واقعه فروريختن ايوان كسرىروايت شده كه در صبيحه ولادت آن جناب، هر بتى كه بر روى زمين بود، بر رو در افتاده بود
و ايوان كسرى بلرزيد و شكافته شد و چهارده كنگره از آن ساقط شد .....
كسرى پادشاه عجم سدى بر دجله بسته بود و مال بسيارى در آن خرج كرده بود و طاقى در آنجا براى خود ساخته بود كه كسى مانند آن بنا نديده بود و آن مجلس ديوان او بود كه تاج بر سر مى نهاد و بر تخت مى نشست صبحى برخاست و ديد كه طاق ملكش از ميان شكسته است و در دجله رخنه شده است و بر قصرش آب جارى گرديده است
و طاق كسرى از ميانش شكست و دو حصه شد، و آب دجله شكافته شد و در قصر او جارى شد،
اين امر در کتب همه مسلمانان اين معجزه به عنوان يك امر ثابت و قطعي نقل شده است :
امالي شيخ صدوق ص360 باب ولادة النبي صلي الله عليه وآله وسلم
الخرائج مرحوم قطب راوندي ج2 ص510 و...
عن ابن البرقي ، عن أبيه ، عن جده ، عن البزنطي ، عن أبان بن عثمان ، عن أبي عبدالله الصادق صلى الله عليه واله قال :
............فلما ولد رسول الله صلى الله عليه واله .............وارتجس في تلك الليلة أيوان كسرى ، وسقطت منه أربعة عشر شرفة ، .................
عظمت كاخ خسرواني تيسفونو سيد ابن طاووس عليه السلام روايت كرده است به سند خود از وهب بن منبه كه : كسرى پادشاه عجم سدى بر دجله بسته بود و مال بسيارى در آن خرج كرده بود و طاقى در آنجا براى خود ساخته بود كه كسى مانند آن بنا نديده بود و آن مجلس ديوان او بود كه تاج بر سر مى نهاد و بر تخت مى نشست و سيصد و شصت نفر از ساحران و كاهنان و منجمان در مجلس او حاضر مى شدند، و در ميان ايشان مردى بود از منجمان عرب كه او را ((سايب)) مى گفتند و ((باذان)) حاكم يمن براى او فرستاده بود و در احكام خود خطا كم مى كرد؛ و هر امرى كه پادشاه را پيش مى آمد كاهنان و ساحران و منجمان خود را مى طلبيد و از مفر و چاره آن امر از او سوال مى نمود.
و چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم متولد شد - و به روايتى مبعوث شد - صبحى برخاست و ديد كه طاق ملكش از ميان شكسته است و در دجله رخنه شده است و بر قصرش آب جارى گرديده است گفت : پادشاهى من درهم شكست ، و بسيار محزون شد و منجمان و كاهنان را طلبيد واقعه را به ايشان نقل كرد و گفت : فكر كنيد و تفحص نمائيد و سبب اين حادثه را براى من بيان كنيد، و سايب نيز در ميان ايشان بود.
چون بيرون آمدند از هر راه فكر كردند و تامل نمودند چيزى بر ايشان ظاهر نشد و راههاى دانش خود را از راه كهانت و نجوم و غير آن بر خود مسدود يافتند و ديدند كه سحر ساحران و كهانت كاهنان و احكام منجمان باطل شده است ، و سايب در آن شب بر روى تلى نشسته بود و در آن حال حيران مانده بود ناگاه برقى ديد كه از جهت حجاز لامع گرديد و پرواز كرد تا به مشرق رسيد، چون صبح شد و نظر كرد به زير پاى خود ناگاه باغ سبزى به نظرش آمد گفت : مقتضاى آنچه مى بينم آن است كه از طرف حجاز پادشاهى ظاهر خواهد شد كه پادشاهى او به مشرق برسد و زمين به سبب او آبادان شود زياده از زمان هر پادشاهى .
شيخ صدوق با سندش از امام ابو عبدالله الصادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:
... و اصبحت الاصنام كلها صبيحة ولد النبى صلى الله عليه و آله و سلم ، ليس منها صنم الا و هو منكب على وجهه ، و
ارتجس فى تلك الليلة ايوان كسرى ، و سقطت منه اربعة عشر شرفة و غاضت بحيرة ساوة و فاض وادى السماوة و خمدت نيران فارس - و لم تخمد قبل ذلك بالف عام - و راءى الموبدان فى تلك الليلة فى المنام ابلا صعابا تقود خيلا عرابا ، قد قطعت دجلة و انسربت فى بلادهم
و انقصم طاق الملك كسرى من وسطه و انخرقت عليه دجلة العوراء و انتشر فى تلك الليلة نور من قبل الحجاز ثم استطار (71) حتى بلغ المشرق و لم يبق سرير لملك من ملوك الدنيا الا اصبح منكوسا و الملك مخرسا لا يتكلم يومه ذلك و انتزع علم الكهنة و بطل سحر السحرة و لم يبق (72) كاهنة فى العرب الا حجبت عن صاحبها. و عظمت قريش فى العرب و سموا: آل الله (عز و جل). قال ابو عبدالله الصادق عليه السلام : انما سموا آل الله (عز و جل) لانهم فى بيت الله الحرام .
در روزى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به دنيا آمد تمام بتها بر زمين افتادند.
ايوان كسرى در آن شب به لرزه در آمد و چهارده كنگره آن فرو ريخت ، درياچه ساوه خشك و در بيابان سماوه (74) سيل جارى شد. آتشكده فارس - كه هزار سال بود خاموش نشده بود - به خاموشى گراييد. موبد موبدان (75) در آن شب در خواب شتران سركشى را ديد كه اسبان عربى عالى نژادى را به دنبال داشتند. آنها از دجله گذشته و به سرزمين فارس وارد شدند.
طاق كسرى از ميان شكاف پيدا كرد و آب رودخانه دجله در آن كاخ نفوذ نمود. در همان شب نورى از حجاز تابيد و تا مشرق ادامه پيدا كرد. تختهاى پادشاهان جهان سرنگون شد. آن روز همه آنها خاموش بودند. علم پيشگويان از آنان اخذ و جادوى جادوگران باطل گرديد. هيچ پيشگويى در عرب نماند مگر اينكه از يار و صاحبش بريده شد. (76)قريشيان نزد اعراب عظمت يافته و به نام خاندان خداوند - آل الله - خوانده شدند. امام صادق عليه السلام فرمودند: چون در بيت الله الحرام بسر مى بردند ، خاندان خداوند (آل الله) ناميده شدند.
71- در نسخه متن استطال آمده است .
72- در نسخه متن تبق آمده است .
73- امالى صدوق : 235 239 ( مجلس 48، ح 1)؛ بحارالاءنوار 15: 257 259؛ الخرائج و الجرائح 1: 69 70.
74- محلى بين كوفه و شام .
75- مؤبدان يا مؤبذان ( معرب موبد)، پيشواى آيين زرتشتى و موبدان موبد يا موبد موبدان بزرگترين رهبر دينى ايشان است .
76- طريق به دست آوردن علم بوسيله پيشگويان ( كاهنان ) مختلف بود؛ گروهى از افعال و احوال اشخاص استفاده مى كردند و برخى از عوامل خارجى بهره مى بردند. اكثريت آنان رابطهايى از جن كه به آنان (( راءى )) ( بر وزن غنى ) گفته مى شد داشتند و از آنان كسب اخبار مى نمودند. ظاهرا مراد روايت از بريده شدن از (( يار و صاحبش )) ، اينان باشند. والله العالم .
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه :
ابليس به هفت آسمان بالا مى رفت و گوش مى داد و اخبار سماويه را مى شنيد، پس چون حضرت عيسى عليه السلام متولد شد او را از سه آسمان منع كردند و تا چهار آسمان بالا مى رفت ، و چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم متولد شد او را از همه آسمانها منع كردند و شياطين را به تيرهاى شهاب از ابواب سماوات راندند، پس قريش گفتند: مى بايد وقت گذشتن دنيا و آمدن قيامت باشد كه ما مى شنيديم كه اهل كتاب ذكر مى كردند، پس عمر و بن اميه كه داناترين اهل جاهليت بود گفت : نظر كنيد اگر ستاره هاى معروف كه مردم به آنها هدايت مى يابند و مى شناسند زمانهاى زمستان و تابستان را اگر يكى از آنها بيفتد بدانيد كه وقت آن است كه جميع خلق هلاك شوند و اگر آنها به حال خودند و ستاره هاى ديگر ظاهر مى شود پس امر غريبى مى بايد حادث شود.
و صبح آن روز كه آن حضرت متولد شد هر بتى كه در هر جاى عالم بود بر رو افتاده بودند، و
ايوان كسرى يعنى پادشاه عجم بلرزيد و چهارده كنگره آن افتاد، و درياچه ساوه كه آن را مى پرستيدند فرو رفت و خشك شد و همان است كه نمك شده است نزديك كاشان ، و وادى سماوه كه سالها بود كه كسى آب در آن نديده بود آب در آن جارى شد، و آتشكده فارس كه هزار سال خاموش نشده بود در آن شب خاموش شد، و داناترين علماى مجوس در آن شب در خواب ديد كه شتر صعبى چند اسباب عربى را مى كشيدند و از دجله گذشتند و داخل بلاد ايشان شدند،
و طاق كسرى از ميانش شكست و دو حصه شد، و آب دجله شكافته شد و در قصر او جارى شد، و نورى در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گرديد و پرواز كرد تا به مشرق رسيد، و تخت هر پادشاهى در آن شب سرنگون شده بود، و جميع پادشاهان در آن روز لال بودند و سخن نمى توانستند گفت ، و علم كاهنان بر طرف شد و سحر ساحران باطل شد، و هر كاهنى كه همزادى داشت كه خبرها به او مى گفت ميانشان جدائى افتاد، و قريش در ميان عرب بزرگ شدند و ايشان را آل الله مى گفتند زيرا ايشان در خانه خدا بودند.
=====================
التفسير الكبير فخر رازي ج25/ص70
فتح الباري ج6/ص584
تاريخ مدينة دمشق ج37/ص361
القوانين الفقهية ج1/ص270
حاشية العطار على جمع الجوامع ج2/ص475
الاعتقاد للبيهقي ج1/ص257
دلائل النبوة للأصبهاني ج1/ص134
دلائل النبوة ج1/ص18
تاريخ الطبري ج1/ص459
الخصائص الكبرى سيوطي ج1/ص87 : سيوطي مي نويسد:
وأخرج البيهقي وأبو نعيم والخرائطي في الهواتف و
ابن عساكر من طريق أبي أيوب يعلى بن عمران البجلي
عن مخزوم بن هاني المخزومي عن ابيه وأتت له مائة وخمسون سنة قال لما كانت الليلة التي ولد فيها رسول الله صلى الله عليه وسلم ارتجس إيوان كسرى وسقطت منه أربعة عشرة شرفة وخمدت نار فارس ولم تخمد قبل ذلك ألف عام وغاضت بحيرة ساوة.
بيهقي و ابو نعيم و... نقل کرده اند ... که گفت : شبي که رسول خدا در آن به دنيا آمدند ايوان کسري شکسته شد و چهارده کنگره آن فرو ريخت و آتش فارس خاموش شد که هزار سال قبل از آن خاموش نشده بود و درياچه ساوه فرو رفت
=====================
قال ابن أبي الدنيا وغيره : حدثنا علي بن حرب الطائي ، قال : أخبرنا أبو أيوب يعلى بن عمران البجلي ، قال : حدثني مخزوم بن هانئ المخزومي ، عن أبيه ، وكان قد أتت عليه مائة وخمسون سنة ، قال :
لما كانت الليلة التي ولد فيها رسول الله صلى الله عليه وسلم ارتجس إيوان كسرى ، وسقطت منه أربع عشرة شرفة ،................
فلما أصبح كسرى أفزعه ما رأى من شأن إيوانه فصبر عليه تشجعا ، ثم رأى أن لا يستر ذلك عن وزرائه ومرازبته ، فلبس تاجه وقعد على سريره وجمعهم ، فلما اجتمعوا عنده ، قال : أتدرون فيم بعثت إليكم ؟ قالوا : لا إلا أن يخبرنا الملك ، فبينا هم على ذلك أورد عليهم كتاب بخمود النار ، فازداد غما إلى غمه ، فقال الموبذان : وأنا قد رأيت أصلح الله الملك في هذه الليلة رؤيا ، ثم قص عليه رؤياه فقال : أي شيء يكون هذا يا موبذان ؟ قال : حدث يكون في ناحية العرب ، وكان أعلمهم في أنفسهم ،
فكتب كسرى عند ذلك :
" من كسرى ملك الملوك إلى النعمان بن المنذر ، أما بعد ، فوجه إلي برجل عالم بما أريد أن أسأله عنه .
فوجه إليه بعبد المسيح بن حيان بن بقيلة الغساني ،
فلما قدم عليه قال له : هل لك علم بما أريد أن أسألك عنه ؟
قال : ليسألني الملك فإن كان عندي علم وإلا أخبرته بمن يعلمه ،
فأخبره بما رأى ،
فقال : علم ذلك عند خال لي يسكن مشارف الشام يقال له سطيح ،
قال : فأته فسله عما سألتك وأتني بجوابه ، فركب حتى أتى على سطيح وقد أشفى على الموت ، فسلم عليه وحياه فلم يحر سطيح جوابا ، فأنشأ عبد المسيح يقول :
أصم أم يسمع غطريف اليمن = أم فاد فازلم به شأو العنن
يا فاصل الخطة أعيت من ومن = أتاك شيخ الحي من آل سنن
وأمه من آل ذئب بن حجن = أزرق بهم الناب صرار الأذن
أبيض فضفاض الرداء والبدن = رسول قيل العجم يسري للوسن
يجوب في الأرض علنداة شجن = ترفعني وجن وتهوي بي وجن
لا يرهب الرعد ولا ريب الزمن = كأنما حثحث من حضني ثكن
حتى أتى عاري الجآجي والقطن = تلفه في الريح بوغاء الدمن
فقال سطيح : عبد المسيح ، جاء إلى سطيح ، وقد أوفى على الضريح ، بعثك ملك بن ساسان ، لارتجاس الإيوان ، وخمود النيران ، ورؤيا الموبذان ، رأى إبلا صعابا ، تقود خيلا عرابا ، قد قطعت دجلة ، وانتشرت في بلادها ،
يا عبد المسيح إذا كثرت التلاوه ، وظهر صاحب الهراوه ، وفاض وادي السماوه ، وخمدت نار فارس ، فليس الشام لسطيح شاما ، يملك منهم ملوك وملكات ، على عدد الشرفات ، وكل ما هو آت آت .
ثم قضى سطيح مكانه ، وسار عبد المسيح إلى رحله ، وهو يقول :
شمر فإنك ماضي الهم شمير لا يفزعنك تفريق وتغيير
إن يمس ملك بني ساسان أفرطهم فإن ذا الدهر أطوار دهارير
فربما ربما أضحوا بمنزلة تهاب صولهم الأسد المهاصير
منهم أخو الصرح بهرام وإخوته والهرمزان وسابور وسابور
والناس أولاد علات فمن علموا أن قد أقل فمحقور ومهجور
وهم بنو الأم إما إن رأوا نشبا فذاك بالغيب محفوظ ومنصور
والخير والشر مصفودان في قرن فالخير متبع والشر محذور
فلما قدم على كسرى أخبره بقول سطيح ،
فقال كسرى : إلى متى يملك منا أربعة عشر ملكا تكون أمور ،
فملك منهم عشرة أربع سنين ، وملك الباقون إلى آخر خلافة عثمان .
====================
ومن ذلك: ما رواه الاُستاذ أبو سعد الواعظ الزاهد الخركوشي (3)بإسناده عن مخزوم بن أبي المخزومي، عن أبيه وقد أتت عليه مائة وخمسون سنة قال:
لمّا كانت الليلة التي ولد فيها رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم ارتجس (4) أيوان كسرى فسقطت منه أربع عشرة شرفة،
وخمدت نيران فارس ولم تخمد قبل ذلك بألف عام، وغاضت بحيرة ساوة، ورأى المؤبذان (5)أنّ إبلاً صعاباً تقود خيلاً عراباً قد قطعت دجلة فانتشرت في بلادها.
فلمّا أصبح كسرى راعه ذلك وأفزعه وتصبّر عليه تشجّعاً، ثمّ رأى أن لا يدّخر ذلك عن وزرائه ومرازبته (6) ،فجمعهم وأخبرهم بما هاله، فبينا هم كذلك إذ أتاه كتاب بخمود نار فارس، فقال المؤبذان: وأنا رأيت رؤيا، وقصّ عليه رؤياه في الاِبل، فقال: أيّ شيء يكون هذا يا مؤبذان، قال: حدث يكون من ناحية العرب.
فكتب كسرى عند ذلك إلى ملك العرب النعمان بن المنذر:
أمّا بعد: فوجّه إليّ برجل عالم بما اُريد أن أسأله عنه.
فوجّه إليه بعبد المسيح بن عمرو بن بقيلة الغسّاني، فلمّا قدم عليه أخبره بما رأى، فقال: علم ذلك عند خال يسكن مشارق الشام، يقال له: سطيح، قال: فاذهب إليه فسله وائتني بتأويل ما عنده.
فنهض عبد المسيح حتّى قدم على سطيح وقد أشفى على الموت، فسلّم فلم يحر جواباً، فأنشأ عبد المسيح أبياتاً فيها ما أراده منه، ففتح سطيح عينيه ثمّ قال:
عبد المسيح على جمل مسيح إلى سطيح وقد أوفى على الضريح، بعثك ملك بني ساسان: لارتجاس الاَيوان، وخمود النيران، ورؤيا المؤبذان، رأى إبلاً صعاباً تقود خيلاً عراباً قد قطعت دجلة وانتشرت في بلادها.
يا عبد المسيح إذا كثرت التلاوة، وظهر صاحب الهراوة، وفاض وادي السماوة، وغاضت بحيرة ساوة، وخمدت نار فارس، فليس الشام لسطيح شاماً، يملك منهم ملوك وملكات على عدد الشرفات، وكلّ ما هو آت آت، ثمّ قضى سطيح مكانه.
فنهض عبد المسيح وقدم على كسرى وأخبره بما قال سطيح، فقال: إلى أن يملك منّا أربعة عشر ملكاً كانت اُمور، فملك منهم عشرة في أربع سنين والباقون إلى أمارة عثمان (7).
(2) مسند الطيالسي: 155|1140، الطبقات الكبرى 1: 102، مسند أحمد 5: 262، تاريخ الطبري 2: 165، دلائل النبوة للبيهقي 1: 84.
(3) الخركوشي: هو أبو سعد عبدالملك بن محمّد النيشابوري الحافظ الواعظ صاحب كتاب «شرف المصطفى». قال عنه السمعاني في الانساب: الخركوشي بفتح الخاء المعجمة وسكون الراء وضم الكاف وفي آخرها الشين، هذه النسبة إلى خركوش وهي سكة بنيسابور كبيرة كان بها جماعة من المشاهير مثل أبي سعد عبد الملك بن أبي عثمان محمد بن إبراهيم الخركوشي، الزاهد الواعظ، أحد المشهورين بأعمال البر والخير، وكان عالماً زاهداً فاضلاً، رحل إلى العراق والحجاز وديار مصر، وأدرك العلماء والشيوخ، وصنّف التصانيف المفيدة ـ إلى أن قال ـ: وجاور حرم الله مكة، ثم عاد إلى وطنه نيشابور، ولزم منزله، وبذل النفس والمال للمستورين من الغرباء والفقراء المنقطعين منهم، وبنى داراً للمرضى بعد أن خربت الدور القديمة لهم، ووكَّل جماعة من أصحابه لتمريضهم وحمل مياههم، وكانت وفاته في سنة 406 هـ بنيشابور.
انظر: الكنى والاَلقاب 2: 183، الانساب 5: 93.
(4) ارتجس: اضطرب وتحرك حركة سُمع لها صوت «لسان العرب 6: 95».
(5) المؤبذان (بضم الميم وفتح الباء): فقيه الفرس وحاكم المجوس. «القاموس المحيط 1: 360».
(6) المرزبة: كمرحلة، رئاسة الفُرس، وهو مرزبانهم أي أميرهم ورئيسهم. «انظر: القاموس المحيط 1: 73».
(7) كمال الدين: 191|38، تاريخ اليعقوبي 2: 8،تاريخ الطبري 2: 166 ـ 168، دلائل النبوة للاصبهاني 1: 174 ـ 177، دلائل النبوة للبيهقي 1: 126 ـ 129، الوفا بأحوال المصطفى 1: 97 ـ 100، وفيها باختلاف يسير.
ترجمه
ابن بابويه و غير او روايت كرده اند كه : در شب ولادت قرين السعاده حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم
بلرزيد ايوان كسرى و چهارده كنگره آن ريخت و درياچه ساوه فرو رفت و آتشكده فارس كه مى پرستيدند خاموش شد و اعلم علماى فارس در خواب ديد كه شتر صعبى چند مى كشيدند اسبان عربى را تا آنكه از دجله گذشتند و در بلاد عجم منتشر شدند؛ چون كسرى اين احوال غريبه را مشاهده نمود تاج بر سر گذاشت و بر تخت خود نشست و امرا و اركان دولت خود را جمع كرد و ايشان را خبر داد به آنچه ديده بود، و در اثناى اين حال نامه اى رسيد مشتمل بر خبر خاموش شدن آتشكده فارس ، پس غم و اندوه كسرى مضاعف شد و عالم ايشان گفت : اى پادشاه ! من نيز خواب غريبى ديده ام ، و خواب خود را نقل كرد.
پادشاه گفت : اين خواب تعبيرش چيست ؟
گفت : مى بايد كه حادثه اى در ناحيه مغرب واقع شده باشد.
كسرى نامه اى به نعمان بن المنذر پادشاه عرب نوشت كه : عالمى از علماى عرب را بسوى من بفرست كه مى خواهم مسئله غامضى از او سوال كنم .
چون به نعمان رسيد، عبد المسيح بن عمرو غسانى را فرستاد، چون حاضر شد و وقايع را به او نقل كرد عبد المسيح گفت : مرا علم اين خواب و اسرار اين واقعه نيست وليكن خالوى من سطيح كه در شام مى باشد تعبير اين غرائب را مى داند.
كسرى گفت : برو و از او سوال كن و براى من خبر بياور.
چون عبد المسيح به مجلس سطيح حاضر شد او مشرف بر موت شده بود، سلام كرد و جواب نشنيده ، پس شعرى چند خواند مشتمل بر آنكه ، از راه دور آمده ام براى سوالى از نزد بزرگى و تعب بسيار كشيده ام و اكنون از جواب نااميدم .
سطيح چون شعر او را شنيد ديده هاى خود را گشود و گفت : عبد المسيح بر شترى سوار شده و طى مراحل نموده و بسوى سطيح آمده در هنگامى كه نزديك است كه منتقل گردد به ضريح ، او را فرستاده است پادشاه بنى ساسان براى لرزيدن ايوان و منطفى شدند نيران و خواب ديدن اعلم علماى ايشان و خشك شدن درياچه ساوه ، اى عبد المسيح ! وقتى كه بسيار شود تلاوت قرآن و مبعوث شود پيغمبرى كه عصاى كوچك پيوسته در دست داشته باشد و رود خانه سماوه پر آب شود و بحيره ساوه خشك شود، ملك شام و عجم از تصرف ملوك ايشان بدر رود و به عدد كنگره هاى قصر كسرى كه ريخته است پادشاهان ايشان پادشاهى خواهند كرد و بعد از آن پادشاهى ايشان زايل خواهد، شد و هر چه شدنى است البته واقع مى شود، اين را گفت و دار فانى را وداع كرد.
پس عبد المسيح سوار شده بسرعت تمام خود را به پادشاه عجم رسانيد و سخنان سطيح را نقل كرد، كسرى گفت : تا چهارده نفر ما پادشاهى كنند زمان بسيارى خواهد گذشت ؛ پس ده كس ايشان در مدت چهار سال منقرض شدند و باقى ايشان تا امارات عثمان پادشاهى كردند و مستاصل شدند. و سطيح در سيل العرم متولد شده بود و تا زمان پادشاهى ((ذونواس)) زنده مانده و آن زياده از سى قرن بود كه هر قرن سى سال است يا زياده .(141)(141) كمال الدين و تمام النعمه 191؛ سيره ابن كثير 1/215؛ لسان العرب 6/254.
نقل ديكر:
مؤبد مؤبدان، در خواب چنان ديد كه اشتران چندى سربازان جنگ ورزنده را حامل اند و از دجله گذشته و بلاد عربى را پشت سر گذاشته و در شهرستان ها پراكنده اند. چون براى انوشيروان گفت، سخت بر آشفت. كسى را به نعمان بن منذر فرستاد كه يك تن از كاهنان تازى را به من فرست كه او را نزد سطيح فرستم. نعمان عبدالمسيح نام را فرستاد. او بر شترى نشست و به سوى دمشق رهسپار گشت و به سراغ او رفت و چون بر او وارد شد، او را در آخرين لحظات زندگانى ديد. با وى سخن گفت. پاسخ نيافت. دهن بر گوش او نهاد و فرياد كرد، سطيح چشم بگشاد و گفت سقوط شرفات ثمان.
فقال: عبدالمسيح على جمل يسيح الى سطيح قد اوفى على ضريح بعثك ملك بنى ساسان لارتجاس الايوان، و خمود النيران و رؤ يا المؤ بدان، راءى ابلا صعابا تقود خيلا عربا قد قطعت الدجلة، و انتشرت فى البلادها يابن ذى يزن تكون هنة و هنات و يمودت ملوك و ملكات بعدد الشرافات ،غاضت بحيرة ساوة و ظهرت البلاد بارض عقابه و ظهر صاحب الهراوة فليست الشام لسطيح شامافاضت نفسه.(5)
عبدالمسيح بازگشت و سوى كسرى آمد و خبر بداد از آن چه سطيح گفت. كسرى گفت: تا به عدد شرف ها از ما زنان و مردان پادشاهان نشينند، كارها و آسايش ها باشد.
اتفاقات عجيب در ولادت پيامبر.
چون اراده پروردگار بر ولادت پيامبر اسلام قرار گرفت, حوادث و اتفاقات عجيبى روى داد. تمام بت هاى مكه و كعبه سرنگون شدند, آتشكده پارس كه هزار سال روشن بود, خاموش گشت. ايوان كسرى بلرزيد و چهارده كنگره آن فرو ريخت, درياچه ساوه خشكيد, انوشيروان خواب وحشتناكى ديد, موبدان موبد به خواب ديد كه شتران بزرگ و قوى با شتران عرب كه كوچك جثه بودند, نزاع نمودند و شتران عرب, شتران بزرگ را فرارى دادند طورى كه از دجله گذشتند و شتران عرب, خود را به زمين عجم انداخته پراكنده شدند.
صبحگاهان; انوشيروان, وزيران, سرهنگان و موبدان را فراخواند و در مورد حوادث وحشتناك با آنان گفتگو نمود. موبدان موبد خواب شب خود را بازگو ساخت و وقتى انوشيروان توضيح آن را خواست به عرض شاه رسانيد كه اتفاقى در عرب افتاده و شخصى از عرب بيرون آيد و بر عجم غلبه كند و ملك و دين عجم را باطل كند, بايد از عرب كسى را كه اخبار و كتب ايشان بداند, فراخوانيم و از او بپرسيم.
انوشيروان طى نامه اى به ((نعمان بن منذر))(پادشاه دست نشانده حيره از طرف ساسانيان) دستور داد مرد دانايى را بفرستد تا وى اخبار عرب را از او بپرسد. ((نعمان)), ((عبدالمسيح بن عمرو غسانى)) مسيحى را كه 360 سال عمر داشت, فرستاد. عبدالمسيح نتوانست از عهده تعبير و تفسير خواب و وقايع برآيد و گفت: اين را دائى من ((سطيح كاهن))(17) كه در شهر دمشق شام سكونت دارد, مى تواند تفسير نمايد و با دستور شاه به سوى شام رهسپار گرديد.
عبدالمسيح زمانى كه به دمشق رسيد, سطيح كاهن, آخرين لحظات عمر خود را مى گذرانيد. عبدالمسيح گفت: آمده ام سوالى بپرسم اما سطيح جواب داد تو نيامدى, بلكه پادشاه ايران تو را فرستاده و خواب موبدان و پادشاه را باز گفت كه تو نتوانستى جواب دهى و تو را فرستاده اند تا از من بپرسى, او را بگوى كه از عرب پيغامبرى صاحب هزاوه(عصا) بيايد و بر زمين تهامه(زمين مكه) تلاوت(قرآن) آشكار گردد و آنگاه بر ملك او و دين عجم غالب شود و ملك از عجم بيرون شود, از پس پادشاه, چهارده ملك بنشيند, آنگاه ملك از ايشان بيرون شود و دين و ملك آن پيامبر به زمين ايشان آشكار گردد و وقت آن است كه آن پيغامبر از مادر زاده شود يا زاده شده است. سطيح بعد از گفتن اين جملات, جان بداد. عبدالمسيح بازگشت و آنچه از سطيح شنيده بود, باز گفت. انوشيروان گفت: ((به روزگار من چنين اتفاقى نخواهد افتاد و تا چهارده پادشاه از پس من بيايد حوادث بسيارى رخ مى دهد))(18). آنگاه فرمود تا ((نعمان بن منذر)) را فرماندهى عرب دادند و نواخت ها كرد و گفت: تتبع مى كنى تا اين كيست كه مى گويند پيغمبر خواهد بود؟(19).
17. اين سطيح كاهن در موردى خواب تبع پادشاه يمن را تعبير و تفسير نموده و او را به آمدن پيامبر اسلام آگاهى داده بود(طبرى, ج2, ص 658 تا 660. كامل ابن اثير ج2, ص 7 - 486. سيرت رسول الله, ج1, ص 31 تا 36). مسعودى در مورد سطيح كاهن خبر عجيبى بازگو مى سازد: ((سطيح كاهن همه تن خود را چنان كه جامه را تا مى كنند, تا مى كرد كه در تن او جز كاسه سر, استخوانى نبود و وقتى كاسه سر او را با دست لمس مى كردند, نرم بود!))(مروج الذهب, ج1, ص 2 - 531).
18. تاريخ يعقوبى, ج1, ص 360 - 359. تاريخ طبرى, ج2, ص 717 تا 719. تاريخ بلعمى, ص 1056 تا 1059. فارسنامه, ص 7 - 96.
19. فارسنامه, ص 97.
تعمبر نشدن طاق شكسته ايوان كسرىچون كاهنان و منجمان با يكديگر نشستند گفتند: مى دانيم كه باطل شدن سحرها و كهانتهاى ما و مسدود شدن راههاى علم ما نيست مگر براى حدوث امر آسمانى و مى بايد براى پيغمبرى باشد كه مبعوث شده است يا خواهد شد و پادشاهى اين ملوك به سبب او بر طرف خواهد شد، و اگر اين حكم را به كسرى بگوئيم ما را خواهد كشت ، بايد اين را از او اخفا نمائيم تا از جهت ديگر شايع شود.
پس آمدند به نزد كسرى و گفتند: نظر كرديم چنان يافتيم ساعتى كه بناى سد دجله و قصر تو را در آن گذاشته اند ساعت نحسى بوده است و غلط كرده اند در حساب و به آن سبب چنين خراب شد، بايد ساعت نيكى اختيار كرد و در آن ساعت بنا كرد تا چنين نشود؛ پس ساعتى اختيار كردند و در آن ساعت سد دجله را بنا كردند و در مدت هشت ماه تمام كردند و مالى بى حساب در آن خرج كردند و چون فارغ شدند ساعتى اختيار نمود و بر بام قصرش نشست و فرشهاى ملون گسترد و انواع رياحين بر دور خود گذاشت ، و چون درست نشست اساس قصرش درهم شكست و به آب فرو رفت و وقتى او را از آب بيرون آوردند كه اندك رمقى از او مانده بود؛ منجمان و كاهنان را جمع كرد و قريب به صد نفر ايشان را گردن زد و گفت : من شما را مقرب خود گردانيدم و اموال فراوان به شما مى دهم و شما با من بازى مى كنيد و مرا فريب مى دهيد؟!
ايشان گفتند: اى پادشاه ! ما نيز در حساب خطا كرديم چنانكه پيش از ما خطا كرده بودند و اكنون حساب ديگر مى كنيم و بر آن حساب بناى قصر را مى گذاريم ، پس هشت ماه ديگر اموال بى حساب خرج كرد و بار ديگر قصر را به اتمام رسانيد و جراءت نكرد كه بر آن قرار گيرد و سواره داخل قصر شد و باز قصر درهم شكست و به آب نشست و كسرى غرق شد و اندكى رمقى از او مانده بود كه او را بيرون آوردند، پس ايشان را طلبيد و تهديد بسيار نمود و گفت : همه شما را مى كشم و اكتاف شما را بيرون مى آورم و شما را در زير پاى فيلان مى اندازم اگر سر اين واقعه را به من راست نگوئيد.
گفتند: ايها الملك ! در اين مرتبه راست مى گوئيم ، چون آن وقايع هايله را ذكر كردى و هر يك از ما نظر در كار خود كرديم ابواب علم خود را مسدود يافتيم و دانستيم كه به سبب حادثه آسمانى اين امور غريبه رو داده است و مى بايد پيغمبرى مبعوث شده باشد يا بعد از اين مبعوث شود، و از خوف كشته شدن به تو اظهار اين امر نمى توانستيم نمود.
گفت : واى بر شما! بايست اول بگوئيد تا من چاره كار خود بكنم ؛ پس دست از ايشان و از بناى قصر برداشت و برگشت .(143)(143) فرج المهموم 32؛ تاريخ طبرى 1/470.
بازديد حضرت مولا از ويرانه هاي طاق كسرىمر الإمام علي (عليه السَّلام) بالمدائن ونزل بالطاق وصلّى ركعتين
ثم طاف جميع المواضع فلما رأى جميع آثار كسرى
قال رجل ممن معه:
جرت الـــرياح على رسوم ديارهم فـــــكأنـــــهم كــــــانوا على ميعاد
فقال (عليه السَّلام):
(أفلا قلت:
كم تركوا من جنات وعيون وزروع ومقام كريم...
كذلك وأورثناها قوماً آخرين، فما بكت عليهم السماء والأرض وما كانوا منظرين).
ثم قال (عليه السَّلام): كانوا وارثين فأصبحوا موروثين لم يشكروا النعمة فسلبوا دنياهم بالمعصية إياكم وكفر النعم، تحل بكم النقم.