دروغ بودن فرضيه تكامل داروين

شناخت دروغ بودن برخى از مطالبي كه در دانش جديد به عنوان مسلمات علمي معرفي و تبليغ مي شود

مديران انجمن: najm134, najm134, najm134

دروغ بودن فرضيه تكامل داروين

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 12:17 am

بسم الله الرحمان الرحیم
قال الله تعالى في كتابه الحكيم:
بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
وَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ
صُنْعَ اللهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ
ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ



چند نكته مهم در معرفت آفرينش الهي:

اوّل: ابداع در خلق و نوآفريني
شيوه آفرينش خداوند بر اساس ابداع در خلقت و نيز تجديد آفرينشهاي مستمر استوار است
البته ممكن است در هر آفرينشي؛ براساس حكمت خلقت؛ مشابهتهايي در جهاتي با آفريده هاي قبلي وجود داشته باشد
اما اينها دليل تحول آفريده قبلي به آفريده بعدي نيست.

اگر چه با تأمل در آفرينشهاي الهي سه مطلب بنظر مي رسد:
1- مشابهتهايي با آفريده هاي گذشته
2- تكميل و پيشرفته سازي جهات در نمونه هاي گذشته
3- ابداع جديد

اما واقعيت اين است كه:
همه اين آفرينشها از نو رخ مي دهد
و همه براساس هدف از آفرينش هرآفريده در مقطع زماني و مكاني مربوطه است

فلذا در صورتي كه مقاصد آفريده جديد؛ در برخي جهات؛ با آفريده هاي قبلي؛ مشترك باشد،
مشابهتهايي در آفريده جديد (نسبت به آفريده هاي قبلي) لحاظ فرموده
اما همه اينها از نو ابداع مي شود

و اگر با توجه به مقاصد خاص (و غير مسبوق) در آفريده جديد؛ آفرينشي مورد مشيت الهي باشد
ممكن است جهاتي از مشابهتهاي آفريده هاي قبلي؛
با تغييراتي در كارآيي وسيعتر و يا محدوديت كمتر به صورتي متفاوت اما مشابه و يا كاملتر ابداع كردد
و يا كلا آفرينشي متفاوت و مختلف از آفريده هاى كذشته؛ از نو ابداع (آفرينش غيرمسبوق) بفرمايد

دوّم: كمال حسن و اتقان در تمام آفريده هاي الهي از آغاز تا انجام
فلذا هيچگاه تكاملي در خلقت الهي اتفاق نمي افتد
و هر آفرينشي نسبت به هر آفريده اى در منتهاي حسن و كمال و اتقان رخ مي دهد
و هر مخلوقي براى مقصودي كه خلق شده بهترين آفريده است
هرچند مخلوقات الهي در مقايسه با يكديگر؛ برخي كاملتر از ديگري بنظر برسند
و يا در مقايسه از جهتي يا اجزايي؛ برخي قويتر و تواناتر باشند

سوّم: خلقت با اراده و امر الهي و تحقق آني
اين اساس خلقت است
هرچند گاهي تدريج و مدت در تكون را نيز مقرر مي فرمايد
مثل دوران رستن دانه گياه و تكون جنين


البته در برابر بينش و نگرش صحيح
همواره برداشتها و تصورات غلط يا مغلوط و محرف هم بوده است
مطالعه تاريخ باورهاي نادرست؛ گزارش وجود ذهنيات ناروا در موضوع آفرينش را مي دهد:
خلقت عبث - دهريان و ووو نمونه اي از اين كجيها هستند

در قرون اخير "فرضيه تكامل داروين" به فهرست اين كجيها اضافه شد
اين فرضيه به كنايه عنوان "تبارنامه داروين و ملحدان غربي" نيز ناميده مي شود

بالاترين رتبه اي كه به اين فرضيه مي توان داد اين است كه:
داستاني كودكانه
كه تنها در فضاي پاسخ گويي سؤالات كودكان و اقناع آنها بتواند دوام بياورد

و از شواهد مهم بطلان و واهي بودن آن؛ اينكه :
در جامعه غربي كه با ادعاي دروغين آزادي؛ انكار خداوند و ارزشهاي تعاليم الهي رواداشته؛ و كثيفترين مطالب اخلاقي ترويج مي گردد؛
اما مي بينيم كه نظام سلطه جهاني هر گونه انكار اين فرضيه را برنتافته و با نقد آن برخورد كرده و دانشمندان را بخاطر رد اين توهم واهي؛ بايكوت و از مراكز علمي اخراج مي نمايد

عليرغم واهي بودن اين نظريه
و مردوديت آن توسط صدها دانشمند غربي
و نقض آن با دهها كشفيات و اصول علمي جديد
و تنافي آن با تعاليم قرآني مكتب اسلام
اما بدليل وابستگي و بيسوادي متصديان امور آموزشي برخي از كشورهاي مسلمان
تا كنون 14 كشور اسلامي از جمله: پاكستان، إيران، تركيه، إندونزي، ومصر و....
قرار داد حمايت از اين نظريه و تعليم و آموزش آن در مدارس و دانشكاهها را امضا نموده اند
و بجاي نقد علمي و بيان پوچي اين فرضيه
آنرا به نوجوانان و جوانان مسلمان آموزش و القاء مي كنند

در اين غرفه مقالات و نكات مفيدي كه
اشتباهات و پوچيهاي اين ايده را آشكار مي كنند منتشر مي سازيم
باشد كه افراد غافل و بي اطلاع آگاهي يابند
و اشخاص آگاه و دانا با اطلاع وسيعتر در اصلاح و پيرايش اذهان افراد مبتلا موفقتر گردند
ان شاء الله
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضيه تكامل داروين منطقه ممنوعه - جزء اول تا چهارم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 2:40 am

بروفسور « سید حسین نصر » استاد ایرانی الاصل کرسی اسلام شناسی دانشگاه های « جرج واشنگتن » و « تمپل »، در اظهار نظری جالب، چنین عنوان کرده است:
« نظريه ی (فرضیه ی) تكامل ستون خيمه مدرنيسم است و اگر اين ستون سقوط كند، كل خيمه بر سر مدرنيسم فرو خواهد ريخت. بنابراين به مانند يك ايدئولوژي (مقدس) با آن رفتار مي شود، نه يك تئوري علمي كه به اثبات رسيده است. »

همچنین در بخش دیگری از مقاله ی خود، چنین آورده است:
« انواع مختلفي از نظريه هاي علمي وجود دارد. مثلاً مكانيك كوانتوم يا تئوري زنجيره در فيزيك و كيهان شناسي. اكنون اگر كساني با اين نظريه ها مخالفت ورزند، هيچ كس آنها را از دانشگاه اخراج نمي كند و هيچ كس به خاطر بر زبان راندن جمله « من اين نظريه را نمي پذيرم »، مانع ارتقاي شغلي آنها نمي شود. تئوري تكامل - برعكس همه نظريه ها - موضوعي كاملاً متفاوت است زيرا اين تئوري يك ايدئولوژي است و نه علم متعارف. بدين ترتيب اگر شما استاد زيست شناسي در يك دانشگاه به خصوص در دنياي آنگلوساكسون و كمتر در ايتاليا، آلمان و فرانسه باشيد و اگر طبق زمينه هاي كاملاً علمي با نظريه ی تكامل مخالفت مي ورزيد، فردي مطرود خواهيد بود و حتي موفقيت كاري خويش را نيز از دست خواهيد داد، همكارانتان شما را ابله مي پندارند، ارتقاي شغلي نمي يابيد و .... »


http://www.cis-ca.org/jol/vol4-no2/nasr-f-prn.pdf
و
http://www.questia.com/library/journal/ ... al-origins
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hossein_Nasr


فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! 1/ مقدمه ای بر داروینیسم

با توجه به توضیحات ارایه شده، باید گفت که مسایلی همچون « مذهبی بودن » خانواده ی « داروین » و حتی حضور « چارلز رابرت داروین » در کلیسا، برخلاف ظاهر مثبت و گول زننده اش، نشان دهنده ی معتقد بودن سفت و سخت وی و خانواده اش نیست؛ چرا که آیین اعتقادی خانواده ی « داروین »، « آیین یونیتارینیسم » بوده که حتی مطابق متون ماسونی، آیینی نزدیک به « مجامع مخفی » و « فراماسونری » می باشد.
Image

بسم الله الرحمن الرحیم


فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! (1)

مقدمه ای بر داروینیسم

Image

مقدمه

« علم و دانش »، یکی از نقاط درخشان تاریخ زندگی بشر است؛ چرا که یکی از وجوه برتری انسان بر سایر موجودات زنده، « علم و دانش » می باشد. « علم » با تمام پیچیدگی ها و ظرایف خود، هرگاه که معصوم از تبانی و انحراف بوده، همچون عقربه ی « قبله نما »، خالق بزرگ هستی را نشان می داده است؛ اما هرگاه که مطامع شهوت پرستان، زورگویان و دنیاطلبان، معصومیت « علم » را لکه دار نموده و در آن دستکاری کرده، در تقابل با دین قرار گرفته است.

یکی از مواردی که به عنوان یک نظریه ی علمی و با دخالت، سوء استفاده و پنهانکاری شهوت پرستان و دنیاطلبان به ظاهر دانشمند، به عنوان حربه ای علیه دین مورد استفاده قرار گرفته است، « نظریه ی تکامل داروین » می باشد که البته عبارت « فرضیه ی تکامل » بیشتر برازنده ی آن می باشد.

لازم به ذکر است که در طی چند سال اخیر، تلاش های متعددی در جهت نقد « فرضیه ی تکامل » صورت گرفته است و محققان مختلفی، به نقد و بررسی این « فرضیه » پرداخته اند. افرادی همچون محقق محترم و برجسته ی اهل ترکیه « هارون یحیی (عدنان اکتار) »(1) به این مسئله پرداخته اند.

با کمال تأسف فیلم مستند « Expelled : اخراج شده »(3) ساخته ی « Nathan Frankowski » و نوشته شده و به اجرا در آمده توسط « Ben Stein »(4) فیلمی به شدت مشکوک و خطرناک بوده و به نظر می رسد ساخته ای در جهت منافع و مطامع « یهود و فراماسونری » باشد که البته به صورت مختصر، به این مسئله نیز اشاره خواهد شد.

در این میان « هارون یحیی » تاکنون بسیار موثرتر و منسجم تر از بقیه ی محققان عمل کرده و با توجه به همکاری یک تیم علمی با وی و نیز انتشار کتاب ها، مقالات و فیلم های مرتبط، تا حدود زیادی، به بررسی ابعاد مختلف مسئله ی « فرضیه ی تکامل » پرداخته است و در برخی از موارد نیز شبهات علمی مناسبی از سوی گروه تحقیقاتی علمی همکار با « هارون یحیی »، به « فرضیه ی تکامل » وارد شده است. اما به هر حال به نظر می رسد که بسیاری از نقاط ضعف علمی این « فرضیه »، نادیده گرفته شده است و ضرورت بررسی علمی نقاط ضعف این فرضیه، به شدت احساس می گردد.

به لطف باری تعالی این مقاله می رود تا گامی نو در جهت بررسی علمی « فرضیه ی تکامل » بردارد و نکات کمتر مورد بحث قرار گرفته ی این فرضیه را مورد واکاوی قرار دهد. البته به جای اطلاق عبارت « مقاله »، بهتر است از عبارت « سلسله مقالات » استفاده گردد؛ چرا که مطالب مورد بحث در این زمینه، بسیار مفصل و طولانی مي باشد!

لازم به ذکر است که هدف این مقاله، نفی کامل « فرضیه ی تکامل داروين » و دیدگاه های مرتبط با آن نیست، بلکه در درجه ی اول تلاش خواهد نمود تا این « فرضیه » را به جایگاهی که لایق آن می باشد، برگرداند. چرا که راقم این سطور معتقد است « فرضیه ی تکامل » نه به عنوان نظریه ای قوی، محکم، و بی نقص، بلکه به عنوان یک فرضیه ی علمی معمولی، پر اشکال و دارای ابهام، در عرصه ی علوم زیستی مطرح می باشد.

به عبارت دیگر این سلسله مقالات تلاش ندارد تا دعوای معروف « خلقت گرایی (Creationism) در مقابل تکامل گرایی (Evolutionism) » را به راه اندازد؛ چرا که مولف این مقاله، معتقد است از عرش به فرش رساندن « فرضیه ی تکامل » و بازگرداندن « فرضیه ی تکامل » به جایگاه واقعی خود به عنوان یک « فرضیه ی پر اشکال علوم زیستی »، گامی مهم در جهت تنویر افکار عمومی است؛ به طوری که با تحقق این مسئله، محققان و عامه ی مردم، به جای این که این فرضیه را به صورت پیش فرض به عنوان یک نظریه ی محکم و لایتغیر تصور نمایند و سایر مسایل (از جمله مسایل اعتقادی) را با عیار « فرضیه ی تکامل » بسنجند، « فرضیه ی تکامل » را به عنوان یک « فرضیه ی پر اشکال » در ذهن خود تصور کرده و وزن و اهمیتی درخور یک « فرضیه ی علمی » به آن خواهند داد.

از سوی دیگر ممکن است برخی از مخاطبین محترم ، این سوال را بپرسند که چرا ابهامات، سوالات و اشکالات « فرضیه ی تکامل داروین » به صورت عمومی مورد بررسی قرار می گیرد؟ چرا این فرضیه به عنوان یک فرضیه ی علمی، در یک وبسایت فرهنگی - مذهبی و فعال در عرصه ی « دشمن شناسی » مطرح می گردد؟

پاسخ این سوال بسیار واضح است! همان گونه که می دانیم، این فرضیه ی به ظاهر علمی، علی رغم غیر حیاتی بودن و غیر کاربردی بودن در زندگی روزمره ی انسان ها، مرزهای آکادمیک را پشت سر گذاشته و در سطح جوامع نیز انتشار یافته است؛ این در حالی است که هنوز اصولی ترین و حیاتی ترین مسایل علوم زیستی و پزشکی که کاربردهای فراوانی در زندگی روزمره ی انسان ها در تمام جوامع دارند، در سطح عمومی منتشر نگردیده اند؛ برای مثال هنوز بسیاری از مردم نمی دانند که تغذیه ی صحیح و اصولی چیست و یا انسولین چه تأثیرات مثبتی در درمان بیماران دیابتی دارند؟!(5) هنوز بسیاری از مردم به غلط تصور می کنند که ممکن است به انسولین اعتیاد پیدا کنند و ...؟!!!(6) اما عموم مردم حداقل این جمله ی عوامانه ی مرتبط با « فرضیه ی تکامل داروین » را شنیده اند که « انسان از نسل میمون است!!! »(7) و جالب تر این که این مسئله، هیچ تأثیر عملی و هیچ فایده ای در زندگی مردم ندارد.

البته این امر چندان عجیب نیست و حکایت از برنامه ی دقیق و تحرکات قوی رسانه ای « تشکیلات شیطانی فراماسونری جهانی » و عمال آن دارد که علی رغم بی فایده بودن بحث پیرامون « فرضیه ی داروین » در سطح اجتماع، این فرضیه را به صورتی وسیع و لجام گسیخته و به عنوان نظریه ای قوی، محکم، لا یتغیر و استوار در سطح جوامع انتشار داده و آن را در حافظه ی عموم حک نموده و با همین حربه به تضعیف اعتقادات و ترویج الحاد مبادرت ورزیده اند؛ به همین دلیل، به نظر می رسد که علاوه بر بحث پیرامون اشکالات و نقاط ضعف « فرضیه ی تکامل داروین » در سطح مجامع علمی و دانشگاهی، در سطح اجتماع نیز می بایست با زبانی ساده و قابل فهم برای عموم، نقاط مبهم، ضعیف و متناقض این فرضیه را مطرح نمود تا عامه ی مردم نیز با نقاط ضعف و ایرادات « فرضیه ی تکامل » آشنا شده و آن را به عنوان یک نظریه ی قوی و محکم نپندارند و اعتقادات خود را با آن نسنجند؛ چرا که این فرضیه با ایرادات و ابهامات فراوانش، لیاقت مطرح شدن به عنوان یک عیار و محک برای مسایل اعتقادی را ندارد.

این نکته را باید به عزیزان همراه و هم سنگر یادآوری نمود که متأسفانه « فرضیه ی تکامل » از یک سو خاستگاهی ماسونی و ضد دینی دارد و از سوی دیگر نیز با تفاسیر خاص مجامع ماسونی از آن، به عنوان حربه ای علیه ادیان الهی مورد استفاده قرار می گیرد! به همین دلیل و با توجه به به این رابطه ی دو جانبه ی « فرضیه ی تکامل » و « مجامع مخفی و ماسونی »، این فرضیه به شدت از سوی نهادهای علمی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی دنیا، مورد حفاظت قرار گرفته و اجازه ی نقد و نقادی موثر و علنی، به اندیشمندان و دانشمندان داده نمی شود! در واقع همان گونه که « هولوکاست » به عنوان یک « منطقه ی ممنوعه » ی تاریخی مورد حفاظت قرار می گیرد و محققینی که ابهامات و انتقاداتی به مسئله ی « هولوکاست » وارد می نمایند، به شدت مورد توهین، تحقیر، بایکوت و حتی حبس (همچون « روژه گارودی » و « روبرت فوریسون ») قرار می گیرند،(8) مقالاتی که به بیان شبهات، تناقضات و نقاط ضعف « فرضیه ی تکامل » می پردازند، دچار بایکوت علمی شده و چندان مجال انتشار وسیع نمی یابند.(9)

با توجه به این موضوع، بیش از 100 سال است که مقالات و کتب بی شماری در تأیید و مدح « فرضیه ی تکامل » انتشار یافته و جبهه ی طرفداران تکامل، « فربه » و پرشمار گردیده است؛ حال آن که در طی این مدت، نظریه های منتقدانه، چندان مجال انتشار نیافتند.

البته باید به عزیزان مخاطب و منتقدان احتمالی این مجموعه مقالات، این نکته را یادآوری نمود که مولف مقاله ی حاضر، دارای مدارک عالیه ی تحصیلی و دانشگاهی در بالاترین سطوح آکادمیک و در رشته های مرتبط با مباحث علمی مطرح شده در این مقاله می باشد و در حوزه های مرتبط نیز دارای موفقیت های علمی و پژوهشی در سطوح آکادمیک می باشد. بنابراین به منتقدان احتمالی این مقاله توصیه می شود تا از ذکر عباراتی همچون « کار را به متخصصان واگذار کنید! »، « شما را با این مباحث چه کار؟! » و ... خودداری فرمایند! عزیزان منتقد می توانند نظرات انتقادی خود را به صورتی محترمانه و به شیوه ای علمی و البته به زبانی ساده و قابل فهم برای مخاطب عام، بیان نمایند. این نکته را نیز باید متذکر شویم که به دلیل مطالعه ی این مجموعه مقالات توسط مخاطب عام، تلاش خواهیم نمود تا مطالب را به زبانی ساده و قابل فهم بیان نماییم، و بیان ساده ی مطالب موجود در این مقالات، به معنای غیر آکادمیک بودن مفاهیم موجود در آن ها نیست، بلکه به دلیل احترام به اکثریت مخاطبان می باشد.

نکته ی دیگری که باید یادآوری نماییم، این مسئله است که پیش از این نیز تعدادی از متفکرین و محققین مسلمان همچون استاد بزرگوار و معلم شهید، « استاد مرتضی مطهری » به بررسی « فرضیه ی تکامل » پرداخته بودند.(10) ضمن احترام به مقام شامخ استاد مرتضی مطهری (که عمده ی محققین امروز، شاگردان بی واسطه و باواسطه ی ایشان می باشند)، باید عرض نمود که گرچه بسیاری از سخنان ایشان در باب مذکور صحیح بوده و حتی در صورت صحت تمام و کمال « فرضیه ی داروین »، این فرضیه، « برهان نظم » را در باب خداشناسی نفی نمی نماید،(11) اما به هر حال نقاط ضعف و اشکالات این فرضیه، به نحوی است که حتی در باب پذیرش « فرضیه ی تکامل » نیز باید تجدید نظر کرد و تا حد امکان از پذیرش ضمنی آن به صورت تمام و کمال خودداری نمود. البته یکی دیگر از اشکالاتی که در این میان به چشم می خورد، سخن « استاد مطهری » درباره ی « مذهبی بودن » داروین می باشد(12) که شواهد موجود، چندان این مسئله را تأیید نمی نماید.

متاسفانه، در داخل کشور نیز « فرضیه ی تکامل » علی رغم شبهات و نقاط ضعفی که در مقابل آن وجود دارد، مورد توجه و تأکید مولفین کتب درسی زیست شناسی دبیرستان و پیش دانشگاهی قرار گرفته است و مولفین محترم کتاب « زیست شناسی پیش دانشگاهی » با کپی برداری از تعدادی از کتب غربی، به معرفی و ترویج « فرضیه ی تکامل » پرداخته اند و نیمی از کتاب « زیست شناسی پیش دانشگاهی » را به معرفی این « فرضیه » اختصاص داده اند.(13)

با کمال تأسف، این مسئله را باید عنوان نمود که « فرضیه ی تکامل » تأثیر مثبت و مفیدی در جهت ارتقای دانش فراگیران در حیطه های « علوم پزشکی » و « علوم زیستی » نداشته و اشغال نیمی از کتاب « زیست شناسی پیش دانشگاهی » توسط مباحث ضعیف، کم فایده (بهتر است بگوییم بی فایده) و غیر کاربردی « فرضیه ی تکامل داروین »، مانع آموختن مطالب مفیدتر توسط فراگیران می شود؛ این در حالی است که در حوالی سال های 78، 79، 80 و 81 هجری شمسی، کتاب « زیست شناسی پیش دانشگاهی » آن زمان که عمدتاً از کتاب مفید و قوی « Molecular Biology of the Cell » تألیف « Alberts » و همکاران(14) اقتباس شده بود، در مورد مسئله ی « تکامل » به حداقل ها اکتفا کرده و به بیان دقیق ترین و کاربردی ترین مسایل زیستی در حوزه های « بیوشیمی، ژنتیک و طب سلولی و مولکولی » پرداخته بود!

در هر حال امید می رود که با پیشرفت قسمت های علمی سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! »، نظرات انتقادی مودبانه و خیرخواهانه ی مولف و عزیزان مخاطب نسبت به کتب تألیفی زیست شناسی « دبیرستان » و « پیش دانشگاهی »، بتواند تأثیرات مثبتی در جهت اصلاح علمی و ساختاری این کتب بردارد. (البته از عزیزان مخاطب درخواست می گردد تا در صورت پذیرفتن محتویات این سلسله مقالات و داشتن انتقاد نسبت به کتاب های تألیفی « دبیرستان » و « پیش دانشگاهی »، به طریقه ای مناسب و با لحن و زبانی برازنده، به انتقاد بپردازند و از ایراد اتهام نسبت به مولفان محترم کتب نامبرده خودداری نمایند!)

مسئله ی دیگری که باید به عزیزان مخاطب یادآوری نمود، این نکته ی مهم است که با توجه به وقت گیر بودن تألیف مقالات حاضر و احتمالاً متعدد بودن قسمت های علمی این سلسله مقالات و تلاش برای بررسی اکثر ابعاد « فرضیه ی تکامل » در این مجموعه مقالات، مطالعه ی این مقاله ها، پیگیری و حوصله ی فراوانی می طلبد. با توجه به این مسئله از همه ی عزیزان درخواست می نماییم تا در مطالعه ی این مجموعه مقالات، سعه ی صدر به خرج داده و تا انتهای این راه طولانی ما را همراهی نمایند و از اظهار نظرهای عجولانه خودداری فرمایند.

بعد از ذکر مقدمه ی فوق، به بخش های اصلی مقالات می پردازیم. در این مجموعه مقالات تلاش خواهد شد تا در ابتدا به ریشه ها و زمینه های تاریخی، فرهنگی و تشکیلاتی « فرضیه ی تکامل » پرداخته و سپس سوالات، ابهامات و اشکالات جدی مقابل این فرضیه، به بحث و بررسی گذاشته شود. امید می رود که این مجموعه مقالات، بتوانند نقش موثری در ارتقای دانش و بینش جامعه ی مهدوی کشور ایفا نمایند.


ریشه های مشکوک

همان گونه که در ابتدای مقاله بحث شد، این مقاله در صدد است تا بیش از هر چیز بر ابهامات علمی و اشکالات فنی « فرضیه ی تکامل » تأکید نماید؛ اما به منظور درک بهتر چرایی تأکید « تشکیلات جهانی و شیطانی فراماسونری » و « استکبار جهانی » بر « فرضیه ی تکامل » به عنوان یک « نظریه ی محکم » و حفاظت از آن به انحاء مختلف، به صورت کوتاه و مختصر به بررسی ریشه ها و خاستگاه تشکیلاتی « فرضیه ی تکامل » می پردازیم.

بی تردید، برجسته ترین و مشهورترین چهره ی علمی « فرضیه ی تکامل »، « چارلز رابرت داروین » زیست شناس و طبیعیدان بریتانیایی مشهور قرن 19 بود.(15) داروین در خانواده ی مشهور « داروین » یا به عبارت بهتر « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود (Darwin - Wedgwood) » چشم به جهان گشود.(16) « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » از اتحاد دو خانواده ی قدرتمند « داروین » و « وج وود » به وجود آمده و ازدواج های درون خانواده ای دو خانواده ی نامبرده، به اتحاد این دو خانواده کمک شایانی نموده است.(17)

Image
« چارلز رابرت داروین » چهره ی برجسته ی « فرضیه ی تکامل » در سنین « جوانی »، « میانسالی » و « پیری ».

گرچه برخی از مقالات به مذهبی بودن خانواده ی « داروین » و « داروین - وج وود » اشاره نموده اند، اما به نظر می رسد که این ادعا چندان صحیح نیست! خانواده ی « داروین - وج وود » معتقد به « یونیتارینیسم : Unitarianism » و « کلیسای یونیتارینی » بوده و می باشند.(18) در ظاهر « یونیتارین ها » از نظر اعتقادی به « تک خدایی » معتقد می باشند(19) که حداقل در ظاهر منطقی تر از اعتقادات بسیاری از گروه های دیگر مسیحی به نظر می رسد؛ اما مطابق بسیاری از مقالات، اعتقادات « یونیتارین ها » به اعتقادات « یهود » شباهت بیشتری دارد.(20)

موضوع هنگامی جالب تر می شود که بدانیم « یونیتارین ها » و « فراماسونرها » ارتباطات بسیار نزدیکی با یکدیگر داشته و دارند؛ به طوری که مطابق بسیاری از متون « ماسونی »، تعداد زیادی از « یونیتارین ها » به عضویت « فراماسونری » در آمده اند و « یونیتارین های فراماسون » در زمره ی « متعصب ترین » و « دو آتشه ترین » فراماسون های عصر خود بوده اند.(21)

Image
شواهد ارتباط « یونیتاریسم » با تشکیلات شیطانی « فراماسونری جهانی ».

بدین ترتیب همان گونه که ذکر شد، « یونیتارینیسم » که « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » به آن معتقد بودند، ارتباط قوی و جدی با « تشکیلات فراماسونری » داشته است و احتمال دارد که مقصود از اعتقاد « تک خدایی » در « یونیتارینیسم »، اعتقادی مشابه اعتقاد « فراماسونرها » به « معمار بزرگ کائنات : Great Architect of Universe »(22) باشد که اعتقادی به ظاهر مثبت، اما در باطن اعتقادی منفی و نامناسب و دارای مفاهیمی شیطانی می باشد. البته در این مجموعه مقالات، مجالی برای بررسی دقیق تر اعتقاد فراماسونری به « معمار بزرگ کائنات » و مفاهیم « ماتریالیستی » آن وجود ندارد.

با توجه به توضیحات ارایه شده، باید گفت که مسایلی همچون « مذهبی بودن » خانواده ی « داروین » و حتی حضور « چارلز رابرت داروین » در کلیسا، برخلاف ظاهر مثبت و گول زننده اش، نشان دهنده ی معتقد بودن سفت و سخت وی و خانواده اش نیست؛ چرا که آیین اعتقادی خانواده ی « داروین »، « آیین یونیتارینیسم » بوده که حتی مطابق متون ماسونی، آیینی نزدیک به « مجامع مخفی » و « فراماسونری » می باشد.(23)

البته ارتباط « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » با « مجامع ماسونی » صرفاً به موارد فوق محدود نمی شود و در ادامه ی مقاله، به شواهد دیگر نیز اشاره خواهد شد.

« چارلز رابرت داروین » نوه ی دو شخصیت برجسته ی « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » می باشد. پدربزرگ پدری داروین، « اراسموس داروین (Erasmus Darwin) » نام داشته که یک پزشک و زیست شناس معروف بوده است.(24) شواهد عضویت « اراسموس داروین » در « تشکیلات شیطانی فراماسونری »، بسیار قوی می باشد، به نحوی که منابع متعدد ماسونی، به عضویت « اراسموس داروین » در مرتبه ی « Master Mason » لژ « Cannongate Kilwinning » واقع در ادینبورگ اسکاتلند اشاره نموده اند که یکی از آن ها، وبسایت گراند لژ « بریتیش کلمبیا » می باشد:(25)

Image
عضویت پدربزرگ پدری « چارلز رابرت داروین »، با عنوان « دکتر اراسموس داروین » در « لژ ماسونی Cannongate Kilwinning » ادینبورگ اسکاتلند.

البته برخی منابع دیگر به عضویت « اراسموس داروین » در لژ ماسونی « سنت دیوید : St. David » واقع در « ادینبورگ » اسکاتلند، گروه « کلوپ یعقوبی (ژاکوبین) : Jacobin Club » فرانسه و سایر گروه های وابسته به « ایلومیناتی : Illuminati » نیز اشاره کرده اند.(26)

همچنین « اراسموس داروین » عضو فعال و یکی از حامیان جدی بنیاد ماسونی و وابسته به ایلومیناتی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » و یکی از اعضای برجسته ی جنبش ماسونی - ایلومیناتی « روشنگری بریتانیایی : British Enlightenment The » بوده است.(27) (نکته ی جالب این که « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » حلقه ی وصل بسیاری از فراماسون های برجسته ی نقاط مختلف دنیا بوده است؛ به نحوی که از یک سو « بنجامین فرانکلین » سیاستمدار مشهور و فراماسون آمریکایی، « اراسموس داروین » پزشک و زیست شناس مشهور انگلیسی و « جیمز وات » مخترع انگلیسی ماشین های بخار عضو این تشکیلات بوده اند و از سوی دیگر به واسطه ی « بنجامین فرانکلین » سیاستمدار آمریکایی، حلقه های اتصالی بسیار محکمی بین « The Lunar Society in Birmingham » و مجامع ماسونی فرانسوی که بعد از انقلاب فرانسه قدرت گرفته بودند، برقرار گردید.)(28)

Image
عضویت «اراسموس داروین » و « بنیامین فرانکلین » در گروه ماسونی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham ».

این مسئله را نیز باید متذکر شویم که « اراسموس داروین » پدربزرگ پدری « چارلز رابرت داروین » کتاب های معروفی با عنوان « Zoonomia » و « The temple of Nature » تألیف نمود(29) که حدود 50 سال قبل از نوه اش « چارلز رابرت داروین »، به همراه برخی دیگر از زیست شناسان همچون « لامارک »، پایه های اولیه ی « فرضیه ی تکامل » را بنا نهاد(30) تا 50 سال بعد، نوه اش « چارلز رابرت داروین » با اتکا به کتاب « Zoonomia » و نظر برخی دیگر از زیست شناسان، « فرضیه ی تکامل » را به صورت « یک نظریه ی به ظاهر علمی » به جهانیان عرضه نماید!(31)

اما مسئله ی مهمی که باید به آن اشاره کرد، این است که اکثر فرزندان « اراسموس داروین »، یعنی پدر و عموهای « چارلز رابرت داروین »، راه پدر خود را ادامه داده و عضو لژهای فراماسونری گشتند.(32) پدر « چارلز رابرت داروین » یعنی « دکتر رابرت داروین » توسط پدرش « دکتر اراسموس داروین » به لژهای فراماسونری معرفی گردید و به عضویت « فراماسونری » در آمد.(33) سایر فرزندان « اراسموس داروین » (عموهای « چارلز رابرت داروین معروف) و حتی نوه های وی نیز به عضویت فراماسونری در آمدند.(34) برای مثال، « سر فرانسیس ساچورل داروین : Sir Francis Sacheverel Darwin » فرزند « اراسموس داروین » و « رجینالد داروین : Reginald Darwin » فرزند « سر فرانسیس » و نوه ی « اراسموس داروین » هر دو عضو لژ ماسونی « تیریان : Tyrian » واقع در منطقه ی « دربی : Derby » انگلستان بوده اند.(35) منابع ماسونی همچون « دائرة المعارف فراماسونری : Encyclopedia of Freemasonry » اشاره کرده اند که گرچه نام « چارلز داروین » عموی دیگر « چارلز رابرت داروین » معروف و واضع « فرضیه ی تکامل » در طومار به جا مانده از لژ « تیریان » به جای نمانده است، اما عضویت وی در لژ نامبرده بسیار محتمل است.(36)

از سمت مادری نیز « چارلز رابرت داروین » از انتساب به « فراماسونری » و « ایلومیناتی » بی نصیب نمانده است. پدربزرگ مادری « داروین » یعنی « جوشیا وج وود : Josiah Wedgwood » چهره ی برجسته ی صنعت سفالگری انگلیس، عضو بنیاد ماسونی و وابسته به ایلومیناتی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » و یکی از اعضای برجسته ی جنبش ماسونی - ایلومیناتی « روشنگری بریتانیایی : British Enlightenment The » بوده است.(37)

نکته ی تکمیلی و تذکر بسیار مهم: « همانگونه که ذکر شد، « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » یک جامعه ی مخفی و ماسونی انگلیسی بوده است که اعضای آن، در زمره ی برجسته ترین « فراماسون ها » ی سایر « لژها » ی جهان به شمار می رفتند. وجه تسمیه ی این « تشکیلات ماسونی »، تشکیل جلسات این « جامعه ی ماسونی » در شب هایی بود که « ماه » به صورت « قرص کامل » در آسمان می درخشید.(38)

جلسات « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » در « شب های بدر (قرص کامل ماه) » در هر ماه میلادی و در محلی به نام « خانه ی سوهو : Soho House » شهر بیرمنگهام انگلستان برگزار می گردید.(39)

Image
Image

« خانه ی سوهو : Soho House » واقع در « بیرمنگهام انگلستان »؛ محل برگزاری جلسات « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham ».


اما نکته ی جالب این که برگزاری جلسات تشکیلات « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » در شب های « بدر (ماه کامل)، سنتی « ماسونی » است که بسیاری از تشکیلات « ماسونی » دنیا هنوز که هنوز است، به آن پایبندند. این نکته ای است که بسیاری از وبسایت ها و نشریات متعلق به « فراماسونری » نیز به آن معترفند:(40)


Image
برگزاری جلسات مهم « فراماسون ها » در شب های « بدر (ماه کامل) » به گفته ی « منابع ماسونی ».


Image
برگزاری جلسات مهم « فراماسون ها » در شب های « بدر (ماه کامل) » به گفته ی « منابع ماسونی ».


Image
برگزاری جلسات مهم « فراماسون ها » در شب های « بدر (ماه کامل) » به گفته ی « منابع ماسونی ».


Image
برگزاری جلسات مهم « فراماسون ها » در شب های « بدر (ماه کامل) » به گفته ی « منابع ماسونی ».

البته تعدادی از وبسایت های « ماسونی » برای رد گم کردن، این مسئله را به تاریک بودن زمان قدیم و استفاده ی ماسون های عصر باستان از « نور ماه » برای تردد در تاریکی ارتباط داده اند! این در حالی است که بسیاری از « لژ ها » در محدوده ی داخل شهر بوده و نور چراغ خانه ها و مشعل ها، روشنایی کافی را فراهم می نموده است! البته تعدادی دیگر از منابع ماسونی، به معانی سمبلیک « ماه کامل » در « فراماسونری » نیز اشاره کرده اند.(41)

اما مسئله بسیار جالب تر خواهد شد که بدانیم بسیاری از گروه های « جادوگری » و « شیطان پرستی » نیز مراسم شیطانی خود را در« ماه کامل » برگزار می نمایند:(42)

Image
برگزاری جلسات مهم و شیطانی گروه های « شیطان پرست » در شب های بدر (ماه کامل).

Image
برگزاری جلسات مهم و شیطانی گروه های « شیطان پرست » در شب های بدر (ماه کامل). (برگرفته از کتاب « ارتباط شیطانی - ماسونی - مصری ».)

سايت حيات اعلى:
استفاده از امتيازات شبهاي بدر و مهتاب امري است كه در اموزه هاى ديني مكتب اسلام تعليم و بسيار تاكيد شده است
دستورات ديني بسياري در ايام البيض يا ليالي بيض و بدر و مهتاب توصيه شده است
شرح نكات علمي اين در آموزشهاي نجوم كهن و اسلامي طي آثار عديده اي توضيح و اشاره شده است
فلذا خوانندگان اين مقاله كه از اين مطلب مهم قبلا اطلاعي نداشته اند، تصور نكنند كه استفاده از مهتاب براى وقت انجام كارها دليل بر شيطاني بودن است
چه اينكه اين وقت داراي فوائد مربوط به خودش است و هر كسي از آن آگاهي داشته باشد از بهره مندي از آن غفلت نمي كند، همچنانكه در تعاليم الهي آمده است و بكار بردن آن توسط فرق شيطاني براى مقاصد سوء اصل اين وقت و زمان و كاربرد صحيح آن براى مقاصد صحيح را زير سؤال نمي برد
براى اطلاع از اعمال ديني در اوقات مهتاب به كتاب مفاتيح الجنان مراجعه نماييد



با توجه به توصیفات فوق، به نظر می رسد که « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society of Birmingham » یک « جامعه ی ماسونی » مقتدر، تمام عیار و موثر بوده و تمامی خصوصیات تشکیلات مشابه خود را نیز در بر داشته است. »

همان گونه که ملاحظه فرمودید، اکثر اعضای خانواده ی بزرگ « داروین - وج وود » عضو تشکیلات مخفی و ماسونی بوده اند. با توجه به توصیفات ذکر شده، گرچه به صورت رسمی اسمی از « چارلز رابرت داروین » در لژهای ماسونی انگلیسی برده نشده است، اما بسیاری از محققان عرصه ی دشمن شناسی، به ارتباط « چارلز رابرت داروین » با فراماسونری و سایر مجامع مخفی وابسته به « ایلومیناتی » اعتقاد دارند؛ تا جایی که برخی از محققین همچون « Juri Lina » در کتاب خود با عنوان « Architects of Deception »، انتشار « فرضیه ی تکامل » را به عنوان دسیسه ای از سوی بنیاد ماسونی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society of Birmingham » تلقی می نمایند:(43)


Image
البته چنین نتیجه گیری چندان دور از ذهن و مغایر با واقعیت نیست؛ زیر از یک سو هر دو پدر بزرگ « چارلز رابرت داروین » یعنی « اراسموس داروین » و « جوشیا وج وود » عضو لژهای فراماسونری و گروه های ماسونی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » و « روشنگری بریتانیایی : British Enlightenment The » بوده و پدر و عموهای وی نیز در لژهای ماسونی عضویت داشتند و بالطبع عضویت وی نیز در این مجامع دور از انتظار نبوده است، و از سوی دیگر نیز در آخرین نوشته های به جا مانده از « چارلز رابرت داروین »، شواهدی از ضعف اعتقادی داروین نسبت به خداوند قادر بی همتا، به چشم می خورد! در آخرین نوشته ی مکتوب « چارلز رابرت داروین » که در آخرین سال عمر وی و در پاسخ به شخصی با عنوان « جیمز فوردیس » نگاشته شده است، وی درباره ی اعتقادات خود چنین گفته است:(44)

« این سوال که دیدگاه های (اعتقادی) من چیست، پرسشی است که ممکن است نتیجه ای برای هیچ کس بجز خودم نداشته باشد؛ اما از آن جا که شما پرسیدید، من می بایست توضیح دهم که قضاوت من اغلب در نوسان است ... در حداکثر نوسانات (ذهنی ام) من هیچ گاه یک لامذهبی که وجود هر گونه خدایی را انکار نماید، نبوده ام. من عموماً تصور می کنم (و هر چه بیشتر پیر می شوم)، اما نه همیشه، که « ندانم گرا » تعریف صحیح تر وضعیت ذهنی من می باشد. »(45)

Image
البته در لا به لای کتب و دست نوشته های « چارلز رابرت داروین »، مطالبی از این دست فراوان به چشم می خورد و نوشته های وی سرشار از شک، تردید و علامت سوال در برابر وجود « خدا » است.

همان گونه که در سطور فوق ملاحظه فرمودید، « داروین » اعتقاد خود را به صورت « ندانم گرایی : Agnosticism » که به مفهوم ندانستن « وجود » یا « عدم وجود » خدا است، بیان نموده است.(46) « ندانم گرایی » زیرمجموعه ای از « شک گرایی » می باشد(47) و گاه از سوی افراد به دلیل عدم جمع بندی در مورد « وجود » یا « عدم وجود » خدا اتخاذ می شود و گاه نیز از سوی برخی افراد « لامذهب » به عنوان « رد گم کنی » و در قالب رویه ای « محافظه کارانه » در مقابل اعتقادات مذهبی عامه ی مردم اتخاذ می گردد.

در مورد این که « ندانم گرایی » داروین از کدام نوع است، نظر قطعی نمی توان ارایه کرد؛ اما با توجه به عضویت عمده ی اعضای « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » در « فراماسونری »، هیچ بعید نیست که « ندانم گرایی » شخص « چارلز رابرت داروین » به دلیل رویه ی « لامذهبی محافظه کارانه » بوده باشد.

در مورد افراد دیگر درگیر در پرورش « فرضیه ی تکامل » همچون « ژان باپتیست لامارک » فرانسوی(48) و « آلفرد راسل والاس » اهل ولز بریتانیا(49) و رویه ی عملکردی و اعتقادی آنان، اطلاعات موثق و دقیقی در دست نیست؛ هر چند که تعدادی از منابع نیز به اعتقاد « ژان باپتیست لامارک : Jean-Baptiste Lamarck » به « ندانم گرایی : Agnosticism » (همانند داروین) اشاره نموده اند.(50) همچنین در مورد « آلفرد راسل والاس : Alfred Russel Wallace » نیز منابع مختلف، سخنان متفاوتی درباره ی وی ذکر کرده اند و وضعیت اعتقادی وی را از یک فرد تا حدی معتقد تا « ندانم گرا » و « عضو مجامع مخفی مرتبط با ارواح : Spiritism (Necromancy) » گزارش نموده اند(51) که در این میان، اکثریت منابع به عضویت وی در « مجامع مخفی مرتبط با ارواح : Spiritism (Necromancy) » اشاره کرده اند.(52) (البته به نظر می رسد که ارتباط اعضای این گروه ها با (اجنه) باشد، نه ارواح).

بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، « چارلز رابرت داروین »، « اراسموس داروین » و حتی افراد فرعی دست اندرکار پرورش « فرضیه ی تکامل » همچون « لامارک » و « والاس »، دارای انحرافات عقیدتی و مشکلات اعتقادی جدی بوده اند و عضویت بسیاری از آن ها در گروه های « مخفی » و « ماسونی » مسجل می باشد؛ به همین دلیل نسبت به صحت و صداقت این « فرضیه » و « پیشگامان » و « پیروان » آن باید بیش از پیش تردید نمود.

البته ارتباط « فرضیه ی تکامل » با « فراماسونری »، ارتباطی یک طرفه و یک جانبه نیست ؛ بلکه این ارتباط، یک ارتباط « دو جانبه » و « تنگاتنگ » می باشد؛ به عبارت دیگر نه تنها مجامع مخفی همچون « لژ های فراماسونری انگلستان و اسکاتلند »، « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » و « روشنگری بریتانیایی : British Enlightenment The » مهد پرورش « فرضیه ی تکامل » و « پیشگامان » آن بوده اند، بلکه « فرضیه ی تکامل » نیز به عنوان یک « تز اصلی » و « شالوده ی تفکری » فراماسونری جدید، نقش بازی کرده و بارها از سوی رهبران و نشریات « فراماسونری امروز » مورد تحسین و تأکید قرار گرفته، و بر اساس همین « فرضیه »، « تشکیلات شیطانی فراماسونری جهانی » به جنگ علنی با مفاهیمی همچون « دین »، « خدا »، « آخرت »، « معاد » و ... شتافته است:(53)

« یکی از وظایف اصلی انسانی و ماسونی، پذیرش فلسفه ی اولسیون (تکامل)، تنها فلسفه ای که با علم پیشرفته، عقل و کمال منطبق است، می باشد. تمامی برادران در تبلیغ این باور در بین مردم، برای بالا بردن سطح علمی آنان، مسئولیت بی حد و حصری دارند. » (نشریه ی ماسون ترک، شماره ی 25 و 26، صفحه ی 59)(54)

« قانون اصلی وجود حیات و حقایق اولسیون (تکامل)؛ در مقابل، لامارک و داروین، با تکیه به مدارک ژئولوژیکی (زمین شناسی)، پالئونتولوژیکی (دیرین شناسی)، امبریولوژیکی (جنین شناسی) و آناتومی (کالبد شناسی) ثابت کردند که تمام موجودات با شروع از یک سلول، در زمانی که حد اقل صد میلیون سال طول کشیده است، پله های اولسیون (تکامل) را تحت تأثیر عوامل وراثتی و ژنتیکی، و انطباق آن ها با محیط زیست (به عقیده ی لامارک)، و یا تحت تأثیر عوامل و شرایطی نظیر منازعه برای ادامه ی حیات، کنار رفتن عوامل فیزیولوژیکی (زیستی)، و مورفولوژیکی (ریخت شناسی) (به عقیده ی داروین)، یک به یک پشت سر گذاشته و در حالی که از طرزی به طرزی، و از قالبی به قالب دیگر می گذشتند، به شکل موجودات امروزی، در آمدند. » (نشریه ی معمار سنان، شماره ی 5، صفحه ی 26، سال 1968).(55)

« امروزه از کشورهای پیشرفته گرفته تا بسیاری از ممالک عقب افتاده، تنها فلسفه ی مورد قبول جوامع، تئوری داروین و نظریات ادامه دهندگان راه او است. اما این مسئله در کلیسا موثر واقع نشد. در سایر ادیان هم همین طور، باز هم به عنوان تعلیمات دینی، کماکان افسانه ی آدم و و حوا، از کتاب مقدس تدریس می شود. » (نشریه ی معمار سنان، شماره ی 38، صفحه ی 18).(56)

« نظریه ی داروین نشان داد که بسیاری از رویدادهای کائنات، کار خدا نمی باشد. » (نشریه ی ماسون، شماره ی 25 و 26، صفحه ی 14).(57)

« تئوری اولسیون (تکامل) داروین، ضربه ی محکمی بر پیکر عقاید ایده آلیستی طبیعیون وارد، و اساس نظریه ی ماتریالیسم را به وجود آورد. » (دیوان فلسفی ماتریالیسم، صفحه ی 149).(58)

با توجه به مطالب ذکر شده، در می یابیم که « فرضیه ی تکامل » و « تشکیلات شیطانی فراماسونری جهانی »، ارتباطی تنگاتنگ و همه جانبه وجود دارد؛ در واقع بیش از آن که « فرضیه ی تکامل » ریشه در « تشکیلات علمی » داشته باشد، ریشه در « تشکیلات شیطانی فراماسونری جهانی » دارد و نه تنها توسط این « تشکیلات » پرورش و تربیت یافته است، بلکه « مجامع ماسونی » در طول بیش از « صد سال » اخیر، توسط تحرکات « به ظاهر علمی » و « جنجال های رسانه ای »، به صورت تمام و کمال از این « فرضیه » دفاع کرده اند.

نکته ی جالب این که علی رغم پیشرفت های بزرگ و اثبات شده ی « علوم زیستی » و « علوم پزشکی » و علی رغم تغییرات گسترده در کتب « زیستی » و « پزشکی » حتی در محدوده های تجدید چاپ 3 تا 5 ساله ی این کتاب ها، « فرضیه ی تکامل » در محدوده ی 120 ساله ی عمر خود، به صورت تمام و کمال حفظ شده و بجز تغییرات اندکی در برخی جزییات آن (که به منظور سرپوش گذاشتن بر برخی ابهامات، و توجیه نمودن برخی از ابعاد ضعیف تر این فرضیه عنوان شده اند)، با هیاهو و جنجال فراوان « رسانه ای » و تلاش های « دانشمندان فاسد فراماسون » و فعالیت پر اشتباه و نادانسته ی تعدادی از « دانشمندان تربیت یافته ی غرب و شرق » و نیز عدم اعتماد به نفس دانشمندان متدین و مسلمان در نقد علمی این « فرضیه »، « فرضیه ی تکامل » به جولان و یکه تازی در عالم رسانه ای و نشریات علمی ادامه داده است.

ان شاء الله این سلسله مقالات می رود تا به لطف خدا قدم های محکمی در جهت نقد علمی « فرضیه ی تکامل » بردارد؛ در این راه، علاوه بر نکات علمی که برای اولین بار در عالم « وب » به نظر مخاطبان خواهد رسید، از تجربیات علمی سایر محققان علوم زیستی (اعم از مسیحی و مسلمان) نیز استفاده خواهد شد. در هر حال به دلیل نوپا بودن این جبهه و تلاش های چندین سالانه ی « تشکیلات شیطانی فراماسونری » در جهت استحکام بخشیدن به « فرضیه ی تکامل »، ادامه ی این راه نیازمند حمایت ها و کمک های دانشمندان و دانشجویان متدین و متعهد ایران اسلامی و سایر مناطق جهان است تا إن شاء الله و به لطف خدا بتوان به نحوی موثر به بیان نقاط ضعف و اشکالات این « فرضیه » پرداخت.

به امید ظهور منجی موعود، حضرت مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).

بهمن ماه 1390

پایان قسمت اول
با تشکر


منابع و مآخذ

1 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Adnan_Oktar
و
http://www.answers.com/topic/adnan-oktar

2 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ben_Stein
و
http://www.answers.com/topic/ben-stein

3 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Expelled:_ ... ce_Allowed
و
http://www.answers.com/topic/expelled-n ... ce-allowed

4 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ben_Stein
و
http://www.answers.com/topic/ben-stein

5 -
http://shc.sums.ac.ir/med_news870930.htm
و
http://www.majidakhshabi.com/article-print-3215.html

6 -
http://shc.sums.ac.ir/med_news870930.htm
و
http://www.majidakhshabi.com/article-print-3215.html

7 -
http://www.aviny.com/article/aviny/Chap ... eimon.aspx
و
http://www.navideshahed.com/fa/index.ph ... UID=265567

8 -
http://www.fatemiyon.ir/index.php/1389- ... 6-12-29-52
و
http://www.presstv.ir/detail.fa/223773.html
و
http://www.csitoloo.com/%D9%85%D9%82%D8 ... 8%B1%D8%A8
و
http://autandisheh.com/1387/05/23/%D8%A ... %B3%D8%AA/
و
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8711301454
و
http://sharifnews.ir/?21756

9 - مراجعه شود به بخش هایی از فیلم مستند « Expelled : اخراج شده ».

10 -
http://www.aviny.com/shobhe/falsafi/8.aspx
و
http://www.x-shobhe.com/print.php?sid=707

11 -
http://www.aviny.com/shobhe/falsafi/8.aspx
و
http://www.x-shobhe.com/print.php?sid=707

12 -
http://www.aviny.com/shobhe/falsafi/8.aspx
و
http://www.x-shobhe.com/print.php?sid=707

13 -
http://www.sanjeshmostamar.com/topic.as ... =8&cid=480

14 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Molecular_ ... _(textbook)
و
http://www.amazon.com/gp/product/081534 ... N6PJ2ZJWVV

15 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Darwin
و
http://www.crystalinks.com/darwin.html

16 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Darwin%E2% ... ood_family
و
http://www.thepotteries.org/misc/Darwin.htm

17 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Darwin%E2% ... ood_family
و
http://www.thepotteries.org/misc/Darwin.htm

18 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Darwin
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Da ... ious_views
و
http://www.darwinthenandnow.com/2010/03 ... -heritage/
و
http://www.adherents.com/people/pd/Charles_Darwin.html

19 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Unitarianism
و
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D9% ... B%8C%D9%86

20 -
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D9% ... B%8C%D9%86

21 -
http://www.freemasons-freemasonry.com/prescott10.html
و
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriot

22 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحات 179 تا 184.

23 -
http://www.freemasons-freemasonry.com/prescott10.html

24 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Erasmus_Darwin
و
http://www3.shropshire-cc.gov.uk/darwine.htm

25 -
http://freemasonry.bcy.ca/biography/dar ... win_e.html
و
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)

26 -
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)
و
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)

27 -
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)
و
http://www.erasmusdarwin.org/history
و
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriot
و
http://revaugercecile.over-blog.com/art ... 06237.html
و
http://ukpmc.ac.uk/articles/PMC2329858
و
http://www.yorkrite.com/ia/lodge2/52005.html
و
http://www.brunel200.com/visual_art.htm

28 -
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriot
و
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)
و
http://www.jquarter.org.uk/webdisk/morelunar.htm

29 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Erasmus_Darwin
و
http://www.answers.com/topic/erasmus-darwin
و
http://www.aboutdarwin.com/literature/Pre_Dar.html
و
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)

30 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Erasmus_Darwin
و
http://www.answers.com/topic/erasmus-darwin
و
http://www.aboutdarwin.com/literature/Pre_Dar.html
و
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)

31 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Erasmus_Darwin
و
http://www.answers.com/topic/erasmus-darwin
و
http://www.aboutdarwin.com/literature/Pre_Dar.html
و
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)

32 -
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)
و
http://freemasonry.bcy.ca/biography/dar ... win_e.html

33 -
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)

34 -
http://freemasonry.bcy.ca/biography/dar ... win_e.html
و
http://powerpointparadise.com/evol/evolutionoccult.htm

35 -
http://freemasonry.bcy.ca/biography/dar ... win_e.html
و
http://powerpointparadise.com/evol/evolutionoccult.htm

36 -
http://freemasonry.bcy.ca/biography/dar ... win_e.html
و
http://powerpointparadise.com/evol/evolutionoccult.htm

37 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Lunar_Soci ... Birmingham
و
http://www.jquarter.org.uk/webdisk/morelunar.htm
و
http://www2.warwick.ac.uk/fac/arts/hist ... enment.ppt
و
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)
و
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriot
و
http://revaugercecile.over-blog.com/art ... 06237.html
و
http://ukpmc.ac.uk/articles/PMC2329858
و
http://www.yorkrite.com/ia/lodge2/52005.html

38 -
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)
و
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriot

39 -
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)
و
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriot
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Lunar_Soci ... Birmingham
و
http://www.bmag.org.uk/soho-house

40 -
http://freemasonry.bcy.ca/texts/Moon.html
و
http://www.about-freemasonry.co.uk/misconceptions.php
و
http://irishfreemasonry.com/blog/?p=160

41 -
http://irishfreemasonry.com/blog/?p=160

42 -
http://www.bilderberg.org/trib.htm
و
http://www.wattpad.com/2338224-english- ... n-666?p=19
و
http://www.ritualabusefree.org/The%20Eg ... ection.htm
و
http://ritualabuse.us/ritualabuse/books ... onnection/

43 -
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)

44 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Darwin
و
The Faith of Scientists: In Their Own Words, Nancy K. Frankenberry, Cloth Publishing, 2008, (Page 130).
و
Religion and the challenges of science, William Sweet, Ashgate Publishing, 2007, (Page 47).

45 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Darwin
و
The Faith of Scientists: In Their Own Words, Nancy K. Frankenberry, Cloth Publishing, 2008, (Page 130).
و
Religion and the challenges of science, William Sweet, Ashgate Publishing, 2007, (Page 47).

46 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Agnosticism
و
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8% ... B%8C%DB%8C

47 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Agnosticism
و
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8% ... B%8C%DB%8C

48 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Jean-Baptiste_Lamarck

49 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Alfred_Russel_Wallace

50 -
http://philosopedia.org/index.php/Jean-Baptiste_Lamarck

51 -
http://creation.com/alfred-russel-walla ... -darwinism
و
http://www.spiritwritings.com/alfredrusselwallace.html

52 -
http://creation.com/alfred-russel-walla ... -darwinism
و
http://www.spiritwritings.com/alfredrusselwallace.html

53 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحات 184 تا 189.

54 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحه ی 184.

55 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحه ی 185.

56 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحه ی 186.

57 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحه ی 186.

58 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحه ی 186.


فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! 2 / مستند (اخراج شده : Expelled)؛ چاله یا چاه؟!


بسم الله الرحمن الرحیم


فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! (2)
مستند (اخراج شده : Expelled)؛ چاله یا چاه؟!

Image

فیلم مستند (اخراج شده : Expelled)؛ چاله یا چاه؟!

به موازات بروز سوالات، ابهامات و اعتراضاتی نسبت به « فرضیه ی تکامل » در طی چند سال اخیر، محققان و نویسندگان متعددی به نقد « فرضیه ی تکامل » پرداخته اند؛ متاسفانه بسیاری از این انتقادات چندان قوی و با پشتوانه نبوده و عمدتاً به بررسی تبعات نامطلوب اعتقاد به « فرضیه ی تکامل » پرداخته اند و نسبت به ابهامات، تناقضات و ایرادات موجود در خود « فرضیه »، موضعی نگرفته اند.

در این میان تنها گروه تحقیقات علمی ترکیه به رهبری « هارون یحیی (عدنان اکتار) »، تا حدی موفق عمل نموده و آثار قابل توجه و موثری خلق نموده است که البته آثار گروه نامبرده، تمامی ابعاد علمی مسئله و بخش عمده ای از ابهامات و ایرادات پیش روی « فرضیه ی تکامل » را پوشش نداده است.

اما در این میان، یکی از فیلم های مستندی که توجه بسیاری از مخاطبان را به خود جلب نمود و افراد متعددی را در داخل و خارج کشور به سمت خود جذب کرد، فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled: No Intelligence Allowed » بود که برنده ی جوایزی همچون « جایزه ی آزادی بیان » در سال 2008 میلادی گردید(1) و در بیست و هشتمین دوره ی جشنواره ی فیلم فجر (سال 1388 شمسی) نیز شرکت نمود.(2)

Image
فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled: No Intelligence Allowed ».

این فیلم به خصوص مورد توجه فعالان مذهبی و فرهنگی کشور قرار گرفت و بسیاری از وبلاگ ها و وبسایت های « فرهنگی » و « مذهبی » به انتشار و بارگذاری فیلم مبادرت ورزیدند.

فیلم « Expelled » یا « اخراج شده » گرچه به برخی نکات مهم همچون وجود مافیایی در داخل دانشگاه ها و مجامع بزرگ علمی (که حامی سرسخت « فرضیه ی تکامل » و مخالف جدی نظرات مغایر با « فرضیه ی تکامل » می باشد) اشاره نموده است، اما نکات مهمی در دل فیلم وجود دارد که موجبات بروز شک و تردید پیرامون اهداف فیلم و مقاصد سازندگان آن، را فراهم می نماید!

بله عزیزان! به نظر نگارنده ی این مقاله، فیلم « Expelled » بیش از آن که بخواهد به ضرر مجامع ماسونی و صهیونیستی حمایت کننده از « فرضیه ی تکامل » باشد، در قالبی کاملاً موذیانه و بسیار حساب شده، به نفع این مجامع فعالیت کرده و ضمن فریب مخاطبان، در جهت نیل به اهداف مجامع ماسونی و صهیونیستی فعالیت می نماید.

در این بخش از سلسله مقالات، به دلیل خطرات بالقوه و احتمالی که فیلم « Expelled » می تواند برای جامعه ی منتظر و مهدوی کشور داشته باشد و به خصوص با فراگیر شدن مسئله ی نقد « فرضیه ی تکامل »، توسل و تمسک ناصحیح برخی از وبسایت ها و وبلاگ های همراه و همکار به این فیلم می تواند موجب بروز دردسرهای جدید شود، قبل از بررسی و نقد علمی « فرضیه ی تکامل »، نقد مستند « Expelled » و بیان اهداف احتمالی سازندگان آن، ضروری به نظر می رسد!

فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled » بیش از آن که بخواهد به ضرر مجامع مخفی و ماسونی و صهیونیستی گام بردارد، به این مجامع یاری رسانده است!!! این حرف گرچه ممکن است در ابتدا کمی عجیب به نظر برسد، اما با دقت بیشتر در بخش های مختلف فیلم، به وضوح رخ می نماید:


1 - فیلم « Expelled » توسط « بن استین : Ben Stein » نویسنده، بازیگر، کمدین، سیاستمدار و حقوقدان جمهوری خواه و « یهودی الاصل » آمریکایی نوشته و به اجرا در آمده است.(3) گرچه در ساخت این فیلم، افرادی همچون « Nathan Frankowski » (کارگردان)، « Kevin Miller » (نویسنده) و « Walt Ruloff » (نویسنده)، « بن استین » را یاری نموده اند؛(4) اما به نظر می رسد که با توجه به نقش برجسته ی « استین » در اجرا و نویسندگی، شالوده ی کار بر پایه ی فعالیت وی بنا نهاده شده باشد.

« بن استین » همانگونه که خودش نیز در فیلم « Expelled » به آن اشاره می نماید، « یهودی » می باشد. (5) همچنین وی در زمان ریاست جمهوری « ریچارد نیکسون » و « جرارد فورد » روسای جمهور اسبق آمریکا، « نویسنده ی متن » سخنرانی روسای جمهور بوده است!(6)

Image
بخش هایی از فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled » که در آن، « بن استین : Ben Stein » به یهودی بودن خویش اذعان می نماید.

Image
اشتغال « بن استین : Ben Stein » به « نویسندگی متن » سخنرانی روسای جمهور آمریکا.

ترکیب « یهودی بودن »، « نویسندگی متن سخنرانی » روسای جمهور آمریکا و « حضور در کاخ سفید »، بیش از پیش مشکوک می باشد؛ چرا که در حکومت تمام ماسونی ایالات متحده ی آمریکا که اعضای دولت و دست اندرکاران و نزدیکان کاخ سفید، با دقت و تحت نظر مجامع مخفی و ماسونی انتخاب می گردند، حضور مستمر « بن استین » و فعالیت وی در مجموعه های دولتی و به خصوص شغل خطیر « نویسندگی متن روسای جمهور »، نشان می دهد که به احتمال زیاد، وی مورد تأیید نهادهای ماسونی حاکم بر آمریکا بوده است که به وی اجازه ی فعالیت در چنین جایگاه مهمی داده شده است!

بدین ترتیب، وجود فردی همچون « بن استین : Ben Stein » در بطن فیلم، بسیار مشکوک به نظر می رسد.

2 - فیلم (Expelled) به صورت سلسله وار و زیرکانه، به تمجید و تعریف و ستایش از حکومت شیطانی و ماسونی « ایالات متحده ی آمریکا » پرداخته است که ردپای این خوش خدمتی را در جای جای فیلم و به خصوص در 3 سکانس ابتدایی، میانی و پایانی فیلم می توان یافت. در این 3 بخش، « بن استین » به صورت افراطی به ستایش آزادی در آمریکا می پردازد و سربلندی آمریکا را در جهان، به دلیل آزادی بیان می داند!!! به خصوص که در یکی از این سکانس ها به سخنی از « مارتین لوتر کینگ » اشاره نموده و چنین عنوان می نماید: « آمریکا حقیقتاً یک رویا است! آمریکا رویای آزادی و برابری است!!! »

متاسفانه از این دست مطالب افراطی که در ستایش آزادی موجود در آمریکا! عنوان شده است، در جای جای فیلم به چشم می خورد و مع الاسف، کمتر فیلمی این چنین به آمریکا و سیاستمدارانش خوش خدمتی نموده است.

اما مشکوک بودن این مسئله، زمانی بیشتر می شود که در می یابیم در اکثر سکانس هایی که به تمجید از وجود آزادی در آمریکا پرداخته می شود، تعمداً نماهای متعدد و مختلفی از بنای ماسونی یادبود « جرج واشنگتن » در شهر « واشنگتن » به چشم می خورد!!!

با این شیطنت، ناخودآگاه ذهن مخاطب، ارتباط تنگاتنگی بین وجود آزادی در آمریکا و سردمداری فراماسونری در این کشور برقرار می نماید و به تمجید از سردمداران فراماسون این کشور می پردازد. برای ملاحظه ی سکانس های مربوط به تمجید از آزادی آمریکایی، لطفاً به لینک های زیر مراجعه فرمایید:

Image
بخش هایی از ابتدای فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled » که در آن، « بن استین : Ben Stein » به تمجید و ستایش « آزادی آمریکایی » می پردازد. (به بنای ماسونی یادبود جرج واشنگتن توجه فرمایید.)


Image
بخش هایی از قسمت های میانی فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled » که در آن، « بن استین : Ben Stein » به تمجید و ستایش « آزادی آمریکایی » می پردازد. (به بنای ماسونی یادبود جرج واشنگتن توجه فرمایید.)


Image
بخش هایی از قسمت های پایانی فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled » که در آن، « بن استین : Ben Stein » به تمجید و ستایش « آزادی آمریکایی » می پردازد.

بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، تمجید و ستایش آمریکا، از برجسته ترین خصوصیات فیلم « Expelled » می باشد و در بخش هایی از فیلم که به انتقاد از نقض آزادی بیان در دانشگاه های آمریکا می پردازد، نقض آزادی بیان آکادمیک را نه به عنوان مشکلات گذشته و حال (و به کل همه ی دوران ها) در آمریکا، بلکه به عنوان مشکلی بالقوه برای آینده ی آزادی آمریکایی برمی شمارد. با این اوصاف، این تحرک مشکوک فیلم « Expelled » و سازندگان آن را باید شیطنت آمیز تلقی نمود.

3 - تأکید فراوان بر واقعه ی مبهم و افسانه گونه ی « هولوکاست » در فیلم مستند « Expelled »، یکی دیگر از مواردی است که مشکوک بودن این فیلم را بیش از پیش تقویت می نماید. در چند سکانس از فیلم « Expelled » واقعه ی مبهم و پرسوال کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم « هولوکاست »، از سوی « بن استین » به مخاطبان یادآوری می گردد.

یکی از این سکانس ها، سکانسی است که قبلاً نیز مورد اشاره قرار گرفت و در طی آن، « بن استین » ضمن اذعان به « یهودی بودن » خود، به « جنگ جهانی دوم » و « نازیسم » اشاره می نماید.

سکانس دیگر فیلم نیز که با وضوح بیشتری به تبلیغ « هولوکاست » می پردازد، بخشی از فیلم است که در طی آن، « بن استین » به بنای یادبود یهودیان کشته شده در « جنگ جهانی دوم » و به اصطلاح « قربانیان هولوکاست » می رود و به یاد درگذشتگان یهودی « جنگ جهانی دوم »، شمع روشن می نماید:

Image
تبلیغ واقعه ی مبهم و افسانه گونه ی « هولوکاست » در فیلم « Expelled »؛ در این سکانس، « بن استین » در بنای یادبود به اصطلاح « قربانیان هولوکاست » شمع روشن می نماید.

بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، یکی دیگر از خوش خدمتی های سازندگان مستند « Expelled » به مجامع مخفی و ماسونی، تبلیغ واقعه ی مبهم و افسانه وار « هولوکاست » می باشد.

جالب این که « بن استین : Ben Stein » و سازندگان مستند « Expelled » که این همه بر طبل وجود آزادی در آمریکا می کوبند و از احتمال به خطر افتادن آزادی بیان در آمریکا (با توجه به مشکلات به وجود آمده برای دانشمندان ضد داروینیسم) واهمه دارند، چرا عنوان نمی کنند که در کشور آمریکا و سایر کشورهای غربی، تحقیق پیرامون هولوکاست و پرسش و تشکیک پیرامون برخی از ابعاد آن، جرم محسوب می گردد و افرادی همچون « روژه گارودی » و « رابرت فوریسون » به جرم پرسش از « هولوکاست »، مورد آزار و اذیت و حبس و تحقیر قرار گرفته اند؟!!(7) آیا این مصداق آشکار نقض آزادی بیان نیست؟!

بله عزیزان! به نظر می رسد که سازندگان مستند « Expelled » به صورت موذیانه و زیرکانه در قالب فیلمی به ظاهر انتقادی، مفاهیمی همچون « هولوکاست » را که مورد تأیید و تأکید غرب است، به خورد مخاطبان می دهند و با این کار مخاطب را با سیاست های فرهنگی غرب، همراه می نمایند.

4 - در یکی از مهم ترین سکانس های فیلم که « ریچارد داوکینز » دانشمند « لامذهب » و « ضد خدا » به بیان توصیفاتش از « خدا » در کتاب « توهم خدا » (نعوذ بالله) می پردازد، نکته ای که بیش از پیش جلب توجه می کند، تقابل « ریچارد داوکینز » با خداوند کتاب « عهد عتیق » یهودیان یعنی « یهوه » می باشد! این مسئله به وضوح در این بخش از فیلم، به چشم می خورد:

Image
تقابل « ریچارد داوکینز » با خداوند کتاب « عهد عتیق » یهودیان یعنی « یهوه » در کتاب « توهم خدا » و فیلم مستند « اخراج شده : Expelled ».

این ایجاد تقابل بین « داروینیزم » و « لامذهبی » با « یهوه » یهود و خداوند « تورات عهد عتیق » یک توطئه ی خطرناک از جانب « یهود »، « صهیونیسم » و « فراماسونری جهانی » می باشد تا در همه ی حالات، برنده ی میدان باشند!!! چگونه؟!!!

کاملاً واضح است! افرادی که با دیدن این فیلم مستند به قدر کافی متقاعد نمی شوند، کماکان « معتقد به داروینیزم » و بعضاً « لامذهب » باقی می مانند که با این اوصاف، عملاً در آغوش « یهود »، « صهیونیزم » و « فراماسونری » می مانند!

بسیاری از کسانی که با دیدن فیلم « متقاعد » می شوند و به سمت « خدا » گرایش می یابند، به صورت ناخود آگاه و با مشاهده ی تقابل دانشمندان « داروینیستی » با « خداوند یهود » یا « یهوه »، در صورت جدایی از « لامذهبی »، به سمت « یهوه » گرایش می یابند که با توجه به توصیفات ماتریالیستی، مادی و غیر معقول « تورات » از « خداوند »،(8) عملاً باز هم به دامن ماتریالیسم افتاده و باز هم پیروز میدان، « یهود »، « صهیونیسم » و « فراماسونری » خواهد بود!

در این میان عده ای که با مشاهده ی فیلم، به اندازه ی کافی چه برای تأیید و چه برای رد محتویات آن متقاعد نشده اند، به سمت « ندانم گرایی : Agnosticism » و « شک گرایی : Skepticism »(9) متمایل می گردند که با بروز این مسئله نیز، عملاً برد با « صهیونیسم » و « فراماسونری جهانی » می باشد!!!

بنابراین به نظر می رسد که سازندگان مستند « Expelled » به صورت کاملاً زیرکانه، بازی « برد - برد » به راه انداخته اند که در نهایت نیز از جهات مختلف، برد با مجامع « صهیونیستی - ماسونی » خواهد بود!


5 - در سکانس دیگری از فیلم، با دانشمندی به نام « دکتر جرالد شرودر » مواجه می شویم که با عرقچین مخصوص یهودیان « کیپا : Kippah » در کنار « بن استین » و دانشمند دیگری به نام « دکتر دیوید برلینسکی » مشغول راه رفتن در کنار دیوار برلین هستند و ضرورت رسانه ای کردن « مافیای داروینیستی » را به « بن استین » یاد آوری می کنند.


Image
« دکتر شرودر » در « سمت چپ »، « بن استین » در « وسط » تصویر و « دکتر برلینسکی » در « سمت راست »؛ به « عرقچین یهودی (کیپا : Kippah) » بر روی سر « دکتر شرودر » توجه فرمایید.

البته بد نیست که بدانیم « دکتر جرالد شرودر » یک « یهودی ارتدوکس » و « شهروند » و « ساکن » کشور نامشروع « اسرائیل » بوده(10) و همسر وی « باربارا سوفر » یک نویسنده مشهور صهیونیست فعال در روزنامه ی « جروزالم پست » است(11) که در راستای خدمت به حاکمان نامشروع رژیم غاصب اسراییل، کتب و مقالات متعددی منتشر نموده است و آخرین اثر وی نیز، کتاب « اسراییل را امن نگه داریم: خدمت در نیروهای دفاعی اسراییل. » یا « Keeping Israel Safe: Serving in the Israel Defense Forces. » می باشد!!! (12)

Image
آخرین کتاب « باربارا سوفر : Barbara Sofer » همسر « دکتر شرودر » با عنوان « اسراییل را امن نگه داریم: خدمت در نیروهای دفاعی اسراییل. » یا « Keeping Israel Safe: Serving in the Israel Defense Forces. »

نکته ی جالب این که علاوه بر مسئله حضور « دکتر شرودر » با « عرقچین یهودی (کیپا) »، در جای جای فیلم، نمادهای یهودی و ردپای یهود به چشم خورده و حتی اثری از نمادهای مسیحی چندان به چشم نمی خورد!!! به نظر می رسد که این ترفند سازندگان مستند « Expelled » حرکتی مشکوک در جهت اهداف سازمان های صهیونیستی و ماسونی است تا به صورتی دروغین، « نقش یهود » را در مقابله با « داروینیزم » برجسته نموده و با این ترفند افرادی را که از « داروینیزم » فاصله می گیرند، مجدداً به دام « یهود » بیندازند!!! در واقع به قول ضرب المثل قدیمی « خر همان خر است، فقط پالانش عوض شده است! » و عملاً با این ترفند، افرادی که از « داروینیزم » فاصله می گیرند، مجدداً در دام « یهود » و « صهیونیزم » گرفتار می گردند!

این نحوه ی گستراندن دام، قدمتی طولانی در برنامه های یهود، فراماسونری و صهیونیسم دارد و این جریان ها، با صحنه آرایی هنرمندانه، انواع گزینه ها را که از نظر ظاهری با یکدیگر متفاوت، ولی در باطن با یکدیگر مشترکند، در پیش روی مخاطبان خود قرار داده تا با گزینش هر یک از گزینه های نامبرده از سوی مخاطبان، عملاً باز هم سود اصلی نصیب جریان های نامبرده شده و مخاطبان این جریان ها، در دام یکی از زیر مجموعه های آن ها گرفتار شوند. (قبلاً و برای مثال در مقاله ی « فراماسونری دجال آخرالزمان » نیز ذکر شده بود که این ترفند فراماسونری جهانی است که در انتخابات آمریکا، مهره های خود را در قالب دو حزب به ظاهر رقیب، اما در باطن رفیق! « دموکرات » و « جمهوری خواه » به مردم عرضه می نماید تا در صورت انتخاب هر یک از این گزینه ها، صرفنظر از نام کاندیدا، عملاً « فراماسونری جهانی » برنده ی میدان باشد!!!)(13) در فیلم « Expelled » نیز به نظر می رسد از همین ترفند، استفاده شده است!

6 - اما یکی از مهم ترین مسایلی که در فیلم به چشم می خورد، دفاع فیلم از « طراحی هوشمند : Intelligent Design » می باشد که دفاع از این نظریه، گرچه مثبت به نظر می رسد، اما با دقت و توجه بیشتر، مسایلی مطرح می گردد که بازهم اهداف سازندگان فیلم را با علامت سوال رو به رو می کند!

در بخش های مختلف فیلم مستند « اخراج شده : Expelled »، به دفاع از مسئله ی « طراحی هوشمند : Intelligent Design » پرداخته شده است. بخشی از فیلم را که به مسئله اختصاص دارد، می توانید در لینک زیر ملاحظه فرمایید:

Image
دفاع فیلم مستند « اخراج شده : Expelled » از مسئله ی « طراحی هوشمند : Intelligent Design ».

اعتقاد به مسئله ی « طراحی هوشمند : Intelligent Design »، گرچه به خودی خود بسیار برتر و والاتر از اعتقاد به « ایجاد خود به خودی » و « تصادفی » عالم بوده و به « خداپرستی » نزدیک تر است، اما این اعتقاد برای نیل به « خداپرستی » و « توحید » کفایت نمی نماید!

در واقع اعتقاد به « طراحی هوشمند : Intelligent Design » « شرط لازم » برای نیل به « خداپرستی » است، نه « شرط کافی »!!! به عبارت دیگر هر فرد معتقد به « طراحی هوشمند »، لزوماً معتقد به « خداپرستی » و خلق موجودات این کره ی « خاکی » توسط « خداوند غیر مادی قادر بی همتا » نیست، بلکه ممکن است معتقد به نوع دیگری از « خالق » باشد!!!

مثال ها در این زمینه متعددند، اما برای روشن تر شدن مطلب، تنها به ذکر یک مثال اکتفا می نماییم:

« رائلی ها : Raelians » یک فرقه ی نوپدید هستند که معتقد به خلقت انسان و موجودات زنده ی کره ی زمین توسط « موجودات فضایی » می باشند! این فرقه که به بی بند و باری اخلاقی نیز مشهور می باشند، اعتقاد دارند که خالق « انسان ها » و « موجودات زنده ی » کره ی زمین، موجودات فضایی هوشمند می باشند!(14)

این فرقه ارتباط نزدیکی با مجامع مخفی و ماسونی دارد(15) و اعضای این فرقه به ساخت « معبد سوم سلیمان » در « بیت المقدس (اورشلیم) » برای افزایش ارتباط با « موجودات فضایی » معتقدند(16) و مشهورترین نماد مورد استفاده ی آن ها نیز « ستاره ی شش گوش » و « چلیپای شکسته (سواستیکا : Swastika) » می باشد:(17)

Image
دو نماد مقدس « رائلیان ». ستاره ی سمت چپ، ورژن « قدیمی » و ستاره ی سمت راست، ورژن « جدید » نماد آن ها می باشد.

Image
« کلود وریلهون : Claude Vorilhon » ملقب به « رائل : Rael » رهبر فرقه ی « رائلیسم : Raelism » در سنین جوانی، میانسالی و پیری.

Image
Image

تلاش « رائلی ها : Raelians » برای ساخت « معبد سوم سلیمان » به منظور ارتباط بهتر با « موجودات فضایی ».

Image
کتاب « رائل؛ مسیح (منجی) ماسونی » تألیف « دانیل واندینجا ».

اما نکته ی مهمی که باید به آن اشاره کرد، این است که فرقه ی « رائلی » نیز به شدت به « طراحی هوشمند : Intelligent Design » معتقدند و بر روی آن مانور می دهند و در این راستا حتی کتابی به همین نام (« طراحی هوشمند : Intelligent Design ») منتشر نموده اند!:(18)

Image
کتاب « طراحی هوشمند : Intelligent Design » تألیف « رائل » رهبر فرقه ی شیطانی « رائلی ».

Image
کتاب « طراحی هوشمند : Intelligent Design » تألیف « رائل » رهبر فرقه ی شیطانی « رائلی ».

البته واضح و مبرهن است که مقصود « رائلی ها » از « طراحی هوشمند » زندگی « موجودات زنده ی کره زمین » و « انسان ها »، « طراحی هوشمند » این موجودات توسط « خداوند متعال غیرمادی قادر بی همتا » نیست، بلکه مقصود « رائلی ها » از « طراحی هوشمند »، « طراحی هوشمند » توسط موجودات « هوشمند فضایی » است!!! جالب این که در زیر تیتر « Intelligent Design » کتاب « رائل »، عبارت « پیغامی از سوی طراحان : Massage from the Designers » ذکر شده است(19) که نشان می دهد « رائل » خود را حامل پیام « خدایان فرازمینی » (نعوذ بالله) می داند و تلاش می نماید تا پیام آن ها را به انسان ها برساند!

با توجه به مطالب ذکر شده، حمایت فیلم مستند « اخراج شده : Expelled » از « طراحی هوشمند : Intelligent Design » به معنای خدمت این مستند به ادیان الهی نیست؛ بلکه بسیاری از مکاتب و فرقه های انحرافی همچون « رائلیسم » نیز که به « طراحی هوشمند » غیر الهی توسط موجودات مادی همچون « موجودات فضایی » معتقدند نیز از این خوان نعمت بهره می برند!

بدین ترتیب در باب مسئله ی « طراحی هوشمند » نیز باید متذکر گردیم که فیلم « Expelled » به دفاع از « طراحی هوشمند » پرداخته است، نه « طراحی الهی » و این مسئله نیز به نظر می رسد که در قالب شیطنتی حساب شده، طرح ریزی شده است!

7 - در نهایت باید گفت که نمایش ضعیف مستند « Expelled » در نقد علمی « فرضیه ی تکامل »، عملاً باز هم کفه ی ترازو را به نفع موافقان « داروینیسم » سنگین می نماید! چرا که در این فیلم، عملاً هیچ نکته ی مهم علمی که ناقض « فرضیه ی تکامل » باشد را بیان نمی نماید و تنها به بیان مصائب مخالفان « تکامل » و ذکر عباراتی مبهم و کلی پیرامون رد « فرضیه ی تکامل » بسنده می کند.

با این نمایش ضعیف، عملاً این فیلم در مجامع آکادمیک حرفی برای گفتن ندارد و با نمایش ضعیف خود، نه تنها قشر تحصیلکرده را متقاعد نمی نماید، بلکه ممکن است موافقان « فرضیه ی تکامل » را نسبت به نظرات خود، ثابت قدم تر نماید.

بدین ترتیب با توجه به نمایش ضعیف فیلم « Expelled » در نقد علمی « فرضیه ی تکامل »، این فیلم کمک چندانی به جبهه ی ضد داروینیستی نمی نماید.

با توجه به نکاتی که در این مقاله ذکر شد، در می یابیم که فیلم مستند « اخراج شده : Expelled » نیز بر خلاف ظاهر آراسته و فریبنده اش، فیلمی موذیانه و دسیسه کار می باشد و بیش از هر چیز، منافع « آمریکا »، « صهیونیسم » و « فراماسونری » را تأمین نموده است.

در سراسر فیلم، نمادهای « یهودی » و « ماسونی » به چشم می خورد و این فیلم، بیش از هر چیز مدافع نظریات « یهود » و « صهیونیسم » است! حتی اگر فردی با دیدن فیلم، از « فرضیه ی تکامل » و « الحاد کامل مبتنی بر داروینیزم » فاصله بگیرد، باز هم به دامن « ندانم گرایی »، « رائلیسم » و در بهترین حالت « یهودیت » گرفتار خواهد شد؛ چرا که در این فیلم، شاهد نبرد « یهوه » یهود و « طراحی هوشمند » با « فرضیه ی تکامل » بوده است، نه خدای دیگری همچون « الله » قادر بی همتای مسلمانان یا حتی خدای مسیحیان!

بدین وسیله به نظر می رسد که در ابتدای قرن 21 و با شروع جنبش های علمی « ضد تکاملی »، این فیلم به صورت پیشگیرانه و قبل از اوج گرفتن جنبش های ضد داروینیستی ساخته شد تا شاید بتواند به صورتی کاملاً زیرکانه، مجدداً مخاطبان را گمراه نماید و با انحراف افکار عمومی، مخالفان « فرضیه ی تکامل » را با خود همراه نموده و مجدداً آن ها را به دام « صهیونیسم » و « فراماسونری » بکشاند! جالب این که این فیلم با ژستی روشنفکرانه، نهایتاً نیز تنها بحث « طراحی هوشمند » را تأیید می کند و مخاطب را به « خداوند قادر بی همتا » رهنمون نمی نماید!

شاید تنها نکته ی مثبت فیلم را بتوان اطلاع یافتن مخاطبان از وجود مافیای آکادمیک و دیکتاتوری علمی در دانشگاه های آمریکا، دانست؛ هر چند که اسناد متعدد دیگری نیز وجود دارند که به کمک آن ها می توان خفقان و نقض آزادی بیان را در فضای علمی، فرهنگی و سیاسی آمریکا دریافت.

در هر حال، می توان نتیجه گیری کرد که فیلم « Expelled » به احتمال زیاد، یک فیلم موذیانه است که عمدتاً در جهت انحراف افکار عمومی و خدمت به مجامع « یهودی »، « ماسونی » و « صهیونیستی » ساخته شده است تا شاید بتواند جلوی رشد سوالات، ابهامات و انتقادات جدید مطرح شده بر علیه « فرضیه ی تکامل » را بگیرد.

بدین ترتیب به همه ی عزیزان مخاطب توصیه می شود که در صورت مشاهده ی فیلم « اخراج شده : Expelled » کمال احتیاط را رعایت فرمایند و از اعتماد بیش از حد به آن و استناد بی محابا به مطالب آن، خودداری ورزند تا خدای ناکرده گرفتار دسایس موجود در این فیلم نشوند.

در پایان خاطرنشان می شویم که این مقاله به دلیل بروز برخی اتفاقات ناگوار در فضای فرهنگی کشور طی چند سال اخیر، نگاشته شد تا خدای ناکرده برخی تجربیات تلخ سال های اخیر تکرار نگردد؛ چرا که بارها دیده شده است که با بالارفتن تب یک موضوع خاص فرهنگی، بسیاری از وبلاگ ها و وبسایت ها به سمت آن موضوع هجوم آورده و در این راه به همه گونه اسناد و مدارک اعم از درست یا غلط، جعلی یا حقیقی و ... استناد نموده اند و گهگاه با بروز افراط و تفریط ها یا افتادن نادانسته به دام دشمن توسط استفاده از اسناد جعلی ساخته شده توسط خود دشمن، به دام افتاده اند که برجسته ترین نمونه های آن را می توانیم در باب مسئله ی فراماسونری ملاحظه نماییم!

حال و با در نظر گرفتن این خطر احتمالی، قبل از ورود به قسمت های اصلی سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! »، پیشاپیش وجود خطراتی همچون برخی منابع ضعیف و مشکوک مانند فیلم مستند « اخراج شده : Expelled » را به مخاطبان محترم یادآوری می شود تا خدای ناکرده با بالارفتن تب « نقد فرضیه ی تکامل »، مخاطبان محترم و محققین محترم، از چاله به چاه نیفتاده و در دام اینگونه اسناد مشکوک نیفتند و با دید بازتری به این گونه مستند ها بنگرند!

إن شاء الله و در طی هفته های آتی، با اتمام بخش های مقدماتی سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! »، بخش های اصلی این مقالات را منتشر خواهیم نمود. به امید و لطف خدا، قسمت سوم، این مقاله، آغاز بخش اصلی مقاله خواهد بود.


به امید ظهور منجی موعود، مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
پایان قسمت دوم
اسفند 1390


منابع و مآخذ

1 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Expelled:_ ... ce_Allowed
و
http://www.answers.com/topic/expelled-n ... ce-allowed

2 -
http://www.andishe-basirat.ir/%D9%81%DB ... 8%A7%D9%86
و
http://forum.bidari-andishe.ir/thread-1563.html

3 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ben_Stein
و
http://www.answers.com/topic/ben-stein

4 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Expelled:_ ... ce_Allowed
و
http://www.answers.com/topic/expelled-n ... ce-allowed

5 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ben_Stein
و
http://www.answers.com/topic/ben-stein

6 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ben_Stein
و
http://www.answers.com/topic/ben-stein

7 -
http://www.fatemiyon.ir/index.php/1389- ... 6-12-29-52
و
http://www.presstv.ir/detail.fa/223773.html
و
http://www.csitoloo.com/%D9%85%D9%82%D8 ... 8%B1%D8%A8
و
http://autandisheh.com/1387/05/23/%D8%A ... %B3%D8%AA/
و
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8711301454
و
http://sharifnews.ir/?21756

8 -
http://pana.ir/NSite/FullStory/News/?Id=228366
و
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=137414
و
http://goftemanjavan.ir/fa/index.php?op ... A&Itemid=1

9 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Agnosticism
و
http://www.answers.com/topic/agnosticism
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Skepticism
و
http://www.answers.com/topic/skepticism

10 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Gerald_Schroeder
و
http://www.answers.com/topic/gerald-schroeder

11 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Gerald_Schroeder
و
http://www.answers.com/topic/gerald-schroeder
و
http://www.barbarasofer.com

12 -
http://www.barbarasofer.com
و
http://www.amazon.com/Keeping-Israel-Sa ... 463&sr=1-3

13 -
http://www.alvadossadegh.com/fa/best-ar ... 47-37.html

14 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ra%C3%ABlism
و
http://www.answers.com/topic/ra-lism

15 -
http://www.free-ebooks.net/ebook/Rael-T ... ic-Messiah
و
http://www.theyfly.com/articles/gaia/ma ... egrees.htm

16 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ra%C3%ABlism
و
http://www.answers.com/topic/ra-lism
و
http://wwrn.org/articles/19567/

17 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ra%C3%ABlism
و
http://www.answers.com/topic/ra-lism

18 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ra%C3%ABlism
و
http://www.answers.com/topic/ra-lism
و
http://www.amazon.com/Intelligent-Desig ... 294025222X

19 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ra%C3%ABlism
و
http://www.answers.com/topic/ra-lism
و
http://www.amazon.com/Intelligent-Desig ... 294025222X


فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! 3 / باور، فرضیه، نظریه، واقعیت یا قانون؟

بسم الله الرحمن الرحیم

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! 3 / باور، فرضیه، نظریه، واقعیت یا قانون؟
Image

تکامل؛ باور، فرضیه، نظریه یا واقعیت؟!

در دو بخش اول سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! » ریشه های تشکیلاتی و مسایل فرهنگی مرتبط با تکوین « فرضیه تکامل » بررسی شد و ریشه های مشکوک این فرضیه در نهادهای مخفی و ماسونی مورد بررسی قرار گرفت تا مخاطبان محترم، قبل از ورود به مباحث علمی، از تاریخ بدون سانسور « فرضیه ی تکامل » و مسایل پشت پرده ی آن، باخبر شوند؛ چرا که در هر مبحث علمی، اولین صفحات آن مبحث به « تاریخ علم » اختصاص می یابد و مخاطبان در هر مبحث علمی، با نحوه ی شکل گیری فرضیه ها و نظریات علمی و سیر تاریخی آن ها در گذر زمان، پیش از هر مطلب دیگری آشنا می شوند. به همین دلیل در قسمت های قبلی سلسله مقالات حاضر، تاریخ بدون سانسور « فرضیه ی تکامل » و ریشه های تاریخی مشکوک آن و مسایل پشت پرده ی این مبحث ارایه گردید تا مخاطبان محترم با دید بازتری به این فرضیه بنگرند.

بعد از ارایه ی مباحث مذکور، از این قسمت به بعد، به بحث علمی پیرامون « فرضیه ی تکامل » پرداخته و ابهامات، ایرادات و علامت سوال های متعدد و بی پاسخ پیرامون این فرضیه را به بحث می گذاریم.

در ابتدای بحث نیز مجدداً یادآوری می نماییم که ادله ی کافی در جهت نقد علمی « فرضیه ی تکامل » وجود دارد و تعدد این ادله به حدی است که احتمالاً تا 3 سال آینده، بخش های متعددی از مقالات به آن تعلق خواهد گرفت؛ بنابراین از منتقدان محترمی که عجولانه تحدی نموده و نگارنده را به بی سوادی و عدم برخورداری از ادله و اسناد کافی در رد « فرضیه ی تکامل » متهم نموده اند، درخواست می کنیم تا صبر پیشه نموده و بعد از اینکه ما رسماً پایان این سلسله مقالات را اعلام کردیم، به بیان انتقادات خود، آن هم با متد علمی بپردازند.

این نکته را نیز باید متذکر شویم که نگارنده، با دستاویزها و ادعاهایی همچون مطالعه ی DNA میتوکندریال و مطالعه ی مهاجرت انسانی، توالی اسب ها، شباهت کروموزومی انسان و شامپانزه، بررسی مولکولار هموگلوبین در گونه های مختلف، استناد به برخی سنگواره ها و ... که از سوی دوستداران « فرضیه ی تکامل » عنوان می شود، به خوبی آشنا است و در قسمت های آتی مقاله نیز آن ها را مورد نقد و موشکافی قرار خواهد داد؛ اما از مخاطبان محترم درخواست می نماید تا با صبر و حوصله، مباحث را به ترتیب دنبال نمایند تا ان شاء الله به نحوی اصولی بتوان این سلسله مقالات را به پیش برد تا هم مخاطب عام و هم مخاطب خاص، از آن بهره مند شوند.

باور، فرضیه، نظریه، واقعیت یا قانون؟


اولین قدم در بررسی علمی « فرضیه ی تکامل » این است که ببینیم اصولاً ما با چه گزاره ی علمی طرف هستیم؟ آیا تکامل یک « واقعیت : Fact » است؟ آیا یک « نظریه : Theory » است؟ آیا یک « فرضیه : Hypothesis » است یا تنها یک « باور : Belief » می باشد؟

درباره ی اصطلاحاتی همچون « واقعیت : Fact »، « قانون : Law »، « نظریه : Theory »، « فرضیه : Hypothesis » و « باور : Belief »، کتب و نشریات مختلف علمی، عبارات و اصطلاحات مختلفی را به کار برده اند که علیرغم شباهت در کلیات، در جزییات با یکدیگر متفاوتند و عبارات کاملاً یکسانی را نمی توان در کتب مختلف علمی پیرامون اصطلاحات نامبرده یافت.

اما در این بخش از مقاله، ساده ترین و مناسب ترین عباراتی که اصطلاحات فوق را توضیح داده اند و در رساله ی « ریاضیات فضایی: ریاضیات در علوم فضایی 2 » موسسه ی معتبر (ناسا : NASA) مورد استفاده قرار گرفته اند(1) را خدمت مخاطبان محترم ارایه می نماییم:

« واقعیت : Fact »: یک عبارت پایه است که به واسطه ی مشاهده یا آزمایش به اثبات رسیده باشد. همه ی واقعیت ها تحت شرایط خاصی، صحیح می باشند. برخی از واقعیت ها هنگامی که با وسایل و ابزار بهتر مورد آزمایش مجدد قرار می گیرند، ممکن است غلط از آب در آیند.(2)

« قانون : Law »: یک رابطه ی منطقی بین دو یا چند چیز است که بر اساس فرضیات اثبات شده و « واقعیات : Facts » مختلف، شکل گرفته است. یک قانون، غالباً یک عبارت ریاضی است که نشان می دهد دو یا چند کمیت، با یکدیگر ارتباط دارند.(3)

« نظریه : Theory »: یک توضیح برای نشان دادن این موضوع است که چرا قوانین و واقعیت های مشخصی وجود دارند که می تواند مورد آزمایش و ارزیابی قرار بگیرد تا دقت آن تعیین گردد.(4)

« فرضیه : Hypothesis »: یک عبارت آزمایشی (موقتی) است مانند " اگر A رخ دهد، B نیز می بایست به وقوع پیوندد " که می تواند به وسیله ی مشاهده یا آزمایش مستقیم مورد ارزیابی قرار گیرد. یک فرضیه ی تأیید شده می تواند به عنوان یک « قانون » یا « نظریه » بیان شود. یک فرضیه ی تأیید نشده گهگاه می تواند به موازات پیشرفت ابزار محاسباتی، مجدداً مورد آزمایش گرفته و صحت آن اثبات گردد.(5)

« باور : Belief »: یک عبارت که به روش علمی همچون « واقعیت ها »، « قوانین »، « فرضیه ها » و « نظریه ها » قابل اثبات نیست. باورهای رد شده به واسطه ی علم، کماکان می تواند باقی مانده تا درست گردند.(6)

Image

البته اگر از ابعاد دیگری به اصطلاحات فوق نگاه کنیم، می توانیم آن ها را دو سر یک طیف بدانیم که ضعیف ترین و کم اهمیت ترین آن ها « باور : Belief » بوده و قویترین آن ها « قانون : Law » می باشد. این طیف از ضعیف ترین به قوی ترین گزاره، عبارت است از:

« باور : Belief » ← « فرضیه : Hypothesis » ← « نظریه : Theory » ← « واقعیت : Fact » ← « قانون : Law ».


اصولاً عمده ی « نظریات »، « واقعیات » و « قوانین »، از مسیر مشخصی به دست می آیند. در حوزه ی علوم تجربی، عمده ی قوانین و نظریات علمی، مسیر زیر را طی می نمایند:

ابتدا مشاهدات یک دانشمند از وقایع اطراف خود، وی را به سمت یک « باور : Belief » خاص سوق می دهد. وی در راستای این باور، مشاهدات خود را با جدیت بیشتری پیگیری می کند و با « جستجوی نظام » و ارتباطات منطقی در وقایع اطراف خود، یک « فرضیه : Hypothesis » پیشنهاد می دهد تا نظام یافته شده در وقایع اطراف خود را تفسیر نموده و سایر وقایع مشابه را نیز پیش بینی نماید. سپس دست به طراحی یک آزمایش علمی می زند تا صحت « فرضیه ی علمی » خود را اثبات نماید؛ در صورتی که آزمایش های وی و سایر دانشمندان بتواند درستی « فرضیه ی » وی را به دفعات اثبات نماید و این درستی فرضیه ی وی نیز در آزمایش های دیگر قابل تکرار باشد، فرضیه ی دانشمند مذکور تبدیل به « نظریه : Theory » می گردد. اگر این « تئوری » به حد خاصی از تواتر مستندات تأیید کننده برسد، می تواند به عنوان یک « واقعیت : Fact » مطرح گردد و اگر بتوان نظریه ی اثبات شده را در قالب قوانین مشخص و مدون و به زبان ریاضی بیان کرد، تبدیل به « قانون : Law » می گردد.

مسیر فوق، مسیری است که در تمامی علوم و بالاخص علوم تجربی، طی می گردد و نظریات، واقعیات و قوانین مختلف علمی، از مسیر مذکور عبور می نمایند. البته در این میان ممکن است اختلافات اندکی بین مسیرهای طی شده در علوم مختلف و نظریات گوناگون وجود داشته باشد، اما جوهر و اصل مسیر طی شده در علوم مختلف، مشابه بوده و کم و بیش شبیه مسیر مذکور می باشد.

اما در مورد مسئله ی مورد بحث ما یعنی « تکامل : Evolution »، وضعیت به چه منوال است؟ آیا « تکامل » یک « واقعیت » است، یک « نظریه » است، یک « فرضیه » است یا یک « باور »؟

اگر از عاشقان سینه چاک « تکامل » پرسیده شود، آن ها قطعاً خواهند گفت، « تکامل » یک « نظریه : Theory » یا یک « واقعیت : Fact » است! این طرفداران دو آتشه می گویند که درستی « فرضیه ی تکامل » بارها و از طریق آزمایش های متعدد به اثبات رسیده است و از آن میان، به مواردی همچون آزمایش « استنلی میلر »(7)، « سنگواره ها »، « مطالعات جمعیتی بر روی کروموزوم Y و DNA میتوکندریال »(8)، « مطالعه بر روی ساختار ژنتیکی و پروتئومی پروتئین های مختلف و ترسیم درخت های فیلوژنتیک برای آن ها »، « استناد به مسئله ی مقاومت آنتی بیوتیکی باکتری ها » و ... اشاره می نمایند! اما آیا واقعاً همان گونه که طرفداران « تکامل » می گویند، « فرضیه ی تکامل » اثبات شده است؟

در یک کلام باید گفت که خیر! « فرضیه تکامل » اثبات نشده و در بدبینانه ترین حالت تنها یک « باور : Belief » و در بهترین حالت تنها یک « فرضیه : Hypothesis » می باشد! البته پذیرفتن این سخن در وهله ی اول ممکن است بسیار ثقیل و سنگین باشد، اما ان شاء الله با ادامه ی بحث و ذکر توضیحات بیشتر، ممکن است مسئله بیش از بیش روشن شود:


فرض کنیم که یک « فرضیه ی علمی » از اجزای زیر تشکیل شده باشد:

A → B →C →D →E →F →G →... →Q →R →S →T →U →V →W →X →Y

یا

Image

همانگونه که در تحقیقات علمی مرسوم است و منطق نیز حکم می کند، تنها موقعی می توانیم بگوییم که « A به واسطه ی B و C و ... و Q و ... W و X منجر به Y می شود » که تمامی مراحل فرضیه ی فوق اعم از A → B، B →C، C →D و ... و H →Q، Q →R، R →S و ... و W →X و X →Y در آزمایش های معتبر و به دفعات متعدد، اثبات گردد.

بدیهی است که اگر تنها صحت A →B یا صحت A →B →C →D یا صحت R →S →T و یا صحت X →Y در آزمایش های متعدد و معتبر تأیید گردد، این به معنای تأیید کل فرضیه ی A →B →C →... →W →X →Y نیست و هیچ دانشمند و هیچ عقل سلیمی نیز این مطلب را تأیید نمی نماید و برای اثبات فرضیه ی « A به واسطه ی B و C و ... و Q و ... W و X منجر به Y می شود »، کل توالی A →B →C →... → W →X →Y و همه ی زیر مجموعه های آن باید توسط آزمایش های معتبر و متعدد اثبات گردد و اثبات تنها بخشی از آن کافی نیست.


ذکر یک مثال عینی به زبان ساده، می تواند راهگشا باشد:

قلب انسان یکی از مهم ترین اعضای بدن است که از اولین هفته های جنینی تا لحظه ی مرگ، بی وقفه می تپد. این عضو حیاتی ما که وظیفه ی سنگین حفظ گردش خون را در تمامی بدن بر عهده دارد و باید قدرت پمپاژ بی نظیری را برای ارسال سلول های خونی و پلاسما به دورترین رگ های بدن (حتی مویرگ های میکروسکوپی) فراهم نماید، نیاز مبرمی به انرژی، اکسیژن و مواد مغذی برای تولید انرژی دارد. این اکسیژن و مواد مغذی و منابع انرژی قلب، از طریق شریان هایی (سرخرگ ها) با نام شرایین اکلیلی (کرونری) تأمین می گردند و وجود این شرایین، برای حفظ عملکرد قلب و زنده و سالم ماندن آن، کاملاً ضروری و حیاتی است.(9)

Image
شریان های کرونر قلب که وظیفه ی خونرسانی به قلب را بر عهده دارند.

مادام که شریان های (سرخرگ ها) بدن سالم و باز باشند، اکسیژن و مواد مغذی مولد انرژی که به قلب می رسند، مازاد بر نیازهای قلب بوده و مشکل خاصی وجود ندارد:


Image
اما هنگامی که به هر دلیلی (مانند کمبود اکسیژن، تنگی سرخرگ های کرونر و ...) روند تأمین انرژی قلب دچار اختلال گردد و جوابگوی نیازها و فعالیت های قلب نباشد، درد قلبی، بیماری ایسکمیک قلبی و حتی سکته ی قلبی (انفارکتوس میوکارد) پدید می آید:(10)

Image
بروز درد قلبی و بیماری ایسکمیک قلبی در هنگامی که به دلایلی همچون کاهش اکسیژن و تنگی شریان ها و (سرخرگ های) قلبی، خونرسانی و اکسیژن رسانی به قلب کاهش می یابد.

البته با بروز درد ایسکمیک قلبی، به دلیل استرس و درد، و آزاد شدن هورمون های خاصی همچون (آدرنالین و ...)، فشار بیشتری بر قلب وارد می گردد و سیر بیماری قلبی بدتر و بدتر می گردد.(11)

در مقابل، کادر پزشکی و درمانی نیز از دانسته های موجود استفاده کرده و درمان های خود را بر همین استراتژی ها استوار می نمایند. به نحوی که برای رفع بیماری ایسکمیک قلب، سکته ی قلبی و درد ناشی از آن، دو استراتژی عمده را بر می گزینند:

1 - با استراحت دادن به بیمار و قلب وی و از بین بردن درد، استرس و فشار در او، نیاز قلب وی به اکسیژن و مواد مغذی را کاهش می دهند. (کاهش « نیاز : Demand »)(12)

2 - با اعمالی مثل تجویز اکسیژن، دادن داروهای ممانعت از تشکیل لخته (مانند هپارین)، دادن داروهای حل کننده ی لخته (مانند استرپتوکیناز و tPA)، باز کردن مستقیم رگ تنگ شده یا مسدود شده با بالون آنژیوپلاستی و تعبیه ی فنر (استنت)، و استفاده از داروهای گشاد کننده ی عروق قلبی، خون، مواد مغذی و اکسیژن وارد شده به قلب را افزایش می دهند. (افزایش « مواد مورد نیاز : Supply »)(13)

بسیاری از داروهایی که در درمان حمله ی ایسکمیک قلب و درمان نگهدارنده ی پس از آن استفاده می شوند، یا مواد مورد نیاز قلب و خونرسانی به آن را افزایش می دهند و یا با استراحت دادن به قلب، نیازمندی و تقاضای قلب را کاهش می دهند.

بر همین اساس داروهایی از خانواده های مختلف مثل نیترات ها، بتابلوکرها و ... مورد استفاده قرار می گیرند تا اهداف فوق را تأمین نمایند.(14)


در مورد این داروها انتظار می رود که با استراحت دادن به قلب و کاهش نیاز آن به اکسیژن و مواد غذایی از یک سو و افزایش رساندن مواد غذایی، اکسیژن و خونرسانی به قلب، درد بیمار را کاهش داده، خونرسانی به قلب را بهتر نمایند، احتمال بروز وقایع ناگوار مانند آریتمی (اختلال در ریتم و فعالیت الکتریکی قلب) را کاهش دهند، موجب بهبود توانایی انجام فعالیت در بیمار ، ترخیص زودتر وی از بیمارستان و بازگشت هر چه سریع تر وی به زندگی معمول و کار شده، و طول عمر بیمار را افزایش دهند.

در همین راستا، و با دانستن این که داروهای خانواده ی نیترات ها (همچون نیتروگلیسیرین، نیتروکانتین و ...) باعث استراحت نسبی ماهیچه های قلب می شوند و با این کار، نیاز قلب به خونرسانی را کاهش می دهند و از سوی دیگر نیز با افزایش خون رسانی کرونری قلب، باعث افزایش جریان خون قلب می شوند،(15) بنابراین منطقی خواهد بود، اگر چنین فرضیه ای را در نظر بگیریم:

استفاده از نیترات ها (نیتروگلیسرین و نیتروکانتین) در فاز حمله ای بیماری قلبی و ادامه ی درمان با نیترات ها در فاز مزمن ← استراحت دادن به قلب و افزایش جریان خون قلب بیمار ← کاهش درد قلبی بیمار ← افزایش توان فعالیتی بیمار ← کاهش احتمال مرگ و میر ← افزایش بقای بیمار.

تاکنون مطالعات متعددی شکل گرفته اند تا درستی این پیش بینی را نشان دهند، اما مطالعات متعدد، تنها توانسته اند بخش ابتدایی فرضیه را اثبات نمایند:(16)

استفاده از نیترات ها (نیتروگلیسرین و نیتروکانتین) در فاز حمله ای بیماری قلبی و ادامه ی درمان با نیترات های خوراکی در فاز مزمن ← استراحت دادن به قلب و افزایش جریان خون قلب بیمار ← کاهش درد قلبی بیمار ← افزایش توان فعالیتی بیمار؟؟

اما علی رغم تمامی تلاش های انجام شده بر روی این فرضیه ی منطقی و با وجود انجام مطالعات متعدد و معتبر و کنترل شده، نشان داده شده است که نیترات ها تأثیر چندانی بر روی کاهش مرگ و میر بیماران قلبی نداشته و بقاء این بیماران را افزایش نمی دهند!!!(17)

در زیر برخی از منابع مهم و معتبر، ذکر شده اند:(18)

Image
عدم تأثیر نیترات ها بر بقا و مرگ و میر بیماران قلبی.

بدین ترتیب، گرچه نیترات ها بخش مهمی از درمان دارویی بیماران قلبی را تشکیل می دهند و موجب بهبود کیفیت زندگی و کاهش دردهای ایسکمیک شده اند، اما مطابق مطالعات میدانی متعدد و معتبر، نقش چندانی در کاهش مرگ و میر و افزایش بقاء بیماران ایسکمیک قلبی نداشته اند.(19)

با توجه به این مسئله، علی رغم این که فرضیه ی فوق، فرضیه ای منطقی می باشد و چند بخش اول آن نیز به وسیله ی مطالعات متعدد اثبات شده اند، اما کل فرضیه (اثر نیترات ها در کاهش قابل توجه مرگ و میر و افزایش عمر بیماران قلبی) اثبات نشده است!!!(20)

این مثال به روشنی نشان می دهد که در فرضیه های دارای ابعاد گسترده و پیچیده، صرف اثبات بخش کوچکی از آن ها، کل فرضیه اثبات نمی شود و برای اثبات فرضیه ی اصلی، می بایست تمام اجزای آن در مطالعات متعدد و معتبر اثبات شود. (کما اینکه در مورد نیترات ها نیز این مسئله را ملاحظه نمودیم.)

بر همین اساس است که امروزه مطالعات مربوط به بقاء (Survival) و مرگ و میر (Mortality)، بخش مهمی از مطالعات مربوط به داروها را در علوم زیستی و پزشکی تشکیل می دهند؛ چرا که بارها ملاحظه گردیده است که بسیاری از داروها علی رغم تأثیر اولیه بر بیماری، به دلایل متعددی اعم از تأثیر موقتی یا عوارض دارویی قابل توجه، آن گونه که باید و شاید، از فرضیه ی دانشمندان سازنده شان تبعیت نمی کنند! و عملاً موجب افزایش بقاء نمی گردند.

البته این تنها مثال کوچکی در این زمینه بود. از مثال های دیگر می توان به داروی « سیرامزین : Siramesine » اشاره نمود. این دارو از خانواده ی داروهای فعال کننده ی گیرنده ی سیگمای سطح سلولی است که گیرنده ی مذکور در سطح سلول های عصبی پستانداران و نیز انسان وجود دارد.(21)

مطابق فرضیه ی دانشمندان علوم پزشکی، با توجه به نقش مهم گیرنده های سیگما در سلول های عصبی پستانداران و انسان، تحریک و فعال کردن این گیرنده، می بایست موجب از بین رفتن اضطراب و افسردگی در این جانداران و انسان شود و داروی « سیرامزین : Siramesine » یا « Lu 28-179 » که این گیرنده ها را فعال می نماید، باید کاندید خوبی به عنوان یک داروی ضد اضطراب و ضد افسردگی باشد.(22)

Image
ساختار مولکولی داروی « سیرامزین : Siramesine » یا « Lu 28-179 ».

با توجه به این اطلاعات مهم اولیه، دانشمندان بسیاری در نقاط مختلف دنیا به تحقیق پیرامون این داروی مهم پرداختند و امیدوارانه نتایج تحقیقات مختلف را در این زمینه پیگیری می کردند. در ابتدا همه چیز به خوبی پیش می رفت و به نظر می رسید که « سیرامزین : Siramesine » می تواند به عنوان یک داروی جدید و موثر در درمان بیماری های اضطرابی و افسردگی روانپزشکی به کار رود؛ چرا که این دارو هم در مطالعات آزمایشگاهی و هم در مطالعات انجام شده بر روی حیوانات (موش های صحرایی و جوندگان) خود را به عنوان یک داروی موثر و قوی ضد افسردگی و ضداضطرابی نشان داده بود(23) و با توجه به شباهت های موجود بین گیرنده های سیگمای انسان و جوندگان، امیدواری بسیاری وجود داشت که این دارو در انسان نیز بتواند تأثیرات بسیار خوبی داشته باشد.

اما دیری نپایید که این امید مبدل به یأس گردید و مطالعات انسانی نشان دادند که این دارو هیچ تأثیری در درمان بیماری های اضطرابی و افسردگی ندارد!!!(24) به همین دلیل از سال 2002 میلادی، مطالعه بر روی اثرات ضد اضطرابی و ضد افسردگی این دارو متوقف گردید و پروژه با شکست مواجه شد!(25)


البته امروزه « سیرامزین : Siramesine » نه به عنوان یک داروی « ضد اضطرابی » و « ضد افسردگی » و نه به دلیل اثر بر روی گیرنده ی سیگما، بلکه به عنوان یک داروی احتمالی ضد سرطان و آن هم با در نظر گرفتن سایر خواص احتمالی آن، مجدداً در تحقیقات وارد شده است و فعلاً مطالعه بر روی آن در فاز های مطالعات آزمایشگاهی (In Vitro) و مدل های حیوانی ادامه دارد(26) و بعد از ناامیدی از آن به عنوان یک داروی ضد افسردگی و ضد اضطرابی، امروزه به عنوان یک داروی احتمالی ضد سرطان مورد مطالعه می باشد که در مورد اثر ضد سرطانی آن نیز فعلاً در فاز مطالعه بر روی حیوانات می باشد.

بنابراین درسی که از مطالعه بر روی « سیرامزین : Siramesine » می توان گرفت، این است که به صرف وجود ساختارهای مشابه در انسان ها و حیوانات، نمی توان قطعاً نتیجه گرفت که داروی موثر بر روی حیوانات، باید قطعاً و به صورت صد در صد بر روی انسان نیز موثر باشد؛ چرا که « سیرامزین : Siramesine » کاملاً موثر بر روی افسردگی و اضطراب « موش های صحرایی » و سایر « جوندگان » هیچ اثر ضد اضطرابی بر روی انسان نداشته است!!!

به همین دلیل و دلایل متعدد دیگر، هر داروی دیگری نیز قبل از ورود به بازار دارویی باید از مراحل زیر عبور نماید:(27)

1 - طراحی و انتخاب مولکول های دارویی موثر. (Drug Design)

2 - مطالعه بر روی محیط های کشت سلولی و شرایط آزمایشگاهی. (In Vitro Study)

3 - مطالعه بر روی حیوانات. (Animal Study)

4 - مطالعات بالینی (انسانی) فاز 1 (Phase I Clinical Trial) که ایمنی و دوزاژ مناسب دارو را در انسان های سالم مورد بررسی قرار می دهد.

5 - مطالعات بالینی (انسانی) فاز 2 (Phase II Clinical Trial) که موثر بودن و ایمنی دارو را در تعداد محدودی از انسان های بیمار بررسی می نماید.

6 - مطالعات بالینی (انسانی) فاز 3 (Phase III Clinical Trial) که موثر بودن و ایمنی دارو را در تعداد زیادی از بیماران بررسی می نماید.

7 - بعد از عرضه ی دارو به بازار دارویی نیز دارو از نظر تأثیر و عوارض دارویی، به صورت دوره ای چک می شود و در صورتی که عوارض متعددی از آن گزارش گردد، از بازار دارویی جمع می گردد. (مانند داروی ضد درد Rofecoxib که علی رغم بی خطر و موثر بودن در مطالعات آزمایشگاهی، حیوانی و بالینی و دریافت مجوز ورود به بازار، به دلیل ایجاد عوارض جدی قلبی - عروقی و مغزی همچون سکته های قلبی و مغزی، در سال 2004 میلادی، از بازار دارویی جمع آوری گردید.)(28)

آمار جالبی نیز در این خصوص وجود دارد: (29)

حدود 5000 تا 10000 ترکیب شیمیایی برای بررسی در مورد درمان هر بیماری کاندید می شوند. از این تعداد، حدود 250 ترکیب، شرایط لازم برای ورود به تحقیقات آزمایشگاهی و مطالعات حیوانی را کسب می نمایند. از این مقدار، تنها حدود 10 ترکیب، ویژگی های لازم برای ورود به مطالعات بالینی انسانی را کسب می کنند!!! جالب این که تنها 21/5 درصد داروهایی که وارد مطالعات بالینی انسانی فاز 1 می شوند، نهایتاً شرایط لازم و کافی را در بقیه ی مطالعات طی می کنند و نهایتاً وارد بازار می شوند!!! این مسئله یعنی این که از هر 5000 تا 10000 ترکیب دارویی که به صورت تئوری و مطابق فرضیه های دقیق و موشکافانه ی دانشمندان، می توانند داروی درمان کننده ی یک بیماری باشند، نهایتاً تنها 2 ترکیب دارویی، واقعاً می توانند تبدیل به داروی موثر و بی خطر شوند!!! و این یعنی این که فرضیه های دقیق دانشمندان « علوم پزشکی »، احتمال موفقیتی در حد 0/02 تا 0/04 دارند تا بتوانند تبدیل به نظریه، واقعیت و قانون گردند!!!(30)

این مسئله نشان می دهد که حتی در صورت وجود فرضیه ای قوی در یک زمینه و نیز موفقیت در مراحل اولیه ی یک تحقیق، تا زمانی که صحت کل فرضیه به صورت تمام و کمال و در همه ی زمینه ها تأیید نگردد، آن فرضیه کماکان در حد یک فرضیه باقی خواهد ماند و تبدیل به « نظریه »، « واقعیت » یا « قانون » نخواهد شد!

البته هزاران مثال دیگر نیز در این زمینه وجود دارند که ما به منظور پرهیز از اطاله ی کلام، از ذکر آن ها خودداری می نماییم.

با توجه به مثال های ذکر شده، کاملاً واضح و مبرهن است که یک « فرضیه ی علمی »، حتی اگر به ظاهر کاملاً منطقی و عقلانی به نظر برسد، تا زمانی که تمام اجزای فرضیه، به صورت تمام و کمال و به دفعات متعدد به اثبات نرسد، تبدیل به « نظریه »، « واقعیت » و « قانون » نخواهد شد. این مسئله یک اصل شناخته شده و مسلم علمی است و هیچ دانشمندی در این زمینه شک یا اعتراضی ندارد و کشفیات و اختراعات علمی نیز برای کسب اعتبار، از مسیر و مکانیزم مذکور تبعیت می کنند.

با توجه به این مسئله، امروزه اگر دانشمندی مدعی شود که فرضیه ی مورد نظر وی صحیح می باشد، می بایست تمامی اجزای فرضیه ی خویش را در مطالعات معتبر متعدد اثبات نماید تا « فرضیه : Hypothesis » ی وی مقبول افتد و تبدیل به « نظریه :Theory »، « واقعیت : Fact » و « قانون : Law » شود. (این مسئله به خصوص در علوم تجربی بیش از پیش خود را نشان می دهد.) به عنوان مثال اگر دانشمندی مدعی شود که داروی وی موجب از بین رفتن سرطان معده می شود، حتی اگر فرضیه ی بسیار قوی را در مورد داروی ابداعی خودش و مکانیسم اثر آن بیان کند، باز هم باید در مراحل متعددی که شامل مطالعات انجام شده توسط شبیه سازهای کامپیوتری (sSimulator)، مطالعات آزمایشگاهی (In Vitro)، مطالعه بر روی حیوانات آزمایشگاهی، و مطالعات متعدد بر روی انسان است، صحت فرضیه ی خود، تأثیر قوی داروی ابداعی و بی خطر بودن آن را به جهانیان اثبات نماید تا فرضیه ی وی اثبات شده و داروی وی به عنوان داروی مورد قبول، پذیرفته شود.

مثال دیگر این که اگر محققی مدعی این مطلب است که باکتری A عامل بیماری B در انسان است، صرفاً با نشان دادن این که باکتری A در محیط آزمایشگاه سلول های پستانداران را می کشد، نمی تواند ادعا نماید که فرضیه اش اثبات شده است! وی حتی اگر نشان دهد که باکتری A عامل بیماری B در موش، خرگوش و ... است نیز نمی تواند ادعا کند که فرضیه ی وی در مورد انسان نیز صادق است. جالب این که حتی اگر وی نشان دهد که باکتری A در بدن انسان های مبتلا به بیماری B بیشتر از افراد سالم است، باز هم نمی تواند صحت فرضیه ی خود را اثبات کند، زیرا بیشتر بودن یک باکتری در بدن بیماران لزوماً به معنای وجود رابطه ی علت و معلولی بین باکتری مذکور و بیماری نیست! این دانشمند اگر می خواهد درستی فرضیه ی خود (باکتری A عامل بیماری B در انسان است) را اثبات نماید، باید دقیقاً رابطه ی علت و معلولی بین باکتری A و بیماری B را در تحقیقات معتبر و متعدد اثبات نماید تا صحت ادعا و فرضیه ی وی اثبات شده و فرضیه ی وی تبدیل به « نظریه » گردد.

البته این نکته نیز حائز اهمیت است که در حیطه ی علوم تجربی ( شامل علوم زیستی و پزشکی) نیز حتی اگر دانشمند صاحب فرضیه ادعا نماید که تمام مراحل فرضیه ی ابداعی خود را شخصاً تست نموده است، در صورتی ادعای وی پذیرفتنی و جهانشمول است که دانشمندان دیگری (به غیر از خودش) نیز اگر بخواهند صحت فرضیه ی وی را مورد مطالعه قرار دهند، باز هم در شرایط مشابه با محقق فرضیه، نتایج مشابهی نیز به دست آورند! یعنی اگر در شرایط مشابه با محقق اول، اگر عمده ی محققان نتوانند به نتایج کسب شده توسط محقق اول دست یابند و نتایج تحقیقات آن ها با این محقق مغایرت زیادی داشته باشد و افراد متعددی نیز با این مسئله رو به رو شوند، باز هم ادعای صاحب فرضیه زیر سوال می رود.

یک نمونه ی مهم در این زمینه داروی « آسپرین : ASA » است(31) که مکتشفین آن مدعی اثرات ضد پلاکتی و جلوگیری از ایجاد لخته در این دارو هستند. امروزه به این دلیل قریب به اکثریت محققان و پزشکان با اثربخشی آسپرین در این زمینه موافق هستند که تأثیرات ضد پلاکتی آسپرین هم در مطالعات آزمایشگاهی، هم در مطالعات حیوانی، هم در مطالعات متعدد و کنترل شده ی انسانی و توسط دانشمندان مختلف در سراسر جهان اثبات گردیده است و پزشکان محترم کشورمان نیز خودشان هر روزه با این تأثیرات مثبت مواجهند! بنابراین به این دلیل جهان فرضیه ی اثربخشی آسپرین در جلوگیری از تجمع پلاکتی و ایجاد لخته را پذیرفته است که همه ی مراحل و اجزای این فرضیه توسط افراد مختلفی در سراسر جهان به اثبات رسیده و در طبابت روزمره نیز بارها تأیید می گردد.

با این اوصاف می توان دریافت که ساز و کارهای علمی، بسیار دقیق و پیچیده هستند و فرضیه : Hypothesis » های علمی برای اثبات خودشان و تبدیل شدن به « نظریه : Theory »، « واقعیت : Fact » و « قانون : Law »، باید دقیقاً آن چه را که ادعا دارند اثبات کنند، نه این که حتی شبیه به ادعای مورد نظر را بخواهند اثبات نمایند!

اما علی رغم این دقت نظر بالای دانشمندان « علوم زیستی » و « علوم پزشکی » در برخورد با « فرضیه های علمی » و سخت گیری منطقی در پذیرفتن فرضیه ها، متأسفانه در برخورد با « فرضیه ی تکامل »، جامعه ی علمی دچار یک زودباوری غیر قابل باور و یک « لمپنیسم علمی »! شده است و بدون توجه به قواعد و مقررات منطقی حاکم بر علم، و روال و مسیرهای منطقی پیش روی فرضیه ها در سیر به سمت نظریه شدن، تمامی قوانین منطقی خود را به فراموشی سپرده و این « فرضیه : Hypothesis » پر اشکال و پر سوال را به عنوان یک « نظریه : Theory » یا یک « واقعیت : Fact » به جامعه ی علمی ارایه نموده است!!!

بله عزیزان! متأسفانه به واسطه ی سیطره ی مافیای علمی وابسته به فراماسونری جهانی بر ارکان علمی دنیا و به واسطه ی اعمال قدرت این نهاد شیطانی از یک سو و عدم خودباوری منتقدان این فرضیه، ساز و کار جامعه ی علمی دنیا به سمت تأیید و تأکید بر فرضیه ای قرار گرفته است که به هیچ عنوان اثبات نگردیده است!

برخلاف ادعای پرطمطراق دوستداران و مریدان فرضیه ی تکامل، این فرضیه اثبات نشده است و ادعای دوستداران این فرضیه مبنی بر اثبات شدن این فرضیه، گزافی بیش نیست و بیش از هر چیز، صلاحیت علمی مدعیان را زیر سوال می برد!!!

برخلاف ادعای مدعیان که می گویند « فرضیه ی تکامل » یک « نظریه » یا « واقعیت » اثبات شده است، باید گفت که چنین نیست! تا به حال این فرضیه که « همه ی موجودات زنده از جد مشترکی منشعب شده اند و گونه های نزدیک تر به یکدیگر از نظر تکاملی، در زمان های نزدیک تری دارای جد مشترکی بوده اند که فرزندان آن به چندین گونه ی نزدیک به هم تمایز یافته اند و این روند به واسطه ی فرآیندهایی همچون انتخاب طبیعی و بقای بیشتر موجودات سازگارتر در محیط های مختلف، تسریع و تحکیم یافته است »، اثبات نشده است!(32)

Image
خلاصه ی « فرضیه ی تکامل ».

طرفدارن « فرضیه ی تکامل » با شنیدن این جمله ممکن است از کوره در بروند و برای ما مثال هایی همچون « پیدا شدن گونه های مقاوم باکتری ها در مقابل آنتی بیوتیک ها »، « شباهت های کروموزوم 2 انسان و شامپانزه »، « شباهت های هموگلوبین گوریل و انسان »، « مطالعات جمعیتی بر روی ژن های DNA میتوکندریال (mtDNA) و کروموزوم Y »، « اندام های همولوگ (همتای) پستانداران »، « اندام های وستیجیال » و ... بیاورند و بگویند که این شواهد متعدد، « فرضیه ی تکامل » را اثبات می نمایند!

اما همین ادعاها دقیقاً سخن ما را در مورد وجود « لمپنیسم علمی »! در مورد فرضیه ی تکامل اثبات می نماید و نشان می دهد که تا چه حد جامعه ی علمی در مقابل « فرضیه ی تکامل » منفعلانه و چشم بسته عمل کرده و با آن به صورت « تافته ی جدا بافته » برخورد می نماید!

اصولاً مثال ها و نمونه هایی که طرفداران « فرضیه ی تکامل » در تأیید ادعای خود بیان می نمایند، حتی اگر به صحت تمامی این شواهد مورد ادعا اعتقاد داشته باشیم (که صد البته این شواهد نیز با اشکالات مهمی مواجهند! و ما در بخش های آتی این سلسله مقالات به آن ها اشاره خواهیم نمود!)، بازهم تنها بخش کوچکی از ادعای بزرگ طرفداران تکامل را پوشش خواهد داد، نه کل فرضیه را! برای مثال طرفداران « فرضیه ی تکامل » ادعا می کنند که آزمایش « استانلی میلر » نشان دهنده ی احتمال ایجاد ترکیبات آلی همانند اسید های آمینه از ترکیبات معدنی می باشد(33) و آن ها همین مسئله را ادامه داده و می گویند که این ترکیبات معدنی می توانسته در یک غشای لیپیدی جمع شده و تبدیل به اولین سلول زنده و جد بزرگ همه ی جانداران کنونی شود و زاد و ولد این جد مشترک موجب انشعاب و ایجاد گونه های جدید شده که نژاد انسان و شامپانزه، یکی از آخرین این انشعاب ها است!

بسیار جالب است که آزمایش « استانلی میلر » و آزمایش های مشابه، در بهترین حالت، تنها ایجاد ترکیبات آلی از ترکیبات معدنی را نشان داده است و در این میان ابداً حتی یک پروتئین، یک اسید نوکلئیک (عامل انتقال ژن) و ... نیز حتی یک سلول پدید نیامده است!!! (هر چند که خود آزمایش « استانلی میلر » و پیروانش نیز با اما و اگرها و ابهامات و اشکالات بسیاری مواجه است که در مقالات آتی به آن اشاره خواهد شد!) این بسیار جالب است که دانشمندان علوم زیستی در اکثر مطالعات خود، دقت نظر بالا و حساسیت به خرج داده و برای هر جزء یک فرضیه، دلایل متعدد می طلبند و حتی با اثبات یک بخش از فرضیه، به هیچ عنوان آن را به سایر قسمت های فرضیه تعمیم نمی دهند (زیرا از نظر علمی چنین اجازه ای را ندارند)، اما به راحتی در مورد « فرضیه ی تکامل » این گونه استثناء قائل شده و از کاه، کوه می سازند!

همچنین برخی نتیجه گیری ها از یک موضوع، چندان منطقی نیست؛ برای مثال ذکر برخی شباهت های بین شامپانزه با انسان، نمی توان نتیجه گرفت که این دو گونه از نیا و جد مشترکی منبعث شده اند! (هر چند که این شباهت مورد ادعا نیز در قسمت های آتی این سلسله مقالات به چالش گذاشته خواهد شد!) همان گونه که از شباهت زیاد قامت و چهره ی دو انسان نیز نمی توان لزوماً به این که این دو نفر جد نزدیک مشترکی دارند، پی برد. چه بسیار انسان های مختلف در دو کشور و دو نژاد متفاوت که شباهت های بسیار با یکدیگر دارند و گهگاه این شباهت ها موجب سوء استفاده به عنوان بدل سیاسی نیز شده است، اما دو نفر مذکور، جد مشترکی نداشته اند!


Image
شباهت « فتحعلی اویسی » بازیگر کشورمان با مجری اروپایی!


Image
شباهت عجیب « میخائیل رمضان » (سمت راست) با « صدام حسین » (سمت چپ) موجب شد تا وی نقش بدل صدام را در عرصه ی سیاسی عراق بازی کند!

از سوی دیگر، وجود شباهت ها در گونه های مختلف جانداران، لزوماً به معنای خویشاوندی آن ها نیست؛ بلکه عمده ی این شباهت ها به دلیل نیازهای یکسان و شرایط مشابه محیطی می باشد. برای مثال « دلفین ها » از گروه « پستانداران »، « کوسه ها » از گروه « ماهیان غضروفی » و « شمشیر ماهی ها » از گروه « ماهیان استخوانی » علی رغم این که همگی در گروه های متفاوت جانوری طبقه بندی می شوند، اما به دلیل حضور در آب و لزوم سازگاری با محیط، همگی دارای باله هستند:(34)

Image
« شمشیرماهی ها » (تصویر بالا راست) از گروه « ماهی های استخوانی »، « کوسه ها » (تصویر بالا چپ) از گروه « ماهی های غضروفی » و « دلفین ها » (تصویر پایین) از گروه « پستانداران »، علی رغم حضور در گروه های مختلف، به دلیل حضور در شرایط مشابه (محیط های آبی) ویژگی های مشترکی همچون باله و دم دارند.

البته ممکن است برخی از طرفداران « فرضیه ی تکامل » در این جا دست به دامان « درخت فیلوژنتیک »، « شباهت های فیزیولوژیک »، « ساختار ژنومیک و پروتئومیک » و ... شوند تا بدین نحو سخن خود را به پیش برند، اما به این افراد باید تذکر داد که در بخش های آتی این سلسله مقالات، شواهد پروتئومیک و ژنومیک ناقض ادعای طرفداران تکامل نیز به بحث گذاشته خواهد شد!

با توجه به مطالب گفته شده، می توان دریافت که صرف وجود برخی شباهت ها بین برخی گونه ها، نمی توان ادعا نمود که گونه های مذکور از جد مشترکی مشتق شده اند و نمی توان از این مسئله نیز نتیجه گرفت که چنین پروسه ای در طول زمان رخ داده است؛ چرا که یک خالق هوشمند، قطعاً اگر بخواهد موجودات مختلف را به صورت ناگهانی و در یک زمان نیز بیافریند، بازهم هر موجود را متناسب با محل زندگی و شرایط خاصش خواهد آفرید؛ یعنی پرنده را با بال، خفاش پستاندار را با بال، گوریل و شامپانزه را با دست های ظریف تر و پاهای ستبرتر، نهنگ، دلفین، کوسه و ماهی ها را با دم و باله خلق خواهد نمود!

در مورد ادوات ساخت بشر نیز چنین گونه است. انسان های هوشمندی که در قبایل مختلف، قاره های مختلف و مناطق دور افتاده زندگی می کنند، ادوات مشابهی ساخته و می سازند. برای مثال انسان های نقاط گوناگون دنیا، با توجه به نیازهایشان ادوات و ابزارهای مشابهی ساخته اند؛ برای در امان ماندن از تابش آفتاب و با برای خانه های خود سقف ساخته اند و برای شکار، ادوات تیزی همچون نیزه و کارد را با استفاده از مواد در دسترسشان (سنگ، چوب یا فلز) ساخته اند و بسیاری از این اختراعات و کشفیات را بدون یادگیری از یکدیگر آموخته اند و این مشابهت ها حتی در دورترین قبایل و بدوی ترین عشایر و ایزوله ترین اقوام مشاهده می شود! البته قطعاً ادوات خاصی نیز به روش یادگیری و با استفاده از تجربه های اقوام دیگر و پروتوتایپ ها (پیش نمونه ها)ی ساخت دیگران به دست آمده است (مانند باروت که ابتدائاً در چین ساخته شد و سپس سایر مناطق دنیا همچون غرب و سایر ممالک، با یادگیری ساخت این پروتوتایپ، آن را توسعه داده و ادوات پیشرفته ی جنگی ساخته اند). اما نکته ی مهم این که بسیاری از ادوات نیز بدون یادگیری اقوام از یکدیگر و بر اساس نیازها ساخته شده است و نیازهای مشترک، موجب ساخت ادوات مشترک نیز شده است.

با این اوصاف هر سازنده و خالق هوشمندی نیز اگر بخواهد موجودات زنده ی عالم را خلق نماید، قطعاً موجودات دارای شرایط محیطی مشابه را دارای شباهت های بیشتر و موجودات دارای شرایط متفاوت را متفاوت تر خلق می نمود.

بنابراین ذکر برخی شباهت ها در مورد دو گونه و استناد بر این شباهت ها به منظور بسط این ادعا که موجودات مشابه از نیا و جد مشترکی حاصل شده اند، صحیح نیست و موجب اثبات فرضیه نمی شود! (هر چند که ادعاهای مطرح شده پیرامون انسان و شامپانزه ها و ...، چندان صحیح نیست و در این میان، نقاط تاریک و بعضاً متناقضی وجود دارند که در قسمت های آتی مقاله ذکر خواهند شد!)

برای این که اثبات شود برای مثال انسان و شامپانزه از یک جد مشترک حاصل شده اند، می بایست حداقل به چند میلیون سال قبل بازگشت و در درجه ی اول وجود گونه ی اجدادی انسان و شامپانزه را اثبات نمود و سپس اثبات نمود که دقیقاً شامپانزه ها و انسان های امروزی از بروز تغییر در گونه ی اجدادی مشترک حاصل شده اند. با توجه به این که چنین پروسه ای امکان پذیر نیست، باید عنوان کرد که اصولاً « فرضیه ی تکامل »، قابلیت اثبات به وسیله ی آزمایش و امتحان را ندارد و در بهترین حالت، تنها یک « فرضیه » باقی خواهد ماند و قابلیت تبدیل به « نظریه » و « قانون » و « واقعیت » را ندارد!

در بحث انشعاب شامپانزه و انسان از جد مشترک، فاکتور مهمی به نام زمان مطرح است که توانایی دستکاری در آن وجود ندارد. ضمن این که آزمایشی وجود ندارد که مطابق آن به دفعات مکرر بتوان اثبات نمود که جانداری وجود داشته است که نسل های مختلفی از آن، تبدیل به گونه های متفاوت شده اند. با توجه به این که هیچ گونه آزمایشی تا به حال ترتیب داده نشده است که در آن موجودات زنده ای تحت نظر گرفته شوند و انشعاب چند گونه از یک گونه در طول زمان به اثبات برسد، بنابراین « فرضیه » ی مورد ادعای دوستداران تکامل در حد فرضیه باقی خواهد ماند.

با این اوصاف، یافتن تعدادی فسیل در چند میلیون سال قبل و ادعای این که این فسیل ها جد مشترک انسان و شامپانزه بوده اند نیز دردی را دوا نمی کند؛ زیرا باید دقیقاً در آزمایش های متعددی ثابت شود که اولاً آن موجود فسیل شده، یک گونه ی متفاوت بوده است (انسان یا شامپانزه ی بیمار و جهش یافته نبوده است)، ثانیاً توانایی بقا داشته است، ثالثاً قطعاً می توانسته تولید مثل نماید، رابعاً به چند گونه در طول زمان انشعاب پیدا کرده است و خامساً آن گونه های منشعب شده، انسان و شامپانزه اند!

با توجه به این که امکان اثبات اکثر موارد ذکر شده وجود ندارد، بنابراین باز هم صرف یافتن چند فسیل به ظاهر شبیه به شامپانزه در چند میلیون سال قبل، نمی توان با آن ها اثبات کرد که انسان و شامپانزه ها در طول این چند میلیون سال، از آن گونه ی اجدادی منشعب شده اند! (ادعا بسیار بزرگتر از فسیل کشف شده است!!!)

البته ممکن است با ترتیب دادن آزمایش هایی در عصر حاضر و مشاهده ی بروز تغییراتی در زاد و ولد های برخی گونه های فعلی همانند سگ ها، شیرها، ببرها، گربه ها، خوک ها و ... در طی چند هزار سال آینده و چند میلیون سال آینده، و ایجاد گونه های جدید از دل گونه های فعلی و بقای این گونه های جدید و تکثیر فراوان آن ها و رسیدن تعدادشان به حد قابل توجه، تا حدی بتوان وزنی برای « فرضیه ی تکامل » قایل شد، اما باز هم این آزمایش ها از نظر علمی، فقط و فقط قابل تعمیم به همان گونه است و برای تعمیم دادن به گونه های دیگر (از جمله انسان)، باید آن گونه ی خاص نیز در طول زمان مورد بررسی قرار بگیرد!!!

برای مثال مخاطبان محترم داروی « سیرامزین : Siramesine » را که در بالا پیرامون آن بحث شد را به خاطر دارند؛ با توجه به این که داروی « سیرامزین : Siramesine » بر روی گیرنده های سیگمای سلول های عصبی موثر می باشد و گیرنده های سیگمای انسان و جوندگان نیز شباهت بسیاری با یکدیگر دارند، دانشمندانی که در آزمایش های متعدد ملاحظه کردند که این دارو خاصیت ضد اضطرابی و ضد افسردگی بسیار قوی در موش ها و جوندگان دارد، بسیار امیدوار بودند تا در انسان نیز همین اثر مفید را ببینند، اما مطالعات معتبر و متعدد بر روی انسان، نشان داد که نتیجه ی مطالعات انجام شده بر روی حیوانات در مورد داروی « سیرامزین : Siramesine »، علی رغم شباهت های زیاد گیرنده های سیگمای انسان و جوندگان، به هیچ وجه قابل تعمیم به انسان نیست!(35)

در مورد « فرضیه ی تکامل » نیز همین گونه است! حتی اگر بعد از مطالعات چند هزار ساله و چند میلیون ساله ی سال های آینده، مشاهده شود که برای مثال گونه ی « دلفین پوزه بطری »(36) به دو گونه ی جدید منشعب شده است، تنها می توان اثبات کرد که گونه ی « دلفین پوزه بطری » در طول زمان به دو گونه ی جدید منشعب می شود و این امر قابل تعمیم به انسان یا ببر نیست!

نکته هنگامی جالب تر می شود که بدانیم امروزه حتی در مطالعات انسانی نیز تفاوت های مهمی بین نژادهای مختلف انسانی ملاحظه می گردد و هر مطالعه ای که بر روی یک نژاد خاص انسانی صورت می گیرد، لزوماً قابل تعمیم به نژادهای دیگر نیست و اصولاً به همین دلیل علمی به نام « فارماکوژنومیکس : Pharmacogenomics » به وجود آمده که به بحث و بررسی پیرامون اختلاف بین نژادهای مختلف انسانی در پاسخ به « داروها » می پردازد! (37) اما بسیار عجیب است که طرفداران « تکامل » نتیجه ی چند مطالعه ی جزئی را (آن هم با همه ی ابهامات و ضعف هایشان) به کل موجودات تعمیم می دهند!

البته ممکن است طرفداران فرضیه ی تکامل بگویند که از آن جا که اصولاً امکان انجام مطالعات تکاملی در طول چندین هزار یا چندین میلیون سال آینده وقت گیر و تقریباً محال است، آن ها به همین دلیل تنها به مسایلی همچون « پیدا شدن گونه های مقاوم باکتری ها در مقابل آنتی بیوتیک ها »، « شباهت های کروموزوم 2 انسان و شامپانزه »، « شباهت های هموگلوبین گوریل و انسان »، « مطالعات جمعیتی بر روی ژن های DNA میتوکندریال (mtDNA) و کروموزوم Y »، « اندام های همولوگ (همتای) پستانداران »، « اندام های وستیجیال » و ... استناد می کنند!!!

پاسخ ما به آن ها این است که این یک سند قوی علیه خودشان است و ادعاهای طرفداران تکامل را محکوم می نماید! اصولاً در چنین شرایطی که امکان تست « فرضیه » وجود ندارد، « فرضیه » در حد « فرضیه » باقی خواهد ماند و نمی تواند به « نظریه » تبدیل شود!!!

البته یک سوال جدی در مقابل ادعاهای طرفداران فرضیه ی تکامل وجود دارد و آن سوال این است که عمده ی طرفداران « فرضیه ی تکامل » که معتقدند در چند میلیارد سال قبل، از عناصر معدنی، ترکیبات آلی همچون اسید های آمینه و اسید نوکلئیک به وجود آمده اند و سپس با ایجاد غشا در اطراف برخی از آن ها محیط های شبه سلولی و سال ها بعد سلول پدید آمدند و از اجتماع این سلول ها موجودات چند سلولی و ... پدیدار شده اند و همه ی این اتفاقات نیز می توانسته با استفاده از تصادف و احتمال پدید آید، چرا خودشان دست به یک آزمایش تمام عیار و کامل دست نمی زنند و با استفاده از ترکیبات معدنی در شرایط کنترل شده ی آزمایشگاهی، یک موجود زنده ی تک سلولی نمی سازند؟!!

اگر طبق ادعای طرفداران تکامل، این اتفاق می توانسته به صورت کاملاً اتفاقی در طی میلیاردها سال قبل رخ دهد، حال این دانشمندان هوشمند چرا با هوش سرشار خود همین ترکیبات معدنی را با یکدیگر واکنش نمی دهند تا ترکیبات آلی حاصل از آن ها یک سلول کامل را بسازند! قطعاً اگر با قانون احتمالات و تصادفات، در طی چند میلیارد سال چنین اتفاقی افتاده است، در شرایط کنترل شده ی آزمایشگاهی، این دانشمندان می توانند با ترکیب کاملاً هوشمندانه (نه تصادفی) ترکیبات معدنی و سپس ترکیبات آلی حاصل از آن ها یک سلول را در فاصله ی زمانی بسیار کمتر طراحی کنند!


مثال زیر می تواند به درک بهتر نکته ی فوق کمک نماید:

حتماً دوستان با « تاس » که در بازی منچ مورد استفاده قرار می گیرد، آشنا هستند! با توجه به این که « تاس » به شکل یک مکعب با « 6 سطح » مربعی مساوی ساخته شده است، احتمال این که تاس بیندازیم و عدد 6 بیاید، یک ششم است و اگر دو تاس را همزمان بیندازیم، احتمال این که در هر دو تاس 6 بیاید، یک ششم ضربدر یک ششم یعنی یک سی و ششم است! یعنی از نظر آماری انتظار داریم از هر سی و شش بار انداختن دو تاس، تنها یک بار هر دو عدد 6 را خواهیم دید و این مسئله کاملاً در علم « احتمالات » شناخته شده است.
اما اگر یک طراح هوشمند، « تاسی ذوزنقه ای » بسازد که سطح مقابل عدد 6، بسیار بزرگتر از سطوح دیگر باشد، دیگر احتمال یک بار 6 آمدن، یک ششم نیست! بلکه این احتمال کمتر و در حد یک دوم یا یک سوم می باشد!!! و احتمال دو بار 6 آمدن در حد یک چهارم تا یک نهم می باشد!!!

Image
« تاس معمولی » در سمت چپ تصویر و « تاس ذوزنقه ای » در سمت راست تصویر؛ احتمال 6 آمدن در « تاس ذوزنقه ای » به مراتب بیشتر از « تاس معمولی » است!

با توجه به مثال « تاس ذوزنقه ای » اگر مطابق ادعای بسیاری از طرفداران « فرضیه ی تکامل »، وقایع منجر به تشکیل « موجودات زنده »، در طول چند میلیارد سال و به صورت تصادفی به وقوع پیوسته اند، دانشمندان هوشمند علوم زیستی باید بتوانند بدون توجه به احتمالات و تصادفات، خودشان دست به ترکیب مواد معدنی زده و نهایتاً یک سلول بسازند! قطعاً با توجه به این که این اتفاق نه بر اساس تصادفات و احتمالات، بلکه بر اساس طرح و برنامه دنبال می گردد، این دانشمندان باید بتوانند در مدت زمانی هزاران بار کمتر از چند میلیارد سال، یک سلول بسازند! اما جالب این که همین طرفداران دو آتشه ی تکامل، از انجام چنین آزمایشی نیز خودداری کرده اند! آن ها آزمایش های « الکساندر اوپارین »(38) و « استانلی میلر »(39) را تنها در سطح بسیار ابتدایی و اولیه انجام داده اند و بنا بر ادعای خودشان تنها در سطح تولید چند اسید آمینه و برخی مواد آلی بسیار ابتدایی از مواد معدنی پیش رفته اند و از ادامه ی راه تا ساخت حداقل یک سلول زنده، خودداری نموده اند!!! (هر چند که ابهامات و مشکلات زیادی نیز در مورد آزمایش های « اوپارین » و « میلر » وجود دارد که در مقالات آتی به آن ها خواهیم پرداخت!)

بدین ترتیب، عدم طراحی و انجام تحقیقاتی که از مواد معدنی یک « سلول زنده » بسازد، خود یک سد محکم در برابر طرفداران فرضیه ی تکامل می باشد و موجب شده است که آن ها سندی مهم درباره ی ادعایشان نداشته باشند! و یکی از شواهد مهم در جهت کمک به اثبات (نه اثبات کامل!) فرضیه شان را از دست بدهند!

مطلب مهم دیگری که باید به آن اشاره نمود، این مسئله ی مهم است که هنوز تمام موجودات زنده ی عالم، کشف و شناخته نشده اند و هنوز اطلاعات بشر درباره ی بسیاری از موجودات زنده، در حد « صفر » می باشد! از طرف دیگر، همواره « علم » و « دانش » و « تحقیقات »، بر پایه ی اطلاعات استوار است و اصولاً تا زمانی که اطلاعات کافی پیرامون یک موضوع وجود نداشته باشد، « فرضیه پردازی » یا « نظریه پردازی » در آن خصوص، عبث و باطل است. برای مثال تا زمانی که بشر از این اطلاعات علمی خبر نداشت که عامل « درد قلبی »، اختلال در خونرسانی قلب است، « فرضیه » یا « نظریه » ی علمی مناسب و درخوری نیز در رابطه با بازگشایی « عروق کرونری قلب » به منظور کاهش درد قلبی وجود نداشت! اما با گذشت زمان و کسب اطلاعات در این خصوص، فرضیات و نظریات جدید شکل گرفت و منجر به دستاوردهای امروز طب نوین در درمان بیماری های قلبی گشت.

اما در مورد مسئله ی « تکامل »، مجدداً همان « لمپنیسم علمی »! که قبلاً مورد اشاره قرار گرفت، مجدداً خود را نشان می دهد و در حالی که هنوز بسیاری از « موجودات زنده ی عالم » کشف و شناخته نشده اند، طرفداران این « فرضیه »، مدعی هستند که « فرضیه ی تکامل » که در مورد تمامی موجودات زنده سخن می گوید، کاملاً اثبات شده است!!! (چه جالب که علی رغم بی اطلاعی از بسیاری از موجودات زنده، دم از نظریه ای می زنند که همه ی موجودات زنده را پوشش می دهد!) راستی! از کجا معلوم که در بقیه ی موجودات زنده ی کشف نشده در عالم، شواهدی علیه « فرضیه ی تکامل » پیدا نشود؟! از کجا معلوم که این گونه های ناشناخته، مطالب مهمی بر علیه « فرضیه ی تکامل » را در دل خود جای نداده باشند؟!

مولف این مقاله، به طرفداران دو آتشه ی « فرضیه ی تکامل »، یک پیشنهاد ارایه می دهد!: اگر دوستداران و طرفداران فرضیه ی تکامل معتقدند که تنها با ذکر برخی شواهد اعم از « پیدا شدن گونه های مقاوم باکتری ها در مقابل آنتی بیوتیک ها »، « شباهت های کروموزوم 2 انسان و شامپانزه »، « شباهت های هموگلوبین گوریل و انسان »، « مطالعات جمعیتی بر روی ژن های DNA میتوکندریال (mtDNA) و کروموزوم Y »، « اندام های همولوگ (همتای) پستانداران »، « اندام های وستیجیال » و ... می توان درستی یک « فرضیه » با طیف گستردگی وسیع همچون « فرضیه ی تکامل » را که پیرامون همه ی موجودات زنده اظهار نظر می نماید، اثبات نمود، بنده به این افراد پیشنهاد می کنم که حداقل 10 داروی جدید را که مطابق فرضیه های دقیق علمی و الگوریتم های پیشرفته ی مولکولی طراحی شده اند و در فاز آزمایشگاهی (In Vitro) و یک مطالعه ی حیوانی بر روی « موش های صحرایی : Rats » موفق و بی خطر بوده اند را خود این افراد محترم و قبل از ورود این داروها به فاز مطالعات انسانی، امتحان و آزمایش نمایند!!! چرا که اگر طرفداران « فرضیه ی تکامل » ادعا می نمایند که با اثبات تنها بخش کوچکی از « فرضیه » می توان درستی « کل فرضیه » را اثبات نمود (آن هم « کلی » که هنوز کاملاً شناخته و کشف نشده و موجودات زنده ی بسیاری ناشناخته مانده اند!!!)، بنابراین این افراد باید به همین روال در مورد سایر فرضیات پایبند بوده و بر این اساس دارویی را که مطابق فرضیات دقیق زیستی و بر اساس تکنولوژی مدل سازی مولکولی (Molecular Modelling) و شبیه ساز های کامپیوتری طراحی شده و مراحل مطالعات آزمایشگاهی و یک مطالعه بر روی مدل های حیوانی را با موفقیت پشت سر گذاشته اند، پیشاپیش قبول کرده و قبل از مطالعه بر روی جمعیت های انسانی، موثر بودن و بی خطر بودن آن را بپذیرند!

اگر هر یک از طرفداران « فرضیه ی تکامل » پذیرفت که 10 داروی در حال تحقیق بر روی حیوانات و موثر نشان داده شده بر روی این موجودات را قبل از ورود به فاز مطالعات انسانی، بر روی خودش نیز امتحان کرد، آن هنگام می توان تا حدی برای ادعای طرفداران تکامل که مدعی هستند « تنها با اثبات چند جزء از فرضیه ی تکامل، کل فرضیه اثبات می گردد » را پذیرفت!

قطعاً هیچ عقل سلیم و هیچ دانشمندی، دارویی را که تنها در مراحل آزمایشگاهی و مطالعات حیوانی موثر و بی خطر بوده است، قبل از این که مطالعات انسانی کافی و کنترل شده بر روی آن انجام شود، بر روی خود امتحان نمی نماید؛ پس چگونه است که طرفداران تکامل، با استناد بر برخی مطالعات محدود که تنها بخش بسیار بسیار کوچکی از « فرضیه ی تکامل » را به زعم خودشان اثبات می نماید، اصرار بر درست بودن کل این « فرضیه » دارند و از آن به عنوان « نظریه » یا « واقعیت » تکامل نام می برند؟!

البته این ها همه در شرایطی است که ما ادعای طرفداران « تکامل » را در باب مسایلی همچون « مطالعات سنگواره ای »، « پیدا شدن گونه های مقاوم باکتری ها در مقابل آنتی بیوتیک ها »، « شباهت های کروموزوم 2 انسان و شامپانزه »، « شباهت های هموگلوبین گوریل و انسان »، « مطالعات جمعیتی بر روی ژن های DNA میتوکندریال (mtDNA) و کروموزوم Y »، « اندام های همولوگ (همتای) پستانداران »، « اندام های وستیجیال » و ... صحیح بدانیم؛ حال آن که اشتباهات، ابهامات و علامت سوال های متعددی در مقابل موارد مورد ادعای طرفداران تکامل وجود دارد که در قسمت های آتی این سلسله مقالات، به صورت مفصل مورد بحث و نقد قرار خواهد گرفت! شاید با اتمام نقدها نسبت به این ادعاها، « تکامل » حتی از مقام یک « فرضیه » نیز تنزل پیدا کرده و تنها در حد یک « باور : Belief » باقی بماند؟!

در پایان این بخش از مقاله، متذکر می شویم که برخلاف ادعای دوستداران « فرضیه ی تکامل »، به هیچ عنوان این « فرضیه : Hypothesis » اثبات نشده است و اطلاق لفظ « نظریه : Theory » یا « واقعیت : Fact » به آن، از نظر علمی صحیح نمی باشد. هیچ آزمایش علمی که دقیقاً اثبات نماید که « همه ی موجودات زنده از جد مشترکی منشعب شده اند و گونه های نزدیک تر به یکدیگر از نظر تکاملی، در زمان های نزدیک تری دارای جد مشترکی بوده اند که فرزندان آن به چندین گونه ی نزدیک به هم تمایز یافته است و این روند به واسطه ی فرآیندهایی همچون انتخاب طبیعی و بقای بیشتر موجودات سازگارتر در محیط های مختلف، تسریع و تحکیم یافته است »، تاکنون انجام نشده است و هیچ مطالعه ی سازمان یافته ای که تمام ابعاد این « فرضیه » را پوشش دهد، تا به حال طراحی نگردیده است! (اصولاً تمامی موجودات زنده ی دنیا تا به حال کشف نشده اند که فرضیه ای که درباره ی همه ی موجودات زنده صحبت می کند، بخواهد مورد آزمایش قرار بگیرد!!!)

مطالعاتی نیز که طرفداران تکامل به آن استناد می کنند، تنها بخش کوچکی از « فرضیه » ی مورد ادعای آن ها را پوشش می دهد و بخش اعظم و مهمی از « فرضیه »، بدون حتی یک مطالعه یا تحقیق تأیید کننده می باشد. با این اوصاف، « تکامل » در بهترین حالت تنها در حد یک « فرضیه : Hypothesis » خواهد ماند و به هیچ عنوان از نظر علمی، « نظریه : Theory » یا « واقعیت : Fact » نمی باشد! البته در قسمت های آتی این سلسله مقالات، به نقاط ضعف و ایرادات مهم و اساسی بسیاری از شواهد مورد ادعای طرفداران تکامل، اشاره خواهیم نمود؛ شاید با مشخص شدن این نقاط ضعف، جایگاه این « فرضیه : Hypothesis »، به یک « باور : Belief » تنزل یابد! همچنین ان شاء الله مخاطبان محترم ، با ادامه ی این سلسله مقالات، علت و چرایی بررسی این گونه مقالات در یک وبسایت « مهدوی » و « دشمن شناسی » را در خواهند یافت.

ان شاء الله در قسمت بعدی این سلسله مقالات با عنوان « دستاویزی به نام فسیل ها (سنگواره ها)! » تقدیم مخاطبان محترم خواهد گردید.

به امید روزی که معصومیت علم، از تجاوز و دستبرد نامحرمان، دور بماند.
اردیبهشت ماه و خرداد ماه 1391
پایان قسمت سوم


منابع و مآخذ


1 -
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).

این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:

http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf

2 -
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).

این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:

http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf

3-
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).

این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:

http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf

4 -
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).

این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:

http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf

5 -
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).

این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:

http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf

6 -
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).

این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:

http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf

7 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Miller%E2% ... experiment
و
http://www.answers.com/topic/miller-urey-experiment

8 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Mitochondrial_DNA
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Y_chromosome

9 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
و

Netter's Clinical Anatomy, 1st Edition, John T. Hansen. David R. Lambert., Saunders Publishing, 2005, Chapter 5.
و
J.-C. Tardif, Slowing heart rate with ivabradine: new treatment options, Eur. Heart J. Suppl., September 1, 2011; 13(suppl_C): C19 - C24.
10 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
11 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
12 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
13 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
14 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
15 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
16 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
17 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
و
Thadani U, Opie LH. Nitrates for unstable angina. Cardiovasc Drugs Ther. Oct 1994;8(5):719-26.
و
http://emedicine.medscape.com/article/1 ... w2aab6b6b2
و
Bode-Böger SM, Kojda G. Organic nitrates in cardiovascular disease. Cell Mol Biol 2005;51:307-20.
18 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
و
Thadani U, Opie LH. Nitrates for unstable angina. Cardiovasc Drugs Ther. Oct 1994;8(5):719-26.
و
http://emedicine.medscape.com/article/1 ... w2aab6b6b2
و
Bode-Böger SM, Kojda G. Organic nitrates in cardiovascular disease. Cell Mol Biol 2005;51:307-20.
19 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
و
Thadani U, Opie LH. Nitrates for unstable angina. Cardiovasc Drugs Ther. Oct 1994;8(5):719-26.
و
http://emedicine.medscape.com/article/1 ... w2aab6b6b2
و
Bode-Böger SM, Kojda G. Organic nitrates in cardiovascular disease. Cell Mol Biol 2005;51:307-20.
20 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و

Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
و
Thadani U, Opie LH. Nitrates for unstable angina. Cardiovasc Drugs Ther. Oct 1994;8(5):719-26.
و
http://emedicine.medscape.com/article/1 ... w2aab6b6b2
و
Bode-Böger SM, Kojda G. Organic nitrates in cardiovascular disease. Cell Mol Biol 2005;51:307-20.
21 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesine
و
http://www.answers.com/topic/siramesine
و
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و

Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.
22 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesine
و
http://www.answers.com/topic/siramesine
و
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و

Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.
23 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesine
و
http://www.answers.com/topic/siramesine
و
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و

Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.
24 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesine
و
http://www.answers.com/topic/siramesine
و
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و

Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.
25 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesine
و
http://www.answers.com/topic/siramesine
و
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و

Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.
26 -
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.

27 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Drug_development
و
http://www.answers.com/topic/drug-development

28 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Rofecoxib
و
http://www.answers.com/topic/rofecoxib

29 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Drug_development
و
http://www.answers.com/topic/drug-development
و
Kasapi Z. Mihiotis A. Management as applied to New Products Penetration in the Competitive Environment of Pharmaceutical Industry. Interdisciplinary Journal of Research in Business. 2011 Nov 1;10: 73-85
و
R&D costs are on the rise". Medical Marketing and Media. June 2003.

30 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Drug_development
و
http://www.answers.com/topic/drug-development
و
Kasapi Z. Mihiotis A. Management as applied to New Products Penetration in the Competitive Environment of Pharmaceutical Industry. Interdisciplinary Journal of Research in Business. 2011 Nov 1;10: 73-85
و
R&D costs are on the rise". Medical Marketing and Media. June 2003.

31 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Aspirin
و
http://www.answers.com/topic/aspirin-1

32 -
http://www.pbs.org/wgbh/evolution/educa ... _pop2.html

33 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Miller%E2% ... experiment
و
http://www.answers.com/topic/miller-urey-experiment

34 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Chondrichthyes
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Osteichthyes
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Swordfish
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Shark
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Dolphin

35 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesine
و
http://www.answers.com/topic/siramesine
و
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و

Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.

36 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Bottlenose_dolphin
و
http://www.answers.com/topic/bottlenose-dolphin

37 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Pharmacogenomics
و
http://www.answers.com/topic/pharmacogenomics

38 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Alexander_Oparin
و
http://www.answers.com/topic/alexander-oparin

39 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Stanley_Miller
و
http://www.answers.com/topic/stanley-miller



فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! 4 / دستاویزی به نام فسیل ها (سنگواره ها)!!!

بسم الله الرحمن الرحیم

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 4

دستاویزی به نام فسیل ها (سنگواره ها)!!!

Image

در بخش قبلی مقاله، بنا بر دلایل متعدد دریافتیم که « فرضیه ی تکامل »، به دلیل این که فاقد اسناد و مدارک دقیق و معتبری است که تمام ابعاد آن را پوشش دهد و اثبات نماید، در بهترین حالت، تنها یک « فرضیه » بوده و به هیچ وجه واجد شرایط « نظریه »، « واقعیت » یا « قانون » نیست!

Image

با این حال، طرفداران « فرضیه ی تکامل » به منظور کاملاً علمی جلوه دادن ادعای خود، بر برخی اطلاعات در حوزه های زمین شناسی، دیرینه شناسی، بیوشیمی، ژنتیک، بیولوژی مولکولی و ... تکیه کرده و از آن ها برای تأیید ادعای خود بهره می جویند.

مواردی چون آزمایش « استنلی میلر »، « سنگواره ها »، « مطالعات جمعیتی بر روی کروموزوم Y و DNA میتوکندریال »، « مطالعه بر روی ساختار ژنتیکی و پروتئومی پروتئین های مختلف و ترسیم درخت های فیلوژنتیک برای آن ها »، « استناد به مسئله ی مقاومت آنتی بیوتیکی باکتری ها » و ... از آن جمله می باشند که از این به بعد به صورت مفصل و مبسوط به نقد آن ها خواهیم پرداخت.


دستاویزی به نام فسیل ها (سنگواره ها) - بخش اول

فسیل ها چه اطلاعاتی را به ما ارایه می کنند؟

اگر نگاهی به کتب، مقالات و فیلم های طرفداران « فرضیه ی تکامل » بیندازیم، ملاحظه خواهیم کرد که بخش های مهمی از آن ها را مطالبی تشکیل می دهند که بر پایه ی فسیل ها و سنگواره ها بنا نهاده شده اند. به خصوص این مسئله در مورد کتب، مقالات و فیلم هایی که به مخاطبان عام ارایه می شوند، نمود بیشتری دارد و ملاحظه می گردد که در کتب، مقالات و فیلم های مربوط به مخاطب عام، به دلیل ساده تر بودن استدلالات مبتنی بر فسیل ها و سنگواره ها، و نیز باورپذیری بیشتر این مسئله، تمرکز بیشتری بر روی این گونه استدلالات صورت پذیرفته است.

سراسر کتب مربوط به « فرضیه ی تکامل » اعم از کتب عمومی و تخصصی، مملو از تصاویری است که بر اساس برخی فسیل ها و سنگواره ها و صد البته با چاشنی هنر هنرمندان تکامل دوست!، شکل گرفته و در آن ها تصاویری از استخوان ها، سنگواره ها و نیز تصاویر ظاهراً بازسازی شده از موجودات زنده ی ماقبل تاریخ ارایه شده است که به خصوص برخی از تصاویر بازسازی شده که به نحو هنرمندانه ای تهیه شده اند، باورپذیری مخاطب را افزایش می دهند! تصاویر زیر گوشه ای از این مثال ها هستند:

Image
توالی اسب ها که بر اساس برخی از ویژگی های اسکلتی، تکامل اسب ها را مطابق ادعای طرفداران فرضیه ی تکامل، نشان می دهد. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)

Image
توالی جمجمه ها، که سیر تکامل انسان را طبق ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)

Image
جمجمه و تصاویر به اصطلاح بازسازی شده ی منسوب به « انسان راست قامت : Homo Erectus » که از سوی طرفداران « فرضیه ی تکامل » ارایه شده است. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)

Image
جمجمه و تصاویر به اصطلاح بازسازی شده ی منسوب به « انسان ماهر : Homo Habilis » که از سوی طرفداران « فرضیه ی تکامل » ارایه شده است. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)

Image
تصاویر بازسازی شده از سیر تکامل « انسان » که روند تکاملی انسان را مطابق ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)

همانگونه که به صورت اجمالی ملاحظه فرمودید، طرفداران « فرضیه ی تکامل » به صورت جدی بر روی فسیل ها (سنگواره ها) ی مورد ادعای خود پافشاری و بر روی آن ها سرمایه گذاری کرده اند و از آن ها به منظور تأیید ادعاهای خود بهره جسته اند و در این میان، از این فسیل ها، بیش از همه برای متقاعد کردن مخاطب عام خود بهره جسته اند!

در همین راستا اگر نگاهی به کتب، مقالات و فیلم های طرفداران « فرضیه ی تکامل » بیندازیم، در خواهیم یافت که از دیدگاه آنان، فسیل های مورد ادعای آن ها، حاوی اطلاعات محکم و گرانبها، و به عنوان شواهد و اسناد محکمی جهت تأیید « فرضیه ی تکامل » می باشند؛ به طوری که بر اساس همین فسیل ها، طرفداران « فرضیه ی تکامل » مباحث متعددی را پیرامون قوای جسمانی، روابط اجتماعی، تولید مثل و ... موجودات نامبرده مطرح می نمایند!!! و در این میان به داستان سرایی نیز می پردازند!!!

اما آیا به راستی و همان گونه که « تکامل شناسان » ادعا می کنند، فسیل های کشف شده، اطلاعات زیادی پیرامون « موجودات زنده » ی مذکور، وضعیت جسمانی، شرایط فیزیولوژیک و حتی زمان زیستن این گونه موجودات ارایه می دهند؟ آیا فسیل ها به مثابه آینه های دقیقی از وضعیت زندگی موجودات ماقبل تاریخ می باشند؟

در یک کلام باید گفت: خیر! فسیل ها اطلاعات زیاد و دقیقی پیرامون موجودات زنده ی صاحب آن ها به دست نمی دهند!!! فسیل ها آینه ی مناسبی از شرایط فیزیولوژیک، وضعیت ژنتیکی، توانایی باروری و حتی زمان زندگی موجودات زنده ی صاحب آن ها نیستند!!!

این حرف در وهله ی اول ممکن است کمی عجیب به نظر برسد و متفاوت با آن چیزی باشد که عمدتاً در رسانه ها شنیده ایم، اما دلایل متعددی برای بی اعتمادی اطلاعات کسب شده از فسیل ها وجود دارند که در ادامه ی مقاله و چند مقاله ی آینده به آن ها اشاره می نماییم.

وجود اشکالات، ابهامات و انتقادات جدی در زمینه ی طول عمر فسیل های مکشوفه

برخلاف ادعای تکامل شناسان که محدوده ی نسبتاً دقیقی برای زیستن فسیل های مکشوفه اعلام می نمایند و برای مثال می گویند فسیل مذکور حدود 3/2 الی 5/2 میلیون سال قبل می زیسته است، از نظر علمی، زمان های مورد ادعای مذکور، دچار چالش ها و ابهامات بسیاری است.

عمده ی روش های به کار گرفته شده در محاسبه ی طول عمر فسیل های مکشوفه، بر پایه ی « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد.(1) اما « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » چیست؟

اساس « زمان سنجی رادیومتریک »، بر پایه ی واکنش های « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می باشد.(2) برای درک بهتر این مسئله، لطفاً به توضیحات زیر، توجه فرمایید:(3)

هسته های اتم های رادیواکتیو، هسته های ناپایدار برخی عناصر هستند که به مرور زمان، از طریق برخی واکنش ها که آن ها را « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می نامند (شامل واپاشی های آلفا، بتا و گاما) و از طریق از دست دادن مقداری از انرژی درونی خود، به هسته های اتم های پایدارتری تبدیل می گردند. به عنوان مثال « هسته ی ناپایدار » اتم « اورانیوم 238 : 238 U » در طی زمان و در اثر واکنش « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « توریوم 234 : 234 Th » تبدیل می گردد. مثال دیگر در این زمینه، تبدیل « هسته ی ناپایدار » اتم « کربن 14 : 14 C » به « هسته ی پایدار » اتم « هیدروژن 14 : 14 N» طی واکنش « واپاشی هسته ای » می باشد:(4)

Image
« واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » که در آن، « هسته ی ناپایدار » اتم « اورانیوم 238 : 238 U » در طی زمان به « هسته ی پایدارتر » اتم « توریوم 234 : 234 Th » تبدیل می گردد.


Image
« واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » که در آن، « هسته ی ناپایدار » اتم « کربن 14 : 14 C » به « هسته ی پایدار » اتم « هیدروژن 14 : 14 N» تبدیل می گردد.

البته در بسیاری از موارد، تنها یک واکنش « واپاشی هسته ای » صورت نمی گیرد، بلکه زنجیره ای از واکنش های متوالی « واپاشی هسته ای »، موجب تبدیل « ناپایدارترین هسته »، به « پایدارترین هسته » می گردد. برای مثال، « هسته ی ناپایدار » اتم « سرب 212 : 212 Pb » در طی زمان و در اثر چند واکنش متوالی « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « سرب 208 : 208 Pb » تبدیل می گردد.(5) مثال دیگر در این زمینه، تبدیل « هسته ی ناپایدار » اتم « قلع 131 : 131 Sn » در طی زمان و در اثر چند واکنش متوالی « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « گزنون 131 : 131 Xe » می باشد:(6)

Image
زنجیره ای از واکنش های متوالی « واپاشی هسته ای » که موجب تبدیل « ناپایدارترین هسته »، به « پایدارترین هسته » می گردد: در تصویر سمت راست، « هسته ی ناپایدار » اتم « سرب 212 : 212 Pb » در طی زمان و در اثر چند واکنش متوالی « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « سرب 208 : 208 Pb » تبدیل می گردد. در تصویر سمت چپ، « هسته ی ناپایدار » اتم « قلع 131 : 131 Sn » در طی زمان و در اثر چند واکنش متوالی « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « گزنون 131 : 131 Xe » تبدل می شود.

این واکنش های « واپاشی هسته ای »، موجب می گردد تا به مرور زمان، تعداد هسته های ناپایدار اولیه که « هسته های والد : Parent Nucleus » نام دارند، تبدیل به « هسته های دختر : Daughter Nucleus » گردند. بدین ترتیب، در یک نمونه ی حاوی عناصر رادیواکتیو، با گذشت زمان از تعداد « هسته های والد : Parent Nucleus » کاسته گردیده و بر تعداد « هسته های دختر : Daughter Nucleus » اضافه می گردد:(7)

Image
همان گونه که در تصاویر فوق ملاحظه می گردد، در یک نمونه ی حاوی عناصر رادیواکتیو، با گذشت زمان از تعداد « هسته های والد : Parent Nucleus » کاسته گردیده و بر تعداد « هسته های دختر : Daughter Nucleus » اضافه می گردد. (نقاط خاکستری رنگ، نشانگر « هسته های والد : Parent Nucleus » و نقاط قرمز رنگ، نشانگر « هسته های دختر : Daughter Nucleus » می باشد.)

این روند تبدیل « هسته های والد : Parent Nucleus » به « هسته های دختر : Daughter Nucleus » در مواد رادیواکتیو، اساس و پایه ی « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را تشکیل می دهد.(8) روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر مفروضات زیر بنا نهاده شده است:(9)

1) در یک نمونه ی رادیواکتیو، 2/1 (یک دوم) هسته های ناپایدار که « هسته های والد : Parent Nucleus » نام دارند، در طی زمان خاصی که « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » نامیده می شود، دچار « واپاشی هسته ای » شده و به « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تبدیل می شوند.

2) « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » برای هر واکنش « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay »، زمان ثابت و شناخته شده ای است. (دانشمندان طرفدار استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » این گونه فرض می نمایند.) طبق این فرض، زمان تبدیل « اورانیوم 235 : 235 Ur » به « سرب 207 : 207 Pb » حدود 707 میلیون سال، و زمان تبدیل « کربن 14 : 14 C » به « نیتروژن 14 : 14 N » حدود 5730 سال می باشد. جدول زیر، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » برخی از مهم ترین واپاشی های هسته ای را نشان می دهد:(10)

Image
3) طبق فرض و ادعای طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » برای هر واکنش « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay »، زمان ثابت و لایتغیری است و تحت تأثیر فاکتورهای دیگر قرار ندارد. همچنین طبق این فرض و ادعا، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » در طول زمان نیز ثابت باقی می ماند.

4) در نمونه ی رادیواکتیو مورد مطالعه، در زمان ابتدایی (ساعت صفر)، هیچ « هسته ی دختر : Daughter Nucleus » وجود ندارد و تمامی نمونه فقط شامل « هسته های والد : Parent Nucleus » می باشد.

5) با فرض مشخص بودن « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » یک واکنش « واپاشی هسته ای » از یک سو و با فرض ثابت ماندن این زمان در طی قرن ها و اعصار متمادی، بر اساس نسبت بین « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » می توان فهمید که چند « نیمه عمر » از زمان ابتدایی ماده ی اولیه (ساعت صفر) سپری شده است.


6) بین میزان « هسته های والد : Parent Nucleus » در (ساعت صفر)، میزان « هسته های والد : Parent Nucleus » بعد از گذشت زمان، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) »، و عمر نمونه ی رادیواکتیو، فرمول ساده شده ی زیر حاکم است:


Image
M0 : میزان « هسته های والد : Parent Nucleus » در (ساعت صفر).

M1 : میزان « هسته های والد : Parent Nucleus » بعد از گذشت زمان t.

t : زمان سپری شده از لحظه ی (ساعت صفر).

T : نیمه عمر رادیواکتیو عنصر M.

با مشخص بودن « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » و نسبت بین « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » در زمان مطالعه، می توان مدت زمان سپری شده از شروع « واپاشی هسته ای » را که طبق مفروضات فوق، معادل عمر ماده ی رادیواکتیو مورد نظر است، به دست آورد که البته برای این امر باید فرمول را به صورت لگاریتمی تغییر داد.

7) همه ی موارد فوق، زمانی صادق است که سیستم مورد مطالعه، یک سیستم بسته باشد؛ یعنی هیچ ماده ی رادیواکتیو از نوع « هسته های والد : Parent Nucleus » از خارج از سیستم، به آن وارد نشود و هیچ ماده ی رادیواکتیو از نوع « هسته های دختر : Daughter Nucleus »، از سیستم خارج نگردد. یعنی تغییر غلظت هسته های والد و دختر در نمونه ی مورد مطالعه، تنها باید از طریق واکنش های واپاشی هسته ای صورت گیرد و نباید به غیر از روش مذکور، دلیلی برای افزایش یا کاهش هسته های والد و دختر وجود داشته باشد.

خلاصه شده ی مفروضات فوق، در تصاویر زیر به نمایش در آمده اند:(11)

Image
همان گونه که در تصاویر فوق ملاحظه می گردد، در یک نمونه ی حاوی عناصر رادیواکتیو، با گذشت زمان از تعداد « هسته های والد : Parent Nucleus » کاسته گردیده و بر تعداد « هسته های دختر : Daughter Nucleus » اضافه می گردد. (نقاط خاکستری رنگ، نشانگر « هسته های والد : Parent Nucleus » و نقاط قرمز رنگ، نشانگر « هسته های دختر : Daughter Nucleus » می باشد.) بر اساس نسبت بین « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus »، می توان به عمر تقریبی سپری شده از لحظه ی ابتدایی (ساعت صفر) که در سمت چپ تصویر واقع شده است، پی برد. فلش قرمز به ماده ی مورد مطالعه در (ساعت صفر) اشاره می نماید که در آن تماماً « هسته های والد : Parent Nucleus » به چشم می خورد و اثری از « هسته های دختر : Daughter Nucleus » به چشم نمی خورد. فلش آبی به ماده ی مورد مطالعه بعد از گذشت 1 نیمه عمر اشاره می کند. در این وضعیت، نیمی از هسته ها را « هسته های والد : Parent Nucleus » و نیمی دیگر را « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تشکیل می دهند. فلش سبز به ماده ی مورد مطالعه بعد از گذشت 2 نیمه عمر اشاره می کند. در این وضعیت، یک چهارم از هسته ها را « هسته های والد : Parent Nucleus » و سه چهارم دیگر را « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تشکیل می دهند. فلش زرد به ماده ی مورد مطالعه بعد از گذشت 5 نیمه عمر اشاره می کند. در این وضعیت، تنها حدود 3 درصد از هسته ها را « هسته های والد : Parent Nucleus » و 97 درصد دیگر را « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تشکیل می دهند.

Image
مثال عملی از استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در تبدیل عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » به « آرگون 40 : 40 Ar »، که مورد علاقه ی « زمین شناسان » و « دیرینه شناسان » نیز می باشد: نمونه ای که حاوی 100 درصد هسته ی عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » می باشد (فلش قرمز)، به مرور زمان، دچار واپاشی هسته ای شده و تبدیل به هسته ی پایدارتر « آرگون 40 : 40 Ar » می شود. با توجه به این که نیمه عمر واکنش واپاشی هسته ای که در طی آن « پتاسیم 40 : 40 K » به « آرگون 40 : 40 Ar » تبدیل می شود، حدود 1251 میلیون سال است، با گذشت 1 نیمه عمر (1 × 1251 = 1251 میلیون سال) (فلش آبی)، فقط 50 درصد نمونه از « پتاسیم 40 : 40 K » تشکیل شده و 50 درصد آن را « آرگون 40 : 40 Ar » تشکیل می دهد. بعد از گذشت 2 نیمه عمر (2 × 1251 = 2502 میلیون سال) (فلش سبز)، فقط 25 درصد نمونه از « پتاسیم 40 : 40 K » تشکیل شده و 75 درصد آن را « آرگون 40 : 40 Ar » تشکیل می دهد. پس از گذشت 4 نیمه عمر (4 × 1251 = 5004 میلیون سال) (فلش صورتی)، فقط 6 درصد نمونه از « پتاسیم 40 : 40 K » تشکیل شده و 94 درصد آن را « آرگون 40 : 40 Ar » تشکیل می دهد. از سوی دیگر به طرزی مشابه و با توجه به روابط بین نسبت هسته های والد « پتاسیم 40 : 40 K » و هسته های دختر « آرگون 40 : 40 Ar » در نمونه ی حاوی « پتاسیم 40 : 40 K » و « آرگون 40 : 40 Ar » و با در نظر گرفتن نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K »، می توان به عمر نمونه ی حاوی عناصر نامبرده، پی برد.

با توجه به مطالب ذکر شده، « زمین شناسان »، « دیرینه شناسان » و « زیست شناسان »، از اتم « کربن 14 : 14 C » موجود در استخوان ها و فسیل ها برای بررسی عمر موجودات زنده در محدوده ی زمانی کمتر از 70000 سال قبل بهره می برند؛(12) اما در مورد بسیاری از فسیل ها و سنگواره ها، « اورانیوم 238 : 238 Ur »، « اورانیوم 235 : 235 Ur »، « روبیدیوم 87 : 87 Rb »، « پتاسیم 40 : 40 K » و ... موجود در لایه های زمین شناسی مجاور فسیل های مکشوفه (عمدتاً لایه های متشکل از سنگ های آذرین)، سنگ بنای ارزیابی طول عمر فسیل های مذکور قرار می گیرد.(13) چرا که عناصر نامبرده، گرچه در داخل بدن موجودات زنده به میزان کافی موجود نیستند، اما با توجه به وفور عناصر نامبرده در لایه های آذرین مجاور لایه های رسوبی دربردارنده ی فسیل ها، و نیز نیمه عمر طولانی عناصر رادیواکتیو نامبرده که در حد چند میلیارد سال می باشد، نسبت به « کربن 14 : 14 C » برای مطالعات بازه های زمانی طولانی تر برتری دارند و می توانند برای بررسی ادوار زمانی تا حد چند میلیارد سال قبل نیز مورد بررسی قرار گیرند.(14) جدول زیر، نیمه عمر و بازه ی زمانی قابل مطالعه توسط برخی از عناصر رادیواکتیو کاربردی در عرصه های « زمین شناسی »، « دیرینه شناسی » و « زیست شناسی » را نشان می دهد:(15)

Image

Image

منطقه ی « گراند کانیون : Grand Canyon » در ایالات متحده ی آمریکا (به لایه های مختلف صخره ها در این منطقه توجه فرمایید)؛ بر اساس روش های زمان سنجی که عمده ی آن ها مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد، لایه های صخره ای این منطقه، به زمان های زمین شناسی مختلفی منسوب شده اند. « دیرینه شناسان » فسیل های مکشوفه در این گونه لایه های صخره ای را هم عصر صخره های مجاورشان می دانند. مشابه این روش، جهت تخمین عمر فسیل های کشف شده در سایر مناطق نیز به کار می رود و فسیل های کشف شده در هر لایه، بر اساس « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » عناصر رادیواکتیو لایه های مجاور، زمان بندی گردیده و طول عمر آن ها تخمین زده می شود.

به طور خلاصه باید گفت که بسیاری از طرفداران « فرضیه ی تکامل » با استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » به تخمین زمانی فسیل های مکشوفه پرداخته و بر اساس زمان های به دست آمده، فسیل ها را زمان بندی می نمایند و با توجه به تقدم و تأخر این زمان ها، تئوری های خود را در این زمینه شاخ و بال می دهند.

همان گونه که ذکر شد، روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مورد استفاده در زیست شناسی، بر اساس « نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو » عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل ها یا صخره های مجاور فسیل ها می باشد. این روش زمان سنجی بر مفروضات عمده ای استوار است که عباتند از:(16)

1) عناصر رادیواکتیو ناپایدار، به مرور زمان به عناصر پایدارتر، واپاشی هسته ای می یابند که این مسئله در طی زمان های خاصی به نام « زمان نیمه عمر » رخ می دهد. با گذشت هر نیمه عمر، میزان عنصر ناپایدار رادیواکتیو، به نصف میزان قبل می رسد.

2) زمان نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو در طول زمان یکسان و ثابت است.

3) زمان نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو با عوامل محیطی مرتبط نیست.

4) در نمونه ی رادیواکتیو مورد مطالعه، در زمان ابتدایی (ساعت صفر)، هیچ « هسته ی دختر : Daughter Nucleus » وجود ندارد و تمامی نمونه فقط شامل « هسته های والد : Parent Nucleus » می باشد.

5) با فرض مشخص بودن « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » یک واکنش « واپاشی هسته ای » از یکسو و با فرض ثابت ماندن این زمان در طی قرن ها و اعصار متمادی، بر اساس نسبت بین « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » می توان فهمید که چند « نیمه عمر » از زمان ابتدایی ماده ی اولیه (ساعت صفر) سپری شده است.

6) همه ی موارد فوق، زمانی صادق است که سیستم مورد مطالعه، یک سیستم بسته باشد؛ یعنی هیچ ماده ی رادیواکتیو از نوع « هسته های والد : Parent Nucleus » از خارج از سیستم، به آن وارد نشود و هیچ ماده ی رادیواکتیو از نوع « هسته های دختر : Daughter Nucleus »، از سیستم خارج نگردد. یعنی تغییر غلظت هسته های والد و دختر در نمونه ی مورد مطالعه، تنها باید از طریق واکنش های واپاشی هسته ای صورت گیرد و نباید به غیر از روش مذکور، دلیلی برای افزایش یا کاهش هسته های والد و دختر وجود داشته باشد.

تا این جای کار همه ی مسایل دقیق و علمی به نظر می رسد و تصور می گردد که « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » روش بسیار دقیق و بی نقصی برای مطالعه ی فسیل ها و سنگواره ها است!

اما آیا چنین پنداری در مورد « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » صحیح است؟ آیا همان گونه که طرفداران « فرضیه ی تکامل » ادعا می کنند، روشی دقیق و بی نقص است؟ آیا زمان هایی که « تکامل شناسان » درباره ی فسیل های مکشوفه ادعا می کنند، صحیح و قابل اعتماد است؟

در یک کلام باید گفت: خیر!!! ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » پیرامون دقیق و بی نقص بودن روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » سخن گزافی بیش نیست و مطابق پژوهش ها و مطالعات انجام شده در این حوزه، دقت و قابلیت اتکا بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » با چالش ها، ابهامات، ایرادات و انتقادات بسیار مهمی مواجه است!

بسیار جالب است که علی رغم وجود چالش های جدی در مقابل روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » و به خصوص کاربردهای آن در « زمین شناسی » و « دیرینه شناسی »، مقالات منتشر شده در این حوزه، علی رغم این که در نشریات معتبر علمی چاپ شده اند، با سکوت و تجاهل « تکامل شناسان » مواجه شده است که این مسئله نیز وجه دیگری از وجود « لمپنیسم علمی » را در بین طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد!

اما چالش ها و ایرادات مربوط به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » و استفاده از آن در بررسی عمر « فسیل ها (سنگواره ها) چیست؟

1) یکی از مفروضات به کار رفته در مورد « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » این است که « زمان نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو »، ارتباطی با فاکتورهای محیطی ندارد.(17) اتفاقاً صحت این فرض برای دقیق و کاربردی بودن روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بسیار حیاتی و مهم است؛ چرا که اگر « زمان نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو » تحت تاثیر عوامل محیطی مانند فرم شیمیایی، فشار محیط و ... باشد، آن گاه تمامی محاسباتی که تاکنون در مورد عمر فسیل های مکشوفه انجام شده، از بیخ و بن غلط بوده و با چالش مواجه می گردد!!! زیرا دانشمندان به هیچ عنوان اطلاع دقیقی از شرایط محیطی فسیل ها و صخره های اطرافشان در طی چند میلیون سال اخیر ندارند!

اما بسیار جالب است که بدانیم مطالعات دقیق و مهم انجام شده در حیطه ی عوامل موثر بر « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » و « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، خلاف مفروضات قبلی را نشان داده اند!!! یعنی برخلاف مفروضات « تکامل شناسان » و سایر طرفداران پروپا قرص استفاده از « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، مطالعات دقیق و معتبری که عمدتاً نیز در طی دهه ی اخیر انجام شده اند، نشان می دهند که برخلاف ادعاهای اولیه، « واپاشی هسته ای » و « زمان نیمه عمر واپاشی هسته ای : Half-life (t½) »، نه یک فرآیند ثابت و مستقل از فاکتورهای محیطی، بلکه فرآیندی به شدت تحت تأثیر عوامل محیطی می باشند!!!

مطالعات مهم و دقیقی که به خصوص در طی دهه ی اخیر صورت گرفته اند، نشان می دهند که برخلاف تصورات قبلی، پدیده ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » یک پدیده ی مستقل از محیط و دارای سیر یکنواخت نیست، بلکه با عوامل مختلف محیطی همچون فرم های مختلف شیمیایی، فشار محیط، فعالیت شراره های خورشیدی (Solar Flares) و حتی فاصله ی زمین از خورشید ارتباط دارد!!! این در حالی است که تاکنون، تمامی محاسبات « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر اساس ثابت و یکنواخت بودن پدیده ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » و مستقل بودن آن از فاکتورهای محیطی شکل گرفته اند و فرض مذکور، یک مسئله ی پایه ای و اساسی در « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد و بدون این فرض، عملاً طرفداران « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » خلع سلاح خواهند شد!

به منظور بررسی دقیق تر این مسئله، بهتر است نگاهی به مقالات اخیر منتشر شده در رابطه با ارتباط پدیده ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » با فاکتورهای محیطی بیندازیم:

الف) « چی آن هو : Chih-An Huh » از « موسسه ی علوم زمین (آکادمیا سینیکا : Academia Sinica » واقع در تایوان، در مقاله ی خود با عنوان « وابستگی سرعت واپاشی عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be » به فرم های شیمیایی : Dependence of the decay rate of 7Be on chemical forms » که در سال 1999 میلادی در نشریه ی معتبر « Earth and Planetary Science Letters (EPSL) » منتشر گردید و در حال حاضر نیز طریق سامانه ی مشهور و معتبر (ScienceDirect) مرتبط با انتشارات علمی (ELSEVIER) قابل مطالعه است، چنین عنوان نموده است که بر طبق مطالعات انجام شده توسط موسسه ی مذکور، ملاحظه می گردد که بر خلاف تصورات قبلی، سرعت واپاشی رادیواکتیو عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، مستقل از فاکتورهای محیطی نیست و عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be » در فرم های مختلف شیمیایی شامل فرم اکسیده، فرم هیدروکسیله و فرم هیدروکسیله ی دو بار مثبت (که تمامی این فرم های می توانند در شرایط مختلف محیطی وجود داشته باشند)، متفاوت است!!!(18)

جالب این که مولف مقاله صراحتاً اشاره می نماید که فرم های مختلف شیمیایی « بریلیوم 7 : 7 Be » می توانند حدود % 1/5 اختلاف سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » داشته باشند!(19)

اما مهم تر از همه این که خود مولف مقاله نیز اشاره می نماید که این یافته ها، با تصورات قبلی در حوزه های « زمین شناختی »، « اقیانوس شناختی » و « محیط شناختی » که سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » را ثابت می دانستند، تفاوت های مهمی دارد و نشان می دهد که برخلاف تصورات مذکور، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می تواند متغیر باشد:(20)

Image
وابستگی سرعت واپاشی عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be » به فرم های شیمیایی؛ نکته ی جالب این که مولف مقاله نیز به این نکته اشاره می نماید که این یافته ها، با تصورات قبلی در حوزه های « زمین شناختی »، « اقیانوس شناختی » و « محیط شناختی » که سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » را ثابت می دانستند، تفاوت های مهمی دارد و نشان می دهد که برخلاف تصورات مذکور، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می تواند متغیر باشد.


اما نکته ی مهم دیگری که مولف مقاله ی مذکور به آن اشاره می نماید، این است که از برخی عناصر دیگری همچون « پتاسیم 40 : 40 K » نیز انتظار چنین پدیده ای می رود و احتمالاً فرم های شیمیایی مختلف آن ها نیز سرعت های واپاشی مختلفی خواهند داشت. جالب این که « پتاسیم 40 : 40 K » از اهمیت بالایی در عرصه های مختلف « زمین شناسی و بالاخص « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » برخوردار است:(21)

Image
تغییر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » برخی از عناصر رادیواکتیو مورد استفاده در « زمین شناسی » شامل « آلومینیم 26 : 26 Al » ، « کلر 36 : 36 Cl » و به خصوص « پتاسیم 40 : 40 K » در فرم های مختلف شیمیایی! این مسئله می تواند معادلات طرفداران « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را بر هم زند.

ممکن است این گونه تصور شود که تنها % 1/5 اختلاف ایجاد شده در اثر فرم های مختلف شیمیایی، عدد قابل توجهی نیست و تأثیرات چندانی بر محاسبات مربوط به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » ندارد. اما واقعیت این است که همین مقدار اختلاف ایجاد شده نیز از نظر « زمین شناسی » و « دیرینه شناسی » بسیار حائز اهمیت است. برای مثال عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » که در زمره ی پرکاربردترین اتم های رادیواکتیو در عرصه های « زمین شناسی »، « دیرینه شناسی » و « فسیل شناسی » قرار دارد، نیمه عمری در حدود 28/1 میلیارد سال دارد.(22) اگر حتی حدود % 1/5 اختلاف زمانی را بین فرم های مختلف شیمیایی « پتاسیم 40 : 40 K » در نظر بگیریم، این میزان اختلاف حدود 19 میلیون و 200 هزار سال خواهد شد! یعنی یک فسیلی که واقعاً و حقیقتاً مربوط به 100 سال پیش است، اشتباهاً به 19 میلیون و 200 هزار سال قبل منسوب خواهد گردید!!!

بنابراین با توجه به این که در محاسبات مربوط به زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » این تغییر پذیری سرعت در اثر فرم های مختلف شیمیایی لحاظ نشده است، عملاً اعداد ذکر شده پیرامون زمان زندگی فسیل های کشف شده، غیر معتبر، ناصحیح، خوش بینانه و گنگ می باشد و به نظر می رسد که باید تمامی اعداد ذکر شده پیرامون عمر فسیل های کشف شده، مورد بازبینی جدی قرار گیرد. برای مثال فسیل دایناسور « آناسازی سوروس : Anasazisaurus » منسوب به 74 میلیون سال قبل(23) که بر اساس روش های رادیومتریک تعیین عمر شده است، ممکن است حقیقتاً و واقعاً منسوب به 93 میلیون سال قبل یا 55 میلیون سال قبل بوده باشد و با در نظر گرفتن این تغییرات فاحش در محاسبات زمان سنجی رادیومتریک در مورد سایر فسیل ها از سایر گونه ها، آن چه که طرفداران « فرضیه ی تکامل » به عنوان فسیل های حد واسط یا توالی فسیل ها در نظر می گرفتند، تنها باوری خوش خیالانه خواهد بود!

البته تاکنون فقط درباره ی تاثیرات فرم های شیمیایی مختلف یک عنصر رادیواکتیو بر زمان واپاشی آن صحبت گردید، حال آن که فاکتورهای مهم دیگری نیز در این خصوص کشف گردیده اند که توجه به آن ها موجب قرار گرفتن علامات سوال بیشتری در مقابل زمان سنجی رادیومتریک خواهد شد!

ب) « لین گون لیو : Lin-Gun Liu » و « چی آن هو : Chih-An Huh » از « موسسه ی علوم زمین (آکادمیا سینیکا : Academia Sinica) واقع در تایوان، در مقاله ی خود با عنوان « تأثیر فشار بر سرعت واپاشی عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be » : Effect of pressure on the decay rate of 7Be » که در سال 2000 میلادی در نشریه ی معتبر « Earth and Planetary Science Letters (EPSL) » منتشر گردید و در حال حاضر نیز طریق سامانه ی مشهور و معتبر (ScienceDirect) مرتبط با انتشارات علمی (ELSEVIER) قابل مطالعه است، چنین عنوان نمودند که بر طبق مطالعات انجام شده توسط موسسه ی مذکور، ملاحظه گردیده که بر خلاف تصورات قبلی، سرعت واپاشی رادیواکتیو عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، مستقل از فاکتورهای محیطی نیست و سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، با افزایش فشار، افزایش می یابد!!!(24)

جالب این که مولف مقاله صراحتاً اشاره می نماید که ثابت واپاشی هسته ای (λ) « بریلیوم 7 : 7 Be » با افزایش فشار در حد 400 کیلو بار (400 Kbar)، حدود % 1 افزایش می یابد!(25)

اما مهم تر از همه این که خود مولف مقاله نیز اشاره می نماید که با توجه به استفاده ی فراوان از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » و تأثیرگذاری احتمالی تغییرات فشاری بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « پتاسیم 40 : 40 K »، احتمالاً طول عمر زمین شناختی و دیرینه شناختی موادی که تا به امروز مورد محاسبه قرار گرفتند، دقیق نبوده و طول عمرهای محاسبه شده، بیش از مقدار واقعی تخمین زده شده است!!!:(26)

Image
تأثیر فشار بر سرعت واپاشی عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »؛ مولف مقاله به این نکته اشاره می نماید که، به ازای افزایش فشار در حد « 400 کیلوبار : 400 Kbar »، سرعت واپاشی هسته ای در حدود % 1 افزایش می یابد! اما نکته ی مهم این که مولفین مقاله متذکر می گردند که این یافته ممکن است بر واکنش تبدیل « پتاسیم 40 : 40 K » به « آرگون 40 : 40 Ar » که به وفور در زمین شناسی مورد استفاده قرار می گیرد، قابل تعمیم باشد. (سرعت واپاشی عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » نیز نه مسئله ای مستقل از عوامل محیطی، بلکه تحت تأثیر فاکتور محیطی تغییر فشار باشد.)

همچنین مولفین مقاله، در قسمت « نتایج و بحث : Results and Discussion » مقاله، صراحتاً اشاره می نمایند که در صورت بروز رفتار مشابه در پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « پتاسیم 40 : 40 K »، همانند اثرات یافته شده پیرامون تأثیر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، طول عمر های محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K »، غیر دقیق بوده و بیش از میزان واقعی تخمین زده شده اند:(27)

Image
مولفین مقاله، در قسمت « نتایج و بحث : Results and Discussion » مقاله، صراحتاً اشاره می نمایند که در صورت بروز رفتار مشابه در پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « پتاسیم 40 : 40 K »، همانند اثرات یافته شده پیرامون تأثیر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، طول عمر های محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » که تاکنون بر مبنای اطلاعات قبلی محاسبه می شدند، غیر دقیق بوده و بیش از میزان واقعی تخمین زده شده اند. البته مولفین مقاله اشاره نموده اند که با افزایش جرم اتمی عناصر رادیواکتیو، اثر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » کاهش می یابد، به طوری که در مورد عنصر رادیواکتیو « روبیدیوم 83 : 83 Rb » ملاحظه می گردد که تا فشار حدود « 420 کیلو بار : 420 Kbar »، تغییر قابل ملاحظه ای در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » این عنصر، رخ نمی دهد. (هر چند که اثرات فشاری بالاتر از « 420 کیلو بار : 420 Kbar » در مورد « روبیدیوم 83 : 83 Rb » مورد مطالعه قرار نگرفته است و ممکن است در فشارهای بالاتر، تغییرات قابل ملاحظه ای در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « روبیدیوم 83 : 83 Rb » نیز رخ دهد و این عنصر نیز همانند عناصر رادیواکتیو سبک تر، دچار تغییر در سرعت واپاشی گردد.)

البته همانگونه که در زیرنویس تصویر فوق، توضیح داده شده است، مولفین مقاله اشاره نموده اند که با افزایش جرم اتمی عناصر رادیواکتیو، اثر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » کاهش می یابد، به طوری که در مورد عنصر رادیواکتیو « روبیدیوم 83 : 83 Rb » ملاحظه می گردد که تا فشار حدود « 420 کیلو بار : 420 Kbar »، تغییر قابل ملاحظه ای در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » این عنصر، رخ نمی دهد.(28) (هر چند که اثرات فشاری بالاتر از « 420 کیلو بار : 420 Kbar » در مورد « روبیدیوم 83 : 83 Rb » مورد مطالعه قرار نگرفته است و ممکن است در فشارهای بالاتر، تغییرات قابل ملاحظه ای در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « روبیدیوم 83 : 83 Rb » نیز رخ دهد و این عنصر نیز همانند عناصر رادیواکتیو سبک تر، دچار تغییر در سرعت واپاشی گردد.)

با این حال این نکته بسیار حائز اهمیت است که مطالعات « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عناصر رادیواکتیو سبک همچون عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » و عناصر رادیواکتیو با وزن متوسط همچون عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K »، از شیوع بالایی در مطالعات زیست شناسی و دیرینه شناسی برخوردارند.

برای مثال، طرفداران « فرضیه ی تکامل »، طول عمر فسیل موجود به اصطلاح خودشان « انسان سا : Hominid » ی موسوم به « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali » را بر اساس « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » (یکی دیگر از ایزوتوپ های عنصر بریلیوم) در حدود 3/6 میلیون سال تخمین زده اند،(29) حال آن که این عدد محاسبه شده، فاکتورهایی مانند اثر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » (و نیز سایر فاکتورها همچون اثر فرم های مختلف شیمیایی، فعالیت خورشید و ...) را در نظر نگرفته است و به این دلیل عدد طول عمر محاسبه شده در مورد فسیل « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali »، چندان قابل اعتماد نیست.


Image
فسیل متعلق به « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali » که بر اساس « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » قدمت آن در حدود 3/6 میلیون سال تخمین زده شده است. در محاسبه ی مذکور، هیچ توجهی به اثر فشار، فرم های مختلف شیمیایی و ... بر تغییر در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » نشده است. به همین به نظر می رسد که محاسبه ی مذکور، ناصحیح، ساده انگارانه و دور از واقعیت می باشد.

ج) « جر جنکینز : Jere H. Jenkins »، « افراییم فیشباخ : Ephraim Fischbach »، « جان بونچر : John B. Buncher »، « جان گروئنوالد : John T. Gruenwald »، « دنیس کراوز : Dennis E. Krause » و « جوشوا ماتس : Joshua J. Mattes » از « دانشگاه های « پوردو : Purdue » و « واباش : Wabash » » واقع در ایالت ایندیانای آمریکا در مقاله ی خود با عنوان « شواهد ارتباط بین سرعت واپاشی هسته ای با فاصله ی بین زمین - خورشید : Evidence of correlations between nuclear decay rates and Earth–Sun distance » که در سال 2009 میلادی در نشریه ی معتبر « Astroparticle Physics » منتشر گردید و در حال حاضر نیز از طریق سامانه ی مشهور و معتبر (ScienceDirect) مرتبط با انتشارات علمی (ELSEVIER) قابل مطالعه است، چنین عنوان نموده اند که بر طبق مطالعات انجام شده، ملاحظه گردیده است که سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » برخلاف تصورات قبلی، ثابت نبوده و با تغییرات فصلی و نیز تغییر در فاصله ی بین « زمین تا خورشید »، تغییر می یابد!!!(30)

Image
شواهد ارتباط بین سرعت واپاشی هسته ای با فاصله ی بین زمین - خورشید؛ سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » برخلاف تصورات قبلی، ثابت نبوده و با تغییرات فصلی و نیز تغییر در فاصله ی بین « زمین تا خورشید »، تغییر می یابد!!!

توجه فرمایید که به دلیل بیضی بودن مدار زمین در چرخش به دور خورشید، فاصله ی زمین تا خورشید، از 147 میلیون کیلومتر تا 152 میلیون کیلومتر در فصول مختلف سال تغییر می کند؛ به نحوی که در ماه ژانویه ی میلادی هر سال، وضعیتی به نام « پری هلیون : Perihelion » رخ می دهد که در طی آن زمین در نزدیک ترین فاصله از خورشید قرار می گیرد (147 میلیون کیلومتر)، اما در ماه جولای میلادی هر سال، وضعیتی به نام « آپ هلیون : Aphelion » رخ می دهد که زمین در دورترین فاصله از خورشید واقع می گردد (152 میلیون کیلومتر).(31) طبق مطالعه ی مذکور، همین تغییرات جزئی نیز در تغییر سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » موثر می باشد!(32)

نکته ی مهم دیگری که باید به آن اشاره نمود، این است که در متن مقاله به این مسئله اشاره شده است که علاوه بر تغییر در فاصله ی بین « زمین تا خورشید »، مکانیسم های احتمالی دیگری همچون « تغییرات دمایی » فصول مختلف سال نیز می تواند باعث تغییر در سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » گردد:(33)

Image
علاوه بر تغییر در فاصله ی بین « زمین تا خورشید »، مکانیسم های احتمالی دیگری همچون « تغییرات دمایی » فصول مختلف سال نیز می تواند باعث تغییر در سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » گردد.

مطالعات دیگری نیز توسط « آلبورگر : Alburger » و همکاران در سال 1986،(34) « زیگرت : Siegert » و همکاران در سال 1998(35) و نیز « فالکنبرگ : Falkenberg »(36) در سال 2001 میلادی انجام شده اند که این مطالعات نیز تغییر در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si »، « یوروپیوم 152 : 152 Eu » و « تریتیوم 3 : 3 H » را به ترتیب در طی فصول مختلف سال، متذکر شده اند. (37)

البته در مطالعه ی دیگری که « نورمن : Norman » و همکاران در سال 2009 میلادی منتشر نمودند، عنوان نموده بودند که برخی از عناصر رادیواکتیو دیگر همچون « سدیم 22 : 22 Na »، « تیتانیوم 44 : 44 Ti »، « نقره 108 : 108 Agm »، « قلع 121 : 121 Snm »، « باریوم 133 : 133 Ba » و « آمریسیوم 241 : 241 Am »، دچار تغییرات سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » واضحی که متناسب با تغییرات فاصله ی « زمین - خورشید » باشد، نشده اند.(38)

گرچه هیچ مطالعه ی مهمی هنوز پیرامون تأثیر یا عدم تأثیر فاصله ی « زمین - خورشید » و نیز تغییرات فصلی بر تغییر در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر مهم رادیواکتیو مورد استفاده در زمین شناسی و زیست شناسی همچون « اورانیوم 238 : 238 U »، « اورانیوم 235 : 235 U »، « توریوم 232 : 232 Th »، « پتاسیم 40 : 40 K »، « روبیدیوم 87 : 87 Rb »، « ساماریوم 147 : 147 Sm »، « بریلیوم 10 : 10 Be »، و « کربن 14 : 14 C » انجام نشده است، اما وجود تغییرات مهم در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » گزارش شده در برخی عناصر رادیواکتیو اعم از عناصر رادیواکتیو سبک، نیمه سنگین و سنگین شامل « سیلیسیوم 32 : 32 Si »، « یوروپیوم 152 : 152 Eu »، « تریتیوم 3 : 3 H » و « رادیوم 226 : 226 Ra » طی مطالعات قدیمی و جدید که جدیدترین آن ها مربوط به سال 2009 میلادی می باشد،(39) احتمال وجود تغییرات فصلی و نیز تغییرات مرتبط با تغییر در فاصله ی « زمین - خورشید » را در عناصر رادیواکتیو مهم مورد مطالعه در زمین شناسی همچون « اورانیوم 238 : 238 U »، « پتاسیم 40 : 40 K »، « بریلیوم 10 : 10 Be »، و « کربن 14 : 14 C » قویاً مطرح می نماید!

اما جالب این که در محاسبات مربوط به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، احتمال بروز چنین نوساناتی برای سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو مورد استفاده، در نظر گرفته نشده است و به همین دلیل، طول عمرهای محاسبه شده ی فسیل ها بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، با اشکالات، ابهامات و علامت سوال های متعددی مواجه می باشد!

بنابراین به نظر می رسد که از این دیدگاه نیز به دلیل عدم بررسی اثرات تغییرات فصلی و تغییر در فاصله ی « زمین - خورشید » بر تغییر سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو مورد مطالعه در زمین شناسی، بازهم اعداد محاسبه شده پیرامون طول عمر فسیل ها، ناصحیح، خوش بینانه و غیر دقیق می باشند و می بایست با شک و تردید مواجه گردند.

د) « جر جنکینز : Jere H. Jenkins » و « افراییم فیشباخ : Ephraim Fischbach » از « دانشگاه « پوردو : Purdue » آمریکا در مقاله ی خود با عنوان « آشفتگی در سرعت واپاشی هسته ای در طی (همزمان با) شراره های خورشیدی 13 دسامبر 2006 میلادی : Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13 » که در سال 2009 میلادی در نشریه ی معتبر « Astroparticle Physics » منتشر گردید و در حال حاضر نیز طریق سامانه ی مشهور و معتبر (ScienceDirect) مرتبط با انتشارات علمی (ELSEVIER) قابل مطالعه است، چنین عنوان نموده اند که بر طبق مطالعات انجام شده، ملاحظه گردیده است که سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » برخلاف تصورات قبلی، ثابت نبوده و با بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares »، تغییر می یابد!!!(40)

Image
آشفتگی در سرعت واپاشی هسته ای در طی (همزمان با) شراره های خورشیدی 13 دسامبر 2006 ؛ سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » برخلاف تصورات قبلی، ثابت نبوده و در طی شراره های خورشیدی، تغییر می یابد!!!

این یافته ها از سوی برخی دیگر از دانشمندان برجسته ی علم فیزیک همچون « پیتر استورراک : Peter Sturrock » از دانشگاه « استندفورد : Standford » نیز مورد تأیید و حمایت قرار گرفته است.(41)

نکته ی جالب این که مولفان این مقاله، در قسمت پایانی مقاله ی خود، توصیح می دهند که نوسانات ملاحظه شده در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » در طی بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares »، نه یافته ای منبعث از اشکالات محاسباتی و تکنیکی، بلکه تغییری واقعی و منبعث از فعالیت های خورشید از جمله بروز « شراره های خورشیدی » می باشد.(42) مولفان مقاله تا جایی به صحت یافته های خود اطمینان دارند که برای راستی آزمایی یافته های خود، به مخالفان و منتقدان احتمالی، این نکته را گوشزد نموده اند که در صورت مخالفت با یافته های آنان، می توانند تغییرات سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » یا سایر عناصر را در طی بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares » آینده، مورد ارزیابی قرار دهند:(43)

Image

نوسانات ملاحظه شده در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » در طی بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares »، نه یافته ای منبعث از اشکالات محاسباتی و تکنیکی، بلکه تغییری واقعی و منبعث از فعالیت های خورشید از جمله بروز « شراره های خورشیدی » می باشد! مولفان مقاله به مخالفان و منتقدان احتمالی خود، این نکته را گوشزد نموده اند که در صورت مخالفت با یافته های آنان، می توانند تغییرات سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » یا سایر عناصر را در طی بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares » آینده، مورد ارزیابی قرار دهند!!!

بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، حتی فاکتور محیطی تغییرات فعالیت خورشید نیز می تواند موجب تغییر در سرعت واپاشی هسته ای شود!!! این مسئله دقیقاً در تقابل با مفروضات و ادعاهای دانشمندان زمین شناس و زیست شناس می باشد که واپاشی هسته ای را مسئله ای کاملاً مستقل از فاکتورهای محیطی می دانند و سرعت واپاشی هسته ای را ثابت و لایتغیر می پندارند!

چند مقاله ی مهم اشاره شده در بالا، تنها بخشی از مستندات موجود پیرامون تأثیر فاکتورهای محیطی بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می باشد. مطالعات دیگری نیز در این زمینه وجود دارند که کنکاش بیشتر در این زمینه را بر عهده ی مخاطبان محترم می گذاریم.

اما با دانستن این که « فاکتورهای محیطی »، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » را تغییر می دهند، چه نتیجه ای حاصل می آید؟

دانشمندان طرفدار استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، با فرض این که « سرعت واپاشی هسته ای هر عنصر، ثابت و لایتغیر بوده و مستقل از فاکتورهای محیطی است »، در مورد واپاشی هسته ای هر عنصر، نمودار زیر را در نظر می گیرند:

Image
آن چه که طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در مورد استفاده از آن برای مطالعه ی فسیل ها می پندارند: طبق مفروضات طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، سرعت واپاشی هسته ای هر عنصر، ثابت و لایتغیر بوده و مستقل از فاکتورهای محیطی است. با این فرض، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » یک عنصر رادیواکتیو در طول واکنش واپاشی هسته ای، ثابت و لایتغیر باقی می ماند و به دلیل همین نیمه عمر ثابت و یکسان، با استفاده از معادلات ریاضی، به راحتی می توان، طول عمر نمونه ی حاوی ماده ی رادیواکتیو مورد نظر را محاسبه کرد. (فلش های قرمز رنگ که طول مساوی دارند، زمان نیمه عمر می باشند که طبق مفروضات و ادعاهای طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، همواره ثابت و یکسان می باشند).

اما همان گونه که در بخش های قبلی و با اسناد و مدارک اثبات گردید، دریافتیم که بر اساس تحقیقات و مطالعات متعدد، قوی و متقن، و دقیقاً برخلاف نظر طرفداران استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، به هیچ عنوان سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو و « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » این عناصر رادیواکتیو ، ثابت، یکسان و مستقل از فاکتورهای محیطی نمی باشد!!! بلکه طبق این تحقیقات معتبر، عوامل مختلف و متعدد محیطی از جمله « فرم های مختلف شیمیایی »، « تغییر فشار محیط »، « تغییر فاصله ی زمین تا خورشید » و حتی « کاهش یا افزایش فعالیت شراره های خورشیدی در سطح خورشید »! نیز موجب تغییر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو و « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » می گردند!!!(44) و نکته ی جالب این که با توجه به تازه و نو بودن بسیاری از این کشفیات، احتمالاً فاکتورهای محیطی دیگری نیز وجود دارند که آن ها نیز موجب تغییر سرعت واپاشی هسته ای و زمان نیمه عمر می گردند، اما هنوز کشف نشده اند و احتمالاً در آینده ای نه چندان دور، شاهد لیست بلندبالایی از عوامل تغییر دهنده ی سرعت واپاشی هسته ای خواهیم بود!


اما ماجرا موقعی پیچیده تر می شود که بخواهیم تأثیر همزمان چند فاکتور محیطی را بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو و « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » در نظر بگیریم! برای مثال جسد دایناسوری به نام « آناسازی سوروس : Anasazisaurus »(45) را در نظر بگیرید که در 73 میلیون سال قبل، در محیطی غنی از عنصر رادیواکتیو « بریلیوم » دفن شده و به مرور زمان در لایه های گل و لای مدفون گردیده باشد. بعد از آن نیز در حدود 65 میلیون سال قبل حجم انبوهی از « شراره های خورشیدی » فعالیت نموده باشند. سپس و به صورت مجدد در حدود 30 میلیون سال قبل حجم دیگری از « شراره های خورشیدی » در مقاطع زمانی متعددی فعال گردیده باشند و البته با گذشت زمان و دفن شدن بیشتر این دایناسور، فشار وارد بر لایه ی فسیل دایناسور مذکور به حدود 400 کیلوبار و حتی بیشتر رسیده باشد. این تغییر شرایط محیطی و نیز تغییر فشارهای وارده به فسیل در زمان های مختلف، مطابق مطالبی که در بخش های قبلی ملاحظه فرمودید، موجب تغییر در سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل و لایه های اطراف آن می گردد:

Image
مراحل تشکیل فسیل؛ به تغییر شرایط محیطی و فشارهای وارده در طول زمان و اثر این فشارها بر واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل و محیط اطراف آن توجه فرمایید.

حال اگر بخواهیم به صورت علمی و دقیق به پدیده ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو موجود در این گونه فسیل ها بپردازیم، باید این نکته را در ذهن داشته باشیم که با توجه به کشفیات مهم انجام شده و با توجه به تغییرات متعدد و غیر قابل ارزیابی صورت گرفته در شرایط محیطی فسیل ها اعم از « فرم های متغیر شیمیایی »، « فشارهای مختلف وارد شده از سوی اتمسفر و لایه های زمین شناسی فوقانی »، « تغییر فاصله ی زمین از خورشید »، « بروز دفعات متعددی از شراره های خورشیدی » و ... و نیز صدها تغییر نامکشوف دیگر در طی چندین میلیون سال اخیر، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو موجود در خود فسیل ها یا لایه های مجاور آن ها، ثابت و یکسان و لایتغیر نبوده و « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » عناصر رادیواکتیو نامبرده، زمان ثابت و یکسانی نبوده و تغییر می نموده است.

به عبارت بهتر، پروسه ی « واپاشی هسته ای » عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل ها، الگویی مشابه زیر خواهد داشت:

Image
آن چه که در عالم واقع و در طبیعت در مورد نمونه های فسیلی رخ می دهد: با توجه به این که پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » تحت تأثیر عوامل مختلفی همچون « فرم های مختلف شیمیایی »، « تغییر فشار محیط »، « تغییر فاصله ی زمین تا خورشید » و حتی « کاهش یا افزایش فعالیت شراره های خورشیدی در سطح خورشید » و ... می باشد، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو توسط این عوامل و سایر عوامل دیگر، تغییر کرده و به عبارت دیگر، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » عناصر رادیواکتیو، زمان یکسان و ثابتی نمی باشد!!! (بر خلاف تصورات سابق!) در تصویر فوق، فلش های رنگی (نارنجی، بنفش، سبز، آبی و قرمز)، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » عنصر رادیواکتیو مورد مطالعه را در زمان های مختلفی نشان می دهد. با توجه به کشفیات جدید، این « زمان نیمه عمر » بر حسب شرایط مختلف محیطی تغییر می نماید. برای مثال در محدوده ای که با فلش بنفش رنگ نشان داده شده است، به دلیل ایجاد فشار شدید بر روی نمونه ی فسیل، تغییر فعالیت شراره های خورشیدی در آن برهه ی زمانی و ... پروسه ی « واپاشی هسته ای » تشدید و تسریع یافته و به همین دلیل « زمان نیمه عمر » کاهش یافته است. اما در محدوده ای که با فلش قرمز رنگ نمایش داده شده است، به دلیل کاهش فشار محیطی، تغییرات معکوس فعالیت شراره های خورشیدی و ...، پروسه ی « واپاشی هسته ای »، کند شده و به همین دلیل « زمان نیمه عمر » افزایش یافته است! با توجه به این تغییرات در سرعت « واپاشی هسته ای » در اثر فاکتورهای محیطی و با در نظر گرفتن این که ما اشراف مناسبی نسبت به وقایع رخ داده در محیط تشکیل فسیل مورد مطالعه نداریم (مثلاً نمی دانیم در طی 40 میلیون سال اخیر، فسیل مذکور و لایه های اطراف آن چه فشاری را تحمل کرده یا چند شراره ی خورشیدی را پشت سر گذاشته یا ...)، عملاً اطلاعی از تغییرات ایجاد شده در سرعت « واپاشی هسته ای » و تغییرات « زمان نیمه عمر » در طی مدت سپری شده نداریم و عملاً باید بپذیریم که استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » برای مطالعات دیرینه شناسی و تعیین عمر فسیل ها، غیر دقیق، نامطمئن و نامناسب می باشد!!!

با توجه به مطالب ذکر شده، با توجه به این که ما اطلاع دقیقی از شرایط محیطی فسیل ها شامل « میزان فشار وارده بر آن ها »، « فعالیت شراره های خورشیدی » و ... در طی چند میلیون سال قبل نداریم، عملاً تغییرات اعمال شده در « سرعت واپاشی هسته ای » را نیز در طی مدت مذکور نمی دانیم و به همین دلیل، استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » برای مطالعه ی « عمر فسیل ها »، غیر دقیق و بی فایده خواهد بود!

2) علاوه بر نکات ذکر شده پیرامون واپاشی هسته ای، عوامل دیگری نیز وجود دارند که اتکا به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را زیر سوال می برند یا حداقل با ابهامات و اشکالاتی مواجه می نمایند!

برای مثال همان گونه که در قسمت های قبلی این مقاله ذکر گردید، یک فرض مهم در روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » وجود دارد و آن فرض این می باشد که در زمان ابتدایی (ساعت صفر)، هیچ « هسته ی دختر : Daughter Nucleus » وجود ندارد و تمامی نمونه فقط شامل « هسته های والد : Parent Nucleus » می باشد. این فرض در شرایط آزمایشگاهی و تحت کنترل دانشمندانی که می خواهند بر روی یک ماده ی رادیواکتیو خالص کار کنند، می تواند صادق باشد، اما در مورد نمونه های مورد مطالعه در زیست شناسی و زمین شناسی، هیچ اطمینانی که این فرض در خارج از محیط آزمایشگاه و در محیط طبیعی نیز صدق کند، وجود ندارد.

برای مثال در مورد واکنش تبدیل عنصر رادیواکتیو « بریلیوم 10 : 10 Be » به « بریلیوم 9 : 9 Be » که در برخی مطالعات زمین شناسی و زیست شناسی (از جمله مطالعه ی طول عمر فسیل « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali »)،(46) مورد استفاده قرار می گیرد، اطمینانی وجود ندارد که در زمان ابتدایی (ساعت صفر)، تمام نمونه صرفاً فقط و فقط از « بریلیوم 10 : 10 Be » تشکیل شده باشد و فاقد « بریلیوم 9 : 9 Be » باشد، چرا که ممکن است از طریق هوا، آب های زیر زمینی و ...، در همان زمان اولیه ی تشکیل فسیل، مقادیر قابل ملاحظه ای عنصر « بریلیوم 9 : 9 Be » وارد نمونه ی تحت مطالعه شده باشد و به همین دلیل، تمامی محاسبات فعلی ما را تحت تأثیر قرار دهد!

3) نکته ی دیگری که موجب غیر دقیق بودن روش زمان سنجی رادیواکتیو می شود، این است که مطالعات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، عمدتاً در سیستم های بسته قابل بحث و بررسی هستند. چرا که در سیستم بسته است که غلظت و نسبت غلظتی « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تنها وابسته به « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می باشند و نسبت بین هسته های والد و دختر را تبدیل ناشی از واپاشی هسته ای هسته های مادر به هسته های دختر، تعیین می کند. اما هنگامی که سیستم یک سیستم بسته نباشد و از محیط خارج از مطالعه نیز بتواند ذرات رادیواکتیو اضافه شود، یا به طرقی غیر از واپاشی هسته ای، ذرات رادیواکتیو از محیط مطالعه خارج گردند، باز هم مطالعات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » چندان قابل استفاده نخواهند بود.

در طبیعت نیز نمونه های مورد مطالعه در سیستم های بسته واقع نشده اند و در سیستم های باز قرار دارند. برای مثال « کربن 14 : 14 C » در اثر برخورد تشعشعات کیهانی با جو و به دنبال زنجیره ای از واکنش های فیزیکی - شیمیایی تولید می شود(47) و غلظت « بریلیوم 10 : 10 Be » اتمسفر نیز با تشعشات کیهانی مرتبط است.(48) با توجه به تولید مداوم و البته با غلظت های متفاوت در زمان های متفاوت، بسیاری از این عناصر رادیواکتیو ایجاد شده، می توانند در نمونه های در حال تشکیل فسیل یا در برگیرنده ی فسیل ها، ادغام شوند و با نقض سیستم بسته، موجب اشکالات محاسباتی جدی شوند.

4) از سوی دیگر تمام اشکالات وارد شده در فوق، مربوط به وقایع فیزیکی موثر بر « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » و « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد. حال آن که علاوه بر واپاشی هسته ای فیزیکی، روش ها و علل دیگری نیز وجود دارند که می توانند موجب بروز تغییر در غلظت های « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » در نمونه ی تحت مطالعه شده، و محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را کاملاً مخدوش نمایند!

برای مثال واکنش های شیمیایی و پروسه های شیمیایی نیز می توانند بر غلظت « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تأثیر بگذارند و علاوه بر پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay »، به عنوان یک عامل جانبی، موجب تغیییر در غلظت های « هسته های والد » و « هسته های دختر » گردند و بدین ترتیب با تحت الشعاع قرار دادن محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، موجب محاسبه ی نامناسب و غیر صحیح طول عمر فسیل ها گردند!

به عنوان نمونه، جسد یک جانور را فرض کنید که در بستر یک رود مرده، و بعد از گذشت 10000 سال یک لایه ی نیم متری از گل و لای، جسد وی را پوشانده باشد. حال اگر نفوذ آب به لایه ی جسد مدفون شده کماکان ادامه داشته باشد، بخشی از « هسته های والد : Parent Nucleus » در صورتی که قابلیت انحلال در آب داشته باشند، می توانند از فسیل و محیط اطراف آن شسته شده و ضمن انحلال در آب، وارد آب های زیرزمینی یا آب های جاری گردند و از محدوده ی فسیل و محیط اطراف آن، دور گردند! بدین ترتیب در این صورت دیگر تنها پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عامل کاهش غلظت « هسته های والد : Parent Nucleus » نبوده و عامل بسیار مهمی به نام « انحلال در آب » نیز می تواند موجب کاهش غلظت « ماده ی رادیواکتیو » مورد مطالعه گردد! با این اوصاف دیگر کاهش غلظت « هسته های والد : Parent Nucleus » صرفاً تنها محدود به پروسه ی « واپاشی هسته ای » نبوده و علاوه بر پروسه ی مذکور، تحت تأثیر پروسه ی « انحلال » نیز قرار می گیرد که این امر موجب به هم ریختن تمامی محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می گردد:

Image
عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل هایی که در محیط های آبی و مرطوب قرار می گیرند و یا عناصر رادیواکتیو اطراف این فسیل ها، ممکن است علاوه بر پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay »، تحت تأثیر پروسه ی « انحلال » قرار گیرند! بدین ترتیب پروسه ی « انحلال » نیز موجب انحلال « هسته های والد : Parent Nucleus » شده و با « حل کردن » و « شستن » این « هسته ها »، موجب کاهش هرچه بیشتر و نامتناسب با پروسه ی « واپاشی هسته ای » آن ها شود! بدین ترتیب پروسه ی انحلال با کاهش نامتناسب « هسته های والد »، موجب اختلال محاسباتی شده و تمام معادلات مربوط به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را بر هم زده و موجب نامعتبر شدن نتایج به دست آمده می گردد!

البته بحث درباره ی سایر عوامل مخدوش کننده ی روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بسیار طولانی است و از حوصله ی این مقاله، خارج است و ما مطالعه ی بیشتر در این زمینه را بر عهده ی مخاطبان محترم می گذاریم.

به هر حال همان گونه که ملاحظه فرمودید، روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » با اشکالات، سوالات، ابهامات و تناقضات بسیاری موجه می باشد و عوامل متعددی وجود دارند که این روش و دستاوردهای منتسب به آن را مخدوش می نمایند! به عبارت دیگر بر خلاف ادعای « تکامل شناسان » و طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، این روش نه یک روش دقیق و بی عیب و نقص، بلکه یک روش پر عیب و ایراد می باشد و اتکا بر آن جهت محاسبه ی طول عمر فسیل ها، عملاً غیر ممکن است!

اما آیا ایرادات و اشکالات روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » تنها مربوط به مطالعات آزمایشگاهی است؟ آیا مثال عملی برای اثبات غیر دقیق بودن این روش وجود دارد؟

در یک کلام باید گفت که: ایرادات و اشکالات روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » تنها مربوط به مطالعات آزمایشگاهی نیست و مثال های عملی مهمی برای اثبات غیر دقیق بودن این روش وجود دارد!

مطالعه بر روی نمونه های سنگ های آتشفشانی که در طی چند قرن اخیر فعال بوده اند، تناقضات بزرگی را بین زمان حقیقی تشکیل این سنگ ها و زمان محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » نشان می دهد!

دکتر « جی. برنت. دالریمپل : G. Brent. Dalrymple » از دانشگاه استنفورد در کتاب خود با عنوان « عمر زمین : Age of the Earth »، به مقایسه ی عمر واقعی و عمر محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » سنگ های آذرین (آتشفشانی) موجود در برخی آتشفشان های معروف می پردازد:(49)

نام محل مورد مطالعه - طول عمر واقعی (بر اساس مشاهدات مستقیم یا مستندات قوی تاریخی) - طول عمر محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر پایه ی واکنش تبدیل 40 K به 40 Ar

هوالالی (هاوایی) : Hualalei, Hawaii
211 سال (1801 میلادی)
1100000 سال (یک میلیون و صد هزار سال)؟!!!

دهانه ی غروب آفتاب (آریزونا) : Sunset Crater, Arizona
947 سال (1065 میلادی)
200000 سال (دویست هزار سال)؟!!!

کوه اتنا (سیسیل) : Mt. Etna, Sicely
220 سال (1792 میلادی)
150000 سال (صد و پنجاه هزار سال)؟!!!

همان گونه که ملاحظه فرمودید، تفاوت های فاحشی بین طول عمر واقعی سنگ های مورد مطالعه و طول عمر محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » وجود دارد! تا جایی که اختلاف زمانی حدود 1100000 (یک میلیون و صد هزار سال)؟!!! نیز بین زمان های مذکور ملاحظه می گردد!!!

دکتر « جی. برنت. دالریمپل : G. Brent. Dalrymple » که خود از طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » و استفاده از این روش در مطالعات زمین شناسی به شمار می رود، در توجیه این اشتباهات فاحش محاسبه ای که توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » به وقوع می پیوندد، چنین می گوید که علت محاسبات اشتباه رخ داده در نمونه های مذکور، وجود ذرات ناخالصی به نام « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » در نمونه های مذکور می باشد!(50) « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » ها ذرات صخره ای ناخالصی هستند که در دل ماگما « ماگما (درده) : Magma » ذرات آتشفشانی یافت می شوند و به دلیل دارا بودن « آرگون اضافی : Excess Argon » در دل خود، موجب محاسبه ی غلط طول عمرشان شده است!(51)

این سخن دکتر جی. برنت. دالریمپل : G. Brent. Dalrymple » و حامیان وی در این توجیه، چندان قابل قبول نیست. زیرا:

1) اولاً سخن دکتر « دالریمپل » و حامیانش، قبل از هر چیز و قبل از این که بخواهد دهان منتقدانی همانند ما را ببندد، از ادعای ما در چند سطر قبل حمایت می کند!!! زیرا همان گونه که در چند سطر قبل ذکر نموده ایم، یکی از اشکالات استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در زمین شناسی، دیرینه شناسی و فسیل شناسی، این است که نمونه های مورد مطالعه در علوم مذکور، در سیستم های بسته واقع نشده اند و جزء سیستم های باز طبقه بندی می شوند؛ حال آن که همان گونه که گفتیم، استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » تنها در سیستم های بسته که امکان ورود و خروج ذرات « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » به نمونه امکان ندارد، قابل قبول می باشد!

این مسئله که در نمونه های مورد مطالعه بر پایه ی روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر تبدیل « پتاسیم 40 : 40 K » به « آرگون 40 : 40 Ar »، به دلیل وارد شدن « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » ها و سایر ناخالصی ها، مقادیر اضافی از « آرگون 40 : 40 Ar » (که همانا « هسته های دختر : Daughter Nucleus » واکنش 40 Ar → 40 K می باشند) وارد شونده به نمونه، موجب اشتباهات محاسباتی می شود، دقیقاً سخن ما را در چند پاراگراف قبل اثبات می نماید که به دلیل « بسته نبودن » سیستم های مورد مطالعه در زمین شناسی، دیرینه شناسی و فسیل شناسی و به علت ورود ناخالصی ها از محیط اطراف به نمونه های مورد مطالعه، عملاً نمی توان از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » به عنوان یک روش قابل اعتماد در مطالعات زمین شناسی و فسیل شناسی بهره برد!!! بنابراین به نظر می رسد که توجیهات دکتر « دارلیمپل » بیش از این که بخواهد به نفع استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در زمین شناسی و زیست شناسی تمام شود، به ضرر این گونه مطالعات تمام شده و بیش از پیش، ادعای ما را اثبات می نماید!

2) ثانیاً همان گونه که دکتر « دالریمپل » و همفکرانش، از « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » ها و سایر ناخالصی ها به عنوان عاملی برای بروز اشتباهات محاسباتی در مطالعات « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » نام می برند، باید از خود آن ها پرسید که چه تضمینی وجود دارد که در نمونه های مورد مطالعه در علم فسیل شناسی، همین ذرات « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » وجود نداشته اند؟!!! برای مثال، عمر فسیل دایناسوری که بر اساس مطالعات انجام شده بر روی سنگ های آذرین پیرامونش، حدود 65 میلیون سال تخمین زده شده است، از کجا معلوم که این عمر محاسبه شده، تحت تأثیر گزنولیت های همزمان با تشکیل ماگما قرار نگرفته باشد؟!!! از کجا معلوم که عمر واقعی فسیل مذکور، 55 میلیون سال نبوده و با دخالت « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » اشتباهاً عمر این فسیل، بیش از میزان واقعی تخمین نزده شده باشد؟!!!

در واقع همان گونه که امروزه دکتر « دالریمپل » و همفکرانش، « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » را موجب اختلالات محاسباتی شمرده اند، ما نیز می توانیم این مسئله را به گذشته تعمیم داده و در تمامی طول عمرهای محاسبه شده در مورد فسیل ها، تشکیک ایجاد نماییم، زیرا ممکن است در موقع تشکیل سنگ های مذکور نیز « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » ها وارد نمونه ها شده باشند!!!

3) ثالثاً به نظر می رسد که دکتر « دالریمپل » و همفکرانش، تأثیرات سایر فاکتورهای محیطی همچون « فرم های متغیر شیمیایی »، « فشارهای مختلف وارد شده از سوی اتمسفر و لایه های زمین شناسی فوقانی »، « تغییر فاصله ی زمین از خورشید »، « بروز دفعات متعددی از شراره های خورشیدی » و ... بر سرعت واپاشی هسته ای را که در مطالعات علمی دهه های اخیر کشف شده اند(52) و نیز صدها عامل نامکشوف دیگر را در این میان نادیده گرفته اند و اختلافات فاحش ملاحظه شده بین طول عمر واقعی نمونه های زمین شناسی و دیرینه شناسی با طول عمر محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را تنها به علت وجود « آرگون اضافی : Excess Argon » دانسته اند! این در حالی است که همان گونه که در بخش های قبلی مقاله نیز مورد اشاره قرار گرفت، حتی نمونه های شامل سایر عناصر رادیواکتیو شامل « رادیوم 226 : 226 Ra »، « بریلیوم 7 : 7 Be »، « سیلیسیوم 32 : 32 Si »، « یوروپیوم 152 : 152 Eu »، « منگنز 54 : 54 Mn » و « تریتیوم 3 : 3 H » که وجود « آرگون اضافی : Excess Argon » تأثیری در محاسبات مربوط به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مرتبط با آن ها نیز ندارد، باز هم می بینیم که سرعت واپاشی هسته ای آن ها، تحت تأثیر عوامل محیطی همچون « فرم های متغیر شیمیایی »، « فشارهای مختلف وارد شده از سوی اتمسفر و لایه های زمین شناسی فوقانی »، « تغییر فاصله ی زمین از خورشید »، « بروز دفعات متعددی از شراره های خورشیدی » و ... قرار می گیرد!(53) بنابراین به نظر می رسد که توجیهات « دالریمپل » و همفکرانش، بیش از حد ساده انگارانه بوده است!

4) رابعاً بر خلاف ادعای « دکتر دالریمپل » و همفکرانش که تنها به 3 مورد فوق اشاره نموده اند و آن ها را به عنوان استثنائاتی که به دلیل وجود ناخالصی و « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » رخ داده اند، معرفی کرده اند، نمونه های متعدد دیگری نیز در عالم واقع و در طبیعت یافت شده اند که باز هم اختلافات بسیار فاحش و واضحی را بین زمان حقیقی تشکیل این نمونه ها و زمان محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » نشان می دهند! مثال های زیر، گوشه ای از این تناقضات کشف شده را نشان می دهد:(54)


نام محل مورد مطالعه

طول عمر واقعی (بر اساس مشاهدات مستقیم یا مستندات قوی تاریخی)

طول عمر محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر پایه ی واکنش تبدیل 40 K به 40 Ar


جریان آبشار آکا، هاوایی (Akka Water Fall flow, Hawaii)
دوره ی پلئیستوسن
حدود 32 میلیون سال؟!!!
مرجع (Reference)


بازالت کیلائوا ایکی، هاوایی (Kilauea Iki basalt, Hawaii)
1959 میلادی
حدود 8/5 میلیون سال؟!!!
Krummenacher, 1970


بمب های آتشفشانی، کوه استرومبولی، ایتالیا (Mt. Stromboli., Italy, volcanic bomb)
23 سپتامبر 1963 میلادی
حدود 2 میلیون و 400 هزار سال؟!!!
Krummenacher, 1970

بازالت کوه اتنا، سیسیل (Mt. Etna basalt, Sicily)
ماه می 1964 میلادی
حدود 700 هزار سال؟!!!
Krummenacher, 1970


ابسیدین ارتفاعات جزیره ی پزشکی، کوه های شیشه ای، کالیفرنیا (Medicine Lake Highlands obsidian, Glass Mountains, California)
کمتر از 500 سال
حدود 12 میلیون و 600 هزار سال؟!!!
Krummenacher, 1970

بازالت هوالالای، هاوایی (Hualalai basalt, Hawaii)
1800 - 1801 میلادی
حدود 22 میلیون و 800 هزار سال؟!!!
Krummenacher, 1970


بازالت رانیگیتوتو، اوکلند، نیوزیلند(Ranigitoto basalt, Auckland, New Zealand)
کمتر از 800 سال
حدود 150 هزار سال؟!!!
Krummenacher, 1970

توپی بازالت قلیایی، بنه، نیجریه (Alkali basalt plug, Benne, Nigeria)
کمتر از 30 میلیون سال
حدود 95 میلیون سال؟!!!
McDougall et al, 1969
Fisher, 1971




نام محل مورد مطالعه

طول عمر واقعی (بر اساس مشاهدات مستقیم یا مستندات قوی تاریخی)

طول عمر محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر پایه ی واکنش تبدیل 40 K به 40 Ar

مرجع (Reference)


بازالت زیتونی، تپه های ناتان، سرزمین ویکتوریا، قاره ی قطب جنوب (Olivine basalt, Nathan Hills, Victoria Land, Antarctica)
کمتر از 300000 سال
حدود 18 میلیون سال؟!!!
Armstrong, 1978

آنورتوکلاز در بمب آتشفشانی، کوه اربوس، قاره ی قطب جنوب (Anorthoclase in volcanic bomb, Mt. Erebus, Antarctica)
1984 میلادی
حدود 640 هزار سال؟!!!
Esser et al, 1979

بازالت کیلائوا، هاوایی (Kilauea basalt, Hawaii)
کمتر از 200 سال
حدود 21 میلیون سال؟!!!
Noble and Naughton, 1968

بازالت کیلائوا، هاوایی (Kilauea basalt, Hawaii)
کمتر از 1000 سال
حدود 42 میلیون و 900 هزار سال؟!!!
Dalrymple and Moore, 1968

بازالت صعودی آرام شرقی (East Pacific Rise basalt)
کمتر از 1000000 سال
حدود 690 میلیون سال؟!!!
Funkhouser et al, 1968

بازالت کوه دریایی، نزدیک بخش صعودی آرام شرقی (Seamount basalt, near East Pacific Rise)
کمتر از 2500000 سال
حدود 580 میلیون سال (محاسبه توسط فانکهاوزر)؟!!!
حدود 700 میلیون سال (محاسبه توسط فیشر)؟!!!
Funkhouser et al, 1968
Fisher, 1972

بازالت صعودی آرام شرقی (East Pacific Rise basalt)
کمتر از 600000 سال
حدود 24 میلیون و 200 هزار سال؟!!!
Dymond, 1970

جریان آندزیت، کوه انگاوروهو، نیوزیلند (Andesite flows, Mt Ngauruhoe, New Zeland)
سال های 1949 و 1954 میلادی
از 270 هزار سال الی 3/5 میلیون سال؟!!! (تفاوت های فاحش بین نمونه ها)!
Snelling, 1998

با اندکی دقت در جداول فوق، در می یابیم که برخلاف ادعای طرفداران استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، وجود محاسبات غلط و نادرست در بررسی عمر نمونه های زمین شناسی و دیرینه شناسی، از شیوع بسیار بالایی برخوردار است و برخلاف سخن آنان، این محاسبات غلط، تنها به چند استثناء مربوط نمی شوند! در واقع تعدد محاسبات غلط و نادرست در محاسبه ی عمر نمونه های زمین شناسی و دیرینه شناسی، آن هم در بررسی بر مبنای یکی ار پرکاربردترین واکنش های واپاشی هسته ای رادیواکتیو (واکنش 40 Ar → 40 K)، نشان می دهد که اتکا بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در جهت تعیین طول عمر نمونه های زیست شناسی و زمین شناسی، چندان صحیح و دقیق نمی باشد!

به طور خلاصه، با توجه به مطالبی که در قسمت چهارم سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل: منطقه ی ممنوعه! » ذکر گردید، در می یابیم که بر خلاف ادعاهای طرفداران « فرضیه ی تکامل »، طول عمر و قدمت فسیل ها که عمدتاً بر پایه ی روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » محاسبه گردیده اند، دقیق و صحیح نمی باشند! چرا که استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در محاسبه ی طول عمر فسیل ها، بر پایه ی مفروضاتی بنا نهاده شده است که امروزه این مفروضات، تا حدود زیادی نقض شده و زیر سوال رفته است! مفروضاتی همچون « عدم تأثیر فاکتورهای محیطی بر زمان واپاشی هسته ای »، « عدم ورود ناخالصی به نمونه های مورد مطالعه »، و ... در حال حاضر با چالش های جدی مواجه می باشند و صدق این مفروضات، کاملاً زیر سوال رفته است!

در عرصه ی عملی و میدانی نیز مطالعات انجام شده بر روی نمونه های زمین شناسی، نشان دهنده ی وجود تناقضات فاحش و چشمگیری بین طول عمر واقعی نمونه ها و طول عمرهای محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد! محاسبه ی طول عمر 8/5 میلیون سال برای نمونه ای که فقط 11 سال از عمر آن می گذشته است و محاسبه ی طول عمر 23 میلیون سال، برای نمونه ی 170 ساله، از شاهکارهایی است که در نتیجه ی اتکا بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » به دست آمده است!!!(55)

مطالب این مقاله، نشان می دهد که زمان های محاسبه شده برای بسیاری از فسیل ها و سنگواره ها، دارای عدم دقت و صحت لازم بوده و باید بازنگری جدی در مورد محاسبات مربوط به این طول عمرها انجام شود. (در برخی موارد نیز به دلیل عدم اطلاع از کم و کیف تأثیرات محیط چند میلیون سال قبل بر واپاشی هسته ای، اصولاً امکان محاسبه ی دقیق در آینده نیز ممکن نخواهد بود!!!)

با توجه به عدم دقت و صحت کافی طول عمرهای ارایه شده در مورد فسیل های مکشوفه، توالی های سنگواره ای که توسط طرفداران « فرضیه ی تکامل » ارایه می شود، عملاً با داستان « آلیس در سرزمین عجایب »! تفاوتی ندارد! چرا که وقتی برای نمونه ی زمین شناسی مربوط به قرن 20 میلادی، در آزمایشگاه مربوط به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، طول عمر 8/5 میلیون ساله محاسبه می شود، هیچ بعید نیست که سنگواره ای که تاکنون با اتکا به همین روش، حدود 3/6 میلیون سال قدمت برایش در نظر گرفته می شد، عملاً سنگواره ی 30000 ساله بوده باشد! و بالعکس، نمونه ای که تاکنون 1/5 میلیون سال برایش قدمت در نظر گرفته می شد، عملاً طول عمر 5 میلیون ساله داشته باشد!!!

با در نظر گرفتن این تشویش، اعوجاج و عدم صحت در طول عمرهای محاسبه شده ی فسیل ها تا به امروز، به نظر نمی رسد که آن بخش از توالی فسیل ها (سنگواره ها) که طرفداران « فرضیه ی تکامل » به آن ها تمسک می جستند، در عالم واقع و طبیعت نیز صدق نماید! چرا که آن فسیلی که تکامل شناسان مدعی بودند در 10 میلیون سال قبل بوده، بعید است که واقعاً مربوط به 10 میلیون سال قبل باشد و آن فسیل 8 میلیون ساله، واقعاً 8 میلیون ساله باشد!!!

با توجه به اشتباهات محاسباتی فاحش موجود در روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، آن فسیل 8 میلیون ساله، ممکن است در اصل، عمر 12 میلیون ساله داشته و فسیل 10 میلیون ساله ی مورد ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل »، در عالم واقع تنها 4 میلیون سال قدمت داشته باشد!!! با این اوصاف، ادعاهای قبلی « تکامل شناسان » که فسیل اشتباهاً محاسبه شده ی 10 میلیون ساله شان را جد و نیای فسیل اشتباهاً 8 میلیون سال محاسبه شده، می پنداشتند، از بیخ و بن غلط و ناصحیح می گردد!!!:

Image
آن چه که محاسبات اشتباه بر سر توالی فسیل ها می آورد!؛ تصویر سمت چپ، یکی از تصاویری است که طرفداران تکامل بر اساس محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » که تاکنون استفاده می شده است، سازمان داده اند. بر اساس این نوع محاسبات، فسیل ها را بر اساس قدمتی که محاسبه نموده اند، چینش داده تا از آن ها به عنوان شاهدی بر مدعای خود بهره بگیرند. تصویر سمت راست: با توجه به وجود تناقضات و اشتباهات فاحش در زمان سنجی رادیواکتیو (از جمله محاسبه ی طول عمر 8/5 میلیون سال برای نمونه ای که فقط 11 سال از عمر آن می گذشته است!!!)، بسیار محتمل است که طول عمر حقیقی فسیل های مذکور، با آن چه تکامل شناسان ادعای آن را دارند، تفاوت عمده داشته باشد! با این اوصاف توالی زمانی فسیل های مذکور تغییر کرده و این شواهد مورد استفاده ی تکامل شناسان نیز زیر سوال می رود!!!

پاسخ به یک شبهه: در این بخش از سخنان ما، ممکن است طرفداران فرضیه ی تکامل این اشکال را به ما وارد نمایند که حتی در صورت بروز اشتباهات محاسباتی در محاسبه ی طول عمر سنگواره ی کشف شده از یک کشور یا قاره ی خاص، با بررسی فسیل های مشابه از همان گونه ی خاص جانوری که در کشور یا قاره ی دیگری کشف می گردد، می توان بر اشتباهات محاسباتی غلبه نمود و با میانگین گرفتن از سنین محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » فسیل های مختلف کشف شده از یک نوع جانور زنده (برای مثال دایناسور) که در قاره های مختلفی کشف شده اند، می توان بر اشتباهات محاسباتی فائق آمد!

این سخن گرچه در برخی موارد می تواند صادق و درست باشد، اما در کل صحیح نیست! زیرا اولاً تعدد نمونه ها، اشتباهات محاسباتی را به حداقل می رساند، اما تا حد صفر کاهش نمی دهد. ثانیاً این سخن تنها در مواردی می تواند تا حدودی صدق کند که جانور مورد مطالعه، دارای فسیل های متعدد کشف شده از نقاط مختلف جهان باشد. برای مثال دایناسور « تیرانو سوروس رکس : Tyrannosaurus rex » که فسیل های مربوط به آن به وفور و در مناطق مختلف جهان مکشوف گردیده اند (حداقل 30 فسیل)،(56) می تواند مصداق سخن تکامل شناسان قرار بگیرد؛ اما بسیار جالب است بدانیم که بسیاری از فسیل های مکشوفه، از تعدد کافی برخوردار نیستند و تنها در حد یک یا چند عدد یافت شده اند و حتی در برخی موارد، فقط بخش کوچکی از اسکلت آن ها (فقط سر یا دندان یا ...) کشف گردیده و متأسفانه همین تک نمونه ها ملاک ارزیابی قرار گرفته است! برای مثال در مورد دایناسورهای « آناسازی سوروس : Anasazisaurus » و « ناشویبیتوساروس : Naashoibitosaurus » تنها یک فسیل کشف شده از هر کدام وجود دارد و حتی تک فسیل کشف شده نیز تمامی استخوان های جانور را در بر ندارد!(57) اما جالب این که « تکامل شناسان » با اتکا به همین تک نمونه های ناقص، طول عمر این فسیل ها و زمان زیستن این دایناسورها را معین کرده و به داستان سرایی در مورد آن ها پرداخته اند.

جالب این که این فقر اطلاعاتی و کمبود فسیل ها، در مورد فسیل های مربوط به توالی تکامل انسان بیشتر به چشم می خورد! تا آن جا که بسیاری از فسیل های منسوب به اجداد یا خویشاوندان انسان های امروزی، تنها فقط در یک نقطه و به تعداد یک عدد کشف شده اند و « تکامل شناسان » نیز بر اساس محاسبه ی زمان سنجی رادیومتریک همین تک فسیل ها، به جمع بندی عجولانه دست زده و به افسانه سرایی پرداخته اند!!! فسیل هایی همچون فسیل منسوب به جانوران به اصطلاح تکامل شناسان « انسان سا : Hominid » ی موسوم به « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali »، « کنیا مردم پخت رخ : Kenyanthropus platyops » و ... فقط و فقط در حد یک نمونه فسیل کشف شده یا حتی فقط بخش کوچکی از یک فسیل کشف شده را شامل می شده اند(58) و کاشفان آن ها تنها بر اساس همان یک نمونه فسیل کشف شده، دست به محاسبه ی طول عمر آن ها زده اند!!! نمونه های دیگری شامل « جنوبی کپی سدیبا : Australopithecus sediba » نیز تنها شامل دو نمونه فسیل بوده است!(59) و جالب این که کاشفان آن ها نیز مبنای محاسبات خود را، تنها همین نمونه های اندک، قرار داده اند!!! با توجه به مطالبی که در بخش های قبلی مقاله مورد اشاره قرار گرفت، احتمال خطا در محاسبه ی طول عمر فسیل های مکشوفه، قویاً بالا است و برای فسیل هایی که تنها شامل یک یا دو نمونه می باشند، بیش از فسیل های شامل چندین نمونه می باشد. با عنایت به این مسئله نیز درخواهیم یافت که بسیاری از فسیل های مورد اشاره ی تکامل شناسان نیز به دلیل تک فسیل بودن یا حاوی تعداد اندکی فسیل بودن، مستعد اشتباه محاسباتی در طول عمرشان می باشند.

یک تذکر بسیار مهم: علاوه بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » که به عنوان پرکاربردترین روش در زمان سنجی نمونه های زمین شناسی، زیست شناسی و دیرینه شناسی مورد استفاده قرار می گیرد، روش های زمان سنجی دیگری نیز وجود دارند که صد البته نسبت به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » از اهمیت، اعتبار و دقت کمتری برخوردارند. برای مثال روش « زمان سنجی بر پایه ی اسیدهای آمینه : Amino acid Dating » نیز یک روش زمان سنجی است که بر اساس محاسبه ی نسبت های اسید آمینه های نوع D و نوع L موجود در نمونه های پروتئین های فسیل ها شکل گرفته است و بر پایه ی نسبت بین این دو نوع ایزومر نوری اسیدهای آمینه، و با فرض اینکه بعد از مرگ جاندار و به مرور زمان، کم کم تعدادی از ایزومرهای نوری نوع L اسیدهای آمینه تبدیل به نوع D می شوند، سازماندهی گردیده است.(60) ما در این مقاله به صورت تفصیلی به نقد و بررسی روش « زمان سنجی بر پایه ی اسیدهای آمینه : Amino acid Dating » نپرداخته ایم؛ چرا که این روش نیز دقیق و معتبر نمی باشد و چندان در مجامع علمی نیز مورد استفاده قرار نمی گیرد.(61) دلیل این امر نیز این مسئله است که سرعت تبدیل ایزومر L اسید آمینه به ایزومر D اسید امینه بعد از مرگ، تحت تأثیر عوامل محیطی چون « دما »، « غلظت آب در محیط »، « PH »، « میزان اتصال »، « سایز ماکرومولکول »، « محل خاص در ماکرومولکول »، « تماس با خاک »، « حضور آلدئید ها »، « غلظت بافرها » و « قدرت یونی محیط » قرار دارد(62) و با توجه به نامشخص بودن این عوامل محیطی در طی چندین میلیون سال قبل بر روی نمونه ی مورد مطالعه، عملاً استفاده از روش « زمان سنجی بر پایه ی اسیدهای آمینه : Amino acid Dating » در تعیین طول عمر فسیل ها غیرممکن بوده و به بیان بهتر حتی این روش از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » نیز کم دقت تر می باشد! به همین دلیل روش « زمان سنجی بر پایه ی اسیدهای آمینه : Amino acid Dating » کاربرد چندانی در محاسبه ی طول عمر فسیل ها ندارد(63) و ما به همین دلیل از نقد تفصیلی آن چشم می پوشیم.

تذکر بسیار مهم: در بین برخی مسیحیان طرفدار « خلقت گرایی : Creationism »، عقیده به « زمین جوان : Young Earth » وجود دارد و به این عقیده، « خلقت گرایی مبتنی بر نظریه ی زمین جوان : Young Earth Creationism (YEC) » اطلاق می گردد(64) و تعدادی از دانشمندان زیست شناس و زمین شناس مخالف « فرضیه ی تکامل »، طرفدار « خلقت گرایی مبتنی بر نظریه ی زمین جوان : Young Earth Creationism (YEC) » می باشند. در دیدگاه « خلقت گرایی مبتنی بر نظریه ی زمین جوان : Young Earth Creationism (YEC) »، اعتقاد بر این است که بر طبق تعالیم کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، طول عمر زمین بین 5700 سال تا 10000 سال می باشد!(65)

در این بخش از مقاله، خاطر نشان می کنیم که ما با این عقیده، موافق نیستیم و معتقدیم بنا بر آیات و روایات، عدد قطعی پیرامون طول عمر زمین نمی توان به دست آورد.(66) در ضمن، بسیاری از آیات و روایات، به طولانی بودن عمر زمین اشاره می نمایند.(67) إن شاء الله بحث در این خصوص را به بخش های پایانی این سلسله مقالات موکول می نماییم.

در پایان این قسمت از مقاله، مجدداً یادآوری می نماییم که با توجه به تناقضات، اشتباهات، و عدم صحت کافی موجود در محاسبات مربوط به طول عمر فسیل ها (سنگواره ها) که عمدتاً نیز بر پایه ی مطالعات انجام شده بر اساس روش غیر قابل اعتماد « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد، حتی طول عمر فسیل های مورد ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل »، با چالش ها و ابهامات جدی رو به رو است و به همین دلیل، نمی توان به زمان های منسوب به فسیل های کشف شده، اعتماد کافی نمود. این امر، مشکل بزرگی در جهت پذیرش فسیل ها و سنگواره ها به عنوان یک شاهد قابل اعتماد در بررسی های تکاملی پدید می آورد! تا آن جا که بنا بر آخرین مطالعات انجام شده، حتی زمان های منسوب به این فسیل ها نیز قابل اعتماد نمی باشد!!! بنابراین این مسئله، خود مانعی بزرگ در جهت ادعاهای طرفداران « فرضیه ی تکامل » و قبول سخنان آن ها در مورد فسیل های مکشوفه می گردد!

در پایان مجدداً متذکر می شویم که این تمام ادله ی ما در رد سخنان طرفداران « فرضیه ی تکامل » پیرامون فسیل ها نیست! بلکه این قسمت از مقاله، بخش اول نقد سخنان تکامل شناسان پیرامون فسیل ها می باشد! ان شاء الله در پنج یا شش قسمت آتی این سلسله مقالات، به ادامه ی نقد علمی سخنان و ادعاهای طرفداران « فرضیه ی تکامل » پیرامون فسیل ها می پردازیم و پس از اتمام قسمت های مربوط به فسیل شناسی، به نقد و ابطال ادعاهای تکامل شناسان در سایر حوزه های بیولوژی از جمله مباحث مرتبط با بیولوژی سلولی و مولکولی خواهیم پرداخت. از خداوند متعال درخواست می نماییم تا إن شاء الله ما را در ادامه ی مسیر یاری فرماید.

به امید این که هر چه زودتر عظمت پوشالی ستمگران و ایادی آنان فرو ریزد.
به امید ظهور منجی موعود، حضرت مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
شهریور ماه 1391



منابع و مآخذ

1 -
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htm
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating
2 -
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htm
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radioactive_decay
و
http://www.answers.com/topic/radioactive-decay

3 -
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htm
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radioactive_decay
و
http://www.answers.com/topic/radioactive-decay
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiocarbon_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiocarbon-dating

4 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radioactive_decay
و
http://www.answers.com/topic/radioactive-decay
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiocarbon_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiocarbon-dating

5 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating

6 -
http://www.euronuclear.org/info/encyclo ... oducts.htm

7 -
http://oceanexplorer.noaa.gov/edu/learn ... 5_la1.html

8 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating

9 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating

10 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm

11 -
http://oceanexplorer.noaa.gov/edu/learn ... 5_la1.html
و
http://www.fas.org/irp/imint/docs/rst/S ... t2_1b.html

12 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm

13 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm
و
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htm

14 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm
و
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htm

15 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm
و
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htm
و
http://www.bobspixels.com/kaibab.org/ge ... _layer.htm
و
http://www.plainscreation.org/scientifi ... age004.jpg
و
http://www.geolsoc.org.uk/gsl/education ... e3464.html

16 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating

17 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating

18 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.

19 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.

20 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.

21 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm

22 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm

23 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Anasazisaurus
و
http://www.answers.com/topic/anasazisaurus

24 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.

25 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.

26 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.

27 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.

28 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.

29 -
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9% ... 9%84%DB%8C
و
https://www.msu.edu/~heslipst/contents/ ... hazali.htm
و
Lebatard AE, Bourlès DL, Duringer P, Jolivet M, Braucher R, et al. (2008) Cosmogenic nuclide dating of Sahelanthropus tchadensis and Australopithecus bahrelghazali: Mio-Pliocene hominids from Chad. Proc Natl Acad Sci U S A 105: 3226–3231.

30 -
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.

31 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Earth%27s_orbit
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Earth
و
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=92183
و
http://www.irannaz.com/news_print_166.html

32 -
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.

33 -
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.

34 -
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.

35 -
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.

36 -
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.

37 -
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.

38 -
E. Norman et al., Evidence against correlations between nuclear decay rates and Earth–Sun distance. Astropart. Phys. 31 (2009) 135.

39 -
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.

40 -
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.

41 -
http://www.sciencedaily.com/releases/20 ... 093253.htm
و
http://news.stanford.edu/news/2010/augu ... 82310.html
و
http://wattsupwiththat.com/2010/08/23/t ... ive-decay/
و
http://www.stanford.edu/group/Sturrock/Peter/
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Peter_A._Sturrock

42 -
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.

43 -
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.

44 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
و
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
و
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.

45 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Anasazisaurus
و
http://www.answers.com/topic/anasazisaurus

46 -
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9% ... 9%84%DB%8C
و
https://www.msu.edu/~heslipst/contents/ ... hazali.htm
و
Lebatard AE, Bourlès DL, Duringer P, Jolivet M, Braucher R, et al. (2008) Cosmogenic nuclide dating of Sahelanthropus tchadensis and Australopithecus bahrelghazali: Mio-Pliocene hominids from Chad. Proc Natl Acad Sci U S A 105: 3226–3231.

47 -
http://science.howstuffworks.com/enviro ... on-141.htm
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiocarbon_dating
و
http://www.answers.com/topic/radiocarbon-dating

48 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Beryllium-10
و
http://www.answers.com/topic/beryllium-10

49 -
G.B. Dalrymple, The Age of the Earth (1991, Stanford, CA, Stanford University Press), Pages 132 - 134.
و
G.B. Dalrymple, "40Ar/36Ar Analyses of Historic Lava Flows," Earth and Planetary Science Letters, 6 (1969): pp. 47-55.

50 -
G.B. Dalrymple, "40Ar/36Ar Analyses of Historic Lava Flows," Earth and Planetary Science Letters, 6 (1969): pp. 47-55.
و
http://www.gate.net/~rwms/AgeEarth.html
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Xenolith
و
http://www.answers.com/topic/xenolith

51 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Xenolith
و
http://www.answers.com/topic/xenolith

52 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
و
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
و
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.

53 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
و
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
و
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.

54 -
Snelling, A. A. 1999. "Excess Argon": The "Archilles' Heel" of Potassium-Argon and Argon-Argon "Dating" of Volcanic Rocks. Acts & Facts. 28 (1).
و
Snelling, A.A., 1998. Andesite flows at Mt. Ngauruhoe, New Zealand, and the implications for potassium-argon ‘dating’. Proc. 4th ICC, pp. 503-525.
و
http://www.icr.org/research/index/researchp_as_r01/
و
Radioisotopes & the Age of the Earth (E-Book), Larry Vardiman. Andrew A. Snelling. Eugene F. Chaffin., Institute for Creation Society (Publisher), 2000, Page 128.

55 -
Snelling, A. A. 1999. "Excess Argon": The "Archilles' Heel" of Potassium-Argon and Argon-Argon "Dating" of Volcanic Rocks. Acts & Facts. 28 (1).
و
Snelling, A.A., 1998. Andesite flows at Mt. Ngauruhoe, New Zealand, and the implications for potassium-argon ‘dating’. Proc. 4th ICC, pp. 503-525.
و
http://www.icr.org/research/index/researchp_as_r01/
و
Radioisotopes & the Age of the Earth (E-Book), Larry Vardiman. Andrew A. Snelling. Eugene F. Chaffin., Institute for Creation Society (Publisher), 2000, Page 128.

56 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Tyrannosaurus
و
http://www.answers.com/topic/tyrannosaur
و
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%DB% ... 9%88%D8%B1

57 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Anasazisaurus
و
http://www.answers.com/topic/anasazisaurus
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Naashoibitosaurus
و
http://www.answers.com/topic/naashoibitosaurus

58 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Australopi ... relghazali
و
http://www.answers.com/topic/australopi ... relghazali
و
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9% ... 9%84%DB%8C
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Kenyanthropus
و
http://www.answers.com/topic/kenyanthropus-platyops
و
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9% ... 8%B1%D8%AE

59 -
http://www.sciencemag.org/content/328/5975/195.abstract
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Australopithecus_sediba
و
http://www.answers.com/topic/australopithecus-sediba

60 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Amino_acid_dating
و
http://www.answers.com/topic/amino-acid-dating-1

61 -
http://grisda.org/origins/12008.htm
و
http://www.creation-science-prophecy.com/amino/
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Amino_acid_dating
و
http://www.answers.com/topic/amino-acid-dating-1

62 -
http://grisda.org/origins/12008.htm
و
http://www.creation-science-prophecy.com/amino/
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Amino_acid_dating
و
http://www.answers.com/topic/amino-acid-dating-1

63 -
http://grisda.org/origins/12008.htm
و
http://www.creation-science-prophecy.com/amino/
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Amino_acid_dating
و
http://www.answers.com/topic/amino-acid-dating-1

64 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Young_Earth_creationism
و
http://www.answers.com/topic/young-earth-creationism

65 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Young_Earth_creationism
و
http://www.answers.com/topic/young-earth-creationism

66 -
http://www.ghadeer.org/aqaed/raz_afrinsh/323-0001.htm

67 -
http://www.ghadeer.org/aqaed/raz_afrinsh/323-0001.htm
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضيه تكامل داروين منطقه ممنوعه - جزء پنجم: مقدمه و قسمت اول

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 10:23 am

فرضيه تكامل داروين منطقه ممنوعه - جزء پنجم: مقدمه و قسمت اول

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (مقدمه)

« نظريه ی (فرضیه ی) تكامل ستون خيمه مدرنيسم است و اگر اين ستون سقوط كند، كل خيمه بر سر مدرنيسم فرو خواهد ريخت. بنابراين به مانند يك ايدئولوژي با آن رفتار مي شود، نه يك تئوري علمي كه به اثبات رسيده است. »

قسمت 5 سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! »، یکی از سنگین ترین بخش های تألیف شده از این سلسله مقالات می باشد؛ به طوری که از نظر حجمی، مجموعه ی قسمت های 1 و 2 و 3 و 4 این سلسله مقالات، مجموعاً 150 صفحه ی pdf را تشکیل می دهند، حال آن که قسمت 5 این سلسله مقالات با حجمی بیش از 200 صفحه، بسیار حجیم تر از مجموع کل قسمت های قبلی است! البته ماجرا تنها به حجم بیشتر قسمت 5 ختم نمی گردد! بلکه محتوای این قسمت نیز دارای ظرایف و پیچیدگی های بسیار زیادی است که بعضاً موجب گردید تا اضافه کردن 1 پاراگراف به این بخش از سلسله مقالات، در گرو مطالعه ی 117 مقاله ی علمی از نشریات مشهور علمی همچون Science و Nature در محدوده ی زمانی 3 الی 4 روز باشد!!!

علی رغم سختی کار، به دلیل عشق به مسیری که در آن قدم نهاده ایم و به خصوص رویت شواهد بیشتر علمی که تأیید کننده ی دیدگاه حاکم بر این سلسله مقالات می باشد، از پا نیفتاده و با شوقی بیشتر از قبل در این مسیر، قدم برخواهیم داشت.

حدود 100 سال است که « فرضیه ی تکامل » از سوی مافیای علمی و دوستداران چشم و گوش بسته اش، به صورت بی محابا و پروپاگاندا گونه از رسانه های جمعی عام و مجامع آکادمیک، در بوق و کرنا می شود و در این راه به قدری افراط وجود دارد که جشن تولد 200 سالگی « داروین » از سوی نشریات و موسسات معروفی همچون Nature، Science، American Scientist و New Scientist جشن گرفته می شود(45) و در حالی که دسترسی به مقالات علمی این نشریات در رشته های مختلف علمی، با دشواری ها و صرف مبالغی هنگفت میسر می گردد، مدیران این موسسات، استثنائاً!!! به دلیل تولد « داروین »، بذل و بخشش عجیبی در مورد مقالات پیرامون « فرضیه ی تکامل » به خرج داده و امکان دانلود آن ها را به صورت رایگان در اختیار مخاطبان می گذارند!!!(45) البته نگارنده نیز از این موقعیت استفاده نمود تا حداقل این دست مقالات را بدون سپری کردن مشکلات مقالات دارای نکات ابهام زا علیه « فرضیه ی تکامل »، دریافت نماید!

خلاصه ی کلام این که طرفداران « فرضیه ی تکامل » و مافیای بین المللی آن که متاسفانه بیم نفوذ آن در کشورمان نیز می رود، لشکر عظیمی از امکانات، منابع مالی و اقتصادی، نیروهای انسانی و رسانه های آکادمیک و غیر آکادمیک را در اختیار گرفته اند؛ حال آن که در جبهه ی مخالف آن ها، تلاش های پراکنده ی محققان، دانشمندان و صاحب نظران مستقل مخالف « فرضیه ی تکامل » به چشم می خورد که همچون سوزن در انبار کاه، جمعیت بسیار قلیلی را تشکیل می دهند و همین عده ی قلیل نیز با محدودیت ها و دشواری ها و مشکلات متعددی به فعالیت می پردازند تا مانع قربانی شدن حقیقت علم شوند.

11 - سوالی که ممکن است در ذهن مخاطبان محترم ایجاد شود، این نکته است که علی رغم انتقادات جدی ما به بسیاری از نشریات علمی و مافیای اداره کننده ی آن ها، چگونه است که خود ما به برخی از این مقالات استناد می کنیم؟


پاسخ مبسوط و مفصل به این سوال بسیار وقت گیر بوده و ان شاء الله در جای خود و در قسمت های آخر این سلسله مقالات، به آن ها پرداخته خواهد شد. اما پاسخ کوتاه ما به این سوال احتمالی به شرح زیر است:


بسیاری از مقالاتی که ما به آن ها استناد کرده ایم، گرچه از دل همین مجلات مشهور بیرون آمده اند، اما برخورد این مجلات و سایر رسانه های عمومی با آن ها همانند مقالات معمولی بوده و مطالب مورد اشاره توسط آن ها در قالب مقاله باقی می ماند و معمولاً انتشار عمومی نمی یابد، حال آن که کوچکترین مقاله ای که مطلبی جدید در راستای تأیید ادعاهای « فرضیه ی تکامل » مطرح می شود، به سرعت در تمامی نشریات علمی، نشریات عمومی، سایت های خبری، اخبار تلویزیونی و حتی اخبار تلویزیون کشور خود ما نیز پخش می شود!!! جالب این که حتی مقالات بعدی که در رد اطلاعات منتشر شده ی قبلی انتشار می یابد، با سیاست بایکوت و سکوت مواجه می گردد.

البته نشریات معروف علمی، برای حفظ ظاهر خود، هر از چند گاهی به مقالاتی که در دل خود حاوی نکات چالش برانگیزی پیرامون « فرضیه ی تکامل » هستند، اجازه ی چاپ می دهند که در ظاهر، بی طرفی خود را نشان دهند و وجهه ی خود را مخدوش ننمایند! اما در مرحله ی بعد، تنها مقالاتی موفق به انتشار در سطوح وسیع و حتی در سطح رسانه ها می شوند که حاوی مطالبی در تأیید « فرضیه ی تکامل » باشند!

12 - سوال دیگری که ممکن است از سوی مخاطبان محترم مطرح شود، این است که آیا نویسنده های مقالاتی که ما به آن ها استناد نموده و از شواهد کشف شده توسط آن ها، در نقد « فرضیه ی تکامل » بهره می بریم، خودشان نیز به مشکل دار بودن فرضیه ی تکامل معتقدند؟

پاسخ به این سوال نیز مفصل بوده و ان شاء الله در جای خود و در قسمت های آخر این سلسله مقالات، به آن ها پرداخته خواهد شد. اما پاسخ کوتاه ما به این سوال احتمالی به شرح زیر است:

برخی از محققین و مولفان مقالات مذکور، شخصاً در مقالات خود، به تبعات نامناسب کشفیاتشان برای مفروضات قبلی « فرضیه ی تکامل »، معترفند؛ برخی دیگر از محققان، در مورد نقض مفروضات « فرضیه ی تکامل » به وسیله ی یافته هایشان، چندان معترف نیستند، اما ذکر می کنند که یافته ی آن ها سوال یا ابهام جدی برای فلان بخش از « فرضیه ی تکامل » ایجاد می کند. گروه دیگر محققان، یافته های مقالات خود را که با « فرضیه ی تکامل » تقابل دارد، تنها به عنوان استثنائاتی در این فرضیه می پندارند! چرا که تصور می کنند، در بقیه ی حیطه ها، تکامل اثبات شده و دقیق می باشد!

تکلیف دو گروه اول مشخص است و بالطبع ذهن پرسش گر آن ها می تواند تا حدودی به یافتن حقیقت کمک کند، اما در مورد گروه سوم باید نکته ای را متذکر شویم:

« فرضیه ی تکامل » یک فرضیه ی چند وجهی است که در حیطه ی علوم مختلفی اظهار نظر می نماید که از جمله ی آن ها می توان به زمین شناسی، شیمی آلی، شیمی معدنی، زیست شناسی (شاخه های مختلف)، آناتومی، آنتروپومتری، ژنتیک، پروتئومیکس، اکولوژی، و حتی روانشناسی و جامعه شناسی اشاره کرد. به دلیل حلقه ی قدرتمند مافیای تکامل که در علوم مختلف مرتبط با آن ریشه دوانده است، همواره این تصور وجود دارد که تکامل در همه ی این عرصه ها، موفق به اثبات صحت خود شده است! بدین ترتیب هر گاه محققین در شاخه ای از علم، مطلبی غیر منطبق با « فرضیه ی تکامل » می یابند، به تصور این که یافته ی آن ها تنها یک استثناء است و تکامل در بقیه ی شاخه ها، موفق بوده است، موضعی علیه موجودیت « فرضیه ی تکامل » نمی گیرند! البته به مرور زمان، مخاطبان محترم خواهند دید که برخلاف آن چه که ادعا می شود، نه تنها « تکامل » واجد شرایط اطلاق عبارت « نظریه » نمی باشد و در بهترین حالت، تنها یک « فرضیه » است، بلکه در تمامی شاخه های مرتبط با خود، دچار اشکالات، ابهامات و آسیب های جدی است و ما ان شاء الله به مهمترین این ابهامات در حیطه های مختلف، اشاره خواهیم کرد.

در مورد استثناء ها نیز باید بگوییم که وجود 1 یا 2 یا 3 یا حتی 10 استثناء هم در رابطه با یک ادعای علمی، قابل پذیرش است، اما هنگامی که این ادعاها به هزاران مورد می رسد، دیگر استثناء نیستند، بلکه اصل ادعای علمی مورد نظر، رد می شود! تصاویر زیر، به درک بهتر این مطلب کمک می کند:

ImageImage

« دایره ی زرد »، معرف « فرضیه ی تکامل » و لکه های « قرمز » معرف « شواهد نقض کننده ی تکامل » هستند. هنگامی که « شواهد نقض کننده ی تکامل » کم باشند (حدود 10 عدد در تصویر سمت راست)، کماکان « فرضیه ی تکامل » (دایره ی زرد رنگ) غالب است، اما هنگامی که « شواهد نقض کننده ی تکامل » زیاد باشند (هزاران عدد در تصویر سمت چپ)، دیگر غلبه با شواهد نقض کننده است و « فرضیه ی تکامل » (دایره ی زرد رنگ) وجود نخواهد داشت و به چشم نخواهد آمد.

13 - دکتر « سید حسین نصر » استاد ایرانی الاصل کرسی اسلام شناسی دانشگاه های « جرج واشنگتن » و « تمپل »، در اظهار نظری جالب، چنین عنوان کرده است:(46)

»The theory of evolution is the peg of the tent of modernism. If it were to fall down, the whole tent would fall on top of the head of modernism. And therefore it is kept as an ideology and not as a scientific theory which has been proven. «

« نظريه ی (فرضیه ی) تكامل ستون خيمه مدرنيسم است و اگر اين ستون سقوط كند، كل خيمه بر سر مدرنيسم فرو خواهد ريخت. بنابراين به مانند يك ايدئولوژي با آن رفتار مي شود، نه يك تئوري علمي كه به اثبات رسيده است. »

همچنین در بخش دیگری از مقاله ی خود، چنین آورده است:(46)

»There are different kinds of scientific theories. For example, you have string theory in physics and cosmology and you have quantum mechanics. Now if someone were to oppose them, no one would expel them from their university; no one would have his or her promotion denied because of his or her saying "I do not accept this theory." Evolution, on the contrary, is a totally different matter, because it is an ideology, it is not ordinary science; so if you are a professor of biology in a university, especially in the Anglo-Saxon world, less so in Italy, France, and Germany, and if you oppose the theory of evolution on purely scientific grounds, you are rejected and even ejected from your position, your colleagues think you are insane, you do not get promotions, and so on. «

« انواع مختلفي از نظريه هاي علمي وجود دارد. مثلاً مكانيك كوانتوم يا تئوري زنجيره در فيزيك و كيهان شناسي. اكنون اگر كساني با اين نظريه ها مخالفت ورزند، هيچ كس آنها را از دانشگاه اخراج نمي كند و هيچ كس به خاطر بر زبان راندن جمله « من اين نظريه را نمي پذيرم »، مانع ارتقاي شغلي آنها نمي شود. تئوري تكامل - برعكس همه نظريه ها - موضوعي كاملاً متفاوت است زيرا اين تئوري يك ايدئولوژي است و نه علم متعارف. بدين ترتيب اگر شما استاد زيست شناسي در يك دانشگاه به خصوص در دنياي آنگلوساكسون و كمتر در ايتاليا، آلمان و فرانسه باشيد و اگر طبق زمينه هاي كاملاً علمي با نظريه ی تكامل مخالفت مي ورزيد، فردي مطرود خواهيد بود و حتي موفقيت كاري خويش را نيز از دست خواهيد داد، همكارانتان شما را ابله مي پندارند، ارتقاي شغلي نمي يابيد و .... »

اعتراف به برخورد ویژه ی غرب با « فرضیه ی تکامل » از سوی فردی که خود در مغرب زمین، زندگی کرده و در دانشگاه های آن تدریس می نماید، خود شاهد بسیار مهمی برای صحت سخنان « منتقدان تکامل » است. به عبارت دیگر، جوامع غربی و ماسونی، به « فرضیه ی تکامل »، نه به عنوان یک فرضیه ی علمی، بلکه به عنوان « ناموس » و « ایدئولوژی » خود نگاه می کنند و با توجه به این که موجودیت خود را در گرو آن می بینند، به انحاء مختلف سعی در دفاع و حفاظت از آن دارند! حتی اگر شواهد مهمی علیه آن کشف شود! ای کاش دوستان ساده دل ما، به این واقعیت توجه می نمودند و به حمایت بی چون و چرا از این « فرضیه » ی پر ایراد نمی پرداختند!!!

البته تمامی مواضع به اصطلاح اسلام شناسان ساکن غرب و به خصوص افراد دارای سوابق مشکوک، مورد تأیید ما نیست، اما سخنان اعتراف گونه ی آنان در لا به لای مقالات، آن هم در شرایطی که مشابه چنین مطالبی، از سوی منابع و افراد متعددی نیز شنیده می شود، سر نخ های مهمی از تحرکات مافیای تکامل به دست می دهد.


هدف اصلی این سلسله مقالات، برگرداندن « فرضیه تکامل » به جایگاه حقیقی خود می باشد؛ یعنی با توجه به وجود شواهد علمی متعدد در مقابل این « فرضیه » و عدم وجود شرایط « نظریه » شدن در آن، هدف ما این است که مخاطبان محترم از این به بعد، به « تکامل » به عنوان یک « فرضیه » ی پراشکال بنگرند، نه یک « نظریه » ی اثبات شده! ضمناً به هیچ عنوان نظر ما درباره ی خلقت، با مسیحیان معتقد به « خلقت گرایی زمین جوان : Young Earth Creationism »(47) شباهت ندارند! ان شاء الله ما در آخرین مقاله از این سلسله مقالات، به بیان دیدگاه خود در این خصوص خواهیم پرداخت که این دیدگاه نیز تنها یک « فرضیه » خواهد بود! چرا که اصولاً با توجه به پیچیدگی های مبحث خلقت و عدم وجود شواهد کافی در دسترس، اصولاً امکان ارایه ی یک نظر صریح و دقیق درباره ی خلقت جهان و انسان وجود ندارد! ان شاء الله با ظهور مفسر بزرگ قرآن کریم، حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، این رمز نیز بازگشایی خواهد شد.

همه ی دوستان احتمالاً داستان « لباس پادشاه » اثر « هانس کریستین آندرسن » را شنیده اند.(80) خلاصه ی داستان بدین ترتیب است: « دو مرد شیاد به پادشاه قول می دهند که لباسی فاخر و زربفت برایش بدوزند، ولی سرانجام جامه ‌ای نامرئی به تن پادشاه می کنند و می گویند این لباس را تنها کسانی می بینند که حلال زاده باشند! وقتی پادشاه لباس را به تن می کند، اطرافیانش با این‌که لباسی بر تن پادشاه نمی ببینند، اما برای آن‌ که کسی آن ها را حرامزاده نخواند، از لباسهای پادشاه تعریف می کنند!پادشاه برای نمایش لباس فاخرش به میانه شهر می رود و مردم نیز به قاعده ی اطرافیان پادشاه و به همان دلیل، از لباس تعریف و تمجید می کنند و هلهله می کشند! کودکی که بر شاخه ی درختی نشسته است، فریاد می زند که پادشاه لباسی به تن ندارد و عریان است! مردم نیز پس از آن‌که مطمئن می شوند پادشاه واقعاً لخت است و حکماً آن‌ ها حرامزاده نیستند، شادمانه به عریانی پادشاه می خندند! »(80). متاسفانه وضعیت « فرضیه ی تکامل » نیز داستانی شبیه لباس پادشاه دارد! علی رغم این که روز به روز بر شواهد نقض کننده ی « فرضیه ی تکامل » افزوده می شود و ابهامات و سوالات بیشتری در مقابل آن مطرح می شود، متاسفانه هنوز جرأت کافی در بین بسیاری از دانشمندان برای بیان آزادانه ی انتقاداتشان از این « فرضیه » ی پر اشکال وجود ندارد! چرا که نگران واکنش ها، سخت گیری ها و آزارهای مافیای قدرتمند حامی « تکامل » در سراسر جهان می باشند! به لطف باری تعالی، ما مفتخر خواهیم بود که بتوانیم حداقل همچون « کودک » داستان « لباس پادشاه »، عریانی و پوچی « فرضیه ی تکامل » را فریاد بزنیم؛ حتی اگر دیگران ما را « کودک » بخوانند!

به لطف باری تعالی، روز به روز به تعداد شواهدی که « فرضیه ی تکامل » را به چالش می کشند، اضافه می گردد و این مسئله به خصوص در کشفیات پس از سال 2006 میلادی، ملاحظه می گردد. این امر، نوید روزهای بهتر برای منتقدان « فرضیه ی تکامل » و روزهای سخت تری را برای طرفداران « فرضیه ی تکامل » می دهد! با افزایش تعداد کشفیات جدید در حوزه های مختلف، روز به روز بر عقب نشینی تکامل شناسان، افزوده شده و پوچی و بی محتوایی این فرضیه ی پر اشکال، بیش از پیش مشخص خواهد شد. پس دست در دست هم، این عقب نشینی و اضمحلال را به نظاره می نشینیم. ان شاء الله.


فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 1)


بسم الله الرحمن الرحيم

فرضيه ي تکامل؛ منطقه ي ممنوعه!!! -5

Image

دستاويزي به نام فسيل ها (سنگواره ها)!!! - بخش دوم

در بخش هاي قبلي مقاله، بنا بر دلايل متعدد دريافتيم که « فرضيه ي تکامل »، به دليل اين که فاقد اسناد و مدارک دقيق و معتبري است که تمام ابعاد آن را پوشش دهد و اثبات نمايد، در بهترين حالت، تنها يک « فرضيه » بوده و به هيچ وجه واجد شرايط « نظريه »، « واقعيت » يا « قانون » نيست!(1)

همچنين در قسمت قبلي مقاله، بر اساس مستندات دقيق و به روز علمي، اين مسئله اثبات گرديد که طول عمرهاي ارائه شده در مورد فسيل هاي مکشوفه، بر پايه ي مفروضات غلط، ناقص و ناصحيح محاسبه شده و طول عمرهاي منسوب به فسيل هاي مورد ادعاي تکامل شناسان، عمدتاً پرابهام، غلط و غير قابل اعتماد مي باشند!(2) چرا که در قسمت 4 همين سلسله مقالات، اشاره گرديد که با استفاده از همين محاسبات راديومتريک مورد استفاده در فسيل شناسي، براي صخره ي 11 ساله، طول عمري حدود 5/8 ميليون سال تخمين زده شده است!(3) اين گونه اشتباهات فاحش محاسباتي، به کرات توسط دانشمندان زمين شناس، مورد بررسي قرار گرفته است که حدود 16 مورد از اين اشتباهات، در جدولي در قسمت 4 اين سلسله مقالات، ارايه شده است.(4)

در اين بخش از مقاله، به بحث در مورد برخي ديگر از ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون فسيل هاي مکشوفه مي پردازيم:

آيا فسيل هاي مکشوفه آيينه ي مناسبي از موجودات ادوار گذشته هستند؟

اگر از يک طرفدار فرضيه ي تکامل بپرسيد، آن ها مي گويند که : بله! فسيل ها و سنگواره ها، آيينه ي مناسبي از موجودات صاحب آن ها هستند!

اما پاسخ ما به اين پرسش چنين است: خير! فسيل هاي مکشوفه، به هيچ عنوان نمي توانند به عنوان يک شاخص قابل اعتماد براي اظهار نظر در مورد صاحبانشان به کار روند! قبل از ورود کامل به اين بحث، مي بايست به يادآوري برخي اطلاعات مقدماتي بپردازيم:

مباحث مقدماتي

1 - اسکلت و استخوان بندي يک فسيل، آيينه ي مناسبي از شرايط فيزيولوژيک يا پاتولوژيک آن موجود نيست. بيماري ها و وضعيت هاي غير طبيعي بسياري هستند که بدون ايجاد تغيير جدي در ساختار اسکلتي و استخواني، موجب ايجاد ناهنجاري هاي جدي عملکردي در جاندار مي شوند. براي مثال، در انسان بيماري موسوم به سندرم (Mayer-Rokitansky-Kuster-Hauser syndrome : MRKH) يا به صورت خلاصه، سندرمراکي تانسکي، موجب عدم پيدايش رحم (زهدان) در جنس مونث مي شود، حال آن که افراد مبتلا، از نظر ظاهري، فرم استخوان بندي و عملکرد ساير نقاط بدن، تفاوت چنداني با زنان سالم ندارند. اين زنان به صورت طبيعي به دليل نداشتن رحم، نازا مي باشند.(5) بدين ترتيب ساختار ظاهري و استخواني بدن اين افراد، معرف شرايط فيزيولوژيک و پاتولوژيک دروني آن ها نيست. چرا که اگر استخوان همين افراد در 1000000 سال بعد از خاک خارج شده و مورد بررسي قرار گيرد، شواهدي از بيماري که به آن مبتلا بوده اند، يافت نشده و تفاوتي با استخوان بندي زنان ديگر ندارند.

مثال ديگر در اين زمينه، بيماري قلبي ژنتيکي (کارديوميوپاتي هايپرتروفيک انسدادي : Hypertrophic Obstructive Cardiomyopathy) يا به اختصار (HOCM) مي باشد که موجب مرگ ناگهاني قلبي در جوانان، به خصوص جوانان ورزشکار مي گردد. در اين بيماري، ماهيچه هاي بطن قلب، ضخيم تر از حد معمول بوده و افراد مبتلا به آن، به دليل احتلال ريتم قلب (آريتمي) دچار اختلال فعاليت الکتريکي قلب و مرگ ناگهاني مي گردند.(6) اين بيماري علي رغم مهلک بودن، اختلال واضح اسکلتي يا ظاهري در فرد مبتلا ايجاد نمي کند، بلکه حتي افرادي که در اثر اين بيماري ژنتيکي فوت شده اند، جوانان رشيد و ورزشکار بوده اند.(7) يکي از راه هاي شناخت اين بيماري، استفاده از اکو (اکوکارديوگرافي) و راه ديگر، بررسي هاي ژنتيکي در فرد مبتلا مي باشد.(8)

Image

تصوير شماتيک (راست) و اکوکارديوگرافيک (چپ) قلب بيماران مبتلا به بيماري (کارديوميوپاتي هايپرتروفيک انسدادي : Hypertrphic Obstructive Cardiomyopathy) يا به اختصار (HOCM).

Image

« ميکلوس فهر : Mikl?s Fehér » (بالا) فوتباليست لهستاني مبتلا به بيماري قلبي (کارديوميوپاتي هايپرتروفيک انسدادي : HOCM) که در سال 2004 ميلادي حين مسابقه ي فوتبال در گذشت.
« مارک ويوين فو: Marc-Vivien Foé » (پايين) فوتباليست اهل کامرون مبتلا به بيماري قلبي (کارديوميوپاتي هايپرتروفيک انسدادي : HOCM) که در سال 2004 ميلادي حين مسابقه ي فوتبال در گذشت.


لازم به ذکر است که بيماري HOCM در حيواناتي مانند گربه ها و گربه سانان ديگر و برخي گوريل ها نيز شناسايي شده است.(9)

همان گونه که ملاحظه فرموديد، بيماران مبتلا به HOCM از نظر جسماني، ظاهري و استخواني کاملاً نرمال به نظر مي رسند، ولي بيماري مهلکي دارند که بقا و حيات آنان را نيز مورد تهديد قرار مي دهد. بدين ترتيب ساختار ظاهري و استخواني بدن اين افراد، معرف شرايط فيزيولوژيک و پاتولوژيک دروني آن ها نيست. چرا که اگر استخوان همين افراد در 1000000 سال بعد از خاک خارج شده و مورد بررسي قرار گيرد، شواهدي از بيماري که به آن مبتلا بوده اند، يافت نشده و تفاوتي با استخوان بندي افراد ديگر ندارند.

البته بيماري هاي متعدد ديگري نيز وجود دارند که وضعيت مشابهي را پديد مي آورند، اما به منظور پرهيز از اطاله ي کلام، از اشاره به آن ها خودداري مي نماييم. خلاصه ي کلام اين که وضعيت ظاهري و اسکلتي هيچ موجودي، از احوال فيزيولوژيک وي اخبار دقيقي به ما نمي دهد.

2 - از سوي ديگر، عدم تطابق ژنوتيپ بيمار با وضعيت فنوتيپي (ظاهري) بيمار، مي تواند به طرز خيره کننده و عجيبي، غير قابل پيش بيني باشد. در اين ميان، مثال هاي متعددي وجود دارند، اما مهم ترين آن ها، ابتلا به وضعيتي به نام « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » (به اختصار AIS) يا (Testicular Feminization) مي باشد. در اين بيماري، مبتلايان زناني با اندام، رفتار و احساساتي کاملاً زنانه هستند که گهگاه تا سنين باروري و حتي تا زمان ازدواج از بيماري خود خبر ندارند و در حين بررسي علت ناباروري خود، متوجه مي شوند که اصولاً از نظر ژنتيکي وضعيت کروموزوم جنسي آنان همانند مردان (XY) بوده و مانند زنان ديگر، کروموزوم جنسي آن ها (XX) نمي باشد!(10) همچنين اگر از روش هايي مانند سونوگرافي، MRI يا ساير روش هاي تصويربرداري استفاده شود، عمدتاً مي توان بيضه هاي نارس را در حفره ي شکمي - لگني اين افراد يافت.(11) جالب اين که وضعيت جسمي اين افراد، کاملاً شبيه زنان بوده و از هيبت زنانه برخوردارند و از نظر زيبايي ظاهري نيز معمولاً زيبا هستند! در بدن اين افراد نيز بجز اختلال در رويش موهاي زير بغل و اختلالات جزئي در دستگاه تناسلي خارجي، عمدتاً تفاوتي با زنان ديگر ندارند(12) و فرم استخوانبندي و اسکلتي آنان (اعم از فرم لگن، فرم استخوان هاي پا، وضعيت جمجمه، زاويه هاي موجود در مفاصل آنان و ...) کاملاً زنانه مي باشد و خود اين بيماران و همسرانشان نيز عمدتاً از وضعيت ژنتيکي مردانه (XY) اين بيماران زن، کاملاً بي خبرند و در موقع تشخيص توسط پزشک، کاملاً شوکه مي شوند.

Image

بيمار مبتلا به « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » (به اختصار AIS) يا (Testicular Feminization) که با فلش آبي رنگ مشخص شده است. توجه فرماييد که بيمار از نظر ژنتيکي شبيه به برادر خود (XY) مي باشد (حلقه ي قرمز رنگ)! اما از نظر ساختار ظاهري بدني و جسمي، شبيه خواهر خود مي باشد (حلقه ي سبز رنگ)!

Image
خانم (E A) خواننده ي مشهور آمريکايي که مبتلا به فرم کامل بيماري « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » (به اختصار AIS) مي باشد. وضعيت ژنتيکي وي به صورت (XY) يا مردانه مي باشد، اما وضعيت جسمي وي زنانه است.

Image
خانم (C S) فعال اجتماعي آمريکايي که مبتلا به فرم کامل بيماري « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » (به اختصار AIS) مي باشد. وضعيت ژنتيکي وي به صورت (XY) يا مردانه مي باشد، اما وضعيت جسمي وي زنانه است.

بيماري « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » صرفاً بيماري مخصوص به انسان نيست، بلکه مطابق مطالعات انجام شده در دهه هاي اخير، در حيوانات بالاخص پستانداران نيز ديده شده است. در چند مقاله ي معتبر علمي، به نمونه هايي از اين بيماري در ساير حيوانات اشاره شده است:(13)

Image

Image

بر اساس مطالعات و تحقيقات انجام شده در طي سال هاي اخير، بيماري « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » (به اختصار AIS) در گربه ها و سگ ها نيز ديده شده است.

Image

Image

بر اساس مطالعات و تحقيقات انجام شده در طي سال هاي اخير، بيماري « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » (به اختصار AIS) در اسب ها نيز ديده شده است.

با توجه به مطالبي که ذکر شد، مي توان دريافت که « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » (به اختصار AIS) يا (Testicular Feminization) يکي از مثال هايي است که در طي آن، اختلافات فاحشي بين وضعيت ظاهري (فنوتيپ) و وضعيت ژنتيکي (ژنوتيپ) افراد وجود دارد، تا جايي که فردي با ظاهر کاملاً زنانه، وضعيت ژنتيکي مردانه دارد. با اين اوصاف، اگر جسد و اسکلت فردي مبتلا به اين سندرم، حدود 1000000 سال بعد از خاک بيرون آورده شود، بررسي صرفاً ظاهري اسکلت وي، فرد صاحب اسکلت را يک زن نشان داده و با اين اوصاف انتظار وجود وضعيت زنتيکي جنسي (XX) در وي مي رود، حال آن که آن فرد، در اصل وضعيت ژنتيکي (XY) داشته است!

به اين ترتيب در مي يابيم که وضعيت هاي متعددي وجود دارند که موجب مي شوند وضعيت ژنتيکي فرد با وضعيت فنوتيپي (ظاهري) وي متفاوت باشد و اتکا بر تحليل هاي مبتني بر وضعيت ظاهري، نقص و چالش عمده اي در اين خصوص ايجاد خواهد نمود. چه بسا تحليل هاي به ظاهر دقيق تکامل شناساني که در کتاب هاي خود، به داستان سرايي در مورد فسيل هاي کشف شده مي پردازند، خواب و خيالي افسانه وار بيش نباشد! براي مثال تکامل شناساني که اسکلت يک « انسان سا : Hominid » از گونه ي « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy » را يک « جنوبي کپي عفاري » از جنس « مونث » شمرده اند(14) و درباره ي نحوه ي زندگي وي نيز سخن سرايي نموده اند، معلوم نيست که با چه خوش خيالي، يافته هاي خود از اسکلت ناقص (% 40 از کل اسکلت جاندار)(15) را به راحتي شاخ و بال داده و در مورد نحوه ي زندگي « لوسي » سخن گفته اند؟ با چه اطميناني در مورد جنسيت « لوسي » سخن گفته اند؟ حتي اگر احتمال بروز « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » را در اين جاندار کمتر از 1 درصد در نظر بگيريم، باز هم اين احتمال به معناي ناديده گرفتن و رد کردن آن نيست و بايد براي رد يا تأييد آن چاره اي انديشه مي شد! با توجه به وجود اين احتمال و قاعده ي عقلي (اذا جاء الاحتمال، بطل الاستدلال : اگر احتمال به جايي وارد شود استدلال فايده اي ندارد)(16)، نمي توان وجود اين احتمال را رد کرده و به صورت قطعي در اين زمينه سخن گفت و وضعيت ژنوتيپي و قابليت باروري اين موجود را به صورت قطعي تعيين کرد. (ضمن اين که ما فقط يک مثال از بيماري هاي ايجاد کننده ي تفاوت بين ژنوتيپ و فنوتيپ (ظاهر) زديم، حال آن که بيماري هاي بسيار ديگري نيز وجود دارند که آن ها نيز مي توانند تفاوت ژنوتيپي و فنوتيپي (ظاهري) ايجاد کنند.) در ضمن اين نکته نيز جالب است که دانشمندان غربي که در مواجهه با ساير مقالات علمي، مو را از ماست مي کشند و به کوچکترين جزييات تحقيق و توجه محقق به فاکتورهاي مداخله گر و دردسرساز، توجه ويژه اي نشان مي دهند، به راحتي و با خوش خيالي تمام، به داستان سرايي در مورد فسيل هاي کشف شده (از جمله لوسي) مي پردازند! اين يکي ديگر از موارد تبعيض قائل شدن براي مقالات تکاملي نسبت به ساير شاخه هاي علوم است!

Image

فسيل متعلق به يک به اصطلاح « انسان سا : Hominid » از گونه ي « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy ». جالب اين که تکامل شناسان، به صورت خوش باورانه و بدون توجه به فاکتورهاي مداخله گر در مورد ارتباط فنوتيپ (ظاهر) جانداران با ژنوتيپ آن ها، صاحب اين اسکلت را يک جاندار مونث دانسته و نام آن را « لوسي » نهاده اند!


ذکر نکته ي مهم: توجه فرماييد که بيماري « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » يک بيماري واقعي و حقيقي در انسان و ساير پستانداران است و به صورت طبيعي و بدون دستکاري و دخالت انسان پديد مي آيد. بيماري مذکور، با وضعيتي که در انسان هاي تراجنس (ترانس س.ک.شوال) وجود دارد، تفاوت فاحشي دارد؛ چرا که افراد ترانس س.ک.شوال مبتلا به نوعي اختلال شناخت جنسي هستند و بدنشان به صورت طبيعي و اساسي به فرم زن طبيعي يا مرد طبيعي است، اما خود اين افراد به خاطر اختلال شناخت جنسي، با استفاده از هورمون هاي جنسي و عمل جراحي هاي متعدد، بدن خود را به فرم جنس مخالف خود در مي آورند.(17) توجه داشته باشيد که به دليل ساختگي و مصنوعي بودن تغييرات اعمال شده در افراد تراجنس، اين مسئله در حيوانات ملاحظه نمي گردد. (بر خلاف بيماري « سندرم عدم حساسيت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » که در حيوانات ديگر نيز ملاحظه مي گردد.)

ذکر نکته ي مهم: موارد ديگري از بيماري هاي ايجاد کننده ي تفاوت بين ژنوتيپ و فنوتيپ (ظاهر) در جانداران وجود دارند که بيماري هايي از جمله « سندرم دلاچاپل : de la Chapelle syndrome »(18) و ... از آن جمله اند و ما در اين مقاله به دليل ضيق وقت، از اشاره به آن ها خودداري مي نماييم.

3 - موارد متعددي وجود دارند که افراد درون يک گونه، به دليل بروز بيماري هاي خاص، يا ساير علل، تفاوت فاحش ظاهري و اسکلتي با افراد ديگر درون همان گونه پيدا مي کنند، اما کماکان درون گونه ي مذکور طبقه بندي مي شوند. براي فهم بهتر اين مسئله، به مثال هاي زير توجه فرماييد:

الف) بيماري « آکندروپلازي : Achondroplasia » يک بيماري ژنتيکي است که در انسان و برخي از جانوران به وقوع مي پيوندد. بيماري آکندروپلازي يکي از علل مهم کوتاهي قد بوده و موجب کوتاهي دست ها و پاها (اندام هاي فوقاني و تحتاني)، تغيير فرم جمجمه و ... در اسکلت انسان مي شود، اما افراد مبتلا به اين بيماري، از هوش طبيعي برخوردارند.(19)

Image
يک پدر و کودک مبتلا به آکندروپلازي.


Image
گروهي از افراد مبتلا به بيماري آکندروپلازي که برخي از آن ها با يکديگر خواهر و برادر هستند.

اين بيماران که در عرف جوامع به آن ها « آدم کوچولوها » اطلاق مي گردد، افرادي بسيار موفق، فعال و اجتماعي مي باشند. اين بيماري گرچه ممکن است بدون سابقه ي فاميلي رخ دهد، اما به شکل کلاسيک به صورت توارثي در خانواده هاي مبتلا، به نسل بعد منتقل مي شود. به طوري که اگر يک فرد مبتلا به آکندروپلازي با يک فرد سالم ازدواج کند، معمولاً نيمي از فرزندان هر فرد مبتلا، سالم بوده و نيم ديگر مبتلا به اين بيماري خواهند بود.(20) بنابراين ديدن تصاوير زير در خانواده ي افراد مبتلا به آکندروپلازي، چندان دور از ذهن نيست:

Image
برادران دوقلوي ناهمسان؛ برادر سمت چپ سالم، و برادر سمت راست مبتلا به آکندروپلازي است.

Image
تصويري جالب از فرزندان يک خانواده؛ خواهر 12 ساله ي مبتلا به آکندروپلازي در کنار برادر سالم 7 ساله و کوچکترش، ايستاده است.


اما نکته ي مهم اين که افراد مبتلا به آکندروپلازي علي رغم تفاوت هاي ظاهري و جثه اي با افراد سالم، همانند خود ما از گونه ي انسان هستند و اين تفاوت هاي ظاهري، موجب اطلاق گونه ي ديگري به آن ها نمي شود. چرا که تعريف علمي شناخته شده ي « گونه » که بيش از ساير تعاريف، مورد توافق مي باشد، افراد موجود در يک « گونه » شامل گروهي از موجودات زندههستند که مي‌توانند با هم توليد مثلکنند و فرزندان آن‌ها در آينده قدرت باروري خواهند داشت.(26)

نکته ي ديگر اين که آکندروپلازي علاوه بر انسان، در جانوران ديگر نيز ملاحظه مي گردد. براي مثال، بيماري آکندروپلازي و شرايط پاتولوژيک مشابه آن، در بسياري از پستانداران ديگر اعم از گربه ها، گاوها، سگ ها و خوک ها نيز ملاحظه شده است:(21)

Image
گربه هاي « مانچکين : Munchkin » (تصاوير بالا) و سگ هاي « داشهوند : Dachshund » (تصوير وسط راست) و « بستهوند : Basset Hound » (نصوير وسط چپ) مثال هايي از آکندروپلازي در حيوانات مي باشند.


بدين ترتيب و با توجه به تصاوير فوق، اختلافات ظاهري واضح و قابل توجه، لزوماً به معناي وجود يک جاندار در يک گونه ي مجزا نسبت به ساير اعضاي همان گونه نمي باشد.

ب) مثال مهم شناخته شده ي ديگر در اين زمينه، « بيماري پاژه ي استخوان :Paget'sdisease of bone » يا « استئيت دفورمانس : Osteitis deformans » مي باشد که با درگيري استخوان هاي مختلف، موجب بروز تغييرات شديد اسکلتي در انسان و ساير جانوران مي گردد.(22) تصاوير زير، نمونه هايي از مبتلايان به اين بيماري را نشان مي دهند:

Image

تغييرات واضح اسکلتي و استخواني در بيماران مبتلا به « بيماري پاژه ي استخوان : Paget'sdisease of bone ».

Image

« بيماري پاژه ي استخوان : Paget'sdisease of bone » علاوه بر انسان، جانوران ديگر از جمله خزندگان را نيز درگير مي نمايد.

Image

« بيماري پاژه ي استخوان : Paget'sdisease of bone » يا « استئيت دفورمانس : Osteitis deformans » در يک مار پيتون؛ تصوير چپ، مقطع يک مهره ي اين مار را با استفاده از CT Scan نشان مي دهد.

بدين ترتيب بيماري « پاژه ي استخوان » نيز تغييرات اسکلتي جدي و شديد ايجاد مي کند، اما فرد مبتلا به آن علي رغم تغييرات شديد ظاهري، در يک گونه ي مجزا، طبقه بندي نمي شود.

ج) مثال هاي ديگري که مي توان به آن ها اشاره نمود، بيماري ها و وضعيت هاي ديگري همچون « ژيگانتيسم (غول پيکري) : Gigantism »(23) و « کوتولگي : Dwarfism »(24) و « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly »(25) مي باشند. در اين بيماري ها نيز به دليل برخي اختلالات هورموني اکتسابي يا ژنتيکي، اختلالات اسکلتي و عملکردي فاحشي در افراد مبتلا پديد مي آيد.

بيماري « ژيگانتيسم (غول پيکري) : Gigantism » به دليل ترشح بيش از حد هورمون رشد از غده ي هيپوفيز در دوره ي قبل از بلوغ پديد مي آيد و افراد مبتلا به آن، از قد بسيار بلند و اندام هاي کشيده برخوردارند و فرم چهره ي آنان نيز ممکن است دستخوش تغيير گردد. (23)

Image
دو فرد مبتلا به بيماري « ژيگانتيسم (غول پيکري) : Gigantism » که در اثر افزايش ترشح هورمون رشد به وجود مي آيد.


Image
بيماري « ژيگانتيسم (غول پيکري) : Gigantism » که در اثر افزايش ترشح هورمون رشد به وجود مي آيد، ممکن است در جانوران ديگر (از جمله اسب ها) نيز پديد آيد.

بيماري « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly » نيز بر اثر افزايش ترشح هورمون رشد از هيپوفيز به وجود مي آيد؛ با اين تفاوت که افزايش ترشح هورمون رشد در اين بيماري، بعد از بلوغ رخ مي دهد (بر خلاف ژيگانتيسم). در بيماري آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly »، تغيير فرم واضحي در صورت، دست ها و پاها و احشاء پديد مي آيد و اين اعضا، پهن و درشت مي گردند.(25)

Image
تصاوير فوق، دو بيمار مبتلا به بيماري « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly » را در گذر زمان نشان مي دهند. در سمت چپ تصاوير بالايي، يک خانم مبتلا به « آکرومگالي » را ملاحظه مي فرماييد که قبل از ابتلا به بيماري، صورت متناسبي داشته است، اما به مرور زمان و بعد از ابتلا به بيماري، کم کم فرم چهره ي وي تغيير مي نمايد (تصاوير بالا - راست). در تصاوير پاييني، يک مرد مبتلا به « آکرومگالي » » را ملاحظه مي فرماييد که قبل از ابتلا به بيماري، صورت متناسبي داشته است، اما به مرور زمان و بعد از ابتلا به بيماري، کم کم فرم چهره ي وي تغيير مي نمايد (تصاوير پايين - راست). تغييرات عمده ي ايجاد شده در اين افراد،بزرگ شدن بيني، چانه، استخوان پيشاني، ابروها و گوش ها و نيز زمخت شدن چهره مي باشد.

Image

بيماري « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly » تغييراتي در وضعيت آناتوميک و فيزيولوژيک بدن انسان ايجاد مي نمايد که از جمله مهمترين آن ها مي توان به بزرگ شدن بيني، چانه، استخوان پيشاني، ابروها و گوش ها، ايجاد فاصله بين دندان ها، افزايش ضخامت پاشنه ي پا، ابتلا به ديابت و بيماري هاي قلبي و نيز زمخت شدن چهره اشاره کرد.

Image
بيماري « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly » در گربه ها؛ از جمله تغييرات ايجاد شده در گربه هاي مبتلا، پهن شدن صورت، افزايش فاصله ي دندان ها، جلو آمدن چانه و بزرگ شدن دست و پاي آن ها است.

Image
تصاوير بالا، چهره ي يک گربه ي مبتلا به بيماري « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly » را نشان مي دهند که در آن ها بزرگي صورت، دست ها، پاها و افزايش فاصله ي دندان ها به چشم مي خورد. تصوير وسط، راديوگرافي از دست هاي گربه ي نامبرده را نشان مي دهد که ضخيم شدن انگشتان را نشان مي دهد. تصاوير پاييني، تصاوير راديوگرافيک گربه ي مبتلا به « آکرومگالي » را قبل و بعد از ابتلا، نشان مي دهند. (تصوير سمت چپ مربوط به قبل از ابتلا و تصوير سمت راست مربوط به بعد از ابتلا مي باشد.) همانگونه که در تصاوير راديوگرافيک مشخص است، بعد از ابتلا به بيماري، استخوان جمجمه و فک بالا و پايين (به خصوص فک پايين) بزرگ تر شده و فاصله ي دندان ها از يکديگر افزايش يافته است.

مثال ديگر در اين زمينه، « کوتولگي : Dwarfism » است که يک بيماري واحد نيست، بلکه کوتاهي قدي است که در اثر سندرم ها و بيماري هاي خاص ژنتيکي و اکتسابي مختلف به وجود مي آيد.(24) در تصاوير زير، تعدادي از بيماران مبتلا به « کوتولگي : Dwarfism » در اثر بيماري هاي مختلف، به چشم مي خورند.

Image
بيماران مبتلا به « کوتولگي : Dwarfism » در اثر بيماري هاي زمينه اي مختلف.

مثال هاي فوق، موارد ديگري هستند که نشان مي دهند افراد بسيار متفاوت از نظر ظاهري يا فنوتيپي، لزوماً « گونه » اي جداگانه نيستند، بلکه با ما در يک « گونه » جاي مي گيرند.

د) نقايص ديگري نيز وجود دارند که اختلالات اسکلتي واضحي در موجود زنده به وجود مي آورند. براي مثال « چند انگشتي (پلي داکتيلي) : Polydactyly »(27) و « به هم پيوستن انگشتان (سين داکتيلي) : Syndactyly »(28)، نمونه هايي از اين گونه نقايص مي باشند که اختلالات واضح اسکلتي ايجاد مي نمايند. تصاوير زير، نمونه هايي از اين وضعيت ها را نشان مي دهد:

Image
تصاوير و گرافي هاي مربوط به بيماران مبتلا به وضعيت « چند انگشتي (پلي داکتيلي) : Polydactyly ». تصوير پايين سمت چپ، « هريتيک روشن : Hrithick Roshan » هنرپيشه ي هندي مبتلا به « پلي داکتيلي » را نشان مي دهد.

Image

تصاوير و گرافي هاي مربوط به بيماران مبتلا به وضعيت « به هم پيوستن انگشتان (سين داکتيلي) ». تصوير پايين سمت چپ، يک بيمار مبتلا به « به هم پيوستن انگشتان (سين داکتيلي) : Syndactyly » و « چند انگشتي (پلي داکتيلي) : Polydactyly » را به صورت همزمان نشان مي دهد.

Image
« چند انگشتي (پلي داکتيلي) : Polydactyly » علاوه بر انسان ها، در جانوران ديگر از جمله گربه ها و اسب ها نيز ملاحظه مي گردد.

علي رغم تفاوت هاي فاحش ظاهري، تمامي مبتلايان به بيماري هاي فوق، جدا از « گونه » ي اصلي، قرار نمي گيرند.

ه) علاوه بر مثال هاي ذکر شده، اختلالات اسکلتي جدي در استخوان هاي جمجمه وجود دارند که از بدو تولد بروز مي يابند و موجب ناهنجاري هاي واضح در استخوان کاسه ي سر مي گردند. حالاتي همچون « سر قايقي (اسکافو سفالي) : Scaphocephaly »(29) يا به عبارت ديگر « دوليکو سفالي : Dolichocephaly »(30)، « سر مورب (پلاژيو سفالي) : Plagiocephaly »(31)، « سر مثلثي (تريگونو سفالي) : Trigonocephaly »(32)، « سر پهن (براکي سفالي) : Brachycephaly »(33)، « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly »(34) و « هيدروسفالي : Hydrocephaly »(35) مثال هايي از اين ناهنجاري هاي اسکلتي جمجمه مي باشند:

Image
ناهنجاري « سر مثلثي (تريگونو سفالي) : Trigonocephaly » در چند نوزاد.


Image
ناهنجاري « سر مورب (پلاژيو سفالي) : Plagiocephaly » در چند نوزاد.


Image
ناهنجاري « سر پهن (براکي سفالي) : Brachycephaly »در چند نوزاد.


Image
شکل شماتيک مقايسه ي ناهنجاري هاي « سر مورب (پلاژيو سفالي) : Plagiocephaly » و « سر پهن (براکي سفالي) : Brachycephaly » در 3 فرم خفيف، متوسط و شديد.


Image
ناهنجاري « سر قايقي (اسکافو سفالي) : Scaphocephaly » يا به عبارت ديگر « دوليکو سفالي : Dolichocephaly » در چند نوزاد.


Image
ناهنجاري « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly » در چند نوزاد.


Image
ناهنجاري « هيدروسفالي : Hydrocephaly » در اشراف زاده ي ايتاليايي فوت شده در قرن 16 ميلادي، موسوم به « دن فيليپينو مديسي : Don Filippino de Medici ». « دن فيليپينو » که در سن 5 سالگي فوت کرده است، بسيار شانس آورد که به واسطه ي اشراف زادگي اش و به دليل اين که شرح حال دقيق و شرح دقيق بيماري وي (اعم از تظاهرات عصبي، تشنج هاي مکرر و کما) در کتب تاريخي خاندان مديسي ثبت شده است، از سوي دانشمندان امروز به عنوان يک بيمار مبتلا به « هيدروسفالي : Hydrocephaly » لقب گرفته است؛ به هر حال به نظر مي رسد که اگر جنازه ي وي در گورستان مجلل خانوادگي و با تشريفات خاص دفن نمي شد و در بيابان يا جنگل پيدا مي شد، احتمالاً تکامل شناسان از جمجمه ي وي سوء استفاده نموده و وي را به عنوان يک هومينيد (انسان سا) و گونه اي مجزا از انسان، به خورد مجلات و نشريات مي دادند!


Image
ناهنجاري « هيدروسفالي : Hydrocephaly » در گاو، سگ و گربه. ناهنجاري هاي اسکلتي جمجمه، صرفاً مختص انسان نيستند.


با توجه به مثال هاي فوق، مي توان دريافت که علي رغم تفاوت هاي فاحش ظاهري، تمامي مبتلايان به بيماري هاي فوق، جدا از « گونه ي اصلي »، قرار نمي گيرند.

ه) اما تفاوت هاي ظاهري ناشي از نقايص ژنتيکي، يا ساير بيماري ها، مي تواند به صورت بسيار خيره کننده اي، چشمگير باشد! براي مثال افراد مبتلا به نقايصي همچون « هولوپروزنسفالي : Holoprosencephaly »(36) و نوع شديد آن يعني « سيکلوپيا : Cyclopia »(37) دچار اختلالات شديد ظاهري، اسکلتي، عصبي و احشايي هستند. تصاوير زير، نمونه هاي مختلفي از « هولوپروزنسفالي : Holoprosencephaly » را در انسان و حيوانات نشان مي دهد:

Image
کودکان مبتلا به درجات مختلف « هولوپروزنسفالي : Holoprosencephaly ». نوزادان تک چشمي سمت چپ، مبتلا به « سيکلوپيا : Cyclopia » مي باشند.


Image
کودکان مبتلا به درجات مختلف « هولوپروزنسفالي : Holoprosencephaly ». نوزادان تک چشمي، مبتلا به « سيکلوپيا : Cyclopia » مي باشند.


Image
چهره ي چند خوک مبتلا به « هولوپروزنسفالي : Holoprosencephaly ». تغيير چهره در اين خوک ها به حدي شديد است که اين خوک ها بيشتر به ميمون شبيه شده اند.


Image
چهره ي چند گربه ي مبتلا به نوع شديد « هولوپروزنسفالي : Holoprosencephaly » يعني « سيکلوپيا : Cyclopia ». تغيير چهره ي شديد اين حيوانات را ملاحظه مي فرماييد.


Image
چهره ي يک بچه کوسه ي مبتلا به نوع شديد « هولوپروزنسفالي : Holoprosencephaly » يعني « سيکلوپيا : Cyclopia ». تغيير چهره ي شديد اين حيوان را ملاحظه مي فرماييد. (تصوير سمت چپ، همين يک بچه کوسه ي مبتلا به « سيکلوپيا : Cyclopia » را در کنار برادران و خواهران نرمال و طبيعي اش نشان مي دهد.)

همانگونه که ملاحظه فرموديد، وضعيت هايي همچون « هولوپروزنسفالي : Holoprosencephaly » مي تواند اختلالات ساختاري و عملکردي جدي در موجودات مختلف ايجاد کند و تفاوت هاي واضحي در بدن جانوران مختلف ايجاد نمايد، اما اين اختلافات فاحش باعث تبديل شدن اين جانوران به « گونه » ي جديد، نمي گردد.

با توجه به مثال هاي فوق، در مي يابيم که تفاوت در وضعيت ظاهري دو جاندار، لزوماً به معناي وجود جانداران مذکور در دو گروه مختلف نيست، بلکه بروز بيماري هاي مختلف، مي تواند تفاوت هاي جدي ظاهري در جاندار ايجاد کند، بدون اين که آن جاندار را در گونه اي ديگر قرار دهد.

4 - بجز بيماري ها که در قسمت قبلي به آن پرداختيم، عوامل ديگري نيز وجود دارند که موجب ايجاد تفاوت هاي بين فردي مي شوند. يکي از اين عوامل مسئله ي جنسيت و سن جاندار مي باشد؛ به نحوي که اسکلت و ظاهر يک جاندار نر بالغ، با اسکلت و ظاهر يک جاندار ماده ي بالغ و نيز اسکلت جانداران جوان همان « گونه »، ممکن است تفاوت داشته باشد.(38)

Image
در اکثر جانوران، تفاوت هاي بارز جسماني و اسکلتي بين جنس نر و ماده و نيز بين جانور بالغ و نابالغ وجود دارد. اين تفاوت ها را در شيرها ملاحظه مي فرماييد.


Image
در اکثر جانوران، تفاوت هاي بارز جسماني و اسکلتي بين جنس نر و ماده و نيز بين جانور بالغ و نابالغ وجود دارد. اين تفاوت ها را در ماکيان اهلي ملاحظه مي فرماييد.


علاوه بر وجود تفاوت هاي بين جنس نر و ماده و افراد بالغ و نابالغ گونه هاي جانوري، در درون يک جنس نيز، تفاوت هاي مهم و چشمگيري وجود دارد که بعضاً پيامدهاي مهمي نيز دارد. براي مثال در انسان ها و در جنس زن، وضعيت استخوان هاي لگني، از تنوع چشمگيري برخوردار است که اين تنوع زياد، در کتب پزشکي و به خصوص کتب فوق تخصصي زنان و زايمان، به دليل پيامدهايي که بر زايمان طبيعي مي گذارد، به خوبي مورد بحث و کنکاش قرار گرفته است.(39)

لگن زنان بر اساس وضعيت قرار گيري استخوان هاي لگني، انحناي استخوان هاي لگني، وضعيت استخوان هاي خاجي و دنبالچه اي و ساير عوامل، به چهار فرم اصلي و چند نوع فرعي تقسيم مي گردد. نکته ي مهم اين که شکل و فرم استخوان هاي لگني زنان، نقش مهمي در فرآيند زايمان طبيعي زنان دارد.(39) ابتدا به اشکال متفاوت استخوان هاي لگني زنان مي پردازيم:(39)

استخوان هاي لگني زنان، به چهار فرم عمده تقسيم مي شود: 1- فرم زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) 2- فرم مردانه (آندروئيد : Android) 3 - فرم پلاتي پوئيد (پلاتي پلوئيد : Platypelloid) 4 - فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropid). البته فرم هاي فرعي متعددي نيز وجود دارند که از ترکيب چهار فرم فوق، پديد مي آيند.

Image
چهار فرم عمده ي لگن زنان: 1- فرم زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) 2- فرم مردانه (آندروئيد : Android) 3 - فرم پلاتي پوئيد (پلاتي پلوئيد : Platypelloid) 4 - فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropid). توجه فرماييد که زنان به طور طبيعي ممکن است داراي لگني به هر يک از فرم هاي فوق باشند، اما بهترين فرم لگن براي زايمان طبيعي، فرم لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) مي باشد.


Image
چهار فرم عمده ي لگن زنان: 1- فرم زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) 2- فرم مردانه (آندروئيد : Android) 3 - فرم پلاتي پوئيد (پلاتي پلوئيد : Platypelloid) 4 - فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropid). فرم هاي ترکيبي فرعي حاصل از ترکيب چهار فرم اصلي را نيز ملاحظه مي فرماييد. توجه فرماييد که زنان به طور طبيعي ممکن است داراي لگني به هر يک از فرم هاي فوق باشند، اما بهترين فرم لگن براي زايمان طبيعي، فرم لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) مي باشد.

گرچه هر يک از زنان، به طور طبيعي ممکن است فرم لگني به صورت هر يک از فرم هاي اصلي و فرعي فوق داشته باشند، اما سهولت انجام زايمان طبيعي، به فرم لگن مادر، بسيار وابسته است؛ به طوري که در شرايط يکسان از نظر وزن و جثه ي جنين، زنان داراي فرم لگني زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid)زايمان بسيار راحت تري نسبت به زنان داراي فرم لگني مردانه (آندروئيد : Android) و فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropid) دارند و چه بسا ممکن است زنان داراي لگن هاي مردانه (آندروئيد : Android) و فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropid) نتوانند زايمان طبيعي را به خوبي انجام داده و پزشکان معالج مجبور به انجام سزارين شوند تا از وارد شدن آسيب به مادر و نوزاد ممانعت به عمل آورند.(39)

Image
با توجه به اين که در عمده ي زايمان هاي طبيعي، سر نوزاد اولين بخش خارج شونده از رحم و فضاي لگني است، از بين انواع فرم هاي لگني زنان، فرم لگن (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) بيشترين فضا را براي سر نوزاد فراهم مي نمايند و اجازه مي دهند تا سر نوزاد به خوبي از لگن عبور کرده و زايمان طبيعي به سهولت انجام شود؛ بنابراين بهترين نوع لگن زنان براي انجام زايمان طبيعي، فرم لگن (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) مي باشد که اين مسئله يک واقعيت مسلم در کتب تخصصي مربوط به زنان و زايمان مي باشد.

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، فرم لگن زنان به صورت طبيعي مي تواند به هر يک از فرم هاي چهار گانه ي اصلي فوق، يا ساير فرم هاي ترکيبي دوازده گانه ي اشاره شده باشد و اين فرم هاي مختلف در زنان هر کشور و هر نژادي ملاحظه مي گردد و اين تنوع در گونه ي انسان، کاملاً طبيعي مي باشد. يعني زني که فرم لگن وي به صورت مردانه (آندروئيد : Android) و فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropid) باشد، باز هم کماکان يک زن از گونه ي انسان بوده و مرد يا از گونه ي ميمون ها و عنترها (ميمون هاي بدن دم) نمي باشد! بلکه وي انساني طبيعي از جنس زن است که برخي از استخوان هاي بدن وي شبيه مرد ها يا عنترها است و بجز در مورد زايمان طبيعي، تفاوت عمده اي در وي نسبت به بقيه ي زنان ايجاد نمي کند و چه بسا که همين گونه زنان نيز توانسته اند زايمان هاي طبيعي موفقي به دفعات زياد داشته باشند.

اما علي رغم مسلم بودن اين اصل علمي، متاسفانه ملاحظه مي کنيم که تکامل شناسان در کتب خود، به اين تفاوت هاي بين فردي توجه نمي نمايند و توالي هاي فسيلي خود را بدون توجه به اين تفاوت ها مي سازند! براي مثال در تصاوير زير ملاحظه مي فرماييد که از بين انواع فرم لگن هاي انسان، تنها لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) را قرار داده و به مقايسه ي آن با لگن شامپانزه و يک به اصطلاح انسان سا (هومينيد) از گونه ي « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy » (که در ابتداي مقاله نيز به آن اشاره شد)، اقدام نموده اند.

Image
مقايسه ي گزينشي لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) انسان با لگن شامپانزه و لگن يک به اصطلاح (هومينيد) از گونه ي « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy » از سوي تکامل شناسان (تصوير سمت راست)! تکامل شناسان با اين اقدام عوامفريبانه و بدون اشاره به اين که لگن طبيعي انسان مي تواند به 3 فرم اصلي ديگر و 12 فرم فرعي ديگر باشد (تصوير سمت چپ) که از بين اين انواع حتي گونه ي آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropid) نيز وجود دارد، به صورت گزينشي به مقايسه ي لگن هاي مذکور پرداخته اند.

Image
مقايسه ي گزينشي لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) انسان با لگن شامپانزه و لگن يک به اصطلاح (هومينيد) از گونه ي « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy » از سوي تکامل شناسان (تصوير سمت راست)! تکامل شناسان با اين اقدام عوامفريبانه و بدون اشاره به اين که لگن طبيعي انسان مي تواند به 3 فرم اصلي ديگر و 12 فرم فرعي ديگر باشد (تصوير سمت چپ) که از بين اين انواع حتي گونه ي آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropid) نيز وجود دارد، به صورت گزينشي به مقايسه ي لگن هاي مذکور پرداخته اند. البته آن ها با اين عوامفريبي عمدي، سعي مي کنند تا به مخاطب بقبولانند که فرم لگن، از اجداد مشترک انسان ها و ميمون ها (البته به زعم خودشان!) تغيير کرده است! حال آن که آن ها نمي گويند که چرا تنوع موجود در فرم هاي لگن انسان ها را ناديده نمي گيرند؟!

البته اين تنوع همان گونه که ذکر گرديد، به صورت طبيعي و بدون وجود بيماري خاصي در جنس مونث گونه ي انسان پديد مي آيد؛ حال اگر بيماري هايي که موجب تغييرات استخواني و اسکلتي در انسان مي شوند (همچون بيماري پاژه ي استخوان)(22) را نيز در نظر بگيريم، تنوع استخوان هاي لگني انسان، چند برابر خواهد شد! بنابراين سو استفاده ي تکامل شناسان از فرم لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) گونه ي انسان از بين 16 فرم اصلي و فرعي لگن انساني، و مقايسه ي تنها اين نوع لگن با لگن ساير گونه ها همچون شامپانزه ها، نوعي عوامفريبي زيرکانه مي باشد!

از سوي ديگر، تنوع اشاره شده در استخوان هاي لگني، تنها يک مثال کوچک از تنوع وسيع اسکلتي و استخواني در انسان هاي سالم مي باشد؛ حال آن که در بقيه ي مناطق اسکلت و استخوانبندي بدن انسان، باز هم چنين تنوع وسيعي به چشم مي خورد. براي مثال تصوير زير، جمجمه ي انسان هاي مختلف از نژاد ها، جنس ها و سنين متفاوت را به نمايش مي گذارد:(40)

Image
6 جمجمه متعلق به انسان هاي سالم از نژاد هاي مختلف که در قرون اخير فوت کرده اند: بالا چپ متعلق به فرد اهل پرو فوت شده در قرن 15، بالا وسط متعلق به فرد ميانسال بنگالي، بالا راست متعلق به مرد ساکن جزاير سليمان (ملانزي) متوفي به سال 1893 ميلادي، تصوير پايين چپ متعلق به مرد جوان آلماني، تصوير پايين وسط متعلق به مرد ميانسال اهل کنگو و تصوير پايين راست متعلق به يک مرد ميانسال اسکيمو مي باشد. به تفاوت هاي زياد در اجزاي مختلف جمجمه ها توجه فرماييد!

بدين ترتيب و با توجه به مطالب فوق، در مي يابيم که در بين جانداران يک گونه نيز تفاوت هاي فاحشي ظاهري و اسکلتي به چشم مي خورد و اين تفاوت ها لزوماً به معناي حضور در يک گونه ي ديگر نيست.

5 - اما آخرين مسئله اي که در بخش مقدماتي مقاله بايد به آن اشاره شود، اين مسئله است که جانوراني با عنوان « دو رگه (هيبريد) : Hybrid » وجود دارند که حاصل جفت گيري دو گونه ي مجزا بوده و خودشان نيز عمدتاً (نه هميشه) نازا مي باشند. از مهم ترين اين حيوانات مي توان به « قاطر : Mule »(41) اشاره کرد که حاصل آميزش « اسب » و « الاغ » مي باشد و بجز چند مورد استثناء، نازا مي باشد. حيوانات ديگري همچون « شيببر : Liger »(42) و « ببشير : Tigon »(43) نيز که اولي حاصل آميزش شير نر با ببر ماده و دومي حاصل آميزش ببر نر با شير ماده مي باشند، از جمله حيوانات هيبريد (دو رگه) مي باشند که برخي از آن ها توانايي باروري نيز دارند. بسياري از زيست شناسان، حيوانات « هيبريد (دو رگه) » را يک گونه ي مجزا نمي دانند؛ چرا که عمده ي هيبريد ها بجز چند استثناي خاص، نابارور مي باشند.(44)

Image
حاصل آميزش اسب (سمت چپ) و الاغ (وسط)، جانور هيبريد (دورگه ي) قاطر (سمت راست) مي باشد.

Image
حاصل آميزش شير نر (سمت راست) و ببر ماده (سمت چپ)، شيببر « لايگر : Liger » (پايين) مي باشد. اصولاً لايگر ها نسبت به هر دو والد خود جثه ي درشت تري دارند. (به دليل عدم تعادل ژني)


Image
حاصل آميزش ببر نر (سمت راست) و شير ماده (سمت چپ)، ببشير « تايگون : Tigon » (پايين) مي باشد. جثه ي تايگون ها در حد ببرها مي باشد.


نکته ي مهم اين که اندازه و جثه ي تعداد زيادي از حيوانات « هيبريد (دو رگه) » بزرگتر از هر دو والد و در برخي از موارد، بين جثه ي دو والد مي باشد؛(42و43و44) ضمن اين که همان گونه که اشاره کرديم، عمده ي حيوانات دو رگه، نازا مي باشند. به همين دلايل و دلايل ديگر، اکثر زيست شناسان، حيوانات هيبريد (دو رگه) را يک « گونه » به شمار نمي آورند.

بدين ترتيب وجود حيوانات هيبريد (دو رگه) نيز يکي از مواردي هستند که بدون ايجاد يک گونه ي جديد بارور، تفاوت هاي اسکلتي و استخواني جدي ايجاد مي نمايند.


منابع و مآخذ


1 -
http://www.alvadossadegh.com/fa/best-ar ... 19369.html

2 -
http://www.alvadossadegh.com/fa/best-ar ... 24927.html

3 -
http://www.alvadossadegh.com/fa/best-ar ... 24927.html

4 -
http://www.alvadossadegh.com/fa/best-ar ... 24927.html

5 -
http://emedicine.medscape.com/article/953492-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/M%C3%BCllerian_agenesis

6 -
http://emedicine.medscape.com/article/152913-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hypertroph ... iomyopathy

7 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Hypertroph ... iomyopathy
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Mikl%C3%B3s_Feh%C3%A9r
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Marc-Vivien_Fo%C3%A9

8 -
http://emedicine.medscape.com/article/152913-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hypertroph ... iomyopathy

9 -
Kittleson M, Meurs K, Munro M, Kittleson J, Liu S, Pion P, Towbin J (1999). "Familial hypertrophic cardiomyopathy in Maine coon cats: an animal model of human disease". Circulation 99 (24): 3172–80.
و
Meurs K, Sanchez X, David R, Bowles N, Towbin J, Reiser P, Kittleson J, Munro M, Dryburgh K, Macdonald K, Kittleson M (2005). "A cardiac myosin binding protein C mutation in the Maine Coon cat with familial hypertrophic cardiomyopathy". Hum Mol Genet 14 (23): 3587–93.
و
Meurs KM, Norgard MM, Ederer MM, Hendrix KP, Kittleson MD (2007). "A substitution mutation in the myosin binding protein C gene in Ragdoll hypertrophic cardiomyopathy". Genomics 90 (2): 261–264.
و
MacDonald K, Kittleson M, Larson R, Kass P, Klose T, Wisner E (2006). "The effect of ramipril on left ventricular mass, myocardial fibrosis, diastolic function, an plasma neurohormones in Maine Coon cats with familial hypertrophic cardiomyopathy without heart failure". J Vet Intern Med 20 (5): 1093–1105.
و
http://www.theage.com.au/environment/an ... 2qoyo.html
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hypertroph ... iomyopathy

10 -
http://emedicine.medscape.com/article/924996-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Androgen_i ... y_syndrome

11 -
http://emedicine.medscape.com/article/924996-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Androgen_i ... y_syndrome

12 -
http://emedicine.medscape.com/article/924996-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Androgen_i ... y_syndrome

13 -
Bugno M, Klukowska J, Slota E, Tischner M, Switonski M. A sporadic case of the sex-reversed mare (64,XY; SRY-negative): molecular and cytogenetic studies of the Y chromosome. Theriogenology. 2003;59:1597–1603
و
Meyers-Wallen VN (2012) Gonadal and sex differentiation abnormalities of dogs and cats. Sex Dev 6(1-3):46-60
و
Krista J. Howden (2004) Androgen insensitivity syndrome in a Thoroughbred mare (64, XY — testicular feminization. Can Vet J. 2004 June; 45(6): 501–503.

14 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Lucy_%28Au ... ithecus%29
و
http://www.answers.com/topic/lucy

15 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Lucy_%28Au ... ithecus%29
و
http://www.answers.com/topic/lucy

16 -
http://www.vakil.net/index.php/1389-09- ... 4-05-55-21

17 -
http://www.ncbi.nlm.nih.gov/pubmed/16562581

18 -
http://en.wikipedia.org/wiki/XX_male_syndrome
و
http://www.ncbi.nlm.nih.gov/pubmed/11268892

19 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Achondroplasia
و
http://www.answers.com/topic/achondroplasia

20 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Achondroplasia
و
http://www.answers.com/topic/achondroplasia

21 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Achondroplasia
و
http://www.answers.com/topic/achondroplasia
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Munchkin_%28cat%29
و
http://www.answers.com/topic/munchkin-cat

22 -
http://emedicine.medscape.com/article/334607-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Paget%27s_disease_of_bone
و
Preziosi R., Diana A., Florio D., Gustinelli A., Nardini G., Osteitis deformans (Paget's disease) in a Burmese python (Python molurus bivittatus) - A case report., «THE VETERINARY JOURNAL», 2007, 174, pp. 669 - 672.
و
Douglas R. Mader MS DVM. Reptile Medicine and Surgery. 2nd Ed. Saunders; 2005. P 908-909.

23 -
http://emedicine.medscape.com/article/925446-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Gigantism
و
Metcalf D, Greenhalgh C, Viney E, Wilson T, Starr R, Nicola N, Hilton D, Alexander W: Gigantism in mice lacking suppressor of cytokine signalling-2. Nature 405: 1069–1073 (2000).
و
http://www.welt.de/vermischtes/article6 ... -Welt.html
و
http://www.worldamazingrecords.com/2010 ... ed-in.html

24 -
http://emedicine.medscape.com/article/943343-overview
و
http://emedicine.medscape.com/article/1258401-overview
و
http://emedicine.medscape.com/article/913843-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Dwarfism

25 -
http://emedicine.medscape.com/article/925446-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Acromegaly
و
Greco DS: Feline acromegaly. Top Companion Anim Med. 2012 Feb;27(1): 31-35.
و
Niessen SJ, Petrie G, Gaudiano F, et al: Feline acromegaly: an underdiagnosed endocrinopathy? J Vet Intern Med 21:899, 2007.


26 -
Hey, J. 2001 The Mind of the Species Problem. Trends in Ecology and Evolution 16: 326-329.
و
Rieseberg, L.H., T.E. Wood, and E. Baack. 2006. The nature of plant species. Nature 440:524-527.
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Species

27 -
http://emedicine.medscape.com/article/1113584-overview
و
http://emedicine.medscape.com/article/1260255-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Polydactyly
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hrithik_Roshan
و
http://www.vetstreet.com/our-pet-expert ... extra-toes
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Polydactyl_cat
و
Carstanjen B, Abitbol M, Desbois C. Bilateral Polydactyly in a foal. J. Vet. Sci. 2007, 8 (2) : 201-3.

28 -
http://emedicine.medscape.com/article/1244420-overview
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Syndactyly

29 -
http://www.pediatricsconsultant360.com/ ... phocephaly
و
http://www.pediatricsconsultant360.com/ ... nd-therapy
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Scaphocephaly

30 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Scaphocephaly
و
http://www.pediatricsconsultant360.com/ ... phocephaly

31 -
http://www.pediatricsconsultant360.com/ ... nd-therapy
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Plagiocephaly

32 -
http://www.pediatricsconsultant360.com/ ... nd-therapy
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Trigonocephaly

33 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Brachycephaly
و
http://www.cranialtech.com/index.php?op ... Itemid=133

34 -
http://www.mayoclinic.com/health/microcephaly/DS01169
و
http://www.medicinenet.com/microcephaly/article.htm
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Microcephaly

35 -
http://emedicine.medscape.com/article/1135286-overview
و
http://www.pethydro.org/symptoms.html
و
http://www.answers.com/topic/hydrocephalus-1
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hydrocephalus
و
http://www.paleopatologia.it/articoli/a ... ecordID=77

36 -
http://emedicine.medscape.com/article/2060996-overview
و
http://10e.devbio.com/article.php?ch=21&id=256

37 -
http://www.medterms.com/script/main/art ... ekey=15530
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Holoprosencephaly
و
Hum Mol Genet 6:1647- 1656. Wilkie, A. O., and G. M. Morriss-Kay. 2001. Genetics of craniofacial development and malformation. Nat Rev Genet 2:458-468.
و
http://www.telegraph.co.uk/news/newstop ... China.html
و
http://www.ripleys.com/weird/daily-dose ... the-shark/
و
http://www.messybeast.com/freak-face.htm


38 -
Hum Reprod 12:2057–2060. Wells JC. 2007. Sexual dimorphism of body composition. Best Pract Res. Clin Endocrinol Metab 21:415–430.
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Sexual_dimorphism

39 -
L?pez-Zeno, J, Glob. libr. women's med., (ISSN: 1756-2228) 2008; DOI 10.3843/GLOWM.10126
و
http://www.glowm.com/section_view/headi ... r/item/126
و
http://medical-dictionary.thefreedictio ... oid+pelvis

40 -
Darwinism Refuted (E-Book), Harun Yahya, Goodword Books Publishing, 2002, (Page 178)


41 -
http://www.answers.com/topic/mule
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Mule

42 -
http://www.answers.com/topic/liger
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Liger

43 -
http://www.answers.com/topic/tigon
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Tigon


44 -
http://www.answers.com/topic/hybrid
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hybrid_%28biology%29

45 -
http://www.sciencemag.org/site/feature/ ... at/darwin/
و
http://www.nature.com/news/specials/darwin/index.html
و
http://www.newscientist.com/special/darwin-200
و
http://www.scientificamerican.com/report.cfm?id=darwin

46 -
http://www.cis-ca.org/jol/vol4-no2/nasr-f-prn.pdf
و
http://www.questia.com/library/journal/ ... al-origins
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hossein_Nasr


47 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Young_Earth_creationism
و
http://www.answers.com/topic/young-earth-creationism
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت دوم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 12:01 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 2)


بسم الله الرحمن الرحیم

نقد تکامل در سوء استفاده از فسیل های ما قبل تاریخ

Image

نقد کلی

در مقاله ی قبلی، با منابع و مستندات قوی و محکم علمی، اشاره کردیم که محاسبه ی طول عمر فسیل های مکشوفه بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، بر پایه ی مفروضات غلط و نادرست بوده و مطابق کشفیات دو دهه ی اخیر، طول عمرهای محاسبه شده در مورد فسیل ها، با چالش ها و علامات سوال جدی مواجه بوده و می بایست مورد بازبینی کامل قرار بگیرد.(4) (البته در بعضی از موارد هنوز هیچ روش مطمئنی جهت اصلاح خطاهای « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » وجود ندارد!)

در این مقاله نیز به موارد متعددی اشاره کردیم که بر اثر بروز بیماری های متفاوت، تفاوت های فردی در افراد سالم از جنس ها، سنین و نژادهای متفاوت، تفاوت های درون گونه ای بین نژادهای مختلف، وجود هیبریدیزاسیون (دو رگه سازی) و ...، افراد و جانورانی با تفاوت های بسیار واضح اسکلتی و ساختاری، نسبت به افراد و جانوران هم گونه پدید می آید. مثال هایی همچون بیماری های « سندرم عدم حساسیت به آندروژن : Androgen insensitivity syndrome » (به اختصار AIS) یا (Testicular Feminization)(10) ، « آکندروپلازی : Achondroplasia »(19)، « بیماری پاژه ی استخوان :Paget'sdisease of bone » یا « استئیت دفورمانس : Osteitis deformans »(22) ، بیماری هایی همچون « ژیگانتیسم (غول پیکری) : Gigantism »(23)، « کوتولگی : Dwarfism »(24) و « آکرومگالی (درشت پایانکی) : Acromegaly »(25)، انواع ناهنجاری های جمجمه ای از جمله « سر قایقی (اسکافو سفالی) : Scaphocephaly »(29) یا به عبارت دیگر « دولیکو سفالی : Dolichocephaly »(30)، « سر مورب (پلاژیو سفالی) : Plagiocephaly »(31)، « سر مثلثی (تریگونو سفالی) : Trigonocephaly »(32)، « سر پهن (براکی سفالی) : Brachycephaly »(33)، « سر کوچک (میکرو سفالی) : Microcephaly »(34)، « هیدروسفالی : Hydrocephaly »(35) و « هولوپروزنسفالی : Holoprosencephaly »(36)، « چند انگشتی (پلی داکتیلی) : Polydactyly »(27) و « به هم پیوستن انگشتان (سین داکتیلی) : Syndactyly »(28) از جمله بیماری هایی هستند که تغییرات جدی اسکلتی و ظاهری ایجاد می نمایند.

از سوی دیگر، حتی در افراد سالم نیز، تفاوت های جدی و قابل توجهی بین اندام ها و اعضای بدن وجود دارد. برای مثال، فرم لگن زنان در انسان ها، می تواند به 4 فرم اصلی و 12 فرم فرعی باشد.(39) همچنین ساختار جمجمه از نژادی به نژاد دیگر، می تواند بسیار متفاوت باشد.(40)

علاوه بر موارد فوق، امکان تولد حیوانات دو رگه (هیبرید) حاصل از آمیزش دو گونه، می تواند موجب ایجاد جانداری نازا با ساختار بدنی متفاوت گردد، بدون این که گونه ی جدیدی ایجاد کند.(44)

تمامی مثال های فوق، این نکته را به ما یادآوری می کنند که احتمال بسیار زیادی وجود دارد که آن چه که تکامل شناسان به ما به عنوان « جانوران حد واسط » و « توالی فسیل ها » ارایه می کنند، تنها جانورانی هستند که به دلیل ابتلا به بیماری های مختلف، هیبریدیزاسیون (دو رگه سازی)، تفاوت های فردی درون گونه ای و ... با سایر فسیل های مشابهشان تفاوت داشته باشند، نه این که واقعاً فسیل حد واسط بین چند جاندار باشند!

این انتقاد اگر چه در وهله ی اول ساده به نظر می رسد، اما بسیار سنجیده و پر مغز می باشد. برای درک بهتر و دقیق تر این انتقادات، مخاطبان محترم را به بخش « نقد جزء به جزء » ارجاع می دهیم.

نقد جزء به جزء

در این بخش از مقاله، به مهمترین ادعاهای تکامل شناسان پیرامون فسیل های مکشوفه پرداخته و یک به یک آن ها را نقد می نماییم:

1 - توالی فسیلی اسب ها

یکی از مباحث مطرح در فسیل شناسی که به شدت مورد علاقه ی تکامل شناسان بوده و بر روی ان مانور زیادی می دهند، توالی فسیلی موسوم به « توالی فسیلی اسب ها » است.(48) در این توالی مورد ادعای تکامل شناسان، تعدادی از فسیل های مکشوفه از دوران سوم زمین شناسی تا به امروز، به صورت زنجیره وار به دنبال یکدیگر قرار گرفته تا ادعا شود که فسیل های ابتدای زنجیره، جد اسب های نسل بعد می باشند. بدین ترتیب این زنجیره تا اسب های امروز ادامه یافته و ادعا می گردد که اسب های کوچکتر ابتدای زنجیره، اجداد اسب های بزرگ امروزی هستند. (49) در تصاویر زیر، توالی مورد ادعای « تکامل شناسان » را به صورت خلاصه ملاحظه می فرمایید:

Image

توالی فسیلی اسب ها که به شدت مورد علاقه ی تکامل شناسان می باشد. این توالی فسیلی، یکی از معروف ترین و پر استفاده ترین مستندات فسیلی تکامل شناسان برای اثبات تکامل می باشد. لازم به ذکر است که تصویر ساده شده ی این توالی فسیلی، در کتاب زیست شناسی پیش دانشگاهی کشورمان نیز تدریس می شود.

در این توالی که طی نگاه کلی و برخورد اولیه، بسیار باورپذیر و منطقی می نماید، ملاحظه می گردد که فسیل های قدیمی تر ارایه شده در این توالی فسیلی، جثه های کوچکتر، جمجمه ی کوچکتر، دندان های ریزتر و مسطح تر، و تعداد انگشتان بیشتری داشتند و فسیل های جدیدتر، جثه های بزرگتر، جمجمه ی بزرگتر، دندان های درشت تر و تعداد انگشتان کمتری دارند. با استناد به این تغییرات، تکامل شناسان نتیجه می گیرند که اسب ها، از موجودات اسب گونه ی قصیر الجثه، چند انگشته و دارای جمجمه های کوچک، در طول زمان به اسب های عظیم الجثه، تک انگشته (تک سم) و دارای جمجمه های بزرگ تر تکامل یافته اند.(49) آن ها این توالی را یکی از شواهد بسیار مهم فسیل شناختی وقوع تکامل در موجودات زنده عنوان می کنند.(49)

البته اگر با دیدگاه عوامانه و ساده انگارانه به توالی فسیل های مربوطه بنگریم، به راحتی سخن تکامل شناسان را در مورد توالی فسیلی اسب ها پذیرفته و آن را به عنوان یک شاهد محکم برای تکامل خواهیم پنداشت؛ اما اگر با دید عمیق و علمی به مسئله نگاه کنیم، خواهیم دید که این توالی فسیلی، با اشکالات و ابهامات محکم و بی شماری رو به رو است. برخی از مهم ترین ایرادات و ابهامات رو به روی این توالی فسیلی عبارتند از:

1 - اولین ایراد وارده به توالی فسیل های اسبی، غلط و ناصحیح بودن یا ابهام داشتن زمان های مربوط به فسیل های کشف شده است. همان گونه که در قسمت 4 این سلسله مقالات ذکر کردیم، طول عمر فسیل های مکشوفه عمدتاً بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » محاسبه شده است. متاسفانه طول عمرهای محاسبه شده بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر این فرض قدیمی که سرعت « واپاشی هسته ای : Radiactive Decay » برای هر عنصر ثابت بوده و تحت تاثیر فاکتورهای محیطی نیست، محاسبه شده است؛(4) اما همان گونه که در قسمت 4 این سلسله مقالات ملاحظه کردیم، در طی 10 سال اخیر شواهد متعدد و متقنی ارایه شده است که نشان می دهد بر خلاف مفروضات قبلی، که سرعت « واپاشی هسته ای : Radiactive Decay » را ثابت و مستقل از شرایط محیطی می دانستند، این سرعت واپاشی، تحت تأثیر فشار محیط، وضعیت شیمیایی محیط و حتی فعالیت شراره های خورشیدی قرار دارد! (4و50) با توجه به این که فسیل های کشف شده در مکان های گوناگون از نظر حضور در شرایط مختلف محیطی، از جمله فشار و محیط شیمیایی و اثر شراره های خورشیدی و ... با یکدیگر متفاوت می باشند،(4و50) می بایست تأثیرات محیطی نامبرده، مورد توجه قرار گرفته و طول عمر هر فسیل بر اساس شرایط محیطی محاسبه شود که البته با توجه به این که ما فعلاً اطلاعات کافی و دقیقی از شرایط فشار و شراره های خورشیدی بر فسیل های مختلف نداریم، عملاً محاسبه ی دقیق طول عمر فسیل ها فعلاً غیر ممکن می باشد! علی رغم وجود شواهد متقن در این زمینه(4و50) (برای دستیابی به شواهد و مستندات علمی این مسئله، به مقاله ی 4 از همین سلسله مقالات رجوع فرمایید)، متاسفانه تکامل شناسان در این مباحث، سیاست سکوت و بایکوت و فریب را در پیش گرفته و کماکان طول عمر فسیل ها را بر اساس مفروضات غلط قبلی محاسبه می نمایند و به خورد مخاطب می دهند!!!

با عنایت به این که طول عمرهای محاسبه شده ی توالی فسیلی اسب ها نیز بر اساس مفروضات غلط و ناقص قبلی محاسبه شده است، باید گفت که طول عمر های منسوب به فسیل های اسبی قدیمی مانند « مزوهیپوس : Mesohyppus »، « مریکیپوس : Merichyppus » و ...(49) از نظر علمی و بر اساس یافته های جدید، مبهم و تقریباً فاقد اعتبار می باشند. چرا که زمان هایی که این فسیل ها به آن ها منسوب شده اند، بر اساس مفروضات غلط قبلی می باشند. در واقع اگر بخواهیم مطابق کشفیات جدید فیزیکی امروز، اثرات محیطی همچون فشار و شرایط شیمیایی و ... را در محاسبه ی طول عمر فسیل ها وارد کنیم، ممکن است در واقعیت، فسیل منسوب به « مزوهیپوس : Mesohyppus »(49)، قدیمی تر از فسیل منسوب به « مریکیپوس : Merichyppus »(49) بوده باشد و با پس و پیش شدن زمان های منسوب به این فسیل ها، توالی فسیلی اسب ها کاملاً به هم بخورد!!! بدین ترتیب کشفیات جدید علوم فیزیک و زمین شناسی، کاملاً به ضرر توالی های فسیلی بوده و با زیر سوال قرار دادن زمان های محاسبه شده برای این فسیل ها، توالی های فسیلی را کاملاً متزلزل می نماید!

Image

تزلزل توالی فسیلی اسب ها در اثر کشفیات جدید علم فیزیک!!! در طی 10 سال اخیر شواهد متعدد و متقنی ارایه شده است که نشان می دهد بر خلاف مفروضات قبلی، سرعت « واپاشی هسته ای : Radiactive Decay » تحت تأثیر فشار محیط، وضعیت شیمیایی محیط و حتی فعالیت شراره های خورشیدی قرار دارد! با توجه به این که فسیل های کشف شده در مکان های گوناگون از نظر حضور در شرایط مختلف محیطی، از جمله فشار و محیط شیمیایی و اثر شراره های خورشیدی و ... با یکدیگر متفاوت می باشند، می بایست تأثیرات محیطی نامبرده، مورد توجه قرار گرفته و طول عمر هر فسیل بر اساس شرایط محیطی محاسبه شود که البته با توجه به این که ما فعلاً اطلاعات کافی و دقیقی از شرایط فشار و شراره های خورشیدی بر فسیل های مختلف نداریم، عملاً محاسبه ی دقیق طول عمر فسیل ها فعلاً غیر ممکن می باشد! در واقع اگر بخواهیم مطابق کشفیات جدید فیزیکی امروز، اثرات محیطی همچون فشار و شرایط شیمیایی و ... را در محاسبه ی طول عمر فسیل ها وارد کنیم، در واقعیت، ممکن است فسیل منسوب به « پلیوهیپوس : Pliohyppus » قدیمی تر از فسیل منسوب به « مزوهیپوس : Mesohyppus » بوده، و یا فسیل منسوب به « مریکیپوس : Merichyppus » قدیمی تر از فسیل منسوب به « هیراکوتریوم : Hyracotherium » بوده باشد و با پس و پیش شدن زمان های منسوب به این فسیل ها، توالی فسیلی اسب ها کاملاً به هم بخورد!!! (زمان های منتسب شده از سوی تکامل شناسان در این توالی، بر اساس مفروضات ناقص و غلط قبلی ارایه شده و علی رغم کشفیات جدید، هیچ تغییر و بازنگری در این زمان ها ارایه نشده و سیاست بایکوت و سکوت در پیش گرفته شده است!!!)

با توجه به مطالب گفته شده، اولین سد محکم در برابر ادعاهای تکامل شناسان پیرامون توالی فسیلی اسب ها، کشفیات جدید علم فیزیک در زمینه ی روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد و با توجه به این کشفیات، اعداد مربوط به طول عمر فسیل های مکشوفه می بایست تحت بازنگری جدی قرار گیرد(4و50) و بالطبع طول عمرهای مربوط به توالی فسیلی اسب ها نیز از این قاعده مستثنی نمی باشد.

2 - توالی فسیلی مورد نظر تکامل شناسان، بسیار ساده انگارانه و البته عوام فریبانه به نمایش در آمده است؛ به نحوی که بسیاری از واقعیات موجود در عالم طبیعت که می توانسته در ترسیم توالی اختلال ایجاد نماید، سهواً یا عمداً نادیده گرفته شده است. برای مثال، برای این که مخاطب بیش از پیش توالی مورد ادعای تکامل شناسان را باور کند، در ارائه ی تصاویر اسب های امروزی (اکوئوس : Equus) تنها به ارایه ی تصاویر مرسوم ترین نژاد های مربوط به اکوئوس پرداخته اند.(49) این در حالی است که در بین نژادهای مختلف اسب های عصر حاضر نیز، تنوع جثه ای بسیار بسیار زیادی به چشم می خورد. تا جایی که برخی از اسب های عصر حاضر از برخی نژاد های خاص که در زبان انگلیسی با عنوان های « پونی : Pony »(51) و « فالابلا : Falabella »(52) نامیده می شوند، همگی جثه های بسیار کوچکی دارند. در تصاویر زیر، نژادی از « پونی ها » با عنوان « Shetland Pony »(51) و تصاویری از اسب های « فالابلا » را ملاحظه می فرمایید:

Image
چند تصویر از اسب « Shetland Pony ». بجز تصویر پایین راست که متعلق به یک کره اسب از این نژاد می باشد، بقیه ی تصاویر، مربوط به اسب های بالغ می باشند.

Image
چند تصویر از اسب نژاد « فالابلا : Falabella ». تصاویر، مربوط به اسب های بالغ می باشند.

Image
چند تصویر از اسب نژاد « فالابلا : Falabella ». تصاویر، مربوط به اسب های بالغ می باشند.

اما در سوی دیگر، نژادهای دیگری از اسب ها وجود دارند که تنومند و غول پیکر بوده و به همین دلیل بیشتر در جهت استفاده در باربری و فعالیت های سنگین، مورد استفاده قرار می گیرند. برای مثال، اسب های مختلف از نژادهای گوناگون با عنوان انگلیسی « Heavy Draught » مانند « (Draft)Dutch Heavy Draught » و « (Draft) Belgian Heavy Draught » جثه های بسیار تنومندی دارند.(53)

Image
چند تصویر از اسب نژاد « Dutch Heavy Draught » تصاویر، مربوط به اسب های بالغ می باشند.

با دقت در تصاویر بالا، دو نکته به ذهن متبادر می گردد:

الف) اولاً شیطنت تکامل شناسان در گنجاندن اسب های متوسط الجثه ی امروزی در توالی فسیلی اسب ها، و عدم اشاره به تنوع جثه ای در نژادهای کنونی اسب ها، از نظر علمی، کاملاً مذموم و ناپسند بوده و حاکی از عدم صداقت تکامل شناسان در ارایه ی واقعیات علمی می باشد؛ به نحوی که آن ها هر اطلاعاتی که به نفعشان باشد را در مقالات و کتب و فیلم های به اصطلاح مستند خود به خورد مخاطب داده و اطلاعاتی را که ممکن است به ضررشان باشد، بایکوت نموده و تا حد امکان به آن ها اشاره ای نمی نمایند:

Image
شیطنت تکامل شناسان در گنجاندن اسب های متوسط الجثه ی امروزی در توالی فسیلی اسب ها، و عدم اشاره به تنوع جثه ای در نژادهای کنونی اسب ها، از نظر علمی، کاملاً مذموم و ناپسند بوده و حاکی از عدم صداقت تکامل شناسان در ارایه ی واقعیات علمی می باشد؛ برای مثال، به منظور باورپذیرتر کردن توالی فسلی اسب ها، تنها به اسب های متوسط الجثه ی کنونی در توالی نامبرده اشاره کرده اند و از اشاره به اسب های کوچک امروزی خودداری نموده اند. چرا که این اسب های کوچک کنونی، تا حدودی در مقابل افزایش جثه ی مورد ادعای تکامل شناسان در سیر زمانی فسیل های اسبی، علامت سوال ایجاد می نماید.

Image
دو اسب بالغ امروزی از نژادهای مختلف، در کنار هم. با این که این دواسب از یک گونه بوده و بالطبع توانایی تولید مثلی زایا را دارند، اما از نژادهای متفاوت بوده و به همین دلیل جثه های کاملاً متفاوتی دارند؛ اما متاسفانه آن چه که در توالی فسیلی اسب ها می بینیم، تنها اشاره به گونه های بزرگ و عدم اشاره به گونه های کوچکتر است تا بدین ترتیب، توالی فسیلی اسب ها، باورپذیر تر به نظر برسد!

Image
تنوع اسکلتی و ساختاری در اسب های امروزی از نژادهای مختلف.

ب) نکته ی دومی که از تنوع ظاهری و جثه ای اسب های امروزی و نیز گونه های مشابه آن ها همچون « الاغ »(54)، « گور خر آفریقایی : Zebra »(55) و « گور خر آسیایی : Onager »(56) به ذهن می رسد، این است که از کجا معلوم برخی از آن چه که امروزه تکامل شناسان به عنوان فسیل اسب های « مزوهیپوس : Mesohyppus »، « مریکیپوس : Merichyppus » و ...(49) نام می برند، اسکلت برخی از گونه های کوچک جثه ی اسب ها و دارای ناهنجاری های ژنتیکی و یا گونه هایی از حیوانات مشابه اسب ها نبوده باشند که امروزه به دلیل انقراض شاهد آن ها نیستیم؟ بنابراین همان گونه که ما امروزه تنوع جثه ای را در نژادهای مختلف اسب ها شاهد هستیم، ممکن است فسیل های کوچک یافت شده در ادوار مختلف زمین شناسی، نه فسیل اسب های حد واسط، بلکه فسیل نژادهای مختلفی از جانورانی از خانواده ی اسب ها و اسبیان باشند که در زمان های گوناگون زیسته اند که برخی از آن ها هنوز رنده اند و برخی دیگر منقرض شده اند.

Image
تنوع اسکلتی و ساختاری در اسب های امروزی از نژادهای مختلف.

3 - یکی از موارد دیگری که تکامل شناسان در این میان نادیده گرفته اند، این مسئله است که نیافتن فسیل یک گونه در برهه های زمانی خاص، به معنای وجود نداشتن آن حیوان در برهه ی زمانی مذکور نیست. برای مثال اگر تکامل شناسان نتوانسته اند فسیل های منسوب به اسب های امروزی (اکوئوس : Equus)(49) را در دوره های قبل تر زمین شناسی مانند (میوسن : Miocene)(49) یا (ائوسن : Eocene)(49) بیابند، لزوماً به معنای آن نیست که « اکوئوس : Equus » یا همان اسب امروزی در دوره های مذکور وجود نداشته است. همچنین نیافتن فسیل اسب های قدیمی تر مانند « هیراکوتریوم : Hyracotherium »(49) در دوره های جدید تر مانند (پلئیستوسن : Pleistocene)(49) یا (ائوسن : Eocene)(49) به معنای این نیست که لزوماً « هیراکوتریوم : Hyracotherium »(49) در این دوره ها نمی زیسته است. در واقع نیافتن یک فسیل به معنای نبودن آن فسیل نیست! مثال بسیار مهم زیر، اهمیت این سخن ما را بیش از پیش مشخص می نماید:

ماهی « سیلاکانت : Coelacanth»(57) یک نوع ماهی است که در ابتدا تصور می شد، حدود 400 میلیون سال قبل پا به عرصه ی حیات گذاشته و حدود 65 الی 70 میلیون سال قبل، نسلش منقرض شده باشد.(57) چرا که فسیل های مربوط به آن، صرفاً در همان بازه ی زمانی یافت شده و بعد از آن تا دوره ی معاصر، فسیلی از آن پیدا نشده بوده است.(57) (البته تمامی اعداد نامبرده بر اساس همان فرضیات غلط مورد استفاده در روش زمان سنجی رادیومتریک محاسبه شده است! بگذریم!) به هر حال، فسیلی از این نوع ماهی از 65 میلیون سال قبل در دسترس نبوده و دیرینه شناسان، معتقد به انقراض ماهی « سیلاکانت : Coelacanth » همزمان با انقراض دایناسورها در 65 میلیون سال قبل بوده اند.(57) جالب تر این که بدانیم دیرینه شناسان طرفدار « فرضیه ی تکامل »، « سیلاکانت : Coelacanth » را به عنوان موجود حد واسط بین ماهیان و « چهار اندامان : Tetrapods » بالاخص خزندگان و دوزیستان می دانستند!(57)

اما اتفاقی در سال 1938 میلادی رخ داد که موجب بهت شدید دیرینه شناسان شد و آن اتفاق، صید یک ماهی« سیلاکانت : Coelacanth » زنده در سواحل آفریقا بود!!!(57) از آن هنگام به بعد، موارد متعددی از ماهی « سیلاکانت : Coelacanth » به صورت زنده صید گردید(57) و زیست شناسان فهمیدند که « سیلاکانت: Coelacanth » نه یک ماهی منقرض شده ی ماقبل تاریخ، بلکه یک ماهی حی و حاضر در زمان فعلی نیز می باشد؛ به همین دلیل به آن لقب « فسیل زنده » دادند.(57)

Image
تصاویر فسیل های مربوط به ماهی « سیلاکانت : Coelacanth » که آخرین آن ها مربوط به 65 میلیون سال قبل بوده است. (البته بر اساس تخمین ناصحیح روش زمان سنجی رادیومتریک)

Image
از سال 1938، زیست شناسان فهمیدند که « سیلاکانت : Coelacanth » نه یک ماهی منقرض شده ی ماقبل تاریخ، بلکه یک ماهی حی و حاضر در زمان فعلی می باشد!

اما درس مهمی که از قضیه ی « سیلاکانت : Coelacanth » می توان گرفت، این است که عدم یافتن فسیلی از سیلاکانت در طی 65 میلیون سال اخیر، به معنای عدم وجود سیلاکانت نبوده و این ماهی در طی این مدت، به حیات خود ادامه داده است، اما به هر حال فسیلی از این جانور در طی مدت مذکور در دست نبوده است.

در مورد توالی اسب ها نیز چنین امری می تواند صادق باشد؛ یعنی این که نیافتن فسیل شبه اسب هایی همچون « هیراکوتریوم : Hyracotherium »(49) در دوره های جدید تر مانند (پلئیستوسن : Pleistocene)(49) یا (ائوسن : Eocene)(49) به معنای این نیست که لزوماً « هیراکوتریوم : Hyracotherium »(49) در این دوره ها نمی زیسته است؛ همین طور نیافتن فسیل منسوب به اسب های امروزی (اکوئوس : Equus)(49) در دوره های قبل تر زمین شناسی مانند (میوسن : Miocene)(49) یا (ائوسن : Eocene)(49)، لزوماً به معنای آن نیست که « اکوئوس : Equus »(49) یا همان اسب امروزی به اصطلاح تکامل شناسان، در دوره های مذکور وجود نداشته است. با عنایت به این موضوع و با دانستن این مطلب که ممکن است اسب ها و شبه اسب های نامبرده در دوره هایی که فسیلی از آن ها در دست نداریم نیز زنده بوده باشند، بیش از پیش به متزلزل بودن توالی فسیلی اسب ها نزدیک می شویم و بدین ترتیب برهان دیگری در جهت ابهام آمیز بودن و عدم دقت توالی فسیلی اسب ها در دست خواهیم داشت.

4 - نکته ی دیگری که در ذهن طرفداران « فرضیه ی تکامل » مغفول مانده یا عمداً به آن اشاره ای ننموده اند، وجود بیماری ها یا اختلالات ژنتیکی است که می تواند در درک ما از فسیل ها اختلال ایجاد کند. نمونه هایی از این گونه اختلالات ژنتیکی یا بیماری ها که مصداق این سخن می باشند، اختلال چند انگشتی « پلی داکتیلی : Polydactyly » می باشد.(27)

همان گونه که می دانیم، یکی از ارکان توالی فسیلی اسب ها، تغییراتی است که طبق ادعای تکامل شناسان، در تعداد انگشتان موجودات شبه اسب و اسب پدید آمده است.(49) بدین ترتیب که تکامل شناسان می گویند که در کنار افزایش جثه و افزایش حجم جمجمه، یکی دیگر از مواردی که در توالی اسب ها در طول زمان مشاهده می شود، کاهش تعداد انگشتان می باشد؛(49) به نحوی که اسب های به اصطلاح اولیه، تعداد انگشتان بیشتری داشته و اسب های امروزی تک انگشته (یا به عبارت بهتر تک سمه!) شده اند.(49) تاکید تکامل شناسان بر این مسئله، تا حدی است که در تمامی تصاویر مربوط به توالی فسیلی، از این مسئله بهره برده اند.(49)

Image
توالی فسیلی اسب ها؛ تکامل شناسان علاقه ی زیادی به بحث کاهش تعداد انگشتان اسب ها در طول زمان دارند!

اما تکامل شناسان در این میان یک نکته ی مهم را فراموش کرده اند یا عمداً به آن اشاره ای نمی کنند. آن نکته ی مهم شیوع بالای ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در اسب ها است؛(58) به نحوی که ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » شایع ترین ناهنجاری ژنتیکی انگشتان در اسب ها می باشد!!!(58)

Image
« چند انگشتی : Polydactyly » شایع ترین ناهنجاری ژنتیکی انگشتان در اسب ها می باشد!!!

Image
« چند انگشتی : Polydactyly » شایع ترین ناهنجاری ژنتیکی انگشتان در اسب ها می باشد!!!

Image
به گواهی تاریخ، اسب های « اسکندر مقدونی » و یکی از « قیصر های (سزارهای) رومی » مبتلا به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » بوده اند. تصویر سمت چپ، اسب « سزار روم » را که مبتلا به به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » بوده است، نمایش می دهد. (البته اسب مذکور، تک شاخ نبوده و نمایش تک شاخ برای وی، شگرد هنری جهت اسطوره سازی می باشد!)

بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، حتی در اسب های امروزی نیز ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly »به وفور به چشم خورده و این ناهنجاری از جمله شایع ترین ناهنجاری های انگشتان در اسب ها می باشد؛(58) بنابراین آن چه که در اسب های به اصطلاح قدیمی تر به عنوان تعداد انگشتان بیشتر نام برده شده و طبق ادعای تکامل شناسان به عنوان کاهش تدریجی تعداد انگشتان در طول زمان عنوان می شود، ممکن است چندان صحیح نباشد؛ چرا که ممکن است تعدد انگشتان در برخی فسیل های قدیمی تر، به دلیل ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در این موجودات باشد که اتفاقاً در اسب ها و جانوران مشابه، رخ می دهد!، نه این که واقعاً گونه ای جدا از اسب ها با تعداد انگشتان بیشتر وجود داشته باشد! برای مثال فرض نمایید که تعدادی از اسب های کوچک جثه ی نژاد های « فالابلا : Falabella »(52) و « پونی شتلند : Shetland »(51) که در 20 میلیون سال قبل می زیسته اند، مبتلا به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » بوده باشند! اگر فسیل آن ها را از خاک خارج نماییم، خواهیم دید که هم جثه ی آن ها از اسب های امروزی کوچکتر بوده و هم تعداد انگشتان آن ها بیشتر بوده است! بنابراین اگر مانند تکامل شناسان بخواهیم کوته بینانه نتیجه بگیریم، باید بگوییم که « فالابلا : Falabella »(52) و « پونی شتلند : Shetland »(51) چند انگشته، جد اسب های امروزی می باشند!!! حال آن که می دانیم این دو اسب، نه از گونه ای جدا از اسب های امروزی، بلکه دو نژاد از اسب های امروزی و با قابلیت آمیزش زایا با سایر اسب های امروزی می باشند!

Image
شیوع به نسبت بالای ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در نژادهای مختلف اسب های امروزی، این سوال مهم را پیش روی تکامل شناسان قرار می دهد که آن ها به چه مجوزی بدون توجه و بدون اشاره به احتمال وجود ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در فسیل های مکشوفه ی قدیمی که آن ها این فسیل ها را به شبه اسب های حد واسط ما قبل تاریخ منسوب می کنند، احتمال بروز چنین ناهنجاری را در فسیل های نامبرده، نادیده گرفته و با جسارت و اطمینان تمام، از مجزا بودن گونه ی به اصطلاح شبه اسب های حد واسط، از اسب های امروزی دم می زنند؟!!! از کجا معلوم که فسیل های نامبرده، بعضاً از نژادهای کوچک جثه ی اسب های امروزی مبتلا به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » نبوده باشند؟!!! از نظر علمی تکامل شناسان به صورتی ناقص و کودکانه و سهل انگارانه با این موضوع برخورد کرده اند!!!

بنابراین ادعای این که اسب های قدیمی تر چند انگشته بوده اند و به مرور زمان تک انگشته (تک سمه) شده اند، به معنای نادیده گرفتن احتمال بروز ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در فسیل های قبلی می باشد که این نادیده گرفتن و سهل انگاری علمی، به هیچ عنوان از سوی تکامل شناسانی که ادعای دقت و صحت در اطلاعات به ظاهر علمی شان می نمایند، قابل پذیرش نیست! در یک کلام باید گفت که این سهل انگاری تکامل شناسان در رابطه با مسئله ی ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در توالی فسیلی اسب ها، خود یکی از عوامل مخدوش بودن چنین توالی فسیلی است. البته با توجه به سفسطه های تکامل شناسان، ممکن است آن ها بگویند که ملاحظه ی « چند انگشتی : Polydactyly » در برخی اسب های امروزی نیز نشان دهنده ی روند تکاملی است که منجر به خاموش شدن ژن های خاص مربوط به رشد و نمو در اسب های امروزی باشد که از اجداد اسب های امروزی به آن ها به ارث رسیده باشد! گرچه این ادعا نیز قابل اعتنا به نظر می رسد، اما ساده ترین پاسخ این است که شواهد کافی مبنی بر چنین ادعایی وجود ندارد، بلکه بر عکس باید این سوال را پرسید که از کجا معلوم، از اول هم فسیل های مربوط به اسب های اولیه، ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » نداشته اند؟!

اما نکته ی جالبی که در یکی از مقالات طرفداران « فرضیه ی تکامل »، به چشم می خورد، وجود تصویری از یک « کره اسب » مبتلا به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » بود که توضیح نویسنده ی مقاله که « زیست شناس » نیز می باشد، در این خصوص جالب به نظر می رسد! زیرا مولف مقاله، بنا به 2 دلیل، « چند انگشتی : Polydactyly » ملاحظه شده در اسب های امروزی را صرفآً اختلالات بیولوژیکی می داند (همان گونه که ما نیز به این مسئله واقفیم!)، اما این ناهنجاری ها را چیزی جدا از فرآیندهای تکاملی می شمارد! این 2 دلیل طبق نظر نویسنده ی مقاله ی مذکور، عبارتند از:(59)

الف) فقط یک انگشت اضافه در تصویر وجود دارد.

ب) انگشت اضافه با مفصل مناسبی، چفت و بست نشده است.
Image

بررسی ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » درمقاله ی مربوط به تکامل اسب ها! در این مقاله، مولف که خود یک بیولوژیست است، به 2 دلیل ارتباط این انگشت اضافه را با فرآیند های تکاملی مردود دانسته و آن را صرفاً ناهنجاری های تقسیم سلولی عنوان نموده است. این 2 دلیل، طبق نظر نویسنده ی مقاله ی مذکور، عبارتند از: الف) فقط یک انگشت اضافه در تصویر وجود دارد. ب) انگشت اضافه با مفصل مناسبی، چفت و بست نشده است.

البته موضوع بحث مقاله ی فوق، با موضوعات مورد بحث ما کاملاً متفاوت است، اما از آن جا که چنین استدلالاتی ممکن است در برخورد با شبهه ی وارد شده از سوی ما در رابطه با ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly »، نیز استفاده شود، ذکر توضیحاتیدر این خصوص، خالی از لطف نیست:

الف) تعداد انگشتان در ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » از یک انگشت اضافه تا چند انگشت اضافه متغیر است. گرچه در اکثر تصاویر فوق، بیشتر تصاویر ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly »، نشان دهنده ی 1 انگشت اضافه در تنها 1 پای « اسب ها » بوده اند، اما موارد متعددی از مقالات، تصاویر واقعی و نقاشی های تاریخی وجود دارند که اسب هایی با 2 انگشت اضافه و 4 پای مبتلا به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » را نشان می دهند: (60)

Image
تصویر واقعی یک اسب مبتلا به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در هر 4 پا! (تصویر سمت راست) و طراحی هنری قدیمی از یک اسب مبتلا به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در هر 4 پا که دو پای عقبی اسب، (تصویر سمت چپ) هر کدام 2 انگشت اضافه در طرفین دارند!

Image
تصویر نقاشی قدیمی از « شاهزاده آرچبیشاپ سالزبورگ » و « اسبش » که مبتلا به ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در هر 4 پا بوده است!

بنابراین انواع متعددی از ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در بین اسب ها وجود دارد که در برخی از موارد هر 4 پا را به صورت 2 انگشت اضافه درگیر می نماید. به همین دلیل، چنین ناهنجاری هایی در هر 4 پا، می تواند در اسب ها، شبه اسب ها و سایر اعضای خانواده ی « اسب سانان » می تواند بروز یابد که البته دانشمندانی همچون « ویلسون : Wilson » و « لیندرمن : Linderman » نیز در مطالعات خود به موارد متعددی از « تری داکتیلی (وجود 2 انگشت اضافه در کنار سم اسب) : Tridactyly » در اندام های اسب های امروزی اشاره کرده اند.(61)

ب) برخلاف مطالب مندرج در مقاله ی مذکور، حالات مختلفی برای اتصال انگشتان اضافه به اندام ها وجود دارد. در واقع در برخی از انواع ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly »، انگشت یا انگشتان اضافه، به مفاصل متناظر خود متصل نشده و به صورت بدفرم و خارج از محل مفصل اصلی متصل می شوند؛ اما در بسیاری از انواع ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly »، حتی انگشت های اضافه نیز به مفصل اصلی و متناظر خود متصل می گردند. تصاویر زیر، به درک این توضیحات کمک می نماید:(62)

Image
تنوع در بروز ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly »! در تصاویر بالا، انواعی از این ناهنجاری دیده می شود که در آن ها، انگشت های اضافه، در مفصل مناسب و متناظر خود، متصل نشده اند. اما در تصاویر پایین، ملاحظه می گرد که در برخی از موارد دیگر ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly »، حتی انگشتان اضافه نیز به مفاصل مناسب و متناظر خود متصل گردیده اند و حتی در وهله ی اول ممکن است، شرایط انگشتان طبیعی به نظر برسد!

با توجه به مثال ها و تصاویر فوق، در می یابیم که ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » می تواند به انواع و اقسام حالات بروز یابد! بدین ترتیب تصاویر مورد اشاره در مقاله ی مذکور، تنها به یک حالت از انواع مختلف آن اشاره نموده و به همین دلیل نمی تواند پاسخی در برابر بحث ما باشد.

ج) اما نکته ی بسیار مهمی که باید به آن اشاره نماییم، این است که موارد ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » مربوط به « اسب ها » که در مقالات و کتب به آن ها اشاره شده است، تنها جزء بسیار بسیار بسیار کوچکی از کل موارد ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » موجود در بین « اسبیان » و « شبه اسب ها » ی عصر حاضر می باشد! چرا که بخش اعظم خانواده ی « اسبیان »، اصولاً به صورت وحشی در طبیعت زندگی می کنند و دور از دسترس همیشگی محققان قرار دارند و بالطبع بخش اعظم ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » موجود در این حیوانات، کشف نگردیده و اصولاً در مقالات و کتب، منتشر نمی گردند! به همین دلیل، باید بگوییم که احتمالاً وقوع ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در « اسبیان »، حتی بسیار بیشتر از آن چیزی است که در مقالات و کتب به آن ها اشاره می شود!

این در حالی است که به دلیل در دسترس بودن « انسان ها » و حتی مراجعه ی خود بیماران، اکثر موارد ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » در « انسان ها » ثبت می گردد.

Image
تنوع و فراوانی « اسبیان » اعم از انواع « اسب های اهلی »، « اسب های وحشی »، « الاغ ها »، انواع « گور خر های آفریقایی وحشی »، انواع « گورخرهای آسیایی وحشی » و « قاطرها » در طبیعت، که بخش اعظم آن ها در دسترس همیشگی انسان ها نیستند، این نکته را متذکر می گردد که بسیاری از ناهنجاری های کشف شده در « اسب ها » از جمله ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly »، بسیار شایع تر از آن چیزی است که تصور می شود! چرا که بسیاری از موارد رخ داده در طبیعت، اصولاً در دسترس نیستند!

با توجه به مطالب ذکر شده، مشخص می گردد که توجیهات تکامل شناسان پیرامون ناهنجاری « چند انگشتی : Polydactyly » نیز دردی از آن ها دوا نخواهد کرد! چرا که تنوع فراوان انواع مختلف این ناهنجاری در بین « اسب ها » و سایر جانوران، امکان بروز هر الگویی از این ناهنجاری را در حیوانات ممکن نموده و بدین ترتیب، امکان وقوع آن را در فسیل های منتسب به « شبه اسب ها » ی ماقبل تاریخ نیز ممکن می سازد. احتمال وقوع چنین ناهنجاری هایی در « شبه اسب » های ماقبل تاریخ، علامت سوال جدی در مقابل ادعاهای تکامل شناسان پیرامون تغییر تعداد انگشتان این « شبه اسب ها » در طول زمان قرار می دهد که البته در سطور فوق، به آن اشاره گردید.

تذکر بسیار مهم: به دلیل پرهیز از اطاله ی کلام، از بررسی جزئی پیرامون « توالی دندان ها » در توالی فسیلی اسب ها خودداری می نماییم؛ اما به صورت خلاصه اشاره می نماییم که همانند بسیاری از شرایط طبیعی و غیر طبیعی دیگر در جانوران، وضعیت دندان ها نیز در جانوران مختلف متعلق به یک « گونه » نیز با یکدیگر متفاوت خواهد بود. برای مثال تفاوت های دندانی در جانوران بالغ، نابالغ، جنس نر و ماده و ... و حتی جانوران متعلق به یک گونه که در نواحی مختلف زندگی می کنند، موجب گوناگونی بسیار در وضعیت دندان های جانوران مختلف می شود. در مورد اسب ها نیز این مسئله به چشم می خورد و بر اساس سن، جنس و حتی نژادهای مختلف اسب ها، وضعیت دندان ها بسیار متغیر می باشد؛ برای مثال، اسب های نژاد های « پونی شتلند : PonyShetland » و « فالابلا : Falabella » و سایر اسب های مینیاتوری از نظر نحوه ی چینش دندان ها و حتی بازه ی زمانی ظهور دندان های مختلف اعم از دندان های آسیاب، نیش و ...، با بسیاری از نژادهای مختلف اسبی دیگر، تفاوت دارند.(63) بنابراین، توالی دندان ها در توالی فسیلی اسب ها، ضعیف ترین قسمت مربوط به توالی فسیلی اسب ها بوده و به آسانی زیر سوال می رود. به همین علت و به منظور پرهیز از پراکندگی بیشتر مطالب، از تمرکز بیشتر در این زمینه خودداری خواهیم نمود.

Image
تفاوت های دندانی در جانوران بالغ، نابالغ، جنس نر و ماده و ... و حتی جانوران متعلق به یک گونه که در نواحی مختلف زندگی می کنند، موجب گوناگونی بسیار در وضعیت دندان های جانوران مختلف می شود. برای مثال، اسب های نژاد های « پونی شتلند : Pony Shetland » و « فالابلا : Falabella » و سایر اسب های مینیاتوری از نظر نحوی چینش دندان ها و حتی بازه ی زمانی ظهور دندان های مختلف اعم از دندان های آسیاب، نیش و ...، با بسیاری از نژادهای مختلف اسبی دیگر، تفاوت دارند.

5 - یکی دیگر از مواردی که تکامل شناسان به صورت سهوی یا عمدی در ادعاهایشان پیرامون توالی اسب ها نادیده گرفته اند، مسئله ی وجود جانوران « دو رگه (هیبرید) : Hybrid » در عالم طبیعت است که می تواند محاسبات و ادعاهای تکامل شناسان را مورد چالش قرار دهد! همانگونه که در قسمت های قبلی این مقاله، اشاره کردیم، جانورانی در طبیعت وجود دارند که حاصل آمیزش دو گونه ی مجزا بوده و به همین دلیل عمدتاً عقیم می باشند و به عنوان یک گونه ی واقعی و مستقل، طبقه بندی نمی شوند.(44)

معروف ترین مثال در زمینه ی جانوران دو رگه (هیبرید)، « قاطر : Mule » است که حاصل آمیزش الاغ و اسب می باشد. (41) به دلیل این که اکثر قاطرهای حاصل از این آمیزش، عقیم می باشند، به عنوان یک گونه ی واقعی و مستقل، طبقه بندی نشده، و به زبان علمی نیز به صورت ضرب دو گونه نمایش داده می شوند! یعنی « قاطر » از نظر گونه ای به صورت علمی به شکل « اسب × الاغ : Equus asinus × Equus caballus » نشان داده می شود!!!(41) (البته موارد بسیار معدودی از باروری قاطرهای ماده گزارش گردیده که یا فرزندان حاصل شده، خودشان عقیم بودند و یا فرزندان حاصل شده، کاملاً مشابه اسب ها بوده و هیچ ویژگی مزبوط به الاغ ها را نشان نداده اند.)(41)

قاطر به عنوان یک جانور دورگه (هیبرید) حاصل آمیزش دو گونه اسب و الاغ، چه از نظر اسکلتی - استخوانی، چه از نظر جثه، چه از نظر ساختار بدنی و حتی از نظر هوش و ذکاوت، با والدین خود تفاوت های مهمی دارد:(41)

Image
حاصل آمیزش اسب (سمت چپ) و الاغ (وسط)، جانور هیبرید (دورگه ی) قاطر (سمت راست) می باشد.

بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، جانور « دو رگه (هیبرید) » قاطر که به دلیل عقیم بودن، جزء یک گونه ی واقعی و مجزا محسوب نمی شود، از نظر بدنی، تفاوت های مهم و واضحی با والدین خود دارد.

البته بجز قاطر، موارد دیگری از جانوران هیبرید (دو رگه) نیز وجود دارد که « شیببر (لایگر) : Liger »(42) یعنی فرزند شیر نر و ببر ماده از آن جمله می باشد که « شیببر (لایگر) : Liger » نیز از نظر جثه از هر دو والد خود بزرگتر بوده و از نظر جسمی و اسکلتی نیز تفاوت های مهمی با والدین خود دارد:(42)

Image
حاصل آمیزش شیر نر (سمت راست) و ببر ماده (سمت چپ)، شیببر « لایگر : Liger » (پایین) می باشد. اصولاً لایگر ها نسبت به هر دو والد خود جثه ی درشت تری دارند. (به دلیل عدم تعادل ژنی)

با توجه به وجود موارد متعددی از جانوران « دو رگه (هیبرید) » در طبیعت و حتی بدون وجود دخالتی از سوی انسان در بسیاری از این موارد، این پرسش و سوال جدی در مقابل ادعای تکامل شناسان پیرامون توالی فسیلی اسب ها قرار می گیرد که آن ها به چه مجوزی، به احتمال وجود فسیل های « دورگه (هیبرید) » توجه ننموده اند و با خوش خیالی عمدی یا سهوی، و بدون این که به ارگان ها و اندام های درونی، محتوای ژنتیکی، پروتئین های ساختاری و ... کامل این فسیل ها پرداخته باشند، آن ها را به عنوان گونه های مجزا که در طول زمان به صورت متوالی آمده اند، پنداشته اند؟! چگونه است که آن ها این احتمال مهم را نادیده گرفته اند؟!!

Image
یکی دیگر از مواردی که تکامل شناسان به صورت سهوی یا عمدی در ادعاهایشان پیرامون توالی اسب ها نادیده گرفته اند، مسئله ی وجود جانوران « دو رگه (هیبرید) : Hybrid » در عالم طبیعت است که می تواند محاسبات و ادعاهای تکامل شناسان را مورد چالش قرار دهد! معروف ترین مثال در زمینه ی جانوران دو رگه (هیبرید)، « قاطر : Mule » است که حاصل آمیزش الاغ و اسب می باشد. به دلیل این که اکثر قاطرهای حاصل از این آمیزش، عقیم می باشند، به عنوان یک گونه ی واقعی و مستقل، طبقه بندی نشده،و به زبان علمی نیز به صورت ضرب دو گونه نمایش داده می شوند! یعنی « قاطر » از نظر گونه ای به صورت علمی به شکل « اسب × الاغ : Equus asinus × Equus caballus » نشان داده می شود!!! در مورد توالی اسب ها نیز برخی فسیل ها که به عنوان گونه های مجزا نام برده شده اند، در عمل ممکن است فقط جانوران هیبریدی فسیل شده باشند که از آمیزش دو گونه ی خانواده ی اسبیان ایجاد شده باشند و به دلیل نازا بودن، گونه ی مجزایی نباشند! (برای مثال ممکن است که آن چه تکامل شناسان به عنوان شیه اسب « مریکیپوس : Merychippus » می شناسند، نه یک شبه اسب واقعی، بلکه هیبریدی از دو شبه اسب مختلف باشد!) با توجه به این که تکامل شناسان به بررسی ژنتیکی این فسیل ها نپرداخته اند، در مقابل این انتقاد، پاسخ مناسبی نداشته و نمی توانند احتمال هیبرید بودن این فسیل ها را رد کنند!

بدین ترتیب، می توان نتیجه گرفت که در نظر نگرفتن و عدم توجه به احتمال وجود فسیل های هیبریدی (دو رگه) در توالی فسیلی اسب ها، یکی از موارد مهم سهل انگاری عمدی یا سهوی تکامل شناسان در بررسی این به اصطلاح توالی فسیلی می باشد و این سهل انگاری مهم علمی، توالی فسیلی اسب ها را به شدت مخدوش می نماید.

6 - یکی دیگر از مواردی که در مقابل توالی فسیلی اسب ها علامت سوال جدی ایجاد می نماید، احتمال بروز بیماری های متابولیک و هورمونی مانند « غول پیکری (ژیگانتیسم) : Gigantism »(23) ، « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly »(25) و « کوتولگی : Dwarfism »(24) در توالی فسیلی اسب ها است. همانگونه که قبلاً نیز ذکر کردیم، اختلالات هورمونی و به خصوص اختلالات ترشح « هورمون رشد » موجب بروز حالات متفاوت غول پیکری و کوتولگی در انسان و سایر حیوانات می گردد. در تصاویر زیر، مجدداً اشاره ی مختصری به این ناهنجاری ها می نماییم:

Image
اختلال « غول پیکری (ژیگانتیسم) : Gigantism » (راست) و « کوتولگی : Dwarfism » (چپ) در انسان.

Image
یک مرد مبتلا به بیماری « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly » که قبل از ابتلا به بیماری، صورت متناسبی داشته است، اما به مرور زمان و بعد از ابتلا به بیماری، کم کم فرم چهره ی وی تغییر می نماید.

Image
بیماری « ژیگانتیسم (غول پیکری) : Gigantism » که در اثر افزایش ترشح هورمون رشد به وجود می آید، ممکن است در جانوران دیگر (از جمله اسب ها) نیز پدید آید.

Image
بیماری « آکرومگالی (درشت پایانکی) : Acromegaly » در گربه ها؛ از جمله تغییرات ایجاد شده در گربه های مبتلا، پهن شدن صورت، افزایش فاصله ی دندان ها، جلو آمدن چانه و بزرگ شدن دست و پای آن ها است.

Image
تصاویر بالا، چهره ی یک گربه ی مبتلا به بیماری « آکرومگالی (درشت پایانکی) : Acromegaly » را نشان می دهند که در آن ها بزرگی صورت، دست ها، پاها و افزایش فاصله ی دندان ها به چشم می خورد. تصویر وسط، رادیوگرافی از دست های گربه ی نامبرده را نشان می دهد که ضخیم شدن انگشتان را نشان می دهد. تصاویر پایینی، تصاویر رادیوگرافیک گربه ی مبتلا به « آکرومگالی » را قبل و بعد از ابتلا، نشان می دهند. (تصویر سمت چپ مربوط به قبل از ابتلا و تصویر سمت راست مربوط به بعد از ابتلا می باشد.) همانگونه که در تصاویر رادیوگرافیک مشخص است، بعد از ابتلا به بیماری، استخوان جمجمه و فک بالا و پایین (به خصوص فک پایین) بزرگ تر شده و فاصله ی دندان ها از یکدیگر افزایش یافته است.

با علم به این که اختلالات فوق می تواند در بسیاری از جانوران بروز یابد، این علامت سوال در مقابل توالی فسیلی اسب ها ایجاد می شود که از کجا معلوم آن چه که امروزه به عنوان شبه اسب های مختلف در توالی فسیلی اسب ها مورد اشاره قرار می گیرد، در عمل اسب ها یا شبه اسب های نژاد های مختلف مبتلا به « غول پیکری (ژیگانتیسم) : Gigantism »(23)، « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly »(25) و « کوتولگی : Dwarfism »(24) نباشند؟!!:

Image
با علم به وجود ناهنجاری های هورمونی مختلف حیوانات، این علامت سوال در مقابل توالی فسیلی اسب ها ایجاد می شود که از کجا معلوم آن چه که امروزه به عنوان شیه اسب های مختلف در توالی فسیلی اسب ها مورد اشاره قرار می گیرد، در عمل اسب های نژاد های مختلف مبتلا به « غول پیکری (ژیگانتیسم) : Gigantism »، « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly » و « کوتولگی : Dwarfism » نباشند؟!!

همچنین وضعیت هایی مانند ناهنجاری « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly »، می توانند موجب بروز تغییرات واضح جمجمه ای شده و تفاوت های جمجمه ای را در فسیل های منتسب به رده های مختلف توالی اسب ها را توضیح دهند:(25)

Image
تصاویر بالا راست و بالا وسط، چهره ی یک گربه ی مبتلا به بیماری « آکرومگالی (درشت پایانکی) : Acromegaly » را نشان می دهند که در آن ها بزرگی صورت، دست ها، پاها و افزایش فاصله ی دندان ها به چشم می خورد. تصویر بالا چپ، رادیوگرافی از دست های گربه ی نامبرده را نشان می دهد که ضخیم شدن انگشتان را نشان می دهد. تصاویر پایینی، تصاویر رادیوگرافیک گربه ی مبتلا به « آکرومگالی » را قبل و بعد از ابتلا، نشان می دهند. (تصویر سمت چپ مربوط به قبل از ابتلا و تصویر سمت راست مربوط به بعد از ابتلا می باشد.) همانگونه که در تصاویر رادیوگرافیک مشخص است، بعد از ابتلا به بیماری، استخوان جمجمه و فک بالا و پایین (به خصوص فک پایین) بزرگ تر شده و فاصله ی دندان ها از یکدیگر افزایش یافته است.

Image
یک مرد مبتلا به بیماری « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly » که قبل از ابتلا به بیماری، صورت متناسبی داشته است، اما به مرور زمان و بعد از ابتلا به بیماری، کم کم فرم چهره ی وی تغییر می نماید.

Image
دانستن این مسئله که ناهنجاری های « غول پیکری (ژیگانتیسم) : Gigantism »، « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly » می تواند اختلالات جمجمه ای واضح و شدیدی ایجاد کند نیز ابهام و علامت سوال جدی مقابل ادعای تکامل شناسان پیرامون توالی جمجمه ای اسب ها در توالی فسیلی اسب ها پدید می آورد؛ زیرا تغییرات مورد ادعای تکامل شناسان در مورد تفاوت جمجمه ها در فسیل های مختلف، می تواند به دلیل وجود اختلالات نامبرده باشد، نه ایجاد یک گونه ی جدید! تکامل شناسان در مقابل این انتقاد نیز پاسخ مناسبی نخواهند داشت!!!

بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، احتمال وجود « غول پیکری (ژیگانتیسم) : Gigantism »(23)، « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly »(25) و « کوتولگی : Dwarfism »(24) یکی از مواردی است که در مقابل توالی فسیلی مورد ادعای تکامل شناسان، علامت سوال جدی ایجاد می نماید و سهل انگاری تکامل شناسان در این خصوص، ادعاهای به ظاهر علمی آنان را به چالش می طلبد. بدین ترتیب این مسئله نیز یکی از موارد و موانع پذیرفتن توالی فسیلی اسب ها از سوی تکامل شناسان خواهد بود.

7 - نادیده گرفتن سرده ها و گونه های جانوری دیگر موجود در عالم طبیعت و برخورد سلیقه ای با این سرده ها گونه ها، یکی دیگر از موارد مخدوش کننده ی توالی فسیلی اسب ها می باشد. این مسئله از چند جهت قابل بررسی است:

الف) در عصر حاضر جانورانی مانند سرده ی « تاپیر : Tapir »(64) وجود دارند که از نظر اسکلتی و جسمانی، شبیه برخی از فسیل های موجود در توالی فسیلی اسب ها می باشند.

Image
نژاد های گوناگون « تاپیر : Tapir ».

Image`
« تاپیر مالایی : Malayan Tapir » در سمت راست و نوزاد تاپیر در سمت چپ.

Image
[srimg]تصاویری از اسکلت و استخوانبندی « تاپیر : Tapir ». به انگشتان، جمجمه و ساختار کلی بدن توجه فرمایید.[/srimg]

با مقایسه ی استخوان بندی و اسکلت « تاپیر : Tapir »(64) با اسکلت فسیل های موجود در توالی اسب ها، در می یابیم که شباهت بسیار زیادی بین اسکلت « تاپیر » های امروزی با فسیل ها منسوب به اسب های ما قبل تاریخ وجود دارد. همچنین اگر نوزادان و جوانان گونه ی « تاپیر » را در نظر بگیریم، این شباهت حتی در بحث ابعاد و جثه نیز دو چندان خواهد شد:

Image
شباهت بسیار زیاد اسکلت « تاپیر : Tapir » اعم از بالغ، نابالغ و نوزاد با فسیل های منسوب به شیه اسب های ماقبل تاریخ اعم از « هیراکوتریوم »، «مزوهیپوس » و « مریکیپوس »!!! این شباهت علاوه بر ساختار کلی اسکلتی، در فرم جمجمه و حتی پتجه ها نیز ملاحظه می گردد!!!

بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، اسکلت « تاپیر های » امروزی، شباهت زیادی با اسکلت فسیل های منسوب به اسب های به اصطلاح اولیه همچون « هیراکوتریم » (49)، « مزوهیپوس »(49) و « مریکیپوس »(49) دارند و این شباهت در محدوده ی تعداد انگشتان پا نیز بعضاً به چشم می خورد؛ به خصوص اگر اسکلت « تاپیرها » ی نوزاد و نابالغ را نیز در نظر بگیریم، از نظر جثه نیز اسکلت « تاپیرهای » نوزاد و نابالغ، در حد و اندازه ی « هیراکوتریم » (49) و « مزوهیپوس » (49) خواهد بود.

این مسئله خود یک علامت سوال جدی در مقابل ادعای تکامل شناسان پیرامون توالی فسیلی اسب ها قرار می دهد؛ چرا که با توجه به شباهت فراوان اسکلتی « تاپیر های » امروزی با فسیل های منسوب به اسب های به اصطلاح اولیه همچون « هیراکوتریم »(49)، « مزوهیپوس » (49) و « مریکیپوس » (49)، این سوال پیش می آید که چه تضمینی وجود دارد که آن چه تکامل شتاسان امروزه به عنوان اسب های اولیه ی « هیراکوتریم »(49)، « مزوهیپوس »(49) و « مریکیپوس »(49) می شناسند، در عمل اسکلت « تاپیر ها » ی نوزاد، بالغ و نابالغ آن دوران نباشند؟!!! البته اگر ناهنجاری های ژنتیکی و هورمونی مانند « غول پیکری (ژیگانتیسم) »(23)، « درشت پایانکی (آکرومگالی) »(25)، « آکندروپلازی : Achondroplasia »(19) و ... را که در بخش های قبلی و درباره ی حیوانات دیگر، مورد بحث قرار گرفت را مجدداً در این جا نیز مطرح کنیم، مسئله بغرنج تر شده و علامت سوال و ابهامات به مراتب بیشتری در مقابل ادعاهای تکامل شناسان پیرامون توالی فسیلی اسب ها قرار می گیرد!!!

اما مطالعه ی اسکلت « تاپیر ها » 2 مسئله ی بسیار جالب و مهم را نمایان می سازد که به بحث ما ما نیز مربوط می شود:

A) اولین نکته ی جالبی که از بررسی اسکلت « تاپیرها » به دست می آید، این است که اسکلت جانوران، آینه ی مناسبی از آناتومی و ساختار کلی بدن آن ها نیست؛ زیرا همان گونه که در تصاویر ملاحظه می گردد، « تاپیر ها » دارای خرطومی هستند که تنها اجزای بافت نرم دارد و هیچ جزء استخوانی در آن یافت نمی شود!(64) به همین دلیل، صرفاً از روی اسکلت « تاپیر ها » نمی توان وجود « خرطوم » را در آن ها حدس زد؛ چرا که « خرطوم » موجود در « تاپیر ها »، بخشی از جمجمه ی آن ها را تشکیل نمی دهند.(64)

Image
اسکلت جانوران، آینه ی مناسبی از آناتومی آن ها نیست؛ زیرا همان گونه که در تصاویر ملاحظه می گردد، « تاپیر ها » دارای خرطومی هستند که تنها اجزای بافت نرم دارد و هیچ جزء استخوانی در آن یافت نمی شود؛ به همین دلیل، صرفاً از روی اسکلت « تاپیر ها » نمی توان وجود « پوزه » و « خرطوم » را در آن ها حدس زد!

این مسئله نیز خود علامت سوال دیگری در مقابل ادعاهای تکامل شناسان پیرامون فسیل ها (به طور عام) و در مقابل توالی فسیلی اسب ها (به طور خاص) قرار می دهد و آن این است که همان گونه که اسکلت « تاپیر ها » انطباق کاملی با ویژگی های ظاهری آن ها ندارد و به طور مثال وجود یا عدم وجود « خرطوم » را در آن ها نمی توان از روی اسکلت آن ها فهمید(64)، چه تضمینی وجود دارد که از روی فسیل های جانوران ماقبل تاریخ، بتوان ویژگی های ظاهری آن ها را اعم از وجود پوزه، خرطوم، بافت های نرم سایر نقاط و ... را حدث زد؟!!! تصاویر تخیلی که تکامل شناسان و هنرمندان مرتبط با آن ها ارایه می دهند، واقعاً چقدر با وضعیت واقعی جانوران مذکور مطابقت دارد؟!!! آیا عدم اشاره به این مشکل بزرگ، خود نوعی فریب مخاطب نیست؟!!! از کجا معلوم که « هیراکوتریوم »(49) یا « مزوهیپوس »(49) موسوم به اسب ماقبل تاریخ، « خرطوم » یا « پوزه » ی بلند یا مثلاً بافت نرم در نواحی پشتی یا دمی نداشته باشند؟!!! چه تضمینی وجود دارد که این جانوران بافت های نرم کاملاً متفاوت و متمایز با اسبیان و غیر قابل انعکاس در اسکلت هایشان نداشته باشند؟!!! این مسئله چالش بزرگی است که تکامل شناسان باید در مقابل آن، پاسخگو باشند!!!

Image
B) مقایسه ی بین جمجمه های « گونه » های مختلف موجود در سرده ی « تاپیر : Tapir » ها، حاوی نکته ی بسیار ارزشمندی است:(64)

مقایسه ی بین جمجمه های « گونه » های مختلف موجود در سرده ی « تاپیر : Tapir » ها؛ به تنوع و گوناگونی فرم های جمجمه ی « تاپیر » های مناطق مختلف، توجه نمایید!

با ملاحظه ی تنوع و گوناگونی شکل و ساختار جمجمه ی « تاپیر ها » ی مناطق مختلف(64)، در می یابیم که حتی در درون یک « سرده » از جانوران نیز ممکن است تنوع واضح ساختاری اسکلتی و جمجمه ای وجود داشته باشد، آن هم بدون این که لزوماً یکی از این جانوران، جد جانور دیگر یا حد واسط بین آن جانور با جانور دیگری باشند! در واقع « تاپیر ها » یی که جمجمه ی آن ها در تصویر فوق نشان داده شده است، شانس آورده اند که در عصر فعلی زندگی می کنند(64)، وگر نه معلوم نبود اگر جمجمه ی آن ها از زیر خاک و در زمان های گوناگونی خارج می شد، تکامل شناسان چه دروغ و فریبی در مورد آن ها به کار می بستند و با خزعبلات خود، صاحب برخی از این جمجمه ها را اجداد برخی دیگر یا حد واسط بین چند گونه معرفی می نمودند! این تنوع فسیلی « تاپیر ها » ی عصر فعلی نیز سد بزرگی در مقابل یاوه گویی های تکامل شناسان ایجاد می نماید!

ب) بجز « تاپیر » که در عصر حاضر زندگی می کند، فسیل های متعددی از برخی گونه های شبه اسب ما قبل تاریخ به دست آمده است که به دلیل عدم سازگاری با توالی فسیلی اسب ها، عمداً از این توالی فسیلی، کنار گذاشته شده اند. یکی از این گونه شبه اسب های ما قبل تاریخ، « موروپوس : Moropus »(65) است.

فسیل های به دست آمده از « موروپوس : Moropus » نشان می دهد که وی جثه ای به مراتب بزرگتر از اسب های امروزی داشته و دارای چند انگشت بوده است و جمجمه ی وی نیز شباهت به اسب های امروزی داشته است:(65)

Image
جانور شبه اسب موسوم به « موروپوس : Moropus » که بر اساس محاسبات نه چندان دقیق زمان سنجی رادیومتریک، در دوره ی میوسن می زیسته است. به پنجه ها، فرم جمجمه، و فرم کلی اسکلتی آن توجه فرمایید.

Image
جانور شبه اسب موسوم به « موروپوس : Moropus » که بر اساس محاسبات نه چندان دقیق زمان سنجی رادیومتریک، در دروه ی میوسن می زیسته است. به پنجه ها، فرم جمجمه، و فرم کلی اسکلتی آن توجه فرمایید.

وجود فسیل اسکلت « موروپوس : Moropus »(65) در بین فسیل های مکشوفه، این علامت سوال بزرگ را در مقابل توالی فسیلی اسب ها قرار می دهد که طرفداران فرضیه ی تکامل، به چه مجوزی از قرار دادن فسیل « موروپوس » در سیر توالی خطی فسیلی اسب ها خودداری نموده اند؟!!!

نگاهی به وضعیت پنجه ها، سایز اسکلت و دوره ی زمین شناسی که فسیل موروپوس به آن منسوب شده است، علت این پنهانکاری تکامل شناسان را به خوبی نشان می دهد؛ چرا اگر تکامل شناسان می خواستند فسیل « موروپوس » را نیز در توالی فسیلی اسب ها قرار دادند، کل توالی فسیلی اسب ها زیر سوال می رفت!!! به عبارت دیگر از آن جا که «موروپوس » دارای چنگال (چند انگشت) بوده و جثه ای بزرگتر از اسب های امروزی داشته است، توالی فسیلی اسب ها را به هم زده و سدی جدی در مقابل پذیرفتن آن ایجاد می کرده است:

Image
مقایسه ی تقریبی بین سایز اسب های امروزی و « موروپوس : Moropus ».

Image
« موروپوس : Moropus » جانور شبه اسبی که در دوره ی میوسن می زیسته است. (فلش آبی رنگ، دوره ی زمانی منسوب به فسیل های « موروپوس » را نشان می دهد که بین فسیل های منسوب به « مزوهیپوس » و « مریکیپوس » قرار می گیرد). سایز اسکلت « موروپوس » (که حتی از اسب های سنگین وزن امروزی نیز بزرگتر بوده است) و چند انگشته بودن وی، موجب بر هم ریختن توالی فسیلی اسب ها می شود! به همین دلیل تکامل شناسان از اشاره به « موروپوس » در توالی فسیلی اسب ها خودداری نموده اند!!!

Image
« موروپوس : Moropus » جانور شبه اسبی که در دوره ی میوسن می زیسته است. (فلش آبی رنگ، دوره ی زمانی منسوب به فسیل های « موروپوس » را نشان می دهد که بین فسیل های منسوب به « مزوهیپوس » و « مریکیپوس » قرار می گیرد). سایز اسکلت « موروپوس » (که حتی از اسب های سنگین وزن امروزی نیز بزرگتر بوده است) و چند انگشته بودن وی، موجب بر هم ریختن توالی فسیلی اسب ها می شود! به همین دلیل تکامل شناسان از اشاره به « موروپوس » در توالی فسیلی اسب ها خودداری نموده اند!!!

بدین ترتیب عدم اشاره به فسیل « موروپوس : Moropus »(65) در توالی فسیلی اسب ها، شاهد مهمی است که نشان می دهد تکامل شناسان، با رویکردی غیر علمی، غیر اخلاقی و غیر صادقانه، از بین فسیل های کشف شده، تنها فسیل هایی را در توالی های فسیلی قرار می دهند که با اهدافشان سازگار باشد و با رویکردی کاملاً سلیقه ای، فسیل های مغایر با نظراتشان را از توالی های فسیلی کنار می گذارند!

البته برخی اعتراضات و انتقادات مطرح شده در این زمینه، موجب شده است تا تکامل شناسان در حرکتی به ظاهر زیرکانه و با تبدیل توالی های خطی به توالی های شاخه ای، تلاش کنند تا به نحوی از این گونه تناقض ها فرار کنند، اما در ادامه خواهیم گفت که این ترفند نیز نه تنها دردی از آنان دوا نمی کند، بلکه بعضاً موجب تناقضات و اشکالات بزرگتری نیز می شود!

ج) اما نکته ی مهمی که باید به آن اشاره کرد، این مسئله ی مهم است که تکامل شناسان عمداً یا سهواً فراموش کرده اند که اصولاً ممکن است جانوران شبه اسب دیگری نیز در زمان های مختلف زمین شناسی وجود داشته باشند که به دلیل انقراض نسلشان امروزه دیگر وجود ندارند، اما حضور آن ها در قرن ها و هزاره های قبل، در کنار اسب ها، تاپیرها و ... رخ داده و آن ها گونه ای حیوانی مانند میلیون ها گونه ی دیگر بوده باشند، نه این که اجداد اسب های امروزی باشند! به مثال زیر در این زمینه توجه فرمایید:

« دودو : Dodo »(66) پرنده ای بزرگ و ناتوان در پرواز بوده که در جزایر « موریس » در اقیانوس « هند » می زیسته است. اولین بار وجود « دودو : Dodo » توسط ملوانانی که در سال 1598 میلادی به جزیره ی « موریس » پا گذاشته بودند، اعلام گردید؛(66) اما به مرور زمان و با استفاده ی مکرر ملوانان از گوشت « دودو » ی بی دفاع و ناتوان از پرواز، تخریب لانه ها و زیستگاه « دودو » ها توسط حیواناتی همچون خوک، سگ، گربه و ... که به جزیره ی « موریس » پا گذاشته بودند و سایر دلایل شناخته و ناشناخته، نسل « دودو » سریعاً رو به کاهش گذاشت و در کمتر از 100 سال، نسل این جانور منقرض گردید؛(66) تا جایی که از سال 1700 میلادی به بعد، هیچ گزارشی از رویت « دودو » ارائه نگردید.(66)

Image
اسکلت واقعی و مجسمه ی بازسازی شده از جانور منقرض شده با عنوان « دودو : Dodo ». این جانور در جزایر « موریس » و در محدوده ی زمانی « 1598 الی 1700 میلادی » رویت شده است و پس از آن انقراض یافته است. « دودو : Dodo » یک مثال معروف برای گونه های در حال انقراض بوده و در فرهنگ مردم اروپا، به دلیل ظاهر خاص و انقراض زود هنگامش، نماد « کودنی »، « حماقت » و « تنبلی » است.

Image
اسکلت واقعی و مجسمه ی بازسازی شده از جانور منقرض شده با عنوان « دودو : Dodo ». این جانور در جزایر « موریس » و در محدوده ی زمانی « 1598 الی 1700 میلادی » رویت شده است و پس از آن انقراض یافته است. « دودو : Dodo » یک مثال معروف برای گونه های در حال انقراض بوده و در فرهنگ مردم اروپا، به دلیل ظاهر خاص و انقراض زود هنگامش، نماد « کودنی »، « حماقت » و « تنبلی » است.

وجود « دودو » و انقراض آن در قرون اخیر، از جهات متعدد و متفاوتی حائز اهمیت است. « دودو » جانوری است که در عصر حاضر و در « جزیره ی موریس » می زیسته است و چه گونه های زنده و چه فسیل های آن در همین جزیره به دست آمده است.(66) بنابراین علی رغم این که « دودو » هم عصر با انسان ها می زیسته، اما انسان ها فقط در 500 سال قبل از حضور آن مطلع شدند و فقط 100 سال زندگی « دودو » ها را توانستند ببیند.(66) این مسئله از نقطه نظر بحث ما، چند نکته را متذکر می گردد:

1 - نیافتن رد یا فسیلی از یک جانور به معنای نبود یا عدم وجود آن جانور نیست؛ همان گونه که « دودو » هم عصر انسان می زیسته، اما انسان ها تا مدت ها از این جانور یا فسیل وی اطلاع نداشتند.

2 - همان گونه که « دودو » ها هم عصر با جانوران کنونی می زیسته اند و امروزه دیگر منقرض شده و وجود ندارند، در گذشته نیز جانوران متعددی وجود داشته اند که امروزه به دلیل انقراض دیگر وجود ندارند. شبه اسب هایی همچون « مزوهیپوس »(49) و « مریکیپوس »(49) که در توالی اسب ها قرار داده شده اند، ممکن است جانورانی از گونه های دیگر بوده اند که در کنار سایر جانداران می زیسته اند، نه این که گونه های حد واسط و اجداد اسب های امروزی بوده باشند!

این گونه تصور کنید که 1 میلیون سال بعد، « شتر مرغ ها »(67) و « امو : Emu »(68) ها کماکان زنده باشند، و فسیل های جانوران امروزی از خاک خارج شوند و در بین فسیل های کشف شده، فسیل « دودو » ها در عصر فعلی، و فسیل جانوران دیگری همچون « کبوتر نیکوبار : Nicobar Pigeon » در دوره ای قدیمی تر از دوره ی فعلی (مثلاً 200 هزار سال قبل) یافت شود، اما فسیل « شتر مرغ ها »(67) و « امو : Emu »(68) های امروزی در آن ها یافت نشود. آیا انسان های آن دوران حق دارند که چنین توالی را در نظر بگیرند و « دودو » را گونه ی حد واسط و جد « شترمرغ ها »(67) و « امو : Emu »(68) ها بدانند؟!!

Image
سوء برداشتی که انسان های 1 میلیون سال بعد ممکن است به آن دچار شوند؛ اگر انسان های آینده همچون « تکامل شناسان » عصر حاضر با فسیل ها برخورد کنند، ممکن است از فسیل های کشف شده، چنین برداشت نمایند که « کبوتر نیکوبار : Nicobar Pigeon » جد « دودو : Dodo » و « دودو : Dodo » گونه ی حد واسط و جد « امو : Emu » ها و « شتر مرغ : Ostrich » ها باشند. آن ها ممکن است چنین تصور کنند که به مرور زمان و در اثر شرایط محیطی، کم کم انتخاب طبیعی موجب شده تا « کبوترهای نیکوبار »، جای خود را به پرندگان بلند قد تر و عظیم الجثه ی « دودو » دهند (با انتخاب پرندگان بزرگ تر به جای پرندگان کوچکتر)، و کم کم این روند موجب پدید آمدن « امو : Emu » ها و « شتر مرغ : Ostrich » ها شده است!!! در واقع همه چیز بستگی به این دارد که تا آن موقع چه جانورانی هنوز زنده باشند و چه فسیل هایی در چه زمان هایی به دست انسان های آینده بیفتد! حال آن که ما امروزه می دانیم این 3 گونه، در کنار یکدیگر می زیسته اند و هیچ کدام جد دیگری نیستند! (البته امروزه به قدری اطلاعات در موزه ها و کتب وجود دارد که بروز چنین اشتباهی در آینده غیر محتمل خواهد بود، اما فسیل هایی که ما امروزه کشف کرده ایم، هیچ راهی برای دفاع از خود ندارند و هیچ اطلاعاتی را به همراه خود یدک نکشیده اند تا از خود در مقابل ادعاهای تکامل شناسان دفاع نمایند!)

با توجه به مثال « دودو » که برای جانوران دیگر نیز قابل استفاده و قابل تکرار است، بسیاری از فسیل های کسب شده ی منسوب به جانوران ما قبل تاریخ، ممکن است گونه هایی کاملاً مجزا باشند که بعضاً در کنار یکدیگر می زیسته اند، اما تکامل شناسان امروز، به دلیل این که برخی از فسیل های بعضی گونه های منقرض شده ی قبلی را در برخی زمان های خاص و بعضی فسیل های دیگر را در برخی زمان های دیگر یافته اند، دقیقاً همان اشتباه مثال زده شده در بالا را مرتکب شده اند.

البته این سخن ما صرفاً لجبازی، سخت گیری یا بدبینی همراه با توهم نیست! ذکر مثال های زیر نشان می دهد که چنین اشتباهی به صورت کاملاً ملموس رخ داده است:

1 - ماهی « سیلاکانت: Coelacanth »(57) که قبلاً به آن اشاره شد، از مواردی است که تصور می شد حدود 65 میلیون سال قبل منقرض شده و در ابتدا جزء جانوران حد واسط ماهی ها و « چهاراندامان : Tetrapods » شمرده می شد(57)، اما با کشف نمونه های زنده در عصر حاضر(57)، افسانه ی حد واسط بودن آن زیر سوال رفت! (این مسئله نشان داد که نیافتن یک فسیل به معنای نبودن آن جاندار نبوده، بلکه به خاطر ضعف اطلاعاتی خود دانشمندان بوده است!)

2 - ماهی « تیکتالیک : Tiktaalik »(70) یک ماهی منقرض شده از ماهی های گوشتی باله است که ابتدا تصور می شد در حدود 375 میلیون سال قبل می زیسته است.(70) به همین دلیل تکامل شناسان این ماهی را حد واسط بین ماهی « پاندریکتیس : Panderichthys » در 380 میلیون سال قبل و چهار اندامانی (تتراپودهایی) همچون « ایکتیوستگا : Ichthyostega » و « آکانتوستگا : Acanthostega » که حدود 365 میلیون سال پیش می زیسته اند، می دانستند.(70) (البته توجه فرمایید که تمامی اعداد ذکر شده بر مبنای روش پر اشکال زمان سنجی رادیومتریک می باشند!!!) با توجه به این مسئله، تکامل شناسان تأکید فراوانی بر حد واسط بودن ماهی « تیکتالیک : Tiktaalik » داشته و آن را به عنوان یکی از فسیل های حد واسط تأیید کننده ی « فرضیه ی تکامل » می پنداشتند. تصویر زیر، به صورت خلاصه، تصورات ابتدایی تکامل شناسان را پیرامون ماهی « تیکتالیک : Tiktaalik » نشان می دهد:(70)

Image
تصورات اولیه ی « تکامل شناسان » پیرامون ماهی « تیکتالیک : Tiktaalik » (فلش قرمز رنگ) ؛ تکامل شناسان، ماهی « تیکتالیک : Tiktaalik » (فلش قرمز رنگ)را که ابتدا تصور می شد حدود 370 میلیون سال پیش می زیسته است، حد واسط بین ماهی « پاندریکتیس : Panderichthys » (فلش آبی رنگ) در 380 میلیون سال قبل و چهار اندامانی (تتراپودهایی) همچون « ایکتیوستگا : Ichthyostega » (فلش سیاه رنگ) و « آکانتوستگا : Acanthostega » (فلش سیز رنگ) که حدود 365 میلیون سال پیش می زیسته اند، می دانستند. (البته توجه فرمایید که تمامی اعداد ذکر شده بر مبنای روش پر اشکال زمان سنجی رادیومتریک می باشند!!!) اما امروزه این تصور با یافتن فسیل های جدیدتر، مخدوش شده است!

اما یافتن رد پای فسیل شده ی منسوب به ماهی « تیکتالیک : Tiktaalik » در صخره های 385 میلیون ساله ی واقع در لهستان (که در مقاله ای منتشر شده به سال 2010 میلادی در نشریه ی Nature، به آن اشاره شده است)(71)، علامت سوال جدی در مقابل تصورات قبلی ایجاد نموده و « حد واسط » بودن « تیکتالیک : Tiktaalik » را با علامت سوال جدی رو به رو نموده است!(71) (هر چند که احتمالات دیگری نیز در این زمینه مطرح شده است.)

Image
یافتن رد پای فسیل شده ی منسوب به ماهی « تیکتالیک : Tiktaalik » در صخره های 385 میلیون ساله ی واقع در لهستان (که در مقاله ای منتشر شده به سال 2010 میلادی در نشریه ی Nature ، به آن اشاره شده است)، علامت سوال جدی در مقابل تصورات قبلی ایجاد نموده و « حد واسط » بودن « تیکتالیک : Tiktaalik » را با علامت سوال جدی رو به رو نموده است!

Image
یافتن رد پای فسیل شده ی منسوب به ماهی « تیکتالیک : Tiktaalik » در صخره های 385 میلیون ساله ی واقع در لهستان (که در مقاله ای منتشر شده به سال 2010 میلادی در نشریه ی Nature ، به آن اشاره شده است)، علامت سوال جدی در مقابل تصورات قبلی ایجاد نموده و « حد واسط » بودن « تیکتالیک : Tiktaalik » را با علامت سوال جدی رو به رو نموده است!

با توجه به مثال های ذکر شده، در می یابیم که اصولاً ممکن است آن چه که تکامل شناسان به عنوان شبه اسب های حد واسط « مزوهیپوس »(49)، « مریکیپوس »(49)، « پلیوهیپوس »(49) و ... می شناسند، اصولاً موجوداتی حد واسط نباشند، بلکه گونه هایی باشند که در کنار یکدیگر و تا مدت های طولانی زیسته باشند (مانند همزمانی کیوی(72)، دودو(66)، کبوتر نیکوبار(69) و ...) اما به دلیل این که فسیل های آن ها در زمان های متفاوتی به دست آمده است، تکامل شناسان نتیجه گیری کاملاً غلطی داشته اند!!! شاید اگر در طی سال های آتی، فسیل های بیشتری به دست آید، توالی های فسیلی اسب ها نیز با چالش بیشتری مواجه شود!

یک آزمون خود آزمایی؟!!!

Image

به نظر شما جمجمه های زیر، مربوط به توالی فسیلی چه جانوری است؟

الف) سگ ب) گربه ج) خوک د) خرس ه) هیچکدام

پاسخ این سوال هیچکدام است! البته اگر از تکامل شناسان می پرسیدید و اگر اطلاعات بشر در مورد جمجمه های گربه های کنونی و ناهنجاری های آنان در حد مناسبی نبود، ممکن بود تکامل شناسان آن ها را به عنوان توالی فسیلی « گربه ها » به شما معرفی نمایند، چرا که ظاهر جمجمه ها نشان دهنده ی تغییرات تدریجی فک ها و دندان ها می باشد و این توالی جمجمه ای، در باور پذیر بودن، دست کمی از توالی فسیلی اسب ها ندارد؛ اما واقعیت چیز دیگری است!!!

جمجمه های ارایه شده، همگی مربوط به گربه های امروزی مبتلا به درجات متفاوتی از ناهنجاری « براکی سفالی : Brachycephaly » می باشند!:(73)

ادامه در پست بعد ...
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت سوم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 12:30 pm

Image
ابتلای گربه های امروزی به درجات متفاوتی از ناهنجاری « براکی سفالی ‏‎: Brachycephaly »‎، ‏موجب تغییرات جدی جمجمه ای در فک و دندان آن ها می شود‎!‎
حال تصور بفرمایید که اگر گربه ها تا 1 میلیون سال بعد منقرض شوند و انسان های 1 میلیون ‏سال آینده، جمجمه های فسیل شده ی فوق را در زمان های متفاوتی از خاک خارج نمایند، ‏می توانند ادعا کنند که سیر تکاملی گربه ها به صورت فوق بوده است و به مرور زمان، تغییرات ‏فوق در فک و دندان گربه ها پدید آمده است. این مسئله کاملاً به این بستگی دارد که انسان ‏های آینده، جمجمه های فسیل شده ی فوق را در چه زمان هایی بیابند‎!‎

بنابراین بهتر است مراقب چشمان خود باشید! و فریب ادعاهای تکامل شناسان را نخورید! ‏توالی ساختن از روی فسیل ها چندان کار سختی نیست! به خصوص اگر از هر فسیل به میزان ‏محدود و در زمان های خاص وجود داشته باشد‎.‎

همچنین فراموش نکنید که: اولاً زمان سنجی رادیومتریک که طول عمر فسیل های موجود در ‏توالی ها بر اساس آن ها اندازه گیری می شود، بر اساس یافته های جدید به شدت مخدوش ‏می باشد ‏‎(‎به مقاله ی 4 از این سلسله مقالات مراجعه فرمایید)(4و50) و به همین دلیل ‏ترتیب زمانی مورد ادعا در توالی ها، به شدت مورد تردید قرار دارد. ثانیاً نیافتن یک فسیل در یک ‏دوره ی زمانی، به معنای نبودن آن موجود در آن دوره ی زمانی نیست. (مانند اتفاقی که برای ‏ماهی سیلاکانت (57) افتاد


فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 3)


Image

بسم الله الرحمن الرحیم

توالی شاخه ای؛ تاکتیک تکامل شناسان برای گریز از برخی شبهات؟!!!

به موازات کشف برخی فسیل ها، و بروز تناقضات، ابهامات و سوالات جدی در توالی های شاخه ای، تکامل شناسان ضمن حفظ توالی خطی و ارائه ی آن به مخاطبان عام، از توالی های شاخه ای در محیط های آکادمیک بهره بردند!

توالی های خطی مشابه آن چه که در بالا در مورد اسب ها ارایه گردید، یکی از باورپذیرترین انواع توالی فسیلی است که تکامل شناسان به مخاطبان عام ارایه نموده و می نمایند. هنوز هم این توالی های خطی در کتب دبیرستان، مجلات عمومی، رسانه های جمعی و ... به خورد مخاطب عام داده می شوند تا مخاطب، صحت فرضیه ی تکامل را بیش از پیش بپذیرد:
Image

توالی های خطی یکی از باورپذیرترین انواع توالی فسیلی است که تکامل شناسان به مخاطبان عام ارایه نموده و می نمایند. هنوز هم این توالی های خطی در کتب دبیرستان، مجلات عمومی، رسانه های جمعی و ... به خورد مخاطب عام داده می شوند تا مخاطب، صحت فرضیه ی تکامل را بیش از پیش بپذیرد. در توالی خطی اسب ها، توالی تغییرات جمجمه ای، دندانی، جثه ای و انگشتی، برای افرادی که اطلاع چندانی از ابهامات و اشکالات پیش روی این توالی ندارند، بسیار باورپذیر و دقیق به نظر می رسد و به همین دلیل، کاربرد وسیعی دارد.

نکته ی مهم این که در وهله ی اول، توالی های خطی بسیار موثرتر از حتی توالی های شاخه ای به نظر می رسند. برای مثال، در توالی خطی اسب ها، توالی تغییرات جمجمه ای، دندانی، جثه ای و انگشتی، برای افرادی که اطلاع چندانی از ابهامات و اشکالات پیش روی این توالی ندارند، بسیار باورپذیر و دقیق به نظر می رسد و به همین دلیل، کاربرد وسیعی دارد.

اما کشف موارد فراوانی از نقض مکرر توالی های فسیلی خطی، موجب ارایه ی توالی های شاخه ای از سوی تکامل شناسان شده است تا به زعم خود، این موارد نقض را نیز به نحوی توجیه نمایند! برای مثال کشف فسیل شبه اسب « موروپوس : Moropus »(65) که در دوره ی « میوسن » می زیسته و به صورت « چند انگشته » و بسیار بزرگتر از اسب های امروزی بوده است(65)، یکی از موارد مهم خدشه وارد کننده به توالی فسیلی خطی اسب ها بوده است! به نحوی که کل توالی خطی اسب ها با کشف « موروپوس » زیر سوال می رفته است، چرا که « موروپوس » خارج از الگوی مورد ادعای تکامل شناسان در افزایش جثه و کاهش تعداد انگشتان بوده است!:
Image

کشف فسیل شبه اسب « موروپوس : Moropus » که در دوره ی « میوسن » می زیسته و به صورت « چند انگشته » و بسیار بزرگتر از اسب های امروزی بوده است، یکی از موارد مهم خدشه وارد کننده به توالی فسیلی خطی اسب ها بوده است! به نحوی که کل توالی خطی اسب ها با کشف « موروپوس » زیر سوال می رفته است، چرا که « موروپوس » خارج از الگوی مورد ادعای تکامل شناسان در افزایش جثه و کاهش تعداد انگشتان بوده است!

Image

کشف فسیل شبه اسب « موروپوس : Moropus » که در دوره ی « میوسن » می زیسته و به صورت « چند انگشته » و بسیار بزرگتر از اسب های امروزی بوده است، یکی از موارد مهم خدشه وارد کننده به توالی فسیلی خطی اسب ها بوده است! به نحوی که کل توالی خطی اسب ها با کشف « موروپوس » زیر سوال می رفته است، چرا که « موروپوس » خارج از الگوی مورد ادعای تکامل شناسان در افزایش جثه و کاهش تعداد انگشتان بوده است!

به همین دلیل و در تاکتیکی به ظاهر حساب شده، تکامل شناسان به خصوص در مجامع آکادمیک، از توالی فسیلی شاخه ای به جای توالی فسیلی خطی استفاده می نمایند تا فسیل هایی را که نمی توانند به صورت متوالی و خطی به دنبال یکدیگر بیاورند، به صورت شاخه ای مجزا و موازی قرار دهند. در مورد توالی فسیلی اسب ها نیز به دلیل اشکالاتی که « موروپوس »(65) در توالی فسیلی خطی ایجاد می کرد، موجب گردید تا در مجامع آکادمیک، عمدتاً توالی شاخه ای اسب ها به جای آن ارایه گردد:(74)

Image

نمونه هایی از توالی های شاخه ای ارایه شده برای اسب ها

Image

نمونه ای از توالی ساده شده و کلی شاخه ای اسب ها که زیرکانه « موروپوس : Moropus » (از خانواده ی Chalicotheres) را در شاخه ای جدا از اسب ها قرار داده است.

بدین ترتیب در این تاکتیک، تکامل شناسان هر فسیل جدیدی را که کشف می نمایند و نمی توانند به صورت خطی در توالی فسیلی قرار دهند، سریعاً در توالی شاخه ای قرار داده و به صورت یک شاخه ی جداگانه و جدید قرار می دهند تا برای توالی فسیلی شاخه های قبلی مشکلی پیش نیاید! با این ترفند، آن ها به خیال خود راه گریزی برای فسیل های جدید کشف شده یافته اند تا در صورت مغایرت با توالی های قبلی، در شاخه ای جدید و مجزا قرار بگیرند و موجب از هم پاشیدن تئوری های قبلی تکامل شناسان نگردند.

برای مثال، با توجه به دردسرهایی که کشف فسیل « موروپوس : Moropus »(65) برای توالی فسیلی خطی اسب ها داشت و جثه ی بسیار بزرگ، انگشتان متعدد و ... « موروپوس »(65) مغایر با ادعاهای تکامل شناسان در مورد سیر تکالی اسب ها بود، تکامل شناسان « موروپوس » را در شاخه ای جداگانه و مجزا نسبت به اسب های امروزی قرار دادند تا بدین وسیله، توالی فسیلی اسب ها را به زعم خودشان حفظ نمایند!

اما این حرکات تکامل شناسان، چندان دردی از آنان دوا نمی کند! زیرا مجدداً سوالات و شبهات بی شماری در جلوی این توالی شاخه ای قرار می گیرد:

الف) در توالی شاخه ای اسب ها، باز هم مسئله ی غیر دقیق بودن و امکان بروز اشتباهات فاحش در تعیین سن فسیل ها بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک » وجود دارد(4و50) (به مقاله ی 4 از این سلسله مقالات، رجوع فرمایید) و با توجه به این مسئله، ابهامات و شبهات جدی در مورد زمان های ارایه شده برای فسیل های مندرج در توالی فسیلی شاخه ای نیز وجود دارد که البته این اشکال، یک اشکال کلیدی و تأثیر گذار است.

ب) در مورد هر فسیلی که تکامل شناسان در توالی فسیلی شاخه ای به آن استناد می کنند، باز هم بسیاری از شبهات و علامت سوال هایی که در توالی فسیلی خطی مطرح است، در توالی فسیلی شاخه ای نیز مطرح می شود! برای مثال در مورد فسیل های توالی فسیلی شاخه ای نیز این سوال مطرح می شودکه از کجا معلوم آن چه که تکامل شناسان در توالی فسیلی شاخه ای به عنوان یک گونه ی جداگانه نام می برند، یک نژاد منقرض شده از گونه های دیگر شناخته شده نباشد؟! چه تضمینی وجود دارد که فسیل مذکور، یک جانور مبتلا به انواع بیماری های ژنتیکی یا هورمونی از گونه های شناخته شده، نباشد؟! از کجا معلوم فسیل نامبرده، فسیل جانوران نابالغ، نوزاد یا جوان از گونه های شناخته شده، نباشد؟! چه تضمینی وجود دارد که فسیل مذکور، مربوط به یک جانور « هیبرید (دو رگه) » از گونه های شناخته شده، نباشد؟! از کجا معلوم ....؟!!!

ج) توالی های فسیلی شاخه ای، شواهد به مراتب سست تری برای فرضیه ی تکامل هستند؛ چرا که مفهوم گونه های « حد واسط » که تکامل شناسان به وفور از آن ها در جهت اثبات ادعاهایشان استفاده می کنند، اصولاً بیشتر در توالی های فسیلی خطی، قابلیت مانور دادن و اتکا دارند؛ چرا که در توالی های خطی، سیر تغییرات به ظاهر منطقی تر در طی زمان ایجاد می شود و باورپذیرتر است؛ حال آن که در توالی های شاخه ای، اصولاً جای خالی بسیاری از فسیل های « حد واسط »، احساس می شود!!! در واقع، شاخه های توالی فسیلی شاخه ای، اصولاً تنها بر روی کاغذ کتاب ها و مجلات مربوط به تکامل شناسان منشعب می گردند و شواهد و مدارک چنذانی از وجود فسیل های انشعابی در طبیعت، موجود نیست!!!

Image

یکی از نقاط ضعف بزرگ توالی های شاخه ای! در توالی های شاخه ای، اصولاً جای خالی بسیاری از فسیل های « حد واسط »، احساس می شود!!! در واقع، شاخه های توالی فسیلی شاخه ای، اصولاً تنها بر روی کاغذ کتاب ها و مجلات مربوط به تکامل شناسان منشعب می گردند و شواهد و مدارک چندانی از وجود فسیل های انشعابی در طبیعت، موجود نیست!!! دایره های قرمز رنگ، مناطقی هستند که بر روی کاغذ، تکامل شناسان از آن ها به عنوان محل انشعاب نام برده اند، حال آن که در بسیاری از موارد، فسیل های حد واسطی که نشان دهد واقعاً محل های نامبرده، محل انشعاب بوده اند، تا کنون کشف نشده اند!!! بدین ترتیب ادعای تکامل شناسان در این خصوص، فاقد پشتوانه است!
Image

یکی از نقاط ضعف بزرگ توالی های شاخه ای! در توالی های شاخه ای، اصولاً جای خالی بسیاری از فسیل های « حد واسط »، احساس می شود!!! در واقع، شاخه های توالی فسیلی شاخه ای، اصولاً تنها بر روی کاغذ کتاب ها و مجلات مربوط به تکامل شناسان منشعب می گردند و شواهد و مدارک چندانی از وجود فسیل های انشعابی در طبیعت، موجود نیست!!! دایره های قرمز رنگ، مناطقی هستند که بر روی کاغذ، تکامل شناسان از آن ها به عنوان محل انشعاب نام برده اند، حال آن که در بسیاری از موارد، فسیل های حد واسطی که نشان دهد واقعاً محل های نامبرده، محل انشعاب بوده اند، تا کنون کشف نشده اند!!! بدین ترتیب ادعای تکامل شناسان در این خصوص، فاقد پشتوانه است!

بدین ترتیب می توان از این انشعاب های موجود در توالی فسیلی شاخه ای اسب ها، به عنوان توالی های کاغذی نام برد؛ چرا که فقط بر روی کاغذ این انشعابات رسم می شوند و شواهد چندانی از آن ها، به خصوص در محل انشعابات، در عالم طبیعت در دست نیست!!!

البته این مسئله تنها به توالی فسیلی اسب ها مربوط نمی شود، بلکه توالی های شاخه ای دیگر نیز دقیقاً همین مشکل را دارند و تنها بر روی کاغذ وجود دارند! برای مثال، تصویر زیر که از یک ویژه نامه ی نشریه ی « TIME » انتخاب شده است، توالی شاخه ای اجدادی انسان! را نشان می دهد (البته به زعم تکامل شناسان!)(75). در این توالی نیز شاخه های مختلفی از تنه ی اصلی منشعب شده است، اما هیچ شواهد فسیلی برای آغاز انشعاب ها، تاکنون کشف نگردیده است!(75) جالب تر این که در تصویر نیز به این مسئله اذعان شده است که حتی در تنه ی اصلی محل آغاز تمامی انشعاب ها که تصویر از آن با عنوان « جد مشترک : Common Ancestor » یاد می کند، نیز هیچ فسیلی کشف نشده است(75) (کادر زرد رنگ)(75)!!!:

Image

تصویر فوق که از یک ویژه نامه ی نشریه ی « TIME » انتخاب شده است، توالی شاخه ای اجدادی انسان! را نشان می دهد (البته به زعم تکامل شناسان!). در این توالی نیز شاخه های مختلفی از تنه ی اصلی منشعب شده است، اما هیچ شواهد فسیلی برای آغاز انشعاب ها، تاکنون کشف نگردیده است (دایره های آبی رنگ)! جالب تر این که در تصویر نیز به این مسئله اذعان شده است که حتی در تنه ی اصلی محل آغاز تمامی انشعاب ها که تصویر از آن با عنوان « جد مشترک : Common Ancestor » یاد می کند، هنوز نیز هیچ فسیلی کشف نشده است (کادر زرد رنگ)!!!

بدین ترتیب، توالی فسیلی شاخه ای نه تنها نتوانسته مشکلات توالی فسیلی خطی را حل کند، بلکه مشکلات و ابهامات بیشتری را به همراه آورده است؛ به نحوی که مشکل عدم یافتن توالی های حد واسط در محل انشعاب ها، مسئله را پیچیده تر می نماید!

به همین دلیل، تکامل شناسان هنوز از توالی خطی و شاخه ای در کنار یکدیگر بهره می برند! البته در مجلات عام و غیر آکادمیک، ارجحیت استفاده با توالی خطی است؛ چرا که باورپذیرتر می باشد؛ اما در مجلات آکادمیک، بیشتر از توالی فسیلی شاخه ای استفاده می شود تا وجود فسیل هایی همچون فسیل « موروپوس »(65)، به نحوی توجیه گردد! که البته همان گونه که گفتیم، باز هم سوالات متعددی در مقابل این نوع توالی ها وجود دارد و شاید بتوان گفت که از جهاتی سوالات و ابهامات بیشتری در مقابل آن ها ملاحظه می گردد!!!

با این اوصاف، توالی های شاخه ای اسب ها نیز نه تنها مشکلات پیش روی توالی خطی اسب ها را رفع نمی کند، بلکه خود مشکلات جدیدی را به همراه می آورد و به همین دلیل، قابلیت استناد چندانی ندارد.

د) اما نکته ای که میخ آخر را بر تابوت توالی فسیلی اسب ها و بالاخص توالی شاخه ای اسب ها می زند، مطالعه ی فسیل های شبه اسب های نامبرده بر اساس شباهت ها و تفاوت های موجود در DNA (مولکول حاوی اطلاعات وراثتی) آن ها است!(76) این روش که به روش « DNA قدیمی : Ancient DNA » موسوم است(76)، روشی جدید در مطالعات فسیل شناختی است که در طی آن ها، محتویات ژنتیکی موجود در مولکول وراثتی DNA به دست آمده از فسیل ها را استخراج نموده و با به کارگیری تکنیک های مهندسی ژنتیک، ساختار ژنتیکی بخش هایی از ژن موجود زنده ی صاحب فسیل را تخمین زده و به مقایسه ی آن با ساختار ژنتیکی سایر فسیل ها و موجودات زنده ی کنونی می پردازند.(76) این روش که به عنوان یک روش جدید به مطالعات دیرینه شناسی وارد شده است، از روش مقایسه ی ظاهری فسیل ها به مراتب دقیق تر می باشد، هر چند که این روش جدید نیز کامل نبوده و مشکلات، ابهامات و فاکتورهای مداخله گر بسیاری دارد(77) که در مقالات آتی به آن خواهیم پرداخت؛ اما قدر مسلم، از روش مقایسه ی ظاهری فسیل ها، دقت بیشتری دارد.

نکته ی بسیار جالب این که در طی تحقیقات انجام شده در 10 سال اخیر، مشخص شده است که بر اساس مطالعات مبتنی بر « DNA قدیمی : Ancient DNA »، بسیاری از توالی های شاخه ای و درخت های فیلوژنتیک (درخت هایی که بنابر ادعای تکامل شناسان، قرابت ژنتیکی گونه ها را نشان می دهند) که قبلاً بر اساس ساختار ظاهری اسکلتی تقسیم بندی می شدند، از اساس دچار اشکال و ابهام بوده و الگوهای به دست آمده در توالی های شاخه ای بر اساس روش « DNA قدیمی : Ancient DNA »، تفاوت های جدی و فاحشی با الگوهای توالی های شاخه ای مبتنی بر روش های قدیمی تر مبتنی بر ساختار ظاهری فسیل ها دارد!!!(78) نکته ی جالب این که به دلیل تأکید زیاد تکامل شناسان بر توالی فسیلی اسب ها و اهمیت زیاد این توالی در ادعاهای تکامل شناسان، بیشترین حجم مطالعات مبتنی بر روش « DNA قدیمی : Ancient DNA » در سال های اخیر، بر روی توالی فسیلی اسب ها انجام شده(78) و یافته های جدید، روز به روز و بیشتر و بیشتر، تناقضات و اشکالات توالی ها و درخت های فیلوژنتیک مبتنی بر ظاهر و آناتومی فسیل ها را نشان می دهند!!!

Image

اطلاعات وراثتی بیشتر موجودات زنده، در درون مولکول های DNA که به صورت مارپیچ دو رشته ای بسیار طویل هستند، ذخیره می گردد.

Image

بر اساس مطالعات مبتنی بر « DNA قدیمی : Ancient DNA »، بسیاری از توالی های شاخه ای و درخت های فیلوژنتیک (درخت هایی که بنابر ادعای تکامل شناسان، قرابت ژنتیکی گونه ها را نشان می دهند) که قبلاً بر اساس ساختار ظاهری اسکلتی تقسیم بندی می شدند، از اساس دچار اشکال و ابهام بوده و الگوهای به دست آمده در توالی های شاخه ای بر اساس روش « DNA قدیمی : Ancient DNA »، تفاوت های جدی و فاحشی با الگوهای توالی های شاخه ای مبتنی بر روش های قدیمی تر مبتنی بر ساختار ظاهری فسیل ها دارد!!! نکته ی جالب این که به دلیل تأکید زیاد تکامل شناسان بر توالی فسیلی اسب ها و اهمیت زیاد این توالی در ادعاهای تکامل شناسان (مشخص شده با خطوط آبی رنگ)، بیشترین حجم مطالعات مبتنی بر روش « DNA قدیمی : Ancient DNA » در سال های اخیر، بر روی توالی فسیلی اسب ها انجام شده و یافته های جدید، روز به روز و بیشتر و بیشتر، تناقضات و اشکالات توالی ها و درخت های فیلوژنتیک مبتنی بر ظاهر و آناتومی فسیل ها را نشان می دهند!!!

Image

بر اساس مطالعات مبتنی بر « DNA قدیمی : Ancient DNA »، بسیاری از توالی های شاخه ای و درخت های فیلوژنتیک (درخت هایی که بنابر ادعای تکامل شناسان، قرابت ژنتیکی گونه ها را نشان می دهند) که قبلاً بر اساس ساختار ظاهری اسکلتی تقسیم بندی می شدند، از اساس دچار اشکال و ابهام بوده و الگوهای به دست آمده در توالی های شاخه ای بر اساس روش « DNA قدیمی : Ancient DNA »، تفاوت های جدی و فاحشی با الگوهای توالی های شاخه ای مبتنی بر روش های قدیمی تر مبتنی بر ساختار ظاهری فسیل ها دارد!!! نکته ی جالب این که به دلیل تأکید زیاد تکامل شناسان بر توالی فسیلی اسب ها و اهمیت زیاد این توالی در ادعاهای تکامل شناسان (مشخص شده با خطوط آبی رنگ)، بیشترین حجم مطالعات مبتنی بر روش « DNA قدیمی : Ancient DNA » در سال های اخیر، بر روی توالی فسیلی اسب ها انجام شده و یافته های جدید، روز به روز و بیشتر و بیشتر، تناقضات و اشکالات توالی ها و درخت های فیلوژنتیک مبتنی بر ظاهر و آناتومی فسیل ها را نشان می دهند!!!

Image

بر اساس مطالعات مبتنی بر « DNA قدیمی : Ancient DNA »، بسیاری از توالی های شاخه ای و درخت های فیلوژنتیک (درخت هایی که بنابر ادعای تکامل شناسان، قرابت ژنتیکی گونه ها را نشان می دهند) که قبلاً بر اساس ساختار ظاهری اسکلتی تقسیم بندی می شدند، از اساس دچار اشکال و ابهام بوده و الگوهای به دست آمده در توالی های شاخه ای بر اساس روش « DNA قدیمی : Ancient DNA »، تفاوت های جدی و فاحشی با الگوهای توالی های شاخه ای مبتنی بر روش های قدیمی تر مبتنی بر ساختار ظاهری فسیل ها دارد!!! نکته ی جالب این که به دلیل تأکید زیاد تکامل شناسان بر توالی فسیلی اسب ها و اهمیت زیاد این توالی در ادعاهای تکامل شناسان، بیشترین حجم مطالعات مبتنی بر روش « DNA قدیمی : Ancient DNA » در سال های اخیر، بر روی توالی فسیلی اسب ها انجام شده و یافته های جدید، روز به روز و بیشتر و بیشتر، تناقضات و اشکالات توالی ها و درخت های فیلوژنتیک مبتنی بر ظاهر و آناتومی فسیل ها را نشان می دهند!!!
البته در این میان، بیش از این که دانستن این مسئله اهمیت داشته باشد که کدام روش (روش مطالعه بر اساس ظاهر (آناتومی) یا روش مبتنی بر مطالعات DNA)، روش صحیح تر بررسی شباهت ها و تفاوت های اسب ها است، این مطلب اهمیت پیدا می کند که اصولاً بزرگترین معضل در مورد رسم درخت فیلوژنتیک اسب ها، عدم همخوانی و تفاوت های فاحش طبقه بندی آن ها بر اساس ظاهر (آناتومی) و طبقه بندی بر اساس DNA آن ها است! این مسئله، چالش بسیار بزرگی برای تکامل شناسان است؛ چرا که اگر ادعاهای آن ها صحیح می بود، اصولاً نمی بایست تفاوت های زیادی بین طبقه بندی بر اساس ظاهر (آناتومی) و طبقه بندی بر اساس DNA اسب ها وجود می داشت!!!

با توجه به این مسئله، در می یابیم که آن چه که امروزه در کتب و مجلات عمومی و تخصصی پیرامون تکامل، به عنوان توالی فسیلی اسب ها و سایر توالی های فسیلی، در حال ارایه به مخاطبان عام و خاص است، از سوی مطالعات جدید ژنتیکی مبتنی بر روش « DNA قدیمی : Ancient DNA »، در معرض نقد، آسیب، اشکال و ابهام جدی قرار گرفته است(78) و با مطالعات بیشتر، روز به روز اشتباه بودن و نامطمئن بودن توالی های فسیلی و درخت های فیلوژنتیک قبلی مبتنی بر ظاهر آناتومیک و ساختار فسیل ها، بیش از پیش مشخص می گردد.

اما نکته ی جالب و مهم این که علی رغم تعدد و فراوانی این کشفیات اخیر (که ما تنها به بخش کوچکی از آن ها اشاره نمودیم)، اکثر کتب و مجلات عمومی و تخصصی، در این زمینه، سکوت اختیار کرده اند و مخاطبان خود را در جریان این کشفیات قرار نمی دهند! حال آن که هر روز و هر شب در رسانه ها، مجلات و کتب، مطالب فراوانی پیرامون صحت!!! فرضیه ی تکامل و توالی های فسیلی مرتبط با آن می شنویم! بسیار جالب است که بدانیم، هنوز که هنوز است، همان توالی های فسیلی قبلی و همان درخت های فیلوژنتیک سابق، با همان اتکایشان به ساختار ظاهری فسیل ها، در کتب و رسانه های جمعی ارایه می گردند تا کماکان سیاست فریب مخاطب، با موفقیت تمام ادامه یابد!!!


جمع بندی پیرامون توالی فسیلی اسب ها

توالی فسیلی اسب ها، یکی از مهم ترین دستاویز های تکامل شناسان در جهت اشاعه و ترویج ادعاهایشان می باشد و این مهم، مسئله ای است که زیست شناسان نیز به آن اذعان دارند: (79)
Image

توالی فسیلی اسب ها، یکی از مهم ترین دستاویز های تکامل شناسان در جهت اشاعه و ترویج ادعاهایشان می باشد.

به همین دلیل، تلاش های بسیاری در جهت ترویج، اشاعه و برجسته سازی این توالی فسیلی در مجلات، کتب و رسانه های عمومی صورت گرفته است.

اما بر اساس نکاتی که ذکر شد، توالی فسیلی اسب ها، با ابهامات، سوالات و اشکالات جدی رو به رو است! ایرادات و عدم دقت روش زمان سنجی رادیومتریک در تخمین طول عمر فسیل ها(4و50)، نادیده گرفتن تفاوت های موجود در بین اسب های امروزی همچون تفاوت های جثه ای موجود در نژاد های مختلف، عدم توجه به وجود و شیوع بیماری هایی همچون آکرومگالی(25)، پلی داکتیلی(27) و ... در اسب ها و شبه اسب ها، نادیده گرفتن وجود جانوران هیبرید (دورگه) همانند قاطرها(44) و ...، عدم توجه به وجود جانورانی با اسکلت های مشابه همچون تاپیرها(64) و ...، عدم اشاره به جانوران منقرض شده ای همچون « موروپوس »(65) که توالی خطی فسیلی را به هم می زنند، عدم کشف فسیل های حد واسط در محل انشعاب توالی های شاخه ای و از همه مهم تر، کشفیات انجام شده در حوزه ی ژنتیک از جمله روش « DNA قدیمی : Ancient DNA » که موجب بر هم ریختن بخش عمده ای از توالی های فسیلی قبلی شده است(78)، و ... همگی درستی ادعاهای تکامل شناسان را در مورد دقت علمی و صحت بالای توالی فسیلی اسب ها رد می نماید!!!

بدین ترتیب، این توالی فسیلی که همواره تکامل شناسان از آن به عنوان یکی از مستحکم ترین شواهد ادعاهایشان یاد می کنند، به وضوح رد شده و زیر سوال می رود! بالطبع با زیر سوال رفتن این توالی فسیلی (اعم از خطی و شاخه ای)، سایر ادعاهای تکامل شناسان پیرامون بقیه ی فسیل ها نیز با علامات سوال، ابهامات و اشکالات بیشتری مواجه خواهد بود! چرا که بقیه ی توالی های فسیلی، حتی کمتر از توالی فسیلی اسب ها، مورد توجه بوده و فسیل های مکشوفه ی کمتری از آن ها در دست می باشد! به قول ضرب المثل قدیمی، « چون که صد آمد، نود هم پیش ما است! »! یعنی با زیر سوال رفتن مهم ترین ادعا، ادعاهای ضعیف تر نیز زیر سوال می روند؛ به خصوص که بیش از 90 درصد شواهد و مدارکی که علیه توالی فسیلی اسب ها ارایه گردید، در مورد بقیه ی توالی ها نیز صدق می کند!


منابع و مآخذ


74 -
http://palaeos.com/phylogeny/evolutiona ... ionary.htm
و
http://creationwiki.org/Horse_evolution
و
http://www.pleasantvalleyhorsefarm.com/ ... evolution/
و
ncse.com/files/pub/CEJ/pdfs/CEJ_16.pdf‎

75 -
http://www.theistic-evolution.com/transitional.html

76 -
http://www.answers.com/topic/ancient-dna
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Ancient_DNA
و
Orlando L, Metcalf J, Alberdi MT, Telles-Antunes M, Bonjean D, Otte M, Martin F, Eisenmann V, Mashkour M, Morello F, Prado JL, Salas-Gismondi R, Shockey BJ, Wrinn PJ, Vasil’ev SK, Ovodov ND, Cherry MI, Hopwood B, Male D, Austin JJ, Hänni C, Cooper A. Revising the recent evolutionary history of equids using ancient DNA. Proc. Natl. Acad. Sci. USA 106(51):21754-21759 (2009).
و
Geigl E. M. and Grange T. (2012) Eurasian wild asses in time and space: Morphological versus genetic diversity. Ann Anat. 194:88-102.
و
WEINSTOCK, JACO et al. 2005 "Evolution, Systematics, and Phylogeography of Pleistocene Horses in the New World: A Molecular Perspective" PLoS Biol 3(8): e241.

77 -
Gilbert M,; Bandelt H,; Hofreiter M,; Barnes I. Assessing ancient DNA studies. Trends Ecol Evol 2005;20:541-544.
و
http://www.answers.com/topic/ancient-dna
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Ancient_DNA

78 -
Orlando L, Metcalf J, Alberdi MT, Telles-Antunes M, Bonjean D, Otte M, Martin F, Eisenmann V, Mashkour M, Morello F, Prado JL, Salas-Gismondi R, Shockey BJ, Wrinn PJ, Vasil’ev SK, Ovodov ND, Cherry MI, Hopwood B, Male D, Austin JJ, Hänni C, Cooper A. Revising the recent evolutionary history of equids using ancient DNA. Proc. Natl. Acad. Sci. USA 106(51):21754-21759 (2009).
و
Geigl E. M. and Grange T. (2012) Eurasian wild asses in time and space: Morphological versus genetic diversity. Ann Anat. 194:88-102.
و
WEINSTOCK, JACO et al. 2005 "Evolution, Systematics, and Phylogeography of Pleistocene Horses in the New World: A Molecular Perspective" PLoS Biol 3(8): e241.

79 -
Orlando L, Metcalf J, Alberdi MT, Telles-Antunes M, Bonjean D, Otte M, Martin F, Eisenmann V, Mashkour M, Morello F, Prado JL, Salas-Gismondi R, Shockey BJ, Wrinn PJ, Vasil’ev SK, Ovodov ND, Cherry MI, Hopwood B, Male D, Austin JJ, Hänni C, Cooper A. Revising the recent evolutionary history of equids using ancient DNA. Proc. Natl. Acad. Sci. USA 106(51):21754-21759 (2009).
و
WEINSTOCK, JACO et al. 2005 "Evolution, Systematics, and Phylogeography of Pleistocene Horses in the New World: A Molecular Perspective" PLoS Biol 3(8): e241.

=========================
منابع و مآخذ جزء پنجم قسمت دوم



48 -
Orlando L, Metcalf J, Alberdi MT, Telles-Antunes M, Bonjean D, Otte M, Martin F, Eisenmann V, Mashkour M, Morello F, Prado JL, Salas-Gismondi R, Shockey BJ, Wrinn PJ, Vasil’ev SK, Ovodov ND, Cherry MI, Hopwood B, Male D, Austin JJ, Hänni C, Cooper A. Revising the recent evolutionary history of equids using ancient DNA. Proc. Natl. Acad. Sci. USA 106(51):21754-21759 (2009).
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Evolution_of_the_horse

49 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Evolution_of_the_horse
و
http://chem.tufts.edu/science/evolution ... lution.htm
و
http://www.answers.com/topic/horse

50 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
و
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J.,Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.
و
http://news.stanford.edu/news/2010/augu ... 82310.html
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.

51 -
http://www.answers.com/topic/shetland-pony
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Shetland_Pony

52 -
http://www.answers.com/topic/falabella
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Falabella

53 -
http://www.answers.com/topic/dutch-heavy-draft
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Dutch_Heavy_Draft
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Belgian_horse
و
http://www.answers.com/topic/belgian-horse

54 -
http://www.answers.com/topic/donkey
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Donkey

55 -
http://www.answers.com/topic/zebra
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Zebra

56 -
http://www.answers.com/topic/onager
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Onager

57 -
http://animals.nationalgeographic.com/a ... oelacanth/
و
http://ngm.nationalgeographic.com/2011/ ... canth-text
و
http://www.answers.com/topic/coelacanth
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Coelacanth

58 -
Carstanjen B, Abitbol M, Desbois C. Bilateral Polydactyly in a foal. J. Vet. Sci. 2007, 8 (2) : 201-3.
و
Stanek, C; Hantak, E: Bilateral atavistic polydactyly in a colt and its dam. Source: Equine Vet J. 1986; 18(1):76-79.
و
http://www.messybeast.com/poly-species.html

59 -
http://www.equinestudies.org/evolution_ ... 8_pdf2.pdf

60 -
karlshuker.blogspot.com/2013_10_01_archive.html
و
http://www.pinterest.com/olilag/teratology/

61 -
Stanek, C; Hantak, E: Bilateral atavistic polydactyly in a colt and its dam. Source: Equine Vet J. 1986; 18(1):76-79.

62 -
http://www.karatenmotion.com/images/.c/ ... ctyly.html
و
midwestrocklobster.blogspot.com/2005_07_01_archive.html‎

63 -
http://www.answers.com/topic/horse-teeth
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Horse_teeth

64 -
http://www.answers.com/topic/tapir
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Tapir
و
tapirgallery.blogspot.com/2008/07/bairds-tapir-skeleton.html
و
http://www.karencarr.com/portfolio-imag ... eleton/180

65 -
http://www.answers.com/topic/moropus
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Moropus

66 -
http://www.answers.com/topic/dodo
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Dodo

67 -
http://www.answers.com/topic/ostrich
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Ostrich

68 -
http://www.answers.com/topic/emu
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Emu

69 -
http://www.answers.com/topic/nicobar-pigeon
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Nicobar_Pigeon

70 -
http://www.answers.com/topic/tiktaalik
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Tiktaalik

71 -
Niedźwiedzki G., Szrek P., Narkiewicz K., Narkiewicz M., Ahlberg P.E., 2010 - Tetrapod trackways from the early Middle Devonian period of Poland, Nature, 463, 43-48.
و
http://www.answers.com/topic/tiktaalik
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Tiktaalik

72 -
http://www.answers.com/topic/kiwi
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Kiwi

73 -
http://www.messybeast.com/brachycephaly.htm
و
http://www.icatcare.org/advice/cat-heal ... ted-breeds
و
http://vetbook.org/wiki/cat/index.php/B ... c_syndrome
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضيه تكامل داروين منطقه ممنوعه -جزء پنجم: قسمت چهارم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 1:46 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 4)

بسم الله الرحمن الرحیم

2 - توالی فسیلی انسان ساها (هومینیدها)

یکی دیگر از توالی های فسیلی که به وفور از سوی تکامل شناسان مورد استفاده قرار می گیرد، توالی فسیلی انسان ساها « هومینید : Homind » ها است.(81) این توالی فسیلی نیز به عنوان یک توالی فسیلی مشهور از سوی تکامل شناسان ارایه می گردد و شاید بتوان گفت که یکی از معروف ترین و پرکاربرد ترین توالی های فسیلی در عرصه های رسانه ای، کتب و مجلات عام و خاص می باشد.(81) مخاطبان محترم، به وفور و به تواتر، توالی های فسیلی زیر را ملاحظه نموده اند:

Image
توالی فسیلی خطی جمجمه های مربوط به « انسان ساها : Hominids » ، که سیر تکامل انسان را طبق ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد.

Image
تصاویر بازسازی شده از توالی فسیلی خطی « انسان ساها : Hominids » ، که سیر تکامل انسان را طبق ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد.

توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(81) نیز همانند « توالی فسیلی اسب ها »، عمدتاً به دو صورت « توالی فسیلی خطی »(82) و « توالی فسیلی شاخه ای »(83) نمایش داده می شود که توالی خطی عمدتاً در مجلات، کتب و رسانه های مربوط به مخاطب عام، و توالی شاخه ای عمدتاً در مجامع آکادمیک ارایه می گردد.

در توالی فسیلی خطی که برای مخاطب عام بسیار باورپذیر می نماید، فسیل ها و تصاویر بازسازی شده ای از « انسان ساها : Hominids » به ترتیب نمایش داده می شوند. به نحوی که توالی فسیلی خطی، از یک میمون اولیه، شروع شده و با زنجیره ای از فسیل های موسوم به « انسان ساها : Hominids » که شامل انواع « جنوبی کپی : Australopithecus » و « پرامردم : Paranthropus » و ... هستند، ادامه یافته و به انسان امروزی ختم می شود!!!(82) در این توالی، تکامل شناسان تاکید ویژه ای بر تغییرات فرم جمجمه ها، خمیدگی قامت و تغییرات آن، تغییرات انگشتان و ... می نمایند تا این توالی را به خصوص برای مخاطبان عام، باورپذیرتر نمایند!(81)

به دلایل متعدد، توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(81)، به عنوان یک توالی فسیلی استراتژیک شناخته می شود. از یک سو، ظاهر این توالی فسیلی، بسیار جذاب و متقاعد کننده به نظر می رسد؛ از سوی دیگر، به دلیل اهمیت خاص این توالی فسیلی در بحث خلقت انسان، و تبعات و نتایج علمی، مذهبی، سیاسی و فرهنگی حاصل از پذیرش یا عدم پذیرش این توالی، توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(81)، به شدت از سوی تکامل شناسان و حامیان سکولار و لائیک آن ها مورد اشاعه و ترویج قرار می گیرد؛ به همین دلیل، نقد این توالی از اهمیت بسیاری برخوردار است.

لازم به ذکر است که به منظور پرهیز از اطاله ی کلام و تکرار مباحث قبلی، بجز در برخی موارد، بسیار خلاصه و تیتروار به نقد این توالی فسیلی می پردازیم؛ چرا که بسیار از نقدهای وارده بر « توالی فسیلی اسب ها »(48) که قبلاً مورد بحث قرار گرفت، بر توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(81) نیز مترتب می باشد!:

1 - اولین ایراد وارده به توالی فسیل های « انسان ساها : Hominids »(81)، غلط و ناصحیح بودن یا ابهام داشتن زمان های مربوط به فسیل های کشف شده است. همان گونه که در قسمت 4 این سلسله مقالات ذکر کردیم، طول عمر فسیل های مکشوفه عمدتاً بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » محاسبه شده است.(4و50) متاسفانه طول عمرهای محاسبه شده بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر این فرض قدیمی که سرعت « واپاشی هسته ای : Radiactive Decay » برای هر عنصر ثابت بوده و تحت تاثیر فاکتورهای محیطی نیست، محاسبه شده است؛(4و50) اما همان گونه که در قسمت 4 این سلسله مقالات ملاحظه کردید، در طی 10 سال اخیر شواهد متعدد و متقنی ارایه شده است که نشان می دهد بر خلاف مفروضات قبلی، که سرعت « واپاشی هسته ای : Radiactive Decay » را ثابت و فاقد تأثیرپذیری از شرایط محیطی می دانستند، این سرعت، تحت تأثیر فشار محیط، وضعیت شیمیایی محیط و حتی فعالیت شراره های خورشیدی قرار دارد!(4و50) با توجه به این که فسیل های کشف شده در مکان های گوناگون از نظر حضور در شرایط مختلف محیطی، از جمله فشار و محیط شیمیایی و اثر شراره های خورشیدی و ... با یکدیگر متفاوت می باشند، می بایست تأثیرات محیطی نامبرده، مورد توجه قرار گرفته و طول عمر هر فسیل بر اساس شرایط محیطی محاسبه شود که البته با توجه به این که ما فعلاً اطلاعات کافی و دقیقی از شرایط فشار و شراره های خورشیدی بر فسیل های مختلف نداریم، عملاً محاسبه ی دقیق طول عمر فسیل ها فعلاً غیر ممکن می باشد! علی رغم وجود شواهد متقن در این زمینه (برای دستیابی به شواهد و مستندات علمی این مسئله، به مقاله ی 4 از همین سلسله مقالات رجوع فرمایید)(4و50)، متاسفانه تکامل شناسان در این مباحث، سیاست سکوت و بایکوت و فریب را در پیش گرفته و کماکان طول عمر فسیل ها را بر اساس مفروضات غلط قبلی محاسبه می نمایند و به خورد مخاطب می دهند!!!(4و50)

در مورد توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(81)، این امر ممکن است موجب اغتشاشات و به هم ریختگی شدید در این توالی شود! چرا که آن فسیلی که تکامل شناسان مدعی بودند مربوط به 10 میلیون سال قبل بوده، بعید است که واقعاً مربوط به 10 میلیون سال قبل باشد و آن فسیل 8 میلیون ساله، واقعاً 8 میلیون ساله باشد!!!

با توجه به اشتباهات محاسباتی فاحش بالقوه ی موجود در روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، آن فسیل 8 میلیون ساله، ممکن است در اصل، عمر 12 میلیون ساله داشته و فسیل 10 میلیون ساله ی مورد ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل »، در عالم واقع تنها 4 میلیون سال قدمت داشته باشد!!!(4و50) با این اوصاف، ادعاهای قبلی « تکامل شناسان » که فسیل اشتباهاً محاسبه شده ی 10 میلیون ساله شان را جد و نیای فسیل اشتباهاً 8 میلیون سال محاسبه شده، می پنداشتند، از بیخ و بن غلط و ناصحیح می گردد!!! (4و50):

Image

آن چه که محاسبات اشتباه بر سر توالی فسیل ها می آورد!؛ تصویر سمت چپ، یکی از تصاویری است که طرفداران تکامل بر اساس محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » که تاکنون استفاده می شده است، سازمان داده اند. بر اساس این نوع محاسبات، فسیل ها را بر اساس قدمتی که محاسبه نموده اند، چینش داده تا از آن ها به عنوان شاهدی بر مدعای خود بهره بگیرند. تصویر سمت راست: با توجه به وجود تناقضات و اشتباهات فاحش در زمان سنجی رادیواکتیو (از جمله محاسبه ی طول عمر 8/5 میلیون سال برای نمونه ای که فقط 11 سال از عمر آن می گذشته است!!!)(4و50)، بسیار محتمل است که طول عمر حقیقی فسیل های مذکور، با آن چه تکامل شناسان ادعای آن را دارند، تفاوت عمده داشته باشد! با این اوصاف توالی زمانی فسیل های مذکور تغییر کرده و این شواهد مورد استفاده ی تکامل شناسان نیز زیر سوال می رود!!!

بررسی یک شبهه ی احتمالی: در این بخش از سخنان ما، ممکن است طرفداران فرضیه ی تکامل این اشکال را به ما وارد نمایند که حتی در صورت بروز اشتباهات محاسباتی در محاسبه ی طول عمر سنگواره ی کشف شده از یک کشور یا قاره ی خاص، با بررسی فسیل های مشابه از همان گونه ی خاص جانوری که در کشور یا قاره ی دیگری کشف می گردد، می توان بر اشتباهات محاسباتی غلبه نمود و با میانگین گرفتن از سنین محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » فسیل های مختلف کشف شده از یک نوع جانور زنده (برای مثال دایناسور) که در قاره های مختلفی کشف شده اند، می توان بر اشتباهات محاسباتی فائق آمد!

این سخن گرچه در وهله ی اول، جالب به نظر می رسد، اما در کل صحیح نیست! زیرا اولاً تعدد نمونه ها، اشتباهات محاسباتی را به حداقل می رساند، اما تا حد صفر کاهش نمی دهد. ثانیاً نکته ی بسیار مهمی که به خصوص در مورد فسیل « انسان ساها : Hominids »(81) وجود دارد، این است که فسیل های کشف شده و منسوب شده به « انسان ساها : Hominids »(81)، فراوانی چندانی در طبیعت ندارند و بعضاً از برخی به اصطلاح « هومینید ها »، تنها 1 یا 2 فسیل به دست آمده است و تعداد فسیل های مکشوف شده از اکثر « انسان ساها : Hominids »، نیز به تعداد انگشتان دست، نمی رسد! به عنوان نمونه، فسیل هایی همچون فسیل منسوب به جانوران به اصطلاح « انسان سا : Hominid » ی موسوم به « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali »(84)، « کنیا مردم پخت رخ : Kenyanthropus platyops »(85) و ... فقط و فقط در حد یک نمونه فسیل کشف شده یا حتی فقط بخش کوچکی از یک فسیل کشف شده را شامل می شده اند و کاشفان آن ها تنها بر اساس همان یک نمونه فسیل کشف شده، دست به محاسبه ی طول عمر آن ها زده اند!!! نمونه های دیگری شامل « جنوبی کپی سدیبا : Australopithecus sediba »(86) نیز تنها شامل دو نمونه فسیل بوده است!(86) و جالب این که کاشفان آن ها نیز مبنای محاسبات خود را، تنها همین نمونه های اندک، قرار داده اند!!! بدین ترتیب نمی توان طول عمر چندین فسیل منسوب به یک نوع « هومینید »(89) را محاسبه کرده و میانگین آن ها را ملاک قرار داد!!! چرا که تعداد فسیل های مکشوفه از اکثر « هومینید ها » (بجز برخی از آن ها مانند نئاندرتال(87) و کرومانیون(88))، بسیار کم بوده و به حد انگشتان دست هم نمی رسد!!!

در ضمن این نکته را باید به خاطر داشت که اکثر فسیل های کشف شده ی منسوب به « انسان ساها : Hominids »(89)، عمدتاً در نواحی محدود و معدودی کشف شده اند.(75) جالب تر این که فسیل های « انسان ساها : Hominids » که از سوی تکامل شناسان در یک گونه طبقه بندی شده اند(75)، اکثراً و عمدتاً در نواحی نزدیک به یکدیگر کشف شده اند و « انسان ساها : Hominids » منسوب به گونه های متفاوت، در نقاط متفاوتی کشف گردیده اند!(75) این مسئله، مشکلات ناشی از محاسبه ی طول عمرها بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک »(4و50) را دوچندان می کند؛ چرا که فسیل های منسوب شده به یک گونه، که در طبیعت نیز در محل های نزدیک به یکدیگر و مجاور هم کشف شده اند، احتمالاً شرایط محیطی مشابهی را تجربه کرده اند و فسیل های کشف شده در نقاط دیگر، شرایط محیطی متفاوتی را پشت سر گذاشته اند؛ به همین دلیل اتکا به روش زمان سنجی رادیومتریک که تحت تأثیر شرایط محیط است، در این خصوص می تواند مشکل زا باشد. زیرا از یک سو، ارزش میانگین گرفتن از طول عمرهای محاسبه شده برای یک گونه ی « هومینید » را کاهش داده و از سوی دیگر، امکان مقایسه ی طول عمرهای فسیل های منسوب به دو گونه ی متفاوت را سخت تر می نماید! ذکر یک مثال در این زمینه می تواند راهگشا باشد:

عمده ی فسیل های کشف شده از « انسان سا : Hominid »(89) موسوم به « جنوبی کپی آفریقایی : Australopithecus africanus »(90) در کشور آفریقای جنوبی و جنوب قاره ی آفریقا کشف شده اند و طول عمر آن ها بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک »، حدود 2/5 میلیون سال قبل تخمین زده شده است.(75) به علت کشف همه ی این فسیل ها در جنوب قاره ی آفریقا، برخی شرایط محیطی همچون « دما، فاصله از خط استوا و در نتیجه میزان تماس با شراره های خورشیدی و ... »، برای این فسیل مشابه بوده و البته تعدادی از شرایط محیطی همچون فشار صخره های محل کشف فسیل ها، برای این فسیل ها تا حدی متفاوت بوده است. با عنایت به این موضوع و با توجه به مطالبی که در قسمت 4 این سلسله مقالات در مورد اثر عوامل محیطی بر طول عمرهای محاسبه شده به روش زمان سنجی رادیومتریک گفته شد(4و50)، اگر بخواهیم از اشتباهات محاسباتی ناشی از تآثیر عوامل مختلف بر طول عمرهای محاسبه شده ی این فسیل ها به روش زمان سنجی رادیومتریک بکاهیم، باز هم میانگین گرفتن از طول عمرهای محاسبه شده، کمک چندانی به ما نخواهد کرد!!! زیرا به دلیل کشف تمامی فسیل های « جنوبی کپی آفریقایی : Australopithecus africanus »(90) در کشور آفریقای جنوبی و جنوب قاره ی آفریقا، عوامل محیطی مشابهی بر این فسیل ها اثر گذاشته اند! و هر عامل محیطی که بر روی فسیل یک « جنوبی کپی آفریقایی : Australopithecus africanus »(90) موثر بوده، احتمالاً بر فسیل « جنوبی کپی آفریقایی : Australopithecus africanus »(90) دیگری که در نزدیکی های فسیل اول واقع شده است، نیز تأثیرگذار بوده است. به همین دلیل میانگین گرفتن از عمر این فسیل های مجاور، دردی را دوا نمی کند و نمی توان از آن برای غلبه کردن بر فاکتورهای مداخله گر بهزه برد!

اما اگر فسیل « جنوبی کپی آفریقایی : Australopithecus africanus »(90) در قاره ی آسیا، اروپا و آمریکا نیز کشف می شد و برای آن ها نیز طول عمرهای 2/8 میلیون سال، 3 میلیون سال، 2/2 میلیون سال و ... محاسبه می شد، شاید آن موقع تا حدی می شد، به روش زمان سنجی رادیومتریک اعتنا نمود و طول عمر فسیل های « جنوبی کپی آفریقایی : Australopithecus africanus »(90) را حدود 2/7 میلیون سال بر اساس میانگین تخمین زد تا بدین ترتیب اثرات محیطی را بر روش زمان سنجی رادیومتریک کمتر نمود! (البته باز هم این محاسبه، کامل و دور از خطا نیست!)

بسیاری از فسیل های مربوط به سایر « هومینید ها » نیز به صورت منطقه ای یافت شده اند که از این میان می توان به فسیل هومینیدهای « هومو هابیلیس : Homo Habilis »(91) که عمدتاً در شرق آفریقا یافت شده اند(75) و « هومو ساپینس نئاندرتالنسیس : Homo Sapiens Neanderthalensis »(87) یا همان انسان های « نئاندرتال »(87) که عمدتاً در اروپا کشف گردیده اند، اشاره نمود.(75)

با توجه به این که عمده ی « هومو هابیلیس : Homo Habilis »(91) ها عمدتاً در شرق آفریقا یافت شده اند(75) و « هومو ساپینس نئاندرتالنسیس : Homo Sapiens Neanderthalensis »(87) یا همان انسان های « نئاندرتال »(87) عمدتاً در اروپا کشف گردیده اند(75)، شرایط محیطی تمامی « هومو هابیلیس ها »(91) با یکدیگر مشابه و عمده ی « نئاندرتال ها »(87) با یکدیگر همسان بوده و به همین دلیل نمی توان چندان بر روی میانگین گرفتن طول عمر فسیل های محاسبه شده به منظور غلبه بر تاثیر عوامل محیطی، حساب نمود!

نکته ی دیگر این که به دلیل این که محل کشف همه ی هومینید های « جنوبی کپی آفریقایی : Australopithecus africanus »(90) با محل کشف عمده ی هومینیدهای « هومو هابیلیس : Homo Habilis »(91) و « هومو ساپینس نئاندرتالنسیس : Homo Sapiens Neanderthalensis »(87) متفاوت بوده و به همین دلیل، شرایط محیطی غیر یکسانی بر آن ها حاکم بوده است، اصولاً تاثیرات محیطی بر « واپاشی هسته ای » و بالطبع « روش زمان سنجی رادیومتریک » کاملاً متفاوت بوده (به قسمت 4 همین سلسله مقالات مراجعه فرمایید)(4و50) و به همین دلیل نمی توان طول عمرهای محاسبه شده به روش رادیومتریک برای این فسیل ها را مورد اعتنا قرار داد و از آن ها برای مقایسه ی زمانی این فسیل ها و تقدم و تأخر آن ها بهره برد و توالی فسیلی دقیقی از آن ها رسم نمود!

Image

اکثر فسیل های کشف شده ی منسوب به « انسان ساها : Hominids »، عمدتاً در نواحی محدود و معدودی کشف شده اند. جالب تر این که فسیل های « انسان ساها : Hominids » که از سوی تکامل شناسان در یک گونه طبقه بندی شده اند، اکثرا و عمدتا در نواحی نزدیک به یکدیگر کشف شده اند و « انسان ساها : Hominids » منسوب به گونه های متفاوت، در نقاط متفاوتی کشف گردیده اند! این مسئله، مشکلات ناشی از محاسبه ی طول عمرها بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک » را دوچندان می کند!

بدین ترتیب در مورد فسیل تمامی جانوران به طور کلی و برای « انسان ساها : Hominids »(89) به صورت اختصاصی، مسئله ی کم تعداد بودن فسیل های کشف شده ی منتسب به هر گونه از یک سو، و هم مکان بودن فسیل های منتسب به یک گونه و غیر هم محل بودن فسیل های منتسب به گونه های متفاوت از سوی دیگر، موجب بی اعتمادی بیشتر به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در محاسبه ی طول عمر فسیل ها و مقایسه ی زمانی آن ها با یکدیگر می شود!!!

2 - همچون توالی فسیلی اسب ها، توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) ی مورد نظر تکامل شناسان، بسیار ساده انگارانه و البته عوام فریبانه به نمایش در آمده است؛ به نحوی که بسیاری از واقعیات موجود در عالم طبیعت که می توانسته در ترسیم توالی اختلال ایجاد نماید، سهواً یا عمداً نادیده گرفته شده است.

برای مثال، تکامل شناسان، اختلافات واضحی که در جثه، شکل جمجمه، وضعیت لگنی، و سایر شاخص های آناتومیک انسان های امروزی دیده می شود، در توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) نادیده گرفته اند! در واقع در شرایط فعلی نیز اگر به انسان های پیرامون خود بنگریم، تفاوت های واضحی را در جثه، چهره و اسکلت انسان های امروزی خواهیم دید:(40)

Image
چهره ی چهار جوان از چهار نژاد مختلف: (از راست به چپ) جوان بومی مالزیایی، جوان آفریقایی، جوان کره ای و جوان اروپایی. (به تفاوت های واضح در رنگ پوست، جمجمه و اجزای چهره، توجه فرمایید.)

Image
6 جمجمه متعلق به انسان های سالم از نژاد های مختلف که در قرون اخیر فوت کرده اند: بالا چپ متعلق به فرد اهل پرو فوت شده در قرن 15، بالا وسط متعلق به فرد میانسال بنگالی، بالا راست متعلق به مرد ساکن جزایر سلیمان (ملانزی) متوفی به سال 1893 میلادی، تصویر پایین چپ متعلق به مرد جوان آلمانی، تصویر پایین وسط متعلق به مرد میانسال اهل کنگو و تصویر پایین راست متعلق به یک مرد میانسال اسکیمو می باشد. به تفاوت های زیاد در اجزای مختلف جمجمه ها توجه فرمایید!

Image

چهار فرم عمده ی لگن زنان: 1- فرم زنانه (گاینکوئید (ژنیکوئید) : Gynecoid) 2- فرم مردانه (آندروئید : Android) 3 - فرم پلاتی پوئید (پلاتی پلوئید : Platypelloid) 4 - فرم آنتروپوئید (آنتروپوئید : Anthropoid). فرم های ترکیبی فرعی حاصل از ترکیب چهار فرم اصلی را نیز ملاحظه می فرمایید. توجه فرمایید که زنان به طور طبیعی ممکن است دارای لگنی به هر یک از فرم های فوق باشند، اما بهترین فرم لگن برای زایمان طبیعی، فرم لگن زنانه (گاینکوئید (ژنیکوئید) : Gynecoid) می باشد.

همان گونه که ملاحظه فرمودید، تنوع بسیاری در آناتومی و ساختار اسکلتی در نژاد های مختلف انسان های امروزی وجود دارد. این تنوع در سراسر اسکلت و آناتومی انسان به چشم می خورد و مختص اندام و ارگان خاصی نیست.

اما تکامل شناسان به این تفاوت های نژادی و غیرنژادی درون گونه ی انسان، توجه ننموده و در توالی های فسیلی خود، به صورت انتخابی از اسکلت و فسیل های کشف شده استفاده می نمایند تا مخاطبان خود را مجاب به پذیرش ادعاهایشان نمایند.

برای مثال در تصاویر زیر ملاحظه می فرمایید که از بین انواع فرم لگن های انسان(39)، تنها لگن زنانه (گاینکوئید (ژنیکوئید) : Gynecoid)(39) را قرار داده و به مقایسه ی آن با لگن شامپانزه و یک به اصطلاح انسان سا (هومینید) از گونه ی « جنوبی کپی عفاری : Australopithecus afarensis »(14) موسوم به « لوسی : Lucy »(14) (که در ابتدای مقاله نیز به آن اشاره شد)، اقدام نموده اند.(92)

Image

مقایسه ی گزینشی لگن زنانه (گاینکوئید (ژنیکوئید) : Gynecoid) انسان با لگن شامپانزه و لگن یک به اصطلاح (هومینید) از گونه ی « جنوبی کپی عفاری : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسی : Lucy » از سوی تکامل شناسان (تصویر سمت راست)! تکامل شناسان با این اقدام عوامفریبانه و بدون اشاره به این که لگن طبیعی انسان می تواند به 3 فرم اصلی دیگر و 12 فرم فرعی دیگر باشد (تصویر سمت چپ) که از بین این انواع حتی گونه ی عنتر مانند (آنتروپوئید : Anthropoid) نیز وجود دارد، به صورت گزینشی به مقایسه ی لگن های مذکور پرداخته اند.

Image
مقایسه ی گزینشی لگن زنانه (گاینکوئید (ژنیکوئید) : Gynecoid) انسان با لگن شامپانزه و لگن یک به اصطلاح (هومینید) از گونه ی « جنوبی کپی عفاری : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسی : Lucy » از سوی تکامل شناسان! تکامل شناسان با این اقدام عوامفریبانه و بدون اشاره به این که لگن طبیعی انسان می تواند به 3 فرم اصلی دیگر و 12 فرم فرعی دیگر باشد، که از بین این انواع حتی گونه ی عنتر مانند (آنتروپوئید : Anthropoid) نیز وجود دارد، به صورت گزینشی به مقایسه ی لگن های مذکور پرداخته اند! در واقع آن ها می دانند که در صورتی که به این نکته اشاره کنند که انواع دیگری از لگن زنانه نیز در انسان می تواند وجود داشته باشد، نمی توانند توالی مد نظر خود را بسازند!!!

البته این تنوع همان گونه که ذکر گردید، به صورت طبیعی و بدون وجود بیماری خاصی در جنس مونث گونه ی انسان پدید می آید؛(39) حال اگر بیماری هایی که موجب تغییرات استخوانی و اسکلتی در انسان می شوند (همچون بیماری پاژه ی استخوان) را نیز در نظر بگیریم، تنوع استخوان های لگنی انسان، چند برابر خواهد شد! بنابراین سو استفاده ی تکامل شناسان از فرم لگن زنانه (گاینکوئید (ژنیکوئید) : Gynecoid) گونه ی انسان از بین 16 فرم اصلی و فرعی لگن انسانی، و مقایسه ی تنها این نوع لگن با لگن سایر گونه ها همچون شامپانزه ها، نوعی عوامفریبی زیرکانه می باشد!

بدین ترتیب همان گونه که ذکر کردیم، تفاوت های بین فردی و بین نژادی، در انسان های سالم عصر فعلی نیز وجود دارد و تکامل شناسان بدون توجه به این تفاوت ها، اقدام به ترسیم توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) نموده اند و در این توالی، به خصوص در « انسان ساها : Hominids »(89) نزدیک تر به انسان (البته به زعم تکامل شناسان)، ویژگی هایی را ذکر کرده اند که در انسان های امروزی نیز ملاحظه می گردد! (93)

Image
تکامل شناسان، « ابروهای برجسته » و « سطح جلویی پیشانی مورب » را از خصوصیات « انسان سا : Hominid » موسوم به « هومو ارکتوس : Homo Erectus » (جمجمه های سمت چپ) دانسته اند؛ حال آن که « ابروهای برجسته » و « سطح جلویی پیشانی مورب » در نژادهای سیاهپوستان آفریقایی و بومیان مالزی (تصاویر سمت راست)، به وفور دیده می شود. این اقدام تکامل شناسان، نمونه ای دیگر از بدرفتاری های علمی و اخلاقی تکامل شناسان را نشان می دهد.

3 - یکی دیگر از مواردی که تکامل شناسان در توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) نادیده گرفته اند، مسئله ی وجود بیماری های مختلف و تأثیرات آن ها بر اسکلت و ظاهر انسان، میمون ها و سایر جانوران است.

این مسئله، به خصوص، در توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89)، اهمیت فراوانی دارد؛ چرا که آن چه که امروزه به عنوان زنجیره ای از فسیل ها نمایش داده می شود، ممکن است در عمل اسکلت فسیل شده ی انسان ها ، و میمون های مبتلا به بیماری های مختلف باشد. مثال های زیر، می تواند کمک بیشتری به درک این مسئله نماید:

الف)نقایص مختلف ژنتیکی جمجمه ای یا نقایص جمجمه ای ناشی از اختلالات هورمونی، می تواند در جانوران مختلف و به علل متفاوتی روی دهد. این گونه نقایص ژنتیکی یا هورمونی، می تواند در انسان و سایر جانوران بروز یابد:(25و34و35و36و37)

Image

بیماری « آکرومگالی (درشت پایانکی) : Acromegaly » تغییراتی در وضعیت آناتومیک و فیزیولوژیک بدن انسان ایجاد می نماید که از جمله مهمترین آن ها می توان به بزرگ شدن بینی، چانه، استخوان پیشانی، ابروها و گوش ها، ایجاد فاصله بین دندان ها، افزایش ضخامت پاشنه ی پا، ابتلا به دیابت و بیماری های قلبی و نیز زمخت شدن چهره اشاره کرد.

Image

تصاویر بالا، چهره ی یک گربه ی مبتلا به بیماری « آکرومگالی (درشت پایانکی) : Acromegaly » را نشان می دهند که در آن ها بزرگی صورت، دست ها، پاها و افزایش فاصله ی دندان ها به چشم می خورد. تصویر وسط، رادیوگرافی از دست های گربه ی نامبرده را نشان می دهد که ضخیم شدن انگشتان را به نمایش می گذارد. تصاویر پایینی، تصاویر رادیوگرافیک گربه ی مبتلا به « آکرومگالی » را قبل و بعد از ابتلا، نشان می دهند. (تصویر سمت چپ مربوط به قبل از ابتلا و تصویر سمت راست مربوط به بعد از ابتلا می باشد.) همان گونه که در تصاویر رادیوگرافیک مشخص است، بعد از ابتلا به بیماری، استخوان جمجمه و فک بالا و پایین (به خصوص فک پایین) بزرگ تر شده و فاصله ی دندان ها از یکدیگر افزایش یافته است.

Image
ناهنجاری « سر کوچک (میکرو سفالی) : Microcephaly » در چند فرد.

Image
ناهنجاری « هیدروسفالی : Hydrocephaly » در اشراف زاده ی ایتالیایی فوت شده در قرن 16 میلادی، موسوم به « دن فیلیپینو مدیسی : Don Filippino Medici ». « دن فیلیپینو » که در سن 5 سالگی فوت کرده است، بسیار شانس آورد که به واسطه ی اشراف زادگی اش و به دلیل این که شرح حال دقیق و شرح دقیق بیماری وی (اعم از تظاهرات عصبی، تشنج های مکرر و کما) در کتب تاریخی خاندان مدیسی ثبت شده است، از سوی دانشمندان امروز به عنوان یک بیمار مبتلا به « هیدروسفالی : Hydrocephaly » لقب گرفته است؛ به هر حال به نظر می رسد که اگر جنازه ی وی در گورستان مجلل خانوادگی و با تشریفات خاص دفن نمی شد و در بیابان یا جنگل پیدا می شد، احتمالاً تکامل شناسان از جمجمه ی وی سوء استفاده نموده و وی را به عنوان یک هومینید (انسان سا) و گونه ای مجزا از انسان، به خورد مجلات و نشریات می دادند!

Image
ناهنجاری « هیدروسفالی : Hydrocephaly » در گاو، سگ و گربه. ناهنجاری های اسکلتی جمجمه، صرفاً مختص انسان نیستند.

Image
کودکان مبتلا به درجات مختلف « هولوپروزنسفالی : Holoprosencephaly ». نوزادان تک چشمی، مبتلا به « سیکلوپیا : Cyclopia » می باشند.

Image
چهره ی چند خوک مبتلا به « هولوپروزنسفالی : Holoprosencephaly ». تغییر چهره در این خوک ها به حدی شدید است که این خوک ها بیشتر به میمون شبیه شده اند.

Image
چهره ی چند گربه مبتلا به نوع شدید « هولوپروزنسفالی : Holoprosencephaly » یعنی « سیکلوپیا : Cyclopia ». تغییر چهره ی شدید این حیوانات را ملاحظه می فرمایید.

قطعاً بروز این گونه بیماری ها و اختلالات اسکلتی و جمجمه ای، در انسان ها و حیوانات ما قبل تاریخ نیز بسیار محتمل است.

با علم به این قضیه، می بایست از تکامل شناسان پرسید که آن ها بر چه اساسی، بدون توجه و اشاره به احتمال بروز این نقایص در میمون ها، شامپانزه ها، گوریل ها و انسان ها، به ترسیم توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) پرداخته اند؟!!!(81)

Image

توالی فسیلی خطی جمجمه های مربوط به « انسان ساها : Hominids » ، که سیر تکامل انسان را طبق ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد. تکامل شناسان در یک ساده انگاری و خوش خیالی ناباورانه، احتمال بروز اختلالات اسکلتی و جمجمه ای در میمون ها ، شامپانزه ها، گوریل ها و انسان ها را نادیده گرفته و به راحتی به ترسیم توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids » پرداخته اند؟!!!
Image

توالی فسیلی خطی مربوط به « انسان ساها : Hominids » ، که سیر تکامل انسان را طبق ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد. تکامل شناسان در یک ساده انگاری و خوش خیالی ناباورانه، احتمال بروز اختلالات اسکلتی و جمجمه ای در میمون ها ، شامپانزه ها، گوریل ها و انسان ها را نادیده گرفته و به راحتی به ترسیم توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids » پرداخته اند؟!!!

در واقع ممکن است که آن چه تکامل شناسان به عنوان برخی جمجمه ها و اسکلت های حد واسط بین میمون های اولیه با انسان های کنونی دانسته اند، جمجمه های میمون ها، شامپانزه ها، گوریل ها و انسان های مبتلا به انواع مختلف ناهنجاری های هورمونی و ژنتیکی باشند!!!

برای مثال، آن چه که تکامل شناسان به عنوان فسیل های بخش های اولیه ی توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) دانسته اند (همچون « جنوبی کپی : Australopithecus »(94) و « آردی کپی : Ardipithecus »(95))، در واقع ممکن است جمجمه ها و اسکلت های شامپانزه ها و میمون های مبتلا به ناهنجاری ها و بیماری های ژنتیکی و هورمونی باشند:(29و30و96)

Image
تصاویر مربوط به جمجمه ی « شامپانزه » (کادر سبز رنگ سمت راست) و جمجمه ی منتسب به یک « جنوبی کپی : Australopithecus » (کادر زرد رنگ سمت چپ). مقایسه ی دو جمجمه، این نکته را به ذهن متبادر می سازد که ممکن است آن چه که به عنوان جمجمه ی « جنوبی کپی : Australopithecus »، ارایه شده است، در عمل جمجمه ی یک « شامپانزه ی » مبتلا به یک ناهنجاری جمجمه ای مانند « سر قایقی (اسکافوسفالی یا دولیکوسفالی) : Scaphocephaly » باشد!!!

Image
ناهنجاری « سر قایقی (اسکافو سفالی) : Scaphocephaly » یا به عبارت دیگر « دولیکو سفالی : Dolichocephaly » در چند نوزاد انسان.

البته ناهنجاری های اسکلتی و جمجمه ای دیگری همچون « سر مورب (پلاژیو سفالی) : Plagiocephaly »(31)، « سر مثلثی (تریگونو سفالی) : Trigonocephaly »(32)، « سر پهن (براکی سفالی) : Brachycephaly »(33)، « سر کوچک (میکرو سفالی) : Microcephaly »(34) و « هیدروسفالی : Hydrocephaly »(35) و بیماری های دیگری همچون « درشت پایانکی (آکرومگالی) : Acromegaly »(25) و ... نیز وجود دارند که موجب تغییرات خفیف تا شدید جمجمه ای در انسان و حیوانات می شوند که وجود آن ها می تواند ادعاهای تکامل شناسان را در مورد توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) مورد سوال و ابهام جدی قرار دهد!!!

از سوی دیگر، آن چه که تکامل شناسان به عنوان فسیل های بخش های انتهایی توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) دانسته اند (همچون « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »(97))، در واقع ممکن است جمجمه ها و اسکلت های متعلق به انسان های مبتلا به ناهنجاری ها و بیماری های ژنتیکی و هورمونی باشند. برای مثال، بروز وضعیت های ناهنجاری همچون « سر کوچک (میکرو سفالی) : Microcephaly »(34) در انسان های امروزی نیز می تواند جمجمه ای همانند آن چه در جمجمه ی منتسب به « انسان راست قامت (هومو ارکتوس): Homo Erectus »(97) دیده می شود، پدید آورد:(98)

Image

تصویر جمجمه ی یک انسان سالم امروزی (سمت راست)، تصویر جمجمه ی منسوب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان راست قامت (هومو ارکتوس): Homo Erectus » (تصویر وسط) و تصویر جمجمه ی یک انسان امروزی مبتلا به ناهنجاری « سر کوچک : Microcephaly » (سمت چپ)! به شباهت فراوان جمجمه ی منسوب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » (تصویر وسط) و تصویر جمجمه ی یک انسان امروزی مبتلا به ناهنجاری « سر کوچک : Microcephaly » توجه فرمایید!!!(98)

Image
ناهنجاری « سر کوچک (میکرو سفالی) : Microcephaly » در چند فرد.

بدین ترتیب آن چه که تکامل شناسان به عنوان فسیل های بخش های انتهایی توالی فسیلی « انسان ساها : Hominids »(89) دانسته اند (همچون « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »(98))، در واقع ممکن است جمجمه ها و اسکلت های متعلق به انسان های مبتلا به « سر کوچک (میکرو سفالی) : Microcephaly »(34) باشند.

این سخن ما، تنها زاییده ی تخیل نیست! بلکه در سال های اخیر، تعدادی از دانشمندان علوم زیستی نیز، این گونه احتمالات را عنوان کرده و در مقابل فسیل های منتسب به « انسان ساها : Hominids »(89)، تشکیک ایجاد کرده اند!!! در ادامه به ذکر یک مثال در این زمینه می پردازیم و مقالات منتشر شده پیرامون یک فسیل جمجمه ی منتسب به یک « انسان سا : Hominid » موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » را با جزئیات بیشتر، بررسی می نماییم:

« د. فالک : D. Falk » و همکاران در سال 2005 میلادی، مقاله ای را با عنوان « مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : The Brain of LB1, Homo floresiensis » در نشریه ی معروف « Science » منتشر نموده و در طی آن، به زعم خود، به بررسی جمجمه و مدل بازسازی شده ی کامپیوتری مغز یک فسیل کشف شده که به عنوان یک « انسان سا : Hominid » موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » در نظر گرفته می شود، پرداخته و بنا بر ادعای مولفان، خصوصیات و ویژگی های آن را با مدل جمجمه ای و مغزی انسان، شامپانزه، یک انسان مبتلا به میکروسفالی و ... مقایسه نمودند:(99)

Image
مقاله ی « د. فالک : D. Falk » و همکاران در سال 2005 میلادی، با عنوان « مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : The Brain of LB1, Homo floresiensis » که در نشریه ی معروف « Science » منتشر شده و در طی آن، به زعم خود، به بررسی جمجمه و مدل بازسازی شده ی کامپیوتری مغز یک فسیل کشف شده که به عنوان یک « انسان سا : Hominid » موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » در نظر گرفته می شود، پرداخته اند.

اما در پاسخ به مقاله ی فوق، « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، در سال 2006 مقاله ای را با عنوان « نقطه نظری بر روی مقاله ی مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : Comment on The Brain of LB1, Homo floresiensis » و در نشریه ی « Science » منتشر نمودند که در طی آن، ادعاهای « د. فالک : D. Falk » و همکاران را در مقاله ی قبلی، مورد سوال قرار داده اند! در این این مقاله، « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، جمجمه و مغز بیماران مبتلا به میکروسفالی در اثر بیماری ها و علل مختلف را، با جمجمه و مغز شبیه سازی شده ی منسوب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » مقایسه نمودند و نشان دادند که شباهت بسیار زیادی بین آن ها وجود دارد!!!(100)

Image

مقاله ی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، در سال 2006 مقاله ای با عنوان « نقطه نظری بر روی مقاله ی مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : Comment on The Brain of LB1, Homo floresiensis » که در نشریه ی « Science » منتشر نموده اند و در طی آن، ادعاهای « د. فالک : D. Falk » و همکاران را در مقاله ی قبلی، مورد سوال قرار داده اند!

Image
مقایسه ی مدل ساختاری مغز یک انسان مبتلا به « میکروسفالی » (سمت چپ)، با بازسازی سه بعدی مغز هومینید موسوم به « هومو فلورسینسیس : Homo floresiensis » (سمت راست) در زوایای مختلف؛ به شباهت های مختلف ساختاری، نسبتی و ظاهری آن ها توجه فرمایید!

اما « د. فالک : D. Falk » و همکاران، در سال 2006 مقاله ای را با عنوان « پاسخ به نقطه نظری بر روی مقاله ی مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : Response to Comment on The Brain of LB1, Homo floresiensis » و در نشریه ی « Science » منتشر نمودند که در طی آن، تلاش نمودند تا به نحوی، از مقاله ی قبلی خود در مقابل ایرادات وارده، دفاع نمایند!:(101)

Image
مقاله ی « د. فالک : D. Falk » و همکاران، در سال 2006 با عنوان « پاسخ به نقطه نظری بر روی مقاله ی مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : Response to Comment on The Brain of LB1, Homo floresiensis » که در نشریه ی « Science » منتشر نموده اند و در طی آن، تلاش نمودند تا به نحوی، از مقاله ی قبلی خود در مقابل ایرادات وارده، دفاع نمایند!

در مقاله ای که « د. فالک : D. Falk » و همکاران در پاسخ به اشکالات وارد شده از سوی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران ارایه نمودند(101)، « د. فالک : D. Falk » و همکارانش تلاش نمودند تا با اشاره به تفاوت های جزیی مدل های مغزی نمونه ی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » با مدل مغزی انسان میکروسفال مورد اشاره در مقاله ی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران(100)، خوانندگان را مجاب به پذیرفتن صحت ادعای مقاله ی اول نموده و به زعم خود، به ایرادات و اشکالات ج. وبر : J. Weber » و همکاران پاسخ دهند!:

Image

در مقاله ای که « د. فالک : D. Falk » و همکاران در پاسخ به اشکالات وارد شده از سوی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران ارایه نمودند، « د. فالک : D. Falk » و همکارانش تلاش نمودند تا با اشاره به تفاوت های جزیی مدل های مغزی نمونه ی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » با مدل مغزی انسان میکروسفال مورد اشاره در مقاله ی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، خوانندگان را مجاب به پذیرفتن صحت ادعای مقاله ی اول نموده و به زعم خود، به ایرادات و اشکالات ج. وبر : J. Weber » و همکاران پاسخ دهند! اما این تلاش ثمر چندانی نداشت!

اما پاسخ های « د. فالک : D. Falk » و همکاران به ابهامات و اشکالات وارده، فایده ی چندانی نداشته و ندارد! چرا که در همان مقاله ی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران با عنوان « نقطه نظری بر روی مقاله ی مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : Comment on The Brain of LB1, Homo floresiensis »، به نکات مهمی اشاره شده که پاسخ های بعدی « د. فالک : D. Falk » و همکاران را بی اثر نموده است!!!(100)

« ج. وبر : J. Weber » و همکاران در مقاله ی « نقطه نظری بر روی مقاله ی مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : Comment on The Brain of LB1, Homo floresiensis » به این نکته اشاره نموده اند که استخوان ها و مدل مغزی 19 بیمار مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » را مورد بررسی قرار داده اند که 5 نمونه از آن ها در تصویر زیر ملاحظه می گردد:(100)

Image
مقایسه ی مدل مغزی 5 بیمار امروزی مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » که در مقاله ی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران با عنوان « نقطه نظری بر روی مقاله ی مغز LB1؛ هومو فلورسینسیس : Comment on The Brain of LB1, Homo floresiensis » مورد اشاره قرار گرفته است؛ به تفاوت های فاحش بین مدل مغزی 5 بیمار، توجه فرمایید!!!

همان گونه که ملاحظه فرمودید، حتی در بین مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی : Microcephaly »(34)، شکل و اجزای جمجمه ها، بسیار متفاوت است!!!(100) البته این تفاوت فراوان، بی دلیل نیست؛ چرا که بیماری ها و ناهنجاری های متعدد ژنتیکی، عفونی، و ... وجود دارند که می توانند موجب « میکروسفالی » گردند:(102)

Image
بیماری ها و علل متفاوتی می توانند موجب بروز ناهنجاری « میکروسفالی : Microcephaly » گردند.

با عنایت به این مطلب، باید گفت که تلاش « د. فالک : D. Falk » و همکاران در جهت پاسخ به اشکالات وارد شده از سوی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، با ذکر تنها اختلافات جزیی مدل مغزی بیمار مبتلا به « میکروسفالی » موجود در مقاله ی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، با مدل مغزی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »، عملاً از نظر علمی، ارزشی ندارد؛ چرا که با توجه به متعدد بودن علل ابتلا به « میکروسفالی »، تعداد چند صد هزار نفری مبتلایان به این ناهنجاری در سراسر جهان، و تفاوت های جمجمه ای و مغزی ناشی از سن، جنس، نژاد و ... در انسان ها، ممکن است بسیار ی از مبتلایان مبتلا به میکروسفالی، به صورت تمام و کمال (حتی در حد جزییات ظریف چین و شکنج های مغزی) شبیه به مدل مغزی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » باشند!!! در واقع، وقتی که می بینیم مغز 1 بیمار از 19 بیمار مورد مطالعه توسط « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، شباهت فراوانی با مدل مغزی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » دارد(100) و تنها در 3 ناحیه ی بسیار جزیی و کوچک، با مدل مغزی هومینید مذکور، تفاوت دارد(100)، از کجا معلوم که از هزاران بیمار مبتلا به میکروسفالی در سراسر دنیا، چند صد نفر از آن ها، به صورت کامل و دقیق (حتی در جزییات ظریف) کاملاً شبیه مدل مغزی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » نباشند؟!!!

البته « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، در مقاله ی خود، نکته ی دیگری را نیز متذکر شده اند که باز هم پیشاپیش، دست و پا زدن و تلاش های بیهوده ی « د. فالک : D. Falk » و همکاران را در جهت دفاع از مقاله شان، ناکام می گذارد!(100)

« ج. وبر : J. Weber » و همکاران، در مقاله ی خود، به این نکته اشاره کرده اند که با توجه به این که تمام فضای داخل استخوان های جمجمه توسط مغز پر نمی شود، اتکا به مدل های فضا پرکن مغزی داخل جمجمه ای که « د. فالک : D. Falk » و همکاران از آن استفاده کرده اند (آن هم در حد 1 نمونه!)، از نظر علمی کار چندان صحیحی نمی باشد!!!(100)

Image
« ج. وبر : J. Weber » و همکاران، در مقاله ی خود، به این نکته اشاره کرده اند که با توجه به این که تمام فضای داخل استخوان های جمجمه توسط مغز پر نمی شود، اتکا به مدل های فضا پرکن مغزی داخل جمجمه ای که « د. فالک : D. Falk » و همکاران از آن استفاده کرده اند (آن هم در حد 1 نمونه!)، از نظر علمی کار چندان صحیحی نمی باشد!!!

البته بجز « ج. وبر : J. Weber » و همکاران، محققانی همچون « مارتین. رد : Martin, RD » و همکاران نیز در مقالات خود که بعد از مقاله ی « ج. وبر : J. Weber » و همکاران در نشریه ی Science منتشر گردید(103)، به انتقاد از مقاله ی « د. فالک : D. Falk » و همکاران پرداخته و مجدداً مسئله ی شباهت زیاد مدل جمجمه ای منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » را با جمجمه ی بیماران مبتلا به « میکروسفالی » مطرح نمودند(103) که البته باز هم « د. فالک : D. Falk » و همکاران، به این انتقادها به زعم خود پاسخ دادند(104) و تا زمان فعلی که سال 2013 میلادی می باشد نیز، هنوز این مجموعه مقالات « پینگ پونگی!!! » بین « د. فالک : D. Falk »، همکاران و طرفدارانش از یک سو و منتقدان وی از سوی دیگر، در مجامع علمی، منتشر می گردد!(105)

اما نکته ی بسیار جالب و حیرت آور در این میان، عملکرد وبسایت های مشهور از جمله « Science Daily » در برخورد سلیقه ای و طرفداری یکجانبه از مقالاتی است که در جهت ترویج دیدگاه تکامل شناسان می پردازند(106) که البته این مسئله، حضور مافیای قدرتمند رسانه ای « داروینیسم » و « حامیان تکامل » را که در مقدمه ی این بخش از مقالات به آن اشاره کردیم، تأیید می نماید!(106) و صد البته مسئله ی فسیل جمجمه ی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » نیز از این قاعده مستثنی نیست:(106)

در حالی که مقالات « پینگ پونگی! » طرفداران و مخالفان وجود یا عدم وجود ناهنجاری « میکروسفالی » در جمجمه ی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » تا سال 2013 میلادی نیز کشیده شده است(107) و در سال 2013 میلادی نیز 1 مقاله از سوی طرفداران وجود « میکروسفالی » و 1 مقاله نیز از سوی مخالفان وجود « میکروسفالی » در این فسیل جمجمه، منتشر گردیده است(107)، وبسایت مشهور « Science Daily » در اقدام کاملاً جانبدارانه، ضمن نادیده گرفتن مقاله ی منتشر شده از سوی دانشمندانی که موافق وجود « میکروسفالی » در جمجمه ی مذکور و مخالف وجود هومینید موهومی با عنوان « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » بودند، تنها به آخرین مقاله ی منتشر شده از جانب طرفداران وجود هومینید با عنوان « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » پرداخته و با زیرکی و البته خباثت تمام، خبر از کشف گونه ای جدید از « انسان سا : Hominid » جدیدی با عنوان « هومو فلورسینسیس : Homo floresiensis » داده و در تعریف و تمجید از صحت و دقت این مقاله، اهتمام ویژه ای به خرج داده است!!!(108) متاسفانه این عمل دور از شأن یک وبسایت به ظاهر علمی، موجب توهین به مقوله ی ارزشمند « علم » شده است:(108)

Image
در حالی که مقالات « پینگ پونگی! » طرفداران و مخالفان وجود یا عدم وجود ناهنجاری « میکروسفالی » در جمجمه ی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » تا سال 2013 میلادی نیز کشیده شده است و در سال 2013 میلادی نیز 1 مقاله از سوی طرفداران وجود « میکروسفالی » و 1 مقاله نیز از سوی مخالفان وجود « میکروسفالی » در این فسیل جمجمه، منتشر گردیده است، وبسایت مشهور « Science Daily » در اقدام کاملاً جانبدارانه، ضمن نادیده گرفتن مقاله ی منتشر شده از سوی دانشمندانی که موافق وجود « میکروسفالی » در جمجمه ی مذکور و مخالف وجود هومینید موهومی با عنوان « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » بودند، تنها به آخرین مقاله ی منتشر شده از جانب طرفداران وجود هومینید موهومی با عنوان « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » پرداخته و با زیرکی و البته خباثت تمام، خبر از کشف گونه ای جدید از « انسان سا : Hominid » جدیدی با عنوان « هومو فلورسینسیس : Homo floresiensis » داده و در تعریف و تمجید از این صحت و دقت این مقاله، اهتمام ویژه ای به خرج داده است!!!

اما در پاسخ به مطلب جانبدارانه ی وبسایت مشهور « Science Daily » باید بگوییم که این وبسایت، خطاهای بزرگ زیر را مرتکب شده است:(108)

الف) در سال 2013 میلادی، 1 مقاله از سوی « وانوچی. آرسی : Vannucci RC » و همکاران منتشر گردید که در طی آن، ضمن اشاره به نظرات مختلف محققان پیرامون فسیل جمجمه ی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » اعم از اینکه این جمجمه خود یک گونه « انسان سا : Hominid » بوده یا یک انسان امروزی مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » بوده است، نهایتاً نشان داده شد که جمجمه ی « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » با جمجمه ی مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی »، قرابت دارد!(109)

Image
مقاله ی منتشر شده در سال 2013 میلادی که شواهد بیشتری از شباهت جمجمه ی « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » با جمجمه ی مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی » را نشان داد.

Image
مقاله منتشر شده در سال 2013 میلادی که شواهد بیشتری از شباهت جمجمه ی « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » با جمجمه ی مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی » را نشان داد.

متاسفانه وبسایت مشهور « Science Daily »، به مقاله ی فوق که در سال 2013 و در کمتر از 5 ماه قبل از خبر مندرج در وبسایت منتشر شده بود، اشاره ای نکرده است(108) تا مبادا شک و شبهه در خصوص جمجمه ی منتسب به « هومو فلورسینسیس : Homo floresiensis » مجدداً بالا بگیرد!

ب) در متن مقاله ی مورد علاقه! و اشاره شده توسط وبسایت مشهور « Science Daily »(108) که با عنوان « Homo floresiensis Contextualized: A Geometric Morphometric Comparative Analysis of Fossil and Pathological Human Samples » نوشته ی « باب. کی ال : Baab KL » و همکاران، در مجله ی « PLOS ONE » و در سال 2013 میلادی منتشر شده است، نکات جالبی به چشم می خورد که دانستن آن ها خالی از لطف نیست:(110)

Image
مقاله ی مورد علاقه! و اشاره شده توسط وبسایت مشهور « Science Daily » که با عنوان « Homo floresiensis Contextualized: A Geometric Morphometric Comparative Analysis of Fossil and Pathological Human Samples » در مجله ی « PLOS ONE » و در سال 2013 میلادی منتشر شده است.

Image
A) گرچه مولفین مقاله، ذکر کرده اند که نتایج مطالعات آن ها نشان می دهد که جمجمه ی موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »، مربوط به یک « انسان سا : Hominid » جدید است، اما در متن مقاله به این نکته اشاره کرده اند که خصوصیات جمجمه های فسیل های منتسب به « انسان ساها : Hominids » منقرض شده ی ماقبل تاریخ، دارای قرابت هایی با جمجمه ی مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی » می باشند!(110)

البته تفاوت های جزئی نیز در این میان ذکر شده که همانگونه که در چند صفحه ی قبل توضیح دادیم، با توجه به وجود دلایل متفاوت و متعدد برای ناهنجاری « میکروسفالی »(102)، وجود این تفاوت های جزئی حتی در بین خود مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی » به چشم می خورد!(100)

B) نویسندگان این مقالات و مقالاتی از این دست، این نکته ی بسیار مهم و کلیدی را سهواً یا عمداً! فراموش می کنند که تفاوت های بسیار مهم و قابل اعتنایی بین ابعاد جمجمه ی انسان های سالم امروزی از جنس ها و نژادهای مختلف وجود دارد!(111) این مسئله نه تنها در ظاهر افراد مشخص است، بلکه مطالعات متعدد آکادمیک نیز در این زمینه انجام شده و تفاوت های مهمی را در ابعاد و حجم جمجمه ی افراد مختلف از جنس ها و نژاد های متفاوت، نشان داده اند!(111) به نحوی که حجم جمجمه ی یک « مرد سالم اروپایی » (کادر آبی رنگ) در حدود 234 سی سی از حجم جمجمه ی یک « زن سالم آفریقایی » (کادر سبز رنگ) بزرگ تر می باشد که عدد قابل توجهی است!(111)

Image
ابعاد و حجم جمجمه در انسان های سالم امروزی، تفاوت های بارزی را در جنس زن و مرد و نژادهای مختلف نشان می دهد! به نحوی که حجم جمجمه ی یک « مرد سالم اروپایی » (کادر آبی رنگ) در حدود 234 سی سی از حجم جمجمه ی یک « زن سالم آفریقایی » (کادر سبز رنگ) بزرگ تر می باشد که عدد قابل توجهی است! البته این تفاوت تنها در حجم کلی جمجمه نیست و در فرم، شکل و اجزای جمجمه نیز ملاحظه می گردد!


البته این تفاوت تنها در حجم کلی جمجمه نیست و در فرم، شکل و اجزای جمجمه نیز ملاحظه می گردد!(111)

به هر حال بسیار جالب است که علی رغم وجود شواهد علمی دقیق و قطعی مبنی بر وجود تفاوت بین ابعاد، حجم، فرم، شکل و اجزای جمجمه ی افراد از جنس ها و نژادهای مختلف(111)، محققانی که مدعی بررسی نمونه های فسیلی جمجمه ای منتسب به « انسان ساها : Hominids » و مقایسه ی اجزای اسکلتی آن ها با انسان های سالم یا بیمار عصر کنونی هستند، ساده انگارانه، کودکانه و عمداً یا سهواً فراموش می کنند که چنین فاکتور مداخله گر مهمی را در مطالعات خود مورد توجه قرار داده و پس از آن در مورد یافته های خود، به سخن پراکنی و اظهار فضل بپردازند!!!

جالب است که مولفان مقاله ی مورد اشاره توسط وبسایت مشهور « Science Daily »، هیچ اشاره ای به وضعیت جنس یا نژاد نمونه های مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » که در مطالعه ی خود شرکت داده بودند، نداشتند!(110)

Image
مولفان مقاله ی مورد اشاره توسط وبسایت مشهور « Science Daily »، هیچ اشاره ای به وضعیت جنس یا نژاد نمونه های مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » که در مطالعه ی خود شرکت داده بودند، نداشتند!

البته اگر نمونه های آن ها از لابراتوار های مورد اشاره در مقاله شان که در اروپا و آمریکا واقع شده بود(110)، اقتباس شده باشد، احتمالاً افراد مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » مورد مطالعه توسط آن ها، عمدتاً از نژادهای « سفید پوست قفقازی (Caucasian) یا لاتین (Latino) »(112) و به میزان کمتری از نژاد « سیاه پوست » یا حتی « سرخ پوست »! بوده اند که این نوع انتخاب بیماران مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی »(34) با توجه به استفاده نکردن از بیماران مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » از نژاد « شرق آسیا » و عدم اشاره به جنس و تعداد افراد تحت مطالعه ی « سفید پوست » و احتمالاً « سیاه پوست » و نیز « سرخ پوست »، باز هم دچار اشکالات و ایرادات بسیاری است!

محققین نویسنده ی مقاله ی مذکور اگر می خواستند به نحو کاملاً علمی مطالعه ی خود را انجام دهند، می بایست نمونه های بیماران مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » خود را که با جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » مقایسه کرده اند، با تعداد به مراتب بیشتر از 30 عدد و عمدتاً از نمونه های بیماران کشورهای « شرق آسیا » و « آسیای جنوب شرقی » که جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » از آن جا کشف شده است (جزیره ی فلورس در اندونزی)، انتخاب می کردند!(113) چرا که جدال دانشمندان بر سر این موضوع است که جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » واقعاً جمجمه ی یک موجود به اصطلاح « انسان سا : Hominid » است، یا یک انسان مدرن اهل جزایر « فلورس اندونزی » مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » است!!! حال این که با توجه به تفاوت های بین نژادی ابعاد و حجم جمجمه(111)، ارتباط این مسئله با بیماران اروپایی و آمریکایی مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی »(34) چیست و چرا این بیماران به جای بیماران مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی »(34) منطقه ی « شرق آسیا » و « جنوب شرقی آسیا » انتخاب شده اند، سوالی است که « باب. کی ال : Baab KL » و همکارانش باید در این زمینه پاسخگو باشند؟!

Image
جزیره ی « فلورس » در کشور « اندونزی »؛ محلی که جمجمه ی منتسب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » کشف گردید.

البته اگر « باب. کی ال : Baab KL » و همکاران، حداقل از ابعاد و حجم جمجمه ی جمعیت مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی » در نقاط مختلف دنیا، میانگین می گرفتند، امکان پذیرفتن مقاله ی آن ها از نظر علمی، آن هم با اکراه و اغماض وجود داشت! که البته آن ها باز هم در این زمینه کوتاهی کردند!!!

C) خوشبختانه « باب. کی ال : Baab KL » و همکاران در انتهای مقاله ی خود، به نکته ی جالبی اشاره کردند؛ نکته ی مذکور، شباهت بخش هایی از جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » با جمجمه ی مبتلایان به ناهنجاری « سر مورب (پلاژیو سفالی) : Plagiocephaly »(31) می باشد!(110)

Image
یافتن شباهت بخش هایی از جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » با جمجمه ی مبتلایان به ناهنجاری « سر مورب (پلاژیو سفالی) : Plagiocephaly »(31)، این نکته را متذکر می گردد که احتمال وجود تمامی ناهنجاری ژنتیکی و غیرژنتیکی را در تمامی فسیل های مورد بررسی، می بایست در نظر داشت!

یافتن چنین شباهتی، این نکته را متذکر می گردد که احتمال وجود تمامی ناهنجاری ژنتیکی و غیرژنتیکی را در تمامی فسیل های مورد بررسی، می بایست در نظر داشت!

D) در مطالعات انجام شده بر روی بیماران مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی »، حجم جمجمه، فرم، شکل و ابعاد آن، پراکندگی و گوناگونی چشمگیری را نشان می دهد که ناشی از عوامل مختلف ایجاد آن است. در تصویر زیر، نتیجه ی یکی از مطالعات را ملاحظه می فرمایید:(100و109)

Image
دو نمونه از مطالعه ی ابعاد جمجمه ی بیماران مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » و مقایسه ی آن ها با مغز جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »؛ در هر دو تصویر چپ و راست، مثلث، نماینده ی « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »، دایره های کوچک سیاه، نماینده ی مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی » و دایره های کوچک سفید، نماینده ی افراد سالم و نرمال هستند. همان گونه که ملاحظه می فرمایید، پراکندگی دایره های کوچک سیاه، بسیار زیاد و چشمگیر بوده و در چهار جهت نمودار، پراکنده می باشند! این پراکندگی نشان می دهد که ابعاد، شکل و حجم جمجمه ی مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی »، دارای گوناگونی بسیاری است!

با توجه به گوناگونی فراوان ابعاد، شکل و حجم جمجمه ی مبتلایان به ناهنجاری « میکروسفالی »، کاملاً واضح و مبرهن است که بررسی 10، 20، 30 یا حتی 100 بیمار مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی »(34)، نمی تواند آیینه ی مناسبی از این بیماران باشد! به خصوص اگر بخواهیم تفاوت های نژادی و جنسی را نیز در این جمجمه ها در نظر بگیریم! با این وصف، ممکن است اگر تعداد نمونه ها و تنوع آن ها افزایش یابد، تعداد بسیار بیشتری از نمونه ها، دقیقاً مشابه جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » باشند! این مسئله، نکته ای است که محققان مقاله ی مذکور، به آن اشاره نکرده اند و به آن عمل ننموده اند!

E) یکی دیگر از نکات جالب مقاله ی « باب. کی ال : Baab KL » و همکاران، این است که نویسندگان مقاله ی فوق، ضمن بیان شباهت نسبی جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »(113) با جمجمه ی مبتلایان به « میکروسفالی »(34)، بیان کرده اند که جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »(113)، بیش از هر فسیلی، با جمجمه ی منتسب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان راست قامت : Homo Erectus »(97) شباهت دارد!(110)
Image

البته نویسندگان مقاله، تصور کرده اند که با این سخن، روش جالبی برای تحکیم ادعایشان پیدا کرده اند؛ اما دقیقاً برخلاف نظر آن ها، باید گفت که اصولاً شباهت جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »(113) با جمجمه ی منتسب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان راست قامت : Homo Erectus »(97)، بیش از آن که به سود تکامل شناسان باشد، به ضرر آن ها است! چرا که همان گونه که اشاره کردیم، خود فسیل « انسان راست قامت : Homo Erectus »(97) نیز متهم به انتساب به بیماران مبتلا به ناهنجاری های مختلف و از جمله « میکروسفالی » است!(98)

Image
تصویر جمجمه ی یک انسان سالم امروزی (سمت راست)، تصویر جمجمه ی منسوب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان راست قامت (هومو ارکتوس): Homo Erectus » (تصویر وسط) و تصویر جمجمه ی یک انسان امروزی مبتلا به ناهنجاری « سر کوچک : Microcephaly » (سمت چپ)! به شباهت فراوان جمجمه ی منسوب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » (تصویر وسط) و تصویر جمجمه ی یک انسان امروزی مبتلا به ناهنجاری « سر کوچک : Microcephaly » توجه فرمایید!!!(98)

بنابراین بیان شباهت جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »(113) با جمجمه ی منتسب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان راست قامت : Homo Erectus »(97)، نه تنها به ادعاهای تکامل شناسان اعتبار نمی بخشد، بلکه با توجه به شباهت جمجمه ی « انسان راست قامت : Homo Erectus »(97) به مغز مبتلایان به « میکروسفالی »(34)، مسئله بغرنج تر هم می شود! این مسئله نیز خود یکی از اشکالات مقاله ی نامبرده است.

F) جدای از مباحث علمی، نکته ی جالبی که در مقاله ی مجله ی « PLOS ONE » محبوب تکامل شناسان! به چشم می خورد، حضور « Katerina Harvati » به عنوان یکی از نویسندگان اصلی است(110) که مقالات ایشان، همواره با اعتراضات به متد و روش به کار رفته و مشکلاتی از این دست همراه بوده است!(114)
Image

« Katerina Harvati » به عنوان یکی از نویسندگان اصلی است که مقالات ایشان، همواره با اعتراضات به متد و روش به کار رفته و مشکلاتی از این دست همراه بوده است!

در هر حال باید منتظر بود تا مشخص گردد که آیا نسبت به مقاله ی مجله ی « PLOS ONE » نیز چنین اعتراضاتی مجدداً انجام خواهد شد یا خیر!

بدین ترتیب، همان گونه که ملاحظه فرمودید، مقاله ی « باب. کی ال : Baab KL » و همکاران در مورد جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »(113)، دارای ابهامات، ایرادات و اشکالات کلیدی است!(110) همچنین مقالات متضاد و مخالف این مقاله نیز تا سال 2013 میلادی موجود می باشند و هنوز هم در مجامع آکادمیک و محققان مستقل، ایرادات جدی نسبت به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » و انتساب آن به یک « گونه » ی غیر انسان وجود دارد(107) و بسیاری از محققان، اعتقاد به ابتلای صاحب جمجمه ی مذکور به ناهنجاری « میکروسفالی » دارند(107)؛ اما بسیار جالب است که بدانیم، وبسایت های پر مخاطب و مشهور که بعضاً نام وبسایت « علمی » را یدک می کشند و نیز رسانه های جمعی، با سر و صدای زیاد، خبر از کشف یک « گونه » ی جدید شبه انسان داده اند!!!(106) اما نکته ی جالب تر این که در حالی که تاریخ انتشار مقاله ی اصلی « باب. کی ال : Baab KL » و همکاران در وبسایت مجله ی « PLOS ONE »، روز 10 جولای 2013 بوده است(110)، وبسایت های خبری مشهور همچون « Science Daily » و « Science News »، به ترتیب در تاریخ 10 جولای 2013 (روز اول انتشار مقاله ی اصلی!!!) و 15 جولای 2013، با آب و تاب فراوان و در حالی که هنوز به اصطلاح، جوهر نویسندگان مقاله ی اصلی خشک نشده و هنوز واکنش منتقدان احتمالی به این مقاله و امثالهم ارزیابی نشده بود، به انتشار خبر پرداختند و خبر از کشف یک گونه ی جدید « انسان سا : Hominid » دادند!(106)

Image
در حالی که تاریخ انتشار مقاله ی اصلی « باب. کی ال : Baab KL » و همکاران پیرامون جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » در وبسایت مجله ی « PLOS ONE »، روز 10 جولای 2013 بوده است، وبسایت های خبری مشهور همچون « Science Daily » و « Science News »، به ترتیب در تاریخ 10 جولای 2013 (روز اول انتشار مقاله ی اصلی!!!) و 15 جولای 2013، با آب و تاب فراوان و در حالی که هنوز به اصطلاح، جوهر نویسندگان مقاله ی اصلی خشک نشده و هنوز واکنش منتقدان احتمالی به این مقاله و امثالهم ارزیابی نشده بود، به انتشار خبر پرداختند و خبر از کشف یک گونه ی جدید « انسان سا : Hominid » دادند!

این نکته موقعی جالب می شود که بدانیم وبسایت مشهور « Science Daily »، در موردی مشابه که چند سال قبل اتفاق افتاده بود (سال 2006 میلادی)(117)، فقط موقعی خبر شک دانشمندان به شباهت جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » به جمجمه ی بیماران مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » را مطرح نموده بود که 1 سال از اولین مقاله ی انتقادی نسبت به این جریان گذشته بود (سال 2005 میلادی)(100) و مقاله ی انتقادی دوم نیز ارایه گردیده بود (در سال 2006 میلادی)!(103) که با توجه به افزایش تعداد مقالات انتقادی، این وبسایت مجبور گردید تا در سال (2006 میلادی)(117) و با یکسال تاخیر نسبت به اولین مقاله ی انتقادی و همزمان با دومین مقاله ی انتقادی، به انتشار خبر در این رابطه بپردازد!(117) متاسفانه چنین تبعیضی در مورد عمده ی مقالات حاوی مطالب زیر سوال برنده ی پروپاگاندای تکامل به چشم می خورد! حال آن که مطالب همگام با پروپاگاندای تکامل بلافاصله تحت پوشش قرار می گیرند! حتی اگر مجلات منتشر کننده ی آن ها از درجه ی علمی پایین تری برخوردار باشند!

این تحرکات وبسایت های به ظاهر علمی، خبر از عملکرد « پروپاگاندا مانند » چنین وبسایت هایی در جهت انتشار افکار موافق « فرضیه ی تکامل » می دهد!(106) به نحوی که این رسانه ها، هنگامی که کوچکترین خبری موافق خواسته های خود می بینند، به صورت عموم منتشر می نمایند، اما به مطالب انتقادی توجهی نمی کنند.

البته جالب است که بدانیم، در حالی که تاکنون (سال 2013 میلادی) در مجامع علمی بین محققان پیرامون جمجمه ی منتسب به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » و انتساب آن به عنوان یک « انسان سا : Hominid » یا ابتلای آن به ناهنجاری « میکروسفالی » اختلاف نظر وجود دارد(107)، اما متاسفانه تکامل شناسان تصویر این جمجمه را حتی در مجلات و وبسایت های به اصطلاح علمی خود به عنوان یک « انسان سا : Hominid » مجزا مطرح کرده اند!:

Image
شباهت جمجمه و مغز بیماران مبتلا به ناهنجاری « میکروسفالی » با مدل جمجمه ای منتسب به هومینید موسوم به « هومو فلورسینسیس : Homo floresiensis »، یک مسئله ی مسلم و غیر قابل انکار است و این نکته، ابهامات، تردیدها و اشکالات جدی در زمینه اعتماد به فسیل های منتسب به « انسان ساها : Hominids » ایجاد می نماید که تعدادی از محققان نیز به این مسئله اشاره کرده اند!!! اما متأسفانه، مافیای علمی طرفدار فرضیه ی « تکامل »، از انتشار عام و اطلاع رسانی بیشتر در این زمینه خودداری نموده و با کمال وقاحت، سیاست سکوت در پیش گرفته و کماکان بر ادعاهای قبلی خود پافشاری می کند!!! تصاویر فوق، هنوز هم فسیل منسوب به هومینید موسوم به « هومو فلورسینسیس : Homo floresiensis » را در مقالات و تصاویر منتشر شده از سوی تکامل شناسان نشان می دهد!!!

به هر حال جای تأسف دارد که در جامعه ی علمی نیز چنین حرکات خبیثانه ای انجام می شود!

مثال ذکر شده در مورد ابهامات و ایرادات پیرامون فسیل منسوب به هومینید موسوم به « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »، این نکته را خاطر نشان می کند که بسیاری از فسیل های منتسب به سایر « انسان ساها : Hominids »، ممکن است از اساس، نه متعلق به گونه ای جداگانه، بلکه متعلق به انسان های ماقبل تاریخ از گونه ی خود ما باشند که مبتلا به ناهنجاری های اسکلتی و یا سایر بیماری های ژنتیکی یا اکتسابی بوده اند. بدین ترتیب این مسئله نیز به عنوان سدی محکم در مقابل ادعاهای تکامل شناسان پیرامون توالی های فسیلی منتسب به « انسان ساها : Hominids » عمل می نماید.

خوشبختانه، این دیدگاه صرفاً دیدگاه شخصی مولف نیست؛ بلکه با توجه به ساختار اسکلتی و جمجمه ای « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis »، اخیراً دانشمندان متعددی در مناطق مختلف جهان، نظرات مختلفی پیرامون « LB1؛ هومو فلورسینسیس : LB1, Homo floresiensis » و احتمال بسیار زیاد این که جمجمه ی مذکور نه یک جمجمه ی متعلق به موجودی از گونه ی دیگر، بلکه متعلق به یک انسان مبتلا به بیماری هایی همچون « میکروسفالی » و ... بوده است، مطرح کرده اند!!!(107)


منابع و مآخذ


80 -
http://www.answers.com/topic/the-empero ... -clothes-2
و
http://en.wikipedia.org/wiki/The_Empero ... ew_Clothes

81 -
http://www.answers.com/topic/human-evolution
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Human_evolution

82 -
http://www.lutheranscience.org/2004-Hum ... tion1.html
و
http://www.nhm.ac.uk/about-us/news/2007 ... 12209.html
و
http://www.nhm.ac.uk/business-centre/pu ... evolution/
و
http://www.answers.com/topic/human-evolution
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Human_evolution

83 -
http://www.theosophy-nw.org/theosnw/evol/ev-ibel2.htm
و
http://www.starsandseas.com/SAS%20Evolu ... d_Evol.htm
و
http://www.scientific-art.com/portfolio ... omtree.htm
و
http://www.answers.com/topic/human-evolution
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Human_evolution

84 -
http://www.answers.com/topic/australopi ... relghazali
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Australopi ... relghazali
و
http://www.columbia.edu/itc/anthropolog ... ustro.html

85 -
http://www.answers.com/topic/kenyanthropus-platyops
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Kenyanthropus
و
http://humanorigins.si.edu/evidence/hum ... m-wt-40000

86 -
Berger LR et al. 2010. Australopithecus sediba: A new species of Homo-like Australopith from South Africa. Science 328:195-204;
و
http://www.answers.com/topic/australopithecus-sediba
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Australopithecus_sediba

87 -
http://www.answers.com/topic/neandertal
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Neanderthal

88 -
http://www.answers.com/topic/cro-magnon
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Cro-Magnon

89 -
http://www.answers.com/topic/hominid
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hominidae

90 -
http://www.answers.com/topic/australopi ... fricanus-2
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Australopithecus_africanus

91 -
http://www.answers.com/topic/homo-habilis
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Homo_habilis

92 -
http://johnhawks.net/explainer/bipedali ... opithecus/

93 -
Darwinism Refuted (E-Book), Harun Yahya, Goodword Books Publishing, 2002, (Page 159)
و
http://www.dreamstime.com/royalty-free- ... ge10918519

94 -
http://www.answers.com/topic/australopithecus
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Australopithecus

95 -
http://www.answers.com/topic/ardipithecus
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Ardipithecus

96 -
Darwinism Refuted (E-Book), Harun Yahya, Goodword Books Publishing, 2002, (Page 153)

97 -
http://www.answers.com/topic/homo-erectus
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Homo_Erectus

98 -
http://cognition.clas.uconn.edu/~jboste ... /index.htm
و
http://www.sciencedaily.com/releases/20 ... 100438.htm
و
http://news.nationalgeographic.com/news ... t-1_2.html

99 -
Falk, D. et al., "The Brain of LB1, Homo floresiensis." Science 308, 242-45 (2005).

100 -
J. Weber, A. Czarnetzki, C. M. Pusch, Comment on “The Brain of LB1, Homo floresiensis.” Science 310, 236 (2005).

101 -
Falk D. Hildebolt CF, Smith K, Morwood MJ, Sutikna T, Jatmiko, Saptomo WE, Brunsden B, Prior F. Response to Comment on “The Brain of LB1, Homo floresiensis.” Science 310:235, 2005.

102 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Microcephaly
و
http://www.answers.com/topic/microcephaly
و
http://www.mayoclinic.com/health/microcephaly/DS01169

103 -
Martin, RD, MacLarnon, AM, Phillips, JL, Dussubieux, L P, Williams, R, Dobyns WB. Comment on "The brain of LB1, Homo floresiensis" Science 312, 999 (2006).

104 -
Falk, D.; Hildebolt, C.; Smith, K.; Morwood, M.J.; Sutikna, T.; Jatmiko; Saptomo W.E.; Brunsden, & Prior, F. Response to comment on "The brain of LB1, Homo floresiensis" by Martin et al. Science Online, Science 312:999, 2006.

105 -
http://erl.wustl.edu/research/imseg/hobbit.html

106 -
http://www.sciencedaily.com/releases/20 ... 182420.htm
و
http://www.sci-news.com/othersciences/a ... 01226.html

107 -
Vannucci RC, Barron TF, Holloway RL. Craniometric ratios of microcephaly and LB1, Homo floresiensis, using MRI and endocasts. Proc Natl Acad Sci U S A. 2011 Aug 23; 108(34):14043-8.
و
Baab, K.L., McNulty, K.P. and Harvati, K., Homo floresiensis contextualized: a geometric morphometric comparative analysis of fossil and pathological human samples, PLoS ONE, 8(7): e69119 (p. 9), 2013, doi:10.1371/journal.pone.0069119.
و
http://erl.wustl.edu/research/imseg/hobbit.html

108 -
http://www.sciencedaily.com/releases/20 ... 182420.htm

109 -
Vannucci RC, Barron TF, Holloway RL. Craniometric ratios of microcephaly and LB1, Homo floresiensis, using MRI and endocasts. Proc Natl Acad Sci U S A. 2011 Aug 23; 108(34):14043-8.

110 -
Baab, K.L., McNulty, K.P. and Harvati, K., Homo floresiensis contextualized: a geometric morphometric comparative analysis of fossil and pathological human samples, PLoS ONE, 8(7): e69119 (p. 9), 2013, doi:10.1371/journal.pone.0069119.

111 -
Rushton, J. P. (1994). Sex and race differences in cranial capacity from International Labour Office data. Intelligence, 19, 281-294.
و
Rushton, J. P. (1990). Race, brain size and intelligence: A rejoinder to Cain and Vanderwolf. Personality and Individual Differences, 11, 785-794.
و
Rushton, J. P. (1991a). Mongoloid-Caucasoid differences in brain size from military samples. Intelligence, 15, 351-359.
و
Rushton, J. P. (1993). Corrections to a paper on race and sex differences in brain size and intelligence. Personality and Individual Differences, 15, 229-231.
و
Rushton, J. P. (1992). Cranial capacity related to sex, rank, and race in a stratified random sample of 6325 US military personnel. Intelligence, 16, 401-413.
و
Rushton, J. P., & Ankney, C. D. (1996). Brain size and cognitive ability: Correlations with age, sex, social class, and race. Psychonomic Bulletin and Review, 3, 21-36.
و
Rushton, J. P. and Ankney, C. D. (2000). "Size Matters: A Review and New Analyses of Racial Differences in Cranial Capacity and Intelligence That Refute Kamin and Omari". Personality and Individual Differences 29: 591-620.
و
Beals, K., C. Smith, and S. Dodd (1984) Brain size, cranial morphology, climate and time machines. CA 25:301-330.

112 -
http://www.answers.com/topic/caucasian-race-1
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Caucasian_race
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Caucasian_race
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Latino_%28demonym%29

113 -
http://www.sci-news.com/othersciences/a ... 01226.html
و
http://www.answers.com/topic/homo-floresiensis
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Homo_floresiensis

114 -
Ahern JCM, Hawks JD, and Lee S-H. 2005. Neanderthal taxonomy reconsidered . . . again: a response to Harvati et al (2004). Journal of Human Evolution. 48: 647-652.

115 -
http://cognition.clas.uconn.edu/~jboste ... /index.htm
و
http://www.sciencedaily.com/releases/20 ... 182420.htm
و
http://www.sci-news.com/othersciences/a ... 01226.html

116 -
http://www.answers.com/topic/neandertal
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Neanderthals

117 -
http://www.sciencedaily.com/releases/20 ... 100438.htm
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت پنجم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 5:14 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 5)

بسم الله الرحمن الرحيم

مطالعه ی فسیل های « نئاندرتال »

يکي از مباحث مورد علاقه ي تکامل شناسان، مباحث مرتبط با « هومينيد ها : انسان ساها » ي موسوم به « نئاندرتال : Neanderthal »(116) مي باشد. مطالعات متعددي که در طي سال هاي اخير پيرامون « هومينيد ها : انسان ساها » ي موسوم به « نئاندرتال : Neanderthal »(116) صورت گرفته است، ابهامات، ايرادات و سوالات لاينحلي را درباره ي « نئاندرتال : Neanderthal » ها ايجاد نموده، که متاسفانه با سکوت رسانه اي و بعضاً توجيهات سفسطه وار تکامل شناسان همراه بوده است.

« نئاندرتال : Neanderthal » ها طبق ادعاي تکامل شناسان، « هومينيد ها : انسان ساها » يي هستند که فسيل هاي منتسب به آن ها، از مناطق مختلفي اعم از جنوب اروپا، قفقاز، آسياي مرکزي و خاورميانه، يافت شده است. هنوز که هنوز است، خود تکامل شناسان نيز پيرامون اين که « نئاندرتال ها »، « گونه اي جدا از انسان ها » بوده اند يا اين که در « داخل گونه ي انسان (خردمند) » بوده و تنها زيرگونه اي از انسان ها بوده اند، اتفاق نظر ندارند!!!(118)
Image

هنوز که هنوز است، خود تکامل شناسان نيز پيرامون اين که « نئاندرتال ها »، « گونه اي جدا از انسان ها » بوده اند يا اين که در « داخل گونه ي انسان (خردمند) » بوده و تنها زيرگونه اي از انسان ها بوده اند، اتفاق نظر ندارند!!

البته در طي چند سال اخير، اين معضل نه تنها حل نشده، بلکه پيچيده هاي اين مبحث، بيشتر هم شده است. به نحوي که شواهد جديد، سوالات جديد و ابهامات جدي را پيرامون چيستي « نئاندرتال ها » مطرح نموده اند!

به هر حال از آن جا که تأکيد مقاله ي فعلي ما بر موضوع فسيل شناسي است، فعلاً مباحث مربوط به فسيل شناسي « نئاندرتال ها » مورد بحث قرار گرفته و نکات مربوط به مسايل ژنتيکي آن ها با جزييات کمتر در اين مقاله، و به صورت تفصيلي در قسمت هاي بعدي اين سلسله مقالات، مورد بحث قرار خواهند گرفت.

اما بنا بر ادعاي تکامل شناسان، اسکلت « نئاندرتال ها » ويژگي هاي خاصي داشته که موجب گرديده است تا توجه اين گروه، به سمت آن ها جلب شود که عمده ي اين ويژگي ها نيز مربوط به « جمجمه » ي آن ها بوده است.(119)

طبق ادعاي تکامل شناسان، اسکلت « نئاندرتال ها »، حجم بيشتر و بزرگتر، حفره ي بيني بزرگتر، حدقه ي چشم گردتر و ... نسبت به انسان هاي امروزي داشته اند و از نظر استخوانبندي کلي نيز نسبت به انسان هاي امروزي درشت اندام تر بوده اند!(119)

در تصاوير زير، وضعيت کلي استخوانبندي « نئاندرتال ها » و مقايسه ي آن ها با اسکلت انسان هاي امروزي را طبق ادعاي تکامل شناسان، ملاحظه مي فرماييد:(120)

Image
اسکلت منسوب به يک « نئاندرتال : Neanderthal » (تصوير سمت راست) و مقايسه ي بين اسکلت منسوب به « نئاندرتال : Neanderthal » با انسان هاي امروزي (تصوير سمت چپ).

همان گونه که ملاحظه فرموديد، « ديرينه شناسان »، تفاوت هاي ظاهري خاصي را براي افتراق فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها »، مد نظر گرفته اند که مخاطبان محترم مي توانند خود به مطالعه ي اين خصوصيات در منابع ديگر بپردازند و ما به دليل جلوگيري از طولاني شدن بحث، از ذکر آن ها خودداري مي نماييم.

اما در ويژگي هاي ظاهري « نئاندرتال ها »، خصوصيات جالبي وجود دارند که چالش هاي جدي در ادعاهاي تکامل شناسان، ايجاد مي نمايند! برخي از اين خصوصيات به شرح زير مي باشند:

الف) جمجمه هاي منتسب به « نئاندرتال ها »، از جمجمه ي انسان هاي امروزي، کمي بزرگ تر بوده است. اين مسئله در کتب و مقالات علمي مختلف، مورد اشاره قرار گرفته است:(121)

Image
همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، در کتب و مقالات مختلف، اشاره شده است که حجم جمجمه ي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها : Neanderthals » (کادر قرمز رنگ)، بيشتر و بزرگ تر از حجم جمجمه ي فسيل هاي انسان هاي امروزي (کادر آبي رنگ)، بوده است! نکته ي جالب ديگر اين دو تصوير، اختلاف نظر تکامل شناسان بر سر « گونه » ي مجزا بودن « نئاندرتال » نسبت به انسان در تصوير چپ (Homo Neanderthalensis يا Neanderthal) يا «هم گونه » بودن « نئاندرتال » با انسان هاي امروزي در تصوير راست (Homo Sapiens Neanderthalensis) مي باشد که حتي در نامگذاري ها هم خود را نشان مي دهد!!!


اين مسئله (بزرگ تر بودن جمجمه ي منتسب به نئاندرتال ها نسبت به انسان هاي امروزي)(121)، بسيار حائز اهميت است، زيرا موجب بر هم ريختن توالي فسيلي خطي « انسان ساها : Hominids » مي شود!:

Image

توالي فسيلي جمجمه هاي « انسان ساها : Hominids » به ترتيب زمان! همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، جمجمه ي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها : Neanderthals » (کادر قرمز رنگ)، حجيم تر از جمجمه ي فسيل هاي انسان هاي امروزي (کادر آبي رنگ)، بوده است! اين مسئله، موجب به هم خوردن توالي فسيلي خطي جمجمه هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » مي شود! خوش بختانه چنين اتفاقي دقيقاً در قسمت آخر توالي فسيلي خطي اتفاق افتاده و ما قطعاً مي دانيم که انسان هاي امروزي در عصر حاضر زندگي مي کنند!!! و اگر « نئاندرتال » وجود خارجي داشته باشد، قطعاً قبل از عصر کنوني مي زيسته است!!! بدين ترتيب، با توجه به بزرگتر و حجيم تر بودن جمجمه هاي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نسبت به انسان هاي امروزي، قطعاً توالي فسيلي خطي تکامل شناسان به هم خورده و آن ها نخواهند توانست از اين حربه براي پيش بردن ادعاهاي خودشان استفاده کنند!

خوشبختانه چنين اتفاقي دقيقاً در قسمت آخر توالي فسيلي خطي اتفاق افتاده و ما قطعاً مي دانيم که انسان هاي امروزي در عصر حاضر زندگي مي کنند!!! و اگر « نئاندرتال » وجود خارجي داشته باشد، قطعاً قبل از عصر کنوني بايد مي زيسته است!!! بدين ترتيب، با توجه به بزرگتر و حجيم تر بودن جمجمه هاي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نسبت به انسان هاي امروزي، قطعاً توالي فسيلي خطي تکامل شناسان به هم خورده و آن ها نخواهند توانست از اين حربه براي پيش بردن ادعاهاي خودشان استفاده کنند!

بر اساس اين توصيفات، تصاوير زير که به وفور در مجلات و رسانه ها ملاحظه مي گردد، از بيخ و بن غلط و اشتباه بوده و انتشار دهندگان آن يا نادان هستند و يا در صورتي که دانسته مرتکب آن شده باشند، کلاه بردار و دروغ گو مي باشند:(122)

Image
تصاوير بالا و وسط که به وفور در مجلات و رسانه ها ملاحظه مي گردد، از بيخ و بن غلط و اشتباه بوده و انتشار دهندگان آن يا نادان هستند و يا در صورتي که دانسته مرتکب آن شده باشند، کلاه بردار و دروغ گو مي باشند! جمجمه ي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها : Neanderthals » (کادر قرمز رنگ)، حجيم تر از جمجمه ي فسيل هاي انسان هاي امروزي (کادر آبي رنگ)، بوده است! (تصوير پايين) اين مسئله، موجب به هم خوردن توالي فسيلي خطي جمجمه هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » مي شود!

بدين ترتيب، توالي فسيلي خطي « انسان ساها : Hominids » به غير از کتب و مجلات عمومي و بجز به منظور فريب طيف وسيعي از مخاطبان عام، ديگر هيچ کاربردي در مجامع علمي و حتي در بين به اصطلاح دانشمندان تکامل شناس ندارد! چرا که از نظر علمي، در همان وهله ي اول رد مي شود! اما متاسفانه کماکان از اين گونه توالي هاي فسيلي خطي به عنوان حربه اي کثيف در مجلات عمومي و رسانه هاي پر مخاطب عامه پسند استفاده مي شود! به جاي توالي فسيلي خطي « انسان ساها : Hominids »، تکامل شناسان در مجامع علمي از توالي شاخه اي « انسان ساها : Hominids » استفاده مي کنند که در ادامه ي مقاله به آن خواهيم پرداخت.

ب) بجز مسئله ي بزرگي جمجمه ي « نئاندرتال ها » و مشکلاتي که اين مسئله براي تکامل شناسان پديد آورده است، مسايل ديگري نيز وجود دارند که از نظر اسکلتي، باز هم فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » را به چالش مي کشند:

A) همان گونه که قبلاً نيز اشاره کرديم، تنوع و گوناگوني بسياري در چهره، جمجمه و اسکلت انسان هاي نژادهاي مختلف عصر کنوني ملاحظه مي گردد. از تفاوت فاحش در سايز جمجمه(111) گرفته، تا استخوانبندي، رنگ پوست، رنگ مو و .... اين مسئله در ورزش و طب ورزشي کاملاً شناخته شده است!(123) براي مثال نژادهاي شرق آسيا همچون اهالي کره، ژاپن، چين، تايلند و ... در ورزش هاي سرعتي بسيار موفق هستند و اهالي قاره ي آفريقا در ورزش هاي استقامتي مانند دو و ميداني، دو ماراتن و ... همواره در صف مدال آوري مي باشند و مردم قاره ي اروپا و به خصوص شمال اين قاره، در ورزش هاي قدرتي و نيازمند زور بازو و فيزيک بدني قوي حرف براي گفتن دارند.(123)

Image

چهره ي چهار جوان از چهار نژاد مختلف: (از راست به چپ) جوان بومي مالزيايي، جوان آفريقايي، جوان کره اي و جوان اروپايي. (به تفاوت هاي واضح در رنگ پوست، جمجمه و اجزاي چهره، توجه فرماييد.)

Image
تفاوت هاي بدني و گوناگوني وضعيت فيزيکي افراد نژادهاي مختلف، در ورزش و طب ورزشي کاملاً شناخته شده است! براي مثال نژادهاي شرق آسيا همچون اهالي کره، ژاپن، چين، تايلند و ... در ورزش هاي سرعتي بسيار موفق هستند و اهالي قاره ي آفريقا در ورزش هاي استقامتي مانند دو و ميداني، دو ماراتن و ... همواره در صف مدال آوري مي باشند و مردم قاره ي اروپا و به خصوص شمال اين قاره، در ورزش هاي قدرتي و نيازمند زور بازو و فيزيک بدني قوي حرف براي گفتن دارند.

اما همه ي انسان هاي عصر کنوني، واقعاً انسان از « گونه » ي انسان هستند! يعني علي رغم تفاوت هاي ظاهري، قابليت ازدواج با يکديگر داشته و در اثر ازدواج آن ها نيز فرزنداني بارور به دنيا مي آيند! بنابراين تفاوت هاي جسمي بين نژادهاي مختلف انسان ها، به معناي وجود اين افراد در « گونه » هاي مجزا نيست!

در مورد « نئاندرتال ها » نيز وضعيت به همين منوال است. يعني تفاوت هاي ظاهري و اسکلتي آن ها با انسان هاي امروزي نيز، لزوماً به اين معنا نيست که آن ها از « گونه » اي جدا از انسان ها مي باشند، بلکه ممکن است نژاد خاصي از انسان ها بوده باشند. کما اين که امروزه نيز برخي ويژگي هاي ظاهري « نئاندرتال ها »(125) در برخي جمعيت ها ملاحظه مي گردد.

Image

شباهت تصاوير بازسازي شده ي منتسب به « نئاندرتال ها » (تصاوير بالا) با 2 انسان امروزي (تصاوير پايين). تصوير پايين چپ، نيمرخ « هنري کيسينجر » سياستمدار مشهور آمريکايي است!

B) يکي از بيماري هاي شناخته شده در انسان ها، بيماري « ريکتز (نرمي استخوان) : Rickets » (فرم کودکي) يا « استئومالاسي : Osteomalacia » (فرم بزرگسالي) مي باشد(124) که عمدتاً و به صورت شايع، در اثر کمبود ويتامين D پديد مي آيد(124)، اما علل نادر ديگري هم دارد. اين بيماري، عوارض متابوليک و اسکلتي متعددي دارد که باعث نرمي استخوان ها، انحناي استخوان هاي تحمل کننده ي وزن، بد شکلي استخوان هاي مچ دست، قفسه ي سينه، نرمي استخوان هاي جمجمه (کرانيوتابس : Craniotabes)، تغيير شکل جمجمه و ... مي شود:(124)

Image

بيماري « ريکتز (نرمي استخوان) : Rickets » (فرم کودکي) يا « استئومالاسي : Osteomalacia » (فرم بزرگسالي) عمدتاً و به صورت شايع، در اثر کمبود ويتامين D پديد مي آيد، اما علل نادر ديگري هم دارد. اين بيماري، عوارض متابوليک و اسکلتي متعددي دارد که باعث نرمي استخوان ها، انحناي استخوان هاي تحمل کننده ي وزن، بد شکلي استخوان هاي مچ دست، قفسه ي سينه، نرمي استخوان هاي جمجمه (کرانيوتابس : Craniotabes)، تغيير شکل جمجمه و ... مي شود.

Image
اما يکي از موارد جالب توجه که به بحث ما مربوط مي شود، يافتن شواهدي از ابتلا به « کمبود ويتامين D » در « نئاندرتال ها » مي باشد! در تعدادي از مقالات که سال ها قبل (1970 ميلادي) و در مجلات مشهور « Nature » و « The Sciences » به چاپ رسيده بودند، به اين نکته اشاره شده بود که در اسکلت « نئاندرتال ها »، شواهد مشکوکي از ابتلا به بيماري « ريکتز (نرمي استخوان) : Rickets » يا « استئومالاسي : Osteomalacia » ملاحظه مي گردد:(126)

Image
وجود شواهدي از بيماري « ريکتز » ناشي از کمبود ويتامين D در « نئاندرتال ها ».

لازم به ذکر است که در طي مطالعات انجام شده به وسيله ي راديوگرافي (X-Ray) بر روي استخوان هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نيز، شواهدي به نفع کمبود ويتامين D (ريکتز و استئومالاسي) ملاحظه گرديده است:(126)

Image
وجود شواهدي از ابتلاي « نئاندرتال ها » به بيماري « ريکتز (نرمي استخوان ها) » در بررسي به وسيله ي « X-Ray ».

همچنين در بررسي هايي که بر روي جمجمه هاي منتسب به تمامي کودکان « نئاندرتال » تا زمان تأليف مقالات مذکور به عمل آمده بود، شواهد ابتلا به بيماري « ريکتز (نرمي استخوان) » وجود داشت!:(87و126)

Image
در بررسي هايي که بر روي جمجمه هاي منتسب به تمامي کودکان « نئاندرتال » تا زمان تأليف مقالات مذکور به عمل آمده بود، شواهد ابتلا به بيماري « ريکتز (نرمي استخوان) » وجود داشت!

با توجه به مطالب ذکر شده ، به نظر مي رسد که احتمال وجود بيماري « ريکتز (نرمي استخوان) »(124) و « استئومالاسي »(124) در اسکلت هاي منتسب به « نئاندرتال ها »، مسئله اي است که نياز به توجه و پيگيري فعال و جدي دارد! اما متاسفانه آن چه که در عرصه ي جامعه ي علمي مشاهده مي گردد، سکوت و کم توجهي نسبت به چنين احتمالي است! به طوري که مقالات علمي تأييد کننده يا حتي رد کننده ي چنداني نسبت به مقالات فوق، از آن تاريخ (سال 1970 ميلادي) تاکنون، در مجلات معتبر علمي منتشر نشده اند!(127) در واقع، به نظر مي رسد که به منظور مسکوت ماندن هر چه بيشتر اين قضيه، حتي مقالات مخالف مقالات فوق نيز انتشار نيافته اند تا به مرور زمان، چنين احتمالي، به فراموشي سپرده شود! اين مسئله نيز نشان دهنده ي بخشي ديگر از سانسورها و پنهان کاري هاي مافياي علمي طرفدار فرضيه ي تکامل مي باشد.

C) علاوه بر بيماري هايي همچون « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly »(34) و « هيدروسفالي : Hydrocephaly »(35) و بيماري هاي ديگري همچون « درشت پايانکي (آکرومگالي) : Acromegaly »(25) و ... که تغييرات واضحي در فرم جمجمه ايجاد مي کنند، عادات، مراسم، و آيين هاي مختلفي نيز مي تواند تغييرات جمجمه اي واضح و شديد ايجاد نمايد.

براي مثال، مجله ي پزشکي مشهور و معتبر « Pediatrics » وابسته به « آکادمي اطفال آمريکا »، در مقاله اي که در جولاي سال 2003 ميلادي منتشر نموده است(128)، به اين نکته اشاره کرده است که به دنبال افزايش موارد به پشت خواباندن نوزادان و شيرخواران، به جهت جلوگيري از « سندرم مرگ ناگهاني شيرخوار : Sudden Infant Death Syndrome (SIDS) »(129)، « افزايش واضحي » در بروز ناهنجاري هاي جمجمه اي از جمله « سر مورب (پلاژيو سفالي) : Plagiocephaly »(31) به وجود آمده است:(128)

Image
مجله ي پزشکي مشهور و معتبر « Pediatrics » وابسته به « آکادمي اطفال آمريکا »، در مقاله اي که در جولاي سال 2003 ميلادي منتشر نموده است، به اين نکته اشاره کرده است که به دنبال افزايش موارد به پشت خواباندن نوزادان و شيرخواران، به جهت جلوگيري از « سندرم مرگ ناگهاني شيرخوار : Sudden Infant Death Syndrome (SIDS) »، « افزايش واضحي » در بروز ناهنجاري هاي جمجمه اي از جمله « سر مورب (پلاژيو سفالي) : Plagiocephaly »(31) به وجود آمده است.

همچنين ناهنجاري هاي ديگري همچون « سر پهن : Brachycephaly » نيز به اين مسئله مرتبط دانسته شده است.(130)

اين مسئله، به خصوص در کودکاني که « نرمي استخوان » به دلايلي همچون « زايمان زودتر از موعد » داشته باشند، شايع تر است.(131)

علاوه بر توصيه هاي پزشکي که در بالا، به آن ها اشاره گرديد، موارد ديگري مانند عادات نگهداري از کودکان در جوامع مختلف، آيين و رسومات محلي و ... مي تواند موجب ايجاد ناهنجاري هاي واضح در جمجمه گردد. براي مثال، موارد متعددي از تغيير شکل هاي شديد جمجمه اي بين سرخ پوستان آمريکاي مرکزي و جنوبي و در بين اقوام « مايا : Maya »، « اينکا : Inca »، « نازکا : Nazca » « آلان ها : Alans (ساکنان ايراني الاصل منطقه ي اوستيا در گرجستان)(132) » و ... گزارش شده است که به دلايل اعتقادي و احتمالاً در نتيجه ي آداب و رسوم محلي آن ها بوده است:(133)

Image
تصاوير مختلفي از تغيير فرم جمجمه اي به دليل آداب و رسوم محلي! تصوير بالا راست متعلق به يک سرخ پوست « مايا »، نصوير بالا وسط متعلق به يک سرخ پوست « نازکا »، تصوير بالا چپ متعلق به يک فرد سرخ پوست امروزي، و تصاوير پايين متعلق به فردي از قبيله ي « آلان (قبيله ي ايراني الاصل ساکن اوستياي گرجستان) مي باشد.

Image
تصوير بالا راست، روش هاي مختلف « مايا » ها براي تغيير شکل جمجمه ي فرزندانشان را نشان مي دهد! تصوير بالا چپ، يک زن سرخپوست اهل قبيله ي « چينوک (شينوک) : Chinook » را در منطقه ي آمريکاي شمالي و در حالي که فرزند شيرخوار خود را در وسيله ي تغيير فرم دهنده ي جمجمه به دست گرفته است، نشان مي دهد! در همين تصوير، ملاحظه مي فرماييد که مادر اين کودک نيز تغيير فرم جمجمه داشته است!

اما مسئله هنگامي جالب تر مي شود که بدانيم حداقل در چند جمجمه ي « نئاندرتال » ها نيز وجود اين تغيير فرم جمجمه اي عمدي ناشي از آداب و رسوم نيز به چشم مي خورد و حتي در مقالات علمي نيز به آن اشاره شده است:(134)

Image
در چند مقاله ي علمي، به تغيير فرم هاي جمجمه اي واضح ارادي در برخي جمجمه هاي منتسب به « نئاندرتال ها » اشاره گرديده است که فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال » هاي موسوم به « Shanidar 1 » و « Shanidar 5 » از آن جمله اند!

کشف وجود تغييرات واضح عمدي در جمجمه ي « نئاندرتال » ها(134)، اين مسئله را متذکر مي گردد که احتمال دارد برخي تفاوت هاي جمجمه اي موجود در « نئاندرتال » هاي مختلف نسبت به انسان هاي موسوم به انسان خردمند مدرن (يعني خود ما!)، ناشي از دستکاري هاي عمدي جمجمه اي در سنين ابتدايي زندگي يعني نوزادي و شيرخوارگي و به دلايل مذهبي يا آداب و رسوم محلي باشد. البته اين مسئله در جمجمه هاي موسوم به « Shanidar 1 » و « Shanidar 5 » به قدري واضح بوده است که امروزه نيز خود دانشمندان به آن معترفند!(134) اما ممکن است در ساير فسيل ها و جمجمه هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نيز اشکال خفيف تري از اين تغييرات جمجمه اي عمدي يا سهوي وجود داشته باشد.

البته با در نظر گرفتن احتمال بالاي ابتلاي « نئاندرتال ها » و به خصوص « کودکان نئاندرتال » به بيماري « ريکتز (نرمي استخوان) » : Rickets » که در بخش هاي قبلي به آن اشاره شد(126)، احتمال اين مسئله بالاتر نيز مي رود!!! چرا که با توجه به نرمي استخوان ها در « نئاندرتال ها »، حتي به وسايل عجيب و غريبي که در تصاوير بالا ملاحظه نموديد نيز نيازي نبوده است! بلکه حتي در اثر وجود « کلاه »، « تاج » و ساير وسايلي که به دليل آداب و رسوم « نئاندرتال ها »، بر سر کودکان يا حتي افراد بزرگسالشان قرار مي گرفته است، ممکن بوده که تغييرات خفيف يا شديد جمجمه اي ايجاد شده باشد.

D) وجود شواهد مهمي از دستکاري هاي عمدي در جمجمه ي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال هاي » موسوم به « Shanidar 1 » و « Shanidar 5 » که در همين مقاله به آن اشاره گرديد(134)، نشان مي دهد که آن چه که تکامل شناسان به عنوان « نئاندرتال ها » از آن نام مي برند، از درجات مناسبي از هوشمندي برخوردار بوده اند! به نحوي که وسايل و ادواتي جهت تغيير فرم جمجمه هاي خودشان ساخته و به کار مي بردند! در واقع دست کم، هوشمندي « نئاندرتال ها » به نحوي بوده است که همچون « ماياها »، « اينکاها » و ... که تمدن هاي بسيار هوشمندانه و پيشرفته اي در عصر باستان داشتند(135)، از توانايي مناسبي در خلق و بهره برداري از ادوات تغيير دهنده ي جمجمه بهره مي برده اند!

اين مسئله بيش از پيش نشان مي دهد که « نئاندرتال ها » نه يک موجود جدا از « گونه » ي غير از انسان، بلکه به احتمال قريب به يقين، متعلق به يک « نژاد » خاص از انسان ها بوده اند! البته بايد اين نکته را در نظر داشته باشيم که بسياري از مواردي که تکامل شناسان به عنوان اسکلت و جمجمه ي « نئاندرتال ها » معرفي مي نمايند، نه لزوماً حتي يک نژاد خاص، بلکه بخشي از تنوع و گوناگوني اسکلتي موجود در انسان هاي امروزي داخل يک روستا، شهر يا حتي کشور باشد!!!

بدين ترتيب به نظر مي رسد که اين مسئله نيز همانند سدي در برابر ادعاهاي تکامل شناسان مي باشد.

E) به موازات پيشرفت علم و کشف انواع و اقسام بيماري هاي اسکلتي از يک سو، و مطالعه ي مجدد فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » از سوي ديگر، شواهدي از وجود ساير بيماري هاي اسکلتي در فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » به وجود آمده است.(136) در برخي از موارد، اين بيماري ها بعد از 100 سال از کشف فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و مطالعه ي مجدد آن ها، آشکار شده است!(136)

براي مثال، « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia »(137) يک ناهنجاري استخواني است که مي تواند موجب تغيير شکل استخواني در يک يا چند استخوان شود:

Image
درگيري استخوان هاي مختلف در ناهنجاري استخواني موسوم به « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia ».

اما موضوع هنگامي جالب مي شود که بدانيم، در مقاله اي که در سال 2013 ميلادي منتشر شده است، به وجود ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در فسيل منتسب به يک « نئاندرتال » موسوم به « Karpina 120.71 » و آن هم حدود 110 سال پس از کشف اين فسيل!، اشاره گردیده است!(136)

فسيل منتسب به « نئاندرتال » ثبت شده با عنوان « Karpina 120.71 » در طي حفاري هاي انجام شده طي سال هاي 1899 الي 1905 ميلادي در منطقه ي « Karpina » در شمال « زاگرب » پايتخت « کرواسي » به دست آمده است و حدود 110 سال از کشف آن مي گذرد.(136)

اما جالب است که بدانيم حدود 110 سال پس از کشف اين فسيل، در مقاله اي که طي سال 2013 ميلادي در مجله ي « PLOS ONE » منتشر شده است، به وجود شواهدي از بروز ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در اين فسيل، اشاره گرديده است:(136)

Image

حدود 110 سال پس از کشف فسيل منتسب به « نئاندرتال » ثبت شده با عنوان « Karpina 120.71 »، در مقاله اي که طي سال 2013 ميلادي در مجله ي « PLOS ONE » منتشر شده است، به وجود شواهدي از بروز ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در اين فسيل، اشاره گرديده است!

حدود 110 سال پس از کشف فسيل منتسب به « نئاندرتال » ثبت شده با عنوان « Karpina 120.71 »، در مقاله اي که طي سال 2013 ميلادي در مجله ي « PLOS ONE » منتشر شده است، به وجود شواهدي از بروز ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در اين فسيل، اشاره گرديده است!

اما مسئله ي پيدا شدن شواهدي از ابتلا به ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در فسيل منتسب به يک « نئاندرتال » موسوم به « Karpina 120.71 » و آن هم حدود 110 سال پس از کشف اين فسيل (136)، از چند جهت حائز اهميت است:

الف) کشف ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در « نئاندرتال ها »، باز هم مطالب ذکر شده در ابتداي قسمت 5 اين سلسله مقالات را تأييد مي کند و اين نکته را متذکر مي گردد که بسياري از ويژگي هاي منتسب به فسيل هاي به اصطلاح « انسان ساها : Hominids »، ممکن است مربوط به وجود بيماري ها، تفاوتهاي سني، جنسي و بين نژادي انسان ها، و ... باشد، نه اين که لزوماً اين فسيل ها مربوط به گونه اي مجزا از انسان ها باشند.

ب) مغفول ماندن وجود ناهنجاري هايي مانند ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در بررسي هاي فسيلي، همچون تأخير 110 ساله در کشف اين ناهنجاري در فسيل منتسب به « نئاندرتال » موسوم به « Karpina 120.71 »(136)، اين واقعيت را بيش از پيش متذکر مي گردد که بسياري از قضاوت هاي قبلي در مورد فسيل هاي کشف شده، عجولانه و فاقد دقت کافي بوده است!

البته جالب است که در همه حال و در همه ي دوران ها، تکامل شناسان به گونه اي درباره ي اطلاعات خود از فسيل ها سخن مي گويند که گويي تمام جزييات مربوط به فسيل هاي مورد نظر را کشف کرده و حتي آناليز تمام و کمالي از ويژگي هاي آناتوميک، ژنوميک و ... آن ها انجام داده اند! اين تکامل شناسان، منتقدان خود را دگم و فاقد دانش مي دانند، حال آن که سال ها بعد و پس از کشف ويژگي هاي جديد در فسيل هاي مذکور، با بي شرمي تمام و بدون عذرخواهي از برخورد مستبدانه و سخت گيرانه ي خود در سال هاي قبل، به صورت کاملاً آرام و بدون برانگيختن هر گونه توجهي، به تصحيح ادعاهاي خود در مورد فسيل ها مي پردازند! حال آن که بايد از آن ها پرسيد، به چه مجوزي سال ها قبل در مورد فسيل هاي مذکور، آن همه استبداد و سخت گيري به خرج مي دادند، اما با گذشت زمان و مشخص شدن اشتباهات و نواقص ادعاهای آنان، به عذرخواهي از منتقدان خود نپرداخته اند!!! از سوي ديگر چه تضميني دارد که آن چه که امروزه تکامل شناسان بر سر درستي آن ها پافشاري مي کنند، به زودي زير سوال نرود؟!!

البته ممکن است اين نکته در اين قسمت مطرح شود که اصولاً تغيير در اطلاعات، داده ها و تحليل ها، بخشي از ذات علم است و قطعاً با پيشرفت هاي علمي، بخشي از اطلاعات علمي قبلي، مورد بازبيني، تغيير، حذف و تعديل قرار بگيرد!

اين نکته، مسئله ي مهمي است که خود ما نيز بر آن صحه مي گذاريم و به آن معتقديم! اما به همين دليل معتقديم که طرفداران « فرضيه ي تکامل »، نبايد بر صحت ادعاي خويش، اصرار داشته باشند و ادعاي گزاف اثبات شدن « فرضيه ي تکامل » و استفاده از عبارت جعلي « نظريه ي تکامل » را داشته باشند!!! زيرا همان گونه که در قسمت 3 اين سلسله مقالات با استفاده از مستندات علمي عنوان کرديم، « فرضيه ي تکامل » به هيچ عنوان لياقت اطلاق عبارت « نظريه : Theory » يا « واقعيت : Fact » را ندارد!(138) ضمن اين که مثال هايي همچون کشف ناهنجاري هايي مانند ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در فسيل منتسب به « نئاندرتال » موسوم به « Karpina 120.71 » و آن هم حدود 110 سال پس از کشف اين فسيل(136)، کشف شواهدي از ابتلا به کمبود ويتامين D و « ريکتز » و « استئومالاسي » در بسياري از « نئاندرتال ها »(126)، و اختلاف نظر جدي دانشمندان درباره ي ابتلا يا عدم ابتلاي جمجمه ي منتسب به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis »(113) به ناهنجاري « ميکروسفالي » و امثالهم، نشان مي دهد که برخلاف پز عالمانه و روشنفکرمآبانه ي « تکامل شناسان »، نه تنها شواهد کافي در مورد « اثبات » شدن « فرضيه ي تکامل » وجود ندارد، بلکه هنوز و بعد از 110 سال از کشف بسياري از فسيل ها، جنبه هاي بسيار مهمي از آن ها هنوز هم ناشناخته مانده است که بعضاً برخي از اين جنبه ها، نقشي کليدي در تأييد يا رد ادعاهای مرتبط با « فرضيه ي تکامل » دارند!!!

مثال مربوط به کشف ناهنجاري « ديسپلازي فيبرو : Fibrous Dysplasia » در فسيل منتسب به « نئاندرتال » موسوم به « Karpina 120.71 » و آن هم حدود 110 سال پس از کشف اين فسيل(136)، اين نکته را متذکر مي گردد که هنوز تا بررسي همه جانبه ي فسيل هاي مورد ادعاي تکامل شناسان و اثبات نمودن صحت « فرضيه ي تکامل » بر اساس اين فسيل ها، راهي دراز باقي مانده است!!!

F) يکي از موارد بحث بر انگيز پيرامون فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها »، کشف چند فسيل در طي دهه هاي اخير است که ويژگي هاي « دورگه : Hybrid » بين « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن » را نشان داده اند!

يکي از مهمترين فسيل ها در اين زمينه، فسيل منتسب به « نئاندرتال » موسوم به کودک 4 ساله ي « 1the Abrigo do Lagar Velho » (مشهور به کودک لاپدو : Lapedo Child) است که در سال 1999 ميلادي در منطقه اي به همين نام در کشور پرتقال، کشف گرديده است:(139)

Image
اسکلت منتسب به « نئاندرتال » موسوم به کودک 4 ساله ي « 1the Abrigo do Lagar Velho » (مشهور به کودک لاپدو : Lapedo Child)است که در سال 1999 ميلادي در منطقه اي به همين نام در کشور پرتقال، کشف گرديده است.

در مقاله اي که « دوراته. سي : Durate. C » و همکاران در سال 1999 ميلادي و در نشريه ي « PNAS » منتشر نمودند، چنين عنوان کرده اند که اسکلت کودک مذکور، ويژگي هاي يک انسان « دورگه : Hybrid » ي حاصل آميزش بين « نئاندرتال ها » و « انسان مدرن » را نشان مي دهد: (139)

Image
در مقاله اي که « دوراته. سي : Durate. C » و همکاران در سال 1999 ميلادي و در نشريه ي « PNAS » منتشر نمودند، چنين عنوان کرده اند که اسکلت کودک مذکور، ويژگي هاي يک انسان « دورگه : Hybrid » ي حاصل آميزش بين « نئاندرتال ها » و « انسان مدرن » را نشان مي دهد!!!

البته ماجرا تنها به فسيل منتسب به « نئاندرتال » موسوم به کودک 4 ساله ي « the Abrigo do Lagar Velho » ختم نشد؛ بلکه سير چنين اکتشافاتي تا امروز نيز ادامه پيدا کرده و در آخرين مورد آن ها که در طي مقاله اي به وسيله ي « کاندمي. اس : Condemi. S » و همکاران در سال 2013 ميلادي منتشر شده است، به وجود ويژگي هاي « دورگه : Hybrid » بين « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن » در فسيل منتسب به « نئاندرتال » موسوم به « متزنا : Mezzena » کشف شده در سال 1957 ميلادي در منطقه ي « مونتي لسيني، ورونا، ايتاليا » اشاره گرديده و اين مسئله به آميزش احتمالي بين « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح مدرن » نسبت داده شده است:(140)

Image
در طي مقاله اي به وسيله ي « کاندمي. اس : Condemi. S » و همکاران در سال 2013 ميلادي منتشر شده است، به وجود ويژگي هاي « دورگه : Hybrid » بين « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن » در فسيل منتسب به « نئاندرتال » موسوم به « متزنا : Mezzena » کشف شده در سال 1957 ميلادي در منطقه ي « مونتي لسيني، ورونا، ايتاليا » اشاره گرديده و اين مسئله ناشي از آميزش احتمالي بين « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن » دانسته شده است!

لازم به ذکر است که به علت اين که طبق محاسبات انجام شده ي زمين شناسي (البته باز هم با همان روش مسئله دار زمان سنجي راديومتريک!!! و ساير روش هاي مسئله دار ديگر که در مقالات آينده به آن ها اشاره ي کوچکي خواهيم کرد!)، محدوده ي زماني زيستن « نئاندرتال ها » از حدود 250000 سال (برخي منابع 500000 سال) قبل تا حدود 32000 سال (برخي منابع 24000 سال) قبل تخمين زده شده، و محدوده ي زماني زيستن انسان هاي به اصطلاح مدرن از حدود 200000 سال قبل تاکنون تخمين زده شده است(121و141)، تکامل شناسان نمي توانند ويژگي هاي بنابيني فسيل هاي « نئاندرتال » موسوم به « 1the Abrigo do Lagar Velho » (مشهور به کودک لاپدو : Lapedo Child) و « متزنا : Mezzena » را به نفع خود مصادره کرده و آن ها را به عنوان گونه ي حد واسط « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن » معرفي نمايند! چرا که همزماني قابل توجه بخش اعظم زمان زيستن « نئاندرتال ها » با « انسان هاي مدرن »، مانع از اين کار مي شود!!!

به همين دليل، محققان نويسنده ي مقالات فوق، وضعيت بينابيني فسيل هاي مذکور را به « دورگه : Hybrid » بودن فسيل هاي نامبرده در اثر آميزش بين « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن » نسبت داده اند.(139و140)

گرچه ما کماکان ايرادات مربوط به عدم تناسب فسيل ها با واقعيت موجودات زنده ي صاحب آن ها را در اين موارد نيز صادق مي دانيم، اما اذعان محققان در مورد احتمال جدي « آميزش : Interbreeding » بارور بين « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن »(139و140)، حاوي نکات مهمي است که موجب تقويت تناقضات ادعاهای طرفداران « فرضيه ي تکامل » شده و طرفداران اين فرضيه را مبدل به بازنده ي قطعي مجادلات مي نمايد!!! این نکات عبارتند از:

الف) وجود احتمال جدي « آميزش : Interbreeding » بارور بين « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن » و وجود فرزندان « دورگه : Hybrid » مانند « 1the Abrigo do Lagar Velho » (مشهور به کودک لاپدو : Lapedo Child) و « متزنا : Mezzena »، بيش از هر نکته، اين مسئله را تقويت مي کند که « نئاندرتال ها » نه گونه اي جدا از انسان ها، بلکه « نژادي » از انسان ها بوده اند که توانايي آميزش و زايش فرزندان بارور با « انسان » هاي به اصطلاح « مدرن » را داشته اند و با ما انسان ها در يک « گونه » قرار می گرفتند!!! چرا که مطابق مشهورترين و مقبول ترين تعريف « گونه »، افراد موجود در يک « گونه » شامل گروهي از موجودات زندههستند که مي‌توانند با هم توليد مثلکنند و فرزندان آن‌ها در آينده قدرت باروري خواهند داشت(26) و اين مسئله در مورد « نئاندرتال ها » و « انسان هاي مدرن » نيز صدق مي کند و حاصل آميزش آن ها، فرزنداني با قدرت باروي (به بحث ژنتيک نئاندرتال ها در ادامه توجه فرماييد)، بوده است!!! با توجه به اين مسئله، سخنان ما در ابتداي قسمت 5 اين سلسله مقالات که اشاره نموده بوديم اختلافات ظاهري فسيل ها با يکديگر، لزوماً به معناي وجود اين فسيل ها در « گونه هاي » مجزا نيست و ممکن است ناشي از بيماري ها يا تفاوت هاي سني، جنسي و بين نژادي باشد، تأييد مي گردد!

ب) در اين جا ممکن است تکامل شناسان از ادعاي خود در مورد دو گونه ي مجزا بودن « انسان مدرن » و « نئاندرتال ها » بدين صورت دفاع کنند و بگويند که علي رغم اين که مشهورترين و مقبول ترين تعريف « گونه »، اين است که « افراد موجود در يک « گونه » شامل گروهي از موجودات زندههستند که مي‌توانند با هم آمیزش و توليد مثلکنند و فرزندان آن‌ها در آينده قدرت باروري خواهند داشت »(26)؛ اما هنوز دانشمندان به دليل وجود مسايلي مانند بارور بودن فرزندان « دورگه : Hybrid » بين « کايوت ها : Coyotes » و « گرگ ها »، هنوز بر سر تعريف کاملاً جامع و کامل پيرامون « گونه »، به توافق نرسيده اند!!!(26و142)

البته ما نيز به اين مسئله واقفيم که هنوز مشکلات جدي در مورد اطلاق « گونه » و تقسيم بندي موجودات زنده وجود دارد و بسياري از دانشمندان نيز به مشکلات موجود در اين زمينه، اشاره کرده اند:(143)

Image
علي رغم پيشرفت هاي خيره کننده ي علمي، هنوز مشکلات جدي در مورد اطلاق لفظ « گونه » و تقسيم بندي موجودات زنده وجود دارد و بسياري از دانشمندان نيز به مشکلات موجود در اين زمينه، اشاره کرده اند!

اما اين توجيه « تکامل شناسان » براي فرار از مطلب ذکر شده پيرامون « نئاندرتال ها »، دردي از آن ها دوا نمي کند!!! بلکه حتي مشکل آن ها را بغرنج تر مي نمايد!!! در واقع وقتي که ملاحظه مي کنيم در قرن 21 هم هنوز تعريف جامع، کامل و کم نقصي پيرامون « گونه » وجود ندارد(143)، چه گونه مي توانيم به ادعاي تکامل شناسان پيرامون « تغيير گونه ها » و « تکامل گونه ها »، اعتماد کنيم؟!!!

وقتي که لفظ « گونه » هنوز مشخص و معين نيست(143)، « تغيير گونه ها » چگونه مي تواند مشخص و دقيق باشد؟!!! چگونه است که « تکامل شناسان » ادعاهاي خود در زمينه ي « تغيير گونه ها » را اثبات شده مي دانند، حال آن که هنوز مفهوم « گونه » در بين دانشمندان زيست شناس، مورد اختلاف است؟!!!(143)

حتي اگر خوش بينانه و با اغماض به مسئله نگاه کنيم، اين اختلاف نظر دانشمندان درباره ي مفهوم « گونه »(143)، موجب مي گردد تا ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون « تغيير گونه ها » از حد ادعا، « فرضيه » و « حدس » فراتر نرود!!! و با توجه به اين مسئله، اطلاق لفظ « نظريه : Theory » به « فرضيه ي تکامل »، سخني گزاف و بي اساس خواهد بود!!!

G) يکي از موارد سهل انگاري و يا فريبکاري « تکامل شناسان » در مبحث فسيل شناسي، ارايه ي توالي هاي فسيلي و يا مقايسه هاي فسيلي بر مبناي آناتومي « استخوان هاي لگن » مي باشد.

همان گونه که در بخش هاي قبلي اين مقاله ذکر کرديم، استخوان هاي لگني زنان، به چهار فرم عمده تقسيم مي شود:(39) 1- فرم زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) 2- فرم مردانه (آندروئيد : Android) 3 - فرم پلاتي پلوئيد (پلاتي پلوئيد : Platypelloid) 4 - فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropoid). البته فرم هاي فرعي متعددي نيز وجود دارند که از ترکيب چهار فرم فوق، پديد مي آيند.

Image
چهار فرم عمده ي لگن زنان: 1- فرم زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) 2- فرم مردانه (آندروئيد : Android) 3 - فرم پلاتي پلوئيد (پلاتي پلوئيد : Platypelloid) 4 - فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropoid). توجه فرماييد که زنان به طور طبيعي ممکن است داراي لگني به هر يک از فرم هاي فوق باشند، اما بهترين فرم لگن براي زايمان طبيعي، فرم لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) مي باشد.

Image
چهار فرم عمده ي لگن زنان: 1- فرم زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) 2- فرم مردانه (آندروئيد : Android) 3 - فرم پلاتي پلوئيد (پلاتي پلوئيد : Platypelloid) 4 - فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropoid). فرم هاي ترکيبي فرعي حاصل از ترکيب چهار فرم اصلي را نيز ملاحظه مي فرماييد. توجه فرماييد که زنان به طور طبيعي ممکن است داراي لگني به هر يک از فرم هاي فوق باشند، اما بهترين فرم لگن براي زايمان طبيعي، فرم لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) مي باشد.

گرچه هر يک از زنان، به طور طبيعي ممکن است فرم لگني به صورت هر يک از فرم هاي اصلي و فرعي فوق داشته باشند، اما سهولت انجام زايمان طبيعي، به فرم لگن مادر، بسيار وابسته است؛ به طوري که در شرايط يکسان از نظر وزن و جثه ي جنين، زنان داراي فرم لگني زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) زايمان بسيار راحت تري نسبت به زنان داراي فرم لگني مردانه (آندروئيد : Android) و فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropoid) دارند و چه بسا ممکن است زنان داراي لگن هاي مردانه (آندروئيد : Android) و فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropoid) نتوانند زايمان طبيعي را به خوبي انجام داده و پزشکان معالج مجبور به انجام سزارين شوند تا از وارد شدن آسيب به مادر و نوزاد ممانعت به عمل آورند.(39)

Image
با توجه به اين که در عمده ي زايمان هاي طبيعي، سر نوزاد اولين بخش خارج شونده از رحم و فضاي لگني است، از بين انواع فرم هاي لگني زنان، فرم لگن (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) بيشترين فضا را براي سر نوزاد فراهم مي نمايند و اجازه مي دهند تا سر نوزاد به خوبي از لگن عبور کرده و زايمان طبيعي به سهولت انجام شود؛ بنابراين بهترين نوع لگن زنان براي انجام زايمان طبيعي، فرم لگن (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) مي باشد که اين مسئله يک واقعيت مسلم در کتب تخصصي مربوط به زنان و زايمان مي باشد.

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، فرم لگن زنان به صورت طبيعي مي تواند به هر يک از فرم هاي چهار گانه ي اصلي فوق، يا ساير فرم هاي ترکيبي دوازده گانه ي اشاره شده باشد و اين فرم هاي مختلف در زنان هر کشور و هر نژادي ملاحظه مي گردد و اين تنوع در گونه ي انسان، کاملاً طبيعي مي باشد. يعني زني که فرم لگن وي به صورت مردانه (آندروئيد : Android) و فرم آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropoid) باشد، باز هم کماکان يک زن از گونه ي انسان بوده و مرد يا از گونه ي ميمون ها و عنترها (ميمون هاي بدن دم) نمي باشد! بلکه وي انساني طبيعي از جنس زن است که برخي از استخوان هاي بدن وي شبيه مرد ها يا عنترها است و بجز در مورد زايمان طبيعي، تفاوت عمده اي در وي نسبت به بقيه ي زنان ايجاد نمي کند و چه بسا که همين گونه زنان نيز توانسته اند زايمان هاي طبيعي موفقي به دفعات زياد داشته باشند.

اما علي رغم مسلم بودن اين اصل علمي، متاسفانه ملاحظه مي کنيم که تکامل شناسان در کتب خود، به اين تفاوت هاي بين فردي توجه نمي نمايند و توالي هاي فسيلي خود را بدون توجه به اين تفاوت ها مي سازند! براي مثال در تصاوير زير ملاحظه مي فرماييد که از بين انواع فرم لگن هاي انسان، تنها لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) را قرار داده و به مقايسه ي آن با لگن شامپانزه و يک به اصطلاح انسان سا (هومينيد) از گونه ي « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy » (که در ابتداي مقاله نيز به آن اشاره شد)، اقدام نموده اند.

Image
مقايسه ي گزينشي لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) انسان با لگن شامپانزه و لگن يک به اصطلاح (هومينيد) از گونه ي « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy » از سوي تکامل شناسان (تصوير سمت راست)! تکامل شناسان با اين اقدام عوامفريبانه و بدون اشاره به اين که لگن طبيعي انسان مي تواند به 3 فرم اصلي ديگر و 12 فرم فرعي ديگر باشد (تصوير سمت چپ) که از بين اين انواع حتي گونه ي آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropoid) نيز وجود دارد، به صورت گزينشي به مقايسه ي لگن هاي مذکور پرداخته اند..

Image
مقايسه ي گزينشي لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) انسان با لگن شامپانزه و لگن يک به اصطلاح (هومينيد) از گونه ي « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy » از سوي تکامل شناسان (تصوير سمت راست)! تکامل شناسان با اين اقدام عوامفريبانه و بدون اشاره به اين که لگن طبيعي انسان مي تواند به 3 فرم اصلي ديگر و 12 فرم فرعي ديگر باشد (تصوير سمت چپ) که از بين اين انواع حتي گونه ي آنتروپوئيد (آنتروپوئيد : Anthropoid) نيز وجود دارد، به صورت گزينشي به مقايسه ي لگن هاي مذکور پرداخته اند. البته آن ها با اين عوامفريبي عمدي، سعي مي کنند تا به مخاطب بقبولانند که فرم لگن، از اجداد مشترک انسان ها و ميمون ها (البته به زعم خودشان!) تا به امروز تغيير کرده است! حال آن که از پاسخ به این سوال خودداری می کنند که چرا تنوع موجود در فرم هاي لگن انسان ها را ناديده نمي گيرند؟!

البته اين تنوع همان گونه که ذکر گرديد، به صورت طبيعي و بدون وجود بيماري خاصي در جنس مونث گونه ي انسان پديد مي آيد؛ حال اگر بيماري هايي که موجب تغييرات استخواني و اسکلتي در انسان مي شوند (همچون بيماري پاژه ي استخوان)(22) را نيز در نظر بگيريم، تنوع استخوان هاي لگني انسان، چند برابر خواهد شد! بنابراين سو استفاده ي تکامل شناسان از فرم لگن زنانه (گاينکوئيد (ژنيکوئيد) : Gynecoid) گونه ي انسان از بين 16 فرم اصلي و فرعي لگن انساني، و مقايسه ي تنها اين نوع لگن با لگن ساير گونه ها همچون شامپانزه ها، نوعي عوامفريبي زيرکانه مي باشد!

اما موضوع مقايسه ي گزينشي استخوان هاي « لگن »، تنها به « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis » موسوم به « لوسي : Lucy » ختم نمي شود. بلکه تکامل شناسان، چنين مقايسه هايي را در مورد فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نيز انجام شده است!:(144)

Image
مقايسه بين لگن انسان و لگن منتسب به يک « نئاندرتال » از جنس زن!

اما بر خلاف ظاهر فريبنده ي چنين مقاله اي، اين مقاله نيز ضعف ها، اشکالات و ابهامات مهمي دارد:

الف) فسيل « لگن » منتسب به « نئاندرتال » زن موسوم به « تابون : Tabun » که از آن براي مقايسه با استخوان « لگن » انسان به اصطلاح مدرن! استفاده شده است، به هيچ عنوان استخوان « لگن » کامل و قابل اعتمادي نيست!(144) چرا که اين فسيل، تکه تکه بوده و بسياري از تکه هاي آن مفقود مي باشند!!! به نحوي که بخش هاي زيادي از اين فسيل « لگني » در دست نيست!!! تصاوير زير، فسيل « لگن » تابون را به نمايش مي گذارد:(144)


Image
فسيل « لگن » منتسب به « نئاندرتال » زن موسوم به « تابون : Tabun » که از آن براي مقايسه با استخوان « لگن » انسان به اصطلاح مدرن! استفاده شده است، به هيچ عنوان استخوان « لگن » کامل و قابل اعتمادي نيست! چرا که اين فسيل، تکه تکه بوده و بسياري از تکه هاي آن مفقود مي باشند!!! به نحوي که بخش هاي زيادي از اين فسيل « لگني » در دست نيست!!!

بدين ترتيب، به دليل عدم وجود بخش هاي مهمي از اين فسيل لگني، مقايسه ي آن با فسيل هاي کامل، از نظر علمي چندان صحيح نيست!

ب) گرچه يکي از امتيازات اين مطالعه، مقايسه ي ميانگين پارامترهاي « لگن » انسان هاي به اصطلاح مدرن با « لگن » منتسب به فسيل « نئاندرتال » زن موسوم به « تابون » مي باشد (144)، اما باز هم دقت کافي در چنين مطالعه اي لحاظ نشده است!

علت اين سخن ما اين است که هنگامي مي توان تا حدي به چنين مطالعاتي اطمينان کرد که « ميانگين » پارامترهاي مربوط به فسيل چند « نئاندرتال » را با « ميانگين » پارامترهاي مربوط به استخوان لگني چند « انسان به اصطلاح مدرن » بررسي کرد!!! در واقع مقايسه ي دو « ميانگين » کم و بيش ارزشمند است، نه مقايسه ي يک « ميانگين » با تنها « يک فسيل »!!! اين در حالي است که مولفان مقاله ي مذکور، پارامترهاي مربوط به فقط و فقط يک فسيل « لگن » منتسب به « نئاندرتال » زن و آن هم فسيل « چند تکه شده » و « ناقص » لگن مذکور را با « ميانگين » پارامترهاي « لگن » انسان هاي به اصطلاح امروزي مقايسه کرده اند!!!(144) که اين نوع مقايسه ناقص و ضعيف مي باشد!

ج) اما نکته ي ديگری که در این میان حائز اهمیت است، این است که مولفان مقاله ي نامبرده فراموش کرده اند که در مطالعات و مقالات انجام شده بر روي انسان هاي امروزی نیز، تفاوت هاي فاحشی در ابعاد و پارامترهاي مربوط به استخوان « لگن » انسان هاي نژاد هاي مختلف ملاحظه گرديده است:(145)


Image
در مطالعات و مقالات انجام شده بر روي انسان هاي امروزی نیز، تفاوت هاي فاحشی در ابعاد و پارامترهاي مربوط به استخوان « لگن » انسان هاي نژاد هاي مختلف ملاحظه گرديده است.

اين مسئله، بسيار حائز اهميت است؛ زیرا نشان مي دهد علی رغم این که برتری نسبی استفاده از « ميانگين » براي بررسي پارامترهاي « استخوان هاي لگن » انسان هاي اصطلاحاً امروزي نسبت به مقايسه ي « تک فسيل » ها ارزش بيشتري دارد، اما باز هم استفاده از « ميانگين » پارامترهاي استخوان « لگن » بي عيب و نقص نيست!!! چرا که مسئله ي تفاوت هاي نژادي اسکلت انسان ها را نمي تواند حل کند!!!

مثال زير به روشن شدن اين مسئله، کمک بيشتري مي نمايد:

تصوير زير، سطح مقطع لگني 9 انسان از 3 نژاد مختلف را به صورت شماتيک نشان مي دهد که ميانگين آن ها نیز در سمت راست تصوير و به صورت « دايره » ي قرمز رنگ به نمايش در آمده است:

Image
همانگونه که ملاحظه می فرمایید، تک تک « دواير فوق » که معرف سطح مقطع لگني « تک تک انسان ها » از نژاد هاي مختلف مي باشند، با دايره ي قرمز رنگ که معرف « ميانگين » آن ها است، تفاوت دارند. اما اين به اين معنا نيست که اين دواير کوچک و بزرگ، مربوط به لگن يک موجود جدا از « گونه » ي « انسان » هستند!!! براي مثال سطح مقطع « دايره هاي آبي » رنگ، از « سطح مقطع ميانگين » که با « دايره ي قرمز رنگ » نشان داده شده است، بسيار کوچکتر مي باشد، اما بسيار جالب است که دايره ي « قرمز رنگ »، معرف « ميانگين » همان جمعيتي است که « دايره ي آبي رنگ » نيز بخشي از آن است!!!

بنابراين تفاوت تک فسيل منتسب به « نئاندرتال » زن موسوم به « تابون » با « ميانگين » فسيل هاي انسان هاي امروزي، که در مقاله ي مذکور به آن اشاره شده است، لزوماً به اين معنا نيست که تک فسيل « تابون »، مربوط به « گونه » اي جدا از انسان هاي امروزي است!!! و چنين نتيجه گيري از سوي تکامل شناسان، کاملاً کوته بينانه و ساده انگارانه است!

منابع و مآخذ


116 -
http://www.answers.com/topic/neandertal
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Neanderthals

117 -
http://www.sciencedaily.com/releases/20 ... 100438.htm

118 -
Tattersall I, Schwartz JH (1999) Hominids and hybrids: The place of Neanderthals in human evolution. Proc Natl Acad Sci USA 96: 7117–7119.
و
http://cognition.clas.uconn.edu/~jboste ... /index.htm

119 -
http://phenomena.nationalgeographic.com ... hal-brain/
و
http://www.answers.com/topic/neandertal

120 -
http://www.weedist.com/2013/06/high-sci ... nderthals/
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Neanderthal_behavior

121 -
http://www.answers.com/topic/neandertal
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Neanderthal
و
http://news.softpedia.com/news/Neandert ... 5264.shtml
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Cranial_capacity

122 -
http://www.highstreetmail.com/research- ... ution.html
و
http://www.sciencephoto.com/media/170776/view
و
http://news.softpedia.com/news/Neandert ... 5264.shtml

123 -
http://www.aftabir.com/articles/view/sp ... 9%86%DB%8C
و
http://www.jamejamonline.ir/newspreview ... 0475764985
و
http://www.iaus.ac.ir/Home/ShowPage.asp ... cb4354db82

124 -
http://www.answers.com/topic/rickets
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Rickets
و
http://www.answers.com/topic/osteomalacia
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Osteomalacia

125 -
http://www.abroadintheyard.com/evolutio ... -about-us/

126 -
Ivanhoe F: Was Virchow right about Neandertal? Nature 1970;227:577–578.
و
(1970), D-Deficient neanderthal. The Sciences, 10: 12–13. doi: 10.1002/j.2326-1951.1970.tb00027.x

127 - رجوع شود به Google Scholar.

128 -
Persing J, James H, Swanson J, Kattwinkel J. Prevention and management of positional skull deformities in infants. Pediatrics 2003;112:199-202.

129 -
http://www.answers.com/topic/sudden-inf ... h-syndrome
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Sudden_inf ... h_syndrome

130 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Brachycephaly
و
http://www.answers.com/topic/brachycephaly-1

131 -
http://www.cheo.on.ca/uploads/Plagiocep ... %20ENG.pdf
و
Persing J, James H, Swanson J, Kattwinkel J. Prevention and management of positional skull deformities in infants. Pediatrics 2003;112:199-202.

132 -
http://www.answers.com/topic/alans
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Alans

133 -
http://www.answers.com/topic/artificial ... eformation
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Artificial ... eformation

134 -
Trinkaus, E. Artificial cranial deformation in the Shanidar 1 and 5 Neanderthals, Current Anthropology 23, 2 (1982), pp. 198-199.
و
Agelarakis A. 1993 The Shanidar Cave Proto Neolithic Human Population: Aspects of Demography and Paleopathology. Human Evolution 8, 235-253.

135 -
http://www.answers.com/topic/maya
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Maya_civilization
و
http://www.answers.com/topic/inca
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Inca

136 -
Monge J, Kricun M, Radovčić J, Radovčić D, Mann A, et al. (2013) Fibrous Dysplasia in a 120,000+ Year Old Neandertal from Krapina, Croatia. PLoS ONE 8(6): e64539. doi:10.1371/journal.pone.0064539

137 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Fibrous_dysplasia_of_bone
و
http://www.answers.com/topic/fibrous-dy ... olyostotic

138 -
http://www.alvadossadegh.com/fa/vijhe-1 ... 19369.html

139 -
Duarte, C., Maurício, J., Pettitt, P.B., Souto, P., Trinkaus, E., van der Plicht, H., & Zilhão, J. (1999) The early Upper Paleolithic human skeleton from the Abrigo do Lagar Velho (Portugal) and modern human emergence in Iberia. Proceedings of the National Academy of Science (USA). 96, 7604-7609.

140 -
Condemi S, Mounier A, Giunti P, Lari M, Caramelli D, et al. (2013) Possible Interbreeding in Late Italian Neanderthals? New Data from the Mezzena Jaw (Monti Lessini, Verona, Italy). PLoS ONE 8(3): e59781. doi:10.1371/journal.pone.0059781

141 -
http://www.answers.com/topic/anatomically-modern-humans
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Anatomically_modern_humans

142 -
http://www.answers.com/topic/hybrid-biology
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hybrid_%28biology%29

143 -
Hey, J. 2001 The Mind of the Species Problem. Trends in Ecology and Evolution 16: 326-329.
و
Rieseberg, L.H., T.E. Wood, and E. Baack. 2006. The nature of plant species. Nature 440:524-527.
و
http://www.answers.com/topic/species-problem
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Species_problem

144 -
Weaver TD, Hublin JJ (2009) Neandertal birth canal shape and the evolution of human childbirth. Proc Natl Acad Sci U S A 106: 8151–8156. doi: 10.1073/pnas.0812554106


145 -
Handa,V. L.; Lockhart,M. E.; Fielding,J. R.; Bradley,C. S.; Brubaker,L.; Cundiff,G. W.; Ye,W.; Richter,H. E. Racial differences in pelvic anatomy by magnetic resonance imaging. Obstetrics & Gynecology 2008 ;111(4):914-920
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت ششم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 6:04 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 6)

بسم الله الرحمن الرحيم

ادامه ی مبحث فسیل شناسی « نئاندرتال ها »

H) يکي از روش هاي پرکاربرد فريب مخاطب توسط تکامل شناسان، استفاده از مجسمه ها، نقاشي ها و تصاوير خلق شده به وسيله ي « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists » مي باشد!(146) در اين روش، « تکامل شناسان »، از هنرمندان مجسمه ساز، نقاش و ... کمک مي گيرند تا تصورات و ادعاهاي خود پيرامون فسيل ها را در قالب مجسمه ها و نقاشي ها، به خورد مخاطب دهند:

Image
نقاشي ها و مجسمه هاي خلق شده به دست « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists »، يکي از ايزارهاي تکامل شناسان جهت جلب اعتماد مخاطبان مي باشد.

Image
نقاشي ها و مجسمه هاي خلق شده به دست « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists »، يکي از ايزارهاي تکامل شناسان جهت جلب اعتماد مخاطبان مي باشد.

گرچه اين ترفند، بسيار باورپذير و جذاب مي نمايد، اما در اکثريت مواقع، از قاعده و قانون مشخصي تبعيت نمي کند! يعني با دست کاري در فرم عضلات، ضخامت پوست، وضعيت موها و حتي فرم لب ها، « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists » که همکاري نزديکي با تکامل شناسان دارند و معاش آن ها نيز از همين راه تأمين مي شود، مجسمه ها و نقاشي هایي به دلخواه تکامل شناسان مي سازند! بسيار جالب است که بدانيم، بر اساس هنر، خلاقيت و دلخواه « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists »، مجسمه ها و نقاشي هاي بعضاً متفاوتي از يک نوع فسيل مانند « نئاندرتال ها » يا « استرالوپتيکوس ها » و ... پديد مي آيد:(147)

Image
تصور چند « هنرمند ديرينه شناس : Paleoartis » از « نئاندرتال ها »! از راست به چپ، يک « انسان سا : Hominid » وحشي، کودن، جنگجو تا خردمند! (بيچاره نئاندرتال ها که اين همه تصاوير مختلف، به آن ها نسبت داده شده است!!!)

البته اين گونه شارلاتان بازي هاي به ظاهر علمي، تنها مربوط به « نئاندرتال ها » نمي شود؛ بلکه در مورد « انسان ساها : Hominids » ديگر همچون جمجمه ي منتسب به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » نيز به چشم مي خورد! جالب اين که در مورد جمجمه ي منتسب به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis »، در حالي که هنوز تا سال 2013 ميلادي نيز بر سر يک « گونه » ي مجزا بودن يا ابتلا به ناهنجاري « ميکروسفالي » آن بحث و چالش جدي وجود دارد(107) (در بخش هاي قبلي همين سلسله مقاله، به آن اشاره شد)، تکامل شناسان و « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists » فرصت طلب، دست به ارايه ي چهره ي نقاشي شده از اين جمجمه و انتساب آن به يک « انسان سا : Hominid » مستقل زده اند!:(148)

Image
در حالي که هنوز تا سال 2013 ميلادي نيز بر سر يک « گونه » ي مجزا بودن يا ابتلا به ناهنجاري « ميکروسفالي » جمجمه ي منتسب به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » بحث و چالش جدي وجود دارد، تکامل شناسان و « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists » فرصت طلب، دست به ارايه ي چهره ي نقاشي شده از اين جمجمه و انتساب آن به يک « انسان سا : Hominid » مستقل زده اند!

اين مسئله در حالي به وقوع مي پيوندد که مي دانيم تا زمان کنوني نيز بين دانشمندان، در مورد جمجمه ي منتسب به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » اختلاف نظر جدي وجود دارد؛(107) اما تکامل شناسان مثل هميشه، سياست فريب و سوء استفاده ي خود را به خوبي پيش مي برند!

البته مثال هايي از اين دست زيادند و مطالعه ي آن ها بر عهده ي مخاطبان محترم گذاشته مي شود.

اين که از روي يک « اسکلت فسيل شده »، چه مجسمه اي ساخته شود، بيش از آن که به وضعيت اسکلت کشف شده - که معمولاً هم ناقص و داراي استخوان هاي مفقود شده يا ناکامل بسياري است - ارتباط داشته باشد، به حجم بافت نرمي که « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists » بر روي اسکلت هاي مکشوفه قرار مي دهند و بر روي مجسمه ها و نقاشي هاي خود به نمايش مي گذارند، بستگي دارد. مثال زير به درک بهتر اين مسئله کمک مي کند:

تصاوير زير، چهره و اندام يک بيمار مبتلا به بيماري « ايدز : AIDS » که مرحله ي پيشرفته ي ابتلا به ويروس « HIV » است را قبل و بعد از دريافت درمان دارويي ضد ويروس « HIV » نشان مي دهد:(149)

Image
تصاوير فوق، يک بيمار مبتلا به « AIDS/HIV » با نام « Joseph » را قبل و بعد از درمان داروهاي ضد ويروس « HIV » نشان مي دهد. همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، علي رغم اين که اسکلت و استخوان بندي بيمار تغييري نيافته است، اما به دليل اصلاح وضعيت عضلاني و چربي هاي زير پوستي و احشايي، تفاوت هاي فاحشي در چهره و اندام وي پديد آمده است!

مثال ديگر در اين زمينه، بيماري « آنورکسيا نروزا (بي اشتهايي عصبي) : Anorexia Nervosa » است که در مانکن ها و دختران جوان بسيار شايع است. تصاوير زير، يک خانم جوان را قبل و بعد از ابتلا به اين بيماري نشان مي دهد:

Image
تصاوير فوق، يک خانم جوان مبتلا به بيماري « آنورکسيا نروزا (بي اشتهايي عصبي) : Anorexia Nervosa » را قبل و بعد از ابتلا به اين بيماري نشان مي دهد. همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، علي رغم اين که اسکلت و استخوان بندي بيمار تغييري نيافته است، اما به دليل اصلاح وضعيت عضلاني و چربي هاي زير پوستي و احشايي، تفاوت هاي فاحشي در چهره و اندام وي پديد آمده است!

همان گونه که ملاحظه فرموديد، علي رغم اين که اسکلت و استخوان بندي بيماران فوق، تغييري نيافته است، اما به دليل تغيير وضعيت عضلاني و چربي هاي پوستي و احشايي آن ها، تفاوت هاي فاحشي در چهره و اندامشان پديد آمده است!

بدين ترتيب در مورد فسيل ها نيز تنها وضعيت اسکلتي و استخواني، نمي تواند چهره ي واقعي موجودات زنده ي صاحب آن ها را پيش بيني نمايد؛ بلکه بر اساس ميزان عضله و بافت چربي زير پوستي که در اکثر فسيل ها خبري از آن ها نداريم، وضعيت ظاهري چهره مي تواند متفاوت باشد!

البته ما در بخش هاي قبلي همين مقاله، در مورد « تاپير ها » به اين موضوع اشاره کرديم که « تاپير ها » داراي خرطومي هستند که تنها اجزاي بافت نرم دارد و هيچ جزء استخواني در آن يافت نمي شود!(64) به همين دليل، صرفاً از روي اسکلت « تاپير ها » نمي توان وجود « خرطوم » را در آن ها حدس زد؛ چرا که « خرطوم » موجود در « تاپير ها »، هیچ بخشی از جمجمه ي آن ها را تشکيل نمي دهند.(64)

Image
اسکلت جانوران، آينه ي مناسبي از آناتومي آن ها نيست؛ زيرا همان گونه که در تصاوير ملاحظه مي گردد، « تاپير ها » داراي خرطومي هستند که تنها اجزاي بافت نرم دارد و هيچ جزء استخواني در آن يافت نمي شود؛ به همين دليل، صرفاً از روي اسکلت « تاپير ها » نمي توان وجود « پوزه » و « خرطوم » را در آن ها حدس زد!

با عنایت به مطالب ذکر شده، چه تضميني وجود دارد که از روي فسيل هاي جانوران ماقبل تاريخ، بتوان ويژگي هاي ظاهري آن ها را حدث زد؟!!! تصاوير تخيلي که تکامل شناسان و هنرمندان مرتبط با آن ها ارايه مي دهند، واقعاً چقدر با وضعيت واقعي جانوران مذکور مطابقت دارد؟!!! آيا عدم اشاره به اين مشکل بزرگ، خود نوعي فريب مخاطب نيست؟!!!

در واقع به نظر مي رسد که آن چه که در موزه هاي تاريخ طبيعي، رسانه هاي عمومي و امثالهم از چهره ي فسيل هاي ماقبل تاريخ و به خصوص چهره هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » به تصوير کشيده مي شود، نه تصاوير حقيقي و صحيح، بلکه تصاويری تخيلي و بي پايه و اساس از موهومات تکامل شناسان و « هنرمندان ديرينه شناسي : Paleoartists » مي باشد!

I) يکي از مواردي که در مورد ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون فسيل ها تشکيک ايجاد مي نمايد، مسئله ي احتمال بروز فريبکاري ها، دروغ ها و پنهان کاري ها در ارايه ي فسيل هاي مورد ادعاي آن ها است! اين امر به خصوص در مورد فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » (شامل نئاندرتال ها)، و با توجه به وضعيت استراتژيک اين فسيل ها، از اهميت ويژه اي برخوردار است.

متاسفانه نمونه ي چنين فريبکاري هايي قبلاً به وقوع پيوسته است! به نحوي که در يکي از اين نمونه ها، فسيل منتسب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان پيلت داون : Piltdown Man »،به مدت طولاني (بيش از 40 سال)، رسانه هاي گروهي، جامعه ي علمي و حتي برخی از زیست شناسان را فريب داده است!:(150)

فسيل منتسب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « انسان پيلت داون : Piltdown Man »، مجموعه اي از استخوان هاي ناحيه ي سر بود که از جمجمه و فک پايين (منديبل : Mandible) تشکيل شده بود و به همراه چند ابزار سنگي تراشيده شده، در سال 1908 در طي حفاري هاي منطقه ي « Piltdown » کشور انگلستان به دست آمده و در سال 1912، از سوي « چارلز داوسون : Charles Dawson »، باستان شناس انگليسي به جامعه ي علمي و رسانه ها معرفي شده بود:(150)

Image
فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » (سمت راست)، مدل بازساي شده (وسط) و چهره ي منتسب به انسان پيلت داون : Piltdown Man » (سمت چپ).

به دليل شباهت زياد « فک پايين » فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » با « فک پايين » ميمون ها و شباهت « جمجمه » ي آن با « جمجمه » ي انسان هاي امروزي، مجامع زيست شناسي و ديرينه شناسي آن دوران، اهميت زيادي براي اين کشف قائل شده بودند؛ به نحوی که آن را يکي از موارد نشان دهنده ي تغيير و تبديل فرم هاي اوليه ي « انسان سا : Hominid » ها با آرواره و « فک » مشابه ميمون ها، به فرم هاي تکامل يافته تر « انسان سا : Hominid » هاي مشابه انسان هاي امروزي مي دانستند!(151)

جالب این که حتي در مقالات و کتب آن زمان، جايگاه ويژه ي تکاملي براي « انسان پيلت داون : Piltdown Man » در نظر گرفته شده بود:(152)


Image
به دليل شباهت زياد « فک پايين » فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » با « فک پايين » ميمون ها و شباهت « جمجمه » ي آن با « جمجمه » ي انسان هاي امروزي، مجامع زيست شناسي و ديرينه شناسي اوايل و اواسط قرن 20، اهميت زيادي براي اين کشف قائل شده، و آن را يکي از موارد نشان دهنده ي تغيير و تبديل فرم هاي اوليه ي « انسان سا : Hominid » ها با آرواره و « فک » مشابه ميمون ها، به فرم هاي تکامل يافته تر « انسان سا : Hominid » هاي مشابه انسان هاي امروزي مي دانستند! جالب این که حتي در مقالات و کتب آن زمان، جايگاه ويژه ي تکاملي براي « انسان پيلت داون : Piltdown Man » در نظر گرفته شده بود!

اما رقابت هايي که در آن دوران بين ديرينه شناسان « بريتانيايي »، « اروپايي » و « آمريکايي » وجود داشت، موجب گرديد تا تعدادي از « ديرينه شناسان »، به ماهيت ادعايي » فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » مشکوک شوند و نهايتاً در سال 1953 ميلادي، متوجه شوند که آن چه که در طي مدت بيش از 40 سال، به عنوان « انسان پيلت داون : Piltdown Man » شناخته مي شد، چيزي جز يک شعبده، فريب و دروغ بزرگ نیست!(150)

Image
رقابت هايي که در ابتداي قرن 20 بين ديرينه شناسان « بريتانيايي »، « اروپايي » و « آمريکايي » وجود داشت، موجب گرديد تا تعدادي از « ديرينه شناسان »، به ماهيت ادعايي » فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » مشکوک شوند و نهايتاً در سال 1953 ميلادي، متوجه شوند که آن چه که در طي مدت بيش از 40 سال، به عنوان « انسان پيلت داون : Piltdown Man » شناخته مي شد، چيزي جز يک شعبده، فريب و دروغ بزرگ نیست!

بله! آن چه که در طي مدت بيش از 40 سال، به عنوان « انسان پيلت داون : Piltdown Man » در مجامع علمي، رسانه هاي گروهي و نشريات منتشر شده بود و انتقادات پراکنده ي برخي زيست شناسان نيز نتوانسته بود در مورد ماهيت آن تشکيک ايجاد نمايد، چيزي جز جمجمه ي يک انسان امروزي در کنار « فک پايين » و « آرواره ي اورانگوتان » نبود!(150) که نهايتاً در طي مقاله اي که در سال 1953 ميلادي در نشريه ي معروف « TIME » منتشر گرديد، به عنوان « دروغ بزرگ » معرفي گرديد و طومار آن در هم پيچيده شد!(150)

جالب اين که جاعلان فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man »، تنها به قرار دادن « جمجمه » ي انسان مدرن در کنار « آرواره ي اورانگوتان » مبادرت نورزيده بودند! بلکه در جهت واقعي نشان دادن فسيل هاي مورد ادعا، با هنرمندي، دندان انسان را بر روي « فک پايين » اورانگوتان تعبيه و جايگزين نموده، و جمجمه ي انسان و « فک پايين » اورانگوتان را با رنگ « دي کرومات پتاسيم : Potassium Dichromate » و « قهوه اي ون دايک : Van Dyke Brown » (که حاوي عنصر آهن است)، رنگ آميزي نموده بودند تا کهنگي ظاهري فسيل، بيشتر شده و طبيعي تر به نظر برسد!(150)

Image
جاعلان فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man »، تنها به قرار دادن « جمجمه » ي انسان مدرن در کنار « آرواره ي اورانگوتان » مبادرت نورزيده بودند! بلکه در جهت واقعي نشان دادن فسيل هاي مورد ادعا، با هنرمندي، دندان انسان را بر روي « فک پايين » اورانگوتان تعبيه و جايگزين نموده، و جمجمه ي انسان و « فک پايين » اورانگوتان را با رنگ « دي کرومات پتاسيم : Potassium Dichromate » و « قهوه اي ون دايک : Van Dyke Brown » (که حاوي عنصر آهن است)، رنگ آميزي نموده بودند تا کهنگي ظاهري فسيل، بيشتر شده و طبيعي تر به نظر برسد!

همچنين ملاحظه گرديد که چند تکه ابزار سنگي همراه فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man »، به وسيله هاي چاقو ها و ابزارهاي مدرن فلزي امروزي، کنده کاري شده و با زيرکي در کنار فسيل هاي جعلي قرار داده شده بودند!(150)

Image
با بررسي هاي بيشتر، مشخص گرديد که چند تکه ابزار سنگي همراه فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man »، به وسيله هاي چاقو ها و ابزارهاي مدرن فلزي امروزي، کنده کاري شده و با زيرکي در کنار فسيل هاي جعلي قرار داده شده بودند!

بدين ترتيب، بعد از گذشت بيش از 40 سال از معرفي فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » و حضور اين فسيل در کتب، مقالات و رسانه هاي گروهي تکامل شناسان، نهايتاً جعلي بودن آن، بر همه آشکار شد و فرضيات قبلي تکامل شناسان پيرامون قرارگيري « انسان پيلت داون : Piltdown Man » در توالي هاي خطي و شاخه اي تکامل انسان، باطل گرديد!

البته حسادت ها و رقابت هاي بين ديرينه شناسان « بريتانيايي »، « اروپايي » و « آمريکايي » در ابتدا و اواسط قرن 20،کمک بسياري به کشف اين دروغ بزرگ نمود و اگر اين احساس رقابت وجود نداشت، احتمالاً فسيل جعلي منتسب « انسان پيلت داون : Piltdown Man »، مدت هاي بسيار بيشتري در کتب، مقالات و رسانه ها خودنمايي مي نمود!!!

گرچه پرونده ي « انسان پيلت داون : Piltdown Man »، مدتي است که بسته شده است، اما توجه به وقايع پيرامون اين جعل بزرگ و دروغ شاخدار علمي از چند جهت، حائز اهميت است:

الف) با توجه به اين که بسياري از فسيل هاي مورد ادعاي تکامل شناسان، در دسترس همه ي دانشمندان قرار ندارد، احتمال بروز وقايعي همچون آن چه که در مورد « انسان پيلت داون : Piltdown Man » رخ داد، در هر عصر و دوره اي مي رود و بالطبع نمي توان به تمامي فسيل هاي مورد ادعاي تکامل شناسان، اعتماد کرد! چه بسا ممکن است در برخي از اين گونه فسيل ها، دستکاري هايي رخ داده باشد!

ب) بسياري از فسيل هاي مورد ادعاي تکامل شناسان، جديداً کشف شده اند که از آن جمله مي توان به کشف فسيل جمجمه ي منتسب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis »(113) در سال 2003 ميلادي، کشف 2 فسيل منتسب به « جنوبي کپي سديبا : Australopithecus sediba »(86) و نيز فسيل منتسب به يک « انسان سا : Hominids » موسوم به « انسان هاي دنيسووا : Denisova hominins »(153) در سال 2008 ميلادي اشاره کرد. بسيار جالب است که با وجود اين که هنوز مدت زيادي از کشف چنين فسيل هايي نمي گذرد و حتي صحت و سقم اين فسيل ها و ادعاهاي کاشفان آن ها توسط دانشمندان مناطق مختلف جهان، مورد بررسي قرار نگرفته است؛ اما با اين حال، اين فسيل ها مشتاقانه توسط تکامل شناسان، پذيرفته شده و ترويج مي گردد. نکته اي که در اين خصوص بايد مورد توجه قرار بگيرد، اين است که با توجه به وجود سوابق بد در جعل فسيل ها توسط تکامل شناسان، که فسيل موسم به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » تنها يکي از اين موارد است، اطمينان به فسيل هاي جديداً کشف شده که بعضي از آن ها تنها 5 سال از اکتشافشان مي گذرد، معقول نمي باشد و مي بايست بررسي هاي جدي تري در اين خصوص صورت بگيرد! به خصوص که با توجه به خصومت ذاتي تکامل شناسان با محققين مستقل و غير وابسته به مافياي حامي آنان، معمولاً چنين فسيل هايي در اختيار اين دانشمندان مستقل قرار نمي گيرد.

ج) گرچه امروزه جعلي بودن فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » مسجل شده است و حتي تکامل شناسان نيز در اين زمينه مخالفتي ندارند؛ اما نگاهي به وقايع گذشته و مرور مسيري که در مورد فسيل منتسب به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » طي شده است، درس هاي زيادي براي حال و آينده به همراه دارد!

بدين ترتيب که نشان مي دهد همواره تکامل شناسان خود را حق به جانب نشان و ادعاهاي خود را قطعي و دقيق جلوه می دهند و همان گونه که زماني فسيل جعلي موسوم به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » را به عنوان یک فسیل واقعی پذيرفته و به مدت بيش از 40 سال، در کتب و مقالاتشان در اين زمینه به داستان سرايي و ارايه ي توالي هاي فسيلي و خطي مي پرداختند، ممکن است ادعاهاي امروزشان نيز علي رغم قيافه ي حق به جانب و سر و صداهاي فراوانشان، در عمل پوچ و بيهوده بوده و اشتباه بودن سخنان امروزشان در آينده مسجل شود! حال بايد از آنان پرسيد که به چه مجوزي همواره سخنان خود را بر حق دانسته و به منتقدانشان حمله ور مي شوند؟ حال آن که اگر عالم و دانا باشند و احتمال تغييرات جدي در دانسته ها، مفروضات و اطلاعات را قبول داشته باشند، نبايد بيش از حد بر ادعاهاي امروزشان پافشاري نمايند! چرا که با توجه به پيشرفت هاي علمي ممکن است، مفروضات به ظاهر قطعي و دقيق آن ها، در آينده غلط و نادرست از آب در آيد!!!

مثال مربوط به جمجمه ي منتسب به « انسان سا : Hominid » موسوم به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis »(113) - که در بخش هاي قبلي مقاله به آن اشاره نموديم -، يکي از مواردي است که گفته ي ما را تأييد مي کند! زيرا همان گونه که قبلاً عرض کرديم، علي رغم اين که جمجمه ي موسوم به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » در سال 2003 ميلادي کشف گرديده است(113)، تکامل شناسان از همان تاريخ، آن را به عنوان « گونه اي » جديد از « انسان سا ها : Hominids » معرفي نموده اند؛(113) حال آن که از سال 2006 تا زمان فعلي، ترديدهاي جدي و فراوان در مورد ماهيت اين « فسيل » و احتمال ابتلا به ناهنجاري « ميکروسفالي » در اين « جمجمه » وجود دارد و تا زمان کنونی نيز مقالات پينگ پونگي! بين موافقان و مخالفان اين مسئله منتشر مي شود!(107) اما باز هم مي بينيم که تکامل شناسان امروزه با چنان جديت و قطعيتي از يک « گونه ي مجزا » بودن « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » صحبت مي کنند که مخاطبان عام تصور مي نمايند، هيچ ابهامي در مورد اين فسيل ها وجود ندارد!(115) البته مسئله ي فريب تاريخي فسيل جعلي موسوم به « انسان پيلت داون : Piltdown Man »، به ما يادآوري مي کند که آن چه امروز تکامل شناسان، آن را به عنوان مسئله اي بديهي مي شمرند، ممکن است در آينده اي نزديک، غلط بودن آن مسجل گردد و جمجمه ي موسوم به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » نيز از اين قاعده، مستثني نيست!!!

بنابراين به مخاطبان محترم، گوشزد مي کنيم که فريب ظاهر جدي، مصمم و حق به جانب تکامل شناسان را نخورند و بدانند که تکامل شناسان در هر عصر و زماني ادعاي صحت و دقت سخنانشان را دارند و فراموش مي کنند که يکي از ويژگي هاي علم، پيشرفت و احياناً رد يا تعديل مفروضات قبلي است! فسيل جعلي موسوم به « انسان پيلت داون : Piltdown Man » از جمله مواردي است که مي تواند در اين زمينه، درس هاي جدي براي حال و آينده داشته باشد.

J) يکي از مواردي که احتمالاً مخاطبان محترم با آن ها برخورد داشته اند، بحث در مورد زندگي اجتماعي برخي از « انسان سا ها : Hominids » همچون « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » و ساخت ابزار و وسايل توسط آن ها مي باشد.

در تعدادي از مقالات و کتب، به وجود زندگي اجتماعي در « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »، استفاده از ابزار ها و وسايل، آتش و حتي ساخت « قايق » توسط آن ها اشاره شده است:(154)

Image
نمونه هايي از ساخت و استفاده ي « نئاندرتال ها » از ابزارها.


Image
نمونه هايي از ساخت و استفاده ي « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »از ابزارها و احتمالاً ساخت قايق توسط آن ها.

Image
وجود شواهدي از استفاده ي « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » از آتش.


Image
امروزه حتي خود تکامل شناسان نيز بر اين باورند که « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » نيز از ابزار ها بهره مي بردند و در دسته ها و گروه هاي اجتماعي مي زيستند.

اما اشاره « ديرينه شناسان » و حتي « تکامل شناسان » به مسايلي همچون ساخت ابزار، استفاده از آتش و زيستن در گروه هاي اجتماعي از سوي « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »، از چند جهت حائز اهميت بوده و به مباحث اين مقاله، مربوط مي شود:

الف) پذيرفتن اين مسئله که در کنار فسيل هاي « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »، شواهدي از ساخت ابزار، ساخت قايق، استفاده از آتش و زيستن در گروه هاي اجتماعي وجود دارد، نشان مي دهد که فسيل هاي مذکور، مربوط به مردماني هوشمند مي باشد که واجد بسياري از خصوصيات انسان به اصطلاح « مدرن » امروزي بوده اند! در واقع شايد بتوان گفت که درجه ي سازمان يافتگي و هوشمندي آنان به نوعي از برخي اقوام و قبايل انسان هاي امروزي، بيشتر بوده باشد!!!

براي مثال، در مناطق دور افتاده ي جنگل هاي آمازون در برزيل، اقوام بومي موسوم به « هتا : Heta » وجود دارند که از نظر ابزار سازي هنوز هم همچون فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »، از ابزار هاي سنگي، چوبي و استخواني (مانند تبر سنگي) استفاده مي کنند!(155)

در مورد برخي از قبايل منطقه ي « پاپوا : Papua » يا « گينه ي نو » واقع در اقيانوس آرام، وضعيت مشابهي به چشم مي خورد! برخي از قبايل اين ناحيه نيز همچنان از ابزار هاي سنگي (همچون تبر سنگي) و گهگاه ابزار هاي چوبي بهره مي برند و با فلزات، آَشنايي ندارند!!!(156)

تصاوير زير، مردم برخي از قبايل منطقه ي « پاپوا : Papua » را نشان مي دهد (به دليل نامناسب بودن اکثر تصاوير، تنها بخش کوچکي از آن ها به نمايش درآمده است):(156)

Image
تصاويري از مردم برخي قبايل بومي منطقه ي « پاپوا : Papua » يا « گينه ي نو »؛ تصوير راست و وسط، به ترتيب رييس قبيله و يکي از مردان قبيله ي « کومباي : Kombai » را در حال درست کردن « تبر سنگي » نشان مي دهد! تصوير سمت چپ، دو نفر از افراد کوتاه قد موسوم به « پيگمي : Pygmy » را در کنار يک کاوشگر نشان مي دهد!

شباهت ابزارسازي ها، نحوه ي زندگي و حتي سازماندهي اجتماعي قبايل مناطق دور از دسترس همچون قبايل « کومباي : Kombai »، و افراد کوتاه قد موسوم به « پيگمي : Pygmy » منطقه ي « پاپوا : Papua (گينه ي نو) » و بوميان « هتا : Heta » در جنگل هاي آمازون، نشان مي دهد که صرف گفتن اين که پيشرفته تر بودن ابزارسازي و سازمان اجتماعي در انسان هاي به اصطلاح « مدرن » امروز، نسبت به ابزارسازي و سازمان اجتماعي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »، نشان دهنده ي يک سير تکاملي بوده، و فرايندهاي بيولوژيک تکاملي در انسان هاي به اصطلاح « مدرن » امروزي، موجب تمايز تکاملي انسان هاي به اصطلاح « مدرن » از صاحبان فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » گشته است، چندان صحيح نيست! چرا که بوميان قبايل دور افتاده ي امروز که در بالا به آن ها اشاره کرديم نيز از نظر سازمان دهي اجتماعي و قدرت ابزارسازي همانند فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » هستند، حال آن که اين قبايل امروزي نيز همانند خود ما « انسان » و از « گونه » ي انسان مي باشند! بنابراين قبايل مناطق دورافتاده ي امروز و وضعيت ابزارسازي و سازماندهي اجتماعي آنان، شاهد خوبي براي رد ادعاهاي تکامل شناسان در مورد فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »، با استفاده از دستاويزهايي همچون وضعيت ابزارسازي و اجتماعي اين فسيل ها مي باشد!

ب) وجود تفاوت در هوشمندي، سازماندهي اجتماعي و مسايلي از اين دست ميان « انسان هاي به اصطلاح امروزي » و فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » و ...، لزوماً به اين معنا نيست که آن ها در « گونه » اي جدا از انسان هاي امروزي به سر مي برده اند! بلکه تفاوت هاي جزئي در هوشمندي و سازمان دهي اجتماعي، مي تواند دلايل ديگري داشته باشد که اتفاقاً بعضاً موجب بروز تفاوت هاي مشابهي در انسان هاي به اصطلاح امروزي نيز مي شود! در اين قسمت به چند نمونه از اين تفاوت ها اشاره مي نماييم:

A) زيستن يک قبيله، گروه و يا جمعيت در يک منطقه يا پهنه ي سرزميني خاص، مي تواند موجب تأثير پذيري جدي از وضعيت محيطي و تغذيه اي شده و حتي موجب بروز تفاوت در هوش و سازماندهي اجتماعي گردد.

يکي از مثال هاي شناخته شده در اين زمينه، کاهش ضريب هوش و شاخص IQ در مناطقي است که دچار فقر « يد : Iodine » در منابع تغذيه اي و محيطي هستند!(157) به نحوي که جمعيت ساکن در آن مناطق، به صورت محسوس، دچار افت ضريب هوشي و اختلالات يادگيري نسبت به مناطق داراي يد کافي مي شوند!(157) همچنين اختلالات « رواني - اجتماعي : Sociopsychologic » نيز در افرادي که در مناطق دچار کمبود « يد » زندگي مي کنند، بيشتر است!:(157)

Image
طبق مطالعات انجام شده، نشان داده شده است که جمعيت ساکن در مناطق دچار فقر « يد : Iodine »، به صورت محسوس، دچار افت ضريب هوشي (IQ) و اختلالات يادگيري نسبت به مناطق داراي يد کافي مي شوند! همچنين اختلالات « رواني - اجتماعي : Sociopsychologic » نيز در افرادي که در مناطق دچار کمبود « يد » زندگي مي کنند، بيشتر است!

لازم به ذکر است که کمبود « يد » در برخي موارد و به خصوص در انواع شديد، مي تواند موجب کوتاهي چشمگير قد گردد که نمونه ي بارز آن در برخي بوميان منطقه ي « پاپوا (گينه ي نو) : Papua » به چشم مي خورد.(158) اين افراد که به صورت کلي « پيگمي : Pygmy » ناميده مي شوند، از قد و جثه ي کوچکي برخوردارند:

Image
کمبود « يد » در برخي موارد و به خصوص در انواع شديد، مي تواند موجب کوتاهي چشمگير قد گردد که نمونه ي بارز آن در برخي بوميان منطقه ي « پاپوا (گينه ي نو) : Papua » به چشم مي خورد. اين افراد، « پيگمي : Pygmy » ناميده مي شوند. البته تحقيقات جديدي بر روي « پيگمي : Pygmy » ها در حال انجام است که در طي آن ها، احتمال تأثير عوامل ژنتيکي (علاوه بر مقوله ي « کمبود يد ») بر کوتاه قدي اين افراد، بررسي مي گردد.

Image
کمبود « يد » در برخي موارد و به خصوص در انواع شديد، مي تواند موجب کوتاهي چشمگير قد گردد که نمونه ي بارز آن در برخي بوميان منطقه ي « پاپوا (گينه ي نو) : Papua » به چشم مي خورد. اين افراد، « پيگمي : Pygmy » ناميده مي شوند. البته تحقيقات جديدي بر روي « پيگمي : Pygmy » ها در حال انجام است که در طي آن ها، احتمال تأثير عوامل ژنتيکي (علاوه بر مقوله ي « کمبود يد ») بر کوتاه قدي اين افراد، بررسي مي گردد.

البته تحقيقات جديدي بر روي « پيگمي : Pygmy » ها در حال انجام است که در طي آن ها، احتمال تأثير عوامل ژنتيکي (علاوه بر مقوله ي « کمبود يد ») بر کوتاه قدي اين افراد، بررسي مي گردد.

لازم به ذکر است که کمبود « يد » در اين زمينه تنها يکي از مثال هاي موجود در اين زمينه مي باشد و عوامل محيطي دخيل ديگر و حتي عوامل اجتماعي همچون ارتباط يا عدم ارتباط با مردم مناطق ديگر و انتقال تجارب نيز مي توانند بسيار موثر باشند. بنابراين ممکن است مردم يک « منطقه » به دلايل محيطي و تغذيه اي همچون « فقر يد » و امثالهم، نسبت به مردم مناطق ديگر يا قبايل ديگر، ضريب هوشي پايين تر و سازماندهي اجتماعي ضعیف تري داشته باشند و اين به معناي اين نيست که آن ها « گونه » اي جدا از ما هستند! بدين ترتيب حتي اگر « نئاندرتال ها » و « انسان راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » نيز ضريب هوشي پايين تر يا سازماندهي اجتماعي ضعيف تري نسبت به ما داشته باشند، لزوماً به اين معنا نيست که آن ها در « گونه » اي جدا از ما « انسان ها » طبقه بندي مي شوند!

B) زيستن در دسته ها و گروه ها، نتايج ديگري را نيز به همراه دارد. بدين نحو که افراد موجود در گروه ها، قبايل، دسته ها و مناطق پراکنده و دورافتاده ي جغرافيايي، معمولاً تمايل به ازدواج با اعضاي ديگر همان گروه، يا گروه ها و قبايل متحد دارند. اين امر مي تواند موجب تشديد به ارث رسيدن برخي ويژگي هاي ژنتيکي خاص در هر منطقه و گروه، و تمايز آنان از ساير گروه ها گردد.

چنين مسئله اي حتي در عصر امروز نيز رايج است و به خصوص در گروه هاي مذهبي و فرقه اي خاص، بسيار چشمگير و قابل توجه مي باشد. براي مثال، « يهوديان اشکنازي : Ashkenazi Jews »(159) که عمدتاً تمايل به ازدواج هاي درون جمعيتي دارند و در اغلب موارد از ازدواج با افراد خارج از فرقه ي خود، اجتناب مي نمايند، با يک افزايش چشمگير شيوع در بيماري هاي ژنتيکي مواجه اند! براي مثال، ميزان بروز بيماري هاي بافت عصبي کشنده همچون « تي - ساکس : Tay - Sachs »(160) و « نيمن پيک : Niemann Pick »(161) و نيز برخي بيماري هاي ديگر چند اندامي همچون بيماري « گوشه : Gaucher »(162)، در جمعيت « يهوديان اشکنازي : Ashkenazi Jews »، به ميزان قابل توجهي از بقيه ي جمعيت ها و گروه ها، بالاتر است:(163)

Image
ميزان بروز بيماري بافت عصبي کشنده همچون « تي - ساکس : Tay - Sachs » و « نيمن پيک : Niemann Pick » و نيز برخي بيماري هاي ديگر چند اندامي همچون بيماري « گوشه : Gaucher »، در جمعيت « يهوديان اشکنازي : Ashkenazi Jews »، به ميزان قابل توجهي از بقيه ي جمعيت ها و گروه ها، بالاتر است!

البته فقط بيماري ها نيستند که در جوامع کوچک و داراي ازدواج هاي فراوان درون جمعيتي، افزايش شيوع دارند؛ بلکه بسياري از خصوصيات ژنتيکي غير مرتبط با بيماري ها نيز در درون جمعيت هاي خاص، شايع ترند. براي مثال تصوير زير، آناليز های ژنتيکي جمعيت هاي مختلف انساني را در دو مطالعه که يکي در سال 2002 ميلادي و ديگري در سال 2006 ميلادي انجام شده است، نشان مي دهد که در اين آناليز ها، تفاوت هاي ژنتيکي در ژن هاي مورد مطالعه، به صورت طيف هاي مختلف رنگي به نمايش در آمده اند:(164)

Image
تصاوير فوق، آناليز ژنتيکي جمعيت هاي مختلف انساني را در دو مطالعه که يکي در سال 2002 ميلادي و ديگري در سال 2006 ميلادي انجام شده است، نشان مي دهد که در اين آناليز ها، تفاوت هاي ژنتيکي در ژن هاي مورد مطالعه، به صورت طيف هاي مختلف رنگي به نمايش در آمده اند؛ همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، در بين جمعيت هاي مختلف سراسر جهان، جمعيت موسوم به « کالاش : Kalash » که از اهالي شمال پاکستان هستند و با کادر قرمز رنگ و فلش قرمز رنگ به نمايش درآمده اند و نيز جمعيت هاي ساکن « پاپوا (گينه ي نو) : Papua » و اهالي « ملانزي : Melanesians » که با کادر آبي رنگ مشخص شده اند، طيف هاي رنگي متمايزي را نسبت به ساير جمعيت ها و نژادهاي جهان نشان داده اند و تفاوت هاي فاحشي با ساير جمعيت هاي جهان، در ژن هاي مورد مطالعه داشته اند که بخش مهمي از اين پديده، به دليل تمرکز ازدواج هاي درون جمعيتي در اين گروه ها مي باشد. در اين ميان، جمعيت موسوم به « کالاش : Kalash » که از اهالي شمال پاکستان هستند و با کادر قرمز رنگ و فلش قرمز رنگ به نمايش درآمده اند، جمعيتي در حدود 4100 نفر دارند و به دليل ويژگي هاي خاص ژنتيکي، مورد علاقه ي دانشمندان علم ژنتيک هستند.

همان گونه که ملاحظه فرموديد، در بين جمعيت هاي مختلف سراسر جهان، جمعيت موسوم به « کالاش : Kalash »(165) که از اهالي شمال پاکستان هستند و با کادر قرمز رنگ و فلش قرمز رنگ به نمايش درآمده اند و نيز جمعيت هاي ساکن « پاپوا (گينه ي نو) : Papua »(166) و « اهالي ملانزي : Melanesians »(167) که با کادر آبي رنگ مشخص شده اند، طيف هاي رنگي متمايزي را نسبت به ساير جمعيت ها و نژادهاي جهان نشان داده اند و تفاوت هاي فاحشي با ساير جمعيت هاي جهان، در ژن هاي مورد مطالعه داشته اند که بخش مهمي از اين پديده، به دليل تمرکز ازدواج هاي درون جمعيتي در اين گروه ها مي باشد. در اين ميان، جمعيت موسوم به « کالاش : Kalash » که از اهالي شمال پاکستان هستند(165) و با کادر قرمز رنگ و فلش قرمز رنگ به نمايش درآمده اند، جمعيتي در حدود 4100 نفر دارند(165) و به دليل ويژگي هاي خاص ژنتيکي، مورد علاقه ي دانشمندان علم ژنتيک هستند.

با توجه به مطالب فوق، اين نتيجه به دست مي آيد که بسياري از صفات و ويژگي هاي ژنتيکي و ظاهري (فنوتيپي) که در حالت عادي، ممکن است « نادر » باشند، در اثر ازدواج هاي درون جمعيتي، ازدياد مي يابند و حتي در جمعيت هاي به خصوصي شايع مي شوند!

مثال هايي که در مورد شيوع چندين برابري بيماري هايي مانند « تي - ساکس : Tay - Sachs »(160)، « نيمن پيک : Niemann Pick »(161) و « گوشه : Gaucher »(162)، در جمعيت « يهوديان اشکنازي : Ashkenazi Jews »(159) بيان گشت و نيز شيوع بالاي برخي ويژگي هاي ژنتيکي در جمعيت هاي دور افتاده و ايزوله اي همچون « کالاش : Kalash » ها(165)، اين مسئله را به ذهن متبادر مي سازد که زيستن فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و انسان هاي « راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » در دسته ها و گروه ها، ممکن است منجر به شيوع بالاي برخي ويژگي هاي خاص، همچون کوتاهي يا بلندي قد، شيوع برخي ناهنجاري هاي اسکلتي و ... در اين جمعيت ها و گروه ها شده باشد و برخي از ويژگي هاي ظاهري که در فسيل هاي منتسب به اين گروه ها نسبت به جمعيت عادي انسان هاي امروزي، تفاوت دارد، در اثر تشديد بروز ويژگي هايي باشد که به دليل ازدواج هاي درون جمعيتي افراد صاحب فسيل هاي نامبرده، به وجود آمده باشد! کما اين که امروزه نيز جمعيت هاي دور افتاده و داراي ازدواج هاي درون جمعيتي همچون « کالاش : Kalash » ها، جمعيت هاي ساکن « پاپوا (گينه ي نو) : Papua »(166) و « اهالي ملانزي : Melanesians »(167) نيز ويژگي هايي دارند که با بقيه ي انسان هاي ديگر روي کره ي زمين متفاوت مي باشد، اما اين بدين معنا نيست که « کالاش ها » يا اهالي ساکن « پاپوا (گينه ي نو) : Papua »(166) و « اهالي ملانزي : Melanesians »(167)، جدا از « گونه » ي « انسان » هستند! بلکه اين جمعيت ها نيز همانند خود ما از « گونه » ي انسان مي باشند! حتي اگر تفاوت هاي ظاهري و ژنتيکي فاحشي با ديگر انسان هاي کره ي زمين داشته باشند!

Image
تصاويري از جمعيت « پيگمي : Pygmy » هاي منطقه ي « پاپوا (گينه ي نو) : Papua »؛ علي رغم وجود برخي از ويژگي هاي کاملاً متمايز بعضي از مردم اين منطقه نسبت به ساير مناطق جهان (از جمله کوتاهي قد)، باز هم مردم اين منطقه، از « گونه » ي انسان بوده و قابليت توالد و تناسل بارور با ساير انسان هاي کره ي زمين دارند.

Image
تصاويري از جمعيت « کالاش : Kalash » هاي ساکن در منطقه ي « چيترال : Chitral » پاکستان؛ علي رغم وجود برخي از ويژگي هاي کاملاً متمايز ژنتيکي بعضي از مردم اين منطقه نسبت به ساير مناطق جهان، باز هم مردم اين منطقه، از « گونه » ي انسان بوده و قابليت توالد و تناسل بارور با ساير انسان هاي کره ي زمين دارند. (متاسفانه، علي رغم اين چهره هاي به ظاهر معصوم و زيبا، به دليل دور افتادگي و ايزوله بودن « کالاش : Kalash » ها نسبت به اقوام مسلمان اطراف خود، بخش زيادي از « کالاش : Kalash » ها عقايد کفرآميز « چند خدايي : Polytheism » داشته و لاقيدي زيادي در مصرف « شراب » و ارتباط با جنس مخالف (حتي زنان شوهردار) دارند و به همين دليل از قرن ها قبل، توسط همسايگانشان، « کفار سياه پوش » ناميده مي شوند!)

به هر حال آن چه که از اين مطالب استنباط مي گردد، اين است که حتي اگر چند فسيل منتسب به « نئاندرتال ها » و انسان هاي « راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »، ويژگي هاي ظاهري و ژنتيکي متفاوتي نسبت به اکثر انسان هاي به اصطلاح مدرن امروزي داشته باشند، باز هم اين مسئله نمي تواند لزوماً به اين معنا باشد که آن ها « گونه » اي جدا از انسان هاي امروزي بوده اند؛ بلکه به دليل ازدواج هاي درون جمعيتي جمعيت هاي « نئاندرتال ها » و انسان هاي « راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus » که اتفاقاً در انسان هاي ادوار باستان، بسيار شايع تر هم بوده است، ممکن است تفاوت هاي مذکور، يک امر کاملاً طبيعي باشد که در جمعيت هاي ايزوله و دورافتاده ي کنوني هم مشابه آن ها را ملاحظه مي نماييم. بنابراين، اين مسئله نيز نمي تواند به عنوان دستاويزي براي ادعاهاي تکامل شناسان قرار بگيرد!

منابع و مآخذ


146 -
http://www.answers.com/topic/paleoart
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Paleoart

147 -
http://www.abroadintheyard.com/evolutio ... -about-us/

148 -
http://www.sci-news.com/othersciences/a ... 01226.html

149 -
http://pih.r-esourcecenter.com/Event/in ... Page_ID=35
و
http://www.livetolearn.org/2011/01/glob ... medicines/
و
http://www.who.int/3by5/treatmentworks/en/

150 -
Goulden, M. Goulden, M. (2007) `Bringing Bones to Life: How Science Made Piltdown Man Human', Science as Culture , 16(4): 333-57.
و
Goulden, M. (May 2009). "Boundary-work and the human–animal binary: Piltdown man, science and the media". Public Understanding of Science 18 (3): 275–291.
و
http://content.time.com/time/magazine/a ... 71,00.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_int ... thoax.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_int ... _prim.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_exp ... _hoax.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_pri ... as%29.html
و
http://www.answers.com/topic/piltdown-man
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Piltdown_Man


151 -
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_rep ... glish.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_gen ... neage.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/the_pil ... ter15.html
و
Goulden, M. Goulden, M. (2007) `Bringing Bones to Life: How Science Made Piltdown Man Human', Science as Culture , 16(4): 333-57.
و
Goulden, M. (May 2009). "Boundary-work and the human–animal binary: Piltdown man, science and the media". Public Understanding of Science 18 (3): 275–291.
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_int ... thoax.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_exp ... _hoax.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_pri ... as%29.html
و
http://www.answers.com/topic/piltdown-man
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Piltdown_Man

152 -
Goulden, M. Goulden, M. (2007) `Bringing Bones to Life: How Science Made Piltdown Man Human', Science as Culture , 16(4): 333-57.
و
Goulden, M. (May 2009). "Boundary-work and the human–animal binary: Piltdown man, science and the media". Public Understanding of Science 18 (3): 275–291.
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_rep ... glish.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/map_gen ... neage.html
و
http://www.clarku.edu/~piltdown/the_pil ... ter15.html

153 -
http://www.answers.com/topic/denisova-hominin
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Denisovan

154 -
Gibbons, A. )1998(. Ancient island tools suggest Homo erectus was a seafarer. Science 279:1635-1637.
و
Soressi, M, et al. Neandertals made the first specialized bone tools in Europe PNAS 2013 110 (35) 14186-14190; published ahead of print August 12, 2013, doi:10.1073/pnas.1302730110
و
Berna, F et al. 2012. Microstratigraphic evidence of in situ fire in the Acheulean strata of Wonderwerk Cave, Northern Cape province, South Africa. Proc. Natl. Acad. Sci. 109: E1215-E1220.
و
Hierarchy in the Forest: The Evolution of Egalitarian Behavior (E-Book), Christopher Boehm, Harvard University Press, 2001, (Page 176 & 198).

155 -
http://acateamazon.org/forgotten-tribes ... ta-brazil/

156 -
http://www.papuatrekking.com/

157 -
Tiwari BD, Godbole MM, Chattopadhyay N, Mandal A, Mithal A. Learning disabilities and poor motivation to achieve due to prolonged iodine deficiency. Am J Clin Nutr 1996;63(5):782–786.

158 -
Tommaseo-Ponzetta M, Mona S, Calabrese F, Konrad G, Vacca E, Attimonelli M. Mountain pygmies of Western New Guinea: a morphological and molecular approach. Hum Biol. 2013 Feb-Jun;85(1-3):285-308.
و
Migliano, Andrea Bamberg; Romero, Irene Gallego; Metspalu, Mait; Leavesley, Matthew; Pagani, Luca; Antao, Tiago; Huang, Da-Wei; Sherman, Brad T.; Siddle, Katharine; Scholes, Clarissa; Hudjashov, Georgi; Kaitokai, Elton; Babalu, Avis; Belatti, Maggie; Cagan, Alex; Hopkinshaw, Bryony; Shaw, Colin; Nelis, Mari; Metspalu, Ene; Mägi, Reedik; Lempicki, Richard A.; Villems, Richard; Lahr, Marta Mirazon; and Kivisild, Toomis (2013) "Evolution of the Pygmy Phenotype: Evidence of Positive Selection from Genome-wide Scans in African, Asian, and Melanesian Pygmies," Human Biology: Vol. 85:Iss. 1, Article 12.
و
http://www.thyroidmanager.org/chapter/t ... he-neonate

159 -
http://www.answers.com/mt/ashkenazi-jews
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Ashkenazi_Jews

160 -
http://www.answers.com/topic/tay-sachs-disease
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Tay_Sachs

161 -
http://www.answers.com/topic/niemann-pick-disease-2
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Niemann%E2 ... ck_disease

162 -
http://www.answers.com/topic/gaucher-s-disease
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Gaucher

163 -
Bach G, Tomczak J, Risch N, Ekstein J. Tay-Sachs screening in the Jewish Ashkenazi population: DNA testing is the preferred procedure. Am J Med Genet 2001;99(1):70–75.
و
Levran O, Desnick RJ, Schuchman EH: Niemann-Pick disease: a frequent missense mutation in the acid sphingomyelinase gene of Ashkenazi Jewish type A and B patients. Proc Natl Acad Sci U S A. 1991 May 1;88(9):3748-52.
و
Diaz, George A.; Gelb, Bruce D.; Risch, Neil, 2000: Gaucher disease: the origins of the Ashkenazi Jewish N370S and 84GG acid b-glucosidase mutations. Am J Hum Genet 66(6): 21-32.

164 -
Rosenberg NA, Mahajan S, Gonzalez-Quevedo C, Blum MGB, Nino-Rosales L, et al. (2006) Low Levels of Genetic Divergence across Geographically and Linguistically Diverse Populations from India. PLoS Genet 2(12): e215. doi:10.1371/journal.pgen.0020215
و
Rosenberg NA, Pritchard JK, Weber JL, Cann HM, Kidd KK, et al. (2002) Genetic structure of human populations. Science 298: 2381–2385.

165 -
http://www.answers.com/topic/kalash-people
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Kalash_people

166 -
http://www.answers.com/topic/papuan-people
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Papuan_people

167 -
http://www.answers.com/topic/melanesians
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Melanesian
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت هفتم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 6:51 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 7)

بسم الله الرحمن الرحيم

فسيل هاي « نئاندرتال ها » و مطالعات ژنتيک

با توجه به اين که تعداد فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و محدوده ي زماني زيستي منتسب شده به آن ها، براي بررسي هاي ژنتيکي توسط تکامل شناسان، وسوسه انگيز است!، در طي دهه هاي اخير، تلاش هاي بي شماري در جهت مطالعه ي « نئاندرتال ها » به وسيله ي روش « DNA باستاني : Ancient DNA » انجام شده است.

گرچه مطالعه ي فسيل ها بر اساس روش هاي ژنتيکي، به طور نسبي، نسبت به مطالعه بر اساس خصوصيات آناتوميک و ظاهري، دقيق تر است، اما کماکان مشکلات جدي در اين روش هاي جديد نيز به چشم مي خورد!

قبل از بحث و بررسي پيرامون مطالعات ژنتيکي انجام شده بر روي فسيل هاي « نئاندرتال ها »، مطالب مقدماتي پيرامون ژنتيک، مطالعات ژنتيکي و نيز محدوديت ها، نقاط ضعف و اشتباهات موجود در اين مطالعات، را ارايه مي نماييم تا مخاطبان محترم، آشنايي بيشتري با اين مباحث داشته باشند و هنگامي که کلمات دهان پرکني همچون « مطالعات ژنتيکي » را پيرامون فسيل ها و موجودات زنده ي کنوني شنيدند، تصور ننمايند که اين روش ها وحي مُنزَل و قطعي هستند!!!

البته مباحث دقيق و مفصل ژنتيکي در سلسله مقالات آتي مورد بررسي قرار خواهند گرفت، اما در اين مقاله، به دليل استفاده از روش « DNA باستاني : Ancient DNA » در فسيل هاي « نئاندرتال ها » و اختصاص اين بخش از مقالات به « فسيل شناسي » ، به بحث در اين باره مي پردازيم:

مولکول پيچيده و دو رشته اي « DNA »، مسئول کدبندي ژنتيکي در اکثر موجودات زنده مي باشد و به واسطه ي همين مولکول، ويژگي هاي ژنتيکي از نسلي به نسل ديگر انتقال مي يابد:(168)

Image
اطلاعات وراثتي بيشتر موجودات زنده، در درون مولکول هاي DNA که به صورت مارپيچ دو رشته اي بسيار طويل هستند، ذخيره مي گردد.

DNA از اجزايي به نام « نوکلئوتيد » ساخته مي شود که بر اساس باز ها (قلياها) ي تشکيل دهنده ي آن که 4 باز « آدنين : Adenine » با حرف اختصاري A، « گوانين : Guanine » با حرف اختصاري G، « سيتوزين : Cytosine » با حرف اختصاري C و « تيمين : Thymine » با حرف اختصاري T، مي باسند، به 4 نوع نوکلئوتيد تقسيم بندي مي شوند.(168) (البته در برخي موجودات که RNA به جاي DNA مولکول توارثي اصلي شان است، 3 نوکلئوتيد A، G و C کماکان وجود دارند، اما به جاي نوکلئوتيد T حاوي « تيمين : Thymine »، نوکلئوتيد حاوي « اوراسيل : Uracil » با حرف اختصاري U وجود دارد).(168)

Image
5 نوع باز (قليا) ي آلي موجود در طبيعت که مسئول ساخت DNA و RNA جهت کدبندي ژنتيکي و وراثتي موجودات زنده هستند.


Image
مولکول DNA که مسئول کدبندي، حفظ و انتقال نسل به نسل محتواي ژنتيکي در بسياري از موجودات زنده از جمله جانوران مي باشد، فقط از 4 نوع نوکلئوتيد A، G، C و T تشکيل شده است.

مولکول DNA که مسئول کدبندي، حفظ و انتقال نسل به نسل محتواي ژنتيکي در بسياري از موجودات زنده از جمله جانوران است، ميليون ها و ميليارد ها کد ژنتيکي خود را فقط از طريق 4 نوع نوکلئوتيد A، G، C و T رمز بندي مي نمايد! (168) به نحوي که ترتيب و توالي نوکلئوتيدهاي DNA و تنوع موجود در اين توالي ها، مشخص کننده ي ميليون ها و ميلياردها کد ژنتيکي، محصولات پروتئيني ساخته شده از روي اين کدهاي ژنتيکي، و خصوصيات وراثتي موجودات زنده که نسل به نسل انتقال مي يابد، مي باشد!(168) و صد البته اين مسئله، نشان دهنده ي علم و عظمت خداوند قادر بي همتا است. (نکته اي که بخش اعظم تکامل شناسان با آن سر ستيز دارند!!!)

Image
مولکول DNA که مسئول کدبندي، حفظ و انتقال نسل به نسل محتواي ژنتيکي در بسياري از موجودات زنده از جمله جانوران است، ميليون ها و ميليارد ها کد ژنتيکي خود را فقط از طريق 4 نوع نوکلئوتيد A، G، C و T رمز بندي مي نمايد!

اما اين مولکول هاي شگفت انگيز DNA در کجا قرار دارند؟

پاسخ به اين سوال بسته به نوع موجود زنده دارد، اما در انسان و جانوران که بدن آن ها از ميلياردها سلول تشکيل شده است، مولکول هاي DNA در 2 بخش عمده ي زير قرار دارند:(168)
الف) هسته ي سلول؛ که به مثابه مغز متفکر سلول است و بخش اعظم DNA سلولي (حاوي بيش از 3 ميليارد جفت باز × 2) در اين بخش قرار دارد.(169)
ب) ميتوکندري ها: که به مثابه موتور محرکه ي سلول ها هستند که بخش کوچکي از DNA سلولي را در خود جاي داده اند (حدود 16500 جفت باز)، اما همين مقدار اندک DNA، در کپي هاي متعدد در بخش هاي مختلف سلول پخش شده است.(170)

Image
مولکول هاي DNA در 2 بخش عمده ي زير قرار دارند: الف) هسته ي سلول؛ که به مثابه مغز متفکر سلول است و بخش اعظم DNA سلولي در اين بخش قرار دارد. ب) ميتوکندري ها: که به مثابه موتور محرکه ي سلول ها هستند که بخش کوچکي از DNA سلولي را در خود جاي داده اند، اما همين مقدار اندک DNA در کپي هاي متعدد در بخش هاي مختلف سلول پخش شده است. کادر قرمز رنگ به DNA هسته اي و کادر آبي رنگ به DNA ميتوکندريال (mtDNA) اشاره دارد.

در موجودات زنده اي همچون جانوران که تکثير جنسي دارند و فرزندان آن ها حاصل آميزش سلول هاي جنسي نر و سلول هاي جنسي ماده است، DNA هسته اي که بخش اعظم DNA موجود در سلول هاي بدن موجودات زنده را تشکيل مي دهد، حاصل اجتماع DNA هسته اي سلول هاي جنسي پدر و مادر است که به واسطه ي ساختار هايي به نام « کروموزم ها : Chromosomes » ذخيره و انتقال مي يابند.(171) در انسان ها، سلول يک فرد سالم، از 46 عدد « کروموزوم » تشکيل شده است که 23 عدد از آن ها از پدر و 23 عدد از آن ها از مادر به فرزند انتقال يافته است:(171)

Image
در انسان ها، سلول يک فرد سالم، از 46 عدد « کروموزوم » تشکيل شده است که 23 عدد از آن ها از پدر و 23 عدد از آن ها از مادر به فرزند انتقال يافته است.

در انسان، 22 جفت (44 عدد) کروموزم هر فرد، کروموزم اتوزوم و معمول هستند، اما 1 جفت از اين کروموزم ها، کروموزم جنسي مي باشد که مي تواند به صورت XX (در زن ها) و XY (در مرد ها) باشد.(171) لازم به ذکر است که به دليل اين که سلول جنسي مادري (تخمک) همواره کروموزم جنسي X دارد، اما سلول جنسي پدري مي تواند کروموزوم X يا Y داشته باشد، همواره سلول هاي انسان ها، يک کروموزوم X خود را يقيناً از مادر خود مي گيرند (چه مرد و چه زن)، اما زن ها کروموزوم دوم X خود را از پدر مي گيرند و پسرها نيز يقيناً کروموزم Y خود را از پدر خود خواهند گرفت(171) (البته در اين ميان استثنائاتي نيز وجود دارد.):

Image
در انسان، 22 جفت (44 عدد) کروموزم هر فرد، کروموزم اتوزوم و معمول هستند که در هر جفت از اين 22 جفت کروموزوم، 1 کروموزوم پدري و 1 کروموزوم مادري وجود دارد؛ اما 1 جفت کروموزوم ديگر، کروموزم جنسي مي باشد که مي تواند به صورت XX (در زن ها) و XY (در مرد ها) باشد. لازم به ذکر است که به دليل اين که سلول جنسي مادري (تخمک) همواره کروموزم جنسي X دارد، اما سلول جنسي پدري مي تواند کروموزوم X يا Y داشته باشد، همواره سلول هاي انسان ها، کروموزوم X خود را يقيناً از مادر خود مي گيرند (چه مرد و چه زن)، اما زن ها کروموزوم دوم X خود را از پدر مي گيرند و پسرها نيز قطعاً و يقيناً کروموزم Y خود را از پدر خود خواهند گرفت (البته در اين ميان استثنائاتي نيز وجود دارد.).

اما در مورد DNA ميتوکندريال (mtDNA)، وضعيت به گونه ي ديگري است؛ به نحوي که DNA ميتوکندريال (mtDNA) تقريباً هميشه، فقط از مادر و سلول جنسي مادر « تخمک » به فرزندان انتقال مي يابد(170) (البته اين اطلاعات، مطالب پايه و ابتدايي ژنتيک تا سال 1995 ميلادي هستند و استثنائات مهمي نيز در اين قضيه وجود دارند):

Image
DNA ميتوکندريال (mtDNA) تقريباً هميشه، فقط از مادر و سلول جنسي مادر « تخمک » به فرزندان انتقال مي يابد (البته استثنائات مهمي نيز در اين قضيه وجود دارند).

هم در هسته و هم در ميتوکندري، محتواي ژنتيکي DNA چه در مواقع عادي و چه در مواقع تکثير و رمز گشايي، تحت نظارت جدي و قوي قرار دارد که کدها و رمز بندي هاي آن دچار اشکال و تغيير نشود.

بروز تغيير پايدار در رمز بندي ژنتيکي DNA، « جهش (موتاسيون) : Mutation » نام دارد(172) که علي رغم تمامي مکانيسم هاي موجود جهت حفظ کدبندي DNA صورت مي گيرد.(172) جهش در محل هاي حساس کدبندي DNA، در اکثر مواقع پيامدهاي بد و ناگواري براي سلول و بدن موجود زنده دارد (از جمله آسيب، بيماري، مرگ و ايجاد سرطان)، اما در برخي مواقع مي تواند بي اثر يا به ندرت مفيد هم باشد.(172)

امروزه از مطالعه بر روي DNA استفاده هاي گوناگوني مي شود؛ از مطالعه ي DNA در کشف بيماري ها و مطالعات بيماري ها جهت شناخت علت امراض تا تعيين هويت در طب جنايي و پزشکي قانوني و ... .(168)

سلول هاي بدن همه ي انسان ها اعم از « مرد » و « زن »، هم از DNA هسته اي و هم از DNA ميتوکندريال (mtDNA) تشکيل شده است (168)، اما DNA ميتوکندريال (mtDNA) عمدتاً تنها از مادران به فرزندان انتقال مي يابد و به همين ترتيب، عمدتاً تنها دختران اين مادران مي توانند DNA ميتوکندريال (mtDNA) کسب شده را به فرزندان خود انتقال دهند و ... بدين ترتيب، عمدتاً تنها مادران و دختران مي توانند عامل انتقال نسل به نسل DNA ميتوکندريال به نسل بعد از خود باشند!(173) به همين دليل توارث DNA ميتوکندريال (mtDNA) را « توارث مادري » مي نامند که مي تواند تنها از طريق مادران به دختران و سپس نواده هاي دختري و ... انتقال يابد و عمدتاً پسران نمي توانند در انتقال DNA ميتوکندريال (mtDNA) به نسل بعد شرکت داشته باشند!(173) (طبق مفروضات پايه ي ژنتيک)

Image
DNA ميتوکندريال (mtDNA) عمدتاً تنها از مادران به فرزندان انتقال مي يابد و به همين ترتيب، عمدتاً تنها دختران اين مادران مي توانند DNA ميتوکندريال (mtDNA) کسب شده را به فرزندان خود انتقال دهند و ... بدين ترتيب، عمدتاً تنها مادران و دختران مي توانند عامل انتقال نسل به نسل DNA ميتوکندريال به نسل بعد از خود باشند! به همين دليل توارث DNA ميتوکندريال (mtDNA) را « توارث مادري » مي نامند که مي تواند تنها از طريق مادران به دختران و سپس نواده هاي دختري و ... انتقال يابد. (طبق مفروضات پايه ي ژنتيک)

در مقابل، « کروموزوم Y »، تنها مي تواند از پدران به پسرانشان انتقال يابد و پسران نسل بعد هم تنها مي توانند « کروموزوم Y » را به پسرهاي نسل بعدي انتقال دهند و ... . به همين دليل توارث منتقل شونده از طريق « کروموزوم Y » را « توارث پدري » يا « توارث هولاندريک : Holandric Inheritance » مي نامند!(174)

Image
« کروموزوم Y »، تنها مي تواند از پدران به پسرانشان انتقال يابد و پسران نسل بعد هم تنها مي توانند « کروموزوم Y » را به پسرهاي نسل بعدي انتقال دهند و ... . به همين دليل توارث منتقل شونده از طريق « کروموزوم Y » را « توارث پدري » يا « توارث هولاندريک : Holandric Inheritance » مي نامند.

با توجه به مطالب گفته شده، از حدود چند دهه قبل، با فرض اين که سرعت بروز جهش ها در طي نسل ها، ثابت مي باشد، زيست شناسان از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) » و « کروموزوم Y » براي مطالعه ي تعيين هويت، تبارشناسي و حتي بررسي سير مهاجرت انسان ها و حتي ترسيم « سير تکاملي » انسان ها بهره جسته اند.(173و174) البته در ادامه ي مقاله خواهيم گفت که کشفيات 10 سال اخير، چالش هاي جدي پيرامون اين گونه ادعاها ايجاد کرده اند!!!

يکي از حيطه هايي که پاي ژنتيک و مطالعات DNA به آن باز شده است، مسايل مربوط به « فرضيه ي تکامل » مي باشد که از آن جمله مي توان به مطالعه ي خويشاوندي موجودات زنده و رسم « درخت فيلوژنتيک » آن ها بر اساس ساختار ژني و DNA آن ها اشاره نمود که در سلسله مقالات آتي مفصلاً و با اسناد و مدارک علمي بي شمار، به اشتباهات، چالش ها و مشکلات پيش روي اين مباحث خواهيم پرداخت.

اما يکي از موارد مرتبط با مطالعات مبتني بر DNA که به بحث فعلي ما مربوط مي شود، مطالعه ي فسيل هاي بر اساس روش « DNA باستاني : Ancient DNA » است(175) که روشي جديد و نوپا بوده و در دهه هاي اخير به منظور غلبه بر مشکلات موجود در مطالعه ي ظاهري فسيل ها بر اساس ويژگي هاي ريخت شناسي، از آن بهره برداري شده است و ما در بحث مربوط به توالي شاخه اي اسب ها، اشاره ي مختصر و مفيدي به آن نموديم.

يکي ديگر از مواردي که پاي مطالعات ژنتيکي بر اساس روش « DNA باستاني : Ancient DNA » به آن باز شده است، مطالعه بر روي فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » و در رأس آن ها « نئاندرتال ها » مي باشد که چند و چون اين ادعاها در ادامه مورد بررسي قرار خواهد گرفت.

قبل از بررسي مطالعات ژنتيکي در مورد فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها »، اين نکته را يادآوري مي نماييم که مطالب ژنتيکي گفته شده در چند صفحه ي اخير، عمدتاً مطالبي است که تا حوالي سال 1995 ميلادي در مجامع علمي مطرح بوده است و ما تلاش نموده ايم تا براي آشنايي بيشتر مخاطبان « عام »، آن ها را به ساده ترين زبان ممکن، بيان نماييم. بعد از سال 1995 ميلادي تا زمان کنوني، کشفيات مهمي در زمينه ي علم ژنتيک و علوم اقماري آن به وقوع پيوسته است که بسياري از مفروضات قبلي را مورد سوال قرار داده و نياز به بازبيني اين مفروضات را بيش از پيش نشان داده است! اما متاسفانه بسياري از دانش آموزان، دانشجويان و حتي برخي دانش پژوهان کشورمان، اطلاع چنداني از اين تغييرات نداشته و از مفروضات زير سوال رفته ي قبلي در بحث ها استفاده مي نمايند. ان شاء الله که اين معضل نيز به زودي حل شود.

ادعاهاي ژنتيکي موجود پيرامون فسيل هاي « نئاندرتال ها »

از سال هاي پاياني قرن 20 تا زمان حاضر، مطالعات ژنتيکي بر روي فسيل هاي « نئاندرتال ها » در جريان مي باشد. اين مطالعات که در زمره ي مطالعات « DNA باستاني : Ancient DNA »(174) به شمار مي روند، شامل مطالعه بر روي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) » و « DNA هسته اي » است. به طور خلاصه، در منابع علمي، ادعاهاي زير در مورد نتايج حاصل از مطالعه بر روي « DNA باستاني : Ancient DNA » فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها »، ارايه گرديده است:(176)

الف) « نئاندرتال ها » اجداد انسان هاي امروزي نيستند!!!(176)

ب) « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان ها »، در حدود 400000 سال، 500000 سال يا 800000 سال پيش از يکديگر جدا شده اند!!!(176) (تنوع اين اعداد شگفت انگيز است!!!)

ج) ژنوم نئاندرتال ها و انسان ها حدود % 99.5 يا % 99.9 با يکديگر شباهت دارد!(176)

د) قبلاً در مورد آميزش اجداد « نئاندرتال ها » با اجداد انسان ها اختلاف نظر وجود داشته است! اما آخرين مطالعات ژنتيکي که تعدادشان نيز زياد بوده است، رأي به آميزش « نئاندرتال ها » با « اجداد انسان ها » داده اند!!!(176) ضمن اين که طبق اين مطالعات، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans » که بنابر ادعاي تکامل شناسان، آن ها نيز « انسان سا (انسان تبار) : Hominid (Hominin) » بوده اند و در سال 2010 ميلادي، فسيل آن ها در کوه هاي آلتاي سيبري کشف شده است نيز با « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان ها » آميزش داشته اند!!!(177) البته مطالعات جديد ديگري نيز هستند که علاوه بر « نئاندرتال ها » و « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، به آميزش انسان هاي « راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »(97) با اجداد « انسان هاي امروزي » نيز اشاره داشته اند!!!(178)

قبل از بررسي ادعاهاي فوق، بهتر است نگاه اجمالي به توانايي ها، ضعف ها و نکات موجود پيرامون استفاده از روش « DNA باستاني : Ancient DNA » بيندازيم.

آيا مطالعه ي فسيل ها به روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، روشي دقيق و بي عيب و نقص است؟

قبلاً و در ابتداي اين مقاله و سلسله مقالات قبلي، به ابهامات، ضعف ها، ايرادات و اشکالات فاحش موجود در مطالعه ي فسيل ها بر اساس وضعيت آناتوميک و ظاهري پرداختيم. اين اشکالات به قدري زياد هستند که حتي خود زيست شناسان هم در حال چاره جويي براي جايگزيني آن ها هستند. (البته باز هم جالب است که با وجود اين اشکالات، تکامل شناسان کماکان بسياري از ادعاهاي خود در مورد تکامل را در قالب همين وضعيت آناتوميک فسيل ها به نمايش مي گذارند!). به هر حال، آن چه مسلم است، اين است که روش مطالعه بر اساس ظاهر و آناتومي فسيل ها به شدت مخدوش و معيوب مي باشد.

يکي از روش هاي جايگزين براي مطالعه ي فسيل ها که در طي چند دهه ي اخير به کار گرفته شده است، روش مطالعه بر مبناي « DNA باستاني : Ancient DNA » موجود در فسيل ها است که در دهه هاي اخير وارد مطالعات ديرينه شناسي گرديده است. اين روش گرچه بهتر از روش مطالعه بر مبناي آناتومي و ظاهر فسيل ها است، اما باز هم روشي به شدت پر ايراد و پر اشکال مي باشد!

البته متاسفانه هرگاه اصطلاح دهان پرکن « مطالعه ي ژنتيکي » و « مطالعه بر اساس DNA » به ميان مي آيد، تعداد زيادي از عوام و خواص، فريب خورده و تصور مي نمايند با روشي بي عيب و نقص يا حداقل کم عيب و نقص مواجه هستند! حال آن که به هيچ عنوان چنين نيست!

در اين قسمت، با استناد بر مدارک و منابع معتبر علمي، به مطالعه ي مختصر و مفيد ايرادات، ابهامات و اشکالات جدي مطالعه بر مبناي « DNA باستاني : Ancient DNA » مي پردازيم:

A) DNA موجود در فسيل ها، در اثر گذشت زمان، دچار تغييرات مهم ژنتيکي بعد از مرگ مي شود. اين تغييرات ژنتيکي، شامل موارد متعددي همچون « دآميناسيون »، « آسيب اکسيداتيو »، « آسيب هيدروليتيک » و ... مي باشد:(179)

Image
DNA موجود در فسيل ها، در اثر گذشت زمان، دچار تغييرات مهم ژنتيکي بعد از مرگ مي شود. اين تغييرات ژنتيکي، شامل موارد متعددي همچون « دآميناسيون »، « آسيب اکسيداتيو »، « آسيب هيدروليتيک » و ... مي باشد.

چنين آسيب هايي احتمال ايجاد خطا در تعيين توالي هاي ژنتيکي و کدهاي ژنتيکي موجود در « DNA باستاني : Ancient DNA » را افزايش مي دهد که در مطالعات مختلف، درجات متفاوتي از اين گونه اشتباهات، گزارش گرديده است:(180)

Image
آسيب هاي ايجاد شده در « DNA باستاني : Ancient DNA »، احتمال ايجاد خطا در تعيين توالي هاي ژنتيکي و کدهاي ژنتيکي موجود در اين نوع DNA ها را افزايش مي دهد که در مطالعات مختلف، درجات متفاوتي از اين گونه اشتباهات، گزارش گرديده است!

بنابراين علي رغم پيشرفت هاي جديد در فناوري هاي ژنتيکي و آزمودن روش هاي مختلف براي ارتقاي کمي و کيفي اين گونه مطالعات، هنوز هم صحت و دقت چنين مطالعاتي با توجه به بروز آسيب هاي مختلف در « DNA باستاني : Ancient DNA »، با چالش هاي جدي مواجه است! بنابراين مخاطبان محترم نبايد تصور کنند که مطالعات ژنتيکي فسيل ها، روشي دقيق و بي نقص است!

B) بجز جهش ها و آسيب هاي ايجاد شده در « DNA باستاني : Ancient DNA »، يکي ديگر از چالش هاي بزرگ پيش روي مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA »، مسئله ي آلودگي DNA نمونه هاي فسيلي مورد مطالعه، با DNA هاي ناخواسته ي محيطي است! منشأ اين DNA هاي آلوده کننده، مي تواند از خود نمونه هاي فسيلي، باکتري ها و ويروس هاي محيطي، انگشتان پژوهشگران و حتي محيط آزمايشگاه و وسايل به کار رفته در آن باشد:(181)

Image
يکي ديگر از چالش هاي بزرگ پيش روي مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA »، مسئله ي آلودگي DNA نمونه هاي فسيلي مورد مطالعه، با DNA هاي ناخواسته ي محيطي است! منشأ اين DNA هاي آلوده کننده، مي تواند از خود نمونه هاي فسيلي، باکتري ها و ويروس هاي محيطي، انگشتان پژوهشگران و حتي محيط آزمايشگاه و وسايل به کار رفته در آن باشد!

جالب است که بدانيم، مسئله ي آلودگي نمونه هاي فسيلي تحت مطالعه به روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، مسئله اي است که علي رغم اهميت فوق العاده زيادش در مخدوش کردن نتايج مطالعات ژنتيکي، از چشم بسياري از محققين دور مي ماند! تا آن جا که حتي بسياري از مقالاتي که در نشريات مشهور منتشر مي شوند نيز، مسئله ي احتمال « آلودگي » نمونه هاي « DNA باستاني : Ancient DNA » و راهکارهاي احتمالي برخورد با آن را فراموش مي نمايند!:(182)

Image
مسئله ي آلودگي نمونه هاي فسيلي تحت مطالعه به روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، مسئله اي است که علي رغم اهميت فوق العاده زيادش در مخدوش کردن نتايج مطالعات ژنتيکي، از چشم بسياري از محققين دور مي ماند! تا آن جا که حتي بسياري از مقالاتي که در نشريات مشهور منتشر مي شوند نيز، مسئله ي احتمال « آلودگي » نمونه هاي « DNA باستاني : Ancient DNA » و راهکارهاي احتمالي برخورد با آن را فراموش مي نمايند!

در اين ميان، گرچه تلاش هايي براي افزايش دقت مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » و کاهش اثرات « آلودگي » بر آناليز ژنتيکي انجام شده است، اما به دليل ماهيت متفاوت و تعدد آلاينده ها و حتي عدم توانايي در حدس زدن برخي آلاينده هاي قديمي، اين مشکل کماکان باقي است و باز هم اطمينان کافي از صحت نمونه هاي مورد مطالعه به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » وجود ندارد!:

Image
گرچه تلاش هايي براي افزايش دقت مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » و کاهش اثرات « آلودگي » بر آناليز ژنتيکي انجام شده است، اما به دليل ماهيت متفاوت و تعدد آلاينده ها و حتي عدم توانايي در حدس زدن برخي آلاينده هاي قديمي، اين مشکل کماکان باقي است و باز هم اطمينان کافي از صحت نمونه هاي مورد مطالعه به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » وجود ندارد!

اما موضوعي که اين مسئله را بغرنج تر مي کند، اين است که هنوز بسياري از ويروس ها و باکتري هاي محيطي که در مکان هاي مختلف (اعم از محل کشف فسيل ها، ابزار هاي حمل و نگهداري فسيل ها و حتي محيط آزمايشگاه) و نيز زمان هاي مختلف (اعم از زمان مرگ موجود زنده ي فسيل يا عصر حاضر) مي توانند موجب آلودگي شوند و بررسي هاي ژنتيکي را به چالش بکشند، هنوز کشف نشده اند!!! بالطبع با وجودي که هنوز ماهيت بسياري از ويروس ها و ... مشخص نشده اند، نمي توان از ابزار هايي براي شناسايي و حذف قطعي آلودگي هاي ناشي از آن ها بهره برد!

C) يکي ديگر از مشکلات مهم پيش روي مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، اين است که هنوز راهکارهاي واحد، استاندارد و دقيقي براي مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » در مسايل آزمايشگاهي مرتبط با اين موضوع وجود ندارد! اين موضوع تنها به مسئله ي رفع آلودگي ها باز نمي گردد، بلکه ساير روش هاي آزمايشگاهي مربوط به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » (اعم از تکثير DNA نمونه ي فسيلي و ...) را نيز در بر مي گيرد:(184)

Image
يکي ديگر از مشکلات مهم پيش روي مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، اين است که هنوز راهکارهاي واحد، استاندارد و دقيقي براي مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » در مسايل آزمايشگاهي مرتبط با اين موضوع وجود ندارد! اين موضوع تنها به مسئله ي رفع آلودگي ها باز نمي گردد، بلکه ساير روش هاي آزمايشگاهي مربوط به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » (اعم از بسط DNA نمونه ي فسيلي و ...) را نيز در بر مي گيرد!

D) علاوه بر مسئله ي « تغييرات ساختاري DNA بعد از مرگ موجود زنده »، « آلودگي DNA مربوط به فسيل ها با DNA هاي محيط اطراف »، و نيز « استاندارد نبودن مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » »، باز هم مشکل بزرگي در رابطه با مطالعه بر روي فسيل ها با استفاده از روش « DNA باستاني : Ancient DNA » وجود دارد و اين مشکل نيز وارد شدن DNA برخي ويروس ها به DNA موجودات زنده ي ديگر از جمله « جانوران » و « انسان ها » است!!!

امروزه مشخص شده است که بسياري از ويروس ها، در هنگام ورود به بدن موجودات زنده، DNA خود يا DNA کپي شده از روي RNA خود را وارد سلول هاي بدن موجودات زنده مي نمايند!(185)

اين مسئله، در ويروس هاي مختلفي گزارش شده است که برخي از اين ويروس ها همچون HBV (ويروس هپاتيت B)، HPV (ويروس پاپيلوماي انساني) و HIV (ويروس عامل بيماري AIDS)، کاملاً شناخته شده هستند!(185)

در تصاوير زير، وارد شدن DNA کپي شده از روي RNA ويروس HIV به DNA هسته ي سلول بدن انسان و امتزاج DNA کپي شده از روي RNA ويروس HIV با DNA انسان، به نمايش در آمده است:(185و186)

Image
در تصاوير فوق، وارد شدن DNA کپي شده از روي RNA ويروس HIV به DNA هسته ي سلول بدن انسان و امتزاج DNA کپي شده از روي RNA ويروس HIV با DNA انسان، به نمايش در آمده است. همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، در هر دو تصوير فوق، DNA بدن انسان به رنگ آبي به تصوير کشيده شده است که DNA کپي شده از ويروس (به رنگ قرمز در تصوير راست و به رنگ زرد در تصوير سمت چپ)، خود را در لا به لاي DNA سلول انسان، قرار داده و با آن ممزوج گرديده است.

اين امتزاج DNA اصلي يا کپي شده ي برخي ويروس ها با DNA سلول هاي موجودات زنده و بالاخص انسان، در بسياري از موارد، يک مسئله ي موقتي نيست و تا ساليان سال و حتي گهگاه تا پايان عمر موجود زنده (از جمله انسان ها) ادامه مي يابد و بدين ترتيب سلول هاي بدن انسان، مجبور است اين DNA اجنبي! و غريبه! را در داخل خود تحمل کند!(185)

جالب است بدانيم که امروزه در اثر مطالعات و تحقيقات مشخص شده است که به احتمال بسيار زياد، افزايش شيوع برخي سرطان ها در برخي بيماري هاي ويروسي (همچون افزايش سرطان کبد در بيماري هپاتيت B، افزايش سرطان غدد لنفاوي در بيماران مبتلا به HIV/AIDS و ...)، ناشي از وجود کدهاي ژنتيکي خطرناک در اين DNA هاي اجنبي است که توسط برخي ويروس ها به DNA انسان هاي سالم، وارد مي گردد!(185)

البته مثال هايي همچون HBV، HPV و HIV که در بالا به آن ها اشاره شده، تنها بخش کوچکي از اين گونه ويروس ها را تشکيل مي دهد!(185) ضمن اين که اين نکته را نيز بايد متذکر گرديم که اصولاً هنوز تمامي ويروس هاي آلوده کننده ي موجودات زنده و بالاخص ويروس هاي آلوده کننده ي انسان ها کشف نشده اند و هر سال، ويروس هاي جديد تري نيز کشف مي گردند!

مسئله ي ورود DNA ويروس ها به DNA سلول هاي موجودات زنده از جمله انسان ها، مانعي اساسي براي اعتماد به روش هاي مطالعه بر مبناي « DNA باستاني : Ancient DNA » ايجاد مي نمايد! چرا که ممکن است آن بخش هايي از DNA فسيل ها که با موجودات زنده ي امروزي (از جمله انسان) تفاوت دارد، نه DNA حقيقي فسيل مورد مطالعه، بلکه DNA اجنبي و غريبه اي باشد که از ويروس هاي بيماري زا يا غير بيماري زا، به DNA حقيقي فسيل ها اضافه شده باشد!!! با توجه به مطالب ذکر شده، اين پرسش مطرح مي گردد که در حالي که ما هنوز همه ي ويروس هاي موجود در جهان را نشناخته ايم، چگونه مي توانيم مطمئن باشيم که قطعاتي از DNA فسيل ها که توسط ما مطالعه شده اند، حقيقتاً و به صورت تمام و کمال، DNA خود موجودات زنده ي ماقبل تاريخ هستند، نه DNA اجنبي و بيگانه ي ويروس هاي بدن آن ها!

اين مسئله موقعي اهميت بيشتري پيدا مي کند که بدانيم بدن همه ي افراد، واکنش مشابهي به ويروس ها ندارند! بلکه در برخي افراد و در برخي نژادها، DNA ويروس ها بيشتر از بقيه ي نژادها، سلول هاي بدن موجود زنده ي ميزبان را آلوده مي کنند!(187) اين مسئله، پيچيدگي ماجرا را بيشتر مي نمايد!

با توجه به مسايل گفته شده، مي توان دريافت که امکان ورود DNA اجنبي و بيگانه ي ويروس ها به DNA سلول هاي موجودات زنده و امتزاج با آن از يک سو و عدم کشف بسياري از ويروس هاي موجود در عالم از سوي ديگر، يک سد جدي پيرامون ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون مطالعات DNA فسيل ها ايجاد مي نمايد!

E) يکي ديگر از مشکلاتي که در مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » به چشم مي خورد، مسئله ي تعداد ناکافي و کم فسيل هاي مورد مطالعه است. در واقع بسياري از مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، تنها بر روي يک فسيل يا تعداد معدودي از فسيل ها انجام مي شوند؛ چرا که اولاً تعداد فسيل هاي مکشوفه، معمولاً کم مي باشد؛ ثانياً تمامي فسيل ها شرايط لازم براي مطالعه بر اساس اين روش را ندارند؛ ثالثاً مسايل تکنيکي، اقتصادي و امثالهم، معمولاً اجازه ي مطالعه بر روي تعداد زيادي از فسيل ها را نمي دهد.

براي مثال، همان گونه که قبلاً نيز ذکر شد، فسيل هايي همچون فسيل منسوب به جانوران به اصطلاح « انسان سا : Hominid » موسوم به « جنوبي کپي بحرالغزالي : Australopithecus bahrelghazali »(84)، « کنيا مردم پخت رخ : Kenyanthropus platyops »(85) و ... فقط و فقط در حد 1 نمونه فسيل کشف شده يا حتي فقط بخش کوچکي از يک فسيل کشف شده را شامل مي شده اند!!!(84و85) نمونه هاي ديگري شامل « جنوبي کپي سديبا : Australopithecus sediba »(86) نيز تنها شامل 2 نمونه فسيل بوده است!(86)

در مورد « نئاندرتال ها » که فسيل هاي مکشوفه ي منتسب به آن ها در مقايسه با ساير فسيل ها، تعداد به مراتب بيشتري دارد، تعداد فسيل هاي منتسب به آن ها حدود 400 عدد مي باشد(188) که گرچه نسبت به بقيه ي فسيل ها، عدد بسيار بيشتري است، اما باز هم براي مطالعات ژنتيکي کافي نمي باشد! مطالب زير، علت اين سخن ما را بيشتر توضيح مي دهد:

در صفحات قبل، اشاره کرديم که در سال هاي اخير، مطالعات ژنتيکي متعددي بر روي جمعيت هاي مختلف و نژادهاي گوناگون انسان هاي امروزي انجام شده است و در طي اين مطالعات، مسايل شگفت انگيزي همچون تفاوت هاي فاحش ژنتيکي در برخي ژن هاي بعضي از جمعيت ها و نژاد ها، مانند « کالاش : Kalash » ها(165) که از اهالي شمال پاکستان هستند(165) و نيز جمعيت هاي ساکن « پاپوا (گينه ي نو) : Papua »(166) و اهالي « ملانزي : Melanesians »(167)، با ساير مردم نقاط مختلف دنيا ملاحظه گرديده است که اين مسئله نيز عمدتاً به دليل ازدواج هاي درون جمعيتي اين جمعيت ها بوده است!

اما نکته ي جالب در مورد اين مطالعات، اين است که چنين مطالعاتي بر روي حداقل 1052 الي 1384 نفر (در مطالعات مختلف) و آن هم از بين حداقل 52 جمعيت متفاوت در سراسر جهان، انجام شده است!(164)

Image
مطالعات ژنتيکي انجام شده دز نژاد هاي مختلف انساني عصر حاضر، بر روي حداقل 1052 الي 1384 نفر (در مطالعات مختلف) و آن هم از بين حداقل 52 جمعيت متفاوت در سراسر جهان، انجام شده است!

Image
تصاوير فوق، آناليز ژنتيکي، جمعيت هاي مختلف انساني را در دو مطالعه که يکي در سال 2002 ميلادي و ديگري در سال 2006 ميلادي انجام شده است، نشان مي دهد که در اين آناليز، تفاوت هاي ژنتيکي در ژن هاي مورد مطالعه، به صورت طيف هاي مختلف رنگي به نمايش در آمده اند؛ همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، در بين جمعيت هاي مختلف سراسر جهان، جمعيت موسوم به « کالاش : Kalash » که از اهالي شمال پاکستان هستند و با کادر قرمز رنگ و فلش قرمز رنگ به نمايش درآمده اند و نيز جمعيت هاي ساکن « پاپوا (گينه ي نو) : Papua » و اهالي « ملانزي : Melanesians » که با کادر آبي رنگ مشخص شده اند، طيف هاي رنگي متمايزي را نسبت به ساير جمعيت ها و نژادهاي جهان نشان داده اند و تفاوت هاي فاحشي با ساير جمعيت هاي جهان، در ژن هاي مورد مطالعه داشته اند که بخش مهمي از اين پديده، به دليل تمرکز ازدواج هاي درون جمعيتي در اين گروه ها مي باشد. در اين ميان، جمعيت موسوم به « کالاش : Kalash » که از اهالي شمال پاکستان هستند و با کادر قرمز رنگ و فلش قرمز رنگ به نمايش درآمده اند، جمعيتي در حدود 4100 نفر دارند و به دليل ويژگي هاي خاص ژنتيکي، مورد علاقه ي دانشمندان علم ژنتيک هستند. نکته ي ديگر اين که مطالعات ژنتيکي فوق، بر روي حداقل 1052 الي 1384 نفر (در مطالعات مختلف) و آن هم از بين حداقل 52 جمعيت متفاوت در سراسر جهان، انجام شده است!

البته باز هم مطالعات مورد اشاره بر روي جمعيت فعلي انسان ها، علي رغم تعداد بيش از 1300 نفري نمونه ها و نيز انجام شدن بر روي جمعيت هاي مختلف، باز هم کامل نيستند و بسياري از جمعيت هاي انسان هاي فعلي را پوشش نمي دهند! (مانند اهالي بومي جنگل هاي آمازون، بسياري از جمعيت هاي اهل مناطق صعب العبور و ...) و بالطبع هنوز هم دز معرض خطا قرار دارند!

حال اگر اين تعداد نمونه ها را با تعداد فسيل هاي منتسب به نئاندرتال ها که 400 فسيل هستند، مقايسه کنيم، و احتمال حذف تعداد زيادي از اين فسيل ها را به دلايل مختلف تکنيکي، آزمايشگاهي و ... را نيز در نظر بگيريم و اشتباهات ناشي از تغييرات DNA در طول زمان و آلودگي نمونه ها و ... را نيز به ياد آوريم!!!، خواهيم ديد که هنوز هم مطالعه بر روي DNA فسيل هاي جانوران و حتي « نئاندرتال ها »، روياي کودکانه اي بيش نيست!

بالطبع با توجه به اين که تعداد نمونه هاي فسيلي « نئاندرتال ها » کفايت لازم را ندارند، مقايسه ي آن ها با انسان هاي امروزي صحيح نيست! چه بسا آن تفاوت هايي که از برخي DNA هاي « نئاندرتال ها » با « انسان هاي به اصطلاح مدرن » گزارش مي شود، يک تفاوت ژنتيکي بين نژادي و بين جمعيتي باشد، نه تفاوت ژنتيکي بين گونه اي!

ذکر اين نکته ضروري به نظر مي رسد که اگر امروزه در مطالعات ژنتيکي، جمعيت « کالاش : Kalash » ها(165) (حتي با تعداد اندک حدود 4000 نفري شان) ناديده گرفته مي شدند و در مطالعات جمعيتي انسان هاي کره ي زمين وارد نمي گرديدند، تفاوت هاي ژنتيکي آن ها کشف نمي شد؛ مشابه همين امر، مي تواند در مورد « نئاندرتال ها » نيز صادق باشد! (حتي با شدت بيشتر!) چرا که در مورد « نئاندرتال ها » نيز تعداد کم فسيل هاي آن ها موجب مي گردد تا تعداد زيادي از DNAهايي که در جمعيت هاي آن ها وجود داشته است، از ديد پژوهشگران پنهان گردد!

به عبارت ديگر، 400 فسيل « نئاندرتال » که بخش زيادي از آن ها نيز غير قابل مطالعه به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » هستند، نماي مناسبي از وضعيت ژنتيکي کل جمعيت چند صد هزار نفري « نئاندرتال ها » به دست نخواهد داد! و چه بسا تفاوت هاي ژنتيکي برخي از فسيل هاي « نئاندرتال ها » با انسان هاي امروزي، در زمره ي همان تفاوت هايي باشد که در نژاد هاي انسان هاي امروزي ديده مي شود؛ تفاوت هايي که « کالاش : Kalash » ها(165) و نيز جمعيت هاي ساکن « پاپوا (گينه ي نو) : Papua »(166) و اهالي « ملانزي : Melanesians »(167) که در عصر امروز زندگي مي کنند نيز به خوبي آن را نشان مي دهند.

F) علاوه بر مسئله ي تنوع ژنتيکي جمعيت هاي انساني از نژادهاي مختلف، يکي از مواردي که در پذيرفتن نتايج حاصل از مطالعات مبتني بر روش روش « DNA باستاني : Ancient DNA » تشکيک ايجاد مي نمايد، مسئله ي ناديده گرفتن « بيماري هاي ژنتيکي » و کروموزومي است!

امروزه بيماري هاي بسياري کشف شده اند که در آن ها، اختلالات کروموزمي يا ژنتيکي، عامل بروز بيماري مي باشند. برخي از اين بيماري ها همچون « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome »(189) و انواع شديد « سندرم ترنر : Turner's Syndrome »(190) مي توانند علاوه بر اختلالات کروموزمي و ژنتيکي، تغييرات واضخ اسکلتي نيز ايجاد نمايند!

« سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome » در مردان به وجود آمده و مردان داراي اين سندرم، در سلول هايشان داراي « 47 کروموزوم » هستند!(189) به عبارت ديگر آن ها به نسبت انسان هاي عادي که « 46 کروموزوم » در سلول هايشان وجود دارد، يک کروموزوم اضافه دارند و کروموزوم هاي جنسي آن ها به جاي « XY » مردان معمولي، به صورت « XXY » مي باشد:(189)

Image
مقايسه ي کروموزوم هاي مرد هاي سالم (سمت راست) با کروموزوم هاي مردان مبتلا به « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome » (سمت چپ)؛ همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، مبتلايان به « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome » يک کروموزوم « X » اضافه نسبت به مردان سالم دارند و وضعيت کروموزوم جنسي آن ها به صورت « XXY » مي باشد. در مجموع نيز مبتلايان به اين سندرم، 47 کروموزوم دارند که از افراد سالم بيشتر است.

همان گونه که ملاحظه فرموديد، افراد مبتلا به « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome »، يک کروموزوم اضافي « X » دارند(189) که اين يک کروموزوم اضافي، حاوي DNA هسته اي بسيار طويل است. بدين ترتيب، محتواي DNA افراد مبتلا به « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome » از افراد طبيعي، به وضوح بيشتر مي باشد. اين تغييرات کروموزومي و افزايش DNA در بيماران مبتلا به « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome »، مي تواند موجب تغييرات بدني واضح يا ناواضحي در بدن اين مردان شود؛ به نحوي که برخي از مردان مبتلا به « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome »، علايم مشخصه اي همچون « قد بلند »، « درازي بيش از حد دست ها و پاها »، « بزرگ شدن سينه ها »، « کوچک شدن بيضه ها »، « کم مويي صورت » و به ويژه « ناباروري » دارند.(189) البته در برخي از بيماران، علايم بدني چندان واضح نيست و فقط « ناباروري » ملاحظه مي گردد:(189)

Image
افزايش تعداد کروموزوم و افزايش DNA در بيماران مبتلا به « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome »، مي تواند موجب تغييرات بدني واضح يا ناواضحي در بدن اين مردان شود؛ به نحوي که برخي از مردان مبتلا به « سندرم کلاين فلتر : Klinefelter’s syndrome »، علايم مشخصه اي همچون « قد بلند »، « درازي بيش از حد دست ها و پاها »، « بزرگ شدن سينه ها »، « کوچک شدن بيضه ها »، « کم مويي صورت » و به ويژه « ناباروري » دارند. البته در برخي از بيماران، علايم بدني چندان واضح نيست و فقط « ناباروري » ملاحظه مي گردد.

در مقابل، بيماري « سندرم ترنر : Turner's Syndrome » نيز وجود دارد که در زنان به وقوع پيوسته و در آن، زنان مبتلا، نسبت به زنان عادي و سالم، 1 کروموزوم کمتر دارند.(190) بدين ترتيب که زنان مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome »، 1 کروموزوم « X » نسبت زنان سالم کمتر دارند که موجب مي گردد کروموزوم جنسي آن ها به صورت تک کروموزوم « X » يا به اختصار « XO » به نمايش در آيد و مجموع تعداد کروموزوم هاي آن ها نيز « 45 کروموزوم » باشد؛(190) حال آن که زنان سالم، کروموزوم هاي جنسي خود را به صورت « XX » داشته و در مجموع « 46 کروموزوم » دارند:(190)

Image
مقايسه ي کروموزوم هاي زنان سالم (سمت راست) با کروموزوم هاي زنان مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome » (سمت چپ)؛ همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، مبتلايان به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome » يک کروموزوم « X » کمتر از زنان سالم دارند و وضعيت کروموزوم جنسي آن ها به صورت « XO » مي باشد. در مجموع نيز مبتلايان به اين سندرم، 45 کروموزوم دارند که از افراد سالم کمتر است.

همان گونه که ملاحظه فرموديد، زنان مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome »، يک کروموزوم اضافي « X » دارند که اين يک کروموزوم اضافي، حاوي DNA هسته اي بسيار طويل است که در اين بيماران مفقود شده است.(190) بدين ترتيب، محتواي DNA افراد مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome » از افراد طبيعي، به وضوح کمتر مي باشد. اين تغييرات کروموزومي و کاهش DNA در بيماران مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome » مي تواند موجب تغييرات بدني واضح يا ناواضحي در بدن اين زنان شود؛ به نحوي که برخي از زنان مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome »، علايم مشخصه اي همچون « قد کوتاه »، « پره هاي گردني »، « افزايش فواصل سينه ها »، « اختلالات قاعدگي »، « بيماري هاي قلبي » و به ويژه « ناباروري » دارند.(190) البته در برخي از بيماران، علايم بدني چندان واضح نيست و فقط « اختلالات قاعدگي » يا « ناباروري » ملاحظه مي گردد:(190)

Image
تغييرات کروموزومي و کاهش DNA در بيماران مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome » مي تواند موجب تغييرات بدني واضح يا ناواضحي در بدن اين زنان شود؛ به نحوي که برخي از زنان مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome »، علايم مشخصه اي همچون « قد کوتاه »، « پره هاي گردني »، « افزايش فواصل سينه ها »، « اختلالات قاعدگي »، « بيماري هاي قلبي » و به ويژه « ناباروري » دارند. البته در برخي از بيماران، علايم بدني چندان واضح نيست و فقط « اختلالات قاعدگي » يا « ناباروري » ملاحظه مي گردد. تصوير سمت چپ، مادر سالم با قد معمولي را در کنار دختر بالغش که کوتاه قد بوده و مبتلا به « سندرم ترنر : Turner's Syndrome » است، نشان مي دهد!

البته همواره بيماري هاي ژنتيکي با حذف يا اضافه شدن کروموزوم ها که حاوي DNA طويلي هستند، به وقوع نمي پيوندند؛ بلکه برخي از بيماري هاي ديگر همچون بيماري عصبي و مغزي « کره ي هانتينگتون : Huntington's Chorea» يا « بيماري هانتينگتون : Huntington's disease »، تنها با افزوده شدن تعداد اندکي کد ژنتيکي حاوي نوکلئوتيد هاي « CAG » تکراري به DNA نرمال سلول هاي انسان، بروز مي يابند:(191)

Image
همواره بيماري هاي ژنتيکي با حذف يا اضافه شدن کروموزوم ها که حاوي DNA طويلي هستند، به وقوع نمي پيوندند؛ بلکه برخي از بيماري هاي ديگر همچون بيماري عصبي و مغزي « کره ي هانتينگتون : Huntington's Chorea» يا « بيماري هانتينگتون : Huntington's disease »، تنها با افزوده شدن تعداد اندکي کد ژنتيکي حاوي نوکلئوتيد هاي « CAG » تکراري به DNA نرمال سلول هاي انسان، بروز مي يابند؛ تصوير فوق، در بخش بالايي خود، DNA يک فرد نرمال که تعداد محدود و مشخصي کد ژنتيکي تکراري « CAG » دارد و نيز وضعيت مغز وي را در کادر هاي آبي رنگ، نشان مي دهد. بخش پاييني تصوير فوق، DNA يک فرد مبتلا به « بيماري هانتينگتون : Huntington's disease » که تعداد بيشتري کد ژنتيکي تکراري « CAG » دارد، و نيز وضعيت مغزي وي را در کادر هاي قرمز رنگ به نمايش گذاشته است. به تفاوت هاي موجود، توجه فرماييد.

البته همين تفاوت هاي جزيي ايجاد شده در DNA بيماران مبتلا به بيماري عصبي و مغزي « کره ي هانتينگتون : Huntington's Chorea» يا « بيماري هانتينگتون : Huntington's disease » موجب مي شود که اين افراد که بسياري از آن ها در کودکي و جواني سالم به نظر مي رسند، به مرور زمان و در سنين ميانسالي و سالمندي، دچار مرگ زودرس برخي از سلول هاي مغزي شوند و علايمي همچون « اضطراب »، « حملات جنون »، « اختلال در صحبت کردن »، « اختلال در خوردن »، « اختلالات حرکتي » و ... را بروز دهند:(191)

Image
تفاوت هاي جزيي (اضافه شدن چند کد تکراري نوکلئوتيدي « CAG ») ايجاد شده در DNA بيماران مبتلا به بيماري عصبي و مغزي « کره ي هانتينگتون : Huntington's Chorea» يا « بيماري هانتينگتون : Huntington's disease » موجب مي شود که اين افراد که بسياري از آن ها در کودکي و جواني سالم به نظر مي رسند، به مرور زمان و در سنين ميانسالي و سالمندي، دچار مرگ زودرس برخي از سلول هاي مغزي شوند و علايمي همچون « اضطراب »، « حملات جنون »، « اختلال در صحبت کردن »، « اختلال در خوردن »، « اختلالات حرکتي » و ... را برور دهند.

البته بيماري هاي ژنتيکي مکشوف شده تاکنون، بسيار بيشتر از موارد ذکر شده هستند و حتي در برخي از بيماري ها، اختلالات ايجاد شده فقط در اثر اختلاف در يک کد ژنتيکي، بروز مي يابند! اما ارتباط اين مثال ها با مبحث فسيل شناسي و مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » چيست؟

همان گونه که ملاحظه فرموديد، نه تنها وضعيت ژنتيکي انسان هاي سالم از نژاد هاي مختلف با يکديگر تفاوت دارد، بلکه بيماري هاي زيادي وجود دارند که موجب اختلالات کروموزومي و اختلالات ژني کوچک يا بزرگ مي شوند که افراد مبتلا به آن ها ممکن است از نظر بدني و ظاهري، بيمار يا به ظاهر سالم به نظر برسند؛ اما به هر حال داراي اختلالات ژنتيکي در سلول هاي خود مي باشند.

برخي بيماري ها همچون « بيماري هانتينگتون : Huntington's disease » وجود دارند که بيماران دچار آن، عمدتاً علايم خود را از حوالي 35 الي 40 سالگي نشان مي دهند و بسياري از آن ها در سنين جواني و حتي گهگاه تا اوايل ميانسالي کاملاً سالم به نظر مي رسند.(191)

حال تصور بفرماييد که هزاران سال آينده، فسيل يک جوان يا ميانسال به ظاهر سالمي که قرار بوده در آينده، علايم « بيماري هانتينگتون : Huntington's disease » را نشان دهد، اما به دلايل ديگري همچون زلزله، سيل، بيماري هاي ديگر همچون انواع عفونت ها، سرطان و ... در جواني يا ابتداي ميانسالي جان خود را از دست داده است، از خاک خارج شود و توسط دانشمندان قرن هاي آتي چه از نظر ظاهري و چه از نظر مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد بررسي قرار گيرد. اين امر تبعات جالبي خواهد داشت؛ به نحوي که اسکلت فسيل مذکور، تفاوت هاي جدي با انسان هاي ديگر نخواهد داشت، اما در آناليز DNA اين فسيل، تغييرات فاحشي همچون ازدياد توالي هاي تکراري کدهاي « CAG » به چشم خواهد خورد! اگر دانشمندان آينده نيز از نسل تکامل شناسان کنوني باشند! ممکن است چنين تفاوت هايي را به تفاوت بين « گونه » اي نسبت دهند! حال آن که در اصل، فسيل هاي مذکور مبتلا به بيماري ژنتيکي بوده و به همين دليل، DNA متفاوت با بسياري از انسان ها داشته اند، نه اين که موجودي از « گونه » اي ديگر باشند!

البته مشکلات مذکور در مورد فسيل هايي که اختلالات اسکلتي و ژنتيکي توام داشته باشند، بغرنج تر مي باشد! به نحوي که اگر دانشمندان نسل هاي بعد، به تکامل شناسان امروز تأسي نمايند!، با مشاهده ي اختلالات اسکلتي و ژنتيکي در فسيل هاي بيماراني که مبتلا به بيماري هايي همچون « سندرم ترنر : Turner's Syndrome »(190) بوده اند، نتيجه خواهند گرفت که با توجه به تفاوت هاي اسکلتي و ژنتيکي صاحبان فسيل هاي مذکور، اين فسيل ها مربوط به موجوداتي جدا از « گونه » ي انسان ها مي باشند!!!

قطعاً سناريوي مضحکي که در بالا به آن اشاره شد، در مورد فسيل بسياري از « انسان ساها : Hominids » نيز مي تواند رخ دهد و نتيجه گيري هاي تکامل شناسان در مورد اختلافات DNA فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » با DNA
انسان هاي امروزي و انتساب اين اختلاف ها به تفاوت هاي « بين گونه اي »، ممکن است ناشي از ساده انگاري هاي آن ها در اين خصوص باشد!

البته ماجرا به همين سادگي که در بالا بيان شد، نيست! چرا که ما هنوز تغييرات ژنتيکي مرتبط با بسياري از بيماري ها را نمي دانيم و علم ژنتيک، هنوز در ابتداي مطالعات خود در مورد بيماري ها است و سال هاي سال نيز طول خواهد کشيد تا بتواند مسايل ژنتيکي مربوط به بيماري هاي کشف شده تا امروز را روشن نمايد! (البته سال به سال با کشف بيماري هاي جديد، کار متخصصان علم ژنتيک، بيشتر نيز خواهد شد!!!)

اين مسئله از آن جا اهميت دارد که در حين مطالعه ي فسيل هاي مربوط به « انسان سا ها : Hominids »، با مشاهده ي تفاوت هاي احتمالي آن ها با ژن رفرانس و مرجع انسان هاي کنوني - چيزي که در عمل وجود ندارد! و در ادامه ي مقاله به آن خواهيم پرداخت! -، نمي توانيم بگوييم که اين تفاوت ژني آن ها با ژن مرجع! انسان هاي کنوني، لزوماً به معناي اين است که آن ها در « گونه اي » جدا از انسان هاي امروز طبقه بندي مي شوند!!! چرا که اصولاً ممکن است اين گونه تغييرات ژني به دليل بيماري هاي ژنتيکي آن ها باشد!!!

البته ممکن است تکامل شناسان اين گونه بگويند که با مقايسه ي ژن هاي فسيل ها با بيماري هاي ژنتيکي انسان هاي کنوني مي توانند، تفاوت هاي واقعي ژني را از تفاوت هاي ناشي از بيماري ها، افتراق دهند. اما اين سخن، پاسخ کودکانه اي بيش نيست! زيرا:

الف) همان گونه که ذکر کرديم، هنوز تفاوت هاي ژنتيکي موجود در بيماري هاي فعلي نيز کشف نشده است؛ در حالي که ما بسياري از بيماري هاي ژنتيکي را هنوز کشف نکرده ايم که بخواهيم DNA آن ها را در استاندارد سازي مطالعات فسيلي، مورد استفاده قرار دهيم!

ب) آن چه که تکامل شناسان از آن به عنوان DNA مرجع انسان هاي امروزي نام مي برند، DNA حاصل از مطالعه ي « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » و چند مطالعه ي ديگر است که مجموع اين چند مطالعه، تاکنون حتي به ميزان بيش از تعداد انگشتان 2 دست نيز از ژنوم کامل انسان هاي سالم و متفاوت، استفاده نکرده اند!!!(192) که ان شاء الله ما به صورت گذرا در ادامه ي مقاله و به صورت مفصل در سلسله مقالات آتي، به آن خواهيم پرداخت. در واقع 10 DNA کامل انساني، که تا به امروز به صورت کامل رمزگشايي شده اند، نمي توانند نماينده ي DNA بيش از 7 ميليارد نفر انسان(193) باشند! بنابراين تکامل شناسان تا سال هاي سال نيز نمي توانند هيچ DNA يا مجموعه اي از DNA انسان هاي کنوني را به عنوان « DNA مرجع » معرفي نمايند و تا عملي کردن اين ادعا، سال هاي سال و فاصله ي زيادي در پيش دارند! (به ادامه ي مقاله مراجعه فرماييد!)

بدين ترتيب، وجود بيماري هاي ژنتيکي مختلف در انسان ها و ساير موجودات زنده که برخي از آن ها تغييرات اسکلتي ايجاد مي کنند و برخي ديگر نيز بدون ايجاد تغييرات ظاهري، موجب تغييرات ژنتيکي در DNA مي گردند، از جمله مسايلي است که ابهامات، سوالات و ايرادات جدي در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان در مورد DNA هاي حاصل از فسيل ها ايجاد مي نمايد! به خصوص که بسياري از بيماري هاي ژنتيکي، در موجودات زنده و از جمله انسان ها وجود دارند که مي توانند موجب تغييراتي در DNA شوند، اما هنوز کشف نشده اند و چند و چون آن ها مشخص نشده است که اين مسئله نيز، مشکلات پيش رو ي تکامل شناسان را بغرنج تر مي نمايد! در واقع، اين مسئله به عنوان سدي بزرگ در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان، عمل مي کند!

ادامه دارد ...

منابع و مآخذ




168 -
http://www.nature.com/scitable/topicpag ... lexity-437
و
http://www.answers.com/topic/dna
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Dna

169 -
Pray, L. (2008) Eukaryotic genome complexity. Nature Education 1(1):96
و
http://www.nature.com/scitable/topicpag ... lexity-437
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Nuclear_DNA
و
http://www.answers.com/topic/nuclear-dna-zoology

170 -
http://www.nature.com/scitable/topicpag ... lexity-437
و
http://www.answers.com/topic/mitochondrial-dna
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Mitochondrial_DNA

171 -
http://www.answers.com/topic/chromosome
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Chromosome
و
http://ghr.nlm.nih.gov/handbook/illustr ... lkaryotype

172 -
http://www.answers.com/topic/mutation
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Mutation

173 -
http://www.dna-me.co.uk/article/7/The-H ... ndrial-Eve
و
http://www.genebase.com/learning/article/17
و
http://www.answers.com/topic/mitochondrial-dna
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Mitochondrial_DNA

174 -
http://www.dna-me.co.uk/article/9/The-H ... somal-Adam
و
http://www.stanford.edu/~philr/Bachman/DNABachman3.html
و
http://www.uth.tmc.edu/GeneWise/GenTerminology/13.html

175 -
http://www.answers.com/topic/ancient-dna
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Ancient_DNA

176 -
http://www.answers.com/topic/neandertal
و
http://www.answers.com/topic/neanderthal-genome-project
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Neanderthal
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Neanderthal_genome_project

177 -
Prüfer, K.; Racimo, Fe.; Patterson, N.; Jay, F.; Sankararaman, S.; Sawyer, S.; et al. (2013). "The complete genome sequence of a Neanderthal from the Altai Mountains". Nature 505 (7481): 43–49.

178 -
Callaway, Ewan (5 December 2013). "Hominin DNA baffles experts". Nature (journal) 504: 16–17.

179 -
Hofreiter M, Serre D, Poinar HN, Kuch M, Paabo S (2001) Ancient DNA. Nature Reviews. Genetics. 2: 353-359.
و
Hoss, M., et al. (1996). DNA damage and DNA sequence retrieval from ancient tissues. Nucleic Acids Research, 24, 1304–1307.

180 -
Hofreiter M (2008) Palaeogenomics. C R Palevol 7: 113–124.

181 -
Handbook of Paleoanthropology (E-Book), Ian Tattersall, Winfried Henke, Springer; 2007 edition (May 10, 2007), (Page 658).

182 -
Hofreiter M, Serre D, Poinar HN, Kuch M, Paabo S (2001) Ancient DNA. Nature Reviews. Genetics. 2: 353-359.

183 -
Handbook of Paleoanthropology (E-Book), Ian Tattersall, Winfried Henke, Springer; 2007 edition (May 10, 2007), (Pages 664 & 665).

184 -
Handbook of Paleoanthropology (E-Book), Ian Tattersall, Winfried Henke, Springer; 2007 edition (May 10, 2007), (Pages 663 & 666).

185 -
Butel, JS: Viral carcinogenesis: Revelation of molecular mechanisms and etiology of human disease. Carcinogenesis 2000 21: 405–426
و
Peter M, Stransky N, Couturier J, Hupe P, Barillot E, De C, et al. Frequent genomic structural alterations at HPV insertion sites in cervical carcinoma. J Pathol. 2010;221(3):320–330
و
Jiang Z, Jhunjhunwala S, Liu J, Haverty PM, Kennemer MI, Guan Y, Lee W, Carnevali P, Stinson J, Johnson S, Diao J, Yeung S, Jubb A, Ye W, Wu TD, Kapadia SB, Sauvage FJD, Gentleman RC, Stern HM, Seshagiri S, Pant KP, Modrusan Z, Ballinger DG, Zhang Z: The effects of hepatitis B virus integration into the genomes of hepatocellular carcinoma patients. Genome Res 2012,22(4):593–601.
و
Hindmarsh P, Leis J. Retroviral DNA integration. Microbiol Mol Biol Rev 1999; 63: 836–843.

186 -
http://depts.washington.edu/hivaids/arv ... ssion.html
و
http://advocatesaz.org/2011/12/06/sti-a ... n-cycle-2/

187 -
Singh KK, Spector SA. Host genetic determinants of human immunodeficiency virus infection and disease progression in children. Pediatr Res 2009;65 (5 Pt 2) :55R63R.
و
Kaslow RA, Dorak T, Tang JJ (2005) Influence of host genetic variation on susceptibility to HIV type 1 infection. J Infect Dis 191: 568–572.

188 -
http://reporter.leeds.ac.uk/press_relea ... erthal.htm
و
http://www.sciencedaily.com/releases/20 ... 154630.htm

189 -
http://www.answers.com/topic/klinefelter-s-syndrome
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Kleinfelter%27s_syndrome

190 -
http://www.answers.com/topic/turner-syndrome
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Turner_syndrome

191 -
http://publications.nigms.nih.gov/findi ... unting.asp
و
http://www.givf.com/geneticservices/hun ... ease.shtml
و
http://www.answers.com/topic/huntington-s-disease
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Huntington_Disease

192 -
Essentials of Genomic and Personalized Medicine (E-Book), Geoffrey Ginsburg, Huntington Willard, Academic Press; 1 edition (October 8, 2009), (Page 21).

193 -
http://www.census.gov/popclock/
و
http://www.answers.com/topic/world-population
و
http://en.wikipedia.org/wiki/World_population
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت هشتم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 10:07 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش) 8

ادامه ی مبحث فسيل هاي « نئاندرتال ها » و مطالعات ژنتيک

G) علاوه بر مطالبي که تاکنون پيرامون مشکلات مربوط به انواع مطالعات ژنتيکي انجام شده روي فسيل ها ذکر گرديد، مشکلات جدي نيز در مورد مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » استفاده کننده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) وجود دارد.

DNA ميتوکندريال (mtDNA)، نقش مهمي در مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » بازي مي کند و بسياري از آناليزهاي انجام شده بر روي DNA فسيل ها، با استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) صورت گرفته است و فسيل هاي « نئاندرتال ها » نيز از آن بي نصيب نبوده اند!(194)

Image
DNA ميتوکندريال (mtDNA)، نقش مهمي در مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » دارد و بسياري از آناليزهاي انجام شده بر روي DNA فسيل ها، با استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) صورت گرفته است و فسيل هاي « نئاندرتال ها » نيز از آن بي نصيب نبوده اند!

Image
DNA ميتوکندريال (mtDNA)، نقش مهمي در مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » دارد و بسياري از آناليزهاي انجام شده بر روي DNA فسيل ها، با استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) صورت گرفته است و فسيل هاي « نئاندرتال ها » نيز از آن بي نصيب نبوده اند!

استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) در مطالعات فسيلي مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، به چند دليل مورد توجه بوده است: اولاً گرچه DNA ميتوکندريال (mtDNA)، درصد بسيار کمي از کل DNA سلولي را تشکيل مي دهد، اما همين درصد کم، در کپي هاي متعدد و فراوان در سطح سلول ها پخش شده اند(170) و بازيابي آن ها امکان پذير است. ثانياً به دليل اين که مطابق مفروضات علمي (تا سال 1995 ميلادي)، انتقال DNA ميتوکندريال (mtDNA)، از مادر به فرزندان در طي نسل ها رخ داده و « توارث مادري » دارد(173)، گزينه ي جذابي براي مطالعات تبارشناسي و از جمله بررسي زمان جدا شدن نسل ها از يکديگر به شمار مي رود.(173)

[rimg]]http://www.alvadossadegh.com/alvadossadegh/Images/Article/930120takamol8/03.JPG[/rimg]
بنا بر مفروضات قبلي، DNA ميتوکندريال (mtDNA) عمدتاً تنها از مادران به فرزندان انتقال مي يابد و به همين ترتيب، عمدتاً تنها دختران اين مادران مي توانند DNA ميتوکندريال (mtDNA) کسب شده را به فرزندان خود انتقال دهند و ... بدين ترتيب، عمدتاً تنها مادران و دختران مي توانند عامل انتقال نسل به نسل DNA ميتوکندريال به نسل بعد از خود باشند! به همين دليل توارث DNA ميتوکندريال (mtDNA) را « توارث مادري » مي نامند که مي تواند تنها از طريق مادران به دختران و سپس نواده هاي دختري و ... انتقال يابد. با توجه به اين مفروضات، DNA ميتوکندريال (mtDNA) به عنوان يک گزينه ي جذاب براي و از جمله بررسي زمان جدا شدن نسل ها از يکديگر به شمار مي رود.

البته امروزه، کم کم مطالعه بر روي DNA هسته اي فسيل ها نيز رونق گرفته و اين نوع مطالعات در حال افزايش است!(195)

تا اين جاي کار براي مخاطبان محترم و به خصوص عزيزاني که مطالعاتي در حوزه ي « زيست شناسي » دارند، مسئله ي عجيب و غريبي نيست! اما موضوع هنگامي جالب مي شود که بدانيم، مفروضات قبلي در مورد DNA ميتوکندريال (mtDNA) از حوالي سال 1995 ميلادي به بعد، با ابهامات و ايرادات جدي موجه شده است که برخي از آن ها به شرح زير مي باشند:

الف) برخلاف تصورات قبلي در مورد اين که DNA ميتوکندريال (mtDNA) صرفاً به صورت توارث مادري انتقال مي يابد، شواهدي به دست آمده است که نشان مي دهد در برخي موارد، DNA ميتوکندريال (mtDNA) موجود در اسپرم پدر نيز بعد از لقاح مي تواند زنده مانده و به فرزندان انتقال يابد! (196)

Image
برخلاف تصورات قبلي در مورد اين که DNA ميتوکندريال (mtDNA) صرفاً به صورت توارث مادري انتقال مي يابد، شواهدي به دست آمده است که نشان مي دهد در برخي موارد، DNA ميتوکندريال (mtDNA) موجود در اسپرم پدر نيز بعد از لقاح مي تواند زنده مانده و به فرزندان انتقال يابد!

Image
برخلاف تصورات قبلي در مورد اين که DNA ميتوکندريال (mtDNA) صرفاً به صورت توارث مادري انتقال مي يابد، شواهدي به دست آمده است که نشان مي دهد در برخي موارد، DNA ميتوکندريال (mtDNA) موجود در اسپرم پدر نيز بعد از لقاح مي تواند زنده مانده و به فرزندان انتقال يابد!

بدين ترتيب، مفروضات قبلي در مورد اين که توارث DNA ميتوکندريال (mtDNA) صرفاً به صورت « توارث مادري » است، زير سوال مي رود و احتمال « توارث پدري » يا « توارث توام » نيز در اين ميان مطرح مي گردد!

ب) نکته ي ديگري که مفروضات قبلي را درباره ي DNA ميتوکندريال (mtDNA) زير سوال مي برد، کشف مسئله ي تنوع داخل سلولي ميتوکندري ها يا « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » است.

به عبارت ديگر، قبلاً تصور مي شد که تمامي ميتوکندري هاي داخل سلولي، کپي يکساني از DNA دارند؛ حال آن که در مطالعات بعدي مشخص گرديد که در بسياري از موجودات زنده و از جمله انسان ها، ممکن است ميتوکندري هاي مختلف داخل يک سلول، DNA هاي متفاوتي داشته باشند!:(197)

Image
تصوير راست، نمايي از « هوموپلاسمي : Homoplasmy » را نشان مي دهد که در آن تمامي ميتوکندري ها (بيضي هاي زرد رنگ)، حاوي DNA يکساني هستند. قبلاً تصور مي شد که تمامي سلول هاي بدن موجودات زنده از جمله انسان، داراي وضعيت « هوموپلاسمي : Homoplasmy » هستند. تصاوير چپ، نمايي از « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » زا نشان مي دهند که در آن ها، ميتوکندري هاي سلول (بيضي هاي زرد رنگ و قرمز رنگ)، حاوي DNA هاي متفاوتي هستند! امروزه مشخص گرديده است که پديده ي « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy »، يک پديده ي واقعي و شايع در سلول هاي بدن موجودات زنده و از جمله انسان است!

البته پديده ي « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها، پديده ي ناشايعي نيست! بلکه برخي مطالعات، شيوع « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها را در سلول هاي انسان ها، از 10 درصد الي 20 درصد افراد جوامع انساني گزارش نموده اند:(197)

Image
پديده ي « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در داخل سلول ها، پديده ي ناشايعي نيست! بلکه برخي مطالعات، شيوع « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها را در سلول هاي انسان ها، از 10 درصد الي 20 درصد گزارش نموده اند!

اما نکته ي شگفت انگيز تر اين که حتي در بدن يک انسان نيز، ممکن است از بافتي به بافت ديگر، ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها متغير باشد!(198) براي مثال، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي عضلات اسکلتي، با ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي پوست، متفاوت باشد! همچنين مشخص شده است که حتي با تغيير سن انسان نيز، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها تغيير کند!:(198)

Image
حتي در بدن يک انسان نيز، ممکن است از بافتي به بافت ديگر، ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها متغير باشد! براي مثال، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي عضلات اسکلتي، با ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي پوست، متفاوت باشد! همچنين مشخص شده است که حتي با تغيير سن انسان نيز، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها تغيير کند!

Image
حتي در بدن يک انسان نيز، ممکن است از بافتي به بافت ديگر، ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها متغير باشد! براي مثال، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي عضلات اسکلتي، با ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در سلول هاي پوست، متفاوت باشد! همچنين مشخص شده است که حتي با تغيير سن انسان نيز، ممکن است ميزان « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها تغيير کند!

بدين ترتيب با توجه به مطالعات انجام شده در طي سال هاي اخير، مشخص گرديده است که مفروضات قبلي تکامل شناسان، در رابطه با « توارث DNA يکسان مادري » از مادر به فرزندان، نادرست بوده و موارد متعدد و اثبات شده اي از « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها در طي سال هاي اخير کشف گرديده است! به نحوي که نه تنها در افراد يک خانواده، بلکه حتي در سلول هاي مختلف يک انسان و حتي در سنين مختلف عمر وي، ميزان متغير و گهگاه غيرقابل پيش بيني از « هتروپلاسمي (ناهمگوني) : Heteroplasmy » ميتوکندري ها ملاحظه مي گردد!!! با عنايت به اين کشفيات، مي توان گفت که مفروضات قبلي تکامل شناسان پيرامون « توارث مادري DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، با چالش ها و اشکالات جدي مواجه است!

Image
ج) مسئله ي ديگري که در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان، چالش جدي ايجاد مي نمايد، اين نکته است که برخلاف مفروضات قبلي تکامل شناسان که سرعت بروز جهش در DNA ميتوکندريال (mtDNA) را طي نسل هاي مختلف، ثابت و يکسان فرض مي کردند، امروزه مشخص شده است که سرعت جهش هاي ژنتيکي در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، متغير و غير قابل پيش بيني بوده و در برخي از موارد، سرعت بروز جهش ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار بيشتر از آن چيزي است که در محاسبات قبلي تکامل شناسان، لحاظ شده بود!(199)

در واقع مطالعات جديد (پس از سال 1995 ميلادي) نشان داده اند که جهش هاي ژنتيکي يا « موتاسيون : Mutation » ها(172) در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار سريع تر از محاسبات قبلي، به وقوع مي پيوندند!:(199)

Image
مسئله ي ديگري که در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان، چالش جدي ايجاد مي نمايد، اين نکته است که برخلاف مفروضات قبلي تکامل شناسان که سرعت بروز جهش در DNA ميتوکندريال (mtDNA) را طي نسل هاي مختلف، ثابت و يکسان فرض مي کردند، امروزه مشخص شده است که سرعت جهش هاي ژنتيکي در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، متغير و غير قابل پيش بيني بوده و در برخي از موارد، سرعت بروز جهش ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار بيشتر از آن چيزي است که در محاسبات تکامل شناسان لحاظ شده بود! در واقع مطالعات جديد (پس از سال 1995 ميلادي) نشان داده اند که جهش هاي ژنتيکي يا « موتاسيون : Mutation » ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار سريع تر از محاسبات قبلي، به وقوع مي پيوندند!

Image
مسئله ي ديگري که در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان، چالش جدي ايجاد مي نمايد، اين نکته است که برخلاف مفروضات قبلي تکامل شناسان که سرعت بروز جهش در DNA ميتوکندريال (mtDNA) را طي نسل هاي مختلف، ثابت و يکسان فرض مي کردند، امروزه مشخص شده است که سرعت جهش هاي ژنتيکي در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، متغير و غير قابل پيش بيني بوده و در برخي از موارد، سرعت بروز جهش ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار بيشتر از آن چيزي است که در محاسبات تکامل شناسان لحاظ شده بود! در واقع مطالعات جديد (پس از سال 1995 ميلادي) نشان داده اند که جهش هاي ژنتيکي يا « موتاسيون : Mutation » ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار سريع تر از محاسبات قبلي، به وقوع مي پيوندند!

Image
مسئله ي ديگري که در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان، چالش جدي ايجاد مي نمايد، اين نکته است که برخلاف مفروضات قبلي تکامل شناسان که سرعت بروز جهش در DNA ميتوکندريال (mtDNA) را طي نسل هاي مختلف، ثابت و يکسان فرض مي کردند، امروزه مشخص شده است که سرعت جهش هاي ژنتيکي در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، متغير و غير قابل پيش بيني بوده و در برخي از موارد، سرعت بروز جهش ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار بيشتر از آن چيزي است که در محاسبات تکامل شناسان لحاظ شده بود! در واقع مطالعات جديد (پس از سال 1995 ميلادي) نشان داده اند که جهش هاي ژنتيکي يا « موتاسيون : Mutation » ها در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار سريع تر از محاسبات قبلي، به وقوع مي پيوندند!

همان گونه که ملاحظه فرموديد، با توجه به کشفيات جديد علم ژنتيک، سرعت بروز جهش هاي ژنتيکي در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) » طي نسل هاي مختلف، متغير بوده و عموماً جهش ها سريع تر از آن چيزي که قبلاً تصور مي شد، به وقوع مي پيوندند!(199) اين کشفيات، ادعاهاي تکامل شناسان را که بر اساس مفروضات غلط قبلي شکل گرفته است، باطل مي کند و محاسبات صورت گرفته توسط آنان را که بر اساس پيش فرض هاي قبلي انجام شده است، مبدل به کاغذپاره مي نمايد!

اما از مجموع مطالبي که در بخش هاي (الف)، (ب) و (ج) گفته شد، اين نتيجه به دست مي آيد که ادعاهاي تکامل شناسان در حوزه هاي تبارشناسي و تکامل، کاملاً سست و ضعيف بوده و بر اساس اطلاعات قبل از سال 1995 ميلادي مي باشد! (گر چه هنوز تکامل شناسان با بي شرمي کامل از آن ها در کتب و مقالاتشان استفاده مي کنند و حتي اشاره اي به کشفيات جديد در اين حوزه نمي نمايند!).

امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛(200) همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود.(200)

از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!:(200)

Image
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

Image
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

Image
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

Image
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون دقت بالاي مطالعات مبتني بر « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، با ابهامات و چالش هاي جدي مواجه شده و با توجه به اين که 50 درصد يا حتي بيش از 50 درصد مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » که تاکنون انجام شده اند، بر اساس « DNA ميتوکندريال (mtDNA) » و با توجه به مفروضات قبلي، طرح ريزي شده اند، بايد گفت که حداقل نيمي از مطالعات ژنتيکي مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » که تاکنون انجام شده اند، با چالش ها، ابهامات و سوالات جدي مواجه هستند!

گرچه برخي مشکلات ذکر شده در مورد « DNA ميتوکندريال (mtDNA) » همچون « هتروپلاسمي » در مورد DNA هسته اي وجود ندارد، اما ساير مشکلاتي که قبلاً در مورد مشکلات موجود در روش « DNA باستاني : Ancient DNA » ذکر شد - اعم از تغييرات شيميايي DNA بعد از مرگ، آلودگي نمونه هاي DNA، استاندارد نبودن روش هاي مطالعه بر روي DNA باستاني، تعداد کم فسيل هاي مورد مطالعه، و ورود DNA ويروس به DNA بدن انسان و جانوران (که اتفاقاً اختصاص به DNA هسته اي دارد) -، هم در DNA ميتوکندريال (mtDNA) و هم در DNA هسته اي به چشم مي خورد و مطالعات مربوط به هر دو نوع DNA را به چالش مي طلبد! بدين ترتيب هر دو نوع DNA در مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » با مشکلات جدي رو به رو هستند!

H) اما يکي ديگر از مشکلاتي که در مورد مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » وجود دارد، مسئله ي عدم تطابق يافته هاي حاصل از مطالعه بر روي ژن ها و قطعات مختلف DNA است! در واقع اين مشکل که از يک سو، هم در مطالعات « DNA باستاني : Ancient DNA » و هم در مطالعات DNA موجودات امروزي وجود دارد و از سوي ديگر، هم مطالعات انجام شده بر روي DNA ميتوکندريال (mtDNA) و هم مطالعات مربوط به DNA هسته اي را با چالش مواجه مي کند، موجب بروز اشکالات، ابهامات و سردرگمي هاي بسيار مي گردد!

قبل از بررسي اين مشکل، مي بايست توضيح مختصري پيرامون « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »(201)، « درخت اتصال - همسايگي : tree Neighbor joining »(202) و « درخت بايزي : Bayesian tree »(203) بدهيم؛ « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »(201)، « درخت اتصال - همسايگي : Neighbor joining »(202) و « درخت بايزي : Bayesian tree »(203)، يکي از شايع ترين متدها و روش هايي هستند که « تکامل شناسان » از آن ها براي نشان دادن رابطه ي خويشاوندي موجودات بهره مي برند. بدين ترتيب که موجودات زنده ي مد نظر خود را در « درخت » هايي به نمايش مي گذارند که هر شاخه ي اين درخت ها، متعلق به يک « موجود زنده » مي باشد. در اين درخت ها، هر چه موجودات از نظر تکاملي به هم نزديکتر باشند و هر چه خويشاوندي بيشتر و شباهت ظاهري (آناتوميک)، فيزيولوژيک يا ژنتيک بيشتري داشته باشند، در شاخه هاي نزديک تري قرار مي گيرند و هر چه از نظر تکاملي از يکديگر دورتر باشند و هر چه خويشاوندي کمتر، شباهت ظاهري (آناتوميک)، فيزيولوژيک يا ژنتيک کمتري داشته و از همديگر دورتر باشند، در شاخه هاي دورتري نسبت به يکديگر قرار مي گيرند (البته به زعم تکامل شناسان!):

Image
تصاويري از « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »، « درخت اتصال - همسايگي : Neighbor joining tree » و « درخت بايزي : Bayesian tree »؛ هر شاخه ي اين درخت ها، متعلق به يک « موجود زنده » مي باشد. در اين درخت ها، هر چه موجودات از نظر تکاملي به هم نزديکتر باشند و هر چه خويشاوندي بيشتر و شباهت ظاهري (آناتوميک)، فيزيولوژيک يا ژنتيک بيشتري داشته باشند، در شاخه هاي نزديک تري قرار مي گيرند (موجودات زنده ي داخل کادر قرمز رنگ) و هر چه از نظر تکاملي از يکديگر دورتر باشند و هر چه خويشاوندي کمتر، شباهت ظاهري (آناتوميک)، فيزيولوژيک يا ژنتيک کمتري داشته و از همديگر دورتر باشند - به زعم تکامل شناسان! -، در شاخه هاي دورتري نسبت به يکديگر قرار مي گيرند (فاصله ي بين موجودات زنده ي کادر قرمز رنگ و کادر آبي رنگ).

البته از نظر علمي، اختلافاتي بين تعاريف « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »(201)، « درخت اتصال - همسايگي : Neighbor joining tree »(202) و « درخت بايزي : Bayesian tree »(203) وجود دارد که از ذکر آن به دليل جلوگيري از طولاني شدن بحث خودداري مي نماييم؛ اما معمولاً « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »(201) براي مقاصد مقايسه ي ظاهري (آناتوميک) و ژنتيک کاربرد دارد، اما « درخت اتصال - همسايگي : Neighbor joining tree »(202) و « درخت بايزي : Bayesian tree »(203) بيشتر براي مقاصد مقايسه ي ژنتيکي يا ساختار پروتئيني و امثالهم کاربرد دارند.

به هر حال، آن چه اهميت دارد، اين است که نزديکي يا دوري ظاهري (آناتوميک)، ژنتيکي، پروتئوميکي و ... موجودات زنده (البته به زعم تکامل شناسان!) به وسيله ي درخت هايي همچون « درخت فيلوژنتيک : Phylogenetic tree »(201)، « درخت اتصال - همسايگي : Neighbor joining tree »(202) و « درخت بايزي : Bayesian tree »(203) نمايش داده مي شود که در اين درختان، دوري يا نزديکي شاخه ها ، معرف دوري يا نزديکي موجودات زنده ي مورد نظر است.

قبلاً به مشکل عدم شباهت تقسيم بندي و درخت فيلوژنتيکي اسب هاي موسوم به اسب هاي ماقبل تاريخ بر اساس ظاهر فسيل هاي آن ها، با تقسيم بندي و درخت فيلوژنتيکي آن ها بر اساس آناليز به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » در بخش هاي قبلي همين مقاله اشاره کرديم.

اما مشکل هنگامي بيشتر خود را نشان مي دهد که ملاحظه مي گردد که مطالعات مختلف انجام شده بر روي بخش هاي مختلفي از DNA و بخش هاي مختلفي از ژن هاي گوناگون فسيل ها يا موجودات زنده ي کنوني، نتايج متفاوت و متغيري ارايه مي دهند! براي مثال هنگامي که 3 موجود زنده ي A، B و C از نظر ژنتيکي بررسي مي گردند، نتايج آناليز بر روي ژن (الف) اين موجودات زنده، با نتايج آناليز بر روي ژن (ب) اين موجودات زنده، متفاوت مي باشد!

تصاوير زير، « درخت هاي فيلوژنتيک : Phylogenetic trees » چند گونه از « پلاسموديوم : Plasmodium » ها را که انواع انساني آن در انسان، بيماري « مالاريا » را ايجاد مي کند، بر اساس 3 پارامتر شامل « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) »، « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » و نيز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » نشان مي دهد:(204)

Image
تصاوير فوق، « درخت هاي فيلوژنتيک : Phylogenetic trees » چند گونه از « پلاسموديوم : Plasmodium » ها را که انواع انساني آن در انسان بيماري « مالاريا » را ايجاد مي کند، بر اساس 3 پارامتر شامل « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) »، « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » و نيز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » نشان مي دهد.

Image
همان گونه که در تصاوير فوق مشاهده مي فرماييد، علي رغم اين که طبق ادعاهاي تکامل شناسان، انتظار مي رود که در مقايسه بين « گونه » هاي مختلف انگل « پلاسموديوم »، آناليز بخش هاي مختلف ژني و DNAهاي قسمت هاي مختلف سلول هاي آن ها (اعم از DNA هسته اي، DNA ميتوکندريال (mtDNA) و DNA پلاستيدي)، درخت هاي فيلوژنتيک کم و بيش مشابهي به دست آيد - تا همگام با هم سير خويشاوندي و تکاملي مشابهي به نمايش بگذارند -، اما ملاحظه مي گردد که آناليز هر DNA، درخت فيلوژنتيک متفاوتي را به نمايش مي گذارد!!!

براي مثال، در آناليز به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) »، مشاهده مي شود که دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » قرابت زيادي با همديگر از نظر اين ژن دارند و بر روي دو شاخه ي مجاور قرار دارند، اما همين دو گونه يعني « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » هنگامي که از نظر « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » بررسي مي گردند، تفاوت هاي فاحشي نشان مي دهند و بر روي دو شاخه ي دور از هم قرار مي گيرند!(204)

مثال ديگر در همين آناليز ها، مقايسه ي بين دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » مي باشد؛ به نحوي که آناليز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) »، جايگاه « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را در شاخه هاي به نسبت نزديک به هم و داراي قرابت زياد نشان مي دهد، اما آناليز « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) » و « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » براي همين دو گونه، جايگاه به مراتب دورتري را به نمايش مي گذارد:(204)

همان گونه که در تصاوير فوق مشاهده مي فرماييد، علي رغم اين که با توجه به ادعاهاي تکامل شناسان، انتظار مي رود که در مقايسه بين « گونه » هاي مختلف انگل « پلاسموديوم »، آناليز بخش هاي مختلف ژني و DNAهاي قسمت هاي مختلف سلول هاي آن ها (اعم از DNA هسته اي، DNA ميتوکندريال (mtDNA) و DNA پلاستيدي)، درخت هاي فيلوژنتيک کم و بيش مشابهي به دست آيد - تا همگام با هم سير خويشاوندي و تکاملي مشابهي به نمايش بگذارند -، اما ملاحظه مي گردد که آناليز هر DNA، درخت فيلوژنتيک متفاوتي را به نمايش مي گذارد!!! در آناليز به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) »، مشاهده مي شود که دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » (کادر قرمز رنگ) و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » (کادر سبز رنگ) قرابت زيادي با همديگر از نظر اين ژن دارند و بر روي دو شاخه ي مجاور قرار دارند، اما همين دو گونه يعني « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » هنگامي که از نظر « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » بررسي مي گردند، تفاوت هاي فاحشي نشان مي دهند و بر روي دو شاخه ي دور از هم قرار مي گيرند! مثال ديگر در همين آناليز ها مقايسه ي بين دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » (کادر سبز رنگ) و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » (کادر آبي رنگ) مي باشد؛ به نحوي که آناليز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) »، جايگاه « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را در شاخه هاي به نسبت نزديک به هم و داراي قرابت زياد نشان مي دهد، اما آناليز « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) » و « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » براي همين دو گونه، جايگاه به مراتب دورتري را به نمايش مي گذارد!

البته با دقت بيشتر در درخت هاي فيلوژنتيک ترسيم شده براي گونه هاي مختلف « پلاسموديوم » ها، باز هم موارد زيادي از اين گونه تناقضات و ناهماهنگي ها، مشخص مي گردد! اين مسئله نشان مي دهد که بسته به اين که کدام DNA سلولي مورد مطالعه واقع شود و حتي بسته به اين که کدام قطعه از DNA يا کدام ژن بررسي گردد، درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده، مي تواند متفاوت باشد! و اين واقعيتي است که نه تنها براي درخت هاي فيلوژنتيک مربوط به « پلاسموديوم ها »، بلکه براي ژن هاي متفاوت موجودات زنده ي ديگر اعم از دلفين، خفاش، اسفنج، انسان و ... نيز به چشم مي خورد که ان شاء الله در مقالات آتي که مفصلاً به بحث « ژنتيک و تکامل » مربوط مي شود، به مواردي از آن ها اشاره خواهيم کرد!

بدين ترتيب مشخص مي گردد که در بررسي هاي ژنتيکي و مطالعات مبتني بر DNA، درخت هاي فيلوژنتيک مربوط به بررسي هاي خويشاوندي و تکاملي، همواره نتايج يکسان و حتي مشابهي به دست نمي دهند! بلکه بستگي به اين که کدام قطعه از DNA يا کدام ژن موجودات زنده، با يکديگر مقايسه شود، نتايج متفاوت و درخت هاي فيلوژنتيک گوناگوني حاصل مي گردد که اين امر با ادعاهاي تکامل شناسان، قرابت زيادي ندارد! چرا که اگر سخنان آن ها در مورد قرابت برخي از موجودات زنده با يکديگر و دوري برخي از آن ها از يکديگر درست باشد، اصولاً نبايد تفاوت هاي زيادي در بررسي هاي ژنتيکي ژن هاي مختلف آن ها وجود داشته باشد! حال آن که در بسياري از موارد، درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف چند موجود زنده ي « به اصطلاح هم خانواده »، تفاوت هاي فاحشي را به نمايش مي گذارند!

اين سخن تنها ادعايي از جانب ما نيست؛ بلکه مقالات و مطالعات متعدد علمي نيز به وجود چنين ناهماهنگي هايي به صراحت اشاره کرده و در صدد اختراع و ابداع روش هاي آناليز، نرم افزار هاي کامپيوتري و ترفندهاي آماري هستند تا بتوانند مشکلات ناشي از اين ناهماهنگي ها را به حداقل برسانند!:(205)

در بررسي هاي ژنتيکي و مطالعات مبتني بر DNA، درخت هاي فيلوژنتيک مربوط به بررسي هاي خويشاوندي و تکاملي، همواره نتايج يکسان و حتي مشابهي به دست نمي دهند! بلکه بستگي به اين که کدام قطعه از DNA يا کدام ژن موجودات زنده، با يکديگر مقايسه شود، نتايج متفاوت و درخت هاي فيلوژنتيک گوناگوني حاصل مي گردد که اين امر با ادعاهاي تکامل شناسان، قرابت زيادي ندارد! چرا که اگر سخنان آن ها در مورد قرابت برخي از موجودات زنده با يکديگر و دوري برخي از آن ها از يکديگر درست باشد، اصولاً نبايد تفاوت هاي زيادي در بررسي هاي ژنتيکي ژن هاي مختلف آن ها وجود داشته باشد! حال آن که در بسياري از موارد، درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف چند موجود زنده ي « به اصطلاح هم خانواده »، تفاوت هاي فاحشي را به نمايش مي گذارند! اين سخن تنها ادعايي از جانب ما نيست؛ بلکه مقالات و مطالعات متعدد علمي نيز به وجود چنين ناهماهنگي هايي به صراحت اشاره کرده و در صدد اختراع و ابداع روش هاي آناليز، نرم افزار هاي کامپيوتري و ترفندهاي آماري هستند تا بتوانند مشکلات ناشي از اين ناهماهنگي ها را به حداقل برسانند!

در بررسي هاي ژنتيکي و مطالعات مبتني بر DNA، درخت هاي فيلوژنتيک مربوط به بررسي هاي خويشاوندي و تکاملي، همواره نتايج يکسان و حتي مشابهي به دست نمي دهند! بلکه بستگي به اين که کدام قطعه از DNA يا کدام ژن موجودات زنده، با يکديگر مقايسه شود، نتايج متفاوت و درخت هاي فيلوژنتيک گوناگوني حاصل مي گردد که اين امر با ادعاهاي تکامل شناسان، قرابت زيادي ندارد! چرا که اگر سخنان آن ها در مورد قرابت برخي از موجودات زنده با يکديگر و دوري برخي از آن ها از يکديگر درست باشد، اصولاً نبايد تفاوت هاي زيادي در بررسي هاي ژنتيکي ژن هاي مختلف آن ها وجود داشته باشد! حال آن که در بسياري از موارد، درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف چند موجود زنده ي « به اصطلاح هم خانواده »، تفاوت هاي فاحشي را به نمايش مي گذارند! اين سخن تنها ادعايي از جانب ما نيست؛ بلکه مقالات و مطالعات متعدد علمي نيز به وجود چنين ناهماهنگي هايي به صراحت اشاره کرده و در صدد اختراع و ابداع روش هاي آناليز، نرم افزار هاي کامپيوتري و ترفندهاي آماري هستند تا بتوانند مشکلات ناشي از اين ناهماهنگي ها را به حداقل برسانند!

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، مطالعات ژنتيکي بر روي ژن هاي مختلف موجودات زنده، نه تنها نتوانسته معماي خويشاوندي و ارتباط تکاملي موجودات زنده را حل کند، بلکه سوالات، ابهامات و پيچيدگي هاي زيادي را به همراه داشته است!

اين سوالات، ابهامات و پيچيدگي ها، موجب شده است تا بعد از فراگير شدن استفاده از کامپيوتر و نرم افزارهاي کامپيوتري، زيست شناسان و تکامل شناسان از نرم افزارها و برنامه هاي کامپيوتري متعددي براي تلفيق و مرتبط کردن الگوريتم هاي ناهمگون بهره ببيند تا شايد بتوانند مشکلات ناشي از ناهماهنگي ها و تناقضات مشاهده شده در آناليز ژن هاي مختلف را به نحوي کاهش دهند!(205) اما هنوز برنامه اي که بتواند بر اين ناهمگوني ها غلبه کند، ابداع نشده است!(205) همچنين برخي از محققين با مشاهده ي ناتواني الگوريتم هاي مختلف در متحد ساختن اطلاعات حاصل از آناليز هاي ژنتيکي، عنوان کرده اند که اصولاً ممکن است نتوان داده هاي حاصل از آناليزهاي ژنتيکي را در درخت هاي فيلوژنتيک که کامل ترين آن ها به عنوان « درخت فيلوژنتيک زندگي : Phylogenetic Tree of Life » ناميده مي شود، قرار داد!(205)

البته چنين نتايجي کاملاً قابل انتظار است! اصولاً تا زماني که تمامي موجودات زنده ي کره ي زمين کشف نشوند، نمي توان الگوريتم مناسبي که الگوهاي ژنتيکي موجودات زنده ي مختلف را پوشش دهد، طراحي نمود!

به هر حال ناسازگاري هاي موجود بين نتايج حاصل از مطالعات ژنتيکي و درخت هاي فيلوژنتيک مبتني بر DNA موجودات زنده، چالشي بزرگ براي زيست شناسان و به خصوص تکامل شناسان به شمار مي رود؛ به عبارت ديگر، گرچه قيافه ي حق به جانب تکامل شناسان و ادعاي آن ها در مورد آناليزهاي ژنتيکي شان، ممکن است مخاطبان (به خصوص مخاطبان عام) را فريب دهد، اما اين مسئله، تضادها، بحث ها و چالش هاي جدي در بين دانشمندان به جريان انداخته است که هنوز تا رفع آن ها، فاصله ي زيادي وجود دارد!

البته « تکامل شناسان » که دروغ، دغل و فريبکاري بخش بزرگي از حياتشان را تشکيل مي دهد، معمولاً با ارايه ي درخت هاي فيلوژنتيک هدف دار، سعي مي کنند تا ساير درخت هاي فيلوژنتيک را که با ادعاهايشان تناقض دارد، سانسور نموده و به لطايف الحيل، از چشم مخاطبان خود دور بدارند! در واقع آن ها در مقالات خود که در دفاع از « فرضيه ي تکامل » مي نگارند، فقط به ارايه ي درخت هاي فيلوژنتيکي مبادرت مي ورزند که نشان مي دهد ادعاهاي آن ها درست مي باشد! و درخت هاي فيلوژنتيک متناقض يا ناهماهنگ با ادعاهايشان را سانسور مي نمايند! براي درک بهتر اين مسئله، مجدداً مثال مربوط به مقايسه ي ژن هاي « پلاسموديوم ها » را از اين زاويه نيز بررسي مي نماييم:

فرض مي کنيم که تکامل شناسان بخواهند اثبات نمايند که انگل هاي دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum »، از نظر تکاملي و ژنتيکي به يکديگر نزديک هستند! آن ها براي اثبات اين ادعاي خودشان، در مقالات مربوط به فرضيه ي تکامل، فقط آناليز به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » را که مطابق ادعاهايشان بوده و شباهت ژنتيکي دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » را به نمايش مي گذارد، به مخاطبان خود عرضه مي کنند!

به عبارت ديگر، آن ها با زيرکي تمام، تنها درخت فيلوژنتيک به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » را که مطابق ادعاهايشان است، ارايه مي کنند؛ حال آن که درخت هاي فيلوژنتيک ناشي از آناليز بخش هاي ديگر DNA و ژن هاي ديگر « پلاسموديوم ها » را که با ادعاهايشان تناقض و ناهماهنگي دارد، پنهان مي کنند! بدين ترتيب که آناليز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » را که با ادعاهايشان ناهماهنگ بوده و دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » را به نسبت دور از هم نشان مي دهد، در کتب و مقالاتشان به نمايش نمي گذارند!:

فرض مي کنيم که تکامل شناسان بخواهند اثبات نمايند که انگل هاي دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum »، از نظر تکاملي و ژنتيکي به يکديگر نزديک هستند! آن ها براي اثبات اين ادعاي خودشان، در مقالات مربوط به فرضيه ي تکامل، فقط آناليز به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » (درخت وسط) را که مطابق ادعاهايشان بوده و شباهت ژنتيکي دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » را به نمايش مي گذارد، به مخاطبان خود عرضه مي کنند! به عبارت ديگر، آن ها با زيرکي تمام، تنها درخت فيلوژنتيک به دست آمده از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » را که مطابق ادعاهايشان است، ارايه مي کنند (درخت وسط)؛ حال آن که درخت هاي فيلوژنتيک ناشي از آناليز بخش هاي ديگر DNA و ژن هاي ديگر « پلاسموديوم ها » را که با ادعاهايشان تناقض و ناهماهنگي دارد، پنهان مي کنند! بدين ترتيب که آناليز « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » را که با ادعاهايشان ناهماهنگ بوده و دو گونه ي « پلاسموديوم الونگاتوم : P. elongatum » و « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » را به نسبت دور از هم نشان مي دهد (درخت سمت چپ)، در کتب و مقالاتشان مخفي مي نمايند!

در مثالي ديگر، فرض مي کنيم که تکامل شناسان تلاش مي کنند تا به مخاطبان خود اثبات نمايند که انگل هاي دو گونه « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae »، از نظر تکاملي و ژنتيکي به يکديگر نزديک هستند!

آن ها براي اثبات اين ادعاي خودشان، در مقالات مربوط به فرضيه ي تکامل، فقط آناليز به دست آمده از « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » را که مطابق ادعاهايشان بوده و شباهت ژنتيکي دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را به نمايش مي گذارد، به مخاطبان خود عرضه مي کنند!

به عبارت ديگر، آن ها با زيرکي تمام، تنها درخت فيلوژنتيک به دست آمده از « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » را که مطابق ادعاهايشان است، ارايه مي کنند؛ حال آن که درخت هاي فيلوژنتيک ناشي از آناليز بخش هاي ديگر DNA و ژن هاي ديگر « پلاسموديوم ها » را که با ادعاهايشان تناقض و ناهماهنگي دارد، پنهان مي نمايند!

بدين ترتيب که آناليز « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » و نيز آناليز « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) » را که با ادعاهايشان ناهماهنگ بوده و دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را به نسبت دور از هم نشان مي دهد، در کتب و مقالاتشان به نمايش نمي گذارند و از ديد اکثر مخاطبان (به خصوص مخاطبان عام)، مخفي مي نمايند!:

فرض مي کنيم که تکامل شناسان بخواهند اثبات نمايند که انگل هاي دو گونه « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae »، از نظر تکاملي و ژنتيکي به يکديگر نزديک هستند! آن ها براي اثبات اين ادعاي خودشان، در مقالات مربوط به فرضيه ي تکامل، فقط آناليز به دست آمده از « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » (درخت سمت چپ) را که مطابق ادعاهايشان بوده و شباهت ژنتيکي دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را به نمايش مي گذارد، به مخاطبان خود عرضه مي کنند! به عبارت ديگر، آن ها با زيرکي تمام، تنها درخت فيلوژنتيک به دست آمده از « DNA پلاستيدي کد کننده ي پروتئاز کازئينوليتيک موسوم به (ClpC) » را که مطابق ادعاهايشان است، ارايه مي کنند (درخت سمت چپ)؛ حال آن که درخت هاي فيلوژنتيک منبعث از آناليز بخش هاي ديگر DNA و ژن هاي ديگر « پلاسموديوم ها » را که با ادعاهايشان تناقض و ناهماهنگي دارد، پنهان مي نمايند! بدين ترتيب که آناليز « DNA ميتوکندريال (mtDNA) کد کننده ي پروتئين سيتوکروم b موسوم به (Cytochrome b) » (درخت وسط) و نيز آناليز « DNA هسته اي کد کننده ي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي (rRNA) موسوم به (SSU) » (درخت سمت راست) را که با ادعاهايشان ناهماهنگ بوده و دو گونه ي « پلاسموديوم گاليناسئوم : P. gallinaceum » و « پلاسموديوم مالاريه : P. malariae » را به نسبت دور از هم نشان مي دهد، در کتب و مقالاتشان به نمايش نمي گذارند!

در واقع تکامل شناسان همچون ماهي لغزنده اي که از دست ماهيگير فرار مي کند و از دست صياد مي گريزد، تلاش مي کنند تا با چنين حربه هايي از دست منتقدان احتمالي بگريزند و شواهد علمي که ممکن است از سوي منتقدان عليه آن ها استفاده شود را تا حد امکان در بايکوت رسانه اي قرار دهند! ان شاء الله در سلسله مقالات آتي، مثال هاي عملي و عيني چنين فريبکاري هايي را خدمت مخاطبان محترم، ارايه خواهيم نمود!

البته چنين تاکتيک هايي ديگر سودي براي آن ها نخواهد داشت! چرا که با رشد علمي جوامع و نيز دسترسي بيشتر دانشمندان به منابع مختلف، پنهان کاري هاي علمي، بسيار سخت تر از قبل خواهد بود!

با توجه به مطالبي که تاکنون بيان شد، مي توان دريافت که گرچه مطالعه ي فسيل ها با استفاده از آناليز ژني مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، دقيق تر از مطالعه بر اساس آناتومي و ظاهر فسيل ها مي باشد، اما اين روش نيز علي رغم ظاهر جذاب، فريبنده و دهان پرکني که دارد، با ايرادات، اشکالات و ابهامات بي شماري مواجه است که اعتماد به آن را نيز غير ممکن مي کند!

ما در صفحات قبل، موارد متعددي از ضعف ها و ايرادات مربوط به مطالعه ي فسيل ها بر مبناي روش « DNA باستاني : Ancient DNA » را برشمرديم و مطالعات بيشتر در اين زمينه را به مخاطبان محترم واگذار مي کنيم. البته اين ضعف ها و اشکالات تنها توهم! ما نيست و محققان ديگر نيز به اشکالات اين روش، اشاره کرده اند و حتي دانشمندان و دانش پژوهان را به دقت بيشتر در اين گونه اشکالات، حفظ روحيه ي انتقادي در مورد اين گونه مطالعات و نيز کنکاش جدي در مورد باورپذيري، صحت و قابل اطمينان بودن نتايج حاصل از اين تحقيقات، دعوت نموده اند!:

بسياري از محققان، به اشکالات موجود در مطالعه ي فسيل ها به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » ، اشاره کرده اند و حتي دانشمندان و دانش پژوهان را به دقت بيشتر در اين گونه اشکالات، حفظ روحيه ي انتقادي در مورد اين گونه مطالعات و نيز کنکاش جدي در مورد باورپذيري، صحت و قابل اطمينان بودن نتايج حاصل از اين تحقيقات، دعوت نموده اند!

اما علي رغم مسايلي که گفته شد، مشکل بزرگي دامن گير جامعه ي علمي کشورمان شده است که همانا عدم وجود اعتماد به نفس و عدم پرورش روحيه ي انتقادي در بسياري از دانش پژوهان و دانشمندان اين مرز و بوم مي باشد! اين امر به خصوص در مواردي که اصطلاحات جذاب و فريبنده اي همچون « ژنتيک »، « DNA »، « پروتئوميکس »، « بيوتکنولوژي »، « نانوتکنولوژي »، « سلول هاي بنيادي » و ... از سوي دانشمندان غربي عنوان مي شود، بيش از پيش خود را نشان مي دهد! به نحوي که جامعه ي آکادميک کشورمان که سرشار از دانشجويان و اساتيد با هوش و با سواد نيز مي باشد، در مقابل اين اصطلاحات و ادعاهاي دانشمندان غربي در اين زمينه ها، تسليم شده و بسياري از ادعاهاي آن ها را چشم بسته و بدون تفکر مي پذيرد!

البته اين ايراد بيمارگونه مختص جامعه ي علمي ما نيست! بلکه مشابه همين روند، با شدتي کمتر در جوامع غربي نيز مشاهده مي گردد! به نحوي که برخي از دانشمندان متفکر و دغدغه مند نيز زبان به اعتراض در اين زمينه گشوده و جامعه ي علمي را از اعتماد بي محابا و بدون تفکر نسبت به متدهاي جديد « مهندسي ژنتيک » و مطالعات مبتني بر چنين روش هايي، بر حذر داشته و خواهان حاکميت مجدد تفکر بر جوامع علمي شده اند!

براي مثال، در مقاله ي زير که در نقد پروژه ي بين المللي معروف ژنتيکي موسوم به « HapMap » نگاشته شده و در سال 2006 ميلادي در نشريه ي معروف « مجله ي اروپايي ژنتيک انساني : European Journal of Human Genetics » وابسته به انتشارات مشهور « Nature Publishing Group » منتشر شده است، مولفان مقاله، به صراحت، ادعاها و سر و صداهاي زيادي که در مورد پروژه ي ژنتيکي بين المللي « HapMap » به راه افتاده است را زير سوال برده و از حمله ي فله اي! و گروهي! دانشمندان به سمت « مطالعات ژنتيکي »، آن هم بدون اين که پشتوانه ي فکري دقيق و عالمانه اي، زمينه ساز بسياري از اين مطالعات باشد، به شدت ابراز ناراحتي و گلايه نموده اند! به نحوي که در بخش انتهايي اين مقاله، چنين مطلبي را درج نموده اند:(207)
»It would be far better to spend more time thinking and planning before jumping in to genotyping every sample we can get our hands on. «
« بسيار بهتر خواهد بود که ما وقت بيشتري را به تفکر و برنامه ريزي اختصاص دهيم، قبل از اين که هر نمونه اي که به دستمان برسد را فوراً آناليز ژنتيکي نماييم! »(207)

دانشمندان متفکر و دغدغه مند نيز، زبان به اعتراض گشوده و جامعه ي علمي را از اعتماد بي محابا و بدون تفکر نسبت به متدهاي جديد « مهندسي ژنتيک » و مطالعات مبتني بر چنين روش هايي، بر حذر داشته و خواهان حاکميت مجدد تفکر بر جوامع علمي شده اند! براي مثال، در مقاله ي فوق که در نقد پروژه ي بين المللي معروف ژنتيکي موسوم به « HapMap » نگاشته شده و در سال 2006 ميلادي در نشريه ي معروف « مجله ي اروپايي ژنتيک انساني : European Journal of Human Genetics » وابسته به انتشارات مشهور « Nature Publishing Group » منتشر شده است، مولفان مقاله، به صراحت، ادعاها و سر و صداهاي زيادي که در مورد پروژه ي ژنتيکي بين المللي « HapMap » به راه افتاده است را زير سوال برده و از حمله ي فله اي! و گروهي! دانشمندان به سمت « مطالعات ژنتيکي »، آن هم بدون اين که پشتوانه ي فکري دقيق و عالمانه اي، زمينه ساز بسياري از اين مطالعات باشد، به شدت ابراز ناراحتي و گلايه نموده اند! به نحوي که در بخش انتهايي اين مقاله، چنين مطلبي را درج نموده اند: « بسيار بهتر خواهد بود که ما وقت بيشتري را به تفکر و برنامه ريزي اختصاص دهيم، قبل از اين که هر نمونه اي که به دستمان برسد را فوراً آناليز ژنتيکي نماييم! »

چنين انتقاداتي آن هم نسبت به پروزه هاي مشهوري هم چون « HapMap » که ارتباط مستقيمي هم با مقوله ي « تکامل » ندارد و بيشتر در حيطه ي ژنتيک پزشکي مطرح مي گردد و تعريف ها و تمجيدهاي بي شمار کورکورانه اي از سراسر جهان (حتي از کشور ما!) را نيز نسبت به خود بر مي انگيزد، يک درس بسيار خوب براي ما دارد: « بسياري از پروژه هاي مشهور علمي، متد پيشرفته، اما تفکر و برنامه ي ضعيفي دارند! و متاسفانه اين مطالعات، با اصطلاحات دهان پرکن و روش هاي جديدشان، تلاش مي کنند تا عقبه ي ضعيف فکري و خلاء برنامه ريزي دقيق خود را بپوشانند! ».

ما دانشمندان و دانش پژوهان ايران زمين، نبايد تنها نظاره گر باشيم! هنگامي که اصطلاحات فريبنده و جذابي چون « مطالعه ي ژنتيک »، مطالعه بر روي « DNA »، مطالعه به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » و ... را مي شنويم، نبايد تصور کنيم که استفاده از اين روش ها در مطالعات، به معناي دقت و صحت نتايج اين مطالعات است! همچنين نبايد تصور کنيم که ادعاي محققان مذکور درباره ي نتايج مطالعات، واقعاً و حقيقتاً با آن چه که مطالعه در عمل ارايه مي کند، مترادف است! چه بسا مطالعات متعدد ژنتيکي با روش هاي پيشرفته انجام مي شوند، اما به دليل ضعف عقبه ي فکري، نتايجي که به دست مي دهند، ارزشي ندارد!

به هر حال با توجه به مطالبي که گفته شد، نتيجه مي گيريم که مطالعه ي فسيل ها به روش « DNA باستاني : Ancient DNA »، گرچه از روش مطالعه ي ظاهري فسيل ها، بهتر و منطقي تر مي باشد، ولي اين روش نيز با مشکلات، چالش ها، ابهامات و ضعف هاي متعددي رو به رو است و به نتايج حاصل از آن نيز نمي توان اعتماد کرد! بنابراين به اين روش بايد به مثابه کودک نوزادي نگاه کرد که راهي بسيار طولاني تا بالغ شدن و قابل اعتماد گرديدن در پيش دارد!

ادامه دارد ...

منابع و مآخذ


194 -
Green, R. E., et al. (2008). A complete Neandertal mitochondrial genome sequence determined by high-throughput sequencing. Cell, 134, 416–426.
و
Krings, M; Stone, A; Schmitz, R W; Krainitzki, H; Stoneking, M; Paabo, S. Neandertal DNA sequences and the origin of modern humans. Cell 90 (1997): 19-30.

195 -
Noonan JP, Coop G, Kudaravalli S, Smith D, Krause J, et al. (2006) Sequencing and analysis of Neanderthal genomic DNA. Science 314: 1113-1118.
و
Green RE, Krause J, Ptak SE, Briggs AW, Ronan MT, et al. (2006) Analysis of one million base pairs of Neanderthal DNA. Nature 16: 330-336.

196 -
Ankel-Simons F, Cummins JM. Misconceptions about mitochondria and mammalian fertilization: implications for theories on human evolution. Proc Natl Acad Sci U S A. 1996 Nov 26; 93(24):13859-63.
و
Schwartz M, Vissing J (2002). Paternal inheritance of mitochondrial DNA. N Engl J Med 347: 576–580.

197 -
Gibbons A (January 1998), "Calibrating the mitochondrial clock", Science 279 (5347): 28–9.
و
http://www.dnai.org/teacherguide/pdf/re ... manovs.pdf
و
Tully, L.A. et al., A sensitive denaturing gradient-gel electrophoresis assay reveals a high frequency of heteroplasmy in hypervariable region 1 of the human mitochondrial DNA control region. Am. J. Hum. Genet., 2000; 67: 432-443.
و
Calloway CD, Reynolds RL, Herrin GL, Anderson WW: The frequency of heteroplasmy in the HVII region of mtDNA differs across tissue types and increases with age. Am J Hum Genet 2000, 66(4):1384-1397.
و
http://ocw.tufts.edu/Content/20/CourseH ... 011/301031
و
http://www.newcastle-mitochondria.com/m ... ondria-do/

198 -
Calloway CD, Reynolds RL, Herrin GL, Anderson WW: The frequency of heteroplasmy in the HVII region of mtDNA differs across tissue types and increases with age. Am J Hum Genet 2000, 66(4):1384-1397.
و
Sondheimer N, Glatz CE, Tirone JE, Deardorff MA, Krieger AM, Hakonarson H: Neutral mitochondrial heteroplasmy and the influence of aging. Hum Mol Genet 2011, 20(8):1653-1659.
و
https://www.promega.com/~/media/files/r ... .pdf?la=en

199 -
Gibbons A (January 1998), "Calibrating the mitochondrial clock", Science 279 (5347): 28–9.
و
http://www.dnai.org/teacherguide/pdf/re ... manovs.pdf
و
Howell N, Howell C, Elson JL (2008) Time dependency of molecular rate estimates for mtDNA: this is not the time for wishful thinking. Heredity, 101, 107–108.


200 -
Gibbons A (January 1998), "Calibrating the mitochondrial clock", Science 279 (5347): 28–9.
و
http://www.dnai.org/teacherguide/pdf/re ... manovs.pdf
و
Howell N, Howell C, Elson JL (2008) Time dependency of molecular rate estimates for mtDNA: this is not the time for wishful thinking. Heredity, 101, 107–108.
و
White DJ, Wolff JN, Pierson M and Gemmell NJ (2008) Revealing the hidden complexities of mtDNA inheritance. Molecular Ecology 17: 4925–4942.


201 -
http://epidemic.bio.ed.ac.uk/how_to_read_a_phylogeny
و
http://guava.physics.uiuc.edu/~nigel/co ... hw2_li.pdf
و
http://www.answers.com/topic/phylogenetic-tree
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Phylogenetic_tree


202 -
Pearson WR, Robins G, Zhang T. Generalized neighbor-joining: more reliable phylogenetic tree reconstruction. Mol Biol Evol. 1999 Jun;16(6):806-16.
و
http://www.icp.ucl.ac.be/~opperd/private/neighbor.html
و
http://www.answers.com/topic/neighbor-joining
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Neighbor_joining


203 -
http://stat.duke.edu/people/theses/WuY.html
و
http://www.answers.com/topic/bayesian-i ... -phylogeny
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Bayesian_i ... _phylogeny

204 -
Rathore, D., A. M. Wahl, M. Sullivan, and T. F. McCutchan. 2001. A phylogenetic comparison of gene trees constructed from plastid mitochondrial and genomic DNA of Plasmodium species. Mol. Biochem. Parasitol. 114:89-94.

205 -
Jeffrey R, Eric CR (2007) Review of Phylogenetic Tree Construction University
of Louisville Bioinformatics Laboratory Technical Report Series 1-7.
و
Bapteste, E., E. Susko, J. Leigh, D. MacLeod, et al. 2005. "Do orthologous gene phylogenies really support tree-thinking?" Bmc Evolutionary Biology 5: 33-33.

206 -
Gilbert, T., Bandelt H.-J., Hofreiter, M. and Barnes I. (2005) Assessing ancient DNA studies. Trends in Ecology and Evolution, 20, 541-544.

207 -
Terwilliger JD, Hiekkalinna T (2006) An utter refutation of the “fundamental theorem of the HapMap”. Eur J Hum Genet 14: 426-437.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

بعدي

بازگشت به دروغهای علوم


cron
Aelaa.Net