مقتل مفصل: رمز المصيبة : مرحوم آيت الله ده سرخي

مقتل مفصل: رمز المصيبة : مرحوم آيت الله ده سرخي

پستتوسط aelaa.net » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:21 am

مقتل مفصل: رمز المصيبة : مرحوم آيت الله ده سرخي
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

مصائب ومقتل حضرت اباعبدالله الحسين،خاندان،ياران عليهم السلام

پستتوسط aelaa.net » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:22 am

مصائب ومقتل حضرت اباعبدالله الحسين،خاندان،ياران عليهم السلام
viewtopic.php?f=274&t=10030&p=47686#p47686
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

مؤلف رمز المصيبة: مرحوم آيت الله ده سرخي

پستتوسط aelaa.net » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:24 am

تصوير

برگزیده ای از زندگی نامه فقیه اهلبیت(ع)محدث کبیرعلامه حضرت آیت الله موسوی دهسرخی(ره)

ایشان در سال 1307 در روستای دهسرخ از توابع شهرستان مبارکه اصفهان در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشودند ودر اوایل کودکی پدرشان را از دست دادند و با مادر خود زندگی میکردند و امورات زندگی را مادرشان از راه چرخ ریسی که در آن زمان معمول بود میگذراندند .
ایشان درسن شانزده سالگی ازدواج کرده اند وتا سن نوزده سالگی مشغول کسب بودند ودر سن نوزده سالگی بود که به درس خواندن علاقه مند شدند ودرس را از الفبای فارسی اغاز نمودند . وسبب علاقه مند شدن ایشان به علوم دینی ان بود که در روستای محل زندگی ایشان روحانی وجود نداشته و همین امر سبب شده که ایشان از انجا عزیمت نموده وبه دنبال علم حرکت کنند ودر ابتدا به اصفهان مدرسه کاسه گران حجره عموزاده شان رفتند. وکتابهای قدیمی مرحوم سید حسن موسوی دهسرخی که اخوی حضرت ایت الله دهسرخی هستند گرفتند و درس رانزد اخوی خود شروع کردند .
ودر زمانی که درس تصریف که یکی از دروس مقدماتی حوزه است را می خواندند خدا به ایشان یک فرزند پسر عنایت کرد ونام ایشان سیدمحمد علی است که در حال حاضر یکی از اساتید حوزه هستند.
در زمان اقامتشان دراصفهان هر دو هفته یکبار به دهسرخ رفته وبه خانواده سر می زدند وعصر جمعه به اصفهان مراجعت می نمودند .
و در این سال (اواخر سال 1365 هجری)مرحوم سید ابولحسن اصفهانی فوت شد واین امر در روحیه ایشان اثر خاصی گذاشت.
درایامی که دروس مقدمات می خواندند مرحوم ایت الله حاج شیخ عباسعلی ادیب حبیب ابادی که از بزرگان علمای اصفهان بودند به مرحوم اخوی ایشان فرموده بودند چرا اخوی عمامه ندارند وایشان در جواب گفتند که پول تهیه عمامه را ندارم وبه مرحوم اخوی فرمودند:عمامه تهیه کنید پولش با من. اخوی ایشان هم عمامه خریدند ومرحوم ایت الله حاج سید محمد باقرابطحی سدهی(ره)که در اصفهان معروف بودند و ریاست مدرسه کاسه گران اصفهان را داشتند وشبها درمسجد جامع اصفهان نمازمیخاندند دعوت کردند امدند وعمامه برسر ایشان گذاشتند .
سپس بعد از اتمام جامع المقدمات و سیوطی به شهر مقدس قم مراجعت نمودند وسه ماه با سختی فراوان به حدی که هر دو شب یکبار غذا می خوردند درقم بودند ودر این هنگام بود که به فکر رفتن به نجف افتادند . وبا شوهر خواهر خودکه مرحوم حاج میرزا اقا افلاطون یزدی که چندین سال ساکن نجف بودند مشورت کرده ومقدار صد تومان پول هم قرض کردند وبا ایشان عازم نجف شدند .
و در ابتدا به همراه حاج سید محمد حسینی هرندی نزد وکیل مرحوم بروجردی رفتند وبا کمک ایشان روزی سه قرص نان برایشان تهیه شد و همچنین نزدحاج شیخ احمد زاهداصفهانی رفتند ونزد ایشان شرح نظام راخواندند .
سپس بعد از گذشت نه ماه تابستان به ایران مراجعت کردند تا به خانواده سر بزنند که در همین سفر تصمیم گرفتند به هرنحوی هست خانواده را به نجف ببرند .
سه ماه در ایران بودند وبعد در اواخر تابستان تصمیم گرفتند به نجف برگردند هرچه داشتند از جهیزیه عیال وغیره به حراج گذاشتند وکرایه تاقم راتهیه کرده و به قم امدند واین درماه ذیقعده سال 1369 هجری قمری بود وسپس با قرض و نماز و روزه استیجاری پول کرایه جور شد و با خانواده به سمت نجف عزیمت نمودند .

خلاصه باچهار نفر که ایشان و مادر وخانوادشان بودند وارد نجف شدند ودوسال در یک اتاق اجاره ای زندگی کردند وپس از ان یک منزل سی وشش متری اجاره کردند ودر این منزل بودند تا انزمان که ایشان را از عراق بیرون کردند .
وپس از آن به شهر مقدس قم مهاجرت کردنند ودر نزدیکی حرم کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه(س) در منزلی قدیمی ساکن شدند و چهل واندی سال زندگی عارفانه و زاهدانه خود را که همراه با تدریس وتحقیق وتالیف کتب ارزنده دینی بود ادامه دادند و منزل ایشان محل رفت وآمد دوستان و طلاب و روحانیون بود و در محضر ایشان کسب معارف می کردند .
و همچنین در اثر آن گرسنگی که ایشان قبل از مراجعت به نجف در قم تحمل کرده بودند با حضرت معصومه (س) عهد می کنند که درب منزل را به روی فقرا و مساکین باز بگذارند که اگر مسافری به قم آمد یا از طلبه ها کسی آمد گرسنه نماند و تا چهل سال سفره اطعام ایشان صبح و ظهر و شام به روی مردم گشوده و درب منزل باز بود .
اساتید ایشان در دروس سطوح حوزه عبارتند از : مدرس افغانی حاج شیخ محمد باقر ناصری حاج سید عباس مهری حاج شیخ غلامرضا باقری حاج شیخ محمد علی سرابی حاج سید اسدالله مدنی حاج شیخ صدرا بادکوبی حاج شیخ مجتبی لنکرانی و ایت الله فانی .
وهمچنین اساتید در درس خارج فقه : ایت الله فانی حاج اقا رضا همدانی ایت الله حاج میرزا حسن یزدی باعثی ایت الله خویی (ره) ایت الله سید محسن حکیم(ره) ایت الله سید عبدالهادی شیرازی.
ودر درس خارج اصول : ایت الله خویی (ره) که پانزه سال بوده است.
ودر علم کلام نیز مرحوم فاضل قائنی(ره) از اساتید ایشان در نجف اشرف میباشند .

تاليفات:

1. سراج المبتدئین
که در سه نوبت به چاپ رسیده است.

2. هدایه الطالبین
این کتاب ترجمه وشرح آداب المتعلمین مرحوم خواجه طوسی(ره) به اضافه یکصدوسی حدیث مقتبس از اصول کافی و خصال صدوق و وسائل الشیعه که مشتمل است بر وظائف طلاب دینی میباشد وتا کنون چهار مرتبه به چاپ رسیده است .

3. مفاتیح الصحه
این کتاب مشتمل بر چهار باب است که باب اول آن در ترجمه اخبار طب النبی (ص) است وباب دوم آن درپاره ای از اخبار طب الائمه است و باب سوم در بعض جملات طب الرضا(ع) است وباب چهارم از این کتاب در بیان اطعمه و اشربه است .این کتاب که درسال 1378هجری قمری به زیور طبع آراسته سده است تاکنون چهارده مرتبه به چاپ رسیده است .

4. رمز الصحه
این کتاب به زبان عربی نوشته شده است واین کتاب مشتمل بر احادیث وارده درباب طب و اطعمه واشربه از زبان پیامبر(ص) واهلبیت علیهم السلام میباشد.که مولف شریف آنها را جمع آوری و مرتب کرده وبه همراه اقوال بعضی از علما در این کتاب گرده هم آورده است .و تا کنون در ایران وعراق و لبنان در دفعات متعدد به چاپ رسیده است.

۵.الجمان الحسان
این کتاب شریف راجع به آیات قران است درواقع در این کتاب مولف تمامی آیات قران را که در باره احکام است جمع آوری کرده است
و به اعتبار عنوان مشتمل برسیصد و چهل وهشت آیه و به اعتبارمعنون چهارصدو شصت وهفت آیه شریفه دارد .
وابتدای این کتاب شریف شروع میشود با کتاب الطهاره ودر انتها ختم میشود با کتاب القضا والشهادت . این کتاب شریف تاکنون سه مرتبه به چاپ رسیده است
 
6. ثواب اعمال حج
درباب اعمال حج و عمره و ذکر ثواب آنها است و دو مرتبه چاپ شده است .

7. منتخب مناسک
که مطابق فتوای هشت تن از مراجع تقلید است ودو مرتبه چاپ شده است .

8. ایضاح الطریقه
این کتاب در بیان جمیع مصنفین وموئلفین از شیعه وسنی در تلخیص کشف الضنون و ذیله و الذریعه میباشد و درسه جلد به چاپ رسیده است.

9. مفتاح الکتب الاربعه
این کتاب ارزشمند وبی نظیر مشتمل بر جمیع روایات کتب اربعه شیعه میباشد که به ترتیب حروف الفبا به نظم در آورده شده است . برای پیدا کردن یک حدیث پنج راه وجود دارد که عبارتند از:کلمه اول حدیث و کلمه دوم حدیث و کلمه سوم حدیث وموضوع حدیث وهمچنین آخرین راوی حدیث که با وجود یکی از این موارد به راحتی می توان در زمان اندکی حدیث مورد نظر را پیدا کرد .این کتاب شریف در نجف اشرف به زیور طبع آراسته شده است و حاصل سالها زحمت شبانه روزی مولف بوده است بنده خودم بارها از ایشان شنیدم که می فرمودند :سی سال روی این کتاب کار کردم به طوری که در شبانه روز فقط چهار ساعت استراحت میکردم . حضرت آیت الله العظمی خویی (ره) در مقام این کتاب شریف فرموده اند: تا به حال کسی در این روش بر ایشان پیشی نگرفته است و آرزو داشتم یکی از طلاب حوزه این کار را انجام دهد و چشم من از تالیف این کتاب روشن شده است . این کتاب شریف بیست وسه مجلد میباشد و تا کنون در دو نوبت به چاپ رسیده است .

10. فهرست بحار الانوار
که هم برای چاپ قدیم آن میباشد وهم برای چاپ جدید بحار الانوار است .

11. یاتی علی الناس زمان
این کتاب گرانبها در بیان احوالات آخر الزمان میباشد و موئلف شریف جمیع روایاتی که مربوط به آخر الزمان است را جمع آوری و دسته بندی کرده است و به ترتیب حروف الفبا در آورده است به نحوی که هر موضوعی که راجع به آخر الزمان وظهور حضرت مهدی (عج) می باشد با مراجعه به این کتاب به راحتی قابل دسترسی میباشد به این گونه که اگر مثلا مطلبی راجع به سفیانی خواسته باشی به سین مراجعه می کنی واگر از دجال بخواهی بدانی به دال مراجعه میکنی و این کتاب به زبان فارسی در دوجلد ودر سه مرحله به چاپ رسیده است.
 
12. رمز المصیبه
Image
این کتاب یکی از کامل ترین وجامع ترین مقاتل است که تا کنون نوشته شده است وبه همین دلیل مورد استقبال بسیاری از ومنبری ها ومداحان ودوستداران اباعبدلله الحسین(ع)در سراسر جهان شده است.
این کتاب نفیس شامل تمامی خطبه های حضرت و منازلی که حضرت درمسیر مدینه تا کربلا واهلبیت امام از کربلا تا کوفه وشامات درآن اقامت کرده اند واتفاقاتی که درهر منزل رخ داده است رابیان میکند وهمچنین اسامی اصحاب ویاران سیدالشهدا(ع)رابه نقل های فراوانی که وجود دارد تا 210نفربیان کرده است.
جلد اول کتاب شریف شامل ثواب گریه برامام حسین (ع)وگریه کردن جمیع مخلوقات و انبیا الهی وملائکه وجنیان بر حضرت سید اشهدا(ع) ودر ثواب زیارت کربلا در مواقع مختلف ونیت های گوناگون وآداب زیارت حضرت و همچنین حرکت امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا تاشب عاشورا و جریانات شب عاشورا را به نحو دقیق وبا سند ولحظه به لحظه روایت میکند.
جلد دوم کتاب شریف شامل وقایع روز عاشورا از صبح تا غروب رابه طور کامل دقیق وبا همه جزئیات ومسند میباشد وهمچنین عدد اصحاب اباعبدالله الحسین علیه السلام ولشکریان ابن زیاد لعنت الله علیه را با تمام اقوال موجود بیان کرده است.وهمچنین در این جلد از کتاب رمز المصیبه نحوه وزمان شهادت اصحاب ورجز هایی که توسط انها در میدان جنگ خوانده می شد را همراه با معانی انها آمده است وبعد از اینها احوالات جوانان بنی هاشم که روز عاشورا شهید شدند و وداع جانسوز حضرت سید الشهدا(ع) با اهلبیت خود را بیان کردند ونحوه شهادت آنحضرت وقضایای بعد از شهادت امام حسین(ع) بیان شده است.
جلد سوم این کتاب شریف شامل حوادث واتفاقات بعد از روز عاشورا واسیری زنان واطفال حضرت امام حسین (ع) و حرکت اسرا از کربلا تا به کوفه وشام ومصیبت هایی که در کوفه وشامات به اهلبیت رسول خدا(ص) واردشد وخطبه حضرت زینب (س) وامام زین العابدین(ع) به تفصیل وبا ذکر جزئیات کامل بیان شده است.
این کتاب شریف در سال 1412هجری قمری به زیور طبع آراسته شده است ودرسه جلد به چاپ رسیده است .همچنین این کتاب تاکنون در سه نوبت چاپ شده و در اختیار علا قه مندان قرار گرفته است.

13. رمز الجلی
این کتاب در باب طب میباشد وروایاتی که در زمینه طب از امیرالمومنین (ع) بیان شده است را در این کتاب جمع آوری نموده است .

14. النسا فی اخبار الفریقین
این کتاب مربوط به زنان در آخر الزمان میباشد و تمامی احادیث وارده را که مربوط به زنان است در این کتاب گردآوری شده است واین کتاب به زبان عربی به زیور طبع آراسته گردیده است.

15. معجم الملاحم و الفتن
این کتاب که به زبان عربی میباشد جمع روایات مربوط به آخر الزمان را به ترتیب حروف الفبا گرد آوری کرده است ودر چهار جلد در دو نوبت تا کنون به چاپ رسیده است .

16. النسا فی الاسلام (زن از دیدگاه روایات اسلامی )
از ویژگیهای این کتاب این است که تمامی احادیث وارده را که مربوط به زنان است در این کتاب گرد آوری شده است واستفاده از این کتاب بسیار راحت است همچنین یکی دیگر از ویژگی های بارز این کتاب آنست که هم متن عربی حدیث با ذکر منبع آورده شده است و هم ترجمه آن به زبان فارسی در ذیل حدیث شریف ذکر شده است .این موضوع باعث شده است که تا به حال طرفداران بسیاری داشته باشد واین کتاب تا کنون در سراسر ایران و برخی از کشورهای دیگر توزیع شده است .

17. کشکول موسوی دهسرخی
این کتاب شریف که دوجلد میباشد تاکنون دوبار به چاپ رسیده است که البته در چاپ دوم هردوجلد درهم ادغام گشته ودریک جلد وزیری در سال۱۳۸۴ به چاپ رسیده است.
کشکول ظرفی را گویند که به شکل کشتی میباشد ومعنای ترکیبی آن به کشیدن به دوش است.
مولف در جلد اول این کتاب مطالبی جالب وخواندنی رابیان کرده که سرفصل بعضی از این مطالب چنین است: وجه تسمیه شهرهای ایران، خدمت به زن چه ثوابی دارد، فرعون از کجاست؟ چه چیزی را خدا ندارد؟ طرز ساختن شراب حلال، فرج امام زمان چه وقت است؟ کدام پیغمبر خونش سفید بود؟ روز ازدواج ادم وحوا، نصایح کلی و...، وسپس درباب طب وعلاج بعضی امراض مثل سردرد ودر ادامه جملاتی از امیر المومنین(ع) ووصایای حضرت به امام حسن (ع) وهمچنین موعظه هایی از امامان معصوم علیهم السلام ودرادامه چند شعر زیبا که یکی از این اشعا در رابطه با اسکناس میباشد و جلداول 351 صفحه است.
در جلد دوم ابتدا احوالات مولف داستانهای زیبا وشیرین وعبرت انگیز بسیاری که در طول زندگی ایشان اتفاق افتاده است باقلم شیوای ایشان بیان شده است.، درادامه ایشان به سولاتی که مردم واطرافیان ایشان در رابطه با زندگی ایشان داشتند پاسخ داده اند.
وسپس حکایت هایی از علما بیان فرموده اند . در این جلد از کتاب کشکول نیز مولف شریف مطالبی جالب وخاندنی بیان فرموده اند واشعار زیبایی درابواب مختلف بیان کرده است .

آن عالم جلیل القدر پس از عمری تلاش و کوشش بی وقفه در راه احیاء فرهنگ اهلبیت عصمت وطهارت علیهم السلام سرانجام در سحر گاه روز یکشنبه نهم ربیع الاول سال1432 هجری قمری در سن 86 سالگی دعوت حق را لبیک گفته و به جوار رحمت الهی شتافت ودر حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها در صحن عتیق به خاک سپرده شد .

تصاوير آن مرحوم
http://varesoon.ir/pictures-of-shiite-c ... &catid=436
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

شناسنامه و مقدمه کتاب رمز المصیبة

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:34 am

********** صفحه 1 **********
(کتاب):(رمز المصیبة)(فی مقتل من قال أنا قتیل العبرة)

تألیف

محمود بن سید مهدی موسوی ده سرخی الاصفهانی

رجب المرجب 1412هجری

حق چاپ مخصوص مؤلف است

********** صفحه 2 **********

شناسنامه کتاب

کتاب: رمز المصیبة

مؤلف: سید محمود موسوی دهسرخی

ناشر: مولف

چاپخانه: چاپ سید الشهداء – قم

تیراژ: 1000 نسخه

نوبت چاپ: اول

تاریخ چاپ: 1412 هـ. ق – 1370 ش

********** صفحه 3 **********

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین.

و بعد چنین گوید این حقیر فقیر،بی بضاعت محمود بن السید مهدی موسوی ده سرخی اصفهانی.که در این اوقات که سنه1412هجریست شصت و هفت سال از عمر گذشته و هیچ خاکی بر سر نکرده،و توشۀای برای رفتن بسفر آخرت مهیا نکرده،نه درسی خوانده تا در زمره علماء باشد،و نه منبری رفته تا در فرقه وعاظ درآید،و نه گریۀای کرده تا در جمع بکائین بشمار آید.هر چه فکر کردم،فکرم بجائی نرسید،یک وقت یادم آمد تقریباً چهل سال قبل مرحوم محقق خراسانی واعظ معروف آن زمان در نجف اشرف در مسجد بالا سر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از نماز مغرب و عشاء مرحوم آیة الله السید جمال الدین گلپایگانی منبر میرفت و قصه سوره یوسف را میفرمود:در ضمن تفسیر بقصه آن پیر زنی رسید که کلافی از نخ خام در دست داشت آورد که یوسف را بخرد،باو گفتند ای بیچاره،خزینه دولتی آورده اند برای خریدن یوسف.گفت میدانم ولی میخواهم اسمم در زمره خریداران یوسف برده شود،بفکرم افتاد که انسان نباید همتش از آن پیره زن کمتر باشد.

یا مثال دیگر:گربه مسکین سر سفره حاضر میشود چند مرتبه صدا بمعو

********** صفحه 4 **********

معو بلند میکند،هر چند آن گربه منفور صاحب خانه باشد،وقتی اصرار کرد یک دو لفمه بنزد آن میاندازد.

حقیر دیدم سفره امام حسین علیه السلام و روحی لمقدم غلامه الترکی فداه در تمام عالم مسلمان و غیر مسلمان گسترده و پهن است،و همه از آن سفره بهره مند هستند،منهم گربه سر سفره حسینی میشوم معو معو معو...میکنم خیلی بعید است که یک لقمه نزد این گربه پیر،بی دندان نیاندازند.لذا این کتاب را که بنام(رمز المصیبة فی مقتل من قال انا قتیل العبرة)جمع آوری کردم،امیدوارم از فضل و کرمش رد نفرماید(بحق محمد و آله المیامین).
(مقدمه)

دو سئوال در این مقام شده یکی آنکه چرا حضرت امام حسین علیه السلام از مدینه و بعد از مدینه از مکه معظمه با اهل و عیالش بیرون آمد؟

دوم چرا خداوند ولی و دوست خود را از کشته شدن و ظلم و ستم نجاة نداد؟.وایشان را ببدترین کفار مبتلا نمود؟.

مرحوم دربندی در اسرار الشهادة ص26از مرحوم مجلسی در ایراد اول چنین نقل کند.

که اخبار بسیاری دلالت دارد[1] بر اینکه هر یک از ائمه علیه السلام مأموریت خاصی داشتند،که در کتب و صحف آسمان که بر رسول خدا وارد شده نوشته بوده،پس ایشان عمل بآن میکردند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1]. مؤلف گوید من جمله از آن اخبار در کافی ج1ص279حدیث اول معاذ ابن کثیر از امام صادق علیه السلام روایت کند که وصیت نامۀ از آسمان بر حضرت




[1]

********** صفحه 5 **********

********** صفحه 6 **********

سزاوار نیست که احکام متعلقه بایشان را ما قیاس بأحکام خودمان بنمائیم.[2]

و بعد از اطلاع بر حالات پیغمبران گذشته،و اینکه اکثر ایشان مبعوث و فرستاده

********** صفحه 7 **********

میشدند برهزاران نفر از کفار،و خدایان ایشان را سب و لعن میکردند و ایشان را دعوت بدین خود مینمودند.

و هیچ باکی هم از کشته شدن و حبس رفتن و آزار و أذیت کشیدن نداشتند.و سزاوار نیست که اعتراضی بأئمه دین در امثال اینطور امور بشود.

با اینکه بعد از ثابت بودن عصمت ایشان با براهین و نصوص متواتره جای اعتراضی نیست،بلکه واجب است تسلیم ایشان باشیم در هر کاریکه از ایشان صادر میشود.

علاوه بر اینکه اگر تأمل کنی میدانی که حسین علیه السلام چگونه جان خود را فدای دین جدش نمود.و ارکان دولت بنی أمیه متزلزل نشد مگر بعد از شهادت او،و بر مردم کفر و گمراهی ایشان ظاهر نشد مگر بعد از شهادت او،و اگر با ایشان مدارا میکرد سلطنت ایشان قوی تر میشد،آنوقت امر بر مردم مشتبه مشد،و آثار دین بکلی از بین میرفت.

با اینکه حضرت از مدینه از ترس کشته شدن فرار کرد بمکه،و وقتی فهمید در مکه هم قصد کشتن او را دارند حج را مبدل بعمره کرد و از مکه خارج شد.

و در بعض کتب معتبره دیدم که یزید عمرو بن سعید بن عاص را امیر حاج قرار داد،و لشکر عظیمی با او فرستاد و أمر کرد که حسین علیه السلام را مخفیانه بگیرد و اگر نشد او را غفلتاً بکشد.

پس از آن سی نفر از شیاطین بنی امیه را مخفیانه فرستاد و امر کرد حسین علیه السلام را بکشند در هر حالیکه ممکن باشد.

لذا حضرت وقتی فهمید حج را مبدل بعمره نمود.

و باسناد معتبره روایت شده که چون محمد بن حنفیه منع کرد حضرت را که طرف کوفه رود حضرت فرمود ای برادر بخدا قسم اگر در سوراخ حیوانات

********** صفحه 8 **********

زمین بروم مرا از آنجا خارج کنند و بکشند،الخ.

اما جواب از سئوال دوم که چرا خداوند ظلم و کشته شدن را از ائمه دور نساخت و چرا ایشان را مبتلا گردانید.

مرحوم مجلسی در بحار ج44ص273از محمد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی روایت کند که گفت نزد شیخ أبی القاسم حسین بن روح[3] قدس الله روحه با جماعتی بودم که من جمله ایشان علی بن عیسی قصری بود که مردی بر پا ایستاد و عرض کرد سئوالی دارم فرمود سئوال کن آنچه را میخواهی.

عرض کرد خبر ده مرا از حسین بن علی علیه السلام آیا او ولی و دوست خدا بود یا خیر؟فرمود بلی،عرض کرد خبر ده مرا آیا کشنده او دشمن خدا بود یا خیر؟فرمود بلی.

آن مرد عرض کرد آیا جایز است خداوند دشمنش را بر دوستش مسلط کند؟

پس جناب ابوالقاسم(حسین بن روح)قدس الله روحه فرمود بفهم آنچه را بتو می گویم خداوند عزوجل با مردم خطاب نمیکند علناً و با ایشان سخن نگوید،ولی پیغمبرانی از جنس خود بشر برای ایشان میفرستد.

و اگر از غیر ایشان(ملکی یا جنی)میفرستاد بشر زیر بار نمیرفت و از ایشان نفرت میکردند،ولی چون از جنس و صنف خود بشر پیغمبر آمد و مثل ایشان خوراک میخوردند ودر بازار راه میرفتند گفتند شما مثل ما میباشید(اگر راست می گوئید از طرف خدا آمده اید)از شما قبول نمیکنیم مگر وقتی که چیزی بیاورید و معجزۀای نشان دهید که ما عاجز از آوردن آن باشیم آنوقت

********** صفحه 9 **********

بدانیم که شما مخصوص هستید نه ما،پس خداوند با ایشان معجزاتی قرار داد که دیگران از آن عاجز ماندند.

بعضی را با طوفان فرستاد بعد از آنکه قوم خود را ترسانید و عذری برای ایشان نگذاشت پس هر کس طغیان کرد و زیر بار نرفت غرق نمود(مثل حضرت نوح علیه السلام .

و بعضی را در آتش انداختند و خداوند آن را سرد و سلامت قرار داد،(مثل ابراهیم علیه السلام .

و بعضی از سنگ سخت شتری در آورد و در پستانش شیر جاری ساخت (مثل حضرت صالح علیه السلام .

و بعضی دریا را شکافت و از سنگ آب چشمه ها جاری ساخت و عصائی باو داده شد که هر چه ساحران درست کرده بودند آنها را بلعید(مثل حضرت موسی علیه السلام .

و بعضی کور مادر زاد و پیسی را شفا داد و مردگان را باذن خدا زنده گردانید و ایشان را از آینده خبر میداد که چه میخورید و چه چیز را ذخیره میکنید،(مثل حضرت عیسی علیه السلام .

و بعضی را ماه را برای او دونیم کرد و با حیوانات سخن گفت مثل شبر و گرگ و غیر آنها،(مثل پیغمبر آخر الزمان محمد بن عبدالله ص).

پس چون اینطور معجزات را آوردند و مردم عاجز شدند از آوردن مثل آن آنوقت خداوند از جهت لطفی که ببندگانش داشت و حکمتش اقتضاء میکرد و مقدر فرموده پیغمبرانش را با این معجزات گاهی غالب و گاهی مغلوب و گاهی قاهر و گاهی مقهور قرار میداد.

و اگر میخواست همیشه ایشان غالب و قاهر باشند مردم خیال میکردند

********** صفحه 10 **********

ایشان خدا هستند،و دانسته نمیشود که ایشان صابر بر بلاء و امتحان هستند.

لذا خداوند احوال ایشان را مثل سائر مردم قرار داد که در اوقات گرفتاری صابر و در اوقات عافیت شاکر باشند،و در جمیع حالات متواضع و فروتنی کنند نه تکبر و خود نمائی.

و مردم هم بدانند که ایشان خدائی دارند که ایشان را ایجاد نموده و تدبیر کارشان با او است،آنوقت مردم خدا را عبادت کنند و از پیغمبرانش اطاعت نمایند و حجت خدا همیشه ثابت باشد برای کسانیکه از حد تجاوز میکنند و ایشان را خدا میدانند و یا عناد و مخالفت میکنند و یا معصیت و انکار میکنند آنچه از طرف خدا آمده بواسطه پیغمبرانش.

و دیگر آنکه هر کس هلاک شد از روی بینایش باشد و هر کس زنده دل شد از روی دلیل باشد.

محمد بن ابراهیم بن اسحاق می گوید فردا بنزد شیخ ابی القاسم حسین بن روح رفتم و پیش خود گفتم آیا آنچه را روز گذشته فرمود بما از پیش خود فرمود؟

پس جناب حسین بن روح ابتداء فرمود ای محمد بن ابراهیم اگر از آسمان پرتاب شوم و پرندگان مرا بخورند یا باد تندی مرا بجای دوری بیندازد برای من بهتر است از اینکه در دین خدا از پیش خود چیزی بگویم بلکه آنچه را گفتم از حضرت حجت علیه السلام شنیده بودم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1]. محمد ص نازل شد در حالیکه نوشته شده بود و هیچ نوشته ای بر حضرت نازل نمیشود که مهر شده باشد،مگر این وصیت نامه.

پس جبرئیل عرض کرد ای محمد این وصیت شما است در أمتت نزد أهل بیتت.

حضرت فرمود کدام اهل بیتم ای جبرئیل؟عرض کرد نجیب خدا از ایشان(یعنی أمیرالمؤمنین ع)و ذریه اش تا علم نبوت را از تو بارث ببرند چنانچه بارث گذاشت ابراهیم ع.ومیراثش مال علی و ذریۀ تو از صلب او است.

فرمود:و بر آن وصیت نامه مهرهائی زده شده بود،فرمود:پس علی علیه السلام مهر اولش را باز کرد و آنچه در آن نوشته بود امتثال کرد.

پس از او امام حسن علیه السلام مهر دوم را باز کرد و بر طبق آن عمل نمود،و چون امام حسن وفات نمود.

امام حسین علیه السلام مهر سوم را باز کرد دید نوشته است جنگ کن بکش و کشته بشو،و جماعتی را همراه خود بردار برای شهادت و کشته شدن،و شهادتی هم برای آن جماعت نیست مگر با تو،حضرت هم امتثال امر نمود.

و در وقت شهادتش آن وصیت نامه را بعلی بن الحسین علیه السلام سپرد الخ.

و من جمله در کافی ج1ص280حدیث یک از محمد بن احمد بن عبیدالله(عبدالله)العمری از پدرش از جدش از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود:خداوند عزوجل کتابی بر پیغمبرش نازل کرد قبل از وفاتش و فرمود:ای محمد این وصیت نامه شما است به نجباء از اهلت،عرض کرد نجباء اهلم کیست یا جبرئیل؟عرض کرد علی بن أبی طالب و أولادش،ع،و بر وصیت نامه

[2]. مهرهائی از طلا بود،پس پیغمبر ص دادند بأمیرالمؤمنین ع،یکی از آن مهرها را باز کرد و عمل نمود بآنچه در آن بود.

پس از آن دادند بامام حسن علیه السلام پس مهری را باز کرد و عمل فرمود بآنچه در آن بود.

پس امام حسن دادند بامام حسین علیه السلام و یک مهری را باز کرد دید در آن نوشته است بیرون برو جماعتی برای شهادت و شهادتی نیست ایشان را مگر با شما و بفروش جان خود را بخدای عزوجل پس بجا آورد تا آخر حدیث.

من جمله در ص281از ضریس کناسی از امام باقر علیه السلام روایت کند که حمران خدمت حضرت عرض کرد فدایت شوم چه سبب شد که علی و حسن و حسین علیه السلام خروج کردند و قیام بدین خدا نمودند و رسید بایشان از مصیبتها از دست ظالمان و کفار از کشته شدن و ظفر یافتن بایشان تا اینکه کشته شدند و مغلوب شدند؟.

پس حضرت باقر علیه السلام فرمود:ای حمران خداوند تبارک و تعالی مقدر کرده بر ایشان این بلاها را و حکم کرده بود و امضاء و حتم فرموده بود.پس از آن اجراء نمود.

پس بواسطه علمی که از طرف رسول خدا داشتند علی و حسن و حسین علیه السلام قیام کردند و بواسطه همان علم ساکت شدند آنهائیکه ساکت شدند.

پس خروج هر یک از امامان و سکوت ایشان بأمر خدا بوده نه دلبخواه و اجتهاد.

[3]. حسین بن روح وکیل سوم حضرت امام زمان علیه السلام میباشد و بیش از 21سال سفارت داشت و در سنه 326وفات فرمود.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل اول در ثواب گریه بر حسین مظلوم علیه السلام

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:38 am

********** صفحه 11 **********

(فصل اول در ثواب گریه بر حسین مظلوم علیه السلام )


1)در بحار ج44ص278از علی بن حسن بن فضال از پدرش روایت کند که امام رضا علیه السلام فرمود هر کس یاد کند و گریه کند برای آنچه که بما رسیده در روز قیامت در درجه ما باشد،و کسی که یاد مصیبتهای ما کند و گریه کند و بگریاند روزیکه همه چشمها گریانند چشم او گریان نباشد،و هر کس بنشیند در مجلسی که امر ما را زنده میکنند قلب او نمیرد روزیکه همه قلبها مرده است.

2)و از بکر بن محمد از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس یاد ما کند یا ما نزد او یادآوری شویم پس مثل پر مگس از چشم او اشک خارج شود خداوند گناهان او را بیامرزد و لو اینکه مثل کف دریا باشد.

3)و از ابان بن تغلب از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرموده آه کشیدن شخص مهموم و غم دیده برای ظلمی که بما شده ثواب تسبیح دارد(سبحان الله گفتن)و حزنش برای ما عبادت است،و کتمان سر ما جهاد در راه خدا است،بعد

********** صفحه 12 **********

حضرت صادق علیه السلام فرمود واجب است این حدیث را با طلا نوشت.

4)و در صفحه279از ابن خارجه از امام صادق علیه السلام روایت کند که گفت ما نزد حضرت بودیم که یادی از حسین بن علی علیه السلام شد،که بر قاتلش لعنت خدا باد پس امام صادق علیه السلام گریه کرد و ما هم گریه کردیم پس سر مبارک بالا کرد و فرمود امام حسین علیه السلام فرمود من کشته گریه هستم مرا مؤمنی یاد نکند جز آنکه گریان شود الخ.

5)و از محمد بن عماره کوفی روایت کند که گفت شنیدم جعفر بن محمد علیه السلام میفرمود هر کس چشمش گریان شود برای خاطر خونیکه از ما ریخته شده یا حقیکه ناقض شده و یا عرضیکه هتک شده یا برای یکی از شیعیان ما خداوند همیشه جای او را در بهشت قرار دهد.

6)و از ابن الربیع بن منذر از پدرش از حضرت امام حسین علیه السلام روایت کند که فرمود هیچ بنده ای نیست که برای خاطر ما چشمش یک قطره اشک بریزد یا گریان شود جز آنکه خداوند جای او را همیشه در بهشت قرار دهد.

7)و در صفحه280از معاویة بن وهب از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود هر جزع و گریه مکروه است جز جزع و گریه برای حضرت امام حسین علیه السلام .

8)و از ابی یحیی حذا از بعض اصحاب از امام صادق علیه السلام روایت کند که أمیرالمؤمنین علیه السلام نظر بامام حسین علیه السلام نمود و فرمود ای گریه هر مؤمنی امام حسین علیه السلام فرمود من ای پدر؟فرمود بلی ای فرزندم.

9)و از ابی عماره منشد روایت کند که فرمود یاد آوری حسین بن علی علیه السلام نشد نزد امام صادق علیه السلام در هیچ روزی که او را خندان ببینند تا شب و همیشه میفرمود حسین علیه السلام سبب گریه هر مؤمن است.

********** صفحه 13 **********

10)و از اسماعیل بن جابر از امام صادق علیه السلام روایت کند که امام حسین علیه السلام میفرمود من کشته شده گریه ام.

11)و در صفحه281از محمد بن مسلم روایت کند که امام صادق علیه السلام میفرمود بدرستیکه حسین بن علی علیه السلام نزد پروردگارش نظر میکند بلشگر گاهش و کسانیکه با او شهید شده اند و نظر میکند بزوارش.

و او داناتر است بایشان و اسمها و اسمهای پدرانشان و بدرجات و منزلتی که نزد خدا دارند از یکی از شما نسبت بفرزندش،و او می بیند هر کس را که برای او گریه میکند پس طلب مغفرت میکند برای ایشان و از پدرانش میخواهد که ایشانهم طلب مغفرت کند برای او.

و میفرمود اگر زائر حسین علیه السلام بداند چه مقامی نزد خدا دارند هر اینه خوشحالی ایشان بیشتر از حزن ایشان میبود.

و بدرستیکه زائرش برمیگردد و گناهی برای او باقی نمیماند.

12)و از محمد از امام صادق علیه السلام روایت کند که علی بن الحسین علیه السلام میفرمود:

هر مؤمنی که برای کشته شدن امام حسین علیه السلام گریان شود بطوریکه اشک بر صورتش جاری شود خداوند در بهشت غرفهائی آماده میکند که همیشه در آن ساکن باشد.

و هر مؤمنی که گریان شود بطوریکه اشک بر صورتش جاری شود برای أذیتی که از دشمن در دنیا بما رسیده خداوند مهیا کند در بهشت جائی برای او.

و هر مؤمنی که بواسطه ما أذیتی باو رسیده باشد پس چشمانش گریان شود بطوریکه اشک بر صورتش جاری شود بواسطه درد مصیبتیکه أذیت کرده شده خداوند هر بدی را از او برگرداند و روز قیامت از سخط خود و آتش جهنم

********** صفحه 14 **********

ایمنش سازد.

13)و در صفحه282از أزدی از امام صادق علیه السلام روایت کند که حضرت بفضیل فرمود ای فضیل با هم می نشینید و حدیث میکنید؟عرض کرد بلی فدایت شوم،حضرت فرمود بدرستیکه آن مجالس را من دوست میدارم پس زنده کنید أمر ما را ای فضیل،پس خدا رحمت کند کسی را که أمر ما را زنده کند،ای فضیل کسی که یاد ما کند یا ما نزدش یاد شویم پس از چشمش مثل پر مگس اشک خارج شود خداوند گناهان او را بیامرزد و لو اینکه بیش از کف دریا باشد.

14)و از ابی عماره منشد(شعر خوان)روایت کند که حضرت صادق علیه السلام بمن فرمود ای اباعماره چند شعر در امام حسین علیه السلام برای من بخوان گفت خواندم پس حضرت گریه کردند باز خواندم و حضرت گریه کردند پس بخدا قسم من شعر در مرثیه خواندم و حضرت گریه کرد تا وقتی صدای گریه را از داخل خانه شنیدم.

پس حضرت فرمود ای اباعمره کسی که مرثیه حسین بن علی شعر بگوید پس پنجاه نفر را بگریاند بهشت برای اوست.

وکسی که در حسین شعر بگوید پس سی نفر را بگریاند بهشت برای اوست.

و کسی که در حسین شعر بگوید پس بیست نفر را بگریاند بهشت برای اوست.

و کسی که در حسین شعر بگوید و ده نفر را بگریاند بهشت برای اوست.

و کسی که در حسین شعر بگوید پس یک نفر بگریاند بهشت برای اوست.

و کسی که در حسین شعر بگوید و خود را بگریه زند بهشت برای اوست.

********** صفحه 15 **********

15)و از زید شحام روایت نموده که من با جماعتی از اهل کوفه نزد حضرت صادق علیه السلام بودیم که جعفر بن عفان وارد شد حضرت او را اکرام فرمود و نزدیک خود نشانید پس فرمود ای جعفر عرض کرد لبیک خدا مرا فدای تو گرداند حضرت فرمود بمن رسیده که تو در مرثیه حسین علیه السلام شعر می گوئی و نیکو می گوئی عرض کرد:بلی فدایت شوم حضرت فرمود که پس بخوان چون جعفر مرثیه خواند حضرت و حاضرین گریستند و حضرت آنقدر گریست که اشک چشم مبارکش بر محاسن شریفش جاری شد.

پس فرمود بخدا قسم که ملائکه مقربان در اینجا حاضر شدند و مرثیه ترا برای حسین علیه السلام شنیدند و بیشتر از آنچه ما گریستیم گریستند،و بدرستیکه خداوند در همین ساعت بهشت را با تمام نعمتهای آن از برای تو واجب گردانید و گناهان ترا آمرزید.

پس فرمود ای جعفر میخواهی که زیادتر بگویم عرض کرد بلی ای سید من فرمود هر کس در مرثیه حسین علیه السلام شعری بگوید و بگرید و بگریاند البته حقتعالی بهشت را برای او واجب گرداند و او را بیامرزد.

16)و در صفحه283از ابراهیم بن أبی محمود روایت کند که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود بدرستیکه محرم ماهی بود که اهل جاهلیت در آن جنگ را حرام میدانستند پس خون ما را در آن حلال دانستند و حرمت ما را هتک نمودند،و بجه ها و زنان ما را اسیر کردند و خیمه های ما را آتش زدند،و هر چه در آنها بود غارت کردند،و حرمت رسول الله را نسبت بما رعایت نکردند،بدرستیکه روز حسین علیه السلام چشمان ما را زخم کرد و اشکان ما را جاری ساخت و عزیزان ما را ذلیل کرد و در زمین کب و بلا و گرفتاری و بلا را تا قیامت بما ارث داد،پس برای مثل حسین باید گریه کنند بدرستیکه گریه بر او گناهان بزرگ را



********** صفحه 16 **********

از بین میبرد.

پس از آن فرمود همیشه پدرم ماه محرم که میرسید خندان دیده نمیشد و غم و اندوه بر او غالب میشد تا ده روز می گذشت پس چون روز دهم میشد آن روز روز مصیبت و حزن و گریه اش بود و میفرمود این همان روزیست که حسین علیه السلام در آن کشته شد صلی الله علیه.

17)و در صفحه284از ابی بصیر از امام صادق علیه السلام روایت کند که امام حسین علیه السلام فرمود من کشته شده گریه هستم و هیچ مؤمنی مرا یاد نکند جز آنکه گریه اش بگیرد.

18)و از فضیل از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس ما نزد او یاد شویم پس چشمش گریان شود و لو اینکه مثل پر مگس باشد آمرزیده شود گناهانش و لو اینکه مثل کف دریا باشد.

19)و در صفحه285از محمد از امام باقر علیه السلام روایت کند که فرمود هر مؤمنی که گریان شود چشمانش برای کشته شدن حسین علیه السلام بطوریکه اشک بر گونه اش جاری شود مهیا میکند خداوند در بهشت غرفهائی که همیشه در آن ساکن باشد.

20)و از فضیل بن فضاله از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس ما نزد او یاد آوری شویم پس چشمانش گریان شود حرام میکند خداوند صورتش را بر آتش.

21)و از ریان بن شبیب روایت کند که گفت خدمت امام رضا علیه السلام رسیدم در اول از روز محرم پس حضرت فرمود:

ای پسر شبیب آیا روزه گرفته ای عرض کردم خیر،پس حضرت فرمود امروز آن روزیست که حضرت زکریا خدای خود را خواند و عرض کرد

********** صفحه 17 **********

(رب هب لی من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء) [1] پس خداوند فرمود برای او و ملائکه را امر فرمود زکریا را ندا کردند و حال آنکه او در محرابش مشغول نماز بود خداوند بشارت میدهد ترا به(یحیی)پس هر کس این روز را روزه بگیرد و دعاء کند خداوند دعای او را اجابت کند چنانچه دعای زکریا را اجابت فرمود.

پس از آن فرمود:

ای پسر شبیب محرم ماهی بود که اهل جاهلیت در زمان گذشته ظلم و جنگ را در این ماه حرام میدانستند برای حرمت این ماه،پس این امت حرمت این ماه را نگاه نداشتند و حرمت پیغمبر را ندانستند،و در این ماه با ذریه پیغمبر خود جنگیدند و زنان ایشان اسیر نمودند و اموال ایشان را بغارت بردند.

پس خداوند ایشان را هرگز نیامرزد.

ای پسر شبیب اگر گریه میکنی برای چیزی پس گریه کن برای حسین بن علی علیه السلام که او را مانند گوسفند ذبح کردند و او را با هیجده نفر از اهل بیتش شهید کردند که هیچ یک در روی زمین مانند نداشت.

و بدرستبکه گریه کردند برای کشته شدن او آسمانهای هفت گانه و زمینها،و بدرستیکه چهار هزار ملک برای یاری او از آسمان فرود آمدند و چون بزمین رسیدند او شهید شده بود.

پس ایشان پیوسته نزد قبر آنحضرت هستند ژولیدمو،و گرد آلود تا وقتی که حضرت قائم عج ظهور کند و از یاران او خواهند بود،و در وقت جنگ شعار ایشان این کلمه خواهد بود(یالثارات الحسین علیه السلام )یعنی ای کشندگان

********** صفحه 18 **********

حسین علیه السلام .

ای پسر شبیب خبر داد مرا پدرم از پدرش از جدش که چون جدم حسین علیه السلام کشته شد آسمان خون و خاک سرخ بارید.

ای پسر شبیب اگر گریه کنی بر حسین علیه السلام تا آب دیدۀ تو بر روی تو جاری شود حقتعالی جمیع گناهان صغیره و کبیره ترا بیامرزد خواه کم باشد و خواه زیاد.

ای پسر شبیب اگر خواهی خدا را ملاقات کنی و هیچ گناهی بر تو نباشد پس زیارت کن امام حسین علیه السلام را.

ای پسر شبیب اگر خواهی که در غرفه عالیه بهشت ساکن شوی با رسول الله و ائمه طاهرین علیه السلام پس لعنت کن قاتلان حسین علیه السلام را.

ای پسر شبیب اگر خواهی که مثل ثواب شهدای کربلا را راشته باشی پس هر گاه که مصیبت آن حضرت را یاد کنی بگو(یا لیتنی کنت معکم فأفوز فوزاً عظیما)یعنی ای کاش من بودم با ایشان و رستگاری بزرگی میافتم.

ای پسر شبیب اگر خواهی که در درجات عالیات بهشت با ما باشی پس برای اندوه ما غمناک باش و برای شادی ما شاد باش و بر تو باد بر ولایت و محبت ما که اگر مردی سنگی را دوست دارد خداوند او را در قیامت با آن محشور میکند.

22)و در بحار ج44ص286و کامل الزیارات ص105از عبدالله بن غالب روایت کند که چون داخل شدم بر امام صادق علیه السلام انشاد کردم مرثیه امام حسین علیه السلام را پس چون رسیدم باین شعر:

(لیلیة تسقو حسینا بمسقاة الثری غیر التراب)

گریه کننده ای از پشت پرده صیحه زد یا ابتاه.

********** صفحه 19 **********

23)و در بحار ج44ص287و کامل الزیارات ص105از آبی هارون مکفوف(نابینا)روایت کند که داخل شدم بر امام صادق علیه السلام پس بمن فرمود شعر مرثیه بخوان برای من،پس خواندم فرمود:نه آن طور بخوان که نزد خودتان میخوانید و نزد قبرش مرثیه سرائی میکنید،پس من خواندم

(امرر علی جدت الحسین فقل لاعظمه الزکیة[2])گفت چون حضرت گریه کرد من ساکت شدم حضرت فرمود بخوان پس خواندم فرمود باز هم بخوان(باز هم بخوان)پس این شعر را خواندم:

(یا مریم قومی و أندبی مولاک علی الحسین فأسعدی ببکاک[3])

پس حضرت گریه کرد و زنها شیون کردند.

و چون زنها ساکت شدند فرمود:

ای ابا هارون هر کس شعری برای امام حسین علیه السلام بگوید پس ده نفر را بگریاند(بهشت برای اوست)پس بنا کرد یک یک کم کند تا رسید بیک نفر پس فرمود هر کس شعری بگوید در مرثیه حسین علیه السلام و یک نفر را بگریاند پس برای اوست بهشت،سپس فرمود هر کس یادش کند و گریه کند برای اوست بهشت.

24)و در صفحه289از صالح بن عقبه از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود کسی که در باره امام حسین علیه السلام یک بیت شعر بگوید پس بگرید و بگریاند ده نفر را پس برای او و ایشان است بهشت.هر کس یک بیت شعر بگوید و نه نفر را بگریاند پس برای او و ایشان است بهشت.همین پائین آمد تا

********** صفحه 20 **********

فرمود هر کس در باره امام حسین علیه السلام یک بیت شعر بگوید پس گریه کند و گمان میکنم فرمود یا تباکی کند یعنی خود را بگریه زند پس بهشت برای اوست.

25)و از مسمع کردن روایت کند که امام صادق علیه السلام فرمود ای مسمع او از اهل عراق هستی آیا زیارت امام حسین علیه السلام میروی؟عرض کردم:نه من مردی هستم از اهل بصره و مشهورم نزد ما کسانی هستند که هوا خواه خلیفه وقت هستند و دشمنان از اهل قبیله ها زیاد میباشند و ناصبی هستند و از ایشان ایمن نیستم که خبر گذاری کنند نزد اولاد سلیمان(خلیفه وقت)و بر من ضرر داشته باشد.

فرمود آیا یادآور میشوی آنچه بامام حسین کردند؟عرض کردم بلی:فرمود:پس جزع میکنی؟عرض کردم بلی بخدا قسم گریان میشوم بطوریکه اهل و عیالم اثر آن را بر من مشاهده میکنند،و از خوراک امتناع میکنم بطوریکه اثر گرسنگی در صورتم مشاهده میشود،حضرت فرمود:خدا رحمت کند گریه ترا آگاه باش تو از جمله کسانی هستی که بر ما جزع میکند و از کسانی هستی که در شادی ما شادی و در حزن ما محزونی،و از جمله کسانی هستی که میترسد برای ترسیدن ما و ایمن هستند در وقتی که ما ایمن هستیم،آگاه باش زود است که ببینی در وقت مرگ پدران من حاضر شده اند و سفارش ترا به ملک الموت میفرمایند و تلقین تو کند چیزیرا که بشارت باشد برای تو پیش از مرگت و چشم تو بآن روشن گردد،و ملک الموت(حضرت عزرائبل)نسبت بتو از مادر مهربان بیشتر مهربانی کند.پس حضرت گریست من هم گریستم.

پس فرمود حمد خدائی را ما را فضیلت داد بر خلقش برحمت،و ما را مخصوص رحمت خود گردانید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] در سوره آل عمران آیه 38یعنی ای خدای من هبه کن مرا از لطفت ذریه پاکیزه ای بدرستیکه تو شنوا هستی دعاء مرا.

[2] مرور کن بر قبر حسین پس بگو به استخوانهای پاکیزه اش یا تشنه اش.

[3] ای مریم بلند شو و ندبه و زاری کن مولای خود حسین را و یاری کن بواسطه گریه ات.


********** صفحه 21 **********

ای مسمع بدرستیکه زمین و آسمان گریه میکنند برای ما از زمانیکه أمیرالمؤمنین علیه السلام کشته شد،و آنهائیکه برای ما گریه میکنند از ملائکه بیشترند،و اشک ملائکه از وقتی که ما کشته شده ایم نخشکیده است،و گریه نکند أحدی برای ما از روی رحمت و برای آنچه بمارسیده(از ظلم و ستم)مگر آنکه خداوند رحمت کند او را قبل از اینکه اشک از چشم خارج شود.

پس وقتی که اشکش بر صورتش جاری شد اگر قطره ای از آن در جهنم ریخته شود آتش آن را خاموش کند بطوریکه حرارتی نداشته باشد.

و آنکه قلبش ناراحت شود برای ما در وقت مرگش که ما را ببیند شادی در او ایجاد شود که هرگز تمام نشود تا وقتی که بر حوض کوثر بر ما وارد شود و حوض کوثر خوشحال میشود وقتی دوستی از دوستان ما بر او وارد شود،و میچشاند او را از اقسام خوراکیها چیزیرا که نمیخواهد از او دور شود.

ای مسمع هر کس از آن آب کوثر یک جرعه بیاشامد هرگز بعد از آن تشنه نشود و مشقتی بعد ار آن نبیند و آن در سردی مثل کافور است و بوی مشک دارد و مزه زنجبیل،شیرین تر از عسل است نرم تر از کره است و از اشک چشم صاف تر است،و از عنبر پاکیز تر است،و خارج میشود از تسنیم(چشمه ایست در بهشت یا نهری است در آسمان یا غیر از خدا کس نداند)و مرور میکند بنهر های بهشتی که از روی سنگ ریزها در یاقوت می گذرد،و در آن ظروفهائی است بعدد ستاره گان آسمان،بوی آن از هزار سال راه شنیده میشود،و ظرفهای آن از طلا و نقره است برنگ جواهر،و منتشر میشود بوی خوش آن بصورت خورنده اش و آرزو میکند ای کاش مرا همین اینجا میگذاشتند باشم چیز دیگری نمیخواستم،آگاه باش ای(مسمع)کردین تو از کسانی هستی که از آن سیر آب میشوی،و هیچ چشمی رای ما گریه نکند جز آنکه متنعم میشود بنگاه

********** صفحه 22 **********

کردن بکوثر و آب داده میشود از آن،کسی که ما را دوست میدارد الخ.

26)و در صفحه292مرحوم مجلسی میفرماید در بعض از مؤلفات بعض از ثقات معاصرین دیدم روایت کرده که چون پیغمبر اکرم ص بدخترش فاطمه علیه السلام خبر داد بکشته شدن بچه اش امام حسین علیه السلام و آنچه از مصیبتها بر او میرسد حضرت فاطمه علیه السلام گریه سختی نمود و عرض کرد ای پدر جان این در چه وقتی خواهد شد؟فرمود در وقتی که نه من و نه تو و نه پدرش علی میباشد،پس گریه اش سختر شد و عرض کرد ای پدر پس کی گریه میکند بر او و ملتزم اقامه عزا او میشود؟پیغمبر فرمود ای فاطمه زنان امت من بر زنان اهل بیت من گریه میکنند و مردانشان برای مردان اهل بیت من،و پشت اندر پشت در هر سال عزای او را تازه میکنند،پس وقتی قیامت شد تو برای زنان شفاعت کن و من برای مردان،و هر کس از ایشان گریه کرده برای مصیبتهای حسین دستش را می گیریم و داخل بهشتش میکنیم،ای فاطمه هر چشمی در روز قیامت گریان است مگر چشمی که برای مصیبتهای حسین گریه کرده که آن خندان،و بشارت داده شده بنعمتهای بهشت.

27)و در صفحه293مرحوم مجلسی میفرماید در بعض مؤلفات اصحاب خودمان دیدم که حکایت میکند از سید علی حسینی که فرمود من مجاور مشهد علی بن موسی الرضا علیه السلام بودم با جماعتی از مؤمنین و چون دهم محرم شد یکی از اصحاب ابتداء کرد بخواندن مقتل امام حسین علیه السلام پس روایتی از امام باقر علیه السلام خواند که هر کس چشمانش اشک آلوده شود برای مصیبتهای حسین و لو اینکه مثل پر مگس باشد خداوند گناهان او را بیامرزد و لو اینکه مثل کف دریا باشد.

و در مجلس مرد جاهلی بود آن هم بجهل مرکب ادعای علم میکرد و حال

********** صفحه 23 **********

آنکه نمیدانست و می گفت این حدیث صحیح نیست و عقل قبول نمیکند و بحث زیادی شد بین ماها و از آن مجلس متفرق و جدا شدیم.

و او مصر بر عناد خود بود در تکذیب حدیث،پس آن مرد بخواب رفت در آن شب و در خواب دید مثل اینکه قیامت بر پا شده و مردم روی زمین صافی که هیچ پست و بلندی ندارد محشور شده اند و ترازوی اعمال بر پا شده و پل صراط کشیده شده و حساب کشیده و نامه اعمالها منتشر شده و آتش جهنم روشن گشته و بهشت را آرایش داده اند و گرما سخت بر او میتابد و تشنگی سختی باو رو آور شده و دارد از پی آب می گردد،پس بدست راست و چپ نگران شد که وقتی دید حوض بزرگ طولانی و پهن نمایان شد.

پیش خود گفت این حوض کوثر است که در آن آب سردتر از یخ و شیرین تر از شیرینی میباشد ولی دو مرد و یک زن که نورشان خلائق را روشنی میدهد آنجا ایستاده اند و لباس سیاه پوشیده اند و گریان و محزونند،پرسیدم ایشان کیانند گفته شد این محمد مصطفی و این امام علی مرتضی است و این طاهره فاطمه زهراء است،گفتم چرا سیاه پوشند و گریان و محزونند گفتند مگر امروز روز عاشوراء نیست و روز کشته شدن حسین نیست برای اینجهت ایشان محزون هستند.

گفت پس نزدیک بسیده نساء و فاطمه شدم و باو عرض کردم ای دختر پیغمبر خدا من تشنه ام.

پس حضرت فاطمه یک نگاه غضب آلودی بمن نموده،و فرمود تو بودی منکر فضیلت گریه بر مصائب بچه ام حسین و سرور دلم و روشنائی چشمم شهیدیکه ظلماً و عدواناً کشته شده خداوند لعنت کند کشندگان را و آنهائیکه ظلمش کردند و از خوردن آب مانع اش شدند،آن مرد می گوید من از خواب بیدار

********** صفحه 24 **********

شدم در حالیکه ترسناک بودم و از خدا زیاد طلب مغفرت کردم و پشیمان شدم از آنچه از من سرزده بود و رفتم پیش رفقائیکه با ایشان بودم و ایشان را از خواب خود آگاهی دادم و توبه کردم.

28)در اسرار مرحوم دربندی ص40از علقمه از امام محمد باقر علیه السلام روایت کند که فرمود در ضمن زیارت عاشورا از نزدیک و دور.

پس نوحه و ندبه کند و برای حسین علیه السلام گریه کند و اهل بیتش را که از ایشان تقیه نمیکند امر کند گریه کنند و اقامه عزا نمایند در خانه اش و بعضی بعض دگر را تعزیت و سر سلامتی دهند و من ضامن هستم وقتی ایشان این کار بکنند ثواب دو هزار حج و دو هزار عمره و دو هزار جنگ در راه خدا.

راوی عرض میکند شما ضامن هستید این ثوابها را و کفیل میباشید؟فرمود:من ضامن و کفیل هستم برای هر کس این عمل را انجام داد،عرض کرد چگونه همدیگر را تعزیت بگوئیم؟فرمود بگو(عظم الله اجورنا و اجورکم بمصابنا بالحسین علیه السلام و جعلنا و ایاکم من الطالبین بثاره مع ولیه و الامام المهدی من آل محمد ص).

29)و در اسرار مرحوم دربندی ص42از عبدالحمید رابشی از امام باقر علیه السلام در ضمن حدیثی روایت کند که فرمود هیچ بنده ای نیست که نزد او یادی از اهل بیت(پیغمبر ص)شود و او رقت کند برای ما(و دلش بسوزد)مگر آنکه ملائکه دست بر پشت او بکشند و همه گناهان او آمرزیده شود جز آنکه گناهی انجام دهد که از ایمانه خارجش نماید.

30)و در اسرار الشهادة ص43از منتخب از دعبل خزاعی روایت کند که گفت خدمت سید و مولای خود علی بن موسی الرضا علیه السلام رسیدم در مثل این روزها پس دیدم مثل شخص حزین و غم ناک نشسته و یارانش اطرافش همه

********** صفحه 25 **********

غمگین نشیته اند و چون مرا دید فرمود مرحبا بتو ای دعبل مرحبا بیاور ما بدست و زبانش پس جائی را برای من باز کرد و نزد خود نشانید سپس فرمود ای دعبل دوست دارم شعری برایم انشاد کنی که این روزها روز اندوه ما اهل بیت است و روز سرور دشمنان ما میباش خصوصاً بنی أمیة لعنهم الله خدا لعنت کند ایشان را.

ای دعبل هر کس گریه کند و بگریاند بر مصائب ما و لو یک نفر باشد اجر و مزدش با خدا است.

ای دعبل هر کس اشک چشمش برای مصائب ما جاری شود و گریه کند برای مصیبتهائیکه از دشمنان ما بما رسیده خداوند او را محشور سازد با ما در در جه ما.

ای دعبل هر کس گریه کند بر مصیبت جدم حسین علیه السلام بیامرزد خداوند گناهانش را البته(یعنی یقیناً)سپس بلند شد و پرده ای بین ما و زنهایش زد و اهل بیتش را پشت پرده نشانید تا برای مصیبت جدش گریه کنند سپس بمن فرمود:

ای دعبل مرثیه بخوان برای حسین بدرستیکه تو یاور و مادح(ثنا گوی)ما هستی مادامیکه زنده باشی و کوتاهی نکن از یاری ما آنمقداریکه توانائی داری دعبل گوید پس گریان شدم و اشکم جاری شد.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل دوم:در گریه جمیع مخلوقات بر حسین بن علی علیه السلام

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:39 am

********** صفحه 26 **********

(فصل دوم):در گریه جمیع مخلوقات بر حسین بن علی علیه السلام


1)در کامل الزیارات ص79از ابی بصیر از امام باقر علیه السلام روایت کند که فرمود انس و جن و طیور و وحوش بر حسین علیه السلام گریه کردند بطوریکه اشکشان جاری شد.

2)و از حارث أعور از أمیرالمؤمنین علیه السلام روایت کند که فرمود پدر و مادرم فدای حسینی که در پشت کوفه کشته شد مثل اینکه می بینم انواع وحوش گردن بطرف قبرش کشیده اند و نوحه سرائی میکنند و گریه میکنند از شب تا صبح پس هر وقت این اتفاق افتاد دوری کنید از جفای بر او.(یعنی مواظب باشید که کمتر از حیوانات نباشید).

3)و از ابی فاخته و یونس بن ظبیان و ابی سلمة و مفضل بن عمر روایت کند که گفتند همه ما شنیدیم از امام صادق علیه السلام که میفرمود چون حسین بن علی علیه السلام از دنیا رفت گریه کردند بر او آسمانهای هفت گانه و زمینهای هفت گانه و آنچه در آنها بود و آنچه بین آنها بود و آنچه در آنها تصرفات میکنند و بهشت و آتش و آنچه پروردگار ما ایجاد کرده و آنچه دیده میشود و آنچه دیده

********** صفحه 27 **********

نمیشود.

4)و از مفضل بن عمر روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود:چون حسین بن علی علیه السلام از دنیا رفت گریه کردند بر او تمام مخلوقات مگر سه چیز،بصره و دمشق و آل عثمان.

5)در حدیث حسین بن ثوبر گوید:من و یونس بن ظبیان و مفضل بن عمر و أبوسلمه سراج نزد امام صادق علیه السلام نشسته بودیم و حرف زن ما یونس بود،که از همه ما بزرگتر بود و حدیث طویلی را ذکر نمود پس امام صادق علیه السلام فرمود:چون حسین علیه السلام از دنیا رفت گریه کردند بر او آسمانهای هفت گانه و زمینهای هفت گانه و آنچه در آنها بود و آنچه بین آنها بود و آنچه در بهشت و جهنم تحولات داشتند و آنچه پروردگار ما ایجاد کرده بود و آنچه دیده میشد و آنچه دیده نمیشد مگر سه چیز که گریه نکردند بر او گفتم فدایت شوم آن سه چیز کدام است فرمود گریه نکرد بر او بصره و دمشق و آل عثمان بن عفان.

6)و از زرارة روایت کند که امام صادق علیه السلام فرمود:ای زرارة آسمان چهل روز خون گریست برای حسین علیه السلام و زمین چهل روز گریست بر او بسیاهی و خورشید چهل روز گریست بر او باینکه کسوف شد و قرمز گشت،و کوها قطعه قطعه شدند،و متفرق شدند،و دریاها منفجر شدند،و ملائکه چهل روز گریستند بر حسین علیه السلام و هیچ زنی از ما خضاب نکرد و روغن بخود نمالید و سرمه بچشم نکشید و شانه بسر نزد تا وقتیکه سر ابن زیاد را برای ما آوردند،و همیشه ما بعد از حسین علیه السلام گریان بوده ایم و جد من(علی بن الحسین)هر زمان یاد میکرد حسین علیه السلام را گریه میکرد بطوریکه اشک چشمش ریش مبارکش را تر میکرد و هر کس او را می دید بواسطه گریه او گریان میشد،و ملائکه ایکه در نزد قبرش ساکنند گریه میکنند و بواسطه گریه ملائکه آنهائیکه در هوا و آسمانها ساکنند

********** صفحه 28 **********

گریه میکنند.

و چون جان از بدنش خارج شد چنان جهنم صدائی کرد که نزدیک بود زمین منشق شود و پاره گردد.

تا آنجا که فرمود هیچ چشمی و هیچ گریه ای نیست که محبوبتر باشد نزد خدا مگر چشمی که برای امام حسین علیه السلام گریه کند.

و هیچ گریه کننده ای نیست که گریه کند مگر آنکه صله کرده فاطمه زهراء علیه السلام را و کمک او نموده،و پیوند با رسول خدا نموده و حق ما را أداء کرده.

و هیچ بنده ای نیست که در قیامت محشور شود جز آنکه چشمانش گریان است مگر گریه کننده گان برای جدم حسین علیه السلام که محشور میشود و چشمان او روشن است و بشارت داده شده و خوشحالی در صورتش ظاهر است و همه مردم در فزع و ناراحتی هستند و ایشان ایمن هستند و مردم عرضه بحساب میشوند و ایشان با امام حسین علیه السلام هم صحبت هستند زیر عرش،و در سایه عرش و نمیترسند بد حسابی را گفته میشود داخل بهشت شوید و ایشان قبول نمیکنند و صحبت با امام حسین علیه السلام خوشتر دارند،و حورالعین پیغام میدهند که ما و ولدان مخلدون مشتاق شمائیم و ایشان سر بالا نمیکنند بجهت آنکه می بینند مجلس امام حسین علیه السلام سرور و کرامتش بیشتر است الحدیث.

7)و از ابی بصیر روایت کند که گفت نزد امام صادق علیه السلام بودم و حدیث میکردم او را که ناگاه پسرش بر او داخل شد حضرت باو مرحباً فرمود و در بغل گرفت و او را بوسید و فرمود کوچک و حقیر کند خدا کسی را که شما را حقیر کرد و انتقام بکشد از کسی که شما را تنها گذاشت و ذلیل کند کسی را که شما را ذلیل کرد و خدا لعنت کند کسی را که شماها را کشت و همیشه خدا ولی

********** صفحه 29 **********

و حافظ و ناصر شما باشد پس بتحقیق که طولانی شد گریه زنها و گریستن انبیاء و صدیقین و شهداء و ملائکه آسمان سپس حضرت گریه کردند.

و فرمود ای ابابصیر وقتی نگاه باولاد حسین علیه السلام میکنم حالتی بمن دست میدهد که خود داری از آن نتوان نمود بجهت آن مصیبتهائیکه بپدرشان و خودشان رسید.

ای ابابصیر،بدرستیکه حضرت فاطمه علیه السلام هر آینه گریه میکند و شهقه میزند پس جهنم چنان ناله میکند که اگر نبود خزین داران و حفظه آن که میشنوند گریه آن را و آماده آن هستند از ترس آنکه مبادا پارئی از آن خارج شود یا دود آن فرار کند پس اهل زمین را بسوزاند(هر آینه همه را میسوزانید).

و لکن حفظش میکند تا مادامیکه گریان است و منعش میکند و درهایش را محکم میکنند از ترس اهل زمین و ساکت نمیشود مگر وقتی که حضرت فاطمه زهراء ساکت شود.

و دریاها نزدیک است پاره شود و بعضی داخل بعض دیگر شوند و به هر قطره ای ملکی بآن موکل است پس وقتی ملک صدای آن را شنید آتشش را ببال خود خاموش میکند و حبس میکند بعضی را بر بعض دیگر از ترس دنیا و آنچه در زمین است که مبادا بسوزد.

پس همیشه ملائکه از روی شفقت گریه میکنند و خدا را میخوانند و تضرع بسوی او میکنند و اهل عرش و آنچه در اطراف آن است تضرع میکنند،و صدای ملائکه بتقدیس رای خدا بلند است برای ترس از زمین و اگر صدائی از صداهای ایشان بأهل زمین برسد همه میمیرند و کوهها تکه تکه میشوند و زمین اهلش را بواسطه زازله نابود میکند.

عرض کردم فدایت شوم این امر بزرگیست حضرت فرمود آنچه را نشنیده ای

********** صفحه 30 **********

بزرگتر است.

سپس فرمود ای ابابصیر:دوست نداری از جمله کسانی باشی که فاطمه علیه السلام را کمک میکنند پس چون این را شنیدم گریه کردم دیگر قدرت بر نطق نداشتم و از گریه کلامم مفهوم نمیشد.

پس حضرت بنماز ایستاد و دعاء میکرد من از نزدش بیرون شدم و از خوراک افتادم و خواب از سرم رفت و فردا را روزه گرفتم با حال ترس و خدمت حضرت رسیدم دیدم آرام شده حمد خدا گفتم که بر من بلائی نازل نشده.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل سوم:در گریه ملائکه بر جناب امام حسین علیه السلام

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:40 am

********** صفحه 31 **********

(فصل سوم):در گریه ملائکه بر جناب امام حسین علیه السلام


1)ایضاً در کامل الزیارات ص83از فضیل بن یسار از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود چه شده شما را که بزیارت قبر امام حسین علیه السلام نمیروید.

پس بدرستیکه چهار هزار ملک نزد قبرش گریانند تا روز قیامت.

2)و از ابان بن تغلب از امام صادق علیه السلام روایت کند که چهار هزار ملک بزمین آمدند و اراده جنگ داشتند با حسین بن علی علیه السلام و حضرت اذن جهاد نداد برگشتند که از خدا اذن بگیرند چون بزمین آمدند دیدند امام حسین علیه السلام کشته شده.

پس ایشان نزد قبرش پریشان حال و غبار آلوده گریه میکنند تا روز قیامت،و رئیس ایشان ملکی است منصور نام.

3)و از ابی بصیر از امام باقر علیه السلام روایت کند که فرمود:چهار هزار ملک پریشان حال و غبار آلوده برای امام حسین علیه السلام گریه میکنند تا روز قیامت.

4)و نیز از ابی بصیر از امام صادق علیه السلام روایت کند که خداوند هفتاد

********** صفحه 32 **********

هزار ملک موکل بر امام حسین علیه السلام نموده که هر روز صلوات بر او فرستند در حالی که پریشان حال و غبار آلوده اند از روزیکه امام حسین علیه السلام کشته شده تا آن مقدار که خدا خواهد(یعنی تا قیام قائم عج)

5)و نیز از هارون از امام صادق علیه السلام روایت کند که خداوند چهار هزار ملک موکل بر او نموده که پریشان حال و غبار آلوده گریه میکنند بر او تا روز قیامت.

6)و نیز از ربعی روایت کند که در مدینه خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم کجا است قبور شهداء؟(یعنی شهداء أحد)فرمود آیا أفضل و بهتر شهداء نزد شما نیست قسم بکسیکه جانم در دست قدرت اوست چهار هزار ملک اطراف او پریشان حال و غبار آلوده گریه میکنند تا روز قیامت.

7)و نیز از امام باقر علیه السلام روایت کند که چهار هزار ملک پریشان حال و غبار آلوده برای امام حسین علیه السلام گریه میکنند تا روز قیامت نرود بزیارت او احدی مگر آنکه او را استقبال کنند و مریض نشود أحدی مگر آنکه عیادتش بروند و نمیرد أحدی مگر آنکه تشییع جنازه اش روند.

8)و نیز از ابی حمزه ثمالی از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود:بدرستیکه خداوند موکل نموده بقبر امام حسین علیه السلام چهار هزار ملک پریشان حال و غبار آلوده برای او گریه میکنند از طلوع فجر تا زوال ظهر.

پس چون ظهر شد چهار هزار ملک بزمین میایند و چهار هزار ملک بآسمان میروند و دائماً بر او گریه میکنند تا طلوع فجر.(این چهار هزار غیر آن چهار هزارند که همیشه هستند).

9)و نیز از محمد بن مروان از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود زیارت کن امام حسین علیه السلام را و لو اینکه سال یک مرتبه باشد بجهت آنکه هر کس

********** صفحه 33 **********

زیارت کند او را و حقش را بشناسد و انکارش نکند عوضی جز بهشت ندارد،و روزی او زیاد میشود،و خداوند بزودی موجب خوشحالیش را فراهم میکند،و بدرستیکه خداوند موکل فرموده بقبر امام حسین علیه السلام چهار هزار ملک همه برای او گریه میکنند و زوارش را مشایعت میکنند تا بأهلش برسانند و اگر مریض شد عیادتش میکنند،و اگر مرد بجنازه اش حاضر میشوند و طلب مغفرت و رحمت میکنند بر او.

10)و نیز از بکر بن محمد از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود موکل کرد خداوند بر قبر امام حسین علیه السلام هفتاد هزار ملک پریشان حال و غبار آلوده تا روز قیامت بر او گریه میکنند،و نماز میخوانند نزد او که یک نماز ایشان معادل هزار نماز آدمها است ثواب آن نمازها را تماماً میدهند بکسی که قبرش را زیارت کرده.

11)و نیز از عبدالملک بن مقرن از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود وقتی امام حسین علیه السلام را زیارت کردید سکوت کنید مگر از خیر جهت آنکه ملائکه شب و روز که محافظت میکنند با ملائکه ای که همیشه در حرم هستند ملاقات و مصافحه میکنند همدیگر را و از شدت گریه جواب نمیدهند پس منتظر میشوند ایشان را تا ظهر و تا طلوع فجر پس از آن با هم صحبت میکنند و از اوضاع آسمانها سئوال میکنند.

و اما در بین این دو وقت ایشان تکلم نمیکنند و همیشه مشغول گریه و دعاء هستند.

پس در این دو وقت ایشان را از رفقایشان مشغول نکنید چون اگر شما سخن بگوئید مشغول شما میشوند.

عرض کردم فدایت شوم چه چیز سئوال میکنند از او و کدام یک سئوال

********** صفحه 34 **********

از دیگری میکنند آیا محافظین از ملائکه مقیم در حرم سئوال میکنند یا ملائکه مقیم از محافظین سئوال میکنند؟فرمود بلکه ملائکه مقیم در حرم از ملائکه محافظین سئوال میکنند چون ملائکه ایکه همیشه در حرم مطهر مقیم میباشند رفت و آمدن بآسمان را ندارند مأمورند همیشه در حرم آن حضرت باشند.

و لکن ملائکه محافظین هستند یک دسته بالا میروند و دسته دیگر پائین میایند.

عرض کردم از چه چیز سئوال میکنند فرمود ایشان مرور میکنند در وقت رفتن بآسمان باسماعیل که رئیس هواء میباشد و چه بسا باشد برخورد بپیغمبر ص میکنند در حالیکه نزد آن جناب فاطمه زهراء و امام حسن و امام حسین و سائر أئمه علیهم السلام که در گذشته اند میباشند.

پس سئوال میکنند از چیزهائی و می گویند کدام یک از شما در حائر حسینی حاضر بودید و می گویند بشارت بدهید ایشان را بدعای خودتان.

پس حفظه و محافظین می گویند چگونه بشارت بدهیم ایشان را و حال آنکه کلام ما را نمی شنوند پس می گویند شما مبارک باد بگوئید بایشان و از طرف ما دعاء کنید ایشان را پس این بشارت است از طرف ما.

و چون منصرف شوند شما با پرهای خود دور ایشان را بگیرید تا محسوس باشد مکان شما و ما ایشان را ودیعه می گذاریم نزد کسی که ودیعه ها را ضایع نمیکند،و اگر میدانستند چه فوائدی در زیارتش هست و این را مردم میدانستند هر آینه مردم جنگ میکردند با شمشیرهای خود برای زیارتش،و اموال خود را میفروختند برای رفتن بزیارت.

و چون فاطمه علیه السلام نظر کند بایشان(زوار)در حالیکه با اوست هزار پیغمبر و هزار صدیق و هزار شهید و از ملائکه کروبین هزار هزار که او را کمک میکنند

********** صفحه 35 **********

بر گریه و چنان ناله ای کند که نماند در آسمانها ملکی مگر آنکه گریان شود برای خاطر ناله او و ساکت نشود مگر وقتی که پیغمبر(پدرش)بیاید و بفرماید بدرستیکه اهل آسمانها را گریان نمودی و از تسبیح و نقدیس ایشان را باز نمودی پس گریه را بس کن تا مشغول تقدیس شوند،و خداوند آنچه را مقدر فرموده باید بشود،و حضرت زهراء علیه السلام هر آینه نگاه میکند کسی که از شما حضور دارد پس از خدا میخواهد برای ایشان هر خوبی را،پس شما کوتاهی نکنید از زیارت او که خیر و خوبی در زیارتش بیش از آن است که بشمار آید.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل چهارم:در گریه آسمانها و زمین است برای کشته شدن حسین و یح

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:41 am

********** صفحه 36 **********

(فصل چهارم):در گریه آسمانها و زمین است برای کشته شدن حسین و یحیی علیه السلام


1)در کامل الزیارات صفحه88از حسن بن حکم نخعی او از مردی روایت کند که در رحبه(یکی از شهرهای کوفه)شنیدم أمیرالمؤمنین علیه السلام این آیه را تلاوت میفرمود(فما بکت علیهم السماء و الارض و ما کانوا منظرین)یعنی پس گریه نکرد بر ایشان آسمان و نه زمین و مهلت داده هم نشدند که.ناگاه امام حسین علیه السلام از بعض درهای مسجد خارج شد أمیرالمؤمنین علیه السلام فرمود آگاه باشید این زودست که کشته شود و آسمان و زمین بر او گریه کنند.

2)و از ابراهیم نخعی روایت کند که امیرالمؤمنین علیه السلام آمد در مسجد نشست و أصحابش أطراف او جمع شدند و امام حسین علیه السلام آمد و پیش روی او ایستاد پس حضرت أمیرالمؤمنین علیه السلام دست بر سر او گذاشت و فرمود پسر جانم خدا در قرآن جماعتی را یاد نموده و فرموده(فما بکت علیهم السماء و الارض و ما کانوا منظرین)و بخدا قسم ترا البته بعد از من خواهند کشت پس آسمان و زمین برای تو گریه کنند.

********** صفحه 37 **********

3)و از ابی بصیر از امام صادق علیه السلام روایت کند که آسمان و زمین برای کشته شدن حسین علیه السلام گریه کنند و سرخ شوند و هرگز برای أحدی گریه نکرده اند مگر برای یحیی بن زکریا و حسین بن علی علیه السلام .

4)و از عبدالله بن هلال روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام فرمود آسمان گریست برای حسین بن علی و یحیی بن زکریا و گریه نکرد برای أحدی مگر برای آن دو.

عرض کردم گریه آسمان چگونه است؟فرمود چهل روز مکث کرد آفتاب طلوع میکرد با سرخی و غروب میکرد با سرخی،عرض کردم اینست گریه اش؟فرمود بلی.

5)و از علی بن مسهر قرشی روایت کند که گفت جده من حدیث کرد مرا که من درک کردم حسین بن علی را در وقت کشته شدنش پس یکسال و نه ماه آسمان را درک کردم مثل یک قطعه خون که خورشید دیده نمیشود.

6)و از حلبی از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود خدا میفرماید(فما بکت علیهم السماء و الارض و ما کانوا منظرین)حضرت فرمود گریه نکرد آسمان از زمانیکه یحیی بن زکریا کشته شد تا زمانیکه امام حسین علیه السلام کشته شد پس بر حسین گریه کرد.

7)و از داود بن فرقد از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود سرخ شد آسمان وقتی حسین علیه السلام کشته شد تا یک سال و وقتی که یحیی بن زکریا کشته شد و سرخیش همان گریه آن است.

8)و از عبدالخالق بن عبد ربه روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود(خدا که میفرماید)(لم یجعل الله له من قبل سمیاً)یعنی خدا قرار نداد برای او در گذشته همنامی،حسین بن علی را هم در گذشته همنامی

********** صفحه 38 **********

نبود.

و نیز یحیی بن زکریا در گذشته همنامی نداشت و گریه نکرد آسمان مگر بر این دو چهل روز،عرض کردم گریه اش چگونه بود؟فرمود صبح که میشد سرخ بود غروب هم سرخ بود.

9)و از جابر از امام باقر علیه السلام روایت کند که آسمان گریه نکرد بر أحدی بعد از یحیی بن زکریا مگر برای حسین بن علی علیه السلام که چهل روز برای او گریه میکرد.

10)و از کلیب بن معاویة اسدی از امام صادق علیه السلام روایت کند که گریه نکرد آسمان مگر بر حسین بن علی و یحیی بن زکریا.

11)و از محمد بن سلمه یا مسلمة از کسانیکه او را حدیث کرده اند که چون حسین بن علی علیه السلام کشته شد آسمان خاک سرخ بارید.

12)و از عمر بن وهب یا عمرو بن وهب از پدرش از علی ین الحسین علیه السلام روایت کند که آسمان نگریست از روزیکه نهاده شد مگر بر یحیی ابن زکریا و حسین بن علی علیه السلام ،عرض کردم گریه اش چه بود؟فرمود چون لباس را میدیدی شبیه خون کک بر آن بود.

13)و از حسن بن زیاد از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود کشنده یحیی بن زکریا ولد زنا بود و کشنده حسین علیه السلام نیز ولد زنا بود و آسمان گریه نکرد بر أحدی مگر بر این دو،گفتم چگونه گریه کرد؟فرمود خورشید طلوع میکرد با سرخی و غروب میکرد در سرخی.

14)عبدالله بن هلال می گوید شنیدم که امام صادق علیه السلام میفرمود آسمان گریست برای یحیی بن زکریا و حسین بن علی علیه السلام و نگریست بر أحدی مگر برای این دو،عرض کردم گریه اش چگونه بود؟فرمود چهل روز مکث

********** صفحه 39 **********

کرد خورشید با سرخی طلوع میکرد و با سرخی غروب مینمود،عرض کردم گریه اش اینطور بود فرمود بلی.

15)و از صفوان جمال روایت کند که ما در راه مدینه بودیم اراده مکه را دشتیم از امام صادق علیه السلام سئوال کردم أی پسر رسول خدا چرا شما را محزون شکسته حال می بینم؟فرمود اگر می شنیدی آنچه را من میشنوم دیگر جای سئوال نمیماند،عرض کردم چه میشنوید؟فرمود دعا و زاری ملائکه را بسوی خدا بر کشندگان أمیرالمؤمنین و حسین بن علی علیه السلام و نوحه سرائی ملائکه و گریستن ایشان آنهائیکه اطرافش هستند.و شدت جزعیکه دارند و با این حال چه کسی میل بطعام و شراب و خواب دارد.

16)و از زهری نقل کند که چون امام حسین علیه السلام کشته شد آسمان خون گریست و در بیت المقدس سنگریزه ای نبود مگر آنکه زیرش خون تازه بود.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل پنجم:گریه و نوحه سرائی جنیان بر امام حسین علیه السلام

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:46 am

********** صفحه 40 **********

(فصل پنجم):گریه و نوحه سرائی جنیان بر امام حسین علیه السلام


1)در کامل الزیارات صفحه(93)از أم سلمه زن پیغمبر ص روایت کند که فرمود من از وقتیکه خدا پیغمبرش را گرفت نوحه سرائی جن را نشنیده بودم مگر آن شب یعنی شب یازدهم محرم[1] که مصیبت زده شدم بپسرم حسین علیه السلام (گفته شد از کجا فهمیدی)فرمود یکی از زنهای جن آمد و گفت

(أیا عینای فانهملا بجهد فمن یبکی علی الشهداء بعدی)

(علی رهط تقودهم المنایا الی متجبر من نسل عبد)

یعنی ای چشمان من اشک بریزید با جدیت تمام،پس کیست بعد از من بر شهداء گریه کند بر جماعتی که مرگ ایشان را میکشاند بسوی متکبری که از نسل عبد و غلام است.

2)و از میثمی روایت کند که پنج نفر از اهل کوفه میخواستند بیاری

********** صفحه 41 **********

حسین بن علی علیه السلام بروند پس گذرشان افتاد بقریه شاهی(که نزدیک قادسیه بوده)بدو نفر برخورد کردند یکی پیر و دیگر جوان بود و هر دو بر این پیج نفر سلام دادند.

پیرمرد گفت:من مردی هستم از جن و این جوان پسر برادرم میباشد میخواهم بیاری این مرد مظلوم برویم و لکن نظریۀ دارم آن پیج نفر گفتند نظریه شما چیست؟گفت من بروم و خبری از آنها بگیرم تا شما با بصیرت بروید گفتند خوب نظریه ایست،گفت یک شب و روز پنهان شد و چون فردای آن روز که شد صدائی شنیدند و شخصی را ندیدند می گفت.

(و الله ما جئتکم حتی بصرت به بالطف منعفر الخدین منحوراً)

(و حوله فتیة تدمی نحورهم مثل المصابیح یملون الدجانوراً)[2]

(و قد حثثت قلوصی کی اصادفهم من قبل ما ان یلاقوا الخرد الحورا)

(فعاقنی قدر و الله بالغه و کان امر قضاه الله مقدوراً)[3]

(کان الحسین سراجاً یستضاء به الله یعلم انی لم أقل زوراً)

صلی الاله علی جسم تضمنه قبر الحسین حلیف الخیر مقبوراً)[4]

(مجاوراً لرسول الله فی غرف وللبتول و للطیار مسروراً)

یعنی بخدا قسم نیامدم پیش شما مگر آنکه دیدم در کنار شط آب دو گونه اش خاک مال و سرش بریده بود.و اطرافش جوانانی بودند که خون از گلویشان میریخت،مثل چراغهائی بودند که شب تاریک را پر از نور کرده بودند.

********** صفحه 42 **********

و بتحقیق من بسرعت راندم شترم را تا بایشان برسم پیش از آنکه با حورالعین بکر ملاقات کنند،و لکن مقدرات الهی که باید بنهایت برسد مرا بعقب انداخت،و کاری بود که خدا مقدر کرده بود.

و حسین علیه السلام چراغی بود که میشد از او طلب نور و روشنائی نمود،و خدا میداند که من دروغ نمیگویم،درود فرستاد خداوند بر جسمی که در برگرفته قبر حسین را که همیشه ملازم خیر و خوبی بود در حالیکه در قبر گذاشته شده بود و حسین علیه السلام مجاور رسول خدا و زهرای بتول و جعفر طیار در غرفه های بهشتی شادمان و مسرور بودند.

پس بعض از آن پنج نفر که از آدمیان بودند او را جواب گفتند.

(اذهب فلا زال قبر انت ساکنه الی القیامة یسقی الغیث ممطوراً)

(و قد سلکت سبیلا انت سالکه و قد شربت بکأس کان مغفوراً)

(و فتیة فرغوا لله انفسهم و فارقوا المال و الاحباب و الدورا)

یعنی برو همیشه تو ساکن آن قبر هستی تا قیامت و سیر آب کند باران که همیشه میبارد.و بدرستیکه منهم بهمان راه میروم که تو رفتی و بتحقیق نوشیدم کاسه ای را که آبش زیاد است.و جوانانی بودند که خود را برای خدا فارغ ساخته بودند و از مال و دوست و خانه جدا شده بودند.

3)و در ص94از ابی زیا قندی روایت کند که کج فروشها که در بیابان بودند سحری شنیدند که جن برای کشته شدن حسین علیه السلام نوحه سرائی میکنند و می گویند.

(مسح الرسول جبینه فله بریق فی الخدود)

(ابواه من علیا قریش جده خیر الجدود)

یعنی پیغمبر ص پیشانیش را پاک کرد پس برای او روشن بود در دو گونه

********** صفحه 43 **********

اش.پدر و مادرش از بزرگان قریش بودند و جدش بهترین جدها بود.

4)و در ص95از ولید بن غسان از راوی خود روایت کند که گفت جن نوحه سرائی میکردند برای حسین بن علی علیه السلام می گفتند.

(لمن الابیات بالطف علی کره بنیه تلک ابیات الحسین یتجاوبن الرنینة)

یعنی این خانه ها در کنار شط آب مال کیست که با کراهت ساخته شده؟

(جواب)این خانه ها مال حسین علیه السلام است که هم ناله او هستند.

5)و از علی بن خزور روایت کند که شنیدم لیلی می گفت شنیدم برای حسین علیه السلام نوحه سرائی میکردند و می گفت.

(یا عین جودی بالدموع فانما یبکی الحزین بحرقة و تفجع)

(یا عین الهاک الرقاد بطیبه من ذکر آل محمد و توجع)

(بانت ثلثاً بالصعید جسومهم بین الوحوش و کلهم فی مصرع)

یعنی ای چشما شک خود را ببخش پس بدرستیکه شخص غمگین با دل سوخته و درد آورنده گریه میکند.ای چشم مشغول ساخته ترا خواب خوش از یاد کردن آل محمد و هم دردی.سه شب است جسم ایشان روی خاک افتاده بین وحوش و همه در یک جا افتاده اند.

6)و در ص95از عبدالله بن حسان کنانی روایت کند که جنیان بر حسین ابن علی علیه السلام گریه میکردند.و می گفتند.

(ماذا تقولون اذ قال النبی لکم ماذا فعلتم و أنتم أخر الأمم)

(بأهل بیتی و اخوانی و مکرمتی من بین اسری و قتلی ضرجوا بدم)

یعنی چه خواهید گفت وقتی پیغمبر ص بشما بگوید چه کردید در حالیکه شما آخر أمتها بودید بأهل بیت من و برادران من و عزیزان من یک دسته را اسیر کردید و یک دسته را کشتید و بخون خودشان رنگین نمودید.

********** صفحه 44 **********

7)و از معمر بن خلاد از حضرت رضا علیه السلام روایت کند مثل الفاظ سلمه را که گفت.

(یاناقتی لاتذعری من زجری و شمری قبل طلوع الفجر)

(بخیر رکبان و خیر سفر حتی تحلی بکریم القدر)[5]

(بما جد الجد رحیب الصدر ابانه الله [6]لخیر امر)

(ثمت أبقاه بقاء الدهر)

یعنی ای شتر من ناراحت نشو از تندی من نسبت بتو،و با سرعت برو پیش از طلوع فجر.با بهترین سوار شده گان و بهترین سفر،تا زینت بخشیده شوی و عزیز شود قدر تو.و بزرگوار حقیقی و سینۀ گشاده و خدا جدا میکند به بهترین کار،آنجا نگاهش دارد تا دهر باقی است.

(پاسخ حسین بن علی علیه السلام )

(سأمضی و ما بالموت عار علی الفتی اذا مانوی حقا و جاهد مسلما)

(وواسی الرجال الصالحین بنفسه و فارق مثبوراً و خالف مجرما)

(فان عشت لم اندم و ان مت لم ألم کفی بک موتا ان تذل و تغرما)

یعنی زود می گذرم و مرگ برای جوان مرد عار نیست،وقتی که نیتش حق باشد و مسلمان وار بجنگد و با جان خود مردان شایسته ای را مواسات کرده و جدا شده از مجرمین و تباه کاران و مخالفت نموده گناه کاران را.پس اگر زنده ماندم پشیمان نیستم و اگر مردم ملامت نمیشوم،مرگ ترا کافی است که ذلیل شوی و بینیت بخاک مالیده شود.

در ناسخ ج2ص162دارد:

********** صفحه 45 **********

(اقدم نفسی لا ارید بقائها لتلقی خمیساً فی الوغی و عر مرما)

یعنی زندگی را نمیخواهم،جان خود را پیش میاندازم تا در میدان جنگ لشگر بسیار روبرو شود.

8)و از جابر از محمد بن علی علیه السلام روایت کند که فرمود چون حسین علیه السلام قصد کرد از مدینه خارج شود زنهای بنی عبدالمطلب پیش آمدند و جمع شدند برای نوحه سرائی امام حسین علیه السلام رفت بین ایشان و فرمود شما را بخدا قسم میدهم این کار نکنید(که دشمن با خبر گردد)که معصیت خدا و رسولش شود.

زنهای بنی عبدالمطلب عرض کردند پس گریه و زاریرا برای کی بگذاریم امروز پیش ما مثل روزی است که رسول خدا و علی و فاطمه و رقیه و زینب و أم کلثوم از دنیا رفته پس سوگند میدهم ترا بخدا که ما را خدا فدای تو گرداند از مرگ ای حبیب نیکان از اهل قبرستان.

بعضی از عمه هایش پیش آمده گریه میکرد و می گفت من شهادت میدهم ای حسین جان که شنیدم جنیان نوحه سرائی میکردند برای تو و می گفتند:

(فان قتیل الطف من آل هاشم اذل رقاباً من قریش فذلت)

(حبیب رسول الله لم یک فاحشاً ابانت مصیبتک الانوف و جلت)

یعنی شهید روز عاشوراء از دودمان هاشم است که گردن کشان قریش را خوار کرد،ای حبیب پیغمبر خدا با اینکه من علناً گریه نکردم با این مصیبت تو بر مردم فاش گردیده برای همه پس بزرگ آمد.(کذا فی هامش الناسخ) ج2ص11.

(و قلن أیضاً)

(ابکی حسیناً سیداً و لقتله شاب الشعر)

(و لقتله زلزلتم و لقتله انکسف القم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] معالی السبطین ص109.

[2] در ناسخ ج3ص241(یطفون الدجی نوراً)

[3] این یک جفت شعر در معالی البسطین ص109و ناسخ ج3ص341هست و در کامل الزیارات نیست.

[4] اینهم مثل سابق.

[5] فی البحار ج45ص237(بکریم البحر).

[6] فی البحار ج45ص237(أثابه الله).



********** صفحه 46 **********

(و احمرت آفاق السماء من العشیة و السحر)

(و تغبرت شمس البلاد بهم و اظلمت الکور)

(اورثتنا ذلا به جدع الانوف مع الغرر)

یعنی گریه میکنم برای حسینیکه سید و بزرگوار بود و برای کشته شدن او موها سفید شد.و برای کشته شدن او زازله زده شدید و برای کشته شدن او ماه گرفت،و آفاق سرخ شد از شب تا سحر و غبارآلوده شد خورشید شهرها بواسطه ایشان و دهات را ظلمت و تاریکی گرفت،این پسر فاطمه است که مصیبت زده شده جمیع خلائق و بشر بواسطه او.و ارث داد بما ذلت را و بینیها را بخاک مالید و در معرض خطر و هلاکت کشانید.

9)و در کامل الزیارات از عمرو بن عکرمه و در بحار ج45ص235و ناسخ ج3ص84از ابن نما،در مثیر الاحزان ص108عمرو بن عکرمه می گوید صبح کردیم در مدینه شبی را که حسین علیه السلام در آن کشته شده بود غلامی برای ما بود گفت:دیشب شنیدیم نداء کننده ای فریاد میزد و می گفت:

(ایها القاتلون جهلا حسیناً ابشروا بالعذاب و التیکیل)

(کل أهل السماء یدعو علیکم [1] من نبی و مرسل[2] و قبیل)

(لقد لعنتم علی لسان بن داود وذی الروح حامل الانجیل[3])

یعنی ای کسانیکه از روی جهل و نادانی حسین علیه السلام را کشتید،بشارت باد شما را بعذاب و سرکوبی کردنیکه عبرت دیگران باشد،همه اهل آسمانها شما را

********** صفحه 47 **********

نفرین میکنند،و هر پیغمبری چه مرسل و چه غیر مرسل و گروها،و هر آینه لعن کرده شدید بر زبان سلیمان بن داود و صاحب روح که حضرت عیسی حامل انجیل است.

10)و در بحار ج45ص235و مثیر الاحزان ابن نما ص108فرموده در بصره هاتفی یعنی کسیکه صدای او شنیده شود و شخصش دیده نشود شبانه شعری خواند.

(ان الرماح الواردات صدورها نحو الحسین تقاتل التنزیلا)

(ویهللون بان قتلت و انما قتلوا بک التکبیر و التهلیلا)

(فکأنما قتلوا أباک محمداً صلی علیه الله أو جبریلا)

یعنی بدرستیکه نیزهائیکه وارد بر سینه ها میشود و قصد حسین علیه السلام را کرده بودند با قرآن جنگ میکردند.وهلهله(لااله الاالله)می گفتند باینکه ترا کشته اند و حال آنکه کشتند بواسطه تو تکبیر و تهلیل(یعنی الله اکبر و لا اله الا الله گفتن)بلکه مثل اینکه پدرت محمد را که خدا و جبرئیل بر او درود میفرستادند کشتند.

11)و در کامل ص97و ناسخ ج3ص29از داود رقی از جده اش نقل کند که چون حسین علیه السلام کشته شد جنیان بر او گریه میکردند و این اشعار را میخوانند.

(یا عین جودی بالعبر و ابکی فقد حق الخبر)

(ابکی ابن فاطمة الذی ورد الفرات فما صدر)

(الجن تبکی شجوها لما اتی منه الخبر)

(قتل الحسین ورهطه تعسا لذلک من خبر)

(فلابکینک حرقة عند العشاء و بالسحر)

********** صفحه 48 **********

(و لا بکینک ماجری عرق[4] و ما حمل الشجر)

یعنی ای چشم ببخش بگریه،و گریه کن بدرستیکه ثابت گشت خبر(کشته شدن امام حسین علیه السلام ).گریه کن برای پسر فاطمه که وارد فرات شد و آب ننوشید،جن گریه میکند از هم و حزنش برای خبر کشته شدن او،کشته شد حسین و گروه مردانش،مرگ بر یک همچه خبری،پس هر آینه البته گریه می کنم از روی دلسوزی،در وقت عشاء و در وقت سحر،و هر آینه البته گریه میکنم تا رگی جنبش دارد و درختی بار ور دار است.

12)بحار ج45ص236از مناقب روایت کند که دعبل گفت حدیث کرد مرا پدرم از جدم از مادرش سعدی(سعیدة)بنت مالک خزاعیة که او شنید نوحه سرائی جن را بر حسین علیه السلام .

(یا ابن الشهید و یا شهیداً عمه خیر العمومة جعفر الطیار)

(عجباً لمصقول اصابک حده فی الوجه منک و قد علاک غبار)

یعنی ای پسر شهی و ای کسی که عمویش شهید شد و بهترین عموهایش جعفر طیار بود.تعجب از شمشیریست که صیقل داده شده و جلا گرفته چگونه طرف تیزش بصورت تو رسید و حال آنکه غبار روی شما نشسته بود.

و از نوحه سرائی جن است.

(أیا عین جودی و لا تجمدی و جودی علی السید الهالک)

(و بالطف أمسی صریعاً فقد رزثنا الغداة بامر بدی)

یعنی ای چشم اشک زیاد بریز و خشک نباش،و اشک بریز بریز گواریکه هلاک شد دیروز در کنار شط آب بزمین خورد،و بدرستیکه دیروز ما مصیبت زده شدیم بأمر ظاهری.

********** صفحه 49 **********

و از جمله نوحه سرائی ایشان این شعر است.

(نساء الجن یبکین من الحزن شجیات و اسعدن بنوح للنساء الهاشمیات)

(و یندین حسیناً عظمت تلک الرزیات ویلطمن خدوداً کالدنانیر نقیات)

(و یلبسن ثیاب السود بعد القصبیات[5])

یعنی زنهای جن از حزن و اندوه گریه میکنند در حالیکه محزون میباشند(با سر شکسته هستند)و بواسطه گریه و زاری زنهای هاشمین را کمک میکنند،و نیکی های حسین علیه السلام را یاد میکنند و بزرگ است آن مصیبات،و لطمه بصورت خود که مثل طلای خالص است میزنند،و لباس سیاه پوشیده اند بعد از آنکه اعضای آنها(یعنی شهداء)قطعه قطعه شده.

و از جمله نوحه سرائی ایشان این شعر است.

(احمرت الارض من قتل الحسین کما اخضر عند سقوط الجونة العلق[6])

********** صفحه 50 **********

(یا ویل قاتله یا ویل قاتله فانه فی سعیر النار یحترق[7])

یعنی سرخ شد زمین از کشتن حسین علیه السلام چنانچه سبز میشود وقتی رنگهای مختلف از زالو خارج میشود ای وای بر کشنده اش ای وای بر کشنده اش بدرستیکه او در زبانه آتش میسوزد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فی البحار ج45ص235(تبکی علیکم).[1]

[2] فی البحار ج45(و ملاءک).

[3] فی البحار ج45(و موسی و صاحب الانجیل).

در ناسخ(نهر).[4]

[5]در وسائل المحبین ص115اینطور معنا کرده و بپوشید رختهای سیاه را بعد از پوشیدن کتان سفید و لطیف.

در ناسخ ج3ص245(احمر عند سقوط الجونة الفلق)[6]

[7] و در هامش ناسخ اینطور معنا کرد:زمین از کشتن حسین قرمز گشت،چنانچه آسمان هنگام فرو رفتن خورشید سرخ می گردد.وای بر کشندۀ او که در آتش سوزان خواهد سوخت.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل ششم:در گریه و عزاداری جغد بر حسین علیه السلام

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:47 am

********** صفحه 51 **********

(فصل ششم):در گریه و عزاداری جغد بر حسین علیه السلام


1)در کامل الزیارات ص99از حسین بن ابی غندر از امام صادق علیه السلام روایت کند که حضرت فرمود راجع بجغد که آیا هیچ شما آن را در روز دیده اید گفته شد هیچ وقت آن در روز دیده نشده مگر در شب،فرمود آگاه باشید که آن همیشه در آبادانی زنده گی میکرد ولی چون امام حسین علیه السلام کشته شد سوگند یاد کرد که دیگر در آبادانی زنده گی نکند و جای گزین نشود مگر در خرابها و همیشه روزها را روزه دار و چون شب فرا رسد نوحه سرائی میکند تا صبح.

2)در حدیث دیگر از امام رضا علیه السلام نقل کند که فرمود این جغد را می بینی که مردم چه می گویند.

راوی گوید عرض کرد فدایت شوم آمده ایم که سئوال کنیم؟فرمود این جغد در زمان جدم رسول خدا ص جای در منازل و قصرها بود و هر وقت مردم غذا میخوردند میامدند نزدیک مردم و ایشان خواراکی بآن میدادند میخورد و بجای خود پرواز میکرد.و چون امام حسین علیه السلام کشته شد از آبادانیها خارج شدند

********** صفحه 52 **********

و در خرابها و کوها و صحراها جای گرفتند و گفتند بد امتی هستید شما پسر دختر پیغمبر خود را کشتید من دیگر از جان خود ایمن نیستم.

3)و از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود بدرستیکه آن جغد روزها روزه می گیرد و چون شب میشود افطار میکند و ندبه و گریه میکند بر امام حسین علیه السلام تا صبح.

4)و ایضاً از امام صادق علیه السلام روایت کند که حضرت بیعقوب(بن شعیب)فرمود ای یعقوب آیا دیده ای جغدی در روز تنقس کند و نفسی بکشد عرض کرد ندیده ام فرمود:میدانی چیست؟عرض کردم نمیدانم فرمود برای آن است که روزها روزه دار است بر آنچه که خدای روزیش کرده پس چون شب در رسد افطار میکند بر آنچه روزیش شده پس با آواز خوش برای امام حسین علیه السلام زمزمه میکند تا صبح.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتم:در مرور انبیاء بزرگ بکربلاء

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:48 am

********** صفحه 53 **********

(فصل هفتم):در مرور انبیاء بزرگ بکربلاء


(مرور آدم علیه السلام بکربلاء)

1)در اسرار الشهادة ص80از منتخب طریحی ص48 [1]و ناسخ ج1ص270روایت کند که چون حضرت آدم علیه السلام بزمین آمد حواء را ندید پس بنا کرد در طلب او اطراف زمین را بگردد پس مرورش بکربلاء افتاد آنجا مریض احوال و عقب افتاد و سینه اش تنک شد بدون هیچ سببی و بزمین خورد در همان مکانیکه امام حسین علیه السلام کشته شد و خون از پایش جاری شد.

پس سرش را بآسمان بلند کرده عرض کرد ای خدای من آیا گناهی باز از من سر زد که مرا مورد عتاب قرار داده ای بجهت آنکه من تمام اطراف زمین را سیر کردم و بدئی بمن نرسید مثل این سر زمین؟

پس خداوند وحی فرمود ای آدم از تو گناهی سر نزده و لیکن در این سرزمین بچه تو حسین علیه السلام بدون هیچ گناهی کشته میشود پس خون تو اینجا جاری شد که موافقت کند با خون امام حسین علیه السلام ،حضرت آدم عرض کرد

********** صفحه 54 **********

آیا حسین پیغمبر است فرمود نه و لکن نوه دختری پیغمبر محمد ص است،عرض کرد تا قاتل و کشنده او کیست فرمود قاتلش یزید است.

پس آدم گفت من چه کنم ای جبرئیل؟جبرئیل گفت لعنش کن ای آدم پس چهار مرتبه او را لعنت کرد و چند قدمی رفت و بکوه عرفات رسید و حواء را آنجا پیدا کرد.
(مرور نوح علیه السلام بکربلاء)

2)و در ناسخ ج1ص271و منتخب ص48ایضا روایت کند که چون حضرت نوح علیه السلام سوار بر کشتی شد تمام دنیا را گشت پس چون بکربلاء عبورش افتاد زمین او را گرفت و نوح ترسید غرق شدن را پس دعا کرد و عرض کرد خدایا من تمام دنیا را گشتم و ترسی بمن دست نداد مثل ایی سرزمین پس جبرئیل نازل شد و عرض کرد ای نوح در این سرزمین حسین علیه السلام کشته میشود که نوه دختری محمد خاتم انبیاء و پسر خاتم اوصیاء است.

حضرت نوح فرمود کشنده او کیست ای جبرئیل؟جبرئیل عرض کرد لعنت شده اهل هفت آسمان و اهل هفت زمین است پس نوح چهار مرتبه لعن کرد او را پس کشتی بحرکت آمد و رفت تا بکوه جودی رسید آنجا ایستاد[2].
(مرور حضرت ابراهیم علیه السلام بکربلاء)

3)و ایضا در منتخب طریحی ص49نقل کند که حضرت ابراهیم علیه السلام مرور کرد بزمین کربلاء و او سوار بر اسبی بود پس اسب بزمین خورد و ابراهیم علیه السلام بزمین افتاد و سرش شکست و خونش جاری شد شروع کرد باستغفار

********** صفحه 55 **********

کردن و عرض کرد خدایا چه چیز از من سر زد؟

پس جبرئیل نازل شد بر او و گفت:ای ابراهیم:گناهی از تو سر نزد و لکن در اینجا نوه دختر پیغمبر خاتم انبیاء و پسر خاتم اوصیاء کشته میشود پس خون تو جاری شد برای موافقت کردن خون او،فرمود جبرئیل قاتل و کشنده او کیست؟عرض کرد لعنت کرده شده اهل آسمانها و زمین است و قلم جاری شده بر لوح بلعن کردن او بدون اذن از پروردگارش.

پس خدا وحی فرمود بقلم که تو مستحق ثناء و ستایش مدح هستی بواسطه این لعن.

پس حضرت ابراهیم علیه السلام دستهایش را بلند کرد و یزید را لعن بسیاری کرد و اسبش با زبان فصیح آمین گفت.حضرت ابراهیم علیه السلام بأسبش فرمود چه چیزی فهمیدیکه بر نفرین من آمین گفتی؟عرض کرد ای ابراهیم من افتخار میکنم که تو سوار من باشی و چون من بزمین خوردم و شما از پشت من افتادی خجالت من زیاد شد و سببش یزید بود.
(مرور حضرت اسماعیل علیه السلام بکربلاء)

4)و در منتخب ایضا ص49و ناسخ ج1ص273روایت کند که حضرت اسماعیل علیه السلام گوسفندانش کنار شط فرات میچریدند چوپانش خبر داد که گوسفندان از این مشرعه[3] چند روز است آب نمیخورند حضرت از پروردگارش سبب پرسید؟جبرئیل نازل شد و عرض کرد ای اسماعیل از خود گوسفندان بپرس سبب را می گویند،حضرت بگوسفندان فرمود چرا از این آب نمیخورید؟جواب دادند بزبان رسا که بما خبر رسیده پسر تو حسین علیه السلام که

********** صفحه 56 **********

نوی دختری محمد ص است تشنه کشته میشود پس ما از این مشرعه آب نمیخوریم برای اندوه و دلتنگی بر او.

پس حضرت از کشنده اش پرسید،گفتند کسی او را میکشد که اهل آسمانها و زمینها و تمام خلائق او را لعن کرده اند.

پس حضرت اسماعیل علیه السلام عرض کرد اللهم العن قاتل الحسین ای خدا لعنت کن کشنده حسین علیه السلام را.
(مرور حضرت موسی علیه السلام بکربلاء)

5)در منتخب نیز و ناسخ ج1ص284روایت کند که حضرت موسی علیه السلام روزی با یوشع بن نون سیر میکرد چون بزمین کربلاء رسید نعل و کفشش سوراخ و پاره شد و خارسه پهلو بپایش رسید و خون جاری شد.

پس عرض کرد ای خدای من چه گناهی از من سر زده؟پس خداوند باو وحی فرمود که اینجا کشه میشود حسین علیه السلام و اینجا ریخته شد خون تو برای موافقت خون او،عرض کرد خدای من حسین کیست؟گفته شد او نوه محمد مصطفی و پسر علی مرتضی است،عرض کرد کشنده او کیست؟گفته شد نفرین کرده شده ماهیست در دریا و وحوش در صحرا و پرندگان در هواء.

پس موسی هر دو دست بالا نموده و لعن کرد یزید را و نفرین نمود او را و یوشع بن نون آمین گفت بر دعای او و موسی گذشت از آنجا.
(مرور حضرت سلیمان علیه السلام بکربلاء)

6)ایضا در منتخب ص50و ناسخ ج1ص274روایت کند که حضرت سلیمان روی فرشش مینشست و در هواء سیر میکرد پس روزی گذرش

********** صفحه 57 **********

افتاد بزمین کربلاء پس باد سه مرتبه او را دور گردانید بطوریکه ترسید سقوط کند.

پس باد ساکن شد و فرش سلیمان در کربلاء فرود آمد حضرت فرمود چرا فرود آمدی؟

باد عرض کرد بدرستیکه اینجا حسین علیه السلام کشته میشود حضرت فرمود حسین کیست؟باد گفت او نوه پیغمبر محمد مختار و پسر علی کرار است،حضرت فرمود کی با او جنگ کند؟عرض کرد کسی که نفرین شده اهل آسمانها و زمین یزید است،پس حضرت سلیمان هر دو دست بالا کرده و نفرین کرد یزید را و انس و جن آمین گفتند پس باد وزید و بساط و فرش سلیمان بحرکت آمد.
(مرور حضرت عیسی علیه السلام بکربلاء)

7)ایضا در منتخب ص50و ناسخ ج1ص275روایت کند که حضرت عیسی سیاحت میکرد با یاران خود پس مرورشان افتاد بکربلاء پس شیریرا دیدند که دستهای خود را پهن کرده و خوابیده و راهرا گرفته پس حضرت عیسی علیه السلام پیش شیر رفته و فرمود چرا اینجا نشسته ای و نمی گذاری ما برویم پس شیر با زبان رسا عرض کرد من نمی گذارم از این راه بروید مگر وقتی که لعن کنید یزید کشنده حسین را،حضرت عیسی فرمود حسین کیست؟شیر عرض کرد نوه دختری محمد نبی امی و پسر علی ولی،فرمود قاتلش کیست؟عرض کرد نفرین شده تمام وحوش و گرگان و درنده گان است خصوصاً در ایام عاشوراء،پس حضرت عیسی دستهایش را بالا نموده و یزید را لعن کرد و یارانش دعای او را آمین گفتند پس شیر از راه دور شد و ایشان گذشتند.

********** صفحه 58 **********
(مرور پیغمبر ص بکربلاء)

8)در اسرار الشهادة ص81از ارشاد مفید ص250از أم سلمه روایت کند که فرمود شبی رسول خدا از نزد ما خارج شد و مدتی غیبتش طول کشید سپس مراجعت فرمود در حالیکه ژولیده مو و غبار آلوده بود و دستش بسته بود پس عرض کردم ای رسول خدا چه شده شما را ژولیده و غبار آلوده می بینم؟فرمود این وقت مرا سیر دادند بطرف موضعی از عراق که آن را کربلاء نامند پس جای افتادن فرزندم حسین و جماعتی از أولادم و أهل بیتم را دیدم و بنا کردم خون ایشان را جمع کردن و آن این است و دست مبارک را باز کرد.

و فرمود بگیر این را و حفظش کن پس آن را گرفتم دیدم مثل خاک سرخی است پس در شیشه ای گذاشتم و سرش را بستم و محافظتش نمودم تا وقتیکه حسین علیه السلام از مکه خارج شد و متوجه عراق گردید و من هر روز و شب آن شیشه را باز میکردم و می بوئیدم و نگاه میکردم و گریه میکردم برای مصیبتهای او.

و چون روز دهم محرم شد و آن روزی بود که حسین علیه السلام در آن روز کشته شد و اول روز بآن نگاه کردم بحال خود دیدم و در آخر روز نگاه کردم دیدم خون تازه ای شده پس ضجه کردم و گریه کردم و خشم خود را فرو کشیدم از ترس آنکه مبادا دشمن ایشان در مدینه با خبر گردد و سرعت بشماتت کنند و همیشه آن روز را محافظت کردم تا خبر مرگش را اعلان کردند و محقق شد آنچه را دیده بودم.
(مرور رأس الجالوت پسر یهوذا بکربلاء)

9)در مثیر الاحزان ابن نما ص82و سراج الایمان یک صفحه بمقصد

********** صفحه 59 **********

سوم مانده روایت کنند که:رأس الجالوت پسر یهوذا گفت:هر زمانیکه من با پدرم یهوذا از زمین کربلا می گذشتیم،پدرم مرکب خود را بسرعت میتاخت تا از آن سر زمین می گذشت،تا آنکه حضرت امام حسین علیه السلام بدرجۀ شهادت رسید،دیگر اینحالت را از پدرم ندیدم.

پس جهت را از او پرسیدم،در جواب گفت:ای فرزند،ما همانا ابن سخن را حدیث میکردیم که در زمین کربلا پیغمبر زادۀ کشته خواهد شد،پس میترسیدم که او من خودم باشم اینتود که مرکب را بسرعت حرکت میدادم تا چون حسین علیه السلام کشته شد بدانستم که آن پیغمبر زاده حسین است.و همین حدیث را محمد بن جریر طبری در تاریخ خود از علاء بن ابی عائشه از رأس الجالوت از یهوذا پدرش روایت کرده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] مؤلف گوید حقیر از متن طریحی ترجمه می کنم.

[2] کوه جودی همانجا است که قبر حضرت أمیرالمؤمنین علیه السلام است.

[3] جای آب خوردن.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هشتم:در مرور أمیرالمؤمنین علیه السلام بکربلاء

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:50 am

********** صفحه 60 **********

(فصل هشتم):در مرور أمیرالمؤمنین علیه السلام بکربلاء


در امالی صدوق رحمة الله ص534بسند خود از ابن عباس روایت کند که گفت در وقت خروج أمیرالمؤمنین علیه السلام بطرف صفین من با او بودم چون بنینوی که آن را شط فرات گویند رسید با صدای بلند فرمود ای ابن عباس آیا میشناسی این موضع را؟عرض کردم نمیشناسم ای أمیرالمؤمنین علیه السلام ،فرمود اگر شناسائی به اینجا داشتی مثل شناسائی من از اینجا رد نمیشدی مگر آنکه گریه میکردی مثل گریستن من.گفت حضرت گریه بسیاری فرمود بطوریکه ریش مبارکش تر شد و اشکش بسینه مبارکش جاری شد،و ما هم گریه کردیم و حضرت میفرمود(أواه أواه)(کلمه تعجب است)مرا چه با آل ابی سفیان مرا چه با آل حرب که حزب شیطان و دوستان کفرند صبر میکنم صبر کردنی(یا صبر کن صبر کردنی)ای أباعبدالله.

پس بدرستیکه ملاقات کرد پدرت مثل آنچه را تو از ایشان ملاقات کنی،سپس آب خواست و وضوء نماز گرفت و نماز خواند مقداریکه خدا میخواست نماز بخواند و باز کلام اولش را یادآور شد و یک ساعتی بغد از نماز و سخنش

********** صفحه 61 **********

چرتی زد و سپس بیدار شد و فرمود:

ای ابن عباس عرض کردم بلی من اینجا هستم،فرمود آیا خوابیرا که الان دیدم برایت بگویم؟عرض کردم چشمت آرام باشد و خوابت خیر باشد،فرمود مثل اینکه دیدم مردانی از آسمان فرود آمدند و با ایشان پرچمهائی است سفید و شمشیرها را بگردن انداختند و آنها سفید و روشنی میدهند و دور این زمین خط کشیدند و مثل اینکه دیدم این درختهای خرما شاخهای خود را بزمین زدند و خون تازه بیرون آمد.

و مثل اینکه دیدم حسینم که بچه من و پاره گوشت من و مغز استخوان من است در آن خونها غرق شده و هر چه فریاد میکند بفریادش نمیرسند.

و مثل اینکه مردان سفید از آسمان فرود آمدند و او را صدا میکنند و می گویند صبر کنید ای آل رسول بدرستیکه شماها بدست بدترین مردم کشته میشوید و ابن بهشت است ای أباعبدالله که بتو مشتاق است.

سپس مرا تسلیت میداند و می گفتند بشارت با ترا ای أباالحسن که خداوند در روز قیامت چشمت را باین فرزند روشن خواهد کرد روزیکه همه مردم در پیشگاه خدا ایستاده اند.

پس از خواب بیدار شدم و سوگند بکسی که جان علی بدست اوست این خبر را صادق مصدق ابوالقاسم(محمد)ص بمن داده بود که وقتی من خروج میکنم بطرف ظالمان و ستم گران اینها را می بینم.

و این زمین زمین کربلاء است که دفن میشود در آن حسین و هفده نفر مرد از بچه های من و بچه های فاطمه و این در آسمانها معروف است یاد میشود زمین کرب و بلاء چنانچه حرم مکه و مدینه و بیت المقدس یاد میشود.

سپس فرمود ای ابن عباس طلب کن برای من در اطراف این زمین پشگل

********** صفحه 62 **********

آهو را که بخدا قسم دروغ نگویم و دروغ نشنیده ام و آن پشگلها رنگشان زرد و بشکل زعفران هستند.

ابن عباس گوید پس در جستجو شدم و آنها را گرد هم یافتم پس صدا زدم ای أمیرالمؤمنین آنها را پیدا کردم بهمان نحویکه توصیف کرده بودید.پس علی علیه السلام فرمود راست گفت خدا و رسولش سپس بلند شد و هروله کنان بطرف آنها دوید پس آنها را برداشت و بوئید و فرمود این همان است.

آیا میدانی ای ابن عباس این پشگلها چیست همان پشگلهائیست که عیسی ابن مریم آن را بوئیده در وقتی که با حواریین خود از اینجا گذر میکرد دید آهوهائی دور هم جمع شده اند و گریه میکنند عیسی علیه السلام با یاران خود نشست و عیسی گریه کرد و یارانش نیز گریستند ولی نمیدانند چرا عیسی نشست و چرا گریه میکند؟پس عرض کردند ای روح خدا و کلیم الله چه باعث گریه شما شد؟

حضرت فرمود آیا میدانید این چه سر زمینیست؟عرض کردند نه فرمود:

این زمینیست که فرزند پیغمبر احمد و فرزند بنده پاکیزه بتول که همانند مادرم میباشد اینجا کشته میشود و دفن میشود،و گل آن خوشبو تر از مشک است چون گل آن فرزند پیغمبر است که اینجا طلب شهادت میکند و همین طور است طینت پیغمبران و أولاد ایشان.

پس آهوها با من تکلم میکنند و می گویند ما اینجا چرا میکنیم برای اشتیاقیکه بجوجه مبارک(فرزند پیغمبر ص)داریم و گمان میکنند در این زمین ایمن هستند.

پس حضرت عیسی علیه السلام دستش را زد بآن پشگلها و بوئید و فرمود این پشگل آهو است باین خوشبوئی بواسطه علفهای اینجا،ای خدا اینها را همیشه

********** صفحه 63 **********

نگاه دار تا پدر او بو کند و موجب شکیبائی و تسلی خاطر او شود.

پس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود بواسطه دعای حضرت عیسی علیه السلام تا امروز مانده است و زردیش بواسطه طول زمان است و این زمین کرب و بلاء است.

سپس با صدای بلند فرمود ای خدای عیسی بن مریم،برکت مده بکشندگان او و کمک کنندگان بر قتلش و کسانیکه یاریش نکردند.

پس از آن گریه بسیاری فرمود و ما هم گریه کردیم و حضرت بطوری گریه کرد که بصورتش زمین افتاد و غش کرد و مدتی بیهوش شد،پس بهوش آمد و پشگلها را در عبای خود جمع کرد و أمر فرمود من هم آنها را کیسه کنم.

پس از آن فرمود ای ابن عباس وقتی دیدی از اینها خون تازه جوشید و خون تازه جاری شد بدان حسین علیه السلام کشته شده و دفن شده.

ابن عباس گوید بخدا سوگند من چنان نگاهداری آنها را میکردم که بیشتر از بعضی واجبات الهی بود و من از گوشه آستینم نمی گشودم تا در بین اینکه در خانه خود خواب بودم ناگاه بیدار شدم دیدم خون تازه جاری است و آستینم پر از خون تازه شده پس نشستم و گریان شدم و گفتم بخدا قسم حسین کشته شده،بخدا قسم علی هرگز بمن دروغ نگفت و هر چه بمن خبر داد همان شد چون پیغمبر ص چیزهائی را بایشان خبر میداد که بدیگران نمیداد.

پس هراسان شدم و بیرون شدم و آن وقتی بود که فجر طلوع کرده بود پس بخدا مدینه مه فرو گرفته بود بطوریکه چشم جائی را نمیبیند پس خورشید طلوع کرد دیدم مثل اینکه گرفته است و دیدم دیوارهای مدینه مثل اینکه خون تازه بر آن ریخته و نسیتم و گریان بودم پس گفتم بدرستیکه امام حسین علیه السلام کشته شد و صدائی را از طوف خانه شنیدم و او می گفت:

********** صفحه 64 **********

(اصبروا آل الرسول قتل الفرخ البتول)

(نزل الروح الامین ببکاء و عویل)

یعنی صبر کنید ای آل رسول که کشته شد فرزند بتول.ونازل شد روح الامین،بگریه و زاری.

سپس گریه کرد با صدای بلندش و من هم گریه کردم پس ثابت شد نزد من آن ساعت و ده روز از ماه محرم گذشته بود،و چون خبر بما رسید معلوم شد همان روز بوده و من حدیث را با کسانیکه با آن حضرت بودند نقل کردم گفتند بخدا قسم ما در جبهه بودیم و شنیدیم آنچه تو شنیدی و ندانستیم چه خبر است ولی گمان کردیم او حضرت خضر بوده.

در جلاء العیون ص158مرحوم مجلسی از هرثمه روایت کند که گفت در خدمت أمیرالمؤمنین علیه السلام از غزوه(جنگ)صفین مراجعت میکردیم حضرت بکربلا فرود آمد ونماز بام داد(صبح)را آنجا ادا نمود پس کفی از خاک برداشت بوئید و فرمود خوشا حال تو ای تربت،از تو گروهی محشور خواهند شد که بیحساب داخل بهشت شوند.

پس هرثمه بسوی زوجۀ خود برگشت و آن زن شیعه آن حضرت بود و آن خبر را بآن زن نقل رد،زن گفت أمیرالمؤمنین علیه السلام دروغ نمی گوید،آنچه می گوید البته واقع میشود.

هرثمه گفت که چون حضرت امام حسین علیه السلام بکربلا آمد من در میان لشگری بودم که ابن زیاد برای مقاتله آن حضرت فرستاده بود،چون آن زمین و درختان را دیدم آن قصه بخاطر من آمد،بر شتر خود سوار شدم و بخدمت حضرت امام حسین علیه السلام رفتم و سلام کردم آنچه از پدر حضرت شنیده بودم در آن منزل عرض کردم.

********** صفحه 65 **********

حضرت از من پرسید که تو با ما خواهی بود یا بر ما خواهی بود؟گفتم نه با تو و نه بر تو،و کودکی چند گذاشته ام در عقب خود و از ابن زیاد میترسم حضرت فرمود:پس برو که کشته شدن ما نبینی و صدای استغاثه(طلب یاری)ما را نشنوی بحق آن خداوندیکه جان حسین بدست قدرت او است که هر که امروز صدای ما را بشنود و یاری ما نکند حق تعالی او را برو در جهنم اندازد.

ایضا مرحوم مجلسی در جلاء العیون ص158از قرب الاسناد بسند معتبر از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام با دو کس از اصحاب خود بصحرای کربلا رسید چون داخل آن صحراء شد آب از دیده های مبارکش فرو ریخت،فرمود این محل خوابیدن شتران ایشان است و این محل فرود آوردن بارهای ایشانست،در اینجا ریخته میشود خونهای ایشان خوشا بحال تو ای تربت که خونهای دوستان خدا بر روی تو ریخته شود.

در اسرار الشهادة ص82از اصبغ بن نباته روایت کند که ما با علی علیه السلام آمدیم بجای قبر امام حسین علیه السلام پس حضرت فرمود اینجا جای فرود آمدن شتران ایشانست.

و اینجا جای بارهای ایشانست،و اینجا جای ریخته شدن خونهای ایشان است جماعتی از آل محمد ص در این سرزمین کشته خواهند شد که آسمانها و زمین بر ایشان گریه کنند.

در منتخب طریحی ص87از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود امیر المؤمنین گذرش بکربلا افتاد پس گریان شد بطوریکه چشمانش پر از اشک شد و فرمود این جای خوابیدن شتران ایشان است اینجا جای بار انداز ایشانست اینجا جای ریختن خون ایشانست،خوشا بحال تو ای خاک که خون دوستان روی تو ریخته میشود،جای بار انداز شتران و جای شهدائیست که نه قبلیها بقام ایشان رسیدن و نه بعدیها بمقام ایشان میرسند.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل نهم:زیارت انبیاء امام حسین علیه السلام را

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:51 am

********** صفحه 66 **********

(فصل نهم):زیارت انبیاء امام حسین علیه السلام را


1)در کامل الزیارات ص111از اسحاق بن عمار روایت کند که گفت شنیده ام امام صادق علیه السلام میفرمود هیچ پیغمبری در آسمانها و زمین نیست مگر اینکه از خدا اذن میطلبند برای زیارت امام حسین علیه السلام پس دسته ای فرو میایند و دسته ای بالا میروند.

2)از حسین دختر زاده ابی حمزه ثمالی روایت کند که گفت در اواخر زمان حکومت بنی مروان رفتم برای زیارت امام حسین علیه السلام ،البته مخفیانه از اهل شام رفتم تا رسیدم بکربلا و در ناحیه دهکدۀ مخفی شدم تا نصف شب گذشت رفتم طرف قبر چون نزدیک شدم مردی گفت برگرد مأجور خواهی بود چون تو نمیتوانی بقبر برسی.

پس ترسناک برگشتم تا نزدیک طلوع فجر باز آمدم طرف قبر دیدم همان مرد می گوید تو بقبر نمیتوانی برسی گفتم خدا عافیت بتو بدهد چرا نمیتوانم من از کوفه برای زیارتش آمده حائل نشو بین من و آن میترسم هواء روشن شود شامیها مرا گرفته بکشند،فرمود:کمی صبر کن چون موسی بن عمران از خدا اذن گرفته برای زیارت امام حسین علیه السلام خدا هم اذن فرموده پس هفتاد هزار ملک با او فرود آمده اند و در خدمتش هستند از اول شب طلوع فجر را

********** صفحه 67 **********

انتظار میکشند و بالا میروند عرض کردم تو که باشی خدا عافیت دهد ترا فرمود من از ملائکه ای هستم که قبر امام حسین علیه السلام را پاس میدهم،و برای زوارش طلب مغفرت میکنم.

پس من برگشتم و نزدیک بود عقلم پرواز کند.چون این را شنیدم پس رفتم و بعد از طلوع فجر آمدم دیگر مانع من نشد پس نزدیک قبر رفتم و سلام دادم و نفرین بر کشنده اش کردم و نماز صبح را اداء نمودم و از ترس اهل شام زود برگشتم.

3)و از ابن سنان از امام صادق علیه السلام روایت کند که گفت شنیدم میفرمود قبر حسین علیه السلام بیست ذراع در بیست ذراعست مکسراً باغی است از باغهای بهشت و از آنجا است معراج ملائکه بطرف آسمان و نه ملک مقرب و نه پیغمبر مرسلی نیست مگر آنکه از خدا سئوال میکند اینکه زیارت کند آن را پس دسته ای فرود میایند و دسته ای بالا میروند.

4)و از صفوان جمال روایت کند که امام صادق علیه السلام در وقتی که بحیره آمده بود فرمود آیا قبر حسین علیه السلام را(میخواهی زیارت کنی)عرض کرد شما هم زیارتش میکنید فدایت شوم؟فرمود چگونه زیارتش نکنم و حال آنکه خدا او را زیارت میکند،و در هر شب جمعه با ملائکه،و انبیاء و اوصیاء فرود میایند و محمد أفضل انتیاء است و ما افضل اوصیاء هستیم.

صفوان گفت فدایت شوم پس هر شب جمعه زیارت میکنی تا زیارت خدا را درک کنی فرمود بلی ای صفوان ملازم این عمل باش تا برای تو نوشته شود زیارت قبر امام حسین علیه السلام و این فضیلت است و ابن فضیلت است.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل دهم:در زیارت ملائکه امام حسین علیه السلام را

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:52 am

********** صفحه 68 **********

(فصل دهم):در زیارت ملائکه امام حسین علیه السلام را


1)در کامل الزیارات ص114بسند خود از اسحاق بن عمار از امام صادق علیه السلام روایت کند که گفت:شنیدم آن حضرت میفرماید هیچ ملکی در آسمانها و زمین نیست جز آنکه از خداوند سئوال میکند اذنش بدهد در زیارت امام حسین علیه السلام پس فوجی فرود میایند و فوجی بالا میروند.

2)و از داود رقی روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود خداوند خلق نفرموده مخلوقی را که بیشتر از ملائکه باشند و ایشان فرود میایند هر عصری هفتاد هزار ملک طواف میکنند خانه خدا را تا طلوع فجر آنوقت میروند بسوی قبر پیغمبر ص پس آنجا سلام میدهند.

سپس میروند نزد قبر أمیرالمؤمنین علیه السلام پس آنجا سلام میدهند.

پس از آن میروند طرف قبر امام حسین علیه السلام پس باو سلام میدهند پس تا قبل از طلوع آفتاب بآسمان بالا میروند.پس ملائکه روز هفتاد هزار فرود میایند و طواف خانه خدا میکنند تا نزدیک غروب آنوقت میروند سمت قبر پیغمبر ص پس سلام باو میدهند،سپس طرف قبر امیرالمؤمنین علیه السلام میروند و سلام میکنند پس از آن نزد قبر حسین علیه السلام میروند و سلام میکنند پس از آن بآسمان میروند پیش از آنکه غروب شود.

3)و از اسحاق بن عمار از حضرت صادق علیه السلام روایت کند که ما بین

********** صفحه 69 **********

قبر حسین علیه السلام تا بآسمان محل رفت و شد ملائکه است.

4)و از عبدالله بن سنان[1] روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود قبر امام حسین علیه السلام بیست ذراع در بیست ذراع است مکسراً باغی است از باغهای بهشت از آنجا بآسمان بالا میروند پس هیچ ملکی مقرب و نه پیغمبری مرسل نیست جز آنکه از خدا سئوال میکند که امام حسین علیه السلام را زیارت کند پس فوجی فرود میایند و فوجی بالا میروند.

5)و از اسحاق بن عمار روایت کند که گفت:خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم فدایت شوم ای پسر پیغمبر در شب عرفه در حیره بودم پس قریب بسه هزار یا چهار هزار مرد دیدم که صوزتهای نیکو و بوهای خوش داشتند لباسهای بسیار سفید داشتند همه شب را نماز میخوانند من میخواستم نزد قبر امام حسین علیه السلام بروم و ببوسم و دعاهائی داشتم میخواستم بخوانم از بسیاری جمعیت نتوانستم پس چون فجر طالع شد بسجده رفتم چون سرم را بالا کردم احدی را ندیدم حضرت فرمود آیا دانستی ایشان چه کسانی بودند؟عرض کردم نه فدایت شوم،فرمود خبر داد مرا پدرم از پدرش که چهار هزار ملک بر امام حسین علیه السلام گذشت و او کشته شده بود پس بآسمان بالا شدند خداوند بایشان وحی فرمود ای جماعت ملائکه گذارتان افتاد بپسر حبیب من وصفی من محمد ص و او کشته شده بود قهر و غلبه و مظلوم وار پس یاری او نکردید،پس فرود آئید بزمین نزد قبر او پس برای او گریه کنید ژولیده مو و غبار آلوده تا روز قیامت پس ایشان آنجا هستند تا قیامت.

6)در روایت دیگر اسحاق بن عمار می گوید بامام صادق علیه السلام عرض کردم من شب عرفه را در حائر(کربلا)بودم و نماز میخواندم و آنجا قریب

********** صفحه 70 **********

پنجاه هزار از مردم جمع بودند صورتهای نیکو و بوهای خوش داشتند و همه شب را نماز میخوانند و چون فجر طالع شد سجده کردم و چون سرم را بالا کردم احدی از ایشان را ندیدم امام صادق علیه السلام فرمود پنجاه هزار ملک گذرشان افتاد بامام حسین علیه السلام و او کشته شده بود پس بآسمان بالا رفتند خداوند بایشان وحی فرمود گذرتان افتاد بپسر حبیب من و او کشته شده بود پس یاریش نکردید بروید بزمین و نزد قبرش سکونت کنید در حال ژولیده مو و غبار آلود تا روزیکه ساعت قیامت بر پا شود.

[1] چنانچه در زیارت انبیاء حدیث سوم ایضا گذشت.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل یازدهم:در دعاء ملائکه برای زوار امام حسین علیه السلام

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:53 am

(فصل یازدهم):در دعاء ملائکه برای زوار امام حسین علیه السلام


1)در کامل الزیارات ص119از ابان بن تغلب از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود چهار هزار ملک نزد قبر امام حسین علیه السلام ژولیده مو و غبار آلوده برای او گریه میکنند تا روز قیامت،و رئیس ایشان ملکی است نامش منصور است زیارت نکند امام حسین علیه السلام را احدی مگر آنکه استقبالش کنند و وداع نکند او را أحدی مگر آنکه او را مشایعتش کنند،و مریض نشود از ایشان أحدی جز آنکه او را عیادتش کنند و نمیرد از ایشان أحدی مگر آنکه بر جنازه اش نماز بخوانند و بعد از مرگش طلب آمرزش کنند.

2)و از ابی بصیر از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود خداوند تبارک و تعالی هفتاد هزار ملک را موکل بر امام حسین علیه السلام فرموده درود میفرستد بر او هر روز در حالیکه ژولیده مو و غبار آلوده هستند دعاء میکنند برای کسیکه زیارتش کنند و می گویند پروردگارا اینها زوار امام حسین علیه السلام میباشند اینطور

********** صفحه 71 **********

بجا بیاور برای ایشان اینطور بجا بیاور برای ایشان(کنایه از اینکه حاجتشان را برآور).

3)و از معاویة بن وهب از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود ترک مکن زیارت حسین علیه السلام را آیا دوست نداری از کسانی باشی که ملائکه ایشان را دعاء میکنند.

4)و از ابی بصیر از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود خداوند هفتاد هزار ملک موکل قبر حسین علیه السلام نموده هر روز درود میفرستند بر او در حالیکه ژولیده مو و غبار آلوده از روزیکه کشته شده تا آنوقتیکه خدا بخواهد یعنی تا قیام قائم عج و دعاء میکنند برای کسیکه زیارتش رود و می گویند ای خدای ما ایشان زوار حسینند حاجتشان را برآور.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل دوازدهم:در دعای پیغمبر و فاطمه و علی و أئمه علیهم السلام

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:55 am

(فصل دوازدهم):در دعای پیغمبر و فاطمه و علی و أئمه علیهم السلام برای زوار امام حسین علیه السلام


1)در کامل الزیارات ص116از معاویة بن وهب از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود:ای معاویه ترک مکن زیارت قبر امام حسین علیه السلام را برای ترس(ترس شامیها شیعه های یزید)بجهت آنکه هر کس ترک کند زیارتش را آنقدر حسرت خورد که تمنا کند ای کاشک قبرش نزد او بود،آیا دوست نداری که شخص و سیاهی ترا خداوند در زمره کسانی ببیند که رسول خدا و علی و فاطمه

********** صفحه 72 **********

و سائر ائمه علیهم السلام دعاء میکنند برای او[1].

2)و در ص117ایضا از معاویة بن وهب از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود ای معاویة ترک مکن از روی ترس زیارت امام حسین علیه السلام را بجهت آنکه هر کس ترک کند آن را آنقدر حسرت خورد که ای کاشک قبرش نزد او بود آیا دوست نداری خدا ترا در زمره کسانی ببیند که رسول الله و علی و فاطمه و ائمهم علیه السلام او را دعا میکنند؟

آیا دوست نداری از کسانی باشی که برگردی با آمرزش گناهان گذشته،و گناه هفتاد سالت آمرزیده باشد؟

آیا دوست نداری از دنیا بیرون شوی و هیچ گناهی که مؤاخذ شود نداشته باشی؟

آیا دوست نداری که فردای قیامت از کسانی باشی که رسول خدا با او مصافحه میکند[2]؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] بحار ج101ص9حدیث31.

[2] بحار ج101ص8ذیل حدیث30.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل سیزدهم:در دعای امام صادق علیه السلام برای زوار امام حسی

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:56 am

(فصل سیزدهم):در دعای امام صادق علیه السلام برای زوار امام حسین علیه السلام


1)در کافی ج4ص582حدیث11و کامل ازیارات ص116و در مقتل الحسین مقرم ص112از معاویة بن وهب روایت کنند که گفت اذن طلبیدم

********** صفحه 73 **********

بر امام صادق علیه السلام داخل شوم پس بمن گفته شد داخل شو چون داخل شدم دیدم در خانه در مصلای خود مشغول نماز است پس نشستم تا از نمازش فارغ شد،پس شنیدم با خدای خود مناجات میکرد و میفرمود،ای کسی که ما را بکرامت اختصاص دادی و ما را بوصیت اختصاص دادی و وعده شفاعت دادی و علم گذشته و آینده را بما عطا فرمودی.

و دلهای مردم را مایل ما گردانیدی،بیامرز مرا و برادران مرا.

و زوار قبر ابی[عبدالله]حسین علیه السلام را که اموال خود را انفاق کردند و روانه کردند خود را بسوی ما برای اینکه دوست داشتند نیکی بما را و امید دارند آنچه را که نزد تو است در صله ما و سرور و خوشحالی که داخل بر پیغمبرت میکنند که درود تو بر او و آل او،و برای آنکه اجابت کرده اند امر ما را،و خشمناک کرده اند دشمنان ما را،و این کارها را برای رضایت تو کرده اند.

پس مزد ایشان را از قبل ما بهشت را بایشان مرحمت کن و شب و روز ایشان را نگاه داری کن.

و جانشین خوبی برای اهل و اولادیکه گذاشته اند و بطرف ما آمده قرار ده و یار ایشان باش،و از شر هر ستمگر عنود و هر ضعیفی و شدیدی و شیاطین انسی و جنی حفظ کن،و بایشان عطا کن بهتر از آنچه آرزو دارند در غربتشان از وطن خود.

و ما را مقدم داشتند بر بچه های خود و اهل و عیال و نزدیکان خود.

ای خدا دشمنان ما آمدن ایشان را بطرف ما عیب میدانند ولی ایشان اعتنا بعیب جوئی ایشان نمیکنند و بر خلاف مخالفین ما عمل میکنند و بطرف ما میایند.

پس ای خدا رحم کن آن صورتهائیکه آفتاب آنها را تغییر داده.

********** صفحه 74 **********

و رحم کن آن گونهائیکه متوجه قبر ابی عبدالله علیه السلام میشوند.

و رحم کن آن چشمانیکه اشکشان برای دلسوزی ما جاریست.

و رحم کن آن دلهائیکه سوخته برای ما زاری میکنند.

و رحم کن آن فریادهائیکه برای ما میزنند(حسین حسین می گویند).

ای خدا من پیش تو آن نفسها و بدنها را امانت می گذارم تا در روز تشنه گی نزد حوض کوثر حقشان اداء کنم.

و همین طور حضرت در حال سجده ایشان را باین نحو دعا میکرد،چون فارغ شد.

عرض کردم فدایت شوم این طور دعائیکه از شما شنیدم خیال میکنم کسی هم که خدا را نمیشناسد آتش او را نسوزاند.

بخدا قسم آرزو کردم ای کاشک حج نرفته بودم و زیارت امام حسین علیه السلام رفته بودم،حضرت فرمود چقدر خیالت بجا است چه چیز مانعت شد که بروی بزیارتش.

سپس فرمود ای معاویه ترک مکن آنرا،عرض کردم من نمیدانستم که زیارت امام حسین علیه السلام با این حد ثواب دارد؟

فرمود ای معاویه آنهائیکه در آسمان دعاء میکنند برای زوارش بیشترند از آنهائیکه در زمین دعاء میکنند.

2)و در کامل الزیارات ص117دارد که امام صادق علیه السلام فرمود ای معاویة ترک مکن زیارت امام حسین علیه السلام را برای ترس پس بدرستیکه هر کس ترک کند آنقدر حسرت کشد که ای کاش قبرش نزد او بود[1].

آیا دوست نداری خدا ترا در زمره کسانی ببیند که رسول الله ص و علی

.

********** صفحه 75 **********

و فاطمه و ائمه علیهم السلام او را دعاء میکنند؟

آیا دوست نداری از کسانی باشی که برگردی با آمرزش از گناهان گذشته و گناه هفتاد سالت آمرزیده شده باشد.

آیا دوست نداری از کسانی باشی که از دنیا بیرون رود و گناهی نداشته باشد.

آیا دوست نداری فردای قیامت رسول خدا ص با تو مصافحه کند[2].

در فصل قبلی ایضا این حدیث ذکر شد.

در بحار ج101ص9در ذیل حدیث30(ما یتمنی ان قبره بیده الخ)فراجع [1]

[2] این حدیث را در بحار ج101ص9بعنوان ذیل حدیث متقدم ذکر کرده فراجع


********** صفحه 75 **********

و فاطمه و ائمه علیهم السلام او را دعاء میکنند؟

آیا دوست نداری از کسانی باشی که برگردی با آمرزش از گناهان گذشته و گناه هفتاد سالت آمرزیده شده باشد.

آیا دوست نداری از کسانی باشی که از دنیا بیرون رود و گناهی نداشته باشد.

آیا دوست نداری فردای قیامت رسول خدا ص با تو مصافحه کند[1].

در فصل قبلی ایضا این حدیث ذکر شد.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل چهاردهم:در اینکه ثواب نماز ملائکه مال زوار امام حسین است

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:57 am

(فصل چهاردهم):در اینکه ثواب نماز ملائکه مال زوار امام حسین است


1)در کامل الزیارات ص121از عنبسه از امام صادق علیه السلام روایت کند که شنیدم امام علیه السلام میفرمود:خداوند موکل فرموده بر قبر امام حسین علیه السلام هفتاد هزار ملک که نزد او عبادت میکنند یک نماز هر یک ایشان معادل هزار نماز آدمیان است،و ثواب آن نمازها مال زوار قبر حسین علیه السلام است،و لعنت خدا بر کشندگان او و لعنت ملائکه و همه مردم تا ابد الدهر.

2)و از بکر بن محمد ازدی از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود خدای تعالی موکل نموده بر قبر امام حسین علیه السلام هفتاد هزار ملک پریشان حال و غبار آلوده و برای او گریه میکنند تا روز قیامت و نزد او نماز میخوانند که یک

********** صفحه 76 **********

نماز ایشان معادل و مساوی هزار نماز آدمیان است ثواب و اجر نمازشان مال کسانی است که قبرش را زیارت میکنند.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل پانزدهم:در وجوب و لزوم زارت امام حسین علیه السلام

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:58 am

(فصل پانزدهم):در وجوب و لزوم زارت امام حسین علیه السلام


1)در کامل الزیارات ص121از محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت کند که فرمود:امر کنید شیعیان مرا برفتن زیارت قبر حسین علیه السلام بجهت آنکه زیارتش واجب است بر هر مؤمنی که اقرار بامامت امام حسین علیه السلام دارد از طرف خدای عزوجل.

2)و از وشاء روایت کند که گفت شنیدم امام رضا علیه السلام میفرمود بدرستیکه برای هر امامی عهدیست در گردن دوستان و شیعه او و بدرستیکه از تمام وقاء بعهد و نیکو اداء کردنش بزیارت قبور ایشان رفتن است،پس کسی که از روی رضا و رغبت و از روی تصدیق بآنچه ترغیب بآن شده اند زیارت کند ایشان را امامان ایشان در قیامت شفیع ایشان باشند.

3)و از ام سعید از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود ای أم سعید زیارت میکنی قبر امام حسین علیه السلام را؟عرض کردم بلی،بمن فرمود زیارتش کن بدرستیکه زیارت قبر امام حسین علیه السلام بر هر مرد و زنی واجب است.

4)و از عبدالرحمن بن کثیر غلام ابی جعفر علیه السلام از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود اگر یکی از شماها تمام روزگارش را حج کند و زیارت امام حسین بن علی علیه السلام نرود هر آینه ترک نموده حقی از حقهای خدا را و حقوق رسولش را چون حق حسین علیه السلام از طرف خدا بر هر مسلمانی واجب است.

********** صفحه 77 **********
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل شانزدهم:در ثواب کسی است که خود زیارت کند امام حسین

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:58 am

(فصل شانزدهم):در ثواب کسی است که خود زیارت کند امام حسین علیه السلام یا نائب بگیرد


1)در کامل الزیارات ص122از محمد بصری از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود شنیدم از پدرم که میفرمود بیکی از دوستانش که سؤال از زیارت کرده بود چه کس را زیارت میکنی و چه کس را بواسطه آن زیارت اراده کرده ای؟عرض کرد خدای تبارک و تعالی را ؟

فرمود هز کس پشت او یک نماز واجب را بخواند برای رضای خدا ملاقات میکند روزیکه ملاقات میکند خدا را و بر او نوری باشد که همه چیز را بپوشاند،و خداوند اکرام میکند زوار او را و نمی گذارد آتش از او چیزی را بگیرد،و بدرستیکه زیارت کننده او عاقبتش منتهی میشود بحوض کوثر،و أمیرالمؤمنین علیه السلام کنار حوض نمیرسد تا او سیر آب شود پس سپس بمنزل خود در بهشت میرود و ملکی از طرف أمیرالمؤنین علیه السلام همراه او میشود و بصراط امر میکند که برای او رام شود و آتش را امر میکند چیزی از حرارتش باو نرساند تا او رد شود و فرستاده أمیرالمؤمنین علیه السلام با او هست.

********** صفحه 78 **********

2)و در ص223از هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام در حدیث طویل روایت کند که مردی خدمتش عرض کرد ای پسر رسول خدا آیا پدرت زیارت میشود فرمود بلی،و نماز بخواند نزدش و فرمود پشت سرش نماز بخواند و مقدم بر سر مقدس نشود.

عرض کرد مزد کسی که زیارتش کند چیست؟فرمود بهشت،اگر باو اقتداء کند(در عمل خود).

عرض کرد اگر کسی از بی رغبتی ترک کند چه میشود؟فرمود افسوس و دریغ خورد در روز قیامت.

عرض کرد اگر کسی اقامت کند نزد او و بماند؟فرمود هر روزی هزار ماه حساب میشود.

عرض کرد برای انقاق کننده در وقتیکه بسوی او میرود و یا در نزد او صرف میکند چه خواهد بود؟فرمود یک درهم بهزار درهم(عوض داده میشود).

عرض کرد اگر کسی در راه سفرش بمیرد چه مزدی دارد؟فرمود ملائکه تشییع او کنند و حنوط و کفن از بهشت برایش بیاورند،و بعد از کفن نماز بر او بخوانند و بالای کفنش کفن بپوشانند،و زیرش ریحان فرش کنند،و در قبر از هر چهار جهت سه میل راه فاصله شود از پش رو و پشت سر و از بالای سر و از پائین پا.و دربی از بهشت بقبرش باز شود.و روح و ریحان داخل قبرش شود تا ساعت قیامت.

عرض کردم کسی نزدش نماز بخواند چه مزدی دارد؟فرمود هر کس نزد او دو رکعت نماز بخواند از خدا چیزی را نطلبد مگر آنکه باو عطا فرماید.

عرض کردم کسی که از آب فرات غسل کند سپس بزیارتش رود چه مزدی

********** صفحه 79 **********

دارد؟فرمود چون از آب فرات غسل کند واراده زیارتش کند گناهانش بریزد مثل روزیکه از مادر متولد شده.

عرض کردم کسی که خود بزیارت نرود بجهت علتی که دارد و لیکن دیگریرا روانه کند چه مزدی دارد؟فرمود خدا عطا کند باو و در مقابل هر درهمی مثل کوه أحد از حسنات و چندین مقابل آنچه انفاق کرده بجای آن بگذارد و برطرف سازد از او از بلاهای که نازل شده و باید بوده باو برسد و مالش را مفوظ بدارد.

عرض کردم اگر پادشاهی باو ستم کند و او را بکشد نزد قبر امام حسین چه اجری دارد؟فرمود اول قطره ایکه از خونش بریزد هر خطائی که کرده آمرزیده شود.و ملائکه طینت او را که از آن خلق شده بشویند بطوریکه خالص گردد چنانچه انبیاء مخلص خالص گردیده اند،و هر چه از طینت اهل کفر با او مخلوط شده بود ببرد و قلبش را بشویند و سینه اش باز شود و پر از ایمان شود،پس خدا را ملاقات کند و حال آنکه خالص شده از آنچه بدنها و دلها بدان مخلوطند،و نوشته شود برای او شفاعت اهل بیتش و هزار نفر از برادرانش.

و ملائکه و جبرئیل و ملک الموت بر او نماز بخوانند،و کفن و حنوطش را از بهشت آورند و قبرش را توسعه دهند و چراغهائی در قبرش گذاشته شود و دری از بهشت برای او باز شود و ملائکه از بهشت برای او طرفه آورند(یعنی یک چیزهای تازه و نورس)و بعد از هیجده روز او را بحظیرة القدس بالا برند و همیشه با اولیاء خدا با هم باشند تا صور اسرافیل بدمد.

پس چون نفخه صور دومی بدمد از قبرش خارج شود.

و اول کسی که رسول خدا و أمیرالمؤمنین علیه السلام و اوصیاء با او مصافحه میکنند او باشد.و بشارتش میدهند و می گویند بیا با ما تا میبرندش بر سر حوض کوثر

********** صفحه 80 **********

پس از آن سیر آب میشود و آب میدهد بهر کس دوست دارد.

عرض کردم اگر او را حبس کنند و مانع شوند از زیارت رفتن چه مزدی دارد؟فرمود بهر یک روزیکه حبس شده و غمناک گشته خوشحالی میباشد تا روز قیامت و اگر بعد از حبس او را بزنند در رفتن بزیارت برای او باشد بهر ضرب و کتکی یک حوریه و بهر دردیکه ببدنش رسیده هزار هزار حسنه داشته باشد و هزار هزار گناه از او زائل گردد،و هزار هزار درجه بالا رود،و از هم صحبتان رسول خدا ص باشد تا از حساب فارغ شود،و حمله عرش با او مصافحه کنند و باو گفته شود سئوال کن آنچه میخواهی و زننده او را بیاورند برای حساب پس بدهند او را بچهار دست و پا بکشاند و از آب گرم و آبیکه به چرک و خون مخلوط است باو بیاشامند و در آتش جائی گذارند که باندازه خودش باشد(مثل زندان انفرادی)و باو گفته شود بچش آنچه را با دست خود جلو فرستادی و مردیکه زوار خدا و رسولش بود زدی و آن کتک خورده را میاورند بدرب جهنم و می گویند ببین او که ترا زد کارش و جایش بکجا رسید آیا سینه ات شفا یافت.

و بدرستیکه از او برای تو قصاص شد؟پس می گوید الحمد لله که خدا برای من و برای فرزند رسولش انتقام کشید.

3)و در ص125از عبدالله بن بکیر در حدیث طویل از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود ای ابن بکیر خداوند اختیار کرده از قطعه های خوب زمین شش قطعه را.

یکی خانه خود را.

دوم حرم را.

سوم مقابر پیغمبران را.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] این حدیث را در بحار ج101ص9بعنوان ذیل حدیث متقدم ذکر کرده فراجع


********** صفحه 81 **********

چهارم مقابر اوصیاء را.

پیجم مقابر و جای کشته شدن شهداء را.

ششم مساجدیکه در آنها ذکر خدا میشود،ای ابن بکیر میدانی چه اجری دارد کسی که زیارت کند قبر أبی عبدالله حسین علیه السلام را وقتی که جهال آن را ندانند،هیچ صبحی نیست مگر آنکه بر قبرش هاتفی است(آواز دهنده)

از ملائکه ندا میکند ای طالب خیر بیا نزد کسی که خدا او را ناب خود کرده و برگرد با کرامت و از پشیمانی ایمن شو،آن ندا را اهل شرق و غرب میشنوند مگر ثقلین(انس و جن)و در زمین ملکی از حفظه باقی نماند جز آنکه مایل بر او شود وقتی بنده خوابش رود نزد او خدا را تسبیح کنند و از خدا بخواهند از او راضی شود و هیچ ملکی در هوا نباشد مگر آنکه وقتی آن صدا را بشنود تقدیس کند خدا را پس صداهای ملائکه شدت کند پس اهل آسمان دنیا بایشان جواب دهند و صداهای ملائکه و اهل آسمان دنیا شدت کند تا برسد باهل آسمان هفتم پس صدای ایشان را خدا و پیغمبرانش بشنوند پس انبیاء طلب رحمت کنند برای امام حسین علیه السلام و درود فرستند و زوارش را دعا کنند.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفدهم:در ثواب کسی که با ترس زیارت کند امام حسین

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:00 am

(فصل هفدهم):در ثواب کسی که با ترس زیارت کند امام حسین علیه السلام را


1)در کامل الزیارات ص125بسند خود[1] از زرازه از امام باقر علیه السلام

********** صفحه 82 **********

روایت کند که گفت چه میفرمائی دریاره کسی که پدرت را از روی ترس زیارت کند؟فرمود خداوند او را در روز فزع اکبر ایمن گرداند و ملائکه او را ملاقات کنند و بشارت دهند که نترس و محزون مباش امروز روز تست که رستگار شوی.

2)و از ابن بکیر از امام صادق علیه السلام روایت کند که گفت خدمت حضرت عرض کردم من به ارجان(اسم شهریست)رسیدم و دلم میخواست بزیارت قبر پدرت بروم و چون خارج شدم که بروم ترس مرا گرفت و قلبم ترسان بود از ترس سلطان و سعایت گران و دیدبانان تا برگشتم.

حضرت فرمود ای ابن بکیر دوست نداری خدا ترا در ما ترسان ببیند آیا ندانسته ای هر کس بترسد برای ترس ما خدا سایه عرشش را بر او سایه بان قرار دهد و در زیر عرش هم صحبت امام حسین علیه السلام باشد،و خداوند از ترسهای روز قیامت ایمنش کند و مردم در ترس باشند و او نترسد و اگر هم بترسد ملائکه او را بشارت دهند تا قلبش آرام گیرد و قوی شود.[2]

3)و از معاویة بن وهب از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود ای معاویه ترک مکن زیارت قبر امام حسین را برای ترس تا آخر حدیث که در فصل 17گذشت مراجعه کن.

4)و از یونس بن ظبیان از امام صادق علیه السلام روایت کند که خدمت حضرت عرض کردم فدایت شوم(چه میفرمائی)در زیارت حسین علیه السلام در حال تقیه؟فرمود چون بفرات رسیدی غسل کن و لباس پاک بپوش پس برو پهلوی قبر و بگو(صلی الله علیک یا أبا عبدالله صلی الله علیک یا ابا عبدالله صلی الله علیک یا ابا عبدالله)پس بدرستیکه زیارت تو تام است(و نقصی ندارد).[3]

.

********** صفحه 83 **********

5)و از محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت کند که گفت حضرت فرمود آیا بزیارت قبر امام حسین علیه السلام میروی!عرض کردم بلی ولی با ترس و لرز،فرمود هر چه ترس بیشتر باشد ثواب هم بقدر ترس است.و هر کس با ترس زیارت کند او را خداوند از ترس روز قیامت او را ایمن گرداند،روزیکه همه در پیشگاه پروردگار ایستاده اند او با آمرزش برگردد و ملائکه بر او سلام دهند و پیغمبر ص او را زیارت کند و دعا کند الخ.[4].

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] بحار ج101ص10حدیث 38.

[2]بحار ج101ص10حدیث39.

[3]بحار ج101ص284حدیث1

[4]بحار ج101ص11حدیث40
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هیجدهم:در ثواب کسی که ماش را در زیارت امام حسین علیه الس

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:01 am

(فصل هیجدهم):در ثواب کسی که ماش را در زیارت امام حسین علیه السلام انفاق کند


1)در کامل الزیارات ص127از ابان روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود:کسی که زیارت کند قبر ابی عبدالله علیه السلام را پس بتحقیق پیوند نموده با رسول خدا ص و ما،و حرام شده غیبتش،و گوشتش بر آتش حرام گشته،و عطا کند او را خداوند بهر درهمی که صرف نموده ده هزار شهر که برای اوست در کتاب محفوظ،و خداوند پشت حاجتهایش را دارد(که هر چه خواست به او بدهد).

و هر چه را پشت سرگذاشته(از اولاد و مال)آنها هم نگهداری میشوند تا برگردد،و سؤال نکند از خدا چیزیرا مگر آنکه باو بدهد و سؤالش را اجابت کند،یا زود بدهد و یا تأخیر اندازد.

.

********** صفحه 84 **********

2)و از حلبی از امام صادق علیه السلام در حدیث طویل روایت کرده که گفت خدمت آن حضرت عرض کردم چه میفرمائید درباره کسی که ترک کند زیارت امام حسین علیه السلام را و حال آنکه قادر بر آن هست.

فرمود میگویم او نافرمانی کرده رسول خدا ص و ما را،و کوچک شمرده چیزیزا که آن برای او بوده.

و هر کس زیارت کند او را خدا پشت سر حوائج او خواهد بود.

و مهمات دنیوی او را کفایت کند.

و رزق بنده را از هر سوی بطرف او بکشاند.

و هر چه انفاق نموده و صرف کرده بجای آن گذاشته شود،و گناه پنجاه سال او آمرزیده شود.

و وقتی بسوی اهل و عیالش بازگشت کند وزر و خطائی برای او نباشد،و همه نابود شود.

و اگر در سفرش مرگش برسد ملائکه او را غسل دهند و درهای بهشت بسوی وی باز گردد و داخل شود بر او راحتیهای بهشت تا روز نشور،و اگر سالم ماند درب رزق بر او باز شود،و برای هر درهمی که صرف کرده ده هزار درهم برایش ذخیره کنند.پس چون محشور شود باو گفته شود برای تو بهر درهمی که صرف کرده ای ده هزار درهم میباشد،و خداوند کمک تو بوده و برای تو ذخیره کرده نزد خودش.[5]

3)و از ابن سنان روایت کند که گفت عرض کردم خدمت امام صادق علیه السلام فدایت شوم پدرت میفرمود هر درهمی که در حج صرف شود هزار درهم عوض دارد.


********** صفحه 85 **********

پس برای کسی که در زیارت پدرت امام حسین علیه السلام انفاق کند چه خواهد بود؟فرمود ای پسر سنان حساب میشود برای او بهر درهمی هزار هزار تا ده مرتبه را شماره فرمود و مثل همین درجه اش بالا رود،و خشنودی خدا برای او بهتر است و دعای محمد رسول الله ص و دعای امیرالمؤمنین و ائمه علیهم السلام برای او بهتر است.[6]

4)در حدیث دوم از فصل شانزدهم گذشت مراجعه کن.

ـــــــــــــــــــــــــ
[5]بحار ج101ص2حدیث5

[6] بحار ج101ص50حدیث1
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل نوزدهم:در ثواب کسی که امام حسین علیه السلام را سواره یا

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:03 am

(فصل نوزدهم):در ثواب کسی که امام حسین علیه السلام را سواره یا پیاده زیارت کند



1)در کامل الزیارات ص132بسند خود از حسین بن ثویر ابی فاخته روایت کند که امام صادق علیه السلام فرمود:ای حسین کسی که از منزلش خارج شود و اراده زیارت قبر حسین بن علی صلوات الله علیهما را داشته باشد اگر پیاده میرود بهر قدمیککه بر میدارد و میگذارد خداوند یک حسنه برای او بنویسد،و یک گناه از وی نابود سازد،تا وقتیکه بحرم مطهر برسد آنوقت خداوند او را در زمره مصلحین و برگزیده گان بنویسد تا وقتیکه اعمالش را تمام کند(از غسل و زیارت و نماز زیارت)آنوقت خداوند او را از جمله رستگاران بنویسد،تا وقتیکه میخواهد برگردد ملکی نزد او بیاید و بگوید رسول خدا ص بتو سلام میرساند و میفرماید عملت را از سر گیر چون گناهان گذشته تو آمرزیده شد.

********** صفحه 86 **********

2)و از بشیر دهان از امام صادق علیه السلام روایت کند که مردی چون بخواهد بطرف قبر امام حسین علیه السلام برود برای اوست وقتی از اهلش بیرون شد بأول قدمیکه برداشت آمرزش گناهانش،همین طور هر قدمیکه برمیدارد و می گذارد مقدس شمرده شود تا وقتی که بقبر برسد وقتی بقبر رسید خداوند با او مناجات کند و بفرماید ای بنده من از من سئوال کن تا عطا کنم،مرا بخوان تا اجابت کنم،از من طلب کن تا بدهم،حاجتی از من بخواه تا حاجت ترا برآورم.

امام صادق علیه السلام فرمود بر خدا است که عطا کند آنچه بذل نموده.

3)و از حرث بن مغیرة از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود:برای خداوند ملائکه ایست که موکل بقبر امام حسین علیه السلام هستند،و چون مردی قدم بردارد آن گناهان را نابود سازد،و چون قدم دیگری بردارد حسناتش را دو مقابل کند،و همین طور حسناتش مضاعف شود تا واجب شود بر او بهشت،پس اطراف او را بگیرند و تقدیس کنند و بملائکه آسمان ندا کنند که تقدیس کنید زوار حبیب و دوست خدا را پس چون غسل کنند محمد ص ایشان را ندا کند ای وفد خدا(ای هیئت اعزامی خدا)بشارت باد شما را که در بهشت رفیقان من هستید.

سپس أمیرالمؤمنین علیه السلام ندا کند که من ضامن قضاء حاجتهای شما هستم و ضامن رفع بلا از شما هستم در دنیا و آخرت.

سپس پیغمبر ص و آلش اطراف او را از راست و چپ بگیرند تا بأهلشان برسند.

4)و از ابی صامت روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود کسی که پیاده بزیارت قبر امام حسین علیه السلام برود خداوند بهر قدمیکه میرود

********** صفحه 87 **********

هزار حسنه تنویسد و هزار گناه محو فرماید و هزار درجه او را بالا برد،و چون بفرات رسد و غسل کند و گفشهای خود را بدست گیرد و پا برهنه مثل عبد ذلیل برود و چون بدرب حرم برسد چهار مرتبه تکبیر(الله اکبر)بگوید و کمی پیش رود و چهار بار تکبیر بگوید.

پس برو نزد سر مبارک[1] و بایست و چهار بار تکبیر بگو و چهار رکعت نماز بخوان و از خدا حاجتت را بخواه.

5)و از عبدالله بن هلال روایت کند که گفت خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم فدایت شوم کمتر مزد زیارت کنند قبر امام حسین علیه السلام چیست؟فرمود ای عبدالله بدرستیکه کمتر چیزیکه برای او هست آن است که خداوند حفظ میفرماید خود و عیالش را تا بأهلش باز گردد،و چون روز قیامت شود خدا حافظ او باشد.

6)و از علی بن میمون صایغ[2]از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود ای علی زیارت کن حسین علیه السلام را و ترکش مکن گفت عرض کردم مزد کسی که زیارتش کند چیست؟فرمود کسی که پیاده زیارتش کند خداوند بنویسد بهر قدمیکه بر میدارد حسنه ای و نابود سازد از او گناهی و بالا برد برای او درجۀای.

پس چون بقبر رسد خدا دو ملک را موکل او گرداند که هر خوبی از دهان او خارج شد بنویسد و هر بدی از او صادر شد ننویسند،و چون از سفر برگردد وداعش کنند و بگویند ای دوست خدا تو آمرزیده شدی و تو از حزب خدا و رسولش و اهل بیت رسولش شدی و بخدا آتش را بچشمت هرگز نبینی

********** صفحه 88 **********

و آتش هم ترا نبیند،و طعمه آن نشوی.

7)و از عبدالله بن مسکان از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس از شیعیان ما زیارت کند امام حسین علیه السلام را از سفر برنگردد مگر آنکه هر گناهی کرده آمرزیده شود و بنویسد خداوند بهر قدمیکه برداشته و هر دستی که حیوان سواریش بلند کرده هزار حسنه و نابود سازد از او هزار گناه و بالا برد برای او هزار درجه.

8)و از ابی سعید قاضی روایت کند که گفت داخل شدم بر امام صادق علیه السلام در غریفه ایکه مال او بود[3] و نزدش مرازم بود پس شنیدم که میفرمود هر کس پیاده بزیارت قبر امام حسین علیه السلام برود بهر گامی که بر میدارد و بهر قدمیکه بر میدارد و می گذارد خداوند بنویسد برای او ثواب آزاد کردن فرزندی از فرزندان حضرت اسماعیل.

و هر کس با کشتی بزیارتش رود و کشتی وارونه و چپ شود از آسمان ندا کند ندا کنندۀ که پاکیزه شدید و پاکیزه شد بهشت برای شما.

9)و از عبدالله بن نجار[4]روایت کند که امام صادق علیه السلام بمن فرمود زیارت میکنید امام حسین علیه السلام را و سوار کشتی میشوید؟عرض کردم بلی فرمود آیا دانستی وقتی کشتی شما وارونه شود ندا کرده شوید آگاه باشید پاکیزه شدید و پاکیزه شد بهشت برای شما.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] در خود روایت از غیبت بخطاب پرداخته.

[2] در بحار ج101ص24حدیث24.

[3]غریفه هم بمغنای بیشه(جای پر درخت)آمده و هم بمعنای بالاخانه.در بحار ج101ص34حدیث48.

[4]در بحار ج101ص25حدیث27.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل بیستم:در کرامت وبزرگی که زوار امام حسین نزد خدا دارند

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:08 am

********** صفحه 89 **********

(فصل بیستم):در کرامت وبزرگی که زوار امام حسین علیه السلام نزد خدا دارند


1)در کامل الزیارات ص135از عبدالله الطحان از امام صادق علیه السلام روایت کند که گفت شنیدم آنحضرت میفرمود احدی در روز قیامت نیست مگر آنکه تمنا و آرزو میکند ای کاشک از زوار امام حسین علیه السلام بود بجهت آنکه میبیند چه بزرگی و کرامتی از طرف خدای تعالی بزوار امام حسین علیه السلام میشود.

2)و از صالح بن میثم از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس خوش دارد که در روز قیامت بر مائدهای نور باشد پس باید از زوار حسین بن علی علیه السلام بوده باشد.

3)و از مفضل بن عمر روایت کند که امام صادق علیه السلام فرمود[1]مثل اینکه می بینم بخدا قسم ملائکه با مؤمنین بر قبر امام حسین علیه السلام مزاحمت دارند گفت عرض کردم:

پس دیده میشوند برای او؟فرمود هیهات هیهات دور است دور.بتحقیق

********** صفحه 90 **********

ملازم مؤمنین هستند بخدا قسم حتی اینکه با دست خود بر صورت ایشان میکشند و خداوند فرو میفرستد بر زوار حسین علیه السلام صبح گاه و شب گاه از طعام بهشتی و خدمتگذاراشان ملائکه هستند،و سؤال نکند بندۀ از خدا حاجتی از حاجتهای دنیا و آخرت مگر آنکه عطا کند باو حاجتش را،گفت عرض کردم اینست بخدا کرامت،بمن فرمود ای مفضل زیادتر بگویم؟عرض کردم بلی ای سید من؟فرمود مثل اینکه می بینم تختی از نور گذارده شده و قبۀ(مثل چادر و گنید)بر آن زده شده که از یاقوت سرخ بجواهرات آراسته شده و امام حسین علیه السلام بر آن نشسته و در اطرافش نود هزار قبه سبز میبوده باشد و مؤمنین او را زیارت میکنند و سلام میدهند.

پس خداوند بایشان بفرماید دوستان من از من سؤال کنید.

پس بطول انجامید اذیت شدن شما و ذلیل شدن شما بواسطه مذهب ستم زده شدید پس امروز روزیست که نخواهید از حاجتهای دنیا و آخرت مگر آنکه عطا کنم و بدهم بشما پس خورد و خوراکشان در بهشت باشد پس اینست بخدا قسم کرامتی که تمام شدنی نیست و آخرش درک نشود.

4)و در ص136باب51از هیثم بن عبد رمانی از امام رضا علیه السلام از پدرش از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود روزهای زوار امام حسین علیه السلام از عمر ایشان حساب نشود و از اجلش بشمار نیاید.

ـــــــــــــــــــــــــ
[1] فی البحار ج101ص65.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل بیست و یکم:در اینکه زوار امام حسین علیه السلام هم جوار

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:09 am

(فصل بیست و یکم):در اینکه زوار امام حسین علیه السلام هم جوار رسول خدا و علی مرتضی و فاطمه زهراء علیه السلام هستند


1)در کامل الزیارات ص137از ابی اسامه روایت کند که گفت شنیدم

********** صفحه 91 **********

امام صادق علیه السلام میفرمود کسی که خواسته باشد در جوار پیغمبرش باشد و جوار علی و فاطمه علیه السلام پس زارت حسین بن علی علیه السلام را ترک نکند.

2)و از ابی بصیر روایت کند که گفت شنیدم از امام صادق یا باقر علیه السلام که میفرمود کسی که دوست دارد مسکنش و جای گاهش بهشت باشد پس ترک نکند زیارت مظلوم را،عرض کردم مظلوم کیست؟فرمود حسین بن علی علیه السلام صاحب کربلاء،کسی که با شوق و از روی محبت پیغمبر و فاطمه و علی ص زیارتش کند خداوند او را بنشاند سر سفرهای بهشتی و با ایشان بخورد و مردم در حساب باشند.

3)و از حرث بن المغیرة النصری از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود خدای تبارک و تعالی قرار داده ملائکه موکلین بر قبر امام حسین علیه السلام پس چون مردی قصد زیارتش کند و غسل کند محمد ص صدا کند ای زوار خدا بشارت باد شما را برفاقت من در بهشت الخ.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل بیست و دوم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:11 am

(فصل بیست و دوم):در اینکه زوار امام حسین علیه السلام قبل از مردم داخل بهشت میشوند


1)در کامل الزیارات ص137از عبدالله بن زرارة1 [2]روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود در روز قیامت برای زوار امام حسین علیه السلام فضیلتی بر مردم هست،عرض کردم فضیلت ایشان چه باشد؟فرمود چهل سال پیش از مردم داخل بهشت میشوند و ما بقی مردم در موقف حساب خواهند بود.

********** صفحه 92 **********

ـــــــــــــــــــــــــــ
[2] در بحار ج101ص26حدیث 30عبید بن زرارة.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل بیست و سوم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:13 am

(فصل بیست و سوم):در ثواب کسی که امام حسین علیه السلام را با معرفت زیارت کند


1)در کامل الزیارات ص138از قائد حناط[3] از امام موسی علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسین علیه السلام را و عارف بحقش باشد خداوند گناهان گذشته و آینده اش را بیامرزد.

2)و از هارون بن خارجه[4]روایت کند که گفت خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم ایشان روایت میکنند که هر کس امام حسین علیه السلام را زیارت کند برای او یک حج و عمره باشد،بمن فرمود هر کس او را زیارت کند و عارف بحقش باشد گناهان گذشته و آینده اش آمرزیده شود.

3)و از حسین بن محمد قمی[5]از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام روایت کند که فرمود کمتر ثوابیکه بزائر امام حسین علیه السلام در کنار فرات میدهند در صورتیکه حق و حرمت و دوستی او را بشناسد آن است که گناهان گذشته و آینده او آمرزیده شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[3] در بحار ج101ص21حدیث1.

[4] در بحار ج101ص23حدیث16.

[5] در بحار ج101ص24حدیث19.


********** صفحه 93 **********

4)و از ابن مسکان[1] از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود:کسی که بزیارت قبر امام حسین علیه السلام برود و عارف بحقش باشد خداوند بیامرزد گناهان گذشته و آینده اش را.

5)و از هند حناط روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود کسی که زیارت کند حسین علیه السلام را و عارف بحقش باشد و اقتدا کند بیامرزد خداوند گناهان گذشته و آینده اش را.

6)و از فائد حناط[2]روایت کند که گفت خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم ایشان بزیارت قبر حسین علیه السلام میروند با نوحه گری و طعام فرمود گاهی شنیده ام سپس فرمود ای فائد هر کس ریارت کند قبر حسین بن علی علیه السلام را در صورتیکه عارف بحقش باشد گناهان گذشته و آینده اش آمرزیده شود.

7)و ایضاً از فائد[3]از عبد صالح(موسی بن جعفر)ع روایت کند که گفت داخل شدم بر او و عرض کردم فدایت شوم بدرستیکه حسین علیه السلام را زیارت میکنند مردم بعضی عارفند و بعضی عارف نیستند و زنها بدون پروا دور او جمع میشوند و شهرتی پیدا شده و من از اینکار که شهرت یافته دلم گرفته شده گفت حضرت مدتی سرش را بزیر انداخته و جواب مرا نداد سپس رو بمن نموده و فرمود ای عراقی اگر ایشان خود را مشهور ساخته اند تو خود را مشهور نکن بخدا قسم زیارت نکند حسین علیه السلام را در صورتیکه عارف بحقش باشد مگر آنکه بیامرزد خداوند گناه گذشته و آینده او را.

8)و از صالح نیلی روایت کند که امام صادق علیه السلام فرمود کسی که

********** صفحه 94 **********

زیارت کند امام حسین علیه السلام را و عارف بحقش باشد مثل آن است که سه حج با رسول خدا ص بجا آورده باشد.

9)و در بحار ج101ص34از ثواب الاعمال از صالح نیلی از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود کسی که بزیارت قبر امام حسین علیه السلام برود و عارف بحقش باشد مثل آن است صد مربته با رسول خدا حج کرده باشد.[4]

10)و در کامل الزیارات ص141از محمد بن جریر قمی روایت کند که گفت شنیدم از امام رضا علیه السلام میفرمود کسی که حسین علیه السلام را زیارت کند و عارف بحقش باشد او از حدیث کننده گان خدا است فوق عرشش سپس این آیه را تلاوت فرمود(ان المتقین فی جنات و نهر فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر)آیه 54و55از سوره قمر یعنی بدرستیکه پرهیزکاران در بهشتها و انبساطند در مجلسی پسندیده نزد پادشاهی توانا.

11)و در کامل الزیارات ص144از هارون بن خارجه از امام صادق علیه السلام روایت کند که گفت خدمت امام عرض کردم فدایت شوم چه مزدیست کسی را که قبر امام حسین علیه السلام را زیارت کند در حالیکه عارف بحقش باشد و غرضش خدا وآخرت باشد؟حضرت فرمود ای هارون هر کس قبر امام حسین علیه السلام را زیارت کند و عارف بحقش باشد و غرضش خدا وآخرت باشد خداوند بیامرزد گناهان گذشته و آینده او را سپس سه مرتبه فرمود آیا قسم نخوردم برای تو آیا قسم نخوردم برای تو آیا قسم نخوردم برای تو.

قال فی البحار لعل الحلف سقط من الراوی أو النساخ أو کان فی کلام آخر غیر هذا[5].

********** صفحه 95 **********

13)در کامل الزیارات ص147از عیینه بیاع القصب از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود:هر کس قبر امام حسین علیه السلام را زیارت کند و عارف بحقش باشد،خداوند او را در أعلی علیین بنویسد،و باین مضمون از عبدالله بن مسکان و هارون بن خارجه و دیگران روایت نموده.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] در بحار ج101ص22حدیث11.

[2] در بحار ج101ص25حدیث28.

[3] در بحار ج101ص26حدیث29.

[4]در حدیث8سه حج فرمود و در حدیث 9صد حج این برای تفاوت و درجات و معرفت زائر است.

[5] فی البحار ج101ص19حدیث4.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل بیست و چهارم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:15 am

(فصل بیست و چهارم):در ثواب کسی که امام حسین علیه السلام را زیارت کند برای محبت رسول الله و امیرالمؤمنین و فاطمه زهراء علیها السلام


در کامل الزیارات ص141از جویریه بن علاء از بعض اصحاب از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود چون قیامت شود منادی ندا کند کجایند زوار حسین بن علی علیه السلام ؟پس جماعتی که غیر از خدا بشمار نیاورد بپاخیزند پس بایشان گفته شود بچه منظور قبر امام حسین علیه السلام را زیارت کردید؟پس بگویند ای خدای ما برای محبتی که برسول الله و علی و فاطمه علیها السلام داشتیم و مهربانیکه بحسین علیه السلام داریم که چه بی احترامی نسبت بجنابش مرتکب شده اند پس بایشان گفته شود این محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین ملحق شوید بایشان و شما با ایشان در درجه ایشانید پس بروید زیر پرچم رسول خدا پس بروند زیر پرچم رسول خدا و در سایه اش باشند و پرچم بدست علی علیه السلام است پس همگی داخل بهشت شوند یک دسته جلو پرچم و یک دسته در دست راست پرچم و یک دسته در دست چپ پرچم و یک دسته در پشت پرچم باشند.

و در فصل21حدیث مناسب مقام گذشت.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل بیست و پنجم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:16 am

********** صفحه 96 **********

(فصل بیست و پنجم):در ثواب کسی که از روی شوق امام حسین علیه السلام را زیارت کند


1)در کامل الزیارات ص142از ابی اسامه زید شحام روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود کسی که از روی شوق و علاقه زیارت کند امام حسین علیه السلام را خداوند او را در زمره ایمن شدگان بنویسد روز قیامت و نامه عملش را بدست راستش بدهد و زیر پرچم امام حسین علیه السلام باشد تا داخل بهشت شود در درجه او بدرستیکه خدا عزیز و حکیم است.

و در فصل بیست و یکم حدیث دوم مناسب مقام گذشت.

2)و از محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت کند که فرمود اگر مردم میدانستند چه ثواب و أجری برای زیارت قبر امام حسین علیه السلام میباشد هر آینه از شوق و آرزومندی میمردند و از حسرت جانشان و یا نفسشان قطعه قطعه میشد راوی عرض میکند چه أجری دارد؟فرمود هر کس از روی شوق و آرزو زیارتش کند خداوند هزار حج مقبول و هزار عمره میروره و مزد هزار شهید از شهداء بدر و أجر هزار روزه دار و ثواب هزار صدقه مقبوله و ثواب هزار بنده آزاد کردن در نامه عمل او بنویسد،و در آن سال از هر آفتی محفوظ بماند که آسان آنها شیطان باشد و ملکی را موکل او گرداند که او را از جلو و راست و چپ و بالا و پائین حفظ کند.

و اگر در آن سال مرگش برسد ملائکه رحمت برای غسل و کفن او حاضر

********** صفحه 97 **********

شوند و طلب رحمت و آمرزش کند برای او و تا نزد قبرش او را تشییع کند با استغفار برای او،و بمقدار چشم انداز قبرش وسعت پیدا کند و خداوند از فشار قبرش نجات دهد و از ترس نکیر ومنکر ایمن شود و دری ببهشت باز شود،و نامه عملش بدست راستش داده شود و در روز قیامت نوری باو داده شود که مابین مشرق و مغرب را روشنائی دهد و منادی ندا کند که این کسی است که از روی شوق امام حسین علیه السلام را زیارت کرده پس آنروز کسی نماند مگر آنکه آرزو کند ای کاش از زوار امام حسین علیه السلام بود.

3)و از محمد بن مسلم روایت کند که گفت خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم چه مزدی است برای کسی که زیارت کند امام حسین علیه السلام را؟فرمود هر کس از روی شوق بزیارتش رود از بنده گان گرامی خدا محسوب میشود و در زیر پرچم حسین بن علی علیه السلام خواهد بود تا خداوند داخل بهشتش گرداند.

4)و از ذریح محاربی روایت کند که گفت خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم من چه زجری میکشم از دست جماعتم و بچه هایم وقتی که بایشان میدهم چه خیر و برکتی هست در رفتن بزیارت قبر امام حسین علیه السلام مر اکذیب میکنند و میگویند تو بجعفر بن محمد دروغ می بندی؟

حضرت فرمود ای ذریح ترک کن مردم را بگذار هر طرف میخواهند بروند بخدا قسم خداوند مباهات میکند بزیارت روندگان حسین بن علی علیه السلام و وارد شده گان را ملائکه مقربین و حمله عرش استقبال میکنند حتی اینکه بایشان میگوید آیا می بینید زوار قبر حسین را که از روی شوق باو و بفاطمه دختر پیغمبر ص خود را برای ایشان واجب گردانم.

********** صفحه 98 **********

و البته ایشان را وارد بهشتم میکنم که برای اولیاء و انبیاء و رسولان خود آماده کرده بودم،ای ملائکه من ایشان زوار قبر حسین حبیب محمد رسول منند و محمد حبیب من است،و هر کس مرا دوست دارد حبیب مرا دوست داشته و هر کس دشمن دارد حبیب مرا،مرا دشمن داشته و بر من سزاوار است که او را بر سخت ترین عذابم عذاب کنم و او را بگرم ترین آتشم بسوزانم و جهنم را مسکن و مأوای او گردانم و عذابی کنم او را بسخت ترین عذابها که أحدی از عالمین را آنطور عذاب نکرده باشم.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل بیست و ششم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:17 am

(فصل بیست و ششم):در ثواب کسی که امام حسین علیه السلام را محتسباً و قربة الی الله زیارت کند

1)در کامل الزیارات ص144از قدامة بن ملک(مالک)از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود کسی که زیارت کند امام حسین علیه السلام را محتسباً و قربة الی الله نه از روی فرح و کفران نعمت و سمعه و ریاء باشد گناهانش شسته شود چنانچه لباس را آب میشوید و چرکی را باقی نمیگذارد و نوشته شود برای او بهر قدمیکه میگذارد حجی و بهر قدمیکه بر میدارد عمره[6].

2)در فصل23حدیث ده گذشت آنچه مناسب مقام است.

3)و در ص145از عبدالله بن میمون قداح از امام صادق علیه السلام روایت

********** صفحه 99 **********

کند که گفت خدمت آن حضرت عرض کردم چه باشد برای کسی که قبر حسین بن علی علیه السلام را زائر باشد در حالیکه عارف باشد و عارش نیاید و تکبر هم نکند؟

فرمود نوشته شود برای وی هزار حج مقبول و هزار عمره مبروره و اگر شقی باشد سعید نوشته شود و همیشه در رحمت خدا فرو رفته باشد[7].

4)و از صفوان بن مهران جمال از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس قبر امام حسین علیه السلام را زیارت کند و زیارتش برای خدا باشد جبرئیل و میکائیل و اسرافیل او را مشایعت کنند تا بمنزلش برسد[8].

5)و از عبدالله بن مسکان روایت کند که گفت حاضر بودم که جماعتی اهل خراسان آمدند نزد امام صادق علیه السلام و سؤال کردند از زیارت امام حسین علیه السلام و از فضل آن،حضرت فرمود پدرم از جدم حدیث کرد مرا که میفرمود کسی که زیارت کند امام حسین علیه السلام را برای خدا خداوند او را از گناهانش بیرون برد مثل روزی که از مادر زائیده شده بود و ملائکه او را در وقت مسافرتش مشایعت کنند و بالای سرش با بالهای خود پر زنان صف زنند تا بمنزلش برگردد،و ملائکه برای وی از خدای تبارک و تعالی طلب مغفرت کنند،و از أعنان السماء (یعنی از صفحات آسمان)رحمت او را فرو گیرد،و ملائکه او را ندا کنند پاکیزه شدی و پاکیزه است آنکه زیارتش کردی و در اهلش محفوظ باشد.[9]

6)و در ص145از معمر روایت کند که گفت شنیدم زید بن علی میفرمود:هر کس زیارت کند قبر حسین بن علی علیه السلام را و از این زیارت نخواسته باشد مگر رضایت خدا را آمرزیده شود جمیع گناهانش و لو اینکه مثل کف

********** صفحه 100 **********

دریا باشد پس زیاد زیارت کنید او را خداوند میامرزد گناهان شما را[10].

7)و در ص146از حذیفه بن منصور روایت کند که امام صادق علیه السلام فرمود:هرکس زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را ولله و فی الله باشد خداوند او را از آتش آزاد کند و از فزع اکبر(ترس بزرگ)ایمنش سازد و هر حاجتی از حاجتهای دنیا و آخرت خواسته باشد باو عطا فرماید[11].

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[6] بحار ج101ص19حدیث3.

[7] بحار ج101ص20حدیث6.

[8] بحار ج101ص20حدیث7.

[9] بحار ج101ص19حدیث5.

[10] بحار ج101ص20حدیث8.

[11] بحار ج101ص20حدیث9.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل بیست و هفتم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:18 am

(فصل بیست و هفتم):در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام افضل اعمال است


1)در کامل الزیارات ص146از ابی خدیجه(سالم بن مکرم)روایت کند که گفت از امام صادق علیه السلام سئوال کردم از زیارت قبر امام حسین علیه السلام فرمود آن از افضل اعمالست[12].

2)و از ابان ازرق از مردی روایت کند که امام صادق علیه السلام فرمود از محبوبترین اعمال بسوی خدا زیارت قبر امام حسین علیه السلام است،و افضل اعمال نزد خدا داخل نمودن خوشحالیست بر مؤمن،و نزدیگترین اوقات بنده بخدا در وقتی است که در سجده باشد[13].

3)و از ابی خدیجه روایت کند که گفت خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم زیارت امام حسین علیه السلام چه مقامی دارد؟فرمود افضل اعمالست[14].

4)و ایضاً از ابی خدیجه روایت کند که گفت امام صادق علیه السلام فرمود بدرستیکه زیارت امام حسین علیه السلام افضل اعمالست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[12] بحار ج101ص49حدیث1.

[13] بحار ج101ص49حدیث4.

[14] بحار ج101ص49حدیث5.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل بیست و هشتم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:19 am

********** صفحه 96 **********

(فصل بیست و هشتم):در اینکه هر کس امام حسین علیه السلام را زیارت کند مثل آن است که خدا را در عرشش زیارت کرده و در اعلی علیین نوشته شود


1)در کامل الزیارات ص147از زید شحام روایت کند که گفت عرض کردم خدمت امام صادق علیه السلام چه اجری است برای کسی که امام حسین علیه السلام را زیارت کند؟فرمود مثل کسی است که خدا را در عرشش زیارت کرده باشد،عرض کردم چه مزدیست کسی را که یکی از شماها را زیارت کند؟فرمود مثل کسی است که رسول خدا ص را زیارت کرده باشد[1].

2)و در کامل الزیارات ص147و ص148از حسین بن محمد قمی روایت کند که امام رضا علیه السلام فرمود کسی که قبر أبی عبدالله علیه السلام را در کنار شط فرات زیارت کند چنانست که خدا را بالای عرشش زیارت نموده باشد.

و در روایت دیگر بالای کرسیش زیارت کرده باشد[2].

و در ص148و ص149در هشت حدیث وارد شده که هر کس قبر امام حسین علیه السلام را زیارت کند خداوند او را در أعلی علیین بنویسد.

********** صفحه 102 **********

و علیین بعضی گفته اند یعنی مراتب عالیه.

و بعضی گفته اند یعنی آسمان هفتم که ارواح مؤمنین آنجا هستند.

و بعضی گفته اند سدرة المنتهی است.

و بعضی گفته اند آن لوحی است از زبرجد سبز که زیر عرش معلق است و اعمال ایشان آنجا نوشته شده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] بحار ج101ص76حدیث29.

[2] بحار ج101ص76ذیل حدیث30.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل بیست و نهم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:20 am

(فصل بیست و نهم):در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام زیارت پیغمبر ص است


1)در کامل الزیارات ص149از جویریة بن العلاء از بعض اصحاب روایت کند که گفت هر کس دوست دارد در روز قیامت بسوی خدا نظر کند و سکرات مرگ و هول مطلع بر آن آسان شود پس باید زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را چونکه زیارت امام حسین علیه السلام زیارت رسول خدا ص است[3].

2)و در ص150از أبی بصیر از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود(زائر)زیارت کننده حسین بن علی علیه السلام زیارت کننده رسول خدا ص است[4].

3)زید شحام می گوید بامام صادق علیه السلام عرض کردم چه باشد برای کسی که یکی از شماها را زیارت کند؟فرمود مثل کسی است که رسول خدا ص را زیارت کند[5].


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[3] بحار ج101ص77حدیث34.

[4] بحار ج101ص77حدیث35.

[5] بحار ج101ص76ذیل حدیث29.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل سی ام

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:21 am

********** صفحه 103 **********

(فصل سی ام):در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام عمر ورزق را زیاد کند و ترکش عمر و رزق را کم کند


1)در کامل الزیارات ص151از محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت کند که فرمود:امر کنید شیعیان مرا بزیارت قبر امام حسین علیه السلام چون زیارتش رزق را زیاد کند و عمر را طولانی نماید و بدیها را دقع کند و زیارتش بر هر مؤمنی که او را بامامت قبول دارد از طرف خدا واجب است[6].

2)و از منصور بن حازم روایت کند که گفت شنیدم از او که میفرمود کسی که یکسال از او بگذرد و زیارت امام حسین علیه السلام نرود خداوند از عمرش یکسال کم کند،و اگر بگویم یکی از شماها سی سال پیش از اجلش میمیرد هر آینه راست گفته ام،بجهت آنکه شما ترک نموده اید زیارت امام حسین علیه السلام را،پس ترک نکنید زیارتش را خداوند عمر شما را طولانی کند و رزق شما را زیاد نماید.

و چون زیارتش را ترک کنید خداوند عمر و رزق شما را کم گرداند پس رغبت کنید در زیارتش و آن را ترک نکنید بجهت آنکه امام حسین علیه السلام نزد

********** صفحه 104 **********

خدا و رسول خدا و فاطمه و أمیرالمؤمنین شاهد این عمل است[7].

3)و از داود حمار از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس زیارت نکند قبر امام حسین علیه السلام را از خیری کثیری محروم شده و یکسال از عمرش نقصان پیدا کند[8].

4)و از محمد بن مروان از امام صادق علیه السلام روایت کند که گفت شنیدم میفرمود زیارت کنید حسین علیه السلام را و لو در سالی یک بار.

پس بدرستیکه هر کس او را زیارت کند و حقش را بشناسد و انکارش نکند عوضی ندارد جز بهشت،و رزق واسع روزیش شود و از طرف خداوند فرج نزدیک(یا خوشحالی نزدیک)باو داده شود الخ[9].

5)و از عبدالملک الخثعمی از امام صادق علیه السلام روایت کند که حضرت بمن فرمود ای عبدالملک ترک نکن زیارت حسین بن علی علیه السلام را و یاران خود را امر کن باین عمل،خداوند عمرت را درازا کند و رزقت را زیاد فرماید و زنده بدارد ترا خشوقت و نمیری مگر سعید(شهید)و نوشته شوی در زمره خشوقتان[10].


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[6] بحار ج101ص48حدیث17.

[7] بحار ج101ص47حدیث11.

[8] بحار ج101ص48حدیث15.

[9] بحار ج101ص47حدیث13.

[10] بحار ج101ص47حدیث12.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل سی و یکم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:22 am

********** صفحه 105 **********

(فصل سی و یکم):در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام گناهان را میریزد


مؤلف گوید چند حدیث در فصل19و26مناسب این فصل گذشت تکرار نمیکنم.

1)در کامل الزیارات ص153از عبدالله بن یحیی کاهلی از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس بخواهد در روز قیامت در کرامت خدا باشد و شفاعت محمد ص.

پس باید امام حسین علیه السلام را زائر باشد آنوقت بفضل و کرامت خدا برسد.و ثواب خوب نصیبش شود و از گناهی که در دنیا مرتکب شده سئوال نشود و لو اینکه گناهانش بمقدار عدد رملهای عالج(یعنی کوهای ریگ)و کوهای تهامه و کف دریا باشد و بدرستیکه امام حسین علیه السلام مظلوم کشته شد و بواسطه دینش ستمش کردند و خود و اهل بیت و یارانش تشنه بودند.

2)و از حسین بن راشد از امام موسی بن جعفر علیه السلام روایت کند که فرمود کسی که از خانه اش بیرون رود و اراده زیارت قبر أبی عبدالله حسین بن علی علیه السلام را داشته باشد خداوند ملکی را موکل او گرداند پس انگشتش را بپشت آن زائر گذارد و هر چه از دهانش خارج میشود بنویسد تا وارد حرم شود و چون از درب حرم خارج شد کف دستش را بپشت او گذارد و بگوید

********** صفحه 106 **********

اما آنچه از گناهانست گذشته پس بدرستیکه بخشیده شد پس عمل را از سر گیر.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل سی و دوم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:24 am

(فصل سی و دوم):در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام معادل عمره[11] است


1)در کامل الزیارات ص154از محمد بن ابی نصر از بعض اصحاب از امام رضا علیه السلام سؤال کرد از کسی که زیارت میکند قبر حسین علیه السلام را فرمود معادل عمره است[12].

2)و در ذیل حدیث ابی سعید مدائنی از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود چون زیارتش کنی نوشته شود برای تو ثواب بیست و دو عمره.[13]

3)و در ص155از محمد بن سنان روایت کند که گفت شنیدم حضرت امام رضا علیه السلام میفرمود زیارت قبر امام حسین علیه السلام معادل عمره مبروره قبول شده است.[14]

4)و از حسن بن جهم روایت کند که گفت خدمت امام رضا علیه السلام عرض کردم چه میفرمائید در زیارت قبر امام حسین علیه السلام فرمود تو چه میگوئی عرض

********** صفحه 107 **********

کردم بعض ما میگوید حج و بعض ما میگوید عمره است،حضرت فرمود آن عمره قبول شده است[15].

5)و از ابی البلاد روایت کند که از امام رضا علیه السلام سؤال کردم از زیارت قبر امام حسین علیه السلام حضرت فرمود شما چه میگوئید عرض کردم ما میگوئیم یک حج و یک عمره است،حضرت فرمود معادل عمره مبروره است(یعنی پذیرفته شده)[16].

6)و از صفوان بن بحیی روایت کند که گفت از امام رضا علیه السلام سؤال کردم از زیارت قبر امام حسین علیه السلام که چه فضلی دارد فرمود معادل عمره است[17].

7)و در ص156از ابی رباب(أبی رئاب)روایت کند که گفت از امام صادق علیه السلام سؤال کردم از زیارت قبر امام حسین علیه السلام ،فرمود بلی معادل عمره است و سزاوار نیست که بیش از چهار سال از آن تخلف کند[18].

8)و در ص156از عبدالله بن عبید انباری روایت کند که اگر تو بخواهی عمره بجا آوری و اسبابش مهیا نشد برو بزیارت قبر امام حسین علیه السلام برای تو یک عمره نوشته شود[19].

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[11] عمره لغة یعنی زیارت و شرعا عبارت از پنج عمل است که در مکه بجا آورده میشود:

اول احرام است و از یکی از مواقیت دوم تلبیه است سوم طواف است و چهارم سعی بین صفا و مروه است و پنجم تقصیر است.

[12] بحار ج101ص28حدیث1.

[13] بحار ج101ص28ذیل حدیث3.

[14] بحار ج101ص29حدیث5.

[15] بحار ج101ص29حدیث8.

[16] بحار ج101ص29حدیث10.

[17] بحار ج101ص30حدیث11.

[18] بحار ج101ص30حدیث14.

[19] بحار ج101ص31ذیل حدیث19.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل سی و سوم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:26 am

********** صفحه 108 **********

(فصل سی و سوم):در اینکه زیارت قبر امام حسین علیه السلام معادل یک حج است


1)در کامل الزیارات ص156از فضیل بن یسار از امام باقر علیه السلام روایت کند که فرمود زیارت قبر حسین علیه السلام و زیارت قبر رسول الله ص و زیارت قبور شهداء معادل یک حج پذیرفته شده است با رسول خدا ص.[20]

2)و از محمد بن سنان روایت کند که گفت شنیدم امام رضا علیه السلام میفرمود کسی که زیارت کند قبر حسین علیه السلام را خداوند بنویسد برای او یک حج پذیرفته شده.[21]

3)و از عبدالله بن عبید انباری روایت کند که گفت خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم فدایت شوم برای من هر ساله آمده گی نیست که حج کنم؟حضرت فرمود هر وقت اراده حج کردی و برای تو مهیا نشد برو بزیارت قبر امام حسین علیه السلام برای تو یک حج نوشته شود و هر وقت اراده عمره کردی و مهیا نشد برای تو برو بزیارت قبر امام حسین علیه السلام یک عمره برای تو نوشته شود.[22]

********** صفحه 109 **********

4)و از عبدالکریم بن حسان روایت کند که گفت خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم چه گفته میشود که زیارت قبر حسین علیه السلام معادل حجه و عمره است؟پس حضرت فرمود بدرستیکه حج و عمره اینجا است.

و اگر مردی اراده کند حج را و برای او مهیا نشود پس بزیارت او رود خداوند بنویسد برای او یک حج و اگر مردی اراده عمره کند و نتواند پس بزیارت او رود عمره ای برای او نوشته شود[23].

5)و در ص157از فضل بن یسار(از امام باقر علیه السلام کما فی البحار)روایت کند که فرمود بدرستیکه زیارت قبر رسول الله ص و زیارت قبور شهداء و زیارت قبر امام حسین علیه السلام معادل یک حج است که با رسول خدا ص بجا آورده باشد[24].

6)ایضاً از فضیل بن یسار از امام باقر علیه السلام روایت کند که زیارت قبر حسین علیه السلام معادل یک حج پذیرفته شده است که با رسول خدا ص بجا آورده باشد[25].

7)و از ابن ابی یعفور روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود اگر مردی اراده حج داشته باشد و مهیا نشود رفتن بحج پس بزیارت قبر امام حسین علیه السلام برود و عرفه نزد او باشد این زیارت از حج کفایت میکند[26].

8)ابراهیم بن عقبة میگوید نوشتم خدمت موسی بن جعفر علیه السلام که اگر آقای ما صلاح بداند بما خبر دهد از افضل آنچه درباره زیارت امام حسین

********** صفحه 110 **********

ع رسیده و آیا آن معادل حج میباشد راجع بکسی که حج از او فوت شده؟حضرت در جواب مرقوم فرمودند معادل یک حج است برای کسی که حجش فوت شده[27].

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[20] بحار ج101ص30حدیث15با مختصر تفاوتی.

[21] 2-بحار ج101ص30حدیث18.

[22] بحار ج101ص31حدیث19.

[23] بحار ج101ص31حدیث21.

[24] بحار ج101ص30حدیث15.

[25] بحار ج101ص31حدیث23.

[26] بحار ج101ص32حدیث25.

[27] بحار ج101ص32حدیث26.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل سی و چهارم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:27 am

(فصل سی و چهارم):در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام معادل یک حج و یک عمره است


1)در کامل الزیارات ص158از ام سعید احمسیه روایت کند که گفت از امام صادق علیه السلام سؤال کردم از زیارت قبر امام حسین علیه السلام پس فرمود یک حج و یک عمره است و از خبر هکذا و هکذا و با دستش اشاره فرمود[28].

و از عبدالکریم بم حسان نیز روایت کند الخ در فصل33حدیث4گذشت.

2)و در ذیل حدیث هارون بن خارجه از امام صادق علیه السلام روایت کند که از پدرت روایت شد زیارتش معادل یک حج و یک عمره است فرمود بلی یک حج و یک عمره تا ده بار شماره کرد[29].

3)و از ابی خدیجه روایت کند که مردی از امام باقر علیه السلام سئوال کرد از زیارت قبر امام حسین علیه السلام پس فرمود بدرستیکه آن معادل یک حج و یک عمره است الخ[30].

4)و در ص159از یونس روایت کند که حضرت امام رضا علیه السلام فرمود هر کس زیارت کند قبر حسین علیه السلام را پس مثل اینکه حج و عمره بجا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[28] بحار ج101ص32حدیث27.

[29] بحار ج101ص32ذیل حدیث29.

[30] بحار ج101ص33حدیث31.



********** صفحه 111 **********

آورده باشد،گفت عرض کردم حجة الاسلام از او ساقط میشود فرمود نه این حج ضعفاء است تا تمکن پیدا کند و حج کند خانه خدا را،آیا ندانسته ای که هر روز هفتاد هزار ملک دور خانه طواف میکنند تا شب در رسد پس بالا روند و غیر از ایشان نازل شوند و طواف کنند تا صبح و بدرستیکه امام حسین علیه السلام آینه گرامی تر است بسوی خدا از خانه خدا.

و بدرستیکه در وقت هر نمازی هفتاد هزار ملک نازل شوند که پریشان حال و غبار آلوده هستند و تا قیامت دیگر نوبت بایشان نرسد[1].

5)و فضیل بن یسار روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود خداوند چهار هزار ملک موکل قبر امام حسین علیه السلام نموده که پریشان و غبار آلوده هستند و تا روز قیامت برای او گریه میکنند و زیارتش معادل یک حج و یک عمره و قبور شهداء است[2].

6)و از ابی التراب بیاع سابری روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود کسی که زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را خداوند بنویسد برای او یک حج و یک عمره و یا یک عمره و یک حج.

7)و از ابی خلان(ابی فلان)کندی روایت کند که امام صادق علیه السلام فرمود کسی که زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را خداوند بنویسد برای او یک حج و یک عمره[3].

8)و در ص160از عیسی بن راشد روایت کند که گفت خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم فدایت شوم چه مزدی است برای کسی که زیارت کند

********** صفحه 112 **********

قبر امام حسین علیه السلام را و دو رکعت نماز نزدش بخواند؟فرمود یک حج و یک عمره برایش نوشته شود،عرض کردم فدایت شوم برای زیارت قبر هر امامیکه مفترض الطاعة باشد همین اجر خواهد بود؟فرمود همین طور است هر کس زیارت کند قبر امامیکه واجب است طاعتش.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] بحار ج101ص40حدیث60.

[2] بحار ج101ص40حدیث61.

[3] بحار ج101ص39حدیث56.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل سی و پنجم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:29 am

(فصل سی و پنجم):در اینکه زیارت آن حضرت معادل ده حج است


1)در کامل الزیارات ص158ذیل حدیث هارون بن خارجه از امام صادق علیه السلام روایت کند که از پدرت روایت شده زیارتش معادل یک حج و یک عمره است،فرمود بلی یک حج و یک عمره تا ده بار شماره کرده[4].

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[4] بحار ج101ص32ذیل حدیث29.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل سی و ششم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:30 am

(فصل سی و ششم):در اینکه زیارتش معادل بیست حج است


1)در کامل الزیارات ص161از زید شحام از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود:زیارت امام حسین علیه السلام معادل بیست حج است و بلکه افضل از بیست حج است[5].

2)و در ص162از شهاب از امام صادق علیه السلام روایت کند که گفت:امام از من سئوال کرد چند مرتبه حج رفته ای؟عرض کردم نوزده مرتبه،حضرت

********** صفحه 113 **********

فرمود:یک مرتبه دیگر حج کن تا بیست مرتبه تمام شود،آنوقت ثواب یک زیارت امام حسین علیه السلام برای تو حساب شود[6].

3)و از حذیفة بن منصور روایت کند که امام صادق علیه السلام فرمود:چند مرتبه حج رفته ای؟عرض کردم نوزده مرتبه،فرمود:اگر یک مرتبه دیگر بروی و بیست حج را تمام کنی،آنوقت بوده باشی مثل کسی که امام حسین علیه السلام را زیارت کرده.[7]

4)و در ص163از یزید بن عبدالملک روایت کند تا آنجا که گفت:مردی خدمت امام صادق علیه السلام عرض کرد من نوزده حج کرده ام،دعا فرمائید تا یک مرتبه دیگر موفق شوم تا بیست حج شود،فرمود:هر آینه زیارتش بهتر از بیست حج است.[8]

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[5] بحار ج101ص41حدیث66.

[6] بحار ج101ص42حدیث73.

[7] بحار ج101ص42حدیث75.

[8] بحار ج101ص40ذیل حدیث62.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل سی و هفتم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:31 am

(فصل سی و هفتم):در اینکه زیارت آن حضرت معادل بیست و پنج حج است


1)در کامل الزیارات ص161در ذیل حدیث ابی سعید مدائنی دارد که امام صادق علیه السلام فرمود:وقتی تو قبر امام حسین علیه السلام را زیارت کنی خداوند بنویسد برای تو بیست و پنج حج[9].


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[9] بحار ج101ص41ذیل حدیث70.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل سی و هشتم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:32 am

********** صفحه 114 **********

(فصل سی و هشتم):در اینکه زیارت آن حضرت معادل سی حج است


1)در کامل الزیارات ص163در ذیل حدیث موسی بن قاسم حضرمی روایت کند که امام صادق علیه السلام بآن مرد یمانی فرمود:زیارت امام حسین علیه السلام معادل یک حج مقبول پاکیزه است با رسول خدا،پس تعجت کرد از این کلام،حضرت فرمود:بلی والله معادل دو حج پذیرفته است که با رسول خدا بجا آوری پس تعجب نمود،و حضرت همین طور زیاد کرد تا اینکه فرمود معادل سی حج پذیرفته است که با رسول خدا حج کرده باشی[10].

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[10] بحار ج101ص37حدیث52.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل سی و نهم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:33 am

(فصل سی و نهم):در اینکه زیارت آن حضرت معادل پنجاه حج است


1)در کامل الزیارات ص164از مسعدة بن صدقه روایت کند که گفت خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم چه مزدیست برای زائر حسین علیه السلام ؟فرمود یک حجی که با رسول خدا بجا آورده باشد،برایش نوشته شود،عرض کردم فدایت شوم یک حج؟فرمود:دو حج،عرض کردم:فدایت شوم دو حج؟

********** صفحه 115 **********

فرمود:بلی و سه حج،و همینطور تا ده حج شمرد،عرض کردم:ده حج،فرمود:بلی بیست حج،عرض کردم و بیست حج؟حضرت همینطور زیاد کرد تا پنجاه حج،پس ساکت شدم.[11]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[11] بحار ج101ص43حدیث79.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل چهلم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:34 am

(فصل چهلم):در اینکه زیارت آن حضرت معادل هشتاد حج است


1)در کامل الزیارات ص162از مالک بن عطیه روایت کند که امام صادق علیه السلام فرمود:کسی که زیارت کند امام حسین علیه السلام را،خداوند بنویسد برای او هشتاد حج پذیرفته شده.[12]

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[12] در بحار ج101ص42حدیث78.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل چهل و یکم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:35 am

(فصل چهل و یکم):در اینکه زیارت آن حضرت معادل صد حج است


1)در کامل الزیارات ص162از صالح نیلی روایت کند که امام صادق علیه السلام فرمود:کسی که زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را و عارف بحقش باشد مثل کسی است که صد مرتبه با رسول خدا ص حج کرده باشد.[13]

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[13] بحار ج101ص42حدیث77.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل چهل و دوم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:12 am

********** صفحه 116 **********

(فصل چهل و دوم): در اینکه زیارت آن حضرت معادل هزار حج است


1)در کامل الزیارات ص164از عبدالله بن میمون قداح روایت کند که گفت:خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم چه اجر و مزدی باشد برای کسی که زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را و عارف بحقش باشد،و تکبر هم نداشته باشد،و عارش نیاید از زیارت؟فرمود:نوشته شود برای او هزار حج و هزار عمره پذیرفته شده،و اگر بدبخت باشد در زمره خوشبختان نوشته شود و همیشه در رحمت خدای عزوجل فرو رفته باشد.[1]

2)در بحار ج101ص44در ذیل حدیث84دارد که پیغمبر از جبرئیل سؤال میکند که آیا او را(یعنی امام حسین علیه السلام را)کسی زیارت میکند؟گفت:بلی غرباء او را زیارت میکنند،گفتم چه مزدی است برای کسی که او را زیارت کند؟گفت:نوشته شود برای او ثواب هزار حج و هزار عمره که همه را با تو بجا آورده باشد الخ.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] در بحار ج101ص43حدیث80.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل چهل و سوم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:13 am

********** صفحه 117 **********

(فصل چهل و سوم):در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام معادل آزاد کردن چند بنده است


1)در کامل الزیارات ص164از صالح نیلی از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود کسی که زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را و عارف بحقش باشد بنویسد خداوند برای او اجر کسی را که هزار بنده آزاد کرده باشد و مثل کسی است که حمل یا حمله کرده باشد بر هزار اسب در راه خدا که آنها با زین و لجام باشند.[2]

2)و از ابی سعید مدائنی روایت کند که گفت خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم بروم بزیارت قبر پسر رسول خدا؟فرمود بلی ای ابا سعید برو بزیارت قبر پسر رسول خدا پاکیزه ترین پاکیزه ها و پاک ترین پاکها،و نیکوترین نیکوها پس چون زیارتش کنی بنویسد خداوند برای تو ثواب آزاد کردن بیست و پنج بنده.[3]

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[2] بحار ج101ص43ص81.و در کافی ج4ص581حدیث5و در تهذیب ج6ص44حدیث9.

[3] بحار ج101ص34حدیث36.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل چهل و چهارم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:15 am

********** صفحه 118 **********

(فصل چهل و چهارم):در اینکه زوار امام حسین علیه السلام شفاعت میکنند


1)در کامل الزیارات ص165از سیف تمار روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود:زائر امام حسین علیه السلام شفاعت کننده اند یکصد مردیرا که در دنیا از اسراف کنندگان بوده اند و آتش برای ایشان ثابت بوده.[4]

2)و در ص166در ذیل حدیث طولانی از صفوان از امام صادق علیه السلام دارد که شفاعت میکند در اهل بیتش و هزار نفر از برادرانش و تمام حدیث در فصل16حدیث دوم از هشام گذشت مراجعه کن.

3)و در روایت سلیمان بن خالد از امام صادق علیه السلام دارد که خداوند میامرزد هر زائر قبر حسین علیه السلام را و اهل بیتش را و هر کس را شفاعت کند در روز قیامت هر کس که باشد و اگر چه مستوجب آتش باشد ولی بشرط آنکه ناصبی نباشد.

4)و در روایت عبدالله بن شعیب تمیمی از امام صادق علیه السلام دارد که روز قیامت ندا شود کجایند زوار قبر امام حسین علیه السلام پس مردم بسیاری بلند شوند پس بایشان گفته شود بگیرید دست هر کس را دوست دارید و داخل بهشت شوید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[4] بحار ج101ص77حدیث36.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل چهل و پنجم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:17 am

********** صفحه 119 **********

(فصل چهل و پنجم):در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام گرفتاری را برطرف می سازد و حوائج را برآورد


1)در کامل الزیارات ص167از فضیل بن یسار روایت کند که گفت امام صادق علیه السلام فرمود:در طرف شما قبریست که هیچ گرفتاری و غمناکی زیارتش نکند جز آنکه خدا گرفتاریش را برطرف سازد و حاجتش را برآورد.[5]

2)و از ابی الصباح کنانی روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود:در طرف شما قبریست که هیچ گرفتار و غمناکی زیارتش نکند جز آنکه خدا غمش را زائل کند و حاجتش را برآورد الخ.[6]

3)و از اسماعیل بن جابر از امام صادق علیه السلام روایت کند که گفت شنیدم او را میفرمود بدرستیکه حسین علیه السلام کشته شد در حالیکه غمناک بود و سزاوار است که هیچ غمناکی زیارتش نکند جز آنکه خداوند او را خوشحال برگرداند[7]

4)و از محمد بن علی حلبی از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود بدرستیکه خداوند ولایت و محبت ما را بر شهرها عرضه داشت هیچ یک قبول نکردند مگر اهل کوفه و بدرستیکه در طرف آن قبریست که زیارتش نکند غمناکی و چهار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[5] [5] [5] (او2و3)بحار ج101ص45حدیث1و2و3.


********** صفحه 120 **********

رکعت نماز نزدش بخواند جز آنکه خداوند او را مسرور و خوشحال بگرداند با حاجت برآورده شده.

5)و در ص168از محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت کند که فرمود بدرستیکه حسین علیه السلام صاحب کربلا کشته شد در حالیکه مظلوم و غمگین و تشنه و اندوهگین بود و سزاوار است که خداوند عزوجل هر کس را که اندوه گین و غمناک و گناه کار و مغموم و عطشان و هر صاحب دردیرا که زیارت میکند او را و تقرب بخدا میجوید بواسطه حسین علیه السلام هم و غمش را برطرف سازد و درخواستهای او را عطا کند و گناهانش را بیامرزد و عمرش را طولانی و رزقش را فراوان گرداند پس عبرت گیرید ای صاحبان بصیرت[8].

6)و در ص168از بعض اصحاب از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود بدرستیکه پشت کوفه هر آینه قبریست که هرگز هیچ گرفتاری بزیارتش نرود جز آنکه خدا گرفتاری و همش را برطرف سازد یعنی قبر حسین علیه السلام [9].

و در بحار ج101ص45احتمال داده مراد قبر امیرالمؤمنین علیه السلام باشد.

7)و از ابی النمیر روایت کند که امام باقر علیه السلام فرمود بدرستیکه ولایت و محبت ما عرضه شد بر اهل شهرها پس قبول نکردند مثل قبول کردن اهل کوفه و این جهت این است که قبر علی علیه السلام در آنجا است و در جنب آن قبر دیگریست _یعنی قبر حسین علیه السلام _پس هر کس بزیارت او رود و در نزدش دو رکعت یا چهار رکعت نماز بخواند و از خدا بخواهد حاجت خود را خداوند حاجتش را برآورد و بدرستیکه در هر روزی هزار ملک دور او میگردند.[10]

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[8] بحار ج101ص46حدیث5.

[9] بحار ج101ص45حدیث4.

[10] بحار ج101ص46حدیث6.


********** صفحه 121 **********

8)و از ابن ابی یعفور روایت کند که گفت خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم مرا شوق بشما بسوی شما کشانیده با رنج و زحمت و مشقت آمده ام پس بمن فرمود شک در خدا نکن،چرا نرفتی پیش کسی که حق او بزرگتر بود بر تو از من،پس این گفتارش که فرمود چرا نرفتی پیش کسی که حق او بزرگتر بود بر تو از من سختر بود بر من از گفتارش که فرمود شک نکن در خدا.

پس عرض کردم کیست که حقش بر من بزرگتر است از جناب شما؟فرمود حسین بن علی علیه السلام چرا نرفتی نزد حسین علیه السلام پس دعا کنی و حوائج خود را بسوی او شکایت کنی؟![1]

9)و در ص169از اسحاق بن زیاد(یزداد)روایت کند که مردی آمد نزد امام صادق علیه السلام و عرض کرد من هر چه از طلا و نقره داشتم بهم زدم و باغهای خود را فروختم و گفتم مکه را جای سکونت قرار بدهم حضرت فرمود اینکار مکن بجهت آنکه اهل مکه علنی بخدا کافر شدند،عرض کرد پس بروم بحرم رسول خدا(یعنی مدینه)فرمود ایشان بدترند از اهل مکه،عرض کرد پس بکجا بروم؟فرمود بر تو باد بکوفه عراق که برکت از اطراف آن تا دوازده میل است و در جنب آن قبریست که هیچ گرفتار و مظلومی بآن پناه نبرد جز آنکه خداوند آن گرفتاریرا برطرف سازد.[2]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] بحار ج101ص46حدیث7.

[2] تهذیب ج6ص44حدیث7.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل چهل و ششم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:20 am

(فصل چهل و ششم):در ثواب زیارت امام حسین علیه السلام در روز عرفه


1)در کامل الزیارات ص169از بشیر دهان روایت کند که خدمت

********** صفحه 122 **********

امام صادق علیه السلام عرض کردم:چه بسا باشد که حج از من فوت شود پس عرفه را در نزد قبر امام حسین علیه السلام میگذرانم پس حضرت فرمود أحسنت ای بشیر هر مؤمنیکه زیارت کند قبر حسین علیه السلام را و عارف بحقش باشد در غیر روز عید بنویسد خداوند برای او بیست حج و بیست عمره پذیرفته شده و قبول شده و بیست جنگ با پیغمبر مرسل یا امام عادل،و هر کس زیارتش کند در روز عید بنویسد خداوند برای او صد حج و صد عمره و صد جنگ با پیغمبر مرسل یا امام عادل.

و هر کس زیارتش کند در روز عرفه و عارف بحقش باشد بنویسد خداوند برای او هزار حج و هزار عمره قبول شده و هزار جهاد جنگ با پیغمبر مرسل یا امام عادل.

گفت عرض کردم کجا برای من مثل موقف میشود(یعنی این ثوابها بموقف عرفات نمیرسد).

گفت حضرت بمن نگاهی غضب آلود کرد پس فرمود ای بشیر بدرستیکه مؤمن وقتی زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را در روز عرفه و از فرات غسل کند و متوجه او گردد بنویسد خداوند برای او بهر قدمیکه بر میدارد یک حج با جمیع مناسکش و نمیدانم که فرمود و یک جهاد(یعنی خیال میکنم که فرموده باشد و یک جهاد)[3].(در فقیه و تهذیب و یک عمره).

2)و در ص170از عبدالله بن مسکان روایت کند که امام صادق علیه السلام فرمود خداوند تبارک و تعالی تجلی و ظهور میکند برای زوار قبر امام حسین علیه السلام پیش از اهل عرفات(یعنی اول نظر رحمت میکند بزوار امام حسین علیه السلام قبل

********** صفحه 123 **********

از آنیکه بزوار خود در عرفات نظر کند)و حوائج ایشان را بر آورد و گناهانشان را بیامرزد و شفیع قرار دهد ایشان را در خواهشهای خود سپس باهل عرفات نظر رحمت کند و همین طور که برای زوار امام حسین علیه السلام عمل کرد بایشان هم عمل فرماید[4].

3)و در فقیه ج2ص347حدیث13و تهذیب ج6ص50حدیث31و کامل ص170حدیث3از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود بدرستیکه خداوند تبارک و تعالی در شب عرفه ابتداء میکند بنظر کردن بسوی زوار قبر حسین بن علی علیه السلام گفته شد قبل از نظر باهل موقف؟فرمود بلی،گفته شد این چگونه میشود؟فرمود برای آنکه در موقف عرفات اولاد زنا هستند ولی در زوار امام حسین علیه السلام اولاد زنا نیست.

4)و در کامل الزیارات ص170از داود رقی روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام و امام رضا علیه السلام میفرمودند هر کس زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را در عرفه خداوند او با قلب مطمئن برگرداند[5].

5)و در تهذیب ج6ص49حدیث28و کامل ص172حدیث10و بحار ج101ص88از امام صادق علیه السلامروایت کند که هر کس قبر امام حسین علیه السلام را زیارت کند در روز عرفه بنویسد خداوند برای او ثواب هزار هزار حج که با قائم عج بجا آورده باشد و هزار هزار عمره که با رسول خدا ص بجا آورده باشد،و هزار هزار بنده آزاد کرده باشد،و هزار هزار بار اسب در

********** صفحه 124 **********

راه خدا داده باشد،و خداوند او را نام بنده راست گوی خود گذارد و بفرماید بوعده من ایمان آورده و ملائکه بگویند او صدیق است خداوند او را در بالای عرشش پاکیزه کرده و در زمین او را کروبی نامند(یعنی سید ملائکه).

6)و در کامل الزیارات ص171از حنان بن سدیر از پدرش از امام صادق علیه السلام روایت کند که چون روز عرفه شود خداوند اشراف پیدا میکند بر زوار قبر أبی عبدالله الحسین علیه السلام پس بایشان بفرماید عمل را از سر بگیرید بدرستیکه شما را بخشیدم پس از آن الطافش را بر اهل عرفات قرار میدهد[6].

7)و در ص170از یونس بن یعقوب ابن عمار[7]از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود کسی که عرفه را در عرفات درک نکند ولی عرفه را در نزد قبر امام حسین علیه السلام باشد مثل اینست که عرفات را درک کرده باشد و بدرستیکه خداوند تبارک و تعالی اول نظر رحمت بزوار قبر امام حسین علیه السلام میکند پیش از اهل عرفات و فرمود برحمت خود با ایشان آمیزش کند[8].

8)و در ص171از یونس بن ظبیان از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود:هر کس زیارت کند امام حسین علیه السلام را در شب نیمه شعبان و شب فطر و شب عرفه در یکسال بنویسد خداوند برای او ثواب هزار حج پذیرفته شده و هزار عمره قبول شده و برآورده شود برای او هزار حاجت از حاجتهای دنیا و آخرت[9].

9)و از عمر بن حسن عرزمی روایت کند که گفت از امام صادق ع

********** صفحه 125 **********

شنیدم که میفرمود چون روز عرفه شود خداوند نظر میکند بزوار قبر امام حسین علیه السلام و میفرماید بر گردید بدرستیکه گناهان گذشته شما آمرزیده شد.

و از روزیکه بر میگردند تا هفتاد روز گناهی برای هیچ یک ایشان نوشته نشود[10].

10)و در ص172از بشیر دهان روایت کند که گفت شنیدم روزیکه امام صادق علیه السلام در حیره تشریف داشت و جماعتی از شیعیان نزدش بودند روی مبارک بسوی من کرد و فرمود ای بشیر آیا امسال حج کردی؟عرض کردم فدایت شوم نه و لیکن عرفه را در نزد قبر امام حسین علیه السلام بودم،فرمود ای بشیر بخدا قسم فوت نشده از تو آنچه را که برای اصحاب مکه بوده،عرض کردم فدایت شوم در آن عرفات هست؟

پس آهسته بمن فرمود ای بشیر یک مردیکه از شما برود از فرات غسل کند سپس برود بزیارت قبر امام حسین علیه السلام و عارف بحقش باشد خداوند باو عطا کند بهر قدمیکه بر میدارد و یا میگذارد صد حج مقبول و صد عمره پذیرفته شده و صد جهادیکه با پیغمبریکه فرستاده شده بسوی دشمنان خدا و رسولش،ای بشیر بشنو و برسان بکسیکه قلبش تحمل دارد که هر کس زیارت کند امام حسین علیه السلام را در روز عرفه مثل آنست که خدا را در عرشش زیارت کرده باشد[11].

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[3] این حدیث را در کافی ج4ص580حدیث1و فقیه ج2ص346حدیث11و تهذیب ج6ص46حدیث16و در بحار ج101ص85حدیث1ذکر فرموده اند.

[4] بحار ج101ص86حدیث10و11و12.

[5] در بحار ج101ص86حدیث8دارد که داود رقی گفت شنیدم امام صادق و کاظم و رضا علیه السلام میفرمودند تا آخر حدیث.وهمین طور است در فقیه ج2ص347حدیث12.

[6] بحار ج101ص88حدیث15.

[7] در بحار ج101ص87حدیث14(عن عمار).

[8] در کامل(یخالطهم)و در بحار(یخاطبهم).

[9] بحار ج101ص90حدیث24.

[10] بحار ج101ص88حدیث16مع تفاوت فی السند.

[11] بحار ج101ص87حدیث13.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل چهل و هفتم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:22 am

********** صفحه 126 **********

(فصل چهل و هفتم):در ثواب کسی که در روز عاشوراء امام حسین علیه السلام را زیارت کند


1)در کامل الزیارات ص173از جابر جعفی روایت کند که گفت روز عاشوراء خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم فرمود ایشان زوار خدایند و سزاوار است که خداوند گرامی دارد زائر را.

هر کس شب عاشوراء نزد قبر امام حسین علیه السلام بیتوته کند ملاقات کند خدا را روز قیامت در حالیکه بخون خود آلوده باشد مثل اینکه در عرصه[12]کربلا با او کشته شده باشد.

و فرمود هر کس زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را یعنی روز عاشوراء یا نزد او بیتوته کند مثل کسی خواهد بود که جلو او شهید شده[13].

2)و در ص174از حریز از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسین علیه السلام را در روز عاشوراء بهشت برای او واجب گردد[14].

********** صفحه 127 **********

3)و از زید شحام از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود کسی که زیارت کند قبر حسین بن علی علیه السلام را روز عاشوراء و عارف بحقش باشد بوده باشد مثل کسی که خدا را در عرشش زیارت کرده[15].

4)و از مالک جهتی از امام باقر علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسین علیه السلام را روز عاشوراء از محرم و تمام روز را نزدش گریان باشد،ملاقات کند خدای تبارک و تعالی را روز قیامت با ثواب هزار هزار حج و هزار هزار عمره و هزار هزار جهاد.

و ثواب هر حجی و عمره ای و جهادی مثل ثواب کسی باشد که با رسول خدا و ائمه راشدین ص این اعمال را انجام داده باشد.

گفت عرض کردم فدایت شوم کسانیکه در بلاد دور هستند و نمی توانند این روز را درک کنند چه کنند؟فرمود چون روز عاشوراء شود برود بصحراء یا برود روی بام بلندیکه در خانه اش هست و اشاره بسوی او کند بسلام دادن و جدیت کند در نفرین کردن بقاتلش و بعدش دو رکعت نماز بخواند و این عمل را در اول روز بجا آورد پیش از ظهر پس برای حسین علیه السلام ندبه و گریه کند و امر کند کسانی را که در خانه هستند گریه کنند و در خانه اش عزا بپا کند و در خانه ها هم دیگر را با گریه ملاقات کنند و همدیگر را تعزیت گویند بمصیبتهای حسین علیه السلام پس من ضامن ایشانم اگر این عمل را انجام دادند خداوند همه آن ثوابها را بایشان بدهد.

عرض کردم فدایت شوم تو ضامن میشوی برای ایشان اگر این اعمال را انجام دادند و کفیل هستی باین ثوابها؟فرمود من ضامن و کفیلم برای ایشان اگر این اعمال را انجام دهند این ثوابها را.

********** صفحه 128 **********

عرض کردم چگونه همدیگر را تعزیت گویند؟فرمود بگویند(عظم الله اجورنا بصابنا بالحسین علیه السلام و جعلنا و ایاکم من الطالبین بثاره مع ولیه الامام المهدی من آل محمد ص)یعنی بزرگ گرداند خدا مزد ما را بواسطه مصیبت ما بحسین علیه السلام و قرار دهد ما و شما را از طلب کننده گان خون او با ولی خود امام مهدی از آل محمد ص.

پس اگر بتوانی که آن روز را از خانه خارج نشوی برای حاجتی بجاآور.

بجهت آنکه آن روز نحسی است حاجتی برآورده نشود و اگر هم برآورده شود مبارک نباشد و رشدی نداشته باشد،و آن روز چیزی برای خانه ات ذخیره مکن که هر کس چیزی ذخیره کند مبارک نباشد،نه برای خود و نه برای اهل و عیالش.

پس هر کس اینها که گفته شد عملی کند نوشته شود برای او هزار هزار حج و هزار هزار عمره و هزار هزار جهاد که همه را با رسول خدا ص بجا آورده باشد.

و بوده باشد برای او ثواب مصیبت هر پیغمبری و رسولی و صدیقی و شهیدی مرده باشد یا کشته شده باشد از زمانیکه خدا دنیا را ایجاد کرده تا روز قیامت.

انتهی موضع الحاجة.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[11] بحار ج101ص87حدیث13.

[12] فی البحار(فی عصره)یعنی در زمان او.

[13] بحار ج101ص104حدیث7.

[14] بحار ج101ص104حدیث8.

[15] بحار ج101ص105حدیث11.


********** صفحه 128 **********

عرض کردم چگونه همدیگر را تعزیت گویند؟فرمود بگویند(عظم الله اجورنا بصابنا بالحسین علیه السلام و جعلنا و ایاکم من الطالبین بثاره مع ولیه الامام المهدی من آل محمد ص)یعنی بزرگ گرداند خدا مزد ما را بواسطه مصیبت ما بحسین علیه السلام و قرار دهد ما و شما را از طلب کننده گان خون او با ولی خود امام مهدی از آل محمد ص.

پس اگر بتوانی که آن روز را از خانه خارج نشوی برای حاجتی بجاآور.

بجهت آنکه آن روز نحسی است حاجتی برآورده نشود و اگر هم برآورده شود مبارک نباشد و رشدی نداشته باشد،و آن روز چیزی برای خانه ات ذخیره مکن که هر کس چیزی ذخیره کند مبارک نباشد،نه برای خود و نه برای اهل و عیالش.

پس هر کس اینها که گفته شد عملی کند نوشته شود برای او هزار هزار حج و هزار هزار عمره و هزار هزار جهاد که همه را با رسول خدا ص بجا آورده باشد.

و بوده باشد برای او ثواب مصیبت هر پیغمبری و رسولی و صدیقی و شهیدی مرده باشد یا کشته شده باشد از زمانیکه خدا دنیا را ایجاد کرده تا روز قیامت.

انتهی موضع الحاجة.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل چهل و هشتم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:26 am

(فصل چهل و هشتم):در ثواب زیارت امام حسین علیه السلام در ماه رجب


1)در کامل الزیارات ص182از بزنطی روایت کند که گفت از حضرت رضا علیه السلام سؤال کردم که در چه ماهی ما زیارت کنیم(تو زیارت میکنی.بحار)امام حسین علیه السلام را فرمود در نیمه رجب و نیمه شعبان[1].

********** صفحه 129 **********

2)و در ذیل حدیث بشیر دهان از امام باقر علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسین علیه السلام را در اول ماه رجب البته خداوند او را بیامرزد[2].

3)و در بحار ج101ص97حدیث25از بزنطی روایت کند که گفت از حضرت رضا علیه السلام سؤال کردم در چه وقت افضل است که من در آنوقت امام حسین علیه السلام را زیارت کنم؟فرمود در نیمه رجب و نیمه شعبان[3].

_________________
[1] بحار ج101ص96حدیث14و24.

[2] بحار ج101ص97حدیث21.

[3] کامل الزیارات ص182بتفاوت.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل چهل و نهم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:27 am

(فصل چهل و نهم): در ثواب زیارت امام حسین علیه السلام در نیمه شعبان


1)در کامل الزیارات ص179از هارون بن خارجه از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود چون نیمه شعبان منادی ندا کند از افق اعلی که ای زائرین حسین علیه السلام برگردید در حالیکه آمرزیده شده اید و ثواب شما بر خدای شما و بر محمد نبی شما است[4].

2)و از ابی بصیر از امام صادق علیه السلام و از ابی حمزه از امام زین العابدین علیه السلام روایت کند که فرمودند هر کس دوست دارد که یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر با او مصافحه کنند پس باید در نیمه شعبان قبر امام حسین علیه السلام را زیارت کند پس بدرستیکه ارواح پیغمبران علیه السلام از خدا اذن میطلبند برای زیارتش پس بایشان اذن داده میشود که پنج نفر ایشان اولوالعزم هستند.

********** صفحه 130 **********

عرض کردیم ایشان کیانند؟فرمود نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد ص.

عرض کردیم معنای اولوالعزم چیست؟فرمود یعنی مبعوث شده اند برای شرق زمین و غرب آن از جن و انس[5].

3)و در ص180از صافی برقی از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسین علیه السلام را سه سال متوالی(پشت سر هم)که فاصله نداشته باشد در نیمه شعبان گناهانش آمرزیده شود[6].

4)و از داود رقی از امام باقر علیه السلام روایت کند که فرمود زائر امام حسین علیه السلام در نیمه شعبان گناهانش آمرزیده شود و تا یکسال گناهی برای او نوشته نشود و چون یکسال به سر آمد و باز زیارت کرد همه گناهانش آمرزیده شود[7].

5)و از عبدالرحمن بن حجاج یا غیر از او که اسمش حسین است از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند حسین بن علی علیه السلام را رد یک شب از سه شب خداوند بیامرزد گناهان گذشته و آینده او را،راوی گفت فدایت شوم آن سه شب کدام است؟فرمود شب فطر و شب قربان و شب نیمه شعبان[8].

6)و در ص181از یونس بن ظبیان از امام صادق علیه السلام روایت کند که هر کس زیارت کند امام حسین علیه السلام را در شب نیمه شعبان و شب فطر و شب عرفه در یکسال بنویسد خداوند برای او هزار حج پذیرفته شده و هزار عمره

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[4] بحار ج101ص94حدیث5.

[5] بحار ج101ص93حدیث2.

[6] بحار ج101ص94حدیث7.

[7] بحار ج101ص94حدیث9.

[8] بحار ج101ص94حدیث10.


********** صفحه 131 **********

قبول شده و هزار حاجت از حاجتهای دنیا و آخرتش برآورده شود[1].

7)و از زید شحام از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را در نیمه شعبان خداوند گناهان گذشته و آینده اش را بیامرزد[2].

8)و از یونس بن یعقوب از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود ای یونس در شب نیمه شعبان خداوند بیامرزد برای هر مؤمنی که زیارت کند امام حسین علیه السلام را گناهان گذشته و آینده ایشان را و بایشان گفته شود عمل را از سر بگیرد الخبر.

9)و در اقبال ص711و بحار ج101ص98حدیث27از برقی روایت کند که گفت از امام صادق علیه السلام سؤال شد چه اجر و مزدی است برای کسیکه زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را در نیمه شعبان؟حضرت فرمود هر کس زیارت کند قبر حسین بن علی علیه السلام را در نیمه شعبان و برای خدا باشد نه برای مردم بیامرزد گناهانش را در آن شب و لو اینکه بعدد موهای بزهای طایفه کلب باشد.

پس باو گفته شد فدایت شوم همه گناهانش آمرزیده شود؟فرمود آیا خیال میکنی این مزد زیاد است برای زائر حسین علیه السلام چگونه نیامرزد و حال آنکه زیارت آن حضرت مثل زیارت خدا است در عرشش.

10)و در بحار ج101ص100حدیث35از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسین علیه السلام را در نیمه شعبان خداوند بنویسد برای او ثواب هزار حج.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] بحار ج101ص95حدیث11.

[2] بحار ج101ص93حدیث1.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل پنجاهم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:29 am

********** صفحه 132 **********

(فصل پنجاهم):در ثواب زیارت امام حسین علیه السلام در ماه رمضان و شب قدر و شب فطر


1)در کامل الزیارات ص184از ابی الصباح کنانی از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود وقتی که شب قدر باشد که در آن جدا میشود هر امر موافق حکمت منادی ندا کند از باطن عرش که خداوند آمرزید کسی را که امشب زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را[3].

2)و در کامل الزیارات ص730حدیث7از محمد بن فضل روایت کند که گفت شنیدم امام صادق جعفر بن محمد علیه السلام میفرمود کسی که زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را در ماه رمضان و در راه بمیرد او را بعرض حساب نیاورند و باو گفته شود با امنیت داخل بهشت شو[4].

3)و در اقبال ص10از امام صادق علیه السلام سؤال شد از زیارت امام حسین علیه السلام در ماه رمضان فرمود هر کس زیارت کند امام حسین علیه السلام را در حالیکه(خاشعاً محتسباً مستقیلا مستغفراً)با خشوع باشد و برای خدا باشد و طلب مسامحه کند و طلب مغفرت نماید و در یکی از سه شب حاضر شود نزد

********** صفحه 133 **********

قبر مطهر،شب اول ماه و شب نیمه و شب آخر آن تمام گناهانیکه مرتکب شده بوده بریزد چنانچه برگ درختان بواسطه باد تند بریزد بحدیکه مثل روزی باشد که از مادر متولد شده و علاوه بر این مزد کسی را باو بدهند که در آن سال حج رفته باشد،و عمره بجا آورده باشد،و دو ملک او را ندا کنند بطوریکه هر ذی روحی صدای آنها را بشنود مگر جن و انس یکی بگوید ای بنده خدا پاک شدی عمل را از سر گیر،دیگری بگوید ای بنده خدا نیکی کردی بشارت باد ترا بآمرزش از طرف خدا[5].

4)و ایضا در اقبال ص212از عبدالعظیم حسنی از ابی جعفر ثانی علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسین علیه السلام را در شب بیست و سوم شهر رمضان و آن شبی است که امید میرود شب قدر باشد که در آن شب هر امر موافق با حکمت جدا میشود روح بیست و چهار هزار ملک و پیغمبر با او مصافحه کنند و همه ایشان در آن شب اذن از خدا طلب کنند برای زیارت امام حسین ع[6].

5)و ایضا در اقبال ص213از ابی صباح کنانی از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود چون شب قدر شود خداوند جدا کند هر امر موافق حکمت را منادی از آسمان هفتم از باطن عرش ندا کند بدرستیکه خداوند آمرزید هر کسی را که امام حسین علیه السلام را زیارت کند[7].

6)و در بحار ج101ص101حدیث36از امام موسی بن جعفر علیه السلام روایت کند که فرمود سه شب است که هر کس زیارت کند امام حسین علیه السلام را

********** صفحه 134 **********

آمرزیده شود گناه گذشته و آینده اش شب نیمه شعبان و شب بیست و سوم رمضان و شب عید.

7)و در کامل الزیارات ص180حدیث6روایت کند که امام صادق علیه السلام فرمود هر کس زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را در یکی از سه شب خداوند بیامرزد گناه گذشته و آینده او را،راوی عرض کرد کدام سه شب فدایت شوم؟فرمود شب فطر و شب اضحی(عید قربان)و شب نیمه شعبان[8].

8)و در ص181از یونس بن ظبیان روایت کند که امام صادق علیه السلام فرمود کسی که زیارت کند امام حسین علیه السلام را در یکسال شب نیمه شعبان و شب فطر و شب عرفه خداوند بنویسد برای او هزار حج پذیرفته شده و هزار عمره قبول شده.

و هزار حاجت از حاجتهای دنیا و آخرتش روا شود[9].

______________________
[3] بحار ج101ص96حدیث18.

[4] بحار ج101ص97حدیث20.

[5] بحار ج101ص99ذیل حدیث29.

[6] بحار ج101ص100حدیث31.و ملک را در بحار ذکر نکرده.

[7]بحار ج101ص100حدیث32.

[8] بحار ج101ص94حدیث10.

[9] بحار ج101ص95حدیث11.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل پنجاه و یکم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:31 am

(فصل پنجاه و یکم):در کسیکه ترک کند زیارت امام حسین علیه السلام را در بهشت مهمان اهل بهشت است


1)در کامل الزیارات ص193از سیف بن عمیره از مردی از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود کسی که نرود بزیارت قبر امام حسین علیه السلام و او گمان کند از شیعیان ما است تا بمیرد پس بدرستیکه او شیعه ما نیست و اگر هم از اهل بهشت باشد او مهمان اهل بهشت است(خودش در بهشت منزل ندارد)[10].

********** صفحه 135 **********

2)و از محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس از شیعیان ما بزیارت قبر امام حسین علیه السلام نرود او هم ایمانش ناقص است و هم دینش و اگر هم داخل بهشت شود(مکانش)در بهشت پائین تر از مؤمنین است[11].

3)و از بکر بن حضرمی از امام باقر علیه السلام روایت کند که گفت شنیدم میفرمود کسی که میخواهد بداند او از اهل بهشت هست یا نه پس محبت ما را بر قلب خود عرضه بدارد اگر قبول کرد پس او مؤمن است و هر کس محب و دوست ما باشد پس باید رغبت داشته باشد در زیارت قبر امام حسین ع.

پس هر کس زوار امام حسین علیه السلام باشد میشناسم که او محب و دوست ما است و از اهل بهشت است و هر کس زوار قبر امام حسین علیه السلام نباشد او ایمانش ناقص است[12].

4)و از هارون بن خارجه از امام صادق علیه السلام روایت کند که گفت سؤال کردم از کسی که ترک کرده زیارت قبر امام حسین علیه السلام را بدون هیچ علتی فرمود این مردیست از اهل آتش[13].

5)و در ص194از علی بن میمون روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود اگر یکی از شماها هزار مرتبه حج کند پس قبر امام حسین علیه السلام را زیارت نکند هر آینه ترک کرده حقی از حقوق خدا را،و از این مسئله سؤال شد فرمود حق امام حسین علیه السلام بر هر مرد مسلمان واجب است[14].

6)و در ذیل حدیث هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام سؤال شد که

______________________

[10] بحار ج101ص4حدیث15.

[11] بحار ج101ص4حدیث13.

[12] بحار ج101ص4حدیث16.

[13] بحار ج101ص5حدیث17.

[14] بحار ج101ص5حدیث18.


********** صفحه 136 **********

جزای کسی که ترک کند زیارت امام حسین علیه السلام را و بی رغبت باشد نسبت بآن چیست؟فرمود حسرت خوردن در روز قیامت[1].

7)و در کامل الزیارات ص128حلبی خدمت امام صادق علیه السلام عرض کرد چه میفرمائید راجع بکسی که ترک کند زیارت امام حسین علیه السلام را و حال آنکه قادر بر زیارت هست فرمود میگویم او آزار داده و نافرمانی کرده رسول خدا را و نافرمانی ما کرده و سبک شمرده چیزیرا که مال خودش بوده،الحدیث[2].

8)و در کامل الزیارات ص122حدیث4از عبدالرحمن بن کثیر غلام امام باقر علیه السلام روایت کند که گفت امام صادق علیه السلام میفرمود بدرستیکه اگر یکی از شماها تمام روزگارش را حج کند پس بزیارت حسین بن علی علیه السلام نرود هر آینه ترک کرده حقی از حقوق خدا و رسول خدا را بجهت آنکه حق امام حسین علیه السلام فریضه است از طرف خدا و ثابت بر هر مسلمانی[3].

_____________________
[1] بحار ج101ص5حدیث19.

[2] بحار ج101ص2حدیث5.

[3] بحار ج101ص3حدیث10.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل پنجاه و دوم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:32 am

(فصل پنجاه و دوم):در فضیلت کربلا و خاک آن


1)در بحار ج101ص106حدیث3از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود زمین کعبه گفت کیست مثل من و حال آنکه خانه خدا پشت من بنا شده و مردم از راه های دور میآیند بزیارت من و من حرم خدا و أمن او هستم؟پس خداوند بآن وحی فرمود بس کن و قرار گیر فضل تو نسبت بفضل کربلا مثل

********** صفحه 137 **********

سوزنی است که در دریا فرو برند و اگر خاک کربلا نبود ترا فضیلت نمیدادم.و اگر برای خاطر آنکه در کربلا مدفون است نبود ترا خلق نمیکردم و نه خانه ایکه تو بآن افتخار میکنی پس قرار گیر و دم باش و تواضع کننده و ذلیل و خار باش و زیر بار برو و تکبر نکن نسبت بزمین کربلا و خود را بزرگتر ندان و الا فرو میبرم ترا در آتش جهنم.

2)و در ص107حدیث پنج از امام باقر علیه السلام روایت کند که فرمود خداوند زمین کربلا را بیست و چهار هزار سال قبل از کعبه خلق نمود و آن را مقدس و مبارک نمود پس همیشه پیش از ایجاد خلائق زمین کربلا مقدس و مبارک بوده و همین طور خواهد بود تا وقتیکه خداوند آن را از بهترین زمینهای بهشت قرار دهد.

و بهترین منزل و مسکنی که خدا دوستان خود را در آن جای دهد در بهشت همان زمین کربلا است.

3)و در ص108حدیث10از امام زین العابدین علیه السلام روایت کند که فرمود خداوند زمین کربلا را حرم امن خود قرار داد و مبارک نمود پیش از آنکه زمین کعبه را خلق نماید و حرم خود گرداند به بیست و چهار هزار سال،و چون خداوند زمین را بلرزاند کربلا را با خاکش در حالیکه نورانی و صاف است در بهترین جای بهشت قرار دهد و ساکن نشوند در آن مگر پیغمبران مرسل یا فرمود پیغمبران اولوالعزم و بدرستیکه آن زمین روشنی میدهد در بین باغهای بهشتی چنانچه ستاره های روشن روشنی میدهند بین ستاره گان،و نورش خیره میکند چشمان اهل بهشت را و صدا کند من هستم زمین خدا که مقدس و پاکیزه و مبارکم که در بغل دارم سیدشهداء و سید جوانان اهل بهشت را.

4)در بحار ج101ص108حدیث13از امام باقر علیه السلام روایت کند

********** صفحه 138 **********

که فرمود غاضریه(کربلاء)همان بقعه ایست که موسی،با خدا سخن گفت و نوح در آنجا مناجات کرد و آن گرامی ترین سرزمین است نزد خدا.

و اگر اینطور نبود خداوند دوستان خود و فرزندان پیغمبران خود را آنجا نمی سپرد پس قبرهای ما را در غاضریه زیارت کنید.

5)و در ص109حدیث14از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود غاضریه از خاک بیت المقدس است.

6)و در حدیث15از امام صادق از امیرالمؤمنین از رسول خدا ص روایت کند که فرمود پسر من بخاک سپرده میشود در زمینی که آنجا را کربلا نامند و همان بقعه ایست که قبة الاسلام آنجا است که خداوند مؤمنین را که با نوح ایمان آورده بودند در طوفان نجات داد.

7)از فضل بن یحیی از پدرش از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود زیارت کنید کربلا را و قطع نکنید آن را بجهت آنکه بهترین اولاد انبیاء از آنکه جدم حسین علیه السلام ساکن شود و هیچ شبی نگذرد مگر آنکه جبرئیل و میکائیل آنجا را زیارت کنند،پس جدیت کن ای یحیی که آنجا را از دست ندهی.

8)و از صفوان جمال روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود خداوند زمینها را بعض آنها را بر بعض دیگر فضیلت داد آنوقت بعض آنها افتخار کردند و بعض آنها طغیان نمودند و هیچ آبی و زمینی نیست مگر آنکه معاقب واقع شد برای ترک فروتنی آنها برای خدا،تا اینکه مسلط نمود مشرکین را بر کعبه و آب شور را بر زمزم تا اینکه طعمش فاسد شد،و بدرستیکه کربلا و آب فرات اول زمین و اول آبی بودند که خدا آنها را مقدس نمود و مبارک گردانید پس

********** صفحه 139 **********

بآن فرمود تکلم کن آنچه خدا فضیلت داده ترا،پس چون زمینها و آبها بعضی بر بعضی فخر کردند گفت من زمین خدایم که مقدس و مبارک هستم شفا در خاک و آب منست و فخر نمیکنم بلکه خاضع و ذلیل هستم برای کسیکه این فضیلت را بمن داده و بر پست تر از خود افتخار نمیکنیم بلکه شکر میکنم خدا را،پس خداوند بواسطه تواضع و شکرش بامام حسین علیه السلام و اصحابش او را گرامی تر نمود و افزونی داد.

سپس امام صادق علیه السلام فرمود هر کس تواضع کند خدا او را بلند گرداند و هر کس تکبر نمود خدا او را بزمین زند.

9)و در کافی ج4ص588و تهذیب ج6ص71و بحار ج101ص110و در کامل الزیارات ص272حدیث4از اسحاق بن عمار روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود بدرستیکه برای جای قبر حسین بن علی علیه السلام حرمتی است معلوم کسی که معرفت داشته باشد و بآن پناه برد پناه داده میشود گفت عرض کردم فدایت شوم جای آن را بیان فرما برای من؟

فرمود مساحت کن از جای قبر که امروز هست بیست و پنج ذراع از طرف پاها و بیست و پنج ذراع از طرف رو و بیست و پنج ذراع از طرف پشت و بیست و پنج ذراع از طرف سر،و جای قبرش از روزیکه دفن شده باغی بود از باغهای بهشت،و از اینجا معراج و محل بالا رفتن اعمال زوارش بوده بآسمان،و نبوده هیچ ملکی و نه پیغمبری در آسمانها مگر آنکه از خدا طلب میکردند اذن در زیارت رفتن قبر حسین علیه السلام پس دسته ای پائین میامدند و دسته ای بالا میرفتند.

10)و در بحار ج101ص111حدیث25از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود احترام قبر حسین علیه السلام یک فرسخ در یک فرسخ است از چهار جانب قبر.

********** صفحه 140 **********

11)و در کامل الزیارات ص272حدیث 3از امام صادق علیه السلام روایت کند که حریم قبر حسین علیه السلام پنج فرسخ از چهار طرف قبر است.

12)و در کامل الزیارات ص282حدیث9از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود حریم قبر حسین علیه السلام یک فرسخ است در یک فرسخ در یک فرسخ در یک فرسخ[4].

مرحوم مجلسی فرموده تکرار فرسخ چهار مرتبه دلالت دارد بر اینکه معنای حدیث این است که حریمش یک فرسخ از هر چهار طرف است.پس(فی)بمعنای(مع)است.

و در بحار ج101ص112از صاحب مصباح نقل کرده وجه اختلاف روایات در حدود قبر شریف بحسب مراتب فضل است مثلا دورتر از همه حدود پنج فرسخ است و نزدیکتر یک فرسخ است و اشرف آن یک فرسخ بیست و پنج ذراع است و اشرف آن بیست و پنج ذراع بیست ذراع است و اشرف آن بیست ذراع خود قبر است.

این ملخص فرمایش صاحب مصباح است.

____________________
[4] بحار ج101ص114حدیث35.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل پنجاه و سوم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:35 am

(فصل پنجاه و سوم):در فضیلت تربت امام حسین علیه السلام و کیفیت مهر کردن آن و کیفیت برداشتن آن و کیفیت خوردن آن است


1)در کافی ج4ص588از ابن ابی یعفور روایت کند که گفت خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض کردم انسانی از گل قبر امام حسین علیه السلام برمیدارد

********** صفحه 141 **********

و نفع میبرد و دیگری برمیدارد و نفع نمیبرد؟فرمود نه بخدائیکه جز او خدائی نیست هر کسی از آن بگیرد و عقیده داشته باشد که خدا بواسطه او نفع میدهد منتفع میشود و نفع میبرد.

2)و در تهذیب ج6ص72از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود تربت قبر امام حسین علیه السلام تا ده میل است.

3)و در ص74از حسن بن أبی العلا روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود کام دهان اولاد خود را با تربت حسین علیه السلام بردارید که آن أمان است.

4)و در کافی ج4ص588و تهذیب ج6ص74از سلیمان بن عمر سراج از بعض اصحاب از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود گرفته میشود گل قبر امام حسین علیه السلام از نزد قبر تا هفتاد ذراع.

5)و در کافی ج4ص588حدیث 4از یونس بن ربیع از امام صادق علیه السلام روایت کندکه فرمود بدرستبکه نزد سر امام حسین علیه السلام هر آینه خاکی است سرخ شفاء است از هر دردی مگر مرگ،راوی گفت بعد از شنیدن این حدیث آمدیم نزد قبر و بالای سر قبر را حفر کردیم(کندیم)بمقدار یک ذراع پس یکدرهم خاک مثل ماسه سرخ پیدا شد پس با خود برداشتیم و بکوفه بردیم و با آب ممزوج و مخلوط کردیم و بمردم میدادیم با آن مداوا میکردند.

6)و در کافی ج4ص588حدیث7فرموده،مهر نمودن بر گل قبر امام حسین ع(که چیزی بآن نرسد و خاصیتش از بین نرود)آن است که سوره انا انزلناه فی لیلة القدر بر آن بخوانی و روایت شده که وقتی خاک را میگردی بگو(بسم الله اللهم بحق هذه التربة الطاهرة و بحق البقعة الطیبة،و بحق الوصی الذی تواریه،و بحق جده و أبیه،و امه و أخیه،و الملائکة الذین یحفون به،

********** صفحه 142 **********

و الملائکة العکوف علی قبر ولیک ینتظرون نصره صلی الله علیهم اجمعین اجعل لی فیه شفاء من کل داء و اماناً من کل خوف و عزاً من کل ذل،و اوسع به علی فی رزقی واصح به جسمی).

7)و در فقیه ج2ص362حدیث2از امام ششم روایت کند که فرمود وقتی خواستی از گل قبر امام حسین علیه السلام بخوری.

پس بگو(اللهم رب التربة المبارکة و رب الوصی الذی وارته صل علی محمد و آل محمد و اجعله علماً نافعاً و رزقاً واسعاً و شفاء من کل داء).

8)و در تهذیب ج6ص74حدیث14و ج9ص89حدیث115و کافی ج6ص265از امام باقر یا صادق علیه السلام روایت کرده که خداوند آدم را از گل ایجاد کرده پس حرام گردانیده گل را بر اولاد و ذریه او:راوی گفت عرض کردم[1] چه میفرمائید در گل قبر حسین بن علی علیه السلام ؟فرمود حرام است بر مردم خوردن گوشت خودشان و خوردن گوشت ما حلال است؟(یعنی اینطور نیست)و لکن بمقدار یک نخود اشکال ندارد.

9)و در تهذیب ج6ص74حدیث15روایت کند که راوی بامام صادق علیه السلام عرض کرد من مردی هستم که زیاد مریض میشوم و هیچ دوائیرا فرو نگذاشته ام و بهمه مداوا کرده ام؟حضرت فرمود چرا از گل قبر امام حسین علیه السلام غفلت داری بدرستیکه در آن شفاء هر دردیست،و امن از هر ترسی است و بگو هر وقت خواستی آن را بگیری(اللهم انی أسألک بحق هذه الطینة و بحق الملک الذی أخذها،و بحق النبی قبضها، و بحق الوصی الذی حل فیها،صل علی محمد و اهل بیته،و اجعل فیها شفاءاً من کل داء،و اماناً من کل خوف)سپس فرمود:

********** صفحه 143 **********

اما ملکی که آن گل را گرفت جبرئیل بود که نشان پیغمبر ص داد و عرض کرد این خاک پسر تو است که بعد از تو امتت او را میکشند.

و اما پیغمبری که آن گل را گرفت محمد ص بود.

و اما وصیی که در آن دفن شد او حسین علیه السلام بود که سید جوانان شهداء است راوی عرض کرد از هر دردی شفاء است معلوم اما چگونه امام از هر ترسی است؟فرمود هر وقت از سلطانی یا غیر سلطانی ترسیدی از منزل خارج نشو مگر آنکه با تو از گل قبر امام حسین علیه السلام باشد،و چون خواستی همراهت ببری بگو(اللهم ان هذه طینة قبر الحسین ولیک و ابن ولیک اخذتها حرزاً لما أخاف و ما لا اخاف).چون این کار را بکنی وارد شود بر تو چیزیکه نترسی،آن مرد گفت همین کار را انجام دادم خدا بدنم را سالم گردانید و أمان شد مرا از آنچه میترسیدم و از آنچه نمیترسیدم چنانچه امام فرموده بود پس بحمدالله بعد از آن مکروهی را ندیدم.

10)و در کافی ج6ص265از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود همه گلها حرام است مثل گوشت خنزیر و هر کس بخورد و بمیرد من بر او نماز نمیخوانم مگر گل قبر امام حسین علیه السلام که در آن شفاء است از هر دردی.

ولی اگر کسی آن را از روی شهوت بخورد شفاء در آن نیست.(مثل کسانیکه عادت بخوردن گل یا خاک دارند).

11)و در بحار ج101ص118حدیث1از مسبب بن زهیر روایت کند که گفت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بعد از آنکه مسموم شد بمن فرمود از خاک من چیزی نگیرید برای تبرک بجهت آنکه هر خاکی که از ما است حرام است مگر تربت جدم حسین بن علی علیه السلام که آن را خدا شفاء قرار داده برای شیعیان و دوستان ما.

********** صفحه 144 **********

12)و در ص119حدیث4از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود بدرستیکه خداوند تربت جدم حسین علیه السلام را شفاء قرار داده از هر دردی و امان قرار داده از هر ترسی.

پس چون یکی از شماها بخواهد آن تربت را بردارد باید ببوسد و بر چشمش بگذارد و بمالد بر تمام جسدش،و بگوید(اللهم بحق هذه التربة،و بحق من حل بها و ثوی فیها،و بحق أبیه و امه و اخیه و الائمة من ولده،و بحق الملائکة الحافین به الا جعلتها شفاء من کل داء،و برءاً من کل مرض،و نجاة من کل آفة،و حرزاً مما أخاف و احذر)پس از آن استعمالش کند.

ابو اسامه گوید از وقتی که حضرت آن را توصیف کرد و من زمان زیادی استعمال کردم بحمدالله مکروهی ندیدم.

13)و در ص119حدیث6روایت کند که از امام صادق علیه السلام سؤال شد که چگونه تربت را بگیرند؟فرمود باید با سر انگشتان بگیرند و بمقدار یک نخود بیشتر نباشد و باید آن را ببوسد و روی چشمهای خود بگذارند و دعائیکه گذشت بخوانند.

14)و در ص122حدیث10از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود اگر مریضی از مؤمنین حق امام حسین علیه السلام و حرمتش و ولایتش را بشناسد و بمقدار سر انگشت از گل قبرش بگیرد دواء او خواهد بود.

15)و در ص123حدیث18از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود در گل قبر حسین علیه السلام شفاء هر دردیست و آن است دواء اکبر(یعنی بزرگ).

16)و در ص124حدیث20از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود در گل قبر حسین علیه السلام شفاء است و اگر چه از سر یک میل باشد(بعضی گفته اند میل چهار هزار ذراع است و بعضی گفته اند یک چشم انداز است).

********** صفحه 145 **********

17)در کامل الزیارات ص280حدیث8و بحار ج101ص126حدیث32و مرحوم محدث قمی در مفاتیح الجنان ص471از ابی حمزه ثمالی از امام صادق علیه السلام روایت کند که خدمتش عرض کردم فدایت شوم می بینم اصحاب ما میگیرند از گل قبر حائر(یعنی قبر امام حسین علیه السلام )و طلب شفاء میکنند بآن آیا در اینکار چیزی هست از شفائیکه میگویند؟فرمود طلب شفا میتوان کرد از خاکی که بر میدارد از میان قبر تا چهار میل.

و همچنین است خاک قبر جدم رسول خدا ص و همچنین است گل قبر حسن و علی و محمد(ص).

پس بگیر از آن خاک که شفای هر دردیست و سپر است از هر چه میترسی.و برابری نکند آن را هیچ چیزی از چیزهائیکه بآنها طلب شفا میکنند مگر دعاء.

و چیزیکه آن را فاسد میکند آن است که در ظرفهای نا مناسب میگذارند و کسانیکه معالجه بآن میکنند یقین ایشان کم است و اما کسانیکه یقین دارند آن شفا است اگر معالجه بآن کنند کفایت کند باذن خدا و بغیر آن احتیاج پیدا نکنند.(و ایضا)چیزیکه آن را فاسد میکند شیاطینند و کافران جن هستند که خود را بآن تربت میمالند و بو میکنند.

و اما شیاطین و کفار جن ایشان حسد میورزند نسبت بابن آدم پس خود را بآن میمالند پس اکثر خواص آن میرود و بوی خوش آن برطرف میشود،و خارج نمیشود گل از حائر(حسینی)مگر آنکه مهیا میشوند برای آن تربت از شیاطین آن مقداریکه عدد ایشان بشمار نمیآید،بخدا قسم آن تربت در دست صاحبش میباشد و ایشان خود را بآن میمالند ولی با بودن ملائکه قدرت بر دخول حائر را ندارند.

__________________
[1] این ذیل در کافی و ج9تهذیب نیست.


********** صفحه 146 **********

و اگر تربت سالم میماند از دستمالی شیاطین و کفار جن هر کس استعمال میکرد شفا میافت در همان ساعت،(پس راه حفظش آن است که)هر وقت آن تربت را گرفتی پنهانش کن و ذکر خدا بر آن زیاد بخوان.

و بدرستیکه من خبر دار شده ام بعض از کسانیکه آن تربت را میگیرند و سبک میشمارند و بعضی در توبرۀ شتر و قاطر و خرشان میگذارند یا در ظروف خوراکیها میاندازند که قهراً دستمالی میشود یا در خرجین و جوال میگذارند،پس چگونه میشمارد چیزیرا که صلاحش در آن است عمل خود را فاسد ساخته.

18)و کامل الزیارات ص283از ابی حمزه ثمالی از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود هر وقت اراده کردی از گل قبر حسین علیه السلام برداری پس بخوان بر آن فاتحة الکتاب و معوذتین و قل هو الله احد و انا انزلناه فی لیلة القدر و یس و آیة الکرسی و بگو(اللهم بحق محمد عبدک و أخی رسولک و بحق فاطمة و أمینک و بحق أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب عبدک و أخی رسولک و بحق فاطمة بنت نبیک و زوجة ولیک و بحق الحسن و الحسین و بحق الائمة الراشدین و بحق هذه التربة و بحق الملک الموکل بها و بحق الوصی الذی حل فیها،و بحق الجسد الذی تضمنت و بحق السبط الذی ضمنت و بحق جمیع ملائکتک و انبیاءک و رسلک صل علی محمد و آل محمد و اجعل لی هذا الطین شفاء من کل داء و لمن یستشفی به من کل داء و سقم و مرض و أماناً من کل خوف،اللهم بحق محمد و أهل بیته اجعله علماً نافعاً و رزقاً واسعاً و شفاء من کل داء و سقم و آفة و عاهة و جمیع الاوجاع کلها انک علی کل شیء قدیر)و تقول(اللهم رب هذه التربة المبارکة المیمونة و الملک الذی هبط بها و الوصی الذی هو فیها صل علی محمد و آل محمد و سلم و انفعنی بها انک علی کل شیء قدبر).

19)و در کامل الزیارات ص284از امام صادق علیه السلام روایت کند که

********** صفحه 147 **********

فرمود گل قبر امام حسین علیه السلام شفاء است از هر دردی و چون خواستی بخوری پس بگو(بسم الله و بالله اللهم اجعله رزقاً واسعاً و علماً نافعاً و شفاءاً من کل داء انک علی کل شیء قدیر).

20)و در حدیث فرمود چون از تربت آن مظلوم گرفتی و گذاردی در دهانت پس بگو(اللهم انی اسئلک بحق هذه التربة و بحق الملک الذی قبضها و النبی الذی حضنها و الامام الذی حل فیها أن تصلی علی محمد و آل محمد و ان تجعل لی فیها شفاء نافعاً و رزقاً واسعاً و اماناً من کل خوف و داء)پس چون این را بگوید خداوند باو عافیت و شفاء عنایت فرماید.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل پنجاه و چهارم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:37 am

(فصل پنجاه و چهارم):در آداب زیارت امام حسین علیه السلام است


1)در بحار ج101ص140حدیث2و کامل الزیارات ص131حدیث3از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود هر وقت خواستی زیارت کنی امام حسین علیه السلام را پس زیارت کن در حالیکه حزین و گرفته و پریشان حال و غبارآلود و گرسنه باشی،بجهت آنکه امام حسین علیه السلام کشته شد در حالیکه حزین و گرفته و پریشان حال و غبارآلود و گرسنه و تشنه بود،و حاجتهای خود را بخواه و برگرد و آنجا را وطن خود نساز.

2)و در ص141حدیث5مردی از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود زیارت میکند قبر امام حسین علیه السلام را؟گفت بلی،فرمود سفره تهیه میکنند برای رفتن بزیارت؟گفت عرض کردم بلی،فرمود اگر سر قبر پدران و مادران خود میرفتند این کار را نمیکردند،گفت عرض کردم پس چه بخوریم؟

********** صفحه 148 **********

فرمود نان و ماست.

3)و در حدیث6حزام بامام صادق علیه السلام گفت فدایت شوم جماعتی زیارت میکنند قبر امام حسین علیه السلام را و سفره های رنگین درست میکنند امام علیه السلام فرمود آگاه باش که اگر ایشان قبرهای پدران خودشان را زیارت میکردند چنین سفرۀ نمیگرفتند.

4)در کامل الزیارات ص129و ص130و بحار ج101ص141حدیث7از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود بمن خبر رسیده که گروهیکه میخواهند زیارت کنند امام حسین علیه السلام را با خود سفره بر میدارند که در آن حلواء هست(یا گوشت بزغاله و حلواء هست)[1] و مانند آن که اگر قبرهای دوستانشان را زیارت میکردند این کار نمیکردند.

5)و در کامل الزیارات ص130حدیث4و ص131حدیث2و بحار ج101ص141حدیث10از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود زیارت کنید بهتر از آن است که زیارت نکنید و زیارت نکنید بهتر است که زیارت کنید مفضل بن عمر گفت عرض کردم پشتم را شکستید،فرمود بخدا قسم یکی از شماها بزیارت قبر پدرش میرود محزون و غمناک است،و زیارت امام حسین میرود با سفره های رنگین هرگز نشاید تا اینکه زیارت کنید پریشان حال و غبارآلوده.

6)و در کامل الزیارات ص130حدیث1و بحار ج101ص142حدیث11محمد بن مسلم گوید بامام صادق علیه السلام عرض کردم وقتی بزیارت

********** صفحه 149 **********

پدرت رویم مثل این نیست که بحج میرویم؟فرمود چرا،عرض کردم پس آنچه بر حاجی لازم است بر ما لازم است؟فرمود چه باشد؟عرض کردم چیزهائیکه بر حاج لازم است؟(چه باشد)فرمود لازم است با هر کس رفاقت کردی نیکی کنی،و لازم است که سخن کم کنی مگر در چیزهای خوب،و لازم است ذکر خدا زیاد کنی،و نظافت لباست را مراعات کنی،و قبل از آنکه بحائر برسی غسل کنی،و با خشوع باشی،و نماز زیاد بخوانی،و درود بر پیغمبر و آلش زیاد بفرستی،و در گرفتن چیزیکه مال تو نیست عجله نکنی و بردباری نمائی،و چشمت را بر هم نهی،و بصاحبان حاجت رسیدگی کنی،کسانیکه برادر دینی تو هستند و در راه مانده اند مساوات را رعایت کنی،و لازم است که تقیه کنی که قوام دین تو بر آن است،و پرهیز کنی از جیزیکه از آن نهی شده ای و خصومت و دشمنی نکنی،و زیاد قسم یاد نکنی و جدالیکه در آن سوگند باشد بجا نیاوری.

پس هر وقت اینها را عمل نمودی حج و عمره تو تمام است و مستوجب آن اجری شوی که از خدا طلب میکردی و در راه او انفاق مینمودی و از اهل و عیال خود دور میشدی و راغب بودی که برگردی در حالیکه آمرزیده شده و رحمت و رضایت خدا ترا شامل شده باشد.

_________________
[1] در متن حدیث کامل(الحلواء و الاخبصه)و در بحار(الجدا و الاخبصه)دارد و اخبصه یک نوع حلوائیست از خرما و کشمش و روغن درست میکنند.چنانچه در مجمع البحرین در(خبص)ذکر یافته.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل پنجاه و پنجم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:39 am

(فصل پنجاه و پنجم):در زیارت امام حسین علیه السلام با غسل


1)در کامل الزیارات ص133حدیث4و بحار ج101ص142حدیث13از ابی صامت روایت کند که گفت شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود هر کس زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را با پای پیاده خداوند بنویسد برای او

********** صفحه 150 **********

بهر قدمی هزار حسنه،و نابود کند از او هزار بدی،و بالا برد برای او هزار درجه،پس وقتی که بفرات رسیدی غسل کن و کفش خود را بدست گرفته و پا برهنه برو مثل رفتن بنده ذلیل و چون بدرب حرم رسیدی چهار مرتبه(الله اکبر)بگو پس کمی راه رفته باز چهار مرتبه(الله اکبر)بگو:و چهار رکعت نماز بخوان و حاجت خود را از خدا طلب کن.

2)و در کامل الزیارات ص184حدیث1و بحار ج101ص143حدیث14از صفوان جمال از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود هر کس غسل کند بآب فرات و زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را میبوده باشد مثل روزیکه از مادر متولد شده هیچ گناهی نداشته باشد،و لو اینکه گناهان کبیره را مرتکب بوده،و دوست میداشتند که مردی چون بخواهد زیارت قبر امام حسین علیه السلام کند با غسل باشد و چون میخواهد وداع کند غسل نکند و دست خود را بصورتش مسح کند و وداع نماید.

3)و ایضا در کامل ص184حدیث2بحار ج101ص143حدیث15از بشیر دهان روایت کند که امام صادق علیه السلام فرمود ای بشیر بدرستیکه مؤمن چون زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را و حقش را بشناسد پس غسل کند در فرات سپس خارج شود نوشته شود برای او بهر قدمیکه بر میدارد یک حج و یک عمره که پذیرفته و قبول شده باشند و یک جهاد که با پیغمبر مرسل یا امام عادل بجا آورده باشد.

4)و ایضا در کامل ص172ذیل حدیث9و در ص185ذیل حدیث3امام صادق علیه السلام ببشیر دهان فرمود ای بشیر مردی از شما که در کنار فرات غسل کند پس زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را و حقش را بشناسد پس خداوند

********** صفحه 151 **********

باو عطا کند بهر قدمیکه میگذارد و بر میدارد صد حج قبول شده،و صد عمره پذیرفته شده و صد جهاد با پیغمبریکه فرستاده شده باشد بسوی دشمنان خدا و رسولش.

5)و در کامل الزیارات ص186از علی بن جعفر الهمانی[1] حدیث 5و بحار ج101ص143حدیث16از علی بن جعفر همدانی روایت کند که امام دهم علی بن محمد عسکری علیه السلام فرمود کسی که از خانه خود بیرون شود و بخواهد زیارت کند امام حسین علیه السلام را پس برود بطرف فرات و غسل کند از آن بنویسد خداوند او را از رستگار شده گان الخ.

6)و در کامل ص185ذیل حدیث4وبحار ج101ص145ذیل حدیث28از امام صادق علیه السلام سؤال شد که چه اجریست برای کسی که در فرات غسل کند سپس بزیارت امام حسین علیه السلام برود؟فرمود وقتی غسل کند از آب فرات و اراده زیارتش را داشته باشد گناهانش بریزد مثل روزیکه از مادر متولد شده باشد.

7)و در کامل ص186حدیث7و بحار ج101ص146حدیث31از بشیر دهان از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود کسی که بزیارت حسین بن علی علیه السلام برود پس وضوء بگیرد و غسل کند در فرات قدم برندارد و نگذارد مگر آنکه خداوند بنویسد برای او یک حج و یک عمره.

8)و در کامل ص186حدیث8و بحار ج101ص146حدیث33از یوسف کنانی از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود وقتی آمدی نزد قبر امام حسین علیه السلام پس برو از فرات که پهلوی قبرش میباشد غسل کن.

********** صفحه 152 **********

9)و در همان صفحه از رفاعة بن موسی نخاس از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود کسی که برود بطرف قبر امام حسین علیه السلام و حقش را بشناسد و از فرات غسل کند و از آب خارج شود بوده باشد مثل کسی که از گناهانش خارج شده،و چون برود بطرف حرم قدمی بر ندارد و نگذارد جز آنکه نوشته شود برای او ده حسنه و محو شود از او ده سیئه.

10)و در تهذیب ج6ص53حدیث3و بحار ج101ص147حدیث36از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود بدرستیکه برای خدا ملائکه ایست که موکل قبر امام حسین علیه السلام هستند پس چون مردی قصد کند زیارت امام حسین علیه السلام را و غسل کند محمد ص ندا کند ای زوار خدا بشارت باد شما را که در بهشت رفیق من هستید،و امیرالمؤمنین علیه السلام ندا کند من ضامن قضاء حاجتهای شما و دفع بلا از شما در دنیا و آخرت هستم،و پیغمبر ص از راست و چپ ایشان را احاطه کند تا بمنزلهای خود بر گردند.

11)و در تهذیب ج6ص53حدیث4و بحار ج101ص147حدیث37از امام صادق علیه السلام روایت کند که از زائر قبر امام حسین علیه السلام سؤال شد فرمود هر کس در فرات غسل کند و برود بطرف قبر امام حسین علیه السلام بوده باشد برای او بهر قدمیکه بر میدارد و میگذارد یک حج قبول شده با تمام مناسکش .

______________________
[1] همانیه ده بزرگیست از دهات بغداد منسوب آنجا را همانی گویند و همدانی غلط است کما فی هامش کامل.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل پنجاه و ششم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:40 am

(فصل پنجاه و ششم):در زیارت امام حسین علیه السلام بدون غسل


1)در کامل الزیارات ص187از عیص بن القاسم بجلی حدیث1و بحار ج101ص144حدیث 17از امام صادق علیه السلام سؤال کرد کسی که زیارت

********** صفحه 153 **********

میکند حسین بن علی علیه السلام را بر او غسل هست؟فرمود خیر.

2)و در همان صفحه مردی از امام صادق علیه السلام سؤال کرد از غسل برای کسیکه میخواهد زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را ؟فرمود غسل ندارد.

3)و در کامل ص188حدیث4و بحار ج101ص145حدیث25از یونس بن عمار از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود اگر نزدیک هستی(یعنی بامام حسین علیه السلام اگر آب داری غسل کن و الا وضوء بگیر و زیارتش کن.

4)و در کامل ص188حدیث5از حسن بن عطیة ابی ناب.

و در بحار ج101ص145حدیث26از حسن بن عطیة بن باب از امام صادق علیه السلام سؤال کرد از غسل وقتی میخواهد زیارت کند قبر امام حسین علیه السلام را فرمود بر تو غسل نیست.

مؤلف گوید اخباری در فصل قبل گذشت که زیارت غسل میخواهد یعنی مستحب است نه واجب و اخباریکه در این فصل ذکر شد که غسل نمیخواهد یعنی واجب نیست پس منافاتی بین این دو دسته اخبار نیست.آن میگوید مستحب است واین میگوید واجب نیست.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل پنجاه و هفتم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:41 am

(فصل پنجاه و هفتم):در سبب خروج امام حسین علیه السلام از مدینه


مرحوم مجلسی در جلاء العیون فصل دوازدهم ص509فرموده چون در کتب خاصه و عامه این واقعه هایله(ترسناک)را مختلف ایراد نموده اند بآنچه اعاظم(بزرگان)علمای شیعه ایراد نموده اند اکتفا می نماید.چون در روایات و نقلهای ایشان نیز اختلافی هست مجملی از همه ایراد نموده اشاره بمحل

********** صفحه 154 **********

اختلاف میرود.

شیخ ابن بابویه[2] بسند معتبر از حضرت امام زین العابدین علیه السلام روایت کرده است.
(وصیت معاویه به یزید)

که هنگام ارتحال(از دنیا رفتن)بدترین اهل بغی و عدوان معاویة بن ابی سفیان علیه النیران بسرای جحیم و عذاب الیم رسید فرزند خود یزید را طلبید و نزدیک خود نشانید و گفت ای فرزند بدان که من برای تو گردنکشان جهانرا ذلیل و منقاد گردانیدم و جمیع بلاد را در حیطه تصرف تو در آوردم،و جهان داری و اسباب ملک و شهریاری را برای تو مهیا ساختم و از سه نفر[3]بر تو میترسم،و میدانم که مخالف تو خواهند کرد بقدرت و توانائی خود.

اول:عبدالله پسر عمر بن خطاب.

دوم:عبدالله پسر زبیر.

سوم:حسین بن علی.

اما عبدالله پسر عمر پس او از تو جدا نمیشود اگر با او مدارا نمائی؟پس دست از او بر مدار.

و اما پسر زبیر اگر بر او دست بیابی بندهای او را از هم جدا کن که پیوسته در کمین تو خواهد بود مانند شیر که در کمین طعمه نشسته باشد و مانند روباه شب و روز باندیشه و مکر مشغولست که دولت ترا تباه گرداند.

______________________

[2] شیخ صدوق در امالی مجلس(30)و بحار ج44ص310حدیث1.

[3] بعداً خواهد آمد که از چهار نفر بیعت خواسته بود که یکی هم عبدالرحمن ابن ابی بکر بود.


********** صفحه 155 **********

و اما حسین بن علی پس تو میدانی نسبت و قرابت او بحضرت رسالت ص و او پارۀ تن آنحضرت است،و از گوشت و خون آنحضرت پرورده است،و من میدانم که البته اهل عراق او را بسوی خود خواهند برد و یاری او نخواهند کرد و او را تنها خواهند گذاشت،اگر بر او ظفریابی حق حرمت او را بشناس،و منزلت و قرابت او را با پیغمبر بیاد آور و او را بکرده های او مؤاخذه مکن و روابطی که من با او در این مدت محکم کرده ام قطع مکن زینهار که باو مکروهی و آسیبی مرسان[1].

پس حضرت فرمود چون معاویه بدرک رفت[2]و یزید بعد از او بر مسند خلافت قرار گرفت عموی خود عتبه پسر ابوسفیان را.

و بروایت شیخ مفید[3]و دیگران.

ولید بن عتبه را حاکم مدینه گردانید،و بمدینه فرستاد.

و مروان بن حکم را که از جانب معاویه حاکم بود معزول ساخت،چون عتبه داخل مدینه شد و بر مسند امارت متمکن گردید خواست که حکم یزید را در باب مروان جاری گرداند،مروان گریخت،و عتبه بر او دست نیافت.

پس رسولی بنزد حضرت امام حسین علیه السلام فرستاد که یزید مرا مأمور ساخته است که برای او بیعت بگیرم باید حاضر شوی و بیعت یزید را قبول نمائی.

********** صفحه 156 **********

(گفتگوی امام حسین علیه السلام با حاکم مدینه عتبه پسر ابوسفیان)

چون حضرت حاضر شد فرمود که ابی عتبه تو میدانی که ماییم اهل بیت عزت و کرامت و معدن نبوت و رسالت.

و ماییم اعلام دین و نشانه های راه یقین،حق تعالی حق را در دلهای ما سپرده و زبانهای ما را بآن گویا گردانیده،و پیوسته چشمه های حکمت از دریای علم جناب احدیت بر زبان معجز بیان ما جاریست،به تحقیق که شنیدم از جد خود حضرت رسول ص که میفرمود خلافت حرام است بر فرزندان ابوسفیان پس چگونه بیعت کنم با گروهی که رسول خدا ص این سخن در حق ایشان گفته است.


(نامه عتبه به یزید)

چون عتبه این جواب را از حضرت شنید،کاتب خود را طلبید و نامۀ باین مضمون بیزید نوشت(بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست بسوی بندۀ خدا یزید که پادشاه مؤمنانست از جانب عتبه پسر ابوسفیان اما بعد بدرستیکه حسین ابن علی ترا سزاوار خلافت نمیداند و راضی به بیعت تو نمیشود پس آنچه رأی تو اقتضاء مینماید در حق او بعمل آور و السلام).

چون نامه بیزید رسید در جواب نوشت که چون نامۀ من بتو میرسد جواب آنرا بمن برسان و در نامه خود بیان کن که اطاعت من کرده یا که مخالفت من اختیار نموده و باید که سر حسین بن علی را با نامه خود برای من بفرستی.

شیخ مفید[4] و سید بن طاووس و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند

********** صفحه 157 **********

که چون حضرت امام حسن (مجتبی علیه السلام بریاض جنت ارتحال نمود شیعیان در عراق بحرکت در آمده عریضه بحضرت امام حسین علیه السلام نوشتند که ما معاویه را از خلافت خلع کرده با شما بیعت میکنیم،حضرت در آنوقت صلاح در آن امر دانسته ایشان را مجاب گردانید و امر بصبر فرمود.

(نامه یزید بن معاویه به ولید بن عتبه و گرفتن بیعت از چهار نفر)

چون معاویه بعذاب هاویه(آتش)ملحق شد در نیمۀ ماه رجب سال شصتم هجرت یزید نامۀ نوشت بسوی ولید بن عتبه بن ابی سفیان که از جانب معاویه حاکم مدینه بود:

مضمون نامه آنکه باید بیعت بگیری از برای من از:

حضرت امام حسین علیه السلام .

و عبدالله بن عمر.

وعبدالله بن زبیر.

و عبدالرحمن بن ابی بکر.

و باید کار را بر ایشان تنگ گیری و عذری از ایشان قبول ننمائی و هر یک که از بیعت امتناع نماید سر او را برای من بفرستی.

چون این نامه بولید رسید با مروان بن حکم در این امر مشورت کرد.

مروان گفت که تا ایشان از مردن معاویه خبر ندارند بزودی ایشان را بطلب و بیعت یزید را از ایشان بگیر و هر که قبول نکند او را بقتل رسان،و این امر بر ولید بسیار گران بود.

پس در آن شب ایشان را طلب نمود و ایشان در آن وقت در روضه منورۀ حضرت رسالت جمع بودند.

********** صفحه 158 **********

چون رسالت ولید را شنیدند امام حسین علیه السلام فرمود معاویه مرده است[5] و نمیطلبد او ما را مگر برای بیعت با یزید.

پس عبدالله پسر عمو و پسر ابوبکر گفتند ما بخانهای خود میرویم و در بروی خود می بندیم،و پسر زبیر گفت که من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد،حضرت امام حسین علیه السلام فرمود که مرا البته نزد ولید میباید رفت.
(رفتن امام حسین علیه السلام نزد ولید با سی نفر)

پس حضرت سی نفر از اهل بیت و غلامان و موالیان خود را که سلاح با خود بستند با خود برد،فرمود شما بر در خانه بنشینید،اگر صدای من بلند شد بخانه در آیید.

چون حضرت داخل مجلس ولید شد،دید مروان با ولید تنها نشسته.

چون امام حسین علیه السلام نشست ولید خبر مرگ معاویه را بآن حضرت گفت حضرت فرمود انا لله و انا الیه راجعون.

پس ولید نامۀ یزید را خواند،حضرت فرمود که من گمان ندارم که تو راضی شوی بآنکه من پنهان با یزید بیعت کنم و خواهی در علانیه در حضور مردم از من بیعت بگیری که مردم بدانند.

ولید گفت آری.

حضرت فرمود پس تأخیر کن تا صبح و من رأی خود را به بینم،و تو رأی خود را به بینی،و با یک دیگر مناظره کنیم هر یک از ما،و او بخلافت سزاوارتر

********** صفحه 159 **********

باشد دیگری با او بیعت نماید،ولید گفت برو،خدا با تو همراه تا در مجمع مردم ترا ملاقات نماییم.

مروان گفت دست از او مدار که اگر الان از او بیعت نگیری دیگر بر او دست نمیابی مگر بخون بسیار که ریخته شود،اکنون که بر او دست یافته دست از او برمدار،و اگر بیعت نکند او را گردن بزن.

حضرت از سخن آن ملعون در غضب شده فرمود که ای ولد زنا فرزند زن ازرق زناکار تو مرا خواهی کشت یا او،بخدا قسم که دروغ گفتی و تو و او هیچیک قادر بر قتل من نیستید.

پس رو بولید گردانید فرمود که ای امیر ماییم اهل بیت نبوت و معدن رسالت و ملایکه در خانه ما نازل میشوند و بما خدا فتح کرد نبوت و خلافت را،و بما ختم خلافت و امامت خواهد کرد،و یزید مردیست فاسق و شراب خوار و کشنده مردم بنا حق،و علانیه بانواع فسوق و معاصی اقدام می نماید،و مثل من کسی با مثل او کسی هرگز بیعت نمیکند.

و دیگر تا ترا به ببینیم گوییم و شنویم،این را گفت و با اصحاب خود بخانه مراجعت نمود و این در شب شنبه بیست و هفقتم ماه رجب بود.

چون حضرت بیرون رفت مروان بولید گفت سخن مرا نشنیدی بخدا قسم دیگر دست بر او نخواهی یافت.

ولید گفت وای بر تو رأی که تو برای من پسندیده بودی موجب هلاک دین و دنیای من بود بخدا سوگند که راضی نیستم که جمیع دنیا از من باشد و من در خون حسین داخل شوم،سبحان الله تو راضی میشوی که من امام حسین را بکشم برای آنکه با یزید بیعت نکند،بخدا سوگند که هر که در خون او شریک شود او را در قیامت هیچ حسنه نخواهد بود.

********** صفحه 160 **********

مروان در ظاهر گفت:که اگر از برای این نکردی خوب کردی،و در دل راضی بکردۀ او نبود.
(نصیحت مروان بحسب ظاهر امام علیه السلام را)

چون صبح شد حضرت امام حسین علیه السلام از خانه بیرون آمد و در بعضی از کوچهای مدینه مروان را دید،مروان گفت مرا اطاعت کن و نصیحت مرا قبول کن و با یزید بیعت کن،که برای دین و دنیای تو بهتر است.

حضرت فرمود که انا لله و انا الیه راجعون،وای بر حال اسلام که امت مبتلا شدند بخلیفۀ مانند یزید بتحقیق که من شنیدم از جدم رسول خدا که خلافت حرامست بر آل ابی سفیان و سخنان بسیار در میان ایشان جاری شد،مروان در غضب شد و گذشت.

و ولید در شب اول در بیعت ابن زبیر مبالغه نمود،و او در صبح از مدینه فرار نمود،متوجه مکه شد،چون ولید بر فرار او مطلع شد مردی از بنی امیه را با چهل سوار[6] از پی او فرستاد،چون از راه غیر متعارف رفته بود چندانکه او را طلب کردند نیافتند و برگشتند.

چون آخر روز شنبه شد باز کسی بخدمت امام حسین علیه السلام فرستاد و در امر بیعت تأکید کرد.

حضرت فرمود که صبر کنید تا امشب اندیشه بکنم.

و بروایت شیخ مفید[7]در همان شب که شب یکشنبه بیست و هشتم(رجب)بود متوجه مکه شد.

______________________
[1] مرحوم مجلسی فرموده غرض آن ملعون از این نصیحتها حفظ ملک و پادشاهی یزید پلید بود،الخ).

[2] در ارشاد ص200و آن در نیمه رجب سنه(60)بود.

[3] ارشاد مفید ص200.

[4] ارشاد مفید ص200و بحار ج44ص324حدیث2.

[5] در مثیر الحزان ابن نما ص23دارد که چون پیغام ولید باین جماعت رسید امام حسین علیه السلام فرمود گمان می کنم معاویه بدرک رفته چون دیشب خواب دیدم منبر معاویه سر نگون شده و در خانه اش آتش شعله ور است القصة.

[6] در ارشاد مفید ص201با هشتاد سوار.

[7] ارشاد مفید ص201.


********** صفحه 161 **********
(وداع امام حسین علیه السلام با قبر جدش)

و بروایت گذشته امام زین العابدین ع[1]فرمود که چون حضرت امام حسین علیه السلام عزیمت عراق نمود در شب اول بقصد وداع بر سر تربت جد مزرگوار خود رفت که آنحضرت را وداع کند چون بنزدیک قبر رسید نوری از قبر مقدس بر آن حضرت ظاهر شد چون حضرت آن حالت را مشاهده نمود بجای خود مراجعت فرمود.

و در شب دوم که بجانب ضریح مقدس روانه شد در نزدیک مرقد مطهر آن سرور ایستاد و نماز بسیار کرد،و در سجده آن حضرت را خواب ربود،پس در خواب دید که رسالت بنزدیک آن حضرت آمد و او را در برگرفت و میان دو چشم آن نور دیده خود را بوسید.و گریست فرمود که پدر و مادرم[2]فدای تو باد ای حسین گویا می بینم که در خون خود غوطه خورده باشی،در میان گروهی از این امت که امید شفاعت از من داشته باشند،بدرستبکه ایشان را بنزد حق تعالی بهرۀ نخواهد بود.

ای فرزند گرامی تو در این زودی بنزدیک پدر و مادر و برادر خود خواهی آمد،و ایشان مشتاقند بسوی تو،و ترا در بهشت جاوید درجه چند هست که بآنها نمیرسی مگر بشهادت.

پس آن حضرت بیدار شد گریان و محزون بخانه مراجعت نمود و خواب خود را باهل بیت خود حکایت کرد و عازم سفر عراق گردید.

********** صفحه 162 **********

و بروایت معتبر دیگر[3] چون خبر بیعت گرفتن از آن حضرت بولید رسید بسیار محزون گردید،و گفت خدا نخواهد که فرزند حضرت رسول ص را بقتل آورم و نخواهم کرد هر چند یزید جمع روی زمین را بمن دهد.

چون فرستاد که حضرت را طلب نماید حضرت بر سر قبر جدش رفته و عرض کرد(السلام علیک یا رسول الله منم حسین پسر فاطمه فرزند تو و فرزند زاده تو که مرا بودیعت بأمت خود سپردی و مرا خلیفه خود بر ایشان گردانیدی ای پیغمبر خدا گواه باش بر ایشان که مرا یاری نکردند و ضایع گذاشتند،و حرمت مرا رعایت نکردند و این شکایت منست از ایشان بسوی تو،تا ترا ملاقات نمایم[4]،و مشغول نماز و عبادت گردید تا صبح).

گفت ولید فرستاد بمنزل حسین علیه السلام تا ببیند آیا از مدینه خارج شده یا نشده؟پس در منزل حضرت را نیافتند.

پس ولید گفت(الحمد لله الذی خرج و لم یبتلنی بدمه)شکر میکنم خدا را که او از مدینه بدر رفت و من آلوده بخون او نشدم.

چون شب دوم شد باز بروضه مقدسه جدش رفت و چند رکعت نماز کرد چون از نماز فارغ شد گفت خداوند این پیغمبر توست و من فرزند پیغمبر توأم،و مرا امری رو داده است که میدانی،خداوند من نیکها را دوست میدارم و بآنها

********** صفحه 163 **********

امر میکنم و بدیها را دشمن میدارم و از آنها نهی میکنم،و از تو سؤال می نمایم ای صاحب جلال و اکرام بحق این قبر و هر که در این قبر است که اختیار نمائی برای من آنچه رضای تو و رسول تو در آنست.

گفت پس بنا کرد گریه کردن نزد قبر تا نزدیک صبح سرش را بقبر گذاشت و خوابش برد در خواب دید که حضرت رسالت ص با گروه بیشمار از ملائکه مقربان که بر دور آن حضرت احاطه کرده بودند بنزدیک آن حضرت آمدند،و حضرت سید انبیاء سید شهداء را در بر کشید و بر سینه خود چسبانید،و میان دو دیده او را بوسید.

و گفت ای حبیب من وای حسین شهید من،زود باشد که ترا در صحرای کربلا سر از تن جدا کنند و در خون خود دست و پا زنی،در میان گروهی که دعوی کنند که از امت منند و در آن حال تشنه باشی و ترا آب ندهند و با این حالت امید شفاعت از من داشته باشند خدا در روز قیامت ایشان را از شفاعت من محروم گرداند،ای نور دیدۀ من وای فرزند پسندیدۀ من پدر و مادر و برادر تو پیش من آمده اند و مشتاق لقای تو اند،و ترا در بهشت منزلت و درجۀ چند هست که بغیر از شهادت بآنها نمیرسی.

گفت پس امام حسین علیه السلام در خواب شروع کرد بنظر کردن بجدش و میفرمود یا جدا مرا حاجتی بدنیا برگشتن نیست مرا با خود ببر و با خود داخل قبرت کن.

پس رسول خدا فرمود ناچار باید بدنیا برگردی تا شهادت روزی تو شود و بدرجه بلند سعادت ابدی که خدا بر تو نوشته برسی.

پس بدرستیکه تو و پدر و برادر تو و عموی تو و عموی پدر تو در قیامت در زمرة واحدة محشور میشوند تا داخل بهشت شوید.

********** صفحه 164 **********

گفت پس امام حسین علیه السلام با فزع و بیم و وحشت از خواب بیدار شد و بخانه مراجعت نمود آنچه در خواب دیده بود باهل بیت خود نقل کرد.

و در آن روز هیچ خانه آبادۀ حزن و اندوه ایشان زیاده از اهلبیت رسالت نبود،و صدای گریه و نوحه از اهلبیت آن حضرت بلند شد،و حضرت تهیۀ خود را گرفته عازم سفر مکه شد.

و در میان شب بر سر قبر مادر خود فاطمه زهراء و برادر خود امام حسن مجتبی علیه السلام رفته بمراسم وداع قیام نمود و صبح بخانه برگشت.

______________________
[1] امالی صدوق در ذیل مجلس(30)ص135.و بحار ج44ص312ذیل حدیث1.و عوالم جلد امام حسین علیه السلام ص161.

[2] در امالی صدوق ص135این طور دارد(بأبی أنت)یعنی پدرم فدایت باد.

[3] بحار ج44ص327سطر(16).

[4] در ناسخ ج2ص14دارد که عرض کرد پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا.بتمام اکراه داشتن و اندوه از جوار تو بیرون شدم و از تو دور افتادم،همانا قهراً بر من سخت گرفتند که با یزید شراب خوار گناه کار بیعت کنم،اگر قبول کنم کافر شده ام و اگر قبول نکنم کشته خواهم شد.و من از جوار تو از روی اکراه بیرون میروم،پس بر تو باد از من سلام ای رسول خدا.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل پنجاه و هشتم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:48 am

(فصل پنجاه و هشتم):نصیحت محمد بن حنفیه امام حسین علیه السلام را
[5]

در آن وقت محمد بن حنفیه بخدمت آن حضرت آمد و گفت ای برادر گرامی،تو عزیزترین خلقی نزد من،و ترا از همه کس دوست تر میدارم،و بر من لازم است که آنچه خیر ترا در آن دانم بعرض رسانم،چرا نکنم و حال آنکه تو برادر بزرگوار منی،و بمنزله جان و دل و دیده منی،و بزرگ اهلبیت رسالتی،و امام و پیشوای منی،و اطاعت تو بر من واجب است،و حق تعالی ترا بر من شرافت و فضیلت داده است،و ترا بهترین جوانان بهشت گردانیده.

و من صلاح ترا[6]در آن میدانم که از بیعت یزید کناره جوئی و از شهرها دوری گزینی،و ببادیه ملحق شوی و رسولان بسوی مردم بفرستی،و مردم را بسوی بیعت خود دعوت نمائی،اگر بر سر تو جمع شوند و بیعت ترا اختیار نمایند

********** صفحه 165 **********

حمد خدا کنی،و اگر اطاعت تو نکنند و دور دیگری غیر از شما جمع شوند،خداوند بواسطه این دین و عقل ترا ناقص نکند،و فضل و مروت از بین نرود.

و بدرستیکه من میترسم که داخل یکی از بلاد شوی و اهل آن بلاد مختلف شوند،گروهی با تو باشند،و گروهی مخالفت نمایند،و کار بجدال و قتال منتهی شود و جان شریف تو و اهل بیت تو که اشرف جانها است در معرض تلف در آورند.

حضرت فرمود که ای برادر پس در کجا توقف نمایم گفت برو بمکه،و اگر توانی در آنجا قرار گیر.

و اگر اهل مکه با تو بیوفائی رفتار کنند متوجه بلاد یمن شو،که اهل آن بلاد شیعیان پدر و جد تو اند،و دلهای رحیم و عزمهای صمیم دارند،و بلاد ایشان گشاده است.

و اگر در آنجا نیز کار تو استقامت نیاید متوجه کوهها و بیابانها شو،و منتظر فرصت باش تا حق تعالی میان تو و این فاسقان بحق حکم کند.

پس حضرت امام حسین علیه السلام فرمود ای برادر[7] و اگر هیچ ملجأ و پناهی نیابم با یزید بیعت نخواهم کرد،پس محمد بن حنفیه سخن را قطع کرد و گریست و امام حسین علیه السلام نیز با او یک ساعتی گریست،پس فرمود ای برادر خدا جزای خیر دهد نصیحت کردی و خیر خواهی نمودی اکنون عازم مکه گردیده ام و مهیای این سفر شده ام،و برادران و فرزندان برادر شیعیان خود را با خود میبرم،و امر ایشان امر منست و رأی ایشان رأی منست.

و اما تو ای برادر باکی نیست که در مدینه بمانی و جاسوس من باشی بر ایشان هر چه روی داد برای من بنویسی.

___________________________

[5] بحار ج44ص329و مقتل خوارزمی ص187تا189.

[6] ارشاد مفید ص201تا201و بحار ج44ص329.و مقتل خوارزمی ص187.

[7] بحار ج44ص329.و مقتل خوارزمی ص187تا189.


********** صفحه 166 **********
(وصیت نامه امام حسین علیه السلام به محمد بن حنفیه)

پس حضرت دوات و قلم و کاغذ طلبیده وصیت نامۀ نوشت باین مضمون برای برادرش محمد،(بسم الله الرحمن الرحیم این وصیت حسین بن علی بن ابیطالب است بسوی برادر خود محمد معروف بابن حنفیه بدرستیکه حسین شهادت میدهد که حق تعالی یگانه است،و شریکی ندارد،و گواهی میدهد که محمد ص بندۀ او و رسول اوست،بحق و راستی مبعوث گردیده است از جانب خداوند،و شهادت میدهد که بهشت و دوزخ حق است،و ساعت قیامت آمدنی است و در آن شکی و ریبی نیست،و حق تعالی زنده میگرداند همه آنها را که در قبرهایند،و بدرستیکه من بیرون نرفتم از روی طغیان و عدوان و افساد و ظلم،و لیکن بیرون رفتن برای اصلاح امت جد خود که امر بمعروف کنم و نهی از منکر نمایم.

و عمل کنم در میان ایشان بسیرت جد خود سید انبیاء و پدر خود سید اوصیاء.

پس هر کس مرا قبول کند بحق و راستی خدا سزاوارتر است بحق و پاداش اهل حق،و هر که رد کند بر من صبر میکنم تا خدا میان من و این گروه براستی حکم کند و خدا بهترین حکم کننده گان است،اینست وصیت من ای برادر بسوی تو،و نیست توفیق من مگر بخدا،بر او توکل مینمایم و بسوی اوست بازگشت من).

پس حضرت نامه را پیچیده و بر آن مهر زد و بدست او داد،و در میان شب روانه شد.

********** صفحه 167 **********
سبب تخلف محمد بن حنفیه از امام حسین علیه السلام

و در کتب معتبره باسانید قویه مرویست[1] که روزی حمزة بن حمران بخدمت امام صادق علیه السلام عرض کرد که چه سبب داشت تخلف کردن محمد بن حنفیه از امام حسین علیه السلام در هنگامی که متوجه عراق گردید؟

حضرت فرمود که من بگویم بتو سخنی که دیگر از این مقوله سؤال نکنی چون حضرت امام حسین روانة شد،کاغذی طلبید و در آن نوشت(بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست از حسین بن علی بن ابیطالب بسوی فرزندان هاشم.

اما بعد بدرستیکه هر که بمن ملحق میگردد شهید میشود و هر که از من تخلف نماید رستگاری نمی یابد والسلام).

_______________
[1] بحار ج44ص330.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل پنجاه و نهم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:50 am

(فصل پنجاه و نهم):گریه زنهای بنی هاشم و وداع ایشان با امام حسین علیه السلام در وقت بیرون رفتن از مدینه


ابن قولویه[2]بسند معتبر از امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده است که چون حضرت امام حسین علیه السلام اراده نمود که از مدینه طیبه بیرون رود مخدرات بنی هاشم جمع شدند و صدا بنوحه و زاری بلند کردند،آن امام مظلوم چون ناله و بیقراری ایشان مشاهده نمود،فرمود:که شما را بخدا سوگند میدهم که صبر

********** صفحه 168 **********

پیش آورید،و دست از جزع و بی تابی بردارید.

آن محنت زدگان جگر سوخته گفتند که ای سید و سرور ما چگونه خود را از گریه و زاری منع کنیم و حال آنکه مثل تو بزرگواری بحسرت و ناکامی از میان ما میرود و ما بیکسان را غریب و تنها میگذارد،و آخر کار تو با این منافقان نمیدانیم بکجا منتهی میشود،پس نوحه و سوگواری را برای چه روزی بگذاریم؟

بخدا سوگند که این روز نزد ما،مانند روزیست که حضرت رسالت ص از دنیا رفت،و مانند روزیست که حضرت فاطمه شهیده شد،و مانند روزیست که حضرت امیرالمؤمنین برتبه شهادت رسید،و مانند روزیست که رقیه و زینب و ام کلثوم[3]وفات یافتند،خدا جان ما را فدای تو گرداند،ای محبوب قلوب مؤمنان،و ای یادگار بزرگواران.

پس یکی از عمه های آن حضرت آمد و شیون بر آورد و گفت گواهی میدهم ای نور دیدۀ من که در این وقت شنیدم که جنیان بر تو نوحه میکردند و میگفتند:

فان قتیل الطف من آل هاشم اذل رقاباً من قریش فذلت

(تا آخر این اشعار که در فصل پنجم این کتاب گذشت مراجعه کنید).

یعنی شهید طف کربلا از آل هاشم ذلیل گردانید گردنهای قریش را،آن بزرگواریکه حبیب دل حضرت رسول بود و هرگز بدی از او بظهور نیامد و مصیبت او بینی ها را بر خاک مالید و نیکان را ذلیل گردانید.

پس آن مخدرات حجرات طهارت و سیادت هم آواز گردیده مرثیهای جان سوز در مصیبت آن حضرت خواندند و اشکهای خونین بر روی گلگون خود جاری گردانیدند،آن جان جهان را وداع نمودند.

_______________

[2] کامل الزیارات ص96باب29.

[3] هر سه دختران پیغمبر ص بودند
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل شصتم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:52 am

(فصل شصتم):گریه و وداع ام سلمه زن پیغمبر ص با امام حسین علیه السلام وقت بیرون رفتن از مدینه


قطب راوندی و دیگران[4] روایت کنند که چون حضرت سید شهداء عازم گردید که از مدینه بیرون رود ام سلمه زوجه طاهره حضرت رسالت ص بنزد آن حضرت آمد و گفت ای فرزند گرامی مرا اندوه ناک مگردان ببیرون رفتن خود بسوی عراق زیرا که من شنیدم از جد بزرگوار تو مکرر میفرمود که فرزند دلبند من حسین در زمین عراق بتیغ جور اهل کفر و نفاق شهید خواهد شد،در زمینی که آن را کربلا گویند.

حضرت فرمود که ای مادر محترم،من نیز میدانم که شهید خواهم شد،و مرا چارۀ از رفتن نیست،و بفرموده خدا عمل می نمایم بخدا سوگند میدانم که در چه روز کشته خواهم شد،و که مرا خواهد کشت،و در کدام بقعه مدفون خواهم گردید،و میدانم که کی با من از اهلبیت و خویشان من کشته خواهند شد،و اگر خواهی ای مادر بتو بنمایم جایی را که در آن کشته و مدفون خواهم

********** صفحه 170 **********

شد؟

پس آن حضرت بجانب کربلا بدست مبارک خود اشاره نمود و باعجاز آن حضرت زمینها پست شد،و زمین کربلا بلند شد،تا آنکه آن حضرت لشکرگاه خود را و محل شهادت و موضع دفن خود و هر یک از اصحاب خود را بام سلمه نمود.

پس ام سلمه فغان و ناله برآورد،و در و دیوار را بگریه در آورد.

حضرت فرمود که ای مادر گرامی چنین مقدر شده است،که من بجور و ستم شهید گردم،و فرزندان و خویشان من کشته شوند و اهل بیت و زنان و اطفال مرا اسیر و مقید گردانیده شهر بشهر و دیار بدیار بگردانند،و هر چند استغاثه(طلب فریاد رسی)نمایند یاوری نیابند.

ام سلمه گفت ای فرزند دلبند،جد تو تربت مدفن ترا بمن داده است،و در شیشۀ ضبط کرده ام.

پس حضرت امام حسین دست دراز کرد و کفی از خاک کربلا برداشت و بام سلمه داد،و فرمود ای مادر این خاک را نیز در شیشه ضبط کن و در هنگامی که هر دو خاک خون شد،بدانکه من در آن صحرا شهید شده ام.

___________________________
[4] در بحار ج44ص331و وجدت فی بعض الکتب الخ و در جلاء العیون ص516از قطب راوندی و دیگران روایت کند الخ.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل شصت و یکم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:54 am

(فصل شصت و یکم):در وداع حضرت با یاران و خویشان خود در وقت بیرون شدن از مدینه


در امالی صدوق در ذیل مجلس(30)از امام زین العابدین علیه السلام روایت کند که چون حضرت عازم شد که از مدینه بیرون رود خویشان و یاران خود را وداع نمود و خواهران و دختران و پسر برادرش قاسم بن حسن بن علی علیه السلام را

********** صفحه 171 **********

بر محملها سوار کرد.

و با بیست و یکنفر مرد از اصحاب و اهلبیتش که من جمله ایشان ابوبکر بن علی و محمد بن علی و عثمان بن علی و عباس بن علی و عبدالله بن مسلم و علی بن الحسین (علی اکبر)و علی بن الحسین (علی اصغر)بود برداشته و روان شد،و شیخ مفید در ارشاد ص202و دیگران روایت کرده اند که چون حضرت امام حسین از مدینه بیرون رفت این آیه را خواند(که در قصه بیرون رفتن حضرت موسی از ترس فرعون بسوی مدین نازل شده است)(فخرج منها خائفاً یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین)یعنی پس بیرون رفت از شهر ترسان و مترقب رسیدن دشمنان گفت پروردگارا نجات بخش مرا از گروه ستمکاران[5].

و از راه متعارف روانه شد،اهلبیت آنحضرت گفتند که مناسب آنست که از بیراهه تشریف ببرید چنانچه ابن زبیر رفت تا آنکه اگر کسی بطلب شما بیاید شما را در نیابد،حضرت فرمود که من از راه راست بدر نمیروم تا حق تعالی آنچه خواهد میان من و ایشان حکم کند[6].

.

********** صفحه 172 **********
.(آمدن فوجهای از جن و ملائکه بنزد امام علیه السلام در وقت بیرون رفتن از مدینه)

در جلاء العیون ص517فرمود بسند معتبر از حضرت امام صادق علیه السلام روایت کردند.

و در بحار ج44ص330از شیخ مفید روایت کرده که چون حضرت سید الشهداء از مدینه بیرون رفت فوجهای بسیار از ملائکه با علامتهای محاربه و

********** صفحه 173 **********

نیزه ها در دست و بر اسبان بهشت سوار و بر سر راه آن حضرت آمدند و سلام کردند و گفتند ای حجت خدا بر جمیع خلائق بعد از جد و پدر و برادر خود،بدرستیکه حق تعالی جد ترا در مواطن بسیار بما مدد و یاری کرد،اکنون ما را بیاری تو فرستاده است،حضرت فرمود که وعده گاه ما و شما آن موضعی است که حق تعالی برای شهادت و دفن من مقرر فرموده است،و آن کربلاست چون بآن بقعه برسیم بنزد من آیید.

ملائکه گفتند ای حجت خدا هر حکمی که خواهی بفرما که ما اطاعت می کنیم،و اگر از دشمن میترسی ما همراه تو آییم،و دفع ضرر ایشان از تو میکنیم،حضرت فرمود که ایشان ضرری بمن نمی توانند رسانید تا بمحل شهادت خود برسم.

پس افواج بی شمار از مسلمانان از جنیان ظاهر شده چون بخدمت آن حضرت آمدند گفتند ای سید و بزرگ ما،ما شیعیان و یاوران تو ایم،آنچه خواهی در باب دشمنان خود و غیر آن بفرما تا اطاعت کنیم،و اگر بفرمائی که جمیع دشمنان ترا در همین ساعت هلاک کنیم بی آن که خود تعب(و رنج)بکشی و حرکتی بکنی بعمل می آوریم،حضرت ایشان را دعا کرد،و فرمود مگر نخوانده اید در قرآن که حق تعالی بر جد من فرستاده است این آیه را (اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیده)یعنی در هر جا که باشید در می یابد شما را مرگ و هر چند بوده باشید در قلعهای محکم.

و باز فرموده است که(قل لو کنتم فی بیوتکم لبرز الذین کتب علیهم القتل الی مضاجعهم)یعنی بگو ای محمد بمنافقان که اگر میبودید در خانهای خود البته بیرون میامدند آنها که بر ایشان کشته شدن نوشته شده بود بسوی محل کشته شدن و استراحت ایشان.

********** صفحه 174 **********

و اگر من در جای خود توقف نمایم و بیرون نروم به چه چیز امتحان خواهند کرد این خلق گمراه را،و بچه خواهند گردانید این گروه تباه کار را،و که ساکن خواهد شد در قبر من در کربلا که حق تعالی آن را برگزیده است در روزیکه زمین را پهن کرده است،و آن مکان شریف را پناه شیعیان من گردانیده و بازگشت بسوی آن بقعه مقدسه را موجب ایمنی دنیا و آخرت ایشان ساخته.

و لیکن بنزد من آیید در روز عاشوراء که در آخر آن روز من شهید خواهم شد در کربلا در وقتی که احدی از اهل بیت من نمانده باشد،که قصد کشتن او نمایند،و سر مرا برای یزید پلید ببرند.

پس جنیان گفتند که ای حبیب خدا و فرزند حبیب خدا اگر نه آن بود که اطاعت امر تو واجبست و مخالفت تو ما را جایز نیست هر آینه میکشتیم جمیع دشمنان ترا پیش از آنکه بتو برسند.

حضرت فرمود بخدا سوگند که قدرت ما بر ایشان زیاده از قدرت شماست و لیکن می خواهیم که حجت خدا بر خلق تمام کنیم و قضای حق تعالی را انقیاد نماییم.

__________________
[5]در ناسخ ج2ص15از سکینه دختر امام حسین علیه السلام روایت کند که میفرمود:وقتی ما از مدینه بیرون شدیم،هیچ اهل بیتی از اهل بیت رسول خدا ترسناک تر نبود.

[6]در ناسخ ج2ص16دارد که حضرت فرمود شما ترس دارید که در طلب شما بیرون شوند؟عرض کردند ترسناکیم،فرمود من ترسناکم که از حذر کردن از مرگ راه بگردانم و این شعر انشاد کرد.

اذا المرء لایحمی بنیه و عرسه و عترته کان اللئیم المسببا

و من دون ما نبغی یرید بنا غداً یخوض بحار الموت شرقاً و مغرباً



. .و نضرب ضرباً کالحریق مقدماً اذا مار آه ضیغم فر مهرباً

یعنی اگر شخصی از زن،فرزند و فامیل خود حمایت نکند آدم پست و لئیمی است که خود وسیله دشنام خویش را فراهم میکند،ولی دشمن در کمین ما است،شرق و غرب را بر ما گرفته و تا ما را نکشد از ما دست بردار نیست(هکذا فی هامش الناسخ).

ابو سعید مقری گوید که هم در این شب،چون حسین از مسجد بیرون شد بدین شعر یزید بن مفرغ تمثل جست.

لا ذعرت السوام فی غسق اللیل مغیراً و لا دعوت یزیداً

یوم اعطی من المهانة ضیماً والمنایا ترصدنی احیدا

من دست بیعت با یزید نخواهم داد،و از اینکه شبانگاهان بر ما بشورند و ما را محاصره و زندگی ما را چپاول کنند ترس ندارم...

روزی که داده شوم خواری را از روی ستم،مرگها مرا در زیر نظر دارند که از جاده بیرون نشوم.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل شصت و دوم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:57 am

(فصل شصت و دوم):ورود حضرت بمکه معظمه


شیخ مفید در ارشادش ص202

و در بحار ج44ص332

و در جلاء العیون ص518روایت کرده است که آنحضرت در روز جمعه سیم ماه شعبان داخل مکه معظمه شد،و این آیه را خواند(و لما توجه تلقاء مدین قال

********** صفحه 175 **********

عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل)در سورة قصص28آیه(21)یعنی چون موسی متوجه جانب شهر مدین شد گفت امیدوارم که پروردگار من هدایت کند مرا براه راست که مرا بمقصود خود رساند.

چون اهل مکه و جمعی که از اطراف بعمره آمده بودند خبر قدوم مسرت لزوم آن امام مظلوم را شنیدند بخدمت آن حضرت مبادرت نمودند،و هر صبح و شام بملازمت آن حضرت می شتافتند.

و عبدالله بن زبیر[7] در آن وقت در مکه بود و در پهلوی کعبه جا گرفته بود و برای فریب دادن مردم پیوسته مشغول نماز بود،و در اکثر اوقات بملازمت آن حضرت میرسید و ظاهراً اظهار مسرت(و خوشحالی)از قدوم آن حضرت می نمود و در باطن بآمدن آن حضرت راضی نبود زیرا که میدانست که تا آنحضرت در مکه است کسی از اهل حجاز با او بیعت نخواهد کرد.
(نوشتن نامه از کوفه برای امام علیه السلام)

چون این خبر باهل کوفه رسید شیعیان کوفه در خانه سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند[8]و حمد و ثنای حق تعالی ادا کردند و در باب فوت معاویه

********** صفحه 176 **********

و بیعت یزید سخن گفتند،سلیمان گفت که چون معاویه بجهنم واصل شده و حضرت امام حسین علیه السلام از بیعت یزید امتناع نموده و بجانب مکه معظمه رفته است و شما شیعیان او و شیعیان پدر بزرگوار اویید،اگر میدانید که او را یاری خواهید کرد و با دشمنان او جهاد خواهید کرد،و بجان و مال در نصرت(ویاری)او کوشش خواهید نمود.نامه باو بنویسید و او را طلب کنید.

و اگر یاری او سستی خواهید ورزید و آنچه شرط نیک خواهی و متابعت است بعمل نخواهید آورد،او را فریب مدهید،و در مهلکه میفکنید،ایشان گفتند که چون این دیار را بنور قدوم خود منور گرداند همگی بقدم اخلاص بسوی او می شتابیم و بدست ارادت با او بیعت می نماییم،و در یاری او،و دفع شر دشمنان او،جان فشانیها بظهور میرسانیم.

پس عریضه باین مضمون خدمت آن حضرت نوشتند،(بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست بسوی حسین بن علی علیه السلام از جانب سلیمان بن صرد خزاعی و مسیب بن نجبه،[9] و رفاعة بن شداد بجلی،و حبیب بن مظهر(مظاهر).

و سائر شیعیان از مؤمنان و مسلمانان اهل کوفه سلام خدا بر تو باد،و حمد میکنیم خدا را،بر نعمتهای کامله او بر ما،و شکر میکنیم او را،بر اینکه هلاک کرد دشمن جبار معاند ترا،که بی رضای امت بر ایشان والی(پادشاه)شد،و بجور و عدوان بر ایشان حاکم گردید،و اموال ایشان را بناحق تصرف نمود و نیکان ایشان را بقتل رسانید،و بدان ایشان را بر نیکان مسلط گردانید،و اموال خدا را بر مالداران و جباران قسمت نمود،پس خدا او را لعنت کند چنانچه قوم

********** صفحه 177 **********

ثمود را لعنت کرد[10].

بدانکه ما در اینوقت امامی و پیشوائی نداریم بسوی ما توجه نما،و بشهر ما قدم رنجه فرما،که ما همگی مطیع تو ایم،شاید که حق تعالی،حق را ببرکت تو بر ما ظاهر گرداند.

و نعمان بن بشیر حاکم کوفه در قصر الاماره نشسته است،در نهایت مذلت(و خواری)و بجمعه او حاضر نمیشویم،و در عید با او بیرون نمیرویم،چون خبر برسد که شما متوجه این صوب(و دیار)گردیده اید،او را از کوفه بیرون می کنیم،تا باهل شام ملحق گردد،والسلام.

پس این نامه را با عبدالله بن مسمع همدانی،و عبدالله بن وال[11]،بخدمت آن زبده اهل بیت عصمت و جلالت فرستادند،و مبالغه کردند که ایشان آن نامه را با نهایت سرعت بخدمت آن حضرت برسانند،پس ایشان در دهم ماه مبارک رمضان داخل مکه شدند،و نامه اهل کوفه را بآن حضرت رسانیدند.

باز اهل کوفه بعد از دو روز از فرستادن آن قاصدان،قیس بن مصهر[12]

********** صفحه 178 **********

صیداوی،و عبدالله بن شداد[13] و عمارة عبدالله را[14]فرستادند با صد و پنجاه نامه که بزرگان اهل کوفه نوشته بودند،یک کس و دو کس و چهار کس،و زیاده یک نامه نوشته بودند.

و باز بعد از دو روز هانی بن هانی سبیعی،و سعید بن عبدالله حنفی را بخدمت آن حضرت روان کردند[15]و نوشتند(بسم الله الرحمن الرحیم این عریضه ایست بخدمت حسین بن علی از شیعیان و فدویان و مخلصان آن حضرت.

اما بعد بزودی خود را بدوستان و هواخواهان خود برسان که همه مردم این ولابت منتظر قدم مسرت لزوم تو اند،و بسوی غیر تو رغبت نمی نمایند،البته البته بتعجیل تمام خود را باین مشتاقان برسان و السلام خیر ختام.)

پس شبث بن ربعی،و حجار بن ابجر،و یزید بن حارث،و عروة بن قیس و عمرو بن حجاج،و محمد بن عمرو،عریضه دیگر نوشتند باین مضمون.

اما بعد صحراها سبز شده و میوه ها رسیده،اگر باینصوب تشریف آوری لشگرهای تو مهیا و حاضرند،و شب و روز انتظار مقدم شریف تو می برند.

و هر چند این نامها بآن حضرت میرسید حضرت تأمل نموده جواب ایشان را نمی نوشت،تا آنکه در یک روز ششصد نامه از آن غداران(بی وفا و حیله گر)بآنحضرت رسید،چون مبالغه ایشان از حد گذشت و رسولان بسیار نزد آن

********** صفحه 179 **********

حضرت جمع شدند دوازده هزار نامه از آن ناحیه بآنجناب رسید.
(نوشتن حضرت جواب نامه های کوفیان را)

حضرت در جواب نامۀ اخیر ایشان نوشت،(بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست از حسین بن علی بسوی گروه مؤمنان و مسلمانان و شیعیان.

اما بعد بدرستی که هانی و سعید نامۀ از شما آوردند بعد از رسولان بسیار و مکاتیب بیشمار که از شما بمن رسیده بود،و بر مضامین همه اطلاع بهمرسانیدم و در جمیع نامه ها نوشته بودید که ما،امامی نداریم بزودی بیا نزد ما،شاید که حق تعالی ما را ببرکت تو بر حق و هدایت مجتمع گرداند.

اینک من می فرستم بسوی شما برادر و پسر عم و محل اعتماد خود پسر عقیل را پس اگر او بنویسد بسوی من که مجتمع شده است رأی عقلا و دانایان و اشراف و بزرگان شما بر آنچه در نامه ها درج کرده بودید،انشاءالله بزودی بسوی شما می آیم،پس بجان خود سوگند یاد میکنم که امامی نیست مگر کسی که حکم کند در میان مردم بکتاب خدا وقیام نماید در میان مردم بعدالت،و قدم از جاده شریعت مقدسه بیرون نگذارد و مردم را بر دین حق مستقیم بدارد و السلام.

و در مقتل خوارزمی ص195دارد که بعد از آنکه هانی بن هانی السبیعی،و سعید بن عبدالله حنفی نامه آخر را آوردند حضرت از ایشان سؤال کرد که نامۀایکه شما آوردید چه اشخاصی در آن نامه اجتماع داشتند؟

پس عرض کردند ای پسر رسول خدا اجتماع کردند بر آن شیث بن ربعی،و حجار بن ابجر،و یزید بن حرث،ویزید بن رویم،و عزرة بن قیس،و عمرو ابن حجاج،و محمد بن عمیر بن عطارد.

پس چون باینجا رسید حضرت بلند شد و وضوء گرفت و بین رکن و مقام

________________


[7]عبدالله بن زبیر خودش از بیعت یزید فرار کرده بود و خود را خلیفه میدانست و آمدن حضرت بمکه برای او خیلی گران بود.

[8]سلیمان بن صرد کسی است که پیغمبر را درک کرده و از جمله مهاجرین است اسمش یسار بود رسول خدا اسمش را سلیمان نهاد و از جمله کسانیست نامه برای امام حسین علیه السلام نوشت و در کربلا بکمک نیامد از ترس ابن زیاد ولی بعد از شهادت حضرت جزء توابین شد،و بر علیه بنی امیه جنگید تا شهید شد(اصدق الاخبار ص5).

[9] مسیب بن نجبه فزاری از أصحاب أمیرالمؤمنین علیه السلام بود.

[10]ثمود:طایفۀ از عرب بودند و ایشان جماعت حضرت صالح پیغمبر بودند و باسم پدر بزرگشان نامیده شده اند که ثمود بن عاقر بن آدم بن سام بن نوح باشد،و زمین ثمود نزدیک تبوک بوده که جای ایست در شام چهارده منزل است تا مدینه(مجمع).

[11] در مقتل خوارزمی ص194نامه را با عبدالله بن سبیع همدانی و عبدالله ابن مسمع بکری فرستادند.

[12] در بحار و ارشاد و خوارزمی(قیس بن مسهر).

[13] در بحار(عبدالله و عبدالرحمن پسران عبدالله بن زیاد أرحبی)و در ارشاد عبدالله و عبدالرحمن پسران شداد ارحبی).

[14] در مقتل خوارزمی ص194(قیس بن مسهر صیداوی و عبدالله بن عبد الرحمن أرحبی و عامر بن عبید سلولی و عبدالله بن وال تیمی).

[15] در مقتل خوارزمی ص195و بحار ج44ص334گوید این آخرین قاصدی بود که از اهل کوفه فرستاده شد.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل شصت و سوم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:58 am

********** صفحه 181 **********

(فصل شصت و سوم):در فرستادن حضرت مسلم بن عقیل را بسوی کوفه


در بحار ج44ص335و ارشاد مفید ص204و مقتل خوارزمی ص196و جلاء العیون ص520مرحوم مجلسی فرموده چون رسل و رسائل کوفیان بی وفا از حد گذشت،حضرت امام حسین علیه السلام مسلم بن عقیل پسر عم خود را که بوفور عقل و علم و تدبیر و صلاح و سداد و شجاعت و سخاوت و متانت از همکنان ممتاز بود طلبید برای بیعت گرفتن از اهل کوفه و با قیس بن مسهر صیداوی،و عمارة بن عبدالله سلولی،و عبدالرحمن بن عبدالله ازدی[1] متوجه آن صوب(طرف ناحیه)گردانید،و امر کرد او را بتقوی و پرهیزکاری،و کتمان امر خود از مخالفان و حسن تدبیر،و لطف و مدارا،و فرمود که اگر اهل کوفه بر بیعت من اتفاق نمایند بزودی حقیقت حال را بمن عرضه نما.

پس مسلم حضرت را وداع نموده بمدینه رفت[2]و در مسجد مدینه نماز

********** صفحه 182 **********

.کرد،و حضرت رسالت ص را زیارت کرده بخانه خود در آمد و اهل و یاران و خویشان خود را وداع نمود،و دو دلیل(راه نما)از قبیله قیس گرفته متوجه کوفه شد،ایشان راه را گم کردند،و آن دو مرد از شدت عطش هلاک شدند،و مسلم بمشقت بسیار خود را بر سر آب رسانید،و از آنجا نامه بخدمت حضرت امام حسین علیه السلام نوشت،و حقیقت حال خود را و مردن آن دو مرد را از تشنگی در آن نامه درج کرد،و نوشت که من در ابتداء سفر این واقعه را بفال برای خود نیکو ندانستم،اگر مصلحت دانید مرا از این سفر معاف دارید،و نامه را بقیس بن مسهر داده بخدمت حضرت فرستاد،حضرت در جواب نوشتند[3] که گمان من آنست که ترس ترا باعث شده است که از من

********** صفحه 183 **********

استعفا می نمائی،از رفتن این سفر،چون نامه حضرت باو رسید،روانه شد و در اثنای راه مردی را دید که تیری بسوی آهوئی افکند و آهو بر زمین افتاد و هلاک شد.

مسلم گفت انشاءالله دشمن خود را خواهم کشت،بظاهر چنین گفت اما خاطر شریفش از مشاهدۀ آن حال پریشان گردید،چون داخل شهر کوفه شد در خانۀ مختار بن ابی عبیدة[4] ثقفی نزول اجلال فرمود و مردم کوفه از استماع و شنیدن آمدن مسلم اظهار سرور بسیار نمودند،و فوج فوج بخدمت او می آمدند و نامه حضرت امام حسین علیه السلام را بر ایشان می خواند،از شنیدن آن نامه گریان گردیده[5]بیعت میکردند تا آنکه بر دست مسلم هیجده هزار نفر از اهل کوفه

********** صفحه 184 **********

بشرف بیعت آن حضرت سرافراز گردیدند.

پس مسلم عریضه بخدمت آن حضرت نوشت که تا حال هیجده هزار نفر از اهل کوفه بیعت شما در آمده اند اگر متوجه این طرف گردید مناسب است.
(خطبه نعمان بن بشیر بر علیه مسلم بن عقیل علیه السلام)

پس چون تردد شیعیان بخدمت مسلم بسیار شده نعمان بن بشیر که از جانت معاویه و یزید والی بود بر حقیقت مطلع شده بمسجد در آمد و بر منبر بر آمد و بعد از حمد و ثنای الهی و درود بر حضرت رسالت گفت:

اما بعد ای بندگان خدا از حق تعالی بترسید و بسوی فتنه و افتراق امت مسارعت منمایید،که موجب کشتن مردان و ریختن خون مسلمانان و نهب و غارت اموال ایشان میگردد.

********** صفحه 185 **********

و کسی که با من جنگ نکند من با او در مقام جنگ بدر نمی آیم،و تا شما در آرامشید شما را بشورش در نمی آورم،و بتهمت و گمان کسی را عقوبت نمیکنم.

و لیکن اگر خروج نمایید و بر روی من بایستید و بیعت خلیفه خود را بشکنید پس بخدا سوگند که تیغ کین از نیام انتقام میکشم و تا شمشیر در دست منست خود را از محاربه و دفع شما معاف نمیدارم هر چند هیچکس از شما یاری من نکند،و امیدوارم که حق شناسان زیاده از فتنه جویان باشند.

پس عبدالله بن مسلم بن ربیعه[6] که هم سوگند بنی امیه بود برخواست و گفت:

اینگونه سخن که از تو ناشی شد دفع شری نمیکند،و این کلام مردم ضعیف و سست و بی یاور است.

نعمان گفت که اگر ضعیف باشم و در اطاعت خدا باشم نزد من بهتر است از آنکه غالب گردم در معصیت خدا،پس از منبر بزیر آمد.(و داخل قصر الاماره شد(خ)).
(نامه نوشتن عبدالله بن مسلم بیزید بر علیه نعمان)

پس عبدالله بن مسلم نامه نوشت[7]بیزید بن معاویه(بسم الله الرحمن الرحیم لعبدالله یزید امیرالمؤمنین من شیعته من اهل الکوفه تا آخر نامه که خلاصه اش این است این نامه برای بنده خدا یزید که پادشاه مؤمنان است از

********** صفحه 186 **********

طرف یکی از شیعیان از مردم کوفه.

اما بعد بدرستیکه مسلم بن عقیل آمده است کوفه و شیعه های حسین بن علی با او بیعت میکنند و مردم زیادی هستند اگر ترا حاجتی بکوفه هست کسی که قوی باشد و امر ترا بتواند انقاد کند بفرست که انجام بدهد در آنجا آنچه را تو برای دشمنانت انجام میدهی،بجهت آنکه نعمان بن بشیر ضعیف است یا خود را بسستی زده و السلام.

و دیگران نیز نامه نوشتند مثل عمارة بن ولید بن عقبة بن ابی معیط،و عمر ابن سعد بن ابی وقاص(علیه اللعنة).
(نامه نوشتن یزید بن معاویه برای ابن زیاد علیه اللعنه)

چون یزید لعین بر مضامین نامه ها اطلاع یافت[8] سرحون آزاد شده معاویه را طلبید و با او در این باب مشورت کرد[9]سرحون گفت که من مصلحت در آن میدانم که عبیدالله بن زیاد را والی کوفه گردانی که آتش این فتنه را در آن دیار بغیر آن بدترین اشرار کسی فرو نمیتواند نشانید،چون یزید با ابن زیاد بد بود اول قبول این رأی را ننمود،سرحون گفت که تو چه اعتقاد داری برأی معاویه؟گفت رأی او را در هر باب متین میدانم،سرحون نوشته معاویه را بیرون آورد که امارت کوفه را باضافه امارات بصره برای ابن زیاد نوشته بود و مهر کرده بود چون معاویه از دنیا رفت عهد نامه نزد سرحون مانده بود.

یزید چون نامه پدر را دید گفت بفرست و خودش نیز نامه برای ابن زیاد

********** صفحه 187 **********

نوشت که دوستان من از کوفه بمن نوشته اند که مسلم بن عقیل وارد کوفه شده و لشگر برای حسین بن علی جمع میکند،چون نامۀ مرا بخوانی متوجه کوفه شو،و او را بهر حیله که مقدور است بدست آور و برای من بفرست،یا بقتل آور یا از کوفه بیرون کن.و نامه را بمسلم بن عمرو باهلی داده برای ابن زیاد فرستاد،با عهد نامه[10].

********** صفحه 188 **********

چون در بصره نامۀ یزید بآن پلید رسید،روز دیگر متوجه کوفه گردید و عثمان برادر خود را در بصره نایب خود گردانید.
(نامه نوشتن حضرت امام حسین علیه السلام برای شیعیان و اشراف بصره)

در جلاء العیون ص522از سید بن طاوس روایت کرده است که حضرت امام حسین علیه السلام در هنگامی که جواب عرایض اهل کوفه را نوشت،نامه ها بأشراف بصره نوشتند مانند یزید بن مسعود نهشلی،و منذر بن جارود عبدی،و امثال ایشان،[11] از بزرگان آن دیار،و با یکی از موالی آن حضرت که او را سلیمان میگفتند فرستاد.و در آن نامه ایشان را بسوی اطاعت و بیعت و نصرت خود دعوت کردند.
(سخنان یزید بن مسعود با بزرگان بصره)

چون یزید بن مسعود بمطالعۀ نامۀ آن حضرت سرافراز گردید،قبائل بنی تمیم،و بنی حنظله و بنی سعد را جمع کرد،و گفت:چگونه است نسب و حسب من در میان شما،و عقل و تدبیر مرا چگونه میدانید.

پس همه او را بعلو حسب و نسب و استقامت رأی ستایش کردند،و گفتند تو پشت و پناه مائی،و سرمایۀ شرف و اعتبار مائی.

یزید بن مسعود گفت شما را برای امری جمع کرده ام که با شما مشورت کنم و از شما برای آن امر یاری جویم.

********** صفحه 189 **********

گفتند بفرما که آنچه صلاح دانیم بیان کنیم و بهر چه فرمائی اطاعت نماییم.

گفت معاویه مرده است و بمردن او درگاه جور و طغیان شکسته شده و ارکان ظلم و عدوان از هم ریخته یزید پلید شراب خوار و بد کردار بعد از او علم خلافت افراخته،و او را از علم و بردیاری بهرۀ نیست،و بهیچ وجه قابل ریاست و خلافت نیست[12].

و حسین بن علی علیه السلام که صاحب نسب جلیل،و شرف جمیل،و رأی اصیل است،و دریای علم او بی پایانست،و فضائل و کمالات او از حد احصاء(شمار)بیرون است،باین امر سزاوارتر است،و معدن نبوت و رسالت و منبع علم و حکمت است،و در رأفت و رحمت و مروت از عالمیان ممتاز است،[13]و هر که از بیعت و معاونت(کمک)او تقاعد نماید بمذلت دنیا و عذاب الیم عقبی مبتلا می گردد.

********** صفحه 190 **********

پس اول بنی حنظله اظهار اطاعت و انقیاد نمودند،و بعد از ایشان بنی تمیم اظهار رضا و خشنودی کردند،بنی سعد گفتند ما در این باب تفکر نموده آنچه رأی ما بر آن قرار باید ترا اعلام خواهیم کرد.
(عریضه نوشتن یزید بن مسعود بخدمت امام علیه السلام)

پس یزید بن مسعود عریضه بخدمت آن حضرت نوشت و اظهار فرمان برداری و اطاعت و جان سپاری نمود،و نوشت که قبائل بنی تمیم،و بنی سعد،و بنی حنظله را باطاعت و انقیاد شما مایل گردانیده ام،و همگی منتظر قدوم مسرت لزوم گردیده،و کمر اطاعت بر میان بسته ایم،و هر گاه که باین صوب(طرف)تشریف ارزانی داری،جان نثار مقدم شریف تو می نماییم،و متابعت ترا بر خود لازم می شماریم.

چون نامۀ او بنظر شریف امام حسین علیه السلام رسید او را دعا کرد،و فرمود که خدا ترا در روز بیم(ترس)ایمن گرداند،و از تشنگی روز قیامت،ترا رهائی بخشد.

از قضای الهی روزی که او خواست که با لشکر خود از بصره متوجه آن حضرت گردد،خبر محنت اثر شهادت شهیدان کربلا را شنید.

و اما اخنف بن قیس بدینگونه نامه نوشت.

اما بعد(فاصبر ان وعد الله حق و لایستخفنک الذین لایوقنون)از ایراد این آیه مبارکه بکنایت اشارتی از بیوفائی مردم کوفه بعرض رسانید(کما فی الناسخ ج2ص9).

و اما منذر بن جارود پس نامۀ حضرت را بعبیدالله بن زیاد،داد از بیم(ترس)آنکه مبادا این نامه حیلۀ باشد که او برانگیخته باشد برای امتحان أشراف

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] در ارشاد(عبدالله،و عبدالرحمن پسران شداد ارحبی).

[2] و در مقتل خوارزمی ص196اینطور نقل نموده که حضرت بمسلم بن عقیل فرمود من ترا میفرستم بسوی أهل کوفه و زود است که خدا حکم فرماید از امر

. تو بآنچه دوست میدارد و راضی است،و من امیدوارم که هر دو در رجه شهداء باشیم،پس برو خدا بهمراهت تا داخل کوفه شوی و چون داخل کوفه شدی وارد شو بر کسی که وثاقت بیشتری باو هست و مردم را باطاعت من دعوت کن پس اگر دیدی مردم جمع شدند بر بیعت من پس زود خبر بده تا من بحسب آن عمل کنم انشاءالله تعالی پس امام حسین علیه السلام با مسلم معانقه کرد و وداع نمود و هر دو گریه کردند.و مسلم شبانه از مکه خارج شد که بنی امیه نفهمند الخ.

[3] در مقتل خوارزمی اینطور دارد که حضرت در جواب نوشت(بسم الله الرحمن الرحیم از حسین بن علی بمسلم بن عقیل.

اما بعد من میترسم سبب نگارش شما و استعفا خواستن از این سفر،ترس

. و کاهلی باشد،برو بآن راهیکه امرت کردم والسلام علیک و رحمت الله و برکاته.

چون نامه امام حسین علیه السلام بمسلم رسید بدل گرفت و گفت حضرت مرا بترس نسبت داده و حال آنکه من از خود تا این ساعت هرگز همچه چیزی را نمیدانم،پس روانه شد الخ.

[4] در خوارزمی دارد که داخل منزل مسلم بن مسیب شد که آن خانه مال مختار ابن ابی عبیدة ثقفی بود.

و در ارشاد مفید ص205در بحار ج44ص335دارد که داخل خانه مختار ابن ابی عبیده شد که امروز آن خانه را خانه مسلم بن مسیب می گویند.

[5] در مقتل خوارزمی ص197روایت کند که چون مسلم نامه حضرت را بر ایشان میخواند آن مردم برای اشتیاق آمدن امام حسین علیه السلام گریه میکردند.

[6] در مقتل خوارزمی ص197گوید پس مسلم بن سعید حضرمی بلند شد و گفت ای أمیر خدا ترا اصلاح کند،این سخن و رأی که تو داری این رأی مستضعفین است الخ.

[7] مقتل خوارزمی ص198.

[8] بحار ج44ص336مقتل خوارزمی ج1ص198.

[9] سرحون نامه نویس معاویه بود.

و در جلاء العیون و ارشاد مفید نوشته(سرجون)و ظاهراً غلط چاپی است.

[10] و در مقتل خوارزمی چنین دارد که یزید نامه نوشت با این مضمون از بنده خدا یزید پادشاه مؤمنان بسوی عبیدالله بن زیاد سلام بر تو.

اما بعد بدرستیکه شخص ممدوح(مدح شده)گاهی فحش داده میشود و شخص فحش داده گاهی مدح کرده میشود،برای توست آنچه برای توست و بر توست آنچه بر توست.

و بتحقیق تو نسبت داده شدی بما و بزرگ شدی و بهر منصبی رسیدی کما قال الاول:

رفعت فمازلت السحاب تفوقه فمالک الا مقعد الشمس مقعد

ظاهر معنا آنکه بلند کرده شدی بطوریکه از ابرها تفوق پیدا کردی،و نیست برای تو شیمنگاهی مگر جای نشستن خورشید.

و بتحقیق زمان تو از بین زمانها و بلد تو از بین بلدان مبتلا شده بحسین و از بین عمال تو باو مبتلا شدۀ و در این امتحان تو یا آزاد میشوی و یا بنده میگردی مثل سائر بنده گان یعنی تو ولد زنا بودی بزحمت خود را ملحق بما کردی و بریاست رسیدی اگر این عمل که بتو ارجاع شده عملی کردی باز با ما هستی و الا همانکه هستی خواهی بود و بتحقیق شیعیان من از اهل کوفه خبر داده اند که مسلم بن عقیل کوفه آمده و مردم را برای حسین بن علی جمع میکند الخ.

[11] و در مقتل خوارزمی ص199دارد که امام حسین علیه السلام نامه نوشت بسوی رؤسای أهل بصره،مثل احنف بن قیس،و مالک بن مسمع،و منذر بن جارود،و قیس ابن هیثم،و مسعود بن عمرو،و عمرو بن عبیدالله بن معمر،الخ.

[12] در بحار ج44ص338فرمود قسم بخدا که جنگ با او برای دین افضل از جنگ با مشرکین است.و این حسین بن علی است تا اینجا که گفت صخر بن قیس خود داری کرد از یاری حق در روز جمل،پس این عارا بشویید بواسطه خروج خود بطرف پسر پیعمبر ص و یاری او،الخ.

[13] در ناسخ ج2ص46دارد که صغیر را عطوفت کند،و کبیر را ملاطفت فرماید،چه بسیار بزرگوار است رعیت را رعابت او و أمت را امامت او،لاجرم خداوند او را بر خلق حجت فرستاده و مواعظت او را ابلاغ داد،همانا ای مردم،نیک وا بینید تا کور کورانه از نور حق بیک سوی خیمه نزنید،همانا(صخر بن قیس)یعنی احنف در روز جمل از رکاب أمیرالمؤمنین علیه السلام تقاعد ورزید و شما را آرایش خذلان داد.اکنون آن آلودگی را بنصرت و یاری پسر رسول خدا بشوئید الخ.


********** صفحه 191 **********

بصره[1].

و ابن زیاد لعین فرستاده حضرت را گرفت و بر دار کشید و بر منبر آمد و اهل بصره را تهدید و وعید بسیار نمود و در روز دیگر متوجه کوفه شد.
(توجه ابن زیاد از بصره بکوفه)

و در مقتل خوارزمی دارد بعد از تهدیدات گفت ای اهل بصره بدرستیکه امیرالمؤمنین یزید مرا حاکم کوفه قرار داده و من فردا عازم آنطرف هستم،و برادرم عثمان بن زیاد را جانشین خودم بر شما قرار دادم.

پس مواظب باشید مخالفت او نکنید که بخدا قسم اگر خبردار شوم یکی از شماها مخالفت او کرده او را و آشنایانش و دوستانش را میکشم و البته دور ترین اشخاص را بواسطه نزدیکانش خواهم گرفت تا همه بامر من ایستادگی کنید،و در بین شما نه مخالفی باشد و نه تفرقه انداز،من ابن زیاد هستم،که شبیه ترین مردم با او از بین کسانیکه روی زمین راه رفته اند،و کنده نشده از من شباهت(خال و عم)دائی و عمو.

********** صفحه 192 **********

پس چون فردا شد فریاد زد در مردم و از بصره خارج شد و اراده کوفه را نمود و با او بود مسلم بن عمرو باهلی،و منذر بن جارود عبدی،و شریک بن عبدالله همدانی،پس همین طور رفت تا بنزدیک کوفه رسید و صبر کرد تا شب شد،عمامه سیاهی طلبید و دور سرش پیچید و یک طرفش را روی صورت خود انداخت،و شمشیرش را آویزان کرد،و کمانش را بگردن انداخت،و تیردانش را در کنارش گذاشت،و عصائی بدست گرفت،و بر قاطر سیاه و سفید سوار شد و یارانش نیز سوار شدند و از طرف بیابان بکوفه وارد شد و آن شد و آن شب مهتاب بود،و مردم منتظر قدوم امام حسین علیه السلام بودند.
(دخول ابن زیاد بکوفه)

در شبی که ابن زیاد لعین داخل کوفه شد گمان کردند آن حضرت است و او سلام بایشان میداد و ایشان شک نداشتند که امام حسین علیه السلام است،پس جلو روی او راه میرفتند و میگفتند مرحبا بتو ای پسر رسول خدا،مقدمت مبارک،پس ابن زیاد دید مردم بهم بشارت میدهند برای آمدن حسین ع،ناراحت شد و سکوت اختیار نمود و هیچ بایشان نگفت.

پس مسلم بن عمرو باهلی سخن گفت و گفت کنار روید از امیر،ای ترابیه(یعنی ای دوستان علی)این آن نیست که گمان میکنید،این امیر عبیدالله بن زیاد است،پس مردم متفرق شدند،و ابن زیاد بدر قصر الاماره کوفه رسید و در را کوبید،نعمان بن بشیر[2] گمان کرد که حضرت امام حسین است که تشریف آورده،بر بالای قصر بر آمد و گفت ترا بخدا سوگند میدهم که دور شوی و متعرض من نگردی آنچه بمن سپرده اند باختیار خود بتو نمیدهم،و با تو در مقام مقاتله

********** صفحه 193 **********

در نمی آیم.چون ابن زیاد این سخنان را شنید،بر نعمان فریاد زد که در را باز کن(خدا ترا لعنت کند خ).

نعمان صدای او را شناخت در را گشود،و مردم از آمدن او خائف گردیده پراکنده شدند.

چون صبح شد منادی او در کوفه،ندا کرد که اهل کوفه جمع شوند چون جمع شدند،بیرون آمد و خطبۀ خواند.

و گفت:یزید مرا والی شهر گردانیده،و سر حد شما را بمن سپرده،مرا امر کرده است که مطیعان را نوازش نمایم،و مخالفان را بتازیانه و شمشیر تأدیب کنم،پس از مخالفت خلیفه و عقوبات او حذر نمایید،و از منبر فرود آمد،و رؤسای قبائل و محلات را طلبید،و مبالغه و تأکید نمود که هر که را گمان برید بنویسید،و بمن عرض نمایید،و هر گاه ظاهر شد که چنین کسی در قبیله و محله شما بوده،و مرا بر حال او مطلع نگردانیده باشد،خون و مال شما بر من حلال خواهد بود.

چون خبر ورود آن ملعون بمسلم(بن عقیل)ع رسید،خائف گردید و از خانه مختار بیرون رفت،و در خانه هانی بن عروة پنهان شد[3] و شیعیان

********** صفحه 194 **********

پنهان بخدمت او میرفتند،و با او بیعت میکردند،و از هر کس بیعت میگرفتند او را سوگند میداد که افشای راز ننمایند،و بیعت را از مخالفان پنهان دارد.

ایضا در جلاء العیون مجلسی ص254از ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده که چون مسلم بن عقیل داخل کوفه شد در خانه مسیب نزول فرمود،و دوازده هزار کس با او بیعت کردند،چون ابن زیاد داخل(کوفه)شد،در میان شب بخانه هانی انتقال نمود،و در پنهان از مردم بیعت میگرفت،تا اینکه بیست و پنجهزار نفر با او بیعت کردند.

چون خواست که خروج کند هانی او را مانع شد و گفت:تعجیل مکن.
(رفتن ابن زیاد بعیادت شریک بن اعور همدانی در خانه هانی)

و شریک بن اعور همدانی با ابن زیاد از بصره آمده بود،و در خانه هانی نزول کرد و بیمار شد،و بر احوال مسلم مطلع گردید،با مسلم گفت:که عبیدالله بعیادت من خواهد آمد،چون من او را مشغول سخن گردانم،تو با شمشیر خود بیرون آی و کار او را بساز[4] و علامت میان من و تو آن است که آب بطلبم چون ابن زیاد بعیادت شریک آمد شریک آب طلبید،مسلم خواست که بیرون آید هانی او را مانع شد.و گفت:نمی خواهم که او در خانه من کشته شود[5].

بروایت دیگر زنی از اهل خانه هانی او را مانع شد.

و بروایت دیگر مسلم فرمود:که نخواستم که بمکر و غدر او را بکشم،زیرا

********** صفحه 195 **********

که حضرت رسول ص نهی کرده است از کشتن بغدر فرمود(الاسلام قید الفتک).

و چون بیرون آمدن مسلم بتأخیر افتاد شریک شعری ادا کرد که دلالت بر خروج او میکرد و ابن زیاد از آن شعر متوهم گردیده،برخواست و بیرون رفت[6].

در مقتل خوارزمی ص202این شعر را نقل کرده.

ما الانتظار بسلمی ان تحییها فحیی سلمی و حی من تحییها

ثم اسقنیها و ان تجلب علی ردی فتلک احلی من الدنیا و ما فیها

(تدبیر هانی و مسلم در قتل ابن زیاد)

در ناسخ ج2ص61تدبیر قتل ابن زیاد را اینطور نوشته است،که خلاصه اش این است،شبی مسلم و هانی راجع بابن زیاد سخن گفتند،هانی گفت،ای مولای من چند روز است که من در بستر بیماری افتاده ام و چون دوستان من خبردار شوند بابن زیاد خبر میدهند و او بعیادت من خواهد آمد،تو شمشیر خود

********** صفحه 196 **********

را مهیا کن و درجائی پنهان شو وقتی که من حال را مقتضی دیدم علامت میدهم تو بیرون بیا و ابن زیاد را بکش،و علامت من آن است که چون عمامه از سر برداشتم و بر زمین گذاشتم تو عجله کن و فرصت را از دست مده،که اگر سر بسلامت برد دمار از تو برآورد و مرا زنده مگذارد.
(عیادت ابن زیاد از هانی)

هانی بن عروة کسی را بنزد ابن زیاد فرستاد و آغاز گله کرد که من بیمار بودم و تو از حال من نپرسیدی؟ابن زیاد معذرت خواهی کرد که من اطلاع نداشتم و امشب بعیادت تو خواهم آمد،چون نماز عشا را خواند بدر خانه هانی آمد و خبر بهانی دادند که امیر اذن دخول میطلبد،هانی کنیز خود را گفت:این شمشیر بمسلم بده و او را در مخفی گاه جای بده،مسلم شمشیر بگرفت و در پناه گاه ایستاد ابن زیاد داخل شد و نزد هانی نشست،و پاس دار او در پشت او ایستاد،هانی حال مرض و شدت تب خود را بیان کرد آنگاه عمامه خود از سر برداشت و بر زمین گذاشت و منتظر مسلم بود که کار خود را انجام دهد مسلم بیرون نیامد،سه مرتبه هانی عمامه برداشت و بر زمین گذاشت و از مسلم اقدامی بعمل نیامد،هانی بدین شعر تمثل جست تا مسلم بشنود و کار را انجام دهد.

(ما الانتظار بسلمی لا یحییها حیوا و حیوا من یحییها)

(هل شربة عذبة أسقی علی ضماء و لو تلفت و کانت منیتی فیها)

(فان أحست سلیماً منک داهیة فلست تأمن یوماً من دواهیها)

مقصود این اشعار اینست:انتظار بپایان رسید،دیگر فرصت آن رسیده که از پناهگاه بیرون آیی،و اقدام خود را که مانند رسانیدن جرعه آبی بآدم تشنه بموقع است،انجام دهی،امروز اگر باو صدمه نزنی بحسابش نرسی،وی

********** صفحه 197 **********

روزیکه بتو دست یابد،صدمه ها خواهد زد.(کذا فی هامش الناسخ)

خلاصه این اشعار را چند مرتبه خواند،ابن زیاد متوهم شد سبب تکرار این اشعار را سؤال گفتند حال هانی خوب نیست وقتی مرض شدت میکند سخنان بیهوده میزند،ابن زیاد برخاست و بدارالاماره برفت.

هانی سبب تأخیر و عدم اقدام مسلم را پرسید؟

مسلم گفت:دو چیز مانع شد،یکی اینکه زنی با من در آویخت و گفت ترا بخدا سوگند میدهم ابن زیاد را در خانه ما مکش،و ما را خانه خراب مکن و سخت بگریست.

دیگر آنکه حدیث رسول خدا بخاطرم آمد که فرموده(ان الایمان قید الفتک و لایفتک مسلم)ایمان مسلمان را از کید و حیله باز میدارد،هانی گفت اگر او را کشته بودی،فاسقی فاجری کافری را کشته بودی،اکنون مرا پس سپر دمار و هلاک ساختی،و خود را بتهلکه انداختی.
(جاسوسی معقل غلام ابن زیاد)

ابن زیاد غلامی داشت بنام معقل،او را طلبید و سه هزار درهم باو داد،و او را بطلب مسلم فرستاد،و گفت تفحص کن شیعیان او را،و هر یک از ایشان را که بیابی اظهار محبت و ولایت اهل بیت را بکن و این زر را باو بده و باو بگو این را نذر کرده ام که صرف جنگ با دشمنان اهل بیت نمایم،و از این راه ایشان را بازی بده،و طرح آشنائی با ایشان بیفکن،و مکرر در پنهان ایشان را ملاقات کن شاید بر احوال مسلم بن عقیل مطلع گردی،پس معقل بمسجد در آمد و جاسوسانه در احوال و اوضاع مردم می نگریست،ناگاه نظرش بر مسلم ابن عوسجه افتاد.

و شنید که جمعی می گفتند که این مرد برای امام حسین علیه السلام از مردم بیعت میگرد

********** صفحه 198 **********

چون این را شنید بنزدیک مسلم بن عوسجه آمد،و در پهلوی او نشست تا از نماز فارغ شد،پس بنزدیک او نشست و گفت من مردی از اهل شامم،و حق تعالی بر من منت نهاده است،بمحبت اهل بیت رسالت و دوستان ایشان را دوست میدارم،و در ضمن این سخنان بساختگی گریه میکرد،و مبالغه در اظهار اخلاص و محبت می نمود،پس گفت شنیده ام که یکی از اهل بیت باین شهر آمده است،که برای فرزند رسول خدا از مردم بیعت بگیرد،و از ترس مخالفان پنهان گردیده است،سه هزار درهم برای او بنذر آورده ام،و کسی مرا راهنمائی نمی کند که باو برسانم،در این وقت در مسجد متحیر بودم در کار خود ناگاه شنیدم که جماعتی از مؤمنین میگفتند که این مرد بر اهل بیت مطلع است،و بسوی تو اشاره میکردند،باین سبب بنزدیک تو آمده ام،که این مال را از من بگیری و مرا بشرف ملازمت فرستاده ام امام مشرف گردانی،و امیدوارم که مرا از این شرف محروم نگردانی،که من از محبان ایشانم،و اگر خواهی اول از من بیعت بگیر،بعداً مرا بخدمت او برسان[7].
(گول خوردن ابن عوسجه از معقل جاسوس)

ابن عوسجه از سخنان او فریب خورده گفت خدا را حمد میکنم بر آنکه

********** صفحه 199 **********

دوستی از دوستان اهل بیت را ملاقات کردم،و از دیدن تو شاد گردیدم،و لیکن آزرده شدم از اینکه مردم بر احوال من مطلع گردیده اند،آن محیل(حیله باز)ملعون گفت آزرده مباش که آنچه برای شما میشود خیر است اکنون بزودی از من بیعت بگیر که می خواهم داخل بیعت امام خود شوم،آن ساده لوح بیچاره کلمات دروغ او را بر صدق حمل کرده از او بیعت گرفت و بقسم های شدید از او عهد گرفت که در مقام خیر خواهی باشد،و افشای این راز،ننماید،پس آن ملعون چند روز بخانه ابن عوسجه میرفت تا آنکه ابن عوسجه بر او اعتماد کرد،و او را بخدمت مسلم بن عقیل(ع)برد،و بیعت را تازه کرد،و مال را سپرد،و هر روز بخدمت مسلم میرفت،و بر خفایای احوال شیعیان اطلاع پیدا میکرد،و ابن زیاد را خبر میداد[8].
(بازی دادن هانی و بمجلس ابن زیاد بردن او)

و چون هانی از ابن زیاد متوهم بود(و میترسید)ببهانه بیماری بمجلس او حاضر نمیشد.روزی ابن زیاد گفت که چرا هانی بنزد ما نمی آید[9]گفتند او بیمار است،گفت شنیده ام که بهتر شده،و بر در خانه خود می نشیند[10]،پس

********** صفحه 200 **********

.محمد بن اشعث،و اسماء بن خارجه،و عمرو بن الحجاج را طلبید،و دختر عمرو ابن الحجاج(رویحه)در حباله هانی بود،و ایشان را فرستاد بنزد هانی،و گفت:او را تکلیف کنید که بمجلس ما در آید،زیرا که او از اشراف عربست نمی خواهم که میان من و او غبار و کدورتی بالا گیرد،پس ایشان بنزد هانی

********** صفحه 201 **********

آمدند،او را بازی دادند و بمجلس آن ملعون در آوردند،هانی در راه بایشان میگفت که من از این ملعون خائف هستم،و ایشان او را تسلی میدادند،که او بدی از تو در خاطر ندارد،چون نظر ابن زیاد بر هانی افتاد گفت:بپای خود بمحل قصاص آمده[11] چون داخل مجلس شد،با او شروع بعتاب کرد،و گفت:این چه فتنۀ ایست در خانه خود بر پا کردۀ و با یزید در مقام خیانت در آمدۀ،و مسلم را در خانه خود جا داده لشگر و سلاح برای او جمع میکنی؟هانی انکار کرد،پس ابن زیاد معقل را طلبید چون نظر هانی بر معقل افتاد دانست که آن ملعون جاسوس ابن زیاد بوده است2،و آن لعین را بر خفایای

********** صفحه 202 **********

اسرار ایشان مطلع گردانیده است،دیگر نتوانست انکار کرد،پس گفت:بخدا قسم که من او را بخانه نیاورده ام،او بی خبر شبی بخانه من آمد و از من امان طلبید و من نتوانستم که او را بیرون کنم.

اکنون سوگند یاد میکنم که اگر مرا رخصت دهی بروم و او را از خانه بیرون کنم و باز بنزد تو آیم؟و اگر خواهی گروگان میدهم که نزد تو باشد تا من برگردم.

ابن زیاد گفت بخدا سوگند که دست از تو بر نمیدارم تا او را نزد من حاضر گردانی.

هانی گفت بخدا سوگند که این هرگز نخواهد شد،که من دخیل و میهمان خود را بدست تو دهم،که او را بقتل آوری.

پس ابن زیاد مبالغه کرد،در آوردن او،و او مضایقه میکرد.

چون سخن میان ایشان بطول انجامید.
(گفتگوی مسلم بن عمرو باهلی با هانی)[12]

مسلم بن عمرو باهلی برخواست و گفت ایها الامیر بگذار تا من با او در خلوت سخن بگویم،و دست او را گرفته بکنار قصر برد،و گفت ای هانی خود را بکشتن مده و قبیله خود را ببلا میفکن،میان مسلم و ابن زیاد و یزید رابطه قرابت و خویشی هست،و او را نخواهد کشت،تو مسلم را بایشان بده،و خود را از بلا رهائی ده.

هانی گفت بخدا سوگند که این ننگ را بر خود نمی پسندم،که میهمان خود را بدست دشمن دهم با آنکه صحیح و سالم و أعوان و یاوران دارم،بخدا

********** صفحه 203 **********

سوگند که اگر هیچ یاور نداشته باشم تا کشته نشوم مسلم را باو،وانمیگذارم.
(حبس کردن ابن زیاد هانی را)

چون ابن زیاد این سخن را شنید هانی را بنزدیک خود طلبید و گفت بخدا سوگند که اگر الحال مسلم را حاضر نکنی گردنت را میزنم.

هانی گفت اگر ارادۀ این امر نمائی شمشیرها از غلاف کشیده شود و آتش حرب(جنگ)مشتعل(روشن)گردد[13].

ابن زیاد گفت تو باین سخنان مرا میترسانی،پس چوبی که در دست داشت بر رو،و بینی او بسیار زد،تا آنکه چوب بشکست و خون بر ریش و سینه او جاری شد[14].

پس هانی دست بقائمه شمشیر کرد که از غلاف بکشد.

ابن زیاد بانک بر غلامان زد که او را گرفتند و در خانه فکندند،و در بروی او بستند.

********** صفحه 204 **********
(اعتراض حسان بن اسماء یا اسماء بن خارجه بر ابن زیاد)

چون حسان بن اسماء،[15] این حالت را مشاهده کرد گفت تو ما را فرستادی که این مرد را بحیله آوردیم،و از جانب تو او را امان دادیم،اکنون با او غدر می نمائی،ابن زیاد بانک بر او زد،و دشنام داد،و امر کرد او را پشت گردنی زدند،و او در کناری نشست.

در این حال محمد بن اشعث گفت که امر از امیر است آنچه او میکند بکرده او راضیم.
(نهضت قبیله هانی)

پس خبر بعمرو بن حجاج رسید که هانی کشته شد،عمرو بن حجاج هم قبیله(مذحج)جمع کرد،و دارالاماره آن لعین را احاطه کرده و فریاد زد که منم عرو بن حجاج اینک شجاعان قبیله(مذحج)جمع شده اند و طلب خون هانی می نمایند،و میگویند که از او جرمی صادر نشده بود،بچه سبب او را بقتل آوردی؟ابن زیاد از اجتماع ایشان متوهم گردید،شریح قاضی را گفت که برو هانی را ببین و مردم را خبر ده که او زنده است.
(خیانت شریح قاضی و متفرق کردن فامیل هانی)

چون شریح بنزد هانی رفت دید که خون از روی هانی جاریست میگوید کجایند خویشان و یاوران من؟اگر ده نفر از ایشان بقصر الاماره در آیند مرا

********** صفحه 205 **********

از شر این ملعون نجات میدهند(شریح بی دین باو گفت که تمام فامیل تو در اطراف دارالاماره جمعند)پس شریح بیرون آمد و صدا زد از بالای قصر که هانی زنده است و آسیبی باو نرسیده است،چون اهل قبیله او شنیدند که او زنده است پراکنده شدند.
(منبر رفتن ابن زیاد و متفرق کردن مردم)

و ابن زیاد بمسجد در آمد با اتباع و ملازمان خود و اشراف کوفه و بر منبر بر آمده مردم را از تفرق و مخالفت ترسانید،و مطیعان را بنوازش و بخشش امیدوار گردانید.

و در مقتل خوارزمی ص206گوید:ابن زیاد منبر رفته حمد خدای را نمود و ثنا بر او گفت پس نگاهی بطرف یارانش از راست و چپ نمود دید همه چماق و شمشیر بدست آماده فرمان اویند،گفت:

اما بعد ای مردم کوفه چنگ زنید بطاعت خدا(و حال آنکه خودش خدا را قبول نداشت)و رسولش و پیشوایان خود و اختلاف نکنید و متفرق نشوید که هلاک شوید و پشیمان شوید و ذلیل گردید و مقهور شوید و از عطا محروم شوید و کسی خود را بکشتن ندهد و من ترسانیدم پس عذری ندارید.

_________________________
[1] در مقتل خوارزمی ص199گوید هر که نامۀ حضرت را خواند مخفی کرد مگر منذر بن جارود(که پدر زن ابن زیاد بود)ترسید که این نامه دسیسۀ باشد از ابن زیاد و(بحرة)دختر منذر بن جارود در تحت حباله ابن زیاد بود رفت خبر داد،و ابن زیاد غضب آلود شد و گفت کیست قاصد امام حسین بسوی اهل بصره؟منذر گفت:قاصدش مردی است بنام(سلیمان)گفت بیاورید او را و سلیمان نزد بعضی از شیعه بصره مخفی بوده پس وقتی او را آوردند ابن زیاد با او تکلم نکرد آورد جلو و گردنش را صبراً زد و أمر کرد بدارش کشیدند.(و قتل صبر)آنست که هر صاحب روحی را زنده نگاهش دارند و بزنند تا بمیرد).

[2] نعمان بن بشیر حاکم معاویه بود در کوفه.

[3] در مقتل خوارزمی ص200گوید:مسلم بن عقیل منتقل شد بخانه هانی بن عروة مرادی،و باو پیغام داد که من پناهنده تو شده ام،چون ابن زیاد بکوفه آمده و من از او بر جان خود میترسم.

پس هانی آمد پیش مسلم و گفت:مرا تکلیف کردی بچیزیکه از اندازه بدر است،و اگر داخل خانه من نشده بودی دوست میداشتم از من منصرف میشدی،ولی بر من زشت است که مردی بمن پناهنده شود،و من او را پناه ندهم،پس داخل شو بامید خدا(هانی میدانست که ابن زیاد چه ولد زنائیست و چه خواهد کرد).

[4] در مقتل خوارزمی دارد که شریک گفت:او را بکش و در قصرالامارة بنشین،اگر من زنده ام أمر بصره را برای تو درست می کنم انشاء الله الخ.

[5] در مقتل خوارزمی دارد که هانی گفت:در منزل من زنها و بچه ها و اینمن از ناامنی نیستم میبترسم،پس مسلم دست نگاه داشت.

[6] در قمقام ص295گوید:ابن زیاد بعد از شنیدن این اشعار گفت این چیست مگر هذیان می گوید هانی گفت(بنا بروایتی که شریک مریض بود)آری از صبح تا کنون حالت او چنین است از این سخنان سخت بد گمان شد،برخواست شریک گفت بنشین تا وصایای خود بگویم،ملعون گفت:بار دیگر بیایم.

و بروایتی مهران غلام او اشاره کرد که باید رفت،از این جهت برخاسته و بدارالامارة رفت،مهران گفت:شریک اراده قتل تو را داشت،ابن زیاد گفت نی که زیاد در حق او نیکوئیها است و من هیچ دقیقه در اکرام او فرو نگذاشته ام،و آن گاه در خانه هانی هرگز این نتواند بود،مهران گفت:سخن این است که گفتم الخ).

[7] بحار ج44ص342،ارشاد مفید ص207مقتل خوارزمی ص201.

و در ناسخ ج2ص65گوید مسلم بن عوسجه گفت:ای برادر عرب از اینگونه سخن مکن مرا با اهل بیت موالات و دوستی نیست،آنکه ترا بسوی من دلالت کرده خطا رفته،معقل گفت:مرا بغلط میانداز گروهی از مردم مرا آگاهی داده اند که تو با حسین بن علی دست بیعت داده و اطاعت او را بگردن نهاده ای اگر مرا موافق نمیدانی اول از من بیعت بگیر الخ.

[8] بحار ج44ص342.و ارشاد مفید ص208.و مقتل خوارزمی ص201.و ناسخ ج2ص65.

[9] چون هانی از بزرگان اهل کوفه است باید در مجلس استندار رفت و آمد داشته باشد.

[10] در مقتل خوارزمی ص203دارد که در بین اینکه ابن زیاد از هانی پرسان بود،مردی از یارانش که او را مالک بن یربوع تمیمی می گفتند وارد شد

. و گفت،خدا اصلاح کند امیر را،در اینجا خیریست؟ابن زیاد گفت:جه خبر است؟گفت من در بیرون کوفه اسبم را جولان میدادم که ناگاه دیدم مردی از کوفه بسرعت خارج شد،و بطرف بیابان میخواهد برود،بنظرم ناشناس آمد،پس رفتم و از احوالش پرسیدم گفت از مدینه ام،او را تفتیش کردم و این نامه را نزد او پیدا کردم،ابن زیاد نامه را گرفت،دید نوشته است(بسم الله الرحمن الرحیم برای حسین بن علی.

اما بعد پس بدرستیکه من خبر میدهم ترا که بیش از بیست هزار با تو بیعت کرده اند،پس چون نامه من بشما برسد پس عجله کن که مردم همه با تو هستند و میلی بیزید و معاویه ندارند والسلام.

ابن زیاد گفت:کو مردیکه این نامه با او بود؟گفت:در خانه است،گفت بیاورید او را،چون آوردند گفت:تو کیستی؟گفت:غلامی هستم از بنی هاشم،گفت:اسمت چیست؟گفت عبدالله بن یقطر،گفت:کی این نامه را بتو داد؟گفت:زنی که او را نمیشناسم،ابن زیاد خنده کرد و گفت:یکی از دو کار را بکن یا خبر بده صاحب نامه کیست؟یا کشته شو،گفت:اما نامه را خبر نخواهم داد مال کیست.و اما کشته شدن پس باکی ندارم،چون نمیدانم کشته ایکه مزدش بزرگتر باشد از اینکه مثل تو او را بکشد،پس ابن زیاد دستور داد او را گردن زدند،پس محمد بن اشعث الخ.

[11] در مقتل خوارزمی ص204دارد که چون نظر ابن زیاد بهانی افتاد این شعر را انشاد کرد:

ارید حیاته(حبائه)و یرید قتلی غدیری من خلیل من مراد

و در بحار ج44ص345دارد که بشریح قاضی رو کرد و این شعر را بخواند.

ارید حبائه و یرید قتلی غدیرک من خلیلک من مرادی

و در لهوف و لواعج ص48و ناسخ ج2ص68دارد که این شعر مال عمرو بن معد یکرب زبیدیست.

و در مناقب ج4ص92در حاشیه اش گوید:این مثل را أمیرالمؤمنین علیه السلام بآن تمثل نمود در حالیکه بابن ملجم نظر می کرد.

معنی شعر:من خواهان زندگی و سعادت او هستم،ولی او در پی آن است که بمن صدمه زند و بزندگی من خاتمه دهد(کذا فی هامش الناسخ)و در لهوف مترجم ص47

منش زندگی خواهم او مرگ من چه عذر آورد دوستت نزد من

2-و در ناسخ ج2ص69دارد که پس معقل بیرون آمد و بهانی گفت(مرحباً بک یا هانی اتعرفنی)هان أی هانی مرا میشناسی.

[12] ناسخ ج2ص70و ارشاد مفید ص209.

[13] خیال کرد عشیره اش او را کمک می کنند(کما فی الارشاد)ص209.

[14] در ناسخ ج2ص71از ابی مخنف روایت کند که چون هانی را ابن زیاد یزید هانی مثل شیر زخم خورده شمشیر بکشید و بر سر ابن زیاد فرو آورد،و کلاهش را چاک زد و جراحتی منکر بر سر او زد،معقل خواست از ابن زیاد دفاع کند هانی رخسار او را با تیغ دو نیمه ساخت،ابن زیاد بانگ زد که ای مردم هانی را بگیرید،و هانی همی جنگید و میگفت:وای بر شما ای مردم اگر پای من برزیر کودکی از آل رسول باشد برندارم تا قطع شود،و بیست و پنج تن از آن جماعت را مقتول ساخت،پس هانی را دستگیر کردند و بنزد ابن زیاد بردند ابن زیاد عمودی آهنی در دست داشت بر سر هانی بزد و فرمان داد او را بحبس خانه بردند.

[15] در جلاء العیون ص526(حسان بن اسماء)نقل کرده،و در ناسخ ج2ص73و مقتل خوارزمی ص205(اسماء بن خارجه)ذکر کرده اند.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل شصت و چهارم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 3:07 am

(فصل شصت و چهارم):(خروج مسلم بن عقیل علیه السلام با هیجده هزار لشگر یا بیشتر)


ابن زیاد هنوز خطبه اش تمام نشده بود که صدای فریاد بگوشش رسید گفت چه خبر است؟گفته شد ای امیر الحذر الحذر این مسلم بن عقیل است که

********** صفحه 206 **********

خروج کرده با کسانیکه با او بیعت کرده اند.

پس زود ازمنبر بزیر آمد و داخل قصر الاماره شد و درها را بست.

در همان وقت مسلم بن عقیل با هیجده هزار لشگر یا بیشتر رسید،و جلو او پرچمها و مردم مسلح بودند و ابن زیاد را فحش میداند و پدرش را لعن میکردند و شعارشان این بود،(یا منصور امت)[16].

و مسلم بن عقیل یک پرچم بدست عبدالله کندی داده بود برای قبیله کنده،و جلو اسب سواران انداخته بود.

و یک پرچم برای مسلم بن عوسجه قرار داده بود برای دو فامیل(مذحج)و(اسد).

و یک پرچم برای ابی تمامة بن عمر صائدی قرار داده بود آنهم برای دو فامیل(تمیم)و (همدان).

و یک پرچم برای عباس بن جعده جدلی قرار داده بود برای اهل شهر.

و مسلم پیش آمد تا در قبیله(بنی الحرث بن کعب)بروز کرد و آمد تا مسجد انصار و از آنجا قصر الاماره را احاطه کرد،و در قصر الاماره کسی نبود مگر سی نفر پاس بان و بیست نفر از اشراف کوفه و اهل بیت و غلامانش،و اصحاب ابن زیاد با اصحاب مسلم مخلوط شده با هم جنگیدند سخت و از هم دیگر کشتند.

و ابن زیاد در بین اشراف کوفه بدیوار قصر الاماره تکیه داده و جنگ مردم

********** صفحه 207 **********

را تماشا میکردند.
(ترسانیدن چهار نفر خائن از اصحاب ابن زیاد لشگر مسلم بن عقیل علیه السلام را)

پس چهار نفر از اصحاب ابن زیاد که یکی کثیر بن شریک بود و دیگری محمد بن اشعث،و سومی قمقاع بن ثور،چهارمی شبث بن ربعی بنا کردند از بالای قصر الاماره فریاد زدن که ای شیعه مسلم بن عقیل و ای شیعه حسین بن علی(الله الله)که جان خود و اهل بیت و اولادتان را بکشتن ندهید بدرستیکه لشگر اهل شام رسیدند.

و امیر عبیدالله قسم یاد کرده که اگر شما این جنگ را ادامه دهید بخشش و عطای خود را از شما قطع کند و شجاعان شما را بواسطه لشگر شام از بین ببرد.

و بی گناه شما را بواسطه گناهکار شما بگیرد و مؤاخذه کند،و حاضر شما را عوض عائب شما بگیرد تا اینکه احدی از مخالفان شما را باقی نگذارد جز آنکه وبال کارشان را بایشان بچشاند.

و مرحوم مجلسی در بحار ج44ص348و جلاء العیون ص527از عبدالله ابن حازم روایت کرده است که من در مجلس ابن زیاد بودم که هانی را مجروح گردانید،و امر کرد بحبس او،و چون آن حالت را مشاهده کردم بنزد مسلم آمدم و قضیه را باو نقل کردم.

چون اصحاب مسلم در خانهای اطراف خانه هانی جمع شده بودند،مسلم مرا امر کرد که ندا کنم در میان ایشان که بیرون آیند،و منادیان را فرمود که ندا کردند که(یا منصور امت)چون بی وفایان اهل کوفه ندای مسلم را شنیدند،بر در خانه هانی جمع شدند،مسلم بیرون آمد و برای هر قبیله علمی

********** صفحه 208 **********

ترتیب داد،در اندک وقتی مسجد و بازار پر شد از اصحاب او،و کار بر این زیاد تنگ شده،زیاده از پنجاه نفر در دارالاماره با او نبودند،و بعضی از یاران او که بیرون بودند،راهی نمی یافتند که بنزد او روند،پس اصحاب مسلم قصر آن ملعون را در میان گرفتند،و سنگ می افکندند و ابن زیاد و مادرش را دشنام میدادند.

ابن زیاد،کثیر بن شهاب را طلبید،و گفت تو بیرون رو،و با هر که ترا اطاعت نماید از قبیله مذحج مردم را از عقوبت یزید و سوء عاقبت جنگ شدید بر حذر نمایید،و در معاونت(کمک)مسلم سست گردانید،و بعد از او محمد ابن اشعث را فرستاد که قبیله کنده را بر سر خود جمع کند،و رایت امان بگشاید و ندا کند،که هر که در تحت این رایت(و پرچم)در آید بجان و مال و عرض در امان باشد.

هم چنین قعقاع ذهلی و شبث بن ربعی،و حجار بن ابجر،و شمر ذی الجوشن را برای اینکار و برای فریب دادن آن بی وفایان غدار بیرون فرستاد.

پسر اشعث علمی(و پرچمی)بلند کرد و جمعی بر سر او جمع شدند،و آن گروه بوسواس شیطانی مردم را از موافقت مسلم(بن عقیل علیه السلام پشیمان میکردند[17] و جمعیت ایشان را بتفرقه مبدل میگردانیدند،تا آنکه گروه بسیار

********** صفحه 209 **********

.

از آن غداران(خائنین)را گرد آوردند،و از عقب قصر بدارالاماره در آمدند.

چون آن ملعون(ابن زیاد)کثرتی در اتباع(پیروان)خود مشاهد کرد،علمی(و پرچمی)برای شبث بن ربعی ترتیب داد،و او را با گروهی از منافقان بیرون فرستاد.

ابن زیاد اشراف کوفه را امر کرد بر بام قصر برآمدند،و اتباع مسلم را ندا کردند که ای گروه بر خود رحم کنید،و پراکنده شوید،که اینک لشگرهای شام میرسند،و شما را تاب ایشان نیست،و اگر اطاعت کنید امیر متعهد شده است که عذر شما را از یزید در خواهد،و عطاهای شما را مضاعف(دو مقابل)گرداند،و سوگند یاد کرده است که اگر متفرق نشوید،چون لشکرهای شام برسند،مردای شما را بقتل آورد،و بی گناه را بجای گناهکار بکشد،و زنان و فرزندان شما را بر اهل شام قسمت کند،مردم از شنیدن این سخنان متفرق میشدند تا آنکه چون شام شد،زیاده از سی نفر با مسلم نمانده بودند،چون مسلم این حالت را مشاهده کرد،و بر غدر و مکر(و حیله)اهل کوفه مطلع گردید داخل مسجد شد،و نماز شام را ادا کرد،و چون از نماز فارغ شد،ده نفر با او مانده بودند،خواست که از مسجد بیرون رود،چون از درکنده بیرون رفت هیچکس با او نمانده بود،آن غریب مظلوم در کار خود متحیر گردید.

********** صفحه 210 **********
(رفتن مسلم بن عقیل بخانه محمد بن کثیر و گرفتاری محمد و پسرش بدست ابن زیاد)

در ناسخ ج2ص78از احوالات امام حسین علیه السلام فرمود(چیزیرا که خلاصه اش این است)در صد مجلد کتاب عربی و فارسی که خاصه علمای نحریر در مقتل حسین علیه السلام تحریر کرده اند در هیچ یک قصه گرفتاری محمد بن کثیر در نصرت مسلم بن عقیل باین تطویل و تفصیل نیافتم.

چون اعصم کوفی از علمای اهل سنت و جماعت است و در جمع سیر حاوی احاطت و بلاغت و بیشتر روایت از ابن اسحاق و ابن هشام میکند،دریغ داشتم که نگارش او را ندیده انگارم،او بدین اسلوب مکتوم میکند که چون مردم کوفه پراکنده شدند.
(غربت و سرگردانی)

و مسلم بن عقیل تنها ماند،در تاریکی شب بر اسب خویش سوار و خواست تا از کوفه بیرون شود،و راه بیرون شدن ندانست،در کوی از روی بیهوشی همی رفت،از قضا سعید بن احنف با او برخورد،و او را شناخت و پیش تاخت و گفت ای سید و مولای من بکجا میروی؟گفت می خواهم از این بلد بیرون روم شاید که از آن جماعت که با من بیعت کردند پیوسته شوند و مرا یاری کنند.

سعید بن احنف گفت حاشا و کلا این شهر را بر تو دربندان کرده اند و حافظان و حارسان گماشته اند که ترا دست گیر کنند.

مسلم فرمود اکنون بگو رأی چیست؟سعید بعرض رسانید که با من باش تا تو را

_________________
[16] در صدر اسلام رسم چنین بود که جمعیتهای سری پس از اینکه با رهبر خود بیعت می کردند رهبر شعار سری خود را که گاهی بجای(اسم شب)بکار میرفت،بآنان میگفت افراد جمعیت همیشه گوش بزنگ بودند که هر وقت آن شعار را بشنوند خود را فوراً برهبر برسانند(کذا فی هامش الناسخ ج2ص74).

[17] در قمقام ص302سطر آخر گوید:مردکی پسر یا پدر خویش را گفتی فردا است که شامیان بیایند ترا که تاب مقاومت نباشد،با جنگ چه کار است،و زنی برادر و شوهر خود را بردی که تو در میانه چه پدید آئی تکلیف آنکه در خانه بیاسائی و آن دیگری می گفت:ما را چه افتاده؟اولی تر و بهتر اینکه اینها را بخود گذاریم تا مآل حال و(عاقبت)کار چگونه خواهد شد،و آن یک دوست

. خود را پند میداد که اینهمه مردمان کفایت این مهم بکنند،تو خود را در مخاطره میفکن،پس طمع دنیا و خوف اولاد زنا وداعی راحت و تن آسائی و بواعث جبن(ترس)و بد دلی موجب غدر و نکث عهد شد،و خود بیوفائی شیوۀ قدیمه و شیمه ذمیمه کوفیان بود که گفته اند(الکوفی لایوفی)لذا همه متفرق شدند الخ.




********** صفحه 211 **********

راهنمائی کنم،و مسلم را بیاورد در سرای محمد بن کثیر،و بانگ زد ای محمد ابن کثیر بیرون شتاب و مسلم بن عقیل را دریاب،محمد سراسیمه بیرون شتافت و پای مسلم بن عقیل را بوسید،و خدا را سپاس گزار گشت،که باین دولت بزرگ و نعمت عظیم برخوردار شد،و او را اندر نشیب سرای،بیتی و نهانخانۀ بود که کس کمتر توانست از آنجا نشان گرفت،مسلم را بدان خانه در آورد،و آنچه را شایسته بود فراهم کرد.
(گرفتاری محمد بن کثیر)

از آن سوی آنان بفحص حال مسلم مأمور بودند،و در گرد،محله ها تجسس مینمودند این معنی را تفرس کردند(بفراست فهمیدند)و ابن زیاد را آگاهی دادند سخت شاد شد،پسر خود خالد را بفرمود تا با فوجی از لشگر برفت و اطراف خانه محمد بن کثیر را محاصره کردند،و چون او را یاوری نبود،محمد و پسرش را گرفته بنزد ابن زیاد فرستادند،و بر مسلم دست نیافتند،لاجرم خالد بدارالاماره مراجعت کرد.

و از این سوی سلیمان بن صرد خزاعی و مختار بن ابو عبیده ثقفی و رقاء بن عازب و گروهی از اشراف کوفه،چون از واقعه محمد بن کثیر آگاه شدند،با یکدیگر مواضعه نهادند(یعنی هم دست شدند)که فردا بگاه لشگری در هم آورند و بر ابن زیاد حمله برند،و محمد و پسرش را نجات دهند،آنگاه با لشگرهای خود بیرون کوفه خیمه زنند و با حسین پیوسته شوند،و در رکاب او با دشمنان جنگ کنند،بر این نسق رأی استوار کردند،و قبایل خویش را آگهی فرستادند که آماده شوند و بامداد بر ابن زیاد بتازند.

********** صفحه 212 **********
(رسیدن سپاه شام بکوفه)

از آن سوی از قضاء چنان افتاد که پیش از سفیده صبح عامر بن طفیل با ده هزار مرد،از لشگر شام از راه در رسیده و با ابن زیاد پیوست،و این وقت ابن زیاد سخت شاد شد،و دلش قوی گشت.

و چون آفتاب طلوع کرد محمد بن کثیر را مخاطب داشت و دشنام داد و سرزنش نمود،محمد گفت هان ای پسر زیاد این هرزه درائی چیست؟ترا آن مکانت نیست که با من آغاز سفاهت کنی؟من ترا نیک میشناسم و حسب و نسب ترا نیکو میدانم،پدر ترا بدروغ با ابوسفیان بستند و بدستاری این بنهره(حرام زاده پست)نژاد تأسیس چندین فتنه و فساد نمودند.

هنوز محمد با ابن زیاد سخن محاوره در میان داشت که ناگاه فریاد کوس جنگ زخمه[1]بر افلاک نواخت،وهیاهوی مردم،پرده گوش همی چاک زد،نزدیک بچهل هزار تن مرد جنگ دارالاماره را محاصره کردند،و فوج پس از فوج در ایستادند،خشم ابن زیاد بیشتر شد.

و گفت ای پسر کثیر بجان و سر یزید که بر این سخن هیچ مزید نیست باید مسلم بن عقیل را بمن سپاری و اگر نه با دم شمشیرت سپارم(یعنی ترا میکشم)در جواب گفت ترا آن پای نیست و آن دستبرد که یک موی از سر من کم کنی ابن زیاد اگر چند خشم آگین بود همچنان دور بین بود،لختی سر فرود داشت و اندیشه در هم بافت،و تحمل شنیدن این کلمات را نتوانست کرد،ناچار سر بر آورد.

و گفت ای محمد بن کثیر،اکنون بگو تو خویشتن را دوست تر میداری

********** صفحه 213 **********

یا مسلم را بیشتر میخواهی؟

محمد گفت ای پسر زیاد،جان مسلم را خداوند ناصر و معین است،و یاور من سی هزار شمشیر خوانخواره است،که دارالاماره را پره[2] افکنده است،دیگر نیروی شکیب(صبر)در ابن زیاد نماند دواتی در پیش روی او بود،بر گرفت و بسوی محمد پرانید،راست بر پیشانی محمد آمد و خرد درهم شکست و خون بروی و موی او بدوید.

محمد دست بزد و تیغ بر کشید و آهنگ[3]ابن زیاد کرده اشراف کوفه اطراف او را گرفتند و در میانه حایل و مانع شدند.
(شهادت محمد بن کثیر و پسرش)

اینوقت معقل که از هانی جراحت یافت چنانکه بدان اشارت شد بر روی محمد در آمد،محمد بن کثیر چون شیر شمیده[4]بر وی تاخت و تیغ بزد و او را دو نیمه ساخت.

ابن زیاد چون آن شهامت و شجاعت را نظاره کرد،از میان انجمن کناره گرفت و غلامان خویش را بانگ زد که عجله کنید و او را زنده نگذارید،سپاهیان او را در کناری کشیدن و از هر طرف بجانب او حمله بردند،و محمد از راست و چپ میجنگید،از آن جماعت نیز دو تن بکشت،ناکاه در آن گیر و دار،پایش ببند شاد روان[5]آمد و بر روی در افتاد،سپاهیان فرصت بدست

********** صفحه 214 **********

کردند و او را از پای در آوردند.
(شجاعت فرزند محمد و شهادتش)

اما پسر محمد بن کثیر نیز با شمشیر کشیده جنک میکرد،و دروازه دارالاماره میجست باشد که جان بسلامت بدربرد،و مردی دلیر و کند آور(پهلوان)بود،میزد و میکشت و راه میبرد،وقتی که بدروازه دارالاماره رسید،بیست تن را بکشته بود،اینوقت غلامی از پس پشت او در آمد و نیزۀ بزد و او را در انداخت و شهید ساخت،و همچنان از بیرون دروازه سپاه شام با مردم کوفه در هم افتاده بودند و یکدیگر را هدف تیر میگردانیدند،سپاه شام از صبر و سکون مردم کوفه مقیاس میگرفتند و تعجب مینمودند.

ابن زیاد گفت:مقاومت کوفیان بیشتر در طلب محمد بن کثیر و پسر اوست سرهای ایشان را از تن جدا کنید و میان مردم اندازید تا دلهای ایشان ناتندرست گردد،و دست و بازویشان در کار سست شود،همین کار کردند و ایشان را از قتل محمد و پسرش آگاه ساختند،لکن کوفیان دست از جنگ بر نداشتند،تا روز تمام شد و شب در آمد،و هر کس بخانه خود شتافت،و از آن جماعت یک تن بجای نماند.
(بیرون شدن مسلم از خانه محمد بن کثیر)

از آن طرف خبر کشته شدن محمد و پسرش بگوش مسلم رسید از پناهگاه خانه محمد بن کثیر بیرون آمد،و ندانست بکجا میرود،و ابن زیاد هم از مردم کوفه بیمناک بود،که بر وی بشورند،و هم در فحص حال مسلم کمال جدیت و لشگر را بچند قسمت میکرد خصوصاً در شب،هر محلۀ را از شهر

********** صفحه 215 **********

بدسته ای میسپرد.

لاجرم عبور مسلم در عرض راه بمقدمه لشکر ابن زیاد افتاد،و ایشان دوازده هزار کس بودند،و ایشان هر گذرگاهی را نگران بودند،بعضی مسلم را دیدار کردند،گفتند:کیستی و بکجا میروی،گفت مردی از قبیله بنی فرازه ام،گفتند بر گرد که این راه تو نیست.

مسلم راه بگردانید و در محله دیگر بدار البیع رسید،در آنجا خالد پسر عبیدالله زیاد با دوازده هزار تن از لشگریان دیده بان بودند.

از آنجا نیز روی برگردانید و لختی(پارۀ)از چپ و راست راه رفت،پس بکناسۀ رسید،در آنجا خادم شامی با دو هزار تن حاضر بود.

از آنجا نیز دلیرانه بر گذشت و راه بازار درودگران پیش داشت،چون از کناسه بسرعت برگشت،مردیکه او را حارث مینامیدند،سواری را دید که بسرعت عبور میکند،با خود فکر کرد که این نیست،مگر مسلم بن عقیل.

در اینوقت نزدیک بود که سفیده صبح بدمد،پس دوان دوان بدارالاماره آمد و بنعمان حاجب گفت مسلم را دیدم که ببازار درودگران میرود،و روی بدروازه بصره دارد،نعمان در همان زمان با پنجاه سوار تاختن کرد،ناگاه مسلم تکاپوی(آمد و شد)سواران را بشنید،دانست که او را میطلبند،بی درنگ از اسب پیاده شد،سواران برسیدند و پی اسب بر گرفتند و چون بمحله حلاجان رسیدند اسبی بیسوار دیدند،ناچار اسب را گرفتند و باز شتافتند و ابن زیاد را از صورت حال آگهی دادند،که هر چه شتافتیم مسلم را نیافتیم.

ابن زیاد فرمان داد تا دروازه ها را محکم بستند و در بازار و محله ها کمین گزاران بنشستند و در همه شهر منادی ندا در داد که هر کس یاران ما را بسوی

********** صفحه 216 **********

مسلم برد،یا مسلم را بنزد ما آورد،او را در میان امثال و انباز(همتا)سر افراز داریم،و از اموال دنیا او را بی نیاز فرمائیم،این کلمات شیفتگان زر و ذهب(طلا)را در طمع و طلب افکند و فحص حال مسلم را در روز و شب مشغول گردانید.

اما از آن سوی مسلم چون سواران نعمان حاجب را اغلوطه(سخن غلط)داد و راه بگردانید،ناگاه بکوچۀ رسید و چنان دانست که از این کوی بیرون میشود رفت،چون پارۀ راه رفت معلوم شد راه مسدود است،پریشان و حیرت زده بچپ و راست دوید پس بمسجدی خراب رسید،داخل آن مسجد شد،و در گوشۀ بیارمید،تا آفتاب غروب کرد و سیاهی جهان را فرو گرفت،پس از مسجد بیرون شد،و دیگر باره بهر سوئی تکاپوئی(رفت و شد)کرد،و عبور او به خانه های بنی جبله از قبیله کنده افتاد،ناگاه بسرائی رسید که بنیانی بلند و ارکانی ارجمند داشت،در آستانه نشست تا قدری استراحت کند.
(مهمان نوازی طوعه)

و آن سرای زنی بود ام ولد و طوعه نام داشت در جلاء العیون مجلسی گوید و او کنیز اشعث بن قیس بود که او را آزاد کرده بود،و اسید حضرمی او را تزویج نموده بود،و از او پسری بهم رسانیده بود،که او را بلال میگفتند،طوعه در خانه خود نشسته بود و انتظار پسر خود میکشید،مسلم گفت آیا آبی داری که من بیاشامم؟[6].طوعه رفت و شربت آّی برای او آورد،چون

********** صفحه 217 **********

.

مسلم آبرا آشامید ساعتی مکث نمود،طوعه گفت ای بنده خدا بجای خود برو که در این وقت شب بودن تو در اینجا مناسب نیست.

مسلم گفت ای مادر مرا در این شهر خانه و خویشی و یاوری نیست،غریبم و راه بجای نمیبرم،اگر مرا پناه دهی امشب ممکنست که در روز قیامت که همه کس درمانده باشند،حضرت رسالت ص ترا پناه دهد.

طوعه گفت تو کیستی؟گفت منم مسلم بن عقیل،اهل کوفه ما را فریب دادند و آواره دیار خود کردند،از خویش و دوست و یار دور انداختند،و دست از یاری من برداشته مرا تنها گذاشتند.

چون طوعه مسلم را شناخت او را بخانه در آورد،و حجره نیکو برای او فرش کرد و طعامی برای او حاضر کرد،در آنحال(بلال)پسر آن زن بخانه آمد چون دید که مادرش بآن حجره بسیار میرود و می آید،از سبب آن حال سؤال نمود،مادر خواست که از او پنهان دارد،چون الحاح را از حد گذرانید،طوعه او را سوگند داد،و خبر آمدن مسلم را باو گفت.
(اعلان خطر از طرف ابن زیاد)

و اما ابن زیاد لعین چون شنید که اصحاب مسلم متفرق شده اند در همان

********** صفحه 218 **********

شب به مسجد در آمده بر منبر بالا رفت(امان از وقتی که منافق و بی دینی باسم دین منبر رود آنوقت با دین و جان و ناموس مردم چه خواهد کرد؟)و منادیان او در کوفه ندا کردند که هر که از بزرگان کوفه در این وقت در مسجد حاضر نشود خون او هدر است،پس در اندک وقتی مسجد از مردم پر شد،چون مردم جمع شدند،ندا کرد در میان ایشان که مسلم بن عقیل مخالفت خلیفه کرده و اکنون گریخته است،هر کس که مسلم در خانه او پیدا شود،و ما را خبر نداده باشد،جان و مال او در معرض تلف است،و هر که او را بنزد ما آورد دیه او را باو خواهیم داد[7] و ایشان را تهدید کرد و بسیار ترسانید،و از منبر بزیر آمد،و داخل قصر شد،و لشگریان خود را فرستاد که دروازه های شهر را محافظت کنند،که مسلم از شهر بیرون نرود.

و حصین بن نمیر را فرستاد که در محله ها و خانه ها تفحص نماید چون صبح شد آن ملعون در مجلس نشست،و مردم کوفه را رخصت داد که داخل شوند،و محمد بن اشعث را نوازش بسیار نمود[8].
(خبر دادن بلال ابن زیاد را از حال مسلم)

در آن وقت پسر طوعه بدر خانه ابن زیاد آمد،و خبر مسلم را بعبدالرحمن ابن محمد بن اشعث داد،عبدالرحمن ملعون بنزد پدر خود آمد و این خبر را

********** صفحه 219 **********

باو گفت:در وقتی که در پهلوی ابن زیاد نشسته بود،ابن زیاد چون این خبر را شنید،هقتاد کس از قبیله قیس را با او همراه کرد و بطلب مسلم فرستاد.

و در مقتل خوارزمی ص209گوید:پسر طوعه آمد و خبر مسلم را بعبدالرحمن ابن محمد بن اشعث داد،عبدالرحمن گفت:ساکت باش و بکسی مگو،و آمد پیش پدرش و گفت مسلم در منزل طوعه است،و کنار رفت،ابن زیاد گفت:پسرت چه گفت:محمد بن اشعث گفت:خدا امیر را اصلاح کند بشارت بزرگیست،گفت:و آن دشمن خدا خوشحال شد،و گفت:بلند شو و او را بیاور و برای تست جایزه بزرگ.

پس ابن زیاد خلیفه خود عمرو بن حریث مخزومی را گفت:سیصد نفر از بزرگان اصحابش را با محمد بن اشعث برای آوردن مسلم بفرست.پس محمد بن اشعث سوار شد و بدر خانه طوعه رسید.

و در منتخب طریحی ص246فرموده ابن زیاد محمد بن اشعث را خواست و هزار سوار و پانصد نفر پیاده با او همراه کرد،و ایشان رفتند تا در خانه طوعه رسیدند.
(جنگ حضرت مسلم با مردم کوفه)

چون مسلم صدای پای اسبان را شنید دانست که بطلب او آمده اند.گفت(انا لله و انا الیه راجعون)و شمشیر خود را برداشت و از خانه بیرون آمد،چون نظرش بر ایشان افتاد شمشیر خود را کشید و بر ایشان حمله آورد،و جمعی را بر خاک هلاک افکند،و بهر طرف که رو میآورد از پیش او می گریختند،تا

********** صفحه 220 **********

آنکه در چند حمله چهل و پیج نفر بآتش دوزخ فرستاد،[9]و شجاعت و قوت آن شیر بیشه هیجاء بمرتبۀ بود که مردی را بیکدست میگرفت و بر بام بلند می افکند تا آنکه بکر بن عمران ضربتی بر روی مکرم او زد و دندان او را افکند و باز آن شیر خدا بهر سو که رو می آورد کسی در برابر او نمی ایستاد[10]چون محاربه او عاجز شدند بر بامها بر آمدند و سنگ و چوب بر او میزدند،و آتش بر نی میزدند و بر سر آن سرور،میانداختند،چون آن سید مظلوم آنحالت را مشاهده و از حیات خود ناامید گردید شمشیر کشید و بر آن کافران حمله کرد،جمعی را از

__________________________________

[1] آلت کوچک فلزی که با آن تار میزنند(عمید).

[2] پره:دائره وار ایستادن لشگر(عمید).

[3] آهنگ:یعنی قصد و عزم(عمید).

[4] شمیده:آشفته(عمید).

[5] شادروان:پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه پادشاه میکشیدند(عمید).

[6] در ناسخ ج2ص84دارد که مسلم بر طوعه سلام داد و طوعه جواب داد،آنگاه گفت:ای کنیز خدا مرا شربت آبی بده،و طوعه او را آب داد

. و رفت داخل و برگشت،دید مسلم آنجا نشسته،طوعه گفت:ای بنده خدا آب خوردی؟مسلم فرمود بلی،طوعه گفت:برو بمنزل خود،مسلم ساکت شد،چند مرتبه طوعه سخن خود را تکرار کرد و مسلم جواب نداد،در مرتبه سوم طوعه گفت:سبحان الله بنده خدا برخیز و بطرف اهل و عیال خود برو،چون صلاح نیست در خانه من نشستن،مسلم برخاست الخ.

[7] دیه هر مرد مسلمانی هزار دینار طلا یا صد نفر شتر است.

[8] در ناسخ ج2ص88نقل کند چیزیرا که خلاصه اش این است که مسلم خواب آشفته دید و دانست شب آخر عمر اوست گریان شده و ناله میکرد،طوعه سبب گریه پرسید،مسلم فرمود:دیشب عمویم علی بن أبی طالب را در خواب دیدم که فرمود:بشتاب بشتاب تعجیل کن تعجیل کن،فهمیدم شب آخر عمر منست.

[9] در ناسخ ج2ص90گوید:صد و هشتاد تن از آن جماعت را با تیغ در گذرانید.و در قمقام ص305گوید بروایتی هشتاد نفر را بدوزخ فرستاد.

[10] خوارزمی در مقتل خود ص209و ناسخ ج2ص90دارد که محمد بن اشعث جون شجاعت را دید پیش ابن زیاد فرستاد که مدد بفرست پانصد نفر از شجاعان لشگر فرستاد آنها هم کشته شدند.

بار دیگر فرستاد که مدد بفرست.

ابن زیاد در خشم شد و گفت مادر بعزای تو نشیند یک مرد این همه از شما را کشته پس اگر بجنگ کسی ترا میفرستادم که از مسلم شجاع تر بود(یعنی حسین ع)تو چه میکردی؟

محمد بن اشعث در جوابش نوشت ای امیر گمان میکنی تو مرا بجنگ بقالی از بقالهای کوفه یا زارعی از زارعین حیره فرستادۀ مگر نمیدانی مرا بجنگ شیری درنده و شمشیری پرنده فرستادۀ و آن شمشیر در دست شجاعی دلیر و شاهی دلاور از عشیرت پیغمبر است،این وقت ابن زیاد پانصد مرد جنگی دیگر فرستاد و گفت مسلم را امان بده که غیر از این راه دست باو نخواهی یافت.



********** صفحه 220 **********

آنکه در چند حمله چهل و پیج نفر بآتش دوزخ فرستاد،[1]و شجاعت و قوت آن شیر بیشه هیجاء بمرتبۀ بود که مردی را بیکدست میگرفت و بر بام بلند می افکند تا آنکه بکر بن عمران ضربتی بر روی مکرم او زد و دندان او را افکند و باز آن شیر خدا بهر سو که رو می آورد کسی در برابر او نمی ایستاد[2]چون محاربه او عاجز شدند بر بامها بر آمدند و سنگ و چوب بر او میزدند،و آتش بر نی میزدند و بر سر آن سرور،میانداختند،چون آن سید مظلوم آنحالت را مشاهده و از حیات خود ناامید گردید شمشیر کشید و بر آن کافران حمله کرد،جمعی را از

********** صفحه 221 **********

پا در آورد،چون ابن اشعث دید که بآسانی باو دست نمیتواند یافت گفت ای مسلم چرا خود را بکشتن میدهی ما ترا امان میدهیم و بنزد ابن زیاد می بریم،و او اراده قتل تو ندارد(لعنت بر دروغ گو).

مسلم فرمود قول شما کوفیان اعتماد را نمی شاید،و از منافقان بی دین وفا نمی آید.

و این اشعار را انشاد میفرمود[3]:

(أقسمت لا اقتل الا حراً و ان رأیت الموت شیئاً نکراً)

(اکره ان أخدع أو اغراً رد شعاع النفس فاستقراً[4])

(أو یخلط البارد سخناً مراً کل امرء یوماً ملاق شراً)

(أضربکم و لا أخاف ضراً فعل غلام قط لن یفراً)

(و کل ذی غدر سیلقی غدراً(ضرا) ایضاً و یصلی فی المعادحر (جمراً)

خلاصه معنی قسم یاد کرده ام که نکشم مگر آزاده گان را،و اگر چه مرگ را چیز ناپسند میبینم،چون دوست ندارم که گول بخورم یا فریب داده شوم و نور و روشنائی نفس یا آفتاب برگشت و در جای خود مستقر شد شاید اشاره به این آیه باشد که در سوره فجر آیه28(ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیة مرضیة الخ)ای نفس آرمیده باز گرد بسوی پروردگارت خشنود پسندیده یا سرد را با تلخ و گرم مخلوط کنم،هر مردی روزی بدی را ملاقات خواهد کرد،میزنم و هیچ باکی ندارم،مانند کار غلامیکه هرگز فرار نمیکند،و هر صاحب خیانتی بزودی بنتیجه خیانت خود خواهد رسید و نیز در قیامت در آتش سوزان

********** صفحه 222 **********

خواهد افتاد.

و خوارزمی در ص209این رجز را این طور نقل کرده.

(اقسمت لا اقتل الا حراً و ان رأیت الموت شیئاً مراً)

(کل امرء یوماً ملاق شراً رد شعاع النفس فاستقراً)

(اضربکم و لا أخاف ضراً ضرب همام یستهین الدهراً)

(و یخلط البارد سخناً مراً و لا اقیم للامان قدراً)

(أخاف ان أخدع أو أغراً)

و در لهوف و مناقب ابن شهر آشوب ج4ص93و دیگر کتب طور دیگر نقل کرده اند مراجعه شود.

چون آن شیر بیشه هیجاء از کثرت مقاتله اعداء و جراحتهای آن مکاران بی وفا مانده شد ضعف و ناتوانی بر او غالب گردید،ساعتی پشت بدیوار داد،چون ابن اشعث بار دیگر امان بر او عرضه کرد بناچار تن بامان در داد،با آنکه میدانست که کلام آن بیدینان را فروغی(روشنی)از صدق نیست.

با ابن اشعث گفت که آیا من در امانم؟گفت بلی،با رفیقان او خطاب کرد که آیا مرا امان داده اید؟گفتند بلی،دست از محاربه برداشت،و دل بر کشته شدن گذاشت.

بروایت سید بن طاووس هر چند ایشان بر او أمان عرض کردند قبول نکرد و در مقاتله اعدا اهتمام می نمود تا آنکه جراحت بسیار یافت،و نامردی از عقب او در آمد،و نیزه بر پشت او زد،و او را برو انداخت،آن کافران هجوم

********** صفحه 223 **********

آوردند،و او را دستگیر کردند[5].
(گرفتاری مسلم بن عقیل)

ابن اشعث گفت که مسلم را بر استری سوار کردند و اسلحه را از او گرفتند در اینحال حسرت از دل پر درد برکشید،و سیلاب اشک از دیده بارید و گفت(انا لله و انا الیه راجعون)ما از خداییم و بسوی او بر میگردیم.

عبیدالله بن عباس بن مرداس گفت ای مسلم چرا گریه میکنی آن مقصد بزرگی که تو در نظر داری این آزارها در تحصیل آن بسیار نیست.

مسلم گفت گریه من برای خود نیست،و لیکن بر حال امام حسین علیه السلام و اصحاب او میگریم که بفریب این منافقان غدار(حیله گر)از یار و دیار جدا شده اند و روی باینجانب آورده اند و نمیدانم که چه بر سر ایشان خواهد آمد.
(وصیت مسلم بابن اشعث)

پس متوجه ابن اشعث گردید و گفت میدانم بر امان شما اعتمادی نیست،و مرا بقتل خواهند آورد،التماس دارم که از جانب من کسی بفرستی بسوی حضرت امام حسین علیه السلام که او بمکر کوفیان و وعده های دروغ ایشان ترک دیار خود نکند،و بر احوال پسر عم غریب مظلوم خود مطلع گردد،زیرا که میدانم

********** صفحه 224 **********

که او امروز یا فردا متوجه اینجانب می گردد،باو بگوید که پسر عم تو میگوید که برگرد پدر و مادرم فدای تو باد،که من در دست ایشان اسیر شده مترصد(منتظر)قتلم،و اهل کوفه همان گروهند که پدر تو آرزوی مرگ میکرد که از نفاق ایشان رهائی یابد.

ابن اشعث تعهد این امور نموده مسلم را بدر قصر ابن زیاد آورد و احوال او را بعرض آن ولد الزنا رسانید،ابن زیاد گفت ترا با امان چه کار بود من ترا نفرستادم که او را امان بدهی.
(آب طلبیدن مسلم بن عقیل)

چون آن غریق محنت و بلا را بر در قصر آن ولد الزنا باز داشتند تشنگی بر او غالب شد و اکثر اعیان کوفه بر در قصر نشسته بودند[6] انتظار دستور میکشیدند.

********** صفحه 225 **********

.

مسلم گفت ای منافقان بی وفا،جرعۀ آبی بمن دهید.

مسلم بن عمرو گفت که یک قطره آب نخواهی یافت تا حمیم جهنم را بیاشامی.

مسلم بن عقیل فرمود مادرت بعزای تو بنشیند ای سنگین دل،جفا کار،و ای کمک کننده کفار و اشرار،تو سزاوارتری از من بشرب حمیم و خلود در جحیم.

پس حضرت مسلم از غایت ضعف و تشنگی بر دیوار تکیه داد،چون عمرو ابن حریث آن حالت را از آن حضرت مشاهده کرد غلام خود را فرمود که قدح آبی برای او آورد چون حضرت خواست بیاشامد،قدح پر از خون شد،آن آب را ریخت و آب دیگر طلبید،آن نیز چنین شد،در مرتبه سیم که خواست بیاشامد دندانهای مبارکش در قدح ریخت،گفت الحمدلله گویا مقدر نشده است که از آب دنیا بیاشامم؟
(ورود مسلم بن عقیل بر این زیاد)

در اینحال رسول ابن زیاد آمد و او را طلبید،چون مسلم داخل مجلس آن

********** صفحه 226 **********

لعین شد سلام نکرد،ملازم ابن زیاد گفت چرا سلام نکردی؟[7] مسلم فرمود که اگر مرا خواهد کشت چرا او را سلام کنم؟و اگر مرا نخواهد کشت سلام بر او بسیار خواهم کرد بعد از این،ابن زیاد گفت البته ترا خواهم کشت خواه سلام بکنی و خواه نکنی.

مسلم فرمود اگر بکشی بدتر از تو بهتر از مرا کشته است.

ابن زیاد از این سخن در خشم شد و زبان پلید خود را بناسزا گشود،و گفت ای عاق وای پراکنده کننده اهل اتفاق،بر امام خود خروج کردی و جمعیت مسلمانان را بپراکندگی مبدل گردانیدی و آتش فتنه را مشتعل ساختی؟

حضرت مسلم فرمود دروغ گفتی بلکه معاویه و پسر او یزید جمعیت مسلمانان را پراکنده کردند،و رخنه در دین خدا افکندند و تو و پدر تو که ولدالزنا و فرزند غلام ثقیف بود نائره فتنه و فساد در میان اهل اسلام افروختید و من امیدوارم که سعادت شهادت دریابم در دست بدترین خلق خدا،و به آبای کرام خود ملحق گردم،و آمدن من باین شهر برای آن بود که اهل این دیار بما نوشتند که تو و پدر تو بدعتها در دین خدا احداث کردید،و نیکان را بیگناه کشتید و اعمال کسری(ملک فرس)و قیصر(ملک روم)را در میان مسلمانان جاری کردید،ما آمدیم که مردم را بکتاب خدا و سنت رسول امر فرمائیم،و بعدالت در میان ایشان رفتار نماییم،خدا حکم کند در میان ما و شما،بحق و راستی و او بهترین حکم کنندگان است.

ابن زیاد گفت خدا شما را اهل امر ندانست.

********** صفحه 227 **********

حضرت مسلم فرمود پس که از ما سزاوارتر است،بخلافت و امامت؟ابن زیاد گفت یزید.

حضرت مسلم فرمود که راضی شده ایم بحکم خدا در میان ما و شما[8]

********** صفحه 228 **********

سخنان بسیار در میان ایشان گذشت،آن ملعون ناسزای بسیار بحضرت امیرالمؤمنین و حضرت امام حسین علیه السلام و عقیل گفت.

حضرت مسلم فرمود چون مرا خواهی کشت بگذار که یکی از حاضران را وصی خود گردانم،که بوصیتهای من عمل نماید،ابن زیاد گفت بگو آنچه خواهی.
(وصیت مسلم بن عقیل علیه السلام [9]

حضرت مسلم رو بعمر بن سعد بن وقاص آورد و گفت میان من و تو قرابتی هست وصیت مرا قبول کن،آن ملعون برای خوش آمد ابن زیاد گوش بسخن او نداد.

ابن زیاد گفت که با تو رابطه قرابت دارد چرا از قبول وصیت او امتناع می نمائی؟عمر چون از ابن زیاد دستوری یافت جناب مسلم را گرفته بکنار قصر برد.

حضرت مسلم فرمود:

وصیت اول من آنست که در این شهر هفتصد درهم قرض دارم شمشیر و زره مرا بفروش و قرض مرا ادا کن.

وصیت دوم من آنست که چون مرا بقتل آورند بدن مرا از ابن زیاد رخصت بطلبی و دفن نمائی.

وصیت سیم من آنکه بحضرت امام حسین علیه السلام بنویسی که کوفیان بیوفائی کردند و پسر عم ترا یاری یکردند،بر وعده های ایشان اعتماد مکن،و باین صوب(ناحیه)میا.

********** صفحه 229 **********

ابن زیاد چون وصیتها را شنید گفت ما را با مال او کاری نیست هر چه گفته است چنان گفت،و ما چون او را بقتل آوریم،در دفن کردن بدن او مضایقه نخواهیم کرد.

و اما حسین اگر ارادۀ ما ننماید ما ارادۀ او نمی نمائیم[10].
(شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام)

پس ابن زیاد بکر بن حمران را طلبید که مسلم در آن روز ضربتی بر سر او زده بود گفت مسلم را ببر ببام قصر و او را گردن بزن و سرش را با تنش از قصر بزیر انداز.

********** صفحه 230 **********

.

مسلم فرمود که اگر ولد زنا نبودی و میان من و تو قرابتی می بود امر بقتل من نمی کردی،[11]پس آن ملعون دست آن سلاله اخیار را گرفت و بر بام قصر برد،در اثنای راه زبان آن مقرب اله بحمد و ثنا و تکبیر و تهلیل و تسبیح حق تعالی و صلوات بر سید انبیاء و اهل بیت آن حضرت جاری بود،و با حق زبان بمناجات گشوده میگفت که خداوندا تو حکم کن میان ما و میان این گروهی که ما را فریب دادند،و دروغ گفتند و بوعدۀ خود وفا نکردند،[12]چون لعین بد


_______________________________________
[1] در ناسخ ج2ص90گوید:صد و هشتاد تن از آن جماعت را با تیغ در گذرانید.و در قمقام ص305گوید بروایتی هشتاد نفر را بدوزخ فرستاد.

[2] خوارزمی در مقتل خود ص209و ناسخ ج2ص90دارد که محمد بن اشعث جون شجاعت را دید پیش ابن زیاد فرستاد که مدد بفرست پانصد نفر از شجاعان لشگر فرستاد آنها هم کشته شدند.

بار دیگر فرستاد که مدد بفرست.

ابن زیاد در خشم شد و گفت مادر بعزای تو نشیند یک مرد این همه از شما را کشته پس اگر بجنگ کسی ترا میفرستادم که از مسلم شجاع تر بود(یعنی حسین ع)تو چه میکردی؟

محمد بن اشعث در جوابش نوشت ای امیر گمان میکنی تو مرا بجنگ بقالی از بقالهای کوفه یا زارعی از زارعین حیره فرستادۀ مگر نمیدانی مرا بجنگ شیری درنده و شمشیری پرنده فرستادۀ و آن شمشیر در دست شجاعی دلیر و شاهی دلاور از عشیرت پیغمبر است،این وقت ابن زیاد پانصد مرد جنگی دیگر فرستاد و گفت مسلم را امان بده که غیر از این راه دست باو نخواهی یافت.

[3]ناسخ ص92از ج2.

[4]در قمقام ص306و بحار ج44ص352(رد شعاع الشمس فاستقرا)و در بعض نسخ(غاب)نقل شده.

[5] در ناسخ ج2ص93گرفتاری مسلم را باین نحو ذکر فرموده که خلاصه اش این است چاهی در راه مسلم کندند و سرش را پوشانیدند آنوقت مسلم در چاه افتاد توانستند دستگیرش نمایند.

محمد بن اشعث شمشیری بر چهره همایونش فرود آورد بطوریکه از بالای بینی او گذشت و دندانهای بالای مسلم پراکنده شد.

[6] من جمله عمارة بن عقبة بن ابی معیط،و عمرو بن حریث،و مسلم بن عمرو،و کثیرین شهاب بودند و کوزه بزرگ سرشار از آب زلال حاضر بود.

مسلم بن عقیل روی با آن گروه کرد،و فرمود:مرا پارۀ از این آب دهید.

مسلم بن عمرو گفت ای پسر عقیل آبی سرد و گوارا نگریستی؟قسم بخدا قطرۀ از این آب بهره نخواهی یافت تا کاهی که از حمیم جهنم سیر آب شوی.

مسلم فرمود وای بر تو بگو تو چه کسی و از کجائی؟گفت من آن کسم که حق را شناختم زمانیکه تو انکار کردی و امام خویش را نصیحت نمودم زمانیکه تو به نیرنگ سخن گفتی،و او را اطاعت کردم وقتیکه تو مخالفت نمودی

. اینک من مسلم بن عمرو باهلی هستم.

حضرت مسلم فرمود مادر تو بگرید ای پسر باهله،جفاکار ستم پیشه قسی القلب تو سزاوار تری از من بشرب حمیم و خلود جحیم(ناسخ ج2ص65).

[7] در ناسخ ج2ص97یکتن از حارسان دربار،بر مسلم بانگ زد که بر امیر سلام کن،فرمود وای بر تو ساکت شو،بخدا قسم او بر من امیر نیست(امیری حسین و نعم الامیر)زبان حال است نه مقال.

[8] در ناسخ ج2ص100دارد که ابن زیاد گفت هان ای مسلم گمان میکنی که در امر خلافت شما را بهرۀ ایست؟

حضرت مسلم فرمود سوگند بخدای گمان نمیکنم بلکه یقین میدانم،گفت اکنون بگوی از بهر چه بدین بلد آمدی؟و امر مردم را مجتمع بود پراکنده ساختی و اختلاف کلمه در میان ایشان انداختی؟

مسلم فرمود:من در این شهر از بهر آن آمدم که شما معترف منکر شدید و منکر معروف آمدید و بی رضای مردم بر گردن مردم پای نهادید،و امارت بدست آوردید،و بغیر حکم خدای،حکم خود را بر ایشان سلطنت آوردید پس ما آمدیم تا در میان ایشان امر بمعروف و نهی از منکر فرمائیم،و ایشان را باحکام کتاب خدا و سنت مصطفی دعوت نمائیم،چه ما اهل اینکاریم.

ابن زیاد از این کلمات سخت در غضب شد و گفت ای فاسق،تو چه کسی باشی که بدین صفات خویشتن را بستائی؟تو اندر مدینه بشرب خمر شاغل بودی.

مسلم فرمود مرا با شرب خمر نسبت میکنی؟همانا خدای میداند که تو دانسته این دروغ میزنی و بکذب این سخن میرانی و من چنان نیستم که تو میگوئی،و تو بشرب خمر سزاوارتری از من،و تو آن کسی که بتمام اهتمام در ریختن خون مسلمانان حریصی-و از پس چندین قتل زشت که کار ذاتی تو است خویشتن را شاغل لهو و لعب میداری الخ.

[9] جلاء العیون ص531و ناسخ ج2ص98.

[10] در ناسخ ج2ص98وصیت نامه را اینطور نقل فرمود که حضرت مسلم فرمود:

اول وصیت من شهادت بوحدانیت خدای یکتا که شریک ندارد و نبوت محمد مصطفی که بنده و رسول خدا است و اینکه علی ولی خدا است.

و صیت دوم آنکه من در این شهر هزار درهم قرض کرده ام زره مرا بفروشید و قرض مرا ادا کنید.

وصیت سوم آنکه خبر دار شده ام که امام حسین علیه السلام با زنان و فرزندان بسوی کوفه کوچ کرده اند بنویس بر گردد تا مثل من مبتلا نگردد.

عمر سعد در جواب گفت آنچه از کلمه شهادت یاد کردی همگان بدین کلمه هم داستانیم،و آنچه از بیع زره فرمودی ما اولائیم در این امر،اگر خواهیم دین تو را ادا کنیم و اگر نخواهیم نکنیم و آن وصیت که در حق حسین نمودی،دانسته باش که حسین ناچار است که بسوی ما سفر کند و بدست ما

. بتمام سختی کشته شود،آنگاه روی بابن زیاد کرد و گفت دانی مسلم چه گفت؟و چه جواب شنید؟و صورت حال را بعرض رسانید.

ابن زیاد گفت مرد امین خیانت نمیکند لکن گاهی خائن بلفظ در شمار امین میرود،و خداوند زشت کند ترا که ودیعت را ضایع گذاشتی و از کشف اسرار باک مداشتی،اگر مرا امین اسرار خویش میداشت سر او را بپوشیدم و در اسعاف حاجت او بکوشیدم.

اما ای پسر سعد وقاص،بدین گناه که تو کردی و در امانت پسر عم خود خیانت ورزیدی،اول کس تو خواهی بود که بجنگ حسین بن علی فرمان خواهی یافت.

آنگاه روی بمسلم آورد و گفت ای پسر عقیل،بر امام خود بیرون شدی و شق عصای مسلمین فرمودی الخ.

[11] قصد مسلم آن بود که بفهماند که ابن زیاد پدرش زنا زاده اند و هیچ نژادی و نسبی از قریش ندارند(ناسخ ص102از ج2).

[12] در ناسخ ج2ص103دارد که چون بفراز بام رسید مسلم فرمود مرا




********** صفحه 231 **********

.

کردار،آن زبده ابرار،و نقاوه(پاکیزه)اخیار را بر بام قصر بر آورد و شهد شهادت بکام آن سعادتمند رسانید و سر و بدن شریفش را از بام قصر بزیر افکند و خود لرزان بنزد ابن زیاد آمد،ابن زیاد گفت سبب تغییر حال تو چیست؟گفت چون مسلم را بقتل آوردم مرد سیاه مهیب دیدم که در برابر من ایستاده و انگشتهای خود را بدندان میگزد.

(صفحه232)

و بروایت دیگر[1]پیش از کشتن اینحالت را مشاهده نمود و دستش خشک شد چون خبر به پسر زیاد رسید او را طلبید و بعد از استعلام حال آن شقی تبسمی کرد و گفت چون میخواستی بخلاف عادت کاری بکنی دهشت بر تو مستولی گردید و خیالی در نظر تو آمد.

پس آن ملعون دیگری را بر بام فرستاد.

چون او اراده قتل مسلم کرد صورت حضرت رسالت را دید و از ترس آن حضرت زهره اش آب شد و در همان ساعت بمرد.

پس ابن زیاد شامی ملعونی را فرستاد که بکار او پرداخت،چون مسلم بریاض جنان انتقال نمود.
(قتل هانی بن عروه)

ابن زیاد هانی را طلبید،و بقتلش فرمان داد.

در ناسخ ج2ص104فرموده در اینوقت محمد بن اشعث برخاست و گفت ای امیر،تو مکانت و منزلت هانی را در این شهر دانسته و قوم و قبیله او را شناختۀ،مرا مطمئن خاطر ساختی تا او را بنزد تو آوردم،و روا ندارم که مردم این شهر با تو دشمن شوند،او را بمن بخش،گفت روا باشد،و زود پشمیان شد،و فرمان داد که هانی را ببازار برند و در میدانیکه گوسفند میفروشند گردن زنند.

پس هانی را دست بسته از دارالامارة بر آوردند و او فریاد برمیداشت که(و امذحجاه و لا مذحج لی الیوم)ای طایفه مذحج کجائید و مذحجی امروز

********** صفحه 233 **********

مرا نیست.(و اعشیرتاه و أین منی عشیرتی[2])ای عشیره من کجا امروز مرا عشیره هست.؟

مسعودی در مروج الذهب گوید:چهار هزار مرد زره پوش با هانی سوار میشد،و هشت هزار پیادۀ فرمان پذیر داشت،و چون احلاف(هم قسم های خود)را از قبیله کنده و دیگر قبائل دعوت میکرد سی هزار مرد زره پوش او را اجابت مینمودند،این هنگام که او را بجانب بازار میراندند چند که صیحه میزد،و مشایخ(بزرگان)قبائل را بنام یاد میکرد،و وامذحجاه میگفت،هیچکس او را جواب نداد،قوت کرد و دست خود را از بند رها ساخت،گفت آیا عمودی یا کاردی یا سنگی یا استخوانی نیست که من با آن جهاد کنم،یاران ابن زیاد،او را گرفتند و این بار محکم بستند و گفتند:گردن بکش،گفت من بعطای(دادن)جان خود سخی نیستم و بر قتل خود اعانت شما نخواهم کرد،یک تن غلام ابن زیاد که رشید ترکی نام داشت گردن هانی را با تیغ بزد،هانی گفت بازگشت بسوی خداست،ای پروردگار من،بسوی رحمت تو و رضوان تو می آیم[3].

عبدالله بن زبیر اسدی در مرثیه مسلم بن عقیل و هانی،این اشعار را انشاد کرد.

و بروایتی فرزدق این اشعار را در مرثیه مسلم و هانی گفته و عبدالله بن زبیر از فرزدق روایت کرده.

(فان کنت لا تدرین مالموت فانظری الی هانی فی السوق و ابن عقیل)

(الی بطل قد هشم السیف وجهه و آخر یهوی من جدار قتیل)

(أصابهما فرخ البغی فأصبحا أحادیث من یسری بکل سبیل)

(تری جسداً قد غیر الموت لونه و نضح دم قد سال کل مسیل)

(فتی کان أحیی من فتاة حییة و أقطع من ذی شفرتین صقیل)

(أیرکب أسماء الهمالیج آمناً و قد طالبته مذحج بذحول)

(تطیف حفافیه مراد و کلهم علی رقبة من سائل و مسئول)

(فان آنتم لم تثاروا بأخیکم فکونوا رقبة بغایا ارضیت بقلیل)

خلاصه معنا پس اگر نیمدانی مرگ چیست؟پس نظر کن در بازار،بهانی و مسلم بن عقیل،نگاه کن بشجاعی که شمشیر صورتش را شکسته،و نگاه کن بآن دیگر که از بالا بزیر افکنده در حالیکه کشته شده،ولد زنائی مثل ابن زیاد بآن دو نفر اینطور برخورد کرده،که هر ره گذری این قصه را نقل میکند،دیده است جسدیرا مرگ رنگ آن را تغییر داده،و از هر ره گذری خون جاریست.

جوانیکه حیاءاش بیش از دختر با حیاء بود،و برنده تر از شمشیر دو سر صیقل داده شده.آیا اسماء[4] بر قاطر خوش رفتار سوار باشد با امنیت؟!و بردستیکه طایفه مذحج خون او را مطالبه میکنند،دور میزند دو طرف طایفه مراد که طایفه هانی هستند و همه منتظر فرصت هستند که از سائل و مسئول انتقام کشند،و اگر شما انتقام برادر خود را نمیکشید پس زنا زاده باشید که بکمی راضی است.

(چون ابن زیاد از قتل هانی بپرداخت گفت تا سر مسلم و هانی را برگرفتند

********** صفحه 235 **********

و بدن ایشان را بگرد کوی و بازار بگردانیدند،و در محله گوسفند فروشان بر دار زدند.

اینوقت قبیله مذحج جنبشی کردند و تن ایشان را از دار بزیر آوردند و بر ایشان نماز گذاشتند و بخاک سپردند[5].
(زبانجال حضرت مسلم از جوهری)

خداوندا به شهر کوفه خوارم غریب و بیکس و بیغمگسارم

ندارم یک نفر یار و عزا دار اگر من در غریبی جان سپارم

ز سوز تشنگی و زخم بسیار امید زندگی دیگر ندارم

ندارم چسان آن بیکسان را میان اینهمه دشمن گذارم

من اند کوفه با صد گونه خواری براهت جان شیرین می سپارم

تن مجروح سنگ از بالای هر بام که گویا من اسیر زنگبارم
(و له أیضا)

در کوفه بزیر تیغ خونبار میگفت بناله مسلم زار

کی ابن غریب بی یار

دیگر بقیامت است دیدار ای شاه زمان خدا نگهدار

ای مایۀ افتخار مسلم دیگر مکش انتظار مسلم

در کوفه گذشت کار مسلم

دیگر بقیامت است دیدار ای شاه زمان خدا نگهدار

********** صفحه 236 **********

زنهار تو ترک این سفر کن از فتنۀ کوفیان حذر کن

رو جانب کشور دیگر کن

دیگر بقیامت است دیدار ای شاه زمان خدا نگهدار

کوفی خبر از خدا ندارد رحم و صفت و وفا ندارد

کاری بجز از جفا ندارد

دیگر بقیامت است دیدار ای شاه زمان خدا نگهدار

اول بمن احترام کردند بر دور من ازدحام کردند

مهمانداری تمام کردند

دیگر بقیامت است دیدار ای شاه زمان خدا نگهدار

جلاد ستاده در بر من با خنجر کین برابر من

خواهد که جدا کند سر من

دیگر بقیامت است دیدار ای شاه زنان خدانگهدار

ای ابن عم بزرگوارم چون جان بره تو می سپارم

جان تو و طفلهای زارم

دیگر بقیامت است دیدار ای شاه زمان خدا نگهدار
(و له أیضاً)

مسلم اندر کوفه چون بی یار شد دستکیر فرقۀ کفار شد

آنزمان کز زندگانی شست دست گردن کج زیر تیغ کین نشست

با زبانحال از بالای بام گفت ایشاه شهیدان السلام

السلام ای زاده زهرا حسین السلام ای پادشاه عالمین

ای حسین ای زادۀ خیر البشر خوب داری از پسر عمت خبر

********** صفحه 137 **********

شکوه ها دارم ز دست کوفیان الامان از ظلم کوفی الامان

ای پسر عم وقت رفتن آمده قاتلم از بهر کشتن آمده

جان مسلم شد فدای جان تو در غریبی من شدم قربان تو

ای حسین از کوفه کن قطع نظر زین سفر ای شاه خوبان در گذر

گر بیائی کوفه بی یاور شوی بی برادر بی علی اکبر شوی

گر بیائی کوفه ای شاه زمان میشوی چون من اسیر کوفیان

گر بیائی کوفه قربانت کنند وقت مردن سنگ بارانت کنند

گر بیائی کوفه فخر بشر میشود از کین سکینه بی پدر

گر بیائی کوفه ای شاه کبار میشود زینب اسیر و خوار و زار

گر بیائی کوفه ای سلطان دین از جفای کوفیان دارم یقین

باید اول ترک جان سر کنی منزل آخر روی خاکستر کنی
(فرستادن ابن زیاد سر مسلم و هانی را بشام)

از آن سوی ابن زیاد تصمیم گرفت که سر مسلم و هانی را بنزد یزید پلید بفرستد،کاتب خود عمرو بن نافع را طلب کرد و گفت قصه مسلم و هانی را بسوی یزید بنویس،عمرو در این قصه اطاله مکتوب را مطلوب دانست،و در حق هانی و ابن عقیل مفصل نوشت،و اول کسی بود که در نامه اطاله مقاله را نوعی از محاسن شمرد،ابن زیاد چون آن بدید،گفت چیست این فضول در کلام و تطویل نابهنگام؟بدینگونه رقم کن.

اما بعد سپاس خداوندی را که حق امیرالمؤمنین را مأخوذ داشت و دشمن او را کفایت کرد،همانا مسلم بن عقیل در این شهر در خانه هانی بن عروه پناهنده آمد از بهر ایشان کمین جایها مرتب داشتم و عیون و جواسیس بکاشتم تا

********** صفحه 238 **********

هر دو تن را بدست آوردم و گردن زدم،و سرهای ایشان را همراه هانی بن أبی حیه،و زبیر بن أروح،روان داشتم،و ایشان اهل اطاعت و نصیحت اند،و از طریق صداقت و پرهیزکاری بیرون نشوند،امیرالمؤمنین صورت حال را از ایشان سؤال فرماید،تا آنچنان که هست آگاهی دهند والسلام.

بالجمله هانی بن ابی حیه،و زبیر بن اروح،نوشته ابن زیاد را گرفتند و سر مسلم و هانی را با خود برداشتند و هر چه زودتر روانه دمشق شدند،و این اول سری بود که از خاندان رسالت که از عراق بدمشق حمل دادند،بعد از ورود بدمشق یزید علیه اللعنه نیک شاد شد و ایشان را نیکو بنواخت.

(نامه تشکر یزید بابن زیاد)

و در پاسخ ابن زیاد بدینگونه نوشت.

اما بعد ای پسر زیاد از فرمان من سرپیچی نکردی چنان زیستی که من خواستم،چنان کار کردی که خردمند دور اندیش کند،و چنان حمله افکندی که شجاع قوی القلب افکند،و تقدیم خدمت کردی،و گمان مرا در حق خود بیقین پیوستی،همانا فرستادگان ترا حاضر ساختم،و ایشان را صاحب رأی متین و فضل مبین شناختم و از آنچه لازم بود پرسش نمودم،و بدانچه لایق شمردم القا کردم.

همانا بمن رسیده که حسین بن علی طریق عراق میپیماید،واجب است که دیدبانها بگماری و مردان با اسلحه تمام در کمین گاهها باز داری،و هر کس را ظن میرود مخالف است حبس کنی و هر کس متهم است بکشی،و هر روز خبرهای تازه را برای من بنویسی.

و در قمقام گوید در نسخه دیگر دارد هر کس را ظن مخالفت داری حبس

********** صفحه 239 **********

کن و هر کس متهم است بگیر و نکش مکر کسی که با تو جنگ کند.

و در روایة ابن نما دارد که یزید بابن زیاد نوشت بمن خبر رسیده که حسین بطرف کوفه میآید و بدرستیکه مبتلا شده به او زمان تو از بین زمانها و بلد تو از بین بلدها و تو نیز مبتلا شده از بین عمال.

(و عندها تعتق أو تعودا عبداً کما تعبد العبیدا)

آیا در چنین وقت چون آزادگان کار میکنی و آزاده میروی یا بکردار عبید باز میشتابی و عبد میشوی.

در ناسخ ص109ج2فرمود،از این کلمات نیز کنایتی جسته و لطیفۀ بسته چه زیاد بن ابیه را پسر عبید می گفتند،و عبید عبدی از بنی ثقیف بود،او را زیاد بخرید و آزاد کرد و از آن پس معاویه زیاد را برادر خویش و پسر ابوسفیان خواند،بالجمله یزید او را میآگاهاند که اگر نیکو رزم کنی و حسین را بشکنی نسبت بقریش میرسانی و نبیره ابوسفیان خواهی بود،و اگر نه بازگشت خواهی کرد و نبیره عبید خواهی بود.


_________________________________________
. بگذار تا دو رکعت نماز بگذارم آنگاه بآنچه مأموری میکنی،گفت:روا نباشد،مسلم بگریست و این شعر بگفت:

جزی الله عنا قومنا شر ما جزی شرار الموالی بل أعق و أظلما

هم منعونا حقنا و تظاهروا علینا و راموا أن نذل و نرغما

اغازوا علینا یسفکون دمائنا و لم یرتبوا فینا ذماما و لا دماً

فنحن بنوا المختار لاخلق مثلنا نبی أبت ارکانه ان تهدما

فأقسم لولا جیئکم آل مذحج و فرسانها و الجر فیها المقدما

در پاورقی فرمود خلاصه اشعار.خدا قوم ما را سخت ترین کیفر دهد،ما را از حق خویش باز داشته،در صدد خواری ما بر آمدند،خون ما را ریخته و احترام ما نگذاشتند،در صورتیکه ما فرزند پیغمبری هستیم که ارکان دین او،ویران شدنی نیست.

در این وقت بکر بن حمران گفت الحمدلله که خدا مرا بر تو سلطنت داد این بگفت و تیغ براند،شمشیر او کارگر نیفتاد،مسلم فرمود ای بنده در عوض خون تو این خراش که برگردن من آوردی کافی نیست؟چون این سخن بابن زیاد رسید گفت هنگام مرگ بمفاخرت سخن کرده،و بالجمله در ضربت دوم مسلم را شهید کرد و دهشت زده از قصر یزید آمد الخ.

[1] در ناسخ ج2ص104از کتاب عبدالله بن محمد رضا حسینی نقل کند.

[2] مقتل خوارزمی ص214.

[3] در قمقام ص310گوید عبدالرحمن بن حصین مرادی آنواقعه مشاهده مینمود و فرصت نگاه میداشت،تا رشید را در خازر که با عبیدالله بود بدید نیزه خویش برداشته گفت قتلنی الله ان لم أقتلک(خدا مرا بکشد اگر ترا نکشم)و بر او حمله کرد و با طعن سنانش بکشت.

[4] اسماء:نام شخصی است که ابن زیاد،او را با عمرو بن حجاج و محمد ابن اشعث بطلب هانی فرستاد.(کذا فی الهامش الناسخ ج2ص106)

********** صفحه 234 **********

[5] ناسخ ج2ص106.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل شصت و پنجم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 3:22 am

********** صفحه 240 **********

(فصل شصت و پنجم):در ذکر شهادت محمد و ابراهیم پسران مسلم بن عقبل علیه السلام


در بحار ج45ص100و عوالم ج17ص353و هر دو از امالی شیخ صدوق مجلس(19)حدیث دو بسند خود از ابی محمد شیخ و بزرگ اهل کوفه روایت کرد که چون حسین بن علی علیه السلام کشته شد.

دو پسر کوچک از لشکر گاهش اسیر شدند،و آنها را نزد عبیدالله آوردند زندانبان را طلبید و گفت این کودک را ببر و خوراک خوب و آب سرد به ایشان مده و بر آنها تنک به گیر،آن دو کودک روز را روزه می گرفتند و چون شب میشد دو قرص نان جو،و یک کوزه آب خالص برای ایشان میآورد،پس چون یکسال بهمین منوال گذشت،یکی از این دو بدیگری گفت ای برادر مدتی است ما در زندانیم و دارد عمر ما فانی و بدن ما کاسته میشود.

پس اگر این پیر مرد آمد او را دانا کن و بگو ما از اهل بیت پیغمبریم شاید بما توسعۀ در خوراک بدهد و آبی بیشتری برای ما بیاورد.

پس چون شب فرا رسید و آن پیرمرد دو نان و یک کوزه آب آورد.

پسر کوچک فرمود ای پیرمرد آیا محمد را میشناسی؟گفت چگونه نشناسم و حال آنکه او پیغمبر من است؟!.

آن کودک فرمود آیا میشناسی جعفر بن ابیطالب را؟!گفت چگونه

********** صفحه 241 **********

نمیشناسم و حال آنکه خداوند باو دو بال داد با ملائکه پرواز میکند هر طور که بخواهد.

فرمود آیا میشناسی علی بن ابیطالب علیه السلام را؟گفت:چگونه علی را نشناسم و حال آنکه او پسر عم پیغمبر من و برادر او است.فرمود ای پیرمرد پس بدان ما از عترت پیغمبر تو هستیم و ما فرزندان مسلم بن عقیل بن ابیطالبیم،بدست تو اسیریم خوراک خوب میخواهیم بما نمیدهی،آب سرد میخواهیم بما نمیدهی،و بر ما تنک گرفتۀ.پس آن پیرمرد خود را روی قدمهای ایشان انداخت وبنا کرد بوسه زدن و عرض کرد،جانم فدای جان شما و صورتم سپر صورت شما باد ای عترت پیغمبر خدا که برگزیده است،این در زندان جلو روی شما باز است پس از هر راهیکه میخواهید بروید.

چون شب در رسید دو قرص نان و یک کوزه آب آورد،و راه را بایشان نشان داد و عرض کرد در شب راه بروید و در روز پنهان شوید،تا خداوند برای شما فرجی فرماید،پس آن دو کودک همین کار کردند،و چون شب در رسید،برخورد کردند بر پیره زنی که در خانه اش ایستاده بود.

و فرمودند ای پیرزن ما دو کودک کوچک و غریب و تازه و راهرا نمیدانیم،و شب ما را فرو گرفت امشب ما را میهمان کن فردا صبح براه میفتیم.
(میهمان کردن پیره زن دو طفلان مسلم را)

آن پیره زن گفت شما چه کسی باشید؟ای دوست من که بوی خوش از شما بمشامم میرسد که همچه بوی خوشی بمشامم نخورده بود.

فرمودند ای پیره زن ما از عترت پیغمبر توایم که از زندان ابن زیاد فرار کردیم،از ترس کشته شدن،پیره زن گفت ای حبیب من شوهری دارم که

********** صفحه 242 **********

فاسق است و در لشکریان ابن زیاد واقعه کربلا را شاهد بوده،میترسم در اینجا بچنگ او افتید و شما را بکشد،فرمودند همین شب را ما بسر ببریم چون صبح شود براه افتاده میرویم.

پیره زن گفت بگذارید خوراکی بیاورم بخورید رفت و برای ایشان طعام آورد،خوردند و آب نوشیدند،و بفراش در آمدند.

پسر کوچک بپسر بزرگ گفت ای برادر ما امیدواریم امشب را ایمن و آسوده باشیم،بیا با هم معانقه کنیم و همدیگر را ببوئیم پیش از آنکه مرگ بین ما جدائی اندازد،پس همین کار کردند و در آغوش هم خوابیدند.
(رسیدن شوهر پیره زن حارث)

چون پارۀ از شب رفت شوهر پیره زن که فاسق بود درب را آهسته زد،پیره زن گفت:کیست؟گفت منم،گفت چه سبب شده که این وقت شب آمده ای و هیچ وقت در این وقت نمیامدی؟گفت وای بر تو در را باز کن پیش از آنکه عقلم پرواز کند،و زهره ام از شدت بلا بترکد،زن گفت وای بر تو چه شده مگر،گفت دو کودک از زندان ابن زیاد فرار کرده اند.

و جارچی ابن زیاد گفته هر کس سر یک نفر ایشان را بیاورد هزار درهم جایزه دارد و هر کس دو نفر را بیاورد دو هزار درهم جایزه دارد.و من هر چه کردم که ایشان را پیدا کنم بدستم نیامدند،پیره زن گفت ای شوهر من بپرهیز که در قیامت محمد دشمن تو باشد،گفت وای بر تو دنیا را باید بدست آورد زن گفت دنیای بی آخرت بچه درد میخورد؟گفت تو از آنها طرفداری میکنی گویا در این موضوع اطلاعی داری؟بلند شو امیر ترا میطلبد.گفت امیر از من پیره زنی که در گوشه بیابانم چه میخواهد؟گفت من باید جستجو کنم در را

********** صفحه 243 **********

باز کن تا من استراحت کنم و چون صبح شود ببینم باید در چه راهی بروم برای پیدا کردن ایشان.

پس در را باز کرد و طعام و خوراکی از نان و آب آورد و او خورد،و چون پارۀ از شب گذشت صدای خرخر آن دو کودک را شنید،پس مثل شتر مست بحرکت آمد و مثل گاو بنا کرد صدا کند،و دست باطراف دیوار خانه میکشید و میرفت که ناگاه دستش به پهلوی کودک کوچک رسید آن کودک پرسید تو کیستی؟گفت من صاحب منزلم بگو بدانم تو کیستی؟آن کودک بنا کرد برادر بزرگ را حرکت دادن و گفت ای حبیب من بلند شو افتادیم در آنچه میترسیدیم.

صاحب منزل گفت کیستید شما،فرمودند ای پیره مرد اگر راست بگوئیم در امان هستیم؟گفت بلی.

گفتند در امان خدا و رسولش و در عهده خدا و رسولش میباشیم؟گفت بلی گفتند و محمد بن عبدالله ص بر این شاهد است؟گفت بلی،گفتند خدا بر آنچه گفتیم وکیل و گواهست؟گفت آری،گفتند ای پیره مرد ما از عترت پیغمبر تو محمدیم،از ترس کشته شدن از زندان او فرار کردیم.

گفت از مرگ فرار کردید و در مرگ واقع شدید،حمد خدائی را که شما را بدست من انداخت.

پس بلند شد و بازوی هر دو را بست و آن دو کودک با بازوی بسته شب را بسر بردند.
(کیفیت شهادت طفلان مسلم)

پس چون صبح شد غلام سیاهش که فلیح نام داشت صدا،زد و گفت این

********** صفحه 244 **********

دو کودک را بگیر و برو کنار فرات و سر ایشان را از بدن جدا کن و هر دو سر را بنزد من آور تا ببرم نزد ابن زیاد و دو هزار درهم جایزه ام را بگیرم،پس غلامش شمشیر برداشته و دو کودک را همراه برد مقدار کمی که رفتند.

یکی از آن دو کودک گفت ای سیاه چقدر تو شباهت داری بآن سیاهی که أذان گوی پیغمبر بود،غلام سیاه گفت مولای من مرا امر کرده شما را بکشم،شما چه کسی هستید؟گفتند ما از عترت پیغمبر تو محمدیم،از ترس کشته شدن از زندان ابن زیاد فرار کردیم و این پیره زن شما دیشب ما را میهمان کرد و مولای تو میخواهد ما را بکشد؟پس غلام افتاد بروی قدمهای ایشان و بنا کرد ببوسد و میگفت جانم فدای جان شما،رویم سپر روی شما باد،ای عترت پیغمبر که برگزیده خدا است،بخدا قسم کاری نکنم که محمد ص در قیامت دشمن من باشد،پس شمشیر را بکناری انداخت و خود را بآب انداخت و عبور کرد،مولای صدا زد ای غلام نافرمانی من کردی؟غلام گفت من مادام اطاعت تو کنم که معصیت خدا نکنی،و چون معصیت خدا کنی من از تو بیزارم در دنیا و آخرت،پس پسرشرا صدا زد و گفت ای پسر جان حلال و حرام دنیا را برای تو جمع کردم و باید دنیا را بدست آورد،پس بگیر این دو کودک را و ببر نزد فرات و گردن ایشان را بزن و سرشان را بیاور تا بنزد ابن زیاد ببرم و دو هزار درهم جایزه را بگیرم،پس پسرش آن دو کودک را گرفته میبرد که یکی از آن دو گفتند ای جوان من از آتش جهنم برای تو ترسانم،پسر گفت ای حبیب من شما که باشید؟گفتند ما از عترت پیغمبر تو محمدیم که پدر تو میخواهد ما را بکشد.

پسر بر قدمهای آن دو کودک افتاده و بوسید و آنچه آن غلام گفت همان را گفت و شمشیر را بکناری انداخت و خود را در آب انداخت و عبور کرد،پس

********** صفحه 245 **********

پدرش فریاد کشید ای فرزند نافرمانی من کردی؟گفت از خدا اطاعت کنم و ترا معصیت کنم برای من بهتر خواهد بود،تا اینکه خدا را نافرمانی کنم و اطاعت تو نمایم.

پیرمرد گفت این کار نکند جز خودم،و شمشیر را گرفته و رفت تا نزد فرات.چون آن دو کودک شمشیر برهنه را مشاهده کردند چشمانشان گریان شد و گفتند ای پیرمرد ما را ببر بازار و بفروش و از پول ما استفاده کن و نخواه فردای قیامت محمد دشمن تو باشد.

گفت این نخواهد شد مگر آنکه من شما را بکشم و سر شما را نزد ابن زیاد ببرم و دو هزار درهم جایزه بگیرم.

گفتند ای پیرمرد آیا قرابت ما را نسبت برسول الله حفظ نمیکنی؟گفت شما را با رسول خدا قرابتی نیست.

گفتند ای پیرمرد پس ما را ببر نزد ابن زیاد هر چه خواست درباره ما حکم کند،گفت راهی برای اینکار نیست جز آنکه بواسطه خون شما من باو تقرب جویم.

گفتند ای پیرمرد آیا کمی سن ما رحم نمیکنی؟گفت خدا در قلب من نسبت بشما رحم قرار نداده.

گفتند ای پیرمرد پس اگر ناچار از کشتن ما هستی بگذار ما چند رکعت نماز بخوانیم؟گفت نماز بخوانید اگر برای شما فائده دارد.

پس آن دو کودک چهار رکعت نماز خواندند و سر بآسمان بلند کردند و عرض کردند(یا حی یا حکیم یا أحکم الحاکمین أحکم بیننا و بینه بالحق)ای خدای زنده و دانا ای کسی که حکمت از همه حکم کنندگان مقدم است خود حکم کن بین ما و او بحق.

********** صفحه 246 **********

پس آن ملعون بلند شد و سر برادر بزرگ را از بدنش جدا کرد و سر را گرفت و در توبره خود گذاشت،و برادر کوچک خود را همی در خون برادر مالید و گفت میخواهم رسول خدا را اینطور خون آلود ملاقات کنم.

آن ملعون گفت عیب ندارد الان ترا هم ببرادرت ملحق میکنم،پس بلند شد و سر آن مظلوم را از بدن جدا کرد و در توبره گذاشت و بدن هر دو را در آب انداخت در حالیکه خون از آن بدنها میچکید.
(بردن سر دو طفلان بنزد ابن زیاد)

و آن دو سر را بنزد ابن زیاد برد،ابن زیاد روی کرسیه خود نشسته بود و بدستش عصای از خیزران داشت چون نظرش بآن دو سر افتاد سه مرتبه بلند شد و نشست.

پس گفت وای بر تو کجا اینها را یافتی؟گفت پیره زنی داشتم ایشان را میهمان نموده بود،گفت حق مهمان را نشناختی؟گفت نه.

گفت:این دو طفل چه گفتند بتو؟

گفت بمن گفتند ای شیخ ما را ببازار ببر وبفروش و از پول ما استفاده کن و نخواه که در قیامت محمد ص دشمن تو باشد.

گفت:تو چه در جواب گفتی؟گفت بایشان گفتم من باید شما را بکشم و سر شما را بنزد عبیدالله بن زیاد ببرم و دو هزار درهم جایزه بگیرم.

گفت:چه بتو گفتند:گفت بمن گفتند ما را ببر نزد ابن زیاد تا در ما حکم کند بآنچه میخواهد.

گفت:چه در جوابشان گفتی؟گفت:گفتم راهی نیست جز آنکه بواسط خون شما باو تقرب جویم.

********** صفحه 247 **********

گفت چرا زنده پیش من نیاوردی تا اینکه دو مقابل جایزه بتو بدهم که چهار هزار درهم باشد؟

گفت:این را صلاح ندیدم جز آنکه بخون ایشان بتو مقرب شوم.

گفت:دیگر چه گفتند بتو؟گفت:گفتند ای شیخ قرابت و خویشاوندی ما را برسول خدا حفظ کن.

گفت:تو چه گفتی؟گفت من گفتم شما را قرابتی برسول خدا نیست.

گفت:وای بر تو دیگر چه گفتند بتو؟گفت:گفتند ای پیره مرد بکوچکی ما رحم کن.

گفت:پس رحم نکردی بایشان؟گفت گفتم خدا در قلب من نسبت بشما هیچ رحمی قرار نداده.

گفت:وای بر تو دیگر چه گفتند بتو؟گفت گفتند بگذار ما چند رکعت نماز بخوانیم.

پس گفتم هر چه میخواهید نماز بخوانید اگر نفعی برای شما دارد.

گفت بعد از نماز چه گفتند؟گفت سر بآسمان بلند کردند و گفتند(یا حی یا حکیم یا أحکم الحاکمین أحکم بیننا و بینه بالحق).

عبیدالله بن زیاد گفت پس بدرستیکه احکم الحاکمین حکم کرد بین شما،کیست این فاسق را کارش را بسازد؟مردی شامی از جا بلند شد و گفت من برای اینکار آماده ام.

گفت اینرا ببر همانجائیکه گردن آن دو طفل را جدا کرد،گردنش را بزن و نگذار خونش بخون آن دو طفل مخلوط شود،و زود سرش برای من بیاور.مرد شامی برد و سرش را آورد و به نیزه زدند و آنجا نصب کردند بچه ها تیر و سنگ باو میزدند و می گفتند این قاتل ذریه رسول خدا ص است.

********** صفحه 248 **********
(شهادت طفلان مسلم بطریقی که ناسخ نقل کرده)

در ناسخ ج2ص110قصه شهید شدن طفلان حضرت مسلم را طور دیگر نقل فرموده،و خلاصه اش اینست که فرمود مکشوف باد که شهادت محمد و ابراهیم پسرهای مسلم را کمتر در کتاب پیشینیان دیده ام،الا آنکه اعصم کوفی میگوید:گاهی که ابن زیاد هانی را محبوس داشت چنانکه مرقوم شد.

مسلم از سرای هانی بیرون شتافت،و شیعیان خود را فراهم کرد،تا بر دارالاماره حمله افکند،پسرهای خود را بخانه شریح قاضی فرستاد تا در حمایت او بسلامت مانند.

دیگر نه از نام ایشان یاد میکند و نه از شهادت ایشان باز می گوید تا آنجا که می گوید.

و من بنده این قصه را از روضة الشهداء منتخب میدارم تا آنجا که می گوید اکنون بر سر سخن رویم.
(فرمان ابن زیاد درباره پسران مسلم)

همانا پسرهای مسلم بحکم پدر در خانه شریح قاضی بوند،تا گاهی که مسلم را شهید کردند،و ابن زیاد را آگاهی دادند که مردم این شهر دو تن پسران مسلم را پوشیده میدارند،ابن زیاد بفرمود تا در تمام شهر منادی ندا کند که هر کس پسرهای مسلم را در خانه خود نگاهدارد و بنزد من نیاورد خانه اش غارت شود و خونش هدر باشد.

شریح چون این ندا بشنید محمد و ابراهیم را پیش طلبید،و های های بگریست،گفتند:ای شریح این گریه چیست؟گفت بدانید که(پدر شما)

********** صفحه 249 **********

مسلم شهید شد،ایشان جامه چاک کردند،و خاک بر سر نمودند و فریاد(وا ابتاه واغربتاه)بر آوردند،شریح گفت:

ای برادر زادگان چندین مخروشید،و بر خون خویشتن و کید من مکوشید چه ابن زیاد شما را میطلبد تا در کجا بیابد،و تا شما را دست گیر نکند آرام نشود،و از صاحب خانه انتقام کشد،ایشان از ترس خاموش نشستند.

شریح گفت:شما روشنی چشم و چراغ دل منید،چنان رأی زده ام که شما را به امینی بسپارم تا با خود بمدینه برد،و بخیشان بسپارد،و پسر خود که اسد نام داشت فرمود که:شنیده ام که بیرون دروازه عراقین کاروانی بجانب مدینه میرود،این کودکان را،رسان و با امینی بسپار تا بمدینه برسانند،و هر یک را پنجاه دینار زد(طلا)سرخ بر میان بست،چون تاریکی جهان را فرو گرفت،اسد آن کودکان را برداشت و از شهر بیرون شتافت.

وقتی رسیدند که کاروانیان بار بسته و مقداری راه رفته بودند،اسد نظری افکند سیاهی از دور دیدار بود،روی با پسرهای مسلم کرد و گفت این سیاهی که دیدار میشود،کاروانیانند،قدری راه را و بیراه آگاه نبودند،قدری بدویدند و خسته شدند،و اثر قافله را گم کردند،چند نفر از کوفیان بایشان دچار شدند و شناختند که ایشان پسران مسلمند،پس هر دو را گرفته بنزد ابن زیاد بردند،و او فرمان داد که ایشان را زندان کنند،و نامۀ بیزید نوشت که پسران مسلم در زندانند تا چه فرمائی.
(رهائی دادن زندانبان پسران مسلم را)

اما زندانبان که مشکور نام داشت،از دوستان اهل بیت بود،و از آه و ناله

********** صفحه 250 **********

این کودکان هفت و هشت ساله اندوهناک گشت،و جای خوب بهر ایشان مهیا کرد و خورش و خوردنی حاضر ساخت،چند که توانست نیکو خدمتی کرد.و شب دیگر چون هوا تاریک شد،ایشان را برداشت و بر سر راه قادسیه آورد،و انگشتر خود را بایشان دارد،و گفت:این انگشتر از من نزد شما علامتی باشد چون بقادسیه رسیدید،بدین علامت برادر مرا آگاه کنید تا شما را خدمت کند و بمدینه برساند.

چون مشکور بازگشت و ایشان راه قادسیه را پیش گرفتند،باز راه را گم کردند،و تا سفیده صبح کنار شهر دور میزدند،صبح دیدند در کنار کوفه اند،سخت بترسیدند،که مبادا دیگر باره گرفتار شوند،خود را بنخلستانی کشیدند و در کنار چشمه آبی بر در ختی بر آمدند و در میان شاخهای درخت قرار گرفتند.

کنیز کسی حبشی هنگام چاشت بکنار چشمه آمد تا آب برگیرد،عکس ایشان را در چشمه بدید،برخاست و با ایشان از در مهر و نوازش سخن گفت،و محبت خود و بانوی(سیده)خود را با اهل بیت پیغمبر باز نمود،و هر دو کودک را برداشته بمنزل آورد،و زن صاحب خانه ایشان را پذیرفت،و سر و روی ایشان را بوسه زد،و کنیز را بواسطه این خدمت نیکو آزاد کرد،و پسران مسلم را در پستو خانه جای داد.و خورش و خوردنی پیش آورد،و بکنیز وصیت کرد که شوهر من را از این راز آگاه مکن.

(شهادت زندانبان)

و از آن سوی ابن زیاد مشکور زندانبان را طلب نمود و گفت چه شدند پسرهای مسلم؟گفت من ایشان را در راه خدا آزاد کردم.

گفت:از من نترسیدی؟



********** صفحه 251 **********

گفت:جز از خدای نترسم،دیروز پدر این کودکان را کشتی،امروز از این طفل نو رس چه میخواهی؟

ابن زیاد در غضب شد.و گفت:اکنون بفرمایم تا سرت را از تن جدا کنند.

گفت:آن سر که در راه مصطفی نباشد نخواهم.

این وقت ابن زیاد فرمان داد که مشکور را بعد از پانصد تازیانه زدن گردن بزنند،چون او را در دو عذاب کشیدند،و ابتدا بزدن تازیانه کردند،در تازیانه اول گفت(بسم الله الرحمن الرحیم).در زدن تازیانه دوم گفت:الهی مرا صبر بده.

و در زدن تازیانه سوم گفت:خدایا مرا در حب فرزندان رسول تو میکشند.

چون نوبت بچهارم و پنجم افتاد گفت:ای پروردگار من،مرا بمصطفی و فرزندانش باز رسان،و دیگر سخن نگفت تا پانصد ضرب(زدن)بنهایت رسید.

اینوقت گفت مرا شربتی آب دهید.

ابن زیاد گفت:او را تشنه گردن زنید.

عمرو بن الحارث قدم فروتنی و خواری پیش گذاشت،و مشکور را بشفاعت در خواست و بخانه خیش آورد تا او را مداوا کند،مشکور چشم بگشود،و گفت بشارت باد که من از آب کوثر سیراب شدم،این گفت و جان بداد.
(طفلان مسلم در خانه حارث)

اما از آن سوی پسران مسلم را آنزن و کنیزک نیکو خدمت همی کردند،و پرستاری نمودند،تا شب برسید،پس خورش و خوردنی حاضر ساختند و ایشان

********** صفحه 252 **********

بعد از صرف شام بخوابیدند.

اینوقت شوهر آن زن که حارث نام داشت بخانه در آمد،و سخت آشوفته خاطر و کوفته اندام بود.

زن پرسید که مگر ترا حادثه ای رسید،گفت:اول صبح بر در سرای امیر بودم،منادی ندا در داد که پسرهای مسلم را مشکور از زندان رها نمود،هر که ایشان را دستگیر کند،از امیر بعطای مال و ثروت و آرزو بهرمند گردد.

من چون این کلمه شنیدم سوار شدم و اطراف کوفه را گردش کردم و أسب از شدت شتافتن ترکید و افتاد من هم از پشت أسب در افتادم،و بهزار رنج خود را بدر خانه رسانیدم،و از ایشان نشانی نیافتم.

زن گفت ای مرد این چیست که می گوئی؟از خدا بترس و بر فرزندان رسول خدا،بد میندیش.

حارث گفت:خاموش باش،ابن زیاد مرا مال و مرکب دهد،و از فضه و ذهب توانگر کند،ترا با این سخن چکار،برخیز و آب و طعام بیار.

زن بیچاره گشت و او را پاره ای خورش و خوردنی آورد تا خورد و خوابید.
(گرفتاری طفلان مسلم بدست حارث)

اما پسران مسلم،محمد که برادر بزرگ بود ناگاه از خواب بیدار شد و ابراهیم را از خواب بیدار کرد و گفت برخیز که ما نیز کشته میشویم،چه مرا اندرین ساعت در خواب نمودار شد که مصطفی و مرتضی و سیدۀ کونین و حسنین علیه السلام در بهشت برین عبور میدادند،ناگاه مرا و ترا،مصطفی از دور دیدار کرد،پس روی بمسلم آورد و فرمود ترا چگونه دل داد که این کودکان را نزد دشمنان بگذاشتی؟و بسوی ما گام برداشتی؟مسلم عرض کرد که ایشان از

********** صفحه 253 **********

قفای ما میایند،و فردا نزد ما خواهند بود.

ابراهیم عرض کرد:ای برادر سوگند بخدا من هم بدون کم و زیاد این خواب را دیدم،پس دست در گردن یکدیگر در آوردند،و های های بگریستند،صدای گریه ایشان حارث را از خواب بیدار کرد و سر از بالین برداشت و گفت:ای زن این شور و شیون در خانه ما از کیست؟برخیز و چراغی بر افروز تا بدانیم این صدا از چیست؟و این سوگواری از بهر کیست؟زن را نیروی برخاستن و قدرت چراغ آراستن نبود،ناچار حارث بن عروة خود برخاست و چراغی بر افروخت و بنهان خانه در آمد،پسران مسلم را نگریست که یکدیگر را دست بگردن در آورده و با صدای بلند می گریند.

گفت شما کیستید؟و در اینجا چکنید؟ایشان چون او را اهل سرای دانستند از شیعیان پنداشتند،گفتند:ما یتیمان مسلم بن عقیلیم.

حارث گفت:من در طلب شما،این شهر و نواحی را بگشتم و أسب خود را بکشتم و شما خانه مرا وطن گرفته اید؟[1] و خوش بخفته اید؟پس با مشت سر و مغز ایشان را لختی(قدری)بکوفت و هر دو تن را بر بست و هم در آن نهانخانه در افکند،و در را استوار کرد،زن پیش دوید و بزاری آغاز شفاعت نمود،و دست و پای حارث را بوسه زد،و از خدا و رسول بیم داد،ولی کلمات زن در حارث هیچ اثر نکرد.
(شهادت طفلان مسلم بدست حارث)

و اول صبح برخواسته و لباس جنگ بر تن کرد و پسران مسلم را برداشته روان شد،تا در کنار نهر گردن بزند،زن از قفای او میدوید و مینالید،و چون

********** صفحه 254 **********

نزدیک میشد حارث با شمشیر کشیده بر وی حمله می افکند،بدین گونه همی رفت تا در کنار نهر رسید،پس غلام خویش را پیش طلبید و شمشیر خود را بدو داد و گفت:این دو کودک را گردن بزن،غلام گفت:مرا از مصطفی شرم آید که این دو طفل بی گناه را از خاندان او گردن زنم،و هرگز اینکار نکنم.

حارث گفت اول ترا خواهم کشت و آهنگ غلام کرد،غلام دانست که بخشایش در نهاد حارث ننهاده اند و بیگمان کشته خواهد شد ناچار با حارث در آویخت،هر دو تن دست در گریبان شدند،ناگاه حارث بر وی در افتاد،غلام خواست تیغ براند حارث جلدی کرد و چابکی نمود و برجست و تیغ از دست غلام گرفت،غلام شمشیر خویش را از نیام بکشید و بر حارث فرود آورد،حارث مرد مبارزه بود،آن زخم را با سپر بگردانید،و تیغ بزد و دست غلام را قطع کرد،در این هنگام زن حارث با پسر در رسیدند،پسر پیش دوید و کمر غلام بگرفت و گفت:ای پدر،این غلام برادر رضاعی من و فرزند خوانده مادر منست،از وی چه میخواهی؟

حارث پاسخ نگفت،و تیغ بزد و غلام را بکشت،و پسر را گفت:هم اکنون تعجیل کن و این دو کودک را گردن بزن،پسر گفت:من این دو کودک را که از خاندان پیغمبرند،سر بر ندارم،و تو را نیز نگذارم،و زنش نیز مینالید و می گفت:این دو طفل بیگناه را چرا تباه باید کرد؟چه زیان دارد که ایشان را زنده بنزد ابن زیاد حاضر سازی تا او چه خواهد و چه فرماید.

گفت:دوستداران ایشان در این شهر فراوانند،تواند شد که ایشان را از دست من فرا گیرند و مرا از عطای ابن زیاد بی بهره گذارند،و تیغ بکشید و آهنک کودکان کردکه زن پیش تاخت و با حارث در آویخت که از خدای بترس و از قیامت بیندیش،این چه نکوهیده کردار است که پیش داشته ای؟.حارث

********** صفحه 255 **********

در خشم شد و تیغ بزد و زنرا جراحت بزرگی زد.

پسر بدوید که مبادا مادر را زخم دیگر تباه کند و دست پدر بگرفت و گفت:ای پدر بخود آی،چندین بیهشانه چه کنی؟و خویش از بیگانه ندانی،حارث هم در حال غضب تیغ بزد،و پسر را بکشت،و چون گرگ دیوانه بر سر پسرهای مسلم بتاخت،چندان که زاری کردند فایدۀ نداشت.گفتند ما را بگذار دو رکعت نماز گذاریم،گفت:نگذارم و دست هر یک را میگرفت که سرش را جدا کند آن یک میدوید که من کشته برادر نتوانم دید،مرا بکش،حارث اول محمد را سر برید و سرش را بخاک گذاشت و تنش را در آب انداخت،ابراهیم بدوید و سر را در بر گرفت و بر سینه بچسبانید و بهای های بگریست.حارث سر محمد را از دست ابراهیم بگرفت و او را نیز بکشت و تنش را در آب افکند.
(آوردن حارث سرهای طفلان را نزد ابن زیاد)

و سرهای مبارک ایشان را در توبره نهاده بدارالاماره آورد،و نزد ابن زیاد گذاشت.گفت:این چیست؟گفت:سرهای دشمنان تو است که بریده ام و بنزد تو آورده ام تا بدان عطا که وعده کردی وفا کنی.

ابن زیاد گفت:کدام دشمن؟گفت:فرزندان مسلم بن عقیل،ابن زیاد گفت:سرها را برآورند و بشستند و در طبقی نهاده پیش گذشتند.

ابن زیاد را کردار او ناگوار افتاد،گفت:از خدای نترسیدی،و دو تن کودک بی گناه را بکشتی؟و حال آنکه من بیزید نوشته ام که پسرهای مسلم را گرفته ام تا چه فرمائی؟اگر خواهی زنده فرستم،ممکن است زنده بخواهد چه جواب گویم؟چرا زنده بنزد من نیاوردی؟

حارث گفت:بترسیدم که مردم شهر ایشان را از دست من بگیرند،و من از

********** صفحه 256 **********

عطای امیر بی بهره مانم.

ابن زیاد گفت:ممکن بود ایشان را باز داری و مرا آگهی دهی،تا کسی بفرستم و پنهانی بنزد خویش حاضر سازم.حارث را جای پاسخ نماند،سر بزیر افکند،و خاموش ایستاد.
(کشته شدن حارث بفرمان ابن زیاد)

ابن زیاد را،هم نشینی بود که مقاتل نام داشت،و با اینکه میدانست با اهل بیت نبوت محبت دارد،چون ندیم و هم نشین نیکو گوی،و نیکو خوی بود،بر وی سخت نمیگرفت.او را گفت:حارث بدون اجازه من پسران مسلم را سربریده،او را بگیر و در همانجا که پسرهای مسلم را کشته،بهر خواریکه خواهی بکش،و سرهای پسران مسلم را درآنجا که تنهای ایشان را در آب افکنده در آب افکن.

مقاتل سخت شاد شد و گفت:اگر ابن زیاد سلطنت خود را بمن میداد چندین شاد نشدم.پس بفرمود:تا حارث را دست بگردن بربستند و کلاه از سر برگرفتند و از میان بازار کوفه کشان کشان عبور دادند،و سرهای کودکانرا بر مردمان عرضه میدادند،و صورت حال را تقریر(و بیان)میکردند،و مردمان میگریستند،و حارث را لعن میفرستادند.

چون بکنار نهر رسیدند،جوانیرا دیدند که کشته اند،و غلامیرا پاره پاره افکنده اند،و زنی مجروح افتاده،چون بر حال ایشان مطلع شدند،تعجب مردم بر خبائث حارث زیاد شد.

اینوقت حارث:روی بمقاتل کرد و گفت:مرا دست باز دار تا بگوشه ای پنهان شوم،و ده هزار دینار در عوض این کار از من بگیر.

********** صفحه 257 **********

مقاتل گفت:اگر همه دنیا را تو داشتی و بمن گذاشتی(یعنی بمن میدادی)ترا دست باز نداشتم،و در ازای قتل تو،از خدای جهان بهشت جاودان خواهم یافت.

و چون چشم مقاتل بر مقتل پسرهای مسلم و خون ایشان افتاد،سخت بگریست و در خون ایشان بغلطید،آنگاه غلام خود را فرمان داد تا اول دستهای حارث را قطع کرد،آن گاه هر دو پای او را برید،از پس آن چشمهای او را بر آورد و گوشهای او را از تن باز کرد،پس شکم او را بشکافت،و آنچه از تن او باز کرده بود،در شکم او نهاد،و سنگی بر شکم او بست،و آن تن پلید را در آب افکند.

در خبر است که سه نوبت او را د آب افکند،و آب او را نپذیرفت،و بکنار افکند،و سه نوبت او را در چاه افکندند و با سنگ و خاشاک انباشته نمودند،هم زمین او را نپذیرفت،و بیرون افکند،آنگاه تن او را سوزانیدند،و خاکسترش را بباد دادند.

و چون سرهای پسران مسلم را در آب افکندند،تنهای ایشان روی آب آمد و با سر پیوسته شد،و دست در گردن یکدیگر کرده در آب فرو شدند.

_______________________
[1] آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل شصت و پنجم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 3:27 am

********** صفحه 240 **********

(فصل شصت و پنجم):در ذکر شهادت محمد و ابراهیم پسران مسلم بن عقبل علیه السلام


در بحار ج45ص100و عوالم ج17ص353و هر دو از امالی شیخ صدوق مجلس(19)حدیث دو بسند خود از ابی محمد شیخ و بزرگ اهل کوفه روایت کرد که چون حسین بن علی علیه السلام کشته شد.

دو پسر کوچک از لشکر گاهش اسیر شدند،و آنها را نزد عبیدالله آوردند زندانبان را طلبید و گفت این کودک را ببر و خوراک خوب و آب سرد به ایشان مده و بر آنها تنک به گیر،آن دو کودک روز را روزه می گرفتند و چون شب میشد دو قرص نان جو،و یک کوزه آب خالص برای ایشان میآورد،پس چون یکسال بهمین منوال گذشت،یکی از این دو بدیگری گفت ای برادر مدتی است ما در زندانیم و دارد عمر ما فانی و بدن ما کاسته میشود.

پس اگر این پیر مرد آمد او را دانا کن و بگو ما از اهل بیت پیغمبریم شاید بما توسعۀ در خوراک بدهد و آبی بیشتری برای ما بیاورد.

پس چون شب فرا رسید و آن پیرمرد دو نان و یک کوزه آب آورد.

پسر کوچک فرمود ای پیرمرد آیا محمد را میشناسی؟گفت چگونه نشناسم و حال آنکه او پیغمبر من است؟!.

آن کودک فرمود آیا میشناسی جعفر بن ابیطالب را؟!گفت چگونه

********** صفحه 241 **********

نمیشناسم و حال آنکه خداوند باو دو بال داد با ملائکه پرواز میکند هر طور که بخواهد.

فرمود آیا میشناسی علی بن ابیطالب علیه السلام را؟گفت:چگونه علی را نشناسم و حال آنکه او پسر عم پیغمبر من و برادر او است.فرمود ای پیرمرد پس بدان ما از عترت پیغمبر تو هستیم و ما فرزندان مسلم بن عقیل بن ابیطالبیم،بدست تو اسیریم خوراک خوب میخواهیم بما نمیدهی،آب سرد میخواهیم بما نمیدهی،و بر ما تنک گرفتۀ.پس آن پیرمرد خود را روی قدمهای ایشان انداخت وبنا کرد بوسه زدن و عرض کرد،جانم فدای جان شما و صورتم سپر صورت شما باد ای عترت پیغمبر خدا که برگزیده است،این در زندان جلو روی شما باز است پس از هر راهیکه میخواهید بروید.

چون شب در رسید دو قرص نان و یک کوزه آب آورد،و راه را بایشان نشان داد و عرض کرد در شب راه بروید و در روز پنهان شوید،تا خداوند برای شما فرجی فرماید،پس آن دو کودک همین کار کردند،و چون شب در رسید،برخورد کردند بر پیره زنی که در خانه اش ایستاده بود.

و فرمودند ای پیرزن ما دو کودک کوچک و غریب و تازه و راهرا نمیدانیم،و شب ما را فرو گرفت امشب ما را میهمان کن فردا صبح براه میفتیم.
(میهمان کردن پیره زن دو طفلان مسلم را)

آن پیره زن گفت شما چه کسی باشید؟ای دوست من که بوی خوش از شما بمشامم میرسد که همچه بوی خوشی بمشامم نخورده بود.

فرمودند ای پیره زن ما از عترت پیغمبر توایم که از زندان ابن زیاد فرار کردیم،از ترس کشته شدن،پیره زن گفت ای حبیب من شوهری دارم که

********** صفحه 242 **********

فاسق است و در لشکریان ابن زیاد واقعه کربلا را شاهد بوده،میترسم در اینجا بچنگ او افتید و شما را بکشد،فرمودند همین شب را ما بسر ببریم چون صبح شود براه افتاده میرویم.

پیره زن گفت بگذارید خوراکی بیاورم بخورید رفت و برای ایشان طعام آورد،خوردند و آب نوشیدند،و بفراش در آمدند.

پسر کوچک بپسر بزرگ گفت ای برادر ما امیدواریم امشب را ایمن و آسوده باشیم،بیا با هم معانقه کنیم و همدیگر را ببوئیم پیش از آنکه مرگ بین ما جدائی اندازد،پس همین کار کردند و در آغوش هم خوابیدند.
(رسیدن شوهر پیره زن حارث)

چون پارۀ از شب رفت شوهر پیره زن که فاسق بود درب را آهسته زد،پیره زن گفت:کیست؟گفت منم،گفت چه سبب شده که این وقت شب آمده ای و هیچ وقت در این وقت نمیامدی؟گفت وای بر تو در را باز کن پیش از آنکه عقلم پرواز کند،و زهره ام از شدت بلا بترکد،زن گفت وای بر تو چه شده مگر،گفت دو کودک از زندان ابن زیاد فرار کرده اند.

و جارچی ابن زیاد گفته هر کس سر یک نفر ایشان را بیاورد هزار درهم جایزه دارد و هر کس دو نفر را بیاورد دو هزار درهم جایزه دارد.و من هر چه کردم که ایشان را پیدا کنم بدستم نیامدند،پیره زن گفت ای شوهر من بپرهیز که در قیامت محمد دشمن تو باشد،گفت وای بر تو دنیا را باید بدست آورد زن گفت دنیای بی آخرت بچه درد میخورد؟گفت تو از آنها طرفداری میکنی گویا در این موضوع اطلاعی داری؟بلند شو امیر ترا میطلبد.گفت امیر از من پیره زنی که در گوشه بیابانم چه میخواهد؟گفت من باید جستجو کنم در را

********** صفحه 243 **********

باز کن تا من استراحت کنم و چون صبح شود ببینم باید در چه راهی بروم برای پیدا کردن ایشان.

پس در را باز کرد و طعام و خوراکی از نان و آب آورد و او خورد،و چون پارۀ از شب گذشت صدای خرخر آن دو کودک را شنید،پس مثل شتر مست بحرکت آمد و مثل گاو بنا کرد صدا کند،و دست باطراف دیوار خانه میکشید و میرفت که ناگاه دستش به پهلوی کودک کوچک رسید آن کودک پرسید تو کیستی؟گفت من صاحب منزلم بگو بدانم تو کیستی؟آن کودک بنا کرد برادر بزرگ را حرکت دادن و گفت ای حبیب من بلند شو افتادیم در آنچه میترسیدیم.

صاحب منزل گفت کیستید شما،فرمودند ای پیره مرد اگر راست بگوئیم در امان هستیم؟گفت بلی.

گفتند در امان خدا و رسولش و در عهده خدا و رسولش میباشیم؟گفت بلی گفتند و محمد بن عبدالله ص بر این شاهد است؟گفت بلی،گفتند خدا بر آنچه گفتیم وکیل و گواهست؟گفت آری،گفتند ای پیره مرد ما از عترت پیغمبر تو محمدیم،از ترس کشته شدن از زندان او فرار کردیم.

گفت از مرگ فرار کردید و در مرگ واقع شدید،حمد خدائی را که شما را بدست من انداخت.

پس بلند شد و بازوی هر دو را بست و آن دو کودک با بازوی بسته شب را بسر بردند.
(کیفیت شهادت طفلان مسلم)

پس چون صبح شد غلام سیاهش که فلیح نام داشت صدا،زد و گفت این

********** صفحه 244 **********

دو کودک را بگیر و برو کنار فرات و سر ایشان را از بدن جدا کن و هر دو سر را بنزد من آور تا ببرم نزد ابن زیاد و دو هزار درهم جایزه ام را بگیرم،پس غلامش شمشیر برداشته و دو کودک را همراه برد مقدار کمی که رفتند.

یکی از آن دو کودک گفت ای سیاه چقدر تو شباهت داری بآن سیاهی که أذان گوی پیغمبر بود،غلام سیاه گفت مولای من مرا امر کرده شما را بکشم،شما چه کسی هستید؟گفتند ما از عترت پیغمبر تو محمدیم،از ترس کشته شدن از زندان ابن زیاد فرار کردیم و این پیره زن شما دیشب ما را میهمان کرد و مولای تو میخواهد ما را بکشد؟پس غلام افتاد بروی قدمهای ایشان و بنا کرد ببوسد و میگفت جانم فدای جان شما،رویم سپر روی شما باد،ای عترت پیغمبر که برگزیده خدا است،بخدا قسم کاری نکنم که محمد ص در قیامت دشمن من باشد،پس شمشیر را بکناری انداخت و خود را بآب انداخت و عبور کرد،مولای صدا زد ای غلام نافرمانی من کردی؟غلام گفت من مادام اطاعت تو کنم که معصیت خدا نکنی،و چون معصیت خدا کنی من از تو بیزارم در دنیا و آخرت،پس پسرشرا صدا زد و گفت ای پسر جان حلال و حرام دنیا را برای تو جمع کردم و باید دنیا را بدست آورد،پس بگیر این دو کودک را و ببر نزد فرات و گردن ایشان را بزن و سرشان را بیاور تا بنزد ابن زیاد ببرم و دو هزار درهم جایزه را بگیرم،پس پسرش آن دو کودک را گرفته میبرد که یکی از آن دو گفتند ای جوان من از آتش جهنم برای تو ترسانم،پسر گفت ای حبیب من شما که باشید؟گفتند ما از عترت پیغمبر تو محمدیم که پدر تو میخواهد ما را بکشد.

پسر بر قدمهای آن دو کودک افتاده و بوسید و آنچه آن غلام گفت همان را گفت و شمشیر را بکناری انداخت و خود را در آب انداخت و عبور کرد،پس

********** صفحه 245 **********

پدرش فریاد کشید ای فرزند نافرمانی من کردی؟گفت از خدا اطاعت کنم و ترا معصیت کنم برای من بهتر خواهد بود،تا اینکه خدا را نافرمانی کنم و اطاعت تو نمایم.

پیرمرد گفت این کار نکند جز خودم،و شمشیر را گرفته و رفت تا نزد فرات.چون آن دو کودک شمشیر برهنه را مشاهده کردند چشمانشان گریان شد و گفتند ای پیرمرد ما را ببر بازار و بفروش و از پول ما استفاده کن و نخواه فردای قیامت محمد دشمن تو باشد.

گفت این نخواهد شد مگر آنکه من شما را بکشم و سر شما را نزد ابن زیاد ببرم و دو هزار درهم جایزه بگیرم.

گفتند ای پیرمرد آیا قرابت ما را نسبت برسول الله حفظ نمیکنی؟گفت شما را با رسول خدا قرابتی نیست.

گفتند ای پیرمرد پس ما را ببر نزد ابن زیاد هر چه خواست درباره ما حکم کند،گفت راهی برای اینکار نیست جز آنکه بواسطه خون شما من باو تقرب جویم.

گفتند ای پیرمرد آیا کمی سن ما رحم نمیکنی؟گفت خدا در قلب من نسبت بشما رحم قرار نداده.

گفتند ای پیرمرد پس اگر ناچار از کشتن ما هستی بگذار ما چند رکعت نماز بخوانیم؟گفت نماز بخوانید اگر برای شما فائده دارد.

پس آن دو کودک چهار رکعت نماز خواندند و سر بآسمان بلند کردند و عرض کردند(یا حی یا حکیم یا أحکم الحاکمین أحکم بیننا و بینه بالحق)ای خدای زنده و دانا ای کسی که حکمت از همه حکم کنندگان مقدم است خود حکم کن بین ما و او بحق.

********** صفحه 246 **********

پس آن ملعون بلند شد و سر برادر بزرگ را از بدنش جدا کرد و سر را گرفت و در توبره خود گذاشت،و برادر کوچک خود را همی در خون برادر مالید و گفت میخواهم رسول خدا را اینطور خون آلود ملاقات کنم.

آن ملعون گفت عیب ندارد الان ترا هم ببرادرت ملحق میکنم،پس بلند شد و سر آن مظلوم را از بدن جدا کرد و در توبره گذاشت و بدن هر دو را در آب انداخت در حالیکه خون از آن بدنها میچکید.
(بردن سر دو طفلان بنزد ابن زیاد)

و آن دو سر را بنزد ابن زیاد برد،ابن زیاد روی کرسیه خود نشسته بود و بدستش عصای از خیزران داشت چون نظرش بآن دو سر افتاد سه مرتبه بلند شد و نشست.

پس گفت وای بر تو کجا اینها را یافتی؟گفت پیره زنی داشتم ایشان را میهمان نموده بود،گفت حق مهمان را نشناختی؟گفت نه.

گفت:این دو طفل چه گفتند بتو؟

گفت بمن گفتند ای شیخ ما را ببازار ببر وبفروش و از پول ما استفاده کن و نخواه که در قیامت محمد ص دشمن تو باشد.

گفت:تو چه در جواب گفتی؟گفت بایشان گفتم من باید شما را بکشم و سر شما را بنزد عبیدالله بن زیاد ببرم و دو هزار درهم جایزه بگیرم.

گفت:چه بتو گفتند:گفت بمن گفتند ما را ببر نزد ابن زیاد تا در ما حکم کند بآنچه میخواهد.

گفت:چه در جوابشان گفتی؟گفت:گفتم راهی نیست جز آنکه بواسط خون شما باو تقرب جویم.

********** صفحه 247 **********

گفت چرا زنده پیش من نیاوردی تا اینکه دو مقابل جایزه بتو بدهم که چهار هزار درهم باشد؟

گفت:این را صلاح ندیدم جز آنکه بخون ایشان بتو مقرب شوم.

گفت:دیگر چه گفتند بتو؟گفت:گفتند ای شیخ قرابت و خویشاوندی ما را برسول خدا حفظ کن.

گفت:تو چه گفتی؟گفت من گفتم شما را قرابتی برسول خدا نیست.

گفت:وای بر تو دیگر چه گفتند بتو؟گفت:گفتند ای پیره مرد بکوچکی ما رحم کن.

گفت:پس رحم نکردی بایشان؟گفت گفتم خدا در قلب من نسبت بشما هیچ رحمی قرار نداده.

گفت:وای بر تو دیگر چه گفتند بتو؟گفت گفتند بگذار ما چند رکعت نماز بخوانیم.

پس گفتم هر چه میخواهید نماز بخوانید اگر نفعی برای شما دارد.

گفت بعد از نماز چه گفتند؟گفت سر بآسمان بلند کردند و گفتند(یا حی یا حکیم یا أحکم الحاکمین أحکم بیننا و بینه بالحق).

عبیدالله بن زیاد گفت پس بدرستیکه احکم الحاکمین حکم کرد بین شما،کیست این فاسق را کارش را بسازد؟مردی شامی از جا بلند شد و گفت من برای اینکار آماده ام.

گفت اینرا ببر همانجائیکه گردن آن دو طفل را جدا کرد،گردنش را بزن و نگذار خونش بخون آن دو طفل مخلوط شود،و زود سرش برای من بیاور.مرد شامی برد و سرش را آورد و به نیزه زدند و آنجا نصب کردند بچه ها تیر و سنگ باو میزدند و می گفتند این قاتل ذریه رسول خدا ص است.

********** صفحه 248 **********
(شهادت طفلان مسلم بطریقی که ناسخ نقل کرده)

در ناسخ ج2ص110قصه شهید شدن طفلان حضرت مسلم را طور دیگر نقل فرموده،و خلاصه اش اینست که فرمود مکشوف باد که شهادت محمد و ابراهیم پسرهای مسلم را کمتر در کتاب پیشینیان دیده ام،الا آنکه اعصم کوفی میگوید:گاهی که ابن زیاد هانی را محبوس داشت چنانکه مرقوم شد.

مسلم از سرای هانی بیرون شتافت،و شیعیان خود را فراهم کرد،تا بر دارالاماره حمله افکند،پسرهای خود را بخانه شریح قاضی فرستاد تا در حمایت او بسلامت مانند.

دیگر نه از نام ایشان یاد میکند و نه از شهادت ایشان باز می گوید تا آنجا که می گوید.

و من بنده این قصه را از روضة الشهداء منتخب میدارم تا آنجا که می گوید اکنون بر سر سخن رویم.
(فرمان ابن زیاد درباره پسران مسلم)

همانا پسرهای مسلم بحکم پدر در خانه شریح قاضی بوند،تا گاهی که مسلم را شهید کردند،و ابن زیاد را آگاهی دادند که مردم این شهر دو تن پسران مسلم را پوشیده میدارند،ابن زیاد بفرمود تا در تمام شهر منادی ندا کند که هر کس پسرهای مسلم را در خانه خود نگاهدارد و بنزد من نیاورد خانه اش غارت شود و خونش هدر باشد.

شریح چون این ندا بشنید محمد و ابراهیم را پیش طلبید،و های های بگریست،گفتند:ای شریح این گریه چیست؟گفت بدانید که(پدر شما)

********** صفحه 249 **********

مسلم شهید شد،ایشان جامه چاک کردند،و خاک بر سر نمودند و فریاد(وا ابتاه واغربتاه)بر آوردند،شریح گفت:

ای برادر زادگان چندین مخروشید،و بر خون خویشتن و کید من مکوشید چه ابن زیاد شما را میطلبد تا در کجا بیابد،و تا شما را دست گیر نکند آرام نشود،و از صاحب خانه انتقام کشد،ایشان از ترس خاموش نشستند.

شریح گفت:شما روشنی چشم و چراغ دل منید،چنان رأی زده ام که شما را به امینی بسپارم تا با خود بمدینه برد،و بخیشان بسپارد،و پسر خود که اسد نام داشت فرمود که:شنیده ام که بیرون دروازه عراقین کاروانی بجانب مدینه میرود،این کودکان را،رسان و با امینی بسپار تا بمدینه برسانند،و هر یک را پنجاه دینار زد(طلا)سرخ بر میان بست،چون تاریکی جهان را فرو گرفت،اسد آن کودکان را برداشت و از شهر بیرون شتافت.

وقتی رسیدند که کاروانیان بار بسته و مقداری راه رفته بودند،اسد نظری افکند سیاهی از دور دیدار بود،روی با پسرهای مسلم کرد و گفت این سیاهی که دیدار میشود،کاروانیانند،قدری راه را و بیراه آگاه نبودند،قدری بدویدند و خسته شدند،و اثر قافله را گم کردند،چند نفر از کوفیان بایشان دچار شدند و شناختند که ایشان پسران مسلمند،پس هر دو را گرفته بنزد ابن زیاد بردند،و او فرمان داد که ایشان را زندان کنند،و نامۀ بیزید نوشت که پسران مسلم در زندانند تا چه فرمائی.
(رهائی دادن زندانبان پسران مسلم را)

اما زندانبان که مشکور نام داشت،از دوستان اهل بیت بود،و از آه و ناله

********** صفحه 250 **********

این کودکان هفت و هشت ساله اندوهناک گشت،و جای خوب بهر ایشان مهیا کرد و خورش و خوردنی حاضر ساخت،چند که توانست نیکو خدمتی کرد.و شب دیگر چون هوا تاریک شد،ایشان را برداشت و بر سر راه قادسیه آورد،و انگشتر خود را بایشان دارد،و گفت:این انگشتر از من نزد شما علامتی باشد چون بقادسیه رسیدید،بدین علامت برادر مرا آگاه کنید تا شما را خدمت کند و بمدینه برساند.

چون مشکور بازگشت و ایشان راه قادسیه را پیش گرفتند،باز راه را گم کردند،و تا سفیده صبح کنار شهر دور میزدند،صبح دیدند در کنار کوفه اند،سخت بترسیدند،که مبادا دیگر باره گرفتار شوند،خود را بنخلستانی کشیدند و در کنار چشمه آبی بر در ختی بر آمدند و در میان شاخهای درخت قرار گرفتند.

کنیز کسی حبشی هنگام چاشت بکنار چشمه آمد تا آب برگیرد،عکس ایشان را در چشمه بدید،برخاست و با ایشان از در مهر و نوازش سخن گفت،و محبت خود و بانوی(سیده)خود را با اهل بیت پیغمبر باز نمود،و هر دو کودک را برداشته بمنزل آورد،و زن صاحب خانه ایشان را پذیرفت،و سر و روی ایشان را بوسه زد،و کنیز را بواسطه این خدمت نیکو آزاد کرد،و پسران مسلم را در پستو خانه جای داد.و خورش و خوردنی پیش آورد،و بکنیز وصیت کرد که شوهر من را از این راز آگاه مکن.

(شهادت زندانبان)

و از آن سوی ابن زیاد مشکور زندانبان را طلب نمود و گفت چه شدند پسرهای مسلم؟گفت من ایشان را در راه خدا آزاد کردم.

گفت:از من نترسیدی؟



********** صفحه 251 **********

گفت:جز از خدای نترسم،دیروز پدر این کودکان را کشتی،امروز از این طفل نو رس چه میخواهی؟

ابن زیاد در غضب شد.و گفت:اکنون بفرمایم تا سرت را از تن جدا کنند.

گفت:آن سر که در راه مصطفی نباشد نخواهم.

این وقت ابن زیاد فرمان داد که مشکور را بعد از پانصد تازیانه زدن گردن بزنند،چون او را در دو عذاب کشیدند،و ابتدا بزدن تازیانه کردند،در تازیانه اول گفت(بسم الله الرحمن الرحیم).در زدن تازیانه دوم گفت:الهی مرا صبر بده.

و در زدن تازیانه سوم گفت:خدایا مرا در حب فرزندان رسول تو میکشند.

چون نوبت بچهارم و پنجم افتاد گفت:ای پروردگار من،مرا بمصطفی و فرزندانش باز رسان،و دیگر سخن نگفت تا پانصد ضرب(زدن)بنهایت رسید.

اینوقت گفت مرا شربتی آب دهید.

ابن زیاد گفت:او را تشنه گردن زنید.

عمرو بن الحارث قدم فروتنی و خواری پیش گذاشت،و مشکور را بشفاعت در خواست و بخانه خیش آورد تا او را مداوا کند،مشکور چشم بگشود،و گفت بشارت باد که من از آب کوثر سیراب شدم،این گفت و جان بداد.
(طفلان مسلم در خانه حارث)

اما از آن سوی پسران مسلم را آنزن و کنیزک نیکو خدمت همی کردند،و پرستاری نمودند،تا شب برسید،پس خورش و خوردنی حاضر ساختند و ایشان

********** صفحه 252 **********

بعد از صرف شام بخوابیدند.

اینوقت شوهر آن زن که حارث نام داشت بخانه در آمد،و سخت آشوفته خاطر و کوفته اندام بود.

زن پرسید که مگر ترا حادثه ای رسید،گفت:اول صبح بر در سرای امیر بودم،منادی ندا در داد که پسرهای مسلم را مشکور از زندان رها نمود،هر که ایشان را دستگیر کند،از امیر بعطای مال و ثروت و آرزو بهرمند گردد.

من چون این کلمه شنیدم سوار شدم و اطراف کوفه را گردش کردم و أسب از شدت شتافتن ترکید و افتاد من هم از پشت أسب در افتادم،و بهزار رنج خود را بدر خانه رسانیدم،و از ایشان نشانی نیافتم.

زن گفت ای مرد این چیست که می گوئی؟از خدا بترس و بر فرزندان رسول خدا،بد میندیش.

حارث گفت:خاموش باش،ابن زیاد مرا مال و مرکب دهد،و از فضه و ذهب توانگر کند،ترا با این سخن چکار،برخیز و آب و طعام بیار.

زن بیچاره گشت و او را پاره ای خورش و خوردنی آورد تا خورد و خوابید.
(گرفتاری طفلان مسلم بدست حارث)

اما پسران مسلم،محمد که برادر بزرگ بود ناگاه از خواب بیدار شد و ابراهیم را از خواب بیدار کرد و گفت برخیز که ما نیز کشته میشویم،چه مرا اندرین ساعت در خواب نمودار شد که مصطفی و مرتضی و سیدۀ کونین و حسنین علیه السلام در بهشت برین عبور میدادند،ناگاه مرا و ترا،مصطفی از دور دیدار کرد،پس روی بمسلم آورد و فرمود ترا چگونه دل داد که این کودکان را نزد دشمنان بگذاشتی؟و بسوی ما گام برداشتی؟مسلم عرض کرد که ایشان از

********** صفحه 253 **********

قفای ما میایند،و فردا نزد ما خواهند بود.

ابراهیم عرض کرد:ای برادر سوگند بخدا من هم بدون کم و زیاد این خواب را دیدم،پس دست در گردن یکدیگر در آوردند،و های های بگریستند،صدای گریه ایشان حارث را از خواب بیدار کرد و سر از بالین برداشت و گفت:ای زن این شور و شیون در خانه ما از کیست؟برخیز و چراغی بر افروز تا بدانیم این صدا از چیست؟و این سوگواری از بهر کیست؟زن را نیروی برخاستن و قدرت چراغ آراستن نبود،ناچار حارث بن عروة خود برخاست و چراغی بر افروخت و بنهان خانه در آمد،پسران مسلم را نگریست که یکدیگر را دست بگردن در آورده و با صدای بلند می گریند.

گفت شما کیستید؟و در اینجا چکنید؟ایشان چون او را اهل سرای دانستند از شیعیان پنداشتند،گفتند:ما یتیمان مسلم بن عقیلیم.

حارث گفت:من در طلب شما،این شهر و نواحی را بگشتم و أسب خود را بکشتم و شما خانه مرا وطن گرفته اید؟[1] و خوش بخفته اید؟پس با مشت سر و مغز ایشان را لختی(قدری)بکوفت و هر دو تن را بر بست و هم در آن نهانخانه در افکند،و در را استوار کرد،زن پیش دوید و بزاری آغاز شفاعت نمود،و دست و پای حارث را بوسه زد،و از خدا و رسول بیم داد،ولی کلمات زن در حارث هیچ اثر نکرد.
(شهادت طفلان مسلم بدست حارث)

و اول صبح برخواسته و لباس جنگ بر تن کرد و پسران مسلم را برداشته روان شد،تا در کنار نهر گردن بزند،زن از قفای او میدوید و مینالید،و چون

********** صفحه 254 **********

نزدیک میشد حارث با شمشیر کشیده بر وی حمله می افکند،بدین گونه همی رفت تا در کنار نهر رسید،پس غلام خویش را پیش طلبید و شمشیر خود را بدو داد و گفت:این دو کودک را گردن بزن،غلام گفت:مرا از مصطفی شرم آید که این دو طفل بی گناه را از خاندان او گردن زنم،و هرگز اینکار نکنم.

حارث گفت اول ترا خواهم کشت و آهنگ غلام کرد،غلام دانست که بخشایش در نهاد حارث ننهاده اند و بیگمان کشته خواهد شد ناچار با حارث در آویخت،هر دو تن دست در گریبان شدند،ناگاه حارث بر وی در افتاد،غلام خواست تیغ براند حارث جلدی کرد و چابکی نمود و برجست و تیغ از دست غلام گرفت،غلام شمشیر خویش را از نیام بکشید و بر حارث فرود آورد،حارث مرد مبارزه بود،آن زخم را با سپر بگردانید،و تیغ بزد و دست غلام را قطع کرد،در این هنگام زن حارث با پسر در رسیدند،پسر پیش دوید و کمر غلام بگرفت و گفت:ای پدر،این غلام برادر رضاعی من و فرزند خوانده مادر منست،از وی چه میخواهی؟

حارث پاسخ نگفت،و تیغ بزد و غلام را بکشت،و پسر را گفت:هم اکنون تعجیل کن و این دو کودک را گردن بزن،پسر گفت:من این دو کودک را که از خاندان پیغمبرند،سر بر ندارم،و تو را نیز نگذارم،و زنش نیز مینالید و می گفت:این دو طفل بیگناه را چرا تباه باید کرد؟چه زیان دارد که ایشان را زنده بنزد ابن زیاد حاضر سازی تا او چه خواهد و چه فرماید.

گفت:دوستداران ایشان در این شهر فراوانند،تواند شد که ایشان را از دست من فرا گیرند و مرا از عطای ابن زیاد بی بهره گذارند،و تیغ بکشید و آهنک کودکان کردکه زن پیش تاخت و با حارث در آویخت که از خدای بترس و از قیامت بیندیش،این چه نکوهیده کردار است که پیش داشته ای؟.حارث

********** صفحه 255 **********

در خشم شد و تیغ بزد و زنرا جراحت بزرگی زد.

پسر بدوید که مبادا مادر را زخم دیگر تباه کند و دست پدر بگرفت و گفت:ای پدر بخود آی،چندین بیهشانه چه کنی؟و خویش از بیگانه ندانی،حارث هم در حال غضب تیغ بزد،و پسر را بکشت،و چون گرگ دیوانه بر سر پسرهای مسلم بتاخت،چندان که زاری کردند فایدۀ نداشت.گفتند ما را بگذار دو رکعت نماز گذاریم،گفت:نگذارم و دست هر یک را میگرفت که سرش را جدا کند آن یک میدوید که من کشته برادر نتوانم دید،مرا بکش،حارث اول محمد را سر برید و سرش را بخاک گذاشت و تنش را در آب انداخت،ابراهیم بدوید و سر را در بر گرفت و بر سینه بچسبانید و بهای های بگریست.حارث سر محمد را از دست ابراهیم بگرفت و او را نیز بکشت و تنش را در آب افکند.
(آوردن حارث سرهای طفلان را نزد ابن زیاد)

و سرهای مبارک ایشان را در توبره نهاده بدارالاماره آورد،و نزد ابن زیاد گذاشت.گفت:این چیست؟گفت:سرهای دشمنان تو است که بریده ام و بنزد تو آورده ام تا بدان عطا که وعده کردی وفا کنی.

ابن زیاد گفت:کدام دشمن؟گفت:فرزندان مسلم بن عقیل،ابن زیاد گفت:سرها را برآورند و بشستند و در طبقی نهاده پیش گذشتند.

ابن زیاد را کردار او ناگوار افتاد،گفت:از خدای نترسیدی،و دو تن کودک بی گناه را بکشتی؟و حال آنکه من بیزید نوشته ام که پسرهای مسلم را گرفته ام تا چه فرمائی؟اگر خواهی زنده فرستم،ممکن است زنده بخواهد چه جواب گویم؟چرا زنده بنزد من نیاوردی؟

حارث گفت:بترسیدم که مردم شهر ایشان را از دست من بگیرند،و من از

********** صفحه 256 **********

عطای امیر بی بهره مانم.

ابن زیاد گفت:ممکن بود ایشان را باز داری و مرا آگهی دهی،تا کسی بفرستم و پنهانی بنزد خویش حاضر سازم.حارث را جای پاسخ نماند،سر بزیر افکند،و خاموش ایستاد.
(کشته شدن حارث بفرمان ابن زیاد)

ابن زیاد را،هم نشینی بود که مقاتل نام داشت،و با اینکه میدانست با اهل بیت نبوت محبت دارد،چون ندیم و هم نشین نیکو گوی،و نیکو خوی بود،بر وی سخت نمیگرفت.او را گفت:حارث بدون اجازه من پسران مسلم را سربریده،او را بگیر و در همانجا که پسرهای مسلم را کشته،بهر خواریکه خواهی بکش،و سرهای پسران مسلم را درآنجا که تنهای ایشان را در آب افکنده در آب افکن.

مقاتل سخت شاد شد و گفت:اگر ابن زیاد سلطنت خود را بمن میداد چندین شاد نشدم.پس بفرمود:تا حارث را دست بگردن بربستند و کلاه از سر برگرفتند و از میان بازار کوفه کشان کشان عبور دادند،و سرهای کودکانرا بر مردمان عرضه میدادند،و صورت حال را تقریر(و بیان)میکردند،و مردمان میگریستند،و حارث را لعن میفرستادند.

چون بکنار نهر رسیدند،جوانیرا دیدند که کشته اند،و غلامیرا پاره پاره افکنده اند،و زنی مجروح افتاده،چون بر حال ایشان مطلع شدند،تعجب مردم بر خبائث حارث زیاد شد.

اینوقت حارث:روی بمقاتل کرد و گفت:مرا دست باز دار تا بگوشه ای پنهان شوم،و ده هزار دینار در عوض این کار از من بگیر.

********** صفحه 257 **********

مقاتل گفت:اگر همه دنیا را تو داشتی و بمن گذاشتی(یعنی بمن میدادی)ترا دست باز نداشتم،و در ازای قتل تو،از خدای جهان بهشت جاودان خواهم یافت.

و چون چشم مقاتل بر مقتل پسرهای مسلم و خون ایشان افتاد،سخت بگریست و در خون ایشان بغلطید،آنگاه غلام خود را فرمان داد تا اول دستهای حارث را قطع کرد،آن گاه هر دو پای او را برید،از پس آن چشمهای او را بر آورد و گوشهای او را از تن باز کرد،پس شکم او را بشکافت،و آنچه از تن او باز کرده بود،در شکم او نهاد،و سنگی بر شکم او بست،و آن تن پلید را در آب افکند.

در خبر است که سه نوبت او را د آب افکند،و آب او را نپذیرفت،و بکنار افکند،و سه نوبت او را در چاه افکندند و با سنگ و خاشاک انباشته نمودند،هم زمین او را نپذیرفت،و بیرون افکند،آنگاه تن او را سوزانیدند،و خاکسترش را بباد دادند.

و چون سرهای پسران مسلم را در آب افکندند،تنهای ایشان روی آب آمد و با سر پیوسته شد،و دست در گردن یکدیگر کرده در آب فرو شدند.

_______________________
[1] آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل شصت و ششم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 3:43 am

********** صفحه 258 **********

(فصل شصت و ششم):(در توجه امام حسین علیه السلام از مکه بسوی عراق)


در ناسخ ج2ص119فرمودند امام حسین علیه السلام شب یکشنبه بیست و هشتم شهر رجب از مدینه بیرون شد و روز جمعه سیم شعبان وارد،مکه گشت،و ماه شعبان و شهر رمضان و شوال و ذیقعده را در مکه معظمه اقامت فرمود،و روز ترویه که روز سه شنبه هشتم ذیحجه بود،از مکه آهنگ عراق نمود.

و طریحی در منتخب[1] خود آورده که:یزید بن معاویه و سی نفر از شیاطین بنی امیه را مأمور ساخت که با زائرین بیت الله کوچ داده،در مکه حسین علیه السلام را دستگیر کنند،و اگر نتوانند مقتول سازند،چون حسین علیه السلام بر مکر او عالم بود،ناچار عازم عراق شد.

و بروایت شیخ مفید این همان روز بود که مسلم بن عقیل بر ابن زیاد خروج کرد و روز دیگر که یوم عرفه بود شهید گشت.

و بروایت اعصم کوفی چنانکه بشرح رفت،چنان بر می آید که شبی هم در خانه محمد بن کثیر بماند،در اینصورت خروج مسلم روز دوشنبه هفتم ذیحجه و شهادتش روز عرفه بوده.

********** صفحه 259 **********

و در جلاء العیون ص532فصل چهارم از شیخ مفید و سید بن طاوس و شیخ ابن نما فرموده چون حضرت سید الشهداء علیه السلام در سیم ماه شعبان سال شصتم از هجرت از بیم آسیب مخالفان مکه معظمه را بنور قدم خود منور گردانیده بود در بقیه آن ماه و ماه رمضان و شوال و ذی القعده در آن بلده محترمه بعبادت حق تعالی قیام می نمود،و در آن مدت جمعی از شیعیان از حجاز و بصره و سایر بلدان نزد آنحضرت جمع شدند،چون ماه ذیحجه در آمد،حضرت احرام بحج بستند،چون یزید پلید جمعی را فرستاده بود ببهانه حج که آن حضرت را گرفته بنزد او برند،یا بقتل آورند،حضرت احرام حج را بعمره عدول نموده اعمال عمره را بعمل آورد،و محل شد و متوجه عراق گردید.

و در چند حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که چون حضرت میدانست که نخواهند گذاشت که حج را تمام کند،احرام بعمره مفرده بست و عمره را باتمام رسانیده در روز هفتم ماه ذی حجه از مکه بیرون رفت.

و بعضی گفته اند در روز عرفه بیرون رفت.

و سید بن طاوس روایت کرده است که در روز سیم ماه بیرون رفت،و در همان روز مسلم شهید شده بود.

و أیضاً روایت کرده است که چون عزم توجه عراق نمود.خطبۀ أدا فرمود.
(خطبۀ حضرت امام حسین علیه السلام در مکه[2])

پس فرمود(الحمد لله و ما شاء الله و لا حول و لا قوة الا بالله و صلی الله علی رسوله(وسلم)خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة و ما أو لهنی

********** صفحه 260 **********

الی أسلافی،اشتیاق یعقوب الی یوسف،و خیر لی مصرع انا لاقیه.کأنی بأوصالی یقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلاء،فیملان منی أکراشاً جوفاً و أجربة سغیاً،لا محیص عن یوم خط القلم،رضی الله رضانا أهل البیت نصبر علی بلائه،و یوفینا اجور الصابرین.لن تشذ عن رسول الله لحمية و هی مجموعة له فی حظیرة القدس،تقر بهم عینه،و ینجز لهم وعده و من کان فینا باذلا مهجته،موطناً علی لقاء الله نفسه فلیرتحل معنا فانی راحل مصبحاً ان شاء الله).

یعنی حمد خدا را آنچه را خداوند مقدر فرموده بعمل می آید و درود بر پیغمبر خدا و قوتی نیست مگر باو،و بدرستیکه مرگ را مانند قلاده(گردنبند)بر گردن اولاد آدم لازم گردانیده مثل گردنبند در گردن دختران جوان،و چه بسیار خواهان و مشتاقم دیدار گذشتگان خود را مثل اشتیاق یعقوب دیدار یوسف را.

و از برای من محل افتادنی قرار داده شده که ناچار باید آن محل را دیدار کنم،و گویا می بینم که در این زودی اعضای من پاره پاره خواهد شد در صحرای کربلا و چارۀ نیست از دریافتن آن روزیکه مقدر گردیده برای این امر،و ما اهل بیت رضا بقضای خدا داده ایم،و بر بلای خدا صبر می نماییم،تا عطا کند ما را بهترین جزای صبر کنندگان،بزودی آن اعضای پاره پاره در حظیره قدس نزد حضرت رسالت ص مجتمع خواهد گردید،و حق تعالی دیده او را روشن خواهد گردانید،و وعده های خود را بعمل آورد،و هر که را آرزوی شهادت باشد و خواهد که جان در راه نصرت ما در بازد و بسعادت ابدی فایز گردد با ما رفیق شود که فردا صبح روانه شویم ان شاء الله.

********** صفحه 261 **********
(نصیحت مشفقانه واقدی و زرارة بن صالح امام حسین علیه السلام را)

در دلائل الامامه طبری ص74باسناد خود روایت کرده[3]که ابو محمد واقدی و زرارة بن صالح[4]نقل نموده اند که ما سه شب پیش از حرکت حضرت بعراق او را ملاقات کردیم و او را خبر دار نمودیم که مردم کوفه ضعیف هستند و دلهای ایشان با شما است ولی شمشیرهای ایشان بر شما است.

پس حضرت با دست مبارک بسوی آسمان اشارتی فرمود تا درهای آسمان گشوده شد و از افواج ملائکه آن قدر بزیر آمدند که عدد ایشان را بغیر از خدا کس احصاء نمی تواند کرد،حضرت فرمود(لولا تقارب الاشیاء و حبوط الاجر[5]لقاتلهم بهؤلاء و لکن أعلم علماً[6]ان هناک مصرعی و مصارع أصحابی لاینجو منهم الا ولدی علی)اگر نه بود نزدیک شدن چیزها و از بین رفتن مزد و اجر هر آینه بواسطه این ملائکه با کفار میجنگیدم و لکن میدانم که محل افتادن من و اصحاب من در آنجا خواهد بود و أحدی نجات نداشته باشد از کشته شدن مگر فرزندم علی.

********** صفحه 262 **********
(نصیحت مشفقانه محمد بن حنفیه امام حسین علیه السلام را)

ایضا در لهوف و ناسخ ج2ص121و مجلسی در جلاء العیون ص533از امام صادق علیه السلام روایت کرده اند که در شبی که سید الشهداء عازم گردید که در صبح آن روز متوجه کوفه گردد.

محمد بن حنفیه بخدمت حضرت آمد و گفت:ای برادر تو دانستی غدر و مکر اهل کوفه را نسبت بپدر و برادر خود،می ترسم که با تو نیز چنین کنند اگر در مکه بمانی که حرم خداست،عزیز و مکرم خواهی بود،و کسی در مکه متعرض تو نمیتواند شد.

حضرت فرمود که میترسم که یزید پلید مرا در مکه با مکر شهید گرداند آنوقت من سبب شده باشم که حرمت این خانه مباح شود و ضایع گردد.

محمد بن حنفیه عرض کرد اگر از این میترسی پس برو بطرف یمن یا بطرف بیابانها آنجا اقامت کن،که در أمن باشی و کسی نتواند بتو دست یابد.

حضرت فرمود در این باره باید فکر کنم.

پس چون هنگام سحر شد حضرت کوچ کرد.

و در ناسخ ج2ص122گوید در خبر است که امام حسین علیه السلام سفر عراق را از قرآن مجید فال گشود،و این آیه آمد:(کل نفس ذائقة الموت)یعنی هر کس باید شربت مرگ را بنوشد،حضرت فرمود:(صدق الله و صدق رسوله)خدا و رسولش راست گفتند.

در لهوف و ناسخ و جلاء العیون.چون خبر حرکت کردن حضرت بمحمد بن حنفیه رسید،دوان دوان بیامد و زمام شتر برادر را گرفت.

********** صفحه 263 **********

و گفت:ای برادر با من وعده نکردی که در این کار فکر و اندیشۀ کنی؟

فرمود بلی گفت پس چرا باین زودی متوجه سفر شدی؟

فرمود چون تو رفتی رسول خدا ص پیش من آمد و فرمود ای حسین خارج شو که حق تعالی میخواهد ترا کشته ببیند.

محمد گفت(انا لله و انا الیه راجعون).

هر گاه تو باین قصد میروی پس چرا زنان خود را بهمراه میبری؟حضرت فرمود:بمن گفت خداوند میخواهد زنان را اسیر ببیند[7] محمد بن حنفیه با دل بریان و دیده گریان آن امام عالمیان را وداع کرد و برگشت.
(نصیحت مشفقانه عبدالله بن عباس امام حسین علیه السلام را)

در ناسخ ج2ص123و جلاء العیون ص534روایت کرده اند که بعد از محمد بن حنفیه عبدالله بن عباس بخدمت آن حضرت آمد،و مبالغه در ترک آن سفر نمود.

حضرت فرمود:رسول خدا مرا آمری فرموده و مخالفت أمر آن حضرت هرگز نخواهم کرد،پس ابن عباس بیرون آمد و میگریست،و فریاد واحسیناه

********** صفحه 264 **********

بر کشید.
(نصیحت بحسب ظاهر مشفقانه عبدالله بن زبیر امام حسین علیه السلام را)

در جلاء العیون ص534فرموده:در احادیث معتبره از امام باقر و صادق علیه السلام منقول است،که چون حضرت باراده سفر عراق از مکه بیرون رفت،عبدالله بن زبیر بمشایعت آن حضرت رفته،بظاهر در منع آن حضرت از آن سفر سخنانی میگفت[8].

حضرت فرمود:نمی خواهم که برای من حرمت خانه خدا(حرم و کعبه)برطرف شود،و هر چند از حرم دورتر باشم و کشته شوم،مرا خوشتر است،از آنکه نزدیکتر باشم،و اگر در کنار فرات مدفون گردم بهتر است از برای من از آنکه در نزدیک کعبه مدفون گردم،و حضرت او را باعجاز خبر میداد که او در مکه کشته خواهد شد،و حرمت کعبه بسبب آن هتک خواهد شد،و او نمیفهمید یا تجاهل و خود را بجهل میزد،و آخر چنان شد که کعبه9 را حجاج بر سر او خراب کرد[9].

********** صفحه 265 **********

.

در قمقام ج1ص230فرموده:عبدالله بن زبیر آمد و عرض کرد:من ندانم از چه روی ما که اولاد مهاجرین و اولی بأمر خلافت هستیم،خلافت را بایشان گذاریم،و از تعرض آل ابوسفیان دست باز داریم،حالیم بفرمائید اراده شما بچه چیز متعلق است؟

فرمود:اشراف کوفه مرا خواسته اند و من هم اجابت کرده بسوی ایشان میروم.

ابن زبیر گفت:آری اگر مرا نیز مانند تو دوستان و شیعیان بودی،از این سفر نمیگذشتم،باز اندیشید که مبادا حضرت او را در این سخنان نفاق آمیز،متهم داند،عرض کرد،اگر هم در حجاز بمانی و اراده خلافت فرمائی مخالفت نورزیم،و شرائط مساعدت و معاونت بجای آریم.

فرمود أمیرالمؤمنین علیه السلام مرا حدیث کرد که رئیسی در حرم خدای کشته شود،و من نیکو نمیدانم آن کس من باشم،و بسبب من حرامی حلال دارند،و این سخن اشاره بواقعه حجاج و کشته شدن عبدالله بن زبیر بود،باز گفت:وظیفه آنکه در خانه خدا مقیم باشی و مرا متولی این امر فرمائی که بهیچ روی عصیان تو نکنم،فرمود:بدین قضیه نیز همدست نیستم.

پس ابن زبیر سخنی چند پنهان گفت:حضرت فرمود:میدانید چه گفت؟عرض کردند نه،خدا ما را فدای تو گرداند.

+ پدر و برادر ملاحظه کرده میخواهید با شامیان جنگ کنید؟و خود میدانی که امروز عدت و عدت یزید بیشتر و قوت او از شما افزون تر است،و مردم هم بندگان درهم و دینارند.

و نیز از یزید بیشتر میترسند تا از شما،و آن گاه که نهضت شما را بسوی عراق بشنود آنها را بطلا و نقره و فریب دهند،و بریختن خون پاک شما بر انگیزند،بطوریکه آن کسی که بشما وعده نصرت داده در جنگ با شما سختر باشد،و آنکه ترا بیشتر دوست دارد،یاری تو فرو گذارد،بخدای که جان بر خویش ببخشائی.

حضرت فرمود جزاک الله یابن عم خیراً[10] (خدا جزای خیر بتو بدهد ای پسر عم)آنچه خدای خواسته البته همان خواهد شد.

ابوبکر گفت:یا ابا عبدالله در مصیبت تو از خداوند اجر میطلبم،و از خدمت آن حضرت مرخص و بنزد حارث ابن خالد بن عاص بن هشام مخزومی والی مکه آمده واقعه را باز نمود[11].

********** صفحه 272 **********
(نصیحت بحسب ظاهر مشفقانه عبدالله بن عمر بن الخطاب امام حسین علیه السلام را)

در قمقام ص332و ناسخ ج2ص123چیزیرا نقل فرماید که خلاصه اش این است.عبدالله بن عمر بن الخطاب نیز بشرف خدمت رسید و بترک قتال و صلح اهل کفر و ضلال اشارت کرد.

حضرت فرمود:یا ابا عبدالرحمن مگر ندانسته که از خواری و بیقدری دنیا نزد خدا آن بود که سر یحیی بن زکریا را بهدیه نزد زنی زناکار بردند.

در ناسخ گوید و بروایتی زود باشد که سر مرا بنزد یزید که پسر زن زانیه است هدیه برند.و بنی اسرائیل از اول سفیده صبح تا اول طلوع آفتاب هفتاد نفر پیغمبر شهید کردند و چنان بخرید و فروش مشغول شدند که گمان کنی هیچ معصیتی انجام نداده اند،و خداوند قهار در عقوبت ایشان تعجیل نفرمود و بعد از آن ایشان را سخت بگرفت و بشدائد عقوبات دنیا و عذاب عقبی مبتلا کرد(فأخذهم اخذ عزیز مقتدر[12]).

پس از خدا بترس ای پسر عمر و ترک یاری من مکن.

عبدالله گفت بوسه گاه حضرت رسول ص بگشای حضرت ناف مبارک گشود،عبدالله سه بار بوسیده بگریست و گفت ترا بخدایی همی سپارم که در این سفر شهید خواهی شد.

و در جلاء العیون مرحوم مجلسی ص534از حضرت امام زین العابدین ع[13]،منقول است که چون حضرت سیدالشهداء متوجه عراق شد.


_____________________________
[1] منتخب ص435مجلس(9)از جلد2.

[2] ناسخ ج2ص20و لهوف سید بن طاووس و مقتل مقرم ص193و قمقام ج1ص327.

[3] سید در لهوفش و ناسخ در جلد2ص119و مجلسی در جلاء العیون ص533چاپ اسلامیه و قمقام ج1ص328.

[4] در لهوف(زرارة بن خلج)ذکر کرده و در ناسخ و جلاء العیون و قمقام(زرارة بن صالح)ذکر یافته و در قمقام ص328از بعض نسخ(اجلح)ذکر شده.

[5] در لهوف و ناسخ(هبوط الاجل)نقل کرده.یعنی فرا رسیدن مرگ.

[6] در ناسخ(و لکن أعلم یقیتاً الخ).

[7] در لهوف از کلینی بسند خود از حمزة بن حمران روایت کرده است که از امام صادق علیه السلام سؤال شد چرا محمد بن حنفیه با امام حسین علیه السلام خروج نکرد و تخلف نمود؟حضرت فرمود ای حمزه الان بتو مطلبی می گویم بشرط آنکه دیگر باره از این سؤالها نکنی،حسین علیه السلام چون خواست حرکت کند نامه نوشت برای بنی هاشم(اما بعد فانه من لحق بی منکم استشهد و من تخلف عنی لم یبلغ الفتح و السلام)هر کس بمن ملحق شد کشته خواهد شد و هر کس از من تخلف کرد پیروزی نخواهد دید و السلام.

[8] عبدالله بن زبیر خود را خلیفه میدانست و از خارج شدن امام حسین علیه السلام خیلی خوشحال بود،چون اگر امام حسین علیه السلام در مکه میماند کسی با عبدالله بیعت نمیکرد مگر دشمنان امام حسین ع.

[9] در فقیه ج2ص162ذیل حدیث31سئوال میشود که چرا بر حجاج جاری نشد آنچه بر تبع(پادشاهی بود)و اصحاب فیل جاری شد(یعنی وقتی تبع و اصحاب فیل خواستند کعبه را خراب کنند،خداوند ایشان را هلاک ساخت و مبتلا گردانید،ولی وقتی حجاج کعبه را خراب کرد طوری نشد؟حضرت

. فرمود حجاج قصد خراب کردن کعبه را نداشت بلکه ابن زبیر را که مخالف حق بود میخواست دست گیر کند او هم در کعبه متحصن شده بود،حجاج کعبه را بر سرش خراب کرد و او را بکشت و بر مردم معلوم که ابن زبیر بر حق نبود.

[10] در ناسخ ج2ص129این زیادی را دارد(قد اجتهدت رأیک و مهما یقضی الله یکن)یعنی خداوند تو را جزای خیر دهد نیکو رأی زدی،لکن آنچه خداوند بر آن حکم کند خواهد شد.

[11] در ناسخ دارد و این شعر گفت:

کم تری ناصحاً یقول فیقضی وضینیناً بالعیب یلقی نصیحاً

در پاورقی اینطور معنی کرده:بسا مرد خیرخواه را می بینی که نصیحت می گوید و تمام میکند،و پند دهندۀ بخیل بعیب هم یافت میشود.

[12] سوره(54)آیه(42)یعنی پس گرفتیم ایشان را گرفتن غالبی توانا.

[13] در امالی شیخ صدوق مجلس(30).


********** صفحه 273 **********

عبدالله بن عمر سوار شد و بسرعت تمام خود را بآنحضرت رسانید و پرسید که یابن رسول الله بکجا میروی؟فرمود:بجانب عراق میروم.

ابن عمر گفت مرو،و بحرم جد خود برگرد،چندانکه مبالغه کرد حضرت قبول نفرمود،پس پسر عمر گفت:ای ابو عبدالله بگشا آن موضع جسد مطهر خود را که حضرت رسالت ص مکرر میبوسید،حضرت ناف مشرف خود را گشود و آن حیله گر مکار سه مرتبه آن موضع را بوسید،و گریست و گفت ترا بخدا می سپارم که در این سفر کشته خواهی شد.(پس پسر عمر بواسطه اخباریکه از پیغمبر ص شنیده بود میدانست که امام حسین علیه السلام شهید خواهد شد پس معقول است که پسر عمر بداند و خود حضرت نداند کلا و حاشا).

و در قمقام ص332از در النظیم از امالی سمعانی و در مقتل خوارزمی ص221آورده در آن هنگام[1] پسر عمر در یکی از مزارع خویش بود چون توجه حضرت را بجانب عراق بشنید سوار شده سه روز راه پیمود تا بشرف خدمت رسید،گفت:یابن رسول الله اراده کجا فرموده اید؟

فرمود اینک نامه های کوفیان اظهار بیعت و انقیاد نموده اند،و اکنون عزیمت عراق دارم.

عبدالله بن عمر گفت:زنهار تا نروی که جبرئیل حضرت خاتم النبیین را در میان دنیا و آخرت مختار کرد،و جد بزرگوارت نعیم باقی و بهشت جاودانی را اختیار فرمود.شما را که اولاد و پاره تن حضرت خیر البشر هستید از دنیا بهرۀ و نصیب نباشد،و آنچه خداوند در آن جهان برای شما مهیا داشته بزرگتر است.

پس حضرت را در بر گرفته گفت:ای شهید غریب در هر حال باریتعالی

********** صفحه 274 **********

ترا حافظ و ناصر باشد،و امام حسین علیه السلام میفرمود بخدا قسم مرا وانگذارند تا اینکه این دلم را از جوفم بیرون کشند،و چون اینکار کنند خداوند بر ایشان مسلط کند کسی را که ذلیلشان گرداند بطوریکه،از لته حیض ذلیل تر باشند.

(نصیحت مشفقانه هاشم مخزومی امام حسین علیه السلام را)

در ناسخ ج2ص128نقل کند که هاشم مخزومی در آمد و عرض کرد:ای مولای من،بکجا میروی؟بمن خبر رسید که سفر عراق خواهی کرد،سخت بر تو میترسم،بمملکتی میروی که عمال آن بلاد فرعون صفتند،و مخزنهای انباشته از مال دارند،و مردم دنیا بنده دراهم و دینارند(یعنی بنده نقره و طلایند)چگونه بر تو ایمن باشم که این جماعت ترا نصرت و یاری خواهند کرد؟حسین علیه السلام فرمود خداوند ترا جزای خیر دهد،که نصیحت کردی و شفقت نمودی لکن من از سفر عراق ناگزیرم.یعنی ناچارم باید بروم.

(ملاقات امام حسین علیه السلام با فرزدق شاعر)

ملاقات دیگری فرزدق دارد بعد از این ذکر میشود.

در ناسخ ج2ص130و در قمقام ص337و در مقتل خوارزمی ص223و مرحوم مجلسی در جلاء العیون ص535از شیخ مفید در ارشادش ص218و دیگران از فرزدق شاعر روایت کرده اند که گفت:من در سال شصتم هجرت مادر خود را بحج بردم،چون داخل حرم شدم[2] دیدم که حضرت امام حسین

********** صفحه 275 **********

ع با اسلحه کار زار،از حرم بیرون میرود،چون دانستم که آن حضرت عازم سفر است بخدمت او شتافتم،سلام کردم،و گفتم:حق تعالی ترا بمقصود خود برساند،و ترا کامروای مطالب دو جهان گرداند،پدر و مادرم فدای تو باد،بچه سبب تعجیل نموده اید و پیش از اداء مناسک حج از مکه بیرون آمدۀ؟

حضرت فرمود که اگر تعجیل نمیکردم مرا میگرفتند و دست گیر میشدم.

پس حضرت احوال اهل عراق را از من سؤال کرد،عرض کردم،از مرد خبیر و دانا سؤال کردی دلهای ایشان با تست،و شمشیرهای ایشان با بنی أمیه است و آنچه خدا خواهد میکند و از قضای حق تعالی چارۀ نیست.

فرمود راست گفتی زمام امور بکف قدرت و توانائی حضرت معبود است،هر روز و هر ساعت خدا را تقدیری،و در امور عباد تدبیریست.

اگر قضای الهی نازل شود بآنچه محبوب ماست،پس خدا را حمد میکنیم بر نعمتهای او،و از او یاری می جوییم،و توفیق می طلبیم،بر شکر او.

و اگر قضاء خدائی بر خلاف امید ما جاری گردد،کسی که نیت او حق باشد،و روش او بر پرهیز کاری ثابت باشد،از بلاهای دنیا پروائی ندارد.

گفتم حق فرمودی خدا ترا بمطلوب خود برساند،و از آنچه حذر میکنی بر کنار گرداند.

پس مسئله چند از مسائل حج سؤال کردم و آن حضرت را وداع نموده گذشتم.

و در مقتل خوارزمی ص223دارد که فرزدق عرض کرد فدایت شوم ای پسر رسول خدا چگونه باهل کوفه اعتماد کردی و حال اینکه ایشان پسر عم تو مسلم بن عقیل و شیعیانش را کشتند؟پس امام حسین علیه السلام چشمش گریان شد.

********** صفحه 276 **********

سپس فرمود خدا رحمت کند مسلم را که بتحقیق بطرف خدا و رضوانش رفت و آنچه وظیفه اش بود انجام داد و وظیفه ما باقی است پس از آن این ابیات را انشاء فرمود:

فان یکن الدنیا تعد[3]نفیسة فان ثواب الله اعلی و انبل[4]

و ان تکن الابدان[5]للموت انشئت فقل امریء فی الله بالسیف افضل

و ان تکن الارزاق قسما مقدراً [6]فقلة حرص المرء[7]فی الرزق اجمل

و ان تکن الاموال[8]للترک جمعها فما بال متروک به المرء یبخل[9]

پس فرزدق با آن حضرت وداع کرد و با رفقایش حرکت کردند بسوی مکه.

مؤلف گوید و خلاصه معنای اشعار شاید این باشد.

یعنی اگر دنیا جزو نفایس شمرده شود ثواب خدا اعلا و بهتر است و اگر بدنها برای مرگ نشو و نما داشته باشند،پس مرد در راه خدا با شمشیر کشته شود افضل است.و اگر روزی بحسب تقدیر الهی تقسیم شده،پس مرد هر چه کمتر حرص زند نیکوتر باشد،و اگر بنا باشد مال را برای جمع کردن و گذاشتن باشد،پس چرا انسان بخل ورزد و در راه خدا انفاق نکند.

********** صفحه 277 **********

اشعاری هم در مدح امام زین العابدین علیه السلام بدو نسبت میدهند که اولش این است(هذا الذی تعرف البطحاء وطأته الخ)چون اختلاف هست که اشعار مال کیست ذکرش نکردم هر کس طالب میباشد بمقتل خوارزمی ص224و قمقام ص338رجوع کند.

و در کتاب حیاة الحسین ج3ص61گوید فرزدقیکه هم شاعر و هم عالم و هم میداند که امام حسین علیه السلام کشته میشود با اینحال امام را یاری نمیکند چه رسد بمردم جاهل و نادان.
(فرستادن عمرو بن سعید جماعتی را بنزد امام حسین علیه السلام که او را از سفر منصرف سازند)

در ناسخ ج2ص124فرموده عمرو بن سعید که عامل یزید بود،نپسندید که حسین علیه السلام سفر عراق کند،مبادا با مردم اتفاق کند،پس رزم(جنگ)آغازد(ابتداء کند)و شکافی در ملک یزید اندازد،لاجرم برادر خود یحیی بن سعید بن العاص را با جماعتی بنزد آنحضرت فرستاد،ایشان برسیدند و بعرض سعید بن العاص را با جماعتی بنزد آنحضرت فرستاد،ایشان برسیدند و بعرض رسانیدند،که بکجا میروی؟مراجعت فرمای و در جای خویش اقامت نما.

و در میان فریقین سخن بلا و نعم(و اختلاف)افتاد،یاران جانبین یک دیگر را بتازیانه آسیب زدند،و حسین علیه السلام آنجماعت را اجابت نفرمود،و ایشان برگشتند و امام حسین علیه السلام راه عراق را ادامه داد.

طرفداران عمرو بن سعید فریاد زدند که ای حسین از خدا نمیترسی؟از جماعت مسلمین جدا میشوی و در بین امت تفرقه میاندازی؟

حضرت فرمود برای من کاریست و برای شما کرداری،شما از رفتار من بیزارید و منهم از کردار شما بیزارم،این بفرمود و روان گشت.

********** صفحه 278 **********
(نصیحت و نامه عبدالله بن جعفر بامام حسین علیه السلام

شیخ مفید در ارشاد ص219و مرحوم مجلسی در جلاء ص535و ناسخ ج2ص127و قمقام ص341و مقتل خوارزمی ج1ص217.

روایت کرده اند که چون حضرت از مکه خارج شد و یحیی بن سعید بامر برادرش عمرو بن سعید بن العاص متعرض حضرت گشت و خواست او را برگرداند و حضرت قبول نفرمود و رفت تا به تنعیم[10] رسید عبدالله بن جعفر طیار(شوهر حضرت زینب خاتون)خبر دار شد که حضرت عازم عراق هستند دو پسر خود محمد و عون را با نامه بخدمت حضرت فرستاد،و در آن نامه نوشت که تعجیل در آن سفر نفرمائید[11]و نوشت که امروز پشت و پناه مؤمنان و حسن و بعاء شیعیان و پیشوا و مقتدایی هدایت یافتگان توئی.

چون تو از میان بروی اهل بیت تو مستأصل می شوند،و پسران خود را بخدمت تو فرستادم،و اینک خود از عقب میرسم،چون نامه و پسران خود را روانه کرد،بنزد عمرو بن سعید والی مدینه رفت و از او التماس کرد که نامه بحضرت بنویسد و آن حضرت را أمان دهد،و التماس کند که برگردد.

********** صفحه 279 **********

عمرو بن سعید نامه بخدمت حضرت نوشت و با برادر خود یحیی روانه کرد،و عبدالله بن جعفر با یحیی همراه شد،چون بخدمت حضرت رسیدند چندانکه مبالغه در مراجعت آنحضرت نمودند سودی نبخشید،و فرمود که من حضرت رسول ص را در خواب دیده ام،و مرا امری فرموده و از فرمان او تجاوز نمی نمایم،گفتند چه خوابی دیدۀ؟فرمود:نمی گویم و اثر آن بزودی ظاهر خواهد شد.

چون عبدالله بن جعفر از برگشتن آن حضرت نا امید گردید پسران خود را همراه آن حضرت فرمود،و با دیده اشکبار و دل افکار برگشت.

و در ارشاد در ذیل این حدیث دارد که دو پسر خود عون و محمد را امر فرمود که باید ملازم رکاب آن حضرت باشند و خود را فدایی آن حضرت فرمایند و خود عبدالله با یحیی بمکه برگشتند.
(نامه عمرو بن سعید بامام حسین علیه السلام

و در قمقام ج1ص341و مقتل خوارزمی ص218عین نامه عمرو بن سعید را نقل فرموده اند.

اما بعد فانی اسئل الله ان یصرفک عما یوبقک،أن یهدیک لما یرشدک،بلغنی انک قد توجهت الی العراق،[12] و انی اعیذک بالله من الشقاق،فانی اخاف علیک فیه الهلاک،و قد بعثت الیکه عبدالله بن جعفر،و یحیی بن سعید،فاقبل

********** صفحه 280 **********

الی معهما،[13] فان لک عندی الامن،[14]و حسن الجوار و الصلة و البر لک،الله علی بذلک شهید،و کفیل،و مراغ و وکیل والسلام.

خلاصه معنی آنکه از خدا میخواهم که هلاکت را از تو برگرداند،و هدایت و راهنمائی کند ترا بآنچه رشد تو در آن است،شنیده ام متوجه عراق گشته ای،و پناه بخدا میدهم ترا از مخالفت،جون میترسم در این مخالفت هلاک ترا،من عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید را بسوی تو فرستادم پس با ایشان بطرف من برگرد،که برای تو نزد من امنیت و خوش رفتاری و صله و نیکوئی خواهد بود،خدا بر آنچه گفتم گواه و کفیل و وکیل است والسلام.

عبدالله و یحیی آن عریضه را گرفتند و در(صفاح)[15] یا(ذات عرق)برسانیدند و چندانکه جهاد کرد مسؤل آنها شرف قبول نیافت-و بفرمود تا جواب نامه عمرو بن سعید را بدینگونه نوشتند.

اما بعد فانه لم یشافق الله و رسوله من دعا الی الله عزوجل،و عمل صالحاً،و قال:اننی من المسلمین،و قد دعوت الی الامان و البر و الصلة،فخیر الامان،امان الله،و لن یؤمن الله فی الاخرة من لم یخفه فی الدنیا،فسئل الله مخاقة فی الدنیا توجب لنا امانة یوم القیامة[16]فان کنت نوبت بالکتاب صلتی و بری فجزیت

_____________________________
[1] یعنی وقتی که امام حسین علیه السلام متوجه عراق شده بود.

[2] در قمقام ملاقات فرزدق را از مطالب السؤال در منزل(شقوق)نقل کند و در مقتل خوارزمی ایضاً منزل شقوق گفته.

و در لهوف در منزل(زباله)و در ناسخ در منزل(ذات عرق)روایت کند.

[3] در حیاة الحسین ج3ص61(لئن کانت الدنیا الخ).

[4] در حیاة الحسین ج3ص61(فدار ثواب الله أعلی و أنبل).

[5] در حیاة الحسین ج3ص61(و ان کانت الابدان الخ).

[6] در حیاة الحسین ج3ص61(و ان کانت الارزاق شیئاً مقدراً).

[7] در حیاة الحسین(فقلة سعیی المرء الخ).

[8] در حیاة الحسین(و ان کانت الاموال الخ).

[9] این اشعار با تفاوتی ایضا در ملاقات دوم فرزدق خواهد آمد.

[10] تنعیم فعلا متصل بمکه است ولی در آن زمان دو فرسخ فاصله داشته بعضی چهار فرسخ هم گفته اند. و در این منزل قصه قافله یمن و مصادره اموال ایشان را نقل میکنند ما از آن قصه صرف نظر کردیم چون مرحوم بحرالعلوم در رجالش آن قصه را تضعیف کرده مراجعه شود بحیاة الحسین ج3ص59و رجال بحرالعلوم ج4ص48.

[11] در مقتل خوارزمی دارد که من امان می گیرم از یزید و جمیع بنی أمیه برای جان تو و اولاد تو و اموال تو و اهل بیت تو والسلام.

[12] فی المقتل(و لقد علمت ما نزل بابن عمک مسلم بن عقیل و شیعته و أنا الخ).

[13] فی المقتل(و لقد بعثت الیک بأخی یحیی بن سعید فاقبل الی معه الخ).

[14] فی المقتل(فلک عندنا الامان الخ).

[15] فی المراصد:موضع بین حنین و انصاب الحرم.




********** صفحه 281 **********

خیراً فی الدنیا و الاخرة[1].

یعنی آنکسکه نیکوکاری پیشه کند و مردمان را بطاعت خداوند بخواند،با خدای عز اسمه و پیغمبر او،خلاف نورزیده،اینکه مرا امان دهی امان خدا نیکوتر است،هر آنکه در این جهان از خدای خویش نترسد،در روز قیامت ایمن نباشد.

پس از خدا میخواهم که در دنیا ترسی بما عطا کند که در آخرت در امان او باشیم.

و اگر آنچه که نوشته ای غرض نیکوئی و احسان است نسبت بمن خدا جزای خیر بتو بدهد در دنیا و آخرت.
(نامه یزید بن معاویه به عمرو بن سعید)

در مقتل خوارزمی ج1ص218نقل کند که نامۀ از یزید بن معاویه برای عمرو بن سعید آمد و در آن نامه امر کرده بود که در موسم حج آن را برای مردم بخواند و در آن نامه این ابیات را نوشته بود.

و در ناسخ ج2ص28این ابیات را در ذیل نامه یزید به عبدالله بن عباس نقل کرده.

یا ایها الراکب الغادی لطیته[2] علی عذافرة فی سیرها قحم

ابلغ فریشاً علی نأی المزار بها بینی و بین الحسین الله و الرحم

********** صفحه 282 **********

و موقف بفناء البیت ینشده[3] عهدالاله(غدا)و ما توفی به الذمم

عنیتم[4]قومکم فخراً بأمکم أم لعمری حصان عمها الکرم[5]

هی التی لایدانی فضلها أحد بنت الرسول و کل[6]الناس قد علموا

و فضلها لکم فضل و غیرکم من قومکم لهم من فضلها قسم[7]

انی اظن و خیر القول أصدقه[8] والظن یصدق احیاناً و ینتظم

ان سوف یترککم ماتدعون به قتلی تهاداکم[9]العقبان و الرخم

یا قومنا لاتشبوا الحرب اذ سکنت واستمسکوا بجمال الخیر[10]واعتصموا

قد عضت الحرب[11]من قد کان قبلکم من القرون و قد بادت بها الامم

فانصفوا قومکم لاتشمخوا بذخاً[12] فرب ذی بذخ زلت به القدم

********** صفحه 283 **********

خلاصه معنی:ای کسیکه سوار بر شتر ماده مثل شیر شده و بلا رویه میروی از قول من بقریش که از محل دیدارشان دورم بگو.بین من و بین حسین خدا و رحمیت هست.و در کنار خانه خدا موقفی است،طلب میشود(یا طلب میکنم)عهد و پیمان خدا فردای قیامت،و آنچه بآن وفا میشود ضمان.عنایت و عطا کردید گروه خود را بواسطه مادرتان فخر را،مادریکه بجان خودم قسم نیکو است،و عفت،و کرم دارد.مادریکه أحدی فضلش بآن نرسد،دختر رسول خدا است،که همه مردم(یا بهترین مردم)آن را میدانند.و فضیلت او مال شماست،و غیر شما هم از گروهتان در آن نصیبی دارند.و من گمان میکنم و بهترین گفتار را تصدیق میکنم،و گمان هم گاهی راست و موزون است،و زود است که آنهائیکه ادعا میکنند(مودت شما)شما را ترک کنند و کشته های شما را عقابها و کرکسها مانند گوشت هدیه بخورند.ای گروه ما،آتش جنگ را در شب روشن نکنید وقتیکه خاموش است،و چنگ زنید بکارهای خوب(یا بریسمان صلح)بتحقیق که جنگ دندان گرفت(یا مغرور ساخت)کسانیکه قبل از شما بودند و مردمان را نابود کرد،و با انصاف با گرون خود رفتار کنید و تکبر نکنید چه بسا باشد آنکه خود را بزرگ پندارد قدمش بلغزد.

و همین ابیات را برای اهل مدینه از قریش و غیر قریش آوردند.

و اهل مدینه این ابیات را برای امام حسین علیه السلام فرستادند و نگفتند مال کیست.چون امام حسین علیه السلام آن را ملاحظه فرمود دانست مال یزید است.

و در جوابشان نوشت بسم الله الرحمن الرحیم(فان کذبوک فقل لی عملی و لکم عملکم أنتم بریئون مماأعمل و أنا بریء مما تعملون)[13].

********** صفحه 284 **********
(نامه یزید علیه اللعنة بعبدالله بن عباس در امر حسین بن علی علیه السلام

در ناسخ ج2ص26فرمود چون یزید بن معاویه آگهی یافت که حسین بن علی علیه السلام و عبدالله بن زبیر از بیعت بر تافتند و بجانب مکه شتافتند.

بر ولید بن عتبة بن ابی سفیان خشم گرفت و او را در شهر رمضان المبارک از حکومت مدینه معزول داشت،و عمرو بن سعید الاشدق را بجای او گماشت،و بدین منوال مکتوبی بسوی عبدالله بن عباس نگاشت.

که ای ابن عباس پسر عم تو حسین:و دیگر دشمن خدا عبدالله زبیر بیعت مرا سبک شمردند و طریق مکه پیش گرفتند اکنون در کمین فتنه نشسته اند،و دل بانگیزش فساد بسته اند،و نمیدانند که خویشتن را بتهلکه می افکنند،و عرضه هلاک و دمار میگردند.

اما پسر زبیر زود باشد که در شبکه بلاء اسیر گردد،و دست خویش شمشیر شود.

و اما حسین دوست میدارم که شکایت او را بسوی شما اهل بیت شرح دهم،گله کنم.همانا بمن رسید که جماعتی از اهل عراق که در شمار شیعیان حسین اند،او را بارسال نامه ها بخلافت خویش میخوانند،و حسین نیز آن جماعت را بامارت خویش بشارت میدهد،شما میدانید که در میان ما صله و نتایج ارحام را حرمتی عظیم است،و حسن قطع رحم کرد یا ابن عباس:تو امروز سید سلسله و قاید(و پیشوا)قبیله و بزرگ بلاد خویشتنی،او را دیدار کن و از تفرق و تشتت أمت باز دار،و بانگیزش فساد و جنبش فتنه نگذار،اگر از تو بپذیرفت و فتنه را ترک نمود،او را در نزد من أمان و کرامتی بیگرانست،

********** صفحه 285 **********

و آنچه پدر من معاویه در وجه برادرش(حسن)مقرر داشت از من نیز در وجه حسین برقراراست،و اگر از آن نیز افزون بخواهد تو ضامنی که من از وی دریغ نخواهم داشت،و بر ذمت منست از برای او،سوگندهای عظیم و پیمان های محکم که در انجاح مطالب و انتظام امور مطمئن خاطر باشد.

در پاسخ نامه تعجیل کن و حوائج خویش را نیز بنگار،و در پایان نامه این اشعار نگاشت(ایها الراکب الغادی الخ)که قبلا ذکر یافت.

چون نامه یزید بابن عباس رسید،در جواب بدینگونه مکتوب کرد نامه تو رسید باز نموده بودی که حسین ع،و عبدالله زبیر بمکه شتافتند،اما(عبدالله)پسر زبیر مردیست که خود را از ما بیگانه شمرده و برأی و هوای خویش کار کرده و با این همه سینه او از کین و کید پر است و همی خواهد که آتش در ما زند،خداوند او را کام روا نکند،عبدالله در کار خود نگران امریست که تو نیز از آن نگرانی.

اما حسین،گاهی که از حرم جد خود روی بر تافت،و بجانب مکه شتافت،از وی پرسش کردم که تو را چه افتاد؟مرا خبر داد که عمال تو در مدینه بسخنان زشت خود او را بستوه آوردند،و بکلمات ناشایسته حشمت او را پست کردند،لاجرم رخت بربست و در جوار خدای همسایه و پناهنده گشت.اکنون ملتمس تو را باجابت مقرون خواهم داشت،و بدانچه اشارت فرمودی اطاعت خواهم کرد،حسین علیه السلام را دیدار میکنم و شرط نصیحت بپای میبرم،شاید که اختلاف کلمه از میانه برخیزد،و آتش مناجزت(جنگ)و مبارزات انگیخته نگردد،و خون بیگناهان امت ریخته نشود.

اما تو ای یزید در ظاهر و باطن از خدای بترس،و هیچ شب بکین هیچ مسلمان نخواب و بد خواه جاه و مال مسلمانان مباش،مگر از امثال نخوانده ای؟

********** صفحه 286 **********

که نوشته اند:چه بسیار چاه کن که از بهر دیگری چاه کند و خود در افتاد،و چه بسیار آرزومندی که هرگز بر آرزوی خود دست نیافت،صواب آن است که بقرائت قرآن و نشر سنت قیام سازی،و بمواظبت صوم و صلاة(روزه و نماز)پردازی،و از ارتکاب ملاهی(زدن رقصیدن)و مناهی بپرهیزی،و با گوش دادن بسخنان بیهوده و اباطیل نیامیزی،خویشتن را ملاحظه کن که آنچه ترا بکار دنیا باز دارد،ضایع و فانی است،و آنچه تو را بأمر آخرت بگمارد،نافع و باقی است.والسلام.
(وداع محمد بن حنفیه با حضرت برادر)

در ناسخ ج2ص128فرماید در مقتل ابی مخنف مرقوم است:که حسین علیه السلام وقتی از مکه آهنگ کوفه فرمود،از راه مدینه عبور کرد و بار دیگر قبر رسول خدا را وداع گفت و محمد بن حنفیه بیامد و فراوان گریست.

و گفت ای برادر قسم با خدای که نیروی گرفتن قبضه شمشیر ندارم،و حمل کعب(ته)نیزه خود را نتوانم،لاجرم از ملازمت رکاب تو دور افتادم،اکنون شهید مظلومیرا بخدای میسپارم و میروم.
(ملاقات بشر بن غالب با آن حضرت در ثعلبیة)

در امالی صدوق ص135و بحار ج44ص313و جلاء مرحوم مجلسی ص536از امام زین العابدین علیه السلام منقول است:که چون آنحضرت بثعلبیه[14]

********** صفحه 287 **********

رسید بشر بن غالب بآن حضرت رسید و گفت:[15] یا بن رسول الله مرا خبر ده از تفسیر این آیه(یوم ندعو کل اناس بامامهم)یعنی روزی که میخوانیم هر جماعتی از مردم را بامام ایشان،حضرت فرمود که امامی هست که مردم را بهدایت خوانده،و اجابت او نموده اند،و امامی هست که مردم را بسوی ضلالت دعوت کرد،و متابعت او کرده اند،و هر یک را با پیشوای خود میطلبند،و آنها را بسوی بهشت میبرند،و اینها بسوی جهنم،چنانچه خدا فرموده(فریق فی الجنة و فریق فی السعیر)گروهی در بهشتند و گروهی در جهنم.

و بروایت دیگر حضرت احوال اهل کوفه را از او پرسید،او گفت:دلها با شماست،و شمشیرها با بنی امیه است،حضرت فرمود(یفعل الله ما یشاء و یحکم ما یرید)هر چه خدا بخواهد بجای آورد،و حکم کند بآنچه میخواهد.

کلینی در کافی ج1ص398ک4ب100حدیث2و مجلسی در جلاء ص536روایت کرده که مردی ملاقات کرد امام حسین علیه السلام را در ثعلبیه وقتی که اراده کربلا را داشت پس آن مرد داخل شد و سلام کرد،آنجناب فرمود از اهل کدام بلدی؟گفت از اهل کوفه،حضرت فرمود:که اگر در مدینه بنزد من می آمدی هر آینه اثر جبرئیل را از خانه خود بشما می نمودم که از چه راه داخل میشده،و چگونه وحی را بجد من میرسانیده آیا چشمه آب حیوان علم و عرفان در خانۀ ما نیست؟و مردم میدانند علوم خدا را و ما نمیدانیم؟این هرگز نمی تواند بود.

و در ناسخ ج2ص132فرموده چون حضرت بمنزل ثعلبیه وارد شد پیش از ظهر بخواب رفته،و چون از خواب برانگیخته شد فرمود هاتفی را دیدم که

********** صفحه 288 **********

میگفت شما سرعت میکنید در طی مسافت،و مرگها شما را میرانند بسوی بهشت.[16]

علی بن الحسین علیه السلام عرض کرد:ای پدر مگر ما بر حق نیستیم؟فرمود بخدا قسم ما بر حقیم،عرض کرد:در اینحال ما را از مرگ هیچ باکی نیست،پس حسین علیه السلام فرمود:خداوند جزای خیر دهد ترا،بهتر جزائی که داده میشود پسر را از پدر و آن شب را امام حسین علیه السلام با اهل بیت در ثعلبیه بسر برد.
(ملاقات حسین علیه السلام با اباهره(ابا هرم)(ابو هریرة)

در جلاء العیون ص537و امالی صدوق ص136روایت کند که آنحضرت در رهیمه نزول فرمود،در آن منزل مردی از اهل کوفه که او را ابو هریره[17]میگفتند بخدمت آنجناب آمد و سلام کرد،گفت:یابن رسول الله چرا از حرم خدا و حرم جد خود بیرون آمدی؟حضرت فرمود:ای ابو هریره،بنی امیه

********** صفحه 289 **********

مالم را گرفتند صبر کردم،و هتک حرمتم نمودند صبر کردم،چون خواستند خونم را بریزند گریختم،[18]بخدا قسم که این گروه طاغی مرا شهید خواهند کرد.و خداوند قهار،لباس مذلت و خواری بر ایشان خواهد پوشانید،و شمشیر انتقام بر ایشان خواهد کشید،و بر ایشان مسلط خواهد گردانید،کسی را که ایشان را ذلیل تر گرداند از قوم سبا[19]که زنی فرمان فرمای ایشان بود.

و بروایتی دیگر فرمود که اهل کوفه نامه ها بمن نوشته اند،و مرا طلبیده اند،و ایشان مرا بقتل خواهند آورد،حق تعالی کسی را بر ایشان مسلط خواهد کرد که بشمشیر جور و ستم لباس مذلت بر ایشان پوشاند.
(ملاقات حسین علیه السلام با مرد عراقی)

در ناسخ ج2ص133فرماید:و ریاشی[20]باسناد خویش میگوید:مردی از اهل عراق بزیارت مکه میشتافت،یک روز پارۀ از راه بیک سوی افتاد،و چشم گشود خیمه هائی نگریست که در دامن بیابان بر افراشته اند،بشتافت و چون راه نزدیک کرد پرسش نمود که خیمه ها از کیست؟گفتند مال حسین بن علیست،گفت پسر علی و پسر فاطمه؟گفتند بلی،عجله کرد،و حسین علیه السلام را بر

********** صفحه 290 **********

در خیمه خویش یافت،که بخواندن کتاب(و نامه)مشغول است،سلام داد و جواب گرفت

عرض کرد ای پسر رسول خدا.پدر و مادرم فدای تو باد،در این بیابان بی آب و علف چکنی؟که آن را نه گیاهیست،که علف چر توان کرد،و نه پناهگاهیست که ملجأ توان ساخت.

فرمود:بنی امیه مرا بیم قتل دادند،مردم کوفه مرا دعوت کردند،اینک نامه های ایشان است(که قرائت میکردم)و حال آنکه کشنده من ایشانند،لکن گاهی که مرتکب این معنی شدند،و پرده محرمات را چاک زدند،خداوند بر ایشان میگمارد.کسی را که همگان را بقتل رساند و ایشان را خوارتر از قوم بلقیس گرداند.

و در قمقام ص344این قصه را اینطور نقل فرموده که صاحب در النظیم آورده که حدیث کرد چعفر بن سلیمان از کسیکه مشافهة از حسین بن علی علیه السلام شنیده بود که گفت:در آن سال حج بیت الله الحرام گذاشتم،و از کنار جاده می رفتم،خیمه های بسیار بر افراشته دیدم،گفتند مال حضرت خامس آل عبا است،عزم خدمت کردم،بخیمه بزرگ اشارت نمودند،بدانجای در آمدم دیدمش نزد ستون خیمه نشسته نامه های بسیار در پیش داشته نظر میکرد،گفتم:یابن رسول الله چون است که در این بیابان بی آب و گیاه فرود آمدۀ؟

فرمود:که بنی امیه اراده قتل من کردند،و اینک نامه های کوفیانست که مرا دعوت نموده اند،و البته مرا به درجه شهادت رسانند،و چون چنین کنند حرمت هیچکس نپایند،آنگاه قهار منتقم کسی بر گمارد تا خوارشان کند،چنانکه خوارتر از رکوی(لته)حیض کنیزان سیاه باشند.


______________________________________
[1] فی مقتل:(فان کنت بکتابک هذا الی،أردت بری و صلتی،فجزیت بذلک خیراً فی الدنیا و الاخرة و السلام).

[2] در ناسخ(مطیته).

[3] در ناسخ(انشده).

[4] در ناسخ(هنئتم).

[5] در ناسخ(حسان،عفة،کرم).

[6] در ناسخ(و خیر الناس الخ).

[7] این بیت در ناسخ نیست.

[8] در ناسخ(انی لاعلم أو ظناً لعالمه).

[9] در ناسخ(نهادیکم).

[10] در ناسخ(و امسکوا بحبال السلم الخ).

[11] در ناسخ(قد غرت الحرب الخ).

[12] در ناسخ(لاتهلکوا الخ).

[13] سورة یونس آیه(41)و ان کذبوک الخ و اگر تکذیب کردند ترا پس بگو برای منست عمل من و برای شما است عمل شما،شما از کردار من بیزارید و من از کردار شما بیزارم.

[14] ثعلبیه یکی از منازل است که در راه مکه واقع شده و آن قریۀ بوده خراب شده منسوب بثعلبه بن مالک است(مراصد).

[15] در قمقام ص341ملاقات بشر بن غالب را با آنحضرت در منزل ذات عرق بحساب آورده.

[16] در امالی صدوق ص136از امام زین العابدین علیه السلام این قصه را در(عذیب)نقل میکند فرمود چون آنحضرت وارد(عذیب)شد خواب قیلوله کرد ناگاه با گریه از خواب بیدار شد،پسرش عرض کرد سبب گریه شما چیست؟فرمود:فرزند این ساعت ساعتی است که خواب در آن دروغ نمیباشد،در خواب دیدم که هاتفی مرا ندا کرد که شما سرعت می نمایید و مرگ شما را بسوی بهشت سرعت میفرماید تا آخر حدیث.

[17] در ناسخ ج2ص132و عوالم ج17ص218(ابا هره)نقل کرده و در امالی صدوق ص136(ابا هرم)ذکر نموده و در جلاء العیون مجلسی ص537(ابو هریره)یاد کرده.و رهیمه:آب زمین زراعتی نزدیک کوفه بوده.

[18] کسی نگوید چرا امام حسین علیه السلام فرار کرد؟چنانچه بعض جهله امروزه می گویند بجهت آنکه امام حسین علیه السلام بأمر خدا فرار کرد چنانچه موسی کلیم الله از مصر بأمر خدا فرار کرد،در سوره شعراء آیه 21ففرت منکم لما خفتکم فوهب لی ربی حکماً الخ پیغمبر ص از مکه بأمر خدا علی علیه السلام را بجای خود خوابانید و فرار کرد.

[19] سبأ:شهر بلقیس بود در یمن.

[20] در عوالم ج17ص218از کتاب تاریخ از ریاشی نقل کرده.




********** صفحه 291 **********
(نامه ولید بابن زیاد)[1]

در ناسخ ج2ص134فرموده:در خبر است که ولید بن عتبة بن ابی سفیان،گاهی که از جانب پسر عم خود یزید حکومت مدینه داشت و با حسین علیه السلام کار برفق و مدارا گذاشت،و بدین گناه از مسند حکومت گوشه نشین شد،(چنانکه بشرح رفت)اینوقت که دانست حسین علیه السلام سفر کوفه خواهد کرد،بابن زیاد نامه فرستاد،کی ای پسر زیاد بدانکه حسین بجانب عراق کوچ داد،و او پسر فاطمه است و فاطمه دختر رسول خدا است،هان ای پسر زیاد:بر حذر باش که با او طریق مخاصمت و جنگ نسپاری،و از برای خود و قوم خود سبب کار زشت و ناپسند نشوی که از تو تا قیامت در میان امت تذکره(و یاد آوری)

شود و خاص و عام هرگز فراموش نکنند و چند که دنیا بجایست بازگو نمایند ابن زیاد نصیحت ولید بن عتبه را وقعی ننهاد،و نامه او را پاسخ(جواب)باز نداد.

و مرحوم مجلسی در جلاء العیون ص537و بحار ج44ص368این قصه را از محمد بن ابیطالب روایت کرده است.
(ملاقات حسین علیه السلام با طرماح و نصیحت طرماح آن حضرت را)

در ناسخ جلد2ص135نقل کند که در خبر است که طرماح بن حکم،طعام اهل و عیال خویش را حمل داده بسرای میرسانید،و رسم و عادت داشتند

********** صفحه 292 **********

اهل(أجأ)[2] و(فید)[3] که خوردنی یکساله را ذخیره میکردند بلکه علف و آذوقه زائرین بیت الله را برای بیع و شراء در(فید)مهیا مینمودند،بالجمله طرماح در عرض راه حاضر خدمت امام علیه السلام شد،و عرض کرد ترا می آگاهانم که فریب اهل کوفه نخوری،قسم بخدا اگر بکوفه در آئی،ترا زنده نگذارند همانا بیمناکم که بکوفه نتوانی رسید،اگر تصمیم گرفته ای که طریق حرب و ضرب سپاری،در کوه(أجأ)فرود آی که معقلی متین است،سوگند بخدای که ما هرگز ذلیل دشمن نشدیم و چند که در آنجا اقامت فرمائی،اهل عشیرت من ترا نصرت کنند و دشمنت را دفع کنند.

حسین علیه السلام فرمود:میان من و مردم کوفه وعده ای است که واجب است وفای آن،اگر خداوند دشمنان را از ما دفع کرد،دیر وقتی است که پیچیده عنایت و کفایت او بوده ایم،و اگر قضا دیگر گون شد،بسعادت شهادت فایز میشوم انشاءالله.

طرماح بن حکم میگوید:آذوقه اهل و عشیرت خویش را بسوی ایشان حمل دادم،و شرط وصیت و نصیحت بپای آوردم،و مراجعت کردم که شاید بحضرت حسین ملحق شوم،در عرض راه سماعة بن یزید را دیدار کردم،مرا خبر داد که حسین علیه السلام شهید شد،پس مراجعت کردم.

و در مقتل خوارزمی ص233و در قمقام ص354و در بحار ج44ص378و در عوالم ج17ص229و ناسخ ج2ص162ملاقات امام حسین علیه السلام را

********** صفحه 293 **********

با طرماح بعد از ملاقات حر بن یزید ریاحی نقل کرده اند.

و در ناسخ ملاقات طرماح را در دو جا نقل کرده یکی قبل از ملاقات حر در ص135و دومی را بعد از ملاقات حر ص162.

در قمقام گوید چون امام حسین علیه السلام بعذیب الهجانات[4] رسیدند در این وقت چهار نفر از کوفه بخدمت امام آمدند که طرماح بن عدی و نافع بن هلال و مجمع بن عبیدالله(عبدالله)العائذی و یک کس دیگر بودند،طرماح را چون دیده بر جمال مبارک افتاد این رجز بخواند.

و در مقتل خوارزمی و عوالم دارد که امام حسین علیه السلام رو کرده باصحاب فرمود آیا در شما کسی هست که راهی غیر از جاده بداند و بما خبر دهد.

طرماح گفت بلی یابن رسول الله من راهرا خبر میدهم،امام حسین علیه السلام فرمود پس جلو ما برو،پس طرماح براه افتاد و امام حسین علیه السلام و اصحابش همراه میرفتند.

پس طرماح شروع کرد برجز خواندن:

متن مقتل خوارزمی این است.

یا ناقتی لاتذعری من زجری وامضی بنا قبل طلوع الفجر

بخیر فتیان[5]و خیر سفر آل رسول الله اهل الفخر

السادة البیض الوجوه الغر[6] الطاعتین بالرماح السمر

********** صفحه 294 **********

و الضاربین بالصفاح البتر حتی تحلی بکریم النجر[7]

الماجد الحر الرحیب الصدر أتی به الله لخیر امر

عمره الله بقاء الدهر وزاده من طیبات الذکر

یا مالک النفع معا و الضر أید حسیناً سیدی بالنصر

علی الصغاة من بقایا الکفر أعنی اللعینین سلیل صخر

و ابن زیاد العاهر ابن العهر فانت یا رب به ذو البر[8]

خلاصه معنی اشعار:ای شتر نترس و ما را در سحرگاهان بهمراهی بهترین جوانان ماهر،و از خاندان پیغمبر ص که بزرگوار و سلحشور و عالی نژاد،و دارای سعه صدر میباشند،ببر،ای خدائیکه سود و زیان بدست تو است،آقایم حسین علیه السلام را بر دو کافر ملعون یزید خمار،و ابن زیاد چکیده زنا پیروز فرما(کذا فی هامش الناسخ)

البته باز این ارجوزه بعد از ملاقات امام حسین حر را خواهد آمد.بعنوان(راهنمائی طرماح لشگر حسین علیه السلام را).
(آگهی یافتن ابن زیاد از توجه امام حسین علیه السلام بجانب کوفه)[9]

مرحوم مجلسی در جلاء العیون ص537فرموده:

********** صفحه 295 **********

مشایخ عظام روایت کرده اند که چون خبر توجه امام حسین بابن زیاد رسید حصین بن نمیر را با لشگر انبوه بر سر راه آن حضرت بقادسیه فرستاد،و از قادسیه تا قطقطانه[10]از لشگر ضلالت اثر خود پر کرد.
(نامه حسین علیه السلام ببزرگان کوفه)

چون امام مظلوم ببطن رمه رسید.

عبدالله بن یقطر برادر رضاعی خود را،و بروایت دیگر قیس بن مصهر(مسهر)را برسالت بجانب کوفه فرستاد.هنوز خبر شهادت مسلم بآن حضرت نرسیده بود،نامه باهل کوفه نوشت باین مضمون[11].

بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست از حسین بن علی بسوی برادران مؤمن و مسلمان سلام(الهی)بر شما باد،حمد میکنم خداوندی را که بجزء او احدی نیست.

اما بعد بدرستیکه نامه مسلم بن عقیل بمن رسیده و در آن نامه مندرج بود که اتفاق نموده اید،بر نصرت ما،و طلب حق ما از دشمنان ما،از خدا سؤال میکنم که احسان خود را بر ما تمام گرداند،و شما را بر این(حسن نیت و کردار)بهترین جزای أبرار عطا فرماید،و بتحقیق که بیرون آمدم از مکه و روی بدیار شما آوردم،در روز سه شنبه هشتم ماه ذیحجه،و چون پیک من(قاصد)بشما رسد باید که کمر متابعت بر میان به بندید،و أسباب کارزار(جنگ)را

********** صفحه 296 **********

آماده گردانید و مهیای نصرت من باشید که باین زودی خود را بشما میرسان،والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

(سبب نامه نوشتن حضرت)

و سبب نوشتن نامه آن بود که مسلم بیست و هفت روز پیش از شهادتش نامه بخدمت آم حضرت نوشته بود و اظهار اطاعت و انقیاد اهل کوفه نموده بود،و جمعی از اهل کوفه نامها نوشته بودند،که در اینجا صد هزار شمشیر برای نصرت تو مهیا گردیده است،بزودی خود را بشیعیان خود برسان.

(گرفتار شدن عبدالله بن یقطر)

چون پیک(قاصد)آنحضرت روانه شد،و بقادسیه رسید حصین او را گرفت[12]و خواست که نامه را از او بگیرد نامه را پاره کرد و باو نداد،حصین او را بنزد ابن زیاد فرستاد.

(شجاعت و شهادت عبدالله بن یقطر در کاخ ابن زیاد)[13]

چون بنزد ابن زیاد حاضرش کردند ابن زیاد پرسید تو کیستی؟گفت:

********** صفحه 297 **********

مردی از شیعیان علی بن ابیطالب و پسر بزرگوار اویم،گفت چرا نامه را پاره کردی؟گفت:برای آنکه تو مطلع نشوی بر آنچه در آن نامه بود،ابن زیاد گفت:نامه را که نوشته بود؟و بکه نوشته بود؟گفت:نامه را امام حسین نوشته بود بجماعتی از اهل کوفه که نامهای ایشان را نمیدانم،ابن زیاد در غضب شد،و گفت:دست از تو برنمیدارم تا نام ایشان را بمن بگوئی،یا بر منبر بالا روی و حسین را و برادر و پدرش را،ناسزا بگوئی و الا ترا پاره پاره میکنم.گفت نام آنجماعت را نمیگویم و آن مطلب دیگر روا نمیکنم،پس بر منبر بالا رفت،حمد و ثنای حق تعالی را،ادا کرد،و درود بر حضرت رسالت و اهل بیت او فرستاد،و صلوات بسیار بر حضرت امام حسین علیه السلام و پدر و برادر بزرگوارش فرستاد،و ابن زیاد و پدرش و سائر بنی أمیه را لعن بسیار کرد.

و گفت:ای اهل کوفه من پیک(قاصد)حصرت امام حسین علیه السلام بسوی شمایم،و او را فلان موضع گذاشته ام[14] هر که خواهد یاری او نماید،بخدمت او بشتابد.

پس ابن زیاد:امر کرد که او را از بالای قصر بزیر انداختند و بدرجه شهادت فایز گردید.

و بروایت دیگر رمقی در او باقی بود عبدالملک بن عمر،[15]سرش را جدا کرد.

و ابن زیاد دستور داده راههای بصره و شام را بسته بودند که خبری بیرون

********** صفحه 298 **********

نمیرفت و کسی داخل نمیتوانست شد،و بیرون نمی توانست رفت.

پس جماعتی از اعراب رسیدند و از ایشان خبر پرسیدند،گفتند ما خبری نداریم و این قدر میدانیم که کسی بیرون نمی آید و داخل نمی شود.
(ملاقات امام حسین علیه السلام با زهیر بن قین)

مرحوم مجلسی در جلاءالعیون ص539و ناسخ ج2ص141و بحار ج44ص371و عوالم ج17ص221و حیاة الحسین ج3ص66وقمقام ص345و ارشاد مفید ص221همه این ملاقات را دکر نموده اند.

در بحار گوید:جماعتی از فزاره و از بجیله(دو قبیله اند)حدیث کرده اند که ما با زهیر بن قین بجلی بودیم در وقت مراجعت از مکه و در منازل بحضرت امام حسین علیه السلام میرسیدیم،چیزی نبود برای ما که خشمگین تر باشد از اینکه با حسین علیه السلام در یک منزل فرود آییم.

ولی ناچار در یک منزل اتفاق افتاد که باید با هم باشیم.

پس حسین علیه السلام در یک طرف منزل کرد و ما در طرف دیگر.

پس در این بین که ما نشسته بودیم و چاشت میخوردیم که ناگاه قاصدی از طرف امام حسین علیه السلام آمد و سلام کرد،و داخل شد و گفت:

ای زهیر بن یقین بدرستیکه مرا أبا عبدالله حسین بسوی تو فرستاده که بنزد او آئی.پس هر یک از ما ها آنچه در دست داشت افکندیم حتی اینکه مثل کسی بودیم که بالای سرش پرنده نشسته باشد.

پس زن او[16]گفت:سبحان الله،پسر پیغمبر ترا طلبیده تو نمیروی؟اگر بروی و سخن او را بشنوی و بر گردی چه میشود؟

********** صفحه 299 **********

پس زهیر بن قین بخدمت حضرت رفت،طولی نکشید که شاد بر گشت و صورتش میدرخشید،پس دستور داد خیمه ها و بارها و متاعش را بهم زد و بار کرد و بنزد امام حسین علیه السلام رفت.

سپس بزنش گفت(انت طالق)تو رهائی برو ملحق شو باهل خود من دوست ندارم بسبب من بدی بتو برسد نمیخواهم جز خیر.

و سید در حدیثش زیاد کرده که من میخواهم همراه حسین باشم و جان خود را فدای او سازم.

پس مالهای زنش را داد و سپرد ببعضی از عمو زادهایش که او را باهلش برسانند.

پس زن بلند شد و گریست و او را وداع کرد و گفت خدا خیر ترا خواست منهم از تو خواهشی دارم که در قیامت مرا نزد جد حسین یاد کنی.

مفید گوید[17]پس اصحابش فرمود هر کس میل دارد با من بیاید و الا این آخرین دیدار است.

بدرستیکه من بشما حدیثی نقل کنم(انا غزونا البحر)[18] ما در بعض نواحی دریا با کفار جنگیدیم و بر ایشان ظفر یافتیم و غنیمت بسیار بدست آوردیم

********** صفحه 300 **********

(فقال لنا سلمان[19]-رحمه الله-)پس سلمان گفت آیا شاد گردیدید از این غنیمت که بشما رسید؟گفتیم بلی،گفت:هر گاه به بیند که سید جوانان آل محمد متوجه قتال منافقان است،باید که از رفاقت او شادتر باشید از این غنیمتهای دنیا که یافته اید.پس من با شما وداع میکنم و شما را بخدا میسپارم،گفتند بخدا قسم از آن حضرت جدا نشد تا بدرجه شهادت رسید.
بر دادن هاتف بزینب علیه السلام

در بحار ج44ص372از مناقب و عوالم ج17ص222ایضا از مناقب،و حیاة الحسین ج3ص66،و ناسخ ج2ص143،و جلاء العیون ص539همه روایت کرده اند که چون بخزیمه[20]رسیدند شب در آن منزل استراحت نمودند،چون صبح شد زینت خواهر محترمه آن حضرت گفت:که در شب گذشته بقضای حاجت بیرون رفتم صدای هاتفی[21]را شنیدم که این شعر را میخواند:

ألا یا عین فاحتفلی یجهد و من یبکی علی الشهداء بعدی

علی قوم تسوقهم المنایا بمقدار الی انجاز وعد

ای دیده اشک حسرت ببار بر شهیدانی که مرگ ایشان را میراند و بزودی بوعده گاه شهادت میرساند.حضرت فرمود:که ای خواهر آنچه مقدر شده است


_________________________________
[1] ناسخ ج2ص134و بحار ج44ص368و جلاء العیون ص537.

[2] أجأ:بر وزن فعل یکی از دو کوه طیی است(مراصد).

[3] فید:در نصف راه مکه است از کوفه و مردم که حج میکردند هر چه بار زیادی داشتند آنجا می گذاشتند تا وقت برگشتن،و علف یکسال را جمع میکردند و بحجاج میفروختند(مراصد).

[4] عذیب:تصغیر عذب است آبیست در طرف راست قادسیه مال بنی تمیم است بین آن و بین قادسیه چهار میل است(مراصد).

[5] در قمقام(بخیر رکبان و خیر سفر).

[6] فی البحار و العوالم و القمقام و المناقب ج4ص96(الوجوه الزهر).

[7] فی البحار و العوالم(بکریم الفخر).

[8] در عوالم(یزید لازال حلیف الخمر-وابن زیاد عهر بن العهر).

البته این اشعار در این چند کتاب مختلف نقل شده و عقب و جلو نقل کرده اند و کم و زیاد دارد.حقیر از مقتل خوارزمی نقل میکنم.

[9] در ناسخ ج2ص136و در بحار ج44ص369و در عوالم ج17ص219و مقتل خوارزمی ص228و جلاءالعیون ص537.

[10] قطقطانه:مکانیست نزدیک کوفه از راه بیابان بطرف کربلا(مراصد).

[11] بحار جلد44ص369و عوالم ج17ص219و ناسخ جلد2ض137و قمقام ص343.

[12] در ناسخ ج2ص138فرمود:چون عبدالله بن یقطر بقادسیه رسید دیدبانان حصین بن نمیر او را گرفتند و بدربار او بردند،حصین فرمان داد که او را بکاوید.تا اگر مکتوبی با اوست مکشوف شود.عبدالله بن یقطر مکتوب(نامه)حسین علیه السلام را بر آورد،و پاره پاره کرد چنان از بین برد که کسی از آن بهره نتوانست یافت.پس حصین او را دست بگردن بسته بنزد ابن زیاد فرستاد.

[13] ناسخ ج2ص138.

[14] در ناسخ جلد2ص139(در ارض بطن رمه بجای گذاشتم).

[15] در ناسخ ج2ص139و بحار ج44ص370(عبدالملک عمیر اللخمی سرش را برید و به او عیب جوئی کردند که چرا این کار نمودی گفت میخواستم راحتش کنم.

[16] در لهوف گوید(اسم او دیلم دختر عمرو بود).

[17] ارشاد مفید ص221.

[18] در بحار و عوالم و ارشاد مفید و ناسخ جلد2ص142(انا غزونا البحر)ذکر کرده اند ولی در قمقام و حیاة الحسین ج3ص67و لو اعج الاشجان ص82و مقتل مقرم(بلنجر)نقل کرده اند و در مراصد گوید(بلنجر)شهریست از شهرهای خزر پشت باب الابواب است،و مرحوم سید محسن امین در لواعچ فرموده(البحر)تصحیف شده و صحیح همان بلنجر بر وزن غضنفر است.

[19] بعضی گویند مراد از سلمان بن ربیعه باهلی است نه سلمان فارسی چنانچه از قمقام و مقتل مقرم مترجم مفهوم میشود.

ولی در ارشاد مفید و حیاة الحسین ج3ص67و بعض نسخ قمقام سلمان فارسی ذکر شده.

[20] یکی از منازل حاج بعد از ثعلبیه(مراصد).

[21] هاتف:آواز دهنده(عمید).




********** صفحه 301 **********

خواهد شد.[1]

و در هامش ناسخ گوید:ای چشم با کوشش تمام اشک فراوان ببار،کیست بعد از من که بگرید بر گروهیکه مرگ آنها را بسوی وفای بوعده میبرد(وعده شهادت حسین علیه السلام .
(آگاه شدن حسین علیه السلام از شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروة)

در ارشاد مفید ص222و بحار ج44ص372و عوالم ج17ص223و حیاة الحسین ج3ص68.و ناسخ ج2ص143،و جلاء العیون ص539.از عبدالله بن سلیمان و منذر بن مشمعل[2]که دو تن از قبیله بنی اسد بودند،روایت کرده اند که گفتند چون از اعمال حج فارغ شدیم بسرعت تمام خود را بجانب امام حسین علیه السلام رساندیم،که ببینیم کار آن حضرت بکجا میرسد،و در نزدیکی(زرود)[3] ناگاه دیدیم که مردی از جانب کوفه پیدا شد،چون امام حسین علیه السلام را دید راه را گردانید،پس امام حسین علیه السلام ایستاد مثل اینکه میخواست او را ببیند،پس حرکت کرد و رفت،و ما بطرف او رفتیم.

پس یکی از ما گفتیم خوب است برویم نزد آن مرد و از کوفه سؤال کنیم،چون خبر کوفه نزد اوست.

********** صفحه 302 **********

پس رفتیم تا باو رسیدیم،پس گفتیم السلام علیک جواب داد و علیکم السلام.

گفتیم از چه طائفه ای؟

گفت:اسدی هستیم،گفتیم ما هم از بنی اسد هستیم،باز سئوال کردیم تو کیستی؟گفت:من بکر بن فلان هستم،و ما هم نسب خود را گفتیم سپس سئوال کردیم از مردم چه خبر داری؟

گفت بلی از کوفه بیرون نیامدم تا دیدم که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را شهید کردند،و پاهای ایشان را گرفته در بازار می کشیدند.

پس رفتیم تا بحسین علیه السلام ملحق شدیم،و همین طور رفتیم تا عصری در ثعلبیه فرود آمد پیش رفتیم و سلام دادیم و جواب گرفتیم.

سپس عرض کردیم،خدا ترا رحمت کند،نزد ما خبریست،اگر میخواهی در علانیه بگوئیم و اگر میخواهی در خفا عرض کنیم.

پس یک نگاهی بما کرد و یک نگاهی باصحابش نمود و فرمود در نزد اینجماعت سری نیست،پس عرض کردیم آن سوار را دیدید؟شب گذشته طرف او رفتید؟فرمود بلی میخواستم از او سئوالی کنم،گفتیم ما از او سئوال کردیم و خبر گرفتیم او مردیست از ما،و صاحب رأی و صدق،و عقل است،او خبر داد که مسلم و هانی را شهید کردند و پاهای ایشان را گرفته دور بازار گردانیدند.

پس(امام حسین علیه السلام فرمود انا لله و انا الیه راجعون.رحمة الله علیهما و این را مکرر میفرمود.

پس عرض کردیم قسم میدهیم شما را بخدا و طلب میکنیم از شما که مراعات جان خود و اهل بیت خود را بفرمائید و از همین جا برگردید،چون

********** صفحه 303 **********

شما در کوفه نه یاور دارید و نه شیعه،بلکه میترسیم بر علیه شما قیام کنند.

پس حضرت یک نگاهی باولاد عقیل نموده و فرمود چه می بینید بدرستیکه مسلم کشته شد.

پس عرض کردند بخدا قسم ما بر نمیگردیم تا اینکه طلب خونخواهی کنیم یا مثل مسلم مرگ را بچشیم.

پس حضرت روی کرد بما و فرمود زندگانی و خوشی بعد از ایشان نیست.

پس دانستیم که حضرت رأیش آن است که این راه را برود،پس عرض کردیم خدا خیر بشما بدهد،فرمود خدا شما را رحمت کند.

پس اصحابش عرض کردند بخدا قسم تو مثل مسلم بن عقیل نیستی اگر کوفه قدم گذارید هر آینه مردم بسرعت،بسوی شما خواهند آمد.پس حضرت چیزی نفرمود و ساکت شد.
(گریه دختر مسلم بر پدر)

در ناسخ ج2ص145از اعصم کوفی روایت کند مسلم بن عقیل را دختری سیزده ساله بود،[4] که با دختران حسین علیه السلام میزیست و شبانه روز با ایشان همراه بود،چون امام حسین علیه السلام خبر مسلم بشنید،بسرا پرده خویش در آمد و دختر مسلم را پیش خواست و نوازش بسیار نمود،دختر مسلم را از آن حال صورتی در خیال مصور گشت.

و عرض کرد ای پسر رسول خدا با من طوری ملاطفت میکنی که با یتیمان میکنند،مگر مسلم را شهید کرده اند؟حضرت حسین علیه السلام صبر نتوانست کرد

********** صفحه 304 **********

پس بگریست و فرمود ای دختر غم مخور،اگر مسلم نباشد من پدر تو باشم،و خواهرم مادر تو باشد و دخترانم خواهران تو باشند،و پسرانم برادران تو باشند،دختر مسلم فریاد بر آورد،و زار زار بگریست،و پسرهای مسلم سرها از عمامه عریان ساختند،و بهای های بانگ گریه در انداختند،و اهل بیت در این مصیبت با ایشان موافقت کردند،و بسوگواری پرداختند،و حسین علیه السلام از شهادت مسلم عظیم کوفته خاطر گشت.
(ملاقات دوم فرزدق با حسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص146فرمود و همچنان در منزل زباله فرزدق شاعر بخدمت حضرت آمد،و چنان مینماید که فرزدق بعد از زیارت مکه و مراجعت بکوفه،دیگر باره ادراک خدمت امام فرمود،و عرض کرد:یا ابن رسول الله چگونه مردم کوفه را معتمد و مؤتمن می شماری؟و حال آنکه پسر عمت مسلم را شهید کردند و شیعیان ترا دستخوش شمشیر نمودند؟آن حضرت بگریست و فرمود خداوند رحمت کند مسلم را همانا او بسوی روح و ریحان(آسودگی و معیست)خداوند شتافت و تشریف ترحیب و مقام رضوان یافت و هم در آن وقت این اشعار را در تسلیت اهل بیت انشاد فرمود:

فان تکن الدنیا تعد نفسیة فدار ثواب الله اعلی و انبل

و ان تکن الابدان للموت أنشت فقتل امرء بالسیف فی الله افضل

و ان تکن الارزاق فسماً مقدراً فقلة حرض المرء فی الرزق اجمل

و ان تکن الاموال للترک جمعها فما بال متروک به الحر یبخل[5]

یعنی اگر دنیا با ارزش بشمار آید،پس خانه ثواب خدا که بهشت باشد

********** صفحه 305 **********

بهتر و شریف تر است.و اگر بنا باشد بدنها برای مرگ ساخته شده باشد،پس کشته شدن مرد در راه خدا بشمشیر افضل است.و اگر بنا باشد روزی بهمان قسم که مقدر شده تقسیم شود،پس کم حرص خوردن مرد در روزی نیکوتر است،و اگر بنا باشد اموال را برای گذاشتن جمع شود،پس چرا مرد آزاد در آن بخل ورزد؟

و در ترجمه لهوف این اشعار را ذکر فرموده:

دنیا اگر بچشم لئیمان گرانبها است پاداش حق گرانتر و برتر بنزد ما است

گر بهر مرگ پیکر ما را سر شته اند در راه دوست کشته شدن افتخار ما است

چون سهم ما روزی دنیا مقدر است زیباتر آن که حرص طلب در دلش بکاست

چون جمع مال عاقبتش تر گفتن است مالی چنین،بخیل شدن بهروی چرا است
(رسیدن خبر قتل عبدالله بن یقطر بامام حسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص147فرمود و هم در منزل زباله سیدالشهداء علیه السلام را آگهی آوردند که ابن زیاد عبدالله بن یقطر را که حامل مکتوب آن حضرت بود(بشرحی که مرقوم شد)مقتول ساخت.

امام حسین علیه السلام بگریست،و بیرون شد در میان اصحاب و این کتاب را قرائت کرد:(بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد فقد أتانا خبر فظیع:قتل مسلم ابن عقیل و هانی بن عروة و عبدالله بن یقطر و قد خذلنا شیعتنا،فمن احب منکم

********** صفحه 306 **********

الانصراف فلینصرف فی غیر حرج و لیس علیه ذمام)[6]

فرمود(ای مردم)خبری زشت(و وحشت انگیز)بما رسید(همانا)مسلم بن عقیل و هانی بن عروة و عبدالله بن یقطر را بکشتند،و شیعیان ما،خذلان ما را اختیار کردند،اکنون من عهد خویش را از گردن شما برگرفتم،تا هر که بخواهد بدون مانع و دافعی خویشتن را از این مخالفت برهاند و بمأمنی رساند.

از آن روز که حسین علیه السلام از مدینه بیرون شد تا اینوقت که از مکه بجانب عراق روان گشت،بتفاریق جماعتی بزرگ بآن حضرت پیوسته و سپاهی در خور مصاف مینمودند[7].

چون این کلمات را شنیدند از یمین و شمال طریق تشتت و تفرق گرفتند،و در کوه و دشت پراکنده گشتند،و آن حضرت از تذکرۀ این کلمات همی خواست که آن مردم که باوی کوچ میدهند،بدانند که ایشان را مناصی و ملجأی بدست نخواهد شد،بلکه با مرگ روی در،روی خواهند رفت،لاجرم بعد از شنیدن این کلمات جز اهل بیت نبوت و آنانکه هنگام بیرون شدن از مدینه ملازم رکاب مبارکش بودند و عددی قلیل که بعد از خروج از مدینه باو پیوستند بجای نماند.

********** صفحه 307 **********
(ملاقات حضرت با عمرو بن لوذان(یوذان)

در ارشاد مفید ص223و قمقام ص349و ناسخ ج2ص150و بحار ج44ص375و عوالم ج17ص225و جلاء العیون ص540همه روایت کرده اند که حضرت در بطن عقبه نزول فرمود.و در آنجا مرد پیری از بنی عکرمه که او را عمرو بن لوذان[8] میگفتند بخدمت حضرت آمد و عرض کرد کجا میروی؟حضرت فرمود:بکوفه،پس پیره مرد عرض کرد:ترا قسم میدهم که برگردی،بخدا قسم نمیروی مگر رو بنوک سنان و دم شمشیر،و آن جماعت که بنزد شما قاصد فرستاده اند،اگر مؤنه جنگ را کفایت میکردند و زمینه را آماده مینمودند آنوقت شما بسوی ایشان میرفتید خوب بود،ولی با این حال که شما یاد آوری میکنید هیچ صلاح نمی بینم برای شما رفتن بآنجا را.

حضرت فرمود ای بنده خدا چنان نیست که من حقیقت این امر را ندانم،و عاقبت این کار را نبینم،لکن خدا بر آنچه قضا کرده و حکم نموده مغلوب نشود،و حکم او دیگر گون نگردد.

سپس فرمود سوگند با خدای این جماعت مرا دست باز ندارند،تا خون من نریزند،چون این عمل را انجام دهند خداوند مسلط کند بر ایشان کسی

********** صفحه 308 **********

را که ذلیلشان کند بطوریکه خوارترین ملتها شوند[9] پس از بطن عقبه[10]روانه شد تا در(شراف)[11] منزل کرد و سحر که شد امر فرمود جوانانش را که آب زیاد بردارند،پس از آنجا حرکت کرد تا نصف روز رفت،در بین اینکه حضرت سیر میفرمود که ناگاه مردی از یارانش تکبیر(الله اکبر)گفت:حضرت فرمود الله اکبر:چرا تکبیر گفتی؟عرض کرد درختان خرما دیدم،گروهی از اصحاب گفتند بخدا قسم ما در اینجا درخت خرمائی ندیده بودیم.

حضرت فرمود پس چه می بینید؟گفتند والله ما گوش اسبان می بینیم،حضرت فرمود من بخدا قسم همین را می بینم،پس حضرت فرمود:پناهگاهی نیست که ما بآنجا پناه بریم و در پشت خود قرار دهیم،که اگر محتاج جنگ شدیم از طرف رو با آنها موجه باشیم؟عرض کردند بلی اینجا(ذو حسم[12])

********** صفحه 309 **********

است که در طرف چپ ما نزدیک است بروید بآن طرف که اگر شما زودتر بآنجا رسیدید خواسته شما درست آمده پس حضرت بآن طرف روانه شدند و ما هم همراه بودیم.
(ملاقات حسین علیه السلام با حر بن یزید ریاحی)

که ناگاه مقدمة الجیش سپاه دشمن فرا میرسید،چنان مینمود که سنانهای نیزه ایشان گزنده تر از زنبور سرخ و پرده بزرگ پرچمهای ایشان پرنده تر از کلاغ سیاه بود و حسین علیه السلام از شاه راه بیکسوی همیرفت و سرعت نمود و از آنجماعت سبقت گرفت،چون بذی حسم(بذو خشب)رسید،بفرمود:خیمه ها برافراختند و کار جنگ را بساختند،و از قفای ایشان حر بن یزید ریاحی که پیشوای بنی تمیم بود با هزار سوار[13] در رسید، و سواران او چنان شاکی السلاح[14] بودند که جز دیده ایشان دیدار نبود، بالجمله حر آمد و با لشکریانش مقابل امام حسین علیه السلام ایستاد در ظهر گرمای شدید،و امام حسین علیه السلام با اصحابش شمشیرها را حمایل کرده بودند.
(آب دادن اصحاب حسین علیه السلام بلشگر حر)

پس امام حسین علیه السلام دستور داد بجوانانشان که این گروه را آب دهید و سیرابشان کنید،و بگذارید اسبان هر چه در ظرفها مانده بیاشامند،و بنا کردند ظرفهای خود از کاسخ و طاس پر کنند و نزد اسبان بگذارند و هر وقت سه بار یا چهار بار یا پنج بار آب خوردند آنوقت از نزد آن اسب بردارند و نزد دیگری

********** صفحه 310 **********

بگذارند،بهمین نحو همه را سیراب کردند.
(قصۀ آب خوردن علی بن طعان محاربی)

علی بن طعان محاربی گفت:من آن روز با حر بودم،و از آخر همه آمدم پس چون حسین علیه السلام تشنگی من و اسبم را دید،فرمود(انخ الراویة[15])(وراویه)نزد من یعنی مشک آب،سپس فرمود ای پسر برادر(انخ الجمل)یعنی شتریکه آب حمل دارد بخوابان پس شتر را خوابانیدم فرمود آب بخور من شروع کردم بآب خوردن ولی آبها از دهنه مشک میریخت.

پس امام حسین علیه السلام فرمود(اخنث السقاء)یعنی لب مشک را برگردان مدانستم چه کنم،پس(حضرت)ایستاد و لب مشک را برگردانید پس آب خوردم و اسب خود را سیراب نمودم.
(فرستادن ابن زیاد حصین بن نمیر را باستقبال آن حضرت)

و ابن زیاد حصین بن نمیر را با لشگر انبوه باستقبال آنجناب بقادسیه فرستاده بود،و حصین حر را با هزار سوار پیشتر فرستاده بود،چون وقت نماز ظهر داخل شد حجاج بن مسروق را فرمود که اذان نماز گفت،چون وقت اقامه شد


__________________________
[1] کما فی جلاء العیون للمجلسی ره.

[2] در ناسخ(منذر بن اسماعیل).

[3] زرود:موضعی است در راه مکه(مراصد)و در جلاء العیون بجای(زرود)ثعلبیه نقل کرده.

[4] دختر حضرت مسلم دختر همشیره حضرت امام حسین علیه السلام است و آن حضرت دائی آن دختر میشد.

[5] این اشعار با تفاوتی در ملاقات اول فرزدق گذشت.

[6] تا اینجا مفید در ارشادش ص223و بحار ج44ص374و عوالم ج17ص225ذکر فرموده اند.

[7] در قمقام ص38از مروج الذهب روایت کند که در آن وقت از أهل بیت و اصحاب پانصد سواره و یکصد پیاده همراه بودند دنیا پرستان بمجرد استماع از چپ و راست به رفتند الخ.

[8] در ناسخ(یوذان)ذکر کرده،و در حاشیه عوالم نیز(یوذان)را نسبت بأصل که ارشاد باشد داده.

[9] در قمقام ص349از کامل الزیارات از امام صادق علیه السلام روایت کند که چون حضرت امام حسین علیه السلام از بطن عقبه بالا رفت بأصحابش فرمود:من خود را نمی بینم جز کشته شده،عرض کردند بچه جهت؟فرمود خوابی دیدم عرض کردند آن خواب چیست؟فرمود:دیدم سگهائی بمن حمله میکنند و دندان میگرند و یکی از آنها سگ سیاه و سفید بود که بیشتر حمله میکرد.

[10] منزلیست در راه مکه بعد از واقصه(مراصد).

[11] (شراف)ما بین واقصه و فرعاء است که سه چاه بزرگ آنجا هست(مراصد).

[12] (ذو حسم)نام کوهی است که نعمان بن منذر در آنجا شکار میکرد(حاشیه چهره خونین)و در ناسخ ج2ص152(ذو خشب)نقل کرده که موضعی است در نزدیکی کربلا.

و در بحار ج44ص375و عوالم ج17ص226(ذو جشم)نقل کرده اند.

[13] در منتخب طریحی ص438دارد که حر با چهار هزار سوار رسید.

[14]. یعنی با سلاح تمام بودند.

[15] آسید محسن امین در کتابش لواعج ص89فرموده(راویة)درز بان اهل حجاز شتریست که با او آب حمل میکنند.

و در زبان اهل عراق ظرف و مشک آب را گویند.لذا آن عراقی مقصود امام را نفهمید چون معنای(انخ الراویة)در نزد اهل عراق یعنی بخوابان مشک آب را.و در نزد اهل حجاز یعنی بخوابان شتریکه آب حمل کرده چون آن عراقی نفهمید حضرت فرمود(انخ الجمل)یعنی شتر را بخوابان.




********** صفحه 311 **********

جناب سیدالشهداء بیرون آمد و رو لباسی و عبا و نعلین بپوشید.
(خطبه حسین علیه السلام در منزل ذو حسم.ذو خشب)[1]

پس حمد و ثنای حق تعالی را بجا آورد،و فرمود:ای مردم من بسوی شما سفر نکردم مگر بعد از آنکه نامه های متواتر(پی در پی)وقاصدهای شما بمن رسید و نوشته بودید:که البته بیا بسوی ما،که ما امام و پیشوائی نداریم شاید که خدا ما را،و شما را،برحق و هدایت جمع کند اگر بر سر عهد و گفتار خود هستید پیمان خود را تازه کنید،و خاطر ما را مطمئن گردانید،و اگر از گفتار خود برگشته اید،و پیمانها را شکسته و از آمدن من کراهت دارید،من بجای خود بر میگردم.

پس همه ساکت شدند و هیچ از ایشان چیزی نگفت.

پس حضرت بمأذن فرمود اقامه بگو پس اقامه نماز گفت:پس بحر فرمود اگر میخواهی با اصحاب خود نماز بگذار،حر گفت نه بلکه شما نماز بخوانید و ما هم بنماز شما اقتداء میکنیم،پس حضرت با ایشان نماز خواند،و داخل(خیمه)شد و اصحابش دورش جمع شدند،و حر نیز بمکان خود برگشت و در خیمۀ که مهیا بود برای او داخل شد،و بعضی از اصحابش با او داخل شدند[2]و ما بقی هر کس بجای خود برگشت،و عنان اسب خود را گرفته و در زیر سایه اسبش نشست.

و چون وقت عصر شد دستور بعلی بن الحسین داد که مهیای حرکت باشند،

********** صفحه 312 **********

سپس امر فرمود منادی و جارچی خود را که اعلان نماز عصر کند و اقامه گفت و حضرت پیش ایستاد و با هر دو لشکر نماز خواند.پس از سلام نماز،روی خود را بطرف ایشان نموده پس حمد و ثنای الهی را نمود:
(خطبه امام حسین علیه السلام بعد از نماز عصر)

در ناسخ ج2ص155و ارشاد مفید ص225سپس فرمود ای مردم اگر از خدا بترسید و حق اهل حق را بشناسید موجب خسنودی حق تعالی از شما میگردد،و ما که اهلبیت رسالت و بعلم و کمال و عصمت و جلالت موصوفیم،سزاوارتریم بخلافت و امامت از این گروه که بنا حق دعوی ریاست میکنند،و در میان شما بجور،و عدوان،سلوک می نمایند،و اگر در جهالت و ضلالت راسخید،و رأی شما از آنچه بمن نوشته اید برگشته است،برمیگردم.

حر در جواب گفت:بخدا قسم که من از این نامه ها و رسولان که می فرمائید بهیچ وجه خبری ندارم[3].

حضرت عقبة بن سمعان[4]را فرمود که آن دو خرجین را که نامه ها در

********** صفحه 313 **********

آن است حاضر ساز،چون آن دو خرجین را آورد،مملو از نامه ها بود،نزد حر منتشر کرد.

حر گفت:من اطلاعی ندارم از این نامه ها،و از طرف ابن زیاد مأمور شده ام که چون ترا ملاقات نمایم،از تو جدا نشوم،تا ترا بنزد ابن زیاد برم.
(جلو گیری حر از حسین علیه السلام

امام حسین علیه السلام فرمود:مرگ بتو نزدیکتر است از این کار پس از آن باصحابش فرمود بلند شوید سوار شوید.پس سوار شدند و منتظر شدند تا زنهای ایشان سوار شدند،پس باصحابش فرمود برگردید،چون خواستند بر گردند یاران حر مانع از برگشتن شدند،امام حسین علیه السلام بحر فرمود:مادرت بعزایت بنشیند چه میخواهی.

حر گفت:اگر غیر از تو از عرب این را بمن میگفت،و او در حالتی بود که تو در آن هستی،منهم اسم مادرش را میبردم بگذار هر کس باشد،جز آنکه بخدا قسم جایز نیست برای من یاد مادر تو مگر بهترین چیزی که در قدرت ما است.

حضرت فرمود چه میخواهی؟گفت:میخواهم ترا ببرم نزد امیر عبیدالله.

حضرت فرمود بخدا قسم پیروی تو نکنم.

حر گفت:بخدا قسم تو را وا نگذارم،پس سه مرتبه این گفتار رد و بدل شد.چون کلام بین ایشان بطول انجامید[5] حر عرض کرد من مأمور بجنگ

********** صفحه 314 **********

با تو نیستم،بلکه مأمورم از شما مفارقت نکنم تا شما را بکوفه دسانم،اگر قبول نکنید.

پس راهی را انتخاب کنید که نه بکوفه رود و نه بمدینه،تا این عدالتی باشد بین تو و من،تا بنویسم بسوی عبیدالله شاید خدا توفیق کاری دهد که موجب عافیت من باشد از اینکه مبتلا شوم بچیزی نسبت بشما،پس بگیر این طرف را.پس حضرت میل بدست چپ نموده از راه عذیب و قادسیه حرکت کرد،حر هم با اصحابش روان شد و همراه حسین علیه السلام میرفت و عرض میکرد ای حسین تو را بخدا قسم میدهم و گواهی میدهم که اگر جنگ کنید کشته خواهی شد.امام علیه السلام فرمود آیا بمرگ مرا میترسانی.

تا اینجا از ارشاد مفید نقل کردم.
(ندای شگفت آور حر)

و در امالی صدوق مجلس(30)از امام زین العابدین علیه السلام روایت کند[6] چون ابن زیاد خبر دار شد که حسین علیه السلام در رهیمه فرود آمده،حر را با هزار سوار بسوی او فرستاد.

حر گوید چون از منزلم خارج شدم که بطرف امام حسین علیه السلام بروم سه بار صدائق شنیدم که ای حر تو را بشارت باد ببهشت.نگاه کردم کسی را ندیدم گفتم مادر حر بعزایش بنشیند میرود بجنگ پسر رسول خدا آنوقت بشارت ببهشت داده میشود؟[7].

********** صفحه 315 **********
(ملاقات حر با امام حسین علیه السلام بروایت امالی)

پس حر در وقت نماز ظهر بآن حضرت رسید.

آنجناب بفرزند خود فرمود که اذان و اقامه بگو،و حضرت بلند شدند نماز را برای هر دو دسته خواندند،چون سلام نماز را گفتند:حر در برابر آن حضرت آمد و گفت:السلام علیک ای پسر رسول خدا و رحمة الله و برکاته.

حضرت فرمود و علیک السلام تو کیستی؟ای بنده خدا؟

حر گفت:منم حر بن یزید،حضرت فرمود که بجنگ ما آمدۀ یا بیاری ما؟

حر گفت بخدا قسم مرا بجنگ شما فرستاده اند،و پناه میبرم بخدا از اینکه محشور شوم از قبر خود،و موی پیشانی مرا بر پای من بسته باشند،و دستم را در گردنم غل کرده باشند،و مرا برو در جهنم اندازند.

ای پسر رسول خدا بکجا میروی برگرد بحرم جد خود،بدرستیکه تو کشته خواهی شد.

در ناسخ ج2ص161و جلاء العیون ص543و بحار ج44ص378و عوالم ج17ص228همه با تفاوتی و تقدیم و تأخیری ذکر کرده اند.

و من از ناسخ ذکر میکنم که چون حر حضرت را تهدید کرد که کشته میشوی حضرت فرمود ای حر مرا از مرگ بیم میدهی همانا چون من کشته شوم شما ببلائی بزرگ و عذابی عظیم کیفر بینید:

زود است که من آن گویم که مردی از بنی الاوس پسر عم خود را گفت گاهی که او را از نصرت رسول خدا باز میداشت و بیم میداد که کشته خواهی شد،و او در پاسخ بدین شعر تمثل کرد.

سأمضی و ما بالموت عار علی الفتی اذا ما نوی حقاً و جاهد مسلماً

********** صفحه 316 **********

و واسی الرجال الصالحین بنفسه و فارق مثبوراً و ودع مجرماً

فان عشت لم أندم و ان مت لم ألم کفی بک ذلا أن تعیش و ترغما

فاضل مجلسی گوید[8] محمد بن ابیطالب قبل از شعر آخر این شعر را بر آن افزوده و روایت کرده:

أقدم نفسی لا ارید بقائها لتلقی خمیساً فی الوغی و عرمرما

یعنی زود است که ادامه بدهم بآن راهیکه برای آن آمده ام،و مردن برای جوان مردان عیب نیست خصوصاً وقتیکه قصدش حق باشد،و در راه اسلام جهاد کند،و مواسات کند مردان شایسته ایرا بجان خود و مفارقت کند در حالیکه کشته شده ستمکاری را،پس اگر کشته شدم پشیمان نیستم،و اگر زندگی کنم دردی نکشیده ام،(یا ملامت نشده ام)و بس است تو را که بذلت بمیری و دماغت بخاک مالیده شود.خودم را جلو انداخته ام و زندگی را نمیخواهم،تا اینکه بال لشگر و سپاه زیاد روبرو شوم.
(ملاقات امام حسین علیه السلام با عبیدالله بن حر جعفی)

در ناسخ ج2ص148و مقتل خوارزمی ص226و حیاة الحسین ج3ص86و قمقام ص356و جلاء العیون ص543و ارشاد مفید ص236.

همه این ملاقات را در قصر بنی مقاتل ذکر کرده اند مگر مجلسی در جلاء که در منزل قطقطانه نقل کرده و همه جعفی یاد کرده اند مگر در جلاء العیون که (حنفی)نقل کرده.

خلاصه آنچه در ارشاد مفید است آن است که

چون حضرت بقصر بنی مقاتل فرود آمد،نظر مبارکش بخیمه ای افتاد،

********** صفحه 317 **********

پرسید که این خیمه از کیست؟گفتند:از عبیدالله بن حر جعفی است.

حضرت فرمود:او را طلب کنید بسوی من،چون قاصد[9] آنحضرت بنزد عبیدالله رفت گفت:این حسین بن علی علیه السلام است شما را میخواهد.

عبیدالله گفت(انا لله و انا الیه راجعون)بخدا قسم من از کوفه بیرون نشدم مگر آنکه دوست نداشتم حسین بکوفه آید و من آنجا باشم.بخدا قسم نمیخواهم من او را ببینم و نه او مرا ببیند،پس قاصد آمد و آنچه شنیده بود بعرض رسانید.

پس امام حسین علیه السلام خودش بلند شد و رفت و بر او داخل شد و سلام کرد و نشست.سپس او را دعوت بخروج کرد.

پس عبیدالله همان سخن اول را اعاده کرد،و استقاله[10]نمود از آنچه حضرت میخواهد،حضرت فرمود اگر یاری ما نکنی بپرهیز از اینکه با ما جنگ کنی،بخدا قسم هر کس صدای غربت ما را بشنود و یاری ما نکند هلاک خواهد شد،عرض کرد اینکه هرگز نخواهد شد انشاء الله.

پس امام علیه السلام از نزد او برخواست و داخل منزل خود شد.

و در ناسخ ج2ص148این ملاقات را اینطور نقل کرده.

چون حضرت بقصر مقاتل رسید سرا پرده ای دید افراخته،و نیزه بلندی بر زمین نشانده،و شمشیر تیز از عمود خیمه آویخته،و اسبی عربی در بار بند بر آهیخته(بر آورده،برکشیده).

حسین علیه السلام فرمود این سرا پرده مال کیست؟گفتند:عبدالله(عبیدالله)

********** صفحه 318 **********

حر را که از فارسان کوفیان،و دلیران و دلاوران ایشان است،در شجاعت و سماحت(سخاوت)او را هیچ حریفی و قرینی نیست.

حسین علیه السلام حجاج بن مسروق جعفی را که از قبیله او بود،فرمان کرد که برو،و عبدالله(عبیدالله)حر را بنزد ما دعوت کن.

حجاج برفت و عبدالله(عبیدالله)را از دعوت حسین علیه السلام آگهی داد،عبدالله(عبیدالله)گفت مرا ابوعبدالله از بهر چه کار طلب میکند؟

حجاج گفت:از بهر آنکه او را نصرت کنی،و با دشمنان او رزم زنی(جنگ کنی)و بر زخم شمشیر و نیزه شکیب(صبر)نمائی،و اگر شهادت نصیب تو شود اجر جزیل(بزرگ)یابی.

عبدالله(عبیدالله)گفت:من از پیش دانستم که حسین را با کوفیان مقاتلت خواهد رفت،من از کوفه بیرون شدم تا اگر او کشته شد در میان قاتلان او نباشم.

ای حجاج دانسته باش،که کوفیان دنیای فانی را بنعیم جاودانی برگزیدند(اختیار کردند)و محبت خاندان نبوت را بعطای ابن زیاد بباد دادند،مرا با ایشان سازش نبود،و نیروی مخالفت نیز نداشتم،ناچار از میان ایشان هجرت کردم،و در کناری نشیتم،تا خداوند چه خواهد،وقضا چه راند.

حجاج باز شد(برگشت)و در(خدمت)حضرت صورت حال را باز گفت.

امام حسین علیه السلام فرمود:نیکو آنستکه من خود عبدالله(عبیدالله)را دیدار کنم.و اقامه حجت فرمایم،پس برخاست و بسوی سرا پردۀ عبدالله(عبیدالله)روان گشت عبدالله(عبیدالله)چون این بدید،باستقبال بدوید،و آن حضرت را در جائی نیکو فرود آورد،و در برابر او ایستاده شد.

********** صفحه 319 **********

امام حسین علیه السلام فرمود:بزرگان شما بسوی من نامهای پی در پی فرستادند،که من بسوی ایشان سفر کنم،و بر ذمه خود نهادند که دقیقه ای از شرائط جانبازی فرو نگذارند،و در کار جهاد کمال مجاهدت معمول دارند،اکنون میشنوم که پشت بر حق کرده اند،و باطل را بر حق اختیار کرده اند،تو ای عبدالله(عبیدالله)نیک دانسته ای که هر خوبی و بدیرا پاداش و کیفریست،و هر گفتار و کرداری را در قیامت باز پرسی است،امروز ترا بنصرت خویشتن دعوت میکنم،اگر اجابت فرمائی فردای قیامت مصطفی را از خود شاد خاطر خواهی یافت[11].

عرض کرد:این معنی مقرر است،و هر کس ترا اطاعت کند و بر متابعت تو قدم زند،بهشت جاوید بهره یابد،لکن مردم کوفه از نصرت تو دست باز داشته اند،و پرچم مخالفت افراشته اند،و لشکرهای یزید از حوصله حساب افزونست،لابد بر اصحاب تو ظفر خواهند جست،و غلبه بهرۀ ایشان خواهد گشت،در چنین مصاف چون حرب دیدار کریه(و زشت)بنماید،از من یک تنم چه آید؟خواستارم که مرا معاف داری،و این اسب مادیان که ملحفه نام دارد و هیچ سواری گرد آن را چاک نزده،و این شمشیر که از دندان شیر کارگرتر است،از من بخدمتی بپذیری.

حسین علیه السلام فرمود:من بطلب اسب و شمشیر ترا دیدار نکردم،بلکه خواستم بموافقت من موفق شوی،و در آن سرای رستگار آئی،در راه خدا بذل جان

********** صفحه 320 **********

باید کرد،و ما را ببذل مال حاجت نیست،همانا از رسول خدا شنیدم که فرمود:آنکس که فریاد اهل بیت من بشنود و داد ندهد،خداوند او را بروی در آتش افکند،این بگفت و برخاست و فرمود(و ما کنت متخذ المضلین عضداً)[12] و بیرون شد که تا جانب کوفه کوچ دهد[13].

(پشیمان شدن عبدالله(عبیدالله)بن حر جعفی از ترک نصرت امام حسین علیه السلام [14]

در خبر است که عبدالله(عبیدالله)بن حر از پس این وافعه پشیمان شد،و دریغ خورد،که چرا ملازمت خدمت آن حضرت را نکردم؟و هم در خبر است


______________________
[1] ناسخ ج2ص153.

[2] در بحار ج44ص376فرمود پانصد نفر از اصحابش دورش جمع شدند.

[3] در ارشاد مفید ص225فرمود که حر گفت:ما از کسانی نیستیم که بشما نامه نوشته اند.بلکه امر شده ایم چون شما را ملاقات کنم از تو مفارقت نکنم تا شما را در کوفه بنزد ابن زیاد برم.

[4] عقبة بن سمعان:غلام رباب دختر امرء القیس کلبیه زن حضرت امام حسین علیه السلام است چون حضرت شهید شد،عمر بن سعد او را گرفت و گفت تو کیستی؟گفت من غلامی هستم مملوک پس او را رها کرد،و از اصحاب امام حسین علیه السلام کسی نجات نیافت مگر همین شخص و مرد دیگری و لذا بیشتر روایات کربلا از او نقل شده(لواعج ص91).

[5] در ناسخ ج2ص157نقل کند که حسین علیه السلام فرمود:ای حر اگر خواهی از میان این سپاه کناری گیریم و یک تنه با یکدیگر جنگ کنیم خدا هر که را خواهد بگذارد و هر که را خواهد بکشد،حر عرض کرد الخ.

[6] مجلسی در جلاء العیون ص542نقل فرموده.

[7] ناسخ ج2ص154.مؤلف گوید این قصه نزد حر مبهم و نامعلوم بود تا وقتیکه سعادتش یاری کرد و توبه نمود و بأصحاب حسین علیه السلام ملحق شد.

[8] در بحار ج44ص378و عوالم ج17ص229.

[9] در مقتل خوارزمی ص226و ناسخ ج2ص148نقل کرده اند که مردی بنام حجاج بن مسروق جعفی که از قبیله او بود فرستاد بنزد عبیدالله.

[10] استقاله:فسخ معامله و کناره گیری.و معاف داشتن.

[11] در مقتل خوارزمی ص227دارد که حضرت فرمود ای پسر حر خدا ترا مؤاخذه خواهد کرد بواسطه آنچه کرده ای و پیش انداخته ای از گناهان در روزگار گذشته و من ترا دعوت میکنم بتوبه کردن و شستن گناهان میخوانم ترا بیاری خود الخ.

[12] در سوره کهف(18)آیه(49)یعنی من گمراه کننده گان را یار و مدد کار خود نخواهم گرفت.

[13] در قمقام ص357از در النظیم از یزید بن مرة از عبیدالله بن حر روایت کند که حضرت باجبه گلگون کلاهی بر سر و نعلین اندرپا،نزد من تشریف آورد،محاسن مبارک چنان سیاه که گفتی پر غراب(کلاغ)است،و من در عمر خود هیچکس بدان حسن و جمال ندیده بودم،مرا بغایت دل بسوخت که امام همی آمد و کودکان خوردسال و دختران کوچک گرد او گرفته بودند،مرا بنصرت خویش خواند،تا آنجا که گفت بحضرت عرض کردم موهای صورتت سیاه است و یا خضاب کرده ای؟فرمود:ای فرزند حر پیری زود به من روی آورده،فهمیدم خضاب کرده است. این قصه را در حیاة الحسین ج3ص87و چهره خونین ص227از انساب الاشراف ج5ص291و خزانة الادب ج1ص298نقل کرده اند.

[14] ناسخ ج2ص150.




********** صفحه 321 **********

که عبدالله(عبیدالله)بن حر جعفی،چند که زنده بود از اندوه دست بر دست میمالید واین شعر تذکره(یاد)مینمود.

فیا لک حسرة ما دمت حیاً تردد بین صدری و النراقی

حسین حین یطلب نصر مثلی علی أهل العداوة و الشقاقی

مع ابن الصطفی روحی فداه فویلی یوم تودیع الفراق

فلو انی اواسیه بنفسی لنلت الفوز فی یوم التلاقی

لقد فاز الذی نصروا حسیناً و خاب الاخرون ذوو النفاق

خلاصه معنی چنانچه در پاورقی ناسخ ج2ص150است تا هر وقت زنده باشم این اندوه سینه مرا تنگ نموده و گلوگیر من میباشد.که پسر پیغمبر از من یاری بخواهد و من سرپیچی کنم،وای بر من در روزیکه بمیرم،کسانیکه او را یاری نمودند نیکبخت و دیگران نگون بخت شدند.
(احوالات عبیدالله بن حر)

در قمقام ص537فرموده:این عبیدالله عثمانی الرأی و از شجعان و فرسان و رؤسای عرب بود،و در جنگ صفین نظر بمحبتی که با عثمان داشت در لشکر معاویه بود،چون امیرالمؤمنین علیه السلام را بدرجه شهادت رسانیدند بکوفه آمد،و در واقعه کربلا عمداً از کوفه بیرون شد،تا در آنجا نباشد،بعد از شهادت آن مظلوم،ابن زیاد اشراف کوفه را جستجو مینمود،ابن الحر را در کوفه ندید.

روزی چند که بگذشت نزد ابن زیاد آمد،گفت:یابن الحر کجا بودی؟گفت:رنجور بودم،گفت ترا تن مریض بود یا دل؟گفت دلرا بیماری نیست و خداوند را بر عافیت و سلامت بدن بر من منتها است،گفت:همانا با دشمنان

********** صفحه 322 **********

ما بودی؟گفت:اگر با آنان بودمی أثر آن پدیدار آمدی.

ابن زیاد بکار دیگر مشغول شد،ابن الحر بر اسب خود سوار شده برفت ساعتی دیگر او را خواسته ندید،شرطی(پاسبان)در پی او بفرستاد گفت:امیر خود را بگوی چشم اطاعت از من مدار که من باختیار نزد تو نیایم،پس اصحاب خویش گرد کرده بکربلا رفت و بر مصارع شهداء بنگریست و بگریست این اشعار[1] گفته اظهار حسرت کرده از آنجا بمیدان رفت.

و در چهره خونین ص226از تاریخ طبری ج7ص168روایت کند که گفت عبیدالله از طرفداران عثمان بود،و برای همین جهت نزد معاویه رفت.

و در صفین با علی جنگ کرد و بعد گفت:وی مردی متمرد بود،و به احکام شریعت اعتنائی نداشت،اموال مردم غارت میکرد،و راه ها را بر مردم میگرفت.

و ابن اثیر در کامل ج4ص112گوید:وی در شام مدتی ماند،و زنش برای اینکه شوهرش او را ترک گفته بود با عکرمة بن خبیص ازدواج کرد،هنگامیکه عبیدالله قضیه را شنید پیش علی علیه السلام آمد،و موضوع را در میان گذاشت،امیرالمؤمنین علیه السلام به او گفت:چرا از دشمنان ما پشتیبانی کردی؟گفت:مگر عدل تو به خاطر این کار من،مرا از حقم منع میکند،فرمود:نه عملت مانغ نیست،سپس علی علیه السلام زن را که آبستن بود در نزدیکی یک شخص مورد اعتماد گذاشت،بعد از وضع حمل،بچه را به عکرمه داد،و زن را به عبیدالله برگردانید،و او بشام برگشت تا آن گاه که امیرالمؤمنین به شهادت رسید،عبیدالله(بن حر جعفی)در سال 68در روزگار عبدالملک مروان در

********** صفحه 323 **********

نزدیک شهر انبار کشته شد.
(زیاد یاد کردن امام حسین علیه السلام یحیی بن زکریا را)

در جلاء العیون ص544از شیخ مفید از امام زین العابدین علیه السلام روایت کرده است که می گفت:در سفر کربلا پدر مظلومم مکرر یحیی علیه السلام و شهادتش را یاد میکرد،و میفرمود از پستی و خواری دنیا نزد حق تعالی آنست که سر یحیی علیه السلام را برای زن زناکاری بهدیه فرستادند.

و بروایت دیگر و سر مرا برای ولد زنائی بهدیه خواهند فرستاد.
(راهنمائی طرماح لشگر حسین علیه السلام را)[2]

در ناسخ ج2ص162(ملاقات دوم)نقل فرموده که حسین علیه السلام رو باصحاب خویش آورده و فرمود:هیچکس از شما میتواند از بیرون جاده بسوی مقصود خویش آورده و فرمود:هیچکس از شما میتواند از بیرون جاده بسوی مقصود طی طریق کرد؟طرماح عرض کرد یا بن رسول الله،من از راه و بیراه نیک آگاهم.

حسین علیه السلام فرمود در طی طریق،در پیش روی ما میباش،پس راه برگرفتند و طرماح از پیش روی جماعت همی رفت و این ارجوزه قرائت همی کرد.

یا ناقتی لاتذعری من زجری و امضی بنا قبل طلوع الفجر

********** صفحه 324 **********

بخیر فتیان و خیر سفر آل رسول الله آل الفخر

السادة البیض الوجوه الزهر الطاعتین بالرماح السمر

الضاربین بالسیوف البتر حتی تحلی بکریم البحر

الماجد الجد الرحیب الصدر اصابه الله بخیر امر

عمره الله بقاء الدهر یا مالک النفع معاً والضر

امدد حسیناً سیدی بالنصر علی الطغاة من بقایا الکفر

علی اللعینین سلیل صخر یزید لازال حلیف الخمر

در حاشیه ناسخ فرموده خلاصه معنی اشعار:ای شتر نترس و ما را در سحرگاهان بهمراهی بهترین جوانان ماهر،و از خاندان پیغمبر ص که بزرگوار و سلحشور و عالی نژاد و دارای سعه صدر میباشند،ببر.ای خدائیکه سود و زیان بدست تو است،آقایم حسین علیه السلام را بر دو کافر ملعون:یزید خمار،و ابن زیاد چکیده زنا پیروز فرما.

حر بن یزید ریاحی،چون این ارجوزه بشنید و سب و شتم ابن زیاد و یزید را شنید،از کنار حسین علیه السلام بیکسوی رفت و پارۀ دور از جیش آن حضرت طی مسافت همی کرد.
(نقل نمودن امام حسین علیه السلام خواب خود را برای پسرش)

در ناسخ ج2ص163

عقبة بن سمعان گوید:در ملازمت رکاب میرفتم،ناگاه حسین علیه السلام بر پشت اسب سر فرو داشت،و خوابگونه ای(چرت)او را فراز آمد،پس سر بر آورد،و گفت(انا لله و انا الیه راجعون الحمد لله رب العالمین)و دو کرت و اگر نه سه کرت این کلمات را تکرار داد،علی بن الحسین علیه السلام پیش آمد

********** صفحه 325 **********

و عرض کرد:ای پدر،این تحمید و استرجاع در اینوقت چه بود.

فرمود:ای پسرک من مرا چرت و پینکی در ربود،و سواری بر من ظاهر گشت،و همی گفت:این جماعت همی روند و مرگ بسوی ایشان همی رود،دانستم که این خبر دهنده مرگ ما است،علی عرض کرد ای پدر،مگر ما بر حق نیستیم؟فرمود،سوگند بآنکس که بازگشت مردم بسوی او است،ما بر حقیم.

عرض کرد:چون چنین است ما را از دمار و هلاک چه باک؟

حسین علیه السلام فرمود:خداوند تو را جزای خیر دهد،بهتر جزائی که پسر را از پدر بهره تواند بود.

همچنان راه در نور دیدند،تا سفیده صبح بر دمید،و آن حضرت با جماعت نماز بگذاشت،و بتعجیل اسب بخواست و بر نشست و از جانب یمین جاده را دست باز داشت و بطرف چپ روان گشت،وطی طریق کرده،بعذیب الهجانات[3] رسید و أصحاب آن حضرت همگان ملازمت رکاب داشتند.
(رسیدن نامه ابن زیاد به حر)

در ناسخ ج2ص164و جلاء العیون ص544فرمود در این هنگام مردی را نگریستند که شاکی السلاح[4]بر شتری رهوار بر آمده و کمانی از بر دوش افکنده،از طریق کوفه بتعجیل میامد،و هر دو لشگر باو نظاره میکردند چون بنزدیک آمد بر حسین علیه السلام سلام نکرد و بنزد حر رفت و بر او سلام کرد،و نامه

********** صفحه 326 **********

ابن زیاد را باو داد،چون نامه را گشود آن ملعون نوشته بود.(اما بعد فجمیع بالحسین حین یبلغک کتابی هذا و یقدم علیک رسولی و لاتنزله الا بالعراء فی غیر خضر و علی غیر ماء،و قد أمرت رسولی ان یلزمک و لا یفارقک حتی یأتینی بانقاذ أمری والسلام).

در جمله می گوید:چون رسول من به تو رسید و مکتوب مرا به تو رسانید کار را بر حسین سخت و صعب بگیر،و او را مگذار فرود آید جز در زمین بی آب و علف،فرستاده خود را فرموده ام که از تو جدا نشود،و نگران تو باشد چون امر مرا بنفاذ رسانی،نیکو خدمتی تو را بمن رساند.

حر آن نامه را مطالعه نمود،و بر حسین و أصحابش نیز قرائت فرمود،و گفت اینک عبیدالله ابن زیاد فرمان کرده است که در مکاتبه مکتوب او را مطالعه نمودم،شما را فرود آورم.

در میان اصحاب حسین علیه السلام یزید بن مهاجر کندی،رسول و فرستاده ابن زیاد را بشناخت و روی بدو کرد و گفت:مادر بر تو بگرید چه زشت پیغام بود که تو بر ذمه گرفتی؟

گفت امام خود را طاعت کردم،و در تقدیم خدمت او تشیید بیعت نمودم،ابن مهاجر گفت:بلکه عصیان کردی پروردگار خود را،و اطاعت کردی امام خود را در هلاک خود،و در تقدیم این خدمت بهرۀ تو در دنیا و آخرت آتش باشد،چنانچه خدا میفرماید امامان شما،شما را دعوت میکنند بآتش دوزخ و در قیامت شما را یاری نکنند.
(جلوگیری حر از حضرت امام حسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص165و لهوف فرمود بالجمله حسین علیه السلام اصحاب خود را

********** صفحه 327 **********

فرمان کرد:تا کوچ دهند و ایشان بهر جانب که خواستند روان شد،سپاه حر در برابر آمدند و مانع شدند،گفتند مگر آنکه در زمین بی آب و علف فرود آئید.

حسین علیه السلام بحر فرمود:ای حر دست باز دار،تا در یکی از این قری فرود آئیم.

عرض کرد:لا والله از قدرت بازوی من بیرونست،چه اینک فرستاده ابن زیاد مرا نگرانست تا در امتثال امر او چکنم.

زهیر بن قین در خشم شد،عرض کرد یابن رسول الله سوگند با خدای آنچه از این پس بر ما در آید،سخت تر از این است که امروز مینگریم،صواب آن است که هم در این ساعت با ایشان جنگ کنیم قسم بجان من که این پس لشگری در جنگ ما جمع شوند که مقاتلت و جنگ ایشان را نتوانیم.

امام حسین علیه السلام فرمود:من ابتداء بجنگ ایشان نمیکنم تا بر این جماعت حجت تمام شود.
(خطبه امام حسین علیه السلام [5]

و در میان اصحاب برخواست و این خطبه قرائت کرد:

(فحمد الله و أثنی علیه و ذکر جده رسول الله فصلی علیه،ثم قال:انه قد نزل بنا من الامر ماقد ترون و ان الدنیا قد تغیرت و تنکرت و أدبر معروفها و لم یبق منها الا صبابة کصبابة الاناء و خسیس عیش کالمرعی الوبیل،ألا ترون الی الحق لایعمل به والی الباطل لایتناهی عنه،لیرغب المؤمن فی لقاء ربه حقاً حقاً فانی لاأری الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برماً).

********** صفحه 328 **********

پس حمد و ثنای الهی را گفت و نام جدش را برد،و درود بر او فرستاد سپس فرمود:کار ما باین صورت آمده که می بینید و همانا چهرۀ دنیا دگرگون و زشت و نیکوئی از آن رو گردان شده است و با شتاب رو گردان است،و ته کاسه ای بیش از آن باقی نمانده است(زندگانی پست و زبونی مانند چراگاه ناگوار)مگر نمی بینید که بحق رفتار نمیشود و از باطل جلوگیری نمی گردد؟بر مؤمن است که ملاقات پروردگار خود را بجان و دل راغب باشد که مرگ در نظر من خوشبختی است و زندگانی با مردم ستمکار ستوه آور.(کذا فی هامش اللهوف).

پس از سپاس خداوند و درود رسول الله فرمود:

ای مردم،می بینید این شدت و بلا را که برما فرود آمد،همانا روزگار وارونه شد،و روز کریه دیدار بنمود،و از نیکوئی بجای هماند الا ناچیز آلایشی،مانند نمایش مشروب و مأکول در ته ظروف،و بودن در این روزگار سخت ناگوار است،مگر نمی بینید که کس بسوی حق نرود،و از باطل روی نگرداند،لاجرم واجب میکند که مرد مؤمن دیدار حق را طلب آید،و بجدی تمام قصد مرگ فرماید،و من اکنون مرگ را سعادت دانم،و زندگی را با این ستمکاران ذلت شمارم.
(جواب اصحاب بسخنان حسین علیه السلام [6]

در اینوقت زهیر بن قین بپای برخاست.وعرض کرد:ای پسر رسول خدا اگر دنیا همیشه برای ما باقی می بود هر آینه کشته شدن را در راه تو بر بقای ابدی دنیا اختیار می کردیم،هر گاه دنیا را فانی میدانیم چگونه جان خود را از

********** صفحه 329 **********

تو مضایقه کنیم؟

پس از او هلال بن نافع بجلی(جملی)برخاست و گفت:یابن رسول الله جد تو رسول خدا نتوانست که محبت خود را در دل مردم مستقر گرداند و ایشان را بر طاعت خود ثابت بدارد،بسیاری از منافقان بودند که او را وعده یاری میدادند و با او در مقام مکر بودند،و پیوسته از منافقان اصحاب خود در محنت و عنا بود تابسرای باقی ارتحال نمود.

و پدر بزرگوار تو از ناکثان و قاسطان و مارقان کشید آنچه کشید[7] تا برحمت ایزدی واصل گردید،و تو نیز امروز باین گروه مبتلا گردیده،هر که نکث عهد کند(عهد خود را بشکند)و خلع بیعت تو نماید(و بیعت ترا رها کند)بخود ضرر رسانیده.

و ما با نیت درست و عزم صحیح اختیار متابعت تو نموده ایم،و با دوستان تو دوستیم،و با دشمنان تو دشمنیم،و آنچه فرمائی بجان قبول میکنیم.

پس از او بریر بن حضیر[8]برخاست و گفت:ای فرزند رسول خدا،حق تعالی بتو منت نهاده است بر ما که در پیش روی تو جهاد کنیم،و اعضای ما پاره پاره شود،و جد تو در روز جزا شفیع ما باشد،و رستگار نمیشود گروهی که فرزند پیغمبر خود را ضایع گذارند،و او را یاری ننمایند،اف باد بر ایشان،نخواهد بود در قیامت برای ایشان مگر عذاب الیم،و حسرت و ندامت در جحیم.

********** صفحه 330 **********

پس حضرت سیدالشهداء،ایشان را دعا کرد،و بسوی اهل بیت و فرزندان و برادران خود بحسرت نظر کرد،و دست بدعا برداشت،و گفت خداوندا ما عترت پیغمبر توایم،ما را راندند،و آواره کردند از حرم جد خود،و بنی أمیه بر ما تعدی مینمایند،خداوندا تو حق ما را از ایشان بگیر و یاری ده ما را بر گروه ستمکاران.

پس فرمود که مردم همه بندگان دنیایند،و دین را بر زبان خود جاری می گردانند.چون امتحان بمیان آید دین داران و خدا طلبان بسیار کمند.

____________________________
[1] اشعار زیاد است اولش این است(یقول امیر غادر و ابن(ای)غادر ألا کنت قاتلت الحسین بن فاطمة)هر کس طالب است بقمقام ص358رجوع کند.

[2] در ص217این کتاب تذکر دادم که صاحب ناسخ ملاقات طرماح را در دو موضع ذکر کرده یکی قبل از ملاقات حر و دومی بعد از ملاقات حر.

ملاقات اول را در ناسخ ج2ص135نقل کرده ملاقات دوم را در ج2ص162چنانچه مشاهده میفرمائید.

کما اینکه ملاقات فرزدق را نیز دو مرتبه ذکر کرده.

[3] آبیست در طرف راست قادسیه مال بنی تمیم است بین آن و قادسیه چهار میل است(مراصد).

[4] یعنی مرد با سلاح تمام و با هیبت و شوکت(عمید).

[5] جلاء العیون ص545و لهوف مترجم ص79و ناسخ ج2ص165.

[6] جلاء العیون ص545و ناسخ ج2ص167و لهوف مترجم ص79.

[7] مراد از ناکثان(اصحاب جمل و عایشه و طلحه و زبیر است)و مرا از قاسطان(معاویه)است و مراد از مارقان(خوارجند).

[8] در ناسخ ج2ص167و لهوف مترجم ص80و ابصار العین ص70(بریر بن خضیر)ذکر یافته.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل شصت و هفتم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 4:48 am

(فصل شصت و هفتم):(در ورود امام حسین علیه السلام بکربلاء)


در ناسخ ج2ص168فرمود و بالجمله حسین علیه السلام روان شد و أصحاب او را پیش داشتند،و سپاه حر از هر جانب مانع و دافع بودند،بدینگونه بیش و کم طی مسافت مینمودند.

زهیر بن قین عرض کرد یابن رسول الله،نیکو آن است که در زمین کربلا فرود آئیم،و در کنار فرات لشگرگاه کنیم،و از زحمت بی آبی بر آسائیم،آنگاه اگر با ما رزم و جنگ کنند ما هم جنگ کنیم و از خدا استعانت و کمک جوئیم.

امام حسین علیه السلام چون این کلمات شنید آب در چشم بگردانید.و فرمود(اللهم انی أعوذ بک من الکرب و البلاء)خدایا من بتو پناه میبرم از کرب و بلاء.

بالجمله از راه و بیراه قطع مسافت کرده،بزمین کربلا رسیدند،ناگاه

********** صفحه 331 **********

اسب امام علیه السلام از رفتار باز ایستاد،چند که پا بزد اسب حرکت نکرد،آن حضرت فرمود تا اسب دیگر حاضر کردند،چون سوار شد آنهم حرکت نکرد.

بروایت لوط بن یحیی:هفت اسب یا هشت اسب عوض کرد و هیچ یک حرکت نکردند.
(اسمهای کربلا)
(مرحوم مجلسی در جلاء ص584فرموده)

در حدیث معتبر فرمود که حضرت امام حسین علیه السلام در روز شهادت با اصحاب خود گفت که حضرت رسول ص با من می گفت که ای فرزند گرامی زود باشد که ترا ببرند بسوی عراق بسوی زمینی که در آنجا ملاقات می نمایند پیغمبران و اوصیای ایشان یکدیگر را و آن زمین را.

عمورا می نامند و تو در آن صحرا شهید خواهی شد با گروهی از اصحاب خود که الم جراحت آهن نخواهند یافت پس این آیه را خواند.

«یا نار کونی برداً و سلاما علی ابراهیم»پس آتش حرب بر تو و بر ایشان برد و سلام خواهد بود پس حضرت امام حسین علیه السلام فرمود که بشارت باد شما را که بنزد پیغمبر خود میرویم و نزد آنحضرت خواهیم ماند آنچه خدا خواهد پس اول کسی که در رجعت برخواهد گشت و از قبر بیرون خواهد آمد من خواهم بود و بیرون آمدن من موافق بیرون آمدن حضرت أمیرالمؤمنین علیه السلام خواهد بود در هنگامی که قایم آل محمد ص ظاهر شود پس بر من نازل خواهند شد گروهی از آسمان که پیش از این نازل نشده باشند و فرود آید جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و لشگرهای ملائکه و محمد و علی و برادرم با جمیع ائمه علیه السلام که همه بر اسبان ابلق از نور سوار باشند و مخلوقی پیش از ایشان بر آنها سوار نشده

********** صفحه 332 **********

باشد پس حضرت رسول ص لوای خود را حرکت دهد و بدست قایم ما دهد با شمشیر خود و بدان حال مدتها در زمین بمانیم و حق تعالی از مسجد کوفه چشمۀ از روغن و چشمۀ از آب و چشمۀ از شیر جاری گرداند پس امیرالمؤمنین علیه السلام شمشیر حضرت رسالت را بمن دهد و بسوی مشرق و مغرب زمین فرستد که هر دشمن خدا که باشد خونش را بریزم و جمیع بتها را بسوزانم تا آنکه جمیع بلاد هند را فتح کنم و حضرت دانیال و یوشع زنده میشوند بنزد أمیرالمؤمنین علیه السلام می آیند و می گویند راست گفتند خدا و رسول ص پس حضرت با ایشان هفتاد نفر سوار بسوی بصره می فرستد که مخالفان بصره را بقتل رسانند و لشگری بجانب بلاد روم خواهد فرستاد که جمیع آن بلاد را فتح نمایند پس من خواهم کشت هر حیوان حرام گوشت را تا آنکه بر روی زمین نماند مگر طیب و نیکو و بر یهود و نصاری و سایر ملل اسلام را عرض خواهم کرد و ایشان را میان اسلام و کشته شدن مخیر خواهم گردانید هر که قبول اسلام کند بر او منت خواهم گذاشت و هر که قبول نکند خونش را خواهم ریخت و هر که از شیعیان ما در زمین باشد خدا ملکی بسوی او خواهد فرستاد که خاک از روی او پاک کند و زنان و منزلت او را در بهشت باو نماید و بر روی زمین.

کوری و زمین گیری و مبتلایی نماند مگر آنکه ببرکت ما اهل بیت شفا یابد و برکتهای خدا از آسمان بسوی زمین فرود آید بمرتبه که درختان آن قدر باربر دارند که شاخهای ایشان بشکند و میوه زمستان را در تابستان بخورند و میوه تابستانرا در زمستان بخورند چنانچه حق تعالی می فرماید که«و لو ان أهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا فأخذناهم بما کانوا یکسبون»یعنی اگر اهل شهرها ایمان بیاورند و پرهیزکاری

********** صفحه 333 **********

نمایند هر آینه خواهیم گشود بر ایشان برکتها از آسمان و زمین و لیکن تکذیب کردند پس گفتیم ایشان را بآنچه کسب کرده بودند پس حضرت فرمومد که خدا خواهد بخشید بشیعیان ما کرامتی چند که مخفی نماند بر ایشان چیزی در زمین حتی آنکه اگر کسی خواهد خبر خانه خود را بداند زمین او را خبر دهد بأحوال ایشان خلاصه در ناسخ ج2ص168.

امام حسین علیه السلام فرمود این زمین را نام چیست؟گفتند(غاضریه)

فرمود:نام دیگر دارد؟عرض کردند(نینوا)

فرمود:نام دیگر دارد؟گفتند(شاطی الفرات)

فرمود:آیا جز این اسامی او را نامی هست؟عرض کردند(کربلا)[1] این وقت آهی سرد بر آورد و فرمود(ارض کرب و بلاء ثم قال:قفوا و الترحلوا منها،فههنا والله مناخ رکابنا،و ههنا والله سفک دمائنا،و ههنا والله هتک حریمنا،

********** صفحه 334 **********

و ههنا والله قتل رجالنا،و ههنا والله ذبح اطفالنا،و ههنا والله تزار قبورنا،[2] و بهذه التربة وعدنی جدی رسول الله ص و لا خلف لقوله).

فرمود:اینجا زمین اندوه و ابتلا است،فرود آئید،و احمال و اثقال خود را فرود آرید،و از اینجا بجای دیگر نروید،اینجا است که خوابگاه شتران ما است،اینجا است که خونهای ما ریخته شود،اینجا است که پرده حشمت و حرمت ما چاک گردد،و اینجا است که جای کشتن مردان ما،و اینجا است جای کشتن اطفال ما،و اینجا است که قبرهای ما زیارت میشود،این همان خاک است که جدم رسول خدا بمن وعده داده و گفتارش خلف ندارد.و این واقعه در روز پنجشنبه دوم شهر محرم الحرام بود[3].

********** صفحه 335 **********

بقول جمعی روز چهار شنبه یا پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یکم هجرت بوده،و بقول بعضی روز هشتم محرم بوده.

و در ارشاد مفید ص227روز پنجشنبه دوم محرم سنه شصت و یکم را اختیار کرده.
(اشعاری مناسب مقام از جوهری)

نام این دشت بلا گر بیقین کرببلا است تا صف حشر همین خاک بود بستر من

اندر این دشت بلا کشته ز شمشیر شوند یاورانم همه در پیش دو چشم تر من

اندر این دشت بلا،از پی یک قطره آب تیر بیداد رسد بر گلوی اصفر من

اندر این دشت بلا گریه بسیار کند ام لیلا بسر نعش علی اکبر من

اندر این دشت بیفتد ز دم تیغ ستم دست از پیکر عباس وفا گستر من

با لب تشنه در این دشت ببرد ز قفا شمر از خنجر بیداد سر از پیکر من

اندرین دشت شود،درعوض غسل و کفن پای مال سم اسبان بدن اطهر من

اندر این دشت بلا،از دم شمشیر جفا ساربان قطع کند دست من از پیکر من

********** صفحه 336 **********

از پس قتل من ای قوم از این دشت بلا چون اسیران بسوی شام رود خواهر من

اندر این دشت بلا از ستم شمر و سنان میخورد سیلی کین در بر من دختر من

(و له ایضا)

چون شاه کربلا بصف کربلا رسید هنگام درد و محنت و کرب و بلا رسید

آن شاه چون پیاده شد از اسب پیل تن بر گوش او ز هاتف غیب این ندا رسید

کامروز،روز وعده عهد ألست تست آماده شو که موسم صبر و رضا رسید

پس شه بناله گفت بعباس نوجوان بر پا کنید خیمه که حکم قضا رسید

یثرب کجا حجاز کجا کربلا کجا انجام کار ما ز کجا تا کجا رسید

بر گو بخواهرت که بمنزل رسیده ام آسوده باش رنج ترا انتها رسید

اینجا است وعده گاه تو و قتلگاه من از بهر من بلا و ترا ابتلا رسید

از این زمین بمنزل دیکر نمیرویم هر چند ز اهل کوفه بما نامه ها رسید

و در رجال کشی ص24نقل کند که چون سلمان فارسی بکربلا رسید پرسید اینجا را چه نامند؟گفتند کربلا،فرمود اینجا است محل افتادن برادران من

********** صفحه 337 **********

اینجا است جای بار اندازشان،اینجا است جای خوابیدن شترانشان،اینجا است محل ریختن خونشان،کشته شد در اینجا بهترین اولین و کشته میشود در اینجا بهترین آخرین.
(آگهی یافتن ابن زیاد از ورود حسین علیه السلام بزمین کربلا)

در ناسخ ج2ص177و قمقام ص367و در جلاء العیون ص545روایت کرده اند،که چون حسین علیه السلام در زمین کربلا منزل ساخت،و حر بن یزید ریاحی در برابر او خیمه بر افروخت،ابن زیاد را آگهی فرستاد که من حسین را از راه و بیراه بکربلا آوردم و امتثال امر کردم.لکن مرا با او نیروی جنک و مبارزت نیست،دیگر خود دانی.

ابن زیاد چون این بدانست،بسوی حسین علیه السلام نامۀ نوشت بدین مضمون(اما بعد یا حسین فقد بلغنی نزولک بکربلاء،و قد کتب الی امیرالمؤمنین یزید:أن لا أتوسد الوثیر و لا أشبع من الخمیر الا ألحقک باللطیف الخبیر،أو ترجع الی حکمی و حکم یزید بن معاویة والسلام[4]).

یعنی ای حسین بتحقیق بمن خبر رسیده که تو بکربلا وارد شدۀ،و بدرستیکه امیرالمؤمنین یزید بمن نامه نوشته که سر بر بالین نرم ننهم،و طعام سیر نخورم تا ترابقتل برسانم،یا بحکم من و یزید تن در دهی.

********** صفحه 338 **********

قاصد ابن زیاد نامه را بامام حسین علیه السلام داد،چون حضرت آن را خواند از دست بیفکند.

سپس فرمود:رستگار مباد آنکس که خشم خداوند را برای خشنودی بنده بخرد.

قاصد ابن زیاد گفت:یا ابا عبدالله جواب نامه امیر را بده،فرمود:نزد من این نامه را جواب نباشد،چه او مستحق کلمه عذاب است.
(پیشنهاد ابن زیاد بعمر بن سعد جنگ با حسین علیه السلام را)

در ناسخ ج2ص178لاجرم قاصد ابن زیاد باز شتافت و صورت حال را بعرض رسانید،کانون خاطر ابن زیاد از آتش غضب تافته گشت،و در دفع حسین علیه السلام بر شتاب و عجله بیفزود.

و عمر بن سعد بن ابی وقاص را که یک دو روز از این پیش فرمان ایالت ری داده بود،طلبید.

و گفت:ای عمر بن سعد،اینک حسین بن علی است که در کربلا نزول کرده،کسی بباید که با عجله بجانب او روان شود،و با او جنگ کند و او را دفع کند،امروز این خدمت شایسته تو است،عمر گفت:ای امیر مرا از این خدمت معفو دار،و غیر از من کسی را اختیار کن،چون حسین پسر فاطمه و علی مرتضی و نبیره محمد مصطفی است،من چگونه بجنگ او کمر بندم؟و از دشمنی پیغمبر نترسم؟

ابن زیاد گفت این سخنان یاوه و هرزه بدرد نمیخورد،یزید مملکت ری را بکسی دهد که نیکو خدمت کند و از جنگ با پسر پیغمبر نپرهیزد،اگر ترا در امتثال این امر کراهتی هست باکی نیست،عهد ری را باز فرست،تا بدیگری

********** صفحه 339 **********

بدهم و باین خدمت گمارم[5].
(تفکر عمر سعد در جنگیدن با حسین علیه السلام

ناسخ ج2ص179و قمقام ص368ابن سعد گفت:یک امشب را بمن مهلت بده تا روی این کار فکر کنم و نتیجه را فردا بعرض رسانم،این بگفت و بسرای خویش باز آمد،شب که شد جماعتی از مهاجران و انصار بر وی گرد آمدند و او را هدف ملامت و شناعت ساختند،و گفتند ای پسر سعد پدر تو یک تن از عشره مبشره بود[6]و شخص ششم است که بتشریف اسلام مباهی گشت:بگو چگونه با پسر پیغمبر میکوشی؟و بر روی او شمشیر میکشی؟

حمزة بن مغیرة بن شیبه که یکتن از خویشاوندان.

و بروایتی خواهر زاده او بود گفت:زنهار با حسین جنگ نکنی و خود

********** صفحه 340 **********

را در ته جهنم نیفکنی،بخدا قسم اگر در دنیا پول سیاهی نداشته باشی بهتر است از آنکه دستت آلوده خون حسین علیه السلام گردد.

گفت:یک امشبی را بمن مهلت دهید تا خوب فکر کنم.آن شب را نخفت و همۀ شب را سخن از امارت ری و کشتن پسر پیغمبر گفت،صبح شنیده شد که این شعر را میخواند:

دعانی عبیدالله من دون قومه الی خطة فیها خرجت لحینی[7]

فوالله ما أدری و انی لحائر افکر فی أمری علی خطرین

عأترک ملک الری و الری منیتی أم اصبح مأثوماً بقتل حسین

حسین بن عمی و الحوادث جمة لعمری ولی فی الری قرة عین

و ان اله العرش یغفر زلتی و لو کنت فیها أظلم الثقلین

ألا انما الدنیا لخیر معجل و ما عاقل باع الوجود بدبن

یقولون ان الله خالق جنة و نار و تعذیب و غل بدین

فان صدقوا فیما یقولون اننی أتوب الی الرحمن من سنتین

و ان کذبوا فزنا بدنیا عظیمة و ملک عقیم دائم الحجلین

در پاورقی ناسخ ج2ص180این طور معنی کرده.میان دو امر بزرگ سرگردانم،نمیدانم استانداری شهر ری را که روشنی چشم من در آنست رها کنم،یا با کشتن پسر عمویم حسین علیه السلام خود را گنه کار نمایم؟ولی دنیا خیر نقد است و هیچ عاقلی نقد را بنسیه نمیفروشد،مردم میگویند،خدا دارای بهشت و جهنم است،اگر راست بگویند پس از کشتن حسین علیه السلام توبه میکنم،و اگر دروغ است بعیش و لذت دنیا رسیده ام.

و در خبر است که چون این ابیات را عمر سعد علیه اللعنه قرائت کرد،


_______________________________
[1] در مقتل مقرم ص235از کشکول شیخ بهائی ج2ص91چاپ مصر نقل فرموده که امام حسین علیه السلام سرزمین های أطراف قبر خود را از اهل نینوار و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کردند،و به مردمان همان ناحیه وقف نمودند،و با آنها شرط فرمودند،که مردم را بطرف قبرش راهنمائی کنند،و زائرین آن جناب را مدت سه روز مهمانی دهند،حرم امام حسین علیه السلام که از مردم خریداری کرده بودند چهار میل در چهار میل بود،آن سرزمین برای فرزندان و دوستان آن حضرت حلال و برای مخالفین آنها حرام است و در آنجا برکت قرار داده شده است،و امام صادق علیه السلام فرمود:مردم به شرائط وصیت و وقف عمل نکردند انتهی.

[2] در منتخب طریحی ط439اینطور دارد(هاهنا والله ترمل النسوان،و تذبح الاطفال، هاهنا والله تهتک الحریم،فانزلوا بنا یا کرام،فهاهنا محل قبورنا،و هاهنا والله محشرنا و منشرنا و بهذا وعدنی جدی الخ).

و در لهوف مترجم ص81دارد(هاهنا محط رحالنا و مسفک دمائنا،و هاهنا محل قبورنا بهذا حدثنی جدی الخ.

و در قمقام ص366از حیاة الحیوان دمیری نقل کند که چون امام حسین علیه السلام بکربلا رسید پرسید از اسم آن مکان گفته شد کربلا است،فرمود(کرب و بلاء)پدرم عبورش باین زمین افتاد در وقتی که بصفین میرفت و من همراه بودم ایستاد و از آن سئوال کرد،پس فرمود اینجا محل شتران میباشد.اینجا محل ریختن خونهای ایشان میباشد،سبب سئوال کردند،فرمود جماعتی از آل محمد اینجا کشته میشوند.

[3] مرحوم مجلسی در جلاء العیون ص544فرموده:

[4] در قمقام ص367از نور الدین مالکی در فصول المهمه بدینگونه ایراد نموده(اما بعد فان یزید بن معاویه کتب الی أن لاتغمض جفنک من المنام و لاتشبع بطنک من الطعام،أو یرجع الحسین الی حکمی أو تقتله)و الاول هو الاصح.یعنی یزید بن معاویه بمن نوشته باید خواب نروی و شکم از طعام سیر تکنی تا اینکه حسین برگردد بحکم من یا او را بکشی.و قول اول صحیح است.

[5] در اعیان الشیعة ج1ص598فرموده چند روز قبل از پیشنهاد حکومت ری بابن سعد داده بود و چهار هزار لشگر در تحت اختیار او گذاشته بود که برود و با دیلم بجنگد چون حسین آمد بعراق گفت باید اول بروی و با حسین بجنگی چون از کار او خلاص شدی برو بسر حکومت ری.

[6] عشرة مبشره:در دائرةالمعارف اعلمی رحمه الله ج22ص36دارد که نزد سنیها ابوبکر،و عمر،و عثمان،و علی،و طلحه،و زبیر،و عبدالرحمن بن عوف،و سعد بن مالک،و عبدالله بن مسعود است.

چنانچه ابن اثیر در اسد الغایة ج4ص29چاپ ایران ذکر کرده.

و در ج3ص314دارد که ابوعبیده جراح،سعد بن أبی وقاص را زیاد کرده انتهی مورد الحاجة.یعنی سنیها معتقد هستند که پیغمبر ص این ده نفر را بشارت بهشت داده و معلوم است که این نسبت دروغ است.

[7] این بیت اول را در قمقام ج1ص368ذکر کرده و ناسخ ندارد.




********** صفحه 341 **********

هاتفی(آواز دهندۀ)ندا در داد و این اشعار را انشاد نمود:

ألا أیها النغل الذی خاب سعیه و راح من الدنیا ببخسة عین

ستصلی جحیماً لیس یطفی لهیبها و سعیک من دون الرجال بشین

اذا کنت قاتلت الحسین بن فاطم و أنت تراه أشرف الثقلین

فلا تحسبن الری یا أخسر الوری تفوز به من بعد قتل حسین

خلاصه معنی اشعار:ای ولد الزنا بدبخت زیانکار،بزودی بدوزخ در افتی،هر گاه حسین پسر فاطم علیه السلام را که باعتراف خودت بهترین مردمست بکشی،گمان نکن که بحکومت ری هم برسی.

خلاصه عمر بن سعد همه شب را با خویشتن رأی میزد و حکومت ری را با قتل حسین بترازوی اندیشه میسنجید،و گاهی از آتش دوزخ در هول و ترس میزیست،و گاهی امارت ری را طریق طمع و طلب می سپرد،در پایان امر بدست نفس اماره بیچاره شد،و پسر پیغمبر را خونخواره کشت.صبح بدارالاماره آمد،ابن زیاد گفت:کیست که ده ساله حکومت ری را منشور(نامه)بستاند و حسین را بقتل رساند؟ابن سعد گفت:من اینک حاضرم.

در قمقام ص369فرموده:آخر چنان شد که بمفاد آیه کریمه(و ألقینا بینهم العداوة و البغضاء)ابن زیاد از او برنجید،و از حکومت ری محروم ماند،کوفه نیز با او دل بد کردند،(یعنی اهل کوفه از او بدشان آمد)چنانکه زنان و کودکانش لعنت مینمودند و او را در هیچ مجمع و مسجدی جای نشستن نبود،تا خداوند جلت عظمته مختار را تأیید کرد و او را با پسرش بر زشترین وجهی بکشت.

و از تذکره سبط بن جوزی نقل کند که محمد بن سیرین گفت:کرامات علی بن ابیطالب علیه السلام در این ظاهر شد،چون روزی حضرت،عمر بن سعد

********** صفحه 342 **********

را ملاقات کرد،و او جوانی بود،پس فرمود:وای بر تو ای پسر سعد چه شود ترا در روزیکه خود را بین جهنم و بهشت مخیر بینی و جهنم را اختیار کنی؟
(خطبۀ ابن زیاد و آماده کردن لشگر)

در ناسخ ج2ص181و قمقام ص371و مقتل خوارزمی ص242.فرموده این هنگام ابن زیاد از دارالاماره بمسجد جامع کوفه آمد و بمنبر بالا رفت و گفت:ای مردم:شما آل ابی سفیان را بمیزان آزمایش بسنجیدید،و بر حسب خواهش شما راست آمد،و در رعایت رعیت مجد و ساعی و معطی و سخی است.و زمان او در امنیت است،و بدین وجه همی کار کند که پدر او معاویه در زمان خود کرد،اکنون یزید پسر آن پدر است،بندگان خدای را نیکو بنواخت،و ببذل اموال غنی ساخت،و بر ماهیانه و اجرای ایشان صدصد بیفزود،اکنون مرا فرمان کرده است،که بر عطای شما بیفزایم،و شما را بجنگ حسین که دشمن یزید است روان سازم،گوش دارید و فرمان پذیر باشید.

این کلمات بگفت و از منبر بزیر آمد،و درهای خزینه ها را باز کرد و مردم را از بذل و بخشش مال شاد خاطر ساخت،و اول از بهر عمر بن سعد رایتی بست،و او را با شش هزار سوار،و بروایتی با نه هزار سوار بجانب کربلا روان داشت.پس از او کسی دنبال شبث بن ربعی فرستاد که حاضر شو و ساختگی کار کن که باید بجنگ حسین رفت.

********** صفحه 343 **********
(نامه ابن زیاد بشبث بن ربعی)[1]

شبث خواست تا متصدی قتال حسین نشود،خود را بمریضی زد.

ابن زیاد بدو نوشت:اما بعد رسول(قاصد)من آمد و مرا آگهی آورد،که تو بدروغ خویش را ناتوان نمودی،و تمارض کردی،سخت میترسم از آن مردمی باشی که چون مؤمنان را دیدار کردند،از در نفاق گفتند:ما ایمان آورده ایم.و چون با منافقان نشستند،گفتند:ما با شما اتفاق داریم.و با ایشان سخنی از در استهزاء گفتیم،هان ای شبث،اگر در اطاعت ما استواری و متابعت ما را واجب میشماری،زود بنزد ما سرعت کن.

شبث را ترک دنیا گفتن و فرمان ابن زیاد نپذیرفتن،سخت مشکل مینمود،و همی خواست که ابن زیاد نفهمد که او مریض نیست،لذا شب که شد بنزد ابن زیاد آمد که ابن زیاد تشخیص سالم و مریض را ندهد،ابن زیاد چون او را دیدار کرد نزدیک خویش نشانید و بسیار(مرحباً و اهلا)[2] گفت:

و گفت:واجب است که تو در دفع حسین با ما همدست شوی و بر بخشش او افزود(پول زیادتر باو داد)
(تعیین سرهنگان و پرچمداران)

و پرچمی و چهار هزار سوار در تحت فرمان او کرد.

و دیگر عروة بن قیس را طلب نمود،و نیز از بهر او پرچمی بر افراخت و چهار هزار سوار در تحت فرمان او در آورد.

********** صفحه 344 **********

و دیگر پرچمی بسنان بن انس نخعی داد،و ده هزار و بروایتی چهار هزار سوار در تحت حکومت او قرار داد.

و دیگر حصین بن نمیر سکونی سرهنگ چهار هزار مرد سپاهی بود.

و شمر بن ذی الجوشن ضبابی نیز چهار هزار مرد رزم آزمای را فرمان راوی بود.

و مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار مرد عزم نبرد کرد.

و یزید بن رکاب کلبی با دو هزار مرد جنگی مأمور شد.

و نضر بن خرشه نیز بر دو هزار تن فرمان داشت.

و دیگر محمد بن اشعث با هزار سوار مأمور گشت.

و دیگر عبدالله الحصین با هزار سوار مأمور گشت.

و دیگر در شرح شافیه مسطور است که:ابن زیاد پرچمی از برای خولی بن یزید اصبحی بر پای داشت و ده هزار سوار در ظل علم(سایه علم)او روان کرد.

و دیگر کعب بن طلحه با سه هزار کس روان شد.

و حجار بن ابحر با هزار مرد جنگی ساختگی کرد.

و حر بن یزید ریاحی چنانکه از پیش رقم شد با سه هزار سوار حاضر کربلا شد.بدینگونه ابن زیاد عرض لشگر داد.
(عدد لشگر ابن زیاد ملعون)

در ناسخ ج2ص183فرماید:باید دانست که علمای اخبار و مورخین آثار،در شمار لشگری که از برای جنگ با حسین علیه السلام انجمن شدند،باختلاف سخن کرده اند،این جمله که من بنده یاد کردم و با سپاه عمر بن سعد بشمار آوردم،

********** صفحه 345 **********

پنجاه و سه هزار تن در قلم آمد.[3]

و فاضل مجلسی آن سرهنگان را که به نام یاد کرده و سپاه هر تن را بشمار گرفته بیست هزار تن بقلم آورده.آنگاه مینویسد که:لشکر ابن زیاد در کربلا سی هزار کس بود.

و ابن طاووس در کتاب لهوف لشگر ابن زیاد را بیست هزار کس رقم کرده.و ابی مخنف لشگر ابن زیاد را هشتاد هزار سوار نگاشته،و گوید همگان کوفی بودند،و حجازی وشامی با ایشان نبود.

و ابن شهر آشوب،لشگر ابن زیاد را سی و پنج هزار کس در شمار آورده.

و اعصم کوفی.بیست هزار کس رقم کرده.

و ابن جوزی در تذکره خواص الامه فی معرفة الائمة،شش هزار کس رقم کرده.

و یافعی در تاریخ خود:بیست و دو هزار کس دانسته.

و در شرح شافیه:پنجاه هزار سوار مکتوب است.

و در مطالب السؤال:بیست و دو هزار کس مرقوم است.

بالجمله،شمار سپاه ابن زیاد را باختلاف نگاشته اند.

جماعتی:صد هزار،و دویست هزار،تاهشتصد هزار روایت کرده اند.

که تفصیل آن موجب تطویل است.[4]

********** صفحه 346 **********
(مختصر اقوال در عدد لشگر ابن زیاد)

000/6.از ابن جوزی نقل شده.

000/20.از مجلسی و ابن طاووس،و اعصم کوفی نقل شده.

000/22.از یافعی،و مطالب السؤال نقل شده.

000/30.از روایات اهل بیت استفاده میشود،چناچه در بحار ج44ص298حدیث 4ذکر شده.

000/35.از ابن شهر آشوب نقل شده.

000/50.از شارح شافیه نقل شده.

000/51.قول دیگر صاحب ناسخ است.

000/80.از ابی مخنف نقل شده.

000/100.بنقل صاحب ناسخ.

000/200.بنقل صاحب ناسخ.

000/460.در اسرار الشهاده ص345.

000/800.بنقل صاحب ناسخ.
(جمع بین اقوال در عدد لشگر ابن زیاد)

مرحوم سپهر در ناسخ ج2ص184جمع بین اقوال مختلفه در تعداد لشکر ابن زیاد را اینطور تقریر فرموده که اگر امام حسین علیه السلام قبل از ورود ابن زیاد وارد کوفه میشد،یا مسلم بن عقیل در خانه هانی بن عروة ابن زیاد را گردن میزد،بی شک بعد از ورود حضرت،از اطراف بیش از صد هزار لشگر

********** صفحه 347 **********

برای او جمع میشد و روز بروز از مدینه و یمن و حجاز و دیگر بلدان لشگری تازه بنزد او میآمد.

چنانکه قبل از ورود ابن زیاد بکوفه چهل هزار کس با مسلم بن عقیل بیعت کرده بودند،و این معنی بر یزید و اولیاء دولت او روشن بود.لاجرم برای جنگ صد هزار و دویست هزار آماده میکردند و بتمام بلدان که در تحت سلطنت یزید بود،نشریه ها روان میگشت و از هر بلدی باندازه ایکه قدرت حمل آن داشتند طلب سپاه میکردند،که بجانب کوفه بتازند و با حسین جنگ کنند.

و همچنین بر تمام بزرگان قبائل عرب نامه نوشتند که با سپاه خود بطرف کوفه کوچ کنید.

و اینها اگر حاضر میشدند کمتر از هشتصد هزار تن نبودند،و چون سرهنگان و حساب گران لشکریرا که بنام جریده(دفتر)کرده بودند،باز مینمودند،این صورت بذهن مردم افتاد،و از این جهت یکدسته صد هزار گفتند.

و یک دسته دویست هزار روایت کردند(وهکذا).

لکن مردم دانان میدانند که هشتصد هزار تن مرد جنگی با این عجله نتوان فراهم کرد،و در کنار طف(کربلاء)نتوان منزل کرد،و علف و آزوغۀ ایشان نتوان بدست آورد.

دیگر آنکه برای دفع دشمن که(72)نفر بودند هشتصد هزار لشگر لازم نیست بلکه هشت هزار هم لازم نبود.

چون اگر امام حسین علیه السلام با قوه و قدرت الهی و امامت میخواست جنگ کند ده مقابل آن لشکر با اشارتی از بین میرفت و هلاک میشد،و اگر بقوه و قدرت جسمانی و نیروی بشری بود،برای هفتاد تن هفتصد کس هم کافی بود.

********** صفحه 348 **********

این خلاصه فرمایش مرحوم سپهر بود در جمع بین اقوال مختلفه.
(شمارۀ اصحاب امام حسین علیه السلام [5]

در ناسخ ج2ص185دارد چیزیرا که خلاصه اش آن است.

اما اصحاب حسین علیه السلام آنچه فاضل مجلسی رقم کرده،چهل تن پیاده و سی و دو کس سواره بودند.

و محمد بن ابیطالب:سی و دو تن سوار وهشتد و دو تن پیاده دانسته.

و از محمد بن علی بن الحسین علیه السلام حدیث کرده اند که:لشکر حسین علیه السلام چهل و پنج تن سوار،و صد تن پیاده بود.

و در کتاب اعلام الوری لشکر امام حسین علیه السلام را سی و سه تن سواره،و چهل تن پیاده مرقوم داشته.

و ابن جوزی در تذکره مینویسد:لشکر آنحضرت هفتاد سوار و صد پیاده بودند[6].

و نیز سی سوار و صد پیاده گفته اند.

و در شرح شافیۀ ابی فراس فی مناقب آل الرسول و مثالب(عیب جوئی)بنی العباس مسطور است که:سپاه حسین علیه السلام هزار تن بودند.

و مسعودی در مروج الذهب میگوید:هزار سوار و صد تن در رکاب حسین جهاد کردند تا شهید شدند.

********** صفحه 349 **********

و در جلد هفدهم عوالم عبدالله بن نور الله سی و دو تن سوار چهل تن پیاده رقم کرده.

و عبدالله بن محمد رضا الحسینی در کتاب خود که جلاء العیون نیز نام دارد سی و دو تن سوار و چهل تن پیاده آورده.

و نیز عبوس منصوری،در کتاب(زبدة الفکرة فی تاریخ الهجرة)لشکر حسین علیه السلام را،سی و دو تن سوار و چهل تن پیاده نگاشته.

و یافعی در تاریخ مرآت الجنان،سپاه حسین علیه السلام را از سواره و پیاده هشتاد و دو تن دانسته.

و طبری در تاریخ خود سپاه حسین علیه السلام را،چهل سوار و صد پیاده رقم کرده.

و در تاریخ معینی مسطور است که:هفت تن از اولاد علی علیه السلام و سه تن از اولاد حسین بن علی ع،و از اصحاب آن حضرت هشتاد و هفت تن شهید شدند.

بالجمله،علمای احادیث و اخبار و مورخین قصص و آثار،در شمار سپاه حسین علیه السلام و عدد لشکر ابن زیاد،باختلاف سخن کرده اند،اگر بخواهم کتب عربیه و فارسیه که هنگام اسوداد(چرک نویس)این اوراق از نظر میگذشت بنویسم و شماره لشکر جانبین را بروایات مختلفه جداگانه یا کنم موجب خسته گی خواننده گان میشود،لاجرم(ناچار)مختار خویش را در قلم می آورم.

همانا آنچه من بنده از استقراء و استیعاب بدست آوردم،آن است که سپاه امام حسین علیه السلام از یکصد و چهل و پنج تن زیادتر نبودند،و لشکر ابن زیاد از بیست هزار کمتر نبودند.

و منتهی و آخرین درجه پنجاه و یک هزار است،چه من بنده نام سرهنگان

********** صفحه 350 **********

و شمار لشکری که در تحت فرمان هر یک بوده مرقوم داشتم[7] لکن از اجتهاد بنده چنان بر می آید،که ابن زیاد پنجاه و یکهزار تن لشکری را عرض داد و سرهنگان بگماشت و از پس یکدیگر روان میداشت.

اما پیش از سی هزار کس حاضر کربلا نشد،چون حسین علیه السلام شهید شد حاجت بدیگران نیفتاد.والعلم عند الله.
(مختصر اقوال در عدد لشگر امام حسین علیه السلام

بقولی(72)نفر بنقل از مجلسی،و عوالم،و عبدالله بن محمد رضا حسینی و از زبدة الفکرة.

بقولی(73)نفر بنقل از اعلام الوری.

و بقولی(82)نفر بنقل از یافعی.

و بقولی(97)نفر بنقل از تاریخ معینی.

و بقولی(113)نفر چنانچه در ابصار العین سماوی ص134تا ص136نقل فرموده.

و بقولی(114)نفر بنقل از محمد بن ابیطالب.

و بقولی(130)نفر ناقلش معلوم نیست.

و بقولی(140)نفر از طبری در تاریخش نقل شده.

و بقولی(145)نفر بنقل از امام باقر ع.


____________________________
[1] ناسخ ج2ص182و قمقام ص371و مقتل خوارزمی ص242.

[2] این دو کلمه بمنزله خوش آمدی و مشرف فرمودی استعمال میشود.

[3] موسوی گوید:آنچه را که ایشان ذکر فرموده اند بیک حساب(پیجاه و هشت هزار)و بیک حساب(پنجاه و شش هزار)میشوند.ملاحظه فرمائید.

[4] در اسرا الشهادة مرحوم دربندی ص345گوید عدد جمیع لشگر ابن زیاد چهار صد و شصت هزار بوده اند.

[5] (در شماره شهدای کربلا)نیز ذکری خواهد آمد.

[6] مؤلف گوید:در تذکره ابن جوزی ص257سطر(2)اینطور مینویسد(و کان فی خمسة و أربعین فارساً و مائة راجل)یعنی چهل و پیج سوار و صد تن پیاده الخ.

[7] موسوی مؤلف این کتاب گوید قبلا(در عدد لشگر ابن زیاد)تذکر داده شده که آنچه ایشان(مرحوم سپهر)ذکر فرموده اند بیک حساب پنجاه و هشت هزار و بیک حساب پنجاه و شش هزار میشوند.مراجعه فرمائید تا معلوم شود.




********** صفحه 351 **********

و بقولی(170)نفر بنقل از ابن جوزی.

و بقولی(190)نفر بودند چنانچه شهید کربلا ج1ص187از کتاب یاران پایدار امام حسین علیه السلام نقل فرموده.

و بقولی(1000)نفر بنقل از ابی فراس.

و بقولی(1100)نفر بنقل از مسعودی.
(ذکر رسیدن عمر بن سعد بن ابی وقاص با لشکرهای خود بکربلا)

در ناسخ ج2ص187و قمقام ج1ص369فرموده اند:خلاصه اش این است.

چون عمر بن سعد با سپاه خود بزمین کربلا رسید،بفرمود:بارها فرو نهادند،و در برابر حسین علیه السلام لشکرگاه ساخت،و خیمه ها بر افروخت،و این واقعه در روز دوشنبه ششم شهر محرم الحرام بود،چون از رنج راه بیاسود،عروة بن قیس احمسی را طلبید و گفت:بنزد حسین میروی و پرسش میکنی که ترا چه سبب شد باینجا سفر نمودی؟و چه میخواهی؟عروه بن قیس چون از کسانی بود که بخدمت امام حسین علیه السلام نامه نوشته بود حیاء کرد که برود و این سؤال کند،گفت مرا معفو دار در این کار و دیگری بفرست.

و چون اکثر بزرگان کوفه دعوت نامه بحضرت نوشته بودند هر کس را ابن سعد خواست که بفرستد بنزد آن حضرت امتناع میکردند.
(آمدن قاصد ابن سعد بنزد آن حضرت)

از میان آن جماعت،کثیر بن عبدالله شعبی برخاست و گفت:اینک منم که اگر فرمان دهی میروم و اگر خواهی او را گردن میزنم،ابن سعد گفت:

********** صفحه 352 **********

دستور کشتن نمیدهم ولی برو و از او سؤال کن برای چه اینجا آمدی؟کثیر بن عبدالله روان شد،و تا نزدیک آن حضرت رفت.

چون ابو ثمامه صیداوی[1] او را بدید،عرض کرد اصلحک الله یا اباعبدالله،اینک کثیر بن عبدالله که از تمامی اهل زمین شرورتر است و خونریزتر است،متوجه شما است،این بگفت،بنزد کثیر بن عبدالله شتافت،و گفت:اگر میخواهی بنزد امام حسین علیه السلام بروی،شمشیر خود را بگذار.

گفت نه والله هرگز شمشیر خود را فرو نگذارم،اگر گوش فرا دارند ابلاغ رسالت کنم و اگر نه باز میگردم.

ابوثمامه گفت:من قبضه شمشیر تو را میگیرم و تو پیغام خود را برسان؟چون تو مرد شریر و بیباکی،کثیر بن عبدالله در غضب شد،و لختی با ابوثمامه درگیر شد(بیکدیگر سب کردند(قمقام))و آن ملعون برگشت و قصه را بابن سعد گفت:

ابن سعد قرة بن قیس حنظلی را بفرستاد،و گفت:میروی نزد حسین و میپرسی برای چه باینجا آمده ای؟قرة روان شد چون نزدیک خیام رسید،امام حسین علیه السلام از اصحاب بپرسید هیچکس این مرد را میشناسد؟

حبیب بن مظاهر گفت:مردی از بنی حنظله تمیم است و خواهر زاده ما است،رأی نیکو دارد،و سیرت پسندیده،و من گمان نداشتم که بچنین موقف در آید.

زهیر بن قین او را گفت:که چه حاجت داری؟گفت:از ابن سعد بحضرت حسین علیه السلام رسالتی دارم،اگر اجازت باشد در آیم و بعرض رسانم.

زهیر بن قین گفت:سلاح خویش را بجای گزار و نزدیک شو،گفت:حباً

********** صفحه 353 **********

و کرامة،پس سلاح خویش بجای گذاشت و بنزد حسین علیه السلام شتافت،و سلام داد،و جواب گرفت،آنگاه دست و پای امام را بوسه زد،و عرض کرد:چرا باینجا آمده اید؟

فرمود:مردم این شهر بمن نامه نوشتند و بجانب خویش دعوت نمودند،منهم دعوت ایشان اجابت نمودم،و اگر اکنون پشیمانند و مرا نمیخواهند بر می گردم.

قرة عرض کرد:خداوند ایشانرا لعنت کند که بسوی شما نامه فرستادند،و امروز از خاصان ابن زیادند.

و چون خواست مراجعت کند و جواب را بابن سعد برساند.

حبیب بن مظاهر گفت:وای بر تو ای قرة بکجا میروی؟همینجا باش و پسر پیغمبر را یاری کن،که بدست پدران او توفیق اسلام یافتی.

قرة عرض کرد:ای مولای من،کیست که جهنم را بر بهشت برگزیند(اختیار کند)اکنون میروم و پیغام خویش را باز میدهم و باز می اندیشم پشت و روی این امر را.پس بنزد ابن سعد آمد و صورت حال را بیان کرد.
(نامه ابن سعد به ابن زیاد)[2]

ابن سعد گفت:امیدوارم که خداوند مرا از جنگ با حسین محفوظ دارد و بدین شرح نامه بابن زیاد نوشت:

(بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد بعد فانی حیث نزلت بالحسین بعثت الیه رسولی فسألته عما أفدمه و ماذا یطلب،فقال:کتب الی أهل هذا البلاد و أتتنی

********** صفحه 354 **********

رسلهم فسألونی القدوم[3]فأما اذا کرهتمونی و بدالهم غیر ما أتتنی به کتبهم فأنا منصرف عنهم).

حسان بن قائد بن بکر عبسی گفت:نزد پسر مرجانه(ابن زیاد)بودم که نامه ابن سعد رسید.

و معنای نامه بحسب ظاهر این بود که چون بزمین کربلا رسیدم کس فرستادم و از حسین موجب آمدن پرسیدم فرمود مردم کوفه مرا دعوت کردند و نامه ها و قاصدها فرستادند منهم خواهش ایشان را پذیرفتم،اکنون اگر نمیخواهند و پشیمانند برمیگردم.

ابن زیاد چون نامه را خواند و گفت:

ألان علقت مخالبنا به یرجون النجاة ولات حین مناص

اکنون که چنگال های ما او را فرو گرفته خلاصی میطلبد هرگز او را خلاصی نیست.
(جواب ابن زیاد بابن سعد)

و در جواب ابن سعد بدین منوال نامه نوشت:

(فقد بلغنی کتابک و فهمت ما ذکرت فأعرض علی الحسین أن یبایع لیزید هو و جمیع أصحابه فاذا فعل ذلک رأینا فیه رأینا والسلام).

یعنی نامه تو را قرائت کردم،و آنچه در آن بود بدانستم،عرضه کن بر حسین تا با یزید بیعت کند او و تمام یارانش،پس چون بیعت کرد،ما رأی خود را در او اعمال میکنیم والسلام.

چون این نامه بابن سعد رسید سخت ناراحت شد،چون میدانست که

********** صفحه 355 **********

حسین علیه السلام با یزید بیعت نکند.

در قمقام ابن سعد نامه بخواند،گفت:من خویس همی دانستم که ابن زیاد عافیت نجوید و مضمون نامه را بحضرت امام آشکار نکرد،چه میدانست فرزند رسول خدا سر بیعت فرزند زنا در نیارد.
(اذن گرفتن حبیب بن مظاهر از آن حضرت برای استمداد از بنی اسد)

در ناسخ ج2ص190و قمقام ص374و مقتل خوارزمی ص243روایت کرده اند که:

حبیب بن مظاهر بنزد حسین علیه السلام آمد،و عرض کرد:ای پسر رسول خدا،قبیلۀ بنی اسد بما نزدیکند،اگر امر فرمائی بنزد ایشان روم،و نصرت و یاری تو را از آن جماعت کمک خواهم،حضرت اذن فرمودند.

پس حبیب شب که شد بطور ناشناس از بین اصحاب بیرون شد،و بتعجیل در قبیله بنی اسد در آمد.

گفتند:ای حبیب بگو چه حاجت داری؟گفت:آمده ام تا شما را بخیر و خوبی دلالت کنم،اینک پسر دختر رسول خدای با جماعتی از مؤمنین که هر تن از هزار مرد افضل است،در زمین کربلا فرود آمده،و عمر بن سعد با لشکر زیاد دور او را گرفته اند،قوم و عشیره من شمائید،و نصیحت شما بر من واجب است،تا از روی بصیرت مرا اطاعت کنید،و در یاری پسر پیغمبر همدست شوید،تا از شرف دنیا و آخرت برخودار گردید،قسم بخدا که هیچکس در خدمت او شهید نشود،مگر آنکه در بالاترین درجه بهشت رفیق مصطفی باشد.

عبدالله بن بشر گفت:اول کس منم که این دعوت را اجابت کردم،و در

********** صفحه 356 **********

راه پسر پیغمبر دل از جان و مال برگرفتم.

و این ارجوزه را خواند.

قد علم القوم اذا تواکلوا و أحجم الفرسان أو تناضلوا

انی شجاع بطل مقاتل کأننی لیث عرین باسل

در پاورقی ناسخ فرموده خلاصۀ معنی:قوم و قبیله من در تمام احوال خود دانسته اند که من دلاوری جنگجو و سلحشوری[4] مانند شیر بیشه میباشم.چون مردان بنی اسد این بدیدند،سرعت نمودند و از یکدیگر سبقت گرفتند،تا اینکه نود تن مرد جنگی جمع شدند،و دست در دست دادند،و در همان ساعت راه خدمت حسین علیه السلام گرفتند.

و از آن طرف مردی از بنی اسد که خمیر مایۀ نفاق و شقاق بود،سرعت کرد و خود را بلشکرگاه عمر بن سعد رسانید،و صورت حال را مکشوف داشت(ظاهر ساخت).

ابن سعد بی درنگ مردی از سران سپاه را که ازرق نام داشت با چهار صد تن مرد جنگی بفرمود تا بتاختند و در عرض راه با بنی اسد دچار شدند،و در کنار فرات جنگ درگیر شد.

حبیب بن مظاهر صدای زد که ای ازرق وای بر تو از برای تو،و برای ما این کار سزاوار تو نیست،بگذار تا دیگری ابن بدبختی را بجا آورد،ازرق را این کلمات اثر نکرد،و لشگر را تحریص میکرد بجنگ،چون بنی اسد کم بودند نیروی مقاومت نیاوردند،و پس رفته عقب نشینی کردند،و حبیب بتمام زحمت خود را بحضرت حسین علیه السلام رسانید و صورت حال را باز گفت.

حضرت فرمود لا حول و لا قوة الا بالله.

********** صفحه 357 **********
(ملاقات عمر بن سعد با امام حسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص191دارد که چون عمر بن سعد جنگ با حسین علیه السلام را کاملا کراهت داشت،آنحضرت را آگهی فرستاد که اگر مسئلت مرا اجابت میفرمائی،صواب آن است که ساعتی با هم بنشینیم،و در اصلاح این امر مشورت کنیم.

حسین علیه السلام فرمود:مانعی نیست،پس شبانگاهی در کنار فرات فرشی انداختند و مجلس را خالی از بیگانه ساختند،و هر دو تن گفتگو فراوان کردند.

و در قمقام ج1ص375دارد که حضرت امام حسین ع،عمرو بن کعب بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد بفرستاد،که شبانگاه بین دو لشکر میباید تا مرا ملاقات نمائی.

چون شب فرا رسید،عمر بن سعد با بیست سوار از لشکرگاه بیرون آمد.و حضرت نیز با بیست نفر از اصحاب از خیمه ها بیرون آمدند،و بقولی امام با حضرت عباس و علی اکبر.

و با عمر سعد حفص و غلام او بود،و دیگران را دورتر نگاه داشتند.

حضرت فرمود:ای ابن سعد بازگشت تو بخدای عز اسمه خواهد بود،مگر از خدا نمیترسی،و میدانی که من فرزند کیستم،و با اینحال با من جنک میکنی؟و این کافران را بگذار و با من باش که بواسطه اطاعت من بخدا نزدیک شوی.

عمر سعد گفت:همی ترسم تا خانه من ویران کنند،فرمود:من بهتر از آن را بسازم،گفت میترسم که ضیاء و عقار(باغات)مرا بگیرند و مصادره کنند.

فرمود:من در حجاز از مال خاص خودم بهتر از آن را بتو بدهم.

********** صفحه 358 **********

گفت:بر عیال خود هراسناکم.

امام خاموش شده بازگشت.

و همی فرمود:امیدوارم که از گندم عراق نخوری،و ترا چون گوسفندان سر ببرند،و خداوند ترا هرگز نیامرزد.

عمر گفت:اگر گندم نباشد در جو نیز کفایت است.

و بروایت مفید[5] علیه الرحمة چون حضرت را با عمر سعد ملاقات اتفاق افتاد،قدری بخوی(راز)کرده بازگشتند،و هر کس بگمان و حدس خویش سخنی می گفت:که خود مقالات آنها نشنیده بودند،تا بدان جای که آمده بودم بازگردم،یا خود بشام نزد یزید بن معاویه شوم،یا مانند دیگر مسلمانان بیکی از ثغور اسلام روم.

چنانکه ابن اثیر و سبط بن جوزی و دیگر مورخین بعد از ایراد این خبر.

از عقبة بن سمعان روایت کرده اند،که از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا در خدمت آن جناب بودم،و جمیع مخاطبات آن حضرت را شنیدم تا آن گاه که بدرجه رفیعه شهادت رسید،هیچوقت نگفت که نزدیک یزید روم،یا بیکی از ثغور مسلمانان شوم،بلکه آن حضرت فرمود:از من دست باز دارند تا بدان جای که بوده ام مراجعت کنم یا با مشتی عیال و اطفال خود سر در این بیابانها گذارم.
(نامه خولی بابن زیاد)

در ناسخ ج2ص192دارد که خولی بن یزید اصبحی که با حضرت

********** صفحه 359 **********

حسین علیه السلام سخت دشمنی داشت چون این بدید(ملاقات عمر سعد با حسین علیه السلام را)نامه بعبیدالله بن زیاد بدین شرح نوشت.

(أما بعد أیها الامیر ان عمر بن سعد یخرج کل لیلة و یبسط یساطاً و یدعوا الحسین و یتحدثان حتی یمضی من اللیل شطره و قد أدرکته علی الحسین الرحمة و الرأفة فأمره أن ینزل عن حکمک و یصیر الحکم لی و أنا أکفیک أمره).

نوشت که:ای امیر همانا پسر سعد هر شب از لشکرگاه خود بیرون میشود و در کنار فرات بساطی می گسترانند،و حسین را میخواند،و از هر در سخن میکنند،تا پارۀ از شب سپری میشود،او را با حسین جز از در رحمت و رأفت ندیده ام،فرمان کن تا این خدمت را از گردن فرو نهد،و زمام کار را بدست من دهد تا من این خدمت را بآخر رسانم و کار حسین را کفایت کنم.
(فرمان ابن زیاد در جلوگیری از آب فرات)

چون ابن زیاد کتاب خولی را قرائت کرد از عمر سعد آزرده شد و بدین گونه نامه نوشت:ای پسر سعد بمن رسید که هر شب از لشکرگاه خویش بیرون میشوی و بساطی می گسترانی،و حسین را میخوانی و طریق گفتگو در شب میسپاری تا نیمی از شب در می گذرد،هان ای پسر سعد،چون کتاب(و نامه)مرا قرائت کردی،حسین را امر کن که در اطاعت من در آید اگر اطاعت کرد نیکو باشد،و اگر نه آب را از وی بازگیر و در میان او و فرات حائل باش،که من آب را بر یهود و نصاری حلال کردم،و بر حسین و اهل بیت او حرام نمودم پس باید مانع شوی میان حسین و اصحاب او و میان آب،تا قطرۀ نیاشامند،

********** صفحه 360 **********

عوض آنکه با امیرالمؤمنین عثمان روا داشتند[6].

چون ابن سعد:بر مضمون این نامه اطلاع پیدا کرد،بیچاره گشت،و عمرو بن حجاج را طلبید،و او را با پانصد سوار بر شریعه فرات بگماشت.و فرمان داد که مانع شوند از آب برداشتن حسین و اصحاب حسین،و این واقعه در روز سه شنبه هفتم شهر محرم الحرام بود.
(شماتت عبدالله بن حصین و نفرین ابی عبدالله الحسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص193و لواعج ص110و ارشاد مفید ص228در این وقت عبدالله بن حصین أزدی از جماعت بجیله فریاد برداشت:ای حسین نظاره نمیکنید آب فرات را که گویا،زلال باران و جگر پاره آسمانست؟قسم بخدا از این آب نخواهید آشامید تا که از شدت عطش بمیرید.

حضرت فرمود ای خدای من،عبدالله بن حصین را با لب بشنه بکش،و او را هیچوقت میامرز.

حمید بن مسلم گوید:[7] بخدا قسم عبدالله بن حصین را دیدم که از تاب


___________________________
[1] در قمقام:ابوثمامه صائدی.

[2] قمقام ج1ص371،مقتل خوارزمی ص241.ناسخ ج2ص189و من از ناسخ نقل میکنم.

[3] (ففعلت)کما القمقام.

[4] سلح شور:سپاهی و مستعد قتال و جدال باشد.(برهان قاطع).

[5] در ارشاد ص229.

[6] چون عثمان که خود را خلیفه و رهبر زوری مسلمانان کرد و باسم دین احکام خدا را زیر پا گذاشت مسلمانان اجتماع کردند و آب را بر وی بستند تا بجهنم واصل شد.حالا این ولد زنا میخواهد تلافی آن را از فرزند فاطمه زهراء و نبیره محمد مصطفی و فرزند علی مرتضی در آورد.اللهم العنهم و کل من مال ملیهم و حذا حذوهم و سلک طریقتهم،و تصدر ببدعتهم،من الاولین و الاخرین.

[7] در ارشاد مفید و لواعج گوید حمید بن مسلم گفت:من در مرض عبدالله بن حصین بعیادتش رفتم دیدم مرض تشنگی گرفته الخ.



********** صفحه 361 **********

تشنگی فریاد العطش میکشید.و آب حاضر میکردند و آنچه توانست بخورد بعد همه را قی میکرد و باز العطش میکرد،همین طور میاشامید و قی میکرد تا بمرد.

ابن جوزی گوید:عمرو بن الحجاج[1] نیز فریاد کشید ای حسین،اینک آب فراتست که سک بآن زبان میزند،و جانوران بیابانی مثل خنزیر(خوک)و گور خر وحشی و گرگ از آن می آشامند و قطره ای بهرۀ تو نخواهد بود تا گاهی که از آب داغ جهنم بیاشامی.
(جلوگیری از آب و کندن چاه)

در ناسخ ج2ص194و جلاء العیون مجلسی ص548دارد که چون زحمت عطش بر حسین و اصحابش زیاد شد حضرت تبری برگرفت و از بیرون خیمه زنان نوزده[2]گام بجانب قبله برفت،آن گاه زمین را مقداری کند،ناگاه آبی زلال و گوارا بجوشید و اصحاب و حضرت بنوشیدند،و مشکها پر آب کردند،پس آن چشمه فرو شد چنانکه اثری بجای نگذاشت،چون این خبر بابن زیاد بردند،نامه بابن سعد منوال نوشت:

بمن رسیده است که حسین حفر چاه میکند و آب بر می آورد،و خود و اصحابش میاشامند،خوب دقت کن،چون نامه مرا قرائت کردی،چند که قدرت داری مگذار که حفر چاه کنند،و بآب دست یابند،و سخت بگیر برایشان

********** صفحه 362 **********

همانطور که بر عثمان زکی(و پاکیزه)سخت گرفتند.

چون عمر بن سعد این نامه را قرائت کرد،در سخت گیری نیکوتر بکوشید و در منع آب از حسین علیه السلام و اصحابش استوارتر بایستاد.
(ملقب شدن عباس علیه السلام بسقا)

در ناسخ ج2ص195و مقتل خوارزمی ص244فرموده اند چون آب در میان اصحاب کمیاب شد،حسین علیه السلام عباس را طلب فرمود،و بیست سوار و سی تن پیاده ملازم رکاب او فرمود،تا از طریق شریعه[3] آب بلشکر گاه آورند.عباس ماند تا شب رسید،این وقت چون شیر دمنده بجانب شریعه روان شد،آن گاه از میان اصحاب هلال بن نافع بجلی از پیش روی عباس روان بود،اول او وارد شریعه گشت.

عمرو بن الحجاج گفت:کیستی و اینجا چکنی؟گفت:یک تن پسر عم تو،آمده ام تا آب بنوشم،عمرو گفت بنوش بر تو گوارا باد.

هلال گفت:ای عمرو مرا آب میدهی،و پسر پیغمبر و اهل بیت او را تشنه می گذاری تا از تشنه گی هلاک شوند؟عمرو گفت:این سخن راست است،لکن چه توان کرد؟بأمری مأمورم و لابد باید آن کار را بنهایت رسانم.

هلال چون این سخن بشنید صدا کرد ای اصحاب حسین بیائید.

********** صفحه 363 **********

عباس سلام الله علیه چون شیر با جماعت خود بشریعه در آمد.

و از آن طرف،عمرو بن الحجاج مردم خود را فرمان جنگ داد،آتش زد و خورد افروخته گشت.

اصحاب حسین علیه السلام نیمی بجنگ پرداختند،و نیمی مشکهای خود را پر از آب ساختند،در این جنک جماعتی از لشکر عمرو بن حجاج کشته شدند و گروهی خسته و مجروح گشتند،و از اصحاب حسین علیه السلام هیچکس را آسیبی نرسید.

پس عباس بسلامت بازگشت،و اصحاب حسین و اهل بیت سیراب شدند و از اینجاست که عباس را سقا نامیدند.
(نصیحت کردن یزید بن حصین ابن سعد را)

در ناسخ ج2ص196صبح که شد بعد از سقایت عباس،اصحاب محتاج آب شدند.

بروایت شرح شافیه و مطالب السؤال،یزید بن حصین همدانی بحضرت حسین علیه السلام عرض کرد:ای پسر رسول خدا،اگر اجازه فرمائید عمر بن سعد را دیدار کنم(و موعظه)نمایم شاید از این گمراهی باز آید،فرمود روا باشد،پس یزید بن حصین بنزد ابن سعد آمد و او را سلام نگفت.

ابن سعد گفت:ای برادر همدان چه مانع شد که بمن سلام ندادی؟مگر من مسلمان نبودم؟و خدا و رسول را نستودم؟

یزید بن حصین گفت:ای پسر سعد اگر تو مسلمانی چگونه بر عترت رسول خدا خروج کرده ای و میخواهی با او جنک کنی؟و اینک آب فرات است که سک و خوک از آن میاشامند و حسین بن علی،و برادران،و زنان او از تشنگی

********** صفحه 364 **********

هلاک میشوند؟و تو در میان ایشان و فرات مانع میشوی؟و گمان میکنی مسلمانی و خدا و رسول را میشناسی.

عمر بن سعد خجل شد،و قدری سر بزیر انداخت.سپس سر بلند کرده و گفت:ای برادر همدان چندان که با نفس کاوش کردم اجابت نکرد که حکومت ری را از دست بدهم و بدست دیگری افتد.

پس یزید بن حصین برگشت بخدمت امام حسین علیه السلام و عرض کرد عمر بن سعد میخواهد شما را بکشد تا بحکومت ری برسد.
(مذاکره حضرت حسین علیه السلام با عمر سعد)[4]

در ناسخ ج2ص197دارد که چون عمر بن سعد مکروه میداشت که با حسین علیه السلام ابتداء جنک کند حیله بکار برد که شاید این کار را از در مسالمت خاتمه دهد،پس یک تن از مردم خویش را بخدمت آن حضرت فرستاد که امیدوارم شرف ملاقات ترا ادراک نمایم،و سخنی چند در مجلسی که از بیگانه خالی است بعرض رسانم،حضرت امام حسین علیه السلام قبول فرمود،و در خلوتگاهی او را دیدار کرد.

ابن سعد ابتداء بسخن کرد و گفت:چه چیز ترا باینجا آورد؟

فرمود فرستاده گان و نامه های اهل کوفه و خواهندگی و پناهندگی ایشان در طلب طریقت و شریعت.

ابن سعد گفت:اکنون دانستید که اهل کوفه عهد بشکستند،و همنها بدشمنی تو در هم بستند؟

فرمود:کسی که در راه حق با ما خدعه کند،ما هم پذیرائی خدفۀ او

********** صفحه 365 **********

میشویم،چه بصورت ظاهر طریقت حق میطلبد.

ابن سعد گفت:اکنون که کار بدینصورت بر آمده چه می بینی؟و چه رأی میزنی؟

فرمود:دست از من باز دارید تا برگردم،و در مکه یا مدینه یا یکی از مرزها و حدود اقامت کنم مثل مردم دیگر.
(نامه ابن سعد بابن زیاد)

چون ابن سعد این کلمات را از امام حسین علیه السلام شنید،عرض کرد من این صورت مجلس را بابن زیاد مینویسم،بعید نیست که از من بپذیرد و اینکار را به نیکوئی بر زمین آرد،آنگاه هر کدام بمنزل خویش برگشتند،و بدین گونه نامه بابن زیاد نوشت.

خداوند آتش فتنه را خاموش کرد،و امر امت را بصلاح آورد،اینک حسین با من عهد نمود که برگردد بآنجائیکه آمده بود یا بمرز و حدودی برود و مانند یک تن از مسلمین زندگی کند،و در سود و زیان با یک تن مسلمان همانند باشد.

و اگر نه برود نزد امیرالمؤمنین یزید و دست در دست او نهد[5] تا او چه فرماید،و این جمله صلاح امت و موجب خشنودی خاطر تو است.

********** صفحه 366 **********
(جواب ابن زیاد بعمر سعد توسط شمر علیه اللعنه)[6]

چون ابن زیاد نامه ابن سعد را قرائت کرد گفت:(هذا کتاب ناصح مشفق علی قومه)یعنی این نامه نصیحت کننده و مهربانی است جماعت خود را.

شمر بن ذی الجوشن علیه اللعنه چون این را بشنید،برخاست و گفت:آیا میپذیری از ابن سعد این کلمات را؟و حال آنکه حسین در زمین تو فرود آمده و اسیر و دستگیر تست،سوگند بخدا اگر از بلاد تو کوچ دهد پیش از آنکه دست در دست تو نهد،روز بروز شوکت و قدرت او زیاد شود،و ساعت بساعت ضعف و عجز تو افزون گردد،پس قبول نکن این سخن را که خواری و پستی بزرگیست برای حکومت تو،بلکه لازم است حسین و اصحابش فرمان ترا گردن نهند،آن گاه اگر خواهی عقوبت کنی و اگر خواهی عفو نمائی.

ابن زیاد در جواب شمر گفت:سخن آن است که تو گفتی،الان با لشکر خود دو اسبه بشتاب و کتاب و نامه مرا بعمر بن سعد برسان،و او را بگو تا بر حسین سخت گیرد تا بفرمان من گردن نهد،اگر فرمان پذیر شد،او را سالماً بسوی من فرستد،و اگر سر از فرمان بتافت با او جنگ کند.

اگر این جمله را ابن سعد بر ذمه گرفت او را اطاعت کن،و اگر کار بمسامحه و مماطله گذاشت،گردنش را بزن،و سرش را بمن فرست و امیر جیش تو باش.

و بدین گونه نامه را برای ابن سعد نوشت:

ای پسر سعد:من تو را بسوی حسین نفرستادم که از جنک او خودداری کنی و تو را نفرستادم تا کار بمساهله و مماطله(سهل انگاری)کنی،و نگفتم سلامتی و بقای او را امیدوار باشی،و نخواستم گناه او را عذرخواه گردی،و فرمان

********** صفحه 367 **********

ندادم که او را از راه خضوع و خواری نزد من شفاعت کنی،نگران باش اگر حسین سر بفرمان من فرو گذاشت،او را و اصحاب او را سالماً بنزدیک من فرست و اگر سر بر تافت،بر او و اصحاب و حمله سخت کن تا همه را از دم تیغ در گذرانی و مثله کنی[7] چه ایشان سزاوار این گونه کیفرند(و مکافاتند).

و اگر حسین را کشتی سینه و پشتش را با سم اسبان پایمال کن،چون او از حد گذشت و ستم کرد،اگر چه بعد از مرگ اینکار زیانی باو نمیرساند ولی چون بر زبانم جاری شد که اگر او را کشتم، اسب بر کشته او بتازم.

اکنون ای پسر سعد:اگر آنچه گفتم پذیرفتی،تو را جزای شنوندۀ پذیرنده خواهم داد،و اگر سر بر تافتی عمل ما را دست باز دار،و از لشکر ما بر کنار باش،و کار را با شمر بن ذی الجوشن گذار والسلام[8].

و در قمقام ص379دارد که ابن زیاد جویریة بن بدر[9]تمیمی را خواست که یکی از سرهنگان بود و بکربلا روانه کرد،و گفت:اگر ابن سعد را ببینی که در کار جنگ اهمال میکند باید او را بگیری وقید و بند کنی تا امیر دیگری بفرستم.

چون جویریه به راه افتاد،عبیدالله ترسید که او عمر سعد را حبس کند و لشکر ضایع ماند،شمر را با آن نامه از پس او روانه نمود.

سعد بن عبیده گوید از حرارت هوا با عمر بن سعد توی آب رفته بودیم،

********** صفحه 368 **********

مردی آمده بگوش او گفت که ابن زیاد جویریرة بن(بدر)یزید را فرستاه که اگر در کار جنگ اهمال ورزی تو را گردن زند،چون این بشنید برجسته سلاح جنک بر خویش پوشید و بر اسب بر آمده آتش جنک را فرمان داد.

و در مقتل خوارزمی ص245دارد که عبیدالله جویریرة بن یزید تمیمی را خواست و گفت:چون نامه مرا بعمر بن سعد رسانیدی اگر در همان ساعت جنک با حسین را شروع کرد که خوب و اگر نکرد بگیر او را و قید و بند بر دست و پای او بزن،و شهر بن حوشب را امیر لشکر مردم قرار بده الخ.
(ورود شمر بن ذی الجوشن بصحرای کربلاء)

در ناسخ ج2ص201و قمقام ص379دارد که شمر بن ذی الجوشن لعنه الله آن نامه شرم را گرفت و بطرف کربلاء حرکت کرد تا روز پنجشنبه نهم محرم وارد صحرای کربلا شد.

واقدی گوید:چون عمر بن سعد شمر را دیدار کرد بانک بر آورد:که بخدای سوگند که قابل هیچ خوش آمد گفتن نیستی،ای پیسی دار،خدا ترا و خانۀ ترا از آبادانیها دور سازد،و قبرت را از نظرها محو و پوشیده دارد،و زشت گرداند آنچه را که تو آورده ای،بخدا قسم چنان میدانم که تو نگذاشتی ابن زیاد قبول کند آنچه را من باو پیشنهاد کرده بودم،و فاسد نمودی آنچه را که اصلاح آن را امید داشتم،والله حسین آنکس نیست که تسلیم شود،و با یزید دست بیعت دهد،همانا تن او از جان علی مرتضی آکنده و پر شده.

چون نامه ابن زیاد را از شمر گرفت و قرائت کرد،روی بدو آورد،و گفت:قسم بخدای تو رأی او را برتافتی و عزم او را دیگر گون ساختی،و او را در ترس انداختی،تو شیطان مردودی،کردی آنچه کردی.

********** صفحه 369 **********

شمر گفت:اکنون با امر امیر چه میکنی؟یا فرمان او بپذیر و با دشمن او راه مبارزت گیر،و اگر نه دست از عمل باز دار،و سپاه را با من گذار.

عمر سعد گفت(لا و لا کرامة لک)تو ارزشی نداری و کرامتی ترا نیست تو سرهنک بپادگان خویش باش،که من خود امیر لشکرم این بگفت،و برخاست و یکباره دل بر جنک حسین بست.و حجر بن حر را طلب نمود و او را با چهار هزار تن از مردان جنگی بر شریعه غاضریه[10] گماشت،و همچنین پرچمی از بهر شبث بن ربعی بست،او را نیز با هزار سوار بشریعه غاضریه فرستاد،و فرمان داد که حسین و اصحاب او را قطره ای از آب روا ندارند.
(جواب حضرت حسین علیه السلام بفرستاده ابن سعد)

چون حدود امور را بر حسب مراد استوار ساخت،خواست تا حسین را از مضامین نامه ابن زیاد آگاه کند.لاجرم کسی بنزد آن حضرت فرستاد،و او را از این خبر آگهی داد.

حضرت فرمود:قسم بخدا من هرگز دست خود را بدست پسر مرجانه ندهم و این دو شعر ابن مفرغ بخواند:

لاذعرت السوام فی غسق اللیل مغیراً و لا دعوت یزیداً[11]

********** صفحه 370 **********

یوم اعطی من المهانة ضیماً و المنایا ترصدنی أحیداً[12]

و در قمقام ص380اینطور دارد.و این دو شعر ابن مفرغ برخواند:

لاذعرت السوام فی غلس الصبح مغیراً اولا دعیت یزیداً

یوم اخشی مخافة الموت ضیماً والمنایا یرصدننی ان احیداً

در ناسخ ج2ص203فرماید این کرت ثانیست که آن حضرت بشعر یزید بن مفرغ تمثل جست.
(گفتگوی حسین علیه السلام با ابن سعد)[13]

آن گاه حسین ع،عمر بن سعد را طلب نمود تا با او سخن کند،پس ابن سعد با بیست سوار از لشکرگاه خود بیرون شد،و حسین علیه السلام نیز با بیست سوار تشریف آورد و بین دو لشکر پیاده شدند،امام حسین اصحاب خود را فرمود لختی از ما کناره گیرید،همه رفتند جز عباس و علی اکبر.ابن سعد نیز مردم خود را گفت تا کناری رفتند،مگر پسرش و حفص و غلامش که با او بودند.

حضرت فرمود:وای بر تو ای پسر سعد بترس از خدای که بازگشت تو بسوی اوست،آیا با من جنک میکنی و حال آنکه میدانی من پسر کیستم؟این جماعت را واگذار و بیا با من باش که این برای تو نزدیکتر است بسوی خدا.

ابن سعد گفت:من چگونه این کار توانم کرد؟ابن زیاد خانه مرا خراب میکند.


____________________________________________
[1] و این ملعون با پانصد موکل شریعه فرات بود که نگذارد امام حسین علیه السلام آب بخورد.پس خداوند او را در دنیا از تشنگی بکشت(أصدق الاخبار ص65).

[2] مرحوم مجلسی فرموده(نه گام).

[3] شریعه:یعنی جای آب برداشتن.چون شط فرات آبش از سطح زمین پائین تر است ناچار باید مثل پله آب انبارها حفر کنند تا بنزدیک آب برسد آنوقت بشود آب برداشت.پس در طول شط هر جائیکه ده کده یا چادر نشین باشد مجبورند راه آب برداشتن تهیه کنند لذا لشگر ابن سعد اطراف شریعه گرفته بودند.

[4] ظاهراً این ملاقات دوم باشد چون قبلا یک ملاقات مفصلی نقل شد.

[5] این جمله را از پیش خود ابن سعد زیاد کرد تا اینکه ابن زیاد را خشنود سازد و الا عقبة بن سمعان گوید من همراه حسین علیه السلام بودم از آن روزی که از مدینه خارج شد تا روزیکه شهید شد هرگز چنین سخن از وی نشنیدم.

[6] در ناسخ ج2ص199.

[7] مثله:آن است که لب،و بینی،و گوش کسی را ببرند و این کار در شرع اسلام حرام است.

[8] ناسخ ج2ص199تا201و قمقام ص376تا378و مقتل خوارزمی ص245بتفاوت.

[9] در مقتل خوارزمی-جویریرة بن یزید تمیمی دارد.

[10]غاضریة:یکی از دهات کوفه و نزدیک کربلا است(مراصد).

[11]در ناسخ ج2ص16در پاورقی اینطور دارد.ذعر:ترس،سوام:محاصر شدن،غسق اللیل:تاریکی شب.مغیراًغرت کننده(من دست بیعت با یزید نخواهم داد،و از اینکه شبانگاهان بر ما بشورند و ما را محاصره و زندگی ما را چپاول کنند ترس ندارم...)

[12] المهانة:خواری.ضیم:ستم.المنایا:مرگها.الترصد:کمین کردن و زیر نظر داشتن.حید:میل کردن.

[13] ناسخ ج2ص203و ظاهراً این ملاقات سوم باشد.




********** صفحه 371 **********

امام حسین فرمود:عیببی ندارد من خانۀ بهتری بتو میدهم.

ابن سعد گفت:میترسم تمام اموال مرا مصادره کند و از من بگیرد.

امام فرمود:از این هم مترس من از بستان خود که در حجاز دارم بهترش را بتو میدهم.

ابن سعد گفت:بر عیالاتم میترسم.کلمات بیهوده او بر امام حسین علیه السلام ناگوار افتاد.از وی روی برگردانید و برخاست و روان شد.

و میفرمود:چه شود ترا خداوند ترا بزودی در فراشت بکشد و در روز قیامت ترا نیامرزد.

پس بخدا قسم امیدوارم از گندم عراق نخوری مگر اندکی.

ابن سعد از روی استهزاء گفت:ما را جو از گندم کفایت میکند،و بر خاسته بلشکرگاه خویش مراجعت کرد.
(رخصت امام حسین علیه السلام اهل بیت و اصحاب را بمراجعت)

حضرت بعد از رسیدن بلشکرگاه خویش،اصحاب را طلب نمود،و در میان ایشان ایستاد.

حضرت سجاد علیه السلام نقل میکند[1] که من با شدت مرض که داشتم نزدیک شدم تا گوش دارم چه میفرماید.

پس شنیدم که پدرم باصحابش میفرمود:خدا را با بهترین وجه ثناء می گویم و در هر حال حمدش میکنم،ای پروردگار من سپاس می گذارم ترا که ما را بنبوت گرامی داشتی،و قرآن را یاد ما دادی،و دین را بما فهماندی،و گوش و چشم و دل برای ما قرار دادی،پس ما را از شکر گذاران قرار ده.

********** صفحه 372 **********

همانا من اصحابی با وفاتر و اهل بیتی بهتر و نیکوکارتر از اهل بیت خود ندانم،خداوند شما را جزای خیر دهد،دانسته باشید که من گمان دیگر در حق این جماعت داشتم،و ایشان را در طریق اطاعت و متابعت می انگاشتم،اکنون شما را اذن میدهم که همه بروید و آزاد هستید و حرجی برای شما نیست،سیاهی شب شما را فرو گرفته هر یک شتری برداشته و یک تن از اهل بیت مرا با خود ببرید،و پراکنده شوید در بلاد خود،این مردم با غیر از من کاری ندارند چون مرا دست گیر کنند با دیگری کار ندارند.
(جواب اهل بیت بامام حسین علیه السلام

چون حضرت سخن را باینجا رسانید،فرزندان،و برادران،و برادر زادگان،و پسرهای عبدالله جعفر ابتداء بسخن کردند،و گفتند:لا والله نه بخدا ما بدین کار گردن ننهیم و بعد از تو زندگانی نخواهیم.خداوند ما را هرگز بدین ناستوده کردار دیدار نکند.

اول حضرت عباس بن علی بن ابیطالب علیه السلام آغاز سخن کرد و لختی بدین منوال بپرداخت.

پس حسین علیه السلام فرمود:ای فرزندان عقیل کشته شدن مسلم شما را کفایت میکند شما را رخصت دادم بروید.

عرض کردند:سبحان الله مردم بما چه خواهند گفت،و ما چه جواب مردم را بدهیم؟بگوئیم سید و بزرگ و پسر عم خود را در میان دشمن گذاشتیم،و دست از یاری او باز داشتیم،نه تیری با او انداختیم،و نه نیزۀ بدشمنش زدیم و نه با شمشیری جنگیدیم،نه بخدا ای پسر رسول خدا هرگز از تو جدا نشویم مگر وقتی جان و مال و عیال را در راه تو فدا کنیم،و در رکاب تو با دشمن

********** صفحه 373 **********

تو جنک کنیم،تا بر ما وارد شود آنچه بر شما وارد میشود،و خداوند زشت کند آن زندگانی را که بعد از تو خواهیم[2].
(پاسخ و جواب اصحاب به حضرت حسین علیه السلام [3]

در اینوقت مسلم بن عوسجه برخاست پس عرض کرد:ای پسر رسول خدا آیا ما آنکس باشیم که دست از تو باز داریم؟پس بچه چیز معذرت بخواهیم بسوی خدا در اداء حق شما؟نه بخدا قسم تا وقتیکه با نیزه خود فرو برم بسینه های دشمنان و با شمشیر خود ایشان را بزنم مادامیکه دسته شمشیر بدست من باشد،و اگر سلاح جنگی نداشته باشم،با سنک با ایشان بجنگم،و دست از یاری تو بر ندارم تا خدا بداند که حرمت پیغمبر او را در حق تو رعایت کرده ام.

بخدا قسم اگر بدانم هفتاد مرتبه مرا بکشند پس زنده شوم باز سوخته شوم دست از شما بر ندارم[4]،تا پیش از شما مرگ را ملاقات کنم،چه رسد باینکه یک کشته شدن بیش نیست،پس از آن سعادت و کرامت ابدی است که نهایت ندارد[5].

********** صفحه 374 **********

پس از آن زهیر بن قین برخاست و گفت:بخدا سوگند که من راضی هستم که هزار مرتبه کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم و هزار جان را فدای تو و اهل بیت تو کنم.و خدا بواسطه این کار کشته شدن را از تو و اهل بیت تو دفع کند.

و سائر آن سعادتمندان نیز بر این منوال سخن گفتند،و حضرت ایشان را دعا کرد.

و بروایت دیگر حضرت در آن وقت جاهای ایشان را در بهشت بایشان نشان داد و حور و قصور و نعیم موفور خود را مشاهده کردند،و یقین ایشان زیاد گردید،و بآن سبب درد نیزه و شمشیر و تیر بر ایشان اثر نمیکرد،و شربت شهادت بر ایشان گوارا بود.

و این قصه را در قمقام ج1ص387از خرائج از امام زین العابدین علیه السلام روایت کند تا آنجا که فرمود اینک سر بلند کنید و منازل خود را در بهشت عدن بنگرید،بیکی میفرمود این قصر مال تو است و بدیگری میفرمود این خانه بهر تو مهیا شده،لذا در روز عاشوراء برای جنک از همدیگر سبقت می گرفتند الخ.
(آگهی محمد بن بشر از گرفتاری پسرش)

و بروایت دیگر در آن شب بمحمد بن بشر حضرمی گفتند:[6] که پسر ترا در سر حد ری اسیر کردند،گفت:در راه خدا بحساب میرود و من دوست ندارم که او اسیر شود،و من بعد از وی باقی بمانم کنایت از اینکه میخواهم در رکاب حسین علیه السلام کشته شوم.

********** صفحه 375 **********

چون این کلمات را امام حسین علیه السلام شنید،فرمود خدا ترا رحمت کند،من ترا مرخص می گردانم که بروی و فرزند خود را از قید اسیری رها کنی.

عرض کرد درندگان مرا زنده بخورند اگر از تو جدا شوم.

پس حضرت پنج جامه باو عطا فرمود که بهزار دینار[7] می ارزید،و فرمود اینها را برای رهائی فرزند خود بده بپسرت تا برود و برادر خود را فدیه دهد و او را رها کند(معلوم میشود محمد بن بشر پسر دیگری همراه داشته).
(دستور حضرت بر اینکه خیمه ها را متصل بهم بر پا کنند)

در جلاء العیون مجلسی ص552از امام زین العابدین علیه السلام روایت کند که حضرت در آن شب فرمود:خیمه های حرم را بیکدیگر متصل بر پا کنند،و بر دور آنها خندقی حفر نمودند.و از هیزم پر کردند که جنک از یک طرف باشد[8].

و علی اکبر را با سی سوار و بیست پیاده فرستاد که چند مشک آب با نهایت خوف وبیم آوردند،پس اهل بیت و اصحاب خود را فرمود که از این آب بیاشامید که آخر توشۀ شماست،و غسل کنید و جامه های خود را بشویید که کفنهای شما خواهد بود.
(امان آوردن جریر بن عبدالله یا عبدالله بن ابی المحل از جانب ابن زیاد برای حضرت عباس و برادرانش علیه السلام

در ناسخ ج2ص209و اعیان الشیعه ج1ص600و مقتل خوارزمی

********** صفحه 376 **********

ص246و قمقام ج1ص378و بحار ج44ص391نقل کرده اند که چون شمر نامه ابن زیاد را گرفت و برای ابن سعد خواست ببرد.

جریر بن عبدالله بن مخلد کلابی[9] برپای برخاست و گفت:أیها الامیر:مرا سخنی است،اگر فرمان رود بعرض رسانم.ابن زیاد گفت:بگوی تا چه داری؟

گفت علی بن ابیطالب آنوقت که در کوفه سکونت اختیار فرمود،دختر عم مرا که ام البنین نام داشت بحبالۀ نکاح خویش در آورد،و از وی چهار پسر متولد گشت:

اول عبدالله،دوم جعفر،سوم عباس،چهارم عثمان،و این چهار تن عمزادگان من باشند،اگر اجازت فرمائی ایشان را نامۀ رقم کنم و خط امان فرستم و این بزرگ عطائی است که در حق ما کرده باشی.

ابن زیاد گفت:ایشان را امان دادم،صورت حال را رقم کن و بدیشان فرست تا از هول و فرار آسوده باشند.

جریر بن عبدالله بن مخلد،این صورت را نامه کرد و غلام خویش را که(عرفان)نام داشت[10]طلب نمود و گفت:و بایدت بتعجیل بکربلا رفت و این نامه را بدست عبدالله و عباس و جعفر و عثمان داد،و مواظب باش غیر از این چهار تن،کس از این نامه آگاه نشود.

پس عرفان آن نامه گرفت و شتاب زده طی طریق کرده بکربلا آمد و آن نامه را بعباس و برادران داد،ایشان آن نامه را قرائت کردند،و صورت حال

********** صفحه 377 **********

را بدانستنه،عرفان را گفتند:برگرد و خال ما پسر عبدالله مخلد را از ما بگوی که:ما آنکس نیستیم که دست در ذیل امان پسر زیاد زنیم،امان خداوند قاهر غالب از بهر ما نیکوتر است.ما آن را خواهیم که خدا خواهد.

لاجرم عرفان بازگشت و آنچه شنیده بود بمولای خود باز گفت.جریر بن عبدالله سخت بیازرد،چه میدانست که پایان کار بهلاکت خواهد کشید.
(امان آوردن شمر برای حضرت عباس و برادرانش)

و همچنین شمر بن ذی الجوشن،چون نسب از قبیله پسر عبدالله داشت،هنگام بیرون شدن از کوفه أمان ایشان را از ابن زیاد خواستار شد،و او پذیرفت.

پس شبانگاه که حسین علیه السلام اصحاب خود را حل بیعت فرمود بشرحی که رقم شد،شمر از لشکرگاه خود بیرون شد وبلشکرگاه حسین راه نزدیک کرد و با صدای بلند ندا درداد(أین بنو اختی عبدالله،و جعفر،و عباس،و عثمان)؟پسرهای خواهر من کجایند؟مرا با ایشان سخنی است.

حسین علیه السلام صدای او را شنید فرمود شمر مردی فاسق است لکن یکتن از اخوال شما است،جواب او را باز دهید.

ایشان او را پاسخ دادند و گفتند:بگوی تا چه داری؟گفت:ای فرزندان خواهر من شما در امانید،با برادر خود حسین جنک نکنید و خود را بیهوده بکشتن مدهید،و از لشکرگاه حسین کناره گیرید،و سر در طاعت امیرالمؤمنین یزید در آورید.

عباس بن علی علیه السلام صدا زد و فرمود:دستهای تو بریده با و امانی که آورده ای ملعون باد،ای دشمن خدا:ما را امر میکنی که برادر خود و مولای خود حسین پسر فاطمه را دست باز داریم و سر در طاعت فاسق و فاجری زنازاده

********** صفحه 378 **********

گذاریم؟آیا ما را امان میدهی و از برای پسر رسول خدا امان نیست؟شمر از شنیدن این کلمات خشمناک شد،و بلشکرگاه خویش باز شتافت.
(هجوم لشکر عمر سعد عصر روز نهم بطرف خیام آن حضرت)

ناسخ ج2ص216و مقتل خوارزمی ص250و قمقام ج1ص380گوید:پسین روز نهم عمر بن سعد کافر از خداوند شرم نکرده گروه مخالفان را بجنک فرزند رسول مختار برانگیخته،خود بر اسب سوار شده فریاد زد ای لشکر خکدا سوار شوید و ببهشت بشارت باد شما را،سپاه مخالف نیز سوار شده روی بلشکرگاه آن حضرت نهاد.

آن امام مظلوم در خیمه سر بزانو نهاده اندکی خوابش برد،غوغای لشکر نزدیک شد.

زینب بخدمت امام آمده عرض کرد این کافران در رسیدند،و ابوالفضل نیز خبر باز گفته.

امام سر برداشته فرمود اکنون جد خویش رسول مختار علیه السلام را بخواب دیدم،که بمن میگفت:فردا شب نزد ما باشی.

عقیله بنی هاشم(زینب)این سخن بشنید،به روی خویش سیلی زده،فریاد یا ویلتاه برداشت.

امام فرمود:ویل مال تو نیست ای خواهرم ساکت باش،خدا ترا رحمت کند.

و ابوالفضل را فرمود:برو بنزد این منافقان و سبب این هجوم را بپرس،حضرت ابوالفضل علیه السلام با حبیب بن مظاهر،و زهیر بن قین،و هیجده سوار دیگر نزد آنها رفته سبب پرسیدند.

********** صفحه 379 **********

گفتند:امیر ما،عبیدالله گفته یا زیر بار حکم ما روید و یا آماده جنک شوید.

ابوالفضل فرمود بگذارید تا از امام سؤال و جواب باز آرم.

عباس خدمت برادر آمد و منافقان بایستادند.

حبیب بزهیر گفت:اگر خواهی تو این گروه را موعظه کن و اگر خواهی بگذار تا من موعظه کنم،زهیر گفت:تو موعظه کن.

حبیب گفت:وه چه زشت بندگان خدا هستید،هیچ فکر نمیکنید که فردای قیامت خدا را ملاقات کنید در حالیکه اهل بیت پیغمبر را شهید کرده اید،و متهجدین و نیکان امت را کشته باشید.

عروة بن قیس(عزرة بن قیس)ملعون گفت:تو تا بتوانی هیچ گاه از ستایش و تزکیه خود دست برنداری.

زهیر گفت:او خویش را نمی ستاید،خداوندش پسندیده و ستوده،و شاه راه هدایت بدو باز نموده است.هان از باریتعالی بترس و یاور گمراهان مباش و به ریختن خون پاک این نفوس زکییه کمک نکن و نصیحت من بپذیر.

عروة(عزرة)گفت:ای زهیر ترا همواره عثمانی می دانستم،و در شمار شیعیان اهل بیت نبودی؟چگونه حالا آمدی و ترابی شدی یعنی شیعه علی شدی؟گفت:بلی همین طور است که تو می گوئی،ولی خدا گواه است که من ایشان را دعوت نکردم و نامه ننوشتم و وعده نصرت نکردم،جز آنکه راه ما را جمع کرد،(یعنی در بین راه ما بآن حضرت متصل شدیم)دیدم حق او غصب شده و جدش را بیاد آوردم،و منزلت او را در نزد جدش متذکر شدم،پس رأیم بر آن شد که جان خودم را فدایش کنم،و حقی را که شما ضایع نمودید حفظ کنم.

********** صفحه 380 **********

پس ایشان مشغول موعظه بودند و امام حسین علیه السلام نشسته فکر میکرد در امر جنک.و برادرش عباس پیش روی آن حضرت ایستاه بود.
(مهلت خواستن حضرت یک شب را)

پس حضرت فرمود:ای برادر برگرد بنزد این گروه و اگر توانستی جنک را بفردا قرار ده که امشب وداع عبادت پروردگار خود را بجا آورم،زیرا که او میداند من پیوسته خواهان و مشتاق نماز و تلاوت قرآن واستغفار و عبادت بوده ام و یک شب را برای مناجات و تضرع بدرگاه قاضی الحاجات غنیمت می شمارم[11].

پس حضرت عباس بسوی لشکر ابن سعد برگشت و فرموده امام حسین علیه السلام را بایشان گوش زد کرد.

پس ابن سعد این خبر را رسانیدند ابن سعد بشمر گفت چه رأی میدهی؟شمر گفت تو امیر لشکر ما هستی رأی ندارم جز رأی تو،هر جه میخواهی بجا آور.

عمر سعد گفت:من میخواستم امیر نباشم،ولی نگذاشتند و اکراهم کردند سپس باصحابش گفت:شما چه می گوئید؟ایشان هم گفتند شما امیر ما هستی،عمرو بن حجاج زبیدی بابن سعد گفت:سبحان الله بخدا قسم اگر ایشان از ترک و دیلم بودند ویک شب از شما مهلت میطلبیدند سزاوار بود بایشان مهلت


________________________________
[1] ارشاد مفید ص231.و قمقام ج1ص382.

[2] ناسخ ج2ص206و مقتل خوارزمی ص247و قمقام ج1ص382.

[3] ناسخ ج2ص206.و مقتل خوارزمی ص247.و قمقام ج1 ص383و جلاء العیون مرحوم مجلسی ص551.

[4] در جلاء و قمقام اگر هفتاد با مرا بکشند و باز زنده کنند و سوخته خاکستر مرا بباد دهند دست از شما برندارم الخ.

[5] در مقتل خوارزمی و اعیان الشیعة ج1ص601بعد از مسلم بن عوسجه(سعد بن عبدالله حنفی را)ذکر کرده.

[6] جلاء العیون مجلسی ص551و ناسخ ج2ص208و در اعیان الشیعة ج1ص601و قمقام ص386(محمد بن بشیر حضرمی نقل کرده اند).

[7] همه دینار نقل کرده اند ولی مرحوم مجلسی(درهم)نقل فرموده.

[8] ناسخ ج2ص214.و عیان الشیعة ج1ص601.

[9] در قمقام و اعیان الشیعة و مقتل خوارزمی ص246(عبدالله بن ابی المحل ابن حزام(حرام)کلابی)ذکر شده.

[10] در قمقام با غلام خویش(کزمان).

[11] در جلاء العیون ص550و مقتل خوارزمی ص250و قمقام ص381و ناسخ ج2ص217با کم و زیادی این جملات مذکور است.


********** صفحه 381 **********

دهید،و حال آنکه ایشان اولاد محمد پیغمبر شما هستند[1].

ابن سعد گفت:بایشان خبر دهید که ما بقی امروز تا فردا صبح بشما مهلت دادیم اگر تسلیم شدید،شما را بنزد ابن زیاد میفرستم،و اگر نه آماده جنک شوید.

در لهوف مترجم ص94روایت کند که آن شب را امام حسین و اصحابش احیاء گرفتند و مانند زنبور عسل زمزمه و ناله داشتند،بعض ایشان در حال رکوع بودند و بعضی در حال سجود و بعضی ایستاده و بعضی نشسته مشغول عبادت بودند.

پس سی و دو نفر از لشکر ابن سعد عبورشان بخیمه ها افتاد،(و ملحق بآن حضرت شدند)کما فی جلاء العیون ص552و الناسخ ج2ص211.
(چرا امام حسین علیه السلام کم اولاد بود)

ایضا در لهوف ص94از ابن عبد ربه در جزء چهارم از کتاب العقد روایت کند که بعلی بن الحسین علیه السلام عرض شد چرا پدر تو اولاد کمتر داشت؟فرمود همین قدر که داشت شگفت آور بود،زیرا که پدرم هر شبانه روزی هزار رکعت نماز میگذارد کی برای آمیزش با زنان فراغت داشت؟

********** صفحه 382 **********
(اعتراف سرباز عمر سعد بشجاعت اصحاب حسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص214از شرح شافیه روایت کند که مردی از لشکر ابن سعد را گفت وای بر تو با فرزند رسول خدا جنک میکنی؟گفت:سنک بر دهانت،اگر تو می دیدی آنچه را ما دیدیم تو نیز همان کار میکردی،جماعتی بر ما خروج کردند که دستها در قبضهای شمشیر برده اند،مانند شیران درنده،در هم میشکنند مردان دلاور را از چپ و راست،و در طلب ملک خود را در دهان مرگ میفکنند،نه امان را قبول میکنند و نه بمالی رغبت دارند،و هیچ چیز در میان ایشان و مرگ مانع نشود،یا عروس ملک در کنار گیرند و اگر نه جان بر سر این کار نهند،اگر ما با این جماعت رزم نزنیم،و با ایشان طریق رفق و مدارا سپریم،تمامت این لشکر را با شمشیر در گذرانند،مادر مباد ترا ما چگونه از طعن خویشتن داری کنیم؟و این شعر انشاد کرد:

قوم اذا نودوا لدفع ملمة و القوم[2] بین مدعس و مکردس

لبسو القلوب علی الدروع و أقبلو[3] یتهافتون علی ذهاب الانفس

یعنی گروهیکه هر گاه در شدت جنک برای دفع گرفتاری خوانده شوند،دلهای خود را بالای زره ها پوشیده و برای جانبازی بر یکدیگر پیشی می گیرند(کذا فی هامش الناسخ).

گروهی که چون رو بدشمن نمایند پی نیزه داران و خیل سواران

********** صفحه 383 **********

زجوشن زبر آهنین دل بپوشند بود نزدشان جان ز کف دادن آسان

(کذا فی هامش اللهوف المترجم).

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] در قمقام دارد که(قیس بن اشعث)گفت:اکنون این خواهش را اجابت نما بخدا فردا بامدادان جنگ را آماده باشند.

عمر بن سعد گفت:اگر یقین دانم،کار را بفردا نگذارم.آنوقت عمرو بن حجاچ بن سلمة زبیدی گفت سبحان الله الخ.

[2] در لهوف مترجم ص112(والخیل بین الخ).

[3] در لهوف(کأنهم الخ).
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل شصت و هشتم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 4:56 am

(فصل شصت و هشتم):(در وقایع شب عاشورا)

(ملحق شدن سی و دو نفر از اصحاب ابن سعد باصحاب امام حسین علیه السلام

در تحت عنوان(مهلت خواستن حضرت یک شب را)گذشت مراجعه کنید.
(تنویر و تنظیف آن حضرت با اصحاب)

در جلاء العیون ص52و ناسخ ج2ص211دارد که در سحر آن امام مطهر برای تهیه سفر آخرت فرمود که:نوره ساختند در ظرفی که مشک در آن بسیار بود،و در خیمه مخصوصی در آمده مشغول نوره کشیدن شدند،و در آن وقت بریر ابن خضیر همدانی،و عبدالرحمن بن عبد ربه انصاری بر در خیمه محترمه ایستاده بودند،و منتظر بودن که چون آن سرور فارغ شد،ایشان نوره بکشند.

بریر،در آن وقت با عبدالرحمن خنده و شوخی میکردند.

عبدالرحمن گفت:ای بریر،این هنگام شوخی نیست.

بریر گفت:خدا میداند که من هرگز در جوانی و پیری مایل بلهو و لعب نبوده ام.در این حالت شادی میکنم بسبب آنکه میدانم شهید خواهم شد،و

********** صفحه 384 **********

بعد از شهادت حوریان بهشت را در بر خواهم کشید،و بنعمتهای ابدی آخرت متنعم خواهم گردید.
(بعض از وقایع شب عاشوراء و اشعار یا دهر أف لک)

در جلاء العیون ص552و قمقام ج1ص384از امام زین العابدین علیه السلام روایت کند که فرمود:در آن شب مرض بر من غلبه کرد و عمه من زینب خاتون بپرستاری من مشغول بود و پدرم در خیمه دیگر بود،وجون بن جون(ابی حوی)غلام ابی ذر غفاری که در آلات جنک بصیرتی داشت در خدمت امام اصلاح سلاح میکرد،و آن حضرت اسلحه حرب را ترتیب میداد،و در مقام یأس از دنیا و حب لقای حق تعالی شعری چند باین مضمون می خواند.

یا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاصیل

من طالب بحقه قتیل و الدهر لا یقنع بالبدیل

و کل حی سالک سبیلی ما أقرب الوعد من الرحیل[4]

و انما الامر الی الجلیل سبحان ربی ماله مثیل[5]

قوله(من طالب بحقه قتیل)در لهوف(من طالب و صاحب قتیل)ذکر کرده.

و در خوارزمی(من صاحب و طالب قتیل)ایراد کرده.

و قوله(سبحان ربی ماله مثیل)در لهوف اصلا ذکرش نکرده.

و در خوارزمی(سبحانه جل عن المثیل)ذکر کرده.

********** صفحه 385 **********

و در ارشاد مفید ص232سه جفت ذکر نکرده(یا دهر الخ)(من صاحب الخ)(و انما الامر الخ).

یعنی ای روزگار نا پایدار،اف بر تو باد که هرگز وفا نکردی،با هیچ دوست و یار،چه بسیار یاریرا که در هر شهر و دیار بقتل آوردی،و از هیچکس ببدل راضی نمیشوی،ولی بازگشت همه بسوی خداوند جلیل است،و هر زنده را راهی که من میروم در پیش است.این معنی را مرحوم مجلسی کرده.

و در ترجمه لهوف دارد:

ای چرخ اف در روستی بادت که خواهی بینی بهر صبحی و در هر شامگاهی

آغشته در خون از هوا خواهی و یاری وین چرخ نبود قانع از گل بر گیاهی

هر زنده ای باید به پیماید ره من گیتی ندارد غیر از این رسمی و راهی

حالی که نزدیک است وقت کوچ کردن جز بارگاه عزتش نبود پناهی
(بی تاب شدن زینب کبری علیه السلام

امام زین العابدین علیه السلام فرمود:چون من این اشعار را از پدرم شنیدم دانستم که بلیه نازل شده است،و آن سرور تن به شهادت داده باین سبب حال من متغیر شد،و گریه بر من زور آورد،و آب از دیده فرو ریخت ولی برای اضطراب زنان صبر کردم.

چون زینب این سخنان را شنید بی تاب شد،برجست و پای برهنه بخیمه

********** صفحه 386 **********

پدرم دوید،و شیون برآورد،که ای کاش شربت مرگ را می نوشیدم،و این حالت را در تو نمی دیدم.

امروز مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن مردند،ای جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان.

پس امام حسین علیه السلام با چشمان پر آب فرمود ای خواهرم صبر کن و شیطان حلم ترا نبرد،ای خواهر اگر مرغ قطا را در آشیانه اش میگذاشتند او آسوده می خوابید.

زینب علیه السلام عرض کرد:وای بر من شما بناچاری تن بمرگ داده اید.،و بیشتر دل مرا مجروح میکند و سخت تر است بر من.

و لطمه بصورت زد و مقنعه را از سر کشید و غش کرد بر زمین افتاد.

پس امام علیه السلام برخاست و آب بصورت خواهر زد،و گفت ای خواهر از خدا بترس و بقضای حق تعالی راضی شو و بدانکه همه اهل زمین میمیرند و اهل آسمانها باقی نمیمانند،و هر کس باید بمیرد جز ذات اقدس حق،که همه را ایجاد فرموده بقدرت خود و همه را مبعوث خواهد کرد،و او یکی است تنها.

جدم بهتر از من بود،و پدرم بهتر از من بود،و مادرم بهتر از من بود،و برادرم بهتر از من بود،و بر من و هر مسلمانی لازم است برسول خدا اقتداء کنیم،و تسلی داد آن بی بی عالم را پس وصیت کرد که ای خواهر تو را سوگند میدهم که چون من از دنیا بروم گریبان چاک مکنید،و رو مخراشید،و واویلا مگوئید،پس اهل بیت عصمت را فی الجمله تسلی نمود، وفرمود طنابهای خیمه ها را در میان یکدیگر کشیدند،و راه تردد را از میان خیمه ها مسدود گردانیدند و خندق را که دور خیمه ها کنده بودند پر از هیزم کردند[6].

********** صفحه 387 **********
(گفتگوی بریر با شمر و عبدالله بن سمیر(سخیر))

در مقتل خوارزمی ص251و ارشاد مفید ص233و ناسخ ج2ص213با تفاوتی روایت کند که:

امام حسین علیه السلام شب عاشوراء همیشه در رکوع و سجود و گریه و زاری و استغفار بود،و بدرگاه خدا تضرع داشت،و اصحابش مثل زنبور عسل صدا داشتند.

در نیمه شب شمر بن ذی الجوشن با گروه از یارانش برای تفتیش آمده بودند نزدیک لشکرگاه امام حسین رسیدند پس شنید که این آیه را تلاوت میکردند(و لایحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیراً لانفسهم،انما نملی لهم لیزدادوا اثماً و لهم عذاب مهین ما کان الله لیذر المؤمنین علی ما أنتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب الایة[7]).

پس مردی از اصحاب شمر[8]صدا زد بخدای کعبه مائیم پاکیزه گان و

********** صفحه 388 **********

شمائید پلیدان و بدرستیکه ما را خدا جدا کرد از شما.

پس بریر بن خضیر همدانی نمازش را برید و گفت:ای فاسق و ای فاجر ای دشمن خدا،ای پسر کسی که پشت پاشنه پایش بول میکرد،آیا مثل تو از پاکیزه گان هستی و حسین پسر رسول خدا از پلیدان است؟والله تو نیستی مگر بهیمۀ که نمیداند چه میکند و چه میگذارد،پس بشارت باد تو را ای دشمن خدا بخواری روز قیامت و عذاب دردناک.

پس شمر صدا زد[9] خدا تو را و صاحبترا بزودی میکشد.

********** صفحه 389 **********

بریر گفت:آیا از مرگ مرا میترسانی؟بخدا قسم مردن با پسر پیغمبر بسوی من محبوبتر است تا زندگی با شما،بخدا قسم نرسد بشفاعت محمد ص گروهیکه خون ذریه اش را بریزد.

پس یک نفر از اصحابش آمد و گفت:ای بریر حضرت ابی عبدالله میفرماید برگرد بجای خود و این گروه را مخاطب خود مکن بجان خودم اگر مؤمن آل فرعون جماعت خود را موعظه و نصیحت کرد تو نیز این جماعت را نصیحت فرمودی و مبالغه نمودی.
(یکی از وقایع شب عاشوراء اتمام حجت بر اصحاب)

یکی از وقایع شب عاشوراء آن است ناسخ ج2ص219از ابی حمزه روایت کند که سید سجاد فرمود:در شب آن روز که پدر من شهید شد،اهل و اصحاب خود را حاضر ساخت و فرمود:ای اهل من و شیعیان من،در این شب شتران خود ار بر نشینید و جان خود را بسلامت در گذرانید،مطلوب این قوم جز من نیست،چون مرا بکشد هرگز یاد از شما نکنند،طریق نجات پیش دارید که من بیعت خود را از گردن شما ساقط ساختم.

چون آن جماعت این کلمات را گوش دادند،همی گفتند:که ای ابوعبیدالله ای سید و مولای ما،سوگند بخدا که هرگز دست از دامن تو باز نداریم،که آنوقت مردم بگویند امام و بزرگ خود را یکه و تنها گذاشتند،و چه عذری نزد خدا بتراشیم،جز این نیست که در رکاب تو کشته شویم.

فرمود ای قوم من فردا کشته میشوم و شما همگان کشته میشوید و یکتن از شما باقی نمیماند،گفتند:سپاس خدای را که گرامی داشت ما را بنصرت و یاری تو،و ما را مشرف گردانید بسعادت شهادت در حضور شما،ای پسر رسول

********** صفحه 390 **********

خدا آیا شاد نباشیم از ملازمت خدمت شما؟
(خبر دادن حسین علیه السلام شهادت قاسم و عبدالله را)[10]

حضرت ایشان را دعا فرمود:

حضرت قاسم پسر امام مجتبی علیه السلام عرض کرد:منهم جزو کسانی هستم که کشته می شوند؟

حضرت فرمود:ای پسرک من مرگ در نزد تو چگونه است؟عرض کرد:از عسل شیرین تر است،فرمود ای والله بخدا قسم عمویت بقربانت،تو نیز کشته میشوی بعد از گرفتاری سخت.

و فرزندم عبدالله نیز کشته شود،گفت:ای عمو این لشکر تا بنزد زنان تاختن کنند؟و عبدالله شیرخواره را بکشند؟فرمود عمویت بقربانت عبدالله را میکشند در وقتی که از شدت عطش مشرف بر مرگ باشد،و من بروم در خیمه ها طلب آب و شیر کنم،چیزی نیابم،پس بگویم او را بمن دهید تا از زبان خود او را آب دهم،فاسقی تیری بسوی او رها کند و او را نحر کند(مثل شتر)و دست من از خون او پر شود،و بسوی آسمان می افشانم،اینوقت پروردگار من،صبر میکنم بر بلای تو و بحساب تو این کار میکنم،اینوقت لشکر با تیغ و سنان بر من حمله می افکند و آتش از خندقی که در پشت خیام است،زبانه میگیرد،و من حمله میکنم در تلخترین وقتی از اوقات دنیا،و این چنین خدای خواسته است.

سید سجاد میفرماید:چون این کلمات را بفرمود بگریست و ما همگان

___________________________
[4] این بیت(و کل حی الخ)را در قمقام ذکر نکرده.

[5] این اشعار را در ناسخ ج2ص169و در مقتل خوارزمی ص237و لهوف مترجم ص81ذکر فرموده اند.

[6] ارشاد مفید ص232.

[7] آیۀ172از سورۀ آل عمران(و لایحسبن الذین کفروا الخ)یعنی باید نپندارند البته آنها که کافر شدند که مهلت دادن ما ایشان را بهتر است برای ایشان جز این نیست که ما مهلت میدهیم ایشان را تا زیاد کنند گناه را و برای ایشان است عذاب خوار کننده.خدا نگذارد مؤمنین را بر آنچه شما هستید تا جدا سازد پلید از پاکیزه.

[8] در ارشاد مفید گوید آن مرد اسمش عبدالله بن سمیر بود.

و در ناسخ دارد که عبدالله بن سخیر که شجاعتی بکمال داشت و شهامتی بسزا و سخت ضحاک و فتاک(بی خبر کس را کشتن)بود نزدیک سرا پرده حسین علیه السلام شد و شنید که تلاوت قرآن میفرمود(و لایحسبن الذین کفروا الخ)

[9] در ناسخ این طور نقل کند:که شمر بن ذی الجوشن ندا در داد که:خداوند پاک را از پلید جدا نمود،ما پاکانیم شما از پلیدان.

بریر گفت:ای دشمن خدا،گمان میکنی که تو از پاکانی حسین بن علی و برادران او از پلیدان؟سوگند بخدا که ترا جز با دیوانگان که پلیدی خود خورند نتوان مانند ساخت.باش تا بجزای این گفتار باطل همیشه از دوزخ بیرون نشوی.

شمر گفت:ای گوینده امروز آنچه در دل داری بگوی که فردا با شمشیر ما کشته خواهی شد.

بریر گفت:ای دشمن خدا مرا از مرگ میترسانی؟خدای قاهر غالب دانا است که در خدمت حسین علیه السلام بمیرم یا کشته شوم دوست تر دارم تا در میان شما در وسعت نعمت و تمام راحت زنده باشم،بخدا قسم که شما از شفاعت مصطفی ص بهرۀ نمخواهید یافت و جز در جهنم جای نخواهید داشت حسین علیه السلام فرمود:ای بریر دریغ باشد که با ایشان سخن گوئی کار تو مثل آن دو مرد مؤمن آل فرعون است که آل فرعون را موعظه کردند و نتیجه نگرفتند،تو نیز شرط موعظت بجای آوردی و فائده نداشت راضییم بقضاء خدا،لاجرم بریر برگشت.

[10] در ناسخ ج2ص220.




********** صفحه 397 **********

امشب نشسته مولا بر رفرف عبادت پیمودن ره عشق روی براق فردا است

امشب شه شهیدان آمادۀ رحیل است دیدار روی جانان یوم التلاق فردا است

امشب بگو ببانو یکساعتی بیارام هنگامۀ بلا خیز مالایطاق فردا است

الی هنا تم الجزء الاول من کتاب رمز المصیبة و یلیه الجزء الثانی انشاء الله تعالی،و الحمدلله أولا و آخراً،و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

15/شوال المکرم/1412ه ق

********** صفحه 391 **********

بگریستیم،صدای گریه و فزع از ذریۀ رسول خدا بالا گرفت.

اینوقت زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر خواستند بدانند که سید سجاد نیز شهید میشود،عرض کردند ای سید ما چونست حال مولای ما علی؟(یعنی زین العابدین)با دیده اشک آلود فرمود:خداوند نسل مرا در دنیا قطع نمیکند،چگونه او را میتوانند بکشند و حال آنکه او پدر هشت امام است؟
(رخصت دادن حسین علیه السلام یارانش را ببازگشت)[1]

در ناسخ ج2ص222دیگر باره حسین علیه السلام مردم خویش را امتحان کرد در تفسیر امام مسطور است که حضرت با لشکر خویش فرمود:من بیعت خود را از گردن شما برداشتم،پس بعشائر و دوستان خود ملحق شوید.

و با اهل بیت فرمود:شما را نیز اجازت دادم که از من جدا شوید،چه طاقت جنک ایشان را ندارید،و هیچکس جز من مقصود این جماعت نیست،مرا با این جماعت واگذارید خداوند مرا اعانت میکند و بنظر رحمت نگران است،چنانچه بگذشتگان طیب و طاهرین من نگران بود.

امام فرمود:لشکر او مفارقت کردند و پراکنده شدند،و خویشان و خاصان او ایستاده گی کردند.

و من بنده از این پیش رقم کردم که در مروج الذهب می گوید:لشکر حسین علیه السلام هزار سوار و صد پیاده بود،در این شب همه رفتند و هفتاد تن بیش باقی نماند.

و آنانکه باقی ماندند عرض کردند ای پسر رسول خدا ما هرگز از تو جدا نمیشویم.

********** صفحه 392 **********

پس امام حسین علیه السلام فرمود:اگر شما خود را آماده کرده اید بآنچه من خودم را آماده کرده ام.

پس بدانید که خداوند عطا میفرمابد:منزلهای شریف و عالی را بکسانیکه مکاره را متحمل میشوند.

و بدرستیکه خدای متعال اگر اختصاص داد مرا با کسانیکه از اهل بیت من گذشته اند و من آخر ایشانم،در بقای دنیا و از در کرامات سهل میفرماید بر من تحمل مکروهات را،شما را نیز بهره ای از کرامات خدا بهده تواند بود.بدانید که زشت و زیبای دنیا مثل خواب باشد،و بقا و بیداری در دار آخرت است،آنکس که در آخرت رستگار است،جاودانه رستگار است،و آنکس که در آخرت شقاوت شعار است همیشه گرفتار است.
(خواب دیدن امام حسین علیه السلام حمله کردن سگ ابلق را)

در قمقام ج1ص388و جلاء العیون ص553و ناسخ ج2ص211روایت کرده اند که چون وقت سحر شد امام حسین علیه السلام را خواب ربود،و گریان از خواب بیدار شد،فرمود:در این ساعت در خواب دیدم که سگی چند بر من حمله کردند و در آن میان سک ابلقی بود که زیاده از دیگران بر من حمله میکرد و گمان دارم که آن کس که متوجه قتل و کشتن من شود(پیس)[2] باشد،پس دیدم که جدم حضرت رسول ص با فوجی از ارواح مقدسه بنزد من آمدند.

و جدم بمن فرمود:ای فرزند گرامی توئی شهید آل محمد،و اهل آسمانها و مقدسان ملا اعلا باستقبال تو آمده اند،و انتظار روح مقدس ترا می کشند،تعجیل کن که امشب نزد ما افطار نمایی،و اینک ملکی از آسمان نازل میشود

********** صفحه 393 **********

و شیشه سبزی آورده است،که چون تو شهید شوی،خون ترا در آن شیشه کند و بآسمان برد.

در قمقام دارد که فرمود من اینها را بخواب دیدم حالیا وقت نزدیک شد و هنگام رحیل از این دار محنت و سرای غرور فرا رسید.
(نامه نوشتن امام از کربلا بمحمد بن خنفیه)

نیز در قمقام ج1ص388از ابن قولویه روایت کند که حضرت امام حسین علیه السلام بمحمد بن حنفیه از کربلا بدین گونه نامه نوشت:بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن علی الی محمد بن علی و من قبله من بنی هاشم اما بعد فکأن الدنیا لم تکن و الاخرة لم تزل.

مثل اینکه دنیائی نبود و آخرت از بین رفتنی نیست.

و در دلائل الامامة طبری ص77دارد که چون امام حسین علیه السلام متوجه عراق شد کاغذی طلبید و نوشت بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن علی الی بنی هاشم.اما بعد فانه من لحق بی استشهد و من خلف عنی فانه لم یبلغ الفتح.
(یکی از وقایع شب عاشوراء خبر سکینه علیه السلام است)

در ذریعه ص81از کتاب نورالعیون روایت کند از سکینه دختر امام حسین علیه السلام که فرمود:من در شب ماه تاب بود که در وسط خیمه نشسته بودم که ناگاه از پشت خیمه ها صدای گریه و زاریها پس از خیمه بیرون شدم دیدم پدرم نشسته و اصحابش دور او جمعند واو گریه میکند.

پس شنیدم که باصحاب میفرماید بدانید که شما با من خارج شدید چون

********** صفحه 394 **********

میدانستید این گروه با من بزبان و قلب بیعت کردند.

و فعلا کار بعکس در آمد شیطان بر ایشان غلبه کرد،پس خدا را از یاد بردند.

و الان قصدی ندارند جز کشتن من و کسانیکه با من هستند و اسیر کردن عیالات من بعد از غارت کردن آنها،و میترسم شما ندانید و یا بدانید ولی حیاء مانع شود.

و فریب دادن نزد ما اهل بیت حرام است،پس هر کس کراهت دارد نزد ما جهاد کند بر گردد و شب تاریک و پرده ایست و راه خطرناک نیست،و وقت مثل ظهر گرم نیست،و هر کس با ما بخواهد مواسات و برابری کند با جان خود فردای قیامت با ما باشد در بهشت و از غضب خدا دور باشد.

و بدرستیکه جدم رسول خدا ص فرموده بچه من حسین کشته میشود در زمینی که آن را کربلا گویند،در حالتیکه هم غریب است و هم تنها و هم تشنه و بی کس.

پس هر کس او را یاری کند،مرا یاری کرده،و یاری فرزندش حضرت قائم را نموده،و اگر با زبان ما را یاری کند او در حزب ما خواهد بود در روز قیامت.

سکینه فرمود:پس بخدا قسم کلام پدرم هنوز تمام نشده بود که از دور او متفرق شدند،ده تا،بیست تا،و باقی نماند نزد او مگر هفتاد و یک تن،پس نگاه بپدرم کردم و دیدم سرش را بزیر انداخته.

پس گریه گلو گیرم شد،ترسیدم پدرم گریه مرا بشنود.

پس سر بآسمان بلند و عرض کردم خدایا اینان ما را ذلیل کردند خدایا خودت ایشان را ذلیل و خوارشان بگردان،و دعای ایشان را قبول نفرما،و فقر

********** صفحه 395 **********

را بر ایشان مسلط کن و شفاعت جدم را در قیامت نصیب ایشان مگردان،پس بخیمه برگشتم در حالیکه اشکم در صورتم جاری بود،عمه ام ام کلثوم مرا دید و فرمود:ای دخترم چه چیز ترا بوحشت انداخت؟پس قضیه را باو خبر دادم،پس فریاد بر کشید وا جداه،وا علیا،وا حسناه،وا قلة ناصراه،کجا است خلاصی از دشمن ای کاش بعوض قناعت میکردند،وا گذاشتی همسایه گی جد خود را،و مدت دور ما را براه انداختی،پس آوازه گریه از ما بلند شد،پدرم این را شنید،و بسوی ما تشریف آورد و اشکش جاری بود.

و فرمود این گریه چیست؟عرض کرد ای برادر ما را بحرم جدمان بر گردان.

فرمود ای خواهر امکان ندارد.

عرض کرد پس مقام و منزلت جد و پدر و مادر،و برادر خود را گوش زد ایشان کن،فرمود:کردم نتیجۀ ای نبخشید،نصیحت و موعظه کردم،قبول نکردند،و راهی جز کشتن من ندارند،و ناچار باید کشته مرا روی خاک افتاده ببینند.

و لکن شما را وصیت میکنم بتقوای خدا که بترسید از خدائیکه همه را آفریده،و صبر بر بلا کنید،و خشم خود را بخورید،و باین کشته شدن جد شما وعده کرده و خلف وعده ندارد،و شما را بخدای یکتا و پناه دهنده بیچاره گان بمیسپارم،پس ما با هم یکساعتی گریستیم و امام علیه السلام میفرمود(و ما ظلمونا و لکن کانوا أنفسهم یظلمون)یعنی بما ستم نکردند بلکه بخودشان ستم نمودند.

********** صفحه 396 **********

(اشعار مناسب شب عاشورا از مرحوم کمپانی)

امشب شب وصالست روز فراق فردا است در پرده حجازی شور عراق فردا است

امشب قران سعد است در اختران خرگاه یا آنکه لیلة البدر روز محاق فردا است

امشب ز لاله رویان فرخنده لاله زاریست رخساره های چون خور در احتراق فردا است

امشب نوای تسبیح از شش جهت بلند است فریاد واحسینا تا نه رواق فردا است

امشب بنور توحید خرگاه شاه روشن در خیمه آتش کفر دود نفاق فردا است

امشب ز روی اکبر قرص قمر هویدا است آسیب آن شقایق تیغ شقاق فردا است

امشب شگفته اصغر چون گل بروی مادر پیکان آن گلو را بوس عناق فردا است

امشب خوش است و خرم شمشاد قد قاسم رفتن بحجلۀ گور باطمطراق فردا است

امشب نهاده بیمار سر روی بالش ناز گر دون بحلقۀ غل پا در وثاق فردا است

امشب بروی ساقی آزادگان گشاده بند گران دشمن بر دست و ساق فردا است

___________________
[1] در ناسخ ج2ص222.

[2] پیسی:مرضی است که در بدن لکهای سفید میزند.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

مقتل مفصل: رمز المصيبة- جلد: دوم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 4:59 am

********** صفحه 1 **********




(کتاب)(رمز المصیبة):(فی مقتل من قال أنا قتیل العبرة)

(تألیف)

محمود بن سید مهدی موسوی ده سرخی اصفهانی

شوال المکرم 1412هجری

(جلد دوم)

حق چاپ مخصوص مؤلف است


********** صفحه 2 **********

شناسنامه کتاب

کتاب: رمز المصیبة

مؤلف: سید محمود موسوی ده سرخی اصفهانی

ناشر: مؤلف

چاپخانه: سیدالشهداء( علیه السلام – قم

جلد: دوم

تیراژ: 1000 نسخه

نوبت چاپ: اول

تاریخ چاپ: 1412 ه .ق ـ 1371 شمسی
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل شصت و نهم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 5:18 am

********** صفحه 3 **********

(فصل شصت و نهم):(در وقایع روز عاشوراء)

در جلاء العیون مرحوم مجلسی ص554از امام صادق علیه السلام روایت کند که چون صبح آن روز میشوم طالع شد،آن امام مظلوم با اصحاب خود نماز صبح را اداء کرد،و بعد از نماز،رو بجانب اصحاب سعادت مآب خود گردانید،و فرمود:گواهی میدهم که امروز همه شما شهید خواهید شد بغیر از علی بن الحسین،پس از خدا بترسید و صبر کنید تا بسعادت فایز گردید،و از مشقت و مذلت دنیای فانی رهائی یابید.

بروایت دیگر آن امام مظلوم بعد از نماز،بتهیه صفوف قتال پرداخت.

و مجموع لشکر آن حضرت سی و دو سوار،و چهل پیاده بودند.[1]

و بروایت دیگر هشتاد و دو پیاده.

و از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که چهل و پنج سوار و صد پیاده بودند.

********** صفحه 4 **********

و لشکر مخالف بقول مشهور بیست و دو هزار نفر بودند.

و از امام صادق علیه السلام منقول است که سی هزار نفر بودند.

حضرت زهیر بن قین را در میمنه لشکر،و حبیب بن مظاهر را در میسره مقرر فرمود.

و علم هدایت را بدست عباس برادر خود داد.

و فرمود:آتش در خندق افروختند که آن کافران نزدیک خیام حرم نیایند،و جنک از یک طرف باشد1.[2]

و عمر سعد لشکر خود را نیز مرتب ساخت پس میمنه را بعمرو بن حجاج سپرد،و میسره را بشمر ذی الجوشن سپرد[3]،عروة بن قیس را بر سواران گماشت،و شبث بن ربعی را سر کردۀ پیادگان گردانید،و خودش با سائر لشگریان در قلب ایستادند[4].
(دعای حضرت)

بعد از ترتیب لشکر،عمر سعد با آن لشکر بی شرم و حیا رو بطرف لشکر امام علیه السلام آوردند،چون حضرت بی باکی و بی حیائی ایشان را مشاهده نمود دست بدعا برداشت و فرمود(اللهم أنت ثقتی فی کل کرب،و رجائی فی کل شدة،و انت لی فی کل أمر نزل بی ثقة وعدة،کم من کرب یضعف عنه الفؤاد شدة،و انت لی فی کل أمر نزل بی ثقة وعدة،کم من کرب یضعف عنه الفؤاد و تقل فیه الحیلة،و یخذل فیه الصدیق،و یشمت به العدو،و أنزلته بک و شکوته الیک،رغبة منی الیک عمن سواک،ففرجته و کشفته،فأنت ولی کل نعمة و

********** صفحه 5 **********

صاحب کل حسنة و منتهی کل رغبة)[5].

یعنی ای خدای من توئی طرف اعتماد من در هر اندوهی،و امید من در هر سخت،و توئی ملجأ و طرف اعتماد و لشکر من در هر چیزیکه بر من وارد میشود.

و چه بسیار اندوهیکه دل را ضعیف کند و راه چاره را مسدود سازد،و دوست را ذلیل کند،و دشمن را در شماتت کمک کند،و من بدرگاه تو آوردم و شکایت بتو کردم،بواسطه میلی که بتو داشتم و از غیر تو چیزی نخواستم،پس آن بلا را تو فرج بخشیدی و برطرف نمودی،پس تو ولی هر نعمتی و صاحب هر نیکی و منتهای هر آرزو هستی.
(کیفیت مسلح شدن حضرت)

در ناسخ ج2ص225و جلاء ص556فرمود:چون این مناجات را بنهایت آورد،سلاح جنک خویش را طلب فرمود،و زره رسول خدا را پوشید و عمامۀ آن حضرت که سحاب نام داشت،بر سر گذاشت،و آن(کلاه)خودی بود از آهن که اطراف آن یک وجب ریسمان داشت،و بند آن خود بر بالای ریسمان می آمد،و اطراف گردن و چهرگان را از زخم شمشیر و نیزه حفظ مینمود آن گاه شمشیر رسول خدا را بر کمر بست،و از خیمه بیرون شد.و بفرمود:تا آن هیزیمها را که در خندق ریخته بودند آتش زدند.

********** صفحه 6 **********
(یاوه سرائی ابن ابی جویریه،و تمیم بن حصین،و عبدالله ابن حصین و شمر علیهم اللعنة هنگام دیدن خندق)

در جلاء العیون ص554و ناسخ ج2ص229و امالی صدوق ص139مجلس(3)از امام زین العابدین علیه السلام روایت کرده که در این حال:

ابن ابی جویریه مزنی دست بر هم زد و ندا کرد که ای حسین و اصحاب حسین بشارت باد شما را بآتش که در دنیا برای خود برافروختید،امام فرمود کیست این مرد گفتند ابن ابی جویریه مزنی است.

حضرت نفرین کرد که خداوندا در دنیا باو عذاب آتش بچشان،ناگاه باعجاز آن حضرت اسب آن ملعون رم کرد و او را در خندق انداخت،و سوخت و از آتش دنیا بلهب عذاب جهنم واصل شد.

در ناسخ ج2ص227دارد که چون اصحاب حسین علیه السلام این بدیدند صدای تکبیر بلند کردند و از سرعت اجابت این دعا شاد و شاکر شدند و ندائی از آسمان آمد که گوارا باد ترا اجابت دعوت ای پسر رسول خدا،از لشکر ابن سعد مروان بن وائل حدیث میکند که:چون من اینصورت بدیدم،از جنک با او پا در کشیدم.

ابن سعد گفت:چه شد از جنک با حسین دست باز داشتی؟گفتم:بخدا قسم من چیزیرا از این اهل بیت دیدم که تو ندیدی،والله هرگز با حسین جنک نخواهم کرد.

پس تمیم بن حصین ندا کرد:که ای حسین و اصحاب حسین نظر کنید بسوی آب فرات که مثل شکم ماهی روشنی میدهد،و موج میزند،بخدا سوگند که یک قطره از آن نخواهید چشید تا جرعه ناگوار مرگ را بیاشامید.حضرت

********** صفحه 7 **********

فرمود:کیست این مرد،عرض کردند تمیم بن حصین است.

حضرت فرمود:که او ،و پدر او،از اهل جهنمند،خداوندا،این ملعون را امروز از تشنگی هلاک گردان،پس در همان ساعت باعجاز آن حضرت بر آن لعین تشنگی غالب شد،و از اسب افتاد و در زیر سم اسبان تشنه بجهنم واصل گردید.

و بروایت دیگر عبدالله بن حصین مثل این ندا کرد،و حضرت دعا کرد که خداوندا،او را از تشنگی هلاک کن،و هرگز او را میامرز.

راوی گفت:که بعد از واقعه کربلا بیمار شد من بعیادت او رفتم دیدم که از شدت عطش و تشنگی فریاد کرد،و چون آب بنزدیک او می بردند چندان می آشامید که نفسش تنک میشد،و قی مبکرد،و باز از عطش فریاد میکرد،و پیوسته در این حالت بود تا بجهنم واصل شد.

و بروایت دیگر[6]شمر بکنار خندق آمد و گفت:ای حسین آتش دنیا را پیش از آتش آخرت اختیار کردۀ؟حضرت فرمود:ای فرزند پسر بز چران تو سزاوار تری بآتش افروخته[7]،مسلم بن عوسجه گفت:یابن رسول الله دستوری ده که تیری بر این ملعون بزنم که این از همه شقی تر است و بر سر تیر آمده است،حضرت فرمود:من ابتداء بجنک ایشان نمی کنم.

و بروایت دیگر از امام زین العابدین علیه السلام منقول است[8]که فرمود مرد

********** صفحه 8 **********

دیگر از لشکر عمر سعد پیش آمد که او را محمد بن اشعث بن قیس کندی میگفتند:پس عرض کرد:ای حسین بن فاطمه چه حرمتی است برای تو از رسول خدا که برای دیگران نیست؟

حضرت فرمود این آیه است که خداوند میفرماید(ان الله اصطفی آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریة الایة)یعنی خدا برگزید آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر تمام عالمین(ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم)فرزندان بعضی از بعض خدا شنوا و دانا است.

پس بخدا قسم محمد از آل ابراهیم است و عترتش از آل محمدند.

کیست این مرد؟گفتند:محمد بن اشعث بن قیس کندیست.

پس حضرت سرش را بآسمان بلند کرد و عرض کرد خدایا امروز ذلتی بمحمد بن اشعث بده که هرگز بعد از امروز عزتش ندهی و عزیزش نگردانی،در همان ساعت از لشکر گاهش بیرون رفت و برای قضاء حاجت نشست،ناگاه عقربی را خدا بر او مسلط گردانید که او را گزید و او با عورت گشوده در عذره خود غلطید تا روح پلیدش به عذاب شدید رسید.
(موعظه کردن بریر بن خضیر کوفیان را)

در ناسخ ج2ص230و مقتل خوارزمی ص353نقل کند چیزیرا که خلاصه اش این است که بریر بن خضیر.

و بروایت امالی صدوق ص139سطر آخر یزید بن حصین عرض کرد:یابن رسول الله اجازه میفرمائید بروم و ایشان را موعظه کنم؟حضرت فرمود مانعی نیست.

در مقتل خوارزمی دارد که امام حسین فرمود یا بریر پیش برو و موعظه و

********** صفحه 9 **********

نصیحت کن ابشان را.

پس بریر پیش رفته فرمود:ای مردم خداوند عز و جل محمد ص را بسوی شما فرستاد بحق در حالیکه بشارت دهنده و بیم دهنده بود و مردم را باذن خدا بسوی خدا دعوت میکرد،و چراغی بود روشنی دهنده،و این آب فرات است که سگها و خوکهای صحرا در آن فرو میروند و شما بین آن و فرزندش حائل و مانع شده اید؟

لشکر کوفه او را بانک زدند که ای بریر(ای یزید)زیاد حرف نزن.بخدا قسم حسین باید تشنه بماند چنانچه عثمان بن عفان تشنه ماند پیش از او.

و در جلاء العیون مجلسی ص555سطر آخر و مقتل خوارزمی ص252نقل کند که بریر گفت:ای گروه بیحیاء از خدا بترسید که حرمت و ذریت و اهل بیت حضرت رسالت ص بزمین شما در آمده اند و میهمان شما گردیده اند،نسبت بایشان چه اراده دارید؟

گفتند میخواهیم ایشان را بدست پسر زیاد بدهیم که آنچه خواهد نسبت بایشان بعمل آورد.

بریر گفت:آیا راضی نمی شوید که برگردند بوطن خود؟وای بر شما ای اهل کوفه،آیا پیمانها و نامه های خود را که مؤکد به قسم بود نوشته بودید فراموش کردید؟بی شرمان شما بپسر پیغمبر خود نوشتید که بدیار ما بیائید جان خود را فدای شما میکنیم،اکنون که تشریف آورده اند از آب هم مضایقه میکنید،و میخواهید ابن زیاد بی اصل و نسب را بر ایشان مسلط گردانید؟رعایت پیغمبر خود را در حق فرزندانش چنین میکنید؟بد گروهی بوده اید شما خداوند شما را در قیامت بسیر آب نگرداند.[9]

********** صفحه 10 **********

چون جواب شافی از ایشان نشنید برگشت و گفت:الحمدلله که بینائی من در گمراهی و کفر شما زیادتر شد،خداوندا بیزاری میجویم بسوی تو از کردار ایشان،خداوندا شمشیرهای ایشان را بروی یک دیگر برهنه گردان،که بزودی هلاک شوند،و در حالیکه تو از ایشان خشمناک باشی،پس لشکر کوفیان بریر را تیر باران کردند پس بریر بر عقب برگشت.
(خطبه امام حسین علیه السلام و استشهاد او از بزرگان کوفه)

در ناسخ ج2ص230و جلاء العیون ص556و امالی صدوق ص140و ارشاد مفید ص234و قمقام ج1ص390:

پس امام حسین علیه السلام راحله(شتر)خود را طلبید و سوار شد.

و بروایت امالی بر شمشیرش تکیه کرد،[10] و با صدای بلند فریاد نمود ای اهل عراق-و اکثرشان می شنیدند-ای مردم سخن مرا گوش دهید و عجله مکنید تا شما را بآنچه سزاوار است موعظه کنم،و عذر خویش را مکشوف سازم،که از در انصاف بیرون نشوید،پس اگر انصاف دادید مرا سعادتمند گردید،و اگر بی انصافی کردید با من،پس آرای خود را جمع کنید،پس نباید کار شما بر شما پوشیده(و یا با اندوه)باشد،پس گزارش دهید بمن مهلت ندهید مرا.

همانا ولی من خداوندیست که قرآن را فرو فرستاده و او ست ولی شایسته گان.


______________________
[1]. در ناسخ ج2ص229.

[2]. در ناسخ ج2ص225.

[3]. (و پرچم خود را به درید مولای خود داد)کما فی جلاء العیون ص554.

[4]. ناسخ ج2ص229و جلاء العیون ص554.

.[5] . ناسخ ج2ص224و جلاء ص554.

[6]. در جلاء ص555و ناسخ ج2ص226و ارشاد مفید ص233.

[7]. پس سه نفر از لشگر ابن سعد در دنیا بنفرین حضرت هلاک شد.

ابن ابی جویریه.

و تمیم بن حصین.

و عبدالله بن حصین.

[8]. امالی صدوق ص139و جلاء ص555.

[9]. در مقتل خوارزمی دارد که یک نفر از لشگر کوفه گفت ای بریر نمیدانم چه می گوئی،بریر گفت الحمد لله الخ.

[10]. و در تذکرة الخواص ابن جوزی ص262چاپ نجف از هشام بن محمد روایت کند که چون حضرت دید مصر بر قتل او هستند قرآن را گرفت و باز کرد و بر روی سر مبارک گذاشت و صدا زد بین من و شما کتاب خدا و جدم محمد رسول الله ص(حاکم باشد)ای مردم چرا خون مرا حلال دانسته اید الخ.



********** صفحه 11 **********

سپس خدا را ثنا گفت بآنچه سزاوار او بود و درود فرستاد بر پیغمبر ص و بر ملائکه و انبیاءاش.

و نشنیده بود متکلمی هرگز قبل از او و نه بعد از او که بلیغ تر باشد در نطقش از آن حضرت.

پس فرمود:هان ای مردم نیک نظر کنید و بدانید من کیستم و نسبت من با کیست،آنگاه با خویش آئید و خویشتن را ملامت کنید،و ببینید آیا صلاح هست برای شما کشتن من؟و هتک حرمت من؟

آیا من پسر دختر پیغمبر شما نیستم،و پسر وصی پیغمبر شما نیستم؟که او پسر عم رسول خدا بود،و برسول خدا ایمان آورد و اول کسی بود که تصدیق رسول خدا نمود.

آیا حمزه سیدالشهداء عم من نیست؟

آیا جعفر طیار که با دو بال خود در بهشت پرواز میکند عم من نیست؟

آیا شما نشنیدید که رسول خدا در حق من و برادرم حسن فرمود:ایشان دو سید جوانان اهل بهشتند؟اگر سخن مرا تصدیق میکنید و اوست حق،بخدا قسم هیچ وقت قصد دروغ نداشته ام از وقتی که دانستم خداوند دروغگو را دشمن میدارد،با این همه اگر مرا تکذیب میکنید در میان شما اشخاصی هستند که گواهی دهند.سؤال کنید از جابر بن عبدالله انصاری،و ابا سعید خدری،و سهل بن سعد ساعدی،و زید بن ارقم،و انس بن مالک،همه شما را خبر دهند که این گفتار راجع بمن و برادرم حسن شنیده اند،آیا کافی نیست شما را که خون من نریزید؟

********** صفحه 12 **********
(یاوه سرائی شمر و جواب حبیب بن مظاهر بوی)

در ناسخ ج2ص232چون سخن حضرت بدینجا رسید شمر بن ذی الجوشن گفت:خدا را از در شک و ریب عبادت کرده باشم اگر بدانم تو چه میگوئی.

و در مقتل خوارزمی دارد که شمر گفت یا حسین بن علی(انا أعبد الله علی حرف ان کنت أدری ما تقول،فسکت الحسین علیه السلام یعنی من خدا را بشک و ریب عبادت کرده باشم اگر بدانم تو چه می گوئی.

پس امام حسین علیه السلام ساکت شد.

حبیب بن مظاهر بشمر گفت:ای دشمن خدا و رسول،من گمان میکنم تو خدا را بر هفتاد شک و ریب عبادت میکنی،و من شهادت میدهم که تو راست گفتی نمیدانی حسین چه میگوئید،البته نمیدانی،خدا قلب ترا مهر زده.

حضرت فرمود ای برادر اسدی کافی است ترا،[1] بدرستیکه امضاء شد آنچه مقدر بود و قلم خشک شد و خدا آنچه را میخواست بانتهاء رسانید،و بخدا قسم من اشتیاقم بجد و پدر و مادر و برادر و گذشتگانم بیشتر است از اشتیاق یعقوب بیوسف و برادرش،و من محل افتادنی دارم باید بآن برسم.

و بروایت ارشاد،امام حسین علیه السلام فرمود:اگر بدانچه گفتم شک دارید،در این هم شک دارید که من پسر دختر پیغمبر شما میباشم؟قسم بخدا در بین مشرق و مغرب پسر دختر پیغمبری جز من نیست،خواه در میان شما و خواه در میان غیر شما.

********** صفحه 13 **********

وای بر شما از شما کسی را کشته ام و شما خون او را از من طلب میکنید؟یا مالی را از شما تباه کردم:یا کسی را بجراحتی آسیب زده ام؟قصاص میطلبید؟هیچ کس آن حضرت را جواب نگفت.[2]
(خطبۀ امام حسین علیه السلام بروایت صدوق)

و بروایت امالی صدوق ص140امام حسین علیه السلام بلند شد و بصدای بلند فریاد زد،شما را بخدا سوگند میدهم که آیا مرا می شناسید؟گفتند بلی،تو فرزند زادۀ حضرت رسولی.

فرمود:که شما را بخدا قسم میدهم میدانید که جدم حضرت رسالت پناه است؟گفتند بلی.

فرمود:آیا میدانید که مادر من فاطمه دختر محمد است؟گفتند بلی.

فرمود:آیا میدانید که پدرم علی بن ابیطالب است؟گفتند بلی.

فرمود:آیا میدانید که جده ام خدیجه دختر خویلد است که پیش از جمیع زنان این امت مسلمان شد؟گفتند بلی.

فرمود:آیا میدانید که حمزه سیدالشهداء عم پدر منست؟گفتند بلی.

فرمود:آیا میدانید که جعفر طیار پرواز کنندۀ در بهشت عم منست؟گفتند بلی.

فرمود:آیا میدانید که این شمشیر پیغمبر است حمایل کرده ام؟گفتند بلی.

فرمود:آیا میدانید که این عمامه رسول خدا است من پوشیده ام؟گفتند بلی.

فرمود:آیا میدانید که علی پیش از جمیع این امت اسلام آورد و از همه.

********** صفحه 14 **********

کس داناتر و برد بار تر بود،و ولی و مولای هر مؤمن و مؤمنه بود؟گفتند بلی.

فرمود:پس بچه جهت خون مرا بر خود حلال کرده اید،و حال آنکه پدرم در قیامت گروهی را از حوض کوثر دور خواهد کرد،چنانچه شتر بیگانه را از سر آب برانند،و لوای و پرچم حمد در روز قیامت در دست جد من خواهد بود؟گفتند همه اینها را میدانیم و دست از تو بر نمیداریم تا با لب تشنه شربت مرگ را بچشی.[3]

پس حضرت دست بر ریش مبارک خود گرفت و در آن وقت عمر شریفش به پنجاه و هفت سال رسیده بود.

پس فرمود شدید شد غضب خدا بر یهود در هنگامی که گفتند:عزیز پسر خدا است.

و شدید شد غضب خدا بر نصاری در وقتی که گفتند:مسیح پسر خدا است.

و شدید شد غضب خدا بر مجوس در وقتی که آتش پرستیدند،بغیر از خدا.

و سخت شد غضب خدای تعالی بر هر گروهیکه پیغمبر خود را شهید کردند.

و شدید خواهد شد غضب خداوند جبار بر این گروه اشرار که میخواهند پسر پیغمبرشان را بقتل رسانند.[4]
(خطاب حضرت بیک یک از بزرگان کوفه)

و بروایت دیگر[5]حضرت ندا کرد در میان لشکر مخالفان که ای شبث

********** صفحه 15 **********

ابن ربعی،وای حجار بن ابجر،وای قیس بن اشعث،وای یزید بن حارث،آیا شما ننوشتید بسوی من که میوه ها رسیده،و صحراها سبز شده،و لشکرها برای تو مهیا گردیده،بزودی بیا که همه ترا یاری میکنیم؟

قیس بن اشعث جواب داد و گفت:که اکنون این سخنان فائه نمیکند.

دست از جنک بدار و بحکم پسران عم خود راضی شو،که ایشان نسبت بتو بدی اراده نخواهند کرد.

حضرت فرمود:نه بخدا قسم خود را بدست شما نمیدهم و ذلیل پستان نمیگردانم،و برسم بندگان طوق اطاعت در گردن نمی گذارم[6] پس بآواز بلند ندا کرد که(یا عبادالله انی عذت بربی و ربکم ان ترجمون[7]،أعوذ بربی و ربکم من کل متکبر لایؤمن بیوم الحساب[8]ای بندگان خدا من بپروردگار خود و پروردگار شما پناهنده ام،که سنگسار کنید مرا،و پناه میبرم بپروردگارم و پروردگار شما از هر تکبر کننده که بروز حساب ایمان نمیاورد.

(خطبه دیگر)

در بحار ج45ص7و قمقام ج1ص392و ناسخ ج2ص246و مقتل خوارزمی ج2ص6و ارشاد مفید ص235همه روایت کرده اند که حضرت شتر خویش را خوابانید،و عقبة بن سمعان را گفت تا دو زانوی آن ببست،و بر اسب سوار شد،و همه لشکر رو بحضرت آوردند.و از هر طرف دور او را

********** صفحه 16 **********

گرفتند و مثل حلقه بر او احاطه کردند.

پس حضرت بیرون آمد تا بنزد مردم رسید.

و فرمود خاموش باشید،قبول نکردند.

فرمود:وای بر شما چرا خاموش نمیشوید و سخن مرا گوش نمیدهید،آن کس که اطاعت من کند هدایت یابد.و هر که مخالفت کند هلاک شود.

همه شما امر مرا مخالفت کنید و سخن مرا گوش ندهید؟بدرستیکه شکم شما از حرام پر شده،و بر قلبهای شما مهر زده شده،وای بر شما چرا گوش نمیدهید؟چرا ساکت نمیشوید؟

پس بین اصحاب عمر سعد اختلاف شد و همدیگر را ملامت کردند،و گفتند گوش دهید سخن او را.

پس حضرت بلند شد و فرمود(تبأ لکم ایتها الجماعة و ترحاً[9]،(و تسعاً خ)حین(أفحین)استصرختمونا و لهین(والهین)متحیرین فاصرختکم(فاصرخناکم)مؤدین مستعدین،(موجفین)سللتم علینا سیفاً فی رقابنا(سیقا لنا فی ایمانکم –فی ایدینا).و حششتم علینا نار الفتن خباها(جناها)عدوکم و عدونا(ناراً اقتدحناها علی عدونا و عدوکم)فاصبحتهم الباً علی اولیائکم و بداً علیهم لاعدائکم(الباًاعدائکم علی اولیائکم)بغیر عدل افشوه فیکم،و لا امل أصبح لکم فیهم،الا الحرام من الدنیا أنالوکم؟و خسیس عیش طمعتم فیه،ومن غیر حدث کان منا،و لا رأی تفیل لنا فهلا(مهلا)لکم الویلات،اذ کرهتمونا و ترکتمونا تجهزتموها.والسیف لم یشهر(و السیف مشیم)و الجاش طامن،

********** صفحه 17 **********

و الرأی لم(لما)یستحصف،و لکن اسرعتم علینا(الیها)،کطیرة الذباب(الدباء)و تداعیتم،(الیها)(و تهافتم الیها)کتداعی الفراش(کتهافت الفراش فقیحاً(فسحقاً)لکم،(یا عبیدالامة)فانما أنتم من طواغیت الامقو شذاذ الاحزاب.(و بقیةالاحزاب)و نبذةالکتاب،و نفثةالشیطان(و محرفی الکلم)،و عصبة الاثام،و محرفی الکتاب و مطفیء السنن،(أهولاء تعضدون و عنا تخاذلون)و قتلة اولاد الانبیاء،و مبیری عترة الاوصیاء،و ملقی العهار بالنسب،و مؤذی المؤمنین،و صراخ ائمة المستهزئین،الذین جعلوا القرآن عضین،و انتم ابن حرب و اشیاعه تعتمدوی.و ایانا تخاذلون،أجل والله الخذل فیکم معروف،و شجت علیه(الیه)اصولکم و فروعکم،(و شجت علیه عروقکم،و توارثته اصولکم و فروعکم،)و ثبتت علیه قلوبکم،و غشیت صدورکم،فکنتم أخبث شیء سنخاً(سخنا)للناصب(اخبث شجر شجی للناظر)واکلة للغاصب،ألا لعنة الله علی الناکثین،الذین ینقضون الایمان بعد توکیدها،و قد جعلتم الله علیکم کفیلا فأنتم والله هم.

ألا ان الداعی ابن الدعی قد رکز ببن اثنتین:بین القلة(السلة)و الذلة،و هیهات(منا الذلة)ماآخذ الدنیة،ابی الله(یأبی الله)ذلک و رسوله،(والمؤمنون)و جدود طابت(و حجور طابت)و حجور طهرت،و انوف حمیة و نفوس أبیة،(من أن تؤثر طاعة اللثام علی مصارع الکرام)لا تؤثر مصارع اللئام علی مصارع الکرام ألا قد أعذرت،ألا انی زاحف بهذه الاسرة،علی قلة العتاد(الاعوان)،(مع قلة العدد و خذلة الناصر)و خذلة الاصحاب،ثم انشأ یقول:

(ثم اوصل کلامه بابیات فروة بن مسیک(سبیک)المرادی.

فان نغلب فغلابون قدماً و ان نهزم فغیر مهزمیناً

و ما ان طبنا جبن و لکن منایا و دولة آخرینا

اذا ماالموت رفع عن أناس کلا کله اناخ بآخرینا

********** صفحه 18 **********

فأفنی ذلکم سروات قومی کما أفنی القرون الاولینا

فلو خلد الملوک اذن خلدنا و لو بقی الکرام اذن بقینا

فقل للشامتین بنا أفیقوا سیلقی الشامتون کما لقینا[10]

هم ایم الله،لاتلبثون بعدها الا کریث ما یرکب الفرس حتی تدور بکم دور الرحی و تقلق بکم قلق المحور،عهد عهده الی أبی عو جدی،فاجمعوا أمرکم و شرکائهم ثم لا یکن امرکم علیکم غمة ثم اقضوا الی و لا تزظرون،انی توکلت علی الله ربی و ربکم ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم اللهم أحبس عنهم قطر السماء و ابعث علیهم سنین کسنی یوسف،و سلط علیهم غلام ثقیف یسقیهم کأساً مصبرة و لایدع فیهم أحداً الا قتلة بقتلة،و ضربة بضربة ینتقم لی و لاولیائی و اهل بیتی و اشیاعی منهم،فانهم غرونا و کذبونا و خذلونا و أنت ربنا،علیک توکلنا و الیک انبنا و الیک المصیر.

در قمقام ج1ص395این طور معنا کرده:

ای ناکس مردمان هلاکت و مرگتان باد،که چون متحیر فرو ماندید،آرزومندی خود باز نمودید،و استغاثه آوردید،چون دعوت شما را اجابت و اغاثت را عجله کردیم،بنا گاه آن شمشیر که از ما بدست اندر داشتید،بر ما کشیدید،و آن آتش که بر دشمنان خویش و شما افروختیم،هم بر ما شعله ور ساختید،از آنها عدالتی ندیده،و امیدی برنیامده،و از ما جرمی سر نزده،بطمع جیفه دنیوی بیاری دشمنان بخون دوستان کمر بستید،وای بر شما اندکی آهسته تر،چه باشد که چون ما را نخواهید دست بدارید،و کنون که یاری ندهید دشمنی مکنید،هنوز که تیغها در غلاف و دلها بجای،و رأی ها نااستوار

********** صفحه 19 **********

است،مانند ملخ و مگس از هر طرف بر ما گرد آمدید،و چون پروانه از هر کناری فرو ریختید،خداوند دورتان کند که بقیه احزاب هستید،کتاب خدا پشت پا انداختید،نور هدایت و سیرت رسول را خاموش ساخته اید،از کلام ابلیس فرو افتاده اید،که اولاد انبیاء را کشتید،و زنا زادگان را که ملحق بخود ساختند پسندیده اید و زشتی را برای خویش تهیه کرده اید،و عذاب جاودان بر خود پسندیده اید،اینان را کمک میکنید،و ما را میگذارید؟بلی والله،بدین غدر و مکر بر رسته و بیخ فرو برده شاخه بر آورده اید،مثل ثمر آن درخت پلید باشید که چون باغبانش که پرورده بدهان گذارد،در گلو بماند،و آنان را که بظلم خورند،گوارا باشد.

لعنت بر آن گروه که عهد بستند و تشکستند.

همانا زنا زادۀ زیاد بن ابیه میخواهد که مرا مجبور کند که یا کشته شوم یا تن بمذلت دهم،هیهات خدا این را نپسندد،و رسول خدا باین خشنود نباشد.

و مادران پاکیزه سرشت،و پدران پاک نهاد من این را روا ندارند.

و نیز نفس شریف و ذات عزیز من،کشته شدن را بر خاری ترجیح دهد.

و با قلت یاران،و کثرت دشمنان،و خار کردن یاوران،جنک را آماده ام.پس باین اشعار تمثل جست.(فان نغلب فغلابون قدماً)تا آخر اشعار که گذشت.

در پاورقی ناسخ اینطور معنا کرده:اگر ما پیروز شدیم،همیشه پیروز بوده ایم،و اگر شکست خوردیم،در حقیقت شکست نخورده ایم،و ترس بیم عادت ما نیست،و لی مرگ برای ما و دولت بهرۀ دیگرانست.

هر گاه شتر مرگ از مردی سینه بردارد،نزد دیگران سینه میاندازد.

پس مرگ بزرگواران ما را نابود کرد،چنانکه پیشینیان را نایود کرد.

********** صفحه 20 **********

اگر سلاطین و اشراف نمیمردند،ما هم باقی بودیم،و بسرزنش کنندگان ما بگو،بهوش آئید،بزودی آنها هم میرسند بآنچه ما رسیدیم.

پس از این اشعار حضرت فرمود:بخدا سوگند شما را چندان مهلت باشد که کسی بر اسب سوار شود،ناگهان روزگار بر شما چون آسیاب گردد،و مانند محور[11] مضطرب شوید.

عهدی است که پدرم از جدم چنین شنیده و مرا خبر داده،ای خدا باران رحمتت را بر ایشان مبار،و قحطی و تنگ دستی برای ایشان بفرست،و سالهایشان را مثل سالهای حضرت یوسف بگردان،[12]و آن جوان ثقفی(مختار)را[13]مسلط کن که کاسه زهر بر ایشان بچشاند،و احدیرا از ایشان باقی نگذارد مگر اینکه در مقابل هر کشتنی بکشتنی کیفر شود،و برابر هر ضربتی بضربتی انتقام کشد،این انتقام رحمتی است،برای من و از برای دوستان من و اهل بیت من و شیعیان من.

چون که این جماعت ما را فریب دادند و دست بیعت دادند،آنگاه تکذیب کردند وخار نمودند ما را،و تو پروردگار مائی بر تو توکل میکنم و بسوی تو زاری میکنم و بسوی تو باز میگردم.
(موعظۀ زهیر بن قین کوفیان را)

در ناسخ ج2ص241وقمقام ج1ص396:


_______________________________
[1]. چون حبیب بن مظاهر از طایفه بنی اسد است لذا حضرت می فرماید ای برادر اسدی.

[2]. ناسخ ج2ص234و ارشاد مفید ص234و قمقام ج1ص390.

[3]. در قمقام ج1ص397و ناسخ ج2ص237.

[4]. مقتل خوارزمی ج2ص9و ناسخ ج2ص238.

[5]. ارشاد مفید ص234و ناسخ ج2ص234و قمقام ج1ص391و جلاء العیون ص559.

[6]. عبارت عربی دو رقم نقل شدۀ اول(لاأفر فرار العبید)کما فی الارشاد و الناسخ دوم(و لاأقر اقرار العبید)کما فی البحار ج45ص7.

[7]. سورۀ دخان(44)آیۀ19.

[8]. سورۀ غافر(مؤمن40)آیۀ28.

[9]. بحار ج45ص8و در ناسخ ج2ص247و قمقام ج1ص393و لهوف مترجم ص96و مقتل خوارزمی ج2ص6.

[10]. این اشعار در ناسخ ج2ص250و قمقام ج1ص394و لهوف مترجم ص98ذکر شده.

[11]. محور:تیر چرخ که چرخ روی آن می گردد(عمید).

[12]. چون در زمان حضرت یوسف علیه السلام هفت سال قحطی شد

[13]. در قمقام و ناسخ(حجاج بن یوسف)ذکر یافته ولی ظاهراً مراد همان مختار باشد.




********** صفحه 21 **********

روایت کنند که زهیر بن قین سپاه کوفه را با صدای بلند مخاطب ساخت.و فرمود ای مردم مسلم را بر مسلم حق نصیحت است،و ما و شما بیک آئین و شریعتیم،اینک خدا ما را امتحان میکند بفرزند پیغمبر خود،تا نگاه کند ما و شما چه میکنیم در حق ایشان،و من شما را دعوت میکنم بیاری کردن حسین،و خار کردن گمراهان.

چون کوفیان این کلمات بشنیدند،گفتند:ما صاحب شما و متابعان او را عرضۀ شمشیر خواهیم داشت،مگر آنکه با یزید بیعت کنند.

زهیر گفت:ای بندگان خدا!حسین بنصرت و مودت سزاوارتر است از پسر سمیه،اگر او را یاری نمیکنید از کشتن او دست بردارید،شاید یزید از وی خشنود شود،بی آنکه کشته گردد،و از شما راضی گردد بی آنکه قاتل حسین باشید.

این هنگام شمر بن ذی الجوشن تیری بزهیر انداخته گفت:خاموش باش از کثرت کلامت ما را بزحمت انداختی.

زهیر گفت:ای پسر بول کننده بعقب با تو چهارپا سخن نمیگویم،اکنون تو عذاب آخرت را آماده باش،شمر گفت:ساعت دیگر تو و صاحبت را خواهیم کشت.

زهیر گفت:مرا از مرگ میترسانی بخدا کشته شدن با حسین را دوست تر دارم تا زندگی کردن با شما.

پس روی باصحاب کرد و گفت:ای مهاجرین و انصار،گول نزد سخن ابن سک ملعون و امثال او شماها را،بجهت آنکه او از شفاعت محمد بهرۀ نخواهد داشت در اینوقت مردی بنزدیک زهیر آمد و گفت:ای زهیر،حسین علیه السلام میفرماید:قسم بجان من که شرط نصیحت و موعظت بپای آوردی و نیکو سخن

********** صفحه 22 **********

کردی،(پس زهیر برگشت و در صف خود بایستاد).
(خطبۀ دیگر امام حسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص244و قمقام ج1ص399و جلاء العیون مرحوم مجلسی ص557روایت کرده اند که:

در این خطبه حضرت فرمود حمد می کنم خداوندی را که دنیا را آفرید،و خانۀ فنا و نیستی گردانید،و اهلش را بواسطه تغیر احوال امتحان نمود،پس فریب خورده کسی است که از آن بازی خورد،و بدبخت کسی است که مفتون آن گردد،پس فریب ندهد شما را این دنیا بدرستیکه قطع میکند امید امیدواران خود را،و نا امید میگرداند طمع کنندگان خود را،و می بینم شما را که متوجه خود گردانیده اید،و از رحمت او خود را محروم ساخته اید،پس نیکو پروردگاریست خدای ما،و بد بندگانید شما برای او،اول اقرار کردید بفرمان برداری او،و ایمان آوردید در ظاهر به پیغمبر او،و اکنون جمعیت کرده اید،برای کشتن ذریه و عترت او،شیطان بر شما غالب گردیده است،ویاد خدا را از خاطر شما محو کرده است،پس لعنت بر شما باد،و بر اراده شما،ای بی وفایان جفا کار غدار.

در هنگام اضطرار بمدد و یاری خود طلبیدید،چون اجابت شما کردیم و بهدایت و یاری شما آمدیم،شمشیر کینه بر روی ما کشیدید؟و دشمنان خود را بر علیه ما یاری کردید،و از دوستان خدا دست برداشتید،و بدشمنان خود پرداختید،بی آنکه ایشان عدالتی در میان شما ظاهر کرده باشند،بی آنکه امید رحمتی از ایشان داشته باشید،مگر مال حرامی چند که در این وقت برای

********** صفحه 23 **********

مصلحت،بشما دادند،و ایالت و استان داری باطلی چند که شما را بوعدهای دروغی امیدوار ساختند[1] و از ما صادر نشده نسبت بشما،و بدی از ما نرسیده بشما،وای بر شما چگونه توانستید بدون دشمنی و کینه و نزاع،شمشیر کین از نیام برکشیدید و بدون سبب بکشتن اهل بیت رسالت کمر بستید،از پستی و لئامت چون فوج مگس بر سر سفره لئیمان جمع شدید،و مانند پروانه گان خود را بر آتش زدید،قبیح و زشت باد رویهای شما ای گمراهان امت،و ترک کنندگان کتاب،و متفرقان حزبها،و پیروان شیطان،و ترک کنندگان سنتهای خیر الانام(بهترین مردمان)و کشندگان اولاد پیغمبران،و هلاک کنند ه گان عترت و اوصیای ایشان،و ملحق کنند ه گان اولاد زنا بغیر پدران،و اذیت کنند ه گان مؤمنان،و یاری کننده گان ظالمان،وای بر شما فرزند حرب را یاری میکنید،و فرزندان سید پیغمبران را برای ایشان بقتل می آورید،و بی وفائی و ترک یاری ائمه و پیشوایان دین در میان شما شایع گردیده است.

و در طبع کوچکان و بزرگان شما راسخ و ثابت شده است.

و در دلهای شما ریشه دوانیده است.

لعنت خدا بر آنها که می شکنند عهدها و بیعتها و پیمانها را بعد از آنکه مؤکد بایمان(قسمها)گردانیده اند،و خدا را بر خود گواه گرفته اید.

بدرستیکه ولد زنا فرزند ولد زنا یعنی پسر زیاد مرا مردد گردانیده است میان کشته شدن و اختیار مذلت نمودن،و هرگز نخواهد شد که من خود را ذلیل و اسیر چنان کافری گردانم،و صاحبان همتهای بلند و خصلتهای ارجمند،و ارباب نسبهای فاخر،و بروردگان دامانهای طاهر هرگز مذلت لئیمانه را بر

********** صفحه 24 **********

شهادت کریمانه اختیار نمیکنند،بدرستیکه من عذر خود را ظاهر گردانیدم و حجت خدا را بر شما تمام کردم،و اینک با عدم سامان و قلت اعوان با این گروه قلیل از بزرگواران رو بشما می آیم و پشت از جهاد نمی گردانم،و میدانم که همه شهید خواهیم شد.

و لیکن جدم مرا خبر داده است که بعد از شهادت من،باندک زمانی بتیغ انتقام کشته خواهید شد،و بآرزوهای خود نخواهید رسید،اکنون هر چه خواهید بکنید.

و من توکل بر خدا کرده ام،و آنچه برای من مقدر گردانیده بآن راضیم.پس رو بآسمان گردانید و فرمود:که خداوندا حبس کن از ایشان باران رحمت را و ایشان را بقحط مبتلا کن،و فرزند ثقیف یعنی مختار را بر ایشان مسلط گردان،که کاسهای زهر آلود مرگ را بکام جان ایشان برساند،واحدی از ایشان را نگذارد مگر آنکه انتقام من و خویشان و دوستان مرا از ایشان بخواهد،زیرا که ایشان ما را فریب دادند،و دروغ گفتند،و یاری دشمنان ما کردند،و خداوندا توئی پروردگار ما،بر تو توکل کردیم،و بازگشت همه بسوی تست.
(ملاقات حسین علیه السلام با ابن سعد لعنه الله)

بعد از این سخنان فرمود:که عمر بن سعد را برای من بطلبید و آن ملعون نمیخواست که در برابر آن حضرت بیاید،چون نزدیک آن حضرت آمد،فرمود که ای عمر تو مرا میکشی بامید حکومت ری و جرجان که پسر زیاد حرام زاده بتو خواهد داد،بخدا سوگند که هرگز آنها برای تو میسر نخواهد شد،و بعد از من زندگانی برای تو گوارا نخواهد بود،و پدران من مرا چنین خبر داده اند

********** صفحه 25 **********

هر چه خواهی بکن که بعد از من در دنیا و عقبی شادی نخواهی یافت،گویا می بینم که در این زودی سر نحس ترا بر سر نیزه کرده باشند و در کوفه نصب کرده باشند،و کودکان بر آن سنک زنند،و نشانه خود گردانند.

پس عمر سعد در خشم شد و رو باصحاب خود گردانید،و گفت:چه انتظار میکشید و چرا او را مهلت داده اید،او و اصحابش بقدر یک لقمه بیش نیستند.[2]

اینوقت،حسین علیه السلام بر اسب رسول خدای که(مرتجز)نام داشت سوار شد،و از پیش روی صف در ایستاد،و دل بر جنک نهاد،و فریاد بر داشت:

(أما من مغیث یغیثنا لوجه الله؟أما من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟)

آیا فریاد رسی هست که بفریاد ما برسد برای خاطر خدا؟آیا کسی بود که دفع کند دشمن را از حریم رسول خدا؟.
(توبه کردن حر بن یزید ریاحی)[3]

پاره ای از اشعار مناسب این مقام نقل از فرسان الهیجاء ص119:

ایدر تو مقصد و مقصود ما وی رخ تو شاهد و مشهود ما

نقد غمت مایه هر شادی است بندگیت به زهر آزادی است

یار شو ایمونس غمخوارگان چاره کن ای چاره بیچارگان

********** صفحه 26 **********

در گذر از جرم که خواهنده ایم چاره ما کن که پناهنده ایم

چاره ما ساز که بی یاوریم گر تو برانی بکه رو آوریم

دارم از لطف ازل منظر فردوس طمع گر چه دربانی میخانه دونان کردم

سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج مراد که من اینخانه بسودای تو ویران کردم

شاها اگر بعرش رسانم سریر فضل مملوک اینجنابم و مشتاق ایندرم

گربر کنم دل از تو بردارم از تو مهر این مهر بر که افکنم ایندل کجا برم

گشت از لشکر چه قدری راه دور شد چه موسی جانب خرکاه طور

لیک بودش پای در رفتن بکل سخت بود از روی شاه دین خجل

در تفکر آنکه چون عذر آورد با کدامین دیده شه را بنگرد

باز کرد از شرم دستار سرش هم بدان پوشید چهر انورش

با چنین هیئت سر آزادگان بوسه زد بر پای شاه انس و جان

گوهر از مژگان به خاک پای شاه ریخت واینسان گشدازوی عذر خواه

گفت من جرم که ره بر بسته ام بر تو قلب نازکت بشکسته ام

رنجه کردم حال اطفال تو را اول آشفتم ز کین قلب تو را

زینب زار تو را ترسانده ام کودکانت را بدن لرزانده ام

حال از کرده پشیمان گشته ام تخم أمیدی بخاطر کشته ام

کن شفاعت از من ای سبط رسول توبه ام را تا که حق سازد قبول

گواه عشق تو این اشک سرخ چهره زردم درون پرشرر و قلبزار و پر غم و دردم

********** صفحه 27 **********

قسم بجان تو کز درگه تو باز نگردم امید خواجگیم بود بندگی تو کردم

هوای سلطنتم بود خدمت تو گزیدم

نبود باور و هرگز نیامدی بخیالم که بینمت بچنین روز اینخیال محالم

کنون ز شرم توأیم بکن ز لطف حلالم اگر چه در طلبت هم عنان باد شمالم

بکرد سرو خرامان قامتت نرسیدم

دل عیال تو را از نخست چونکه بخستم بسنک جور جفا شیشه وفا بشکستم

ز پا فتاده ام اکنون ز مهر گیر تو دستم که حبل خویش بحبل محبت تو بستم

حر بگفتا که شها با غم و آه آمده ایم سویت ای خسرو و بیخیل و سپاه آمده ایم

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

من و فرزند ایاسبط نبی فخر امم بطفیل تو نهادیم در ایجاد قدم

گر بغلطم بخون در ره عشق تو چه غم ره رو منزل عشقیم ز سر حد عدم

تا باقلیم وجود اینهمه راه آمده ایم

بخداوند که بیزارم ازین فرقه زشت زانکه از حب ولای تو مرا بود سرشت

تخم مهرت ز ازل بر دل من خالق گشت سبزه خط تو دیدم ز بستان بهشت

بطلب کاری آن مهر گیاه آمده ایم

منم آنکسکه نمودم بتو ظلم اول بار ره گرفتم بتو ای پادشه بیکس و یار

شرمسارم من از آن کره خود با دل زار آبرو میرود ای ابر خطا پوش به بار

که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم

کر چه سر با قدمم بتقصیر خطاست لیک چشمم سویت ای خسرو و اقلیم صفاست

کر به بخشی تو گناه من دلخسته رواست لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست

********** صفحه 28 **********

که در این بحر کرم غرق گناه آمده ایم

بنده ام بنده ولی بی خردم خواجه با بی خردی میخردم

خواجه ام دید و پسندید خرید با همه آگهی از نیک و بدم
(جواب حضرت)

گر دو صد جرم عظیم آورده ای غم مخور رو بر کریم آورده ای

هیچ فردی نه از احرار عبید روی نومیدی در ایندر گه ندید

باش خوش دل هان در توبه است باز هان بگیر از عفو ما خط جواز

سبط احمد عقده قلبش گسست بر سرش از لطف شفقت سود دست

گفت زاندم که ترا مادر بزاد حر آزادی که حر نامت نهاد

هان میار از دیدکان اشک چه در باش خوش دل کنت فی الدارین حر

حر بن یزید چون این بدید،بدانست که:این دشمنی بمسالمت پیوسته نشود،هم اکنون باید چشم از شفیع محشر بپوشید و شمشیر بر روی پسر پیغمبر کشید،قدری اسب خود را پیش راند،و روی بابن سعد آورد،و گفت:ای عمر آیا تو با این مرد جنک میکنی؟گفت:سوگند بخدا جنک سختی خواهم کرد که سرها از تنها جدا شود،و دستها قلم گردد.

حر گفت:آیا نمیتوانی این کار را بمسالمت خاتمه دهی؟

عمر گفت:اگر زمام امر بدست من بود،چنین کردم که تو گوئی و لکن امیر تو ابن زیاد راضی نمیشود.

حر آزرده خاطر از او جدا شد،و بصف خویش آمد.

و قرة بن قیس را که یکتن از خویشان او بود گفت:ای قرة،امروز اسب

********** صفحه 29 **********

خویش را آب داده ای؟[4] قره در جواب گفت:امروز اسب خود را آب نداده ام،و هر وقت خواستم آب میدهم.

در خبر است که قرة میگوید:چون حر این سخن با من گفت:فهمیدم که میخواهد از جنک کناره گیری کند،و مقصودش را نمیخواهد کس بداند،بخدا قسم اگر مرا از قصد خود آگهی میداد،بملازمت او حاضر خدمت امام حسین علیه السلام میشدم.

بالجمله حر از کنار قره برفت و اندک اندک بلشکرگاه حسین علیه السلام نزدیک شد.

مهاجر بن اوس گفت:ای حر حال ترا دگرگون مینگرم؟میخواهی حمله کنی؟

حر جواب نداد،و لرزه باندامش افتاد.

مهاجر گفت:ای حر امر تو مرا بشک انداخت،بخدا قسم ترا در هیچ وقت اینطور مشاهده نکرده بودم،و اگر از من سؤال میشد از شجاعترین اهل کوفه از تو تجاوز نمیکردم.

حر گفت:بخدا قسم من خویش را بین بهشت و دوزخ مخیر داشتم،و بخدا قسم هرگز بر بهشت چیزیرا اختیار نکنم،اگر چه مرا پاره پاره کنند،و بآتش بسوزانند.

در شرح شافیه گوید:ح در اینوقت روی بفرزند خود علی کرد،و گفت:ای پسرک من،مرا طاقت آتش دوزخ نیست،بیا تا بامام حسین علیه السلام ملحق شویم و او را یاری کنیم،و با دشمنان او بجنگیم.

شاید که بواسطه شهادت درک سعادت ابدی بدست آریم.

********** صفحه 30 **********

گفت:ای پدر من هرگز بدون رضای تو کار نکنم،و در رکاب پدر روان شد،لشکریان گمان کردند که ایشان بقصد جنک میروند،چون قدری از صف دور شدند،حر دست بر سر نهاد و همی گفت:ای پروردگار من،من توبه کردم بر من ببخشای،چون دلهای اولیاء تو را و فرزندان پیغمبر تو را بترس انداختم.

و چون حسین علیه السلام راه نزدیک کرد،از اسب پیاده شد،و زمین را ببوسید و پیشانی بر خاک نهاد.[5]

حسین علیه السلام فرمود کیستی؟سر از خاک بردار.

عرض کرد:جان من فدای تو باد،ای پسر رسول خدا،من آن کسم که


_________________________
[1]. اشاره بحکومت(ری)است که ابن زیاد وعده اش را بعمر سعد داد و خلف وعده کرد.

[2]. جلاء العیون مجلسی ص558و ناسخ ج2ص252و قمقام ص402.

[3]. ناسخ ج2ص253و بحار ج45ص10و در جلاء العیون مجلسی ص559و ارشاد مفید ص235و مقتل خوارزمی ج2ص9و قمقام ج1ص401و ابن نما در مثیر الاحزان ص58و اعیان الشیعه ج1ص603و سراج الایمان ص137همه این حکایت را نقل کرده اند ولی بعضی مفصل و بعضی مختصر و حقیر اقتباس از ناسخ میکنم.

[4]. مرحوم سپهر از این سخن استفاده میکند که حر میخواهد بگوید ای مردم شما اسبهای خود را آب میدهید و فرزند رسول خدا را تشنه می گذارید؟

[5]. در منتهی الامال ج2ص253این اشعار را ذکر فرموده که مناسب مقام است.

ای در مقصد و مقصود ما وی رخ تو شاهد و مشهود ما

نقد غمت مایۀ هر شادی بندگیت به زهر آزادئی

یارشو ای مونس غمخوارگان چاره کن ای چارۀ بیچارگان

در گذر از جرم که خواهنده ام چارۀ ما کن که پناهنده ام

چارۀ ما ساز که بی یاوریم گر تو برانی بکه رو آوریم

دارم از لطف ازل منزل فردوس طمع گر چه در بانی میخانه فراوان کردم

سایۀ ای بر دل ریشم فکن ای گنج مراد که من اینخانه بسودای تو ویران کردم




********** صفحه 31 **********

تو را براه خویش نگذاشتم و راه را بر تو بستم و تو را از راه و بیراه بگردانیدم تا بدین زمین بلا انگیز رسانیدم،و هرگز گمان نداشتم این گروه با تو چنین کنند،سوگند بخدا اگر این بدانستم هرگز نمیکردم آنچه کردم،اکنون از آنچه کردم پشیمانم،و توبه میکنم،آیا توبه من قبول است؟

حسین علیه السلام فرمود:خدا توبه ترا قبول میکند[1]،اکنون پیاده شو و استراحت کن،عرض کرد من سواره جنک کنم،نیکوتر است تا پیاده باشم،حسین علیه السلام فرمود خود دانی.
(سخنان حر بن یزید با کوفیان)[2]

این وقت،حر از پیش روی امام حسین علیه السلام بیرون شد و سپاه کوفه را مخاطب داشت.

پس گفت:ای مردم کوفه:مادر بعزای شما نشیند،و بر شما بگرید،این مرد صالح را دعوت کردید،چون خواهش شما را پذیرفت.او را رها داشتید با دشمنان گذاشتید.

و حال آنکه بر آن بودید که در راه او جهاد کنید،و از بذل جان دریغ ندارید و حیله کردید تا او را بقتل رسانید،و دور او را احاطه نمودید که بهیچ شهری

********** صفحه 32 **********

نتواند برود،لاجرم مثل اسیر در دست شما افتاد که نه جلب نفع تواند و نه دفع ضرر،و مانع شدید او را و اهل بیتش را از آب فرات،که یهود و نصاری میخورند،و مجوس می آشامند،و سک و خوک دهان میزنند،و اینک آل پیغمبرند که از آسیب عطش از پای در افتاده اند،چه بد مردم بوده اید بعد از پیغمبر در حق آل پیغمبر،خدا شما را سیراب نگرداند در روزی که مردمان تشنه باشند.

چون حر سخن بدینجا آورد،گروهی از کوفیان او را به تیر باران بیم دادند او برگشت و پیش روی امام حسین علیه السلام ایستاد.
(خود نمائی عمر سعد)

در ناسخ ج2 ص257و قمقام ص402روایت کنند که در اینوقت:ابن سعد بغلام خود که(درید)نام داشت صدا زد که پرچم خویش را پیش دار،چون پرچم را نزدیک آورد تیری بطرف لشکر امام حسین علیه السلام رها کرد،و گفت:ای مردم گواه باشید که اول کس من بودم که بلشکر حسین تیر انداختم،و یزید را نیکو خدمتی کردم.

و در قمقام ص403دارد که لشکریان نیز متابعت کرده تیر انداختن را آغاز کردند که گوئی قطرات باران است بر عسکر امام فرو بارید.امام مظلوم فرمود:اینها رسولان این قومند که بجانب شما همی آیند،چون از مرگ گریزی نیست باستقبال آن مبادرت اولی تر است،یاران نیز مشغول جهاد شدند.
(عدد مقتولین در حمله اولی)

بدانکه در عدد کشته شده گان در حمله اولی اختلاف است.

در مناقب ابن شهر آشوب ج4ص113تا چهل نفر ذکر کرده.

********** صفحه 33 **********

و در قمقام ص403از مناقب(41)نفر نقل فرموده.

و در لهوف مترجم ص101گوید:در حمله اول روز جماعتی از اصحاب حسین علیه السلام کشته شدند.

و در ابصار العین سماوی تقریباً(35)نفر یاد شده که در حمله اولی کشته شدند.

حقیر مجموع اینها را بحذف مکررات بترتیب حروف ذکر میکنم که تقریباً(55)نفر میشوند و با رمز(اب)و(قب)و(نا)تعیین میکنم که کدام را در مناقب ذکر کرده و کدام را در ابصار العین نقل نموده و کدام در زیارت ناحیه نقل شده.

1(الادهم بن امیة العبدی البصری).

در ابصار العین ص112فرموده:ادهم از شیعیان بصره است که بطرف امام حسین علیه السلام رفته.

صاحب حدائق گوید:با حسین علیه السلام کشته شد.

و دیگری گفته در حمله اولی کشته شد.

2(امیة بن سعد طائی)

در ابصار العین ص114فرموده:امیة از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است و از تابعین است که در کوفه نازل شده چون آمدن امام حسین علیه السلام را بکربلا خبردار شد بسوی آن حضرت برفت و در خدمت او کشته شد.

و صاحب حدائق گوید:در اول جنک کشته شد یعنی در حمله اولی.

3(بشر بن عمرو بن الاحدوث حضرمی کندی)

در ابصار العین ص103گوید:الخ مؤلف گوید در تحت عنوان(آگهی محمد بن بشر) ص374قصه را نقل کرده ایم تکرار نمی کنیم.

********** صفحه 34 **********

(جابر بن الحجاج مولی عامر بن نهشل التمیمی)

در ابصار العین ص112گوید:جابر شجاع بود و در کربلا با حسین علیه السلام حاضر بود و در خدمت او کشته شد و کشته شدنش قبل از ظهر در حمله اولی بود.

5(جبلة بن علی)قب أب نا.

در ابصار العین ص124گوید:جبلة بن علی شیبانی شجاعی بود از شجاعان اهل کوفه.اول با مسلم قیام کرد.سپس با امام حسین علیه السلام قیام نمود.

صاحب حدائق گفته در کربلا با امام حسین علیه السلام کشته شد.

و سروی گوید:در حمله اولی کشته شد.و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی جبلة بن علی الشیبانی کما فی البحار ج45ص72.

6(جنادة بن کعب بن الحرث الانصاری الخزرحی)

در ابصار العین ص94گوید:جناده از کسانی بود که از مکه با امام حسین علیه السلام همراه بود روز عاشورا بجنک رفت و در حمله اولی کشته شد.

7(جوین بن مالک بن قیس بن ثعلبة التیمی)

در ابصار العین ص113گوید:جوین در بنی تمیم بود و با اهل کوفه بجنک امام حسین علیه السلام رفت و خود از شیعیان بود،وقتی دید بشرائطی که امام حسین علیه السلام کرد عمل نکردند برگشت بطرف امام حسین علیه السلام با کسانیکه شب آمدند و ملحق بآن حضرت شدند،و در خدمت حضرت کشته شد.

سروی گفته در حمله اولی کشته شد.

8(حباب بن حارث)(قب).(نا)

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی حباب بن الحارث السلمانی الازدی.

کما فی البحار ج45ص72.

********** صفحه 35 **********

ولی در اقبال ص576و بحار ج101ص273و ناسخ ج3ص23(حیان بن حارث)ذکر کرده اند.

9(حباب بن عامر بن کعب بن تیم اللاة بن ثعلبة تیمی)

در ابصار العین ص113گوید:حباب در کوفه از شیعیان بود و از کسانی بود که با مسلم بیعت کرده بود.بعد از کشته شدن مسلم بطرف امام حسین علیه السلام بود رهسپار شد و در اثنای راه باو ملحق شد و با حضرت بود در خدمتش کشته شد.

سروی گوید:در حمله اولی کشته شد.

10(حجاچ بن بدر تمیمی سعدی)

در ابصار العین ص122گوید:حجاج از بنی سعد بن تمیم بصری بود.

و نامه مسعود بن عمرو را برای امام حسین علیه السلام برد و با حضرت بود تا کشته شد.

صاحب حدائق گفته بمیدان مبارزه آمد و کشته شد بعد از ظهر.

و غیر او گفته اند:در حمله اولی قبل از ظهر کشته شد.

11(حرث بن امرء القیس کندی)

در ابصار العین ص103گوید:اول با لشکر عمر بن سعد خارج شد ولی وقتی دید کلام امام حسین علیه السلام را رد میکنند و قبول نمیکنند مایل بآن حضرت شد و جنگید تا کشته شد.

صاحب حدائق گوید:در حمله اولی کشته شد.

12(حرث بن نبهان مولی حمزة بن عبدالمطلب علیه السلام

در ابصار العین ص55گوید:نیهان عبد حمزه بود و شجاع بود.

صاحب حدیقه و ردیه گفته حرث پسر او اول با امیرالمؤمنین و امام حسین علیه السلام بود و بعد از بامام حسین علیه السلام ملحق شد و با او بکربلا آمد و در حمله

********** صفحه 36 **********

اولی کشته شد

13(حلاس بن عمرو ازدی راسبی)قب أب

در ابصار العین ص109گوید:حلاس از اهل کوفه و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام و جزء پاسبان آن حضرت بود.

صاحب حدائق گوید:اول با عمر سعد خارج شد ولی وقتی دید شروط امام حسین علیه السلام را رد کرد شبانه آمد خدمت امام حسین علیه السلام و با حضرت بود تا در حمله اولی کشته شد.

14(حنظلة بن عمرو شیبانی)

در مناقب ج4ص113او را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده.

(حیان بن حارث سلمانی ازدی)در ناسخ ج2ص282از مناقب او را جزء مقتولین در حمله اولی ذکر کرده و در زیارت ناحیه فرموده:السلام علی حیان بن الحرث(الحارث)السلمانی الازدی.چنانچه در اقبال ص576و ناسخ ج3ص23سطر آخر و بحار ج101ص273(السلام علی حباب بن الحارث السلمانی الازدی)ذکر یافته،چنانچه گذشت.

15(زاهر بن عمرو مولی ابن الحمق)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص103گوید:زاهر بن عمرو کندی شجاعی تجربه دیده و مشهور بود،و بدوستی اهل بیت معروف بود

و اهل سیر گفته اند چون عمرو بن حمق بر زیاد قیام کرد زاهر هم با او قیام کرد و در گفتار و کردار رفیق او بود.و چون معاویه عمرو بن حمق را طلبید زاهر را نیز با او طلیبید،پس عمرو بن حمق را بکشت.و زاهر فرار کرد،و در سنه شصت بحج رفت و آنجا با امام حسین علیه السلام ملاقات کرد و همراه او بود تا کربلا

********** صفحه 37 **********

و سروی گفته:در حمله اولی کشته شد.و شیخ طوسی و دیگران گفته اند محمد بن سنان زاهری که از امام رضا و امام جواد علیه السلام روایت کند از احفاد او است و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی زاهر مولی عمرو بن الحمق الخزاعی.

کما فی البحار ج101ص273(زاهد)بن عمرو نقل کرده.

16(زهیر بن بشر)قب.نا.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی زهیر بن بشر الخثعمی.کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273.

و در ناسخ ج3ص23(زهیر بن بشر بن خثعمی)نقل کرده.

17(زهیر بن سلیم)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص109گوید:زهیر بن سلیم ازدی از کسانی بود که شب عاشورا ملحق باصحاب امام حسین علیه السلام گشت.وقتی که دید مردم تصمیم جنک دارند با امام حسین و در حمله اولی کشته شد.

در زیارت ناحیه فرمود السلام علی زهیر بن سلیم الازدی.کما فی البحار ج45ص72و ناسخ ج3ص24و در بحار ج101ص273این سلام سقط شده تصحیح فرمائید.

18(سالم بن عمرو،مولی بنی المدینة الکلبی)اب.نا.

در ابصار العین ص108گوید:سالم از اهل کوفه و شیعه بوده.از کوفه رفت بطرف امام حسین علیه السلام در ایام صلح و باصحاب آن حضرت پیوست.

در حدائق گوید همیشه با حضرت بود تا کشته شد.سروی گوید:در حمله اولی کشته شد.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی سالم مولی بنی المدینة الکلبی.

********** صفحه 38 **********

کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص24.

19(سالم مولی عامر بن مسلم العبدی)اب.نا.

در ابصار العین ص111گوید:سالم رفت بطرف امام حسین علیه السلام وقتی که بکربلا رسید دید جنک بر پا است،و در خدمت حضرت کشته شد.

و از مناقب از حدائق نقل کند که او در حمله اولی کشته شد.

مؤلف گوید:اسمی از سالم در مناقب نیست رجوع کن بمناقب ج4ص113.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی سالم مولی عامر بن مسلم.کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.

20(سعد بن الحرث مولی علی بن ابیطالب علیه السلام اب.

در ابصار العین ص54گوید:سعد غلام علی علیه السلام بود بعد از او با امام حسن علیه السلام منضم شد و بعد از امام حسن علیه السلام با امام حسین علیه السلام بود.وقتی امام حسین علیه السلام از مدینه بمکه خواستند تشریف ببرند با حضرت بمکه رفت و از مکه بکربلا و در کربلا در حمله اولی کشته شد.این را ابن شهر آشوب در مناقب و دیگر مورخین ذکر کرده اند.

مؤلف گوید:در منتاقب ج4ص113فرموده:دو غلام از امیرالمؤمنین علیه السلام در حمله اولی کشته شدند ولی بخصوص اسم نبرده شاید در جای دیگر مناقب اسم بوده باشد.

21(سوار بن ابی عمیر نهمی)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص80گوید:سوار بن منعم بن حابس بن ابی عمیر بن نهم الهمدانی التهمی آمد خدمت امام حسین علیه السلام در ایام صلح و در حمله اولی جنگید تا اسیر شد و بنزد ابن سعد بردند خواست او را بکشد خویشانش شفاعت

********** صفحه 39 **********

کردند و نزد ایشان تا یکسال بماند تا فوت شد.

و بعض از مورخین گفته اند در دست ایشان اسیر بود تا فوت شد،و شفاعت خویشانش برای دفع کشته شدن بود.

در زیارت ناحیه فرمود السلام علی الجریح المأسور سوار بن ابی حمیر الفهمی الهمدانی.

کما فی البحار ج45ص73و ج101ص273و ناسخ ج3ص24و لکن در ناسخ(ابی عمیر النهمی)ذکر کرده.

و صاحب ابصار العین فرموده در بعض کتب(فهمی است)و این غلط واضح است.و تصحیف شده.پس ابی عمیر نهمی درست است.

22(سیف بن مالک نمیری)قب.نا.

در زیارت ناحیه فرمود: االسلام علی سیف بن ملک.کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.

23(شبیب مولی الحرث بن سریع الهمدانی الجابری)اب.نا.

در ابصار العین ص79گوید:شبیب مولی الحرث مردی بود شجاع و در حمله اولی کشته شد.از ابن شهر آشوب نقل کند.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی شبیب بن الحارث بن سریع.کما فی البحار ج45ص73و ج101ص273و ناسخ ج3ص24.

و در ناسخ ج2ص314او را جزء کسانی ذکر کرده که اسمی در ناریخ ندارد.

24(ضرغام بن مالک)قب.نا.

در مناقب او را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده.

ولی در ابصار العین ص114گوید:ضرغام از شیعیان و از کسانی بود که

********** صفحه 40 **********

با مسلم بیعت کرده بود.

و چون مسلم بی یاور ماند با ابن سعد بکربلا رفت یعنی جزء لشکر عمر بن سعد شد،و بعد میل بامام حسین علیه السلام نمود و در خدمت آن حضرت در میدان مبارزه بعد از ظهر کشته شد.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی ضرغامة بن مالک.کما فی البحار ج45ص71و ج101ص173و ناسخ ج3ص23.

25(عائذ بن مجمع بن عبدالله المذحجی العائذی)

در ابصار العین ص86گوید:عائذ با پدرش مجمع بطرف امام حسین علیه السلام رفت و در راه بآن حضرت برخورد کردند حر بن یزید ریاحی خواست مانع ایشان شود امام حسین علیه السلام از ایشان دفاع کرد.

و صاحب حدائق گوید:در حمله اولی کشته شد.و دیگران گفته اند با پدرش یکجا کشته شدند.

26(عامر بن مسلم)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص111گوید:عامر بن مسلم عبدی بصری از شیعیان بصره بود آمد کربلا و بنقل صاحب حدائق در حمله اولی کشته شد.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عامر بن مسلم.کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.

27(عبدالرحمن بن عبد رب الانصاری الخزرجی)

در ابصار العین ص93گوید:چیزیرا که خلاصه اش اینست عبدالرحمن صحابیست و برای او ترجمه ورواتیست.و از مخلصین اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است.

و از این عقده بسند خود از اصبغ بن نباته روایت کند که علی علیه السلام در روز


___________________________
[1]. ایضا این ابیات را ذکر فرموده:

گفت باز آ که در توبه است باز همین بگیر از عفو ما خط جواز

ای درا که کس ز احرار و عبید روی نومیدی در این در که ندید

گر دو صد جرم عظیم آورده ای غم مخور رو بکریم آورده ای

[2]. ناسخ ج2ص256و قمقام ص402و بحار ج45ص11.




********** صفحه 41 **********

رحبه مردم را قسم داد که هر کس در روز غدیر خم از پیغمبر ص چیزی راجع بمن شنیده از جا بلند شود،و برنخیزد مگر کسی که از پیغمبر ص شنیده،پس چند نفر که از ده زیادتر بودند و از بیست کمتر از جا برخواستند که من جمله ایشان عبدالرحمن بن عبد رب الانصاری بود و همه شهادت دادند که ما از پیغمبر ص شنیدیم که فرمود:آگاه باشید خدا ولی منست و من ولی مؤمنینم،و آگاه باشید هر کس را من ولیم پس علی ولی اوست،(اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و اعن من اعانه)خدایا یاری کن هر کس او را یاری کند.و دشمن دار هر کس او را دشمن دارد،و دوست دار هر کس او را دوست دارد،و خشم کن هر کس او را بخشم آورد،و کمک کن هر کس او را کمک کند.

و در حدائق گوید:علی بن ابیطالب علیه السلام او را قرآن یاد داد و تربیتش فرمود.و عبدالرحمن از کسانی بود که از مکه با امام حسین علیه السلام آمد(عراق)و در پیش روی او در حمله اولی کشته شد.

و سروی گوید:او جنگید و کشته شد رضی الله عنه.

28(عبدالرحمن بن عبدالله الارحبی)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص77گوید:هو عبدالرحمن بن عبدالله بن الکدن بن ارحب بن دعام بن مالک بن معاویة بن صعب بن رومان بن بکیر الهمدانی الارحبی و بنو ارحب بطن من همدان.

تا آنجا که فرموده عبدالرحمن از جمله اصحاب امام حسین علیه السلام بود تا روز عاشورا چون آن حالت را دید از حضرت اذن میدان گرفت و با شمشیرش همی زد و این شعر بگفت:

صبراً علی الاسیاف و الاسنة صبراً علیها لدخول الجنة

********** صفحه 42 **********

و همین طور جنگید تا کشته شد رضوان الله علیه.

مؤلف گوید:و از این جمله معلوم میشود که جزء مبارزین بوده و در حمله اولی کشته نشده.

و در زیارت ناحیه فرمود(السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله بن الکدر الارحبی)کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

و در بحار ج101ص273عبارت زیارت این طور نقل شده(السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله بن الکدن الارحبی)و در ناسخ ج3ص24(السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله الکدری الارحبی).

و در ناسخ ج2ص313گوید:عبدالرحمن بن کدری و برادرش بروایت شرح شافیه در پیش امام علیه السلام مردانگیها نمودند و حمله های گران متواتر کردند و بسیار کس از لشکر مخالف را کشتند و شهید شدند.

29(عبدالرحمن بن مسعود بن الحجاج التیمی)

در ابصار العین ص112گوید:عبدالرحمن و پدرش از شجاعان مشهور و شیعیان معروف بودند.با ابن سعد از کوفه خارج شدند و در کربلا چون فرصت بدست آوردند بطرف امام حسین علیه السلام مشرف شدند و سلام بر حضرت نمودند و بودند تا در حمله اولی کشته شدند چنانچه سروی نقل کرده.

30(عبدالله بن بشر خثعمی)

در ابصار العین ص101گوید:عبدالله از کسانی بود که با لشکر ابن سعد خروج کرد پس از آن در ایام صلح(یعنی قبل از شروع جنک)بطرف امام حسین علیه السلام رفت.

و بنقل صاحب حدائق و غیر او پیش از ظهر در حمله اولی کشته شد.

31(عبدالله بن زید بصری)در مناقب ج4ص113جزء مقتولین در

********** صفحه 43 **********

حمله اولی شمرده.

32(عبدالله بن عروة بن حراق غفاری)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص104و مناقب جزء مقتولین در حمله اولی ذکرش کرده اند.و در تحت عنوان(شهادت عبدالله و عبدالرحمن غفاری)خواهد آمد.

33(عبدالله بن عمیر الکلبی)در مناقب ج4ص113جزء مقتولین در حمله اولی ذکرش کرده و در تحت عنوان(مبارزه ابن عمیر با غلام زیاد)خواهد آمد.

34(عبدالله بن یزید بن ثبیط)در مناقب ج4ص113جزء مقتولین در حمله اولی شمرده.

36(عبیدالله بن یزید بن ثبیط عبدی بصری)در ابصار العین ص110جزء مقتولین در حمله اولی شمرده و تفصیلش در تحت عنوان(یزید بن ثبیط)خواهد آمد.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عبدالله و عبیدالله ابنی یزید بن ثبیت[1] القیسی کنافی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.

37(عمار بن ابی سلامة)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص79گوید:هو عمار بن سلامة بن عبدالله بن عمران بن راس بن دالان ابوسلامه الهمدانی الدالانی،و بنو دالان بطن من همدان.

********** صفحه 44 **********

و او از صحابه بوده چنانچه کلبی و ابن حجر نقل کرده اند.

و ابو جعفر طبری او را از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام و از مجاهدین شمرده و در هر سه جنک(جمل،صفین،نهروان)شرکت داشته و در خدمت امیرالمؤمنین جهاد میکرده.

و از ابن حجر در اصابه نقل کند که او در کربلا خدمت امام حسین علیه السلام رسید و با او کشته شد.

و صاحب حدائق و سروی گفته اند:در حمله اولی کشته شد.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عمار بن ابی سلامة الهمدانی.

کما فی البحار ج45ص73و ج101ص273و ناسخ ج3ص24.

38(عمار بن حسان طائی)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص113گوید:عمار بن حسان از شیعیان مخلص بوده و در شجاعت معروف بوده.و عمار از مکه ملازم رکاب امام حسین علیه السلام بوده تا در خدمت حضرت کشته شد.

و سروی گفته:در حمله اولی کشته شده.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عمار بن حسان بن شریح الطائی.

کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.

(عمار بن سلامه)در تحت عنوان(عمار بن ابی سلامه)گذشت برقم37از مقتولین در حمله اولی.

39(عمرو بن خالد صیداوی)

در قمقام ص403از مناقب(عمرو بن خالد صیداوی)را جزء مقتولین در حمله اولی نقل کرده ولی در مناقب ما نیافتیم.

و در ابصار العین ص66گوید:عمرو بن خالد اسدی صیداوی ابوخالد

********** صفحه 45 **********

شخص شریفی بوده در کوفه و از مخلصین اهل بیت بود و با مسلم بود تا وقتیکه اهل کوفه بمسلم خیانت کردند،چارۀ ندید جز آنکه مخفی باشد همین طور بود تا وقتی که(قیس بن مسهر)کشته شد و عمرو شنید کشته شدن او را و قیس هم خبر داده بود که امام حسین علیه السلام برود و با او بود مولای او سعد،و مجمع عائذی و پسر مجمع،و جناده بن حرث سلمانی و غلام نافع بجلی هم با اسبی که داشت و نامش کامل بود همراه ایشان شد،و طرماح عدبی طائی را که آمده بود کهفه طعام تهیه کند راهنما گرفتند.

پس طرماح ایشان را از ترس از بیراهه هر چه زودتر سیر داد چون میدانستند که راهها بسته است،تا نزدیک امام حسین علیه السلام رسیدند. طرماح شروع کرد بحدی خواندن.فقال(یا نقتی لاتذعری من زجری)تا آخر اشعار(که در ص44از ج1 این کتاب گذشت)پس حضرت را در عذیب هجانات ملاقات کردند و سلام کردند و آن اشعار را برای حضرت انشاد کردند.

حضرت فرمود بخدا من امیدوارم خیر ما باشد چه کشته شویم یا ظفر یابیم و از ابی مخنف روایت کند که حر چون ایشان را بدید بامام حسین علیه السلام گفت:این چند نفر از اهل کوفه میباشند،و همراه شما نیامده بودند،و من ایشان را یا حبس میکنیم و یا بکوفه بر میگردانیم،امام علیه السلام فرمود همانطوریکه من از خود دفاع میکنم از ایشان هم دفاع میکنم،ایشان از انصار و اعوان من هستند،و تو با من عهد کردی که در هیچ امری متعرض من نشوی تا نامه ابن زیاد بتو برسد،حر گفت:بلی درست است ولی ایشان با تو نبوده اند.حضرت فرمود:ایشان اصحاب من میباشند مثل آن است که با من آمده باشند،اگر بحسب قرار داد متعرض من نشدی فبها و الا با تو جنک میکنم،پس حر دست

********** صفحه 46 **********

از ایشان باز داشت.

ایضا از ابی مخنف نقل کند که چون کار بجنک افتاد این چند نفر پیش جنک شدند و داخل در کار شدند مردم ایشان را احاطه نموده از لشکر امام جدا شان کردند چون امام حسین این را بدید برادرش عباس را بکمک او فرستاد حضرت عباس بر لشکریان حمله آورد و به تنهائی با شمشیرش مردم را میزد و میکشت تا ایشان را از چنک دشمن خلاص کرد،و ایشان زخم بسیار برداشته بودند و در اثناء راه دیدند آن جماعت حمله کردند و جنگیدند تا یکجا کشته شدند.پس عباس ایشان را گذاشت و بخدمت برادر برگشت و صورت حال را بیان فرمود:

امام حسین علیه السلام مکرر بر ایشان طلب رحمت نمود.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عمر(عمرو)بن خالد صیداوی،کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص24و اقبال ص577سطر 2و شهادت او خواهد آمد.

(عمرو بن ضبیغة)در تحت عنوان(عمر بن ضبیعة)خواهد آمد رقم(42)(40)(عمرو بن عبدالله جندعی)

در زیارت ناحیه فرمود:السلام عی المترتب معه عمرو بن عبدالله الجندعی و(مرتب)غلط است،صحیح آن است که در بعض نسخ اقبال ص577.

و بعض نسخ عوالم ج17ص340.

و متن بحار ج101ص273ذکر شده و آن(مرتث)است از ماده(رتث)بباب افتعال رفته(ارتتث)شده فهو(مرتث).

در بحار ج101ص276گوید(ارتث)علی المجهول اذا حمل من

********** صفحه 47 **********

المعرکة.رئیثاً ای جریحاً و به رمق.

و در مناقب ج4ص113(عمرو جندعی را)جزء مقتولین در حمله اولی شمرده.

41(عمرو بن مشبعه)در مناقب ج4ص113او را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده.

42(عمر بن ضبیعة بن قیس بن ثعلبیة الضیعی التیمی)[2]

در ابصار العین ص113گوید:عمر مردی بود شجاع و جلودار،با ابن سعد از کوفه خارج شد،پس از آن از کسانی شد که ملحق باصحاب امام حسین علیه السلام شدند و بقول سروی در حمله اولی کشته شد.

در زیارت فرمود:السلام علی عمرو بن ضبیعة(الضبعی)کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

43(عمران بن کعب بن حارث اشجعی)در مناقب ج4ص113او را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده.

44(قارب بن عبدالله الدئلی مولی الحسین بن علی علیه السلام

در ابصار العین ص54گوید:مادرش کنیز امام حسین علیه السلام بود عبدالله دئلی او را تزویج کرد.بچه ای بنام قارب از او متولد شد پس قارب غلام امام حسین علیه السلام است از مدینه با حضرت خارج شد بطرف مکه و از مکه بطرف کربلا و در آنجا در حمله اولی کشته شد که آن حمله یکساعت قبل از ظهر بود.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی قارب مولی الحسین بن علی.کما فی البحار ج45ص69و ج101ص271و ناسخ ج3ص21.

45(قاسط بن زهیر)قب.اب.نا.

********** صفحه 48 **********

در ابصار العین ص114گوید:

(قاسط بن زهیر بن الحرث التغلبی)قب.اب.نا.

(و برادرش)

(کردوس بن زهیر بن الحرث التغلبی)

(و برادرش)

(مقسط بن زهیر بن الحرث التغلبی)

هر سه از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بودند.و از کسانی بودند که در هر سه جنک(جمل،صفین،نهروان)در خدمتش جهاد میکردند.

و بعد از امیرالمؤمنین با امام حسن مجتبی علیه السلام بودند.و در کوفه بوند تا اینکه امام حسین علیه السلام بکربلا آمد،شبانه بطرف آن حضرت رفتند.و در جلو حضرت کشته شدند.

سروی گوید:در حمله اولی کشته شدند.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی قاسط و کرش[3] ابنی زهیر التغلبیین.

کما فی البحار ج101ص273و نسخۀ در اقبال ص576.

ولی در بحار ج45ص71و ناسخ ج3ص23و متن اقبال ص576بجای(زهیر)(ظهیر)نقل کرده اند.

46(قاسم بن حبیب بن ابی بشر الازدی)اب.نا.

در ابصار العین ص109گوید:قاسم شجاعی بود از شیعیان کوفه با ابن سعد خروج کرد و در کربلا ایام صلح بامام حسین علیه السلام پیوست و با حضرت بود تا در حمله اولی کشته شد.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی قاسم بن حبیب الازدی.کما فی

********** صفحه 49 **********

البحار ج45ص73و ج101ص273و ناسخ ج3ص24.

و در ناسخ ج2ص314او را جزء کسانی شمرده که اسمی در تاریخ ندارد.

47(کردوس بن زهیر)در تحت عنوان(قاسط)گذشت.

(کرش)در تحت عنوان(قاسط)گذشت.

48(کنانة بن عتیق تغلبی)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص114گوید:کنانه شجاعی از شجاعان و عابدی از عباد،و قاریئی از قراء کوفه بود.در کربلا بخدمت امام حسین علیه السلام آمد و جلو حضرت کشته شد.

و سروی گفته در حمله اولی کشته شد.و دیگری غیر از او گفته اند در میدان میارزه بین حمله اولی و بین ظهر کشته شد.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی کنانة بن عتیق.کما فی البحار ج4ص71و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.

49(مجمع عائذی)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص85گوید:مجمع بن عبدالله بن مجمع بن مالک بن ایاس بن عبد مناة بن عبیدالله بن سعد العشیرة المذحجی العائذی از تابعین است و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است.

تا آنجا که فرمود:امام حسین علیه السلام احوال مردم کوفه را پرسید.

مجمع بن عبدالله گفت:

اما اشراف مردم بواسطه رشوه های بزرگ همه ظرفهایشان پر شده بر ضد شما جمع شده اند.

و اما باقی مردم امروز قلب ایشان مایل بشما است ولی فردا شمشیرهاشان بر علیه شما است.تا آنجا که فرمود:اهل سیرو مقاتل گفته اند:مجمع با عمرو

********** صفحه 50 **********

بن خالد و اصحابشان در روز عاشورا در یک مکان کشته شدند.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی مجمع بن عبدالله العئذی.

کما فی البحار 45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.

50(مسعود بن الحجاج)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص112گوید:

(مسعود بن الحجاج التیمی تیم الله بن ثعلبیه)

(و پسرش)

(عبدالرحمن بن مسعود بن الحجاج التیمی)

از شیعیان معروف کوفه بوده اند و در شجاعت معروف بودند،و مسعود در جنگها زبان زد مردم بود.و هر دو با ابن سعد خارج شدند و با او بودند تا فرصتی در ایام صلح بدست آوردند.و ملحق بامام حسین علیه السلام شدند و سلام بر آن حضرت نمودند و نزد حضرت بودند تا روز عاشورا که هر دو در حمله اولی کشته شدند.چناچه سروی ذکر نموده.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی مسعود بن الحجاج و ابنه.کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.

51(مسقط بن زهیر بن الحرث التغلبی)

در ابصار العین ص114او را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده و در تحت عنوان(قاسط بن زهیر)گذشت.

52(مسلم بن کثیر)

و در ابصار العین ص108گوید:مسلم بن کثیر الاعرج الازدی کوفی است و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است و در بعض جنگها پایش از بین رفت.

اهل سیر گفته اند:از کوفه خارج شد بطرف امام حسین علیه السلام پس در کربلا


________________________________
[1]. در ابصار العین ص111فرموده:در بعض کتب(ثبیت)(و نبیط)آمده و هر دو تصحیف شده،بلکه(ثبیط)صحیح است.

[2]. در زیارت ناحیه(عمرو بن ضبیعه).

[3]. در ابصار العین(کردوس)نقل کرده.




********** صفحه 51 **********

بهم رسیدند.

سروی گفته او در حمله اولی کشته شد.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی اسلم بن کثیر الازدی العرج کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص24.

مؤلف گوید احتمال دارد مراد همان مسلم بن کثیر باشد والله العالم.

53(نصرالله بن ابی نیزر مولی علی بن ابیطالب علیه السلام

در ابصار العین ص54گوید:ابو نیزر از بعض فرزندان پادشاهان عجم بود.یا بنابر قولی:از فرزندان نجاشی بوده.

مبرد در کامل خود گوید:صحیح نزد من آن است که از فرزندان نجاشی بوده باسلام رغبت پیدا کرد در کودکی پس آمد نزد رسول خدا ص و اسلام آورد و پیغمبر او را تربیت کرد.

و بعد از آن حضرت با حضرت فاطمه و اولاد او بود.

و غیر مبرد گوید:از فرزندان پادشاهان عجم بود هدیه آوردند برای رسول خدا ص و بعد از رسول خدا بامیرالمؤمنین منتقل شد و در نخلستان آن حضرت کار میکرد.

و صاحب حدیث مشهور است که از امیرالمؤمنین نقل میکند راجع باستخراج آن چشمه و کیفیت وقفش یا حبسش چنانچه مبرد در کامل ذکر نموده.

و خلاصه اش آن است که ابو نیزر گوید:علی علیه السلام نزد من آمد و من در دو باغستان او که(عین ابی نیزر)و(بغیبغة)باشد بودم.

پس فرمود:آیا نزد تو طعامی پیدا میشود؟

عرض کردم طعامی است که برای امیرالمؤمنین خوش ندارم کدوئی از بستان

********** صفحه 52 **********

بامرق گوشت بد بو[1] درست کرده ام.حضرت فرمود بیاور پس بلند شد و رفت سر جوئی و دست خود را شست و از آن طعام میل فرمود و باز برگشت دستهای خود را با رمل شست تا پاک شد،سپس بر شکم خود مالید و فرمود(من ادخله بطنه النار فأبعده الله)کسی که شکمش او را داخل آتش کند خداوند او را دوسازد و کلتک را گرفته داخل چشمه شد و بنا کرد بکندن و آب بتأخیر افتاد از چشمه بیرون آمد در حالیکه پیشانی مبارک عرق کرده بود با انگشت مبارک پاک نمود.سپس بازگشت(بکندن چشمه)و همهمه میکرد که ناگاه مثل گردن بچه شتر آب از چشمه جوشید حضرت با سرعت بیرون آمد و فرمود خدا را شاهد میگیرم که این صدقه است پس نوشت این صدقه ایست از بنده خدا امیرالمؤمنین صدقه داد این دو باغستان را بر فقراء مدینه مگر آنکه امام حسن و امام حسین محتاج شوند که در اینصورت ملک خالص ایشان است نه غیر ایشان انتهی ملخصا.[2]

و نصر که پسر این ابو نیزر است بعد از امیرالمؤمنین و امام حسن علیه السلام بطرف امام حسین علیه السلام گردید و از مدینه با حضرت خارج شد بطرف مکه و از مکه بطرف کربلا و آنجا کشته شد،اسب سوار بود اسبش را پی کردند و در

********** صفحه 53 **********

حمله اولی شهید شد رضوان الله علیه.

54(نعمان بن عمرو راسبی)قب.اب.

در ابصار العین ص109گوید:نعمان بن عمرو راسبی از اهل کوفه است و با عمر بن سعد از کوفه خارج شد چون ابن سعد شروط امام حسین را رد کرد و قبول نکرد نعمان شبانه بنزد امام حسین علیه السلام رفت و با حضرت بود تا در حمله اولی کشته شد.

55(نعیم بن عجلان انصاری خزرجی)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص94گوید:نضر و نعمان و نعیم هر سه برادر بودند و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بودند.در صفین موقعیتی داشتند و از شعراء بودند،شجاع بودند،نضر و نعمان مردند.و نعیم در کوفه بود تا امام حسین علیه السلام بعراق آمد رفت بطرف آن حضرت و در روز عاشورا پیش جنک شد و در حمله اولی کشته شد.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی نعیم بن عجلان الانصاری.کما فی البحار ج45ص70و ج101ص272و ناسخ ج3ص22.

مؤلف گوید:پس مجموع مقتولین در حمله اولی پنجاه نفر شدند که بعض آنها در مناقب ابن شهر آشوب ج4ص113ذکر شده.

و بعض آنها در ابصار العین،موجود است.

و بعضی را هم در مناقب و هم در ابصار العین هر دو ذکر کرده اند.

و بعض آنها در زیارت ناحیه آمده است و بعض آنها نیامده است.

و ممکن است اشخاصیکه در ابصار العین اسم برده شده و در مناقب بخصوص اسم برده نشده جزء اشخاصی باشند که در مناقب بنحو کلی ذکر کرده.

مثلا فرموده:ده نفر از موالیان امام حسین و دو نفر از موالیان امیرالمؤمنین

********** صفحه 54 **********

در حمله اولی کشته شدند.

مثلا نصرالله بن ابی نیزر در مناقب بخصوص اسم برده نشده ولی بعنوان دو نفر از موالیان امیرالمؤمنین مندرج است.

یا قارب بن عبدالله در مناقب اسم ندارد ولی در تحت عنوان ده نفر از موالیان امام حسین مندرج است.
(خود نمائی عمر سعد)

در ناسخ ج2ص257و قمقام ص402روایت کنند که در اینوقت:ابن سعد بغلام خود که درید نام داشت صدا زد که علم خویش را پیش دار،چون علم را نزدیک آورد تیری بطرف لشکر امام حسین علیه السلام انداخت و گفت:ای مردم گواه باشید که اول کس من بودم که بلشکر حسین تیر انداختم و یزید را نیکو خدمتی کردم[3].

********** صفحه 55 **********
(ذکر مبارزه اصحاب امام حسین علیه السلام با لشکر عمر بن سعد)

در ناسخ ج2ص257گوید جماعتی از وجوه لشکر کوفه از دل رضا نمیدانند که با حسین علیه السلام رزم آغازند،و خود را رانده شده دارین سازند،از این جهت کار جنک بمماطلت میرفت و در خلال این حال،از جانبین ارسال رسل و نامه نگاری تقریر یافت،و روز عاشوراء نیز تا چاشتگاه کار بدینگونه میرفت،این هنگام معلوم شد که امام حسین علیه السلام زیر بار ذلت نخواهد رفت،و ابن زیاد برای کینه ای که با آن حضرت داشت دست از او بر نحواهد داشت لاجرم از هر دو طرف عازم جنک شدند.

********** صفحه 56 **********
(مبارزه ابن عمیر با غلام زیاد)

در ناسخ ج2ص258و بحار ج45ص12و قمقام ص404روایت کرده اند که اول کس از سپاه عمر سعد(یسار)غلام زیاد بن ابیه بود،که اسب براند و بمیدان آمد و مبارز خواست،از میان اصحاب(عبدالله بن عمیر کلبی)اسب بر انگیخت و با او روی در روی شد(یسار)گفت:ترا نمیشناسم بر گرد و زهیر بن قین و(حبیب بن مظاهر)را که هم شأن من هستند بفرست،(عبدالله بن عمیر)گفت:ای پسر زانیه،مگر دلبخواه تو است که هر کس را بخواهی بمبارزت طلب کنی؟این بگفت:و اسب برجهاند و شمشیر حواله(یسار)کرد و از اسب بر زمین انداخت،(سالم)غلام عبیدالله چون این بدید بتاخت آمد تا(یسار)را یاری کند،اصحاب حسین ع(عبدالله بن عمیر را)خبر دادند که مواظب باش دشمن فرا رسید،(عبدالله)چون مشغول زد و خورد بود صدای ایشان را نشنید،لاجرم(سالم)مثل ابر سیاه رسید و شمشیر حواله کرد(عبدالله)دست چپ را سپر سر قرار داد،و انگشتانش بزخم تیغ از تن جدا شد،(عبدالله)باین زخم اعتنائی نکرده و مثل شیر زخم خورده،(سالم)را بزخم شمشیر بجهنم فرستاد،و همچنان بر پشت اسب از چپ و راست بجنگید و این شعر بخواند.

ان تنکرونی فأنا ابن کلب انی امرء ذو مرة و عضب

و لست بالخوار عند السلب[4]

اگر مرا نمیشناسید پس بدانید که من پسر کلبم مردی هستم صاحب قوت و شمشیر و ضعیف و ناتوان نیستم در وقت ربودن،یا در وقت مصیبت.

********** صفحه 57 **********

در قمقام ص405فرماید(ام وهب)زوجه عبدالله بن عمیر،عمود خیمه در دست گرفته بمیدان نزد شوهر آمده او را تحریص و تشجیع میکرد،که(فداک أبی و امی قاتل دون الطیبین ذریة محمد ص).

پدر و مادرم فدای تو باد تو جنک کن و نگذار پاکان ذریه محمد ص بمیدان روند.

شوهر خواست تا وی را بخیام برگرداند زن قبول نمیکرد و میگفت ترا تنها نگذارم تا اول من جان سپارم.

امام فرمود:خدای جزای خیر بشما عنایت فرماید برگرد که خدا از زنان جهاد نخواسته،زن فرمان برده بازگشت.
(تیر باران نمودن اصحاب کوفیان را)

در ناسخ ج2ص259و قمقام ص405و بحار ج45ص13.

بعد از قتل ایشان،عمرو بن الحجاج با جماعتی از سپاه کوفه،میمنیۀ لشگر حسین را نصب العین کرد،چون مسافت بین دو لشگر اندک شد،سپاهان حسین علیه السلام زانو بر زمین نهادند و نیزه ها را راست کردند،و بطرف دشمن دراز کردند،سواران کوفه چون در رسیدند از سنان نیزه ها بترسیدند و برگشتند،اصحاب امام حسین علیه السلام ایشان را تیر باران کردند،بعضی در افتادند و جان دادند و گروهی بزخم تیر مجروح شدند.

********** صفحه 58 **********
(کشتن مسلم بن عوسجه ابن جوزا را)[5]

در اینوقت مردی از قبیلۀ بنی تمیم که او را(عبدالله بن جوزه)[6] گفتند،اسب خویش را نهیب داد و روی بلشگرگاه حسین علیه السلام نهاد،اصحاب آن حضرت گفتند:مادر بر تو بگرید بکجا می آئی؟(فقال انی اقدم علی رب رحیم و شفیع مطا علیه السلام (یعنی من میروم نزد پروردگاریکه رحیم است و شفاعت کننده که مطاع است).

امام حسین علیه السلام فرمود:این کیست؟گفتند:ابن جوزه است.

حضرت فرموده:ای پروردگار من،او را بسوی دوزخ کوچ ده[7]،در همان زمان اسب در زیر پای ابن جوزه سرکشی و چموشی نمود،و او را در انداخت بطوریکه پای چپش در رکاب آویزان شد و پای راستش وارونه گشت.مسلم بن عوسجه عجله کرد و پای راستش را از تن جدا کرد،و اسب او رم کرده،و سر او را سرکوب سنگ و خار و زمین کرد تا جان بداد و بدوزخ

********** صفحه 59 **********

واصل گشت.
(مبارزۀ حر)[8]

اینوقت حر بن یزید ریاحی را آتش غیرت در کانون خاطر زبانه کشید،پیش تاخت و عرض کرد:یا ابن رسول الله،آن روز که ابن زیاد مرا بجنگ تو فرمان داد،چون از دار الاماره بیرون شدم،از پشت سر خود ندائی شنیدم که می گفت:(ابشر یا حر بخیر)شاد باش ای حر بخوبی و خیر،نگاه کردم کس ندیدم،با خود گفتم:سوگند با خدای که این بشارت نیست،چون من بجنگ پسر پیغمبر میروم،و در خاطر نداشتم که در خدمت شما توبه خواهم کرد،اکنون آن سخن راست آمد که بخیر رسیدم.
(اجازه خواستن حر برای شهادت)[9]

یابن رسول الله،اول کس من بودم که بر تو بیرون شدم،اجازه فرما تا اول کس من باشم که در راه تو جان بازم،و فردای قیامت اول کس باشم که با رسول خدا مصافحه کنم.

و حر از این سخن میخواست که پیشرو سرهنگان و اول مبارزان باشد،چون قبل از او گروهی مجروح و کشته شدند.

و در لهوف مترجم ص104فرموده مقصود حر از اولین شهید راه حسین اولین شهید از آندم به بعد بود و گرنه پیش از او چند نفر شهید شدند.

بالجمله،حسین علیه السلام او را رخصت جنگ فرمود،و حر چون شیر آشفته

1

********** صفحه 60 **********

بمیدان مبارزه آمد،و اسب بگردانید،و این اشعار را یاد آور شد:

آلیت لا أقتل حی اقتلا أضربهم بالسیف ضرباً معضلا

لا ثاقلا عنهم و لا معللا لا حاجزاً عنهم و لا مبدلا

أحمی الحسین الماجد المؤملا

یعنی سوگند یاد نمودم تا نکشم کشته نشوم.با شمشیر انها را ضربت سخت میزنم،نه بر میگردم و نه سرگرم چیزی میشوم،نه از آنها دفاع میکنم و نه جای خود را بدیگری میدهم،حسین بزرگواری را که امید جهانیان بدواست یاری میکنم(کذا فی الناسخ ج2ص260).

آنگاه در مقابل صفوف کوفه بایستاد و این رجزها بگفت:

انی أنا الحر و نجل الحر أشجع من ذی لبد هزبر

و لست بالجمان عند الکر لکنی الوقاف عند الفر

یعنی من حر و زاده حرم،از شیر دلاور دلیرترم،هنگام حمله کردن ترسو نیستم،بلکه در موقع فرار سپاه،من ایست میکنم(کذا فی هامش الناسخ ص261)
(شهادت علی بن الحر)[10]

اینوقت حر روی با پسر خود علی کرد و گفت:ای فرزند،بر این قوم ستم کار حمله کن و تا توانی جهاد نما،پسر حر اسب بر انگیخت و بر لسگر کوفه حملۀ گران افکند،کوفیان او را حلقه کردند و جنگ سختی نمودند.

در شرح شافیه گوید:پسر حر بیست و چهار نفر از مشرکین را بکشت،و ابو مخنف گوید:هفتاد کس بکشت،آنگاه کشته شد.


_____________________________
[1]. در أبصار العین ص55و کنی و الالقاب ج3در ترجمه مبرد لفظ عربی این است(قرع منم الضیعة صنعته باهالة سنخة)اهال را در مخزن و تحفه حکیم مؤمن بمعنای مرق گوشت و بقول گرفته(سنخه)را در المنجد بمعنای بوی بد معرفی کرده.

و در ترجمه رازی دام ظله جلد چهار ص164اینطور ترجمه کرده کدوئی است با روغن تیز و تندی درست کرده ام.)

[2]. مؤلف گوید:مفصلش را مرحوم قمی در کنی و القاب جلد3ص138در ضمن ترجمه مبرد ذکر فرموده مراجعه شود.

[3]. در قمقام ص403دارد که لشگریان نیز متابعت کرده و تیر انداختن آغاز کردند که گوئی قطرات باران است بر عسکر امام فرو بارید،امام مظلوم باصحاب فرمود:اینها رسولان این قومند که بجانب شما همی آیند،چون از مرگ گریزی نیست باستقبال آن مبادرت اولی تر.یاران نیز مشغول جهاد شدند.

و بروایت لهوف در آن حمله جماعتی از اصحاب امام کشته شدند.

و ابن شهر آشوب در مناقب ج4ص113کشته ها را در حمله اولی بدینگونه ایراد نموده.

نعیم بن عجلان،و عمران بن کعب بن حارث اشجعی،و حنظلة بن عمرو شیبانی،و قاسط بن زهیر،و عمرو بن خالد صیداوی،و کنانة بن عتبق،و عمر بن مشیعة،و ضرغامة بن مالک،و عامر بن مسلم،و سیف بن مالک نمیری،و عبدالرحمن ارحبی،و مجمع عائذی،و حباب بن حارث،و عمرو جندعی،و حلاس بن عمر راسبی،و سوار بن أبی عمیر فهمی،و عمار بن ابی سلامه دالانی،و نعمان بن عمر راسبی،و زاهر(زاهد)بن عمرو مولی ابن حمق،و جبلة بن علی،و مسعود بن حجاج،و عبدالله بن عروة غفاری،و زهیر بن بشر خثعمی،و عمار بن حسان،و عبدالله بن عمیر،و مسلم بن کثیر،و زهیر بن سلیم،و عبدالله.و عبیدالله پسران یزید قیسی بصری،و ده نفر از موالی حسین،و دو نفر از موالی أمیرالمؤمنین ع.

مؤلف این کتاب رمز المصیبة گوید(عمرو بن خالد صیداوی)در مناقب مطبوع نزد ما ذکر نشده شاید در مناقب موجود پیش صاحب قمقام بوده در این چاپ حذف شده والله العالم.

[4]. در قمقام ص405و بحار ج45ص13(عند النکب)نقل کرده اند.

[5]. اصل قصه را در قمقام ص405و بحار ج45ص13و ناسخ ج2ص259نقل کرده اند من اقتباس از ناسخ میکنم.

[6]. در بحار(عبدالله بن خوزه)و در قمقام(عبدالله بن حوزه)نقل شده

[7]. در قمقام دارد که مردی که او را عبدالله بن حوزه تمیمی می گفتند نزدیک آمده گفت:مگر حسین در اینجا باشد کس جوابش نداد،چون سه بار این سخن بگفت:گفتند آری حاجت بگو؟گفت یا حسین ابشر بالنار.

فرمود دروغ گفتی هرگز این نشود من نزد خداوند مهربان همیروم و جد من شفیع مطاع است،باری بگو تا خود کیستی؟آن ملعون نام بگفت:

حضرت فرمود:ای پروردگار من او را بآتش بر الخ.

[8]. از ناسخ ج2ص260اقتباس می شود.

[9]. ناسخ ج2ص260.

[10]. ناسخ ج2ص261.



********** صفحه 61 **********

حر از شهادت فرزند بسیار شاد شد،و گفت:سپاس خدای را که شهادت را روزی تو گردانید پیش روی مولایم حسین بن أمیرالمؤمنین ع.
(توبه مصعب برادر حر)

در ناسخ ج2ص261از جمال الدین محدث که از ثقات و مردمان مورد اطمینان اهل سنت و جماعت است،در کتاب روضة الاحباب نقل کند که چون حر آهنگ جنگ فرمود،برادرش مصعب بن یزید ریاحی که هنوز در میان لشگر ابن سعد بود،این ارجوزۀ حر را بشنید اسب بر انگیخت،کوفیان خیال کردند که بمبارزت برادر میتازد،چون راه نزدیک کرد،حر را ترحیب و مرحبا گفت:و ترحیب و بزرگش شمرد،و صدا زد ای برادر:مرا از سیاه چاه گمراهی بشاهراه هدایت دلالت فرمودی،اینک از در توبه و انابه آمده ام حر او را بخدمت حضرت آورد تا تائب گشت،و در میان اصحاب بر صف شد.
(شجاعت و شهادت حر بن یزید ریاحی)[1]

بالجمله حر بعد از قتل فرزند شاد خاطر،و آماده جنک شد و این ارجوزه را قرائت کرد.

انی انا الحر و مأوی الضیف أضرب فی أعناقکم بالسیف

عن خیر من حل بأرض الخیف أضربکم و لا أری من حیف

من حر و پناهگاه مهمانم،برای دفاع از بهترین شخصی که بزمین مکه وارد شد،گردن شما را میزنم و ستمی نمی بینم.

و مبارز طلب نمود،این صورت بر ابن سعد ثقیل(سنگین)افتاد،صفوان

********** صفحه 62 **********

ابن حنظله را که بشجاعت و شهامت در میان لشکر معروف بود طلب کرد و گفت:ترا به مبارزت حر باید رفت،لکن اول آتش کید و کین را بنصیحت فرو نشان،و بمقام خویش باز آر،و اگر بیفرمانی کنی،می توانی بر وی بتاز و سرش از تن جدا کن.

صفوان که غرق اسلحه بود تاختن کرد و جلو حر آمد و گفت:ای حر خوب کاری نکردی از یزید که خلیفه زمان بود روی برگردانیدی و بنزد حسین بشتافتی؟حر گفت:ای صفوان تو دانشور مردی بودی،از این سخن ناسنجیده تعجب میکنم،بمن بگو طرفداری حسین را فرو گذارم و یزید شراب خوار و زنا دوست فرا گیرم؟

صفوان در خشم شد،و بسوی حر حمله کرد و نیزه را براند،حر زخم او را بگردانید،و سینه او را با سنان نیزه بکوفت،جنانکه از پشتش سر بدر کرد.

صفوان را سه برادر بود،همدست و همداستان بخون خواهی برادر بر حر بتاختند،حر دست در کمر یکتن کرد،و او را از زین برگرفت،و بر زمین کوفت،چنانکه جان بداد،و یکی را با تیغ در گذرانید.

سومی پشت بجنک کرده فرار کرد.

حر از قفای او بتاخت،و او را بزخم نیزه ببرادران ملحق ساخت.و هم چنان در میدان بایستاد،و مبارز طلب نمود.

در خبر است که چون[2]حر آهنک خدمت حسین علیه السلام نمود،یزید بن سفیان که مردی از قبیله بنی تمیم بود،گفت:اگر او را دیدار کنم با سنان پیکانش بخاک افکنم.

********** صفحه 63 **********

این هنگام که حر در میان لشکر کر وفر و رفت و آمد میکرد،و از راست و چپ میجنگید،و دو گوش و دو ابروی اسبش بزخم شمشیر دشمنان رفته بود.

حصین بن نمیر گفت:هان ای یزید بن سفیان،اینک حر است که آرزوی کشتن او داشتی،گفت چنین است،و اسب بر جهاند،و بر روی حر در آمد،حر او را مجال درنک نگذاشت و بیک زخم تیغ،از اسبش در انداخت،و این اشعار انشاد کرد.

أکون أمیراً غادراً و ابن غادر اذا کنت قاتلت الحسین بن فاطمة

و نفسی علی خذلانه و اعتزاله و بیعة هذا الناکت العهد لائمة

فیا ندمی أن لا أکون نصرته ألا کل نفس لا تواسیه نادمه

أهم مراراً ان أسیر بجحفل انی فئة زاغت عن الحق ظالمة

فکفوا و الا زرتکم بکنائب أشد علیکم من زحوف الدیالمة

سقی الله أرواح الذین تزاوروا علی نصره سحاً من الغیث دائمة

وقفت علی اجسادهم و قبورهم فکاد ألحشا تنفث والعین ساجمة

لعمری لقد کانوا مصالیت فی الوغی سراعاً الی الهیجا لبوث ضراغمة

تواسوا علی نصر ابن بنت نبیهم بأسیافهم آساد خیل قشاعمه

در پاورقی ناسخ ج2ص264فرموده خلاصه اشعار:اگر با حسین بجنگم امیری خائن و پیمان شکن و سرزنش شده ام،هر کس او را یاری نکند پشیمان میشود،ای ستمگران از جنک با حسین علیه السلام دست بردارید،و گرنه با لشکرگران بر شما میشورم،خدا از باران رحمت خود،یاوران او را سیر آب کند،آن شیران دلاور سالخورده ای که بسوی میدان دویده،پسر پیغمبر خود را یاری میکردند.

و همچنان چون شیر آشفته بردمید،و اسب بتاخت و خود را بمیان سپاه کوفه

********** صفحه 64 **********

در انداخت،و تنی چند را بکشت و باز شتافت و این شعر بگفت:

هو الموت فاصنع ویلک ما أنت صانع فأنت بکأس الموت لا شک جارع

و حام عن ابن المصطفی و حریمه لعلک تلقی حصد ما أنت زارع

لقد خاب قوم خالفوا الله ربهم یریدون هدم الدین والدین شارع

یریدون عمداً قتل آل محمد و جدهم یوم القیامة شافع

این مرگ است هر چه میخواهی بکن،بیگمان جام مرگرا می آشامی،حمایت کن از پسر پیغمبر و حریمش،یقیناً نتیجه آنچه کشت کرده ای زراعت خواهی کرد،بتحقیق که خیانت و ضرر کرده اند گروهیکه خدای خود را مخالفت کرده اند،میخواهند از روی عمد آل محمد را بکشند،و حال انکه جدشان در روز قیامت شفاعت کننده است.(کذا فی هامش الناسخ ج2ص264).

و دیگر باره حمله کرد و چون برق و باد تند،تنی چند را بخاک در انداخت و روی برتافت،باز شتافت و از نهایت غیرت و شدت ناراحتی بنا کرد بهای های گریستن و این رجز بخواند.

أضرب فی اعراضکم بالسیف ضرب غلام لم یخف من حیف

أنصر من حل بارض الخیف نسل علی الطهر مقری الضیف

(در پاورقی ناسخ ج2ص264)معنی اینطور کرده:

با شمشیر خود اشراف شما را میزنم،زدن غلامی که از ستم ترس نداشته

********** صفحه 65 **********

باشد،یاری خواهم کرد کسی را که بزمین منی و مسجد خیف وارد شده،و از نسل علی است که پاکیزه است و دعوت کننده میهمان است.

و در این مرتبه دل بر مرگ نهاد و حمله گران افکند،و هشتاد و چند نفر را بر خاک افکند،و کار بر کوفیان سخت شد.

و ابن سعد صدا زد ای لشگر عجله کنید و او را تیرباران کنید.

پس از هر طرف او را هدف تیر قرار دادند بطوریکه زره حر مثل جلد خارپشت گشت،و اسبش را نیز پی کردند،مقداری پیاده جنگید و از پای در افتاد.

أصحاب حسین علیه السلام بتاختند و جسد او را حمل داده بنزد آن حضرت نهادند هنوز رمقی از جان در تن داشت،امام علیه السلام چهرۀ خون آلود او را مسح میکرد و میفرمود سوگند بخدا ترا مادر بغلط حر نام نگذاشت،و الله تو در دنیا و آخرت حری(یعنی آزادی)آنگاه بگریست و از بهر او استغفار فرمود،گویند امام علیه السلام او را نوحه سرائی کرد[3].

فنعم [4]الحر حر بنی ریاح صبور عند مشتبک الرماح

و نعم[5]الحر فی رهج المنایا اذا الابطال تخطر بالصفاح

********** صفحه 66 **********

و نعم الحر اذ نادی حسیناً فجاد بنفسه عند الصیاح[6]

فیا ربی[7]أضفه فی جنان و زوجه مع الحور الملاح

یعنی نیکو آزاد مردی است حر بنی ریاح،و هنگام بهم ریختن نیزه ها(شدت جنک)بردبار است.

آفرین بر حر،میان گرد و غبار مرگها،هنگامی که دلاوران با سینۀ شمشیرها بخود ارزش میدهند.

آفرین بر حر که حسین را یاری کرد،و بهدایت و رستگاری نائل شد.

آفرین بر حر که چون(هنگام توبه)حسین را خواند،جانبازی نمود.پروردگارا،او را در بهشت پناه ده و با زیبا چشمان نمکین همسر گردان.

بروایت مفید ابو ایوب بن سرح و مردی از فرسان کوفه در قتل حر همدست بودند[8].

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی الحر بن یزید الریاحی.کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.
(شهادت مصعب برادر حر)[9]

بعد از شهادت حر،مصعب از سید الشهداء اجازه خواست و بر کوفیان حملۀ گران افکند،و فراوان بکوشید تا شربت شهادت بنوشید.

********** صفحه 67 **********
(شهادت عروه (غرة )غلام حر)

و حر را غلامی بود که عروة(غرة)نام داشت،و در جیش ابن سعد بود.چون مولای خود حر را و پسر او علی را،و برادر او مصعب را کشته دید،از هوش بیگانه شد،و چون دیو دیوانه خود را بر سپاه ابن سعد زد.و چند تن از راست و چپ بکشت،آنگاه بطرف امام حسین علیه السلام بشتافت و عرض کرد:چون از کشته شدن حر و پسر و برادرش بی اختیار شدم،اکنون رخصت فرمای تا بر این دشمنان دین بتازم،و از سعادت شهادت بهره ای بدست آرم.

حسین علیه السلام او را دعای خیر فرمود،پس اسب بمیدان تاخت،و گروهی را از اسب بزمین انداخت،تا خویش را بمولای خود ملحق ساخت.
(شهادت بریر بن خضیر(الخضرمی لهوف))

در ناسخ ج2ص266و بحار ج45ص15و عوالم ج17ص258و مقتل خوارزمی ج2ص11و قمقام ص406و لهوف مترجم ص104:

در اینوقت جنک بپای خود ایستاد،و اصحاب حسین علیه السلام دل از جان بر گرفتند و تن بمرگ دادند،و هر یک آهنک مبارزت نمودند،عرض کردند:السلام علیک یا بن رسول الله،و جواب پس گرفتند،و برفتند،و آن حضرت فرمود:ما نیز از قفای(پشت سر)شما میرسیم،و این آیۀ مبارکه را قرائت میفرمود،(فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا)پس بعض ایشان مدتشان را تمام کردند و بعض ایشان انتظار میکشند و تغییری ندادند.

من جمله بریر بن خضیر همدانی اجازه میدان گرفت و این رجز بخواند:

********** صفحه 68 **********

أنا بریر و أبی خضیر[10] لیث یروع الاسد عند الزیر[11]

یعرف فینا الخیر أهل الخیر أضربکم و لا أری من ضیر

کذلک فعل الخیر من بریر

یعنی من بریرم و پدرم خضیر است،شیری هستم که شیران از غرشم میترسند نیکو کاران نیکی ما را باور دارند،با شمشیر شما را میزنم،و زیانی نمی بینم،کار نیک بریر همین است(پاورقی ناسخ).

حملۀ گران افکند،و شمشیر زده میگفت:پیش من نزدیک شوید ای هلاک کنندگان مؤمنان،و ای کشندگان اولاد بدریین،و ای کشندگان فرزندان رسول خدا،و باقی مانده ذریه اش،و از چپ و راست بتاخت و مرد و مرکب بخاک انداخت،و سی تن مرد جنگی بدست او کشته شد.

در این وقت یزید بن معقل(مفقل لهوف)اسب بتاخت،و بانک زد که:ای طاغی گمراه گواهی میدهم که تو از گمراه کنندگانی.

بریر گفت:بیا تا مباهله کنیم و خدا را بخوانیم،و از وی بخواهیم تا هر که بر باطل است بدست آن که حق است کشته شود،این بگفت:و بر او بتاخت قدری با هم نبرد کردند.

یزید فرصتی یافت،و شمشیر بزد،ولی زخم او کارگر نیفتاد.

بریر بر او شمشیری زد که از کلاه خود درگذشت و تا قعر دماغ و مغزسرش بدرید،و بآن زخم در افتاد و جان سپرد.

********** صفحه 69 **********

و از عقب او بحیر بن اوس ضبی اسب بتاخت و با بریر در آویخت،و بریر بدست او شهید شد.

و در قمقام ص406گوید:کعب بن جابر ازدی بریر را شهید کرد،و چون بخانه آمد زن باو گفت:یاری دشمنان فرزند فاطمه کردی و بریر سید قراء را شهید ساختی بخدای قسم که دیگر با تو سخن نگویم).

و بروایت دیگر بحیر بن اوس او را شهید کرد و در میدان جولان داد و بدین شعر[12]مباهات میکرد.

سلی تخبری عنی و أنت ذمیمة[13] غداة حسین والرماح شوارع

ألم آت أقصی ما کرهت و لم یحل غداة الوغی والورع ما أنا صانع

معی مزنی[14]لم تخنه کعوبه و أبیض مشحوذ الغرارین قاطع

فجردته فی عصبة لیس دینهم کدینی و انی بعد ذاک لقانع[15]

و قد صیروا[16]للطعن و الضرب حسراً و قد جالدوا لو ان ذلک نافع

فأبلغ عبیدالله اذ ما لقیته بأنی مطیع للخلیفة سامع

قتلت بریراً ثم جلت لهمة[17] غداة الوغی لما دعی من یقارع

********** صفحه 70 **********
(لغاتهای این اشعار)

(غداة)اول روزم.

(الشوار علیه السلام نیزه های راست شده بسوی کسی.

(الوغی)الحرب یعنی جنک م.

(مزنی)نیزه منسوب بقبیله مزینه است.

(کعوب)العقدة من عقد الرمح.کل ما ارتفع و علا م.

(مشحوذ الغرارین)شمشیریکه از هر دو طرف برنده باشد.

(العصبة)ای الجماعة م.

(حسر)جمع حاسر:برهنه از زره.

(الجلد)القوة و الشدة م.

(جل)ای عظم و کبر م.

(قار علیه السلام قرع رأسه بالعصا ای ضربه م.

در پاورقی ناسخ ج2ص268فرموده خلاصه معنی اشعار.روز جنک با حسین نیزه و شمشیر برانی داشتم شمشیر خود را بر گروهی که دین مرا نداشتند از نیام کشیدم و چون بریر حریف خواست رفتم و او را کشتم،بابن زیاد بگو هر وقت ملاقاتش کردی که من فرمان بردار و شنوای خلیفه میباشم.

او را پسر عمی بود[18]گفت:ای بحیر بریر از بندگان شایسته خدا بود،او را میکشی و بر قتل او مفاخرت میجوئی؟وای بر تو،فردای قیامت چگونه پروردگار خود را ملاقات خواهی کرد؟بحیر از کرده خود پشیمان شد،و این


____________________________
[1]. از ناسخ ج2ص262تا ص266.

[2]. در ناسخ ج2ص262و قمقام ج1ص408و مقتل خوارزمی ج2ص10دو سطر بآخر نقل کرده اند.

[3]. در قمقام ج2ص413گوید امام سجاد علیه السلام او را مرثیه فرمود و بقولی یکی از اصحاب.

و در مقتل خوارزمی ج2ص11نسبت ببعض اصحاب میدهند.و از حاکم جشمی نقل کند که امام سجاد علیه السلام مرثیه خوانده.

[4]. در قمقام ج1ص413و مقتل خوارزمی ج1ص11(لنعم الحر الخ).

[5]. این بیت در خوارزمی و قمقام ذکر نشده.

[6]. در قمقام (الکفاح)نسخه بدل است.

[7]. این بیت در خوارزمی ذکر نشده.

[8]. فی البحار ج45ص14.

[9]. ناسخ ج2ص266.

[10]. در مقتل خوارزمی(أنا بریر و فتی خضیر)آمده.

[11]. در عوالم ج17ص259و بحار(عند الزأر)و(زأر)یعنی آواز شیر و این بیت(لیث الخ)در قمقام و مقتل خوارزمی ذکر نشده بلی در بحار و عوالم و ناسخ ذکر شده.

[12]. این اشعار را در ناسخ ج2ص268و بحار ج45ص15و مقتل خوارزمی ج2ص12و قمقام ص407با تفاوتی ذکر کرده اند.

[13]. در قمقام و أنت و سیمة(ذمیمة).

[14]. در قمقام(معی یزنی الخ).

[15]. در قمقام(والی بعد ذاک تقانع).

[16]. در بحار و مقتل و قمقام(و قد صبروا الخ)

[17]. در مقتل خوارزمی(ثم جللت نعمة).

[18]. در مقتل خوارزمی ج2ص12گوید پسر عم او اسمش(عبیدالله بن جابر)بود.




********** صفحه 71 **********

شعر قرائت کرد:

فلو شاء ربی ما شهدت قتالهم و لا جعل النعماء عند ابن جائر

لقد کان ذا،عاراً علی و سبة[1] یعیر بها الابناء عند المعاشر

فیالیت انی کنت فی الرحم جیفة[2] و یوم حسین کنت ضمن المقابر[3]

فیا سوأتا ماذا اقول لخالقی و ما حجتی یوم الحساب القماطر[4]

خلاصۀ اشعار:اگر خدا میخواست بجنگ حسین نمیرفتم،و نعمت های دنیا را به پسر ستمگر نمیداد،راستی کشتن بریر برای من مایه ننگی است که فرزندان مرا بدان،سرزنش کنند،ای کاش روز عاشوراء را زنده نبودم،وای بر من جواب خدا را چه گویم؟(و در روز قیامت که روز حساب سخت است چه دلیل آورم).
(چند وهب نام در میان اصحاب بود؟)

در ناسخ ج2ص269گوید مکشوف باد که طریحی در میان مبارزین روز عاشوراء دو تن وهب در قلم آورده.

********** صفحه 72 **********

اول وهب بن وهب که نصرانی بود و باتفاق مادرش بدست امام حسین علیه السلام ایمان آورد،و در کربلا شهید شد.

و دیگر وهب بن عبدالله[5]که گویند او نیز با مادر و زن حاضر بود در روز عاشوراء،و آنچه من بنده فحص کردم بیش از یک وهب نیافتم،و طریحی بعضی از واردات احوال وهب را بنام وهب بن وهب و برخی را بنام وهب بن عبدالله نگاشته العلم عند الله انتهی.

و در لواعج ص143سطر آخر و اعیان الشیعة ج1ص604آسید محسن امین رحمه الله فرموده:پس وهب بن حباب کلبی بمیدان مبارزه رفت و گویند او نصرانی بود.و عین قصه وهب بن عبدالله را ذکر فرموده:و در لواعج ص139در ضمن ترجمه(عبدالله بن عمیر کلبی)گوید:ظاهراً بین مورخین اشتباهی شده بین قصه(وهب بن حباب کلبی)و بین قصه(عبدالله بن عمیر کلبی)الخ.
(شهادت وهب بن عبدالله)

در ناسخ ج2ص269گوید:وهب بن عبدالله اسب بمیدان راند،و این رجز برخواند[6].

********** صفحه 73 **********

ان تنکرونی فأنا ابن کلب سوف ترونی و ترون ضربی

و حملتی و صولتی فی الحرب أدرک ثاری بعد ثار صحبی

و أدفع الکرب أمام الکرب[7] لیس جهادی فی الوغی باللعب[8]

در پاورقی ناسخ خلاصه أشعار:اگر نمیشناسید من از قبیله کلبم:بزودی حمله و دلاوری و ضربت مرا می بینید،که از خود و دوستانم خون خواهی کنم،و اندوه را یکی پس از دیگری بردارم.(و جهاد من در روز جنگ بازیچه نیست).

تنی چند بر خاک انداخت،بجانب مادر و زن آمد گفت:مادر از من راضی شدی؟گفت:نه تا در رکاب امام بخاک و خون آغشته شوی،زنش گفت:ترا بخدا قسم مرا بعزای خودت مبتلا مگردان،مادرش گفت:ای فرزند گوش بسخن او مکن و برگرد و در جلو پسر رسول خدا جنگ کن،تا فردای قیامت در پیشگاه احدیت شفیع تو شود[9].

در ناسخ ج2ص270دارد که چون از شب زفاف(عروسی)زن وهب تا روز عاشورا بیش از هفده روز نبود،مفارقت شوهر بر وی دشوار میآمد،گفت:ای وهب،بر من معلوم است که چون در راه پسر پیغمبر شهید شوی،در بهشت برین جای کنی،و با حور العین هم آغوش باشی،و مرا فراموش فرمائی،واجب میکند که در حضور امام با من عهد استوار کنی که فردای

********** صفحه 74 **********

قیامت در بهشت،جدا از من اقامت ننمائی،پس هر دو بخدمت آن حضرت رسیدند،زن وهب عرض کرد یا ابن رسول الله:مرا.

دو مسئله هست،یکی آنکه این جوان غریب،عنقریب بضرب سیف سنان رهسپار باغ جنان است،این بی کس را در این بیابان فریاد رس نیست،مرا باهل بیت خویش سپاری که نگران حال من باشند.

دوم آنکه چون وهب در این میدان سر بدهد با حور العین بیک بالین سر بنهد،امروز تو را بر من گواه گیرد،که چون با حور،هم آغوش شود،مرا فراموش نکند.

حسین علیه السلام از شنیدن این کلمات سخت بگریست،و خواهش او را قبول فرمود،اینوقت وهب با تمام طرب بمیدان رو نمود و این ارجوزه بسرود:

انی زعیم لک ام وهب بالطعن فیهم تارة و الضرب

ضرب غلام[10]مؤمن بالرب حتی یذیق القوم مر الحرب

انی امرء ذو مرة و عضب[11] و لست باخوار عند النکب

حسبی اللهی من علم حسبی[12]

در پاورقی ناسخ دارد:ای مادر وهب،جوانیکه ایمان به پروردگار دارد با نیزه و شمشیر از نگهداری میکند،و با این گروه تلخی جنک را میچشاند،من دارای نیرو،و شمشیر برانم،هنگام بلا ناتوان نیستم،خدای دانا مرا بس

********** صفحه 75 **********

است.

چون پلنک درنده خویش را بر صفوف کوفیان افکند و از راست و چپ میجنگید پس دوازده پیاده و نوزده تن سواره را بجهنم فرستاد.

اینوقت مردی از لشکر کوفه فرصتی بدست آورد،و دست راستش را جدا کرد.

وهب شمشیر را بدست چپ گرفته و جهاد میکرد که،مردی از قبیلۀ کنده نیز تیغ زد و دست چپش را قطع کرد.

اینوقت زن وهب عمود خیمه بگرفت و بمیدان جنک آمد و گفت:ای وهب پدر و مادرم فدای تو باد،تا میتوانی جنک کن و حرم رسول خدا را از دشمن دفع کن.

وهب گفت ای زن تو آنکسی بودی که مرا از جنک منع میکردی چه شده که مرا تحریص بجهاد میکنی؟

گفت:من آنوقت دل از جان بر کندم و بر زندگانی دنیا پشت پا زدم که ندای حسین علیه السلام را شنیدم که همی گفت(واغربتاه،واقلة ناصراه،وا وحدتاه،أما من ذاب یذب عنا أما من مجیر یجیرنا).

آیا کسی هست که دشمن را از ما دفع کند؟آیا کسی هست که ما را پناه دهد؟و اهل بیت در خیمها بهای های میگریستند،با خود گفتم که زندگانی بعد از آل رسول بچه کار آید؟قصد کردم که با این قوم جنک کنم تا جان دهم.

وهب گفت:ای زن برگرد که ترا جهاد نیست.

گفت:من بر نگردم تا باتفاق تو در خون خویش غوطه زنم.

وهب را چون دست نبود که او را برگرداند با دندان جامۀ او را بگرفت و باز داشت،زن زور زد و خود را برهانید.

********** صفحه 76 **********

وهب فریاد کشید و بامام حسین علیه السلام استغاثه برد.

حسین علیه السلام فرمود:از اهل بیت من جزای خیر بهرۀ شما باد،بسوی خیمه زنان برگرد.

چون جهاد برای زنان واجب نیست.

عرض کرد:ای مولای من بگذار تا جنک کنم چون کشته شدن آسان تر است برای من از اسیر شدن بدست بنی امیه.

حضرت فرمود:تو با زنان ما بیک حال خواهی زیست،و او را با زبان احترام و موعظه بخیمه ها برگردانید.

و از آن طرف وهب را مجروح بخاک افکندند.

زن وهب سرعت کرد و خود را بر بالای شوهر افکند و خون از چهرگانش پاک میکرد.

شمر ذی الجوشن این بدید،غلام خود را فرمان داد تا گرزی بر سر او بزد،و او را بشوهرش ملحق ساخت.

و او اول زنی است که در لشکر حسین علیه السلام شربت شهادت نوشید.

آن گاه کوفیان وهب را بنزد ابن سعد آوردند،گفت:چه بسیار سخت است حملۀ تو؟و فرمان داد تا سرش را از تن جدا کنند،و بطرف سپاه حسین پرتاب کردند.

مادر وهب سر فرزند را برگرفت و ببوسید،و گفت:سپاس خدای را که روی مرا بشهادت تو،در پیش روی حسین سفید داشت.

آن گاه روی با کوفیان آورد و گفت:ای امت زشت کردار،گواهی میدهم که نصاری در کلیسا و مجوس در کنیسه بر شما شرف دارند،و از روی خشم سر وهب را بسوی سپاه ابن سعد پرتاب کرد،از قضاء آن سر بر سینۀ قاتل

********** صفحه 77 **********

وهب آمد و بدان زخم شد،آنگاه عمود خیمه را بگرفت و دو تن دیگر بخاک انداخت.

حسین علیه السلام او را برگردانید،و فرمود بجای بنشین که جهاد بر زنان نیست،تو و فرزندت وهب با جد من محمد در بهشت جای دارند،پس مادر وهب باز شد.

و گفت:ای خدای من مرا نا امید مگردان،حسین علیه السلام فرمود:ای مادر وهب خداوند قطع نکند امید تو را.

در جلاء العیون مرحوم مجلسی ص561فرموده:

در حدیث حضرت زین العابدین وارد شده[13]که ابن وهب اول نصرانی بود،او و مادرش بر دست امام حسین علیه السلام مسلمان شدند،چون بمعرکه رفت هفت هشت نفر را بقتل آورد.

و بروایت دیگر بیست و چهار نفر پیاده و دوازده نفر سوار از منافقان را بکشت و از بسیاری جراحت از کار ماند او را دستگیر کردند،و بنزد عمر بن سعد بردند آن ملعون حکم کرد او را گردن زدند،الخ.
(وهب بن وهب)

و در امالی صدوق ص142وهب بن وهب ذکر شده چون احتمال اتحاد داده شده تکرار نمیشود.

و در قمقام ص419فرموده:وهب بن عبدالله در زیارت ناحیه ذکر شده و کیفیت شهادت او و زوجه اش را محدثین بیک نهج با عمیر بن عبدالله روایت

********** صفحه 78 **********

کرده اند،و شاید که بسبب کنیت زوجه عبدالله که ام وهب بوده و اتحاد قبیله با عمیر بن عبدالله که در قائمیات(زیارت ناحیه)ذکر شده مشتبه شده باشد والله اعلم.
(شهادت عمرو بن خالد ازدی)

در ناسخ ج2ص273و قمقام ص420و عوالم ج17ص261و بحار ج45ص18و مناقب ج4ص101و جلاء العیون ص562و لهوف مترجم ص109و مقتل خوارزمی ج2ص14و حقیر اقتباس از ناسخ میکنم.

عمرو بن خالد ازدی بمیدان در آمد و این شعر بگفت:

الیک یا نفس[14]الی الرحمن فأبشری بالروح و الریحان[15]

ألیوم تجزین علی الاحسان قد کان منک غابر الزمان[16]

ما خط فی اللوح لدی الدیان لا تجزعی فکل حی فان[17]

و الصبر أحظی لک بالایمان یا معشر الازد بنی قحطان[18]

********** صفحه 79 **********

در پاورقی ناسخ خلاصۀ اشعار:ای جان بسوی خدای مهربان برو،و برفاه و آسایش شاد باش،در گذشته گناهانی از تو سر زده،امروز پاداش نیکو می بینی،بیتابی نکن که هر زنده ای میمیرد.(و صبر نتیجه اش برای تو بیشتر است از آسایش،ای جماعت ازد پسران قحطان).

عمرو بن خالد این اشعار بگفت و خود را بلشکر زد و جنگید تا کشته شد.
(شهادت خالد بن عمرو)

پس از او پسرش خالد بن عمرو بمیدان آمد و این رجز بگفت:

صبراً علی الموت بنی قحطان کیما تکونوا فی رضا الرحمن[19]

ذی المجد و العزة و البرهان و ذی العلی و الطول و الاحسان[20]

یا ابتا قد صرت فی الجنان فی قصر رب حسن البنیان[21]

خلاصه اشعار:فرزندان قحطان،بر مرگ بردبار باشید،تا خشنودی خدای مهربان عزیز بخشنده را در یابید،ای پدر،در قصر زیبای بهشت جای گرفتی.

پس حمله کرد و چند تن بکشت تا کشته شد.

و عین این اشعار را در قمقام ص420برای عمرو بن خالد صیداوی و


_____________________________
[1]. در مقتل خوارزمی(لقد کان ذاک الیوم عاراً وسبة).

و در قمقام(لقد کان ذا عار علی وسبة).

[2]. در قمقام ص407و بحار ج45ص16و مقتل خوارزمی ج3ص12(فیالیت انی کنت فی الرحم حیضة).

[3]. در مقتل(و یوم حسین کنت فی رمس قابر).

[4]. قماطر:روز سخت.

[5]. در بحار ج45ص17و عوالم ج17ص260(وهب بن عبدالله بن حباب کلبی)ذکر کرده اند.

و در مقتل خوارزمی ج2ص12(وهب بن عبدالله بن جناب کلبی)ذکر کرده.

و در قمقام ص418(وهب بن عبدالله بن خباب کلبی)ذکر نموده.

[6]. در بحار ج45ص16و عوالم ج17ص260دارد که:وهب بن عبدالله بن حباب کلبی در آن روز مادرش همراه بود فرمود پسرم برخیز و یاری کن پسر دختر پیغمبر را عرض کرد بچشم ای مادر کوتاهی نخواهم کرد بمیدان آمد و این رجز بخواند الخ.

[7]. در مقتل خوارزمی ج2ص13(وا دفع الکرب بیوم الکرب)(فما جلادی فی الوغا باللعب).

[8]. و در قمقام ص419(لیس جهادی فی الوغا بالعجب).

[9]. بحار ج45ص17و عوالم ج17ص260قمقام ص419لهوف مترجم ص105و مقتل خوارزمی ج2ص13تقریباً متفق هستند.

[10]. در مقتل خوارزمی ج2ص13(فعل غلام الخ).

[11]. در بحار ج45ص17و عوالم ج17ص260و مقتل خوارزمی(و عصب)و در قمقام ص419(و غضب الخ).

[12]. در مقتل خوارزمی:

حسبی بنفسی من علیم حسبی اذا انتمیت فی کرام العرب

[13]. در امالی صدوق مجلس30ص142.

و در مقتل خوارزمی ج2ص13از مجد الائمه سرخسکی نقل کرده.

[14]. در مناقب و مقتل خوارزمی(الیوم یا نفس الی الرحمان).

[15]. در مناقب و مقتل خوارزمی(تمضین بالروح و بالریحان).

[16]. در مناقب:

الیوم تجزین علی الاحسان ما خط فی اللوح لدی الدیان

لا تجزعی فکل حی فان

و تا اینجا بیشتر چیزی ذکر نمی کند.

[17]. در مقتل خوارزمی:

ما خط باللوح لدی الدیان فالیوم زال ذاک بالغفران

[18]. در مقتل خوارزمی:

لاتجزعی فکل حی فان والصبر احظی لک بالامان

و این آخرین شعر اوست که نقل کرده.

[19]. در مقتل خوارزمی(کیما نکون فی رضی الرحمان).

[20]. در مقتل خوارزمی:

ذی المجد و العزة و البرهان یا ابتا قد صرت فی الجنان

بیش از این چیزی ذکر نکرده.

[21]. در مناقب ابن شهر آشوب(فی قصر در حسن البنیان).

و در قمقام(فی قصر رب حسن البیان).




********** صفحه 80 **********

پسرش دکر کرده.
(شهادت سعد بن حنظلة)

در ناسخ ج2ص274و مناقب ابن شهر آشوب ج4 ص101و مقتل خوارزمی ج2ص14و قمقام ص420و عوالم ج17ص261و بحار ج45ص18.

در ناسخ دارد:سعد بن حنظلة تمیمی بمیدان آمد،و مبارز خواست،و این ارجوزه بخواند.

صبراً علی الاسیاف و الاسنة صبراً علیها لدخول الجنة

و حور عین ناعمات هنمه[1] لمن یرید الفوز لا بالظنة[2]

یا نفس للراحة فاجهدنه[3] و فی طلاب الخیر فأرغبنه

خلاصه اشعار:کسیکه رستگاری و بهشت و حور نرم تن خواهد،باید در برابر شمشیر و پیکانهای نیزه برد بار باشد،ای جان،برای آسودگی بکوش،و خوبی را خواهان باش.

پس حمله سختی کرد و جنک نمایانی نمود تا شربت شهادت بنوشید.
(شهادت عمیر بن عبدالله مذحجی)

در ناسخ ج2ص275و جلاء العیون مجلسی ص562و مناقب ج 4ص101و مقتل خوارزمی ج2ص14و بحار ج45ص18و عوالم ج17ص262.

********** صفحه 81 **********

پس از سعد بن حنظله،عمیر بن عبدالله مذحجی بمیدان آمد و این رجز بخواند:

قد علمت سعد وحی مذحج انی لدی الهیجاء غیر محرج[4]

أعلو بسیفی هامة المدحج و أترک القرن لدی التفرج[5]

فریسة الضبع الاذل[6]الاعرج[7]

در پاورقی ناسخ یعنی قبیله سعد و مذحج میدانند که من هنگام نبرد و جنگ سخت گیر نیستم،شمشیر خود را بکاسۀ سر سلاح پوشیده فرود میآورم،و حریف خود را طعمۀ کفتار لنگ میگردانم.(کفتار حیوانی است درنده شبیه سگ است).

پس تیغ کشید و حمله گران افکند،و تنی چند بکشت آنگاه بدست مسلم الضباعی و عبدالله بجلی کشته گشت.
(شهادت مسلم بن عوسجه)

در ناسخ ج2ص275و مقتل خوارزمی ج2ص14و قمقام ص409و بحار ج45ص19و مناقب ج4ص102و عوالم ج17ص262و لهوف مترجم ص106و مثیر الاحزان ابن نما ص63:

در ناسخ دارد بعد از او(یعنی عمیر بن عبدالله)مسلم بن عوسجه بمیدان

********** صفحه 82 **********

در آمد و این ارجوزه را بخواند:

ان تسئلوا عنی فانی ذو لبد من فرع قوم من ذری بنی أسد

فمن بغانا حائد عن الرشد و کافر بدین جبار صمد

یعنی هر گاه شخصیت مرا بخواهید،شیری هستم از فرزندان دسته ای از بزرگان بنی اسد،کسی که بر ما ستم کند گمراه و بدین خدای بی نیاز کافر گشته است.

و خود را چون باد تند بر سپاه دشمن زد،و تنور جنک را گرم کرد.

مردی از سپاه ابن سعد بیرون آمد و قدری با او نبرد کرد.

مسلم بن عوسجه پهلوی راست او را با نیزه بزد،چنانکه سنان نیزه از پهلوی چپ او در شد،پس دیگری بر او بتاخت،او را نیز از اسب در انداخت.

و همین طور میزد و میکشت تا پنجاه تن شجاع را بخاک انداخت،و از کثرت زخم بی تاب شد و بخاک افتاد،و هنوز رمقی از جان در تن بود،که حسین علیه السلام با حبیب بن مظاهر بر بالین او حاضر شدند.

و امام حسین علیه السلام فرمود:خدا رحمت کند تو را ای مسلم(فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا)[8] آنگاه حبیب بن مظاهر بر سر بالین او آمد و گفت:ای مسلم:سخت است بر من این حالت تو،ولی شاد باش که در بهشت خدا جای داری.

مسلم با صدای ضعیف گفت:خدا ترا بخیر بشارت دهد.

حبیب گفت ای مسلم اگر میدانستم بعد از تو زنده ام میگفتم بمن وصیت خود را بنما،لکن میدانم که یک ساعت بعد بتو ملحق خواهم گشت.مسلم

********** صفحه 83 **********

گفت:ترا باین وصیت میکنم و اشاره بامام حسین علیه السلام نمود.

و گفت تا جان داری دست از یاری او بر ندار.

حبیب گفت:سوگند بخدای جز این نکنم.

آنگاه مسلم گفت:یا ابن رسول الله میروم تا جد و پدرت را از رسیدن تو بشارت دهم،این بگفت و در گذشت.

(در زیارت ناحیه)فرمود:السلام علی مسلم بن عوسجه الاسدی القائل للحسین،و قد اذن له فی فی الانصراف:أنحن نخلی عنک و بم نعتذر عند الله من أداء حقک:لا والله حتی أکسر فی صدورهم رمحی هذا و أضربهم بسیفی ما ثبت قائمه فی یدی و لا افارقک و لو لم یکن معی سلاح أقاتلهم به،لقذفتهم بالحجارة و لم افارقک حتی اموت معک و کنت اول من شری نفسه و أول شهید من شهداء الله،و قضی نحبه،ففزت و رب الکعبة.شکر الله استقدامک و مواساتک أمامک اذ مشی الیک و انت صریع،فقال:یا مسلم بن عوسجه و قرأ«فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا»لعن الله المشرکین فی قتلک:عبدالله الضبابی و عبدالله بن خشکاره[9]البجلی و مسلم بن عبدالله الضبابی بحار ج45ص69و ناسخ ج3ص21.

مسلم را کنیزکی بود،چون مولای خود را کشته دید،بر سر او آمد،و فریاد برداشت که یا سیداه،یا ابن عوسجاه،کوفیان از بانک او شاد خاطر گشتند،و از قتل مسلم ببالیدند.

شبث بن ربعی گفت:مادرهای شما بر شما بگرید،سران خود را میکشید و عزیزان خود را ذلیل میکنید و بکشتن مسلم شادی میکنید،بخدا سوگند مسلم را در اسلام محل بسیار عالی است،و موقفی بس بلند است،او را در جنک

********** صفحه 84 **********

آذربایجان نگران بودم،از پیش که صفها مستور گردد و صف آرائی شود،شش تن از کافران را با تیغ در گذرانید.
(شهادت پسر مسلم بن عوسجه)

در ناسخ ج2ص277دارد که در کتاب روضة الاحباب مسطور است که:مسلم بن عوسجه را پسری جوان بود،چون پدر را کشته دید،مانند شیری بردمید،حسین علیه السلام او را از آهنک و قصدش باز داشت،و فرمود:ای جوان پدرت شهید شد و اگر تو نیز کشته شوی،مادرت در این بیابان بی آب و علف در پناه کی باشد؟

پسر مسلم خواست برگردد،مادرش شتاب زده سر راه بر او گرفت و گفت:ای فرزند،سلامت نفس را بر نصرت و یاری پسر پیغمبر اختیار میکنی؟هرگز از تو راضی نخواهم شد.

پسر مسلم عنان بر تافت،و حمله گران افکند و مادرش از پشت سر فریاد همی کرد به:ای پسر شاد باش که بزودی از دست ساقی کوثر سیراب خواهی شد،و او مردانه همی کوشید،تا پس از کشتن سی تن از مشرکان،شربت شهادت نوشید،کوفیان سر او را بریده بسوی مادرش افکندند،مادر سر را برداشت و ببوسید و چنان بگریست که حاضران همه بگریستند.

********** صفحه 85 **********
(شهادت هلال بن ناف علیه السلام [10]

در مقتل خوارزمی ج2ص20و ناسخ ج2ص277از صاحب روضة الاحباب روایت کند که بعد از شهادت مسلم بن عوسجه.

هلال بن نافع بجلی(جملی)قصد میدان نمود،و جوانی بود نیکو اندام،و دختری در عقد او بود که هنوز هم بستر نشده بودند،چون هلال را نگریست که قصد جنک دارد،آب از دیده فرو ریخت،و بر دامن او در آویخت،که بکجا میروی؟و مرا با که میگذاری؟و بهای های بگریست.

امام حسین علیه السلام چون قصه ایشان را شنید،هلال را فرمود امروز اهل تو دوری تو را طاقت ندارند اگر خواهی در کار جهاد مسامحه کن و ایشان را از خود راضی نما؟

عرض کرد:یا ابن رسول الله اگر امروز نصرت تو نجویم،فردا با رسول خدای چه گویم؟و زن را وداع کرده آهنک جهاد نمود،و این ارجوزه بخواند:

أرمی بها معلمة أفواقها و النفس لا ینفعها اشفاقها

مسمومة تجری بها أخفاقها یملئن[11]أرضها رشاقها

در پاورقی ناسخ اینطور معنی کرده:با تیرهائیکه سوفارهای آن نشانه دارد و مسمومست میزنم،ترسیدن سودی ندارد(از مرگ نمیرهاند)جنبیدن تیرها

********** صفحه 86 **********

آنها را میبرد(یا با آنها میرود)و انداختن آنها زمین را پر میکند.

هلال مردی دلیر و کمانداری دلاور بود که هرگز تیرش خطا نمیکرد،هشتاد تیر در جعبه داشت که با هر یک یکتن از کفار بکشت،و چون تیرها تمام شد مردانه با شمشیر حمله کرد و این شعر بگفت:

أنا الغلام الیمنی البجلی دینی علی دین حسین و علی

ان اقتل الیوم فهذا أملی فذاک رأیی و الاقی عملی[12]

یعنی من جوانی از اهل یمن و از قبیله بجیله هستم،دین من دین حسین و علی است،اگر امروز کشته شوم آرزوی من همین است،و رأی من میباشد و عملم را ملاقات میکنم.

پس مردی از سپاه ابن سعد که او را قیس مینامیدند،با شمشیر برهنه بمیدان تاخت،هلال او را مجال نداد و بی درنک او را بجهنم فرستاد،و با شمشیر سیزده تن از دشمن را از پای درآورد،و اینوقت انبوه لشکر از هر طرف هجوم نموده با ضرب شمشیر و سنان او را خسته کردند،و بازوی او را در هم شکستند و او را اسیر کرده بنزد شمر ذی الجوشن بردند[13]،شمر حکم کرد تا سر مبارکش

********** صفحه 87 **********

را از تن جدا کردند.
(شهادت نافع بن هلال بجلی(الجملی))

در ناسخ ج2ص279و بحار ج45ص19و مناقب ج4ص104و عوالم ج17ص262و قمقام ج1ص414و جلاء العیون ص563و مقتل خوارزمی ج2ص20و ارشاد مفید ص237.

اینوقت نافع بن هلال بجلی ابتداء بمبارزت نمود و از حسین علیه السلام اجازه گرفت و بمیدان آمد،و این رجز بخواند:

انا ابن هلال البجلی انا علی دین علی

و دینه دین النبی

در مقتل خوارزمی:

انا علی دین علی ابن هلال الجملی

أضربکم بمنصلی[14] تحت عجاج القسطلی[15]

پس مزاحم بن حریث که از قبیلۀ بنی قطعیه بود بمبارزه او بمیدان آمد،و گفت:من بر دین عثمانم،نافع گفت:تو بر دین شیطانی،و بر وی بتاخت و با طعن نیزه و زدن شمشیرش از اسب در انداخت.

و در قمقام و مقتل خوارزمی همان اشعار که در هلال بن نافع ذکر شد درباره نافع بن هلال ذکر کرده اند.

و در بحار ج45ص19سطر(12)و عوالم ج17ص262سطر(21)تصریح دارند که نافع مزاحم بن حریث را کشت.

********** صفحه 88 **********

ولی در جلاء العیون مرحوم مجلسی ص563سطر(15)تصریح دارد بر اینکه مزاحم نافع را شهید کرده.

و در ارشاد مفید ص237سطر(8)ظهورش در قول اول است.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی نافع بن هلال بن نافع البجلی(الجملی)المرادی کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.
(جنک همگانی)

در ارشاد مفید ص267و بحار ج45ص19و عوالم ج17ص262و ناسخ ج2ص279دارد که عمرو بن حجاج بمردم فریاد زد که ای مردم احمق آیا میدانید با که میجنگید؟میجنگید با اسب سواران اهل شهر؟میجنگید با جماعتی که طلب مرگ میکنند؟احدی بمبارزه بایشان نرود جز آنکه کشته شود اگر چه ایشان کم هستند،بخدا قسم اگر ایشان را سنگباران کنید همه کشته خواهند شد.

عمر بن سعد گفت:راست میگوئی،رأی رأی تو است،و بمردم خبر داد که تک تک بمیدان نروید،و الا همه کشته خواهید شد.

پس عمرو بن حجاج و اصحابش از طرف فرات بر امام حسین علیه السلام حمله کردند.

و در بحار و عوالم و ناسخ دارد که:

اینوقت عمرو بن حجاج قدری پیش رفت و نزدیک حسین علیه السلام شد،آنگاه روی بر تافت و گفت:

ای مردم کوفه،ملازم اطاعت و جماعت خود باشید،و شک نداشته باشید در قتال کسی که از دین بیرون رفته و با امام مخالفت نموده.

********** صفحه 89 **********

حضرت فرمود:ای پسر حجاج:مردم را بمن بر میشورانی؟آیا ما از دین بیرون شدیم،و شما در دین پای بندید،بخدا قسم تو میشناسی که کدام از دین بیرون رفته و چه کس سزاوار آتش است.

پس این هنگام عمرو بن حجاج از کنار فرات بر میمنۀ سپاه حسین علیه السلام حمله افکند.

و در ناسخ و شمر بن ذی الجوشن از جانب میسره تاختن آورد.

حمله های گران پی در پی کردند،...أصحاب حسین علیه السلام که در دهان مرگ چنان برغبت برفتند که داماد نو خط[16]در حجله عروس نو رس نرفتی،چون شیر،دیوانۀ آشفته آماده جنگ شدند.گروهی پیادگان و سی و دو تن سوار بودند،سواران اسب برانگیختند و تیغها برکشیدند،و مانند شعله تند حمله افکندند،و سپاه ابن سعد را از چپ و راست پراکنده نمودند،این حال بر ابن سعد بسیار ناگوار افتاد.

حصین بن نمیر را پیش خواند،و فرمان داد که پانصد نفر کماندار که در تحت فرمان داشت،بر اصحاب حسین علیه السلام حمله ور گردد،و ایشان را بزخم پیگان درهم شکند.

پس حصین بن نمیر که خمیر مایۀ کید و کین بود،با جیش خود أصحاب حسین علیه السلام را هدف تیر قرار دادند،و شمر ذی الجوشن با فوج خود،و عمرو بن حجاج چون گرگ درنده آمد،و همه همدست شدند،و بجانب فرزند شیر یزدان تاخت و تاز کردند.

و اصحاب حسین علیه السلام با قلت و کمی عدد مانند شیر،بر ایشان بتاختند،و هر یک مثل صاعقۀ آتش بار،جماعتی را بهلاکت رسانیدند.

********** صفحه 90 **********

با این همه اگر یکتن از سپاه حسین علیه السلام کشته میشد،چون عددشان کم بود نمایان بود،ولی اگر از سپاه کوفیان صد تن کشته میشد،بنظر نمیآمد،چون عددشان بسیار بود.

و کوفیان در اطراف لشگرگاه حسین علیه السلام گرد بر می آمدند،شاید از هر جانب در آیند و سپاه آن حضرت را محاصره کنند،و اصحاب سه تن و چهار تن از لابلای خیمه ها سر بیرون میکردند و ایشان را هدف تیر میساختند.

اینوقت عمر بن سعد ندا در داد که:عجله کنید و خندق پر از هیزم است آتش زنید،لشگریان آتش در خندق زدند.

امام حسین علیه السلام فرمود بگذارید تا خوب آتش افروخته شود،چون جنگ از یک طرف میشود،و مانع دخول لشگر کوفیان میشود بطرف خیمه ها.

در این هنگام شبث بن ربعی پیش تاخت و بانگ بر عمر سعد زد که:مادر بر تو بگرید از این زنان و کودکان چه خواهید؟لشکریان از سرزنش او شرمگین شدند و برگشتند،لذا جنک منحصر بیک طرف شد.

و اصحاب زهیر بن قین حمله افکندند،و ابو غدره ضبابی را که از بزرگان سپاه شمر بن ذی الجوشن بود مقتول ساختند.

صاحب مناقب از کتاب بستان الطرف از حسن بصری روایت میکند که:در این مقاتله چون هر دو لشکر روی در روی شدند،جماعت بسیاری از سپاه ابن سعد بدوزخ وارد شدند و از اصحاب سیدالشهداء نیز در این حمله بسیاری شهید شدند.نخستین نعیم بن عجلان[17]الخ.


__________________________________
[1]. هاء(هنه)(فاجهدنه)(فارغبنه)هاء سکت است.کما فی البحار ج45ص78سطر(5).

[2]. (لمن یرید الخ)این بیت را در مناقب ذکر نکرده.

[3]. در مقتل خوارزمی(یا نفس للراحة فاطرحنه).

[4]. در مقتل خوارزمی(انی لیث الغاب لم اهجهج)هجهج السبع و هجهج به:صاح به و زجره لیکف(لسان العرب)و در بحار(انی لدی الهیجاء لیث محرج).

[5]. در مقتل خوارزمی و بحار(لدی التعرج).

[6]. در بحار و مقتل خوارزمی(الازل)بالزاء.

[7]. در مقتل خوارزمی:

فریسة الضبع الازل الاعرج فمن تراه واقفاً بمنهجی

[8]. آیه 23از سورۀ33یعنی پس بعض ایشان بسر آورد مدتش را و بعضی انتظار می کشد و تبدیل نکرد تبدیل کردنی.

[9]. در بعضی نسخ(خثکارة)و آن غلط است.

[10]. در قمقام ص414و مقتل خوارزمی ج2ص20(نافع بن هلال)بجای هلال بن نافع ذکر کرده اند.

و در ابصار العین ص89گوید:در بعض کتب و زبانها(هلال بن نافع)گفته شده و این غلط است چنانچه بجای جملی بجلی ذکر کرده اند این هم غلط است.

[11]. در مقتل خوارزمی(لتملئن).

[12]. در حاشیه ناسخ فرموده:در بعضی از نسخ ناسخ بجای بیت ثانی،این بیت را در حاشیه آورده اند:

اضربکم ضرب غلام بطل ویختم الله بخیر عمل

[13]. در قمقام ص414دارد که او را بنزد عمر بن سعد بردند،گفت:باری اگر مرا بخواهید کشتن،من سیزده نفر تنها بکشتم غیر از آنان که خسته و مجروح ساختم،و اگر مرا بازوها بجای بود اسیر نتوانستید گرفت،و اثرهای نیک من پدیدار آمدی،شمر شمشیر کشید تا او را گردن زند،گفت:بخدا اگر ترا از اسلام بهرۀ بود در خون ما اقدام نمی کردی،و قتل ما بس عظیم میشمردی،سپاس خدای را که موت ما بدست بدترین مردمان مقدر فرمود،شمر تیغ بزد و او را شهید ساخت.

[14]. المنصل:السیف(المنجد).

[15]. القسطل:الغبار الساطع فی الحرب(المنجد).

[16]. جوانیکه تازه بر رخسارش مو روئیده.

[17]. عدد مقتولین از اصحاب حضرت در حمله اولی قبلاج2ص32گذشت تکرار نمیکنم.



********** صفحه 91 **********
(شدت جنگ و یاد خدا !!)[1]

در اینوقت که جوشش جنک بود:عمرو بن عبدالله انصاری که معروف است به ابو ثمامۀ صیداوی[2]خدمت امام حسین علیه السلام آمد و عرض کرد یا أبا عبدالله:جان من فدای تو باد،اگر چه تنور جنک افروخته ولی قسم بخدا شما کشته نشوی تا من بخون خویش غلطان نشوم،دوست دارم که یک نماز دیگر با تو بگذارم،آنگاه خدا را دیدار کنم.

حسین علیه السلام سر بسوی آسمان برداشت و دید که هنگام نماز است،فرمود یاد نماز کردی خدا ترا از نمازگزاران محسوب کند.اینک وقت نماز است،از این جماعت مهلت بگیر بمقداریکه ما نماز گزاریم.

حصین بن نمیر چون این را بشنید فریاد برداشت که:نماز شما قبول درگاه خدا نیست.

حبیب بن مظاهر گفت:ای منافق غدار:نماز پسر رسول خدا پذیرفته نیست و نماز تو قبول است؟!

حصین بن نمیر با تیغ برهنه بر حبیب بن مظاهر بتاخت و این رجز بخواند:

دونک ضرب السیف یا حبیب وافاک لیث بطل نجیب

فی کفه مهند قضیب کأسه من لمعة حلیب

ای حبیب:آماده ضربت شیر دلاور نجیبی باش که ناگهان با شمشیرهای بران و براقی مانند شیر دوشیده بر سرت رسید.(کذا فی هامش الناسخ)

آنگاه فریاد برداشت:که ای حبیب بن مظاهر:حاضر میدان جنک باش

********** صفحه 92 **********

و روبرو شدن دشمن را ملاحظه کن.
(بمیدان آمدن حبیب بن مظهر(مظاهر))[3]

در ناسخ ج2ص284و بحار ج45ص26و مقتل خوارزمی ج2ص18و عوالم ج17ص270و مناقب ج4ص103و حقیر از ناسخ تلخیص میکنم.

حبیب اینوقت در پیش امام حسین علیه السلام ایستاده بود چون این کلمات را شنید حضرت را وداع کرد،و عرض نمود:ای مولای من:پدر و مادرم فدای تو باد،بخدا قسم آرزومندم این نماز را در بهشت بخوانم و از جانب شما جد و پدر و برادرت را سلام برسانم.این بگفت و بمیدان آمد،و با حصین بن نمیر روی در روی شد و این ارجوزه را قرائت کرد:

أنا حبیب و أبی مظهر[4] و فارس الهیجاء لیث قسور

و أنتم عند العدید أکثر و نحن أوفی منکم و أصبر

أیضاً و فی کل الامور أقدر و أنتم عند الوفاء أغدر

********** صفحه 93 **********

و نحن أعلی حجة و أظهر حقاً و أنمی منکم و أعذر

و فی یمینی صارم مذکر و فیکم نار الجحیم تسعر

خلاصه معنی اشعار:من حبیبم پسر مظهرم،اگر چه شماره شما از ما بیشتر است لکن ما بردبار و با وفا و تواناتریم،و حق و حجت با ما است،در دست من شمشیر برانی است،که در میان شما آتش دوزخ می افزود(کما فی هامش الناسخ).

و در بحار،و عوالم و مقتل خوارزمی،و مناقب،ارجوزه را اینطور نقل کرده اند:

أنا حبیب و أبی مظهر فارس هیجاء و حرب تسعر

و أنتم عند العدید أکثر و نحن أعلی حجة و اظهر[5]

و انتم عند الوفاء اغدر[6] و نحن اوفی منکم و اصبر

حقا و انمی منکم و اعذر

و در امالی صدوق ص141اینطور نقل میکند.

انا حبیب و ابی مظاهر لنحن ازکی منکم و اطهر

ننصر خیر الناس حین یذکر

و بیشتر ذکر نکرده.
(شهادت حبیب بن مظاهر)[7]

چون حبیب ارجوزه را تمام خواند،آهنک حصین نمیر کرد.و حمله

********** صفحه 94 **********

سختی نمود،و با شمشیر زخمی بر بالای بینی حصین بود،حصین از اسب در افتاد حبیب خواست سر از بدنش جدا کند،اصحاب بر حبیب حمله کردند،و او را از میدان بدر بردند،چون زخم او سخت نبود،بار دیگر بلند شد و در صف خود ایستاد،از آن طرف حبیب با تنی سالخورده و قامتی خمیده،مانند شیر از چپ و راست همی تاخت،و مرد و مرکب بخاک همی انداخت،و این اشعار بخواند.

اقسم لو کنال کم اعداداً[8] او شطرکم و لیتم الا کتادا

یا شر قوم حسباً و آداً[9] و شرهم قد عملوا[10]انداداً[11]

یعنی ای بدترین گروه،از لحاظ نژاد و نیرو؟و بدترین مشرکین،بخدا قسم اگر ما باندازه یا نصف شما میبودیم شما پشت بجنک داده فرار میکردید.

و خویش را بخدای بفروخت و از راست و چپ جنگید(تا سی و یک نفر را بروایت مجلسی در جلاء العیون).

و بروایت محمد بن ابیطالب شصت و دو تن از کوفیان را طعمه شمشیر نمود.اینوقت مردی از بنی تمیم از کمین بیرون شد،و ناگهان با سنان نیزه حبیب را زخمی بزد،چنانکه بروی در افتاد.

حبیب زود برخاست تا دشمن را کیفر کند،حصین بن نمیر در رسید،و شمشیری بر سر حبیب بزد تا از پای در افتاد،پس از اسب پیاده شد و سر او را از بدن جدا کرد،و بر گردن اسب در آویخت.

********** صفحه 95 **********

و بروایتی بعد از زخم حصین هم آن مرد تمیمی سر حبیب را از تن جدا کرده.

و نیز گفته اند:بدلیل بن صریم سر حبیب را برید،و از گردن اسب آویخت و بر نشست و بمکه رفت،[12]در مکه پسر حبیب که هنوز مراهق(نزدیک بسن بلوغ بود)،سر پدر را بشناخت،بدیل را بکشت و سر پدر را گرفته دفن کرد.

صاحب ناسخ فرماید این سخن در نزد بنده درست نیست.چون در مکه کسی نبود که بدیل بن صریم را بدین کردار عطائی کند و جایزه دهد،و عبدالله بن زبیر بن العوام که این هنگام در مکه دعوی دار خلافت بود با حبیب کینه و کیدی نداشت که بدیل،این مسافت دراز بپیماید و همه جا،سر حبیب علاقۀ گردن

********** صفحه 96 **********

اسب او باشد،اگر بطمع عطا بود،البته بکوفه میشتافت-والله اعلم-.

بالجمله،چون حبیب شهید شد،مرگ او بر حسین علیه السلام سخت آمد.فقال:عند الله احتسب نفسی و حماة اصحابی[13]،و قال:لله درک یا حبیب:لقد کنت فاضلا تختم القرآن فی لیلة واحدة.

امام علیه السلام حبیب را بدعای خیر یاد کرد،و او هر شبی قرآن را ختم میفرمود.

زهیر بن قین عرض کرد:یا ابن رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد،چرا روی شما در قتل حبیب شکسته شد؟مگر نمیدانی که ما بر حقیم؟فرمود:خوب میدانم که ما و شما بطریق هدایت میرویم،عرض کرد:دیگر چه باک داریم؟اینک بجانب جنت و نعیم بهشت خواهیم شتافت.

در یاران پایدار ص50این اشعار را نقل کند:

ببین اخلاص این پیر هنرمند چه خواهد کرد در راه خداوند

رجز خواند و نسب فرمود آگاه مبارز خواست از آن قوم گمراه

چنان رزمی نمود آن پیر هوشیار که بر نام آوران تنک آمدی کار

سر شمشیر آن پیر جوانمرد همی مرد از سر مرکب جدا کرد

به تیغ تیز آن رزم و پیکار فکند از آن جماعت جمع بسیار

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی حبیب بم مظاهر الاسدی کما فی البحار ج45ص71.
(نماز در برابر شمشیر و تیر)

در ناسخ ج2ص287آنچه که مجملش این است:امام حسین علیه السلام در

********** صفحه 97 **********

اینوقت زهیر بن قین،و سعید بن عبدالله را فرمان داد که از پیش رو بایستند تا حضرت نماز ظهر را بخواند،و ایشان بحسب فرمان خویشتن را هدف تیغ و تیر داشتند،پس حسین علیه السلام با یک نیمه اصحاب نماز خوف بگذاشت،و نیم دیگر مشغول دفع دشمن بودند.

و سعید بن عبدالله در راست و چپ امام خود را سپر قرار داد،چندانکه بزخم شمشیر و تیر از پای در افتاد،و گفت:خدایا لعن کن این گروه را مثل لعن عاد و ثمود،ای پروردگار من،سلام مرا به پیغمبر خود برسان و بگو آنچه بمن رسید از این زخمها،من برای یاری فرزند تو بجان خریدم،این بگفت و جان بداد.

در بدن او غیر از زخم شمشیر و نیزه سیزده تیر یافتند.

و بروایتی آن حضرت و اصحابش نماز را با اشاره فرادا و تنها گذاشتند[14].
(کلمات حسین و اهل حرم علیه السلام در تهییج لشگر)[15]

و بعد از فراغت از نماز حسین علیه السلام اصحاب را بجهاد تحریک نمود.و فرمود:ای اصحاب:اینک درهای بهشت گشاده است،و نهرهای بهشتی جریان دارد،و میو ه ها رسیده هنگام چیدن است،و قصرهای بهشت زینت داده شده،و حور و غلمان بهشت مأنوس است،و همچنان رسول خدا است،و شهیدانیکه کشته شده اند حاضر خدمت اویند،و پدر و مادر من قدوم شما را انتظار میبرند،و مشتاق دیدار شمایند،هم اکنون در ترویج دین خدا بکوشید،و حرم رسول

********** صفحه 98 **********

خدا را از دشمن دفع کنید.

اینوقت اضطراب،و اضطرار عظیم در میان اهل بیت پدید آمد،و ناپروا از خیمه ها بیرون شدند،و فریاد برداشتند که ای جماعت مسلمانان،ای مؤمنین با شجاعت،حمایت کنید از دین خدا،و دفع کنید دشمنان را از حرم رسول خدا،و دور سازید دشمنان را از امام و پیشوای خود،که پسر دختر پیغمبر شما است،و بدانید که خداوند امتحان میفرماید شما را در یاری ما،و شما همسایگان و پناهندگان مائید،و در پناه جد مائید،و شما جوان مردانید،و دوستان مائید،ناچار دشمنان ما را از ما دفع کنید.
(پاسخ و جواب اصحاب)

اصحاب چون این کلمات بشنیدند،بهای های بگریستند،و بانک ناله و شیون در هم افکندند. و هم آواز گفتند:ای اهل بیت رسول خدا،جانهای ما فدای جانهای شما است،و خونهای ما فدای خونهای شما است،و روحهای ما فدای ارواح شما است.قسم بخدا تا ما زنده باشیم دشمن نزدیک شما نتواند آمد،و بدانید که در راه شما ما جانهای خود را نثار شما میکنیم،تا شربت مرگ بنوشیم،چون امروز کسی نجات یابد که سر خود را براه شما دهد.
(شهادت زهیر بن قین)[16]

در امالی صدوق ص141فرمود:چون زهیر عزم میدان کرد خطاب بامام

********** صفحه 99 **********

حسین علیه السلام کرد:

الیوم نلقی جدک النبیا و حسناً و المرتضی علیاً

و در ناسخ و زهیر بن قین اول کسی بود که دستور مبارزه خواست و بمیدان آمد،و حریف و هم شأن طلبید و این ارجوزه بگفت:

انا زهیر و انا ابن القین و فی یمینی مرهف الحدین[17]

اذودکم بالسیف عن حسین ان حسیناً احد السبطین

ابن علی طاهر الجدین من عترة البر التقی الزین

ذاک رسول الله غیر المین[18] یا لیت نفسی قسمت قسمین

و عن امام صادق الیقین أضربکم محامیاً عن دینی

اضربکم و لا اری من شین[19] اضربکم ضرب غلام زین

بأبیض و أسمر ردین[20]

خلاصه معنی اشعار:من زهیر پسر قینم،برای راندن شما از حسین که نوۀ رسول خدا و پاک نژاد و پیشوای من است،شمشیر برانی در دست دارم که برای دفاع از دینم بشما میزنم،و زشتی و عیبی در آن نمی بینم.

این ارجوزه فقط در ناسخ ذکر شده.

********** صفحه 100 **********

و آنچه در بحار و عوالم و قمقام و مقتل خوارزمی و مناقب ذکر شده این است.

انا زهیر و أنا ابن قین اذودکم بالسیف عن حسین

ان حسیناً أحد السبطین من عترة البر التقی الزین[21]

ذاک رسول الله غیر المین أضربکم و لا أری من شین[22]

یا لیت نفسی قسمت قسمین

خلاصه زهیر این ارجوزه را خواند،و خود را مثل صاعقه بر قلب لشکر زد و از راست و چپ بتاخت و بسیاری از ابطال را بر خاک انداخت.

و بروایت محمد بن أبی طالب یکصد و بیست تن از شجاعان کوفه را با شمشیر در گذرانید،آنگاه کثیرین عبدالشعبی،مهاجر بن اوس تمیمی فرصتی بدست آوردند و بزخم شمشیر و سنان او را از پای درآوردند.

چون حسین علیه السلام او را دید بر خاک افتاده فرمود:ای زهیر خداوند تو را دور نیفکند از حضرت خویش،و لعن کند کشنده ترا مثل لعن گروهیکه بصورت بوزنه و خوک در آورد.

و در مقتل خوارزمی ج2ص20گفته روایت شده که زهیر چون اراده حمله کرد پیش امام حسین علیه السلام ایستاد و دست بر کتفش زد و گفت:

اقدم حسین هادیاً مهدیاً الیوم نلقی جدک النبیا

تا آخر ارجوزه که عنقریب ذکر میشود،و گفته نمیدانم زهیر انشاء کرده یا حجاج بن مسروق.(چون این ارجوزه در احوالات حجاج بن مسروق ذکر میشود).


___________________________
[1]. ناسخ ج2ص282و جلاء العیون مجلسی ص564سطر اول.

[2]. شهادت ابوثمامه صیداوی خواهد آمد.

[3]. در مجالس السنیة ج1ص106گوید:حبیب بن مظهر(مظاهر غلط است)از کسانی است که از نامه برای امام حسین علیه السلام نوشته و وقتی مسلم بن عقیل بکوفه آمد برای امام حسین بیعت می گرفت،و چون ابن زیاد بکوفه آمد و مردم کوفه بی وفائی کردند حبیب در کوفه مخفی شد تا وقتی که امام حسین بکربلا آمد بطرف آن حضرت حرکت کرد شب راه می رفت و روز مخفی بود تا بکربلا رسید.

[4]. در ناسخ ج2ص184دارد که بین علماء رجال در نام پدر حبیب اختلاف دارند بعضی(مظاهر)و بعضی(مظهر)بر وزن(مطهر)دانسته اند،و از این ارجوزه معلوم میشود(مظهر)درست است.

[5]. در مناقب تا اینجا بیشتر ندارد.

[6]. در خوارزمی(و أنتم عند الهیاج غدر).

[7]. ناسخ ج2ص285،و بحار ج45ص26،و عوالم ج17ص270،و مقتل خوارزمی ج2ص18و قمقام ص412.

[8]. در مقتل خوارزمی(اقسم لو کنتم لنا أعداداً).

[9]. در بعض مصادر(وزادا).

[10]. در بعض مصادر(قد علموا الخ).

[11]. در مقتل خوارزمی(و یا اشد معشر عناداً).

[12]. بمکه رفت مسلماً غلط است باید بکوفه باشد در مقتل خوارزمی ج2ص19فرموده:بعضی گفته اند بدیل بن صریم حبیب را کشت و سرش را جدا کرده و در گردن اسبش معلق نمود چون داخل کوفه شد،پسر حبیب بن مظاهر که پسر نابالغ بود پرید و قاتل پدر را کشت و سر را گرفت.

و در قمقام ص412سخنی دارد که خلاصه اش این است نزاع شد بین حصین و آن مرد تمیمی در قتل حبیب.حصین گفت:من در قتل وی با تو شریکم این سر را بمن ده،تمیمی قبول نکرد،حصین گفت:من می خواهم سر او را در گردن اسب خود آویخته در میان لشگر دور زنم تا بدانند من هم با تو شریک هستم آنوقت سر را بتو می دهم که نزد ابن زیاد بری و جایزه بگیری من محتاج جایزه نیستم؟تمیمی قبول کرد حصین همین کار که می خواست انجام داد و باز سر را به تمیمی برگردانید،چون بکوفه آمد قاسم پسر حبیب آن سر را بشناخت و با تمیمی بجانب قصر الاماره رفت،تمیمی شکی شد و سبب ملازمت پرسید،قاسم گفت:این سر پدر من است بده تا دفن کنم،تمیمی گفت:اولا امیر راضی بدفن نیست و ثانیاً من می خواهم جایزه بگیرم،این بود تا در زمان مصعب قاسم قاتل پدر را بکشت.

چنانچه در هامش بحار ج45ص27همین معنا را تأیید می کند.

[13]. در قمقام ص413امام فرمود(عند ذلک احتسب حماة اصحابی)اکنون در موت بزرگان اصحاب و رؤسای انصار خود از خداوند عوض و أجر میطلبم.

[14]. ابن نما در مثیر الاحزان ص65فرموده و قیل:صلی الحسین علیه السلام و أصحابه فرادی بالایماء.چنانچه در بحار ج45ص23نیز نقل فرموده.

[15]. ناسخ ج2ص287.

[16]. در ناسخ ج2ص189و بحار ج45ص25و قمقام ص414و عوالم ج17ص269و امالی صدوق ص141و مقتل خوارزمی ج2ص20و مناقب ج4ص103و حقیر از ناسخ اقتباس میکنم.

[17]. مرهف:شمشیریکه هر دو طرفش تیز باشد.

[18]. مین:یعنی دروغ.

[19]. شین:زشتی.

[20]. ابیض:یعنی شمشیر واسمر:یعنی نیزه وردین:در لسان العرب گفته:ردینیة،اسم زنی است و نیزه.ردینیة،منسوب باوست.

و در المنجد گفته:ردینی:نیزه ایست که منسوب به ردینه است،و آن اسم زنیست که مشهور بقیمت گذاری نیزه ها است.

[21]. مناقب تا اینجا بیشتر ذکر نکرده.

[22]. مقتل خوارزمی تا اینجا بیشتر ذکر نکرده.




********** صفحه 101 **********
(در زیارت ناحیه فرمود)

السلام علی زهیر بن القین البجلی،القائل للحسین قد اذن له فی الانصراف:لا والله لایکون ذلک أبداً،أترک ابن رسول الله اسیراً فی ید الاعداء،و انجو؟لاأرانی الله ذلک الیوم کما فی البحار ج45ص71و ج101ص272و ناسخ ج3ص22.
(شهادت ابو ثمامه صیداوی) [1]

آنگاه ابوثمامه صیداوی،عرض کرد:السلام علیک یا أباعبدالله،و بمیدان جنگ تاخت،و این شعر قرائت کرد:

عزاءاً لال المصطفی و بناته علی حبس خیر الناس سبط محمد

عزاءاً لزهراء النبی و زوجها خزانة علم الله من بعد أحمد

عزاءاً لاهل الشرق و الغرب کلهم و حزناً علی حبس الحسین المسدد

فمن مبلغ عنی النبی و بنته بأن ابنکم فی مجهد أی مجهد؟

یعنی عزاء است برای آل محمد و دخترانش،برای حبس و گیر افتادن بهترین مردم که نوه محمد است،عزاء است برای زهرای پیغمبر و شوهرش،که خزینه علم خداست بعد از پیغمبر،عزاء است برای اهل مشرق و مغرب همه،و حزن و اندوه است برای حبس حسین درستکار،پس کی پیغام مرا به پیغمبر و دخترش میرساند که فرزند شما در سختی است و چه سختی؟در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی أبی ثمامه عمر بن عبدالله الصائدی کما فی البحار ج45ص

********** صفحه 102 **********

73و در ناسخ ج3ص24(عمرو بن عبدالله).
(شهادت حجاج بن مسروق)[2]

مجمل آنچه در ناسخ است:حجاج بن مسروق جعفی که مؤذن حسین علیه السلام بود،و او را رکاب دار نیز می گفتند:روی بروی حضرت ایستاد و این اشعار قرائت کرد:

أقدم حسین[3]هادیاً مهدیاً الیوم نلقی[4]جدک النبیا

ثم أباک ذا الندی علیا[5] ذاک الذی نعرفه وصیاً[6]

و الحسن الخیر الرضی الولیا و أسد الله الشهید الحیا

و ذا الجناحین الفتی الکمیا و فاطم و الطاهر الزکیا[7]

و من مضی من قبله تقیاً فالله قد صیرنی ولیاً

فی حبکم أقاتل الدعیا و اشهد الله الشهید الحیا

********** صفحه 103 **********

لتبشروا یا عترة النبیا بجنة شرابها مریا

و الحوض حوض المرتضی علیاً

خلاصه اشعار(کما فی هامش الناسخ)ای حسین پیش آی که امروز جدت پیغمبر و پدرت علی وصی،امام حسن،حمزه اسد الله،جعفر طیار دلاور،فاطمه طاهر و پرهیز کارانیکه پیش از وی درگذشته اند ملاقات خواهی کرد،ای خاندان پیغمبرصبرای دوستی شما با این زنا زاده میجنگم،تا مرا به بهشتی که آشامیدنیهایش گوارا،و حوضش که مال علی مرتضی است مژده دهید.

آنگاه اجازه گرفت و بمیدان جنگ شتافت،و پانزده تن را با شمشیر در گذرانید و شهید شد.

و در کتاب شرح شافیه مسطور است که حجاج بن مسروق باتقاق غلامش مبارک نام،یکصد و پنجاه تن از کوفیان را بکشتند آنگاه کشته شدند.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی الحجاج بن مسروق الجعفی کما فی البحار ج45ص72.
(شهادت یحیی بن کثیر)[8]

پس از شهادت حجاج،یحیی بن کثیر انصاری اجازه مبارزه یافت و بمیدان شتافت،و این اشعار را خواند.

ضاق الخناق[9]بابن سعد و ابنه بلقاهما لفوارس الانصار

و مهاجرین مخضبین رماحهم تحت العجاجة[10]من دم الکفار

********** صفحه 104 **********

خضبت علی عهد النبی محمد والیوم تخضب من دم الفجار

خانوا حسیناً و الحوادث جمة[11] و رضوا یزیداً و الرضا فی النار

فالیوم نشعلها بحد سیوفنا بالمشرفیة[12]و القنا[13]الخطار[14]

هذا علی ابن الاوس فرض واجب و الخزرجیة و فتیة النجار

و خلاصه معنی اشعار(علی ما فی هامش الناسخ)ابن سعد و پسرش از روبرو شدن با سواران مهاجرین و انصار که نیزۀ آنها از خون مردم بی دین رنگین بوده و میباشد،نزدیک است خفه شوند.با حسین پیمان شکنی کردند و یزید را از خود راضی نمودند،آنها و یزید در آتشند،امروز بر انصار واجب و لازم است که با نیزه و شمشیرهای بران همان آتش را در میان اینان شعله ور کنند.

و بروایت ابی مخنف پنجاه نفر و بروایت شرح شافیه چهل کس بکشت آنگاه کشته گشت.
(شهادت یحیی بن سلیم)[15]

و دیگر یحیی بن سلیم مازنی رخصت یافته آهنک جهاد نمود،و این رجز

********** صفحه 105 **********

بگفت:

لاضربن القوم ضرباً فیصلا ضرباً شدیداً فی العداة معجلا

لا عاجزاً فیها و لا مولولا و لا أخاف الیوم موتاً مقبلا

لکننی کالیث أحمی أشبلا

دشمنان را با شتاب ضربت سخت ویران میزنم،نه از مرگیکه ناچار خواهد آمد میترسم و نه عجز و بیتابی نشان میدهم،بلکه مانند شیری از شیر زادگان دفاع میکنم.(کما فی هامش الناسخ)و همچنان جنگید و بسیاری بکشت تا بدرجه شهادت رسید.

و در مقتل خوارزمی ج2ص18ارجوزه را اینطور نقل کرده.

لاضربن الیوم ضرباً فیصلا ضرباً طلحفی[16]فی العدی مستأصلا

لا عاجزاً عنهم و لا مهللا[17] ما انا الا اللیث یحمی الا شبلا[18]
(شهادت حنظلة بن سعد)[19]

حنظلة بن سعد(أسعد[20])شامی(شبامی[21])پیش آمد و در برابر امام

********** صفحه 106 **********

حسین علیه السلام بایستاد،و در حفظ آن حضرت خود را سپر شمشیر و هدف تیر قرار داد،و فریاد زد(یا قوم انی أخاف علیکم مثل یوم الاحزاب تا آخر آیه)که ظاهر معنی اینست.

ای قوم من،من میترسم بر شما که مستوجب عذاب لشکر احزاب شوید و کیفر قوم نوح و عاد و ثمود بینید،و بحکم عدل خداوند کریم،دستخوش عذاب الیم گردید،ای قوم من،من برای شما میترسم از عذاب روز قیامت روزیکه از محشر روی بگردانید بسوی جهنم و شما را عذاب خدا نگاه دارنده نباشد.ای قوم مکشید حسین را پس مستأصل گرداند خدا شما را بعذاب عظیم و نا امید است کسی که بر خدا افتراء بندد.

حضرت فرمود:ای حنظلة بن سعد،خداوند ترا رحمت کند بدرستیکه ایشان مستوجب عقاب شدند،چون نصیحت ترا قبول نکردند،و بر تو خروج کردند و دشنام دادند بتو و اصحاب تو،و برادران شایسته ترا کشتند،(دیگر چه امید بایشان باشد؟).

حنظله عرض کرد:ای پسر رسول خدا،پدر و مادرم فدای تو باد،درست میفرمائید آیا من بسوی پروردگار خود نروم؟و به برادران خود ملحق نشوم؟فرمود:شتاب کن و برو بسوی چیزیکه بهتر است از دنیا و آنچه در دنیا است،و بسوی سلطنتی که هرگز کهنه نشود،و زوال نپذیرد،حنظله عرض کرد(السلام علیک یا ابن رسول الله صلی الله علیک و علی أهل بیتک،جمع بیننا

********** صفحه 107 **********

و بینک فی الجنة).

یعنی سلام بر تو ای پسر رسول خدا،درود خدا بر تو و اهل بیت تو و خدا جمع کند بین ما و شما در بهشت.

در قمقام دارد حضرت فرمود آمین آمین.

و حمله گران افکند و جنک نمایانی نمود و شربت شهادت نوشید رحمة الله علیه.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی حنظلة بن سعد الشبامی.

کما فی البحار ج45ص73.
(شهادت عبدالرحمن بن عبدالله)[22]

پس عبدالرحمن بن عبدالله یزنی[23]بمیدان آمد و رجز خواند:

أنا ابن عبدالله من آل یزن دینی علی دین حسین و حسن

أضربکم ضرب فتی من الیمن أرجو بذاک الفوز عند المؤتمن

من عبدالله و از قبیلۀ یزن،و بر دین حسین و حسن میباشم،مانند جوان یمنی شما را میزنم،و بآن رحمت خدایرا امیدوارم.(کما فی هامش الناسخ)

پس حمله کرد بر دشمن و تنی چندیرا بکشت و بدرجه شهادت رسید.

********** صفحه 108 **********
(شهادت عمرو بن قرظه)[24]

پس عمرو بن قرظه[25]انصاری پیش آمد و با تمام رغبت در خدمت امام علیه السلام جانبازی نمود،و از امام حسین اذن جهاد خواست حضرت اذنش دادند،پس مثل مشتاقان بمزد جهاد کرد تا گروهی از حزب ابن زیاد را بکشت و جمع کرده بود بین سداد و جهاد،و هر تیری که بطرف حسین علیه السلام میآمد دست خود را سپر میکرد،و اگر شمشیری حواله حضرت میشد بجان خویش میخرید تا در اثر زیادی زخم تاب و توانش نماند،روی بجانب حسین کرد و گفت:ای پسر پیغمبر وفاداری کردم؟فرمود:آری و چون تو،پیش از من به بهشت میروی سلام مرا برسول خدا برسان،و بگو که من نیز بدنبال تو می آیم،پس آنقدر جنک کرد تا شهید شد.رضوان الله علیه.

و در مناقب و عوالم و بحار و ناسخ این ارجوزه بخواند.از مناقب نقل میکنم:

قد علمت کتیبة الانصاری انی سأحمی[26]حوزة الذمار[27]

ضرب غلام غیر نکس شار[28] دون حسین مهجتی و داری

********** صفحه 109 **********

یعنی سپاه انصار میدانند که من از محیط حرم سرای دفاع میکنم،و ضربت من ضربت جوانی است سر بلند و پیش آهنک است،خون دل من و خانمان من فدای حسین باد.(کما فی هامش الناسخ)

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عمرو بن قرظة الانصاری کما فی البحار ج45ص71.
(عون بن حوی مولی ابی ذر غفاری)

در تحت عنوان(شهادت جون)ذکر میشود.
(شهادت جون بن حوی[29]غلام ابی ذر غفاری)[30]

پس جون غلام ابی ذر غفاری که عبدی بود سیاه،آرزوی شهادت نمود و از حضرت طلب رخصت کرد.

حسین علیه السلام فرمود:ای جون:تو در طلب عافیت متابعت ما کردی،خود را ببلاء ما گرفتار مکن،و تو از طرف من مأذون هستی که هر جا خواسته باشی بروی.

جون عرض کرد:یا ابن رسول الله:من در ایام راحت و زندگی خویش

********** صفحه 110 **********

کاسه لیس شما بودم،امروز که روز سختی است من شما را خوار کنم،بخدا قسم بوی من،بدبو است،و حسب من پست است،و رنک صورتم سیاه است پس نمیخواهید که من باین روی سیاه و حسب تباه و بوی بد شهید شوم؟و سفید رو و خشنود داخل بهشت شوم،بخدا سوگند که از شما جدا نمی شوم،تا خون سیاه خود را با خونهای طیب شما مخلوط گردانم.

این بگفت:و اجازه بمیدان رفتن حاصل کرد و این ازجوزه بخواند،که از محمد بن ابیطالب نقل میکنند:

کیف یری الکفار ضرب الاسود بالسیف ضرباً عن بنی محمد

اذب عنهم باللسان و الید ارجو به الجنة یوم المورد

و از اصحاب مناقب اینطور نقل میکنند[31]:

کیف یری الفجار ضرب الاسود بالمشرفی القاطع المهند

بالسیف صلتا عن بنی محمد أذب عنهم باللسان و الید

ارجو بذاک الفوز عند المورد من الاله الواحد الموحد

اذ لاشفیع عنده کأحمد

خلاصه معنی:چگونه مینگرند گنهکاران ضربت شمشیر هندی و بران غلام سیاه را؟با دست و زبان از فرزندان پیغمبر دفاع میکنم،امید شفاعت و نجات از یگانه شفیع نزد خدای یکتا احمد ص دارم.(کذا فی هامش الناسخ).

چون من سوی میدان شجاعت بخرامم پس خصم که بیجان سود از ضرب حسامم


_______________________________
[1]. در مناقب ج4ص104و ناسخ ج2ص291و در عنوان(شدت جنگ و یاد خدا)ج2ص91نیز یاد از او شد.

[2]. در مناقب ج4ص103و مقتل خوارزمی ج2ص20و عوالم ج17ص269و بحار ج45ص25و ناسخ ج2ص291.

[3]. فی العوالم(اقدم حسیناً الخ).

[4]. فی مقتل خوارزمی(نلقی جدک الخ).

[5]. فی المقتل(ذا العلا علیا).

[6]. مناقب تا اینجا بیشتر ذکر نکرده.و در مقتل بجای این بیت(و الحسن الخیر الرضا الولیا)ذکر کرده.

[7]. این بیت و باقی ابیات که بعد از این ذکر میشود:در هیچ یک از مصادر که بحار و عوالم و مقتل خوارزمی باشد ذکر نشده.فقط ناسخ ذکر فرموده.

[8]. ناسخ ج2ص292.

[9]. الخناق:ما یختنق به کالحبل العنق(م).

[10]. العجاجة:ای الاحمق و بمعنی فرومایه و دود و غبار و گرد هم آمده.

[11]. الجمة:مجتمع شعر الرأس(م)و الجمة معظم الشیء(م).

[12]. المشرفی:المنسوب الی قری من أرض العرب تدنو من الریف اسمها مشارف الشام،منها السیوف المشرفیة(م).

[13]. القنا:اللحیة من الخضاب:اسودت(م).

[14]. الخطار:الطعان بالرمح(م).

[15]. مناقب ابن شهر آشوب ج4ص102و عوالم ج17ص267و بحار ج45ص24و ناسخ ج2ص292.و جلاء العیون ص566.و مقتل خوارزمی ج2ص17سطر آخر.و قمقام ص422.

[16]. طلحف:ضرباً طلحفی ای شدیداً(لسان العرب).

[17]. یعنی نه عاجزم و نه صدا بلند میکنم.

[18]. نیستم من مگر شیریکه از بچه های خود حمایت میکند.

[19]. بحار ج45ص23و قمقام ص416 و عوالم ج17ص267و ناسخ ج2ص293.و ابن نما ص65و ابصار العین ص77و ارشاد مفید ص238و لهوف مترجم ص109.

[20]. کما فی اللهوف المترجم ص109و ابن نما ص65.

[21]. در ارشاد مفید و بحار جلاء العیون مجلسی(ره)و ابن نما ص65و قمقام ص416(شبامی)ذکر شده که طایفۀ از همدان میباشند.و در ابصار العین ص77گوید:در بعض کتب(شامی)ذکر شده که منسوب بشام باشد و هو غلط فاضح و این غلطی است روشن،پس شبامی درست است.

[22]. عوالم ج17ص265و بحار ج45ص22و جلاء العیون ص564و ناسخ ج2ص295و مناقب ج4ص102.

[23]. در جلاء العیون(مزنی)ذکر کرده ولی در تمام مصادر(یزنی)ذکر شده.

[24]. عوالم ج17ص265و بحار ج45ص22و لهوف مترجم ص107و ناسخ ج2ص295و مناقب ج4ص105.

[25]. در لهوف(قرطه).

[26]. در ناسخ و عوالم و بحار(أن سوف احمی الخ).

[27]. الذمار:کل مایلزمک حفظه و حمایته و الدفع عنه(کما فی هامش المناقب).

[28]. فی البحار و العوالم(شاری)من شری بنفسه عن قومه تقدم بین ایدیهم فقاتل عنهم و در ناسخ(ساری).

[29]. در مناقب ج4ص103(جون بن أبی مالک مولی ابی ذر).و در زیارت ناحیه(جون بن حوی مولی ابی ذر غفاری)و در ناسخ ج3ص23سطر7(عون ابن حوی الخ).

[30]. بحار ج45ص22و عوالم ج17ص265و لهوف مترجم ص108و مناقب ج4ص103و مثیر الاحزان ابن نما ص63و قمقام ص421و جلاءالعیون ص564.و ناسخ ج2ص296و حقیر از ناسخ و جلاء العیون اقتباس میکنم.

[31]. اگر مراد از مناقب:مناقب ابن شهر آشوب باشد آنجا دو جفت شعر بیشتر ذکر نشده مراجعه کنید.




********** صفحه 111 **********

بگزیدۀ مردانم اگر چند سیاهم بستودۀ شاهانم اگر چند غلامم

فردا بشفاعت بود آسان همه کارم و امروز بر آید بشهادت همه کامم

آنگاه حمله گران افکند و سخت بکوشید تا شربت شهادت بنوشید،حسین علیه السلام بیامد و بر سر او بایستاد،و فرمود:پروردگارا:سفید کن روی او را،و او را با نیکان محشور کن،و در میان او و محمد و آل محمد شناسائی ده و دوستی بیفکن.

و از حضرت باقر از علی بن الحسین علیه السلام روایت میکنند که مردمان آنوقت که برای دفن کشته گان حاضر شدند،جسد جون را بعد از ده روز یافتند و بوی مشک از او بالا میرفت رضوان الله علیه.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی جون بن حوی مولی ابی ذر الغفاری کما فی البحارج45ص71و اقبال ص576بنا بر یک نسخه.
(شهادت عمرو بن خالد صیداوی)[1]

پس عمرو بن خالد صیداوی بخدمت امام علیه السلام آمد،و عرض کرد:یا ابا

********** صفحه 112 **********

عبدالله بر من سخت ناگوار است که ترا تنها تگذارم و ترا بین اهل بیتت کشته ببینم میخواهم باصحاب شما ملحق شوم.حضرت فرمود:پیش برو ما هم تا ساعت دیگر بتو ملحق میشویم.

پس جنگید تا کشته شد رضوان الله علیه.

و در مناقب ابن شهر آشوب این ارجوزه را بعمرو بن خالد ازدی نسبت داده:

الیوم یا نفس الی الرحمن تمضین بالروح و بالریحان

الیوم تجزین علی الاحسان ما خط فی اللوح لدی الدیان

لا تجزعی فکل حی فان

و در قمقام این رجز را باو نسبت داده.

الیک یا نفس الی الرحمن فابشری بالروح و الریحان

تا آخر ارجوزه که ما از ناسخ در ص336راجع بعمرو بن خالد ازدی ذکر کردیم رجوع شود.

و در ابصار العین سماوی فقط عمرو بن خالد صیداوی را نقل کرده لاغیر.

یعنی(عمرو بن خالد ازدی)ذکر نشده.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عمرو بن خالد الصیداوی:کما فی الناسخ ج3ص24و بحار ج45ص72و ج101ص273و اقبال ص577.

********** صفحه 113 **********
(شهادت سوید بن عمرو ابی المطا علیه السلام [2]

پس سوید بن عمرو بن ابی المطاع انماری خثعمی پیش آمد و او مردی بود شریف و بسیار نمازگذار،مانند شیر دلیر جنگید،و در شدائدی که بر او وارد میشد کاملا شکیبائی ورزید،تا آنکه از زیادی زخم توانش نماند،و میان کشته گان از پای در آمد دشمنان او را کشته پنداشتند،و بهمین حال بدون حرکتی بود تا وقتیکه شنید میگویند حسین علیه السلام کشته شد،پس بزحمت خود را حرکت داد و چاقوئی که در چکمه داشت بکشید،و با ضعف و ناتوانی که داشت بجنگید تا شهید شد رضوان الله علیه.

و در ابصار العین گوید:عروة بن بکار تغلبی و یزید بن ورقاء جهنی او را کشتند.

و در قمقام گوید:عروة بن بطان ثعلبی و یزید بن رقاد او را شهید کردند.

(شهادت قرة بن ابی قرة)[3]

پس قرة بن ابی قرة غفاری از حضرت اجازه خواست و بمیدان آمد و این شعر بخواند

قد علمت حقاً بنو غفار و خندف[4]بعد بنی نزار

********** صفحه 114 **********

بأنی الیث لدی الغبار لاضربن معشر الفجار

بکل عضب ذکر بتار[5] ضرباً و جیعاً عن بنی الخیار

رهط النبی سادة الابرار

یعنی قبیله غفار،و خندف،و نزار،باوز دارند و میدانند که من هنگام انگیزش غبار جنک،شیری هستم که با شمشیر بران،برای دفاع از خاندان نبوت گنه کاران را ضربت سخت میزنم.(کما فی هامش الناسخ).پس جنگید تا کشته شد.

و در مناقب گوید شصت و هشت نفر را بکشت.
(شهادت مالک بن انس مالکی)[6]

پس مالک بن انس مالکی بمیدان جنک تاخت،و این ارجوزه بخواند:

قد علمت مالک و الدودان و الخندفیون و قیس غیلان

********** صفحه 115 **********

بأن قومی آفة الاقران لدی الوغا و سادة الفرسان

مباشروا الموت بطعن آن لسنا نری العجز عن الطعان

آل علی شیعة الرحمن آل زیاد شیعة شیطان

خلاصه معنی:قبیله بنی اسد و خندف باور دارند که قوم من در جنک سرور سواران و بلای حریفان خود میباشند،و با زخم نیزه میکشند.خاندان علی شیعه و پیرو رحمانند،و خاندان زیاد پیروان شیطانند.(کما فی هامش الناسخ)

در امالی صدوق گوید هیجده نفر از دشمنان را بکشت سپس کشته شد رضوان الله علیه.

و در امالی صدوق ص142رجز را اینطور نقل فرموده:

قد علمت کاهلها و دودان و الخندفیون و قیس عیلان[7]

بان قومی قصم الاقران یا قوم کونوا کأسود الجان

آل علی شیعة الرحمن و آل حرب شیعة الشیطان

و ابن نما در مثیر الاحزان ص63رجز را اینطور نقل کرده.

قد علمت کاملنا و ذو دان و الخندفیون و قیس غیلان

بان قومی آفة للاقران یا قوم کونوا کاسود خفان

و استقبلوا القوم بضرب الان و آل حرب شیعة الشیطان

********** صفحه 116 **********
(شهادت سعید بن عبدالله الحنفی)

در بحار ج45ص26و مناقب ج4ص103و عوالم ج17ص269و مقتل خوارزمی ج2ص20یکی از شهداء را سعید بن عبدالله حنفی بشمار آورده و این رجز را برای او نقل کرده اند:

أقدم حسین الیوم تلقی أحمداً و شیخک الحبر علیاً ذا النداء[8]

و حسناً کالبدر وافی الا سعدا و عمک القرم[9]الهمام[10]الارشدا

حمزة لیث الله یدعی اسداً و ذا الجناحین تبوأ[11]مقعداً

فی جنة الفردوس یعلو صعداً

خلاصه معنی:پیش بیا ای حسین که امروز در بهشت فردوس ملاقات میکنی پیغمبر و پدر و برادر و عمو و حمزه و جعفر طیار را.و همی جنگید تا بدرجه شهادت رسید.

و در بحار گوید:در مناقب این اشعار را به سوید بن عمر بن ابی مطاع نسبت داده.

مؤلف گوید اگر مراد از مناقب،مناقب ابن شهر آشوب باشد نسبت درست نیست رجوع شود بصفحه 103از مناقب.

بلی در مقتل خوارزمی ج2ص20گوید(و روی)ان هذه الابیات

********** صفحه 117 **********

لسوید بن عمرو بن ابی المطاع.

(در زیارت ناحیه)فرمود:السلام علی سعد بن عبدالله الحنفی[12]القائل للحسین و قد اذن له فی الانصراف:لا والله لا نخلیک حتی یعلم الله انا قد حفظنا غیبة رسول الله ص فیک،و الله لو اعلم انی اقتل ثم أحیا ثم أحرق ثم اذری و یفعل بی ذلک سبعین مرة ما فارقتک،حتی ألقی حمامی(مرگ)دونک و کیف افعل ذلک و انما هی موتة او قتلة واحدة ثم هی بعدها الکرامة التی لا انقضاء لها ابداً فقد لقیت حمامک،و واسیت امامک،و لقیت من الله الکرامة فی دار المقامة حشرنا الله معکم فی المستشهدین و رزقنا مرافقتکم فی أعلی علیین.بحار ج45ص70و ناسخ ج3ص22و اقبال ص575.

و در ابصار العین ص126گوید:که ابی مخنف روایت کرده که چون امام حسین نماز ظهر را خواند بعنوان نماز خوف پس سعید بن عبدالله حنفی جلو امام ایستاد و هر تیری که میآمد بجان خود میخرید و خود را هدف قرار داده بود که بامام حسین آسیبی نرسد و گاهی تیر بصورتش میرسید و گاهی بسینه اش میرسید و گاهی به پهلویش تا از بسیاری جراحت بزمین افتاد و میگفت خداوندا تو لعنت کن ایشان را مانند لعنت عاد و ثمود،خداوندا سلام مرا به پیغمبر خود برسان و او را اعلام کن از آنچه بمن رسیده از زخمها بدرستیکه در یاری پیغمبر تو ثواب ترا میخواهم پس بطرف امام حسین نظر کرد و عرض کرد آیا وفا کردم ای پسر رسول خدا؟فرمود بلی تو در بهشت جلو روی من خواهی بود پس روحش پرواز کرد.

********** صفحه 118 **********

و مجلسی در جلا ص564گوید سیزده تیر در بدن او بود سوای زخمهای شمشیر و نیزه.
(شهادت عمرو بن مطاع جعفی)[13]

در ناسخ دیگر عمرو بن مطاع جعفی از حضرت اجازه خواست و این رجز بخواند:

انا ابن جعف و أبی مطاع و فی یمینی مرهف قطاع

و أسمر فی رأسه لماع یری له من ضوئه شعاع

الیوم قد طاب لنا القراع[14] دون حسین الضرب و السطاع

یرجی بذاک الفوز و الدفاع عن حر نارحین لا انتفاع[15]

صلی علیه الملک المطاع

خلاصه معنی:من پسر مطاع و از قبیله جعفم،امروز زدن با شمشیر بران و نیزه براق برای دفاع از حسین برایم لذیذ و گوارا است،زیرا نجات از آتش دوزخ را بآن امیدوارم.(کما فی هامش الناسخ).

پس جنک سختی نمود و شهید شد.

و در مقتل خوارزمی رجز را اینطور نقل کرده.

انا ابن جعفی و ابی مطاع و فی یمینی مرهف قطاع

********** صفحه 119 **********

و اسمر سنانه لماع یری له من ضوئه شعاع

قد طاب لیف ی یومی القراع دون حسین و له الدفاع

و در مناقب ج4ص102این رجز را نقل کرده:

الیوم قد طاب لنا الفراع[16] دون حسین الضرب و السطاع[17]

ترجو بذاک الفوز و الدفاع من حر نار حین لا امتناع
(شهادت جوانی پدر کشته)[18]

خلاصه آنچه در ناسخ است آن است که:جوانی که پدرش بدست کوفیان کشته شده بود بتحریص مادر آهنک میدان کرد،چون مادر او را مخاطب داشت:ای پسر،بیرون شو،و در پیش روی پسر رسول خدا شمشیر بزن،و جنک کن،لاجرم آن جوان اسلحه پوشید،بطرف میدان رفت.

امام حسین علیه السلام فرمود:این جوان است پدرش کشته شده،شاید مادرش

********** صفحه 120 **********

راضی نباشد میدان رفتن او را.

آن جوان عرض کرد:ای پسر رسول خدا پدر و مادرم فدای تو باد،مادر مرا بمیدان فرستاده،و این شمشیر بکمر من بسته،امام او را اجازه داد،آن جوان بمیدان آمد و این رجز قرائت کرد.

امیری حسین و نعم الامیر سرور فؤاد البشیر النذیر

له طلعة مثل شمس الضحی له غرة مثل بدر منیر[19]

و جنگید تا کشته شد.

و در مناقب و مقتل خوارزمی رجز را اینطور نقل کرده اند:

امیری حسین و نعم الامیر سرور فؤاد البشیر النذیر

علی و فاطمة والداه فهل تعلمون له من نظیر

و در بحار و عوالم و قمقام این طور نقل کرده اند:

امیری حسین و نعم الامیر سرور فؤاد البشیر النذیر

علی و فاطمة والداه فهل تعلمون له من نظیر

له طلعة مثل شمس الضحی له غرة مثل بدر المنیر

و مرحوم حاج سید محسن امین در اعیان الشیعه ج1ص607این اشعار را تشطیر کرده یعنی بهر یک بیتی،یک بیت اضافه کرده و آن این است:

امیری حسین و نعم الامیر امیر عظیم جلیل خطیر

حبیب الوصی عزیز البتول سرور فؤاد البشیر النذیر

علی و فاطمة والداه و مشبهه فی البرایا بشیر


__________________________________
[1]. مثیر الاحزان ابن نما ص64و عوالم ج17ص266و لهوف مترجم ص109و بحار ج45ص23.و قمقام ص420و ناسخ ج2ص298و در مناقب ج4ص101عمرو بن خالد ازدی ذکر کرده ممکن است دو نفر باشند و ممکن است با صیداوی یکی باشند.

ولی در ناسخ دو نفر حساب کرده(عمرو بن خالد ازدی را با پسرش در ج2ص273نقل کرده و(عمرو بن خالد صیداوی را در ص298آورده.

مؤلف گوید:در(عدد مقتولین در حمله اولی)نیز ذکری از عمرو بن خالد صیداوی شد ج2ص44تحت رقم39رجوع شود بی فائده نیست.

[2]. در قمقام ص426و ناسخ ج2ص298و ابصار العین ص101و لهوف مترجم ص111و بحار ج45ص24و ابن نما ص67و عوالم ج17ص267.

[3]. مناقب ج4ص102و عوالم ج17ص268و بحار ج45ص24و ناسخ ج2ص299و قمقام ص422.

[4]. خندف:خندف الرجل:اسرع.و خندف:امرأة الیاس اسمها لیلی،سمیت بها القبیلة(لسان العرب).

[5]. عضب:السیف القاطع.ذکر:شمشیر آب دار.بتار:سیف بتار ای قطاع(لسان العرب).

و در قمقام ص415این ارجوزه را نسبت به عبدالله و عبدالرحمن غفاری داده و گوید:بعض از محدثین شیعه این رجز را بقرة بن ابی قرة غفاری نسبت داده اند.و خود ایشان در ص422از قمقام رجز را برای قرة ذکر کرده.

[6]. کما در ناسخ ج2ص299و عوالم ج17ص268و بحار ج45ص24ولی در قمقام ص422(انس بن حارث)ذکر کرده.

و ابن نما در ص63(انس بن حارث کاهلی)ذکر کرده.

و مناقب ج4ص102و امالی صدوق ص142(مالک بن انس کاهلی)ذکر کرده اند.

[7]. در امالی صدوق و بحار و عوالم(عیلان)ذکر کرده اند ولی در ناسخ و دیگر کتب(غیلان)یاد شده.

[8]. ذالنداء:صاحب بخشش.

[9]. القرم:السید یعنی بزرگ.

[10]. السید،الشجاع،السخی(المنجد الابجدی).

[11]. تبوأ:تبوأ العرش:ای اعتلاه(م)و این بیت را در مقتل خوارزمی ذکر نکرده.

[12]. بعید نیست(سعید بن عبدالله حنفی)که در مقاتل نوشته شده همان(سعد بن عبدالله حنفی)باشد که در زیارت ناحیه رسیده و متن اقبال و ناسخ و بحار متحد است.

[13]. مناقب جلد4ص102.و جلاء العیون ص556.و مقتل خوارزمی جلد2ص18.و بحار جلد45ص25.و قمقام ص423.و عوالم جلد17ص268و ناسخ جلد2ص300.

[14]. فی المناقب(الفراع).و هو من القوم شریفهم.

[15]. در قمقام و بحار تا اینجا بیشتر ذکر نکرده.

[16]. الفراع:من القوم شریفهم.

[17]. السطاع:صوت الضربة أو الرمیة.

[18]. ناسخ ج2ص300و بحار ج45ص27و مقتل خوارزمی ج2ص21سطر آخر.و قمقام ص423.

و مقتل مقرم ص314.و در جلاء العیون و ابصار العین گویند اسم این جوان(عمر بن جناده بوده)و در مناقب ج4ص104گوید او پسر جناده بن حارث انصاریست.

و از اکثر مصادر ظاهر میشود که این جوان همان(عمر)یا(عمرو)بن جناده است،و اگر(عمرو)بن جناده باشد او خواهد آمد و رجز او غیر از رجز این جوان است.

[19]. یعنی امیر و فرمان ده من حسین است،و چه خوب امیریست،که مایۀ شادی دل پیغمبر است،برای او رخساریست مثل خورشید درخشان،و نور پیشانیش مثل ماه تابانست.




********** صفحه 121 **********

سما قدره فوق کل الانام فهل تعلمون له من نظیر

له طلعة مثل شمس الضحی ترد الشموس بطرف حسیر

له راحة مثل عیث همی له غرة مثل بدر منیر

لشکریان ابن سعد سر از بدن آن جوان جدا کردند و بطرف لشکرگاه حسین علیه السلام پرتاب نمودند،مادر سر پسر را برگرفت و بسینه چسبانید و گفت:احسنت ای پسرک من،و ای مایۀ شادی دل من،و ای روشنی چشم من،و آن سر را با تمام غضب بسوی لشکر دشمن پرانید و یک تن از کفار را بقتل رسانید و آنگاه عمود خیمه را گرفته حمله بر دشمن کرد و این رجز را بخواند:

أنا عجوز سیدی ضعیفة خالیة بالیة نحیفة

أضربکم بضربة عنیفة دون بنی فاطمة الشریفة

من پیره زنی ناتوان و فرسوده و تنها و لاغر میباشم،برای دفاع از پسران فاطمه بزرگوار شما را ضربت میزنم(کما فی هامش الناسخ).

دو تن از لشکر کفار را بکشت.

امام حسین علیه السلام فرمود بر زنان جهاد واجب نیست برگرد و آن زن بامر امام برگشت.

در مقتل و بحار و عوالم حضرت او را دعای خیر فرمودند.
(اسلم بن عمرو مولی حسین علیه السلام

در ابصار العین ص53رجز(امیری حسین و نعم الامیر را نسبت به (اسلم بن عمرو مولی حسین بن علی علیه السلام داده و فرموده:اسلم از غلامان امام حسین علیه السلام بوده،و پدرش ترک بوده.

و بعض اهل سیر و مقاتل گفته اند:چون بمیدان مبارزه رفت این رجز را

********** صفحه 122 **********

بخواند،پس جنگید تا کشته شد،و چون بزمین افتاد امام حسین علیه السلام آمد دید رمقی دارد و بآن حضرت اشاره میکند،حضرت با او معانقه کرد و صورت بصورتش گذاشت پس اسلم لبخندی زد و گفت(من مثلی و ابن رسول الله واضع خده علی خدی)کیست مثل من و حال آنکه پسر رسول خدا صورت بصورت من گذاشته پس روحش پرواز کرد رضوان الله علیه.

در اعیان الشیعه ج1ص607گوید:غلام ترکی الشمس اسلم مولی الحسین است.
(اسلم بن کثیر ازدی اعرج)

یکی از شهداء اسلم بن کثیر ازدی اعرج است که در زیارت ناحیه فرموده:السلام علی اسلم بن کثیر الازدی الاعرج کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.
(شهادت جنادة بن حارث)[1]

و دیگر جنادة بن حارث انصاری است که از حضرت اجازه جنک گرفت و این رجز بخواند:

أنا جناد و انا ابن الحارث لست بخوار[2]ولا بناکت

********** صفحه 123 **********

عن بیعتی حتی یرثنی وارث[3] الیوم شلوی[4]فی الصعید ماکث[5]

یعنی من جناده پسر حارثم،تا بمیرم ناتوان و پیمان شکن نیستم،امروز پیکرم در خاک جای گزین میشود(کما فی هامش الناسخ).
(شهادت عمرو بن جنادة)[6]

در ناسخ پس از او عمرو بن جناده آهنک مبارزت نمود،و در برابر صفوف دشمن این شعر قرائت کرد.

اضق الخناق من ابن هند وارمه من عامه[7]بفوارس الانصار[8]

و مهاجرین مخضبین رماحهم تحت العجانة[9]من دم الکفار

خضبت علی عهد النبی محمد فالیوم تخضب من دم الفجار

********** صفحه 124 **********

و الیوم تخضب من دماء اراذل(معاشرخ) رفضوا القرآن لنصرة الاشرار

طلبوا بثارهم ببدر اذ اتوا بالمرهفات[10]و بالقنا الخطار[11]

و الله ربی لا ازال مضارباً فی الفاسقین بمرهف تبار[12]

هذا علی الازدی[13]حق واجب فی کل یوم تعانق و کرار[14]

بعضی از این اشعار،در ذیل احوال یحیی بن کثیر انصاری مرقوم شد،و شاید وجهش این باشد که از باب توارد باشد(ذهن دو شاعر بدون اطلاع از یکدیگر موافق شود)و یا سخن دیگری را در میان نظم یا نثر کسی بیاورد.

پس عمرو بن جناده حمله کرد و جنگید تا کشته شد.
(شهادت شوذب بن عبدالله الهمدانی الشاکری مولی لهم)[15]

در ابصار العین ص76دارد که شوذب از رجال شیعه بود و از بزرگان ایشان بود،و جزو سواران انگشت شمار بود،و حافظ حدیث بود از امیرالمؤمنین ع.

و صاحب حدائق و ردیه گفته:شوذب مجلسی داشت که شیعه ها میآمدند و از او حدیث فرا میگرفتند.

********** صفحه 125 **********

و ابو مخنف گوید:شوذب وقتی که مسلم بکوفه آمد و نامۀ با عابس بخدمت حسین علیه السلام فرستاد همراه عابس بود،از کوفه تا مکه و آنجا بود تا بکربلا آمد و چون جنک شروع شد و بعض اصحاب کشته شدند،عابس بشوذب گفت:در پیش خود چه نظر داری؟گفت:میجنگم تا کشته شوم،پس بمیدان رفت و جنگید تا کشته شد رضوان الله علیه.

و در جلاء العیون ص566دارد که عابس با شوذب مولای خود گفت:که ای شوذب چه در خاطر داری؟گفت:مقاتله خواهم کرد تا کشته شوم،عابس گفت:من بتو این گمان نداشتم[16]،چون این سعادت یافتۀ برو بخدمت امام علیه السلام و از او رخصت بطلب،و عهد خود را تازه کن،و مهیای سفر آخرت شو که امروز روزیست که باید در تحصیل اجر آخرت سعی نماییم،زیرا که بعد از این،عملی نخواهد بود،و حساب روز جزا در پیش داریم.

در ناسخ ج2ص303دارد که عابس شوذب را برداشت و بنزد حسین علیه السلام آمد تا آخر قصه عابس که خواهد آمد،و از کشته شدن یا نشدن شوذب حرفی نیست.

و در مقتل مقرم ص312دارد که بعد از سخنان عابس و شوذب،شوذب آمد و سلام کرد بر حسین علیه السلام و جنگید تا کشته شد.

و در ارشاد مفید ص238دارد که شوذب مولی شاکر پیش آمد و عرض کرد السلام علیک یا ابا عبدالله و رحمة الله و برکاته و وداع کرد و جنگید تا کشته شد رحمة الله علیه.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی شوذب مولی شاکر کما فی البحار

********** صفحه 126 **********

ج45ص73.
(شهادت عابس بن ابی شبیب همدانی شاکری)[17]

ابن نما در ص66فرماید:عابس بن ابی شبیب شاکری مولی(غلام یا حلیف)بنی شاکر آمد خدمت امام حسین ع،حضرت فرمود:یا ابا شوذب چه در خاطر داری؟گفت:در رکاب شما میجنگم.

پس نزدیک حضرت آمد و عرض کرد:اگر قادر بودم که چیزی از تو دفع کنم که عزیز تر از جان خودم بود هر اینه میکردم؟

پس بمیدان رفت احدی بمیدان او نیامد،پس(زیاد بن ربیع بن ابی تمیم حارثی)گفت:این پسر ابی شبیب شاکریست،که قوی و شجاع است کسی بمیدان او نخواهد آمد،سنگبارانش کنید،پس سنگش زدند تا کشته شد.

و در ابصار العین ص75از ابی مخنف روایت کند که (عابس شاکری)پیش آمد و شوذب با او بود،گفت:ای شوذب چه در خاطر داری؟گفت میجنگم تا کشته شوم،عابس گفت:همین گمان بتو بود،اکنون برو بخدمت امام علیه السلام تا ترا بحسب آورد،چنانچه غیر از تو از اصحابش را بحسب آورد

********** صفحه 127 **********

و تا اینکه منهم ترا بحسب آورم[18].

پس بدرستیکه اگر با من در این ساعت کسی بود که بهتر از تو باشد دوست میداشتم او را جلو بفرستم تا اجر زیادتری برم،چون امروز روزیست که سزاوار است برای ما حتی المقدور بکوشیم در طلب اجر،زیرا که بعد این عملی نخواهد بود،و فردای قیامت حساب در کار است.

و ایضا از ابی مخنف روایت کند که عابس بعد از گفتگویش با شوذب نزد امام حسین آمد و عرض کرد ای پسر رسول خدا امروز هیچ کس از خویش و بیگانه نزد من از تو عزیزتر نیست،و اگر می توانستم دفع نمایم کشتن و ستم را از تو بچیزیکه نزد من از جان عزیزتر بود هر آینه میکردم،بر تو سلام می کنم و ترا وداع می نمایم،و ترا گواه می گیرم که بر طریقه حق تو و پدر تو ثابتم،این را گفت و شمشیر از غلاف کشید و مانند شیر رو بأهل خلاف آورد.

ربیع بن تمیم گفت:که من چون دیدم که او با تیغ برهنه خشمناک رو بلشکر ما می آید،و مکرر شجاعت او را در معرکه ها مشاهده کرده بودم.گفتم ایها الناس این پسر ابی شبیب است شیر شیرها است،مبادا کسی برابر او رود.

عابس هر چه مبارز طلبید کسی جواب نگفت.

پس عمر بن سعد فریاد زد وای بر شما سنگبارانش کنید،پس از هر طرف بنا کردند بسنک زدن.

عابس چون این بدید،زره و کلاهخود خود را بپشت انداخت و بر مردم حمله کرد.

********** صفحه 128 **********

جوشن[19]زبر گرفت که ما هم نه ماهیم مغفر[20]ز سر فکند که بازم نیم خروس

بی خود و بی زره بدر آمد که مرگ را در بر برهنه میکشم چه نو عروس

(در کربلا چه گذشت ص355)

بخدا قسم هر آینه دیدم او را که بیش از دویست نفر از دور او فرار میکردند تا اینکه از هر طرف بر او حمله کردند و بسنک جفا بدنش را خسته نمودند چون از جنک عاجز شد سرش را بریدند،و دیدم سرش در دست مردم است هر یک میگویند من او را کشتم تا بنزد عمر سعد رفتند گفت نزاع نکنید یک نفر او را نکشته همه شریکند در قتل او[21].

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عابس بن ابی شبیب الشاکری کما فی البحار ج45ص73.

********** صفحه 129 **********
(شهادت عبدالله و عبدالرحمن غفاری)[22]

عبدالله و عبدالرحمن(ابنا عروة بن حراق)غفاری[23]بخدمت امام حسین علیه السلام آمدند،و گفتند:السلام علیک یا ابا عبدالله،بخدمت تو آمده ایم که جان خود را فدای تو کنیم(و از تو دفع دشمن کنیم)حضرت فرمود مرحباً بشما،پیش من بیائید،ایشان نزدیک شدند و هر دو گریان بودند،حضرت فرمود:ای پسران برادر من سبب گریه شما چیست؟سوگند بخدا بعد از یک ساعت دیگر امیدوارم چشم شما روشن بشود.

عرض کردند:خداوند جان ما را فدای تو گرداند،سوگند بخدا ما برای خود نمیگرییم،از این جهت گریانیم که ترا در محیط بلا نگرانیم،و چارۀ نتوانیم،حضرت فرمود:خدا جزای خیر بشما دهد بواسطه اندوهی که بر حال من دارید،بهترین جزای پرهیزکاران را،آنگاه عزم میدان کردند و عرض کردند:السلام علیک یا ابن رسول الله فرمود:و علیکما السلام و رحمة الله و برکاته،پس ایشان برفتند و قتال کردند تا کشته شدند.

و در ابصار العین ص104و قمقام ص415این رجز را نقل کرده اند:

قد علمت حقاً بنو غفار و خندف بعد بنی نزار

********** صفحه 130 **********

لنضر بن معشرالفجار بکل عضب صارم[24]بتار

یا قوم ذودوا عن بنی الاطهار[25] بالمشرفی و القنا الخطار

خلاصه معنی:فبیله بنی غفار و خندف و نزار میدانند که البته ما گروه فجار را میزنیم،بهر شمشیر تیز برندۀ،ای مردم دفع کنید دشمن را از اولاد پاکان با شمشیر و عصا و نیزه.

و در قمقام گوید:بعضی از محدثین شیعه این رجز را بقرة بن ابی قرة غفاری نسبت داده اند.

و در ابصار العین ص105از سروی نقل کند که عبدالله در حمله اولی کشته شد،و عبدالرحمن بمیدان آمد،و غیر از او گفته اند:هر دو در میدان مبارزه کشته شدند و هو الظاهر من المراجله انتهی.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عبدالله و عبدالرحمن ابنی عروة بن حراق الغفاریین.کما فی البحار ج45ص71و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.
(عبدالرحمن بن عروة بن حراق الغفاری)

در تحت عنوان(عبدالله و عبدالرحمن غفاری)گذشت.
_______________________________
[1]. مناقب ابن شهر آشوب جلد4ص104.و قمقام ص424و عوالم جلد17ص271و بحار جلد45ص28.و مقتل خوارزمی جلد2ص21.و ناسخ جلد2ص301.

[2]. الخوار:الجبان یعنی ترسو.

[3]. در مناقب و قمقام(حتی یرثنی وارثی).

[4]. الشلو:العضو من اعضاء اللحم(بحار جلد45ص79).

[5]. در مناقب(الیوم ثاری فی الصعید ماکثی)و در مقتل خوارزمی بجای(الیوم شلوی الخ)(من فوق شلوی فی الصعید ماکث)نقل کرده.

[6]. مقتل خوارزمی جلد2ص21و بحار جلد45ص28و عوالم جلد17ص271و قمقام ص424و ناسخ جلد2ص302و مقتل مقرم ص314و ابصار العین ص94.

[7]. عامه ای متحیر ضال کما فی البحار جلد45ص79و شاید بمعنای(همه)مثل کل باشد.

[8]. در مقتل خوارزمی بجای(من عامه الخ)(فی عقره بفوارس الانصار)

دارد.و(عقر)شاید بمعنای خانه باشد.

[9]. العجانه:یعنی غبار.

[10]. المرهفات:شمشیرهای آب دار و تند.

[11]. بالقنا:الضرب بالعصا(م)و خطار:طعن زدن به نیزه.

[12]. تبار:شمشیر برنده.

[13]. در مقتل خوارزمی(هذا علی الیوم حق الخ).

[14]. کرار:حمله کردن(م).

[15]. مولی لهم یعنی حلیف و هم سوگند بود با ایشان.(کما فی هامش القمقام ص416).

[16]. در ناسخ جلد 2ص303و مقتل خوارزمی جلد2ص22دارند که عابس فرمود همین گمان بتو بود.

[17]. در ناسخ جلد2ص303(شهادت عابس بن شبیب و شوذب غلام او).

و در ارشاد مفید ص238ایضا(عابس بن شبیب شاکر)نقل کرده.

و ایضا در مقتل خوارزمی جلد2ص22(عابس بن شبیب شاکری ذکر کرده.

و نیز در مقتل مقرم ص311(عابس بن شبیب شاکری)نقل نموده.

ولی ابن نما در مثیر الاحزان ص66و ابصار العین سماوی ص74(عابس ابن ابی شبیب شاکری)نقل نموده اند و هو المعتمد.

[18]. قال فی المجمع:الاحتساب فی الاعمال الصالحة و عند المکروهات هو البدار الی طلب الاجر و تحصیله بالتسلیم أو الصبر،و باستعمال أنواع البر و القیام بها علی الوجه الموسوم فیها طلباً للثواب المرجو فیها.

[19]. جوشن:زره.

[20]. مغفر:کلاه خود.

[21]. در ناسخ ج2ص303و ابصار العین ص75و مقتل مقرم ص311و عوالم ج17ص272و بحار ج45ص28و ابن نما ص66و جلاء العیون ص566و مقتل خوارزمی ج2ص22و ارشاد مفید ص238.

همه این قصه را نقل کرده اند بعضی مختصر و بعضی متوسط و بعضی مفصل انشاء الله ما مفصلش را نقل کرده ائیم.

[22]. ناسخ ج2ص305و جلاء العیون ص567و مقتل خوارزمی ج2ص23.و عوالم ج17ص273و بحار ج45ص29و قمقام ص415و ابصار العین ص104.

[23]. در ابصار العین:گوید:این دو برادر از اشراف و شجاعان کوفه بودند،و جد ایشان(حراق)از أصحاب أمیرالمؤمنین علیه السلام بودند و در سه جنگ(جمل و صفین و نهروان)شرکت داشت الخ.

[24]. در قمقام(بکل عضب ذکر بتار).

[25]. در قمقام(عن بنی الاخیار).



(شهادت غلام ترکی)[1]

پس غلام ترکی که اسمش اسلم است(کما فی الاعیان)و قاری قرآن و عارف بعربیت و از غلامان امام حسین علیه السلام بود[2]عازم میدان شد.

و در ناسخ از بحر اللئالی روایت کند آن غلام را سید الشهداء خرید و به فرزند خود امام زین العابدین علیه السلام هبه فرمود.

و از کتاب روضة الاحباب روایت کند که چون غلام در طلب رخصت جهاد بخدمت امام حسین آمد،حضرت فرمود از سید سجاد رخصت بخواه،پس غلام ترکی از زین العابدین اجازه گرفت و اهل حرم را وداع نمود،و بمیدان شتافت و این رجز بخواند:

البحر من طعنی و ضربی یصطلی و الجو من سهمی و نبلی یمتلی[3]

اذا حسامی فی یمینی ینجلی ینشق قلب الحاسد المبخل[4]

یعنی از ضربت شمشیر و نیزه من،دریا آتش میگیرد،و هوا از تیرهای من پر میشود،هنگامیکه شمشیر در دست راست من برهنه شود،آنوقت است که دل شخص حسود و بخیل شکافته میشود.

در ناسخ پس حمله کرد و هفتاد نفر را طعمه تیر و تیغ ساخت.

********** صفحه 132 **********

سید سجاد علیه السلام چون دانست غلام او مشغول جنک است،خواست مبارزه او را مشاهده کند،فرمود:پرده خیمه را بالا زنند،غلام ترک پس از رنج بزرگ و جنک با عظمت بار دیگر بخدمت زین العابدین آمد و آن حضرت را وداع گفت،و باز بمیدان شتافت در این بار از زحمت کوشش و شدت عطش و کثرت جراحت بخاک افتاد.

سید الشهداء علیه السلام مثل عقاب بر سر او حاضر شد و از اسب فرود آمد،و بر او بگریست،و چهرۀ مبارک را بر گونه او گذاشت.غلام ترکی را هنوز اندک رمقی از جان بود،چشم بگشود و آقای خود را در کنارش دید لبخندی زد و دنیا را وداع گفت رضوان الله علیه.

و در اعیان الشیعه ج1ص607گوید:این غلام ترکی اسمش اسلم بن عمرو مولی الحسین است.و در روضة الشهداء ص246گوید:ترجمه بعضی از رجز های او که ابوالمفاخر بنظم آورده اینست:

ای حسین ای گهر روحانی نسخۀ مکرمت سبحانی

منم آن ترک که سلطان باشم گر توام هندوی حضرت خوانی

تیغ در دست من از معجز تو بر سر خصم کند ثعبانی

چه شود گر تو بروی خوش خویش سرخ روی ابدم گردانی

روی بر روی من غمگین نه چون کنم ترک سرای فانی
(شهادت یزید بن زیاد بن مهاصر ابو الشعثاء الکندی البهدلی)[5]

در قمقام و مقتل خوارزمی گوید:یزید بن ابی زیاد کندی اول در سپاه حر

********** صفحه 133 **********

بود،در مقابل امام بزانو در آمد.و صد چوبه تیر[6]بینداخت که پنج آن بر خطا نرفت،و امام بر هر تیری میفرمود(اللهم سدد رمیته و اجعل ثوابه الجنه)ای خدا تیرش بر نشان آر،و بهشت را ثواب آن قرار ده.

پس حمله بر او کردند و او را کشتند.

و در قمقام دارد این رجز را میخواند:

انا یزید و ابی مهاجر(مهاصر) اشجع من لیث الشری[7]،مبادر

و الطعن عندی للطغاة حاضر یا رب انی للحسین ناصر

و الابن هند تارک و هاجر و فی یمینی صارم و باتر[8]

و در ابصار العین و بحار و مثیر الاحزان اینطور دارد:

انا یزید و ابی مهاصر کأننی لیث بغیل خادر[9]

یا رب انی للحسین ناصر و لابن سعد تارک و هاجر

و در مناقب ج4ص103اینطور نقل میکند:

انا یزید و أبی مهاصر لیث هصور[10]فی العربن[11]خادر[12]

********** صفحه 134 **********

یا رب انی للحسین ناصر و لابن سعد تارک و هاجر

خلاصه معنی اشعار:من یزید پسر مهاصر(یا مهاجرم)که مثل شیر که برای صید خود در کمین است و نیزه زدن من برای طغیان کننده گان حاضر است،ای خدا من برای حسین یاورم و برای پسر هند یا ابن سعد تارک و دوری کننده ام،و در دست راستم شمشیر برنده است.

و در ابصار العین گوید:یزید مردی بود شریف و شجاع و بی باک تا آنجا که گوید:چون اسبش را پی کردند پیش امام حسین علیه السلام بدو زانو افتاد و صد چوبه تیر انداخت که پنج آن خطا نکرد و مرد تیر اندازی بود،و هر چه تیر پرتاب میکرد میگفت:

انا ابن بهدلة[13] فرسان العرجله[14]

و همین طور جنگید تا کشته شد.رضوان الله علیه.

مؤلف گوید:در ناسخ ج2ص306(یزید بن زیاد بن شعثاء)را با(یزید بن مهاجر)که در ناسخ ص307ذکر شده که کنیه اش ابو الشعناء بوده از مردم بهدله از طایفه کنده است دو نفر حساب کرده.

و حال آنکه آنچه از ابصار العین ص102ظاهر میشود،یک نفرند،و یزید بن مهاجر غلط است و یزید بن زیاد بن مهاصر است،و مهاصر بصاد جده او بوده.

و از دعای حضرت که فرمود(اللهم سدد رمیته)و رجزهائیکه ذکر کردند نیز اتحاد را میرساند و الله العالم.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی یزید بن زیاد بن مهاصر الکندی کما

********** صفحه 135 **********

فی البحار ج45ص72.
(شهادت یزید بن مهاجر)

همان(یزید بن زیاد بن مهاصر بصاد است).

چنانچه قبلا تذکر داده شد.
(شهادت زیاد بن مهاصر)

در امالی صدوق ص142دارد که زیاد بن مهاصر کندی حمله بر دشمن کرد و این رجز بخواند:

انا زیاد و ابی مهاصر اشجع من لیث العرین الخادر

یا رب انی للحسین ناصر و لابن سعد تارک مهاجر

پس نه نفر از ایشان بکشت سپس شهید شد.

مؤلف گوید:احتمال دارد این همان یزید بن زیاد بن مهاصر باشد.و لغات اشعار معنی شد مراجعه شود.
(شهادت ابو عمرو نهشلی)[15]

پس ابو عمرو نهشلی[16]که گروهی او را خثعمی خوانند،آغاز مقاتله نمود.و او مردی شب زنده دار و نماز گذار و متقی و پرهیزکار بود.

********** صفحه 136 **********

ابن نما[17]حدیث میکند که مهران مولی بنی کاهل،که در روز عاشوراء حاضر کربلا بوده روایت میکند:که مردی را دیدم چون شیر شرا[18]قتال میکرد،و مردم چون گله گرگ دیده از پیش روی او فرار میکنند،گفتم:این کیست؟گفتند:ابو عمرو نهشلی است،جمعی را بکشت و بخدمت حضرت آمد و این شعر بگفت:

ابشر هدیت الرشد تلقی أحمداً فی جنة الفردوس نعلو صعدا

یعنی مژده باد ترا_بصلاح هدیت شوی_بملاقات پیغمبر و بالا رفتن درجات بهشت(کما فی هامش الناسخ).

دیگر باره حمله کرد،عامر بن نهشل از بنی اللات از قبیله ثعلبه بر وی حمله کرد و او را کشت و سرش را از بدن جدا کرد.
(شهادت سیف بن ابی الحارث جابری)[19]

(و)
(مالک بن عبدالله بن سریع جابری)

در ابصار العین ص78دارد که سیف بن الحارث بن سریع بن جابر

********** صفحه 137 **********

الهمدانی الجابری و مالک بن عبدالله بن سریع بن جابر همدانی جابری که بنو جابر طائفه ای از همدان هستند.این دو نفر با هم برادر امی و پسر عمو میباشند و خدمت حسین علیه السلام آمدند.

و شبیب مولی(غلام یا هم قسم)ایشان همراه ایشان بود،پس داخل در لشکر آن حضرت شدند.

و چون روز عاشورا حسین علیه السلام را بآن حالت دیدند گریه کنان خدمت آن حضرت رسیدند.

حضرت فرمود:ای پسران برادر من چرا گریه میکنید،بخدا قسم من امیدوارم بعد از یک ساعت چشم شما روشن شود.

عرض کردند:فدایت شویم بخدا قسم برای خود گریه نمیکنم و لکن برای تو گریانیم که چگونه دشمن شما را محاصره کرده و قدرت نداریم که از شما دفع کنیم جز آنکه جان خودمان را فدایت کنیم.

حضرت دعای خیر در حق ایشان نمود،پس هر دو بطرف میدان شتافتند و رو بحضرت نموده عرض کردند(السلام علیک یا ابن رسول الله،حسین علیه السلام فرمود:و علیکما السلام و رحمة الله و برکاته)و هر دو پشت بپشت جنگیدند تا شهید شدند.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی مالک بن عبدالله بن سریع کما فی البحار ج45ص73و ناسخ ج3ص24.
(شهادت یوسف بن ابی الحرث و مالک بن عبدالله)

در جلاء العیون مرحوم مجلسی ص567ذکر نموده:و ظاهراً درست نباشد بلکه(سیف بن ابی الحارث)است که گذشت.

********** صفحه 138 **********
(شهادت زیاد مصاهر)

ناسخ در جلد2ص309روایت کند که عبدالله بن محمد رضا حسینی در جلد دوم جلاء العیون از مؤلفات خود مینویسد که بعد از مالک بن انس(زیاد مصاهر)کندی بر لشکر ابن سعد حمله کرد،و نه نفر از آن گروه را با تیغ بکشت آن گاه کشته شد.
(شهادت ابراهیم بن الحسین علیه السلام

در مناقب ابن شهر آشوب ج4ص113فرموده شش نفر از اولاد حسین باختلافی که هست در ایشان شهید شده اند من جمله ابراهیم را ذکر نموده.

و در اعیان الشیعه ج1ص610ایضا ابراهیم بن الحسین را از ابن شهر آشوب نقل کرده.

و در فرسان الهیجاء ج1ص10فرموده حقیر زائد بر این چیزی نیافتم.
(شهادت ابراهیم بن الحصین الاسدی)[20]

در مناقب ابن شهر آشوب ج4ص105و فرسان الهیجاء ص10و یاران پایدار ص26و ناسخ ج2ص309و ما از ناسخ نقل میکنیم که بسند خود روایت کند از ابی مخنف که ابراهیم این رجز انشاد کرد:

أقدم حسین الیوم تلقی احمداً ثم اباک الطاهر المؤیدا

و الحسن المسموم ذاک الاسعدا و ذا الجناحین حلیف الشهداء

********** صفحه 139 **********

و حمزة اللیث الکمی السیدا فی جنة الفردوس فازوا سعدا

یعنی پیش بیا ای حسین که امروز در بهشت فردوس ملاقات خواهی کرد جد و پدر پاک و تأیید شده،و حسن برادر بزهر کشته شده،و صاحب دو بال که هم سوگند شهداء بود جعفر،و حمزه شیر شجاع.پس ابراهیم حمله نمود بلشکر ابن سعد و پنجاه تن بکشت.

و بروایتی هشتاد و چهار تن از بزرگان سپاه را بخاک انداخت.

و بار دیگر این رجز بخواند.

اضرب منکم مفصلا وساقاً یهرق الیوم دمی اهراقاً

و ترزق الموت ابا اسحاقاً اعنی بنی الفاجرة الفساقا

یعنی با شمشیر به بند اعضاء شما میزنم تا خونم بریزد،و گنهکاران زنا زاده را مرگ بهره گردد(کما فی هامش الناسخ).

آنگاه از این جهان فانی جای بپرداخت.
(شهادت علی بن مظاهر)

در ناسخ ج2ص310دارد،بروایت ابی مخنف،علی بن مظاهر اسدی چنانکه در شرح شافیه نیز مسطور است بمیدان آمد،و این رجز بگفت:

أقسمت لو کنال کم أعداداً أو شطرکم و لیتم أنکادا[21]

یا شر قوم حسباً و زاداً لا حفظ الله لکم أولاداً[22]

یعنی قسم یاد میکنم که اگر ما مقدار شما یا نصف شما لشکر داشتیم،شما پشت بمیدان و فرار میکردید در حالیکه قلیل و ناچیز بود خیر شما،ای بترین

********** صفحه 140 **********

گروه از لحاظ حسب و توشه،خداوند حفظ نکند اولاد شما را.

پس بر لشکر کوفه حمله ور شد،و هفتاد تن از آن جماعت را بخاک هلاکت انداخت،و شهید شد.
(شهادت معلی بن علی)

در ناسخ ج2ص310از شرح شافیه و ابی مخنف روایت کند که معلی بن علی که معروف بشجاعت و شهامت بود بمیدان آمد،و این شعر را قرائت کرد:

أنا المعلی حافظاً لا أجلی دینی علی دین محمد و علی

أذب حتی ینقضی اجلی ضرب غلام لا یخاف الوجل

أرجو ثواب الخالق الازلی لیختم الله بخیر عملی

خلاصه معنی:اسمم معلی،دینم دین محمد و علی است،بدون ترس بامید ثواب پروردگار و حسن عاقبت دفاع میکنم تا بمیرم(کما فی هامش الناسخ).

و جنک سختی نمود و شصت و چهار نفر از لشکر ابن سعد را بهلاکت رساند پس از آن دست گیرش کرده بنزد ابن سعد بردند گفت سخت از رفیقت امام حسین دفاع و نصرت کردی،پس فرمان داد تا سرش را از تن جدا کردند.
(شهادت طرماح بن عدی)[23]

در ناسخ ج2ص311گوید:پس طرماح بن عدی،چون شیر آشفته


__________________________________
[1]. ناسخ ج2ص305و مناقب ج4ص104و بحار ج45ص30و مقتل خوارزمی ج2ص24و اعیان الشیعة ج1ص607و عوالم ج17ص273و قمقام ص424.

[2]. در مناقب گوید:ثم برز غلام ترکی للحر،و ظاهراً اشتباه شده.

[3]. در قمقام:تا اینجا بیشتر رجز را ذکر نکرده.

[4]. در مناقب و خوارزمی و بحار و عوالم(المبجل)نقل کرده اند.

[5]. ناسخ ج2ص306و مقتل خوارزمی ج2ص25و ابصار العین ص102و قمقام ص417و بحار ج45ص30و عوالم ج17ص274و مناقب ج4صفحه103.ابن نما در مثیر الاحزان ص61.

[6]. در ناسخ گوید:او را هشت چوبه تیر در جعبه تیر بود.و پنج آن خطا نکرد و پنج تن را بخاک افکند الخ.

ولی در ابصار العین و قمقام و خوارزمی(صد چوبه تیر)نوشته اند.

[7]. مأسدة جانب الفرات یضرب بها المثل فیقال:هو کأسد الشری المنجد.

[8]. صارم و باتر:شمشیر برنده.

[9]. لیث:شیر.غیل:جای گاه شیر.خادر:کمین گاه.

[10]. هصور:یعنی شیر،کما اینکه لیث:بمعنی شیر است(المنجد).

[11]. العرین:الفریسة(المنجد).

[12]. خادر:گفته شد یعنی کمین گاه.

[13]. بهدله:طائفه ای از کنده هستند که یزید هم از ایشان بود.

[14]. العرجلة:یک قطعه از اسبها و جماعتی از پیادها.

[15]. ناسخ ج2ص307و مثیر الاحزان لابن نما ص57و عوالم ج17ص273و بحار ج45ص30و قمقام ص425و جلاء العیون ص567.

[16]. در ناسخ(نهلشی)ذکر شده و ظاهراً غلط باشد.

[17]. در مثیر الاحزان ص57.

[18]. شرا:بر وزن رسا.کوهیست در تهامه درنده گان بسیار دارد.

مؤلف گوید:در ابن نما اینطور دارد:دیدم مردی قتال میکرد قتال سختی الخ.

[19]. ناسخ ج2ص308و مثیر الاحزان ابن نما ص66و بحار ج45ص31و عوالم ج17ص274و در جلاء العیون مجلسی ص567(یوسف بن ابی الحارث)ذکر شده و ظاهراً غلط باشد.

و قمقام ص415و ابصار العین ص78.

[20]. در ناسخ(ابراهیم بن الحسین)ذکر شده و ظاهراً درست نباشد.و در (استغاثه حسین علیه السلام از شهدای زنده دل)یا ابراهیم بن الحصین یاد شده.

[21]. انکاد:جمع نکد،ای قلیل الخیر.

[22]. این رباعی در حبیب بن مظاهر با تفاوتی گذشت.

[23]. در ابصار العین ص67سطر23فرموده:این طرماح بن عدی بن حاتم که معروف بجود است نیست.چون اولاد او در جنگهای أمیرالمؤمنین علیه السلام کشته شدند،و عدی بعد از ایشان فوت شد اولادی نداشت.




********** صفحه 141 **********

بمیدان آمد و این شعر بگفت:

انی طرماح شدید الضرب و قد وثقت بالاله الرب

اذا انضیت فی الهیاج عضبی[1] یخشی قرینی فی القتال غلبی

فدون کم فقد قسیت قلبی علی الطغاة لو بذاک صلبی

یعنی:من طرماح سخت ضربتم،بخدا اطمینان دارم،هنگامیکه شمشیر خود را برهنه کنم،حریف خودم میترسد که بر او پیروز شوم،آماده باشید که بر شما سرکشان رحم نمیکنم.(کذا فی هامش الناسخ).

پس مثل پلنگ رها گشته و مثل مرد پدر کشته بر کوفیان حمله افکند،و از چپ و راست بتاخت و مرد و مرکب بخاک انداخت تا هفتاد تن از آن گروه را نابود ساخت،ناگاه در آن گیر و دار،اسبش بروی افتاد و او را از پشت در انداخت،کوفیان دور او را گرفتند و گردنش را بزدند_رحمة الله علیه_
(شهادت محمد بن مطا علیه السلام [2]

در شرح شافیه مسطور است که:محمد بن مطاع خود را ساختۀ جهاد کرد و از امام علیه السلام رخصت مبارزه طلبید و بمیدان شتافت،و سی تن از سپاه ابن سعد را با شمشیر و تیر تباه ساخت،آنگاه بدست کوفیان شهید شد.
(شهادت جابر بن عروة)[3]

از پس او،چنانکه در شرح شافیه مرقوم است و ابو مخنف حدیث میکند:

********** صفحه 142 **********

جابر بن عروة غفاری که مردی سالخورده و پارسا بود،و در جنک بدر و دیگر جنگها ملازم خدمت پیغمبر ص بود دستمالی به پیشانی بسته که جلد ابروهای او فرو نیفتد،و چشم او را،از دیدار باز ندارد.

حسین علیه السلام چون نگریست که جابر آهنک جنک دارد فرمود(شکر الله سعیک یا شیخ).

و جابر این شعر را قرائت کرد:

قد علمت حقا بنو غفار و خندف ثم بنو نزار

بنصرنا لاحمد المختار یا قوم حاموا عن بنی الاطهار

الطیبین السادة الاخیار صلی علیهم خالق الابرار

یعنی بدرستیکه طائفه بنو غفار و بنو خندف و بنو نزار میدانند یاری نمودن مامر احمد مختار را،ای جماعت ما حمایت کنید اولاد پاکان را که طیب و سید خوبانند،خدای که ایجاد کننده نیکانست درود بر ایشان فرستند.

پس آغاز جنک نمود،و در پیش روی امام علیه السلام هشتاد تن از مردان جنگی را بخاک انداخت،و خود نیز شهید شد رضوان الله علیه.
(شهادت مالک بن داود(دودان))[4]

در ناسخ از پس او،مالک بن داود و در مناقب(دودان)،امام حسین علیه السلام را سلام داد و بمیدان شتافت و این شعر بخواند.

الیکم من مالک الضرغام ضرب فتی یحمی عن الکرام

یرجو ثواب الله ذو الانعام سبحانه من ملک علام

یعنی آماده ضربت جوانی که نامش مالک است و مانند شیر از بزرگواران

********** صفحه 143 **********

دفاع میکند و ثواب خدای بخشنده و مالک و دانا و منزه را امید دارد،و بوده باشید،آنگاه مانند شیر بر صفوف دشمنان حمله کرد و شصت نفر را بهلاکت کشانید و خود برحمت ایزدی برفت و شهید گشت.
(شهادت عبدالرحمن بن کدری و برادرش)[5]

عبدالرحمن بن کدری و برادرش،بروایت صاحب شرح شافیه در پیش امام علیه السلام مردانگیها نمودند،و حمله های گران متواتر کردند،و بسیار کس از لشکر مخالف را کشتند و شهید شدند.

مؤلف گوید:در عدد مقتولین در حمله اولی مفصلا ذکری از عبدالرحمن گذشت مراجعه شود.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله بن الکدر الارحبی کما فی البحار ج45ص73.
(شهادت مالک بن اوس)[6]

و دیگر مالک بن اوس مالکی،بروایت اعصم کوفی که از بزرگان علمای اخیار و موثقین راویان آثار است،با شمشیر کشیده بمیدان آمد و چند تن مبارز را بخاک انداخت،آنگاه در راه سید الشهداء علیه السلام جان داد.

********** صفحه 144 **********
(شهادت انیس بن معقل)[7]

و همچنان بروایت اعصم کوفی،انیس بن معقل اصبحی،خود را بخدای بفروخت و بخدمت حسین علیه السلام عرض کرد(السلام علیک یا ابن رسول الله).

و بجانب دشمن بشتافت و این ارجوزه قرائت نمود:

أنا انیس و انا ابن معقل و فی یمینی نصل سیف مصقل

أعلوبها الهامات وسط القسطل عن الحسین الماجد المفضل

ابن رسول الله خیر مرسل

یعنی من انیس پسر معقلم،در دستم شمشیر براقی است که برای دفاع از حسین بزرگوار که پسر بهترین فرستادگان خدا است در میان غبار جنک بکاسۀ سرها فرود میاورم.(کما فی هامش الناسخ).پس ده و اندی کس بکشت و شمشیر همی زد تا جان داد.



_______________________________
[1]. نضی نضیاً:السیف سله،و العضب:السیف القاطع.

[2]. در ناسخ ج2ص312.

[3]. در ناسخ ج2ص312.

[4]. در ناسخ ج2ص312و مناقب ج4ص104.

[5]. در ناسخ ج2ص313.

[6]. در ناسخ ج2ص313.

[7]. در ناسخ ج2ص313.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتاد

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 5:36 am

(فصل هفتاد ):(در اسامی شهیدانیکه در کتب اخبار و تواریخ ذکر نشده اند)


در ناسخ ج2ص314فرموده:

ذکر اسامی جماعتی از شهدای یوم عاشورا که بعضی از علمای اخبار و تواریخ در مؤلفات خود ننوشته اند.اسامی شهدای روز عاشورا را آنچه من بنده از کتب معتبره باستیعاب و استقراء(جستجو و کاوش)یافتم بنگاشتم.

و سید بن طاوس باسناد خود از امام منتظر صاحب الامر صلوات الله علیه

********** صفحه 145 **********

ترتیب زیارت شهدا را روایت میفرماید که حاوی و حاکی اسامی بنی هاشم و غیر بنی هاشم است،و در آن کتاب(اقبال ص573)اسامی بسیار کس از شهدا است که علمای اخبار و تواریخ در کتب خود یاد نکرده اند.من بنده آن کتاب زیارت را انشاءالله در جای خود خواهم نگاشت[8]اکنون اجمالا آن اسامی را مینگارم که امام علیه السلام شهادت ایشان را منصوص داشته و علمای اخبار بذکر نام و نشان ایشان نپرداخته اند تا معلوم شود که شهدای روز عاشورا منحصر به(72)تن نمیباشد.

یکی از شهدائی که مورخین و محدثین یاد او نکرده اند:

1)سلیمان مولی حسین علیه السلام است[9].

2)و دیگر قارب مولی حسین علیه السلام است[10].

3)و دیگر منجح مولی حسین علیه السلام است[11].

4)و دیگر سعد بن بشر بن عمر الحضرمی است.

********** صفحه 146 **********

5)و دیگر یزید بن حصین الهمدانی المشرفی القاری[12].

6)و دیگر،عمر بن الکعب الانصاری[13].

7)و دیگر،عبدالله بن عمیر الکلبی[14].

8)و دیگر،انس بن کاهل الاسدی[15].

9)و دیگر،شبیب بن عبدالله النهشلی[16].

10)و دیگر،حجاج بن زید السعدی[17].

11)و دیگر،حوی بن مالک الضبعی[18].

********** صفحه 147 **********

12)و دیگر،یزید بن(زید بن)ثبیت القیسی[19].

13)و دیگر،قعنب بن عمرو النمیری[20].

14)و دیگر،سالم مولی عامر بن مسلم[21].

15)و دیگر،زید بن معقل الجعفی[22].

16)و دیگر،جندب بن حجر(حجیر)الخولانی[23].

در ابصار العین ص104فرموده:جندب حجیر کندی خولانی از وجوه شیعه است و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بود و پیش از آنکه حر متصل بشود در راه خود را بامام حسین علیه السلام ملحق ساخت و با همراه حضرت بکربلا آمد.

********** صفحه 148 **********

و اهل سیر گفته اند در اول جنک جهاد کرد و کشته شد.

و صاحب حدائق گفته:او و پسرش در اول جنک کشته شدند و صحیح نباشد که فرزندش با او کشته شده باشد لذا در زیارت ناحیه هم اسمی از پسرش برده نشده.

17)و دیگر،سعید مولی عمر بن خالد الصیداوی[24].

18)و دیگر،سالم مولی بنی المدنیة الکلبی[25].

19)و دیگر،قام بن حبیب الازدی[26].

20)و دیگر،عمر بن جندب الحضرمی[27].

21)و دیگر،شبیب بن حارث بن سریع[28]و بعنوان(شبیب مولی الحرث بن سری علیه السلام گذشت و آن درست است نه شبیب بن الحارث سریع.

__________________________
[8]. مؤلف این کتاب گوید:حقیر بعد از(ذکر شماره شهدای کربلا)خواهم نوشت انشاءالله.و ناسخ در جلد3ص17ذکر فرموده.و بحار ج45ص65و ج101ص269مرقوم داشته.

[9]. در زیارت ناحیه فرموده:السلام علی سلیمان مولی الحسین بن أمیرالمؤمنین لعن الله قاتله سلیمان بن عوف الحضرمی.بحار ج45ص69.

[10]. در زیارت ناحیه فرموده:السلام علی قارب مولی الحسین بن علی.

بحار45ص69مؤلف گوید قارب را در(عدد مقتولین در حمله اولی ایضاً ذکرش کردیم رجوع شود به ج2ص32.

[11]. در زیارت ناحیه فرموده:السلام علی منجح مولی اللحسین بن علی.بحار ج45ص69.

[12]. در زیارت ناحیه فرموده:السلام علی یزید بن حصین الهمدانی المشرفی القاری المجدل بالمشرفی.بحار ج45ص70.و ناسخ ج3ص22.

[13]. در زیارت ناحیه فرموده:السلام علی عمر بن الکعب الانصاری،بحار ج45صفحه70.

[14]. در زیارت ناحیه:السلام علی عبدالله بن عمیر الکلبی.بحار ج45ص71مؤلف گوید:عبدالله بن عمیر کلبی را در(عدد مقتولین در حمله اولی)نیز ذکرش کرده اند و در تحت عنوان(مبارزه ابن عمیر با غلام زیاد)ایضا گذشت ج2ص56.

[15]. در زیارت ناحیه:السلام علی أنس بن کاهل الاسدی.بحار ج45ص71.

[16]. در زیارت ناحیه:السلام علی شبیب بن عبدالله النهشلی.بحار ج45ص71.

[17]. در زیارت ناحیه:السلام علی الحجاج بن زید السعدی.بحار ج45صفحه71.

[18]. در زیارت ناحیه:السلام علی حوی بن مالک الضبعی.بحار ج45صفحه72.

[19]. در زیارت ناحیه:السلام علی زید بن ثبیت القیسی کما فی البحار ج45صفحه72و فی الناسخ ج3ص23السلام علی یزید بن ثبیت القیسی.

مؤلف گوید در ابصار العین ص111فرموده:ثبیت علط است و صحیح(ثبیط)است.و تفصیلش بزودی خواهد آمد.

[20]. در زیارت ناحیه:السلام علی قعنب بن عمرو التمری.پس نمیری علط است و بحارج45ص72.

[21]. در زیارت ناحیه:السلام علی سالم مولی عامر بن مسلم.بحار جلد45ص72.

[22]. در زیارت ناحیه:السلام علی زید بن معقل الجعفی.بحار ج45صفحه72.

[23]. در زیارت ناحیه:السلام علی جندب بن حجر الخولانی کما فی البحار ج45ص72و جلد101ص273و اقبال ص577سطر اول هم(جندب بن حجر)نوشته اند ولی در ناسخ ج3ص24سطر اول و ابصار العین ص104(جندب بن حجیر)رقم کرده اند.

[24]. آنچه در زیارت ناحیه آمده:السلام علی سعید مولاه.بحار ج45ص72و ناسخ ج3ص24.

[25]. در زیارت ناحیه:السلام علی سالم مولی بنی المدینة الکلبی.بحار جلد45ص72.

[26]. در زیارت ناحیه:السلام علی قاسم بن حبیب الازدی بحارج45ص73و در ج2ص56در عدد مقتولین در حمله اولی نیز ذکرش شد.

[27]. در زیارت ناحیه:السلام علی عمر بن جندب الحضرمی.بحار ج45صفحه73.

[28]. در زیارت ناحیه:السلام علی شبیب بن الحارث بن سریع.بحار ج45صفحه73.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتاد و یک

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 5:46 am

********** صفحه 149 **********

(فصل هفتاد و یک :در بعض از نوادر)

(حبشی بن قیس النهمی)

در ابصار العین ص79گوید:ابن قیس حبشی است و از کسانی است که در کربلا حاضر بوده و ابن حجر گوید:با امام حسین علیه السلام کشته شد.
(زید بن ثبیت قیسی)

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی زید بن ثبیت القیسی.بحار ج45ص72.
(یزید بن ثبیط بن عبدی عبد قیس بصری)(و دو پسرش)

عبدالله بن یزید بن ثبیط.

و عبیدالله بن یزید بن ثبیط.

در ابصار العین ص110گوید:یزید شیعه بود و از اصحاب ابی الاسود بود و شریف قومش بود.

طبری گوید:ماریه دختر منقذ عبدیه شیعه شد و خانه اش جای الفت شیعیان بود.هر صحبتی داشتند آنجا میگفتند.و ابن زیاد با خبر شده بود که امام حسین علیه السلام بطرف عراق حرکت کرده پس عمالش را دستور داد راهها را بستند.

یزید بن ثبیط بنا گذاشت که بطرف امام حسین علیه السلام برود.

********** صفحه 150 **********

و او را ده نفر پسر بود همه را دعوت بخروج نمود و فرمود کدام یک شما با من همراه هستید؟دو نفر ایشان اجابت کردند عبدالله و عبیدالله،و برفقایش گفت من میخواهم از کوفه بیرون شوم کیست با من باشد؟اصحابش گفتند ما از ابن زیاد میترسیم.

خلاصه یزید با جماعتی از کوفه خارج شد و در ابطح مکه بامام حسین علیه السلام رسید پس در منزلش استراحت کرد پس از آن بسراغ امام حسین علیه السلام رفت،و چون امام حسین علیه السلام شنید آمدن یزید را بنا کرد جستجو کردن تا منزل یزید را پیدا کرد.

بحضرت عرض کردند یزید رفت بخدمت شما پس حضرت در منزل یزید نشست تا یزید برگشت و قتی دید حضرت در منزل او تشریف دارد گفت(بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا)بفضل و رحمت خدا خوشحال باشید السلام علیک یابن رسول الله پس بعد از سلام نشست نزد حضرت و قصه آمدنش را عرض کرد،امام علیه السلام او را دعا فرمود.پس دستور داد رحل او را بردند پیش رحل امام علیه السلام و با هم بودند تا وقتی که در کربلا بمیدان رفت و شهید شد.

و دو پسرش در حمله اولی کشته شدند.چنانچه سروی نقل کرده.

و یکی از پسرهایش بنام(عامر بن یزید)برای پدر و برادرانش مرثیه گفته.

یا فرو قومی فاندبی خیر البریه فی القبور

و ابکی الشهید بعبرة من فیض دمع ذی درور

وارث الحسین مع التفجع و التأوه و الزفیر

قتلوا الحرام من الایمة فی الحرام من الشهور

و ابکی یزیداً مجدلا و ابنیه فی حر الهجیر

متزملین دماؤهم تجری علی لبب النحور

********** صفحه 151 **********

یالهف نفسی لم تفز معهم بجنات و حور[1]

در زیارت ناحیه فرمود:

السلام علی یزید بن ثبیط القیسی.

السلام علی عبدالله و عبیدالله ابنی یزید بن ثبیط القیسی.

در ابصار العین ص111فرموده در بعضی کتب(ثبیت و تبیط)نوشته شده و هر دو غلط است و تصحیف شده.
(شهادت سعد بن الحرث انصاری عجلانی)

(و برادرش)
(ابو الحتوف بن الحرث انصاری عجلانی).


در ابصار العین ص94گوید:این دو برادر از اهل کوفه بودند و با عمر بن سعد برای جنک با حسین علیه السلام بیرون آمدند.

صاحب حدائق گوید:چون روز عاشورا شد و اصحاب حسین علیه السلام کشته شدند و امام حسین بنا کرد به هل من ناصر ینصرنا فرمودند اهل بیت و زنان و اطفال او شنیدند صدای بناله و شیون برآوردند.

********** صفحه 152 **********

سعد و برادرش ندای امام حسین و ناله زنها و بچه ها را شنیدند،شمشیرهای خود را گرفته بطرفداری امام حسین بنا کردند جنگیدن دسته ای را کشتند و دسته ای را مجروح ساختند و هر دو با هم کشته شدند.
(شهادت بکر بن حی بن تیم الله بن ثعلبة التیمی)

در ابصار العین ص113گوید:بکر از کسانی بود که با ابن سعد بجنک امام حسین علیه السلام بیرون شد و چون جنک بپای شد بطرفداری آن حضرت و بر علیه ابن سعد بنا کرد جنگیدن پس در خدمت امام حسین علیه السلام بعد از حمله اولی کشته شد چنانچه صاحب حدائق و دیگران نقل نموده اند.
(شهادت رافع بن عبدالله مولی مسلم بن کثیر ازدی)

در ابصار العین ص108گوید:رافع با مولای خود مسلم بن کثیر ازدی بطرف امام حسین علیه السلام رفته و بعد از مولای خود مسلم بعد از ظهر کشته شد.
(شهادت زیاد ابو عمرة الهمدانی الصائدی)

بعنوان(شهادت أبو عمرو نهشلی)گذشت مراجعه کن که تکرار نشود.
(شهادت سلمان بن مضارب بن قیس الانماری البجلی)

در ابصار العین ص100گوید:سلمان پسر عموی پدر و مادری زهیر بن قین بود،و در سنه شصت با زهیر حج رفته بود،چون زهیر حسینی شد و بهمراه حضرت بکربلا رفت سلمان هم با ایشان شد،و صاحب حدائق گوید:سلمان جزء کسانی بود که پیش از ظهر کشته شدند و مثل اینکه قبل از زهیر کشته شده.

********** صفحه 153 **********
(شهادت عباد بن المهاجر بن ابی المهاجر الجهنی)

در ابصار العین ص115گوید:عباد از کسانی بود که از میاه جهنیة(اسم مکانیست)با امام حسین علیه السلام همراه شد و در کربلا با آن حضرت کشته شد.

چنانچه صاحب حدائق الوردیه فرموده.رضی الله عنه.
(شهادت عقبة بن الصلت الجهنی)

در ابصار العین ص115گوید:عقبه از کسانی بود که از منازل جهنیه پیرو امام حسین علیه السلام شد و ملازم او بود و در کربلا با امام حسین علیه السلام کشته شد کما عن صاحب الحدائق.
(شهادت عمرو بن عبدالله بن کعب ابو ثمامه الهمدانی الصائدی)[2]

در ابصار العین ص69گوید(ابو ثمامه عمرو الصائدی)عمرو بن عبدالله ابن کعب است تا آنجا که فرمود:ابو مخنف گوید:ابو ثمامه چون دید روز عاشورا ظهر شد و جنک بر پای خود استوار است عرض کرد بامام حسین علیه السلام یا ابا عبدالله جانم فدای جان شما من می بینم دشمن بشما نزدیک شده و بخدا تو کشته نشوی مگر آنکه من قبل از شما کشته شوم انشاءالله،و دوست میدارم خدا را ملاقات کنم و این نماز که وقت آن رسیده خوانده باشم،حضرت سر بآسمان بلند کرد،فرمود بلی این اول وقت نماز است یاد نماز کردی خدا ترا از نمازگزاران قرار دهد.

********** صفحه 154 **********

سپس حضرت فرمود:از ایشان بخواهید که دست از ما بدارند تا نماز بخوانیم،پس درخاست مهلت نمودند،حصین بن تمیم گفت نماز از شما قبول نیست حبیب جواب او را داد بنحوی که گذشت.پس ابوثمامه بامام حسین علیه السلام عرض کرد در حالیکه نماز را خوانده بودند.من قصد دارم به اصحاب خود ملحق شوم و دوست ندارم ترا یکه و تنها ببینم حضرت فرمود پیش رو ما هم تا یک ساعت دیگر بشما ملحق خواهیم شد.پس بمیدان جنک رفته جنگید تا زخمهای فراوان بدو رسید.

پس قیس بن عبدالله صائدی که پسر عموی او بود و عداوتی با او داشت او را بکشت و این بعد از کشته شدن حر بود.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی ابی ثمامه عمر بن عبدالله صائدی کما فی البحار ج45ص73.

مؤلف گوید:عین این عبارات یا قریب این کلمات در ابوثمامه صیداوی که در ج2ص91تحت عنوان(شدت جنک و یاد خدا)است ذکر شد مراجعه کن.
(شهادت مجمع بن زیاد بن عمرو الجهنی)

در ابصار العین ص115گوید:مجمع بن زیاد در منازل جهنیه در اطراف مدینه بود.چون گذر امام حسین علیه السلام بایشان افتاد جزء پیروان حضرت شد و چون مردم از اطراف امام علیه السلام پراکنده شدند او استقامت نمود و در کربلا شهید شد،چنانچه صاحب حدائق و غیره ذکر نموده اند.

********** صفحه 155 **********
(موقع بن ثمامه الاسدی الصیداوی ابو موسی)

در ابصار العین ص68گوید:موقع جزء کسانی بود که خود را شبانه از جنک(عمر سعد)خلاص کردند و بخدمت امام حسین علیه السلام رسیدند.

ابو مخنف گوید:موقع بزمین افتاد خویشان او را نجات دادند و بکوفه آوردند و مخفی نگاهش داشتند،خبر بابن زیاد رسید بدنبال او فرستاد که بقتلش رساند،جماعتی از بنی اسد شفاعتش کردند پس از سر کشتن او در گذشت و لیکن دست و پای او بآهن بسته و به زاره[3]تبعید کرد،و همین طور مریض بود تا بعد از یکسال فوت شد و درباره او کمیت اسدی گفته(و ان ابا موسی اسیر مکبل).
(شهادت واضح ترکی مولی الحرث المذحجی السلمانی)

در ابصار العین ص85گوید:واضح غلامیست ترکی مؤلف گوید:در(غلام ترکی)ذکر شد تکرار نمیکنم.
(شهادت یزید بن مغفل بن جعف المذحجی الجعفی)

در ابصار العین ص91گوید:یزید یکی از شیعیان و شجاعان و شعراء نامی بود،و از اصحاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود.

و از صاحب خزانه نقل کند که از مکه با امام حسین علیه السلام آمد و با آن

********** صفحه 156 **********

حضرت بود،و از اهل مقاتل و تاریخ نقل کند که چون روز عاشوراء شد از امام حسین علیه السلام اذن میدان رفتن گرفت،حضرت اذنش داد،و او جلو رفته و میگفت:

انا یزید و انا من مغفل و فی یمینی نصل سیف منجل

اعلوا به الهامات وسط القسطل عن الحسین الماجد المفضل

خلاصه معنی:من یزید از مغفلم،و در دست راستم تیزی شمشیریست که درو میکند،سرها را میپرانم در وسط گرد و غبار،دفاع میکنم از حسین با فضیلت و بزرگوار،پس جنگید تا کشته شد.

و از مرزبانی در معجمش نقل کند که چون جنک سخت شد جلو رفته این شعر بگفت:

ان تنکرونی فأنا ابن مغفل شاک لدی الهیجاء غیر اعزل

و فی یمینی نصل سیف منصل اعلو به الفارس وسط القسطل

اگر مرا نمیشناسید من پسر مغفلم در وقت جنک و نبرد با اسلحه تمام هستم نه اینکه بی اسلحه باشم،و در دست راستم تیزی شمشیر است که در وسط گرد و غبار اسب سوار را بلند میکنم.

پس چنان بجنگید که مثلش دیده نشده پس جماعتی را بکشت سپس خود کشته شد رضی الله عنه.
(داود بن طرماح)

داود بن طرماح اسمی بحسب ظاهر در جائی ندارد مگر در استغاثه امام علیه السلام که فرمود یا داود بن طرماح.

و در فرسان الهیجاء ج1ص135فرموده معلوم میشود که یکی از معاریف بوده که در عداد کسانی واقع شده که امام آنها را تخصیص بذکر داده است.

********** صفحه 157 **********
(اسد الکلبی)

در فرسان الهیجاء ص33او را جزء شهداء آورده بدلیل آنکه ابو مخنف گفته امام حسین علیه السلام بنا کرد به راست و چپ نگاه کردن و کسی را از اصحاب ندید مگر آنکه کشته شده پس فریاد بر آورد یا مسلم بن عقیل تا آنجا که فرمود و یا اسد الکلبی الخ.
(زن وهب بن عبدالله)

در وهب بن عبدالله ج2ص72گذشت کیفیت شهادت زن وهب.
(حجیر بن جندب)

در ابصار العین ص104گوید:صاحب حائق(الوردیه)گفته حجیر بن جندب با پدرش جندب بن حجیر در اول جنک کشته شده ولی نزد من صحیح نباشد کما اینکه در زیارت ناحیه نیز اسمش برده نشده.
(شهادت شریح بن عبید)

در روضة الشهداء ص235فرمود:شریح بن عبید روی بمیدان نهاد و بر مرکب سوار شده بچپ و راست میتاخت و مرد را از زین بزمین بیانداخت.

بهر جا که نیزه بر افراختی جهانی ز مردم تهی ساختی

بهر سو که مرکب برانگیختی بشمشیر خون یلان[4]ریختی

ناگاه مرکبش خطا کرد و او را بزمین زد جمعی گرد او در آمده بزخمهای

********** صفحه 158 **********

پی در پی او را شهید ساختند.
(حماد بن انس)

در یاران پایدار ص60از روضة الشهداء نقل کند که پس از شهادت عمرو ابن عبدالله مذحجی حماد بن انس بمیدان در آمده اسب میتاخت و لوای نصرت بر می افروخت و به تیغ مبارزت سر دشمنان از تن جدا میساخت و آنرا بچوگان نصرت چون گوی میتاخت و بنای صبر و قرار از دل اشرار بر میانداخت،عاقبت خدنک اجل دیده املش[5]بر بست و با دلی شادان و جانی به محنت آبادان به شهیدان راه حق پیوست.

هر لحظه باد میبرد از بوستان گلی آشفته میکند دل مسکین بلبلی
(شهادت زهیر بن حسان الاسدی)

در روضة الشهداء ص225نقل کند چیزیرا که خلاصه اش این است عمر سعد مبارز نامداریرا که سامحۀ ازدی نام داشت بمیدان فرستاد آمد و ندای هل من مبارز کشید.

در این وقت زهیر بن حسان در پیش روی امام حسین علیه السلام ایستاده بود،گفت:یابن رسول الله این مرد که بمیدان آمده مبارز صف شکن و دلاور مرد افکن است مرا اجازه دهید تا با او نبرد کنم،و لوای لاف و گزافی که در میان میدان بر افراشته بصرصر(باد تند)قهر در هم شکنم،حضرت او را اجازت داد،و این زهیر از قبیلۀ بنی اسد بود،در همان نزدیکی از وطن خود بریده و خدمت امام علیه السلام را از همه عالم گزیده(اختیار کرده)بود،مبارزه مردانه و دلاور

********** صفحه 159 **********

فرزانه بود.

در افکند مرکب بمیدان دلیر بغرید مانندۀ نره شیر

در گرمی تاختن سر راه بر(سامحۀ ازدی)گرفت سامحه چون زهیر را دید از ترس او بلرزید و از راه نصیحت در آمده گفت:ای شهسوار مضمار محاربت و ای نامدار میدان مبارزت شرم نداری که مال و منال و اهل و عیال خود را میگذاری و روی بتقویت حسین میآری؟زهیر گفت:ای ناکس دون ترا شرم می باید داشت که شمشیر بر روی اهل بیت پیغمبر ص میکشی،و برای نعمت فانی دنیوی عقوبت دائمی اخروی اختیار میکنی؟(سامحه)خواست که دیگر سخن گوید:که زهیر نیزه بر دهنش که زد سنان نیزه از پشتش بیرون آمد،فی الحال از مرکب در افتاد و جان بداد،پس زهیر در برابر عمر سعد آمده نعره زد که یا اهل العراق هر که مرا شناسد خود شناسد،و هر که نشناسد منم زهیر بن حسان اسدی،کیست از شما که بیرون آید تا زمانی با یکدیگر بگردیم و ببینیم که بخت کرا یاری میکند و نکبت کرا بر خاک ادبار خواری میافکند.

کوی عسقست و درو زخم بلا پی در پی کو حریفی که قدم بر سر این کوی نهد

اهل شام و عراق که آوازه شجاعت او را شنیده بودند سر در پیش انداختند و از جنک با او بترسیدند،عمر سعد بانک بر سپاه خود زد که این چه بی حمیتی است که شما را دریافته آخر یک کس بمیدان روید و نام خود را در پهلوانان بلند سازید،تا آنجا که فرمود:سیصد سوار او را در میان گرفتند.

راوی گوید:که پنجاه سوار را بینداخت اما نود زخم بر وجود شریفش زده بودند،امام علیه السلام چون آن حال را مشاهده کرد،جمعی را فرمود که زهیر را دریابید،سعد که غلام امیرالمؤمنین علیه السلام بود با ده تن از مبارزان رفتند و خود را بر آن گروه زده و زهیر را از آن میانه بیرون آوردند بییش از دویست چوبۀ

********** صفحه 160 **********

تیر بر وجود او نشسته بود،او را نزد امام علیه السلام آوردند حضرت پیاده شد بر سر بالین وی بایستاد زهیر چشم باز کرد و امام را بر بالای سر خود ایستاده دید آن مقدار قوت داشت که روی خود را بر قدم امام حسین علیه السلام نهاد و بزبان حال مضمون این مقال را ادا کرد.

خاک قدم دوست شدم نیست کسی را این عیش که امروز مرا در قدم اوست

حضرت فرمود:ای زهیر سخن گوی و آنچه در دل داری ظاهر کن،زهیر گفت:ای فرزند رسول خدا برای من جام آب صاف زلال آورده اند صبر فرمائی تا آب بخورم آنگه سخن کنم،امام فرمود:ای یاران بهشت را بزهیر نموده اند پس زهیر دهان بر هم میزد چنانچه کسی چیزی آشامد آنگه نفسی زد و روحش بعالم بالا پرواز کرد انتهی ملخصاً.
(عبدالله بن ابی دجانه)

در یاران پایدار ص24از روضة الشهداء و علمای معاصرین نقل کند که عبدالله بن ابی دجانه روز عاشورا رخصت فداکاری خواست و دلیرانه وارد میدان شد و جهاد کرد،و افرادیرا بکشت و بدنش زخمها برداشت و از هر طرف دشمن به او حمله کرد و بدرجه شهادت نائل گردید.
(اشعث بن قیس)

در یاران پایدار ص32از جمهره انساب العرب و روضة الشهداء نقل کند هنگامیکه محمد بن مقداد،و عبدالله بن ابودجانه در محاصرۀ سپاه کوفه افتادند اشعث بن قیس،قیس بن ربیع،عمرو بن قرط،حنطمه،حماد،سعد بن حرث به مدد ایشان رفتند،و جهت کثرت سپاه و ضربهای متوالی پی در پی این


_______________________________
[1]. شاید خلاصه معنی آن باشد که ای فرو بلند شو و ندبه و زاری کن بهترین کسی را که در قبورند و با اشک چشمت که مثل در جاریست برای آن شهید گریه کن،و با درد و سوز و گداز برای امام حسین علیه السلام مرثیه بخوان،چون کسی را که محترم و از پیشوایان بود در ماه حرام کشتند.

و برای یزید بن ثبیط و دو پسرش که در ظهر گرما بزمین افتادند و بخون جاری شده از گلویشان آغشته شدند گریه کن،افسوس بر من که لایق نبودم با ایشان ببهشت و حور العین برسم.

[2]. این عمرو بن عبدالله احتمال دارد همان ابوثمامه صیداوی باشد که در ج2ص91بعنوان(شدت جنگ و یاد خدا)گذشت مراجعه کن.

[3]. در مراصد گوید:زارة:عین الزارة در بحرین معروف است.

و ده بزرگیست انجا،و یکی از دهات طرابلس غرب است:و شهریست در صعید نزدیک قفط.

[4]. یل:پهلوان(برهان قاطع).


********** صفحه 161 **********

گروه شهید شدند.
(شهادت شبیب بن جراد کلابی وحیدی)

در یاران پایدار ص82از تنقیح المقال ج2ص80نقل کند که او در شمار تابعین و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بوده،و با مسلم بن عقیل در کوفه بیعت کرد و با کشته شدن مسلم به سپاه عمر بن سعد پیوست و به کربلا آمد و تا شب نهم محرم در لشکر عمر سعد بود عصر روز نهم که شمر بکربلا رسید و نامۀ ابن زیاد را به عمر سعد داد،محتوی بر اینکه کار حسین را به سرعت پایان دهد،شبیب دانست که کار صلح به جنک و از جنک به کشتن امام علیه السلام منجر خواهد شد لذا شدیداً ناراحت و افسرده خاطر شد،و در تاریکی شب دهم خود را به حسین علیه السلام رسانید و روز عاشورا به شرف شهادت رسید.
(شهادت ظهیر بن حسان اسدی)

ظهیر بن حسان اسدی را در یاران پایدار ص86از علمای معاصرین ص269جزء شهدای کربلا شمرده و فرموده نامی برای او در کتب ندیدم.

و جای سؤال است که شما از کجا نقل کردید؟
(شهادت عبدالله بن ابی سفیان)

یاران پایدار ص100از اصابه ج2ص320و مجالس المؤمنین ج1ص200نقل کند که عبدالله بن ابی سفیان بن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم هاشمی مادرش نسمه دختر همام بن ارقم اسدی از صحابۀ پیغمبر ص است و بعد از وفات رسول الله به علی بن ابیطالب علیه السلام گروید،و همراه او به جنگها رفت

********** صفحه 162 **********

و سپس به حسین علیه السلام پیوست و شهید شد.

(غرة غلام حر)بعنوان(عروة)در ج2ص67گذشت.

و در یاران پایدار ص140گوید بعضی(قرة)و بعضی(عروة)نقل کرده اند و هر دو اشتباه است.
(قیس بن منبه)

در روضة الشهداء ص238گوید:قیس بن منبه چون شیر شکاری و پلنک کوهساری روی بمیدان نهاد و رجزی آغاز کرد که ترجمه بعضی از ابیات آن اینست:

من قیس بن منبه ام که در جنک کیوان نرسد بدار و گیرم

گر رستم زال زنده گردد گردد بخم کمند اسیرم

در دوستی حسین و آلش باکی نبود اگر بمیرم

امروز شوم شهید و فردا در خلد برین بود سریرم

کمان کین در بازوی تمکین فکنده کمندگیر و دار از فتراک ادراک در آویخت و بقوت بازوی توانا خاک میدان با خون دشمنان در آمیخت،سالار کوفی از میسرۀ عمر سعد بمبارزت وی بیرون آمد و طاقت حرب وی نیاورده روی بگریز نهاد،و راه بیابان برگرفت قیس از روی تعصب مرکب از عقب وی در تاخت تا از لشکر گاه بصحرا رسید عمر سعد حکم کرد تا جوقی سواران از عقب هر دو بتاختند همین که نزدیک سالار رسید و خواست که نیزه بوی رساند سواران از قفای وی در آمده و زخمها بر او گشاده دمار از وی بر آوردند،و عاقبت الأمر بزخمهای پی در پی شهیدش کردند و سالار بسلامت باز گردید و بجای خود آمد

********** صفحه 163 **********
(محمد بن انس)

در یاران پایدار ص157از خیابانی نقل کند که محمد بن انس مرادی خزاعی را در شمار شهدای کربلا نوشته.
(وقاص بن مالک)

در روضة الشهداء ص234بعد از حماد بن انس وقاص را در شمار شهداء ذکر کرده:

تیز کرد اسب را چوبحر خفیف کل شیء من انظریف ظریف

هنوز دوازده تن را نکشته بود که نا حافظی بر وی تاخت و بطعز نیزه اش بر خاک انداخت.

جرعه ای از جام شهادت چشید رخت بایوان سعادت کشید
(شهادت هاشم بن عتبه)

در روضة الشهداء ص239چیزیرا نقل کند که خلاصه اش این است.ناگاه از دست راست امام حسین علیه السلام از میان بیابان سواری بیرون آمد و نعره زد که لشکر کوفه و شام،و ای بی رحمان خون آشام هر که مرا داند خود داند،و هر که نداند منم هاشم بن عتبه وقاص برادر زادۀ سعد،پس روی بلشکر امام حسین نهاده گفت:السلام علیک یابن رسول الله اگر پسر عمم عمر سعد با دشمنان یار است،دل من دوستان شما را هوا دار است و در دوستی شما بغایت وفادار،و این هاشم در صفین جنک کرده بود،و در جنک عجم همراه عم خود بسی دلیریها نموده چنانچه در تواریخ صحابه معلومست،آنگه از امام همت طلیبده روی

********** صفحه 164 **********

بمیدان نهاد و گفت:نمیخواهم از این لشکر الا عمزادۀ خود عمر سعد را،عمر سعد که این سخن بشنید و طعنۀ هاشم گوش کرد،لرزه بر وی فتاد و چون مبارزتهای هاشم شنوده و دلیری و مردانگی او را دانسته بود،روی بلشکر خود آورده گفت:ای دلاوران،این سوار عمزادۀ منست و مرا در میدان رفتن او مصلحت نیست،کیست که برود و دل مرا از او فارغ گرداند؟

سمعان بن مقاتل که امیر حلب بود بمیدان آمد،و او در آن نزدیکی از دمشق با هزار سوار بیاری پسر زیاد آمده بود،مردی کار دیده و گرم و سرد روزگار کشیده چون بمیان میدان رسید نعرۀ بر هاشم زد که ای بزرگ زادۀ عرب،پسر عم ترا از پسر زیاد چه بد رسیده و حالا ملک ری و طبرستان نامزد اوست و سپهسالار لشکر کوفه و شامست،و تو او را گذاشته ای،و با حسین که نه مملکت دارد و نه حشم و نه خزانه و نه قدم یار شده ای،این کار مکن و از دولت روی مگردان و با بخت خویش ستیزه فرو گذار.

همت بلند دار و ز دولت مناب روی ادبار را مجوی و از اقبال سر مپیچ

هاشم گفت ای ناکس این دو سه روزه اقتدار فانی را دولت نام نهاده ای و جاه بی اعتبار دنیا را اقبال لقب داده ای مگر ندانسته ای.

گفتم بکس که چیست دولت گفتا روزی دوسه دو باشد و باقی همه لت

نه دولت جهان را اعتباریست و نه اقبال او را ثباتی و قراری.

اگر دهد بتو جام جهان نما دنیا بینم جو مستان هزار جام جمش

کشیده دار قدم از حریم حرمت او که بیشتر همه نامحرمند در حرمش

ای سمعان بیا و دیدۀ انصاف بگشای و بنعیم باقی بهشت رغبت نموده از سر این جیفۀ از سگان واپس مانده در گذر و کمر خدمت فرزند مصطفی صلوات الله و سلامه علیه بر میان جان بسته دولت ابد پیوند رضای الهی و سعادت سر مد عطای

********** صفحه 165 **********

نامتناهی بدست آر،گوش سمعان از شنیدن این سخنان تیره گفت:ای هاشم نه از پسر عم شرم میداری و نه از پسر زیاد حساب میبری،هاشم گفت:لعنت بپسر زیاد باد که پسر عمم را بازی داد تا دین بدنیا بفروخت،سمعان دیگر باره خواست سخن گوید،هاشم در غضب شده بانک بر مرکب زد و گفت:ای ناستوده بمجادله آمده ای یا بمقاتلۀ پس بر سمعان حمله کرد و نیزه در نیزۀ یکدیگر افکندند،در آخر هاشم نیزه از دست بیفکند و شمشیر کشیده روی بسمعان نهاد،سمعان حلبی نیزه بر سینۀ هاشم راست کرده بود،هاشم پشت شمشیر بنیزۀ او زد.نیزه از دستش بیفتاد،و خواست که تیغ بر کشد،هاشم امانش نداد شمشیر بر فرق سرش زد و دو نیمش کرد صدای تکبیر از سپاه امام حسین علیه السلام بر آمد،و هاشم در پیش صف عمر سعد بایستاد،و گفت:ای عمو زاده پدرت سعد وقاص در روز احد جان فدای حضرت رسالت ص کرده تیر در روی دشمنان دین می انداخت و حضرت او را دعا میکرد،و پدر من عتبة بن وقاص سنک بر لب و دندان مبارک آن حضرت میزد و مدد مخالفان می کرد،امروز حالتی عجیب مشاهده میرود،که تو پسر چنان پدر با دشمن یار شده ای تیغ در روی فرزند مصطفی ص میکشی،و من پسر چنان پدری اهل بیت آن حضرت را حمایت میکنم،عمر سعد که این سخنان گوش کرد آه سرد از دل بر آورد و سر در پیش افکنده آب ندامت از دیدۀ بی شرمش روان شد،و چون سمعان بدان خواری کشته گردید برادرش نعمان بن مقاتل با هزار مرد که ملازم سمعان بودند بیکبار بر هاشم حمله کردند هاشم نترسید و از آن لشکر ذره ای نیندیشید،و پیش حمله ایشان باز شد و دست و بازو بکار آورد،تا آخر.

مؤلف گوید:کیفیت شهادت هاشم را بیان نکرده که چگونه شهید شد و کی او را بکشت.

********** صفحه 166 **********
(محمد بن جعفر بن ابیطالب)

بعضی او را در شمار شهدای کربلا ذکر کرده اند و این اشتباه شده(بمحمد بن عبدالله بن جعفر)و برای توضیح بیشتر برجال مرحوم ممقانی ج2ص91از ابواب میم رجوع شود.
(شهادت هفهاف بن المهندس الرابسی البصری)

در رجال ممقانی ج3ص303این مرد شجاعی بود از اهل بصره و از مخلصین اهل بیت بود و ملازم امیرالمؤمنین علیه السلام بود تا آن حضرت کشته شد بامام حسن علیه السلام پیوست و بعد از امام حسن با امام حسین علیه السلام بود و چون خبر خروج امام حسین را از مکه بطرف عراق شنید از بصره بیرون شد و بعد از کشته شدن آن حضرت بکربلا رسید.

پس داخل لشکر عمر سعد شد و پرسید چه خبر است امام حسین علیه السلام کجا است؟باو گفتند تو کیستی؟گفت من هفهاف راسبی بصری هستم،آمده ام برای یاری حسین علیه السلام باو گفتند آیا نمی بینی که لشکر هجوم بخیمه ها کرده مشغول غارت کردن هستند،چون این را بشنید شمشیر کشید و هر کس نزدیک میآمد میکشت تا زخم بسیار برداشت و بالاخره شهید شد رضوان الله علیه.
(شهادت یحیی بن هانی بن عروه)

مرحوم ممقانی در رجال خود ج3ص322فرمود:اهل تاریخ نقل کرده اند که چون هانی با مسلم در کوفه کشته شدند پسرش یحیی فرار کرد و نزد خویشان خود مخفی شد از ترس ابن زیاد،و چون شنید که امام حسین علیه السلام وارد کربلا

********** صفحه 167 **********

شده رفت بطرف امام حسین و ملازم او بود تا روز عاشورا که جنک شروع شد پیش رفت و جماعتی بسیار را بکشت سپس شربت شهادت را نوشید.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتاد و دو

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 5:51 am

(فصل هفتاد و دو ) :(در کسانیکه قبل از روز عاشورا شهید شده اند غیر از حضرت مسلم و هانی)


یکی(قیس بن مسهر صیداوی)است.

در ابصار العین ص64گوید چیزیرا که خلاصه اش اینست.مردم کوفه چند روز پی در پی نامۀ دعوت برای امام حسین علیه السلام مینوشتند.نامه دوم را توسط چند نفر فرستادند که من جمله ایشان قیس بن مسهر صیداوی بود.چون نامه ها پشت سر هم رسید،حضرت جناب مسلم بن عقیل را خواست و بطرف کوفه فرستاد،و دو نفر را که یکی قیس بن مسهر و دیگری عبدالرحمن ارحبی باشد همراه مسلم فرستاد،مسلم چون بمضیق[1]راهنمای ایشان جاده را گم کرده و از تشنگی بمردند،مسلم نامه ای توسط قیس بن مسهر برای امام حسین علیه السلام فرستاد.

حضرت جواب نامه مسلم را نیز با قیس فرستاد و با مسلم بکوفه رفتند،چون مسلم اجتماع مردم کوفه را و بیعت کردن ایشان را بدید نامه توسط قیس برای حضرت فرستاد،و ایشان در مکه خدمت حضرت رسیدند و نامه را تقدیم نمودند و ملازم حضرت بودند.

ابو مخنف گوید:چون امام حسین بحاجر[2]رسید نامه برای مسلم و

********** صفحه 168 **********

شیعیان نوشت و با قیس فرستاد(بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن علی الی اخوانه من المؤمنین و المسلمین:سلام علیکم فانی احمد الیکم الله الذی لا اله الا هو:أما بعد فان کتاب مسلم جائنی یخبرنی فیه بحسن رأیکم،و اجتماع ملتکم علی نصرنا و الطلب بحقنا فسألت الله أن یحسن لنا الصنع،و أن یثبتکم علی ذلک أحسن الاجر،و قد شخصت الیکم من مکة یوم الثلثاء لثمان مضین من ذی الحجة یوم الترویة فاذا قدم:رسولی علیکم فانکمشوا فی أمرکم وجدوا:فانی قادم علیکم فی أیامی هذه انشاء الله و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته)این نامه ایست از حسین بن علی بسوی برادان مؤمن پس از سپاس خداوند بی مانند میفرماید:مسلم بن عقیل نامه ای بمن فرستاد و مرا آگهی داد که شما بحسن رأی و رؤیت(فکر و نظر)متفق شده اید و بنصرت ما کمر بسته اید و در طلب حق ما همداستان گشته اید،و من از خداوند خواستار شدم که نیکو گرداند بساخته خویش و در این امر أجر عظیم عنایت فرماید مر شما را،من روز سه شنبه هشتم ذیحجه در روز ترویه از مکه بیرون شدم و بجانب شما رهسپار گشتم،هم اکنون چون فرستاده من بنزدیک شما فرا رسد عجله کنید و کوشش نمائید در امر خود و من نیز در این روزها بنزد شما حاضر خواهم شد و السلام علیکم.

در اثناء راه مأمورین ابن زیاد که رئیس ایشان حصین بن تمیم بود قیس بن مسهر را گرفتند.و این بعد از قتل مسلم و هانی بود.چون دستگیر شد حصین او را بنزد ابن زیاد فرستاد.

ابن زیاد از قیس پرسید نامه را چه کردی؟قیس گفت:پاره کردم.گفت:چرا پاره کردی؟گفت،برای آنکه ندانی چه در نامه هست،گفت:نامه برای که بود؟گفت اسم ایشان را نمیدانم،گفت:اگر اسم ایشان را نگوئی پس برو منبر و این دروغ گو پسر دروغ گو را(یعنی امام حسین علیه السلام سب کن و

********** صفحه 169 **********

ناسزا بگو.پس قیس بالای منبر رفت و گفت:ای مردم حسین بن علی علیه السلام بهترین خلق خدا و پسر فاطمه دختر رسول خدا ص است،من فرستاده اویم بسوی شما،و در حاجر(مکانی است بین مکه و عراق)او را گذاشتم پس او را اجابت کنید،سپس ابن زیاد و پدرش را لعن کرد،و بر علی امیرالمؤمنین علیه السلام صلوات فرستاد،پس ابن زیاد امر کرد او را بالای قصر بردند و از آنجا پرتاب کردند بزمین افتاد و قطعه قطعه شد و بمرد.حضرت در عذیب(که یکی از منازل است)خبر شهادت او را شنید فرمود(فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر)اللهم اجعل لنا و لهم الجنة منزلا و اجمع بیننا و بینهم فی مستقر رحمتک و رغائب مذخور ثوابک.

پس بعضی از دنیا رفتند و بعضی انتظار میکشند خداوندا بهشت را منزل ما و ایشان قرار ده،و در قرار گاه رحمتت که ثوابهای مرغوب ذخیره شده ما و ایشان را جمع فرما.

و در زیارت ناحیة فرمود:السلام علی قیس بن مسهر الصیداوی.کما فی البحار ج45ص71و ج101ص273سطر2و ناسخ ج3ص23سطر6.
(عبدالله بن یقطر الحمیری رضیع الحسین علیه السلام

دیگر عبدالله بن یقطر است که قبل از عاشورا شهید شده.

در ابصار العین ص52گوید:مادر عبدالله نگاه دار امام حسین علیه السلام بود چنانچه مادر قیس بن ذریح که نگاه دار امام حسن علیه السلام بود.

و امام حسین علیه السلام از مادر عبدالله بن یقطر شیر نخورده بود ولی رضیع گفتند بجهت آنکه حضرت را نگاه داری میکرد.

و اهل سیر گفته اند او را امام حسین علیه السلام بطرف کوفه فرستاد با نامه ایکه در

********** صفحه 170 **********

جواب نامه حضرت مسلم بود.

پس حصین بن تمیم او را در قادسیة دستگیر کرد و بنزد ابن زیاد فرستاد تا آخر قصه که در ص219در تحت عنوان(نامه امام حسین علیه السلام ببزرگان کوفه)گذشت ملاحظه فرمائید.
(عبدالاعلی بن یزید الکلبی العلیمی)

و دیگر عبدالاعلی است.

در ابصار العین ص108گوید:شجاعی بود از اهل کوفه جزء کسانی بود که با مسلم بن عقیل رضوان الله علیه خروج کرد،چون مردم از یاری مسلم کوتاهی کردند،کثیر بن شهاب او را گرفته بابن زیاد تسلیم داد ابن زیاد هم او را حبس کرد.ابو مخنف گوید:چون مسلم کشته شد،ابن زیاد او را حاضر کرد و از حالش پرسید گفت:آمده بودم تماشا کنم مرا گرفتند،ابن زیاد گفت قسم یاد کن،عبدالاعلی قسم نخورد،پس او را بردند به(جبانة البی علیه السلام [3] و آنجا بقتل رسانیدند رحمه الله.
(عمارة بن صلخب الازدی)

دیگر عمارة بن صلخب بود[4]در ابصار العین ص110گوید:عماره از شیعیانی بود که با مسلم بیعت کرده بود،و با مسلم خروج کرده بود،چون


__________________________________________
[1]. مضیق:قریه ایست بین مکه و مدینه(المراصد).

[2]. در حاشیه مراصد از اساس نقل کند که حاجر مکانی است در راه مکه.

[3]. در مراصد گوید:جبانه در أصل بمعنای صحرا است ولی اهل کوفه مقبره را جبانه نامند و در کوفه چند جا هست که آنها را جبانه می گویند.یکی جبانه کنده،دیگر جبانه سبیع،دیگر جبانه میمون و غیر از اینها همه در کوفه است.

[4]. صلخب:بر وزن جعفر.


********** صفحه 171 **********

مسلم گرفتار شد و کشته شد ابن زیاد عماره را حاضر کرد و گفت:از چه طائفه هستی؟گفت از طایفه ازد هستم دستور داد ببرند نزد فامیلش و او را گردن زنند همین کار کردند.بردند بین فامیل و طایفه اش و گردنش را زدند.
(سلیمان بن رزین مولی الحسین بن علی علیه السلام

دیگر سلیمان بن رزین است که در ابصار العین ص53گوید:از غلامان حضرت امام حسین علیه السلام بوده و نامه ایکه حضرت برای اهل بصره نوشت توسط او فرستاد و منذر بن جارود خیال کرد این حیلۀای باشد از ابن زیاد پس نامه و سلیمان را تحویل ابن زیاد داد و او را گردن زدند.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی سلیمان مولی الحسین بن امیرالمؤمنین و لعن الله قاتله سلیمان بن عوف الحضرمی.کما فی البحار ج45ص69.

مؤلف گوید در ص188از جلد اول از رمز المصیبه در تحت عنوان(نامه نوشتن حضرت برای شیعیان و اشراف بصره)ذکر این سلیمان شد رجوع شود.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتاد و سوم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 6:10 am

(فصل هفتاد و سوم)

(ذکر حال جوانان بنی هاشم که در روز عاشوراء شهید شدند)


مرحوم مجلسی در جلاء العیون ص567فرموده:چون بغیر از اهلبیت رسالت کس نماند،اهل بیت و اولاد امجاد آن حضرت و اولاد امیرالمؤمنین و اولاد امام حسن و اولاد جعفر بن ابیطالب،و اولاد عقیل جمع شدند و یگدیگر را وداع کردند و عازم جنک شدند.

********** صفحه 172 **********
(شهادت عبدالله بن مسلم)[1]

در ناسخ گوید:اول کس،عبدالله بن مسلم بن عقیل بن ابیطالب بود.ابوالفرج گوید مادر عبدالله بن مسلم رقیه دختر علی بن ابیطالب علیه السلام بود بالجمله عبدالله خدمت امام علیه السلام آمد،تا رخصت مبارزه گیرد.

در بحر اللئالی مسطور است که آن حضرت فرمود:هنوز از شهادت مسلم زمانی نگذشته و مصیبت او از خاطر نرفته،ترا رخصت میدهم که دست مادر پیر خود را گرفته از این صحراء بیرون شوید،عرض کرد،پدر و مادرم فدای تو باد،من آن کس نیستم که زندگانی دنیا را بر زندگانی دنیا را زندگانی جاویدانی اختیار کنم،خواهش من آن است که این جان ناقابل را برای قربانی قبول فرمائید،حسین علیه السلام قبول فرمود،پس عبدالله چون شیر غضبناک و پلنک خشمگین بمیدان تاخت و این رجز بخواند:

الیوم ألقی مسلماً و هو ابی وفتیة بادوا علی دین النبی

لیسوا بقوم عرفوا بالکذب لکن خیار و کرام النسب

من هاشم السادات أهل الحسب

امروز پدرم مسلم و جوانانیکه مسلمان و راستگو و شریف نژاد،و از فرزندان هاشم بوده و شهید شدند ملاقات میکنم.

در جلاء العیون گوید بروایت امام زین العابدین علیه السلام سه نفر را بقتل آورد.

********** صفحه 173 **********

و بروایت دیگر در سه حمله نود و هشت[2]نفر را بدوزخ فرستاد.

و بروایت ناسخ نود نفر را بکشت،و بدست عمرو بن صبیح صیداوی و اسد بن مالک(و در جلاء اسد بن صبیح و عمر بن مالک[3])شهید شد.

و بروایتی عبدالله دست مبارک بر پیشانی داشت،ناگاه از سپاه ابن سعد تیری آمد و دست عبدالله را بر پیشانی بدوخت و بدان زخم از اسب در افتاد.

و در ناسخ گوید:از زیارت ناحیه معلوم میشود تیر انداز همان عمرو بن صبیح صیداوی بوده[4].

و در قمقام گوید:بروایت دیگر آن ملعون زید بن رقاد حبانی بود و میگفت چون تیر بعبدالله رسید گفت(اللهم انهم استقلونا و استذلونا فاقتلهم کما قتلونا)بار خدایا ما را اندک شمردند و خوار کردند ایشان را بکش چنانکه ما را بکشتند و چون شهید شد ظالمی پیش تاخت آن تیر که بر جبهه عبدالله زده بود حرکت داد تا بیرون آورد،پیکان بماند و چوبه بکشید و آن تیر دیگر که بر سینه مبارک انداخته بود بگرفت.

و بروایت دیگر چون عزم جهاد کرد این رجز می خواند:

********** صفحه 174 **********

اقسمت لااقتل الاحراً فقد وجدت الموت شیئاً مراً

اکره ان ادعی جبانا فرا ان الجبان من عصی و فراً

سوگند بخدا نکشم جز آزاده گان را،بتحقیق که مرگ را تلخ یافتم،و دوست نمیدارم مرا ترسو و فرار کننده بخوانند زیرا که ترسو کسی است که گناه کند و فرار نماید در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی القتیل ابن القتیل:عبدالله بن مسلم بن عقیل،لعن الله قاتله و رامیه:عامر بن صعصعة و قیل:اسد بن مالک[5]کما فی البحار ج45ص68.
(شهادت محمد بن مسلم بن عقیل)[6]

در ناسخ پس او محمد بن مسلم بن عقیل چون برادر را در خاک و خون غلطان دید مانند پلنگ زخم خورده بر دمید.

و از امام علیه السلام رخصت طلبید،بمیدان آمد و چند تن از بزرگان را بدرک فرستاد،آن گاه بدست ابو جرهم ازدی،و لقیط بن ایاس بن جهنی[7]بدرجه شهادت رسید.

********** صفحه 175 **********
(شهادت هفت تن از اولاد عقیل)

جعفر و عبدالرحمن و عبدالله اصغر و عبدالله اکبر و موسی و عون و علی.
(شهادت جعفر بن عقیل)[8]

پس جعفر بن عقیل رخصت طلبید و آمد در برابر صفوف دشمن و این رجز بخواند:

أنا غلام الابطحی الطالبی من معشر فی هاشم و غالب

و نحن حقاً سادة الذوائب هذا حسین[9]أطیب الاطائب

من عترة البر التقی العاقب[10]

من غلام و جوانی هستم از ابطح و طائفه طالبین از جماعت هاشم و غالب(که هر دو جد پیغمبرند)و ما بزرگ بزرگانیم،ابن حسین است که پاکیزه ترین پاکها است از نسل عاقب یعنی پیغمبر ص که نیکو و پرهیزکار بود میباشد.

قرة العین عقیلم من و مولایم حسین جان و دل ز آلایش هر تهمت و شین

پسر عم منست این شه و شهزاده که هست قرة العین نبی چشم و چراغ ثقلین

این حسین بن علی است که جبرئیل امین پرورش داد و را در حلل اجنحتین

و جنگید تا پانزده سوار نامدار را بهلاکت رساند.


_____________________________________
[1]. در جلاء العیون ص567.و ناسخ ج2ص316و مقتل خوارزمی ج2ص26.و قمقام ص434.و ابصار العین ص50و ابن نما ص67و مناقب ج4ص105و ارشاد مفید ص239و بحار ج45ص32.

[2]. کما فی المناقب و ابصار العین و البحار و القمقام.

[3]. و این اشتباه است.بجهت انکه مخالف جمیع مصادر است.

[4]. مؤلف گوید:این اشتباه است چون زیارت ناحیه دارد:السلام علی القتیل ابن القتیل عبدالله بن مسلم بن عقیل لعن الله قاتله و رامیه عامر بن صعصعة و قیل أسد بن مالک.ناسخ ج3ص21سطر(2)و بحار ج45ص68و سطر(14)را ملاحظه فرمائید.

و شاید منشأ اشتباه این باشد که در زیارت ناحیه بعد از عبدالله بن مسلم بن عقیل(أبی عبدالله(عبیدالله)بن مسلم بن عقیل)را ذکر فرموده و فرمود لعن الله قاتله و رامیه (عمرو بن الصبیح الصیداوی)آنوقت اشتباه شد(باعبدالله بن مسلم).

[5]. قوله:و قیل قال فی البحار ج45ص74سطر(2)لعله من السید(سید بن طاوس)أو من بعض الرواة.

[6]. ناسخ ج2ص318.و قمقام ص435.و ابصار العین ص50.و جلاء العیون ص568.و ابن جوزی در تذکره ص266.

[7]. در قمقام و ابصار العین و جلاء(لقیط بن ریاس جهنی).

[8]. ناسخ ج2ص318.و مناقب ج4ص105.و مقتل خوارزمی ج2ص26و قمقام ص435و بحار ج45ص33.

[9]. در مناقب(فینا حسین الخ).

[10]. عاقب یکی از اسماء پیغمبر است زیرا که آن حضرت آخرین انبیاء است(کما فی هامش الناسخ)و در مجمع البحرین گوید:و عقبت زیداً من باب قتل جئت بعده و منه سمی النبی العاقب لانه عقب کل من کان قبله من الانبیاء و ما بعدهم.



********** صفحه 176 **********

در مناقب گوید دو نفر را بکشت.و(بشر بن سوط همدانی)او را شهید کرد.

و در ناسخ(بشر بن حوطه همدانی)او را شهید کرد.

و در ابصار العین(بشر بن حوط همدانی)او را بکشت.

و بروایت حمید بن مسلم و ابی جعفر الباقر او را عروه بن عبدالله خثعمی مقتول ساخت کما فی الناسخ و القمقام.

و در ناسخ از ابو الفرج روایت کند که مادر جعفر ام نفر بود دختر عامر عامری.

و در قمقام گوید مادر او،ام الشقر(الشغرخ)دختر عامر بن الهصان(الهضاب)عامری بود.

و بقولی اسم او حوصا(خوصاء)بود.

و در بحار از ابی الفرج روایت کند که مادرش(ام الشغر)بود.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی جعفر بن عقیل،لعن الله قاتله و رامیه بشر بن حوط الهمدانی.کما فی البحار ج45ص68.

و در بحار ج101ص271و ناسخ ج3ص20(بشر بن خوط الهمدانی)
(شهادت عبدالرحمن بن عقیل)[1]

در ناسخ پس عبدالرحمن بن عقیل بمیدان آمد،و این رجز بگفت:

أبی عقیل فاعرفوا مکانی من هاشم و هاشم اخوانی

********** صفحه 177 **********

کهول صدق سادة الاقران هذا حسین شامخ البنیان

و سید الشیب مع الشبان

یعنی من از فرزندان هاشم و پدرم عقیل است،منزلت مرا بشناسید،اجدادم مردانی راستگو و سرور همدوشان خود بودند،این است حسین بلند مرتبه و سرور پیران و جوانان.(کما فی هامش الناسخ)پس جنگید،و هفده تن از فرسان لشکر ابن سعد را بخاک افکند،آنگاه بدست عثمان بن خالد جهنی شهید شد[2].

قمقام گوید:و صاحب مقاتل در طی طالبین ذکر او نکرده است.

و چون در زیارت ناحیه مقدسه،و ارشاد مفید،و کامل بن اثیر مذکور بود ایراد شد.در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عبدالرحمن بن عقیل.لعن الله قاتله و رامیه عثمان بن خالد بن اشیم الجهنی.کما فی البحار ج45ص68.

و در ناسخ ج3ص20و بحار ج101ص271(عمر بن خالد بن اسد الجهنی)ذکر شده و در هامش بحار ج45ص68گوید:فی بعض النسخ:عمر بن خالد بن اسد.فهو بصحیف.
(شهادت عبدالله بن عقیل بن ابیطالب)[3]

در ناسخ گوید:عبدالله بن عقیل بن ابیطالب بمیدان آمد،و رزمی سخت داد،و بعد از کر وفر فراوان،عثمان بن خالد بن اثیم جهنی و بشر بن خوط الفایضی او را شهید کردند.

********** صفحه 178 **********

و بروایت سلیمان بن ای راشد از حمید بن مسلم،او عبدالله اصغر است،و مادرش ام ولد است[4].
(شهادت عبدالله الاکبر بن عقیل)[5]

در ناسخ گوید:بعد از او برادرش عبدالله اکبر بمیدان آمد،مادر او نیز ام ولد است،جنک بزرگی نمود.

و بروایت مداینی،عثمان بن خالد جهنی و مردی از قبیلۀ همدان او را بقتل آوردند.
(شهادت موسی بن عقیل)[6]

در ناسخ گوید:ابو مخنف حدیث میکند که موسی بن عقیل خدمت امام حسین علیه السلام آمد و سلام داد،و بمیدان مبارزه تاخت و این رجز خواند:

یا معشر الکهول و الشبان أضربکم بالسیف و السنان

أحمی عن الفتیةو النسوان و عن امام الانس ثم الجان

ارضی بذاک خالق الانسان ثم رسول الملک المنان

خلاصه اشعار:ای گروه پیر و جوان،با شمشیر و نیزه شما را میزنم،و از امام جن و انس و بانوان،و جوانان او دفاع میکنم تا خدا و پیغمبرش را خشنود سازم(کذا فی هامش الناسخ).

و حمله گران افکند و چندان بکوشید که هفتاد کس از سپاه ابن سعد را با

********** صفحه 179 **********

شمشیر در گذرانید آنگاه شهید شد.
(شهادت عون بن عقیل)[7]

در ناسخ گوید:جزری در کتاب تذکره[8]عون را در شمار پسران عقیل آورده و او را نیز مقتول روز طف(کربلا)دانسته.
(شهادت علی بن عقیل)[9]

در ناسخ گوید:فاضل مجلسی باسناد خود،علی بن عقیل را در شمار شهدای کربلا رقم کرده.

مؤلف گوید مرحوم مجلسی در بحار ج45ص33و در جلاء العیون ص568نقل فرموده.

در ناسخ گوید:فرزند زادگان عقیل را که اکنون رقم میشوند افزون از این شمارند نخستین.
(شهادت محمد بن أبی سعید بن عقیل)

در ناسخ ج2ص321و قمقام ص436گوید:محمد بن ابی سعید بن عقیل که او را احول میگویند و مادرش ام ولد است بمیدان جهاد آمد،و او را لقیط بن یاسر جهنی بزخم تیغ بکشت.

و در مقتل مقرم ص353در شهادت او اینطور نقل کند که طبری در تاریخ خود ج6ص258و ابن اثیر در بدایه ج8ص186روایت کند که هانی بن

********** صفحه 180 **********

ثبیت حضرمی گوید:من با ده نفر از یاران خود ایستاده بودیم هنگامی که حسین بر روی زمین افتاده،کودکی از فرزندان حسین که پیراهن و شلواری پوشیده و در گوشش گوشواره داشت و یکی از ستونهای خیمه را برداشته بود با ترس و وحشت به طرف راست و چپ نگاه میکرد،در این هنگام سواری با شتاب خود را به او رسانید و خم شد و او را با شمشیر به دو نیم کرد،وقتیکه مردم به این مرد اعتراض کردند که چرا کودک را کشته است از معرفی خویش خودداری کرد و نام خود را نگفت،این کودک محمد بن ابی سعید بن عقیل بن ابیطالب بود،و مادرش باین حالت او نگاه میکرد و خویش را از دست داده بود الخ.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی محمد بن أبی سعید بن عقیل.لعن الله قاتله:لقیط بن ناشر الجهنی.کما فی البحار ج45ص69و ج101ص271و ناسخ ج3ص20.
(شهادت جعفر بن محمد بن عقیل)[10]

در ناسخ گوید:جعفر بن محمد بن عقیل را نیز در شمار شهدای کربلا آورده اند.

و بروایتی در روز حره(که در سال دوم سلطنت یزید مدینه را قتل عام کرد)شهید شد.

و در بحار از ابی الفرج نقل کند که گفته ما در کتب انساب پسری برای محمد بن عقیل که نامش جعفر باشد ندیده ایم.


_________________________________
[1]. در ناسخ ص319.و قمقام ص435.و بحار ج45ص33.و مناقب ج4ص105و تذکره ص266و ابصار العین ص51.و ارشاد مفید ص239.و مقتل خوارزمی ج2ص26.

[2]. در ابصار العین گوید:بدست عثمان بن خالد بن اشیم جهنی و بشر بن حوط الهمدانی کشته شد.

[3]. ناسخ ج2319.و قمقام ص435.و مناقب ج4ص106.

[4]. أم ولد:کنیزیکه از مولای خود فرزند داشته باشد.

[5]. ناسخ ج2ص319،و قمقام ص435.و مناقب ج4ص106.

[6]. ناسخ ج2ص319.

[7]. ناسخ ج2ص320.

[8]. کتاب تذکرة الخواص ص266آخر سطر چهارم چاپ علمیه نجف أشرف سال1369هجری.

[9]. ناسخ ج2ص320و بحار ج45ص33و قمقام ص436.

[10]. ناسخ ج2ص321.و قمقام ص436و بحار ج45ص33.




********** صفحه 181 **********
(شهادت احمد بن محمد بن عقیل)[1]

در ناسخ گوید:احمد بن محمد بن عقیل،چون شیر آشفته بمیدان جنک در آمد،و این رجز بگفت:

الیوم اتلو حسبی و دینی بصارم تحمله یمینی

احمی به عن سیدی و دینی ابن علی طاهر امین

امروز نژاد و دین خود را با شمشیر دستم که با آن از دین و سرورم پسر علی پاک و امین دفاع میکنم(برای شما)بیان خواهم کرد.(کذا فی هامش الناسخ)و جنگید تا هشتاد تن از کوفیان را بکشت،آن گاه کشته گشت.
(شهادت ابی عبیدالله بن مسلم بن عقیل)

در زیارت ناحیه مقدسه بحار ج45ص68فرمود:السلام علی أبی عبیدالله ابن مسلم بن عقیل.لعن الله قاتله و رامیه عمرو بن الصبیح الصیداوی.

ولی در بحار ج101ص271و ناسخ ج3ص21بجای(ابی عبیدالله)(ابی عبدالله ذکر کرده اند).
(شهادت سه تن از اولاد جعفر طیار)

(اول شهادت محمد بن عبدالله بن جعفر طیار)[2]

در ابصار العین ص40گوید:محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب ع

********** صفحه 182 **********

مادرش خوصاء دختر حفصۀ بن ثقیف است.

و در ناسخ گوید:او آهنک جنک کرد و این ارجوزه قرائت نمود:

نشکوا[3]الی الله من العدوان قتال[4]قوم فی الردی عمیان

قد ترکوا[5]معالم القرآن و محکم التنزیل و التبیان[6]

و اظهروا الکفر مع الطغیان[7]

یعنی بخدا شکایت میکنیم از ستم گروهیکه راهنمائی های قرآن را رها کردند و بی دینی و سرکشی را آشکار نموده اند کور کورانه بسوی هلاکت میروند.(کذا فی هامش الناسخ)و خود را در میان دشمن افکند و ده تن ایشان را با تیر و شمشیر بکشت،آن گاه بدست عامر بن نهشل تمیمی کشته شد.

و در ابصار العین و قمقام دارد که سلیمان بن قتة ایشان را در قصیده اش اراده کرده:

و سمی النبی غودر فیهم قد علوه بصارم مصقول

و اذا ما بکیت عینی جودی بدموع تسیل کل مسیل

و هم نام پیغمبر غدر کرده شد بین ایشان،که با شمشیر صیقلی شده فرقش را شکافتند،و هر وقت گریه کنم ای چشم من ببخش اشک خود را که هر جا میخواهد جاری شود.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی محمد بن عبدالله بن جعفر.الشاهد

********** صفحه 183 **********

مکان ابیه و التالی لاخیه و واقیه ببدنه،لعن الله قاتله:عامر بن نهشل التمیمی.کما فی البحار ج45ص101ص271و ناسخ ج3ص20.

(دوم شهادت عون بن عبدالله بن جعفر)[8]

در ابصار العین گوید:مادرش زینب عقیله کبری دختر امیرالمؤمنین علیه السلام است.

گویند چون خبر شهادت امام حسین علیه السلام با دو پسرش باو رسید در مدینه در خانه خود نشست و مردم برای تعزیت او داخل میشدند و او را تعزیت میگفتند ابواللسلاس که غلام او بود گفت:این مصیبتی که بما رسید از ناحیه حسین است،پس عبدالله(بن جعفر)با کفش خود او را بزد،و گفت(یا ابن الخناء)بحسین جسارت میکنی،بخدا قسم اگر حاضر بودم از او جدا نمیشدم تا اینکه با او کشته میشدم و مصیبتها برای من آسان است چون دو پسرم با برادر و پسر عمویم شهید شدند و مواسات کردند،و صبر نمودند،پس رو بجلساء کرد و فرمود الحمدلله که اگر خودم حسین را یاری نکردم ولی بواسطه دو پسرم او را مواسات کردم.

خلاصه عون بمیدان جنک قدم گذاشت و این رجز را بخواند:

چنانچه در ناسخ یاد کرده.

ان تنکرونی فانا ابن جعفر شهید صدق فی الجنان الازهر[9]

یطیر فیها بجناح أخضر کفی بهذا شرفاً فی المحشر[10]

********** صفحه 184 **********

یعنی اگر مرا نمیشناسید،فرزند جعفری هستم که براستی شهید شد و با بال سبز در بهشت پرواز میکند،در قیامت همین شرف مرا بس است(که فرزند چنین پدرم)(کذا فی هامش الناسخ).

و حمله کرد و جنگید تا سه تن سوار و هشت تن پیاده را از مرکب بخاک هلاکت انداخت.

و در ابصار العین و قمقام و مناقب گوید:سه تن سوار و هیجده تن پیاده را بکشت.

و در ققمام گوید:ابن اثیر در کامل آورده که(عون بن ابی جعفر بن ابیطالب)را که مادرش جماعه دختر مسیب بن نجبه فزاریست(عبدالله بن قطبه طائی)او را بکشت،و این مخالف با تمام مرویات فریقین است و شاید اشتباه از نساخ باشد.

در ناسخ گوید:بدست(عبدالله بن بطه طائی)شهید شد،و بعضی قاتل او را(عبدالله بن قطنه تیهانی)دانند.

و در ابصار العین و مناقب گوید(عبدالله بن قطنه طائی بنهانی)او را شهید نمود.

و در قمقام و مقتل خوارزمی گوید(عبدالله بن قطبه طائی(نبهانی خ)او را بکشت.

و در قمقام و ابصار العین دارد که سلیمان بن قته در قصیده خود بدو اشارت میکند.

و اندبی ان بکیت عونا اخاه[11] لیس فیما ینوبهم[12]بخذول[13]

********** صفحه 185 **********

فلعمری لقد اصیب ذو و القربی فبکی علی المصاب الطویل

در زیارت ناحیه فرمود:

السلام علی عون بن عبدالله بن جعفر الطیار فی الجنان،حلیف الایمان و منازلا الاقران و الناصح للرحمن التالی للمثانی و القرآن.لعن الله قاتله عبدالله بن قطبة النبهانی.بتقدیم النون کما فی الاقبال ص575و البحار ج45ص68و ج101ص271.

ولی در ناسخ ج3ص20(التیهانی)ذکر کرده شاید اشتباه باشد.

(سوم شهادت عبیدالله بن عبدالله بن جعفر)[14]

در قمقام گوید:عبیدالله بن عبدالله بن جعفر پای بعرصه کارزار گذاشت،و مادر او نیز حوصا دختر حفصه است.

و در مقاتل طالبین آورده که او با حسین در کربلا شهید شد.

و در مناقب گوید:بشر بن حویطر قانصی او را بکشت.
(شهادت اولاد امام حسن علیه السلام [15]

در ناسخ ج2ص322فرماید چندانکه در کتب معتبره فحص کردم و پسرهای آن حضرت را بنام و نشان دانستم،بیست تن بر آمدند.

تا آنجا که میفرماید هفت تن از ایشان در روز عاشوراء ملازم رکاب سید الشهداء علیه السلام بودند.


_____________________________________
[1]. ناسخ ج2ص321.و مناقب ج4ص105و یاران پایدار ص28.

[2]. ناسخ ج2ص321.و بحار ج45ص34و قمقام ص436.و مقتل خوارزمی ج2ص26و أبصار العین ص40.

[3]. در أبصار العین و مناقب(اشکو الخ).

[4]. در أبصار العین و مناقب و مقتل خوارزمی(فعال قوم الخ).

[5]. در أبصار العین و مناقب(قد بدلوا الخ).

[6]. در مناقب بجای این بیت(و اظهروا الکفر مع الطغیان)ذکر کرده.

[7]. این بیت در أبصار العین ذکر نشده.

[8]. ناسخ ج2ص322.و قمقام ص436.و مناقب ج4ص106.و أبصار العین ص39.و بحار ج45ص34.و مقتل خوارزمی ج2ص27.

[9]. در أبصار العین و مناقب و قمقام و مقتل خوارزمی(فی الجنان أزهر).

[10]. در مقتل خوارزمی(فی معشر).

[11]. در أبصار العین(و اندبی ان ندبت عونا أخاهم).

[12]. ناب:عن فلان قام مقامه.

[13]. خذل:قلانا ترک نصرته.

[14]. ناسخ ج2ص322و مناقب ج4ص106و قمقام ص437و بحار ج45ص34و جلاء العیون ص568و بحای عبیدالله عبدالله نقل کرده.

[15]. ناسخ ج2ص322.




********** صفحه 186 **********

اول حسن مثنی.

دوم عبدالله اکبر بن حسن.

سوم عبدالله اصغر بن حسن.

چهارم قاسم بن حسن.

پنجم عمر بن حسن.

ششم ابوبکر بن حسن.

هفتم احمد بن حسن.

و بروایتی زید بن حسن نیز ملازم رکاب بود.

اما حسن بن حسن که او را حسن مثنی گویند،در خاطر داشت که دختر حسین علیه السلام را در حبالۀ نکاح در آورد،چون این خبر را بعرض حسین علیه السلام رسانیدند،او را حاضر ساخت و فرمود:اینک فاطمه و سکینه دختران منند،هر یک را خواستار باشی با تو عقد خواهم بست،حسن شرمناک سر فرو داشت سخن نکرد.

حسین علیه السلام فرمود:من دختر خود فاطمه را که با مادرم شبیه تر است با تو کابین بستم.

ابونصر بخاری گوید:فاطمه از حسن سه پسر آورد:

عبدالله که او را عبدالله محض گویند.

ابراهیم که او را ابراهیم غمر گویند.

حسن و او را حسن مثلث گویند.
(ذکر حال حسن مثنی)[1]

بالجمله،حسن مثنی در یوم طف(عاشوراء)با لشکر ابن سعد جهاد کرد و

********** صفحه 187 **********

زخم فراوان یافت و در میان کشتگان افتاد،گاهی که سر شهداء را از تن جدا میساختند،هنوز رمقی در تن بود،اسماء بن خارجه فزاری که مکنی بأبی حسان بود او را شفاعت کرد و گفت:بگذارید تا او خود در میگذرد،و این شفاعت از بهر آن بود که مادر حسن مثنی(خوله)دختر منظور از قبیلۀ فزاره بود،چون عبیدالله بن زیاد آگهی یافت،گفت:پسر خواهر ابی حسان را باو گذارید.

پس ابی حسان،حسن را بکوفه آورد،و مداوا کرد تا صحت یافت و از آنجا روانه مدینه شد.

از این حدیث معلوم شد که قصه دامادی(قاسم بن حسن علیه السلام در کربلا و تزویج کردن حسین علیه السلام فاطمه با او،از دروغهای روات است.

مؤلف این کتاب رمز المصیبه گوید:عدم صحت دامادی حضرت قاسم علیه السلام حرفی است و دروغ بودن حرف ما دیگر ما بنحو یقین نمیتوانیم تکذیب کنیم.

خصوصاً مثل مرحوم نراقی در محرق القلوب مجلس یازدهم و مرحوم دربندی در اسرار الشهادة ص310میخواهند تأیید کنند اگر چه دلیلی ندارند.

کلام نراقی در ص189خواهد آمد.
(شرح حال عمر بن حسن)[2]

و دیگر از پسرهای امام حسن علیه السلام که در یوم طف[3]حاضر کربلا بود و بسلامت بیرون شد،عمر بن حسن علیه السلام است و او صغیر بود و در میان اهل بیت میزیست،اهل بیت او را بشام بردند.یکروز یزید بن معاویه با او گفت:

********** صفحه 188 **********

میتوانی با پسر من عبدالله بکشتی زور آزمائی کنی؟.گفت مرا نیروی کشتی گرفتن نیست،و کشتی نتوانم گرفت،اگر خواهی کاردی مرا ده و کاردی عبدالله را،تا هر دو با هم مبارزه کنیم،اگر او مرا کشت با جدم رسول خدا و پدرم علی مرتضی پیوسته خواهم شد،و اگر من او را کشتم او نیز با جدش ابوسفیان و پدرش معاویه خواهد پیوست.

یزید چون این بشنید قدری از روی خشم با گوشه چشم باو نگریست.

و گفت:

شنشنة أعرفها من أخزم[4] ما تلد الحیة الا حییة

یعنی این طبیعت ناهموار و خوی درشت را از پسرم اخزم بمیراث دارند.و مار جز مار بچه نزاید.خلاصه یزید بعد از این مثل گفت:از مار جز مار بچه نزاید.سپس دستور داد که نگاه کنید علامت بلوغ در او ظاهر شده یا هنوز بچه است گفتند هنوز بچه است و بالغ نشده،لاجرم از قتل او صرف نظر کرد.در ناسخ ج2ص326فرموده:پنج تن از فرزندان امام حسن علیه السلام در کربلا شهید شدند.

********** صفحه 189 **********
(شهادت قاسم بن حسن علیه السلام

مادر قاسم همان مادر ابوبکر است که بعضی نام او را نفلیه گفته اند و بعضی اسم مادر قاسم را(رمله)گفته اند[5].

و در محرق القلوب مرحوم نراقی راجع بحضرت قاسم علیه السلام مفصل سخن گفته خلاصه اش این است که فرموده مخفی نماند که از جمله قضایای کربلا که باعث اندوه دلها است قضیه شهادت قاسم بن حسن است و علمای ما رضوان الله علیهم کیفیت آن را بطرق مختلفه نقل کرده اند،بعضی دامادی او را ذکر کرده اند و بعضی دامادی او را نقل ننموده اند و در صحت آن تأمل دارند.چون که فقیر این حکایت را در بعض کتب ملاحظه نموده که اعتبار آن کتب بوجهی چند در نزد فقیر بصحت پیوسته لهذا قصه قاسم را بنهجی که اظهر و اوضح است ذکر میکنم،قاسم طفلی بود صغیر و هنوز بحد تکلیف نرسیده بود و چهرۀ مبارکش چون آفتاب تابان و شجاعت از جد و پدر میراث داشت،آن نور دیده چون دید که دوستان و برادران شربت شهادت چشیدند دل او بدرد آمد،و آه سر کشیده بخدمت عمو آمد و عرض کرد ای عموی بزرگوار مرا دیگر تاب مفارقت دوستان و خویشان نمانده مرا دستور ده که بمیدان روم،چون امام شهیدان قاسم را بآنحال مشاهده نمود او را در بر کشید و شروع بگریه کرد،قاسم نیز میگریست،و آن دو مظلوم دست در گردن یکدیگر داشتند و چون ابر بهار زار زار میگریستند،و آن قدر گریه کردند که هر دو بیهوش شدند،چون بهوش آمدند،امام حسین فرمود:ای جان عم من چگونه ترا رخصت جنک دهم و حال آنکه تو یادگار برادر منی،قاسم بدست و پای عمو افتاد و گاهی دست

********** صفحه 190 **********

او را میبوسید و گاهی پای منور او را،حضرت او را اجازه جنک ندادند،چون قاسم اجازه نیافت بخیمه در آمد و سر بزانوی غم نهاد و گریه میکرد.

ناگاه بخاطرش آمد که پدرش تعویذی(بازو بند)ببازوی او بسته و باو وصیت نموده که ترا هر وقت غمو و اندوه بنهایت رسید آن تعویذ را باز کن و بر خوان،و هر چه در آن نوشته عمل نما،پس آن تعویذ را گشود.

دید حضرت امام حسن علیه السلام بخط مبارکش نوشته ای قاسم وصیت میکنم ترا که چون برادرم حسین را در دشت کربلا بیکس و تنها بی بینی باید که سر خود را در راه او بدهی و جان خود را فدای او گردانی.

پس قاسم بخدمت عم آمد و آن نامه را بدست مبارکش داد،چون حضرت وصیت نامه را خواند آه سوزناک از ته دل برکشید،و زار زار بنالید و فرمود:ای جان عم این وصیتی است که برادرم بتو نموده دربارۀ من میخواهی عمل کنی،مرا نیز دربارۀ تو وصیتی کرده است میخواهم آن را بجای آورم،وصیت او بمن آن است که فاطمه دختر من که پدرت او را نامزد تو نموده،بعقد تو در آورم،پس دست قاسم را گرفت و او را بدرون خیمه برد،و برادران خود عباس و عون را طلبید،و عقد فاطمه را از برای قاسم بمهر شهادت بستند،و زینب را فرمود که جامهای حضرت امام حسن را حاضر کرد،و فرمود که جامه فاخری بقاسم پوشانیدند و حضرت بدست مبارک خود زره امام حسن علیه السلام را به او پوشانید و عمامه او را بر سر وی بست پس دست دختر خود را گرفت و بدست قاسم داد و فرمود:این است امانتی که پدرت بمن رسیده بود الخ.

و در ناسخ ج2ص326و جلاء العیون ص568و بحار ج45ص34و مناقب ج4ص106و مقتل خوارزمی ج2ص27و مثیر الاحزان ص69و ابصار العین ص36و قمقام437.


_______________
[1]. ناسخ ج2ص323.

[2]. ناسخ ج2ص324.

[3]. الطف:کنار دریا و طرف بیابان مراد کربلاء است که یک طرفش بیابان و طرف دیگرش فرات است.

[4]. این بیت از ابی اخزم جد حاتم طائی است که پسری داشت بنام(اخزم)بد خلق بود در جوانی بمرد و چند پسر بجای گذاشت این پسرها که نوه ابی اخزم بودند روزی جد خود را زدند و خون آلود کردند ابی اخزم یادی از بد خلقی پسرش آمد و گفت:

ان بنی رملونی بالدم شنشنة اعرفها من اخزم

یعنی فرزند زادگان من مرا خون آلود کردند و این طبیعت ناهموار و خوی درشت را از پسرم اخزم بمیراث دارند،کما فی الناسخ ج2ص325.

[5]. ابصار العین ص36.



********** صفحه 191 **********

فرموده اند اول کس که از اولاد امام مجتبی علیه السلام بمیدان آمد قاسم بن الحسن بود که چهره مبارکش مانند ماه میدرخشید،و هنوز بحد بلوغ نرسیده بود،بنزد عموی خود آمد و اذن جهاد طلبید،حضرت او را در برکشید و آن قدر گریست که نزدیک بود مدهوش گردد.

و در مقتل خوارزمی دارد که چون نظر امام حسین علیه السلام باو افتاد معانقه کردند و هر دو گریستند تا غش کردند.

و در ناسخ دارد که چون بهوش آمدند جناب قاسم ابتداء بسخن کرد و اذن میدان طلبید،و حضرت ابا نمود،و آنجوان چندان بگریست و دست و پای عمو را بوسه زد،که آن حضرت ساکت شد.پس بعد از رخصت گرفتن بمیدان آمد و این شعر بگفت:

ان تنکرونی فانا ابن الحسن سبط النبی المصطفی و المؤتمن

هذا حسین کاالاسیر المرتهن بین اناس لاسقوا صوب المزن

یعنی اگر مرا نمیشناسید،پسر امام حسن نوۀ پیغمبر برگزیده و امینم،این حسین است که مانند اسیر گروگانی در دست مردمی که باران رحمت بر آنها نبارد گرفتار است(کذا فی هامش الناسخ)کمرۀ در ترجمه نفس المهموم فرموده:

گر نشناسیدم منم زاد حسن سبط نبی مصطفای مؤتمن

عمو حسینم چو اسیر مرتهن مردمی باران میاشان در وطن

و در مناقب ج4ص106رجز را اینطور نقل کند:

انی انا القاسم من نسل علی نحن و بیت الله اولی بالنبی

من شمر ذی الجوشن او ابن الدعی

من قاسم از نسل علی هستم،ما بخانه قسم نزدیکترین بپیغمبر از شمر

********** صفحه 192 **********

ذی الجوشن یا پسر زنا زاده.

منم همان قاسم و از نسل علی ما بخدا هستیم اولی به نبی

از شمر ذی الجوشن و از ابن دعی
(رجز خواندن حضرت قاسم در میدان)

منم آنکه جدم رسول آمده است سپهرش ز نازلترین در گه است

منم وارث سایه نه حجاب فلک مرکب و آفتابش رکاب

پدر باشدم شاه کروبیان حسن آن شرف بخش کون و مکان

شجاعت مرا در صف کار زار ز میراث حیدر بود یادگار

منم آنکه جدم بگاه مصاف بلرزید از هیبتش کوه قاف

ولی داد از این چرخ بی اعتبار که کرده ز گلزار خار اختیار

نموده است ما را ذلیل شما که باشیم یکسر قتیل شما

که ای قوم بی شرم و بی آبرو که هستید از جهل ما را عدو

همین شهسوار ملایک خدم که ختم کشته قدش ز بار ستم

حسین سرو بستان پیغمبر است همین نو گل گلشن حیدر است

شما آب بر روی او بسته اید دلش را ز جور و جفا خسته اید

کشیدید از روی کین از نیام بصید حرم تیغ ماه حرام

در شرح شافیه مسطور است که مردی را که با هزار مرد برابر میدانستند بقصد قاسم تاختن کرد،و قاسم چون برق بر او حمله کرد،و او را بزخم شمشیر از اسب بزمین افکند،آنگاه چون خورشید درخشان خود را در میان انبوه مردم در افکند،و با خرد سالی سی و پنج تن و بروایتی هفتاد تن از آن لشکر بهلاکت رسانید.

********** صفحه 193 **********

حمید بن مسلم گوید:که در لشکر ابن سعد بودم.ناگاه جوانی را دیدم که پیرهنی وازاری در برداشت،و بند نعلی که در پای چپ داشت گسیخته بود.

و بقول مجلسی در جلاء ص568وبند نعل راست او گسیخته بود.

و در ابصار العین ص37از حمید بن مسلم نقل کند که بند یکی از کفشهایش پاره شد و من فراموش نمیکنم که پای چپش بود پس ایستاد تا ببندد که عمر بن سعد بن نفیل ازدی گفت الخ.

عمر بن سعد بن عروة بن نفیل ازدی[1]گفت:قسم بخدا بر این کودک حمله کنم و او را دفع کنم.گفتم:این چیست که میگوئی؟اگر این جوان شمشیر بر من زند من دست بسوی او نمیگشایم،وانگهی این همه مردم که او را احاطه کرده اند او را کفایت خواهند کرد،ترا چه افتاده که خود را بخون این چنین کس آلایش دهی؟گفت:قسم بخدا از این قصد بر نگردم،و اسب بتاخت و فرصتی بدست آورد و با شمشیر فرق قاسم را بشکافت،و او از روی اسب بر زمین افتاد و فریاد یا عماه کشید.

چون بانک استغاثه او بگوش حسین علیه السلام رسید،مثل باز شکاری بر دشمن حمله کرد و لشکر را از اطراف قاسم پراکنده کرد و بقصد قاتل قاسم شمشیر کشید و دست نحس او را از مرفق جدا ساخت،و آن ملعون صیحۀ عظیم بزد،لشکر هم پشت شده خواستند قاتل قاسم را از چنک حسین علیه السلام برهانند جنک مغلوبه

********** صفحه 194 **********


شد و جسد قاسم زیر پای سم اسبان خورد شد.

و در قمقام ص438و اسرار الشهادة ص305گویند جنک مفلوبه شد و جثه خبیث او(یعنی قاتل قاسم)در زیر سم ستوران خورد گشت.

چون حضرت آن کافران را دور کرد و بر سر فرزند برادر گرامی خود آمد دید که پا بر زمین میساید و عزم پرواز اعلی علیین دارد،اشک حسرت از دیدهای مبارکش جاری شد و گفت بخدا قسم که بر عم تو گرانست که تو او را بیاری خود بطلبی و اجابت نتواند،و اگر اجابت کند اعانت نتواند و اگر اعانت کند ترا سودی نبخشد،خدا رحمت خود را دور گرداند از کسانیکه ترا بقتل آوردند و وای بر گروهیکه پدر و جد تو خصم و دشمن ایشان باشد.

پس حضرت آن شهید معصوم را برداشت و سینه اش را بر سینۀ خود گذاشت و پاهای او بر زمین میکشید و او را برد تا در میان کشتگان اهل بیت خود جای داد[2]و گفت خداوندا کشندگان ما را بکش،و جمعیت ایشان را پراکنده گردان،و احدی از ایشان را مگذار و هرگز ایشان را میامرز.

پس فرمود:که ای پسر عمان من و ای اهل بیت من صبر کنید که بعد از این روز دیگر مذلت و خواری نخواهید دید،و بعزت و سعادت ابدی خواهید رسید.

و در جلاء العیون ص569فرموده:

و بروایت امام زین العابدین علیه السلام حضرت قاسم سه نفر از آن کافران را بجهنم فرستاد.

و زیاده نیز روایت کرده اند.

********** صفحه 195 **********

و در ناسخ ج2ص327فرموده با خرد سالی و کم روزگاری سی و پنج و بروایتی هفتاد تن از آن ستم گران را بکشت.

و در اسرار الشهاده ص304چنانچه خواهد آمد شصت تن از لشکریان را بهلاکت انداخت.

و قصه دامادی او در کتب معتبره بنظر فقیر نرسیده است.

و در ناسخ ج2ص324گوید:حدیث دامادی قاسم از اکاذیب روات است.

مؤلف گوید:در حال حسن مثنی گذشت که مرحوم دربندی در اسرار الشهادة ص310و مرحوم نراقی در محرق القلوب مجلس یازدهم تأیید کرده اند.و در اسرار الشهاده ص304گوید:چون حضرت قاسم عازم میدان شد امام حسین علیه السلام یخۀ او را چاک زد و عمامه اش را دو نیم کرد و یکطرفش را بصورت حضرت آویزان کرد و لباسش را بصورت کفن در آورد و شمشیرش را بکمرش بست و بسوی کفارش فرستاد.

پس قاسم حمله افکند و شصت تن از لشکریان را بهلاکت انداخت و برگشت بسوی عمو و عرض کرد(یا عماه العطش العطش ادرکنی بشربة من الماء)پس امام حسین علیه السلام او را امر بصبر نمود،و انگشترش را داد و فرمود در دهان گذار.

قاسم گوید:چون خاتم بدهان گذاشتم مثل چشمۀ آب شد و سیراب شدم.

و در ص305گوید:در روایتی دارد که حمله کرد و همی جنگید تا دویست نفر را بکشت.

و مسلم خولانی گوید:در نزد من مردی بود از اهل شام گفت بخدا قسم این غلام از دست من رهائی نخواهد جست چون دارد از حد خود تجاوز میکند.


_____________________________
[1]. در قمقام ص438گوید:و بقول ابن اثیر.سعد بن عمر بن نفیل ازدی گفت الخ.

و در مقتل خوارزمی ج2ص27و مثیر الاحزان ابن نما ص69گویند:عمرو بن سعد ازدی الخ.

[2]. در ابصار العین ص37نقل کند که او را آورد تا نزد پسرش علی اکبر گذاشت پس پرسیدم این غلام کیست؟گفتند قاسم بن الحسن بن علی بن أبی طالب است(و اسم مادرش رمله است).




********** صفحه 201 **********

(شهادت ابوبکر بن حسن علیه السلام [1]

و این ابوبکر بروایت محدثین غیر از عبدالله اکبر است که مکنی بأبی بکر بود.چون در کتاب زیارت،قاتل عبدالله اکبر را،حرملة بن کاهل اسدی دانسته،و ابو بکر را،کشته بتیر عبدالله بن عقة الغنوی نگاشته.

و مادر ابوبکر از زنان امام حسن علیه السلام ام ولد است[2]که بعضی نام او را نفیله دانسته اند.

و فاضل مجلسی(در بحار ج45ص36)نیز،بروایت ابی مخنف،قاتل او را عبدالله بن عقبة الغنوی دانسته.

و در ابصار العین ص36فرموده و روی ان عقبة الغنوی هو الذی قنله الخ.

در زیارت ناحیه فرمود:

السلام علی ابی بکر بن الحسن بن علی الزکی الولی المرمی بالسهم الردی لعن الله قاتله،عبدالله بن عقبة الغنوی.کما فی البحار ج45ص67و ج101ص270و ناسخ ج3ص19و الاقبال ص574.
(شهادت عبدالله اصغر بن الحسن علیه السلام) [3]

در ابصار العین گوید:مادرش دختر شلیل بن عبدالله بجلی است.

و از شیخ مفید نقل کند که چون مالک بن نسر کندی بعد از فحاشی بامام

********** صفحه 202 **********


حسن علیه السلام با شمشیرش بر سر آن حضرت بزد،حضرت کلاه خود را انداخت و خرقه و کلاهی طلبید و بر سرش بست و کلاه را پوشید و عمامه را بالای آن گذاشت،شمر و آنانکه با او بودند از نزد حضرت برگشتند و بجای خود رفتند،حضرت قدری مکث کرد.

پس شمر و اطرافیانش دوباره بسوی حضرت برگشتند و او را احاطه کردند.در این وقت عبدالله از پیش زنان بیرون آمد و او هنوز ببلوغ نرسیده بود،پس تند آمد و خود را بعمویش حسین علیه السلام رسانید.

پس حضرت زینب خود را رسانید خواست عبدالله را نگاه دارد پس عبدالله قبول نکرد.

امام حسین علیه السلام فرمود ایخواهر نگاهش دار عبدالله سخت امتناع کرد و گفت بخدا قسم از عمویم جدا نشوم.

پس بحر بن کعب[4]شمشیر بر امام حسین علیه السلام حواله نمود.

عبدالله فرمود وای بر تو یا ابن الخبیثه میخواهی عمویم را بکشی؟پس آن ملعون شمشیر بر آن مظلوم بزد عبدالله خواست با دست خود دفع کند دستش قطع شد و بجلدش آویزان شد،صدای وا عماه بلند شد حسین او را گرفت و بسینه چسبانید و فرمود ای پسر برادر صبر کن بر آنچه بتو رسید و بحساب خدا بگذار که خدا ترا بپدران شایسته ات ملحق کند.

پس امام حسین علیه السلام دست بآسمان برداشت و عرض کرد ای خدا باران رحمتت را از ایشان بازگیر،و از برکت زمین ایشان را باز دار.و اجتماعشان را بتفرقه مبدل کن و حکام را هرگز از ایشان راضی مگردان،ایشان ما را دعوت

********** صفحه 203 **********


کردند که یاری کنند بر علیه ما قیام کردند و ما را کشتند.

و از ابوالفرج نقل کند که حرملة بن کاهل اسدی عبدالله را شهید کرد.

و از ابومخنف و غیرش نقل کند که هر دو دست(بحر)قاتل عبدالله در تابستان آب میداد و در زمستان خشک میشد مثل چوب خشک.انتهی ما فی ابصار العین.

و در قمقام ص456گوید:در تابستانها آن دستهای شومش خشک شدی چنانکه دو چوب.و چون زمستان رسیدی پیوسته خون و چرک تراوش کردی تا از عذاب ادنی بعذاب اکبر پیوست.
(بعضی از مراثی عبدالله بن الحسن علیه السلام )

بود طفلی ز حسن در حرم آل عبا یوسف یثرب و بطحا و عزیز زهرا

حسنی وجه و حسین خلق و پیمبر سیما بسته از شادی قاسم بسر پنجه حنا

رخ او مصحف و گیسوی سیه بسم الله عمر کوتاه ولی نام نکو عبدالله

مایل دیدن سلطان شهیدان گردید از سرا پرده روان جانب میدان گردید

چرخ از کج روی خویش پشیمان گردید شور محشر بصف ماریه گردید پدید

مادر و عمه و عم زاده بشور افتادند همه در واهمه و شور و نشور افتادند

********** صفحه 204 **********

حوریان هم بتأسف ز قصور افتادند همه بر سایۀ آن لمعه نور افتادند

مادرش غنچۀ پستان بسر دست نهاد گفت این شیر که خوردی تو گوارایت باد

یک پسر را بحضور تو نمودم داماد رفت و تا صبح قیامت بدلم داغ نهاد

مرو از دیده و بر هم مشکن اعضایم ور نه من از عقبت سینه زنان می آیم

زینبش گفت که ای شمع سرا پردۀ ناز میکشم من قدم ناز تو بر چشم نیاز

بود امیدم که ما را برسانی بحجاز رشتۀ عمر تو کوته شد و امید دراز

گفت شهزاده حسین عم غریبم تنهاست گل گلزار نبی خار بچشم اعداست

او بخون من بسرا پرده نشینم نه رواست خاک عالم بسرم این چه حیاء و چه وفاست

الغرض اهل حرم را بحرم برگرداند خویشتن را بحضور شه لب تشنه رساند

شه دین در برش آورد و در اشک فشاند سینه بر سینه نهاد و بکنارش بنشاند

گفت ای جان گرامی بکجا آمدۀ؟ تیر میبارد از این قوم چرا آمدۀ؟

********** صفحه 205 **********

گفت شهزاده که از راه وفا آمده ام جان عمو بسلام شهداء آمده ام
(عمان سامانی فرماید)

یکی طفلی برون آمد ز خرگاه سوی شه شد روان چون قطعه ماه

هوای دیدن شه داشت بر سر بدی شهزاده قاسم را برادر

در آن دم خواهران را گفت آنشاه که این کودک برون ناید ز خرگاه

ندارند این جماعت رحم بر ما نه بر کودک نه بر پیر و نه برنا

گریزان از حرم گردید آن ماه دوان تا رفت در آغوش آن شاه

شهش بگرفت همچون جان شیرین بگفت ای یادگار یار دیرین

چرا بیرون شدی از خرگه ای جان نمی بینی مگر پیکان بران

بنا گه کافری زان قوم گمراه حوالت کرد تیغی بر سر شاه

ز بهر حفظ شه کودک حذر کرد بر آن تیغ دست خود سپر کرد

جدا گردید دست کودک از تن بشه گفتا ببین چون کرد با من

چو دیدش حرمله آن کفر بدبخت بزد بر سینه اش تیری چنان سخت

که کودک جان بداد و بی محابا پرید از دست شه تا نزد بابا
(شهادت احمد بن حسن علیه السلام )

در ناسخ ج2ص330از ابی مخنف روایت کند که:احمد بن حسن علیه السلام بمیدان آمد و او بشجاعت قلب وجود و جمال معروف بود و عمر شریف از شانزده بیشتر نبود،چون شیر زخم خورده بر آشفت و این رجز بگفت:

انی انا نجل الامام بن علی أضربکم بالسیف حتی یفلل


____________________________
[1]. ناسخ ج2ص330و جلاء العیون ص569و قمقام ص439و بحار ج45ص36و ابصار العین ص36.

[2]. أم ولد:کنیزکیه از مولای خود فرزند داشته باشد.

[3]. ناسخ ج2ص330و385و قمقام ص454.

[4]. و قال فی أبصار العین:ص38و یمضی فی بعض الکتب و یجری علی بعض الالسن (ابحر بن کعب)و هو غلط و تصحیف.




********** صفحه 206 **********

نحن و بیت الله اولی بانبی اطعنکم بالرمح وسط القسطل

یعنی من فرزند پیشوائی که پسر علی است میباشم.با نیزه و شمشیر میان گرد و غبار شما را میزنم تا کند شود،سوگند بخانه خدا که در انتساب به پیغمبر ما(از دیگران)سزاوارتریم.(کذا فی هامش الناسخ).

و با شمشیری چون زبانه آتش اسب برانگیخت و راست را بچپ در آمیخت و حمله کرد و هشتاد تن سوار نامبردار را عرضۀ هلاک ساخت.

و خدمت امام علیه السلام آمد در حالیکه از عطش چشمانش بگودی فرو رفته ندا در داد که(یا عماه هل شربة من الماء أبرد بها کبدی و انقوی بها علی اعداء الله و رسوله)؟

یعنی ای عم آیا بر شربت آبی توان دست یافت که حدت و حرارت کبد را بدان نشانم و در مقاتلت دشمنان خدا و رسول نیرومند گردم؟

حسین علیه السلام فرمود:ای پسر برادر،ساعتی صبر کن تا جدت رسول خدا ص را ملاقات کنی و آبی بتو بدهد که هرگز تشنه نشوی بعد از آن.

احمد بن حسن چون این را بشنید روی بمیدان کرده و این رجز را بخواند:

اصبر قلیلا فالمنی بعد العطش فان روحی فی الجهاد تنکمش

لا أرهب الموت اذا الموت وحش و لم اکن عند اللقا ذات رعش

یعنی اندکی صبر کن که پس از تشنگی زمان رسیدن بآرزوها فرا میرسد،همانا جان من در این جنک(بسوی بهشت)میشتابد،از مرگ خطرناک نمیبرسم و هنگام برابری با حریف نمیلرزم(کذا فی هامش الناسخ).

این بگفت:و حملهای سنگین پی در پی کرد،و پنجاه تن سوار دیگر بخاک در انداخت،آنگاه بقرائت این اشعار پرداخت:

********** صفحه 207 **********

الیکم من بنی المختار ضرباً یشیب لهو له رأس الرضیع

یبید معاشر الکفار جمعاً بکل مهند عضب قطیع

یعنی از جانب پیغمبر زادگان آماده ضربتی باشید که از ترسش موی سر شیر خواره سفید میشود،و با شمشیر هندی بران،گروه بی دینان را یکجا نابود میکند.

و در این حمله شصت سوار دیگر را بخاک افکند،آنگاه شربت شهادت یافت.
(شهادت عبدالله بن علی علیه السلام ) [1]

در ناسخ ج2ص332گوید:اینوقت نوبت ببچه های شیر پروردگار یعنی فرزندان حیدر کرار افتاد.

مؤلف گوید:در تحت عنوان(ذکر شماره شهدای کربلا)نیز یادی خواهد شد.

نخستین عبدالله الاصغر و کنیت او ابوبکر است،و مادر او لیلی دختر مسعود بن خالد بن ربعی بن مسلم بن جندل بن نهشل بن دارم بن تمیمه است،از برادر رخصت یافته بمیدان آمد و این رجز بخواند:

شیخی علی ذو الفخار الاطول من هاشم الصدق الکریم المفضل[2]

هذا الحسین بن النبی المرسل عنه نحامی بالحسام المصقل

نفدیه نفسی من أخ مبجل

********** صفحه 208 **********

یعنی آقایم علی صاحب افتخار بزرگ است.از خاندان با کرم و فضیلت هاشمم،این حسین پسر پیغمبر ص است که من با شمشیر برنده براق از او دفاع میکنم.جانم فدای برادر بزرگوارم.(کذا فی هامش الناسخ).

و رزمی صعب بر انگیخت.

و در روضة الاحباب مسطور است که بیست و یکتن از کوفیان را با تیغ در گذرانید،بالجمله،قتال داد تا بدرجۀ شهادت رسید.

و در قاتل او اختلاف است.

در ناسخ گوید:در کتاب زیارت مسطور است که هانی بن ثبیت حضرمی نگاشته.

و جماعتی نسبت قتل او را بعبدالله عقبة الغنوی داده اند.کما فی ابصار العین ایضاً.

و ابو الفرج گوید:نام قاتل او معروف نیست.

مداینی گوید:کشتۀ او را در میان شهداء جستند،و کشنده را ندانستند.

و از ابوجعفر حدیث کرده که قاتل او مردی از قبیلۀ همدان بود والله اعلم.

و در ابصار العین گوید:که بعض روات ذکر کرده اند که جماعتی در قتل او شرکت داشتند که من جمله ایشان عقبة غنوی بود.

و در قمقام گوید:که مداینی گفته در ساقیۀ(جوی آب)کشته او را پیدا کردند و کشنده اش را ندانستند.

********** صفحه 209 **********

و در اسم او نیز اختلاف است.

و در قمقام نقل کند که اسم او(عبیدالله)است.

و از ابوالفرج نقل کند که اسمش معلوم نیست.

و در ناسخ(عبدالله)ذکر یافته چنانچه گذشت.

مؤلف گوید این عبدالله بن علی که مادرش لیلی دختر مسعود بن خالد است غیر از عبدالله بن علی است که خواهد آمد و مادرش ام البنین است.
(در زیارت ناحیه فرمود)

السلام علی عبدالله بن امیرالمؤمنین مبلی البلاء و المنادی بالولاء فی عرصة کربلا،المضروب مقبلا و مدبراً،لعن الله قاتله:هانی بن ثبیت الحضرمی.

کما فی البحار ج45ص66و ج101ص270و ناسخ ج3ص18سطر آخر.

مؤلف گوید:در این زیارت اسم عبدالله بن امیرالمؤمنین ذکر شده و دو نفر عبدالله بن علی داریم آیا کدام یک مراد است معلوم نیست چون قاتل هر دو را(هانی بن ثیبت حضرمی)نقل کرده اند پس از راه قاتل تشخیص داده نمیشوند پس ممکن است هر دو مراد باشند والله العالم.
(شهادت عمر بن علی علیه السلام ) [3]

در ناسخ گوید:بعد از وی(یعنی عبدالله بن علی)عمر بن علی اجازت یافت و بمیدان شتافت و این رجز بگفت:

1)بحار ج45ص37و عوالم ج17ص280و قمقام ص440و مقتل خوارزمی ج2ص28.

********** صفحه 210 **********

اضربکم و لا اری فیکم زجر[4] ذاک الشقی بالنبی قد کفر

یا زجر یا زجر تدان من عمر لعلک الیوم تبوء من سقر

شر مکان فی حریق و سعر لانک الجاحد یا شر البشر

یعنی شما را ضربت میزنم،و زجر کافر(قاتل برادرم)را در میان شما نمی بینم ای زجر،نزدیک عمر بیا شاید امروز در آتش دوزخ جایگیری.(کذا فی هامش الناسخ).

و زجر بن بدر را که قاتل برادرش عبدالله اصغر بود،بمبارزت طلب کرد و با او رزم زد،و او را بخون برادر بکشت،و تیغ در لشکر ابن سعد نهاد،و از چپ و راست بتاخت،و بسیار کس از مخالفین را بخاک انداخت و این شعر قرائت کرد:

خلوا عداة الله خلوا عن عمر خلوا عن اللیث العبوس المکفهر

یضربکم بسیفه و لا یفر و لیس فیها کالجبان المنجر[5]

یعنی ای دشمنان خدا،واگذارید،و سر راه بر عمر نگیرید،از شیر خشمگین ترشروی بگریزید،شیریکه با شمشیرش شما را میزند و فرار نمیکند و هنگام جنک،چون مردم ترسو بسوراخ نمیخیزد.(کذا فی هامش الناسخ).و تیغ همی زد و کوشش همی نمود.

و در کتب مقاتل آن کس که مبارزت عمر بن علی را رقم کرده او را در شمار شهداء آورده[6].

و من بنده آنچه باستقراء و استیعاب در شرح احوال اولاد امیرالمؤمنین علی


_________________________________
[1]. در ابصار العین ص36.و قمقام ص440.و ناسخ ج2ص332.و بحار ج45ص36و عوالم ج17ص280.

[2]. در ابصار العین رجز را اینطور نقل کرده:

شیخی علی ذو الفخار الاطول من هاشم و هاشم لم تعدل

[3]. در بحار ج45ص37و عوالم ج17ص280(زحر بن بدر نخعی)نقل کرده و ظاهراً غلط است چون همه(زجر)نقل کرده اند.

[4]. در بحار و عوالم و قمقام و مقتل خوارزمی(زحر)نقل کرده اند.

[5]. در قمقام(المنحجر)نقل کرده.

[6]. مثل بحار ج435ص37و عوالم ج17ص280و مقتل خوارزمی ج2ص28.




********** صفحه 211 **********

ع یافته ام و در کتاب امیرالمؤمنین نگاشته ام،عمر بن علی تواند بود که در کربلا حاضر بوده لکن شهید شده[1].

و امیرالمؤمنین علیه السلام را هیجده پسر بوده و از ایشان دو تن عمر نام داشتند.یکی عمر اکبر که مادرش صهبا نام بود.

و دیگری عمر اصغر که مادرش ام حبیبة دختر ربیعه بوده.

و اهل سیر خبری و اثری از عمر اصغر ذکر نکرده اند این مجمل آنچه است که در ناسخ ج2ص334ذکر فرموده هر کس طالب تفصیل است بآنجا رجوع کند.
(شهادت ابراهیم بن علی علیه السلام )

در ناسخ ج2ص336گوید:دیگر ابراهیم است:که محمد بن علی بن حمزه روایت میکند که :امیرالمؤمنین علیه السلام از(ام ولد)پسر دیگر داشت که نام او ابراهیم بود.و در خدمت حسین علیه السلام سفر عراق کرد و در روز عاشوراء شهید شد.

لکن او در این خبر متفرد است،و این حدیث را غیر از وی کسی نشنیده است.

و در قمقام ص441این قصه را از ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامه

********** صفحه 212 **********

و السیاسة،و ابن عبدربه در کتاب العقد نقل کند.سپس فرموده و لکن ابولفرج در مقاتل[2]نفی این مطلب کرده میگوید:و قد ذکر محمد بن علی بن حمزة انه قتل یومئذ ابراهیم بن علی بن أبی طالب علیه السلام و أمه أم ولد،و ما سمعت بهذا عن غیره،و لا رأیت فی شیء من کتب الانساب ذکراً انتهی.
(فرزندان امیرالمؤمنین علی علیه السلام از ام البنین)

در ناسخ ج2ص337گوید:امیرالمؤمنین علیه السلام از ام البنین چهار پسر آورد.

اول جناب عباس الاکبر ع.

دوم عبدالله الاکبر.

سوم جعفر الاکبر.

چهارم عثمان الاکبر،و هر چهار تن در کربلا شهید شدند.
(شهادت عبدالله بن علی علیه السلام )[3]

در قمقام ص441دارد روز عاشوراء ابوالفضل برادران خود را بخواند و نخست عبدالله بن علی را فرمود بمیدان رو تا تو را کشته ببینم،و از خداوند اجر طلبم چه تو را فرزند نباشد.

و بروایت ابوالفرج عبدالله را در آنوقت عمرش به بیست و پنج رسیده

********** صفحه 213 **********

بود[4]عبدالله بن علی قدم بعرصه کار زار گذاشته این رجز میخواند:

انا ابن ذی النجدة و الافضال ذاک علی الخیر ذو انفعال[5]

سیف رسول الله ذئو النکال فی کل قوم ظاهر الاهوال[6]

یعنی من پسر مرد دلاور و بخشنده ام،آن مرد علی نیکوکار است،که شمشیر پیغمبر و کیفر دهنده ایست که آثار ترس از او در هر جماعتی آشکار است.(کذا فی هامش الناسخ).و در آخر بضربت هانی بن ثبیت حضرمی شهادت یافت.

و در مناقب ج4ص107هانی بن شبیب حضرمی او را بقتل رسانید و ظاهراً همان(هانی بن ثبیت)درست باشد کما فی ابصار العین ص34و الناسخ ج2ص337.
(شهادت جعفر بن علی علیه السلام ) [7]

در ناسخ گوید:جعفر اکبر پسر علی ع[8]آهنک قتال نمود،و او مکنی

********** صفحه 214 **********

بود بأبی عبدالله،و مادر او چنانکه مرقوم شد ام البنین است،برادرش جناب عباس علیه السلام بعد از عبدالله،او را فرمان داد،و جعفر در برابر صف این رجز بگفت:

انی انا جعفر ذو المعالی ابن علی الخیر ذی النوال[9]

حسبی لعمی شرفاً و خالی احمی حسیناً ذا الندی المفضال

یعنی من جعفر و دارای موجبات شرفم،پسر علی نکوکار و بخشنده ام،عمو و دائیم برای شرف من بس است،از حسین با جود و فضیلت حمایت میکنم.(کذا فی هامش الناسخ).

و در مناقب رجز را اینطور نقل فرموده:

انی انا جعفر ذو المعالی ابن علی الخیر ذی النوال

ذاک الوصی ذو السنا[10]و الوالی حسبی بعمی جعفر و الخال

أحمی حسیناً ذی الندی المفضال

و بالجمله:بجنک درآمد،و او را نیز هانی بن ثبیت حضرمی شهید ساخت.و بروایت صاحب عوالم ج17ص282وبحار ج45ص39و ابصار

********** صفحه 215 **********

العین ص35خولی بن یزید اصبحی او را شهید نمود.

و در ناسخ ج2ص338و مناقب ج4ص107گوید:خولی اصبحی تیری بسوی او انداخت و آن تیر بر شقیقه یا چشم او آمد و از اسب در افتاد.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی جعفر بن امیرالمؤمنین،الصابر بنفسه محتسباً و النائی عن الاوطان مغترباً،المستسلم للقتال المستقدم للنزال المکثور بالرجال لعن الله قاتله،هانی بن ثبیت الحضرمی کما فی البحار ج45ص66.
(شهادت عثمان بن علی علیه السلام ) [11]

در ابصار العین ص34گوید:مادرش فاطمه ام البنین است،قریب بچهار سال با پدر بود،و قریب چهار ده سال با امام حسن علیه السلام بود و قریب بیست و سه سال با برادرش امام حسین علیه السلام بود که مجموعش(41)سال میشود.

و از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کند که فرمود نامش را عثمان گذاشتم برای خاطر برادرم عثمان بن مظعون[12].


_______________________________
[1]. در قمقام ص441گوید:که در عمدۀ الطالب فی نسب آل ابی طالب آورده که عمر در مدینه بود که خبر شهادت امام علیه السلام بشنید.

و نیز مورخین و محدثین فریقین برآنند که تا زمان سلطنت عبدالملک مروان در حیات بود،و او را در صدقات أمیرالمؤمنین علیه السلام با حسن بن الامام المجتبی حسن علیه السلام گفتگوها بود.

[2]. در مقاتل الطلبین ص57.

[3]. ناسخ ج2ص337و قمقام ص441و بحار ج45ص38.و عوالم ج17صفحه281و مقتل خوارزمی ج2ص29و ابصار العین ص34.

[4]. در ناسخ ج2ص337گوید:این هنگام نوزده ساله بود و فرزند نداشت.

و بروایتی 25ساله بود.

[5]. در قمقام(ذوالنوال)و در ابصار العین(فی الافعال).

مؤلف گوید:اگر شهادت حضرت امیر علیه السلام در سنه چهل باشد و شهادت امام حسین علیه السلام در سنه شصت و یکم باشد،قول نوزده تمام نباشد.

[6]. در مقتل خوارزمی(و کاشف الخطوب و الاهوال).

[7]. ناسخ بج2ص337.و قمقام ص442.و بحار ج45ص38و مقتل خوارزمی ج2ص29.و عوالم ج17ص281.و جلاء العیون ص570.و مناقب ج4ص107. وابصار العین ص35.

[8]. در ابصار العین گوید:قریب بدو سال با پدرش زندگی کرد،و قریب دوازده سال با برادرش امام حسن علیه السلام بود،و قریب به بیست و یکسال با امام حسین علیه السلام زیست نمود که مجموع عمرش(35)می شود.

پس آنچه را صاحب قمقام از ابولفرج در مقاتل طالبین ذکر فرموده که جعفر(19)ساله بوده درست نخواهد بود.

[9]. و در ابصار العین(ابن علی الخیر ذی الافعال)ذکر نموده و رجز را بهمین ختم کرده.

[10]. صاحب رفعت.

[11]. ابصار العین صفحه34و بحار ج45صفحه 37و عوالم ج17صفحه280.و ناسخ ج2صفحه338و قمقام صفحه442و مناقب ج4صفحه107.

[12]. در ابصارالعین گوید:عثمان بن مظعون بن حبیب بن وهیب بن حذاقة بن جمح القرشی الجمحی.بعد از سیزده مرد اسلام آورد و دو مرتبه هجرت نمود،و در جنگ بدر حاضر بود،و بعد از دو سال از هجرت اول مردی بود که در مدینه وفات کرد،و در زمان جاهلیت خمر را بر خود حرام کرده بود،و چون فوت شد رسول الله ص بخانه او آمد و فرمود خدا ترا رحمت کند و خم شد و او را بوسید و چون حضرت سرش را بالا کرد اثر گریه در او نمایان بود،پس نماز بر او خواند و در بقیع دفنش کرد.و سنگی بنحو علامت بر قبر او گذاشت و همیشه بزیارتش می رفت تا آخر قصه.



********** صفحه 216 **********

و اهل تاریخ نقل کنند که چون عبدالله بن علی کشته شد حضرت عباس عثمان را بخواند و فرمود پیش برو ای برادرم،پس عثمان وارد جنک شد و شمشیر میزد و میگفت:

انی أنا عثمان ذو المفاخر شیخی علی ذو الفعال الظاهر

و در ناسخ رجز را اینطور نقل فرموده:

انی أنا عثمان ذو المفاخر شیخی علی ذو الفعال الظاهر

و ابن عم للنبی الطاهر أخی حسین خیرة الاخایر

و سید الکبار و الاصاغر بعد الرسول و الوصی الناصر

خلاصۀ اشعار:من عثمان و دارای وسائل افتخارم،آقایم علی نیکوکار،و عمو زادۀ پیغمبر پاک است،برادرم حسین بهترین نیکان و پس از پیغمبر و علی سرور تمام مردم است.(کذا فی هامش الناسخ).

و در مناقب ج4ص107رجز را اینطور نقل کرده:

انی انا عثمان ذو المفاخر شیخی علی ذو الفعال الطاهر

هذا حسین سید الاخایر و سید الصغار و الاکابر

بعد النبی و الوصی الناصر

خلاصه آنکه بعد از کشش و کوشش بسیار خولی بن یزید اصبحی تیری انداخت و بر جبین مبارکش آمد و از اسب در افتاد،و مردی از قبیله بنی ابان بن دارم بشتافت و سر از تنش برداشت.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عثمان بن امیرالمؤمنین،سمی عثمان ابن مظعون،لعن الله رامیه بالسهم:خولی بن یزید الاصبحی الایادی و الابانی الدارمی.(رجل من ابان بن دارم).کما فی البحار ج45ص67.

********** صفحه 217 **********
(ابوبکر بن علی بن ابی طالب علیه السلام)

در ابصار العین ص36گوید:اسمش محمد اصغر یا عبدالله است.

مؤلف گوید:اگر اسمش محمد اصغر بن علی علیه السلام است بعد از این بدون فاصله ذکر میکنم بعنوان(شهادت محمد اصغر بن علی علیه السلام و اگر عبدالله است در ص48گذشت بعنوار(شهادت عبدالله بن علی علیه السلام پس تکرار نمیکنیم.
(شهادت محمد اصغر بن علی علیه السلام) [1]

در ناسخ ج2ص338گوید:دیگر از فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام محمد اصغر[2]است که بمیدان مبارزت تاخت و تیغ برکشید و بسیار کس از آن جماعت را خون بریخت،و او را مردی از قبیلۀ بنی تمیم از ابان بن دارم[3]شهید کرد،و مادر محمد اصغر ام ولد است.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی محمد بن امیرالمؤمنین قتیل الابانی الدارمی.لعنه الله و ضاعف علیه العذاب الالیم،و صلی الله علیک یا محمد و علی اهل بیتک الصابرین.کما فی البحار ج45ص67.

********** صفحه 218 **********
(شهادت عون بن علی علیه السلام )

در ناسخ ج2ص339گوید آنچه که ملخصش این است:و دیگر از فرزندان امیرالمؤمنین ع،عون بن علی است که عز شهادت یافت.

و مکشوف باد که اسماء بنت عمیس اول در حباله نکاح جعفر بن ابیطالب بود،و عبدالله را از جعفر آورد.

و بعد از شهادت جعفر،ابوبکر بن ابی قحافه او را تزویج کرد و از وی محمد متولد شد.

و بعد از ابوبکر،امیرالمؤمنین علیه السلام او را تزویج نمود،و عون از وی متولد گشت.

لاجرم عبدالله بن جعفر و محمد بن ابی بکر و عون بن علی از جانب مادر برادر بودند.

اما شهادت عون را در روز عاشوراء در کتب مقاتل چه عربی و چه فارسی ندیدم.

و لکن چون صاحب روضة الاحباب از اجلۀ علمای اهل سنت و جماعت است،و در ابلاغ روایات موثق است،من بنده از وی پیروی کردم و باسناد او اکتفا نمودم.

بالجمله عون بخدمت برادر آمد و اجازه میدان خواست،آن حضرت اشک در چشمان بگردانید،و فرمود یک تنه با این لشکر انبوه نتوانی جنگید،بهتر آنکه حریف خود را بمبارزه طلبی.

عرض کرد آنکه هوای جانبازی دارد از کم و بیش لشکر کی اندیشد؟این بگفت و اسب بر انگیخت و خویشتن را بر قلب لشکر زد.و از راست و چپ

********** صفحه 219 **********

بسیار کس بکشت.از چپ و راست دو هزار او را احاطه کردند،عون بعنایت یزدان صفوف ایشان را بشکافت،و خدمت حضرت آمد،امام علیه السلام سر،و روی او را بوسه زد،و بر آن دست و بازو(أحسنت)گفت:

و فرمود:جنک فراوان کردی،و زخم فراوان یافتی قدری استراحت کن.

عرض کرد من خواستم یک بار دیگر شما را دیدار کنم،اکنون کام روان گشتم لکن روا نیست که پشت با جنک کنم،و از بذل جان بیندیشم و شدت عطش مرا زحمت میدهد،رخصت فرمای تا جان خویش را نثار کنم.

حسین علیه السلام فرمود:اسب عون خسته شده اسب دیگر بیاورید،اسب دیگر آوردند،عون بر نشیت و باز تاخت و حمله گران افکند.

از لشکر ابن سعد مردی که را صالح بن سیار مینامیدند و در زمان خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام خمر خورده بود حضرت عون را فرمود تا حد شرب خمر بر او جاری کرد.این هنگام صالح،عون را در میان انبوه لشکر زخم خورده و تشنه نگریست.بکینه دیرینه اسب بر جهاند و با تیغ برهنه بر روی عون در آمد،و زبان بدشنام گشود.عون سخن در دهان او بشکست و بزخم نیزه از اسبش در انداخت.برادرش بدر بن سیار،چون این بدید بخونخواهی برادر اسب بتاخت.عون او را نیز با صالح هم سفر ساخت.

این وقت خالد بن طلحه فرصتی بدست کرده از کمین بر آمد و عون را بضربت تیغ از اسب در افکند،گفت:بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله،و بسرای جاودانی برفت رضوان الله علیه.

********** صفحه 220 **********
(شهادت و شخصیت عباس بن علی )[4]

در ناسخ گوید:دیگر از فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام عباس بن علی علیه السلام تشریف شهادت یافت.

و بعض علماء نوشته اند که:عباس بن علی علیه السلام در شب عاشوراء شهید شد و بیشتر از اهل سیر و خبر شهادت آن حضرت را در روز عاشورا نگاشته اند[5].

چون از پسرهای امیرالمؤمنین دو تن را عباس نام بود:یکی را عباس الاکبر و آن دیگر را عباس الاصغر مینامیدند،تواند شد که عباس الاصغر در شب عاشورا شهید شده باشد.

و عباس الاکبر در روز عاشورا،عباس الاصغر نیز در شب عاشوراء بطلب آب شتافت و سعادت شهادت یافت،اکنون سر داستان آئیم.

همانا حضرتش را عباس الاکبر گویند و کنیت مبارکش ابوالفضل است،و ملقب بسقا است،چنانکه مذکور شد،و همچنانکه(ابوالقربه)یعنی صاحب مشک خوانند،و در روز عاشورا صاحب لوای(پرچم)حسین علیه السلام بود.و او اکبر اولاد ام البنین است،و از پسرهای امیرالمؤمنین پسر چهارم است،چه


_______________________________
[1]. بحار ج45ص39و عوالم ج17ص282و ناسخ ج2ص338و مقاتل الطالبین صفحه56.

[2]. در ابصار العین صفحه36سطر3گوید اسمش(یعنی ابوبکر بن علی)محمد اصغر یا عبدالله است مؤلف گوید احوالاتی که برای او نقل کرده بدون هیچ کم و زیادی منطبق با عبدالله بن علی است که در صفحه 48گذشت.

[3]. در بحار و عوالم و مقاتل الطالبین اینطور دارد که مردی از تمیم از بنی ابان بن دارم او را بکشت رضوان الله علیه و لعن الله قاتله.

[4]. بحار ج45صفحه39و عوالم ج17صفحه282و مقاتل طالبین صفحه55و قمقام صفحه442و مقتل خوارزمی ج2صفحه29و مناقب ج4صفحه108و ابصارالعین صفحه25و مثیرالاحزان صفحه71لابن نما.و ناسخ ج2صفحه340و جلاء العیون مجلسی صفحه570.

[5]. در قمقام صفحه445گوید:باری آنانکه شهادت ابوالفضل را در شب عاشورا هنگامیکه بطلب آب رفته بود،ایراد کرده اند،اشتباه بزرگی کرده اند چه باتقاق اصحاب خبر و سیر روز عاشورا امام حسین علیه السلام پرچم را بأبی الفضل عنایت فرموده بود الخ.




********** صفحه 221 **********

بعد از حسین علیه السلام و محمد بن حنفیه متولد شد،و او را چنان چهرئی دل آرا و طلعتی زیبا بود،که عرب قمر(ماه)بنی هاشم همی گفت،و چندان تنومند و بلند بالا بود،که چون بر پشت اسب میشد پای از رکاب بیرون کردی،قدمهای مبارکش از دو جانب بر زمین کشیده میشد.

و آن حضرت را از لبابه دختر عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب،دو پسر بود:یکی فضل و آن دیگر عبیدالله نام داشت.و او را مادر خود سه برادر بود،و هیچیک از ایشان فرزند نداشتند.

عباس در روز عاشورا ایشان را قبل از خود بجنک فرستاد،از بهر آنکه مبادا بعد از شهادت او مانعی در جانبازی ایشان واقع شود،و دیگر انکه خواست تا کشتۀ ایشان را ببیند و ادراک أجر شکیبائی در مصائب ایشان فرماید.

خلاصه میراث ایشان بعد از شهادت چون فرزند نداشتند منتقل بعباس شد.و چون عباس شهید شد،آن مال بفضل و عبیدالله رسید،و چون فضل قبل از عبیدالله وفات یافت،تماماً عاید عبیدالله گشت.

و اینکه میگویند:عمر بن علی بن ابیطالب با عبیدالله در طلب میراث منازعه کرد و بمصالحه گذشت،چه او برادر اعیانی(پدر و مادری)حضرت عباس بود،درست نباشد،چون عمر برادر مادری عباس اصغر است و با او برادر اعیانی است،و با عباس اکبر از جانب پدر برادر است چگونه میتوانست با عبیدالله در طلب میراث منازعه کند.
(لغزش مجلسی علیه الرحمة)

و فاضل مجلسی علیه الرحمه،عمر را شمار شهدا نگاشته[1].و در ورقۀ

********** صفحه 222 **********

دیگر منازعه او را در طلب میراث با عبیدالله رقم کرده[2].

و جماعتی در این قصه پیروی او کرده اند[3].

(السیف قد ینبو و الجواد قد یکبو)شمشیر گاهی کندی میکند و اسب خوشرفتار گاهی بسر در می آید.

کسیکه مصنفات و مؤلفات او را در فارسی و عربی از دو کرور بیت کمتر بشمار نتوان گرفت،صد چنین لغزش را از او معفو باید داشت.هیچ انسانی جز معصوم از سهو و نسیان مصون نتواند بود.
(مبارزه حضرت ابی الفضل علیه السلام )

در جلاء العیون ص572گوید:چون عباس دید کسی بغیر از آن امام مظلوم و فرزندان معصوم او نماند بخدمت برادر آمد و گفت:ای برادر مرا رخصت فرمای که جان خود را فدای تو گردانم،و خود را بدرجه شهادت رسانم حضرت از شنیدن این سخنان جانسوز آن برادر مهربان سیلاب اشک از دیدهای خود روان کرد.

و فرمود ای برادر تو علمدار منی و از رفتن تو لشکر من از هم می پاشد[4]عباس گفت:ای برادر سینه من از کشته شدن برادران و یاران و دوستان تنک شده است،و از زندگی ملول شده ام.

آن امام غریب فرمود:که اگر عازم سفر آخرت گردیدۀ آبی برای ابن کودکان بیاور که از تشنگی بیتاب گردیده اند.

********** صفحه 223 **********

عباس بنزدیک آن بی حیاء مردم رفت.

و فرمود:ای مردم اگر ما بگمان شما گناه کاریم این زنان و اطفال ما چه گناه دارند؟بر ایشان رحم کنید و شربت آبی بایشان بدهید.

چون دید که نصیحت در آن کافران اثر نمیکند بخدمت برادر برگشت،ناگاه از خیمهای حرم صدای العطش بگوش او رسید،بی تاب شد و بر اسب خود سوار شد،و نیزه و مشکی برداشت و تصمیم گرفت که آبی برای کودکان بدست آورد.

و این رجز بخواند.

لا أرهب الموت اذا الموت رقا حتی اواری فی المصالیت اللقا[5]

نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا و لا أخاف طارقاً ان طرقا

بل اضرب الهام و أفری المفرقا انی انا العباس أغدو بالسقا

و لا أخاف الشر عند الملتقی

1

********** صفحه 224 **********

یعنی از مرگ زمانیکه بلند شود(و بسوی من آید)نمیترسم تا در میان مبارزان کار آزموده ببر خورد سختی پنهان شوم،یا خواری و ذلت را در میان آنها پنهان کنم،من عباس آب آورم،از مرگ و شر و بلا نمی ترسم،تارک دشمن را میشکافم،جان من سپر جان پیغمبر پاک(حسین علیه السلام است.(کذا فی هامش الناسخ).

چون بشط فرات رسید آن چهار هزاریکه موکل شریعه فرات بودند برای ممانعت از بردن آب آن حضرت را تیر باران کردند،و آن شیر بیشه شجاعت خود را بر آن سپاه بزد و هشتاد نفر را با تن تنها بر زمین افکند و این رجز بخواند:

کما فی الناسخ ج2ص344.

اقاتل القوم بقلب مهتد أذب عن سبط النبی أحمد

أضربکم بالصارم المهند حتی تحیدوا عن قتال سیدی

انی أنا العباس ذو التودد نجل علی مرتضی المؤید

خلاصه معنی:من عباس مهربان،فرزند علی مرتضایم،با دلی ره یافته و شمشیری بران از نوۀ پیغمبر دفاع میکنم تا از جنک با سرورم بگریزید.(کذا فی هامش الناسخ).

لشکریان چون این بدیدند پشت بجنک دادند و روی بفرار نهادند.

عباس چون شیر خشم آلود شریعه را پیمود و اسب بفرات در انداخت و از زحمت گیرودار و شدت عطش با تنی تافته و جگری سوخته،خواست تا زحمت ماندگی و شدت تشنگی را بشربتی آب بشکند،دست برد و کفی آب برگرفت بیاشامد،تشنگی سیدالشهداء علیه السلام بخاطرش صورت بست آب را روی آب ریخت و مشک را پر آب نمود و از شریعه بیرون شتافت تا خود را بلشگرگاه برادر رساند و کودکان را از زحمت تشنگی برهاند.

********** صفحه 225 **********

و این رجز بگفت:

یا نفس من بعد الحسین هونی فبعده لا کنت أن تکونی

هذا حسین شارب المنون و تشربین بارد المعین

هیهات ما هذا فعال دینی و لا فعال صادق الیقین

خلاصه معنی:ای نفس پس از حسین زنده نباشی،او آشامنده مرگها،و تو میخواهی آب سرد بنوشی؟این کار با دینم نمیسازد و از مرد معتقد سر نمیزند.(کذا فی هامش الناسخ).

در این وقت کمانداران راه بر او بستند و لشکر ابن سعد نیز از جای جنبش کردند و عباس را مانند دائره در میان گرفتند،و آن حضرت چون شیر میزد و میکشت.ناگاه نوفل ازرق از کمین بیرون تاخت.

و بروایتی زید بن ورقا کمین نهاده،از پشت نخلی بیرون آمد و حکیم بن طفیل سنبسی طائی او را کمک کرد و تشجیع نمود،پس زید تیغ براند و دست راست آن حضرت را از تن جدا ساخت.

عباس که قلب پلنک و جگر نهنک داشت عجله کرد و مشک را بدوش چپ افکند و تیغ را بدست چپ گرفت و دشمن را همی دفع داد،با دست چپ میزد و میکشت و می انداخت و این شعر میگفت:

والله ان قطعتم یمینی انی احامی أبدا عن دینی

و عن امام صادق الیقین نجل النبی الطاهر الامین

نبی صدق جائنا بالدین مصدقاً بالواحد الامین

یعنی:سوگند بخدا اگر دست راستم بریدید(سستی نمی ورزم بلکه)همیشه از دین و پیشوایم که فرزند پیغمبر پاک و موحد و آورنده دین است حمایت میکنم بار دیگر حکیم بن طفیل یا نوفل ازرق از پشت نخله ای بیرون تاخت و


_______________________
[1]. در بحار ج45صفحه37سطر4.

[2]. بحار ج45صفحه39سطر15.

[3]. از آن جمله صاحب عوالم ج17صفحه282سطر22.

[4]. در ناسخ گوید:ای برادر تو صاحب لوای منی چون تو نمانی کس با من نماند.

[5]. المصالیت:جمع المصلات و هو من الرجال:الشجاع الماضی فی الحوائج(کذا فی هامش المناقب).

و در مقتل خوارزمی ج2صفحه30گوید پس عباس حمله کرد و این رجز را بخواند:

اقسمت بالله الاعز الاعظم و بالحجون صادقاً و زمزم

و بالحطیم و الفنا المحرم لیخضبن الیوم جسمی بدمی

دون الحسین ذی الفخار الاقدم امام اهل الفضل و التکرم

لغت این رجز:الحجون:جبل بمکة صار الیه النبی ص بعد موت ابی طالب ع(المجمع).

حطیم:مکانیست بین حجر الاسود و درب خانه کعبه.

و فناء:حریم خانه است مراد حریم کعبه است.



********** صفحه 226 **********

دست چپش را قطع کرد.

عباس مشک را بدندان گرفت و این بگفت:

یا نفس لاتخشی من الکفار و أبشری برحمة الجبار

مع النبی السید المختار مع جملة السادات و الاطهار

قد قطعوا ببغیهم یساری فأصلهم یا رب حر النار

یعنی:ای نفس(با آنکه دست نداری)مبادا از بی دینان بترسی،ترا برحمت خدا و پیغمبر برگزیده و تمام سادات و پاکان(که ملاقات آنها نزدیک شده)مژده باد،پروردگارا از روی ستم دست چپم بریدند،آنها را بآتش دوزخ در انداز(کذا فی هامش الناسخ).و همت عباس همان بود که آب را بخیام برساند،ناگاه تیری بر مشک رسید و آب بریخت.

و پیکان دیگر بر سینۀ مبارکش رسید،و حکیم بن طفیل عمودی از آهن بر فرق شریفش فرود آورد،اینوقت عباس از اسب در افتاد و فریاد برداشت که ای برادر مرا دریاب.

حسین علیه السلام چون باز شکاری بر سر او حاضر شد،و عباس را در کنار فرات تشنه و مجروح و مطروح دید،آن دستهای مقطوع و آن تن پاره پاره را نظاره کرد سخت بگریست[1].
(بعضی از مراثی حضرت عباس)
(زبانحال حضرت بفارسی از جوهری)

علمدار سپاهم ای برادر شهید بی گناهم ای برادر

توئی پشت و پناهم ای برادر برادر ای برادر ای برادر

********** صفحه 227 **********

بهر غم یار و غمخوارم تو بودی بهر دردی پرستارم تو بودی

علمدار و سپهدارم تو بودی برادر ای برادر ای برادر

فلک آخر بما جور و جفا کرد بهجران تو ما را مبتلا کرد

دو دست نازنینت را جدا کرد برادر ای برادر ای برادر

من آخر پادشاه ملک و دینم سرور قلب خیر المرسلینم

در اینصحرا غریب و بی معینم برادر ای برادر ای برادر

بعالم جز من مظلوم بی یار کسی نشنیده شاهی بی علمدار

تن تنها اسیر قوم کفار برادر ای برادر ای برادر

فراق اکبر رعنا جوانم اگر چه کرده پیر و ناتوانم

غم مرگ تو آتش زد بجانم برادر ای برادر ای برادر

دریغا دشمنانم شاد گشتند ز قید درد و غم آزاد گشتند

بمن آماده بیداد گشتند برادر ای برادر ای برادر

سکینه در حرم بیصبر و تابست نشسته منتظر از بهر آبست

ز سوز تشنگی جانش کبابست برادر ای برادر ای برادر
(و له ایضا)

دریغا که از جور اهل نفاق شدی کشته اندر زمین عراق

ز داغ غمت طاقتم گشته طاق امان از جدائی فغان از فراق

تو بودی وزیر و سپهدار من تو بودی علمدار و سالار من

تو بودی نگهدار اطفال من امان از جدائی فغان از فراق

دریغا از آن قد دلجوی تو دریغا از آن زور و بازوی تو

بقربان آن روی نیکوی تو امان از جدائی فغان از فراق

********** صفحه 228 **********

ز بیدستیت رفت کارم ر دست نه تنها ز داغ تو پشتم شکست

فراق تو بر من ره چاره بست امان از جدائی فغان از فراق

دریغا که بی یار و یاور شدم ز جور فلک خوار و مضطر شدم

ز ظلم خسان خوار و بیکس شدم امان از جدائی فغان از فراق

ز جا خیز و بهر رضای خدا از این دشت پر محنت و ابتلا

برو بار دیگر سوی خیمه ها امان از جدائی فغان از فراق

سکینه لب تشنه جان فکار در خیمه با دیدۀ اشکبار

نشسته براه تو در انتظار امان از جدائی فغان از فراق

ندارم گمان پیکر اطهرت توانم برم در بر خواهرت

ز بس خورده شمشیر بر پیکرت امان از جدائی فغان از فراق

بمیدان کین گر گذارم تو را از آن ترسم از کینه اشقیا

شوی پایمال سم اسبها امان از جدائی فغان از فراق

به پیش دو چشم من ناتوان تو آخر شدی کشته ای نوجوان

جهان شد بکام دل کوفیان امان از جدائی فغان از فراق

امام حسین علیه السلام بعد از دیدن تن برادر فرمود:الان انکسر ظهری و قلت حیلتی.

و این اشعار قرائت فرمود:

تعدیتم یا شر قوم ببغیکم و خالفتم دین النبی محمد

اما کان خیر الرسل أوصاکم بنا؟ أما نحن من نجل النبی المسدد؟

أما کانت الزهراء امی دونکم أما کان من خیر البریة أحمد؟

لعنتم و أخزیتم بما قد جنیتم فسوف تلاقوا حر نار توقد

یعنی ای بدترین گروه در ستم گری از اندازه بدر رفتید و دربارۀ ما مخالفت

********** صفحه 229 **********

پیغمبر کردید،مگر بهترین مردم سفارش ما را بشما نکرد؟مگر جد من برگزیده خدا(احمد)نیست؟مگر مادرم زهراء و پدرم علی درست کار برادر بهترین مردم نیست؟با این جنایت رانده،و رسوا شدید،و بزودی بآتش فروزان دوزخ میافتید.(کذا فی هامش الناسخ).

و بروایت عبدالله بن محمد رضا حسینی در کتاب جلاء:

حسین علیه السلام بدین شعر او را مرثیه گفت:

أحق الناس أن یبکی علیه فنی أبکی الحسین بکربلاء

أخوه و ابن والده علی أبوالفضل المضرج بالدماء

و من واساه لا یثنیه خوف وجادله علی عطش بماء

سزاوارتر کسی که باید برای او گریه شود،جوانی است که در کربلا حسین را بگریه در آورد.برادر حسین و پسر پدرش علی(یعنی)ابوالفضل که بخونها آغشته گشت،و کسی که حسین را نیکو یاری کرد و هیچ ترسی او را از تصمیمش برنگردانید،و با وجود تشنگی برای آب آوردن برای حسین جانبازی نمود.

از امام زین العابدین علیه السلام منقول است که فرمود:رحم الله العباس،فلقد أثر وایلی و فدا أخاه بنفسه حتی قطعت یداه،فأبدله الله بهما جناحین یطیر بهما مع الملائکة فی الجنة کالجعفر بن ابیطالب و ان للعباس عند الله عز و جل منزلة یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامة[2].

خدا رحمت کند عباس را که ایثار کرد و برادر را بر خود مقدم داشت و مصیبت زده شد و جان خود را فدای برادرش نمود تا دو دستش قطع شد پس خداوند عوض آن دو بال داد که مثل جعفر طیار در بهشت با ملائکه پرواز کند.

********** صفحه 230 **********

و برای عباس نزد خدا مقامی است که تمام شهداء در روز قیامت آرزوی آن مقام کنند.

و از امام صادق علیه السلام نیز این حدیث با تفاوتی وارد شده.

و در ابصار العین ص26از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود:کان عمنا العباس بن علی نافذ البصیرة.صلب الایمان،جاهد مع أبی عبدالله ع،و ابلی بلاء حسناً و مضی شهیداً.عموی ما عباس بصیرتش مطاع بود و ایمانش محکم بود،در رکاب امام حسین علیه السلام جهاد کرد و امتحان خوبی پس داد یا در جنک قوتش را آزمود،و شهید از دنیا برفت.

و حضرت عباس علیه السلام در وقت شهادتش سی و چهار ساله بود[3].

و در قمقام ص444گوید:آنهائیکه بدست حضرت عباس علیه السلام کشته شدند هشتاد نفر بودند[4].

و بصحت پیوسته که آن حضرت آن روز قصد جنک نداشت فقط همتش آب آوردن بخیمه ها بود.

و دیگر محدثین و مورخین را روایت چنین باشد که چون امام را از اصحاب و انصار بجای نماند،تشنگی او شدت نمود،و لشکر کوفه از هر طرف حمله میکردند،امام قصد فرات کرد،و ابوالفضل در پیش روی او میرفت در این


__________________________
[1]. ناسخ ج2صفحه347و قمقام صفحه444و مناقب ج4صفحه108.

[2]. ناسخ ج2صفحه347و قمقام صفحه447.

[3]. کما فی الناسخ ج2ص348و ابصارالعین ص26.

[4]. مرحوم در بندی در اسرار الشهاده ص345فرموده(فان العباس علی ما نقله ثقات و اثبات عن کتاب المقتل للمحدث الحاذق ابن عصفور البحرانی قد قتل من الاعداء و الکفار خمسة و عشرین الفاً منهم)یعنی حضرت عباس علیه السلام بیست و پنج هزار از دشمنان را بقتل رسانید.

مؤلف رمز المصیبة گوید:العهدة علی الراوی.



********** صفحه 231 **********

هنگام سواران کوفه هجوم آوردند،حصین بن نمیر.

و بقولی مردی از بنی دارم بانک برآورد،وای بر شما مانع و حائل شوید بین فرات و او،و نگذارید که آب بیاشامد،امام فرمود:ای بار خدای من،او را پیوسته تشنه دار و عطش بر او بگمار،آن ملعون در غضب شد تیری بینداخت.

و در روایت چنین باشد(فاثبته فی حنکه)آن تیر بر دهان مبارک یا بر زنخ مطهر آمد،امام تیر برکشید و دست همی داشت تا چون خون پر شد بآسمان افشاندی،و فرمود(اللهم انی اشکو الیک ما یفعل بابن بنت نبیک)ای بار خدای من از آنچه این کافر دلان بدختر زاده پیغمبر تو میکنند شکوه بتو می آرم بدان حالت و آن شدت عطش که او را بود باز گشته در مرکز بایستاد.

و کوفیان از هر طرف حمله کرده میان امام و ابوالفضل حائل شدند،و ابوالفضل یکه و تنها از بسیاری لشکر نترسید و خویشتن را بر آن دریای لشکر زده همی بزد و بکشت تا جراحات بسیار بر بدن مبارک آن حضرت رسیده چنانچه توانائی حرکتش نماند.

زید بن ورقا و حکیم بن طفیل لعنهما الله بدرجه شهادت رسانیدند.

و اندک روزگاری بر نگذشت آن ملعون(دارمی)که بر امام تیر انداخته بود،خدای عز اسمه بتشنگی و سرما و گرما مبتلا فرمود،چنانچه از پس پشت او آتش ها و از پیش رویش برف نهاندندی،و باد زدندی،و او با اینحالت پیوسته آب خواستی و بهیچ روی آن عطش تسکین نیافتی،کوزها از آب سرد او را مهیا داشتند و کاسه های بزرگ از سویق و شکر و شیر آماده کردند و او میخورد و میاشامید و باز فریاد میزد که تشنگی مرا بکشت تا شکمش مثل شتران بترکید.

********** صفحه 232 **********

و ابوالفرج آورده[1]که ام البنین بقبرستان بقیع میرفت و برای پسران خود گریه و ندبه میکرد و اهل مدینه با او در نوحه موافقت میکردند و هر کس بر او میگذشت قدرت رفتن نداشت بواسطه ناله سوزناک آن مخدره و حتی مروان[2]جزو اشخاصی بود که میآمد و ناله و ندبه ام البنین را گوش میداد[3]و گریه میکرد.

این مجمل آنچه بود که در قمقام ایراد کرده بود.

و در مقاتل الطالبین ص78از مدائنی از هارون بن سعد از قاسم بن اصبغ بن نباته روایت کند که گفت:مردی از بنی ابان بن دارم را دیدم که صورتش سیاه بود و حال انکه قبلا او را میشناختم خوشگل و بسیار سفید بود،گفتم نزدیک بود که نشناسم ترا؟گفت:بلی جوانی را که با حسین بود و اثر سجود در پیشانیش بود او را کشتم و از زمانیکه او را کشته ام هر شب میاید و گریبان مرا میگیرد و بدوزخم(جهنم)میاندازد و من فریاد میکشم بطوریکه همه اهل قبیله صدای مرا میشنوند،گفت و آن جوان کشته شده عباس بن علی علیه السلام بود.

در قمقام ص446گوید:ابن جوزی در تذکرة الخواص از قاسم بن الصبغ مجاشعی روایت کرده[4]در آنوقت که سرهای شهدا را بکوفه آوردند در آن میانه مردی بسیار نیکو روی بر اسبی سوار بود و سر جوانی را که مانند ماه شب چهارده بود و اثر سجود بر چبهۀ مبارکش هویدا بود،بر گردن اسب خویش آویخته همی آمد،و آن اسب چون گردن برداشتی سر بزانوی اسب

********** صفحه 233 **********

رسیدی و باز چون گردن نهادی سر بر خاک کشیدی،من نام ان سوار و سر بپرسیدم گفت:این سر عباس بن علی بن ابیطالب علیه السلام است،و مرا حرملة بن کاهل اسدی گویند.

روزی چند بر نگذشته بود باز بدیدمش سخت قبیح منظر و روی سیاه مانند قیر.

گفتم حال چیست که چنین شدی؟ملعون بگریست و گفت:از آن روز که آن سر برداشتم هر شب چون بخواب روم دو نفر بیایند و بازوان و گریبان من بگیرند و بآتش اندر اندازند تا بامدادان همی سوزم،چنانکه هر کس در قبیله باشد افغان و نالۀ من بشنوند،و یکشب مرا رها نکنند،بدین حالت بود تا بعذاب ابد پیوست.

و در معالی السبطین ج1ص274این اشعار را نقل کند:

عباس یا حامی الظعینة و الحرم بحماک قد نامت سکینة بالحرم

صرخت و نامت یوم قد سقط العلم الیوم نامت أعین بک لم تنم

و تسهدت اخری فعز منامها[5]و دیگری گوید:

لمن اللواء أعطی و من هو جامع شملی و فی ضنک الزحام یقینی

عباس کبش کتیبتی و کنانتی و سری قومی بل أعز حصونی

********** صفحه 234 **********

عباس تسمع ما تقول سکینة عماه یوم الاسر من یحمینی[6]
(اختلاف ارباب مقاتل در وقت شهادت عباس علیه السلام )

از صاحب ناسخ[7]و مقتل خوارزمی ج2ص30ظاهر میشود که بعد از شهادت حضرت عباس علی اکبر شهید شد و آن آخر شهید است.

و از صاحب قمقام[8]ظاهر میشود که حضرت عباس آخر شهید است.

چنانچه از مفید[9]و ابن طاوس همین قول نقل شده[10].

و از ابی مخنف نقل شده که عباس علیه السلام قبل از همه و اول شهید بوده.

و در ناسخ ج2ص341فرموده:از پسرهای امیرالمؤمنین دو تن عباس نام بود:یکی را عباس الاکبر و آندیگر را عباس الاصغر مینامیدند،تواند شد که عباس الاصغر در شب عاشورا شهید شده باشد و عباس الاکبر در روز عاشورا عباس الاصغر نیز در شب عاشورا بطلب آب شتافت و سعادت شهادت یافت انتهی.

********** صفحه 235 **********

پس منافات بین این دو قول نیست آن کس که میگوید عباس اول شهید است یعنی عباس اصغر و انکه میگوید عباس در روز عاشورا شهید شده یعنی عباس اکبر،والله العالم.

و در معالی السبطین ج1ص274از مرحوم دربندی نقل کند که امام حسین علیه السلام آمد بالین برادر و خواست او را بخیمه ها برد عباس علیه السلام چشم خود باز کرد و عرض کرد برادر چه میخواهی بکنی؟فرمود میخواهم تو را بخیمه برم،عرض کرد شما را بجدت رسول الله قسم میدهم که این کار مکن.فرمود:چرا؟عرض کرد من بسکینه وعده آب دادم و نتوانستم بوعده خود عمل کنم لذا خجالت میکشم،تا انجا که فرمود:

پس امام حسین علیه السلام برادر را بجای خود گذاشت و بطرف خیمه روان شد و اشک چشمان مبارک را با آستین پاک میکرد چون سکینه پدر را بآن حال دید پیش آمد و عرض کرد ای پدر آیا خبری از عمویم عباس داری؟بمن وعده آب داده و طولانی شد آمدنش و هیچ وقت خلف وعده نمیکرد آیا آب خورد و ما را فراموش نمود یا با دشمنان میجنگد؟امام حسین علیه السلام در این وقت بگریه آمد و فرمود ای دختر من عمویت کشته شد و روحش ببهشت پرواز کرد.

زینب چون شنید عباس کشته شد فریاد کرد و فرمود1:وا أخاه،وا عباساه،وا قلة ناصراه،وا ضیعتاه من بعدک فقال الحسین علیه السلام ای والله من بعده واضیعتاه وا انقطاع ظهراه.

و انشأ یقول:

یا أخی یا نور عینی یا شقیقی فلی قد کنت کالرکن الوثیق

ایا ابن ابی نصحت أخاک حتی سقاک الله کأساً من رحیق


________________
[1]. مقاتل الصالبین ص56.

[2]. با اینکه مروان دشمن بنی هاشم بود و سخت دل بوده.

[3]. کما فی مقاتل الطالبین ص56سطر(9).

[4]. تذکرة الخواص ص291سطر(15).چاپ علمیه نجف اشرف 1369ه.

[5]. یعنی عباس ای کسی که از زنان حرم اهل بیت حمایت می کردی؟بواسطه نگاه داری تو بود که سکینه در حرم می توانست بخوابد ولی روزیکه علم و پرچم تو سرنگون شد با گریه و ناله خوابید،امروز چشمانی بخواب رفتند که از ترس تو نمیخوابیدند و چشمانی هم خوابشان کم شد و ضعیف گشت.

[6]. پرچم ترا بجکسی بدهم و کیست که پراکندگی های مرا جمع کند و از گرفتاریها نگهداری نماید.

ای عباس که قوچ لشگر من و جعبه تیرهای من و شریف جماعت من بلکه بهترین قلعه من بودی.آیا می شنوی که سکینه چه می گوید؟می گوید:ای عمو جان روزیکه مرا اسیر می کنند چه کس از من نگاه داری می کند؟.

[7]. در ناسخ ج2ص349بعد از شهادت عباس علی اکبر را ذکر نموده.

[8]. قمقام ص447بعد از شهادت عباس شهادت خامس آل عبا را ذکر نموده.

[9]. در ارشاد مفید ص241.

[10]. در لهوف مترجم ص117.




********** صفحه 236 **********

أیا قمراً منیراً کنت عونی علی کل النوائب فی المضیق

فبعدک لا تطیب لنا حیواة سنجمع فی الغداة علی الحقیق

الا لله شکوائی و صبری و ما ألقاه من ظلماً و ضیق

یعنی ای برادرم و ای نور چشمم،تو برای من پشتیبان محکمی بودی،ای پسر پدرم برادرت را نصیحت نمودی تا وقتیکه خداوند ترا بکاسه شراب خالص بی غش سیرابت کرد،ای ماه نور دهنده من تو در تمام گرفتاریها کمک من بودی،پس بعد از تو زندگی نیاید،و فردای قیامت خداوند ما را بر چیز لایقی جمع خواهد کرد،و آنچه از تشنگی و تنگنائی بمن رسیده بخدا شکوه کنم و صبر نمایم.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی أبی الفضل العباس بن امیرالمؤمنین المواسی أخاه بنفسه،الآخذ لغده من امسه الفای له الواقی الساعی الیه بمائه المقطوعة یداه لعن الله قاتله:یزید بن الرقاد الحیتی و حکیم بن الطفیل الطائی.

کما فی البحار ج45ص66.
(بعضی از مراثی حضرت عباس علیه السلام )
(از شیخ کاظم ازری نقل شده)

فمن المعزی السبط سبط محمد بفتی له الاشراف طأ طأ هامها

و هوی علیه ما هنا لک قائلا الیوم بان عن الیمین حسامها

الیوم سار عن الکتائب کبشها الیوم غاب عن الهداه امامها

الیوم آل الی التفرق جمعنا الیوم حل عن البنود نظامها

الیوم خر عن الهدایة بدرها الیوم غب عن البلاد غمامها

الیوم نامت أعین بک لم تنم و تسهدت أخری فعز منامها

********** صفحه 237 **********
(از حجة الاسلام تبریزی)

حیدرانه آن سلیل ذو الفقار خویش را زد یکتنه بر صد هزار

تیغ آتشبار زاد بو تراب کرد در صحرا روان خون جای آب

ناگهان کافر نهادی از کین کرد با تیغش جدا دست از یمین

از کمین نا گه سیه دستی به تیغ بر فکندش دست دیگر بی دریغ

هر دو دست او چو گشت از تن جدا مشک با دندان گرفت آن با وفا

ناگهان تیری فرود آمد بمشک علویان از دیده باریدند اشک

وه چه گویم من چه آمد باز گفت از عمود آهنین باید شنفت

چون نگون از مرکب آمد بر زمین زد بسر در آسمان روح الأمین

زاد حیدر با هزاران عجز و ذل رو بخیمه کرد کای سلطان کل

دست من کرد از تو خصم دون جدا هین تو دستم گیر ای دست خدا

شاه دین از خیمه آمد بر سرش دید در خون گشته علطان پیکرش
(از عمان سامانی نقل شده)

روز عاشورا بچشم پر ز خون مشک بر دوش آمد از شط چون برون

شد بسوی تشنه کامام ره سپر تیر باران بلا را شد سپر

پس فرو بارید بر وی تیر تیز مشک شد بر حالت او اشک ریز

********** صفحه 238 **********

اشک چندان ریخت بر وی چشم مشک

تا که چشم مشک خالی شد ز اشک

تا قیامت تشنه کامان ثواب

میخورند از رشحه آن مشک آب

بر زمین آب تعلق پاک ریخت

و ز تعین بر سر او خاک ریخت
(جودی خراسانی فرموده)

بخون غلطان چرائی ای علمدار سپاه من

نظر بگشا و بنگر یکزمان بر سوز آه من

ز پشت زین چه افتادی شکست از بار غم پشتم

ز جا خیز ای که در هر غم بدی پشت و پناه من

ببالین تو گر دیر آمدم اینک مرنج از من

که دورت کوفیان از چهار سو بستند راه من

بچشمم روز روشن تیره شد چون شب ز داغ من

گشا ای نور چشمان دیده بین روز سیاه من

بهر عضوت که آرم دست ز آن عضوت جدا باشد

کدامین سنگدل کشتت چنین ای بی پناه من

ز بهر جرعۀ آبی سکینه بر در خیمه

ستاده منتظر آن طفل زار بی گناه من

خوشم از آنکه یکشب زندگی بعد از توأم نبود

اگر نه روز شب میشد ز آه صبحگاه من

********** صفحه 239 **********

من آن طاقت ندارم کز جمالت دیده بردارم

بزیر تیغ خواهد بود بر رویت نگاه من
(مرحوم کمپانی گوید)

برادر چه آخر ترا بر سر آمد که سرو بلند تو از پا در آمد

چه شد نخل طوبی مثال قد ترا که یکباره بی شاخ و برگ و بر آمد

چه از تیشۀ این ستم پیشه مردم بشاخ گل و نو نهال تر آمد

دریغا که آئینه حق نما را بسی رنک خون بر رخ انور آمد

چو خورشید خاور بخون شد شنا و رمهی که کز فروغ رخش خاور آمد

ندانم که ماه بنی هاشمی را چه بر سر از این قوم بد اختر آمد

ز سردار رحمت سری دید زحمت که تاج سر هر بلند افسر آمد

دریغا که عنقاء قاف قدم را خدنک حوادث ببال افسر آمد

دو دستی جدا شد ز یکتا پرستی که صورت گر نقش هر گوهر آمد

کفی از محیط سخاوت جدا شد که قلزم در او از کفی کمتر آمد

دریغا که دریا ولی زاب دریا برون با درونی پر از اخگر آمد

عجب در یکدانۀ خشک لعلی ز دریا بیرون با دو چشم کوثر آمد

دریغا که آن را بت نصرت آیت نگونسر ز بیداد یک صرصر آمد
(شهادت عباس بن علی الاصغر علیه السلام )

در ناسخ ج2ص341گوید:پسران امیرالمؤمنین علیه السلام دو تن را عباس نام بود:یکی را عباس الاکبر و آن دیگر را عباس الاصغر مینامیدند،تواند

********** صفحه 240 **********

بود که عباس الاصغر در شب عاشوراء شهید شد و عباس الاکبر در روز عاشورا چون عباس الاصغر نیز در شب عاشورا بطلب آب شتافت و سعادت شهادت یافت.
(شخصیت علی اکبر بن حسین علیه السلام)

در ناسخ ج2ص349فرموده:بعد از شهادت عباس علیه السلام کسی نبود که بتواند در خدمت امام حسین علیه السلام شمشیر زند و جنک کند مگر فرزندانش علی اکبر مادر او لیلی،دختر ابی مرة[1]بن عروة بن مسعود بن موسی القطان الثقفی است.

در ابصار العین ص21گوید:در اوائل زمان خلافت عثمان بن عفان متولد شد،و از جدش علی بن ابیطالب روایت کند چنانچه ابن ادریس در کتاب سرائر تحقیق نموده،و از علماء تاریخ و انساب نقل فرموده.

و در ناسخ ج2ص349گوید:او جوانی بود هیجده ساله[2]در فصاحت


_______________________
[1]. در ارشاد مفید ص238چاپ بصیرتی:و أمه لیلی بنت ابی قرة الخ و این غلط است چون در ص253سطر(6)خود مفید(بنت ابی مرة)ذکر نموده،و در مقتل خوارزمی ج2ص30سطر(8)و ابصار العین ص21و قمقام ص43همه(بنت ابی مرة)ذکر کرده اند.

[2]. در ارشاد مفید ص238نوزده ساله گفته.

و در مناقب ج4ص109هیجده ساله گفته و از بعضی بیست و پنج ساله نقل کرده.

و مقرم در مقتل الحسین ص318فرماید عمر او بیست و هفت ساله بوده،چون در(11)شعبان سنه سی و سه از هجرت متولد شده.

و در کتاب علی اکبر ص14نقل کرده از امام رضا علیه السلام که او زن داشته و شاید جهت اینکه علی اکبر ابوالحسن کنیه داشته برای آن بوده که فرزندی داشته و اسمش حسن بوده انتهی ما فی مقتل المقرم.




********** صفحه 241 **********

لسان و شیوا سخنی و صباحت رخسار و ملاحت دیدار و نیکوئی خلق و موزونی خلق و خوی و شمائل و خصلت و نشانهای نیکی هیچ کس در روی زمین شبیه تر از وی با خاتم النبیین نبود،نام و کنیت از جدش علی داشت چه او را بنام علی و بکنیت ابوالحسن گفتند.و شجاعت نیز از علی مرتضی داشت و بین مردم بجمیع محاسن و محامد معروف بود چنانکه یکروز معاویه در ایام خلافت خویش گفت[1] (من أحق الناس بهذا الامر؟)یعنی سزاوارتر امروز کیست که در مسند خلافت جای کند؟حاضران گفتند:از تو کس سزاوارتر ندانیم.معاویه نه چنین است،بلکه از برای خلافت سزاوارتر،علی اکبر است،که جدش رسول خدا است،و بشجاعت بنی هاشم و سخاوت بنی امیه و حسن منظر و فخر و بزرگواری ثقیف است.

و در مقاتل الطالبین ابوالفرج اصفهانی چاپ دوم ص53گوید این ابیات در مدح علی اکبر گفته شده.

لم تر عین نظرت مثله من محتف یمشی و من ناعل

یغلی نیء[2]اللحم حتی اذا انضج لم یغل علی الآکل

********** صفحه 242 **********

کان اذا شبت له ناره أوقدها بالشرف القابل

کیما یراها بائس مرمل أو فرد حی لیس بالاهل

اعنی ابن لیلی ذا السدی و الندی[3] أعنی ابن بنت الحسب الفاضل

لا یؤثر الدنیا علی دینه و لا یبیع الحق بالباطل
(مضامین لغات اشعار)

(محتف)پا برهنه،(ناعل)کفش بوشنده،(یغلی)میجوشانید،(نیء)گوشت خام،(انضج)پخته شد،(لم یغل)گران نباشد بلکه ارزان باشد،(شبت)روشن کرد،(بالشرف)جای بلند،(القابل)ای المقبل،(البائس)بینوا و فقیر،(مرمل)زن بی شوهر،(الاهل)بیکس و بی اهل،(السدی)ان ما یسقط اول اللیل من الیلل یقال له(سدی)و ما یسقط آخره یقال له:(الندی)(لا یؤثر)ای لایختار.

خلاصه معنی آنکه احدی در عالم در جود و سخا و کرم و اطعام مساکین و اکرام میهمان مثل(علی اکبر)ع ندیده،گوشت گرفته و طبخ مینمود تا پخته میشد آنوقت بفقراء اطعام میکرد،و از عادت عرب آن بود که در جای مرتفع آتش روشن میکردند تا واردین بدانند و سر سفره حاضر شوند،و این اتش را(نار القری)یعنی آتش میهمان مینامیدند،و دنیا را بر دینش اختیار نمیکرد و حق را بباطل نمیفروخت.
(بمیدان رفتن علی اکبر علیه السلام )

در ناسخ ج2ص349گوید:چون علی اکبر،اهل عشیره خود را

********** صفحه 243 **********

کشته و پدر را یکتنه و تشنه در میان لشکر دشمن بدید دیگر صبر نتوانست،عرض کرد:جانم فدای تو باد،رخصت فرمای تا من نیز از این قوم انتقام گیری کنم و جانبازیرا آیت بهر روزی دانم،و چندان اصرار نمود تا رخصت حاصل نمود پس بخیمه ها رفته اهل بیت عصمت را یکیک وداع نمود.
(زبانحال از جوهری)

مادر مضطرم الوداع الوداع مهربان مادرم الوداع الوداع

شور محشر در این دشت بر پا شده نور حق خوار در چشم اعدا شده

از جفای خسان زار و تنها شده باب غم پرورم الوداع الوداع

تا که من زنده ام بیقراری مکن از غم مرگ من سوگواری مکن

گریه و ناله و آه و زاری نکن بیش از در برم الوداع الوداع

ساعت دیگر ای مادر دل غمین گریه کن هر چه خواهی تو در این زمین

پاره پاره چو دیدی ز شمشیر کین نازنین پیکرم الوداع الوداع

نعش من چونکه آمد در خیمه ها ساعت دیگر ای مادر مه لقا

وقت مردن بیا و به بند از وفا چشم از خون ترم الوداغ الوداع

سالها رنج و زحمت کشیدی مرا با دو صد آرزو پروریدی مرا

آخر از تیغ کین کشته دیدی مرا در ره داورم الوداع الوداع

شیر از شیرۀ جان خود دادیم ای دریغا ندیدی شب شادیم

عاقبت شد کفن رخت دامادیم خاکخون بسترم الوداع الوداع

پس بانک وامحمداه از اهل بیت رسول الله بالا گرفت.

در ناسخ از کتاب روضة الاحباب نقل کند که:حسین علیه السلام علی اکبر را بدست خود سلاح جنک پوشانید،و زره عادی و کلاهخود فولادی باو داد،و

********** صفحه 244 **********

ادیم و کمر بند چرمی که از علی مرتضی بیادگار داشت بر میان فرزند استوار بست،و بر اسب عقاب سوارش نمود،و چون بجانب میدان روان گفت،آن حضرت سخت بگریست و سبابه مبارک را بسوی آسمان بلند کرد و عرض کرد(اللهم أشهد علی هؤلاء القوم،فقد برز الیهم غلام أشبه الناس خلقاً و خلقاًو منطقاً برسولک،و کنا اذا اشقنا الی نبیک نظرنا الی وجهه،اللهم امنعهم برکات الارض و فرقهم تفریقاً و مزقهم تمزیقاً و اجعلهم طرائق قدداً و لا ترض الولاة عنهم ابداً فانهم دعونا لینصرونا ثم عدوا علینا یقاتلوننا).

عرض کرد:ای پروردگار من،گواه باش،اینک جوانی بمبارزت این جماعت میشتابد که شبیه ترین مردم است در خلق و خلق و منطق پیغمبر تو،و ما هر گاه مشتاق میشدیم بدیدار پیغمبر تو،بروی او نگران میشدیم،و او را نظاره می کردیم،ای پروردگار من،باز دار از ایشان برکات زمین را و انبوه ایشان را متفرق و متشتت فرما،و بدران پردۀ این جماعت را و پراکنده ساز ایشان را،و بیفکن این گروه را در طرق متفرقه و شعب و راههای مختلف،و حکام را هرگز از ایشان راضی مگردان،چون ایشان ما را دعوت کردند که یاری ما کنند چون اجابت ایشان کردیم،آغاز عداوت نمودند،و با ما جنگیدند.

آن گاه با صدای بلند صیحۀ بر ابن سعد زد.

(فقال:مالک؟قطع الله رحمک ولا بارک الله لک فی أمرک و سلط علیک من یذبحک بعدی علی فراشک کما قطعت رحمی و لم تحفظ قرابتی من رسول الله)فرمود:ای پسر سعد چه شد ترا؟خدا قطع کند رحم تو را،و مبارک نگرداند ترا در هیچ کاری،و مسلط کند بر تو کسی را که در فراش تو بکشد تو را،بکیفر آنکه قطع کردی رحم مرا،و قرابت مرا با رسول خدا حفظ نکردی.

********** صفحه 245 **********

آن گاه با صدای بلند این آیه قرائت فرمود:

(ان الله اصطفی آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم).
(مبارزه و شهادت علی اکبر علیه السلام )

اما از آن سوی علی اکبر چون آفتاب در افشان،با تیغ برهنه بمیدان تاخت درخشندگی طلعتش از جمال پیغمبر خبر میداد،و قوت بازویش چون حیدر صفدر اثر مینمود.

در ثمرة الحیاة ج2ص497:

شعشعۀ جمال او مظهر نور احمدی

طنطنۀ جلال او یاد ز حیدر آورد

الحذر الحذر بگردون رسد از نبرد او

بانک امان و الامان گوش جهان کر آورد

العجل العجل ز تیغش بقتال دشمنان

قابض روح را در آن مرحله مضطر آورد

در صف کارزار با شوکت و سطوت نبی

بر همه ظاهر و عیان طولت حیدر آورد

پس ایستاد و این رجز انشاد کرد[4]:

أنا علی بن الحسین بن علی من عصبة جد ابیهم النبی

والله لایحکم فینا ابن الدعی أطعنکم بالرمح حتی ینثنی

أضربکم بالسیف احمی عن أبی ضرب غلام هاشمی علوی

یعنی من علی پسر حسینم که پیغمبر جد اوست،بخدا قسم که زنا زاده بر


______________________
[1]. کما فی معالی السبطین ج1صفحه249.

[2]. در معالی السبطین ج1صفحه249چاپ بصیرتی(یغلی بنی اللحم الخ).

و در مقتل مقرم صفحه319چاپ سوم چاپخانه نجف در نجف(یغلی نهییء اللحم الخ).

[3]. در مقتل ص319(ذا الندی و السدی).

[4]. در ارشاد مفید ص238اینطور نقل نموده:

انا علی بن الحسین بن علی نحن و بیت الله اولی بالنبی

تالله لایحکم فینا ابن الدعی اضرب بالسیف احامی عن أبی

ضرب غلام هاشمی قرشی




********** صفحه 246 **********

ما فرمان روائی نکند،برای حمایت پدرم شما را با نیزه و شمشیر میزنم،تا کج شود،یعنی نیزه و شمشیر سرشان کج شود.

آنگاه چون شیر حمله بر کوفیان نمود و میزد و میکشت بطوریکه ضجه اهل کوفه بلند شد بواسطه بسیاری کشتار که از ایشان کشته شد حتی اینکه روایت شد با عطشی که داشت یکصد و بیست نفر از ایشان را بکشت[1].

و جراحات بسیاری بر بدن نازنینش رسید،بسوی پدر برگشت و عرض کرد(یا أبة،العطش قد قتلنی و ثقل الحدید أجهدنی،فهل الی شربة من ماء سبیل أتقوی بها علی الاعداء)ای پدر تشنگی مرا کشت و سنگینی اسلحه مرا بتعب و خستگی عظیم افکند آیا شربتی آب دست توان یافت تا در مقاتلت اعداء قوتی بدست کنم؟و خون از اندام مبارکش مثل قطرات باران میبارید.
(زبانحال از حاج شیخ جواد خراسانی)

ای پدر از تشنگی قلبم طپید در تعب انداختم ثقل حدید

گرمی و سنگینی آهن چه باک میشوم از تشنگی آخر هلاک

آه ای بابا بفریادم برس چاره کن این تشنگی دادم برس

گر که با یک جرعه تر سازم گلو بار دیگر چیره گردم بر عدو
(از عمان سامانی)

اکبر آمد العطش گویان ز راه از میان رزمگه تا پیش شاه

گفت بابا از عطش افسرده ام می ندانم زنده ام با مرده ام

********** صفحه 247 **********

حسین علیه السلام در او نگریست و سخت بگریست.و فرمود.ای فرزند بر محمد و علی و بر من عظیم گران می آید که ایشان را دعوت کنی و اجابت نفرمایند و استغاثه کنی و اعانت ننمایند،و زبان علی اکبر را در دهان مبارک گذاشت و بمکید و خاتم خویش را در دهان نگاه دار و باز شتاب بجهاد دشمنان همانا روز را شب نکنی که جدت بشربتی تو را آب دهد که بعد از آن هرگز تشنه نشوی.

پس زبان بگذاشت در کام پسر یعنی از کام تو کامم خشک تر

گفت هان برگرد تا پیش از مساء سازدت سیراب جدت مصطفی

علی اکبر علیه السلام برگشت بمیدان و این ارجوزه قرائت کرد:

الحرب قد بانت لها الحقائق و ظهرت من بعدها مصادق

و الله رب العرش لانفارق جموعکم أو تغمد البوارق[2]

یعنی بواسطه جنک حقائق آشکار میشود،و پس از آن نشانهای راستی هویدا میگردد،سوگند بخدای پروردگار عرش،تا شمشیرها در نیام نرود جنک خاتمه نپذیرد،از شما جدا نمی شویم(دست بر نمیداریم)(کذا فی هامش الناسخ مع تغییر).

پس دست از جان شسته و دل بر خدای بسته و خویش را در میان کفار انداخت و از چپ و راست همیزد و همی کشت در این کرت نیز هشتاد تن از آن جماعت را بخاک هلاکت انداخت.

در این وقت منقذ بن مرة عبدی[3]فرصتی بدست آورد و شمشیری بر فرق

********** صفحه 248 **********

همایونش بزد،و توانائی یکباره از علی اکبر برفت،دست در گردن اسب در آورد،و عنان رها داد،و اسب در میان سواران از این سوی میتاخت و بر هر سواری عبور میداد زخمی بر علی اکبر میزد.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علیک یا أول قتیل من نسل خیر سلیل من سلالة ابراهیم الخلیل.صلی الله علیک و علی أبیک،اذ قال فیک قتل الله قوماً قتلوک یا بنی،ما أجرأهم علی الرحمن و علی انتهاک حرمة الرسول!علی الدنیا بعدک العفا،کأنی بک بین یدیه مائلا و للکافرین قاتلا،قائلا:

أنا علی بن حسین بن علی نحن و بیت الله اولی بالنبی

أطعنکم بالرمح حتی ینثنی أضربکم بالسیف أحمی عن أبی

ضرب غلام هاشمی عربی والله لایحکم فینا ابن الدعی

حتی قضیت نحبک و لقیت ربک،أشهد أنک اولی بالله و برسوله و انک ابن رسوله و حجته و دینه و ابن حجته و امینه،حکم الله علی قاتلک:مرة بن منقذ بن النعمان العبدی،لعنه الله و اخزیه الله و من شرکه فی قتلک و کانوا علیک ظهیراً و أصلاهم الله جهنم و ساعت مصیراً و جعلنا الله من ملاقیک و مرافقیک و مرافقی جدک و أبیک و عمک و أخیک و امک المظلومة و ابرء الی الله من قاتلیک و اسئل الله مرافقتک فی دار الخلود و ابرء الی الله من أعدائک اولی الجحود و السلام علیک و رحمة الله و برکاته.کما فی البحار ج45ص65و ج101ص269و ناسخ ج3ص17و اقبال ص473.
(بعضی از مراثی راجع بعلی اکبر علیه السلام )
(گفتگوی علی اکبر با اسب)از جوهری


گفت شهزاده که ای بادیه پیما فرسم نیست دیگر نفسم

********** صفحه 249 **********

برسانم بپدر غیر پدر نیست کسم نیست دیگر نفسم

کاکلت نازم ایا اسب مبارک مقدم برسانم بحرم

کن تو تعجیل که تا خدمت بابم برسم نیست دیگر نفسم

از تف نیزه و بس خنجر خیل اشرار نفسم شد بشمار

گام بردار عقابا تو شناسی چه کسم نیست دیگر نفسم

مرکبا رو که بجانم رمق و حالت نیست دیگرم طاقت نیست

مادرم منتظر و عمه بیداد رسم نیست دیگر نفسم

بدر خیمه رسانم که ببندد بصرم مادر خون جگرم

کاروان رفت ز دنبال من آخر جرسم نیست دیگر نفسم

ای صبا رو تو سلامم سوی صغری برسان داد از ظلم خسان

خواهرا عهد نمودم که بخدمت برسم نیست دیگر نفسم

ضربت منقذ دون شد که پرواز کنم بملک ناز کنم

طایر قدسم و این دار بود چون قفسم نیست دیگر نفسم

اجلم از پی نا کام من تازه جوان ایفلک از تو امان

لاف شیری زنم و کشته هر خار و خسم نیست دیگر نفسم
(و له ایضا)

عقاب ای رفرف اوج سعادت عقاب ای پیک معراج سعادت

عقابا روز در چشمم چه شامست یقین دارم که عمر من تمام است

ببین در دست اعدا دستگیرم مشو راضی در اینصحرا بمیرم

شتابی کن که وقت خدمت تست گذشت ار من زمان همت تست

خلاصی ده ز دست این سپاهم ازین میدان ببر تا خیمه گاهم

********** صفحه 250 **********

که لیلا مادرم چشمش براه است نشسته منتظر با اشک و آه است

ببر در خیمه جسم نازنینم که شاید مادر زار حزینم

دم مردن ببندد چشمهایم کشاند سوی قبله دست و پایم

اگر مردم من اندر این بیابان ز بعد مرگ من از راه احسان

بمن همراهی از بهر خدا کن چو هدهد رو سوی شهر سبا کن

برو از کربلا سوی مدینه بگو از من بصغرای حزینه

که ای صغرای محزون فکارم مکش خواهر تو دیگر انتظارم

(فقطعوه بسیوفهم ارباً ارباً).بدن مبارکش را با تیغ پاره پاره کردند.چون نزدیک شد که روحش پرواز کند فریاد بر آورد(یا ابتاه هذا جدی رسول الله قد سقانی بکأسه الاوفی،شربة لا اظمأ بعدها ابداً،و هو یقول:العجل العجل،فان لک کأساً مذخوره حتی تشربها الساعة[4].

عرض کرد:ای پدر اینک جد من رسول خدا حاضر است:مرا سقایت کرد بآبیکه بعد از این هرگز تشنه نشوم،و فرمود ای حسین تعجیل کن که جامی دیگر از بهر تو ذخیره کرده ام تا در این ساعت بنوشی،حسین علیه السلام چون بانک فرزند ناکام را شنید صیحۀ عظیم زد:

(قال قتل الله قوماً قتلوک،ما اجرأهم علی الرحمن و علی رسوله،و علی انتهاک حرمة الرسول،و علی الدنیا بعدک العفا).

فرمود:خدا بکشد جماعتی را که تو را بکشتند،چه بسیار شگفتی میرود که این جماعت بر خداوند قاهر غالب جرأت کردند،و از رسول خدای نهراسیدند،و پرده حرمت آن حضرت را چاک زدند،هان ای فرزند بعد از تو خاک بر سر دنیا و نیست و نابود باد آثار دنیا.


____________________________
[1]. کما فی مقتل خوارزمی ج2ص30و مقتل مقرم ص322و ناسخ ج2ص352و قمقام ص432.

[2]. ناسخ ج2صفحه353و مقتل خوارزمی ج2صفحه31و قمقام صفحه432و مناقب ج4صفحه109و عوالم ج17صفحه286.

[3]. از زیارت ناحیه(مرة بن منقذ بن النعمان عبدی نقل شده).

[4]. ناسخ ج2صفحه354.و عوالم ج17صفحه286.وقمقام صفحه433.




********** صفحه 251 **********

پس حسین علیه السلام اسب برجهاند و بشتافت و صفوف لشکر را بشکافت و مردم را پراکنده نمود و صیحه همی زد و علی علی همی گفت:چون بر سر علی رسید از اسب پیاده شد،و فرزند را بر سینۀ خود بچسباند و چهرۀ مبارک بر چهره او نهاد.
(زبان حال سید الشهداء بر بالین علی اکبر علیه السلام از جوهری)

ز چه ای ندیده کامم تو بمن نظر نداری

مگر از دل فکار پدرت خبر نداری

گل أحمر منی تو مه أنور منی تو

علی اکبر منی تو تو بمن نظر نداری

بتو گویم جگر خون که شود ز غصه مجنون

چه رسد اگر بلیلا که دیگر پسر نداری

بدو صد امید خود را بسر تو من رساندم

ستم است اگر سر خود تو ز خاک بر نداری

علی اکبر چشم بگشود و عرض کرد:ای پدر می بینم که درهای آسمان باز شد و حوران بهشتی فراز آمدند و جامهای سرشار از شربت بر کف دارند و مرا بسوی خویشتن می خوانند.اینک بدان سرای سفر میکنم و خواستارم که:این پرد گیان(اهل حرم)بی یار و یاور در سوگواری من چهره نخراشند،این بگفت و در گذشت.

حسین ع،فرزند شهید را برداشت و بر در خیمه آورد و فریاد:(یا ثمرة فؤاداه و یا قرة عیناه)از اهل بیت برخاست.کما فی الناسخ ج2ص355.

********** صفحه 252 **********
(از حجة الاسلام تبریزی)بنقل منتخب التواریخ

سر نهادش بر سر زانوی ناز گفت کای بالیده سرو سر فراز

ای درخشان اختر برج شرف چون شدی سهم حوادث را هدف

ای بطرف دید خالی جای تو خیز تا بینم قد و بالای تو

بیش از این بابا دلم را خون مکن زادۀ لیلی مرا مجنون مکن

ای نگارین آهوی مشکین من با تو روشن چشم عالم بین من

خیز تا بیرون از این صحرا رویم نک بسوی خیمه لیلی رویم

رفتی و بردی ز چشم باب خواب اکبرا بی تو جهان بادا خراب

تو سفر کردی و آسودی ز غم من در این وادی گرفتار الم
(زبان حال لیلا در بالین فرزندش)از جوهری

چو حسین بخیمه اطهرش بنهاد پیکر اکبرش

ز حرم بر آمده مادرش بنوای گفت علی علی

چه شد آن روان رسای تو شده تیره روی چه ماه تو

من و هجر و درد فراق تو بجهان مباد علی علی

شده طلعت ماه تو بخاک شوم ای جوان ز عمت هلاک

که تو را بدن شده چاکچاک ز ره نفاق علی علی

بره تو مادر دلفکار شده پیر از غم روزگار

چکند ز غصه در این دیار که شدی شهید علی علی

علی ای تو شمع شبانگهم تو انیس و مونس و همدمم

من و بیکسی و دیار غم نظری فکن تو علی علی

********** صفحه 253 **********

پدر تو بیکس و بینوا بفراق روی تو مبتلا

قد وی خمیده شد از جفا کشد آه و ناله علی علی

برو ای صبا بمیدینه گو که شهید شد علی از عدو

بدل فکار پر آرزو نظری نما تو علی علی

دل من ز هجر تو غرق خون شده بخت من ز تو واژگون

ز تو خیمه ام شده سر نگون ز ره فراق علی علی

شدی ار برنج و غم و بلا برساندیم تو بکربلا

که شوم ز فراق تو مبتلا تو رها ز قید علی علی

دلم از نشاط تو شاد بود فلکم بحسرت دل فزود

که عروسی تو عزا نمود ز جفای کوفیان علی علی
(مرحوم کمپانی فرماید)

لسان حال لیلای جگر خون عقول ما سوی را کرده مجنون

بیا بلبل که تا با هم بنالیم که ما هجران کش و شوریده حالیم

ز تو گل رفت و ز ما گلعذاری ترا فریاد و ما را آه و زاری

ترا وصل گل دیگر امید است بهار دیگر از بهر تو عید است

و لیکن گلعذارم را بدل نیست بهار دیگری ما را امل نیست

فراقی را که اندر پی و صالست نه چون هجریست کو را اتصال نیست

گلی از گلشن من رفت بر باد که تا محشر نخواهد رفت از یاد

گلی شد از من غمدیده در خاک که گل در ماتمش زد پیرهن چاک

ز من باد خزان برگ گلی ریخت که خاک غم سر هر بلبلی ریخت

مرا بر سینه داغ گلعذاریست که گل در پیش او مانند خاریست

********** صفحه 254 **********

کبابم کرده داغ لاله روئی که برد از لالۀ حمراء نکوئی

زمین گیرم بر ای سرو قدی که سروش بنده در بالا بلندی

یگانه گوهری گم شد ز دستم که جویای ویم تا زنده هستم

بسا کس نوجوان رخت از جهان بست و لیکن نوگل من ناگهان بست

نمیدانم چه شد آن سرو آزاد ببادی ناگهان از پا در افتاد

ندید آن یوسف مصر ملاحت بدوران جوانی روی راحت

اگر گرگ اجل خونین دهن نیست چرا پس یوسف گل پیرهن نیست

دریغ از قامت شمشادی او کفن شد خلعت دامادی او

دریغ از سرو بالای رسایش دریغ از گیسوان مشگسایش

دریغ از حلقۀ پر پیچ و تابش دریغ از کاکل در خون خضابش

هزاران حیف کانشاخ صنوبر ز نخل زندگانی گشت بی بر

هزاران حیف کانگیسوی مشگین بخون فرق سرش گردیده رنگین

هزاران حیف کانخورشید خاور میان لجۀ خون شد شناور

فغان کائینۀ روی پیمبر بخاک تیره شد الله اکبر
(الی ان قال)

بیا ای نو گل گلزار مادر بزن آبی بسوز داغ مادر

بیا ای شمع جمع محفل ما ببین ظلمت سرا شد منزل ما

ترا با شیرۀ جان پروریدم دریغا کز تو جانا دل بریدم

جوانا رحم کن بر پیری من مرا مگذار با یکدشت دشمن

انتهی ملخصاً.

در ناسخ ج2ص355و قمقام ص433و عوالم ج17ص287و مقتل

********** صفحه 255 **********

خوارزمی ج2ص31نقل کنند که:

حمید بن مسلم می گوید:زنی از خیام حرم شتابان بدر آمد و چنان بود که گوئی آفتاب از مشرق بر آمد،و صدای واویلا وا حبیباه وا ثمرة فؤاداه وا نور عیناه بلند کرد،پس از او سؤال شد گفته شد این زینب دختر علی است،پس آمد و خود را روی جسد علی اکبر انداخت.

امام حسین علیه السلام آمد و دست او را گرفت و بخیمه بر گردانید،پس جوانانش آمد نزد علی اکبر و فرمود:بلند کنید برادر خود را پس از قتلگاه بر داشتند و گذاشتند نزد خیمه ایکه جلو او میجنگیدند.

در قمقام ص434و بحار ج45ص45از مقاتل الطالبین ص77سطر13نقل کند که فرمود(جعل یکر کرة بعد کرة حتی رمی بسهم فوقع فی حلقة فخرقه و اقبل ینقلب فی دمه ثم نادی:یا ابتاه علیک السلام هذا جدی رسول الله ص یقرئک السلام و یقول:عجل القدوم الینا[1]و شهق شهقة فارق الدنیا).

علی از هر طرف همی تاخت و مردمی همی انداخت تا تیری بحلقوم مبارکش برسید و گلویش بدرید و در خون خویش هم غلطید پدر را وداع کرده گفت:اینک رسول الله جد من ترا سلام میرساند و میگوید بدیدار ما شتاب کن صیحه بزد طایر روحش بشاخسار طوبی آشیان گزید.

و در بحار ج45ص45از ابی الفرج روایت کند که علی اکبر اولاد نداشت و کنیه اش ابا الحسن بود و مادرش لیلی دختر ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی بود و او اول شهید بود.


___________________________
[1]. در بحار(عجل القدوم علینا)و در قمقام(عجل القدوم الینا).

و در مصدر که مقاتل الطالبین باشد(عجل القوم الینا)و این درست نباشد.



********** صفحه 256 **********
(و له ایضا در بعضی از مراثی راجع بعلی اکبر علیه السلام )

عمه زار و ملول اکبر تو رفت رفت

نور دو چشم بتول اکبر تو رفت رفت

اخت دو سبط رسول اکبر تو رفت رفت

بنت وصیی رسول اکبر تو رفت رفت
(از شیخ علی فرزند شیخ العراقین نقل شده)

شه عشاق خلاق محاسن بکف بگرفت آن نیکو محاسن

بآه و ناله گفت ای داور من سوی میدان کین شد اکبر من

بخلق و خلق و از رفتار و گفتار بد این نورسته همچون شاه مختار

بناگه منقذ آن غدار خونخوار سمند[1]افکند سوی شاه بی یار

شد از شمشیر آن مردود گمراه عیان شق القمر از فرق آن شاه

سوی لشکر گه دشمن شدی تفت[2] ندانستم کرا برد از کجا رفت

همی دانم که جسم و جان جانان مقطع گشت چون آیات قرآن

چه رفت از دست شاه عشق دلبند روان شد از پی گم گشته فرزند

عقابی دید ناگه پر شکسته علی افتاده زین از هم گسسته

سری بی افسر و فرقی دریده بجانان بسته جان وز خود بریده

توانائی شدش از تن ز سر هوش گرفت آن پیکر خونین در آغوش

چو آوردند تمثال پیمبر ص برون از خیمه آمد دخت حیدر

********** صفحه 257 **********

دوان شد سوی نعش برگزیده بدنبالش زنان داغ دیده

چنان زد صیحه لیلای چگر خون عقل ما سوی گردید مجنون
(از جودی نقل شده)

بابا بیا که تیغ جفا ساخت کار من

برگی نچیده گشت خزان نوبهار من

بابا ز پا فتادم و جانم بلب رسید

دست اجل گرفت ز کف اختیار من

قاتل مرا ز خنجر کین پاره پاره کرد

رحمی نکرد بر مژۀ اشکبار من

تا بر تنم بود رمقی بر سرم بیا

بنگر بوقت مرگ بر احوال زار من

از تیغ ظلم رشته عمرم زهم گسیخت

لیلا بگو دگر نکشد انتظار من
(زبانحال سیدالشهداء با نعش علی اکبر جوهری گوید)

علی اکبر ای نور چشم ترم علی اکبر ای نو گل احمرم

علی اکبر ای شبه پیغمبرم جوانمرگ من ای علی اکبرم

جوانا از این غم دلم شد کباب که نام کام مردی بعهد شباب

نمودی ز خون دست و پایت خضاب چوانمرگ من ای علی اکبرم

جوان شهیدم علی یا علی نهال رشیدم علی یا علی

چراغ امیدم علی یا علی جوان مرگ من ای علی اکبرم

********** صفحه 258 **********

شده قتلگه حجله شادیت کفن در برت رخت دامادیت

دریغا از این قد شمشادیت جوان مرگ من ای علی اکبرم

شدی در جوانی تو آخر شهید ز مرگ تو ای نوجوان شهید

دریغا شد امید من نا امید جوان مرگ من ای علی اکبرم

پس از داغ مرگ تو ای نوجوان من پیر دل خسته و ناتوان

نخواهم دگر زندگی در جهان جوان مرگ من ای علی اکبرم

اگر بی تو با این دو چشم پر آب روم سوی خیمه چگویم جواب

به لیلای بیچاره دل کباب جوان مرگ من ای علی اکبرم

بسوی وطن ای صبا در گذر بصغرای محزون بگو این خبر

که در کربلا من شدم بی پسر جوان مرگ من ای علی اکبرم
(در ثمرة الحیاة ص499این اشعار را ذکر نموده)

چرا فتادۀ ای نو نهال نو ثمرم ندیده کام ز ایام نوجوان پسرم

که ریخته بزمین خون ارغوانی تو مگر نسوخت دل او بنو جوانی تو

غم تو کرد بیک لحظه ای جوان پیرم ببین چگونه به بالین تو زمین گیرم

بروی من علی اکبر تو چشم خود وا کن منم حسین پدر تو دلم تسلی کن

مخواه پیش عدو این قدر شکسته مرا بحجله میروی آخر ببوس دست مرا
(جوهری گوید)

ای خفته بخون برابر من نور دل و روح پیکر من

ای مظهر جد اطهر من ناکام علی اکبر من

ای روح تو باغ و لاله زارم ای قد تو سرو جویبارم

********** صفحه 259 **********

وز داغ تو شد خزان بهارم نا کام علی اکبر من

مردی تو بعهد نوجوانی بعد از تو در این جهان فانی

آید به چه کار زندگانی نا کام علی اکبر من

بودی تو ستاره سحرگاه عمر تو چقدر بود کوتاه

پنهان شدی از نظر بنا گاه نا کام علی اکبر من

گفتم شب عیش تو بکوشم بر قامت تو قبا بپوشم

اکنون ز غم تو در خروشم ناکام علی اکبر من

افسوس ز نو جوانی تو از مردن ناگهانی تو

حیف از رخ ارغوانی تو ناکام علی اکبر من

جز یاد تو همدمی نجویم بعد از تو اگر سخن بگویم

باشد شب و روز گفتگویم ناکام علی اکبر من

لیلا ز غم تو بی قرار است در خیمه نشسته اشکبار است

چشمش بره و در انتظار است ناکام علی اکبر من
(شهادت عبدالله بن الحسین علیه السلام )

در ناسخ ج2ص356گوید:در کتب معتبره مسطور است که:بعد از شهادت علی اکبر طفلی از سرا پردۀ حسین علیه السلام بیرون شد و چندان از آن واقعۀ هولناک در هول و فرار بود که اندام مبارکش چون سیماب ناب در لرزش بود و دو گوشواره او از در و گوهر در گوش داشت که از لرزش سر و تن او لرزان بود،بیرون از سرا پرده ترسان و لرزان بایستاد و بجانب چپ و راست نگران بود.

هانی بن بعیث بر او حمله و او را از پای در آورد.

********** صفحه 260 **********

همانا علمای احادیث نسب آن کودک شهید را مقوم نداشته اند،و آنچه من بنده فحص کردم،نام او عبدالله بن الحسین است،چه از احادیث و اخبار چنان مستفاد میشود که:حسین علیه السلام را پسری بنام عبدالله بود،بعضی گویند:که علی اصغر را نام عبدالله بوده،و علی اصغر لقب او است،این سخن نیز استوار نباشد،چه واجب میکند که علی اکبر و علی اوسط را نیز نام دیگر باشد.

و اینکه در بحار الانوار[3]و بعضی از کتب[4]مسطور است که وقتی آن کودک شهید شد،شهر بانو بی خویشتن و مدهوشانه نگران او بود،این سخن نیز از درجه صحت ساقط است،چه شهر بانو در هنگام ولادت علی بن الحسین وداع جهان گفت و در سفر کربلا ملازمت خدمت سیدالشهدا را نداشت،العلم عندالله انتهی ما فی الناسخ.

و در مقتل خوارزمی ج2ص31سط آخر اشاره باین قصه دارد.

و در ابصار العین ص34عبدالله بن الحسین را علی اصغر داند و خواهد آمد.
(شهادت قاسم بن الحسین علیه السلام )

در مناقب ج4ص108پس از حضرت ابی الفضل قاسم بن الحسین علیه السلام را ذکر فرموده.فرمود آن حضرت بمیدان آمد و این رجز را بگفت:

ان تنکرونی فانا ابن الحیدرة ضرغام آجام و لیث قسورة

علی الاعادی مثل ریح صرصرة اکیلکم بالسیف کیل السندرة

و در بحار ج45ص42بعد از ذکر این شهادت فرموده و فیه غرابة.


____________________
[1]. سمند:تیر پیکان دار(عمید).

[2]. تفت:تند و با شتاب(عمید).

[3]. ج45ص46سطر(3).

[4]. مثل مناقب ابن شهر آشوب ج4ص109سطر(16)و عوالم ج17ص288سطر(22).
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتاد و چهارم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 6:50 am

********** صفحه 261 **********

(فصل هفتاد و چهارم)

(در ذکر شهادت امام حسین علیه السلام و محمد بن ابی سعید ابن عقیل و علی اصغر و عبدالله بن الحسن علیه السلام) [1]

در ناسخ ج2ص357گوید:چیزیرا که خلاصه اش این است،چون در سپاه سیدالشهداء دیگر کسی لایق جنگیدن باشد نماند یکه و تنها بمیدان آمد و با صدای بلند فریاد زد(هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟هل من موحد یخاف الله فینا؟هل من مغیث یرجو الله فی اغاثتنا؟)و اضافه کرده.

در مقتل خوارزمی و قمقام(هل من معین یرجو ما عند الله فی اعانتنا؟).

و در مهیج الاحزان ص215سطر(20)(هل من راحم یرحم آل الرسول المختار،هل من ناصر ینصر الذریة الاطهار،هل من مجیر لا بناء البتول،هل ذاب یذب عن حرم رسول،هل من موحد یخاف الله فینا،هل من مغیث یرجو الله فی اغاثتنا).

آیا رحم کنندۀ هست که رحم کند عترت احمد مختار را؟آیا یاری کنندۀ هست که یاری کند جگر گوشگان رسول ابرار را؟آیا کسی بهم میرسد که فرزندان فاطمه را فریاد رسی نماید؟آیا کسی هست که دفع شر از حرم پیغمبر

********** صفحه 262 **********

صلی الله علیه و آله نماید؟آیا خدا پرستی هست که در حق ما از خدا بترسد؟آیا فریاد رسی هست که غزالان چین امامت را فریاد رسی نماید؟

چون ندای بی یاوری و فریاد بی مدد کاری بگوش اهل حرم رسید صدا بگریه بلند کردند و خروش بر آوردند.الخ.

در معالی السبطین ج2ص9نقل کند از دربندی که چون امام حسین علیه السلام فریاد هل من ناصر بلند کرد ارکان عرش بلرزه در آمد و آسمانها گریست و ملائکه ضج نمودند،و زمین مضطرب شد و همه عرض کردند ای پروردگار ما،این حبیب تست و نور چشم حبیب تو است.

پس اذن بده بیاریش رویم،که ناگاه نامه از آسمان نازل شد و بدست شریف امام حسین رسید پس بازش کرد و دید عهد نامه ایست که قبل از ایجاد مردمان از حضرتش گرفته شده برای شهادت.پس پشت نامه را خواند دید نوشته است با خط روشن ای حسین ما مرگ و شهادت را برای تو حتم نکردیم و الزام بر شهادت نمودیم پس اختیار با تو است اگر میخواهی این بلا را از تو بگردانیم،و اجر و مزد تو هیچ نقصان نداشته باشد.

پس بدانکه ما آسمانها و زمینها و ملائکه و جنیان را تماماً در حکم تو قرار دادیم پس امر کن ایشان را در هلاک این کفره و فجره لعنهم الله،پس ناگاه دید ملائکه بین زمین و آسمان را پر کرده اند و هر یک در دست حربۀ آتشی دارند،منتظر حکم حسین هستند،چون بر مضمون نامه اطلاع پیدا کرد پرتاب کرد بآسمان و عرض کرد:ای خدای من دوست دارم هفتاد هزار مرتبه کشته شوم و زنده شوم در طاعت و محبت تو،خصوصاً اگر در کشته شدن من یاری دینت باشد،و حفظ ناموس شرع تو باشد.

دیگر آنکه بعد از کشته شدن دوستان و جوانان آل محمد از زندگی ملول

********** صفحه 263 **********

هستم پس اجازه بملائکه نداد بلکه خودش جنک را مباشرت فرمود انتهی.
(آمدن قبائل جن بیاری حسین علیه السلام ) [2]

در ناسخ ج2ص358از منتخب طریحی نقل کند که این هنگام قبائل جن در خدمت حسین علیه السلام حاضر شدند،و عرض کردند:یا أباعبدالله ما همگان انصار توایم،اگر اجازه فرمائی بمیدان مبارزه رویم و این کافران را مقتول سازیم حسین علیه السلام ایشان را بدعای خیر یاد کرد.

و فرمود من فرمان جد خود رسول خدای را مخالفت نخواهم کرد،مرا با شتاب بسوی خویش طلب فرموده،چه الان رسول خدای را در خواب دیدم،مرا بسینۀ خود بچسباند و میان هر دو چشم مرا بوسه داد و فرمود:ای حسین خداوند تبارک و تعالی میخواهد،تو را کشته و در خون خویش آغشته بیند در حالتی که تو را از قفا سر بریده باشند،و موی تو از خون تو در خضاب باشد،و همی خواهد بیند اهل بیت تو را اسیر گیرند و بر شتران بی هودج و کجاوه بر نشانند،و من رضا بقضای خدا داده ام و بر آنچه حکم فرموده شکیبا میباشم،چه او است بهترین حکم کنندگان.

و از مقتل خوارزمی نقل کند که رسول خدای با حسین فرمود:

(ان لک فی الجنة درجة لن تنالها الا بالشهادة).

یعنی از برای تو در بهشت مقامی است که آن مقام را جز بادراک شهادت تنوانی دریافت.

********** صفحه 264 **********
(عازم میدان شدن زین العابدین علیه السلام )[3]

بالجمله زین العابدین علیه السلام چون بانک پدر را شنید،اگر چه از کمال نا توانی حمل سیف و سنان نتوانست کرد،نیزۀ بگرفت.

و بروایتی شمشیری برداشته،افتان و خیزان طریق میدان پیش داشت،ام کلثوم از قفای او بانک زد که ای برادر زاده برگرد.

فرمود:ای عمه بگذار مرا تا پیش روی پسر پیغمبر جهاد کنم.

(فقال الحسین:یا ام کلثوم خذیه لئلا تبقی الارض خالیة من نسل آل محمد)یعنی حسین علیه السلام فرمود:ای ام کلثوم باز دار او را تا جهان از نسل آل محمد خالی نگردد.

در معالی السبطین ج2ص11از اسرار الشهادة نقل کند که امام حسین علیه السلام مثل باز شکاری پرید و زین العابدین علیه السلام را بخیمه بر گردانید و فرمود ای فرزندم چه میخواهی بکنی زین العابدین عرض کرد ای پدر صدای تو رگهای قلب مرا پاره کرد میخواهم خود را فدای شما کنم،حضرت فرمود ای فرزند تو مریض میباشی و جهاد بر مریض نیست.و تو امام و حجتی بر شیعیان من و ائمه از نسل تو باید باشد،و تو متکفل یتیمان و بیوه زنانی و اهل حرم را تو باید بوطن برگردانی و خدا هرگز زمین را از نسل من خالی از حجت نکند،و مثل اینکه می بینم دست و پای تو را غل کرده اند و اسیر ذلیل هستی.

زین العابدین عرض کرد پدر ترا بکشند و من نگاه کنم ای کاش مرده بودم جانم فدای جان شما.

امام حسین علیه السلام فرمود ای علی تو خلیفۀ بعد از من هستی و والی شیعه من

********** صفحه 265 **********

میباشی و قائم بأوامر دین و راهنمائی صراط مستقیم و حافظ علوم پدرم و جدم میباشی پس دست بگردن هم انداختند و هر دو گریه سختی نمودند.

و از اثبات الوصیه نقل کند که اسم اعظم و مواریث انبیاء را باو وصیت فرمود و فرمود:تمام علوم و صحف و سلاح را بام سلمه سپرده ام و امر کرده ام که بتو رد کند.و از قطب راوندی در دعوات نقل کند که زین العابدین علیه السلام فرمود روزیکه پدرم کشته شد مرا بسینه چسبانید در حالتی که خون از بدنش میجوشید و فرمود ای پسر جان این دعا را در هم و حزن و غم و در هر امر بزرگی که بتو وارد میشود حفظ کن که فاطمه بمن یاد داد و او را رسول الله و رسول الله را جبرئیل یاد داد بگو(بحق یس و القرآن الحکیم و بحق طه و القرآن العظیم یا من یقدر علی حوائج السائلین یا من یعلم ما فی الضمیر یا منفس الصغیر یا من لا یحتاج الی التفسیر صل علی محمد و آل محمد و أفعل بی کذا و کذا).

و ایضا از دمعة الساکبة نقل کند چیزیرا که خلاصه اش اینست که چون کار بر حضرت تنک شد نگاهی بخیمه های برادران کرد دید خالی است،نگاهی بخیمه های پسران عقیل کرد دید خالی است،نگاهی بخیمه های اصحابش کرد دید خالی است پس بسیار این کلمات را مکرر میکرد(لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم)پس رو کرد بطرف خیمه های زنان و بخیمه زین العابدین تشریف برد دید روی تخت پوستی افتاده است و حضرت زینب پرستاری میکند،چون نگاه زین العابدین بپدر افتاد خواست برخیزد نتوانست از شدت مرض بعمه اش فرمود مرا بسینه خود تکیه بدهید این پسر رسول خدا است که تشریف میآورد پس زینب او را بسینه چسبانید امام حسین علیه السلام احوال پرسی میکرد زین العابدین میفرمود الحمدلله پس عرض کرد پدر بکجا رسید حضرت فرمود آتش جنک

_______________________
[1]. ناسخ ج2ص357و قمقام ص447و مقتل خوارزمی ج2ص32و مقاتل الطالبین ص79و بحار ج45ص46.

[2]. ناسخ ج2ص358.

[3]. ناسخ ج2ص359.



********** صفحه 266 **********

روشن شد و از هر دو طرف کشته شدند و زمین از خون ایشان و ما رنگین شد.زین العابدین از عمویش ابوالفضل سؤال نمود،گریه گلو گیر زینب شد و ببرادر نظر داشت که چه جواب میگوید:حضرت فرمود:ای فرزند عباس را کشتند و در کنار فرات دستهای او را قطع کردند.

پس زین العابدین سخت گریه کرد بطوریکه غش نمود چون بهوش آمد بنا کرد از هر یک سؤال کردن امام حسین علیه السلام میفرمود:قتل کشته شد،تا عرض کرد پدر علی اکبر کجا است حبیب بن مظاهر کجا است مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین کجا است(بعضی از بزرگان خیال کرده اند حدیث ضعیف است چون امام میدانست جواب ان است که هر سؤالی علتش ندانستن نیست خدا هم میدانست حسین علیه السلام فرمود بدان ای پسر جان من که مردی غیر از من و تو کسی نمانده،این وقت بود که زین العابدین از عمه اش عصا و شمشیر خواست که یاری پدرش کند امام حسین او را مانع شد و فرمود تو خلیفه من هستی بر این عیالات و اطفال چه غریب میباشند ذلت و یتیمی و دشمن شادی بایشان رو آور شده تو ایشان را مونس باش و دلداری بده و ایشان ترا بو کنند و تو ایشان را ببوی و ایشان بر تو گریه کنند و تو بر ایشان گریه کن سپس فرمود زینب ام کلثوم سکینه رقیه فاطمه این خلیفه منست بر شما و امام واجب الاطاعه است پس فرمود ای فرزندم سلام مرا بشیعیانم برسان و بگو بایشان پدرم غریب مرد پس ندبه کنید برای او شهید از دنیا رفت پس گریه کنید برای او انتهی ما فی دمعة الساکبة.

********** صفحه 267 **********
(وداع حضرت حسین با سکینه علیه السلام) [1]

آنگاه بانک برداشت که:

(یا سکینة!یا فطمة!یا زینب!یا ام کلثوم!علیکن منی السلام).

یعنی ای سکینه ای فاطمه ای زینب ای ام کلثوم از من بر شما سلام باد.

چون اهل بیت این ندا شنیدند،فریاد(الوداع الوداع و الفراق الفراق)بر آوردند.سکینه مقنعه از سر برافکند.(و قالت:یا أبه:استسلمت للموت،فالی من أتکلنا؟)عرض کرد:ای پدر تن بمرگ در دادی،ما بکدام کس پناهنده شویم؟حسین علیه السلام بگریست(و قال:یا نور عینی کیف لایستسلم للموت من لا ناصر له و لا معین؟و رحمة الله و نصرته لا تفارقکم فی الدنیا و لا فی الاخرة فأصبری علی قضاء الله و لا تشکی،فان الدنیا فانیة و الاخرة باقیة).

فرمود:ای نور چشم من:چگونه تن بمرگ ندهد کسیکه یار و یاور ندارد؟همانا رحمت و نصرت خداوند در دنیا و آخرت از شما جدا نخواهد بود،پس صبر کن و شکیبا باش بر حکم خدا و بشکوی و گلایه زبان مگشا،چه این دنیا دار فانی است و آخرت سرای جاودانی،آنگاه سکینه را بر سینه خود بچسبانید و این شعر قرائت فرمود:

سیطول بعدی یا سکینة فاعلمی منک البکاء اذ الحمام دهانی

لاتحرقی قلبی بدمعک حسرة مادام منی الروح فی جثمانی

و اذا قتلت فأنت أولی باالذی تأتینه یا خیرة النسوان

ای سکینه بدان که پس از مرگ من گریۀ تو طولانی می شود.

تا جان در بدن دارم دلمرا باشک حسرتت آتش مزن،ای بهترین زنان هنگامیکه کشته شدم تو بگریستن سزاوار تری.

********** صفحه 268 **********


فقالت یا أبة ردنا الی حرم جدنا،فقال:هیهات لو ترک القطا لنام و بدین شعر تمثل فرمود:

لقد کان القطاة بأرض نجد قریر العین لم یجد الغراما

تولته البزاة فهیمته و لو ترک القطا لغفا و ناما

سکینه عرض کرد:ای پدر ما را بسوی مدینه که حرم جد ما است باز گردان،آن حضرت بدین مثل عرب تمثل جست،فرمود:اگر مرغ قطا را دست باز می داشتند،در آشیان خود آسوده میخفت،و حسین علیه السلام با سکینه محبتی بکمال بود،چنانکه می فرماید:

لعمرک اننی لاحب داراً تکون بها سکینة و الرباب

أحبهما و أبذل جل مالی و لیس لعاتب عندی عتاب

یعنی بجان تو،خانه ایرا که سکینه و رباب در آن باشد دوست دارم،سکینه و ربابرا دوست دارمو بیشتر دارائی خود را در راه آنها می بخشم و کسی هم بر من حق تندی ندارد(کذا فی هامش الناسخ)ج2ص361.

اسم سکینه(امینه)است،لکن لقب او بر نام او غلبه کرده است،و رباب را که در این شعر یاد فرموده دختر امرء القیس مادر سکینه است.
(سپردن اسرار امامت را بدختر خود فاطمه کبری)[2]

بالجمله،چون سید الشهداء علیه السلام با سکینه سخن بپای آورد:سید سجاد علیه السلام را طلب فرمود،و اسرار امامت و خلافت را با او بودیعت گذاشت.و چون از این هنگام آگهی داشت و نزول حوادث این هنگامه را از کوچک و بزرگ دانا و بینا بود،و قتیکه از مدینه بیرون می شد ودایع انبیاء و أوصیاء

********** صفحه 269 **********

و کتبی که بودیعت داشت بأم سلمه سپرد و فرمود:از پسرهای من جز علی بن الحسین از این سفر کس مراجعت نخواهد کرد،این اشیاء را که اثاثۀ(کالا و ابزار)امامت و خلافت است تسلیم او باید کرد.

حضرت باقر علیه السلام می فرماید:وقتیکه حسین آهنک جنگ فرمود و سید سجاد را از شدت مرض توانائی شنیدن نبود،دختر خود فاطمه کبری را طلب فرمود و صحیفه ای درهم نور دیده و کتاب وصیتی رقم زده او را داد،زیرا که علی بن الحسین مرض اسهال داشت و چنان مریض بود که کس گمان صحت بدو نداشت،چون شفا یافت فاطمه آن وصیت نامه و آن صحیفه را تسلیم آن حضرت نمود.

محمد باقر علیه السلام می فرماید:آن کتاب وصیت و صحیفه پیچیده الان نزد ما است.

و بروایتی سید سجاد فرزند اکبر حسین علیه السلام است،و امام محمد باقر علیه السلام در کربلا بود و چهار سال داشت،و علی اکبر که شهید شد،نسبت بعلی اصغر بود که او را علی اکبر مینامیدند.
(پیراهن کهنه)[3]

در ناسخ گوید:اینوقت امام علیه السلام خواهر خود زینب را فرمود که:جامۀ فرسوده و کهنه ای از برای من حاضر کن،که آن را بهائی نبوده باشد تا چون کشته شوم آن را از بدن من بیرون نکنند و مرا عریان نیفکنند،جامه حاضر کرد چون بر بدن آن حضرت تنگ بود فرمود:این جامۀ اهل ذمت[4] است.

********** صفحه 270 **********

در قمقام(ذلک لباس من ضربت علیه الذلة و لاینبغی أن ألبسه)این لباس کسی است که مهر ذلت بر او زده شده سزاوار نیست که من بپوشم.

ازین وسیع تر بیاور برفتند و جامۀ وسیعتر از آن آوردند،اطراف آن را با دست مبارک پاره پاره کردند که قیمتی نداشته باشد،آنگاه پوشیدند و بر زیر آن جامهای دیگر در بر کرد و قطیفۀ خز بالای لباسها پوشید،و درع و زره کوتاهی در پوشید و سلاح جنگ در بر نمود و بانگ ناله و عویل از اهل حرم بالا گرفت.
(از وصال شیرازی نقل کنند)

لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش

مگر که بر نکشد خصم بد منش ز تنش

لباس کهنه چه حاجت که زیر سم ستور

تنی نبود که پوشند جامه یا کفنش

که گفت از تن او خصم بر کشید لباس

لباس کی بود او را که پاره شد بدنش

نه جسم قامت زهراء چنان لگد کوبست

کز آن توان بپدر برد بوی پیرهنش

زمانه خاک چمن را بباد عدوان داد

تو در فغان که چه شد ارغوان و یاسمنش

عیالش ار نه بهمره در این سفر بودی

از او خبر نرسیدی بمردم و طنش

دهان کجا که نماید تلاوت قرآن

مگر که روح قدس ساخت حرفی از دهنش


_____________________________
[1]. ناسخ ج2ص360و اسرار الشهادة ص408.

[2]. ناسخ ج2ص362.

[3]. ناسخ ج2ص363قمقام ص455.

[4]. اهل ذمت:کفاریکه بمسلمین جزیه می دهند.




********** صفحه 271 **********

ز دستگاه سلیمان فلک نشان نگذاشت

بغیر خاتمی آنهم بدست اهرمنش

و در نهضت حسینی ص145این زبان حال را از خواهرش زینب علیه السلام نقل کرده:

مرو مرو که فلک کارش اعتبار ندارد

مرو که بی گل رویت دلم قرار ندارد

عزیز من چه مقابل شدی بلشگر دشمن

بگو که زینب من تاب انتظار ندارد

اگر اجازه دهی جمله صف کشیده بیائیم

بابن سعد بگوئیم حسین پناه ندارد

توئی پناه من و اهلبیت بی سامان

پناه عالمیان زینبت پناه ندارد

تو حال میروی آهسته تر برو که به بینم

رخ چه ماه تو را چون دلم قرار ندارد

(شهادت محمد بن ابی سعید بن عقیل)در ج2ص179گذشت
(شهادت علی اصغر یا آخرین گوهر گنجینۀ حسین علیه السلام [1]

در ناسخ گوید:علی اصغر که هنوز ششماه بیشتر عمر نداشت،تشنه و گرسته مینالید،چه مادرش از شدت عطش شیر در پستان نداشت امام ع

********** صفحه 272 **********

فرمود:فرزند من علی را بمن سپارید تا با او وداع گویم.و قنداقه آن طفل را بگرفت و او را ببوسید و گفت:(ویل لهؤلاء اذا کان جدک محمد خصمهم).

یعنی وای بر این قوم،آن روز که جد تو محمد مصطفی با ایشان خصومت کند،و آن طفل را بیاورد و در برابر صف برافراشت.گویا همی گفت:ای بار خدای در گنجینۀ من جز این گوهر بجای نمانده،او را نیز همی خواهم در راه تو فدا کنم،آنگاه با کوفیان خطاب کرد که ای شیعیان آل ابوسفیان اگر مرا گناهکار دانسته اید،بدین کودک گناهی نتوانید بست.او را آب[2]دهید که از شدت عطش شیر در پستان مادرش بخشکید.
(بعضی از مراثی)
(از حجة الاسلام تبریزی نقل کنند)


شه گرفت آن طفل مهد اندر کنار یافت دری در دل دریا قرار

آری آری مه که شد دورش تمام در کنار خور بود او را مقام

برد آن مه را بسوی رزمگاه کرد رو با شامیان رو سیاه

گفت کأی کافر دلان بد سکال که برویم بسته اید آب زلال

شاه در گفتار و کودک گرم خواب که ز نوک ناو کش دادند آب

در کمان بنهاد تیری حرمله او فتاد اندر ملایک غلغله

رست جون تیر از کمان شوم او پر زنان بنشست بر حلقوم او

چون درید آن حلق تیر جانگذار سر ز بازوی ید الله کرد باز

********** صفحه 273 **********

تا کمان زه خورده چرخ پیر را کس ندیده دو نشان یک تیر را

شه کشید آن تیر و گفت ای داورم داوری خواه از گروه کافرم

نیست این نو باوۀ پیغمبرت از فصیل ناقه کمتر در برت
(عمان سامانی فرماید)

وه چه طفلی ممکنات او را طفیل دست یکسر کاینات او را بذیل

شمۀ خلد از رخ زیبنده اش آیتی کوثر ز شکر خنده اش

اشرف اولاد آدم را پسر لیکن اندر رتبه آدم را پدر

از علی اکبر بصورت اصغر است لیک در معنی علی اکبر است

ظاهراً از تشنگی بی تاب بود باطناً سر چشمۀ هر آب بود

یافت کأندر بزم آن سلطان ناز نیست لایقتر از این گوهر نیاز

هیچ کس او را جواب نداد،حرملة بن کاهل اسدی،تیری بسوی او گشاد،آن تیر بر حلقوم علی اصغر آمد و در گذشت و خون روان گشت،امام علیه السلام کف بزیر آن خون میداشت و چون سرشار میشد،بسوی آسمان بر می افشاند.

حضرت باقر علیه السلام می فرماید از آن خون قطره ای بسوی زمین باز نیامد،حسین علیه السلام فرمود:(هون علی ما نزل بی أنه بعین الله)یعنی آسان است بر من چند که هدف سهام این دواهی باشم،چه خداوند این جمله را نگرانست.

پس عرض کرد:ای پروردگار کشتن طفل من در نزد تو سهل تر از بچۀ ناقۀ صالح نیست،اگر امروز فتح و نصرت را از ما باز داشته ای ما را پاداشی و مزدی از آن بهتر عنایت فرما.

اینوقت بروایت ابن جوزی که از علمای سنت و جماعت است هاتفی ندا

********** صفحه 274 **********

در داد(دعه یا حسین فان له مرضعة فی الجنة[3])یعنی ای حسین دست از این کودک باز دار که در بهشت از برای او شیر دهنده ای مقرر است،که او را شیر دهد.

و در شرح شافیه مسطور است که از اسب فرود آمد و بر او نماز گذاشت و با بن و بیخ غلاف شمشیر،گودالی حفر نمود و او را مدفون ساخت.

در زیارت ناحیه فرمود:

السلام علی عبدالله بن الحسین الطفل الرضیع المرمی الصریع المتشحط دماً،المصعد دمه فی السماء،المذبوح بالسهم فی حجر أبیه لعن الله رامیه حرملة ابن کاهل الاسدی و ذویه.

کما فی البحار ج45ص66و ج101ص270و اقبال ص574و ناسخ ج3ص18.
(مرحوم کمپانی فرماید)

رفت اصغر شیرینم ز آغوشم و دامانم

برگ کل نسرینم یا شاخۀ ریحانم

آنغنچۀ خندان را،من غیچه نمیخوانم

آن دوست که من دارم و آن یار که من دانم

شیرین دهنی دارد،دور ز لب و دندانم

کی مهر و وفا باشد این چرخ بد اختر را

********** صفحه 275 **********

یا خلعت دامادی در بر کنم اکبر را

بینم بدل شادی آن طلعت دلبر را

بخت آن نکند با من کانشاخ صنوبر را

بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

ای جعد[4]سمن سایت،دام دل شیدائی

در نرگس شهلایت شور سر سودائی

بی لعل شکر خایت کوتاب و توانائی

ای روی دل آرایت،مجموعۀ زیبائی

مجموع چه غم دارد،از من که پریشانم

ایشمع رخت شاهد،در بزم شهود من

موی تو و بوی تو،مشک من و عود[5]من

از داغ تو داد من،وز سوز تو دود من

دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من

چون یاد تو می آرم،خود هیچ نمی مانم

ایلعل لبت میگون وی سر و قدت موزون

عذرای جمالت را من وامق و من مفتون[6]

رفتی تو و جانا رفت،جان از تن من بیرون

ایخوب تر از لیلی بیم است که چون مجنون

********** صفحه 276 **********

عشق تو بگرداند،در کوه و بیابانم

ای کشت امیدم را،خود حاصل بیحاصل

سهلت گذشت از جان،لیکن ز جوان مشکل

تند آمدی و رفتی،ایدولت مستعجل

دستی ز عمت بر دل پائی ز پیت در گل

با این همه صبرم هست از روی تو نتوانم

زود از نظرم رفتی ای کوکب اقبالم

یکباره نگون گشتی ای رایت اجلالم

آسوده شدی از غم من نیز بدنبالم

در خقیه همی نالم وین طرفه[7]که در عالم

عشاق نمی خسبند از نالۀ پنهانم

سوز غمت ای مهوش در سوخته میگیرد

فریاد مصیبت کش در سوخته میگیرد

خوناب مرارت چش در سوخته میگیرد

بینی که چه گرم آتش در سوخته میگیرد

تو گرم تر از آتش،من سوخته تر زانم

ایدوست نمی گویم چون آگهی از حالم

از مرگ جوانانم و ز نالۀ اطفالم

گر دست جفا سازد،نابودم و پامالم

با وصل نمی پیچم و ز هجر نمی نالم

********** صفحه 277 **********

حکم آنکه تو فرمائی من بندۀ فرمانم

از بیش و کم دشمن هر چند که بسیارند

با کم نبود هرگز چون در ره گل خارند

با نقش وجود تو چون نقش بدیوارند

یک پشت زمین دشمن گر روی بمن آرند

از روی تو بیزارم گر روی بگردانم

زندان بلایت را،صد باره چه أیوبم

من یوسف حسنترا همواره چه یعقوبم

من عاشق دیدارم من طالب مطلوبم

در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم

از روی تو مدهوشم در وصف تو حیرانم

زد(مفتقر)شیدا زاول در این سودا

شد بار دلش آخر سود و بر این سودا

تا گشت سمند وار،در اخگر این سودا

گویند مکن(سعدی)جان در سر این سودا

گر جان برود شاید،من زندۀ با جانم
(زبانحال مادر شاه زاده علی اصغر علیه السلام از کمپانی)

لاله باغ دل من علی جان علی جان

شمع دل محفل من علی جان علی جان

طوطی من گز بر من پریدی چه دیدی

غرقه بخون بشمل من علی جان علی جان

********** صفحه 278 **********

خرمن عمر تو چه رفت بر باد ز بیداد

سوخت ز غم حاصل من علی جان علی جان

گوهر تابندۀ من ز کف شد تلف شد

دولت مستعجل من علی جان علی جان

تاب و توانائی من زدل رفت بگل رفت

مایه آب و گل من علی جان علی جان

حلق ترا تیر ستم دریده بریده

زخم غمت قاتل من علی جان علی جان

روز من از سوز غمت چه شب تار مپندار

تیره تر از منزل علی جان علی جان

حرمله بر کند مرا ز بیناد چه بنهاد

داغ ترا بر دل من علی جان علی جان

یوسف من گرگ اجل ترا برد مرا خورد

وه ز دل غافل من علی جان علی جان

لایق آن دسته گل ستوده نبوده

دامن نا قابل من علی جان علی جان

خنده ای غنچه من که شاید گشاید

عقدۀ این مشکل من علی جان علی جان

بار دگر پنجه بزن برویم چه گویم

زین هوس باطل من علی جان علی جان

عمر من سوخته جان بسر رفت هدر رفت

زحمت بیحاصل من علی جان علی جان

********** صفحه 279 **********

همسفرم بودی و بی تو اکنون ز دل خون

میچکد از محفل من علی جان علی جان
(شهادت علی اصغر بطریق دیگر)

در مهیج الاحزان ص216از لهوف[8]نقل کند که امام علیه السلام آمد در خیمه و بخواهر خود زینب فرمود:(ناولیتی ولدی الصغیر حتی اودعه فأخذه و أومأ الیه لیقبله فرماه حرملة بن الکاهل الاسدی لعنه الله تعالی بسهم فوقع فی نحره فذبحه فقال لزینب خذیه ثم تلق الدم بکفیه فلما امتلاتا رمی بالدم نحو السماء ثم قال:هون علی ما نزل بی انه بعین الله)یعنی فرزند خرد سال مرا بدست من بده تا او را وداع کنم پس آن کودک را گرفت و خواست او را ببوسد پس حرمله بن کاهل اسدی لعنت الله علیه تیری بسوی او پرتاب کرد.پس بگلوی آن طفل رسید و او را ذبح نمود حضرت زینب فرمود بگیرش و با دو دست خونهای زیر گلوی او را گرفته و بطرف آسمان پرتاب کرد سپس فرمود:پس آسان است بر من آنچه بمن میرسد چون خداوند می بیند.

و بروایت دیگر نقل کند که زینب خواتون آمد در نزد برادر و آن طفل را آورده عرض کرد ای برادر این طفل سه روز است آب نخورده شربت آبی از این گروه برای او طلب نما،پس آن طفل را گرفته بمیان میدان آمد تا بنزدیک پسر سعد لعنه الله.

و فرمود:ایقوم شما کشتید شیعیان مرا و اهلبیت مرا،و عهد و بیعت مرا شکستید دست از من بردارید تا بحرم جد خود برگردم یا شربت آبی بمن بدهید کسی با من نمانده مگر زنان و اطفال که نیزه و شمشیر بکار نمی برند.

********** صفحه 280 **********

(ویلکم اسقوا هذا الرضیع أما ترونه کیف یتلظی عطشا من غیر ذنب اتاه الیکم)وای بر شما آخر این طفل شیر خواره را شربتی از آب باو بدهید نمی بینید چگونه بخود می پیچد از تشنگی آخر او را گناهی نمیباشد.

منوا علی ابن المصطفی بشربة یحیی بها

أطفالنا من الظما حیث الفرات سائل[9]

یعنی منت گذارید بر پسر پیغمبر بیک جرعه آبی که بچه های تشنه ما زنده شوند چونکه آب فرات جاریست(و ضرری برای شما ندارد).

و آن حضرت با ایشان در گفتگو بود که ناگاه حرملة بن کاهل ملعون تیری بر کمان گذاشته بجانب آن امام عالمیان انداخت آن تیر بر گلوی مبارک آن طفل آمد و گلوی مبارکش را درهم شکافت.

و بروایت شیخ مفید[10]در وقتیکه او را بنزد آن حضرت آوردند او را گرفته میبوسید و در کنار خود گرفته که مردی از بنی اسد تیری انداخت و گلویش را برید الخ.

و در مقتل مقرم ص342سطر(5)از زیارت ناحیه نقل کند که حضرت حجت فرمود:(السلام علی عبدالله الرضیع المرمی الصریع المتشحط دما،و المصعد بدمه الی السماء المذبوح بالسهم فی حجر أبیه،لعن الله رامیه حرملة بن کاهل الاسدی و ذویه).

یعنی سلام بر عبدالله شیر خوار که با تیر او را بزمین افکندند و در خونش کشیدند،و خون او را بطرف آسمان ها پاشیدند و در دامن پدرش او را شهید کردند خداوند حرملة بن کاهل اسدی قاتل او را و کسانیکه به او کمک کردند لعنت کند.


____________________________________
[1]. ناسخ ج2صفحه363و قمقام صفحه456و بحار ج45صفحه46و مقتل مقرم صفحه341و مقتل خوارزمی ج2صفحه32.

[2]. در تذکره ابن جوزی صفحه263سطر(4)فرمود:(یا قوم ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل)ای مردم اگر بمن رحم نمی کنید باین بچه رحم کنید.

[3]. در تذکرة الخواص ابن جوزی ص263سطر(6)دارد(فنودی من الهوی دعه یا حسین فان له مرضعاً فی الجنة)مرضع چون از صفات مختصه زنان است محتاج بتاء تأنیث نمی باشد.

[4]. جعد:موی پیچیده(عمید).

[5]. عود:هندی یکی از بخورات است.

[6]. وامق:دوست،عاشق،و نام عاشق عذرا که داستان عشق او به عذرا مشهور است و مفتون:شیفته و فریفته و عاشق(عمید).

[7]. طرفه:چیز تازه و نورس.

[8]. لهوف مترجم ص117.

[9]. در ناسخ ج4ص147)

[10]. در ارشاد ص240سطر(3)و مثیر الاحزان ابن نما ص70.


********* صفحه 281 **********

و از اقبال سید ابن طاوس[1]نقل کند که در زیارت روز عاشورا میفرماید(صلی الله علیک و علیهم و علی ولدک علی الاصغر الذی فجعت به).
(شهادت علی اصغر بطریقی که کاشفی نقل فرموده)

در روضة الشهداء ص273دارد که چون امام علیه السلام اهل بیت خود را تسلی داد و بر مرکب سوار شد خواست که بمیدان رود ناگاه خروش عظیم و غلغلۀ بزرگ از خیمه بگوش وی رسید از سبب آن پرسید گفتند ای سید و سرور زمانه ستمگر بر ما خواری می کند و علی اصغر از تشنگی زاری میکند شیر در پستان مادرش خشک شده و آن طفل شیر خواره بهلاکت نزدیک گشته امام علیه السلام فرمود:که او را نزد من آرید زینب او را برداشته نزد امام حسین علیه السلام آورد امام مظلوم او را گرفت در پیش تر بوس زین گذاشت و نزدیک سپاه رفته بر روی دست آورده آواز داد که ای قوم اگر بزعم شما من گناه کرده ام این طفل هیچ گناهی ندارد ویرا یک جرعه آب دهید که از غایت تشنگی شیر در پستان مادرش نمانده،آن جفاکاران گفتند محالست که بی حکم ابن زیاد یک قطرۀ آب بتو و فرزندان تو دهیم و نامردی از قبیله ازد که او را حرمله بن کاهل می گفتند تیری کشیده بسوی امام حسین علیه السلام انداخت آن تیر بر حلق علی اصغر آمد از آنجا گذشته به بازوی امام حسین علیه السلام نشست امام حسین علیه السلام آن تیر را از حلق آن طفل بیرون کشید و خونکه از حلق او میریخت با دامن پاک می کرد و نمی گذاشت که قطرۀ ای بر زمین چکد پس روی بخیمه ها نهاده مادرش را طلبید و گفت بگیر این طفل شهید را که از حوض کوثرش سیراب گردانیدند شهر بانو خروش بر آورده و خواتین اهل بیت فغان بر کشیدند و امام حسین علیه السلام بر حال طفل گریه

********** صفحه 282 **********

میفرمود الخ.

مؤلف گوید مراد از شهر بانو یکی از زنهای آن حضرت بوده نه مادر زین العابدین که در حال نفاس از دنیا رفته فلاتغفل.
(طلبیدن حسین علیه السلام ابن سعد را)[2]

در ناسخ از طریحی نقل کند[3]که اینوقت حسین علیه السلام برخاست و پیش صف آمد و عمر بن سعد را طلب نمود و فرمود:یا ابن سعد از سه کار یکی را اختیار کن.

اول آنکه ما را بگذار تا بمدینه برگردیم،ابن سعد گفت:این نشاید.

دوم آنکه ما را آب دهید که جگرهای ما از شدت عطش سوخته است،گفت:اینهم نمی شود.

سوم آنکه اگر از کشتن من ناگزیرید،من یکتن بیش نیستم یکتنه آهنگ(قصد)میدان می کنم،شما هم نیز یک یک بمیدان بیائید،ابن سعد گفت این روا باشد.

پس حسین علیه السلام آهنگ قتال نمود و این شعر بفرمود:[4]

أنا ابن علی الطهر من آل هاشم کفانی بهذا مفخراً حین أفخر

و جدی رسول الله أکرم من مشی و نحن سراج الله فی الارض یزهر

و فاطمة أمی من سلالة أحمد و عمی یدعی ذا الجناحین جعفر

********** صفحه 283 **********

و فینا کتاب الله أنزل صادقاً و فینا الهدی و الوحی بالخیر یذکر

و نحن أمان الله للناس کلهم نسر بهذا فی الانام و نجهر

و نحن ولاة الحوض نسقی محبنا یکأس رسول الله ما لیس ینکر

اذا ما أتی یوم القیامة ظامئاً الی الحوض یسقیه بکفیه حیدر

امام مطاع أوجب الله حقه علی الناس جمعاً و الذی کان ینظر

و شیعتنا فی الناس أکرم شیعة و مبغضنا یوم القیامة یخسر

فطوبی لعبد زارنا بعد موتنا بجنة عدن صفوها لایکدر[5]

خلاصه معنی:من پسر علی پاک از هر آلودگی و از خاندان هاشمم،چون خواهم افتخار کنم همین افتخار مرا بس است،جدم فرستادۀ خدا بهترین مردمست و ما چراغهای روشن خدا در زمینیم،مادرم فاطمه فرزند احمد است،و عمویم جعفر را صاحب دو بال میخوانند،در شأن ما قرآن براستی نازل شد،و هدایت روحی دربارۀ ما بنیکی یاد می شود،ایمنی از عذاب خدا برای مردم مائیم،و این مطلب را گاهی پنهان و گاهی اشکار می کنیم،ما اختیار دار حوض کوثریم و با جام رسول خدا دوست خود را میاشامانیم،این سخن را جای انکار نیست.

چون دوست ما روز قیامت تشنه بسوی حوض آید،حیدر او را با دست خود آب دهد،حیدر پیشوائی است فرمان روا و حاکم که خداوند حق او را بر تمام مردم لازم ساخته است،پیروان ما در میان مردم گرامیترین پیروان،و دشمن ما روز قیامت زیانکار است.خوشا حال بندۀ ایکه ما را پس از مرگ

********** صفحه 284 **********

زیارت کند،بواسطه بهشت جاودانیکه نعمتها خالص آن تیره شدنی نیست.(کذا فی هامش الناسخ).
(شماره چهار پایان امام حسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص366فرموده اسب سیدالشهداء را که در کتب معتبره بنام نوشته اند،افزون از دو مال سواری نیست:

یکی اسب رسول خدا ص که مرتجز[6]نام داشت.

دوم شتری که مسنات[7]می نامیدند.

و اسبی که ذوالجناح نام داشته باشد،در هیچیک از کتب أحادیث و اخبار و تواریخ معتبره ندیده ام الخ.[8]
(جنگ یک تن با سی هزار)

در ناسخ ج2ص367دارد که امام علیه السلام بمیدان آمد و بحکم پیمانی که با ابن سعد بسته بود مبارز طلب کرد تا یکتنه با یکدیگر نبرد آغاز کنند،اول کسی که آمد تمیم بن قحطبه که از أبطال شام بود چون پلنگ خون آشام،قصد جنگ نمود.

********** صفحه 285 **********

حسین علیه السلام مثل برق جهنده بر او تاخت و سرش را با تیغ ببرانید،همین طور هر یک از شجاعان پی در پی آمدند و شربت مرگ نوشیدند،زمین کار زار از خون کشته گان لاله زار گشت و عدد مقتولین افزون از شمار آمد،ابن سعد دانست که در پهن دشت آفرینش هیچکس را آن تاب و توان نیست که با حسین علیه السلام بتواند مقابله کند،و اگر کار بدینگونه رود،لشگر را بحمله با تیغ بپردازد،سپاهیان را بانگ زد(ویل لکم،أندرون لمن تقاتلون؟هذا ابن الانزع البطین هذا ابن قتال العرب،فأحملوا علیه من کل جانب).

وای بر شما،آیا میدانید با کدام کس قتال می کنید،این پسر انزع بطین است[9]این پسر کسی است که شجعان عرب را بکشت،پس از هر طرف حمله کنید بر او،پس لشگر چون دریای طوفان زای بجنبش آمد.
(رجزهای حضرت امام حسین علیه السلام

حسین که فرزند شیر و نوباوۀ شمشیر بود،از جای نرفت و این ارجوزه را قرائت فرمود:[10].

********** صفحه 286 **********

کفر القوم و قدماً رغبوا عن ثواب الله رب الثقلین

این گروه بیدین کشته و از پیش از ثواب خداوند پروردگار جن و انس روی گردان شدند.

قتل القوم علیاً و ابنه حسن الخیر کریم الطرفین

حنقاً منهم و قالوا أجمعوا احشروا الناس الی حرب الحسین

این گروه از روی کینه علی و پسرش حسن نیکوکارا که پدر و مادرش بزرگوار است کشتند،گفتند:تصمیم بگیرید و مردمرا برای جنگ با حسین گرد آورید.

یالقوم من اناس رذل جمعوا الجمع لاهل الحرمین

ای قوم داد از مردمان نا کس و پستیکه بر اهل مکه و مدینه گروهی گرد آوردند.

ثم ساروا و تواصوا کلهم باجتیاحی لرضاء المحدین

سپس روانه شدند و برای خسنودی دو بیدین(یزید و ابن زیاد)یکدیگر را بکشتن من سفارش کردند.

لم یخافوا الله فی سفک دمی لعبیدالله نسل الکافرین

بخاطر عبیدالله زاده دو کافر در ریختن خون من از خدا نترسیدند.

و ابن سعد قد رمانی عنوة بجنود کوکوف الهاطلین

این شعر دو معنی را محتمل است:(اول)پسر سعد از روی ستم لشگری

********** صفحه 287 **********

مانند باران شدید بر من ریخت(دوم)پسر سعد از روی ستم با لشگری مانند باران شدید مرا تیرباران کرد(بنابر معنی اول حرف(باء)برای تعدیه و متعلق بزمانی،و بنابر معنی دوم بمعنی(م علیه السلام و اشاره بتیر اندازی عمر سعد در صبح عاشورا میباشد).

لا لشیء کان منی قبل ذا غیر فخری بضیآء الفرقدین

بعلی الخیر من بعد النبی و النبی القرشی الوالدین

(کینۀ اینها بر من)نه برای چیزی(گناه و جنایتی)است که در پیش از من سر زده است بلکه تنها برای افتخار کردن من بروشنی دو کوکب تابان پیغمبریکه پدر و مادرش قرشی و علی که بعد از پیغمبر بهترین مردمست می باشد.

خیرة الله من الخلق أبی ثم أمی فأنا ابن اخیرتین

پسندیدۀ خدا از میان مردم پدر و سپس مادرم می باشد،پس پسر دو پسندیدۀ خدا هستم.

فضة قد خلصت من ذهب فأنا الفضة و ابن الذهبین

(یا مقصود از فضة خود حضرت و ذهب جنس طلا است،و یا مقصود از فضة مادرش زهراء و ذهب پیغمبر ص است،و معنی شعر بنابر احتمال اول چنین است)من نقره ای هستم که از طلا گرفته شده است،پس من نقره و زاده دو طلا می باشم.

من له جد کجدی فی الوری أو کشیخی فأنا ابن العلمین

در میان مردم کیست که جد و پدرش چون جد و پدر من باشد؟پس من فرزند دو سرور می باشم.

فاطمة الزهراء أمی و أبی قاصم الکفر بیدر و حنین

مادرم فاطمه زهرا و پدرم شکنندۀ کفر در جنگ بدر و حنین است.

********** صفحه 288 **********

عبد الله غلاماً یافعاً و قریش یعبدون الوثنین

یعبدون اللات و العزی معاً و علی کان صلی القبلتین

پدر من در کودکی و جوانی خدا را پرستش می کرد و برابر بیت المقدس و کعبه نماز می گذاشت.در صورتیکه قریش بت لات و عزی را میپرستید.

فأبی شمس و أمی قمر و أنا الکوکب و ابن اقمرین

پس پدرم آفتاب(فلک امامت و ولایت)و مادرم ماهتاب(آسمان عفت و طهارت)و من ستاره ای،زادۀ چنین خورشید و ما هم(یعنی نور ولایت و عصمت را از آندو کسب کرده ام).

و له فی یوم احد وقعة شفت الغل بغض العسکرین

پدرم در جنگ أحد بواسطه پراکنده ساختن لشگر کفار و اشرار موقعیت شفا بخشیدن کینه و عصۀ اهل ایمان را دارد.

ثم فی الاحزاب و الفتح معا کان فیها حتف أهل الفیلقین

موقعیت دیگرش در جنگ احزاب و فتح مکة می باشد که مرگ نکبت بار دو لشگر بیگران در آن بود.

فی سبیل الله ماذا صنعت أمة السوء معاً بالعترتین

عترة البر النبی المصطفی و علی الورد یوم الجحفلین

(تمام این کارها)برای رضای خدا بود،و این أمت بدکردار دربارۀ خاندان پیغمبر برگزیدۀ نیکو کار و خاندان علی شیر روز کار چه بدیها کردند.

و بروایت طریحی و ابن شهر آشوب،این اشعار افزونست از آنچه تحریر شد.

فاطمة الزهراء أمی و أبی وارث الرسل و مولی الثقلین

********** صفحه 289 **********

مادرم فاطمه زهراء و پدرم وارث پیغمبران و سرور جن و انس است.

طحن الابطال لما برزوا یوم بدر و بأحد و حنین

روز چنگ بدر و أحد و حنین دلاورانی را که بجنگش آمدند کوبید و نرم کرد.

و أخو خیبر اذ بارزهم بحسام صارم ذی شفرتین

و با مردم خیبر با شمشیر برانیکه دو طرفش تیز بود مبارزه کرد.

والذی أودی جیوشاً أقبلوا یطلبون الوتر فی یوم حنین

و سپاهیرا که روز جنگ حنین بخونخواهی آمده بودند هلاک کرد.

من له عم کعمی جعفر و هب الله له أجنحتین

کیست که عموئی مانند عموی من داشته باشد که خداوند دو بال باو بخشیده است؟

جدی المرسل مصباح الهدی و أبی الموفی له بالبیعتین

جدم فرستادۀ خدا،چراغ هدایت است،و پدرم بیعت عقبه و رضوان را برای او وفا کننده است.

بطل قرم هزبر ضیغم ماجد سمح قوی الساعدین

پدرم،دلاور،سرور،شیر خشمگین،بزرگوار،بخشنده و قوی بازو است.

عروة الدین علی ذاکم صاحب الحوض مصلی القبلتین

مع رسول الله سبعاً کاملا ما علی الارض مصل غیر ذین

این علی(که باو افتخار می کنم)ریسمان محکم دین و اختیار دار حوض کوثر و کسی است که هفت سال با پیغمبر برابر بیت المقدس و کعبه نماز خواند در صورتیکه غیر از آندو،مرد نماز گذاری روی زمین نبود.

ترک الاوثان لم یسجد لها مع قریش مذ نشأ طرفة عین

********** صفحه 290 **********

او از زمانیکه بوجود آمد بتها را دور انداخت و بمقدار یک چشم بهمزدن هم بموافقت قریش برابر آنها سجده نکرد.

و أبی کاه هزبراً ضیغماً یأخذ الرمح فیطعن طعنتین

کتمشی الاسد بغیاً فسقوا کأس حتف مع نجیع الحنظلین

پدرم شیر خشمگین بود و مانند شیران در طلب شکار حمله می کرد،و ضربتهای نیزه میزد،سپس دشمنانش از جام پر خون و تلخ مرگ سیراب می شدند.

و ابو مخنف نیز این اشعار را نگاشته و بعضی را نادیده انگاشته.[11]

ذهب من ذهب فی ذهب و لجین فی لجین فی لجین[12]

فله الحمد علینا واجب ما جری بالفلک احی النیرین[13]

خصه الله بفضل و تقی فأنا الزاهر و ابن الازهرین[14]

ترک الاصنام منذ خصه و رقا بالحمد فوق النیرین[15]

و أباد الشرک فی حملته برجال اترفوا فی العسکرین[16]

و أنا ابن العین و الاذن التی أذعن الخلق لها فی الخافقین[17]


________________________________
[1]. در اقبال ص572سطر(17)،از کتاب مختصر المنتخب نقل کند.

[2]. ناسخ ج2ص365و منتخب طریحی ص451و مقتل خوارزمی ج2ص32.

[3]. طریحی در منتخب ص451.

[4]. منتخب ص452و بحار ج45ص49و مقتل خوارزمی ج2ص32و ناسخ ج2ص365و قمقام ص458.

[5]. این ابیات را کم و زیاد و مختلف نقل کرده اند.

در منتخب طریحی نه بیت نقل کرده،و در بحار و مقتل خوارزمی و قمقام هفت بیت نقل نموده اند و ما از ناسخ نقل می کنیم که ده بیت است.

[6]. مرتجز:(اسم فاعل)در لغت بمعنی کسیکه شعر رجز می خواند و چون این اسب شیهه و آوازش نیکو بود او را(مرتجز)نامیدند(کذا فی هامش الناسخ).

[7]. مسناة:در لغت بمعنی رام و همواره است.

[8]. مؤلف رمز المصیبه گوید:در فرهنگ عمید دارد که(ذوالجناح)صاحب بال،و بالدار،و اسب تند رو،و نام اسبی که حضرت امام علیه السلام در کربلا بر آن سوار می شد.

[9]. انزع:کسیکه در دو طرف پیشانیش موی نروئیده باشد و بطین:بزرگ شکم.

[10]. این ارجوزه هم در متن آن اختلاف هست و هم در عدد ابیاتش.

در قمقام ص457(17)بیت ذکر کرده.

و در مقتل خوارزمی ج2ص33سه بیت ذکر کرده.

و در بحار ج45ص47(20)بیت ذکر نموده.و طریحی در ص452(24)بیت ذکر کرده.

و در مناقب ابن شهر آشوب ج4ص79(32)بیت نقل فرموده.

و ما از ناسخ ج2ص368نقل می کنیم که مجموع ابیاتش(47)بیت می شود.و ترجمه اش از پاورقی آن کتاب نقل می شود.

[11]. محشی ناسخ فرموده چون انتساب این قسمت از رجز بحضرت حسین علیه السلام دلیل محکمی ندارد لذا تنها بترجمه پارۀ از لغات اکتفا می کنیم.

[12]. ذهب طلا و لجین نقره.

[13]. نیرین ماه و خورشید.

[14]. تقی از تقوی،و زاهر،درخشان.

[15]. اصنام:بتها ورقا:بالا رفتن.

[16]. اباد:هلاک کرد.اترفوا:سرمست مال شدند.

[17]. اذعن:یقین کرد،خانقین:مشرق و مغرب.



********** صفحه 291 **********

نحن أصحاب العبا خمستنا قد ملکنا شرقها و المغربین[1]

ثم جبریل لنا سادسنا و لنا البیت کذا و المشعرین[2]

و کذا المجد بنا مفتخر شامخاً یعلو به فی الحسین[3]

فجزاه الله عنا صالحا خالق الخلق و مولی المشعرین

عروة الدین علی المرتضی صاحب الحوض معز الحرمین

یفرق الصفان من هیبته و کذا أفعاله فی الخفقین

و الذی صدق بالخاتم منه حین ساوی ظهره فی الرکعتین

شیعة المختار طیبوا أنفساً فغداً تسقون من حوض اللجین

فعلیه الله صلی ربنا و حباه تحفة بالحسنین

اینوقت چون شیر خشمگین دست از جان شسته و دل بر خدای بسته،بر میمنۀ لشگر حمله افکند و این شعر بگفت:

القتل أولی من رکوب العار و العار أولی من دخول النار

کشته شدن از ارتکاب ننگ بهتر است و ننگ از رفتن بآتش جهنم بهتر است.و باتیغی چون صاعقۀ آتش بار خویش را بر خیل کفار زد و زمین را از خون کفار سرخ نمود میمنه را درهم شکست و مردم را پراکنده ساخت و قصد میسره فرمود و این رجز بخواند.

انا الحسین بن علی آلیت ان لا انثنی

احمی عیالات أبی امضی علی دین النبی

من حسین پسر علی هستم بر خود واجب شمرده ام که از راه حق بر نگردم

********** صفحه 292 **********

اکنون از خاندان پدرم حمایت می کنم و مطابق دین پیغمبر رفتار مینمایم.و چون سیل بنیان کن جانب میسره گرفت و از جنگیدن در میدان و حرارت خورشید در گرمای ظهر و حمله اسلحۀ جنگ و جریان خون از جراحتهای شمشیر و سنان،سخت عطشان بود،و در آن تاب و تب،آب طلب می فرمود و زبان مبارک در دهان می گردانید و العطش می گفت و با اینحال آن حضرترا ترسی نبود(قال السید[4]:قال بعض الرواة:فوالله ما رأیت مکثوراً قط قد قتل ولده و أهل بیته أربط جأشاً منه).

عبدالله بن عماد گفت:[5] قسم بخدای،هرگز ندیدم مردی را که لشگرهای بزرگ او را احاطه کرده باشند و فرزند او را کشته باشند و أهل بیت او را محصور و مستأصل ساخته باشند،و او همچنان دلدار و قوی القلب صابر و ثابت بپاید و چون شیر درنده آهنگ رزم آزماید،و گرد اضطراب و اضطرار بر دامان وقارش ننشیند.

********** صفحه 293 **********
(عدد مقتولین بدست آن حضرت)

بالجمله،میزد و میکشت و لشگر از پیش روی او چون گله گوسفند از گرگ میرمیدند.

تا بروایت ابن شهر آشوب[6]و محمد بن أبی طالب هزار و نهصد و پنجاه کس از آن کفار را با تیغ در گذرانید سوای مجروحین.

و در مهیج الاحزان ص221دارد چهار صد سواره و پیاده را روانه جهنم کرد.

و در اسرار الشهاده ص 345سطر(18)دارد که سیصد و سی هزار نفر را بکشت.و عدد لشگر ابن زیاد چهار صد و شصت هزار بوده اند انتهی.

و در معالی السبطین ج2ص16سطر آخر از روضة الشهداء نقل کند که دوازده هزار مرد از دشمن را بکشت.لختی اطراف او از دشمن تهی گشت،پس اندکی از میان لشگر کناره گرفت و فرمود:(لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)

دیگر باره سرهنگان سپاه بانک بر لشکر کوفه زدند و انها که پراکنده شده بودند جمع کردند و تحریص و ترغیب بر جنک نمودند و همه هم دست شدند و بر آن امام مظلوم عطشان حمله آوردند.آن حضرت چون برق جهنده یکتنه خود را در میان آن لشکر افکند.

********** صفحه 294 **********
(ندای غیرت بر بی غیرتان کوفه)[7]

در ناسخ ج2ص375دارد که چهار هزار کماندار تیر بچله کمان بر نهادند و کمین بگشادند و سواران حملهای پی در پی نمودند،و پیادگان بپرتاب کردن سنگها پرداختند و آن حضرت را مانند دائره در میان آوردند و میان حضرت و خیام اهل بیت حائل و مانع شدند،و جماعتی بطرف خیمه های رفتند،امام علیه السلام چون این بدانست صیحۀای بایشان زد و فرمود:

(یا شیعة آل أبی سفیان ان لم یکن لکم دین و تخافون المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم و أرجعوا الی أحسابکم اذ کنتم أعراباً[8])

ای شیعیان آل ابی سفیان اگر چند ترک دین کردید و از خداوند و روز معاد ترس ندارید،کم از آن نباشید که در دار دنیا خویش را در شمار آزادگان گیرید،و اگر خویش را از عرب میشمارید بخصلت حسب و نسب خویش باز گردید.

شمر گفت:(ما نقول یا حسین؟فقال:أقول:أنا الذی أقاتلکم و تقاتلونی والنساء لیس علیهن جناح فامنعوا عتاتکم(عنانکم)عن التعرض لحرمی

********** صفحه 295 **********

ما دمت حیاً)شمر گفت:چه می گوئی ای حسین(در بعض کتب[9]چه می گوئی ای پسر فاطمه)فرمود می گویم من با شما جنک میکنم و شما با من نبرد میکنید،زنان را در میانه چه گناه است که متعرض ایشان میشوید؟سرکشان خود را(یا عنان خود را)باز کشید و چند که من زنده ام بجانب من گرائید و با من رزم آزمائید،در مقاتل ابوالفرج ص79دارد(ویلکم ان لم یکن دین فکونوا احراراً فی الدنیا فرحلی لکم عن ساعة مباح)یعنی وای بر شما اگر دینی برای شما نیست لااقل در دنیا آزاده باشید پس اسباب و اثاث که در سفر با خود دارم یک ساعت دیگر برای شما مباح است.

شمر گفت:این روا باشد ای پسر فاطمه.

پس شمر بلشکریانش بانک زد از خیمه ها برگردید و خودش را قصد کنید بجان خودم او کفو کریم است[10]لاجرم لشکریان دست در دست دادند و صف در صف بستند و آماده قتل امام علیه السلام شدند.

آن حضرت در برابر صف آمد و با صدای بلند فریاد زد،و فرمود:

(یا ویلکم علی م تقاتلونی؟علی حق ترکته؟أم علی سنة غیرتها؟أم علی شریعة بدلتها).

وای بر شما،از چه روی با من قتال میدهید و بر قتل من اقدام می کنید؟آیا حقی را ترک کرده ام؟یا سنتی را تغییر داده ام؟یا شریعتی و دینی را تبدیل نموده ام؟

در جواب گفتند:

(بل نقاتلک بغضاً منا لابیک و ما فعل بأشیاخنا یوم بدر و حنین).

********** صفحه 296 **********

بلکه با تو میجنگیم بواسطه بغض و کینۀ ای که با پدرت داریم چون در جنک بدر و حنین بزرگان ما را بکشت.

حسین علیه السلام چون این کلمات را بشنید،سخت بگریست و این شعر را بفرمود:

یا رب لاتترکنی وحیداً فقد تری الکفار و الجحودا

قد صیرونا بتنهم عبیداً یرضون فی فعالهم یزیداً

أما أخی فقد مضی شهیداً معفراً بدمه وحیداً

فی وسط قاع مفرداً بعیداً و أنت بالمرصاد لن تحیدا

یعنی پروردگارا:مرا تنها وامگذار،تو که این کافران و افکار آنها را میبینی،ما را مثل بندگان بین خود قرار داده و کارهای خود را برای خرسندی یزید انجام میدهند،برادرم شهید شد و تنها و آغشته بخون میان بیابان همواره و دور افتاده و لکن تو همیشه بر سر راه گنهاکاران هستی.(کذا فی هامش الناسخ)
(استغاثه حسین علیه السلام از شهدای زنده دل)

در ناسخ ج2ص377دارد آن گاه از راست و چپ نگران شد،دید همه أصحاب و برادران و فرزندان در خاک و خون آعشته اند بنا کرد هر یک از ایشان را صدا کند پس فرمود:

(یا مسلم بن عقیل،و یا هانی بن عروة،و یا حبیب بن مظاهر،و یا زهیر بن القین،و یا یزید بن مظاهر،و یا یحیی بن کثیر،و یا هلال بن نافع،و یا ابراهیم بن الحصین،و یا عمیر بن المطاع،و یا داود بن الطرماح،و یا حر الریاحی،و یا علی ابن الحسین،و یا أبطال الصفا،و یا فرسان الهیجاء،ما لی أنادیکم فلا تجیبونی؟و أدعوکم کم فلا تسمعونی؟أنتم نیام أرجو کم تنتبهون؟أم حالت مودتکم عن

********** صفحه 297 **********

امامکم فلاتنصرونه؟فهذه نساء الرسول ص لفقدکم قد علاهن النحول،فقوموا من نومتکم،أیها الکرام،و ادفعوا عن حرم الرسول،الطغاة اللئام،و لکن صرعکم والله ریب المنون و غدر بکم الدهر الختون،و الا لما کنتم عن دعوتی تقصرون و لا عن نصرتی تحتجبون فها نحن علیکم مفتجعون و بکم لاحقون فانا لله و انا الیه راجعون.

یعنی ای مسلم بن عقیل،و ای هانی بن عروة،و ای حبیب بن مظاهر،و ای زهیر بن القین،و ای یزید بن مظاهر،و ای یحیی بن کثیر،و ای هلال بن نافع،و ای ابراهیم بن حصین،و ای عمر بن مطاع،و ای أسد کلبی،و ای عبدالله ابن عقیل،و ای مسلم بن عوسجة،و ای داود بن طرماح،و ای حر ریاحی،و ای علی بن الحسین،و ای شجاعان روز صفا،و ای اسب سواران روز تنگنای نبرد چه شده مرا که هر چه شما را صدا می کنم جوابمرا نمی دهید و شما را دعوت می کنم نمیشنوید،شما را خواب ربوده امیدوارم بیدار شوید،یا چیزی مانع شده از دوستی شما نسبت بامام خودتان پس یاریش نکنید،این زنهای پیغمبرند که بواسطه فقدان شما اسیر رنج و عنایند.

پس بلند شوید از خواب خود ای بزرگواران و این مردمان پست فطرترا از حرم رسول خدا دفع کنید.

و لکن افسوس بخدا قسم شما را مرگ بر زمین زده،و روزگار خیانت کار بر شما بی وفائی کرده،و الا شما از کسانی نبودید که از دعوت من کوتاهی کنید یا از یاری من دست باز دارید،پس ما بشما مصیبت زده ایم و بشما ملحق شونده ایم ما برای خدائیم و بسوی او بازگشت خواهیم کرد و این اشعار را قرائت فرمود:[11]

********** صفحه 298 **********

قوم اذا نودوا لدمع ملمة و القوم[12]بین مدعس و مکردس

لبسوا القلوب علی الدروع و أقبلو یتهافتون علی ذهاب الانفس

نصروا الحسین فیالها من فتیة عافوا الحیاة و البسوا من سندس[13]

یعنی گروهیکه هر گاه در شدت جنک برای رفع گرفتاری خوانده شوند دلهای خود را بالای زره ها پوشیده و برای جانبازی بر یکدیگر پیشی می گیرند،یاری کردند حسین را ای کاش اینطور جوانانی بودند که زندگی را رها نمودند و از لباسهای بهشتی پوشیدند.

و در معالی السبطین ج2ص10این مرثیه را نقل کند از زبانحال آن حضرت.

بالامس کانوا معی والیوم قد رحلوا

و خلفوا فی سوید القلب نیرانا

نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا

لازرعن طریق الطف ریحانا

یعنی دیروز همه با من بودند ولی امروز همه بار سفر بستند و رفتند،من نذر می کنم ک اگر باز برگشتند من راه کربلا را برای ایشان گل کاری می کنم.
(زبانحال مناسب مقام از جوهری)

کجا رفتند اصحاب کبارم که من اینسان غریب و خوار و زارم

کجائی ای علی اکبر جوانم کجائی قاسم ای آرام جانم

کجائی ای علمدار سپاهم معین یاور و پشت و پناهم

********** صفحه 299 **********

ز جا خیزید ای رعنا جوانان به بینید از جفا در این بیابان

عیال من غریب و بی پناهند گرفتار و اسیر این سپاهند

شما آسوده از هر رنج و محنت مکان کرده همه در باغ جنت

ولی من باغم و محنت قرینم در این صحرا غریب و بی معینم

نه باک از نیزه و شمشیر دارم نه خوفی از سنان و نیزه دارم

از آن ترسم که گر من کشته گردم ز تیغ کین بخون آغشته گردم

گذارد شمر پا در خیمه هایم زند سیلی بروی طفل هایم
(ورود حسین علیه السلام بشریعه فرات)

در ناسخ ج2ص378گوید:چیزیکه مجملش آن است،سپاه ابن سعد سواره و پیاده دفعة واحدة بر آن حضرت حمله کردند و حسین علیه السلام چون شیر غضبناک در مقابل ایشان در آمد،و شمشیر در ایشان نهاد و آن گروه انبوه را بزخم تیغ و طعن نیزه چنان بخاک می افکند که باد خزان برگ درخت انگور را میریخت،از کثرت عطش جانب فرات را گرفت،کوفیان دانسته بودند که اگر شربتی آب بنوشد ده چندان از این بکوشد و بکشد،همگان بطرف شریعه آمدند و راه آب را هر چه محکمتر بستند.

اعور سلمی،و عمرو بن حجاچ زبیدی،که با چهار هزار مرد کمان دار موکل شریعه بودند،بانک بر سپاه زدند که:مواظب باشید حسین راه بآب پیدا نکند آن حضرت مانند شیر بر ایشان حمله کرد و صفوف ایشان را بشکافت و طریقه شریعه را از دشمن گرفت،و اسب بفرات راند و سخت تشنه بود و اسب آن حضرت نیز تشنگی از حد افزون داشت.

(قال الحسین:أنت عطشان و أنا عطشان،والله لا ذقت الماء حتی تشرب)

********** صفحه 300 **********


امام حسین علیه السلام فرمود:تو تشنۀ ای و من تشنه ام سوگند بخدای آب نیاشامم تا تو آب نخوری،مثل اینکه اسب کلام حضرت را فهمید سر بلند کرد یعنی تا تو آب نخوری من آب نخورم،پس امام علیه السلام دست برد و کفی آب برداشت و فرمود:آب بخور که من آب می آشامم.

ناگاه حصین بن نمیر تیری بجانب آن حضرت انداخت و آن تیر بر دهان مبارکش آمد و خون جاری شد.

و بروایت شیخ مفید[14]حسین علیه السلام در اینوقت بر مسنات(شتر)سوار بود.

و از آن طرف سواری فریاد برداشت که ای حسین تو آب مینوشی و لشکر بسرا پردۀ تو می رود و هنک حرمت تو می کند،چون حسین این را بشنید آب از کف بریخت و از شریعه بیرون تاخت و با تیغ سپاه کوفه را پراکنده نمود و بسرا پردۀ خویش آمد معلوم شد آن ملعون خدعه و نیرنک زده.
(آخرین وداع حسین علیه السلام با اهل بیت علیه السلام

پس بار دیگر اهل بیت را وداع گفت فرمود:(یا زینب یا أم کلثوم یا سکینه)اهل بیت همگان با حال آشفته و جگرهای سوخته و خاطرهای خسته و دلهای شکسته در نزد آن حضرت جمع شدند،در خاطر هنچ آفریده ای صورت نبندد که ایشان با چه حال بودند،ایشان را وداع گفت و بصبر و سکون وصیت فرمود،و فرمان داد تا جامه ای که در خور اسیریست بپوشند.

(و قال لهم:استعدوا للبلاء و اعلموا أن الله حافظکم و حامیکم و سینجیکم من شر الاعداء و یجعل عافیة أمرکم الی خیر و یعذب أعادیکم بأنواع البلاء


____________________
[1]. اشاره بحدیث کساء است.

[2]. جبرئیل:در زیر کساء نفر ششم ما بود خانه خدا و عرفات و مشعر مال ما است.

[3]. مجد:بزرگی.شامخ:بلند.

[4]. قال فی اللهوف المترجم ص119سطر(4).

و در معالی السبطین ج2ص16اینطور نقل کند که راوی گفت:فوالله ما رأیت مکثوراً قط قد قتل ولده و أهل بیته و أصحابه أربط جاشاً و لا أمضی جناحا و لا أجرء مقدماً من الحسین علیه السلام الخ.

و در قمقام ص458و مهیج الاحزان یزدی ص221از حمید بن مسلم نقل کند که گفت:بخدای قسم هیچکس چون او ندیدم که برادران و فرزندان و أصحاب او را کشته و سپاه دشمن گرد وی گرفته باشند و خود چنین رابط الجأش(شجاع)و ثابت الجنان(یعنی دلش محکم و قویتر باشد)یکتن تنها در مقابل چندین هزار خصم خوانخوار ایستاده کار زار کند.

[5]. کما فی الناسخ ج2ص374.

[6]. مناقب ج4ص110و ناسخ ج2ص374.

[7]. ناسخ ج2ص375و بحار ج45ص51و لهوف مترجم ص120و مقتل خوارزمی ج2ص33.

مؤلف گوید:در تحت عنوان(حسین در گودال قتلگاه)چیزیکه مناسب مقام است ذکر می شود.

[8]. و در مقتل خوارزمی ج2ص33اینطور نقل کند(ویحکم یا شیعة آل أبی سفیان ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم هذه و ارجعوا الی احسابکم ان کنتم عرباً کما تزعمون).

[9]. کما فی الناسخ ج2ص375و البحار ج45ص51و لهوف مترجم ص120.

[10]. ناسخ ج2ص375و مقتل خوارزمی ج2ص33وبحار ج45ص51.

[11]. ناسخ ج2ص215و378و لهوف المترجم ص112و معالی السبطین ج2ص10.

[12]. لهوف و معالی السبطین(و الخیل بین الخ).

[13]. لهوف و معالی السبطین(و الخیل بین الخ).

[14]. ارشاد مفید ص240.



********** صفحه 301 **********

و یعوضکم الله عن هذه البلة أنواع النعم و الکرامة،فلا تشکوا و لا تقولوا بألسنتکم ما ینقص قدرکم)

فرمود:آماده بلا باشید و بدانید که خداوند حافظ شما است و از شما حمایت می کند،و از شر دشمنان نجات می دهد،و عاقبت امر شما را ختم بخیر کند،و دشمنان شما را بأنواع بلا مبتلا سازد،و عذاب نماید،و شما را بأنواع نعمتها و کرامتها عوض دهد،پس زبان بشکوه مگشائید و سختی که اجر شما را ناقص کند مگوئید.[1]

آقای فلسفی در نهضت حسینی ص144از انوار المجالس نقل کند که حضرت عمامه پیغمبر ص بر سر و زره رسول اکرم را در بر و ذوالفقار پدر را در کمر و سپر حضرت حمزه را بر دوش و نیزه جعفر طیار را همراه و بر ذوالجناح سوار و وداع نمود و روانه میدان گردید ناگاه صدای ضعیفی شنید مهلا مهلا یا ابن الزهراء،حضرت نگاه کرد دید خواهرش زینب علیه السلام است ایستاد و بی بی عالم عرض کرد می خواهم بوصیت مادرم زهراء علیه السلام رفتار کنم زیرا سفارش نمود موقعیکه حسینم روانه میدان شد تو زیر گلویش را ببوس در ریاحین الشریعة ج3ص104مینگارد زینب علیه السلام چون بوسید سخت بگریست و امام او را تسلیت و بزبان حال به برادر عرضه داشت:

مرو مرو که فلک کارش اعتبار ندارد

مرو که بی گل رویت دلم قرار ندارد

عزیز من چه مقابل شدی بلشکر دشمن

بگو که زینب من تاب انتظار ندارد

********** صفحه 302 **********

اگر اجازه دهی جمله صف کشیده بیائیم

بابن سعد بگوئیم حسین گناه ندارد

توئی پناه من و اهل بیت بی سامان

پناه عالمیان زینبت پناه ندارد

تو حال میروی آهسته تر برو که به بینم

رخ چه ماه تو را چون دلم قرار ندارد

انتهی ما فی النهضة.
(وداع حضرت با خواهرش زینب زبانحال از جوهری)

ای زینب عم پر وز اینور دو چشمانم

ای بیکس و بی یاور ای خواهر گریانم

امروز مرا با تو این آخر دیداریست

هجران تو ایخواهر آتش زده بر جانم

این زندگی دنیا این عالم مافیها

دیگر بچه کار آید از بعد جوانانم

از مرگ همه یاران گر صبر کنم شاید

از داغ علی اکبر من زنده نمی مانم

افسوس که شد کشته در خون خود آغشته

عباس علمدارم سقای شهیدانم

از سینه مکش افغان از خیمه میا بیرون

چون شمر کشد خنجر بر حنجر عریانم

********** صفحه 303 **********

از کینه این لشکر چون شد تن من بی سر

از بعد من مضطر جان تو و طفلانم

چون شمر گذارد پا در خیمه پی غارت

مگذار زند سیلی بر روی یتیمانم
(وداع حضرت با اهل حرم از درة العلماء)[2]

چو شاه تشنه جگر کرد عزم رفتن میدان

پی وداع حرم شد بخیمه گاه غریبان

کشید ناله ز دل کأی حرم سرای پیمبر

ز خیمه گه بدر آئید این زمان همه یکسر

جهاد نوبت یاران گذشت و وقت من آمد

زمان عمر برفت و وداع جان و تن آمد

حمیده خواهر من ای جفا کش دوران

بمرگ من مخراشی رخ و مدر تو گریبان

بفوت مادر و جد و برادر و پدرت

که به زمن همه بودند جمله در نظرت

بماتم همه بودی صبور و مدحتگر

کنون بماتم من صبر کن تو ایخواهر

مگو ویل و مزن صرخه ای صدیقه ثانی

بصبر و حلم تحمل نما هر آنچه توانی

لباس کهنه بپوشان حریم در بدرم را

که عنقریب به بینی بروی نیزه سرم را

طلبکنند پدر چونکه طفلهای یتیم

بده تسلی ایشان بعابدین ألیمم

اگر سراغ برادر کند سکینۀ گریان

بود برادر او در جهان هر آنچه مسلمان

********** صفحه 304 **********

مگر تو هیچ کلامی که نقص اجر تو آرد مباد دیو رجمیت ز صبر و حلم در آرد

براه شام تو غافل مشو ز حال یتیمان شتر سواری و شب رفتن و اذیت عدوان

بقدر قوه نگه داری غریبان کن بهر بلیه پرستاری یتیمان کن

سکینه را ز همه بیش کن پرستاری برای خاطر من خاطرش نگهداری

خدای دوست بدارد یتیم داران را دل شکسته و چشمان اشک باران را

بدل نوازی طفل صغیر ای خواهر خدای گفته که أما الیتیم لاتقهر

دهد نجات بزودی خدا ز شر عدایت کند امور شما را بروزگار کفایت

مراجعت بمدینه کنی چو دفعۀ دیگر بوقت نافلۀ شب بکن تو یاد برادر

بدوستان جگر خون من سلام مرا رسان و بر همه یکسر بگو پیام مرا

که آب سرد چو نوشید یاد من آرید بحال غربت من خون ز دیدگان بارید

هزار حیف نبودید جمله در بر من که بنگرید همه حلق خشک اصغر من

نظر کنید و به بینید ظلم دشمن را بطفل تشنۀ من منع آب دادن را

پس آن زمان ز حرم کهنه پیرهن طلبید بزیر جامۀ خود جامۀ کهن پوشید

که شاید این به تنم ساتر کفن باشد بزیر سم ستوران حجاب من باشد

سکینه را سر زانوی مرحمت بنشاند بروی همچو مهش بوسه داد و اشک فشاند

ای عزیز پدر این قدر مکن زاری چو بی پدر شوی آندم بگریه حق داری

بنوک نی سر پر خون من هنوز ندیدی سر برهنۀ و گریان بهر طرف ندویدی

********** صفحه 305 **********

گشوده بر سر نعشم نگشته گیسویت

هنوز سیلی دشمن نخورده بر رویت

شتر سوار نرفتی بهر دیار و قفار

بلا حجاب نگشتی بگوچه و بازار

هنوز خار مغیلان نرفته در پایت

هنوز کنج خرابه نگشته مأوایت

باشک خویش مسوزان دل فکار مرا

مبیرز گریه خود طاقت و قرار مرا

وداع کرد حرم را و رو بمیدان کرد

بنای صبر جهان را چو سیل ویران کرد

برید دل ز جهان عازم شهادت شد

ز اهل بیت گذشت و فدای امت شد
(زبانحال زینب مظلومه با شاه تشنه جگر)از جوهری)

ای برادر من سر گشته و حیران چکنم

از پس قتل تو با خیل اسیران چکنم

خواری درد غریبی همه سهلست ولی

از غم هجر تو و داغ جوانان چکنم

بصف کرب و بلا هر چه کشیدم گذشت

روز وارد شدن کوفه ویران چکنم

مجلس زاده مرجانه اگر صبر کنم

بعد از آن واقعه در گوشه زندان چکنم

از غم کوفه و زندان اگر آسوده شدم

در ره شام باین لشکر عدوان چکنم

وارد شام چو گشتم به آن حال خراب

سر بازار روی ناقه عریان چکنم


________________
[1]. ناسخ ج2ص380.

[2]. اعلمی در ج16ص213از کتاب خود نقل کند.




********** صفحه 307 **********

چو آسوده کشتی ز رنج و محن چه از شام غم وقتی اندر وطن

بصغرای محزون بگو اینسخن امان از جدائی فغان از فراق

بهر روز شب با دل بی قرار بود ذاکر از بهر من اشکبار

از این گریه دارد بسی افتخار امان از جدائی فغان از فراق
(اعلام حضرت که لباسهای مناسب اسیری بپوشند)

در معالی السبطین ج2ص14دارد وقتیکه حضرت امر فرمود لباسهای مناسب اسیری بپوشند،حضرت زینب سبب سئوال کرد.

حضرت فرمود:گویا باین زودی می بینم شما را مانند کنیزان و بندگان جلو اسب سواران میرانند و به بدترین عذاب شما را عذاب می کنند،چون زینب این را بشنید گریست و فریاد(وا وحدتاه:وا قلة ناصراه:وا سوء منقلباه:وا شوم صباحاه:)بلند کرد،و یخه چاک زد،و موهایش را پریشان نمود،و لطمه بصورت زد.

پس حسین علیه السلام فرمود:(مهلا یا بنت المرتضی ان البکاء طویل)آرام باش ای دختر علی مرتضی گریه طولانی خواهد بود.

چون حسین خواست از خیمه بیرون رود،زینب دامنش را گرفت و عرض کرد ای برادر آرام گیر و توقف نما تا من توشۀ ای از حمایت بگیرم و بقد و بالایت نگاه کنم،و وداعی کنم که دیگر دیداری پس از آن امید ندارم.

فمهلا اخی قبل الممات هنیئة للتبرد منی لوعة و غلیل

پس شروع کرد دست و پای برادر را بوسیدن زنهای دیگر اطرافش را گرفتند و دست و پاهای حضرت را بوسیدند.

پس حضرت ایشان را ساکت نمود و بسوی خیمه ها برگردانید،پس

********** صفحه 308 **********

خواهرش زینب را طلبید و أمر بصبرش نمود و دست مبارکش را بر سینه اش کشید و از جزع و بی تابی آرامش کرد،و ثواب صابران را که خداوند آماده کرده بیان فرمود،و کراماتیکه خدا به مقربین وعده داده ذکر نمود.

پس زینب راضی شد و اظهار خوشحالی نمود،و عرض کرد برادر خاطر جمع باش و چشمت روشن باد همانطوریکه شما دوست دارید و می خواهید و راضی هستید من عمل خواهم کرد.

صبرت علی شیء أمر من الصبر سأصبر حتی یعجز الصبر عن صبری

صبر می کنم بر چیزیکه تلختر است از صبر(چادروا)و زود است چنان صبر کنم که صبر از صبر من عاجز ماند.
(اسب طلب نمودن حضرت)

و از بعض مقاتل نقل کند که چون حضرت خواست بمیدان جنک تشریف ببرد نگاهی براست و چپ نمود و صدا زد آیا کسی هست که اسب مرا بیاورد؟زینب شنید و اسب برادر را آورد و عرض کرد:

لمن تنادی و قد قرحت فؤادی

چه کس را میخوانی قلبم را مجروح کردی.
(شاعری گوید)

من ذا یقدم لی الجواد[1]ولأمنی[2] والصحب صرعی والنصیر قلیل

کیست اسب و زره مرا بیاورد،و حال آنکه یاران روی زمین افتاده اند و

********** صفحه 309 **********

یاری کننده گان کم شده اند.

فأتته زینب بالجواد تقوده و الدمع من ذکر الفراق یسیل

زینب در حالیکه اشک فراقش جاری بود اسب را آورد.

و تقول قد قطعت قلبی یا أخی حزناً و یالیت الجبال تزول

و فرمود رگهای قلبم را ای برادر پاره کردی ای کاشک کوه ها از هم می پاشید.

لمن تنادی و الحماة[3]علی الثری صرعی و لا منهم یبل غلیل[4]

چه کسی را صدا میزنی و حال انکه طرفداران روی خاک افتاده اند و کسی نمانده که بتواند تشنه ای را آب دهد.

ما فی الخیام و قد تفانی أهلها الا نساء و لهاً[5]و علیل

در خیمه ها کس نماند جز یک مشت زنهای بچه مرده و علیل بیمار.

أرأیت أختاً قد أتت لشقیقها[6] فرس المنون[7]و لا حمی و کفیل

آیا دیده ای خواهری اسب مرگ برادرش را بیاورد،و طرفدار و کفیلی نداشته باشد.

فتبادرت منه الدموع و قال یا أختاه صبراً فالمصاب جلیل[8]

پس اشک بر چشمان حسین دوید و فرمود ای خواهر صبر کن که مصیبتها

********** صفحه 310 **********

بزرگ است.

فبکت و قالت یا ابن أمی لیس لی و علیک مالصبر الجمیل جمیل

پس زینب گریه کرد و عرض کرد ای پسر مادرم در مصیبت تو صبر جمیل نیکو نیست.

یا نور عینی یا حشاشة مهجتی[9] من للنساء الضایعات دلیل

ای نور چشم من وای آخرین جان قلب من،زنهای بیکس را کی راهنما باشد.

ورنت الی نحو الخیام بعولة[10] عظمی تصب الدمع و هی تقول

رو بخیمه ها نمود و صدا زد در حالیکه اشکش جاری بود.

قوموا الی التودیع ان أخی دعا بجواده ان الفراق طویل

بلند شوید برای وداع که برادرم اسب خود را طلبید و معلوم است که جدائی بطول خواهد انجامید.

فخرجن ربات الخدور عواثراً[11] و غدی[12] لها نحو الحسین عویل

پس زنهای پرده نشین ترسان و لرزان بطرف حسین رفتند.

الله ما حال العلیل و قد رأی تلک المدامع للوداع تسیل

ای خدا حال علیل بیمار چگونه بود که ببیند برای وداع اشکهای اهل بیت جاری است.


__________
[1]. جواد:اسب.

[2]. لأمه:زره.

[3]. الحماة:حمایت کنندگان.طرفداران.

[4]. غلیل:تشنگی سخت.

[5]. ولها:اندوه گین و بچه مرده.

[6]. شقیق:برادر.

[7]. منون:مرگ.

[8]. فالمصاب جلیل:مصیبتها بزرگ است.

[9]. حشاشة:بقیه جان،و مهجت:خون یا خون قلب.

[10]. رنت:صدا بگریه بلند کرد.معولة:گریه با صدا.

[11]. عواثر:جمع عاثر کنایه از ترسان و لرزان.

[12]. غدی:ای صار.




********** صفحه 311 **********
(حمله شاهباز زخم دیده بر ملخهای پراکنده)

در ناسخ ج2ص381دارد که با دلی از درد شکافته مانند شیر پریشان آهنک قتال نمود،و بر ان قوم حمله کرد،و میکشت،و لشکریان چون ملخها پراکنده،از پیش روی او پراکنده میشدند.

عمر سعد کمان داران را فرمان داد که او را تیر باران کنید پس ایشان حضرتش را هدف تیر ساختند و همه تیرها بسینه«مبارکش میآمد چه هرگز پشت بجنک نمیداد.و سینۀاش چون پشت خار پشت گشت.

و قال:یا أمة السوء الخ ای أمت نکوهیده چه بد کردار بوده اید چه کردید در عترت پیغمبر آگاه باشید پس از کشتن من نمیکشید بنده ای از بندگان خدا که بیمناک شوید و از خدا بترسید،بلکه قتل مسلمانان در نزد شما سهل و آسان خواهد بود.قسم بخدا که در بر آوردن حاجت چنان دانم که پروردگار من مرا بزرگوار بدارد،بپاداش انکه مرا خوار گرفتید و کشتن مرا سهل شمردید،و کیفر کند شما را در انتقام من،از جائیکه هرگز در خاطر شما صورت نبسته.

حصین بن مالک سکونی بانگ در داد ای پسر فاطمه خداوند بچه چیز از برای تو انتقام میکشد از ما؟

فرمود:می افتد بلای بأس و بینم شما در میان شما و ریخته می شود خونهای شما،آنگاه فرو می گیرد شما را تنگنای دوزخ عذاب خدا.

آنگاه حملۀ گران افکند هر که با او کوشید شربت مرگ نوشید،و بهر جانب که تاخت گروهی را بخاک انداخت.

عمر بن سعد بانگ بر کمان داران زد که:حسین را تیر باران کنید.

چهار هزار تن کمان داران دفعة واحده او را هدف تیر ساختند.

********** صفحه 312 **********
(شماره ز خمهای بدن امام حسین علیه السلام [1]

از کثرت تیر که بر چشمهای زره نشست،سینۀ آن حضرت چون پشت خار پشت گشت.

بروایتی غیر از زخم تیر،سی و سه زخم برداشت.[2]

و بروایت صاحب مناقب و سید،هفتاد و دو جراحات یافت.کما فی البحار ج45ص52.

ابو مخنف گوید:سی و سه طعن نیزه و سی و چهار ضرب شمشیر بدو رسید.[3]

امام محمد باقر علیه السلام می فرماید:سیصد و بیست و اند(از سه تا نه)زخم شمشیر و تیر و نیزه یافت.[4]

و بروایتی سیصد و شصت جراحت دید[5]

و نیز گفته اند هزار و نهصد زخم یافت و زره او از تیر باران مثل خار پشت گشت.[6]

و این جمله از پیش روی بود[7].

********** صفحه 313 **********

و در لهوف مترجم ص129و مقتل خوارزمی ج2ص37فرموده در پیراهن آن حضرت یکصدوده و اندی جای تیر و نیزه و شمشیر دیده شد.
(آخرین لحظات سواری امام حسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص383و بحار ج45ص52گویند:ناگاه ابوالحتوف[8]جعفی از کمین در آمد و تیری بر پیشانی آن حضرت بزد.

و بقولی[9]خواست یک ساعتی استراحت کند که سنگی آمد و بر پیشانی شریف خورد.

فلک سنگی فکند از دست دشمن به پیشانی وجه الله احسن

چه زد از کینه آن سنگ جفا را شکست آئینه ایزد نما را

بدامان کرامت خواست آن شاه که خون از چهره بزداید بناکاه

دل روشن تر از خورشید روشن نمایان شد ز زیر چرخ جوشن

یکی الماس وش تیری ز لشکر گرفت اندر دل شه جای تا پر

که از پشت پناه اهل ایمان عیان گردید زهر آلود پیکان[10]

در ترجمه نفس المهموم کمره ای ص452این اشعار را نقل فرموده.

بمرکز باز شد سلطان ابرار که آساید دمی ار رزم و پیکار

فلک سنگی فکند از دست دشمن به پیشانی وجه الله أحسن

چو زد از کینه آن سنگ جفا را شکست آئینه ایزد نمارا

که گلگون گشت روی عشق سرمد چو در روز أحد روی محمد

********** صفحه 314 **********

بدامان کرامت خواست آن شاه که خون از چهره بزداید بناکاه

دلی روشنتر از خورشید روشن نمایان شد ز زیر چرخ جوشن

یکی الماس وش تیری ز لشکر گرفت اندر دل شه جای تا پر

که از پشت پناه اهل ایمان عیان گردید زهر آلوده پیکان

مقام خالق یکتای بیجون ز زهر آلوده پیکان گشت پر خون

سنان زد نیزه بر پهلو چنانش که جنب الله بدرید از سنانش

بدیدارش دلارا رایت افراشت سمند عشق بار عشق بگداشت

بشکر وصل نسل فخز آدم به رو افتاد و می گفت اندر آن دم

ترکت الخلق طرأ فی هواکا و أیتمت العیال لکی أراکا

و لو قطعتنی فی الحب اربا لما حن الفؤاد الی سواکا

حسین علیه السلام تیر را بکشید و خون بر روی و موی مبارکش جاری شد.

عرض کرد:ای پروردگار من:تو خود نگران این جماعت گنهکار هستی ای خدا تو نابود کن ایشان را و بکش ایشان را و پراکنده کن ایشان را،و باقی مگذار بر روی زمین یکتن ایشان را،و میامرز هرگز یکتن از ایشان را.

پس دامن زره را یک طرف کرد و جامۀ خویش را بر کشید،تا خون چشم و چهره را پاک کند.[11]

ناگاه خذنگ و تیری که پیکانش مسموم و سه شعبه بود،بر سینۀ آن حضرت آمد.

********** صفحه 315 **********

و بروایتی بر قلب مبارکش رسید و از آن طرف سر بدر کرد،و آن تیر را خولی بن الاصبحی انداخت.

و بروایتی ابو قدامه عامری انداخت.(فقال الحسین:بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله)آن گاه سر بسوی آسمان برداشت و عرض کرد:پروردگار من:تو میدانی که این جماعت مردی را می کشند که در روی زمین جز او پسر پیغمبری نیست،پس دست فرا برد و آن تیر را از پشت بیرون کشید.[12]

پس دست بزیر جراحت گرفت چون از خون پر شد بطرف آسمان پاشید،و قطره ای باز نگشت[13]و دیگر باره دست را از خون پر کرد و بر سر و روی و ریش مبارک مالید،و فرمود:اینطور میخواهم جدم را ملاقات کنم[14]در حالیکه سر و رویم بخونم خضاب شده باشد و عرض کنم یا رسول الله مرا فلان و فلان بکشت.

در اینوقت ضعف بر آن حضرت غلبه کرد خواست استراحت کند.

صالح بن وهب بن مزنی وقت را غنیمت شمرد و نیزۀای بر پهلوی مبارک آن حضرت زد چنانکه از اسب در افتاد و روی مبارکش از طرف راست بر زمین آمد،پس بر خواست.
(اسباب افتادن حضرت از اسب بر زمین)

در مالی السبطین ج2ص20فرموده اختلاف است که سبب سقوط حضرت


__________
[1]. ناسخ ج2ص382.

[2]. کما فی المناقب ج4ص111و البحار ج45ص52و ناسخ ج2ص382.

[3]. کما فی المناقب ج4ص110و ناسخ ج2ص382و در لهوف مترجم ص129و مقتل خوارزمی ج2ص37از امام صادق علیه السلام روایت کند.

[4]. کما فی المناقب ج4ص110و ناسخ ج2ص382و بحار ج45ص52.

[5]. کما فی المناقب ج4ص110سطر آخر.و ناسخ ج2ص382.

[6]. کما فی المناقب ج4ص111و ناسخ ج2ص382.

[7]. کما فی المناقب ج4ص111و ناسخ ج2ص382.

[8]. در جلاء العیون ص577(ابوالحتوق).

[9]. کما فی البحار ج45ص53و مقتل خوارزمی ج2ص34.

[10]. نهضت حسینی ص149.

[11]. در بحار ج45ص53و مقتل خوارزمی ج2ص34دارد که خواست یک ساعتی استراحت کند که سنگی آمد و بر پیشانی شریف خورد،دامن بالا زد که خون را پاک کند تیری آمد که مسموم و سه شعبه داشت بر سینه مبارک و بروایتی بر قلب شریفش رسید الخ.

[12]. در مقتل خوارزمی ج2ص34دارد که خون مثل ناودان جاری شد.

[13]. در مقتل خوارزمی ج2ص34گوید سرخی آسمان از آن زمان شد.

[14]. در مقتل خوارزمی دارد:(هکذا والله أکون حتی ألقی جدی محمداً و أنا مخضوب بدمی و أقول)الخ.




********** صفحه 316 **********

از اسب چه بوده.

از لهوف نقل کند[1] که صالح بن وهب مزنی[2] نیزه بر پهلوی حضرت زد بطوریکه از اسب در افتاد و از صورت راستش بزمین آمد و میفرمود:(بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله ص).

و از صدوق در امالیش نقل کند[3]که تیری بحلقومش رسید و از اسب بیفتاد و تیر را گرفت و پرتاب کرد.

و از ابی مخنف نقل کند که خولی تیری رها کرد و بگلوی مبارکش رسید و به سرعت از اسب بزمین افتاد و در خون خود نالید و تیر را بیرون کشید و خونها را با دو کف دست می گرفت و ریش و سر خود را رنگین می کرد و می فرمود:اینطور خداوند و جدم را ملاقات و شکایت می کنم از آنچه بمن رسیده.

و از مناقب ابن شاذان روایت کند که رسول خدا فرمود:مثل اینکه بحسین نگاه می کنم که تیری باو رسیده و با سرعت از اسب بزمین افتاده پس ذبح شده چنانچه گوسفند ذبح می شود.

و در معدن از مناقب روایت شده که ابو أیوب غنوی تیری بحلقش زد.

پس فرمود:(بسم الله و بالله و لا حول و لا قوة الا بالله و هذا قتیل فی رضاء الله)و از اسب بزمین سقوط فرمود.

********** صفحه 317 **********

مقبل شاعر گوید:

در یگانه دربای مجمع البحرین

بخون طپیدۀ کرب و بلا امام حسین

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت

نه شاه تشنه لبان بر جدال طاقت داشت

هوا ز جور مخالف چو قیر گون گردید

عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

مرحوم ناصرالدین شاه فرمود:

یکتا گهری ز صدر زین افتاده آویزه عرش بر زمین افتاده

افسوس که در واقعۀ کرب بلا از خاتم انبیاء نگین افتاده
(سخن حضرت زینب بعمر سعد)

در ناسخ ج2ص384فرموده:زینب علیه السلام که نگرای میدان جنک بود چون این بدید از خیمه بیرون دوید،و فریاد کرد(وا أخاه،وا سیداه،وا أهل بیتاه،لیت السماء طبقت علی الارض،و لیت الجبال تدکدکت علی السهل).

کاش آسمانها خراب شود و بر زمین افتد،کاش کوهسار پاره پاره شود و پراکنده شود،بر روی بیابانها،آنگاه بعمر سعد رو کرد(فقالت:یا عمر بن سعد یقتل أبوعبدالله و أنت تنظر الیه)ای پسر سعد حسین را می کشند و تو شادان بر او نظاره میکنی؟ابن سعد گریان شد و جوابی نداد.

در معالی السبطین ج2ص22از تظلم الزهراء نقل کند که زینب علیه السلام چون آگاه از زمین افتادن حسین علیه السلام شد غش کرد،چون بهوش آمد رو بسوی میدان نمود،گاهی لباسهایش به پا می گرفت زمین میخورد و گاهی بصورتش بزمین میخورد از ترسی که داشت همین طور افتاد و خیزان رفت تا بمعرکه رسید بنا کرد براست و چپ نگاه کردن ناگاه دید برادرش حسین علیه السلام روی زمین افتاده دست و پا میزند و خون از زخمهایش جاریست مانند ناودان.

پس خود را روی جسد شریف برادر انداخت و بنا کرد صدا زند آیا تو

********** صفحه 318 **********

حسین برادر منی؟آیا تو پسر مادر منی؟آیا تو نور چشم منی؟آیا تو میوه قلب منی؟آیا تو حمایت کننده مائی؟آیا تو امید مائی؟آیا تو پناه مائی؟آیا تو ستون مائی؟آیا تو پسر محمد مصطفی هستی؟آیا تو پسر علی مرتضائی؟آیا تو پسر فاطمه زهرائی؟هر چه ناله زد جوابی نشنید.

چون از کثرت جراحات امام حسین علیه السلام بیهوش شده بود پس زینب علیه السلام گفتار خود را ادامه داد و گریۀ بسیار نمود تا حضرت بهوش آمد و با آخرین نقس با گوشه چشم و دست اشاره بخواهر نمود زینب بیهوش شده غش کرد.

چون بهوش آمد عرض کرد برادر بحق جدت رسول الله با من سخن بگو و بحق پدرت أمیرالمؤمنین با من حرف بزن ای جان دلم بحق مادرم زهرا مرا جواب بده ای نور چشم من با من تکلم کن،پس امام حسین علیه السلام از سخنان خواهر بهوش آمد.

و فرمود خواهر امروز روز از هم جدا شدن است این روزیست که جدم بمن وعده داده و او بمن مشتاق است.

پس باز غش کرد پس زینب پشت سر حضرت نشست و او را در بغل گرفت حضرت ملتفت شد و فرمود خواهر زینب قلبم را شکستی و ناراحتی مرا زیاد کردی ترا بخدا قسم ساکت شو و بی قراری مکن عرض کرد وای بر من ای برادر و ای پسر مادرم چگونه ساکت باشم و تو در این حال جان دهی؟و دست و پا زنی جانم فدای جان تو همین طور با برادر درد دل می کرد که ناگاه تازیانۀای بر کتفش رسید و گویندۀ گفت دور شو و الا ترا باو ملحق سازم زینب نگاه کرد دید شمر است فرمود ای دشمن خدا جدا نخواهم شد تا مرا با او بکشی.

پس آن بی حیا با قهر و غلبه آن مخدره را از نعش برادر جدا کرد و کتک سختی باو زد و گفت بخدا اگر نزدیک شوی با این شمشیر گردنت را میزنم.

********** صفحه 319 **********

پس آن لعین نزدیک امام حسین علیه السلام رفته در حالیکه آن جناب بیهوش افتاده بود و روی سینۀ آن حضرت نشست و او را بروی افکند زینب این را که دید دوید و شمشیر را از دستش گرفت.

و فرمود ای دشمن خدا مدارا کن با او سینه اش را شکستی و پشتش سنگین نمودی آیا دانسته ای این سینه روی سینۀ پیغمبر و علی و فاطمه تربیت شده؟وای بر تو این کسی است که جبرئیل قصه ولالائی باو می گفته و میکائیل گهواره جنبان او بوده،ترا بخدا یک ساعت مهلتش بده تا سیر او را به بینم وای بر تو ای لعین بگذار تا ببوسم بگذار تا چشمانش را به بندم بگذار دخترانش را خبر کنم بیایند از او توشۀ گیرند بگذار تا دخترش سکینه را بیاورم که هر دو همدیگر را دوست دارند در آن وقت آن لعین حمله بر او کرد بطوریکه با صورتش بزمین افتاد و هیچ اعتنائی بکلام آن مخدره نکرد و کرد آنچه را کرد.
(شهادت عبدالله بن حسن)[4]

این وقت عبدالله بن حسن علیه السلام که در میان زنان میزیست و هنوز از علامت بلوغ خبری نداشت چون عم خویش را بدینحال نگریست،تاب و توان از وی برفت و آهنک ملازمت خدمت کرد،از خیمه بیرون دوید تا خویشتن را بعم بزرگوار رساند:زینب عجلت کرد و او را بگرفت و از آن سوی امام علیه السلام ندا در داد که:(یا اختاه احبسیه)ای خواهر عبدالله را نگاه دار که در این میدان بلا انگیز در نیاید و خود را هدف تیر و تیغ ننماید.

زینب چند که در منع او شدت کرد فائده نکرد و گفت:سوگند با خدائی که از عم خویش مفارقت نخواهم کرد و خود را از چنگ زینب رها ساخت.

********** صفحه 320 **********

و دوان دوان خویش را بامام حسین علیه السلام رسانید.

در این وقت ابحر بن کعب تیغ بر حسین فرو آورد.عبدالله گفت:ای پسر زانیه عم مرا خواهی کشت؟و ابحر چون تیغ فرود آورد عبدالله دست خود را سپر عم خویش ساخت و شمشیر دست او را قطع کرد.چنانکه با پوست زبرین بباویخت پس فریاد برداشت که یا أماه،حسین علیه السلام او را بگرفت و بر سینه خود چسبانید و فرمود:ای فرزند برادر من:صبر کن بر آنچه بر تو فرود آمد و آن را از در خیر و خوبی بشمار گیر.هم اکنون خداوند تو را با پدران بزرگوار تو پیوسته میدارد.

مؤلف گوید:قبلا بشهادت او اشارتی شد.ص201
(حسین علیه السلام در گودال قتلگاه)[5]

اینوقت حرملة بن کاهل همچنانکه عبدالله در کنار حسین علیه السلام بود،تیری بسوی او روان کرد و آن تیر بر مقتل عبدالله آمد و در گذشت.

و بصواب دید شمر بن ذی الجوشن،عمر بن سعد فرمان کرد تا گروهی با تیر و جماعتی با نیزه و شمشیر،و دسته ای با سنک و آتش بر آن حضرت حمله افکندند،و اینوقت حسین علیه السلام بیهوش افتاده بود،و چون بهوش آمد خواست برخیزد و جنک کند،بدن مبارک را توانائی نبود آن حضرت بگریست.

(و نادی وا جداه،وا محمداه،و أبا القاسماه:وا أبتاه:وا علیاه:وا حسناه:وا جعفراه:وا حمزتاه:وا عقیلاه:وا عباساه:وا غربتاه:وا عطشاه:وا غوثاه:وا قلة ناصراه:ءأقتل مظلوماً و جدی محمد مصطفی؟و اذبح

********** صفحه 321 **********

عطشاناً،و أبی علی المرتضی؟و أترک مهتوکاً و أمی فاطمة(الزهراء؟)1.

و همچنان بر روی در افتاده او را غشی فرو گرفت.

ابو مخنف می گوید:سه ساعت مغشیاً علیه افتاده بود و لشکریان او را زنده می دانستند،و بیمناک بودند که با او نزدیک شوند2.

1)ناسخ ج2ص386و معالی السبطین ج2ص21.

2)در نهضت حسینی ص150از مرقات الایقان ص18از مجلسی نقل کند که چون حضرت در میان گودال قتلگاه قرار گرفت لشکر از آن شجاعتیکه دیده بودند جرأت نزدیک شدن نداشتند و باختلاف سخن می گفتند برخی می گفت حسین از دنیا رفته و بعضی می گفت که حیله و خدعه نموده و شمر گفت:من الان بر همه معلوم میکنم زیرا آنحضرت ناموس پرست است و صدا زد ای لشکر آتش بیاورید تا خیام و هر که در خیمه ها جای دارند بسوزانم و لشکر بطرف خیمه ها رفتند و ناله و ضجه از اهلبیت بلند شد امام حسین علیه السلام نشست و تیری که بر گلو زده بودند بیرون نمود و خون مانند فواره جستن کرد و با آواز ضعیف در حالیکه غلاف شمشیر بدست گرفته بود زانو بزانو حرکت می کرد و صدا زد یا شیعة آل ابی سفیان ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا أحراراً فی دنیاکم هذه و أرجعوا الی أحسابکم ان کنتم عرباً کما تزعمون قال فناداه شمر لعنه الله ما تقول یا ابن فاطمة.

یعنی ای پیروان خاندان ابی سفیان اگر دینی ندارید و از روز جزا نمیترسید پس لا اقل در دنیای خود آزاد مرد باشید اگر گمان میکنید عرب هستید شمر گفت چه می گوئی ای پسر فاطمه حضرت فرمود می گویم من با شما جنک دارم شما با من زنان را گناهی نیست.

پس ستم کاران و جاهلان و طاغیان خود را نگذارید متعرض حرم من شوند تا من زنده ام.

شمر بآواز بلند گفت ای لشکر بخیام حمله نکنید و بر گردید سوگند بجان خودم حسین کفو کریم میباشد.

مؤلف گوید نظیر این قصه را در تحت عنوان(ندای غیرت به بیغیرتان کوفه)ذکر نمودم.

********** صفحه 322 **********

اینوقت مالک بن بسر کندی بجانب آن حضرت روان شد و سب و شتم کرد و با شمشیر بر سر مبارکش زخمی زد.(فقال له الحسین:لا أکلت بها و لا شربت و حشرک الله مع الظالمین)با این دست نخوری و نیاشامی و حداوند تو را با ظالمان محشور کند.

و آن حضرت برنسی(کلاه دراز)از خز بر سر داشت،چون از خون فرق مبارکش پر شد فرو افکند.

مالک بن بسر بر گرفت و بخانۀ خویش برد تا از آلایش خون بشوید زوجۀ خود را آگاه ساخت.

و بروایتی کلاه خود آن حضرت را برد،و با زوجه خود گفت این کلاه خود را از خون بشوی.زن بگریست و گفت وای بر تو:پسر پیغمبر را میکشی و سلاح او را می گیری؟بیرون شو از نزد من که خداوند تو را از آتش پر کند.سوگند با خدای تو شوهر من نیستی و من زوجۀ تو نیستم و هرگز با تو در زیر سقف خانه حاضر نخواهم شد.

خلاصه از دعای امام حسین علیه السلام هر دو دست مالک بن بسر از کار افتاد در تابستان مانند دو چوب خشک شده بود و در زمستان خون و چرک از آن میچکید

********** صفحه 323 **********

و سخت فقیر شد و با بد حالی وارد جهنم شد.

و بروایت ابی مخنف چون مالک بن بسر آن کلمات از زن بشنید در خشم شد و دست بر آورد تا بر وی لطمه زند دستش بر میخی رسید و میخ در آن فرو رفت هر چه کرد دستش را نتوانست نجات دهد تا از مرفق قطع شد و با حال فقر بسر میبرد تا بجهنم واصل گشت.

و در محرق القلوب نراقی ص267دارد که مرویست در آن وقت شخصی بقصد قتل آن حضرت آمد چون نزدیک سیدالشهداء علیه السلام شد حضرت در وی نگریست و فرمود برو که تو کشنده من نیستی و مرا دریغ آید که تو بآتش جهنم بسوزی،آنشخص گریان شد وگفت جعلت فداک یابن رسول الله تو بدین حال رسیدۀ و هنوز غم ما میخوری و نمی خواهی که بآتش دوزخ بسوزیم پس شمشیر خود را که بجهت کشتن امام حسین علیه السلام کشیده بود بحرکت آورد و دوان دوان بنزد عمر سعد آمد ابن سعد گفت:کار حسین را تمام کردی گفت نه و لیکن آمده ام تا کار تو ملعون را بسازم،این بگفت:و تیغ خود را حواله وی کرد،غلامان وی از هر طرف در آمدند و آن سعادتمند را گرفته زخمهای کاری زدند چون از حیات مأیوس سد رو بجانب امام حسین علیه السلام نمود و عرض کرد یابن رسول الله گواه باش که بر سر کوی تو شهید شدم فردای قیامت مرا باز جوی و در میان شهدای لشکر خود داخل کن حضرت او را آواز داد خوش دل باش که چنین خواهم کرد.

چون بر سر کوی مهر من کشته شدی از عهدۀ خونبها برون آیم من

پس آن نیک بخت با آن کافران جهاد کرد تا شربت شهادت چشید.

در قمقام ص460دارد که عمر بن سعد نزدیک رفت حضرت فرمود ای عمر تو خود بکشتن من آمدی عمر بازگشت.و گفت:هر کس سر حسین را

********** صفحه 324 **********

برای من بیاورد هزار درهم جایزه دارد.[6]

این وقت شمر بانک بر لشکر زد که چرا سستی می کنید کار این مرد را تمام کنید.

ذرعة بن شریک اول کس بود که بدشمنی خدا و رسول کمر بست و بشانه آن حضرت با شمشیر زخمی زد.

امام علیه السلام با ان همه زخم و ضعف،تیغ براند و ذرعة بن شریک را بجهنم رساند.و گفت:

صبراً علی قضائک یا رب لا اله سواک یا غیاث المستغیثین

اینوقت شمر بن ذی الجوشن بانک بر مردم خویش زد که آتش حاضر کنید تا خیام حسین را با هر که در آن جای دارد بسوزانم.

حضرت فرمود:ای پسر ذی الجوشن:آتش طلب می کنی تا اهل بیت رسول خدا را بسوزانی؟خداوند بسوزاند تو را بآتش دوزخ.

این هنگام چهل تن از اشرار کفار و ستمگران و سران سپاه در گرد آن حضرت حلقه زدند.

حصین بن نمیر تیری بر دهان مبارکش زد.

و ابو ایوب غنوی تیری بحلقوم شریفش زد.و نصر بن خرشه با شمشیر زخمی بزد.و عمرو بن خلیفه جعفی بر گردن مبارکش جراحتی رسانید.

و صالح بن وهب مزنی[7] نیزه بر تهیگاهش زد و آن حضرت بروی در افتاد و دیگر باره بر جای نشست.

و سنان بن انس نخعی چنبر گردنش را با نیزه بزد،و هم بدان نیزه سینۀ

********** صفحه 325 **********

مبارکش را جراحتی عظیم کرد،آنگاه کمان بگرفت و تیری بر کودی زیر گلوی مبارکش زد،حضرت در افتاد و باز بر نشست تیر را بکشید.

در لواعج ص190دارد که ابن سنان را مختار گرفت و یک یک انگشتانش را برید و سپس دو دستش را برید و بعد پاهایش را قطع کرد و دیگی از روغن زیت بجوش آورد و آن ملعون را انداخت را آن دیک و انجا دست و پا زد تا بدرک وارد شد.

عمر سعد گفت:مادر بر شما بگرید تعجیل کنید و کار او را بپایان آرید.

و سر او را از تن دور کنید.

اول کس شبث بن ربعی با شمشیر کشیده پیش تاخت،امام علیه السلام بجانب او نظری کرد شبث را رعده ای بگرفت و سخت بلرزید و شمشیر از کفش بیفتاد و باز گریخت و همی گفت:معاذ الله که من خدای را ملاقات کنم و ذمه من مشغول بخون حسین باشد.[8]

سنان بن انس که مردی برص دار و کوسج و صورت کوتاهی داشت از در شماتت روی با شبث بن ربعی کرد و گفت:مادر تو بگرید و قوم تو تباه گردد،چرا از کشتن او دست باز داشتی؟گفت:چون چشم بگشود و مرا نظاره کرد چشمهای رسول خدا را معاینه کردم،نیروی من برفت و اندامم بلرزید،گفت:این شمشیر مرا ده که من از برای قتل او شایسته ترم از تو،تیغ بگرفت و قصد


___________________
[1]. لهوف مترجم ص124سطر7نقل فرموده.

[2]. در لهوف صالح بن وهب المری نقل کرده.

[3]. عبارت امالی صدوق ص143سطر22اینطور دارد(و حال بنو کلاب بینه و بین الماء و رمی بسهم فوقع فی نحره و خر عن فرسه فأخذ السهم فرمی به و جعل یتلقی الدم بکفه فلما امتلاأت لطخ بها رأسه و لحیته و یقول القی الله عزو جل و أنا مظلوم متلطخ بدمی ثم خر علی خده الایسر صریعاً الخ.

[4]. ناسخ ج2ص248.

[5]. ناسخ ج2ص386تا390.

[6]. کما فی معالی السبطین ج2ص21.

[7]. در قمقام ص460(یزنی)و نسخه بدل(مزنی)نوشته.

[8]. در قمقام ص463گوید:اول عمر سعد به شبث بن ربعی گفت از اسب پیاده شو و سر او را نزد من بیاور،شبث گفت:نه بخدا من با او بیعت کردم و نامه نوشتم و او را دعوت کردم اکنون که غدر کردم و بیعت بشکستم این عمل نکنم،عمر سعد گفت:بخدا قسم بابن زیاد بنویسم،گفت:هر چه دانی همیکن که من هرگز این کار نکنم.انتهی.




********** صفحه 326 **********

حسین علیه السلام کرد.

چون نزدیک شد،رعدتی عظیم او را بگرفت و سخت بترسید،چنانکه شمشیر از دست او بیفتاد و بگریخت.

شمر او را بسرزنش زبان باز کرد که چرا بگریختی؟گفت:چون چشم بسوی من بگشود،شجاعت پدر او بیادم آمد بگریختم.

دیگر خولی بن یزید اصبحی تصمیم گرفت که سر مبارک امام را از تن جدا کند.وی نیز قدمی چند برفت و رعدتی او را بگرفت و باز شتافت.

شمر گفت:چه ترسنده مردم که شما بوده اید.هیچکس سزاوار از من نیست در قتل او و شمشیر بگرفت و برفت و بر سینه حسین علیه السلام بنشست.
(اشعاری جوهری مناسب مقام)

آه از آن ساعت که سبط بو تراب سر نهاد از ضعف بر روی خاک

با تن مجروح و قلب داغدار با گلوی تشنه و حال فکار

ناگهان شمر لعین خنجر بدست آمد و بر سینه آن شه نشست

گفت ای شه وقت جان دادن رسید از حیات خود بکن قطع امید

شاه فرمود ای ستمکار لئیم من ز جاندادن ندارم خوف و بیم

خود من اینجا بهر قربان آمدم از برای جان دادن آمدم

بعد از اینم زندگانی مشکل است داغ اکبر چون مرا اندر دل است

حالیا ایدشمن آل رسول مطلبی دارم بکن از من قبول

میبری ناچار چون از تن سرم قطرۀ آبی رسان بر حنجرم
(و له ایضا)

ای شمر پر جور و جفا ظالم امان از تشنگی

********** صفحه 327 **********

ای کافر دور از خدا ظالم امان از تشنگی

من زاده پیغمبرم نور دو چشم حیدرم

رحمی بحال مضطرم ظالم امان از تشنگی

آخر من بی خانمان هستم غریب و میهمان

شرمی بکن ای میزبان ظالم امان از تشنگی

من داغ اکبر دیده ام مرگ برادر دیده ام

تنهای بی سر دیده ام ظالم امان از تشنگی

بگذار آید خواهرم در وقت مردن بر سرم

بندد دو چشمان ترم ظالم امان از تشنگی

با پا مزن بر سینه ام ای دشمن دیرینه ام

تا کی تو داری کینه ام ظالم امان از تشنگی
(مکالمۀ سیدالشهداء با شمر ملعون)[1]

آن حضرت چشم باز کرد و بر روی او نظر کرد،شمر خجالت نکشید و نترسید و گفت:من از ان مردم نیستم که از کشتن تو چشم بپوشم.

امام حسین علیه السلام فرمود:تو کیستی؟که بر مقام بلندی بر آمدی؟که بوسه گاه رسول خدا بود؟گفت:من شمر بن ذی الجوشن ضبابی هستم.

حضرت فرمود:مرا نمیشناسی؟گفت خوب میشناسم،تو حسین پسر علی مرتضائی،و مادرت فاطمۀ زهرا است،و جدت محمد مصطفی است و جده ات خدیجۀ کبری است.

امام حسین علیه السلام فرمود:وای بر تو با این شناسائی که تو داری چگونه

********** صفحه 328 **********

مرا میکشی؟

گفت:برای جایزه یزید بن معاویه.فرمود:تو شفاعت جد مرا دوست تر میداری یا جایزۀ یزید را؟گفت دانگی از جایزۀ یزید نزد من محبوب تر از شفاعت جد و پدر تست.

حسین علیه السلام فرمود:اگر چارۀ جز کشتن من نداری مرا شربتی آب ده.

گفت:هیهات هیهات سوگند با خدای آب نخواهی آشامید تا شربت مرگ بنوشی.

آنگاه گفت ای پسر ابوتراب[2] آیا تو آنکس نیستی که گمان میکنی که پدرت علی صاحب حوض کوثر است و آب میدهد هر کس او را دوست دارد تو نیز صبر کنی تا از دست پدرت سیر آب شوی.

امام حسین علیه السلام فرمود:ترا بخدا قسم میدهم رو بنده از صورت بگشا تا ترا دیدار کنم.پس شمر روبنده خود را از صورت بکشید دید او اعور(کور)و پیسی دارد،و پوزی مانند پوز سک و موی مانند موی خنزیر دارد.

در محرق القلوب نراقی ص268دارد که حضرت فرمود:دامن زره از روی خود بر گیر چون روی نحس خود را برهنه کرد حضرت دید دندانهای او چون دندانهای خوک از دهنش بیرون آمده حضرت فرمود این یک نشانست که جد من فرموده.

پس فرمود:سینۀ خود را برهنه کن چون جامه برداشت دید داغ برص دارد حضرت فرمود:این نشانۀ دیگر.صدق جدی رسول الله توئی کشنده من ای شمر میدانی امروز چه روزی و این ساعت چه ساعتیست؟آن ملعون گفت امروز روز جمعه و روز عاشورا و ا ین ساع وقت نماز جمعه است فرمود در این ساعت

********** صفحه 329 **********

خطیبان امت جدم بر بالای منابر خطبه میخوانند و نعت جدم بر زبان میرانند تو با من این معامله میکنی؟ای شمر رسول خدا روی خود را بر سینۀ من گذاشته و تو بر انجا نشستۀ؟و او بوسه بر حلق من میزد و تو تیغ بر آن میکشی و بدان که روح زکریا مظلوم بر طرف راست من است و روح یحیی معصوم بر جانب چپ من الخ.

و در ناسخ ج2ص391

حضرت فرمود:راست گفت جدم رسول خدا.

شمر گفت:چه گفته جد تو؟حضرت فرمود شنیدم جد من بپدرم علی گفت:این پسرت را مردی ابرص و أعور(پیسی دار و کور)که پوزی مانند پوز سگ و موی مانند موی خنزیر دارد خواهد کشت.

شمر در غضب شد[3] و گفت:جد تو مرا همانند سگ کرده،بخدا قسم ترا از قفا(پشت)سر خواهم برید بجزای آنکه جد تو مرا با سگ تشبیه نموده.[4]

********** صفحه 330 **********
(شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام ) [5]

پس آن حضرت را بروی در انداخت و شمشیر بکشید و آماده کشتن پسر پیغمبر شد و این شعر بگفت:

اقتلک الیوم و نفسی تعلم علماً یقیناً لیس فیه مزعم

و لا مجال لا و لا تکتم ان اباک خیر من یکلم[6]

بعد النبی المصطفی المعظم اقتلک الیوم و سوف اندم

و ان مثوای غداً جهنم افیض دمک بالتراب بقم

و لا لاولاد النبی ارحم

خلاصه معنی اشعار:امروز را میکشم،لیکن پشیمان خواهم شد،بدو شک و تردید،باور دارم که پدرت بعد از پیغمبر بهترین مردمست و فرادی قیامت جایم در جهنم است(کذا فی هامش الناسخ).

و با دوازده ضرب سر مبارک آن حضرت را از قفا(پشت)ببرید و بر سنان نیزۀ بلند نصب کرد.
(محتشم گوید)

روزیکه شد بنیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه بر آمد ز کوهسار

موجی بجنبش آمد و برخاست کوه کوه ابری ببارش آمد و بگریست زار زار

********** صفحه 331 **********
________
[1]. ناسخ ج2ص390.

[2]. کما فی مقتل خوارزمی ج2ص36.

[3]. در مقتل خوارزمی ج2ص36دارد ک شمر غضب کرد و نشست روی سینۀ امام حسین علیه السلام و ریش مبارکش را گرفت و قصد کشتن نمود امام حسین علیه السلام خندید و باو فرمود:آیا مرا میکشی؟آیا ندانسته ای من کیستم؟الخ.

[4]. در مقتل خوارزمی ج2ص36دارد که شمر با پا بحضرت میزد و او را بپشت انداخت و ریشش را گرفت.

امام حسین فرمود:تو همان سگ سیاه و سفیدیکه در خواب دیدم.

شمر گفت ای پسر فاطمه مرا همانند سگ کردی پس شروع کرد با شمشیر بگلوی او زدن الخ.

[5]. ناسخ ج2ص391و مقتل خوارزمی ج2ص36.

[6]. تا اینجا بیشتر خوارزمی ذکر نکرده.




********** صفحه 331 **********

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار

عرش آنچنان بلرزه در آمد که چرخ پیر افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

آن خیمه که گیسوی حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل گشتند بی عماری و محمل شتر سوار

لشکریان سه بار با صدای بلند تکبیر گفتند.زمین بلرزید،مشرق و مغرب را ظلمتی عظیم فرو گرفت و لرزه در اندام مردم افتاد و صاعقه ها پی در پی گشت و آَسمان خون تازه ببارید.

و در باریدن خون از آسمان در مصیبت حسین علیه السلام علمای عامه و فقهای اثنا عشریه متفق الکلمه اند.و جز این نتواند بود،چه آن وجود مقدس،جان آفرینش و قلب عالم امکان است،چون جای شکنجه بیند و روح رنجه شود،ناگزیر است که تن خسته و بدن شکسته گردد،از اینجا است که از ابتدای عالم امر که فاتحۀ موجودات و منتهای عالم خلق که خاتمۀ مکون ناتست،هیچ آفریدۀ ای بجای نماند الا انکه زحمتی را بر خورد کرد،و زیانی را پذیره شد،اگر چه شمر و یزید و عبیدالله عنید بود.

خلاصه بعد از شهادت آن حضرت منادی از آسمان ندا در داد.

(قتل و الله الامام ابن الامام و أخو الامام و أبو الائمة:الحسین بن علی بن أبی طالب علیه السلام .

********** صفحه 232 **********
(توصیف هلال بن نافع وقت جاندادن حسین علیه السلام را)

در مثیر الاحزان ابن نما ص75و لهوف مترجم ص128و قمقام ص465دارد که هلال بن نافع گوید من با سربازان عمر بن سعد ملعون ایستاده بودم که یکی فریاد بر آورد:امیر،مژده باد،این شمر است که حسین را کشته.گوید از میان لشکر بیرون شدم و در میان دو صف بالین حسین ایستادم و او در حال جان کندن بود،و بخدا قسم هرگز کشتۀ آغشته بخونی را زیباتر و نورانی تر از او ندیدم زیر امن آن چنان مات نور آن صورت و محو جمال آن قیافه شده بودم که متوجه نشدم چگونه او را میکشند،حسین در آن حال آب خواست و شنیدم مردی می گفت:بخدا قسم آب نخواهی چشید تا وارد جهنم شوی و از آب گرم آن بنوشی حسین فرمود:در لهوف دارد فرمود وای بر تو من وارد بر جهنم نمی شوم و از آب گرمش نمی آشامم بلکه وارد میشوم بر جدم رسول خدا و با او ساکن میشوم و در جایگاه صدق و پیشگاه سلطان نیرومند خواهم نشست و از آب بهشتی تغییر ناپذیر خواهم نوشید و شکایت رفتار شما را با من بآن حضرت خواهم برد.پس همه غضب کردند مثل اینکه رحم از دل ایشان سلب شده بود.

در لهوف:هنوز حسین با ایشان سخن می گفت که سرش را از بدنش جدا کردند از بی رحمی آنان تعجب کردم و گفتم بخدا قسم هرگز با شما در هیچ کاری شرکت نخواهم کرد.

در محرق القلوب نراقی مجلس پنجم ص130چیزیرا نقل کند که مناسب مقام است.

دایم ز جوی دیدۀ ما آب میرود بهر نهال تشنۀ صحرای کربلا

********** صفحه 333 **********

ای دل نقال برار که در مانده گشته است شه زادۀ دو کون بصحرای کربلا

یاعین ابکی للحسین و أهله دما اذا ما اقل منک المدمع

ای چشم گریه کن از برای حسین و یاران او،هرگاه اشک چشم تو کم باشد بجای اشک خون بریز.

ابکی علی غریب محمد و حبیبه فمصابه مما سواه افظع

گریه کن ای چشم بر غریب محمد و محبوب او زیرا که مصیبت او از همۀ مصیبتها دشوار تر است.

تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد با هیچ آفریدۀ جفائی چنین نکرد

ابکی علی ملقی بلاغسل و لا کفن و لا نعش هناک یشیع

گریه کن ای چشم بر حسین مظلوم که در دشت کربلا افتاده بود و غسل نداده و کفن نکرد،و تشییع جنازه بعمل نیامده.

أسفاً علی النسوان فی ذل السبی اذا لم یکن هناک احد یسمع

واویلا از مخدرات اهل بیت که با خواری اسیر بودند،و کسی نبود که زاری و عجز ایشان را بشنود.

خرجن من فسطاطهن صوارخاً جزعاً صراخاً للصخور یصدع

بیرون دویدند از خیمه ها از روی عجز و زاری و بنحوی نوحه میکردند که از نوحه ایشان دل سنگ آب میشد و پاره میگردید.

آه وأتینه و الشمر جاث فوقه بحسامه لرأس منه یقطع

در وقتی بسر امام حسین علیه السلام رسیدند که شمر بر سینۀ مبارک او نشسته بود و میخواست که سر مبارک او را جدا کند.

فاجتز رآس السبط یالک لوعة لم یبق للاسلام شملا یجمع

آه پس شمر ملعون در برابر ایشان سر آن عالیجناب را جدا کرد ای وای

********** صفحه 334 **********

که دیگر حرمتی از برای اسلام باقی نماند.

فاهتز عرش الله جل و شجت ملائکة و بکت اسفاً و تفجع

در آنوقت عرش خدا بلرزه در آمد و ملائکه بناله در آمدند و از اندوه و حزن گریستند.

و هوت نجوم عند ذاک من السماء و بکت دما بعض لبعض یتبع

و الارض مادت و الجبال تزعزعت و الجو مسود هنا لک اسفع

و ستارگان آسمان فرو ریختند و خون گریستند و زمین بر خود لرزید و کوهها بحرکت آمدند،و هوا تیره و تار شد.

والطیر فی جو السماء بکت له اسفا و اعرضت الوحوش الرتع عن رتعها

جزعاً علیه و لم یزل للجن نوح فی الاماکن یسمع

مرغان هوا بگریه در آمدند و وحشیان صحرا از چرا باز ماندند،و صدای نوحه از جنیان بلند شد.

و علی سنان الرمح شالوا رآسه کالبدر یزهو نوره و یشعشع

و سر او را بر سر نیزه کردند و مانند ماه شب چهارده میدرخشید.

و جرت خیولهم علی جثمانه حتی تحطم صدره و الاضلع

و اسبان خود را بر جسد او تاختند تا استخوانهای سینه و پهلوی او خورد شد.

و تناهبوا رحل الحسین و سلبوا نسوانه ماخبث ما قد اصنع

اسباب و أموال امام حسین را غارت کردند،زنان او را برهنه نمودند لعنت بر ایشان که چه بد کردند.

ابکی لنسوان الحسین حواسر فی البید ما فیهن من یتقنع

ای چشم گریه کن بر زنان و دختران حسین که همه سر برهنه در بیابانها سر گردان و حیران بودند،و نبود در میان ایشان کسی که مقنعه بر سرش باشد.

********** صفحه 335 **********

ابکی علی السجاد و هو مقید بالقید مکتوف الیدین مکتع

ای چشم گریه کن بر زین العابدین در حالتیکه در بند و زنجیر بود و دستهای ویرا بشدت و سختی بر پشت بسته بودند.

ابکی لزینب اذ تقول لاختها لما تنادوا للرحیل وازمع

گریه کن از برای زینب که بخواهرش أم کلثوم می گفت در وقتیکه لشکر اعدا عزم بکوچ کردن داشتند.

یا اخت قد عزموا علی ترحالهم قومی الی جسد الحسین تودع

ای خواهر ای ام کلثوم اینک دشمنان ما قصد کوچ کردن دارند و ما را حال از کربلا بشام خواهند برد برخیز تا برویم بدن پاره پاره برادر را وداع کنیم.

قومی الیه فما لنا من نظرة منه سوی هذی العشیة نطمع

ای خواهر برخیز تا برویم بسوی جسد حسین که دیگر سوای امروز(این شب)طمع نظر کردن و امید نگاه کردن بجسد برادر از برای ما نخواهد بود.

یا اخت هذا الیوم آخر عهدنا لایوم فیه بعده تتجمع

ای خواهر برخیز که امروز،روز آخر عهد ماست دیگر برادر خود را نخواهیم دید و دیگر ما را روزی نخواهد بود که با برادر در یکجا جمع شویم.

در ناسخ ج2ص393از مقتل ابن طاوس نقل کند که هاتفی ندا کرد.

ان الرماح الواردات صدورها_الخ.

مؤلف گوید:این ابیات در ج1ص47گذشت مراجعه کن.

و ابو مخنف از ام کلثوم حدیث میکند که بعد از قتل حسین علیه السلام شنیدم که گویندۀای این شعر گفت و او را ندیدم(والله ماجئتکم حتی بصوت به)الخ.

مؤلف گوید:این ابیات نیز در ج1ص41ذکر شد.

********** صفحه 336 **********

بالجمله ساعتی جهان را گرد و غبار سیاه تاریک نموده بود و باد سرخ میوزید،و مردم منتظر عذاب بودند،تا تاریکی بر طرف شد.

اینوقت مردی بنزد عمر سعد آمد و بانک برداشت که(أبشر أیها الامیر فهذا شمر قد قتل الحسین)بشارت باد ای ابن سعد که شمر حسین را بکشت

ای وای حسین کشته شد نور دو عین کشته شد

الا لعنة الله علی القوم الظالمین.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتاد و پنجم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 7:00 am

(فصل هفتاد و پنجم)
(در قضایای بعد از قتل آن جناب قاتل سیدالشهداء که بوده)


در ناسخ ج2ص394فرموده اختلاف است.

بعضی قاتل را مردی گمنام از قبیلۀ مذحج نوشته اند،و این روایت ضعیف است.

و گروهی خولی بن یزید اصبحی را گفته اند.

و جماعتی این نسبت را بسنان بن انس نخعی داده اند.

جمعی در حق شمر بن ذی الجوشن متفق الکلمه اند و این اصح روایات است.و شاید و خولی و سنان در این أمر کمکی کرده باشند.

و در مقاتل ابوالفرج اصفهانی ص79چاپ کاظم کتبی دارد که ابوالجنوب زیاد بن عبدالرحمن جعفی و قثعم و صالح بن وهب یزنی و خولی بن یزید هر یک ضربتی زدند و در کشتن آن حضرت شریک بودند.

و سنان بن انس نخعی دفت سرش را جدا کرد صلوات الله علیه.

و در تذکرة ابن جوزی چاپ نجف اشرف سال1369و ص263گوید:

********** صفحه 337 **********

در قاتلش اختلاف است و تا پنج قول شماره کرده.

اول سنان بن انس نخعی از هشام بن محمد نقل کرده.

دوم حصین بن نمیر که تیری زد و پیاده شد و سر مبارکش را برید و بر گردن اسبش آویزان کرد تا مقرب در گاه ابن زیاد گردد.

سوم مهاجر بن اوس تمیمی.

چهارم کثیر بن عبدالله شعبی.

پنجم شمر بن ذی الجوشن و أصح آن است که سنان بن انس نخعی بوده و شمر بن ذی الجوشن شرکت داشته.[1]

و چون سنان بر حجاج داخل شد حجاج گفت:تو قاتل حسین هستی؟ گفت:بلی،گفت:بشارت باد ترا که با او در یک خانه جمع نخواهید شد(یعنی او در بهشت است و تو داخل بهشت نخواهی شد)گویند سخنی از حجاج شنیده نشد که بهتر از این باشد.انتهی ما فی التذکرة.

و در حیاة الحسین ج3ص292تا هشت قول نقل کرده.

اول:سنان.

دوم:شمر.

سوم:عمر بن سعد.

چهارم:خولی.

پنجم:شبل بن یزید اصبحی.

ششم:حصین بن نمیر.

هفتم:مردی از مذحج.

هشتم:مهاجر بن اوس.

********** صفحه 338 **********
(آثاریکه در روز قتل آن جناب بطهور آمد)

در قمقام ص466از امالی صدوق از امام صادق علیه السلام مرویست که چون خواستند سر مطهر حضرت امام حسین علیه السلام را بشمشیر جدا کنند بأمر باری تعالی از بطنان عرش الهی ندا در دادند که ای بدبخت امتان که پیروی دنیا کردید و بحیرت اندر مانده بعد از پیغمبر خویش بذریه او ستم روا داشتید،خداوند بشما توفیق عید اضحی و عید فطر ندهد،امام صادق علیه السلام فرمود لاجرم موفق نشدند،و البته فضیلت این هر دو در نیابند تا قائم آل محمد ظهور فرماید و خون جدش را بخواهد.[2]

و از صواعق محرقه ابن حجر نقل کند که یکی از چیزهائیکه روز کشته شدن آن جناب ظاهر شد آن بود که آسمان چنان سیاه شد که ستاره ها در میان روز دیده شد و مردم خیال کردند که قیامت بر پا شده.
(صیحه و ناله جبرئیل)

در قمقام ص466و ناسخ ج3ص6از کامل الزیارات نقل کند چون امام شهادت یافت یکتن در میان لشکر گاه پدید آمده صیحه همیزد،و مردمان دیگر منعش کردند که از آن افغان کردن باز ایستد گفت حاشا که رسول الله را همی بینم ایستاده بر شما نگران است،مرا بیم از آن است که نفرین کند و خداوند عذاب فرستد،و من نیز در این میانه باشم،منافقان گفتند همانا او دیوانه شده،امراء توابین با یکدیگر گفتند این چه بود که با خویشتن کردیم و بهر خشنودی

********** صفحه 339 **********

پسر سمیه[3] سید جوانان بهشت بکشتیم،از آن روز قصد خوانخواهی امام کردند تا بر عبیدالله خروج نمودند.راوی گفت:فدایت شوم آن که بود که چنین فغان میکرد؟ما کس جز جبرئیل امین ندانیم.

و در ناسخ ج3ص7دارد که راوی گوید:بعرض سید سجاد علیه السلام رسانیدم که آن فریاد زننده چه کس بود؟فرمود:آنکس جز جبرئیل نبود،و اگر از طرف خدا اذن داشت،صیحۀای بر آن جماعت میزد که جان ایشان از بدنهایشان خارج و بدوزخ واصل میشد،و لکن ایشان را مهلت داد تا گناه ایشان بزرگتر گردد.

ایضاً ناسخ ج3ص7از ابن قولویه در کامل از امام صادق علیه السلام روایت کند که میفرمود:در ساعتی که حسین علیه السلام مقتول و کشته شد اهل بیت در مدینه شنیدند که گوینده ای می گوید که امروز بلا بر این امت نازل شد و از این پس فرح و شادی نخواهند دید تا وقتیکه قائم آل محمد ظهور کند و سینهای شما را از حزن و اندوه شفا دهد و دشمنان شما را بکشد و خون شما را از ستمکاران باز جوید ایشان سخت بترسیدند و گفتند حادثه ای عظیم حادث خواهد شد و ما ندانیم چیست.

این بود تا وقتی که خبر کشته شدن امام حسین علیه السلام برسید چون حساب شد معلوم شد همان ساعت بوده که آن صدا را شنیدند.
(سرگذشت اسب سیدالشهداء علیه السلام

در ناسخ ج3ص2و مقتل مقرم ص358و قمقام ص469و امالی صدوق ص414آخر مجلس30و مقتل خوارزمی ج2ص37همه این قصه را با کم

********** صفحه 340 **********

و زیاد نقل کرده اند ما از ناسخ نقل میکنیم.

چون حسین علیه السلام شهید شد اسب آن حضرت در میان میدان شیهه و ناله اش بلند شد،ابن سعد گفت:این اسب را بگیرید و بنزد من آرید که این اسب رسول خدا است،جماعتی از لشکر آن را حلقه زندند،اسب بمدافعه در آمد،و با دست و پا لگد میزد و با دندان از زین بزمین می افکند.

و بروایت عوالم چهل تن را بکشت.

و در مقتل مقرم ص358و ده اسب را نیز بکشت.

ابن سعد گفت:او را دست باز دارید تا چه کند،چون بیکسوی شدند،سر،و روی خود را با خون حسین آلایش داد و بسوی سرا پردۀ آن حضرت روان شد،و با صدای بلند شیهۀ برآورد،و با هر دست زمین را میکند و سر خود را بر زمین بکوفت تا جانداد.

و در زیارت ناحیه مقدسه که در بحار ج101ص322سطر(11)نقل کرده فرمود:و أسرع فرسک شارداً،الی خیامک قاصداً محمحما باکیا،فلما رأین النساء جوادک مخزیا،و نظرن سرجک علیه ملویا،برزن من الخدور،ناشرات الشعور،علی خدود لاطمات الوجوه سافرات،و بالعویل داعیات،و بعد العز مذللات،والی مصرعک مبادرات،و الشمر جالس علی صدرک،و مولع سیفه و خفیت انفاسک،و رفع علی القناة رأسک،و سبی اهلک کالعبید،و صفدوا فی الحدید،فوق اقتاب المطیات،تلفح وجوههم و الهاجرات،یساقون فی البراری و الفلوات،ایدیهم مغلولة الی العناق یطاف بهم فی الاسواق.

ترجمه این جملات در زیارت ناحیه دوم خواهد آمد.

و بروایتی خود را در آب انداخت غوغائی از اهل حرم بر پا شد.


____________________
[1]. در قمقام قول ششمی ذکر کرده که قاتل خولی بن یزید اصبحی است چنانکه از ناسخ نقلش گذشت.

[2]. در کافی ج4ص170حدیث 3و فقیه ج2ص54ج13و14وص114حدیث20و21نظیراین حدیث ذکر شده.

[3]. سمیه:اسم مادر ابن زیاد است کما فی المجمع.



********** صفحه 346 **********

فلم یبق لی رکن ألوذ برکنه اذا غالنی فی الدهر ما لاأغالبه

تمزقنا أیدی الزمان وجدنا رسول الله الذی عم الانام مواهبه

خلاصه اشعار نیش و چنگال روزگار ما را پاره کرد و جمعیت ما را متفرق نمود اگر اندکی از مصیبتهای من بر کوه رضوی وارد میشد گسیخته میگشت برادرم شهید شده و دیگر در پیش آمدهای روزگار تکیه گاهی ندارم.(کذا فی هامش الناسخ)ج3ص5.

در ناسخ ج3ص5از عبدالله بن قیس روایت کند که گفت:من نگران اسب بودم که در پایان کار چه میکند،ناگاه فرار کرد و خود را بفرات انداخت.

بعضی گویند در زمان ظهور حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف ظاهر خواهد شد.

ایضا از عبدالله بن قیس روایت کند که در روز صفین که معاویه آب را بر سپاه أمیرالمؤمنین علیه السلام بسته بود،و حسین علیه السلام آن جماعت را دفع نمود أمیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:این فرزند من در کربلاء شهید میشود با شدت عطش و اسب او میرمد و حمحمه میکند و می گوید:(الظلیمة الظلیمة)داد،داد از امتی که کشتند پسر پیغمبر خود را و حال انکه تلاوت میکند قرآنی را که خدای به او فرستاده.آنگاه علی ع،این اشعار را انشاء فرموده قرائت کرد:

أری الحسین قتیلا قبل مصرعة علماً یقیناً بأن یبلی بأسراری

اذ کل ذی نفس أو غیر ذی نفس کل الی أجل یجری و مقدار

فما أمر زمان أغبر و جلا و لا أری الیوم صفواً بعد امرار

یعنی هر جاندار و بی جانی مهلت معینی دارد حسینمرا پیش از کشته شدنش کشته می بینم.

محشی ناسخ فرموده مصرع پنجم ناقص بنظر میرسد الخ.

********** صفحه 347 **********

در منتخب طریحی ص465نقل کند که چون حسین علیه السلام کشته شد اسبش شروع کرد بشیهه و حمحمه کردن و در میدان جنگ بین کشتگان می گشت.

عمر سعد گفت:این اسب را بگیرید و برای من بیاورید.

و از بهترین اسبهای رسول خدا بود،پس خواستند بگیرند بنا کرد با دست و پا و دندان مردم را لگد کوب کردن بطوریکه جماعتی را بکشت و جماعتی را از اسبها بزمین افکند و نتوانستند او را بگیرند.

ابن سعد گفت:وای بر شما از آن دور شوید و بگذارید نگاه کنیم چه میخواهد بکند.

پس از دور او دور شدند چون حس کرد که با او کاری ندارند شروع کرد یک بیک کشته گان را برسی کردن تا بامام حسین علیه السلام رسید بنا کرد او را ببوید و با دهنش او را ببوسد و کاگلش را مالید بخون او و با اینحال شیهه میزد و مانند زن بچه مرده گریه میکرد بطوریکه همه از آن تعجب کردند،پس برگشت بطرف خیام زنان و بیابان را پر از سر و صدا کرد.

پس زینب شیهه آن را شنید پس رو به سکینه نمود و فرمود این اسب برادر من است شاید آبی آورده باشد.

پس سکینه با سرپوشی که داشت بیرون دوید و اسب بابا را بی صاحب دید پس روسری را برداشت و صدا زد بخدا قسم حسین کشته شد.

پس زینب صدای او را شنید پس ناله کرد و گریه نمود،پس زنها از خیام خارج شدند و بر صورت خود لطمه زدند و گریبان چاک زدند و صیحه زدند(وا محمداه:وا علیاه:وا فاطمتاه:وا حسناه:وا حسیناه.

و در مقتل مقرم ص359زینب صدا زد(وا أخاه،وا سیداه،وا أهل بیتاه لیت السماء اطبقت علی الارض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل).

********** صفحه 348 **********

زینب رفت طرف امام حسین علیه السلام و عمر سعد با جمعی از یارانش انجا ایستاده بودند و حسین علیه السلام جان میداد زینب صیحه بعمر سعد زد که ای عمر حسین کشته میشود و تو نظاره میکنی عمر سعد صورت بر گردانید و اشکش بر محاسن نحسش جاری شد.

پس زینب فرمود:(ویحکم أما فیکم مسلم)وای بر شما آیا مسلمان در بین شما نیست احدی او را جواب نداد.

و در روضه ایکه خداوند برای حضرت موسی خدانده اشاره باین اسب شده.

و در بحار ج44ص308حکایتی دارد که مجملش آن است موسی حاجتی از خداوند خواست خداوند فرمود:ای موسی هر چه سؤال کنی بتو خواهم داد چه میخواهی بگو.

موسی عرض کرد خدایا فلان بنده تو اسرائیلی گناهی کرده و از تو طلب عفو مینماید،خداوند فرمود ای موسی هر کس از من طلب عفو کند عفوش خواهم کرد مگر قاتل حسین.

موسی عرض کرد خدایا حسین کیست؟خطاب شد انکه ذکرش در کوه طور گذشت،عرض کرد چه کس او را میکشد؟فرمود:امت جدش که ظالم و سرکش هستند در زمین کربلا.و اسبش فرار کند و حمحمه نماید و صیحه زند و بگوید(الظلیمة الظلیمة من امة قتلت ابن بنت نبیها)داد داد از دست امتی که کشتند پسر دختر پیغمبرشان را و بدون غسل و کفن او را روی خاک میندازند و بنه و چادرش را غارت میکنند و زنانش را در شهرها به اسیری میبرند و یارانش را میکشند و سرهاشان را با سر آن حضرت بالای نیزه ها میکنند ای موسی کودکانشان از تشنگی میمیرند و بزرگانشان جلد بدنشان درهم کشیده میشود

********** صفحه 349 **********

طلب یاری کنند یاوری نباشد،پناهنده گی خواهند پناهی نباشد.

پس موسی گریه کرد.

و عرض کرد خدایا جزای قاتلش از عذاب چه باشد؟فرمود:ای موسی عذابیکه اهل آتش از آن عذاب بآتش پناه برند رحمت من شامل حال ایشان نشود و شفاعت جدش بایشان نرسد و اگر کرامت حسین نبود ایشان را در زمین فرو میبردم.

موسی عرض کرد من از ایشان برائت منجویم و از هر کس که راضی بکردار ایشان باشد.

خداوند فرمود ای موسی رحمتم را برای تابعین او نوشتم.

و بدانکه هر کس بر او بگرید یا بگریاند یا خود را بگریه زند جسد او را بر آتش حرام میکنم.
(غارت کردن لباس و اسلحه امام علیه السلام را)

(انگشتر)

در ناسخ ج3ص9و بحار ج45ص58و لهوف مترجم ص130و ابن نما ص76و قمقام ص468و مقرم ص360.و لواعج ص192و نفس الهموم ص373.

روایت کرده اند که:انگشتر حضرت را بجدل بن سلیم کلبی با انگشت حضرت قطع کرده و برد.

و در لهوف دارد:او را مختار گرفت و هر دو دست و پاهایش را قطع کرد و گذاشتند در خون خود غلطید تا هلاک شد.

و این انگشتر غیر از انگشتریست که از رسول خدا باو بأرث رسیده.

********** صفحه 350 **********

در نفس المهموم ص373از امالی صدوق روایت کند که محمد بن مسلم گوید از امام صادق سؤال کردم از انگشتر حسین علیه السلام بکه رسید و با او گفتم که من شنیده ام از انگشت مبارک حضرت ربودند؟فرمود چنان نیست که گمان کرده اند حسین علیه السلام علی بن الحسین را وصی خود گردانید و انگشتری در انگشت او کرد و أمر امامت را باو وا گذاشت چنانکه رسول خدا بأمیرالمؤمنین علیه السلام و أمیرالمؤمنین علیه السلام بامام حسن و امام حسن بامام حسین و امام حسین بپدرم و او بمن واگذاشت و او نزد من است در هر روز جمعه بدست کرده و نماز می گذارم.

محمد بن مسلم گوید:در روز جمعه نزد او رفتم مشغول نماز بود چون از نماز فارغ شد دست سوی من دراز کرد و من آن انگشتر را دیدم و نقش نگینش این بود(لا اله الا الله عدة بلقاء الله)و فرمود اینست انگشتر جدم أبی عبدالله الحسین ع.

(برنس)در کلاه خواهد آمد
(بند زیر جامه)

در مقتل خوارزمی ج2ص102نقل کند که:مردیرا دیدند که دست و پا ندارد و کور است،می گوید:پروردگار مرا از آتش نجاتم بده،باو گفته شد عقوبتی بر تو باقی نمانده و تو خواهش آزاد شدن از آتش را میطلبی؟گفت:من در جماعتی بود که با امام حسین علیه السلام در کربلا جنگیدند،پسر چون آن حضرت کشته شد بر تن او زیر جامۀای و بند زیر جامۀ نیکوئی دیدم.

پس خواستم آن بند زیر جامه را بربایم،که ناگاه دست راستش را گذاشت روی بند زیر جامه،و نتوانستم دستش را بردارم پس قطع کردم،باز خواستم بند زیر جامه را بگیرم دست چپش را روی آن گذاشت و نتوانستم دستش




********** صفحه 351 **********

را بلند کنم پس آن را قطع کردم پس قصد کردم که زیر جامه از بدن آن حضرت بیرون کنم زلزلۀ ای را شنیدم پس ترسیدم را کردم،خداوند خواب را بر من مسلط کرد پس بین کشته گان خواب رفتم،پس در خواب دیدم مثل اینکه پیغمبر ص آمد و با اوست علی و فاطمه و حسن ع،پس سر حسین را گرفتند و فاطمه آن را بوسید و گفت:ای فرزندم ترا کشتند خدا ایشان را بکشد و مثل اینکه حسین گفت:شمر سر مرا برید و دو دستم را این که خوابیده برید و اشاره بمن کرد فاطمه فرمود:خدا قطع کند دو دست و دو پای ترا و کورت گرداند و داخل آتشت نماید.

پس از خراب بیدار شدم چشمم جائی را نمیبیند و دو دست و دو پایم قطع شد و چیزی از دعاء باقی نمانده مگر آتش.(یعنی همه دعا مستجاب شد فقط دخول در آتش مانده).
(پیراهن)

در ناسخ ج3ص8و ابن نما ص76و تذکره ابن جوزی ص264و مناقب ابن شهر آشوب ج4ص111و بحار ج45ص57روایت کنند که:پیراهن شریفش را اسحاق بن حیوة حضرمی[1]ببرد و در بر کرد،پیسی گرفت،و موی سر و رویش بریخت،و در آن پیراهن نشانه یکصد و ده و اندی زخم تیر و تیغ و نیزه و سنگ بود.

و در مجالس السنیة ج1ص145گوید:پیراهنش را برادر اسحاق بن حویه گرفت و پوشید صورتش تغییر کرد و موهایش بریخت و بدنش مرض برص گرفت.

********** صفحه 352 **********
(زره)

در ناسخ ج2ص9و بحار ج45ص57و لهوف مترجم ص130و قمقام ص468و ابن نما ص76و مقتل خوارزمی ج2ص37.

همه روایت کرده اند که:از اخبار چنین مستفاد میشود که حسین علیه السلام در روز عاشورا با دو قسم زره بمیدان میامدند،یکی را(زره بتراء)مینامیدند که نیک رسا و بلند بود،آن را عمر بن سعد برگرفت،و چون مختار او را بکشت آن زره را بقاتل او(ابو عمره)بخشید،و زره دیگر را مالک بشر کندی[2]برد،و دیوانه شد.
(زیر جامه)

در ناسخ ج3ص8و تذکره ابن جوزی ص264و بحار ج45ص57.

و لهوف مترجم ص130و منتخب طریحی ص465و قمقام ص468و مقتل خوارزمی ج2ص38.و مناقب ابن شهر آشوب ج4ص111.

همه روایت کرده اند که:زیر جامه آن حضرت را ابحر بن کعب[3]تیمی

********** صفحه 353 **********

برد و پوشید و زمین گیر شد و تا زنده بود نتوانست بلند شود.

و بروایتی دستهایش خشک شد و در تابستان چون دو چوب بود،و در زمستان چرک و خون از آن تراوش میکرد.

و در ناسخ ج3ص8گوید:ابن شهر آشوب در مناقب نسبت گرفتن زیر جامه را به ابجر بن عمر جرمی داه و این قول را کسی نگفته.

مؤلف گوید در مناقب دو قول بیشتر ذکر نکرده یکی(بحیر بن عمر جرمی)دیگری(ابحر بن کعب تمیمی)ملاحظه فرمائید.
(شمشیر)

در ناسخ ج3ص9و مناقب ج4ص111و لهوف مترجم ص130و مثیر الاحزان ابن نما ص76و قمقام ص468و تذکره ابن جوزی ص264و بحار ج45ص58. این قصه را با تفاوتی روایت کرده اند که:شمشیر آن حضرت را جمیع بن الخلق ازدی.[4]

و بروایتی اسود بن حنظله از قبیله بنی تمیم برد.

و بروایتی قلافس(فلافس)نهشلی گرفته.[5]

در لهوف دارد که محمد بن زکریا گوید:آن شمشیر بعد از او بدست دختر حبیب بن بدیل افتاد.

و در مناقب گوید:مختار ایشان را بآتش بسوزانید.

در لهوف و ناسخ دارد این شمشیر غیر از ذوالفقار است چون ذوالفقار

********** صفحه 354 **********

بروایتی با سائر اثاثیه نبوت و امامت مصون و محفوظ است(و انها نزد امام زمان علیه السلام است).
(عمامه)

در ناسخ ج3ص8و تذکره ابن جوزی ص264و طریحی در منتخب ص465و مثیر الاحزان ابن نما ص76و قمقام ص468و بحار ج45ص57و مقتل خوارزمی ج2ص37و مناقب ج4ص111و لهوف ص130.

روایت کرده اند که:عمامه مبارکش را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمی گرفت و بروایت طریحی(احبش بن یزید).

و بروایتی[6]جابر بن یزید اودی[7]بر سر بست و دیوانه شد،و بروایتی خوره گرفت.[8]
(قطیفه)[9]

در ناسخ ج3ص8و لهوف مترجم ص130و مثیر الاحزان ابن نما ص76و مناقب ابن شهر آشوب ج4ص111و تذکره ابن جوزی ص264و مقتل خوارزمی ج2ص38و بحار ج45ص58و60و قمقام ص468.

روایت کرده اند که:قطیفه مبارکش را که از خز بود،قیس بن اشعث کندی برد،و او را قیس القطیفه نامیدند.

********** صفحه 355 **********

و بروایت خوارزمی،خوره گرفت،و أهل بیتش از وی دوری میکردند و او را در مزبله ها انداختند و هنوز زنده بود و سگها گوشتش را میخوردند.
(کلاه)

در ناسخ ج3ص8و ابن نما ص76و تذکره ابن جوزی ص264.

روایت کرده اند که کلاه مبارکش را که از خز بود مالک بن بشر کندی برد.

و بروایت تذکره و ابن نما مالک بن بشیر کندی برد.
(کمان)

در ناسخ ج3ص9و از ابن شهر آشوب نقل کند که:کمان آن حضرت و بعضی اشیا را رحیل بن جیثمه[10]جعفی و هانی بن ثبیت[11]حضرمی و جریر ابن مسعود،و ثعلبة بن اسود اوسی گرفتند.

مؤلف گوید:قوله(ثعلبة بن اسود اوسی)که عطف بماقبل شده اشتباه است.

عین عبارت مناقب ابن شهر آشوب ج4ص111این است(القوس والحلل[12]،الرحیل بن خیثمة الجعفی،و هانی بن شبیب(ثبیت)الحضرمی،


____________________________
[1]. در تذکره،و ابن نما:(اسحاق بن حویه حضرمی)یاد کرده،و در مناقب(اسحاق بن حوی)ذکر شده.

[2]. در مقتل خوارزمی(مالک بن نسر کندی)ذکر کرده،و در قمقام(مالک بن نسیر کندی)یاد کرده.

[3]. در مقتل خوارزمی(ابحر بن کعب)و در لهوف و تذکره و منتخب طریحی(بحر بن کعب تیمی)نقل شد.

و در مناقب بیک قول(بحیر بن عمیر جرمی)و بیک قول(ابحر بن کعب تمیمی)نقل فرموده.

[4]. در لهوف و نفس المهموم ص372(اودی).

[5]. در قمقام ص468(قلاقس نهشلی)ذکر کرده.و در تذکره(قلافس)و در لهوف و نفس المهموم ص372(فلافس)یاد شده بنا بروایتی.

[6]. کما فی التذکرة.

[7]. در خوارزمی و مناقب(ازدی).

[8]. کما فی مقتل خوازمی.

[9]. در خوارزمی ص38میگوید:قطیفه مال امام حسین علیه السلام بود که روی آن می نشست.

[10]. در مناقب ج4ص111(خیثمه)ذکر شده،و چنانچه در مقتل مقرم ص360نیز(خیثمه)ذکر شده.

[11]. در مناقب ج4ص111(هانی بن شبیب)ذکر شده،و ظاهراً غلط باشد(هانی ابن ثبیت)باید باشد.

[12]. ای اخذوا(القوس و الحلل الخ).




********** صفحه 356 **********

و جریر بن مسعود الحضرمی،و نعلیه الاسود الأوسی)ای أخذ نعلیه الاسود الاوسی.فراجع المناقب.
(لباس_ثوب)

در ناسخ ج3ص8و مناقب ج4ص111گوید:ثوب(یعنی لباس و جامه)آن حضرت را جعونة بن حویه حضرمی گرفت،و پوشید و رویش دیگرگون شد و مویش پراکنده گشت و بدنش پیسی در آورد.
(نعلین_کفش)

در ناسخ ج3ص9و لهوف مترجم ص130و قمقام ص468و مقتل خوارزمی ج2ص38و مناقب ج4ص111و بحار ج45ص58روایت کرده اند که:نعلین مبارکش را اسود بن خالد ازدی[1]برگرفت.
(غارت کردن خیام و بنه سیدالشهداء علیه السلام را)

در ناسخ ج3ص10و طریحی در منتخب ص468اشاره ای بغارت کردن خیمه ها دارد.فرمود:اینوقت سپاه ابن سعد قصد خیام مقدسه و خیمه های ذریه مطهره نمودند،شمر ذی الجوشن با جماعتی از کفار بر در خیمه ها آمدند و لشگر را فرمان داد:داخل شوید و آنچه از کم و زیاد بدست آوردید غارت کنید،فریاد(وا محمداه،وا علیاه،وا حسناه،وا حسیناه،)از اهل بیت رسول خدا بلند شد،و لشکریان بخیمه ها در آمدند و مشغول غارت گری شدند،دست بند از دستها و گوشواره از گوشها بیرون کشیدند،و گوش أم کلثوم را برای گرفتن

********** صفحه 357 **********

گوشواره چاک زدند و جامه های زنان را از بدن ایشان کندند و در این عمل از همدیگر سبقت می گرفتند،و از طلا و نقره و جواهراتیکه بود همه را بردند،و از اسب و شتر و گاو و گوسفند هر چه گرفتند.

حمید بن مسلم گوید:[2] باتفاق شمر ذی الجوشن بخیمۀ علی بن الحسین در آمدیم و آن حضرت در بستر ناتوانی بخفته بود،گروهی گفتند:آیا این بیمار را زنده خواهیم گذاشت؟من گفتم:سبحان الله:آیا شما کودکان را میکشید با این کودک بیمار چه کار دارید؟بسیار گفتم تا شر ایشان را دفع کردم،و پوستی که در زیر پای او بود بکشیدند و ببردند،و آن حضرت را بروی افکند.

أم کلثوم بگریست و این شعر بگفت:

أضحکنی الدهر و أبکانی و الدهر ذو صرف و الوان

فسل بنا فی تسعة صرعوا بالطف اضحوا رهن اکفان

و ستة لیس یجازی بهم بنو عقیل خیر فرسان

واللیث عوناً و معیناً معاً فذکرهم جدد احزانی

روزگار متلون گاهی میخنداند و گاهی میگریاند،یاد نه نفر از اولاد علی علیه السلام و شش نفر از اولاد عقیل که در خاک کربلا افتاده اند،غمهای ما را تازه میکند.(کذا فی هامش الناسخ).

اینوقت عمر بن سعد برسید زنان اهل بیت بر روی او صیحه زدند و سخت بگریستند،عمر بن سعد فرمان کرد که کس بخیمه زنان داخل نشود و آن جوان بیمار را متعرض نشوند،و هیچکس از این خیام بیرون نشود.

در ارشاد مفید ص242فرمود:ابن سعد جماعتی را موکل خیمه ها و خیام زنان و علی بن الحسین گردانید و گفت کسی از این خیمه ها بیرون نرود و کسی

********** صفحه 358 **********

اساء ادب بایشان نکند الخ.

و در نفس المهموم ص386از کامل بهائی نقل کند که عمر سعد جمیع شیوخ و معتمدان را بر امام زین العابدین علیه السلام و دختر أمیرالمؤمنین علیه السلام و زنان بگمارد و تمام زنان بیست نفر بودند و زین العابدین بیست و دو سال داشت و امام باقر علیه السلام چهار ساله بود و در کربلا بودند و خداوند ایشان را حفظ فرمود.

اهل بیت گفتند:حکم کن آنچه از ما برده اند برگردانند تا بتوانیم سر وروی خود را بپوشانیم،بلشگر گفت:هر کس هر چه بغارت برده برگرداند،لکن کسی چیزی بر نگردانید.

ایضا ام کلثوم بگریست و این شعر بگفت:[3]

قفوا و دعونا قبل بعدکم عنا وداعاً فان الجسم من أجلکم مضنی[4]

فقد نقضت منی الحیاة و أصبحت علی فجاج[5]الارض من بعدکم سجنا

سلام[6]علیکم ما أمر فراقکم فیا ویلتا[7]من قبل ذا الیوم قد متنا

و انی لارثی للغریب و اننی غریب بعید الدار و الاهل و المغنا[8]

********** صفحه 359 **********

اذا طلعت شمس النهار ذکرتکم و ان غربت جددت من أجلکم حزنا

لقد کان عیشی بالاحبة صافیاً و ما کنت أدری أن صحبتنا تفنی

زمان نعما1[9]فیه حتی اذا انقضی بکینا علی أیامنا بدم أفنی[10]

فوالله قد ضاق[11]اشتیاقی الیکم و لم یدع التغمیض لی بعدکم حنفا[12]

و قد بارحتنی لوعة البیت و الاساء[13] و قد صرت دون الخلق لی مفزعاً[14]سنا

و قد رحلوا عنی أحبة خاطری فما أحد منهم علی غربتی حنا[15]

عسی و لعل الدهر یجمع بیننا و یرجع أیام الهنا[16]مثل ما کنا

شاید ظاهر معنای این اشعار اینطور باشد:

بایستد و وداع کنید ما را پیش از آنکه از ما دور شوید.چون بدنهای ما برای مصیبت شما رنجور است.زنده گی من شکست خورد و صبح شد بر من در حالیکه زمینها یا راه های وسیع بعد از شما مانند زندان شد.سلام یا سلام من بر شما چقدر تلخ است فراق شما،ای کاشک قبل از این روز مرده بودیم،من نوحه سرائی میکنم غرباء را و حال انکه خودم هم غریب و هم از خانه و أهل دورم،وقتی خورشید طلوع میکند بیاد شما میفتم،و چون غروب کند غمم

********** صفحه 360 **********

تازه میشود،چه زنده گی خوشی داشتیم با دوستان و نمیدانستم که رفاقت ما نابود میشود،چه زمان خوبی بود،ولی چون منقضی شد بر روزگار خود خون گریستیم.

پس بخدا زیاد شد اشتیاقم بشما،ولی زیاد گریستن پلک چشمی برای من نگذاشت(تغمیض)کنایه باشد از زیاد گریستن.

و بدرستیکه دور ساخت سوزش جدائی و اندوه،و از مردم پست تر شدم از حیث پناه گاه یا از حیث یار و رفیق،و بار سفر بستند دوستان و رفتند از نزد من،و هیچ یک برای غربت من گریه نکرد،امید است که روزگار بین ما جمع کند و باز روز خوش ما برگردد و مثل اول شود.

در منتخب طریحی ص468و ناسخ ج3ص13و مهیج الاحزان یزدی ص246ایضا از طریحی نقل کند که زینب خاتون دختر أمیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:من در روزیکه ابن سعد دستور داد برای غارت کردن ما بر در خیمه ایستاده بودم مردی که چشمهای زاق داشت داخل خیمه شد و آنچه در خیمه بود گرفت و جمیع آنچه بر من بود گرفت.

و نظر کرد دید امام زین العابدین علیه السلام روی پوستی افتاده و او علیل بود آن را از زیر او کشید و او را بر زمین انداخت،و آمد بسوی من و مقنعه مرا گرفت و دو گشواره که در گوش داشتم گرفت،و لکن گریه میکرد،گفتم باو خدا ترا لعنت کند(هتکتنا و أنت مع ذلک تبکی)پرده حرمت ما را دریدی و ما را برهنه کردی و با وجود این گریه میکنی؟!گفت:گریه میکنم بجهت آنچه بشما رو داد.

زینب می گوید بخشم آمدم و گفتم:خدا دست و پای تو را قطع کند و در آتش دنیا بسوزاند قبل از آنکه بآتش آخرت بسوزی،پس بخدا قسم چندانی


_________________
[1]. در مناقب(اسود اوسی)گرفت.

[2]. در ارشاد مفید ص242با تفاوتی و بحار ج45ص61.

[3]. طریحی در منتخب ص470فرموده و لله در بعض المحبین حیث یقول:قفوا و دعونا-الی آخر الابیات یعنی خدا جزای خیر بدهد بعض دوستان را که این شعر را بگفت پس این اشعار مال بعض دوستان اهل بیت است نه مال ام کلثوم.

[4]. مضنی:لاغر و رنجور.

[5]. فجاج:راههای وسیع.

[6]. در منتخب طریحی(سلامی).

[7]. در منتخب:(فیا لیتنا).

[8]. در منتخب:(و المعنی).المکلف:ما یشق علیه کما فی المنجد و اگر(مغنی)باشد در پاورقی ناسخ ج3ص12فرموده منزلیکه دارای ساکنین باشد.

[9]. در منتخب:(زمان نعمنا).

[10]. اقنی:سرخ پر رنگ.

[11]. در منتخب:(قد زاد).

[12]. الحنف:المیل و در منتخب(جفنا)یعنی پلک چشم.

[13]. بارحتنی:دور شدن از منزل.لوعة:سوزش و عشق و فراق،أسا:اندوه.

[14]. در منتخت:(مقترعاً)یعنی یار و رفیق و اگر(مفزع)باشد یعنی پناه گاه.

[15]. حنا:گریه کرد.

[16]. هنا:گوارائی.



********** صفحه 361 **********

نگذشت که مختار پیدا شد و دست و پاهای او را بریدند و بآتش سوزانیدند.

و در منتخب طریحی ص468این ابیات را نقل کرده و فرموده نقل شده که آن مال زینب دختر فاطمه ع.

تمسک بالکتاب و من تلاه فأهل البیت هم اهل الکتاب

تا آخر ابیات هر کس طالب است بمنتخب رجوع کند.

و ایضا از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام روایت کرده اند[1]که فرمود:در آن روز بیهوشانه بر در خیمه ایستاده بودم و آن بیابان پهناور و لشکر بیشمار را نظاره میکردم.پدر را و اصحاب پدر را و برادران را و عم و عمزادگان را چون گوسفندان روز قربانی سر بریده میدیدم و بدنهای ایشان عریان در زیر پای ستور کوفته و فرسوده می گشت،و من در اندیشه بودم که بعد از پدر ما را میکشند یا اسیر می گیرند،ناگاه سواری را دیدم که با کعب نیزه زنان اهل بیت را میزند و میدواند و دست بند از دست ایشان بیرون می کند و روسری از سر ایشان بر میکشد و آن زنان پناه بیکدیگر میبرند و صیحه میزنند که:(وا جداه،وا أبتاه،وا علیاه،وا قلة ناصراه،وا حسناه)اما من مجیر یجیرنا؟اما من ذائد یذود عنا؟آیا کسی هست که پناه دهد ما را آیا کسی هست که دفع کند و دشمن را از ما؟

چون این بدیدم قلب من از جای حرکت کرد و بدنم بلرزید،از ترس او براست و چپ نظر می کردم،و نگران عمه ام أم کلثوم بودم،که مبادا آن مرد بسوی من شتابد،ناگاه دیدم قصد من کرد و بجانب من روان شد،من از ترس بگریختم و چنان دانستم که از دست وی بسلامت توانم جست،او از پشت من سرعت کرد و کعب نیزه بین دو شانه من بکوفت و مرا بروی انداخت،

********** صفحه 362 **********

و گوشواره از گوش من بکشید و گوش مرا بدرید و روسری مرا نیز برگرفت و خلخال از پای من برآورد1[2]و سخت میگریست.

گفتم:ای دشمن خدا بر چه می گریی؟گفت:چگونه نگریم و حال انکه جامۀ دختر پیغمبر را بغارت میبرم؟

گفتم:دست باز دار و این جامه بجای گزار گفت:میترسم که دیگری دراید و برباید[3] این بگفت و بغارت کردن پرداخت و رو لباسی را از پشت ما بکشید و برفت بسوی خیمه های دیگر.

پس خون از سر و روی من روان شد و آفتاب بر سر من بتافت و من بیهوش در افتادم،چون بخویش آمدم،عمه ام را دیدم که بر سر من می گرید و می گوید:برخیز تا بنگریم بر این أهل و عیال چه گذشت و برادر علیلت را چه پیش آمد؟برخواستم و گفتم:ای عمه آیا جامۀ پاره ای داری که من سر خود را از چشم نا محرمان بپوشانم؟فرمود:(یا بنتاه و عمتک مثلک)ای دختر برادر عمه تو مانند تست،چون نظر کردم دیدم او برهنه بود و از ضرب کعب نیزه و تازیانه بدن مبارکش سیاه بود.

پس باتفاق روان شدیم و بهر خیمه که داخل شدیم دیدیم همه را غارت کرده اند و برادرم علی بن الحسین علیه السلام بروی در افتاده و از کثرت گرسنگی و تشنگی و رنجوری توانائی نشستن نداشت ما بر او گریه می کردیم و او بر ما

********** صفحه 363 **********

میگریست.

در بحار ج45ص58از حمید بن مسلم روایت کند که گفت:دیدم زنی از قبیله بکر بن وائل که با شوهرش در لشکر عمر سعد بود[4] چون دید آن لشکر هجوم بخیمه ها بردند و مشغول غارت کردن شدند شمشیر بدست گرفت و بطرف خیمه ها روان شد و گفت ای آل بکربن وائل دختران پیغمبر را غارت میکنند و لباس انها را بقهر و غلبه می گیرند و انها را برهنه می کنند حکمی نیست مگر برای خدا کجایند طلب کنندگان خون رسول خدا پس شوهرش آمد و او را بسوی منزل خود برگردانید.
(اسب رانندگان بر بدن حسین علیه السلام )

در ناسخ ج3ص9و جلاء العیون ص581و مقاتل الطالبین ص79و مهیج الاحزان یزدی ص249و طریحی ص466و ابن نما ص78و قمقام ص472و اسرار الشهادة دربندی ص438و ارشاد مفید ص242و لواعج ص194و مقتل خوارزمی ج2ص38و مقتل مقرم ص389و بحار ج45ص59.

همه اصل قصه اسب تاختن بر جسد شریف امام حسین علیه السلام را نقل فرموده اند حقیر از ناسخ نقل میکنم.

عمر بن سعد ندا کرد که(من ینتدب للحسین فیوطیء الخیل ظهره؟در لهوف:و صدره).

گفت:کیست دربارۀ حسین داوطلب بشود و بر پشت و سینۀ او اسب بتازد؟ده تن از ان کفار آماده این کار شدند.

********** صفحه 364 **********

اول اسحاق بن حوبه.[5]

دوم اخنس بن مرثد.

سوم حکیم بن الطفیل السنبسی.

چهارم عمر بن[6]صبیح صیداوی.

پنجم رجاء بن منقذ عبدی.

ششم سالم بن خیثمه جعفی.

هفتم صالح بن وهب جعفی.

هشتم واعظ ابن ناعم[7].

نهم هانی بن ثبیت حضرمی.[8]

دهم اسید بن مالک.

این جمله بر اسبهای خود سوار شدند و بر آن بدن شریف بتاختند و استخوان سینه و پشت و پهلوی مبارکش را در هم شکستند،و این جماعت چون بکوفه آمدند در برابر ابن زیاد ایستادند.اسید بن مالک گفت:

نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بکل یعسوب[9] شدید الاسر

ما نرم کردیم سینۀ امام حسین را بعد از پشت بهر اسب تنومند تندرو.

********** صفحه 365 **********

حتی عصینا الله رب الامر بصنعنا مع الحسین الظهر[10]

تا اینکه معصیت خدا را کردیم بواسطه کاریکه با حسین پاک نمودیم.

عبیدالله بن زیاد گفت:شما چه کسانید؟گفتند ما کسانی هستیم که اسب بر بدن حسین راندیم،و بدن او را چنان نرم کردیم که سنگ آسیا گندم را آرد میکند.

ابن زیاد اعتنائی بایشان نکرد و جایزه کمی بایشان داد.

در بحار ج45ص60از ابی عمر و زاهد نقل کند که چون بررسی کردیم همه این ده نفر اولاد زنا بودند.
(جزاء این ده نفر)

در ناسخ ج3ص10و بحار ج45ص60و ابن نما ص78روایت کنند که چون مختار روی کار آمد دستور داد تا دستها و پاهای ایشان را با میخ آهنی بر زمین کوفتند و حکم داد تا بر بدن ایشان اسب راندند بطوریکه زیر پای اسبها نرم شده از بین رفتند لعنت الله علیهم.
(آیا تاختن اسب بر بدن آن مظلوم تحقق پیدا کرده یا نه)
(و حدیث شیر و فضه)


در اسرار الشهاده ص439فرموده بدانکه علامه مجلسی بعد از نقل کلام سید بن طاوس که در ملهوفش ذکر کرده.

فرموده:آنچه نزد ما محل اعتماد است آن است که در کافی ذکر کرده که این عمل برای ایشان میسور نشد.

********** صفحه 366 **********

مؤلف گوید:مجلسی در بحار ج45ص60ذکر کرده و روایت کافی که بآن اشاره کرده این است.

در کافی ج1ص465کتاب حجت باب(116)یا(117)حدیث هشتم از ادریس بن عبدالله اودی(ازدی)روایت کند که:

چون حسین علیه السلام کشته شد و آن جماعت ارداه کردند که اسب بر بدن او بتازانند.

فضه بزینب علیه السلام عرض کرد ای خاتون من سفینه[11] (غلام پیغمبر ص)در دریا کشتی او شکست و بجزیرۀ افتاد،ناگاه شیریرا دید و ترسید و گفت ای شیر من آزاد شده پیغمبرم همین که نام مبارک پیغمبر را شنید همهمه کرد و در پیش روی او براه افتاد و او را براه رسانید و نجات داد:ای سیدۀ من در این نزدیکی شیری میباشد بگذار که بروم و اعلام کنم او را که فردا میخواهند بدن

********** صفحه 367 **********

فرزند پیغمبر را پامال سم اسبان نمایند.

زینب او را رخصت داد،فضه می گوید رفتم بنزد آن شیر و گفتم ای شیر آیا میدانی که فردا بنی أمیه میخواهند با حسین علیه السلام چه کنند؟میخواهند اسب بر بدن شریف او بتازند،گفت:دیدم شیر روان شد و رفت تا نزد جسد حسین علیه السلام و دو دستش را روی او گذاشت،وقتی اسب سواران آمدند و آن را دیدند عمر بن سعد گفت:فتنه ایست دامن نزنید و برگردید پس برگشتند.

و مرحوم دربندی تقویت نموده قول صاحب لهوف(ملهوف)را و فرموده شاهد بر این قول قول امام حسین علیه السلام است از حلقوم مبارکش فرمود:

و أنا السبط الذی من غیر جرم قتلونی

و بجرد الخیل بعد القتل عمداً سحقونی

علاوه بر اینکه جماعت زیادی این معنی را بشعر در آورده اند چه از قدماء و چه از متأخرین که یکی از ایشان ابن ابی الحدید معتزلی است.[12]

پس مقتضای جمع بین آنچه در کافی ذکر شده و آنچه شعراء و بزرگان دیگر یاد کرده اند آن است که بگوئیم عمر سعد نمیخواست اکتفا کند بآن مقداریکه آن ده نفر بجای آورده بودند بلکه میخواست بطوری پامال کند که اثری از آن باقی نماند پس شیر آمد و نگذاشت.

ایضا مرحوم دربندی در اسرار الشهاده ص439تحقیقی دارد درباره شیر و نتیجه آن این است که در کربلا دو شیر آمده یکی شیریست که بدعوت فضه آمده.

********** صفحه 368 **********

دیگر شیریست که هر شب میامده نزد جسد شریف و می نشسته و میبوسیده و گریه می کرده.

چنانیکه در آن صحرا برای حسین علیه السلام گریه میکردند میگفتند این شیر پدرش أمیرالمؤمنین است.

این ملخص کلام مرحوم دربندیست در اسرار الشهادة تفصیلش را بآن کتاب رجوع کنید.

مرحوم مقرم در مقتل خود ص390از آثار الباقیة ص329چاپ لیدن از بیرونی(ابو ریحان بیرونی)نقل کند که گفته کاری با حسین علیه السلام کردند که در هیچ ملتی به اشرار مردم این کار نکردند،او را با شمشیر و نیزه و سنگ کشتند و اسبها بر بدنش تاختند.

و از کتاب تعجب کراجکی نقل کند که بعضی از این اسبها به مصر رسیدند،گروهی از مردم نعل این اسبها را کندند و برای تبرک به در خانه خود نصب کردند و این عمل در میان مردم سنتی شد که اکثر ایشان نظیر این عمل را انجام میدادند و نعل بدر خانه هاشان آویزان میکردند.

و مرحوم نراقی در محرق القلوب ص128در مجلس پنجم قصۀای نقل کند که مناسب مقام است فرموده بطرق معتبره مرویست که شخصی از قبیله بنی اسد می گوید:که من در کنار نهر علقمه که در کربلا واقعست زراعت میکردم بعد از رفتن لشکر شقاوت اثر ابن سعد ملعون عجائب بسیار و غرائب بی شمار از شهداء آن صحرا مشاهده نمودم که نمیتوانم ذکر انها را نمایم.

از آن جمله چون باد بر آن بدنهای شریف میوزید بوئی نیکوتر از بوی مشک و عنبر بمشام من میرسید،و پیوسته میدیدم که ستاره ها از آسمان بنزدیک

********** صفحه 369 **********

آن بدنهای مبارک فرود می آمدند و بالا میرفتند،و بدنهای چند دیدم که دلم پاره پاره شد.

یکی خونش هنوز از تن روان بود یکی جسمش بخاک و خون طپان بود

یکی دست از تنش خنجر بریده یکی از زندگانی پا کشیده

یکی سرو قدش از پا فتاده یکی از خون حنا بر کف نهاده

از انجمله صغیر شیر خواری بخون علطان ز تیر کین شکاری

گلویش از خدنک ظالمی چاک کشیده در برش گهوارۀ خاک

و چون نزدیک غروب میشد از جانب قبله شیری می آمد و در میان کشتگان داخل میشد،و چون صبح طالع میشد برمیگشت،و من گمان میکردم که آن شیر از جهت دریدن و خوردن کشتگان می آید،و چون نظر می کردم آسیبی از آن بآن بدنها نرسیده بود،من از مشاهدۀ آن حال تعجب کردم،پس در یکی از شبها با خود قرار دادم که بخواب نروم شاید حقیقت حال بر من ظاهر شود،چون شام شد دیدم آن شیر ظاهر شد،و در میان کشتگان رفت یکی از آن بدنها را که جای درستی در اعضایش نبود،و از همه بدنها مجروحتر و پاره پاره تر و مانند آفتاب نور از آن ساطع بود در برگرفت و روی خود را بر آن میمالید و همهمه مینمود،مثل نوحه کننده گان.

چون گل بو کرد اول جسم پاکش بسر میکرد با کف خون و خاکش

بآن حیوان نمیدانم چه رو داد همین دانم که زد فریاد و افتاد

بدور پیکرش میگشت گاهی کشیدی از دل پر سوز آهی

گهی افتاد در خاک و فغان کرد بنفرین گاه سر بر آسمان کرد

گهی گریه سر خویش را زدی بزمین

چو آنکسی که ستم پیشه را کند نفرین

********** صفحه 370 **********

گهی چو تعزیه داران نشست بر سر او

گهی چو ماتمیان گشت گرد پیکر او

گهی گریست بر آن چون پدر بزاری زار

گهی فتاده به پهلوی او برادر وار

از مشاهدۀ اینحال حیرت من زیاد،ناگاه دیدم شمعها و مشعلهای بسیاری در آن صحرا روشن شد،و آن صحرا از روز روشن تر شد ناگاه صدای شیون و نوحه و زاری و طپانچه بر رو و سر و سینه زدن از جمیع آن عرصه بلند شد،و یکی می گفت وا حسیناه،وا اماماه،وا مظلوماه،من بر خود لرزیدم و بنزدیک آن صدا رفتم،و گفتم ترا بخدا و رسول قسم میدهم که شما کیستید و سبب گریه شما چیست؟گوینده ای گفت:مائیم طایفۀ جنیان و این شهیدی که می بینی حسین شهید مظلوم فرزند دلبند رسول خدا میباشد،که حجت خلائق است،و او را بظلم و ستم شهید کردند،لهذا ما در هر شب از برای این امام شهید مظلوم نوحه مینمائیم.

پس گفتم بایشان بگوئید که این شیر که هر شب بر سر این نعشها می آید چه شیر است؟گفتند ای مرد این شیر خدا علی بن أبی طالب است پدر جناب امام حسین علیه السلام که شب بزیارت فرزند خود می آید،نوحه و زاری و ناله و بی قراری مینماید پس هر که در مصیبت امام حسین علیه السلام گریه کند با شیر خدا شریک است،و فاطمۀ زهرا را اعانت(کمک)نموده و بمثوبات جزیله(ثوابهای بزرگ)پروردگار خود فایز شده باشد.
(دیدن طرماح پیغمبر ص در قتلگاه)

در ناسخ ج3ص15از ابی مخنف از طرماح عدی حدیث میکند چیزیرا


______________________
[1]. ناسخ ج3ص13و جلاء العیون مرحوم مجلسی ص580.

[2]. در جلاء گوید:دو خلخال طلا در پای من بود و نامردی از پای من بیرون می کرد الخ.

[3]. در جلاء گوید:گفتم تو هر گاه میدانی که من دختر پیغمبرم چرا متعرض غارت من می شوی؟گفت:اگر من نگیرم دیگری خواهد گرفت و تا اینجا کلام مجلسی تمام شد و بعدش را از ناسخ ج3ص14نقل می کنم.

[4]. مهیج الاحزان صفحه247و مقرم صفحه386و لهوف مترجم صفحه132و ابن نما صفحه77و ناسخ ج3صفحه27و قمقام صفحه470.

[5]. در لهوف:کسیکه پیراهن حسین علیه السلام را غارت کرد و در قمقام:اسحاق ابن حبوة حضرمی.

[6]. در قمقام:عمرو بن صبیح.

[7]. در قمقام و مثیر الاحزان ابن نما:(واخط بن ناعم)و در مقتل مقرم(واخط بن غانم)و در بحار(واحط بن نائم).

[8]. در مثیر الاحزان ابن نما:هانی بن ثبت حضرمی.

[9]. در مقتل خوارزمی و ابن نما و بحار(بکل یعبوب)یعنی اسب دراز و تندرو.

[10] . این بیت را در مقتل خوارزمی ذکر کرده.

[11]. سفینة:لقب غلام پیغمبر ص بود که کنیه اش ابا ریحانه و اسمش قیس بود،کما فی هامش الکافی.

و در اسرار الشهاده ص440گوید:بدانکه برای پیغمبر ص غلامی بوده سیاه در سفریکه میرفتند هر چا خسته میشد بعضی از اثاثش را بدوش او میگذاشت تا بار سنگینی را حمل کرد پیغمبر ص فرمود:تو سفینه هستی یعنی کشتی،و این غلام بعد از پیغمبر ص مسافرت کرد و در دریا کشتی شکست و همه غرق شدند و این غلام نجات یافت و در جزیرۀ افتاد و قدری راه رفت و قدری راه رفت به شیری بر خورد کرد گفت من کشتی و غلام پیغمبرم پس شیر آمد بطرف او و اشاره کرد بر پشت من سوار شو،پس بر پشت شیر سوار شد و با سرعت رفت بطرف ده کدۀ که نزدیک آنجا بود مردم دیدند پشت شیر سواره است پس پیاده شد و شیر برگشت.

[12] . مؤلف گوید:ذیل حدیث84بحار ج101ص44که فرمود:و أما الحسین فانه یظلم و یمنع حقه و تقتل عترته و تطؤه الخیول و ینهب رحله تا آخر حدیث مؤید قول مرحوم دربندیست.


********* صفحه 371 **********

که خلاصه اش این است که گفت:من در میان قتلگاه بودم روز طف با زخمهای گران افتاده بودم،چنانکه هیچکس مرا زنده نمی پنداشت و سوگند یاد میکنم که دروغ نمی گویم همانا در بیداری دیدم که بیست سوار آمدند و همه جامه های سفید پو شیده بودند و فضای قتلگاه ببوی مشک معطر بود،با خود گفتم که لابد عبیدالله ابن زیاد است آمده میخواهد بدن امام حسین علیه السلام را مثله[1]کند.

پس یکنفر از آن سواران با جسد حسین علیه السلام نزدیک شد و از اسب پیاده شد و بنشست و اینوقت سرهای شهدا را بجانب کوفه حمل میدادند آن شخص بجانب کوفه اشارۀ ای کرد،ناگاه دیدم سر حسین علیه السلام در رسید و با تنش ملحق گشت پس آن شخص آغاز سخن کرد.

و فرمود:ای فرزند من کشتند ترا آیا دیدی که شناختند ترا؟و از آب منع کردند ترا؟چه بسیار جرئت کردند بر خدای قاهر غالب،آنگاه بجانب همراهان نگریست و فرمود:ای پدر من آدم و ابراهیم و اسماعیل:وای برادر من موسی و عیسی:آیا نمی بینید که طاغیان امت با فرزند من چه کردند؟خداوند محروم سازد ایشان را از شفاعت من.طرماح گوید:اینوقت دانستم که رسول خدا ص است.
(خواب دیدن ابن عباس در روز عاشورا)

در ناسخ ج3ص16از طریحی از ابن عباس روایت کند که فرمود:من نیمه روزیکه در مدینه در منزل خود خواب بودم که رسول خدا ص را دیدم

********** صفحه 372 **********

از زمین کربلا آشفته حال پریشان خاطر رسید و دو شیشه پر از خون در دست دارد،عرض کردم:ای رسول خدا این پریشان حالی چیست؟و این دو شیشه خون از کیست؟فرمود یکی خون فرزندم حسین است و دیگری خون اصحاب و أهل بیت او است.که من الان فرزندم حسین را بخاک سپردم و مراجعت کردم و میگریست و مینالید و من از ترس از خواب بیدار شدم و هر روز بر حزن من افزوده میشد تا از این واقعه بیست و چهار روز گذشت که خبر مرگ آن حضرت بمدینه رسید و حساب کردم دیدم آن خواب مطابق روز عاشورا بوده.
(آتش زدن خیمه ها بحکم ابن سعد)[2]

در ناسخ گوید:چون ابن سعد آهنگ کوفه نمود پس سوار شد و با جماعتی از لشکر بکنار خیام اهل بیت آمد،و فرمان داد که خیمه ها را آتش زنید و پاک بسوزانید،از اهل بیت فریاد(وا غوثاه:وا ذلاه:وا محمداه:وا علیاه:وا حسناه:وا حسیناه بالا گرفت).

پس بحکم پسر سعد آتش در خیمه های اهل بیت زدند شعله آتش بالا رفت فرزندان پیغمبر دهشت زده از خیمه ها بیرون دویدند،و با سر و پای برهنه بجانب قتلگاه روان گشتند و دوان دوان خود را بانجا رسانیدند و سر و روی را با مشت و سیلی بزدند.

و در بحار ج45ص58و لهوف ص132از حمید بن مسلم روایت کند که زنها را از خیمه ها بیرون کردند و خیمه ها را آتش زدند.

********** صفحه 373 **********

پس زنهای اهل بیت را با سر و پای برهنه از خیمه ها بیرون کردند و گفتند(بحق الله الا مررتم بنا علی مصرع الحسین،فلما نظرت النسوة الی القلبی صحن و ضربن وجوههن قال:فوالله لا أنسی زینب بنت علی علیه السلام و هی تندب الحسین و تنادی بصوت حزین و قلب کثیب وا محمداه الخ).

شما را بخدا ما را از قتلگاه حسین ببرید و چنین کردند همینکه چشم زنان بر پیکرهای کشته گان افتاد صیحه زدند و صورت خراشیدند راوی گفت:بخدا یادم نمیرود زینب دختر علی را که با صدای غمناک و ذل پر درد بر حسین مینالید و صدا میزد وا محمداه الخ.
(ندبه و زاری حضرت زینب)[3]

و زینب علیه السلام با صدای حزین و قلبی اندوناک ندا کرد:

وا محمداه:صلی علیک ملیک السماء،هذا حسین مرمل بالدماء،مقطع الاعضاء،و بناتک سبایا،الی الله المشتکی و الی محمد المصطفی و الی علی المرتضی و الی حمزة سید الشهداء،وا محمداه،هذا حسین بالعراء،یسفی علیه الصبا،قتیل أولاد البغایا،یا حزناه،یا کرباه،الیوم مات جدی رسول الله،یا أصحاب محمداه،هؤلاء ذریة المصطفی یساقون سوق السبایا.

زینب از در زاری و داد خواهی فریاد کشید که وا محمداه:ملائکه آسمانها بر تو رحمت فرستند این حسین است که با اعضای پاره پاره در خون خویش آغشته اند،اینک دختران تو اند که مانند اسیران شکایت و استغاثه بدرگاه اله و محمد مصطفی و علی مرتضی و حمزه سیدالشهداء میبرند،وا محمداه،اینک حسین است که کشته اولاد زنا و دستخوش باد صبا گشته،(یا حزناه،یا کرباه)

********** صفحه 374 **********

امروز جدم رسول خدا وفات نمود،ای اصحاب رسول خدا اینک ذریۀ رسول خدا است که مانند اسیران میبرند.

و نیز فرمود:یا محمداه:اینک دختران تو اند که اسیرانند،اینک فرزندان تو اند که کشته شده و غارت زده شده اند و محل وزیدن باد صبایند،اینک حسین تست که سرش را از قفا بریده اند و سلاح و اثاثیه اش را بغارت برده اند،پدر و مادرم فدای آنکس که لشگرش را روز دوشنبه غارت کردند[4]پدر و مادرم فدای آن کس که سرا پرده اش را سرنگون کردند،پدر و مادرم فدای مسافری که امید بازگشت ندارد،و مجروحی که در خور معالجه نتواند بود،پدر و مادرم فدای کسی که جانم فدای اوست،پدر و مادرم فدای کسی که با غم و اندوه از دنیا رفت.پدر و مادرم فدای کسی که با لب تشنه کشته شد،پدر و مادرم فدای کسیکه خون فرقش بر سر و روی موی او جاری شد،پدر و مادرم فدای آن کس که جدش رسول خدا بود،پدر و مادرم فدای آن کس که نوه پیغمبر هدایت نمود.

چانم فدای محمد مصطفی و خدیجه کبری و علی مرتضی و فاطمه زهراء سیده زنان عالمیان باد،پدر و مادرم فدای آن کس که آفتاب برای او بازگشت تا نماز خواند.

چون زینب این کلمات بگفت:دوست و دشمن بنالۀ او بنالیدند و بهای های بگریستند،و هر یک از اهل بیت جسد شهیدی را در بر کشیده و زار زار بگریستند سکینه دختر حسین جسد پاره پاره پدر را در بر کشید و سینۀ خود را بر سینۀ مبارک آن حضرت بچسبانید و بعویل و ناله که دل سنگ سخت را پاره می کرد

********** صفحه 375 **********

مینالید و می گریست.
(محتشم گوید)

در حربگاه چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد

هم بانک نوحه غلغله در شش جهت فکند

هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد

هر جا که بود آهوئی از دشت پا کشید

هر جا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت

چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هر چند بر تن شهداء چشم کار کرد

بر زخمهای کاری تیر و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهراء در آن میان

بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی اختیار نعرۀ هذا حسین از او

سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعۀ بتول

رو در مدینه کرد که یا أیها الرسول

این کشتۀ فتاده بهامون حسین تست

وین صد دست پا زده در خون حسین تست

وین نخل ترکز آتش جانسوز تشنگی

********** صفحه 376 **********

دود از زمین رسانده بگردون حسین تست

این ماهی فتاده بدریای خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست

این خشک لب فتادۀ ممنوع از فرات

کز خون او زمین شده جیحون حسین تست

این غرفۀ محیط شهادت که روی دشت

از موج خون او شده گلگون حسین تست

این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه

خرگاه از این جهان زده بیرون حسین تست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین تست

پس روی در بقیع بزهراء خطاب کرد

مرغ هوا و ماهی دریا کباب کرد

کأی مونس شکسته دلان حال ما ببین

ما را غریب و بی کس و بی اقربا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند

در ورطه عقوبت اهل دغا ببین

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان

و اندر جهان مصائب ما بر ملا ببین

نی نی درا چو ابر خروشان بکربلا

طوفان سیل فتنه و موج بلا ببین

********** صفحه 377 **********

تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر

سرهای سروران همه بر نیزه ها ببین

آن تن که بود پرورشش در کنار تو

غلطان بخاک معرکۀ کربلا ببین

با بضعة الرسول ز ابن زیاد داد

کو خاک اهل بیت رسالت بباد داد
(وصال شیرازی فرموده)

زینب چه دید پیکری اندر میان خون

چون آسمان زخم تن از انجمش فزون

بیحد جراحتی نتوان کفتنش که چند

پا مال پیکری نتوان دیدنش که چون

خنجر در آن نشسته چه شهیر که درهما

پیکان از او دمیده چه مژگان از جفون

گفت این بخون طبیده نباشد حسین من

این نیست آنکه در بر من بود تا کنون

یکدم فزون نرفت که رفت از کنار من

این زخمها به پیکر او چون رسید چون؟

گر این حسین قامت او از چه بر زمین

ور این حسین رایت او از چه سرنگون؟

گر این حسین من سر او از چه بر سنان

ور این حسین من تن او از چه غرقه خون؟

********** صفحه 378 **********

یا خواب بوده ام من و گم گشته است راه

یا خواب بوده آنکه مرا گشته رهنمون

می گفت و می گریست که جانسوز نالۀ

آمد ز حنجر شه لب تشنگان برون

کأی عندلیب گلشن جان می آمدی؟بیا:

ره گم نگشته خوش بنشان آمدی بیا
(و له)

آمد بگوش دختر زهراء چه این خطاب

از ناقه خویش را بزمین زد باضطراب

چون خاک جسم برادر ببر گرفت

بر سینه اش نهاد رخ خود چو آفتاب

گفت ای گلو بریده سر انورت کجاست

وز چیست گشته پیکر پاکت بخون خضاب

ای میر کاروان گه آرام نیست خیز

ما را ببر بمنزل مقصود و خوش بخواب

من یک تن ضعیفم و یک کاروان اسیر

وین خلق بی حمیت و دهری پر انقلاب

از آفتاب پو شمشان یا ز چشم خلق؟

انوه دل نشانمشان یا که التهاب

زین العباد را ز دود آتش کباب بین

سوز تب از درون و برون سوز آفتاب

********** صفحه 379 **********

گر دل بفرقت تو نهم کو شکیب و صبر

ور بی تو رو بشام کنم کو توان و تاب

دستم ز چاره کوته و راه دراز پیش

نه عمر من تمام شود نه جهان خراب

لختی چو با برادر خود شرح راز کرد

رو در نجف نمود و در شکوه باز کرد

کأی گوهریکه چون تو نپرورده نه صدف

پروردگانت زار و تو آسوده در نجف

داری خبر که نور دو چشم تو شد شهید؟

افتاد شاهباز تو از شرفه شرف؟

تو ساقی بهشتی و کوثر بدست تست

وین کودکان زار تو از تشنگی تلف

این اهل بیت تست بدینگونه دستگیر

ای دستگیر خلق نگاهی باین طرف
(ذکر شماره شهدای کربلا از اهل بیت)

در بحار ج45ص62و عوالم ج17ص343از مناقب ابن شهر آشوب ج4ص112روایت کنند که اختلاف کرده اند در شماره مقتولین از اهل بیت علیه السلام پس اکثر گفته اند بیست و هفت نفر بوده اند.حقیر متن مناقب را ذکر میکنم.

نه نفر از بنی عقیل بوده.

مسلم بن عقیل(که در کوفه شهید شد)و جعفر،و عون،و عبدالرحمن،و محمد بن مسلم،و عبدالله بن مسلم،و جعفر بن محمد بن عقیل،و محمد بن أبی سعید بن عقیل.

********** صفحه 380 **********

مؤلف گوید اینها هشت نفر بیشتر نیستند.

و مجلسی و عوالم از مناقب هفت نفر نقل می کنند سپس می فرمایند و زاد ابن شهر آشوب(عوناً و محمداً)ابنی عقیل و با اضافه این دو،ده تن میشوند.

و در ناسخ ج2ص318هفت نفر شماره کرده سوای(مسلم بن عقیل)که با او هشت تن میشوند.

و سه تن از اولاد جعفرند.محمد بن عبدالله بن جعفر،و عون الاکبر بن عبدالله،و عبدالله بن عبدالله.[5]

و نه نفر از اولاد أمیرالمؤمنین علیه السلام می باشند.حسین،و عباس،و یقال:و ابنه محمد بن العباس،و عمر،و عثمان،و جعفر،و ابراهیم،و عبدالله اصغر،و محمد اصغر،و أبوبکر،شک فی قتله.[6]

و چهار نفر از اولاد امام حسن:أبوبکر،و عبدالله،و قاسم،و قیل بشر،و قیل عمر و کان صغیراً.[7]

و شش تن از اولاد امام حسین علیه السلام می باشند با اختلافیکه در ایشان هست.

علی اکبر،و ابراهیم،و عبدالله،و محمد،و حمزة،و علی،و جعفر،و عمر

********** صفحه 381 **********

و زید،و عبدالله که در بغل حضرت شهید شد.

مؤلف گوید:این عدد نه نفرند.و حال انکه نص عبارت مناقب ج4ص112و بحار ج45ص62و عوالم ج17ص343(و ستة من بنی الحسین)است ولی در تعداد نه تن ذکر کرده اند.

ایضا در مناقب ج4ص113و بحار ج45ص63و عوالم ج17ص343از مناقب نقل کنند که:

حسن بن الحسن که دستش قطع شده بود اسیر شد.

و زین العابدین کشته نشد چون پدرش اذن نداد و مریض بود.

و گفته شده که محمد اصغر پسر علی بن أبی طالب کشته نشد چون مریض بود.و بعضی گفته اند مردی از بنی دارم تیری به او زد و او را کشت.

(ألا لعنة الله علی القوم الظالمین)

پایان جلد دوم


_________________________
[1] . مثله:آن است که گوش و لب و بینی کسی را ببرند و آن در شرع مقدس اسلام حرام است.

[2] . در ناسخ ج3ص27و طریحی در منتخب ص466و ابن نما در مثیر الاحزان ص77و لهوف ص132و مقتل مقرم ص385و حیاة الحسین ج3ص298و جلاء العیون مجلسی ص581و بحار ج45ص58حقیر از ناسخ نقل می کنم.

[3] . ناسخ ج3ص28.

[4] . شاید اشاره باشد بروزیکه در مدینه بعد از درگذشت پیغمبر ص غصب خلافت کردند.

[5] . در بحار و عوالم و ناسخ ج2ص322(عبیدالله بن عبدالله بن جعفر)نقل شده.

[6] . در ناسخ ج2ص332نه نفر سوای امام حسین علیه السلام ذکر کرده بنام:عبدالله اصغر،عمر بن علی،ابراهیم بن علی،عبدالله بن علی،جعفر بن علی،عثمان بن علی،محمد بن علی،عون بن علی،عباس بن علی.

[7] . در شهادت اولاد امام حسن علیه السلام ص396گذشت که صاحب ناسخ هفت نفر ذکر فرموده که در رکاب حضرت بوده اند سپس فرموده پنج تن از فرزندان آن حضرت شهید شده.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

مقتل مفصل: رمز المصيبة- جلد سوم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 11:54 am

********** صفحه 1 **********
(کتاب) (رمز المصیبة) جلد سوم :(فی مقتل من قال أنا قتیل العبرة)

(تألیف)

محمود بن سید مهدی موسوی ده سرخی اصفهانی

صفر المظفر 1413هجری

(جلد سوم)

حق چاپ مخصوص مؤلف است


********** صفحه 2 **********

شناسنامه کتاب

کتاب: رمز المصیبة ج 3

مؤلف: سید محمود موسوی دهسرخی

ناشر مؤلف

چاپ: چاپخانه سیدالشهداء( علیه السلام – قم

تیراژ: 1000 نسخه

نوبت چاپ: اول

تاریخ چاپ: 1413 ه .ق ـ 1371 ش

********** صفحه 3 **********
مقدمه:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.

فبعد چنین گوید محمود بن السید مهدی موسوی ده سرخی اصفهانی غفر الله ذنوبهما که توفیقات ربانی شامل حال فقیر بی بضاعت گردید که اقدام بچاپ جلد سوم کتاب رمز المصیبة بنمایم و امیدوارم که خواننده گان محترم بهره مند گردند و این حقیر را از دعای خیر فراموش نگردانند بحق محمد و آله.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتادو شش

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:05 pm

(فصل هفتادو شش):(در ذکر دو زیارت از ناحیۀ مقدسه)


(اول زیارت ناحیۀ مقدسه که اسامی چند تن در آن ذکر شده)[1]

در ناسخ ج3ص17گوید:چون این کتاب زیارت بروایت سید بن طاوس از ناحیه مقدسه بیرون شده است و اسناد آن به قائم آل محمد ص منتهی می شود و اسامی بیشتر شهدا را یاد فرموده تحریر و تقریر آن مناسب مقام افتاد.

مؤلف گوید متن زیارت بسم الله الرحمن الرحیم چون خواستی

********** صفحه 4 **********

زیارت کنی شهدا رضوان الله علیهم را پس نزد پاهای امام حسین علیه السلام بایست که اکثر شهدا آنجا هستند و اشاره کن به علی ابن الحسین علیه السلام و بگو:
(سلامه علی اهلبیت جده)

السلام علیک یا أول قتیل من نسل خیر سلیل،من سلامة ابراهیم الخلیل،صلی الله علیک و علی أبیک،اذ قال فیک:قتل الله قوماً قتلوک یا بنی!ما أجرأهم علی الرحمن،و علی انتهاک حرمة الرسول علی الدنیا بعدک العفا،کأنی بک بین یدیک ماثلا،و للکافرین قاتلا قائلا:

أنا علی بن الحسین بن علی نحنن و بیت الله أولی بالنبی

أطعنکم بالرمح حتی ینثنی أضربکم بالسیف أحمی عن أبی

ضرب غلام هاشمی عربی والله لایحکم فینا ابن الدعی

حتی قضیت نحبک،و لقیت ربک،أشهد أنک أولی بالله و برسوله،و أنک ابن رسوله،و حجته و أمینه و ابن حجته و أمینه حکم الله علی قاتلک مرة بن منقذ بن النعمان العبدی_لعنه الله و أخزاه و من شرکه فی قتلک،و کانوا علیک ظهیراً،أصلاهم الله جهنم و ساءت مصیراً،و جعلنا الله من ملاقیک،و مرافقنی جدک و أبیک و عمک و أخیک،و أمک المظلومة،و أبرء الی الله من أعدائک أولی الجحود،و السلام علیک و رحمة الله و برکاته.

السلام علی عبدالله بن الحسین،الطفل الرضیع،المرمی الصریع المتشحط دماً،المصعد دمه فی السماء،المذبوح بالسهم فی حجر أبیه لعن الله رامیه حرملة بن کاهل الاسدی و ذویه.

السلام علی عبدالله بن أمیرالمؤمنین،مبلی البلاء،و المنادی

********** صفحه 5 **********

بالولاء،فی عرصة کربلا،المضروب مقبلا و مدبراً،لعن الله قاتله هانی بن ثبیت الحضرمی.

السلام علی أبی الفضل العباس بن أمیرالمؤمنین،المواسی أخاه بنفسه،الاخذ لغده من أمسه،الفادی له،الواقی الساعی الیه بمائه المقطوعة یداه_لعن الله قاتله یزید بن الرقاد الجهنی،و حکیم بن الطفیل الطائی.

السلام علی جعفر بن أمیرالمؤمنین،الصابر بنفسه محتسباً،و النائی عن الاوطان مغترباً،المستسلم للقتال،المستقدم للنزال،المکثور بالرجان،لعن الله قاتله هانی بن ثبیت الحضرمی.

السلام علی عثمان بن أمیرالمؤمنین،سمی عثمان بن مظعون،لعن الله رامیه بالسهم خولی بن یزید الاصبحی الایادی،و الابانی الدارمی.[2]

السلام علی محمد بن أمیرالمؤمنین،قتیل الابانی الدارمی.[3]

لعنه الله،و ضاعف علیه العذاب الالیم،و صلی الله علیک یا محمد و علی أهل بیتک الصابرین.

السلام علی أبی بکر بن الحسن بن علی الزکی الولی،المرمی بالسهم الردی،لعن الله قاتله عبدالله بن عقبة الغنوی.

السلام علی عبدالله بن الحسن الزکی،لعن الله قاتله و رامیه حرملة بن کاهل الاسدی.

السلام علی القاسم بن الحسن بن علی،المضروب[علی]هامته المسلوب لامته،حین نادی الحسین عمه،فجلی علیه عمه کالصقر،و هو یفحص برجلیه التراب،و الحسین یقول:«بعداً لقوم قتلوک،و من خصمهم یوم القیامة جدک و أبوک».

**********صفحه 6 **********

ثم قال:«عز والله علی عمک أن تدعوه فلا یجیبک،أو أن یجیبک و أنت قتیل جدیل فلاینفعک،هذا و الله یوم کثر واتره و قل ناصره.جعلنی الله معکما یوم جمعکما،و بوانی مبوأکما،و لعن الله قاتلک عمر بن سعد بن[عروة بن]نفیل الازدی،و أصلاه جحیماً،و أعد له عذاباً ألیماً.

السلام علی عون بن عبدالله بن جعفر الطیار فی الجنان،حلیف الایمان،و منازل الاقران،الناصح للرحمن،التالی للمثانی و القرآن لعن الله قاتله عبدالله بن قطبة النبهانی.

السلام علی محمد بن عبدالله بن جعفر،الشاهد مکان أبیه،التالی لاخیه،و واقیه ببدنه،لعن الله قاتله عامر بن نهشل التمیمی.

السلام علی جعفر بن عقیل،لعن الله قاتله و رامیه بشر بن حوط الهمدانی.

السلام علی عبدالرحمن بن عقیل،لعن الله قاتله و رامیه عثمان ابن خالد بن أشیم الجهنی.[4]

السلام علی القتیل بن القتیل:عبدالله بن مسلم بن عقیل،و لعن الله قاتله عامر بن صعصعة[و قیل أسد بن مالک].

السلام علی أبی عبیداله بن مسلم بن عقیل،و لعن الله قاتله و رامیه عمر بن صبیح الصیداوی.

السلام علی محمد بن أبی سعید بن عقیل،و لعن الله قاتله لقیط ابن ناشر[5] الجهنی.

********** صفحه 7 **********
(سلامه علی اصحاب جده)

السلام علی سلیمان مولی الحسین بن أمیرالمؤمنین،و لعن الله قاتله سلیمان بن عوف الحضرمی.

السلام علی قارب مولی الحسین بن علی.

السلام علی منجح مولی الحسین بن علی.

السلام علی مسلم بن عوسجة الاسدی،القائل لحسین و قد أذن له فی الانصراف:أنحن نخلی عنک؟و بم نعتذر عندالله من أداء حقک،لا والله حتی أکسر فی صدورهم رمحی هذا،و أضربهم بسیفی ما ثبت قائمه فی یدی،و لا أفارقک،و لو لم یکن معی سلاح أقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة،و لم أفارقک حتی أموت معک.

و کنت أول من شری نفسه،و أول شهید شهد لله و قضی نحبه ففزت و رب الکعبة،شکر الله استقدامک و مواساتک امامک،اذ مشی الیک و أنت صریع،فقال:یرحمک الله یا مسلم بن عوسجة و قرأ:

«فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا»لعن الله المشترکین فی قتلک:عبدالله الضبابی،و عبدالله بن خشکارة البجلی،و مسلم بن عبدالله الضبابی.

السلام علی سعد بن عبدالله الحنفی،القائل للحسین و قد أذن له فی الانصراف:لا والله لانخلیک حتی یعلم الله أنا قد حفظنا غیبة رسول الله صلی الله علیه و آله فیک،و الله لو أعلم أنی أقتل ثم أحیا ثم أحرق ثم أذری و یفعل بی ذلک سبعین مرة ما فارقتک،حتی ألقی حمامی دونک و کیف أفعل ذلک و انما هی موتة أو قتله واحدة،ثم هی بعدها الکرامة التی لا انقضاء لها أبداً.

فقد لقیت حمامک،و واسیت امامک،و لقیت من الله الکرامة فی

********** صفحه 8 **********

دار المقامة،حشرنا الله معکم فی المستشهدین،و رزقنا مرافقتکم فی أعلی علیین.

السلام علی بشر بن عمر الحضرمی،شکر الله لک قولک للحسین و قد أذن لک فی الانصراف:أکلتنی اذن السباع حیا ان فارقتک و أسال عنک الرکبان،و أخذلک مع قلة الاعوان،لا یکون هذا أبداً.

السلام علی یزید بن حصین الهمدانی المشرقی القاری،المجدل بالمشرفی.السلام علی عمر بن کعب الانصاری.

السلام علی نعیم ین عجلان الانصاری.

السلام علی زهیر بن القین البجلی،القائل للحسین و قد أذن له فی الانصراف:لا والله لایکون ذلک أبداً،أترک ابن رسول الله أسیراً فی ید الاعداء،و انجو؟لا أرانی الله ذلک الیوم.

السلام علی عمرو بن قرظة الانصاری.السلام علی حبیب بن مظاهر الاسدی.السلام علی الحر بن یزید الریاحی.

السلام علی عبدالله بن عمیر الکلبی.

السلام علی نافع بن هلال بن نافع البجلی[6] المرادی.

السلام علی أنس بن کاهل الاسدی.

السلام علی قیس بن مسهر الصیداوی.

السلام علی عبدالله و عبدالرحمن ابنی عروة بن حراق الغفاریین.

السلام علی جون بن حوی مولی أبی ذر الغفاری.

السلام علی شبیب بن عبدالله النهشلی.السلام علی الحجاج بن زید السعدی.السلام علی قاسط و کرش[7] ابنی ظهیر التغلبیین.

********** صفحه 9 **********

السلام علی کنانة بن عتیق.السلام علی ضرغامة بن مالک.

السلام علی حوی بن مالک الضبعی.السلام علی عمرو بن ضبیعة[الضبعی].السلام علی زید بن ثبیت القیسی.

السلام علی عبدالله و عبیدالله ابنی یزید بن ثبیت القیسی.

السلام علی عامر بن مسلم.السلام علی قعنب بن عمرو التمری.

السلام علی سالم مولی عامر بن مسلم.السلام علی سیف بن مالک.

السلام علی علی زهیر بن بشر الخثعمی.السلام علی زید بن معقل الجعفی.

السلام علی الحجاج بن مسروق الجعفی.

السلام علی مسعود بن الحجاج و ابنه.السلام علی مجمع بن عبدالله العائذی.السلام علی عمر بن حسان بن شریح الطائی.

السلام علی حباب بن الحارث السلمانی الازدی.

السلام علی جندب بن حجر الخولانی.السلام علی عمر بن خالد الصیداوی.السلام علی سعید مولاه.السلام علی یزید بن زیاد بن مهاصر الکندی.السلام علی زاهد عمرو بن الحمق الخزاعی.

السلام علی جبلة بن علی الشیبانی.

السلام علی سالم مولی بنی المدینة الکلبی.السلام علی أسلم ابن کثیر الازدی الاعرج.السلام علی زهیر بن سلیم الازدی.

السلام علی قاسم بن حبیب الازدی.السلام علی عمر بن جندب الحضرمی.السلام علی أبی ثمامة عمر بن عبدالله الصائدی.

السلام علی حنظلة بن سعد الشبامی.السلام علی عبدالرحمن ابن عبدالله بن الکدر الارحبی.السلام علی عمار بن أبی سلامة الهمدانی.السلام علی عابس[8] بن أبی شبیب الشاکری.

السلام علی شوذب مولی شاکر.السلام علی شبیب بن الحارث

********** صفحه 10 **********

ابن سریع.السلام علی مالک بن عبد بن سریع.

السلام علی الجریح المأسور سوار ابن أبی حمیر الفهمی الهمدانی.

السلام علی المرتب[9] معه عمرو بن عبدالله الجندعی.

السلام علیکم یا خیر أنصار.السلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار،بوأکم الله مبوء الابرار،أشهد لقد کشف الله لکم الغطاء.و مهد لکم الوطاء.و اجزل لکم العطاء،و کنتم عن الحق غیر بطاء.و انتم لنا قرطاء،و نحن لکم خلطاء فی دار البقاء.و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

(دوم)
(زیارت دیگری از ناحیه مقدسه)

مؤلف گوید مرحوم مجلسی در بحار ج101ص317از شیخ مفید و در ص328از مزار کبیر زیارت دیگری از ناحیه مقدسه برای روز عاشورا ذکر فرموده است و فرموده محتمل است که اختصاص بروز عاشورا نداشته باشد چنانچه سید مرتضی رحمه الله بجا آورده است.و آن زیارت این است.اگر خواستی در روز عاشورا زیارت کنی بایست و بگو:

(السلام علی أدم صفوة الله من خلیقته)سلام بر آدم یار مخلص خدا از بین آفریدگانش.(السلام علی شیث ولی الله و خیرته)سلام بر شیث ولی خدا و بهترین بندگانش.(السلام علی ادریس القائم


_________________________
[1]. بحار ج45ص64و ج101ص269و عوالم ج17ص335و ناسخ ج3ص17و اقبال ص573.

[2]و[2]. یرید رجلا من بنی أبان بن دارم.



[4]. فی بعض النسخ:عمر بن خالد بن أسد،و هو تصحیف.

[5]. لقیط بن یاسر خ ل.

[6]. هو فی الطبری ج6ص253و کامل ابن الاثیر ج4ص29و البدایة ج8ص184«الجملی»نسبة الی جمل بن کنانة.

[7]. کردوس خ ل.

[8]. فی الاصل:عائس.

[9]. کما فی الناسخ ج3ص24و البحار ج45ص73،و فی بعض نسخ الاقبال ص577و البحار ج101ص273(المرتث)بصیغة مفعول از مادۀ(رثث)وقتی بباب افتعال برود ارتثث می شود فهو(مرتث)بتشدید آخر.در المنجد گوید(ارتث)ای حمل من المعرکة جریحاً.و مرحوم مجلسی در ج101ص276فرموده یقال:ارتث علی المجهول اذا حمل من المعرکة رثیثاً ای جریحاً و به رمق پس(و المرتب)صحیح نباشد.

********** صفحه 11 **********

لله بحجته)سلام بر ادریس که برای خدا حجت او را بپای داشت.

(السلام علی نوح المجاب فی دعوته)سلام بر نوح که دعایش قرین اجابت بود.(السلام علی هود الممدود من الله بمعونته)سلام بر هود که کمک و یاری خدا مدد او بود.(السلام علی صالح الذی توجه لله بکرامته)سلام بر صالح که خداوند تاج کرامت بر سرش نهاد.(السلام علی ابراهیم الذی حباه الله بخلته)سلام بر ابراهیم که خدا مقام خلت و دوستی را به او عطا فرمود.

(السلام علی اسماعیل الذی فداه الله بذبح عظیم من جنته)سلام بر اسماعیل که خداوند ذبحی بزرگ از بهشتش را فدای او نمود.(السلام علی اسحاق الذی جعل الله النبوة فی ذریته)سلام بر اسحاق که خداوند پیغمبری را در ذریۀ او قرار داد.(السلام علی یعقوب الذی رد الله علیه بصره برحمته)سلام بر یعقوبی که خداوند برحمت خود بینائی چشمش را به او باز گرداند.(السلام علی یوسف الذی نجاه الله من الجب بعظمته)سلام بر یوسفی که خداوند به عظمت خود او را از چاهی که(هفتاد ذرع عمقش بود سرش باریک و ته آن پهن بود)نجاتش داد.(السلام علی موسی الذی فلق الله البحر له بقدرته)سلام بر موسی که خداوند بقدرت خود دریا را برایش شکافت.(السلام علی هارون الذی خصه الله بنبوته)سلام بر هارونی که خداوند پیامبری خود را به وی اختصاص داد.(السلام علی شعیب الذی نصره الله علی امته)سلام بر شعیب که خدا او را بر امتش پیروزی داد.(السلام علی داود الذی تاب الله علیه من خطیئته)سلام بر داودی که خداوند از خطای او درگذشت.(السلام علی سلیمان الذی ذلت له الجن بعزته)سلام بر سلیمانی که به واسطۀ عزتش جن به فرمان او و خوار بود.(السلام علی ایوب الذی شفاه الله من علته)سلام بر ایوبی که خداوند او را از مرضش

********** صفحه 12 **********

شفا بخشید.(السلام علی یونس الذی انجز الله له مضمون عدته)سلام بر یونسی که خداوند به وعدۀ خود برای او وفا نمود.(السلام علی عزیر الذی احیاه الله بعد میتته)سلام بر عزیری که خداوند او را پس از مرگش زندگانی داد.(السلام علی زکریا الصابر فی محنته)سلام بر زکریا که در رنج و بلا صابر بود.(السلام علی یحیی الذی ازلفه الله بشهادته)سلام بر یحیی که خداوند به سبب شهادت منزلت او را بالا برد.(السلام علی عیسی روح الله و کلمته)سلام بر عیسی روح خدا و کلمۀ او.(السلام علی محمد حبیب الله و صفوته)سلام بر محمد حبیب خدا و برگزیدۀ او.(السلام علی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب المخصوص بأخوته)سلام بر امیر و فرمان ده مؤمنان علی بن ابیطالب که برادری رسول خدا به وی اختصاص یافت.(السلام علی فاطمة الزهراء ابنته)سلام بر فاطمه زهراء دختر رسول الله.(السلام علی ابی محمد الحسن وصی أبیه و خلیفته)سلام بر أبی محمد حسن(بن علی)وصی و خلیفۀ پدرش.(السلام علی الحسین الذی سمحت نفسه بمهجته)سلام بر حسین که جان خود را بواسطۀ خون قلبش در راه خدا تقدیم نمود.(السلام علی من اطاع الله فی سره و علانیته)سلام بر آن کسی که خدا را در ظاهر و باطن اطاعت کرد.(السلام علی من جعل الله الشفاء فی تربته)سلام بر کسی که خداوند شفا را در خاک او قرار داد.

(السلام علی من الاجابة تحت قبته)سلام بر کسی که زیر گنبد او دعا اجابت می شود.(السلام علی من الائمة من ذریته)سلام بر کسی که امامان از نسل اویند.(السلام علی ابن خاتم الانبیاء)سلام بر پسر خاتم انبیاء.(السلام علی ابن سید الاوصیاء)سلام بر پسر

********** صفحه 13 **********

سید وصیها.(السلام علی ابن فاطمة الزهراء)سلام بر پسر فاطمۀ زهراء.(السلام علی ابن خدیجة الکبری)سلام بر پسر خدیجۀ کبری.(السلام علی ابن سدرة المنتهی)سلام بر پسر سدرة المنتهی.(السلام علی ابن جنة المأوی)سلام بر پسر جنت المأوی.(السلام علی ابن زمزم و الصفا)سلام بر پسر زمزم و صفا.(السلام علی المرمل بالدماء)سلام بر کسی که آغشته به خون است.(السلام علی المهتوک الخباء)سلام بر کسی که خیام حرمش هتک کرده شد.(السلام علی خامس أصحاب أهل الکساء)سلام بر کسی که پنجمین اصحاب أهل کساء است.(السلام علی غریب الغرباء)سلام بر غریب غریبان.(السلام علی شهید الشهداء)سلام بر شهید شهیدان(السلام علی قتیل الادعیاء)سلام بر کشته شدۀ اولاد زنا.(السلام علی ساکن کربلا)سلام بر کسی که کربلا را مسکن ساخت.(السلام علی من بکته ملائکة السماء)سلام بر کسی که ملائکه آسمان بر او گریستند.(السلام علی من ذریته الازکیاء)سلام بر کسی که ذریه اش پاکانند.(السلام علی یعسوب الدین)سلام بر پادشاه و پیشوای دین.(السلام علی منازل البراهین)سلام بر جایگاه دلیلها و حجتهای روشن.(السلام علی الجیوب المضرجات)سلام بر آن گریبانهای چاک شده.(السلام علی الشفاه الذابلات)سلام بر آن لبهای خشکیده.(السلام علی النفوس المصطلمات)سلام بر آن جانهای مستأصل و بیچاره.(السلام علی الارواح المختلسات)سلام بر آن روحهای ربوده شده.(السلام علی الاجساد العاریات)سلام بر آن جسدهای برهنه.(السلام علی الجسوم الشاحبات)سلام بر آن جسدهائی که بواسطۀ تشنگی و گرسنگی متغیر شده بودند.(السلام علی الدماء السائلات)سلام

********** صفحه 14 **********

بر آن خونهای جاری.(السلام علی الاعضاء المقطعات)سلام بر آن اعضای قطعه قطعه شده.(السلام علی الرؤوس المشالات)سلام بر آن سرهائی که به نیزه بالا رفته اند.(السلام علی النسوة البارزات)سلام بر آن زنانی که در خیمه ها محفوظ بودند و بناچار سر بصحرا گذاشتند.(السلام علی حجة رب العالمین)سلام بر حجت پروردگار عالمیان.(السلام علیک و علی آبائک الطاهرین)سلام بر تو و پدران پاکت(السلام علیک و علی ابنائک المستشهدین)سلام بر تو و بر فرزندانت که شهادت را طلبیدند(السلام علیک و علی ذریتک الناصرین)سلام بر تو و بر ذریه ات که یاری کننده بودند.(السلام علیک و علی ملائکة المضاجعین)سلام بر تو و بر ملائکه ای که ملازم قبر تو هستند.(السلام علی القتیل المظلوم)سلام بر آن کشته شدۀ مظلوم ستمدیده.(السلام علی اخیه المسموم)سلام بر برادر مسمومش.(السلام علی علی الاکبر)سلام بر علی اکبر.(السلام علی الرضیع الصغیر)سلام بر آن بدنهائی که لباس آنها را ربودند.(السلام علی العترة القریبة)سلام بر خاندانی که از نزدیکان پیغمبر بودند.(السلام علی المجدلین فی الفلوات)سلام بر آن به زمین افتادگان در بیابان ها.(السلام علی النازحین عن الاوطان)سلام بر آن دور افتادگان از وطنها.(السلام علی المدفونین بلا اکفان)سلام بر کسانی که بدون کفن دفن شدند.(السلام علی الرؤوس المفرقة عن الابدان)سلام بر سرهائی که از بدنها جدا شده اند.(السلام علی المحتسب الصابر)سلام بر کسی که کارش بحساب خدا و صابر بوده.(السلام علی المظلوم بلا ناصر)سلام بر کسی که ستم شده و یاوری نداشته.(السلام علی ساکن التربة الزاکیة)سلام بر کسی که

********** صفحه 15 **********

در خاک پاکی ساکن شده(السلام علی صاحب القبة السامیة)سلام به کسی که صاحب بارگاه عالی رتبه است.(السلام علی من طهره الجلیل)سلام بر کسی که خداوند او را پاکیزه کرده[1] (السلام علی من افتخر به جبرئیل)سلام بر کسی که جبرئیل به او افتخار می کند.(السلام علی من ناغاه فی المهد میکائیل)سلام بر کسی که میکائیل در گهواره برای او سخن خوش آیند می گفت.(السلام علی من نکثت ذمته)سلام بر کسی که عهد و پیمانش شکسته شد.

(السلام علی من هتک حرمته)سلام بر کسی که هتک شد حرمتش.(السلام علی من اریق بالظلم دمه)سلام بر کسی که خونش بستم و ظلم ریخته شد.

(السلام علی المغسل بدم الجراح)سلام بر کسی که بخون زخمها غسل داده شد.(السلام علی المجرع بکاسات الرماح)سلام بر کسی که بواسطۀ جامهای نیزه ها جرعه نوشید.(عوض آب)

(السلام علی المضام المستباح)سلام بر کسی که از روی قهر و ستم خونش مباح گردید.

(السلام علی المنحور فی الوردی)سلام بر کسی که در ملا عام سرش بریده شد.

(السلام علی من دفنه اهل القری)سلام بر کسی که اهل دهات دفنش کردند.

(السلام علی المقطوع الوتین)سلام بر کسی که رگ حیاتش را قطع کردند.

(السلام علی المحامی بلا معین)سلام بر آن مدافع بی یاور.


____________________________
[1]. انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً(32/33).


********** صفحه 16 **********

(السلام علی الشیب الخضیب)سلام بر آن محاسن بخون خضاب شده.

(السلام علی الخد التریب)سلام بر آن گونۀ خاک آلوده.

(السلام علی البدن السلیب)سلام بر آن بدن برهنه.

(السلام علی الثغر المقروع بالقضیب)سلام بر آن دندان چوب خورده.

(السلام علی الرأس المرفو علیه السلام سلام بر آن سر بالای نیزه رفته.

(السلام علی الاجسام العاریة فی الفلوات،تنهشها الذئاب العادیات،و تختلف الیها السباع الضاریات)سلام بر آن بدنهای برهنه و عریانی که در بیابان ها گرگهای تجاوز کننده به آن دهان می گذاشتند و درندگان گرسنه بسوی آنها رفت و شد می کردند.

(السلام علیک یا مولای و علی الملائکة المرفونین(المرفرفین)حول قبتک الحافین بتربتک،الظائفین بعرصتک،الواردین الزیارتک).سلام بر تو ای مولای من و بر ملائکه ای که اطراف بارگاه تو پر می زنند و اطراف تربتت گرد آمده اند،و در زمین تو طواف می کنند.و بزیارت تو وارد می شوند.

(السلام علیک فانی قصدت الیک و رجوت الفوز لدیک)سلام بر تو پس بدرستی که من بسوی تو روی آورده ام،و برستگاری در پیشگاه تو امیدوارم.

(السلام علیک سلام العارف بحرمتک،الملخص فی ولایتک،المتقرب الی الله بمحبتک،البریء من اعائک)سلام بر تو،سلام آن کسی که به حرمت تو عارف و آشناست،و در دوستی تو مخلص و بی ریا است،و بواسطۀ محبت تو بسوی خدا تقرب جسته،و از دشمنان تو بیزار است.

(سلام من قلبه بمصابک مقروح،و دمعه عند ذکرک مسفوح)

********** صفحه 17 **********

سلام بر کسی که قلبش بواسطۀ مصیبت تو جریحه دار است،و اشکش وقت یادآوری تو جاری شده.

(سلام المفجوع الحزین الواله المستکین)سلام کسی که دردناک و غمگین و شیفته و فروتن است.

(سلام من لو کان معک بالطفوف لوقاک بنفسه حد السیوف،و بذل حشاشته دونک للحتوف،و جاهد بین یدیک،و نصرک علی من بغی علیک،و فداک بروحه و جسده و ماله و ولده،و روحه لروحک فداء،و اهله لاهلک وقاء).

سلام کسی که اگر با تو در کربلا بود با جانش تیزی شمشیرها را می خرید و تو را محافظت می کرد.و بقیۀ جانش را برای خاطر تو بدست مرگ می داد،و در جلو روی تو جهاد می کرد،و یاری می کرد ترا بر علیه کسی که ترا ستم کرده،و فدای تو می کرد جان و جسد و مال و فرزندانش را،و جانش فدای تو،و اهلش بلا گردان اهل تو.(فلئن اخرتنی الدهور)پس اگر چه زمانه مرا به تأخیر انداخت.(و عاقنی عن نصرک المقدور)و مقدرات مرا از یاری تو باز داشت.(و لم اکن لمن حاربک محارباً)و نبودم تا آنکه جنگ کنم با کسی که با تو چنگید(و لمن نصب لک العداوة مناصبا)و با کسانی که با تو دشمنی کردند دشمنی کنم(فلاندبتک صباحاً و مساء)در عوض صبح و شام بر تو ندبه و نوحه سرائی می کنم(و لا بکین لک بدل الدموع دماً)و بجای اشک برای تو خون گریه می کنم(حسرة علیک،و تأسفاً علی ما دهاک تلهفا)از روی حسرت و افسوس بر مصیبتهائی که بر تو وارد شد(حتی اموت بلوعة المصاب و غصة الاکتیاب)تا جائی که از فرط اندوه و مصیبت و غم و غصه و شدت حزن جان سپارم.

********** صفحه 18 **********

(اشهد انک قد اقمت الصلاة،و آتیت الزکاة)شهادت می دهم که تو نماز را بپاداشتی،و زکات را اداء نمودی(و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و العدوان)و امر به معروف نمودی و نهی از عداوت و منکر نمودی(و اطعت الله و ما عصیته)اطاعت خدا کردی و نافرمانی او نکردی.(و تمسکت به،و بحبله)و بخدا و ریسمان او چنگ زدی(فارضیته و خشیته،و راقبته)پس او را راضی کردی و از او در ترس و مراقبت بودی(و استجبته)او را اجابت کردی.

(و سننت السنن)و سنتهای نکو بجا آوردی(و اطفأت الفتن)و فتنه ها را خاموش نمودی،(و دعوت الی الرشاد)و دعوت برشد و هدایت نمودی(و اوضحت سبل السداد)و راههای صواب و حق را روشن و واضح کردی(و جاهدت فی الله حق جهاده)در راه خدا به آن طورکه سزاوار بود جهاد نمودی(و کنت لله طائعا)و بودی برای خدا اطاعت کننده(و لجدک ص تابعا)و پیر و جد خود محمد ص بودی(و لقول ابیک سامعاً)و گفتار پدرت را شنوا بودی(و الی وصیة أخیک مسارعاً)و و صیت برادرت را به سرعت انجام دادی(و لعماد الدین رافعاً)و ستونهای دین را بلند کردی.(و للطفیان قامعاً)و سرکوب کنندۀ طغیان و سرکشی بودی(و للغاة مقارعاً)و سرکوب کنندۀ ظالمان بودی(و للامة ناصحاً)و نصیحت کنندۀ امت بودی(و فی غمرات الموت سابحاً)و در شدائد مرگ شناور بودی(و للفساق مکافحاً)و با فساق مبارز بودی(و بحجج الله قائماً)و قیام کننده با براهین خدا بودی(و للاسلام و المسلمین راحماً)و رحم کنندۀ اسلام و مسلمین بودی(و للحق ناصراً)و یاور حق بودی.(و عند البلاء صابراً)و در نزد بلا شکیبا بودی(و للدین کالئاً)و دین را حافظ بودی.(و عن حوزته مرامیاً)و از ناحیۀ دین دفاع می کردی

********** صفحه 19 **********

(تحوط الهدی و تنصره)هدایت را حفظ و یاری میکردی(و تبسط العدل و تنشره)و عدل را گسترش و وسعت دادی.(و تنصر الدین و تظهره)و دین را یاری کردی و ظاهر ساختی(و تکف العابث و تزجره)بازی گران را از کار خود باز داشتی و منعشان نمودی(و تأخذ للدنی من الشریف)حق ضعیف را از توان گر باز گرفتی(و تساوی فی الحکم بین القوی و الضعیف)و در قضاوت و حکم بین قوی و ضعیف مساوات را مراعات میکردی(کنت ربیع الایتام)تو بهار سر سبز یتیمان بودی(و عصمة الانام)حافظ مردم بودی(و عز الاسلام)مایۀ عزت اسلام بودی.(معدن الاحکام)معدن احکام بودی.(و حلیف الانعام)هم ردیف سوره انعام(یا هم پیمان نیکی و احسان بودی)(سالکاً طرائق جدک و ابیک)بروش جد و پدرت رونده بودی(مشبها فی الوصیة الاخیک)در وصیت مانند برادرت بودی(هر چه باو وصیت شده بود بتو نیز همان وصیت شده فرقی بین شما نیست)(و فی الذمم)وفاء کننده به پیمان بودی(رضی الشیم)دارای طبیعت نیکو بودی(ظاهر الکرم)کرم و جودت آشکار بود(متهجداً فی الظلم)شب زنده دار(بعبادت بودی)در تاریکی شبها.

(قویم الطرائق)معتدل و میانه رو در راهها(کریم الخلائق)با اخلاق کریمانه(عظیم السوابق)دارای سابقه های بزرگ(شریف النسب)دارای نسب شریف(منیف الحسب)و حسب والا(رفیع الرتب)و رتبه های بلند(کثیر المناقب)و مناقب بی شمار(محمود الضرائب[1])و طبیعتهای پسندیده(جزیل المواهب)صاحب عطایای و بخشش بزرگ(حلیم رشید منیب)بردبار و صبور و هدایت شده و بازگشت کننده(جواد علیم شدید)با سخاوت و دانا و توانا(امام

********** صفحه 20 **********

شهید،اواه منیب،حبیب مهیب)پیشوا،شهید،بسیار ناله کننده و بازگشت کننده،دوست داشته شده و با هیبت بودی.

(کنت للرسول صلی الله علیه و آله ولداً و للقرآن منقداً(سنداً_منقذاً)کما فی بعض النسخ رسول خدا را فرزند بودی و ظاهر کننده محاسن قرآن(یا سند آن یا نجات دهنده آن از تحریف)بودی.

(و للامة عضداً)و بازوی امت بودی(و فی الطاعة مجتهداً)و در طاعت خدا جدیت کننده بودی.(حافظاً للعهد و المیثاق)عهد و پیمان را حافظ بودی(ناکبا عن سبیل الفساق)کنارگیر از روش فاسقان بودی(و باذلا للمجهود)آنچه توان داشتی در(اعلاء کلمه حق)بذل نمودی.

(طویل الرکوع و السجود)صاحب رکوع و سجود طولانی بودی(زاهداً فی الدنیا زهد الراحل عنها)زاهد در دنیا بودی مثل زهد کسی که میداند از دنیا رفتنیست(ناظراً الیها بعین المستوحشین منها.)مانند کسانیکه از دنیا وحشت دارند به آن نگاه میکردی(آمالک عنها مکفوفة)آرزوهایت از دنیا بازداشته شده(و همتک عن زینتها مسروفة)همت تو از زینت دنیا روگردان است.(و الحاظک عن بهجتها مطروفة)دیدگانت از بهجت و سرور دنیا بربسته(و رغبتک فی الاخرة معروفة)و اشتیاق و میلت به آخرت شهرۀ آفاق است(حتی اذا الجور مد باعه)تا آنکه جور و ستم دست تعدی دراز نمود(و اسفر الظلم قناعه)و ظلم و سرکشی نقاب از چهره برکشید.

(و دعا الغی اتباعه)و ضلالت و گمراهی پیروان خویش را فرا خواند.(و انت فی حرم جدک قاطن)و حال آنکه تو در حرم جد خود متوطن بودی(و للظالمین مبادین)و از ستمکاران فاصله گرفته

______________________________
[1]. الظرائب:جمع الضریبه ای الطبیعة و السجیة(المنجد).

********** صفحه 21 **********

بودی.(جلیس البیت المحراب)و ملازم منزل و محراب عبادت بودی.(معتزل عن اللذات و الشهوات)و از لذتها و خواهشهای نفس کناره گیر بودی.(تنکر المنکر بقلبک و لسانک علی حسب طاقتک و امکانک)و بر حسب طاقت و توانت منکر را با قلب و زبانت انکار می نمودی.(ثم اقتضاک العلم للانکار)پس از آن علم و دانشت اقتضای انکار آشکار نمود.(و لزمک ان تجاهد الفجار)و بر تو لازم گشت که با بدکاران جهاد کنی.(فسرت فی اولادک و اهالیک و شیعتک و موالیک)پس با اولاد و اهل و عیال و شیعه خود و بندگانت براه افتادی(و صدعت بالحق و البینة) و حق و برهان را آشکار نمودی(و دعوت الی الله بالحکمة و الموعظة الحسنة)و با حکمت و پند و اندرز نیکو مردم را بسوی خدا دعوت کردی.

(و امرت باقامة الحدود و الطاعة للمعبود)و به پا داری حدود و اطاعت معبود امر نمودی.(و نهیت عن الخبائث و الطغیان)و از پلیدیها و سرکشی نهی فرمودی.

(و واجهوک بالظلم و العدوان)ولی ایشان با ظلم و دشمنی با تو مواجه شدند(فجاهدتهم بعد الایعاز لهم)پس تو با آنان به جهاد برخاستی پس از آنکه(حق را)به آنان گوشزد نمودی.

(و تأکید الحجة علیهم)و حجت را بر آنها مؤکد نمودی(فنکثوا ذمامک و بیعتک)پس عهد و پیمان و بیعت ترا شکستند.(و اسخطوا ربک و جدک)و خدا و جدتت را به خشم آوردند.(و بدؤوک بالحرب)و ابتداء بجنگ تو کردند.(فثبت للطعن و الضرب)پس تو به جهت زد و خورد استوار شدی.(و طحنت جنود الفجار)و آسیا کردی لشکریان فاجران را(و اقتحمت قسطل الغبار)و در گرد و غبار جنگ فرو رفتی(مجالداً بذی الفقار)چنان با ذوالفقار جنگیدی

********** صفحه 22 **********

(کأنک علی المختار)که گویا علی مرتضی هستی.(فلما رأوک ثابت الجاش غیر خائف و لا خاش)پس چون تو را با قلبی مطمئن بدون ترس و هراس یافتند(نصبوا لک غوائل مکرهم و قاتلوک بکیدهم و شرهم)شرور مکر و حیله شان را بر تو برافراشتند و از در نیرنگ و فساد با تو جنگیدند(و امر اللعین جنوده فمنعوک الماء و وروده)و آن ملعون لشگریانش را فرمان داد تا تو را از آب و استفادۀ آن منع نمودند(و ناجزوک القتال)و با تو قتال نمودند(و عاجلوک النزال)و به جنگ و مبارزه تو شتافتند.

(و رشقوک بالسهام)و تیرها و نیزه ها بسوی تو پرتاب نمودند(و بسطوا الیک اکف الاصطلام)و برای ناجار کردن تو دست دراز کردند(و لم یرعوا لک زماما)و عهد و پیمان ترا رعایت نکردند.(و لا راقبوا فیک اثاما)و از هیچ گناهی در مورد تو خودداری ننموند،(فی قتلهم اولیائک و نهبهم رحالک)چه در کشتن آنها دوستانت را و چه در غارت اثاثیۀ خیمه هایت.

(و انت مقدم فی الهبوات)و تو در گرد و غبارهای جنگ پیش تاختی.(و محتمل للاذیات)و آزار و اذیتهای فراوانی تحمل نمودی.(قد عجبت من صبرک ملائکة السماوات)بطوریکه ملائکه آسمانها از صبر تو تعجب کردند(فأحدقوا بک من کل الجهات)پس(دشمنان)از همه طرف به تو هجوم آوردند(و اثخنوک بالجراح)و تو را بسبب زخمها ناتوان نمودند(و حالوا بینک و بین الرواح)و راه خلاث و رفتن بر تو بستند(و لم یبق لک ناصر)تا آنکه هیچ یاوری برای تو نماند(و انت محتسب صابر)و تو برای خدا و بحساب خدا صابر بودی(تذب عن نسوتک و اولادک حتی نکسوک عن جوادک)از زنان

********** صفحه 23 **********

و فرزندان خود دفاع میکردی تا آنکه از اسب سواریت سرنگون کردند(فهویت الی الارض جریحاً)پس با بدن مجروح بر زمین افتادی.(تطؤک الخیول بحوافرها و تعلوک الطغاة ببواترها)در حالیکه اسبها تو را با سم های خود پایمال نمودند و سرکشان با شمشیرهای تیزشان بر تو مسلط شدند(قد رشح للموت جبینک)در حالیکه عرق مرگ بر پیشانیت ظاهر شد(و اختلفت بالانقباض و الانبساط شمالک و یمینک)و دست چپ و راستت باز و بست میشد(دست و پا میزدی)(تدیر طرفا خفیا الی رحلک و بیتک)با گوشۀ چشمت نگران خیمه ها و خانه ات بودی.(و قد شغلت بنفسک عن ولدک و اهالیک)در حالیکه تو بخود مشغول بودی و از فرزندان و عیالت روی گردان بودی(و اسرع فرسک شارداً الی خیامک قاصداً محمحما باکیا)و اسبت با سرعت بطرف خیمه ها فرار کرد و شیهه کشان و گریان بود.(فلما رأین النساء جوادک مخزیاً)پس چون زنان اسبت را خوار نگریستند(و نظرن سرجک علیه ملویا)و دیدند زین تو بر او واژگون است(برزن من الخدور ناشرات الشعور)از پس پرده های خیام بصحرا دویدند،موها پریشان کردند(علی الخدود لاطمات)بر صورتها سیلی می زدند(الوجوه سافرات)نقاب از چهره ها افکنده بودند،(و بالعویل داعیات)و با صدای بلند شیون میزدند(و بعد العز مذللات)و بعد از عزتشان ذلیل و خوار شدند(و الی مصرعک مبادرات)و بسوی قتلگاه تو می شتافتند.

(و الشمر جالس علی صدرک)در آن حال شمر بر سینه ات نشسته بود(و مولع سیفه علی نحرک)و شمشیر خود را بر گلویت سیراب مینمود(قابض علی شیبتک بیده)و با دست خود محاسن تو را گرفته بود(ذابح لک بمهنده)و با شمشیر هندی سرت را میبرید(قد

********** صفحه 24 **********

سکنت حواسک)تمام اعضایت از حرکت افتاده بود(و خفیت انفاسک)نفسهایت پنهان شده بود(و رفع علی القناة رأسک)و سرت بر نیزه بالا رفت.

(و سبی أهلک کالعبید)و اهل و عیالت به اسیری گرفته شدند مانند بندگان(و صفدوا فی الحدید)و در غل و زنجیر شدند(فوق اقتاب المطیات)بالای جهاز شتران(تلفح و جههم حر المهاجرات)گرمایه نیم روز صورتشان را میسوزانید(یساقون فی البراری و الفلوات)در صحراها و بیابانها کشیده میشدند(ایدیهم مفلولة الی الاعناق)دستانشان به گردنها زنجیر شده بود(یطاف بهم فی الاسواق)در بازارها میگردانید ایشان را(فالویل للعصاة الفساق)پس وای بر گنهکاران فاسق(لقد قتلوا بقتلک الاسلام)بدرستیکه کشتند بواسطه کشتن تو اسلام را.

(و عطلوا الصلاة و الصیام)و نماز و روزه را ترک و ضایع کردند(و نقضوا السنن و الاحکام)و سنتها و احکام را شکستند(و هدموا قواعد الایمان)و ارکان ایمان را خراب کردند(و حرفوا آیات القرآن)و آیات قرآن را تحریف و تغییر دادند.(و هملجوا فی البغی و العدوان)و در ستم و عداوت پیش تاختند(لقد اصبح رسول الله صلی الله علیه و آله موتوراً)بدرستیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله صبح کرد در حالیکه از کشته گانش انتقام نکشیده(و یا تنها مانده)(و عاد کتاب الله عز و جل مهجوراً)و برگشت کتاب خدا و متروک ماند(و غودر الحق اذ قهرت مقهوراً)آن گاه که تو مقهور و مغلوب شدی حق مورد خیانت واقع شد(و فقد بفقدک التکبیر و التهلیل و التحریم و التحلیل و التنزیل و التأویل)و نه فقدان تو تکبیر و کلمه توحید

********** صفحه 25 **********

و حرام و حلال و تنزیل و تأویل قرآن همه از بین رفت(و ظهر بعدک التغییر و التبدیل و الالحاد و التعطیل و الاهواء و الاضالیل و الفتن و الاباطیل)پس بعد از تو تغییر و تبدیل(احکام)و کفر و الحاد و بی سرپرستی دین هوی و هوسها و گمراهیها و فتنه ها و باطلها همه ظاهر شد.

(فقام ناعیک عند قبر جدک الرسول صلی الله علیه و آله فنعاک الیه بالدمع الهطول قائلا یا رسول االه قتل سبطک و فتاک و استبیح اهلک و حماک)پس قاصد و پیک مرگ نزد قبر جدت رسول خدا ص ایستاده و با اشک ریزان خبر مرگ تو را به وی داد،و اینگونه گفتککه ای رسول خدا نوۀ جوانمردیت شهید شد،خاندان حریمت مباح گردید،(و سبیت بعدک ذراریک،و وقع المحذور بعترتک و ذویک)و بعد از تو فرزندانت اسیر شدند.و وقایع ناگواری به عترت و خانواده ات وارد شد(فانزعج الرسول و بکی قلبه المهول)پس از شنیدن این خبر رسول خدا مضطرب شد و قلب هراسناکش بگریست(و عزاه بک الملائکة و الانبیاء و فجعت بک أمک الزهراء)و ملائکه و انبیاء او را بواسطه مصیبت تو تسلیت و تعزیت گفتند،و مادرت زهراء بصیبت تو دردناک شد.

(و اختلف جنود الملائکة المقربین تعزی اباک امیرالمؤمنین)و ملائکه مقربین در مصیبت تو در رفت و شد بودند و تعزیت میگفتند پدرت امیرالمؤمنین را(و اقیمت لک المأتم فی اعلا العلیین)و حوران بهشتی برای تو سیلی بصورت میزنند(و بکت السماء و سکانها و الجنان و خزانها)ساکنین آسمانها و خزانه داران بهشت گریه کردند(و الهضاب و اقطارها و البحار و حیتانها و الجنان

********** صفحه 26 **********

و ولدانها و البیت و المقام و المشعر الحرام و الحل و الحرم)و نیز گریه کردند کوهای بلند و کوهپایه ها و دریا و ماهیانش و بهشت و جوانانش و خانه و کعبه و مقام ابراهیم و مشعر الحرام و حل و حرم (اللهم فبحرمة هذا المکان المنیف صل علی محمد و آل محمد،و احشرنی فی زمرتهم و ادخلنی الجنة بشفاعتهم)خدایا به حرمت این مکان رفیع درود بفرست بر محمد و آل محمد و مرا در زمرۀ آنان محشور فرما و به شفاعت و وساطت آنها مرا داخل بهشت گردان.

(اللهم انی اتوسل الیک یا اسرع الحاسبین و یا اکرم الاکرمین و یا احکم الحاکمین بمحمد خاتم النبیین،رسولک الی العالمین اجمعین)بار خدایا من به تو توسل می جویم ای سریعترین حسابگران و ای بخشنده ترین کریمان و ای فرمانروای حاکمان به محمد خاتم انبیاء و فرستادۀ تو بسوی تمام جهان(و بأخیه و ابن عمه الانزاع البطین،العالم المکین علی امیرالمؤمنین)و بحق برادرش و پسر_عمش که بلند پیشانی میان پر آن دانشمند عالی مرتبه علی امیرالمؤمنان(و بفاطمة سیدة نساء العالمین و بالحسن الزکی عصمة المتقین)و بحق فاطمه بزرگ زنان جهانیان و بحق حسن پاکیزه که پناه گاه متقین است(و بابی عبدالله الحسین اکرم المستشهدین،و بأولاده المقتولین و بعترته المظلومین،و بعلی بن الحسین زین_العابدین و بمحمد بن علی قبلة الاوابین و جعفر بن محمد اصدق الصادقین و موسی بن جعفر مظهر البراهین،و علی بن موسی ناصر الدین،و محمد بن علی قدوة المهتدین،و علی بن محمد ازهد الزاهدین و الحسن بن علی وارث المستخلفین،و الحجة علی الخلق اجمعین).

********** صفحه 27 **********

و به حق أبی عبدالله الحسین گرامیترین شهداء و به حق فرزندان کشته شده اش و خانوادۀ مظلومش و به حق علی بن الحسین زینت عابدان و به محمد بن علی قبلۀ توبه کنندگان،و جعفر بن محمد راستگوترین راستگویان،و موسی بن جعفر آشکار کنندۀ دلائل و براهین و علی بن موسی یاور دین،و محمد بن علی وارث جانشینان و حجت خدا بر تمام آفریدگان(ان تصلی علی محمد و آل محمد الصادقین الابرین آل طه و یس و ان تجعلنی فی القیامة من الامنین المطمئنین الفائزین الفرحین المستبشرین)اینکه درود فرستی بر محمد و آل او.آن راستگویان نیکوکار همان آل طه و یس و اینکه مرا در قیامت از کسانی قرار دهی که از عذاب تو ایمن و با آرامش خاطر و رستگار و مسرور و بشارت یافته اند(اللهم اکتبنی فی المسلمین و الحقنی بالصالحین و اجعل لی لسان صدق فی الاخرین)بار خدایا نام مرا در زمرۀ مسلمین نگاشته و مرا به صالحین ملحق فرما،و نام مرا بر زبان امتهای آینده نیکو قرار ده(و انصرنی علی الباغین و اکفنی کید الحاسدین)و مرا بر علیه ظالمین یاری ده و از مکر حسودان حفظ فرما(و اصرف عنی مکر الماکرین و اقبض عنی ایدی الظالمین)و حیله حیله گران را از من برگردان و دست ستمکاران را از من دور نگهدار(و اجمع بینی و بین السادة المیامین فی اعلا علیین)و بین من و آن سروران با میمنت در اعلا علیین جمع بفرما(مع الذین انعمت علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین برحمتک یا ارحم الراحمین)همراه با کسانیکه بر آنها انعام فرمودی یعنی پیامبران و راستگویان در عمل و گفتار و شهداء و

********** صفحه 28 **********

شایستگان به رحمتت ای مهربانترین مهربانان.(اللهم اننی اقسم علیک بنبیک المعصوم و بحکمک المحتوم،و نهیک المکتوم و بهذا القبر الملموم الموسد فی کنفه الامام المعصوم المقتول المظلوم)بار خدایا تو را قسم میدهم به حق پیغمبر معصومت و به حق حکم حتمی و قطعی ات،و به حق نهی پنهانی ات،و به حق این آرامگاهی که(مردم از هر طرف به جهت زیارت)بر او گرد می آیند و این امام معصوم بظلم کشته شده(ان تکشف ما بی من الغموم و تصرف عنی شر القدر المحتوم و تجیرنی من النار ذات السموم)اینکه غم و غصه ها را از من برطرف فرمائی و شرور قضا و قدر حتمی را از من برگردانی،و مرا از آتش عذابت که دارای بادهای سوزان است پناه دهی(اللهم جللنی بنعمتک و رضنی بقسمک و تغمدنی بجودک و کرمک و باعدنی من مکرک و نقمتک)بار خدایا مرا با نعمت خود بپوشان(یا بزرگ گردان)و به عطایای خود راضی فرما و بجود و کرمت مرا بپوشان،و از مکر و انتقام خود دورم ساز،(اللهم اعصمنی من الزلل و سددنی فی القول و العمل و افسح لی مرة الاجل و اعفنی من الاوجاع و العلل و بلغنی بموالی و بفضلک افضل الامل)خدایا مرا از لغزش و خطا حفظ فرما،و در گفتار و کردار به راه صحیح هدایتم فرما،و در مدت زندگی ام وسعت ده،و مرا از دردها غافیت بخش،و مرا به سرورانم برسان و به فضل و کرم خویش مرا به بالاترین آرزوها نائل فرما،(اللهم صل علی محمد و آل محمد واقبل توبتی،و ارحم عبرتی و اقلنی عثرتی و نفس کربتی،و اغفر خطیئتی،و اصلح لی فی ذریتی)بار خدایا بر محمد و آل محمد رحمت فرست،و توبۀ مرا قبول فرما،و بر اشگ چشمم ترحم نما،و لغزش مرا چشم پوشی فرما،و حزن و اندوه مرا زائل کن،و گناهم را ببخش،

********** صفحه 29 **********

و نسل مرا برایم اصلاح فرما،(اللهم لاتدع لی فی هذا المشهد المعظم و المحل المکرم ذنبا الاغفرته،و لا عیباً الا سترته)بار خدایا در این مشهد و الا مقام و در این محل گرامی برایم وامگذار گناهی را مگر آنکه ببخشی و نه عیبی را مگر آنکه بپوشانی(و لاغماً الا کشفته،و لارزقاً الا بسطته،و لا جاهاً الا عمرته و لا فساداً الا اصلحته)و نه غمی را مگر برطرف سازی،و نه رزقی را مگر گسترش دهی،و نه منزلت و مقامی مگر باقی بداری،و نه فسادی را مگر اصلاح نمائی.

(و لا املا الا بلغته،و لا دعاء الا اجبته،و لا مضیقاً الا فرجته)و نه آرزوئی را مگر به آن برسانی،و نه دعائی را مگر اجابت فرمائی،و نه تنگنائی را مگر بگشائی.(و لا شملا الا جمعته،و لا امراً الا اتممته، ولا ملا الا کثرته و لا خلقاً الا حسنته)و نه امور پراکندگی مگر جمع کنی،و نه امری را مگر تمام فرمائی،و نه مالی را مگر زیاد کنی،و نه خلق و صفتی را مگر نیکو گردانی(و لا انفاقاً الا اخلفته،و لا حالا الا عمرته و لا حسوداً الا قمعته)و نه انفاقی را مگر جایگزین فرمائی،و نه حالی را مگر آباد فرمائی و نه حسودی را مگر ریشه کن کنی(و لا عدواً الا رادیته،و لا شراً الا کفیته،و لا مرضاً الا شفیته،و لا بعیداً الا ادنیته)و نه دشمنی را مگر هلاک گردانی،و نه شریراً مگر منع فرمائی،و نه مریضی را مگر شفا دهی،و نه امر دوری را مگر نزدیک فرمائی(و لا شعثا الا لممته،و لا سؤالا الا اعطیته)و نه تفرق و اختلالی را مگر جمع و اصلاح نمائی و نه خواسته ای را مگر عطاء فرمائی(اللهم انی اسئلک خیر العاجله و ثواب الاجله)بار خدایا من از تو درخواست می کنم خیر دنیا و ثواب آخرت را.

(اللهم اغننی بحلالک عن الحرام،و بفضلک عن جمیع الانام)بار خدایا مرا به سبب حلالت از حرام بی نیاز کن و به فضل و احسانت از

********** صفحه 30 **********


جمیع مردم بی نیاز فرما،(اللهم انی اسئلک علماً نافعاً،و قلباً خاشعاً،و یقیناً شافیاً،و عملا زاکیاً)بار خدایا از تو سؤال می کنم علم نافع دهنده و قلب خاشع و فروتن،و یقین سلامت بخش،و عمل پاکیزه(و صبراً جمیلا و اجراً جزیلا)و صبر نیکو و مزد بی شمار(اللهم ارزقنی شکر نعمتک علی وزد فی احسانک و کرمک الی)بار الها شکر نعمت خود را بر من روزیم کن و احسان و کرمت بر من زیاد گردان(و اجعل قولی فی الناس مسموعاً، و عملی عندک مرفوعاً،و اثری فی الخیرات متبوعاً،و عدوی مقموعاً)و گفته مرا در مردم مقبول قرار ده،و عمل مرا به نزد خویش بالابر،و سنت باقیماندۀ مرا در امور خیر مورد پیروی قرار ده،و دشمن مرا ذلیل و ریشه کن نما.(اللهم صل علی محمد و آل محمد الاخیار فی آناء اللیل و اطراف النهار)بار خدایا بر محمد و آل محمد که نیکانند در تمامی لحظات شبانه روز رحمت فرست(و اکفنی شر الاشرار و طهرنی من الذنوب و الاوزار و اجرنی من النار)و مرا از شر بدان محفوظ بدار و از گناهان و سنگینی وزر و بال پاک و مبرا گردان،و از آتش نجاتم ده.(و احلنی دار القرار،و اغفرلی و لجمیع اخوانی فیک و اخواتی المؤمنین و المؤمنات برحمتک یا ارحم الراحمین)و در سرای جاوید وارد فرما،و تمامی برادران من که برای خاطر تو برادری کرده اند و خواهران از مؤمنین و مؤمنات را بیامرز به رحمتت ای مهربانترین مهربانان.پس از تمام شدن زیارت رو به قبله کن و دو رکعت نماز بجای آور،به این ترتیب که در رکعت اول بعد از حمد سورۀ انبیاء و در رکعت دوم بعد از حمد سورۀ حشر را بخوان و آنگاه در قنوت نماز بگو:

لا اله الا الله الحلیم الکریم،لا اله الا الله العلی العظیم،لا اله الا الله رب السموات السبع و الرضین السبع و ما فیهن و ما بینهن،خلافاً لاعدائه و تکذیباً لمن عدل به،و اقراراً لربوبیته،و خضوعاً لعزته،

********** صفحه 31 **********

الاول بغیر أول و الاخر الی غیر الآخر،الظاهر علی کل شیء بقدرته،الباطن دون کل شیء بعلمه و لطفه،لاتقف العقول علی کنه عظمته،و لاتدرک الاوهام حقیقة ماهیته و لاتتصور الانفس معانی کیفیته،مطلعاً علی الضمایر،عارفاً بالسرایر،یعلم خائنة الاعین و ما تخفی الصدور.

هیچ معبودی نیست جز خداوند شکیبا و کریم،هیچ خدایی نیست جز خداوند بزرگوار،هیچ معبودی نیست جز خداوندی که پروردگار آسمانها و زمینهای هفتگانه و موجوداتی که در آنها و میان آنها است،بر خلاف دشمنان حق و به جهت تکذیب کسانی که به خداوند شرک ورزیدند،و به خاطر اعتراف نمودن به ربوبیت او،و خضوع و خشوع در مقابل عزت و شرافت وی(اوست خدائی که)اول است بدون اول و آخر است و لطف و مرحمتش در هر چیز نفوذ کرده،عقول بشری بر حقیقت بزرگی او مطلع نخواهد شد،و اوهام و خیالات کنه ذات او را درک نمی کند و معانی کیفیت او را هیچ ذهنی تصور نمی تواند کرد.(اوست)مطلع و آگاه بر باطن اشخاص و آشنا به تمام امور پنهان.خیانت چشمها و پنهانی دلها را خبر دارد.

اللهم انی اشهدک علی تصدیقی رسولک صلی الله علیه و آله و ایمانی به،و علمی بمنزلته و انی أشهد أنه النبی الذی نطقت الحکمة بفضله،و بشرت الانبیاء به،و دعت الی الاقرار بما جاء به،وحثت علی تصدیقه بقوله تعالی:«الذی یجدونه مکتوباً عندهم فی التوریة و النجیل یأمرهم بالمعروف و ینهیهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم».

********** صفحه 32 **********

فصل علی محمد رسولک الی الثقلین،و سید الانبیاء المصطفین،و علی أخیه و ابن عمه،الذین لم یشرکا بک طرفة عین أبداً،و علی فاطمة الزهراء سیدة نساء العالمین،و علی سیدی شباب أهل الجنة الحسن و الحسین،صلاة خالدة الدوام،عدد قطر الرهام،وزنة الجبال و الاکام،ما أورق السلام،و اختلف.

بار خدایا تو را گواه می گیرم که رسول تو را تصدیق می کنم و به او ایمان دارم.و آگاه به قدر و منزلت اویم و براستی شهادت می دهم که اوست پیغمبر تو که قرآن به فضیلت او سخن گفته و انبیاء به(آمدن او)بشارت داده اند،و مردم را به سوی او دعوت کرده اند و بر تصدیق او برانگیختند چنانچه خودت در قرآن می فرمایی(او پیامبری است)که نام وی را در تورات و انجیل خودشان نگاشته می یابند او آنها را به نیکوئی امر می کند،و از زشتی نهی می فرماید،نعمتهای پاک و طیب را بر ایشان حلال و خبائث و پلیدیها را بر آنها حرام و ممنوع می گرداند و سنگینی و مشقتهائی که در ادیان سابق چون زنجیر بر گردن آنها بود همه را بر می دارد.پس درود فرست بر محمد فرستاده ات به سوی جن و انس و سرور پیامبران برگزیده و بر برادرش و پسر عمویش آنانکه هیچگاه به قدر چشم بر هم زدنی به تو شرک نورزیدند.و بر فاطمۀ زهراء سرور تمامی زنان جهانیان و بر دو آقای جوانان اهل بهشت یعنی حسن و حسین درودی جاویدان و همیشگی به عدد قطرات بارانها و همگون کوهها و تپه ها تا آن زمان که درخت سلام برکت می دهد.

الضیاء و الظلام،و علی آله الطاهرین،الائمة المهتدین،الذائدین

********** صفحه 33 **********

عن الدین علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و الحسن و الحجة،القوام بالقسط و سلالة السبط.

و روشنی و تاریکی شبانه روز در رفت و آمدند،و بر خاندان طاهر حسین،آن پیشوایان هدایت یافته آنها که از حریم دین و آئین دفاع نمودند یعنی علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و حسن و حضرت حجت آنکه عدل و داد را بر پا می دارد و فرزند دختر زادۀ پیامبر است.

اللهم انی أسئلک بحق هذا الامام فرجاً قریباً،و صبراً جمیلاً،و نصراً عزیزاً،و غنی عن الخلق،و ثباتاً فی الهدی،و التوفیق لما تحب و ترضی،و رزقاً واسعاً حلالا طیباً،مریئاً داراً سائغاً،فاضلا مفضلا صباً صباً،من غیر کد و لانکد،و لامنة من أحد،و عافیة من کل بلاء و سقم و مرض،و الشکر علی العافیة و النعماء،و اذا جاء الموت فاقبضنا علی أحسن ما یکون لک طاعة،علی ما أمرتنا محافظین،حتی تؤدینا الی جنات النعیم،برحمتک یا أرحم الراحمین.

بار خدایا از تو درخواست می کنم بحق این امام بزرگوار،گشایشی نزدیک راه،و صبری نیکو را،و پیروزی ای توأم با عزت را،و بی نیازی از خلایق را،و دوام و استمرار در طربق هدایت را،و توفیق را بر آنچه تو دوست داری و رضایت تو در آن است،و روزی ای را که وسیع و حلال و پاک،و گوارا و ریزان و خوشگوار،فراوان و برتر پی در پی باشد.بدون هیچ زحمت و مشقتی،و خالی از هرگونه منتی از احدی،و تندرستی از هر بلاء و ناخوشی و بیماری را،و شکرگزاری بر هر عافیت،و نعمتی را،و هنگامی که مرگ ما فرا رسید بر نیکوترین حال طاعت ما را قبض روح فرمائی،و در حالتی که نگاهبان دستورات تو باشیم،تا آنکه ما را به بهشت های

********** صفحه 34 **********

پر نعمت برسانی به رحمتت ای مربانترین مهربانان.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و أوحشنی من الدنیا و آنسنی بالاخرة،فانه لایوحش من الدنیا الا خوفک،و لایؤنس بالاخرة الا رجآؤک،اللهم لک الحجة لا علیک،و الیک المشتکی لامنک،فصل علی محمد و آله و أعنی علی نفسی الظالمة العاصیة،و شهوتی الغالبة،و اختم لی بالعافیة.

اللهم ان استغفاری ایاک و أنا مصر علی ما نهیت قلة حیآء،و ترکی الاستغفار مع علمی بسعة حلمک تضییع لحق الرجآء،اللهم ان ذنوبی تؤیسنی أن أرجوک،و ان علمی بسعة رحمتک یمنعنی أن أخشاک،فصل علی محمد و آل محمد و صدق رجآئی لک،و کذب خوفی منک،و کن لی عند أحسن ظنی بک یا أکرم الاکرمین.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و أیدنی بالعصمة،و أنطق لسانی بالحکمة،و اجعلنی ممن یندم علی ماضیعه فی أمسه،و لایغبن حظه فی یومه،ولایهم لرزق غده،اللهم ان الغنی من استغنی بک وافتقر الیک،و الفقیر من استغنی بخلقک عنک،فصل علی محمد و آل محمد،و أغننی عن خلقک بک،و أجعلنی ممن لایبسط کفا الا الیک.

بار خدایا بر محمد و آل محمد رحمت فرست و مرا از دنیا در وحشت و هراس قرار ده،و به آخرت انیس فرما،چرا که فقط خوف تو از دنیا وحشت زا است،و فقط امید و دلبندی به تو به آخرت انس بخش است،بار خدایا حجت و دلیل با توست نه بر علیه تو،و شکایت و گلایه باید بسوی تو باشد نه از تو،پس بر محمد و آل محمد درود فرست،و مرا بر علیه نفس ستمکار و سرکش خویش و بر شهوت غالب خودم یاری فرما،و پایان کارم را با عافیت قرار ده،بار خدایا این کم حیائی من است که در خانۀ تو استغفار می کنم

********** صفحه 35 **********

و بر مناهی تو پافشاری می ورزم،چنانچه اگر استغفار نکنم با اینکه وسعت حلم تو را آگاهم،این تباه نمودن حق امیدواریست.

بارالها گناهانم مرا از امیداواری به تو مأیوس می کند،و آگاهیم به وسعت رحمت تو مرا از ترس و هراس از تو باز می دارد،پس بر محمد و آلش رحمت فرما،و امید و دلبندی مرا به خودت پا بر جا نما،و ترس و وحشت مرا از خودت تکذیب فرما،و برای من آنچنان باش که بتو حسن ظن درام،ای بخشنده ترین کریمان.

بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست و مرا به حفظ(از گناه)مؤید فرما،و زبانم را به حکمت گویا فرما،و مرا از کسانی قرار ده که بر تباهی های گذشتۀ خویش نادم و پشیمانند،و بهرۀ خویش را اکنون ناقص و ضایع نکنند،و اهتمام بر روزی فردای خود ننمایند.بار الها غنی آن کسی است که به سبب تو بی نیازی جوید،و به سوی تو محتاج باشد،و فقیر و درمانده کس است که از تو روگردان شده به جانب مخلوقت بی نیازی طلبد،پس رحمت فرما بر محمد و آل محمد و مرا از خلق خودت به سبب خودت بی نیازی فرما،و مرا چنان قرار ده که هیچگاه دستی جز بسوی تو دراز نکنم.

(اللهم ان الشقی من قنط و أمامه التوبة و وراءه الرحمة،و ان کنت ضعیف العمل فانی فی رحمتک قوی الامل،فهب لی ضعف عملی لقوة أملی.

اللهم ان کنت تعلم أن ما فی عبادک من هو أقسی قلباً منی و أعظم منی ذنباً فانی أعلم أنه لامولی أعظم منک طولا،و أوسع رحمة و عفواً،فیا من هو أوحد فی رحمته،اغفر لمن لیس بأوحد فی خطیئته).

خدایا بدبخت کسی است که از درگاه تو مأیوس باشد با اینکه در جلو او در توبه باز است و بعد از آن رحمت تو پشتیبان اوست،

********** صفحه 36 **********

و اگر چه عمل من ضعیف و ناچیز است ولی آرزوی من به رحمت تو قوی و محکم است.پس ضعف عمل مرا به واسطۀ قوت امیدواری من ببخش.

خدایا تو که می دانی در بندگانت کسانی هستند که قلبشان از من قسی تر است و گناهشان از گناه من بزرگتر است،و من هم میدانم آقائی در فضل و کرم بزرگتر از تو نیست.و رحمت و عفوش وسیع تر از تو نیست،پس ای کسی که در رحمت و مهربانی یگانه ای ببخشای کس را که در جرم و گناهش تنها و یگانه نیست.

(اللهم انک أمرتنا فعصینا،و نهیت فما انتهینا،و ذکرت فتناسینا،و بصرت فتعامینا،و حذرت فتعدینا،و ما کان ذلک جزاء احسانک الینا،و أنت أعلم بما أعلنا و أخفینا،و أخبر بما نأتی و ما أتینا،فصل علی محمد و آل محمد و لاتؤاخذنا بما أخطأنا و نسینا،و هب لنا حقوقک لدینا،و أتم احسانک الینا،و أسبل رحمتک علینا).

بار خدایا تو ما را امر فرمودی و ما سرپیچی نمودیم،و نهی فرمودی ولی ما دست بر نداشتیم،ما را یادآوری فرمودی ولی ما خود را به فراموشی زدیم،ما را بینا فرمودی و ما خود را به کوری زدیم،تو ما را تحدید نمودی و ما از حد گذراندیم،و این عمل در مقابل احسان تو بر ما پاداش نیکوئی نبود.لیک تو به آنچه ما آشکار و پنهان نمودیم داناتری،و به اعمالی که بجا آورده و می آوریم آگاه تری،پس رحمت فرست بر محمد و آل محمد و ما را مؤاخذه نفرما بر خطا و فراموشی هامان و حقوق تو را(که ضایع نمودم)بر ما ببخشا،و احسان و کرم خویش بر ما تمام فرما،و پردۀ رحمت بر ما افکن.

(اللهم انا نتوسل الیک بهذا الصدیق الامام،و نسئلک بالحق الذی جعلته له و لجده رسولک و لابویه علی و فاطمة،أهل بیت الرحمة،

********** صفحه 37 **********

ادرار الرزق الذی به قوام حیاتنا،و صلاح أحوال عیالنا،فأنت الکریم الذی تعطی من سعة،و تمنع من قدرة،و نحن نسئلک من الرزق ما یکون صلاحاً للدنیا،و بلاغاً للاخرة).

بار خدایا ما به تو توسل می جوئیم به سبب این امام راستگو،و از تو درخواست می کنیم به آن حق و حرمتی که برای او و جد او رسول خودت و برای پدر و مادر او علی و فاطمه که اهل بیت رحمتند قرار دادی،اینکه روزی خودت را که قوام زندگی ما به آن وابسته است و نظام احوال عیال ما درگرو آن است بر ما پیاپی فرو ریزی،چرا که توئی آن کریمی که از خزانۀ وسیعت عطا می کنی و با قدرت و توان خویش(آنکه را بخواهی)محروم می کنی،و ما از تو رزقی را خواهانیم که برای دنیای ما موجب صلاح و برای آخرت ما رسا و مایۀ کفاف باشد.

(اللهم صل علی محمد و آل محمد،و اغفرلنا و لوالدینا،و لجمیع المؤمنین و المؤمنات،و المسلمین و المسلمات،الاحیاء منهم و الاموات،و آتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة و قنا عذاب النار.ثم ترکع و تسجد و تجلس و تتشهد و تسلم فاذا سبحت فعفر خدیک و قل:سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله أکبر أربعین مرة.و اسئل الله العصمة و النجاة و المغفرة و التوفیق بحسن العمل و القبول لما تتقرب به الیه و تبتغی به وجهه وقف عند الرأس ثم صل رکعتین علی ما تقدمو

ثم انکب علی القبر و قبله و قل:زاد الله فی شرفکم،و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.و ادع لنفسک و لوالدیک و لمن أردت).

بار خدایا بر محمد و آل محمد رحمت فرست و ببخشای ما و والدین

********** صفحه 38 **********

ما را و جمیع مؤمنین و مؤمنات را و تمام مسلمین و مسلمات را چه آنان که در قید حیات اند و چه آنها که در گذشته اند و در دنیا و آخرت به ما حسنه عطا فرما و ما را از عذاب آتش حفظ فرما.

پس نماز زیارت بخوان و بعد از تسبیح حضرت زهراء دو طرف صورت را بر خاک بگذار و چهل مرتبه بگو(سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر)و از خدا بخواه که تو را از گناهان نگهدارد و از عذاب خود نجات دهد و ببخشد و توفیق عمل نیک کرامت فرماید و اعمال تو را قبول نماید سپس خود را به ضریح بچسبان و ببوس و بگو:(زاد الله فی شرفکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته)خداوند در عزت و شرف شما بیفزاید و درود و رحمت و برکات خداوند بر شما باد.سپس برای خود و والدین خود و هر کس را که خواهی دعا کن.
(اسمهای شهیدانی که در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده بترتیب حروف)

1)ابن مسعود بن الحجاج کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

2)ابوبکر بن الحسن علیه السلام کما فی البحار ج45ص67و اقبال ص574.

3)ابوثمامه کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

4)ابوعبیدالله بن مسلم بن عقیل کما فی البحار ج45ص68.

(.)ابوالفضل بعنوان عباس بن امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر می شود.

5)اسلم بن کثیر کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.

6)انس بن کاهل کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

7)بشر بن عمر(عمرو)کما فی البحار ج45ص70و اقبال ص576.

8)جبلة بن علی کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.

9)جعفر بن امیرالمؤمنین کما فی البحار ج45ص66و اقبال ص574.

********** صفحه 39 **********

10)جعفر بن عقیل کما فی البحار ج45ص68و اقبال ص575.

11)جندب بن حجر(حجیر)کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.

12)جون بن حوی کما فی البحار ج45ص71و در اقبال و ناسخ(عون بن حوی).

13)حباب بن الحارث کما فی البحار ج45ص72و در ناسخ و اقبال(حیان بن الحارث).

14)حبیب بن مظاهر(مظهر)کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

15)حجاج بن زید کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

16)حجاج بن مسروق کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

17)حر بن یزید ریاحی کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

18)حنظلة بن سعد(اسعد)کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

19)حوین بن مالک کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

(.)حیان بن حارث کما فی الناسخ ج3و اقبال ص576و در بحار(حباب بن الحارث).

20)زاهد(زاهر)مولی عمرو کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.

21)زهیر بن بشر کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

22)زهیر بن سلیم کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.

23)زهیر بن قین کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

24)زید بن ثبیت(ثبیط)کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576و در ناسخ(یزید بن ثبیت)

25)زید بن معقل کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

26)سالم مولی بنی المدینة کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.

27)سالم مولی عامر بن مسلم کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

28)سعد بن عبدالله کما فی البحار ج45ص70و اقبال ص575.

29)سعید مولاه کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.

30)سلیمان مولی الحسین کما فی البحار ج45ص69و اقبال ص575.

31)سوار بن ابی حمیر(عمیر)کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

********** صفحه 40 **********

32)سیف بن مالک کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

33)شبیب بن الحارث کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

34)شبیب بن عبدالله کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

35)شوذب مولی شاکر کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

36)ضرغامة بن مالک کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

37)عابس بن ابی شبیب شاکری کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

38)عامر بن مسلم کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

39)عباس بن امیرالمؤمنین علیه السلام کما فی البحار ج45ص66و اقبال ص574.

40)عبدالرحمن بن عبدالله الکدری الارحبی کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

41)عبدالرحمن بن عروة کما فی البحار ج54ص71و اقبال ص576.

42)عبدالرحمن بن عقیل کما فی البحار ج45ص68و اقبال ص575.

43)عبدالله بن امیرالمؤمنین علیه السلام کما فی البحار ج45ص66و اقبال ص574.

44)عبدالله بن الحسن کما فی البحار ج45ص67و اقبال ص574.

45)عبدالله بن الحسین الرضیع کما فی البحار ج45ص66و اقبال ص574.

46)عبدالله بن عروة کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

47)عبدالله بن عمیر کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

48)عبدالله بن مسلم کما فی البحار ج45ص68و اقبال ص575.

49)عبدالله بن یزید کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

(.)عبیدالله بن مسلم بن عقیل کما فی الاقبال ص575و فی البحار(عبدالله بن مسلم)

50)عبیدالله بن یزید قیسی کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص574.

51)عثمان بن امیرالمؤمنین علیه السلام کما فی البحار ج45ص67و اقبال ص574.

52)علی بن الحسین الاکبر کما فی البحار ج45ص65و اقبال ص573.

53)عمار بن ابی سلامة کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.


********** صفحه 41 **********

54)عمار بن حسان کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

(.)عمر بن خالد کما فی الناسخ ج3.

55)عمرو(عمر)بن ضبیعة کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

56)عمرو بن عبدالله الجندعی کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

57)عمرو(عمر)بن قرظه کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

58)عمر بن جندب کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

59)عمر(عمرو)بن خالد کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.

(.)عمر بن ضبیعه کما فی القبال ص576.و در بحار(عمرو بن ضبیعه).

(.)عمر(عمرو)بن عبدالله بعنوان(ابوثمامه)گذشت.

(.)عمر بن قرظه.بعنوان(عمرو بن قرظه)گذشت.

60)عمر بن کعب کما فی البحار ج45ص70.

(.)عون بن حویی کما فی الناسخ ج3و اقبال ص576و در بحار(جون بن حویی)و

61)عون بن عبدالله بن جعفر کما فی البحار ج54ص68و اقبال ص575.

62)قارب مولی الحسین کما فی البحار ج45ص69و اقبال ص575.

63)قاسط بن ظهیر(زهیر)کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

64)قاسم بن الحبیب کما فی البحار ج45ص67و اقبال ص574.

65)قاسم بن الحسن کما فی البحار ج45ص67و اقبال ص574.

66)قعنب بن عمرو کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

67)قیس بن مسهر کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

68)کرش بن ظهیر(زهیر)کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

69)کمانة بن عتیق کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

70)مالک بن عبد بن سریع کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

71)مجمع بن عبدالله.کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

72)محمد بن ابی سعید کما فی البحار ج45ص69و اقبال ص575.

73)محمد بن امیرالمؤمنین کما فی البحار ج45ص67و اقبال ص574.

********** صفحه 42 **********

74)محمد بن عبدالله بن جعفر کما فی البحار ج45ص68و اقبال ص575.

75)مسعود بن الحجاج کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

76)مسلم بن عوسجه کما فی البحار ج45ص69و اقبال ص575.

77)منجح مولی الحسین کما فی البحار ج45ص69و اقبال ص575.

78)نافع بن هلال کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

79)نعیم بن عجلان کما فی البحار ج45ص70و اقبال ص576.

(.)یزید بن ثبیت کما فی الناسخ ج3.

80)یزید بن حصین کما فی البحار ج45ص70و اقبال ص577.

81)یزید بن زیاد کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتادو هفت

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:14 pm

(فصل هفتادو هفت):در ذکر ارسال رؤوس شهداء و حرکت اهل بیت از کربلا بجانب کوفه


(قصۀ خولی و سر آن حضرت)[1]

عمر بن سعد چون از کار شهادت سیدالشهداء بپرداخت بسیج سفر کوفه نمود.و اول سر مبارک امام حسین علیه السلام را بخولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی سپرد تا بنزد عبیدالله بن زیاد حمل دهند.خولی آن سر را برداشت و با عجله بجانب کوفه شتاب کرد،وقتی به دار الاماره رسید در را بسته دید،ناچار آن سر مبارک را

********** صفحه 43 **********

بخانۀ خود برد و در طشت گلی نهاد[2] و خولی را دو زن بود یکی از قبیلۀ بنی اسد و دیگری از قبیلۀ حضرمیه و او از مردم حضرموت بود و نامش(نوار)بود.خولی به فراش نوار آمد.نوار گفت چه خبر داری؟گفت:از برای تو زر سرخ و طلا آورده ام،اینک سر حسین است در خانۀ تو:نوار برآشفت و گفت:وای بر تو:مردم سیم و زر می آوردند و تو سر پسر رسول خدای را؟سوگند به خدا هرگز سر من با سر تو در یک بالین فراهم نخواهد آمد.این بگفت و از فراش خولی بیرون شد،و آن زن اسدیه را بخواند و رفت نزدیک آن طشت سفالین که سر مبارک در میان آن بود.دید نور مانند عمود از آن سر بجانب آسمان بالا می رود،و تسبیح ملائکه را مانند زیبور عسل می شنید،و مرغان سفیدی دید که در اطراف آن سر می پرند،و می شنید که آن سر مبارک تلاوت قرآن می کند،تا به این آیه رسید(و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)و زود است که بدانند کسانی که ستم کردند به چه کیفرگاه و دوزخی بازگشت می کنند.در مهیج الاحزان ص265فرموده:و بعضی از علماء ذکر کرده اند که زن خولی می گوید:ناگاه دیدم که پنج زن از آسمان بزیر آمدند،یکی از ایشان پیش آمده،آن سر را برداشت و بوسید و بر سینه چسبانید و می گریست.و می گفت:ای شهید مادر،ای غریب مادر،خدا داد مرا از قاتلان تو بستاند،پس گریه کردند و آن سر مطهر را گذارده و رفتند.
(زبانحال حضرت فاطمه در خانۀ خولی از جوهری)

گفت ایروح دل و نور دو چشمان رسول

زینت دوش علی زینت دامان بتول

********** صفحه 44 **********

چشم بگشا و ببین مادر غم پرور تو

با دو صد آه و فغان آمده اندر بر تو

من پی دیدنت از منزل دور آمده ام

یکسر از کربلا تا به تنور آمده ام

خبر آورده ام ای سر ز تن بی سر تو

که جدا شد ز جفا دست تو از پیکر تو

ای سرت سر خداوند و رخت آیۀ نور

تو کجا خانۀ خولی تو کجا خاک تنور

بتو این مطبخ ویرانه مبارک باشد

منزل تازه و این خانه مبارک باشد

مگر این وادی طور و زن خولیست کلیم

ار نی گو شده این زن بخداوند کریم

اندر این خانه مگر آمده موسی دیگر

یا که حق کرده دگر باره تجلای دگر

سر تو کوفه و چشمت بره کرببلاست

گوئیا دیده ات ای شه نگران اسراست

که همه با سر بی معجر و با حال فکار

چون اسیران تتاری بروی ناقه سوار

اگر از حالت آن غمزدگان بی خبری

یا اگر کرده بتو دوری ایشان اثری

باش آسوده که فردا همه آیند برت

سر هر کوچه و بازار ز دنبال سرت

بسر نیزه چو خورشید سر انور تست

هر کجا می روی اندر عقبت خواهر تست

********** صفحه 45 **********

حالیا کز بر تو روی بمنزل دارم

با همه غم که من غمزده در دل دارم

سوخت جان من از این غصه که در کرببلا

با لب تشنه بریدند سرت را ز قفا
(و له ایضاً)

ای حسین ای زیب دامان رسول ای حسین ای راحت جان بتول

السلام ای شاه عطشان السلام ای شهید کوی جانان السلام

با خبر باش ای شه دور از وطن چشم بگشا ای سر دور از بدن

مادرت با آه و فغان آمده تا تنور از باغ رضوان آمده

ای سر گنجینۀ سر خدا ای سر پر خون از پیکر جدا

از چه رو خولی شوم پر غرور کرده مهمانی تو را اندر تنور

گیسوانی را که دایم جبرئیل از وفا شستی به آب سلسبیل

حیف از این گیسو که از خون تر شده از جفا پر خاک و خاکستر شده

گو چه شد ای سر که اینجا آمدی؟ از چه رو در کوفه تنها آمدی؟

ای شه بیکس علمدارت کجاست؟ محرم راز و سپهدارت کجاست

کو علی اکبر ناشاد تو گو چه شد آن قاسم داماد تو

ای سر بی تن پریشانی چرا؟ این چنین از دیده گریانی چرا

گریۀ تو از فراق خواهرست یا که از داغ علی اکبر است

ذاکر از این گفتگو دیگر مگو می نگنجد آب دریا در سبو
(قصۀ خولی و زن او بطریقی که کاشفی نقل کرده)

مرحوم کاشفی در روضة الشهداء ص288گوید:خولی سر امام حسین علیه السلام را برداشته روی به کوفه نهاد،او را در یک فرسخی کوفه منزلی بود،و در آن منزل فرود آمد،و زن او از انصار بود،و

********** صفحه 46 **********

__________________________
[1]. ناسخ ج3ص25و مثیرالاحزان ص85و جلاء العیون ص598و نفس المهموم ص382از طبری نقل کرده همه این قصه را نقل کرده اند حقیر از ناسخ نقل میکنم.

[2]. مهیج الاحزان یزدی ص265فرموده سر مقدس را در تنوری پنهان کرد چنانچه نقل این قول از روضة الشهداء خواهد آمد.


********** صفحه 46 **********

اهل بیت را به جان و دل دوستدار بود خولی از وی بترسید و سر امام حسین علیه السلام را در آن خانه در تنوری پنهان کرد،و بیامد و بجای خود بنشست،زنش پیش آمد که در این چند روز کجا بودی؟گفت شخصی با یزید یاغی شده بود.به حرب وی رفته بودیم،زن دیگر هیچ نگفت[1] و طعامی بیاورد تا خولی بخورد و بخفت و زن را عادت بود که بنماز شب برخاستی و تهجد گزاردی،آن شب برخاست و بدان خانه که تنور در آنجا واقع بود در آمد،خانه را بمثابه ای روشن دید که گوئیا صد هزار شمع و چراغ برافروخته اند،چون نیک نظر کرد دید که روشنائی از آن تنور بیرون می آید،از روی تعجب گفت سبحان الله من خود در این تنور آتش نکرده ام و دیگری را نیز نفرموده این روشنائی از کجاست؟در آن حیرت دید که آن نور بسوی آسمان میرود تعجب او زیاده گشت،ناگاه چهار زن دید که از آسمان فرود آمده بسر تنور شدند،یکی از آن چهار زن بسر تنور رفته و آن سر را بیرون آورده می بوسید و بر سینۀ خود می نهاد،و مینالید و میگفت ای شهید مادر و ای مظلوم مادر،حق سبحانه و تعالی روز قیامت داد من از کشندگان تو بستاند،و تا داد من ندهد دست از قائمۀ عرش باز نگیرم،و آن زنان دیگر بسیار بگریستند و آخر سر را در آن تنور نهاده غائب شدند،زن انصاریه برخاست و بسر تنور آمده سر را بیرون آورد و نیک درو نگریست چون حضرت امام حسین علیه السلام را بسیار دیده بود شناخت،نعره ای زد و بیفتاد،در آن بیهوشی چنان دید که هاتفی آواز داد که برخیز که ترا بگناه این مرد که شوهر تست مؤاخذه نخواهند کرد،زن از هاتف پرسید که این چهار زن که بر سر تنور آمده گریه و زاری کردند

********** صفحه 47 **********

کیان بودند؟ندا رسید که آن زن که سر را بر روی سینه می مالید و بیشتر از همه می گریست و می نالید فاطمۀ زهرا علیه السلام بود،و آن دیگر مادرش خدیجۀ کبری و سوم مریم مادر عیسی علیه السلام و چهارم آسیه زن فرعون،با خود آمد کسی را ندید آن سر را برگرفت و ببوسید و بمشک و گلاب از خون پاک بشست،و غالیه(یک نوع عطریست)و کافور بیاورد و بر روی آن مالید و گیسوی مبارک شاهزاده را شانه کرد و در موضع پاک نهاد،و بیامد خولی را بیدار ساخته گفت:ای ملعون پست این سر کیست که آورده ای و در این تنور نهاده آخر سر فرزند رسول خداست برخیز که از زمین تا آسمان فغان برخاست و فوج فوج ملائکه می آیند و زیارت این سر بجای آورده گریه و زاری می کنند و بر تو لعنت کرده توجه بفلک می نمایند،و من بیزارم از تو در این جهان و در آن جهان پس چادر بر سر افکند و قدم از خانه بیرون نهاد،خولی گفت ای زن کجا میروی و فرزندان را چرا یتیم می کنی؟گفت:ای لعین تو فرزندان مصطفی را یتیم کردی و باک نداشتی بگذار فرزندان تو هم یتیم شوند،پس آن زن برفت و دیگر هیچکس از او نشان نداد.
(قصۀ زن خولی بطریق دیگر)

در ریاض القدس ج2ص205ستون یک نقل کند که زن خولی گوید صدای محزونی شنیدم که یکی می فرماید(انا الغریب)زن خولی گوید:مدهوش افتادم و در عالم غشوه دیدم مطبخ سرا وسیع شد حوریان بهشتی و کنیزکان پاکیزه سرشتی ریختند بمطبخ خانه حوریه فریاد می کرد(طرقوا طرقوا)راه دهید که فاطمۀ زهرا بدیدن سر فرزندش حضرت حسین علیه السلام می آید،ناگاه دیدم پنج هودج از

********** صفحه 48 **********

آسمان بزمین فرود آمد و زنان سیاه پوش بیرون آمدند،و دور تنور حلقۀ ماتم زدند دیدم در میان آن زنان یکزنی که سن وی از همه کمتر بود گریبان دریده گریان گریان دست برد میان تنور یک سر پر خون مجروحی که هنوز از رگهای گلویش خون جاری بود بیرون آورد،و بسینه چسبانید و از دل آه برآورد،و گریان گریان فرمود(ولدی ولدی یا حسین ایها الشهید ایها المظلوم قتلوک و ما عرفوک و من شرب الماء منعوک)فرزندم ای حسین ای شهید ای مظلوم ترا کشتند و نشناختند و ز آب منعت کردند.

و از مجالس شهید ثالث نقل کند که زن خولی گفت:دیدم آنخاتون سر پر خون را بروی زانو نهاد،و با گوشۀ مقنعۀ خود خون و خاکستر از آن سر و صورت و محاسن پاک می کرد و می فرمود:نور دیده پسر جان زمین خدا از برای تو تنگشد،نور دیده دربادۀ تو زحمتها کشیدم،از برای شمعون یهودی مزدوری نمودم چادرم بگرو دادم،جو قرض کردم و بدست خود آرد نمودم،و نان پخته تا گرسنه نمانی،راضی نبودم باران بر بدن تو ببارد،راضی نبودم غبار بگیسوی تو نشیند،اکنون سر تو را میان خاکستر و تنت را میان صحرای کربلا می بینم،خدا انتقام ترا بکشد،زن خولی گفت:چون بهوش آمدم،دیدم همه رفته اند،و من مکرر حسین علیه السلام را دیده بودم[2] برخاستم بسر تنور رفتم دیدم سر بریده همان جا است بیرون آوردم درست نظر کردم دیدم آقایم حسین است،بی اختیار گفتم آقا جان تو حسینی،آنقدر خودم را زدم که مدهوش شدم در عالم بی هوشی صدائی شنیدم که یکی می گفت:آن زنها که تو دیدی

********** صفحه 49 **********

فاطمة زهرا و خدیجۀ کبری و مریم و آسیه و حوا بودند تا آخر قصه که گذشت.

و در ثمرات الحیات آخر مجلس اول ص10ازدمعة الساکبة و مخزن و صاحب تبر المذاب که از علماء عامه بوده می نویسند شمر ملعون سر مطهر را آورد به خانۀ خود و در زیر قدح رخت شوئی گذارد.

(فخرجت امرأته لیلا فرأت نوراً ساطعاً عند الرأس الی عنان السماء)زنش شب بیرون آمد دید نوری از آن سر بطرف آسمان بلند است.
(تقسیم سرها بر بزرگان سپاه)

در ناسخ ج3ص26و قمقام ص473فرموده:چون عمر بن سعد سر مبارک سیدالشهداء را به خولی سپرد فرمان کرد تا دیگر سرها را تنظیف کردند و از خاک و خون پاک نمودند و بر جماعت لشگر پخش کرد تا در طلب تقرب درگاه و کسب منزلت و جاه بنزد ابن زیاد برند.

به قیس بن اشعث کندی که بزرگ قبیلۀ کنده بود سیزده سر بداد.

و به شمر بن ذی الجوشن که سرهنگ جماعت هوازن بود دوازده سر بداد.

و به جماعت بنی تمیم هفده سر بداد.[3]

و به جماعت بنی اسد شانزده سر بداد.[4]

و به جماعت مذحج هفت سر بداد.

********** صفحه 50 **********

و به سائر قبائل سیزده سر پخش نمود.[5] (که مجموعش78سر میشود).کما فی القمقام ص473و اللهوف ایضاً.

و این جمله را بجانب کوفه روان داشت.و خود روز عاشورا بود و شب را نیز خوابید و روز یازدهم تا زوال در کربلا بود.و بر کشتگان سپاه خود نماز خواند و همه را بخاک سپرد.

و اصحاب حسین علیه السلام و اهل بیت رسول خدا آنانکه سر از تن جدا کردند و آنانکه سر نبریدند جسد همه را در بیابان بیفکندند.

روز یازدهم چون روز از نیمه بگذشت عمر بن سعد آهنگ کوفه نمود.

و در روضة الشهداء ص288سرها را اینطور تقسیمش را بیان کرده:

بیست و دو سر به هوازن داد.

و چهارده سر به بنی تمیم،که سردار ایشان حصین بن نمیر(تمیم)بود.

و سیزده سر بقبیلۀ کنده داد،و امارت ایشان بقیس بن اشعث تعلق داشت.

و شش سر به بنی اسد داد و بزرگ ایشان هلال بن اعور بود.

و پنج سر بقبیلۀ ازد داد.

و دوازده سر دیگر بعهدۀ بنی ثقیف کرد(که مجموع اینها72سر می شود).

و در بحار ج45ص107و لهوف مترجم ص142و ارشاد مفید ص243و مقتل خوارزمی ج2ص39فرمود:ابن سعد روز عاشورا


_______________________
[1]. قبلا گذشت که خولی دو زن داشت.

[2]. چون زمان امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه حکومت داشتند.

[3]. در قمقام ص473نوزده یا هفده سر.

[4]. در قمقام و بقولی(نه سر).

[5]. در قمقام و بقولی(نه سر).


********** صفحه 51 **********

سر امام حسین علیه السلام را توسط خولی بن یزید اصبحی و حمید ابن مسلم ازدی برای ابن زیاد فرستاد.

و باقی سرها را توسط شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج[1] بکوفه فرستاد.

و در قمقام ص473فرموده آنگاه عمر بن سعد سیزده سر بقیس ابن اشعث و قبیلۀ کنده داد.و بیست سر بشمر بن ذی الجوشن ضباعی و هوازن داد.و هفده سر بتیمیان داد.و شش سر به اسدیان داد،و هفت سر بمذحجیان داد،و هفت سر دیگر را سائر لشگر برداشتند و این جمله هفتاد سر بود.

و در قمقام ص474از زبدة الفکرة روایت کند که:کنده با سی سر بکوفه رفتند که رئیس ایشان قیس بن اشعث بود.

و هوازن با بیست سر که رئیس ایشان شمر بود.

و بنو تمیم با هفده سر و بنو اسد با شش سر.و مذحج با هفت سر(که مجموعش هشتاد سر می شود).

مؤلف گوید:پس در عدد سرها پنج قول شد.بقولی شصت و هشت با ملاحظۀ حواشی و بقولی هفتاد و بقولی هفتاد و دو و بقولی هفتاد و هشت و بقولی هشتاد.
(روانه کردن اهل بیت بجانب کوفه)

در ناسخ ج3ص30گوید:عمر سعد فرمان داد که اهل بیت را از قتلگاه دور کنند و سوار کنند.اهل بیت را بتهدید و ترسانیدن از قتلگاه دور کردند و سکینه را بزجر و زحمت تمام از جسد مبارک

********** صفحه 52 **********

پدر باز گرفتند. و دختران پیغمبر را با روهای بی پرده و مقنعه و خمار بر شتران بی جهاز و هودج سوار کردند.و بعضی را در محملها و هودجهای بی پرده و پوشش جای دادند.

و سید سجاد علیه السلام را غل جامعه(که گردن و دست و پا را بند کند)بر گردن نهادند.و چون آن حضرت از شدت مرض توانائی نداشت هر دو پای او را از زیر شکم شتر با یکدیگر بستند،و ایشان را مانند اسیران ترک و روم روان کردند.

در بحار ج45ص107و لهوف این شعر مناسب مقام1را نقل کند

(یصلی علی المبعوث من آل هاشم

و یغزی بنوه ان ذا لعجیب)

(به برگزیدۀ هاشم نسب دهد صلوات

عجب که با پسرانش کند ستیز و نبرد)
(دیگر گوید):

(اترجو أمة قتلت حسینا شفاعة جده یوم الحساب)

(بروز حشر ندانم که قاتلان حسین چگونه چشم شفاعت بجد او دارند)

و در ارشاد مفید ص243دارد که منادی ابن سعد فرمان کوچ داد و متوجه کوفه شدند در حالیکه دختران امام حسین و خواهرانش و زنان دیگر و بچه همراه بودند و در ایشان بود علی بن الحسین که بمرض اسهال مبتلا بود و بنزدیک مرگ رسیده بود.

و در مقتل خوارزمی ج2ص39دارد که عمر بن سعد اذن کوچ داد بطرف کوفه و دختران و خواهران امام حسین و علی بن الحسین و ذریه اش را حمل کردند.چون بجثه امام حسین و اصحابش مرور کردند زنها صیحه زدند و سیلی بصورت خود زدند و زینب صدا

********** صفحه 53 **********

بناله بلند کرد(یا محمداه صلی علیک ملیک السماء هذا حسین بالعراء مرمل بالدماء،معفر بالتراب،مقطع الاعضاء،یا محمداه بناتک فی العسکر سبایا،و ذریتک قتلی تسفی علیهم الصبا،هذا ابنک محزوز الرأس من القفا،لا هو غائب فیرجی،و لا جریح فیداوی و مازالت تقول هذا القول حتی ابکت و الله کل صدیق و عدو،و حتی رأینا دموع الخیل تنحدر علی حوافرها.)ای محمد ملائکه آسمان بر تو رحمت فرستند این حسین است که با اعضای پاره پاره در خون خویش آغشته است و بروی خاکها افتاده و دختران تو در بین لشکریان اسیر شده و ذریه تو است که کشته شده باد صبا بر آنها میوزد،این پسر تو است که سرش را از قفا(پشت)بریده اند نه مسافریست که امید بازگشت داشته باشد و نه مجروحی است که امید مداوا داشته باشد همین طور بنالید و زاری کرد که دوست و دشمن بر او گریه کردند حتی اشک از چشمان اسبها روی سم آنها میریخت.

در قمقام ص473گوید:سکینه طاهره بر کشتۀ پدر بزرگوار افتاده شیون و نوحه میکرد تنی چند از اعراب آمده آن مظلومه را جدا نمودند.

و در لهوف مترجم ص134گوید سپس سکینه نعش پدرش حسین را در آغوش کشید جمعی از عربها آمدند و او را از کنار نعش پدر کشیده و جدا کردند.

در معالی السبطین ج2ص31از دمعة الساکبة نقل کند که سکینه خود را روی جسد شریف پدر انداخت و صیحه ای زد و غش کرد گوید در حال بیهوشی شنیدم پدرم میگفت:

********** صفحه 54 **********

(شیعتی ما ان شربتم ماء عذب فاذکرونی

او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی)

(و انا السبط الذی من غیر جرم قتلونی

و بجد الخیل بعد القتل عمداً سحقونی)

(لیتکم فی یوم عاشورا جمیعاً تنظرونی

کیف استسقی لطفلی فأبوأن یرحمونی)

(و سقوه سهم بغی عوض الماء المعین

یا لرزء و مصاب هد ارکان الحجون)

(و یلهم قد جرحوا قلب رسول الثقلین

فالعنوهم ما استطعتم شیعتی فی کل حین)

پس سکینه بهوش آمد و سیلی بصورت میزد.

یعنی ای شیعیان من هر زمان آب شیرین نوشیدید مرا یاد کنید و یا اگر اسم غربت و شهیدی شنیدید برای من گریه کنید.کاش در روز عاشورا بودید و می دیدید چگونه برای طفل صغیرم آب طلب کردم و رحمم نکردند(آب که ندادند)بجای آب گوارا با تیر ستم سیرابش کردند.داد از مصیبت بزرگ که ارکان کوه دین را پاره پاره کردند،وای بر ایشان که قلب رسول ثقلین را مجروح کردند،پس ای شیعیان من در هر حالی آنچه مقدور شما است نفرین و لعن کنید ایشان را.

و در محرق القلوب نراقی ص278سطر آخر گوید چون گذار اهل بیت بر قتلگاه افتاد جسدهای کشتگان را دیدند که غرق خاک و خون در زمین کربلا پاره پاره افتاده و سرهای ایشان را آن کافران بر سر نیزه ها کرده در برابر ایشان دارند فغان از ایشان بر آمده و زلزله در میان آن غریبان بیکس افتاد چون نظر ایشان بر جسد

********** صفحه 55 **********

منور امام حسین علیه السلام افتاد صدا به شیون بلند کردند و خود را از شتران بزیر افکندند و چنان نوحه آغاز نمودند که ساکنان عالم بالا و قدسیان ملاء اعلا به گریه درآمدند و دلهای حاضران را از دوست و دشمن به آتش حسرت سوختند.

ای برادران چگونه آن غریبان بیکس در آنوقت نوحه و زاری نکنند،که از یک طرف سر امام حسین و فرزندان و برادران و یاران او را میدیدند که بر نیزه های اهل جور و جفا بود و از یک طرف بدنهای ایشان را میدیدند که بخون آغشته و پاره پاره در صحرای کربلا افتاده کسی نبود که ایشان را دفن نماید.

و از یک طرف ایشان را به اسیری به کوفه و شام نزد ابن زیاد و یزید بی ایمان میبردند.

مرویست که در آن وقت زینب خواتون چهار خطاب نمود:

اول رو به مدینه پیغمبر کرده گفت:

«یا محمداه صلی علیک ملیک السماء هذا حسینک منبوذ بالعراء مرمل بالدماء».

ای رسول خدا ای آنکه پروردگار زمین و آسمان بر تو صلوات فرستاده این حسین برگزیده و فرزند پسندیده تو است در میان بیابان در خاک و خون افتاده«مقطع الاعضاء مجزور الرأس من القفا»این حسین تست که اعضای او را پاره پاره کرده اند و سر او را از قفا بریده اند«مسلوب العمامة و الرداء شیبه یقطر بالدماء»این حسین تست که بی عمامه و ردا بر خاک افتاده و محاسن مطهرش از خون خضاب شده و روی انورش از خون او سرخ گردیده است«قتیل اولاد البغاء یسفی علیه ریح الصباء»این حسین تست که کشتۀ اولاد زناست و جسد ا و در صحرای کربلا افتاده و بادها بر او میوزد و خاک بر او می افشاند.


_________________________
[1]. و در نفس المهموم ص382(عمرو بن الحجاج و عزارة بن قیس).


********** صفحه 56 **********

یا رسول الله این حسین تست که بوسه بر روی او میدادی و روی او را بر سینۀ خود مینهادی«نحن بناتک سبایا و اولادک فی أیدی الظالمین اساری»ما دختران تو ایم که ما را اسیر میگردانند و فرزندان تو ایم که در دست ظالمان گرفتاریم و ما را به بندگی گرفته اند.

دوم بعد از آن روی به مادر خود کرد و گفت ای مادر ای دختر خیرالبشر نظری بگشا بصحرای کربلا و فرزند برگزیدۀ خود را ببین که سرش بر سنان مخالفان و تنش در خاک و خون غلطانست این جگر گوشۀ تو است که در این صحرا بر توده غبرا افتاده و دختران خود را ببین که سرا پرده های ایشان را سوزانیدند و ایشان را بر شتران برهنه سوار کرده به اسیری میبرند ما فرزندان تو ایم که به خواری و زاری در غربت گرفتار شده ایم.

سوم:پس با چشم خون فشان و جگر بریان روی به جسد سرور شهیدان کرد و گفت خواهرت فدای تو باد ای فرزند محمد مصطفی و ای جگر گوشۀ علی مرتضی و ای نور دیدۀ فاطمۀ زهرا و ای پارۀ تن خدیجۀ کبری و ای شهید آل عبا و ای قافله سالار اهل محنت و بلا«بابی العطشان حتی مضی»«بابی المهموم حتی قضی»فدای تو گردم ای برادر که ترا تشنه شهید کردند و به غم و اندوه کشتند«بابی من قسطاطه مقطع العری»«بابی من لا هو غایب فیرتجی»«و لا جریح فتداوی»فدای تو گردم ای آنکه خیمهای او را واژگون کردند و سرا پرده او را سرنگون گردانیدند فدای تو گردم ای غایبی که دیگر امیدواری بدیدار او نیست و ای مجروحی که زخمها و جراحتهای او دوا پذیر نیست.

چهارم بعد از آن رو به اهل کوفه و شام کرد و گفت«یا أصحاب محمد

********** صفحه 57 **********

هؤلاء ذریة المصطفی یساقون سوق السبایا»ای اصحاب محمد و ای امتان او ما ذریۀ پیغمبر شمائیم و دختران اوییم که ما را مانند اسیران میبرند و شما می بینید واحزناه و واویلا«الیوم مات جدنا محمد مصطفی و الیوم مات ابونا علی المرتضی»امروز جد ما رسول خدا از دنیا رفته و امروز پدر ما علی مرتضی رحلت نموده.از گفتار زینب خواتون جمیع لشکر مخالف صدا به گریه بلند کردند و وحشیان صحرا و ماهیان دریا به ناله در آمدند و از آتش حسرت کباب گردیدند.

راوی می گوید که اکثر مردم در آن وقت دیدند که از چشمهای اسبان اشک جاری شد و به نوعی که سمهای ایشان تر شد در آن وقت سکینه دختر سیدالشهدا دوید و جسد منور پدر خود را در برگرفت و رو بر آن میمالید و با جگر سوخته مینالید تا جمیع حاضران را به گریه و ناله در آورد و اینقدر گریست و بر فرق خود زد که بیهوش گردید.
(وداع حضرت زینب با نعش برادر از جوهری)

(ای همسفر زینب رفتیم خداحافظ

ای تاج سر زینب رفتیم خداحافظ)

(ای پادشه خوبان ای تشنه لب عطشان

از کوی تو با افغان رفتیم خداحافظ)

(ما جمع پریشانیم سرگشته و حیرانیم

بر ناقه عریانیم رفتیم خداحافظ)

(گر مانده تو را پیکر در کربلا بیسر

ما با سر بی معجر رفتیم خداحافظ)

********** صفحه 58 **********

(در این سفر پر غم ما را بنگر همدم

با این همه نامحرم رفتیم خداحافظ)

(ماندی تو در این صحرا با اکبر مه سیما

تا شام من و لیلا رفتیم خداحافظ)

(ماندی تو و سردارت عباس علمدارت

ما همره بیمارت رفتیم خداحافظ)

(رفتیم چه در بطحا داریم خجالتها

از دختر تو صغرا رفتیم خداحافظ)
(و له):

ز کویت رفتم ای میر قبایل بشام از کربلا محفل بمحفل

مگر تو همسفر با ما نبودی چرا کردی در این صحرا تو منزل

جفای دشمنان سهل است و آسان فراق دوستان سخت است و مشکل

من از داغ غمت ایشاه هستم بمرگ خویشتن امروز مایل

بمردن راضیم شاید که دیگر نه بینم قاتلت را در مقابل

ز جا خیز و ببین زینب غریبست اسیر و خوار اندر چنگ قاتل

ز جا برخیز و لیلا را جدا کن ز نعش اکبر شیرین شمایل

ببین بر گردن بیمار زارت که از زنجیر کین دارد سلاسل

ز کویت عازم شام خرابم ولی یک غم مرا خونکرده در دل

که امشب ساربان از تیغ بیداد ببرد دست تو ای خوش خصائل
(بی تابی سید سجاد علیه السلام و دلداری زینب کبری آن جناب را و حدیث ام ایمن)

در بحار 45ص179و در ناسخ ج3ص30و قمقام ص474

********** صفحه 59 **********

از ابن قولویه در کتاب کامل[1] سند به سید سجاد میرساند که فرمود:در روز عاشورا چون درهای مصیبت گشوده شد،پدر را کشته و در خاک و خون آغشته دیدم،فرزندان او را و برادران و اعمام خود ار کشته نگریستم،و زنان و خواهران را مانند اسیران روم و ترک نظاره کردم،سخت بر من گران آمد،و سینه ام تنگ شد و همی خواست جان از تن من پرواز کند،عمۀ من زینب،چون مرا بدینگونه دیدار کرد گفت:(ما لی اراک تجود بنفسک؟یا بقیة جدی و ابی و اخوتی،فقلت:و کیف لا اجزع و اهلع و قد أری سیدی و اخوتی و عمومتی و ولد عمی و أهلی مضرجین بدمائهم،مرملین بالغراء مسلبین لا یکفنون و لا یوارون،و لا یعرج علیهم احد ولا یقربهم بشبر؟کأنهم أهل بیت من الدیلم و الخزر).

زینب عرض کرد:ای یادگار جد و پدر و برادرانم این چه حالیست که می نگرم؟خواهی جان بدهی؟پس گفتم چگونه جزع نکنم و چگونه صبر بر این مصائب نمایم؟و حال آنکه می بینم سید خود و برادران و اعمام و عمزادگان و اهل و عشیره خود را در این بیابان در خون خود آغشته تن عریان و بی کفن و هیچکس بر ایشان مهربان

********** صفحه 60 **********

و نگران نمی شود و نزدیک ایشان نمی رود خیال کنی ایشان اهل بیت دیلم و خزردند.[2]

عمه گفت:آنچه را بینی ترا به جزع نیاورد،بخدا قسم این عهدیست از رسول خدا ص بجد و پدر و عموی تو.بدرستیکه خداوند عهد و میثاق گرفته از مردمیکه از این امتند و سرکشان و فرعون صفتان ایشان را نشناسند ولی نزد اهل آسمانها معروفند.ایشان بیایند و این اعضای متفرقه را جمع کنند و دفن کنند و علامتی بر قبر پدرت امام حسین علیه السلام نصب کنند که کهنه شدنی نباشد و مرور و گذشت شبانه روز آنها را از بین نبرد،و پیشوایان کفر و گمراهی هر چه جدیت کنند که آن آثار را از بین ببرند نتوانند و روز بروز آثارش زیادتر شود.
(حدیث ام ایمن)

گفتم آن عهد کدام است گفت:ام ایمن مرا حدیث کرد که رسول خدا روزی از روزها به زیارت فاطمه علیه السلام رفت و فاطمه حریرة درست کرد و علی علیه السلام طبقی از خرما آورد و ام ایمن گوید منهم قدحی شیر(دوغ)و کره بردم رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السلام از آن حریره خوردند و از آن شیر(دوغ)آشامیدند و از آن خرما و کره نیز میل فرمودند و علی علیه السلام آب ریخت و رسول خدا ص دست بشست و چون از شستن دست فارغ شد دست بصورت کشید آنگاه نگاهی به علی و فاطمه و حسن و حسین نمود بطوریکه سرور از


______________________________
[1]. کامل الزیارات ص240مؤلف گوید:در اول این حدیث اینطور دارد که زائده(اسم راوی حدیث است)گفت:علی بن الحسین علیه السلام فرمود ای زائده خبر دار شده ام که تو گاهی به زیارت ابی عبدالله الحسین علیه السلام میروی گفتم بلی چنانست که به شما خبر رسیده حضرت فرمود برای چه اینکار میکنی و حال آنکه ترا نزد سلطان مقامی است و او هم نمیگذارد کسی فضائل و مناقب ما را بگوید.عرض کردم بخدا قسم این عمل را جز برای خدا نکنم و از کسی هم واهمه ندارم تا اینجا که حضرت سه مرتبه فرمود بشارت باد ترا،خبر و حدیثی برای تو نقل کنم که نزد من محفوظ است در روز عاشورا الخ.

[2]. دو طایفه از کفار بودند که با مسلمانان میجنگیدند و اسیر میشدند.


********** صفحه 61 **********

صورت مبارک هویدا بود،آنگاه چشم بطرف آسمان کرده و خود را بطرف قبله نموده و دستها را پهن کرده و دعا فرمود،سپس به سجده رفته و گریه گلویش را گرفته بود و این حالت طولانی شد تا اینکه صدای به گریه بلند شد و اشکش جاری گشت،پس سر از سجده برداشت و بطرف زمین نگاه میکرد و اشکش مثل قطرات باران میریخت پس علی و فاطمه و حسن و حسین محزون شدند منهم با ایشان محزون شدم و جرئت پرسش نداشتیم تا این عمل بطول انجامید علی و فاطمه عرض کردند خدا چشمان شما را نگریاند سبب گریه شما چیست؟که قلب ما را مجروح کرد حالت شما؟فرمود:ای برادر(ای حبیب من)من چون نگاهم بشما افتاد خوشحال شدم بطوریکه هرگز اینطور خوشحال نشده بودم و حمد خدا میکردم بر نعمت او بر من که ناگاه جبرئیل نازل شد و گفت:ای محمد خدا بر خوشحالی تو آگاه شد و دانست خوشی ترا به برادرت و دختر و دو نوه ات و نعمتش را بر تو کامل گردانید بواسطه آنکه ایشان و ذریه ایشان و دوستان ایشان را در بهشت با تو قرار داد.(و فرقی بین تو و ایشان نگذاشت ایشان عطا میکنند مانند آنچه را تو عطا میکنی تا تو راضی شوی).[1]

و این کرامت برای اینست که در دنیا مبتلا میشوند بواسطه مردمیکه خیال می کنند از امت تو میباشد مکاره زیادی بایشان میرسد و آن امت دروغی از خدا و تو بریء هستند اولاد ترا میزنند

********** صفحه 62 **********

و میکشند و قبور ایشان متفرق و از هم دور باشند،خداوند این را برای ایشان و تو اختیار کرده پس حمد خدا بجای آور بر آنچه اختیار فرموده و راضی شو به آنچه مقدر نموده.پس حمد خدا میکنم و راضی هستم به آنچه مقدر و اختیار کرده برای شما.

پس جبرئیل به من گفت ای محمد به برادر تو نیز ظلم کرده و ستم شود و بعد از تو مغلوب امت تو گردد و از دشمنها رنج بسیار بیند سپس کشته شود،بدترین مردم او را بکشد و شقی ترین مردم باشد مانند کسی که شتر صالح را پی کرد،در بلدی کشته شود که جای هجرت او و محل شیعیان او و فرزندانش باشد،و در آن بلده بلاهای زیادی به ایشان برسد.

و این نوۀ تو(و اشاره به امام حسین علیه السلام نمود)با جماعتی از ذریۀ تو و اهل بیت و دوستان تو در کنار شط فرات کشته شوند.در زمینی که آن را کربلا نامند به جهت آنکه کرب و بلا زیاد شود بر دشمنان تو دشمنان ذریۀ تو در روزیکه بلا و حسرت آن تمام شدنی نیست،و آن بهترین زمین است و حرمتش بزرگ است،در آن نوۀ تو و اهل بیتش کشته شود.و آن زمین وادی ای باشد از بهشت،و چون آن روزی در رسد که کشته شود در آن نوۀ تو و اهل بیتش و جماعت کفار بر او احاطه کنند زمین بلرزد و کوه ها حرکت کنند و اضطرابشان زیاد شود،و موج دریاها به جنبش خیزند و آسمانها با اهلش مضطرب گردند،همه اینها برای آن است که برای خاطر تو و ذریۀ تو غضب نموده اند و هتک حرمت ترا بزرگ شمرده اند.

و هیچ آفریده نماند جز آنکه دریای اهل بیت مظلوم و مستضعف

********** صفحه 63 **********

تو که حجتهای خدا بر خلقند بعد از تو از خداوند عز و جل رخصت خواهند.

پس خداوند وحی فرماید به آسمانها و زمین و کوه ها و دریاها و آنچه در آنهاست که منم خدا و سلطان قادر که هیچ چیز از قدرت من خارج نیست نه کسی میتواند فرار کند و نه میتواند امتناع ورزد،و من قدرتم بیش از شما برای یاری و انتقام کشیدن است،بعزت و جلالم هر آینه عذابی کنم کسی را که به رسول و برگزیده من ستم نموده و هتک حرمت او کرده و عزتش را کشته و عهدش را به پشت سر انداخته و به اهلش ظلم کرده و عذابیکه احدی را آنطور عذاب نکرده باشم،پس در آنوقت هر چه در آسمانها و زمینها است به ضجه در آیند و نفرین کنند به هر کس که به عترت تو ظلم کرده و حرمت ترا حلال دانسته.

و چون آن جماعت(یعنی امام حسین و اصحابش)شهید شوند خداوند بدست خود قبض ارواح ایشان نماید،و ملائکه آسمان هفتم به زمین آیند که با ایشان ظرفهائیست از یاقوت و زمرد و پر از آب حیات و حله های بهشتی و عطرهای بهشتی و با آن آبها ایشان را غسل دهند و با آن حله ها کفن نمایند و با آن عطرها ایشان را حنوط کنند.

سپس ملائکه صف صف بر ایشان نماز خوانند،پس از آن خداوند جماعتی از امت تو بفرستد که کفار ایشان را نمی شناسند و ایشان در خون شهدا هیچ شرکتی نداشتند نه بگفتار و نه بکردار و نه به نیت،پس ایشان را دفن کنند،و برای قبر سیدالشهداء در آن بیابان علمی نصب کنند که نشانه باشد برای اهل حق و سبب رستگاری مؤمنین باشد،و از هر آسمانی صد هزار ملک در هر شبانه روزی

********** صفحه 64 **********

دور قبر او باشند،که درود بر او فرستند و طواف کنند بر او و تسبیح خدا کنند و طلب آمرزش کنند برای زوارش.

و اسامی زوار و پدرانشان و عشائرشان و بلدشان را بنویسند،و با نور عرش خدا پیشانی زوار را علامت گذاری کند که ایشانند،زائر قبر بهترین شهداء و پسر بهترین انبیاء.

و چون روز قیامت شود،آن نشانه و علامت که در صورت ایشان است چنان درخشندگی داشته باشد که اهل محشر را خیره کند.

و اهل موقف به آن نشانه ایشان را بشناسند،و مثل اینکه ای محمد تو بین من و میکائیل میباشی و علی جلو ما میباشد و با ملائکه ایست که عدد ایشان را احصا نتوان کرد.و ما بواسطه آن داع محبت اهل بیت که بر جبهه دارند از میان مردمانشان بربائیم و از زحمت و ترس قیامت برهانیم.

و این حکم خدا و عطای اوست برای کسی که قبر ترا زیارت کند یا قبر برادرت یا قبر دو سبط و نوه ات،و نخواسته باشد مگر رضای خدای تبارک و تعالی را.

و جماعتی که لعنت خدا بر ایشان ثابت است جدیت کنند که اثر و علامت آن قبر را بکلی از بین ببرند ولی خداوند نگذارد.

سپس پیغمبر ص فرمود این بود که مرا محزون کرده و بگریه در آورده بود.

حضرت زینب فرمود:چون ابن ملجم لعنه الله ضربت بسر پدرم زد و اثر مرگ را بر پدرم مشاهده کردم.

عرض کردم ای پدر ام ایمن بمن اینطور حدیث کرد و دوست داشتم از جناب شما بشنوم امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:ای دخترم ام ایمن درست فرموده همان طور است که او نقل کرده.

********** صفحه 65 **********

و گویا ترا و زنان اهل بیت را می بینم در این شهر اسیرید در حالی که ذلیل و ترسناک هستید و می ترسید مردم شما را بربایند پس صبر کنید بخدا قسم در آن روز در پشت زمین سوای شما و دوستان و شیعیان شما کسی بر حق نیست.

و بدرستی که رسول خدا به ما خبر داد در آن وقتی که خبر(جبرئیل را)بما فرمود که ابلیس لعنه الله در آن روز با شیاطین پرواز می کند و از روی خوشحالی تمام زمین را می گردد،و می گوید ای جماعت شیاطین امروز طلب خود را از بنی آدم گرفتیم و آنها را بهلاکت رسانیدیم و جهنمی شدند مگر کسانی که متمسک به این خانواده شدند.

پس سعی کنید ایشان را بشک و تردید بیاندازید تا گمراهی دشمنان اهل بیت محکم شود(و لقد صدق علیهم ابلیس و هو کذوب)هر چند ابلیس دروغگو است این سخن از روی راستی گفته چون با دشمنی شما هیچ طاعت مقبول نیفتد و با محبت شما گناهی زیان نرساند.

حضرت سجاد فرمود ای زائده این را نیک فراگیر که اگر یک سال در طلب آن باشی هر آینه کم خواهد بود.

خلاصه اهل بیت را بتمام ذلت و زحمت بجانب کوفه کوچ دادند و ایشان همواره در طی مسافت بنالیدند و بگریستند.
(حدیث حضرت صادق و سویق در گریه بر حسین علیه السلام

در ناسخ ج3ص33گوید:از حضرت صادق علیه السلام مرویست که اهل بیت نبوت چندان بگریستند که آب در چشم ایشان بخشکید. آن

********** صفحه 66 **********

حضرت را زنی کلبیه بود نگریست که یکتن از کنیزان را سیلاب اشک از دیده روان است.گفت:علت چیست که اشک تو جاری است؟گفت:شربتی از سویق(قاویت)نوشیدم و قوت گریستن یافتم،زن کلبیه دستور داد تا سویق حاضر کردند و گفتند ما از این عمل قصدی نداریم جز آنکه قوتی بدست آریم و بر حسین پسر پیغمبر ص بگرییم.

(دفن شهیدان کربلا)[1]

در قمقام ص478گوید:چون عمر بن سعد با اساری بجانب کوفه روانه شد گروهی از بنی اسد که در غاضریه بودند آمدند و بدن مقدس امام حسین علیه السلام را در آن موضعی که ضریح مطهر است دفن کردند و فرزندش علی اکبر را نزدیک پای آن حضرت بخاک سپردند و دیگر شهدا را در پائین پای مبارک مدفون ساختند و حضرت عباس علیه السلام را در طریق غاضریه که اکنون آنجا است دفن نمودند.

و از مسعودی نقل کرده که اهل عامریه که جماعتی از بنی اسد میباشند حسین و اصحابش را بعد از یک روز از قتلش دفن نمودند.و در مناقب ج4ص112گوید:اهل غاضریه از بنی اسد یک روز بعد از قتل ایشان اجساد ایشان را در کربلا دفن نمودند و برای

********** صفحه 67 **********

اکثر ایشان قبری کنده یافتند و پرنده های سفیدی آنجا مشاهده کردند.

و در ثمرات الحیاة ص140آخر مجلس(20)خواب ام سلمه را نقل کند که پیغمبر ص فرمود ای ام سلمه حسین و اصحابش را شهید کردند دیشب پیوسته برای حسین و اصحابش قبر می کندم الخ.

و در لهوف مترجم ص144گوید چون عمر سعد از کربلا دور شد جماعتی از بنی اسد آمدند و بر اجساد شهداء نماز خواندند و آنجائی که الان هستند دفن نمودند.

و در معالی السبطین ج2ص38گوید:ابن زیاد دستور داد به ابن سعد که بدنهای اصحاب خود را دفن کن و جسد حسین و اصحابش را واگذار،ابن سعد به ابن زیاد نوشت که ممکن نیست دفن جمیع ایشان چون عدد مقتولین و کشته شده گان یک صد و پنحاه هزارند.ابن زیاد فرستاد که رؤسا را دفن کن و ما بقی را بگذار،همین کار کرد و بعد از سه روز زنهای بنی اسد آمدند چون آن منظره را بدیدند رفتند و بمردان خود خبر دادند الخ.

و در تذکره ابن جوزی ص266گوید:زهیر بن قین با امام حسین کشته شد و زن زهیر بغلامش گفت:برو و مولای خود را کفن کن،غلام رفت دید بدن امام حسین بدون کفن افتاده گفت آیا مولای خود را کفن کنم و امام حسین را بدون کفن بگذارم هرگز این نخواهد شد پس اول حسین علیه السلام را کفن پوشانید و بعد مولای خود را.

و در کامل بهائی ص287گوید:چون عمر سعد رحلت کرد از کربلا،قومی از بنی اسد کوچ کرده می رفتند بکربلا رسیدند و آن حالت را دیدند،امام حسین علیه السلام را تنها دفن کردند و علی بن الحسین

********** صفحه 68 **********

را در پائین پای او نهادند،و عباس را بر کنارۀ فرات آنجا که شهید کرده بودند دفن کردند و باقی را قبری کندند و جملۀ شهدا را در آن قبر نهادند.

و حر بن یزید را اقربای او در جائی که شهید کرده بودند دفن کردند،و قبرهای شهداء معین نیست که هر یک کدام است الا آنکه لا شک حائر محیط است جمله از جانب پائین حسین ع،الا آنکه علی بن الحسین الاصغر(المعروف بالااکبر)نزدیک تر است بپائین حسین ع،و بنو اسد بر قبائل عرب فخر آوردند که ما نماز بر حسین علیه السلام کردیم و دفن امام و اصحاب او کردیم.

و گفته اند که چون خیبر فتح شد جمعی از یهودان از رسول خدا بگریختند و بعراق آمدند و بنزدیک کربلا منزل ساختند و بزرگ ایشان ابراهیم و روئیل نام داشتند چون لشکر از کربلا برفت ایشان بر بام خانه می خفتند نظر ایشان بکربلا افتاد نوری دیدند که از ابدان امام و شهداء بر می آید تا به آسمان،رعایا را جمع کردند در روز دوم،و گفتند این قوم بزرگند عندالله که همه شب نور نازل می شد بر سر ایشان،بیائید تا ایشان را دفن کنیم،برفتند و ایشان را دفن کردند.

و در ناسخ ج3ص34فرمود:واجب نیست که تمام شهدا یکجا باشند بلکه اخبار و احادیث شامل حال اغلب است.چنانکه حبیب بن مظاهر(مظهر)و حر بن یزید ریاحی را مدفن جداگانه است.

خلاصه شهدا را بیشتر در روز دوازدهم که روز سیم شهادت ایشان بود بخاک سپردند.

امام موافق احادیث صحیحۀ امامیه که علمای اثنا عشریه بدست

********** صفحه 69 **********

دارند امام را غیر از امام نتواند متصدی کفن و دفن گشت و چون امام حسین علیه السلام شهید شد در روی زمین جز زین العابدین سلام الله علیه امامی نبود،لاجرم متصدی کفن و دفن پدر او بوده.

چنانکه عبدالله بن محمد رضا حسینی در کتاب جلا از امام محمد باقر علیه السلام حدیث می کند که امام زین العابدین سلام الله علیه بدان علم و قدرت که خود دانست و توانست هنگام دفن پدر حاضر شد و بر آن جسد مبارک نماز بگذاشت و امر او را کفایت کرد و مراجعت فرمود.

و فاضل مجلسی نیز سند به حضرت رضا علیه السلام می رساند که:سید سجاد پوشیده از مردم بکربلا آمد و امر کفن و دفن پدر را انجام داد و بازگشت.

و شیخ کشی در رجال خویش می فرماید:جماعتی از واقفیه[2] که من جملة علی بن ابی حمزه و ابن السراج و ابن المکاری خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رسیدند و در امامت آن حضرت سخنانی رد و بدل شد در آخر کار گفتند:ما از پدران تو شنیده ایم که فرمودند:امام را غیر از امام کسی نتواند متصدی کفن و دفن گشت.کنایه از اینکه موسی بن جعفر در بغداد وفات کرد و تو در مدینه بودی.(پس تو امام نیستی).

امام رضا علیه السلام فرمود:آیا امام حسین علیه السلام را امام می دانید یا نه؟گفتند:بلی امام می دانیم،فرمود:وقتی که شهید

********** صفحه 70 **********

شد چه کس متصدی امر او شد؟علی بن الحسین(زین العابدین)فرمود:علی بن الحسین در حبس عبیدالله زیاد بود،گفتند:به نیروی(و قوت)امامت چنانکه پاسبانان زندان ندانستند بکربلا آمد و امر پدر را متولی گشت و مراجعت نمود.حضرت رضا فرمود:اگر ممکن است علی بن الحسین از زندان بکربلا آید و کار پدر را کفایت کند،نیز ممکن خواهد بود که صاحب امر از مدینه ببغداد آید و تجهیز کار پدر نماید.(و حال آنکه در زندان و اسیر هم نبوده).

و مرحوم محدث قمی در نفس المهموم ص391فرموده:در کتب معتبره کیفیت دفن امام حسین علیه السلام بطور تفصیل ذکر نشده،و آنچه از روایت شیخ طوسی ظاهر می شود آن است که بنی اسد حصیر تازه ای آوردند و زیر بدن امام حسین علیه السلام فرش کردند.

زیرا که از دیزج[3] روایت شده که من با غلامان مخصوص خود آمدم او را شکافتم و حصیر تازه ای را دیدم که بدن امام حسین علیه السلام روی آن بود،و بوی مشک از آن دریافت می شد،آن حصیر را به همان وضع که بدن حسین علیه السلام بر آن بود به حال خود گذاشیتم،و دستور دادم خاک بر آن انباشتند و آب بر آن بستم.

و مرحوم مقرم در مقتل خود ص414و چهرۀ خونین ص387گوید:روز سیزدهم محرم امام زین العابدین برای دفن پدر شهیدش آمد.چون امام را باید امام دفن کند.


___________________________________
[1]. ناسخ ج3ص33و قمقام ص478و نفس المهموم ص388و در کربلا چه گذشت ص494و لهوف مترجم ص144و البحار ج45ص107و مناقب ج4ص112،تذکره ابن جوزی ص266.

[2]. قال فی المقباس المطبوع مع التنقیح ج3ص83الواقفیه هم الذین وقفوا علی مولینا الکاظم علیه السلام کما هو المعروف من هذا اللفظ حیثما یطلق الخ.

[3]. دیزج:ابراهیم دیزج اول یهودی بود بعداً مسلمان شد و از عمال متوکل عباسی بوده متوکل او را مأمور خراب کردن قبر امام حسین علیه السلام کرد تا آخر قصه که شاید توفیق حاصل شود و مفصلا ذکرش نمایم چنانچه در قمقام ص760و ناسخ ج3ص362ذکرش شده.


********** صفحه 71 **********

و در ص415گوید:هنگامی که امام سجاد علیه السلام به کربلا آمد دید بنی اسد اطراف کشته ها جمع شده اند ولی متحیرند نمی دانند باید چه بکنند چون کوفیان سرها را از بدنها جدا کرده اند تمیز داده نمی شوند،و از هم سؤال می کنند شاید بدنها را بشناسند.

حضرت سجاد علیه السلام جسدها را به بنی اسد معرفی نمود،و نام هر یک را به ایشان فرمود.و بنی هاشم را با اصحاب یکایک برای آن جماعت بر شمرد،در این هنگام گریه و زاری و فریاد و شیون از آن مردم برخاست.و سیل اشک از دیدگان جاری گردید،و زنان بنی اسد بر سر و سینۀ خود می زدند.

پس از این امام سجاد علیه السلام بطرف جسد پدر رفت و او را در بغل گرفت و با صدای بلند گریه کرد.و بدن مقدس پدر را کنار قبر آورد،و مقداری خاک از زمین برداشت،و قبری ظاهر گشت و ضریحی آماده دیده شد،دست خود را به پشت پدر گرفت و گفت:(بسم الله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله صداق الله و رسوله،ما شاء الله لاحول و لاقوة الا بالله).

حضرت خود به تنهائی بدن پدرش را در قبر نهاد،و کسی از بنی اسد با وی کمک نکرد،و فرمود با من کسانی هستند که مرا مساعدت نمایند.

هنگامی که پدرش را در خاک نهاد صورت خود را بر گلوی پدر گذاشت و گفت:خوشا بحال زمینی که جسد پاکت در آن جای گرفت،ای پدر دنیا پس از تو تاریک شد،و آخرت بنور تو روشن گردید،(و اما اللیل فمسهد)اما شب پس خواب کم است(و الحزن سر مد)و حزن و اندوه طولانیست(ما همواره در این غم و اندوه هستیم)تا آن گاه که خداوند اختیار کند برای اهل بیت تو خانه ای را که تو در

********** صفحه 72 **********

آن مقیم هستی و بر تو باد سلام من ای پسر رسول خدا و رحمة الله و برکاته.

و نوشت بر قبر:(هذا قبر الحسین بن علی بن ابیطالب الذی قتلوه عطشانا غریباً)این قبر حسین پسر علی بن ابیطالب آن چنانیست که تشنه و غریب کشتند او را.

بعد از دفن پدر بطرف جسد عمویش حضرت ابوالفضل رفت و او را در حالیکه فرشتگان و حور العین بر آن می گریستند،مشاهده کرد،دست بر حلقوم بریدۀ آن جناب می کشید و می گفت:بعد از تو خاک بر سر دنیا باشد،ای ماه تابان بنی هاشم ای شهید راه خدا،درود و رحمت خدا بر تو باد سپس قبری برای عموی خود حفر کرد و به تنهائی او را در قبرش نهاد.

سپس به بنی اسد امر کرد دو گودال حفر کردند،در یکی از آنها بنی هاشم را دفن کرد،و در دیگری یاران امام حسین علیه السلام را،و در دفن شهداء با بنی اسد مشارکت نمود.

حر بن یزید ریاحی را خویشاوندانش از میدان بیرون کردند،و در همانجائی که اکنون مرقد او قرار دارد دفن کردند.

و گفته شد که مادرش در کربلا حاضر بود،هنگامیکه مشاهده کرد جسدها را پاره پاره می کنند و سرها را از بدن جدا می سازند فرزندش را از معرکه بیرون کرد.
(دفن شهدا بطریق دیگر)

در معالی السبطین ج2ص38و تذکرة الشهدا ص383از سید نعمت الله جزائری نقل کنند چیزی را که خلاصه اش این است چون امام حسین علیه السلام کشته شد و ابن سعد خواست با سرهای شهداء و اسراء

********** صفحه 73 **********

متوجه کوفه شود از طرف ابن زیاد خبر رسید که ابدان اصحاب خودت را دفن کن و جسد حسین و اصحابش را بهمان حال واگذار.ابن سعد خبر داد که ممکن نیست همۀ اصحاب خودم را دفن کنم چون عدد مقتولین و کشته شده گان صد و پنجاه هزارند،ابن زیاد نوشت که رؤسا را دفن کن و باقی را واگذار،ابن سعد بزرگان لشگر خود را دفن کرد،و اهلبیت را حرکت داد بطرف کوفه،و طائفه ای از بنی اسد در جانب علقمی سکونت داشتند،زنان ایشان رفتند بطرف معرکه و دیدند ابدان شریف آل پیغمبر همه روی زمین افتاده خون از آنها جاری است مثل اینکه الان کشته شده اند.پس زنان بنی اسد تعجب کردند.

در تذکرة الشهداء ص383این اشعار را ذکر فرموده:

(بخاک مانده جسدهای کشتگان بی سر

خصوص نعش علی اکبر و علی اصغر)

(کسی نبود که اجساد آن شهیدان را

کند حنوط در دشت آن غریبان را)

پس قبیله انتهی.

و شوهرهای خود را از این قصه خبردار کردند.

و گفتند در قیامت چه جواب پیغمبر و امیرالمؤمنین و زهرای بتول خواهید داد که اولادش را یاری نکردید پس حالا که یاریش نکردید الان بلند شوید و بدنهای ایشان را دفن کنید،پس آمدند بمیدان و همشان آن بود که بدن امام حسین را دفن کنند.

ولی تمیز نمیدادند،که ناگاه

در تذکرة الشهداء ص384این اشعار را ذکر فرموده:

********** صفحه 74 **********

(سوار مهر لقائی ز دور شد پیدا

بسر عمامۀ سبزی ولیک ژولیده)

(بسان چشم غزالان سیاه پوشیده

بعکس حضرت یعقوب ناله سر میکرد)

(که او پسر پسر میکرد و این پدر پدر میکرد)

سواری را دیدند که وارد شد و سؤال کرد اینجا چه می کنید؟گفتند آمده ایم این شهدا را دفن کنیم ولی تمیز نمیدهیم.

چون آن سوار این را شنید ناله اش بلند شد و صدا کرد ای پدر ای ابا عبدالله ای کاشک حاضر بودی و میدیدی که چگونه اسیر و ذلیلم پس از اسب پیاده شد و فرمود:من شما را راهنمائی می کنم پس بین کشته گان گردش کرد و نظرش بجسد پدر افتاد در بغل گرفت و عرض کرد پدر بواسطۀ کشته شدن تو چشم دشمنان روشن شد و بنی امیه خوشحال شدند،ای پدر بعد از تو حزن و اندوه ما طولانی شد.

در تذکرة الشهداء ص385گوید و بروایتی آن نعش از راه حلقوم بریده به آواز ضعیف فرمود ای نور دیده:

(خوش آمدی که چه مشتاق دیدنت بودم

همیشه شایق در بر کشیدنت بودم)

(لب سؤال بدرگاه دوست باز بکن

به کشتۀ پدر بیکست نماز بکن)

پس چند قدم کنار رفته قدری از خاک را برطرف کرد قبری آمده و لحدی پرداخته نمایان شد.

در تذکره گوید:

********** صفحه 75 **********

(بسان خلد برین چون که دید مرقد را

ستاده دید ببالای سر محمد را)

(به جانب دگرش بود قدرت ازلی

ستاده صاحب تیغ دو سر جناب علی)

(به پیش روی همان قبر حضرت زهراء

ستاده گریه کنان با دو چشم خون پالا)

(به جانب دگر قبر با هزار محن

ستاده گریه کنان حضرت امام حسن)

پس بروایتی پیغمبر ص گلوی بریدۀ حسین را گرفت و علی مرتضی کمرش را و امام حسن پاهایش را.

پس بدن پدر را دفن کرد،و یک یک شهدا را معرفی نموده و بنی اسد دفن می کردند تا فارغ شدند.

سپس رفتند طرف جثۀ حضرت عباس علیه السلام پس آن سوار خم شد و بنا کرد بگریه کردن و می فرمود(یا عماه لیتک تنظر حال الحرم و البنات و هن ینادین وا عطشاه وا غربتاه)ای عمو کاشک بودی و می دیدید اهل حرم و دختران ایشان چگونه صدا به وا عطشاه وا غربتاه بلند می کنند،پس امر فرمود قبری و لحدی حفر کردند و دفن نمودند.[1]

پس برگشت طرف بدنهای انصار و یک حفیره ای را حفر کردند و همه را آنجا دفن نمودند،جز حبیب بن مظاهر که بعض پسر عموهایش آمدند و در طرف دیگر دفن کردند.

و چون از همه فارغ شدند فرمود:بیائید تا بدن حر را دفن کنیم.پس رفتند تا آنجا که الان هست بنی اسد خواستند حمل کنند و


________________________
[1]. در تذکرة الشهداء ص385گوید:چون عباس علیه السلام را نتوانستند حمل نمایند برای کثرت جراحات در همان موضع دفن کردند.

********** صفحه 71 **********

و در ص415گوید:هنگامی که امام سجاد علیه السلام به کربلا آمد دید بنی اسد اطراف کشته ها جمع شده اند ولی متحیرند نمی دانند باید چه بکنند چون کوفیان سرها را از بدنها جدا کرده اند تمیز داده نمی شوند،و از هم سؤال می کنند شاید بدنها را بشناسند.

حضرت سجاد علیه السلام جسدها را به بنی اسد معرفی نمود،و نام هر یک را به ایشان فرمود.و بنی هاشم را با اصحاب یکایک برای آن جماعت بر شمرد،در این هنگام گریه و زاری و فریاد و شیون از آن مردم برخاست.و سیل اشک از دیدگان جاری گردید،و زنان بنی اسد بر سر و سینۀ خود می زدند.

پس از این امام سجاد علیه السلام بطرف جسد پدر رفت و او را در بغل گرفت و با صدای بلند گریه کرد.و بدن مقدس پدر را کنار قبر آورد،و مقداری خاک از زمین برداشت،و قبری ظاهر گشت و ضریحی آماده دیده شد،دست خود را به پشت پدر گرفت و گفت:(بسم الله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله صداق الله و رسوله،ما شاء الله لاحول و لاقوة الا بالله).

حضرت خود به تنهائی بدن پدرش را در قبر نهاد،و کسی از بنی اسد با وی کمک نکرد،و فرمود با من کسانی هستند که مرا مساعدت نمایند.

هنگامی که پدرش را در خاک نهاد صورت خود را بر گلوی پدر گذاشت و گفت:خوشا بحال زمینی که جسد پاکت در آن جای گرفت،ای پدر دنیا پس از تو تاریک شد،و آخرت بنور تو روشن گردید،(و اما اللیل فمسهد)اما شب پس خواب کم است(و الحزن سر مد)و حزن و اندوه طولانیست(ما همواره در این غم و اندوه هستیم)تا آن گاه که خداوند اختیار کند برای اهل بیت تو خانه ای را که تو در

********** صفحه 72 **********

آن مقیم هستی و بر تو باد سلام من ای پسر رسول خدا و رحمة الله و برکاته.

و نوشت بر قبر:(هذا قبر الحسین بن علی بن ابیطالب الذی قتلوه عطشانا غریباً)این قبر حسین پسر علی بن ابیطالب آن چنانیست که تشنه و غریب کشتند او را.

بعد از دفن پدر بطرف جسد عمویش حضرت ابوالفضل رفت و او را در حالیکه فرشتگان و حور العین بر آن می گریستند،مشاهده کرد،دست بر حلقوم بریدۀ آن جناب می کشید و می گفت:بعد از تو خاک بر سر دنیا باشد،ای ماه تابان بنی هاشم ای شهید راه خدا،درود و رحمت خدا بر تو باد سپس قبری برای عموی خود حفر کرد و به تنهائی او را در قبرش نهاد.

سپس به بنی اسد امر کرد دو گودال حفر کردند،در یکی از آنها بنی هاشم را دفن کرد،و در دیگری یاران امام حسین علیه السلام را،و در دفن شهداء با بنی اسد مشارکت نمود.

حر بن یزید ریاحی را خویشاوندانش از میدان بیرون کردند،و در همانجائی که اکنون مرقد او قرار دارد دفن کردند.

و گفته شد که مادرش در کربلا حاضر بود،هنگامیکه مشاهده کرد جسدها را پاره پاره می کنند و سرها را از بدن جدا می سازند فرزندش را از معرکه بیرون کرد.
(دفن شهدا بطریق دیگر)

در معالی السبطین ج2ص38و تذکرة الشهدا ص383از سید نعمت الله جزائری نقل کنند چیزی را که خلاصه اش این است چون امام حسین علیه السلام کشته شد و ابن سعد خواست با سرهای شهداء و اسراء

********** صفحه 73 **********

متوجه کوفه شود از طرف ابن زیاد خبر رسید که ابدان اصحاب خودت را دفن کن و جسد حسین و اصحابش را بهمان حال واگذار.ابن سعد خبر داد که ممکن نیست همۀ اصحاب خودم را دفن کنم چون عدد مقتولین و کشته شده گان صد و پنجاه هزارند،ابن زیاد نوشت که رؤسا را دفن کن و باقی را واگذار،ابن سعد بزرگان لشگر خود را دفن کرد،و اهلبیت را حرکت داد بطرف کوفه،و طائفه ای از بنی اسد در جانب علقمی سکونت داشتند،زنان ایشان رفتند بطرف معرکه و دیدند ابدان شریف آل پیغمبر همه روی زمین افتاده خون از آنها جاری است مثل اینکه الان کشته شده اند.پس زنان بنی اسد تعجب کردند.

در تذکرة الشهداء ص383این اشعار را ذکر فرموده:

(بخاک مانده جسدهای کشتگان بی سر

خصوص نعش علی اکبر و علی اصغر)

(کسی نبود که اجساد آن شهیدان را

کند حنوط در دشت آن غریبان را)

پس قبیله انتهی.

و شوهرهای خود را از این قصه خبردار کردند.

و گفتند در قیامت چه جواب پیغمبر و امیرالمؤمنین و زهرای بتول خواهید داد که اولادش را یاری نکردید پس حالا که یاریش نکردید الان بلند شوید و بدنهای ایشان را دفن کنید،پس آمدند بمیدان و همشان آن بود که بدن امام حسین را دفن کنند.

ولی تمیز نمیدادند،که ناگاه

در تذکرة الشهداء ص384این اشعار را ذکر فرموده:

********** صفحه 74 **********

(سوار مهر لقائی ز دور شد پیدا

بسر عمامۀ سبزی ولیک ژولیده)

(بسان چشم غزالان سیاه پوشیده

بعکس حضرت یعقوب ناله سر میکرد)

(که او پسر پسر میکرد و این پدر پدر میکرد)

سواری را دیدند که وارد شد و سؤال کرد اینجا چه می کنید؟گفتند آمده ایم این شهدا را دفن کنیم ولی تمیز نمیدهیم.

چون آن سوار این را شنید ناله اش بلند شد و صدا کرد ای پدر ای ابا عبدالله ای کاشک حاضر بودی و میدیدی که چگونه اسیر و ذلیلم پس از اسب پیاده شد و فرمود:من شما را راهنمائی می کنم پس بین کشته گان گردش کرد و نظرش بجسد پدر افتاد در بغل گرفت و عرض کرد پدر بواسطۀ کشته شدن تو چشم دشمنان روشن شد و بنی امیه خوشحال شدند،ای پدر بعد از تو حزن و اندوه ما طولانی شد.

در تذکرة الشهداء ص385گوید و بروایتی آن نعش از راه حلقوم بریده به آواز ضعیف فرمود ای نور دیده:

(خوش آمدی که چه مشتاق دیدنت بودم

همیشه شایق در بر کشیدنت بودم)

(لب سؤال بدرگاه دوست باز بکن

به کشتۀ پدر بیکست نماز بکن)

پس چند قدم کنار رفته قدری از خاک را برطرف کرد قبری آمده و لحدی پرداخته نمایان شد.

در تذکره گوید:

********** صفحه 75 **********

(بسان خلد برین چون که دید مرقد را

ستاده دید ببالای سر محمد را)

(به جانب دگرش بود قدرت ازلی

ستاده صاحب تیغ دو سر جناب علی)

(به پیش روی همان قبر حضرت زهراء

ستاده گریه کنان با دو چشم خون پالا)

(به جانب دگر قبر با هزار محن

ستاده گریه کنان حضرت امام حسن)

پس بروایتی پیغمبر ص گلوی بریدۀ حسین را گرفت و علی مرتضی کمرش را و امام حسن پاهایش را.

پس بدن پدر را دفن کرد،و یک یک شهدا را معرفی نموده و بنی اسد دفن می کردند تا فارغ شدند.

سپس رفتند طرف جثۀ حضرت عباس علیه السلام پس آن سوار خم شد و بنا کرد بگریه کردن و می فرمود(یا عماه لیتک تنظر حال الحرم و البنات و هن ینادین وا عطشاه وا غربتاه)ای عمو کاشک بودی و می دیدید اهل حرم و دختران ایشان چگونه صدا به وا عطشاه وا غربتاه بلند می کنند،پس امر فرمود قبری و لحدی حفر کردند و دفن نمودند.[1]

پس برگشت طرف بدنهای انصار و یک حفیره ای را حفر کردند و همه را آنجا دفن نمودند،جز حبیب بن مظاهر که بعض پسر عموهایش آمدند و در طرف دیگر دفن کردند.

و چون از همه فارغ شدند فرمود:بیائید تا بدن حر را دفن کنیم.پس رفتند تا آنجا که الان هست بنی اسد خواستند حمل کنند و


_______________________
[1]. در تذکرة الشهداء ص385گوید:چون عباس علیه السلام را نتوانستند حمل نمایند برای کثرت جراحات در همان موضع دفن کردند.

********** صفحه 81 **********

و بالجمله چون صبح روز دوازدهم شد اهل کوفه خضاب کرده لباسهای فاخری پوشیده،بوقها و طبلها نواختند و منتظر سرهای شهدا و عیال اسیر شده خامس آل عبا بایستادند.

جدیله اسدی گوید:(رأیت اهل البیت مهتکات الجیوب مخمشات الوجوه یلطمن الخدود داخلات الی الکوفة و رأیت علی بن الحسین علیه السلام یبکی لسوء حاله و فقد رجاله)دیدم اهل بیت را در آن حال که داخل کوفه میشدند در حالیکه گریبانها چاک کرده بودند و صورتهای خود را میخراشیدند،و لطمه بر گونهای خود میزدند و دیدم علی بن الحسین علیه السلام را در حالیکه بر اسیری خود و کشته شدن یاران خود میگریید،و گویا این اشعار میخواند یا اهل کوفان الخ.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتادو هشت

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:28 pm

(فصل78)
( فصل هفتادو هشت): (ورود اهل بیت نبوت بکوفه در روز دوازدهم1[1])2[2]


در جلاء العیون ص593از سید بن طاووس(در لهوف مترجم ص144)

********** صفحه 82 **********

روایت کند که چون اهل بیت رسالت علیه السلام به نزدیک کوفه رسیدند اهل کوفه به تماشا آمدند،پس زنی از زنان کوفه پرسید که شما از کدام اسیرانید؟

گفتند ماییم اسیران آل محمد،آن زن چون ایشان را شناخت بسرعت از بام بزیر آمد و آنچه در خانه داشت از چادر و مقنعه برای ایشان آورد،خود را به آنها پوشیدند،چون داخل کوفه شدند اهل کوفه حضرت امام زین العابدین را دیدند بسیار رنجور و لاغر است،و دست مبارکش را در گردن غل کرده اند،و زنان عصمت و طهارت را بر شتران برهنه سوار کرده اند،صدا بنوحه و شیون و گریه بلند کردند.

حضرت به آواز ضعیف گفت:شما بر ما گریه و زاری میکنید پس که ما را کشته است؟

بشیر بن حزیم اسدی گفت:در آن وقت زینب خاتون دختر امیر المؤمنین علیه السلام اشاره کرد بسوی مردم که خاموش شوید.و با آن شدت و اضطراب چنان سخن میگفت که گویا از زبان حضرت امیرالمؤمنین سخن میگوید.الخ.

در ناسخ ج3ص35گوید:در کتاب روضة الاحباب مسطور است که چون به عبیدالله بن زیاد آگهی رسید که اهل بیت رسالت بکوفه نزدیک شدند،پاسبانهای شهر را دستور داد که به مردم برسانند که روز ورود اهل بیت هیچکس اسلحه جنگ با خود حمل نکند،و ده هزار تن از سواره و پیاده از شجاعان لشکر بر جاده های عمومی و کوچه و بازار بگماشت،که مبادا وقت عبور اهل بیت شیعیان امیرالمؤمنین فتنه انگیزند.

و سرهای شهدا را که ابن سعد از پیش فرستاده بود،دستور داد

********** صفحه 83 **********

که برگردانند و بر سر نیزه ها نصب کنند و از پیش روی اهل بیت حمل دهند،و با اتفاق اهل بیت به شهر آورند،و در کوچه ها و بازارها بگردانند،تا بر هول و ترس مردم افزوده گردد.

مردم چون از رسیدن اهل بیت آگهی یافتند از کوفه بیرون شدند(و چون ممکن بود که این تماشا از صبح تا غروب طول بکشد هر کس مقداری نان و خرما و خواریکی همراه خود برداشتند که اگر خود یا بچه هایشان گرسنه شدند بزحمت نیفتند).

و چون ذریۀ رسول خدا را بر آن منوال نگریستند بنا کردند به های های گریستند،و بسیار کس از لشکریان از کرده خود پشیمان شدند و گریه میکردند.

(فقال علی بن الحسین علیه السلام بصوت ضعیف اتنوحون و تبکون لاجلنا؟فمن قتلنا؟)سید سجار به آوازی ضعیف فرمود:هان ای مردم آیا بر ما نوحه و گریه میکنید؟پس کشنده ما کیست؟ما را که کشت و که اسیر گرفت؟.الخ

و در تذکرة الشهداء ص392گوید بروایت اسفراینی چون صدای مردم به گریه بلند شد ام کلثوم علیه السلام فرمود:(غضوا الصارکم)چشمهای خود را از من بپوشانید.پس چون زنان صدای ام کلثوم را شنیدند بیکدفعه بنالیدند و گریستند الخ).

در قمقام ص515گوید:آورده اند که اسیران را بر اشتران امام سوار کردند که همه بی جهاز بودند،و از همه جوانان اهل و موالی جز حضرت سجاد(که22ساله بود)و امام محمد باقر(که چهار ساله بود)و حسن مثنی و زید و عمرو فرزندان حضرت مجتبی ص و از غلامان غیر از مرقع ابن قمامه اسدی و عقبة بن سمعان(غلام رباب)کسی همراه نبود.الخ.

********** صفحه 84 **********
(تکلم سر مقدس در کوفه)
(زید بن ارقم و شنیدن صوت قرآن از سر مبارک)1[3]

در محرق القلوب نراقی ص297گوید:در اخبار رسیده که هر که را نظر بر سر امام حسین علیه السلام می افتاد از هیبت و سطوت آن حضرت بیهوش میشد،سر او در میان سایر سرها مانند خورشید و ماه در میان ستارگان میدرخشید،و نور آن در و دیوار کوفه را روشن نموده بود.

زید بن ارقم گوید:که چون سر مبارک را در کوچه ها کوفه میگردانیدند من در غرفه خانۀ خود بودم،ناگاه صدای هجوم عام و خروش عوام به گوشم رسید،چون سر از غرفه بیرون کردم دیدم سرهای چند بر نیزه کرده اند،و یک سر در میان آنها مانند آفتاب میدرخشید،و نور از او ساطع میگردد،چون نیک نگاه کردم سر امام حسین علیه السلام بود،بنزدیک غرفه من رسید از شعاع نور آن غرفه منور شد،دیدم که لبهای او حرکت میکند،چون گوش فرا داشتم،سوره کهف را تلاوت مینمود و بدین آیه رسید که(ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجباً).

آیا گمان کنی که قصه اصحاب کهف و رقیم در مقابل این همه آیات قدرت و عجائب حکمتهای ما واقعۀ عجیبی است؟

از هیبت این حال موی بر اعضای من برخواست،گفتم:ای پسر رسول خدا بخدا قسم که امر تو غریب تر و عجیب تر است.

********** صفحه 85 **********

شخص دیگر نقل کرده که در وقتی که سر مقدس را در کوفه بر درخت آویخته بودند،[4] من نزدیک ایستاده بودم دیدم لب مبارکش میجنبد،گوش فرا داشتم این آیه را تلاوت میفرمود:(فلا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون،و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)یعنی گمان مکن که خدا غافل است از آنچه ظالمان میکنند و زود باشد که ظالمان بدانند که جایگاه ایشان کجا خواهد بود.

و جمعی نقل کرده اند که چون سر آن حضرت را در بازار کوفه به نیزه کردند شروع کرد به آواز بلند سوره کهف را خواندن و تا این آیه را خواند که:(انهم فتیة آمنوا بربهم و زدناهم هدی)آنها جوان مردانی بودند که بخدا ایمان آوردند و ما بر ایمان و هدایتشان بیفزودیم.

در ناسخ ج3ص73از مناقب ابن شهر آشوب و مقتل مقرم ص433روایت کنند که چون سر مبارک را(در یک محل تجارتی که رفت و آمد و سر و صدای معامله گران زیاد بود نصب کردند امام حسین علیه السلام خواست مردم را با موعظه متوجه خود سازد تنحنحی کرد که صدا از گلو صاف خارج شود مردم را ترس برداشت چون تا بحال از سر بریده کسی تنحنحی نشنیده بود(مقرم))آنوقت شروع نمود بخواندن سوره کهف تا به این آیه رسید:(انهم فتیة آمنوا بربهم و زدناهم هدی و لاتزد الظالمین الا ضلالا).

در مقتل مقرم ص434نقل کند که هلال بن معاویه گوید:مردی را دیدم سر امام حسین علیه السلام را برداشته بود و آن سر با آن مرد تکلم میکرد و میفرمود(فرقت بین رأسی و بدنی فرق الله بین


_________________________
[1]. کما فی تذکرة الشهداء ص388و بعضی گفته روز یازدهم بکوفه رسیدند و این قول محال است چون تا بعد از ظهر روز یازدهم عمر سعد در کربلا بود و مشغول دفن کشته های خود بود و از کربلا تا کوفه12فرسخ راهست لذا محال است که همان روز یازدهم بکوفه رسیده باشند.

[2]. ناسخ ج3ص35و قمقام ص515و لهوف مترجم ص144و مقتل خوارزمی ج2ص40و نفس المهموم ص392و بحار ج45ص108و محرق القلوب نراقی ص294.

و چه گذشت در کربلا ص501و مقتل مقرم ص400.و منتهی الامال ص306.و جلاء العیون ص593.

[3]. جلاءالعیون ص601و نفس المهموم ص403و بحار ج45ص116و روضة الشهداء ص291و تذکرة ابن جوزی ص267.و قمقام ص527و ناسخ ج3ص73.

[4]. کما فی الناسخ ج3ص74ایضاً.

********** صفحه 86 **********

لحمک و عظمک و جعلک آیة و نکالا للعالمین)جدائی انداختن بین سر و بدن من خداوند جدائی اندازد بین گوشت و استخوان تو،و ترا رسوا کند و علامتی قرار دهد برای مردمان(که عبرت دیگران شوی)پس آن ملعون با تازیانه بنا کرد به زدن آن سر مبارک تا ساکت شد.

و از سلمة بن کهیل نقل کند که او شنید سر مبارک در حالتبکه بالای نیزه بود این آیه را میخواند(فسیکفیکهم الله و هو السمیع العلیم).
(قصه ابن وکیده با سر امام حسین علیه السلام )

در مقتل مقرم ص434و مهیج الاحزان ص276و در ناسخ ج3ص74از شرح شافیه و کتاب تظلم الزهراء روایت کند که حارث بن وکیده میگوید:چون قرائت سوره مبارکه را شنیدم مرا سخت عجب آمد و شک کردم که آیا این صدای ابا عبدالله است که من میشنوم؟

(فقال لی:یا ابن وکیدة:اما علمت انا معشر الائمة احیاء عند ربنا نرزق.؟کما فی مهیج الاحزان)فرمود:ای پسر وکیده:آیا نمیدانی که ما ائمه هدی و فرزندان رسول خدا در نزد پروردگار همیشه زنده ایم،هرگز نخواهیم مرد؟چون این کلمات را شنیدم در خاطر نهادم که:فرصتی بدست کنم و آن سر مبارک را از دست این کفار بربایم و مخفی کنم.

(فنادی:یا ابن وکیدة:لیس لک الی ذلک سبیل سفکهم دمی اعظم عند الله تعالی من تسییرهم ایای«فذرهم فسوف یعلمون اذ الاغلال فی اعناقهم و السلاسل یسحبون»).

********** صفحه 87 **********

آن سر مبارک بصدا آمد که ای پسر وکیده:این کار نکن ریختن ایشان خون مرا در نزد خداوند بزرگتر از آن است که سر مرا در کوچه و بازار عبور دهند دست از ایشان بازدار بزودی کیفر کردارشان را خواهند یافت چون گردنهایشان با غل و زنجیرهای(آتشین)کشیده شود.
(اشعار مناسب مقام از جوهری)

(از سر نی آن سر دور از بدن گفت با ابن وکیده این سخن)

(کی فلان بگذر از این فکر و خیال با سر من باشد این سودا محال)

(من سرم را داده ام در راه دوست هر چه او خواهد برای من نکوست)

(راحت من در گرفتاری بود عزت اندر ذلت و خواری بود)

(با سر بی پیکر من بعد از این کارها دارند این قوم لعین)

(خوشدلم از آنکه آزارم کنند خوار در هر شهر و بازارم کنند)

(باید این سر گردد از راه جفا تا چهل منزل بدور شهرها)

(باید این سر گوی هر چوگان شود بر در دروازه آویزان شود)

(گاه اندر دیر مهمانش کنند گاه از کین سنگ بارانش کنند)

(گه گذارندش بخواری زیر تخت گه بیاویزند بالای درخت)

(باید این سر بادف و چنگ و رباب گردد آخر زینت بزم شراب)

(عاقبت از چوب بیداد یزید بر لب او صدمه ها خواهد رسید)

(بگذر ای ذاکر تو از این گفتگو بیش از این از خواری این سرمگو)

********** صفحه 88 **********
(گفتگوی سهل با پیرمردی کوفی)

در ناسخ ج3ص36گوید:سهل شهروزی میگوید:چون از سفر مکه برگشتم و به شهر کوفه رسیدم بازار کوفه را آشفته دیدم و مردم را دیدم که یکدسته گریان و دسته دیگر خندانند.من تعجب کردم،نزدیک پیرمردی فرتوت رفتم و سبب پرسیدم آن پیرمرد دست مرا گرفت و از میان جماعت به یک سوی برد و سخت بگریست و گفت:این مردم بعضی برای پیروزی لشکری شادند و بعضی برای شکست سپاهی سوگوار.گفتم:کدام لشکر و کدام سپاه؟گفت:لشکر ابن زیاد و سپاه حسین بن علی علیه السلام و با صدای بلند بگریست و این اشعار قرائت کرد:

(مررت علی ابیات آل محمد فلم ارها امثالها یوم حلت)

(فلا یبعد الله الدیار و اهلها و ان اصبحت منهم بزعمی تخلت)

یعنی روزی از خانه های آل محمد گذشتم آنها را مانند آن حالتها ندیدم که مسکون بودند خداوند عالمیان آن خانها و اهل آنها را از رحمت خود دور نسازد هر چندیکه به قهر و غلبۀ دشمنان خالی شدند.[1]

(الم تر ان الشمس اضحت مریضة لقتل حسین و البلاد اضمحلت)

آیا نمی بینی آفتاب را که بیحالت و بی روشنی نمایان میشود؟بجهت کشته شدن حسین علیه السلام و بلاد نابود شده.[2]

(و کانوا غیاثا ثم اضحوا رزیة لقد عظمت تلک الرزایا و جلت)

و ایشان پناه و دادرس مسلمانان بودند بعد از آن بجهت کشته شدن خود سبب مصیبت مسلمانان شدند و از این جهت مصائب بزرگ و عظیم گشتند.[3]

********** صفحه 89 **********

(الم تر ان البدر اضحی ممرضا لقتلی رسول الله لما تولت)

آیا نمی بینی که ماه شب چهارده مریض گشته بجهت کشته های رسول خدا بعد از رفتنش از دنیا.

(و ان قتیل الطف من آل هاشم اذل رقاب المسلمین فذلت)

آگاه باش که کشتگان کنار فرات از آل هاشم گردنهای مسلمانان را ذلیل نمودند و ایشان خوار گشتند.

(قتیلا حماما علة[4]القوم شربة و قد نهلت[5]منه الرماح و علت)

شاید خلاصه معنی این شعر این باشد:کشته ایکه دشمنان مرگ را پی در پی به او چشانیدند و حال آنکه نیزه ها قبلا از آن حضرت سیراب شده بودند.

(فلیت الذی اهوی الیه بسیفه اصاب به یمنی یدیه فشلت)[6]

ای کاش کسیکه شمشیر بسوی او کشید بدست راستش میرسید و شل میشد.

سهل گوید:هنوز این سخن در دهان داشت که بانک بوقات بالا گرفت و پرچمهای لشکر نمایان شد و سرهای شهیدان را بر سنانهای نیزه نصب کرده از پیش روی اهل بیت حمل میدادند.و فرزندان پیغمبر را چون اسیران میراندند.

به این منوال ایشان را از در دروازۀ کوفه وارد کردند.

خلاصه چون اهل بیت را وارد کوفه کردند،زنهای کوفیان از بالای بامها تماشا میکردند،زنی از بالای با م آواز داد:

(من ای الاساری انتن)از اسیران کدام قبیله اید؟

********** صفحه 90 **********

(فقلن:نحن اساری آل محمد)پس گفتند:ما اسیران آل محمدیم.آن زن چون این بشنید از بام بزیر آمد و آنچه در خانه داشت از جامه و مقنعه برداشت و آورد و بر اهل بیت تقسیم کرد.

و در حیاة الحسین ج3ص334گوید:زن دیگری رفت و طعام و خرما آورد و به بچه ها تقسیم کرد.ام کلثوم فریاد زد صدقه بر ما اهل بیت حرام است چون بچه ها گفتار عمه را شنیدند هر یک از دهن بیرون کشیدند و گفتند عمه میگوید صدقه بر ما حرام است.
(خطبه حضرت زینب علیه السلام

در ناسخ ج3ص38گوید بشر بن حزیم[7]گوید:بخدا قسم زنی فصیح تر از زینب دختر امیرالمؤمنین علیه السلام ندیدم گویا کلمات امیرالمؤمنین از زبان او فرو میریخت.در میان آن ازدحام و اجتماع که از هر طرف ندائی میرسید بجانب آن جماعت اشارتی کرد که:خاموش باشید،تمام نفسها در گلو گیر کرد و زنگها از صدا بیفتاد آنگاه حضرت زینب خطبه را شروع فرمود:

و قالت:الحمدلله و الصلوة علی أبی محمد و آله الطیبین الخیار.أما بعد یا أهل الکوفة!یا أهل الختل الغدر:أتبکون؟فلارقأت العبرة و لاهدأت الزفرة.انما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوة أنکاثاً،تتخذون أیمانکم دخلا بینکم.هل فیکم الا الصلف


________________________
[1]. محن الایرار ص118.

[2].

[3].

[4]. (حماما)ای الموت.(عله)ای سقی بعد سقی.

[5]. (نهلت)الابل ای شربت اول الشرب.

[6]. این ابیات را در محن الابرار ص143نسبت داده به سلیمان بن قبۀ هاشمی.

[7]. در نفس المهموم ص393(حذام بن ستیر اسدی)و بنسخۀ دیگر(حذلم بن ستیر اسدی)نقل کرده.

و در بحار ج45ص108و لهوف(بشیر بن خزیم الاسدی)نقل نموده.

و در معالی السبطین فج2ص190(بشیر بن جذیم اسدی)روایت کرده.

و در احتجاج ص303(حذیم بن شریک الاسدی)نقل نموده.که شیخ در رجالش او را از اصحاب زین العابدین علیه السلام شمرده.

********** صفحه 91 **********

و العجب و الشقف و الکذب و ملق الاماء و غمز الاعداء أو کمر عی علی دمنة أو کفضة علی ملحودة؟ألاسآء ما قدمت لکم أنفسکم.ان سخط الله علیکم و فی العذاب أنتم خالدون.ای أجل،و الله فابکوا فانکم و الله أحق بالبکاء،فابکوا کثیراً و اضحکوا قلیلا،فقد بلیتم بعارها و منیتم بشنارها و لن ترحضوها أبداً و انی ترحضون قتل سلیل خاتم النبوة و معدن الرسالة و سید شباب أهل الجنة و ملاذ حربکم و معاذ حزبکم و مقر سلمکم و آسی کلمکم و مفزع نازلتکم و المرجع الیه عند مقالتکم و مدرة حججکم و منارة محجتکم؟ألاساء ما قدمت لکم أنفسکم و ساء ما تزرون لیوم بعثکم،فتعساً تعساً و نکساً نکساً،لقد خاب السعی و تبت الایدی و خسرت الصفقة و بؤتم بغضب من الله و ضربت علیکم الذلة و المسکنة.أتدرون ویلکم أی کبد لمحمد فریتم؟و أی عهد نکثتم؟و أی کریمة له أبرزتم؟و أی حرمة له هتکتم؟و ای دم له سفکتم؟لقد جئتم شیئاً اداً«تکاد السموات یتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هداً»لقد جئتم بها صلعآء عنقاء شواء فقماء _و فی بعضها خرقاء شوهاء_طلاع الارض و السماء أفعجبتم أن قطرت السماء دماً؟«و لعذاب الاخرة اخزی و هم لاینصرون»فلایستحفنکم المهل،فانه عز و جل لایخفره البدار و لایخاف علیه فوت الثار،کلا ان ربکم لنا و لهم لبالمرصاد،ثم أنشأت تقول:

ماذا تقولون اذ قال النبی لکم؟ ماذا صنعتم و أنتم آخر الامم؟

بأهل بیتی و أولادی و مکرمتی؟ منهم اساری و منهم ضرجوا بدم

ما کان ذاک جزائی اذ نصحت لکم أن تخلفونی بسوء فی ذوی رحم

انی لاخشی علیکم أن یحل بکم مثل العذاب الذی أودی علی ارم[1]

********** صفحه 91 **********
.(ترجمۀ خطبۀ حضرت زینب)

حضرت زینب علیه السلام بعد از حمد و ثنای خدای عز و جل و صلوات بر پیغمبر ص فرمود:ای اهل کوفه و ای اهل خدعه و حیله آیا میگریید بر ما و حال آنکه دیدۀ ما هنوز خونابه ریز و ناله ما شراره انگیز است،مثل شما مثل زنیست که رشتۀ خود را نیک بافته باشد،آنگاه واتابد چون شما ریسمان ایمان را بستید و باز گسستید،و در میان شما جز خودستائی و تکبر و دروغ و چاپلوسی کنیزان و غمازی با دشمنان خصلت و خوی نیست.مانند گیاه روی نجاست هستید بدرد خوردن نمیخورید و مانند سکۀ غش دار هستید که دخلی از شما عاید نمیشود،چه زشت زاد و توشه ای که نفسهای شما از برای شما برای همیشه در جهنم ذخیره کرده،پس از آنکه ما را کشتید بر ما گریه میکنید؟بخدا قسم شما برای گریه کردن سزاوارترید،بسیار بگریید و کم بخندید،همانا ساحت خود را بعیب و عاری آلایش دادید که تا قیامت بهیچ آبی نتوان شست،چگونه شسته شود کشتن پسر پیغمبر و سید جوانان اهل بهشت!کسی را کشتید که یاور جنگ شما و کمک عقل شما و پشتوان صلح شما و طبیب جراحات شما و پناه بلاهای شما و راست نمودن گفتار شما،و طلسم و حرز حجج شما،و علامت روشن شما بود.

ای مردم جرم بزرگی بر خود حمل کردید و گناه بزرگی برای قیامت خود ذخیره نمودید،در معرض هلاکت در آئید،دستهای شما

********** صفحه 93 **********

بریده باد و پیمان شما سبب زیان باد،همانا بغضب خدا بازگشت نمودید،خواری و بیچارگی شما را لگد کوب کرد.وای بر شما آیا می دانید کدام پارۀ جگر مصطفی را شکافتید و کدام عهد رسول خدای را بشکستید؟و کدام پرده نشینان عصمت را از پرده بیرون کشیدید؟چه حرمتها که ضایع نمودید؟و چه خونهائی که بریختید،از کردار شما نزدیک بود که آسمانها بشکافد،و زمین پاره شود،و کوهسارها سرنگون گردد،و این مصیبت سخت و بلیۀ جاری آسمانها را فرو گرفت عجب نیست که آسمانها خون بارید،زود باشد که در آن جهان دستخوش عذاب دردناک شوید،و به این مهلت که خدا داده دل خوش نباشید چون خداوند بمکافات عجله نکند و ترس فوت شدن ندارد و بدرستی که پروردگار برای ما و شما در کمین گاه است و در کمین گنهکاران است.

چون زینب علیه السلام این کلمات را بفرمود از آن جماعت روی بگردانید.

بشر بن حزیم اسدی(حزیم بن شریک اسدی)گوید:که مردم کوفه را از شنیدن این کلمات نگریستم که مانند زن بچه مرده گریه می کردند و دست بدندان می گزیدند.

پیرمردی در کنار من بود اشک چشمش بر روی و موی ریشش جاری بود و دستها بجانب آسمان فرا گرفته و می گفت:

(بأبی و امی کهولهم خیر الکهول و شبابهم خیر شباب و نسلهم[2]نسل کریم و فضلهم فضل علیم)پدر و مادرم فدای شما باد،پیران

********** صفحه 94 **********

شما بهترین پیران است و جوانان شما بهترین جوانان است و خاندان شما خاندانی بزرگ و فضل شما فضلی بزرگوار است.و این شعر بگفت:

(کهولهم[3] خیر الکهول و نسلهم اذا عد نسل لایبور و لایخزی)

پیران آنها بهترین پیران و خاندان آنها در خور هلاکت و رسوائی نیست.

سید سجاد علیه السلام فرمود:ای عمه ساکت باش از گذشته برای آینده اعتبارگیر بحمدالله تو دانائی بدون اینکه معلم دیده باشی و فهمیده هستی بدون اینکه کسی ترا بفهماند گریه و ناله آنهائی را که روزگار هلاک ساخته برنگرداند.
(خطبۀ فاطمه صغری)[4]

و بروایت زید بن موسی بن جعفر ع،فاطمۀ صغری این خطبه را قرائت فرمود:

فقالت:الحمدلله عدد الرمل و الحصی وزنة العرش الی الثری،أحمده و أومن به و أتوکل علیه،و أشهد أن لااله الا الله وحده لاشریک له و أن محمداً عبده و رسوله،و صلی الله علیه و آله و أن ولده ذبحوا بشط الفرات بغیر ذحل و لاترات.اللهم انی أعوذبک من أن أفتری علیک الکذب و أن أقول علیک خلاف ما أنزلت علیه من أخذ العهود لوصیه علی بن ابیطالب المسلوب حقه المقتول من غیر ذنب کما قتل ولده بالامس فی بیت من بیوت الله تعالی فیه معشر مسلمة بألسنتهم.تعساً لرؤسهم ما دفعت عنه ضیماً فی حیوته و لاعند مماته حتی

********** صفحه 95 **********

قبضته الیک محمود النقیبة،طیب العریکة،معروف المناقب،مشهور المذاهب،لم یأخذه_اللهم_فیک لومة لائم و لاعذل عاذل،هدیته_یا رب_للاسلام صغیراً و حمدت مناقبه کبیراً و لم یزل ناصحاً لک و لرسولک حتی قبضته الیک،زاهداً فی الدنیا،غیر حریص علیها،راغباً فی الاخرة،مجاهداً لک فی سبیلک،رضیته و اخترته و هدیته الی صراط مستقیم.

أما بعد یا أهل الکوفة یا أهل المکر و الغدر و الخیلاء،فانا أهل بیت ابتلانا الله بکم و ابتلاکم بنا،فجعل بلائنا حسناً و جعل علمه عندنا و فهمه لدینا،فنحن عیبة علمه وعاء فهمه و حکمته و حجته فی الارض لبلاده و لعباده،أکرمنا الله بکرامته و فضلنا بنبیه محمد ص علی کثیر ممن خلق تفضیلا بیناً،فکذبتمونا و کفرتمونا و رأیتم قتالنا حلالا و أموالنا نهباً،کأنا أولاد ترک او کابل کما قتلتم جدنا بالامس و سیوفکم تقطر من دمائنا أهل البیت لحقد متقدم،قرت لذلک عیونکم و فرحت قلوبکم افتراء منکم علی الله و مکراً مکرتم و الله خیر الماکرین.فلاتدعونکم أنفسکم الی الجذل بما أصبتم من دمائنا و نالت أیدیکم من أموالنا،فان ما أصابنا من المصائب الجلیلة و الرزایا العظیمة فی کتاب الله«من قبل أن نبرأها ان ذلک علی الله یسیر لکیلا تأسوا علی مافاتکم و لاتفرحوا بما أتیکم و الله لایحب کل مختال فخور»تبألکم فانتظروا اللعنة و العذاب و کان قدحلت بکم و تواترت من السماء نقمات.فتسحتکم بما کسبتم و یذیق بعضکم بأس بعض،ثم تخلدون فی العذاب الالیم یوم القیمة بما ظلمتمونا.ألا لعنة الله علی الظالمین.

ویلکم أتدرون أیة ید طاغتنا منکم؟و أیة نفس نزعت الی قتالنا؟أم بأیة رجل مشیتم الینا تبغون محاربتنا؟قست قلوبکم و غلظت


_________________________
[1]. خلاصه معنی اشعار:اگر پیغمبر بشما بگوید:چه کردید با اولاد من؟بعضی را بخون آغشته کردید و بعضی را اسیر نمودید،جزای من که نصیحت کردم شما را

این نبود که بعد از من این جنایات را نسبت بذوالقربای من انجام دهید،بدرستیکه میترسم که عذاب ارم بر شما نازل شود:

مؤلف گوید:ارم باغی بود که شداد در سیصد سال آن را درست کرد و مثل بهشت از طلا و نقره و زبرجد و یاقوت بنا نمود و هر قسم اشجار در آن بکاشت و چون تمام شد شداد با اهل ممکلتش خواست آن را دیدار کند یک روز و یک شب راه مانده بود که صدائی از آسمان آمد و همه را هلاک نمود.کما فی المجمع.

[2]. مؤلف گوید:در ناسخ ج3ص41و احتجاج ص305(کهولهم و شبابهم)نقل کرده اند و بحسب ترجمه که کرده اند باید(کهولکم و شبابکم)باشد.

چنانچه در مقتل خوارزمی ج2ص41کهولکم_شبابکم_نساؤکم نقل کرده.

[3]. در احتجاج ص305(کهولکم الخ).

[4] . در ناسخ ج3ص42و لهوف مترجم ص149و نفس المهموم ص396و بحار ج45ص110.


********** صفحه 96 **********

أکبادکم و طبع علی أفئدتکم و ختم علی سمعکم و بصرکم و سول لکم الشیطان و أملی و جعل علی بصرکم غشاوة فأنتم لاتهتدون.تبأ لکم یا أهل الکوفة!أی ترات لرسول الله قبلکم؟و ذحول له لدیکم بما غدرتم بأخیه علی بن ابیطالب جدی و بنیه عترة النبی الطاهرین الاخیار و افتخر بذلک مفتخر؟

نحن قتلنا علیاً و بنی علی بسیوف هندیة و رماح

و سبینا نسائهم سبی ترک و نطحناهم فأی نطاح[1]

بفیک أیها القائل!الکثکث و لک الاثلب.افتخرت بقتل قوم زکاهم الله و طهرهم و أذهب عنهم الرجس،فاکظم و أقع کما أقعی أبوک و انما لکل امرء ماقدمت یداه و حسدتمونا(ویلا لکم_علی ما فضلنا الله علیکم.

فما ذنبنا أن جاش دهراً بحورنا و بحرک ساج لایواری الدعامصا

«ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء و الله ذو فضل العظیم».

«و من لم یجعل الله له نوراً فماله من نور».
(ترجمۀ خطبه فاطمه صغری)

فاطمۀ صغری فرمود:سپاس میگذارم خدای را بعدد ریگها و سنگ ریزه ها،و به وزن عرش تا ثری(خاکهای نم دار)و حمد میکنم او را و ایمان دارم به او،و بر او توکل می کنم،و شهادت می دهم که او را شریکی نیست و یکتا است،و شهادت می دهم محمد بنده و

********** صفحه 97 **********

پیغمبر اوست،که درود بر او و آل او باد،و گواهی میدهم که فرزندان او را بدون هیچ گناه در کنار شط فرات سر بریدند.

ای خدای من پناه بتو میبرم که بر تو دروغ زنم و بهتان بندم،یا سخنی گویم که بر خلاف فرمودۀ تو باشد که به پیغمبرت دستور دادی که برای وصی خود علی بن ابیطالب از مردم بیعت گیرد و عهدها بندد،ولی او را حقش را گرفتند و بدون گناهی مقتول ساختند در خانه ای از خانه های خدا(که مسجد کوفه باشد)چنانچه دیروز فرزندانش را کشتند.

جماعتی که بزبان مسلمان بودند،هلاک باد بر رؤسای ایشان که نه در حال حیاتش دفع ظلم نمودند و نه بعد از شهادتش.تا اینکه او را بسوی خود گرفتی در حالی که ستوده منقبت و پاکیزه جان بود مناقبش معروف و روشهایش مشهور بود.

ای خدا در عبودیت تو ملامت کننده گان و نه شناعت شناعت کنندگان او را بازنداشت،او را در کوچکی با سلام هدایت فرمودی و در بزرگی او را بستودی.و او همیشه نصیحت کننده بود برای تو و رسول تو.

تا اینکه او را بسوی خود گرفتی در حالیکه در دنیا زاهد بود و بر دنیا حریص نبود،و راغب آخرت بود،و در راه تو جهاد می کرد،تو از او خشنود بودی،انتخابش نمودی و هدایتش کردی،براه راست.

اما بعد ای اهل کوفه ای اهل غدر و خدعه و حیله،خداوند ما اهل بیت را بشما مبتلا ساخت و شما را به ما امتحان کرد.و ما را به این آزمایش ستوده داشت،و فهم و علم خود را نزد ما ودیعه گذاشت،پس ما را ظرف علم و فهم خود قرار داد،و حکمت و حجتش را در زمین برای بلاد و عبادش بدست ما سپرد،بکرامتش ما را مکرم

********** صفحه 98 **********

داشت و به پیغمبرش ما را فضیلت داد بر اکثر مردمان.پس شما ما را تکذیب کردید،و کافر پنداشتید،و خون و مال ما را برای خود حلال دانستید،مثل اینکه ما از اولاد ترک یا کابل هستیم چنانچه جد ما را دیروز کشتید[2] و خون ما اهل بیت از دم شمشیرهای شما میچکد و این برای کینه دیرینه ایست،چشم شما به این کردار شما روشن است و دلهای شما فرحناک است،برای اینکه افتراء بخدا بستید(و دیگری را خلیفه خود دانستید)و حیله و مکری بود که شما بجای آوردید،(غافل از اینکه)خداوند بهترین حیله کنندگان است پس از ریختن خون ما و غارت کردن اموال ما خوشدل مباشید.

چون این مصائب پیش از این در کتاب خدا نگاشته آمده.و بر خدا سهل و آسان است لاجرم واجب است که از هیچ زیانی ملول نشوید و از هیچ سودی خشنود نگردید،و رضا بدست قضا دهید که خداوند دوست نمیدارد گردن کشان و متکبران را.

هلاک باد شما را منتظر لعنت و عذاب باشید که گوئی اکنون آمده است و از آسمان لعنتهای پی در پی فرو میبارد،و شما را هلاک میکند،و شما را در این جهان بجان یکدیگر اندازد آنگاه در عذاب دردناک روز قیامت جاودان مانید بسبب آن ظلم و ستم که بر ما کردید،آگاه باشید لعنت خدا بر ستمکاران باد.

وای بر شما آیا میدانید کدام دست بر ما ستم کرد؟و کدام دل به کشتن ما رغبت نمود؟و به کدام پای به آهنگ کارزار بسوی ما آمدید؟قلبهای شما قسی و سخت شد،و جگرهای شما غلیظ و سخت گردید،و مهر زده شد بر دلها و گوشها و چشمهای شما،و شیطان در نظر شما زشتیها را زینت داد،و نوید داد و امیدوار ساخت شما

********** صفحه 99 **********

را،و بر چشمهای شما پرده قرار داد،و شما هدایت نشدید و راه حق نشناختید.

هلاک باد شما را ای اهل کوفه،میدانید کدام خون از رسول خدا بر گردن شما است؟و از شما طلب خواهد کرد؟

آنگاه با برادرش علی بن ابیطالب علیه السلام جدم و فرزندانش که چه غدر و حیله کردید.

عترت پیغمبر ص بودند و پاک و از اخبار بودند آنوقت افتخار کننده شما فخر میکند و میگوید(نحن قتلنا علیا و بنی علی الخ)ما کشتیم علی و فرزندان علی را با شمشیرهای هندی و نیزه ها،و زنانشان را مثل اسیران ترک اسیر نمودیم و شاخ سختی بایشان زدیم،خاک و سنگ در دهان آن گوینده ای باد که افتخار میکند به کشتن جماعتی که خداوند ایشان را پاک و پاکیزه آفریده از پلیدی و زشتی و مکروهی(فاکظم واقع کما اقعی ابوک)پس از این قصه بسوز و مانند پدرت سگ،تهی گاه خود را بر زمین گذار،همانا برای هر کس است آنچه از پیش بدست خود فرستاده،وای بر شما حسد بردید بر ما به آنچه خداوند از فضلش بما عطا فرموده.

(فما ذنبنا ان جاش دهراً بحورنا و بحرک ساج لایواری الدعامصا)[3]

این فضل خدا است بهر کس بخواهد میدهد و خداوند صاحب

********** صفحه 100 **********

فضل بزرگیست،آن را که خدا روشنی برایش قرار نداده هیچ وقت برای او نوری نخواهد بود و همیشه باید در ظلمت بسر برد.

در ناسخ ج3ص45گوید:چون فاطمه سخن بدینجا آورد،مردم بهای های بگریستند و صدا زدند که ای دختر پاکان دلهای ما را پاره ساختی و جگرهای ما را به آتش حزن و اندوه بسوختی فاطمه خاموش شد.
(خطبۀ ام کلثوم)[4]

سید بن طاووس گوید:ام کلثوم نیز در این روز قرائت این خطبه فرمود:

فقالت:یا أهل الکوفة!سوءةلکم!ما لکم!خذلتم حسیناً و قتلتموه و انتهبتم أمواله و رثیتموه و سبیتم نساءه و بکیتموه؟[5] فتبا لکم و سحقاً.ویلکم أتدرون أی دواه دهتکم؟وأی وزر علی ظهورکم حملتم؟وأی دماء سفکتموها؟وأی کریمة أصبتموها؟وأی صبیة سلبتموها؟وأی اموال انتهبتموها؟قتلتم خیر رجالات بعد النبی و نزعت الرحمة من قلوبکم.«ألا ان حزب الله هم الفائزون و حزب الشیطان هم الخاسرون».ثم قالت:

قتلتم أخی صبراً فویل لامکم ستجزون ناراً حرها یتوقد

سفکتم دماء حرم الله سفکها و حرمها القرآن ثم محمد

ألا فابشروا بالنار انکم غداً لفی سقر حقاً یقیناً تخلدوا


___________________________
[1]. ما کشتیم علی و فرزندانش را با شمشیرهای هندی و نیزه ها و اسیر کردیم زنانش را مانند اسیران ترک،و آنها را شاخ عجیبی زدیم.

(مائیم که کشتیم علی و اولادش با نیزه و تیغ هندی فولادش)

(زنهای حرم را به اسیری بردیم ما شاخ زدیم هر چه بادا بادش)

در کربلا چه گذشت ص513

[2]. مراد از جدش امیرالمؤمنین است که در کوفه شهیدش کردند.

[3]. در پاورقی ناسخ ج3ص45گوید:در این جا بشعر اعشی استشهاد فرموده و تصرفی نیکو در آن نموده اعشی میگوید:(فما ذنبنا ان جاش بحر ابن عمک الخ)اگر در روزگاری دریای فضل و بزرگواری ما بتلاطم آمده و دریای تو ساکن مانده که پشه ها را غرق نمی کند گناه ما چیست؟.(ما را چه گناهی است که دریای پر آبیم_دریای تو خشک است و نپوشد تن کرمی).

[4]. در ناسخ ج3ص48و لهوف مترجم ص154و مثیر الاحزان ص88و نفس المهموم ص399و بحار ج45ص112.

[5]. در نفس المهموم و لهوف و بحار(و نکبتموه).




********** صفحه 101 **********

و انی لابکی فی حیوتی علی أخی علی خیر من بعد النبی مولد

بدمع غزیر مستهل مکفکف علی الخدمتی ذائباً لیس یجمد
(ترجمه خطبه ام کلثوم)

ای اهل کوفه بدا بحال شما زشت باد روی شما که حسین علیه السلام را تنها گذاشتید و او را کشتید و مال او را تاراج کردید،و آن را وارث شدید،و زنان او را اسیر کردید،و آزار و شکنجه اش نمودید،(یا برای او گریه کردید)هلاک و مرگ بر شما باد،وای بر شما آیا میدانید چه مصیبتها بشما رسید؟و چه گناه بزرگ بر دوش گرفتید؟و چه خونهائیرا ریختید؟و چه زنان شریفه را داغدار کردید؟و از چه دختر بچه هائی لباس ربودید؟و چه اموالی را غارت کردید؟کشتید بهترین مردم را بعد از پیغمبر،و رحم از دلهای شما ربوده شد،آگاه باشید که حزب خدا رستگارانند و حزب شیطان زیان کارانند،سپس فرمود:

برادر مرا بزاری کشتید،وای بر مادر شما،زود است جزای شما آتشی باشد که روشن کردید،خونهائی که خدا و قرآن و پیغمبر ریختن آن را حرام کرده بود شما ریختید،پس آگاه باشید شما را فردای قیامت بشارت به آتش خواهند داد و یقیناً در آن مخلد خواهید بود،و من تا زنده ام بر برادرم گریه میکنم،بر بهترین کسی که پس از پیغمبر متولد شده،با اشگ فراوان که همیشه بر چهرۀ من بریزد و هرگز خشک نشود.(شاعر گوید:)

(بکشتید از من برادر که بادا بکیفر شما را عذابی فروزان)

(چو کشتید خون ریز خون حرامی بحکم خدا و رسول و بقرآن)

********** صفحه 102 **********

(بشارت به آتش شما را که فردا بدوزخ بمانید جاوید سوزان)

(بعمری برادر ز مرگت بنالم که بودی به از هر که پرورده دامان)

(بریزند اشکی چنان دیدگانم که هرگز نخشکند چون چشمه ساران)[1]

راوی گفت:مردم صدا به گریه و نوحه بلند کردند و زنان گیسوان پریشان نمودند،و خاک بر سر ریختند و صورت به ناخن خراشیدند،و سیلی بصورت خود میزدند،و صدا بواویلا بلند کردند و مردان به گریه افتادند و ریشها کندند و از آن روز بیشتر هیچ مرد و زنی گریان دیده نشد.
(تنبیه)

در قمقام ص524گوید:چون در این کتاب مستطاب بمناسبت مقام در چند جا ذکری از ام کلثوم شده لازم دانستیم که برای مزید تبصره بینندگان مرقوم داریم که ام کلثوم کبری دختر صدیقه طاهره زمان امامت امام حسن مجتبی علیه السلام در مدینه منوره رحلت کرده و در واقعه کربلا حیات نداشت.

ارباب خبر آورده اند که او را از عمر بن الخطاب پسری به نام زید بوده که ذوالهلالین لقب داشت و دختری رقیه نام،که مادر و پسر هر دو یکبار وفات یافتند.

و از اسد الغابة روایت کند که ام کلثوم و پسرش زید در یکوقت وفات کردند.

تا آنجا که فرمود:و این ام کلثوم دختر امیرالمؤمنین علیه السلام که در کربلا بوده از زن دیگر است.

چون بروایت اکثر از مورخین امیرالمؤمنین علیه السلام از زنهای دیگر دختری مکنات به ام کلثوم بوده.چنانچه ابن اثیر در کامل التاریخ

********** صفحه 103 **********

تصریح باین معنی کرده که اول زنیکه امیرالمؤمنین تزویج کرده فاطمه دختر پیغمبر ص بوده و از او امام حسن و امام حسین و محسن و زینب کبری و ام کلثوم کبری متولد شده.

و علی نیز ام سعید دختر عروة بن مسعود ثقفیه را تزویج کرد و از او ام الحسن،و رملة الکبری،و ام کلثوم متولد شد.و برای امیرالمؤمنین دختران دیگر از مادرهای مختلف بوده یکی از ایشان ام هانی است و دیگر میمونه،و زینب الصغری،و رملة الصغری،و ام کلثوم الصغری.

و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤال در تعداد اولاد امیرالمؤمنین بدین نهج نوشته:دخترها،زینب کبری،ام کلثوم کبری،ام الحسن رملة الکبری،ام هانی،میمونه،زینب الصغری،رملة الصغری،ام کلثوم الصغری رقیه،فاطمه،امامه،خدیجه،ام الکرام(ام سلمه)ام جعفر،جمانه،نفسیه،و بنت اخری لم یذکر اسمها ماتت صغیرة یعنی دختر دیگری داشته که اسم برده نشده و در حال کودکی فوت شده.الخ

مؤلف گوید:پس ام کلثومی در کربلا بوده ولی از نسل فاطمه نبوده از زنهای دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام بوده.
(خطبۀ حضرت سجاد علیه السلام [2]

آنگاه سید سجاد ع،مردم را اشارت فرمود که خاموش باشید و آغاز خطبه نمود.پس ستایش کرد خداوند یکتا را و درود

********** صفحه 104 **********

فرستاد حضرت مصطفی را.

ثم قال:ایها الناس!من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فأنا علی بن الحسین بن علی بن أبیطالب،أنا ابن المذبوح بشط الفرات من غیر ذحل و لاترات،أنا ابن من انتهک حریمه و سلب نعیمه و انتهب ماله و سبی عیاله،أنا ابن من قتل صبراً و کفی بذلک فخراً.أیها الناس!ناشدتکم بالله،هل تعلمون أنکم کتبتم الی أبی و خذعتموه و أعطیتموه من أنفسکم العهد و المیثاق و البیعة بأیة عین تنظرون الی رسول الله،اذ یقول لکم:قتلتم عترتی و انتهکتم حرمتی فلستم من أمتی؟

ترجمه خطبه سید سجاد علیه السلام ای مردم آنکس که مرا شناخته لازم بگفتن نیست و آن کس که نشناسد بداند که منم علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب.منم پسر آن کس که در کنار فرات سرش را ببریدند.بی جرم و گناه،منم فرزند کسیکه حریم او را هتک کردند،و نعمتهای او را غارت نمودند،و اموال او را بردند،و عیال او را اسیر کردند،منم پسر آن کسی که کشته شد صبراً[3] و این شهادت در مقام مفاخره کفایت میکند.

ای مردم شما را بخدا سوگند میدهم آیا دانسته اید که شما نامه ها به پدرم نوشتید و فریب دادید و مکر خود را درباره او بکار بردید،و از نفوس خود و عهد و پیمان بستید و بیعت نمودید،آنگاه او را خوار و ذلیل نمودید و او را کشتید.

********** صفحه 105 **********

پس هلاکت باد شما را بجهت توشۀ بدیکه برای خود از پیش فرستادید،و قبیح باد رأی شما،بکدام چشم بروی رسول خدا نظر خواهید کرد،و چه عذر و جواب دارید،وقتی که بفرماید:عترت مرا کشتید و حرمت مرا هتک نمودید پس از امت من نیستید.

چون سید سجاد علیه السلام سخن بدینجا آورد،مردم بهای های بگریستند و آوازها در هم افکندند،و صدای ناله از هر طرف برخواست.

و بعضی بعضی را گفتند هلاک شدید و ندانستید.

بار دیگر سید سجاد علیه السلام آغاز سخن کرد و فرمود:(رحم الله امرء قبل نصیحتی و حفظ وصیتی فی الله و فی رسوله و اهل بیته،فان لنا فی رسول الله اسوة حسنة).

خداوند رحمت کند کسی را که نصیحت مرا قبول کند،و وصیت مرا برای خدا و رسولش و اهلبیتش حفظ نماید،چون برای ما با رسول خدا متابعتی شایسته و اقتدائی است استوار.

چمیع حاضران اهل کوفه عرض کردند:ای پسر رسول خدا ما ها سخنان ترا میشنویم و فرمان ترا اطاعت میکنیم،و عهد و پیمان ترا حفظ مینماییم در یاری تو از هیچ کس پرهیز نداریم،و از تو اعراض و روی گردان نمیشویم،پس بر ما هر امری که خواهی بفرما،خدا ترا رحمت کند،زیرا که ما ها با دشمنان تو دشمن و با جنگ کنندگان در مقام جنگ و قتال میباشیم و هر کس با تو صلح کند با او صلح کنیم(و لنأخذن یزید[4]).

********** صفحه 106 **********

و البته یزید را دست گیر خواهیم کرد.و بیزاری خواهیم جست از کسانیکه بتو و ما ظلم کردند.

فقال ع:هیهات هیهات!أیتها الغدرة المکرة!حیل بینکم و بین شهوات أنفسکم.أتریدون أن تأتوا الی کما أتیتم الی آبائی من قبل؟کلا و رب الراقصات،فان الجرح لما یندمل.قتل أبی بالامس و أهل بیته معه و لم ینسنی ثکل رسول الله و ثکل أبی و بنی أبی و وجده بین لهاتی و مرارته بین حناجری و حلقی و غصصه تجری فی فراش صدری و مسئلتی:أن لا تکونوا لنا و لا علینا.

رضینا منکم رأسا برأس فلا یوم لنا یوم علینا

فرمود:هیهات هیهات دور شوید از من ای پیمان شکنان نیرنگ باز حائل واقع شده بین شما و میان خواهشهای نفوس شما،یعنی ازبسکه بیوفائی بسیار از شماها سر زد دیگر خواهش شما را قبول نخواهم نمود.آیا میخواهید آنچه با پدران من بکار بستید با من روا دارید؟حاشا و کلا بخدای آسمانهای دوار[5] هنوز جراحاتی که از شهادت پدرم قلوب ما را شکسته و جگرهای ما را خسته،بهبودی نپذیرفته،و فراموش نگشته،هنوز مصائب پدرم و برادرانم در سینۀ من کاوش میکند،و تلخی آن در دهان من فرسایش مینماید کما عن الناسخ(تلخی آن در میان حلقوم و حنجرۀ من است)(کما عن الشعرانی)و غصه آن در سینۀ من گره میزند(و اندوه آن در سینۀ من مانده است)کما(عن الشعرانی)با شما سر بسر راضیم

********** صفحه 107 **********

که نه از ما باشید و نه بر ما،و فرمود:

(لاغرو و ان قتل الحسین و شیخه قد کان خیرا من حسین و اکرما)

(فلا تفرحوا یا اهل کوفان بالذی اصیب حسین کان ذلک اعظما)

(قتیل بشط النهر روحی فداؤه جزاء الذی ارداه نار جهنما)

خلاصه معنی:مردمان کوفه اگر حسین را کشتید تعجب ندارد،زیرا که پدرش را که از او بهتر بود کشتید،شادی نکنید که جزای کشندۀ او آتش دوزخست کما فی هامش الناسخ ج3ص52.

و در کربلا چه گذشت ص510این اشعار را نقل کند.

(عجب نه قتل حسین است باب او را هم

که بود بهتر و مهتر بقتل آوردند)

(مباش شاد ای کوفی از مصیبت ما

که بد شهادت جدم عظیم تر بخدا)

(کنار نهر قتیلی است جان به قربانش

سزای آن که ورا کشت دوزخ آتش)
(قصه مسلم گجکار)[6]

در محرق القلوب مرحوم نراقی و مهیج الاحزان یزیدی ص270گوید:مسلم بنا گوید من در آن روز در خانۀ ابن زیاد مشغول کاری بودم ناگاه صدای شیون و غوغای عظیمی بگوشم رسید،از خادمی پرسیدم که صداها چیست؟گفت شخصی بر یزید خروج کرده بود امروز لشکر ابن زیاد سر او و اهل بیت او را داخل کوفه میکنند،پرسیدم آن شخص که بود؟گفت:حسین بن علی بن ابیطالب.من از ترس خادم ساکت شدم،چون او رفت طپانچه بر روی خود زدم که نزدیک

********** صفحه 108 **********

بود چشمانم بیرون آید،پس از راه پشت قصر بیرون رفتم تا بکناسه کوفه رسیدم دیدم که مردم ایستاده اند و منتظر آمدن اسیران و سرهای شهیدانند.

ناگاه دیدم قریب به چهل کجاوه و محمل پیدا شد،که حرم محترم سیدالشهداء و فرزندان فاطمه زهرا در آن کجاوه ها بودند،ناگاه دیدم امام زین العابدین با غل و زنجیر بر شتر برهنه سوار است و بیمار و رنجور و مجروح است و خون از بدن مبارکش میریزد،و میگرید و از روی حزن و اندوه میگوید:[7]

(یا امة السوء لاسقیاً لربعکم یا امة لم تراعی جدنا فینا)

ای بدترین امتها خدا شما را خیر ندهد که رعایت جد ما نکردید.

(لو أننا و رسول الله یجمعنا یوم القیامة ما کنتم تقولونا)

در روز قیامت که ما و شما در نزد رسول خدا حاضر شویم چه جواب خواهید گفت؟

(تیسرونا علی الاقتاب عاریة کأننا لم نشید فیکم دیناً)

ما را بر شتران برهنه سوار کردید مانند اسیران می برید گویا هرگز بکار دین شما نیامده ایم؟

(بنی امیة ما هذا الوقوف علی تلک المصائب لاتلبون داعینا)

(تصفقون علینا کفکم فرحاً و انتم فجاج الارض تسبونا)[8]

در ترجمه شعرانی ای بنی امیه برای چیست وقوف شما بر این مصائب جواب ندادن خوانندۀ ما؟

********** صفحه 109 **********

از شادی کف میزنید و در زمینها ما را به اسیری میبرید؟

(الیس جدی رسول الله ویلکم اهدی البریة من سبل المضلینا)

وای بر شما مگر نمیدانید که رسول خدا جد منست؟که مردم را از گمراهی هدایت کرد؟

(یا وقعة الطف قد اورثتنی حزناً والله یهتک استار المسیئینا)

ای واقعۀ کربلا اندوهی بر دل ما گذاشتی که هرگز تسکین نخواهد یافت،خدا پردۀ بدکاران را میدرد.

و در کربلا چه گذشت ص515این اشعار مناسب مقام را ذکر فرموده:

(ای امت بد،میاد باران بر زرع شما تبهکاران)

(شرمی نه ز جد ما محمد کردید و نه از خدای سرمد)

(در روز پسین که با پیمبر باشیم و لوای عدل بر سر)

(پاسخ چه دهید زین جنایت؟ در پرسش آن شه عدالت)

(بر اشتر بی جهاز ما را رانید به شهر و دشت و صحرا)

(گویا که نه دین ز پرتو ما دارید و نه ما نژاد زهرا)

(اولاد امیه ظلم تا چند تا کی ندهید گوش بر پند)

(شادید و چغانه[9] کوب بر ما دشنام دهیدمان به هر جا)

(جدم نه پیمبر خدا او است هادی بشر ز گمرهی او است)

(ای وقعۀ طف حزن آور هتاک ستار جمع بدتر)

در محرق القلوب نراقی ص296و دیگر کتب گوید[10]مسلم گوید در آن وقت دیدم که کوفیان از مرد و زن بر کودکان اهل بیت ترحم میکردند

********** صفحه 110 **********

و نان و خرما به ایشان میدادند[11]ام کلثوم صیحه بر ایشان میزد و آنها را از دست کودکان میگرفت و بر زمین می انداخت و میگفت:(یا اهل الکوفة ان الصدقة علی أهل بیت الرسالة محرمة)[12] ای اهل کوفه تصدق بما روا نبود،زکات لایق اولاد مصطفی نبود.

اهل کوفه از مشاهده اینجال میگریستند،ام کلثوم چون صدای گریۀ ایشان را شنید به آواز بلند گفت:ای اهل کوفه مردان شما مردان ما را میکشند،و زنان شما بر ما میگریند،در روز قیامت میان ما و شما خدا حاکم است.
(حمل سرها و شکستن سر حضرت زینب)[13]

در آن اثنا صدای شیونی عظیم بلند شد ناگاه دیدم سرهای شهیدان را بر نیزه کرده می آورند،و در میان آنها سری بود در نهایت حسن و جمال مانند خورشید تابان و ماه درخشان و شبیه ترین مردم بود به رسول خدا،و اثر خضاب در محاسن مبارکش ظاهر بود.و باد ریش مبارکش را از راست و چپ حرکت میداد.
(سر امام حسین علیه السلام اول سری بود که در اسلام بالای نیزه رفت)

در تذکره ابن جوزی ص269دارد که آن اول سری بود در اسلام


_____________________
[1]. نقل از لهوف مترجم.ص155.

[2]. ناسخ ج3ص49و لهوف مترجم ص157و مثیرالاحزان ابن نما ص89.و بحار ج45ص112.

[3]. قتل صبر:آن است که صاحب روحی را زنده نگاه دارند و آنقدر او را بزنند تا کشته شود کما فی المجمع.

و در محن الابرار ص50طور دیگر این جمله از خطبه را معنا کرده و ظاهراً درست نباشد.

[4]. این جمله در ناسخ نیست ولی در لهوف ص158مترجم و بحار ج45ص113موجود است.

و در احتجاج ص306(لنأخذن ترتک و ترتنا)یعنی البته خون تو و خون خود را از کسانی که بر تو و بر ما ظلم کردند خواهیم گرفت.

[5]. مؤلف گوید:(راقصات)را مرحوم مجلسی در جلاء العیون ص597سطر2اینطور معنا کرده که گذشت ولی مرحوم شعرانی در ترجمۀ نفس المهموم ص218سطر(4)و کمره ای در کتاب در کربلا چه گذشت که ایضاً ترجمۀ نفس المهموم است ص509سطر19ترجمه به(شتران با نشاط حاجیان)کرده اند شما هم در ترجمه مختارید.

[6]. ناسخ ج3ص52و نفس المهموم ص399و بحار ج45ص114در کربلا چه گذشت ص515و محرق القلوب ص296و جلاء العیون ص597و دمع السجون ص221.

[7]. در تذکرة الشهدا ص389این اشعار را اینطور نقل کرده:

(یا اهل الکوفان کم ذا تضحکون و کم تبالغون بما فیه تأذینا)

(یا امة السوء لا سقیا لربعکم (یا امة لم تراعی جدنا فینا

اذ اتی جدنا فی الحشر خصمکم) یوم القیامة ما کنتم تقولونا)

(یا امة الشر ما هذا الترقب فی تلک المصائب لاتبکون داعینا الخ

[8]. این دو بیت در محرق القلوب ذکر نشده.

[9]. جغانه:یکی از آلات موسیقی است(عمید).

[10]. در جلاء العیون و نفس المهموم و ناسخ و دیگر کتب نیز ذکر این قصه شده.

[11]. اگر کسی بگوید مردم کوفه برای تماشا آمده بودند نان و خرما از کجا بود؟جواب آنکه چون برای تماشا رفته بودند و قهراً طول خواهد کشید لاجرم هر کسی بمقدار لازم نان و خرما همراه داشتن از لوازم عادی زندگی است.

[12]. در ناسخ ج3ص53(ان الصدقة علینا حرام).

[13]. ناسخ ج3ص54و جلاء ص598سطر1و در کربلا چه گذشت ص516و بحار ج45ص115و نفس المهموم ص400و طریحی ص478.


********* صفحه 111 **********

که به نیزه زدند بعد از سر مسلم و هانی.

و در نفس المهموم ص402از عاصم نقل کند که اول سریکه در اسلام بالای نیزه نصب شد سر امام حسین علیه السلام بود.

در ناسخ ج3ص54و دیگر مصادر دارد که چون نظر زینب بر آن سر افتاد خروش و فغان برآورد،و سر خود را چنان بر چوب محمل زد که سر مبارکش شکست.و خون از آن جاری شد،و این شعر بگفت:

(1)

(یا هلالا لما استتم کمالا غاله خسفه فأبدا غروبا)

ای ماهی که چون بسر حد کمال رسید ناگهان خسوفش او را در ربود و غروب کرد.

(2)

(ما توهمت یا شقیق فؤادی کان هذا مقدراً مکتوباً)

ای پاره دلم گمان نمیکردم سرنوشت ما اینگونه باشد.

(3)

(یا أخی فاطمه الصغیرة کلم[1] ها فقد کاد قلبها ان یذوبا)

ای برادر با فاطمۀ خردسال سخنگوی،زیرا نزدیکست دلش آب شود.

(4)

(یا أخی قلبک الشفیق علینا ماله قد قسی و صار صلیبا)

ای برادرم دل تو بر ما مهربان بود،چرا سخت شده است(در این دو بیت تجاهل عارف که یکی از محسنات معنویه علم بدیعست بکار رفته است،زیرا با وجود اینکه خود زینب علیه السلام میداند.

********** صفحه 112 **********

سخن گفتن برادر از نظر بی مهری نیست باز از وی سؤال میکند چناچه خداوند متعال با آنکه میدانست در دست موسی عصا میباشد باو گفت:(ما تلک بیمینک یا موسی)(کما فی هامش الناسخ)

(5)

(یا اخی لو تری علیاً لدی الاسر مع الیتیم لایطیق وجوبا)

ای برادرم ایکاش میدیدی علی(زین العابدین)را که هنگام اسیری و بی پدری توانائی نشست و برخاست نداشت.

(6)

(کلما أوجعوه بالضرب نادا ک بذل یفیض دمعاً سکوباً)

هر گاه او را ضربتی میزدند با ناتوانی ترا صدا میزد و اشکش جاری بود.

(7)

(یا اخی ضمه الیک و قربه و سکن فؤاده المرعوبا)

برادرم او را پیش طلب و در برگیر و دل ترسانش را آرامش ده.

(8)

(ما اذل الیتیم حین ینادی بأبیه و لا یراه مجیباً)

چه ذلت و خواریست یتیمی را که پدر را بخواند و جواب دهنده ای را نبیند.

در کربلا چه گذشت ص516این اشعار مناسب مقام را ذکر فرموده:

(ای مه نو که هنوزت نشده وقت کمال

ناگهان برده خسوفت ز جفا سوی زوال)

(ای عزیز دل من باور من کی میشد

که قضا و قدر این روز سیه داده مجال)

********** صفحه 113 **********

(ای برادر به سخن فاطمه ات را بنواز

که دلش آب شد و گشت ز غم مالامال)

(ای برادر دل پر مهر و وفای تو کجا است

از چه بی مهر شد و کرد فراموش عیال)

(ای برادر تو ندیدی که علی گشت اسیر

بی پدر بود و جوابی نتوانست و سؤال)

(هر گهش دشمن بی رحم بیازرد بگفت

واحسینا و روان اشک به چهره ش بی حال)

(ای برادر ببرش گیر و به گرمی بنواز

بکن آرام دل پر ز هراسش فی الحال)

(ای دریغا ز یتیمی که بر آرد فریاد

ای پدر جان و جواب از پدرش هست محال)

سپس فرموده در فن رثاء که یکی از فنون هفتگانۀ ادب عربی است،شعری به این بلاغت و جنگذاری و سوگ پردازی دیده نشده است و از جز زینب شنیده نشده،یکی از نکات بلاغت این قطعه در همان شعر اول این است که سر برادر را به هلال ماه نو(که تا شب سوم ماه)است تشبیه بلیغی کرده،و در این تعبیر اسرار فراوانی مندرج است،مردم دنبال او می گردیدند و او را با انگشت به هم نشان میدادند،و بالای نیزه در افق نزدیکی نمایان بود،و طلیعۀ عهد نوی در تاریخ اسلام محسوب می شد،و با شهادت او محیط اسلامی که بر اثر سیاست شوم معاویه،شب ظلمانی گردیده و در محاق بود،دورۀ تازه ای را آغاز کرد،و بر اثر شهادت ابی عبدالله و گردش سر او در شهرها افق تاریک تاریخ اسلام روشن و باز شد،الخ.

********** صفحه 114 **********
(زبانحال زینب علیه السلام با سر امام در بازار کوفه)

از جوهری

سر شه چون بزینب روبرو شد به آن سر خواهرش در گفتگو شد

که ای پشت و پناه و یار زینب انیس و مونس و غمخوار زینب

چرا از ما بریدی آشنائی ز ما ای شه چرا کردی جدائی

من از روز بلا ای شاه ابرار از این درد و بلا بودم خبردار

که اهل کوفه مهمانت نمایند گلوی تشنه قربانت نمایند

ولی کی بود ای آرام جانم ز اهل کوفه و شام این گمانم

که جسم انورت بی سر گذارند سرت را روی خاکستر گذارند

تو ای سر زیب عرش کبریائی سر گنجینۀ سر خدائی

چه شد ای سر که دوز از پیکری تو چرا پر خاک و پر خاکستری تو

پی عهد ازل هستم من ای شاه بهر درد و مصیبت با تو همراه

ترا گر تشنه از تن سر بریدند مرا از کین ز سر معجر کشیدند

تو ماندی کربلا با نعش اکبر بود همراه من لیلای مضطر

ترا گر یار عباس جوان است مرا از داغ او آه و فغان است

تو داری قاسم شیرین شمایل عروس او مرا اندر مقابل

تو اندر کربلا با جسم عریان شدی گر پایمال سم اسبان

مرا شمر لعین بر پشت و شانه زند کعب سنان و تازیانه

بتو گر ساربان جور و جفا کرد دو دست نازنینت را جدا کرد

ببین بازوی من اندر طنابست بحال من دل دشمن کبابست

ترا ای سر محاسن غرقه خونست مرا درد و غم و محنت فزونست

چرا درد و محن افزون نباشد چرا گیسوی من پر خون نباشد

شنیدستم که آن دلخون بیدل سر خود زد چنان بر چوب محمل

********** صفحه 115 **********

که خون از زیر محمل گشت جاری چو بارانی که از ابر بهاری

دل ذاکر هم از این غصه خونشد نمیگوید پس از این قصه چون شد

در ثمرات الحیات آخر مجلس اول گوید:

(ای هلال مه زینب به کجا بودی تو

دیشب از خواهر خود از چه جدا بودی تو

پر غبار است چرا صورتت ای آیۀ نور

گوئیا منزل تو بوده روی خاک تنور

بنگر آخر تو به زینب که چسان پیر شده

از غم دوری تو زار و زمین گیر شده)

_______________________
[1]. در منتخب طریحی ص478(یا اخی فاطمة الصغری کلمها).
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتاد و نه

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:54 pm

(فصل هفتاد ونه):(در ورود اهلبیت به مجلس ابن زیاد)[1]

در ناسخ ج3ص56گوید:ابن زیاد چون از ورود اهل بیت به کوفه آگهی یافت،مردم کوفه را از خاص و عام اذن دخول داد لاجرم مجلس از صحرا نشین و شهر نشین پر شد.آن گاه فرمان داد تا سرهای شهدا را حاضر مجلس کنند.اول سر امام حسین علیه السلام را در طبق زرین نهاده بنزد او گذاشتند.
(آیا سر امام حسین علیه السلام را چه کسی بنزد ابن زیاد آورد)

مرحوم سپهر از روضة الاحباب نقل کند که خولی و بشر بن مالک آن سر مبارک را بنزد ابن زیاد نهادند،و بشر این شعر بگفت.

********** صفحه 116 **********

(املا رکابی فضة و ذهبا انی قتلت الملک المحجبا)

(و من یصلی القبلتین فی الصبی قتلت خیر الناس أماً و ابا)

(و خیرهم اذ ینسبون النسبا)

یعنی رکاب مرا پر از نقره و طلا کن زیرا که من پادشاه بی گناه را کشتم و کسی را کشتم که از کوچکی بدو قبله نماز خوانده و کشتم کسی را که از جهت پدر و مادر بهترین مردم بود.

ابن زیاد گفت:وای بر تو اگر چنان دانستی که او اشرف جهانیان است از جهت پدر و مادر پس چرا او را کشتی؟بخدا قسم تو از من هیچ بهره نخواهی یافت،جز آنکه ترا ملحق به او سازم پس فرمان داد سر بشر بن مالک را از تن جدا کردند.

و از فصول المهمه روایت کند که آن سر مبارک را سنان بن انس به نزد ابن زیاد نهاد و آن اشعار را انشاد کرد و به حکم ابن زیاد کشته شد.

و از صواعق ابن حجر نقل کند که ابن زیاد حامل سر و شاعر را بکشت ولی اسمی از حامل و شاعر نبرده.

و از مسعودی نقل کند که مردی از قبیلۀ مذحج سر حسین علیه السلام را بنزد ابن زیاد برد و آن اشعار را قرائت کرد،ابن زیاد او را با آن سر مبارک به نزد یزید فرستاد.و قول اول به صحت نزدیکتر است.
(نهادن سر مبارک را بنزد ابن زیاد)

چون سر مبارک را نزد ابن زیاد نهادند.ابن زیاد از دیدن آن بسیار خرم و شاد گشت.و در دستش چوب دستی بود به آن بدندانهای آن جناب میزد و میگفت:حسین را دندانهای نیکو بوده.

********** صفحه 117 **********

و در تذکرة ابن جوزی ص270دارد که چون سر را بنزد ابن زیاد آوردند حجامی را طلبید و گفت چشمانش را در بیاور پس این کار را کردند و گوشتهای ما بین زیر گلو و چشمش را با مغز سرش خارج کردند،عمرو بن حریث مخزومی بلند شد و گفت به ابن زیاد تو بحاجت خود رسیدی از آن سر پس آنها را بمن ببخش گفت می خواهی چه کنی؟گفت می خواهم دفن کنم گفت بگیر پس آن اجزاء را گرفت و در عبای خزی گذاشت و برد در خانه اش شست و عطر به آن زد و کفن کرد و در خانۀ خود دفن نمود و آن در کوفه معروف بود به(دار الخز عمرو بن حریث المخزومی)و در حیاة الحسین ج3ص353این قصه را از مرآة الزمان فی تواریخ الاعیان ص97و مرآة الجنان نقل می کند و گوید کسی جرأت جسارت کردن نکرد مگر طارق بن مبارک که سر را گرفت و مثله کرد و بعض اجزاء آن را قطع کرد.و در ناسخ ج3ص98گوید حجامی را خواست و پاره گوشتها که در اطراف گردن امام علیه السلام بیرون اندام مینگریست حکم داد تا حجام با تیغ باز کرد.

و أیضاً در تذکره نقل کند که رباب زوجۀ امام حسین علیه السلام آن سر را گرفت و در دامن خود گذاشت و او را بوسید و گفت:

(وا حسیناً فلانسیت حسینا اقصدته اسنة الاعداء)

(غادره بکربلاء صریماً لاسقی الله جانبی کربلاء)

واحسینا فراموش نمیکنم حسین را که طعمۀ نیزه های دشمن گشت،در کربلا باو خیانت شد و به زمین افتاد خدا جانب کربلا را سیراب نکند.

و در قمقام ص530از یاقوت حموی نقل کند که این دو بیت را

********** صفحه 118 **********

در رثای امام بعاتکه بنت بن عمرو بن نفیل زوجۀ دیگر امام نسبت داده.

در نفس المهموم ص403از ازدی نقل کند که سلیمان بن ابی راشد از قول حمید بن مسلم نقل کرد که عمر بن سعد مرا خواست و نزد خانواده اش روانه کرد تا به آنها مژدۀ فتح و سلامتی او را بدهم،آمدم خبر به خانواده اش رساندم و رفتم و وارد دارالاماره شدم و دیدم ابن زیاد نشسته و اذن عام بمردم داده شد که داخل شوند،من هم با ایشان داخل شدم.دیدم سر حسین علیه السلام را جلوی او گذاشتند و او با چوب دستی تا یک ساعت به دندانهای او می کوفت.
(اعتراض زید بن ارقم بر ابن زیاد)

زید بن ارقم[2]چون دید آن ملعون دست از کار زشت خود بر نمی دارد،گفت:چوبت را از این دندانها بردار[3]به آن خدائی که جز او معبودی نیست من خودم دو لب رسول خدا را بر روی این

********** صفحه 119 **********

دندانها دیدم که بوسه می زد.سپس بغض آن پیرمرد ترکید و گریه سر داد شروع کرد بهای های گریستن.

ابن زیاد گفت:خدایت بگریاند،بخدا اگر پیری نبودی که خرف شده و عقلش رفته گردنت را می زدم.گوید(زید بن ارقم)از مجلس برخاست و بیرون رفت.چون من از دارالاماره بیرون آمدم شنیدم مردم می گفتند:بخدا قسم زید بن ارقم نطقی کرد که اگر ابن زیاد بشنود او را می کشد.

گفتم چه می گفت:می گفت:(ملک عبد عبداً فاتخذهم تلداً)این مثالی است که در فارسی می گوئیم مرده را که رو بدهی کفن خود را آلوده می کند.

و ترجمه اش این است که بنده ای بندۀ دیگر را مالک شد پس همه را خانه زاد خود فرض کرد.و مقصودش اینست(چنانچه شعرانی فرموده):ای مردم عرب شما امروز عبد و بنده شدید،پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را امارت دادید و فرماندۀ خود کردید که نیکان شما را بکشد و بدان را بندۀ خود گیرد تن بخواری دادید مرگ بر کسی که تن بخواری دهد.

و در تذکرۀ ابن جوزی ص267دارد که زید بن ارقم بلند شد و گفت:ای مردم بعد از این روز همۀ شما بنده اید پسر فاطمه را کشتید و ابن مرجانه را فرمان فرمای خود کردید،بخدا خوبان شما را بکشد و بدان شما را عبد خود گرداند.

پس مرگ باد یا دور باد کسی که ذلت و عار را راضی شود.

سپس به ابن زیاد گفت:ترا حدیثی گویم سخت تر از این که شنیدی،رسول خدا ص را دیدم که حسن علیه السلام را بر ران راست نشانیده بود،و حسین علیه السلام را بر ران چپش و دست بر سر ایشان نهاده می گفت:(اللهم انی استودعک ایاهما و صالح لمؤمنین)

********** صفحه 120 **********

خدایا این دو را با صالح مؤمنین(که علی بن ابیطالب باشد)بتو سپردم.پس امانت رسول خدا ص نزد تو چه شد ای پسر زیاد؟![4].

(اعتراض انس بن مالک)

ایضاً در تذکره ص267و ناسخ ج3ص58و دمع السجوم ص224و در کربلا چه گذشت ص522و نفس المهموم ص404روایت کنند که چون سر حسین علیه السلام را پیش ابن زیاد گذاشتند در طشتی و او دندانهای آن حضرت را بچوب دستی می زد و در زیبائی آن سخن می گفت انس بن مالک نزد او بود بگریست و گفت شبیه ترین مردم است به پیغمبر و آن حضرت بوسمه و بروایتی بسیاهی خضاب کرده بود.و بعضی گویند:خصاب کردن حضرت بسیاهی ثابت نیست و آفتاب رنگ آن را بگردانیده بود.

و در مثیر الاحزان ابن نما ص91گوید:انس بن مالک گفت:حاضر بودم که ابن زیاد با چوب دستی بدندانهای امام حسین علیه السلام میزد و می گفت چه دندانهای خوبی دارد پس من به او گفتم بخدا قسم ترا خوش نیاید بدرستی که من دیدم رسول خدا ص را که جای چوب ترا می بوسید.

و در نفس المهموم ص402از صواعق ابن حجر نقل کند که چون سر امام حسین علیه السلام را بخانۀ ابن زیاد وارد کردند از دیوارهای آن خون جاری شد.


____________________
[1]. ناسخ ج3ص56و جلاء المجلسی ره ص598و محرق القلوب نراقی ص297و نفس المهموم ص383.و قمقام ص526.تذکرۀ ابن جوزی ص267.و بحار ج45ص115.و امالی صدوق مجلس30ص144.

[2]. در کربلا چه گذشت ص521گوید:زید بن ارقم از دوران کودکی در پرورش پیغمبر اسلام(ص)بود،و در جنگهای بسیاری همراه آن حضرت بود و خدمت می کرد.و مردی درست کار و با اخلاص بود،و قرآن در سورۀ منافقون گفتار او را دربارۀ منافقان تصدیق کرده،شیعه و سنی اخبار بسیاری از او روایت نموده و او را مورد اعتماد می دانند،سیاست زنجیروار بنی امیه بطوری سخت بود که این مردان بزرگ را خانه نشین و از خود بی خود کرده بود،شهادت امام حسین علیه السلام این عناصر فعالی که بر اثر این سیاست شوم و ستمگرانه افسرده و یخ زده بودند.به جنبش انداخت.و پس از شورش آتشین آن زن از بکر بن وائل در دشت کربلا(که در ج2ص363گذشت)اکنون زید بن ارقم مشتعل شده و زبانه می کشد و شورش ضد حکومت اموی را با همین عمل مختصر اعلام میدارد،و جوهر حکومت ستمکاران را در این دو کلمه خلاصه می کند(خوبان را می کشد و بدان را عبد و بردۀ خود می کند).

[3]. در امالی صدوق اول مجلس31ص146ابن زیاد گفت(یوم بیوم بدر).

یعنی امروز عوض روز بدر است.

[4]. قمقام ص527و نفس المهموم ص403و کامل بهائی ج2ص288و ناسخ ج3ص59.و بحار ج45ص116همه این قصه را با کم و زیاد نقل کرده اند.

********* صفحه 121 **********
(کاهن و معنای آن)

در ناسخ ج3ص59و تذکرۀ ابن جوزی ص267و نفس المهموم ص405و دمع السجوم ص224و در کربلا چه گذشت ص523.

از هشام بن محمد روایت کنند که چون سر امام حسین علیه السلام را بنزد ابن زیاد گذاشتند کاهنش گفت:برخیز و پای خود را بر دهان دشمن خود بگذار،ابن زیاد برخاست،و با قدم دهان آنحضرت را بکوفت.

در کربلا چه گذشت گوید:کاهن که در لغت عرب معنای غیب گو و طالع بین دارد،و از ملازمین و مخصوصین ابن زیاد بوده است و از عناصر بیگانه و جاسوسان مخالف اسلام بوده که برای از بین بردن اسلام بعنوان کاهن و مستشار وارد دستگاه حکومت اسلامی شده و در هر فرصت،حداکثر استفاده را بر زیان اسلام می نموده است،این کاهن ملازم پسر زیاد از قماش همان سرجون رومی مستشار معاویه و یزید بود که بوسیلۀ او ابن زیاد به حکومت کوفه منصوب شد،و این جنایت را مرتکب گردید و اکنون بوسیلۀ این همکار شیطان او ابن زیاد اهانت به آل رسول را به نهایت می رساند.

و مهیار چه خوب سروده است:

(یعظون له اعواد منبره و تحت ارجلهم اولاده وضعوا)

منبرش بر سر گذارند از برای احترام

زیر پا اولاد امجاد و را داده مقام
(مختار انتقام این عمل را از ابن زیاد کشید)

در نفس المهموم ص405گوید:خدا جزای خیر بختار بدهد که از ابن زیاد انتقام کشید چنانکه شیخ طوسی و ابن نما روایت

********** صفحه 122 **********

کرده اند که چون سر ابن زیاد را نزد مختار آوردند غذا می خورد،خدای را بر این پیروزی حمد کرد و گفت:سر حسین علیه السلام را وقتی نزد ابن زیاد گذاشتند که غذا می خورد،و من هم غذا می خورم که سر ابن زیاد را برایم آوردند،و چون از خوردن غذا فارغ شد برخاست و با کفش خود روی ابن زیاد را مالید و آن کفش را بغلام خود داد و گفت:آن را بشوی که بر روی نجس کافری نهاده ام.

و در تذکرۀ ابن جوزی ص268دارد که ابن زیاد به زید بن ارقم گفت:چگونه می بینی؟گفت:بخدا قسم هر آینه دیدم رسول خدا ص دهانش را گذاشته بود به آنجائی که تو قدم گذاشته ای.

و بعضی گفته اند این قصه برای یزید بن معاویه است با زید ابن ارقم.

و ابن جریر گفته آنکه حاضر بود نزد یزید ابوبرزه اسلمی بوده.(نه زید بن ارقم).
(قضاوت قیس بن عباد بین ابن زیاد و امام حسین)

و از شعبی نقل کند که گفته:قیس بن عباد نزد ابن زیاد بود.پس به او گفت:چه گوئی دربارۀ من و حسین؟گفت:روز قیامت جد و پدر و مادرش میایند و شفاعتش میکنند.و جد و پدر و مادر تو هم می آیند و ترا شفاعت می کنند.ابن زیاد غضب کرد و او را از مجلس خود بیرون کرد.
(در دل گرفتن جابر یا جبیر کینۀ ابن زیاد را)

و مدائنی گفته:از جمله کسانی که حاضر واقعه بوده مردی از قبیلۀ بکر بن وائل بنام جابر یا جبیر بوده،چون دید ابن زیاد با سر

********** صفحه 123 **********

حسین علیه السلام چنان می کند در دل خود نذر کرد که اگر ده نفر مسلمان بر ابن زیاد خروج کنند،با آنها همدست باشد.

و در حیاة الحسین ج3ص343از مرآة الزمان فی تواریخ الاعیان ص98نقل کند که گفت(لله علی ان لااصیب عشرة من المسلمین خرجوا علیک الا خرجت معهم)برای خدا نذر کردم که اگر ده نفر از مسلمانان بر تو خروج کند من هم با ایشان خروج کنم.

و چون مختار خروج کرد برای خون خواهی حسین علیه السلام و دو لشگر با هم مقابل شدند،همین مرد بمیدان رفت و گفت:

(و کل شیء[1]قد اراه فاسداً الا مقام الرمح فی ظل الفرس)

هر چیزی را تباه و بیهوده بینم مگر افراشته بودن نیزه در سایۀ اسب.

هر چه را بینم تباه است ای پسر جز مقام نیزه در ظل فرس

پس حمله بر صفوف ابن زیاد کرد،و فریاد کشید ای ملعون ای پسر ملعون و ای جانشین ملعون.مردم از دور ابن زیاد متفرق شدند.و با خود ابن زیاد دو نیزه رد و بدل کردند و هر دو کشته بر زمین افتادند.

و بعضی گفته اند ابن زیاد را ابراهیم پسر اشتر کشته و آن را در جای خود نقل کنیم.انتهی ما فی تذکرة.

مؤلف گوید این قصه را در ناسخ ج3ص59و نفس المهموم ص405و قمقام ص528و دیگر کتب نقل نموده اند.

********** صفحه 124 **********
(جماعتی ابن زیاد را سرزنش کردند)

(و من جمله مرجانه)

در تذکره ص269و ناسخ ج3ص72از طبقات ابن سعد نقل کند که مادر ابن زیاد مرجانه به پسرش ابن زیاد گفت:ای خبیث پسر رسول خدا را کشتی بهشت را هرگز نخواهی دید.ولی

(بر سیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین بر سنگ)

در ناسخ گوید هیچ نصیحتی او را فائده نداشت.و(من جمله عثمان بن زیاد).

در حیاة الحسین ج3ص359و نفس المهموم ص414و ناسخ ج3ص75روایت کرده اند که عثمان بن زیاد برادر ابن زیاد گفت والله دوست میداشتم اولاد زیاد همه زن بودند و مهار در بینی هاشان آویخته بود تا قیامت و حسین کشته نمی شد.

و(من جمله معقل بن یسار)در حیاة الحسین ج3ص359گوید از کسانی که سخت انتقاد کرد و سرزنش نمود ابن زیاد را و از او دوری جست معقل بن یسار بود.
(چکیدن خون سر امام حسین علیه السلام بر ران ابن زیاد)

در ناسخ ج3ص59و قمقام ص527گوید:بروایت صاحب روضة الاحباب که از اکابر اهل سنت و جماعت است ابن زیاد بعد از زدن چوب دستی،سر حسین علیه السلام برگرفت و در روی آن حضرت نظاره همی کرد.ناگاه دستش بلرزید و آن سر مبارک بر رانوی او فرود آمد و قطرۀ خونی بر ران او بچکید و از جامۀ او در گذشت و ران او را سوراخ کرد و از طرف دیگر بیرون شد،و آن زخم را چندان که مداوا کردند خوب نشد و سخت عفن و بدبو

********** صفحه 125 **********

شد،لذا مشک می مالید که بوی گند آن را دیگران استشمام نکنند.از این جاست که گویند:چون ابراهیم بن مالک اشتر او را در تاریکی شب بکشت و ندانست کیست،گفت:کسی را بکشتم که بوی مشک از وی ساطع گشت چون بشتافتند و او را بیافتند،ابن زیاد بود.
(گفتگوی حضرت زینب با ابن زیاد لعین)[2]

در ناسخ ج3ص60گوید:ابن زیاد فرمان داد تا اهل بیت را به مجلس در آوردند،و ایشان مانند اسیران کفار در آمدند.زینب علیه السلام بطور ناشناس در آمد و در کناری بنشست و کنیزان اطراف او را گرفتند.

ابن زیاد گفت:آن زن کیست؟کسی جواب نداد.دیگر باره پرسش کرد،جوابی نشنید در مرتبۀ سوم بعضی از خدام گفتند:او زینب دختر علی بن ابیطالب است[3].

ابن زیاد روی به او آورد و گفت:

(الحمدلله الذی فضحکم و قتلکم و اکذب احدوثتکم)سپاس خداوندی را که رسوا ساخت شما را و روشن ساخت دروغ شما را.

زینب فرمود:(الحمدلله الذی اکرمنا بیبیه محمد و طهرنا من الرجس تطهیراً،انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرتا)سپاس و ستایش خداوندی را که ما را مکرم داشت به پیغمبر خود

********** صفحه 126 **********

محمد مصطفی و پاک و پاکیزه داشت ما را از هر رجسی و آلایشی،همانا خداوند رسوا میکند فاسق گنهکار و دروغگو میشمارد فاجر نابهنجار را و ما از آنان نیستیم،بلکه دیگرانند.

ابن زیاد گفت:(کیف رأیت صنع الله باخیک)چگونه دیدی صنعت خدا را با برادرت؟[4]

حضرت زینب فرمود:(ما رأیت الا جمیلا هؤلاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم و تتحاجون و تتخاصمون عنده و ان لک یا ابن زیاد موقفاً،فاستعد له جوابا و انی لک به؟فانظر لمن الفلج یومئذ؟ثکلتک امک یا ابن مرجانه)ندیدم جز نیکی چون آل رسول جماعتی بودند که خداوند از برای ایشان نوشته بود کشته شدن را پس بجانب خوابگاه خود شتافتند.لکن زود باشد که خداوند شما و ایشان را در مقام پرسش باز دارد و نزد او محاجه و مخاصمه کنید،و برای تو ای پسر زیاد موقفی باشد(محل باز پرسی)پس در تهیۀ جواب باش و کجا برای تو جواب

********** صفحه 127 **********

باشد،پس نظاره کن برای کیست آن روز رستگاری.مادرت بعزایت بنشیند.

چون زینب سخن بدینجا آورد،ابن زیاد در خشم شد و تصمیم گرفت که زینب را بدرجۀ شهادت رساند.

عمرو بن حریث که در مجلس حاضر بود این معنی را بفراست درک نمود و به ابن زیاد گفت:(انها امرأة و المرأة لاتؤاخذ بشیء من منطقها)او زنیست و هیچکس زن را بگفتارش مؤاخذه نکند.دوباره ابن زیاد روی به زینب آورد و گفت:

(شفانا الله من طاغیتک الحسین و العصاة العردة من اهل بیتک).

شفا داد خداوند دل ما را از قتل حسین سرکش و گنهکاران از حد تجاوز کن از اهل بیتت.

زینب چون این کلمات بشنید بگریست و فرمود:

(لعمری لقد قتلت کهلی و ابرزت اهلی و قطعت فرعی و اجتثثت اصلی،فان کان هذا شفائک فقد اشتفیت).

قسم بحان من کشتی پیران ما را و بی پرده بر آوردی پردگیان ما را و قطع کردی شاخ و برگ ما را،و از بیخ کندی اصل ما را،اگر شفای تو در این است البته شفا داده شدی.

ابن زیاد گفت:(هذه سجاعة و لعمری لقد کان ابوک سجاعاً شاعراً)این زن سجاعه ایست یعنی مانند کهنه سخن بسجع و قافیه گوید قسم بجان من که پدرت نیز سجاع و شاعر بود.

زینب فرمود:(یا ابن زیاد ان لی عن السجاعة لشغلا و انی لاعجب ممن یشتفی بقتل ائمته و یعلم انهم منتقمون منه فی آخرته).

ای ابن زیاد مرا با قافیه پردازی چکار(دل غم دیدۀ من بسجع و قافیه توجه ندارد)و من از کسی تعجب میکنم که بواسطۀ کشتن

********** صفحه 128 **********

امام خود دلش را خنک میکند و حال آنکه میداند در آخرت از او انتقام خواهند کشید.
(کلمات ام کلثوم با ابن زیاد)

در جلاء العیون ص599و ناسخ ج3ص62دارد که در این وقت ام کلثوم بسخن آمد[5]و فرمود:

(یا ابن زیاد ان کان قرت عینک بقتل الحسین،فقد کان عین رسول الله تقر برؤیته،و کان یقبله و یمص شفتیه و یحمله هو و اخوه علی ظهره فاستعد غداً للجواب)ای پسر زیاد اگر چشم تو بکشتن حسین روشن است بدرستی که چشم رسول خدا بدیدار او روشن بود،و لبهای او را میمکید و او و برادرش را بر دوش خویش سوار میکرد.اکنون آمادۀ جواب باش برای فردا قیامت.
(کلمات حضرت سجاد با ابن زیاد)[6]

در جلاء ص599و ناسخ ج3ص63دارد که در این وقت ابن زیاد رو کرد بجانب سید سجاد علیه السلام و گفت:این پسر کیست؟گفتند:علی ابن الحسین می باشد.

گفت:(الیس قتل الله علی بن الحسین؟)مگر علی بن الحسین نبود که خداوند او را بکشت؟(فقال:قد کان لی اخ یقال له علی بن

********** صفحه 129 **********

الحسین،قتله الناس).

سید سجاد فرمود مرا نیز برادری بود که او را علی بن الحسین می گفتند.و او را مردم کشتند.

ابن زیاد گفت:بلکه او را خدا کشت.

فقال«الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها».امام سجاد علیه السلام فرمود:خداوند میمیراند نفوس را،گاهی که مرگ ایشان فرا رسیده و آن را که مرگش نرسیده در خوابگاه خویش بیاسوده.
(دستور ابن زیاد بکشتن علی بن الحسین علیه السلام

ابن زیاد در خشم شد و گفت:سخت جری و جسوری در جواب من؟و فرمان داد که او را بیرون برید و گردن بزنید.

و در مقتل خوارزمی ج2ص43دارد که ابن زیاد گفت:انظروا الیه هل ادرک؟فکشف عنه مروان بن معاذ الاحمری قال:نعم.قال اقتله فقال علی بن الحسین:فمن یتوکل بهؤلاء النسوة؟الخ

زینب چون حرف قتل آن حضرت را شنید مضطرب شد و برجست و به آن جناب چسبید و گفت:بخدا سوگند که از او جدا نمیشوم،اگر او را میکشی مرا نیز با او بکش.

حضرت فرمود که ای عمه تو مرا به او بگذار و به ابن زیاد فرمود:ای پسر زیاد مرا به کشتن تهدید می نمایی؟مگر نمیدانی که کشته شدن در راه خدا عادت ماست،و شهادت در اعلای دین کرامت ماست؟

در ناسخ ج3ص63زینب آشفته خاطر گشت و فرمود:(یا ابن زیاد حسبک من دمائنا و اعتنقته و قالت و الله لا افارقه،فان قتلته فاقتلنی معه)ای پسر زیاد هنوز کافی نیست تو را چند که خون

********** صفحه 130 **********

ما بریختی و دست به گردن او انداخت و فرمود بخدا از او جدا نشوم،اگر خواهی او را بکشی مرا نیز با او بکش.

ابن زیاد نگاهی به زینب کرد[7]و گفت:(وا عجبا للرحم!والله انی لاظنها تود ان اقتلها دونه دعون،فانی اراه لما به مشغول)عجب استوار است علاقۀ خویشاوندی بخدا قسم چنان میدانم که زینب دوست میدارد که بجای علی او را مقتول سازم دست بازدارید که بدان چیز که من نگرانم اشتغال دارد.

و در حیاة الحسین ج3ص347از رسائل جاحظ نقل کند که ابن زیاد گفت:مرا بگذارید که او را بکشم که این باقی مانده نسل حسین است و این شاخه را از ته قطع کنم و این مرض را بکشم و این ماده را ریشه کن کنم،اطرافیانش رأی ندادند و گفتند متعرض او نشو مرضی که دارد او را خواهد کشت.

امام سجاد علیه السلام فرمود:اگر در میان تو او این زنان علاقه ایست از رحم و خویشاوندی،کسی را بگمار تا ایشان را به منزل رساند،از این سخن ابن زیاد شرمگین شد.

گفت:تو ایشان را به منزل میرسانی.
(زندانی کردن اهل بیت)

در اینوقت عوانان را فرمان داد تا علی بن الحسین علیه السلام و اهلبیت را نزد او بیرون بردند و در خانۀ پستی که در پهلوی


________________________
[1]. در ناسخ ج3ص59(و کل عیش)ذکر نموده.

[2]. در تذکره ص269و کامل بهائی ج2ص288و بحار ج45ص115و قمقام ص528و ابن نما ص90و لهوف مترجم ص160و مقتل خوارزمی ج2ص42و امالی صدوق ص246.

[3]. در قمقام دارد:بعضی از کنیزان گفتند:این زینب دختر فاطمۀ زهرا بضعه خاتم انبیاء است.

و در مقتل خوارزمی دارد(فقال رجل من اصحابه هذه زینب الخ)پس مردی از اصحاب ابن زیاد گفت این زینب است الخ.

[4]. در منتخب طریحی ص480دارد که ابن زیاد گفت چگونه دیدی صنعت خدا را با برادرت که میخواست با امیر یزید مکابره کند در ملکش پس خدا آرزویش را قطع کرد.

زینب فرمود:ای پسر مرجانه چقدر بر ما طغیان میکنی برادرم حسین اگر طلب خلافت می کرد ستم نمی کرد بلکه میراث جد و پدرش را طلب می کرد و او سزاوارتر بود از تو و از کسی که ترا حکومت داده جهنم را برای خود خریدی جوابی برای خدا آماده کن که اوست قضاوت کننده و جدم رسول خدا خصم و دشمن تو است و جهنم زندان تو است.

علی بن الحسین علیه السلام بغیرت آمد برای عمه اش زینب و به ابن زیاد فرمود:تا کی عمه ام زینب را هتک می کنی بین اشخاصی که او را می شناسند و آنهائی که نمی شناسند خداوند دست و پاهای ترا قطع کند،ابن زیاد غضب کرد و امر کرد او بزنند پس مانعش شدند الخ.

[5]. در امالی صدوق آخر مجلس30ص144دارد که ابن زیاد قاصدی به نزد ام کلثوم دختر علی فرستاد و گفت:الحمدلله که خدا مردان شما را کشت چه می بینی در آنچه با شما کرد.فرمود:ای پسر زیاد اگر چشم تو بکشتن حسین روشن شد چشم جدش بدیدار او روشن بود،و همیشه او را می بوسید و لبانش را می مکید و بشانۀ خودش سوارش می کرد ای ابن زیاد جواب جدش را آماده کن که فردای قیامت دشمن تو خواهد بود.

[6]. مثیر الاحزان ابن نما ص91و کامل بهائی ص290و جلاء العیون ص599و ناسخ ج3ص63.

[7]. در بحار ج45ص117سطر21(ابن زیاد ساعتی بزینب و زین العابدین نگاه کرد و گفت الخ).

مؤلف گوید:این قصه را این نما در ص91و مفید در ارشادش ص244نقل کرده اند ولی(ساعتی)ندارد.


********** صفحه 131 **********

مسجد جامع بود جای دادند[1].

و در امالی صدوق اول مجلس ص146ابن زیاد دستور داد تا امام زین العابدین علیه السلام را غل کرده با زنان فرستاد و دربان ابن زیاد گوید:من همراه ایشان بودم به هر کوچه رسیدیم از زن و مرد پر بود و همه سیلی به رخ میزدند و میگریستند آنها را به زندان افکندند و در به روی آنها بستند.

زینب فرمود:(لایدخلن علی عربیة الا ام ولد و مملوکة،فانهن سبین و قد سبینا)یعنی به نزدیکی من حاضر نشود زنی مگر ام ولد(کنیز)و بردگان چه ایشان اسیری دیده اند ما هم اسیر هستیم.

در محرق القلوب نراقی ص299دارد که چون امام زین العابدین فرمود کشته شدن عادت ما است ابن زیاد لحظه ای سر بزیر افکنده و تأمل نمود سپس گفت مرا از گفتگوی این قوم خلاص کنید و امر کرد ایشان را زندان بردند و گفت سر امام حسین را به نیزه کنند و داخل بازارهای کوفه بگردانند که تا مردم ببینند،چون سر را داخل بازار کردند هاتفی ندا کرد بطوریکه همه اهل کوفه شنیدند و به آواز بلند این شعر بخواند.

(رأس ابن بنت محمد و وصیه للمسلمین علی قناة یرفع[2])

یعنی چه بسیار غریب و عجیب است که سر پسر دختر محمد و پسر خلیفۀ محمد پیغمبر مرسل بر مسلمانان را بر نیزه کرده اند.

(و المسلمون بمنظر و بمسمع لا ضارع منهم و لا متوجع[3])

********** صفحه 132 **********

و مسلمانان آنرا می بینند و میشنوند هیچ زاری و جزع نمیکنند و دل کسی بدرد نمی آید.

(و در نفس المهموم اضافه کرده این ابیات را):

(کحلت بمنظرک العیون عمایة واصم رزؤک کل رزء یسم علیه السلام

از دیدن مصیبت تو چشمها نابینا شد و عزای تو هر آوازی را که شنیده میشد فرو نشانید.

(ایقظت اجفاناً و کنت لها کری و انمت عینا لم تکن بک تهج علیه السلام

دیده هائی را که تو موجب خواب آنها بودی بیدار کردی و چشمی را که از ما ترس تو بخواب نمیرفت خوابانیدی.

(ما روضة الا تمنت انها لک حفرة و لخط قبرک مضج علیه السلام

هیچ باغی نیست مگر آرزو میدارد قبر و آرامگاه تو باشد(کما عن الشعرانی رحمه الله)

و مضمون این اشعار را آقای کمره ای در کربلا چه گذشت ص528سروده.

(سر سبط رسول و زاده هم جانشین او

سر نیزه برآمد از برای ناظرین او)

(بود در منظر و در مسمع کل مسلمانان

نه دلسوزی بود نه منکری بر طبق دین او)

(ز دیدار تو ای سر دیده ها گشته است نابینا

کند گر گوش هر فردی نوای آهنین او)

(شده چشمان خواب آلودۀ اعدای حق بیدار

بخواب اندر شدستی چشمهای نازنین او)

(گلستان آرزو دارد که گورستان او باشد

ببوسد هر دمی پای سعید زائرین او)

********** صفحه 133 **********
(ربودن زین العابدین علیه السلام

و در حیاة الحسین ج3ص356فرموده:بعضی از اهل کوفه امام زین العابدین علیه السلام را ربوده و در منزلش جای داد و مقدمش را گرامی داشت و نیکی نمود،و هر وقت داخل بر آن حضرت میشد گریه میکرد،امام علیه السلام هم به او ظن نیکی داشت مدت کمی گذشت که ناگاه منادی ابن زیاد ندا کرد هر کس علی بن الحسین را پیدا کند و بیاورد سیصد درهم جایزه دارد.

چون آن مرد کوفی شنید بسرعت به نزد امام رفته طناب بدستها و گردنش بسته تحویل ابن زیاد داد و آن سیصد درهم را گرفت.این قصه را از مرآة الزمان فی تواریخ الاعیان ص98نقل کرده.

و در تذکرة الشهداء ص403از تذکره ابن جوزی ص نقل کند از سید سجاد علیه السلام که فرمود در واقعه اسیری مردی مرا گفت و به کوفه آورد و در منزل بسیار از من نوازش کرد و هر وقت داخل خانه میشد گریه میکرد و هر وقت از خانه بیرون میشد گریه میکرد و من میگفتم اگر خیری در نزد اهل کوفه باشد در نزد همین مرد خواهد بود پس روزی نشسته بودم که ناگاه شنیدم که منادی ابن زیاد ندا میکند که هر کس که علی بن الحسین در نزد اوست بیاورد و سیصد درهم بگیرد پس آن مرد داخل خانه شد در حالیکه گریه میکرد و میگفت من از ابن زیاد میترسم اگر تو را بدست او ندهم مرا آزار میکند.

پس آن مرد دستهای مرا به گردن من بست و مرا بدست اعوان ابن زیاد داد و آن درهمها را گرفت.

********** صفحه 134 **********


سپس فرموده و لکن این حدیث مخالف مشهور است از اینکه حضرت همراه اسیران بود تا آنکه بسوی شام حمل شدند.
(نامه نوشتن به زندانیان توسط پرتاب کردن سنگ)

در نفس المهموم ص413و دمع السجوم ص229و قمقام ص533و حیاة الحسین ج3ص355و مقتل مقرم ص425و ص441همه قصه این نامه را نوشته اند.

از طبری از هشام از عوانة بن حکم کلبی روایت کرده اند که چون حسین علیه السلام کشته شد و بار و بنه و اسیران را به کوفه نزد عبیدالله آوردند،و اهل بیت در زندان بودند،ناگاه سنگی بیفتاد در زندان،و بر آن نامۀ بسته بود و نوشته بود که نامه ای با قاصدی تندرو و سوی یزید بن معاویه فرستادند،و قصه شما را برای او نوشتند،و قاصد و پیک در فلان روز بیرون رفت،و فلان مدت در راه میرود،و فلان مدت باز میگردد،و فلان روز به کوفه میرسد،پس اگر صدای تکبیر شنیدند یقین کنید شما را فرمان کشتن آورده است،و اگر تکبیر نشنیدید امان و سلامتی است ان شاء الله.[4]

چون دو روز یا سه روز پیش از مراجعت پست نامه ای به زندان افکندند با تیغ سر تراشی که به سنگی بسته بود،در نامه نوشته بود:وصیت کنید و عهد خود را بسپارید که پست فلان روز میرسد،پست فلان روز رسید و صدای تکبیر بلند نشد و نامه ای آمد که اسیران را به سوی من روانه کن.

********** صفحه 135 **********

در کربلا چه گذشت ص533آقای کمره ای فرموده:از این روایت سختی وضع زندانهای حکومت یزیدی مفهوم می شود و استفاده می گردد که اهل بیت امام علیه السلام در چه زندان جا داشتند و چه شکنجه و سختی می کشیدند،رسانیدن نامه بوسیله پرتاب با سنگ دلیل آن است که به هیچ وجه دسترسی به آنها نبوده،و مأمورین مخلص و محرم دستگاه حکومت هم نمی توانستند نزد آنها رفت و آمد کنند و گویا در قلعه محکمی که باروهای بلندی داشته زندانی بودند و مدت زندان آنها هم طولانی شده.
(خطبه ابن زیاد)[5]

در ناسخ ج3ص65فرموده چون ابن زیاد علی بن الحسین و اهل بیت را از نزد خود بیرون کرد(و به زندان فرستاد)خودش رفت به مسجد و بر منبر بالا رفته و کلمۀ چند در حمد و سپاس خدای قرائت کرد آنگاه گفت.

(الحمدلله الذی اظهر الحق و نصر امیرالمؤمنین و اشیاعه و قتل الکذاب ابن الکذاب)یعنی سپاس خداوندی را که حق را ظاهر ساخت و امیرالمؤمنین یزید بن معاویه و شیعیانش را نصرت داد،و دروغ گو پسر دروغ گو یعنی حسین بن علی علیه السلام را بکشت.و در مثیر الحزان ابن نما ص92خطبه ابن زیاد را اینطور نقل کرده.ابن زیاد گفت:(الحمدلله الذی اظهر الحق و اهله،و نصر امیرالمؤمنین و حزبه،[6]و قتل الکذاب بن الکذاب و شیعته).

********** صفحه 136 **********
(اعتراض عبدالله بن عفیف و کشته شدن او)

در جلاء العیون ص600و ناسخ ج3ص66فرمود:در این حال عبدالله بن عفیف ازدی که از شیعیان امیرالمؤمنین بود،و یک چشم او در جنگ جمل و چشم دیگرش در جنگ صفین ضایع شده بود[7]،و پیوسته در مسجد مشغول عبادت بود برخاست.و گفت:ای پسر مرجانه کذاب و دروغ گو توئی و آن کس که ترا والی و حاکم کرده است و پدر او،ای دشمن خدا،فرزندان پیغمبران را می کشید و بر منبرهای مسلمانان بالا میروید و این سخنان میگوئید.

ابن زیاد در غضب شد و گفت:که بود این سخن گفت؟

عبدالله بن عفیف گفت:(انا المتکلم یا عدو الله اتقتل الذریة الطاهرة التی قد اذهب الله عنهم الرجس و تزعم انک علی دین الاسلام؟!واغوثاه:این اولاد المهاجرین و الانصار؟لاینتقمون من طاغیتک اللعین بن اللعین علی لسان محمد رسول رب العالمین)

یعنی گفت:من بودم ای دشمن خدا تو میکشی ذریۀ طاهرۀ حضرت رسالت را که خدا آیه تطهیر را در شأن ایشان فرستاده و گمان میکنی مسلمانی واغوثاه کجایند اولاد مهاجران و انصار که انتقام نمیکشند از طاغی و سرکش لعین یزید پلید که حضرت رسول مکرر او و پدر او را لعنت کرد.

پس آتش غضب آن لعین مشتعل شد و رگهای گردنش پر شد و گفت بیاورید او را بنزدیک من،پاسبانان از طرف دویدند و او را گرفتند،[8]پسر عموهای او که اشراف قبیله ازد بودند او را از

********** صفحه 137 **********

.

دست پاسبانان گرفتند و از در مسجد بیرون بردند و به خانه او رسانیدند.

ابن زیاد گفت:بروید و این کور را بیاورید.[9]

چون این خبر به قبیله ازد رسید،هفتصد نفر اجتماع کردند و سایر قبایل یمن نیز جمع شدند.چون خبر به ابن زیاد رسید قبایل مضر را جمع کرد و با محمد بن اشعث به جنگ ایشان فرستاد،و جنگی سخت در میان این دو گروه افتاد تا آنکه بسیاری از عرب از هر دو طرف طعمه شمشیر شدند.و اصحاب ابن زیاد غلبه کردند و بدر خانه عبدالله بن عفیف رسیدند در را شکستند و بخانه در آمدند.دختر عبدالله بن عفیف آن پیر ضعیف را خبر کرد که مخالفان آمدند،گفت:باکی نیست شمشیر مرا بمن برسان چون شمشیر را بگرفت این شعر بگفت:

(انا ابن ذی الفضل العفیف الطاهر عفیف شیخی و أین أم عامر)

من پسر مرد با فضیلت و پاک دامنم،نام پدرم عفیف و زادۀ ام عامر است.

(کم دارع من جمعکم و حاسر[10] و بطل جدلته معاور)[11]

********** صفحه 138 **********

.

بسیاری از مردان مقاتل دلاور و زره دار و بی زره را به خاک افکنده ام(کما فی هامش الناسخ)و دخترش میگفت کاش من مرد بودم و امروز با این فاجران قاتلان عترت پیغمبران در پیش روی تو محاربه میکردم،و آن کافران از هر جانب که قصد او میکردند دخترش او را خبر میکرد که از فلان جانب آمدند،و او از آن جانب شمشیر را حرکت میداد و ایشان را دور میکرد.

تا آنکه بسیار شدند و از همه جانب به او احاطه کردند،دخترش فریاد کرد که(واذلاه)دشمنان پدرم را احاطه کردند و یاوری نیست که دفع ضرر از او بنماید.و عبدالله همچنان دور میزد و شمشیر می گردانید و میگفت:

(اقسم لو ینسخ لی عن بصری ضاق علیکم موردی و مصدری)

(و کنت منکم قد شفیت علتی ان لم یکن ذا الیوم قومی تخفری)

(ام کیف لی و الاصبحی قداتی بالجیش یکسر کل غضنفر)

(لو انصفونی واحداً فواحداً افنیتم بموردی و مصدری)

(یاویحهم و السیف ابدا مشرفاً لا ینبغی الا مقر الحنجر)

(ویح ابن مرجان الدعی و قداتی و یزید اذ یؤتی بهم فی المحشر)

(و الحکم فیه لا اله و خصمهم خیر البریة احمد مع حیدر)

خلاصه اشعار اگر چشم میداشتم،میدان را بر شما تنگ میکردم و کینۀ دلرا شفا میدادم،با این حال اگر تک تک به جنگ من می آمدید،همه شما را نابود میکردم،وای بحال یزید و ابن زیاد در روزیکه

********** صفحه 139 **********

خدا حاکم و پیغمبر ص و علی علیه السلام خصم آنها باشند.(کما فی هامش الناسخ ج3ص68).

در ناسخ دارد:پنجاه سوار و بیست و سه پیاده بدست او کشته شد.در پایان کار او را مأخوذ داشتند و بنزد ابن زیاد آوردند.

چون چشم ابن زیاد بر او افتاد گفت:

(الحمدلله الذی اخزاک،فقال له عبدالله بن عفیف:یا عدو الله:بما اخزانی الله؟والله لو فرج لی عن بصری،ضاق علیک موردی و مصدری)یعنی سپاس خدای را که تو را خوار و ذلیل ساخت.

عبدالله گفت:ای دشمن خدا!به چه چیز خداوند مرا ذلیل فرمود؟سوگند بخدای اگر چشم من روشن بود جهان را بر تو تاریک میکردم.

(فقال ابن زیاد یا عدو الله:ما تقول فی عثمان بن عفان؟)

ابن زیاد برای کشتن او حیله ای اندیشید،گفت چه میگوئی در حق عثمان؟چون میدانست عبدالله بن عفیف شیعۀ علی علیه السلام است،خواست تا عثمان را به زشتی یاد کند تا در قتل او شناعتی و ملامتی نباشد،عبدالله او را دشنام داد و گفت:(یا عبد بنی علاج:یا ابن مرجانه:ما انت و عثمان؟ان أساء أم احسن،و ان اصلح ام افسد،و الله تعالی ولی خلقه،یقضی بینهم و بین عثمان بالعدل و الحق،و لکن سلنی عن ابیک و عنک و عن یزید و ابیه)ای عبد کافران مجوس:و در این کلمه روی سخن با زیاد بن ابیه بود،چون زیاد اگر چه ولد زنا بود،لکن در فراش عبید متولد شد و عبید عبد بود،لاجرم واجب میکند که ابن زیاد عبد باشد،آن گاه فرمود:ای پسر مرجانۀ زانیه؟ترا با عثمان چه نسبت؟

خوب باشد یا بد باشد خداوند ولی خلق خویش است و در میان

********** صفحه 140 **********

ایشان و عثمان بعدالت حکم خواهد فرمود،تو از خود و پدرت و یزید و پدرش سئوال کن.

ابن زیاد میخواست عبدالله از عثمان بدگوئی کند و به این بهانه او را بکشد،عبدالله هم حقیقت را گفت و بدگوئی هم نکرد.

ابن زیاد دید بمقصودش نرسید گفت:من از تو هیچگونه سؤال نکنم،جز اینکه شربت مرگ بر تو بچشانم[12].عبدالله گفت:پیش از آنکه تو از مادر متولد شوی من از خداوند سعادت شهادت طلب کردم بدست ملعون ترین خلق،و دشمن ترین خلق با خدای،چون چشمهای من در جنگ و جهاد جمل و صفین از بین رفت از این سعادت مأیوس شدم،امروز دانستم که دعای قدیم من به اجابت رسیده و این اشعار را ببلاغتی تمام انشاد فرمود:

صحوت و دعت الصبا و الغوانیا و قلت لاصحابی أجیبوا المنادیا(1)

و قولوا له اذ قام یدعو الی الهدی و قتل العدی:لبیک لبیک داعیا(2)

و قوموا له اذ شد للحرب ازره فکل امرء یجزی بما کان ساعیا(3)

(1)یعنی بیدار شدم و بچه گی و جهل را وداع گفتم(یا کودکان و زنان را وداع کردم)و به یارانم گفتم منادی را جواب دهید.

(2)و به او بگوئید وقتی که برخاست و بسوی هدایت و کشتن دشمنان دعوت کرد ای دعوت کننده لبیک لبیک اجابت کردم.

(3)و هنگامی که او برای جنگ کمرش را بست بیاری او برخیزید،که هر کس بقدر کوشش خود جزا و مزد داده میشود.


_____________________
[1]. در ریاض القدس ج2ص239از روضة الشهدا ص293سطر8نقل کند که ابن زیاد ملازمان خود را گفت مرا از گفت و گوی و ابرام این جماعت خلاص کنید و ایشان را از قصر بیرون برده پهلوی مسجد جامع در فلان سرای فرود آرید الخ.

[2]. در نفس المهموم ص409(للناظرین علی قناة یرفع).

[3]. در نفس المهموم(لا منکر منهم و لا متفجع).

[4]. مرحوم شعرانی در دمع السجوم ص229فرموده:این کاغذ را ظاهراً یکی از دوستان خاندان که از اخبار قصر ابن زیاد آگاه بوده بسنگی بسته و در زندان پرتاب کرده است.

[5]. لهوف مترجم ص164و ناسخ ج3ص65و ارشاد مفید ص244و مثیر الاحزان ص92.و بحار ج45ص119.و نفس المهموم ص410.و حیاة الحسین ج3ص348.

و تذکره ابن جوزی ص269و جلاء العیون ص600.

[6]. در ارشاد(و نصر امیرالمؤمنین یزید و حزبه الخ).

[7]. در ناسخ دارد که چشم چپ او در جنگ جمل ناچیز گشت و چشم راستش در صفین.

[8]. در مقتل مقرم ص427دارد که عبدالله بن عفیف صدا کرد به شعار قبیلۀ ازد که(یا مبرور)باشد،پس عده زیادی از قبیلۀ ازد که حاضر بودند برجسته او را از

دست پاسبانان گرفته بخانه اش روانه کردند،و عبدالرحمن بن مخنف گفت این چه کار بود که کردی خود و عشیرۀ خود را در معرض هلاکت قرار دادی؟الخ.

و در ارشاد مفید ص244دارد که وقتی ابن زیاد دستور داد بگرفتن او پاسداران ریختند که او را بگیرند شعار طایفۀ ازد را بگفت و هفتصد نفر جمع شدند و او را نجات دادند الخ.

[9]. در ناسخ دارد:بشتابید و این اعجمی ازدی را مأخوذ دارید و بیاورید که خداوند کور کند دل او را،چنانکه چشمش را کور کرده الخ.

[10]. ابن نما در ص93تا اینجا بیشتر ذکر نکرده.

[11]. در لهوف مترجم ص167معنای ابیات عربی را اینطور بنظم آورده

فرزند فاضلم عفیف و طاهر بابم عفیف و مامم ام عامر

پس قهرمان چابک و دلاور کافکندم از شما بخون شناور

و در کربلا چه گذشت ص531اینطور فرموده:

پسر صاحب فضلم که عفیف است بنام باب او باشد و ام عامر خوشنام مام

از شما مرد زره پوش و قبادوش ویلان زدم و کشتم و بر خاک نمودند مقام

[12]. در بحار ج45ص120گفت(و الله لاسألتک عن شیء او تذوق الموت)و در لهوف ص168دارد(و الله لاسألتک عن شیء او تذوق الموت غصة بعد غصة ای جرعة بعد جرعة)و در مثیرالاحزان ص93(والله الاسألتک عن شیء حتی تذوق الموت عطشا).


********** صفحه 141 **********

و قودوا الی الاعداء کل مضمر لحوق وقودوا السابحات النواجیا(4)

و سیروا الی الاعداء بالبیض و القنا و هزوا حراباً نحوهم و العوالیا(5)

و ابکوا لخیر الخلق جداً و والدا حسین لاهل الارض مازال هادیاً(6)

و ابکوا حسیناً کلما ذر شارق و عند غسوق اللیل ابکوا امامیاً(7)

و یبکی حسیناً کل حاف و ناعل و من راکب فی الارض أو کان ماشیاً(9)

لحی الله قوماً کاتبوه و غروره و ما فیهم من کان للدین حامیاً(10)

و لامن و فی بالعهد اذ حمی الوغا و لا زاجراً عنه المضلین ماهیاً(11)

(4)و به سوی دشمن در هر لشگرگاه روی پیش دارید و اسب های تندرو را پیش بتازید.

(5)و با شمشیر و نیزه و حقیر شمردن دشمن.برای جنگ بسوی دشمن بروید.

(6)و بگریید برای بهترین خلق از جهت جد و پدر،حسینی که همیشه به اهل زمین راهنما و هدایت کننده بوده.

(7)و گریه کنید برای حسینی که معدن بخشش و تقوا است،و برای اضافه کردن اجر و ثواب امید بخشش است.

(8)و گریه کنید برای حسین هر وقت آفتاب از مشرق سر می زند و هر وقت غروب میکند و به امام من گریه کنید.

(9)و گریه میکند برای حسین هر پابرهنه ای و هر گیوه پائی و هر سواری و هر پیاده ای.

(10)قبیح گرداند خداوند جماعتی را که با مکر و حیله به او نامه نوشتند و حال آنکه بین ایشان یک نفر نبود که دین را حمایت کند.

(11)و کسی نبود که بعهد وفا کند هنگامی که جنگ در گرفت،و نه گمراه کنندگان را از او دور سازد.

********** صفحه 142 **********

و لا قائلا لاتقتلوه فتخسروا و من یقتل الزاکین یلق المخازیاً(12)

و لم یک الا ناکثاً او معانداً و ذا فجرة یأتی الیه و عادیاً(15)

و اضحی حسین للرماح دریة فغودر مسلوباً علی الطف ثاویاً(14)

قتیلا کان لم یعرف الناس أصله جزی الله قوماً قاتلوه المخازیاً(15)

و دافعت عنه ما استطعت مجاهداً و اغمدت سیفی فیهم و سنانیا(17)

و لکن عذری واضح غیر مختف و کان قعودی ضلة من ضلالیاً(18)

و یالیتنی غودرت فیمن اجابه و کنت له فی موضع القتل فادیاً(19)

(12)و کسی نبود که گوید او را نکشید که زیان می برید،چون هر کس پاکان را بکشد به ذلت و خواری می رسد.

(13)و نبود آنجا مگر عهد شکن و دشمن و بدکار و زیان رسان.

(14)و امام حسین علیه السلام مقابل نیزه های بالا رفته قرار گرفت و او را در کربلا برهنه بروی زمین انداختند.

(15)او را چنان کشند که گویا مردم اصل و نسب او را نشناختند،خدا جزای قاتلینش را ذلت و خواری بدهد.

(16)ای کاش من در آنجا به او ملحق میشدم و با فداکاری فاسقان را از او کنار میزدم.

(17)و تا می توانستم با مجاهده از او دفاع میکردم،و نیزه و شمشیرم را در میان آنان از غلاف میکشیدم.

(18)ولی عذر من واضح است و پنهان نیست(و کان قعودی ضلة)بعضی اینطور معنا کرده اند قعود من قسمتی از عفت من است.و در لغت الضلة المرة من ضل الحیرة:الغیبوبة فی طلب خیر او شر معنا کرده.

(19)ای کاش پشت سر آنانکه او را اجابت کردند می رفتم و در محل قتل فدای او میشدم.

********** صفحه 143 **********

و یا لیتنی یوم الطفوف فدیته بأهلی و اولادی جمیعاً و مالیاً(20)

تزلزلت الافاق من عظم فقده و أضحی له الحصن المحصن خاویاً(21)

و قد زالت الاطواد من عظم قتله و أضحی له صم الشنا خیب هاویاً(22)

و قد کشفت شمس الضحی لمصابه و أضحت له الافاق جهراً بواکیاً(23)

فیا امة ضلت عن الحق و الهدی أنیبوا فان الله فی الحکم عالیاً(24)

و توبوا الی التواب من سوء فعلکم و ان لم تتوبوا تدرکوا المغازیا(25)

و کونوا ضراباً بالسیوف و بالقنا تفوزوا کما فاز الذی کان ساعیاً(26)

و اخواننا کانوا اذ اللیل جهنم تلوا طوله القرآن ثم المثانیا(27)

(20)ای کاش در کربلا اهل و اولاد و مالم را فدای او می کردم.

(21)همۀ آفاق از بزرگداشت فقدان او به زلزله افتاد و بخاطر او قلعۀ محکم فرو ریخت.

(22)و کوهها از عظمت قتل او در هم پاشید،و قلۀ کوههای بلند برای او سرازیر شد.

(23)از مصیبت او خورشید در روز گرفته شد و آفاق برای او آشکارا گریست.

(24)ای امتی که از حق و هدایت گمراه شده،بازگشت و توبه کنید که خداوند در حکم بالاتر است.

(25)و بخدای توبه پذیر توبه کنید از کردار بدتان.و اگر توبه نکنید ذلت و خواری درک می کنید.

(26)و بوسیلۀ شمشیر و نیزه شعله ور شوید تا رستگار شوید،همانگونه که کوشش کنندگان رستگار شدند.

(27)و برادران ما وقتی شب تاریک شد همه شب را قرآن و سبع مثانی میخوانند.

********** صفحه 144 **********

أصابهم أهل الشقاوة و الغوی فحتی متی لایبعث الجیش عادیاً(28)

علیهم سلام الله ماهبت الصبا و ما لاح نجم أو تحدر هاویاً(29)

(28)اهل شقاوت و گمراهی به آنان رسیدند،پس تا کی لشکر سواره نمی فرستند.

(29)سلام خدا بر آنان مادامی که باد صبا می وزد و مادامی که ستاره ای می درخشد و سیر می کند و راهنما است.

در حاشیۀ ناسخ فرموده:عبدالله عفیف در این اشعار پس از ذکر مقدمۀ مناسبی که در اشعار عربی مرسوم است،پنج مطلب را تذکر می دهد:«1»بزرگی مصیبت حضرت سیدالشهداء علیه السلام و اینکه تمام روی زمین باید در این فاجعۀ عظمی گریان باشند.«2»پیمان شکنی و بیوفائی کوفیان.«3»اظهار تأسف از محرومیت ادراک شهادت در رکاب حضرت حسین علیه السلام .«4»تهییج مردم علیه قاتلین آن حضرت.«5»تمجید و تقدیس از اصحاب بزرگوار آن حضرت و درود بر آنها.

ابن زیاد گوش فرا داشت تا شعر او بپایان رسید این وقت فرمان داد تا سر او را از تن جدا کردند و جسد مطهرش را در مسجد(در کناسه)بدار زدند.

و در ریاض القدس ج2ص243ستون 1دارد که در اثنا که صدای گریۀ دختر بگوش عبدالله رسید از غیرت دل در برش طپید گفت:یابن مرجانه عجل بقتلی چون خیال کشتن مرا داری زودتر مرا راحت کن زیرا طاقت ندارم دخترم را میان نامحرمان گریان و نالان ببینم پس عبیدالله حکم کرد گردنش را بزنید و تنش را بدار بیاویزید.ریش سفید آن عابد شب زنده دار را گرفتند سرش را بریدند و بدار

********** صفحه 145 **********

آویختند شب طائفۀ ازد بدور هم جمع شدند و گفتند این ننگست.که بدن رئیس قبیلۀ ما بدار باشد و ما در رختخواب بخوابیم جمع شدند و همان شب رفتند بدن عبدالله را بزیر آوردند بعد از کفن و نماز بخاک سپردند اما بدن نازپرور عزیز زهرا در صحرای کربلا مدت سه شبانه روز ماند کسی نیامد بخاکش بسپارد و کفن کند جز ده نفر که آمدند و اسب بر بدنش تاختند الخ.صلی الله علیک یا اباعبدالله.
(عفو ابن زیاد از ابن معقل)

در حیاة الحسین ج3ص352گوید ابن معقل در شورش عبدالله ابن عفیف شرکت داشت او را فریب دادند و به نزد ابن زیاد آوردند،ابن زیاد گفت عفوش کنید و به ابن معقل گفت ترا واگذاشتیم برای خاطر پسر عمویت سفین بن عوف که او از تو بهتر بود.
(روشن شدن آتش در قصر ابن زیاد)

در ناسخ ج3ص72از منتخب طریحی ص480سطر9روایت کند که در این هنگامه آتشی از قصر ابن زیاد زبانه کشید،و لمعات و بروق آن در جو هوا بالا رفت،ابن زیاد از دیدن آن چنان ترسید که از تخت خویش برجست و گریخت و در بعضی از خانه ها داخل شد و چون آن آتش ناپدید شد،برگشت و بر سریر خود بنشست.

در ریاض القدس ج2ص240ستون دوم دارد که بعد از زدن چوب به لب و دهان حضرت آتش سوزانی از در قصر ظاهر شد ابن زیاد ملعون فرار کرد صدائی از سر مقدس بلند شد(این تهرب

********** صفحه 146 **********

یا عدو الله من النار)کجا از آتش فرار میکنی ای ملعون دشمن خدا کما فی شرح الشافیه.

(خشم ابن زیاد بر جندب بن عبدالله)

در ناسخ ج3ص72و مثیر الاحزان ابن نما ص94و بحار ج45ص121گویند پس از قتل عبدالله بن عفیف جندب بن عبدالله ازدی را طلب نمود،و او شیخی بود سالخورده و فرتوت[1]،با او خطاب کرد که:ای دشمن خدا:آیا تو از شیعیان ابوتراب نیستی؟گفت:آری چنین است.من از شیعیان علی بن ابیطالبم،از این معنی عذر نخواهم خواست،و روی گردان نیستم،[2]ابن زیاد گفت:جز این نیست که سرت را از تن دور کنم تا بدین کردار مقرب درگاه خدا شوم،جندب گفت:در این هنگام ترا نزدیک خود نکند بلکه از خود دور سازد.ابن زیاد قدری سر بزیر انداخت آنگاه گفت جندب پیر و فرتوت گشته و از عقل بیگانه شده او را دست بازدارید تا براه خود برود.
(بیرون شدن مختار از زندان)

در مقتل مقرم ص429گوید چون ابن زیاد اسیران را در مجلس حاضر کرد فرستاد مختار را از زندان بیرون آورد و مختار بعد از

********** صفحه 147 **********

کشته شدن مسلم زندانی بود چون چشم او به اسیران افتاد ناله ای کرد وبین او و ابن زیاد سخنی رد و بدل شد مختار تندی کرد پس ابن زیاد غضب کرد و دوباره به زندانش فرستاد الخ.
(طلب کردن ابن زیاد نامۀ خود را از عمر سعد)

در ناسخ ج3ص75و نفس المهموم ص414و جلاء العیون ص600گوید:سید احمد بن ابی طالب و دیگران روایت کرده اند که ابن زیاد عمر بن سعد را طلب نمود و گفت نامه ای که من بتو نوشته بودم در قتل حسین به من بده[3]،عمر سعد گفت:نامه گم شد.ابن زیاد گفت:البته باید که نامه را بیاوری،میخواهی عذری در دست داشته باشی برای دفع تشنیع مردم.

عمر گفت من ترا نصیحت کردم که متعرض قتل او مشو و از من نشنیدی و آن محض خیر تو بود.

در ناسخ گوید:(فقال:لتجیئنی به معتذراً فی عجائز قریش)ابن زیاد گفت:در خاطر نهاده ای که در نزد پیر زنان قریش بدست آویز نامۀ من ساحت خویش از آلایش قتل حسین صاف سازی؟

در نفس المهموم از کامل ابن اثیر اینطور نقل کرده که ابن زیاد با عمر سعد گفت آن نامه که دربارۀ کشتن حسین علیه السلام بتو دادم به من باز گردان عمر گفت نامه چه لازم که فرمانی دادی و من به انجام رسانیدم و آن نامه هم گم شده است.

گفت باید بیاوری عمر سعد همان جواب گفت و ابن زیاد اصرار کرد.

********** صفحه 148 **********

عمر گفت نامه را گذاشتم که چون پیر زنان قریش در مدینه بر من اعتراض کنند آن نامه عذر من باشد.[4]

من ترا نصیحت کردم دربارۀ حسین که اگر پدرم را چنان نصیحت کرده بودم حق پدر را ادا کرده بودم تو نشنیدی.

عثمان بن زیاد برادر عبیدالله گفت راست میگوید کاش اولاد زیاد تا قیامت همه زن بودند خزامه(و مهاری)در بینی هاشان آویخته بود و حسین کشته نمیشد و ابن زیاد(این قول برادرش را)انکار کرد.
(پشیمان شدن عمر سعد از کار خود)

و در نفس المهموم ص414از تذکره ابن جوزی ص269سطر17نقل کند که عمر بن سعد از نزد ابن زیاد برخاست تا به منزل خویش رود در راه همی گفت هیچکس به منزل خود بازگشت آنطوریکه من بازگشتم،عبیدالله پسر زیاد فاسق فرزند فاجر را اطاعت کردم و خداوند حاکم عادل را نافرمانی نمودم و قطع رحم کردم.

و مردم همه از او دوری کردند،و هر وقت بر گروهی میگذشت روی از او برمیگردانیدند،و به مسجد می آمد مردم بیرون میرفتند و هر کس میدید دشنامش میداد،پس در خانه بنشست تا کشته شد لعنه الله.

مرحوم شعرانی در دمع السجوم ص230فرموده:از این روایت

********** صفحه 149 **********

معلوم میشود که عمر بن سعد به حکومت ری نرسیده و شاید حکومت ری هم حیله ای بوده از ابن زیاد،آوازه در انداخت که کفار بر آنجا مسلط شده اند تا مردم برغبت فراهم شوند،آنگاه آنها را به جنگ حسین علیه السلام فرستد.

ایضاً در نفس المهموم ص414و ناسخ ج3ص76روایت کند که ابوحنیفه دینوری گوید از حمید بن مسلم روایت شده است که گفت عمر سعد با من دوست بود،وقتی از او حالش پرسیدم گفت:مپرس از حالم که هیچ غایبی بد حال تر از من بسرای خویش باز نگشت،قرابت نزدیک را قطع کردم و کاری بس زشت مرتکب گشتم(یا کاری بزرگی را مرتکب شدم).
(عین نامه ای که ابن زیاد برای ابن سعد نوشته بود)

در حیاة الحسین ج3ص357گفته نامه ایکه ابن سعد برای مدینه فرستاده بود برای دفع قتل امام حسین از خود و اثبات آن برای ابن زیاد این است.

ابن زیاد نوشت(من عبیدالله بن زیاد الی عمر بن سعد اما بعد:فانی لم ابعثک الی حسین لتکف عنه،و لالتطاوله و لالتمنیه السلامة و البقاء و لالتقعد له عندی شافعاً،انظرفان نزل حسین و اصحابه علی حکمی و استسلموا فابعث بهم الی سلما،و ان ابوا فازخف الیهم حتی تقتلهم،و تمثل بهم فانهم لذلک مستحقون،فان قتلت حسیناً فاوطیء الخیل صدره و ظهرف،فانه عاق شاق قاطع ظلوم[5].

فان انت مضیت لامرنا جزیناک جزاء السامع المطیع،و ان انت

********** صفحه 150 **********

ابیت فاعتزل عملنا و جندنا،و خل بین شمر بن ذی الجوشن و بین العسکر فانا قد امرناه بامرنا[6]).

مؤلف گوید ترجمه این نامه شوم در جلد اول رمز المصیبة ص366سطر19گذشت مراجعه کن.
(چند نفر از اهل کوفه اظهار پشیمانی کردند)

در حیاة الحسین ج3ص361گوید:اهل کوفه سخت پشیمان شدند از این گناهانیکه مرتکب شدند من جمله از کسانیکه اظهار پشیمانی میکرد.

(1)براء بن عازب بود:پشیمان بود که چرا امام حسین علیه السلام را یاری نکرد و حال آنکه قبلا امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرموده بود:آیا امام حسین کشته میشود و حال آنکه تو زنده می باشی و یاری او نکنی؟براء بن عازب گفت این نخواهد شد یا امیرالمؤمنین.

پس چون آن حضرت شهید شد براء قول امیرالمؤمنین را یاد میکرد و تأسف میخورد و میگفت چه حسرت بزرگی است که نه در خدمت امام حاضر شدم و نه در رکابش کشته شدم؟

(2)و من جمله مسیب بن نجبه بود.که از همه بیشتر حسرت میخورد که چرا باید در رکاب امام حسین علیه السلام کشته نشده باشد و وقتی برای توابین سخنانش را بیان کرد اظهار پشیمانی نمود که ما خود را از خوبان حساب میکردیم و حال آنکه نزد خدا از دروغگویان

_____________________
[1]. در حیاة الحسین ج3ص352گوید:جندب بن عبدالله از فامیلهای عبدالله بن عفیف بود و از شیعیان خوب امیرالمؤمنین علیه السلام بود.

[2]. در حیاة الحسین و مقتل مقرم ص429گوید:وقتی ابن زیاد گفت آیا تو از رفقای ابوتراب نیستی؟گفت بلی و من او را دوست دارم و به او افتخار می کنم و تو و پدرت را دشمن دارم خصوصاً الان که فرزند پیغمبر و یاران و اهل بیتش را کشتی و از خدای جبار منتقم نترسیدی ابن زیاد گفت تو از آن کور بی حیا تر هستی الخ.

[3]. در ناسخ گوید:ابن زیاد خواست قتل حسین را بگردن عمر سعد بیندازد و این کردار زشت را از خود دور سازد لذا عمر سعد را طلبید و گفت نامۀ قتل حسین را به من باز گردان الخ.

[4]. در حیاة الحسین ج3ص357دارد که عمر سعد گفت بخدا قسم نامه را فرستاده ام که برای پیره زنان قریش خوانده شود که عذری باشد نزد ایشان.و من تو را نصیحت کردم الخ.

[5]. در ناسخ ج2ص200(فانه عات ظلوم و لست اری ان هذا یضر بعد الموت شیئاً و لکن علی قول قد قتلته،لو قتلته لفعلت هذا به فان انت الخ).

[6]. در مقتل خوارزمی ج1ص245دارد که(و ان ابیت ذلک فاعتزل خیلنا و جندنا و سلم الجند و العسکر الی شمر بن ذی الجوشن فأنه اشد منک حزما و امضی منک عزماً).

********** صفحه 151 **********

شدیم،چون قبل از شهید شدن آن حضرت نامه ها و رسولان آن حضرت بما رسید و جای عذری برای ما نگذاشت و دعوت نمود ما را برای یاری خود و ما از جان خود دریغ داشتیم و یاریش نکردیم تا پهلوی ما کشته شد و از هیچ وجه کمک او نکردیم نه به مال و نه به دست و نه به جان و نه اینکه از عشائر خود کمک بخواهیم،پس چه عذری باشد برای ما نزد خدا و پیغمبر،نه والله هیچ عذری نخواهیم داشت مگر آنکه مسببین قتل او و قاتلش را بکشیم و یا خود در این راه کشته شویم تا شاید خداوند از ما راضی شود.و من بعد از ملاقات خدا ایمن از عقابش نیستم.

(3)و من جمله سلیمان بن صرد بود که خطبه بین توابین خواند و در خطبه اش گفت:ما ها گردن بسوی آمدن اهل بیت کشیده بودیم و وعده یاری میدادیم و ترغیب به آمدن ایشان میکردیم،وقتی آمد سستی کردیم و خود را عاجز دانستیم و تأمل کردیم تا پسر پیغمبر و پاره تن او را نزد ما کشتند و هر چه فریاد زد و از مردم انصاف طلبید که با او با انصاف رفتار کنند قبول نکردند تا فاسقان او را نشانه تیر و نیزه کردند و او را کشتند و اثاثیه و بنه و بارش را بغارت بردند.

(4)و من جمله عبدالله(عبیدالله)بن حر جعفی بود که حسرتش بیش از همه بود چون حضرت او را بیاری خود طلبید و قبول نکرد مؤلف گوید:تا آخر قصه که در جلد(1)ص320گذشت مراجعه شود.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هشتاد

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:00 pm

********** صفحه 152 **********

(فصل هشتاد):(نامه نوشتن ابن زیاد به یزید و حاکم مدینه)
[1]

در جلا گوید پس ابن زیاد فتح نامه ها به اطراف نوشت و فرستاد و حقیقت حال را به یزید نوشت که آنچه در باب بقیه اهل بیت رسالت حکم کند بعمل آورد،و نامه در این باب به عمرو بن سعید امیر مدینه نوشت.چون خبر به آن ملعون رسید حکم کرد که در مدینه ندا کنند که حسین کشته شد.

پس شیونی از خانه های بنی هاشم و سایر خانه های مدینه بلند شد،که هرگز چنین ماتمی دیده نشده بود.

و در ناسخ گوید:نامه ایکه ابن زیاد برای عمرو بن سعید حاکم مدینه نوشت به روایت شیخ مفید[2]همراه عبدالملک بن ابی الحارث(الحریث)سلمی فرستاد،و گفت هر چه زودتر عمرو بن سعید را بقتل حسین بشارت بده[3].لاجرم عبدالملک بر شتری تیزرو سوار شد و بطرف مدینه روان گشت.

گوید مردی از قریش مرا ملاقات نمود و گفت چه خبر داری؟(فقلت:الخبر عند الامیر)پس گفتم خبر نزد امیر است.خواهی شنید،قریشی گفت:(انا لله و انا الیه راجعون،والله قتل الحسین)

********** صفحه 153 **********

ما برای خدائیم و بسوی او بازگشت خواهیم نمود بخدا قسم حسین کشته شده.
(آگهی عمرو بن سعید از شهادت حسین علیه السلام

بالجمله،عبدالملک به نزد عمرو بن سعید آمد،عمرو گفت:خبر چیست؟گفت:شاد باش ای امیر که حسین کشته شد.عمرو گفت بیرون شو و در مدینه ندا کن و مردم را از قتل حسین آگهی ده،عبدالملک از نزد او بیرون آمد و در کوچه و بازار ندا کرد(قد قتل الحسین)بتحقیق که حسین کشته شد.بنی هاشم چون این ندا را بشنیدند،ضجۀ از مدینه برخاست،زن و مرد هم آواز صیحه زدند و های های بگریستند.

عبدالملک گوید:بعد از خبر دادن به قتل حسین داخل بر عمرو بن سعید شدم چون مرا دید تبسمی کرد و به این شعر عمرو بن معدی کرب تمثل جست:

(عجت نساء بنی زیاد عجة کعجیج نسوتنا غداة الارنب)

زنان بنی زیاد فریادی زدند همانطوریکه زنان ما در جنگ ارنب فریاد زدند.

در نفس المهموم گوید:ارنب جنگی بود که بنی زبید در آن جنگ بر بنی زیاد غالب آمدند و این شعر از عمرو بن معدی کرب است،عمرو بن سعید پس از خواندن این شعر گفت:(هذه واعیة بواعیة عثمان بن عفان)این گریه و شیون مقابل گریه و شیون بر عثمان.

و در ناسخ گوید:یعنی چنانکه عثمان را کشتند و سبب قتل عثمان بنی هاشم بودند،امروز حسین به قصاص خون عثمان کشته شد.

********** صفحه 154 **********
(خطبه عمرو بن سعید در مدینه)[4]

در ناسخ گوید:آنگاه به مسجد آمد و مردم را جمع کرد و بر منبر بالا رفت و مردم را از قتل حسین علیه السلام آگهی داد،و در عرض خطبه این کلمات را بگفت:

(انها لدمة بلدمة و صدمة بصدمة،کم خطبة بعد خطبة و موعظة بعد موعظة،حکمة بالغة فما تغنی النذر،والله لوددت ان رأسه فی بدنه و روحه فی جسده احیاناً کان یسبنا و نمدحه و یقطعنا و نصله سیفه یرید قتلنا الا أن ندفعه من انفسنا؟)یعنی زدنی عوض زدنی و صدمه ای به عوض صدمه ای و چه بسیار خطبه ایکه بعد از خطبه پرده گوش را میکوبد و چه بسیار موعظه ایکه بعد از موعظه بگوش میرسد و این همه حکمت بالغه خداوند است ولی پند سودی نخواهد بخشید.

و در همه این کلمات با گوشه و کنایه یاد آوری خون عثمان میکرد.

(در جلا گوید پس برای مصلحت گفت):بخدا قسم من میخواستم که سر او در بدنش باشد و روحش در جسدش و ما را دشنام میداد و ما او را مدح میکردیم،و او قطع رحم میکرد و ما صله میکردیم چنانکه عادت او بود و عادت ما،و این امر یعنی قتل حسین علیه السلام واقع نشود.

ما چکنیم با کسی که شمشیر بر روی ما کشد و ارادۀ قتل ما کند بغیر آنکه او را بکشیم چه چاره ای توان کرد؟!

********** صفحه 155 **********
(اعتراض عبدالله بن سایب)

در جلا پس عبدالله بن سایب برخاست و گفت:اگر فاطمه زنده می بود و سر حسین را میدید چه میکرد؟

در ناسخ عبدالله بن سایب حاضر مجلس بود برخاست و گفت:(لو کانت فاطمه حیة فرأت رأس الحسین لبکت عینها و حرت کبدها)اگر فاطمه زنده بود و سر بریدۀ فرزندش حسین را مینگریست،آتش در جگرش زبانه میزد و سیلاب از چشمش میریخت.

عمرو بن سعید گفت:ما سزاوارتریم به فاطمه از تو،پدر او عم ماست،و شوهر او برادر ماست،و فرزند او فرزند ماست اگر فاطمه زنده بود چشمش میگریست و جگرش میسوخت و کشندۀ او را ملامت نمیکرد.
(آگهی عبدالله بن جعفر از شهادت حسین علیه السلام [5]

در ناسخ گوید:اما از آن سوی خبر شهادت محمد و عون و عبیدالله پسرهای عبدالله بن جعفر طیار را به پدرش رسانیدند.عبدالله گفت:(انا لله و انا الیه راجعون)عبدالله غلامی داشت مکنی به ابو السلاسل.چون خبر شهادت مولی زادگان خویش را شنید،گفت:(هذا مالقینا من الحسین بن علی).

در نفس المهموم(هذا مالقینا و دخل علینا من الحسین علیه السلام .

و در ارشاد(هذا مالقینا من الحسین بن علی فحذفه عبدالله بن جعفر بنعله ثم قال:یابن اللخناء اللحسین علیه السلام تقول هذا؟الخ)عبدالله نعل و کفش خود را گرفت و بر او زد و گفت:ای فرزند

********** صفحه 156 **********

کنیز گندیده[6]نسبت به امام حسین علیه السلام چنین سخن میگوئی؟بخدا سوگند که من آرزو داشتم که خود در خدمت او کشته شوم و بهمین خشنودم که اگر خود نتوانستم در راه او کشته شوم و از این سعادت محروم شدم بحمدالله فرزندان من در رکاب او بسعادت شهادت رسیدند.

در ناسخ پس روی به مجلس آورد،و گفت:

(الحمدلله،عز علی مصرع الحسین،ان لم اکن آسیت حسیناً بیدی فقده آساه ولدای)سپاس میگذارم خدای را که سخت شد بر من مصرع حسین،اگر خود حاضر نبودم،فرزندان من بجای من در رکاب او سعادت شهادت یافتند.
(آگهی ام لقمان دختر عقیل از شهادت حسین علیه السلام [7]

در اینوقت ام لقمان دختر عقیل بن ابیطالب چون قصۀ کربلا را شنید سر و پای برهنه با خواهران خود،ام هانی،و اسماء،و رمله،و زینب حاضر شدند و بر کشتگان کربلا زار زار بگریستند،و ام لقمان این شعر بگفت:

(ما ذا تقولون اذ قال النبی لکم ما ذا فعلتم و انتم آخر الامم؟)

(بعترتی و بأهلی بعد مفتقدی منهم أساری و قتلی ضرجوا بدم)

آیا چه خواهید گفت در جواب پیغمبر خدا در وقتی که سئوال نماید از شما که این چه عملی بود که به اهلبیت من کردید بعد از من؟که بعضی را به اسیری مبتلا کردید و بعضی را کشتید و بدن ایشان را به خونشان رنگین کردید.

********** صفحه 157 **********

(ما کان هذا جزائی اذ نصحت لکم ان تخلفونی بسوء فی ذوی رحمی)

این جزای من نبود.سزاوار نبود که در عوض حقهای من با عترت من چنین کنید؟

مؤلف گوید:نظیر این ابیات در ج1رمز المصیبة ص43از قول جنیان نقل شد.

و ایضاً از خواهر أم لقمان جناب زینب دختر عقیل خواهد آمد.
(شعر هاتف در مدینه)[8]

چون آن روز به پایان آمد،شبانگاه مردم مدینه ندای هاتفی را می شنیدند و کسی را نمی دیدند،و او به این شعر حسین را مرثیه میگفت:

(ایها القاتلون جهلا حسینا ابشروا بالعذاب و التنکیل)

(کل اهل السماء یدعو علیکم من نبی و مرسل و قتیل)

(قد لعنتم علی لسان ابن داود و موسی و صاحب الانجیل)

ای کسانیکه از روی نادانی حسین را کشتید:مژده باد شما را به عذاب و رسوائی،تمام اهل آسمان از پیغمبر و شهدا شما را نفرین میکنند،بزبان پسر داود و موسی و صاحب انجیل شما لعنت شدید.

مؤلف گوید این ابیات نیز در جلد اول ص46گذشت.

و در ناسخ گوید:فاضل مجلسی نیز این اشعار را نسبت به

********** صفحه 158 **********

هاتفی میدهد که در هوای مدینه انشاء کرد[9]:

(یا من یقول بفضل آل محمد بلغ رسالتنا بغیر توان)

(قتلت شرار بنی امیة سیداً خیر البریة ماجداً ذا شأن)

(ابن المفضل فی السماء و ارضها سبط النبی و هادم الاوثان)

(بکت المشارق و المغارب بعدما بکت الانام له بکل لسان)

ای کسیکه قائل میباشی به جلالت و فضل آل محمد پیغام مرا به دوستان ایشان برسان و بگو که اشرار بنی امیه آقای عالمیان را کشتند و بهترین خلق را شهید کردند،و بزرگ و مهتر همه را کشتند،کشتند فرزند کسی را که در آسمان و زمین او را بر همه کس تفضیل میدهند،کشتند سبط پیغمبر را و فرزند شکنندۀ بتها را،همه عالم از مشرق و مغرب بر او گریستند و هر مخلوق به هر زبانی بر او گریستند.
(کلمات هاتف در مدینه)

در ناسخ ج3ص84و بحار ج45ص172از کتاب کامل الزیارات ص336روایت کنند که امام صادق علیه السلام فرمود چون حسین علیه السلام کشته شد در مدینه اهل ما شنیدند که گویندای در هوا میگفت:

(الیوم نزل البلاء علی هذه الامة،فلایرون فرحا حتی یقوم قائمکم،فیشفی صدورکم و یقتل عدوکم و ینال بالوتر او تاراً) یعنی امروز روزیست که بلا بر این امت نازل میشود،دیگر روی

********** صفحه 159 **********

شادی را نخواهند دید تا هنگامیکه قائم آل محمد قیام کند و سینه های ایشان را شفا دهد،و دشمنان ایشان را مقتول سازد و خون شهیدان را از قاتلان باز جوید.

(ففزعوا منه و قالوا ان لهذا القول لحادثاً قد حدث مالا نعرفه فاتاهم خبر قتل الحسین علیه السلام بعد ذلک فحسبوا ذلک فاذا هی تلک اللیلة التی تکلم فیها المتکلم).

پس اهل مدینه ترسیدند و گفتند جز این نیست که حادثه ئی تازه گشته و ما ندانیم چیست تا آنکه خبر قتل حسین علیه السلام به مدینه رسید حساب کردند دیدند همان شبی بوده که هاتف ندا کرده.

راوی که(حلبی)باشد گفت:

(جعلت فداک الی متی انتم و نحن فی هذا القتل و الخوف و الشدة فقال:حتی مات سبعون فرخاً اخو أب[10]و یدخل وقت السبعین اقبلت الایات تترا کأنها نظام فمن ادرک ذلک قرت عینه[11]).
(خبر غراب(کلاغ)به فاطمه صغری در مدینه)

در ناسخ ج3ص85از بحار ج45ص171از امام صادق از امام سجاد علیه السلام روایت کند که فرمود:چون حسین علیه السلام را شهید کردند،غرابی بیامد و پر و بال خود را در خون آن حضرت بیالود و خویشتن را بمدینه رسانید و بر لب دیوار خانه

********** صفحه 160 **********


فاطمه صغری بنشست.فاطمه چون سر برداشت و آن مرغ خون آلود را بدید،او را بفال بد زد،و به های های بگریست و این شعر بخواند:

(نعب الغراب فقلت من تنعاه ویلک یا غراب؟)

(قال الامام،فقلت:من؟قال:الموفق للصواب)

(ان الحسین بکربلا بین الاسنة و الضرا

فابکی الحسین بعبرة ترجی الاله مع الثواب)

(قلت:الحسین:فقال:لی حقا لقد سکن التراب

ثم استقل به الجناح فلم یطق رد الجواب)

(فبکیت مما حل بی بعد الرضا المستجاب)

یعنی کلاغ خبر مرگ آورد.گفتم خبر مرگ کی را آورده ای؟گفت:امام.گفتم کدام امام؟گفت حسین در کربلا بین پیکان ها و زدن شمشیرها است.برای او گریه کن و ثواب خدا را امیدوار باش،سپس برخاست و نتوانست جواب دهد و من از این مصیبت گریه کردم(کما فی هامش الناسخ).

چون فاطمه صغری بدین کلمات با غراب سئوال و جواب کرد و از شهادت پدر آگاه شد.به زاری و سوگواری اشتغال نمود،بروایتی در ابلاغ قتل حسین علیه السلام کس از آن غراب پیشی نجست.

____________________
[1]. در ناسخ ج3ص79و قمقام ص539و بحار ج45ص121و نفس المهموم ص413و ص415و ریاض القدس ج2ص243و مقتل مقرم ص436و جلاء العیون ص602همه این نامه نگاری را نوشته اند.

[2]. ارشاد مفید ص247.

[3]. در نفس المهموم از طبری نقل کند که عبدالملک خواست بهانه آورد و نرود،ابن زیاد بانگی بر او زد(و کان عبیدالله لایصطلی بناره)یعنی ابن زیاد دلاوریست که کسی تاب مقاومت او را ندارد گفت برو تا مدینه و کسی پیش از تو خبر بمدینه نرساند،و چند دینار به او داد و گفت بهانه نیاور اگر شترت مانده شد شتر دیگری بخر پس عبدالملک روانه مدینه شد الخ.

[4]. مهیج الاحزان ص277قمقام ص540بحار ج45ص122و ناسخ ج3ص81.مقتل مقرم ص437و جلاء العیون ص602.

[5]. بحار چ45ص122ناسخ ج3ص82قمقام ص540نفس المهموم ص416مهیج الاحزان ص278مقتل مقرم ص440و جلاء العیون ص602.و ارشاد مفید ص247.

[6]. در ناسخ(ای پسر زانیه).

[7]. ارشاد مفید ص248.بحار ج45ص123ناسخ ج3ص83قمقام ص540مهیج الاحزان ص277.نفس المهموم ص417.

[8]. ارشاد مفید ص248.و کامل الزیارات ص97و مثیر الاحزان ص108.و بحار ج45ص123.و ناسخ ج3ص83.و قمقام ص541.و مهیج الاحزان ص278.

[9]. در بحار ج45ص124گوید:و مما انفرد به النطنزی فی الخصائص عن ابی ربیعه عن ابی قبیل قیل:سمع فی الهواء بالمدینة قائل.(یا من یقول بفضل آل محمد الخ).

[10]. در کامل الزیارات ص336(فقال حتی یأتی سبعون فرجاً اجواب و یدخل وقت السبعین فاذا دخل وقت السبعین اقبلت الرایات(الایات نسخة)فمن ادرک ذلک الوقت قرت عینه)و ترجمه این جملات از عهده ما خارج است.

[11]. مؤلف گوید:در کامل این حدیث چند ذیل دارد یک ذیل آن درج2رمز المصیبة ص338تحت عنوان(صیحۀ و نالۀ جبرئیل)گذشت.و یک ذیلش در ج1ص136حدیث7گذشت الخ.

«اشعاری مناسب مقام از جوهری»
(زبانحال فاطمه صغری در مدینه)

(ای صبا یکدم از راه یاری سوی کرب و بلا کن گذاری)

(گو به بابم بصد آه و زاری ای پدر جان امان از جدائی)

(گو که صغرای تو بی پناه هست روز و شب همدم اشک و آهست)

********** صفحه 161 **********

(در مدینه دو چشمش براهست ای پدر جان امان از جدائی)

(گر بخواهی تو از حال صغرا کس مبادا باحوال صغری)

(زانکه بر گشته احوال صغرا ای پدر جان امان از جدائی)

(بی تو من در وطن خوار و زارم دیده بر راه در انتظارم)

(بیش از این تاب دوری ندارم ای پدر جان امان از جدائی)

(گو به اکبر مه سرو قامت تا به کی در غریبی اقامت)

(وعدۀ ما و تو در قیامت ای پدر جان امان از جدائی)

(آرزو دارم ای ماه انور تا بیائی وطن بار دیگر)

(رخت شادی نمائی به پیکر ای پدر جان امان از جدائی)

(گر بمیرم من از هجر اکبر وقت مردن من زار مضطر)

(نه پدر دارم که گرید برایم سوی قبله کشد دست و پایم)

(کس ندارم که گرید برایم سوی قبله کشد دست و پایم)

(یا ببندد دمی چشمهایم ای پدر جان امان از جدائی)

(یا بیا ای پدر در مدینه نزد صغرای زار حزینه)

(یا ببر در برت چون سکینه ای پدر جان امان از جدائی)

(خواب و دیدم که با دیده بوسی بسته ای حجلۀ آب نوسی)

(کرده ای بهر قاسم عروسی ای پدر جان امان از جدائی)

(قاسم از رنج و غم گر شد آزاد پس چرا ای پدر با دل شاد)

(اکبرم را نکردی تو داماد ای پدر جان امان از جدائی)

(چون ترا ذاکر از چاکران است بهر تو ای پدر نوحه خوان است)

(همچو من روز و شب در فغان است ای پدر جان امان از جدائی)

********** صفحه 162 **********
(و له ایضاً)

(الهی کام ناکامان برآید شب هجران بیماران سر آید)

(غم تنهائی و درد جدائی ز هر درد و غمی مشکل تر آید)

(خدایا رحم کن بر حال صغری که عمر رفته بار دیگر آید)

(ز دشت کربلا سوی مدینه دوباره زادۀ پیغمبر آید)

(من و وصل پدر هیهات هیهات مرا کی این سعادت یاور آید)

(که عباس آن عموی تاجدارم چو بخت نوجوان از در درآید)

(نشسته روز و شب چشمم براهست که از در زینب غم پرور آید)

(به راه کربلا در انتظارم که لیلی با علی اکبر آید)

چه خوش باشد که بعد از نا امیدی سکینه با علی اصغر آید)

(شمیم موی زین العابدینم مرا خوشتر ز بوی عنبر آید)

(بغیر از این ندارم آرزوئی که گر خورشید اقبالم برآید)

(زنم تخت عروسی در مدینه که قاسم با عروس مضطر آید)

(مخور ذاکر غم محشر که بابم شفیع تو به نزد داور آید)
(و له ایضاً)

(ای صبا رو بسوی کرببلا کن گذری

از من زار ببر خدمت بابم خبری)

(گو که صغرای تو می گفت چو مرغ سحری

داد از درد جدائی و غم بی پدری)

(من از آن دم که بهجر تو گرفتار شدم

بخدا در نظر اهل جهان خوار شدم)

********** صفحه 163 **********

(تا که دور از بر تو ای شه ابرار شدم

ز غم دوری تو خسته و بیمار شدم)

(من بیمار نه غمخوار و نه یاور دارم

نه خبر از تو نه از حال برادر دارم)

(چشم در ره پی وعدۀ اکبر دارم

انتظار تو و عباس دلاور دارم)

(روز و شب نیست بجز آه و فغان حاصل من

بسر راه فراق تو بود منزل من)

(زده آتش غم هجر تو به آب و گل من

صبر تا کی کنم از هجر تو خون شد دل من)

(خواب دیدم علی اکبر بوطن آمده است

از ره مهر به غم خواری من آمده است)

مژده ام داد که اصغر به سخن آمده است

فارغ از رنج و غم و درد محن آمده است)

(گفت قاسم بصف کرببلا شاد شده

حجلۀ عیش بپا کرده و داماد شد)

(نو عروسش ز همه درد و غم آزاد شده

شاد از این عیش دل سجاد شده)

وعده دادی که علی اکبرم آید ببرم

من به آن وعده که دادی به وطن منتظرم)

(نه تو می آیی و نه اکبر نیکو سیرم

بلکه کرده است فلک خاک یتیمی بسرم)

(گو به عباس عموی من و تاج سر من

خوب داری خبر از حال دل مضطر من)

********** صفحه 164 **********

(به سکینه بگو ای نور دو چشم تر من

خواهرا جان تو و جان علی اصغر من)

(سالها چاکر و فرزند تو ای شاه شهید

بره چاکریت موی سیه کرده سفید)

(در صف حشر ندارد بکسی چشم امید

جز به احسان تو و لطف خداوند مجید)

(سؤال و جواب آن مظلومه با مرغ خون آلود از جوهری)

(گفت ای مرغ چرا حال پریشان داری

از غم کیست چنین ناله و افغان داری)

(اشک خونین ز چه از چشم ترت می ریزد

گو به من خون که از بال و پرت می ریزد)

(من ماتم زده آخر پدرم در سفر است

ز عم دوری او خون دلم در بصر است)

(نه خبر از پدر و نه ز برادر دارم

روز و شب آرزوی دیدن اکبر دارم)

(تو مگر هدهدی و سوی سبا آمدۀ

یا مگر قاصدی از کرببلا آمدۀ)

(بیقین آمدۀ نزد من از سوی حسین

ورنه از چیست ز تو میشنوم بوی حسین)

(من به آن وعده که داده است پدر منتظرم

خبری تازه اگر هست بکن با خبرم)

(بلکه آوردۀ ای مرغ باین شیون و شین

بهر صغرای جگر خون خبر مرگ حسین)

********** صفحه 165 **********

آتش آه تو آتش زده بر پیکر من

بلکه داری خبر مرگ علی اکبر من)

(پر و بالت همه را غرقه بخون مینگرم

گوئیا کرده فلک خاک یتیمی بسرم)

(گفت ای فاطمه با شور و نوا آمده ام

قاصد مرگم و از کرببلا آمده ام)

(کربلا یکسره صحرای منا بود امروز

روز قربانی شاه شهدا بود امروز)

(نوجوان همه در خون خود آغشته شدند

قصه کوته همه در راه خدا کشته شدند)

(بهر یک قطرۀ آب از دم شمشیر جفا

دست عباس علمدار ز تن کشت جدا)

(پدرت بیکس و بی مونس و بی یاور بود

تن تنها به سر نعش علی اکبر بود)

(همه سهلست ز یکواقعه خونست دلم

خاک غم بر سر من باد ز گفتن خجلم)

(فاش گویم پدرت از ستم شمر و سنان

کشته شد بالب عطشان بلب آب روان)

(نیمی از آل نبی کشته شمشیر شدند

نیم دیگر ز جفا بسته زنجیر شدند)

(زینب غم زده از ظلم فلک مضطر شد

بسوی شام روان با سر بی معجر شد)

(ذاکر غم زده امروز ز غم نوحه گر است

فخر دارد که شه تشنه لبان را پسر است)

********** صفحه 166 **********
(آلوده کردن مرغ سفید رنگ پرهایش را بخون حسین علیه السلام

در بحار ج45ص191و محن الابرار ج2ص119و ناسخ ج3ص251از طریق اهل بیت روایت شده که چون حسین علیه السلام شهید شد و روی خاک کربلا مانده و خون از بدن آنجناب جاری میشدی ناگاه مرغ سفید رنگی آمده پرهای خود را بخون شریف آن حضرت آغشته نموده،پرواز کرد،پیوسته خون از پرهای آن مرغ قطره قطره میچکد تا اینکه به این حالت به مرغهای بسیاری دوچار شد که در زیر سایه در شاخهای درختان و اشجار افتاده هر یکی از آنها بهوای دانه و علف و آب نغمه و صدا میکنند،آن مرغ خون آلود بر آن مرغها بانگ زد،وای بر شما آیا رواست که شما در سایه و شاخهای اشجار مشغول خوانندگی و ملاهی و ذکر دنیا بوده باشید و حسین در زمین در برابر آفتاب گرم بروی خاک گرم افتاده،تشنه لب کشته شده و خون از بدنش جاری گشته!؟

چون مرغان آن سرزمین این خبر وحشت اثر را از آن مرغ خون آلوده شنیدند،دست از نغمه و نواکشیده بتمامی پرواز نموده رو به سرزمین کربلا نمودند،چون به آن صحرای بلا رسیدند دیدند سید ما جناب امام حسین علیه السلام با تن بی سر و با بدن بیغسل و کفن بر روی خاک گرم کربلا افتاده،بادها خس و خاشاک و ریگ و خاک را بر بدن چاک چاکش میریزند،و استخوان بدنش در زیر سم اسبان خرد شده،زوار آن بدن انور وحشیان بیابانها و نوحه و گریه کنندگانش جنیان کوهها و صحراهاست.روی خاک بانوار تابناک آن نور خدا روشن و اطراف هوا از طلعت نور آفتاب عالمتاب جمال آنجناب روشن و نورانی گشته،چون آن مرغها اینحالت را

********** صفحه 167 **********

مشاهده نمودند بی اختیار بیکباره صیحه کشیدند و گریه و زاری نمودند و صدا به ناله و واویلا،وامصیبتاه بلند و آشکار ساختند،و خود را به خون شریف آن حضرت افکندند،و بدنها و پر و بال خود را بخون آن مظلوم آغشته نمودند،پس هر یکی به دیاری و جانبی پرواز کردند،که اهل آن دیار را از کشته شدن جناب ابی عبدالله الحسین علیه السلام خبردار نمایند،از قضای الهی و تقدیر باری تعالی یکی از آن مرغها قاصد مدینه جناب رسول خدا گردید،تا اینکه وارد مدینه شده به مرقد شریف آن جناب آمده و پیوسته پر میزد،و خون از سر پرهایش قطره قطره میریخت و اطراف مرقد اطهر میگردید،و ندای(الا قتل الحسین بکربلا،الاذبح الحسین بکربلا)آشکار میکرد،پس مرغها هر طرف بدور آن مرغ گرد آمده در اطرافش جمع شدند،بحالت آن مرغ گریه و نوحه میکردند،چون اهل مدینه این حالت را از آن مرغ دیدند که خون پیوسته از پر آن مرغ قطره قطره میچکد،ندانستند که چه خبر است تا اینکه آمد،آنوقت معلوم شد که آن مرغ خبر شهادت فرزند فاطمه را به جناب پیغمبر ص میداد.
(شفا یافتن دختر یهودی به برکت خون امام حسین که از پر آن مرغ چکید و مسلمان شدن پانصد نفر از یهود)[1]

و منقول است که در همان روزیکه آن مرغ به مدینه آمده بود در مدینه مردی بود یهودی و آن یهودی دختری داشت زمین گیر و

********** صفحه 168 **********

کور و شل و مبتلا به ناخوشی جذام بود،که انواع ناخوشیها بدن آن دختر بیچاره را احاطه کرده بودند.

از قضا آن یهودی همان دختر مریضه را از مدینه بیرون آورده در باغی که خارج مدینه بود گذاشت و بسوی مدینه برگشت، و آن مرغ خون آلود آمده و خون پیوسته از پرهایش میچکید در شاخۀ درختی افتاد و تمام شب را مشغول ناله و زاری شد،از قضای الهی یهودی را در همان شب کاری عارض شد نتوانست که به نزد دختر خود برگردد،چون دختر علیلۀ یهودی مشاهده نمود که پدرش نیامد خواب از دیده های او دور شده بیدار ماند زیرا که پدرش هر شب او را با سخن مشغول میساخت و تسلی میداد تا اینکه میخوابید،چون آن شب تنها ماند خوابش نیامد تا دم سحر بیدار ماند،در هنگام سحر گریه و ناله آن مرغ را شنید خود را به مشقت بسیار از روی زمین میکشید تا اینکه در زیر همان درخت رسید که آن مرغ در سر شاخ وی نشسته بود،هر وقت آن مرغ صدای خود را به ناله بلند میکرد،آن دختر علیله با دل اندوهناک به جهت گریه او گریه میکرد،هنگامی که آن دختر در اینحالت بود ناگاه قطرۀای از آن خون به چشم او افتاد،همان ساعت از برکت وی چشمش گشوده شد و قطرۀ دیگر به چشم دیگرش افتاد،آن چشم نیز گشوده و روشن گردید،پس دو قطرۀ دیگر بدستهای شل او افتاد همان ساعت شفا یافتند،پس بر پایش افتاد شفا یافتند،بعد از آن هر قطره که میافتاد آن دختر آن قطره خون را به بدن خود میکشید،و خون آلود مینمود تا اینکه به برکاب آن خون شریف امام حسین علیه السلام از همه ناخوشیهائی که داشت شفا یافت،چون روز شد پدرش آمده دید که در میان بستان دختری هست میگردد،پرسید که مرا در این بستان

********** صفحه 169 **********

دختر علیل بود که قدرت بر حرکت نداشت هیچ از او خبر داری؟آن دختر گفت:بخدا سوگند من دختر تو هستم چون یهودی این سخن را شنید بیهوش شده،به زمین افتاد،چون بهوش آمد،و از حکایت دختر خود آگاهی حاصل نمود از جای خود برخاست به نزد همان مرغ آمد که در شاخ درخت آشیانه ساخته بود،بدل انوهناک و نالۀ سوزناک گریه و زاری مینمود بجهت دیدن آنچه که به بدن جناب امام حسین علیه السلام کرده بودند.

یهودی آن مرغ را گفت:ترا قسم میدهم به وجودی که ترا خلق کرده است بقدرت خدا با من سخن بگو،آن مرغ با دیده گریان بقدرت خداوند عالمیان به سخن آمد و گفت:من در شاخ درختی با گروهی از مرغان نشسته بودم ناگاه دیدم که مرغی از هوا به نزد ما آمد و میگفت ای گروه مرغان شما دانه میخورید و لذت میبرید و عیش و عشرت مینمائید و حال آنکه حسین در زمین کربلا در این ساعت گرمی هوا در روی خاک گرم تشنه لب خون از گلویش جاری گشته،و سر او را بریده به نیزه زده اند و زنان او را پابرهنه و بیچادر و مقنعه اسیر و دستگیر نمودن،چون ما این سخن را شنیدیم پرواز کردیم به زمین کربلا رسیدیم آن مظلوم را در آن بیابان کشته دیدیم که غسل او از خون خود و کفنش ریگ بیابان است،که بادها بر بدنش میریزند،پس همۀ ما خود را بروی بدنش افکندیم،نوحه و زاری کردیم و خود را به خون بدن شریفش ریگین و آلوده نمودیم،و هر یکی بسوی جانبی روانه شدیم،من به این مکان آمدم.

چون یهودی این سخن را شنید بسیار تعجب نمود،و گفت:اگر حسین در نزد خدا صاحب قدر و مرتبه بلند نمی شد.خونش شفای هر دردی و دوای هر مرضی نمیگردید.

********** صفحه 170 **********


پس یهودی با دختر و پانصد نفر از خویشان خود به شرف دین اسلام مشرف شدند.
(خبردار شدن ام سلمه از شهادت امام حسین علیه السلام و حدیث کسا)

در ناسخ ج3ص86روایت کند که چون خبر شهادت حسین علیه السلام به أم سلمه رسید چنانکه در مسند احمد بن حنبل مسطور است،اهل عراق را لعن فرستاد.

و فرمود:کشتند حسین را؟!خداوند بکشد ایشان را.فریب دادند و ذلیل ساختند او را لعنت خداوند بر ایشان.

آنگاه فرمود:شامگاهی رسول خدا بخانۀ فاطمه در آمد،فاطمه غذائی از آرد و روغن ساخته بود،آن را در طبقی نهاد و به خدمت حضرت رسول آورد،آن حضرت فرمود:پسر عم من علی و حسن و حسین را به نزد من حاضر کن.فاطمه برفت و دست حسن و حسین را بگرفت و روان شد.علی علیه السلام دنبال ایشان همی آمد،تا وارد بر رسول خدا ص شدند.آن حضرت علی را برطرف راست و فاطمه را بر طرف چپ جای داد و حسنین را بنشاند،آن گاه کسائیکه(پارچۀ)در زیر پای ام سلمه بود بکشید و ایشان را در زیر کسا در آورد.

(و قال:اللهم هؤلاء اهل بیتی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیراً)یعنی ای پروردگار من:اینان اهل بیت منند،ایشان را معصوم بدار و از هر رجسی و آلایشی پاک و پاکیزه فرما،ام سلمه بعد از آنکه رسول خدا این دعا در حق اهل بیت فرمود،عرض کرد:


__________________________
[1]. کما فی البحار ج45ص192و محن الابرار ج2ص120و ناسخ ج3ص153.


********** صفحه 171 **********


یا رسول الله من از اهل تو نیستم؟قال:بلی.

و به روایتی[1]چون خبر قتل حسین به ام سلمه رسید(قالت:اوقد فعلوها؟!ملا الله بیوتهم و قبورهم ناراً)یعنی فرمود:در مکافات این کردار خداوند خانه ها و قبرهای ایشان را از آتش پر کند.(ثم بکت حتی غشی علیها)یعنی پس گریه کرد تا غش کرد.
(آگهی حسن بصری و کلمات او در شهادت حسین علیه السلام [2]

چون حسن بصری از قتل آن حضرت آگهی یافت،چنان بگریست که صدغین او باختلاج[3]افتاد.و گفت:چه بزرگ ذلتی است برای امتی که پسر دختر پیغمبر خود را زنازاده ای به قتل رساند؟!سوگند بخدا که سر حسین رد میشود به جسد او،و جد او رسول خدا و پدر او علی مرتضی انتقام میکشند از پسر مرجانه(یعنی ابن زیاد).

و در قمقام ص542از کلمات حسن بصری شمرده که گفت:اول چیزیکه داخل شد بر عرب ادعای معاویه بود(زیاد بن ابیه)را و کشتن حسین بن علی(یعنی اول عار و کار زشت)این دو کار بود.
(کلمات ربیع بن خثیم[4]در شهادت آن بزرگوار)[5]

در ناسخ چون خبر قتل حسین علیه السلام به ربیع بن خثیم رسید سخت بگریست و گفت:جماعتی را کشتند که اگر رسول خدا

********** صفحه 172 **********


ایشان را دیدار میکرد،دوست داشت که ابشان را بدست خود طعام بنوشاند و بر زانوی خود بنشاند.

و در نفس المهموم ص419از ابن ابی الحدید روایت کند که ربیع بن خثیم بیست سال سخن نگفت تا حسین علیه السلام را کشتند یک کلمه از او شنیدند گفت:اوقد فعلوها(ثم قال اللهم فاطر السماوات و الارض عالم الغیب و الشهادة انت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه مختلفون)و باز خاموش بود تا درگذشت.
(کلمات عمر بن عبدالعزیز)

در قمقام ص543از ابن خلکان روایت کند که عمر بن عبدالعزیز(که یکی از خلفاء بنی امیه است)گفت:اگر من جزء قاتلان امام حسین علیه السلام بودم و خداوند مرا میامرزید و داخل بهشتم میکرد،من داخل بهشت نمیشدم برای اینکه حیاء و خجالت میکشیدم از رسول خدا.
(کلمات عربی صحرائی)

در قمقام ص543از ربیع الابرار روایت کند که چون ابن زیاد امام حسین را شهید کرد عربی صحرائی گفت:نگاه کنید چگونه پسر زنازاده پسر دختر پیغمبرش را بکشت؟!
(کلمات اسماء دختر عقیل)

در ناسخ ج3ص88از مجالس مفید و مقتل مقرم ص438از امالی ابن الشیخ الطوسی و نفس المهموم ص417از شیخ طوسی روایت کرده اند که چون خبر شهادت حسین علیه السلام به اسماء دختر

********** صفحه 173 **********

عقیل رسید با جماعتی از زنان بر سر قبر رسول خدا آمد و فریاد زد و خود را بر روی قبر افکند و مهاجر و انصار را خطاب کرد و گفت:

(ماذا تقولون اذ قال النبی لکم یوم الحساب و صدق القول مسمو علیه السلام

(خذلتموا عترتی او کنتم غیباً و الحق عند ولی الامر مجمو علیه السلام

(اسلمتموهم بایدی الضالمین فما منکم له الیوم عندالله مشفو علیه السلام

(ما کان عند غداة الطف اذ حضروا تلک المنایا و لاعنهن مدفو علیه السلام

در کربلا چه گذشت ص538مضمون این اشعار را بشعر آورده:

(چه گوئید ار پیغمبر از شما پرسید ای مردم

به روز حشر کانجا راستی مسموع[6]میگردد)

رها کردید عترت را و یا بود در غیبت

حقیقت نزد حق معلوم و هم مجموع میگردد)

(به دست ظالمان دادید آنها را نباشد کس

که از بهر شما پیش خدا مشفوع[7]میگردد)

(به دشت کربلا چون مرگشان نازل ببالین شد

نبد یاری که گوید مرگشان مدفوع[8]میگردد)

وقتی این اشعار را دختر عقیل خواند چنان ناله و شیون از مردم زن و مرد شنیده شد که مثلش دیده نشده بود.
(کلمات زینب دختر عقیل بن ابیطالب)

در تذکرۀ ابن جوزی ص277از واقدی نقل کند که وقتی سر مبارک بمدینه رسید و اسراء احدی در مدینه نماند مگر آنکه خارج

********** صفحه 174 **********


شدند و گریه و ضجه زدند،و زینب دختر عقیل بن ابی طالب با روی باز و موهای پریشان ضجه و صیحه می زد و می گفت:واحسینا!وا اخوتاه!وا اهلاه!وا محمداه!سپس این شعر بگفت:

(ماذا تقولون اذ قال النبی لکم ماذا فعلتم و انتم آخر الامم)

(باهل بیتی و اولادی اما لکم عهد اما انتم توفون بالذمم)

(ذریتی و بنوا عمی بمضیعة منهم اساری و قتلی ضرجوا بدم)

(ما کان هذا جزائی اذ نصحت لکم ان تخلفونی بسوء فی ذوی رحمی)

مؤلف گوید:نظیر این ابیات با ترجمه در ص156از ج3از ام لقمان خواهر این زینب گذشت مراجعه شود.
(رسیدن سر مبارک بمدینه و کلمات مروان بن الحکم)
(علیه اللعنة)


در ناسخ ج3ص89گوید:در کتاب عوالم و تاریخ بلادری(بلاذری)مسطور است که بحکم یزید بن معاویه سر مبارک حسین علیه السلام را به مدینه آوردند.مروان بن الحکم شاد شد و انشاد اشعار کرد.این سخن استوار نیست[9]،لکن سرور مروان و خواندن این شعر عجیب نیست.

(ضربت رؤوس [10]فیهم ضربة اثبتت اوتاد ملک[11]فاستقر)[12]

و هم این شعر را مروان انشاد کرد:

********** صفحه 175 **********

در ابن نما ص95دارد که مروان آن سر مبارک را گرفت بدست و با چوب دستی خود اشاره بصورت حضرت می کرد و می گفت:

(یا حبذا بردک فی الیدین و لونک الاحمر فی الخدین)

(کأنه بات بمسجدین شفیت منک النفس یا حسین)

یعنی چه خوبست قوت دو دست و سرخی دو گونۀ تو که گویا در دو جامه زعفرانی خوایبده است.ای حسین دل خود را از کینۀ تو شفا دادم.(کما فی هامش الناسخ).

و در محن الابرار ج2ص65اینطور دارد ای حسین کینۀ سینۀ خود را بکشته شدن و چوب زدن بسر تو شفا دادم.

و در نفس المهموم ص416این اشعار را این طور از ابن ابی الحدید نقل کرده.

(یا حبذا بردک فی الیدین و حمرة تجری علی الخدین)

کأنما بت بمجسدین

(اندر کف من چه خوش نمائی با گونۀ سرخ ارغوانی)

کمره ای دام ظله

دو شبهه در این حکایت شده یکی آنکه مروان در آن زمان حاکم مدینه نبوده.بلکه عمرو بن سعید بوده و دیگر آنکه سر مبارک را به مدینه نفرستادند.

جواب:

در حیاة الحسین ج3ص421گوید:اکثر مورخین گفته اند طاغیه(یزید)سر امام حسین را به مدینه فرستاد تا موجب خوف و ترس شود و همه بدانند که امام حسین علیه السلام کشته شد و دیگر کسی نتواند بر علیه حکومت یزید حرکتی کند،و آن سر مبارک را بردند نزد

********** صفحه 176 **********

حاکم مدینه عمرو بن سعید خوشش نیامد،و گفت:بخدا قسم دوست میداشتم که امیرالمؤمنین(یعنی یزید)سر مبارک را برای ما نمی فرستاد.

و در مجلس او وزغ بن وزغ یعنی مروان بن حکم حاضر بود صیحه زد بر او که بد حرفی زدی بده بمن آن سر را،و سر مبارک را گرفت و بنا کرد استهزاء کند و شماتت نماید و خوشحال شد و این شعر بگفت:

(یا حبذاه بردک فی الیدین و لونک الاحمر فی الخدین)

و سر را در مسجد پیغمبر ص نصب کردند،و ناله و شیون از زنان بنی هاشم برخواست و مروان گفت:

(عجت نساء بنی زبید عجة کعجیج نسوتنا غداة الارنب)

یعنی زنان بنی زبید فریاد زدند همانطوری که زنان ما در جنگ ارنب فریاد زدند.بخدا قسم مثل اینکه ایام کشته شدن عثمان را نگرانم،و بعد نظر به قبر پیغمبر ص نمود و گفت:ای محمد امروز بعوض روز بدر.

از این کلمات معلوم می شود مروان ایمان به اسلام نداشته و عقیده اش همان عقیدۀ جاهلیت بوده و منتظر فرصت بوده که یک روزی از پیغمبر و عترتش تقاص کند لعنت الله علیه.

پس ممکن است آن دو شبهه از این حکایت بر طرف شود اما مروان حاکم نبود درست است ولی در مجلس حاکم حاضر بوده و آن جسارت را نمود.

و اما سر مبارک بمدینه فرستاده نشده.

وقتی اهل خبره خبر بدهند که اکثر مورخین نقل کرده اند دیگر استبعاد بی جا است و الله العالم.


______________________
[1]. کما فی مثیرالاحزان ص95و نفس المهموم ص419.

[2]. ناسخ ج3ص87و قمقام ص542و حیاة الحسین ج3ص360.

[3]. صدغ:بین چشم و گوش.اختلاج:پرش اضطراری اعضاء بدن.

[4]. در هامش ناسخ گوید:ربیع بن خثیم یکی از زهاد ثمانیه است.قبرش در نزدیکی مشهد و بخواجه ربیع معروف است.

[5]. ناسخ ج3ص88و قمقام ص542.

[6]. یعنی شنیده شده.

[7]. شفاعت کرده شده.

[8]. دفع کرده شده.

[9]. در حیاة الحسین ج3ص421گوید:اکثر مورخین قائل شده اند که سر مبارک را به مدینه فرستادند برای اشاعۀ رعب و ترس چنانچه نقلش خواهد آمد.

[10]. در ابن نما ص95(ضربت دو سر)در حاشیه گفته اسم کتیبه ایست مال نعمان ابن منذر.

[11]. در ابن نما ص95(اثبتت اوتاد حکم فاستقر).

[12]. مقصود مروان این است که سرهای بنی هاشم بریده شد و میخهای سلطنت بنی امیه ثابت و پا بر جا گشت(کما فی هامش الناسخ).

********** صفحه 177 **********
(آگهی عبدالله بن زبیر از قتل حسین علیه السلام و خطبۀ او)[1]

در تذکره گوید:چون خبر قتل حسین علیه السلام در مکه انتشار یافت عبدالله بن زبیر(که در آرزوی خلافت و امامت بود شاد شد،چون در حیات حسین علیه السلام بازار او کساد بود)،وقتی فهمید حسین علیه السلام کشته شده به مسجد آمد و بر منبر بالا رفت و برای مردم خطبه خواند،و گفت:ای مردم بدانید که اهل عراق جماعتی هستند بی وفا و نیرنگ باز،و اهل کوفه رهبر ایشانند،امام حسین علیه السلام را بسوی خود دعوت کردند که او را رهبر خود گردانند و او کجی آنها را راست گرداند و از گمراهی نجات دهد،و معالم اسلام را از قبیل نماز و روزه و حج بپا دارد.

چون حضرت دعوت ایشان را اجابت کرد و بنزد ایشان تشریف برد بر علیه او قیام کردند و گفتند باید دست بدست ابن زیاد ملعون بدهی و او رأی خود را در تو عملی کند.

چون حضرت این بدید کشته شدن با عزت را اختیار کرد بر زندگی با ذلت.

پس خدا رحمت کند حسین را و خوار کند کشنده اش را و لعن کند کسی را که امر به قتلش نمود و راضی شد به این کار.

پس آیا بعد از اینکه جاری شد بر ابی عبدالله آنچه جاری شد کسی اطمینان پیدا می کند بر این جماعت(یعنی اهل کوفه؟)یا عهد و پیمان مردم نیرنگ باز و بی وفاء را قبول می کند؟بخدا سوگند حسین روزها روزه دار و شبها به عبادت بسر می برد،و سزاوارتر و نزدیکتر به پیغمبر ص بود از فاجر پسر فاجر(زنازاده پسر زنازاده).

********** صفحه 178 **********

بخدا قسم هیچ وقت غنا را بر خواندن قرآن تبدیل نمی کرد و نه آوازه خوانی را به گریه از خوف خدا،و نه روزه را به شرب خمر،و نه تار و زرنا را به عبادت شب،و نه مجالس ذکر را به طلب صید و بازی با میمون،کشتند او را زود باشد که به مکافات خود برسند،خدا لعنت کند ستمکاران را،پس از منبر به زیر آمد.

در ناسخ ج3ص91گوید:چون(ابن زبیر)این خطبه را تمام کرد به منزل برگشت و عبدالله بن عباس را طلب نمود و گفت:ای ابن عباس تو قرابت مرا با رسول خدا می دانی،و پدر من زبیر را می شناسی که در راه اسلام چه خدمتها کرد،و چه زحمتها کشید،و معاویه و یزید را هم نشناخته و تجربه کرده ای،بنابر این امروز لازم است که متابعت من کنی و با من بیعت نمائی.

تا شاید این خلافت که قهراً از مرکز خود دور ساخته اند بجای خود برگرد.

ابن عباس گفت:ای پسر زبیر مرا دست بازدار که روزگار فتنه انگیز و خون ریز است،من یک تن از مسلمانانم و خاتمۀ کار ترا نگرانم،اگر کار تو راست آمد و بمقصود خود رسیدی من هم در خدمت حاضرم.
(نامۀ یزید به ابن عباس)[2]

چون این خبر به یزید رسید که ابن عباس زیر بار عبدالله بن زبیر نرفته،شاد شد و نامه ای به ابن عباس نوشت.

سلام بر تو اما بعد شنیده ام ملحدی(کافری)در حرم خدا ترا به متابعت خود دعوت کرده و تو او را رد کرده ای،برای وفائی که

********** صفحه 179 **********

با ما داشته ای،پس نگاه کن هر کس از اهل بیت یا کسانی که از اطراف بلاد بر تو وارد می شوند،ایشان را آگاه کن و رأی خود را به ایشان بفهمان که ابن زبیر چه کاره و من چه کاره هستم.

و البته ابن زبیر ترا به متابعت خود دعوت می کند که در باطل کمک او و در گناه شریک او باشی.

و تو چنگ به بیعت ما زدی و اطاعت ما را قبول کردی چون حق ما را می شناختی پس خدای جزای خیر به تو بدهد،بهترین جزاء کسانی که صلۀ رحم کردند،و پیمان خود را یقین داشتند،و من فراموش نمیکنم ترا و فراموش کار نیستم،صله و نیکوئی به تو را همانطوری که سزوار هستی.

پس نگاه کن هر کس از اطراف بلاد بر تو وارد می شوند بترسان ایشان را که گول ابن زبیر را نخورند و از لقلقۀ زبانش فریفته نشوند،و البته مردم از تو بهتر شنوا هستند و اطاعت ترا بهتر قبول می کنند والسلام.
(جواب ابن عباس به یزید)[3]

چون نامۀ یزید به ابن عباس رسید،در جوابش اینطور نوشت:نامۀ تو به من رسید خیال کردی من بیعت ابن زبیر را ترک کرده ام برای خاطر تو؟

بجان خودم سوگند که من ستایش ترا نخواستم گمان کردی من فراموش کردم کشتن تو حسین را و جوانان پسران عبدالمطلب را که همه را در خون خود آغشته و برهنه در بیابان افکندی تا وحوش بر ایشان عبور کنند و بادها بر ایشان بوزد،تا خداوند جماعتی را بر انگیخت تا آمدند و ایشان را دفن کردند.

********** صفحه 180 **********

پس من فراموش نمی کنم آنوقتی که حسین را از حرم خدا و رسولش دور ساختی و نامه به پسر مرجانه(ابن زیاد)نوشتی و امرش کردی حسین را بکشد.و من امیدوارم که خدا در کیفر کردار تو تعجیل کند همانطوری که عترت پیغمبر را کشتی و راضی گشتی.

و اما اینکه نوشته بودی من احسان بتو را فراموش نمی کنم،خواهش میکنم احسان خود را از من باز داری و صله نفرمائی که من دوستی خود را از تو بازداشته ام.

و بجان خودم قسم آنچه ما از تو طلب داریم نمی دهی مگر اندکش را،آنوقت توقع داری که من مردم را به محبت تو بگمارم و از بیعت ابن زبیر منصرف سازم؟(لا مرحبا و لا کرامة)[4].

درخواست یاری و دوستی از من داری؟و حال آنکه کشتی پسر عم و اهل بیت رسول خدا را که چراغهای هدایت و ستارگان شب تار بودند،لشگریان تو به آمر تو با ایشان حیله کردند و کشتند و روی خاک افکنند.

آیا فراموش کردی آنوقتی را که یاران خود را فرستادی در خانۀ خدا به هر نحوی شد حسین را بکشند؟و همین طور او را ترسانیدی تا بسوی عراق او را روانه ساختی برای عداوتی که تو با خدا و رسول خدا و اهل بیت او داشتی.

و حال آنکه خداوند پلیدی را از ایشان دور نموده و پاکیزه کرده ایشان را.

پس مائیم که خداوند پاک و پاکیزه کرده نه پدران تو که جفا کار و طغیان کردار و کافران زنازاده(اکباد الابل و الحمیر)و احمق و

********** صفحه 181 **********

دشمن خدا و رسول خدا همانانی که در هر موطنی با رسول خدا جنگیدند.

و جد و پدر تو بود که بر خدا و پیغمبر خدا خروج کردند.

اگر خدا مهلت داد که خونم را از تو خواهم گرفت و اگر تو سبقت گرفتی و مرا کشتی مهم نیست پیغمبرانی قبل از من کشته شدند و خدا یاری کننده است و بعد از این خواهی دانست که جنایت کار چه خواهد دید.

پس تو طلب می کنی دوستی مرا و حال آنکه تو می دانی وقتی که من با تو بیعت کردم می دانستم که اولاد پدر من و اولاد عموی من سزاوارتر بودند به این امر(خلافت)از تو و از پدر تو،و لکن شما از حد خود تجاوز کردید و ادعای خلافت نمودید و گرفتید آنچه را که حق شما نبود.

و تعدی نمودید نسبت به کسانی که صاحب حق بودند.

و من یقین دارم که خداوند شما را عذاب خواهد کرد چنانکه عذاب نمود قوم عاد و ثمود و قوم لوط و اصحاب مدین را.

ای یزید بزرگترین سرزنشها آن است که تو دختران و اطفال و حرم رسول خدا را از عراق حمل نمودی برای شام در حالی که اسیر بودند و جلبشان نموده بودی و غارتشان کرده بودی تا به مردم بفهمانی قدرت خود را بر ما،و غلبه کردی و استیلاء پیدا کردی بر آل رسول خدا.

و پیش خود خیال می کردی انتقام روز بدر را می کشی که اهل بیت کافر و فاجرت کشته شده بودند،و اظهار داشتی انتقام خود را که پنهان می کردی،و کینه جوئی کردی آن را که در قلبت پنهان داشتی و تو و پدرت خون عثمان را بهانه کردید،وای بر تو از حاکم

********** صفحه 182 **********

روز قیامت.

و بخدا قسم اگر از زخم دستم در امان هستید از زخم زبانم در امان نیستی،خاکت بر دهان،و سنگت بر دندان،چه ناستوده سرشت و نکوهیده نهاد که تو بوده ای.

امروز مغرور مباش اگر ما را مقهور داشتی،چه امروز اگر بر تو ظفر نجستم فردای قیامت نصرت مال ما است در محضر حاکم عدل که هرگز به ستم حکم نکند،زود است که ترا بگیرد و با حال بدی از دنیا خارجت نکند،پس هر چه می توانی زندگی کن ای بی پدر که هر چه زندگی کنی بر گناه تو افزوده شود(و السلام علی من اتبع الهدی).

در تذکره از واقدی نقل کند که چون یزید نامۀ ابن عباس را خواند(اخذته العزه بالاثم)2_202عزت را به گناه طلب کند قصد کرد ابن عباس را بکشد(خداوند)او را مشغول به ابن زبیر کرد و بعد از او خداوند او را مهلت نداد.

این خلاصۀ ترجمۀ کلمات ابن عباس بود که در ناسخ ج3ص92و تذکره ابن جوزی ص285ذکر شده بود.
(جواب نامۀ ابن زیاد از یزید و طلب کردن یزید اسراء و سرهای شهیدان را)

در ناسخ ج3ص98گوید:چون نامۀ ابن زیاد به یزید رسید و از شهادت امام حسین علیه السلام با خبر شد.

به روایت ابن نما[5]یزید بن معاویه مجرب[6] بن حریث بن مسعود کلبی که از قبیلۀ بنی عدی بود به اتفاق مردی دیگر از افاضل شام

********** صفحه 183 **********


طلب کرد[7]،و ایشان را بسوی مدینه روان داشت،تا مژده قتل حسین را به حاکم مدینه که در این وقت عمرو بن سعید بود برسانند و مردم مدینه را نیز از این واقعۀ هولناک خبر دهند.

اگر چه ابن زیاد پیش از او خبر داده بود ولی یزید میخواست تا حزن اهل بیت را تجدید کند و قهر و غلبه خود را بر بازماندگان بنی هاشم تازه نماید.

در جواب ابن زیاد نوشت هر چه زودتر سرهای کشتگان را با اهل بیت رسول خدای بجانب شام کوچ بده،و اموال و اثقال ایشان را نیز به همراه ایشان بفرست.

چون ابن زیاد بر نامه یزید اطلاع پیدا کرد،اسباب سفر اهل بیت را آماده کرد.و سر مبارک حسین علیه السلام را طلب نمود و فرمان کرد تا حجامی حاضر شد و پاره گوشتها که اطراف گردن امام علیه السلام بیرون اندام مینگریست،حکم داد تا حجام با تیغ باز کرد.[8]

_______________________
[1]. در تذکرۀ ابن جوزی ص278و ناسخ ج3ص89و نفس المهموم ص418و قمقام ص541.

[2]. ناسخ ج3ص92و تذکرۀ ابن جوزی ص285.

[3]. تذکرۀ ابن جوزی ص285و ناسخ ج3ص93.

[4]. یعنی گشایشی ترا نیست کرامتی هم نداری.

[5]. ابن نما در مثیر الاحزان ص94.

[6]. در ابن نما و بحار ج45ص123(محرز بن حریث الخ).

[7]. در ابن نما ص94دارد و مردی از(بهراء)(که قبیله ای از قضاء بود)که هر دو از افاضل شام بودند.

[8]. مؤلف گوید:قصۀ حجام مفصلا در ج3ص116گذشت مراجعه کن.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هشتاد و یک

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:32 pm

(فصل هشتاد ویک) :در فرستادن ابن زیاد سرهای مبارک و اهل بیت را به شام[1]


مرحوم محدث قمی در نفس المهوم ص425فرموده:بدان که ترتیب منزلها که اهل بیت را سیر میدادند معلوم نیست و در کتب

********** صفحه 184 **********


معتبره ذکرش نشده بلی بعضی از قضایا در بین منازل رخ داده اشاره به آنها می شود.

و در ریاض القدس ج2ص266ستون(2)فرموده:در این منزل که لشکر عبور کرده اند،از جاده سلطانی نرفته اند،بلکه از ترس محبان از راه و بیراه رفته اند،لهذا ترتیبی از حرکت ایشان در کتب ارباب مقاتل نیست الخ.

و در ناسخ گوید آنگاه بروایت سید مخفر بن تغلب بن عایدی[2]را طلب نمود تا حامل رؤس شهدا او باشد[3].

و شیخ مفید میفرماید[4]:سر حسین علیه السلام را به زحر بن قیس داد[5]،و ابو بردة بن عوف ازدی و طارق بن(ابی)ظبیان را با پنجاه سوار به حفظ و حراست آن سر مبارک گماشت،و همچنین سرهای بنی هاشم و دیگر شهیدان را با جماعتی از لشکر به همراه زحر بن قیس روان داشت.پس فرمان داد:سید سجاد علیه السلام را با غل و زنجیر سوار کردند.

و اهل بیت رسول مختار را بی مقنعه و خمار بر شتران و اسبان سوار کردند.

و شمر بن ذی الجوشن را با گروهی از لشکر بر ایشان گماشت،و گفت عجله کنید و خود را به زحر بن قیس برسانید،چون او

********** صفحه 185 **********

مقداری از راه را طی کرده بود،لذا شمر سرعت کرد و به زحر بن قیس پیوست.

و در نفس المهموم ص420مرحوم محدث قمی فرموده من در اینجا حق دارم که گریه را طولانی کنم و به فرمودۀ امیرالمؤمنین علیه السلام سید اوصیاء تمثل جویم(أین الذین تعاقدوا علی المنیة و ابرد برؤسهم الی الفجرة)کجایند آنها که بر مرگ هم پیمان شدند و سرشان را پیکان(نامه بر)برای فاجران بردند.

و هم بقول این شاعر تمثل جویم.

(بنفسی رؤوس معلنات(معلیات)علی القنا

الی الشام تهدی بارقات الاسنة

بنفسی خدود فی التراب تعفرت

بنفسی جسوم بالعراء تعرت

ربیع الیتامی و الارامل فابکها

مدارس للقرآن فی کل سحرة

و اعلام دین المصطفی و ولاته

و اصحاب قربان و حج و عمرة)

یعنی جانم فدای آن سرها که بالای نیزه پدیدار بود بر پیکانهای درخشنده و سوی شام به ارمغان برده شد،جانم فدای آن گونه های خاک آلوده و آن پیکرهای برهنه در دشت افتاده،بهار یتیمان و بیوه زنان بودند بر آنها گریه کن،و در هنگام شبگیر تلاوت قرآن میکردند.علمهای دین پیغمبر مصطفی و اصحاب قربان و حج و عمره بودند.کما فی دمع السجوم ص234.

مؤلف گوید این اشعار در بحار ج45ص280بسیار است چند بیتش را مرحوم قمی اقتباس نموده تقدیم و تأخیر هم شده.

********** صفحه 186 **********

در کربلا چه گذشت ص541این اشعار را ذکر فرموده:

بقربان سرها که بر نیزه شد سوی شام سوقات آورده شد

بقربان آن گونه های عزیز که با خاک و خون سخت آغشته شد

بقربان تنهای عریان به دشت که بهر عزا خوب سر رشته شد

به ایتام آل محمد بنال که قرآن از آنها پراکنده شد

سر آن دیانت ولادت هدی که قربانی و حج از آنها بجا
(تشییع اهل کوفه اسیران را)

در حیاة الحسین ج3ص368از مرآة الزمان فی التواریخ الاعیان ص99نقل کند که چون اهل بیت را سوار کردند که بطرف شام ببرند تمام طبقات اهل کوفه برای وداع بیرون آمدند،و یک دسته گریه میکردند و یک دسته نوحه سرائی میکردند،و راههای کوفه پر از مردم بود و تمام شب را مشغول گریه بودند و از کثرت مردم قافله تمکن حرکت نداشت.

امام زین العابدین علیه السلام تعجب میکرد و میفرمود اینها ما را کشتند و بر ما گریه میکنند؟!

و از حدائق الوردیة ج1ص129نقل کند که زنهای همدان عجه کردند به گریه و نوحه و صدای گریه و واویلا از ایشان بلند شد.

و از انساب الاشراف نقل کند که شمر بن ذی الجوشن امر کرد امام زین العابدین علیه السلام را در گردنش غل و زنجیر بندند پس غل کرده اسرا را بردند تا ملحق به قافله ای که سرها را میبردند شدند.

و در ص367از تحفة الانام فی مختصر تاریخ الاسلام نقل کند

********** صفحه 187 **********

که بطوری اهل یبت را حرکت دادند که بدن انسان بلکه بدن حیوانات بلرزه می آید.
(ورود اهل بیت به منزل اول)

و در منزل اول[6]چون فرود آمدند و اهل بیت را پیاده کردند،آن پنجاه تن سوار که حافظ و حامل سر مبارک بودند،نیز پیاده شدند،و کناره گرفتند،و آن سر مبارک را در صندوقی نهاده در کنار خود جای دادند،و مجلسی آراسته مشغول شرب خمر شدند،و بسیار مست گشتند و از عقل تهی شده بخواب رفتند.

یک نفر از آن سواران شرب خمر نکرد و لختی بیدار نشست،و دیدۀ بر دریچۀ آسمان بست.ناگاه بانگ رعدی شنید و ابر برقداری را دید،چون نیک نظر کرد،درهای آسمان را باز یافت و دید که آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و خاتم انبیاء محمد مصطفی(ص)از آسمان بزیر آمدند،و جبرئیل با جماعتی از فرشتگان خدمت پیغمبر ص را ملازمت داشتند،و چون بر سر صندوق رسیدند جبرئیل آن سر مطهر را بر گرفت و بیوسید و بر سینۀ خود بچسبانید،و پیغمبران هر یک این عمل را انجام دادند،و پیغمبر ص را تسلیت گفتند و بگریستند،و رسول خدا از همه بیشتر بگریست.

اینوقت جبرئیل گفت:که ای محمد خداوند مرا در تحت حکومت تو قرار داده اگر فرمان دهید زمین را بر أمت تو واژگون کنم،چنانکه بر قوم لوط کردم.

********** صفحه 188 **********

آن حضرت فرمود:مرا در نزد خداوند با ایشان حسابی است.آنگاه فرشتگان به عرض رسانیدند که:خداوند ما را بهلاکت این پنجاه تن فرمان داده،فرمود:فرمان شمار است.لاجرم آن فرشتگان هر یک حربه ئی بدست گرفتند و هر یکی را زخمی زدند،چون نوبت به آن یک نفر رسید که بیدار بود فریاد برداشت که:(یا رسول الله الامان الامان)آن حضرت فرمود:دور شو که خدایت نیامرزد.لاجرم فرشتگان او را بسلامت گذاشتند.صبح که شد یکتن از آن جماعت زنده نماند،بلکه همگان خاکستر شده بودند.
(قصه آن کس که در کعبه طلب مغفرت میکرد)

مؤلف گوید:عین قصه گذشته را در بحار ج45ص125و محن الابرار ج2ص67و قمقام ص546و عوالم ج17ص425اینطور نقل کرده است:

راوی میگوید:من در سالی در مکه معظمه مشغول طواف بودم ناگاه مردی را دیدم میگوید:(اللهم اغفر لی و ما اراک فاعلا)[7] ای خدا مرا بیامرز و میدانم که نخواهی آمرزید.گفتم:ای بنده خدا:از خدا بترس و این کلام را مگو،بجهت آنکه اگر گناهان تو بعدد قطرات باران و برگ درختان باشد و از خدا بخواهی و توبه کنی خداوند آنها را بیامرزد،چون خدا غفور و رحیم است.آن مرد گفت:به نزد من بیا تا قصه خود را برای تو نقل کنم،چون نزدیک رفتم گفت:ای بندۀ خدا بدان من یکی از آن پنجاه نفر هستم که[8]

********** صفحه 189 **********

به سر مبارک امام حسین علیه السلام موکل بودیم.و بسوی شام میبردیم،چون هنگام شب در منزلی از منازل فرود آمدیم،سر مبارک را در میان صندوقی میگذاشتیم،و مشغول شرب خمر میشدیم،در هنگامی که آن صندوق را میان خود میگذاشتیم شبی از شبها یاران من همه شراب خوردند و مست گردیدند،و آن شب من با ایشان موافقت نکردم و شراب نخوردم،چون پاسی از شب گذشت دیدم رعد و برق از آسمان ظاهر شد،در آنحالت نظر میکردم ناگاه دیدم درهای آسمان باز شدند و حضرت آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و پیغمبر ما جناب محمد ص بسوی زمین فرود آمدند،و جبرئیل با گروهی بیشمار از ملائکه آسمان در خدمت آن حضرت بودند،دیدم جبرئیل نزدیک همان صندوق آمد و سر انور آن حضرت را از میان صندوق بیرون آورد و به سینۀ خود چسبانید،و بوسید،پس یکی یکی از پیغمبران آن سر مبارک را گرفتند و به سینۀ خود چسبانیدند و بوسیدند،جناب رسول خدا را تسلیت میگفتند،جبرئیل پیش آمد،و عرض کرد یا محمد خداوند مرا مأمور فرموده است که ترا در حق أمت تو اطاعت نمایم،هر امری که دربارۀ ایشان بفرمائی بعمل بیاورم اگر مرا امر کنی و فرمان دهی که زمین را به تزلزل بیاورم بالای زمین را پائین و پائین زمین را بالا کنم چنانکه در خصوص قوم لوط کردم همین ساعت چنان کنم.

رسول خدا فرمود:ای جبرئیل من راضی نیستم که چنین کاری دربارۀ امت من بعمل بیاوری،زیرا که مرا با ایشان در روز قیامت مقام مخاصمه هست.

********** صفحه 190 **********

پس پیغمبر ص با گروه پیغمبران به فرزند خود نماز کردند و صلوات فرستادند،و گروهی از ملائکه بخدمت آمدند و عرض کردند خداوند ما را مأمور کرده است که این پنجاه نفر را بکشیم و هلاک نمائیم.

رسول خدا ص فرمود:به هر امریکه دربارۀ ایشان مأمور شده اید بعمل آرید.

چون ایشان از حضرت رسول رخصت یافتند یکی یکی آن پنجاه نفر را حربه میزدند همان ساعت آتش میگرفتند و میسوختند.یکی از آن ملائکه زدن مرا قصد نمود،من از ترس و واهمه فریاد کشیدم(الامان الامان یا رسول الله)آن پیغمبر رحمت فرمود:برو خدا ترا نیامرزد.

چون صبح شد دیدم یاران من همه سوخته اند و خاکستر شده اند.و بروایت مناقب که در بعض فقرات این روایت هست که هر کس در کشتن آن حضرت شرکت داشت دستهای او خشک شد.

و نیز در همان روایت از همان ملعون منقولست که ناگاه صدای برقی را شنیدم که هرگز چنین صدائی تا آنوقت به گوش من نرسیده بود.دیدم یکی صدا میکند که جناب رسول خدا آمد،صدای اسبها و سلاح به گوش من میرسید و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و کروبیان و روحانیان و مقربان دربار خدا همه آمدند جناب پیغمبر ص از دست ستمکاران امت خود به گروه پیغمبران و سلسله کروبیان شکایت نمود،و فرمود:فرزند و نور دیدۀ مرا کشتند،و هر یکی از پیغمبران و مقربان ملا أعلی آن سر انور را میبوسیدند و به سینۀ خود میچسبانیدند.


_____________________________
[1]. در ناسخ ج3ص98و نفس المهموم ص419و بحار ج45ص124و قمقام ص543و حیاة الحسین ج3ص367و لهوف مترجم ص171و ابن نما ص96.

[2]. در لهوف مترجم ص171و ابن نما ص96و بحار ج45ص124(مخفر بن ثلبه)ذکر کرده اند.

[3]. در روضة الشهداء ص293گوید:زحر بن قیس و محصن بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن را با پنج هزار مرد مقرر کرد تا آن سرها را با اهل بیت بشام برند ایشان متوجه شده قطع منازل و طی مراحل می کردند و در هر موضعی کرامتی روی مینمود الخ.

[4]. در ارشاد ص245و بحار ج45ص124و نفس المهموم ص419.

[5]. در دمع السجوم ص233مرحوم شعرانی فرموده(زحر بن قیس بفتح زای معجم و سکون حاء مهمله است و در کتاب اصابه بجیم است و آن از سهو کاتب و چاپخانه است الخ).

[6]. منزل اول کجا بوده معلوم نیست.بلی در ریاض القدس ج2ص260ستون اول سطر7گوید منزل اول قادسیه بود الخ.

[7]. در لهوف مترجم ص172این قصه را از ابن لهیعه و غیر او نقل کند.و در مثیر الاحزان ابن نما ص96از سلیمان بن مهران اعمش نقل کند.

[8]. در مثیر الاحزان گوید:من جزء آن چهل نفر بودم که سر امام حسین را حمل کرده بودند.ولی لهوف و نفس المهموم ص424پنجاه نفر نقل کرده اند.کما فی البحار و القمقام.

********** صفحه 191 **********
(دست و قلم)

در بحار ج45ص125و محن الابرار ج2ص67و لهوف مترجم ص174و عوالم ج17ص425و مقتل مقرم ص443و مقتل ابن نما ص96 نقل کنند که چون حسین بن علی علیه السلام کشته شد سرش را برای یزید فرستادند،در منزل اول که پیاده شدند بنا کردند خمر بنوشند،و با آن سر مبارک در میان خودشان شادی کنند(در لهوف سر را دست بدست بدهند)ناگاه دستی از دیوار نمایان شد که قلم آهنی با آن دست بود،چند سطری با خون نوشت:

(اترجو امة قتلت حسیناً شفاعة جده یوم الحساب)

آیا گروهی که حسین را کشتند دیگر در روز قیامت امید شفاعت جدش را دارند؟

(روز حشر ندانم که قاتلان حسین

چگونه چشم شفاعت بحد او دارند)

در لهوف دارد که چون این را بدیدند سر را گذاشته فرار کردند.

در منتخب طریحی ص480اینطور نقل کند:

(اترجو امة قتلت حسیناً شفاعة جده یوم الحساب)

(فلا و الله لیس لهم شفیع و هم یوم القیامة فی العذاب)

و در ریاض القدس ج2ص276این قصه را این طور نقل کند که قطب راوندی از ابوالفرج از سعید بن ابی رجا از سلیمان بن اعمش روایت میکند که روزی مشغول طواف خانه خدا بودم کسی را دیدم که مناجات میکند و میگوید:(اللهم اغفرلی و أنا اعلم انک لاتغفر)یعنی خدایا مرا بیامرز هر چند میدانم نخواهی آمرزید،از این سخن لرزه بر تن من افتاد.و پیش رفته به او گفتم:ای نامرد این چه سخن است که میگوئی؟در حرم خدا و رسول در ماه حرام،

********** صفحه 192 **********

و ایام حرام،چگونه از مغفرت خدا مأیوس گشته ای؟گفت:بجهت آنکه گناهی عظیم(بزرگ)از من صادر شده،به او گفتم:آیا گناه تو بزرگتر است یا کوه تهامه؟گفت:گناه من،گفتم:گناه تو بزرگتر است یا کوههای رواسی(بزرگ)گفت:گناه من،هر گاه بخواهی گناه خود را بتو باز گویم؟گفتم:بگو گفت:از حرم بیرون بیا تا بگویم،چون بیرون آمدیم در گوشه ای نشست گفت:ای برادر من یکی از لشکریان شوم پسر سعد بودم،و از جمله آن چهل نفری بودم که با آنها سر مطهر فرزند پیغمبر ص را از کوفه به شام بردیم،در بین راه بر یک مرد نصرانی بر خوردیم،سر مقدس امام علیه السلام را بر سر نیزه زده و در پای آن مشغول غذا خوردن بودیم در این اثنا دیدیم دستی از غیب ظاهر شد و بر دیوار دیر نوشت:

(اترجو امة قتلت حسینا شفاعة جده یوم الحساب)

ما جماعت از آن حکایت به جزع و واهمه بر آمدیم یکی از ما خواست آن دست را بگیرد،غائب شد،ما مشغول غذا شدیم باز دیدیم همان دست پیدا شد و نوشت:

(فلا و الله لیس لهم شفیع و هم یوم القیامة فی العذاب)

ترس ما زیاده شد و شقاوت بعضی زیادتر،خواستند آن کف را بگیرند پنهان گردید،باز مشغول خوردن طعام شدیم دوباره دست ظاهر شد و بر دیوار نوشت:

(و قد قتلوا الحسین بحکم جور و خالف حکمهم حکم الکتاب)

ما دست از طعام باز داشتیم،زهر ما شد بر ما،در این اثنا راهبی که بر دیر منزل داشت.بر بام بر آمد.نگاهی به سر مطهر امام علیه السلام کرد(فرأی نوراً ساطعاً من فوق الرأس)چشم آن راهب که بر سر نورانی امام علیه السلام افتاد،دید مثل شب چهارده میدرخشید،از

********** صفحه 193 **********

بالای دیر بزیر آمده پرسید شما لشکر از کجا می آئید،و این سر پر نور که ضیاء او عالم را منور،و عطر او جهانی را معطر نموده سر کیست؟گفتند:ما از اهل عراقیم و این سر سر امام آفاق حسین علیه السلام ابن علی بن ابیطالب است،راهب گفت آن حسینی که پسر فاطمه است.و پسر پسر عم پیغمبر خدا محمد است؟گفتند آری،گفت:(تبالکم و الله لو کان لعیسی بن مریم ابن لحملنا علی احداقنا)وای بر شما و آئین شما،بذات خدا اگر عیسی را پسری بود ما طائفه نصاری فرزند عیسی را بر حدقه چشمهای خود جای میدادیم،ای بی مروت لشکر.شما پسر پیغمبر خود را کشته اید و بعد از کشتن او اظهار فرح و خوشحالی میکنید،اکنون من از شما حاجتی میخواهم گفتند آن چیست؟گفت:ده هزار درهم مرا از آباء و اجداد خود ارث رسیده این دراهم را از من بگیرید این سر را تا زمان رفتن به من بدهید،تا مهمان من باشد،قبول کردند،راهب دو همیاری آورد که در هر یک پنجهزار و پانصد درهم بود تا آخر قصه که در(ورود اهل بیت به دیر راهب)خواهد آمد.
(پیدا شدن سنگ و کلماتی که بر آن نوشته بود)

در تذکره ابن جوزی ص284سطر(16)از ابن سیرین نقل کند که پانصد سال پیش از مبعث پیغمبر ص سنگی پیدا شد که بر آن به سریانی نوشته بود و چون به عربی ترجمه شد این در آمد:

(اترجو امة قتلت حسیناً شفاعة جده یوم الحساب)

و در مثیرالاحزان ابن نما ص97و بحار ج44ص225نقل کنند که مرد نصرانی گوید:پدرم از پدرانش نقل کند که ایشان

********** صفحه 194 **********

در بلاد روم جائی را حفر میکردند سیصد سال پیش از مبعوث شدن پیغمبر عربی ص به سنگی برخورد کردند که این شعر در آن نوشته بود:

(اترجو عصبة قتلت حسیناً شفاعة جده یوم الحساب)

آیا امیدوارند جماعتی که حسین علیه السلام را کشتند شفاعت جدش را در روز قیامت؟

و در بحار ج44ص224از مشایخ بنی سلیم روایت کند که گفتند ما با روم جنگیدیم پس داخل کنیسه ای شدیم یافتیم که در آن نوشته بود:

(ایرجوا معشر قتلوا حسیناً شفاعة جده یوم الحساب)

پرسیدم چند وقت است این در کنیسۀ شما است؟گفتند:پیش از سیصد سال که پیغمبر شما ص مبعوث شود.

در ثمرات الحیاة ص197آخر مجلس(16)از تنکابنی از اکلیل_المصائب از صاحب مفاتیح النجاة از انس بن مالک روایت کند که مردی از اهل نجران گودالی کند پس دید در آن گودال لوحی از طلا پیدا شد که در آن نوشته بود:

(اترجو امة قتلت حسینا شفاعة جده یوم الحساب[1])

کتبه ابراهیم خلیل الله.پس آن مرد آن لوح را آورد خدمت پیغمبر ص حضرت آن را دید و گریست،و فرمود:هر که عترت مرا بیازارد نرسد او را شفاعت من.

********** صفحه 195 **********

و در تذکره ابن جوزی ص284سطر(20)گوید:سلیمان بن یسار گفت:سنگی پیدا شد که بر آن نوشته بود[2]:

(لابد أن ترد القیامة فاطمة و قمیصها بدم الحسین ملطخ)

(ویل لمن شفاؤه خصماؤه و الصور فی یوم القیامة ینفخ)

یعنی ناچار در روز قیامت فاطمه علیه السلام وارد خواهد شد،و پیراهنش به خون حسین رنگین است.وای بر کسی که شفیعان او دشمنش باشند و صور(اسرافیل)در قیامت دمیده خواهد شد.

ایضاً در تذکره ابن جوزی ص285به سند خود از ابن ابی تمیم روایت کند که گفت:مردی آمد به نزد پسر عمر و من آنجا بودم،سئوال کرد از خون پشه که در لباس است آیا پاک است آن یا نجس؟

پسر عمر به او گفت:از اهل کجائی؟گفت:از اهل عراق.پسر عمر گفت نگاه کنید او را از من از خون پشه سؤال میکنند،و حال آنکه پسر رسول خدا را کشتند و حال آنکه من شنیدم رسول خدا فرمود:آن دو(امام حسن و امام حسین)ریحان منند از دنیا.
(ورود اهل بیت به قادسیه)[3]

و در ناسخ ج3ص101گوید:چون یزید بن معاویه فرمان داد که سرهای شهداء و اهل بیت رسول خدا را شهر به شهر و ده بده بگردانند،تا شیعیان علی بن ابیطالب پند گیرند و از خلافت آل علی مأیوس گردند،و دل در طاعت یزید بندند،لاجرم لشکریان اهل بیت

********** صفحه 196 **********

را با تمام شماتت و ذلت کوچ دادند،و به هر قریه و قبیله می بردند،اگر چه از راه دور بود و مسافت طولانی تر می شد.

هر یک از زنان و کودکان بر کشته گان خود می گریستند با کعب نیزه می زدند،و بدینگونه کوچ می دادند.

تا به قادسیه برسیدند،ام کلثوم این شعر قرائت فرمود:

(ماتت رجالی و افنی الدهر ساداتی و زادنی حسرات بعد لوعاتی)

(صالوا اللئام علینا بعد ما علموا انا بنات رسول بالهدی یأتی)

(یسیرونا علی الاقتاب عاریة کأننا بینهم بعض القسیمات)

(عز علیک رسول الله ما صنعوا باهل بیتک یا نور البریات)

(کفرتم برسول الله ویلکم ایدیکم من سلوک فی الضلالات)

خلاصۀ معنی اشعار کما فی ترجمۀ ابی مخنف و هامش الناسخ و غیره:مردان من کشته شدند،و روزگار بزرگانم را از بین برد،و حسرتهای مرا افزود،بعد از ناله و زاریها،پست فطرتان بر ما هجوم آوردند،و حال آنکه می دانستند ما دختران پیغمبری هستیم که برای هدایت آمده بود.و ما را مانند اسیران بر شتران بی محمل سیر می دادند،مثل اینکه ما بین ایشان مانند غنائم جنگی تقسیم شده ایم،گران است بر تو ای رسول خدا ای نور آفریده گان آنچه بر اهل بیت تو انجام دادند.کافر شدید به رسول خدا وای بر شما گمراهان.
(ورود اهل بیت بتکریت)[4]

در ناسخ ج3ص103از ابی مخنف نقل کند که:اهل بیت را با

********** صفحه 197 **********

سرهای شهداء از جانب شرقی حصاصة[5]بردند و از تکریت عبور دادند.و به حاکم آنجا نوشتند که:زاد و علوفه ذخیره بگذار و ما را استقبال کن(در ترجمۀ ابو مخنف سرهای خارجی همراه ماست).

حاکم تکریت فرمان داد تا مردم آماده شدند و کوچه و بازار را زینت دادند و علمها افراشتند و بوقها را بنواختند،و با عدد کثیری به استقبال بیرون شدند،و با سران سپاه ملاقات حاصل شد،و هر کس از سرها سؤال می کرد می گفتند:مردی خارجی بر یزید خروج کرد ابن زیاد او را بکشت اینک سر او و اصحاب اوست که بنزد یزید حمل می شود.

یک نفر نصرانی گفت:ای مردم من در کوفه بودم که این سر مبارک را آوردند این سر خارجی نیست بلکه سر حسین بن علی بن ابیطالب است.

مردم چون این بشنیدند روی و رأی بگردانیدند و حاضر شدند که لشکر کوفه را برانند و دور سازند.و جماعت نصاری نیز با ایشان متفق شدند و ناقوسها بنواختند و گفتند:گروهی که پسر دختر پیغمبر خود را بکشند یک ساعت هم راضی نیستیم که به شهر ما در آیند و استراحت کنند.چون لشکر این بدیدند از زمین تکریت کوچ کردند.
(ورود اهل بیت به وادی النخلة)[6]

و از طریق بیابان به دیر عروة رسیدند و از زمین صلیتا گذشتند

********** صفحه 198 **********

و به وادی نخله فرود آمدند.و روز و شب را آنجا بودند،شبانگاه شنیدند که زنان جنیان بر حسین علیه السلام نوحه و مرثیه می خوانند.

(نساء الجن اسعدن نساء الهاشمیات

بنات المصطفی احمد یبکین شجیات)

(و یأللن و یندین بدور الفاطمیات

و یلبسن ثیاب السود لبساً للمصیبات)

(ویلطمن خدوداً کالدنانیر نقیات

و یندبن حسیناً عظمت تلک الرزیات)

(و یبکین و یندین مصاب الاحمدیات)

یعنی زنان جنیات یاری می کردند زنان هاشمیات را.دختران احمد مصطفی ص با آه و زاری می گریستند جنیان در اطراف فاطمیات ولوله و ندبه می کردند،و لباس سیاه که الباس اهل مصیبت بود پوشیده بودند،به صورتهای مانند دینار صاف لطمه می زدند و به حسین ندبه می کردند،و به آن مصیبت های بزرگ،دختران احمد ص می گریستند.و ندبه می کردند.

در ریاض القدس ج2ص262گوید:حکایت زعفر جنی مشهور و معروف است که بعد از شهادت امام علیه السلام آمد خدمت بیمار عرض کرد فدایت شوم به یاری پدرت آمده بودم اذن نیافتم اکنون مرخص کن که دمار از روزگار لشکر بر آورم امام سجاد علیه السلام وی را اذن نداد،زعفر عرض کرد فدایت شوم پس خدمتی به ما رجوع کیند.فرمود در سفر شام همراه ما باشید و اهل و عیال و اطفال ما را در سر سواری نگاهداری و پرده داری کنید تا اجانب نظر به رو و موی پرده گیان ما ننمایند لذا در واری النخله صدای چن را شنیدند که نوحه می کردند و می گفتند(نساء الجن الخ)و ابیات گذشته را ذکر فرمود.

********** صفحه 199 **********

شیخ طریحی در منتخب ص481نقل کند که چون به وادی النخله رسیدند گریۀ جن را شنیدند که زنان جنیه بر صورت خود لطمه می زدند و می گفتند:

(مسح النبی جینه فله بریق فی الخدود

ابواه من علیاً قریش جده خیر الجدود)[7]

و دیگری گفت:

(الا یا عین جودی فوق خدی فمن یبکی علی الشهداء بعدی)

(علی رهط تقودهم النایا الی متکبر فی الملک عبد[8])
(ورود اهل بیت ببلدۀ لبا[9]یا مرشاد بنا به نقل طریحی در منتخب ص481)

در ناسخ ج3ص104و ترجمۀ مقتل ابی مخنف ص167گوید:سپس ازوادی نخله راه افتادند و راه ارمینا را پیش گرفتند و رفتند،و در مرز(لبا[10])نزول کردند و بارانداز خود ساختند،و آنجا بلدی بود آباد[11]،زنان و مردان پیران و جوانان همگی از بلد بیرون شدند،چون نظرشان به سر مبارک حسین علیه السلام افتاد سلام کردند و بر جدش رسول خدا و پدرش علی مرتضی صلوات فرستادند،و فریاد زدند که ای کشندگان اولاد پیغمبران از بلد ما بیرون شوید،

********** صفحه 200 **********

و بنا کردند به لعن لشگریان کوفه و فحش به ایشان بدهند،سران لشگر چون این بشنیدند در غضب شدند و حکم به قتل و غارت آن بلد دادند،و آن بلده را خراب کردند،و از آنجا به کحیل آمدند[12].
(ورود اهل بیت به کحیله[13])

در ریاض القدس ج2ص263عین قصه که در موصل بطریق ابی مخنف نقل می شود اینجا نقل کرده پس تکرار نمی کنیم.
(ورود اهل بیت به جهینه[14])

در ریاض القدس ج2ص263فرموده اما واقعۀ منزل جهینه عامل وی را خبر دادند که سر حسین بن علی علیه السلام با ما است و از جانب ابن زیاد به سوی یزید می رویم باید به استقبال ما بیائی و آذوقه و علوفه حاضر کنی شهر را زینت کردند،علمها به جلوه آوردند،مردم به استقبال در آمدند،چون دانستند که ایشان سر امام عالم امکان علیه السلام را همراه دارند سی هزار جمعیت شوریدند بنای مخاصمه گذاشتند خیال آن داشتند که سرها و اسیران را بگیرند که لشگر از آن شهر فرار کردند.
(ورود اهل بیت به موصل[15])

در ناسخ ج3ص102و ص105و ترجمۀ مقتل ابی مخنف


______________________
[1]. در قمقام ص545دو بیت دیگر اضافه کرده و آن این است.

(فقد قدموا علیه بحکم جور فخالف حکمهم حکم الکتاب)

(ستلقی یا یزید غداً عذاباً من الرحمن یا لک من عذاب)

[2]. در قمقام نیز ذکر کرده.

[3]. قادسیه نام قریه ای است از شهرهای کوفه در پانزده فرسخی کوفه است(المراصد)مؤلف گوید:ظاهراً این منزل دوم باشد.چون قافله هر چه تندرو باشد روزی بیش از هفت فرسخ و نیم بیشتر نمی رود.خصوصاً با شتر و زن و بچه باشند.

[4]. تکریت بلدیست مشهور بین بغداد و موصل است و از بغداد تا آنجا سی فرسخ است(المراصد).

مؤلف گوید:صاحب ناسخ اول موصل را ذکر فرموده بعد تکریت را و حال آنکه تکریت قبل از موصل است لاریب.

[5]. حصاصه:از قراء سواد یعنی عراقست نزدیک قصر ابن هیبره جزء استان کوفه است(المراصد).

[6]. ناسخ ج3ص104و ترجمه ابی مخنف ص167و قمقام ص548و ریاض القدس ج2ص262.

[7]. مؤلف گوید:این ابیات را در ج1رمز المصیبة ص42از کامل الزیارات نقل کردم و ترجمه اش ایضاً به آنجا رجوع شود.

[8]. این ابیات هم با تفاوتی در ص40از ج1گذشت.

[9]. لبا:از زمینهای موصل است(المراصد).

[10]. در ترجمه مقتل ابی مخنف167و تذکرة الشهدا ص407(لینا)ذکر کرده اند.و در ریاض القدس ج2ص263(لبنا)نقل کرده و فرموده آن مقابل(مرشاد)است.

[11]. که اسمش بنا به نقل ناسخ(لبا)و بنا به نقل ابی مخنف و تذکرة الشهدا(لینا)و بنا به نقل ریاض القدس(لبنا)و بنا به نقل طریحی(مرشاد)است.

[12]. کحیل:قریه ایست پائین موصل در غربی شط دجله واقع شده(المراصد).

[13]. در مراصد گوید:(کحیله:موضع)مؤلف گوید شاید مراد همان کحیل باشد که دهی است زیر موصل چنانچه گذشت.

[14]. در مراصد گوید:جهینه قریه است بزرگ از نواحی موصل است.

[15]. موصل:شهریست بزرگ در عراق و باب العراق هم میگویند و موصل را موصل گفتند چون جزیره را وصل به عراق میکند.

و بعضی گفته اند چون دجله را به فرات وصل میکند.

و بعضی گفته اند پادشاهی که او را بنا کرده اسمش موصل بوده.

و در وسط شهر قبر جرجیش پیغمبر است.(المراصد).


********** صفحه 201 **********


ص167و نفس المهموم ص426و قمقام ص548و روضة الشهداء ص293همۀ این قصه را نقل کرده اند.

در ناسخ گوید:از صاحب روضة الاحباب که از ثقات و مورد اطمینان اهل سنت است حدیث شده که چون اهل بیت به موصل نزدیک شدند،شمر به حاکم موصل نامه نوشت که ما با فتح و پیروزی و سرهای دشمنان یزید می رسیم،دستور بده تا مردم کوچه و بازار و شهر را زینت کنند،و خود با بزرگان شهر به استقبال ما بیا و لشگریان را مهمان کن[1].

حاکم موصل چون این را بدانست،اشراف و بزرگان شهر را جمع کرد و نامۀ شمر را برای ایشان بخواند،و گفت:اگر من به حسب ظاهر راضی شوم شما راضی نشوید و سر پیچی کنید.گفتند حاشا و کلا که بدین امر زشت گردن نهیم و به این عیب رضا دهیم.اینوقت حاکم موصل[2]در جواب نامۀ شمر نوشت که مردم این شهر اکثر از شیعیان علی مرتضی و دوستداران آل عبایند،اگر بدین شهر در آئید بعید نیست که بر علیه شما قیام کنند و آشوبی بر پا سازند،صواب آن است که قدری دورتر از این شهر فرود آئید و خستگی خود را تسکین دهید و کوچ کنید.و علف و آزوغه(آذوقه)از برای لشگریان فرستاد.

********** صفحه 202 **********

شمر این سخن را خیال کرد راست است در یک فرسخی موصل فرود آمد و سر مبارک حسین علیه السلام را از سنان نیزه فرود آورده روی سنگی نهاد.
(مشهد النقطة)

در خبر است که قطرۀ خونی از آن سر مطهر بر سنگ آمد و در هر سال روز عاشورا از آن سنگ خون تازه می جوشید،و مردم آنجا اجتماع می کردند و عزاداری می نمودند،این امر عجیب سالهای دراز ثابت بود،تا وقتی که آن سنگ آنجا بود مشهد(نقطه)می نامیدند.

گویند این علامت و آیت بزرگ را در زمان مروان ناپدید کردند.انتهی ما فی الناسخ.

و در نفس المهموم ص426و روضة الشهداء ص294گوید:سنگ تا زمان عبدالملک بن مروان باقی بود پس امر کرد آن سنگ را جابجا کردند و دیگر اثری از آن نماند،و لکن قبه و گنبدی در آن مقام بنا کردند و نامیدند آن را به مشهد النقطة.

و در روضة الشهداء ص293چند بیت شعر از شیخ اوحدی ره نقل کرده.

(هر سال تازه میشود این درد سینه سوز)

(سوزی که کم نگردد و دردی که بی دواست)

(اندر شفق هلال محرم ببین که هست)

(چون نعل اسب شه که بخون غرقه گشته راست)

(ای تشنۀ فرات یکی دیده باز کن)

(کز آب دیده بر سر قبر تو جویهاست)

********** صفحه 203 **********

پس فرموده ای عزیز،دمیدن خون تازه از سنگ عجب نیست و عجب تر آنکه در بعضی از بلاد روم در کوهی صورت شیریست که از سنگ تراشیده اند هر سال روز عاشورا از هر دو چشم شیر دو چشمۀ آب روان شود تا شب این آب میرود و مردم در حوالی آنجا مجتمع گردند و تعزیت اهل بیت بدارند و از آن آب بخورند و برسم تبرک به خانه برند.

کوه از حسرت آن تشنه لبان میگرید

بحر از غیرت آن خسته دلان میجوشد

آه از آن سنگ بیخبر تیره درون

که ز حسرت نکشد آه و زغم نخروشد
(ورود اهل بیت به موصل به طریقی که ناسخ ج3ص105از ابی مخنف روایت می کند)

در ناسخ ج3ص105گوید:لشگر به حاکم موصل نامه نوشت که ما با سر حسین و اهل بیت او وارد می شویم ما را استقبال کن،چون نامه را حاکم موصل قرائت کرد:بفرمود:تا شهر را زینت دادند و بزرگان شهر را از هر سوی طلب نموده،گفتند:خبر داشته،اینک سر او را به درگاه یزید می برند،و به اتفاق بزرگان شهر شش میل[3]لشگر ابن زیاد را استقبال کرد.

********** صفحه 204 **********

مردی از اهل بلد از قصه آگاه شد و بدانست که:اینک سر حسین ابن علی علیه السلام است که این لشگر حمل کرده اند،چون برگشتند،مردم شهر را آگهی داد و چهار هزار[4]سوار از قبیلۀ اوس و خزرج و دیگر مردم فراهم شد و متفق و موافق شدند که با لشگر ابن زیاد جنگ کنند و آن سر مبارک را بگیرند و در بلد خود به خاک سپارند تا اینکه تا قیامت فخری باشد برای ایشان.

و در تذکرة الشهداء ص407گوید:و بروایتی سی هزار شمشیر کشیده شد برای آنکه لشگر ابن زیاد را بکشند و آن سر مطهر را بگیرند و در موصل دفن نمایند.و لکن آن لشگر به تعجیل از آنجا گذشتند.
(ورود اهل بیت به نصیبین[5])

در ناسخ ج3ص106گوید:چون لشگر ابن زیاد این بدانستند(که اهل موصل بنای جنگ دارند)از آنجا کوچ دادند و تل اعفر[6]و کوه سنجار را گذشته به زمین نصییبین رسیدند و اهل بیت را با سرهای شهیدان عبور دادند،چون چشم زینب بر سر برادر افتاد این شعر بگفت:

********** صفحه 205 **********

(اتشهرونا فی البریة عنوة و والدنا اوحی الیه جلیل)

(کفرتم برب العرش ثم نبیه کأن لم یجئکم فی الزمان رسول)

(لحاکم اله العرش یا شر امة لکم فی لظی یوم المعاد عویل)

خلاصه معنی:از روی ستم ما را که فرزندان پیغمبریم میان مردم شهره می کنید،خدا شما و همۀ کفار را لعنت کند،گویا پیغمبری برای شما نیامده است(کما فی هامش الناسخ).

و ترجمه ای که به نظر حقیر می رسد:آیا مشهور می کنید ما را در دنیا از روی قهر و غلبه و حال آنکه خداوند جلیل به سوی پدر ما وحی نموده،به پروردگار عرش و پیغمبرش کافر شدید مثل اینکه در هیچ زمانی پیغمبری برای شما نیامده.قبیح گرداند و لعنت کند خدای عرش شما را ای بدترین امتها،برای شما در آتش روز قیامت گریۀ با صدائی خواهد بود.

و در روضة الشهداء ص294گوید:در روایت آمده که چون موصلیها لشگر شمر را نگذاشتند که به شهر در آیند و ایشان را در بیرون شهر فرود آوردند،روز دیگر از آنجا رو به نصیبین آوردند و به منصور بن الیاس که امیر آنجا بود خبر فرستادند که تا شهر را زینت دهند،چون او شهر را زینت داد و همین که لشگر به شهر در آمدند به قدرت الهی از ابر قهر و غضب پادشاهی برقی پدید آمد که یک نیمۀ شهر را بسوخت،مردم بهم ریختند و خجل زده گرد آن لشگر نگشتند و ایشان را از آنجا به شهر دیگر که رئیس آنجا سلمان بن یوسف بود توجه نمودند،و سلمان را دو برادر بود،یکی در جنگ صفین بدست مرتضی علی به قتل رسیده بود،و یکی دیگر با این برادر در حکومت شریک بود،و یک دروازه شهر تعلق به وی

********** صفحه 206 **********

داشت و او را داعیه بود که سرها را از دروازۀ خود به شهر در آورد،سلمان میخواست که از دروازۀ او به شهر در آیند میان برادران جنگ شد و سلمان کشته گشته فتنه و غوغا پدید آمد لشکر شمر از آنجا سراسیمه گشته رو به حلب نهاد الخ.

و در کامل بهائی ص292گوید:

چون به نصیبین آمدند منصور بن الیاس گفت:زیاده از هزار آئین بستند،آن لعینی که سر حسین را داشت خواست که به شهر رود اسب او فرمان نبرد چند اسب بیاوردند فائده نبخشید ناگاه سر امام حسین علیه السلام از نیزه بیفتاد،ابراهیم موصلی آنجا بود سر را نیک نگاه کرد دید سر حسین علیه السلام است،خلق را ملامت بسیار کرد و شامیان او را شهید کردند.

و در نفس المهموم ص426فرموده:(لعل مسقط الرأس الشریف صادر مشهداً)یعنی شاید آنجا که سر مقدس به زمین افتاد زیارتگاه باشد.
(ورود اهل بیت بدعوات)[7]

در ناسخ گوید:بامدادان از نصیبین بیرون شدند و اراضی عین الورد را طی کردند چون راه به دعوات نزدیک کردند،کتابی به حاکم دعوات نوشتند که آذوقه و علوفه لشگر را آماده کنید و با مردم معروف و مشهور آماده پذیرائی باشید.حاکم دعوات فرمان داد تا در بوقها بدمند و با بزرگان شهر به استقبال بیرون شدند،و سپاهیان را با سرهای شهداء و اهل بیت مصطفی از باب اربعین

********** صفحه 207 **********

داخل شهر کردند،و سر مبارک حسین را در میان شهر نصب نمودند و بگفت از چاشتگاه تا نماز دیگر منادی ندا در داد که:(هذا رأس خارجی علی یزید بن معاویه)این سر خارجیست که بر یزید ابن معاویه خروج کرده.

و مردم شهر نیمی گریان و نیمی خندان بودند،و لشکر ابن زیاد آن شب را مشغول شرب خمر و نواختن آلت موسیقی بودند تا صبح،و چون بامدادان که بار بستند علی بن الحسین علیه السلام زار بگریست و این شعر قرائت فرمود:

(لیت شعری اعاقل فی الدیاجی بات من فجعة الزمان یناجی)

(أنا نجل الامام ما بال حقی ضائع بین عصبة الاعلاج)

یعنی کاش میدانستم:آیا هیچ خردمندی در تاریکیها نشسته و از مصیبت های روزگار آهسته سخن میگوید؟من که فرزند امامم چرا باید حقم میان گروهی کافر تباه گردد؟(کما فی هامش الناسخ).

در خبر است که در آن میدان که سر مبارک امام را نصب کردند تا روز قیامت هیچ کس از آنجا نمی گذرد مگر آنکه حاجتش برآورده میشود.
(ورود اهل بیت بقنسرین)[8]

در ناسخ ج3ص107و تذکرة الشهدا ص407و ترجمه مقتل ابی مخنف ص169و قمقام ص549همه این قصه را نقل کرده اند ولی بعضی ورود به حلب را مقدم داشته اند.

********** صفحه 208 **********

در ناسخ گوید از دعوات طی طریق کرده بقنسرین رسیدند.مردم آن بلد همه از شیعیان امیرالمؤمنین علی علیه السلام بودند،چون وصول ایشان را بدانستند،دروازه ها را محکم بستند و ایشان را لعن میکردند و سنگ پرتاب میکردند و گفتند:ای قاتلان اولاد پیغمبران سوگند بخدای اگر همۀ ما ها کشته شویم یک نفر شما را به این شهر راه ندهیم.ام کلثوم علیه السلام بگریست و این شعر بفرمود:

(کم تنصبون لنا الاقتاب عاریة کأننا من بنات الروم فی البلد)

(الیس جدی رسول الله ویلکم هو الذی دلکم قصداً الی الرشد)

(یا امة السوء لاسقیاً لربعکم الا عذاباً کما اخنی علی لبد)

چقدر شترهای عریان را برای ما آماده می کنید گویا ما از دختران روم در این شهرها هستیم،وای بر شما مگر جد ما رسول الله نیست؟جد ما است که شما را به راه هدایت راهنمائی کرده،ای امت بد،بهارستان شما سیراب نشود مگر با عذابی که نابود کند جمعیت را(کذا فی ترجمه مقتل ابی مخنف).
(ورود اهل بیت بحلب)[9]

در تذکرة الشهدا ص407فرموده:چون به نزدیک حلب رسیدند نامه به حاکمش نوشتند او بسیار خوشحال شد و علمها

********** صفحه 209 **********

.

برداشته با اهل حلب تا سه میل(یک فرسخ)لشکر را استقبال کرد و آنها را به شهر آورد،و تا سه روز از آنها ضیافت نمود و نهایت اکرام از آنها بجا آورد الخ.

در قمقام ص549گوید:در معجم البلدان آورده که در غربی حلب کوهی جوشن نام بود.که معدن مس داشت و از آن روز که اهل یبت عصمت و طهارت را از آنجا عبور افتاد آن کان(آن گاه)تباه گشت.چه زنی از امام حمل داشت و در دامنۀ کوه بار نهاد و از پیشه وران،نان و آب خواست،سنگدلان مضایقت کردند و دشنام دادند.بدیشان نفرین کرد سپس از آن کوه کس سود ندید،جانب قبلی آن کوه مزاری معروف به مشهد السقط و مشهد الدکه باشد،و آن سقط را نام محسن بن حسین بود انتهی.

مؤلف گوید:آنچه در معجم البلدان ج2ص284در حلب ذکر شد این است(و فی غربی البلد فی سفح جبل جوشن قبر المحسن بن الحسین یزعمون انه سقط لماجیء بالسبی من العراق لیحمل الی دمشق او طفل کان معهم بحلب فدفن هنا لک.)

و آنچه در (جوشن)ج2ص186ذکر شده مطابق آنست که در قمقام ذکر فرموده.

و عین عبارت معجم در جوشن اینست(جوشن جبل فی غربی حلب،و منه کان یحمل النحاس الاحمر و هو معدنه،و یقال:انه بطل منذ عبر علیه سبی الحسین بن علی،رضی الله عنه،و نساؤه،و کانت

********** صفحه 210 **********

زوجة الحسین حاملا فاسقطت هناک فطلبت من الصناع فی ذلک الجبل خبزاً و ماء فشتموها و منعوها،فدعت علیهم،فمن الان من عمل فیه لایربح،و فی قبلی الجبل مشهد یعرف بمشهد السقط و یسمی مشهد الدکة،و السقط یسمی محسن بن الحسین رضی الله عنه)
(واقعة غریبة عجیبة)

در ریاض القدس ج2ص267گوید:صاحب روضة الشهداء[10]مینویسد که شمر ملعون اسیران آل محمد را به شام می برد،در بین راه به شهر حلب رسید در حوالی آن دیار کوهی بود محکم،بربالای آن کوه دهی بود در غایت آبادی بسکه آن قریه معموره بود نام او را معموره نهادند(حالا هم معموره میگویند روضه)والی آن قریه شخصی بود یهودی،و نیز رعایای وی همه یهودی بودند،نام وی(عزیز بن هارون)بود،اهل آن از مرد و زن حریر میبافتند،جامه های ایشان در حجاز و عراق و شام بخوبی مشهور بود،چون لشکر ابن زیاد با اسیران به آن مکان رسیدند در پای آن کوه آب و علف بسیار داشت پیاده شدند،و اسیران را در مکانی نشانیدند،سرها را در صندوقی بجای مأمون گذاردند.

تا آنجا که گوید«واقعه شیرین در راه شام»

نیز صاحب روضة الشهداء مینویسد شهر بانو را کنیزکی بود شیرین نام داشت که در لطافت شیرین و در ملاحت لیلی دوران...مینویسد چون شهر بانو را اسیر کردند و به مدینه آوردند.صد نفر کنیز همراه آورده بود،در آن سبی که شهر بانو به وصال حضرت


____________________________
[1]. در روضة الشهداء ص293دارد که چون به نزدیک موصل رسیدند کسی را به امیر موصل فرستادند که شهر را بیارای و به استقبال ما بیرون آی و طبقهای سیم و زر مهیا ساز تا بر ما نثار کنی و به آمدن ما به منزل تو بر تمام اقران خود مباهات و افتخار کنی،که سر حسین بن علی و فرزندان و برادران و اقرباء و دوستان و هواداران او را همراه داریم و اهل و عیال او را نیز می آوریم الخ.

[2]. امیر عمادالدوله حاکم موصل بوده(روضة الشهداء).

[3]. در محمع البحرین در ماده(میل)فرموده هر سه میل یک فرسخ است پس بنابراین اهل موصل دو فرسخ استقبال رفته اند.و آنچه در ترجمه مقتل ابی مخنف ص168سطر اول دارد که در شش فرسخی آنان را ملاقات کردند ظاهراً درست نباشد.

[4]. در تذکرة الشهداء ص407سطر14و ترجمه مقتل ابی مخنف ص168چهل هزار نقل فرموده اند.

[5]. نصیبین:در بین راه موصل به شام واقع است و از بلاد جزیره است(م).

[6]. تل اعفر:اسم قلعه ایست بین موصل و سنجار و فاصله بین موصل و سنجار سه میل است که یک فرسخ باشد(المراصد).

[7]. ناسخ ج3ص106و قمقام ص549و ترجمه مقتل ابی مخنف ص169.

[8]. قنسرین:شهریست بین آن و حلب یک مرحله است فعلا خراب شده یک کاروان سرائی بیش از آن نمانده(کما فی المراصد).

[9]. حلب:شهریست مشهور در شام و بزرگ و خیرات زیادی دارد و هوای پاکیزۀ.(و هی قصبة جند قنسرین).

بعضی گفته اند حلب را حلب گفتند بجهت آنکه ابراهیم علیه السلام آنجا فرود آمده بود و هر جمعۀ گوسفندانش را میدوشید و به فقراء صدقه میداد،پس آن را فقراء حلب گفتند.

بعضی گفته اند:حلب و حمص و برذعه.برادر بوده اند از عملیق پس هر یک شهری ساختند به اسم خودشان.و مقام ابراهیم علیه السلام آنجا است و از حلب تا قنسرین یک روز راهست و تا(معره)دو روز راهست الخ(المراصد).

بنابراین باید عبور اهل بیت اول به(حلب)باشد بعد به قنسرین کما فی القمقام ص549و تذکرة الشهداء ص407.

[10]. روضة الشهداء ص295.

********** صفحه 211 **********

امام حسین علیه السلام رسید پنجاه کنیز از کنیزان خود را آزاد کرد،و نیز شبی که سید الساجدین علی بن الحسین علیه السلام از او متولد شد چهل کنیز دیگر را خط آزادی داد،با وی ده کنیز باقیمانده،روزی شهربانو با حضرت نشسته بودند که شیرین از در درآمد،سلطان عوالم غیب و شهود بطریقه مطایبه و مزاح به شهر بانو فرمود:عجب روی افروخته ای شیرین دارد؟شهربانو گمان نمود که حضرت را به شیرین میلی پدید آمده.عرض کرد:قربانت شیرین مال شما است به شما بخشیدم.حضرت دریافت که شهر بانو چه گمان برده،فی الحال فرمود من هم ویرا آزاد کردم،شهربانو برجست سر صندوق خود بگشاد،و یکدست لباس از لباسهای نفیسه ملوکانه بیرون آورد و خلعت آسا،بر قد رعنای شیرین پوشانید.حضرت فرمود:شهربانو تو چندین کنیز آزاد کردی ولی هیچکدام را مثل شیرین نپوشاندی؟

شهربانو عرض کرد:قربانت آن کنیزان را که آزاد کردم همه آزاد کرده من بودند،اما شیرین آزاد کرده حسین است،فرق باید باشد میان آزاد کرده من با آزاد کرده شما،حضرت شهربانو را تحسین و آفرین نمود.

حاصل شیرین با همان حالت در خدمت شهربانو بود،و دست از کنیزی امام آفاق برنداشت تا اینکه سفر عراق پیش آمد،در ملازمت بی بی خود بود،صدمات عاشورا را دید و گرسنگی چشید،ولی دست از کنیزی خود برنداشت،بهمان منوال ملازم خدمت بود تا در آن شب که در پای کوه حلب با چنیدین غصه و رنج قرار گرفتند،شیرین در آن منزل خانم شکسته دل خود را دید که به یک حالت ذلتی که جگر سنگ و کوه بر احوال او آب میشد.

********** صفحه 212 **********

شیرین چون آن حالت از ملکه دید به گریه در آمد،و به روی دست و پای شهربانو افتاد قدری او را دلداری داد و گفت:ای خاتون اذن میدهی مرا که به این ده در آیم و اندک زیوری که با خود دارم و پنهان داشته ام بفروشم و بهای آن را چادری برای شما بخرم؟شهربانو فرمود:تو آزادی و اختیار خود را داری،شیرین چون اجازت یافت برخاسته در آن شب تار،روی بدان حصار[1]آورد،و از کوه بالا رفت بر در حصار آمد،در را بسته دید،چون پاسی از شب گذشته بود مردم همه بخواب رفته بودند شروع کرد آهسته آهسته در حصار را کوبیدن.

اول مرتبه که در را کوبید از پشت در(عزیز بن هارون)گفت:کیست کوبنده در؟شیرینی که در میزنی؟شیرین تعجب کرده و گفت:آری فی الحال عزیز در را باز کرد و سلام داد،شیرین جواب باز داد و فرمود:ای بندۀ خدا از کجا دانستی که من شیرینم؟و از کجا مرا شناختی و فهمیدی که در این شب من شیرینم؟عزیز گفت:بنشین تا قصه خود را باز گویم.

بدانکه در اول شب بخواب رفتم موسی و هارون را به خواب دیدم که سر و پا برهنه دارند و ناله کنان آب از دیده ریزان و اثر تعزیت از ایشان ظاهر و هویدا بود،من به ایشان عرض کردم ای سیدان بنی اسرائیل و ای برگزیدگان رب جلیل شما را چه رسیده و سر و پای شما از چه برهنه است؟و این آه و ناله شما از برای چیست؟گفتند:ایها العزیز آیا تا بحال ندانسته ای که سبط پیغمبر آخر الزمان را کشته اند و نور چشم حبیب خداوند رحمان را به خون آغشته اند و اکنون(سر)او را با اهل بیتش به شام می برند و امشب در پای این کوه فرود آمده اند.

********** صفحه 213 **********

من عرض کردم یا کلیم الله شما میدانید که محمد و دین او بر حق است؟فرمود:که ای عزیز چگونه ندانم و حال آنکه خداوند تعالی درباره او از ما پیمان گرفته،و ما خود ایمان آورده ایم،هر که به او ایمان نیاورد جای او در دوزخست،من عرض کردم که مرا علامتی نمائید که به آن نشانه یقین من بیفزاید،گفتند:الان برخیز و برو در حصار چون آن جا روی کنیزکی شیرین نام که آزاد کرده حسین مقتول است،و در دروازه ایستاده حلقه بر در میزند،در را باز کن و متابعت او نما،او زوجۀ تو خواهد بود،و بدین اسلام در آی،و برو به نزد اسیران آل محمد ص و خدمت بزرگ اسیران لنگر زمین آسمان نقطه دائره امکان فرزند حسین ابن علی علیه السلام امام زمان برس در حضرت او اقرار به اسلام بیاور.شرایع بیاموز،سلام ما را به آن سید جلیل برسان بگو(السلام علی الرأس المذبوح المقطوع فانه یسمع صوتک و یجیب سلامک و هو علی الرمح المنصوب و الدم من اوداجه مسحوب)زیرا آن بزرگوار کلام ترا می شنود،و جواب سلام ترا میدهد و حال آنکه سرش بر نیزه است،و خون از شریانش میجوشد این بگفتند و از نظر من غائب شدند،چون از خواب بیدار شدم هراسان به در قلعه آمدم که تو در فرو کوفتی بدینواقعه گفتم تو شیرینی،گفتی آری چون گفتند تو حلال من خواهی بود آیا رضا میدهی که زوجۀ من باشی؟

شیرین گفت:روا باشد اما بشرط مسلمانی تو و رخصت بی بی شهربانویه است.باید خدمت علی بن الحسین علیه السلام برسی و اسلام بیاوری،و نیز از ملکه عجم که بانوی منست اجازه بگیری.

عزیز گفت:چنین کنم.شیرین گفت:حالا داخل حصار نمیشوم

********** صفحه 214 **********

میروم و خبر آمدن ترا به خدمت ایشان میرسانم تا تو بیائی و آنچه موسی و هارون گفته بعمل بیاوری.عزیز گفت:مختاری،من طلوع صبح در آنجا حاضرم،پس شیرین بازگشت تمام قصه را خدمت شهربانو عرضه داشت،شهربانو نیز واقعه را برای امام زمان و سائر زنان بیان کرد(و کانوا علی ذلک الی الصباح فجائهم عزیز بوجه کالمصباح).

اما چون خورشید جهان آرا،موسی آسا،با ید بیضاء،از سر کوه طلوع نمود،معموره عالم را روشن گردانید،عزیز بیامد و هزار دینار به موکلان سرها و اسیران رشوه داد[2]تا دستوری دادند در حق اهل بیت خدمتی بجای آورد.

چون دستور یافت خدمت خواتین محترمه آمد و لباسهای قیمتی به رسم هدیه به ایشان تقدیم داشت(ثم اقبل الی الامام علیه السلام و اقر لدیه بحقیقة الاسلام[3])هزار دینار خدمت امام بیمار نهاده و اسلام اختیار کرد،اذن گرفت برود پس بر سر بریده پدرش سلام موسی و هارون را برساند پس از اجازت روی به سر منور مطهر فرزند خیرالبشر آورد،با آنکه مدتیست آن سر را بریده اند معهذا تر و تازه و سرخ و سفید کأنه حالا سرش را بریده اند.

عزیز در مقابل آن رأس کریم ایستاد و با کمال تعظیم سلام کرد،عرضه داشت یا سیدی موسی و هارون بر سر بریده تو سلام فرستاده اند.ناگاه دو لب گهر بار مثل غنچه گل شکفت و فرمود:

********** صفحه 215 **********

(سلام الله و سلامی علی موسی و هارون انهما من المحسنین[4]).

عزیز عرض کرد قربان سر بریده تو شوم خدمتی به من رجوع فرمای که رضای حق سبحانه پدید آید،سر بریده امام فرمود:آنچه لایق بود بجای آوردی چون مسلمان شدی خدا و رسول از تو خوشنود شدند،و چون در حق اهل بیت من احسان کردی جد و پدر و مادر و برادرم از تو راضی شدند،چون سلام پیغمبران را بمن آوردی رضای مرا دریافتی و در روز قیامت در میان اهل بیت ما محشور خواهی شد.

چون کار به این مقام کشید شهربانو شیرین را گفت:اگر رضای مرا میخواهی عزیز را بشوهری قبول کن.شیرین به گریه در افتاد و عرض کرد:چگونه شیرین از کنیزی تو دست بردارد آیا این از وفاست که من در روز عیش و عشرت از نوال عزت و اقبال شما کامران باشم امروز که روز ذلت و خواریست شما را در اسیری و دستگیری بگذارم و بروم جای آن داشت که شهربانو بگوید بهتر آنکه نیائی و ذلت و خواری مرا در شام و مجلس یزید و در خرابه نبینی.

چون در خواب عقد ترا موسی و هارون بسته اند روا نیست که پشت پا بر بخت خود بزنی که رضای من در آن است.شیرین لاعلاج تمکین کرد(فزوجها الامام من جدید الاسلام)پس امام زین العابدین علیه السلام شیرین را برای عزیز عقد بست،شیرین به حصار رفت(فاعتبروا یا اولی الابصار)پس اهل حصار بالتمام مسلمان شدند انتهی ما فی ریاض القدس.


___________________
[1]. حصار:دیوار قلعه(عمید).

[2]. البته رشوه حرام نبوده چون رشوه حرام آن است که چیزی به قاضی داده شود و حق کسی را پایمال کند و بر له صاحب پول حکم کند.

[3]. یعنی پس رو بطرف امام علیه السلام آورد و نزد او اقرار به حقیقت اسلام نمود.

[4]. سلام خدا و من بر موسی و هارون که ایشان از نیکوکارانند.


********** صفحه 216 **********
(ورود اهلبیت به معرة النعمان)[1]

در ناسخ ج3ص108و مقتل ابی مخنف مترجم ص170و قمقام ص549گوید:چون لشگریان دست به قنسرین نیافتند ناچار بجانب معرة النعمان بشتافتند.مردم آن در بروی ایشان بگشادند و لشگر را پذیرائی کردند و علف و آذوقه بیاوردند،لاجرم آن شب را به تمام آسودگی بپای آوردند.

و در تذکرة الشهدا ص407گوید:و ذبیحه ها ذبح کردند(یعنی گوسفندها برای ایشان قربانی کردند).
(ورود اهلبیت بشیرز)[2]

در ناسخ ج3ص108و مقتل ابی مخنف مترجم ص170و تذکرة الشهدا ص407و قمقام ص549همه این قصه ورود را ذکر کرده اند.

مرحوم سپهر فرموده چون سفیده بدمید از آنجا کوچ داده بکنار شیرز(بر وزن جعفر)فرود شدند.در شیرز پیری سالخورده و فرتوت بود،مردم را طلب کرد و فرمود:ای مردم اینک سر فرزند

********** صفحه 217 **********

مصطفی و پسر علی مرتضی و پارۀ جگر فاطمه زهرا است،رضا ندهید که این جماعت مذمت شده و شوم بدین شهر در آیند،و سعادت ابدی را در متابعت محمد آل محمد از شما بگیرند و از بین بیرند.

مردم شیرز در دفع لشگریان همدست شدند.و در تذکرة الشهدا ص407گوید:اهل آنجا شمشیرها برهنه کردند و بر لشگر حمله نمودند و هشتاد و شش نفر از آنها بکشتند و پنج نفر از اهل شیرز کشته شدند.

ام کلثوم فرمود:این شهر را چه نام است گفتند شیرز،فرمود خدا آبش را شیرین کند و نرخش را ارزان کند و دستهای ظلمه را از آن کوتاه نماید.
(ورود اهلبیت به کفرطاب)[3]

بزرگان سپاه ابن زیاد ناچار بار بستند و راه قلعۀ کفرطاب را پیش گرفتند و در آنجا قلعه ای اگر چه کوچک بود ولی محکم بود.آنجا هم در را بر ایشان بستند و بالای دیوارها رفته در پی مدافعه برآمدند.

خولی بن یزید اصبحی بپای دیوار آمد و صدا کرد که آیا شما در تحت فرمان یزید بن معاویه نیستید؟درهای قلعه را باز کنید و ما را آب دهید.گفتند:قسم بخدا که شما را شربتی از آب نچشانیم

********** صفحه 218 **********

مگر شما همان مردمان نیستید که حسین بن علی علیه السلام را با لب تشنه شهید کردید؟

و در تذکرة الشهدا ص407گوید:اهل کفرطاب گفتند:(والله لو قتلنا عن آخرنا ما سقیناکم الماء و انتم قد منعتم الحسین و اصحابه من شرب الماء و قتلتموه عطشانا)و الله اگر تمام ما کشته شویم ما به شما آب نخواهیم داد و حال آنکه شما حسین و اصحابش از آب منع کردید و ایشان را با لب تشنه شهید کردید.
(ورود اهل بیت به سیبور)[4]

در ناسخ ج3ص108و قمقام ص550و ترجمۀ مقتل ابی مخنف ص170و ریاض القدس ج2ص279گویند:لشگر ابن زیاد چون دانستند که از آنجا(یعنی کفرطاب)بهره ای نتوان یافت،ناچار کوچ دادند و به اراضی سیبور فرود شدند این وقت سید سجاد این اشعار را انشاد فرمود:

(ساد العلوج فما ترضی بذا العرب و صار یقدم رأس الامة الذنب)

(یا للرجال لما یأتی الزمان به من العجیب الذی ما مثله عجب)

(آل الرسول علی الاقتاب عاریة و آل مروان یسری تحتهم نحب(نجب))

مردمان پست و فرومایه آقا و بزرگ شدند و عرب به این امر راضی نیست و بالعکس رؤسای امت به حالت طبقۀ پائین در آمدند،مردان کجایند و آنچه از عجائب روزگار به او رسیده که شگفتی مانند آن نیست،خاندان پیامبر ص بر روی شتران برهنه اند،ولی آل مروان در زیر پایشان شتران تنومند(یا اسبهای نجیب)است و سیر می کنند.

********** صفحه 219 **********

این هنگام اهل سیبور جمع شدند و پیران و جوانان گرد آمدند.شیخی سالخورده از میان برخاست و او از آن مردم بود که ادراک صحبت عثمان بن عفان کرده بود،گفت:خداوند انگیزش فتنه را مکروه میدارد،شما بر نیاشوبید و فتنه را تند نکنید همانا این سر را در تمام امصار و بلدان طواف داده اند و هیچکس با ایشان در خلاف نکوبیده،شما را چه افتاده که نزاع کنید و تأسیس جنگ کنید؟بگذارید از بلد شما نیز در گذرانند.جوانا گفتند:لا والله هرگز نگذاریم که این قوم پلید بقدوم خویش بلد ما را آلایش دهند.و در همان زمان بشتافتند و پلی که روی آب بود قطع کردند و آمادۀ جنگ شدند و غرق اسلحه شدند و بیرون تاختند،خولی با انبوهی از لشگر به جنگ ایشان بپرداخت ششصد تن از لشگر ابن زیاد کشته شدند و جماعتی از جوانان[5]سیبور کشته گشتند.

ام کلثوم علیه السلام پرسید اسم این بلد چیست؟گفتند سیبور است.(فقالت:اعذب الله تعالی شرابهم و ارخص اسعارهم و رفع ایدی الظلمة عنهم)فرمود:خداوند گوارا کند آب ایشان را و ارزان کند خوردنی و پوشیدنی ایشان را و باز دارد دست ستمکاران را از ایشان.

ابومخنف گوید:از آن پس اگر جهان همه به جور و ستم انباشته شدی در زمینهای ایشان جز آیت نعمت و بذل و رایت دادگری و عدل افراشته نگشتی.

********** صفحه 220 **********

(ورود اهل بیت به حماة[6])[7]

در ترجمۀ مقتل ابی مخنف ص172گوید:بعد از سیبور راه افتادند و به حماة رسیدند،اهل آنجا در به روی لشگر یزید بستند و سوار اسب شدند و گفتند:بخدا قسم نباید به شهر ما داخل شوید.تا اینکه آخرین نفر ما را بکشید.

و در تذکرة الشهدا ص407گوید:اهل حماة لشگر را راه نداند.

ام کلثوم علیه السلام پرسید(ما یقال لهذه المدینة؟)گفتند:حماة فرمود:(حماها الله من کل ظالم)یعنی خدا این شهر را از هر ظالم و ستمگری نگاه دارد.

و در نفس المهموم ص426سطر17گوید:

(اما المشهد الذی کان بحماة ففی بعض الکتب[8]نقلا عن بعض ارباب المقاتل انه قال:لما سافرت الی الحج[9]فوصلت الی حماة رأیت مسجداً یسمی مسجد الحسین علیه السلام قال:فدخلت:المسجد فرأیت


_______________________________
[1]. معرة:در شام در دو موضع است یکی معرة المصرین و مصرین شهر کوچک است در نواحی حلب و فاصله بین این دو پنج فرسخ است.

و دیگری معرة النعمان است که منسوب به نعمان بن بشیر صحابی است و در نزدیکی آن قبریست میگویند:قبر بوشع ابن نون است.و این معرة النعمان شهریست بزرگ بین حلب و حماة است(المراصد).

[2]. در هامش ناسخ گوید:شیرز:بر وزن جعفر شهریست نزدیک معرة.مؤلف گوید ولی در معجم البلدان و مراصد ذکری از آن نشده.

و در قمقام ص552گوید:شیزر به تقدیم الزای علی الرء قلعة تشتمل علی کورة بالشام قرب المعرة الخ.

و در تذکرة الشهداء ص407(شیراز)نقل کرده.و ظاهراً اشتباه باشد چون در مراصد یک شیراز بیشتر ذکر نکرده و آنهم شهریست مشهور در بلاد فارس.

[3]. ناسخ ج3ص108سطر12و تذکرة الشهدا ص407.

و قمقام ص549و مقتل ابی مخنف مترجم ص170و در مراصد گوید:کفرطاب بلده ایست بین معرة و حلب.

و در ریاض القدس ج2ص279گوید کفرطاب به فتح(کاف)و اسکان(فا)ای قریه طاب فان الکفر بمعنی القریه.

[4]. سیبور:اسمی در معجم البلدان و مراصد ندارد.

[5]. در ترجمه مقتل ابی مخنف ص171گوید:و از آن جوانان پنج نفر بقتل رسید.

و در ریاض القدس ج2ص280فرموده بنا بر یک نسخه هفتاد و شش نفر از کفار کشته شدند و هفتاد نفر از اهل بلد شهید شدند و هذا أقرب الخ.

[6]. حماة:از شهرهای بزرگ سوریه است در مراصد گوید:یک روز راه فاصله حماة و حمص است.

[7]. ترجمه مقتل ابی مخنف ص172.

و ناسخ ج3ص110و تذکرة الشهدا ص407و قمقام ص550و نفس المهموم ص426و مقتل مقرم ص444و ریاض القدس ج2ص280.

[8]. مرحوم قمی خودش حاشیه دارد که مراد از بعض کتب ریاض الحزان قزوینی است(ص83طبع حجری سنه1305)

[9]. در مقتل مقرم ص444سطر9گوید:و کان بالقرب من(حماة)فی بساتینها مسجد یقال له مسجد الحسین و یحدث القوم ان الحجر و الاثر و الدم موضع رأس الحسین حین ساروا به الی دمشق بعداً.

در حاشیه فرموده(قال الشیخ المحدث الجلیل الشیخ عباس القمی فی نفس المهموم شاهدت هذا الحجر عند سفری الی الحج الخ).

مؤلف گوید:مرحوم قمی خودش مشاهده نکرده نقل قول میکند چنانچه عبارتش را در متن ملاحظه فرمودید.


********** صفحه 221 **********

فی بعض عماراته ستراً مسبلا من جدار،فرفعته و رأیت حجراً منصوباً فی جدار و کان الحجر مؤربا فیه موضع عنق رأسه اثر فیه و کان علیه دم منجمداً فسألت من بعض خدام المسجد ما هذا الحجر و الاثر و الدم؟فقال لی:هذا الحجر موضع رأس الحسین ع،فوضعه القوم الذین یسیرون به الی دمشق الخ).

در ریاض القدس ج2ص280ستون دوم از مرحوم پدرش در ریاض الاحزان از بعض معاصرین خود نقل کند که آن فاضل معاصر در کتاب خود حکایت کرده که در سفر مکه عبورم به شهر(حماة)افتاد در میان باغ و بساتین آن مسجدی دیدم که مسمی به مسجد الحسین بود،فاضل معاصر می نویسد که وارد مسجد شدم در بعض از عمارات مسجد یک پرده کشید شده و آن پرده به دیوار آویخته برچیدم دیدم سنگی به دیوار نصب است و آن سنگ را مؤربا[1]دیدم و اثر موضع گلوی بریده و شریان در آن سنگ نقش بود(و کان علیه دم منجمد)خون خشکیده دیدم در همان موضع گردن بر سنگ موجود بود،من از خدام مسجد پرسیدم این سنگ چیست؟و این اثر و این خون چه می باشد؟گفتند:این سنگ سنگی است که چون لشگر ابن زیاد از کوفه به دمشق می رفتند سرهای شهیدان و اسیران را می بردند به این شهر وارد کردند،سر مطهر فرزند خیرالبشر را روی سنگ نهادند(فأثر فی هذا الحجر ماتراه تأثیراً)اوداج بریده در دل سنگ این کار کرد که می بینی،و من سالهاست که خادم این مسجدم لاینقطع از میان مسجد صدای قرائت قرآن می شنوم و کسی را نمی بینم،و در هر سال که شب عاشورای حسین علیه السلام می شود نصفۀ شب نوری از این سنگ ظهور می کند که بی چراغ مردم در

********** صفحه 222 **********

مسجد جمع می شوند و دور آن سنگ گریه می کنند و عزاداری می نمایند و در آخرهای عاشوراء بنا می کند خون از گردن ترشح کردن و همان گونه می ماند و می خشکد واحدی جرأت جسارت آن خون را ندارد،و خادم گفت آن خادمی که قبل از من در این مسحد خدمت می کرد،او هم سالهای متمادی در خدمت بود و این سنگ را به همین حالت با این اثر،به این خون منجمد با صوت قرآن و نور نصف شب عاشورا همه را نقل می کرد،می گفت:خدام قبل هم برای او نقل کرده بودند،از مسجد که بیرون آمدم از اهالی آن بلد نیز پرسیدم همۀ آنچه خادم گفته بود گفتند انتهی.
(ورود اهل بیت به حمص[2])[3]

در ریاض القدس ج2ص280ستون دوم گوید:چون به نزدیک شهر حمص رسیدند نامه به والی آن شهر نوشتند که ما گماشتگان امیرالمؤمنین یزیدیم و از کوفه به شام می رویم و ما سر حسین را همراه داریم و اولاد و عترت پیغمبر ص را اسیر نموده به دیار شام می بریم،استقبال کن و تدارک لشگر ببین،و شهر را آئین ببندید،امیر شهر حمص برادر خالد بن نشیط بود[4]که در شهر

********** صفحه 223 **********

جهنیه حکومت داشت،یک برادر آنجا والی بود چنانچه عرضه داشتیم،و نیز برادر دیگر در حمص ریاست داشت.چون از مضمون نامه لشگر مطلع شد(امر بالاعلام فنشرت و المدینة فزینت)علمهای سرخ و زرد و کبود و بنفش به جلوه در آورد،و شهر را زینت کردند،مردم به تماشا بر آمدند،سه میل از شهر دور شدند تا آنکه لشگر ابن زیاد رسیدند،و آن کافر کیشان هم سرها را از صندوقها بدر آوردند،و بر نیزه ها زدند،و پردگیان حرم امامت را با کمال ذلت رو به شهر آوردند،اهل حمص بعد از تحقیق که اینها اولاد حیدر و فرزندان پیغمبرند به غیرت در آمدند بسکه افغان طفلان و شیون زنان ویلان را شنیدند بجوش و خروش اندر شدند،به همین حالت بودند تا آنکه اهل بیت رسالت را از دروازه وارد کردند.

زنان شهر حمص که حرم پیغمبر ص را به آن خواری و زاری دیدند دست به شیون گذاشتند مردم شهر دیگر طاقت نیاوردند بنا کردند سپاه ابن زیاد را سنگباران کردن که از ضربت سنگهای گران بیست و شش نفر از فرسان کوفه و شام را به جهنم واصل کردند[5]و دروازه ها را بستند و گفتند(یا قوم لاکفر بعد الایمان)نمیگذاریم یک نفر از شما از این بلد جان بدر برید،تا آنکه خولی بن یزید حرام زاده را بکشیم و سر امام علیه السلام را بگیریم تا روز قیامت این افتخار در شهر ما بماند،و به این نیت قسم یاد کردند،و ازدحام

********** صفحه 224 **********

جمعیت نزدیک کنیسۀ قسیسی که در جنب خالد بن نشیط بود اجتماع داشتند،لشگر ابن زیاد با آن جماعت در جنگ و جدل بر آمدند و سر مردم را گرم کردند،از دروازۀ دیگر سرها و اسیران را برداشتند و فرار کردند.
(ورود اهل بیت بخندق الطعام او سوق الطعام وجوسیه)

در تذکرة الشهدا ص408دارد که از آنجا کوچ کردند(یعنی از حمص)و به خندق الطعام آمدند و بعضی سوق الطعام ضبط کرده اند و اهل آنجا دروازه ها بستند و آنها را راه ندادند،پس از آنجا به جوسیه آمدند و بعضی حوسیه ضبط کرده اند و چون حاکم آن شهر مطلع شد چهار هزار سوار برداشته و امر نمود آنها را که با آن لشگر مقاتله نمایند،و آن سرها را بگیرند و اسیران را خلاص نمایند و خولی و شمر را بکشند،لشگر ابن زیاد مطلع شدند از راه بحیره به جانب بعلبک روانه شدند.
(ورود اهل بیت به بعلبک[6])[7]

در ترجمۀ مقتل ابی مخنف گوید:به فرماندار آنجا نوشتند:سر امام حسین علیه السلام همراه ما است او دستور داد تا کنیزان،ساز و دف بزنند،و پرچمها را بر افرازند،و بوقها را بنوازند،لشگر نیز قاووت و شکر[8]و عطر برگرفتند و شب را با شرابخوارگی به صبح آوردند.الخ.

********** صفحه 225 **********

و کامل بهائی ج2ص291گوید:ملاعین که سر حسین از کوفه بیرون آوردند خائف بودند از قبائل عرب که غوغا کنند و از ایشان باز ستانند پس راهی که به عراق است ترک کردند و بی راه می رفتند،چون به نزدیک قبیله ای رسیدند علوفه طلب کردندی و گفتندی که سرهای خارجی چند داریم بدین صفت می رفتند تا به بعلبک رسیدند قاسم بن ربیع که والی آنجا بود گفت:شهر را آئین بستند و با چند هزار دف و نای و چنگ و طبل سر حسین علیه السلام به شهر بردند[9]چون مردم را معلوم شد که سر حسین علیه السلام است یک نیمۀ شهر خروج کردند و اکثر آئین ها بسوختند و چند روز فتنه ها پدید آمد آن ملعونها که با سر حسین علیه السلام بودند پنهان از آنجا بیرون رفتند.

در ناسخ ج3ص111و تذکرة الشهدا ص408و ترجمۀ مقتل ابی مخنف ص173و عوالم ج17ص427و بحار ج45ص126و ریاض القدس ج2ص281نقل کنند که ام کلثوم علیه السلام فرمود:این بلد را نام چیست؟گفتند بعلبک(فقالت:اباد الله تعالی خضراتهم و لا اعذب الله شرابهم و لا رفع الله ایدی الظلمة عنهم،فلو ان الدنیا کانت مملوة عدلا و قسطاً لما انا لهم الا ظلماً و جوراً)یعنی خداوند هلاک کند سبزیجات و خرمی ایشان را و گوارا نفرماید آب ایشان را،و نیروی ستمکاران را از ایشان کم نکند،و اگر دنیا به عدل و داد پر شود ایشان را جز جور و ستم بهره ای می رساند.و در عوالم ج17ص427دارد که ام کلثوم فرمود:(اباد الله کثرتکم و سلط علیکم من یقتلکم ثم بکی علی بن الحسین و قال:)
(هو الزمان فما تفنی عجائبه من الکرام و ما تهدی مصائبه)

تا آخر ابیات که چند سطر بعد ذکر می شود.


________________________
[1]. ارب:الشیء احکمه.و التأریب:التوقیر.

[2]. حمص:بلد مشهور قدیم کبیر مسور الخ یعنی حمص شهریست بزرگ و مشهور و قدیمی است بین دمشق و حلب واقع شده در نصف جاده آن را مردی بنا کرده که اسمش(حمص بن مهر بن جان بن کنف)بوده کما فی معجم البلدان ج2ص302.

[3]. ناسخ ج3ص110و ترجمه مقتل ابی مخنف ص172و قمقام ص550و ریاض القدس ج2ص280و تذکرة الشهدا ص407سطر آخر.

[4]. در ترجمه مقتل ابی مخنف گوید:فرماندار شهر خالد بن نشیط بود.

[5]. در تذکرة الشهدا ص408گوید: و به روایتی چون خواستند داخل دروازه حمص شوند به جهت ازدحام خلق بیست و شش نفر مردند و چون دیدند که نمیتوانند از این دروازه داخل شوند رو به دروازه دیگر آن شهر آوردند،آن دروازه را به روی آنها بستند و گفتند(یا قوم اکفر بعد ایمان ام ضلال بعد هدی ایجوز فی مدینتنا رأس ابن بنت محمد ص والله لا کان ذلک ابداً)پس از دروازه دیگر سرها را با اسیران داخل شهر نمودند.

[6]. بعلبک:شهریست که بین آن و بین دمشق سه روز راه است(المراصد).

[7]. ریاض القدس ج2ص281و تذکرة الشهدا ص408و ناسخ ج3ص110و ترجمه مقتل ابی مخنف ص173و قمقام ص550و بحار ج45ص126و کامل بهائی ج2ص291.

[8]. در ناسخ گوید:سویق(قاووت)و سکر(شراب خرما)و دیگر مأکول و مشروب مهیا ساختند الخ.

[9]. در تذکرة الشهدا ص408گوید:و تا شش میل آنها را استقبال نمودند الخ.


********** صفحه 226 **********

(ورود اهل بیت به دیر راهب)[1]

در ریاض القدس ج2ص282گوید:از آنجا کوچ کردند(یعنی از بعلبک)تا عصر راه رفتند تا رسیدند به صومعۀ راهبی[2]در آن حال امام سجاد علیه السلام از روزگار شکایت می نمود و این اشعار را فرمود:

(هذا الزمان[3]فما تفنی عجائبه عن الکرام و مایهدی مصائبه[4])

(فلیت شعری الی کم ذا بجاذبنا؟[5] صروفه و الی کم ذا نجاذبه[6])

(یسرونا علی الاقتاب عاریة و سائق العیس یحمی عنه غالبه[7])

(کأننا من بنات الروم بینهم او کلما قاله المختار کاذبه)

(کفرتم برسول الله و یحکم[8] یا امة السوء لاحلت[9]مذاهبه)

********** صفحه 227 **********

خلاصه معنی با ملاحظۀ هواشی.همین روزگار است که عجائب آن از بزرگواران تمام نمیشود و مصیبت هایش آرام نمی گیرد.ای کاش می دانستم تا چقدر گردش روزگار ما را به خود می کشد و تا چقدر ما او را می پذیریم.ما را بر روی شتران برهنه سیر می دهند و بیگانگان او همراه عیش و خوشی هستند و از او حمایت می کنند.

گویا ما در میان آنان از اسیران روم هستیم یا هر آنچه که پیامبر مختار می فرموده دروغ است.وای بر شما که به رسول الله ص کافر شدید ای امت بد کاه راه و روششان به تنگی و سختی افتاده.

چون لشگر ابن زیاد بپای صومعۀ راهب رسیدند در آنجا فرود آمدند،سرها و اسیران را جای دادند،سرها را در جانبی از صومعه و اسیران را در طرفی لشگر مشغول عشرت و سرور،اهل یبت گرد هم در افغان و ناله.

(لم انس فاطم و هی تبکی من اسی بسکینة و القلب منها موج علیه السلام

(فی السبی حاسرة و تستر وجهها خجلا بفاضل ردتها و تبرق علیه السلام

(صرخت ألا یا عمتاه یقضی ابی فی علته و البیض منه تقن علیه السلام

(یا عمتاه یمسی ابی فوق الثری و علیه تختلف الریاح الارب علیه السلام

(من ذا یغسله و فی الاکفان یدرجه و للنعش الشریف یشی علیه السلام

(امن یواری جسمه و علیه فی رفق جبل ترابه و یود علیه السلام [10]

********** صفحه 228 **********

(و فی مقتل فلما عسعس اللیل سمع الراهب دویاکدوی الرعد و تسبیحاً و تقدیساً).

یعنی چون تاریکی شب عالم را فرا گرفت راهب در صومعه(عبادتگاه)صدای تسبیح(سبحان الله)و تقدیسی شنید که مانند رعد(غرش ابر)می خروشید،و نوری پیدا شد که عالم را روشن کرد،و پرتو آن در صومعۀ وی شعاع افکند،راهب سر خود را از صومعه بیرون آورد،دید آن نور از آن نیزه است که سر بریده را بر او زده اند،نور آن سر منور مثل عمود سر به آسمان کشیده.راهب دید دری از آسمان گشوده شد،و ملائکه بسیار از آن در بیرون آمدند و قصد زمین کردند،تا رسیدند به نزدیک آن سر مطهر،و می گفتند:(السلام علیک یا ابن رسول الله،السلام علیک یا ابا عبدالله)راهب از دین عجائب به جزع و ناله در آمد،یقین کرد که این سر،سر حاکم زمین و آسمان است،از صومعه بزیر آمد پرسید:(من زعیم القوم)بزرگ جماعت و موکل سر منور کیست؟خولی بن یزید را نشان دادند،خولی را راهب دید و پرسید:این سر کدام بزرگوار است؟گفت:سر حسین بن علی است که مادرش فاطمۀ زهراء علیه السلام دختر محمد مصطفی پیغمبر ما است.راهب گفت:(تبالکم و لما جئتم فی طاعته)وای بر شما پسر پیغمبر خود را کشتید و در اطاعت نانجیب در آمدید.

احبار و علماء ما راست گفته اند که ما را از افعال(کردار)شما خبر داده اند،گفتند چون این بزرگوار را بکشند از آسمان خون و خاکستر می بارد،آن روز که خون از آسمان می بارید من دیدم،و امروز دانستم که این مرد وصی پیغمبر است،زیرا که این علامت نیست مگر از برای این،و اکنون از شما درخواست می کنم که یک

********** صفحه 229 **********

ساعت این سر را به من بسپارید و در وقت رفتن بگیرید،خولی ملعون گفت:نمی دهم می خواهم این سر را به نزد یزید ببرم و جایزه بگیرم،راهب گفت جایزۀ شما به نزد یزید چند است؟گفت:بدرۀ دو هزار مثقالی،راهب گفت:آن بدرۀ زر را من می دهم سر را به من بدهید.(فاحضر الراهب الدرهم)راهب زر را حاضر کرد،و سر را تسلیم وی کردند(و هو علی القناة)یعنی سر بر نیزه بود به زیر آوردند،راهب آن سر را مثل جان در برگرفت(فقبله و یبکی)شروع کرد بوسیدن و گریستن،و می گفت:(یعز والله علی یا اباعبدالله ان لا اواسیک بنفسی)ای پسر پیغمبر خدا،بخدا قسم خیلی بر من گرانست که چرا در رکابت جان خود را فدای تو ننمودم،ولیکن یا اباعبدالله چون جدت محمد مصطفی ص را ملاقات کردی حال و اخلاص مرا عرضه بدار،و شهادت بده که من شهادت دادم بر اینکه(اشهد الن لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمد صلی الله علیه و آله رسول الله و ان علیاً ولی الله و انک الامام).

بعد سر را تسلیم آن لعینان کرد و خود با چشم گریان رو به صومعه نهاد.

آن ملعونها بعد از رفتن پولها ما بین خود تقسیم کردند،در دست داشتند که پولها مبدل به سفال(گل پخته)شد،و در روی آن نوشته بود(و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)(26_228)[11].

********** صفحه 230 **********
(دیر راهب به طریقی که در روضة الشهدا ص297نقل کرده)

در روضة از ابی سعید دمشقی نقل کند که گفت:من همراه آن جماعت بودم که سر امام حسین علیه السلام را به شام می بردند،چون نزدیک به دمشق رسیدند خبری در میان مردم افتاد که مسیب بن قعقاع خزاعی لشگری جمع کرده می خواهد شبیخون آرد و سرها را باز ستاند.

سرداران لشگر با احتیاط تمام می رفتند،شبانگاه به منزلی رسیدند و در آن منزل دیری محکم دیدند:رأی ایشان بر آن قرار گرفت که آن دیر را پناه سازند تا اگر کسی شبیخون آرد کاری نتواند کرد.

راوی گفت:که شمر به در دیر آمده نعره زد،پیری که سر حلقۀ اهل دیر بود به بالای بام بر آمد،و نگاه کرد لشگری دید گرداگرد دیر سوار ایستاده و شمر در پیش در نعره می زند،پرسید که این چه لشگر است و شما چه کسانید؟شمر گفت:ما از ملازمان ابن زیادیم و از کوفه به دمشق می رویم،پیر گفت به چه مهم متوجه شام شده اید؟گفتند در عراق شخصی با یزید یاغی شده بود،ما به جنگ وی رفتیم و او را با کسان وی کشتیم و اینک سرهای ایشان را بر نیزه کرده ایم و اهل بیت او را نیز آورده ایم تا پیش یزید رویم،پیر نگاه کرد سرها را دید بر سر نیزه گفت:سر بزرگ اینان کدامست؟اشاره به سر امام حسین علیه السلام کردند،پیر نگریست هیبتی از آن سر در دل وی افتاد.

گفت:گرد دیر من چرا آمده اید؟شمر گفت:شنیده ایم که جمعی اتفاق کرده اند که بر ما شبیخون آورند،و سرها و اسیران را از ما بگیرند می خواهیم که امشب به دیر تو آئیم.

********** صفحه 231 **********

پیر گفت:شما لشکر بسیارید،و دیر من گنجایش چندین مردم ندارد،شما سرها و عورات(زنان)را به دیر من در آرید و گرداگرد دیر را فرو گرفته آتشها بر افروزید و هوشیار و بیدار باشید تا از شبیخون ایمن گردید.و دزدان اگر بیایند و مطلوب خود را نبینند باز گردند،و کسی خود بر این دیر دستی ندارد.

شمر گفت:نیکو گوئی،پس سر امام حسین را در صندوقی مستحکم نهاده قفل محکم بر آن زدند،و هر که را از لشگریان گفتند که همراه صندوق به دیر درآئید و شب آنجا باشید هیچ کس قبول نکرد چه از قضیۀ ابوالحنوق ترسیده بودند،اینقدر کردند که صندوق را به دیر در آوردند و در خانه ای مضبوط کرده قفل گران بر در آن زدند،و از آن دیر بیرون برفتند.

و امام زین العابدین علیه السلام با اهل بیت در آمدند و پیر دیرانی ایشان را به منزل نیکو فرود آورد،و صندوق را در خانه ای که نهاده بودند پیر گرداگرد آن خانه می گردید،و می خواست که سر مبارک امام حسین علیه السلام را از نزدیک ببیند،ناگاه دید که آن خانه که صندوق دروست بی شمع و چراغ روشن شده.

پیر متعجب گشت و گفت:آیا این روشنی از کجاست،قضا را پهلوی آن خانه،خانۀ دیگر بود و روزنی در این خانه داشت پیر بدان خانه در آمد و از روزنه می نگریست دید،که آن روشنی هر ساعت زیاده می گردد تا به حدی که هیچ دیده تاب مشاهدۀ آن نور نداشتی.

(دردا که هیچ دیده ندارد درین جهان

تاب اشعۀ لمعات جمال تو)

********** صفحه 232 **********

(آنجا که کرد بارقۀ[12]نور او ظهور

گو عقل دم مزن که نباشد مجال تو)

القصه بعد از غلبۀ نورانیت سقف آن خانه بشکافت و عماری[13]نازل گشته از آن خاتون خوبروئی بیرون آمد با کنیزان بسیار که بجواری(کنیزان)دنیا شباهت نداشتند.ندا میزدند طرقوا،طرقوا،راه دهید راه دهید،مادر همه آدمیان حوا صفوة الله را،و بهمین کیفیت مادر اسحق زن حضرت ابراهیم ساره و مادر حضرت اسماعیل هاجر فرود آمدند.

آنگه راحیل مادر یوسف و صفورا دختر شعیب و کلثوم خواهر موسی و آسیه زن فرعون و مریم مادر عیسی علی نبینا و علیهم السلام فرود آمدند.

ناگاه خروش بر آمد و عماری(هودج)دیگر رسید در آن خدیجۀ کبری و بعض از زنهای پیغمبر ص نزول فرمودند،سر را از آن صندوق بیرون آوردند،و یک یک زیارت کردند،ناگاه ناله و زاری عظیم پیدا شد،و عماری نورانی دیگری پدید آمد،و یک بانگ بر پیر ترسا زد که از این سوراخ نگاه مکن که خاتون قیامت میاید:پیر از غایت حیرت بیخود شد،و چون بخود آمد حجابی در پیش نظر وی بود که کسی را از آن زنان نمیدید،ولی خروش و فریاد ایشان می شنید،و آواز یکی از آن زنان می آمد که السلام علیک ای مظلوم مادر،و ای شهید مهموم مادر،و ای غریب مغموم مادر،و ای نور دیدۀ من،و ای فرزند پسندیدۀ من غم مخور که من داد تو از دشمنان بستانم.

********** صفحه 233 **********

و در اخبار آمده که حضرت فاطمه در آن شب چند بیت در مرثیه آن امام مظلوم خواندند که خروش از خاتونان عصمت بر آمد،و مضمون بعض از کلمات از فحوای این ابیات معلوم میتوان کرد.

(گر بنسبت ابر نیسان[14]همچو من بگریستی

چشم پروین[15]بر سحاب قطره زن بگریستی)

(کاشکی صد دیده بودی مردم چشم مرا

تا بصد دیده بر آن فخر زمن بگریستی)

(رشتۀ موی حسین آغشته شد در خاک و خون

چشم شب کو تا بر آن مشکین رسن بگریستی)

(یوسف مصر نبی با دیدۀ پر خون کجا است

دیدۀ یعقوب تا بر پیرهن بگریستی)

(کوه را گر گوش بودی تا شنیدی ناله اش

با همه سنگین دلی کوه از حزن بگریستی)

(طفل خرد شهر بانو تشنه لب شد آب کو

تا بدان لب تشنۀ شیرین دهن بگریستی)

پیر ترسا از شنیدن این سخنان بیهوش شد،و چون بهوش آمد و از آن عماریها(هودجها)و اهالی آن نشانی ندید،برخاست و از آن خانه بیرون دوید قفلی که آن مدبران بر در زده بودند درهم شکست و به خانه در آمده قفل صندوق را بگشاد،و پیش صندوق در خاک غلطیده بسیاری بگریست،پس سر آن سرور را بیرون آورده به مشک و گلاب بشست و بر سر سجاده نهاده،و دو شمع


_____________________________
[1]. در ریاض القدس ج2ص282و تذکرة الشهدا ص408و ترجمه ابی مخنف ص173و ناسخ ج3ص111و روضة الشهدا ص297و نفس الهموم ص432و قمقام ص545و ص550و تذکره ابن جوزی ص274و مقتل مقرم ص446و محرق القلوب نراقی ص300و عوالم ج17ص399. تمام این مصادر و غیر اینها قصه راهب را ذکر نموده اند بعضی مفصل و بعضی مختصر.

[2]. راهب:یعنی عابد نصاری.دیرنشین،کسی که در دیر به عبادت مشغول باشد(عمید).

[3]. در ناسخ(هوی الزمان)و از ابی مخنف نقل شده(هو الزمان)الخ.

[4]. در ناسخ(و ما تفنی مصائبه).

[5]. در ناسخ(تجاذبنا).

[6]. در ناسخ(والی کم لانجاذبه).

[7]. در ناسخ(عنه عازبه).

[8]. در ناسخ(ویلکم).

[9]. در ناسخ(یا امة السوء قد ضاقت الخ).

[10]. در ریاض القدس ج2ص282اینطور معنی کرده.دختران یتیم امام حسین علیه السلام از مصیبتهای خود فراموش و به فکر جسد پارۀ پارۀ پدر بودند که برهنه و عریان در خاک کربلا مانده و بسوز آمده بودند،فاطمه دختر امام علیه السلام به عمۀ خود عرض می کرد:عمه جان پدرم برهنه و عریان روی خاک افتاده بود،باد بر بدنش می وزید،و آفتاب می تابید آیا کسی پدرم را غسل داد آیا کفن کرد آیا به خاک سپرد؟آیا محض ثواب تشییع جنازه کرد؟با همان طور روی خاک مانده؟

[11]. در ناسخ ج3ص115دارد که بر یک جانب هر یک نوشته بود(لاتحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون)(14_43)و بر جانب دیگر نوشته بود(و سیعلم اللذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)(26_228)خولی گفت:(انا لله و انا الیه راجعون خسر الدنیا والاخرة)مردم خویش را گفت:این راز را پوشیده دارید.

[12]. بارقه:درخشنده،ابر برقدار(عیمد).

[13]. عماری:کجاوه.هودج(عمید).

[14]. نیسان:ماهی است از ماه های رومی مطابق است با اردیبهشت.

[15]. پروین:نام یکدسته ستاره کوچک که مثل یک ستاره دیده می شود(عمید)و آن را به عربی ثریا خوانند(برهان قاطع).


********** صفحه 234 **********

روشن کرده،پیش آورد،و از دور به زانوی ادب در آمده در آن سر نظاره میکرد،و به گریه و زاری میگفت:ای سر سروران عالم،و ای مهتر بهتران بنی آدم،گمان میبرم که تو از آن جماعتی که وصف ایشان در تورات موسی علیه السلام دیده ام و در انجیل عیسی علیه السلام خوانده ام بحق آن خدائی که ترا این جاه و منزلت داده که محرمان سر سرادقات عصمت به زیارت تو می آیند،و خاتونان سرا پرده نبوت برای تو زاری مینمایند،که ما را خبر کن چه کسی؟

فی الحال به فرمان حضرت ذوالجلال سر امام حسین به سخن در آمد،و گفت:ای پیر(انا المظلوم)من ستم رسیده ام.(انا المهموم)من غمدیده و محنت کشیده ام(انا المقتول)من به تیغ دشمنان کشته شده ام(انا الغریب)من از خانمان آواره گشته ام.

(منم خسته ای بیدلی ناتوانی نه یاری نه کاری نه خانی نه مانی)

(اسیری غریبی شهیدی حزینی نه همراه یاری نه از کس أمانی)

پیر گفت که(زدنی)زیادتر بفرما سر امام حسین فرمود:ای پیر از حال حسب و نسب میپرسی یا از سوز تشنگی و خستگی سؤال میکنی؟

اگر از نسب میپرسی(انا ابن النبی المصطفی)من پسر پیغمبر برگزیده ام.

(انا ابن الولی المرتضی)من پسر ولی پسندیده ام.[1]

********** صفحه 235 **********

(من نور دو چشم مصطفایم فرزند علی مرتضایم)

(سر دفتر خاندان خویشم بگزیدۀ حضرت خدایم)

(نی نی که غریب و مستمندم مظلوم شهید کربلایم)

پیر دیرانی که این سخنان شنید فی الحال مریدان خود را طلبید،و ایشان هفتاد و دو تن بودند،و صورت حال با ایشان باز گفت ایشان فریاد کشیدند و جامه ها بدریدند و به اتفاق پیش امام زین العابدین علیه السلام آمده بیکبار زنارها[2]را بریدند و کلمۀ شهادت بر زبان جاری کردند.دست و پای شاهزاده را ببوسیدند و گفتند یا ابن رسول الله اجازه فرمای تا از دیر بیرون رفته شبیخون بر این لشکر زنیم و دل خود را از ناکسان پست خالی کنیم،حضرت فرمود:(جزاکم الله خیراً)خدای شما را جزای خیر دهد و ایشان دم بدم سزای خود خواهند دید.

در ترجمه مقتل ابی مخنف بعد از نقل ابیات زین العابدین علیه السلام گوید:شب که فرا رسید سر امام را بسوی صومعه بردند در تاریکی نیمه های شب راهب صدائی مانند رعد و زمزمۀ تسبیح و تقدیس شنید،و نورهای تابانی را مشاهده کرد،سرش را از صومعه بیرون آورد،دید نوری از سر امام حسین علیه السلام بسوی آسمان کشیده شده و دری از آسمان گشوده شده،فرشتگان دسته دسته نازل میشوند و می گویند:(السلام علیک یا بن رسول الله صلی الله علیه و آله السلام علیک یا ابا عبدالله.)

با دیدن این منظره راهب سخت ناله کرد.صبحگاه که خواستند

********** صفحه 236 **********

کوچ کنند راهب جلو آمد صدا زد:رئیس این قوم کیست؟گفتند خولی بن یزید.

راهب گفت:آنچه همراه شما است چیست؟گفتند:سر یکنفر خارجی است که به خاک عراق خروج کرده بود،عبیدالله زیاد او را کشت.راهب گفت:اسمش چیست؟گفتند:حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام مادرش فاطمۀ زهرا جدش محمد مصطفی ص[3].راهب گفت:خسران و نابودی بر شما و آنچه که در طاعت او انجام دادید،که اخبار دربارۀ او راست گفته است که وقتی این مرد کشته میشود آسمان خون می بارد،و این امر جز در قتل پیامبر یا وصی پیامبر واقع نمیشود.بعد راهب به لشکر یزید گفت:می خواهم یک ساعت این سر را بمن بدهید که بعد به شما برگردانم.خولی گفت:آنچه با من است باز نخواهم کرد جز نزد یزید تا از او جایزه بگیرم.

راهب گفت:جایزۀ تو چقدر است؟خولی گفت:همیانی که ده هزار درهم در او باشد.راهب گفت:آن همیان را من به تو می دهم خولی گفت:همیان را حاضر کن،راهب همیان را آورد و به آنان داد،سر امام حسین علیه السلام که بر سر نیزه بود به او دادند،راهب سر را گرفت،می بوسید و می گریست و می گفت:اباعبدالله بخدا قسم بر من گران و سخت است که جانم را فدایت نکنم ولی یا اباعبدالله

********** صفحه 237 **********

وقتی که جدت رسول الله ص را ملاقات کردی برای من گواه باش که من شهادت می دهم خدائی جز خدای یگانه نیست انباز(همتا)و شریکی ندارد و شهادت می دهم که علی ولی خدا است.الخ

در محرق القلوب ص301گوید چون خواستند سر را از راهب بگیرند راهب گفت با بزرگ شما کاری دارم چون شمر به پای دیر آمد گفت:ترا به خدا و به جد صاحب این سر قسم میدهم که این سر را در صندوقی گذار و به آن اهانت نرسانی که از جمله مقربان بارگاه احدیت است شمر قبول کرد الخ.

در تذکرة الشهدا ص409گوید:و به روایتی این راهب در شب پیش حضرت عیسی را بخواب دید،که فردا لشگری از اهل ضلال وارد میشوند و جمعی از مقربان درگاه احدیت را به اسیری میاورند،و از علامات آنکه کنیزی را به نزد تو خواهند فرستاد نامش شیرین است،پس از خواب بیدار شد و منتظر بود که ناگاه کسی در صومعه بزد پرسید کیستی؟گفت:شیرینم،راهب از جای برجسته در بگشود پرسید چه حاجت است گفت:سید سجاد علیه السلام میفرماید که آنچه عیسی علیه السلام تو را امر فرموده چنان کن.

پس راهب انواع لباسها و طعامها برداشته بخدمت حضرت رسیده ره شرف اسلام مشرف گردید پس حضرت شیرین را برای او عقد بسته پس از آن منزل کوچ کردند.[4]
(یکی از وقایع راه شام)

در بحار ج45ص172از کتاب مناقب قدیم نقل فرماید که

********** صفحه 238 **********

چون سر امام حسین علیه السلام را به طرف شام میبردند شب در رسید.نزد مرد یهودی منزل گرفتند،چون شراب خوردند و مست کردند گفتند:نزد ما است سر حسین علیه السلام گفت:به من نشان دهید،پس به او نشان دادند در حالی که سر در صندوق بود،و نور از او به آسمان میرفت یهودی تعجب کرد،و سر را از ایشان به نحو ودیعه گرفت و به سر گفت:نزد جد خویش مرا شفاعت کن،خداوند سر را به سخن آورد.

پس فرمود:شفاعت من برای محمدیها است و تو محمدی نیستی.پس یهودی خویشان خود را جمع کرد و سر را گرفت و در طشتی نهاد و گلاب و کافور و مشگ و عنبر بر آن ریخت،پس به اولاد و اقرباء خود گفت:این سر پسر دختر محمد مصطفی ص است.پس گفت:دریغا که جدت را درک نکردم تا به دست تو مسلمان شوم و در پیش روی تو جهاد کنم؟پس اگر الان مسلمان شوم شفاعت من میکنی در روز قیامت؟پس خداوند سر را به سخن آورد با زبان فصیح فرمود:اگر مسلمان سوی من ترا شفاعت خواهم کرد سه مرتبه این را فرمود:و ساکت شد،پس یهودی و اقربائش همه مسلمان شدند.

مرحوم مجلسی فرموده شاید این یهودی همان راهب قنسرین باشد که به سبب آن سر مقدس مسلمان شد و ذکرش در اشعار آمده،و جوهری جرجانی در مرثیه اش برای امام حسین علیه السلام ذکر نموده.

********** صفحه 239 **********
(ورود اهل بیت به حران[5])

در روضة الشهدا ص293و ریاض القدس ج2ص277نقل کنند و ناسخ ج3ص115گوید:صاحب روضة الاحباب،که از موثقین علمای سنت و جماعت است می گوید:جهودی(یهودی)که او را یحیای حرانی می نامیدند،در بالای تلی نزدیک به شهر حران خانه کرده بود.روزی که اهل بیت را از دیر راهب به حران کوچ می دادند،او شنید که جماعتی از زنان را کوچک و بزرگ اسیر گرفته اند،و با عددی کثیر از سرهای بریده امروز وارد حران خواهند کرد،یحیی از خانه بیرون شد و از بالای تل بزیر آمد،و در کنار راه به انتظار نشست،تا وقتی که لشگر ابن زیاد پیدا شدند یحیی نظاره کرد،دید که سرهای بریده را بر سنان نیزه ها نصب کرده حمل می دهند،و اهل بیت را چون اسرای کفار،از پشت سرها می رانند،در میان چشم یحیی بر سر همایون پسر مصطفی افتاد،و درخشندگی جمالش در چشم یحیی تجلی دیگر نمود،نیک نگریست،دید که لبهای مبارکش را جنبشی است.لختی پیش رفت و گوش فرا داشت شنید که می فرماید:

(و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)(26_228)یحیی چون از سر بریده این آیۀ مبارکه را شنید و این علامت بزرگ را دیدار کرد.او را دهشتی و حیرتی بزرگ فرو گرفت،و ناپروا به نزدیک یک تن از لشگریان شتافت،و گفت:بگوی این سر از کیست؟گفت:سر حسین پسر علی مرتضی است،گفت:مادرش را چه نام


______________________
[1]. در محرق القلوب نراقی ص301گوید:پیر دیرانی که این سخن شنید خروش از نهاد بر آورد و بر جست و روی به روی مبارک او گذاشت و گفت:ای سید و سرور عالمیان روی خود را از روی مبارکت بر نمی دارم تا بگوئی که فردا شفیع تو ام.ناگاه از سر مبارک آوازی در رسید که ای پیر ترسا:بدین جدم درای تا فردای روز جزا ترا شفاعت کنم راهب گفت اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله.

[2]. زنار:گردن بندی که نصاری با صلیب کوچکی به گردن خود آویزان می کنند(عمید).

[3]. در تذکرة الشهداء ص409گوید(فلما سمع ذلک خر مغشیاً علیه)راهب چون این بشنید غش کرد و بیافتاد و چون به هوش آمد گفت:احبار و علماء راست گفتند(لانهم قالوا فی هذا الشهر یقتل نبی او وصی نبی)الخ.

[4]. مؤلف گوید:قصۀ شیرین مفصلا قبلا در ج3ص210گذشت مراجعه کن.

[5]. حران:نام بلدی است که حضرت ابراهیم علیه السلام بعد از آتش نمرود بدانجا هجرت کرد و آن اول شهری است که بعد از طوفان نوج بنا شد.کما فی المراصد.و هامش الناسخ.


********** صفحه 240 **********

است؟گفت:فاطمه دختر محمد مصطفی.گفت:این اسیران چه کسانند؟گفت:

فرزندان و خویشاوندان حسین اند،یحیی به های های بگریست و گفت:سپاس خدای را که بر من ظاهر شد که در غیر شریعت محمد رفتار کردن گمراهی همیشگی است.و مزدش آتش همیشگی است.و بدین میزان جور و ستم و حزن و الم جز در خانوادۀ انبیاء فرود نشود،و این بلیۀ عمیاء و داهیۀ دهیاء نیز بر حقیقت ایشان برهان و دلیل است.پس کلمۀ(شهادتین)بگفت و مسلمان شد[1]و خواست از ساز و سامان(اسباب)خود اهل بیت را برگ نوائی(روزی_خوراکی)دهد،لشگریان او را منع کردند،و از قهر و غلبۀ یزید بیم دادند،یحیی که شیفتۀ حسین علیه السلام بود،و چون شیفتگان از هیچ سود و زیان آگهی نداشت،آهنگ مقاتلت کرد،و شمشیر بکشید و با ایشان بکوشید،چندانکه شربت شهادت بنوشید،او را نزدیک به دروازۀ حران به خاک سپردند و از آن پس مشهور به یحیای شهید شد[2].

********** صفحه 241 **********
(ذکر چند منزل غیر از آنهائی که ذکر شد)
(ورود اهل بیت به عسقلان)


در روضة الشهداء ص300گوید:منازل و مراحل طی می کردند تا که به شهر عسقلان رسیدند یعقوب عسقلانی از امرای شام بود که در جنگ امام حسین حاضر شده بود،و حالا با این لشگر همراه آمده و حکومت این شهر تعلق به وی می داشته،بفرمود تا شهر را آئین بستند و مطربان آغاز سرود کرده بر غرفه ها نشستند و مجالس خمر آراسته شادی و نشاط می کردند،و آن سرها را با اهل بیت به گرد شهر بر می آوردند،جوانی بازرگان که او را زریر خزاعی گفتندی آن روز در بازار عسقلان ایستاده بود،طرب و بهجت مردمان می دید و از هر طرف آواز مبارک باد می شنید،از کسی پرسید که آراستن شهر را سبب چیست و این مسرت و فرح از کجا است؟آن کس گفت:مگر تو غریبی؟گفت:آری دیروز بدین شهر رسیدم،و امروز چنین حالتی دیدم،(موجب این حال ندانم که چیست).

آن کس جواب داد که جمعی از مخالفان یزید که در عراق پرچم یاغی گری برافراشته بودند و رسم مطاوعت فرو گذاشته،امرای شام و عظمای کوفه ایشان را به قتل رسانیده اند و این سرهای ایشان است که بر سر نیزه کرده گرد شهر می گردانند،و این زنان که در کجاوه ها می بینی اهل بیت ایشانند،زریر گفت:این جماعت مسلمان بوده اند یا مشرک؟گفت:نی مسلمان بوده اند،اما اهل بغی اند بر امام زمان بیرون آمده اند،پرسید که سبب بیرون آمدن ایشان بر یزید چه بوده؟

گفت:بزرگ ایشان می گفته من به امامت سزاوارترم از یزید،که پدر و برادر من امام بوده اند.

********** صفحه 242 **********

زریر گفت:پدر بزرگ ایشان که بوده؟گفت:ابوتراب که نام وی علی بن ابیطالب است و برادرش حسن که با پدر یزید صلح کرد.پرسید که او چه نام داشت؟گفت:حسین.

گفت:مادر این دو برادر که بود؟

گفت:دختر پیغمبر ما که او را فاطمۀ زهرا می گفتند.

زریر که این سخن بشنید دود از دلش بر آمده روی به جانب هودجها روان شد،چون برسید،چشمش بر امام زین العابدین علیه السلام افتاد گریان گشت،پرسید که ای جوان چه کسی؟

گفت:مردی غریبم،فرمود:که همۀ مردم شهر خندانند،تو چرا گریانی؟گفت:من شما را می شناسم وای کاشکی هرگز بدین شهر نیامده بودم تا این حال مشاهده کنم،دریغا که از قبیلۀ خود دورم و در غربت بیچاری و مهجورم،و از شما اندوهناک و رنجورم و اگر نه کاری (چه کنم چه چاره سازم که اسیر و دردمندم

به کجا روم چه گویم که غریب و مستمندم)

(سر گریه دارم لب خنده گشت بسته

به هزار غم بگریم به چه خوشدلی بخندم)

امام زین العابدین علیه السلام فرمود که ای جوانمرد آن کس که سر پدرم دارد بفرمای تا از پهلوی شتران پیشتر رود تا مردم به نظارۀ آن مشغول شوند و عورات ما در حجاب بمانند،زریر برفت،و پنجاه دینار بدان کس بداد که سر امام حسین علیه السلام داشت تا اسب پیشتر راند و مردمان به تماشای آن از اطراف شتران دور شدند.

زریر باز آمد که یابن رسول الله خدمت دیگر بفرمای.

فرمود:که اگر جامۀ زیادتی داری برای عورات ما بیاور،

********** صفحه 243 **********

فی الحال برفت و برای هر یک از مخدرات اهل بیت دو جامه بیاورد.

و بجهت امام زین العابدین علیه السلام جبه و عمامه ای ترتیب داد.

در اثنای این حال خروش و فریاد از بازار بر آمد.

زریر در نگریست شمر ذی الجوشن را دید که با جمعی مست و سرانداز نعره زنان و شادی کنان در رسید،غیرت دین و حمیت اسلام در دل زریر بجوش آمده،در دوید و عنان مرکب شمر گرفته گفت ای لعین این سر کیست که بر سر نیزه کرده ای؟و این فرزندان که اند که برین شتران نشانده ای؟دستهای شما بریده باد و دیده های شما برکنده،اسباب عقوبت شما جمع باد و دلهای شما پریشان و پراکنده.

(شما را دیده ها بی نور باد دل از دیدار حق مهجور باد)

(شما را جای جز سجین مبادا ز حق جز لعنت و نفرین مبادا)

شمر لعین نعره بر ملازمان زد که بزنید ایین بی ادب را،به یکبار به تیغ و خنجر بر وی حمله آوردند،و مردم شهر سنگ و خشت به جانب وی روان کردند،و چندان زخم به وی رسید که از پای در افتاد و بیهوش شد،مردمان گمان بردند که بمرد،او را بگذاشتند و برفتند،نیم شبی بود که زریر چشم باز کرد،کسی را در حوالی خود ندید،برخاست و روان شد،مشهدی بود در عسقلان که حضرت سلیمان علیه السلام ساخته بود و بسیاری از پیغمبران و پیغمبر زادگان در آن مشهد مقدس آسوده بودند.

زریر مجروح و کوفته از ترس دشمنان پناه بدان مشهد برد،و چون در آمد جماعتی را دید سرها برهنه کرده و جامه ها چاک زده و آب از دیده ها گشاده و سینه خراشیده.

زریر گفت:چه حالتست که مردم این شهر همه در طربند و شما

********** صفحه 244 **********


در شغب(شور)همه در عشرتند و شما در عسرت(تنگدستی)همه در تهنیت اند و شما در تعزیت؟

ایشان جواب داند که ای عزیز وقت شادی خارجیان است و زمان ماتم محبان،اگر از دشمنانی به میان ایشان بازرو،و اگر از دوستانی بنشین و با ما در غم و اندوه موافقت نمای.

(ای شمع بیا تا من و تو زار بگرییم

کالحوال دل سوخته هم سوخته داند)

زریر گفت:حاشا که من از مخالفان باشم،و من حالا از دست قاتلان امام حسین جان به صد حیله بیرون آورده ام و از خوف معاندان روی بدین مشهد پاکیزه کرده،پس صورت حال به تمامی باز گفت:و جراحتهای خود بدیشان نمود و به اتفاق به مصیبت اهل بیت مشغول شدند و تأسف می خوردند،که کاشکی ما در کربلا بودیم تا جانها نثار شهدا می نمودیم،یا انتقام از قاتلان امام حسین می کشیدیم.

زریر گفت:حالا هم انتقام می توان کشید.

خلاصه زریر مالهای خود را همه اسب و سلاح خرید و صد و ده تن با وی بیعت کردند،و روز جمعه خروج کردند و خطیب را به قتل رسانیده داروغه(رئیس پاسبانان)را بدست آوردند،و قصۀ ایشان در کتابی علیحده مذکور است انتهی.
(ورود اهل بیت به مرزین)

در کامل بهائی ج2ص292گوید:و آن اول شهری است از شهرهای شام نصر بن عتبه آنجا حاکم بود از طرف یزید،شادیها کرد،و شهر

********** صفحه 245 **********

را آئین بست و همه شب به رقص مشغول بودند،ابری و برقی پیدا شد و آئین ها را جمله بسوخت.
(ورود اهل بیت به میافارقین[3])

در کامل بهائی ج2ص292گوید:عمر سعد و شمر گفتند این قوم(یعنی اهل مرزین)شومند و از آنجا به میافارقین رفتند،و رؤسای شهر با هم خصومت کردند و هر یک می گفتند که این سر را از دروازۀ من در آورند که هر یکی آئین ها بسته بودند،میان ایشان جنگ افتاد و چند هزار خلق کشته شد،سگان کوفه ده روز در آن شهر بماندند.الخ.
(ورود اهل بیت به شبذیر)

در کامل بهائی ج2ص292گوید:از آنجا(یعنی نصیبین)به شهر شبذیر رفتند،شبذیریان عهد کردند که با ایشان علوفه ندهند و احترام نکنند و اگر ضرورت شود قتال کنند،کوفیان این حال بدانستند از آنجا نقل کردند و شبذیریان در عقب ایشان افتاده لعنت می کردند.الخ.
(ورود اهل بیت به جوسیه(حوسیه))[4]

در تذکرة الشهدا ص408گوید:پس از آنجا(یعنی خندق الطعام)به جوسیه آمدند و بعضی حوسیه ضبط کرده اند،و چون حاکم آن

********** صفحه 246 **********

شهر مطلع شد چهار هزار سوار برداشته و امر نمود که با آن لشگر مقاتله کنند و آن سرها را بگیرند و اسیران را خلاص کنند و خولی و شمر را بکشند،لشگر ابن زیاد مطلع شد از راه بحیره به جانب بعلبک روانه شدند الخ).

__________________________________
[1]. روضة الشهدا ص293گوید:و عمامه از سر برگرفت و قطعه قطعه ساخته به خواتین اهل بیت داد،و جامۀ خزی که پوشیده بود نزد امام زین العابدین علیه السلام آورد با هزار درم که این را در ما یحتاج خود صرف کن،جماعتی که موکل آن سرها بودند هی بر وی زدند که این چه کار است که پیش گرفته ای و بر دشمنن والی شام حمایت می کنی از گرد این اسیران دور شو و گرنه سرت را بیندازیم،یحیی را ذوق محبت دریافته بود خادمان خود را فرمود تا شمشیر وی بیاورند و تکبیر گویان بر ایشان حمله کرده پنج تن از ایشان بکشت عاقبت به درجۀ شهادت رسید الخ.

[2]. در روضة الشهدا ص293گوید:در آنجا دعا مستجاب می شود.

[3]. در ریاض القدس ج2ص266ستون(2)گوید:میا:بفتح میم و تشدید یاء اسم زنی است،و فارقین:اسم شهری است که آن زن بنا کرده ای فارقین میا کما فی القاموس.

[4]. در مراصد گوید:(جوسیه)دهی است از دهات شام.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هشتاد و دو

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:39 pm

(فصل هشتاد ودو):ورود اهل بیت به شام


سؤال:آیا چه روزی اهل بیت را وارد شام کردند؟جواب آنکه در روز ورود به شام اختلاف است.

در نفس المهموم ص429گوید:کفعمی و شیخ بهائی و محدث کاشانی گفته اند اول صفر سر مبارک را داخل دمشق نمودند.

و بنی امیه آن روز را عید گرفتند و اندوه مؤمنان در این روز تازه گردید.

و در کامل بهائی ج2ص293گوید:روز چهار شنبه شانزدهم ربیع الاول به شهر(یعنی دمشق)رفتند.

و در ریاض القدس ج2ص290گوید:یزید حکم کرد سه روز اهل بیت را در چهار فرسخی شهر شام کوفیان باز دارند و روز چهارشنبه شانزدهم شهر ربیع الاول که مدت دو ماه شش روز از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام گذشته بود وارد شهر کردند.

در لهوف مترجم ص174گوید:راوی گفت:کوفیان سر حسین علیه السلام را با زنان و مردان اسیر بردند چون به نزدیک دمشق رسیدند ام کلثوم به شمر که از جملۀ کوفیان بود نزدیک شد و او را

********** صفحه 247 **********

فرمود:[1] مرا به تو حاجتی است،گفت:حاجتت چیست؟فرمود:ما را که به این شهر می برید از دروازه ای وارد کنید که تماشاگر کمتر باشد،دیگر آنکه به اینان پیشنهاد کن که این سرها را از میان کجاوه های ما بیرو ببرند و از ما دور کنند که از بس ما را با این حال دیدند،خوار و ذلیل شدیم.

شمر در پاسخ خواستۀ آن بانو از عناد و کفری که داشت دستور داد که سرها را بر نیزه ها بزنند و میان کجاوه ها تقسیم کنند و با این حال آنان را در میان تماشاگران بگردانند،تا آنکه آنها را به دروازة دمشق آوردند،و در پله های در مسجد جامع بپا داشتند یعنی همانجا که اسیران را نگه می داشتند.

در مثیر الاحزان ابن نما ص97این ابیات را سروده.

(فوا اسفا یغزی الحسین و رهطه و یسبی بطواف البلاد حریمه)

(الم یعلموا ان النبی لفقده له عزب جفن ما یخف سجومه[2])

(و فی قلبه نار یشب خرامها و آثار وجد لیس ترسی کلومه[3])

در ناسخ ج3ص118و نفس المهموم ص433و امالی صدوق مجلس31ص146سطر آخر و لهوف مترجم ص176گوید مردی از مشایخ شام چون ایشان را دیدار کرد از اسرای کفار دانست.(فقال:لهم الحمدلله الذی قتلکم و اهلککم و قطع قرن الفتنة)یعنی سپاس خدای را که کشت شما را و هلاک ساخت شما را و شاخ فتنه از بیخ برکند.و از سب و شتم و فحش هیچ دقیقه ای فرو نگذاشت.چون خاموش شد.

********** صفحه 248 **********

سید سجاد علیه السلام به سخن آمد،و فرمود:ای پیرمرد:آیا کتاب خدا را تلاوت کرده ای؟گفت:بلی،فرمود:این آیۀ مبارکه را خوانده ای؟(قل:لااسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی)(42_22)عرض کرد قرائت کردم[4].فرمود:به این آیه برخورد کرده ای(و آت ذا القربی حقه)؟(17_28)عرض کرد بلی[5]،فرمود:این آیۀ را تلاوت کرده ای؟

(انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً)(33_33)عرض کرد خوانده ام[6].

فرمود:ای شیخ این آیات در حق ما نازل شده،مائیم ذی القربی،و مائیم آن اهل بیت،که خداوند از آلایشی پاک و پاکیزه فرمود.

شیخ شامی چون این کلمات بشنید،دست بسوی آسمان بلند کرد و سه مرتبه عرض کرد:(اللهم انی اتوب الیک اللهم انی ابرء الیک من عدو آل محمد و من قتلة اهل بیت محمد)یعنی از در توبت و انابت بیرون شدم،عرض کرد:الهی بیزارم از دشمنان محمد و کشندگان اهل بیت محمد.

همانا چند که قرائت قرآن کردم بمعنی این کلمات راه نبردم،آنگاه عرض کرد:یا ابن رسول الله:آیا توبۀ من پذیرفته است؟فرمود:(ان تبت تاب الله علیک و انت معنا)یعنی اگر توبه کنی خداوند می پذیرد و تو با ما خواهی بود.

عرض کرد:من تائبم.چون این خبر به یزید رسید،فرمان داد تا او را به قتل رسانیدند.

********** صفحه 249 **********
(قصه سهل ساعدی)

در ناسخ ج3ص119و نفس المهموم ص430گوید:صاحب مناقب به اسناد خویش از سهل بن سعد ساعدی حدیث میکند که گفت:برای حاجتی سفر بیت المقدس کردم و از آنجا به شهر شام در آمدم،شهری دیدم بسیار خرم و پر آب و اشجار و بستانها و کوچه و بازار همه به پرده های ابریشمی و طلا بافت زینت داده،زنهای مغنیه مشغول به نواختن طبلها و دفها،این منظره مرا به شگفت آورد که این همه خوشحالی برای چیست؟مردی را گفتم:مگر اهل شام را امروز عیدیست که تا کنون ما را آگهی نرسیده و ندانسته ایم؟گفتند:ای شیخ:مگر تو غریب هستی و از جای دوری رسیده ای؟گفتم:لاوالله من سهل بن سعد ساعدی،صاحب رسول خدایم.

(قالوا:یا سهل؟ما اعجبک السماء لاتمطر دماً،و الارض لاتنخسف بأهلها)گفتند:ای سهل تعجب نمیکنی که چرا آسمان خون نمیبارد و زمین اهلش را فرو نمیبرد.

گفتم:از برای چه؟گفتند امروز سر حسین بن علی بن ابیطالب را از زمین عراق به درگاه یزید هدیه می آورند.گفتم:وا عجبا؟سر حسین را به نزد یزید هدیه میبرند و مردم شادی میکنند؟از کدام دروازه داخل مینمایند؟به دروازه ساعت[7]اشارت کردند.در این

********** صفحه 250 **********

.

سخن بودم که پرچمهای فراوان پدیدار شد،و سرهای شهدا را بر سنان نیزه ها نصب داده از پی یکدیگر حمل میدادند،و سر حسین علیه السلام را که شبیه ترین خلق با رسول خدای بود،بر فراز رایتی

********** صفحه 251 **********

منصوب نموده بودند،و از پشت آن پرچم دختری بر شتر بی وطأ(فرش)و محمل سوار بود،من به نزدیک او شتافتم و گفتم کیستی؟گفت:من سکینه دختر حسینم،عرض کردم:من سهل بن سعد از اصحاب جد تو ام،اگر درخور(مناسب)من خدمتی است،فرمان کن تا فرمان پذیر شوم،فرمود:اگر توانی حامل این سر مبارک را بگوی تا این سر را دوتر از ما حمل دهد،تا مردمان به نظارۀ آن سر مطهر پردازند و کمتر به حرم رسول خدای نظر اندازند.

سهل میگوید:حامل آن سر را گفتم:میتوانی برای رفع حاجت من چهل دینار زر سرخ بگیری[8]؟گفت:حاجت چیست؟گفتم:این سر مبارک را از پیش روی حرم قدری دورتر حمل کنی،این سخن را از من پذیرفت.زر بگرفت و پیشتر شتافت.[9]

سهل بن سعد گوید:گاهی که سر مبارک حسین علیه السلام را در شهر دمشق حمل میدادند،پنج تن زن از زنان شام را نگریستم که از برای تماشا بر دریچۀ قصر بلند بر آمده بودند،و در میان ایشان پیر زنی فرتوت(از کار افتاده)پشت خمیده بود،چون سر حسین

********** صفحه 252 **********

ع را از برابر آن دریچه میگذرانیدند،آن پیر زن با پشت خمیده برخاست و سنگی بدست کرده بر آن سر همایون افکند،چنانکه بثنایای مبارکش آمد،چون این بدیدم از آن ملعونه دست برداشتم و گفتم:(اللهم اهلکها و اهلکهن معها بحق محمد و آله صلی الله علیه و آله اجمعین)هنوز این کلام را تمام نیاورده بودم،که آن دریچه فرود آمد،و آن ملعونه و آنانکه با وی بودند به زیر سنگ و خاک هلاک شدند.

در تذکرة الشهدا ص411گوید:و به روایتی چنان به شدت آن سنگ را بزد که آن سر از بالای نیزه بروی زمین افتاد که ناگاه صدای ناله زنان و طفلان بلند گردید.چون ام کلثوم علیه السلام این حال مشاهده کرد بیطاقت گردید،و گفت:خداوندا این زنان که در بالای این منظر منزل دارند بزودی هلاک نما،هنوز دعای آن معصومه تمام نشده بود که آن قصر خراب شد و آن زنان با جمعی کثیر هلاک شدند،حضرت زینب علیه السلام از روی تعجب تکبیر گفت:و فرمود چه زود این نفرین به اجابت رسید.

و در کامل بهائی ج2ص292گوید:بر در شهر سه روز ایشان را نگاه داشتند تا شهر را بیارایند و هر حلی و زیوری و زینتی که در آن بود به آئین بستند به صفتی که کسی چنان ندیده بود.قریب پانصد هزار مردان و جوانان و زنان رقص کنان با دف و چنگ و رباب زنان استقبال کردند،جمله اهل ولایت دست و پای خضاب کرده و سرمه در چشم کشیده و لباسها پوشیده روز چهارشنبه شانزدهم ربیع الاول به شهر رفتند،از کثرت خلق گوئی که رستخیز بود.چون آفتاب بر آمد سرها را به شهر در آوردند،از کثرت خلق بوقت زوال به در خانۀ یزید لعین رسیدند.

********** صفحه 253 **********

یزید لعنه الله تخت مرصع نهاده بود،خانه و ایوان آراسته بود،و کرسیهای زرین و سیمین راست و چپ نهاده حجاب بیرون آمدند،و اکابر بر ملاعین که با سرها بودند،به پیش یزید بردند،او احوال بپرسید ملاعین گفتند به دولت امیر دمار از خاندان ابو تراب بر آوردیم،و حالها باز گفتند،و سرهای اولاد رسول را آنجا بداشتند،و در این شصت و شش روز که ایشان در دست کافران بودند هیچ بشری بر ایشان سلام کردن نتوانست.الخ.
(مژده شامی به یزید)[10]

در ترجمه مقتل ابی مخنف ص176گوید:در دمشق هستیم،بازارها تعطیل است و مردم همانند مستان عقل از کف داده اند،لشکر هم از کوفه رسیده و وارد دمشق گردیده است،یک نفر نزد یزید آمد و گفت:ای خلیفه،خداوند چشمت را روشن کند،یزید گفت:برای چه؟گفت:با آمدن سر حسین ع.آن ولد الزنا گفت:خداوند چشمان ترا روشن نکند.آنگاه دستور داد آن مرد را زندان کردند.[11]

بعد امر کرد یکصدوبیست پرچم بر افروخته کردند و سر حسین علیه السلام را استقبال کنند.گروهها جلو آمدند و در زیر پرچمها تکبیر و تهلیل میگفتند،الخ.

********** صفحه 254 **********

(کلام سر مبارک و مرثیۀ هاتف)

در ناسخ ج3ص121گوید:بسیار از مردم شنیدند که آن سر مبارک پشت سر هم میفرمود:(لا حول و لا قوة الا بالله)ناگاه بانگ هاتفی برخاست و این اشعار قرائت کرد:

(جاؤا برأسک یا ابن بنت محمد مترملا بدمائه ترمیلا)

(لا یوم اعظم حسرة من یومه و اراه رهنا للمنون قتیلا)

(فکأنما[12]بک یا ابن بنت محمد قتلوا جهاراً عامدین رسولا)

(قتلوک عطشانا و لما یرقبوا[13] فی قتلک التأویل و التنزیلا)

(و یکبرون اذا قتلت[14]و انما قتلوا بک التکبیر و التهلیلا[15])

یعنی ای پسر دختر پیغمبر ص سر ترا آغشته به خونش آوردند،هیچ روزی پر حسرت تر از روز تو نیست و ترا در گرو مرگ می بینم کشته شده،مثل اینکه با کشتن تو ای پسر دختر پیغمبر ص آشکارا و عمداً پیامبر را کشتند،بکشتن تو تکبیر میگفتند ولی در حقیقت با کشتن تو تکبیر و تهلیل را کشتند.(کما فی ترجمه مقتل ابی مخنف).

در ناسخ گوید:از طریق خیزران در آمدند،سرهای شهدا را

********** صفحه 255 **********

از پیش روی حمل دادند و اهل بیت را از دنبال،در محملهای بی پوشش و شترهای بی وطأ برنشانده طی طریق کردند.مردی گفت:چه نیکو اسیرانی که ایشانند تا از کدام شهر و کدام بلدند؟

سکینه فرمود:(نحن سبایا آل محمد).

منهال بن عمرو،میگوید:سوگند به خدای گاهی که سر حسین را به دمشق در آوردند،مردی از پیش روی قرائت سوره کهف میکرد،چون بدین آیۀ مبارکه رسید:(ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا)(کهف آیه8).آن سر مبارک بزبان رسا و بیانی فصیح فرمود:(اعجب من اصحاب الکهف قتلی و حملی)عجب تر از اصحاب کهف کشتن من و حمل دادن سر منست.
(شماتت ابراهیم بن طلحه و پاسخ حضرت سجاد علیه السلام

در ناسخ ج3ص122گوید:در خبر است[16]که ابراهیم بن طلحة بن عبدالله چون شنید که اسرا را به شهر در می آوردند،به استقبال علی بن الحسین علیه السلام سرعت کرد.و از در شناعت و شماتت گفتک

(یا علی بن الحسین من غلب؟)ای پسر حسین کی غلبه کرد؟

و به روایتی اینوقت آن حضرت در محمل بود،و سر در گریبان فرو میداشت،پس سر بر آورد،(فقال:اذا اردت أن تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فأذن و اقم).

یعنی اگر میخواهی بدانی کدام کس غالب شد،چون هنگام نماز رسید اذان و اقامه بگوی،کنایه از آنکه در اذان و اقامه آنکس را بعد از خدای تعالی جل و جلاله،نام مبارکش را به آواز بلند در محضر

_______________________
[1]. کما در مثیر الاحزان ص97و ناسخ ج3ص117و نفس المهموم ص429و مقتل مقرم ص447و قمقام ص554.

[2]. سجومه:ای دموعه.

[3]. کلومه:ای جروحه.

[4]. در امالی صدوق ص147دارد فرمود(فنحن اولئک)ما ایشانیم.

[5]. در امالی الصدوق فرمود(فنحن هم).

[6]. در امالی صدوق فرمود(فنحن هم).

[7]. مرحوم شعرانی در ترجمه نفس المهموم ص241میفرماید:بیشتر مردم امروز می پندارند آلت ساعت را فرنگیان نزدیک به عهد ما ساخته اند،و باور نمیکنند در زمان یزید،بالای دروازۀ شهر دمشق ساعت بود.

و لیکن چنین نیست بلکه در آن عهد و بیتشر هم ساعت بود،و مخترع اصلی آن معلوم نیست،مردم او را فراموش کرده اند،منتها اهل فرنگستان رقاص در ساعت بکار برده اند،برای تنظیم حرکات،و در قدیم بغیر رقاص تنظیم میکردند.

امام فخر رازی که معاصر خوارزمشاهیان است،در تفسیر خود در جلد اول در ذیل آیۀ هاروت و ماروت و اقسام سحرها به مناسبت گوید:قسم پنجم کارهای شگفت انگیزیست که از ترکیب آلات به نسبت هندسی ظاهر میشود،و گاهی قوۀ متخیله را به ادراک اموری میدارد مانند دو سوار که با یکدیگر نیرد میکنند و یکی دیگر را میکشد(خیمه شب بازی)و مانند اسب سواری که در دست شیپور دارد و هر ساعت که از روز میگذرد،شیپور میزند،بی آنکه بر آن دست گذارند.و روم و هند صورتها میسازند که بیننده میان آنها و انسان حقیقی فرق نمیگذارد،حتی گریه و خنده،بلکه میان خندۀ شادی و خندۀ خجلت و خندۀ سرزنش و شمات حتی گریه و خنده،اینکه گوید:از این باب است ترکیب صندوق

ساعات و علم جراثقال که چیز بزرگ و سنگین را با آلتی سبک و سهل برمیدارند،و اینها در حقیقت نباید از اقسام سحر شمرده شود.

و در شرح حال احمد بن علی بن تغلب بغدادی فقیه حنفی گویند:پدرش ساعتهای مشهور در مدرسه مستنصریه بغداد را ساخت.

و نیز خاندان ساعاتی در دمشق و قاهره بودند.

از فرزندان رستم بن هردوز و او در ساختن ساعت ماهر بود،و به امر نورالدین محمود زنگی ساعت جامع دمشق را اصلاح کرد.

و فرزند ابوالحسن علی بن رستم شاعر معروف به ابن الساعات را ابن خلکان گوید در قاهره دیدم.

و جرجی زیدان در آداب اللغة گوید:رضوان بن محمد کتابی در علم ساعات تصنیف کرد،و صورت آلات آن را در آن کتاب کشیده است و کار هر یک و نام آن و جای آن را به تفصیل ذکر کرده است،و نسخۀ از آن در کتابخانۀ خدیویه است الخ.

مؤلف گوید:پس بنابراین ساعت وجود داشته و دروازه ساعات معروف بوده که سهل را راهنمائی به آن کردند.

پس کلام صاحب تذکرة الشهدا ص410درست نباشد چون ایشان فرموده دروازه ساعات معروف به دروازه حلب بوده چون اهل بیت را سه ساعت آنجا نگاه داشتند از آن روز به بعد معروف به دروازه ساعات شد والله العالم.

[8]. در نفس المهموم ص431(چهار صد دینار بگیری الخ).

[9]. در تذکرة الشهدا ص410اینطور نقل کند که سهل گفت:من در آن حال که اهل بیت را وارد دمشق میکردند حاضر بودم(فنظرت الی السبایا و اذا فیهم طفلة صغیرة علی ناقة و هی تقول:وا ابتاه وا حسیناه وا عطشاه و هی کأنها القمر المنیر)پس در میان اسیران دختر کوچکی را دیدم که بر ناقه سوار بود و ناله وا ابتاه وا حسیناه بر میکشید و گویا آن دختر مانند ماه درخشنده بود.پس نظری بسوی من کرد و گفت:آیا از خدا شرم نمیکنی که به سوی حرم رسول خدا نظر مینمائی؟گفتم قسم بخدا که من به خیانت نظر نمی کردم تا مستوجب سرزنش باشم گفت:کیستی تو گفتم من سهل شهروزی میباشم،گفت:اراده کجا داری؟گفتم اراده زیارت بیت الله و زیارت رسول خدا گفت چون به قبر جد ما رسیدی سلام مرا به او برسان و شرح حال ما را به آن بزرگوار عرض نما.

[10]. ترجمه مقتل ابی مخنف ص176و کامل بهائی ج2ص293و ناسخ ج3ص121.

[11]. یزید برای اینکه مردم را به اشتباه اندازد و بگوید قتل حسین به أمر من نبوده این سخنها را میگفت.

[12]. در مناقب ابن شهر آشوب ج4ص117(و کأنما الخ).

[13]. فی المناقب(و لم یترقبوا الخ).

[14]. در مناقب(و یکبرون بأن قتلت الخ).

[15]. در مناقب(لایوم اعظم الی)را ذکر نکرده و باقی ابیات را نسبت به(خالد بن معدان)داده. و در حیاة الحسین ج3ص369از تاریخ ابن عساکر ج5ص85و مرآة الزمان ص101نقل کرده و نسبت به(خالد بن صفوان یا غفران)داده.

[16]. نفس المهموم ص434از امالی شیخ طوسی ص290.نقل کرده.


********** صفحه 256 **********

جماعت قرائت کنند،او جد من محمد مصطفی است و فرزندان او همیشه قاهر و غالب اند.

و این ابراهیم بن طلحه آنکس است که در جنگ جمل با لشکر طلحه و زبیر بود.
(بالیدن شمر و پاسخ ام کلثوم)

در ناسخ ج3ص123گوید:سر امام حسین علیه السلام را شمر بن ذی الجوشن بر سنان نیزه برافراشته بود و همی گفت:(أنا صاحب الرمح الطویل،أنا صاحب الدین الاصیل،أنا قتلت ابن سید الوصیین،واتیت برأسه الی أمیرالمؤمنین).

یعنی من صاحب نیزه بلندم،من صاحب دین اصیلم،من کشتم پسر سید اوصیاء را و سرش را برای أمیرالمؤمنین (یزید)آوردم.

ام کلثوم در جواب فرمود:دروغ گفتی ای ملعون پسر ملعون،لعنت خدای بر ستمکاران،وای بر تو در نزد یزید که ملعون پسر ملعون است فخر میجوئی به قتل کسیکه جبرئیل و میکائیل در قتل او سوگوارند:عبارت عربی این است:(تفتخر علی یزید الملعون ابن الملعون بقتل من ناغاه جبرئیل و میکائیل،یعنی افتخار میکنی بر یزید ملعون پسر ملعون بواسطه کشتن کسی که جبرئیل و میکائیل برای او در گهواره لالائی و سخن خوش میگفتند.)

و کسی که نامش در سرا پردۀ عرش خداوند نوشته است،و کسیکه جدش خاتم انبیای مرسلین است و پدرش ریشه کن سازنده همه مشرکین؟کیست مانند جد من محمد مصطفی و پدرم علی مرتضی و مادرم فاطمه زهراء صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین؟

********** صفحه 257 **********

خولی اصبحی به جانب آن حضرت روی کرد:

(و قال:لاتأبین الشجاعة و انت بنت الشجا علیه السلام گفت:تو هرگز از شجاعت سر بر نمی تابی و حال آنکه تو دختر مرد شجاعی.
در تذکرة الشهدا

ص 410گوید:حضرت سجاد علیه السلام چون مشاهده نمود از یک طرف سرهای بریده و از جانبی عمهای خود را با سر برهنه بر شتر برهنه و از یک طرف بازارها را زینت داده و از طرفی جهال و اراذل را دید که دف و کف میزنند و برای کشته شدن پدرش شادی مینمایند،آهی برکشید و این اشعار برخواند اقاد ذلیلا(که خواهد آمد).

و در ناسخ ج3ص124گوید:بالجمله بعد از سر حسین علیه السلام سر حر بن یزید ریاحی پدیدار شد،از پس آن سر عباس بن علی بن ابیطالب آشکار گشت،و آن را قشعم جعفی حمل میداد،آن گاه سر عون بن علی بن ابیطالب دیدار شد،و حامل آن سنان بن انس نخعی بود،بدینگونه سوار از پس سوار حامل سرهای شهدا بودند.اینوقت سید سجاد علیه السلام این شعر را انشاد کرد:کما فی منتخب الطریحی ایضاً.

(اقاد ذلیلا فی دمشق کأننی

من الزنج عبد غاب عنه نصیر)

(و جدی رسول الله فی کل مشهد

و شیخی امیرالمؤمنین وزیر[امیر])

(فیالیت أمی لم تلدنی و لم یکن(و لم اکن)

یزید یرانی فی البلاد اسیر[1])

********** صفحه 258 **********

یعنی با خواری به دمشق کشیده میشوم،گویا بنده و بردۀ زنگبارم،در صورتیکه جدم رسول خدا و آقایم امیرالمؤمنین است،کاش مادر مرا نزائیده بود و یزید مرا اسیر نمیدید.
(مخفی شدن مردی یکماه)

در نفس المهموم ص430و ناسخ ج3ص124و لهوف مترجم ص175گوید:در خبر است که یکتن از علمای تابعین[2]چون سر حسین علیه السلام ار نظاره کرد،به خانه خود رفت،و در گوشه ای بنشست و درب خانه را به روی خویش و بیگانه بست،پس از یکماه که از خانه بیرون آمد.به او گفتند این گوشه نشینی برای چه بود؟گفت:مگر ندیدید آن بلا که بر ما فرود آمد؟

در نفس المهموم و لهوف و منتخب طریحی ص483گوید:و این شعر انشاد کرد:

(جاؤا برأسک یابن بنت محمد مترملا بدمائه ترمیلا)

تا آخر ابیات که در ج3ص254گذشت و ناسخ از قول هاتف نقل کرد:

(سر بریده ات ای میوۀ دل زهرا

بخون خویش خضاب است و آورند بشام)

(بکشتن تو نمودند آشکار و بعمد

بقتل ختم رسل این گروه دون اقدام)

(لبان تشنه شهیدت نمود و خصم و نگفت

کز آیه آیۀ قرآن توئی مراد و مرام)

********** صفحه 259 **********

(تو را که معنی تکبیر بودی و تهلیل

کشند و بانگ به تکبیر،این گروه لئام)

(حدیث امام سجاد با نعمان بن منذر)

و در تذکرة الشهدا ص411سطر آخر فرمود:در حدیثی است که امام زین العابدین علیه السلام به نعمان بن منذر مداینی فرمود:که ای نعمان ندیدم مصیبتی را که شدیدتر باشد از آن زمانی که ما را وارد به شهر شام نمودند.

عرض کرد:آن مصیبت چگونه بود؟

فرمود:این ظالمان در آنحال هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از زمان اسیری ما چنین مصیبتها بر ما وارد نیامده بود.

اول آنکه به دور ما احاطه کرده در حالیکه شمشیرهای خود را برهنه کردند و نیزه های خود را استوار نمودند،و بر ما حمله مینمودند،و کعب نیزه بر ما میزدند،پس ما را در میان جمعیت اهل شام نگاه داشتند،تا اهل طرب و طنبور و مزمار حاضر شدند،پس شادی میکردند و دف و طنبور میزدند.

دوم آنکه سرهای شهیدان را در میان زنان ما آوردند،سر پدرم و سر عمم عباس را در مقابل کجاوۀ عمه ام زینب و ام کلثوم قرار دادند،و سر برادرم علی اکبر و پسر عمم قاسم را در برابر خواهرم سکینه و فاطمه می آوردند و با سرها بازی میکردند.(فکم من رأس یکب علی وجه الارض بین قوائم المراکب)چه بسیار سرها بود که بروی زمین در میان دستها و پاهای اسبان می افتاد.

سوم آنکه از بالای بامهای خانه های شام آب و آتش بر سر ما

********** صفحه 260 **********


میریختند،وقتی آتشی به عمامه من افتاد و چون دستهایم به گردنم بسته بود نتوانستم که آتش را خاموش نمایم،پس عمامه ام بسوخت و آن آتش به سرم رسید و نیز بسوخت.

چهارم آنکه از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با طنبورها ما را گردانیدند،و میگفتند که ای مردم بکشید این خارجیها را که هیچ احترامی در اسلام ندارند.

پنجم آنکه ما را از شتران پیاده کردند و به یک ریسمان بستند،پس ما را به در خانه های یهود و نصاری آوردند و به آنها گفتند که اینها از آن اهل بیتی هستند که پدران شماها را کشتند و خانه های شماها را خراب کردند،پس امروز شماها تلافی کنید و حرارت غیظ دلهای خود را فرو نشانید.(یا نعمان فما بقی احد منهم الا و قد القی علینا من التراب و الاحجار و الاخشاب ما أراد)ای نعمان تمام یهودیان و نصرانیان بر ما آنچه خواست از خاک و سنگ و چوب انداخت.

ششم آنکه ما را به بازار برده فروشان آوردند و خواستند که ما را بچای غلامان و کنیزان بفروشند(فما جعل الله لهم)پس خدا این مطلب را برای آنها میسر نفرمود.

هفتم آنکه ما را در مکانی منزل دادند که سقف نداشت روز از گرما و شب از سرما آرام نداشتیم و از گرسنگی و تشنگی و خوف کشته شدن آسایشی برای ما نبود.

از اینجا معلوم شد سر سخن سید سجاد در آن حال که از او پرسیدند که سخت ترین مصائب بر شما کدام بود؟فرمود:شام،شام،شام.

********** صفحه 261 **********

(و ام کلثوم تدعو و هی باکیة بدمع هامل کالعارض الحصین)

(أخی أخی و شفیقی یا حسین لقد تجددت لی احزان علی حزنی)

در آنحال ام کلثوم ناله می کرد و می خواند برادر خود را در حالیکه مانند ابر بهاران قطرات اشکش بر صورت جاری بود،و می گفت ای برادر مهربان من ای حسین در این شهر حزنهای بسیار بر حزنم افزوده شد.

(أخی أخی بعد جدی و الوصی ابی فقدتکم و ثیاب الحزن البسنی)

(حسری مجردة واویلتاه فلا اری کفیلا لهذا الیوم یکفلنی)

ای برادر ای برادر بعد جدم و پدرم دلم به تو خوش بود،و اکنون دستم به تو نمی رسد و در این بازار شام سر برهنه ام و کفیلی ندارم.

(و تستغیث الی الزهراء فاطمة بنت النبی و دمع العین کالمزن)

(یا ام قومی من الاجداث نادبة علی الحسین مقیم الفرض و السنن)

و چون ام کلثوم جوابی از برادر نشنید،مادر خود فاطمه را ندا کرد در حالیکه اشکش جاری بود،و می گفت:ای مادر از قبر بیرون آی و بر حسینت گریه و نوحه کن.

(یا ام قومی و انظری السجاد معتقلا یساق نحو یزید الفاجر اللکن[3])

ای مادر برخیز و فرزند بیمارت را مشاهده نما که چگونه با غل و زنجیر به سوی یزید فاجرش می برند.

ایضاً در تذکرة الشهدا ص413از شیخ ابی اسحاق روایت کند که در آن حال که سر امام علیه السلام را در شام می گردانیدند ناگاه سر از بالای نیزه بیافتاد،دیواری خمیده شد و آن سر را نگاه داشت و نگذاشت که به زمین افتد.پس در آنجا مسجدی ساخته شد که تا بحال موجود است.

********** صفحه 262 **********
(بشارت زحر بن قیس به کشتن حسین و اسیری اهلش)

در مثیر الاحزان ابن نما ص98و سراج الایمان ص264از عذری بن ربیعة بن عمرو و جرشی روایت کند که گفت:من نزد یزید ابن معاویه بودم که زحر بن قیس مذحجی وارد شد،یزید گفت:وای بر تو چه خبر با خود داری زحر گفت:بشارت باد ترا بفتح و فیروزی که حسین بن علی و هیجده نفر از قرباء و اهل بیتش و شصت مرد از شیعیانش وارد گردیدند،ما مرکب به سوی ایشان تاختیم و ایشان را مخیر ساختیم بین تسلیم امیر عبیدالله یا آنکه آمادۀ جنگ باشند،ایشان جنگ را اختیار کردند،پس مرکب بر ایشان تاختیم و در هنگام بامداد بود که از هر گوشه و جانب ایشان را در میان گرفتیم تا آنکه شمشیرها جای خود را گرفتند.

پس ایشان از ترس جان در بلنیدها و پستیها پناه بردند و ملجأ و مأوائی نیافتند،و حال ایشان مانند کبوتری بود که از چنگال باز شکاری بگریزد.

پس بخدا قسم یا امیرالمؤمنین نبود مگر مقدار نحر کردن شتر و یا به اندازۀ خواب قیلوله که تمام ایشان را از دم شمشیر گذرانیدیم.

و اینکه جسدهایشان همی تابد و باد بر ایشان همی وزد،و به دیدن ایشان نمی آید جز مرغان هوا و در بیابان بی آب و گیاه بیکفن افتاده و خشتی بر بالین ندارند.

یزید گفت:من از اطاعت شما به همین مقدار راضی بودم که امام حسین را هم مقتول نسازید[4].

********** صفحه 263 **********

در ناسخ ج3ص126گوید:این هنگام مخفر بن ثعلبه که مأمور به کوچ دادن اهل بیت بود،از باب دار الاماره در آمد و ندا کرد:

(هذا مخفر بن ثعلبة،اتی امیرالمؤمنین بالفجرة اللئام)یعنی اینک مخفر بن ثعلبه،فاجران لئیم را به درگاه امیرالمؤمنین یزید آورد.

سید سجاد علیه السلام فرمود:

(ما ولدت ام مخفر،اشد و الام و لکن قبح الله ابن مرجانه)یعنی آنچه را که مادر مخفر بزاد،شدیدتر و لئیم تر است،لکن خداوند زشت و ملعون بدارد پسر مرجانه را.

و به روایت ابن نما ص98جواب مخفر را یزید باز داد.

مرحوم سپهر فرماید این نزد من درست تر آید چه سید سجاد با این کافران که از در عناد بودند،کمتر سخن می کرد.

و یزید از بهر آنکه مردم را بفهماند که من قتل حسین را امر نکردم و راضی نبودم،گاهی از این گونه سخنها می کرد العلم عند الله.

_____________________________
[1]. در تذکرة الشهداء ص410و هامش ناسخ از ابی مخنف اینطور نقل کنند.

(فیالیت لم انظر دمشق و لم یکن یزید یزانی فی القیود اسیر)

ای کاش دمشق را ندیده بودم و یزید مرا دست بسته اسیر نمیدید.

[2]. کسانیکه درک خدمت پیغمبر ص را نکرده اند و بعد از اصحاب پیغمبر ص روی کار آمده اند ایشان را تابعین گویند.

[3]. اللکن:العی،ثقل فی لسانه م یعنی خسته و سنگین زبان.

[4]. در ناسخ ج3ص126گوید:یزید گفت:قد کنت ارضی من طاعتکم بدون قتل الحسین.اما لو کنت صاحبه لعفوت عنه)خلاصه معنی من به کمتر از این عمل از شما راضی بودم و نمی خواستم حسین کشته شود و اگر من حاضر بودم هر آینه او را عفو میکردم.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هشتاد و سه

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 3:01 pm

(فصل هشتاد و سه ):(ورود اهل بیت به مجلس یزید)


در نفس المهموم ص436و دمع السجوم ص247از عقد الفرید ج4ص382از ریاشی به اسناد خود از محمد بن(علی بن)الحسین بن علی ابن ابیطالب علیه السلام روایت کند که گفت:ما را نزد یزید بردند پس از کشتن حسین علیه السلام و ما دوازده پسر بودیم،و بزرگتر از همه علی بن الحسین علیه السلام بود،و ما را بر یزید در آوردند،هر یک دست به گردن بسته.

********** صفحه 264 **********

پس با ما گفت:بندگان اهل کوفه شما را به قتل رسانیدند و من از خروج ابی عبدالله علیه السلام و کشتن وی آگاه نبودم.

و در مثیر الاحزان ابن نما ص98و نفس المهموم ص436و دمع السجوم ص247و لهوف مترجم ص186و ناسخ ج3ص149روایت کند که علی بن الحسین علیه السلام فرمود:ما دوازده پسر بودیم در غل بسته ما را بر یزید بن معاویه در آوردند،چون نزدیک او ایستادیم،گفتم:ترا به خدا سوگند چه پنداری اگر رسول خدا ص ما را بر این حال نگرد چه کند؟

یزید با مردم شام گفت:دربارۀ اینان چه بینید؟

مردی گفت:(لاتتخذ من کلب سوء جروأ[1])کنایه از اینکه همه با باید بکشی و کسی باقی نگذاری.

نعمان بن بشیر گفت:ای یزید راجع به أهل بیت چنان کن که اگر رسول خدا ایشان را به این حال میدید بجای میاورد.

در ناسخ گوید:در اینوقت یزید دستور داد که علی بن الحسین و اهلبیت را در مکان خراب جای دادند،که نه از سرما و نه از گرما حفظ نمیشدند چنانکه چهرۀ مبارکشان از شدت سرما و گرما پوست انداخت.

********** صفحه 265 **********
(خطاب فاطمه بنت الحسین به یزید)

فاطمه دختر امام حسین به یزید فرمود:دختران پیغمبرند که اسیر تو شده اند.پس مردم گریستند و صدای اهل خانه به گریه بلند شد[2].

در ناسخ ج3ص133دارد که یزید روی با سید سجاد کرد و گفت:(یا بن الحسین:ابوک قطع رحمی و جهل حقی و نازعنی فی سلطان فصنع الله به ما قد رأیت)ای پسر حسین پدر تو قطع رحم کرد و حق مرا نادیده انگاشت و سلطنت مرا حق خویش میپنداشت،لاجرم چنان که دیدی خداوند زحمت او را از من دفع کرد.

امام زین العابدین علیه السلام او را بدین آیۀ مبارکه پاسخ داد:

(ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم،الا فی کتاب من قبل ان نبرأها ان ذلک علی الله یسیر)(57_22)هیچ مصیبتی در زمین و در نفوس شما در نمی آید جز آنکه مقدر است پیش از آنکه آفریده شود و این برای خدا سهل و آسان است.

یزید به پسر خود خالد گفت:او را جواب بگوی.خالد ندانست چه گوید،گفت:(و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر)(43_29)یعنی هر مصیبتی را که دیدار میکنید اندوختۀ کردار شما است و آنچه را خدا عفو میکند زیاد است.
(اجازه خواستن امام سجاد از یزید)

در مثیر الاحزان ابن نما ص99و نفس المهوم ص437و دمع السجوم ص247روایت کند که امام سجاد علیه السلام فرمود:من در غل بسته بودم گفتم ای یزید آیا اجازه میدهی من سخن گویم،

********** صفحه 266 **********

گفت:بگو:اما بیهوده مگوی،گفتم در جائی ایستاده ام که شایستۀ چون من کسی یاوه گوئی نیست،گمان تو چیست به رسول خدا اگر مرا در غل بیند؟یزید به اطرفیان خود گفت:او را بگشائید.

در نفس المهموم ص437و دمع السجوم ص247سطر آخر نقل کند که در اثبات الوصیة مسعودی است که چون حسین علیه السلام شهید شد علی بن الحسین علیه السلام را با حرم روانه شام کردند،و بر یزید در آوردند،و ابو جعفر فرزندش دو سال و چند ماه داشت او را هم بردند،یزید گفت:ای علی بن الحسین چه دیدی؟فرمود:آنچه خداوند مقدر فرموده بود پیش از آنکه آسمانها و زمین را بیافریند،یزید با همگان مشورت کرد،در امر وی،همه رأی به قتل او دادند و کلمه زشتی که (پیش گذشت)گفتند.

ابو جعفر علیه السلام لب به سخن گشود،و خدای را سپاس گفت و ستایش کرد.و به یزید فرمود[3]:ایشان به خلاف همنشینان فرعون رأی دادند،چون فرعون از جلساء خود راجع به موسی و هارون مشورت کرد و رأی خواست.به او گفتند:(ارجه و أخاه)او را با برادرش مهلت ده.ولی جلساء تو به قتل ما اشاره کردند،و این را سببی است.یزید گفت:سبب چیست؟ابو جعفر فرمود:آنها اولاد حلال بودند و اینها اولاد زنا،و نکشد انبیاء و اولاد انبیاء را مگر اولاد زنا.پس یزید سر به زیر انداخت.در منتخب طریحی ص487گوید:امام سجاد علیه السلام فرمود:چون ما را نزد یزید بردند مرا مثل گوسفند بسته بودند یک سر طناب به گردن من بود و یک سر طناب به گردن عمه ام کلثوم و به کتف زینب و سکینه و دخترهای کوچک و هر وقت در

********** صفحه 267 **********

راه رفتن کوتاهی میکردیم ما را میزدند تا ما را به نزد یزید بردند الخ.

در ریاض القدس ج2ص308گوید:در اوار النعمانیه و منتخب طریحی ج2ص486روایت شده که حرم رسالت را وارد بر یزید کردند همه ایشان را به یک ریسمان بسته بودند،سر ریسمان در دست زجر بن قیس بود آورد تا پای تخت یزید.

یزید بر ایشان نظر میکرد و از یکایک استفسار میکرد و میگفت:(من هذه و من هذا؟)این زن کیست؟این مرد کیست؟گفته شد این ام کلثوم کبری و این ام کلثوم صغری و این صفیه و این ام هانی و این رقیه خاتونست که دختران امیرالمؤمنین علی بن ابیطالبند[4].تا آنکه زنی پیش آمد که روی خود را با بند دست خود گرفته بود یزید پرسید این زن کیست که صورت خود را با بند دست خود گرفته.گفت:این سکینه دختر امام حسین علیه السلام است.

در منتخب پس یزید لعین متوجه سکینه شد و گفت:ای سکینه پدرت حق مرا کفران کرد و رحم مرا قطع کرد و در پادشاهی من نزاع کرد پس سکینه گریه کرد و فرمود:(لاتفرح بقتل ابی فانه کان مطیعاً لله الخ)یعنی خوشحال مباش به کشتن پدرم که اطاعت خدا و رسولش مینمود و خداوند او را دعوت کرد و او لبیک گفت و اجابت نمود و به این جهت سعادتمند شد.

و تو ای یزید در پیشگاه خدا باز داشت میشوی و از تو سؤال خواهد شد آماده جواب باش و کجا ترا جواب خواهد بود.یزید گفت ساکت باش ای سکینه پدرت را نزد من حقی نیست الخ.

********** صفحه 268 **********
(مستی یزید و اشعار کفر آمیزش)

در ناسخ ج3ص127گوید:یزید حکم داد که:سر همایون حسین علیه السلام را در آورند،لاجرم شمر بن ذی الجوشن در آمد و آن سر مبارک را بر سنان نیزه میداشت،یزید گفت:تا از بالای نیزه بزیر آورند،و در طشتی از طلای خالص جای داده به نزد او نهادند.اینوقت یزید از شرب خمر خوب مست بود.از نظارۀ سر دشمن شاد و فرحناک گشت و این اشعار را انشاد نمود:

(یا حسنه یلمع بالیدین یلمع فی طست من الاجین)

کأنام حف بوردتین کیف رأیت الضرب یا حسین)

(شفیت غلی من دم الحسین یا لیت من شاهد فی الحنین)

(یرون فعلی الیوم بالحسین)[5]

و همچنان به خوردن جام شراب افزود تا وقتیکه مستی و سرورش افزوده گشت و این اشعار را بخواند.

(نفلق هاما من رجال اعزة علینا و هم کانوا اعف و اصبر)

(و اکرم عند الله منا محلة و افضل فی کل الامور و افخر)

(عدونا و ما العدوان الا ضلالة علیهم و من یعدو علی الحق یخسر)

(فان تعدلوا فالعدل الفاه نافعا اذا ضمنا یوم القیامة محشر)

(و لکننا فزنا بملک معجل و ان کان فی العقباء ناراً تسعر)

********** صفحه 269 **********

خلاصه معنی:سرهای مردانی را میشکافیم،که در نزد خدا از ما گرامی تر و در همه امور از ما برترند،بر آنها تجاوز کردیم و کسی که بر حق تجاوز کند زیان کار است،ولی ما به سلطنت نقد رسیدیم اگر چه در قیامت بهرۀ ما آتش فروزان باشد.(کذا فی هامش الناسخ).

اینوقت،فرمان داد تا:سرهای بریده را در آوردند.چون به نظارۀ ایشان مشغول شد،بانگ غرابی گوشزد او گشت،یکباره دل بر کفر و طغیان نهاد و قانون تمویه(سخن را به دروغ آراستن)و تدبیر را از دست بداد و این شعر که بر کفر او سجلی بود،انشاد کرد:

(لما بدت تلک الرؤس و اشرقت

تلک الشموش علی ربی جیرون)

(صاح الغراب فقلت صح او لاتصح

فلقد قضیت من النبی دیونی)[6]

چون این سرهای مانند خورشید بر بالای تپه های جیرون ظاهر شد و درخشید،کلاغ فریاد زد،پس گفتم:میخواهی فریاد کن یا ساکت باش که من قروضی که به پیغمبر داشتم ادا کردم(یعنی کسانی را که از فامیل من کتشه یود،امروز تقاص کردم).

و چون صدای کلاغ را شنید فال بد زد و فهمید پادشاهی رو به زوال است لذا کلاغ را مخاطب خود کرد و این شعر بخواند:

(یا غراب البین:ما شئت فقل انما تندب امراً قد فعل)

(کل ملک و نعیم زائل و بنات الدهر یلعبن بکل)

********** صفحه 270 **********

یعنی ای کلاغی که فریاد تو نشانه جدائی است:هر چه میخواهی فریاد کن که برای کار انجام شده نوحه میکنی.هر سلطنت و نعمتی از بین رفتنی است و روزگار همه گونه بازی میکند(کذا فی هامش الناسخ).
(محروم شدن شمر از جایزه یزید)

در ناسخ ج3ص129گوید:شمر بن ذی الجوشن که نگرندۀ یزید بود و او را سخت مست و خوشحال دید،با اینکه ابن زیاد گویندۀ این شعر با بکشت_چنانکه مرقوم شد_بی هول و ترس این شعر را اعاده کرد و بر روی یزید قرائت نمود:

(املا رکابی فضة او ذهبا انی قتلت الملک محجبا)

(قتلت خیر الناس اما و ابا و خیرهم اذ ینسبون النسبا)

(و اکرم الناس جمیعاً حسبا و من علی الخلق معا منتصباً)

(طعنته بالرمح حتی انقلبا ضربته بالسیف حتی نحبا)

یعنی تا رکاب مرا از سیم و زن پر کن،زیرا من سلطان بی گناه را کشتم بهترین مردم را از نظر پدر و مادر کسی که هنگامیکه مردم به نسبی منسوب گردند بهترین آنها است کشتم،کشتم کسی را که حسبش از همۀ گرامی تر و بر تمام مردم به امامت منصوب بود،او را با نیزه زدم تا برو افتاد و با شمشیر زدم تا کشته گشت.

یزید با گوشه چشم و غضب آلود به او نظر کرد و گفت:

(اذا علمت انه خیر الناس اما و أباً فلم قتلته؟و املا الله رکابک ناراً و حطباً)خداوند رکاب تو را به آتش و هیزم پر کند اگر میدانستی که حسین از جهت پدر و مادر بهترین خلق جهان است،چرا او را کشتی؟


____________________________
[1]. مؤلف گوید:بعضی از مؤلفین این جمله را نقل نکرده اید به خیال آنکه بی ادبی است اگر بنا باشد هر جمله ای که دال بر بی ادبی است نقل نشود پس از کجا آیندگان اطلاع برخبث سریره دشمنها پیدا کنند.

و دیگر آنکه اجتهاد در مقابل نص جایز نیست.

سوم آنکه هیچ یک از قضایای کربلا نباید ذکر شود چون از ابتداء تا انتهی کارهای اهل کوفه و شام مخالف با ادب و وجدان بوده.

[2]. در ناسخ ج3ص137با تفاوتی نقل فرموده.

[3]. در مقتل مقرم ص451این کلام را به امام سجاد علیه السلام نسبت میدهد که حضرت فرمود:(یا یزید لقد اشار علیک هؤلاء بخلاف ما اشار به جلساء فرعون الخ).

[4]. در منتخب طریحی ص486(و هذه سکینه و هذه فاطمة بنتا الحسین و هذا علی بن الحسین الخ).

[5]. خلاصه معنی شاید این باشد:ای کسی که حسنش روشنی میدهد بدو دست،مثل روشنی دادن در طشتی از نقره مثل اینکه دو گل اطرافش را گرفته،چگونه دیدی زدن را ای حسین،کینۀ خودم را از خون حسین شفا دادم،ای کاش آنهائیکه در جنگ حنین بودند مشاهده میکردند که چه کردم امروز با حسین.

[6]. کما فی العوالم ج17ص417.

********** صفحه 271 **********

شمر گفت:برای آنکه جایزه عطا کنی.

یزید گفت:هرگز تو را از من جایزه نخواهد رسید[1].

شمر خائف(ترسناک)و خاسر(زیان کار)باز شتافت و از دنیا و آخرت بی بهره ماند.
(سخنان یزید ملعون دربارۀ حسین علیه السلام [2]

آنگاه یزید روی به اهل مجلس کرد و گفت:همیشه حسین با من راه مفاخرت میسپرد و میگفت:پدر من از پدر یزید افضل است و مادر من از مادر یزید فاضل تر است،و جد من از جد یزید اشرف و من از یزید نیکوترم.

اما پدر حسین با پدر من از در لجاج و احتجاج بود و خداوند در میان ایشان حکومت کرد،و پدر مرا برگزید.

اما مادر او فاطمه دختر رسول خدا از مادر من فاضلتر است و همچنان جد او از جد من افضل است،چه آنکس که با خدا و روز جزا ایمان دارد،نتواند خود را از محمد بهتر شمارد،اما اینکه خود را از من نیکوتر داند،گویا این آیۀ مبارکه را از قرآن قرائت نفرموده.

(قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شیء قدیر)«آل عمران آیۀ25».

********** صفحه 272 **********

ای خدائی که مالک ملک هستی ملک را میدهی به هر کس که میخواهی و میگیری از هر کس که بخواهی،و عزیز میکنی هر کس را بخواهی و ذلیل میکنی هر کس را بخواهی خیر و خوبی بدست تو است و تو بر هر چیز قادری.

عبدالرحمن بن حکم که[3]در مجلس حاضر بود این شعر قرائت کرد:

(لهام بجنب الطف ادنی قرابة

من ابن زیاد العبد ذی النسب الوغل)

(سمیة امسی نسلها عدد الحصی

بنت رسول الله لیست بذی نسل)

دریغ بر سریکه در کنار فرات بریده شد و برای تقرب نزد ابن زیاد حرام زاده میرود،فرزندان سمیه(مادر ابن زیاد)به شماره ریگها است،و دختر پیغمبر را فرزند نیست.

یزید دست بر سینۀ عبدالرحمن زد،و با او مخفیانه گفت:

(سبحان الله:افی هذا الموضع!؟اما یسعک السکوت)یعنی در چنین موقع چرا اینگونه سخن کردی؟!خاموش نتوانستی بود؟!در محضر جماعت،آل زیاد را شناعت میکنی،و بر ذلت و قلت آل مصطفی دریغ میخوری!...

پس گفت:خداوند لعنت کند(ابن زیاد)پسر مرجانه را،که اقدام بر قتل مثل حسین پسر فاطمه کرد،اگر من با او بودم هر چه خواهش میکرد به او عطا میکردم و مرگ را از او دفع میکردم به آنچه مقدورم بود و لو اینکه منجر به هلاک بعض اولادم بود.لکن چه توان کرد با قضای الهی که هیچ کس آن را رد نتواند کرد.

********** صفحه 273 **********


اینوقت یزید دستور داد تا اهل بیت را وارد کنند و حال آنکه سه ساعت بیش و کم ایشان را در خانه بپای داشته بودند،ناچار اهل بیت را وارد کردند چون چشم ایشان به یزید افتاد،نگریستند که تاجی جواهر نشان به در و یاقوت بر سر داشت و بر سریری نشسته و جمعی از قریش در پیرامن او بودند و سر حسین علیه السلام را در طشتی زرین جای داده و در نزد خویش نهاده بود.
(حدیث حضرت رضا علیه السلام در لعن یزید)[4]

حضرت رضا علیه السلام میفرماید:این هنگام یزید به خوردن طعام و شراب مشغول بود،و اصحاب خود را در خوردن و آشامیدن انباز(شریک)خویش میداشت.چون از اکل و شرب فارغ شد طشت طلا که سر امام حسین در آن بود زیر تخت نهاده،مشغول شطرنج و قمار شد،و هر گاه بر همکار خود غلبه می کرد.به شادیانه سه جام فقاع میخورد و ته آن پیمانه را در کنار طشت بر زمین میریخت.

آنگاه حضرب رضا علیه السلام میفرماید:(فمن کان من شیعتنا فلیتورع من شرب الفقاع و اللعب بالشطرنج.فمن نظر الی الفقاع او الی الشطرنج.فلیذکر الحسین و لیلعن یزید،[5]یمح الله عز و جل ذنوبه و لو کانت کعدد النجوم)یعنی کسی که در شمار شیعیان ما باشد،واجب میکند که از شرب فقاع(شراب آبجو)و بازی با

********** صفحه 274 **********

شطرنج بپرهیزید،و آن کس که نظر کند به فقاع و شطرنج و لعن کند یزید را.خداوند گناهان او را بیامرزد اگر چه بشمار ستارگان باشد.

و در نفس المهموم ص439ایضاً از آن حضرت روایت کند که اول کسی که در اسلام آب جو(فقا علیه السلام برای او ساختند یزید بن معاویه بود در شام،وقتی که برای او آوردند سفره نهاده بود و سر مبارک حسین علیه السلام نزد او بود.پس خود بیاشامید و به یاران خود داد و گفت:بنوشید که این شرابی است مبارک و میمون و از مبارکی آن آن است که اول باریکه آنرا تناول میکنم سر دشمن ما حسین علیه السلام نزد ما است،و سفره طعام ما بر آن نهاده است،و با جان آرام و قلب مطمئن مبخورم.پس هر کس از شیعیان ماست باید از آب جو(فقا علیه السلام بپرهیزد که آن شراب دشمنان ما است.

و در نفس المهموم ص439از کامل بهائی از کتاب حاویه روایت کرده است.که یزید شراب نوشید و از آن بر سر شریف ریخت پس زن یزید آن را بگرفت و با آب شست و به گلاب خوشبو کرد،در آن شب فاطمۀ زهراء علیه السلام را در خواب دید،او را بر آن کار نیک آفرین گفت.
(بهانه جوئی یزید از امام سجاد علیه السلام [6]

در ناسخ ج3ص134گوید:راوندی از ثقات روات حدیث می کند که:یزید با سید سجاد سخن می کرد و در خاطر می داشت که کلمۀ از آن حضرت بشنود که کیفر آن را موجب فتوای قتل او فرماید،و

********** صفحه 275 **********

از آن حضرت کلامی ناستوده صادر نمی شد،جز آنکه سبحه ای(تسبیح)در دست داشت و با انگشتان مبارک گردش می داد:یزید گفت:ای علی بن الحسین:من با تو سخن می گویم و تو مرا جواب می گوئی و با انگشتان خویش سبحه(تسبیح)می گردانی،این کی روا باشد؟

سید سجاد فرمود:پدر من از جد من مرا حدیث فرمود که:چون نماز بامداد می گذاشت،سخن نمی کرد و سبحه ای پیش روی خود می نهاد و می فرمود:
(اللهم انی اصبحت اسبحک و امجدک و احمدک و اهللک بعدد ما ادیر به سبحتی)ای پروردگار من:صبح کردم در حالی که تسبیح می کنم تو را و تمجید می کنم تو را و سپاس می گذارم تو را و تهلیل(لا اله الا الله)گفتن می کنم،به عددی که می گردانم بدست سبحۀ خویش را،آنگاه سبحۀ خود را بدست می گرفت و می گردانید،بی آنکه ذکری بگوید.و می فرمود:این حرزی است(چیزی که انسان را از خطر حفظ کند)تا وقتی که به فراش خویش باز گردند.و شب این کلمات را اعاده می کرد،و سبحه خود را در خوابگاه خویش در تحت بالین می گذاشت،و می فرمود:این کردار بجای گردانیدن سبحه بشمار می رود.هان ای یزید:من در اشتغال این امر اقتدا به جد خویش می نمایم.(فقال له یزید:لا اکلم احداً منکم الا و یجیبنی بما بعوذ به)پس گفت:با هیچ تن از شما سخن نگفتم جز آنکه مرا به پاسخ،زبان در دهانم شکست و دیگر باره یزید آغاز سخن کرد:

(فقال:یا علی بن الحسین:الحمدلله الذی قتل اباک.فقال:علی ابن الحسین لعنة الله علی من قتل ابی).

********** صفحه 276 **********

پس گفت:ای پسر حسین:سپاس خداوندی را که پدر تو را بکشت.

سید سجاد فرمود:لعنت خدا بر کسی که پدر مرا بکشت.

و با سید سجاد دوازده تن به یک غل و زنجیر بسته بودند،یزید که کشتن سید سجاد را بهانه طلب بود،چون این سخن بشنید،غضب کرد و فرمان داد که آن حضرت را گردن بزنند[7].(فقال علی بن الحسین:فاذا قتلتنی فبنات رسول الله من یردهم الی منازلهم؟و لیس لهم محرم غیری؟).

فرمود:ای یزید اگر مرا بخواهی کشت پس این دختران رسول خدای را که جز من محرم ندارند کدام کس به منازل ایشان کوچ خواهد داد؟یزید آن شدت خشم را فرو خورد.(فقال:انت تردهم الی منازلهم)گفت:تو ایشان را به منازل خویش کوچ خواهی داد،


______________________________
[1]. در ترجمه مقتل ابی مخنف ص183گوید:یزید با پشت شمشیرش به سینۀ شمر زد و به او گفت:تو در نزد من جایزه نداری.

[2]. ناسخ ج3ص130.

[3]. کما فی العوالم ج17ص431سطر7.و جلاء العیون مجلسی ص608.

[4]. عوالم ج17ص415سطر17و ناسخ ج3ص132.و جلاء ص608و بحار ج45ص176حدیث23از عبون اخبار الرضا ج2ص22و نفس المهموم ص439.

[5]. در بحار و عوالم(ولیلعن یزید و آل زیاد)و در اصل(و آل یزید).

[6]. عوالم ج17ص416از دعوات راوندی ص61ح152و بحار ج45ص200و ناسخ ج3ص134.و جلاء العیون ص609و نفس المهموم ص452.

[7]. در جلاء العیون ص612و ریاض القدس ج2ص315گوید:در مناقب ابن شهر آشوب مذکور است که یزید در غضب شد(و امر لجلوازه ادخله فی هذه البستان و اقتله و ادفنه)امر کرد که این جوان علیل را ببرید در این بستان و سرش را ببرید و در همان جا دفن کنید،پس جلاد بحکم یزید آمد و بازوی سید سجاد علیه السلام را گرفت از مجلس بیرون برد و حضرت را وارد باغ نمود اول مشغول کندن قبر شد وامام سجاد در این وقت به راز و نیاز افتاد و با معبود پاک مناجات نمود.حضرت در مناجات بود که جلاد از کندن قبر فارغ شد آمد و خواست حضرت را به قتل برساند(ضربه ید فی الهواء فخر لوجهه و شهق و دهش)ناگاه دستی از هوا پیدا شده بر آن جلاد خورد که از ضرب آن دست به دور افتاد و نعره ای کشیده به درک واصل شد.

خالد پسر یزید که این واقعه را دید بسوی پدر ملعونش دوید حکایت را برای یزید گفت:یزید حکم کرد که سید سجاد علیه السلام را در بیاورند و آن جلاد را در همان قبر به خاک کنند.

********** صفحه 277 **********

و سوهانی طلب نمود و بدست خود غل جامعه را قطع کرد و از گردن سید سجاد برگرفت و گفت:

یا علی بن الحسین:دانستی که در تقدیم این امر چه اراده کردم؟

فرمود:از بهر آنکه غیر از تو کسی بر من منت نگذارد.

گفت:به خدا قسم جز این اراده نکردم.

آنگاه حکم داد تا تناب دیگران را نیز قطع کردند و همه را از بند رها ساختند.آنگاه فرمان داد تا آن طشت زر را که سر مبارک حسین در آن بود بیاورند و در پیش روی او نهادند و اهل بیت از فقای خویش جای داد که سر حسین را کمتر نظاره کنند.

اما سید سجاد چون چشم مبارکش بر آن سر همایون افتاد،هرگز از سر گوسفند غذا نفرمود.
(اشعار کفر آمیز یزید و چوب زدن به لب و دندان امام علیه السلام [1]

خلاصه چون سر مبارک حسین علیه السلام را حاضر کردند،یزید چوبی از خیزران بدست گرفت و بر دندانهای مبارک آن حضرت می کوفت و این اشعار قرائت می نمود:


(لیت اشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج مع وقع الاسل)

(لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل)

(لست من خندف ان لم انتقم من بنی احمد ما کان فعل)

(قد اخذنا من علی ثارنا و قتلنا الفارس اللیث البطل)

(و قتلنا القرن من ساداتهم و عدلناه ببدر فانعدل)

********** صفحه 278 **********

فجزیناهم ببدر مثلها باحد یوم احد فاعتدل)

(لو رأوه لاستهلوا فرحا ثم قالوا یا یزید لاتشل)

(و کذاک الشیخ اوصانی به فاتبعت الشیخ فیما قد سئل)

خلاصۀ اشعار:بنی هاشم خلافت را بازیچه قرار دادند،زیرا نه خبری از جانب خدا آمده و نه وحی نازل شده بود،از علی خونخواهی کردیم و سوار دلاور چون شیر را کشتیم،و جنگ بدر را تلافی کردیم،ای کاش پدرانم که در جنگ بدر بودند،امروز می بودند و شاد می گشتند و میگفتند:ای یزید دستت درد نکند،پدرم مرا این گونه سفارش کرد و هم امتثال کردم(کذا فی هامش الناسخ).
(اشعار مناسب مقام)

در ریاض القدس این اشعار را ذکر کرده:

(ای سر اندر بزم من بهر چه دیگر آمدی

زودتر می خواستم آخر چرا دیر آمدی)

(گر نبودی بر سرت ای سر هوای سروری

پاره پاره تن چرا از ضرب شمشیر آمدی)

(کاش می بودند اجداد من امروز ای حسین

تا همی دیدند تو چون از جهان سیر آمدی)

(آمدی خوش آمدی با جمله خویشان آمدی

لیک حیف از مرگ عباس جوان پیر آمدی)
(خطاب یزید بسر امام علیه السلام جوهری گوید)

(با تبسم کرد با ساقی خطاب ساقیا خیز و بده جام شراب)

(ساقیا پر کن بده مینای می مطربا چنگی بزن بر نای و نی)

********** صفحه 279 **********

(بخت ما امروز فیروز آمده بهر ما امروز نوروز آمده)

(مجلس ما روضۀ رضوان ما است چون حسین تشنه لب مهمان ما است)

(آنقدر می خورد کز دین شست دست شاد و خرم بر سر زانو نشست)

(از شراب ناب شد مست و خراب خواست سازد عالمیرا دلکباب)

(در حضور زینب بی خانمان خم شد و برداشت چوب خیزران)

(بر لب و دندان شاه کربلا میزد و میگفت آن شوم دغا)

(ای حسین ای زینت دوش رسول ای حسین ای زیب آغوش بتول)

(مرحبا بر این لب و دندان تو آفرین بر طلعت خندان تو)

(آرزوی پادشاهی داشتی از پی این کار سر برداشتی)

(دیدی آخر کرد یاری بخت ما آمدی با سر بپای تخت ما)

(پادشاها کو سپاه و لشگرت کو علمدار و معین و یاورت)

(ای دریغ از اکبر ناشاد تو ای دریغ از قاسم داماد تو)

(چشم بگشا و نظر کن یا حسین خواهرانت را ببین با شور و شین)

(یکطرف زینب اسیر و خوار و زار یکطرف کلثوم با حال فکار)

(یکطرف لیلا غریب و در بدر همچو مجنون از غم مرگ پسر)

(دید گریان دختران زار تو زیر زنجیر گران بیمار تو)

(چون شنید این گفتگوها سر بسر جست از جا زینب خونین جگر)

(پیراهن را چاک تا دامان نمود رو بسوی زادۀ سفیان نمود)

(گفت با او کی لعین بی ادب چوب بردار از لب این تشنه لب)

(این سر خیل ارباب وفاست این سر گنجینۀ سر خداست)

(ای ستمگر این سر دور از بدن بس جفاها دیده از جور زمن)

(بود این سر بر در دروازه ها گه بدیر و گه بنوک نیزه ها)

(بوده این سر در ره شام خراب تا چهل منزل میان آفتاب)

********** صفحه 280 **********

(آخر این سر داغ اکبر دیده است داغ عباس دلاور دیده است)

(بیش از این آتش مرا بر جان مزن چوب کین بر این لب و دندان مزن)
(زبان حال زینب مظلومه با یزید ظالم)از جوهری

(به آه و فغان زینب خونجگر بگفتا که ای از خدا بی خبر)

(حیا کن تو از روی خیر البشر بکن شرمی از خالق نشأتین)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

(چو از تن بریدی سر انورش نهادی پر از خون بطشت زرش)

(به پیش رخ دختر و خواهرش بکن شرمی از خالق نشأتین)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

(چو کشتی جوانان ما را ز کین علی اکبر و قاسم مه جبین)

(بیا ظلم بر ما مکن بیش از این بکن شرمی از خالق نشأتین)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

(من بینوا گر چه بی یاورم ولی دختر دخت پیغمبرم)

(بیا رحم کن بر دل مضطرم بکن شرمی از خالق نشأتین)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

(همین لعل لب را رسول مجید گهی بوسه میزد گهی میمکید)

(حیا کن تو ای رو سیاه پلید بکن شرمی از خالق نشأتین)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

(دل من از این غم کباب آمده که این سر ببزم شراب آمده)

(ز کوفه به شام خراب آمده بکن شرمی از خالق نشأتین)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

(بیا چوب دیگر بر این سر مزن بقلب من خسته خنجر مزن)

(بذاکر از این غم تو آذر مزن بکن شرمی از خالق نشأتین)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

______________________________

[1]. ناسخ ج3ص136.و عوالم ج17ص397و ص401و ص403.

********** صفحه 281 **********

(ایضاً زبان حال زینب عمدیده با یزید پلید)از جوهری

(چو دید زینب حزین لب حسین و چوب کین

بطعنه گفت ای لعین بزن که خوب میزنی)

(سریکه شمر بیحیا بریده از ره قفا

مزن تو چوب از جفا بزن که خوب میزنی)

(همین لبان نازنین مکیده ختم مرسلین

تو چوب میزنی ز کین بزن که خوب میزنی)

(به پیش چشم خواهرش مزن تو چوب بر سرش

باین لبان اطهرش بزن که خوب میزنی)

(لبی که بود محترم به نزد سید امم

مزن تو چوب از ستم بزن که خوب میزنی)

(سری که دیده در جهان فراق اکبر جوان

مزن تو چوب خیزران بزن که خوب میزنی)

(ببین بذاکر حزین که از جفایت ای لعین

بناله گوید این چنین بزن که خوب میزنی)

(ایضاً زبان حال از ریاض القدس ج2ص313)

(چوب ستم بر این سر انور مزن یزید

تیر الم بجان پیمبر مزن یزید)

(این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه

بودی مدام زینت آغوش فاطمه)

(باشد هنوز لعل و لب او چه کهرباء

از بس کشیده تشنگی این سر بکربلا)

********** صفحه 282 **********

(این سر که دیده این همه جور از معاندین

آیا رواست چوب زدن باز بعد از این)

(آخر به طعنه گفت بزن خوب میزنی

ظالم ببوسه گاه نبی چوب میزنی)

بدین شعر حصین بن الحمام المری نیز تمثل جست:

(صبرنا و کان الصبر منا سجیة و اسیافنا یفرین هاما و معصماً)

(نفلق هاما من رؤوس احبة الینا و هم کانوا اعق و اظلما)

صبر کردیم و صبر خوی ما است،شمشیرهای ما سر و دست میبرد،سرهائی از دوستان خود را شکافتیم و ایشان بیشتر آزار رسان و ستم گر تر بودند.

در ریاض القدس ج2ص296از تبر مذاب او از تاریخ عین القضاء نقل کند که چون سر مطهر مظلوم کربلا را پیش روی یزید نهادند.[1](و کان بیده قضیب فکشف عن شفتیه و ثنایاه و نکثهما بالقضیب)در دست یزید چوب دستی از جنس خیزران بود و به آن چوب دو لب ابی عبدالله علیه السلام را از هم باز میکرد و دندانهای حضرت را بیرون میانداخت بعد به لبهای مبارک چوب میزد و اشعار(لیت اشیاخی ببدر شهدوا)را می خواند.[2]

مردم شامی حاضر بودند و این کفریات را از یزید شنیدند رنگ رخشان تغییر کرد،چه معنی دارد خود را پادشاه اسلام میخواند و

********** صفحه 283 **********

کفر میگوید:(و ثقل علیهم ما شاهدوه)بعلاوه چه قدر جسارت با سر بریده میکند،(فرأی یزید تغیر وجوه اهل الشام)یزید دید شامیان از اقوال و گفتار وی در هم کشیده اند(فخاف مما شاهد من الناس)از حالت اهل مجلس یزید را ترس گرفت گفت:آیا می شناسید این سر کیست؟این سر حسین بن علی است که افتخار میکرد جد و پدر و مادرم از پدر و مادر یزید بهترند،عم من و خال من بهتر از یزید است،و خودم بهتر از یزیدم،زیرا که دیدند رسول خدا مرا به زانوی خود نشاند،و در حق من فرمود:حسین ریحان باغ من و سید شباب جنت است،در نسل و اولاد من پیغمبر ص دعا کرده،من اولی ترم از یزید به این امر،و لیکن گویا حسین این ایۀ قل اللهم را ملاحظه نکرده که خدا به هر که میخواهد سلطنت بدهد میدهد،و از هر که میخواهد بگیرد میگیرد،او را قابل ندانست نداد،و مرا لایق دید داد.

به همین دلیل شامیان احمق ارام شدند و یقین کردند همین است که میگوید،و حال آنکه تأویل آیۀ مبارکه این نبود و نیست.

برویم بر سر مطلب.از صریح کلام عین القضاء همچو معلوم شد که چوب خیزران در دست یزید بود،چناچه رسم صاحبان شوکت و رسم جبابره بر این است.

و لیکن مرحوم سید در لهوف ص179میفرماید:(دعا یزید بقضیب خیزرانه)یعنی گفت بیاورید آن چوب خیزران مرا،چون آوردند و به دست آن پلید دادند(فجعل ینکت به ثنایا الحسین)پس شروع کرد به آن چوب به دندانهای حسین زدن.

از ابن شهر آشوب و طبری و بلادری و ابن اعثم کوفی نقل

********** صفحه 284 **********

کند که:چون سرها را پیش روی آن ملحد نهادند با چوب خیزران خود بر ثنایای حضرت میزد و میگفت:(یوم بیوم بدر)امروز بتلافی روز بدر.

و در بعض عبارات تعبیر به(قر علیه السلام هم شده چناچه در زیارت آن حضرت میخوانی که(السلام علی الثغر المقروع بالقضیب)(قر علیه السلام در لغت به معنی کوبیدنست.و به(دق)هم تعبیر شده که آنهم به معنی کوبیدنست.

و ابی مخنف در مقتل خود از(قرع و نکت و دق)بالاتر مینویسد و میگوید:(فجعل یزید ینکث[3]ثنایا الحسین)با قضیب خود شکست ثنایای حضرت را.

و صاحب زبدة الریاض مینویسد:(لما وضع الرأس بین یدیه اخذ قضیباً فضرب بها ثنایا الحسین علیه السلام حتی کسرت)یعنی چون سر مطهر را به نزد آن کافر گذاردند قضیب خود را بدست گرفته آنقدر زد تا دندانهای حضرت شکست.انتهی ما فی ریاض القدس ملخصاً.

و در تذکرة الشهدا ص416سطر سوم گوید:(فلما رأته زینب علیه السلام فعل ذلک بکت و نادت بصوت حزین)پس چون زینب یزید را دید که چنین کرد فریاد(وا حسیناه یا حبیب رسول الله)برآورد و گفت:یا ابا عبدالله گران است بر ما که تو را به اینحال ببینیم و گران است بر تو که ما را به اینحالت مشاهده نمائی.

(فابکت کل من کان فی هذا المجلس و یزید ساکت)پس از سخنان زینب علیه السلام تمام اهل مجلس گریستند و یزید ساکت بود.

********** صفحه 285 **********

و در محرق القلوب نراقی ص314گوید:چون زینب خاتون سر برادر خود را در نزد یزید بر طشت زرین دید،گریبان خود را پاره کرد و به آواز حزین ناله و فغان بر آورد،به نحوی که دلهای حاضران کباب شد و گفت:(وا حسیناه وا محمداه وا علیا یا حبیب رسول الله یابن فاطمة الزهراء یابن مکة و منی)ای نور دیدۀ سید انبیاء و ای سرور سینۀ علی مرتضی و ای پسر دختر محمد مصطفی.

در آنوقت زنی از بنی هاشم که در خانه یزید بود به نوحه و زاری در آمد و به آواز بلند گفت:ای بزرگتر اهل بیت رسول خدا و ای فرزند عزیز محمد مصطفی و ای فریاد رس یتیمان و بیوه زنان و ای کشته اولاد زناکاران،حاضران مجلس از سخنان زینب و نوحه آن زن هاشمیه به خروش و فغان در آمدند و همگی زار زار گریستند الخ.

و در مثیر الاحزان ابن نما ص100گوید:(و اما زینب فانها لما رأت رأس الحسین علیه السلام اهوت الی جیبها فشقته ثم نادت بصوت حزین یقرح الکبد الخ)و اما زینب علیه السلام چون سر حسین را دید دست برد و گریبان چاک زد و با صدائی حزن آور که قلب را مجروح میکرد یا حسیناه یا حبیب جده الرسول الخ میفرمود.

و در تذکرة الشهدا گوید:(ثم انه مد یده و اخذ مندیلا کان وضعه علی الرأس فلما رفعه صعد نور الی عنان السماء فدهش الحاضرین)پس یزید دست دراز کرد و روپوش سر را برداشت،پس ناگاه نوری از آن سر ساطع شد و تا آسمان بلند شد.پس همه حاضران را مدهوش ساخت.

و به روایتی آن لیها حرکت کرد و شروع به خواندن قرآن نمود و گویا این آیۀ بخواند(و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)یزید چون دید رسوا میشود و خواست امر را بر حضار مشتبه کند


________________________
[1]. در ریاض القدس ج2ص297از اخبار الدول نقل کند که سر امام مظلوم را اول شستند بعد شانه زدند محاسن مبارکش را در میان طشت طلا نهادند،سرپوشی به روی آن نهادند و با سایر سرها ببارگاه بردند انتهی.

[2]. اشعار در ج3ص277گذشت.

[3]. در المنجد گوید:نکث_ینکث یکثا.العهد او البیع:نقضه و نبذه یعنی عهد و یبع را شکست.و در نکث گوید:نکت الارض بقضیب او باصبعه:ضربها به حال التفکر فأثر فیها.پس فرق است بین نکث و نکت.

********** صفحه 286 **********

چوب خیزران را که در دست داشت به آن لب و دندان اشاره میکرد و این اشعار میخواند:(یا حسنه یلمع فی الیدین الخ)تا آخر ابیات که در ج3ص268گذشت.
(اعتراض ابو برزه اسلمی)

در تذکرة الشهدا ص416و محرق القلوب نراقی ص314و ناسخ ج3ص140و مقتل ابن نما ص100و عوالم ج17ص433و جلاء العیون مجلسی ص610نقل شده.

در تذکره گوید:در آنحال ابو برزه اسلمی که به روایتی از اصحاب رسول ص بود و مدتها بود که در شام منزل داشت و از خانه بیرون نمی آمد و هر قدر معاویه طالب دیدار او میشد او خود را نشان نمیداد و هر قدر زر برایش میفرستاد قبول نمیکرد،و چون شنید که آل الله را به مجلس یزید آورده امد خود را به مجلس انداخت تا دفع شری از آنها نماید،چون این عمل را از یزید مشاهده کرد از جای برخاست و بر عصای خود تکیه داد و گفت:وای بر تو ای یزید به چوب خود اشاره می کنی بدندانهای حسین علیه السلام و حال آنکه جدش میبوسید و میمکید این دندانها را و دندانهای برادرش را و میفرمود:(انتما سیدا شباب اهل الجنة قاتل الله قاتلکما)شما بهترین جوانان بهشتید و میگفت:خدا بکشید کشندگان شما را.

یزید از شنیدن این سخنان در غضب شد و امر نمود تا او را کشان کشان از مجلس بیرونش کردند و در آنحال زدن چوب را بر دندانهای امام علیه السلام زیادتر کرد که ناگاه کلاغی بر کنگره قصرش شروع کرد به صدا کردن.

********** صفحه 287 **********

پس یزید این اشعار بخواند(یا غراب البین ما شئت فقل الخ)

تا آخر ابیات که در ج3ص269گذشت.

و در محرق القلوب گوید:ابوبریره[1](ابو برزه)گفت(قطع الله یدیک)ای یزید خدا قطع کند دستهای تو را ای بیحیا(ویحک انتکث بقضیبک ثغر ابن فاطمة)وای بر تو چوب بر لب و دندان فرزند فاطمه میزنی بخدا قسم مکرر دیدم که پیغمبر ص لب و دندان او و برادرش را میبوسید و میفرمود که شما بهترین جوانان بهشتید و میگفت:خدا بکشد کشندگان شما را و لعنت کند ایشان را و برساند ایشان را به عذاب الیم و اسفل درکات حجیم.

یزید از این سخنان در غضب شده گفت:ای ابوبرزه اگر حرمت مصاحبت تو با رسول خدا منظور نمی بود گردنت را میزدم ابوبرزه گفت:سبحان الله این عجب حالتی است که مصاحبت مرا با آن حضرت ملاحظه میکنی و با فرزند ارجمند و نور دیدۀ او چنین میکنی؟پس حاضران به گریه در آمدند و ابوبرزه گریان گریان از مجلس آن بی ایمان بیرون رفت.
(اعتراض سمرة بن جنادة بن جندب)

در ناسخ ج3ص140گوید:پس سمرة بن جنادة بن جندب برخاست و گفت:(قطع الله یدیک یا یزید)خداوند قطع کند دستهای تو را ای یزید:چوب بر دندان پسر پیغمبر میزنی که من پی در پی دیدم رسول خدا آن موضع را بوسه میداد؟!

********** صفحه 288 **********

یزید بر آشفت و گفت:اگر نه این بود که صحبت تو را با رسول خدا رعایت کردم،بفرمودم تا سرت را از تن دور کنند.

سمرة گفت:عجب حالی است که صحبت مرا با پیغمبر رعایت میکنی،و پسر پیغمبر را میکشی!!مردم از کلمات او بهای های بگریستند،چنانکه ترس میرفت فتنه ای حادث شود.

و زن هاشمیه در خانۀ یزید بود،به آواز بلند بانگ به ناله و عویل برداشت که:(وا حسیناه!وا سید أهل بیتاه!یا ابن محمداه)ای فریاد رس ایتام و ارامل:وای مقتول بتیغ اولاد زنا.

زینب علیه السلام چون کردار یزید را با سر برادر بدید،دست بزد و گریبان بدرید،و فریاد بر آورد که:

یا حسیناه:یا حبیب رسول الله:یا ابن مکة و منی:یا ابن فاطمة الزهراء سیدة النساء:یا ابن بنت المصطفی.
(طلب کردن شامی فاطمه را به کنیزی)[2]

این هنگام به روایت ابن طاووس(در لهوف مترجم ص187سطر یک)از مردم شام مردی سرخ روی برخاست و روی با یزید کرد و گفت:یا امیرالمؤمنین:این کنیزک را به من ببخش و از این سخن فاطمه دختر حسین علیه السلام را خواست.

فاطمه چون این بشنید،بر خویشتن بلرزید و دامن عمۀ خود زینب را بگرفت و گفت:(یا عمتاه اوتمت و استخدم).

********** صفحه 289 **********

ای عمه یتیم شدم کنیز هم بشوم؟!زینب فرمود:نه اعتنائی به این فاسق نکن.

شامی گفت:این کنیزک کیست؟

یزید گفت:این فاطمه دختر حسین است و آنهم زینب دختر علی بن ابیطالب است.

شامی گفت:حسین پسر فاطمه و علی فرزند ابوطالب؟گفت:آری.

شامی گفت:خدا تو را لعنت کند ای یزید،فرزند پیغمبر را می کشی و خاندانش را اسیر میکنی؟به خدا قسم من به گمانم که اینان اسیران روم اند،یزید گفت:به خدا که تو را نیز به آنان ملحق میسازم،پس دستور داد گردنش را زدند.

و در ناسخ ج3ص141گوید:زینب که دانا بر مسئله بود،روی به آن شامی کرد و گفت:(کذبت والله و لومت و الله ما ذلک لک و لا له)دروغ گفتی سوگند به خدای اگر بمیری اینکار برای تو صورت نبندد و از برای یزید نشود.یزید در خشم شد و گفت:(کذبت والله ان ذلک لی،و او شئت افعل لفعلت)سوگند بخدا دروغ گفتی،اینکار از برای من روا است و اگر بخواهم بکنم میکنم.

زینب فرمود:(کلا:و الله ما جعل الله لک ذلک،الا ان تخرج من ملتنا و تدین بغیرها)حاشا که اینکار توانی کرد جز آنکه از دین ما بیرون شوی و دینی دیگر اختیار کنی.

خشم یزید زیادتر شد و گفت:در پیش روی من بدینگونه سخن میکنی؟همانا پدرت و برادرت از دین خارج شدند.

زینب فرمود:(بدین الله و دین ابی و دین اخی اهتدیت،انت و ابوک و جدک،ان کنت مسلما)بدین خدا و دین پدر من و دین برادر

********** صفحه 290 **********


من،تو و پدرت و جدت هدایت یافتید.اگر مسلمان باشی.

یزید گفت:(کذبت یا عدوة الله)دروغ گفتی ای دشمن خدا.

زینب فرمود:(انت امیراً تشتم ظالماً و تقهر بسلطانک)هان ای یزید به نیروی امارت فحش میگوئی و به قوت سلطنت با ما ستم میکنی و ما را مقهور میداری.

یزید شرمگین شد و خاموش گشت.

اینوقت شامی سخن خود را اعاده کرد،و گفت:یا امیرالمؤمنین این کنیزک را به من عطا کن.

یزید گفت:دور شو خدایت مرگ بدهد.

ام کلثوم روی به آن شامی کرد و فرمود:(اسکت یالکع الرجال:قطع الله لسانک و اعمی عینک و ایبس یدیک و جعل النار مثواک،ان اولاد الانبیاء لایکونون خدمة لاولاد الادعیاء)ساکت شو ای فرومایه،هرزه پست خداوند قطع کند زبان تو را و کور کند چشم تو را و بخسکاند دستهای تو را،و آتش را جای تو قرار دهد،بدرستی که اولاد پیغمبران خادم زنازادگان نشوند.هنوز ام کلثوم این سخن در دهان داشت،که خداوند نفرین او را به اجابت رسانید،گنگ و نابینا شد و دستهایش بخشکید و افتاد و جان داد.

و اینکه سید(در لهوف)روایت فرموده که:آن مرد شامی فاطمه را نمیشناخت و از یزید پرسید که این جاریه کیست؟گفت:دختر حسین بن علی بن ابیطالب است،و او از گفته خود پشیمان شد و بر یزید بر آشفت که ذریۀ پیغمبر را اسیر میگیری؟!و من چنان میدانستم که از اسرای روم است و یزید او را بکشت،خیلی بعید است.


____________________________
[1]. در ناسخ و تذکرة الشهدا و مقتل ابن نما و عوالم و بحار45ص133سطر2(ابوبرزه)ذکر یافته و در محرق القلوب(ابوبریره)ذکر شده و ظاهراً اشتباه باشد.

[2]. ناسخ ج3ص141و احتجاج ص310و لهوف مترجم ص187و منتخب طریحی ص486و نفس المهموم ص446و جلاء العیون ص612.


********** صفحه 291 **********

چگونه می شود که اهل بیت را با آن سرهای بریده به شرحی که مرقوم شد،به شهر شام در آوردند و مرد شامی که از مقربان یزید و در خور جلوس مجلس یزید باشد،ایشان را نشناسد بلکه روز تا روز از اخبار کربلا و نام و نشان شهدا و منازل اهلبیت چنانکه بود بی کم و زیاد آگاهی داشتند.انتهی ما فی الناسخ.

و در ریاض القدس ج2ص309ستون یک گوید:حکایت زهیر مسخره.حسن بن محمد بن علی الطبری در الکامل فی السقیفه[1]نقل کند در آن روز که یزید بارگاه خود را به جهت ورود اسیران آل محمد آراست و ارکان آنچه در شهر بود خواست،با سر مطهر آنچه خواست کرد و آنچه خواست گفت،در این اثنا زهیر مسخرۀ عراقی از در بارگاه وارد شد که این مرد همیشه مسخره گی بود آمد و یک نگاهی به اسیران آل محمد ص کرد.چشمش به ام کلثوم افتاد رو کرد به یزید گفت:یا امیرالمؤمنین(هب لی هذه الجاریة)این کنیزک را به من ببخش و اشاره به ام کلثوم نمود و خواست گوشۀ جام آن مخدره را بگیرد که آن مخدره از روی غضب فرمود:(اقصر یدک عنا قطعها الله)کوتاه کن دستت را از ما خدا قطع کند دستت را،از سطوت این عتاب و خطاب لرزه بر اعضای زهیر افتاد متحیر شد از حاضرین مجلس پرسید که این اسیران از طائفه ای هستند که به عربی سخن می گویند من گمان کردم از کفار یا دیلم یا از ترک اند.

امام سجاد فرمود:ای مرد اینها از دختران رسول خدایند و من سبط پیغمبرم که امیر شما اولاد پیغمبر خود را اسیر کرده به مجلس نامحرم آورده.

آن مرد عراقی چون از احوال ایشان اطلاع پیدا کرد از مجلس

********** صفحه 292 **********

بیرون آمد گریه کنان کاردی گرفت و همان دستی که به جانب ام کلثوم دراز کرده بود قطع کرد:و دست بریده را به دست چپ گرفت و خون از دست او می ریخت آمد وارد بارگاه شد خدمت امام سجاد علیه السلام رسید و عرض کرد یا ابن رسول الله از شما عذر می خواهم که من شما را نمی شناختم از جرم من درگذر،خدا دعای عمه ات را در حق من مستجاب کرد.چون ایشان از خانوادۀ کردمند و او هم نمی شناخت بخشیدند زهیر از مجلس با چشم گریان استغفرالله گویان بیرون رفت دیگر کسی اثری از او ندید.اتهی ما فی الریاض.
(خطبۀ حضرت زینب علیه السلام در مجلس یزید)

در عوالم ج17ص403و ص433سطر آخر و بحار ج45ص133و محن الابرار ج2ص84و لهوف مترجم ص181و مثیر الاحزان ابن نما ص101و ناسخ ج3ص143و نفس المهموم ص444و جلاء العیون ص610.

در لهوف گوید:فقامت زینب بنت علی بن ابیطالب علیه السلام فقالت:(الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی رسوله و آله اجمعین[2].صدق الله سبحانه کذلک یقول:ثم کان عاقبة الذین أساؤا السوءی ان کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزؤن)(الروم10)پس زینب دختر علی بن ابیطالب علیه السلام برخاست و گفت:سپاس خدای را که پروردگار عالمیان است و درود بر پیغمبر و همۀ فرزندانش،خدای سبحان سخن بر است فرمود:که چنین فرماید:پایان کار آنان که بسیار کار زشت کردند این است که آیات الهی را دروغ پنداشته و آنها را مسخره می کنند.

********** صفحه 293 **********

(اظننت یا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق السماء[3]،فاصبحنا نساق کما تساق الاساری[4]،ان بنا علی (من)الله هواناً و بک علیه کرامة[5]؟)آیا گمان کردی ای یزید تو که زمین و آسمان را از هر طرف بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند کنیزان به اسیری می کشند این به جهت خواری ما است در نزد خدا،و تو را در نزد خدا احترامی است؟.

(و ان ذلک لعظم خطرک عنده[6]،)و این از آن است که قدر تو در نزد خداوند بزرگ است؟(فشمخت بانفک و نظرت فی عطفک جذلان مسروراً[7])پس این چنین باد در بینی انداختی و متکبرانه نگاه می کنی شاد و خرم.

(حین رأیت الدنیا لک مستوسقة[8])پایه های دنیا را به سود خود محکم دیده.(و الامور[9]متسقة،حین صفا لک ملکنا و سلطاننا[10])کارها را به هم پیوسته مشاهده نموده و حکومت و قدرتی را که از آن ما بود بدون مزاحم بدست آورده ای.

(فمهلا مهلا انسیت[11]قول الله تعالی و لایحسبن الذین کفروا انما

********** صفحه 294 **********


نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین[12])آرام آرام مگر فرمودۀ خدا را فراموش کرده ای؟که کافران گمان نبرند مهلتی را که ما به آنان می دهیم بخیر آنان است،مهلت ما فقط به آن منظور است که گناهشان زیادتر گردد و عذاب ذلت بخش برای آنان آماده است.

(امن العدل یا ابن الطلقاء:تخدیرک صرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا؟قد هتکت ستورهن و ابدیت وجوههن،تحدوا بهن الاعداء من بلد الی بلد)آیا این رسم عدالت است ای فرزند آزاد شدگان؟که زنان و کنیزان خود را پشت پرده جای داده ای ولی دختران رسول خدا اسیر و دست بسته در برابرت،پرده های احترامشان را هتک کرده ای و صورت هایشان را نمایان ساخته ای،آنان را دشمنان شهر بشهر می گردانند.

(اندر سریر ناز خوش آرمیده ای

شادی از آنکه رأس حسین را بریده ای)

(جا داده ای به پرده زنان خود ای لعین

خرم دلی که پردۀ ما را دریده ای)

(من ایستاده ام سر پا و کسی نگفت

بنشین که روی خار مغیلان دویده ای)

(گه بر فروش حکم کنی گه به قتل ما

ظالم مگر تو آل علی را خریده ای)

(زینب کجا و این همه ظلم و ستم چرا

باشد روا به یک زن ماتم رسیده ای)

ریاض القدس ج2ص313

********** صفحه 295 **********

(و یستشر فهن اهل المناهل و المناقل[13]و یتصفح القریب و البعید و الدنی و الشریف[14])و در مقابل دیدگان مردم بیابانی و کوهستانی و در چشم انداز هر نزدیک و دور و هر پست و شریف ساختی.

(لیس معهن من رجالهن ولی و لا من حماتهن حمی[15])در حالتی که نه از مرا نشان سرپرستی دارند و نه از یارانشان حمایت کننده ای،(و کیف یرتجی[16]مراقبة من لفظ فوه اکباد الازکیاء[17]،و نبت لحمه بدماء الشهداء؟![18])چه چشم داشت از کسی که دهانش جگرهای پاکان را بیرون انداخت(و جویدن نتوانست[19])و گوشتش از خون شهیدان روئیده.

(و کیف یستبطأ فی بغضنا اهل البیت من نظر الینا بالشنف و الشنآن و الاحن ولاضغان؟!ثم تقول:_غیر متأثم و لامستعظم[20].

(لاهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالوا:یا یزید لاتشل)


___________________________
[1]. کامل بهائی ج2ص296.

[2]. در احتجاج ص308(و صلی الله علی جدی سیدالمرسلین).

[3]. در احتجاج(و ضیقت علینا آفاق السماء).

[4]. فی الاحتجاج(فأصبحنا لک فی اسار نساق الیک سوقا فی قطار و أنت علینا ذو اقتدار الخ).

[5]. فی الاحتجاج(ان بنا من الله هوانا و علیک منه کرامة و امتنانا).

[6]. فی الاحتجاج(و ان ذلک لعظم خطرک و جلالة قدرک).

[7]. فی الاحتجاج(فشمخت بانفک و نظرت فی عطفک تضرب اصدریک(عرقان تحت الصدغین)فرحا،و تنفض مذرویک(طرفا الالیتین)مرحا).

[8]. کما فی الناسخ و العوالم و البحار و فی اللهوف(مستوثقه).

[9]. فی الاحتجاج(و الامور لک متسقة).

[10]. فی الاحتجاج(و حین صفا لک ملکنا و خلص لک سلطاننا).

[11]. فی الاحتجاج(فمهلا مهلا لاتطش جهلا:أنسیت الخ).

[12]. آل عمران_178.

[13]. فی الاحتجاج(و تسشرفهن(تنظر)المناقل و یتبرزن لاهل المناهل).

[14]. فی الاحتجاج(و یتصفح وجوههن القریب و العید،و الغائب و الشهید،و الشریف و الوضیع،و الدنی و الرفیع).

[15]. فی الاحتجاج(و لا من حماتهن حمی،عتواً منک علی الله وجحوداً لرسول الله،و دفعا لما جاء به من عندالله و لاغرو منک و لاعجب من فعلک).

[16]. فی الاحتجاج(و انی ترتجی).

[17]. فی الاحتجاج(اکباد الشهداء).

[18]. فی الاحتجاج(و نبت لحمه بدماء السعداء و نصب الحرب سید الانبیاء،و جمع الاحزاب،و شهر الحراب،و هز السیوف فی وجه رسول الله ص اشد العرب جحوداً،و انکرهم له رسولا،و اظهرهم له عدوانا،و اعتاهم علی الرب کفراً و طغیاناً،الا انها نتیجة خلال الکفر،و صب یجرجر فی الصدور لقتلی یوم بدر).

[19]. در این جمله اشاره است به هند جگرخوار که جگر جناب حمزه را در جنگ احد در دهان گذاشت.

[20]. فی الاحتجاج(فلا یستبطیء فی بغضنا اهل البیت من کان نظره الینا شنفا واحنا و اضغانا،یظهر کفره برسول الله،و یفصح ذلک بلسانه،و هو یقول فرحا بقتل ولده و سبی ذریته،غیر متحوب(ای متأثم)و لا متعظم یهتف باشیاخه الاهلوا الخ.)


********** صفحه 301 **********

(روز قیامت که بود داوری شرم نداری که چه عذر آوری)

(چند غبار ستم انگیختن آب خود و خون کسان ریختن)

(آه کسان خرد نباید شمرد آتش سوزان چه بزرگ و چه خرد)

(تیر ضعیفان چه گذشت از کمان بگذرد از نه سپر آسمان)

در ناسخ ج3ص149گوید:در خبر است که در آن ایام در زمین بیت المقدس سنگی از زمین بر نمی داشتند جز آنکه خون تازه از جای آن جوشش داشت.
(اسلام فرستادۀ پادشاه روم)[1]

یزید ملعون پی در پی اهل بیت رسول خدا حاضر مجلس می کرد و مشغول شرب خمر و قمار می شد.

سید سجاد علیه السلام می فرماید:یکروز ما را احضار کرد و همچنان میگسار بود،و بر سر پدرم مینگریست،اینوقت کسی را در طلب رسول(فرستاده)ملک روم فرستاد چون او را حاضر کردند آمد و نشست،گفت:ای پادشاه عرب:این سر کیست؟پاسخ داد که ترا با این سر حاجت چیست؟گفت:چون من به نزد پادشاه خویش باز شوم،از هر کم و بیش از من پرسش می کند.می خواهم تا قصه این را بدانم و به عرض پادشاه خویش برسانم،تا شاد شود و با شادی تو شریک گردد.

یزید گفت:این سر حسین بن علی بن ابیطالب است.گفت:مادرش کیست؟گفت:فاطمه دختر رسول خدا.

********** صفحه 302 **********

نصرانی گفت:وای بر تو و بر دین تو:دین مرا با دین تو انباز(شریک)نتوان داشت[2]همانا نژاد من به داود نبی منتهی می شود و میان من و داود بسیار کس واسطه است،و مردم نصاری خاک قدم مرا از برای تبرک می گیرند.و شما پسر پیغمبر خود را که افزون از یک مادر واسطه نیست به قتل می رسانید؟گوش بده تا قصۀ کنیسۀ حافر را با تو بگویم،یزید گفت:بگو،گفت:

در بحر عمان در راه چین جزیره ای است[3]هشتاد در هشتاد فرسنگ و در آن جزیره شهر بزرگیست و کافور و عنبر و یاقوت احمر(سرخ)از آنجا بدست میآید و در اراضی آن درختان عود عظیم می شود و در آن شهر چند کنیسه است یکی را کنیسۀ حافر گویند:[4] و در محراب آن کنیسه حقه ای از طلای سرخ آویخته اند،و در آن حقه سمی است می گویند:این سم خری است که عیسی بر آن سوار می شد،علمای نصاری هر سال به زیارت آن سم می روند،و در اطراف آن طواف می کنند و حاجت می طلبند،و شما پسر پیغمبر خویش را می کشید؟(لا بارک الله فیکم و لا فی دینکم).

یزید گفت:این نصرانی را گردن بزنید،که در مملکت خویش زبان به سب و شتم(فحش)ما خواهد گشود.

نصرانی چون این بدانست[5]گفت:دوش(شب گذشته)پیغمبر

********** صفحه 303 **********

شما را در خواب دیدم.مرا بشارت بهشت داد،در عجب شدم.اکنون سر آن معلوم شد.کلمۀ(شهادتین)بگفت و مسلمان شد،و آن سر مبارک را برداشت و بر سینه چسبانید و ببوسید تا وقتی که از دستش گرفتند و گردنش را بزدند.
(رأس الجالوت و سرزنش او یزید را)[6]

در ریاض القدس ج2ص299گوید:از جمله کسانی که در مجلس یزید حاضر بود،رأس الجالوت بود که از بزرگان و علماء یهود بود،چون از یزید دید آنچه را دید از جسارتها به سر مطهر و شنید آنچه را شنید از مزخرفات گفت:

ای یزید سؤالی از تو دارم که می خواهم بپرسم و جواب بشنوم،یزید گفت:سؤال کن،رأس الجالوت گفت:ترا به خدا قسم می دهم مرا خبر ده که این سر بریده از آن کیست و گناه وی چیست؟

گفت:این سر حسین بن علی بن ابیطالب و مادرش فاطمه دختر محمد بن عبدالله پیغمبر ص ما بود.

رأس الجالوت پرسید که به چه جهت پسر دختر پیغمبر خود را مستوجب کشتن یافتید؟

یزید گفت:اهل عراق و کوفیان از کوفه نامه ها برای او نوشتند و او را دعوت به شهر خود نمودند که بیاید خلیفۀ ایشان باشد او نیز گول اهل کوفه را خورد،با عیال و اطفال و جوانان و پیر و صغیر و کبیر به کوفه آمد.

عامل من ابن زیاد سر راه بر او گرفت و در صحرا او را با

********** صفحه 304 **********

همراهانش کشت سرهای آنها را برای من فرستاده است.

رأس الجالوت گفت:البته جائی که پسر دختر پیغمبر باشد او اولی و سزاوار تر است بر خلافت از دیگران،چه قدر عجیب است کارهای شما ای یزید میان من و حضرت داود سی و سه پشت.

و بروایت لهوف[7]هفتاد پشت می گذرد[8]و هنوز طائفۀ یهود مرا تعظیم و تکریم می نماید و خاک قدم مرا محض تبرک بر می دارند و به سر و صورت می مالند.بی حضور من تزویج می کنند،و بی وجود من امری را صحیح نمی دانند،اما شما امت بی مروت دیروز پیغمبر شما از میان شما غائب شده پسر او را کشتید.(و الله انتم شر امة)به خدا شما بدترین امت های عالم می باشید.

یزید از سخنان رأس الجالوت در غضب شده گفت:اگر نه آن بود که پیغمبر ما فرمود:(من آذی معاهداً کنت خصمه یوم القیامة)یعنی کسی که اذیت کند نامسلمانی را که در پناه اسلام است و عهدی کرده بر سر عهد خود مانده دشمن او در قیامت خواهم بود.هر آینه ترا می کشتم:

رأس الجالوت گفت:ای یزید این سخن را بخود بگو این جواب بر ضرر تست زیرا پیغمبری که خصم و دشمن کسی باشد که معاهد(کسی که در پناه اسلام)را اذیت کند،آیا خصم تو که اولاد او را

********** صفحه 305 **********

اذیت کرده ای نخواهد بود؟قربان همچو پیغمبری.

پس رأس الجالوت رو کرد به سر بریدۀ امام و عرض کرد:(یا اباعبدالله اشهد لی عند جدک انی اشهد أن لا اله الا الله و ان جدک محمد ص رسول الله)ای آقا در نزد جدت شهادت بده که من از جمله ایمان آورندگان به اویم،اقرار به وحدانیت خدا و رسالت جدت پیغمبر آوردم.

یزید گفت:از دین خود خارج شدی و داخل در اسلام شدی و من هم پادشاه اسلامم همچو مسلمانی را لازم ندارم که حمایت از دشمن من کند(فقد برئنا من ذمتک)جلاد بیا این یهود مردود را گردن بزن جلاد به حکم آن بدتر از نمرود و شداد تازه مسلمان غریب را در همان مجلس یا در خارج گردنش را زد و بدنش را در مزبله انداخت.کسی از ترس یزید به کفن و دفن او نپرداخت...

در بعض کتب مقاتل به نظر می رسد که بعد از کشته شدن رأس الجالوت میان یهود و مسلمان در باب غسل و دفن و کفن منازعه شد عاقبت یهود غلبه کردند با احترام تمام بزرگ ملت خود را با اینکه از دین ایشان بیرون رفته بود برداشته و به خاک سپردند.
(اسلام جاثلیق و شهادت وی)[9]

در ریاض و غیره و مقتل مترجم گوید:در آن زمان که یزید داشت چوب خیزران بر دندانهای حضرت می زد که جاثلیق[10]نصاری


__________________________
[1]. مقتل ابن نما ص103و تذکرة الشهدا ص418و ناسخ ج3ص150و جلا ص616و نفس المهموم ص458و لهوف مترجم ص191و حقیر از ناسخ نقل می کنم.

[2]. در مثیر الاحزان گوید(دین من بهتر از دین شما).

[3]. در مثیرالاحزان(یکسال راه است و در آن جزیره آبادانی نیست مگر یک شهر که طولش).

[4]. در مثیر الاحزان(بزرگ آن کنیسه ها کنیسۀ حافر است).

[5]. در مثیر الاحزان گوید:چون دانست او را می کشند گفت مرا خواهی کشت؟یزید گفت بلی،گفت:بدانکه دیشب پیغمبر شما را در خواب دیدم فرمود:ای نصرانی تو از اهل بهشتی پس تعجب کردم از فرمایش او و من شهادت می دهم(اشهد ان لا اله الا الله و ان محمد رسوله الخ).

[6]. در ریاض القدس ج2ص299و مقتل ابی مخنف مترجم ص184و ناسخ ج3ص151و منتخب طریحی ص485سطر آخر.

[7]. در لهوف مترجم ص189گوید:ابن لهیعه از ابی اسود محمد بن عبدالرحمن روایت کند که رأس الجالوت مرا ملاقات کرد و گفت:بخدا میان من و داود هفتاد پدر فاصله است و یهود وقتی به من می رسند احترام می گذارند فرزند پیغمبر شما و پیغمبر یک پدر بیشتر فاصله نیست که فرزندانش را کشتید.

[8]. در مقتل ابی مخنف المترجم ص184(رأس الجالوت می گوید بدان ای یزید بین من و داود یکصد و سه فاصله است و یهود مرا تعظیم می کنند الخ).

[9]. در مقتل ابی مخنف مترجم ص185و تذکرة الشهدا ص418و ناسخ ج3ص151و ریاض القدس ج2ص302.

[10]. قال فی القاموس:جاثلیق رئیس للنصاری فی بلاد الاسلام بمدینة السلام و یکون تحت ید بطریق انطاکیة،ثم المطران تحت یده ثم الاسقف یکون فی کل بلد من تحت المطران ثم القسیس ثم الشماس.


********** صفحه 306 **********

مرد پیری بود که لباس سیاه در بر کرده بود،برنسی(کلاه خاص عباد)بر سر داشت در پای تخت یزید ساعتی ایستاد،نگاهی به سر بریدۀ امام حسین علیه السلام کرد و گفت:ای خلیفه:این چیست؟

یزید گفت:این سر حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام مادرش فاطمه دختر رسول الله ص است.

جاثلیق گفت:برای چه سزاوار کشتن شد؟

یزید جواب داد:اهل عراق او را برای خلافت دعوت کردند.بعد فرماندار من عبیدالله بن زیاد او را کشت و سرش را نزد من فرستاد.جاثلیق مسیحی گفت:ای یزید من الساعة در بقعه خوابیده بودم صیحه و صدای شدیدی شنیدم:پسر جوانی مانند آفتاب را دیدم که از آسمان به همراهی چند نفر فرود آمدند.من به یکی از آنان گفتم:این کیست؟جواب داد:پیامبر اکرم ص است که فرشتگان برای فرزندش حسین علیه السلام به او تسلیت می گویند.

سپس جاثلیق به یزید گفت:وای بر تو:این سر را از برابر خود بردار و گرنه خداوند ترا نابود می کند.یزید گفت:خوابهای آشفتۀ دروغ خود را برای ما آوردی:ای غلامان او را بگیرید.غلامان یزید آمدند و او را به زمین می کشیدند.دستور داد تا او را بزنند.آنان او را به سختی زدند.

جاثلیق رو به سید الشهداء علیه السلام کرد و صدا زد:یا اباعبدالله برای من در پیشگاه جدت گواه باش من شهادت می دهم خدائی جز خداوند یگانه نیست شریکی ندارد،و شهادت می دهم که محمد بنده و رسول خدا است.

یزید به خشم در آمد گفت:روحش را از بدنش جدا کنید.

جاثلیق گفت:ای یزید می خواهی بزن می خواهی نزن این پیامبر

********** صفحه 307 **********

اکرم ص است که برابر من ایستاده،پیراهنی از نور و تاجی از نور در دستش می باشد و به من می گوید فاصله ای میان تو نیست که این تاج را بر سر نهی و این پیراهن را بپوشی جز اینکه از دنیا خارج شوی بعد تو در بهشت رفیق من هستی،آنگاه جاثلیق به دست یزید به شهادت رسید،رحمت خدا بر او باد.

در ریاض القدس ج2ص302ستون2گوید:کشتۀ وی را آوردند و در گوشه ای انداختند،اهل بیت رسالت که درب دارالامارة مقیدین مغلولین ایستاده بودند از واقعۀ جاثلیق آگاه شدند،برای او گریه کردند علیا مکرمه از سوز دل رو به نجف کرد و گفت:یا علی یهود و نصاری از ما حمایت می کنند و دلشان می سوزد اما تو چرا از حال زار ما نمی پرسی و به فریاد ما نمی رسی.

(هر که در تنگی علی گفت ای پدر دست او بگرفتی از هر رهگذر)

(ما که در بند،بلائیم یا علی جمله اولاد شمائیم ای پدر)

طائفۀ نصاری جمع شدند و رئیس ملت خود را به احترام تمام برداشتند و به خاک سپردند.اما در کربلا مسلمانان جمع شدند و بر اسبهای خود سوار شدند و جسد پاره پارۀ بزرگ ملت و پسر پیغمبر خود را با خاک یکسان کردند الا لعنة الله علیهم اجمعین.
(حکایت عبدالوهاب سفیر پادشاه روم در مجلس یزید)[1]

مرحوم شیخ فخر الدین طریحی در منتخب ص64گوید:مرد نصرانی از طرف پادشاه روم به نزد یزید آمد در وقتی که یزید سر امام حسین علیه السلام را حاضر در مجلس کرده بود،چون نصرانی

********** صفحه 308 **********

چشمش به سر مبارک افتاد گریه کرد و صیحه زد و نوحه سرائی کرد به طوری که از اشگ چشمش ریش او تر شد.

سپس گفت:بدان ای یزید که من در زمان پیغمبر ص به رسم تجارت وارد مدینه شدم و خواستم هدیه ای برای حضرتش ببرم از یارانش پرسیدم چه هدیه ای نزد او محبوب است؟

گفتند:بوی خوش و عطر از هر چیزی نزد او محبوب تر است.من هم دو نافۀ مشک و مقداری عنبر اشهب(یکنوع عطریست)برداشتم و به خدمتش بردم آن روز حضرت در منزل زوجه اش ام سلمه بود،چون جمال مبارکش را مشاهده کردم نور چشمم زیادتر شد،و خوشحالی من زیاد شد و در قلبم محبتش زیاد گشت.پس سلام کردم و عطرها را خدمتش گذاشتم،فرمود:این چیست؟عرض کردم هدیۀ کوچکی است خدمت شما آورده ام[2]،حضرت فرمود:اسمت چیست؟عرض کردم اسم من عبدالشمس است،فرمود:اسمت را عوض کن من ترا عبدالوهاب نام نهادم.

اگر از من اسلام را قبول کردی من هم هدیه از تو قبول می کنم:پس نگاه کردم و تأمل نمودم دیدم او پیغمبر است و اوست که عیسی فرموده(انی مبشر لکم برسول یأتی من بعدی اسمه احمد)من بشارت می دهم شما را به پیغمبری که بعد از من می آید اسم او احمد است.پس اعتقاد پیدا کردم و به دست او در همان ساعت مسلمان شدم و برگشتم به طرف روم و اسلام خود را پوشیده داشتم و مدتی عمر کردم که مسلمان بودم با پنج پسر و چهار دختر و امروز من وزیر پادشاه روم هستم،و احدی از نصاری اطلاع از حال ما ندارد.

********** صفحه 309 **********

و بدان ای یزید من روزی که در خدمت حضرت بودم در خانۀ ام سلمه،این عزیز را دیدم که تو سرش بنحو خواری و اهانت نزدت گذاشته ای داخل شد بر جدش و حضرت رسول بغل گشود تا او را بگیرد و می فرمود:(مرحبا بک یا حبیبی)خوش آمدی بیا ای میوۀ دل من و او را گرفت و در بغل خود نشانید و شروع کرد لب و دندانهای او را بوسیدن و مکیدن.

و میفرمود:دور باد خدا رحم نکند کشنده ات را ای حسین و کسانی که کمک کردند بر کشتنت.و پیغمبر در این حال گریه می کرد.و چون روز دوم شد با پیغمبر در مسجد بودم که حسن علیه السلام با برادرش حسین علیه السلام وارد شدند.و حسن عرض کرد یا جدا با حسین کشتی گرفتم[3]و هیچ یک غالب نشدیم و ما می خواهیم بدانیم کدام یک از ما قوتش بیشتر است؟

پس پیغمبر ص بایشان فرمود:(یا حبیبی و یا مهجتی)ای حبیب من و ای روح و میوۀ دلم:کشتی گرفتن لایق شما نیست بروید خط بنویسید هر کس خطش بهتر شد او قویتر است،و رفتند و هر یک سطری نوشتند،و خدمت جدشان آوردند که حکم کند کدام یک بهتر نوشته اند.

پس پیغمبر یکساعتی در آن دو خط نظر فرمود:و نخواست دل هیچکدام را بشکند.پس فرمود:ای حبیب من،من امی هستم خط نشناسم بروید نزد پدرتان تا او حکم کند که کدام خطش بهتر است

********** صفحه 310 **********

پس هر دو به طرف پدر رفتند پیغمبر هم همراه ایشان بلند شد رفت و همگی داخل منزل فاطمه شدند.یک ساعتی نگذشت که پیغمبر تشریف آوردند و سلمان فارسی هم با حضرت بود.و بین من و سلمان رفاقت و دوستی بود،از سلمان پرسیدم پدرانشان چگونه حکم فرمود،و خط کدام بهتر بود؟سلمان گفت:پیغمبر به هیچ یک جواب نداد،چون اگر می فرمود خط حسن خوب است دل حسین شکسته می شد و اگر می فرمود خط حسین خوب است دل حسن شکسته می شد،پس فرستاد نزد پدرشان.

به سلمان گفتم به حق رفاقت و دوستی و برادری که بین ما هست و بحق دین اسلام خبر بده چگونه پدرشان بین ایشان حکم فرمود؟گفت:چون بنزد پدر رسیدند و حال ایشان را ملاحظه کرد به حال ایشان رقت نمود و نخواست قلب هیچ کدام را بشکند لذا فرمود:بروید نزد مادرتان تا او بین شما حکم فرماید،پس به نزد مادر رفتند و عرض حال نمودند و عرض کردند ای مادر جد ما دستور داد تا هر یک خطی بنویسیم هر کدام خطش بهتر شد معلوم شود که قوتش بیشتر است چون خط را نزد جدمان بردیم ما را حواله به پدرمان نمود و حکمی دربارۀ خط ما نفرمود،پدرمان نیز به نزد شما فرستاد.

پس فاطمه فکر نمود که جدشان و پدرشان نخواسته اند دل ایشان را بشکنند من چه کنم؟و چگونه بین ایشان حکم کنم؟پس فرمود:ای نور چشمان من:من گردن بند خود را روی سر شما می گشایم شما لؤلؤ آن جمع کنید هر کدام بیشتر جمع کردید قوت او زیادتر خواهد بود.و در گردن بند بیش از هفت دانه لؤلؤ نبود.


____________________
[1]. ریاض القدس ج2ص303و ناسخ ج3ص152و منتخب طریحی ص64مجلس چهارم از جزء اول.و روضة الشهداء ص305.

[2]. پای ملخی نزد سلیمان بردن عیب است و لیکن هنر است از موری)

روضة الشهداء

[3]. در ناسخ ج3ص153سطر آخر و ریاض القدس ج2ص303ستون دوم اینطور نقل کرده اند که(امام حسین عرض کرد یا جداه من با برادرم حسن کشتی گرفتم الخ).


********** صفحه 311 **********

امام حسن سه دانه گرفت و امام حسین نیز سه دانه برداشت و یک دانه باقی نماند،هر یک می خواست آن یک دانه را بردارد.

خداوند به جبرئیل امر فرمود که به زمین آید و با پر خود آن یک دانه لؤلؤ را دو نیم کند تا هر یک نیم دانه آن را بگیرد و هیچ یک دل شکسته نشوند.جبرئیل آمد و آن لؤلؤ را دو نیم کرد و هر یک نیم دانۀ آن را گرفتند.پس نظر کن ای یزید که پیغمبر و امیرالمؤمنین و فاطمۀ زهرا و خداوند نخواستند دل هیچ یک را بشکنند و تو با سر پسر دختر رسول الله اینکار میکنی اف بر تو و بر دین تو ای یزید[1]:سپس نصرانی بلند شد و به طرف سر مبارک و آن را در بغل گرفت و بنا کرد بوسیدن و گریه کردن و گفت:(یا حسین اشهد لی عند جدک محمد المصطفی و عند ابیک المرتضی و عند امک فاطمة الزهراء صلوات الله علیهم اجمعین.)ای حسین گواه باش برای من نزد جد خود محمد مصطفی و پدرت علی مرتضی و مادرت فاطمۀ زهراء که درود خدا بر همۀ ایشان باد.

در ریاض القدس ج2ص304گوید:ذکری از کشتن این شخص نشده ولی مصنف کامل السقیفه گفته که یزید پلید این بیچاره را هم کشت.

********** صفحه 312 **********

(خرابه شام)

در ناسخ ج3ص155گوید:بروایت ابی عبدالله چون یزید اهل بیت را رخصت مراجعت داد،فرمان کرد تا ایشان را به اتفاق سید سجاد علیه السلام از مجلس بیرون برده در خانه ای خرابه در زیر طاق شکسته جای دادند.(فقال بعضهم:انما جعلنا فی هذا البیت لیقع علینا فیقتلنا،فراطن الحرس،[2]فقال:انظروا الی هؤلاء یخافون علیهم البیت و انما یخرجون غدا فیقتلون)یک تن از اهل بیت با دیگری گفت که:ما را در زیر این طاق شکسته جای دادند،تا مگر این طاق بر سر ما فرود آید و ما هلاک شویم،نگهبانان ایشان را به زبان رومی گفتند:این جماعت را ببینید که ترسناک میباشند تا مبادا این طاق خراب شود و همه را هلاک کند،و ندانند که فردا ایشان را از این مکان بیرون برند و گردن زنند.

(قال علی بن الحسین علیه السلام لم یکن احد یحسن الرطانة غیری)سید سجاد علیه السلام کلمات ایشان را شنید و معنی آن بدانست و گفت:هیچکس از من نیکوتر زبان رومی را نداند.

در ریاض القدس ج2ص318گوید:چون اهل بیت از مجلس یزید بیرون آمدند و از آزار و زخم زبان آن بی دین نجات یافتند بلکه از کشته شدن خلاص شدند غلها از گردن مردان و ریسمانها از بازوی زنان گشودند حکم شد ببرید منزل بدهید تا من رأی خود را دربارۀ ایشان ببینم.

در کتاب بصائر از صفار از امام زین العابدین علیه السلام روایت میکند خبری را که مضمونش این است.چون ما را به شام آوردند ما و اصحاب ما را به زندان بردند،در آن زندان دو روز بودیم که

********** صفحه 313 **********

کسی بجز عراقی و رومی که آنها هم اسیر بودند با ما رفت و آمد نمیکردند،زندانیکه طاق و دیوار آن در شرف خرابی بود،اسرا به یکدیگر میگفتند ما را در این جا منزل داده اند که خانه بر سر ما خراب شد بمیریم،پاسبانان اسیران را میترسانیدند و میگفتند:خانه بر سر شما خراب شود بهتر است که فردا شما را یزید بطلبد و به انواع عقوبت بکشد و هر یکی از شما را بدست گروهی بدهد شما را قتل صبر کنند[3].

لیکن بروایت مناقب ابن شهر آشوب حضرت زین العابدین اسیران را دلداری میداد که غم مخورید فردا شما را از قید و بند خلاص میکنند،امام زین العابدین میفرماید:در آن خانه ما دو روز منزل داشتیم پس یزید ما را خواست و خلاص کرد.

و از ریاض الاحزان نقل کند که غلها را از گردن مردان که دوازده نفر بودند،برداشتند و اسامی مردان بجز امام زین العابدین و حضرت باقر که چهار ساله بود و عمر بن الحسین و حسن بن حسن و عمر بن الحسن دیگر در کتب یافت نشد تا آنجا که میفرماید:چون از بیم قتل نجات یافتند و از واهمه کشته شدن آسوده شدند در میانه آن خرابۀ بی سقف به یاد جوانان و کشتگان افتادند،هر سه چهار زن در گوشه ای نشستند و بر جگر گوشه خود بنای ناله و نوحه نهادند.و نیز طفلان یتیم سر به زانوی ماتم نهادند و آه از دل میکشیدند.
(مصیبت شب اول خرابه)

در ریاض القدس ج2ص319ستون دوم این ابیات را نقل

********** صفحه 314 **********

فرماید:

(ستم ندیده کسی در جهان مقابل زینب

نسوخت هیچ دلی در زمانه چون دل زینب)

(نگشت شاد دلش از غم زمانه زمانی

ز آب غم بسرشتند گوئیا گل زینب)

(نه آب بود و نه نانی نه شمع و نه چراغی

چو گشت کنج خرابه مقام و منزل زینب)

(چگونه شرح غمش را کسی تواند گفت

که جز خدای نباشد کس آگه از دل زینب)

از ریاض الاحزان نقل کند که :آه از آن شب اول خرابه که تمام مردم رو به خانه و آشیانه خود بروند و مقابل چراغ با اهل و عیال خود بسر کردند لیکن چون تاریکی عالم را فرو گرفت هم و غم تمام عالم در دل اسیران جای گرفت،یک طرف وحشت شکافهای خرابه،یک طرف وحشت تاریکی شب،اطفال خردسال به ترس و لرزه افتاده بودند،نه فرشی و نه چراغی،نه آبی و نه غذائی.غریبانه به گرد هم جمع شدند بعد از نماز سر اطفال را به دامن گرفتند با سوز و گداز نوحه آغاز نمودند.غصه همه زنان و اسیران را زینب علیه السلام میخورد،همچنین سایر زنان ناله کنان بر سینه زنان بودند و قرار و آرام از همه رفته بود.

حاصل آن مخدرات سوخته دل آن شب را به نوحه و زاری بسر بردند اندکی کام دل از گریه حاصل کردند،برای آنکه سپاهیان کوفه و شام نمیگذاشتند اهل بیت رسالت به فراغت بنشیند و از برای کشته های خود بگریند.

********** صفحه 315 **********

امام زین العابدین علیه السلام میفرماید:هر وقت صدای یکی از ما به ناله و ندبه بلند میشد پاسبانان تازیانه و سر نیزه بر سر ما میکوبیدند،و نمی گذاشتند گریه کنند تا در آن خرابه که نگهبانان نبودند،مادران خون جگر و خواهران بی برادر به عزاداری مشغول شدند.

و مرثیه خوان ایشان حضرت زینب خاتون بود که آن مخدره میخواند و سایرین میگریستند.چنانچه علامه مجلسی در بحار این مرثیه را از حضرت زینب خاتون نقل مینماید که چون به شام آمد این مرثیه را خواند و آن این است.

اما شجاک یا سکن قتل الحسین و الحسن

ظمأن من طول الحزن و کل و غد[4]ناهل[5]

(یقول یا قوم أبی علی البر الوصی

و فاطم امی التی لها التقی و النائل

یعنی ای زنها برادرم روز عاشورا غریب و تنها با لب عطشان در میان میدان ایستاده بود و میفرمود:ای قوم پدرم حیدر وصی پیغمبر و مادرم فاطمۀ شفیعۀ محشر است امروزیکه حسینم و میوۀ دل پیغمبرم یک خواهشی از شما دارم.

(منوا علی بن المصطفی بشربة تحی بها

اصفالنا من الظماء حیث الفرات سائل)

یعنی منت بر پسر پیغمبر بگذارید و یک شربت آب به اطفال جگر کباب من برسانید که از تشنگی مرده اند زنده شوند.


___________________________________
[1]. در روضة الشهداء ص306سطر19گوید:من در روم شنیده ام که کسان تو یک برادر را زهر داده اند و شربت الماس چشانیده اند که هفتاد و دو پاره جگر از حلق وی برآمده و من بینم که سر آن دیگر با هفتاد و دو سر در نظر تو نهاده اند وای بر تو و متابعان تو

(ای ناکسان به نسبت فرزند مصطفی

باشد بهیچ وجه روا این چنین کنید)

(بر حلق تشنۀ شه دین تیغ کین نهید

در خاک و خون نهان رخ آن نازنین کنید)

[2]. راطن:بزبان رومی سخن گفت.

[3]. قتل صبر آن است که جانداری را بزنند تا بمیرد.

[4]. الوغد:الاحمق الدنی(م).

[5]. الناهل:الریان:العطشان(م).


********** صفحه 316 **********

(قالوا له لا ماء لنا الا السیوف و القنا

فانزل بحکم الادعیا فقال بل اقاتل)

در جواب برادرم گفتند ای حسین تو در نزد ما آب نداری بلکه جواب تو نیزه و شمشیر است مگر آنکه سر به حکم یزید و ابن زیاد آوری تا آب بخوری برادرم فرمود:سر به حکم حرام زاده نخواهم آورد جنگ میکنم تا کشته شوم.

ای زنها برادرم آنقدر جنگ کرد تا آنکه:

(حتی اتاه مشقص رماه وعد ابرص

من سقر لایخلص رجس دعی واغل)

تیری سه پهلو ملعونی پست ابرصی به طرف او رها کرد همان تیر کار بردارم حسین را ساخت و لشگر اظهار فرح و خوشحالی کردند الخ.

و در ص320از امالی صدوق از فاطمه دختر امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کند که یزید عیال امام حسین علیه السلام با زین العابدین علیه السلام را در محبسی حبس کرده بودند که اسیران را از سرما و گرما نگاه نمیداشت،آنقدر در آن حبس خانه ماندند که صورتهای ایشان پوست انداخت،در این ایام بلکه از روز شهادت امام علیه السلام تا روزیکه اهل بیت از شام مراجعت کردند.

در بیت المقدس هیچ سنگی را از جا بر نمیداشتند مگر آنکه از زیر آن خون تازه میدیدند و آفتاب که بر دیوار که می تابید سرخ و زرد بود مثل اینکه پارچۀ رنگی انداخته بودند.

(نه بازیچه است ناحق سر بریدن شهریاری را

که بودی حضرت روح الامین گهواره جنبانش)

********** صفحه 317 **********

(نه سهل است از عطش پژمرده کردن نوبهاری را

که در باغ رسالت رسته شد سرو خرامانش)

(نه آسانست کردن بر سر نیزه سر شاهی

که دادی بوسه سلطان رسل بر روی رخسارش)

(بوقت قتلش از هر ذره ای آواز می آمد

که نفرین خدا بر شمر و بر انصار و اعوانش)

مرحوم سید در لهوف مینویسد که[1] (امرهم الی منزل[2]لایکنهم من حر و لا برد فأقاموا به حتی تقشرت وجوههم)در منزلی ایشان را جای دادند که مانع سرما و گرما نبود و آنقدر ماندند که صورتهای آنها پوست انداخت.

مرحوم صدرالدین واعظ قزوینی میفرماید:از این دو روایت معتبره همچو مستفاد میشود که اقامت اهل بیت در منزل خرابه بطول انجامیده که صورتهای آنها پوست انداخته بود.

و از کامل السقیفه روایت کند که یزید حکم کرد اسیران را از مجلس به خرابه بردند و دستور داد سرها را بردارید در مسجدها و دروازه ها بیاویزید پس به حکم آن شقی سر مطهر را بردند بر مناره مسجد جامع آویختند،و سائر سرها را بر در مسجدهای دیگر و دروازه ها نصب کردند،و مردم همه روز به تماشا میرفتند،پس سر امام عالم امکان چهل شبانه روز بر مناره آویخته بود که علی بن الحسین در این مدت هر روز به زیارت سر پدر می آمد و سلام میکرد و گریه مینمود،و از آنجا برمیگشت سرکشی به عیال و اطفال میکرد.(و کلما یشتهر ذکرهم و یعترف مکانهم یزداد مراودة الناس بهم)از

********** صفحه 318 **********

این خبر هم معلوم میشود که مدت توقف اهل بیت در شام زیاده بر آنچه مشهور در السنۀ عوام است بوده،پس از آنکه شناسائی مردم در حق اهل بیت زیاده شد مردم بنای مراوده را گذاشتند مردها خدمت حضرت و زنها خدمت خواتین میرسیدند،این بود که یزید پلید مکان ایشان را تغییر داده به خانه فرش کرده آراسته فرستاد و در آن خانه مدتی عزاداری کردند.

علامه مجلسی در بحار از صاحب مناقب حکایت میکند که آن ملعون حکم کرد سر منور فرزند خیر البشر را به دروازه شام بیاویختند،روزی از روزها که حضرت زین العابدین در مجلس یزید بود غیر از مجلس اول که با اسرا آمده بودند مجالس دیگر زین العابدین را به تنهائی میخواست چنانچه مرحوم سید در لهوف میفرماید(و کان یزید یتخذ مجالس الشراب و یدعی بعلی بن الحسین الخ)یزید مجلس شراب فراهم می آورد و میفرستاد سر حضرت امام حسین علیه السلام را با زین العابدین می آوردند و در حضور دو امام شرب خمر میکرد.

ابن شهر آشوب در مناقب میگوید:بعد از آنکه زین العابدین با یزید احتجاج نمود در آخر فرمود:یا یزید:

(ماذا تقولون اذ قال النبی لکم ماذا فعلتم و انتم آخر الامم)

(بعترتی و باهلی بعد مفتقدی منهم اساری و منهم حرفوا بدم)

یعنی جواب رسول خدا را چه خواهی گفت؟وقتیکه از شما سئوال کند بعد از من با اهل بیت من چه کردید؟خواهید گفت بعضی را اسیر کردیم و بعضی را کشتیم،از این سخن یزید سر بزیر انداخت.باز جناب امام زین العابدین فرمود:وای بر تو:ای یزید

********** صفحه 319 **********

اگر عقل و شعور داشته باشی و بدانی چه کرده ای و چه کار بزرگی را مرتکب شدی؟چه بلا به روزگار پدر من و اهل بیت و برادر و عموهای من آوردی؟هر آینه به کوه و صحرا فرار میکنی و روی خاکستر قرار میگیری،و فریاد وا ویلاه وا ثبوراه بر می آوری،ای ظالم این چه ظلم است که کردی؟سر بریده پدرم را که فرزند فاطمه و پسر امیرالمؤمنین علیه السلام است وا داشته ای که بر دروازه شهرها بیاویزند و حال آنکه این سر امانت پیغمبر ص است،مژده باد ترا در روز قیامت به خواری و ندامت.
(فرمان یزید به قتل سید سجاد علیه السلام )[3]

در ناسخ ج3ص157گوید:چون این کلمات از زبان سید سجاد جریان یافت،آتش خشم در کانون خاطر یزید شعله کشید و دستور داد به یکی از پاسبانان بد خوی و پست که این غلام را بگیر و بر در باغچه و بستان گردن بزن و هم در آنجا دفن کن،آن ملعون دست حضرت را گرفته به بستان سرای در آورد به کندن قبر مشغول شد،سید سجاد این اشعار را قرائت فرمود:

(انادیک یا جداه یا خیر مرسل حبیبک مقتول و نسلک ضائ علیه السلام

(و آلک امشوا کالاماء بذلة تساغ لهم بین الانام فجائ علیه السلام

(یروعهم بالسب من لا یروعه سباب و لا راع النبیین رائ علیه السلام

(و دایع املاک و افلاک اصبحوا لجور یزید بن الدعی ودائ علیه السلام

(فلیتک یا جداه تنظر حالنا نسام و نشری کالاماء نبای علیه السلام

********** صفحه 320 **********

خلاصه معنی:ای بهترین پیغمبر:حسینت کشته و فرزندانت چون کنیزان خوار گشته اند،کسیکه از دشنام شنیدن باک ندارد،با ناسزا ایشان را میترساند امانتهای ملائکه گرفتار ستم یزید حرام زاده گشته اند.(کذا فی هامش الناسخ).

آنگاه حضرت به نماز ایستاد.چون آن خبیث از کندن قبر خلاص شد و خواست امام سجاد را بکشد دستی غیبی بر آن پاسبان بزد چنانکه به روی در افتاد و فریاد هولناک بر آورد و جان بداد.

پسر یزید خالد ابن خبر را به پدر رسانید یزید نیز بیمناک شد،فرمان داد آن پاسبان خبیث را همانجا دفن کنند و حضرت سجاد را باز آرند[4]اینوقت روی به اهل بیت آورد و گفت:خداوند زشت کند ابن زیاد پسر مرجانه را،اگر در میان شما و او قرابت رحم بود،هرگز با شما بدینگونه کار نمیکرد.الخ)
(شرح احوال دختر سه ساله در خرابه شام)[5]

در ریاض القدس ج2ص323گوید:چیزی را که خلاصه اش این است چون اولاد رسول و فاطمه بتول را در خرابه شام منزل دادند آن


________________
[1]. لهوف مترجم ص188.

[2]. فی اللهوف(ثم امر بهم الی منزل الخ).

[3]. نظیر این قصه در بحار ج45ص176و عوالم ج17ص411ذکر شده.

[4]. در بحار ج45ص176و عوالم ج17ص412گویند:و جای حبس سید سجاد امروز مسجد است.

[5]. در اینکه در خرابۀ شام طفلی از امام علیه السلام از دنیا رفته ظاهراً حرفی نیست فقط اختلاف در اسم اوست،جناب آقای فلسفی لطفی زاده دام ظله در کتاب رقیه اش فرموده اسم او علی المشهور حضرت رقیه است چون در حدود بیست کتاب نگارنده مشاهده کرده که اسم او رقیه نوشته اند انتهی.

و در کتاب معالی السبطین ج2ص101مجلس(14)دارد که امام حسین را


********** صفحه 321 **********

.

غریبان ستمدیده صبح و شام برای شهیدان خود در ناله و نوحه بودند و عصرها که میشد آن اطفال خرد سال یتیم درب خرابه صف میکشیدند،میدیدند که مردم شامی دست اطفال خود را گرفته آب و نان تحصیل کرده به خانه های خود میروند،آن اطفال خسته مانند مرغان پر شکسته دامن عمه را میگرفتند که ای عمه مگر ما خانه نداریم،مگر ما بابا نداریم؟زینب میفرمود چرا نور دیده گان خانه های شما در مدینه است و بابای شما سفر رفته،میگفتند عمه

(مگر کسیکه سفر رفت بر نمیگردد

مگر که شام غریبان سحر نمیگردد)

در میان آن اطفال دختر کوچکی بود از اما حسین علیه السلام به نام فاطمه چون امام حسین علیه السلام مادرش را دوست میداشت هر چه دختر خدا به او میداد فاطمه نام میگذاشت چنانچه هر چه پسر داشت علی نام میگذارد.

تا آنجا که میفرماید:چون بشام خراب رسیدند مجلس یزید دیدند و در ویرانه منزل کردند،دل نازک آن دختر در خرابه به تنگ

********** صفحه 322 **********

آمد،در یک شبی شور دیدن پدر بسرش افتاد،در کنج خرابه زانو بغل گرفت از هجر پدر اشک میریخت و میگفت:

بابا در این خرابه سازم به بینوائی

چشمم به راه مانده شاید ز در درائی

ای باب مهربانم شد آب استخوانم

بر لب رسیده جانم نزدم چرا نیائی

بازار شام دیدم دشنامها شنیدم

دشوارتر ندیدم از این خراه جائی

روز اندر آفتابم شب رو بخاک خوابم

غم نان و گریه آبم نه فرش و متکائی

این دختران شامی پر زیر سر گذارند

بالین من شده خشت غافل چرا ز مائی

بودی همیشه جایم در روی دامن تو

از تو ندیده بودم اینگونه بیوفائی

از این مقوله با خیال پدر گفتگو داشت سر روی خاک غمناک نهاد آنقدر گریه کرد که زمین از اشک چشمش تر و گل شد.در این بین به خواب رفته و خواب پدر را دید که سر پدر میان طشت طلا در پیش روی یزید است و با چوب خود بر لب و دندان پدر میزند و می بیند سر پدر در زیر چوب استغاثه بدرگاه خدا میکند.

آن صغیره مظلومه از دیدن سر پدر و خوردن چوب به فزع و جزع در آمد،با وحشت از خواب بیدار شد(تبکی و تقول وا ابتاه وا قرة عیناه وا حسیناه)چنان صیحه کشید که خرابه نشینان پریشان شدند فریاد میکرد ای پدر غریب من ای طبیب دردهای من،عمه و

********** صفحه 323 **********

خواهر به گرد وی حلقه زدند و سبب ضجه و اضطراب وی را پرسیدند آن صغیره میگفت:الان پدر مرا بیاورید نور چشم مرا حاضر کنید تا توشۀ از جمالش بردارم،عمه الان در خواب دیدم که سر بریده پدرم در حضور یزید است دارد چوب بر لبان وی میزند و آن سر با خدا مینالد،من سر بابایم را میخواهم،آن اسیران هر چه خواستند او را ساکت کنند ممکن نشد بلکه ناله اش دم بدم بیش تر میشد،امام سجاد علیه السلام پیش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سینه خود چسبانید و تسلی میداد که نور دیده صبر کن و از گریه دل ما مسوزان،آن مظلومه آرام نمیگرفت و نوحه میکرد و میگفت:

(فدای جان تو بابا برس بفریادم

دمی بدیدن رویت نمای دلشادم)

(تغافل از من خونین جگر مکن بابا

مرا به چشم یتیمی نظر مکن بابا)

(مگر نه دختر سردار عالمینم من

مگر نه دختر سلطان مشرقینم من)

(غریب و زار بمردم ز درد بی پدری

گرسنه جان بسپردم فغان ز دربدری)

(در این سیاهی شب جان رود ز اعضایم

دگر محال که ببینم جمال بابایم)

(خوش آن زمان که ز راه وفا بشام و سحر

بدی همی بسرم سایه جناب پدر)

(دوباره گر بشوم روبرو بحضرت باب

از او نه خواهش نان میکنم نه خواهش آب)

********** صفحه 324 **********

کو پدر تاجدارم کو بابای بزرگوارم کو آن کسی که همیشه مرا در آغوش می گرفت و می بوسید؟

(ز بابم بیوفای کی گمان بود پدر با من بغایت مهربان بود)

(مگر عمه ز من رنجیده بابم که کرده از آتش فرقت کبابم)

(اگر زنده است باب تاجدارم چرا زد شمر سیلی بر عذارم)

(تو گوئی در سفر رفته است بابت کند امروز و فردا کامیابت)

(کجا ما را امید وصل باشد گمانم این سخن بی اصل باشد)

آنقدر گریه کرد روی دامن زین العابدین علیه السلام تا آنکه غش کرد و نفس وی قطع شد،امام بیمار به گریه در آمد و اهل بیت رسالت بشیون در آمدند،آن ویرانه از ناله اسیران یک بقعۀ گریه شد دختر بیهوش افتاد مخدرات در خروش بر سر می زدند و سینه می کوبیدند خاک بر سر می کردند و گریبان می دریدند که صدای ایشان در بارگاه بگوش یزید رسید.
(قصۀ طاهر بن عبدالله دمشقی)

در ص325نقل کند که طاهر بن عبدالله دمشقی گوید:سر یزید روی زانوی من بود،بر او نقل می گفتم،سر پسر فاطمه هم میان طشت بود همین که شیون از خرابه بلند شد دیدم سرپوش از سر طبق بکنار رفت،سر بلند شد تا نزدیک بام قصر،بصوت بلند فرمود:(اختی سکتی ابنتی)همشیرۀ من دخترم را ساکت کن:

(خواهر به بیکسان حزینم تو یاوری

خواهر بکودکان یتیمم تو مادری)

(خواهر دمی بنالۀ اطفال گوش کن

طفل یتیم در بدرم را خموش کن)

********** صفحه 325 **********

(مگذار تا بچرخ رسد بانگ شیونش

بنشان ز روی مهر زمانی بدامنش)

(یک امشبی صغیرۀ من میهمان بود

فردا بنزد فاطمه اندر جنان بود)

(امشب بعذر خواهیت ای خواهر آمدم

پایی نداشتم ببرت با سر آمدم)

(امشب چو آورند سرم در برابرش

نگذار خون دل رود از دیدۀ ترش)

(از دیدن سرم چو رود جان او ز تن

ز کهنه معجری بنما جسم او کفن)

(یاد آر از غم و الم و رنج غربتش

روشن نما ز آه چراغی بتربتش)

طاهر گفت:پس دیدم آن سر برگشت رو به یزید کرد و فرمود:ای یزید من با تو چه کرده بودم که مرا کشتی و عیالم را اسیر کردی؟یزید از این ندا و از آن صدا سر برداشت پرسید طاهر چه خبر است؟گفتم:نمی دانم در خرابه اسیران را چه اتفاق افتاده که در جوش و خروشند،و دیدم سر مبارک حسین را که از طشت بلند شد و چنین و چنان گفت.یزید غلامی فرستاد برو و خبری بیاور،غلام آمد احوال پرسی کرد.گفتند دختری صغیره از امام علیه السلام در خواب جمال پدر دیده آرام ندارد و بسکه گریه کرده،غلام آمد و واقعه را بجهت یزید نقل کرد.آن پلید گفت:(ارفعوا رأس ابیها الیها)بیائید سر پدرش را برای او ببرید تا آرام بگیرد.(و قال اطرحوا رأس الحسین بحجرها)بیندازید سر حسین را بدامنش(فعسی اذا نزلت الیه تسلت)پس آن سر مطهر را در میان طشت


__________________________________
دختری بود کوچک پدر را دوست می داشت و پدر هم او را دوست می داشت بعضی گفته اند او را رقیه نام بود که سه ساله بوده الخ.

در منتخب التواریخ ص299فرموده التاسعة یعنی نهم آن دختری که در خرابۀ شام از دنیا رفته و شاید اسم شریفش رقیه بود و از دختران خود سیدالشهداء علیه السلام بوده.چون مزاری که در خرابۀ شام است منسوب است به این مخدره و معروف است به مزار رقیه انتهی.

و در ص388که در ذکر قبور متبرکه در شام است فرموده:و منها یعنی من جمله از آنها قبر جناب رقیه بنت الحسین علیه السلام که در خرابۀ شام مدفون است.انتهی.

و در دمشق گنبد و بارگاه حضرت رقیه مثل آفتاب نزد دوست و دشمن روشن است فقط وهابی مسلکها خدشه می کنند عذر ایشان هم معلوم است به خدا و پیغمبر ایمان ندارند چه رسد به اولاد ائمه ص .


********** صفحه 326 **********

نهادند و رو به خرابه آوردند که ای گروه اسیران سر حسین آمد[1]

(فأتوا بها الطشت یلمع نوره کالشمس بل هو فوقها فی البهیجة)

(مژده زینب که شب هجر بپایان آمد

بخرابه سر سالار شهیدان آمد)

(چشم بگشا دمی ای عابد بیمار هم

که ترا بهر عیادت شه خوبان آمد)

(ای سکینه به نثار سر باب آور جان

کز فلک بانگ غمو ناله و افغان آمد)

سر مطهر را گرفتند آوردند در حضور آن مظلومه نهادند و پرده را از روی آن سر برداشتند پرسید(ما هذا الرأس)این سر کیست؟

گفتند این بابت حسین است.

********** صفحه 327 **********

(این همان است که در دامن او جای تو بود

بسر زانوی او منزل و مأوای تو بود)

خود را بر آن سر مطهر انداخت شروع کرد صورت پدر را بوسیدن و بر سر و سینه زدن،آنقدر با دستهای کوچک خود به دهانش زد که پر از خون شد.در منتخب گوید:(و هی تقول یا ابتاه من ذا الذی خضبتک بدمائک؟یا ابتاه من ذا الذی قطع وریدیک)پدر ترا کی بخون خضابت کرد،پدر کی رگهای گلویت را برید.(یا ابتاه من ذا الذی ایتمنی علی صغر سنی یا أبتاه من للیتیمة حتی تکبر)ای پدر کی مرا در کوچکی یتیم کرد؟پدر بعد از تو دختر یتیمه تو کی پرستاری کند تا بزرگ شود.

(یا ابتاه من للنساء الحاسرات؟یا ابتاه من للارامل المسبیات)ای پدر این زنان سر برهنه را کی نگاه داری کند؟ای پدر این زنان بیوه را که توجه نماید؟(یا ابتاه من للعیون الباکیات،یا ابتاه من للشعور المنشورات،یا ابتاه من بعدک و اخیبتاه،من بعدک وا غربتاه)ای پدر این چشمهای گریان و این جسمهای عریان و این غریبان از وطن دور افتاده با موهای پریشان چه کنند؟ای پدر بعد از تو داد از غریبی و نا امیدی.

(یا ابتاه لیتنی کنت لک الفداء،لیتنی کنت قبل هذا الیوم عمیاء یا ابتاه لیتنی و سدت الثری و لا أری شیبک مخضباً بالدماء)ای پدر کاشکی من فدای تو می شدم،ای پدر کاش کور می بودم ای کاش در زیر گل فرو می رفتم و ریش ترا غرق خون نمی دیدم.

(من بودم و لطف تو و صد گونه عزیزی

چون شد که ترا دختر تو از نظر افتاد)

********** صفحه 328 **********

(از عضه سرم بر سر زانوست همه روز

در شام ز بس عشق پدر بر سرم افتاد)

و متصل آن یتیمۀ صغیره نوحه گری می کرد و اشگ می ریخت تا آنکه نفسش به شماره افتاده و گریه راه گلویش را گرفت مثل مرغ سرکنده گاهی سر را به طرف راست و گاهی بطرف چپ می گذاشت و می بوسید و ناله می کرد،و ریش پر خون پدر را می گرفت و پاک می کرد،بسکه آن سر تر و تازه بود گویا تازه بریده اند،هر چه خون گلو را پاک می کرد دوباره رنگین می شد.زنها اطراف آن دختر را گرفته بودند همه پی بهانه می گشتند که برای آقا گریه کنند،وقتی می گفت بابا جان این زنان جوان مرده چه کنند شیون از همه بلند شد.(ثم انها وضعت فمها علی فمه الشریف و بکت طویلا)پس آن صغیره لب بر لب پدر نهاد و گریۀ طولانی کرد(فناداها الرأس بنیه الی الی هلمی فانا لک بالانتظار)صدائی از سر مطهر بگوش آن دختر رسید که نور دیده بیا بیا بسوی ما که در انتظار توام.چون این صدای هوش ربا بگوش آن مخدره رسید بیهوشی به او رخ داد که دیگر به هوش نیامد همین که او را حرکت دادند دیدند مرده است.

صدای شیون از اهل بیت رسالت بلند،در آن خرابۀ ویران چنان شیون و افغان نمودند که تمام همسایگان خبر شدند،رو به خرابه آوردند و با دختران فاطمه به گریه در آمدند،مثل روز قتل امام حسین علیه السلام عزا بر سر پا نمودند،محض خاطر خدا غساله آوردند و کافور و کفن حاضر نمودند،چراغ آوردند آن معصومه را برهنه کرده روی تخته انداختند،چراغ آوردند مشغول غسل دادن و زنان بسر و سینه زدن،بعد از غسل در همان پیراهن پاره کفن کردند و در

********** صفحه 329 **********

همان خرابه بخاک سپردند.

روزی که اهل بیت از شام مراجعت کردند زینب تا بدر خرابه رسید سر از محمل بیرون آورد و رو به زنان شامی نمود و فرمود:یک امانتی از ما در این خرابه مانده جان شما و جان این امانت گاه گاهی سر قبرش بیائید و آبی بر مزارش بپاشید و چراغی روشن کیند.
(قبر رقیه علیه السلام را آب گرفته)

در منتخب التواریخ ص388فرموده:عالم جلیل شیخ محمد علی شامی که از جملۀ علماء و محصلین نجف اشرف است به حقیر فرمود:که جد امی بلاواسطۀ من جناب آقا سید ابراهیم دمشقی که نسبش منتهی می شود به سید مرتضی علم الهدی و سن شریفش علاوه بر نود بود و بسیار شریف و محترم بود سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند.

شبی دختر بزرگشان در خواب دید جناب رقیه بنت الحسین علیه السلام را که فرمود:به پدرت بگو به والی بگوید آب افتاده میان قبر و لحد من و بدن من در اذیت است،بگو بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند.دخترش به سید عرض کرد.سید از ترس حضرات اهل تسنن بخواب اثری مترتب ننمود.

شب دوم دختر وسطی سید همین خواب را دید باز به پدر گفت.ترتیب اثری نداد.

شب سوم دختر کوچک سید همین خواب را دید و به پدر گفت ایضاً ترتیب اثری نداد.

شب چهارم خود سید مخدره رقیه را در خواب دید که بطریق

********** صفحه 330 **********

عتاب فرمودند:چرا والی را خبردار نکردی؟

سید بیدار شد صبح رفت نزد والی شام و خوابش را به والی شام نقل کرد.والی امر کرد علماء و صلحاء شام از سنی و شیعه بروند و عسل کنند و لباسهای نظیف در بر کنند بدست هر کس قفل درب حرم مقدسه باز شد همان کس برود و قبر او را نبش کند و جسد مطهره را بیرون بیاورد تا قبر مطهر را تعمیر کند بزرگان و صلحاء از شیعه و سنی در کمال آداب غسل کردند و لباس بزرگان در بر کردند قفل به دست هیچیک باز نشد مگر بدست مرحوم سید بعد که مشرف میان حرم شدند کلنگ هیچیک به زمین اثر نکرد مگر کلنگ سید ابراهیم،بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند دیدند بدن نازنین مخدره میان لحد و کفن آن مخدره مکرمه صحیح و سالم است لکن آب زیادی میان لحد جمع شده،پس سید بدن شریف مخدره را از میان لحد بیرون آورد و روی زانوی خود نهاد و سه روز همین قسم بالای زانوی خود نگه داشت و متصل گریه می کرد تا آنکه لحد مخدره را از بنیاد تعمیر کردند،اوقات نماز که می شد سید بدن مخدره را بر بالای چیز نظیفی می گذاشت بعد از فراغ باز بر می داشت و بر زانو می نهاد تا آنکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند،سید بدن مخدره را دفن کرد و از معجزۀ این مخدره در این سه روز سید نه محتاج به غذا شد و نه محتاج به آب و نه محتاج به تجدید وضوء بعد که خواست مخدره را دفن کند سید دعا کرد خداوند پسری به او مرحمت فرماید.دعای سید مستجاب شد و در این سن پیری خداوند پسری به او مرحمت فرمو مسمی به سید مصطفی،بعد والی تفصیل را به سلطان عبدالحمید نوشت او


________________________________
[1]. در کتاب رقیه ص58جناب آقای فلسفی لطفی زاده دام ظله از تذکرة الشهداء یزدی ص331اینطور نقل می کند که طاهر بن حارث می گوید:من در نزد تخت یزید شبی نشسته بودم یکمرتبه دیدم که یزید خوابش برد و پاسی از شب گذشت که به یکبار صدای شیون نالۀ زنان از خرابه بلند شد پس دیدم سر منور امام حسین علیه السلام را که در میان طشت طلا پیش روی یزید بود مقدار چهار ارش(که دو متر می شود)بلند شد و در هوا ایستاد مانند ابر بهاران گریان و روی به درگاه ملک منان نمود و عرض کرد(اللهم هؤلاء اولادنا و اکبادنا و هؤلاء اصحابنا)ای خدا اینان اولاد ما و پاره جگر ما هستند و اینان یاران ما می باشند پس لرزه بر من افتاد و شروع نمودم به گریه کردن پس از شدت فریاد و شیون اهل بیت که در خرابه بود یزید بیدار شد و سر منور همچنان در میان هوا ایستاده بود به یزید فرمود:ای یزید من در حق تو چه بدی کرده بودم که با من این همه ستم کردی یعنی رقیه مرا یتیم کردی پس عرض کرد خدایا داد مرا از یزید بگیر،پس لرزه بر اندام یزید افتاد و پرسید چه صدای ناله و گریه است؟گفتند صغیره حسین پدر را در خواب دیده هر چند او را تسلیت می دهند آرام نمی گیرد و پدر را می طلبد یزید گفت سر پدرش را به نزدش ببرید چون طفل است مرده را از زنده تمیز نمی دهد پس غلامان سر را در میان طبقی گذاشتند و حوله ای بر آن سر انداختند آوردند در خرابه و گفتند:

(که ای گروه اسیران سر حسین آمد سپاه تعزیه سردار عالمین آمد)

(تمام اهل حریمش کنند استقبال که می رسد سر مسند نشین عزو جلال)الخ


********** صفحه 331 **********

هم تولیت زینبیه و مرقد شریف رقیه و مرقد شریف ام کلثوم و سکینه را به او واگذار نمود و فعلا هم آقای حاجی سید عباس پسر آقا سید مصطفی پسر آقا سید ابراهیم سابق الذکر متصدی تولیت این اماکن شریفه است انتهی.سپس فرموده گویا این قضیه در حدود سنۀ هزار و دویست و هشتاد بود.
(آمدن اهل بیت به حرمسرای یزید)

در نفس المهموم ص459و ناسخ ج3ص158و جلاء العیون مرحوم مجلسی ص616از ابی مخنف و دیگران روایت کند که یزید امر کرد که سر آن سرور را بر در قصر شوم او نصب کردند و اهل بیت آن حضرت را امر کرد که داخل خانۀ آن ملعون شوند چون مخدرات اهل بیت عصمت و طهارت داخل خانه آن لعین شدند زنان آل ابی سفیان زیورهای خود را کندند و لباس ماتم پوشیدند،و صدا بگریه و نوحه بلند کردند و سه روز ماتم داشتند.
(پرخاش هند زوجۀ یزید به یزید)

و هند دختر عبدالله بن عامر که در آنوقت زن یزید بود،و پیشتر در حبالۀ حضرت امام حسین علیه السلام بود.پرده را درید و از خانه بیرون دوید و به مجلس آن ملعون آمد در وقتی که مجمع عام بود گفت:ای یزید سر مبارک فرزند فاطمه دختر رسول خدا را بر در خانۀ من نصب کرده ای؟!یزید برجست و جامه بر سر او افکند و او را برگردانید و گفت:ای هند نوحه و زاری کن بر فرزند رسول خدا و بزرگ قریش که پسر زیاد لعین در امر او تعجیل کرد،و من به کشتن او

********** صفحه 322 **********

راضی نبودم[1]پس اهل بیت را در خانۀ خود جا داد و در هر چاشت و شام حضرت امام زین العابدین علیه السلام را بر سر سفرۀ خود می طلبید.

در ناسخ دارد:که حارسان و نگاهبانان را از مراقبت اهل بیت برداشت و ایشان را در کارهاشان به اختیار خویش گذاشت.

و در نفس المهموم ص460گوید:و قیل یعنی بعضی ها گفته اند در دمشق حجره ها و خانه ها خالی کرد و هیچ زن هاشمیه و قرشیه در دمشق نماند مگر سیاه پوشید و هفت روز ماتم گرفتند.

در ارشاد:آنگاه امر کرد زنان را با علی بن الحسینع در سرائی جداگانه فرود آوردند و آن سرا پیوسته به سرای یزید بود و چند روز در آنجا بماندند.
(کلمات سید سجاد در جواب منهال)

در جلاء العیون ص620و ناسخ ج3ص160و لهوف مترجم ص193و انوار النعمانیه ج3ص252و نفس المهموم ص459و ریاض القدس ج2ص330روایت کرده اند که روزی حضرت زین العابدین علیه السلام در بازارهای دمشق راه می رفت،منهال بن عمرو،

********** صفحه 333 **********

به آن حضرت رسید و پرسید(کیف امسیت یا ابن رسول الله ص)چگونه شام کرده ای و چه حال داری؟(و در انوار کیف اصبحت)حضرت فرمود:که شام کرده ام مانند بنی اسرائیل در آل فرعون که فرزندان ایشان را میکشتند و زنان ایشان را اسیر میکردند.

ای منهال:عرب بر عجم فخر میکند که محمد از عربست و قریش بر سایر عرب فخر میکند که آن حضرت از ایشان است،و ما را که اهل اوییم میکشند،و از درهای خود میرانند و غصب حق ما می نمایند و شهر بشهر می گردانند،پس راضی شده ایم به قضای خدا و میگوییم(انا لله و انا الیه راجعون).

در ریاض القدس ج2ص330از انوار نعمانیه روایت کند که منهال گفت من در کوچه و بازار دمشق عبور میکردم دیدم حضرت تکیه بر عصائی داده چون نگاه به ساق پای مبارکش نمودم دیدم کأنه دو نی خشکیده است و خون از ساق پای حضرت میریخت و آنقدر زرد و ضعیف بود که از دیدن صورت مبارکش گریه بر من مستولی شد پیش رفتم و عرض کردم یا ابن رسول الله کیف اصبحت دیدم حضرت به گریه افتاد و فرمود:چگونه میخواهی باشد حال کسی که اسیر و مغضوب یزید بن معاویه باشد:ای منهال زنان ما تا بحال شکم سیر نخوردند،و سرهای ایشان از برهنگی هنوز پوشیده نشده روز و شب آب و غذاشان نوحه و ناله است.منهال مثل ما مثل بنی اسرائیل است الی آخر.

در لهوف دارد:خدای جزای خیر دهد به مهیار که شعری گفته

(یعظمون له اعواد منبره و تحت ارجلهم اولاده و ضعوا)

(تعظیم چوب منبر او را کنند و لیک اولاد او فتاده ببین زیر گامشان

********** صفحه 334 **********

(بأی حکم بنوه یتبعونکم و فخرکم انکم صحب له تب علیه السلام

(اولاد او چسان ز شما پیروی کنند فخر شماست صحبت جد گرامشان)
(در خواست یزید کشتی گرفتن را)

در لهوف مترجم ص194و نفس المهموم ص461و ناسخ ج2ص324و ج3ص160و جلاء العیون ص620در جلا گوید:روزی یزید امام زین العابدین و عمرو،فرزند امام حسن علیه السلام را طلبید و عمرو،کودک یازده ساله بود،به عمرو گفت:با فرزند من خالد کشتی بگیر،عمرو گفت کشتی به چه کار می آید اگر خواهی شجاعت ما را امتحان کنی کاردی بدست من و کاردی بدست او بده تا با او مقاتله کنیم.یزید گفت:این شجاعت را از پدران به میراث داری انتهی.

و در ناسخ ج3ص160گوید:مکشوف باد که در بعضی از روایات[2]به ما رسیده که یکروز یزید ملعون علی بن الحسین علیه السلام را گفت:هیچ توانی با پسر من خالد زور آزمائی کنی و او را در کشتی بیفکنی!گفت:من کشتی نتوانم،اگر خواهی او را کاردی ده و مرا نیز کاردی بخش تا به جای مصارعت(کشتی)منازعت آغازیم.[3]

مرحوم سپهر فرموده چون این حدیث را در حق عمر بن حسن علیه السلام و عبدالله بن یزید استوار دانستم در ذیل قصۀ شهدای یوم طف نگاشتم.

مؤلف گوید:حقیر در رمز المصیبة ج2ص187ذکرش کردم مراجعه شود.

********** صفحه 335 **********
(فرمان یزید به خطیب در بدگوئی به آل پیغمبر ص و خطبۀ حضرت سجاد علیه السلام

در لهوف مترجم ص187و منتخب طریحی ص496و جلاء العیون ص613و نفس المهموم ص449و ابن نما ص102و بحار ج45ص137و ناسخ ج3ص161و مقتل ابی مخنف مترجم ص193همه روایت کرده اند که یزید اگر چه در ظاهر اظهار پشیمانی میکرد و از اهل بیت به حسب ظاهر احترام میکرد و لکن خبث باطنی او وادار میکرد که آنچه بتواند اذیت و آزار به اهل بیت برساند لذا روزی امام سجاد علیه السلام را با خود به مسجد برد و در جنب خود او را جای داد،و خطیب را دستور داد که بر منبر بالا رود و از مناقب آل ابی سفیان هر چه میتواند بگوید:و امام امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسین علیه السلام را مذمت کند.

خطیب هم بالا رفته و چندان که توانست در مدح آل ابی سفیان و بدگوئی از آل علی امیرالمؤمنین علیه السلام بجا آورد.[4]

سید سجاد چون این کلمات بشنید بانگ بر خطیب زد.(و قال:ویلک ایها الخاطب:اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق،فتبوء مقعدک من النار)فرمود:وای بر تو ای خطیب:خشنودی مخلوق را بر خشم خدای اختیار کردی،جایگاه خود را پر از آتش کرده ای آنگاه روی به یزید آورده و فرمود:

(یا یزید ائذن حتی اصعد هذه الاعواد،فاکلم بکلمات لله فیه رضی و لهؤلاء الجلساء أجر)یعنی ای یزید:اجازه بده تا من بر این چوبها(منبر)بالا روم و سخنی چند بگویم که خدا خشنود گردد و همگان مأجور گردند.

********** صفحه 336 **********

و در منتخب:دارد که فرمود:(سألتک بالله الا ما اذنت لی بالصعود علی المنبر و اتکلم بکلام الله فیه رضی و للامة فیه صلاح)یعنی ترا بخدا قسم اذن بده تا بر این منبر بالا روم و سخنی بگویم که رضایت خدا و صلاح امت باشد[5].

در ناسخ دارد که یزید نپذیرفت،حاضران مجلس از اهل شام و دیگر بلاد دوست داشتند که آن جوان هاشمی بر منبر رود و بشنوند تا چه فرماید.گفتند:یا امیرالمؤمنین!چه زیان دارد؟دستور بده تا بر منبر بر آید و هنر خویش بنماید.یزید گفت:اگر وی بر فراز منبر جای کند جز بر فضیحت آل ابوسفیان دم نزند.گفتند:یا یزید:از این کودک نورس چه آید؟(فقال:انه من اهل بیت قد زقوا العلم زقا)گفت:او از اهل بیتی است که او را از علم اطعام کرده اند چنانکه مرغان جوجه های خود را(خوراک میدهند)همه اصرار کردند ناچار اجازه داد اگر چه کراهت داشت.[6]

و در کامل بهائی ج2ص299گوید:امام زین العابدین گفت:با یزید لعین که مرا اجازت ده تا در روز جمعه خطبه بخوانم،گفت شاید(یعنی عیب ندارد)چون روز جمعه شد یک ملعونی را پیدا کرد که سخت فصیح و شوخ بود گفت:باید منبر روی و هر چه بر زبان آید از بد گوئی علی و حسین بگوئی و ثنا و شکر شیخین(ابوبکر و


________________________________
[1]. در محرق القلوب نراقی ص319بعد از نقل قصۀ هند گوید:پس امر کرد نیزه ای که سر مبارک امام حسین علیه السلام بر آن بود.در برابر حجره ای که مجلس عیش او بود نصب کردند و چهل نفر را بر آن موکل گردانید نکی از آن چهل نفر نقل می کند که چون شب در آمد،رفیقان همه بخواب رفتند من از بسکه معجزات عظیم از آن سر مبارک مشاهده کرده بودم دهشت عظیمی به من روی داده بود خوابم نمی برد چون پاسی از شب گذشت صداهای عظیم از آسمان بلند شد و شنیدم که شخصی می گوید یا آدم اهبط تا آخر قصه که ما قبلا در ج3ص188به عنوان(قصۀ آن کس که در کعبه طلب مغفرت می کرد)ذکرش کردیم تکرار نمی کنیم فقط فرقی که دارد در اول قصه است.

[2]. کما فی البحار ج45ص175.

[3]. در بحار ج45ص175دارد که یزید گفت:اشهد انک ابن علی بن ابیطالب.

[4]. در لهوف مترجم دارد(اعلی المنابر تعلنون بسبه و بسیفه نصبت لکم اعوادها)

(بد گوئی از کسی بنمایند آشکار بر منبری که تیغ وی اش پایه بر فراشت)

[5]. در ریاض القدس ج2ص327این ابیات را نقل کند.

(پیروی نفس و هوا می کنی راه حق این نیست خطا می کنی)

(در حق اخیار نگوئی سخن مدحت اشرار چرا می کنی)

(آل عبا از همه فاضل ترند ذم چنین قوم چرا می کنی)

[6]. در احتجاج ج2ص311گوید:یزید گفت:(یا علی اصعد المنبر فاعلم الناس حال الفتنة،و ما رزق الله امیرالمؤمنین من الظفر فقال علی بن الحسین:ما اعرفنی بما ترید فصعد المنبر الخ).


********** صفحه 337 **********

عمر)تقریر کنی آن شخص بر منبر رفت و هر محالی که مقدور بود گفت.امام گفت اجازت ده تا من نیز خطبه بخوانم لعین را ندامت و پشیمانی حاصل شد گفت نه،مردم بسیار شفاعت کردند قبول نکرد پسر آن لعین معاویه گفت:ای پدر او در صغر سن است بگذار تا خطبه بخواند معلوم است که خطبۀ او به چه رسد،یزید گفت:شما در کار این خاندان بشک آید ایشان را علم و فصاحت میراثی است من میترسم که از زیر این خطبه فتنه حاصل شود که وبال ما باشد عاقبت اجازت داد.
(خطبه حضرت سجاد علیه السلام

پس سید سجاد علیه السلام بر منبر صعود داد.مردم شام قاصی ودانی[1]چشم بینا و گوش نیوشا[2]بدو سپردند و آن حضرت پس از ستایش خداوند و درود و نیایش[3]احمد محمود.

قال:أیها الناس!أعطینا ستاً و فضلنا بسبع:أعطینا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة فی قلوب المؤمنین،و فضلنا بأن منا النبی المختار محمد و منا الصدیق و من الطیار و منا أسد الله و أسد رسوله و منا سبطا هذه الامة.من عرفنی ققد عرفنی و من لم یعرفنی أنبأته بحسبی و نسبی.أیها الناس.أنا ابن مکة و منی،أنا ابن زمزم و الصفا،أنا ابن من حمل الرکن بأطراف الرداء،أنا ابن خیر من ائتزر و ارتدی،أنا ابن خیر من انتعل و احتفی،أنا ابن خیر من طاف و سعی،أنا ابن خیر من حج و لبی،أنا ابن من حمل علی

********** صفحه 338 **********

البراق فی الهواء،أنا ابن من أسری به من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی،أنا ابن من بلغ به جبرئیل الی سدرة المنتهی،أنا ابن من دنی فتدلی فکان قاب قوسین أو أدنی،أنا ابن من صلی بملائکة السماء،أنا ابن من أوحی الیه الجلیل ما أوحی،أنا ابن محمد المصطفی،أنا ابن علی المرتضی،أنا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتی قالوا:لا اله الا الله،أنا ابن من ضرب بین یدی رسول الله بسیفی و طعن بر محین و هاجر الهجرتین و بایع البیعتین و قاتل ببدر و حنین و لم یکفر بالله طرفة عین،أنا ابن صالح المؤمنین و وارث العابدین و تاج الملحدین و یعسوب المسلمین و نور المجاهدین و زین العابدین و تاج البکائین و أصبر الصابرین و أفضل القائمین من آل یس رسول رب العالمین،أنا ابن المؤید بجبرئیل المنصور بمیکائیل،أنا ابن المحامی عن حرم المسلمین و قاتل المارقین و الناکثین و القاسطین و المجاهد أعدائه الناصبین و أفخر من مشی من قریش أجمعین و أول من أجاب و استجاب لله و لرسوله من المؤمنین و أول السابقین و قاصم المعتدین و مبید المشرکین و سهم ,عن(من بحار)مرامی الله علی المنافقین و لسان حکمة العابدین و ناصر دین الله و ولی أمر الله و بستان حکمة الله وعیبة علمه،سمح سخی بهی بهلول[4]زکی أبطحی رضی مقدام همام صابر صوام مهذب قوام قاطع الاصلاب و مفرق الاحزاب،أربطهم عناناً و أثبتهم جناناً و أمضاهم عزیمة و أشدهم شکیمة،أسد باسل یطحنهم فی الحروب اذا ازدلفت الاسنة و قربت الاعنة طحن الرحی و یذروهم فیها ذرو الریح الهشیم،لیث الحجاز و کبش العراق،مکی مدنی خیفی عقبی بدری أحدی

********** صفحه 339 **********

شجری مهاجری من العرب سیدها و من الوغا لیثها،وارث المشعرین و أبو السبطین الحسن و الحسین،ذاک جدی علی بن أبیطالب.

ثم قال:أنا ابن فاطمة الزهراء،أنا ابن سیدة النساء،أنا ابن خدیجة الکبری،أنا ابن المقتول ظلماً،أنا ابن المجزوز الرأس من القفا،أنا ابن العطشان حتی قضی،أنا ابن طریح الکربلا،أنا ابن مسلوب العمامة و الرداء،أنا ابن من بکت علیه ملائکة السماء،أنا ابن من ناحت علیه الجن فی الارض و الطیر فی الهواء،أنا ابن من رأسه علی السنان یهدی،أنا ابن من حرمه من العراق الی الشام تسبی.أیها الناس!أن الله تعالی و له الحمد ابتلانا أهل البیت ببلاء حسن حیث جعل رایة الهدی و العدل و التقی فینا و جعل رایة الضلالة و الردی فی غیرنا.
(ترجمه خطبۀ حضرت سجاد علیه السلام

خلاصۀ این کلمات به فارسی چنین می آید میفرماید:خداوند ما را به علم و حلم و سماحت و فصاحت و شجاعت ممتاز نمود و دلهای مؤمنان را از محبت ما آکنده(پر)فرمود و ما را باحمد مختار و حیدر کرار و جعفر طیار و حمزه سیدالشهداء و فرزندان پیغمبر ابو محمد و ابو عبدالله(حسن و حسین)بر دیگر مردم فضیلت نهاد.آنکس که مرا نمی شناسد او را از حسب و نسب خود آگهی میدهم:منم پسر مکه و منی و پسر زمزم و صفا و پسر آن کسی که حجر_الاسود را حمل داد به دامان رداء[5]،منم پسر آنکس که بر براق مرحله پیمای گشت و آسمانها را زیر پای در نوشد(در هم پیچید)،

********** صفحه 340 **********

منم پسر آنکس که جبرئیلش بسدرة المنتهی[6]کوچ داد و خداوندش سریر قرب به مقام او ادنی[7]نهاد،منم پسر آنکس که جبرئیلش به نیایش و درود پرداخت و رب جلیلش خزانه وحی ساخت،منم پسر آنکس که کافران از بیم تیغ او طریق حق گرفتند و کلمه(شهادتین)گفتند.منم پسر آنکس که در راه دین با دو سیف و دو سنان رزم همی زد:سیف و سنانی در تنزیل و سیف و سنانی در تأویل[8]منم پسر آنکس که با پیغمبر دو هجرت کرد:یکی در شعب ابو طالب و آن دیگر در یثرب[9]،منم پسر آنکس که با پیغمبر دو بیعت کرد:یکی در مکه هنگام انکار کفره[10]و آن دیگر در تحت شجره،منم پسر آنکس که جبرئیل او را مؤید[11]بود و میکائیل نصرت فرمود،منم پسر آنکس که خوارج را از بن[12]برانداخت و لشکر طلحه و زبیر را پاک بپرداخت[13]وسپاه شام را دستخوش تیغ خون آشام ساخت[14].

********** صفحه 341 **********

و نیز فرمود:منم پسر فاطمۀ زهرا و پسر نساء و پسر خدیجۀ کبری و منم پسر آنکس که جلباب خیوتش را بدست ظلم و ستم بدریدند[15]و با لب تشنه سرش را از تن بریدند،منم پسر آنکس که جسد شریفش را در بیابان کربلا جریح و طریح[16]افکندند و عمامه و ردا از تن مبارکش برآوردند،منم پسر آنکس که در ماتم او فریشتگان(فرشتگان)در آسمان به سوگواری نشستند و جن و انس در زمین بانگ ناله و زاری در پیوستند و مرغان هوا بهای های بگریستند،منم پسر آنکس که سرش را بر سنان نیزه شهر تا شهر بگردانیدند و اهلبیتش را از عراق به شام اسیر بردند.هان ای مردم!سپاس و ستایش خدای را که ما اهلبیت را به بلائی نیکو ممتحن[17]داشت گاهی که رایت هدایت و عدالت و زهادت[18]در میان ما جای داشت و علم غوایت و ضلالت[19]و هلاکت در دست دیگران بود.در خبر است[20]که سید سجاد همچنان أنا و أنا میفرمود و مردم از شام از اصغای این کلمات(شنیدن)مصیبت آمیز و قصه های غم انگیز آشفته خاطر شدند و بانگ ناله و عویل دردادند و با علی صوت بگریستند.یزید ملعون بیمناک شد که مبادا فتنه ای انگیخته شود و خونها ریخته گردد.بی توانی(بی درنگ)مؤذن را فرمان داد تا:سخن سید سجاد را قطع کرد و بانگ برداشت که«الله اکبر»آن


_____________________________
[1]. قاصی:دور.دانی:نزدیک(مقصود،دور و نزدیک نسبت به منبر یا شهر شام است)

[2]. نیوشا:شنوا.

[3]. نیایش:دعاء با تضرع و زاری.

[4]. بهلول:مهتر،جامع هر گونه خیر.

[5]. رداء:عبا(این جمله اشاره به ساختن دیوار کعبه و نصب حجرالاسود توسط حضرت رسول اکرم ص در سال سی ام عام الفیل میباشد).

[6]. سدرة المنتهی:مکانی است در یمین عرش که مطابق اخبار ائمه معصومین ع،علم ملائکه و آدمیان تا آنجا میرسد و از آن به بعد کسی را جز ذات باری تعالی خبری نیست.

[7]. اشاره به آیه شریفه«فکان قاب قوسین او ادنی»میباشد و مقصود قضیه معراج است.

[8]. مراد به سیف و سنان تنزیل،جنگهای حضرت علی علیه السلام در زمان حضرت رسول ص است که به حکم صریح قرآن کریم میباشد و مراد به سیف و سنان تأویل،جنگهای جمل،صفین و نهروان است که حکم آنها را از صریح و محکم و قرآن نمیتوان استفاده کرد.

[9]. یثرب:مدینه«مقصود هجرتی است که مبدء تاریخ اسلامست».

[10]. کفره،جمع کفار و مقصود از این دو بیت،بیعت عقبه و رضوان است.

[11]. مؤید«بصیغه اسم فاعل»ناصر،معین.

[12]. از بن بر انداخت:ریشه کن کرد.

[13]. اشاره به جنگ جمل است.

[14]. اشاره به جنگ صفین است.

[15]. کنایه از شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام است.

[16]. جریح:زخمدار.طریح:روی خاک افتاده.

[17]. ممتحن«بصیغۀ اسم مفعول»آزموده شده.

[18]. زهادت:ترک دنیا پرهیز کاری

[19]. غوایت و ضلالت:گمراهی.

[20]. نفس المهموم از کامل بهائی این خبر را نقل میکند.


********** صفحه 342 **********

حضرت فرمود:هیچ شیء بزرگتر از خدای نیست،چون گفت:«اشهد ان لا اله الا الله»فرمود:گوشت و پوست و خون من گواهی میدهد که جز او خدائی نیست.آنگاه مؤذن گفت:«اشهد ان محمدا رسول الله»سید سجاد از فراز(بالای)منبر روی با یزید کرد و گفت:هان(آگاه باش)ای یزید!این محمد جد من است یا جد تست؟اگر گوئی جد تست،سخنی به کذب کردی و کافر شدی،اگر گوئی جد من است،بگوی:تا چرا عترت او را کشتی؟یزید پاسخ نگفت،چون مؤذن از تقدیم أذان و اقامه بپرداخت،یزید بر جماعت تقدم جست و نماز ظهر بگذاشت.

و در ریاض القدس ج2ص329گوید:(و فی نسخة من المقتل المخلوطة ثم بکی و رمی العمامة من رأسه بها الی المؤذن)حضرت عمامه خود را از سر برداشت و به جانب مؤذن انداخت و فرمود:ای مؤذن ترا به ذات خدا قسم میدهم چند دقیقه صبر کن.مؤذن آرام گرفت زین العابدین علیه السلام رو کرد به یزید و فرمود:یا یزید محمد جد منست یا جد تو؟اگر جد خود بدانی دروغ گفته و همه تکذیب تو میکنند،اگر جد منست و پیغمبر تو است چرا پسر پیغمبر خود را کشتی و مرا یتیم نمودی؟یزید جواب باز نداد و گفت(لا حاجة لی فی الصلاة)من محتاج به نماز نیستم نماز نخوانده برخاست از مسجد بیرون آمد،مسجد بهم خورد و امام از منبر بزیر آمد مردم به گرد حضرت جمع شدند معذرت میخواستند.

(خطبۀ دیگر)

در بحار ج45ص174و عوالم ج17ص409از مناقب در کتاب احمر روایت کند که اوزاعی گفته:چون علی بن حسین علیه السلام

********** صفحه 343 **********

را با سر پدرش در شام برای یزید آوردند به خطیب بلیغی گفت:دست این پسر را بگیر و ببر او را روی منبر و مردم را خبردار کن که پدرش و جدش چه رأی بدی داشتند و از حق جدا شدند و بر ما ستم کردند.(خطیب بالای منبر رفته)و هر بدی که بود به ایشان نسبت داد.

پس چون خطیب از منبر بزیر آمد.علی بن الحسین علیه السلام بلند شدند و حمد و ثنای خدای بجا آورد و درود بر پیغمبر خدا به نحو مختصر فرستاد سپس فرمود:

معاشر الناس من عرفنی فقد عرفنی،و من لم یعرفنی فأنا اعرفه نفسی:أنا ابن مکة و منی،أنا ابن المروة و الصفا،أنا ابن محمد المصطفی،أنا ابن من لایخفی،أنا ابن من علا فاستعلا،فجاز سدرة المنتهی،و کان من ربه کقاب قوسین أو ادنی،أنا ابن من صلی بملائکة السماء مثنی مثنی،أنا ابن من اسری به من المسجد الحرام ألی المسجد الاقصی،انا ابن المقتول ظلما،أنا ابن المجزوز الرأس من القفا،أنا ابن العطشان حتی قضی،انا ابن طریح کربلا،أنا ابن مسلوب العمامة و الرداء،أنا ابن من بکت علیه ملائکة السماء،أنا ابن من ناحت علیه الجن فی الارض و الطیر فی الهواء،أنا ابن من رأسه علی السنان یهدی،أنا ابن من حرمه من العراق الی الشام تسبی،ایها الناس ان الله تعالی و له الحمد ابتلانا اهل البیت ببلاء حسن،حیث جعل رایة الهدی و العدل و التقی فینا،و جعل رایة الضلالة و الردی فی غیرنا.فضلنا اهل البیت بست خصال:فضلنا بالعلم،و الشجاعة و السماحة و المحبة،و المحلة فی قلوب المؤمنین،

********** صفحه 344 **********

و آتانا ما لم یؤت احد من العالمین من قبلنا فینا مختلف الملائکة،و تنزیل الکتب.

قال:فلم یفرغ حتی قال المؤذن:الله اکبر[فقال علی:الله اکبر کبیراً فقال المؤذن]اشهد ان لا اله الا الله فقال علی:اشهد بما تشهد به.

فلما قال المؤذن:اشهد ان محمداً رسول الله،قال علی:یا یزید هذا جدی أو جدک؟فان قلت:جدک فقد کذبت،و ان قلت جدی فلم قتلت ابی و سبیت حرمه و سبیتنی؟ثم قال:معاشر الناس:هل فیکم من ابوه و جده رسول الله؟فعلت الاصوات بالبکاء،فقام الیه رجل من شیعته یقال له المنهال بن عمرو الطائی،و فی روایة مکحول صاحب رسول الله ص فقال له:کیف امسیت یا ابن رسول الله؟فقال:ویحک کیف امسیت؟امسینا فیکم کهیئة بنی اسرائیل فی آل فرعون،یذبحون ابنائهم و یستحیون نسائهم الایة.و امست العرب تفتخر علی العجم بان محمداً منها و امست قریش تفتخر علی العرب بان محمداً منها،و امسی آل محمد مقهورین مخذولین،فالی الله نشکو کثرة عدونا و تفرق ذات بیننا و تظاهر الاعداء علینا.
(خواب سکینه و نقل آن برای یزید)

طریحی در منتخب ص494و مثیر الاحزان ابن نما ص104و مقتل مترجم ابی مخنف ص191و بحار ج45ص194و عوالم ج17ص420و منتهی الامال ص317و نفس المهموم ص453و انوار النعمانیه ج3ص254و جلاء العیون ص617و اسرار الشهادة ص515و ریاض القدس ج2ص322و ستون2و ناسخ ج3ص168همه این خواب را روایت کرده اند ولی با اندک تفاوتی.

********** صفحه 345 **********

مرحوم سپهر فرموده:چون در این ایام که یزید با اهل بیت با رفق و مدارا رفتار می کرد.حضرت سکینه روزی فرمود:ای یزید دیشب خوابی دیده ام که اگر گوش فرا کنی می گویم[1]گفت بگو تا گوش دارم.

سکینه فرمود:دیشب بعد از نماز و دعا پاره ای از شب بیدار بودم و از کثرت گریه خسته شدم چون بخواب رفتم دیدم درهای آسمان گشوده گشت.خود را در نوری ساطع از آسمان تا زمین دیدم.

در جلا گوید:حوریان بسیار از بهشت به زیر آمدند،ناگاه باغی دیدم در نهایت سبزی و خرمی و به انواع گلها و ریاحین آراسته،و در میان باغ قصری مشاهده کردم در نهایت بلندی و زینت،ناگاه پنج مرد پیر نورانی دیدم که داخل آن قصر شدند،از یکی از حوریان پرسیدم که این قصر از کیست؟گفت:این قصر پدر تو امام حسین علیه السلام است.

گفتم:آن پیران که رفتند کیستند؟گفت:اول آدم و دوم نوح و سیم ابراهیم و چهارم موسی گفت:پنجم که بود که از نهایت اندوه دست بر ریش خود گرفته بود؟

گفت:ای سکینه او را نشناختی؟او جد تو رسول بود.

گفتم:به کجا رفتند؟

گفت:به نزد پدر تو امام حسین رفتند.گفتم:والله می روم به نزد جد خود و حال خود را به او شکایت می کنم،در این اندیشه

********** صفحه 346 **********

بودم که ناگاه مرد خوش روئی دیدم،که با نهایت اندوه و حزن ایساده و شمشیری در دست دارد.

گفتم:این کیست؟گفت:جد تو علی بن ابی طالب است،پس بنزدیک او رفتم.

و به روایت دیگر:بنزد حضرت رسول ص رفتم و گفتم:یا جداه مردان ما را کشتند و خونهای ما را ریختند و حرمت ما را ضایع کردند،و ما را بر شتران برهنه سوار کردند و بنزد یزید بردند.

پس حضرت رسول ص مرا در برگرفت و گفت:ای پیغمبران خدا:می بینید که امت من با فرزندان من چه کرده اند.پس آن حوری به من گفت:ای سکینه شکایت بس است حضرت رسالت را به گریه در آوردی.

پس دست مرا گرفت و داخل قصر کرد،در آن قصر پنج زن دیدم در نهایت عظمت خلقت و حسن و صفا،و نور و بها،و در میان ایشان زنی بود از همه عظیمتر و نورانی تر و جامه های سیاه پوشیده بود،و موهای سر خود را پریشان کرده بود،و پیراهنی خون آلود در دست داشت،و هر گاه او بر می خواست ایشان بر می خواستند و هر گاه او می نشست ایشان می نشستند،و در هر باب حرمت او را رعایت می کردند.

از آن حوری پرسیدم که این خواتین معظمه کیستند؟

گفت:ای سکینه یکی حوا است،و دیگری مریم مادر عیسی،و دیگری خدیجه،و دیگری ساره زوجه ابراهیم خلیل.

و به روایتی هاجر مادر اسماعیل و آنکه پیراهن خون آلود در دست دارد و همه او را تعظیم می نمایند جدۀ تو فاطمۀ زهرا است.

********** صفحه 347 **********

پس به نزدیک جدۀ بزرگوار خود رفتم و گفتم:ای جدۀ بزرگوار؛پدرم را کشتند و مرا یتیم کردند.

پس آن حضرت مرا به سینۀ خود چسبانید و بسیار گریست و آن خواتین دیگر بسیار گریستند و گفتند ای فاطمه خدا حکم خواهد کرد میان تو و یزید،در روز قیامت.[2]

ناگاه دیدم دری از آسمان گشوده شد و افواج ملائکه می آمدند و سر پدرم را زیارت می کردند و بالا می رفتند.

چون یزید این خواب را شنید طپانچه بر روی خود زد و گریست و گفت:(مالی و لقتل الحسین)مرا با قتل حسین چکار بود.

و به روایت دیگر اعتنائی به آن خواب نکرد و برخواست.
(خواب دیدن هند زن یزید)

در جلاء العیون ص621و ناسخ ج3ص171و بحار ج45ص196و عوالم ج17ص422.

در جلاء گوید:در بعضی از کتب معتبره روایت کرده اند که هند زن یزید[3]گفت:که چون سرهای شهدای کربلا را به شام آوردند شبی در خواب دیدم که دری از آسمان گشوده شد و فوج فوج ملائکه نازل می شدند و در برابر سر مبارک حضرت امام حسین می ایستادند

********** صفحه 348 **********

و می گفتند:(السلام علیک یا ابا عبدالله،السلام علیک یا ابن رسول الله)ناگاه دیدم که ابری از آسمان به زیر آمد و مردان بسیار در میان ابر بودند و در میان ایشان مردی بود در نهایت صباحت و نور و صفا،چون بر زمین رسید دوید و خود را به آن سر منور رسانید و لب و دندان او را می بوسید و نوحه و زاری می کرد و می گفت:ای فرزند دلبند من تو را از آب فرات منع کردند مگر ترا نشناختند ای فرزند گرامی من جد تو ام رسول خدا،و این پدر تست علی مرتضی،و این برادر تست حسن مجتبی و اینها عموهای تو اند جعفر و طیار و عقیل.و حمزه و عباس و یک یک اهلبیت خود را می شمرد.

هند گفت:من از دهشت این حال خائف و ترسان بیدار شدم،چون به نزد سر آن بزرگوار رفتم که یزید را بیدار کنم و او را بر خواب خود مطلع گردانم او را در جای خود نیافتم چون تفحص کردم دیدم که به خانۀ تاریکی در آمده است و رو به دیوار نشسته است،و با غایت بیم و اندوه و خوف می گوید:(مالی و للحسین)مرا با حسین چکار بود.چون خواب مرا شنید غم و ترس او دو مقابل شد،سر بزیر افکند و جواب نگفت.

چون صبح شد اهل بیت رسالت را طلبید و ایشان را میان ماندن در شام با حرمت و کرامت و برگشتن بسوی مدینه با صحت و سلامت مخیر گردانید.

گفتند اول می خواهیم ما را رخصت دهی که به ماتم و تعزیۀ آن امام مظلوم قیام نمائیم گفت:آنچه خواهید بکنید خانه ای برای ایشان مقرر کرد و ایشان جامه های سیاه پوشیدند و هر که در شام بود از قریش و بنی هاشم با ایشان در ماتم و زاری تعزیت و سوگواری

********** صفحه 349 **********

موافقت کردند و تا هفت روز بر آن جناب ندبه و نوحه و زاری کردند[4].

و در روز هشتم ایشان را طلبید و نوازش و عذر خواهی نمود

_______________
[1]. در جلا،اگر رخصت میدهی برای تو نقل کنم.

[2]. در ناسخ و مثیرالاحزان گوید:پس روی به من آورد و فرمود:ای سکینه:ساکت باش که جگر مرا مجروح کردی و قطع کردی رگ قلب مرا اینک پیراهن خون آلود پدرت حسین است از خود جدا نخواهم کرد تا وقتی که خدای را ملاقات کنم الخ.

و در ابن نما دارد که از خواب بیدار شدم و خواستم این خواب را کتمان کنم و به اهل بیتم حدیث کردم پس بین مردم فاش شد.

[3]. در جلا ص616دارد که هند دختر عبدالله بن عامر که در آن وقت زن یزید بود و پیش تر در حباله حضرت امام حسین علیه السلام بوده الخ.

[4]. در محرق القلوب نراقی ص331دارد که فرموده در کتابی به نظر حقیر رسیده که زینب خاتون از یزید خواهش نمود که سرهای شهدا را به مجلس تعزیۀ ایشان بفرستد قبول نمود گفت:هر چه خواهید بکنید و خانه ای از برای ایشان مقرر نمود پس زنان بنو هاشم و قریش که در شام بودند لباسهای سیاه پوشیدند و به اتقاق مصیبت زدگان کربلا در تعزیت کوشیدند و یزید امر کرد که سرهای شهدا را ابر طبقها گذاشتند به مجلس اهل بیت فرستاد،در حینی که مجلس ماتم منعقد شده بود سرها را حاضر کردند غلغله و فریاد و ناله در میان اهل بیت افتاد و فغان از زمین و آسمان بر آمد زینب خاتون از جا جست و سر جناب سیدالشهداء را برداشته بر سینه گرفت.و ام کلثوم سر حضرت عباس را برداشته روبروی وی گذاشت و فاطمه سر برادر خود علی اکبر را برگرفت،و سکینه سر علی اصغر را برداشت و به دامن گذاشت و مادر قاسم سر قاسم را برداشت و همه موها پریشان کرده و گریبان چاک زده آغاز گریه و زاری کردند و هفت روز آن بیکسان بر شهیدان کربلا نوحه و زاری نمودند و روز هشتم یزید ایشان را طلبید الخ).
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هشتاد و چهار

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 3:36 pm

(فصل هشتادو چهار ):(در مهیا ساختن اسباب سفر اهل بیت برای مراجعت از شام)


در محن الابرار ج2ص106گوید:چون اهل شام بعضی از معجزات با هرات و خوارق عادات از سر مقدس دیدند،و دیدند که ارباب ملل خارجه و علمای یهود و نصاری زبان طعن و ملامت و سرزنش و مذمت بر اهل اسلام گشوده اند و بسبب کشتن فرزند پیغمبر و اسیر نمودن اهل بیت رسالت بد نامی مسلمانان ورو زبان کافران گردید.بناچاری در مجالس و محافل زبان طعن بر یزید گشودند،بعضی سخنان در میان خودشان آشکار ساختند اگر چه آن ملعونان در اول کار بسبب کشته شدن سید ابرار شادی می کردند.

********** صفحه 350 **********

تا آنجا که فرموده از جمله چیزهائی که سبب بیداری اهل شام از خواب غفلت شد خواب جناب سکینه و خطبۀ امام سجاد علیه السلام در مجلس عام یزید بود،و چیزهای بسیار سبب تنبیه آن ملاعین شد،تا اینکه بروایت ابی مخنف[1]که اهل شام دست از دکان و بازارها برداشتند و عزای آن حضرت را تازه نمودند.چون یزید پلید از کار مردم آگاهی یافت قرآن را دستور داد جزوه جزوه کردند،و چون اهل شام در مسجد جمع می شدند بعد از نماز جزوه ها را به مردم تقسیم می کردند تا مشغول قرآن خواندن شده دیگر ذکر بعض سخنان ننمایند.

و در آخر دید هیچکار فائده نمی دهد.از جهت این اسباب به صدد استخلاص اهل بیت رسالت افتاد.
(وعدۀ یزید سه حاجت را برای امام سجاد)

مثیرالاحزان ص106و لهوف مترجم ص194و بحار ج45ص144و عوالم ج17ص444و ناسخ ج3ص172همه نقل کنند که یزید اهل بیت رسول خدای را طلبید و به سید سجاد علیه السلام گفت:سه حاجت از من بخواه که کوتاهی در آن نکنم،سید سجاد علیه السلام فرمود:حاجت اول من آن است که سر پدر من را به ما بده تا آن را زیارت کنیم.

دوم آنچه لشگریان از ما به غارت برده اند به ما باز گردان.

سوم اگر مرا خواهی کشت،امینی را با اهل بیت رسول خدا بفرستی که ایشان را بوجه نیکو به جانب مدینه برساند.

یزید گفت:اما دیدار سر پدر هرگز از برای تو میسر نخواهد شد،اما کشتن تو هرگز بدست من نخواهد شد،من ترا معفو داشته ام،

********** صفحه 351 **********

و جز تو کسی ایشان را به مدینه نخواهد برد.و آنچه که از اموال شما به غارت برده اند من قیمت آن را دو چندان عوض می دهم.

سید سجاد علیه السلام فرمود:ما از اموال تو چیزی نخواسته ایم،و اموال خود را که از ما ربوده اند بهر آن می خواهیم که اشیاء بافتنی های فاطمه دختر پیغمبر و مقنعۀ او و قلادۀ او،و پیراهن او در میان آن اشیاء است.

یزید چون این بشنید،دستور داد تا آن اشیاء را بیاورند و به ایشان باز دهند،و دویست دینار هم اضافه کرد.سید سجاد علیه السلام آن دینار را گرفت و بر فقراء پخش کرد.

آن گاه یزید روی به اهل بیت آورد و گفت:اگر شما را موافق می افتد در شهر شام در نزد من اقامت کنید و اگر نه به مدینه مراجعت بنمائید،گفتند ما دوست می داریم که بر حسین سوگواری کنیم.گفت مانعی ندارد تا آخر که گذشت.
(روانه کردن یزید اهل بیت را به مدینه)

در جلاء العیون ص622و ناسخ ج3ص173و عوالم ج17ص422روایت کنند که:

روز هشتم ایشان را طلبید،نوازش و عذر خواهی نمود و تکلیف ماندن در شام کرد.چون قبول نکردند محملهای مزین برای ایشان ترتیب داد و اموال برای خرجی ایشان حاضر کرد و گفت:اینها عوض آنچه است که به شما واقع شده.

و در ناسخ دارد که یزید روی به ام کلثوم کرد و گفت:(خذوا هذا المال عوض ما اصابکم)بگیرید این مال را در ازای آن مصائب که به شما وارد آمده.

********** صفحه 352 **********

(فقالت ام کلثوم:ما اقل حیائک:و اصلب وجهک:تقتل أخی و اهل بیتی و تعطینی عوضهم؟!)ام کلثوم فرمود:چه بسیار کم است حیاء تو:چه بسیار سخت است پیشانی تو!برادر و اهل بیت مرا می کشی و عوض به من می دهی؟!
پس یزید روی به سید سجاد علیه السلام کرد و گفت:خداوند لعنت کند پسر مرجانه را،سوگند به خدای اگر من حاضر بودم آنچه حسین از من طلب می کرد عطا می کردم و مرگ را از وی دفع می کردم به هر چه قدرت داشتم اگر چه به هلاک بعضی از فرزندان من معلق بود.لکن قضای خدا را هیچ آفریده ای نتواند برگرداند.

اکنون هر حاجتی که داشته باشی حاضرم هر چه خواهی از مدینه برای من بنویس.

در جلا گوید:بروایت شیخ مفید و دیگران یزید نعمان بن بشیر را که از اصحاب جناب رسول بود طلبید و گفت:مردی از اهل شام را که به صلاح و سداد و امانت و دیانت موسوم باشد با ایشان همراه کن و کارسازی تهیۀ سفر ایشان را بر وجه نیکو به عمل آور و جمعی از حارسان با ایشان بفرست و به روایت دیگر نعمان را همراه کرد[2].

و در تذکرة الشهدا ص431گوید:پس به روایتی روز هشتم ورودشان به شام بود که محملهای ملوکانه برای آنها مهیا کرد و شترها برای آنها حاضر نمود گفت اسباب سفر شما را مهیا کردم به هر کجا اراده دارید از مکه یا مدینه یا موضعی دیگر تشریف ببرید.اهل بیت قبول فرمودند و گفتند ما خواهیم که به سوی مدینه جد خود رویم.

********** صفحه 353 **********

پس یزید به روایتی سی نفر[3]و به روایتی پانصد نفر و به روایتی هزار نفر از سواران را با یکی از سر کرده های خود به همراه اهل بیت مأمور داشت و سفارش بسیار در حق آنها نمود و آنها را از شهر شام با کمال احترام و اعظام بیرون کرد.الخ.
برائت جستن یزید از قتل حسین علیه السلام در نزد اهل شام و محاکمه سرهنگان کوفه

در روضة الشهداء ص308و ریاض القدس ج2ص333و ناسخ ج3ص172روایت کنند که یزید گفت:یا ابن الحسین از من حاجتی بخواه تا روا کنم،گفت قاتل پدرم را به من بده تا بکشم.

یزید سرداران کوفه را طلبید و گفت:حسین را که کشته؟گفتند خولی بن یزید،یزید دستور داد تا او را حاضر کردند پرسید که حسین را تو کشتی؟چون خولی سیاست بشیر بن مالک را دیده بود بترسید و گفت:حاشا مرا با کشتن حسین چکار است.

پس گفت:که کشت؟گفتند سنان بن انس.او را آواز داد و پرسید که حسین را تو کشتی؟گفت:نی و لعنت خدا بر قاتلان حسین باد.

یزید تند شد و گفت:پس او را که کشته است؟گفتند:شمر بن ذی الجوشن،کس فرستاد تا شمر را آوردند،پرسید که حسین را تو کشتی؟گفت معاذ الله.

یزید گفت:همۀ مردمان متفق اند بر آنکه او را تو کشته ای،گفت:دروغ می گویند،غضب بر یزید مستولی شده پرسید که پس او که کشته است؟

شمر گفت:من راست بگویم که حسین را که کشته است؟آنکه

********** صفحه 354 **********


قبائل عرب را جمع کرد،و در بیت المال را بگشود،و لشگر را اسب و سلاح و نفقه داد،و گفت:بروید و با حسین جنگ کنید[4].

یزید را انفعال(شرمندگی)عظیم دست داده گفت:برخیز که لعنت خدای بر همۀ شما باد.

در اسرار الشهادة ص523گوید:یزید وقتی فهمید اهل شام بد بین به او شده اند و کشتن امام حسین را به گردن او گذاشتند،امر کرد مردم در مسجد جامع جمع شوند وقتی جمع شدند رفت منبر و خطبه ای خواند و گفت:ای مردم شام خیال می کنید من حسین را کشته ام یا امر به کشتن او کرده ام؟و حال آنکه ابن زیاد حسین را کشته،سپس گفت:به خدا قسم هر کس او را کشته من او را خواهم کشت.

پس احضار کرد آنهائی را که در قتل او حاضر بودند،چون همه جمع شدند رو کرد به شبث بن ربعی و گفت:وای بر تو،تو حسین را کشتی؟یا من ترا امر کردم به کشتن او؟

شبث بن ربعی گفت:به خدا قسم من او را نکشتم و خدا لعنت کند کشندۀ او را بلکه مصابر بن رهیبه او را کشت.

********** صفحه 355 **********

پس یزید ملتفت او شد و گفت:وای بر تو!تو حسین را کشتی؟یا من ترا امر کردم بکشتن او؟گفت نه بخدا قیس بن ربیع او را کشت.پس یزید رو به او کرد و گفت:آیا تو حسین را کشتی؟یا من ترا امر به کشتن او کردم؟گفت:نه گفت پس که او را کشت؟گفت:شمر بن ذی الجوشن او را بکشت.پس یزید رو به طرف او کرد و گفت:آیا تو حسین را کشتی و یا من ترا امر به کشتن او کردم؟گفت:نه،گفت:پس که او را کشت؟گفت سنان بن انس نخعی،پس به او گفت:آیا تو حسین را کشتی یا من ترا امر به کشتن او نمودم؟گفت:نه،گفت:پس که او را کشت؟گفت:خولی بن یزید اصبحی او را کشت.به خولی گفت تو حسین را کشتی یا من ترا امر به کشتن او نمودم؟گفت نه.

پس یزید غضب شدیدی کرد و گفت وای بر شما هر یک حواله به دیگری می دهید و به هم نگاه می کنید:گفتند:قیس بن ربیع او را کشت:به او گفت:تو حسین را کشتی؟گفت:نه،گفت وای بر شما پس که او را کشت؟قیس گفت:ای امیرالمؤمنین من به تو بگویم چه کس او را کشت در امان هستم؟گفت:آری گفت:به خدا قسم نکشت حسین را مگر کسی که پرچمها را بپا کرد و اموال را بین مردم پخش نمود.و لشگری بعد از لشگری بفرستاد.

یزید گفت:او کیست؟گفت:توئی به خدا قسم نکشت حسین را مگر تو.

یزید از گفتار او در غضب شد و بلند شد و به قصر خود داخل شد و سر را گذاشت در طشتی و سرپوشی روی آن انداخت و بغل گرفت و داخل خانۀ تاریکی شد و بنا کرد به سر و صورت خود زدن و می گفت:مرا با قتل حسین چکار بود؟!انتهی.

********** صفحه 356 **********

آنگه روی به امام زین العابدین علیه السلام آورد که حاجت دیگر بطلب.گفت:سر پدرم را به من ده با سرهای شهدا تا ببرم و به تنهای ایشان ملحق سازم،گفت:این حاجت رواست.

حاجت دیگر بخواه گفت:مرا با اهل بیت من اجازت فرمای تا به مدینه رویم،و بر سر روضۀ جد بزرگوار خود صلوات الله و سلامه علیه به طاعت و عبادت مشغول شویم،گفت:این مراد هم حاصل است.آرزوی دیگر درخواست کن.گفت:فردا روز آدینه(جمعه)است مرا اجازت فرمای تا بر منبر روم و خطبه بخوانم.گفت:این آرزویت نیز بر آرم و خطابت فردا با تو گذارم،اما چون روز دیگر شد یزید از وعدۀ خطابت امام پشیمان شده خطیب فصیح شامی را مقرر کرد که خطبه بخواند و منادی ندا کرد که همه کس در مسجد جامع حاضر شوند،و چون مردم به نماز جمعه حاضر شدند خطیب بر منبر رفته زبان به ستایش آل ابو سفیان بگشود،و در مذمت آل ابی طالب مبالغۀ بسیار نمود.بطلان امام حسین را بیان کرد،و حقیقت و اولویت یزید را عیان(واضح)کرد،امام زین العابدین علیه السلام بیطاقت شده آواز داد که(یا شامی بئس خطیب القوم انت)ای مرد شامی بد خطیبی تو مر این قم را و رضای مخلوق را بر سخط خالق اختیار نمودی و دین را به دنیای دون(پست)بدل کرده ای.

پس رو به یزید کرد که به وعده ای که مرا داده ای وفا کن و اجازت ده تا منبر روم و چنان خطبه ای که رضای خدا و رسول بدان باز بسته باشد بخوانم و شنوندگان را ثواب و اجر باشد.

یزید گفت:بر منبر رفتن حاجت نیست همین جا بر پا ایستاده هر سخنی که خواهی بگوی،اهل دمشق به فغان آمدند و اشراف


____________________
[1]. مقتل ابی مخنف مترجم ص198.

[2]. در ریاض القدس ج2ص336گوید:یکی از رؤسا که بعضی نام وی را نعمان بن بشیر و بقولی عمرو بن خالد قریشی گفته اند روانه کرد الخ.

[3]. در قمقام ص302سطر18(سیصد مرد).

[4]. در ناسخ ج3ص175و مقتل مترجم ابی مخنف ص199گوید:سرهنگان بیچاره ماندند و متفق الکلمه گفتند:قاتل حسین قیس بن ربیع بود.یزید روی به قیس کرد و گفت:تو کشتی حسین را؟گفت من نکشتم:گفت:وای بر شما پس کدام کس کشت؟قیس گفت:یا امیرالمؤمنین اگر مرا امان میدهی میگویم:کیست کشنده حسین؟گفت:بگوی که از برای تو امان است قیس گفت:حسین را نکشت الا آنکس که رایات جنگ را برافروخت و جیش از پی جیش روان ساخت.یزید گفت:آن کس کدام است؟قیس گفت:والله ای یزید توئی و تو کشتی حسین را یزید خشمگین از جای برخاست و به سرای خویش رفت و سر حسین را در طشت زر گذاشت و بمندیلی محفوف پیچیده)داشت و در حجرۀ خویش نهاد و لطمه بر چهرۀ خود بزد و همی گفت:(مالی و قتل الحسین)مرا با کشتن حسین چکار؟

********** صفحه 357 **********

شام بر پای خاسته درخواست نمودند که میخواهیم که الفاظ و عبارات اهل حجاز بشنویم و ببینیم که فصاحت و بلاغت حجازیان تا چه مرتبه است.

یزید گفت:ای اهل شام این پسر از بنی هاشم است و ایشان افصح عربند مبادا که چون بر منبر رود آل ابوسفیان را مفتضح سازد و بنی امیه را سخنان ناسزا گوید:

اکابر شام گفتند او خردسال است چه تواند گفت:ما را هوس آنست که از جد خود سخنی کند که در آن ما را موعظه و تذکره ای بود.

یزید التماس بزرگان را رد نتوانست کرد اجازت داد امام به بالای منبر بر آمد و خطبه ای مشتمل بر حمد الهی و نعت حضرت رسالت پناهی ادا فرمود تا آخر خطبه که ذکرش گذشت.
(ورود اهل بیت بار دیگر به کربلا و ملاقات با جابر)
آیا روز اربعین بوده یا نه اختلاف است(یک دسته از ارباب مقاتل)بنحو اطلاق فرموده اند از شام به کربلا رفتند اما چه روزی به کربلا رسیده اند معلوم نکرده اند مثلا:

1)در ترجمه مقتل ابی مخنف ص200و اسرار الشهادة ص525گوید:بهر حال یزید مال کثیری در مقابل آنچه که از آنان(در کربلا)غارت کرده بودند داد،و مقداری نیز زینت و زیور اضافه کرد،آنگاه دستور داد شترها را آوردند و خوابانیدند،و بهترین و زیباترین کجاوه بر آن شتران بستند و یکی از ساربانهایش را به ساربانی گماشت و پانصد سوار نیز به همراه کرد،و دستور

********** صفحه 358 **********


حرکت به مدینه را داد و از دمشق به راه افتادند،آن ساربان،گاهی از آنان جلوتر و گاهی عقب تر می رفت،و در راه با آنان خوش صحبت بود و همراهی میکرد و خدمت لایق و مناسب نسبت به آنان بجا می آورد.

در بین راه اهل بیت علیه السلام فرمودند ما را از کربلا عبور بده و ساربان آنان را به کربلا برد.در کربلا اهل بیت علیه السلام جابر بن عبدالله انصاری را با جماعتی که به زیارت امام حسین علیه السلام آمده بودند ملاقات کردند.

همین که کنار قبور شهداء رسیدند از محملها بزیر آمدند و حزن آنان تجدید شد و گریبانها چاک زدند و موها را پریشان کردند و غم و اندوهی که در دلها پنهان شده بود آشکار کردند،چند روزی در کنار قبر سید الشهداء علیه السلام و سایر شهدا علیه السلام اقامت کردند و سپس از آنجا به سوی مدینه کوچ کردند.

2)و در مثیر الاحزان ابن نما ص107گوید:چون عبور عیال امام حسین علیه السلام به کربلا افتاد دیدند جابر بن عبدالله انصاری با جماعتی از بنی هاشم برای زیارت آن حضرت آمده اند در یک وقت این اتفاق افتاده بود،پس بنای نوحه و ناله و شیون را گذاشتند.

3)و در لهوف مترجم ص196و بحار ج45ص146و نفس المهموم ص467و محن الابرار ج2ص111و اسرار الشهادة ص525گوید:چون زنان و عیال امام حسین علیه السلام از شام باز گشتند و به کشور عراق رسیدند به راهنمای قافله گفتند:ما را از راه کربلا ببرید،پس آمدند تا به قتلگاه رسیدند،دیدند جابر بن عبدالله انصاری و جمعی از بنی هاشم و مردانی از اولاد پیغمبر ص آمده اند برای زیارت قبر حسین علیه السلام پس همگی

********** صفحه 359 **********

به یک هنگام در آن سرزمین گرد آمدند و با گریه و اندوه و سینه زنی با هم ملاقات کردند،و مجلس عزائی که دلها را جریحه دار میکرد بر پا نمودند،و زنانی که در آن نواحی بودند،جمع شدند،و چند روزی بهمین منوال گذشت.

4)و در جلاء العیون ص622گوید:چون روانه شدند و به نزدیک عراق رسیدند از آن مردی که برای رفاقت ایشان مأمور بود التماس کردند که ایشان را به کربلا برد،و از آنجا متوجه مدینه گردند،او مضایقه نکرد،چون به کربلا رسیدند در آن روز جابر ابن عبدالله انصاری و گروهی از بنی هاشم و اقارب آن امام مظلوم به زیارت آن حضرت آمده بودند.در آن موضع شریف یکدیگر را ملاقات کردند.و نوحه و زاری بسیار کردند و جمعی کثیر از زنان اهل دهات و نواحی جمع شدند و به مراسم تعزیت و ماتم قیام نمودند و از آنجا متوجه مدینه شدند.

(و یک دسته از ناقلین)تصریح کرده اند روز بستم صفر که روز اربعین و چهلم امام حسین علیه السلام بود به کربلا رسیدند ولی بعد از نقل فرموده اند بعید است مثل اینکه:

1)در اقبال سید بن طاووس ص589 [1] دارد که در مصباح یافتم[2]حرم امام حسین علیه السلام روز بیستم صفر با علی بن الحسین علیه السلام به مدینه رسیدند.و در غیر مصباح دارد که ایشان در بازگشت از شام روز بیستم ماه صفر به کربلا رسیدند و هر دو بعید است الخ.

2)و در زاد المعاد مرحوم مجلسی در اعمال ماه صفر گوید:روز بیستم این ماه مشهور است به روز اربعین یعنی چهلم شهادت

********** صفحه 360 **********

سید الشهدا صلوات الله علیه است و بعد از نقل زیارت اربعین فرموده بدانکه مشهور آن است که سبب تأکید زیارت آن حضرت در این روز آن است که امام زین العابدین علیه السلام با سایر اهل بیت در این روز بعد از مراجعت از شام به کربلای معلا وارد شدند و سرهای مقدس شهدا را به بدنهای مطهر ایشان ملحق کردند و این بسیار بعید است.
(و یکدسته بدون تردید قائل شدند که ورود اهل بیت روز اربعین بوده)

1)در جنات الخلود ص44گوید:و در بیستم این ماه(یعنی صفر)اسیران اهل بیت به کربلا آمدند و سرها را به بدنها ملحق ساختند،و به جابر بن عبدالله که از برای زیارت آمده بود برخورد کردند.

2)و در روضة الشهدا ص312گوید:امام زین العابدین علیه السلام سر پدر بزرگوار را و با سرهای دیگر فرا گرفته به کربلا رفت و در بیستم ماه صفر سر آن سرور،به بدن اطهر انضمام یافت و سرهای شهدای دیگر نیز به أبدان ایشان پیوست،الخ.

3)و در منتخب طریحی ص498گوید:پس زنها به راهنما گفتند ترا به خدا قسم ماها را از کربلا عبور بده او هم قبول کرد،و چون به قتلگاه رسیدند روز بیستم صفر بود،جابر بن عبدالله انصاری را با جماعتی از بنی هاشم آنجا ملاقات کردند و شروع به گریه و ناله و شیون نمودند و تا سه روز ماتم عزا بر پا کردند الخ.

********** صفحه 361 **********


4)و در اولین اربعین ص373از شیخ بهائی در رساله توضیح المقاصد نقل کند که روز اربعین جابر بن عبدالله انصاری برای زیارت به کربلا آمده و اتفاق افتاد که همان روز اهل بیت از شام به کربلا آمدند.

5)و در تذکرة الشهدا ص437از اسفرائینی نقل کند که اهل بیت گفتند ای نعمان ترا بخدا قسم میدهم که ما را از راه کربلا ببر تا با کشتگان خود تجدید عهدی نمائیم گفت:بدیده منت دارم پس آنها را به کربلا آورد در روز بیستم ماه صفر که از شهادت حضرت چهل روز گذشته بود و از این جهت این روز را اربعین گویند.

(و یکدسته)تصریح کرده اند که اهل بیت از شام حرکت کردند و روز بیستم صفر به مدینه رسیدند.مثلا:

1)در مصباح المتهجد شیخ طوسی ص551و مصباح کفعمی ص510از شیخ طوسی و اقبال سید بن طاووس ص589ایضاً از شیخ طوسی نقل کنند که فرمودند:روز بیستم صفر حرم امام حسین علیه السلام از شام به مدینه رسول الله ص رسیدند.

2)در مفاتیح الجنان حاج شیخ عباس قمی ص293فرموده روز بیستم صفر روز اربعین و بقول شیخین(شیخ مفید و شیخ طوسی)روز بازگشت حرم امام حسین است از شام به مدینه الخ.

(و یکدسته)تصریح کرده اند که اهل بیت از شام حرکت کردند و به مدینه رفتند و روزش را تعیین نکرده اند کما فی الارشاد شیخ مفید ص246سطر آخر گوید:پس یزید نعمان بن بشیر را خواست و به او گفت:اسباب حرکت این زنان را آماده کن برای رفتن به مدینه.و چون خواست ایشان را بفرستد علی بن الحسین را خواست و جائی را خلوت کرد و گفت:خدا لعنت کند پسر مرجانه را بخدا


__________________________
[1]. کما فی البحار ج101ص335ایضا.

[2]. یعنی مصباح المتهجد شیخ طوسی ص551.


********* صفحه 362 **********

قسم اگر من بودم پدرت هر چه میخواست می پذیرفتم و تا میتوانستم مرگ را از او دور میکردم اما خدا چنین تقدیر کرده بود،و چون به مدینه بازگشتی از آنجا سوی من نامه نویس و هر حاجت که داری بخواه.و خلعت برای او و خاندان رسالت مقرر کرد،و از جمله نعمان بن بشیر را همراه ایشان کرد و گفت:شبانه آنها را ببرید،و تو خود اندکی دور از ایشان و در پی ایشان باش چنانکه چشم تو آنها را بیند و اگر در منزلی فرود آیند دورتر فرود آی،و خود با همراهان برگرد ایشان پاسبان باشید،و در جائی دوتر فرو آئید که اگر یکی از ایشان قضاء حاجتی یا وضوئی خواهد شرم نکند.

پس نعمان با ایشان روانه شد و با ایشان در منازل فرود می آمد و مهربانی میکرد،همانطور یکه یزید سفارش کرده بود و پاس ایشان میداشت تا به مدینه رسیدند انتهی ما فی الارشاد.
(عقیده صاحب ناسخ نسبت به مراجعت اهل بیت به کربلا در روز اربعین)

در ناسخ ج3ص100و ص175چیزی را فرموده که خلاصه اش این است که ثقات محدثین و مورخین متفقند که بعد از شهادت امام حسین علیه السلام عمر بن سعد اول سرها را به نزد ابن زیاد فرستاد و بعد از آن اهل بیت را به کوفه وارد کرد،و ابن زیاد بعد از شناعت و شماتت با سید سجاد و اهل بیت دستور داد اهل بیت را به حبس خانه بردند و بعد از آن برای یزید نامه نوشت که تکلیف اهل بیت اسیر و سرهای بریده چیست؟

یزید دستور داد که سرها و اهل بیت را برای شام بفرست.قهراً تا

********** صفحه 363 **********

نامه بر(پست)به شام برود و جواب گرفته برگردد چند روز طول خواهد کشید و بعد از رسیدن دستور یزید به ابن زیاد و مهیا کردن ابن زیاد اسباب سفر اهل بیت را به طرف شام چهل روز میشود.پس روا باشد که بگوئیم چون اهل بیت را به طرف شام کوچ دادند روز اربعین که بیستم صفر باشد به کربلا رسیدند،و ناله و عویل برآوردند و از آن طرف جابر از مدینه به زیارت قبر امام حسین علیه السلام شتافته در کربلا هم دیگر را دیدار کردند.

و لکن اگر بگوئیم وقتی که اهل بیت از شام عازم مدینه بودند به کربلا آمدند و آن هم روز بیستم صفر بود که روز اربعین باشد،نزد هیچ خردمندی پسندیده نباشد.

و در ص176گوید:در هیچیک از کتب معتبره مرقوم نیست که اهل بیت روز اربعین شهادت سید الشهداء وارد کربلا شدند،و چون مقید به قید اربعین اول نباشد توانیم گفت:که در مراجغت از شام باره دیگر به کربلا آمدند.و اینکه در کتاب روضة الشهدا مرقوم است که اهل بیت با سر سیدالشهداء و سرهای دیگر شهیدان روز اربعین وارد کربلا شدند و از آنجا به مدینه آمدند،و صاحب حبیب السیر نیز پیروی از آن کتاب نموده پسند هیچ خردمند نیفتد.

مؤلف گوید:سید بن طاووس هم در اقبال ص589این قول ورود اربعین را بعید شمرده مرحوم مجلسی هم در بحار و زاد العماد فرموده بسیار بعید است و هکذا دیگر از محدثین.

پس بعد از ملاحظه اقوال گذشته معلوم میشود هیچ یک را نتوان وحی میزل گرفت و به نحو یقین یک طرف را ثابت نمود،آنچه مسلم است اهل بیت به کربلا بازگشت نموده اند و جابر هم به زیارت آمده و بعضی فرموده جابر روز اربعین به کربلا مشرف شده،و در

********** صفحه 364 **********

کوفه میهمان جناب عطیه عوفی که خود از بزرگان کوفه است بوده و دفعات متعددی به زیارت آمده و ممکن است در یکی از این دفعات با زین العابدین علیه السلام ملاقات حاصل شده باشد که آن در غیر روز اربعین اتفاق افتاده باشد و این قول نه موجب کفر است و نه موجب فسق پس تاخت و تاز کردن و صاحب هر قولی صاحب قول دیگر را رد کردن و نسبت جهل و کم تدبری به ایشان دادن سزاوار نباشد چون مدرک هیچ یک وحی منزل نیست که مخالفش فاسق و دین خراب کن باشد.

مثل مرحوم حاجی نوری که نسبت به مرحوم در بندی و مرحوم ملا مهدی نراقی و یا بعض دیگر نسبت به جمیع علما از شیخ مفید گرفته تا حاجی نوری و مجلسی و محدث قمی و دیگران همه را به باد بی سوادی و بی اطلاعی داده نعوذ بالله من طغیان القلم و اللسان پس چون نص صریحی از اهل بیت نرسیده و تواریخ و اقوال هم مختلف است هر کس هر قولی را پسندیده آن را اخذ کند و عمل نماید انشاء الله مأجور خواهد بود.

ولی چون دنیا دار مکافات است حاجی نوری دیگران را رد کرده خداوند کاری کرده که مثل فصل الخطاب و لؤلؤ مرجان بنویسد که مورد رد جمیع طبقات شیعه گردد.پس رفقا مواظب باشند جند کلمه اصطلاحات یاد گرفتند از جاده حق بیرون نروند.و زبان خود را حفظ کنند چون انسان به هر مقامی برسد ناقص است.
(زیارت جابر در روز اربعین قبر امام حسین علیه السلام را)

در اعیان الشیعه جلد15ص47از بشارة المصطفی ص74و غیر آن روایت کند از اعمش از عطیه عوفی که عطیه گفت:

********** صفحه 365 **********

خارج شدم با جابر بن عبدالله انصاری برای زیارت قبر حسین علیه السلام پس چون وارد کربلا شدیم جابر نزدیک شط فرات شد و غسل کرد سپس یک پارچه مثل لنگ بخود بست و یک پارچه مثل عبا بدوش انداخت(مثل آدم محرم)پس کیسه ای را باز کرد که در آن سعد کوفی(ریشه گیاهیست مانند حسه خرما چون آن را نرم بکوبند بسیار خشبو میشود)بود پس بر خود پاشید و قدم از قدم بر نمیداشت جز آن که ذکر خدا میکرد،تا به نزد قبر رسیدیم گفت:دست مرا به قبر برسان دستش را به قبر رسانیدم پس خود را بر قبر انداخت بیهوشانه پس آب به صورتش زدم بهوش آمد چون بهوش آمد سه مرتبه گفت:یا حسین یا حسین یا حسین حبیب جواب حبیبش را نمیدهد؟خودش معذرت خواسته گفت(انی لک بالجواب و قد شخبت[1]اوداجک علی اثباجک)کجا میتوانی جواب بدهی و حال آنکه سینه ات از خون گلویت رنگین شده و بین سر و بدنت جدائی افتاده؟(اشهد[2]انک ابن خیر[3]النبیین و ابن سید المؤمنین و ابن حلیف التقوی و سلیل الهدی و خامس اصحاب الکسا و ابن سید النقبا و ابن فاطمة سیدة النساء و المالک لاتکون هکذا و قد غذتک کف سید المرسلین و ربیت فی حجر المتقین و رضعت من ثدی الایمان و فطمت بالاسلام فطبت حیاً و طبت میتا غیر ان قلوب المؤمنین غیر طیبة بفراقک و لا شاکة فی حیاتک فعلیک سلام الله رضوانه،و اشهد انک مضیت علی ما مضی علیه اخوک یحیی بن زکریا.

ثم جال ببصره حول القبر و قال:السلام علیکم ایتها الارواح

********** صفحه 366 **********

التی حلت بفناء الحسین علیه السلام و اناخت رحله،اشهد[4] انکم اقمتم الصلاة و أتیتم الزکاة و امرتم بالمعروف و نهیتم عن المنکر و جاهدتم الملحدین و عبدتم الله حتی اتاکم الیقین.)و الذی بعث محمداً بالحق[5]لقد شارکناکم فیما دخلتم فیه.

قسم به کسی که محمد را به حق فرستاد هر آینه ما شریک هستیم با شما در جهاد با ملحدین.

عطیه گفت:ما چگونه در اجر با ایشان شریک میباشیم و حال آنکه ما مثل ایشان فرود نیامدیم بوادیها و شمشیری نزدیم و این جماعت آن قدر کوشش در راه دین و حمایت از فرزند سید المرسلین کردند که در میان سر و پیکرشان جدائی افتاد و اولادشان یتیم شدند و زنهای ایشان بیوه گشتند؟!

جابر در جواب فرمود:ای عطیه قسم به ذات احدیت که از رسول خدا شنیدم که میفرمود:(من احب قوماً حشر معهم،و من احب عمل قوم اشرک فی عملهم)یعنی هر که جماعتی را دوست دارد در قیامت با ایشان محشور میشود،و هر کس عمل قومی را دوست دارد در قیامت در عمل ایشان شریک میباشد،و به آن خدائی که محمد را بحق فرستاده،نیت من و نیت اصحاب من همان است که حسین انجام داده و بر آن گذاشته[6].

********** صفحه 367 **********

عطیه فرمود:در این بین سیاهی پیدا شد که از طرف شام می آمدند پس به جابر گفتم ای جابر سیاهی ای از طرف شام پیدا شد،پس جابر بعبد خود گفت:برو ببین این سیاهی چیست؟خبرش را برای ما بیاور،اگر از اصحاب عمر سعد میباشند به ما خبر بده که به پناهگاهی پناهنده شویم،و اگر زین العابدین است تو در راه خدا آزاد میباشی عطیه گوید:عبد جابر رفت و طولی نکشید بر گشت و گفت:(یا جابر قم و استقبل حرم رسول الله هذا زین العابدین قد جاء بعماته و اخواته)ای جابر بلند شو و حرم رسول خدا را استقبال کن این زین العابدین است که با عمه ها و خواهرشانش دارند تشریف می آورند.

پس جابر با پای برهنه و سر برهنه رفت تا به امام زین العابدین نزدیک شد امام فرمود:(انت جابر)تو جابری؟جابر عرض کرد بلی یا بن رسول الله.(فقال یا جابر ههنا و الله قتلت رجالنا،و ذبحت اطفالنا،و سبیت نساؤنا و حرقت خیامنا)فرمود:ای جابر اینجا بود بخدا قسم که مردان ما کشته شدند،و اطفال ما سر بریده شدند و زنهای ما اسیر شدند و خیمه های ما سوخته شدند.

در ریاض القدس ج2ص347فرموده:تا سه روز اهل بیت در کربلا اقامت کردند.و در روز چهارم حرکت نمودند،در روز آخر همه مخدرات به وداع قبر مطهر آمدند.و در آن روز بیش از سایر روزها نوحه و ندبه نمودند.

(زبانحال علیا مکرمه زینب علیه السلام

(رفتم من و هوای تو از سر نمیرود

داغ غمت ز سینۀ خواهر نمیرود)

********** صفحه 368 **********

(بر خیز تا رویم برادر که خواهرت

تنها بسوی روضه رضوان نمیرود)

(خواهم برم عیال تو را در وطن ولی

لیلا ز روی مرقد اکبر نمیرود)

(از روی تربت تو که دارالشفای ماست

سوی حجاز عابد مضطر نمیرود)

(پهلوی چاک خورده ات از نیزه سنان

ما را زیاد تا صف محشر نمیرود)

(زان لعل لب تلاوت قرآن بنوک نی

از خاطرم بحق پیمبر نمیرود)
(زبان حال اهل بیت در وقت رسیدن به کربلا)

در تذکرة الشهدا ص438فرموده در بعضی مقاتل است که سکینه خاتون علیه السلام در آنحال که به زمین کربلا رسیدند در محمل بخواب بود،نسیم تربت حسینی علیه السلام به مشامش رسید چشم گشود نظرش به عمه اش زینب علیه السلام افتاد کلماتی فرمود:به این مضامین.

(شمیم جان فزای کوی بابم مرا اندر مشام جان در آمد)

(گمانم کربلا شد عمه نزدیک که بوی مشک و ناب و عنبر آمد)

(بگوشم عمه از گهواره گور صدای شیرخواره اصغر آمد)

(مهار ناقه را یکدم نگهدار باستقبال لیلا اکبر آمد)

(مران ای ساربان یکدم که داماد سر راه عروس مضطر آمد)

(صبا یکدم حسین را گو که از شام بکویت زینب غم پرور آمد)


________________________
[1]. در بشارة المصطفی(شحطت).

[2]. فی بشارة المصطفی(فأشهد).

[3]. فی البشارة(ابن خاتم).

[4]. فی البشارة(و اشهد).

[5]. فی بشارة المصطفی(بالحق ثبیاً).

[6]. در بشارة المصطفی جملات بعد را ندارد ولی این جملات را دارد(جابر فرمود:خذنی نحو الی ابیات کوفان،فلما صرنا فی بعض الطریق قال یا عطیة هل اوصیک و ما اظن اننی بعد هذه السفرة ملاقیک احبب محب آل محمد ص ما احبهم و ابغض مبغض آل محمد ما ابغضهم و ان کان صواما قواما و ارفق بمحب محمد و آل محمد فانه ان تزل له قدم بکثرة ذنوبه ثبتت له اخری بمحبتهم فان محبهم فان یعود الی الجنة و مبغضهم یعود الی النار.انتهی.

********** صفحه 369 **********
(زبانحال زینب خاتون هنگام ورود به کربلا روز اربعین)

از جوهری

(باز ای غمزدگان موسم افغان آمد

مژده ای بی وطنان بوی شهیدان آمد)

(ببر ای باد صبا زود خبر نزد حسین

گو که از شام بلا زینب نالان آمد)

(گو بداماد ز جا خیز که از شام خراب

نو عروس تو بصد ناله و افغان آمد)

(مژده از بهر علی اکبر ناکام ببر

گو که لیلای تو با حال پریشان آمد)

(گو به عباس علمدار ز جا خیز و ببین

خواهرت از سفر شام شتابان آمد)

(ای صبا گو به حسینم که پس از کشتن تو

چه جفا ها بمن از لشگر عدوان آمد)

(مدتی از برت ای شاه اگر دور شدم

باز امروز مرا هجر به پایان آمد)

(درد هجران تو بسیار به ما مشکل بود

مشکل ما همه از وصل تو آسان آمد)

(همه بودیم به هر درد و بلا با تو شریک

قسمت ما و تو ای شه همه یکسان آمد)

(کربلا کرب و بلا بود اگر قسمت تو

قسمت ما از جفا دوری و هجران آمد)

(گر تن پاک تو بیغسل و کفن رفت بخاک

قسمت ما تن نیلی سر عریان آمد)

********** صفحه 370 **********

(سر تو گر به سر نیزه کین گشت بلند

ز جفا بر سر ما سنگ چو باران آمد)

(ساربان دست تو از تیغ اگر کرد جدا

دست ما بسته بزنجیر لعینان آمد)

(ذاکرا چون که توئی چاکر و فرزند حسین

لاجرم اجر تو با شاه شهیدان آمد)
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هشتاد و پنج

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 3:49 pm

(فصل هشتاد وپنج):در ورود اهل بیت به مدینه


در مثیر الاحزان ابن نما ص112فرموده:چون زین العابدین به مدینه رسید پیاده شد و خیمه ها را بر پا کرد و زنان را پیاده نمود.
(معذرت خواستن از ساربان)

در ترجمه مقتل منسوب به أبی مخنف ص205گوید:وقتی ساربان خواست از مدینه برگردد،اهل بیت علیه السلام آنچه مال و لباس یزید به آنان داده بود.به او دادند و گفتند:اگر ما چیزی داشتیم به تو میدادیم،و خداوند در اینها به تو برکت میدهد.او گفت:من چیزی را قبول نمی کنم و با این خدمت که انجام دادم منت شما بر منست،ولی چون این راه طولانی است و شما از این مشک آب بی نیاز شدید آن را به من بدهید،مشک را به او دادند و ساربان آنان را وداع کرد و بسوی شام آمد.

********** صفحه 371 **********
(معذرت خواستن از نعمان بن بشیر)

و در ناسخ ج3 ص177گوید:در این وقت فاطمه دختر علی ابن ابیطالب با خواهر خود زینب گفت:نعمان بن بشیر انصاری در طی طریق از هیچ زحمتی در خدمت ما دریغ نداشت،او را باید به صله عالی و درخشانی خشنود نمود.

زینب فرمود:امروز ما را مال زیادی در دست نیست الا آنکه از زیور خود چیزی به او عطا کنیم،پس مقداری طلا و گردن بند و خلخال فراهم کردند و به خدمت او فرستادند و پیغام دادند که اگر من برای دنیا این کار و خدمت را کرده بودم به کمتر از اینها راضی بودم بلکه خدمت من به شما به جهت پاس پیغمبر ص بود و اشیاء نام برده را برگردانید به اهل بیت و خود برگشت.

و به نقل ریاض القدس ج2ص362از فصول المهمه صله را قبول نکرد و عرض کرد و در عوض از برای من طلب آمرزش کنید و در قیامت مرا فراموش نکنید.
(خبر بردن بشیر برای أهل بیت مدینه)[1]

در این وقت سید سجاد در خیمۀ خویش در آمد و اهل بیت را در خیام دیگر مقام داد:بشیر بن جذلم(حذلم)را که اینوقت ملازمت رکاب آن حضرت داشت طلب فرمود(و قال:یا بشیر:رحم الله اباک لقد کان شاعراً:فهل تقدر علی شیء منه؟)ای بشیر پدر تو شاعر بود تو را هیچ از آن صفت بهره ای هست؟عرض کرد بلی:فرمود

********** صفحه 372 **********

اکنون برو مدینه و مردم را از شهادت ابی عبدالله و رسیدن اهلبیت آگاه کن بشیر حسب الامر به مدینه رفت و با هیچکس سخن نگفت تا به مسجد رسول خدای رسید پس با صدای بلند بگریست و این شعر بگفت:

(یا اهل یثرب لا مقام لکم بها قتل الحسین فادمعی مدرار)

(الجسم منه بکربلا مضرج و الرأس منه علی القناة تدار)

ای اهل یثرب سزاوار نیست که دیگر در یثرب بمانید زیرا حسین علیه السلام کشته گردیده و اینک سرشک ماتم از دیده روا ندارم بدن شریفش در زمین کربلا در میان خون و سر انورش را بر بالای نیزه به هر شهر و دیار میگردانند.

پس گفت:اینک امام زین العابدین علیه السلام است که به ساحت شما اجلال نزول فرموده و در حوالی شهر شما بار سفر گشوده و من پیک اویم بسوی شما که مکان او را به شما معرفی کنم،اهل مدینه چون از این قصه آگاه شدند همه زنهای مخدره و محجبه از پشت پرده ها بیرون دویدند بعضی گریان و بعضی نوحه کنان و بعضی سینه زنان،و روزی تلخ تر از آن روز بر اهل مدینه نگذشته بود.

پس مردم برای دیدن حضرت همه جاده ها را پر کرده بودند.

و شنیدم که کنیزی بر حسین نوحه میکرد[2]

(نعی سیدی ناع نعاه فاوجعا و امرضنی ناع نعاه فأفجعا)

(فعینی جوداً بالدموع و اسکبا وجوداً بدمع بعد دمعکما معا)

(علی من دهی عرش الجلیل فزعزعا فأصبح صار المجدو الدین اجدعا)

********** صفحه 373 **********

(علی ابن نبی الله و ابن وصیه و ان کان عناشا حط الدار شسعا)[3]

(داد قاصد خبر مرگ تو و دل بشنید

وه چه گویم که از فاجعه بر دل چه رسید)

(دیدگان ز اشک عزایش منمائید دریغ

اشک ریزید پیاپی ز غم شاه شهید)

(آنکه در ماتم او عرش الهی لرزید

و ز غمش مجد و شرف داد ز کف دین مجید)

(پسر پاک نبی الله و فرزند وصی

گر چه آرامگه اش دور ز ما شد جاوید)

بشیر گوید من به جانب خیمه آن حضرت رفتم دیدم امام سجاد علیه السلام بیرون آمد و دستمالی در دست دارد که اشک مبارک را بدان پاک مینمود و خادمی ملازم خدمتش بود و کرسی آورد بر زمین نهاد و آن حضرت بر بالای کرسی قرار گرفت و گریه آنچنان بر او غالب شد که اختیار از دستش برفت و گریه را نتوانست نگاه دارد.پس اهل مدینه عرض تعزیت و تسلیت بخدمتش نمودند،و او را دالداری دادند.پس اشاره فرمود که ساکت باشید پس همه ساکت شدند الخ.

و در جلاء العیون ص622گوید:بشیر بن جذلم که از رفقای ایشان بود گفت:که چون نزدیک مدینه رسیدیم و حضرت سجاد علیه السلام در مکانی مناسبی نزول اجلال نمود و فرمود که خیمۀ حرم

********** صفحه 374 **********


را نصب کردند و سرا پرده ای برای آن حضرت بر پا کردند.

و فرمود که ای بشیر خدا رحمت کند پدرت را،مرد شاعری بود آیا تو از پیشۀ پدر خود بهره ای داری؟گفتم:بلی یا بن رسول الله؟من نیز شعر را خوب می گویم.حضرت فرمود:که پس داخل مدینه شو و شعری چند در مرثیۀ سیدالشهداء بخوان و اهل مدینه را بر آمدن ما مطلع گردان،بشیر گفت:که من سوار شدم و بسوی مدینه تاختم،تا داخل شهر شدم چون بمسجد حضرت رسول ص رسیدم صدا بگریه و زاری بلند کردم و شعری چند جانسوز ادا کردم به این مضمون ای اهل مدینه اقامت مکنید که حسین کشته شد به آن سبب سیلاب اشک از دیده های من روان است،بدن شریفش در کربلا میان خاک و خون افتاده و سرش را بر نیزه کرده و شهرها می گردانند.پس فریاد کردم علی بن الحسین با عمه ها و خواهران و بقیۀ اهل بیت رسالت بنزدیک شما رسیده اند و من پیک ایشانم بسوی شما،چون این آوازه در مدینه بلند شد جمیع مخدرات بنی هاشم و زنان مهاجران و انصار از خانه ها بیرون دویدند با سر و پای برهنه،و روهای خود را خراشیدند و گیسوها پریشان کردند،و صدا به نوحه و زاری و نالۀ واویلا وا مصیبتاه بلند کردند و هرگز مدینه را به آن حالت مشاهده نکرده بودم و هرگز روزی تلخ تر از آن و ماتمی از آن بزرگتر ندیده بودم،پس همه به نزد من دویدند و گفتند ای ناعی(کسی که خبر مرگ بیاورد)اندوه ما را بر سیدالشهداء تازه کردی و جراحتهای سینه های ما را به نالۀ جانسوز خود خراشیدی؟تو کیستی و از کجا می آیی گفتم:من بشیر بن جذلم(حذلم)و مولای من علی بن الحسین مرا بسوی شما فرستاده است و خود با عیال امام شهید غریب در فلان موضع فرود آمده است.چون خبر را از

********** صفحه 375 **********

من شنیدند زنان و مردان با سر و پای برهنه گریان و نالان به آن جانب دویدند و من چندان که می تاختم به ایشان نمی رسیدم و راهها پر شده بود از مردم که راه عبور نبود،چون نزدیک خیمۀ آن حضرت رسیدم فرود آمدم و راه نمی یافتم از هجوم مردم که داخل خیمه شوم و دیدم که حضرت زین العابدین علیه السلام بر کرسی نشسته و آب از دیدۀ حزین مبارکش مانند باران جاری است و دستمال در دست دارد و مردان و زنان و خواتین معظمه و کنیزان بلند شده،و فوج فوج می آیند و آن حضرت را تعزیت می فرمایند و صدای نالۀ وا حسین بعرش برین می رسد،و سیلاب اشک اهل زمین به آسمان می رسد،و آب دیدۀ قدسیان روی زمین را گلگون گردانید،چون طغیان گریه آن جناب تسکین یافت به سوی مردم اشاره کرد که ساکت شوید،چون ساکت شدند.
(خطبۀ امام سجاد علیه السلام [4]

بدین خطبه ابتدا فرمود:در ناسخ گوید:

(الحمد لله رب العالمین،الرحمن الرحیم،مالک یوم الدین،باریء الخلائق اجمعین،الذی بعد فارتفع فی السموات العلی و قرب فشهد النجوی،نحمده علی عظائم الامور و فجایع الدهور و الم الفجائع و مضاضة اللوازع و جلیل الرزء و عظیم المصائب الفاظعة الکاظة الفادحة الجائعة.

ایها الناس!ان الله و له الحمد ابتلانا بمصائب جلیلة و ثلمة فی


_______________________
[1]. مثیرالاحزان ص112و ناسخ ج3ص182.

[2]. کما فی اللهوف المترجم ص198و الناسخ ج3ص183.

[3]. خلاصه معنی:کسی خبر مرگ آقایم را داد،و مرا ماتم زده کرد.ای دو چشم پی در پی اشک ببارید بر کسی که عرش خدا را مصیبت زده کرد و دین و بزرگواری با مرگ او ناقص شد.بر پسر پیغمبر غریب اشک ببارید.(کذا فی هامش الناسخ).


********** صفحه 376 **********

الاسلام عظیمة،قتل ابوعبدالله و عترته و سبی نساؤه و صبیته و داروا برأسه فی البلدان من فوق عامل السنان و هذه الرزیة التی لا مثلها رزیة ایها الناس فأی رجالات منکم یسرون بعد قتله؟ام أیة عین تحبس دمعها و تضن عن انهمالها فلقد بکت السبع الشداد لقتله و بکت البحار بامواجها و السموات بارکانها و الارض بارجائها و الاشجار باغصانها و الحیتان و لجج البحار و الملائکة و المقربون و اهل السموات اجمعون.

ایها الناس!ای قلب لاینصدع لقتله؟ام ای فؤاد لایحن الیه؟ام ای مسمع یسمع هذه الثلمة التی ثلمت فی الاسلام؟ایها الناس:اصبحنا مطرودین مشردین شاسعین عن الامصار کأنا اولاد ترک و کابل من غیر جرم اجترمناه و لا مکروه ارتکبناه و لا ثلمة فی الاسلام ثلمناها.«ما سمعنا بهذا فی آبائنا الاولین،ان هذا الا اختلاق»و الله لو ان النبی تقدم الیهم فی قتالنا کما تقدم الیهم فی الوصایة بنا،لما ازدادوا علی ما فعلوا بنا فانا لله و انا الیه راجعون من مصیبة ما اعظمها و اوجعها و افجعها و افظها و امرها و اقدحها!فعند الله نحتسب فیما اصابنا و ما بلغ بنا،انه عزیز ذو انتقام).
(ترجمۀ خطبه)

حمد می کنم خداوندی را که پروردگار عالمیان است و با همۀ خلائق رحیم و مهربانست و اوست صاحب روز جزا،و آفرینندۀ ارض و سماء و از ادراک عقلها دور است و به رازهای پنهان نزدیک است،حمد می کنم او را بر عظایم امور و مصائب دهور و محنتهای بدرد آورنده،و ماتمهای صبر براندازنده.

********** صفحه 377 **********

ای مردم خدا راست حمد که مبتلا گردانید ما را به بدترین مصیبتها و رخنه در اسلام شد،بزرگ ترین رخنه ها،سید جوانان بهشت را کشتند،و فرزندان او را اسیر کردند،و سرش را بر سر نیزه در شهرها گردانیدند،و این مصیبتی است که مثل خود ندارد.پس کدام دل بعد از مشاهدۀ این مصیبت جانسوز،شاد می تواند شد.و کدام دیده بعد از شنیدن این واقعۀ غم اندوز،سیلاب اشک خونین را حبس می تواند کرد؟به تحقیق که آسمانهای هفتگانه برای شهادت او گریستند،و دریاها به خروش آمدند،و آسمانها و زمینها بر خود بلرزیدند،و درختان آتش از نهاد خود برآوردند،و ماهیان بر آتش حرمان طپیدند،و قدسیان عالم بالا،و حاملان عرش أعلا در مصیبت سید الشهدا اشک خونین ریختند.

ای مردم!کدام دل از این محنت شکافته نشد؟و کدام سینه از این مصیبت مجروح نگردید؟

ای مردم!نمی دانید که با ما چه کردند؟ما را مانند اسیران غل و زنجیر کردند،و بر شتران برهنه نشانیدند،و شهر به شهر و دیار به دیار گردانیدند.مثل اینکه ما از اولاد ترک و کابل هستیم،بی آنکه مرتکب جرمی شده باشیم و یا مکروهی را انجام داده باشیم،و بدعتی و شکستی در اسلام آورده باشیم،و از پدران گذشتۀ خود نیز جرمی و گناهی نشنیدیم.

بخدا سوگند که اگر پیغمبر به ایشان سفارش در کشتن و ذلیل کردن و بر انداختن نسل ما می کرد،به جای آنکه در اکرام و اعزاز و احترام و رعایت ما به ایشان وصیت کرد،هر آینه زیاده از آنچه کردند نمی توانستند کرد،انا لله و انا الیه راجعون.چه ماتمی است

********** صفحه 378 **********

جان گداز؟و چه واقعه ای است راحت برانداز؟از خدا مزد خود را می طلبیم و از او امید ثواب داریم و اوست انتقام کشندۀ مظلومان و ثواب دهندۀ صابران.

پس صوحان بن صعصعه برخواست و عذر خواست که من زمین گیر شده ام و به این سبب از یاری شما محروم گردیده ام،حضرت عذر او را قبول فرمود و بر پدرش ترحم نمود.
(اشعار ام کلثوم در وقت دیدن مدینه)[1]

(مدینة جدنا لاتقبلینا فبا الحسرات و الاحزان جئنا)

(الا اخبر رسول الله فینا بأنا قد فجعنا فی أبینا)

(و ان رجالنا بالطف صرعی بلا رؤس و قد ذبحوا البنینا)

(و اخبر جدنا انا اسرنا و بعد الاسر یا جدا سبینا)

(و رهطک یا رسول الله اضحوا عرایا بالطفوف مسلبینا)

(و قد ذبحوا الحسین و لم یراعوا جنابک یا رسول الله فینا)

(فلو نظرت عیونک للاساری علی اقتاب الجمال محملینا)

(رسول الله:بعد الصون صارت عیون الناس ناظرة الینا)

(و کنت تحوطنا حتی تولت عیونک ثارت الاعداء علینا)

(افاطم:لو نظرت الی السبایا بناتک فی البلاد مشتتینا)

(افاطم:لو نظرت الی الحیاری و لو ابصرت زین العابدینا)

(افاطم:لو رأیت بنا سهاری و من سهر اللیالی قد عمینا)

(افاطم ما لقیت من عداک و لا قیراط مما قد لقینا)

(فلو دامت حیاتک لم تزل الی یوم القیامة تندبینا)

********** صفحه 379 **********

(و عرج بالبقیع وقف و ناد ءابن حبیب رب العالمینا)

(و قل یا عم یا الحسن المزکی عیال اخیک اضحوا ضائعینا)

(ایا عماه:ان اخاک اضحی بعیداً عنک بالرمضا رهینا)

(بلارأس تنوح علیه جهراً طیور و الوحوش الموحشینا)

(و لو عاینت یا مولای ساقوا حریماً لایجدن لهم معینا)

(علی متن النیاق بلاوطاء و شاهدت العیال مکشفینا)

(مدینة جدنا:لاتقبلینا فبالحسرات و الاحزان جئنا)

(خرجنا منک بالاهلین جمعاً رجعنا لارجال و لابنینا)

(و کنا فی الخروج بجمع شمل رجعنا خاسرین مسلبینا)

(و کنا فی امان الله جهراً رجعنا خاسرین مسلبینا)

(و مولینا الحسین لنا انیس رجعنا و الحسین به رهینا)

(فنحن الضائعات بلا کفیل و نحن النائحات علی اخینا)

(و نحن بنات یاسین و طاها و نحن الباکیات علی ابینا)

(و نحن الطاهرات بلا خفاء و نحن المخلصون المصطفونا)

(الا یا جدنا:قتلوا حسینا و لایرعوا جناب الله فینا)

(الا یا جدنا:بلغت عدانا مناها و اشتفی الاعداء فینا)

(لقد هتکوا النساء و حملوها علی الاقتاب قهراً اجمعینا)

(و زینب اخرجوها من خباها و فاطم و اله تبدی الانینا)

(سکینة تشتکی من حر و جد تنادی الغوث رب العالمینا)

(و زین العابدینا بقید ذل و راموا قتله اهل الخئونا)

(فبعدهم علی الدنیا تراب فکأس الموت فیها قد سقینا)

(و هذی قصتی مع شرح حالی الا یا سامعون ابکوا علینا)

********** صفحه 380 **********


خلاصه معنی اشعار:ای مدینه جد ما:ما را مپذیر،زیرا با دلی پر از حسرت و اندوه آمده ایم.به پیغمبر خبر بده که ما ماتم زدۀ پدر شدیم.و اینکه مردان در کربلا بدون سر روی خاک افتاده و پسران ما را سر بریدند.به جد ما خبر ده که ما اسیر شدیم و سپس شهر به شهر گشتیم.و اهل بیت تو ای پیغمبر:در کربلا برهنه و غارت شدند.حسین را سر بریدند و ملاحظۀ شما را دربارۀ ما نکردند.ایکاش اسیران را که بر پالانهای شتران سوار بودند میدیدی.ای رسول خدا:پس پرده نشینی چشمهای مردم نگران ما شد.چون چشم های تو از نگهداری ما برگشت.دشمنان بر ما شوریدند.

ای فاطمه:کاش میدیدی دختران اسیرت را که در شهرها پراکنده گشته بودند.

ای فاطمه:ایکاش سرگردانها را میدیدی،ایکاش زین العابدین را میدیدی،ای فاطمه:کاش ما شب بیدارانی که از زیادی بی خوابی کور شده ایم میدیدی.

ای فاطمه:آنچه تو از دشمنان دیدی نسبت به آنچه ما دیدیم،به مقدار یک قیراط هم نیست.اگر زنده میبودی تا روز قیامت بر ما گریه میکردی.و در بقیع:بایست و صدا بزن:ای پسر حبیب پروردگار:(امام حسن)و بگوی:ای عمو:ای حسن پاک:اهل بیت برادرت ضایع گشتند.ای عمو:بدن بی سر بردارت در غربت گرفتار ریگهای داغ است که پرندگان و حیوانات وحشی آشکار بر او نوحه میکنند.آقای من:ایکاش حرم سرائی را که بی یاور بودند و روی شترا بی محمل با صورتهای باز،ایشان را میبردند میدیدی.که بر آمدیم و سوار شدیم شتران دشمنان را،(و حال آنکه ما بدون


______________________
[1]. منتخب طریحی ص499و ناسخ ج3ص179.


********** صفحه 381 **********

هیچ خفائی پاکانیم و خالص و برگزیده ایم و بر بلاها صابریم و راست گویان و نصیحت کنندگانیم ای جد بزرگوار ما حسین را کشتند و خدا را نسبت به ما رعایت نکردند.ای جد بزرگوار ما دشمنان ما به آرزوی خود رسیدند و کینه ها خود را شفا دادند.زنان ما را هتک نمودند و از روی قهر و غلبه بر شتران بی جهاز سوار کردند،و زینب را از پرده و خیمه خود بیرون کشیدند،و فاطمه دختر امام حسین سرگردان و نالان بود،و سکینه از شدت گرفتاری به خدای عالمیان پناه میبرد.و زین العابدین را غل خواری به دست و پایش زده بودند و اهل خیانت اراده قتلش را داشتند.

پس بعد از ایشان خاک بر سر دنیا،کاسه مرگ را به ما نوشانیدند،و این شرح حال من و قصه منست،پس ای شنوندگان بر ما بگریید.
(خبر دار شدن محمد بن حنفیه از ورود اهل بیت به مدینه)

در ناسخ ج3ص178گوید در هیچ کتابی از کتب مقاتل علماء ندیده ام که محمد بن حنفیه به استقبال اهل بیت رفته باشد،مگر در کتاب مفتاح البکاء[1]که میگوید:(ان محمد بن الحنفیه لما سمع بمجییء اهل البیت خرج بسرعة،فلما نظر الی الاعلام السود خر من فرس الی الارض مغشیا علیه،فقیل للسجاد:ادرک عمک،فانه

********** صفحه 382 **********

کاد ان یهلک،فجاء باکیاً الیه و اخذ رأس عمه فی حجره حتی افاق.فلما نظر الی ابن أخیه تأوه و قال:یا ابن اخی:این أخی؟این قرة عینی؟این ثمرة فؤادی؟این خلیفة ابی؟این الحسین أخی؟فقال:یا عماه:أتیتک یتیماً.قتلوا رجالنا و اسروا نسائنا،یا لیت کنت حاضراً حی تری اخیک کیف یستغیث فلا یغاث و کیف یستعین فلا یعان،و قتلوه عطشانا،و کل الحیوانا ریان.فصاح محمد صیحة عالیة حتی غشی علیه،فلما افاق،قال:یا ابن أخی:کیف جری علیکم؟فکان علیه السلام یحکی ما جری علیهم و محمد یبکی).

یعنی چون محمد بن حنفیه آمدن اهل بیت را شنید با سرعت تمام از خانه بیرون شد چون چشمش به پرچمهای سیاه افتاد از اسب به زمین افتاد در حالیکه غش کرده بود به امام سجاد علیه السلام عرض شد عمویت را دریاب که نزدیک است هلاک شود.حضرت با گریه به بالین او آمد و سرش را در دامن گرفت تا به هوش آمد.چون چشم محمد به پسر برادر افتاد آهی دردناک کشید و عرض کرد:ای پسر برادر:برادرم کجا است؟نور چشمم کجا است؟میوۀ دلم کجا است؟جانشین پدرم کجا است؟کجا است حسین برادرم؟حضرت فرمود:ای عمو یتیم پیش تو آمده ام،مردان ما را کشتند و زنان ما را اسیر کردند.ای کاش حاضر بودی که ببینی چگونه برادرت فریاد بیکسی میکرد و کسی به فریادش نمیرسید و طلب یاری میکرد و کسی نبود که یاریش کند و با لب تشنه شهیدش کردند در حالتیکه همه حیوانات سیر آب بودند.پس محمد صیحه ای زد و از هوش رفت،و چون بهوش آمد عرض کرد:ای پسر برادر بر شما چه گذشت؟حضرت هم ماجرای خود را ذکر میفرمود و محمد گریه میکرد.

********** صفحه 383 **********
(ملاقات امام سجاد علیه السلام با عمویش به طریقی که ابی مخنف نقل کرده)

در ناسخ ج3ص177از ابی مخنف نقل مند که چون سید سجاد علیه السلام از زیارت قبر رسول خدا مراجعت کرد به خانه عم خود محمد حنفیه آمد و او را از شهادت پدر آگهی داد،محمد بگریست چندانکه از هوش رفت.چون بهوش آمد برخاست و زره بپوشید و شمشیر حمایل کرد و بر اسب خویش سوار شد بر کوه بالا رفت و مردم او را میدیدند آن گاه غائب شد و دیگر آشکار نشد تا زمانیکه مختار خروج کرد و این حدیث با عقاید شیعی راست نیاید انتهی.مؤلف گوید:چگونه میشود مدینه پر از گریه و ناله و شیون شود زن و مرد بی اختیار از خانه های خود بیرون مدینه به استقبال اهل بیت بروند و مدینه یک پارچه عزا باشد و محمد حنفیه اطلاع پیدا نکند یا اطلاع پیدا کند و حرکتی نکند تا حجت خدا بر او وارد شود و او را از مرگ پدر اطلاع دهد این از محالات عادیه است عقل سلیم این را باور نکند والله العالم.
(ورود اهلبیت به مسجد رسول الله)

در ناسخ ج3ص188گوید:آنگاه آهنگ مدینه فرمود و با اهلبیت روان گشت و مردم مدینه با گریبان های چاک و ناله های سوزناک ملازم خدمت ایشان بودند و اتفاقاً روز،روز جمعه بود،که مردم دسته دسته با لباسهای سیاه و بانگ واویلاه وارد مدینه شدند مثل اینکه زمین مدینه زلزله شده همین طور آمدند تا بمسجد رسیدند.

********** صفحه 384 **********

زینب علیه السلام چهار چوب در مسجد را گرفت و عرض کرد(یا جداه انا ناعیة الیک اخی الحسین)ای جد بزرگوار ای رسول پروردگار:اینک من خبر مرگ برادرم حسین را برای تو آورده ام.

پس ام کلثوم عرض کرد:(السلام علیک یا جداه:انی ناعیة الیک ولدک الحسین صلوات الله و سلامه علیه)سلام بر تو ای جد بزرگوار من خبر مرگ فرزندت حسین را آورده ام.

در خبر است که اینوقت از قبر رسول خدا ناله ای دردناک برآمد،و علی بن الحسین صورت مبارک را بر قبر پیغمبر گذاشت و گریه کرد و عرض کرد:

(انا جیک یا جداه یا خیر مرسل حبیبک مقتول و نسلک ضائ علیه السلام

(انا جیک محزونا علیلا موجلا اسیراً و مالی حامی و مداف علیه السلام

(سبینا کما تسبی الاماء و مسنا من الضر ما لا تحمله الا ضائ علیه السلام

(ایا جد یا جداه بعدک اظهرت امیة فینا مکرها و الشنائ علیه السلام

خلاصه معنی ای جد:ای بهترین پیغمبران با تنی بیمار و دلی اندوهناک به آهستگی میگویم حسینت کشته و اولادت تباه گشت،چون کنیزان اسیر شدیم و زیانهای طاقت فرسا به ما رسید و نیرنگ بنی امیه پس از تو نسبت به ما ظاهر شد.(کذا فی هامش الناسخ).
(گریه سید سجاد بر حسین علیه السلام

از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود:زین العابدین بر پدرش چهل سال گریست و در این مدت روزها روزه داشت و شبها به عبادت بر پا بوده هنگام افطار که میرسید خدمتگذارش غذا و آب حضرت را می آورد و در مقابل اش میگذاشت و عرض میکرد:

********** صفحه 385 **********

آقا بفرمائید میل کنید.میفرمود:فرزند رسول خدا گرسنه کشته شد،فرزند رسول خدا تشنه کشته شد،آن قدر این جمله ها را تکرار میکرد و میگریست تا غذایش از آب دیدگانش تر میشد و آب آشامیدنی حضرت با اشگش می آمیخت حال آن حضرت چنین بود تا به خدای عز و جل پیوست،یکی از غلامان حضرت گفته است که روزی امام به بیابان رفت گوید:من نیز به دنبالش بیرون شدم دیدم پیشانی بر سنگ سختی نهاده است من ایستادم و صدای ناله و گریه اش را میشنیدم هزار بار گفت:(لا اله الا الله حقا حقا،لا اله الا الله تعبداً و رقا،لا اله الا الله ایماناً و تصدیقا)سپس سر از سجده اش برداشت محاسن و صورتش غرق در آب بود از اشگ چشمش عرض کردم آقای من وقت آن نرسیده که روزگار اندوهت پایان پذیرد؟و گریه ات کاهش یابد؟فرمود:وای بر تو یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم پیغمبر و پیغمبر زاده بود،و دوازده فرزند داشت خداوند یکی از فرزندانش را پنهان کرد،موی سرش از اندوه فراق سفید شد و از غم کمرش خم شد و از گریه دیده اش نابینا گشت،با اینکه فرزندش در همین دنیا بوده و زنده،ولی من پدرم و برادرم و هیفده تن از فامیلم را کشته و بر روی زمین افتاده دیدم چگونه روزگار اندوهم سر آید و گریه ام بکاهد.

و از امام صادق علیه السلام مرویست که فرمود:بعد از شهادت حسین علیه السلام یک زن هاشمیه سرمه به چشم نکشید و خضاب نکرد و دود از مطبخ ایشان برنخاست تا بعد از پنج سال که عبیدالله بن زیاد کشته شد.

********** صفحه 386 **********
(سر امام حسین علیه السلام کجا دفن است)[2]

در مثیرالاحزان ابن نما ص106گوید:مردم اختلاف دارند نسبت به دفن سر مبارک و آنچه که مورد اعتماد است از بین اقوال آن است که سر مبارک را برگردانیدند به بدنش ملحق ساختند.

و در لهوف مترجم ص195گوید:و اما سر حسین علیه السلام روایت شده که آن را برگردانیدند و در کربلا با جسد شریف دفن نمودند و عمل طایفه شیعه هم بر همین است.

و در بحار ج45ص145گوید:مشهور بین علماء ما که امامیه هستند آن است که با جسد شریفش دفن شده،علی بن الحسین علیه السلام برگردانیده.

و در عوالم ج17ص453گوید:این اقوالی که ذکر کردیم اقوال مخالفین بود و مشهور بین علماء ما که امامیه هستند علی بن الحسین علیه السلام برگردانید و با جسدش دفن نمود.

و در تذکره ابن جوزی پنج قول ذکر کرده:اول کربلا دوم در مدینه سوم در دمشق چهارم در مسجد رقه پنجم در قاهره.و گفته اشهر اقوال آن است که سر را برگردانیدند به کربلا و با جسدش دفن کردند.

و در مقتل مقرم ص470از مناوی در کواکب الدریه ج1ص57نقل کند که امامیه اتفاق دارند بر اینکه سر را به کربلا برگردانیدند.

********** صفحه 387 **********

و پس از نقل اقوال فرموده پس بنا بر این گفته های دیگران در این باره موردی ندارد و اعتنائی به آن نیست.

و حدیثی که دلالت دارد بر اینکه سر مبارک در کنار قبر أمیرالمؤمنین علیه السلام دفن شده،این اعلام دیده اند پس اعراض ایشان از آن حدیث دلالت میکند ما را که ایشان وثوق و اعتماد به آن نداشتند و رجالش نزد ایشان معروف نبوده.

و وقتی از ابی بکر آلوسی از جای دفن سر مبارک سئوال شد گفت:

(لاتطلبوا رأس الحسین[3] بشرق ارض او بغرب)

(و دعوا الجمیع و عرجوا نحوی فمشهده بقلبی)

(بشرق و غرب مجوئید قبر پاک حسین

به سوی قلب من آئید کان مزار وی است)

و از حاج مهدی فلوجی حلی نقل کرده که گفت:

(لاتطلبوا رأس الحسین فانه لا فی حمی ثاو و لا فی واد)

(لکنما صفو الولاء یدلکم فی انه المقبور وسط فؤادی)

و در کتاب تحقیق دربارۀ اول اربعین حضرت سید الشهداء در چاپ سوم از ص306تا ص341راجع به دفن سر مبارک سخن گفته هر کس تفصیل میخواهد به آنجا رجوع کند.

چون اگر بنا باشد قول حق قول شیعه امامیه باشد که سر مبارک ملحق به بدن شریف شده وقت صرف کردن در مابقی اقوال برای بعضی تضییع وقت است.


__________________________________
[1]. در ذریعه ج21ص321فرموده:(مفتاح البکاء فی مصیبة خامس آل العباء)فارسیست در یکجلد تألیف حاج مولی محمد صالح بن آقا محمد برغانی قزوینی است که در کربلا سیۀ(1283)فوت شده و برادر حاج مولی محمد تقی معروف به شهید ثالث است.انتهی.

و فوت مرحوم سپهر در27ربیع الثانی1297بوده کما فی الذریعه ج24ایضاً.

[2]. در مثیرالاحزان ابن نما ص106.و نفس المهموم ص466.و لهوف مترجم ص195و بحار ج45ص144و محن الابرار ج2ص108و عوالم ج17ص451و ناسخ ج3ص191و منتخب التواریخ ص238و مقتل مقرم ص469و تذکرة الخواص ابن جوزی ص275و لواعج الاشجان ص247.

[3]. در تذکرۀ ابن جوزی ص277(لاتطلبوا مولی الحسین)ذکر کرده.


********** صفحه 388 **********
(خاتمه در ده فائده است)
(فائده اول)

در ابصار العین ص127گوید:در کربلا سرهای شهدا را بعد از کشته شدن از بدنها جدا کردند مگر سر دو نفر را یکی سر شیرخواره حسین که روایت رسیده او را حضرت با غلاف شمشیر قبری کند و دفن نمود.و دیگری سر حر ریاحی که بنی تمیم مانع شدند از بریدن سر او.

مؤلف گوید این قول معارض است با آنچه در ج3رمز المصیبة ص257گذشت که سر حر را بعد از سر امام حسین علیه السلام وارد کردند ملاحظه شود.
(فائده دوم)

و در ص128گوید:اصحاب امام حسین غیر از طالبین بدون عیال خدمت امام بودند مگر سه نفر که ایشان با عیالشان بودند یکی جنادة بن حرث سلمانی،دیگر عبدالله بن عمیر کلبی،سوم مسلم بن عوسجه.

مؤلف گوید:چهارم وهب بود که با عیال خدمت امام بود.
(فائده سوم)

و در همان کتاب گوید:پنج نفر از اصحاب رسول خدا با امام حسین علیه السلام شهید شدند،سه نفر در کربلا،انس بن حرث کاهلی که جمیع مورخین ذکرش کرده اند.و حبیب بن مظهر(مظاهر).

********** صفحه 389 **********

اسدی که فقط ابن حجر ذکرش نموده.و مسلم بن عوسجه اسدی که ابن سعد در طبقات نوشته و دو نفر در کوفه.هانی بن عروة مرادی،که همه ذکرش کرده اند،و عبدالله بن یقطر حمیری که ابن حجر ذکرش کرده.
(فائده چهارم)

در همان کتاب ص129گوید:چهار نفر در کربلا بعد از امام حسین علیه السلام کشته شدند.

یکی سوید بن ابی المطاع بود که مجروح شده بود و غشوه بر آن عارض شده بود،وقتی که امام شهید شده و مردم بشارت میدادند و صدای عیال اما را شنید کاردی را که مخفی کرده بود در کفش خود بیرون کشید و بنا کرد جهاد کردن تا کشته شد.

دیگر سعد بن حرث و برادرش ابوالحتوف بود که این دو برادر بر علیه امام حسین علیه السلام بودند وقتی که امام کشته شد و صدای ناله زنان و اطفالش را شنیدند بنا کردند با کفار جهاد کردند و با شمشیر بر سر ایشان زدن،جهاد کردند تا کشته شدند.

چهارم محمد بن سعید بن عقیل بود چون امام علیه السلام بر زمین افتاد و ناله و صیحه زنان و اطفال را شنید عمود خیمه را گرفت و ترسان و لرزان از در خیمه بیرون شد و او را لقیط بن یاسر،یا هانی بن ثبیت حضرمی بکشت.

مؤلف گوید:تفصیلش به ج2ص179رمز المصیبة رجوع شود.
(فائده پنجم)

در کتاب مذکور ص129گوید:دو نفر از یاران حضرت امام

********** صفحه 390 **********

حسین علیه السلام بعد از آن حضرت مردند بواسطه زخمی که برداشته بودند.

یکی سوار بن منعم نهمی که اسیر شد و بواسطه جراحات و زخمهایش شش ماه بعد فوت شد.

و دیگری موقع بن ثمامة صیداوی که او هم اسیر شد و نفی بلد کردند به(زاره)که در بحرین معروف است و بعد از یکسال بواسطه زخمهائی که برداشته بود بمرد.
(فائده ششم)

و در ص130گوید:نه نفر در کربلا شهید شدند و مادر ایشان در خیمه ها ایستاده و به ایشان نگاه میکردند.

1)عبدالله بن الحسین که مادرش رباب در خیمه ایستاده و به او نگاه میکرد.

2)عون بن عبدالله بن جعفر که مادرش زینب عقیله در خیمه ایستاده بود و نگاهش به فرزندش بود.

3)قاسم بن الحسن که مادرش رمله ایستاده و به او نگاه میکرد.

4)عبدالله بن الحسن که مادرش دختر شلیل بجلیه بود ایستاده به او نگاه میکرد.

5)عبدالله بن مسلم که مادرش رقیه دختر علی علیه السلام بود ایستاده به او نگاه میکرد.

6)محمد بن ابی سعید بن عقیل بود که مادرش او را نظاره میکرد که عمود خیمه را گرفته بود بدست و ترسان و لرزان این طرف و آن طرف نگام میکرد که لقیط یا هانی او را ضربتی زد و کشت و مادرش به او نگاه میکرد.

********** صفحه 391 **********

7)عمر بن جناده که مادرش ایساده بود و او را امر به جنگ میکرد و او را کشته و مادر به او نگاه میکرد.

8)مادر عبدالله کلبی بنا به نقل طاووسی ایستاده بود و او را تحریض بر جنگ میکرد و نظرش به او بود.

9)علی بن الحسن که مادرش لیلی در خیمه ایستاده بود و او را دعا میکرد بنا به نقل بعض اخبار و میدید که او را پاره پاره میکردند.

مؤلف گوید:ممکن است مادر وهب را هم بشمار آوریم پس ده نفر میشوند.
(فائده هفتم)

در کتاب مذکور ص132گوید:هفت نفر بودند که امام حسین علیه السلام بالای کشته ایشان تشریف برد.

1)مسلم بن عوسجه وقتی کشته شد حضرت با حبیب بن مظاهر بسوی کشته او رفتند و حضرت فرمود خدا ترا رحمت کند ای مسلم.

2)حر بن یزید ریاحی بود که چون کشته شد حضرت به بالینش رفته و فرمود(انت حر کما سمتک امک)تو آزاد و حری چنانکه مادرت ترا حر نام گذاشت.

3)واضح رومی یا اسلم ترکی چون کشته شد حضرت به نزد او رفته و معانقه نمود و صورت بصورتش گذاشت.

4)جون بن حوی،چون کشته شد حضرت نزد او تشریف برد و فرمود:(اللهم بیض وجهه،و طیب ریحه واحشره مع الابرار و عرف بینه و بین محمد و آل محمد)خدایا رویش را سفید کن،و بویش را پاکیزه گردان و با نیکان محشورش کن،و میان او و آل محمد شناسائی ده.

********** صفحه 392 **********


5)عباس بن علی علیه السلام که چون کشته شد حضرت به نزد او تشریف بردند و نشستند و فرمود الان انکسر ظهری و قلت حیلتی.

6)علی بن الحسین الاکبر علیه السلام که چون کشته شد حضرت رفتند تا بالای سر آن جوان ایستادند و فرمود(علی الدنیا بعدک العفا)بعد از تو خاک بر سر دنیا.

7)قاسم بن الحسن علیه السلام که چون کشته شد حضرت رفتند بسوی او و فرمود(بعداً لقوم قتلوک و من خصمهم یوم القیامة جدک و ابوک)خدا رحمت خود را دور گرداند از کسانیکه ترا به قتل آوردند.و دشمن ایشان در قیامت جد و پدر تو است.
(فائده هشتم)

در ابصار العین ص131گوید:امام حسین علیه السلام از بین دوستان و یارانش که در کربلا بودند نفر را بعد از شهادتشان مدح و ثنا و نوحه سرائی فرمود.

1)فرزندش علی اکبر بود که وقتی به بالین او آمد فرمود(قتل الله قوما قتلوک ما اجرأهم علی الرحمن و علی انتهاک حرمة الرسول،علی الدنیا بعد العفا)خدا بکشد کشندگان ترا که بر خدا و هتک حرمت پیغمبر جرأت کردند،خاک بر سر دنیا بعد از تو.

2)برادرش حضرت عباس بود:که وقتی به بالین او آمد،فرمود(الان انکسر ظهری و قلت حیلتی،و شمت بی عدوی)الان کمرم شکست و بی چاره شدم و دشمن شاد گشتم.

3)پسر برادرش حضرت قاسم بود که وقتی به بالین او آمد فرمود(بعداً لقوم قتلوک و خصمهم فیک رسول الله صلی الله علیه و آله ثم

********** صفحه 393 **********


قال:عز علی عمک ان تدعون فلا یجیبک الخ)از رحمت خدا دور باد کسانی که ترا کشتند و خصمشان رسول خدا باشد،بر عمت گران است که او را بخوانی و نتواند ترا جواب گوید.

4)پسر برادرش عبدالله بن الحسن بود که چون کشته شد او را در بغل گرفت و فرمود:(یا ابن اخی اصبر علی ما نزل بک،و احتسب فی ذلک الخیر،فان الله یلحقک بآبائک الصالحین الخ)ای پسر برادرم صبر کن بر آنچه بر تو وارد شد و بحسب خدا بگذار ثوابش را چون خداوند ترا به پدران شایسته ات ملحق خواهد نمود.

5)پسرش عبدالله بن الحسین بود که چون کشته شد خونش را به طرف آسمان پاشید و فرمود:(اللهم لایکن اهون علیک من دم فصیل ناقة صالح الخ)خدایا نزد تو از خون بچه شتر صالح کمتر نیست.

6)مسلم بن عوسجه بود که چون کشته شد حضرت فرمود(رحمک الله یا مسلم)ای مسلم خدا ترا رحمت کند،و این آیه را خواند(فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا)پس بعضی بر آن عهد ایستادگی کردند و برخی به انتظار(شهادت)مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.سوره33آیه23.

7)حبیب بن مظهر(مظاهر)بود که چون کشته شد حضرت به بالین او آمد و فرمود:(عندالله احتسب نفسی و حماة اصحابی)از خداوند اجر خود و بزرگان اصحابم را میطلبم.

8)حر بن یزید ریاحی بود که چون کشته شد حضرت به بالین او آمد و فرمود:(انت کما سمتک امک حر فی الدنیا و سعید فی الاخرة)تو همانطوریکه مادرت نام نهاد حری در دنیا و سعیدی در آخرت.

********** صفحه 394 **********


9)زهیر بن قین بود که چون کشته شد حضرت به بالین او آمد و فرمود:(لایبعدنک الله یا زهیر من رحمته و لعن الله قاتلیت لعن الذین مسخوا قردة و خنازیر)ای زهیر خدا ترا از رحمتش دور نسازد و کشنده ترا لعنت کند مانند لعنت کسانیکه مسخ گشته بصورت میمون و خوک در آمدند.

10)جون غلام ابی ذر بود که چون کشته شد حضرت به بالین او آمد و فرمود:(اللهم بیض وجهه و طیب ریحه و عرف بینه و بین محمد و آله).

خداوندا رو سفیدش کن و بویش را خوش گردان و شناسائی ده بین او و محمد و آلش.
(فائده نهم)

در کتاب مذکور ص132گوید:در کربلا سه سر از سرهای اصحاب حضرت را به طرف امام حسین علیه السلام پرتاب کردند.

1)سر عبدالله بن عمیر کلبی بود که به طرف آن حضرت پرتاب کردند پس مادرش آن را گرفت.

2)سر عمر بن جناده بود که به طرف حضرت پرتاب کردند مادرش آن را گرفت و به طرف لشکر ابن سعد پرتاب کرد و یکنفر را بکشت.و عمود خیمه را گرفت و خواست جنگ کند حضرت او را منع کرد(و فرمود جهاد بر زنان نیست).

3)سر عابس بن ابی شبیب شاکری بود که چون کشته شد لشکریان دربارۀ او نزاع کردند هر یک میگفت من او را کشتم عمر سعد نزاع را فیصله داد و گفت او را یک نفر نکشته پس سر را به طرف امام حسین علیه السلام پرتاب کردند.

********** صفحه 395 **********

(فائده دهم)

در کتاب مذکور ص133گوید:دو نفر زن در روز عاشورا به کمک حضرت برای جهاد بیرون آمدند.

یکی مادر عبدالله بن عمیر بود که بعد از کشته شدن فرزندش عمود خیمه را گرفت و به طرف دشمن رهسپار شد امام حسین علیه السلام او را برگردانید و فرمود برگرد خدا ترا رحمت کند خداوند جهاد را از تو برداشته.

دوم مادر عمر بن جناده بود که سر پسرش را گرفت و به طرف لشکر پرتاب کرد و یکنفر را بکشت سپس شمشیر بدست گرفت و این رجز بخواند:

(انا عجوز فی النساء ضعیفه بالیة خاویة نحیفة)

(اضربکم بضربة عنیفه دون بنی فاطمة الشریفة[1])

پس امام حسین علیه السلام آمد و او را به طرف خیمه ها برگردانید چنانچه جماعتی از اهل مقاتل نوشته اند.

مؤلف گوید:زن وهب بن عبدالله ایضا به یاری امام حسین علیه السلام بیرون شد و شربت شهادت نوشید چنانچه در ج2رمزالمصیبة ص76نقل کردم و ایضاً مادر ابن وهب نیز عمود خیمه را گرفت و دو تن از لشکر کوفه را به خاک انداخت پس امام حسین علیه السلام او را برگردانید.بنابراین چهار زن به کمک آن حضرت به میدان رفته اند.اللهم اینکه گفته شود بعضی از این مذکورات با بعضی متحدند.

تا اینجا این جزء از کتاب رمز المصیبة به پایان رسید و الحمدلله

********** صفحه 396 **********


و له الحمد و صلی الله علی محمد و آل محمد و امید است که هر نقصی و عیبی در این کتاب دیده شد از قصور مؤلف بحساب آوردند نه تقصیر آن و از خداوند منان خواهانم این خدمت ناچیز را بحرمت حسین عزیزش قبول فرماید و از برادران محترم خواهش دارم خورده گیری نکنند و لغزشهای حقیر را به قلم عفو خود اصلاح فرمایند و این حقیر بی بضاعت را از دعای خیر فراموش ننمایند.
(تنبیه)

بعضی از رفقا سؤال کردند چند وقت مشغول نوشتن این کتاب بودی؟عرض کنم:ابتداء تألیف این کتاب که در سه جزء اتمام پذیرفت هفتم شهر صفر الخیر سنۀ1412و اختتام آن روز بیست و یکم ربیع الاول1413هجری واقع شد و اناالجانی محمود بن سید مهدی موسوی ده سرخی اصفهانی در جوار عمۀ سادات حضرت معصومه بنت موسی بن جعفر صلوات الله علیهم اجمعین.


________________________________
[1]. در جلد دوم رمز المصیبة ص121ترجمۀ این رجز گذشت مراجعه کنید.
pejuhesh232
 
پست ها : 8792
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm


بازگشت به حسين ثار الله


Aelaa.Net