نفس المهموم= شیخ عباس قمی

نفس المهموم= شیخ عباس قمی

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 02, 2017 6:24 pm

ترجمه مقتل نفس المهموم: شیخ عباس قمی
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

مصائب ومقتل حضرت اباعبدالله الحسين،خاندان،ياران عليهم السلام

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 02, 2017 6:27 pm

مصائب ومقتل حضرت اباعبدالله الحسين،خاندان،ياران عليهم السلام
http://aelaa.net/Fa/viewtopic.php?f=274 ... 686#p47686
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

شرح حال مؤلف‌ مقتل نفس المهموم: شیخ عباس قمی

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 02, 2017 6:33 pm

شرح حال مؤلف‌

Image

نخست مناسب آمد مختصر شرح حالي از مؤلف رحمة الله بياوريم چون در جاي ديگر ترجمتي به طريقه اهل رجال از آن مرحوم نديدم معرف رتبه مكتسب و قريحه فطري و آثار او جز اينكه خود در «فوائد الرضويه» اسامي مصنفات خويش را ذكر كرده است و آن چه ناشرين كتب او در اول يا آخر كتب مطبوعه آورده‌اند و از تتبع كتب آن مرحوم معلوم مي‌گردد، وي اديبي بارع و محدثي خيبر و مطلع و در ضبط مطالب دقيق و در فارسي و عربي فصيح، و مردي با ذوق و خالي از تعصب و شجاع بود. و مايل بود از آثار خود مردم را بهره‌مند گرداند و از ضبط مطالبي كه فايده كمتر داشت احتراز مي‌جست و در نقل حديث در سير و تواريخ بطريقت قدما مي‌رفت و به مضمون «الحكمة ضالة المؤمن حيثما وجدها اخذها» سخن حق را از هر كس مي‌شنيد مي‌گرفت و جمود نداشت مانند گروهي كه پندارند هر چه در كتب مولفين شيعي است صحيح، و آنچه در تواريخ اهل سنت است باطل. و همچنانكه شيخ مفيد رحمه الله از مدايني و زبير بن بكار روايت كرده است، مؤلف نيز از كتاب «كامل» و «طبري» روايت آورده است و سني بودن آنان را مانع ندانسته است.به هر حال از فرزند برومند آن مرحوم حضرت ثقة الاسلام عماد الاعلام آقاي حاج ميرزا علي - نفع الله المسلمين بوجوده - در خواستم به قلم شريف خود [ صفحه 8] مختصر شرح حالي به طريقت اهل رجال از والد خويش مرقوم دارد كه «اهل البيت ادري بما فيه» از غايت لطفي كه با حقير داشتند اين تمنا را پذيرفتند و اينك بيان ايشان بنص لفظه:والد حقير عباس بن محمد رضا بن ابي‌القاسم بن محمد القمي الشيخ الاعظم و العماد الارفع الاقوم صفوة المتقدمين و المتأخرين خاتم المحدثين مستخرج كنوز الاخبار و محيي ما اندرس من الاثار شيخنا و ملاذنا و مولانا المحدث القمي انار الله برهانه. ولادتش در سنه 1294 در بلده طيبه قم واقع شد. اول طفوليت و جواني را در قم گذرانيده و فنون ادبيه را مطابق معمول آن زمان تحصيل و تكميل نموده و به طوري در اين فن متبحر گرديده كه او را فرا مي‌خواندند.در سال 1312 به نجف مشرف گشتند و چند سالي را به تحصيل و تلمذ نزد بزرگان و اساتيد گذرانيدند مخصوصا خدمت مرحوم سيد الفقهاء آية الله آقاي آقا سيد محمد كاظم طباطبائي يزدي رحمه الله متوفي در سال 1337 تحصيل فقه نموده و فنون ديگر را نيز نزد اساتيد ديگر استفاده نمودند، اما از آنجايي كه بيشتر با احاديث و رجال و درايه علاقمند بود، مدتي را در خدمت حضرت ثقه المحدثين و حجة الاسلام و المسلمين مرحوم حاج ميرزا حسين نوري رحمة الله به كسب علم حديث پرداخت.

چنانكه خود آن مرحوم در كتاب «فوائد الرضوية» بدين موضوع اشاره فرموده است؛ از جمعي از مشايخ اجازه گرفتند، يكي شيخ مرحوم محدث نوري است و ديگر از سيد حسن صدر موسوي صاحب «تكملة امل الآمل» و ديگر از شيخ عالم فاضل فقيه محدث اديب اريب مرحوم حاج ميرزا محمد قمي صاحب «اربعين الحسينيه» و جمعي ديگر از علما و محدثين. و پس از مدتي اقامت در نجف بر اثر عارضه مزاجي و ضيق النفس كه مبتلا شده بود، به قم مراجعت فرمودند و در مولد و موطن اصلي خود اقامت نمودند و در خلال اين مدت همي جز جمع آوري احاديث و تأليف نداشتند. درست در خاطر دارم در اول كودكي با مرحوم والدم هر وقت از شهر خارج مي‌شديم ايشان از اول صبح تا [ صفحه 9] به شام مرتبا به نوشتن و مطالعه مشغول بودند. و اول تصنيف ايشان «فوائد الرجبيه» است كه به خط خود ايشان نوشته شده و به چاپ رسيده است و چنانچه خود ايشان مي‌فرمودند:

قبل از بيست سالگي آن را تأليف نمودم.در سال 1337 به مشهد مقدس رضوي عليه‌السلام عزيمت فرمود ودر آنجا مجاور گرديد و چند بار به زيارت خانه خدا مشرف گرديدند و ضمنا سفري به هندوستان فرمود و گاهي هم در ايام فراغت بخصوص ايام اقامه عزا مردم را به مواعظ و سخنان سودمند موعظه مي‌فرمودند. و در سال 1341 به تقاضاي جمعي از آقايان طلاب و محصلين مشهد شبهاي پنجشنبه و جمعه درس اخلاق شروع فرمودند و قريب هزار تن از طلاب و علماي شهر در مدرسه ميرزا جعفر براي استماع درس ايشان حاضر مي‌شدند و هر درس قريب سه ساعت طول مي‌كشيد. در سال 1352 از مشهد به نجف مشرف گرديدند به عزم توطن و ضمنا چهار مرتبه به سوي شام و بيروت سفر نمودند و به سن 65 سالگي شب سه‌شنبه 23 ذي الحجة الحرام سال 1359 در نجف به رحمت ايزدي واصل و در صحن مطهر حضرت امير عليه‌السلام در ايوان سوم در ايوانهاي شرقي باب القبله جنب استادش مرحوم محدث نوري مدفون گرديد - و رحمة الله و رضوان الله عليه -.مؤلفات مرحوم محدث قمي متجاوز از 60 مجلد است كه اكثر آنها به چاپ رسيده و نزد خواص و عوام مطبوع و مشهور است، چنانكه بعض آنها هم مكرر طبع شده و چنانكه خود مي‌فرمودند، بهترين مصنفات ايشان «سفينة البحار» است و چون اسامي آن كتب در «فوائد الرضويه» مذكور است، لذا از تفصيل آن در اينجا خودداري شد.9 رجب 1369 علي محدث‌زاده [ صفحه 11]
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

مقدمه ترجمه مقتل نفس المهموم: شیخ عباس قمی

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 02, 2017 6:34 pm

مقدمه‌

بسم الله الرحمن الرحيم حمدا لك مستزيدا من نعمك و مسترفدا من كرمك مستر شدا لهدايتك و مستنجدا بك علي طاعتك و الصلاة علي رسولك هادي الامة و كاشف الغمة المبعوث بالحجة القاهرة علي المحجة الظاهرة و آله الغر و عترته الطاهرة خصوصا علي سيدنا و مولانا ابي عبدالله الحسين لا فرق الله بيننا و بينه في الدنيا و الآخرة.اما بعد؛ چنين گويد اين عبد فاني ابوالحسن بن محمد بن غلام حسين بن ابي‌الحسن المدعو بالشعراني كه چون عهد شباب به تحصيل علوم و حفظ اصطلاحات و رسوم بگذشت، و اقتداء باسلافي الصالحين من عهد صاحب «منهج الصادقين» از هر علمي بهره بگرفتم و از هر خرمني خوشه برداشتم، گاهي به مطالعه‌ي كتب ادب از عجم و عرب، و زماني به دراست «اشارات» و «اسفار» و زماني به تتبع تفاسير و اخبار، وقتي به تفسير و تحشيه‌ي كتب فقه و اصول، و گاهي به تعمق در مسائل رياضي و معقول، تا آن عهد به سر آمد.لقد طفت في تلك المعاهد كلها و سرحت طرفي بين تلك المعالم‌ساليان دراز شب بيدار و روز در تكرار، هميشه ملازم دفاتر و كراريس و پيوسته مرافق اقلام و قراطيس، ناگهان سروش غيب در گوش، اين ندا داد كه علم براي معرفت است و معرفت، بذر عمل و طاعت، و طاعت بي‌اخلاص نشود و اين همه ميسر نگردد مگر به توفيق خدا و توسل به اوليا، مشغولي تا چند. [ صفحه 12] علم چندانكه بيشتر خواني چون عمل در تو نيست ناداني‌شتاب بايد كرد و معاد را زادي فراهم ساخت، زود برخيز كه آفتاب بر آمد و كاروان رفت، تا بقيتي باقي است و نيرو تمام از دست نشده، توسلي جوي و خدمتي تقديم كن.

پس كتاب «نفس المهموم» تأليف العالم النحرير و المحدث الخبير مفخر عصرنا و قدوة دهرنا الحاج شيخ عباس القمي - قدس سره العزيز - را ديدم در مقتل سيدنا و مولانا ابي‌عبدالله الحسين عليه‌السلام - رزقنا الله شفاعته - كتابي جامع و موجز و مشتمل بر اكثر روايات صحيح و منقولات تواريخ معتبره از عامه و خاصه، چنانكه مانند آن تا كنون نوشته نشده است و گويا در حق او گفته‌اند: «كم ترك الاول للآخر» اما به زبان عرب است و همه كس از آن بهره نگيرد. گفتم همان كتاب را به فارسي ساده نقل كنم چنانچه در عبارت پارسي معني هر كلمه از كلمات عربي گنجانيده شود و سلاست و فصاحت در زبان پارسي محفوظ ماند، اگر چه جمع اين دو امر بسي دشوار است و غالبا مقاتل پارسي عبارات عربي را به دلخواه خود تلخيص و تفسير كرده‌اند و به ترجمه‌ي كلمه به كلمه نپرداخته، چنان كه خواننده را به اصل عربي نياز است تا حق معني مقصود را دريابد.و ما را عويصه‌ي ديگر در پيش است، كه اگر سخن جزل و صحيح به كار بريم غير مأنوس باشد كه مردم زمان ما با لغات غلط و عبارات بازاري عاميانه و سياقت مبتذل كه از خواص انشاي اين عصر است، خوي گرفته‌اند، اگر به زبان آنان سخن گوييم و به كلمات مزدوله قناعت كنيم، هم تخلف از سيرت سلف است و هم ترك ادب نسبت به اخبار رسول و اهل بيت طاهرين كه فرموده‌اند: «اعربوا حديثنا فانا قوم فصحاء» و در ميان اين دو طريق راهي يافتن هم دشوارتر است، با اين حال خواننده كتاب با كتب صحيحه مانوس است و مانند تفسير منهج و ناسخ و جلاء العيون و كتب ديگر مرحوم مجلسي - رحمه الله - و تفسير شيخ ابوالفتوح رازي را مطالعه كرده و مانند آنان كه محضا با كتب عصري مأنوسند از شنيدن لغت صحيح منزجر نمي‌گردد. و آن را دمع المهوم في ترجمة نفس الهموم نام نهادم و [ صفحه 13] گاه بعضي فوايد و قصص كه خواننده را به كار آيد در ذيل صفحه يا در متن بين الهلالين افزودم و علي كل حال اگر نقصي در اين يافت شود تقاضاي عفو و اصلاح از خوانندگان عزيز است. و من ادعا نمي‌كنم در مقصد خويش به كمال رسيده‌ام، لكن غايب جهد به كار برده.فما كان من حسنة فمن الله و ما كان من سيئة فمن نفسي و الله المسدد و الموفق.اينك شروع در مقصود مي‌كنيم بعون الله تعالي:حضرت امام جعفر صادق عليه‌السلام به أبان بن تغلب فرمود: «آه كشيدن كسي كه براي مظلوميت ما غمگين باشد تسبيح است و اندوه وي براي ما عبادت است و پنهان داشتن سر ما جهاد در راه خدا است آنگاه فرمود: بايد اين حديث به آب طلا نوشته شود». [ صفحه 17]
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

اشاره + مقدمه در ولادت مولانا الحسین ترجمه مقتل نفس المهموم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 02, 2017 6:41 pm

ترجمه‌ي كتاب نفس المهموم‌

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيممؤلف كتاب پس از حمد و ستايش پروردگار و درود بر پيغمبر مختار و آل اطهار و ذكر سبب تأليف اين كتاب، مدارك و مآخذ خود را كه مطالب اين كتاب از آنها منقول است ياد كرده است. و گويد اين را از كتب معتبره فراهم كردم كه بر آنها اعتماد بايد كرد و بدانها استناد بايد جست مانند «ارشاد» تأليف شيخ ابي عبدالله محمد بن محمد بن نعمان معروف به «مفيد» كه در سال 413 در بغداد درگذشت. و كتاب «ملهوف علي قتلي الطفوف» سيد رضي الدين ابي‌القاسم علي بن موسي بن جعفر بن طاووس متوفي ببغداد در سال 664. در كتاب «التاريخ» لمحمد بن جرير طبري متوفي ببغداد سال 310 و «تاريخ كامل» مورخ نسابه، حافظ عزالدين ابي‌الحسن علي بن محمد معروف بابن اثير جزري متوفي بموصل سال 630. و «مقاتل الطالبيين» مورخ اديب علي بن الحسين اموي معروف به ابي‌الفرج اصفهاني متوفي به بغداد سال 356. و «مروج الذهب و معادن الجوهر» از ابي‌الحسن علي بن حسين بن علي مسعودي معاصر با ابي‌الفرج و «تذكرة خواص الامة في معرفة الائمة» از ابي‌المظفر يوسف بن قزواغلي بغدادي معروف به سبط ابن جوزي متوفي بدمشق سال 654 كه در «جبل قاسيون» مدفون است. و «مطالب السؤل في مناقب آل الرسول» لكمال الدين محمد بن طلحه شافعي. و «الفصول المهمة في معرفة الائمة» لنور الدين علي بن محمد مكي معروف بابن

[ صفحه 18] صباغ مالكي متوفي به سال 855. و «كشف الغمة في معرفة الائمة» از بهاء الدين ابي‌الحسن علي بن عيسي اربلي امامي كه در سال 687 از تأليف آن فراغت يافت.

و «العقد الفريد» لشهاب الدين ابي عمرو احمد بن محمد قرطبي اندلسي مالكي معروف بابن عبد ربه متوفي در سال 328. و كتاب «الاحتجاج علي اهل اللجاج» از احمد بن علي بن ابي‌طالب طبرسي از مشايخ ابن شهر آشوب. و كتاب «المناقب» لرشيد الدين محمد بن علي بن شهر آشوب سروي مازندراني متوفي بحلب در سال 588 و مدفون در جبل جوشن نزد مقام معروف به مشهد السقط و «روضة الواعظين» از ابي‌علي محمد بن حسن بن علي فارسي معروف به فتال نيشابوري از مشايخ ابن شهر آشوب و «منير الاحزان» لنجم الدين جعفر بن محمد علي معروف بابن نما از مشايخ علامه‌ي حلي رحمهما الله و «كامل بهائي في السقيفه» از عماد الدين حسن بن علي بن محمد طبري معاصر محقق و علامه و اين كتاب را براي بهاء الدين محمد بن شمس الدين جويني معروف به صاحب ديوان تأليف كرد و به سال 765 از تأليف آن فارغ شد. و «روضة الصفا في سيرة الانبياء و الملوك و الخلفا» از محمد بن خاوند شاه متوفي به سال 903. «تسلية المجالس» محمد بن ابي‌طالب حسيني حائري و غير اينها از كتب مقاتل.و از اين كتاب اخير به توسط عاشر بحار نقل مي‌كنم، و از مقتل هشام بن سائب كلبي به توسط تذكره‌ي سبط. و تاريخ طبري و از مقتل ابي‌مخنف به توسط طبري.و از سيد بن طاووس تعبير مي‌كنم به سيد، و از ابن‌اثير به جزري، و از محمد بن جرير طبري به طبري، و از ابي‌مخنف به ازدي تا مردم گمان نبرند ازين مقتل معروف به ابي‌مخنف كه با عاشر بحار به طبع رسيده است آن را نقل كرده‌ام، چون نزد من ثابت و محقق گرديده است كه اين مقتل از آن ابي‌مخنف معروف و يا مورخ معتبر ديگري نيست، و چيزي كه در آن مقتل يافت شود و ديگري نقل نكرده باشد اعتماد را نشايد.

اما ابومخنف لوط بن يحيي بن سعيد بن مخنف ازدي غامدي از بزرگان [ صفحه 19] اصحاب خبر بود و كتب بسيار تأليف كرد، و در سير از جمله كتاب «مقتل الحسين» كه علما از آنها بسيار نقل كنند و اكثر، بلكه جل منقولات تاريخ طبري در مقتل از ابي‌مخنف گرفته شده است و هر كس اين مقتل معروف را با آنچه طبري نقل كرده است مقابله و تامل كند، داند كه اين مقتل از وي نيست و من اين كتاب را مرتب كردم بر چند باب و يك خاتمه و مقدمه‌اي پيش از ابواب كتاب آوردم و آن را ناميدم«نفس المهوم في مصيبة سيدنا الحسين المظلوم عليه صلوات الله الملك الحي القيوم و أسأل الله ان يوفقني لاتمامه و يفوزني بسعادة اختتامه و ما توفيقي الا بالله عليه توكلت و اليه انيب».

مقدمه در ولادت مولانا الحسين

بدان كه علماي حديث و ارباب تاريخ را از عامه و خاصه، خلاف است در روز و ماه و سال ولادت حضرت ابي‌عبدالله الحسين عليه‌السلام، بعضي گويند سيم شعبان و بعضي گويند پنجم آن و بعضي پنجم جمادي الاولي سال چهارم هجرت، و گروهي گفته‌اند در آخر ربيع الاول سال سيم، و اين قول را شيخ ابوجعفر طوسي رحمه الله در «تهذيب» و شيخ شهيد در «دروس» اختيار كردند، موافق با روايتي كه ثقة الاسلام كليني - عطر الله مرقده - روايت كرده است، از حضرت ابي‌عبدالله عليه‌السلام كه بين امام حسن و امام حسين عليهماالسلام يك «طهر» فاصله بود و ميان ولادت آن دو امام شش ماه و ده روز بود.مولف كتاب گويد: مراد آن حضرت به طهر، اقل طهر است كه ده روز است ولادت حضرت حسن عليه‌السلام در پانزدهم رمضان سال بدر؛ يعني سال دوم هجرت بود؛ و هم در روايت آمده است كه ميان حسن و حسين عليهماالسلام فقط يم طهر بود و مدت حمل حضرت حسين عليه‌السلام شش ماه.و در «مناقب» ابن شهر آشوب از كتاب «انوار» نقل كرده است كه: «خداوند تبارك و تعالي پيغمبر اكرم را تهنيت گفت به حمل و ولادت حضرت حسين عليه‌السلام و او را تعزيت گفت به قتل وي، و حضرت فاطمه عليهاالسلام اين را بدانست و بر او ناگوار

[ صفحه 20] آمد و آيه فرود آمد.«حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا»حمل زنان نه ماه است و هيچ فرزندي شش ماه نزاد غير از عيسي و حسين عليهماالسلام.مؤلف گويد: احتمال قوي مي‌دهم كه اصل روايت يحيي و حسين بوده است، چون حضرت يحيي و حضرت حسين عليهماالسلام در بسياري از چيزها به يكديگر شباهت داشتند از جمله در مدت حمل.
و در خبر است كه مدت حمل يحيي شش ماه بود و اما مدت حمل عيسي عليه‌السلام مطابق روايت بسيار نه ساعت بود و هر ساعتي ماهي، و به اعتبار انسب است.صدوق به سند خود از صفيه بنت عبد المطلب (رضي الله عنها) روايت كرده است كه:«چون حضرت امام حسين از مادر متولد شد، من پرستار مادر او بودم پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي عمه! فرزند مرا بياورد نزد من. گفتم: يا رسول الله او را هنوز پاكيزه نكرده‌ايم. فرمود: اي عمه! مگر تو او را پاك مي‌گرداني؟ خداوند او را پاك و پاكيزه كرده است».و در روايت ديگر است كه او را به رسول خدا داد و حضرت زبان خويش در دهان او نهاد و حضرت حسين عليه‌السلام زبان رسول خداي را مي‌مكيد، صفيه گفت گمان نمي‌كنم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او را غذا داد مگر با شير و عسل، و گفت: بول كرد، پس رسول صلي الله عليه و آله ميان دو چشم او ببوسيد و او را به من داد در حالتي كه مي‌گريست و مي‌گفت: اي پسرك من! خداي لعنت كند قومي كه تو را مي‌كشند.
و اين را سه بار فرمود.صفيه گفت: گفتم پدر و مادرم فداي تو! او را كه مي‌كشد؟ فرمود: گروه ستمكار از بني‌اميه - لعنهم الله - در روايت است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در گوش راست او اذان گفت و در گوش چپ او اقامه گفت. و از حضرت علي بن الحسين است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در گوش حضرت حسين عليه‌السلام اذات گفت آن روز كه متولد شد.و در روايت ديگر است كه در روز هفتم گوسفندي «املح»، يعني سپيد به سياه

[ صفحه 21] آميخته براي او عقيقه كرد و يك ران آن را با ديناري به قابله داد آنگاه سر او بتراشيد و همسنگ آن سيم تصدق كرد و سر او را به «خلوق» كه عطري است، معطر ساخت. و ثقة الاسلام كليني روايت كرده است در ضمن حديثي كه: «حضرت حسين عليه‌السلام از حضرت فاطمه - سلام الله عليها - و از هيچ زني شير نخورد، او را نزد نبي اكرم صلي الله عليه و آله مي‌آوردند ابهام در دهان او مي‌گذاشت و مي‌مكيد به اندزاه‌اي كه دو روز يا سه روز او را بس بود؛ پس گوشت حسين عليه‌السلام از گوشت و خون رسول خدا صلي الله عليه و آله روئيده شد.صدوق - عطر الله مرقده - از حضرت صادق عليه‌السلام روايت كرده است كه مي‌گفت: «حسين بن علي عليه‌السلام چون متولد شد خداي تعالي جبرئيل را فرمود با هزار فرتشه فرود آيد به تهنيت رسول خدا صلي الله عليه و آله از جانب خدا و از جانب خود پس جبرئيل فرود آمد و بر جزيره‌اي در دريا بگذشت در آنجا ملكي بود«فطرس» نام و از حمله بود، خداوند عالم او را براي انجام امري نامزد فرمود، او كندي كرد در انجام آن، پس بال او را بشكست و در آن جزيره انداخت، هفتصد سال عبادت خدا كرد تا حسين بن علي عليه‌السلام متولد شد، آن ملك به جبرئيل گفت: آهنگ كجا داري؟ گفت: خداي تعالي به محمد صلي الله عليه و آله فرزندي بخشيده است مرا فرستاده است به تهنيت او از جانب خداي تعالي و از جانب خودم. گفت: اي جبرئيل! مرا بردار و با خود ببر شايد محمد صلي الله عليه و آله براي من دعا كند.جبرئيل او را برداشت و چون بر نبي صلي الله عليه و آله وارد شد و تهنيت گفت از طرف خداي تعالي و از طرف خود و حال «فطرس» بگفت، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: خود را به اين مولود مسح كن و به جاي خود باز شو فطرس خود را به حسين بن علي عليه‌السلام بماليد و برخاست و گفت: اي رسول خدا!! امت تو اين فرزند را مي‌كشند و مكافات اين انعام او بر من واجب است، پس هيچ كس او را زيارت نكند مگر او را آگاه سازم و هيچ سلام كننده سلام نكند بر او مگر آن كه سلام او را به حضرت او برسانم، و هيچ كس صلوات نفرستد مگر اين كه صلوات او را تبليغ كنم؛ اين بگفت و بالا رفت. و روايت ديگر به جاي خود عروج كرد و مي‌گفت: كيست مانند

[ صفحه 22] من كه آزاد شده‌ي حسين فرزند علي و فاطمه و جد ايشان احمد حاشرم - صلوات عليهم اجمعين -.شيخ طوسي در «مصباح» روايت كرده است كه توقيعي خارج شد به قاسم بن علاء همداني وكيل ابي‌محمد عليه‌السلام كه مولانا الحسين بن علي عليهماالسلام روز پنجشنبه سوم شعبان متولد شد، پس آن را روزه بدار و اين دعا بخوان: «اللهم اني أسألك بحق المولود في هذا اليوم» و در اين دعا است «و عاذ فطرس بمهده فنحن عائذون بقبره من بعده».سيد در «ملهوف» گويد: در آسمان‌ها فرشته نماند مگر بر نبي صلي الله عليه و آله فرود آمد هر يك سلام داده و به حسين عليه‌السلام تعزيت گفتند و او را خبر دادند به ثوابي كه عطا شود به او، و تربت او را عرضه داشتند بر رسول خدا و او مي‌فرمود: «اللهم اخذل من خذله و اقتل من قتله و لا تمتعه بما طلبه».ابن شهر آشوب در مناقب گويد كه در حديث آمده است كه: روزي جبرئيل فرود آمد و فاطمه عليهاالسلام را يافت خوابيده است و حضرت حسين عليه‌السلام به عادت اطفال بي‌تابي مي‌كرد، پس جبرئيل بنشست و او را مشغول كرد از گريه تا مادرش بيدار شد و رسول خدا صلي الله عليه و آله فاطمه را از اين بياگاهانيد.سيد بحراني در «مدينة المعاجز» روايت مي‌كند از شرحبيل بن ابي‌عوف كه گفت: چون«حسين عليه‌السلام متولد شد فرشته‌اي از فرشتگان فردوس اعلي فرود آمد و به درياي اعظم رفت و در اقطار آسمان‌ها و زمين فرياد زد: اي بندگان خدا! جامه‌هاي حزن بپوشيد و اظهار غم و اندوه كنيد كه جوجه‌ي محمد صلي الله عليه و آله مذبوح و مظلوم است». [ صفحه 25]
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

در مناقب حسين و ثواب گريستن بر آن حضرت و لعن بر كشندگان او

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 02, 2017 6:48 pm

در مناقب حسين و ثواب گريستن بر آن حضرت و لعن بر كشندگان او و اخباري كه در شهادت او وارد است و در آن دو فصل است

در مختصري از مناقب آن حضرت

مناقب آن حضرت به قدري ظاهر و مشهور است كه هيچ يك از خاصه و جمهور منكر آنها نتوانند شد. چگونه چنين نباشد و حال آنكه مجد و شرف از هر طرف او را فراگرفته است؛ از جهت نسب، جدش محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و پدرش علي مرتضي عليه‌السلام جده‌اش خديجه‌ي كبري، مادر فاطمه‌ي زهرا و برادر، حضرت مجتبي عليه‌السلام عم او جعفر طيار و اولادش ائمه‌ي اطهار از خاندان هاشم، برگزيده‌ي اخيار - صلوات الله اجمعين -.لقد ظهرت فلا تخفي علي احد الا علي اكمه لا يبصر القمرادر زيارت ناحيه‌ي مقدسه در اوصاف شريفه‌ي آن جناب فرموده است:و في الذمم رضي الشيم ظاهر الكرم متهجدا في الظلم قويم الطرائق كريم الخلايق عظيم السوابق شريف النسب منيف الحسب رفيع الرتب كثير المناقب محمود الضرائب جزيل المواهب حليم رشيد منيب جواد عليم امام شهيد اواه منيب حبيب مهيب كان للرسول ولدا و للقرآن سندا و للامة عضدا و في الطاعة مجتهدا حافظا للعهد و الميثاق ناكبا عن سبل الفاسق باذلا لمجهود طويل الركوع و السجود زاهدا في الدنيا زهد الراحل عنها ناظرا اليها بعين المستوحشين منها الي آخر ما قال فيه صلوات الله عليه.

[ صفحه 26] و يا عجبنا مني احاول وصفه و قد فنيت فيه القراطيس و الصحف‌كتاب فضل تو را آب بحر كافي نيست كه تر كني سرانگشت و صفحه بشماري‌اما شجاعت آن حضرت: چنان بود چون آن حضرت قصد عراق كرد، عبيدالله بن زياد لشكرهاي بسيار به مقابله‌ي وي فرستاد، سي هزار سوار و پياده پي در پي يكديگر تا او را محاصره كردند و همه‌ي جوانب بر او بستند با آن شماره‌ي بسيار و سلاح كامل و از او خواستند به حكم ابن‌زياد فرود آيد و با يزيد بيعت كند و اگر ابا فرمايد مهياي جنگي شود كه رگ وتين و حبل وريد را قطع كند و ارواح را به محل اعلي رساند و اجساد را بر روي خاك افكند. او متابعت جد و پدر كرد راضي به ذلت نشد و حميت را به مردم آموخت و مرگ زير سايه‌ي شمشير را برگزيد. پس خود و برادران و اهل بيت او براي محاربه برخاستند و كشته شدن را بر متابعت يزيد ترجيح دادند و آن گروه لئيم فاجر آنان را فروگرفتند و بر آنها تير باريدند و حسين عليه‌السلام مانند كوه بر جاي ثابت بود و عزيمت او راهيچ چيز سست نكرد، پاي او در ميدان جنگ از كوهها نيز محكمتر بود و دل او از هول قتال مضطرب نمي‌شد. و قوم او از لشكريان ابن‌زياد بسيار كشتند و مشرف به مرگ ساختند و مجروح كردند و از اينان كسي كشته نشد مگر پس از آنكه اسراف كرد در قتل مهاجمين و بسياري از آنها را كشتند پس از آن خود كشته شدند و آن حضرت مانند شير خشمگين بر هيچ كس نمي‌تاخت مگر به ضرب شمشير كار او مي‌ساخت و او را فرش زمين مي‌كرد. نقل كرده‌اند از يكي از روات گفت:«فو الله ما رأيت مكثورا قط قد قتل ولده و اهل بيته و اصحابه اربط جأشا و لا امضي جنانا منه و لا اجرأ مقدما و الله ما رايت قبله و لا بعده مثله».«يعني: نديدم مرد تنها مانده‌ي مصيبت رسيده‌اي را كه فرزندان و اهل بيت و ياران او كشته شده باشند بدين قوت قلب و آرامش دل و جرأت در اقدام، نه پيش از او ديدم مانند وي و نه بعد از او».

[ صفحه 27] روايت است كه ميان آن حضرت و وليد والي مدينه نزاعي بود در زميني، پس حضرت دست فرابرد و عمامه‌ي وليد را از سر او برگرفت و در گردنش بست.در «احتجاج» از محمد سائب روايت كرده است كه: «مروان بن حكم روزي به حسين بن علي عليهماالسلام گفت اگر افتخار شما به فاطمه عليهاالسلام نباشد به چه چيز بر ما فخر مي‌كنيد؟ حسين عليه‌السلام برجست و حلق او را بگرفت و بفشرد و آن حضرت سخت قوي پنجه بود و عمامه‌ي مروان را برگردن او بپيچيد تا بيهوش شد».مؤلف گويد: شجاعت آن حضرت ضرب المثل است و شكيبائي او در ميدان جنگ ديگران را عاجز ساخت و مقام او در مقاتله نظير مقام رسول خداست در جنگ بدر، و صبر او با كثرت دشمن و قلت ياران نظير پدرش اميرالمؤمنين است در صفين و جمل. و كافي است در اين مقام عبادت زيارت ناحيه‌ي مقدسه‌ي:«و بدؤك بالحرب فثبت للطعن و الضرب و طحنت جنود الفجار و اقتحمت قسطل الغبار مجالدا بذي الفقار كانك علي المختار فلما رأوك ثابت الجأش غير خائف و لا خاش نصبوا لك غوائل مكرهم و قاتلوك بكيدهم و شرهم و أمر اللعين جنوده فمنعوك الماء و وروده و ناجزوك القتال و عاجلوك النزال و رشقوك بالسهام و النبال و بسطوا اليك أكف الاصطلام و لم يراعوا لك ذماما و لا راقبوا فيك أثاما في قتلهم أولياءك و نهبهم رحالك و انت مقدم في الهبوات و محتمل للأذيات قد عجبت من صبرك ملائكة السموات فأحدقوا بك من كل الجهات و أثحنوك بالجراح و حالوا بينك و بين الرواح و لم يبق لك ناصر و انت محتسب صابر تذب عن نسوتك و اولادك حتي نكسوك عن جوادك فهويت الي الأرض جريحا تطؤك الخيول بحوافرها و تعلوك الطغاة ببواترها قد رشح للموت جبينك و اختلف بالانقباض و الانبساط شمالك و يمينك و تدير طرفا خفيا الي رحلك و بيتك و قد شغلت بنفسك عن ولدك و أهاليك».اما علم آن حضرت: بايد دانست كه علوم اهل بيت عليهم‌السلام متوقف بر تكرار و درس نبود و علوم امروز ايشان بيش از ديروز نيست، با فكر و قياس و حدس تحصيل علم نمي‌كردند. آسمان معارف ايشان از دسترس ادراك ما دور است هر

[ صفحه 28] كس خواهد فضائل آنان را بپوشد چنان است كه خواهد روي خورشيد را بپوشد. آنها عالم غيب را در شهادت مي‌بينند و بر حقايق معارف در خلوات عبادت واقف مي‌گردند، در واقع چنانند كه اوليا و دوستان درباره‌ي ايشان اعتقاد دارند. و بيشتر هم هيچ كس از آنها سؤالي نكرد مستفهما يا از روي آزمايش كه آنها پاسخ ندهند و هرگز در جواب ناتواني ننمودند و عاجز نشدند. هر يك را كه در احوالش تدبر نمايي و گفتار او را تأمل كني وي را در فضايل يگانه يابي و در مزايا و مفاخر تنها بيني. گذشته‌هاي سابقين را فضائل متأخرين تصديق مي‌كند وقتي خطباي آنان به كلام آيند ديگران خاموش گردند و چون گوينده‌ي آنان سخن گويد گوش باشند. هر راهروي از تك آنها فروماند و به هدف آنها نرسد و روش آنها را در نيابد، اين خصلتهايي است كه آفريدگار به آنها داده است و مخبر صادق به آن اخبار كرده و فرمود است:«انا بني عبدالمطلب سادات الناس».اما كرم وجود آن حضرت: روايت است كه: «فاطمه عليهاالسلام دو فرزند خود حسن و حسين عليهماالسلام را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آورد، در آن بيماري كه آن حضرت رحلت فرمود، و عرض كرد: يا رسول الله اين دو فرزند تواند چيزي از خود به آنها ميراث ده.آن حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: اما حسن عليه‌السلام را هيبت و بزرگواري من ميراث باشد، اما حسين عليه‌السلام را بخشش و شجاعت من».و نقل مشهور است كه آن حضرت مهمان را گرامي مي‌داشت و بخواهندگان مي‌بخشيد و صله‌ي رحم مي‌كرد، بر درويشان انعام مي‌فرمود وسائل را عطا مي‌داد، برهنه را مي‌پوشانيد و گرسنه را سير مي‌كرد، قرض قرض داران را ادا مي‌كرد، بر يتيم مهربان بود، حاجتمند را اعانت مي‌كرد، هرگاه مالي به او مي‌رسيد پراكنده مي‌ساخت.و روايت است كه معاويه چون به مكه رفت، مال بسيار و جامه‌ها و خلعتها براي آن حضرت فرستاد، حضرت نپذيرفت و اين صفت جوانمردان و طبيعت اهل كرم است. افعال او گواهي دهد بر محاسن اخلاق، و بايد دانست كرم، كه بخشش

[ صفحه 29] يكي از آن نوع آن است، در اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله كامل و براي آنها ثابت و محقق بود، از آنها تعدي نمي‌كرد، بلكه در آنها حقيقت بود و در ديگران مجاز، لذا به هيچ يك از بني‌هاشم نسبت بخل داده نشده است براي آن كه با ابرها در سخا مسابقه مي‌كردند و با شيران در شجاعت.حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام در خطبه خود در شام فرمود:«به ما داده شد علم و حلم وجود و فصاحت و شجاعت و دوستي در دل مؤمنان، پس ايشان درياي ژرفند و ابر ريزان».فما كان من خير اتوه فانما توارثه آباء آبائهم قبل‌و اين اخلاق كريمه را آيين خويش گرفتند و وسيله‌ي رسيدن آنها به منتهاي شرف بود؛ كه ايشان پيشواي امت و رؤساي ملتند، مهتران مردم و بهتران عرب و برگزيده فرزندان آدم؛ پادشاهان دنيا و راهنمايان آخرت؛ حجت خدايند بر بندگان و امناي او در زمين؛ ناچار نشان هر خيري از ايشان پيدا و علائم جلالت در ايشان ظاهر و هويداست هر كس بعد از ايشان به وجود متصف شود اقتدا به ايشان كرده است و به طريق آنها رفته و چگونه مال خود را نبخشد آنكه هنگام جنگ از بذل جان دريغ ندارد و چگونه چشم از عاجل نپوشد آن كه همت در آجل بسته است،: و شكي نيست كه هر كس جان خويش را در قتال ببخشد نسبت به مال بخشنده‌تر است و كسي كه در زندگي رغبت نداشته باشد در مال فاني دنيا بي‌رغبت‌تر. شاعر گويد:يجود بالنفس ان ضن الجواد بها و الجود بالنفس أقصي غاية الجودو از اين جهت گويند: شجاعت وجود از يك پستان خورده‌اند و پيوسته با يكديگر ملازمند، چنانكه دو توأم؛ پس هر جوانمرد بخشنده شجاع است و هر دلاوري بخشنده است و اين قاعده‌ي كليه است. ابوتمام گفته است:و اذا رأيت ابايزيد في الندي و وغي و مبدي غارة و معيداأيقنت ان من السماح شجاعة تدني و ان من الشجاعة جوداو ابوالطيب متنبي گفت:

[ صفحه 30] قالوا الم تكفه سماحته حتي بني بيته علي الطرق‌فقلت ان الفتي شجاعته تريه في الشح صورة الفرق‌كن لجة ايها السماح فقد آمنه سيفه من الغرق‌و گويند جوانمرد دلش شجاعي است و بخيل رويش؛ يعني وقيح است و معاويه بني‌هاشم را به سخا وصف كرد و آل زبير را به شجاعت و بني‌مخزوم را به خود بيني و كبر و بني‌اميه را به بردباري، اين خبر به حسن بن علي عليه‌السلام رسيد، گفت: خدا او را بكشد! و خواست تا بني‌هاشم بخشش كنند و محتاج به او گردند و آل زبير را به دلاوري وصف كرد تا خويشتن را به كشتن دهند و بني مخزوم كبر ورزند تا مردمان آنها را دشمن دارند و بني‌اميه بردباري كنند تا مردم آنها را دوست دارند. و معاويه درباره‌اي از سخن خويش راست گفت هر چند راستي از مانند او بعيد است و لكن گاه باشد كه دروغگوي سخني راست بر زبان راند. چون بخشش - چنانكه او گفت - در بني‌هاشم بود، بلكه شجاعت و بردباري هم در همه حال، و مردم پيروان ايشانند و اگر خصال نيكو در ديگران متفرق است در ايشان جمع است.و اما فصاحت و زهد و تواضع و عبادت آن حضرت: اگر خواهيم ذكر كنيم از وضع رساله بيرون رويم و به جاي آن اخباري در محبت پيغمبر خدا نسبت به او بياوريم. شيخ اجل محمد بن شهر آشوب در «مناقب» روايت كرد از ابن‌عمر كه: «نبي صلي الله عليه و آله بر منبر خطبه مي‌خواند، حسين عليه‌السلام بيرون آمد و پايش در جامه بپيچيد و بيفتاد و بگريست، پيغمبر اكرم از منبر فرود آمد و او را در بر گرفت و گفت:«قاتل الله الشيطان» فرزند! امتحان است، سوگند به آن كه جان من در دست اوست ندانستم كه از منبر فرود آمدم.در «مناقب» است كه ابوالسعادات در فضايل عترت آورده است كه يزيد بن ابي‌زياد گفت: «روزي نبي صلي الله عليه و آله از خانه‌ي عايشه بيرون آمد و بر خانه‌ي فاطمه عليهاالسلام بگذشت، صداي گريه حسين عليه‌السلام شنيد و فرمود فاطمه را: آيا نمي‌داني كه گريه‌ي او مرا ناراحت مي‌سازد».

[ صفحه 31] و در «مناقب» است كه ابن‌ماجه در «سنن» و زمخشري در «فايق» آورده‌اند كه: «نبي صلي الله عليه و آله حسين عليه‌السلام را ديد در كوچه با كودكان بازي مي‌كند، پس پيغمبر خدا جلوي ايشان آمد و يك دست خود بگشود حضرت حسين عليه‌السلام از اين سوي و آن سوي مي‌گريخت و رسول خدا صلي الله عليه و آله مي‌خنديد با او، پس او را بگرفت و يك دست زير زنخ او گذاشت و دست ديگر بر سر او و سر او را بلند كرد و بوسيد و گفت: «حسين مني و انا من حسين» خداي تعالي دوست دارد كسي كه حسين عليه‌السلام را دوست دارد و حسين سبطي است از اسباط.و در «مناقب» است. از عبدالرحمن بن ابي‌ليلي، گفت: «نزد رسول خدا نشسته بوديم كه حسين عليه‌السلام بيامد و بر پشت نبي صلي الله عليه و آله مي‌جهيد ناگاه بول كرد، حضرت فرمود: او را رها كنيد.نيز در همان كتاب از احاديث ليث بن سعد كه: «پيغمبر صلي الله عليه و آله روزي در جماعتي نماز مي‌گزارد و حسين عليه‌السلام كودكي خرد نزديك او بود و پيغمبر صلي الله عليه و آله هر گاه سجده مي‌كرد حسين عليه‌السلام مي‌آمد و بر پشت آن حضرت سوار مي‌شد و پاهاي خود را حركت مي‌داد و مي‌گفت: «حل حل» و هر گاه آن حضرت مي‌خواست سر بر دارد او را به دست مي‌گرفت و در كنار خويش مي‌نهاد و باز چون به سجده مي‌رفت بر پشت او سوار مي‌شد و «حل حل» مي‌گفت و همچنين مي‌كرد تا از نماز فارغ شد.و از «امالي» حاكم روايت كرده است كه ابورافع گفت: «با حسين عليه‌السلام بازي مي‌كردم بازي «مدحاة» و آن بازي با سنگ است، هر گاه سنگ من به سنگ او مي‌خورم مي‌گفتم بايد مرا به پشت برداري مي‌گفت: آيا بر پشت كسي سوار مي‌شوي كه بر پشت رسول خدا سوار مي‌شد، من او را رها مي‌كردم و هر گاه سنگ او به سنگ من اصابت مي‌كرد مي‌گفتم من تو را بر دوش نمي‌گيرم چنانكه تو مرا نگرفتي، مي‌گفت: راضي نيستي بدني را به دوش برداري كه رسول خدا او برمي‌داشت؟ پس او را بر خود سوار مي‌كردم».و در همان كتاب است نيز از حفص بن غياث از حضرت ابي‌عبدالله عليه‌السلام گفت:

[ صفحه 32] «رسول خدا صلي الله عليه و آله در نماز بود و حسين عليه‌السلام در پهلوي او بود، پس رسول خدا تكبير گفت و حسين عليه‌السلام نيكو اداي تكبير نكرد، باز رسول خدا تكبير گفت و حسين عليه‌السلام نيكو ادا نكرد و همچنين آن حضرت تكبير مي‌گفت و حسين عليه‌السلام تمرين تكبير مي‌كرد و نيكو ادا نكرد تا رسول خدا هفت بار تكبير گفت و حسين عليه‌السلام نيكو ادا كرد در تكبير هفتم و ابوعبدالله عليه‌السلام فرمود: هفت تكبير سنت شد».و هم در آن كتاب است از تفسير «نقاش» به اسناد خود از ابن‌عباس، گفت: «در خدمت نبي صلي الله عليه و آله بودم و فرزندش ابراهيم بر زانوي چپ و حسين بن علي عليه‌السلام بر زانوي راست او نشسته بودند و آن حضرت گاهي اين را مي‌بوسيد و گاه آن را، ناگاه جبرئيل فرود آمد با وحي از جانب پروردگار جهان و چون حالت وحي از حضرت برطرف گشت، فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت اي محمد صلي الله عليه و آله پروردگار تو، تو ر ا سلام مي‌رساند و مي‌گويد: من اين دو را با هم براي تو نمي‌گذارم يكي را فداي ديگري كن! پيغمبر صلي الله عليه و آله نگاه به ابراهيم كرد و بگريست و گفت مادر او كنيزكي است و اگر رحلت كند كسي غير از من بر او محزون نگردد و مادر حسين عليه‌السلام فاطمه است و پدرش علي پسر عم من است كه گوشت و خون من است واگر در گذرد دخترم و پسر عمم و خود من بر او محزون مي‌شويم و من حزن خويش را بر حزن آنها برگزيدم، اي جبرئيل! ابراهيم درگذرد كه او را فداي حسين عليه‌السلام كردم. ابن‌عباس گفت ابراهيم پس از سه روز رحلت كرد و پيغمبر صلي الله عليه و آله هر گاه حسين عليه‌السلام را مي‌ديد به جانب او مي‌آمد مي‌بوسيدش و به سينه مي‌چسبانيد و ثناياي او را مي‌مكيد و مي‌گفت: فداي آنكه او را به فرزند خود ابراهيم فدا كردم.تعاليت عن مدح فابلغ خاطب بمدحك بين الناس اقصر قاصراذا طاف قوم في المشاعر و الصفا فقبرك ركني طائفا و مشاعري‌و ان ذخر الأقوام نسك عبادة فحبك اوفي عدتي و ذخائري

[ صفحه 33]
در ثواب گريستن بر مصيبت حسين و ثواب لعن بر قاتلان او و اخباري كه در شهادت آن حضرت وارد شده است‌

و در اين فصل به چهل حديث اكتفا مي‌كنيم:حديث اول [1] : مؤلف كتاب، مرحوم حاج شيخ عباس قمي گويد: «حديث كرد مرا شيخ اجل محدث حاج ميرزا حسين النوري - نور الله تربته - به اجازه‌ي عامه‌ي كامله جميع ما حقت له روايته و جازت له اجازته روز جمعه‌ي ششم شهر ربيع الاول سال 1320 در كوفه‌ي متبر كه بر كنار فرات نزديك جسر از شيخ امام معلم علماء الاسلام الحاج شيخ مرتضي الانصاري [2] از شيخ جليل جامع فضائل علميه و

[ صفحه 36] عمليه حاج ملا احمد نراقي از وحيد العصر صاحب الكرامات الباهرة السيد محمد مهدي بحر العلوم قدس سره از شيخ العلماء و مرجع الفقهاء الاستاد الاكبر آقا محمد باقر بهبهاني از والد معظم محقق او محمد اكمل از مروج مذهب حق خاتم المحدثين مولا محمد باقر مجلسي - رحمه الله - از والدش شيخ اجل جامع فنون عقليه و نقليه، مولانا محمد تقي مجلسي از شيخ الاسلام و المسلمين و رئيس الفضلاء و المحققين شيخ محمد عاملي بهاء الدين - رفع الله مقامه - از والدش محقق مدقق، حسين بن عبدالصمد عاملي از شيخ امام خاتم فقهاء الاسلام شيخ الامة و فتاها قدوة الشيعة و نور الشريعة الشيخ زين الدين المشهور بالشهيد الثاني - قدس سره - از شيخ فاضل ورع نور الدين علي بن عبدالعالي ميسي - نور الله روضته - از شيخ سعيد كاملي المعي محمد بن داوود جزيني عاملي - رحمه الله - از شيخ ثقه جليل علي بن الشهيد - رفع الله درجته - از والدش شيخ امام استاد فقهاء الانام رئيس المذهب و الملة فخر الشيعه و تاج الشريعة شمس الدين ابي عبدالله محمد بن مكي شهيد - اعلي الله مقامه - از عالم محقق و فاضل مدقق وحيد الاعصار فخر الاسلام سلطان العلماء و منتهي الفضلاء ابي‌طالب محمد بن العلامه - رفع الله مقامه - از والدش شيخ اعظم وارث علوم الانبياء و المرسلين، مروج شريعة خاتم

[ صفحه 37] النبيين آية الله في العالمين اعلم علماء المسلمين، حبر الامة جمال الملة محيي السنة و مميت البدعة، ابي‌منصور حسن بن مطهر حلي مشتهر حقا بالعلامه - جزاه الله عن الاسلام خير الجزاء - از شيخ اجل مدقق الثبت الثقه افقه فقهاء الافاق شيخ الطائفة و سنادها ابي‌القاسم نجم الدين جعفر بن سعيد الحلي المعروف بالمحقق - شكر الله سعيه - از سيد حسيب و محدث اديب نسابه فخار بن معد موسوي حائري - رحمة اليه - از شيخ فقيه محدث ورع، سديد الدين ابي‌الفضل شاذان بن جبرئيل قمي نزيل دار الهجرة - علي هاجرها الف صلوة و تحية - از شيخ فقيه ثقه عماد الدين ابي‌جعفر محمد بن ابي‌القاسم بن محمد طبرسي آملي - رضي الله عنه - از شيخ ثقه فقيه ابي علي حسن بن محمد طوسي ملقب به مفيد ثاني از والدش رئيس الطائفه محيي الرسوم و مدون العلوم محقق الاصول و الفروع و مهذب فنون المعقول و المسموع ابي‌جعفر محمد بن الحسن الطوسي - قدس الله تربته الزكية - از شيخ اقدم، اوثق اعلم، حجة الفرقة و فخر الطائفة مروج المذهب و الدين وارث علوم المعصومين الشيخ السعيد ابي عبدالله محمد بن محمد بن نعمان الملقب بالمفيد - عطر الله مرقده - از شيخ جليل مدث ناشر آثار الائمة رئيس المحدثين المولود بدعاءة الامام شيخ صدوق ابي‌جعفر محمد بن علي بن بابويه القمي از شيخ جليل ابي‌القاسم محمد بن علي ماجيلويه القمي از شيخ محدث نبيه علي بن ابراهيم از والدش ابراهيم بن هاشم از ثقه‌ي جليل ريان بن شبيب خال معتصم گفت:داخل شدم بر ابي‌الحسن الرضا عليه‌السلام در روز اول محرم پس به من گفت:اي پسر شبيب! آيا روزه داري! گفتم نه، گفت: اين روز روزي است كه زكريا در آن پروردگار خود را خواند و گفت:«رب هب لي من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء»يعني:اي پروردگار من! مرا از نزد خويش ذريتي پاك ببخش كه تو شنونده‌ي دعايي.پس خداي تعالي دعاي او را مستحاب كرد و ملائكه را فرمود تا زكريا را ندا

[ صفحه 38] كردند در حالتي كه وي در محراب ايستاده بود و نماز مي‌گزارد كه خداوند تو را مژده مي‌دهد به يحيي.پس هر كس اين روز را روزه بدارد و خداي تعالي را بخواند، خداي تعالي او را اجابت كند چنانكه زكريا را. آنگاه گفت:اي پسر شبيب! محرم آن ماه است كه مردم جاهليت درگذشته حرمت آن ماه را نگاه مي‌داشتند، اما اين امت نه حرمت ماه را شناختند و نه حرمت پيغمبر خود را و در اين ماه ذريه‌ي او را كشتند و زنان او را اسير كردند و اثاث او را به تاراج بردند، خداوند هرگز آنان را نيامرزد! اي پسر شبيب! اگر براي چيزي گريه خواهي كرد براي حسين بن علي بن ابي‌طالب عليهماالسلام گريه كن، براي آن كه او را مانند گوسفندي ذبح كردند و هيجده مرد از خاندان او با او كشته شدند كه روي زمين مانند آنها نبود. و هفت آسمان و زمينها براي كشته شدن او گريستند و چهار هزار فرشته براي ياري او فرود آمدند، او را يافتند كشته شده و نزد قبر او آشفته موي و گرد آلودند تا وقتي كه قائم عليه‌السلام برخيزد، و از ياران او باشند و شعار آنان يالثارات الحسين عليه‌السلام است؛ اي پسر شبيب! پدرم حديث از پدرش از جدش كه چون جد من حسين عليه‌السلام كشته شد، آسمان خون باريد با غباري سرخ رنگ؛ اي پسر شبيب! اگر بر حسين عليه‌السلام بگريي چندان كه اشك تو بر دو گونه‌ات روان گردد، خداي تعالي هر گناهي كه كرده باشي بيامرزد خرد يا بزرگ، اندك يا بسيار؛ اي پسر شبيب! اگر خوشنود مي‌كند تو را كه خداي تعالي را ملاقات كني در حالي كه گناهي بر تو نباشد، حسين عليه‌السلام را زيارت كن، اي پسر شبيب! اگر خوشحال مي‌كند تو را كه در غرفه‌هاي ساخته در بهشت همنشين پيغمبر خدا و خاندان او باشي، كشندگان حسين عليه‌السلام را لعنت كن؛ اي پسر شبيب! اگر تو را مسرور مي‌كند كه ثواب تو مانند ثواب آن كساني باشد كه با حسين عليه‌السلام شهيد شدند، هر گاه ياد او كني بگو: «يا ليتني كنت معهم فافوز فوزا عظيما»اي پسر شبيب! اگر خوشحال مي‌كند تو را كه در درجات بلند بهشت با ما باشي براي اندوه ما اندوهناك باش و از فرح ما شادمان و بر تو باد دوستي ما، كه اگر مردي سنگي را دوست بدارد خدا او را روز قيامت با آن سنگ محشور گرداند».

[ صفحه 39] حديث دوم: به سند متصل از شيخ مفيد - قدس روحه - از ابن‌قولويه از ابن‌وليد از صفار از ابن ابي‌الخطاب از محمد بن اسماعيل از صالح بن عقبه از ابي‌هارون مكفوف گفت: «داخل شدم بر حضرت ابي عبدالله عليه‌السلام به من فرمود: براي من شعر بخوان! شروع كردم به خواندن، فرمود: اين طور نه، لكن چنانكه براي خود مي‌خوانيد و چنانكه نزد قبر او رثاي او مي‌كنيد، گفت: پس من خواندم: امرر علي جدث الحسين فقل لأعظمه الزكيه و آن حضرت بگريست من خاموش شدم فرمود: بگذر و ساير ابيات را بخوان! من خواندم تا آخر آنگاه فرمود زياده كن پس خواندم:يا فرو قومي فاندبي مولاك و علي الحسين فاسعدي ببكاك‌ابوهارون گفت: آن حضرت بگريست و زنان بي‌تابي نمودند چون خاموش شدند به من فرمود: اي اباهارون هر كس شعري درباره‌ي حسين عليه‌السلام بخواند و ده نفر را بگرياند بهشت براي اوست، آن گاه يكي از اين عدد كم كرد تا به يكي رسيد و فرمود: هر كس شعري بخواند درباره‌ي آن حضرت و يك نفر را بگرياند بهشت از براي اوست، آنگاه فرمود: هر كس ياد او بكند و بگريد بهشت براي اوست».مؤلف گويد: اين شعر كه ابوهارون بخواند«امرر علي آه» از اشعار سيد حميري است چنانكه شيخ ابن‌نما بدان تصريح كرده است و اشعار چنين است:امرر علي جدث الحسين فقل لاعظمه الزكيه‌يا أعظما لا زلت من و طفاء ساكبة رويه‌و اذا مررت بقبره فاطل به وقف المطيه‌وابك المطهر للمطهر و المطهرة النقيه‌كبكاء معولة اتت يوما لواحدها المنيه‌حديث سوم: به سند متصل از شيخ صدوق رحمه الله به اسنادش از ابن‌عباس است كه:«علي عليه‌السلام با رسول خدا - صلوات اله عليه - گفت: يا رسول الله! آيا عقيل را دوست مي‌داري؟ گفت: آري، سوگند به خدا او را به دو دوستي دوست مي‌دارم؛ يك دوستي براي خود او و يك دوست داشتن براي آن كه ابوطالب او را دوست

[ صفحه 40] داشت و فرزند او در راه دوستي فرزند تو كشته شود، پس ديده‌ي مؤمنين بر وي اشك ريزند و فرشتگان مقرب الهي بر وي درود فرستند، آنگاه رسول خدا بگريست چنانكه اشكهاي او بر سينه‌اش روان گشت و گفت: شكايت به خدا مي‌كنم از آنچه خاندان من پس از من ملاقات مي‌كنند».حديث چهارم: به سند متصل از شيخ ابي‌القاسم به قولويه مسندا از مسمع كردين گفت:«حضرت ابي‌عبدالله به من فرمود: اي مسمع! تو از مردم عراق هستي به زيارت قبر حسين عليه‌السلام نمي‌روي؟! گفتم نه، من مردي مشهورم از بصره و نزد ما كسانيند از هواداران اين خليفه و دشمنان ما در قبايل بسيارند از ناصبيان و غير آنان و من ايمن نيستم كه حال مرا به فرزندان سليمان بگويند و به اين جهت مرا آزار و ستم كنند، به من فرمود: آيا ياد مي‌كني آن چه با او كردند؟ گفتم: بلي، فرمود: آيا جزع مي‌كني؟ گفتم: اي والله چنان گريه گلوي مرا مي‌گيرد كه كسان من آثار آن را در من مشاهده مي‌كنند و از طعام باز مي‌ايستم و اين اندوه در روي من ظاهر مي‌شود، فرمود: خدا رحمت كند اشك چشم تو را، البته تو از آنها هستي كه از اهل جزع بر ما شمرده مي‌شوند و آنها كه براي شادي ما شادان و در غم و اندوه ما اندوهگين هستند و هنگام ترس مي‌ترسند و در ايمني ما ايمنند البته تو وقت مردن پدران مرا نزد خود حاضر بيني، ملك الموت را وصيت مي‌كنند درباره‌ي تو و تو را مژده مي‌دهند به چيزي كه چشم تو به آن روشن شود پيش از مرگ، و ملك الموت بر تو دلسوزتر و مهربانتر باشد از مادر مهربان نسبت به فرزند، آنگاه بگريست و من با او بگريستم و فرمود: سپاس خداي را كه برتري داد ما را بر ديگر آفريدگان به رحمت خود و ما اهل بيت را مخصوص داشت به رحمت، اي مسمع! به دستي كه آسمان و زمين گريه مي‌كنند از زماني كه اميرالمؤمنين عليه‌السلام كشته شد براي دلسوزي بر ما، و فرشتگاني كه بر ما گريستند بيشترند و از زمان كشته شدن ما اشك فرشتگان نايستاده است و هيچ كس بر ما و آنچه بر سر ما آمده نگريد از روي دلسوزي مگر خداوند بر او رحمت كند پيش از آنكه اشك از چشم او بيرون آيد، و هر گاه

[ صفحه 41] اشكهاي او بر گونه‌هايش روان شود اگر قطره‌اي از آن در جهنم افتد حرارت آن را بنشاند چنان كه گرمي در دوزخ نماند، و كسي كه دلش براي ما به درد آيد شادمان گردد روزي كه ما را ببيند هنگام مرگ چنان شادماني كه پيوسته در دل او بماند تا كنار حوض بر ما وارد شود، و حوض شادمان مي‌شود هر گاه دوست ما كنار آن آيد حتي آن كه از انواع خوراك به قدري او را بچشاند كه ديگر نخواهد از كنار حوض دور شود الحديث».حديث پنجم: به سند متصل از شيخ ابي‌القاسم بن قولويه بن سند خود از عبدالله بن بكر كه گفت در ضمن حديثي طويل كه: «حج گذاردم با حضرت ابي‌عبدالله عليه‌السلام و گفتم يابن رسول الله! اگر قبر حسين عليه‌السلام را بشكافند آيا در قبر او چيزي بيابند فرمود: اي پسر بكر! چه بزرگ است سؤالهاي تو، به درستي كه حسين بن علي عليه‌السلام با پدر و ماد و برادرش در منزل رسول خدا - صلوات الله عليهم - هستند و با او روزي و نواخت مي‌يابند و او بر جانب راست عرش و بدان درآويخته است. مي‌گويد: اي پروردگار من! آنچه به من وعده دادي وفا كن و به زوار خود مي‌نگرد و مي‌شناسد آنها را به نامهاشان و نام پدرانشان و هر چه در باروبنه آنهاست بهتر از آن كه يكي از آن‌ها پسر خود را مي‌شناسد، و نظر مي‌كند به كسي كه بر وي گريه مي‌كند و از خدا طلب آمرزش مي‌كند براي او و از پدر خود مي‌خواهد كه استغفار كند و مي‌گويد: اي گريه كننده! اگر بداني كه خداوند براي تو چه مهيا كرده است، شادمان مي‌گردي بيش از آن كه محزون شدي و از هر گناه و خطيئه براي او استغفار مي‌كند».حديث ششم: به سند متصل از شيخ جليل رئيس المحدثين محمد بن علي بن بابويه قمي - عطر الله مرقده - مسندا از ابي‌الحسن الرضا عليه‌السلام گفت: «هر كس مصيبت ما را به ياد آورد براي آنچه با ما كرده‌اند بگريد، با ما باشد در درجه‌ي ما روز قيامت و هر كس مصيبت ما را به ياد ديگران آورد و خود بگريد و بگرياند، چشم او نگريد روزيكه همه‌ي چشمها مي‌گريند، و هر كس بنشيند در مجلسي كه امر ما در آن جا احيا مي‌شود، دل او نميرد روزي كه همه‌ي دلها مي‌ميرد».

[ صفحه 42] حديث هفتم: و به سند خود از شيخ الطائفه ابي‌جعفر طوسي از مفيد از ابن‌قولويه از پدرش از سعد از برقي از سلميان بن مسلم كندي از ابن‌غزوان از عيسي بن ابي‌منصور از أبان بن تغلب از ابي‌عبدالله عليه‌السلام فرمود: «آه كشيدن غمگين براي ستمي كه به ما رسيده است تسبيح است و اندوه او براي ما عبادت و پوشيدن راز ما جهاد در راه خداست، آنگاه فرمود: بايد اين حديث به زر طلا نوشته شود».حديث هشتم: به همان سند از شيخ فقيه ابي‌القاسم بن قولويه به سندش از ابن‌خارجه از ابي‌عبدالله عليه‌السلام گفت: «حسين بن علي عليه‌السلام گفت: من كشته‌ي اشك چشمم و با حزن و اندوه كشته شدم و بر خداست كه غمگيني به زيارت من نيايد مگر آنكه او را شادان به اهل خود برگرداند».حديث نهم: به سند متصل از شيخ الطائفه - قدس سره - از مفيد از ابي‌عمر و عثمان دقاق از جعفر بن محمد بن مالك از احمد بن يحيي اودي از مخول بن ابراهيم از ربيع بن منذر از پدرش از حسين بن علي عليه‌السلام فرمود: هيچ بنده‌اي نيست كه چشمش براي ما يك قطره بچكاند يا فرمود: قطره‌ي اشك بريزد مگر اينكه خداوند، روزگارها او را در بهشت جاي دهد. احمد بن يحيي اودي گفت: آن حضرت را در خواب ديدم و گفتم: مخول بن ابراهيم از ربيع بن منذر از پدرش از تو روايت كرد (همان عبارت) فرمود: آري گفتم: دراين صورت اسناد ميان من و تو ساقط شد و گويند«حقب» (روزگارها) در اين حديث كنايه از دوام است.حديث دهم: به سند متصل از ابن‌قولويه به اسنادش از ابي‌عماره منشد گفت: «هرگز در هيچ روزي نام حسين بن علي عليه‌السلام نزد ابي‌عبدالله صادق عليه‌السلام برده نشد كه آن روز آن حضرت خندان ديده شود تا شب و آن حضرت مي‌گفت: «الحسين عبرة كل مؤمن» يعني حسين سبب ريزش اشك هر مؤمني است».حديث يازدهم: به اسناد خود متصلا از علي بن ابراهيم از پدرش از ابن‌محبوب از علاء از محمد از ابي‌جعفر عليه‌السلام مي‌فرمود: «هر مؤمني كه چشمش براي كشته شدن حسين بن علي عليه‌السلام اشك بريزد تا بر گونه‌اش روان گردد،

[ صفحه 43] خداوند او را در بهشت در غرفه‌ها جاي دهد كه روزگارها در آن بماند و هر مؤمني كه چشم او اشك بريزد تا بر گونه‌اش روان شود براي رنج و آزاري كه از دشمن به ما رسيد، در دنيا خداوند او را در جايگاه راستي در بهشت جاي دهد و هر مؤمني كه در راه ما رنجي بيند و چشم او گريان شود تا اشكش بر دو گونه‌اش روان شود از زحمت و رنجي كه درباره‌ي ما به او رسيده است خداوند رنج و زحمت را روز قيامت از روي او بگرداند و ايمن كند او را از غضب خودش و از آتش».حديث دوازدهم: به سند متصل از شيخ صدوق از پدرش از عبدالله جعفر حميري از احمد بن اسحق بن سعد از بكر بن محمد ازدي از ابي‌عبدالله عليه‌السلام كه به فضيل فرمود: «آيا مي‌نشينيد و حديث ما مي‌گوييد؟ گفت: آري، فدايت شوم! فرمود: اين مجالس را دوست مي‌دارم پس امر ما را احيا كنيد؛ اي فضيل! خداوند رحمت كند كي كه امر ما را احيا كند! اي فضيل! هر كس ياد ما كند يا نزد او ياد ما كنند پس از چشمش به اندازه‌ي بال مگسي اشك بيرون آيد خداوند گناهان او را بيامرزد هر چند مانند كف درياها باشد».حديث سيزدهم: به اسند خود از شيخ صدوق به اسنادش از ابي عماره‌ي منشد از ابي‌عبدالله عليه‌السلام گفت به من اي: اباعماره شعري در رثاي حسين بن علي عليه‌السلام براي من بخوان! گفت: من خواندم آن حضرت بگريست باز خواندم باز بگريست، سوگند به خدا كه پيوسته شعر خواندم و آن حضرت مي‌گريست تا صداي گريه را از اندرون خانه هم شنيدم، پس فرمود: اي اباعماره! هر كس درباره‌ي حسين بن علي عليه‌السلام شعري بخواند و پنجاه نفر را بگرياند، بهشت از براي اوست، و هر كس درباره‌ي حسين عليه‌السلام شعري بخواند و سي تن را بگرياند، بهشت از براي اوست، و هر كس درباره‌ي حسين عليه‌السلام شعري بخواند و بيست نفر را بگرياند، بهشت از براي اوست، و هر كس درباره‌ي حسين عليه‌السلام شعري بخواند و ده نفر را بگرياند، بهشت از براي اوست، و هر كس درباه‌ي حسين عليه‌السلام شعر بخواند و يك نفر را بگرياند، بهشت از براي اوست، و هر كس درباره‌ي حسين عليه‌السلام شعر بخواند و تباكي كند؛ يعني خود را گريان نمايد، بهشت از براي اوست».

[ صفحه 44] حديث چهاردهم: به سند متصل از جعفر بن قولويه از هارون بن موسي تلعكبري از محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشي از نصر بن صباح از ابن‌عيسي از يحيي بن عمران از محمد بن سنان از زيد شحام گفت: «نزد ابي‌عبدالله عليه‌السلام بوديم با جماعتي از اهل كوفه پس جعفر بن عفان بر آن حضرت در آمد او را نزديك خود خواند آنگاه گفت: اي جعفر! گفت: لبيك، خدا مرا فداي تو كند! فرمود: به من خبر رسيده است كه تو در رثاي حسين عليه‌السلام شعر مي‌گويي و نيكو مي‌گويي؟ گفت: آري، خدا مرا فداي تو كند! فرمود: بگوي پس من شعر براي او خواندم و او بگريست و كساني كه گرد او بودند بگريستند و اشكها بر روي و محاسن آن حضرت جاري شد، آنگاه گفت: اي جعفر! سوگند به خدا كه فرشتگان حاضر بودند و سخن تو را درباره‌ي حسين عليه‌السلام مي‌شنيدند و بگريستند چنانكه ما گريستيم و بيشتر هم، و به تحقيق خداوند در اين ساعت بر تو بهشت را واجب گردانيد و تو را آمرزيداي جعفر! آيا بيش از اين بگويم؟ گفت: بلي، اي سيد من! فرمود: هيچ كس نيست كه درباره‌ي حسين عليه‌السلام شعري بگويد و بگريد و بگرياند مگر اين كه خداوند بهشت را بر او واجب گرداند و او را بيامرزد».حديث پانزدهم: و به سند متصل از شيخ صدوق از ابن‌مسرور از ابن‌عامر از عمش از ابراهيم بن ابي‌محمود گفت: «حضرت امام رضا عليه‌السلام فرمود كه: محرم ماهي است كه مردم جاهليت جنگ را در آن حرام مي‌دانسته‌اند خون ما در آن ماه حلال شمرده شد و حرمت ما هتك شد و فرزندان و زنان ما اسير شدند و آتش در خيام ما افروخته گشت و هر چه در آنها بود به تاراج رفت و حرمت رسول خدا را درباره‌ي ما مراعات نكردند، روز كشته شدن حسين عليه‌السلام چشمان ما را آزرده كرد و اشكهاي ما را روان ساخت، عزي ما در زمين كربلا خوار شد و اندوه و بلا نصيب ما گشت تا روز معين، پس گريه كنندگان بايد بر حسين عليه‌السلام گريه كنند براي اينكه گريه‌ي بر او گناهان بزرگ را مي‌ريزد، آنگاه گفت: چون ماه محرم مي‌شد پدرم را خندان نمي‌ديدند و اندوه بر وي غالب بود تا ده روز مي‌گذشت و چون روز دهم مي‌شد آن روز، روز مصيبت و اندوه و گريه‌ي او بود و مي‌گفت: اين روزي است كه

[ صفحه 45] حسين عليه‌السلام در آن روز كشته شد».حديث شانزدهم: به سند متصل از شيخ صدوق - عطر الله مرقده - از طالقاني از احمد همداني از علي بن حسن فضال از پدرش از حضرت رضا عليه‌السلام فرمود: «هر كس ترك كند سعي در قضاي حوائج خودرا در روز عاشورا خداوند حوائج دنيا و آخرت او را بر آورد و هر كس روز عاشورا روز مصيبت و اندوه و گريه‌ي او باشد خداوند روز قيامت را روز شادي و سرور او قرار دهد، پس چشم او به سبب ما در بهشت روشن شود و هر كس روز عاشورا را روز بركت خواند و براي خانه‌ي خود چيزي اندوخته كند، خداوند آن چيز را بر وي مبارك نگرداند، در روز قيامت با يزيد و عبيدالله بن زياد و عمر بن سعد - لعنهم الله - محشور شود در درك اسفل جهنم».حديث هفدهم: به اسناد متصل از صدوق از رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «موسي بن عمران از خداي تعالي مسألت كرد و گفت: اي پروردگار من! برادرم درگذشت او را بيامرز! وحي بدو رسيد اي موسي اگر درباره‌ي اولين و آخرين از من مسألت كني تو را اجابت كنم مگر كشنده‌ي حسين بن علي عليه‌السلام كه از قاتل او انتقام مي‌كشم.حديث هيجدهم: به سند متصل از ابن‌قولويه به اسناد او از ابي‌عبدالله عليه‌السلام فرمود: «قاتل يحيي بن زكريا ولد الزنا بود و قاتل حسين بن علي عليه‌السلام ولد الزنا بود. آسمان نگريست مگر بر آن دو».حديث نوزدهم: به سند متصل از ابن‌قولويه به اسناد از داوود رقي گفت: «نزد حضرت ابي‌عبدالله بودم، آب خواست چون بنوشيد ديدم گريه او را گرفت و چشمانش از اشك پر شد، آنگاه فرمود: اي داوود خداي لعنت كند قاتل حسين عليه‌السلام را هيچ بنده‌اي آب ننوشد كه ياد حسين عليه‌السلام كند و لعن بر قاتل او فرستد، مگر آن كه خداي تعالي براي او صد هزار حسنه نويسد و صد هزار گناه او را محو كند و صد هزار درجه مقام او را بالا برد و چنان باشد كه صد هزار بنده آزاد كرده است و خداوند او را خرم و خوشدل محشور گرداند».حديث بيستم: به سند متصل از ابن‌قولويه از محمد بن يعقوب كليني به

[ صفحه 46] اسنادش از داوود بن فرقد گفت: «در خانه‌ي حضرت ابي‌عبدالله نشسته بودم كبوتر راعبي ديدم همهمه مي‌كند، آن حضرت به سوي من نگريست و فرمود: اي داوود مي‌داني اين مرغ چه مي‌گويد؟ گفتم: نه، قسم به خدا، فرمود: بر قاتلين حسين عليه‌السلام نفرين مي‌كند پس در خانه‌هاي خود از اينها نگاه داريد».حديث بيستم و يكم: به سند متصل از آيت الله علامه از خواجه نصير الدين طوسي از شيخ برهان الدين محمد قزويني، نزيل ري، از شيخ منتجب الدين علي بن عبدالله بن حسن از پدرش از جدش از شيخ گراجكي گفت: محمد بن عباس به اسناد خود از حسن بن محبوب روايت كرده است به اسنادش از صندل از دارم بن فرقد گفت:«كه حضرت ابوعبدالله عليه‌السلام فرموده است: سوره‌ي فجر را در فرايض و نوافل بخوانيد كه آن سوره‌ي حسين بن علي عليه‌السلام است و بدان رغبت داشته باشيد خداوند شما را رحمت كند، پس ابواسامه به او گفت و حاضر بود در مجلس، چگونه اين سوره خاص حسين است؟ فرمود: نشنيدي قوله تعالي: «يا ايتها النفس المطمئنة» مقصود از آن حسين بن علي عليه‌السلام است، اوست صاحب نفس مطمئنه راضيه مرضيه و اصحاب او از آل محمد عليهم‌السلام آنها هستند كه راضي هستند از خداي تعالي در روز قيامت و خدا نيز از ايشان راضي است و اين سوره خاص حسين بن علي عليه‌السلام و شيعه‌ي او و شيعه‌ي آل محمد عليهم‌السلام است؛ هر كس قرائت كند«و الفجر» را پيوسته با حسين بن علي عليه‌السلام باشد در درجه‌ي او در بهشت و خداوند غالب و حكيم است.»حديث بيست و دوم: به سند متصل از شيخ طوسي به اسناده‌ي از محمد بن مسلم گفت: «شنيدم از اباجعفر و جعفر بن محمد عليهماالسلام مي‌گفتند: خداوند تعالي عوض داد كشته شدن حسين عليه‌السلام را به اين كه امامت در ذريت اوست و شفا در تربت او و اجابت دعا در زير قبه‌ي او، و ايامي كه زائر به زيارت او رود و بازگردد از عمرش محسوب نشود، محمد بن مسلم گفت: به ابي‌عبدالله گفتم: اينها به مردم مي‌رسد به سبب آن حضرت پس او را چه باشد في نفسه؟ فرمود: خداوند او را به پيغمبر خود ملحق كند با او باشد در درجه و منزلت او، آنگاه اين آيت تلاوت

[ صفحه 47] فرمود: «و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم.»حديث بيست و سوم: به سند متصل از شيخ افقه محقق از محمد بن عبدالله بن زهره‌ي حلبي از ابن شهر آشوب از احمد بن ابيطالب طبرسي در احتجاج در حديث طويل از سعد بن عبدالله اشعري در حكايت شرفياب شدن به حضور مهدي عليه‌السلام گفت:«خبر ده مرا از تأويل «كهيعص» حضرت فرمود: اين حروف از اخبار غيب است كه خداوند بنده‌ي خود زكريا را بر آن آگاه گردانيد و حكايت آن را براي محمد صلي الله عليه و آله بيان فرمود، و اين چنان است كه زكريا از خداوند خواست نام پنج تن را به وي آموزد، جبرئيل فرود آمد و او را آموزانيد و زكريا هر گاه نام محمد و علي و فاطمه و حسن عليهم‌السلام را مي‌برد اندوه او بر طرف مي‌شد و غم او زايل مي‌گشت، و هر گاه نام حسين عليه‌السلام مي‌برد گريه گلوي او را مي‌گرفت و نفسش به شماره مي‌افتاد، روزي گفت: اي پروردگار من! چون است كه وقتي نام چهار كس از آن ها را مي‌برم از اندوه تسليت مي‌يابم و هر گاه ياد حسين عليه‌السلام مي‌كنم اشكم ريزان مي‌شوم و ناله‌ام بيرون مي‌آيد؟ خداوند تبارك و تعالي او را خبر داد و فرمود: «كهيعص» پس«كاف» نام كربلاست و «ها» هلاك عترت است «يا» يزيد است كه بر حسين عليه‌السلام ستم كرد و «عين» عطش است و «صاد» صبر و شكيبائي آن حضرت، چون زكريا اين بشنيد سه روز از مسجد خود جدا نگشت و مردم را از داخل شدن بر خود منع فرمود و به گريه و ناله پرداخت و او را رثا مي‌گفت كه خداوند!! آيا بهترين خلق خود را به مصيبت فرزند وي مبتلا مي‌كني؟! آيا چنين بلايي بر خانه‌ي او فرود مي‌آوري!؟آيا علي و فاطمه عليهماالسلام را جامه‌ي سوگواري مي‌پوشاني و اندوه آن را در منزل آنها مي‌آوري؟! آنگاه مي‌گفت: اي خداي من! مرا فرزندي روزي كن كه در پيري چشم من به وي روشن شود و چون روزي كردي مفتون كن مرا به دوستي او، آنگاه به مرگ او مرا اندوهناك ساز چنانكه محمد صلي الله عليه و آله حبيبت را به فرزندش اندوهناك ساختي، پس خداوند يحيي را به وي بخشيد و به مصيبت او مبتلا گردانيد و حمل يحيي شش ماه بود چنانكه حمل حسين عليه‌السلام چنين بود».

[ صفحه 48] حديث بيست و چهارم: به اسناد متصل از صدوق به اسناد از ابي‌الجارود از ابي‌عبدالله عليه‌السلام گفت: «پيغمبر صلي الله عليه و آله در خانه‌ي ام‌سلمه بود او را گفت: كسي بر من داخل نشود پس حسين عليه‌السلام آمد و من نتوانستم او را نگه دارم تا داخل شد بر حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و ام‌سلمه نيز دنبال او وارد شد ناگاه ديد حسين عليه‌السلام را بر سينه‌ي او نشسته و پيغمبر مي‌گريد و در دست او چيزي است كه مي‌گرداند، آنگاه فرمود: اي ام‌سلمه! اينك جبرئيل است مرا خبر مي‌دهد كه اين فرزند كشته گردد و اين تربت از مقتل اوست آن را نزد خود نگاهدار، وقتي خون شد بدان كه حبيب من كشته شده است، ام‌سلمه گفت: اي رسول خدا! از خدا بخواه اين شر از او دفع كند گفت: از خداي خواستم اما به من وحي فرمود: كه او را درجه‌اي است به سبب شهادت، كه هيچ يك از آفريدگان به آن نمي‌رسد و او را شيعه‌اي است كه شفاعت مي‌كنند و شفاعت آنها پذيرفته مي‌شود و مهدي از فرزندان حسين است، پس خوشا كسي كه از دوستان حسين عليه‌السلام و شيعه‌ي اوست، ايشانند و الله فائزين در روز قيامت.»حديث بيست و پنجم: به سند متصل از شيخ صدوق به اسناده از ابي‌عبدالله عليه‌السلام فرمود: «آن اسماعيل كه خداوند در كتاب خود گفته است: «و اذكر في الكتاب اسمعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولا نبيا». اسماعيل پسر ابرهيم نبود، بلكه پيغمبري ديگر بود از پيغمبران خدا كه خدا وي را مبعوث كرد، قوم او، او را بگرفتند و پوست سر و روي او را كندند، پس فرشته‌اي نزد او آمد و گفت: خداي جل جلاله مرا سوي تو فرستاده است هر چه خواهش تو باشد بفرماي، گفت: من به آنچه با حسين عليه‌السلام مي‌كنند تأسي مي‌كنم».حديث بيست و ششم: ابو جعفر طوسي به اسناده از زينب بنت جحش زوجه پيغمبر صلي الله عليه و آله گفت: «روزي پيغمبر خدا نزد من خفته بود پس حسين عليه‌السلام بيامد و من او را مشغول مي‌كردم مبادا پيغمبر را بيدار كند ناگاه غافل شدم و او داخل خانه شد و من در پي او رفتم وي را يافتم بر شكم نبي صلي الله عليه و آله نشسته و زبيبه بر ناف آن حضرت گذاشته بول مي‌كند خواستم او را برگيرم پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

[ صفحه 49] اي زينب او را رها كن تا فارغ شود چون فارغ شد پيغمبر صلي الله عليه و آله وضو ساخت و به نماز برخاست و چون سجده كرد، حسين عليه‌السلام بر پشت او نشست پيغمبر صلي الله عليه و آله آن قدر درنگ كرد تا حسين عليه‌السلام فرود آمد و چون ايستاد حسين عليه‌السلام بازگشت و پيغمبر او را برداشت تا از نماز فارغ شد پس پيغمبر صلي الله عليه و آله دستها بگشود و مي‌گفت: اي جبرئيل! به من بنماي! به من بنماي! گفتم: يا رسول الله صلي الله عليه و آله امروز تو را ديدم كاري كردي كه پيش از اين نديده بودم، گفت: آري، جبرئيل نزد من آمد و مرا به حسين عليه‌السلام تعزيت گفت و خبر داد كه امت من او را مي‌كشند و خاكي سرخ بياورد».حديث بيستم و هفتم: ابن‌قولويه به اسناد از علي بن ابي‌طالب عليه‌السلام گفت: «روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله به ديدن ما آمد پس طعامي نزد او آوردم و ام ايمن ظرفي خرما و كاسه‌اي از شير و سرشير به هديه آورد آن را نزد آن حضرت گذاشتيم از آن بخورد و چون فارغ شد من برخاستم بر دستش آب ريختم چون دست بشست روي و محاسن را به تري دست بماليد و به مسجدي در كنار خانه به سجده رفت و بسيار بگريست، آنگاه سر برداشت و هيچ كس از اهل بيت جرأت نكرد چيزي بپرسد، پس حسين عليه‌السلام برخاست و آهسته رفت تا بر ران آن حضرت برآمد پس سر او را به سينه چسبانيد و زنخدان خويش بر سر پيغمبر صلي الله عليه و آله نهاد و گفت: اي پدر! از چه گريه مي‌كني كني گفت: اي فرزند من! به شما نظر كردم و مسرور شدم از ديدن شما، چنانكه پيش از اين اين طور شادمان نشده بودم، پس جبرئيل بر من فرود آمد و مرا خبر داد كه شما كشته مي‌شويد و محل كشته شدن شما از هم دور است پس خداي را حمد كردم و خير شما را از او خواستم حسين عليه‌السلام گفت: اي پدر! پس قبور ما را كه زيارت مي‌كند و به ديدن ما مي‌آيد با اين دوري و جدائي؟! گفت: طوايفي از امت منت كه بدين زيارت، بر وصلت من خواهند و من هم در موقف بديدن آنها روم و بازوهاي آنها را بگيرم و از اهوال و شدايد موقف برهانم».حديث بيست و هشتم: به سند متصل از ابي‌عبدالله مفيد (مد) در ارشاد گفت:

[ صفحه 50] روايت كرد اوزاعي از عبدالله بن شداد از ام‌الفضل بنت الحارث كه وي بر رسول خدا داخل شد و گفت: «يا رسول الله! دوش خوابي منكر ديدم رسول صلي الله عليه و آله فرمود: چيست؟ گفت: آن خوابي سخت ناخوش است، فرمود: چيست؟ گفت: ديدم گويي پاره‌اي از گوشت تن تو بريده و در دامن من نهاده شد! رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: خير است كه ديدي فاطمه عليهاالسلام فرزندي آورد و او در دامن تربيت تو باشد، پس فاطمه عليهاالسلام حسين عليه‌السلام را آورد، ام‌الفضل گفت: او در دامن من بود چنانكه رسول خدا فرمود، پس روزي او را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله بردم آنگاه نظرم به ديده‌ي او افتاد ديدم اشك مي‌ريزد گفتم پدر و مادرم فداي تو يا رسول الله تو را چه مي‌شود؟! فرمود: جبرئيل نزد من آمد و خبر داد كه امت من فرزند مرا مي‌كشند و مشتي از تربت او براي من آورد سرخ رنگ».حديث بيست و نهم: به سند متصل از شيخ مفيد در «ارشاد» از ام‌سلمه - رضي الله عنها - گفت: «رسول خدا صلي الله عليه و آله شبي از نزد ما بيرون رفت و غيبت او طول كشيد آنگاه بيامد ژوليده موي و گرد آلوده و مشت او بسته، گفتم: يا رسول الله صلي الله عليه و آله چه مي‌شود كه تو را ژوليده موي و گرد آلوده مي‌بينم؟ فرمود: در اين وقت شبانه مرا به موضعي از عراق بردند كه آن را كربلا گويند و در آنجا كشتارگاه حسين فرزندم و جماعتي از فرزندان و اهل بيت مرا به من نشان دادند و از خونهاي آنها برداشتم و اكنون در دست من است و دست بگشود و فرمود: اين را بگير و نگاهدار، پس بگرفتم ديدم چيزي مانند خاك اما سرخ است و آن را در قاروره‌اي نهادم و سر آن را بستم و نگاه داشتم، چون حسين عليه‌السلام به جانب عراق بيرون شد شيشه را بيرون مي‌آوردم هر روز و شب مي‌بوييدم و به آن نگاه مي‌كردم و مي‌گريستم براي مصيبت آن حضرت، پس چون روز دهم محرم شد و آن روزي است كه حسين عليه‌السلام كشته شد آن را اول روز بيرون آوردم چنان بود، كه بود و چون آخر روز بيرون آوردم ناگهان ديدم خوني تازه سرخ است و در خانه‌ي خود فرياد زدم بگريستم و اندوه خويش پوشيده داشتم مبادا دشمنان در مدينه بشنوند و در شادماني نمودن شتاب كنند پس آن روز و وقت را پيوسته در خاطر

[ صفحه 51] خود نگاه مي‌داشتم تا خبر مرگ آن حضرت را آوردند و حقيقت آشكار شد».حديث سي‌ام: به اسناد متصل از شيخ مفيد در ارشاد گفت: «از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت است كه روزي نشسته بود و علي و فاطمه و حسن و حسين گرد او بودند پس به آنها فرمود: چون است حال شما وقتي شما همه كشته شويد و قبرهاي شما از هم دور باشد؟ حسين عليه‌السلام گفت: آيا مي‌ميريم يا كشته مي‌شويم؟ فرمود: اي پسرك من! تو به ستم كشته شوي و برادرت به ستم كشته شود».حديث سي و يكم: مجلسي رحمه الله در «بحار» گويد: صاحب «در ثمين» در تفسير قوله تعالي: «فتلقي آدم من ربه كلمات» روايت كرده است كه آدم بر ساق عرش نامهاي پيغمبر و ائمه را ديد و جبرئيل او را تلقين كرد كه بگوي:«يا حميد بحق محمد يا عالي بحق علي يا فاطر بحق فاطمه يا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الاحسان» چون نام حسين برد اشك او روان شد و دلش بشكست و گفت:اي برادرم جبرئيل! در وقت ذكر پنجمين، دل من مي‌شكند و اشك من روان مي‌گردد! جبرئيل گفت: اين فرزند تو را مصيبتي مي‌رسد كه همه‌ي مصيبتها نزد آن كوچك مي‌نمايد، گفت: اي برادر! آن چه مصيبت است؟ گفت: تشنه، غريب و تنها كشته مي‌شود، يار و معيني ندارد،اي كاش او را مي‌ديدي اي آدم كه مي‌گويد: واي از تشنگي واي از بي‌ياوري تا تشنگي ميان او و آسمان مانند دود حائل گردد و كسي جواب او ندهد مگر با شمشير، و شربت شهادت نوشد، پس مانند گوسفند سرش را ببرند از قفا و باروبنه‌ي او را دشمنان به يغما برند و سر او و ياران او را در شهرها بگردانند با زنان، در علم خداوند منان چنين گذشته است، پس آدم و جبرئيل بگريستند مانند زني كه فرزند او مرده باشد.و روايت شده است از بعض ثقات اخيار كه روز عيدي حسن و حسين عليهماالسلام در حجره‌ي جد خود داخل شدند و گفتند: يا جداه! امروز روز عيد است و فرزندان عرب جامه‌هاي رنگين در بر كرده و لباس نو پوشيده‌اند و ما را جامه‌ي نو نيست براي اين نزد تو آمده‌ايم، پس آن حضرت لختي تأمل در حال آنها كرد و بگريست و در خانه جامه‌ي شايسته آنها نبود و نخواست آنها را نوميد كند و دلشان بشكند،

[ صفحه 52] پس پروردگار خود را بخواند گفت: اي خداي من! دل آنها و مادرشان را مشكن، پس جبرئيل فرود آمد و با او دو حله‌ي سفيد بود از حله‌هاي بهشت پيغمبر صلي الله عليه و آله شادان گشت و آنها را گفت: اي سيد جوانان اهل بهشت! اين جامه‌ها را كه خياط قدرت به اندازه‌ي قامت شما دوخته است بگيريد، و چون آن خلعتها را سفيد ديدند گفتند: اين چگونه باشد كودكان عرب جامه‌هاي رنگين در بر كرده‌اند نبي صلي الله عليه و آله ساعتي در انديشه‌ي كار ايشان سر بزير انداخت، جبرئيل گفت: اي محمد صلي الله عليه و آله دل تو خوش باد و چشمت روشن كه صابغ صبغة الله اين كار را براي ايشان انجام دهد و دل آنها را شادان گرداند به هر رنگي كه خواهند، پس بفرماي تا طشت و آفتابه حاضر آورند! حاضر كردند و جبرئيل گفت: اي رسول خدا!! من بر اين خلع آب مي‌ريزم و تو در دست بفشار تا به هر رنگ كه خواستند رنگ پذيرند، پس پيغمبر صلي الله عليه و آله حله‌ي حسن عليه‌السلام را در طشت نهاد و جبرئيل آب مي‌ريخت و پيغمبر صلي الله عليه و آله روي به حسن آورده فرمود: اي نور ديده حله‌ي خود را به چه رنگ خواهي؟ گفت: آن را سبز خواهم، پس پيغمبر آن را در آب به دست خويش بفشرد، پس به قدرت خداوند رنگ سبزي نيكو گرفت مانند زبرجد پس پيغمبر صلي الله عليه و آله آن را بيرون آورد و به حسن عليه‌السلام داد و بپوشيد، آنگاه حله‌ي حسين عليه‌السلام را در طشت نهاد و جبرئيل آب مي‌ريخت و روي به حسين آورده فرمود: اي نور چشم من! - و حسين عليه‌السلام پنجساله بود - تو حله‌ي خويش را به چه رنگ خواهي؟ گفت: اي جد! آن را سرخ خواهم، پس پيغمبر صلي الله عليه و آله آن را در آب به دست خويش بفشرد و حله سرخ شد مانند ياقوت، پس حسين عليه‌السلام آن را بپوشيد و پيغمبر شاد شد و حسن عليه‌السلام و حسين عليه‌السلام خرم و شادان نزد مادر رفتند و جبرئيل چون اين حالت ديد بگريست، پيغمبر فرمود: اي برادر، جبرئيل! در مثل اين روز كه فرزندان من شادان گشتند تو گرياني و اندوهگين؟ سوگند به خداي كه مرا از سبب آن آگاه گردان! جبرئيل گفت: اي رسول خدا صلي الله عليه و آله فرزندان تو هر يك رنگي برگزيد و ناچار حسن عليه‌السلام را زهر نوشانند و از اثر آن بدنش سبز شود و ناچار حسين عليه‌السلام را بكشند و ذبح كنند و تنش از خونش رنگين شود، پس

[ صفحه 53] پيغمبر بگريست و اندوهش افزوده گشت».حديث سي و دوم: به سند متصل از ابن‌عباس گفت: «با اميرالمؤمنين بودم در وقت خروج آن حضرت به صفين، چون در نينوا كنار فرات فرود آمد به بانگ بلند فرمود:اي ابن‌عباس! آيا اين زمين را مي‌شناسي؟ گفتم: نمي‌شناسم يا اميرالمؤمنين! گفت: اگر مانند من آن را مي‌شناختي تا نمي‌گريستي از آن نمي‌گذشتي. ابن‌عباس گفت: پس اميرالمؤمنين چنان گريست كه محاسن آن حضرت تر شد و اشك بر سينه‌ي او روان گشت و ما با هم گريستيم و او مي‌فرمود اوه! اوه! آل ابي‌سفيان را با من چه كار؟ آل حرب را با من چه كار؟ آن گروه پيرو شيطان و اولياي كفر، اي اباعبدالله! شكيبايي پيش گير كه پدرت از اين مردم بيند همان را كه تو بيني، آنگاه آب خواست و وضوي نماز ساخت و نماز بگزارد آن قدر كه خدا خواست، آنگاه مانند سخن اول گفت و پس از نماز و كلام خود ساعتي به خواب رفت باز برخاست و گفت: اي ابن‌عباس! گفتم يا اميرالمؤمنين اينك من در حضور توام، فرمود: آيا آنچه اكنون در خواب ديده‌ام براي تو بگويم؟ گفتم: چشمان تو به خواب رفت و آنچه ديده‌اي خير است يا اميرالمؤمنين! گفت: ديدم گويي مرداني از آسمان فرود آمدند علمهاي سفيد در دست دارند و شمشيرها حمايل كرده سفيد و درخشان و بر گرد اين زمين خطي كشيدند، آنگاه ديدم گويي شاخهاي اين خرما بنان به زمين مي‌رسد و در خوني تازه و سرخ مي‌غلطيد و گويي حسين فرزند و جوجه و پاره‌ي تن خود را ديدم در اين خون غرق شده فرياد رس مي‌طلبيد و كسي به فرياد او نمي‌رسد و آن مردان سفيد كه از آسمان فرود آمده‌اند او را ندا مي‌كنند و مي‌گويند اي آل پيغمبر صلي الله عليه و آله شكيبايي كنيد كه شما به دست بدترين مردم كشته مي‌شويد. اي اباعبدالله! اين بهشت به سوي تو مشتاق است. آنگاه مرا تسليت مي‌دادند و مي‌گفتند: تو را اي اباالحسن مژده باد خداوند چشم تو را روشن گرداناد آن روز كه مردم به امر پروردگار جهانيان برخيزند، پس از خواب بيدار شدم چنين كه بيني، سوگند به آن كس كه جان علي در دست اوست كه صادق و مصدق ابوالقاسم صلي الله عليه و آله مرا حديث كرد كه

[ صفحه 54] من اين زمين را مي‌بينم آن وقتي كه به سوي اهل بغي بيرون روم و اين زمين كرب و بلاست كه حسين عليه‌السلام و هفده تن از فرزندان من و فاطمه عليهاالسلام در آنجا به خاك سپرده شوند، و اين زمين در آسمان ها معروف است، زمين كربلا را ياد مي‌كنند چنانكه اهل زمين حرمين و بيت المقدس را الحديث».حديث سي و سوم: شيخ صدوق به اسناد از هرثمة بن ابي‌مسلم گفت: «با علي بن ابي‌طالب عليه‌السلام غزاي صفين كرديم، چون بازگشتيم در كربلا فرود آمد و نماز صبح بگزارد آنگاه مشتي از خاك زمين برداشت و ببوييد و گفت: «واها لك اي تربت»! گروهي از تو محشور شوند كه بي‌حساب داخل بهشت گردند، هرثمه نزد زوجه‌ي خويش آمد كه از شيعيان علي عليه‌السلام بود گفت: آيا حديث نكنم براي تو چيزي از مولاي تو ابي‌الحسن؟ در كربلا فرود آمد و نماز بگزارد، آنگاه از تربت آن برداشت و گفت: «واها لك»اي تربت! گروهي از تو محشور شوند كه بي‌حساب داخل بهشت گردند، زن گفت: اي مرد! اميرالمؤمنين عليه‌السلام جز سخن حق نگويد: و چون حسين عليه‌السلام به عراق آمد هرثمة گفت در آن جماعتي بودم كه عبيدالله بن زياد فرستاده بود، چون آن منزل و درختان را ديدم آن حديث به ياد آوردم بر شتر خود نشستم و نزد حسين عليه‌السلام رفتم و بر او سلام دادم و آنچه از پدرش شنيده بودم در اين منزل كه حسين عليه‌السلام فرود آمده بود به او بازگفتم، پس فرمود: با ما هستي يا بر ما؟ گفتم نه با تو و نه بر تو، كودكاني را كه در پس خود بگذاشته‌ام از عبيدالله بن زياد بر آنها مي‌ترسم فرمود: برو جايي كه مقتل ما را نبيني و فرياد ما را نشنوي، سوگند به آن كسي كه جان حسين در دست اوست نيست كسي كه امروز فرياد غربت ما را بشنود و ما را ياري نكند مگر آن كه خداوند او را به روي در دوزخ اندازد».حديث سي و چهارم: شيخ مفيد از زكريا بن يحيي القطان از فضيل بن زبير از ابي الحكم روايت كرده است كه گفت: «از شيوخ و علماي خود شنيدم كه مي‌گفتند: علي بن ابي‌طالب عليه‌السلام خطبه‌اي خواند و در خطبه گفت: از من بپرسيد پيش از اينكه مرا نيابيد سوگند به خداي كه نمي‌پرسيد مرا از گروهي كه صد كس

[ صفحه 55] را گمراه كند و صد كس را راهنما شود، مگر به شما خبر دهم، داعي و مؤسس آن كيست و كه تدبير كار او كند تا روز قيامت، پس مردي برخاست و گفت: مرا خبر ده كه در سر و ريش من چند تار مو است!! اميرالمؤمنين عليه‌السلام فرمود: سوگند به خداي كه خليل من رسول خدا صلي الله عليه و آله حديث كرد براي من آنچه را كه تو پرسيدي، و بر هر تار موي در سر تو فرشته‌اي است كه بر تو لعنت مي‌كند و بر هر تار موي ريش تو شيطاني است كه تو را براي شر برمي‌انگيزاند و در خانه‌ي تو گوساله‌اي است كه پسر پيغمبر را مي‌كشد و اين نشانه‌ي برهان صدق آن خبري است كه به تو دادم و اگر نه اين بود كه آنچه پرسيدي - از شماره‌ي موي - برهان آن دشوار است تو را به آن خبر مي‌دادم و لكن نشانه‌ي درستي آن صدق اين خبري است كه به تو دادم از لعنت تو و گوساله‌ي ملعونت و فرزندش در آن وقت كودكي خرد بود كه بر زمين مي‌خزيد و راه رفتن نياموخته بود و چون كار حسين عليه‌السلام بدانجا رسيد كه رسيد آن پسر متولي كشتن آن حضرت شد و امر چنان گرديد كه اميرالمؤمنين عليه‌السلام فرموده بود.مؤلف گويد: از ابن‌بابويه نقل است كه سائل سعد بن وقاص بود و ابن ابي‌الحديد گفته است كه او تميم بن اسامة بن زهير بن دريد تميمي است و فرزندش حصين نام داشت و به قول ديگر، او سنان بن انس است.مترجم گويد: سعد وقاص از اميرالمؤمنين و معاويه هر دو كناره كرده بود و بودن وي پاي منبر آن حضرت ضعيف است.حديث سي و پنجم: ابن‌قولويه به اسناده از ابي‌جعفر عليه‌السلام روايت كند كه: «پيغمبر صلي الله عليه و آله هر گاه حسين عليه‌السلام بر او داخل مي‌شد، او را به سوي خود مي‌كشيد آنگاه با اميرالمؤمنين عليه‌السلام مي‌فرمود: او را نگاهدار! آنگاه خم مي‌شد و او را مي‌بوسيد و مي‌گريست، حسين عليه‌السلام مي‌گفت: اي پدر! چرا گريه مي‌كني؟ مي‌گفت: اي فرزند! جاي شمشيرها را در بدن تو مي‌بوسم و گريه مي‌كنم، گفت: اي پدر آيا من كشته مي‌شوم؟ فرمود: بلي، سوگند به خدا كه تو و پدرت و برادرت كشته مي‌شويد، گفت: اي پدر! جايي كه كشته مي‌شويم جداست؟ فرمود:

[ صفحه 56] آري اي فرزند! گفت: پس، از امت تو كه ما را زيارت مي‌كند؟ فرمود: زيارت نمي‌كند مرا و پدر و برادرت و تو را مگر صديقان از امت من».حديث سي و ششم: ابن شهر آشوب از ابن‌عباس روايت كرده است كه: «هند از عايشه خواهش كرد كه تعبير خوابي كه ديده بود از پيغمبر صلي الله عليه و آله بپرسد پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: او را بگوي كه خواب خويش بيان كند، هند گفت: ديدم گويي خورشيد بالاي سر من طالع شده است و ماه از اندام من بيرون آمد و گويي ستراه‌ي سياه از ماه جدا گشته و بر خورشيد كوچك كه از خورشيد اولين جدا شده بود حمله كرد و آن را فرود برد، پس افق تاريك شد، آنگاه ديدم ستارگان چند در آسمان حركت مي‌كنند و ستارگان سياه در زمينند، امكا ستارگان سياه از همه جا آفاق زمين را فروگرفته‌اند، پس چشم پيغمبر صلي الله عليه و آله از اشك پر شد و دو بار فرمود: اي هند بيرون برو! اي دشمن خداي كه اندوه مرا تازه كردي و خبر مرگ دوستان را به من دادي! و چون بيرون رفت. گفت: خدايا لعنت كن او را و نسل او را! و از تعبير خواب پرسيدند، فرمود: اما آن ماه معاويه مفتون فاسق منكر خداي تعالي است، و آن تاريكي كه مي‌گويد و ستاره‌ي سياهي كه ديد از آن ماه جدا مي‌شود و بر آن خورشيد كوچك كه از خورشيد اول جدا شده بود حمله كرد و آن را فروبرد و سياه شد، پس تعبير اين واقعه آن است كه پسر من حسين عليه‌السلام را پسر معاويه مي‌كشد، پس آفتاب سياه مي‌شود و افق تاريك مي‌گردد اما آن ستاره‌هاي سياه كه زمين را از هر جا فروگرفته‌اند پس آنان بني‌اميه‌اند».حديث سي و هفتم: شيخ ابن‌نما در كتاب «مثير الاحزان» روايت كرده است از عبدالله بن عباس كه: «چون بيماري رسول خدا صلي الله عليه و آله سخت شد حسين عليه‌السلام را به سينه‌ي خود چسبانيد و عرق آن حضرت هنگام رحلت بر او روان و مي‌گفت: يزيد را با من چكار؟ خداوند او را مبارك نگرداند! خدايا لعنت كن يزيد را! آنگاه غشوه بر آن حضرت عارض شد و اين حالت دراز كشيد و باز به هوش آمد و حسين عليه‌السلام را بر سينه گرفت و هر دو ديده‌اش اشك مي‌ريخت و مي‌گفت: البته

[ صفحه 57] من و كشنده‌ي تو نزد خداوند عزوجل به يكديگر مي‌رسيم».حديث سي و هشتم: در كتاب مذكور از سعيد بن جبير از ابن‌عباس است گفت: «نزد رسول الله صلي الله عليه و آله نشسته بودم، حسن عليه‌السلام آمد چون او را ديد بگريست و فرمود: سوي من! سوي من! پس او را بر زانوي راست بنشانيد آنگاه حسين عليه‌السلام آمد چون او را نگريست بگريست و مانند آن كه به حسن فرموده بود فرمود و او را بر زانوي چپ بنشانيد، آنگاه فاطمه عليهاالسلام آمد و او را ديد هم بگريست و همچنان گفت و پيش روي بنشانيد، آن گاه علي عليه‌السلام آمد و او را ديد و گريه كرد و همچنان فرمود و بر جانب راست نشانيد ياران آن حضرت گفتند: يا رسول الله صلي الله عليه و آله هيچ يك از اينها را نديدي مگر اينكه گريستي آيا ميان آنها كس نيست كه از ديدن وي شادمان گردي؟ گفت: سوگند به آن كه مرا به نبوت مبعوث كرد و بر همه‌ي مردم برگزيد بر روي زمين كسي محبوبتر نيست سوي من از اينان، و گريه‌ي من براي آن مصائب است كه آنها را پس از من برسد و ياد آورم آنچه با اين فرزند من حسين عليه‌السلام مرتكب شوند، گويا او را بينم به حرم و قبر من پناهنده است و كسي او را پناه ندهد و به زميني كه مقتل و مصرع اوست رود و آن زمين كرب و بلاست، گروهي از مسلمين او را ياري كنند كه آنها بهترين شهداي امت من باشند در روز قيامت، گويا سوي او مي‌نگرم كه تيري به جانب او افكنده‌اند و از اسب به زير افتاده است و او را مظلوم مانند گوسفند سر برند، آنگاه ناله برآورد و بگريست و آنها را كه بر گرد او بودند بگريانيد و فرياد آنها بلند شد پس برخاست و مي‌گفت: خدايا به سوي تو شكايت مي‌كنم از آنچه بر اهل بيت من پس از من واقع مي‌شود».حديث سي و نهم: و هم در كتاب مذكور گويد در روايت آمده است كه: حسين عليه‌السلام بر برادرش حسن عليه‌السلام داخل شد چون او را بديد بگريست، آن حضرت گفت: اي اباعبدالله از چه گريه مي‌كني؟ گفت: از آنچه با تو مي‌كنند، حسن عليه‌السلام گفت: آنچه بر سر من آيد زهري است كه بدان كشته مي‌شوم و روزي مانند روز تو نيست كه سي هزار تن بر تو گرد آيند و همه ادعا كنند از امت جد ما

[ صفحه 58] هستند پس بر كشتن و ريختن خون تو و هتك حرم و اسير كردن زنان و فرزندان و تاراج باروبنه‌ي تو اجتماع كنند، در اين حال لعنت بر بني‌اميه نازل شود و آسمان خون ببارد و همه چيز بر تو بگريد حتي وحشيان بيابانها و ماهيان در درياها.»حديث چهلم: ابن‌قولويه به اسناده از حماد بن عثمان از ابي‌عبدالله روايت كرده است كه: آن شب كه نبي صلي الله عليه و آله را به آسمان بردند به او گفتند: خداي تعالي تو را در سه چيز امتحان مي‌كند تا صبر تو را بداند، گفت: من امر تو را گردن نهم اي پروردگار و توانايي بر صبر ندارم مگر به توفيق تو، پس آن سه چيز كدام است؟ گفته شد: اول آنها گرسنگي است و اينكه اهل حاجت را بر خود و خاندان خود مقدم داري، گفت: پذيرفتم، اي پروردگار و پسنديدم و حكم تو را گردن نهادم و توفيق و صبر از جانب توست، اما دومين؛ پس تكذيب و ترس شديد و بذل جان در راه من و جنگ با اهل كفر به مال و جان و صبر بر آزاري كه از آنها و از اهل نفاق به تو رسد و رنج و زخم در جنگ، گفت: اي پروردگار پذيرفتم و پسنديدم و حكم تو را گردن نهادم و توفيق و صبر از جانب توست؛ اما سيم؛ پس آنچه خاندان تو را پس از تو رسد از قتل، اما برادرت؛ پس دشنام شنود و درشتي و سرزنش بيند و محروم شود و سختي و ستم كشد و آخر به قتل رسد، گفت: اي پروردگار تسليم نمودم و پذيرفتم از توست توفيق و صبر؛ اما دخترت؛ و مصائب او را خبر داد تا اينكه گفت: دو پسر آورد از برادرت؛ يكي از آنها به خيانت و حيله كشته شود و جامه‌هاي او را بربايند و طعن زنند به خنجر و اين كارها را امت تو كنند، گفت: پذيرفتم اي پروردگار «انا لله و انا اليه راجعون» و تسليم نمودم و توفيق و صبر از جانب توست، اما پسر ديگرش، پس امت تو او را به جهاد خوانند آنگاه او را به زاري بكشند و هم فرزندان و هر كس از خاندان كه با او باشند و حرم او را تاراج كنند، پس از من ياري جويد و قضاي من به شهادت او و كساني كه با او هستند گذشته است و كشته شدن او حجت است بر اهل زمين، پس اهل آسمان‌ها و زمينها بر او گريه كنند از جزع و فرشتگاني كه نصرت او را درنيافتند

[ صفحه 59] هم گريان باشند، آنگاه از صلب او مردي بيرون آوردم و به او تو را ياري كنم و شبح او نزد من است زير عرش».مترجم گويد: اين احاديث كه در فضيلت گريه بر آن مظلوم بگذشت حجتي است روشن بر آنها كه نور خدا را خاموش خواهند «و يأبي الله الا أن يتم نوره و لو كره الكافرون» و راستي چنان است كه هر كس بگريد و بگرياند يا خويش را گريان نمايد بهشت او را واجب شود، كه گريه نشانه‌ي محبت است و محبت ناشي از ايمان و معرفت، و هيچ عمل آن پايه ندارد كه ايمان، كه جاي ايمان دل است و مصدر اعمال جوارح، و ايمان و محبت اصل است و اعمال ديگر فرع آن، و عمل بي‌ايمان و محبت چون پيكر بي‌روح است. و در حديث دوم بگذشت كه امام صادق عليه‌السلام فرمود: «بخوان آن طور كه نزد قبر او مي‌خوانيد» يعني با لحن سوزناك، و بيايد كه در آن زمان هم مردم دم مي‌گرفتند و آواز در يكديگر مي‌انداختند و نوحه مي‌كردند و هم نپنداري كه گريه مستحب است و مستحبات را نبايد اين اندازه متوجه شد كه عزاداري از شعائر امامت است و ملحق به اصول دين مانند اذان، كه همه‌ي طوايف اسلام گفتند اگر از مردم شهر اسلامي بانگ اذان شنيده نشود امام با آن مردم قتال كند تا صدا به اذان بلند كنند، با آن كه اذان مستحب است، اما از شعائر نبوت است، پس دوستان را بايد فريب دشمنان نخورند و دست از ولاي اين خاندان برندارند. و مؤمن را خردمند بايد بود ملاحده و زنادقه و پيروان آنان در اين باب وسوسه مي‌كنند و شبهات مي‌افكنند و ميان مردم منتشر مي‌سازند و بدين وسيله خواهند رسم عزاداري را از ميان شيعيان براندازند و كسي ياد خاندان رسول نكند و احكام دين نسخ گردد و سنت اسلام كه رسم تازيان است برافتد ورسم مجوس تازه گردد.«هيهات خذلهم الله و لعنهم لعنا و بيلا و عذبهم عذابا اليما و حشرهم مع الكفار و الملحدين و قتلة النبيين».كه مرد با آن كس محشور شود كه او را دوست دراد و هر كس آتش پرستان را دوست دارد، حشر او با مجوسان است و هر كس احياي سنت ملاحده خواهد

[ صفحه 60] حشر او با آن گروه و هركس حاندان رسول را دوست دارد با رسول و آل او باشد وفقنا الله و اياكم لا تباعهم و احياء ملتهم ان شاء الله. [ صفحه 63]
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

رحلت حسن بن علي

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 02, 2017 6:51 pm

در ذكر وقايع پس از بيعت مردم با يزيد بن معاويه تا هنگام شهادت بر حضرت سيد الشهداء و در آن چند فصل است‌


رحلت حسن بن علي

بدان كه چون حسن بن علي از دنيا رحلت فرمود، شيعيان در عراق به جنبش آمدند و به حضرت حسين عليه‌السلام نامه نوشتند در خلع عاويه و بيعت با آن حضرت، اما او امتناع فرمود، كه ميان ما و معاويه پيمان و عقدي است كه شكستن آن روا نباشد تا مدت آن سر آيد. و چون معاويه بميرد در اين كار بايد نگريست، چون معاويه بمرد در نيمه‌ي رجب سال شصتم هجرت يزيد سوي وليد بن عتبة بن ابي‌سفيان والي مدينه نامه نوشت كه از حسين بن علي عليه‌السلام براي او بيعت ستاند و تا خير روا ندارد و در اين جا وفات معاوية بن ابي‌سفيان را ياد كنيم مسعودي گويد كه: محمد بن اسحق و غير از او نقله‌ي آثار گفته‌اند كه: معاويه در آغاز بيماري كه بدان درگذشت به حمام رفت و لاغري تن خويش بديد بگريست كه رفتني شده است و مشرف بر امر ناگزير، كه بر مردمان واقع شود و به اين ابيات تمثل جست:أري الليالي اسرعت في نقضي أخذن بعضي و تركن بعضي‌حنين طولي و حنين عرضي أقعدنني من بعد طول نهضي‌و چون مرگ نزديك شد و وقت فراق از جهان برسيد و رنجوري او سخت گرديد و از بهبودي نوميد شد گفت:فياليتني في الملك لم اعن ساعة و لم اك في اللذات أغشي النواظر

[ صفحه 64] و كنت كذي طمرين عاش ببلغة من الدهر حتي زار أهل المقابرابن‌كثير جزري گفت: «معاويه پيش از بيماري خويش خطبه خواند و گفت: من چون كشتي هستم بدرو رسيده و امارت من بر شما دراز كشيد چنانكه من از شما ملول شدم و شما از من، و من در آرزوي جدايي از شمايم و شما در آرزوي جدايي من، و از پس من كسي بر شما امير نشود گر آنكه نام از او بهتر باشم، چنانكه پيشينيان من به از من بودند، و گفته شده است كه هر كس لقاي خدا را دوست دارد خدا نيز لقاي او را دوست دارد بار خدايا من لقاي تو را دوست دارم! پس لقاي مرا دوست دار! و آن را براي من مبارك گردان و اندكي از اين بگذشت كه بيماري وي آغاز شد و چون بيمار شد - به آن بيماري كه درگذشت - پسر خويش يزيد را بخواند و گفت: اي پسرك من! رنج بار بستم و بدين سوي و آن سوي رفتن را از تو كفايت كردم و كارها را براي تو راست نمودم و دشمنان را خوار كردم كه هيچ كس نكرد، پس اهل حجاز را مراعات كن كه اصل تواند و هر كه از حجاز نزد تو آيد او را گرامي دار و هر كس غايب باشد از او بپرس و مراعات اهل عراق كن، و اگر از تو خواهند كه هر روز عاملي عزل كني، بكن! كه عزل يك عامل بر تو آسانتر است از آنكه صد هزار شمشير بر روي تو كشيده شود و اهل شام را رعايت كن و آنها بايد راز دار تو باشند و اگر از دشمني بيم داشتي به اهل شام استعانت جوي و چون مقصود خويش حاصل كردي آنها را به بلاد شام بازگردان، چونكه اگر در غير بلاد خويش بمانند اخلاق آنها بگردد، و من نمي‌ترسم كه در اين امر خلافت با توكسي به نزاع برخيزد مگر چهاركس از قريش؛ حسين بن علي عليه‌السلام و عبدالله بن عمرو عبدالله زبير و عبدالرحمن ابي‌بكر، اما ابن‌عمر مردي است كه عبادت او را از كار بينداخته است و اگر كسي غير او نماند، با تو بيعت كند، اما حسين بن علي عليه‌السلام پس مردي سبكخيز و تند مزاج است و مردم عراق او را رها نكنند تا به خروج وادارندش، پس اگر بيرون آيد و بر او ظفر يافتي از او درگذر كه رحم

[ صفحه 65] او به ما پيوسته است و حقي عظيم دارد و خويشي با پيغمبر صلي الله عليه و آله، و اما ابن ابي‌بكر پس هر چه اصحاب بپسندند او متابعت كند، و همتي ندارد مگر در زنان و لهو، و اما آن كس كه مانند شير بر زانو نشسته آماده‌ي جستن بر تو باشد و مانند روباه تو را بازي دهد، و اگر فرصتي يافت برجهد، ابن‌زبير است، اگر اين كار با تو كرد و بر او ظفر يافتي بند از بند او جدا ساز و خون كسان خود را تا بتواني حفظ كن».در اين روايت نام عبدالرحمن اين چنين آمده است و صحيح نيست، چون عبدالرحمن بن ابي‌بكر پيش از معاويه درگذشت و گويند يزيد هم در هنگام بيماري پدر و مرگ او غايب بود و معاويه ضحاك بن قيس و مسلم بن عقبه مري را پيش خود خواند و اين پيغام را بدانها گفت تا به يزيد برسانند و اين قول صحيح است. و گفت معاويه را در حال مرض گاه اختلال عقل به هم مي‌رسيد و چند بار گفت: ميان ما و غوطه چه اندازه مسافت است، دخترش فرياد زد: واحزناه! معاويه به خود آمد و گفت: «ان تنفري فقد رأيت منفرا» يعني اگر ريمدي حق داري كه رماننده ديدي. و چون به مرد ضحاك بن قيس بيرون رفت و به منبر بر آمد و كفن معاويه بر دست داشت، خداي را سپاس گفت و ستايش كرد آنگاه گفت: معاويه مهتر عرب و دلاور و با عزم بود كه خداوند به او فتنه را بنشانيد و او را بر بندگان فرمانروايي داد و شهرها بگشود، اما او بمرد و اينها كفن اوست و ما او را در اين كفنها بپيچيم و در گور كنيم و او را با عملش واگذاريم، آنگاه تا روز قيامت آشفتگي و هرج باشد هر كس خواهد بر جنازه‌ي او نماز كند، وقت نماز ظهر حاضر شود و ضحاك بر او نماز گزارد. و گويند چون بيماري معاويه سخت شد يزيد فرزندش در «حوارين» [3] بود. نامه سوي او نوشتند كه در آمدن شتاب كند شايد پدر را زنده دريابد. يزيد چون نامه را بخواند گفت: [ صفحه 66] جاء البريد بقرطاس يخب به فاوجس القلب من قرطاسه فزعاقلنا لك الويل ماذا في كتابكم قال الخليفة امسي مثبتا وجعاوقتي آمد كه معاويه را به گور كرده بودند. او بر گورش نماز گذاشت. [ صفحه 67]
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرستادن نامه به وليد بن عتبه

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 02, 2017 6:53 pm

فرستادن نامه به وليد بن عتبه

(كامل) چون با يزيد بيعت كردند نامه به وليد بن عتبه فرستاد و او را از مرگ معاويه آگاه يداد و نامه‌ي ديگر مختصرتر و در آن نوشت «اما بعد؛ حسين عليه‌السلام و عبدالله بن عمر و ابن‌زبير را به بيعت بگير و آنها را رها مكن تا بيعت كنند و السلام».چون خبر مرگ معاويه به وليد رسيد سخت پريشان شد و بر او گران آمد سوي مروان حكم فرستاد و او را بخواند. و مروان پيش از وليد عامل مدينه بود. هنگامي كه وليد به مدينه آمد، مروان با كراهت نزد او مي‌آمد چون وليد اين تعلل از وي بديد در مجلس علنا او را دشنام داد اين خبر به مروان رسيد، به يرك بار از او ببريد تا خبر مرگ معاويه برسيد و مرگ او و هم بيعت آن چند تن بر وليد سخت گران آمده بود، مروان را بخواند و آن نامه‌ي مرگ معاويه بر او قرائت كرد. مروان گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» و بر معاويه رحمت فرستاد كه - لعنت بر هر دو باد - پس وليد با وي در اين كار مشورت كرد، مروان گفت: رأي من آن است كه اكنون آنها را بخواني و امر كني به بيعت، اگر پذيرفتند دست از آنها بداري و اگر نپذيرفتند پيش از آن كه از مرگ معاويه آگاه گردند گردن آنها را بزني، چون اگر از مرگ او آگاه گردند هر يك بناحيتي رود و مخالفت نمايد و مردم را به خود خواند. پس وليد عبدالله بن عمرو بن عثمان را كه جواني نورس بود سوي

[ صفحه 68]
حسين عليه‌السلام و ابن‌زبير فرستاد و آن دو را بخواند - وقتي كه وليد براي پذيرايي خلق نمي‌نشست - و عبدالله هر دو را در مسجد يافت نشسته بودند و گفت: امير را اجابت كنيد كه شما را مي خواند، آنها گفتند: تو بازگرد مادر اثر مي‌آييم. پس ابن‌زبير با حسين عليه‌السلام گفت: به عقيده‌ي شما وليد در اين ساعت كه براي ملاقات مردم نمي‌نشيند براي چه سودي ما فرستاده است؟ حسين عليه‌السلام گفت: گمان دارم كه امير گمراه ايشان معاويه بمرده است و سوي ما فرستاده است تا از ما بيعت ستاند پيش از اينكه اين خبر ميان مردم پراكنده شود. ابن‌زبير گفت: من هم گمان غير از اين نبرم پس تو چه خواهي كرد؟ فرمود: من جوانان چند از كسان خود را فراهم كرده نزد او روم. پس گروهي از موالي خود را بخواند و فرمود تا سلاح بردارند و گفت: وليد مرا در اين وقت خواسته است و ايمن نيستم از اين كه مرا به كاري تكليف كند كه اجابت او نكنم و از او ايمني نيست پس با من باشيد و چون نزد او داخل شوم بر در بنشينيد اگر شنيديد آواز مرا بلند شده است درآييد و شر او را از من دفع كنيد. پس حسين عليه‌السلام سوي وليد شد، مروان حكم را آنجا يافت و وليد خبر مرگ معاويه به او داد، حسين عليه‌السلام گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» آنگاه نامه‌ي يزيد را بر او خواند كه وليد را به گرفتن بيعت امر كرده بود.حسين عليه‌السلام فرمود: چنان بينم كه به بيعت من در پنهاني قناعت نكني تا آشكارا بيعت كنم و مردم بدانند؟ وليد گفت: آري چنين است، حسين عليه‌السلام فرمود: پس صبح شود و رأي خويش را در اين امر ببيني. وليد گفت: اگر خواهي به نام خداي بازگرد تا با جماعت مردم نزد ما آيي. مروان گفت: به خدا سوگند كه اگر حسين عليه‌السلام اكنون از تو جدا گردد و بعيت نكند بر مثل آن دست نيابي تا كشتار ميان شما بسيار گردد او را نگاهدار از نزد تو بيرون نرود تا بيعت كند يا گردنش را بزني، حسين عليه‌السلام برجست و گفت: اي پسر زرقاء! آيا تو مرا مي‌كشي يا او؟! به خدا سوگند كه دروغ گفتي و گناه كردي و بيرون آمد و با مواليان خود به منزل رفت. و مروان وليد را گفت: سخن مرا نپذيرفتي و به خدا سوگند كه ديگر او خود را در اختيار تو نگذارد، وليد گفت: «ويح غيرك» يا مروان چيزي براي من پسندي

[ صفحه 69] كه دين مرا تباه كند، به خدا كه دوست ندارم آنچه بر او آفتاب مي‌تابد و از آن غروب مي‌كند از ملك و مال دنيا مرا باشد و حسين عليه‌السلام را بكشم «سبحان الله»! آيا براي اينكه حسين عليه‌السلام گفت بيعت نمي‌كنم او را بكشم؟ به خدا قسم عقيده‌ي من اين است كه مردي كه به خون حسين عليه‌السلام او را محاسبه كنند نزد خدا روز قيامت سبك ميزان است. مروان گفت: اگر عقيده‌ي تو اين است در آنچه كردي بر صواب رفتي اين را طنز گفت وراي او را ناپسنديده داشت.ابن شهر آشوب در مناقب گويد: «چون حسين عليه‌السلام بر او وارد شد و نامه را بخواند گفت: من با يزيد بيعت نمي‌كنم مروان گفت: با اميرالمؤمنين بيعت كن حسين عليه‌السلام گفت واي بر تو كه بر مؤمنين دروغ گفتي، چه كسي او را بر مؤمنين امير كرده است؟! مروان بايستاد و شمشير بكشيد و گفت: جلاد را بگوي پيش از اين كه از اين خانه بيرون رود گردنش را بزند و خون او در گردن من و بانگ برخاست پس نوزده تن از اهل بيت آن حضرت داخل شدند خنجرها كشيده و حسين با آنها بيرون آمد و خبر به يزيد رسيد، وليد را معزول گردانيد و مروان را ولايت مدينه داد و حسين عليه‌السلام و ابن‌زبير به مكه رفتند و بر دو پسر عمر و ابي‌بكر سخت نگرفت».(كامل) اما ابن‌زبير فرستاده‌ي وليد را پاسخ گفت، كه اكنون مي‌آيم آنگاه به خانه رفت و بيرون نيامد، وليد باز سوي او فرستاد اما ابن‌زبير ياران خويش را گرد خود فراهم كرده بود و در پناه آنها نشسته، فرستاده‌ي وليد الحاح مي‌كرد و ابن‌زبير مي‌گفت: مرا مهلت دهيد پس وليد مواليان خود را فرستاد و ابن‌زبير را دشنام دادند و گفتند: «يابن الكاهلية بايد نزد امير آيي و گرنه تو را البته خواهد كشت. او گفت: به خدا قسم كه از بسياري فرستادن وي بيمناك شده‌ام اين قدر شتاب نكنيد تا كسي نزد امير فرستم و رأي او را براي من بياورد، پس برادرش جعفر را بفرستاد و او به وليد گفت: «رحمك الله» دست از عبدالله بدار كه او را بترسانيده‌اي و دل او از جاي بركنده‌اي. فردا ان شاء الله نزد تو خواهد آمد رسولان خود را بفرماي تا بازگردند، پس وليد بفرستاد و رسولان بازگشتند. و ابن‌زبير

[ صفحه 70] همان شب سوي مكه بيرون شد و راه فزع گرفت او و برادرش جعفر و هيچ كس با آنها نبود.(ارشاد) و چون بامداد شد وليد يك تن از مواليان بني‌اميه را هشتاد سوار به دنبال او فرستاد او را نيافتند و بازگشتند.(ملهوف) حسين عليه‌السلام چون بامداد شد از خانه بيرون آمد تا اخبار مردم بشنود مروان او را ديد و با او گفت: اي اباعبدالله! من خير تو را خواهانم سخن من بپذير كه راه صواب اين است، حسين عليه‌السلام فرمود: آن چيست بگو تا بشنوم. مروان گفت: من مي‌گويم با يزيد بن معاويه بيعت كن كه هم براي دين تو بهتر است و هم براي دنياي تو.حسين عليه‌السلام فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» اسلام را وداع بايد گفت اگر امت گرفتار اميري چون يزيد گردند، و من از جد خود رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم مي‌گفت: «خلافت بر آل ابي‌سفيان حرام است» و سخن ميان آنها درازا كشيد تا مروان خشمگين بازگشت. چون روز به پايان رسيد وليد مرداني چند نزد حسين عليه‌السلام فرستاد تا حاضر شود و بيعت كند حسين عليه‌السلام فرمود: صبح شود ببينيد و ببينيم. پس آن شب دست بازداشتند و اصرار نكردند آن حضرت همان شب بيرون رفت سوي مكه و آن شب يكشنبه دو روز مانده از رجب بود و فرزندان و برادران و برادرزادگان و بيشتر خاندان وي با او بودند مگر محمد بن حنيفه - رحمة الله عليه - چون دانست كه آن حضرت از مدينه خارج خواهد شد و ندانست به كدام سوي روي آورد.(ارشاد و كامل) گفت: اي برادر تو محبوبترين مردم هستي نزد من و گرامي‌ترين آنها بر من و از ميان خلق خير تو را خواهم و بس. و تو به نصيحت من سزاوارتر هستي، تا بتواني از يزيد بن معاويه و از شهرها دور شو و بيعت مكن و رسولان خود را سوي مردم بفرست و آنها را به خود بخوان اگر مردم پيرو تو شدند و با تو بيعت كردند خداي را سپاس گذار و اگر مردم بر غير تو گرد آمدند دين و عقل تو كاسته نگردد و مروت و فضل تو از ميان نرود و من مي‌ترسم در شهري از شهرها داخل شوي و مردم اختلاف كند گروهي با تو شوند و گروهي بر

[ صفحه 71] تو، پس تو را پيشتر از همه به دم نيزه دهند، آن وقت كسي كه خود و پدر و مادرش بهترين همه‌ي امت هستند خونش ضايعتر و اهلش ذليلتر گردند. حسين عليه‌السلام فرمود: كجا بروم اي برادر! گفت: در مكه منزل گزين اگر در آن منزل آرام توانستي گرفت همان است كه مي‌خواهي و اگر تو را موافق نيفتاد به يمن رو، اگر در آنجا آرام گرفتن تواني فبها و اگر نتوانستي به ريگستانها و كوه‌ها پناه بر و از جايي به جايي رو تا ببيني كار مردم به چه منتهي مي‌گردد كه تو به هركار روي كني رأي تو از همه كس به صواب نزديكتر است. حسين عليه‌السلام فرمود: اي برادر نيكخواهي كردي و مهرباني نمودي و اميداورم راي تو استوار و صواب باشد.(كامل) آنگاه داخل مسجد شد و به اين ابيات يزيد بن مفرغ تمثل جست:لا ذعرت السوام في فلق الصبح مغيرا ولادعيت يزيدايوماعطي من المهانة ضميما و المنايا ارصدنني ان احيدا [4] . [ صفحه 73]

مجلسي در بحار مي گويد

مجلسي رحمه الله در «بحار» گويد: «محمد بن ابي‌طالب موسوي گفت: چون نامه اي درباره‌ي كشتن حسين عليه‌السلام به وليد رسيد بر وي سخت دشوار آمد و گفت: قسم به خدا كه راضي نيستم من پسر پيغمبر او را بكشم هر چند يزيد همه دنيا و مافيها را به من دهد و گفت: شبي حسين عليه‌السلام از سراي بيرون آمد و سوي قبر جد خويش رفت و گفت: السلام عليك يا رسول الله من حسين بن فاطمه عليهماالسلام جوجه‌ي تو و فرزند جوجه‌ي تو و دختر زاده‌ي تو هستم كه مرا در ميان امت خليفه گذاشتي، پس اي پيغمبر خدا بر ايشان گواه باش كه مرا تنها گذاشتند و رها كردند و نگاهداري نكردند، اين شكايت من است به تو تا تو را ملاقات كنم پس برخاست و قدم خود را به هم پيوست به ركوع و سجود پرداخت. وليد سوي خانه‌ي او فرستاد تا بداند از مدينه بيرون رفته است يا نه، چون او رادر خانه نيافت گفت: سپاس خدا را كه بيرون رفت و من به خون او گرفتار نشدم و حيسن عليه‌السلام صبح به خانه بازگشت و چون شب دوم شد نزديك قبر آمد و چند ركعت نماز بگزارد و چون از نماز فارغ شد گفت: خدايا! اين قبر پيغمبر تو محمد صلي الله عليه و آله است و من پسر دختر پيغمبر تو هستم و كاري پيش آمد كه تو مي‌داني، خدايا! من معروف را دوست دارم و منكر را دشمن «يا ذا الجلال و الاكرام» از تو مسئلت مي‌كنم به حق اين قبر و آن كس كه در آن است كه براي من اختيار كني آن چه رضاي تو و

[ صفحه 74] رضاي رسول تو در آن باشد، آنگاه نزد قبر بگريست تا نزديك صبح سر بر قبر نهاد و خوابي سبك او را بگرفت، پيغمبر صلي الله عليه و آله را ديد مي‌آيد با گروهي از فرشتگان از چپ و راست و پيش روي او تا حسين عليه‌السلام را به سينه چسبانيد و ميان دو چشم او ببوسيد و گفت: حبيبي يا حسين عليه‌السلام گويا تو را بينم در اين نزديكي به خون آغشته و كشته در زمين كرب و بلا به دست گروهي از امت من، و تو تشنه هستي و آبت ندهند و مع ذلك آرزوي شفاعت من دارند، خداونئد آنها را روز قيامت به شفاعت من نائل نگرداند. حبيبي يا حسين! پدرت و مادرت و برادرت نزد من آمده‌اند و آنها آرزومند تواند و تو را در بهشت درجاتي است كه تا شهيد نشوي به آن درجات نائل نگردي. حسين عليه‌السلام نگاه به جد خويش كرد و گفت: يا جداه! مرا حاجت نيست كه به دنيا برگردم مرا با خود بگير و در قبر داخل كن با خود، پيغمبر فرمود: ناچار بايد به دنيا بازگردي تا تو را شهادت روزي گردد و آنچه از خداوند براي تو نوشته است از ثواب عظيم بدان نائل شوي، براي آنكه تو و پدرت و برادرت و عمت و عم پدرت روز قيامت در يك زمره محشور شويد تا در بهشت درآييد پس حسين ترسان از خواب برخاست و خواب خود را براي اهل بيت خويش و فرزندان عبدالمطلب بگفت، پس آن روز در مشرق و مغرب گروهي غمگينتر و گريانتر از اهل بيت پيغمبر نبود. و حسين آماده‌ي آن شد كه از مدينه بيرون رود و نيمه‌هاي شب سوي قبر مادرش رفت و او را وداع كرد، و آنگاه سوي قبر برادرش حسن عليه‌السلام رفت همچنين، و هنگام صبح به خانه بازگشت و برادرش محمد بن حنفيه نزد او آمد و گفت: اي برادر! تو محبوبترين مردم هستي نزد من و گرامي‌ترين آنها بر من، نصحيت از هيچ كس دريغ ندارم تا به تو چه رسد كه هيچ كس سزاوارتر از تو نيست به آن، زيرا كه تو آميخته با من و جان من و روح من هستي، و كسي كه طاعت تو بر من لازم است، چونكه خداي تعالي تو را بر من شرف داده است و از سادات اهل بهشت قرار داده تا اينكه گفت: به مكه مي‌روي، اگر در آن منزل آرام تواني گرفت فبها و الا سوي بلاد يمن روي، چون آنها ياران جد و پدر تو بودند و مهربانترين و رقيق القلبترين مردمند و بلاد آنها

[ صفحه 75] گشتاده‌تر است، پس اگر در آنجا توانستي بماني فبها و الا به ريگستانها و ذره‌هاي كوهستانها ملحق شوي و از جايي به جايي روي تا بنگري كار مردم به كجا مي‌انجامد و خداوند ميان ما و اين گروه فاسق حكم فرمايد. پس حسين عليه‌السلام فرمود: اي برادر سوگند به خداي كه اگر در دنيا هيچ پناه و منزلي هم نباشد با يزيد بن معاويه بيعت نمي‌كنم، پس محمد بن حنفيه كلام خويش ببريد و بگريست و حسين عليه‌السلام با او ساعتي بگريست آنگاه گفت: اي برادر! خدا تو را جزاي خير دهد كه نصيحت كردي و راه صواب نمودي و من آهنگ خروج به مكه دارم و آماده‌ايم من و برادران و برادرزادگان و شيعيان من، و امر آنها امر من و رأي آنها رأي من است، اما تو اي برادر! باكي بر تو نيست كه در مدينه بماني و جاسوس من باشي بر ايشان و از كارهاي آنان چيزي از من پنهان نداري. آنگاه حسين عليه‌السلام دوات و كاغذ خواست و اين وصيت را براي برادرش محمد بنوشت:بسم الله الرحمن الرحيم؛ اين آن چيزي است كه وصيت كرد حسين بن علي بن ابي‌طالب عليه‌السلام به برادرش محمد، معروف به «ابن‌حنفيه» كه حسين گواهي مي‌دهد هيچ معبودي نيست جز خداي يگانه كه او را انباز و شريكي نيست، و آنكه محمد صلي الله عليه و آله بنده و فرستاده‌ي اوست، دين حق را آورده است از نزد حق و اين كه بهشت ودوزخ حق است و قيامت آمدني است شكي در آن نيست، و خداوند برمي‌انگيزاند كساني را كه در قبورند و من بيرون نيامدم براي تفريح و اظهار كبر و نه براي فساد و ظلم، بلكه خارج شدم براي اصلاح امت جدم صلي الله عليه و آله و مي‌خواهم امر به معروف و نهي از منكر و به سيرت جد و پدرم علي بن ابيطالب رفتار كنم، پس هر كس مرا قبول كند خداوند سزاواتر است به حق و هر كس بر من رد كند صبر مي‌كنم تا خدا ميان من و اين قوم به حق حكم كند و او بهترين حكم كنندگان است، اين وصيت من است به تو اي برادر! «و ما توفيقي الا بالله عليه توكلت و اليه انيب».پس اين نامه را بپيچيد و به خاتم خويش مهر كرد و آن را به برادرش محمد داده با او وداع كرد و در تاريكي شب خارج شد.

[ صفحه 76] محمد بن ابي‌طالب گفت: محمد بن يعقوب كليني در كتاب «وسائل» روايت كرده است از محمد بن يحيي از محمد بن حسين از ايوب بن نوح از صفوان از مروان بن اسماعيل از حمزة بن حمران از ابي‌عبدالله عليه‌السلام گفت: «سخن از خروج حسين و تخلف ابن‌حنفيه مي‌كرديم حضرت ابي‌عبدالله عليه‌السلام فرمود: اي حمزه! براي تو حديثي بگويم كه ديگر بعد از اين مجلس از مثل آن نپرسي، حسين عليه‌السلام وقتي از شهر خود جدا شد و آهنگ مكه كرد كاغدي خواست و در آن نوشت:«بسم الله الرحمن الرحيم؛ از حسين بن علي بن ابي‌طالب عليه‌السلام به سوي بني‌هاشم! اما بعد، هر كس به من ملحق شود شهيد گردد و هر كس تخلف كند به رستگاري نرسد و السلام».محمد ابي‌طالب گفت شيخنا مفيد به اسناد خود از ابي‌عبدالله صادق عليه‌السلام روايت كرده است كه گفت: چون ابوعبدالله الحسين عليه‌السلام از مدينه بيرون رفت فوجها از فرشتگان مسومه (داغ نهنده) او را ملاقات كردند و بر دست آنها حربها بود و بر شتراني بهشتي و بر او سلام كردند و گفتند: اي حجت خدا بر بندگان بعد از جد و پدر و برادر! خداي سبحانه جد تو را در چند موطن به ما مدد كرد و خداي تعالي تو را به ما مدد كرده است. حسين عليه‌السلام به آنها گفت: وعده گاه شما محل قبر من و آن زميني باشد كه در آنجا به شهادت مي‌رسم و آن كربلاست، وقتي بدانجا وارد شوم نزد من آييد. گفتند: يا حجة الله! بفرماي تا ما فرمانبريم و اطاعت كنيم و اگر از دشمني ترسي كه به آن دچار شوي با تو باشيم، فرمود: آنها راهي بر من ندارند و زياني به من نرسانند تا وقتي بدان زمين خود برسم، و گروه‌ها از مسلمانان جن آمدند و گفتند: اي سيد ما! ما شيعه و ياران توايم بفرماي ما رابه هر چه خواهي، كه اگر امر كني هر دشمني را بكشيم و تو در جاي خود باشي شر آنها را كفايت كنيم. حسين عليه‌السلام فرمود: خدا جزاي خير دهد شما را آيا كتاب خدا كه بر جد من رسول الله صلي الله عليه و آله نازل شده است نخوانده‌ايد كه:«أينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم في بروج مشيدة»

[ صفحه 77] و قال سبحانه: «لبرز الذين كتب عليهم القتل الي مضاجعهم».و اگر من در جاي خود بمانم اين خلق ننگين به چه آزمايش شود و چه كس در قبر من در كربلا ساكن شود با اينكه خداوند در روز «دحوا الارض» آن را براي من برگزيده است و پناه شيعيان قرار داده تا مأمن آنها باشد در دنيا و در آخرت، و لكن روز شنبه كه روز عاشوراست حاضر شويد و در آخر آن روز كشته مي‌شوم و پس از من هيچ يك از اهل و خويشان و برادران و خاندان من كه مطلوب دشمنان باشد باقي نماند و سر مرا براي يزيد برند - لعنه الله - جن گفتند: و الله يا حبيب الله و ابن‌حبيبه! اگر امر تو واجب الاطاعة نبود و مخالفت فرمان تو جايز بود همه دشمنان تو را مي‌كشتيم پيش از اينكه به تو رسند، آن حضرت فرمود: قسم به خدا ما قادرتريم بر آنها از شما و لكن تا هر كس هلاك مي‌شود و گمراه مي‌گردد از روي برهان و دليل باشد، و هر كس زنده مي‌گردد و هدايت مي‌يابد هم از برهان و دليل باشد، يعني پيش از اتمام حجت به قتل آنان راضي نمي‌شوم».آنچه از كتاب محمد بن ابي‌طالب نقل كرديم به انجام رسيد و مجلسي گويد: در بعضي كتب يافتم كه چون آن حضرت آهنگ بيرون شدن از مدينه فرمود، ام‌سلمه نزد او آمد و گفت: اي فرزند! مرا اندوهگين مساز به رفتن سوي عراق براي اينكه از جد تو شنيدم مي‌فرمود: فرزند من حسين در زمين عراق كشته مي‌شود، موضعي كه آن را كربلا گويند پس آن حضرت با او گفت اي مادر! به خدا سوگند كه من هم آن را مي‌دانم و من لا محاله كشته مي‌شوم و گريزي از آن نيست و سوگند به خدا آن روزي را كه كشته مي‌شوم مي‌دانم و آن كس كه مرا مي‌كشد مي‌شناسم و آن زميني كه در آن دفن مي‌شوم، و هر كس از اهل بيت و خويشان و شيعيان من كه كشته شود همه را مي‌شناسم و اگر خواهي اي مادر قبر و مضجع خود را به تو بنمايم، آنگاه سوي كربلا اشاره فرمود، پس زمين پست شد تا آرامگاه و مدفن و جاي سپاه و جاي ايستادن خودش و محل شهادت را به او نمود در اين هنگام ام‌سلمه سخت بگريست و كار را به خدا گذاشت و با ام‌سلمه

[ صفحه 78] فرمود: اي مادر! خداي عزوجل خواسته است كه حرم و كسان و زنان مرا آواره بيند و كودكان مرا سر بريده، مظلوم و اسير و در قيد و زنجير بسته بيند كه آنها استغاثه كنند، يار و ياوري نيابند.و در روايت ديگر است كه ام‌سلمه به من گفت: نزد من تربتي است كه جد تو به من داده است و آن در شيشه‌اي است، حسين عليه‌السلام فرمود: به خدا قسم كه من كشته شوم هر چند به عراق نروم مرا مي‌كشند، آنگاه تربتي برگرفت و در شيشه نهاد و به ام‌سلمه داد و فرمود: آن را با شيشه‌ي جدم در يك جاي نه وقتي خون شدند بدان كه من كشته شده‌ام». كلام مجلسي در بحار به انجام رسيد.سيد بحراني در «مدينة المعاجز» از «مناقب السعد» از جابر بن عبدالله كه گفت: چون حسين بن علي عليه‌السلام آهنگ عراق فرمود: نزد او آمدم و گفتم: تو فرزند رسول خدايي و يكي از دو سبط وي، رأي من آن است كه با يزيد صلح كني چنانكه برادرت صلح كرد چون او بر راه صواب بود به من فرمود: اي جابر! آنچه برادرم كرد به فرمان خداي تعالي و پيغمبرش صلي الله عليه و آله بود و آنچه من كنم هم به فرمان خداي و رسول صلي الله عليه و آله است آيا مي‌خواهي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و علي و برادرم حسن عليه‌السلام را هم اكنون بر اين مطلب شاهد آورم آنگاه به سوي آسمان نگريست ديد ناگهان در آسمان بگشود و رسول خدا و علي و حسن عليهم‌السلام و حمزه و جعفر از آسمان فرود آمدند تا بر زمين آرام گرفتند، پس من ترسان و هراسان برجستم و رسول خدا صلي الله عليه و آله با من فرمود: اي جابر! آيا پيش از اين به تو نگفتم درباره‌ي حسن عليه‌السلام تو مؤمن نيستي مگر آنكه امر امامان خود را گردن نهي و بر آنها اعتراض نكني؟ آيا مي‌خواهي جاي معاويه و جاي حسين و جاي يزيد، قاتل او را ببيني؟ گفتم: بلي، يا رسول الله! پس پاي بر زمين زد شكافته شد دريايي پديد آمد آن نيز شكافته شد، زميني پديد گرديد و آن شكافته شد دريايي، و همچنين هفت زمين و هفت دريا شكافته شد و زير همه‌ي اينها آتش بود، وليد بن مغيره و ابوجهل و معاويه و يزيد به يك زنجير بسته بودند و شيطان با آنها با هم بسته بودند و اينان از همه‌ي اهل دوزخ عذابشان سخت‌تر بود، آنگاه رسول

[ صفحه 79] خدا صلي الله عليه و آله فرمود: سر بردار! سر بلند كردم، درهاي آسمان را ديدم گشوده و بهشت بالاي آنها بود آنگاه رسول خدا بالا رفت و سكاني كه با او بودند هم بالا رفتند و چون در فضا بود حسين عليه‌السلام را صدا زد كه اي پسرك من! به من‌ذ ملحق شو! حسين عليه‌السلام به او ملحق شد و بالا رفتند تا ديدم ايشان در بهشت درآمدند از بالاي آن، آنگاه پيغمبر از آنجا سوي من نگريست و دست حسين عليه‌السلام بگرفت و گفت: اي جابر! اين فرزند من است با من امر او را گردن نه و شك مكن تا مؤمن باشي، جابر گفت: چشم من كور باد اگر آنچه از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كردم نديده باشم». [ صفحه 81]
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

در توجه امام حسين عليه السلام به مكه و نامه نوشتن مردم كوفه

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 02, 2017 7:30 pm

در توجه امام حسين عليه السلام به مكه و نامه نوشتن مردم كوفه براي او

(كامل) چون حسين عليه‌السلام از مدينه آهنگ مكه فرمود، عبدالله بن مطيع وي را ملاقات كرد و گفت: فداي تو شوم خواهان كجايي؟ فرمود: اما اكنون مكه و بعد از آن خير خود را از خدا خواهم. گفت: خداوند خير نصيب تو گرداند و ما را فداي تو كند پس اگر به مكه رفتي زنهار نزديك كوفه نشوي كه آن شهر نامبارك است، پدرت بدانجا كشته شد و برادرت بي‌ياور ماند و او را به خنجر زدند كه نزديك بود جان در سر آن نهد، ملازم حرم باش كه تو بزرگ عربي، و اهل حجاز هيچ كس را بر تو نگزينند و مردم از هر طرف يكديگر را سوي تو خوانند از حرم جدا مشو، عم و خال من فداي تو! به خدا سوگند كه اگر هلاك شوي ما را به بندگي گيرند.شيخ مفيد گفت: حسين عليه‌السلام سوي مكه شد و مي‌خواند قوله تعالي: «فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين» و طريق اعظم را ملازم گشت اهل بيت او گفتند: اي كاش از اين راه منحرف شوي چنانكه ابن‌زبير منحرف شد تا طلب كنندگان، تو را در نيابند. گفت: نه قسم به خدا از اين راه جدا نشوم تا خدا حكم كند بهر چه خواهد و چون حسين عليه‌السلام به مكه آمد دخول وي در مكه شب جمعه سه روز گذشته از شعبان بود و اين آيه مي‌خواند: «و لما توجه تلقاء مدين قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل».پس در مكه منزل گزيد و مردم مكه و عمره گذاران و مردم بلاد ديگر كه در

[ صفحه 82] مكه بودند پيوسته نزد او مي‌آمدند، و ابن‌زبير هم به مكه بود و ملازم كعبه ايستاده نماز مي‌گزارد و طواف مي‌كرد و در ميان ساير مردم او هم نزد حسين عليه‌السلام مي‌رفت گاه دو روز متوالي و گاه دو روز يك بار، و بر ابن‌زبير وجود آن حضرت سخت گران بود، چون مي‌دانست كه تا حسين عليه‌السلام در مكه است مردم حجاز با او بيعت نمي‌كنند و مردم او را مطيعترند و در نظر آنها بزرگتر است.اما اهل كوفه چون خبر وفات معاويه به آنها رسيد سخن بسيار درباره‌ي يزيد مي‌گفتند و دانستند كه حسين عليه‌السلام از بيعت يزدي امتناع كرد و خبر ابن‌زبير و اينكه هر دو به مكه رفته‌اند شنيدند، پس شيعه در خانه‌ي سليمان بن صرد خزاعي فراهم شدند و هلاك معاويه را ياد كردند و خداي را سپاس گفتند و ستايش كردند و سليمان گفت: معاويه هلاك شد و حسين عليه‌السلام از بيعت سرباز زد و به مكه رفت. شما شيعه او و شيعه‌ي پدر او هستيد، اگر مي‌دانيد كه او راي ياري مي‌كنيد و با دشمن او جهاد مي‌نماييد سوي او بنويسيد و او را بياگاهانيد و اگر بيم آن هم هست كه سستي بنماييد، پس او را فريب ندهيد، همه گفتند ما او را ياري كنيم و نزد او جهاد كنيم و به كشتن تن در دهيم پيش او، گفت پس بنويسيد نوشتند:بسم الله الرحمن الرحيم، سوي حسين بن علي عليه‌السلام از سليمان بن صرد و مسيب نجبه ورفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر و شيعيان وي از مؤمنين و مسلمين اهل كوفه سلام عليك، ما سپاسگزاريم سوي تو خدايي را كه معبودي نيست جز او. اما بعد؛ الحمدلله كه دشمن ستمگر و عنيد تو را بكشت و نابود ساخت، آن كه بر گردن اين امت جسته و كار را از دست آنها ربود، في‌ء آنها را غصب كرده و بدون رضاي آنها امير آنها گشت، آنگاه نيكان آنها را بكشت و اشرار را باقي گذاشت و مال خدا را ميان ظالمان و دولتمندان دست به دست گردانيد پس دور باد او مانند قوم ثمود و بر امامي نيست، روي به ما آور شايد خداي ما را بر حق جمع كند، و نعمان بن بشير در قصر امارت است با او در جمعه حاضر

[ صفحه 83] نشويم و در عيد بيرون نرويم و اگر به ما خبر رسيد كه سوي ما روي آورده‌اي او را بيرون مي‌كنيم كه به شام رود - ان شاء الله -».آنگاه اين نامه را با عبدالله بن مسمع همداني و عبدالله بن وال تيمي فرستادند و امر كردند آن دو را به شتاب كردن پس آنها شتابان رفتند تا در مكه بر حسين عليه‌السلام وارد شدند، دو روز گذشته از ماه رمضان، و دو روز گذشت و قيس بن مسهر صيداوي و عبدالرحمن بن عبدالله بن شداد ارحبي و عمارة بن عبدالله سلولي را فرستادند و با آنها نزديك 150 نامه بود از يك تن و دو تن و سه و چهار تن، آنگاه دو روز ديگر هاني بن هاني سبيعي و سعيد بن عبدالله را فرستادند و نوشتند:«بسم الله الرحمن الرحيم؛ سوي حسين بن علي از شيعه‌ي او از مؤمنين و مسلمين، اما بعد؛ بيا كه مردم چشم به راه تو دارند و رأي آنها در غير تو نيست بشتاب! بشتاب! بشتاب! و السلام عليك».و شبث بن ربعي و حجار بن ابجر و يزيد بن حارث بن رويم شيباني و عروة بن قيس احمسي و عمرو بن حجاج زبيدي و محمد بن عمرو تيمي نوشتند: «اما بعد؛ اطراف زمين سبز شده است و ميوه‌ها رسيده اگر خواهي نزد ما آي كه بر سپاهي وارد مي‌شوي آراسته به فرمان تو والسلام».و رسولان نزد آن حضرت به هم رسيدند پس نامه‌ها را بخواندند و رسولان را از كار مردم بپرسيد.سيد گويد: در اين هنگام حسين عليه‌السلام برخاست و دو ركعت نماز بين ركن و مقام بگذاشت و از خداي تعالي خير خواست، آنگاه مسلم بن عقيل را طلب كرد و او را بر اين حال بياگاهانيد و جواب نامه‌هاي آنها را بنوشت.شيخ مفيد گفته است كه: «آن حضرت با هاني بن هاني و سعد بن عبدالله كه آخرين فرستادگان بودند اين نامه را نوشت و فرستاد:بسم الله الرحمن الرحيم؛ از حسين بن علي عليه‌السلام به گروه مسلمين و مؤمنين! اما بعد؛ هاني و سعيد نامه‌هاي شما را آوردند و آنها آخرين فرستادگان شما بودند و

[ صفحه 84] دانستم همه‌ي آنچه را كه بيان كرده بوديد و گفتار همه‌ي شما اين است كه امامي نداريم، سوي ما بيا شايد خدا به سبب تو ما را بر هدايت و حق جمع كند، و من مسلم بن عقيل او برادر و پسر عم من كه در خاندان من ثقه‌ي من است، سوي شما فرستادم و او را امر كردم كه حال و رأي شما براي من بنويسد، پس اگر براي من نوشت كه رأي خردمندان و اهل فضل و رأي و مشورت شما چنان است كه فرستادگان شما گفتند و در نامه‌هاي شما خواندم، به زودي نزد شما مي‌آييم - ان شاء الله - سوگند به جان خودم كه امام نيست مگر آنكه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد بر پاي دارد و دين حق را منقاد باشد و خويشتن را حبس بر رضاي خدا كند والسلام».و حسين بن علي عليه‌السلام مسلم بن عقيل بن ابي‌طالب - رحمة الله و رضوانه عليه - را بخواند و او را با قيس بن مسهر صيداوي و عمارة بن عبدالله ارحبي روانه كرد و او را بترس از خداي تعالي و پوشيدن كار خود و نرمي و تستر امر فرمود، و اينكه اگر مردم را يك دل و استوار و محكم ديد به زودي او را خبر دهد. [ صفحه 85]

مسعودي مي گويد‌

چنانكه مسعودي گويد: مسلم بن عقيل در نيمه‌ي رمضان از مكه بيرون شد (ارشاد) پس به مدينه آمد و در مسجد پيغمبر صلي الله عليه و آله نماز بگذاشت و با خانواده‌ي خود هر كه خواست وداع كرد و دو نفر راهنما از قبيله‌ي قيس اجير گرفت به هدايت آنها روانه شد و گاهي بيراهه مي‌رفتند، پس راه را گم كردند و سخت تشنه شدند و از رفتن مانده گشتند و آن دو تن دليل، از تشنگي بمردند و پيش از مردن راهي به مسلم - قدس الله روحه - نشان دادند، پس مسلم بن عقيل از محلي كه «مضيق» نام دارد نامه‌ي مصحوب قيس مسهر بفرستاد.اما بعد؛ من از مدينه با دو تن دليل روانه شدم و آنها راه را گم كردند و سخت تشنه شديم، پس چيزي نگذشت كه آن هر دو بمردند و ما رفتيم تا به آب رسيديم و جاني بدر برديم و اين آب در جايي است كه آن را «مضيق» خوانند در بطن خبت، و من اين راه را به فال بد گرفتم اگر رأي تو باشد، مرا معاف داري و ديگري فرستي والسلام».پس حسين بن علي عليه‌السلام سوي او نوشت: «اما بعد؛ مي‌ترسم از آنكه باعث تو بر نوشتن نامه سوي من و استعفا از جانبي كه تو را بدان سوي گسيل داشتم ترس باشد و بس، به همان جانب كه تو را فرستادم بشتاب والسلام.»و چون مسلم بن عقيل رحمه الله نامه بخواند گفت: بر خود از چيزي نترسم و روانه

[ صفحه 86] شد تا بر آبي بگذشت از آن قبيله‌ي طي، و بر آن فرود آمد، آنگاه از آنجا بكوچيد. مردي ديد بر شكاري تير مي‌افكند و بدو نگريست، تير به آهو افكند وقتي كه آهو سر بلند كرده بود، و آهو را بينداخت، مسلم گفت: دشمن خود را بكشتيم - ان شاء الله - و باز روانه شد تا به كوفه درآمد. و چنانكه در «مروج الذهب» گفته است پنج روز از شوال گذشته و در خانه‌ي مختار بن ابي‌عبيده فرود آمد و شيعيان بدو روي آوردند و نزد او مي‌آمدند و هنگامي كه جماعت شيعه نزد او فراهم بودند نامه‌ي حضرت حسين عليه‌السلام را بر آنها بخواند و آنها بگريستند. عابس بن شبيب شاكري برخاست خداي را سپاس گفت و ستايش كرد و گفت: اما بعد؛ من از مردم چيزي نگويم كه نمي دانم در دل ايشان چيست و تو را به آنها فريب نمي‌دهم، به خدا قسم تو را خبر مي‌دهم به آنچه خويشتن را بر آن آماده كرده‌ام، به خدا سوگند كه وقتي شما را دعوت كردند من اجابت مي‌كنم و با دشمن شما جهاد مي‌كنم و با اين شمشير بر آنها مي‌زنم پيش شما تا خدا را ملاقات كنم و از اين كارها نمي‌خواهم مگر ثواب الهي را.»پس حبيب بن مظاهر فقعسي برخاست و گفت: خدا تو را رحمت كند! آنچه در دل داشتي به گفتاري موجز ادا كردي؛ آنگاه گفت: به آن خدايي كه هيچ معبود نيست غير او، من بر همان عقيده هستم كه اين مرد بر آن عقيده است، آنگاه سخني مانند اين بگفت.»حجاج بن علي گويد: من با محمد بن بشر گفتم آيا از تو هم سخني صادر شد؟ گفت: من دوست داشتم كه خداوند ياران مرا پيروز گرداند و عزت دهد و دوست نداشتم خودم كشته شوم و خوش نداشتم دروغ بگويم. پس هيجده هزار از اهل كوفه با مسلم بيعت كردند و مسلم نامه سوي حسين عليه‌السلام نوشت و او را از بيعت اين هيجده هزار تن خبر داد و به آمدن ترغيب كرد 27 روز پيش از كشته شدن مسلم؛ و شيعه نزد مسلم بن عقيل آمد و شد مي‌كردند تا جاي او معلوم گشت، و خبر به نعمان بن بشير رسيد كه والي كوفه بود از دست معاويه و يزيد او را بر آن عمل بداشته بود؛ پس نعمان بالاي منبر رفت و خداي سبحانه را سپاس گفت و

[ صفحه 87] ستايش كرد آنگاه گفت: اما بعد؛ اي بندگان خدا! از خداي بترسيد و به سوي فتنه و تفرقه شتاب مكنيد كه در آن مردان هلاك شوند و خونها رخيته شود و مال‌ها به تاراج رود، من با كس كه به مبارزه بر نخيزد قتال نمي‌كنم و كسي كه بر سر من نيايد بر سر او نروم، خواب شما را بيدار نمي‌كنم و شما را به جان يكديگر نمي‌اندازم و به تهمت و گمان بد كسي را نمي‌گيرم، و لكن اگر روي شما باز شود و بيعت خويش را بشكنيد و با امام خود مخالفت كنيد، قسم به آن خدايي كه معبودي نيست غير او، شما را به اين شمشير خودم البته خواهم زد، مادامي كه دسته‌ي او در دست من است، اگر چه در ميان شما ياوري نداشته باشم، و اميدوارم آن كساني كه در ميان شما حق را مي‌شناسند بيشتر از آنها باشند كه از پيروي باطل هلاك شوند».پس عبدالله بن مسلم بن ربيعه‌ي حضرمي، حليف بني‌اميه برخاست و گفت: «اين فتنه كه تو بيني جز با سختگيري اصلاح نپذيرد، و اين روش كه تو با دشمنان داراي رأي مستضعفين است، و نعمان با او گفت: اگر از مستضعفين باشم در طاعت خدا دوست‌تر دارم از آن كه غالب و قوي باشم در معصيت خدا، و از منبر فرود آمد».و عبدالله بن مسلم بيرون شد و سوي يزيد بن معاويه نوشت:«اما بعد؛ مسلم بن عقيل به كوفه آمده است و شيعه به نام حسين بن علي عليه‌السلام با او بيعت كردند، پس اگر در كوفه حاجت داري مردي فرست نيرومند كه امر تو را تنفيذ كند و مانند تو عمل كند، كه نعمان بشير مردي سست است يا خويشتن را ضعيف مي‌نمايد».و عمارة بن عقبه مانند همين نامه نوشت و عمر بن سعد بن ابي‌وقاص نيز و چون اين نامه‌ها به يزيد رسيد، سرجون مولاي معاويه را بخواند و گفت رأي تو چيست كه حسين عليه‌السلام مسلم بن عقيل را به كوفه روانه داشته و بيعت مي‌گيرد؟ و شنيده‌ام كه نعمان سست است و عقيده‌ي زشت دارد. پس به رأي تو، كه را عمل كوفه دهم؟ و يزيد بن عبيد الله زياد خشمگين بود - سرجون به او گفت: اگر معاويه

[ صفحه 88] زنده شود رأي او را مي‌پذيري؟ گفت: آري، پس سرجون فرمان ولايت عبيدالله را بر كوفه بيرون آورد و گفت: اين است رأي معاويه كه چون مي‌مرد به نوشتن اين نامه بفرمود و هر دو شهر بصره و كوفه را با هم به عبيدالله سپرد. يزيد گفت: چنين كنم، فرمان ابن‌زياد را سوي او فرست».آنگاه مسلم بن عمرو با هلي پدر قتيبه را بخواند و مصحوب وي نامه‌اي به عبيدالله نوشت:«اما بعد؛ پيروان من از اهل كوفه به من نوشته‌اند و خبر داده كه فرزند عقيل براي شق عصاي مسلمين لشكر فراهم مي‌كند، پس وقتي كه نامه‌ي مرا مي‌خواني روانه شو تا به كوفه روي و ابن‌عقيل را مانند مهره جستجو كن تا بر او دست يابي و او را بند كني يا بكشي يا نفي كني والسلام.»و آن فرمان ولايت بر كوفه را بدو داد؛ پس مسلم روانه شد تا به بصره بر عبيدالله وارد گرديد و فرمان و نامه بدو رسانيد، پس عبيدالله همان هنگام فرمود آماده شوند و فردا سوي كوفه روانه گردند.مؤلف گويد: در اين مقام مناسب است به حال نعمان بن بشير اشارت كنيم:نعمان بن ضم «نون» ابن‌بشير بن سعد بن نصر بن ثعلبه خزرجي انصاري، مادرش عمره بنت رواحه خواهر عبدالله بن رواحه‌ي انصاري است، كه در غزوه‌ي موته با جعفر بن ابي‌طالب عليه‌السلام شهيد شد و گويند نعمان اول فرزندي است از انصار كه پس از قدوم رسول خدا صلي الله عليه و آله به مدينه متولد گرديد، چنانكه عبدالله زبير نخستين فرزند از مهاجرين بود، و پدرش بشير اول كس است از انصار كه روز سقيفه برخاست و با ابي‌كبر بيعت كرد و پس از او ديگران از انصار پي در پي آمدند و بيعت كردند. و بشير در روز جنگ «عين التمر» با خالد بن وليد كشته شد. و نعمان و كسان او سلفا و خلفا به شعر معروف بودند و عثماني بود و اهل كوفه را دشمن داشت كه هوادار علي عليه‌السلام بودند. و با معاويه بود در جنگ صفين و كسي از انصار در اين جنگ با معاويه نبود و نزد معاويه گرامي بود و مورد مهر او و همچنين نزد فرزندش يزيد بعد از وي و تا خلافت مروان حكم بزيست و ولايت

[ صفحه 89] «حمص» داشت، و چون مردم با مروان بيعت كردند او مردم را به ابن‌زبير مي‌خواند و با مروان مخالفت كرد و اين پس از كشتن ضحاك بن قيس بود به «مرج راهط» اما اهل «حمص» نعمان را اجابت نكردند، پس بگريخت و آنها دنبال او رفتند و يافتند و كشتندش در سال 65.«اما قول يزيد كه نعمان سستي و عقيده‌ي زشت داشت» شايد اشارت به آن است كه ابن‌قتيبه در كتاب امامت و سياست روايت كرده است كه، نعمان بن بشير گفت: پسر دختر پيغمبر خدا محبوبتر است نزد ما از پسر دختر بحدل [5] و پسر دختر بحدل يزيد بن معاويه است كه مادرش ميسون بنت بحدل كلبيه است». و ابن‌قتيبه، ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبة بن مسلم بن عمرو باهلي است و اين مسلم همان است كه نام او پيش از اين ذكر شد و فرمان يزيد را براي ابن‌زياد برد. [ صفحه 91]

سيد در ملهوف گفته است

سيد در «ملهوف» گفته است: «حسين عليه‌السلام نامه نوشت به سوي جماعتي از اشراف بصره با يكي از موالي خود سليمان نام كه مكني ابي زرين بود و در آن نامه ايشان را به ياري و اطاعت خويش خوانده بود. از آنها بودند يزيد بن مسعود نهشلي و منذر بن جارود عبدي، پس يزيد بن مسعود بني‌تميم و بني‌حنظله و بني‌سعد را جمع كرد و چون همه گرد آمدند گفت: اي بني‌تميم! مقام و حسب مرا در ميان خود چگونه مي‌بينيد؟گفتند: «بخ بخ» قسم به خدا تو مهره‌ي پشت و رأس فخري، در بحبوبه‌ي شرف جاي داري و در فضل بر ديگران پيشي گرفته‌اي.گفت: من شما را در اينجا گرد آورده‌ام، مي‌خواهم در كاري با شما مشورت كنم و از شما اعانت جويم.گفتند: قسم به خدا نصيحت را دريغ نداريم از تو و آنچه توانيم و دانيم از گفتن مضايفه نكنيم، بگوي تا بشنويم.گفت: معاويه بمرد و از هلاك و فقدان او غمي نيست، چون كه باب ستم و گناه بشكست و ستونهاي ظل متزلزل گشت و بيعتي نو آورد و به گمان خود عقدي بست استوار، و بعيد مي‌نمايد آنچه او خواست تحقق پذيرد؟ كوشش كرد، اما قسم به خدا كه سستي نمود و مشورت كرد و از اصحاب خود رأي خواست، اما

[ صفحه 92] او را مخذول گذاشتند و رأي صحيح را به او نگفتند، پسرش يزيد شارب الخمر و رأس فجور برخاسته و دعوي خلافت بر مسلمين دارد و بي‌رضايت آنها فرمانروايي مي‌كند، با قصور عقل و كمي دانش، و از حق به قدر جاي پاي خود را نمي‌شناسد، پس سوگند مي‌خورم به خداي و سوگند من صحيح و مبرور است كه جهاد با يزيد در دين افضل از جهاد با مشركين است و اين حسين بن علي عليه‌السلام پسر دختر پيغمبر خداست - صلوات الله عليه و سلامه عليهم - صاحب شرف اصيل و راي درست و علمي بي‌انتها، و او به اين امر اولي است براي سابقه و سن و تقدم و خويشي با پيغمبر صلي الله عليه و آله، بر خردان مهربان و براي پيران دلسوز، چه بزرگ راعي است رعيت را و امام است مردم را، كه حجت خداي به سبب او بر مردم تمام گرديده است و موعظه‌ي خدا به واسطه‌ي او تبليغ شده است، پس از نور حق كور نشويد و در گودال باطل فرونيفتيد كه صخر بن قيس روز جمل شما را بدنام كرد، پس آن را از خود بشوييد و به بيرون شدنتان به سوي پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله و ياري كردن او به خدا كه هيچ كس در ياري او كوتاهي نكند، مگر خداوند فرزندان او را خوار كند و قبيله‌ي او را اندك گرداند، و اينك من زره‌ي حرب پوشيدم؛ هر كس كشته نشود مي‌ميرد و هر كس فرار كند از دست طالب بدر نرود، پس پاسخ نيكو دهيد خداوند شما را رحمت كند.پس بنوحنظله به سخن آمدند و گفتند: اي اباخالد! ما تير تركش توايم و سواران قبيله‌ي تو، اگر ما را سوي دشمن افكني به هدف مي‌زني و اگر با ما به حرب بيرون آيي فاتح مي شوي، اگر در آب دريا فروروي ما نيز فرومي‌رويم و اگر به كار دشواري روبرو شوي ما نيز روبرو شويم، با شمشير خويش تو را ياري كنيم و با بدن خود نگاهداري، هر وقت خواستي بكن آنچه خواهي.و بنوسعد بن يزيد گفتند: اي اباخالد! دشمنترين چيزها نزد ما مخالفت با تو و بيرون شدن از رأي توست، و صخر بن قيس ما را به ترك قتال فرمود، كار ما نيك شد كه آن را پسنديديم و عزت ما در ما بماند، پس مهلت ده ما را تا مشورت كنيم و راي خويش را براي تو بگوييم.

[ صفحه 93] و بنوعامر بن تميم گفتند: اي اباخالد! ما فرزندان پدر تو و هم سوگند توايم، اگر تو خشم كني ما خرسندي ننماييم و اگر به راه افتي ما در جاي ننشينيم كار به دست توست، ما را بخوان تا اجابت تو كنيم و بفرماي تا اطاعت نماييم، فرمان تو راست هر وقت بخواهي.پس با بني‌سعد گفت: و الله اگر آن كار كنيد، يعني ترك قتال با بني‌اميه خداي شمشير را از شما بر ندارد هرگز، و شمشير شما پيوسته ميان شما باشد. پس سوي حسين عليه‌السلام نوشت:بسم الله الرحمن الرحيم، اما بعد، نامه‌ي تو به من رسيد و دانستم آنچه را كه به آن مرا ترغيب فرمودي و دعوت كردي كه بهره‌ي خويش را از طاعت تو فراگيرم و به نصيب خويش از ياري تو فائز گردم، و خداوند هرگز زمين را خالي نگذاشته است از كسي كه در آن عمل نيك كند و راهنمايي كه راه نجات را به مردم نمايد و شما حجت خداييد بر بندگان و امانت او در زمين، شاخي هستيد از درخت زيتون احمدي صلي الله عليه و آله رسته، كه او ريشه و بيخ آن است و شما شاخ آن، پس نزد ما آي مبارك باد تو را به همايون‌تر فالي، كه گردن بني‌تميم را به فرمان تو در آوردم و در طاعت تو بر يكديگر پيشي گيرنده‌ترند از شتران تشنه كه هنگام سختي عطش براي ورود آب شتاب كنند. و بني‌سعد را به طاعت تو آوردم و چرك سينه‌هاي آنها را به آب باران شستم، باراني كه از ابرسفيد ببارد هنگام برق زدن. و چون حسين عليه‌السلام آن نامه را بخواند فرمود: ديگر چه خواهي خداوند تو را در روز خوف ايمن كند و عزت دهد و روز تشنگي بزرگ تو را سيراب گرداند. و چون آماده شد كه سوي حسين عليه‌السلام روانه شود به او خبر رسيد كه آن حضرت كشته شده است و به سبب انقطاع از آن حضرت ناشكيبايي و بي‌تابي مي‌كرد».اما منذر بن جارود نامه‌ي حضرت امام حسين عليه‌السلام را با رسول او نزد عبيدالله زياد - لعنه الله - آورد براي آنكه مي‌ترسيد اين نامه حيلتي باشد از عبيدالله، و بحريه دختر او نيز زوجه‌ي عبيدالله بود، پس عبيدالله رسول را به دار آويخت و بالاي منبر بر آمد و خطبه خواند و اهل بصره را از مخالفت يزيد و نشر اخبار فتنه

[ صفحه 94] انگيز بترسانيد؛ پس آن شب در بصره بماند و چون روز شد برادر خود عثمان بن زياد را به نيابت خويش آنجا بگذاشت و خود به جانب كوفه شتافت.طبري گويد: هشام گفته است ابومخنف گفت حديث كرد مرا صعقب بن زهير از ابي‌عثمان نهدي كه «حسين عليه‌السلام نامه نوشت و با مولاي خويش كه او را سليمان مي‌گفتند به سران سپاه بصره و اشراف آنجا فرستاد به مالك بن مسمع بكري و احنف بن قيس و منذر بن جارود و مسعود بن عمرو و قيس بن هيثم و عمر بن عبيدالله بن معمر چند نامه همه به يك نسخه به دست همه اشراف رسيد، اما بعد: خداي تعالي محمد صلي الله عليه و آله را برگزيد بر بندگان خود و به نبوت گرامي داشت و به رسالت اختيار فرمود، آنگاه او را به جوار خويش برد در حالتي كه بندگان را نصيحت كرده بود و آنچه را كه براي تبليغ آن فرستاده شده بود تبليغ فرموده و ماييم خاندا او و ولي و وصي و وارث او و سزاوارترين مردم به مقام او، پس خويشان ما اين مقام را به خويشتن اختصاص دادند و از ما سلب كردند، ما نيز رضا داديم كه تفرقه را ناخوش و عاقبت را دوست داشتيم و ما خويشتن را سزاوارتر بدان مي‌دانستيم از كساني كه متولي آن شدند، و من رسول خود را با اين نامه سوي شما فرستادم و شما را به كتاب خدا و سنت پيغمبرش صلي الله عليه و آله مي‌خوانم براي اينكه سنت را كشته و بدعت را زنده كرده‌اند، و اگر قول مرا بشنويد و فرمان مرا اطاعت كنيد شما را به راه رشاد كه به مقصد رساند هدايت كنم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته».پس هر كس اين نامه را بخواند پنهان داشت مگر منذر بن جارود كه به طوري كه خود او مي‌گفت ترسيد دسيسه‌اي از عبيدالله باشد، پس آن رسول را در شبي كه فرداي آن عبيدالله روانه مي‌شد نزد او آورد و نامه را بدو داد كه بخواند، پس رسول را گردن زد و بر منبر بصره بر آمد و خداي را سپاس گفت و ستايش كرد و گفت:«اما بعد، سوگند به خدا حيوان سركش با من قرين نشود (يعني بايد همه رام من باشند) و صداي مشك تهي مرا بجست و خيز نياورد (عرب را عادت بود كه

[ صفحه 95] در مشك تهي مي‌دميدند و ريگ مي‌افكندند و مي‌جنبانيدند تا از بانگ آن شتران به جست و خيز آيند) هر كس با من دشمني نمايد از او انتقام گيرم و هر كس با من بستيزد زهرم براي او «قد انصف القارة من راماها» [6] اي اهل بصره! اميرالمؤمنين مرا والي كوفه گردانيده است و من فردا بدان سوي خواهم رفت و برادرم عثمان را به جاي خود گذاشتم، زنهار از مخالفت و فتنه انگيزي! سوگند به خدايي كه معبودي غير او نيست اگر از يكي از شما خلافي شنوم او را بكشم با آن كدخدايي كه وي در جمله‌ي او است و بزرگتر قومي كه او از آن قوم است، و مواخذه مي‌كنم نزديك را به سبب مخالفت دور، تا اين كه با من راست باشيد و ميان شما مخالفت نباشد، من پسر زيادم، در ميان هر كس كه بر ريگ قدم نهاده است به او ماننده‌ترم و هيچ شباهت به عم و خال ندارم».آنگاه از بصره بيرون شد و برادرش عثمان بن زياد را به جاي خود گذاشت و خود را به كوفه رفت.و روايت شده است از ازدي، يعني ابي‌مخنف كه ابوالمخارق راسبي گفت: مردمي از شيعيان بصره در خانه زني از طايفه‌ي عبدالقيس چند روز گرد آمده بودند و نام آن زن ماريه بنت سعد يا منقذ بود، او زني شيعه بود و خانه‌ي او محل الفت آنان بود و در آنجا براي يكديگر حديث مي‌گفتند. و به پسر زياد خبر رسيد كه حسين عليه‌السلام به عراق مي‌آيد براي عامل خود در بصره نوشت كه ديده‌بان گذارد و راه‌ها را بگيرد، پس يزيد بن نبط آهنگ خروج كرد سوي حسين عليه‌السلام و او از عبدالقيس بوده و ده پسر داشت گفت: كدام يك از شما با من بيرون مي‌آييد؟ دو پسر او عبدالله و عبيدالله آماده شدند، پس در خانه‌ي آن زن به ياران خود گفت: كه من قصد خروج دارم و رفتنيم، گفتند: ما بر تو مي‌ترسيم از اصحاب ابن‌زياد؟

[ صفحه 96] گفت: قسم به خداي كه اگر پاي آن دو در راه گرم شود باكي ندارم از طلب طلب كننده، پس خارج شد و به شتاب ميراند تا به حسين عليه‌السلام رسيد و در «ابطح» داخل اردوي او شد. و خبر به حسين عليه‌السلام رسيد كه او مي‌آيد، به طلب او برخاست و آن مرد به اردوي حضرت آمده بود؛ به او گفتند به منزل تو رفته است او نيز برگشت و امام عليه‌السلام وقتي او را در منزلش نيافت آنجا به انتظار او بنشست تا بيامد و آن حضرت را در رحل خود نشسته يافت گفت: «بفضل الله و برحمة فبذلك فليفرحوا» پس بر او سلام كرد و نزد او بنشست و گفت: براي چه كاري آمده‌اي و آن حضرت او را دعاي خير كرد و اين مرد با آن حضرت آمد تا كربلا و مقاتله كرد و با دو پسرش كشته شدند. [ صفحه 97]
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

برگزيدن مردم پس از رسيدن نامه يزيد به عبيدالله‌

پستتوسط pejuhesh232 » سه شنبه اکتبر 03, 2017 11:45 am

برگزيدن مردم پس از رسيدن نامه يزيد به عبيدالله‌

(طبري) چون نامه يزيد به عبيدالله رسيد پانصد نفر از مردم بصره برگزيد از جمله عبدالله بن حارث بن نوفل و شريك بن اعور كه از شيعيان علي عليه‌السلام بود و با مسلم بن عمرو باهلي، و حشم و اهل بيت خود، راه كوفه پيش گرفت (ارشاد) تا به آن شهر در آمد، عمامه‌ي سياه بر سر داشت و لثام بسته بود و روي پوشيده و مردم را خبر رسيده بود كه حسين عليه‌السلام به كوفه مي‌آيد چشم به راه او داشتند، چون عبيدالله را ديدند گمان بردند آن حضرت است، پس بر هيچ گروهي نمي‌گذشت مگر اينكه بر وي سلام مي‌كردند و مي‌گفتند: «مرحبا بك يابن رسول الله» خوش آمدي! ابن‌زياد از خرسندي آنها به آمدن امام عليه‌السلام بر مي‌آشفت و چون بسيار شدند مسلم بن عمرو گفت دور شويد كه اين امير عبيدالله بن زياد است. و همان شب رفت تا به قصر رسيد و گروهي گرد او را گرفته بودند به گمان آنكه حسين عليه‌السلام است. نعمان بن بشير در را به روي او و اطرافيان او بست، يك تن از همراهان بانگ زد تا در بگشايند. نعمان از بالا مشرف بر آنها گشت او هم گمان مي‌كرد حسين عليه‌السلام است. گفت تو را به خدا قسم مي‌دهم كه دور شوي كه من امانت خود را به تو تسليم نمي‌كنم و حاجت به جنگ با تو ندارم، عبيدالله هيچ نمي‌گفت تا نزديك آمد و نعمان از بالاي قصر با او سخن مي‌گفت، عبيدالله گفت: «افتح لا فتحت» در را بگشاي كه هرگز نباشي كه در بگشايي! شب دراز شد مردي

[ صفحه 98] از پشت شنيد و به آن كسان از اهل كوفه كه در پي او افتاده بودند گفت: سوگند به آن خدايي كه غير او معبودي نيست اين ابن‌مرجانه است. مسعودي گفت بر او ريگ زدن گرفتند اما از چنگ آنها بدر رفت.(ارشاد) پس نعمان در را براي او بگشود و او داخل شد و در را به روي مردم ديگر زدند و آنها پراكنده شدند و چون بامداد شد منادي كرد نماز به جماعت، پس مردم گرد آمدند و ابن‌زياد بيرون آمد و خداي را سپاس گفت و ستايش كرد، آنگاه گفت:«اما بعد؛ اميرالمؤمنين هشر و ثغر وفي‌ء شما را به من واگذاشته است و مرا فرموده كه ستم رسيده شما را داد دهم و محرومان را عطا كنم و بر شنونده‌ي فرمانبردار احسان كنم و بر نافرمان سخت گيرم و من فرمان او را درباره‌ي شما انجام دهم و پيمان او را انفاذ كنم و من نيكوكار و فرمانبردار شما را چون پدري مهربانم، و تازيانه و شمشيرم بر سر كسي است كه فرمان مرا ترك كند و از پيمان من درگذرد، پس بايد هر كس بر خود بترسد «الصدق ينبي‌ء عنك لا الوعيد» [7] .و در روايت ديگري است كه گفت: با اين مرد هاشمي بگوييد سخن مرا، تا از غضب من بپرهيزد و مقصود وي از هاشمي مسلم بن عقيل بود - رضي الله عنه -.(ارشاد) پس از منبر فرود آمد و بر «عرفا» يعني كدخدايان محلات سخت گرفت و گفت نام كدخدايان را براي من بنويسيد و هر كس را كه از تابعان اميرالمؤمنين (يعني يزيد) است و هم كساني را كه در شما از حروريه‌اند (خوارج) و اهل ريب، كه عقيده‌ي آنها مخالفت است و همه را بياوريد كه راي خويش را درباره‌ي آنها ببينم، و هر كه خدا كه نام آنها را براي ما ننويسد بايد ضامن شود كه در حوزه‌ي كدخدايي او هيچ كس مخالفت ما نكند و به فتنه‌جويي برنخيزد، پس هر كس چنين كند ذمت ما از وي بيزار است و خون و مال او ما را حلال و هر

[ صفحه 99] كدخدايي كه در حوزه‌ي او از ياغيان بر يزيد يافت شود و خبر او را به ما نرساند بر در خانه‌اش آويخته شود و عطاء او ملغي گردد. (كامل) و به جايي در عمان و «الزاره» [8] روانه گردد. و در «فصول المهمه» است كه جماعتي از اهل كوفه را بگرفت و در همان ساعت بكشت. (كامل، طبري. مقاتل الطالبين).چون مسلم آمدن عبيدالله و سخن او بشنيد از خانه‌ي مختار بيرون شد و به سراي هاني بن عروه‌ي مرادي درآمد و هاني را بخواست، هاني بيرون آمد و او را بديد و سخت ناخوش آمدش، مسلم به او گفت: آمدم تا مرا پناه دهي و مهمان كني. هاني گفت: چيزي فوق طاقت من تكليف كردي و اگر در سراي من داخل نشده بودي و به من ثقه نداشتي دوست نداشتم بازگردي الا اينكه براي دخول تو تكليف بر عهده‌ي من آمد داخل شو، پس او را منزل داد. و شيعه نزد او رفت و آمد داشتند پنهان و پوشيده از عبيدالله زياد و يكديگر را به كتمان توصيه مي‌كردند. (مناقب) و مردم با او بيعت مي‌كردند تا 25000 مرد بيعت كردند و خواست خروج كند، هاني با او گفت: شتاب مكن.آنگاه ابن‌زياد مولاي خويش را كه «معقل» نام داشت بخواند و گفت: اين مال را بستان و سه هزار درهم بدو داد و گفت: در طلب مسلم بن عقيل و ياران او شو و با آنان الفت بگير و اين مال را به آنان ده و بگوي كه تو از آناني و از اخبار آنها با خبر شو. معقل چنان كرد و در مسجد نزد مسلم بن عوسجه‌ي اسدي آمد و شنيده بود كه مردم مي‌گويند او به نام حسين عليه‌السلام بيعت مي‌ستاند. و مسلم نماز مي‌گزارد و چون از نماز فارغ شد، گفت: اي بنده‌ي خدا من مردي از اهل شامم. خداوند به دوستي اهل بيت بر من منت نهاده است و اين سه هزار درهم است و خواهم آن را به حضور آن كس برم كه شنيده‌ام به كوفه آمده است و براي پسر

[ صفحه 100] دختر پيغمبر بيعت مي‌ستاند و از چند كس شنيدم كه تو از امر اين خانواده آگاهي و نزد تو آمدم تا اين مال را بستاني و مرا نزد صاحب خود بري تا با او بيعت كنم و اگر خواهي پيش از رفتن به حضور او بيعت از من بستاني. مسلم گفت از لقاي تو خرسندم كه مي‌خواهي به مطلوب خود برسي و خداوند به سبب تو اهل بيت پيغمبر را ياري كند و ليكن ناخوش دارم كه مردم از اين كار پيش از تمام شدن آن آگاه شوند از ترس اين مرد ستمگر وسطوت او، پس بيعت از او بگرفت با پيمانهاي سخت و مغظ در مناصحت و كتمان و چند روز نزد او آمد و رفت تا او را نزد مسلم بن عقيل - رضي الله عنه - برد. [ صفحه 101]
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

بعدي

بازگشت به حسين ثار الله


Aelaa.Net