مجالس دربار ه امام زمان منه السلام

در معرفت حضرت وجه الله دوران امام انس و جان محمد بن الحسن المهدي صاحب عصر و زمان (منه السلام)

مدير انجمن: najm139

مجالس دربار ه امام زمان منه السلام

پستتوسط najm111 » يکشنبه نوامبر 02, 2025 11:20 am

بسم الله الرخمان الرحیم
najm111
Site Admin
 
پست ها : 2087
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:09 am

Re: مجالس دربار ه امام زمان منه السلام

پستتوسط najm111 » يکشنبه نوامبر 02, 2025 12:04 pm

مجلس درباره حضرت امام زمان منه السلام
از مرحوم آيت الله ذاكر زاده تولايي در مسجد جامع اصفهان در سال 1391 قمرى


مجلس اول

https://drive.google.com/file/d/1SeJ0L7 ... sp=sharing

متن:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین باری الخلائق اجمعین و صلی الله علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب اله العالمین و خاتم النبیین ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الاطیبین الانجبین الهداه المهدیین سیما مولانا و سیدنا الامام المبین و الکهف الحصین و غیاث المضطر المستکین و خاتم الائمه المعصومین

پیش از آن‌که خطبه منبر تمام شود، ناگزیرم به اندازه چند دقیقه ذهن مقدس آقایان محترم را به رویه خودم آشنا کنم. این رویه‌ای است که در حدود 30 سال است من به آن رویه موفق هستم. و آن رویه این است که در ابتدای منابرم، در مجامع روحانی، مادامی‌که مزاحمتی برای رفقا و دوستانم آقایان محترم اهل منبر نداشته باشد و مزاحمت دیگری نباشد، این رویه را معمول می‌دارم.

خاطرم می‌آید در 22 سال قبل هم که من شرفیاب خدمت آقایان محترم اصفهان بودم و در همین مسجد، شب‌ها‌ی ماه صیام منبر می‌رفتم، این رویه را معمول می‌داشتم. ولی خوب ممکن است آقایان اکثرا نبوده‌اند یا اگر بوده‌اند بعضی فراموش کرده‌اند، ناچارا تذکر بدهم.

رویه این است که در ابتدای منابرم متوسل می‌شوم به ذیل ولای اعلا حضرت امکان مکنت و کیهان شوکت، قطب زمین و زمان، ولی خدا در عالم امکان، اعلا حضرت «بقیه الله» ارواحنا لتراب مقدمه القداء به نحو خاصی متوسل به آن حضرت می‌شوم. نحوه راه و طریقش عرض خواهم کرد. و به آن توسل، جلب توجهات آن بزرگوار را به مجمع روحانی می‌کنم.

نحوه توسل این است:

چند جمله از جمله‌هایی که مربوط به آن حضرت است و ذکر مقامات آن حضرت را نموده است، بر زبان جاری می‌کنم و بعدا هم لقبی را که مخصوص آن بزرگوار هست و به آن لقب به نسبت سایر ائمه: ممتاز هستند، آن لقب را بر زبان جاری می‌کنم. موقعی‌که آن لقب بر زبان جاری می‌شود، خودم و همه شنوندگانم، خواه عالم باشند یا عامی، خواه رئیس باشند یا مرئوس، گدا باشند یا غنی، جمیع طبقات، باید به احترام امام زمان علیه السلام در موقع شنیدن آن لقب مخصوص، حرکت کنند. خودم و جمیع شنوندگانم، به تعظیم و احترام امام زمان علیه السلام حرکت می‌کنیم، رو به قبله می‌ایستیم، به پیروی از حضرت ثامن الائمه علیهما السلام دست را بر سر می‌نهیم و شعار مذهبی خودمان را بر تعلیم آن بزرگوار می‌دهیم. شعار مذهبی شیعه صلواتی است که می‌فرستند. این شعار شیعه است. و بعد می‌رسیم به سخنانی که باید گفته شود می گوییم این رویه من است. چرا این رویه را اتخاذ کرده‌ام؟ و حکمت این عمل چیست؟

حکمت این عمل این است که:

منبر محل خطرناکی است، مجامع روحانی، محل خطرناک است. خطرش چیست؟ و از چه ناحیه‌ای است؟

ما يك دشمن «قوي» «غويي» داريم كه تمام همّ او این است كه ما را از «صراط مستقيم» منحرف كند. اين دشمن ما خيلي دانا است و خيلي هم توانا است و تا درجه‌اي هم، بهره‌اي از «اسم اعظم» خدا دارد و اين نيروي قوي در دست او نهاده شده ‏است. او با ما دشمن است. همّ او و اهتمام او در اين است كه ما را از بندگي خدا منحرف كند و از صراط مستقيم عبوديت منحرف كند. در مقابل خدا، به عزت خدا قسم ياد كرده ‏است كه اين‌كار را بكند: (فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصين)[1]در محضر خود خدا و در بین یدی الله تعالی، قسم به عزت خدا خورده است كه من بندگان تو را اغوا خواهم كرد و گمراهشان مي‌كنم، همه را، جز آن‌هائي كه، دل آن‌ها خالص براي تو باشد و غير از تو، در دل آن‌ها راه پيدا نكره باشد، هیچی. بندگاني كه قلبشان، خالص براي خدا است و جز خدا، بر هيچ چيز ديگري راه پیدا نكرده ‏است، اين دشمن در آن بندگان تأًثير ندارد، ولی در غير آن‌ها نفوذ مي‌كند. و باز با با لام تأًكيد و نون تأًكيد ثقيله به قول علماء، به خدا متعال عرض كرده ‏است كه: (لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيم ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِم)[2] گفته است: خدایا البته و البته، به يقين، سر راه راست تو مي‌نشينم و از چپ و راست و جلو و دنبال، می‌آیم و بندگان تو را منحرف مي‌كنم، منصرف مي‌كنم و از تو دور مي‌كنم و عاصي و طاغي و یاغي با تو خواهم كرد. اين اگر در خودش، يك چنین نيرویی و قدرتی و توانائي نبيند، در مقابل خدا اين‌چنين ادعائي را نمي‌كند. در آزمايش‌هاي متعددي هم كه شده ‏است، گفتارش را به صورت عمل در آورده‏ است.

پنجه به پنجه بزرگان، مانند آدم ابوالبشر علیه السلام پدر بزرگمان، پنجه به پنجه آن‌ها انداخته است و آن‌ها را هم تا درجه‌اي كوبيده ‏است. پدرمان‌ را چه كسي از بهشت بيرون كرد؟ اغواي اين ملعون بود. به طريقي كه مي‌داند. كه حالا نمي‌خواهم آن‌را بگويم. قصه آدم علیه السلام و حوا علیه السلام و خوردن گندم و خارج شدن از بهشت را نمي‌خواهم بگويم. بالاخره پنچه به پنجه پدرمان ‏انداخت و او را كوبيد. وقتي‌كه پدر را بكوبد، پسر اهميتي ندارد.

شاعر مي‏گويد:

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من بجوي نفروشم

حالا که بعضي از بچه‌ها با آب جو مي‏فروشند نه به خود جو. به هر جهت. اين خيلي قوي است و خيلي هم غوي است. در پاره‌اي از دعاها وارد شده‏است: «اَعُوذُ بِاللهِ الْقَوِيِّ مِنَ الشَّيْطَانِ الْغَوِي »[3] و خداي متعال در قرآن هم تصريح كرده‏است: (أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني‏ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبين)[4]

حالا مجلس را نمي‌خواهم شيطانيش كنم و بيوگرافي به قول فکولی‌ها، سیره به قول آخوندها، نمی‌خواهم بیوگرافی شيطان را تحويل بدهم. بالاخره دشمن قوي‌ای است و غوي. اولا از همه ما ملاتر است، اين‌را بدانيد. در هر فني هم استاد است، همه فن حريف است، در فنون علميه هم وارد مي‌شود، علماء را اغوا مي‏كند، در فنون عمليه وارد مي‌شود و ارباب عمل را اغواء مي‏كند. سال‌خورده جهان ديده ‏است، نامردي است كه همه مراحل را طي كرده‏ است، خدا را عبادت‌ها كرده است كه هيچ فردي از افراد بشر اين مقدار عبادت نكرده ‏است. دو ركعت نماز خوانده است، چهار هزار سال طول كشيده ‏است. به اين عبادت‌هاي خودتان ننازيد. به هر حالت بگذرم.

این دشمن ما است. بر سر راه راست مي‌نشيند. به راه‌هاي كج و ماوج، به راه‌هاي باريك و تاريك و پرچاه و چاله، كاري ندارد. كسي‌كه از راه راست منحرف شده ‏است، وقت عزيز خودش را صرف او نمي‏كند، او منحرف است، او خودش از راه دور شده ‏است. ماترياليسم‌ها از راه دور شده ‏اند، افسارشان را بگردنشان ‏انداخته است، هرچه بروند، دورتر مي‏شوند. يهود و نصاري و ملل غير حقه کنونی را كاري ندارد، زيرا که از راه منحرف شده و رفته ‏اند. وقتي زيادي ندارد كه صرف آن‌ها كند. مي‏آيد سر راه راست مي‏نشيند. يعني سر راه اسلام و مسلمین مي‏نشيند، يعني سر راه شيعه مي‏نشيند. به «ابوحنيفه» و «حنفي‌ها» كاري ندارد، آن‌ها منحرف شده‏اند. به شيعه كه صراط مستقيم را گرفته است و (هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقيم)[5] که بنا به قرائت اهل‌البيت «صِراطُ عَلیٍ» می‌باشد، سر راه آن‌ها مي‏نشيند. او به سينما و تئاتر وكاباره و این‌ها كاري ندارد، زيرا آن‌هائي كه رفته‌اند، منحرف هستند. وقت او عزيزتر است كه برود آن‌جا به باطل صرف كند، دم مسجد جمعه می‌آید. صراط مستقيم اين‌جا است.

جائي كه نام خدا برده مي‏شود، دعوت به سوي خدا مي‌شود، بندگاني كه از خدا قهر كرده‏اند، آشتي بين آن‌ها و خدا داده مي‌شود و پيوند بين بندگان و خدا داده مي‏شود، مسجد است. اين‌جا است كه خداي الله اکبر، بانگ «اشهد ان لا اله الا الله»، از اين‌جا بلند مي‏شود و به گوش خلق مي‏رسد. اين‌جا است كه نداي فطرت تجديد مي‏شود، اين‌جا است كه مورد لطف خدا است، اين صراط مستقيم است. مسجد، جاي نماز است، مسجد، جاي رقص و نمايش كه نيست، مسجد، جاي دعا است، مسجد جاي اتصال و ارتباط خلق با خالق است. صراط مستقیم این‌جا است، دم مسجد می‌آید. بعد هم توي اين مجمع مي‏آيد و امثال اين مجمع، چون در اين مجالس نام خدا برده مي‌شود و خلق چون روح به جانی خدا می‌شوند و به خدا توجه داده مي‏شوند. اين است كه سر و كار شيطان با شما است، حواستان جمع باشد. پيرمردها را سرمه به چشمشان مي‌كشد تا آیت و روایتی را خواند چرت و پينكي تحويل بدهند، جوان‌ها را توي گوش‌هایشان، حرف‌هائي مي‏زند كه چشم‌هايشان اين طرف و آن طرف باشد و منحرف از گفتارهاي نافع واعظ پندآميز باشند، و! و! كه حالا نمي‏خواهم شعب و کارش را بگویم. و از همه بيشتر، با من گوينده سر و كار دارد. چرا؟ چون گوينده، در افكار شنوندگان مؤَثر است.

بـه سـخن زنـده شود نـام همه به سخن پخته شود كام همه

نیست در کان

کان، یعنی معدَن، معدِن غلط است.

نيست در كان گهري بهتر از اين يا در امكان هنري برتر از اين

سخن مؤَثر است. «انما هذه القلوب حديد و رقيق الالفاظ مغناطيس» سخن آهن‌ربائي است كه دل‌هاي آهنين را به خود مي‌كشد و نرم مي‌كند، سخن بزرگ‌ترين حربه و اسلحه انبیاء و بزرگان بشر بوده است. به سخن می‌توان یک ملتی را منحرف از راه کرد و یک ملت منحرفی را، وارد در راه کرد. به سخن ممکن است، یک اجتماع آرامی را به جنبش آورد و اجتماع پرجوشی را آرام کرد. سخن خیلی اثر دارد.

گویندگان، قیمت بزرگی دارند، خیلی وزن دارند. به مقدار گفتار و تاثیر گفتارشان، این‌ها وزن و اندازه دارند. گوینده، گاهی ممکن است بر لفافه، کلمات جذاب آرایش داری نفوس عدیده‌ای را از صراط مستقیم و راه صحیح منحرف کند، به طوری‌که خود شنونده نفهمد، در لابلای باقلوا استرسی داخل کند و او را مسمومش کند. گوینده می‌تواند نفوس منحرف را با یک گفتار صحیح به راه بیاورد. غرض، موقعیت گفتار و گوینده خیلی است. این دشمن ما باهوش است، زیرک است. او می‌گوید: اگر تصرف در فکر من کرد، به انحراف فکری من، ممکن دو هزار نفر را منحرف کند به انحراف فکری من، در گوش من می‌آید، من باب مثل، این یک مثل است، می‌گوید: آشیخ، تازه آمدی این‌جا، منبر اولت است، مراقب باش، جمعیت زیاد کرد یک حرف‌هایی بزن که مطابق میل شوندگان باشد، یک قدری غصه بگو، یک قدری این‌ها بخندند کلماتی که این‌ها را تشنه بکند، که فردا شب، هرکس یک نفری را با خودش بیاورد، مراقب باش، این‌چنین منبری بروی. و البته اگر جمعیت زیاد شود، شوکت اسلام است، عزت اسلام است، شعار اسلام است، از این راه وارد می‌شود. به صورت حق، باطل را بر فکر وارد می‌کند. اگر جمعیت زیاد شود شعار اسلام خواهد شد. شوکت اسلام خواهد شد. حکایت بکو مقداری شیرین حرفی بگو مبادا روایتی، حرف‌های قدیمی، جوان‌ها مخصوصا بگویی؛ به جهات مختلفه فکر من را منحرف می‌کند. فکر من که منحرف شد این جمعیت مرد و زن عالم و عامی آیت الله و طلاب علوم علمیه،

خداوند به حق امام زمان علیه السلام وجود مسعود شما را برای همه ما باقی و مستدام بدارد.

خدایا به عز امام زمان علیه السلام خدمتگزاران امام عصر علیه السلام یعنی علما و محصلین و طلاب علوم دینیه را در دنیا عزیزتر از این‌که هستند بفرما.

طول عمر، عز کامل، سعادت شامل به همه‌شان عطا بفرما.

یک ساعت وقت محترم آقایان اهل علم، آقایان محترم کسبه و تجار، مخدرات محترمات تشریف آوردند، یک ساعت وقت این‌ها باطل می‌شود، عمرشان هدر می‌رود، او به مقصدش رسیده است. از چه راه؟ از راه اغوای فکر من و اغوای من. این است که با من بیشتر از شما سر و کار دارد. به قدری‌که با یک یک شما سر و کار دارد، به اندازه مجموع شما با من سر و کار دارد. و بنده هم ضعیف هستم، شما هم مثل من هستید، البته بهتر از من هستید، ولی در مقابل او ضعیف هستید و بلکه ضعیفه هستید. مبالغه است ما در مقابل او نمی‌توانیم خودمان را نگه‌داری کنیم و در مبارزه با او مقاومت کنیم. اینجا را داشته باشید

انسان وقتی در مقابل دشمن قویی واقع شد، خودش نتوانست با او مقابله کند، چه می‌کند؟ به پناه یک قوی‌تری می‌رود، در حصار یک دلاور بالاتری می‌رود، در پناه یک شخص بزرگتری می‌رود تا او را نگه‌داری کند. آن خدایی‌که این ملعون را آزاد کرده است، این ملعون با این نیرو را آزاد گذارده است (فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرين إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم)[6]. مهلتش داده عدل آن خدا مقتضی است كه در مقابل اين قوي غوي، يك پناهگاه و دژ محكمي‏ هم درست كند. عدل خدا مقتضي است.

خدائي كه آتش را خلق مي‏كند، آب را هم خلق مي‏كند. اين عالم را روي پايه اضداد نهاده ‏است. خدائي كه اين قوي غوي را به جان بشر انداخته است و اغوا مي‏كند، از محلي كه بشر نداند و نبيند، به حكم عدلي كه دارد، بايد يك جائي، محلی، پناهگاهي درست كند كه اشخاص ضعيف به آن پناهگاه بروند و از اغواء و اغراق و اضلال او مصون و محفوظ باشند. و آن پناهگاهي كه خدا درست كرده است كه در موقع ریزش بمبها، خلق بروند به آن دژها و پناهگاه و مصون از هلاكت بمانند، او «ولي وقت» است، «ولي‌الله‌الاعظم» كه قطب زمان است و محور جهان است «و به تحركت المتحركات و سكنت السواكن» [7] است. کسی‌كه «يد الله»‏ است، کسی‌كه «عين الله» ‏است، کسی‌كه «اذن الله» است، کسی‌كه «لسان الله» ‏است، کسی‌كه به بيان بعضي زيارات «نفس الله القائمه بالسنن»[8] است، کسی‌كه مَظهر و مُظهر علم و قدرت و رحمت و مرحمت و احسان و هيمنت و سلطنت و قدرت و ساير كمالات ربوبيه است، مَظهر و مُظهر اين‌ها است، او «حصن خدا» است، او دژ محكمي ‏است كه حق تعالي معين كرده ‏است.

در همين دو سه جمله‌اي كه خواندم که ماثور از زيارات و ادعيه ‏است، در توصيف امام عصر ارواحناه فداه، يكي اين است: «الكهف الحصين». اين كهفي است كه حصار ما است، مغاره‌اي است كه دژ ما است، پناه‌گاهي است كه ملجأً و مرجع ما است که ما در مواقع ابتلاء به دشمنان قوي به پناه او برويم.

اگر يك نره غولي بخواهد، يك بچه‌اي را بزند، بچه وقتي نمي‏تواند از خودش دفاع كند و با او مقاومت كند، به يك نفر جوان دلاورتر و دلیرتری پناهنده مي‏شود، مي‏گويد: آقا آمدم به پناهت اين مي‏خواهد مرا بزند. خدا در هر دوره‌اي، يك دلير و دلاوري درست كرده است و در دوره ما حضرت بقيه الله روحي فداه‏ است. اين آن شجاع يلي است كه خدا در اين عالم درست كرده است و پناه گروندگان و پناه، پناه برندگان قرار داده ‏است. البته بايستي به پناهش رفت تا پناه بدهد.

هر كه را روي به بهبود نبود ديدن روي نبي سود نبود

(إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْب)[9] (هُدىً لِلْمُتَّقين)[10] (وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنين)[11] از این قبیل آیات خیلی است. حالا نمی‌خواهم این‌ها را بگویم. (وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى‏ عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُون)[12]

طبيب عشق مسيح آدم است و مشفق ليك چو درد در تو نبيند كه را دوا بكند

بايد رفت نزد دكتر تا معالجه كند، بايد رفت به پناه دلير و دلاور تا پناه بدهد. کسی‌كه نمي‏رود، کسی‌كه روي به پيغمبرصلی الله علیه و اله و سلم ندارد، از پيغمبرصلی الله علیه واله و سلم چگونه استضائه و استفاضه و بهره برداري كند؟

ان‌شاءالله تعالي مثل اين چراغ‌ها از زبان ما خدا برای شما روشن خواهد کرد. خدا این ولي اعظم را، در همین عالم، در همین کره، اين كهف حصين را، اين حصن حصين را، اين دژ محكم را، اين يل عالم ملكوت و ملك را، معين كرده ‏است، براي این‌كه اگر كسي به پناه او برود، و از شر اين دشمن يگانه قوي غوي به او پناهنده شود، او نگه‌داری به اذن الله کند چون ید الله است خدا دست جسمي ندارد، خدا دست و همي ندارد، خدا دست خيالي ندارد، خدا دست عقلي ندارد.

دست خدا، اولياء و حجج الهيه هستند، دست خدا در اين عالم، انبياء و اوصياء انبياء هستند، اين‌ها «ايادي فعاله خدا» هستند. به پناه آن‌ها رفتن، به پناه خدا رفتن است و حمایت این‌ها، حمایت خدا است. و به اذن الله این‌ها‌ به پناهندگان پناه می‌دهند.

اين دو مطلبي كه عرض كردم، حكمت عمل بنده ‏است. بنده ضعيف هستم، مستمعين من هم ضعيف هستند، و لو از من قوي‌تر هستند و شما آدم‌هاي خوبي هستند، هم مردان شما و هم زن‌های شما، از بنده به ميليارد درجه بهتر هستيد، معتقد هستم، معترف هستم، ولي من شما را همگي «مقدس اردبيلي» نمي‏دانم، همه شما را «شيخ مرتضي انصاري» و «سلمان» زمان نمي‏پندارم، شما هم يك مقداري ضعف داريد. و چون با هم در هدف مشترك هستيم، نهايت من گوينده و شما شنونده هستید، ناچاريم كه همه به پناه برويم. اين‌ است! من خودم را ضعيف مي‏دانم و مستمعين خودم را ولو قوي‌تر از من هستند، در مقابل آن دشمن باز ضعیف مي‏دانم. جاي آن دشمن هم «مسجد» است، چون او به كاباره نمي‏رود، آن‌هائي كه توي كاباره رفته‏ اند از راه دور شده ‏اند، از راه منحرف شده‏اند، دیگر وقتش را بی‌خود به ‌آن‌ها باطل نمی‌کند. همين قدر دستش را نگه مي‏دارد، آن‌ها بيرون نيايند، آن‌ها به راه نیایند. آن‌طور که خودش مستقيم توجه دارد، (لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ)[13] راه راست را زیر نظر دارد، راه راست، نماز جماعت است، راه راست، خواندن قرآن است، راه راست، مجالس تفسير قرآن است، راه راست، مجالس موعظه‏ است، راه راست، مجالس توسلات است، كانون اين كارها هم مسجد است. اسلام يك كانون درست كرده ‏است و آن هم مسجد است، يك مركز، براي ارتباط با خدا درست كرده است و آن مسجد است، و به مسجد هم خيلي اهميت داده ‏است شیطان هم همینجاست

شيطان هم من را اغوا مي‏كند و هم شنوندگان من را اغوا مي‏كند. چه‌كار كنم؟ چاره ندارم، بايد در اول امر و ابتداي كارم، بروم به پناه حصن حصين، كهف حصين و حصن متين خدا، بايد زير دست خدا بروم. دست خدا، «ولي عصر» است و اگر رفتيم نگه مي‌دارد، اين براي همين كار است، اگر نرويم و نگه ندارد تقصير با ما است، التفات فرمود يا نه! تقصير ما است.

گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست

اگر رفتيم نگه مي‏دارد. لهذا من در هر منبري، مادامي‏كه معارض و مزاحم با ساير منبري‌ها و فیوضات روحانی دیگر نباشد، اين كار را مي‏كنم. ان‌شاءالله. بی تعارف و آزمايش‌هاي زيادي هم كرده‏ام و يافته ‏ام كه اثر عجيبي دارد.

راه پناه رفتن چيست؟ راه پناه رفتن همين است كه گفتم. چند تا از القاب او را ذكر مي‏كنم و آن لقب مخصوصش را مي‏گويم، و به تعظيم آن حضرت به پیروی امام هشتم علیه السلام، این عمل هم خود سرانه اختراع و ابتكار خودم نيست. همه كارهاي ما بايد به دلالت ولي الله باشد، خودسرانه نرويم، پيروي از پيشوايان دينمان كنيم.

روايتي رسيده است كه محدثين معتمد ما در كتب خودشان نقل كرده‏اند كه حضرت رضا هر وقت نام حضرت بقيه‌الله حضرت حجه ابن الحسن روحي له الفداه، در محضرشان برده مي‏شد، از جا بلند مي‏شدند، دستشان‌ را بر سر مي‏نهادند و براي اين شخصيت، همين مضمون صلوات ما را، تقريبا از خداي متعال درخواست مي‏كردند. امام هشتم علیه السلام پدر بزرگ پدر بزرگ ايشان هستند، پدر امام جوادعلیه السلام هستند كه او پدر امام هادي علیه السلام است، كه او پدر امام حسن عسكري علیه السلام است، و حضرت عسكري علیه السلام پدر حضرت مهدي علیه السلام است، جد جد ايشان هستند. پنجاه سال قبل از ولادت حضرت بقيه‌الله علیه السلام، بلکه پنجاه و دو سال قبل از ولادت حضرت بقيه‌الله علیه السلام، حضرت رضا علیه السلام از دنيا رفته ‏اند. حضرت رضا علیه السلام در سنه دويست و دو هجري از دنيا رفته‏اند، امام ‏زمان علیه السلام در سنه دويست و پنجاه و پنج، مطابق «نهر» يا دويست و پنجاه و شش مطابق كلمه «نور» بدنيا آمده‏اند. پنجاه و چهار سال قبل از ولادت امام ‏زمان علیه السلام، حضرت رضا علیه السلام از دنيا رحلت كردند. حضرت رضا علیه السلام، امام هستند، جد جد حضرت مهدي علیه السلام هستند، ايشان وقتي‌که مي‏شنيدند، ذكر اين بزرگوار در محضرشان می‌شد به احترام و تعظیمش حرکت می‌کردند و دست بر سر می‌نهادند و درود و ثنا برای او می‌گفتند و از خدا براي او تحيات می‌طلبیدند. ما كه ان‌شاءالله الرحمن، رعيت او هستیم، اگر باشيم! خيلي كه مقام داشته باشيم، رعيت آن حضرت باشيم و در زمان حيات آن حضرت، ما اولي و احق به تعظيم هستيم، به همان روشي كه حضرت امام رضا علیه السلام داشته ‏اند. لذا روش هم ابتكاري خودم نيست و از خودم اختراع نكرده‏ام، به پيروي امام هشتم علیه السلام است. این تعظیم او است. اين تعظيم، رفتن به پناه او است، به اين تعظيم جلب توجهات خاصه حضرت مي‌شود.

اين‌جا يك جمله بگويم: من يك نفر آدمي هستم ‏كه حيثيتي ندارم، يك بچه طلبه‌اي بيشتر نيستم، اگر طلاب مرا به نعلين برداري خودشان قبول كنند، افتخار مي‏كنم. من كه هیچ حيثيت ندارم، اگر ده نفر مردمان محترمی، تعظيم مرا كردند، احترام به من كردند، وجدان ادبي من، شرافت انساني من، عقل و خرد من، من را ملزم مي‏كند كه متقابلا در مقابل احترام آن‌ها، من هم يك تعظيم و احترامي بكنم، اين‌طور كه حركت مي‏كنند، من هم دستي به سينه بگذارم، او به من سلام مي‏كند من «عليكم السلام»، بلكه «و رحمه الله و برکاته» هم بگويم. (وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها)[14] اين مقتضاي وجدان ادبي من است، اين شرافت انساني من است، مقتضاي دانش و عقل و خرد من است. اگر نكنم، من از اين شئون انساني دور هستم. بايد اگر احترام و تعظيم كردند، من هم متقابلا تعظيم كنم، بهتر از آن را و لا اقل برابر آن ‌را انجام دهم. امام ‏زمان علیه السلام «كان ادب» است، امام زمان علیه السلام «عصاره شرف» است، امام ‏زمان علیه السلام «جوهر عقل و خرد و انسانيت» است، او ببيند پانصد نفر، هزار نفر، كمتر يا بيشتر، روي علاقه و روی ايمان و روی اخلاص، به نام نامي او حركت مي‏كنند، تعطيم مي‏كنند، شعار مي‌دهند، آن وقت آن بزرگوار ببیند، هيچ نمی‌گويد؟ هيچ هيچ!

بزرگ ارتش‌داران كه ممكن است صد تا تاجر تعظيم كنند و او اعتنا نكند، اگر ده تا سرباز سلام نظامي ‏دادند و جبهه برایش گرفتند، ملزم است كه روي قانون ارتشي، متقابلا جواب به آن‌ها بدهد، يا دستش را بالا ببرد، يا گردنش را كج كند، يا لااقل چشمي ‏به طرف آن‌ها بياندازد. شيعه، «سرباز» امام ‏زمان علیه السلام است، آن وقت پانصد تا سلام نظام مذهبي بدهند، حركت كنند رو به قبله بايستند، ايستادن رو به قبله، براي تطبيق ظاهر با باطن است، چون ظاهر ما متوجه كعبه ‏است، باطن ما متوجه امام عصر علیه السلام، او «وجه الهي» است و از وجهه او بايد متوجه خدا بشويم، چنان‌كه از وجهه او اين كعبه بدن ما، بايستي به عبوديت خدا قيام كند. براي تطبيق ظاهر و باطن، رو به قبله ايستادن و تعظيم كردن و صلوات فرستادن را حضرت ببيند، روي اخلاص و ايمان و علاقه و شوق، هزار نفر شيعه‏اش، اين طور عرض ارادات كرده‏اند، هيچ اعتنا نمي‏كند؟ هيچ!

خاك بر سر من! اين چطور آدمي است؟ كار به امامتش ندارم، اين چه جور بشر با وجداني است؟ اين چه جور انسان عاقلی است و با خردي است كه هزار نفر اين چنين به او تعظيم مي‏كنند، او هيچ اعتناء نمي‏كند؟ هيچ، هيچ! محال است.

او عصاره ادب است، او جوهر اخلاق است، او كان انسانيت است، با او كه پشت مي‏كنند، او عنايت دارد، واي به آن وقتي‌كه رو می‌آورد، او مَظهر و مُظهر خدا است. كساني‌كه پشت از خدا كرده‏اند، خدا دست عنايت بر سر آن‌ها نهاده است، وجود مي‏دهد، حيات مي‏دهد، رزق مي‏دهد، دانش مي‏دهد، فهم مي‏دهد، مال می‌دهد، عيال مي‏دهد، ثروت مي‏دهد، آن‌هائي كه رو به او بروند چه مي‌كند؟ رحمت رحيمه‌اش شامل حال آن‌ها مي‌شود.

امام‏ زمان علیه السلام مَظهر صفات و ثبات كمالي و جمالي و جلالي حق متعال است، محال است! قطعا توجه مي‏كند، توجه حضرت که آمد ما رفتیم در پناهش، مثل آفتابي كه تا تابيد، ما غرق نور مي‌شويم، همچین كه توجه كرد، انوار جلال امام عصر علیه السلام در اين جمعيت مي‏افتد، آن شيطان، سگ كي است كه جلو بيايد؟ شهاب ثاقب آسماني مي‌زند، مَرده و شياطين را دور مي‏كند، آن وقت شهاب ثاقت نوراني امام عصر علیه السلام می‌گذارد او جلو بيايد؟ پدرش را در مي‏آورد.

و به خود امام عصر علیه السلام قسم که من آزموده‌ام. يك قسم از حرف‌هائي كه مي‌زنم، ماخذ و سند علمي ‏دارد، ولي بدانيد كه تنها من به مآخذ علمي‏ قناعت نكرده‏ام. در اين دوراني كه طي كرده‏ام و سير كرده‏ام، شواهد عملي، بيشتر از عدد انگشتان خودم كه بيست تا است، دارم. بیشتر از دو برابر انگشتانم دارم.

باور بفرمائيد، در همين موضوعي كه عرض كردم، شواهد بيش از پنجاه تا دارم كه هنگام توجه به ساحت ولايت آن حضرت، توجهات عمومي، توجهات خصوص آن بزرگوار شامل شده است و دفع بسياري از شر و ضرهاي اعتقادي و علمي و ايماني را كرده ‏است. شواهد دارم كه حالا بنا نيست آن‌ها را بگويم.

اين رويه من است. این یک حکمت کار من است. نتیجه‌اش هم عقلا و علما ثابت است و من شهودا در خارج بیش از پنجاه نوبت يافته ‏ام. اگر زنده مانديم و خدا توفیق به من داد، به بركت امام‏ زمان علیه السلام توفيق داد، ان‌شاءالله شما زنده هستيد، من هم تصدق سر شما، اگر زنده ماندم، براي شب‌هاي آينده از اول منبر اين سيره را معمول مي‌دارم و سیره خودم را جاری می‌کنم و رويه‏ام به عمل مي‏آورم و از شب‌های آينده ديگر اين سخنان نخواهد بود. از همان ابتداء وارد مي‌شویم و رويه‌ خودمان را به عمل مي‏آوریم، بعد هم سخناني كه در نظر دارم به مقتضاي جمعيت مجلس، من خيلي روشن مي‏گويم، چون «لكل كلمه مع صاحبتها مقام» اگر پنجاه تا پير زن و امل بودند براي آن‌ها بايد علي اكبر فدای جسم و جانم فدای كاكل بی استخوانم که به سينه بزنند. حالا اگر برای آن‌ها آمدی منطق علمي ‏صحبت كردي، كار غلطی كرده‌اي.

و اگر چهار نفر عالم فاضل دانشمند بودند، علماء اعلام، طلاب ذوی العز و الاحترام، بايد براي آن‌ها سخناني كه مطابق افكار آن‌ها است بايد گفت. اگر مهمانهای شما اگر جوان‌هاي گردن كلفت بودند، بايد براي آن‌ها ديس پلو با بوقلمون بیاوری.

و اگر پيرمردهاي افتاده اینطوری بودند زير گلويشان آويخته بود آب‌گوشت مثلا بايد آورد، اگر بچه بود، بايد شير برایش بیاوری، باقلوا براي بچه که نمي‏توان آورد و اگر در گلوی بچه بطپانی می کشدش و اگر يك جوان تنومند ورزش‌کار بود، شير به درد او نمي‏خورد، بايد براي او باقلوا و قطاب يزد آورد. درست است! به قول رفقا «تناسب حكم و موضوع» بايد رعايت گردد.

تا جمعيت چطوری باشد؟ و از چه رديف باشد؟ و چقدر متناسب با آن‌ها؟

در اين نه شب راجع به امام ‏زمان علیه السلام صحبت خواهم كرد. من، بنا بر منبر در اصفهان، اول امر نداشتم. يك دسته از رفقا من اين‌جا دارم، آمدم، زيارتشان كنم، بهره‌اي از دیدار آن‌ها دو سه روزی بردارم و بروم، ولي بعد پيش آمد منبر هم شد. هر جا منبر بروم، امروز فريضه لازمه خودم مي‏دانم كه راجع به امام‏ زمان علیه السلام صحبت كنم، زيرا كه به عقيده من غریب‌ترين دوازده امام، امام‏ زمان علیه السلام است. با اين‌كه امام حي ما است، با اين‌كه ولي امر خدا است، اكنون سر سفره او هستيم «و بيمنه رزق الوري و بوجوده ثبتت الارض و السماء»[15]، آن‌قدري كه بايد براي او شعار داده شود، آن‌قدري كه بايد او توي دل‌ها بيايد و در مغزها و فكرها متمرکز بشود، آن‌قدرها نمي‏شود و اين بزرگترين غربت براي آن حضرت است. و در معنا داد ندای «هل من ناصر ينصرني و هل من ذاب يذب عني»[16] او بلند است. من فريضه لازمه خودم مي‏دانم، به همان مقدار اندكي كه بلد هستم و با زبان الكني كه دارم و با كمي ‏لياقتي كه دارم، متناسب با افكار اكثريت شنوندگانم، داد او را بكشم و فرياد براي او بزنم. ان‌شاءالله شما زنده باشید، اگر من هم زنده ماندم و موفق شدم، در اين نه شب راجع به آن حضرت از شعب مختلفه صحبت خواهم شد.

خدا به حق امام زمان علیه السلام همه شما را از جميع لغزش‌ها و خطاها و خطرها و بليات حفظ بفرمايد.

حالا مواظب باشيد سيره را در وسط منبر يا کنار منبر به عمل مي‏آورم و رویه را بوجود می‌آورم و بعد هم مي‏نشينيم چند كلمه‌اي صحبت خواهم كرد:

صاحب الهيبه العسكريه

مراقب باشيد، این نکته را بگویم. من جنس خوب براي امام زمان علیه السلام مي‏خرم، دلال اوییم جنس بنجل و ته بساط و توی دکان مانده به درد من نمی‌خورد، برای امام ‏زمان علیه السلام نمي‏خرم. صلوات پيرمردی، زوار در رفته، چرت آلود، از هم گسيخته، ابدا من آن ‌را براي امام‏ زمان علیه السلام نمي‏خرم. حالا جاهائي كه شما جنستان جاهای دیگر به فروش مي‏رسانيد من كاري ندارم.

براي امام زمان علیه السلام صلوات بايد عاشقانه، جانانه، جوانانه، آن‌طوري كه الان اگر خود حضرت علیه السلام از در مجلس وارد شوند و زمان ظهور ایشان باشد و بگويند حضرت دارند تشريف مي‏آورند، چطور مي‏دويد؟ و با چه شوری و با چه حسی و با چه عشقی و یا چه جوشی صلوات مي‏فرستيد؟ ما اين‌طور صلوات را مي‏خريم. اگر اين جنس را دارید فبها، اگر نه، پس مي‌دهم و وسط منبر، صلوات پيچتان مي‏كنم، تا آن جنس مقبولم به دستم بيايد، اين مطلب روشن بشود!

صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا بالحق القائم بامره و لعنه الله علي اعدائهم ابد الابدين.

تصوير
مرحوم آیت الله تولایی هنكام نام بردن از لقب "القائم" حضرت (ايستاده و رو به قبله)

اين صلواتي كه فرستاديد به جايش يك دعا مي‌كنم، ان‌شاءالله شب‌هاي آينده، سه تا صلوات خواهد بود و سه تا دعا هم مي‏كنم، چون بنده هر كجا كه جنس خريدم، پولش را نقد مي‏دهم، نسیه ما نداریم. هر صلواتي كه شما براي امام ‏زمان علیه السلام خوب فرستاديد، پشت سرش يك دعاي خوبي هم كه شما خودتان بپسنديد، تحويلتان مي‏دهم.

خدايا به اسم اعظمت در قرآن مبين و به سر سينه امير المومنين علیه السلام كه يك پرده از اسم اعظم خدا است، این عده‌اي كه به احترام امام زمان علیه السلام حركت كردند، خودشان را، اولادشان را، فاميلشان را، از تمام لغزش‏ها و فتنه‏هاي آخر‌الزمان و از هر شر و ضري كه در اين عالم مي‏آيد حفظ بفرما.

خدايا به حق قرآن عظيم، نعمت ولايت امام عصر علیه السلام را در دل اين جمع و اولاد اين جمع، بيش از پيش متجلي بفرما.

با دو سه تا کلمه و دعا يك مقدمه‌اي كوتاه بگويم، چون مرز آن طرف را نمي‏خواهم بشكنم، بيشتر از يك ساعت، نهايت يك ساعت ده دقیقه یا ربع، نمي‏خواهم طول بكشد. شايد مؤمنين مستحباتي هم در منزل داشته باشند، برسند. اين است كه خيلي اطاله سخن نمي‏دهم. مقدمه‌اي را مي‌گويم، آن وقت اين مقدمه ان‌شاءالله الرحمن، با یاري خداي سبحان در شب آينده توضيح داده مي‌شود و اميدوارم كه مقبول اذهان مقدسه اهل علم هم بشود.

آن مقدمه اين است:

ما نظر به اديان و مذاهب كه بكنيم، يك معيار براي «حَقه بودن» آن اديان يا «حُقه بودن» آن اديان مي‏توانيم در دست داشته باشيم و به اين معيار تميز و تشخيص بدهيم. راه و روش حق را، از كوره راه‌هاي باطلي كه خود را آرايش داده‏اند و به صورت راه جلوه مي‏دهند، با این معیار می‌توانیم به دست بیاوریم و تشخیص و تمیز بدهیم

و آن معيار اين است:

يك نگاه به اصول و اركان اوليه آن آئين و آن دين و مذهب و روش مي‌كنيم. اگر ديدیم كه اصول و اركان اوليه‏اش با «مستقلات عقليه» مطابق است، با آن‌چه را كه عقل غير محجوب، عقل غیر مریض عقل غير عليل، تصديق و تأًييد و حكم مي‏كند، اگر دیدیم اصول اولیه مطابق با اصول عقلي بود، مي‏فهيم دین حق است. و اگر يافتيم، اصلی از اصولی، رکنی از ارکانی، مخالف ضوابط عقلیه مستقله است، همین به ما نشان مي‏هد، به ما مي‏فهماند، اين آئين حق نيست، اين باطلي است كه به صورت حق در آورده‏اند. چون در آوردن باطل به صورت حق، یک امري است كه در تمام مراحل جاري است.

طلا داريد و طلا نما هم داريد، بين طلا و طلانما، در نظر عموم مردم، خيلي اشتباه مي‏شود. طلا و مطلي، يك چيزي كه آب طلا به آن بدهند، طلاهاي ساختني كه حقه بازهاي كيمياگر قديم به مثالثه و مناصفه و امثال ذلك مي‏آوردند و بجاي طلاي خالص قالب مي‏انداختند.

تجار صحيح داريم كه روي اصول صحيح تجارت، خريد و فروش مي كنند، تجاري هم داريم كه با يك میز و یک تلفن و با دو تا دلال، ساخت و پاخت كردن، چهل و پنجاه هزار تومان، از بانك‌ها و قرض كردن معامله مي‏كنند، سيصد هزار تومان و چهارصد هزار تومان. اين‌ها تجار نيستند، اين‌ها فجاري هستند كه به صورت تجار درآمده‏اند.

علماي واقعي داريد، شبيه‌العلماء هم داريد! ما معتقد نيستیم كه هركس در لباس روحانيت درآمد، «شيخ مرتضي انصاري» است، خير، شبه‌العلماء هم داريم. و و و منبري صحيح داريم، منبري ناصحيح هم داريم كه متظاهر است.

در هر مرحله‌اي اصلي هست و بدلي هست. انبياء داريم، «متنبيان» هم داريم، «مهدي» داريم، «متمهدي» هم داريم، خدا داريم، خداهاي ساختگي دروغکي هم داريم، از خدا بگير بيا پائين تا برسد به ته.

بناء علي هذا، هر آئيني كه به صورت حق خودش را در آورد، كه حق نيست! هر مذهبي كه آرايش داد خودش را به صورت حق، و داد حقانيت زد كه حق نيست! شبهه را شبهه مي‌گويند، به جهت آن‌كه شبيه حق است.

امير المؤمنين علیه السلام در نهج البلاغه مي‏فرمايند: «وَ إِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّهَا تُشْبِهُ الْحَق»[1 علیه السلام]

محک مي‏خواهد، طلا را كه تو دست زرگر مي‏گذاري، او به سنگ محك مي‌گذارد، گاهي هم با آب دهانش تر مي‏كند تا ببیند رنگ طلا است یا رنگ مس ، اگر يك خورده مطلب مشکل‌تر شد، غامض‌تر شد و شبهه مشكل‌تر شد، توي تيزاب آن‌ را قرار مي‌دهد. امتحان‌ها دارد، معيارها و محك‌ها درجه دارد.

معيار ما در تشخيص حق از باطل، يكي از معيارها اين است كه اگر ديديد يكي از اركان و اصول مذهبي، مخالف با ضوابط عقليه مستقله شد، مي‏تواني بگوئي باطل است. و اگر ديديد اركان و اصولش مطابق ضوابط است، مي‏فهميم حق است، چرا؟ به جهت سخني كه پيغمبر9 دارد: يك پيغمبر ظاهري دارد و يك پيغمبر باطني، بايد اين دو پيغمبر با هم تطبیق كنند، بايد پيغمبر عقل مطابق پيغمبر خارج و پيغمبر خارج هم مطابق پيغمبر داخل باشد. چرا كه مستقلات خلاف ضوابط صحيحه عقليه حكم نمي‏كند.

یک حرفي هم آقايان دارند: «كلما حكم به العقل حكم به الشرع» عكسش هم «كلما حكم به الشرع حكم به العقل» است. يكي از اركان و اصولي كه اسلام به معناي واقعي، كه مذهب شيعه ‏است، اسلام به تمام جوانب و جهات كماليش در مذهب شيعه متجلي است، شيعه اثني عشريه.

بنده با ارباب مذاهب و ادیان، زياد سخن گفته و مذاكره‏ کرده‌ام، خيلي كتاب‌هايشان را ديده‏ام، خاخام‌هاي يهودي، كشيش‌هاي نصراني، توي جوال خيلي با آن‌ها رفته ‏ام، اُشهد الله العلی العظیم، بدون تعصب و با ترك تقليد، چون با تقليد به درد نمي‏خورد، با ترك تقليد از روش پدر و مادر كه چشم بسته و گوش بسته بخواهم راه پدر و مادرم را بروم، اين‌طور نبوده‏ است. همان كه توانستم چند كلمه اوليه ياد بگيرم و كتاب‌ها را بخوانم، با آن‌ها مذاكره كردم. ديدم آن دینی كه با اصول عقليه، اركانش و عقلیاتش تطبيق مي‏كند، اسلام است، نه دين يهود است و نه دين نصاري.

و در دين اسلام، من با ارباب مذاهب خيلي صحبت كرده‏ام، با قاضي كلام‌ها و فضل عمرها زياد مي‏آمدند به مشهد و من با آن‌ها هم جوال و هم جوار مي‌شدم. و ديدم كه اگر مذهبي در اسلام قابل ستايش و قابل قبول است، همين مذهب شيعه اثني عشريه است.

يكي از اركان و اصول مذهب شيعه اثني عشريه اين است كه: «إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّة »[18] اين يكي از اركان و اصول مذهب شيعه ‏است، اين در مذهب حنفي‌ها نيست، اين در مذهب شافعي‌ها نيست، اين در مذهب حنبلي‌ها نيست، اين در مذهب مالكي‌ها نيست، در مذهب نصاري نيست و در مذهب يهود نيست، اين مال شيعه ‏است. و اين فرمايش از پيشوايان شيعه، ائمه هداه مهديين، صلوات الله عليهم اجمعين كه اول آن‌ها حضرت اسدالله‌الغالب علي ابن ابي طالب علیهماالسلام و آخرين آن‌ها خود امام ‏زمان علیه السلام است، از لسان آن‌ها متظافر، بلکه متواتر نقل شده‏ است.

و «علامه مجلسي»، صاحب اين قبه و بارگاه كه،

خدا را قسم مي‏دهم به حق آيات قرآن، الساعه از اين مجلس كوچك ما، طبقات انوار غير متناهي به روح مطهر اين بزرگوار و پدرش عطا بفرمايد.

بزرگترين خدمت را اين پدر و پسر به دين اسلام و مذهب شيعه كرده‏اند. اين‌ها در دستگاه علي ابن ابي طالب علیه السلام و اولاد طاهرینش:، يك مقام رفيع دارند و بر گردن همه ما ذي حق هستند. ما بايد اداء كنيم، حق بزرگواري و حق نعمت اين‌ها را، جز به دعا، با چيز ديگري نمي‏توانيم اداء كنيم، لذا به دعاي من آمين بگوئيد و در این دعا و آمین‌ها خیر خواهید دید.

خدايا به روح مطهر امير المؤمنين علیه السلام و ابناء معصومينش: آن به آن، بر علو درجات و ارتقاء مقامات اين پدر و پسر، مطابق علم خودت بيافزا.

«علامه مجلسي»، محيي احاديث ائمه طاهرين:، در مجلدات مباركات «بحارالانوار» كه راستي بحارالانوار است، درياهاي نور است. مخصوصا آقايان اهل علم می ترسم من زنده نمانم این سفارش را به شما می کنم جلد هفتم بحارالانوار را كلمه به كلمه‏اش را مطالعه بفرمائيد، جلد هفتم چاپ کمپانی، در چاپ جدید تجزیه کردند مجلد هفتم را کامل از بدو تا ختم بخوانید، اگر يك دوره خوانديد، قلبتان عوض مي‏شود، قلبتان نوراني و روشن مي‏شود، چشمتان به مقامات نورانيت معصومين باز مي شود، علي التحقيق، عوض مي‏شوید.

اين روايت را به لهجه‌هاي مختلفه «علامه مجلسي» قدس الله سره القدوسي، در كتاب مستطاب «بحارالانوار» ذكر كرده ‏است. محدث جليل محمد بن حسن «شيخ حر عاملي» هم رضوان الله عليه در كتاب «اثبات الهداه» مفصلا ذكر كرده ‏است، و ديگران و ديگران هم به پيروي اين بزرگواران ذكر كرده‏اند. بالغ بر شصت الی هفتاد حديث، ثقه الاسلام «محمد بن يعقوب كليني» رضوان الله عليه در كتاب مستطاب «اصول كافي» كتاب الحجه، آن‌جا ذكر كرده ‏است کتاب اضطرار علی الحجه این روایت را مراجعه کنید

شيعه از زبان پيشوايانش، يعني ائمه اثني عشرعلیهماالسلام متضافر، بلكه متواتر از حيث معنا، اين مطلب را دارد. اين ركن مذهب شيعه ‏است، اين پایه اوليه محكمی است كه شيعه بناي مذهب خود را بر آن پایه نهاده ‏است، اين مال ما است و مال شيعه است و آن چهار تا مذهب ديگر ندارند، و مال اسلام است و اديان ديگر ندارند. و همين، دليل بر حقانيت اسلام و حقانيت مذهب شيعه ‏است، به جهت اين‌كه، يك ركن عقلي را اين دارد و آن‌ها ندارند، این چيست؟

آن اين است كه: «إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّة »[19]، زمين لحظه‌ای از حجت خدا خالي نمي ماند. حجت خدا، آن را هم ان‌شاءالله براي شما با موازين علمي شرح مي‌دهم، همان كه «حكماء پهلوي» بنام «كدخداي عالم طبيعت» و «كدبانوي اين جهان» ذكر مي‏كردند. حكماي پهلوي كه در هزار و اندي سال قبل بودند و بچه‏ هاي قوچان خراسان بودند: «الفهلويون الوجود عندهم حقيق ذات تشكك تعم» كه «حاج ‏ملاهادي» مي‌گويد: آن‌ها هستند، به نام كدبانو و كدخدا مي‏گفتند.

«حكماء مشاء» به نام «عقل فعال» كه مؤَثر در عالم اجسام و اجرام است، تعبير مي‌كردند. «حكماء اشراق» تعبيري ديگر دارند، حالا انها را نمی خواهم بگویم اين محور اين عالم است.

آن که محور عالم است، آن كه جان اين جهان است، آن كه روح و روان زمين و آسمان و كهكشان است. در روايات پيشوايان ما و ائمه علیماالسلام ما: دارد، اين را «ابوحنيفه» نگفته است، اين را «محمد ابن ادريس» نگفته ‏است، اين را «مالك ابن انس» و «احمد حنبل» نگفته است، امام جعفر صادق علیه السلام گفته و امام محمد باقر علیه السلام و علي بن ابي طالب علیهما السلام اين‌ها گفته‏اند، و از همين جا مي‏فهميم كه اين‌ها به حق بوده‏اند.

آقا، ما موجوديت و شخصيت اشخاص را از گفتارشان مي‌شناسيم، توي حمام كه سلب همه تعينات شده ‏است، همه لخت و عور و برهنه هستني، اگر بخواهيم بفهميم اين آقائي كه پهلوي دست ما نشسته ‏است، چگونه است؟ گوش مي‏دهيم، ببينيم چه مي‌گويد؟ از حرف‌هايشان مي‏فهميم چي هستند. اگر صحبت از باقلا و شلغم و لبو و اين‌ها كردند، مي‏فهميم طبق كشند، اگر صحبت از اصل برائت و استصحاب و اشتقاق و حجیت متعارضین کردند، می‌فهمیم از علمای علم اصول هستند، اگر صحبت از قانون منزلت و قانون ید و قانون چه و چه، مي‌فهميم فقهاء هستند، اگر از قواعد هندسي و مطالب رياضي صحبت كردند، مي‏فهميم محصلین علوم جديده هستند. حضرت علي‏بن‏ابي‏طالب علیه السلام مي‏فرمايند: « الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ »[20].

مرد پنهان بود به زير زبان تا نگويد سخن ندانندش

ما علي ابن ابي طالب علیهما السلام را از كلماتش مي‏شناسيم، شیخين را هم از كلماتشان مي‏شناسيم، ما حسن بن علی علیهما السلام و حسين بن علي علیهما السلام و امام جعفر صادق علیه السلام را از كلماتشان مي‏شناسيم. «لِسَانُكَ تَرْجُمَانُ عَقْلِك»[21]، زبان تو، مترجم موجوديت تو است، اگر سخن شلغم كشيدي جلو، معلوم مي‏شود طبق كشي، اگر سخن از مطالب علمی رياضي و طبيعي گفتي، معلوم مي‏شود جناب عالي، مهندسی و دكتری و پروفسوري، اگر سخن از مطالب دینی، از جنبه قواعد فقهي گفتي، مي‏فهميم فقيهي. از جنبه فلسفي، مي‏فهميم حكيم هستي. ما از كلمات همين ائمه مي‏فهيمم اين‌ها كي هستند؟ كلمات ابو حنيفه و محمد بن ادريس و اين‌ها را مي‏گذاريم، نگاه مي‏كنيم مي‏بينيم، اين‌ها يك گوهر و جواهر عجيبي هستند. امام محمد باقر ما علیه السلام، امام جعفر صادق ما علیه السلام، علي ابن ابي طالب ما علیهما السلام، اين حرف‌ها را گفته‏اند. متجاوز از شصت، بلكه هفتاد حديث متظافر، بلکه متواتر گفته‏اند كه زمين آني از کدخدا و حجت الهيه خالي نمي‏ماند، كه اگر آنی خالی شود «لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا»[22] زمین اهل خود را در خود فرو مي‌برد مثل موج دريا همه را فرو مي‏بلعد.

مدارك:

«اصول كافي» «محمد بن يعقوب كليني»، «اثبات الهداه» «محمد حر عاملي»، دريايش و مركزش را بخواهي، «بحارالانوار» «مرحوم مجلسي» رضوان الله علیهم اجمعین. اين فرمايش مطابق عقل است، عقلاء، عقلاء، دانشمندان، عقل اين حرف‌ها را مي‏زند.

اين منطق، منطق عقلي است كه بزرگان ما، که عقل مجسم خارجی هستند، چنان‌كه عقل، امام داخلي است، آن بزرگواران فرموده‏اند. این منطق عقلی دارد، اين دليل محكم عقلي دارد و آن دليل محكم عقلي، نشانه حقانيت اين مذهب است. بيان این‌که چطور منطق عقلي دارد به عهده فردا شب.

اين هم افتتاح و ابتداء كلام ما، نه از نظر جمعيت، بالله كه قسم شرعي است، از نظر آن‌كه پاره‌اي از كلمات به سمع مباركتان برسد، دلم مي‏خواهد تشريف بياوريد و آن‌هائي هم كه نمي‏فهمند، ديگر بر من اعتراض نكنند، يك شب، دو شب كه آمدند، ديدند نمي‏فهمند، ديگر نمي‏آيند. اگر ساكت بنشينند و گوش بدهند، ثواب مي‌برند، به من نگويند، مطلب سطحش بالا است، چون اگر پائين بياورم يك عده دانشمندان مي‏گويند: چرا پائين آوردي؟ البته تا جائي كه ممكن باشد، حرف‌ها را مطلوب اكثريت، بيان مي‌كنم. ولي اگر چيزي را نفهميدند، عوام هستند و تشريف نياورند. ببينيد اگر مي‏فهميد و بهره می‌برید فبها، اگر نمي‏فهميد، به من اعتراض نكنيد.

خدايا به حق امام ‏زمان علیه السلام قلوب حاضرين را به انوار معرفت خودت و معرفت نبي خودت و معرفت حجت خودت بيش از پيش روشن بفرما.

خوراك آقاجان، هر چقد مطبوع و خوب باشد، اگر نمك نداشته‏باشد، آدم از آن خوراك لذت نمي‌برد، خوراك بايد نمك داشته ‏باشد. معشوق شما هم، هرچه قدر خوشگل باشد، اگر نمك نداشت، با ملاحت و دل ربا نمي‏شود.

مجمع روحاني هم همين‌طور است، مجامع روحاني، هرچقدر پر معنا باشد، اگر نمک نداشته باشد، لذت ندارد. نمك مجامع روحاني، توسل به امام حسين علیه السلام است و گريه بر امام حسين علیه السلام است. من در اين موضوع خيلي حرف دارم. در دهه عاشورا، اگر از چشم خود من اشك جاري نشود، آن شب و روز براي من منفور است. چشمي ‏كه در دهه عاشورا خشك بماند، آن چشم پيش بنده منفور است. مجمع روحاني كه منعقد شود و در آن توسلي و توجهي به امام حسين علیه السلام نشود، آن در نظر بنده بي نمك است. لهذا، خواه ناخواه در خانه امام حسين علیه السلام هم بايد برويم، بايد تا كربلا يك قدم برويم، حالا كم يا زياد، آن ديگر به شب‌هاي آينده.

يك شعري از «علامه بحر العلوم» يادم آمد، چون در مجلس ما اهل علم، انوار آسماني زياد هستند الحمد لله، اين شعر را براي آن‌ها مي‏خوانم، بعد هم ترجمه مي‏كنم. همين قدر كه حال عزائي در مجلس پيدا بشود خوب است. اشعار «علامه بحر العلوم» در نظر بنده اعتبارش از مقاتل معتمده كمتر نيست. در آن مجموعه مفصلی كه راجع به سيدالشهداء علیه السلام گفته است، دو تا شعر دارد، مي‏خوانم، آقايان طلاب اهل علم متاثر شوند، بعد هم برای شما معنی مي‏كنم:

«كم قامتي هم خطيا منذرا و تلا آيه فما اغنت الايات و النذر قال الضبوني و جدي احمد و صلوني ما غايتي و لم يكذب من خبر دعوتموني بنصري اين نصركم و اينما و الزبر»[23]

هركس معناي اين شعر را فهميد، دلم مي‏خواهد بلند گريه كند و به ديگران ياد بدهد.

«هل من مغيث يغيث لوجه الله بشريه هل راحم يرحم الطفل الرضيع لشكر»[24]

معنی کنم، همه بنالید.

چرا مرا دعوت كرديد؟ شما مرا دعوت كرديد، نامه‌ها نوشتيد، فرستاديد. مهمانتان آمده‏ است، به سرزمين شما وارد شده‏ است.

مهمان اگر دعوت شد، وقتي وارد در مي‌شود، هرچه طلب كند، مادامی‌که ميزبان قدرت دارد، بايد خواسته مهمان را برآورد، چون دعوت كرده ‏است.

مهمان شما وارد شده ‏است، مهمان شما از شما طلب يك جرعه آب مي‏كند.

آيا دادرس و فريادرسي هست به داد اولاد پيغمبرصلی الله علیه و اله و سلم برسد؟ يك شربت آبي به آن‌ها بدهد؟

معنی کنم:

« هل راحم يرحم الطفل الرضيع»[25]

آيا يك فرد با مروتي پيدا مي‌شود به اين بچه شيرخواره من رحم كند؟

بحق مولانا الحسين المظلوم علیه السلام و باهل بيته المظلومين:

يا الله

بنده گفتارهاي منبر را مقدمه برای روضه مي‏دانم، روضه را مقدمه براي دعا مي‌دانم. حالتان، حال توجه به خدا است، چند تا آمين بگوئيد، آن وقت تشريف ببريد.

خدايا به قطرات خون امام حسين علیه السلام و به قطرات اشك امام حسين علیه السلام همين ساعت امر فرج و ظهور امام‏زمان علیه السلام را اصلاح بفرما.

به زودی ما را به دیدار و به نصرت آن بزرگوار سعادتمند بفرما.

دل ما را از نور ولایت و محبتش متجلی فرما.

قلب مقدس آن بزرگوار را از ما راضی و خشنود فرما.

سایه عز ولایش را بر سر ما و همه مسلمانان مستدام بدار.

ما را در ظل ولایش از هر خطا و اشتباه و هر خطر و صدمه‌ای حفظ بفرما.

مشکلات ما را به برکات امام زمان علیه السلام حل و سهل و آسان فرما.

گرفتاری‌های ما را برطرف بفرما.

سیئات اخلاقی ما را اصلاح بفرما.

بیماران ما را شفا بفرما.

بیماری‌های معنوی ما را شفا بده.

گناهان ما را ببخش.

توفیق تقوی و پرهیز از گناه تا آخر عمر به ما عطا بفرما.



[1] ص : 82 - 83
[2] اعراف : 16 - 17
[3] بحارالانوار : ج 74 ص 271
[4] یس : 60
[5] حجر : 41
[6] ص : 80 - 81
[7]
[8]
[9] یس : 11
[10] بقره : 2
[11] اسراء : 82
[12] اعراف : 52
[13] اعراف : 16
[14] نساء : 86
[15]
[16]
[17] نهج البلاغه : ص 81
[18] الکافی : ج 1 : ص 179
[19] الکافی : ج 1 : ص 179
[20] بحارالانوار : ج 68 ص 276
[21] بحارالانوار : ج 74 ص 232
[22] بحارالانوار : ج 23 ص 5
najm111
Site Admin
 
پست ها : 2087
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:09 am

Re: مجالس دربار ه امام زمان منه السلام

پستتوسط najm111 » دوشنبه نوامبر 03, 2025 4:22 am

مجلس درباره حضرت امام زمان منه السلام
از مرحوم آيت الله ذاكر زاده تولايي در مسجد جامع اصفهان در سال 1391 قمرى


مجلس دوم

https://drive.google.com/file/d/1z9ahgc ... drive_link

متن:
بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمين باري‏ء الخلائق اجمعين و صلي الله علي سيد الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين و خاتم النبيين ابو القاسم محمد و علي اهل بيته الاطيبين الانجبين الهداه المهديين سيما مولانا و سيدنا الامام المبين و الكهف الحصين و غياث المضطر المستكين و خاتم الائمه المعصومين.

ان‌شاءالله مهيا براي تعظيم و عرض ادب به ساحت ولايت اعلی حضرت بقيه الله اروحنا فداه خواهيد بود، ولي بهتر از ديشب. ديشب يك صلوات فرستاديد، امشب موقعي‌كه به نام نامي ‏و لقب گراميش حركت كرديد، بايد جانانه و جوانانه، سه تا از آن صلوات‌هائي كه اهل خيابان را هم خبردار كند و با شما هماهنگ بنمايد، تا در اجر و ثواب صلوات آن‌ها، شما هم سهيم و شريك شده باشيد، بايد بفرستيد، حواستان جمع باشد.

صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا بالحق القائم بامره و لعنه الله علي اعدائهم ابد الابدين و دهر الداهرين

(وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُون)[1]

يكي از آيات مباركاتي كه اصل اوليه اعتقاد شيعه را طبق «منطق عقل» به ما تذكر مي‏دهد، اين آيه مباركه است كه قرائت شد. ديشب مقدمتا به عرض شما رساندم كه اصول و مباني مذهب شيعه اثني عشريه، تماما منطبق با «موازين عقل» است. آن‌چه را كه «لسان عقل» براي ما مي‌گويد، مذهب شيعه هم به پيروي عقل صحيح، همان را اثبات و تثبيت كرده‏ است. عقل مي‏گويد: اين نشئه و اين عالم زمين و زمان و اين نشئه كون و مكان، دائما و ابدا يك «عقل مدبر» لازم دارد، يك روح و رواني كه فرمان‌فرما، در زير و بالا، از ارض و سماء باشد، لازم دارد و وجود او در رتبه اوليه «تقدم رتبي» بر وجود اين اشياء دارد، يعني با نظر عقل و با دقت، اگر مطالعه كنيم، در مرتبه مقدم، درست نكته‌هاي كلمات را، آقايان بزرگان اهل علم كه شرف حضور دارند و چراغ‌هاي معنوي مجلس ما هستند، كلمه به كلمه را در نظر داشته باشند، در رتبه مقدم، نه در زمان مقدم، در رتبه مقدم بر مرتبه هستي، اين آب و خاك، و اين بسائط و مركبات، و اين زمين و آسمان، بايستي يك انسان كاملي كه به حسب «جوهره ذاتيش» از تمام افراد انسان ممتاز باشد، و نسبت او به ساير افراد، مانند نسبت انسان به ساير انواع حيوانات، و مانند نسبت حيوان بالنسبه به انواع نباتات، و مانند نسبت نباتات به ساير عناصر باشد.

يك چنين انسان كاملي، بايستي در رتبه، مقدم بر جماد و نبات و حيوان و انسان وجود داشته باشد. که اين انسان كامل به تعبير «فلاسفه پهلوي»، «كدبانو» و «كدخداي» عالم طبيعت گفته مي‏شود و به لسان حكمت و فلسفه «ارسطو» به عنوان «عقل فعال» كه مدبر در اين عالم كون و مكان و در اين نشئه زمين و زمان است، و در لسان انبياء و رسل و ديانت‌ها به عنوان «حجه الله» موسوم و موصوف شده ‏است.

يك چنين انساني پيش از پيدايش اين عالم، به پيشي رتبي، نه به پيشي زماني، بايستی باشد. اين حكم عقل است. منطق عقل در اين مدعا چند راه است، كه من آن راه‌ها را نمي‏توانم در اين مجمع ذكر كنم، چرا؟ زيرا كه اكثريت نفرات ما از اصطلاحت علمي، عري و بري و بركنار هستند و حق آن‌ها را هم بايد رعايت كنم، يك چند دقيقه صحبت علمي‏ مي‏كنم، پايه‌ريزي مطلب از جنبه علم و منطق كه شد، به سخنان ساده همه‌كس فهم هم، ان‌شاءالله خواهم پرداخت. خسته نشويد، ده دقيقه به من مجال بدهيد.

منطق عقل براي اين ادعا و مدعا، فراوان است و بعضي از حكماء مانند «صدرالمتأًليهن ملاصدراي شيرازي» تذكر داده و اشاره كرده‏ اند، مانند «ابن ابي جمهور احسائي» در كتاب «مجلی» ذكر كرده‏ است و ديگران و ديگران.

دو نفر را گفتم، براي آن‌كه اهل فضل و علم و تحقيق، اگر بخواهند مراجعه كنند، بدانند به چه كتابی و چه مأخذي رجوع كنند. يكي را امشب به ‏اندازه ده دقيقه حضور علماء، مجملا عرض مي‏كنم و بعد به مطالب همه‌كس فهم مي‏پردازم. يك قانوني دارد ـــــــــــ ، بعد هم اين قانون به دست حكماء مشاء و رواق، برهاني شد. اسم اين قانون در لسان حكمت، قانون و قاعده «امكان اشرف» است و بايستي به قول «ملا صدرا» گفت: «ممكن اشرف»، چون امكان، اشرف و اخس ندارد، اشرف و اخس، مال ممكن است، ولي اصطلاح از ابتداء امر بر اين قرار گرفت كه اين قانون را قانون «امكان اشرف» بگويند. به هر حالت.

این قانون «امکان اشرف» بطور خلاصه و مجمل این است:

که وجود، حیات، علم، قدرت، رحمت، برو تا آخر كمالات که غير متناهي است، از مبدا فياض به اخس نمي‏رسد الا اين‌كه در رتبه قبل، به اشرف رسيده باشد. يك مثالي بزنم كه اين مثال تا درجه‌اي مطلب را به ذهن عموم نزديك كند.

اين چراغي كه ملاحظه مي‏فرمائيد، كه مبدا نور در اين فضا شده ‏است، اين چراغ، نور را مي‏پراكند، نور را در فضا پخش مي‏كند، اول آن فضاي مقابل لامپ، آن نور را مي‌گيرد. سپس هوا و فضاي دورتر، سپس فضاي دورتر، تا به مقداري‌كه اشعه اين چراغ امتداد پيدا مي‌كند. هواي مجاور، فضاي نزديك، سپس دورتر، بعد دورتر، به تدريج و ترتيب نور را مي‌گيرد. اول، دور چراغ روشن مي‏شود، بعد 2 متر فاصله‏اش، بعد ده متر فاصله‏اش، بعد مي‌رسد به من كه بالاي منبر هستم. هرچه نزديك‌تر به مبدا نور است، اول او نور را مي‌گيرد، هركه دورتر است، در درجه دوم نور را مي‌گيرد، محال عقل است كه نور از اين منبع پخش شود، اول جاي من را روشن كند، بعد اين وسط را روشن كند و بعد فضاي مجاور لامپ را روشن کند؟ طفره است و طفره محال است.

اين يك مثال ظاهري جسماني بود كه براي شما زدم. نور آفتاب، اول فضاي مجاور خودش را روشن مي‏كند، بعد دورتر، بعد دورتر، دورتر تا هر جائي كه شعاع آفتاب كشش و امتداد دارد. محال است كه آفتاب كه طالع مي‏شود، اول دور را روشن كند، بعد نزديك خودش را، و يا دور و نزديك را در يك رتبه روشن كند، ممكن نيست.

نور وجود، نور حيات، نور علم، نور قدرت، نور هيبت، نور هيمنت، نور سلطنت، نور مومنيت، نور كبريائيت، نور جبروتيت و جباريت، برو تا آخر كمالات، كه اگر بشمارم يك ساعت بيشتر طول مي‏كشد، تازه محدود است و كمالات نامحدود است. اين انوار كه از آفتاب قدس الوهيت تجلي مي‏كند و در ماهيات ممكنات مي‏تابد و بر «اعيان ثابته» آن‌ها تجلي مي‏كند، رتبه آن ماهيتي كه اشرف است، او جلوتر مي‏گيرد تا ماهيت اخس.

يعني آن موجودي كه درجه وجوديش بالاتر است، او مقدم است در گرفتن اين كمال از مقام قدس ربوبيت، تا آن کسی‌كه درجه وجودش پست‌تر است. حيوان، رتبه وجوديش از انسان پائين‌تر است، انسان موجوديتش از حيوان بيشتر است. حيوان عقل ندارد، حيوان قدرت ترقي ندارد: هزار قرن هم كه بگذرد، مورچه يك نواخت زندگي مي‏كند، ولي انسان اين‌طور نيست، در هر قرن و نيم قرن، روي ترقي فكري كه دارد، روي تعقل شديدي كه دارد، روي تدبري كه دارد، هي دور به دور، وضع خانه‏اش را طور به طوي مي‏كند، خانه‌هاي گلي گچي، حالا تبديل مي‏شود به آهن و سيمان، ممكن است يك قرن ديگر طوري بهتر شود، دو قرن ديگر طوري بهتر شود. در تمام شئون زندگيش، انسان ترقي دارد، فكر دارد، تامل دارد، دقت دارد، زير و رو مي‏كند، ولي حيوان اين‌طور نيست.

خانه مورچه از دو هزال سال قبل تا حالا يك نواخت است، لانه عنكبوت و زنبور عسل اين چنين است. خوراك آن‌ها هم همين‌طور است، خوراك حيوان تغييري نكرده است، آن‌كه يونجه مي‏خورده است، حالا هم يونجه مي‏خورد.

ولي انسان اين طور نيست، در طرز خوراكش قرن به قرن تحول و تطور پيدا مي‌شود، طور به طور مي‌شود. اين روي ترقي است كه عقل انسان دارد و اين ادراك و نيرو در حيوانات نيست. پس انسان از نظر موجوديت، اشرف از حيوان است، حيوان از نظر موجوديت، اشرف از گياه و نباتات است. نباتات، حواس خمسه ندارند، نباتات قوه بينائي ندارند و قوه شنوائي ندارند و قوه متخليه ندارند، قوه واهمه ندارند، ولي حيوانات، پنج قوه ظاهريه و قواي باطني دارند، بعضي از حیوانات قوه واهمه و متخيله دارند.

حيوان موجوديتش، شريف‏تر از نباتات است، نباتات، موجوديتشان اشرف از جمادات است. اين اشرفيت را كه ديديد، آن وقت به حكم قاعده امكان اشرف، آقایان علماء خیلی مجمل می‌گویم، ولی مجمل برای شما کافی است، محال است، وجود برسد به جماد و به نبات نرسد، محال است، وجود و حيات، به نبات برسد، و حيوان در رتبه قبل وجود و حيات را نگرفته باشد، محال است، وجود و حيات به حيوان برسد و در رتبه قبل، انسان وجود و حيات را نگرفته باشد، به همان نسبت محال است وجود و حيات و علم و قدرت و جمال و جلال و كبريائيت و همه كمالات، محال است، افراد انسان اين كمالات را از مبدا فياض، از تارك نور احديت، از آفتاب الوهیت بگيرند، جزء اين‌كه در رتبه قبل انسان كامل، كدبانوي عالم، عقل فعال، كلمه قدسيه، حجه الله گرفته باشد. همه اين‌ها يك معنا و يك مقصد را مي‏رساند.

حكايت عنب و انگور و اوزوم است. يك عرب و فارسي و تركي به هم رسيدند، او گفت: چي مي‌خواهي؟ عرب گفت: عنب. ترك نمي‏فهميد عنب چيست؟ گفت: اوزوم مي‌خواهم. يعني انگور مي‌خواهم. فارس نفهميد ترك و عرب چه مي‌خواهد؟ گفت: انگور مي‏خواهم. نزديك بود داد و فرياد بزنند، يك نفر عالم به زبان پيدا شد گفت: داد و فرياد نكنيد، هر سه يك چيز مي‏خواهيد، تو مي‌گوئي: عنب، ترك مي‌گويد: اوزوم، فارس مي‌گويد: انگور.

هر سه يك چيز را مي‌خواهيد. حالا كلمه قدسيه الهيه كه «حكماء اشراق» مي‌گويند، عقل فعالي كه «حكماء مشاء» مي‌گويند و كدبانو و کدخدایی كه «حكماء پهلوي» مي‏گويند، همه اين‌ها با انسان كاملي كه علماء و عرفا مي‏گويند، با حجه‌اللهي كه انبياء مي‏گويند، همه اين‌ها يك معنا است، الفاظ متفاوت است. محال است وجود، علم، قدرت، حيات، قدس، جمال، عزت، كبريائيت، سلطنت، مؤمنيت، سلاميت، همه اسماء الهيه که هریک مظهر یک کمالی هستند، محال است به افراد انسان برسد، جز آن‌كه در رتبه قبل، بايد انسان كامل، يعني حجه‌الله، به حكم قاعده «امكان اشرف» اين كمال را گرفته باشد. به حكم این قاعده عقلي، در رتبه عقلي بايد حجت خدا، وجود و علم و حيات را بگيرد و در رتبه دوم افراد انسان.

پس اگر انساني در دنيا باشد،

حد انسان به مذهب عامه حيواني است مستوي القامه

اگر يك فرد از افرد بشر روي زمين باشد، بايد فرد ديگري باشد كه آن فرد ديگر، انسان كامل، حجه‌الله، كدبانوي عالم، كلمه قدسيه، در مظهر او متظاهر شود. لذا زمين بدون حجت محال است. مادامي‌كه يك فرد حيوان، روي زمين است، در رتبه قبل، بايد وجود را انسان گرفته باشد. كه اگر فرض شود كره زمين از انسان به كلي خالي شود، حيواني هم نخواهد بود و اگر كره زمين از حيوان به معناي اعم خالي شود، نایب ، ناطق خدمتتان عرض شود همه انواع و اقسامش را می گویم که محال است نباتي در روي زمين باشد، به حكم قاعده «امكان اشرف» و «ممكن اشرف».

وجود، در رتبه مقدم به اشرف مي‏رسد و در رتبه متاخر، به اخس مي‌رسد. رتبه مقدم، وجود مقدم، پس انسان بدون انسان كامل، حيوان بدون انسان، نبات بدون حيوان، جماد بدون نبات، طفره‏ است و به حكم اين قاعده غير ممكن است.

نتيجه چه شد؟ الان نتيجه را مي‏گويم، بعد حرف‌هائي كه همه بفهميد. نتيجه اين شد كه:

تا يك فرد انسان روي زمين است، حجه الله فرد دوم است که باید باشد، بايد وجود را گرفته باشد، علم را، حيات را، قدرت را، جمال را، جلال را و ساير كمالاتي را كه ممكن است بشر، واجد آن كمالات شود، بايد انسان كامل، كدبانوي عالم، حجه الله، او گرفته باشد، يعني او موجود باشد، به وجود مادي، نه به وجود تجردي. وجود تجردي نمي‏تواند در ماديات تصرف كند، جز آن‌كه در كسوه ماده و لباس جسم درآيد، كه ان‌شاءالله فردا شب و پس فردا شب، در طي چند دقيقه، آن را هم به عرض خواهم ‏رسانيد.

اين حكم عقل است. اگر دو نفر از افراد انسان، روي زمين باشند، يكي از آن‌ها حجه الله ‏است، اگر يك فرد از افراد روي زمين باشد، همان حجه الله ‏است، همان كدبانو و كدخدا است، همان عقل فعال است، همان كلمه قدسيه الهيه است. قربان خاك پايت شوم اي جعفر بن محمد الصادق علیهماالسلام، نثار راه اصحاب و شاگردانت شوم، اي امام صادق علیه السلام و امام باقر علیه السلام، قربان خاك پاي قنبرت شوم اي علي ابن ابي طالب علیهم السلام كه شما در هزار و سيصد سال قبل، در ميان يك ملت جاهل، نادان، نافهم، كه مثل فلك اطلس و سر كل طاس بودند، درميان اين ملت، با يك زبان عاميانه همه كس فهم، فرموديد: «لو بقيت الارض بلا حجه لساخت باهلها»[2] فرموديد: اگر دو نفر بر روي زمين باشند، يكي از آن‌ها حجت خدا است. فرموديد: «الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْقِ»[3] فرموديد: زمين بدون حجت نمي‏شود. فرموديد: اگر برسد زماني‌كه زمين، يك آن، از حجت خالي شود، همه اهلش را به خودش فرو مي‌برد.

اهل، مراد فقط بشر نيستند، كرم‌ها هم اهل زمين هستند، يونجه‌هائي هم كه روئيده‏اند، هم اهل زمين هستند، معادن هم اهل زمين هستند، مركبات هم اهل زمين هستند. اهل زمين محدود به انسان نيست، حيوانات هم اهل زمين هستند، معادن هم اهل زمين هستند، جمادات هم اهل زمين هستند، نباتات هم چه بسائط و مركبات، همه اهل زمين هستند.

فرمود: اگر يك آن، زمين از حجت خالي باشد، اهلش را به خود فرو مي‏برد، يعني از هم مي‏پاشد، يعني نه انساني خواهد بود و نه حيواني و نه گياهي و نه جنبنده‌اي، نه روينده‌اي، نه شناكننده‌اي، نه خزنده‌اي، نه پرنده‌اي، نه چرنده‌اي، نه شنا کننده ای هيچ و هيچ نخواهد بود. اگر يك شنا كننده در دريا بود، اگر يك خزنده در صحرا بود، اگر يك برگ روئيدني در زمين ديديد، بدانيد اين زمين حجت خدا دارد، انسان كامل دارد، كدخدا دارد، كلمه قدسيه دارد، حجه الله دارد.

اين فرمايشات پيشوايان ما است، آن منطق عقل است، وقتي نگاه مي‏كنيم مي‏بينيم، پيشوايان ما درست مطابق میزان عقل و‌منطق عقل گفته‏ اند. به فرمايشات جناب «ابوحنيفه» نگاه مي‏كنيم، رضی الله عنا جمیعا، مي‏بينيم این بزرگوار اصلا شعور و بحث اين حرف‌ها را ندارد.

به «مالك ابن انس» نگاه مي‏كنيم، به «احمد حنبل» نگاه مي‏كنيم. به خدا اگر اين چهار امام پاي منبر بنده بودند، همين چهار امام با آن همه اهن و تلپ وهاي و هوي شان، همين حرف‌هاي مرا درست نمي‏فهميدند. مگر سئوال كنند و هجي كنم، دوبار توضيح و شرح بدهم تا بفهمند چه مي‏گويم؟ و من خاك پاي شاگردهاي شاگردهاي امام صادق علیه السلام هم نيستم، من خاك راه اين دو بزرگوار، پدر و پسر كه مثل كوهي اين‌جا خوابيده‏اند و پشتيبان این شرع شده‌اند و بلكه پشتيبان شيعه شده‏اند، من خاك پاي آن‌ها هم نمي‏شوم. يك قطره از اقيانوس اين تو بزرگوار پدر و پسر كه اين‌جا خوابيده‏اند و مايه افتخار و سرافرازی نه تنها شما اصفهاني‌ها، نه تنها ايراني‌ها، مايه افتخار شيعه‏ در دنيا هستند، من خاك پاي اين‌ها نمي‏شوم.

يك منبرم را «ابوحنيفه» و «مالك بن انس» بنشينند، نمي‏فهمند. در مذهب آن‌ها اين حرف‌ها نيست. رائحه اين مطلب را بو نكرده‏اند. برو بالاتر! پيشوايان بالا بالاترشان، برو تا زمان پيغمبر، به خدا اگر حرف‌هاي مرا شيخين بفهمند، همين نكته‌اي و قاعده‌اي كه مجملش را گفتم، و اگر شرحش را بگویم و شرح آن بی حد شود حساس و مثنوی هفتاد من شود

همين مجمل را نمي‏فهمند، التفات كرديد؟ آن وقت شاگردهاي شاگردهاي ده تا بيا جلو، او دارد يك اجمالش را بيان مي‏كند، اين پيشوايان ما چه بوده‏اند؟ ببينند اين ائمه ما: چه بزرگواراني بودند در دوراني كه نه مکتبی، نه مدرسی، نه فلسفه‌اي، هيچ اين حرف‌ها نبوده است، در محيطي كه عاري و بري از علم و علماء بوده‏ است

يك روزي، پيغمبرصلی الله علیه و آله و سلم در مدينه ديدند كه جمعيت مردم دور يك كسي جمع شده‏اند، شلوغ شده ‏است، دور يك نفري را گرفته‏اند او هم دارد اسب تازي مي‏كند، پبغمبرصلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چه خبر است اين جمعيت اين‌جا جمع شده‏اند؟ گفتند: يا رسول‌الله، «علامه» است، «علامه» است. علام خودش صيغه مبالغه‏ است، «ه» كه اضافه مي‏كنند، مبالغه در مبالغه مي‏شود، يعني يك مردي كه خيلي خيلي دانا است، خيلي كه قلمبه در دانائي شد، مي‌گوئيم خيلي دانا است، بحرالعلوم كه شد، مي‌گوئيم: خيلي خيلي دانا است. حالا اين علامه به تركيب كلمه و هيئت كلمه اين را مي‏فهماند، خيلي خيلي دانا است. پيغمبرصلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ما العلامه»؟ آقايان اهل علم، آن كه در «ذوي‌العقول» استعمال مي‏شود، «من» است، نفرمودند: علامه كیست؟ فرمودند: علامه چيست؟ در فارسي نمي‏گوئيم اين آقا چيه؟ مي‌گوئيم كيه. اين سنگ را نمي‏گوئيم کيست؟ اين سنگ را مي‏گوئيم چيست؟ چي را در غير ذوي العقول و كي را فقط در ذوي‌العقول استعمال مي‏كنيم. عرب در ذوي العقول «من» استعمال مي‏كند، در غير ذوي‌العقول «ما» استعمال مي‏كند.

پيغمبرصلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: علامه چيست؟ گفتند آخ، آخ، دنياي علم دارد. چه علمی دارد؟ آیا عالم معرفت النفس و روان‌شناس است؟ خير. علم به مبدا و معاد دارد؟ خير. داراي علم طبيعي است؟ خير. داراي علوم رياضي است؟ خير. اين عالم به «علم انساب» است، يعني مي‏داند اين آقازاده بابایش کی بوده است، عمويش كي بوده، جدش كي بوده، خاله‏اش كي بوده، خالوي اين آقا پسركي بوده است، خاله اين آقا عيال كي است، علم انساب. آن‌كس اين‌طور چيزها را مي‌داند «علامه» مي‏گفتند.

ببينيد چقدر خالي از علم بوده كه يك فرد اين‌طوري، برايشان پيغمبر بوده‏ است، او را «علامه» مي‏گفتند. در يك چنين محيط و فضاي خشكي، مثل زمين آن‌جا كه خشك است و شني و بدون آب، باطنشان هم خشك از علم است. در يك چنين محيطي آمدند اين بزرگواران و آن كلمه‌اي كه بعد از هزار و چهار صد سال، من كه هيچ قابل نيستم، با منطق عقل، بيان مي‏كنم، يك گوشه‌اي از آن‌را اشاره كردم، در آن تاريخ رفته‏اند، امامان ما چنین افرادی هستند.

ما كه به جعفر بن محمد الصادق علیهماالسلام و امام باقر علیه السلام و دوازده امام: معتقد هستيم، يكي از دلائل و منطق اعتقاد ما، كلمات آن بزرگواران است. ديشب گفتم، علي علیه السلام ‏مي‏ فرمايد: قربان قنبرت بروم، قربان خاك پاي قنبرت بروم و چقدر گستاخ هستند آن‌هائي كه حرف‌هاي اين‌ها را مي‏فهمند و ديگران را مقدم مي‏دارند، چقدر بي وجدان هستند آن كساني‌كه حرف‌هاي من را نمي‏فهمند، بر عالمي‏كه من خاك پاي قنبر او نمي‏شوم، مقدم مي‏دارد، يا برابر مي‌دارد. چه بودي علي علیه السلام؟ همه كلمات علي ابن ابي طالب علیهماالسلام، علي كلمات است. علي علیه السلام كلماتش هم علي است. علي علیه السلام هم خودش ولي است، كلماتش هم بر كلمات ولايت دارد، هم از جنبه ظاهر، فصاحت و بلاغت هم در قالب بندی کلمات و هم از نظر باطن كلمات و معاني آن‌ها.

يكي از كلماتش اين است كه می‌فرماید: « الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ »[4] مرد در زير زبانش پنهان است. « لِسَانُكَ تَرْجُمَانُ عَقْلِك »[5] ما هم از زبان ائمه علیهم السلام: ميزان موجوديت ائمه علیهم السلام: را به دست مي‏آوریم.

من نسيه چيزي از شما نمي‏خرم.

به عشق امير المومنين علیه السلام سه تا صلوات علي علیه السلام پسند بفرستيد.

چند تا شعر بخوانم، ثواب اين شعرها برای روح مقدس اين پدر و پسر، «علامه مجلسی» و پدرش، كه اين‌جا خوابيده‏اند.

دفتر ايجاد را طراز عنوان علي علیه السلام به صورت آدمي بود سيرت رحمان علي علیه السلام

به محكمات مبين، صراط و ميزان علي علیه السلام به محكمات مبين، صراط و ميزان علي علیه السلام

به صدق دين نبي، دليل و برهان علي

مي‏گويند به «ابن‏ سينا» گفتند: به چه دليل تو اسلام را قبول كردي؟ گفت: به دليل علي‏ بن‏ ابي‏طالب علیهما السلام، او قبول كرد، من هم قبول كردم و درست هم هست. كه گر نه

به صدق دين نبي، دليل و برهان علي به تصديق وي دين نشدي آشكار

نقطه‏ام الكتاب فاتحه فيض وجود

صادر دوم است، صادر اول پيغمبرصلی الله علیه و آله و سلم صادر دوم علي علیه السلام است، «انا نقطه تحت الباء».

نقطه ام الكتاب فاتحه فيض وجود نكته حسن الماب خاتمه هر وجودي

معني فصل الخطاب، مقصد غيب و شهود اول قوس نزول، آخر قوس صعود

سر همه انبياء، ظهور پروردگار، مركز ولايت كليه ‏است، لذا سر همه انبياء است. علي علیه السلام را ما از كلماتش مي‏شناسيم، كلماتي كه علي كلمات است، دلالت مي‏كند كه متكلمش، علي متكلمين است. يكي از كلماتش، « لِسَانُكَ تَرْجُمَانُ عَقْلِك » يكي از كلماتش « الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ ». ما ائمه: را از زبانشان مي‏شناسيم، ما ائمه را از رواياتشان مي‏شناسيم،

ما كه اين دو بزرگوار را اين چنين تعظيم مي‏كنيم، عاشق دو مجلسي كه نيستيم، خوشگل نبودند، پولي هم از آن‌ها به ما نمي‏رسد، چون اين‌ها حلقه زنجيرهاي علم ما هستند، چون رواياتي كه هر دانه دانه‏اش، مثل يك جواهر و بلریانی، اين‌ها متفرق بودند، اين طرف و آن طرف مي‏رسيد به دست بچه‌هاي نادان، اين پدر و پسر آمدند، اين روايات را جمع كردند، اين‌ها را در يك زنجيره‌اي كردند، اسمش را گذاشتند «بحار الانوار»، درياهاي نور، و الله، درياهاي نور است. هرچه داريم آقايان اهل علم، طلاب، محصلين، مدرسين آيات عظام، حجج اسلام،

كه خدا به حق امام عصر علیه السلام وجود مسعود شما را، از آن بچه طلبه‌تان تا آیت الله استادتان، وجود شما را حفظ كند.

خدايا به حق امام ‏زمان علیه السلام، هيئت علميه ما را، از آن «قال النبي: اول العلم» را گرفته تا آيه الله العظمي ‏ما را، همه اين‌ها را عزيزتر محترم تر، معززتر بدار.

طول عمر، عز كامل، توفيق شامل به همه آن‌ها عطا بفرما.

آقايان اهل علم، قدر احكامتان را بدانيد، هريك خبري، مثل يك لؤلؤ و مثل يك گوهر درخشاني، آويزه گوش جانتان كنيد، روايات را با گوش جانتان حفظ كنيد، روايات را در جوهر جانتان و ضمير جانتان نقش راسخ کنید که به هیچ جوری کنده نشود از کتاب بحار مجلسی فراموش نکنید يك دور اين كتاب را بخوانيد، انبوه معارف مبدئي و معادي و نفسي و طبيعي و الهي و رياضي همه جوره در آن است.

به خدا طبيعياتي كه اهل البيت: گفته‏اند، چشم را خيره مي‏كند، اگر من بخواهم در طبيعات اهل البيت: وارد شوم،چشم را خیره می کند ده شب وقت مي‏خواهد و آن هم براي اساتيد اهل علم. من كه مجلسيين را روي چشمانم مي‌گذارم، با او قوم و خويش نيستم، براي آن است كه گنجينه‌هاي ذخاير ما را اين پدر و پسر حفظ كرده‏اند.

خدايا به ذات مقدست، طبقات انوار علم غير متناهي را به روح اين دو بزرگوار و همه فقهاء و محدثين شيعه از زمان جعفر بن محمد علیهماالسلام تا الان به ارواح مطهره آن‌ها عطا بفرما.

«الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْقِ »، ان‌شاءالله از راه ديگري باز همين روايت را توضيح بيشتري مي‌دهم، «لو بقيت الارض بغير حجه لساخت باهلها» اگر در روي زمين دو نفر باشند يكي از آن‌ها حجت خدا است بر ديگري، اين‌ها روايات ما است. چهار تا مذهب ديگر دهانشان مي‏چايد كه اين حرف‌ها از دهانشان بيرون بيايد، شامه پيشوايان ایشان، رائحه اين مطالاب را بوئي نبرده‏ است. نصاري و يهود كه ولشان كن، آئين‌هاي حقه كه ديگري هيچ، اين مال مذهب ما شيعه اثني عشريه ‏است. « الْحَمْدُ لِله الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا الله‏ »[6]. شكر آن خدائي كه اين گوهر گران‌بهاي «مذهب جعفري» را، مفت و مجاني به ما داد. به خدا اگر شبانه روزي، يك سجده يك ساعتي بكنيد، براي تشكر از اين نعمت كه خدا مذهب جعفري را به شما داده است، حق اين نعمت اداء نمي‌شود. اين مطلب را خدا به ما داده ‏است. معطلتان نكنم، اگر نطفه ما پشت يك باباي از اين يهودي‌ها بود و يا پشت يك وهابي خبيث بود، بعد هم مي‏افتاد توي رحم يك ننه سني،، يا فرض بفرمائيد وهابي، و ما به دنيا كه مي‌آمديم، از همان اول اسم «عمر» را، به اين سوراخ گوشمان مي‏تپاندند و اسم آن ديگري را توي آن گوشمان، يك سني بوديم.

خدا لطف كرد، نطفه ما را پشت باباي شيعي جعفري مذهب گذاشت، انداخت توي رحم ننه جعفري مذهب، در كشور جعفري مذهب، ما را به دنيا آورد. از همان اول هم ملای جعفري آمد، توي اين گوش ما، اذان گفت، توي اين گوش ديگر ما اذان گفت، «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» را به عنوان رجاء گفت، علي علیه السلام را توي گوش ما گفت. بعد هم به راه كه مي‏خواستيم بيافتيم، چهار دست و پائي، افتان و خيزان، ننه ما به ما مي‌گفت: ننه بگو: ياعلي علیه السلام بلند شو، از همان اول ياعلي را به زبان ما نهادند.

كام ما ناف ما بر مهر او ببريده‏اند در دل ما مهر او خوابيده‏اند

بزرگ هم شديم، افتاديم پاي منبر علماء شيعي مذهب و علي علیه السلام را به ما گفتند و امام حسن علیه السلام و امام حسين علیه السلام، بابا و ننه ما و ملاي محلمان و معلم ما و واعظ محله ما، شيعه شديم. اين تشيع ما مولود تحقيق خودمان نيست، اين تشيع ما مولود زحمت كشيدن خودمان نيست، لطف خدا است.

ما نبوديم و تقاضاي نبود

اي خدا!

ما نبوديم و تقاضاي نبود لطف تو بر ما عنايت ها نمود

در عدم ما مستحقان كي بديم

«يَا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقَاقِهَا » [ علیه السلام]

در عدم ما مستحقان كي بديم كه بدين عقل و بدين دانش زديم

همه لطف خدا است، (يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ)[8] (ذلِكَ فَضْلُ الله يُؤْتيهِ مَنْ يَشاء)[9]، خدا خواسته است ما بچه ها، انگشتري برليان در انگشت داشته ‏باشيم، به كوري چشم آن كسانی‌كه نمي‏خواهند ببيند.

گوهري طفلي به قرض نان دهد هر كه او ارزان خرد ارزان دهد

مفت گيرتان آمده‏ است، اين برليان را مفت از دست ندهيد.

خدايا به عز ولي اعظمت امام ‏زمان علیه السلام گوهر امامت و ولايت و گوهر پيروي و محبت اين چهارده معصوم علیهم السلام: را تا نفس آخر از ما زوال نياور.

خدايا به عز خاتم الانبياء صلی الله علیه و آله و سلم يگانه حبيب و محبوبت و يگانه محبت، به عز خاتم الانبياء صلی الله علیه و آله و سلم نعمت محبت ولایت چهارده معصومعلیهمالسلام: را در اولاد ما جاري بفرما.

يك دعا مي‏كنم، من خودم هم بچه دارم، بچه‌هایم را دوست می‌دارم. شما معلوم نيست بچه‌هايتان را بيشتر از من دوست داشته باشيد، ولي اين دعا را من با اين‌كه بچه دارم، مي‏كنم، شما هم آمين بگوئيد.

خدايا بچه‌اي كه ولي اهل‌البيت: نباشد به ما نده.

ديگر بس است، چون بايد كنترل از دستمان نرود، شما مؤمنين هم بايد به منزل برسيد، شب‌هاي آينده ان‌شاءالله دنباله مطلب را باز ادامه مي‌دهم.

پس معلوم شد: «الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْقِ » مطابق ميزان است، معلوم شد «لو بقيت الارض بغير حجه لساخت او لماجت او لحاجت باهلها» مطابق منطق عقل است. قربان آن مذهبي برويم كه پايه اولش را عقل تصديق كرده و تصدیق مي‏كند.

سيدالشهداء علیه السلام آن موقعي كه همه يارانش، همه اهل بيتش شهيد شده بودند، با لباس صلح و سازش ميان ميدان آمد، سه تا فرياد كرد.

من نمي‌دانم اين چه فرياد و صدائي بود، يك هزار و سيصد و سي سال است تقريبا، اين صدا در فضاي دنيا طنين ‏انداخته‏ است، اين صدا به گوش اهل عالم رسيده و مي‌رسد، تا وقتي فرزندش بقيه ‌الله علیه السلام بيايد. آن صدا را بگويم و ترجمه كنم، براي آن‌كه مجلس ما با نمك شود، اين خوراك‌های روحاني ما مزه و ملاحت پيدا كند، دلم مي‌خواهد صداي ناله شما هم بلند شود. عقيده خودم را مي‌گويم.

خير ندارد آن مجلس روحانی كه نمك عزاداري امام حسين علیه السلام در آن مجلس نرود. خير ندارد آن حنجره‌اي كه آه براي مصيبت امام حسين علیه السلام نكشد، خير ندارد آن چشمي‏كه براي امام حسين علیه السلام اشك نريزد، این عقيده بنده ‏است.

سه تا فرياد كشيد سيدالشهداء علیه السلام، فرياد اولش اين بود:

« أَ مَا مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنَا لِوَجْهِ الله»[10]

بلند بناليد.

آيا بود كسي كه ياري حسين علیه السلام كند؟ آيا يك مسلماني هست كه به فرياد ما برسد؟

«هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللّه فِينَا »[11] آيا يك خداپرستي هست براي خدا به ما رحم كند؟ از خدا بترسد، ظلم به ما نكند؟

صداها بلند شد، پشتش دارد كه اصوات النساء من الخيام بلند شد. مي‏خواهم زن و مرد فرياد بكشيد.

«ِ أَ مَا مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ الله»[12] در این مردان غيور منقلب مي‏شوند. صدا زد، آيا يك نفر هست بيايد حرم پيغمبرصلی الله علیه و آله و سلم را حفظ كند؟ دختران پيغمبرصلی الله علیه و آله و سلم را حمايت كند؟

اغلب به حال آمده‌ايد، اين كلمه را بگويم و در خانه خدا بروم.

همچنان‌كه اين صدا بلند شد، يك مرتبه شصت و چهار زن و بچه ميان خيمه فرياد زدند:

وا محمدا وا عليا!

ديشب اجمالا گفتم، امشب مفصل مي‏گويم، بنده راضي نيستم از مؤمنين و مومنات كه دعا نكرده‏ بروند. اگر حق گفتار بر گردنتان دارم، دو دقيقه بنشينيد، آن حرف‌ها مقدمه براي گرياندن بود، گريه مقدمه براي دعا است، چشم اشك آلود شده است، دل متوجه امام حسين علیه السلام بشود و زبان هم به دعا باز شود، كرم خدا مقتضي است، اجابت كند.

چه معني دارد، هنوز دعا نشده حركت می‌كنند؟ سه دقيقه كار داريم، من هم كلام روضه را سه دقيقه براي دعا كوتاه كردم. هرچه هست در دعا هست آقايان، آن قدر روايات داريم در مساله دعا، كه چهار، پنج شب من حرف دارم. ما هرچه داريم در دعا است، تير و نيزه ما دعا هست، سپر ما از بلاء دعا هست، مفتاح رحمت‌هاي خدا براي ما دعا است. پس از دعا غفلت نكنيد.

باسمك الاعظم الاعظم الاعظم

بموالينا المعصومين و ساداتنا اطهرین وبه سيدنا و مولانا حجه المنتظر و امامنا الثاني عشر علیه السلام

با حال التجاء و استغاثه به درگاه خدا

ده نوبت بلند

يا الله

خدايا به آيات مباركات قرآن عظيم و روح مطهر حضرت خاتم‌النبيين صلی الله علیه و آله و سلم و به سر سينه حضرت اميرالمومنين علیه السلام همين ساعت امر ظهور و فرج امام‏زمان علیه السلام را اصلاح بفرما.

به زودي ديده‌هاي رمق ديده ما را به جمال نوراني آن بزرگوار روشن فرما.

دل‌هاي ما را به ظهورش خرسند فرما.

دل مبارك آن حضرت را، از ما بچه‌هاي ناخلف، راضي و خشنود فرما.

سايه عز و ولايش را بر سر ما و بر سر همه مسلمانان جهان مستدام بدار.

ما و همه گويندگان شهادتين را، در سايه ولاي امام ‏زمان علیه السلام از هر خطا و اشتباه و از هر خطر و صدمه‌اي حفظ فرما. مشكلات ما را به بركت ولي وقت، حل و سهل و آسان فرما.

گره از كار همه مسلمانان بگشا.

خدايا به حق صاحب‌الزمان علیه السلام هركس به مسلمانان جهان، خاصه به شيعيان سوء قصدي دارد، شر و ضري دارد، شر و ضر و آفات و گزند او را به خود او بر گردان.

ملل و دول و ممالك اسلامي و بالاخص شيعه را از چشم زخم اجانب حفظ فرما.

گرفتاري‌هاي همه ما را، به آبروي امام ‏زمان علیه السلام برطرف فرما.

بيماران ما را سيما منظورين، لباس عافيت عاجل بپوشان.

بيماري‌های معنوي ما را به حق صاحب‌الزمان علیه السلام، خودت شفا بده.

سيئات اخلاقي ما را اصلاح بفرما.

ما را به آداب پيغمبرت صلی الله علیه و آله و سلم مؤدب و متخلق بفرما.

رواج و رفاه به كسب و كار، و خير و بركت به كشت و زرعمان عطا بفرما.

قرض‌هاي ما را اداء بفرما.

دردهاي نهفته نگفتني ما را دوا بفرما.

به حق محمد و آلش: گناهان ما را ببخش.

اي كريم، تو خانه تو آمده ‏ايم، روي فرش تو نشسته‌ايم، یا سيدالسادات، توي خانه تو هستيم، رو خاک تو نشسته آیم تو شفيع را هم، ولي تو، صاحب ‏الزمان علیه السلام قرار داده‏ايم. به حق صاحب الزمان علیه السلام ما را از درهاي مسجد بخشيده از گناه، بيرون ببر.

توفیق تقوی و پرهیز از گناه تا آخر عمر به همه ما مرحمت بفرما.

کسانی‌که ما را هدایت و دلالت به ولای اهل‌البیت علیهم السلام: کرده‌اند، بزرگان گذشته و وعاظ و علماء پدران ما ،بزرگان و آن‌هایی‌که پیوند ولای ما را با ال محمد صلوات الله علیهم اجمعین قرار دادند را ائمه دین محشور فرما.

آنها که محافظ دین معصومین علیهم السلام هستند از هر گزندی حفظشان بفرما
ذوی‌الحقوق همه ما را رحمت فرما.
آقایان محترمین و بانوان مخدرات، غیر آن‌چه گفتم، هر حاجت شرعی که دارند روا بفرما.
بمحمد و آله و‌عجل لولیک الفرج


[1] قصص : 51
[2] الکافی : ج 1 ص 179 - عبارت : لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ لَسَاخَتْ
[3] الکافی : ج 1 ص 177
[4] بحارالانوار : ج 68 ص 276
[5] بحارالانوار : ج 74 ص 232
[6] الکافی : ج 1 ص 157
[7] تهذیب الاحکام : ج 3 ص 84
[8] آل عمران : 74
[9] جمعه : 4
[10] بحارالانوار : ح 45 ص 12
[11] بحارالانوار : ح 45 ص 46
[12] بحارالانوار : ح 45 ص 12
najm111
Site Admin
 
پست ها : 2087
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:09 am

Re: مجالس دربار ه امام زمان منه السلام

پستتوسط najm111 » سه شنبه نوامبر 04, 2025 7:13 am

مجلس درباره حضرت امام زمان منه السلام
از مرحوم آيت الله ذاكر زاده تولايي در مسجد جامع اصفهان در سال 1391 قمرى


مجلس سوم


بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمين باري‏ء الخلائق اجمعين و صلي الله علي سيد الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين و خاتم النبيين ابوالقاسم محمد و علي اهل بيته الاطيبين الانجبين الهداه المهديين سيما مولانا و سيدنا الامام المبين و الكهف الحصين و غياث المضطر المستكين و خاتم الائمه المعصومين. صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه مولانا و سيدنا و امامنا و هادينا بالحق القائم بامره و لعنه الله علي اعدائهم ابد الابدين و دهر الداهرين

(وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُون)[1]

به موجب اين آيه مباركه و بر حسب روايات وارده، خداي متعال مي فرمايد: حجج الهيه و كلمات قدسيه تكوينيه را ما به هم متصل كرده‏ايم.

از ابتداء پيدايش بشر الي يوم المحشر، كلمات قدسيه الهيه، يعني حجج و یعنی انبياء و اوصياء انبياء، متصل به يكديگر هستند و زماني نخواهد بود، كه زمين خالي از حجت خدا باشد. و به اين مضمون روايات عديده در كتب محدثين شيعه، از «محمد بن يعقوب كليني» ثقه الاسلام، تا به آخر آن‌ها، مرحوم «حاجی نوري» رضوان الله عليهم اجمعين، بسيار نقل شده است.

ديشب به نحو اشاره و اجمال، يك بيان عقلي در لزوم وجود حجت الهيه در روي زمين نموديم. امشب از يك راه ديگري، باز به مقدار اندكي، تقديم هيئت محترم و سلسله جليله علميه، يك اشاره مختصر ديگري مي‌كنم، سپس در مطالبي كه عموم هم، ان‌شاءالله بهره‌مند شوند، وارد مي‏شوم.

حضرت فلاسفه در «حكمت متعاليه»، اين موضوع را ثابت و محقق كرده‏اند كه:

اشياء در «قوس صعود»، از «هيولاء» تا به «دره بيضاء عقليه»، در طرف قوس صعود، هر مرتبه بالاتري، غايت و ثمره براي مرتبه دون است، هر مرتبه‌اي اشرف است از مرتبه مادونش و هر مقدمي، مقدمه ‏است براي مؤَخر، و به عبارت ديگر، هر مؤخري، ثمره ‏است براي مقدم.

نبات، مقدمه براي وجود حيوان است، حيوان، مقدمه براي وجود انسان است، انسان، اشرف از حيوان و در قوس صعود، به منزله ثمره و به منزله نتيجه و غايت است از براي حيوان، حيوان، به منزله ثمره و نتيجه و غايت براي نباتات است، نباتات به منزله غايت و ثمره‏ هستند براي جمادات.

و گر نه بودي ميل و اميد ثمر كي نشاندي باغبان بيخ شجر

پس به معنا ان شجر از ميوه داد گر به صورت از شجر بودش نهاد

آخوند «ملا محمد بلخي»، اين شعرها را گفته ‏است و اين شعرها هم درست است.

باغبان درخت را كه مي‏كارد، به منظور ميوه آن درخت است، براي بهره‌برداري، كه درخت ميوه بدهد، ميوه درخت را بخورد یا در بازار به صورت پولش كند. كه اگر درخت ميوه ندهد و داراي ميوه نشود، باغبان درباره آن درخت، زحمت نمي‏كشد و زمين را كود نمي‏دهد، كلش نمي‏كند، آبياري نمي‏كند، درخت‌هاي را محصور به حصار و ديوار نمي‏كند، شب و روز، دور درخت‌ها، پروانه‌وار نمي‏گردد. اين گردش و اين رنج‌ها متحمل شدن، اين زحمت‌ها، همه براي اين است كه درخت ميوه‌دار است و از ميوه آن بهره بردارد، كه اگر ميوه نداشته باشد، به قول ناصرخسرو علوي:

ببرند شاخ درختان بي ‏بر سزا خود همين است مر بي‏بري را

«بر» به معنی ثمره و میوه است.

اين مطلب درستي است، درختي كه ميوه ندارد، اره، پاي آن درخت مي‌گذارند، آن درخت را مي‏برند، هيزمش را مي‌شکند، زير ديگ پلو مي‏سوزانند، پلو مي‏كنند، مي‏دهند ما علماء بخوريم و نوش جانمان. درختي كه ميوه ندارد، بايستي آن را بسوزانند.

خوب شعرهائي ناصر خسرو گفته است.

نكوهش نكن چرغ نيلوفري را برون كن ز سر باد خيره‏سري را

این مطلع اشعارش است، تا به این شعر می‌رسد.

بسوزند شاخ درختان بي‏بر سزا خود همين است مر بي‏بري را

درخت تو گر بار دانش بگيرد به زير آوري چرخ نيلوفري را

به هر حالت، باغبان كه زحمت مي‏كشد، براي ميوه است، اگر ميوه نباشد، درخت را مي‌برند. پس در معنا، درخت، پسر است، ميوه، پدر است، در معنا درخت، مقدمه ‏است، و ثمره و ميوه، ذي المقدمه و نتيجه است، نتيجه، «علت فاعليت»، فاعل است. اين در «حكمت متعاليه» مسلم شده ‏است، «علت غائيه»، مؤخر در وجود است و مقدم در تصور است و علت و غايت به وجود علمي، ‏«مبدا فاعليت» فاعل است. اين‌ها مطالب برهاني و مسلم است. اگر ثمره نباشد، شجره بي‌ربط است. آن وقت، اگر انساني در عالم وجود پيدا نكند، خلقت حيوان لغو است، درخت، بي‌ميوه ‏است، اگر حيوان در عالم وجود، موجود نشود و نباشد، خلقت نباتات، لغو و لهو و بي‌ثمره ‏است، مثل درخت بی‌ميوه ‏است. اين‌ها از مسلميات حكمت و فلسفه ‏است.

انسان گرچه در صورت، همه شبيه به هم هستند و همه افراد يك نوع منطقي هستند و به همه گفته مي‌شود: «حيوانٌ ناطق» ولي در معنا، همان‌طوري كه در روايات ما فرموده‏اند: «َ النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»[2] مردم مانند معدن‌ها و كان‌ها هستند، همه زير زمين‏ هستند، همه در رحم زمين‏ هستند، ولي، يكي، آهن است، يكي، طلای سفید است، يكي، مس است، یکی، طلای زرد است، معدن‌ها مختلف هستند.

انسان هم اين چنين است، افراد انسان، مانند معادن متنوعه و انواع مختلفه در جوهر ذات و موجوديت هستند.

انسان نه چند صورت بي‏معنا انسان نه بلغم و دم و صفرا را

موسي شنيدي و شجرو وادي و آن آتش و تكلم و اصغار را

از سوز سينه و دل انسان بين نار و درخت و سينه سينا را

انسانيت انسان، به ظاهرش نيست، به باطنش است، انسانيت انسان، به اين قالب بدني و اين هيكل جسماني نيست، به آن معاني روحاني و حقايق عقلاني در او است.

باز ملا محمد مي‏گويد:

اي برادر تو همه انديشه‏ اي مابقي تو استخوان و ريشه‏ اي

گر بود انديشه‏ ات گل گلشني و گر بود خار تو هيمه گلخني

آن وقت در اين افراد انسان، يك فردي به نام «انسان كامل» است. انسان كامل، در افراد انسان، همان نسبتي را دارد که انسان، نسبت به سایر انواع حیوانات دارد. چه رتبه‌ای انسان با سایر حیوانات دارد؟ انسان كامل هم، همان رتبه را براي ساير افراد انسان دارد. همچنان‌كه، در «قوس صعود»، انسان، ثمره شجره حيوان است، حيوان، ثمره شجره نبات است، نبات، ثمره شجره جماد است، انسان كامل هم، ثمره شجره انسان است. افراد انسان مانند سلسله درختي مي‏ماند كه ميوه آن‌ها، وجود انسان كامل است.

انسان كامل، همان «حجت خدا» است، انسان كامل، همان «كدخداي عالم طبيعت» است، انسان كامل، همان «كلمه قدسيه الهيه» ‏است که دیشب و پریشب، اشاره به این موضوع نمودم.

عباراتنا شتي و حسنك واحد و كل الي ذات الجمال يشير

انسان كامل، ثمره شجره انسان است. حالا، انسان، براي ثمره ‏است كه انسان كامل باشد، درخت، براي ميوه‏ است، ميوه براي درخت نيست.

اين‌جا، به قول فوكولي‌ها توي پرانتز، به قول ما آخوندها بين الهلالين، پنج، شش دقيقه‌اي از عموم آقايان، محترمین و محترمات استجازه مي‏كنم، اجازه بدهند يك جمله كوتاهي باز عرض كنم.

آقايان، ما براي انبياء خلق شده‏ايم، نه اين‌كه انبياء براي ما آفريده شده باشند. آن‌ها، ميوه درخت انسان هستند، درخت، براي ميوه ‏است، ميوه، براي درخت نيست. ميوه را فداي درخت نمي‏كنند. درخت را فداي ميوه مي‏كنند، انسان را فداي حيوان نمي‏كنند، حيوان را فداي انسان مي‏كنند. گوسفند را سرش را مي‌برند و كباب برگ از راسته او، كباب حسيني از ران او و كباب شامي ‏از گوشت‌هاي او درست مي‏كنند، مي‏دهند به ما مي‌خوريم و نوش جان مي‏كنيم. انسان را فداي حيوان نمي‏كنند، زيرا كه انسان ثمره ‏است و حيوان شجره ‏است. و همين‌طور، حيوان را فداي نبات نمي‏كنند، نبات را فداي حيوان مي‏كنند، علف‌هاي و يونجه‏ها را مي‏برند و مي‏ريزند جلوي گوسفندها بخورند، گوسفندها را براي يونجه فدا نمي‏كنند. اين حكم تفادي، بيان مي‏كند، ثمره و شجره را، بيان مي‏كند، «اشرفيت» و «اخسيت» را.

همين مطلب بين ما و بين حجج الهيه است، ما براي حجج الهيه‏ هستيم، آن‌ها براي ما نيستند، و اين مطلب، با بياني، ان‌شاءالله مفصل‌تر در سه شب ديگر، در وقتي كه بخواهم، فوائد وجودي امام را در زمان غيبتش به عرض شما برسانم، آن‌جا مفصل‌تر عرض خواهم كرد.

پس انسان كامل كه عبارت از حجت الهيه ‏است، او ثمره شجره انسانيت است و ما براي او هستيم، نه او براي ما. اگر او نباشد، ما نخواهيم بود، اگر ثمره نباشد، شجره نخواهد بود.

آخوند «ملا محمد» خوب گفته است.

گر نبودي ميل و اميد ثمر كي نشاندي باغبان بيخ شجر

پس به معنا آن شجر از ميوه داد گر به صورت از شجر بودش نهاد

زين سبب فرموده ‏است آن ذو فنون رمز نحن الاولون و الاخرون

گر به صورت من ز آدم زاده‏ام ليك معنا جد جد افتاده‏ام

پيغمبر، بچه آدم است، اما در معنا، باباي آدم ابوالبشر است، آدم، براي پيغمبر خلق شده ‏است، نه پيغمبر براي آدم. در سلسله نظام وجود، اين در «قوس صعود» بالاتر است، آن مقدمه و شجره است، اين ذي المقدمه و ثمره ‏است.

بناء علي هذا، محال است، مقدمه بدون ذي المقدمه، لهو و لغو است. من بالاي منبر براي هيچ نتيجه‌اي باشم، آمدن من لغو و لهو است، باید براي يك هدفي، براي يك مقصدي، براي يك نتيجه‌اي، بيايم بالاي منبر و حرف بزنم و الا اگر هدف نباشد و ثمره‌اي نباشد، آمدن من بالاي منبر، گفتارهای من لغو و لهو و بي‌اثر است و آدم عاقل حكيم، كار لغو نمي‏كند.

افراد انسان، مقدمه وجود انسان كامل هستند، اگر انسان كامل موجود نباشد، افراد انسان، تنه درختی هستند كه ميوه‌اش حجج الهيه‏است. اگر حجت الهيه‌اي موجود نباشد، تنه درخت فايده‏اي ندارد.

بسوزند شاخ درختان بي بر

لغو و لهو است و خداوند حكيم متعال كار لغو نمي‏كند.

پس، تا يك فرد انسان در عالم وجود است، بايد حجت الهيه باشد، محال است يك فرد از افراد انسان باشد و حجت الهيه نباشد، محال است يك فرد از افراد حيوان باشد و حجت الهيه نباشد، ممتنع است كه يك شاخ گياه برويد و حجت الهيه موجود نباشد، چون او ثمره‏ است، اين مقدمه ‏است، مقدمه بدون ذي المقدمه، شجره بي ثمره‏ است، لغو و لهو است و خداي متعال كار لغو و لهو نمي‌كند.

نتيجه چي شد؟ نتيجه اين شد که ديشب از راه قاعده «ممكن اشرف»، معلوم شد كه مادامي‏كه يك فرد بشر روي زمين باشد، بايد حجت الهيه هم باشد، امشب از راه «علت غائيه» ثابت شد، كه مادامي‏كه يك فرد از بشر در روي زمين است، بايد حجت الهيه وجود داشته باشد و موجوديت حجت الهيه درهمين نشئه بايد باشد، زيرا بين انسان مادي با موجود تصرفي، تناسب نيست، نه اين مي‌تواند از او استفاده كند و نه او مي‏تواند به اين افاضه و افاده كند، بين «مفيض» و «مستفيد» و «مستفيض»، در عالم امكان، بايد مناسبت باشد، و مناسبتي بين مادي محض و بین مجرد محض نيست، بايد او هم در كسوه ماديت باشد تا هم بتواند افاده و افاضه كند و هم اين طرف بتواند استفاده و استفاضه كند.

اين‌جا يك بيان مختصري كنم.

آفتاب، در نهايت تلولو و تشعشع است، او از تشعشع و تلولو و افاضه بخلی و امساکی ندارد. چشم من و تو بواسطه ضعفي كه دارد، نمي‏تواند از او استفاده كند، بايستي تناسب حاصل بشود، چه كار كنيم؟ يك عينك دودي به چشم بزنيم تا اشعه تيز و تند آفتاب، از اين عينك دودي رد شود، و قدري با چشم ما متناسب شود، آن وقت بتوانیم نور آفتاب را و خود آفتاب را ببینیم.

اين بچه فوكولي‌ها، وقتي به صحرا مي‏روند، عينك دودي مي‏زنند، چون اگر عينك دودي نزنند، آفتاب چشم‌هاي لطيف آهوئي آن‌ها را خراب مي‏كند، براي این‌كه متناسب شود، براي این‌كه نور، ضعيف شود و با چشم اين‌ها تناسبي پیدا كند، تا بتوانند از آن نور بهره‏مند شوند، عينك دودي مي‏زنند.

انوار و اشعه آفتاب احديت هم كه بخواهد به چشم‌های ضعیف افئده و قلوب ما بتابد، بايد از پس يك حجابی كه ‏اندك جهت ظلمانيت ماده در آن باشد، بايد از پس او عبور كند تا متناسب با چشم‌هاي ما شود و ما بتوانيم استفاده كنيم. عالم ماده و مده و به قول فوكولي‌ها ماده و انرژي، اين عالم، عينك دودي است، اين انوار و اشعه عالم ارواح را، یک قدري ضعيفش مي‏كند و یک قدري مخلوط به ظلمتش مي‏كند و متناسب با افئده و ديده‌هاي معنوي ما مي‌شود، آنگاه مي‏توانيم استفاده كنيم. اين سري است كه ارواح انبياء و رسل و اوصياء، بايد در قالب جسم بيايند تا ما بتوانيم از آن‌ها بهره ببريم، تا او بتواند به ما بهره برساند.

پس حجج الهيه، انسان كامل، كلمه قدسيه، بايد در كسوه ماديت باشد، يعني بايد در قالب بدن و در هيكل تن باشد و با ما متناسب شوند، تا ما بتوانيم از او بهره‌برداري كنيم، تا او بتواند به ما افاده و افاضه برساند.

يك حيواني است، آن را در لسان طب «بزمجه» مي‌گويند، «كلپاسه» هم گفته می‌شود. سنخ اين مارمولك‏هائي است كه در خانه‌ها مي‏بينید، از همين فاميل و از همین خانواده‏ است، حالا اصفهاني‌ها چه مي‏گويند؟ نمي‏دانم. «بزمجه» و «كلپاسه». اين حيوان عجيب و غريبي است، كيمياگران هم دشمن اين حيوان هستند، دشمن خونخوار اين‌ها، كيماگران قديم هستند زيرا اگر او را زنده بگيرند و شكمش را بشكافند و شنگراف را در شكم آن‌ها بگذارند و بدوزند، دفنش بدهند، «شنگراف» را ثابت مي‏كند، گوگرد را ثابت مي‏كند و حضرات در كيمياگري خود، «شنگراف» و گوگرد ثابت لازم دارند، يكي از مفاتيح مهم عملشان است. این است که دنبال او هستند تا پیدایش کنند.

يك وقتي من در كوهستان‌هاي نيشابور كه بين مشهد و نيشابور است، گردش مي‏كردم، نزديك ظهر تقریبا بود، نصف النهار بود، آن كله كوه بودم و گردش مي‏كردم، يك وقت ديدم بالاي يك قلوه سنگي که خيلي داغ است، اين بي پير نشسته و چمباته زده، درويشي توحيدي نشسته، بالا به شكل لا اله الا الله و چشم‌هايش را هم به آفتاب دوخته‏ است. يك ربع ساعت، اين بي پير چشم‌هايش را به آفتاب دوخته بود و پلك نمي‌زد، چرا؟ چون چشم قوي است، بدون حجاب مي‏تواند از نور آفتاب استفاده كند، ولي چشم من و شما ضعيف و ضعيفه ‏است و نمي‏تواند، او احتياج به عينك دودي ندارد، اما بچه فوكولي‌ها احتياج دارند، و اما چشم‌هاي ضعيف، براي ديدن آفتاب، به عينك دودي احتياج دارد.

سر مطلب همين است كه عرض كردم، بايد بين مفيد و مستفيد، مفيض و مستفيض تناسب باشد. تناسب مي‏گويد: انسان كامل بايد در لباس ماده باشد، حجت الهيه، بايد در قالب بدن و هيكل تن و در اين اسكلتي كه از عناصر اربعه پيدا شده‏اند، بايد باشد، تا هم خلق از او بهره‌مند شود و هم او بهره به خلق برساند. اين‌ها حكم عقلي است.

هركس هم كه اشكال علمي دارد، بيايد جواب بگيرد و يا مرا حالی كند و من را از اشتباه بيرون بياورد، خواهم آمد مقابل همين جمعيت مي‌گويم: من اشتباه كردم، يا از اشتباه درآيد. ما بنا نداريم بالاي منبر چهار تا قار و قور كنيم و بعد هم سر به جيب بزنيم و در برويم، نه اين حرف‌ها نيست. البته از منبر كه پائين مي‏آيم، خسته‏ام و حال حرف زدن ندارم، ولي اگر زنده بمانم، در اين شهر تا هفت، هشت روز دیگر هستم، اگر در اين مطالب اشكال علمي ‏دارند، خودشان هم اهل علم هستند، نه عوام نافهمي‏كه سه تا كلمه را افواهی از اين و آن، شكسته و بسته ياد گرفته و می‌خواهد خودنمائي كند و فضل فروشي كند، او به درد ما نمي‏خورد و آن را هم رد خواهيم كرد. اگر كسي اهل علم و اصطلاح است و مبادی علمي‏ در دستش است و بر اين عرايضي كه من عرض مي‌كنم، اعتراضي، انتقادي، اشكالي دارد، بيايد، اگر ابهامي ‏دارد، بيايد، يا من را روشن كند يا خودش روشن بشود، در هر دو حال از او متشكر خواهم بود.

اين دو بيان علمي‏ كه ديشب و امشب خدمت آقایان محترم، فضلاء، علماء، سلسله جليله طلاب علوم دينيه و محصلين علوم قديمه و محصلین علوم جديده، كه در نظر بنده، هر دو دسته عظيم و عزيز و محترم هستند، در محضرشان عرض كردم. به اين دو بيان.

با ياري صاحب الزمان علیه السلام بيان زياد داريم، براهين عقلي فراوان داريم، اين دو تا فعلا كفايت مي‏كند، در اصفهان گفته باشم. به دو برهان، عقلي، به دو منطق محكم، اين زمين خالي از حجت خدا، كه انسان كامل است و كدبانو و كدخداي عالم است و عقل فعال و كلمه قدسيه‏ است، اين زمين، آني نمی‌شود از او خالي باشد، همه وقت بايد او موجود باشد.

اول بشر، او است و اين فرضيه «داروين» غلط و مهمل است، ما در آن‌جا هم حرف‏ها داريم، كه ما نوه عنترها هستيم، واقعا؟ خدا نكند كه عقل انسان محجوب شود، از حيوانات هم بدتر مي‏شود. آقايان زحمت مي‏كشند، عمري را مصرف مي‏كنند، دائم نواميسي را پيدا مي‏كنند و به هم مي‏چسپانند، نتيجه‏اش می ‌خواهند بگويند: ما نوه عنتر هستيم، ما بچه‌هاي عنتر هستيم، پسر عموهايمان، پسر خاله‌هايمان، عنترها هستند. اين نتيجه علم آقايان است، التفات فرموديد!

به هر حالت، ما بچه عنتر نيستيم، ما نوه ميمون نيستيم، پدران ما دم نداشته‏اند، پدران ما پشم نداشته‌اند، پدران ما خم نبوده و چهاردست و پائي راه نمي‏رفته‏ اند و روي نواميس نشو و ارتقاء ريزه ريز دم و پشم ما ريخته نشده ‏است. ما از اول خلق شده‏ ايم، ابداعا به همين‌طور، باباي اوليه ما، كه مردی بوده مستوي القامه، پهن ناخن و بادي البشره، پيشاني او، نه مو داشته و نه پشم داشته، نه كرك داشته، ناخنش هم گرد بوده ‏است، دراز و باريك و تيز مثل خنجر قرمز نبوده‏ است، قدش هم راست بوده‏ است. آن شما هستيد كه نوه عنتر هستيد، آن شما هستيد كه ميلياردها سال گذشته، پشم و دمتان ريخته است و حالا از لابراتوارها در آمده‌ايد.

خلاصه مطلب اين است كه اول خلق بشري، حجت خدا است كه آدم ابوالبشر باشد و مابقي مخلوق از او هستند، آخرين نفري هم كه در اين عالم برود، حجت خدا خواهد بود. آني اين زمين بدون حجت نيست.

قربان خاك پايتان بشوم اي ائمه معصومين كه در سيزده قرن قبل، اين مطالب را با زبان ساده عاميانه، براي مردم نافهم آن زمان فرموديد: «الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْقِ»[3]، معيت آن را نگفته است، آن پيش‌كش شما باشد.

فرموديد: «لو بقيت الارض بلاحجه لساخت باهلها»[4]، فرموديد: اگر دو نفر روي زمين باشند، يكي از آن‌ها حجت خدا است. اين مطلب عقلي است، اين مطلب عقلي را بگيريد، اين حجت الهيه تا زمان حضرت خاتم الانبياء ابوالقاسم محمدصلی الله علیه و آله وسلم گاهي در مظهر نبوت متظاهر بود و گاهي در مظهر ولايت و وصايت و خلافت متظاهر بود. نوبت به وجود مسعود پيامبر خاتم صلی الله علیه و آله وسلم كه رسيد،

نبوت بر او ختم و مهرش گواه كه بر خط آخر رود مهر شاه

باب نبوت بسته شد، بعد از اين پيغمبر، پيامبري به هیچ وجه نيامده و نخواهد آمد. و بايد هم ختم شود.

اين‌جا باز اجازه بدهيد، آقايان محترم و بانوان محترمات، شما اذن بدهيد، که من با اهل علمي‏كه تشريف فرما هستند، دو مرتبه چند دقيقه‌اي صحبت كنم:

آقايان اهل علم، آقايان دانشمندان، بايد نبوت ختم بشود، بايد، خلقت پايان پيدا كند، اين فرمايشي كه بعضي‌ها كرده‏اند و سوء استفاده از فرمايشات شده ‏است، منطق ندارد. اولا، دنيا ازلی نيست، «ارسطو» درست فهميده ‏است، «فَعَل» با ازليت منافات دارد، فِعل ابتداء واقعي دارد، عالم امكان، «بدء» واقعي دارد، «كان الله و لم يكن معه شي‏ء»[5] نه به معناي معيت رتبیه، نخير، اين‌كه چيزي نيست.

خدا بود و هيچ موجودي نبود، همه در صوت عدم، همه در تاريكي و نيستي، خدا بود و خدا بود و خدا بود و غير خدا هيچ موجودي، به هيچ معنایي نبود. (هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُورا)[6]. كه امام مي‏فرمايند: «لَا مَعْلُومَ وَ لَا مَجْهُول»[7]. يك دريا و يك دنيا عرفان، در اين كلمه امام صادق علیه السلام است كه مي‏گويد: «لَا مَعْلُومَ وَ لَا مَجْهُول».

حوزه علميه و طلبه مي‏خواهد تا من برای آن‌ها بيان كنم. علم بلا معلوم خدا. انسان نبود، زمين نبود، آسمان نبود، ملك نبود، فلك نبود. تسلسل انواع غلط است، ازليت انواع كه «ابوعلي سينا» گفته ‏است، غلط است، ابداعيات هم نبوده ‏است، اختراعيات هم نبوده است، خدا بود و خدا بود و خدا بود و عالم وجود بدأ پيدا كرد، «يا مبدء يا معيد» دو اسم از اسم‌هاي خدا است. يكي از اسم‌هاي خدا «مبدء» است، يعني اشياء نبودند و تو آن‌ها را بود كردي.

ازليت در علم غلط است، حق با «ارسطو» است و «ارسطو» در اين مقام هم از «افلاطون» بهتر فهميده و هم از «ابوعلي‌سينا» بهتر فهميده و هم از «ملاصدرا» بهتر فهميده ‏است.

«ارسطو» مي‏گويد: فعل با ازليت منافات دارد، ازليت مال خدا است و بس. اشياء نبودند و خدا بودشان كرد، و اين اشياء را باز نابود مي‏كند، تا بفهاند كه خدا مختار در فعل است، تا بفهماند كه خدا قدرت دارد.

یک مثال بزنم:

اگر دست بنده لاينقطع حركت كند، هر وقت، الان، چهار سال قبل، چهار هزار سال قبل، حالا هر وقت دست مرا ببيني، ببيني حركت مي‏كند، چي مي‌فهمي؟ خواهي فهميد كه دست من تزلزل طبيعي دارد، اين حركت به اختيار من نيست، اين حركت اضطراري است، اين را مي‏فهمي. اما اگر ديدي من دست را حركت دادم و گذاشتم روي زانو و تكانش ندادم، باز حركت دادم، مي‏فهمي ‏اين حركت، حركت اختياري است، اضطراري نيست، يد مرتعش نیست، دست لرزان نيست، دستي است كه من خودم حركتش دادم.

فهمیدید!

اگر فعل خدا ازلي و ابدي باشد، يعني اگر بدأً براي خلقت نباشد و اگر انهدام و فناي كلي نباشد، از كجا ما فهم كنيم كه فعل به قدرت خداست و خدا روي اختيار اين فعل را كرده‏ است و اين ايجاد را نموده است؟ اگر فعل همين‌طور ابدی باشد، بی‌پایان باشد، از كجا ثابت كنيم كه خداي متعالي روی قدرت و اختيار ايجاد كرده‏ است و ابقاء مي‏كند و نگه مي‏دارد؟

براي اين‌كه معلوم شود كه خدا به قدرت و اختيارش کرده است، ايجاد مي‌كند و زبور می کند بعد از بود. من براي اين‌كه به شما بفهمانم كه حركت دست من اختياري است، گاهي حركت مي‏دهم و گاهي حركت را متوقف مي‏كنم. خداي متعال هم‌چنان‌كه به اين عالم بدا و ختم داده‏ است، به عالم وجود هم بدا وختم داده ‏است، به اين عالم اجسام و اجرام بدا و ختم داده ‏است. اين آفتاب را از بين خواهد برد: (إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَت وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَت)[8] اين زمين را خدا از بين خواهد برد، توجه فرموديد؟ و در سور قرآن هم مكرر این مطلب را فرموده ‏است كه اين زمين را از بين مي‏برد، اين نشئه را به هم مي‏زند. در فناي كلي، همه موجودات را از بين مي‏برد، تا بفهماند كه كار به دست من و اختيار من بوده است، من ايجاد كرده‏ ام، ابقاء كرده‏ ام، افناء هم مي كنم. افناء مي‏كنم اعلام می کند تا بفهميد ايجاد به قدرت من بوده ‏است، همان‌طوري كه بدا و ختم براي عالم وجود است، بدا و ختم براي اين كهكشان‌ها است، براي اين منظومه‌هاي شمسي بدا و ختم است، براي كره زمين بدا و ختم است، بدا و ختم هم براي نبوت هست.

اين فيض هم خاتمه بايد پيدا كند، اين فيض هم بايد قطع بشود تا معلوم شود كه افاضه اين فيض، به قدرت و به اختيار حق تعالي بوده ‏است، بدا و ختم در تمام مراحل وجود امكاني هست. آن‌كه مي‌گويد: ختم ندارد، نفهميده ‏است، چه در نبوت، چه در اين كره، چه در اين انواع، چه در عالم ابداع، چه در عالم اختراع، همه بدا دارد، همه ختم دارد. خدا مبدء و معيد است، دو اسم از اسماء خدا است و در اين موضوع خاتمیت من را حرف‌هائي است، وقت مي‏خواهد كه حرف‌هاي اصلي و علمي ‏را بزنيم.

تا پيش از خاتم الانبياء صلی الله علیه و آله وسلم انسان كامل و حجت الهيه، گاهي در لباس نبوت ظاهر مي‌شد، گاهي در لباس ولایت و امامت، ولی به پيغمبر خاتم صلی الله علیه و آله وسلم كه رسيد، لباس نبوت برچيده شد، ديگر استاد خياط، لباس نبوت نمي‌دوزد، ديگر كسي پيغمبرصلی الله علیه و آبه وسلم نخواهد شد، لانبي بعدي خشت آخر خانه نبوت خاتم الانبياء صلی الله علیه و اله وسلم بود. بعد از خاتم الانبياء صلی الله علیه و اله وسلم به حكم روايات، هركس مدعي نبوت شود، بايد او را كشت. كتابي بعد از قرآن نيست، (وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِه)[9] لا مبدل، آقايان فضلاء، ديگر تبديلي ندارد، بدلي ندارد، هرچه بعد از قرآن بيايد، چرت و پرت است، (وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِه)، توجه فرموديد يا خير! ختم شد نبوت به پيغمبرصلی اله علیه و اله وسلم ختم شد، ديگر بعد از او تبديلي ندارد، نه دين و نه مذهب، به هيچ معنائي از قبل خدا نخواهد آمد. بناچار، انسان كامل، حجت الهيه، در لباس ولايت و وصايت و خلافت بايد باشد.

ان‌شاءالله فردا شب قدري از اول منبر روايي‌تر، قدري كه همه بفهمند، و بيائيد و گوش دهيد كه به هركس كه بخواهيد رو برو شويد، نتواند به شما جواب بدهد، خيلي هم ساده ان‌شاءالله.

يازده خليفه ‏پیغمبر صلی الله علیه وآله و سلم و حجج الهيه بودند، در سنه دويست و شصت هجري، خليفه يازدهم، ولي يازدهم، انسان كامل يازدهم، حجه‌الله يازدهم از دنيا رفت، آیا از سنه دويست و شصت تا الان زمين، بي‌حجت است؟ آیا زمين بي‌حجت خدا و بي‌كلمه قدسيه الهيه ‏است؟ يك آن نمي‌شود زمين بي‌حجت باشد، آن وقت در اين هزار و چند سال، هزار و صد و چهل سال، اين زمين بي كدخدا و حجت الهيه بوده ‏است؟

به حكم عقل تا ده دقيقه‌اش نمي‏شود، يك هزارم ثانيه نمي ‏شود بي‌حجت باشد، چطور هزار سال بي‌حجت بوده ‏است؟ آیا اين حجت، سلاطين مغول و تاتار و افغانستان هستند؟ اين حجت، سلاطين آل عثمان هستند؟ آنها هستند حجج الهيه؟ آن اولي الامرهايي كه آقايان، برادان ما، مي‏گويند، آن‌ها حجج الهيه هستند؟ آن‌ها انسان كامل هستند؟ آن‌ها كلمه قدسيه‏ هستند؟ آن‌ها هستند عقل فعال؟ خير. پس كيست؟ برو بگرد، به حكم قرآن، آني بدون حجت زمين نمي‏شود.

ممكن نبود خيمه بي‏ستون ايمن نبود دریا

كشتي بودش ناخدا به كار تا آن‌كه رساند بار گران

بي‏رهبر ما را گذاشتن دور است ز دادار مهربان

خوب قصيده‏اي گفته ‏است.

سقف بي‏پايه نمي‏شود، شجره بي‌ثمره نمي‏شود، مقدمه بدون ذي المقدمه نمي‏شود، انسان بي انسان كامل نمي‏شود، در اين هزار و صد و چهل سال انسان كامل كيست؟ نشان بدهيد.

اگر از دایره تشيع جعفري خارج بشويد، محال است او را بتوانید نشان بدهيد، بايد بيائيد توي دائره مذهب جعفري اثني عشري تا بتوانيد دست و انگشت بگذاري و بگوئي اين حجت الهيه‌اي است كه زمان و زمين، آسمان و فلك، و محور جهان، و قطب دوران است. قطب آن باشد كه دور خود تند گردش افلاك دور او زند آن قطبي كه چرخ دور او مي‌چرخد آن قطبي كه قيم زمان و زمين و آسمان است، وجود مسعود اعلي حضرت ابر قدرت، امكان مكنت، كيهان شوكت، بقيه الله في الارضيين و حجت الله في العالمين، فرزند ارجمند حضرت ابا محمد حسن العسكري علیهما السلام حضرت مهدي صلوات الله عليه ‏است.

اين صلوات شما بد نبود، من را به عشق ‏انداخت، ولي من را به كار وا نداشت. از آن طرف علماء اعلام، حجج اسلام، بزرگان ما، عوام، تشريف فرمايند تا آن ساق مجلسآ دو تا از آن صلوات‌هاي امام ‏زمان علیه السلام پسند بفرستيد، اگر خوب باشد، چند تا شعر امام ‏زمان علیه السلام پسند به شما تحويل مي‏دهم.

بر باد داده زلف مجعد را در بند كرده عقل مجرد را

گر بي‏بري به لعل روان بخشش

خدا كند او را ببينيد، خدا كند يك نوبت او را ببينيد، دل مي‏دهيد، در راهش جان مي‌دهيد، افسوس كه بين شما و او يك كوه گذاشته‏اند.

اميدوارم به بركت خاتم الانبياء صلی الله علیه و آله وسلم با زبان ناقص من، قدري اين كوه‌ها كم شود، در شب‏هاي آينده ان‌شاءالله.

گر بي‏بري به لعل روان بخشش باور كني حيات موبد را

در پيراهن لطافت اندامش باشد گواه روح مجسد را

زاهد به خواب بيند اگر رويش

خدايا به اسم اعظمت، جمال بي مثالش را به چشم حضار من برسان.

دعائي بود كردم، مثل اين‌كه خدا مي‏خواهد لطفي كند.

زاهد به خواب بيند اگر رويش بت خانه كرد خواهد معبد را

در طي و نشر نيست جز او مالك سطح و زمين و كون محدد را

در قبض و بسط نيست جز او حاصل مصر وجود و ملك مخلد را

دور جهان به سلطنتش قائم تا كي كند قيام مجدد را

كور باد، چشمي كه او را نبيند، كور باد، چشمي‏كه جمال او را نبيند، جلال او را نبيند، اغلب مي‏بينند و نمي‏شناسند، در معناي غيبتش، به عرضتان مي‏رسانم.

خدایا به عز محمد و آل محمد:، به زودی جمال آن بزرگوار را، براي عموم بشر دنيا آشكار فرما.

هيچ ديني هم مدعي نشده ‏است حجيت حجتي را، آن‌طوري كه شيعه اثني عشريه مدعي است، هيچ صاحب دين و آئيني، شخص معيني به عنوان حجت كامل و انسان كامل و کدبانوی زمین معرفي نكرده ‏است در اين مدت، جز شيعه كه آدرس مي دهد، پسر امام حسن عسكري علیه السلام

ان‌شاءالله فردا شب، از طريق روايات جلو مي‏آيم، كه نه خود مجال داشته باشم و نه کسی بتواند نفس بكشد، از طريق نقلي اثبات خواهيم كرد، آن‌چه را كه عقل گفته ‏است. و راهين ديگر هم دارم، ديگر فرصت نمي‏شود، همين دو بيان كافي است، اگر وقتي دوباره پايم اين‌جا افتاد، بعضي‌هاي ديگر را هم مي‏گويم. فردا شب ان‌شاءالله از طريق وحي و روايات، همان عقل که اثبات كرده است، به حجيت به نحو كليت انطباقش مي‏دهيم بر شخص حضرت مهدي علیه السلام از طريق روايات، رواياتي كه هم شيعه گفته و هم برادران سني در كتاب‌هايشان نوشته‏اند.

خدايا به حق محمد و آل محمد صلی الله علیه و اله وسلم نعمت ولايت اين بزرگوار را در دل ما بيش از پيش بفرما.

خدايا بچه‌هاي ما را متولي ولاي امام‏ زمان علیه السلام گردان.

خدايا سايه بلند پايه اين بزرگوار، ولي اعظمت را بر سر عموم مسلمانان جهان، خاصه شيعيان مستدام بدار.

حرف شيعه، پشتوانه عقلي دارد، خيال كرديد يك زن گفته ‏است؟ آن بزرگانی كه آمده‏اند، اي عموم طبقات، كمي‏ فكر كنيد، «خواجه نصير طوسي»، عقل حادي عشرش گفته‌اند، استاد بشرش گفته‏اند، دنياي قديم و جديد، در مقابل بزرگواري و علم و دانش اين بزرگ مرد خراسانی، زانو به زمين زده‏اند، «خواجه نصير طوسي» آیا او بي‌خود معتقد به دوازده امام شده ‏است؟ او به قدر تو بزغاله نفهميده‏ است؟

مردي كه دنيا را تدبير مي‏كرد، مردي كه مذهب شيعه را رواج داد، مردي كه ريشه «بني‌العباس» را از دنیا كند، مردي كه مولفات و مثلثات او تمام دانشمندان را خاضع كرده ‏است، او قائل به دوازده امام است و امام دوازدهم هم، حضرت حجه ابن الحسن العسكري علیهما السلام است و در پرده غيبت است. او به قدر تو بزغاله نفهميده‏ است؟ به قدر تو تحقيق نكرده ‏است؟ يك پيرزن، حكيمه خاتون گفته، استغفر الله برو عقلت را عوض كن.

مانند «ميرداماد»، «ميرفندرسك» اين اركان‌ها و استوانه‌هاي علم شرق، مانند «صدر الدين شیرازی ملاصدرا» «صدرالمتأًلهين» كه در درياي اسفار او هزاران حوض‌چه ‏است كه غرق مي‏شويد، آن‌ها به قدر شما تحقيق نكرده‏اند، به قدر شما سر توي كتاب‌ها نبرده‏اند، آن‌هائي كه حقايق عقلي را مثل موم بيان مي‏كنند و باريك مي‏كنند و در كتاب‌هايشان شرح مي‏دهند، آن‌ها به قدر شما نفهميده‏اند و سر به آستان حضرت مهدي علیه السلام نهاده‏اند؟

علما و عقلائي، حكمائي، فقهائي و محدثيني مانند «محمد بن يعقوب كليني» با آن معروفي عصرش، مانند «صدوق ابن بابويه»، با آن قداست و تقوا و ايمان، بي تحقيق، اين‌ها ايمان به امام ‏زمان علیه السلام آورده‏ اند؟ «شيخ طوسي»، «شيخ مفيد» و «سيد مرتضي» و «سيد رضي»، آن گنجينه‌هاي فقه، بزرگواراني كه بزرگان عامه در مقابل آن‌ها زانو به زمين زده ‏اند، آن‌ها به قدر تو بزغاله تحقيق نكرده‌اند،؟ به قدر تو سر توي كتاب‌ها نبرده ‏اند؟ ناخن اين‌ها بر بسياري ترجيح دارد.

اين يلان، اين دليران، اين پهلوانان علم و فلسفه و فقه و اصول و كلام و تفسير و حديث و تاريخ و ادبيات، آن‌ها سر بر آستان حضرت مهدي علیه السلام نهاده‏اند، خيال كرده‌ايد مذهب شيعه الکی است

خدايا به آيات قرآن، صاحب اين مذهب را به زودي آشكار بفرما.

دنيا را به وجود مسعودش در امن و امان و داد و عدل همگاني بفرما.

ديگر بس است.

يابن العسكري علیه السلام

من می خواهم اين‌ها را به كربلا ببرم، تو هم بيا، مي‏خواهم از زبان تو جدت ابا عبدالله علیه السلام خطاب كنم، آقا شما هم بيا، بيا، بيا، انبوه شيعه، مرد و زن، اين‌ها دور خيمه‌ها جمع شده‏ اند،

يابن العسكري علیه السام تو هم بيا، بيا، پيشواي آن‌ها بايد بشوي، تو را بخوانند و گريه كنند، تو هم اشك بريز و گريه كن تا آن‌ها هم گريه كنند.

امام‏ زمان علیه السلام مي‏گويد،

اهل علم بناليد، اهل علم، من دلم مي‏خواهد شما ناله بكشيد،

مي‏گويد: «قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبِينُكَ وَ اخْتَلَفَتْ بِالِانْبِسَاطِ وَ الِانْقِبَاضِ شِمَالُكَ وَ يَمِينُكَ تُدِيرُ طَرَفاً مُنْكَسِراً إِلَى رَحْلِكَ وَ قَدْ شُغِلْتَ بِنَفْسِكَ عَنْ وُلْدِكَ وَ أَهْلِكَ وَ أَسْرَعَ فَرَسُكَ شَارِداً وَ إِلَى خِيَامِكَ قَاصِداً مُحَمْحِماً بَاكِيا »[10].

مي‏گويد:

يا اباعبدالله علیه السلام دم مردنت بود، ساعت آخر عمرت رسيده است، آن نفس‌هاي آخر را مي‏كشيدي، عرق مرگ بر پيشانيت نشسته بود، اين بدنت دائم جمع مي‏شد، دائم باز مي‏شد، به سمت چپ مي‏چرخيد و به سمت راست، يعني مشغول جان دادن بودي. بلند بناليد، دست و سر و صيحه را در راه اباعبدالله علیه السلام مرخص کنید.

مي‏گويد، یا جداه، مشغول جان دادن بودي، لشكر سواره بر بدنت تاختند، بدنت را زیر سم اسب.

يا ابا عبد الله و اهل بيته المظلومين،

بدن امام حسين علیه السلام را، اي شيعه زير دست بگيريد، با جسد مطهر ابي عبدالله علیه السلام به درگاه خدا راه پيدا كنيد.

بحق مولانا الحسين المظلوم علیه السلام و بحق اهل بيته: و اصحابه المظلومين،

ده مرتبه بلند،

يا الله

خدایا به سر سينه ولی خودت علي علیه السلام ، الهی به روح پاك فاطمه زهراء صديقه قدسيه سلام الله علیها كه همه معصومين علیهم السلام به او احترام قائل هستند، خدا هم در مورد او احتراماتی قائل شده است، خدايا به سر سينه علي بن ابیطالب‏ علیهما السلام و روح مطهر حضرت صديقه سلام الله علیها همين ساعت امر فرج فرزندش امام زمان علیه السلام را اصلاح فرما.

به زودی جهان را به وجود مسعودش، امن و امان بفرما.

دل ما را از نو ولایت آن بزرگوار متجلی و ممتلا بفرما.

قلب مطهر آن بزرگوار را از ما راضی گردان.

نور ولایتش را در قلوب ما، اولاد ما، نسلا بعد نسل، جاری بفرما.

به حق ولی الله الاعظم، امام زمان علیه السلام مشکلات ما را سهل و آسان گردان.

گرفتاری‌های ما را برطرف فرما.

شر کفار و ضر اشرار را از مسلمین جهان دور گردان.

بیماران ما را شفای خیر عطا بفرما.

مجلس را به هم نزنید، چه معنی دارد بی‌ادبی و بی‌احترامی نسبت به دعا کنید.

همه مسلمانان را در عز و امن و امانريال از شر کفار و ضر فجار و اشرار قرار بده.

به حق ولی الله الاعظم این دین و ایمان و عقیده ما را و والاد ما را از فتنه‌های مضله آخر الزمان حفظ فرما.

خدایا بچه‌هایمان را به تو سپردیم، خدایا عقاید بچه‌هایمان را به تو سپردیم، ای خدای حکیم،ایمان و عقیده اولاد ما را، پیوند اولاد ما را با امام زمان علیه السلام تا پایان عمرشان خودت حفظ بفرما.

آن‌ها که خدمت به دربار امام عصر می‌کنند، نوکران امام عصرعلیه السلام سلسله جلیله روحانیت، از آیات عظان آن‌ها، تا بچه طلبه‌شان، به حق امام زمان علیه السلام، همه آن‌‌ها را موید و معزز و معظم و محترم بدار.

ما را قدردان نعمت وجود علما و محصلین علوم دینیه بفرما.

آن‌ها که ما را به ولای ائمه تربیت کردند و هدایت کردند و مردند، علما و پدران ما، مدرسین ما، همه را با ائمه علیهما السلام محشور فرما.

هرکس به ما حق شرعی و عرفی داشته است، و مرده است، او را بیامرز.

توفیق تقوی و پرهیز از گناه تا آخر عمر به همه ما مرحمت بفرما.

هرکس آمین گفته و می‌گوید، به غیر آن‌چه گفته‌ام هر حاجت شرعی دارد، مخصوصا دو نفر که التماس دعا هم گفته‌اند، به آبروی امام زمان علیه السلام حاجات شرعیه همه آن‌ها را برآور.

بمحمد و آله و عجل فرج مولانا صاحب الزمان.




[1] قصص : 51
[2] الکافی : ج 8 ص 177
[3] الکافی : ج 1 ص 177
[4] الکافی : ج 1 ص 179 - عبارت : لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ لَسَاخَتْ
[5]
[6] انسان : 1
[7] بحارالانوار : ج 15 ص 23
[8] تکویر : 1- 2 - 3
[9] انعام : 115
[10] بحارالانوار : ج 98 ص 239
najm111
Site Admin
 
پست ها : 2087
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:09 am

Re: مجالس دربار ه امام زمان منه السلام

پستتوسط najm111 » چهارشنبه نوامبر 05, 2025 11:14 am

مجلس درباره حضرت امام زمان منه السلام
از مرحوم آيت الله ذاكر زاده تولايي در مسجد جامع اصفهان در سال 1391 قمرى


مجلس چهارم

https://drive.google.com/file/d/1WFMfxv ... drive_link

متن:
بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمين باري‏ء الخلائق اجمعين و صلي الله علي سيدنا الانبياء و المرسلين حبيب آله العالمين و خاتم النبيين ابو القاسم محمد و علي اهل بيته الاطيبين الانجبين الهداه المهديين سيما مولانا و سيدنا الامام المبين و الكهف الحصين و غياث المضطرين المستكين و خاتم الائمه المعصومين

صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه مولانا و سيدنا و امامنا و هادينا بالحق القائم بامره

و لعنة الله علي اعدائهم ابد الابدين و دهر الداهرين

(يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلا)[1]

بياناتي‌كه از نظر منطق عقل، براي لزوم وجود و حتمي ‏بودن حجت خدا در هر زماني، بايستي به عرض برسد، اجمالا به عرض رساندم. فعلا كلام در حجت خدا در زمان ما و تاريخ كنوني است. آن حجت خدا، آن كدخداي اين عالم، آن عقل فعال مجسم چه كسي است؟ مي‏خواهيم اين را بيان كنيم.

بيان اين مطلب از طريق نقل و طریق روايت است. عقل در جزئيات حكومت ندارد، عقل مدرك كليات است، قضاياي عقليه همه كلي است، جزئي نيست. جزئيات و مصاديق را بايستي از طرق ديگر، غير از طريق عقلي ثابت كرد. يا حسي، آن هم حس بصر، و يا حس سمع، كه روايت و نقل باشد.

حالا مي‏خواهم اين مطلب را از طريق نقل براي شما بيان كنم. و بنا دارم در اين‌كه نقل و روايتي كه مي‏گويم، از طريق شيعه و محدثين شيعه نباشد، از طرق برادران عامي‏خودمان، اهل تسنن، از طريق آن‌ها براي شما اين مطلب را بيان كنم. انگشت بگذاريم روي آن كسي كه حجت خدا است و خليفه الله و خليفه رسول الله ‏است. براي بيان اين مطلب يك مقدمه‌اي داريم كه اين مقدمه را قدم به قدم جلو مي‌رويم، تا ببينيم ان‌شاءالله به كجا مي‏رسيم؟ اميد است همين امشب به نتيجه برسيم.

آن مقدمه از اين‌جا شروع مي‏شود. دلم مي خواهد آقازاده‌ها و جوانان عزيز و محترم، با همين سبکی كه عرض مي‏كنم، در ذهن مباركشان مطلب را بسپارند و حواسشان را جمع كنند كه حلقات این سلسله از بين نرود.

يك حديثي است كه شيعه متظافر و بلكه متواتر نقل كرده ‏است ولي من از طرق شيعه نقل نمي‏كنم. برادران سني ما، علماء عامه هم اين حديث را نقل كرده‏اند.

«حميدي» در «جمع بين الصحيحين» اين حديث را گفته ‏است. «زمخشري» در يكي از كتاب‌هايش كه الان مستحضر نيستم و مدارك ثبت شده را با خود نياورده‏ام، «زمخشري» هم در يكي از كتاب‌هايش نقل كرده ‏است. ديگران هم گفته‏اند. از «عبدالله ابن عمر» هم با يك تفاوت مختصري در عبارتش نقل شده است.

حديثي كه «حميدي» نقل مي‌كند اين است كه مي‏گويد، پيغمبر فرمودند: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»[2] در يك نقل ديگر «ِ مَاتَ مِيتَةَ كُفْرٍ وَ نِفَاق»[3] نقل شده ‏است. اين حديث از پيغمبر، از طريق برادران عامي ما، سني ها، علمایشان نقل شده‏ است. خیلی ساده است، گوش بدهید. معني حديث اين است كه پيغمبر فرمودند: هركس بميرد و امام ‏زمان خودش را نشناسد، او مرده ‏است به نوع مردن كفار و به نوع مردن منافقين، و به نوع مردن مردمان جاهليت، بت پرست‌های قبل از اسلام، مشركين قبل از اسلام. اهل جاهليت مشرك بودند، بعضي از آن‌ها ملحد بودند. خلاصه هركس بميرد و امام زمان خودش را نشناسد، غير مسلمان مي‌ميرد.

اين حديث، عموميت دارد، هركس! منحصر به مردمان زمان پيغمبر نيست، تا دامنه قيامت كه شعاع اسلام كشيده و نطاق اسلام به آن‌جا رسيده‏ است، هركس كه از مسلمان‌ها به دنيا بيايد و بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد، اين مسلمان نمرده ‏است. او مانند اهل جاهليت، مانند كفار و منافقين و ملحدين و مشركين، آن‌طوری مرده‏ است، يعني نجات ورستگاري و فلاح ندارد، اين خلاصه‏اش است.

از اين عبارت پيغمبر صلی الله علیه واله وسلم بالصراحه، نه بالكنايه، به منطوق، نه به مفهوم، علماء متوجه ‏اند چه عرض مي‏كنم، به منطوق صریحش، معلوم مي‏شود كه براي مردم، در هر زماني يك امامي ‏هست و بر مردم واجب است كه او را بشناسند.

قرآن مي‏گويد: (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم)[4] روزي‌كه ما هر جمعيتي را به امامشان مي‏خوانيم. آن وقت در ذيل اين آيه، حديث از برادران و علمای سني ما نقل شده ‏است. «عبد الرحمان سيوطي» در كتاب «در المنثور»، «ثعلبي» در تفسيرش، اين‌ها مي‏گويند. روايت از پيغمبر مي‏كنند كه پیامبرصلی اله علیه واله وسلم فرموده است: «يُدْعَى كُلُّ قَوْمٍ بِإِمَامِ زَمَانِهِمْ وَ كِتَابِ الله وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِمْ»[5]. روز قيامت مسلمان‌ها به سه چيز خوانده مي‏شوند، يعني سه چيز از آن‌ها مطالبه مي‏كنند، يكي كتاب رب آن‌ها، كه آيا ایمان به قرآن داشتي يا نداشتي؟ تو معتقد به قرآن بودي يا نبودي؟ عمل به قرآن مي‏كردي يا نمي‏كردي؟ يكي به «سنه نبيهم» سو‏ال مي‏كنند، كلمات پيغمبر و فرمايشات پيغمبر را معتقد و معترف بودي يا نبودي؟ عمل به فرمايشات پيغمبر مي‏كردي يا نمي‏كردی؟ يكي ديگر هم امام زمانت چه كسي بود؟ دنبالش رفتي يا نه؟ گوش به سخنانش دادي يا نه؟ اين معناي «يُدْعَى كُلُّ قَوْمٍ بِإِمَامِ زَمَانِهِمْ وَ كِتَابِ الله وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِمْ» است.

اين حديث را هم «عبدالرحمن سيوطي» در كتاب «درالمنثور» و «ثعلبي» در تفسيرش نقل كرده ‏اند.

اين دو حديث را كه با هم تركيب كنيم، قويا مي‏فهميم كه پيغمبر فرموده است: در هر زماني براي مردم آن زمان، يك امامي هست كه روز قيامت مردم از آن امام زمانشان سئوال و مواخذه مي‏شوند.

اين روايت را، علماء اهل تسنن هم ديده‏اند وليكن گير كرده ‏اند، يك توضيح هم داده‏اند كه اگر من بگويم همه اهل علم مي‌خندند، توضيح غير وضيح است، توضيح نادرست است. مي‌گويند: مراد از اين امام‏ زمان كه پيغمبر فرموده است: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ » ، مراد قرآن است. چون امام، اسم قرآن است. آقايان لفظ امام را بر قرآن اطلاق مي‏كنند و اين قرآني را كه الان در دست است مي‏گويند، «امام عثمان». چون «عثمان» آن را جمع آوري کرد یعنی منتشر كرد، كه آن هم شرحي دارد.

در دوره عثمان، اختلاف قرائات شده بود و خيلي به هم ريخته بودند. عثمان هر چه قرآن بود را جمع آوري كرد، و قرآن‌ها را شست يا سوخت، علی اختلاف الروایات. بعد دستور داد يك نسخه نوشتند و هشت نسخه از روي آن نوشتند، يكي به مصر فرستاد، يكي به بصره فرستاد، يكي به كوفه فرستاد، يكي ديگر به مكه فرستاد، يكي در مدينه نگه داشت، يكي را به يمن فرستاد. لهذا اين قرآن را «امام عثمان» گويند. سنی‌ها لفظ امام را بر قرآن اطلاق مي‏كنند، از پيش خودشان. از پيغمبر اين اصطلاح نيامده ‏است. اهل علم مراقب باشيد.

اين اصطلاحي است كه خود آقايان جعل كرده‏اند. مي‏گويند: مراد از امام زمانه، قرآن است، «من مات و لم يعرف القرآن مات كافرا» پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم عرب بود، پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم زبان بلد بود، پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم حرف زدن را بلد بود، اگر اين مرادش بود، مي‏گفت: «من مات و لم يعرف القرآن» «من مات و لم يعرف الامام».

حالا بر فرض (وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ في‏ إِمامٍ مُبينٍ)[6]، از اين‌جا ياد گرفته‌ايد، لفظ امام را بر قرآن مي‌گوئيد، ديگر «زمانه» ندارد. قرآن در تمام ازمنه يكسان است، قرآن يك كتابي است كه از زماني كه بر پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم نازل شده‏ است تا الان و تا روز قيامت، كتاب همه ‏است، منحصر به يك زمان نيست. اگر مرادش قرآن بود، مي‏گفت: «من مات و لم يعرف الامام»، «من مات و لم يعرف القرآن»، آن «زمانه» ديگر چيست؟ هركس بميرد و امام ‏زمان خودش را نشناسد. از اين معلوم مي‏شود قرآن نيست، امام‌هاي متعدد منظور است.

اين روايت را «ثعلبي» و «سيوطي» هم مي‏گويند: مراد از «امام زمانه» قرآن نيست: «يوم يُدْعَى كُلُّ قَوْمٍ بِإِمَامِ زَمَانِهِمْ وَ كِتَابِ الله وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِمْ» ، از آن حديث «ثعلبي» و «سيوطي» مي‏فهميم که امام‏ زمان، غير از كتاب الله و غير از قرآن است و امام‏ زمان متعدد است، يكي نيست. اين را داشته باشيد. بيا حالا جلو.

قدم دوم: روزي كه پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم از دنیا رفت، علي ابن ابي طالب علیهما السلام با دو سه نفر، دور بدن پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم بودند، مشغول غسل پيغمبر صلی الله علیه واله وسلم و كفن پيغمبر صلی الله علیه واله وسلم و مقدمات دفن پيغمبر و نماز بر پيغمبر صلی الله علیه واله وسلم بودند. بعضي از اصحاب وقت را مغتنم شمردند و دویدند و آمدند در سقيفه بني ساعده و آن‌جا گفتند: اسلام از بين مي‏رود، مسلمان‌ها بايد زمامدار داشته باشند، زمامدار را بايد تعيين كنيم و اين اهم كارها است. از نماز بر پيغمبر و دفن پيغمبر و تشييع جنازه پيغمبر مقدم‌تر و مهم‌تر است و آن اين است كه رئيس براي مسلمان‌ها درست كنيم. چه كار كنيم؟ جنگ و نزاع در گرفت، براي رئيس درست كردن براي مسلمان‌ها.

اين‌جا من حرف خيلي دارم و نمي‏خواهم وارد شوم، چون در بحث امام زمان(عليه السلام)هستم، اما يك كلمه آقايان بگويم:

اين‌ها خودشان را با فهم‌تر از پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم نشان دادند، اين‌ها خودشان را دلسوزتر از پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم نشان مي‏دهند. آقا، شما دلتان براي اسلام و مسلمين سوخته است! مي‏گوئيد: بيائيد رئيس تعيين كنيم، پيغمبر به قدر شما نمي‏فهميد؟ پيغمبر به قدر شما دلش براي اسلام نمي‏سوخت؟ كه معين كند كه بعد از من رئيس کیست؟ اين مطلب را نمي‏فهميد يا مي‏فهميد؟ و اگر مي‏فهميد، دلسوزي او به قدر شما بود يا نبود؟ اگر بگوئيد نمي‏فهميد، اين كلمه را نسبت به پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم مي‏دهيد، نفهم، بابايت و جدت و خودت هستی.

کسی به پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم بگويد، نافهم است، مي‏گوئيم: نافهم بابايت است، جدت است، خودت است. اگر بگوئيد چرا بي‌ادبي مي‏كنيد؟ مي‌گوئيم: «كلوخ‏ انداز را پاداش سنگ است». تو به پيغمبر جسارت مي‏كني، اگر جسارت به پيغمبر درست است، جسارت به تو درست‌تر است.

اگر بگويد: ما دلمان براي اسلام از پغمير صلی الله علیه واله وسلم بيشتر مي‏سوخته است؟ مي‌گوئيم: غلط كرديد، دايه از مادر دلسوزتر نمي‏شود. دليلش هم آن است كه پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم هزار زحمت را متحمل شد و شما يك نوك شمشير در هيچ جنگي به بدنتان نخورد. پيغمبر سرش ريختند، سرش را سنگ زدند، فحشش دادند، هزار و يك بلا بر سرش آوردند و استقامت كرد، چون دلش مي‏سوخت. شما يك دانه خنجر در راه اسلام به بدنتان نخورد.

آن كه كارد و شمشير به بدنش خورد و استقامت كرد پسر عمويش علي علیه السلام بود. حالا توي اين حرف‌ها نمي‏خواهم وارد شوم، چون قصه امام زمان(عليه السلام)است، اين مقدمه براي آن است.

به هر حالت، گفتند: اسلام از دست مي رود، هر چه علي بن ابي طالب علیهما السلام پيغام داد كه جنازه پيغمبر آن‌جا افتاده، مشغول شستن او هستم، بيائيد نماز بخوانيم بر او، اگر اين حرف‌ها را بزنم، به حق پيغمبر صلی الله علیه واله وسلم همه شما به گريه مي‏افتيد. فرصت ندارم، اين رشته را هم نمي‏خواهم جلو بكشم.

آقا، قال و قال در گرفت، پيغمبر روز غدير رئيس را معين كرده بود، دلسوزيش آن‌جا معين نيست، حالا چه نقشه‌هائي بود به هم زدند، آن بماند، گفتم اگر بخواهم آن نقاشي‌ها را جلو چشم شما مجسم كنم، به حق قرآن مي‌توانم، آن چنان كه شما گريه كنيد، رو تواريخي كه همه نوشته‏اند.

خوب، افتادند به جان هم. انصار ديدند كه صحبت، صحبت ديگري است، صحبت حق و حقيقت و واقعيتي در بين نيست، صحبت کار است و به عبارت عاميانه، صحبت، به چاپ، به چاپ است. چون اگر حق كنار علي ابن ابي طالب علیهماالسلام است، پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم در مقابل چندين هزار جمعيت بازوي علي7 را گرفت و گفت «ٍّ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاه»[7] هر كه من اولي به نفس او از او هستم، اين هم يك حقيقت عجيبي است، این کنه ولایت است، كه حالا وقتش را ندارم بيان كنم.

پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم معين كرد. انصار ديدند حرف پيغمبر به عقب زده شده ‏است و يك دستگاه ديگري است، دستگاه رياست طلبي است، گفتند: اگر اين‌طور است چرا ما نشسته‏ايم؟ جان را ما کندیم، پيغمبر صلی الله علیه واله وسلم را ما ياري كرديم، مسلمان‌ها را ما جا داديم، مسلمان‌هائي كه در مكه در خناق و اختناق بودند و بيخ گلويشان گرفته شده بود و نفس نمي‏توانستند بكشند، در رفتند و آمدند مدينه، ما خانه داديم، اثاثيه داديم، مال داديم، خوراك داديم، آن‌ها را نگهداري كرديم. بعد هم در جنگ‌ها با پيغمبر همراهي كرديم، جنگ خندق و جنگ خيبر و جنگ احد و جنگ ذات السلاسل و جنگ بني قريضه و بني نضير، در اين‌ها ما بوديم، ما زحمت كشيده‏ايم، رياست را آن‌ها ببرند؟

انصار گفتند: لا، «منا الامير و منکم امیر» ، يكي از ما، يكي از شما، یا ما، یا یکی از ما و یکی از شما.

اين را داشته باشيد.

بنابر نقلي، حضرت «ابابكر الصديق» رضي الله عنا جميعا خداوند از ما راضي باشد و بنابر نقلي حضرت «عمر الفاروق» رضي الله عنا جميعا، ابو بكر رو كرد به اصحاب گفت: آهاي مدني‌ها، سر جايتان بنشينيد، چرا؟ براي اين كه پيغمبر صلی الله علیه واله وسلم فرموده ‏است: «الائمه من قريش» یا « الائمه بعدي من قريش» هر دو جورش نقل شده است، پيغمبر صلی الله علیه واله وسلم گفته ‏است: امام ها، شاهد عرضم همين كلمه‏ است، پيغمبر گفته: امام‌هاي مردم، امام‌هاي مسلمان‌ها بايد از قريش باشند و از قريش هستند، و شما مدني‌ها قريشي نيستنيد، ما مكي‌ها قريشي هستيم، و از اولاد «نضر بن كنانه» هستيم، میزان قریشی بودن این است فرزند «نضر بن كنانه» باشی، كه جد يازدهم يا دوازدهم پيغمبر است، شما اوسي‌ها و خزرجي‌ها، قريشي نيستيد و پيغمبر فرموده است: «الائمه بعدي من قريش» امام‌هاي بعد از من از قريش هستند.

اين روايتي است كه سني‌ها همه نقل كرده‏اند، همه، يا از زبان ابوبكر يا از زبان عمر، بعضي‌ها از عمر نقل کردند، بعضي‌ها از قول ابوبكر گفتند كه بلند شده و گفته شما قريشي نيستيد و حق امامت نداريد.

انصار ساكت شدند، انصار از ميدان در رفتند، گفتند: چشم.

از اين عبارت دو تا مطلب فهميده مي‏شود:

مطلب اول اين است كه امام‌هاي مسلمين، يعني آن‌هائي كه زمامدار هستند، يعني آن‌هائي كه بايد در قبضه بگيرند حل و عقد مسلمان‌ها را از نظر انتظامات اجتماعي، آن‌ها يكي نيستند، زیاد هستند، ائمه هستند، «ائمه» جمع «امام» است، فهميدند؟ مثل «اجنه» جمع «جناح».

از اين عبارت مفهوم مي‏شود كه امام‌هائي هستند، همان‌طور که گفته شده : من مات و لم یعرف امام زمانه و در آن حديث ثعلبي هم گفته شده ‏است: «يدعي كل قوم بكتاب ربهم و سنه نبيهم و امام زمانهم» معلوم شد امام‌ها يكي نيستند و آن حديث پيغمبر هم ربطي به قرآن ندارد. پيشوايان مسلمان‌ها، امام‌ها، پيشوايان، آن‌هائي كه زمام را به دست مي‏گيرند، پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم فرموده: از قريش بايد باشند. مطلب اول معلوم شد، كه امام‌ها خيلي هستند، هر زماني يك امامي‏ دارد.

مطلب دوم، آقايان اهل علم، در اين دقت كنيد، مطلب دومي‏ كه از كلام ابوبكر يا عمر مفهوم مي‏شود اين است كه:

پيغمبر راجع به پيشوايان مسلمين بعد از خودش، نظر داده ‏است، پيشوايان مسلمان‌ها را بعد از خودش به اختيار امت نگذاشته ‏است، (امرهم شوري بينهم) هم مربوط به امر زمامداري نيست، مربوط به امور جزئي است، در كارهاي شخصي است، ولي در كارهاي كلي كه زمام اسلام و مسلمين باشد، به اختيار امت نگذاشته‏است: (ما كان لهم الخيره) پيغمبر نظر داده، گفته است: پيشوايان بايد از قريش باشند. اگر امر به اختيار امت باشد، پيغمبر چه حقي دارد بگويد: امام‌ها و زمامداران بايد از قريش باشند؟

هركس كه امت معين كردند ملاک است، شايد امت بخواهند از غير قريش معين كنند؟ اگر من يك مطلبي را به شما آقايان واگذار كردم و گفتم هر چه مستمعين فرمودند همين را بگيرید، ديگر من حقي ندارم نظر بدهم، ديگر حق ندارم بگويم، من مي‏گويم: هركسي را مستعمين معين كردند، او را بفرستيد برود فلان محل مثلا، برود به قم، بعد بگويم آن كسي كه مي‏رود به قم بايد سيد باشد، عام نباشد. مي‏گويند: آشيخ ديگر به تو چه؟ تو كه اختيار را به مستمعين دادي، شايد مستمعين، يك غير سيدي را اصلح بدانند، تو چه حقي داري نظر بدهي؟

پس اگر من نظر مي‏دهم، به اختیار مردم نگذاشتم، اگر به اختيار مردم گذاشتم، ديگر من حق نظر ندارم. اهل فضل خوب در اين نكته دقت كنند، كجاها دم خروس از لاي آستين در مي‏آيد؟ كجاها گير مي‏كنند در زاويه حاده مثلث؟

خود آن بزرگان نوشته ‏اند كه ابوبكر گفت كه پيغمبر فرموده‏اند: «الائمه من بعدي من قريش» پيغمبر هم از قبل خودش كه نگفته ‏است، پيغمبر هم از قبل خدا گفته ‏است: (ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي) پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم از قبل خدا مي‏گويد: نماز چهار ركعت است، پيغمبر از قبل خدا مي‏فرمايد: كه حج واجب است، از قبل خودش كه نمي‏گويد، كلام او كلام خدا است.

پيغمبر نظر داده درباره پيشوايان مسلمين بعد از خودش، پس اختيار را به امت نگذاشته است، همین شاهد است که پیامبر به اختیار امت نگذاشته است، و الا اگر به اختيار امت گذاشته‏ بود چرا نظر بدهد كه بايد از قريش باشد؟ به پیامبر چه ربطی دارد از قریش باشد. هركس كه امت معين كردند، بايد باشد، شايد امت، غير قريشي را اصلح دانستند.

خوب، اين دو مطلب از فرمايش عمر و ابوبكر خوب معلوم ‏مي‏شود، خيلي روشن مي‏شود. گفتم دم خروس‌ها از كجاها بيرون آمده ‏است. از اين فرمايش معلوم شد كه بعد از پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم مسلمانان امام دارند، پيشوا دارند، هر زماني هم يك پيشوائي است و روز قيامت، هر قومي را به كتاب ربش و به سنت نبيش و به امام زمانش مواخده می‌کنند، امام‌ها هستند، ائمه علیهم السلام هستند، اين قدم دوم.

قدم سوم:

يك حديثي است كه در «صحيح» «مسلم نيشابوري» متعصب نقل شده است. اولا بدانيد همان‌طوري كه ما شيعه چهار كتاب داريم كه اين چهار كتاب بعد از قرآن و نهج البلاغه و زبور اهل البيت، ملجا و ماخذ عقايد و احكام ما است كه عبارتند از: «كافي» تاليف «محمد بن يعقوب كليني»، ثقه الاسلام و «من لايحضره الفقيه» تاليف «صدوق»، «ابن بابويه» و «تهذيب» و «استبصار» تاليف «شيخ طوسي»، اين سه تا محمد، صدوق، شيخ طوسي و كليني، محمدون ثلاث اول، اين چهار كتاب ماخذ اعتقادات و ماخذ احكام ما است.

همين‌طور برادران سني ما، شش تا كتاب دارند، كه ماخذ عقايد و احكام آنها است: «صحيح» «ابوعبدالله‏بخاري»، «صحيح» «مسلم‏نيشابوري»، «صحيح» «ترمذي»، «صحيح» «ابوداودسجستاني» و دو تا ديگر، «صحيح» «ابن‏ماجه»، «مسند» «احمدحنبل»، شش تا صحيح دارند كه ماخذ احكام و بلكه اعتقادات آن‌ها است، من از آن‌جا نقل مي‏كنم از هيچ جاي ديگر نقلا نمي‏كنم.

بخاري يك چيزي گفته كه غير از آن است از حيث عبارت، آن را مي‏گذارم و آخر مي‏گويم. صحيح مسلم نيشابوري، در انظار برادران عامي ‏ما، در انظار علماء عامه، مثل كافي است در انظار شيعه.

در صحيح مسلم به چند طريق روايت نقل شده از پيغمبر به عبارات مختلفه، يكي از آن اين عبارتي است كه من براي شما مي‏گويم:

شب جمعه‌اي بود، پیغمبرصلی الله علیه واله وسلم يك جواني را مي‏برند كه سنگ باران كنند، زناي محصن كرده بود، يعني خودش زن داشته و زن او هم در اختيارش بود و مي توانست، تمايلات جنسي خود را با عيال حلال خود انجام دهد، رفت و با يك زن اجنبيه‌اي زنا كرد. حكم اين زاني آن است كه ببرند در يك گودالي و آن قدر او را سنگ بزنند تا بميرد. اين قانون اسلام است و آن قدري كه ريختن خون ناحق شهامت دارد، ريختن خون به حق، همان قدر و يا بيشتر خير و بركت دارد. اجراي حدود الهيه، اسباب نزول بركات غيبيه ‏است.

اين مرحوم سيد اعلي الله مقامه كه اجراي حد مي‏كرده‏ است، اجراي حدش، اسباب نزول بركات مي‏شده ‏است.

يك جواني، زناي محصن كرده ‏بود، پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم او را مي‏بردند تا رجم كنند، حالا، يا در حال رفتن بود يا در حال برگشتن، جمعي در خدمت پيغمبر بودند، پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم اين چنين فرمودند، حديث اين است: «لا يزال يكون هذا الدين عزيزا منيعا ما وليهم اثني عشر كلهم من قريش»[8]عبارت ديگر هم دارد، پيغمبر فرمودند: «كلهم يجمع علي الهدي و دين الحق» در يك عبارت ديگر دارد كه: ضرر نمي‏رساند آن‌ها را ذلت و خواري بين مردم.

عبارت خيلي است، حالا آن‌ها را نمي‏خواهم بگويم.

معناي عبارت متن حديث اين است كه پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم فرمودند: اين دين اسلام، عزيز و با عزت است و با مناعت معنوي است مادامي‏كه دوازده نفر بر او ولايت دارند، كه آن دوازده تا از قريش هستند. يك‌جا به لفظ «امام» فرمود، مسلمین دوزاده امام دارند، و به آن‌ها عزیز هستند، يك جا لفظ «خلافت» فرمودند: دوازده خليفه بعد از من خواهند بود و كل آن‌ها از قريش هستند، يك‌جا فرموده ‏است كه در تمام دوران اسلام، دوازده نفر خلافت و رياست و امارت و امامت دارند.

بخاري همين قدر نقل كرده كه بيغمبرصلی الله علیه واله وسلم فرمودند: بعد از من دوازه نفر امير هست. به عنوان امارت گفته ‏است. چون اين بخاري چيز عجيبي است، او هر جمله‏اي كه يك سر سوزن به علي علیه السلام و اولاد عليعلیه السلام اشاره فضيلت داشته باشد، مقيد بوده ‏است كه تا مي‏تواند آن را نقلا نكند. اين چنين از كتاب‌هايش مفهوم مي‏شود. خودشان چطور جواب خدا را خواهند داد، نمي‏دانم.

به هر حالت، پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم فرمودند: دوازده امام، خليفه و امير و ولي مسلمين هستند در دوران اسلام، كه اين دوازده تا از قريش‏ هستند. در يك روايت دارد فكر مي‏كنم، ابو داود نقل مي‏كند، كه پيغمبرصلی الله علیه و اله وسلم فرمودند: تمام اين دوازده تا همگي از بني هاشم هستند. در باقي روايات گفته ‏است اين دوازده تا از قريش هستند،

خوب، پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم گفت: هركس بميرد و امام زمانش را نشناسد، كافر است پيغمبر گفت: روز قيامت از مردم سئوال مي‏كنند، امام زمانتان كي بود؟ گوش به حرف او دادید یا نه، پيروي او كرديد يا خير؟ كلمات پيغمبرتان را شنيديد عمل کردید يا خير؟ قرآن را عمل كرديد ياخير؟ سئوال مي‏كنند. پيغمبر فرموده ‏است امام‌ها از قريش هستند، به سند ابوبكر يا عمر، پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم فرموده: امام‌هائي كه در دوران اسلام، امامت، خلافت، امارت و پیشوایی دارند، دوازده تا هستند، آن‌ها هم از قريش هستند.

اين‌ها رواياتي است كه برادران عامي‏ ما، يعني اهل تسنن در كتاب‌هاي خودشان نوشته‏اند، ما این روايات را در كتاب‌هاي خودمان و از طريق محدثين خودمان به حد تواتر داريم. من از محدثين خودمان نقل نمي‏كنم، فقط از آن‌ها نقل مي‏كنم تا نگوئيد اين‌ها مال شما آخوندهاي شيعه است، تا نگوئيد «مجلسي» درست كرده‏ است. اي خاك پاي مجلسي، توتياي چشم همه شما، اي نعلين «مجلسي»، فخرتان و تاج سرتان، «مجلسي» مذهب شيعه را درست نكرده‏ است، «مجلسي» كوجكتر از آن است كه فرعي از فروع را خودش اختراع و ابداع كند، «مجلسي» رضوان الله عليه و قدس الله سره

خدايا شب جمعه ‏است، شب نزول برکات تو است، به عدد هر حرفي كه در بيست و پنج جلد بحارش نوشته است، به ازاي هر حرفي ميلياردها بركات خودت را به روح پدر و پسرش عطا بفرما.

اين آمين‌ها خوب است، بی‌اثر هم نیست، روح مطهر او از شما شاد مي‏شود، متقابلا او هم براي شما دعا مي‏كند.

خدايا به كلمه كلمه‌اي كه اين بزرگوار در بيست و پنج جلد كتاب بحار الانوار نوشته ‏است، انوار و بركات غيرمتناهي خودت را، امشب به عنوان هديه از اين مجلس كوچك ما، به روح پرفتوح اين پدر و پسر مرحمت فرما.

اي پسر بچه‌هاي نافهم، اي علقه مضغه‌هايي كه سرشان از توي پوست تخم عالي خيال هنوز در نرفته و به عالم فواد نرسيده ‏است، بي‌ادبي به مجلسي؟

مذهب شيعه را مجلسي درست نكرده است، مذهب شيعه را خدا درست كرده ‏است، مذهب شيعه را پيغمبر درست كرده ‏است، فهميديد؟ پيغمبر به اذن الله، و الا پيغمبر مُشَرع نيست، مشرع خدا است.

من يك حديث از كتاب مجلسي نقل نكردم تا اين فضول‌ها، فضولي نكنند، نگويند اين آشیخ‌های شيعه اين حرف‌ها را درآورده‏اند، نگويند مجلسي اين‌ها را درست كرده، نه مجلسي و نه سلاطين صفويه، اين‌ها را درست نكرده‏اند، آن‌ها را خدا و پيغمبر درست كرده ‏است. لذا روايات را از كتب برادران سني ما نقل كردم، برادران سني ما اين روايات را گفته‏اند.

آن‌ها گفته‏ اند كه پيغميرصلی الله علیه واله وسلم فرموده: امام ‏زمان هست و مردم بايد او را بشناسند، روز قيامت هم از امام زمان سئوال مي‏شود، پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم گفته‏ است امام زمان‌ها قريشي‏اند، پيغمر گفته ‏است امام زمان‌ها دوازده تا هستند، كه هر دوازده تا از قريش هستند. در يك حديث هم نقل شده كه فرموده است از بني هاشم هستند. همين دوازده تا را به ما نشان بدهند.

اگر اين روايات هم مال پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم نيست، از توي كتاب‌هايشان بردارند، بگويند دروغ است. كه نمي‏گويند، خودشان هم قبول دارند. مسلم در صحيحش نوشته ‏است، ابوداود و ابن ماجه و ديگران كه خيلي الي ماشاءالله نوشته‏اند.

خدايا به حق امير المومنين علیه السلام الساعه از مجلس ما روح و ريحان را به روح مقدس «علامه اميني»، مرحوم حاج ميرزا عبدالحسين، صاحب كتاب الغدير عطا بفرما.

آن بزرگوار در كتاب مستطاب الغدير كه به عقيد بنده واجب است هر طلبه‌اي يك دوره از اين كتاب را داشته باشد، كه اگر پول نداريد، از آيات الهيه اين شهر، آيت الله حاضر، آقاي امام، آيت الله آقاي خادمي ‏و آيات الهيه ديگر و حجج اسلامتان بگيريد، بابت سهم امام، بالاترین و بهترين محل هم همين است، اين كتاب را بگيريد، و برويد مطالعه كنيد.

آن وقت جلد دهم الغدير را درست مطالعه بفرمائيد تا بفهميد قصه از چه قرار است.

توي كتاب‌هاي ديگرشان هم اين دوازده تا را نوشته‏اند، من فقط از اين دو تا صحيح نقل كردم، از برادران عامي ‏مي‌پرسيم اين دوازده تا امام زمان علیه السلام، كه از قريش هستند و همه اهل هدايت و دين حق هستند و اسلام منقضي نمي‏شود، مگر به اين دوازده تا، كه بعضي از متون حديث است، اين‌ها كي ها هستند؟ دوازده تا رل نشان بدهيد. اگر انصاف باشد. آخ آخ، اين انصاف چيز عجيبي است.

خدايا خودت ما را از جاده عدل و اصناف نگذار بيرون برويم.

(يعرفون نعمه الله ثم ينكرونها) (جحدوا بها و استيقنتها انفسهم) از اين قبیل فراوان است.

«اللهم لاتكلنا الي انفسنا طرفه عين» خدايا يك آن ما را به خودمان وا مگذار.

هوي بر ما مسلط شود، هوس بر ما مسلط شود، شيطان بر ما مسلط شود، ما را از عدل و انصاف خارج كند، ما را مرهون هوي و هوس و حب دنيا و حب رياست كند.

جواب بدهند.

از موقعي كه اين حديث ها درآمده، تا الان كه هزار و سيصد و هشتاد سال است، هنوز برادران عامي‏ما نتوانسته‏ اند يك دوازده تائي را كه مفاد اين احاديث پيغمبر است، نشان دهند و اين حديث را هم نگفته‏اند، دروغ است، چون در صحاح سته ‏است.

بله، خدا رحمت كند حاج نوري را در كتاب كشف الاستار، از قاضي اياز يكي از علماء اهل تسنن نقل مي‏كند كه آن بزرگوار دوازده تا را درست كردند و گفته‏اند: دوازده تائي كه پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم گفته ‏اند در اين حديث عبارتند: از ابوبكر و عمر و عثمان و علي، معاويه و يزيد، عبدالملك، چهار تا هم بچه‏هاي عبد الملك، هشام بن عبد الملك، سليمان بن عبد الملك، يزيدبن‏عبدالملك، وليد بن عبد الملك، يكي هم وليدبن‏يزيدبن‏عبدالملك اين دوازده تا.

حالا به چه مناسبت اين دوازده تا را انتخاب كرده‏اند؟ چون مي‏گويند در یک متن حدیث است: «كلهم تجمع عليهم امه» اين‌ها مورد اجماع امت بوده‏اند، و حال اين‌كه اين هم دروغ است و اين‌ها هيچ كدام مورد اجماع امت نبوده‏اند.

و به علاوه اگر پيغمبر گفته: «كلهم يجمع عليهم امه» گفته «كلهم يعمل بالهدي و دين الحق» يزيد بن معاويه به هدايت و دين حق عمل كرد؟ سر پسر پيغمبر را بريد، دخترهاي پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم را اسير كرد و با آن وضعيت، از ديار به ديار برد، اين عامل به هدی و دين حق بود؟ آن قدر در «يوم الحره» دستور داد كشتند در مدينه، كه خون در حرم پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم تا ساق پاي مردم آمد، ده هزار زن، از زنا آبستن شدند، از لشكر يزيد بن معاويه، نسل‌ها به هم بخورد، ايشان عمل به هدي و دين حق كردند؟

بمب ريختند توي خانه كعبه، آتش فشاني كردند، بمب ريختند، بمب آن تاريخ، ايشان عمل به هدي و دين حق كردند؟ اسلام به وجود يزيد، عزيز شده است؟ اسلام به وجود يزيد منيع شده ‏است؟ وليد بن يزيد بن عبد الملك، آن شرابخوار عجيب و غريب، شرابخواريش هم عجيب بوده ‏است: گاهي يك پياله با غذا مي‏خورند، گاهي يك بطر مي‌زنند، گاهي يك قرابه مي‏خورد گاهي يك خم را سر مي‏كشند، دیگر از این شرابخوارتر هم هست؟

وليد بن يزيد بن عبد الملك نه با قرابه و نه به خمر راضي بود، يك حوضي درست كرده بود و پر از شراب مي‏كرد، گاهي كه مي‏خواست كيف كند، لخت مادر زاد مي‏شد، و می‌رفت توی آن و از تمام سوراخ‌هائي كه داشت مي‏مكيد، از دهان و گوش و بینی، و مي‏خورد تا وقتي‌كه محسوس مي‏شد كه شراب در اين حوض كم شده است.

آن بزرگوار يك سفرآ خيال مكه كردند، يعني مي‏فرمائيد، رفتند مكه كه اداء مناسك كنند و لبيك، اللهم لبيك بگويند؟ برای استلام حجر رفتند؟ نخير، براي آن كه بروند پشت بام خانه كعبه، آن‌جا صندلي بگذارند و آن‌جا شراب بخورند.

يك كلكسيون سگ هم درست كرده بود، متجددين اروپا يك دانه سگ دارند، دو تا سگ مامانی دارند، ديگر ده تا سگ كه ندارند، او شصت، هفتاد تا سگ درست كرده‏ بود، آن وقت مي‏خواست اين سگ‌ها را ملازم ركابش كند و به مكه ببرد. دستور داده بود صندوق‌هایی درست كنند براي هر كدام از سگ‌ها.

اين خبيث، قرآن را جلو گذاشت و باز كرد و اين آيه آمد: (و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد) خلقش تنگ شد. گفت قرآن را آن‌جا بگذاريد و قرآن را آن‌جا گذاشتند. تير و كما را گرفت، آن قدر تير به قرآن زد كه قرآن سوراخ سوراخ شد و بعد هم گفت:

تهددني بجبار عنيد و ما انا ذات جبار عنيد

اذا لاقيت ربك يوم حشر فقل يا رب مزقن وليد

مرا از خدای جبار مي‌ترساني، جبار من هستم، روز قيامت كه رفتي پيش خداي خودت، بگو خدايا، وليد مرا سوراخ سوراخ كرد. اين آدم، امام ‏زمانی است که واجب است بشناسیم؟ او آن است که مايه عزت اسلام است؟ او آني است كه عمل به هدي و دين حق مي‏كند؟ بايد «قاضي اياز» خجالت بكشد.

اين دوازده‌تائي است كه اين بزرگوار دستش را بالا زده و به كمر زده دامنش و به ميدان آمده و دوازده تا درست كرده ‏است و گفته مراد پيغمبر از آن دوازده تا، اين‌ها هستند.

عقل شما باور مي‏كند؟ خود سني‌ها هم از خجالت این حرف «قاضي اياز» را نمی‌زنند.

نيست دوازده تائي، جز آن دوازده تائي كه شيعه مي‌گويد، دوازده‌تائي كه عمل به هدي و دين حق كنند، دوازده‌تائي كه از بني‌هاشم، بنابر يك نقل باشند، دوازده‌تائي كه مايه عز و مناعت اسلام هستند، همين دوازده‌تائي كه شيعه گفته‏ است كه اول آن‌ها علي ابن ابي طالب7 است و آخرشان هم آن مهدي علیه السلام آخر الزماني است كه به اتفاق همه مسلمانان، پيغمبر گفته در آخر الزمان، از اولادهاي من، از رحم فاطمه سلام الله علیها، از اهل بيت من، به تعبیرات مختلفه، خواهد آمد و دنيا را مملو از عدل و داد مي‏كند.

اين مطلب را پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم گفته، ما شيعه نمي‏گوئيم،

مطلب مهدي علیه السلام و امام زمان (عليه السلام)هم منحصر به ما شيعه نيست، باز نگويند اين ساخته آخوندهاي شيعه‏است، آخوندهاي شيعه كوچكتر از آن هستند كه بتوانند مهدي علیه السلام بسازند، مهدي علیه السلام را هم خدا ساخته و پيغمبر ساخته و گفته ‏است. مهدي آخر الزمان علیه السلام از مسلميات شيعه و سني است.

در چهل كتاب نقل شده است از كتب عامه و علماي اهل تسنن، روايت از پيغمبر راجع به مهدي آخر الزمان علیه السلام كه از اهل بيت پيغمبر است و از رحم فاطمه زهراء سلام الله علیها و از صلب علي بن ابي طالب علیهماالسلام است. نشانه‌هاي زيادي هم براي او گفته‏اند و يك نشانه‏اش اين است كه «يملاء الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا».

سني‌ها گفته‏ اند، دوازده تا، اولشان علي علیه السلام و آخرشان مهدي علیه السلام است.

يك حديث هم حالا يادم آمد آن را هم بگويم:

حديث را «ثعلبي» نقل كرده و يكي ديگر هم نقل كرده، يادم نيست.

پيغمبر صلی الله علیه واله وسلم يك روزي نماز صبح را خواندند و منبر رفتند، پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم هم اهل منبر بود و هم اهل محراب بود مجمع البحرين وملتقی اقليمين بود، رفت بالاي منبر و فرمودند: «من افتقد الشمس فليتمسك بالقمر و من افتقد القمر فليتمسك بالفرقدين

فرقدين نگفت

و من افتقد الفرقدين فليتمسك بالانجم الزاهر» ، و آمد پائين. اصحاب نفهميدند، معني عبارت اين است، هركس آفتاب را از دست داد و طالب آفتاب شده به ماه بچشبد و هركس ماه را طالب شد، به دو ستاره نوراني فرقدان بچسبد، هركس طالب آن‌ها شد، به ستاره‌هاي روشن ديگر بچسبد.

پيغمبر وقتي آمد پائين گفتند: آقا مراد شما از اين عبارت چه بود؟ فرمودند: آفتاب من هستم (و الشمس و ضحيها) تعبير به پيغمبر شده است، ماه پسر عمه من علي علیه السلام است، تا من هستم، به من متمسك شويد، و اگر من از دست‌تان رفتم به علي علیه السلام متمسك شويد، و چون ماه از دستتان رفت، به فرقدان متمسك شويد و فرقدان حسنين علیهماالسلام ‏هستند. هرگاه حسنين علیهماالسلام از دستتان رفتند، به انجم زاهره، ستاره‌هاي روشن، اولادهاي حسين علیه السلام متمسك شويد.

اين روايت را ثعلبي سنی نقل كرده ‏است. در بعضي روايات هم معين كرده‏اند كه اين دوازده تا، آخرش مهدي علیه السلام ست، در بعضي معين كرده‏اند كه اين دوازده تا، نه تايش از ولد حسين علیه السلام هستند، آخرش مهدي علیه السلام ست.

اين‌ها ديگر رواياتي است كه علماء شيعه از هزار سال قبل نقل كرده‏اند، الان كتاب‌هايش در كتاب خانه آستان مبارکه رضويه ‏علیه آلاف التحیه و الثناء است كه از چهارصد سال قبل از اين نوشته شده ‏است. كتاب هست پانصد سال قبل از اين نوشته شده ‏است، من آن‌جا بعضي كتب خطي را ديدم، چهارصد سال قبل از اين نوشته شده‏ است و یا روضه کافی. روايات در اين كتب خطی كه چهارصد سال قبل نوشته شده ‏است وجود دارد،

ما درست كرده ‏ايم؟

آقايان يك خورده انصاف مي‏خواهد، يك خورده حقيقت طلبي و حقيقت جوئي مي‏خواهد، يك خورده لگد زدن به هوي و هوس و وساوس نفساني و شيطاني مي‏خواهد، يك خورده توجه به خدا مي‏خواهد. با اندك تحقيق و تعمق، با اندك غور و غوص، در رواياتي كه برادران عامي ‏ما در كتاب‌هايشان نوشته‏اند، مثل اين چراغ متلالا مي‏شود كه مذهب صحيح كه خدا و پيغمبرصلی الله علیه واله وسلم گفته مذهب شيعه اثني عشريه ‏است.

آن وقت این اثنا عشر، يازده تا كه آمدند و رفتند، دوازدهمي آن‌ها هماني است كه ما درباره‏اش بحث مي‏كنيم، در خصوص مهدي علیه السلام هم آن قدر روايت سني ها نقل كرده‏اند كه الي ماشاءالله، نهايت اختلاف ما و سني ها، آن هم نه همه علماء اهل تسنن، خير، قريب پنجاه تا آن‌ها را مرحوم حاجي نوري رضوان الله عليه نقل كرده در کتاب‌هایش، از علماء بزرگ كه با ما شيعه در مهدي7 موافق هستند.

ما مي‏گوئيم: مهدي علیه السلام از اولاد امام حسين علیه السلام است و مهدي علیه السلام زاییده شده و موجود است الان. آن‌ها اغلب مي‏گويند: مهدي علیه السلام از اولاد امام حسن علیه السلام است و آخر الزمان زائيده مي‏شود. پنجاه، شصت نفر از علماي بزرگشان، مانند ما عقيده دارند كه خير، امام مهدي علیه السلام از اولاد امام حسين علیه السلام است و زائيده هم شده و الان هم موجود است و الا اصل مهدي آخرالزمان علیه السلام مسلم بين تمام مسلمین است. ششصد ميليون مسلمان اتفاق دارند، گفتار ما آخوندها نيست.

هركس بخواهد به آخوندها نسبت بدهد، يا معاند است يا بي سواد است، شق سوم ندارد.

نتيجه چه شد؟ نتيجه اين شد كه روي رواياتي كه برادران عامي‏ ما نقل فرموده‏اند، آن امام‏ زمان، آن خليفه قرشي، آن اميري كه بخاري گفته: پیامبر گفته است: «يكون اثني عشر اميرا». آن اميري كه امیرالمومنین است، آن خلیفه‌ای که خليفه المسلمين است، آن امامي‏ كه پيشواي مسلمين است، دوازدهمين ان‌ها، هماني است كه سال‌ها در پس پرده غیبت پنهان است.

خدايا به اسم اعظمت در قرآن، به زودي او را آشكار فرما.

امروز امير در ميخانه توئي تو

يابن العكسري علیه السلام

قافله را ببنديد، زن و مرد راه بيافتيد، رو به كعبه حقيقت ولايت، من هم پا بوس شما، از زبان شما دارم مي‏خوانم، شما دل‌هايتان را بفرستيد خدمت حضرت مهدي علیه السلام

امروز امير در ميخانه توئي تو

مولا جان، مولا جان،

فريادرس ناله مستانه توئي تو

يابن العكسري علیه السلام

مرغ دل ما را كه به كس رام نگردد

ما با هرکسی انس پیدا نمی‌کنیم آقاجان،

مرغ دل ما را كه به كس رام نگردد آرام توئي دام توئي دانه توئي تو

مولا جان،

ويرانه بود هر دو جهان نزد خردمند

مولا،

گنجي كه نهان است به ويرانه توئي تو

مجمع، خيلي محترم و نوراني است، طبقات مختلفه، تشريف فرمائيد، من مي‏خواهم از اين اجتماع یک بهره‌اي بگيرم، شب جمعه ‏است، خانه، خانه خدا است، ما هم یک مشت گدا هستيم،

خدايا به خدائي تو معتقديم و لو معصیت کار هستیم، و لو بد عمل هستيم، و لو تيره و تاريك هستيم، ولي به سلطنت تو و الوهيت تو معتقد هستيم، به آقائي تو معترف هستيم، آمده‏ايم توي خانه‌ات، روي فرشت نشسته‌ايم، از تو يك خواهش داريم، آن را برآور، من آن خواهش را از زبان شما بيان مي‏كنم، مرد و زن با دل سوزان، با اشك ريزان، با سينه‌هاي داغدار، آمین بگویید.

آن خواهش که من دارم، خیال می‌کنم هرکس عقیده اسلامی داشته باشد، این را می‌خواهد، من از خدا مي‏خواهم كه خدا به اين بي‌ساماني‌هاي دنيا، به زودي سر و سامان بدهد.

خدا اين اضطراب و انقلاب و اين نابساماني‌ها و اين گرفتاري‌ها را از بين ببرد.

اين خواسته من است، از همان راهي كه خدا مي‏برد و آن راه فرج امام‏ زمان (علیه السلام) است. امشب شبي است كه شيعه بايد به ياد امام زمانش علیه السلام باشد و دعا در فرج آن حضرت بكند، لذا دلم مي‏خواهد همگي زن و مرد و عالم و عامي ‏و پير و جوان و همه و همه دست بدست هم بدهيد و از خدا فرج آن حضرت را بخواهيد، من دعا مي‏كنم شما آمين بگوئيد.

اللهم ارنا الطلعه الرشيده

آمين شما، من را زیاد به حال نیاورد، اهل علم هم بلند آمين بگويند.

اللهم ارنا الطلعه الرشيده و العزه الحميده

اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه و اسلك بنا محجته و انفذ امره و اشدد ازره و اعمر اللهم به بلادك و احي به عبادك.

شمشير تو در غلاف تا كي

يابن العسكري علیه السلام

شمشير تو در غلاف تا كي اين پير تو در فراق تا كي

آقا جان!

آن روي به زير موی تا كي ون تا نهان تا کی

اکسیر نهفته تا کی سيمرغ به قاف تا كي

خدايا به ذات مقدست آن بزرگوار را به زودي آشكار بفرما.

ديگر بس است.

یک كلمه هم براي نمك مجلس بگویم، بدون ذكر امام حسين علیه السلام مجلس نمك ندارد، قافله را به كربلا ببرم و آن‌جا خدا را بخوانيم.

بعد از ظهر عاشورا، طرف عصري بود، امام حسين علیه السلام خسه شده بودند، اصحاب كشته شده بودند، اهل بيت كشته شده‏اند، خود حضرت هم قدري جنگ كرده و خسته شده ‏است. آمد كنار ميدان، شمشير را به غلاف كرده، ايستاده يك طرف، تا رفع خستگي كند. «مالك بن يسر» حرام زاده، فهميد كه امام حسين علیه السلام خسته ‏است و كناري ايستاده و حالت دفاع به خود نگرفته است.

ارباب مقاتل نوشته‏اند: اين اسب را به يورش و پرش درآورد، و بنابر عبارتي كه خود امام حسين علیه السلام به خواهرشان زينب سلام الله علیها مي‏گويند، شروع به بدگوئي به سيد الشهداء علیه السلام كرد، هر چه بر زبان نحسش آمد، به امام حسين علیه السلام گفت، و به آن قناعت نكرد و با همان يورش و پرش شمشير را پرتاب كرد به سر سيد الشهداء علیه السلام، شمشير خورد به سر حضرت، بر سر هم تاثير كرد. او فرار كرد رفت، يك مرتبه خون بالاي صورت سيد الشهداء علیه السلام ريخت. سيد الشهداء علیه السلام ديدند، اولا اين خون‌ها ريختند، نمي‏تواند جلويش را ببیند، اگر جلوش را نگيرد خون مي‌آيد و ضعف كاملي بر حضرت مستولي مي‏شود. تشريف آورند كنار خيمه‌ها، آهسته صدا زد، یا اختاه، خواهر زینب3،

ای بلا سیده زینب سلام الله

خواهرش را صدا زد، بي بي آمد.

من مي‏‌گويم، شما هم اشكتان بيايد، صدايتان به ناله بلند شود.

هم‌چنان‌كه نگاه كرد، ديد خون بالاي صورت برادرش،

اي واي،

خواهرت بميرد،

زينب، حسينم،

اين چه منظره‌اي است؟ خواهر، ايستاده بودم گوشه ميدان، مالك بن يسر آمد، «فضرب علي راسي».

خواهرم، او به من بد گفت، با شمشير به فرقم حواله كرد. خواهرم برو دستمالي بياور، جراحت سرم را ببند.

اين‌كه منبري‌ها مي‏گويند: به سر و سينه بزنید، مي‏دانيد چرا؟

مي‏گويند: به سر بزن، به سينه بزن، به صورت بزن؟ براي آن‌كه تو هم شباهت به امام حسين علیه السلام پيدا كني، سر امام حسين علیه السلام ضربت شمشير ديده، صورتش ضربت سنگ ديده ‏است،

مي‏خواهم شما هم شباهت به امام حسين علیه السلام پيدا كنيد و به سر بزنيد.

زینب سلام الله دستمالي آورد، خواهر جلو آمد، دستمال به فرق برادر مي‏پيچيد. همان‌طوري كه نگاه مي‏كند، مي‏بيند قطره قطره خون از ريش‌ها اباعبدالله علیه السلام مي‏چكد.

بي بي روز يازدهم كنار بدن، فرياد زد، كه «بابي من تنشر شيبته بالدماء» پدرم، قربان آن كسي كه ديروز ديدم خون از ريشش مي‏چكيد.

بحق مولانا الحسين المظلوم علیه السلام و باخته المظلومه سلام الله

با صداي بلند و حال ناله ده مرتبه

يا الله

سه دقیقه دعاها را آمین بگویید و بعد بروید،

خدايا به اسم اعظمت در قرآن مبين و به سر سينه امير المومنين علیه السلام همين ساعت امر ظهور امام‏ زمان (علیه السلام) را اصلاح فرما.

چشم‌هاي رمق ديده ما را به جمال نوراني آن بزرگوار روشن فرما.

دست‌هاي ما را، به دامان ولايتش به زودي متصل فرما.

ولايت و محبت امام‏ زمان (علیه السلام) را بر قلوب ما و اطفال ما، جاري و ساري و متجلي فرما.

اين دعائي كه مي‏كنم مغتنم بشماريد، من هم مانند شما، اولاد دارم، همه اولادمان را دوست مي‏داريم، ولي دين را بيشتر دوست مي‏داريم.

خدايا يا فرزندي كه ولايت امام زمان(عليه السلام)ندارد به ما نده.

پش در پشت در اعقاب ما، نسل بعد نسل، همه را محب و ولی آل محمد: بفرما.

دل مبارک امام زمان(عليه السلام)را از ما خشنود فرما.

سایه بلند پایه‌اش را بر سر ما و همه مسلمانان جهان مستدام بدار.

ملل و دول و ممالک اسلامی، خاصه دولت و ملت مملکت شیعه، در پناه امام زمان(عليه السلام)از شر کفار و ضر اشرار حفظ فرما.

رفتگان ما را رحمت فرما.

بیماران ما را شفای خیر عطا بفرما.

اخلاق سیئه را از ما دور بگردان.

ما را با آداب پیغمبرت مودب بفرما.

گناهان ما را ببخش.

توفیق تقوی و پرهیز از گناه، تا آخر عمر به ما بده.

این جمع مرد و زن، هر حاجت شرعی دارند، به عز پیغمبر، حوائج شرعیشان را برآور.

بمحمد و آله و عجل فرج مولانا صاحب الزمان.

[1] اسراء : 71
[2]
[3]
[4] اسراء : 71
[5] بحارالانوار : ج 8 ص 10
[6] یس : 12
najm111
Site Admin
 
پست ها : 2087
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:09 am

Re: مجالس دربار ه امام زمان منه السلام

پستتوسط najm111 » پنج شنبه نوامبر 06, 2025 1:41 am

مجلس درباره حضرت امام زمان منه السلام
از مرحوم آيت الله ذاكر زاده تولايي در مسجد جامع اصفهان در سال 1391 قمرى


مجلس 5


https://drive.google.com/file/d/1SUGGRK ... drive_link

متن

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمين باري الخلائق اجمعين و صلي الله علي سيدنا الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين و خاتم النبيين ابوالقاسم محمد و علي اهل بيته الاطيبين الانجبين الهداه المهديين سيما مولانا و سيدنا الامام المبين و الكهف الحصين و غياث المضطر المستكين و خاتم الائمه المعصومين. صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه مولانا و سيدنا و امامنا و هادينا بالحق القائم بامره و لعنه الله علي اعدائهم ابدا الابدين و دهرا الداهرين.

(قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعين‏)[1]

يكي از آيات مباركاتي كه بر حسب تاويل و باطن، اشاره به غيبت وجود مسعود اعلي حضرت بقيه الله ارواحنا فداه دارد، اين آيه مباركه است، كه خداوند آن بزرگوار را به عنوان آب، كه ماده حياتي است، و هر شي‏ء حيي، و هر زنده‌ای به او پابرجا و استوار است، او را به عنوان آب حيات ذكر كرده است و غيبت آن بزرگوار را به عنوان فرو رفتگي و پنهان شدن آب تعبير فرموده ‏است.

موضوع «غيبت» حضرت بقیه الله7 چندين بحث از جهات متعدده دارد، كه اگر بخواهيم همه آن مباحث را عرضه بداريم، سخن به درازا مي‏كشد و ممكن است كه موجب ملالت خاطر بعضي هم بشود. يكي دو جهت ديگرش را متعرض مي‏شوم و ساير جهات مربوط به غيبت را حذف مي‏كنيم.

آن جهتي كه لازم است تذكر بدهم اين است: يك شبهه كودكانه‌ای و جاهلانه‌اي القاء در نفوس مي‏شود كه شايد در بعضي از نفوس ضعيفه باعث تزلزل شود. من آن شبهه را عرضه مي‏دارم و با ياري خدا و توجهات امام‏ زمان ارواحنا فداه در رفع آن شبهه، يكي دو شب، عرايضي را تقديم مي‏كنم.

دلم مي‏خواهد، آقاياني كه امشب شبهه را مي‏شنوند، فردا شب هم تشريف بياورند، زيرا تكميل جواب در يك شب شايد ممكن نباشد.

شبهه اين است، مي‏گويند:

امامي‏ كه غايب و پنهان است و ما او را نمي‏بينيم و يا نمي‏شناسيمش و دست ما به دامنش نمي‏رسد، وجود اين امام چه فايده‌اي دارد؟ بود و نبود اين امام براي ما يكسان است. امام خوب است كه در دسترس ما باشد، پيش او برويم، لااقل به قدر امام جماعت محل ما، منشا اثر باشد، برويم استخاره كنيم، برويم تعبير خواب از او بخواهيم. چون شغل روحانيين حالا، همين دو سه تا شده‏ است: يا ساعت تحويل منزل را از او بپرسيم، يا اگر مرغ و خروس ما صدا كرد، برويم به آقا عرض كنيم مرغ ما امروز خوانده ‏است، تاويل و توجيه آن چيست؟

كارهائي كه فعلا مردم به علماء مراجعه مي‏كنند، همين‌ها است، استخاره ‏است و تعبير خواب است و ساعت تحويل منزل يا عروسي است و خواندن مرغ و خروس است و همين خرت و پرت‌ها.

اگر این آقا يك قدرت اجتماعي داشته باشد، گاهي از تلفن آقا و كاغذ آقا، به فلان اداره هم يك بهره برداري كنيم. خوب، اين يك وجود موثري است و ما از آن بهره‌مند مي‏شويم، امامي‏كه هيچ او را نمي‏بينيم، نمي‏شناسيمش، دست ما به او نمي‏رسد، حتي اين‌گونه فايده‌ها و بهره‌ها را هم نمي‏توانيم از او ببريم، فايده وجود اين امام چيست؟ اين بود و نبودش يكسان است. وجود اين چنين امامي از جنبه امامت، لغو است و لهو است، و لغو و لهو هم در كار خدا نيست.

بله، حالا اگر مثل امام‌هاي ديگر ظاهر مي‌بود، در خانه‏اش مي‏رفتيم، درد و دل داشتيم، درد و سر داشتيم، بيماري داشتيم، مي‏گفتيم، يك دعائي مي‏داد، خوب مي‏شديم. قرض داشتيم، مي‏گفتيم، قرض ما را اداء مي‏كرد، لااقل يك نماز جماعتي پشت سرش مي‏خوانديم، يك بهره‌اي مثل امامان ديگر داشت، خوب بود. اما اين امامي‏كه هيچ‌يك از اين بهره‌ها را براي ما ندارد، فايده وجودی اين چيست؟ اين باشد يا نباشد، يكسان است، اصلا امامت اين امام معنا ندارد، پیشوایی او غلط است، موجودیت او، موجودیت بی‌اثر و ثمری است.

بناء علي هذا، يا امام بايد ظاهر باشد، يا اگر ظاهر نشد، هيچ چيزی نیست، نه امام است و نه هيچ چيز، و به درد ما هم نمي‏خورد، فايده‌اي هم ندارد، وجودش كالعدم است. اين خلاصه شبهه ‏است، و اين شبهه را نمي‏خواهم حاشيه‌هائي را كه اراذل و او باش مي‏زنند، آن حاشيه‌ها را بزنم و الا حواشي هم خيلي دارد. شرح و بسط و تفسیر و توضيحي كه در اطراف اين شبهه مي‏دهند، دل جوان و پير را سياه و تاريك مي‏كند، آن‌ها را ديگر بنا نيست من عرض كنم، اين خلاصه شبهه.

جواب: به قول علماء، ما در مسائل و مشاكل دو نوع جواب داريم: يكی جواب نقضي داريم، يك جواب حلي داریم. چون مجلس ما به انوار مقدسه روحانيين، كثر الله امثالهم و ادام الله ظلالهم منور است، من چاره ندارم، بايد رعايت جنبه مقدس روحانیین مجلس را، علماء، حجج، آیات، مدرسین، طلاب، محصلین، رعایت جانب این‌ها را بايد تا يك مقداري كرده باشم. البته مطالبي را هم كه عموم بفهمند، خواهيم گفت.

از اين مطلب، دو جواب داريم: یک جواب نقضي داريم و جواب حلي داريم. جواب نقضي آن، مختصر است، جواب حلي آن مفصل است و براي تكميل جواب حلي دعوت مي‏كنم فردا شب هم بيايید. بلكه ممكن است سه شب هم طول بكشد، اما مسلما فردا شب هم دنباله همين مطلب است. بيائيد كه خوب شبهه از دل شما ان‌شاءالله خوب برداشته شود.

جواب نقضي اين است:

آقايان اهل علم، اين يك مطلبي است كه همه قبول دارند.

مي‏گويند: «حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» امثال و اشباه در طرف احكام جايزه يك حكم را دارد، در طرف احكام ممنوعه هم، يك حكم را دارند. مثلا چطور؟

همين موضوع كه الان داريم از آن بحث مي‏كنيم: اگر غيبت امام و دست نرسيدن مردم به دامن او، در هزار سال، سبب شود براي لغو بودن وجودش، غيبش در ده روز هم، سبب براي لغو بودن وجودش است. فرقي نمي‏كند، چه ده روز پنهان باشد و دسترسي به او نباشد، در اين ده روز وجود او لغو خواهد بود، چه ده سال، چه ده قرن. و اگر ده روز غيب او، مانع عقلي نداشت، ده سال و ده قرن هم مانع عقلي ندارد.

اين معناي «حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» خوب، حالا مي‏گوئيم: غيبت به اين معنی كه دست نرسيدن به دامن امام زمان (علیه السلم) ، اين منحصر به امام زمان (علیه السلم) ما نيست، در آن امام‌هاي ديگر هم بوده ‏است، چطور؟ حضرت موسي بن جعفر8 در دوران «هارون» حبس شدند، چهار سال، بعضي ده سال، بعضي هم بيشتر نوشته‏اند، حالا ما همان چهار سال را مي‏گيريم. چهار سال حضرت موسي بن جعفر8 در حبس «هارون» بودند، بصره، بغداد، بغداد هم جاهاي مختلف، و در موقعي‌كه اين بزرگوار در حبس بودند، هيچ يك از شيعه نمي‏دانست که حضرت كجا هستند؟ حتي حضرت علي بن موسي الرضا7 كه فرزند ارجمند موسي بن جعفر8 بودند، بر حسب علم عادي بشري، ايشان هم نمي‏دانستند كه بابايشان كجا است؟ شيعيان ديگر هم نمی‌‌دانستند. اصلا معلوم نبود حضرت در شهر هستند، در بيابان هستند، بعضي شايد نمي‏دانستند كه حضرت زنده ‏است يا مرده است؟ چهار سال شيعه دسترسي به امام زمانشان نداشتند، به هيچ وجه.

خوب، در اين چهار سالي كه شيعه دسترسي به امام زمانشان موسي بن جعفر8 نداشتند، آيا وجود موسي بن جعفر8 لغو بود؟ آيا ايشان از امامت افتاده بوده ‏است؟ حاشا و كلا! اگر چهار سال غيب و دست نرسيدن شيعه به حضرت، مانع نباشد و موجب لغويت و بي‌ثمرگي حضرت نباشد، ده قرن غيبت امام زمان (علیه السلم) هم مانع نخواهد داشت، و منافات با امامتش ندارد و موجب لغويت وجودش نمي‏شود.

امام صادق8 در بعضي از اوقات در حبس «منصور» بودند. يك حبس‌هاي عجيب و غريبي بود، حبس نظر، مرغ از روي هوا نمي‏توانست بالاي سر امام صادق8 بپرد تا چه برسد به شيعه كه دستش به دامن حضرت برسد.

يك قصه اين‌جا برايتان نقل مي‏كنم، كه نوع آقايان محترمات این‌ها اقلا يك چيزي شنيده باشند.

يك روزي يكي از شيعيان خلقش با زنش تنگ شد. جنگ و نزاع بين زن و شوهر بوده و هست و خواهد بود. با هر روشي، با متدهاي جديد هم كه ازدواج شود، باز هم جنگ و نزاع هست. بين همين زن و شوهرهاي متجددي كه با روش اروپا با هم ازدواج مي‌كنند که نمی‌خواهم آن را شرح بدهم، باز هم اختلاف است. يك اختلافي بين زن و شوهري پيدا شد، مرد خلقش تنگ شد به زن گفت: «انت طالق ثلاثه» تو سه طلاق هستی، برو. خلاص.

بعد از هفت، هشت روزي كه گذشت، مرد پشيمان شد، اين‌چه غلط بي‌جائي بود کردم؟ خلقم تنگ شد، خانم را طلاق داديم؟ مادر بچه‌ها است، خلاصه پشيمان شد. آمد به زن رجوع كرد، زن گفت: من بر تو حلال نيستم، تو مرا سه طلاقه كرده‌اي، در سه طلاقه‌اي رجوع نيست. خلاصه كلام احتياج به محلل دارد و چه و چه.

مرد گفت: بر مذهب ما شيعه اين سه طلاقه نيست، اين بر مذهب سني‌ها ممكن است سه طلاق باشد. آن سه طلاق كه بينونت حاصل مي‏شود و احتياج به محلل دارد، آن سه طلاقي است كه مرد زنش را طلاق بدهد، بعد در عده رجوع كند، يا بعدا به عقد جديد عقدش بكند و باز طلاقش بدهد و بعد عقدش بكند، آن طلاق سومي، طلاقي است كه بينونت دارد و احتياج به محلل پيدا مي‏كند.

زن گفت: نخير، من قبول ندارم. هرچه مرد گفت زن گفت: من قبول ندارم، مگر آن‌كه بروي از آقا امام جعفر صادق7 بپرسي و آن بزرگوار بفرمايند اين، آن سه طلاقي كه بينونت مي‏آورد، نيست. البته تو امين من هستي، برو پيش حضرت بپرس. اگر حضرت فرمودند، من حاضرم با تو نزديك شوم و الا خير.

گفت: خانم، دست احدي به حضرت نمي‏رسد، حضرت در دسترس من نيست، حضرت در حيره، حبس نظر است به شدت، نمي‏توانم خودم را به او برسانم. گفت: نمي‏تواني بمان به همين حالت، مرد هم شهوتش فشار آورده بود، خلاصه كلام مضطر شده است، چاره ندارد، بايد با خانم بسازد، گفت: علي الله، به اميد خدا برويم، ببينيم دستمان مي‏رسد يا نمي‏رسد؟

به طرف حيره آمد، وقتي رسيد به آن محل كه حضرت محبوس به حبس نظر بودند، ديد، آخ، دور تا دور خانه حضرت و كوچه حضرت و محله حضرت، پر از كارآگاه و اطلاعاتي ریخته‌اند و ساواكي‌ها ریخته‌اند و ركن دومي‏ها ریخته‌اند. انواع مختلفه از مفتشين مراقب هستند تا مرغي نزديك به حضرت نشود.

اه، چكار كنيم، چكار كنيم، در اين بين‌ها يك خيار فروشي طبق خياري روي سرش بود، داد مي‌زد: آهاي خيار داريم، خيار داريم، خيار اصفهان، آن قدرها فوق العاده نيست كه بگويم خيار اصفهان داريم، خيار دولاب داريم، ارزان مي‏دهيم.

مرد به فكر افتاد كه خوب حقه‌اي گيرم آمد: خيار فروش را صدا زد، گفت: بيا، عمو خيار فروش بيا. طبقي خيار آمد. گفت: اين خيارها چند است؟ مثلا گفت: كيلوئي دو قران. گفت: اين چقدر است؟ ده كيلو است. گفت: تمام اين خيارها را از تو مي‌خرم و پولش را نقد به تو مي‏دهم با يك شرط. گفت: شرطش چيست؟ گفت: شرطش آن است كه اين پيش بندت را بدهي به كمرم بزنم و طبق را بدهي به من، نيم ساعت تو اين‌جا بنشيني.

مرد ديد اين اهميتي ندارد، يك‌جا خيارهايش را مي‏فروشد، نيم ساعت هم استراحت مي‏كند. گفت: حرفي ندارم. اين هم پول تمام خيارها را داد و خيارها را خريد و طبق را گرفت و پيش بند را به كمر زد و طبق را روي سر گذاشت. آهاي خيار داريم. آهاي خيار داريم، رو به طرف در خانه امام صادق7، آن‌جا كه حضرت حبس نظر بودند. حضرت هم تصادفا دم در خانه بودند. اين همين‌طور خيار داريم، خيار دولاب داريم، به آن طرف رفت. حضرت فهميدند، فرمودند: خوب نقشه‌اي به كار زدي، مساله‌ات چيست؟ گفت: مساله‏ام اين است كه خانم دست نمي‏دهد، ما هم پدرمان در آمده از جدائي. من مي‏گويم اين سه طلاقه نيست، او مي‏گويد: سه طلاق ‏است، چه مي‏فرمائيد؟ حضرت فرمودند: نه اين سه طلاق نيست، سلام ما را به او برسان، قران سعدين بشود.

خيلي خوب، عمو خياري خيارهايت دانه‌اي چند مي‌دهي؟ كيلوئي چند مي‏دهي؟ جواب مساله را در ضمن داده ‏است. رفت به عنوان فروش خيار و صدا زدن امام صادق7 خيار فروش را، به اين عنوان خودش را رسانيد و مساله‏اش را في ما‌بين گرفت. باز خيار داريم، خيار داريم، رد شد از آن طرف پيش مرد آمد و طبق خيار را داد و خيارها را داد و پول را هم حلال كرد.

اين با هزار و يك حقه و نيرنگ خودش را به امام رسانيده ‏است، شيعه ديگر كه همه اين نيرنگ‌ها را بلد نيستند، همه كه فرصت اين كارها را ندارند. اصلا دسترسي به امام صادق7 نداشتند. حالا امام صادق7 در اين مدت وجودش لغو است؟ كالعدم است؟ امامت او بي‌اثر است؟

بيا بالاتر، پيغمبر9 از مدينه كه هجرت فرمودند، «ليله المبيت»، كه از شب‌هاي تاريخی دنيا است و از شب‌هاي مهم اسلام است، شبي كه جمع شده بودند، بريزند پيغمبر9 را بكشند. حتي از قبيله خود بني هاشم يك نفر كه «ابولهب» باشد، حاضر بود، كه خون پيغمبر9 پخش شود در تمام قبائل. و آن هم دستور معلم همه ما بود، معلم الكل، آن شيخ نجدي، پيرمرد نجدي، شيخ همه ما، همه خدمت او درس خواند‏يم و مي‏خوانيم و خواهيم هم خواند، من منبري و هم شماي بازاري، به هر جهت، مي‏خواستند پيغمبر را بكشند، پيغمبر9 فرار كردند، حركت كردند. آن فدائي و جان نثاري كه فاني در پيغمبر9 و در دين بود، علي‏بن‏ابي‏طالب7، جاي پيغمبر خوابيد.

اين را آقايان افتخار نمي‏دانند، اين را امتياز نمي‏شمرند، اين را مميز نمي‏دانند. صرف رفتن با پيغمبر9 و از چنگال دشمن بيرون رفتن را امتياز مي‏شمارند9، به هر حالت، بر خورد كردند با حضرت ابوبكر الصديق خليفه اولي و ايشان را هم برداشتند و همراه خود بردند. حالا من نمي‏خواهم در اين باب عرايضي عرض كرده باشم، اگر يك وقتي بحث خلافت را بكنم، هم از خنده روده بر مي‏شويد، هم آتش‌تان مي‏گيرد و با دندان‌تان مي‏خواهيد آن‌ها را بدريد.

عرض كنم كه رسيد به پيغمبر9، فرمودند: بيا برويم، چون مبادا بيايد توي مدینه بعد جاي پيغمبر را از مجراي او بفهمند، او را بردند.

قريب ده، دوازده روز هيچ‌كس نمي‏دانست پيغمبر9 كجا است؟ تا وقتي كه پيغمبر9 پيغام فرستادند براي اميرالمومنين7 كه ما آمديم، در فلان محل هستيم، فواطم را بردار بياور، فاطمه بنت اسد و فاطمه صديقه3 را بياور.

تا پيغمبر9 خبر نداده بودند كه ما كجا هستيم، احدي نمي‌دانست كه پيغمبر كجا است؟ حالا اين پيغمبر9 كه مورد دسترسي مردم نيست، براي اين مردم وجودش لغو است؟ پيغمبريش در اين مدت لغو است؟ اگر لغو است، اين‌جا هم غيبت امام زمان (علیه السلم) لغو است، اگر لغو نيست، اين‌جا هم منشا لغويت نيست.

بيا بالاتر، امام صادق7 در مدينه ‏است، شيعه در بلخ است. بين بلخ و مدينه سيصد فرسخ، چهارصد فرسخ راه‏ است. آن زمان‌ها هم نه طياره جت بود، نه قطار بوده، نه اتومبيل بوده، وسايل نقليه عبارت بوده از الاغ و قاطر و يابو و شتر، كجاوه و پالكي؟؟؟ 27:50 و سرنشين. اگر از بلخ مي‏خواستند به مدينه بيايند، چهار ماه، سه ماه طول مي‏كشيد، چهار ماه ذهاب و اياب بود. همه شيعه هم كه دسترسي نداشتند كه اين‌طور وسايل نقليه را تهيه كنند، پول نداشتند، كار و كاسيي نداشتند. چه بسا دو پشت، سه پشت از شيعه مي‏گذشت كه اين‌ها نمي توانستند خدمت امامشان برسند. امام صادق مدينه7 براي آن شيعه بلخ امام غايب است، غيبت دارد نسبت به آن شيعه‌‌اي كه در بلخ است. آن شيعه بلخ دسترسي به اين حضرت ندارد. حالا وجود اين حضرت براي شيعه بلخ مانند عدم است و لغو است؟ و امامتش در اين‌جا ساقط است؟ ابدا.

وقتي كه اين غيبت‌ها كه به عرضتان رساندم، منشا لغويت وجود امام نشد و او را از امامت ساقط نكرد، غيبت امام زمان (علیه السلم) هم مثل آن ده روز و ده ماه و ده سال و ده قرن، همه يك حكم دارد. غيبت به اين معني كه او را نبينند يا نشناسندش، اگر اين معناي غيبت شد، اين غيبت در موسي بن جعفر8 هم در این چهار سال بود، اين غيبت در پيغمبر9 هم در این مدت هجرتش بود، اين غيبت در امام صادق7، در آن موقعي‌كه در محاصره و حبس نظر منصور بود، بالنسبه به بعضي بود و لو بالنسبه به همه نباشد. در موسي بن جعفر8 كه نسبت به همه بود. بالنسبه به بعضي، اين غيبت منافي با امامت او است؟ اين غيبت از نظر شيعه وجود امام كالعدم مي‏شود؟ نه، وقتي آن‌جا نباشد اين‌جا هم نيست. اين جواب نقضي بود.

و اما جواب حلي، دلم مي‏خواهد خوب توجه بفرمائيد، تحفه‏اي است تقديم مي‏كنم.

امام و حجت خدا وجودي دارد في نفسه و لنفسه و وجود و موجوديتي دارد في نفسه لغيره، اين دو قسم است. «وجود امام في نفسه»، يك موجوديت اصولي و اساسي دارد، كه «وجود لغيره» او دنباله و تابع او است. روشن‌تر بگويم.

آقايان، ما براي حيوانات خلق نشده‏ايم، حيوانات براي ما خلق شده‏اند. در آن شب‌هاي اول اين مطلب را اشاره كردم، وعده هم دادم كه قدري مفصل‌تر بگويم، حالا به موعد آن الحمدلله رسيده‌‏ام.

گوسفند براي بنده‏ است، نه بنده براي گوسفند، گوسفند را «اذبحوا» مي‌كنند در راه بنده، بنده را «اذبحوا» نمي‏كنند در راه گوسفند، اين درست است؟ نباتات براي حيوانات هستند، حيوانات براي نباتات نيستند، يونجه مال گوسفند است، گوسفند مال يونجه نيست، يونجه براي آن است كه گوسفند بخورد، چاق شود و بعد سر گوسفند را سرش را ببرند و كباب حسيني درست كنند، بدهند بنده بخورم، فرض بفرمائيد، يا كباب راسته درست كنند، بدهند جوان‌ها نوش جان كنند، يا بکوبند، كباب شامي درست كنند، بدهند پيرمردها بخورند. بالاخره گوسفند مال بشر است، بشر که مال گوسفند نيست.

حالا اگر بشري گوسفندي را چراند، اين چراندن بشر گوسفند را، نه براي احترام به گوسفند است، براي خودش است كه بعد گوشتش را نوش جان كند و چاق و فربه شود. در ضمن گوسفند هم به كمال لایق خودش که چاقی باشد، مي‏رسد. اين را دانستيد، بيائيد.

ما براي انبياء و حجج الهيه خلق شده‏ايم در اين نشئه، نه اين‌كه اين‌ها براي ما خلق شده باشند. امر به عكس است، اين‌ها را فداي ما نمي‏كنند. عالي را فداي سافل نمي‏كنند، سافل را فداي عالي مي‌كنند. ما را در اين نشئه برای انبیاء آورده‏اند كه آن‌ها بيايند ما را هدايت كنند و در طريق هدايت ما، متحمل زحمت‌ها و رنج‌هائي بشوند و بر اثر آن زحمت‌ها و رنج‌ها مقامات خودشان عالي بشود و خودشان به كمالات لایقه برسند.

خاتم الانبياء، گوهر يكتاي عالم امكان كه از نشئه روحاني عوالم ارواح و ملكوت مي‏آورندش به اين نشئه و متعلق به بدنش مي‏كنند و او را در اين عرب‌هاي اوران اوتان بين الانسان و الحيوان، عرب‌هائي كه نمي‏شود اسمشان را آدم گذاشت، عرب‌هاي قبل از اسلام، نه مي‏شد حيوان گفت. نمي‏شد گفت حيوان، چون مستوي القامه و بادي البشره و عريض الظفره بودند، ناخن پهن و پيشاني باز و قد راست، نمي‏شود گفت الاغ، نمي‏شد هم گفت آدم، چون هيچ يك از فضائل آدميت در آن‌ها وجود نداشت.

كسي‌كه دختر خودش را بگيرد و بكشد، كسي‌كه گوشت سگ را بخورد.

اذا اسدی جاع یوم ببلده و کان ؟؟؟ 35:30 کلبه تحت آکله

این شعر برای خودشان است. گوشت سگ را می‌خورد، گوشت موش را می‌خورد، پرسيدند چرا اين موش را مي‏خوري؟ گفت: نمی‌دانی، این گوشت خاصیت دارد، ؟؟؟ گفت: این بهترین گوشت‌ها را دارد می خورد. ؟؟؟ مار را مثل گوشت کوهی و ماهی آزاد رشت می‌خورد.

اين خوراك، این ؟؟؟ اين كثافت كاري‌هاي ديگرشان كه اگر بخواهم شرح بدهم مجلس خراب مي‏شود. اين عربي كه از فضائل انساني هيچ چيز بهره‌مند نبود، يك حيوان دوپائي بود، خاتم الانبياء9 را بياورند، از عوالم قدس لاهوت تعلق بدهند به اين جسد عنصري مادي و او را محصور و معاصر با اين عرب‌ها بكنند و بگويند اين الاغ‌ها را آدم كن. این حیوانات را انسان کن.

آخ، جان انسان به لبش مي‏رسد. آقا، اصلا معاشرت عالم با جاهل بزرگترين رياضت‌ها است، این را بدانید، آن قدري‌كه جهال و نادانان در گريز از علماء هستند، صد هزار برابر آن، علماء در گريز از نادانان هستند، چرا؟ چون مجالست عالم با جاهل، مثل زندان تك نمره ‏است، چون با هم، سنخ نيستند.

وقتي‌كه هدهد ناپديد شد، حضرت سليمان7 گفت: اگر هدهد بيايد و عذر موجهي نياورد، عذاب شديدي او را خواهم كرد. پرسيدند: عذاب شديد چيست؟ فرمودند: با ناجنس او را در قفس مي‏كنم.

اصلا مجالست با ناجنس يك زنداني است. ملا را با نادان هم جوال کردن و هم مجلس كردن، این رياضتي است. خاصه که اگر برگردن ملا بگذارند كه اين جاهل را بايد دانا كني، جانس به لبش مي‏آيد.

این قصه را برای بچه‌های مجلس می‌گویم بخندند.

گفتند: پادشاه خواست يك وزيري را تنبيه كند. گفت: تنبیه شدید می‌خواهم بکنم. به او گفتند: او را بكش، گفت: نه، كشتن خوب نيست، پنج دقيقه به زحمت مي‏افتد، بعد راحت مي‏شود. مي‏خواهم زنده بلا مرده بشود.

يك دانشمندي گفت: وزير را با يك نادان هم اطاق كنيد. گفت: خوب حرفي است. گفتند: دهاتي‌ها نادان‏تر از شهري‏ها هستند.

مرغ دم سوي شهر و سر سوي ده دم آن مرغ از سر او به

نوعا اهالي آبادي‌ها كم‌ عقل‌تر از شهري‌ها هستند. توي دهات هم، شبان‌ها از همه كم عقل‌تر هستند، به جهت آن‌كه با شبانه روز با گوسفندان محشور هستند. گفت: يك چوپان نادان را برويد پيدا كنيد، بياوريد. رفتند يك چوپان احمقي را پيدا كردند، آوردند و در يك باغي وزير را حبس كردند. این رمان نیست، واقعیت دارد. اتاق مبله‌اي و خوراك هم، همه چيز مهيا بود. توي اين باغ شبان را آوردند كنار وزير، گفتند: اين هم مانند شما محبوس است، بايد خدمت شما باشد.

وزير كوسه بود، آقا چشم اين چوپان كه به وزير افتاد، بنا كرد به گريه كردن. گفت: مرا با اين يك‌جا حبس نكنيد، اين براي من جهنم است. گفتند: نمي‏شود، تو بايد خدمت حضرت اشرف باشيد.

آقا موقع ناهار شد، ناهار را پختند، آوردند روي ميز گذاشتند و كارد و چنگال و قاشق و همه چيز گذاشتند، دستمال‌هاي روی زانو و با آدابی كه دارد.

وزیر به چوپان گفت: بيا غذا بخور، او شروع به گريه كرد، هي نگاه مي‏كرد به وزير و هي گريه مي‏كرد. چرا گريه مي‏كني؟ براي چه؟ باغ بهشت است این‌جا، عمو جان، تو به خواب شب هم نمي‏ديدي، براي من زندان است، براي تو كه بهشت برين است، بيا بنشين. اين حرف مي‏زد، او گريه مي‏كرد. بالاخره وزير لقمه را برداشت و خورد و او هاي هاي گريه مي‏كرد. گفت چرا گريه مي‌كني؟ بالاخره حرف زد، گفت: چشمم به صورت تو كه مي‏افتد، يادم به بزم مي‏آيد. آهاي بز جانم، آهاي پيش قافله بزهاي من، كجائي؟ همين‌طور كه شما غذا مي‏خوريد، ريش سفيد بزم يادم مي‏آيد.

آقا، وزير را مي‌گوئي، مثل اين‌كه خنجر به قلبش بخورد. نوشت: اعلي حضرتا، شهريارا، قربان خاك پاي شما بشوم، اگر عنايتي در حق حقير داريد، دستور بفرمائيد طناب به گردن بنده بياندازند و مرا خفه كنند. يك آن، معاشرت من با اين احمق، از صد نوع كشتن بر من سخت‏تر است. اين‌طوري است.

آن وقت يك نفر وجود مسعودي كه شاهباز فضاي قدس لاهوت است، او را تعلق به بدن مي‏دهند، او را توي اين زمين مي‌آورند، با اين عرب‌هائي كه به صد نوبت از آن چوپان‌ها بدتر هستند، با آن‌ها محشور و معاشر مي‏كنند و مي‏گويند اين‌ها را تربيت كن، اين‌ها را آدم كن، چقدر رياضت دارد؟

«قَالَ‏ مَا أُوذِيَ‏ نَبِيٌ‏ مِثْلَ مَا أُوذِيت‏»[2]

يك جهتش اين است.

دو تا احمق را بدهند دست شما و بگويند اين‌ها را مودب كن، جانت به لبت می‌آید تا وقتی این‌ها را آدم کنی. اين رياضت بزرگ را كه اين‌ها مي‏كشند، موجب رقاء و ارتقاء درجه وجودي خودشان مي‏شود.

انبياء را در اين نشئه كه مي‏آورند، براي رسيدن خود انبياء به كمالات لائقه ‏است.

یک نکته ای است که به علماء تقدیم کنم. آقايان علماء آن فرمايشاتي كه حضرات فلاسفه يونان در عقول فرموده‏اند، آن فرمايشات براي خودشان خوب است. به موجب معارف كتاب و سنت، ما سوي الله همه قابل ترقي‏ هستند، همه و همه و همه. عقول عشره‌اي كه مشائيين گفته‏اند، يا جواهر اعلون و انوار قاهره‌اي كه يا انوار اسپهبدي كه حكماء اشراق گفته‏اند، اين‌ها مال خودشان باشد. آقايان كتاب و سنت، ما سوي الله را قابل ترقي مي‏داند و رو به تكامل.

در اين تشهد نمازتان وقتي صلوات بر پيغمبر مي‏فرستيد، آن دعاي مستحب را كه مي‏خوانيد، چه مي‏گوئيد؟ مي‏گوئيد:

«وَ تَقَبَّلْ‏ شَفَاعَتَهُ‏ وَ ارْفَعْ‏ دَرَجَتَه» [3]

خدايا شفاعت اين پيغمبر را در باره امتش قبول كن و درجه خود پيغمبر را بالا ببر. پس پیغمبر قابل ترقی است. در همان نشئه‌ای که الان هست. که در مذاق فلاسفه، نشئه بعد را نشئه ترقي و تکامل نمي‏دانند، چون دار هيولويت را آن‌جا نمي‏دانند. بله، آن‌جا هيولا نيست، اما ترقي و تكامل معلول به وجود هيولا نيست.

يك دعائي است، دعاها را بخوانيد، ابوابي از معارف توي دعاها خوابيده است، آقايان طلاب و محصلين، موالي من، سروران من، كه خدا به حق صاحب الزمان7، آن به آن بر عز شما بيافزايد.

و شما را از اين ملت نگيرد.

و مردم با دين را قدردان وجود شما بنمايد.

دعاها را شما طلبه‌ها خيلي بخوانيد، ابوابي از معارف الهيه در ادعيه و زيارات است.

يكي از دعاها اين است:

« اللَّهُمَّ أَعْطِ مُحَمَّداً الْوَسِيلَةَ وَ الْفَضْلَ وَ الْفَضِيلَةَ وَ الدَّرَجَةَ الرَّفِيعَةَ »[4]

از خدا مي‏طلبيم كه درجه پيغمبر را بالا ببرد، به هر دعائي كه بخوانيد، دعاها مستجاب است و درجه پيغمبر بالا مي‌رود. از پيغمبر ما بالفعلي كامل‌تر نداريم، از پيغمبر که حجاب اعظم و اول ما خلق است، از او وجودي كامل‌تر نداريم، در عین حال این وجود كامل مكمل اكمل گدای خدا است. خداي متعال فوق ما لايتناهي بما لايتناهي است، عده و مده و شده، پيغمبر را در طرف ابد، اگر ما لايتناهي بگيريم، خداي متعال فوق او است و فوقيت او هم لايتناهي است.

لذا دائما پيغمبر نسبت به خدا، نسبت صفر دارد، و نسبت عدم به وجود را دارد. گداي خدا است، قابل ترقي است، خدا دائما او را ترقي مي‏دهد، هي ترقي مي دهد، درست توجه فرموديد چه گفتم! ما بالفعلي كه ديگر قابل ترقي و تكامل نباشد در عالم امكان نداريم، فلاسفه يونان و مشاء و اشراق همه اشتباه كرده‏اند، با صداي بلند مي‏گويم: همه اشتباه كرده‏اند. معارف انبياء غير از اين است، مخصوصا معارف قرآن و سنت پيغمبر و احاديث ائمه غير از اين است. همه موجودات الي الابد قابل ترقي‏ هستند و لو هيولا نداشته باشند.

الان پيغمبر رو به ترقي است، الان امام ‏زمان كه هسته مركزي عالم كيهان و كيان است، در شب جمعه، دائم ترقي مي‏كند، علمش زياد مي‏شود، زياد مي‏شود. در شب‌هاي جمعه علم پيغمبر زياد مي‏شود، پيغمبري كه مرده است و به عالم ملكوت رفته‏ است، پيغمبري كه در قطب جبروت است، در شب‌هاي جمعه هي بالا مي‌رود، هي بالا مي‌رود، هي بالا مي‌رود، در عين حالي كه اكمل موجودات است. آن وقت در زماني كه در دنيا است، البته رو به كمال است.

انبياء و اوصياء دو كمال دارند: يك كمال ذاتي كه حق متعال به آ‌ن‌ها داده ‏است: (إِنَّ اللّه اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمين‏»)[5]، اين يك كمال ذاتي است، (يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ)[6] (ذلِكَ فَضْلُ اللّه يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ)[7]. خداي متعال پيغمبر را خزانه كمالات خودش كرد، به پيغمبر آن قدر داد كه از حوصله عقل ما خارج است، اين يك كمال پيغمبر است. يك كمالات اكتسابي دارد، كه بايد به دنيا بيايد، رنج بكشد و زحمت بكشد، تربيت عرب‌هاي اوران اوتان را بكند، خون دل بخورد، سنگ از این‌ها به پيشاني و سر و صورتش بخورد، خاكستر بر سر او بريزند، ساحرش و مجنونش بگويند، كاذبش بگويند، بي‌اعتنائي به او بكنند، در فشار اقتصادي، سه سال در شعب ابي‌طالب او را بگذارند. اين جان كندن‌ها و رياضت‌ها پيغمبر را به يك كمالاتي مي‏رساند، اين كمالات، كمالات اكتسابي پيغمبر است.

براي اين‌كه اين مطلب، یک قدري توضيح بيشتر داده شود، از آن ساقه مجلس تا پا منبر، مخصوصا از آيات عظامي ‏كه تشريف فرما هستند و سلسله جلیله علماء و محصلين و مدرسین، شما که دیگر به طریق اولی، تقاضا مي‏كنم آن‌طوري كه شايسته پيغمبر اسلام است سه تا صلوات بلند بفرستيد.

شهباز فضاي لامكاني غواص جواهر معاني

محجوب گشاي53 عالم غيب گنجور خزانه‏هاي لاريب

پرده‏هاي غيب را او بلند مي‏كند. دعاي احتجاب را طلبه‌ها، شب‌هاي جمعه بخوانيد. علامه مجلسي قدس الله سره،

خدايا به حق ذات مقدست، آن به آن، انوار رحمت خودت را به روح اين پدر و پسر عطا بفرما.

دعاي احتجاب كه در «زادالمعاد» است، بخوانيد. آن‌جا معناي آن شعر را مي‏فهميد، محجوب گشاي عالم غيب را مي‏فهميد.

محجوب گشاي عالم غيب گنجور خزانه‏هاي لاريب

گنجينه كيمياي عالم پيش از همه پيشواي آدم

ذيل كرمش ز فتنه‏ها دور خاك قدمش به ديده‏ها نور

بر پنجره‌اي كشيده فتراك كانجا نرسد كمند ادراك

«كلما قدم فكري فيك شبرا فر ميلا»[8] اين مقام اوليه است، كه عقل‌ها مبهوت است. در عين اين‌ها، همين پيغمبر باز قابل ترقي است. آن‌كه تغير ندارد، ترقي ندارد، تنزل ندارد، فقط خدا است.

آن‌چه تغير نپذيرد تو هستی. آن‌كه نمرده ‏است و نمیرد، تو هستي،

ما همه فاني و بقا بس تو را ملك تعالي و تقدس تو را

خداست كه ترقي ندارد، خداست كه تكامل ندارد، خداست كه حركت صعودي و نزولي ندارد و الا ما سواي خدا همه در جنبش هستند، همه در حركت هستند همه در سير هستند، حركت «خروج الشي‏ء من القوه الي الفعل يسيرا يسيرا»، حركت جوهري، حركت وضعي، حركت عيني، حركت كمي، حركت كيفي، پنج مقوله حركت، يكي مقوله جوهر، چهار تا مقوله عرض. كل ممكنات در حركت هستند، كل ممكنات در ترقي و تكامل هستند.

جمله ذرات جهان در رقصند پا نهاده به كمال از نقصند

خاتم الانبياء هم در تكامل است، تكامل كسبي اين عالم، تكامل لطفي عوالم قبل و عوالم بعد. پيغمبر ترقي دارد، پيغمبر قوس صعود را می‌پیماید، تا يك ميليارد سال؟ خير، تا صد میليارد سال؟ خير، الی الابد، دائما خدا تجلي رافت، تجلي رحمت، تجلي جلال، تجلي جمال، تجلي كمال، از قدس متعالش به پيغمبر مي‏كند و پيغمبر در هر جلوه‌اي، يك مقام كمالي را به خود مي‏گيرد.

چون پرده‌ها خيلي دقيق است، اين را حالا مي‏بندم.

اگر نبندم ز سخن حلق را آتشي آيد بسوزد خلق را

مجلس مختلط است، بعضي استعدادها وافي نيست، و الا به جان پيغمبر اين‌جا يك رمزها و چيزهائي که از دعاها فهميده مي‏شود، مي‏ترسم يك خورده جلو بروم.

نيزه‏بازي اندرين كوه‏هاي تنگ نيزه بازان را بسي آرد به تنگ

پيغمبر قابل ترقي است، پيغمبر كه قابل ترقي شد، انبياء ديگر معلوم است، شاگرد او هستند، آن‌ها ديگر بچه كوچوهاي او هستند، آن‌ها از عرق جبين اين آفريده شده‏اند، آن‌ها هم قابل ترقي هستند. آن وقت پيغمبران را به دنيا آوردند، ما را براي پيامبران خلق كردند، ما براي آن‌ها هستیم. چطور ما براي آن‌ها هستیم؟ ما را آورده‏اند، آن‌ها را هم آورده‏اند، به آن‌ها مي‏گويند: اين‌ها را تربيت كن، اين‌ها را هدايت كنيد، به راه حق بكشيد. در كشاندن‌شان ما به راه حق، آن‌ها كامل مي‏شوند، بالتبع ما هم كامل مي‏شويم.

پس وجود انبياء براي وجود ما نيست، وجود انبياء در دنيا براي كمالات خودشان است. راه كمالات آن‌ها، تكميل کردن آن‌ها است ما را، اين است كه بالتبع ما هم كامل مي‏شويم. ما براي آن‌ها هستیم، نه آن‌ها براي ما. امام عصر براي ما نيست بچه جان.

اين ؟؟؟ 59:50 عالم وجود، اين قرقاول‌ها و بوقلمون‌ها و ماهي‌هاي آزاد و دراج‌ها و تيهوها، اين‌ها را براي آيت الله آورده‏اند. آيت الله را مهمان مي‌كني. از هر چه مي‏رود سخن دوست خوشتر است، وصف العیش، نصف العیش، آخر اين مجازها به حقيقت مي‏رسد، آیت الله را دعوت مي‏كني، بوقلمون، قرقاول، بره ته چين، امثال ذلك تهيه مي‌كني، رزقنا الله و جميع المومنين، از این دعاهای مستجاب است، آقا را دعوت مي‏كني، آن وقت براي آقا ميوه مي‏آوري، شیرینی می‌آوری، پلو مي‌آوري، با چهار رقم خورشت. واعظ سر نماز آقا هم مي‏آيد و مي‏خورد، مكبر آقا هم مي‏آيد و مي‏خورد، اصحاب آقا هم مي‏آيند و مي‏خورند، قدري جلوتر، گربه توي خانه آقا هم سبيلش را چرب مي‏كند، دنبه‌هاي عجيب گيرش مي‏آيد، سگ‌هاي در خانه هم سبيل‌هايش را چوب مي‏كند، استخوان‌ها مي‏خورد. تو سفره را براي سگ‌ها نيانداخته‌اي، تو آن بوقلمون‌ها را براي گربه‌ها نياورده‌اي، آن خورشت و فسنجان را براي مگس‌هائي كه مي‏آيند و زنبورها و پشه‌هائي كه جمع مي‏شوند، نياورده‌اي، براي واعظ سر نماز نياورده‌اي، عاشق چشم و ابروي او نبودي، براي مكبر آقا نياوردي، براي آقا آورده‌اي. اين‌ها هم جز جوال آقا هستند، آن سگ‌ها هم به بركت آقا سبيلشان چرب مي‏شود.

خدا اين سفره وجود را كه پهن كرده، اين كواكب نوراني، اين سيارات اين نيرات كه نور هر يك از آن‌ها هزار و يك خاصيت طبيعي دارند، هزار و يك خاصيت معنوي دارد، اين‌ها را براي بنده و شما خلق نكرده ‏است، اين (أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهادا)[9] این گهواره، برای جنباندن سگ‌ها كه ماديين باشند، سگ‌هاي گزنده و درنده كه بر روي آقا هم پرتاب مي‏كنند، پاچه آقا را می‌گیرند، با خود آقا مي‏جنگند، براي آن‌ها نياورده ‏است، مادیین و ماتریالیست‌ها، اين سفره را پهن نكرده ‏است. اين روئيدني‌ها، اين معدن‌ها، اين آسماني‌ها و زميني‌ها را، براي سگ‌ها و گربه و شغال‌ها و مگس‌ها نياورده ‏است، برای آقا است، براي وجود مسعود اعلي حضرت، امكان مكنت كيهان شوكت حجه الله علي العالمين و بقيه الله في الارضين حضرت حجه بن الحسن صلوات الله عليه.

مهدي مظفر امام عصر موعود امم شاه انس و جان

در حسن وي اين چرخ گرد چون گوي ممكن نبود

ممکن نبود خيمه بي‏ستون ايمن نبود گله بي‏شبان

كشتي بودش ناخدا بكار تا آن‌كه رساند بركران

کران یعنی ساحل دریا.

بي‏رهبر ما را هزار سال دور است ز دادار مهربان

اين شعرها مال سروش اصفهاني است، خواندم دوتاي ديگرش را بخوانم، عيبي ندارد،

روزي كه به پيروزي و ظفر

خدایا آن روز را برسان.

روزي كه به پيروزي و ظفر رايات فرازد به فرقدان

انگشتري مصطفي به دست شمشير علي باشد در ميان

آيد زپي ياريش سروش عيساي مسيحا از آسمان

خاصان خدايش ز شرق و غرب تا زند به خدمت يكان يكان

ان‌شاءالله از اصفهان صد تا مي‏آيد.

شعر به اين‌جا رسيد، وقت هم گذشته است، مطلب فی‌مابین مانده است، فردا شب بیایید تا تكميل ‏شود، اگر نيائيد و نفهميديد، بر عهده من نيست. حالا دو تا دعا مي‏كنم، می‌بینم دل‌های شما متوجه شده است، می‌بینم قافله بسته شده ‏است، از سوز دل آمين بگوئيد، آن‌طور‌كه دو تا جوانتان مرده، چطور مي‌سوزي و چطور دعا مي‏كني؟ در سختي‌ها چطور مي‌سوزي و دعا مي‏كني! همین‌طور بسوزید و دعا كنيد. يك وقت مي‏بينيد تیر به هدف خورد، دعاي دل شكسته‌اي مستجاب شد، علماء شما بناليد و آمين بلند بگوئيد تا ديگران هم بياموزند.

اللهم ارنا الطلعه الرشيده

اشک بریزید و آمین بگویید، بسوزید و آمین بگویید،

اللهم ارنا الطلعه الرشيده و الغره الحميده.

اللهم بحق القرآن، عجل فرجه و سهل مخرجه و اسلك بنا محجته.

خون شده ز هجرت دل

يابن العسكري7

خون شده ز هجرت دل كار دل شده مشكل

به روز وصل ما مقبل آه از اين پريشاني

آقا جان، مولا جان، عزيز دل ما،

ما به محفل عشقت همچو شمع و پروانه

سوز عشق اندر دل داغ دل به پيشاني

خدايا به اسم اعظمت در قرآن، به زودي حضرتش را ظاهر فرما.

به حق خاتم الانبياء9 و ائمه هدي:، همه اين جمع را در رکابش، به نصرتش سعادتمند فرما.

يك نگاه كرد به بدن پاره پاره برادر.

مي‏خواهم نمك به غذا بریزم، دل‌هايتان را بفرستيد خانه امام زمان (علیه السلم) .

يابن العسكري7. بيا، ؟؟؟ 1:13:10 عمه‌ات آن‌جا نشسته است، او دارد روضه مي‏خواند، تو هم گريه كن، همه بناليد. ؟؟؟ يك نگاه كرد، صدا زد داداش من، حسينم7، آيا تو برادر من هستي؟ آيا تو پسر پدر من هستي؟

گر بود حسين من، تن او بود از چه غرق خون؟

يك وقت هم رو به طرف مدينه كرد، می‌خواهم همه بنالند، عالم و عامی،

صدا زد: يا جداه همان حسيني7 كه در بغلت مي‏گرفتي و روي زانويت مي‏نشاندي، ببين حالا سر ندارد.

چند نفر از مومنين، ديروز و امروز، در خواست كرده‏اند، كه من از روحانيت شما براي آن‌ها بهره می‌گيرم. كمك بدهيد به برادران و خواهران ديني‌تان، مخصوصا كمك‌هائي كه سرمايه مادي نمي‏خواهد. سه نفر حاجتمندي كه مورد تقديس و تقدير من هستند، ارادت دارم، حاجت آن‌ها مشروع است، بيماري دارند، بيماري رواني و بیماری بدني و يكي هم حاجت ديگر، يك حاجت هم من دارم، اگر شما هم با حاجت من همراه هستيد، خوشا به حالتان، نيستند خودتان مي‏دانيد. من به حق خدا هيچ حاجت ندارم جز ظهور امام‏زمان7، او را مي‏خواهم و لو با مرگ من مصادف و مشروط باشد. خدا شاهد است راست می‌گویم. حاضرم بميرم و ظاهر شود.

شما هم اگر در حاجت من شريك هستيد براي بر آورده شدن اين حاجت و حاجت برادران ديني،

ده نوبت آيه «امن يجيب» را می‌خوانيد، بعد هم با هم مي‏رويم در خانه خدا.

ولی خواندن آن از نظر من طور خاصی است، زیرا من قدری تجربه کرده‌ام، بلند بخوانید، در توجه قلبی تاثیر می‌کند، یک آهنگ بخوانید، جلو نیافتید، من می‌خوانم، شما هم دنبال من بخوانید، ولی با توجه و ناله، سوز لازم است.

1:17 ؟؟؟ الفاظ ؟؟؟ سوز خواهند سوز با این سوز ؟؟؟

سوز می‌خواهند، با سوز ده نوبت بخوانید، البته حاجات خود را در نظر بگیرید، امید است که خدایی که اکرم الاکرمین است حاجات همه شما را برآورد.

(بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيم‏)

(أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء)[10]

باسمک الاعظم الاعظم الاعظم

آقایان شیطان گولتان نزند، پنج دقیقه بمانید، ؟؟؟ 1:20:10 وقت نتیجه شیطان گولتان می‌زند، همه حرف‌ها مقدمه توجه به خدا است، گدایی در خانه خدا است، باید بمانید، دعاها را از دل آمین بگویید،

باسمک الاعظم الاعظم الاعظم

بحق القرآن العظیم و بخاتم النبیین9 و بالائمه المعصومین:

با سوز و ناله و گداز،

ده نوبت بلند

یا الله

خدایا ؟؟؟ در خانه‌ات، روی فرشت، با دل پر امید، دست را به طرف تو دراز کرده‌اند، دور از کرم و آقایی تو است، ای سیدالسادات، ای آقای آقاها، دور از کرم تو است ؟؟؟ برمی‌خورد به آقایی تو،

خدایا به اسم اعظمت در قرآن و به سر سینه امیرمومنان7 همین ساعت امر ظهور امام زمان (علیه السلم) را مقرر فرما.

ما را به دیدار و به نصرت این بزرگوار سعادتمند فرما.

دل ما را از نور ولایت و محبت امام زمان (علیه السلم) مملو و سرشار فرما.

دل مبارک آن حضرت را از ما گناهکاران راضی فرما.

نعمت ولایت امام زمان (علیه السلم) ‌ را به اولاد ما، اعقاب ما، نسلا بعد نسل مرحمت فرما.

من هم مثل شما فرزند دارم، همه ما بچه‌هایمان را دوست می‌داریم، ولی بدانید بچه آدم می‌خواهیم، جنبنده نمی‌خواهید، انسان می‌خواهید.

خدایا فرزندی که ولی امام زمان (علیه السلم) نباشد به ما نده.

آن‌چه به ما عطا می‌کنی از فرزندان، همه را ولی و نوکر و خدمتگزار امام زمان (علیه السلم) قرار بده.

سایه بلند پایه حضرت بقیه الله7 را بر سر عموم شیعیان جهان و همه مسلمانان مستدام بدار.

همه را ظل ولای آن حضرت از هر خطا و هر خطری حفظ بفرما.

شیعیان امام زمان (علیه السلم) در هر نقطه روز زمین هستند در عزت و جلالت و عظمت و رفاه و امنیت آن‌ها بیافزا.


[1] ملک : 30
[2]
[3] وسائل الشیعه : ج 6 : ص 393
[4] بحارالانوار : ج 83 : ص 187
[5] آل عمران : 33
[6] آل عمران : 74
[7] جمعه : 4
[8]
[9] نبا : 6
[10] نمل : 62
najm111
Site Admin
 
پست ها : 2087
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:09 am

Re: مجالس دربار ه امام زمان منه السلام

پستتوسط najm111 » پنج شنبه نوامبر 06, 2025 1:41 am

مجلس درباره حضرت امام زمان منه السلام
از مرحوم آيت الله ذاكر زاده تولايي در مسجد جامع اصفهان در سال 1391 قمرى


مجلس 5


https://drive.google.com/file/d/1SUGGRK ... drive_link

متن

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمين باري الخلائق اجمعين و صلي الله علي سيدنا الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين و خاتم النبيين ابوالقاسم محمد و علي اهل بيته الاطيبين الانجبين الهداه المهديين سيما مولانا و سيدنا الامام المبين و الكهف الحصين و غياث المضطر المستكين و خاتم الائمه المعصومين. صاحب الهيبه العسكريه و الغيبه الالهيه مولانا و سيدنا و امامنا و هادينا بالحق القائم بامره و لعنه الله علي اعدائهم ابدا الابدين و دهرا الداهرين.

(قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعين‏)[1]

يكي از آيات مباركاتي كه بر حسب تاويل و باطن، اشاره به غيبت وجود مسعود اعلي حضرت بقيه الله ارواحنا فداه دارد، اين آيه مباركه است، كه خداوند آن بزرگوار را به عنوان آب، كه ماده حياتي است، و هر شي‏ء حيي، و هر زنده‌ای به او پابرجا و استوار است، او را به عنوان آب حيات ذكر كرده است و غيبت آن بزرگوار را به عنوان فرو رفتگي و پنهان شدن آب تعبير فرموده ‏است.

موضوع «غيبت» حضرت بقیه الله علیه السلام چندين بحث از جهات متعدده دارد، كه اگر بخواهيم همه آن مباحث را عرضه بداريم، سخن به درازا مي‏كشد و ممكن است كه موجب ملالت خاطر بعضي هم بشود. يكي دو جهت ديگرش را متعرض مي‏شوم و ساير جهات مربوط به غيبت را حذف مي‏كنيم.

آن جهتي كه لازم است تذكر بدهم اين است: يك شبهه كودكانه‌ای و جاهلانه‌اي القاء در نفوس مي‏شود كه شايد در بعضي از نفوس ضعيفه باعث تزلزل شود. من آن شبهه را عرضه مي‏دارم و با ياري خدا و توجهات امام‏ زمان ارواحنا فداه در رفع آن شبهه، يكي دو شب، عرايضي را تقديم مي‏كنم.

دلم مي‏خواهد، آقاياني كه امشب شبهه را مي‏شنوند، فردا شب هم تشريف بياورند، زيرا تكميل جواب در يك شب شايد ممكن نباشد.

شبهه اين است، مي‏گويند:

امامي‏ كه غايب و پنهان است و ما او را نمي‏بينيم و يا نمي‏شناسيمش و دست ما به دامنش نمي‏رسد، وجود اين امام چه فايده‌اي دارد؟ بود و نبود اين امام براي ما يكسان است. امام خوب است كه در دسترس ما باشد، پيش او برويم، لااقل به قدر امام جماعت محل ما، منشا اثر باشد، برويم استخاره كنيم، برويم تعبير خواب از او بخواهيم. چون شغل روحانيين حالا، همين دو سه تا شده‏ است: يا ساعت تحويل منزل را از او بپرسيم، يا اگر مرغ و خروس ما صدا كرد، برويم به آقا عرض كنيم مرغ ما امروز خوانده ‏است، تاويل و توجيه آن چيست؟

كارهائي كه فعلا مردم به علماء مراجعه مي‏كنند، همين‌ها است، استخاره ‏است و تعبير خواب است و ساعت تحويل منزل يا عروسي است و خواندن مرغ و خروس است و همين خرت و پرت‌ها.

اگر این آقا يك قدرت اجتماعي داشته باشد، گاهي از تلفن آقا و كاغذ آقا، به فلان اداره هم يك بهره برداري كنيم. خوب، اين يك وجود موثري است و ما از آن بهره‌مند مي‏شويم، امامي‏كه هيچ او را نمي‏بينيم، نمي‏شناسيمش، دست ما به او نمي‏رسد، حتي اين‌گونه فايده‌ها و بهره‌ها را هم نمي‏توانيم از او ببريم، فايده وجود اين امام چيست؟ اين بود و نبودش يكسان است. وجود اين چنين امامي از جنبه امامت، لغو است و لهو است، و لغو و لهو هم در كار خدا نيست.

بله، حالا اگر مثل امام‌هاي ديگر ظاهر مي‌بود، در خانه‏اش مي‏رفتيم، درد و دل داشتيم، درد و سر داشتيم، بيماري داشتيم، مي‏گفتيم، يك دعائي مي‏داد، خوب مي‏شديم. قرض داشتيم، مي‏گفتيم، قرض ما را اداء مي‏كرد، لااقل يك نماز جماعتي پشت سرش مي‏خوانديم، يك بهره‌اي مثل امامان ديگر داشت، خوب بود. اما اين امامي‏كه هيچ‌يك از اين بهره‌ها را براي ما ندارد، فايده وجودی اين چيست؟ اين باشد يا نباشد، يكسان است، اصلا امامت اين امام معنا ندارد، پیشوایی او غلط است، موجودیت او، موجودیت بی‌اثر و ثمری است.

بناء علي هذا، يا امام بايد ظاهر باشد، يا اگر ظاهر نشد، هيچ چيزی نیست، نه امام است و نه هيچ چيز، و به درد ما هم نمي‏خورد، فايده‌اي هم ندارد، وجودش كالعدم است. اين خلاصه شبهه ‏است، و اين شبهه را نمي‏خواهم حاشيه‌هائي را كه اراذل و او باش مي‏زنند، آن حاشيه‌ها را بزنم و الا حواشي هم خيلي دارد. شرح و بسط و تفسیر و توضيحي كه در اطراف اين شبهه مي‏دهند، دل جوان و پير را سياه و تاريك مي‏كند، آن‌ها را ديگر بنا نيست من عرض كنم، اين خلاصه شبهه.

جواب: به قول علماء، ما در مسائل و مشاكل دو نوع جواب داريم: يكی جواب نقضي داريم، يك جواب حلي داریم. چون مجلس ما به انوار مقدسه روحانيين، كثر الله امثالهم و ادام الله ظلالهم منور است، من چاره ندارم، بايد رعايت جنبه مقدس روحانیین مجلس را، علماء، حجج، آیات، مدرسین، طلاب، محصلین، رعایت جانب این‌ها را بايد تا يك مقداري كرده باشم. البته مطالبي را هم كه عموم بفهمند، خواهيم گفت.

از اين مطلب، دو جواب داريم: یک جواب نقضي داريم و جواب حلي داريم. جواب نقضي آن، مختصر است، جواب حلي آن مفصل است و براي تكميل جواب حلي دعوت مي‏كنم فردا شب هم بيايید. بلكه ممكن است سه شب هم طول بكشد، اما مسلما فردا شب هم دنباله همين مطلب است. بيائيد كه خوب شبهه از دل شما ان‌شاءالله خوب برداشته شود.

جواب نقضي اين است:

آقايان اهل علم، اين يك مطلبي است كه همه قبول دارند.

مي‏گويند: «حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» امثال و اشباه در طرف احكام جايزه يك حكم را دارد، در طرف احكام ممنوعه هم، يك حكم را دارند. مثلا چطور؟

همين موضوع كه الان داريم از آن بحث مي‏كنيم: اگر غيبت امام و دست نرسيدن مردم به دامن او، در هزار سال، سبب شود براي لغو بودن وجودش، غيبش در ده روز هم، سبب براي لغو بودن وجودش است. فرقي نمي‏كند، چه ده روز پنهان باشد و دسترسي به او نباشد، در اين ده روز وجود او لغو خواهد بود، چه ده سال، چه ده قرن. و اگر ده روز غيب او، مانع عقلي نداشت، ده سال و ده قرن هم مانع عقلي ندارد.

اين معناي «حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» خوب، حالا مي‏گوئيم: غيبت به اين معنی كه دست نرسيدن به دامن امام زمان (علیه السلم) ، اين منحصر به امام زمان (علیه السلم) ما نيست، در آن امام‌هاي ديگر هم بوده ‏است، چطور؟ حضرت موسي بن جعفر علیهماالسلام در دوران «هارون» حبس شدند، چهار سال، بعضي ده سال، بعضي هم بيشتر نوشته‏اند، حالا ما همان چهار سال را مي‏گيريم. چهار سال حضرت موسي بن جعفر علیهماالسلام در حبس «هارون» بودند، بصره، بغداد، بغداد هم جاهاي مختلف، و در موقعي‌كه اين بزرگوار در حبس بودند، هيچ يك از شيعه نمي‏دانست که حضرت كجا هستند؟ حتي حضرت علي بن موسي الرضاعلیهماالسلام كه فرزند ارجمند موسي بن جعفر علیهماالسلام بودند، بر حسب علم عادي بشري، ايشان هم نمي‏دانستند كه بابايشان كجا است؟ شيعيان ديگر هم نمی‌‌دانستند. اصلا معلوم نبود حضرت در شهر هستند، در بيابان هستند، بعضي شايد نمي‏دانستند كه حضرت زنده ‏است يا مرده است؟ چهار سال شيعه دسترسي به امام زمانشان نداشتند، به هيچ وجه.

خوب، در اين چهار سالي كه شيعه دسترسي به امام زمانشان موسي بن جعفر علیهماالسلام نداشتند، آيا وجود موسي بن جعفرعلیهماالسلام لغو بود؟ آيا ايشان از امامت افتاده بوده ‏است؟ حاشا و كلا! اگر چهار سال غيب و دست نرسيدن شيعه به حضرت، مانع نباشد و موجب لغويت و بي‌ثمرگي حضرت نباشد، ده قرن غيبت امام زمان (علیه السلم) هم مانع نخواهد داشت، و منافات با امامتش ندارد و موجب لغويت وجودش نمي‏شود.

امام صادق علیه السلام در بعضي از اوقات در حبس «منصور» بودند. يك حبس‌هاي عجيب و غريبي بود، حبس نظر، مرغ از روي هوا نمي‏توانست بالاي سر امام صادق علیه‌السلام بپرد تا چه برسد به شيعه كه دستش به دامن حضرت برسد.

يك قصه اين‌جا برايتان نقل مي‏كنم، كه نوع آقايان محترمات این‌ها اقلا يك چيزي شنيده باشند.

يك روزي يكي از شيعيان خلقش با زنش تنگ شد. جنگ و نزاع بين زن و شوهر بوده و هست و خواهد بود. با هر روشي، با متدهاي جديد هم كه ازدواج شود، باز هم جنگ و نزاع هست. بين همين زن و شوهرهاي متجددي كه با روش اروپا با هم ازدواج مي‌كنند که نمی‌خواهم آن را شرح بدهم، باز هم اختلاف است. يك اختلافي بين زن و شوهري پيدا شد، مرد خلقش تنگ شد به زن گفت: «انت طالق ثلاثه» تو سه طلاق هستی، برو. خلاص.

بعد از هفت، هشت روزي كه گذشت، مرد پشيمان شد، اين‌چه غلط بي‌جائي بود کردم؟ خلقم تنگ شد، خانم را طلاق داديم؟ مادر بچه‌ها است، خلاصه پشيمان شد. آمد به زن رجوع كرد، زن گفت: من بر تو حلال نيستم، تو مرا سه طلاقه كرده‌اي، در سه طلاقه‌اي رجوع نيست. خلاصه كلام احتياج به محلل دارد و چه و چه.

مرد گفت: بر مذهب ما شيعه اين سه طلاقه نيست، اين بر مذهب سني‌ها ممكن است سه طلاق باشد. آن سه طلاق كه بينونت حاصل مي‏شود و احتياج به محلل دارد، آن سه طلاقي است كه مرد زنش را طلاق بدهد، بعد در عده رجوع كند، يا بعدا به عقد جديد عقدش بكند و باز طلاقش بدهد و بعد عقدش بكند، آن طلاق سومي، طلاقي است كه بينونت دارد و احتياج به محلل پيدا مي‏كند.

زن گفت: نخير، من قبول ندارم. هرچه مرد گفت زن گفت: من قبول ندارم، مگر آن‌كه بروي از آقا امام جعفر صادق علیه‌السلام بپرسي و آن بزرگوار بفرمايند اين، آن سه طلاقي كه بينونت مي‏آورد، نيست. البته تو امين من هستي، برو پيش حضرت بپرس. اگر حضرت فرمودند، من حاضرم با تو نزديك شوم و الا خير.

گفت: خانم، دست احدي به حضرت نمي‏رسد، حضرت در دسترس من نيست، حضرت در حيره، حبس نظر است به شدت، نمي‏توانم خودم را به او برسانم. گفت: نمي‏تواني بمان به همين حالت، مرد هم شهوتش فشار آورده بود، خلاصه كلام مضطر شده است، چاره ندارد، بايد با خانم بسازد، گفت: علي الله، به اميد خدا برويم، ببينيم دستمان مي‏رسد يا نمي‏رسد؟

به طرف حيره آمد، وقتي رسيد به آن محل كه حضرت محبوس به حبس نظر بودند، ديد، آخ، دور تا دور خانه حضرت و كوچه حضرت و محله حضرت، پر از كارآگاه و اطلاعاتي ریخته‌اند و ساواكي‌ها ریخته‌اند و ركن دومي‏ها ریخته‌اند. انواع مختلفه از مفتشين مراقب هستند تا مرغي نزديك به حضرت نشود.

اه، چكار كنيم، چكار كنيم، در اين بين‌ها يك خيار فروشي طبق خياري روي سرش بود، داد مي‌زد: آهاي خيار داريم، خيار داريم، خيار اصفهان، آن قدرها فوق العاده نيست كه بگويم خيار اصفهان داريم، خيار دولاب داريم، ارزان مي‏دهيم.

مرد به فكر افتاد كه خوب حقه‌اي گيرم آمد: خيار فروش را صدا زد، گفت: بيا، عمو خيار فروش بيا. طبقي خيار آمد. گفت: اين خيارها چند است؟ مثلا گفت: كيلوئي دو قران. گفت: اين چقدر است؟ ده كيلو است. گفت: تمام اين خيارها را از تو مي‌خرم و پولش را نقد به تو مي‏دهم با يك شرط. گفت: شرطش چيست؟ گفت: شرطش آن است كه اين پيش بندت را بدهي به كمرم بزنم و طبق را بدهي به من، نيم ساعت تو اين‌جا بنشيني.

مرد ديد اين اهميتي ندارد، يك‌جا خيارهايش را مي‏فروشد، نيم ساعت هم استراحت مي‏كند. گفت: حرفي ندارم. اين هم پول تمام خيارها را داد و خيارها را خريد و طبق را گرفت و پيش بند را به كمر زد و طبق را روي سر گذاشت. آهاي خيار داريم. آهاي خيار داريم، رو به طرف در خانه امام صادق علیه السلام، آن‌جا كه حضرت حبس نظر بودند. حضرت هم تصادفا دم در خانه بودند. اين همين‌طور خيار داريم، خيار دولاب داريم، به آن طرف رفت. حضرت فهميدند، فرمودند: خوب نقشه‌اي به كار زدي، مساله‌ات چيست؟ گفت: مساله‏ ام اين است كه خانم دست نمي‏دهد، ما هم پدرمان در آمده از جدائي. من مي‏گويم اين سه طلاقه نيست، او مي‏گويد: سه طلاق ‏است، چه مي‏فرمائيد؟ حضرت فرمودند: نه اين سه طلاق نيست، سلام ما را به او برسان، قران سعدين بشود.

خيلي خوب، عمو خياري خيارهايت دانه‌اي چند مي‌دهي؟ كيلوئي چند مي‏دهي؟ جواب مساله را در ضمن داده ‏است. رفت به عنوان فروش خيار و صدا زدن امام صادق علیه‌السلام خيار فروش را، به اين عنوان خودش را رسانيد و مساله‏اش را في ما‌بين گرفت. باز خيار داريم، خيار داريم، رد شد از آن طرف پيش مرد آمد و طبق خيار را داد و خيارها را داد و پول را هم حلال كرد.

اين با هزار و يك حقه و نيرنگ خودش را به امام رسانيده ‏است، شيعه ديگر كه همه اين نيرنگ‌ها را بلد نيستند، همه كه فرصت اين كارها را ندارند. اصلا دسترسي به امام صادق علیه‌السلام نداشتند. حالا امام صادق علیه‌السلام در اين مدت وجودش لغو است؟ كالعدم است؟ امامت او بي‌اثر است؟

بيا بالاتر، پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از مدينه كه هجرت فرمودند، «ليله المبيت»، كه از شب‌هاي تاريخی دنيا است و از شب‌هاي مهم اسلام است، شبي كه جمع شده بودند، بريزند پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را بكشند. حتي از قبيله خود بني هاشم يك نفر كه «ابولهب» باشد، حاضر بود، كه خون پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پخش شود در تمام قبائل. و آن هم دستور معلم همه ما بود، معلم الكل، آن شيخ نجدي، پيرمرد نجدي، شيخ همه ما، همه خدمت او درس خواند‏يم و مي‏خوانيم و خواهيم هم خواند، من منبري و هم شماي بازاري، به هر جهت، مي‏خواستند پيغمبر را بكشند، پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرار كردند، حركت كردند. آن فدائي و جان نثاري كه فاني در پيغمبرصلی الله علیه و آله و سلم و در دين بود، علي ‏بن ‏ابي‏طالب علیهماالسلام، جاي پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خوابيد.

اين را آقايان افتخار نمي‏دانند، اين را امتياز نمي‏شمرند، اين را مميز نمي‏دانند. صرف رفتن با پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و از چنگال دشمن بيرون رفتن را امتياز مي‏شمارند.به هر حالت، بر خورد كردند با حضرت ابوبكر الصديق خليفه اولي و ايشان را هم برداشتند و همراه خود بردند. حالا من نمي‏خواهم در اين باب عرايضي عرض كرده باشم، اگر يك وقتي بحث خلافت را بكنم، هم از خنده روده بر مي‏شويد، هم آتش‌تان مي‏گيرد و با دندان‌تان مي‏خواهيد آن‌ها را بدريد.

عرض كنم كه رسيد به پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: بيا برويم، چون مبادا بيايد توي مدینه بعد جاي پيغمبر را از مجراي او بفهمند، او را بردند.

قريب ده، دوازده روز هيچ‌كس نمي‏ دانست پيغمبرصلی الله علیه و آله و سلم كجا است؟ تا وقتي كه پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پيغام فرستادند براي اميرالمومنين علیه السلام كه ما آمديم، در فلان محل هستيم، فواطم را بردار بياور، فاطمه بنت اسد و فاطمه صديقه سلام الله علیها را بياور.

تا پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر نداده بودند كه ما كجا هستيم، احدي نمي‌دانست كه پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم كجا است؟ حالا اين پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم كه مورد دسترسي مردم نيست، براي اين مردم وجودش لغو است؟ پيغمبريش در اين مدت لغو است؟ اگر لغو است، اين‌جا هم غيبت امام زمان (علیه السلم) لغو است، اگر لغو نيست، اين‌جا هم منشا لغويت نيست.

بيا بالاتر، امام صادق علیه‌السلام در مدينه ‏است، شيعه در بلخ است. بين بلخ و مدينه سيصد فرسخ، چهارصد فرسخ راه‏ است. آن زمان‌ها هم نه طياره جت بود، نه قطار بوده، نه اتومبيل بوده، وسايل نقليه عبارت بوده از الاغ و قاطر و يابو و شتر، كجاوه و پالكي و سرنشين. اگر از بلخ مي‏خواستند به مدينه بيايند، چهار ماه، سه ماه طول مي‏كشيد، چهار ماه ذهاب و اياب بود. همه شيعه هم كه دسترسي نداشتند كه اين‌طور وسايل نقليه را تهيه كنند، پول نداشتند، كار و كاسيي نداشتند. چه بسا دو پشت، سه پشت از شيعه مي‏گذشت كه اين‌ها نمي توانستند خدمت امامشان برسند. امام صادق علیه‌السلام مدينه براي آن شيعه بلخ امام غايب است، غيبت دارد نسبت به آن شيعه‌‌اي كه در بلخ است. آن شيعه بلخ دسترسي به اين حضرت ندارد. حالا وجود اين حضرت براي شيعه بلخ مانند عدم است و لغو است؟ و امامتش در اين‌جا ساقط است؟ ابدا.

وقتي كه اين غيبت‌ها كه به عرضتان رساندم، منشا لغويت وجود امام نشد و او را از امامت ساقط نكرد، غيبت امام زمان (علیه السلم) هم مثل آن ده روز و ده ماه و ده سال و ده قرن، همه يك حكم دارد. غيبت به اين معني كه او را نبينند يا نشناسندش، اگر اين معناي غيبت شد، اين غيبت در موسي بن جعفر علیهماالسلام هم در این چهار سال بود، اين غيبت در پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم هم در این مدت هجرتش بود، اين غيبت در امام صادق علیه‌السلام در آن موقعي‌كه در محاصره و حبس نظر منصور بود، بالنسبه به بعضي بود و لو بالنسبه به همه نباشد. در موسي بن جعفر علیهماالسلام كه نسبت به همه بود. بالنسبه به بعضي، اين غيبت منافي با امامت او است؟ اين غيبت از نظر شيعه وجود امام كالعدم مي‏شود؟ نه، وقتي آن‌جا نباشد اين‌جا هم نيست. اين جواب نقضي بود.

و اما جواب حلي، دلم مي‏خواهد خوب توجه بفرمائيد، تحفه‏اي است تقديم مي‏كنم.

امام و حجت خدا وجودي دارد في نفسه و لنفسه و وجود و موجوديتي دارد في نفسه لغيره، اين دو قسم است. «وجود امام في نفسه»، يك موجوديت اصولي و اساسي دارد، كه «وجود لغيره» او دنباله و تابع او است. روشن‌تر بگويم.

آقايان، ما براي حيوانات خلق نشده‏ايم، حيوانات براي ما خلق شده‏اند. در آن شب‌هاي اول اين مطلب را اشاره كردم، وعده هم دادم كه قدري مفصل‌تر بگويم، حالا به موعد آن الحمدلله رسيده‌‏ام.

گوسفند براي بنده‏ است، نه بنده براي گوسفند، گوسفند را «اذبحوا» مي‌كنند در راه بنده، بنده را «اذبحوا» نمي‏كنند در راه گوسفند، اين درست است؟ نباتات براي حيوانات هستند، حيوانات براي نباتات نيستند، يونجه مال گوسفند است، گوسفند مال يونجه نيست، يونجه براي آن است كه گوسفند بخورد، چاق شود و بعد سر گوسفند را سرش را ببرند و كباب حسيني درست كنند، بدهند بنده بخورم، فرض بفرمائيد، يا كباب راسته درست كنند، بدهند جوان‌ها نوش جان كنند، يا بکوبند، كباب شامي درست كنند، بدهند پيرمردها بخورند. بالاخره گوسفند مال بشر است، بشر که مال گوسفند نيست.

حالا اگر بشري گوسفندي را چراند، اين چراندن بشر گوسفند را، نه براي احترام به گوسفند است، براي خودش است كه بعد گوشتش را نوش جان كند و چاق و فربه شود. در ضمن گوسفند هم به كمال لایق خودش که چاقی باشد، مي‏رسد. اين را دانستيد، بيائيد.

ما براي انبياء و حجج الهيه خلق شده‏ايم در اين نشئه، نه اين‌كه اين‌ها براي ما خلق شده باشند. امر به عكس است، اين‌ها را فداي ما نمي‏كنند. عالي را فداي سافل نمي‏كنند، سافل را فداي عالي مي‌كنند. ما را در اين نشئه برای انبیاء آورده‏اند كه آن‌ها بيايند ما را هدايت كنند و در طريق هدايت ما، متحمل زحمت‌ها و رنج‌هائي بشوند و بر اثر آن زحمت‌ها و رنج‌ها مقامات خودشان عالي بشود و خودشان به كمالات لایقه برسند.

خاتم الانبياء، گوهر يكتاي عالم امكان كه از نشئه روحاني عوالم ارواح و ملكوت مي‏آورندش به اين نشئه و متعلق به بدنش مي‏كنند و او را در اين عرب‌هاي اوران اوتان بين الانسان و الحيوان، عرب‌هائي كه نمي‏شود اسمشان را آدم گذاشت، عرب‌هاي قبل از اسلام، نه مي‏شد حيوان گفت. نمي‏شد گفت حيوان، چون مستوي القامه و بادي البشره و عريض الظفره بودند، ناخن پهن و پيشاني باز و قد راست، نمي‏شود گفت الاغ، نمي‏شد هم گفت آدم، چون هيچ يك از فضائل آدميت در آن‌ها وجود نداشت.

كسي‌كه دختر خودش را بگيرد و بكشد، كسي‌كه گوشت سگ را بخورد.

اذا اسدی جاع یوم ببلده و کان ثمیل کلبه تحت آکله

این شعر برای خودشان است. گوشت سگ را می‌خورد، گوشت موش را می‌خورد، پرسيدند چرا اين موش را مي‏خوري؟ گفت: نمی‌دانی، این گوشت خاصیت دارد، ؟؟؟ گفت: این بهترین گوشت‌ها را دارد می خورد. ؟؟؟ مار را مثل گوشت کوهی و ماهی آزاد رشت می‌خورد.

اين خوراك، اون اعمال اين كثافت كاري‌هاي ديگرشان كه اگر بخواهم شرح بدهم مجلس خراب مي‏شود. اين عربي كه از فضائل انساني هيچ چيز بهره‌مند نبود، يك حيوان دوپائي بود، خاتم الانبياء صلی الله علیه و آله و سلم را بياورند، از عوالم قدس لاهوت تعلق بدهند به اين جسد عنصري مادي و او را محصور و معاصر با اين عرب‌ها بكنند و بگويند اين الاغ‌ها را آدم كن. این حیوانات را انسان کن.

آخ، جان انسان به لبش مي‏رسد. آقا، اصلا معاشرت عالم با جاهل بزرگترين رياضت‌ها است، این را بدانید، آن قدري‌كه جهال و نادانان در گريز از علماء هستند، صد هزار برابر آن، علماء در گريز از نادانان هستند، چرا؟ چون مجالست عالم با جاهل، مثل زندان تك نمره ‏است، چون با هم، سنخ نيستند.

وقتي‌كه هدهد ناپديد شد، حضرت سليمان علیه السلام گفت: اگر هدهد بيايد و عذر موجهي نياورد، عذاب شديدي او را خواهم كرد. پرسيدند: عذاب شديد چيست؟ فرمودند: با ناجنس او را در قفس مي‏كنم.

اصلا مجالست با ناجنس يك زنداني است. ملا را با نادان هم جوال کردن و هم مجلس كردن، این رياضتي است. خاصه که اگر برگردن ملا بگذارند كه اين جاهل را بايد دانا كني، جانس به لبش مي‏آيد.

این قصه را برای بچه‌های مجلس می‌گویم بخندند.

گفتند: پادشاه خواست يك وزيري را تنبيه كند. گفت: تنبیه شدید می‌خواهم بکنم. به او گفتند: او را بكش، گفت: نه، كشتن خوب نيست، پنج دقيقه به زحمت مي‏افتد، بعد راحت مي‏شود. مي‏خواهم زنده بلا مرده بشود.

يك دانشمندي گفت: وزير را با يك نادان هم اطاق كنيد. گفت: خوب حرفي است. گفتند: دهاتي‌ها نادان‏تر از شهري‏ها هستند.

مرغ دم سوي شهر و سر سوي ده دم آن مرغ از سر او به

نوعا اهالي آبادي‌ها كم‌ عقل‌تر از شهري‌ها هستند. توي دهات هم، شبان‌ها از همه كم عقل‌تر هستند، به جهت آن‌كه با شبانه روز با گوسفندان محشور هستند. گفت: يك چوپان نادان را برويد پيدا كنيد، بياوريد. رفتند يك چوپان احمقي را پيدا كردند، آوردند و در يك باغي وزير را حبس كردند. این رمان نیست، واقعیت دارد. اتاق مبله‌اي و خوراك هم، همه چيز مهيا بود. توي اين باغ شبان را آوردند كنار وزير، گفتند: اين هم مانند شما محبوس است، بايد خدمت شما باشد.

وزير كوسه بود، آقا چشم اين چوپان كه به وزير افتاد، بنا كرد به گريه كردن. گفت: مرا با اين يك‌جا حبس نكنيد، اين براي من جهنم است. گفتند: نمي‏شود، تو بايد خدمت حضرت اشرف باشيد.

آقا موقع ناهار شد، ناهار را پختند، آوردند روي ميز گذاشتند و كارد و چنگال و قاشق و همه چيز گذاشتند، دستمال‌هاي روی زانو و با آدابی كه دارد.

وزیر به چوپان گفت: بيا غذا بخور، او شروع به گريه كرد، هي نگاه مي‏كرد به وزير و هي گريه مي‏كرد. چرا گريه مي‏كني؟ براي چه؟ باغ بهشت است این‌جا، عمو جان، تو به خواب شب هم نمي‏ديدي، براي من زندان است، براي تو كه بهشت برين است، بيا بنشين. اين حرف مي‏زد، او گريه مي‏كرد. بالاخره وزير لقمه را برداشت و خورد و او هاي هاي گريه مي‏كرد. گفت چرا گريه مي‌كني؟ بالاخره حرف زد، گفت: چشمم به صورت تو كه مي‏افتد، يادم به بزم مي‏آيد. آهاي بز جانم، آهاي پيش قافله بزهاي من، كجائي؟ همين‌طور كه شما غذا مي‏خوريد، ريش سفيد بزم يادم مي‏آيد.

آقا، وزير را مي‌گوئي، مثل اين‌كه خنجر به قلبش بخورد. نوشت: اعلي حضرتا، شهريارا، قربان خاك پاي شما بشوم، اگر عنايتي در حق حقير داريد، دستور بفرمائيد طناب به گردن بنده بياندازند و مرا خفه كنند. يك آن، معاشرت من با اين احمق، از صد نوع كشتن بر من سخت‏تر است. اين‌طوري است.

آن وقت يك نفر وجود مسعودي كه شاهباز فضاي قدس لاهوت است، او را تعلق به بدن مي‏دهند، او را توي اين زمين مي‌آورند، با اين عرب‌هائي كه به صد نوبت از آن چوپان‌ها بدتر هستند، با آن‌ها محشور و معاشر مي‏كنند و مي‏گويند اين‌ها را تربيت كن، اين‌ها را آدم كن، چقدر رياضت دارد؟

«قَالَ‏ مَا أُوذِيَ‏ نَبِيٌ‏ مِثْلَ مَا أُوذِيت‏»[2]

يك جهتش اين است.

دو تا احمق را بدهند دست شما و بگويند اين‌ها را مودب كن، جانت به لبت می‌آید تا وقتی این‌ها را آدم کنی. اين رياضت بزرگ را كه اين‌ها مي‏كشند، موجب رقاء و ارتقاء درجه وجودي خودشان مي‏شود.

انبياء را در اين نشئه كه مي‏آورند، براي رسيدن خود انبياء به كمالات لائقه ‏است.

یک نکته ای است که به علماء تقدیم کنم. آقايان علماء آن فرمايشاتي كه حضرات فلاسفه يونان در عقول فرموده‏اند، آن فرمايشات براي خودشان خوب است. به موجب معارف كتاب و سنت، ما سوي الله همه قابل ترقي‏ هستند، همه و همه و همه. عقول عشره‌اي كه مشائيين گفته‏اند، يا جواهر اعلون و انوار قاهره‌اي كه يا انوار اسپهبدي كه حكماء اشراق گفته‏اند، اين‌ها مال خودشان باشد. آقايان كتاب و سنت، ما سوي الله را قابل ترقي مي‏داند و رو به تكامل.

در اين تشهد نمازتان وقتي صلوات بر پيغمبر مي‏فرستيد، آن دعاي مستحب را كه مي‏خوانيد، چه مي‏گوئيد؟ مي‏گوئيد:

«وَ تَقَبَّلْ‏ شَفَاعَتَهُ‏ وَ ارْفَعْ‏ دَرَجَتَه» [3]

خدايا شفاعت اين پيغمبر را در باره امتش قبول كن و درجه خود پيغمبر را بالا ببر. پس پیغمبر قابل ترقی است. در همان نشئه‌ای که الان هست. که در مذاق فلاسفه، نشئه بعد را نشئه ترقي و تکامل نمي‏دانند، چون دار هيولويت را آن‌جا نمي‏دانند. بله، آن‌جا هيولا نيست، اما ترقي و تكامل معلول به وجود هيولا نيست.

يك دعائي است، دعاها را بخوانيد، ابوابي از معارف توي دعاها خوابيده است، آقايان طلاب و محصلين، موالي من، سروران من، كه خدا به حق صاحب الزمان علیه السلام آن به آن بر عز شما بيافزايد.

و شما را از اين ملت نگيرد.

و مردم با دين را قدردان وجود شما بنمايد.

دعاها را شما طلبه‌ها خيلي بخوانيد، ابوابي از معارف الهيه در ادعيه و زيارات است.

يكي از دعاها اين است:

« اللَّهُمَّ أَعْطِ مُحَمَّداً الْوَسِيلَةَ وَ الْفَضْلَ وَ الْفَضِيلَةَ وَ الدَّرَجَةَ الرَّفِيعَةَ »[4]

از خدا مي‏طلبيم كه درجه پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را بالا ببرد، به هر دعائي كه بخوانيد، دعاها مستجاب است و درجه پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بالا مي‌رود. از پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ما بالفعلي كامل‌تر نداريم، از پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که حجاب اعظم و اول ما خلق است، از او وجودي كامل‌تر نداريم، در عین حال این وجود كامل مكمل اكمل گدای خدا است. خداي متعال فوق ما لايتناهي بما لايتناهي است، عده و مده و شده، پيغمبر را در طرف ابد، اگر ما لايتناهي بگيريم، خداي متعال فوق او است و فوقيت او هم لايتناهي است.

لذا دائما پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به خدا، نسبت صفر دارد، و نسبت عدم به وجود را دارد. گداي خدا است، قابل ترقي است، خدا دائما او را ترقي مي‏دهد، هي ترقي مي دهد، درست توجه فرموديد چه گفتم! ما بالفعلي كه ديگر قابل ترقي و تكامل نباشد در عالم امكان نداريم، فلاسفه يونان و مشاء و اشراق همه اشتباه كرده‏اند، با صداي بلند مي‏گويم: همه اشتباه كرده‏اند. معارف انبياء غير از اين است، مخصوصا معارف قرآن و سنت پيغمبر و احاديث ائمه غير از اين است. همه موجودات الي الابد قابل ترقي‏ هستند و لو هيولا نداشته باشند.

الان پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رو به ترقي است، الان امام ‏زمان علیه السلام كه هسته مركزي عالم كيهان و كيان است، در شب جمعه، دائم ترقي مي‏كند، علمش زياد مي‏شود، زياد مي‏شود. در شب‌هاي جمعه علم پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم زياد مي‏شود، پيغمبري كه مرده است و به عالم ملكوت رفته‏ است، پيغمبري كه در قطب جبروت است، در شب‌هاي جمعه هي بالا مي‌رود، هي بالا مي‌رود، هي بالا مي‌رود، در عين حالي كه اكمل موجودات است. آن وقت در زماني كه در دنيا است، البته رو به كمال است.

انبياء و اوصياء دو كمال دارند: يك كمال ذاتي كه حق متعال به آ‌ن‌ها داده ‏است: (إِنَّ اللّه اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمين‏»)[5]، اين يك كمال ذاتي است، (يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ)[6] (ذلِكَ فَضْلُ اللّه يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ)[7]. خداي متعال پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را خزانه كمالات خودش كرد، به پيغمبر آن قدر داد كه از حوصله عقل ما خارج است، اين يك كمال پيغمبر است. يك كمالات اكتسابي دارد، كه بايد به دنيا بيايد، رنج بكشد و زحمت بكشد، تربيت عرب‌هاي اوران اوتان را بكند، خون دل بخورد، سنگ از این‌ها به پيشاني و سر و صورتش بخورد، خاكستر بر سر او بريزند، ساحرش و مجنونش بگويند، كاذبش بگويند، بي‌اعتنائي به او بكنند، در فشار اقتصادي، سه سال در شعب ابي‌طالب او را بگذارند. اين جان كندن‌ها و رياضت‌ها پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را به يك كمالاتي مي‏رساند، اين كمالات، كمالات اكتسابي پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است.

براي اين‌كه اين مطلب، یک قدري توضيح بيشتر داده شود، از آن ساقه مجلس تا پا منبر، مخصوصا از آيات عظامي ‏كه تشريف فرما هستند و سلسله جلیله علماء و محصلين و مدرسین، شما که دیگر به طریق اولی، تقاضا مي‏كنم آن‌طوري كه شايسته پيغمبر اسلام است سه تا صلوات بلند بفرستيد.

شهباز فضاي لامكاني غواص جواهر معاني

محجوب گشاي53 عالم غيب گنجور خزانه‏هاي لاريب

پرده‏هاي غيب را او بلند مي‏كند. دعاي احتجاب را طلبه‌ها، شب‌هاي جمعه بخوانيد. علامه مجلسي قدس الله سره،

خدايا به حق ذات مقدست، آن به آن، انوار رحمت خودت را به روح اين پدر و پسر عطا بفرما.

دعاي احتجاب كه در «زادالمعاد» است، بخوانيد. آن‌جا معناي آن شعر را مي‏فهميد، محجوب گشاي عالم غيب را مي‏فهميد.

محجوب گشاي عالم غيب گنجور خزانه‏هاي لاريب

گنجينه كيمياي عالم پيش از همه پيشواي آدم

ذيل كرمش ز فتنه‏ها دور خاك قدمش به ديده‏ها نور

بر پنجره‌اي كشيده فتراك كانجا نرسد كمند ادراك

«كلما قدم فكري فيك شبرا فر ميلا»[8] اين مقام اوليه است، كه عقل‌ها مبهوت است. در عين اين‌ها، همين پيغمبر باز قابل ترقي است. آن‌كه تغير ندارد، ترقي ندارد، تنزل ندارد، فقط خدا است.

آن‌چه تغير نپذيرد تو هستی. آن‌كه نمرده ‏است و نمیرد، تو هستي،

ما همه فاني و بقا بس تو را ملك تعالي و تقدس تو را

خداست كه ترقي ندارد، خداست كه تكامل ندارد، خداست كه حركت صعودي و نزولي ندارد و الا ما سواي خدا همه در جنبش هستند، همه در حركت هستند همه در سير هستند، حركت «خروج الشي‏ء من القوه الي الفعل يسيرا يسيرا»، حركت جوهري، حركت وضعي، حركت عيني، حركت كمي، حركت كيفي، پنج مقوله حركت، يكي مقوله جوهر، چهار تا مقوله عرض. كل ممكنات در حركت هستند، كل ممكنات در ترقي و تكامل هستند.

جمله ذرات جهان در رقصند پا نهاده به كمال از نقصند

خاتم الانبياء صلی الله علیه و آله و سلم هم در تكامل است، تكامل كسبي اين عالم، تكامل لطفي عوالم قبل و عوالم بعد. پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ترقي دارد، پيغمبر قوس صعود را می‌پیماید، تا يك ميليارد سال؟ خير، تا صد میليارد سال؟ خير، الی الابد، دائما خدا تجلي رافت، تجلي رحمت، تجلي جلال، تجلي جمال، تجلي كمال، از قدس متعالش به پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مي‏كند و پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در هر جلوه‌اي، يك مقام كمالي را به خود مي‏گيرد.

چون پرده‌ها خيلي دقيق است، اين را حالا مي‏بندم.

اگر نبندم ز سخن حلق را آتشي آيد بسوزد خلق را

مجلس مختلط است، بعضي استعدادها وافي نيست، و الا به جان پيغمبر اين‌جا يك رمزها و چيزهائي که از دعاها فهميده مي‏شود، مي‏ترسم يك خورده جلو بروم.

نيزه‏بازي اندرين كوه‏هاي تنگ نيزه بازان را بسي آرد به تنگ

پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم قابل ترقي است، پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم كه قابل ترقي شد، انبياء ديگر معلوم است، شاگرد او هستند، آن‌ها ديگر بچه كوچوهاي او هستند، آن‌ها از عرق جبين اين آفريده شده‏اند، آن‌ها هم قابل ترقي هستند. آن وقت پيغمبران را به دنيا آوردند، ما را براي پيامبران خلق كردند، ما براي آن‌ها هستیم. چطور ما براي آن‌ها هستیم؟ ما را آورده‏اند، آن‌ها را هم آورده‏اند، به آن‌ها مي‏گويند: اين‌ها را تربيت كن، اين‌ها را هدايت كنيد، به راه حق بكشيد. در كشاندن‌شان ما به راه حق، آن‌ها كامل مي‏شوند، بالتبع ما هم كامل مي‏شويم.

پس وجود انبياء براي وجود ما نيست، وجود انبياء در دنيا براي كمالات خودشان است. راه كمالات آن‌ها، تكميل کردن آن‌ها است ما را، اين است كه بالتبع ما هم كامل مي‏شويم. ما براي آن‌ها هستیم، نه آن‌ها براي ما. امام عصر براي ما نيست بچه جان.

اين سفره عالم وجود، اين قرقاول‌ها و بوقلمون‌ها و ماهي‌هاي آزاد و دراج‌ها و تيهوها، اين‌ها را براي آيت الله آورده‏اند. آيت الله را مهمان مي‌كني. از هر چه مي‏رود سخن دوست خوشتر است، وصف العیش، نصف العیش، آخر اين مجازها به حقيقت مي‏رسد، آیت الله را دعوت مي‏كني، بوقلمون، قرقاول، بره ته چين، امثال ذلك تهيه مي‌كني، رزقنا الله و جميع المومنين، از این دعاهای مستجاب است، آقا را دعوت مي‏كني، آن وقت براي آقا ميوه مي‏آوري، شیرینی می‌آوری، پلو مي‌آوري، با چهار رقم خورشت. واعظ سر نماز آقا هم مي‏آيد و مي‏خورد، مكبر آقا هم مي‏آيد و مي‏خورد، اصحاب آقا هم مي‏آيند و مي‏خورند، قدري جلوتر، گربه توي خانه آقا هم سبيلش را چرب مي‏كند، دنبه‌هاي عجيب گيرش مي‏آيد، سگ‌هاي در خانه هم سبيل‌هايش را چوب مي‏كند، استخوان‌ها مي‏خورد. تو سفره را براي سگ‌ها نيانداخته‌اي، تو آن بوقلمون‌ها را براي گربه‌ها نياورده‌اي، آن خورشت و فسنجان را براي مگس‌هائي كه مي‏آيند و زنبورها و پشه‌هائي كه جمع مي‏شوند، نياورده‌اي، براي واعظ سر نماز نياورده‌اي، عاشق چشم و ابروي او نبودي، براي مكبر آقا نياوردي، براي آقا آورده‌اي. اين‌ها هم جز جوال آقا هستند، آن سگ‌ها هم به بركت آقا سبيلشان چرب مي‏شود.

خدا اين سفره وجود را كه پهن كرده، اين كواكب نوراني، اين سيارات اين نيرات كه نور هر يك از آن‌ها هزار و يك خاصيت طبيعي دارند، هزار و يك خاصيت معنوي دارد، اين‌ها را براي بنده و شما خلق نكرده ‏است، اين (أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهادا)[9] این گهواره، برای جنباندن سگ‌ها كه ماديين باشند، سگ‌هاي گزنده و درنده كه بر روي آقا هم پرتاب مي‏كنند، پاچه آقا را می‌گیرند، با خود آقا مي‏جنگند، براي آن‌ها نياورده ‏است، مادیین و ماتریالیست‌ها، اين سفره را پهن نكرده ‏است. اين روئيدني‌ها، اين معدن‌ها، اين آسماني‌ها و زميني‌ها را، براي سگ‌ها و گربه و شغال‌ها و مگس‌ها نياورده ‏است، برای آقا است، براي وجود مسعود اعلي حضرت، امكان مكنت كيهان شوكت حجه الله علي العالمين و بقيه الله في الارضين حضرت حجه بن الحسن صلوات الله عليه.

مهدي مظفر امام عصر موعود امم شاه انس و جان

در حسن وي اين چرخ گرد چون گوي ممكن نبود

ممکن نبود خيمه بي‏ستون ايمن نبود گله بي‏شبان

كشتي بودش ناخدا بكار تا آن‌كه رساند بركران

کران یعنی ساحل دریا.

بي‏رهبر ما را هزار سال دور است ز دادار مهربان

اين شعرها مال سروش اصفهاني است، خواندم دوتاي ديگرش را بخوانم، عيبي ندارد،

روزي كه به پيروزي و ظفر

خدایا آن روز را برسان.

روزي كه به پيروزي و ظفر رايات فرازد به فرقدان

انگشتري مصطفي به دست شمشير علي باشد در ميان

آيد زپي ياريش سروش عيساي مسيحا از آسمان

خاصان خدايش ز شرق و غرب تا زند به خدمت يكان يكان

ان‌شاءالله از اصفهان صد تا مي‏آيد.

شعر به اين‌جا رسيد، وقت هم گذشته است، مطلب فی‌مابین مانده است، فردا شب بیایید تا تكميل ‏شود، اگر نيائيد و نفهميديد، بر عهده من نيست. حالا دو تا دعا مي‏كنم، می‌بینم دل‌های شما متوجه شده است، می‌بینم قافله بسته شده ‏است، از سوز دل آمين بگوئيد، آن‌طور‌كه دو تا جوانتان مرده، چطور مي‌سوزي و چطور دعا مي‏كني؟ در سختي‌ها چطور مي‌سوزي و دعا مي‏كني! همین‌طور بسوزید و دعا كنيد. يك وقت مي‏بينيد تیر به هدف خورد، دعاي دل شكسته‌اي مستجاب شد، علماء شما بناليد و آمين بلند بگوئيد تا ديگران هم بياموزند.

اللهم ارنا الطلعه الرشيده

اشک بریزید و آمین بگویید، بسوزید و آمین بگویید،

اللهم ارنا الطلعه الرشيده و الغره الحميده.

اللهم بحق القرآن، عجل فرجه و سهل مخرجه و اسلك بنا محجته.

خون شده ز هجرت دل

يابن العسكري علیه السلام

خون شده ز هجرت دل كار دل شده مشكل

به روز وصل ما مقبل آه از اين پريشاني

آقا جان، مولا جان، عزيز دل ما،

ما به محفل عشقت همچو شمع و پروانه

سوز عشق اندر دل داغ دل به پيشاني

خدايا به اسم اعظمت در قرآن، به زودي حضرتش را ظاهر فرما.

به حق خاتم الانبياء صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه هدي علیهماالسلام همه اين جمع را در رکابش، به نصرتش سعادتمند فرما.

يك نگاه كرد به بدن پاره پاره برادر.

مي‏خواهم نمك به غذا بریزم، دل‌هايتان را بفرستيد خانه امام زمان (علیه السلم) .

يابن العسكري علیه السلام بيا پهلوی جدا حسین علیه السلام بیا عمه‌ات آن‌جا نشسته است، او دارد روضه مي‏خواند، تو هم گريه كن، همه بناليد. ؟؟؟ يك نگاه كرد، صدا زد داداش من، حسينم علیه السلام، آيا تو برادر من هستي؟ آيا تو پسر پدر من هستي؟

گر بود حسين من، تن او بود از چه غرق خون؟

يك وقت هم رو به طرف مدينه كرد، می‌خواهم همه بنالند، عالم و عامی،

صدا زد: يا جداه همان حسيني علیه السلام كه در بغلت مي‏گرفتي و روي زانويت مي‏نشاندي، ببين حالا سر ندارد.

چند نفر از مومنين، ديروز و امروز، در خواست كرده‏اند، كه من از روحانيت شما براي آن‌ها بهره می‌گيرم. كمك بدهيد به برادران و خواهران ديني‌تان، مخصوصا كمك‌هائي كه سرمايه مادي نمي‏خواهد. سه نفر حاجتمندي كه مورد تقديس و تقدير من هستند، ارادت دارم، حاجت آن‌ها مشروع است، بيماري دارند، بيماري رواني و بیماری بدني و يكي هم حاجت ديگر، يك حاجت هم من دارم، اگر شما هم با حاجت من همراه هستيد، خوشا به حالتان، نيستند خودتان مي‏دانيد. من به حق خدا هيچ حاجت ندارم جز ظهور امام‏ زمان علیه السلام او را مي‏خواهم و لو با مرگ من مصادف و مشروط باشد. خدا شاهد است راست می‌گویم. حاضرم بميرم و ظاهر شود.

شما هم اگر در حاجت من شريك هستيد براي بر آورده شدن اين حاجت و حاجت برادران ديني،

ده نوبت آيه «امن يجيب» را می‌خوانيد، بعد هم با هم مي‏رويم در خانه خدا.

ولی خواندن آن از نظر من طور خاصی است، زیرا من قدری تجربه کرده‌ام، بلند بخوانید، در توجه قلبی تاثیر می‌کند، یک آهنگ بخوانید، جلو نیافتید، من می‌خوانم، شما هم دنبال من بخوانید، ولی با توجه و ناله، سوز لازم است.

1:17 ؟؟؟ الفاظ ؟؟؟ سوز خواهند سوز با این سوز ؟؟؟

سوز می‌خواهند، با سوز ده نوبت بخوانید، البته حاجات خود را در نظر بگیرید، امید است که خدایی که اکرم الاکرمین است حاجات همه شما را برآورد.

(بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيم‏)

(أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء)[10]

باسمک الاعظم الاعظم الاعظم

آقایان شیطان گولتان نزند، پنج دقیقه بمانید، ؟؟؟ 1:20:10 وقت نتیجه شیطان گولتان می‌زند، همه حرف‌ها مقدمه توجه به خدا است، گدایی در خانه خدا است، باید بمانید، دعاها را از دل آمین بگویید،

باسمک الاعظم الاعظم الاعظم

بحق القرآن العظیم و بخاتم النبیین صلوات الله علیهم اجمعین و بالائمه المعصومین علیهماالسلام

با سوز و ناله و گداز،

ده نوبت بلند

یا الله

خدایا ؟؟؟ در خانه‌ات، روی فرشت، با دل پر امید، دست را به طرف تو دراز کرده‌اند، دور از کرم و آقایی تو است، ای سیدالسادات، ای آقای آقاها، دور از کرم تو است ؟؟؟ برمی‌خورد به آقایی تو،

خدایا به اسم اعظمت در قرآن و به سر سینه امیرمومنان علیه السلام همین ساعت امر ظهور امام زمان (علیه السلم) را مقرر فرما.

ما را به دیدار و به نصرت این بزرگوار سعادتمند فرما.

دل ما را از نور ولایت و محبت امام زمان (علیه السلم) مملو و سرشار فرما.

دل مبارک آن حضرت را از ما گناهکاران راضی فرما.

نعمت ولایت امام زمان (علیه السلم) ‌ را به اولاد ما، اعقاب ما، نسلا بعد نسل مرحمت فرما.

من هم مثل شما فرزند دارم، همه ما بچه‌هایمان را دوست می‌داریم، ولی بدانید بچه آدم می‌خواهیم، جنبنده نمی‌خواهید، انسان می‌خواهید.

خدایا فرزندی که ولی امام زمان (علیه السلم) نباشد به ما نده.

آن‌چه به ما عطا می‌کنی از فرزندان، همه را ولی و نوکر و خدمتگزار امام زمان (علیه السلم) قرار بده.

سایه بلند پایه حضرت بقیه الله علیه السلام را بر سر عموم شیعیان جهان و همه مسلمانان مستدام بدار.

همه را ظل ولای آن حضرت از هر خطا و هر خطری حفظ بفرما.

شیعیان امام زمان (علیه السلم) در هر نقطه روز زمین هستند در عزت و جلالت و عظمت و رفاه و امنیت آن‌ها بیافزا.


[1] ملک : 30
[2]
[3] وسائل الشیعه : ج 6 : ص 393
[4] بحارالانوار : ج 83 : ص 187
[5] آل عمران : 33
[6] آل عمران : 74
[7] جمعه : 4
[8]
[9] نبا : 6
[10] نمل : 62
najm111
Site Admin
 
پست ها : 2087
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:09 am


بازگشت به معرفت ناحيه مقدسه


Aelaa.Net