ذريه انساب آل محمد در افغانستان: سادات خواهان پایان یافتن توهینهای ۴۰ ساله هستند
اول از همه ، حفظ اصالت ها و ارز ش ها ، بعد از آن همه چیزسادات خواهان پایان یافتن توهینهای ۴۰ ساله هستند
پیام آفتاب: مراسم بزرگی با نام «گردهمایی عدالتخواهان سادات سنگلاخ» از سوی شهروندان دره سنگلاخ ولسوالی جلریز ولایت میدان وردک روز جمعه (۲۷ اسد ۱۳۹۶) در شهر کابل برگزار شد.
به گزارش پیام آفتاب، شهروندان دره سنگلاخ ولسوالی جلریز ولایت میدان وردک روز جمعه (۲۷ اسد ۱۳۹۶) مراسمی تحت عنوان «گردهمایی عدالتخواهان سادات سنگلاخ» در شهر کابل برگزار کردند.
«انجنیر سید محمدباقر مصباحزاده»، نویسنده، تاریخ شناس و از بزرگان دره سنگلاخ در این گردهمایی گفت: «در گذشته که هزارهها تحت فشار قرار داشتند و در دره میدان غارت میشدند، سادات سنگلاخ از جان و مال و ناموس آنها در برابر غارتگران حفاظت میکردند و آنها را سالم به مقصد میرساندند.»
انجنیر مصباحزاده افزود: «امتیاز حرکت شما با دیگر جنبشها در آزاد بودن و خودجوش بودن آن است و شما زیر چتر هیچ حزب سیاسی قرار ندارید.»
وی گفت: «رهبران سادات وظایف خود را به درستی اداء نکردهاند و منافع شخصی خویش را مقدم بر منافع جمعی دانستند.»
این رهبر سابق جهادی افزود: «قوم سادات با پنج میلیون جمعیت، پنجمین ملیت بزرگ کشور را تشکیل میدهد، اما هویتمان در اسناد ملی هنوز ثبت نشده است.»
به گفته ایشان، «سادات خواهان پایان یافتن توهینهای ۴۰ ساله هستند. توهینهایی که از رهگذر بیتوجهی رهبران کنونی سادات وارد شدهاست و سیدستیزان اعمال و رفتار آنان را سوژه قرار داده و به همه ملیت سادات میتازند.»
وی افزود: «با هویتترین قوم در کشور سادات است و ما تاریخ ۴۰۰۰ ساله داریم و هیچکسی ما را نادیده گرفته نمیتواند و این موجی که ایجاد شده دیگر متوقف نخواهند شد، اما ترس ما از این ناحیه است که مبادا این جنبشها و حرکتها به انحراف کشیده شوند.»
انجنیر مصباحزاده از جوانان خواست که اجازه ندهند کسانی از این جنبشها و روندها سوء استفاده کنند و آن را به بیراهه ببرند.
وی در انتها گفت: «جهانی سپاس از مردم قهرمان و دلیر و آزاد سنگلاخ که با وجود تهدیدها و توطئهٔ ستون پنجم، در گردهمایی باشکوهی که به خاطر درج هویت سادات در تذکرههای الکترونیکی کشور صورت گرفت، حضور پرشور و پررنگشان مشت محکمی بر دهان دشمنان وطن و دشمنان سادات معظم بود، اشتراک ورزیدند.»
«شیخ سیدغلام عباس عمرانی»، یکی دیگر از بزرگان سادات سنگلاخ نیز در این گردهمایی گفت: «بزرگان ما اگر در لویه جرگه قانون اساسی موضوع درج قومیت سادات در قانون اساسی را مطرح میکردند این مشکل به وجود نمیآمد. کسانی دست اندازی میکنند تا نام سادات در شناسنامه برقی ذکر نشود و درصد سهمگیری بر مبنای قوم خود را حفظ کنند.»
در پایان این گردهمایی قطعنامه ای سه مادهای از سوی برگزار کنندگان قرائت شد. در این قطعنامه آمدهاست: «هویت سادات مانند همه اقوام دیگر در اسناد ملی، مخصوصاً در شناسنامههای برقی درج شود؛ در صورت بازنگری قانون اساسی، قوم سادات که از اقوام پرنفوس کشور محسوب میشود در کنار سایر اقوام ذکر شود؛ در صورت نادیده گرفتن سادات و عدم درج آن در اسناد ملی ما به نهادهای مدنی داخلی و خارجی شکایت کرده و به مطالبات شهروندی خود ادامه میدهیم.»
- سید مهدی علوی نژاد؛ خبرنگار خبرگزاری پیام آفتاب در کابل
سخنی با سادات افغانستانگفتمان سیاسی و اجتماعی سادات، با توجه به ماهیتِ هویت شان نمیتواند گفتمان قومی باشد، بلکه این گفتمان باید دینی، فراقومی، انساندوستانه و خدا محور باشد.
اگر سادات افغانستان بخواهند به عنوان یک قوم و ملیت مستقل تبارز نموده و شناخته شوند، نخست باید گرفتار آفت تبارگرایی که پشتونها، هزارهها، تاجیکها و ازبکها را بسوی تفرقهٔ ملی، مذهبی و فاشیسم سوق داد، نشوند؛ و دوم، توجه کنند که هویت قومی شان ماهیت متفاوتتر از سایر اقوام دارد.
تبارگرایی، خواسته
اگر سادات گفتمان دینی و فراقومی نداشته و بر اساس گفتمان قومی مانند سایر ملیّتها عمل کند، در آن صورت علت وجودی خود که همان عنوان دینی «سیادت» است را از دست میدهد. در این صورت قومی بنام سادات معنی پیدا نمیکند و بهتر است که در ذیل قوم عرب تعریف شود، یا به کلی مانند اکثریت سادات پشتون، تغییر هویت و ماهیت داده، پشتون، تاجیک، هزاره یا ازبک شوند و خود را سیّد نخوانند..
یا ناخواسته، مبتنی بر سلطه جویی و انحصار طلبی، حتی زیر پوشش گفتمانهای عدالتخواهانه و بشردوستانه است. چنانکه پشتون گرایی به پشتونیسم، هزاره گرایی به مغولیسم و ترک گرایی به پان ترکیسم انجامید. سادات که بیش از هزار سال بار ستم تبارگرایی عرب و عجم (ترک، تاجیک، پشتون …) را بردوش کشیده نباید تجربهٔ قومگرایی ناکام دیگران را تجربه کند؛ و اما این که ماهیت قومی سادات، با اقوام دیگر، باید از نظر معنوی و اجتماعی متفاوت باشد، به این دلیل است که هویت و شخصیت سادات بر مبنای ایل، طایفه، قبیله، منطقه، خون و نژاد شکل نگرفته، هرچند این عوامل بی تأثیر هم نبوده است.
در عرف مسلمین بخصوص در خراسان بزرگ و از جمله افغانستان، سیّد به کسانی گفته میشود که از نسل فاطمه سلام الله علیها، دختر رسولالله، و امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب، باشند، و کسانی که در کشورهای مختلف به نام سیّد مشهورند از نسل فرزندان مشترک علی (ع) و حضرت زهرا (س)، یعنی امام حسن مجتبی و امام حسین علیهماالسلام، نوادگان پیامبر، هستند. این که در میان قبیلهٔ قریش، بنی هاشم، در مجموع سیّد خوانده شوند و یا سایر فرزندان حضرت علی علیه السلام نیز سیّد محسوب میشوند، بحثی دیگری است که در اینجا نمیگنجد.
تکوین هویت جمعی سادات بر اساس قوم، قبیله و طایفه مانند سایر اقوام صورت نگرفته، بلکه بر اساس دین و مذهب و مقدسات مذهبی تکوین یافته است. کلمهٔ «سیّد» قبل از این که تداعی کنندهٔ قومیت باشد، باور دینی و مذهبی را تداعی میکند و به نحوی مقدس و محترم شمرده میشود. به همین دلیل است که روشنفکران ضد مذهبی و التقاطی هزاره، برای مبارزه با دین، به جنگ سادات رفتند.
بنا براین، ماهیتِ هویتِ قومی سادات را دین اسلام مبتنی بر قرآن و عترت تشکیل میدهد. سیّدها، فرزندان ائمهٔ اهل بیت اطهار، از امام علی تا امام مهدی (عج) هستند و باید دوست و پیرو اهلبیت علیهم السلام، باشند. به عبارت دیگر برداشت آنها از اسلام، باید مبتنی بر قرآن و عترت باشد و سنت رسولالله را نیز از طریق عترت و اصحاب منتجب
بر رهبران، فرهیختگان، دانشمندان و قشرها مختلف سادات لازم است که با پرهیز از سیّدگرایی، تجربهٔ هزاره گرایان را تکرار نکرده و عناصر غیر مذهبی، ضد دین و پیروان مکاتب فکری و سیاسی نا سازگار با مبانی فکری اسلامی و افراد التقاطی را به عنوان شخصیتهای سادات به جامعه معرفی نکننددریافت کنند.
گفتمان سیاسی و اجتماعی سادات، با توجه به ماهیتِ هویت شان نمیتواند گفتمان قومی باشد، بلکه این گفتمان باید دینی، فراقومی، انساندوستانه و خدا محور باشد. در تعاملات سیاسی، هرچند قومیت بدون گفتمان قومی، پاردوکسیکال به نظر میرسد، اما این دو تفکیک پذیرند و قابل حل.
اگر سادات گفتمان دینی و فراقومی نداشته و بر اساس گفتمان قومی مانند سایر ملیّتها عمل کند، در آن صورت علت وجودی خود که همان عنوان دینی «سیادت» است را از دست میدهد. در این صورت قومی بنام سادات معنی پیدا نمیکند و بهتر است که در ذیل قوم عرب تعریف شود، یا به کلی مانند اکثریت سادات پشتون، تغییر هویت و ماهیت داده، پشتون، تاجیک، هزاره یا ازبک شوند و خود را سیّد نخوانند.
اگر قومیت سادات بر اساس گفتمان دینی که علت وجودی آن است شکل بگیرد، در آن صورت عناصر سکولار، ضد دین، التقاطی و دشمن اهل بیت و کسانی که ائمهٔ اهل بیت را در حد عالمان و مفتیان و حتی سران مذاهب دیگر تنزّل میدهند، نمیتوانند سادات خوانده شوند، چون با ماهیت سادات آگاهانه یا نا آگاهانه در تعارض قرار دارند.
بر رهبران، فرهیختگان، دانشمندان و قشرها مختلف سادات لازم است که با پرهیز از سیّدگرایی، تجربهٔ هزاره گرایان را تکرار نکرده و عناصر غیر مذهبی، ضد دین و پیروان مکاتب فکری و سیاسی نا سازگار با مبانی فکری اسلامی و افراد التقاطی را به عنوان شخصیتهای سادات به جامعه معرفی نکنند. این افراد و عناصر طیف و سیعی از چپگرایان سابق، سکولارها، لاییکها، بقایای کمونیستها از هر جناحی و همکاران فرقهٔ وندیه را تشکیل میدهند.
مصباح زاده
ضرورت تبارز سادات به عنوان قوم مستقل در افغانستانسید محمدباقر مصباحزاده
فاکتورها و عوامل مذهبی، اجتماعی و سیاسی که بر اساس آنها سادات زیر مجموعه اقوام دیگر محسوب میشدند، توسط روشنفکران و قومگرایان هزاره طی چهل سال گذشته تخریب شده و از بین رفته است.
در ماههای اخیر که بحث توزیع تذکره الکترونیک در
در جریان فتنه هزارهگرایی که جنبهٔ ایدئولوژیک از سوی روشنفکران غیر مذهبی و ضد مذهبی هزاره دارد، نخبگان سادات اگر خود را هزاره نامیدند محکوم شدند که برای استفاده از حق هزاره خود را هزاره مینامند، آنها هزاره نیستند، و اگر گفتند هزاره نیستند سیّد هستند باز متهم به نژادپرستی و برتری طلبی شدند.افغانستان مطرح است، بحث قومیتها بار دیگر داغ شده است. علت آن این است که دولت افغانستان در تذکره، موضوع ملیت را نیز گنجانیده و مصداق آن را برای تمام مردم افغانستان یک قوم قرار داده است، قوم «افغان» که پشتون هم نامیده میشود. اقوام دیگر از این کار ناراحتاند و نمیخواهند هویت قومشان نادیده گرفته شده و با قوم دیگری تعریف شوند. دولتیها تلاش کردند که اختلافها را با یک جمعبندی غیرواقعی و غیرعلمی حل کنند، به این شکل که در تذکرهها ملیت مردم افغانستان، «افغان» نوشته شود و قومیت هر قوم نیز ذکر شود.
قوم سادات که در میان اقوام مختلف افغانستان حضور دارند، در زمان تدوین قانون اساسی جدید که نام چهارده قوم کوچک و بزرگ در آن ثبت شد، میخواستند این قوم نیز که از بسیاری اقوام کوچک برسمیت شناخته شده، جمعیت و ظرفیت بیشتر دارند به رسمیت شناخته شود، اما متأسفانه علما، دانشمندان، سیاستمداران و رهبران آنها بخاطر مصالح شخصی و سیاسی خودشان که آن را مصالح اجتماعی و ملی قلمداد میکردند به این امر مهم اهتمام نورزیدند و حتی به مشورت و نصایح دلسوزان و آگاهان امور گوش ندادند.
سادات شیعه بیشتر از سادات سنی خواستار هویت مستقل این قوم و به رسمیت شناخته شدن آن هستند. دلیل آن غریب واقع شدن و مورد آزار و اذیت و اهانت، تهمت قرار گرفتن و حقتلفیهایی است که توسط هزارههای تندرو و فاشیست، در
در حال حاضر هیچ مصلحتی بالاتر از تبارز سادات بهعنوان قوم مستقل برای دفاع از دین، مذهب، هویت و ملیتشان وجود ندارند. کسانی که آگاهانه یا ناآگاهانه تبارز مستقل را عامل تفرقه مذهبی یا ملی میدانند سخت در اشتباهند.طی دو دهه گذشته به شکل بیرحمانه بر آنها اعمال شده است.
در جریان فتنه هزارهگرایی که جنبهٔ ایدئولوژیک از سوی روشنفکران غیر مذهبی و ضد مذهبی هزاره دارد، نخبگان سادات اگر خود را هزاره نامیدند محکوم شدند که برای استفاده از حق هزاره خود را هزاره مینامند، آنها هزاره نیستند، و اگر گفتند هزاره نیستند سیّد هستند باز متهم به نژادپرستی و برتری طلبی شدند.
سادات به دلایل زیر باید بهعنوان یک قوم مستقل در افغانستان تبارز کرده و به رسمیت شناخته شود:
۱- پیشینه و پشتوانه نژادی و تباری واحد دارند؛
۲- در تمام نقاط افغانستان حضور فیزیکی گسترده و مؤثر دارند، در حالیکه چهار قوم بزرگ شناخته شدهٔ کنونی این ظرفیت را هنوز ندارند؛
۳- سابقه حضور و تبارز سادات در افغانستان کمتر از هیچ قومی نیست و حتی از برخی اقوام مدعی سابقه تاریخی، مقدمترند.
۴- نقش برازنده در تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی افغانستان در طول تاریخ داشته و بسیاری از شخصیتهای ملی، علمی، مذهبی و سیاسی افغانستان متعلق
با سادات شیعه در جامعه هزاره بهعنوان اقلیت برخورد میشود، همان کاری که اقوام بزرگ دیگر با خود هزارهها میکنند.به قوم سادات هستند.
۵- فاکتورها و عوامل مذهبی، اجتماعی و سیاسی که بر اساس آنها سادات زیر مجموعه اقوام دیگر محسوب میشدند، توسط روشنفکران و قومگرایان هزاره طی چهل سال گذشته تخریب شده و از بین رفته است. در حال حاضر هیچ مصلحتی بالاتر از تبارز سادات بهعنوان قوم مستقل برای دفاع از دین، مذهب، هویت و ملیتشان وجود ندارند. کسانی که آگاهانه یا ناآگاهانه تبارز مستقل را عامل تفرقه مذهبی یا ملی میدانند سخت در اشتباهند.
در جامعهای که هم مذهب و هم هویت انسانی و ملی سادات ظالمانه پامال شده
سادات بجای اینکه اقلیتی در میان اقلیت باشند بهتر است مانند قزلباشها و نورستانیها اقلیتی در سطح ملی باشند. این هم به نفع افغانستان است و هم به نفع اقوام.و میشود، سخن از تفرقه و نفاق و منافع مشترک، بیشتر از آن که واقعیت داشته باشد فریبکارانه است. کسانی که این جنایت و ستم را در حق سادات روا داشتهاند و کسانی که با ستمکاران و منحرفان به اشکال مختلف همراهی کردند و حداقل خاموش ماندند، مقصرند.
۵- با سادات شیعه در جامعه هزاره بهعنوان اقلیت برخورد میشود، همان کاری که اقوام بزرگ دیگر با خود هزارهها میکنند. سادات بجای اینکه اقلیتی در میان اقلیت باشند بهتر است مانند قزلباشها و نورستانیها اقلیتی در سطح ملی باشند. این هم به نفع افغانستان است و هم به نفع اقوام. خوب است هیچکسی چوب کس دیگری را نخورد.
سخیفترین و ضد انسانیترین ستمی که در حق سادات از زمان بنیامیه تاکنون در جهان اسلام و از
سخیفترین و ضد انسانیترین ستمی که در حق سادات از زمان بنیامیه تاکنون در جهان اسلام و از جمله افغانستان شده است، مجبور شدن آنها به کتمان هویت و حل شدن اجباری در میان اقوام دیگر است.جمله افغانستان شده است، مجبور شدن آنها به کتمان هویت و حل شدن اجباری در میان اقوام دیگر است. پردهبرداری از این واقعیت در افغانستان ثابت خواهد کرد که جمعیت سادات افغانستان بیشتر از بسیاری اقوام دیگر است. سادات افغانستان پیوندهای عمیق خونی، ملی و مذهبی با تمام اقوام افغانستان و از جمله قوم شریف هزاره دارد. تبارز مستقل قومیت سادات به معنای دشمنی با قوم هزاره نیست، مسلمانان مؤمن هزاره و سادات یک روح در دو بدن بوده و خواهند بود.
در خاتمه از تمام دوستان و برادران سید و هزاره و بخصوص از هزارهگرایان جاهل، فحاش، بدزبان، متحجر و عقدهای میخواهم که دیگر وقت آن رسیده است که به بحث هزاره و سیّد در جامعه خود خاتمه دهید و به کارهای مهم و سرنوشتساز بپردازید. تا حالا هرچه توانستیدعاقلانه و غیرعاقلانه گفتید، دیگر بس است.
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم
وردک، برگ دیگری از تاریخ تحریف شدۀ اقوام در افغانستانسید محمدباقر مصباحزاده
علاوه بر اختلاف تاریخی بر سر تعلقات سرزمینی، هویت قومی وردکیها نیز تحریف شده است. مردم وردک در طول تاریخشان خود را نه پشتون بلکه «سیّد» و از نسل حضرت علی(ع) میدانستند، اما بصورت رسمی آنها را در زمرۀ قبایل پشتون قرار دادند و بحث سیادتشان را به مرور زمان کمرنگ کردند تا حدی که در حال حاضر این موضوع را یک افسانه و فولکلور خوانده و برخی نویسندگان پشتون، طرح این موضوع را توطئهی دشمنان پشتونها برای اختلاف افگنی در میان آنها قلمداد میکنند
طرح موضوعکلمه «وردک» را در لغت جهازعروس معنی کردهاند، چنانکه دهخدا نوشته است: «وردک. [ وَ دَ ] (اِ) جهاز عروس یعنی اسبابی که با او به خانه شوهر برند.(آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). جهیزیه. (مؤید الفضلا) (شرفنامه منیری).»(1)
هنری والتر بلیو، کلمه وردک را مأخوذ از طایفهای بنام «وردوج» میداند که در بدخشان زندگی میکردند و شاخهای از قوم بزرگ پارس بودند. بخشی از این طایفه در زمانهای قدیم به منطقهای که حالا وردک نامیده میشود مهاجرت کردند و به مرور زمان نامشان از وردوج به وردک تغییر یافت.(2) در حال حاضر هم ولسوالی (فرمانداری) وردوج در ولایت بدخشان قرار دارد.
از نظر سیاسی و اجتماعی، «وردک» نام یکی از قبایل بزرگ پشتون گذاشته شده و ولایتی به همین نام در سال 1343 هجری شمسی در زمان ظاهرشاه، آخرین حکمران طایفۀ محمدزایی، ایجاد شد. قوم وردک درحال حاضر متشکل از چند قبیلۀ کوچکتر بنامهای مایار(ماهیار)، میرخیل، نوری، مَمَک، تورک، گدای و ... میباشد که بطور عمده در ولسوالیهای سیدآباد، چَک، نَرخ، جَغَتو و دایمیرداد زندگی میکنند. وردکیها در تحولات سیاسی و اجتماعی افغانستان از اواخر قرن نوزدهم تاکنون نقش فعال و برجسته دارند و در پستهای بلند مدیریتی کشور کار کردهاند.
در دهههای اخیر که زمینههای تحقیق و تتبع تاریخی و سیاسی در مورد سرزمین و مردم افغانستان در داخل و خارج از کشور توسط پژوهشگران فراهم شد بحث گسترش خشونت بار پشتونها از دامنههای سلسله کوه سلیمان بسوی مرکز افغانستان به میان آمد. از جمله مناطقی که به تصرف پشتونها درآمده و به هزارهها، تاجیکها و سادات شیعه تعلق داشت، مناطق پشتوننشین ولایت وردک است. البته، نه تنها پشتونها بلکه تمام اقوامی که در طول تاریخ بشر، قدرتمند
انکار سیادتِ سادات وردک و برچسب زدن ناحق به موافقان این موضوع، با واقعیت تاریخی در تضاد است، چراکه موضوع سادات مربوط به قرون قبل از اسلام و دوران باستان نیست که آن را افسانه، فولکلور و یا توطئه خواند و در سرودهای ویدی، کتاب اوستا، تاریخ هرودت یا سفرنامه هیوان تسنگ چینی، جستجو کرد.تر از دیگران بوده اند اقوام ضعیفتر را سرکوب کرده اند.
علاوه بر اختلاف تاریخی بر سر تعلقات سرزمینی، هویت قومی وردکیها نیز تحریف شده است. مردم وردک در طول تاریخشان خود را نه پشتون بلکه «سیّد» و از نسل حضرت علی(ع) میدانستند، اما بصورت رسمی آنها را در زمرۀ قبایل پشتون قرار دادند و بحث سیادتشان را به مرور زمان کمرنگ کردند تا حدی که در حال حاضر این موضوع را یک افسانه و فولکلور خوانده و برخی نویسندگان پشتون، طرح این موضوع را توطئهی دشمنان پشتونها برای اختلاف افگنی در میان آنها قلمداد میکنند و برخی نویسندگان خارجی هم به پیروی از اطلاعات ارائه شدهای رسمی توسط حکام و قومگرایان پشتون، سیادت وردکیها را مانند موضوع اسرائیلی تباری پشتونها افسانه و عامیانه قلمداد میکنند.
انکار سیادتِ سادات وردک و برچسب زدن ناحق به موافقان این موضوع، با واقعیت تاریخی در تضاد است، چراکه موضوع سادات مربوط به قرون قبل از اسلام و دوران باستان نیست که آن را افسانه، فولکلور و یا توطئه خواند و در سرودهای ویدی، کتاب اوستا، تاریخ هرودت یا سفرنامه هیوان تسنگ چینی، جستجو کرد. این موضوع به هجرت سادات از ابتدای گسترش اسلام در خراسان بستگی دارد که هم در کتب تواریخ آمده و هم شفاهی سینه به سینه نقل شده است. حضور سادات در میان تمام اقوام در افغانستان و جهان به همین شکل است. برخی در اقوام مربوطه حل شده و سیادت شان را فراموش کرده اند و برخی هنوز این عنوان را حفظ نموده و هویت مستقل دارند.
در رابطه با سیادت وردکها هنری والتر بلیو، نویسنده، زبانشناس و پزشک بریتانیایی که برای نخستین بار قبل از خود پشتونها دستور زبان پشتو را تدوین و منتشر کرد، مینویسد: «وردکها [حدود 140 سال قبل] از نظر قومی نه افغان و نه پتان، نه غلزایی، نه هزاره، نه ترک و نه مغول اند، عدهای آنها را تاجیک میدانند و برخی دیگر «شیخ» مینامند، در حالیکه خودشان بر این باورند که از نسل مهاجمین [مهاجرین] عرب و سیّد هستند. آنها پشتو را با لهجه شکسته و معیوب صحبت میکنند که با کلمات خارجی زیادی مخلوط شده و شاید این کلمات از زبان وردوجی آمده باشند.(3)
این نوشته در پی آن است تا هویت قومی وردکیها را کالبد شکافی نموده و گرد و غبار قرنها تحمیل، تحریف، و تحمیق و ستمی که بر هزارهها، تاجیکها و سادات بویژه سادات شیعه در منطقۀ وردک و میدان رفته است را از روی واقعیت ها و حقایق تاریخی بردارد.
طوایف سادات پشتون اکثر نسبشناسان قدیم و نقبای سادات درگذشته معتقد بودند که در اثر مظالم سلاطین و امرای بنیامیه و بنیعباس و همچنین سلاطین محلی و مهاجمین مغول، پیش از 1472 قبیلۀ سادات علوی (اعم از حسینی و حسنی) به کشورهای مختلف در خراسان، آسیای مرکزی، هند، رم (ترکیه و سوریه) و کشورهای آفریقایی مانند مصر، تونس و مغرب مهاجرت کردند(4). امروزه سادات در تمام سرزمینهای اسلامی از جمله افغانستان در میان اقوام مختلف زندگی میکنند. سادات هرجا که رفته و ساکن شدهاند نه بهعنوان یک قوم و قبیله بلکه به عنوان یک نماد مذهبی و اجتماعی مورد
علاوه بر اختلاف تاریخی بر سر تعلقات سرزمینی، هویت قومی وردکیها نیز تحریف شده است. مردم وردک در طول تاریخشان خود را نه پشتون بلکه «سیّد» و از نسل حضرت علی(ع) میدانستند، اما بصورت رسمی آنها را در زمرۀ قبایل پشتون قرار دادنداحترام داوطلبانۀ مسلمین قرار دارند و هر قومی سادات خودشان را متعلق به خود میدانند. اگر قبایل سادات در سرزمینهای مختلف گروههای قومی تشکیل میدادند تاکنون حداقل یک کشور بزرگ ایجاد کرده بودند. همین اکنون جمعیت شناخته شدۀ سادات در قارۀ آسیا به بیش از سی میلیون نفر تخمین زده میشود که حدود 14میلیون آن در کشورهای جنوب آسیا زندگی میکنند.
در افغانستان سادات در میان اقوام مختلف از جمله پشتونها حضور پررنگ دارند، و نفوس سادات پشتون به مراتب بیشتر از سادات سایر اقوام به نظر میرسد، اما اکثریت آنها پشتونیزه شده و هویت اصلیشان را از دست دادهاند. در کتاب «تاریخ جهانشاهی و مخزن افغانی» تألیف خواجه نعمت الله هروی در قرن هفتم هجری، از یازده قبیله سادات پشتون به این شرح نام برده شده است:
1) بختیاری(فرزندان ابی سعید ابن سیّد اسحاق)
2) اشترانی (سیّدمحمد گیسودراز)
3) سیّدزئی(سیّد زایی، سیّد زَی) از نسل سید جلال بخاری و ترین
4) خرشین
5) متی
6) شیرانی (سرانی)
7) تارن (سید طاهر)
8) هُنَیْ
9) وَردَک
10) محمدزایی (محمد زئی)
11) سید حسن خُجَندی ( مشهور به خوندی) (5)
در کتاب تواریخ خورشید جهان از 9 قبیله سادات در میان پشتونها به این شرح یاد شده است:
1) بختیار (ابی سعید ابن سیّد اسحاق) از مادر شیرانی
2) ستوریانی[اشترانی] فرزند میر سیّدمحمّد، از مادر شیرانی
3) مشوانی[مسوانی] فرزند میر سیّدمحمد، از مادر کاکر (غرغشتی)
4) هُنَی فرزند میر سیّدمحمد، از مادر کررانی
5) وردک فرزند میر سیّدمحمد، از مادر کررانی
6) خوندی [خجندی]
7) سیّد زَی(سد زایی)
8) خر شین
9) کولی(6)
شیر محمدخان صاحب کتاب تواریخ خورشید جهان در مورد انکار سیادت 9 قوم فوق میگوید : « قول بعض طاعنان بی سر و سامان را که از شرافت این 9 قوم و اصلیت ایشان را انکار نمایند و به طعن و خلل پرداخته اند جز خاک بر سر پاشیدن حاصلی نخواهد شد و این 9 قوم از تکالیف و بیگارات معاف می باشند.» (7)
دیده میشود که وردک در هر دو لیست فرزند سیّدمحمد (گیسو دراز) بوده و اولادۀ او «سید» محسوب میشوند.
در رابطه با چگونگی ورود سیّدمحمّد به سرزمین پشتونها و سپس هند و شخصیت او، روایتهای مختلفی وجود دارد:
1) سیّدمحمد گیسو دراز فرزند سیِدیوسف حسینی، که اجدادش در هرات زندگی میکرده و پدر یا پدر بزرگش به هند مهاجرت کرده است، در سال 1321 میلادی در دهلی به دنیا آمد و در سال 1422 در گذشته و مرقدش در منطقۀ «گل برگه» هندوستان زیارتگاه خاص و عام است. او عارف، مفسر و دانشمند مشهور و صاحب کرامات بوده است که تصنیفات و کتابهای او را تا 40 جلد نام بردهاند. سیّدمحمّد گیسو دراز را در هند به نام «بنده نواز» هم یاد میکنند.(8)
2) میر سیّدمحمّد، پدرِ شخصی بنام اشترانی (مشهور به سیّدمحمِد گیسودراز)، از ایران به کوه سلیمان آمده و در آنجا به سبب فضل و تقوا و دانش و کراماتی که از خود نشان داده بود مورد احترام سه قبیلۀ پشتون بنامهای
از نظر سیاسی و اجتماعی، «وردک» نام یکی از قبایل بزرگ پشتون گذاشته شده و ولایتی به همین نام در سال 1343 هجری شمسی در زمان ظاهرشاه، آخرین حکمران طایفۀ محمدزایی، ایجاد شد.کاکر(غرغشتی)، کررانی و شیرانی قرار گرفت و رؤسای هر قبیله یک دختر خود را به عقد او در آوردند که از آنها صاحب چهار فرزند پسر شد.
مسوانی فرزند اول سیدمحمد مادرش از قبیله کاکر بود، اشترانی فرزند دومش متعلق به مادری از قبیله شیرانی و فرزندان سوم و چهارمش بنام هُنَی و وردک از زن کررانی به دنیا آمده بودند. سیّدمحمد بعد از ازدواج و تولد فرزندانش به تنهایی هندوستان رفت و فرزندانش با اقوام مادری شان بسوی غرب و منطقۀ وردک کنونی رفتند. (9)
نسبنامه میر سیّدمحمد، به این شرح است: میر سیّدمحمد ابن سیّدغور ابن سیّدعمر ابن سیّدقاب ابن سیّدقاین ابن سیّدالرجال محمد ابن سیّد اسماعیل ابن امام جعفر صادق علیه السلام. (10)
شیرمحمدخان در کتاب تواریخ خورشید جهان در رابطه با میرمحمد گیسو دراز چنین نوشته است:« آورده اند میر سیّدمحمد نام گیسو دراز از نسل سیّد الرجال محمّد بن سیّد اسمعیل اعرج خلف امام جعفر صادق ( ع ) به کوه سلیمان در آمده، چون مردی صاحب حالات و مقامات بود سردار شیرانی، کا کر و کررانی به وی رجوع و از انفاس متبرکهاش فیضیات گردیده به مشاهده کرامات و خوارق عادات از آن سیّدالسادات خواص و عوام هر 3 تن معتقد ولایت او شدند. وقتی که در واقع هنگام خطر لشکر مغولان هر 3 تن نزدیک بود پایمال حوادث شوند خانان هر سه تن به خدمت سیّد آمده دعا کردند حادثه رفع و دفع گردید. سرداران هر سه تن 3 دختران خود را پیشکش سیّدِ ممدوح کرده و آن سیّد هر سه را به نکاح قبول نمود، چنانچه اول ستوریانی از دختر سردار شیرانی بعد از آن مشوانی از دختر سردار کاکری نوبت دیگر وَردگ و هُنَی هر دو توامان از دختر سردار تمن کررانی پیدا شدند و وجه تسمیه میر صاحب فرزند دختر شیرانی را به ستوری و فرزند دختر سردار کاکری را به مشوانی و دختر کررانی را به وردگ بیان نموده اند.
ستوری ابن سیّدمحمد گیسودراز، اولادش ستوریانی اند اکثرا در پاکستان ساکنند از سادات سنی المذهب و از نسل سیّد اسمعیل اعرج بن امام جعفر صادق (ع) می باشند. این مطلب در مقصد سوم کتاب روضه الاحباب شاه عطاالله کرمانی موجود است. بنابراین، طایفه ستوریانی و مشوانی و وردگ و هنی از نسل چهار فرزندان سیّدمحمد گیسو درازند.»(11)
قابل ذکر است که روایت شیرمحمدخان با روایت خواجه نعمت الله هروی در مود میر سیّدمحمد گیسو دراز، اندکی تفاوت دارد. خواجه نعمت الله شخصی را که اول به کوه سلیمان رفته میر سیّدمحمد، معرفی میکند و سیّدمحمد گیسو دراز را فرزند او میداند که نام دیگرش اشترانی است، اماشیرمحمدخان، شخص اول را میر سیدمحمد گیسو دراز، معرفی کرده و فرزند او را نه اشترانی(سیدمحمد گیسو دراز)، بلکه «ستوریانی»
اکثر نسبشناسان قدیم و نقبای سادات درگذشته معتقد بودند که در اثر مظالم سلاطین و امرای بنیامیه و بنیعباس و همچنین سلاطین محلی و مهاجمین مغول، پیش از 1472 قبیلۀ سادات علوی (اعم از حسینی و حسنی) به کشورهای مختلف در خراسان، آسیای مرکزی، هند، رم (ترکیه و سوریه) و کشورهای آفریقایی مانند مصر، تونس و مغرب مهاجرت کردندنامیده است.
همانطوریکه ملاحظه شد دو سیّدمحمد گیسودراز در کتب تاریخی ثبت شده است، یکی سیّدمحمد گیسودراز حسینی، که اجدادش از هرات به هندوستان هجرت کردهاند، و دیگری سیّدمحمد گیسودراز که از نسل امام جعفر صادق علیهالسلام بوده و از ایران به کوه سلیمان در جنوب شرق افغانستان کنونی رفته و در آنجا مقیم شده است. ایشان هم بعد از کوه سلمیان به هند مهاجرت کرده اند، اما فرزندانش با مادرانشان در میان اقوام مادری باقیمانده و گسترش یافتهاند. در این زمینه تحقیقات بیشتر لازم است تا نظریۀ یگانگی یا دوگانگی سیّدمحمد گیسودراز بطور کلی و تقدّم وتأخّر میر سیّدمحمد با سیّد محمد گیسو دراز، واضح شود.
علاوه بر سیّدمحمد گیسودراز سیّدی دیگری به نام سیّداسحاق نیز به کوه سلیمان رفته و در آنجا مقیم شده است. خواجه نعمتالله هروی صاحب کتاب تاریخ خان جهانی و مخزن افغانی در مورد سیّداسحاق چنین مینگارد: «نقل است که جوان سیّدزاده اسحاق نام [بن جعفر بن نظام بن عیسی بن محی الدین بن محمد بن حافظ بن نور بن جمال بن بوعلی بن یادگارعلی بن نشان علی بن امام زین العابدین بن امام حسین شهید دشت کربلا رضوان الله علیهم] از قصبه اوش من توابع بغداد بنابر تفرقه روزگار غربت سفر اختیار کرده، به کوه کشنغر که وطن شیرانی بود رسید و مدت مدید در آن تمن گذرانید ـ چون آثار صلاح [و بزرگ زادگی] از ناحیه او هویدا بود، شخصی از مردم شیرانی [سنجر نام، حالت و افعال سیّداسحاق معلوم نموده] دختر عاجزۀ خود را به او نسبت کرد ـ (نام دختر او شیخی بود) از او فرندی بوجود آمد ـ او را [سیّدحبیب نام کردند و او به] ابی سعید مشهور شده- پس از چندگاه سیّداسحاق را اراده وطن شد، به رخصت قوم متوجه اوش گشت، چون در [قصبه اوش] که وطن طایفۀ مشوانی است، رسید بیمار شد و رخت به عالم بقا برد- مادر سید ابی سعید پسر را باز به تمن شیرانی[کوه کسینغر] آورد، و چون سید ابی سعید طفل بود و پرورش او مشکل و مادرش را بی بضاعت اوقات به محنت تمام میگذشت، بنا بر ضرورت مردی را از طایفۀ شیرانی بخواست، اما مفلس بود- حق تعالی به یمن مقدم مادر سیّد ابی سعید بخت را مساعد او ساخت، و در اندک مدت دولت او بسیار شد( پس) آن مرد از روی مهربانی سیّد ابی سعید را بخت آور می گفت و به مردم ظاهر می ساخت که دولت من از یمن قدم این فرزند سعادتمند است، و از آن روز سیّد ابی سعید را خلایق بخت آور می گفتند- رفته رفته به بختیار، شهرت یافت» (12)
به هر حال، از سیدمحمد گیسودراز که به کوه سلیمان رفته و با خانوادههای پشتون ازدواج کرده است چهار فرزند پسر بهنامهای مسوانی، اشترانی، هُنَی و وردک به جا ماند. به روایت خواجه نعمت الله هروی، وردک هفت پسر داشت که عبارت بودند از: نور، وتی، میر، گدای، مَمَک، تورک و ماهیار (مایار). هنری جورج راورتی، از زبان شناسان و خاورشناسان مشهور بریتانیا، میگوید که تورک و مایار بر اساس روایتی، پسرخواندۀ وردک بودهاند، اما این روایت را خیلی مشکوک میداند. راورتی در زمان نگارش کتابش در سال 1881میلادی نفوس قوم وردک را حدود دههزار خانوار قلمداد میکند که طوایف میرخیل، نوریخیل و ماهیار پرجمعیتترینشان بهشمار میرفتند.(13)
از سیّدحبیب مشهور به ابی سعید و بختیار، پنج فرزند پسر بجا ماند که نسل آنها در میان پشتونها پراکندهاند، نام فرزندان
قومی بنام وردک از لحاظ هویت اتنیکی پشتون نبوده و ساداتاند که پشتونیزه شدهاندبختیار از این قرار است: اتو (عطاء الله)، اکو، کورنی، پرنی،توری. طایفه شیخ زئی(زایی) در میان پشتونها اولادۀ حضرت خواجه یحیی کبیر فرزند خواجه الیاس فرزند سیّدمحمد و فرزند عطاء الله (اتو) هستند.(14)
بر اساس آنچه تا اینجا مستند به کتب تاریخی و روایات شفاهی ذکر شد قومی بنام وردک از لحاظ هویت اتنیکی پشتون نبوده و ساداتاند که پشتونیزه شدهاند. اینکه قوم وردک، مانند سادات سایر مناطق و اقوام غیرپشتونِ دیگر بصورت طبیعی در ولایت میدان وردک حضور و گسترش یافتهاند یا با خویشاوندان پشتونشان از دامنههای کوه سلیمان به مناطق مرکزی هجوم آورده و سرزمین هزارهها، تاجیکها و سادات شیعه را تصاحب کردهاند ضرورت به تحقیق همهجانبۀ تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی دارد. البته این مسئولیت نخبگان، دانشمندان، نویسندگان و فرهیختگان وردک است که ضمن حفظ ملیت پشتونیشان هویت اتنیکی خود را روشن سازند و بجای داشتن تعصب خشک قومی و مذهبیِ تحمیلی، به واقعیتهای تاریخی بی طرفانه توجه کنند. ادامه دارد...
پانوشتها1-
https://www.vajehyab.com/dehkhoda2-
http://www.jatland.com/home/Wardak3- همان منبع.
4 - کشف الانساب، حاج سیدمحمد علیشاه حسینی نسب سنگلاخی.
5- هروی، خواجه نعمت الله، تاریخ جهان شاهی و مخزن افغانی، ص648-649.
6-
http://barakzahi.parsiblog.com/Posts/28/ به نقل از شیرمحمدخان، تواریخ خورشید جهان،
7- همان منبع.
8-
http://sherenab.com/index.peh?module=view&do&id=2317.
9- هروی، خواجه نعمت الله، تاریخ خان جهانی و مخزن افغانی، جلد دوم، تصحیح و تنقیح سید امام الدین(استاد دانشگاه کلکته)، مطبع زیکو پرس،دهاکا،پاکستان، محرم الحرام سنه 1382 هجری قمری مطابق جون 1962 عیسوی، ص 644- 646.
10- همان منبع.
11- http:/barakzahi.persionblog.com/posts/28 به نقل از کتاب تواریخ خورشید جهان، تألیف شیر محمدخان.
12- مخزن افغانی، ص 642- 643.
13-
http://www.barmazid.com/2016/04/wardag- ... tribe.html به نقل از کتاب “Notes on Afghanistan and part of Baluchistsn” byH.G. Raverty in 1881.
14- مخزن افغانی، ص 642.
نویسنده: سیدمحمدباقر مصباح زاده
برگی از تاریخ خونین افغانستان
تصفیۀ قومی و مذهبی در جلریز و درۀ میدانسید محمدباقر مصباحزاده
در قرن پانزدهم درۀ میدان که از ملا خیل تا پل محراب در تکانه، متعلق به سید محمد فرزند سید احمد کبیر (شاه برهنه) نیای بزرگ سید شاه قباد ولی بود، مورد حمله و تعرض اقوام پشتون قرار گرفت. در این تعرض سید محمد به شهادت رسید. مرقد شریف سید محمد در حال حاضر به نام «خواجه محمد» در بلندی که به همین نام یاد میشود قرار داشته و زیارتگاه مردم میدان است.
چند ماه قبل فردی شاخ خودخواهی اش را به سنگ سیادت اعقاب حضرت سیدشاه قباد ولی(ره) و قوم «یادگار» جلریز، شکست. من در آن زمان مشغول مطالعه و پژوهش در مورد مردم سنگلاخ و تاریخ تحولات این منطقه بودم که بحث پیوند سادات سنگلاخ با قوم یادگار جلریز به شکل غیر واقعی و در تعارض با ادب و اخلاق انسانی توسط فرد مذکور مطرح شد. بنا براین، تصمیم گرفتم که در رابطه با مردم جلریز و بخصوص قوم یادگار تحقیقاتی انجام دهم که به نتایج زیبا و اطلاعات ارزشمندی دست یافتم و مصداق این ضرب المثل را تجربه کردم که میگوید: عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.
برای روشن شدن حقیقت در مورد قوم یادگار جلریز که سنی مذهب هستند و پیوند آنها با سادات سنگلاخ که شیعه مذهب اند دوستان من و بخصوص یکی از جوانان آگاه و دلسوز قبول زحمت نموده در مرکز جلریز و شهر کابل تحقیقات میدانی لازم را که ضرورت داشتم انجام داده و اسناد کتبی، تصویری و شفاهی آن را برایم فراهم ساخت.
با مطالعاتی که قبلا هم در رابطه با درۀ میدان انجام داده بودم برایم ثابت شد که مردم درۀ میدان و وردک در قدیم فارسی زبان و اکثریت شان شیعه مذهب و از طایفۀ جلیلۀ سادات بوده اند که در اثر هجوم تدریجی پشتون ها از جنوب به مرکز افغانستان و کشتار بیدریغ، از سرزمین های خود رانده شده اند و در مناطق دیگر پناه برده اند. آن عده از مردم بومی که باقیمانده اند اعم از سادات و هزاره، برای نجات شان از کشتار و اخراج، بالاجبار از لحاظ مذهبی سنی شده اند و از لحاظ قومی پشتون و تاجیک. به همین علت است که از قدیم گفته میشد که قوم یاد گار جلریز که حالا مربوط به ملیت تاجیک هستند و اقوام وردک که پشتون شده اند در اصل سید و شیعه مذهب بوده اند.قوم یادگار جلریز خوشبختانه سیادت شان را حفظ نموده و در منطقه به این عنوان شهرت دارند و شجره نامه های شان نیز گواهی بر این مطلب است.
در این نوشته تنها به تحولات تاریخی و خونین درۀ میدان و سادات جلریز اشاره میشود و راجع به وردک کاری نشده که امیدوارم کسانی دیگر بتوانند به این موضوعات مفصل و اساسی بپردازند.
تاریخ و چگونگی تحولاتمتأسفانه رویدادها و تحولات تاریخی و اجتماعی درۀ میدان و به تبع آن تحولات درۀ سنگلاخ و جلریز آنطوری که لازم بود ثبت تاریخ نشده و اسناد و منابعی برای مطالعه و برسی آنها وجود ندارد. یکی از دلایل مهم این نارسایی شاید آن باشد که درۀ میدان در طول تاریخ به عنوان بخشی از کابل بوده و به عنوان جزء تابع کل مورد توجه قرار نگرفته است.
در رابطه با تحولات تاریخی و اجتماعی میدان، جلریز و سنگلاخ آن چه در
س از سلطۀ تدریجی پشتونها در وردک و بخشی از میدان، سادات شیعه و هم مذهبان هزارۀشان تا قرن پانزدهم میلادی بخشهای وسیعی از درۀ میدان، از ملا خیل تا پل محراب، را در اختیار داشتند (رجوع شود به نقشۀ شماره 3). اقوام پشتون با حملات متعدد به تدریج بخشهای باقی مانده را نیز به تصرف خود درآوردند، سادات و هزارهها را به کوه پایهها راندند.
پی میآید برگرفته از حکایت های شفاهی است که در برخی موارد با استفاده از قرائن و شواهد، زمان و مکان وقوع آنها به صورت تخمینی تعین شده است.
بر اساس نظریههایی که برخی پژوهشگران ارائه کردهاند، تا قرن هفدهم میلادی (قرن یازدهم هجری) مناطق وسیع وردک و درۀ میدان به طور عمده شیعه نشین و مردم آن فارسی زبان بودهاند. البته در برخی مناطق درۀ میدان تاجیکها از قدیم سکونت داشتند که هنوز هم حضور دارند مانند، جلریز، تکانه، کهنه خمار و مناطق دیگر.
پس از سلطۀ تدریجی پشتونها در وردک و بخشی از میدان، سادات شیعه و هم مذهبان هزارۀشان تا قرن پانزدهم میلادی بخشهای وسیعی از درۀ میدان، از ملا خیل تا پل محراب، را در اختیار داشتند (رجوع شود به نقشۀ شماره 3). اقوام پشتون با حملات متعدد به تدریج بخشهای باقی مانده را نیز به تصرف خود درآوردند، سادات و هزارهها را به کوه پایهها راندند. تحرکات و حملات پشتونها که منجر به وضع فعلی از لحاظ ترکیب اجتماعی و تغییرات جغرافیایی در میدان و سنگلاخ شده است را میتوان چنین دسته بندی کرد:
1- بخشهایی از وردک و درۀ میدان، در جریان گسترش سرزمینی پشتونها که از قرن سیزدهم میلادی از اطراف رشته کوههای سلیمان شروع شده بود تا قرن پانزدهم میلادی به تصرف اقوام پشتون در آمد.
2- در قرن پانزدهم درۀ میدان که از ملا خیل تا پل محراب در تکانه، متعلق به سید محمد فرزند سید احمد کبیر (شاه برهنه) نیای بزرگ سید شاه قباد ولی بود، مورد حمله و تعرض اقوام پشتون قرار گرفت (رجوع شود به نقشههای شماره 2 و 3 در کتاب سنگلاخ زادگاه من). در این تعرض سید محمد به شهادت رسید. مرقد شریف سید محمد در حال حاضر به نام «خواجه محمد» در بلندی که به همین نام یاد میشود قرار داشته و زیارتگاه مردم میدان است. مهاجمین زمینهای متعلق به خواجه محمد از ملاخیل تا نزدیکی جلریز را به تصرف خود درآوردند.
3- چند دهه بعد از شهادت خواجه محمد، بار دیگر اقوام پشتون، مناطق بعد از جلریز تا پل محراب را که متعلق به سید نظامالدین، مشهور به «شاه سید بابا» بود مورد حمله قرار داده و به تصرف خود درآوردند. در این تجاوز شاه سیدبابا که از نوادگان سید محمد (خواجه محمد) و یکی از نقبای بزرگ زمان خود بود به مقابله با متجاوزان بر خواسته و به شهادت رسید. زیارتگاه این سید عالیقدر در باغ لنگگ تکانه واقع شده است. بعد از فاجعۀ تکانه فرزندان سید نظامالدین به مناطق مختلف پراکنده شدند که اخلاف آنها در مناطقی چون سرپل، شهرستان،درۀ زرگر پغمان، دو آب غوربند، کلانتله در درۀ ترکمن، جو قول بهسود و درۀ سنگلاخ مقیم شدند.
از جمله فرزندان سید نظامالدین (شاه سیدبابا)، سیداحمد پدر بزرگ پدر (جد سوم) سید شاهقباد ولی، در درۀ سنگلاخ سکونت اختیار کرد. تاریخ تحولات اجتماعی سنگلاخ از این به بعد رقم خورده و درۀ سنگلاخ مشهور میشود.
4- در زمان حکومت محلی هوتکیها در قندهار، پشتونهای خروتی پل سرخ میدان با همکاری اقوام دیگری پشتون برای اشغال سنگلاخ لشکر کشی کردند. جنگ سختی در ابتدای درۀ سنگلاخ آغاز شد و لشگر مهاجم که عده وعُدۀشان دهها برابر از مدافعان سنگلاخ بود تا منطقهای که حالا«خروتی» نامیده میشود پیشروی کردند. در همین حال برای توجیه این تجاوز سید شاه قباد ولی را را فضی خوانده و به حکومت محلی گزارش دادند که او مذهب رافضیان را به مردم تعلیم میدهد. عمال حکومت محلی تصمیم گرفتند که شاه قباد و طلبههای او را زندانی کرده و درۀ سنگلاخ را به قوم خروتی ببخشند. بنابراین هیأتی برای اجرای تصمیم به سنگلاخ فرستاده شد، اما این هیأت بعد از ملاقات با سید شاه قباد، تحت تأثیر آن سیّد بزگوار قرار گرفته از آزار و اذیت او و غصب کامل درۀ سنگلاخ خودداری کرد. با آن هم منطقۀ خروتی را که ابتدای دره و مهمترین و فراخترین بخش آن بود به قوم خروتی واگذار کرد که حالا هم در اختیار آنان قرار دارد.
5
- آخرین بار کوچیهای خماریخیل، از قوم غلجایی، باحمایت پشتونهای میدان و وردک در قرن هفدهم میلادی (قرن یازدهم هجری) در زمان سید شاه فیروزخان، نوۀ سید شاه قباد
آخرین بار کوچیهای خماریخیل، از قوم غلجایی، باحمایت پشتونهای میدان و وردک در قرن هفدهم میلادی (قرن یازدهم هجری) در زمان سید شاه فیروزخان، نوۀ سید شاه قباد ولی، با لشکر عظیمی به سنگلاخ حمله کردند. در برابر این حملۀ غافلگیرانه که متجاوزین تا منطقۀ آهنگران آمده بودند سید شاه نوازخان، برادر سید شاه فیروزخان، با افراد اندک مقاومت کرد که به شهادت رسید.کوچیهای خماری خیل سر آن سید بزرگوار را از تن جدا نموده با خود بردند.ولی، با لشکر عظیمی به سنگلاخ حمله کردند. در برابر این حملۀ غافلگیرانه که متجاوزین تا منطقۀ آهنگران آمده بودند سید شاه نوازخان، برادر سید شاه فیروزخان، با افراد اندک مقاومت کرد که به شهادت رسید.کوچیهای خماری خیل سر آن سید بزرگوار را از تن جدا نموده با خود بردند. سید شاه فیروزخان برای انتقام از خون به ناحق ریختۀ برادر فقیه، عالم و عالیقدرش شاه نوازخان، قیام کرد و در دشت «رمه تاله» در منطقۀ «یورد» بهسود، با غلجاییها چنان جنگید که از کشتهها پشتهها ساخت تا این که قاتلان برادرش محکوم به شکست شده و با قبول جبران خسارت به رسم افغانی یک دختر به شاه فیروزخان داده و تعهد سپردند که بعد از آن کوچیها از کوههای سنگلاخ به عنوان علف چر استفاده نکنند، مگر این که بابت آن «باج» بدهند.
در این رابطه حاج سید محمدعلی شاه، فرزند ملا کربلایی سید سکندر شاه از نوادگان سید شاه فیروزخان که عالم و آگاه زمان خود بود در کتاب کشف الانساب، چنین نوشته است: «شاه فیروزخان مرد شجاع و مبارز بود که همراه مردم قلجی [غلجایی] افغان جنگ بسیار کرده هفتاد قبیله را در رمه تالۀ یورد که «میدان شاه» میگویند، .... بعد از آن جنگ بسیار همراهی قلجی کرد که تقریر آن بسیار است که این کتاب گنجایش نداشت که همه آن ذکر شود. آخرالامر میان سیّد و افغان، سردار خوشحالخان قلجی خون صافی کرد و دختر دیگر هم بر خون برادر خود شاه نوازخان گرفت، و در آهنگران سنگ شانده شد که افغان بر سیّد باج بدهد تا الحال میدهد.»
شواهد نشان میدهد که ساکنان اصلی قلعۀ یادگار و تپۀ جلریز نیز سید و از اولادۀ حضرت شاه ولی(ره) یا سایر فرزندان حضرت سید نظام الدین(ره) بودهاند که در اثر ستم، تجاوز و تبعیض مذهبی مجبور به مهاجرت اجباری شدهاند. دو دلیل عمده در این رابطه میتوان ارائه کرد: یکی مهاجرت اجداد سیدحسین حاکم به مزار شریف، و مهاجرت اجداد سادات سرپل، سادات شهرستان،پغمان و ... و دیگری وجود مسجدی در تپۀ جلریز کنار زیارت سیدسلطانعلی بابا(ره) که در اطراف دیوار و سر دروازۀ این مسجد آثاری از اسامی پنجتن آلعبا نوشته بود. داستان مهاجرت اجداد سیدحسین حاکم در میان سادات سنگلاخی تبار مزارشریف به این شرح است:
«سید نظیم مشهور به سید سرخ، جد آقای سیدحسین حاکم با پنج برادرش، آقایان سیدنبی، سیدکمال، سیدجلال، سید احمد و ... در ابتدای درۀ سنگلاخ زندگی میکردند [ابتدای درۀ سنگلاخ در آن زمان به احتمال قوی شامل جلریز هم میشد]. در آن دوران قبایل کوچی پشتون با شترها و مواشیشان در فصل بهار و تابستان به منطق مرکزی هزارستان هجوم آورده، علفچرها را به زور تصاحب کرده و مردم را تحت فشار قرار میدادند. ابتدای سنگلاخ از جمله مناطقی بود که کوچیها هم در آنجا ساکن میشدند و هم از آن طریق به مناطق مرکزی هزارهجات میرفتند.
سید نظیم و برادرانش یک خواهر زیبا داشتند که پشتونهای کوچی قصد داشتند او را به عقد یکی از جوانانشان درآورند. آنها دختر را خواستگاری کردند و تهدید نمودند در صورتی که این کار نشود دست به قتل و غارت خواهند زد. برادران سید نظیم وقتی چنین دیدند به ظاهر به خوبی با آنها رفتار نموده و خواهش کردند که در یک روز معین جوان مدنظر را با خود بیاورند و رسمی و آبرومندانه خواستگاری کنند. کوچیها خوشحال شدند و روز خواستگاری را تعیین نموده رفتند. چند روز زودتر از موعد مقرر سه نفر از برادران سیدنظیم تمام اعضای خانوادههایشان را گرفته از طریق کوهها و درهها به مزارشریف هجرت میکنند و سه برادر دیگر میمانند تا از کوچیها پذیرایی کنند. کوچیها که در موعد مقرر آمدند در مهمانخانه با غذا و مواد خوراکی به خوبی پذیرایی شدند و سلاحهایشان گرفته شده در گوشۀ اتاق گذاشته شد. پاسی از شب که سپری شد و مهمانهای غارتگر به خواب رفتند، هر سه برادر سلاحها را گرفته و کوچی ها را از پا در آوردند و بعد از پایان کار به دنبال سه برادر دیگرشان رهسپار شدند. یکی از آنها به علت مریضی به سفر ادامه داده نتوانسته و در منطقهای در مسیر راه ساکن شد و دو برادر دیگر به مزار شریف رفتند. پنج برادری که به مزارشریف رفتند در منطقۀ یولمرب (یلمرب) ساکن شدند و در آنجا حسینیهای را تأسیس کردند. از این واقعه طبق اظهارات اعقاب سیدنظیم و برادرانش حدود 170 سال میگذرد.»
تاریخ هجرت اجداد سیدحسین حاکم از سنگلاخ با تاریخ شهادت شهید شاه نوازخان توسط کوچیها و حمله به سنگلاخ تا حدی همخوانی دارد. ممکن است بین این دو رویداد،
با استناد به شجره نامۀ یکی از سادات جلریز که در زمان امارت عبدالرحمان خان سیادت شان تأیید و مهر شده است، قوم یادگار از نسل حضرت سیدشاه نظام الدین ملقب به شاه سیدبابا، که مرقدش در باغ لنگک تکانه قرار دارد می باشد.بیست سال فاصله وجود داشته و رویداد اولی قبل از شهادت شاه نوازخان اتفاق افتاده باشد.
نگاهی به جلریز و اقوام آنجلریز، یکی از مهمترین ولسوالی(فرمانداری) های ولایت وردک است که در حدود شصت کیلومتری غرب شهر کابل واقع شده است. مردم ولسوالی جلریز و نیز مردم حوزۀ مرکزی جلریز متشکل از اقوام سادات، هزاره، تاجیک و پشتون هستند. در برخی آمارهای ساختگی پشتونها اکثریت قلمداد میشوند، اما در واقع چنین نیست و فارسی زبانها در مجموع دو سوم مردم این ولسوالی را تشکیل می دهند، و شیعیان متشکل از سادات و هزاره ها نصف کل جمعیت ولسوالی را بخود اختصاص می دهند.
مرکز ولسوالی جلریز یکی از پنج حوزۀ مهم این ولسوالی بعد از حوزۀ سنگلاخ است. جلریز از قدیم بر اساس روایتهای شفاهی مردم منطقه، حد اقل از دوران سلطان محمود غزنوی، مرکز اداری حکومت محلی بوده است و مسجد جامع جلریز در همان زمان ساخته شده بود که در دهههای اخیر از نو ساخته شده است.
مردم جلریز در حال حاضر متشکل از پنج قوم به این شرح هستند:
1-قوم «بهبود» که در اصل هزارۀ سرخ پارسا بوده و بعدا در اثر فشار، تاجیک و سنی شده است.
2-قوم«فاضل». این قوم در اصل هزاره بوده که بعدا سنی و تاجیک شده است.
3-قوم «شاه رخ». گفته میشود که این قوم در اصل سید بوده و بعدا سنی و تاجیک شده است. تا کنون سندی در مورد سیادت آنها به دست من نیامده است.
4-قوم «تاجیک» که اکثریت ساکنان مرکز جلریز را تشکیل می دهند.
5-قوم «یادگار». این قوم سید و از اولادۀ سیدشاه نظام الدین(شاه سیدبابا) است که با سادات سنگلاخ همخون و قوم محسوب می شوند.
قوم یادگار جلریزبا استناد به شجره نامۀ یکی از سادات جلریز که در زمان امارت عبدالرحمان خان سیادت شان تأیید و مهر شده است، قوم یادگار از نسل حضرت سیدشاه نظام الدین ملقب به شاه سیدبابا، که مرقدش در باغ لنگک تکانه قرار دارد می باشد. از سید شاه نظام الدین چند فرزند بوده که من تاکنون اسم چهار فرزند ایشان را به این شرح پیدا کرده ام:
استاد سید زین الدین از سادات معظم جلریز1-سیداحمد که جد سادات سنگلاخ می باشد.
2-سید حیدر، مشهور به سیدشاه حیدرکلان جد برخی سادات ولایت سرپل در شمال افغانستان.
3-سیدمیرهاشم، جد برخی سادات شهرستان در ولایت دایکندی.
4-سیدمیر، جد سادات جلریز و قوم یادگار.
سیدیادگار، با چند واسطه به سید شاه نظام الدین میرسد که به یقین از اجداد سید یادگار فرزندانی دیگری نیز وجود داشته که جمعیت زیادی را شاید تشکیل داده باشند که متأسفانه اطلاعاتی در مورد آنها وجود ندارد و معلوم نیست که به کدام مناطق دیگر رفته اند، چنان که اعقاب سید یادگار هم همگی در جلریز نمی باشند و در ولایتهای مختلف پراگنده شده اند. فعلا در جلریز از سادات یاد گار چهار پنج خانواده بیشتر نمانده اند.
دلایلی کافی و متقنی بر سیادت و تشیع اجداد سادات جلریز دلالت دارد:
1-شهرت. آنها از قدیم به سیادت در میان مردم منطقه شهرت داشتند و دارند.
2-شجره نامه. سادات جلریز شجره نامه معتبر و قدیمی دارند. در شجره نامۀ منظوم یکی از سادات جلریز اسامی پنجتن آل عبا نوشته شده است: یا الله، یا محمد، یا علی، یا فاطمه، یا حسن و یا حسین(ع).
3-در جلریز مسجدی بنام مسجد سیدیادگار وجود دارد که قبل از بازسازی در دهه های اخیر بر سر محراب آن نام پنجتن آل عبا نوشته شده بود.
این نوشته را برخی سنگلاخی ها در گذشته دیده بودند و برخی سادات جلریز نیز شهادت می دهند.
4-اعتراف برخی سادات معظم جلریز به این که اجدادشان شیعه بوده اند و البته برخی دیگر از روی تعصب و نا آگاهی انکار می کنند.
کوثر پیامبر در سلیمان کوه؛ طوایف سادات پشتون(قسمت1)تاکنون از سوی منابع رسمی و پژوهشگران و تاریخ نویسان افغانستانی نه تنها به صورت هدفمند توجه نشده، بلکه آن را مغرضانه افسانه و بی اعتبار نیز قلمداد کرده اند. مردم وردک نیز متأسفانه حسّاسیت شان را در این زمینه به مرور زمان از دست داه اند و تنها عدۀ کمی از آنها بر سیادت شان اصرار داشته و مقاومت کرده اند که هنوز سیّد نامیده میشوند.
در مطالعات مختصر، اما جامعی که در رابطه با پیشینۀ تاریخی و تبار قوم پشتون، به عنوان قوم بزرگی که در افغانستان و پاکستان سکونت دارند و حتی شاخههایی از آنها در هند و ایران نیز وجود دارند، انجام شد، نظریۀ تعلق پشتونها به نژاد سامی مورد توجه قرار گرفت. نظریات اسرائیلی تباری و عرب تباری پشتونها بیشتر از نظریۀ آریایی تباری شان طرفدار داشته و برمبنای مستحکمتری استوار است.
بعد از مطالعۀ مختصر در مورد پشتونها در جریان پژوهش موردی در رابطه با ولایت وردک و مردمان آن، متوجه شدم که ادعایی مبنی بر سیادت پشتونهای وردک وجود دارد و این موضوع را سالها قبل در دورۀ جوانی از مردم وردک شنیده بودم. به موضوعی به این مهمّی تاکنون از سوی منابع رسمی و پژوهشگران و تاریخ نویسان افغانستانی نه تنها به صورت هدفمند توجه نشده، بلکه آن را مغرضانه افسانه و بی اعتبار نیز قلمداد کرده اند. مردم وردک نیز متأسفانه حسّاسیت شان را در این زمینه به مرور زمان از دست داه اند و تنها عدۀ کمی از آنها بر سیادت شان اصرار داشته و مقاومت کرده اند که هنوز سیّد نامیده میشوند.
برای روشن شدن موضوع سیادت قوم وردک به جستجوی منابع به زبانهای فارسی، پشتو، عربی و انگلیسی پرداختم تا این که به منبع اصلی و معتبری بنام « تاریخ جهانخانی و مخزن افغانی» تألیف خواجه نعمت الله هروی، دست یافتم. این کتاب که حدود 401 سال قبل محققانه و تاحدی مطابق معیارهای امروزین تحقیق نگاشته شده است بطور مشروحی به معرفی قبایل سادات پشتون پرداخته و نسبنامه های آن ها را ذکر کرده است که اسناد معتبر و واقعی برای اثبات سیادت آنها به شمار می رود. نویسندۀ کتاب «تواریخ خورشید جهان» و دیگر کتابهای مربوط به حسب و نسب پشتون ها که شجره نامههای قبایل پشتون را مفصل تر نگاشته اند از کتاب مخزن افغانی، به عنوان منبع اصلی استفاده کرده اند. در واقع مخزن افغانی کتاب مادر در این زمینه محسوب میشود.
در کتاب مخزن افغانی و کتاب تواریخ خورشید جهان از یازده قبیله سادات در میان پشتونها و چگونگی حضور و گسترش شان ذکر شده و نسبنامههای آنها نیز ثبت شده است. مهمتر از همه، خواجه نعمت الله هروی با قاطعیت نوشته است که غلزاییها و بنی اعمام شان از اولادۀ شاهحسین (سیّد سرمست علی) نیز سیّد و از نسل امام جعفر صادق علیه السلام هستند.
قبیلۀ «متی» که متشکل از فرزندان سیّد سرمست علی، از دو زن پشتون، یکی دختر شیخ متی بنام «بی بی متو» و دیگری از قبیلۀ کرلانی بنام « مهی» یا «ماهی» می باشد، بزرگترین قبیلۀ سادات پشتون به شمار میرود که هوتکیها، لودیها و سوریها، مربوط به این قبیله بوده و همه در اصل سیّد و عربتبارند.
طوایف سادات پشتونمطالعۀ تفصیلی تاریخ و چگونگی ورود سادات در میان قبایل پشتون و رشد و گسترش آنها در مناطق مختلف نیاز به تحقیقات جامع و زمانبر دارد که به صورت یک پروژه باید اجرا شود. شناسایی دقیق قبایل سادات در میان پشتونها در حال حاضر کار دشوار اما شدنی است که باید آن را پژوهشگران، بخصوص پژوهشگران تاریخ، مردم شناسی و امور دینی و مذهبی انجام دهند. اینک به معرفی مختصر سر سلسلههای قبایل کوچک و بزرگ سادات در میان پشتونها پرداخته میشود تا آغازی باشد برای پژوهشگران علاقمند در این زمینه.
در این بخش سیّدطاهر، سرسلسلۀ قوم تارن، سیّدحسن، سرسلسلۀ قوم خوندی، سیّداسحاق، سرسلسلۀ قوم بختیاری، سیّدمحمد گیسو دراز، سرسلسلۀ سادات اشترانی، سیّدسرمست علی(شاه حسین) سرسلسلۀ قوم متی، سیّدشریف از قوم کوتی، سیّدزایی از قوم ترین، سیّدمعالی و نواب علی محمدخان معرفی میشوند.
قابل ذکر است که در رابطه با قوم وردک که از اولادۀ سیدمحمد گیسو دراز هستند قبلا مطلبی مفصلی نوشته شده و در سایت پیام آفتاب منتشر شده است. ضرورت است که در مورد همه قبایل سادات پشتون تحقیقات جداگانه صورت گرفته و به تفصیل معرفی شوند، ولیکن این جانب فرصت آن را ندارم.
مطالب مرتبط: وردک، برگ دیگری از تاریخ تحریف شدۀ اقوام در افغانستان+عکس
تارن
«تارن» که نام اصلی اش سیّدطاهر، است پسر وصلی(پسر خوانده) کاکر، از نوههای غرغشی،فرزند قیس عبدالرشید، جدّ بزرگ پشتونها بود. تارن را کاکر، از کودکی به فرزندی گرفته و بزرگ کرده بود. شجره یا پُشتنامه تارن بدین شرح است:
سیّدطاهر تارن، فرزند سیّدناصر، فرزند سیّدعلاءالدین، فرزند سیّدقطب الدین، فرزند سیّدداوود، فرزند سیّد سلطان کبیر، فرزند سیّد شمس الدین، فرزند سیّد احمد، فرزند سیّدعلی رفاعی، فرزند سیّدحسن، فرزند سیّدمحمد، فرزند سیّدجواد، فرزند امام علی ابن موسی الرضا علیه السلام، ابن امام موسی الکاظم علیه السلام، ابن امام جعفر الصادق علیه السلام، ابن امام محمدباقر علیه السلام، ابن امام زین العابدین علیه السلام، ابن سیّدالشهداء امام حسین علیه السلام، ابن امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب علیه السلام. (1)
کوثر پیامبر در سلیمان کوه؛ طوایف سادات پشتون(قسمت2)در این بخش سیّدحسن، سرسلسلۀ قوم خوندی، سیّداسحاق، سرسلسلۀ قوم بختیاری، سیّدمحمد گیسو دراز، سرسلسلۀ سادات اشترانی، سیّدسرمست علی(شاه حسین) سرسلسلۀ قوم متی، معرفی میشوند.
مطالعۀ تفصیلی تاریخ و چگونگی ورود سادات در میان قبایل پشتون و رشد و گسترش آنها در مناطق مختلف نیاز به تحقیقات جامع و زمانبر دارد که به صورت یک پروژه باید اجرا شود. شناسایی دقیق قبایل سادات در میان پشتونها در حال حاضر کار دشوار اما شدنی است که باید آن را پژوهشگران، بخصوص پژوهشگران تاریخ، مردم شناسی و امور دینی و مذهبی انجام دهند. اینک به معرفی مختصر سر سلسلههای قبایل کوچک و بزرگ سادات در میان پشتونها پرداخته میشود تا آغازی باشد برای پژوهشگران علاقمند در این زمینه.
در این بخش سیّدحسن، سرسلسلۀ قوم خوندی، سیّداسحاق، سرسلسلۀ قوم بختیاری، سیّدمحمد گیسو دراز، سرسلسلۀ سادات اشترانی، سیّدسرمست علی(شاه حسین) سرسلسلۀ قوم متی، معرفی میشوند.
سیّدحسن خُجندیسیّدحسن خجندی مشهور به «خوندی» فرزند خواندۀ شخصی به نام «دانی» فرزند غرغشی داوی بود. خانوادۀ سیّدحسن در آسیای مرکزی و شهر خجند که در حال حاضر مرکز ولایت سُغد در تاجیکستان است زندگی میکرد. کودک بود که پدرش ابومحمد، دار فانی را وداع گفت و مادرش که در خجند کسی را نداشت، در اثر قحط سالی مجبور شد او را به دوش انداخته به تنهایی راهی دیار مُلتان در هند شود، تا نزد خواهرش که در آنجا زندگی میکرد برود.
سیّد حسن و مادرش بعد از مدتی خسته و مانده به شهر قندهار رسیدند. در آنجا جوان پشتون به نام دانی که جهت خریدن اسب آمده بود متوجه سیّدحسن و مادرش شده و جویای احوال شان شد.
مادر سیّدحسن که زن با عفت و عصمت بود به او گفت که عازم مُلتان است، اما راه دور و دراز است شاید نتواند به مقصد برسد.
آن جوانمردِ جوان، مادر سیّدحسن را دلداری داده گفت غصه نخورد که او را در این راه کمک خواهد کرد. دانی بعد از خرید اسب سیّدحسن و مادرش را با خود همراه کرده و به خواهرش رساند. خواهرش که متوجه کار نیک دانی جوان شد از مادر سیّدحسن خواست که باید شوهر اختیار کند و چه کسی بهتر از این جوان. سرانجام موافقت صورت گرفت مادر سیّدحسن با دانی ازدواج کرد و همه با هم به وطن دانی برگشتند. از این پس دانی مراقبت از سیّدحسن را به عهده گرفته و او را به فرزند خواندگی خود درآورد.
سیّدحسن جهت فراگیری علم و معرفت نزد عارف مشهور آن زمان به نام شیخ بهاءالدین زکریا ملقب به حضرت غوث العالم رفت و با آموختن رموز عرفانی، تزکیه نفس و ریاضت کشیدن به بالاترین مقام یعنی «ولایت» رسید و استادش غوث العالم از او خواست که در میان قوم افغان رفته و آنها را به راه حق هدایت کند.
سیّدحسن به حکم شیخ بهاءالدین زکریا، در میان قوم غرغشیان آمد و به رهبری و هدایت مردم پرداخت و مشهور به خوندی شد. (2)
پُشتنامه سیّدحسن خوندی بدین شرح است: سیّدحسن خوندی فرزند ابومحمد، فرزند سیّدعلی، فرزند سیّدجعفر، فرزند سیّدمحمد، فرزند سیّدموسی، فرزند سیّدابراهیم اصغر، فرزند امام موسی الکاظم علیه السلام، فرزند امام جعفرصادق علیه السلام.(3) .
سیّد اسحاق (بختیار)سیّد اسحاق، سیّدی جوانی از اولاد امام زین العابدین علیه السلام بود که خانواده اش در قصبۀ«اوش» در شهر بغداد زندگی میکرد. او مانند سایر سادات و فرزندان ائمه معصومین علیهم السلام در اثر مظالم سلاطین اموی و عباسی مجبور به مهاجرت به خراسان شد و به کوه «کسیغر» که وطن پشتونهای شیرانی بود مقیم شد.
شخصی از مردم شیرانی به نام «سنجر» با مشاهدۀ آثار بزرگی و نجابت در چهره سیّد اسحاق، دختر خود که «شیخی» نام داشت را به عقد او درآورد. سیّداسحاق از همسرش شیخی، دارای یک فرزند پسر شد که او را سیّدحبیب«ابی سعید» نام گذاشت و بعد از مدتی با همسر و فرزندش راهی بغداد شد، اما زمانی که در منطقۀ قوم کاکر رسیّد بیمار شده و به عالم بقا پیوست. همسرش فرزند او ابیسعید را گرفته و به ملک شیرانی نزد خانواده پدری خود برگشت. مادر ابیسعید به خاطر حمایت از فرزندش مجبور شد با مردی از قوم شیرانی به نام «میانی» ازدواج کند. آن مرد که خیلی فقیر بود بعد از ازدواج با مادر ابیسعید، به تدریج ثروتمند شد و ثروتمند شدن خود را مرهون بخت و اقبال ابی سعید میدانست و در هر مجلسی این مطلب را متذکر میشد. به همین دلیل ابیسعید مشهور به «بخت آور» و سرانجام «بختیار» شد. (4)
پُشتنامه سیّد اسحاق بدین شرح است:
سیّداسحاق فرزند سیّدجعفر، فرزند نظام، فرزند عیسی، فرزند محی الدین، فرزند محمد، فرزند حافظ، فرزند نور، فرزند جمال فرزند بوعلی، فرزند یادگار علی، فرزند نشان علی، فرزند امام زین العابدین علیه السلام، فرزند امام حسین علیه السلام.(5)
سیّد محمّد گیسو درازسیّدمحمد گیسو دراز، در اواخر قرن هفتم هجری از ملک عرب هجرت نموده و از طریق ایران به منطقه کوه سلیمان که در حال حاضر دو طرف مرز جنوبی افغانستان با پاکستان را تشکیل میدهد رفت. ایشان که اهل عرفان و صاحب کرامات بودند مورد توجه سه طایفۀ پشتونِ ساکن در آن منطقه متشکل از تمن شیرانی، تمن کاکر و تمن کررانی، قرار گرفتند.
در زمان فتنۀ مغولان که موجودیت قبایل مذکور مورد تهدید قرار گرفت رؤسای هر سه قبیله نزد سیّد محمد گیسو دراز آمده و از او خواستند تا دعا نماید که قبایل مذکور در امان بمانند و آسیبی به آنها نرسد. با دعای سیّدمحمد خطر از سر قبایل پشتون رفع شد، خواص و عوام هر سه قبیله بیشتر از پیش معتقد به ولایت و فضایل سیّدمحمد شدند. سران هر سه قبیله، یکی از دختران شان را به عنوان نذر به عقد سیّدمحمد درآوردند و سیّد مذکور از آنها دارای چهار فرزند پسر شد.
سیّدمحمد گیسو دراز، بعد از مدتی که فرزندانش هنوز کودک بودند آنها را با مادرانشان به پدر بزرگان شان سپرده عازم هندوستان شد. ابتدا او در جوار مزار خواجه معین الدین ابوالحسن سنجر ساکن شد و از آنجا به دهلی رفته در خدمت خواجه نصیرالدین محمود مشهور به «چراغ دهلی» قرار گرفته و به رسم صوفیان با او بیعت کرد.
سیّدمحمد گیسو دراز به مدت دوازده سال از جامعه گوشه گیری نموده در گوشۀ کوهی به ریاضت کشیدن مشغول شد، تا اینکه در زمان سلطنت سلطان فیروز شاه به هدایت مردم «دَکَن» مامور شد. او در دَکَن و حسن آباد در منطقۀ گل برگه، خانقاه ساخت و مرکز رجوع مردم قرار گرفت، تا اینکه در سال 825 هجری دار فانی را وداع گفت و مرقدش در حال حاضر زیارتگاه خاص و عام است.
پشتنامه سیّدمحمد گیسو دراز به این شرح است:
سیّدمحمد فرزند سیّد غور، فرزند سیّدعمر، فرزند سیّدقاب ، فرزند سیّدقاین، فرزند سیّدالرجال محمد، فرزند سیّد اسماعیل اعرج، فرزند امام جعفر صادق علیه السلام. (6)
سیّد سرمست علی (شاه حسین)سیّد سرمستعلی، جوان رشید و برومندی از نسل خاندان رسالت بود که در زمان سلطنت ولید ابن عبدالملک ابن مروان اموی، به ظاهر از غور به محل سکونت قبیلۀ «شیخبیت» رفته و در آنجا به شکل ناشناس با اسم مستعار «شاه حسین» ساکن شده مورد حمایت شیخ مذکور قرار گرفت.
سیّد سرمستعلی خودش یا پدرش در زمان حکمرانی حجاج ابن یوسف ثقفی، خدمتگذار دولت اموی در عراق و حجاز، که به قتل و کشتار بیرحمانه مخالفان بنی امیه به ویژه سادات و شیعیان علی ابن ابی طالب علیه السلام پرداخته بود به غور رفته و بعد از این که لشکر اموی، به دستور حجاج ولایت غور را که مردم آن در آن زمان از طرفداران اهل بیت و مخالفان بنی امیه، بودند مورد تجاوز قرار داد، سیّد سرمست علی از غور فرار کرد و به شکل ناشناس در خانۀ شیخ بیت مقیم شد. شیخ بیت و همسرش به شاهحسین پناه داده، و او را جزء خانوادۀ خویش قرار دادند.
بعد از مدتی شاه حسین (سرمستعلی) عاشق «بی بی متو» دختر جوان شیخ بیت شد. همسر شیخ که از این امر آگاهی یافت موضوع را با شیخ در میان گذاشت، اما شیخ گفت هر چند شاهحسین جوان خوبی است و آثا بزرگی در او مشاهده میشود اما کفو ما نیست و از اصل و نسب او خبر نداریم.
همسر شیخ نزد شاه حسین آمده جویای اصل و نسب او شد. شاه حسین خود را از فرزندان اشراف و بزرگان و حکام غور و به روایتی از شاهزادگان ایران معرفی کرده و بخاطر اطمینان بخشیدن از او خواست که کسی را برای تحقیق به غور بفرستد.
شیخ بیت این نظر را قبول کرد و کسی به نام «کاغ دور» را که از دوستان نزدیک شان بود به غور فرستاد.کاغ دور که احتمالا از حقیقت حال شاه حسین خبر شده بود در موقع بازگشت قبل از ملاقات با شیخ بیت و همسرش از شاه حسین خواست که اگر میخواهد به نفع او عمل کرده و شهادت دهد که از بزرگ زادگان و شاهزادگان غور است، باید با دختر او نیز ازدواج نماید. ممکن است که خود شاه حسین از کاغ دور چنین تقاضایی کرده باشد.
به هر حال، شاه حسین و قاصد(کاغ دور) با هم توافق کردند و کاغ دور به شیخ بیت اطلاع داد که شاه حسین راست گفته و از شاهزادگان غور است. شیخ بیت، بی بی متو را به عقد شاه حسین درآورد و شاه حسین از او صاحب فرزندانی شد که اخلاف آنها به بزرگترین اقوام پشتون تبدیل شدند. قبیلههای مشهور غلزایی، هوتکی، لودی و سوری پشتون از نسل سیّد سرمستعلی مشهور به شاه حسین هستند. (7)
پشتنامه شاه حسین (سیّد سرمتعلی) به این شرح است: سیّد سرمست علی، فرزند سیّد سلطان شاه بایزید، فرزند سیّدمعین الدین، فرزند سیّد محمدشاه، فرزند سیّد جلالالدین، فرزند سیّد شاه اجمل سامانی، فرزند سیّد شاه ابوالقاسم، فرزند سیّدعبدالله، فرزند شاه حسن الامرا، ابن امام سیّد اسحاق، ابن امام حق ناطق جعفر صادق علیه السلام (8) .
آنچه راجع به شاه حسین نوشته شد برداشت نویسنده از حقیقتی بود که خدواند خواسته یا ناخواسته بر قلم خواجه نعمت الله هروی جاری ساخته آن هم بعد از این که شاه حسین را از اولاد سلاطین غوری و از نسل ضحاک معرفی کرده است.
قبل از گسترش استعمار غرب به ویژه استعمار انگلیس به شبه قاره هند و خراسان، مورخان مسلمان و مخصوصا مورخان پشتون از جمله خواجه نعمت الله هروی و شیرمحمدخان گنداپور، شاه حسین را از جملۀ شاهزادگان غور و از نسل ضحاک ماران تازی میدانستند. البته برخی مورخین، غوریان را از نسل ساسانیان و کیانیان نیز دانسته اند، اما عدهاییایی قابل توجهی آنان را عرب تبار معرفی کرده اند. هروی و گنداپور در رابطه با غوریان عرب تبار یا تازی نسبنامۀ شاه حسین را چنین نوشته اند: شاه حسین فرزند شاه معزالدین محمود، فرزند جمال الدین حسین فرزند سلطان بهرام. (9)
اسامی شاه معزالدین محمود و جمال الدین حسین، پدر و جد ساختگی شاه حسین (سرمست علی) در کتب تاریخی معتبر در زمرۀ شاهزادگان غوری وجود ندارد. برخی مورخین متأخر از جمله عبدالحی حبیبی، غوریان را پشتون و آریایی نژاد معرفی میکنند، اما نام اجداد آریایی شان را ذکر نمیکنند.
نظریۀ آریایی تباری پشتونها در تحقیقاتی که نویسنده این سطور از منابع مختلف داخلی و خارجی نموده است به اثبات نمیرسد اما نظریه اسرائیلی تباری و عرب تباری آنها طرفداران زیادی دارد و خود پشتونها در طول تاریخ خود را با افتخار اسرائیلی و عرب تبار خوانده اند و نسبنامههای ثبت شدۀ شان در تاریخ بهخصوص در کتاب معتبر مخزن افغانی، اسناد تاریخی محسوب می شوند نه افسانه و فولکلور.
بنابراین، شاه حسین اگر از نسل شاهان غور محسوب شود و غوریان تازی تبار باشند، او نیز عرب تبار است و اگر شاه حسین همان سیّد سرمستعلی و از نسل امام جعفر صادق علیه السلام باشد که هست، بازهم عرب تبار است و فرزندان او عرب تبار محسوب می شوند که پشتون شده اند.
و اما دلایل و شواهد و قرینههایی که سیادت شاه حسین را ثابت میسازد از این قرار است:
1ـ اعتراف خواجه نعمت الله هروی در کتاب مخزن افغانی، که ایشان در این رابطه چنین مینویسد: «شاه حسین که به قول اصح نامش سیّد سرمست علی بود و به شاه حسین ملقب شده است، بر رأی مهر ضیای اهل دانش و بینش مخفی و محتجب نماند که قوم نوحانی [نوحانی با سه پشت به شاه حسین می رسد] خود را سیّد میگویاند، بلکه از قوم متی همه را سیّد میداند و این مقدمه را به براهین صادقه به ثبوت رسانیده، چنانچه از نسبنامه غفران پناه محبتخان ابن شیرشاه نوحانی که اباً عن جداً بر تمام قوم و اُلوس نوحانی سلطنت و حکومت سرداری ایشان است و مملکت آن مرز و بوم به ایشان زیب و زینت دارد، به طریق ایجاز در این مجموعۀ محموده مرقوم مینماید.
محبت خان ابن شیرشاه ابن شهبازخان ابن دولت خان ابن موسی خان ابن کتیخان ابن جلال خان ابن لقمان خان ابن عیسی خان ابن دولتخان ابن پسین ابن مما ابن لودی ابن نوحانی ابن اسماعیل ابن سیانی ابن ابراهیم ملقب به لودی ابن سیّد سرمست علی ملقب به شاه حسین ابن سیّد سلطان شاه ابن بایزید ابن سیّد معین الدین ابن سیّد محمد شاه ابن سیّد جلال الدین ابن سیّد شاه اجمل سامانی ابن سیّد شاه ابوالقاسم ابن سیّد عبدالله ابن سیّد شاه حسن الامرا ابن امام سیّد اسحاق ابن امام حق ناطق جعفر صادق ابن امام محمد باقر ابن امام حضرت زین العابدین ابن حضرت امام حسین ابن حضرت امیرالمومنین علی مرتضی و حضرت فاطمه الزهرا بنت حضرت محمد الرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم.(10)
2ـ شاه حسین اگر از طایفه غوری و اشراف زاده یا شاهزاده بوده چرا با اسم مستعار به تنهایی به قبیلۀ شیخ بیت پناهنده شد در حالی که بر اساس روایت مخزن افغانی و تواریخ خورشید جهان، پدرش به مکه و حجاز مرکز حکومت حجاج ثقفی رفت و کسی به او کاری نداشت. از سوی دیگر، بعد از سلطۀ امویها بر غور، حکمران غور به مقام خود ابقا شد و شاهزادههای فراری برگشتند، چرا شاه حسین برنگشت، در حالی که هیچ دلیلی برای برنگشتن او وجود ندارد.
3ـ شاه حسین، نام مستعار برای خود از آن جهت انتخاب کرد که با هویت اصلی به عنوان سیّد و علوی شناسایی شده و به قتل می رسید. اگر این خطر موجود نبود نیازی به تقیه و کتمان هویت اصلی نداشت.
5ـ مهمتر از همه اخلافش بعد از چند پشت که خطر رفع شد، هویت اصلی خود را آشکار کردند و نسبنامۀ شان را به عنوان سند سیادتشان ارائه کردند.
6ـ پژوهشگر جوان به نام دیروجی(Dirogi ) از پشتون های پاکستان در سایت سیاست (پاکستانیون کی آواز) به سیادت شاه حسین اعتراف نموده می نویسد:
شیخ بیت یا بیتین بابا، یک شخصیت روحانی پرهیزگار و متدین بود. دخترش که متو نام داشت با سیّد شاه حسین که خود را از شاهزادگان ایران (پارس) معرفی کرده بود ازدواج کرد. سیّد شاه حسین در یک وضعی پریشان و خطرناکی که گرفتار شده بود از وطن خود [در ملک عرب] بار هجرت بسته و در جستجوی امنیت و آرامش نزد شیخ بیتین بابا [در کوه سلیمان] آمده در آنجا به دعا و عبادت مشغول شد و از محضر شیخ بیت نیز استفاده کرد، چنان که با عمل نیک و سعی و تلاش رضایت او را حاصل نمود. ازدواج شاه حسین و متو دختر شیخ ، برخی داستانهای رمانتیک ایجاد کرد.
سیّد شاه حسین زن دیگری هم داشت به نام مَهی (Mahi ) دختر کاغ دور، از طایفه پشتون های کرلانی. فرزندان سیّد شاه حسین از این دو مادر (مهی و متو) به نام قبایل متی شهرت یافتند.
سیّد شاه حسین که به شاهزاده ایرانی شهرت یافته بود یک سیّد بود. در اثر رفتار ظالمانه و کشتار بی رحمانۀ بنی امیه و بنی عباس، شخصیتها و خانوادههای زیادی از سادات کشته شده و عدهای هم مجبور به مهاجرت به ایران و خراسان (به شمول افغانستان) شدند و اقامت دائمی اختیار کردند.
از ترس رفتار خصمانه و ستمگرانه حکام وقت علیه سادات، افراد متدین و نجیب این طایفه مجبور بودند در هر سرزمینی از جمله در کوه سلیمان هویت شان را مخفی نگه دارند تا شناسایی نشده و بیگناه به قتل نرسند. ممکن است که اجداد شاه حسین هم به عنوان ساداتی که در معرض خطر قرار داشتند خود را شاهزادگان ایرانی (پارس) معرفی کرده باشند، اما پشتون ها به صورت عموم سیّد را باچا یا پاچا و یا شاهجی، می نامند تا به آنها احترام گذاشته شود.» (11)
7ـ صاحب کتاب مجمع التواریخ در رابطه با سیادت غلزایی ها چنین می نویسد: « قبیله غلزه [غلزایی] امیر اویس [میر ویس خان] نام داشت و فرقه غلزه به نحوی که از زبان ایشان شنیده شده خود را سیّد میدانند و به طوری بیان مینمایند که اثبات ولدالزنایی خود میکنند و به همین جهت در وقتی که محمود پسر امیر اویس تسخیر اصفهان نموده و پادشاه گردید نقش سکه خود را این بیت نمود:
سکه زد بر سیم و زر، مانند قرص آفتابشاه محمودِ جهانگیرِ سیادت انتساب (12)
کوثر پیامبر در سلیمان کوه؛ طوایف سادات پشتون(قسمت3)در این بخش سیّدشریف از قوم کوتی، سیّدزایی از قوم ترین، سیّدمعالی و نواب علی محمدخان معرفی میشوند.
در این بخش سیّدشریف از قوم کوتی، سیّدزایی از قوم ترین، سیّدمعالی و نواب علی محمدخان معرفی میشوند.
قوم کوتی (سیّد شریف)
سرسلسله قوم کوتی شخصی است به نام سیّدشریف که در دوران کودکی تحت حمایت ابراهیم، نبیره شیخ بیت قرار گرفت. ابراهیم کودک سیّد زاده را پرورش داده و وقتی به سن بلوغ رسیّد دختری از خانواده خود را به عقد او درآورد. سیّد شریف صاحب دو فرزند به نامهای محسنشاه و حسنشاه شد. محسنشاه به منطقه «بنون» که فعلا در خاک پاکستان است رفت و حسن شاه در کوه «بتنی» ماندگار شد. (13)
قوم سیّد زی (سیّد جمال)
این قوم که سیّد صحیح النسب از نسل سیّد جمال بخاری میباشد شامل قوم «ترین» پشتون شده است، با وجودی که از لحاظ زبان و فرهنگ و رسوم پشتونیزه شده اند، اما سیادت خود را هم حفظ کره اند.
سیّد جمال بخاری فرزند سیّد علی بخارایی سه برادر دیگر به نام های سیّد جلال، سیّد کمال و سیّد بلیل داشت.
این طایفه در حال حاضر بیشتر ایالت پختونخواه پاکستان در دیرۀ اسماعیل خان زندگی می کنند. سابق در قندهار هم سکونت داشتند. (14)
سیّد معالی
سیّد معالی در منطقه مرغزار در قندهار سکونت داشت. روزی که او به شکار رفته بود لشکر ازبک وارد قندهار شده و مال و جان شهر را غارت کردند. در این میان سیّده بی بی گلنار، همسر حاملۀ سیّدمعالی هم اسیر شد. ازبک ها بعد از خروج از قندهار سیّده را به زَمَند ابن خیرالدین ابن سرین سپردند. سیّدمعالی در جنگ شهید شد و وقتی که زمند از حال آن سیّده خبر شد به او پیغام داد که اگر راضی هست او را به نکاح خویش درآورد.
بی بی گلنار، پیام داد که از سیّد معالی حامله است و فعلا نمیتواند تصمیم بگیرد تا خدا هرچه بخواهد. بعد از چندی فرزند بی بی گلنار به دنیا آمد و اهالی منطقه از خوشحالی که سیّد زاده ای از نسل پیامبر در میان شان پیدا شده او را «محمد» نام گذاشتند.
محمد بعد از این که به سن بلوغ رسیّد ازدواج کرد و دارای چهار فرزند، سه پسر و یک دختر شد. پسرش سیّد مبارک (بارکزی) الیاس و شهاب الدین نام داشتند. پشتنامه سیّد محمد به این شرح است:
محمد فرزند سیّد معالی، فرزند سیّد علی، فرزند سیّد عیسی، فرزند سیّد یعقوب، فرزند سیّد اسماعیل، فرزند سیّد ابوالخیر، فرزند سیّد ملک، فرزند سیّد فارس، فرزند سیّد ناصر، فرزند سیّد طاهر، فرزند سیّد یوسف، فرزند سیّد علاءالدین، فرزند سیّد قطب الدین، فرزند سیّد داوود، فرزند محمد طایی، فرزند سیّد سلطان حمد کبیر، فرزند سیّد سلطان شمس الدین تبریزی، فرزند سیّد حبیب، فرزند سیّد معروف، فرزند سیّد علی رافع، فرزند سیّد جنید بغدادی، فرزند سیّد علی، فرزند سیّد حسن، فرزند سیّد احمد جام، فرزند سیّد ابراهیم سرخ، فرزند سیّد محمد، فرزند سیّد علی موسی کاظم، فرزند امام جعفر صادق علیه السلام. (15)
نواب علی محمد خان
علی محمد خان کودک سیّد زادهای بود که سردار داوود خان مورث اعلای رام پور، از قوم بریچ، در موقع حمله به یکی از مناطق هند در سال 617 هجری، از جمله مال و اشیایی که غارت کرد، او را نیز که یک کودک هفت ساله بود به غنیمت گرفت.
داوودخان که فرزند نداشت و کودک سیدزاده هم زیبا بود او را با خود بُرد و پس از تحقیق معلوم شد که کودک سیّد است و پدر و مادرش مرده اند. سردار داوود این کودک را به فرزندی گرفت و علی محمد خان نام نهاد. صاحب زاده منصور علی خان ابن قاسمعلی خان خلف نواب فیض الله خان بهادر، بعد از جستجوی زیاد از سادات منطقه شجرۀ نواب علیمحمد خان را به دست آورد که به این شرح است:
نواب علی محمد خان بهادر، فرزند سیّد دلاورعلی، فرزند سیّد یعقوب علی، فرزند سیّد دلدار علی حیدری، فرزند سیّد یونس، فرزند سیّد طاهر، فرزند سیّد خواجه غیاث الدین احمد، فرزند سیّد نجم الدین، فرزند سیّد خواجه عبدالعزیز، فرزند سیّد ادریس ابوالمعالی، فرزند خواجه ابراهیم، فرزند حضرت امام موسی کاظم علیه السلام.(16)
--------------------
پانوشت ها
1. خواجه نعمت الله هروی، تاریخ خان جهانی و مخزن افغانی، ص 630.
خواجه نعمت الله هروی، ص 633ـ 634.
همان، صفحه 634 ـ 635.
خواجه نعمت الله، ص 642 و شیر محمد خان گنداپوری، ص 274.
مجمع التواریخ، ص 275.
خواجه نعمت الله، ص 644، شیرمحمدخان، ص 275 ـ 277.
خواجه نعمت الله هروی، 594 ـ 622.
خواجه نعمت الله هروی، ص 613.
شیر محمد گنداپور، ص 207.
هروی، خواجه نعمت الله، ص 612 ـ 613.
. Pashtuns/page5
http://www.siasat.pk/forum/showthread.php? History of
مرعشی، میرزا محمد خلیل، مجمع التواریخ، تصحیح عباس اقبال آشتیانی، سال 1207 هجری قمری، کتابخانه طهوری، 1362، ص 3.
شیر محمد خان، ص 311.
همان، صفحه 310.
خواجه نعمت الله هروی، ص 582 ـ 583.