مزار آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی

مزار آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی

پستتوسط najm111 » سه شنبه جولاي 26, 2022 1:54 am

بسم الله الرحمان الرحیم
najm111
Site Admin
 
پست ها : 2009
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:09 am

Re: مزار آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی

پستتوسط najm111 » دوشنبه آگوست 01, 2022 6:38 am

Image


مختصات مرقد:
https://goo.gl/maps/u9eexrCrs964gYrk6
32.003783238052044, 44.31150250732241

مرقد ایشان 350 متر بعد از مقام منبر قائم در قبرستان وادی السلام می باشد

Image

لینک مسیر از مقام امام مهدی تا مرقد آیت الله سید جمال الدین
https://goo.gl/maps/PUMtaM38nMdHXtK4A

به فاصله 800 متر از مزار جناب آیت الله سید قطب الدین محمد نیریزی شیرازی
لینک مسیر:
https://goo.gl/maps/qTpfzm7vWSG2poBG6

Image
najm111
Site Admin
 
پست ها : 2009
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:09 am

Re: مزار آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی

پستتوسط najm111 » دوشنبه آگوست 01, 2022 7:13 am

از خصوصيات ايشان علاوه بر جهات معنوي مبرز بودن جهات علمي و اعتبار حوزوي بود
مبرزترين شاگرادن مرحوم نائيني بود و مورد توجه ايشان
مرجع تقليد صاحب رساله منتشره بود؛ خصوصا نزد خواص و كسانى كه علاوه بر دين ظاهري اهل معنويت و دنبال آن بودند
ايشان نزديكترين شاگردان مرحوم سيد احمد طهراني كربلايي (استاد ايشان و قاضي) بود و وصي مرحوم سيد احمد طهراني و خودش ايشان را غسل و نماز و دفن كرد
ووو جهات بسياري از جنبه بيوكرافي كه بحمدالله درباره ايشان منتشر شده است



مرحوم آیة الله آقای سید جمال الدین گلپایگانی رضوانُ الله علیه از این قبیل مطالب أخبار بسیاری داشت. ایشان از علماء و مراجع تقلید عالیقدر نجف أشرف بودند و از شاگردان برجسته مرحوم آیة الله نائینی، و در علمیت و عملیت زبانزد خاص بود و از جهت عظمت قدر و کرامت مقام و نفس پاک، مورد تصدیق و برای احدی جای تردید نبود. در مراقبت نفس و اجتناب از هواهای نفسانیه مقام اول را حائز بود. از صدای مناجات و گریه ایشان همسایگان حکایاتی دارند. دائماً صحیفه مبارکه سجادیه در مقابل ایشان در اطاق خلوت بود، و همینکه از مطالعه فارغ می شد بخواندن آن مشغول می گشت. آهش سوزان، و اشکش روان، و سخنش مؤثر، و دلی سوخته داشت. متجاوز از نود سال عمر کرد،
در زمان جوانی در اصفهان تحصیل می نموده و با مرحوم آیة الله آقای حاج آقا حسین بروجردی هم درس و هم مباحثه بوده است، و آیة الله بروجردی چه در اوقاتیکه در بروجرد بودند و چه اوقاتی که در قم بودند، نامه هائی به ایشان می نوشتند و درباره بعضی از مسائل غامضه و حوادث واقعه استمداد می نمودند.
مرحوم علامه طهراني نوشته
حقیر در مدت هفت سال که در نجف أشرف برای تحصیل مقیم و مشرف بودم، هفته ای یکی دو بار به منزلشان میرفتم و یک ساعت می نشستم. با آنکه بسیار اهل تقیه و کتمان بود، در عین حال از واردات قلبیه خود در دوران عمر چه در اصفهان و چه در نجف اشرف مطالبی را برای من نقل می فرمود؛ مطالبی که از خواص خود بشدت مخفی می داشت.
منزلش در محله حُوَیش بود و در اطاق کوچکی در بالاخانه بسر می برد و اوقاتش در آنجا می گذشت و هر وقت به خدمتش مشرف می شدم و از واردات و مکاشفات و یا از حالات و مقامات بیانی داشت، بمجرد آنکه احساس صدای پا از پله ها می نمود گرچه شخص وارد از أخص خواص او بود، جمله را قطع میکرد و به بحث علمی و فقهی مشغول می شد تا شخص وارد چنین پندارد که در این مدت ما مشغول مذاکره و بحث علمی بوده ایم.


مشاهدات برزخيه داشتند از همان جواني
نمونه اين واقعه:
مرحوم آیت الله آقا سیّدجمال الدین گلپایگانی (ره) فرموده بودند:
من‌ در دوران‌ جوانی‌ که‌ در اصفهان‌ بوده‌ام‌، نزد دو استاد بزرگ‌: مرحوم‌ عالم رباني آخوند کاشی‌ وعلامه عارف جهانگیر خان‌، درس‌ اخلاق‌ و سیر و سلوک‌ می‌آموختم‌، و آنها مربّی‌ من‌ بودند.
به‌ من‌ دستور داده‌ بودند که‌ شبهای‌ پنجشنبه‌ و شبهای‌ جمعه‌ بروم‌ بیرون‌ اصفهان‌، و در قبرستان‌ تخت‌ فولاد قدری‌ تفکّر کنم‌ در عالم‌ مرگ‌ و ارواح‌، و مقداری‌ هم‌ عبادت‌ کنم‌ و صبح‌ برگردم‌.
عادت‌ من‌ این‌ بود که‌ شب‌ پنجشنبه‌ و جمعه‌ میرفتم‌ و مقدار یکی‌ دو ساعت‌ در بین‌ قبرها و در مقبره‌ها حرکت‌ میکردم‌ و تفکّر می‌نمودم‌ و بعد چند ساعت‌ استراحت‌ نموده‌، و سپس‌ برای‌ نماز شب‌ و مناجات‌ بر می‌خاستم‌ و نماز صبح‌ را میخواندم‌ و پس‌ از آن‌ به‌ اصفهان‌ می‌آمدم‌.

شبی‌ بود از شبهای‌ زمستان‌، هوا بسیار سرد بود، برف‌ هم‌ می‌آمد. من‌ برای‌ تفکّر در أرواح‌ و ساکنان‌ وادی‌ آن‌ عالم‌، از اصفهان‌ حرکت‌ کردم‌ و به‌ تخت‌ فولاد آمدم‌ و در یکی‌ از حجرات‌مقبره هاى تخت فولاد رفتم‌.
و خواستم‌ دستمال‌ خود را باز کرده‌ چند لقمه‌ای‌ از غذا بخورم‌ و بعد بخوابم‌ تا در حدود نیمه‌ شب‌ بیدار و مشغول‌ کارها و دستورات‌ خود از عبادات‌ گردم‌.
در اینحال‌ دَرِ مقبره‌ را زدند، تا جنازه‌ای‌ را که‌ از أرحام‌ و بستگان‌ صاحب‌ مقبره‌ بود و از اصفهان‌ آورده‌ بودند آنجا بگذارند، و شخص‌ قاری‌ قرآن‌ که‌ متصدّی‌ مقبره‌ بود مشغول‌ تلاوت‌ شود؛ و آنها صبح‌ بیایند و جنازه‌ را دفن‌ کنند.
آن‌ جماعت‌ جنازه‌ را گذاردند و رفتند، و قاری‌ قرآن‌ مشغول‌ تلاوت‌ شد.
من‌ همینکه‌ دستمال‌ را باز کرده‌ و می‌خواستم‌ مشغول‌ خوردن‌ غذا شوم‌،
دیدم‌ که‌ ملائکۀ عذاب‌ آمدند و مشغول‌ عذاب‌ کردن‌ شدند.
چنان‌ گرزهای‌ آتشین‌ بر سر او می‌زدند که‌ آتش‌ به‌ آسمان‌ زبانه‌ می‌کشید، و فریادهائی‌ از این‌ مرده‌ بر می‌خاست‌ که‌ گوئی‌ تمام‌ این‌ قبرستان‌ عظیم‌ را متزلزل‌ می‌کرد.
نمی‌دانم‌ اهل‌ چه‌ معصیتی‌ بود؛ از حاکمان‌ جائر و ظالم‌ بود که‌ اینطور مستحقّ عذاب‌ بود ؟ و أبداً قاری‌ قرآن‌ اطّلاعی‌ نداشت‌؛ آرام‌ بر سر جنازه‌ نشسته‌ و به‌ تلاوت‌ اشتغال‌ داشت‌.
من‌ از مشاهدۀ این‌ منظره‌ از حال‌ رفتم‌، بدنم‌ لرزید، رنگم‌ پرید.
و هي اشاره‌ می‌کنم‌ به‌ صاحب‌ مقبره‌ (قاری قران) که‌ در را باز کن‌ من‌ می‌خواهم‌ بروم‌، او نمی‌فهمید؛
هرچه‌ می‌خواستم‌ بگویم‌ زبانم‌ قفل‌ شده‌ وليزبانم حرکت‌ نمیکرد!
بالاخره‌ به‌ او فهماندم‌: چفت‌ در را باز کن‌؛ من‌ میخواهم‌ بروم‌.
گفت‌: آقا! هوا سرد است‌، برف‌ روی‌ زمین‌ را پوشانیده‌، در راه‌ گرگ‌ است‌، تو را میدرد!
هرچه‌ میخواستم‌ بفهمانم‌ به‌ او که‌ من‌ طاقت‌ ماندن‌ ندارم‌، او إدراک‌ نمی‌کرد.
بناچار خود را بدر اطاق‌ کشاندم‌، در را باز کرد و من‌ خارج‌ شدم‌.
و تا اصفهان‌ قديم با آنکه‌ مسافت‌ زیادی‌ نیست‌ بسیار به‌ سختی‌ آمدم‌
و چندین‌ بار به‌ زمین‌ خوردم‌.
آمدم‌ در حجره‌، یک‌ هفته‌ مریض‌ بودم‌،
و مرحوم‌ آخوند کاشی‌ و جهانگیرخان‌ می‌آمدند حجره‌ و استمالت‌ میکردند و به‌ من‌ دوا میدادند.
و جهانگیرخان‌ برای‌ من‌ کباب‌ باد میزد و به‌ زور به‌ حلق‌ من‌ فرو می‌برد، تا کم‌کم‌ قدری‌ قوّه‌ گرفتم‌.
----
بعد ازآمدن نجف ومقيم نجف شدن ايشان
مشاهداتشان قطع مي شود؛ مدتي هم گذشت تا اينكه به استادشان از فقدان اين حالات را گفتند
ايشان راهنمايي كرده بود
قصابهاى اصفهان لاشه گوسفند را بعد ذبح مي شويند و مستقيم بگذاريد در ديگ بپزيد مشكلى ندارد
اما قصابهاى نجف لاشه گوسفند را بعد ذبح نمي شويند فلذا خودت گوشت كه مي خري از بازار آن را بشوييد
تا ملتزم مي شوند وگوشت را مي شويند ومي پزند ان مشاهدات بر مي گردد
نکته:
و اينجا معلوم مي شود يك شستن يا نشستن كه واجب شرعي نبوده چه بسا - جون عين نجاستي به گوشت گوسفند نبوده- اما اين طهارت مرغوب فراهم نبوده
هيمن قدر تاثيری به اين وسيعي داشته در فقدان آن حالات و مشاهدات
و آن وقت قديمها آب لوله كشي نبوده و آب هم كه بوده كم بوده است فلذا مردم به عمل قصاب كه گوشت را مى شسته اكتفا مي كردند و ايشان روي همان رويه بدون شستن گوشت طبخ مي كرده است

اطلاع بر وقایع قبل رخداد:
یکی از دوستان آن فقیه عارف نقل کرده است:
در یکی از سال ها می خواستم برای انجام فریضه حج به مکه مکرمه مشرف شوم به همین دلیل برای خداحافظی خدمت حضرت آقای سید جمال الدین گلپایگانی رسیدم و چون پس از دیدار خواستم محضر ایشان را ترک کنم، فرمود آقا من وقوف اضطراری نهاری مشعر را کافی می دانم!
من شگفت زده شدم و با خود نجوا کردم: من که مقلد ایشان نمی باشم پس برایم این عبارت چه خاصیتی دارد!
در هر حال به سفر حج رفتم و روز عید قربان پس از رمی جمره وقتی به داخل چادر برگشتم جوانی آشفته و مضطرب وارد گردید و با ناراحتی گفت: همه اعمالم تباه گردید زیرا من همین الآن به مشعر رسیدم وقوف به آن را درک نکردم. پرسیدم: از چه کسی تقلید می کنی؟ گفت: از آیة الله سید جمال الدین گلپایگانی، گفتم اشکالی ندارد، اعمالت درست است، او با تعجب گفت: از هر کس پرسیدم جواب داد اعمالت باطل است، به او گفتم نگران نباش قبل از آمدن به مکه در خدمت ایشان بودم و شنیدم که فرمودند: من وقوف اضطراری نهاری مشعر را کافی می دانم.

فهمیدم که آن مرد خدا با عوالم غیب در ارتباط است و از آنچه دیگران نمی دانند خبر می دهد.

توضیح: آیت الله سید جمال الدین هم مطلع بودند از اینکه این جوان به چنین مسئله ای نبتلا می شوند
و هم می دانسته اند این جوان این شخص آشنای سید جمال را می بیند و لذا به او گفته بودند؛ قبل اینکه محل عمل و حاجتش برسد.

واقعه دیگر:
مرحوم آیت الله احمد فیاض: (متولد ۱۳۲۴ هـ.)
وی که از مدرسین پرصلابت و استوار حوزه علمیه اصفهان و از معدود باقی مانده‌های دوران شکوه اصفهان بود و مدت‌ها از محضر حاج آقا جمال بهره‌ها برد، او درباره استادش چنین می‌فرماید:
«ایشان (حاج آقا جمال) درس خارج می‌گفت، اهل ریاضت نفس و اخلاق بوده لذا تأثیر نفسش فوق العاده بود و شاگردانش از ایشان بهره‌ها می‌بردند. وقتی می‌خواستم از نجف برگردم، فرمود: می‌روی، ولی پشیمان می‌شوی. گفتم: بر می‌گردم. فرمود:‌ معلوم نیست. اتفاقاً همین جوری شد و پشیمان شدم، زیرا فقه و اصول نجف قوی‌تر بود و به درس و بحث بهتر می‌رسیدیم، اما چون مادرم با من بود، اصرار داشت که آب و هوای نجف به من نمی‌سازد، لذا مجبور شدم که برگردم.»

توضیح: هم پشیمان شدند و هم دیگر نتوانستند نجف بازگردند


به مناسبت بيتوته ايشان در وادي السلام نجف:
مرحوم‌ آقا سيّد جمال‌ ميفرمود: من‌ وقتي‌ از اصفهان‌ به‌ نجف‌ أشرف‌ مشرّف‌ شدم‌ تا مدّتي‌ یسیاری از افراد را بصورتهاي‌ برزخيّۀ خودشان‌ مي ديدم‌؛ بصورتهاي‌ وحوش‌ و حيوانات‌ و شياطين‌، تا آنكه‌ از كثرت‌ مشاهده‌ ملول‌ شدم‌.
يك‌ روز كه‌ به‌ حرم‌ مطهّر مشرّف‌ شدم‌، از أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ خواستم‌ كه‌ اينحال‌ را از من‌ بگيرد، من‌ طاقت‌ ندارم‌. حضرت‌ گرفت‌ و از آن‌ پس‌ مردم‌ را بصورتهاي‌ عادي‌ مي‌ديدم‌.

منزل ایشان از مشاهد آثار مهدوی:
منزل آية اللَه سيد جمال الدين گلپايگاني سابقاً در كوچه صد توماني در نجف اشرف؛ و بين منزل ايشان و مرحوم آقا سيّد ابوالحسن اصفهاني يك منزل فاصله بود؛ و آن هم منزل مرحوم آقا حاج محمد حسين اخوان بود.
در آن منزل آية اللَه سيد جمال الدين گلپايگاني در نهايت فقر و سختي و شدّت به سر مي‌بردند
و بسيار وضع معيشت ايشان سخت بود؛ بطوري كه اهل منزل ناراحت شد{ه} و به ايشان فشار مي آورد؛ و از هرگونه دعوي و اوقات تلخي خودداري نمي‌كرد{ند} و هر روز بطوري ايشان را ناراحت مي‌نمود،
تا كار بر ايشان تنگ شد؛ و يك شب همين كه خواست بخوابد، تصميم گرفت صبحگاه كه از خواب برمي‌خيزد پس از زيارت اميرالمؤمنين عليه السّلام سر به بيابان بگذارد، و برود؛ در كوهها و بيابانها كه هيچ اثري از او نباشد؛
در خواب ديد كه به او گفتند: اينك حضرت صاحب الزّمان عليه السّلام به منزل شما مي‌آيند.
در اين حال ديد كه يك حُقّه نوري از سمت قبله از روي آسمان آمد و كوچه را طيّ كرده،
و از دريچه اطاق داخل منزل ايشان شد؛
و آن نور در عالم خواب، حضرت صاحب ارواحنا فداه بودند
و چون داخل در اطاق شد،
در زير رختخواب ايشان يك سكّه قرار‌داد.

ايشان از خواب بيدار مي‌شوند و در زير رختخواب سكّه‌اي نمي‌بينند؛
وليكن مي‌دانند كه تعبير اين خواب گشايش در امر معيشت است؛
و همين‌طور هم شد
يعني ايشان از آن به بعد در سعه نسبي قرارگرفته
و از رفتن به بيابان و آن جريانات منصرف شدند.

موقعیت کوچه صد تومانی:
در لحه عراقی: سِتمانی گفته می شود
این کوچه دو کوجه بعد از کوچه مسجد هندی و کوجه ای است که در آن مدرسه یزدی قرار دارد
31.99388651150748, 44.31505567675599
شرح
viewtopic.php?f=2477&t=12313&p=76104#p76104

واقعه دیدار آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی با آیت الله سید احمد کربلایی (استاد ایشان و آیت الله قاضی)
که آیت الله گلپایگانی اولین بار با آیت الله سید احمد کربلایی در مسجد سهله و احوال ایشان کتاب اصجاب استجاره به مسجد سهله ص 181

Image

Image

Image

Image

آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی در روستای سعید آباد گلپایگان و در سال 1295 هـ.ق. در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود .


به نقل از مرحوم آیت الله طهرانی:
مرحوم‌ جمالُ الحقّ و آية‌ الله‌ العظمي‌ آقا سيّد جمال‌ الدّين‌ گلپايگاني‌ رحمةُ الله‌ عليه‌ كه‌ يكي‌ از اساتيد ما در علم‌ اخلاق‌ بود، مي فرمود:
روزي‌ براي‌ زيارت‌ اهل‌ قبور در نجف‌ اشرف‌ به‌ وادي‌السّلام‌ رفتم‌، هوا بسيار گرم‌ بود. پس‌ از اداي‌ فريضۀ ظهر بود. از شدّت‌ گرما در ميان‌ وادي‌ در زير يك‌ چهار طاقي‌ نشستم‌؛ آنجا سايه‌ بود. (مرحوم‌ آقا سيّد جمال‌ الدّين‌ بسيار به‌ وادي‌ السّلام‌ ميرفت‌ و مي‌نشست‌ و معطّل‌ ميشد، و ما چنين‌ مي‌پنداشتيم‌ كه‌ او با ارواح‌ طيّبه‌ سر و كاري‌ دارد، و ردّ و بدل‌هائي‌ بين‌ آنان‌ بوقوع‌ مي‌پيوندد.)
فرمود: همينكه‌ نشستم‌ و شَطَب‌ (چپق‌ كوچك‌) را روشن‌ كردم‌ كه‌ قدري‌ استراحت‌ كنم‌، ديدم‌ دسته‌اي‌ از ارواح‌ آمدند بسوي‌ من‌ به‌ بدترين‌ وضعي‌، لباس‌هاي‌ پاره‌ و كثيف‌ و آلوده‌؛ و التماس‌ داشتند كه‌ آقا بيا و به‌ فرياد ما برس‌ و ما را شفاعت‌ كن‌!
اين‌ ارواح‌ متعلّق‌ به‌ قبوري‌ بودند كه‌ من‌ در ميان‌ آن‌ قبور نشسته‌ بودم‌ و همه‌ از شيوخ‌ و بزرگان‌ عرب‌ بودند و در دنيا داراي‌ نخوت‌ و تكبّر و جاه‌ و اعتبار.
در التماس‌ خود مصرّانه‌ إلحاح‌ مينمودند و التجا داشتند.
من‌ هم‌ اوقاتم‌ تلخ‌ شد، همه‌ را ردّ كردم‌ و گفتم‌: اي‌ بي‌انصاف‌ها شما در دنيا زندگي‌ كرديد و مال‌ مردم‌ را خورديد و جنايت‌ كرديد، حقّ ضعيف‌ و يتيم‌ و هر بي‌پناهي‌ را ربوديد و ما هرچه‌ فرياد كشيديم‌ گوش‌ نداديد حالا آمده‌ايد مي‌گوئيد شفاعت‌ كن‌؟ برويد گم‌ شويد. همه‌ را ردّ كردم‌ و پراكنده‌ شدند.

امّا بعضي‌ها را شفاعت‌ مي‌كنند بعد از اينكه‌ در برزخ‌ گوشمالي‌ شدند، اگر واقعاً اهل‌ ايمان‌ باشند و عذاب‌ برزخ‌ آنان‌ را تصفيه‌ ننموده‌ باشد.


آيت الله نصرالله شاه آبادي نقل نموده اند:
آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی در راه که می رفت نوافل می خواند. نوافل مثلاً کذا را، اکثراً هر وقت برخورد کردم سلام کردیم. خوب به عنوان اینکه جواب سلام واجب است جواب سلام می دادند. ولی معلوم بود به اینکه ایشان دارند نماز می خوانند، مثلاً با اشاره سر مبارکشان رکوع و سجود می کرد.
در کوچه و بازار هم که می دیدم و با ایشان برخورد می کردیم ایشان عبا بر سرش بود و مشغول نماز بود و به طرف حرم به مسجد بالاسر می رفتند چون در مسجد بالا سر حرم نجف، ایشان اقامه نماز می کردند.


آیت الله محمد حسین مسجد جامعی:
ایشان مجتهد، مرد محترم، ملا و زحمت کشیده بود. پاکدل بود. فقر عجیبی در جوانی داشتند.
می گفتند ایشان دامن قبایش را می گرفته از این خیارهای زرد شده می گرفتند و می آوردند و با زن و بچه اش اعاشه می کردند.

آیت الله نجابت (اعلی الله مقامه) در وصف آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی می فرمودند:
آقا سید جمال الدین مرد بلند و بالا و درشت استخوانی بود.خدا بیامرزدش. چشم های بسیار شفافی داشت هر شب دوساعت به اذان صبح مانده هر کس از کوچه ایشان رد می شد صدای گریه ایشان را می شنید. هنگام دفن حضرت آیت الله قاضی, مرحوم آقا سید جمال بر بدن مطهّر ایشان نماز خواند. خدا رحمتش کند رساله هم داشت.

مرحوم آيت الله نجابت: حسب فرموده آقای انصاری مرحوم آقا سید جمال دو سال تمام شاگرد مرحوم سید احمد کربلایی بوده است.

مرحوم نجابت فرموده بودند: آقا سید جمال خیلی محترم بود.
توضيح: تعبير "محترم" را مرحوم نجابت براى اولياى الهى و برزكان در معنويت بكارمى بردند

مرحوم آیت الله نجابت از قول مرحوم آیت الله سیدجمال گلپایگانی نقل می فرمودند که:
«آقای قاضی جانش را گذاشت روی خدا پرستی؛ او دیگر فوق حساب است». یعنی؛ جایگاه ایشان دیگر در مخیله ما نمی گنجد.


----------------
تشرف در ایوان حرم ابوالفضل علیه السلام:

از توفيقات آية اللَه سيد جمال الدين گلپايگاني:
يك بار كه ايشان به كربلا براي زيارت عيد فطر و يا عيد أضحي مشرّف شده بودند و آن عيد با ابتداي حَمَلْ (نوروز) يك روز بود،
از كثرت جمعيّت كه در صحن و در رواق مطهّر حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام بود نتوانستند داخل شوند و لذا به صحن مطهّر حضرت ابا الفضل عليه السّلام آمدند؛
و چون در آنجا هم جمعيّت فوق العاده بود در گوشه ايوان نشستند و نتوانستند داخل حرم شوند؛
در اين حال مردي آمد و گفت برخيز برويم زيارت كنيم!
من برخاستم و او جلو مي‌رفت و من به دنبال او،
رفتيم و از رواق هم عبور كرديم تا رسيديم به ضريح مطهّر و زيارت مي‌كرديم
و آن مرد يك سكّه كف دست من گذارد و گفت اين هم عيدي شما! و رفت.
من ناگاه به خود آمدم ديدم عجيب است؛
حرم و رواق كماكان شلوغ و مملوّ از ازدحام جمعيّت است و اين خلوت فقط در معيّت آن شخص بوده است؛
نگاه كردم به كف دست خود، ديدم سكّه موجود است؛ و در روي آن نقش يا صاحب الزّمان است.
آن سكّه را محترم مي‌داشتم و پيوسته آن را در دستمالي مي‌پيچيدم
و فقط بعد از وضوء‌هائي كه مي‌گرفتم آن را به چشمان خود مي‌ماليدم؛
و هر وقت كسي مريض مي‌شد آن را در آب مي‌زدم و آن آب را مي‌دادم بخورد، فوراً خوب مي‌شد.
و يا آن سكّه را به چشم و يا به محلّ درد او مي‌ماليدم فوراً خوب مي‌شد.
در سفري (ديكر) كه به كربلا مي‌رفتم در راه يكي از همراهان كه شيخي بود، مريض شد؛ و به دل درد سختي مبتلا شد.
من سكّه را از دستمال در‌آوردم و در نصف استكان آب زدم و به آن مرد دادم آشاميد و فوراً افاقه پيدا‌كرد و بعداً به من گفت آن چه بود كه اين طور اثر فوري داشت؟،
من از دادن سكّه و گفتن امتناع كردم؛
و او اصرار ورزيد؛ و من بر انكار افزودم؛
و او بالاخره گفت نمي‌شود، بايد من ببينم
من سكّه را به او نشان دادم.
به دست گرفت، و انداخت!!!، و گفت:
اين كه چيزي نيست.
من سكّه را برداشتم و در دستمال پيچيدم و چند گره معمولي را بر آن زدم؛
گذشت تا وقت ديگر چون گره‌ها را بازكردم كه آن را بردارم؛ ديدم در دستمال چيزي نيست.
----------------------
محل اين واقعه در ايوان حضرت ابوالفضل بوده است

درس از اين واقعه
انكار اين آيت الهى و بى احترامى به آن سبب فقدان آن شده است و آموزنده است كه به شخصي كه منكر است و يا احتمالا تحمل ندارد به هيچ وجه نبايد به انها چيزي گفت و افشاي آن به آنها سبب محروميت مي شود

مثل عوام كه مثل كودكان هستند و فورا چيزي برايشان جالب است نقل و تکرار مي كنند = نباشيد
كه محروم مي شويد از توفيقات بيشتر
و يكي از علتهاى شايع كه چيزي بيان نمي شود همين روحيه غالب است
ولذا بخاطر شيوع بي ظرفيتي موجب مي شود سالها مطالب بسياری باشد و براى كسي بيان نشود
مثل برخي زنها كه مطلع شدن را براى واگو كردن مي خواهند نه براى چيزياد گرفتن
فورا هنوز عمل يا توسلي ياد گرفته و نگرفته به اين و آن مي گويد چقدر خوب است بجا بياورید؛ در حاليكه خودش اصلا عمل نكرده است
و اصلا نمی داند اين شخص جقدر تحمل دارد و چقدر احترام نگه داشته و اهل عمل است
براى همين است كه مي بينم حرفها و دستورهاى عوامي مرتبا براى هم ديگر پخش مي كنند و حتى نسخه صحيح بيان مي شود مي آيد نسخه صحيح را با غلط خودش تصحيح كند

خيلي وقتها بخاطر همين مقدار افشاي مطالب كه تصور غلط مي كند كه نشر معارف است = سبب مي شود كه از اثر آن عمل محروم شود
يعني فلان توسل را بجا مي آورد اما اثري ندارد
و يكي از علتهايش مي تواند همين واگو كردن به اين و آن يا اطلاع ديگران از عمل او باشد

آقازاده شان سيد محمد كه در کنار ایشان در پشت سرشان دفن است نقل کردند:
بابام وقتی می رفت کربلا، خیلی دقیق مشرف می شد وارد حریم کربلا که می شد غسل زیارت می کرد. در شب جمعه اگر در کربلا می ماند. آنقدر کم می خورد و کم می آشامید که دستور هم همین است در کربلا، که نیاز به تطهیر پیدا نکند. بر خاک کربلا
به احترام تربت حسینی علیه السلام به دستشویی نرود.
اینقدر مؤدی آداب بود. می فرمودند شبهای حلول سال هم که می شد به تعبیر ماها عید نوروز مقید بود که در یکی از مشاهد مشرفه باشد.
آن لحظه ای که می خواهد بگوید یا محول الحول و الاحوال، خود فضا خود مکان در آن تغییر حال موثر است لذا می گویند بروید مسجد، جای خوب بروید زیارت امام زاده یا مشغول تلاوت قرآن باشید


اشاره نمودن به امراض روحی شخصی با دید باطنی
آیت الله شیخ حسن صافی اصفهانی (ره ) فرمودند:
« مرحوم آقا جمال (گلپایگانی) بسیار به زیارت اهل قبور می رفت بطوریکه آقایی از اهل فضل با خود می گوید:
این آقا مثل اینکه کار مهمتری ندارد. مرجع تقلید است و این همه مشکلات، وقت و بی وقت به وادی السلام می رود.
روزی همین آقا به منزل آقا (سید) جمال می رود آقا آهسته در گوش وی می گوید ما به وادی السلام می رویم تا مبتلا به فلان و فلان نشویم. اشاره می کند به برخی از امراض روحی آن شخص که مبتلاء بوده است. »

حاج شیخ حسن اصفهانی:
« ظهر روزی از روزهای گرم تابستان مرحوم آقا سید جمال عبا را به سر انداخته و به طرف وادی السلام می رود.
 آقایی از اهل فضل ایشان را می بیند و مخفیانه پشت سر ایشان به راه می افتد. از شهر که خارج می شوند احساس می کنند که در عمودی از هوای خنک و لطیف و معطر قرار گرفته اند.
 مرحوم آقا سید جمال برنامه اش این بوده که وقتی به وادی السلام می رسیده ابتدا سر قبر بزرگان علم و تقوا از جمله مرحوم قاضی می رفته و بعد می آمده در مکانی که هیچ اثری از قبر نبود می نشسته و فاتحه و دعا می خوانده است.
خلاصه از وادی السلام که بر می گردند باز همان هوای خنک و لطیف با ایشان بوده تا اینکه به نجف برمی گردند از پشت وادی السلام راه به بازار قصابهای نجف هست از سمت چپ شارع طوسی که در وقت برگشت یکی از کسبه به ایشان سلام می کند و به مجرد سلام آن فضای معطر زایل می شود
مرحوم گلپایگانی برمی گردند و به اینکه مخفیانه پشت سرشان می امده می گویند: ببین یک سلام با آدم چه می کند؟
(ضمنا می فهماند که که متوجه بوده ام که تو مخفیانه همراه می آیی)

رضوان الله عليه وعلى مشايخه

آیة الله گلپایگانی نقل كرده اند درباره يكي از مشاهداتشان در وادي السلام:
روزی نشسته بودم، ناگاه وارد باغی شدم که بسیار باشکوه بود،
درخت های بسیار باطراوت و خرم و نسیم های جانفزا داشت
من وارد آن شدم و به وسط باغ رفتم،
دیدم حوض بسیار بزرگی مملو از آب زلال آنجاست به نحوی که ریگ های کف آن دیده می شد،
حوریان بهشتی بر لبه این حوض نشسته بودند
و یکی از آنان که زیباتر و بزرگتر از همه بود و ریاست آنان را به عهده داشت سرودی می خواند و دیگران با هم آن را تکرار می کردند و خطاب به حضرت حق می گفتند
من که وارد شدم دیدم اینها با من نامحرمند
لذا یک دور که پیرامون آن حوض بزرگ حرکت کردم از همان راهی که آمده بودم به بیرون باغ رهسپار شدم،

توضیح: اگرچه مكانت خودشان در ان عالم را ديده اند
شايد نامحرميتشان به اين جهت بوده كه چون هنوز در دنيا بودند و به آن عالم نرفته بودند محرم نشده بودند


مرحوم آقا سيّد علي فرزند سومشان نقل مى كردند:
در همان ايّام كسالت و مرض و تهاجم فقر و قرض و گرفتاريهاي شديد از هر جانب كه بر پدرم روي آورده بود،
با آنكه مرجع تقليد و آيت بزرگ خدا بود و در طبقۀ فوقاني در تابستان گرم روي تخت افتاده در بيماري شديد؛
پدرم به من گفت:
اي سيّد علي از مراقبه دست بر ندار!
و ابداً تا آخر عمرت يك شب هم از نماز شب دست بر‌ندار!
من گفتم:
اي پدرجان! آن گرفتاري‌هاي شما در اصفهان در أوايل تحصيل
و آن حالات و آن گرفتاري‌هاي شديد شما در نجف
و اين گرفتاري‌هاي آخر عمر بدين‌صورت و بدين كيفيّت؛
من طاقت آنها را ندارم
و گهگاهي نماز شب مي‌خوانم
ولي بطور مستمّر و مداوم نمي‌توانم بخوانم!

پدرم روكرد به من؛ و فرمود:
چه مي‌گوئي؟!
من خودم همۀ اين گرفتاري‌ها را خواسته‌ام!
( يعني = براى نيل به درجات عاليه
و فكر نكنى اين عبادات و التزامات بى نتيجه است)

سفر به ایران برای عمل جراحی و بستری شدنشان در بیمارستان:
مرحوم آیت الله گلپایگانی علیه الرحمه( در سال 1373 قمری) برای معالجه و عمل جراحی به ایران آمدند.
شرح ماجرا را از زبان یکی از همراهان نقل مي شود،
به کرمانشاه که آمدیم طبقات مختلف مردم به دیدار ایشان آمده از جمله دیدار کنندگان فرمانده لشکر غرب بود که حامل پیامی از سوی شاه بود،
که شاه دستور داده هواپیمای اختصاصی خودشان به کرمانشاه آمده و شما و همراهان را به تهران ببرد.
مرحوم سید جمال (قدس سره) با ناراحتی فرمودند:
من احتیاج به هواپیما ندارم و با ماشین می روم،
هر چه اصرار کردند و دیگران نیز با او همراهی کردند که شاید ایشان را راضی نمایند قبول نفرموده و استنکاف کردند
و خلاصه با ماشین کوچک صاحب منزل به تهران آمدیم.
وقتی وارد تهران شدیم در همان ابتدای سفر، آقا در بیمارستان نجمیه (بازرگانان) بستری شدند که بدین صورت بیمارستان افتتاح شد.
در زمان بستری بودن ایشان عده زیادی از علما و بزرگان قم و تهران و طبقات مختلف مردم به ملاقاتشان آمدند.
آیت الله بروجردی مکرر افراد متعددی را برای دیدار ایشان می فرستادند و چندین بار نامه فرستاده و از اینکه خود نمی توانند به تهران بیایند عذر خواهی نمودند
.یک روز صبح بود. که دیدیم هیراو رئیس دربار شاه برای ملاقات آقا وارد شده پس از مقداری نشستن گفت: کار محرمانه ای با آقا دارم، آقایان اطاق را خالی کنند،مرحوم آقا امر کردند، بیرون رفتیم،
پس از مدت کوتاهی دیدیم هیراو با کمال ناراحتی از اطاق خارج شد و رفت.ما به اطاق بازگشتیم، دیدیم مرحوم آقا خندان هستند، علت این ماجرا را جویا شدیم؟
فرمودند: این آقا از طرف شاه آمده بود و می گفت: شاه امروز به شیراز سفر کرده و تا شب به تهران بر می گردد، و فردا صبح می آید به دیدار شما،
سپس از جیب خود پاکتی بیرون آورد، و گفت : شاه سلام رساند و این وجه را تقدیم نمود، من نپذیرفتم و گفتم من نان خور امام زمان روحی فداه هستم. و تا حال نگذاشته است که در بمانم لذا احتیاجی ندارم و نمی گیرم هیراد در جواب گفته بود: بگیرید و به افرادی که همراهتان هستند بدهید. فرمودند: عرض کردم آقایان هم نان خور حضرت ولی عصر (عج) هستند و احتیاج ندارند. مقداری اصرار کرد و می گفت: بد است، تقدیمی شاه مملکت است، که من جواب ندادم فقط گفتم: احتیاج نداریم، اوقاتش تلخ شد و از اطاق بیرون رفت، و شاه هم به دیدار ایشان نیامد.

مصدق هم که در آن زمان در احمد آباد مستوفی تحت نظر بود
توسط پسرش دکتر غلامحسین پیغام داد که بیمارستان متعلق به مادرم می باشد.
لذا برای بیمارستان و عمل جراحی هیچ اجرتی ندهید، که مرحوم سید در جواب فرموده بودند: خیر نیازی به آن نیست من خودم می دهم

عمل حراحی ایشان از روايت فرزندشان سيدعلي:
درباره عمليّه جراحي پروستات والدشان مرحوم سيدجمال گفتند كه
چون مدتي در بيمارستان طهران (بازرگانان و سپس در بيمارستان نجميّه) بستري شدند و بناشد عمل كنند، چون داراي كسالت قلبي بودند و طبيب قلب ايشان دكتر غلامرضا شيخ بود و يك طبيب ديگر كه به نام دكتر كيافر بود، طبيب عمومي و دستگاه مجاري ادرار بود.
دكتر شيخ اجازه نمي‌داد بيش از نيم ساعت بيهوشي ايشان بطول انجامد و اطباء كه متخصّص در عمل جرّاحي بودند مدّت عمل را دو ساعت يا يك ساعت و نيم كمتر نمي‌دانستند و مي‌گفتند: حدّاقلّ بايد مدّت بيهوشي ايشان بدين مقدار طول بكشد.
از ميان اطبّاء فقط پرفسور عدل كه در جرّاحي ماهرتر بود مي‌گفت: من مي‌توانم در مدّت كمتر از يكساعت هم عمل كنم؛ و بالاخره بناشد او عمل كند.
اطبّاء ديگر هركدام براي عمل، خطر را ٨٠درصد و تا ٧٠درصد و يا ٥٠درصد و بطور مختلف مي‌دانستند؛ ولي پرفسور عدل گفت: خطر ٢٠درصد است؛ و ما هم راضي شديم به عمل، به اين شرط كه خطر ٢٠در صد باشد و ٨٠درصدِ امور بهبود و سلامت باشد.
و همين‌كه پرفسور عدل آمادۀ عمل شد، نامه‌اي را كه از جانب او آوردند كه پسران ايشان امضاء كنند، ديديم در آن نوشته است ٥٠درصد خطر و ٥٠درصد بهبودي؛ دو برادر بزرگتر از من: آقايان مرحوم حاج سيّد محمّد و آقاي حاج سيّد احمد، امضاء كردند؛ ولي من امضاء نكردم و گفتم: من با اين خصوصيّت امضاء نمي‌كنم؛ و قضيّه تصميمبه عمل از بين رفت و پرفسور عدل نيز منصرف شد.
اين خبر به پدرم رسيد، مرا طلب كرد و گفت: اي آقا سيّدعلي! چرا امضاء نكردي؟! من گفتم: اي پدر جان! من نمي‌توانم مرگ شما را ببينم و با اين قيد، امضاء نمي‌كنم!
بدرم فرمود: من حالا نمي‌ميرم؛ مرگ من در وقت ديگري است؛ تو برو و امضاء‌كن و در وقت عمل در خانه باش و سورۀ يس را قرائت كن!
من ورقه را إمضاء كردم؛ و رفتم به خانه؛ و از آنجا مرتّباً با تلفن با بيمارستان تماس داشتم و همين كه گفتند: مشغول عمل شدند، من شروع كردم به خواندن سورۀ يس؛ و مرتّباً مي‌خواندم تا عمل تمام شد و پس از يكساعت تلفن زدند كه مريض را از اطاق عمل به بخش منتقل كردند و‌ ‌له الحمد مختوم به خير شد.
علامه سيدمحمدحسين لاله زارى نوشته اند: حقير گويد: اين جانب پسردائي‌اي دارم به نام: حاج سيد محمد تقي عرفان كه در بين ارحام، او را آقا بزرگ مي‌گويند؛ پس از چند سالي كه من از نجف به طهران مراجعت كرده بودم و از رحلت مرحوم گلپايگاني نيز چند سالي مي‌گذشت، روزي براي ويزاي گذرنامۀ خود كه اقامه بود، به شهرباني طهران مراجعه كردم؛ و در آن وقت پسردائي ما رئيس قسمت دارائي شهرباني بود كه از طرف وزارت دارائي و خزانه‌داري در آنجا منصوب و مشغول بكار‌بود. چون وارد اطاق او شدم، ديدم شخص محترمي در نزديك ايشان نشسته و مشغول گفتگو هستند. چون سلام كردم و نشستم، پسردائي ما، مرا به ايشان و ايشان را به من معرّفي كرد و گفت: ايشان از دوستان و رفقاي بسيار خوب ما هستند و نام ايشان: دكتر كيافر است. من با آقاي دكتر كيافر مشغول گفتگو شديم؛ و پسردائي ما برخاست و رفت تا گذرنامۀ مرا درست كند.
از جمله كلام دكتر كيافر اين بود كه من طبيب معالج مرحوم آيةاللَه گلپايگاني بودم؛ و در دوران معالجه و در وقت عمل از ايشان كرامت‌ها و بزرگواري‌هائي را ديدم كه هرگز تا آخر عمر فراموش نمي‌كنم.
از جمله آنكه: در وقت عمل ما ايشان را بيهوش نكرديم و ايشان گفتند: اصولاً بيهوشي لازم نيست؛ و براي ما ـ براي عمل پروستات كه عمل مشكلي است ـ تخدير موضعي به هيچوجه كافي نيست؛ ولي ايشان جدّاً گفتند: بيهوش نكنيد و به تخدير موضعي اكتفا كنيد؛ و ما هر چه گفتيم: تخدير (بيحسي موضعى) كافي نيست، فرمود: من تحمّل مي‌كنم؛ شما چه كارداريد؟!
ما با تخدير موضعي كه ابداً كافي نبود مشغول عمل شديم و ايشان هم در ابتداي عمل به ذكر خاصّي مشغول شدند و چنان در عالم خود فرو ‌رفتند؛ و مشغول حال و ذكر خود بودند، كه تا آخر عمليّه ابداً احساس درد و يا ناراحتي را نكردند؛ و اين قضيّه براي من بسيار مُعجِب وشگفت‌آور بود؛ مرحوم گلپايگاني تا آخر عمل بهوش بود و مستغرق در ذكر بود بطوريكه اگر او را قطعه قطعه مي‌كرديم توجّهي نداشت، تا عمل تمام شد؛ و او هم از حال و ذكر خود افتاد و او را به اطاق معمولي بخش آورديم؛ و در آنجا كم‌كم احساس درد مي‌نمود.
دكتر كيافر مي‌گفت: آن مرحوم براي من حكم يك قدّيس و شخص ملكوتي و به تمام معني روحاني بود و نسبت به او بسيار شيفته و علاقه‌مند شدم و از او تقاضا كردم مرا نصيحتي كند؛ و ايشان سه نصيحت كردند كه من تا امروز به آن عمل مي‌كنم. رحمة اللَه عليه رحمة‌ً واسعة‌ً


وفات:
سرانجام مرحوم آیت الله العظمی حاج سید جمال الدین گلپایگانی (قدس سره) در عصر روز دوشنبه 29 محرم الحرام 1377 هجری قمری در سن 82 سالگی چشم از این جهان فانی فرو بستند و در پی انتشار خبر رحلت ایشان دروس حوزه های علمیه تعطیل و بازارها بسته شد و مردم عراق و ایران عزادار گشتند.در بزرگداشت وی مراسم متعددی از طرف قاطبه مردم و علما مخصوصا" حضرت آیت الله العظمی بروجردی (قدس سره الشریف) در عراق و ایران برپا شد ، ایشان را بر حسب وصیت خودشان در وادی السلام به خاک سپردند

واقعه وفات:
مرحوم آيت الله آقا سيّد علي فرزند مرحوم آيت الله سيدجمال الدين مي‌گفت:
من در وقت ارتحال ايشان در نجف اشرف نبودم،
چون ايّام تابستان بود و براي زيارت حضرت علي بن موسي الرّضا عليه السّلام به ايران آمده بودم
و در وقتي كه مي‌خواستم از ايشان خدا‌حافظي كنم
قدري پول به من دادند و گفتند:
اين براي تو در اين سفر كافي است
و تو ديگر مرا نخواهي ديد؛
و در مشهد و ايران سراغ كسي نرو؛
و از كسي پولي قبول نكن!
و اگر احياناً نياز‌مند شدي، در مشهد از آقا شيخ كاظم دامغاني بگير.

همجنين ايشان نقل كرد
در وقت فوت، برادر بزرگ من: آقا سيّد محمد و داماد ما: آقا شيخ محمد تقي هرندي و مادرم حاضر بودند. آقا سيد محمد در گوشه اي گريه مي‌كرد و هم مادرم و هم دامادمان
نقل مي‌كردند كه
پيوسته آن مرحوم مشغول ذكر بود
و چنان صورتش سپيد و روشن و درخشان شده بود كه حدّ ندارد و چنان چشمها جاذب و درشت و د‌‌‌‌لربا بود كه هيچكس جرأت نگاه كردن در آنها را نداشت ؛
مادرم به دامادمان (آيتالله هرندى) مي گويد: عديله بخوان!
دعاى عديله كه وارد شده است وقت مردنافراد بالاي سرشان بخوانند تا حفظ شوند و شيطان آنها را لحظه آخر منحرف نكند
دامادمان مي گويد : وجود اين مرد عديله است ؛ من چه بخوانم؟
و در آن حال كه رو به قبله بسترش را نموده بودند، بدون هيچ تكاني و حركتي فقط يك عطسه زد و رفت
گوئي هزار سال است كه رحلت كرده است؛ رحمة اللَه عليه و أسكَنه بُحبوحة جنّته.

مشاهده مقام ایشان در عالم آخرت:
مرحوم آقا سيد محمد هاشمى فرزند مرحوم آقا سید جمال الدین گلپایگانی می فرمودند:
« پس از فوت مرحوم پدرم شبی در خواب دیدم حضورشان مشرف شدم و ایشان در اطاق مفروش به زیلو و فاقد اثاث نشسته اند.
گفتم: پدر اگر خبری نیست (در آن عالم بعد اين همه مجاهدت و زهدو معنويت و تلاش معنوى در دنيا) ما هم بدنبال کارمان برویم،؟
وضع طلبگی در گذشته و حال (در دنيا وآخرت) همین است که به چشم می خورد؟.
فرمود: پسر حرف نزن.
هم اکنون ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تشریف می آورند.
آنگاه پدرم از جا برخاست. متوجه شدم محبوب کل عالم حضرت ولی عصر علیه السلام تشریف آوردند.
پس از عرض سلام و جواب حضرت علیه السلام، قبل از اینکه من حرفی بزنم، حضرت(ع) فرمودند:
سید محمد مقام پدرت این حجره محقر نیست
بلکه مقامش آنجاست
به محل مورد اشاره حضرت علیه السلام نگاه کردم
قصری با شکوه و ساختمانی با عظمت – که یدرک و لا یوصف است – دیدم و خوشحال گردیدم ...»

محل دفن و مرقد ايت الله سيدجمال گلپايگاني
همان مکانی که ایشان در زمان حياتشان مي امده اند وادي السلام و بيتوته مي كردند می نشستند و فاتحه می خواندند و مشغول به أوراد و أذکار می شدند و ايشان را در همين مكان دفن می کنند.

مرحوم آقا سید جمال الدین بسیار به وادی السلام می رفت و می نشست و معطل می شد و خواص چنین معتقد بودند که او با ارواح طیبه سرو کاری دارد و رد و بدلهائی بین آنان به وقوع می پیوندد.

مرحوم آيت الله بهجت در ايام تحصيل نجف و شاكردي نزد ايشان
يكشب می بیند آقا جمال گلپایگانی در وقت غیر معمولى مناسبی از منزل بیرون آمد، مرحوم بهجت هم به دنبال ایشان راه می افتد، آقا سيد جمال گلپایگانی به وادی السلام می رود و سر یک قبری می نشیند و مشغول می شود.
آقای بهجت هم در کناری متوقّف می شود، بعد از ساعتی آقا جمال کارش تمام می شود.
آقای بهجت می رود جلو،
می گوید: آقا شما چه می گفتید و با چه کسی صحبت می کردید؟ آقا جمال جواب نمی دهد.
آقای بهجت دوباره می گوید، آقا جمال اقناع نمی شود و جواب نمي دهد.
بار سوم آقای بهجت ایشان را به حضرت علی علیه السلام سوگند می دهد،
مرحوم سيد جمال می فرماید: این جا ارواح دور هم نشسته اند و به صحبت و مذاکره می پردازند و از اشتغال اهل دنیا تعجّب می کنند.

در بقعه آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی:
مزار دختر دومشان است (رحمت الله عليها)

چون دختر اولشان عيال مرحوم آيت الله هرندي با هم مدفون حجرات سمت قبله صحن قم هستند
آيت الله هرندي از شاگردان مرحوم قاضي
و تنها شاگرد ايشان كه از ايشان شنيدم مرحوم قاضي ذكر قلبي را تعليمشان كرده بودند
بانوي مجلله اي بودند؛ ايشان با مادر آيت الله صافي اهل استاره و همسر اول مرجع آيت الله خويي و سه دخترشان در مشراق بودند
بانوان مجلله اى بودند همه شان

علامه سید محمد علی موحد ابطحی هم شاگرد مرحوم سيدجمال بودند

دیوان اشعار:
آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی علاوه بر تربیت و تدریس در حوزه، تألیفات ارزنده‌ای را از خود به یادگار نهاد. ایشان در زمینه سرودن شعر نیز ید طولایی داشت؛ به طوری که دیوان اشعاری که کاملاً مذهبی و عرفانی است، از خود به جای گذاشت. نمونه‌ای از اشعار ایشان که بیانگر ذوق شعری ایشان را نشان می‌دهد و هنگام تشریف به حرم حضرت امیر المؤمنین علی (علیه‌السلام) سرود، چنین است:

از ازل ای مــیــر حــق ســرّ الـــه = کـل مـن قـال بلـی شـد مـبــتــلا
بـنـدگـی‌ات عـرضـه بـر مـاسـوی = تا که عمرم رفت و گشتم رو سیا
شد مطاف من حـریــم کـوی تــو = کعـبـه مقـصـود مـن شـد روی تو
بر همیـن بگذشت بـر مـن سـالها = بـر درت ای ذوالـکـرام بـا نـالـه‌هـا
آروز دارم کـــه‌ ای زیــبــا صــنــم = آنـکـه وقــت مـرگ آیــی در بــرم
تــا بـبـیـنـم روی حــق در روی تو = عـاشـقـانـه جـان دهم در کوی تو

اشعار فوق العاده مرحوم آیت الله سیدجمال گلپایگانی در مدح حضرت علی اصغر علیه السلام


في رثاء الرضيع

بر سر دست پدر آن شیرخوار                        شد بمیدان بلا آن شهریار

در تجلی گشت روی همچو ماه                   کرد بابش رو بسوی آنسپاه

اهل بیت من همه در پیچ و تاب                العطش گویان شده از قحط آب

ثم نادی القوم بالصوت الرفیع                       هل انا المذنب ام هذاالرضیع

فارحموا طفلی و منوا یا طغاه                      جرعه مما بها تبقی الحیواه

یعنی ای قوم لعین دین تباه                     این رضیع است و ندارد او گناه

خشک گشته شیر در پستان مام                  رفته از کف طاقت تابش تمام

قطره آبی دهیدش از وفا                                رحم آریدش زبهر مصطفی

تشنه لب این زاده پیغمبراست                جده اش زهرا و جدش حیدر است

گر بمنت جرعه آبی دهید                           پس دهید و منتی بر من نهید

چون شنید از باب این گفتار را                         کرد شق او پرده پندار را

کرد ظاهر نور خود را بر ملا                        پس ندا در داد قوموا الصلاه

جلوه گر گردید حق بر آنسپاه                      زان جمال دلربای همچه ماه

همچو قرآن گشت حجت بر خسان               از زبان بی زبان کرد این بیان

گر بظاهر طفلم ای قوم شرار                  پیر عشقم شیرحقم جان نثار

گر بظاهر اصغرم من شیرخوار                          اکبرم من حجت پروردگار

از که خوردم شیر غیراز شیر عشق             کی مرا پرورد جز تدبیرعشق

من زپستان ولایت خورده شیر                     من ولی حق و بر خلقم امیر

من هم از مستان این می بوده ام             راه عشقش را بجان پیموده ام

ریخت این می از ازل در کام من                     شد ذبیح الله وصف و نام من

سوز عشق است این عطش در جان من     چاره جز وصلش نشد درمان من

سیر گشتم زین حیوه و زندگی                       یابم از وصلش دگر پایندگی

بر فراز تخت وصلش سر نهم                    سرفرازان عشق بازان در قدم

من ذبیح حقم اسماعیل وار                             تیر را بر جان خرم جانرا نثار

هان بیا ای تیر خون افشان من                قطع کن این فصل هستی زان من

هان بیا رفرف معراج من                          که تو هستی موصل و منهاج من

هان بیا ای تیر با فیروز من                       پاره کن این حلق آتش سوز من

غلغله در لشکر اعدا فتاد                           پس جوابش حرمله با تیر داد

حرمله چون تیر بر پیکان گذاشت                هروله کن سوی تیر او شتافت

با زبان حال گفت آنمه لقا                                مرحبا اي پيك جانان مرحبا

در كفم نبود بجزجاني دگر                        بد فداي مقدمت اي خوش خبر

پيك جانانش چه از پيكان بجست                 يكسره آمد بحلقومش نشست

تير را چون جان در آغوشش كشيد               چون نداي قم تعال از او شنيد

بر گلويش چون گرفت آن تير جا              عرش رحمان گشت لرزان زين جفا

سوز آهش شد بلند از سوز تير                  سوخت از حلقوم تا قلب منير

دوخت آنحلقوم را بر دوش باب               زين مصيبت سوخت قلب بوتراب

آتشي زد بر دل روحانيان                     جمله زين ماتم شدند اندر فغان

ميدريد آنحلق تشنه كامرا                              برد از وي هستي آرامرا

پاره پاره كرد حلقش از ستم                 غرقه در خون گشت از سر تا قدم

گوش تا گوشش بريد و چاك شد               از نسيم وصل جان چالاك شد

دست و پا ميزد چه مرغ بسمله                   مي طپيد از زهر تير حرمله

همچه مرغ سر بريده از الم                        سر بدوش باب ميزد دمبدم

دست بسته پاي بسته در نظار              لاله گون گرديد از خون گلغدار

چون نسيم وصل معشوقش رسيد             صبح اميدش زغيب آمد پديد

در تبسم آن شهيد راه دين                   لب گزان خندان بسوي شاه دين

يعني اي بابا كه من شادان شدم               در كفت قرباني جانان شدم

جان نالايق كجا قابل بود                             كه فداي درگه جانان شود

گر دوصد جان بودمي اندر بدن                دادمي من در ره آن ذوالمنن

مرحوم سيد جمال اشعار بسياري داشته اند از جمله اشعار فوق

اشعار به این نغزی و پر محتوایی هست اما می بینیم مداحان امروزی در تلوزیون و مجالس از اشعار ضعیف استفاده می کنند
هم پر محتوا هم سوزناک هم از قلب شخصیتهای معنوی بر زبان جاری شده است
جه جای قیاس دارد با اشعاری که مداحان امروزی می خوانند ؛ هم خودشان را محروم می کنند هم مردم را؛ هم ظلم به معارف الهی و بزرگان است.
najm111
Site Admin
 
پست ها : 2009
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:09 am


بازگشت به وادی السلام


cron
Aelaa.Net