علویان افغانستان

ایده شناسی و تجمع شناسی علویان جهان

علویان افغانستان

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه فبريه 20, 2017 1:02 pm

.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

جریان فکری افغانستان به سود رشد شیعیان پیش می‌رود

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه مارس 05, 2017 8:36 pm

جریان فکری افغانستان به سود رشد شیعیان پیش می‌رود


به گزارش «شیعه نیوز»، دکتر سید حسن حسینی (اخلاق)؛ متفکر و فیلسوف چهل ساله افغان که متولد استان بامیان و دانش‌آموخته حوزه‌های علمیه قم و مشهد و دانشگاه علامه طباطبایی تهران است، اکنون با داشتن سابقه تدریس در دانشگاه‌های امریکا، ایران و افغانسستان به عنوان یکی از مهم‌ترین متفکرین افغان در دنیا مطرح است.

این پژوهشگر دانشگاه جرج واشنگتن، اکنون عضو جامعه فیلسوفان مسلمان، انجمن فلسفی آمریکا و آکادمی دین آمریکاست و در زمانه‌ای که حکمت متعالیه هنوز با منتقدان مختلف خود دست و پنجه نرم می‌کند، بازگشت به حکمت مشاء را در سر می‌پروراند.

مجله تقریرات با وی در شهر هیوستون تگزاس درباره وضعیت تفکر دینی در افغانستان به گفت‌وگو نشسته است.


وضعیت روحانیون شیعه افغان را چطور ارزیابی می‌کنید؟

جامعه افغانستان اساساً یک جامعه سنتی و دینی است. بیش از 99 درصد مسلمان هستند و اقلیت ناچیز هندو داریم. شیعیان افغانستان هم در اقلیت هستند؛ ولی تاریخ قابل توجهی دارند. مردم افغانستان به سخت‌کوشی معروفند و مراکز تحصیل علوم دینی سبب شده که عالمان بزرگ شیعی در کشور ما رشد یابند. پیش‌تر طلاب و روحانیون افغان برای تحصیلات حوزوی به نجف می‌رفتند؛ ولی حدود سه دهه است که بیش‌تر به ایران می‌آیند. عالمان شیعه افغان عموماً کوشیده‌اند که خود را با جامعه اهل سنت سازگار کنند و ضمن حفظ مختصات شیعی‌شان، از ایجاد حساسیت خودداری کند. در نتیجه انعطاف‌پذیری آن‌ها زیاد است.

پیش از دوره مجاهدین، ما دو دسته عالم شیعی داشتیم؛ نخست روحانیون سنتی که از نمونه‌های مهم آنان آیت‌الله واعظ بهسودی است که شاگرد نامدار آقای خویی بوده و کتاب مصباح‌الاصول ایشان از مهم‌ترین کتب اصولی کنونی طلاب در درس خارج است. آیت‌الله حجت نیز از نمونه‌های دیگری بوده‌اند که وجهه و اتوریته نجف را در کابل حفظ کرده‌اند. آیات عظام محقق کابلی و صالحی هم به همین دسته نزدیک‌اند. یکی از شاخص‌ترین افراد این گروه در نسل جدید، آیت‌الله‌ شیخ آصف محسنی است که تحصیل‌کرده نجف است. وی از جهات مختلف یک نقطۀ اتصال و مرزی حساب می شود: میان رابطه شیعه و سنی، رابطه علم و دین، و رابطه اسلام سنتی با اسلام سیاسی. این دسته عمدتاً با برداشت‌های عرفانی و فلسفی میانه چندانی ندارند و بر فقه و اصول تأکید داشته‌اند. در مقابل نیز دسته دیگری داشتیم که خود را با فرهنگ افغانستان تطابق داده و حتی تغییر لباس دادند و با اهل سنت مراوده داشتند. از مهم‌ترین آن‌ها علامه سید اسماعیل بلخی است که پس از آزادی از زندان، سخنرانی مهمی در قم داشت که آیت‌الله‌العظمی مکارم شیرازی هم پای سخنرانی ایشان بوده‌اند. ایشان سعی داشت اسلام را در عرصه سیاست و اجتماع پیاده کند و اهل ذوق و ادب و شعر هم بود. با این‌که سید بود و قاعدتاً باید عمامه سیاه بر سر می‌گذاشت، گاه از عمامه سفید استفاده می‌کرد تا نشان دهد آرمان‌هایش مهم‌تر از لباس رسمی‌اش است. آقایان بینش و مصباح هم از این نسل علمای افغان بودند که با قشر تحصیل‌کرده ارتباط بیش‌تری داشتند و سعی در جذب آن‌ها می‌کردند. ارتباط آن‌ها با اهل سنت بهتر بود. این جمله سید اسماعیل بلخی مشهور است که «شیعه‌ای که سنی نباشد شیعه نیست و آن سنی‌ای که شیعه نباشد سنی نیست». اما جالب آن است که حتی روحانیت سنتی افغانستان هم سعی کرده با بومی‌سازی خود، با واقعیت‌های جامعه افغانستان تطابق پیدا کند و به اهل سنت نزدیک باشد.

تا قبل از انقلاب ایران، حال و هوای نجف بر افغانستان حاکم بود و پس از انقلاب ایران، فضای قم و اسلام سیاسی و اجتماعی غالب شد. قشر عظیمی از افغان‌ها بدون سابقه تحصیل در نجف، در ایران تحصیلات حوزوی را سپری کرده‌اند که علاوه بر فقه و اصول، با تفسیر و حکمت و مباحث و علوم روز آشنا هستند و در احزاب سیاسی نیز فعالیت کرده‌اند. این‌ها با افکار مرحوم مطهری آشنا هستند و نگاه تازه‌ای را ترویج می‌کنند. بعد از سقوط طالبان طی 15 سال اخیر نیز همزمان با ایران که مدرک‌گرایی و تخصص‌گرایی در حوزه‌های علمیه ایران رایج شد، در افغانستان نیز شاهد طلابی هستیم که به معنای متداول سنتی، طلبه نیستند؛ آن‌ها در عین حال که به نظر می‌رسد معلومات گسترده‌ای دارند، ولی در واقع فاقد معلومات قدیمی به فقه و اصول هستند. دیگر شاهد آن تمرکز بر فقه و اصول نیستیم و مدرک‌گرایی نیز کیفیت تحصیلات طلاب افغان را پایین آورده‌ است. ما بیمناک هستیم که دیگر شاهد فحولی همچون شیخ آصف محسنی، آیت‌الله صالحی و تقدسی نباشیم.

با این اوصاف، چشم‌انداز آینده را چطور می‌بینید؟

هر فرد حوزوی دارای دو شأن است؛ یکی شأن خدمت دینی به جامعه در قالب تبلیغ، تعلیم و وظایف سنتی که به نظر می‌رسد همچنان این کارایی وجود دارد. شأن دیگر حوزه نیز زمینه‌سازی برای رشد شخصیت‌های برجسته و نامدار است که چند تن را نام بردم. همچنین ما الآن در نجف شخصیت برجسته‌ای مثل آیت‌الله‌العظمی فیاض را داریم. یکی از دغدغه‌هایی که همواره در نشست‌هایم با طلاب افغان احساس کرده‌ام این است که سیستم جدید، عملاَ امکان رشد شخصیت‌های برجسته فکری را خواهد گرفت و ما کم‌تر می‌توانیم توقع فحول علمی سنتی را داشته باشیم که بر فقه و اصول متمرکز باشند. از یک سو سیستم کنونی، طلاب را به مدرک گرفتن تشویق می‌کند و جایگاه محوری فقه و اصول را تضعیف می‌کند و از سوی دیگر وضعیت کنونی جامعه افغانستان که به طلاب به عنوان فارغ‌التحصیلان مؤسسات علمی نگاه می‌شود که باید همانند دیگران وارد بازار کار شوند. این‌ها با رسالت سنتی حوزه فرق دارد و عالم دینی را به یک کارورز، تکنوکرات و فن‌سالار تبدیل می‌کند. ممکن است چنین چیزی با مختصات دنیای جدید همانندی‌هایی داشته باشد؛ ولی باید پذیرفت که جوهره حوزوی بودن را تغییر می‌دهد.

در کنار حوزه‌های علمیه، جریان‌های فکری دیگری هم در افغانستان فعال بوده‌اند؟

پیش‌تر عرض کردم که اکثریت جامعه افغانستان اهل سنت هستند؛ ولی اهل سنت این کشور همواره اعتدال‌گرا بوده‌اند. می‌دانید که حنفی‌ها معمولاً اشعری نیستند و ماتریدی محسوب می‌شوند که به معتزله و عدلیه نزدیکند. اکثریت اهل سنت افغانستان هم حنفی و ماتریدی‌اند. حتی در زمان امیر عبدالرحمن‌خان که هزاره‌ها با انگیزه‌های سیاسی قتل‌عام شدند و شیعیان زیادی به شهادت رسیدند، جریان وهابیت قصد نفوذ به افغانستان می‌کند. امیر عبدالرحمن‌خان با مشورت گرفتن از عالمان حنفی افغانستان در برابر وهابیت می‌ایستد. عالمان حنفی کتابی را به عنوان مانیفست حکومت منتشر می‌کنند که در آن، محمد بن عبدالوهاب به عنوان یک فرد شیطان‌صفت یاد شده است. در این کتاب درباره این‌که آیا مردم اجازه دارند از نام‌هایی مثل «غلامعلی» استفاده کنند بحث شده و این اشکال را بررسی کرده‌اند که ممکن است چون عبودیت منحصر به خداست، این نام‌گذاری درست نباشد. اما مولوی‌های بزرگ افغانستان گفته‌اند که نه‌تنها این نام جایز است، بلکه نام «کلب‌علی» را نیز توصیه کرده‌اند که حاکی از ارادت آنان به اهل بیت پیامبر بوده است. شبیه به این مخالفت با تفکرات قشرگرایانه از سوی دو شاه دیگر افغانستان هم صورت گرفته است.

Image

با این همه اسلام سیاسی موجب تغییر در هویت دینی افغان‌ها شده و البته به نظر من به اغتشاش هویت دینی انجامید. عقبه برخی جریان‌های جهادی در دوره معاصر حساسیت‌هایی ایجاد کرد؛ ولی شیخ آصف محسنی که خود از پشتون‌ها (اکثریت نژادی افغانستان) است، کوشیده که شیعیان را به اهل سنت نزدیک کند؛ به‌گونه‌ای که برخی از اهل سنت، ایشان را سنی می‌خوانند؛ چون دیدگاه‌های تقریبی دارد. یکی از نتایج جهاد، از بین رفتن مدارس علمیه قوی اهل سنت افغانستان و تقلیل مولوی به ملای مکتب و تعلیمات حوزوی به قرائت و حفظ قرآن است. امر دیگر، جانشینی شاخه دیوبند پاکستان بر دیوبند هندوستان است. اما به هر صورت، در دوران پانزده ساله اخیر تحول دیگری نیز در افغانستان به وجود آمده و دانش‌آموزان در کتب درسی خود علاوه بر احکام مذهب‌شان، با احکام دیگر مذاهب اسلامی نیز آشنا می‌شوند. این می‌تواند یک الگوی مثبت باشد. مراکز شیعی فعالیت آزادانه دارند و با وجود برخی تندروی‌ها و عزاداری‌های تند، جریان فکری افغانستان به سود رشد شیعیان پیش می‌رود.

جریان فکری عمده دیگری که بین اهل سنت افغانستان در حال شکل‌گیری است ریشه در احزاب جهادی مرتبط با اخوان دارد؛ این‌ها با الازهر ارتباط داشته و از جریان‌‌های نواندیش مثل حسن حنفی، ارکون و نصر حامد ابوزید تأثیر پذیرفته و در حال گسترش و بومی‌سازی این مباحث در افغانستان هستند. اخیراً کتاب‌هایی هم چاپ کرده‌اند. مثلاً یکی از دوستان من به نام بشیر احمد انصاری به تازگی کوشیده که شباهت‌هایی میان طالبان و خوارج پیدا کند و نشان دهد که طالبان چهره نوینی از خوارج است و احادیثی از صحیحین نیز به خوبی این را نشان می‌دهد. آقای انصاری در دانشگاه خارطوم درس خوانده و آقای محمد محقق هم از دیگر دوستان ما در دانشگاه قاهره درس خوانده و می‌کوشد از اسلام رحمانی و صلح‌دوست دفاع کنند. روشنفکری دینی با تمام ضعف و قوت‌هایش در افغانستان در حال شکل‌گیری است. گرایش مخالف دین نیز طرفدارانی دارد؛ ولی می‌توان گفت که نتوانسته از لحاظ کمیت گسترش زیادی بیابد و محصور بین حلقات بسته مانده است. البته در مقابل جریان بنیادگرایانه‌ای به نام جمعیت اصلاح، آمیخته‌ای از سلفیت جهادی و سلفیت وهابی، در بین قشر متوسط شهری در حال رشد است. همچنین متأسفانه به دلیل هزینه‌های زیادی که عربستان سعودی در افغانستان صرف می‌کند، بین توده مردم جریاناتی که برداشت تندی از اسلام دارند و قشرگرا هستند رشد می‌کنند که این یک هشدار جدی است. قتل وحشیانه دختری به نام فرخنده در آستانه نوروز 1394ش نشان از تنش رو به رشد بین اسلام سنتی افغانی و اسلامِ سلفی – قشری نوظهور در جامعه افغانستان دارد.

این شکاف بیش‌تر بین تحصیل‌کردگان جامعه هزاره که اکثر شیعیان را تشکیل می‌دهند و توده جامعه دیده می‌شود. شاید چون این‌ها بیشتر تحت تأثیر ایران هستند و نیز در فضایی بیرون از کشور رشد کرده و همچنین به دلایل تاریخی و استبدادی قدرت تعامل اجتماعی کم‌تری دارند.

وضعیت تفکر فلسفی (اسلامی و غربی) در افغانستان چگونه است؟ با این اوصافی که برشمردید آیا جریان فلسفی جایگاهی در آینده کشورتان خواهد داشت؟

در سه حوزه اهل سنت، شیعه و فضای دانشگاهی باید این موضوع را جداگانه بررسی کرد. در حوزه‌های اهل سنت این تلقی وجود دارد که این حوزه‌ها یا از فلسفه به دورند و یا به فلسفه مشایی گرایش دارند. من در تحقیقاتی که داشتم به این نتیجه رسیدم که در حوزه‌های اهل سنت افغانستان، سنت اشراقی ادامه یافته است. آثار ملا جلال‌الدین دوانی از این نظر اهمیت زیادی دارد و هنوز هم در حوزه‌های قدیمی اهل سنت شرح مرحوم دوانی را می‌خوانند. البته حکمت اشراق در میان اهل سنت افغانستان تغییراتی کرده و وارد مباحث الفاظ اصول فقه آن‌ها شده است. من دیده‌ام که آن‌ها مبسوط‌تر از ما شیعیان به مباحث الفاظ می‌پردازند و حکمت اشراق به پویایی اصول فقه آن‌ها کمک بسیاری کرده است. در میان شیعیان نیز می‌دانید که برخی به فلسفه و عرفان گرایش ندارند و فقه و اصول را محوریت می‌دهند. برخی دیگر نیز مثل آقایان مصباح و عالمی کتب فلسفی را تدریس می‌کرده‌اند و از طریق آن‌ها اهل سنت نیز از حکمت متعالیه مطلع شده‌اند. در این میان می‌توان از آقای اسماعیل مبلغ یاد کرد که حلقه وصل میان حکمت مشاء و متعالیه و روشنفکری دینی بوده است. وی از روحانیون عضو آکادمی علوم افغانستان و استاد دانشگاه کابل بود و رابط خوبی میان فلسفه شیعی و سنی به شمار می‌رفت.

از فلاسفه اهل سنت می‌توان به صلاح‌الدین خان سلجوقی اشاره کرد که شهرت زیادی در پژوهش‌های ادبی و فلسفی دارد و روی بیدل و ارسطو کار کرده و کتابی به نام «جبیره» دارد که از مفهوم فقهی جبیره در مباحث فلسفی بهره برده است. بعد از او می‌توان به جناب عبدالله سمندر غوریانی اشاره کرد که در الازهر درس خوانده و مدیر گروه فلسفه دانشگاه کابل و مفتی هرات بود. وی با آقای مبلغ و فضای روشنفکری ارتباط داشت و به حکمت تعالیه نیز آگاه بود. وی به واسطه استاد مبلغ با مرحوم سید جلال آشتیانی در مشهد آشنایی و مؤانست داشته است. آقای غوریانی در مقاله‌ای که در آمریکا تألیف کرد کوشید میان حکمت متعالیه و اهل سنت پیوند دهد. این‌ها طیف سنتی فلاسفه اهل سنت هستند.

در زمینه فلسفه غرب نیز باید به دکتر سید بهاءالدین مجروح اشاره کنم که من او را پدر فلسفه غرب در افغانستان می‌دانم که جایگاهی مشابه دکتر یحیی مهدوی در ایران داشته است. از دکتر کریم مجتهدی شنیدم که می‌گفت از دوستان دانشجویی دکتر مجروح در فرانسه بوده و همیشه به او غبطه می‌خورده است. دکتر مجروح تحلیل خوبی درباره نسبت روشنفکران دینی و عالمان دین دارد. دکتر مجروح ظاهراً از طرف حزب اسلامی حکمتیار ترور شد و آقای غوریانی نیز پس از جنگ داخلی به آمریکا مهاجرت کرد.

از معاصرین فعال می‌توان به دکتر امین احمدی اشاره کرد که البته تولیدات علمی‌اش بیش‌تر در ایران بوده است. استاد سید حسین اشراق نیز در حال معرفی نحله‌های فلسفی غربی به جوانان افغان هستند. روشنفکرانی مانند مسعود راحل، عبدالله نایینی و علی امیری نیز می‌کوشند فلسفه را به میان مردم افغانستان ببرند. نویسنده اخیر، آثار مفصل‌تری برای قشر متوسط و کتاب‌خوان تولید کرده است.

پرسش دیگرم درباره تز دکترای خودتان است. شما توجه و کشش بیش‌تری به فلسفه مشاء داشته‌اید؛ در حالی که متفکرین و حکمای معاصر ما غالباً به حکمت متعالیه بها می‌داده‌اند. آیا به حقانیت فلسفی حکمت مشاء نسبت به حکمت متعالیه رسیده‌اید، یا سود اجتماعی بیش‌تری در آن می‌بینید؟

من به چند دلیل احساس می‌کنم که حکمت مشاء اولویت دارد؛ اول این‌که فلسفه مشاء مهم‌ترین گرایش فکری موجود در فضای فلسفی جهان اسلام است؛ اگر شما از ایران بیرون بیایید و از فلسفه اسلامی سخن بگویید، همه آن را مساوی با فلسفه مشائی می‌دانند. دوم این‌که تمرکز بر عقلانیت متعارف فقط در فلسفه مشاء دیده می‌شود. حکمت متعالیه یا مبتنی بر عقلانیت نیست و بر شهود تکیه دارد و یا اگر از عقلانیت سخن می‌گوید مرادش عقلانیت متعارف نیست؛ یعنی شما برای فهمیدن فلسفه مشاء به چیزی بیش از قدرت تصویرپردازی، مفهوم‌سازی و گزاره‌پردازی نیاز ندارید؛ ولی در حکمت متعالیه علاوه بر این‌ها به شهود تحت عنوان علم حضوری نیز محتاجید و اگر اصالت وجود و حرکت جوهری را نپذیرید، از این بنای فلسفی نمی‌توانید دفاع کنید. همچنین برای گفت‌وگو با جهان غرب نیز با فلسفه مشاء می‌توان به زبان مشترک و تقریب رسید؛ زیرا فلسفه مشاء نیز همچون فلسفه غرب بر خردورزی تأکید می‌کند؛ ولی حکمت متعالیه قدرت فهم درستِ جهان غرب و قدرت فهماندن ما به غرب را ندارد و امکان پل زدن میان ما و غرب را بسیار باریک و سخت می‌کند. ما در جهانی که به یک دهکده تبدیل می‌شود و نیاز به گفت‌وگو و تفاهم داریم، نیاز به عقلانیت مشترک مشائی داریم؛ نه شهود خاص صدرایی.

شما اکنون مشغول تدریس و پژوهش در آمریکا هستید. نگاه به اسلام‌ را در غرب چگونه می‌بینید؟ وضعیت مسلمانان و تعامل آنان با اکثریت غیرمسلمان چطور است؟

من وقتی وارد جامعه آمریکا شدم تصور می‌کردم که آشنایی کمی با اسلام دارند. ولی به تدریج دریافتم که اطلاعات قوی و عمیقی در باب اسلام در مجامع آکادمیک آمریکا وجود دارد. با تنوع و تکثر فهم‌ها در جوامع اسلامی آشنا هستند. شما در فضای عمومی این‌جا با گرایش‌های و فرقه‌های جدید اسلامی نیز آشنا می‌شوید. جمعیت مسلمان آمریکا با هر حسابی از جمعیت کشورهایی مانند لیبی، قطر و کویت بیش‌تر است. تنوع عظیم جوامع اسلامی در آمریکا تفاوت اساسی آن با اروپاست. اسلام به اروپا بیش‌تر از طریق کارگران یدی وارد شده؛ ولی در امریکا این متخصصان مسلمان بوده‌اند که اسلام را وارد آمریکا کرده‌اند. همچنین در آمریکا قشر بومی مسلمان داریم که در اروپا این ویژگی دیده نمی‌شود. برده‌های سیاه‌پوست در آمریکا سابقه طولانی در مسلمانی داشته‌اند و مسیحیت را ناتوان از مقابله با برده‌داری می‌دیده‌اند. پارسال در آکادمی دین آمریکا، جیمی کارتر ـ رییس‌جمهور اسبق آمریکا ـ به‌عنوان استاد دین دعوت شد تا سخنرانی کند. او گفت که به یاد می‌آورد در کودکی که همراه مادرش به کلیسا می‌رفت، کشیش با استناد به آیات انجیل از برتری سفیدپوستان بر سیاه‌پوستان دفاع می‌کرد. در جامعه آمریکا این تعارض میان سیاه و سفید بسیار جدی بوده و سیاهان، اسلام را راه رهایی از بردگی دیده‌اند. حتی نهضت «ملت اسلام» در آمریکا نه بر اساس یک تلقی معرفتی، بلکه بر پایه نفرت از مسیحیت شکل گرفت. وجه واکنشی آن خیلی بیش‌تر از وجه کنشی آن بوده است. همه این‌ها موجب شده که اسلام در آمریکا وضعیت خاص و متنوعی پیدا کند. بدون در نظر گرفتن این تنوع نمی‌شود از اسلام و مسلمانان در آمریکا سخن گفت. من یک بار جهت نگارش کتابی، برای جوانان مسلمان متولد آمریکا سؤالاتی طرح کردم؛ یک سؤال این بود که چه توقعی از اسلام در جامعه غربی دارند؟ یکی از این دانش‌آموزان که به تازگی می‌خواست وارد دانشگاه شود جواب داده بود که سؤال شما درست نیست؛ به من چه ربط دارد که مسلمان آلمانی یا بریتانیایی یا حتی کالیفرنیایی درباره اسلام به چه می‌اندیشد و از آن چه توقعی دارد. شما باید ببینید که یک جوان ویرجینیایی (جایی که از وی پرسیده بودم) از اسلام چه می‌خواهد. این یعنی این‌که بدون درک تنوع و تکثر نمی‌توان قدمی در مفاهمه یا احیاناً ترویج معارف برداشت.

خلاصه آن‌که در عین آگاهی نسبتاً خوب مجامع آکادمیک آمریکایی از اسلام، عموم نامسلمانان آمریکا تحت تأثیر رسانه، به مسلمانان می‌نگرند و خواهان موضع‌گیری علنی مسلمانان علیه افراط‌گرایی‌اند. در مقابل نیز مسلمانان به گروه‌های مختلفی از نظر واکنشی تقسیم می‌شوند؛ از کسانی که موضع دفاعی می‌گیرند، تا کسانی که موضع تهاجمی دارند؛ از کسانی که تلاش می‌کنند گلیم خویش را از دعوا به سلامتی بیرون کشند، تا جوانانی که به مسایل کاربردی و بومی آمریکا مثل زندانیان، بی‎سرپرست‌ها، بی‌خانمان‌ها، یتیمان و اسارت‌‌های مدرن با توجه به آموزه‌های اسلامی می‌پردازند. یک نکته تا اندازه‌ای مشترک بین نسل مسلمان تولد‌یافته در آمریکا این است که عموماً از تفرقه و نفرت‌افکنی فرقه‌های اسلامی علیه یکدیگر منزجرند و در مقابل از همکاری‌های بین‌ فرق و حتی ادیان استقبال می‌کنند.

(منبع: تقریرات؛ شماره مسلسل 4 و 5؛ اردیبهشت و تیر 1395)
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

تاریخ تشیع در افغانستان نژادها و زبانها

پستتوسط najm134 » يکشنبه دسامبر 10, 2017 8:35 pm

تاریخ تشیع در افغانستان نژادها و زبانها


تاریخ تشیع در افغانستان/ اقوام و پراکندگی

هزاره، قزلباش و سادات، بزرگترین اقوام شیعی افغانستان هستند. کانون تمرکز شیعیان افغانستان منطقه ای به نام «هزاره جات» در مرکز این کشور است.

Image

شیعیان افغانستان عمدتاً از اقوام هزاره، قزلباش (بیات، افشار، جوانشیر، شاهسون، شاه آغاسی، کرد و بختیاری)، خلیلی، تاجیک، سادات، فارسی وان (فارسی زبانان هرات، فراه، نیمروز و هلمند)، بلوچ و پشتون هستند.
هزاره ها بزرگترین قوم شیعی افغانستان به شمار می آید. حدود هفتاد درصد جمعیت این قوم شیعی مذهب هستند. پس از هزاره ها، قزلباش ها و سادات مهمترین اقوام شیعی مذهب افغانستان شمرده می شوند. البته عده ای از سادات و هزاره ها سنی مذهب هستند که در مناطق مختلف افغانستان پراکنده شده و با اقوام دیگر زندگی می کنند، اگرچه در برخی مناطق اکثریت را به خود اختصاص داده اند.
شواهد و قرائنی وجود دارد که نشان می دهد، سادات سنی مذهب در اصل شیعه بوده اند، اما در دوره امویان و عباسیان برای در امان ماندن از ظلم و جور حکام محلی تقیه کرده و سرانجام مجبور به تغییر مذهب شدند.
این موضوع درباره سادات کنر هم صدق می کند. صحت این گفته را تقیه سید جمال الدین افغانی -درصورتی که افغانستانی محسوب شود ? ثابت می کند. سید جمال تا آخر عمر مذهبش را آشکار نساخت.
شواهد و قرائن نشان می دهد، سادات سنی مذهب در اصل شیعه بوده اند، اما در دوره امویان و عباسیان برای در امان ماندن از ظلم و جور حکام محلی تقیه کرده و سرانجام مجبور به تغییر مذهب شدند.
شیعیان حدود 25 تا 30 درصد جمعیت افغانستان را تشکیل می دهند. دو تا سه درصد آنان پیرو مذهب اسماعیلیه و مابقی شیعه دوازده امامی هستند. اغلب اسماعیلیان افغانستان از اقوام هزاره و تاجیک می باشند.
اسماعیلیان هزاره اغلب در شینه و دره سیاه سنگ در ولسوالی حصه اول بهسود و دهنه غوری، دوشی تاله، برفک و پلخمری در ولإیت بغلإن، شیبر، شنبل، دره کالو و دره شکاری در ولإیت بامیان، دره شیخ علی و سرخ پارسا در ولإیت پروان و اسماعیلیان تاجیک در ولسوالی های واخان، اشکاشم، کران و منجان، شغنان و قریه سنگلچ در ولإیت بدخشان زندگی می کنند.
شیعیان اثنی عشری علاوه بر ولسوالی های مذکور در ولسوالی درواز و منطقه اوشان نیز سکونت دارند. تقریباً تمام شیعیان افغانستان فارسی زبان هستند. برخی قزلباش های کابل در گذشته به زبان ترکی تکلم می کردند که به مرور زمان فراموش گردید.
شیعیان پشتون اغلب از اقوام توری، افریدی، بنکش، ملإخیل و منگل هستند و بیشتر در پاکستان سکونت داشته و پشتو زبان هستند، اما پشتون های افغانستان به زبان فارسی هم صحبت می کنند.
اگر روایاتی که خلیلی را یکی از قبایل پشتون می دانند، صحت داشته باشد، در این صورت شیعیان پشتون در افغانستان جمعیت قابل توجهی را به خود اختصاص می دهند.
تا پیش از تشکیل جنبش قومگرایی توسط برخی از روشنفکران هزاره، بخصوص کمونیست های این قوم در سال 1351 اختلاف و شکافی میان شیعیان افغانستان وجود نداشت، اما آغاز فعالیت این جنبش و نفوذ آن در حوزه های علمیه، باعث ایجاد تنش و بروز اختلاف میان هزاره ها با شیعیان اقوام دیگر و حتی اقوام سنی مذهب شد.
در توطئه اختلاف افکنی بین شیعیان، علما و سادات شیعه در نوک پیکان حملات قومگرایان هزاره قرار داشتند. این جنبش و رهبران آن در سال های اخیر عامل اصلی فتنه های اجتماعی، سیاسی و فکری افغانستان بودند.
پراکندگی جغرافیایی
در قرون اولیه هجری شیعیان افغانستان اغلب در بلخ، کابل، رخج (قندهار)، هرات و غزنی، بخصوص بلخ و کابل (به دلیل انتساب برخی از راویان حدیث و علمای شیعه در دوران امامت معصومین به این مناطق) و در دوران امامت امام زین العابدین و امام محمد باقر(قرن اول و دوم هجری) یاران و محبان اهل بیت در کابل سکونت داشتند.
امروزه «هزاره جات» کانون و مرکز شیعیان افغانستان شمرده می شود که مناطق گسترده ای از شش ولإیت مرکزی بامیان، پروان، میدان وردك، غزنی، دایکندی و غور را دربرمی گیرد.
براساس آمار رسمی بیش از 97 درصد جمعیت ولإیات بامیان و دایکندی و بیش از 50 درصد جمعیت ولإیات غزنی و میدان وردك شیعی هستند و در پنج ولإیت شمالی بلخ، سمنگان، جوزجان، سرپل و بغلإن شیعیان اکثریت را تشکیل می دهند.
مناطق شیعه نشین این ولإیات در کنار هزاره جات منطقه وسیعی متشکل از 20 ولسوالی شیعه نشین و 31 ولسوالی مختلط (شیعی - سنی) را تشکیل می دهد.
امروزه نیز «هزاره جات» کانون و مرکز شیعیان در افغانستان شمرده می شود که مناطق گسترده ای از شش ولإیت مرکزی بامیان، پروان، میدان وردك، غزنی، دایکندی و غور را دربرمی گیرد.
در ولإیت بامیان، مرکز ولإیت و ولسوالی های یکاولنگ، پنجاب و ورس؛ در ولإیت دایکندی ولسوالی های نیلی، شهرستان، میرامور، اشترلی، سنگ تخت، کیتی، خدیر و کجران؛ در ولإیت وردك ولسوالی های حصه اول بهسود، مرکز بهسود و دایمیرداد؛ در ولإیت غزنی ولسوالی های ناهور، جاغوری و مالستان؛ درولإیت غور ولسوالی لعل و سرجنگل؛ در ولإیت سرپل ولسوالی بلخاب و در ولإیت سمنگان ولسوالی دره صوف مناطق شیعه نشین شمرده می شوند.
همچنین 30 تا 70 درصد جمعیت ولسوالی های دره صوف سفلی و روی دوآب در ولإیت سمنگان؛ شولگره، آق کُپرُك، چمتال، دولت آباد و نهر شاهی در ولإیت بلخ؛ ولسوالی های سنگچارك، سرپل، سوزمه قلعه، گوسفندی، کوهستانات و صیاد در ولإیت سرپل؛ تاله و برفک، دوشی، پلخمری و دهنه غوری در ولإیت بغلإن؛ شیبر و سیغان در ولإیت بامیان؛ سرخ پارسا و غوربند در ولإیت پروان؛ ولسوالی جلریز و ولسوالی جغتو در ولإیت میدان وردك؛ اجرستان، قره باغ، خواجه میری و مرکز غزنی در ولإیت غزنی؛ گیزاب، ارزگان خاص و چوره در ولإیت ارزگان؛ ولسوالی پسابند در ولإیت غور و باغران در ولإیت هلمند را شیعیان تشکیل می دهند.
در شمال شرقی افغانستان اقلیت های شیعی در ولإیات بدخشان، تخار و قندز به صورت پراکنده سکونت دارند. در دوران جهاد تعداد زیادی از ساکنان مناطق شمالی از جمله شیعیان از بیم جان و برای در امان ماندن از حملات القاعده و طالبان به ولإیات و کشورهای دیگر مهاجرت کردند.
موقعیت جغرافیایی شیعیان در غرب و جنوب افغانستان
در غرب افغانستان، شیعیان در ولإیات هرات، فراه، نیمروز و هلمند سکونت دارند. در ولایت هرات، شیعیان در ولسوالی های کرُخ، انجیل، پشتون زرغون، غوریان و مرکز هرات؛ در ولإیت فراه، شیعیان در مرکز این ولإیت و ولسوالی های لإش جوین و گلستان ساکن هستند.
در ولإیات شمال غربی افغانستان شیعیان عمدتا در دو ولایت فاریاب و بادغیس زندگی می کنند.
در جنوب افغانستان شیعیان در ولإیات هلمند، قندهار، زابل، پکتیا و لوگر پراکنده شده اند. در هلمند شیعیان در ولسوالی های نوزاد، گرشک، باغران و منطقه لشکرگاه؛ در قندهار شیعیان در مرکز این ولایت، ولسوالی خاکریز، مناطق چهاردانه، گندکان، میان جوی، چهار دیوال، زله خان و چناران سکونت دارند.
در ولإیت لوگر نیز آنها در علإقداری (بخشداری) خوشی و ولسوالی های کلنگار، محمد آغه و بره کی برك و در ولإیت پکتیا در علإقداری دره درنگ و شهر گردیز متمرکز هستند.
هرات، کابل، پلخمری و مزار شریف بیشترین جمعیت شیعیان افغانستان را در خود جای داده اند.
شیعیان منطقه خوشی و شهر گردیز اکثراً سادات هستند. شیعیان گردیز در قریه خواجه حسن زندگی می کنند. شیعیان دره درنگ همه پشتون هستند.
شهرهای هرات، کابل، پلخمری و مزار شریف بیشترین جمعیت شیعیان افغانستان را در خود جای داده اند. 50 درصد جمعیت یک صد هزار نفری شهر هرات قبل از دوره جهاد را شیعیان تشکیل می دادند، اما درحال حاضر آمار دقیقی از آنها وجود ندارد.
جمعیت شهر کابل طی سه دهه اول قرن 19 حدود 60 هزار نفر بود که نیمی از آنها شیعیان قزلباش بودند، اما فتنه های خونین دینی و طایفه ای موجب کاهش تدریجی جمعیت آنها شد.
براساس گزارش های رسمی تا قبل از سقوط رژیم کمونیستی در افغانستان، نیمی از جمعیت دو میلیون نفری کابل شیعه و اغلب هزاره بودند، اما پس از جنگ های خونین و ویرانگر داخلی و به قدرت رسیدن طالبان جمعیت شیعیان کابل به شدت کاهش یافت. البته شمار شیعیان در پایتخت پس از سرنگونی طالبان روبه فزونی گذاشت و هم اکنون شیعیان حدود نیمی از جمعیت چهار میلیونی کابل را تشکیل می دهند.
تا قبل از اشغال مزار شریف توسط طالبان در سال 1377 بیش از نیمی از جمعیت این شهر را شیعیان تشکیل می دادند. طی سال های اشغال، شیعیان هدف اصلی کشتارها و قتل عام های طالبان بودند و لطمات بزرگ و آسیب های زیادی از این کشتارها دیدند.
وضعیت فرهنگی و اقتصادی
اندکی پس از تأسیس کشور افغانستان توسط احمدشاه درانی در سال 1126هجری شمسی(1747 میلإدی)، این کشور درگیر جنگ های داخلی و خارجی شد و برای هشت دهه تحت استعمار و اشغال انگلیس بود.
افغانستان اگرچه در سال 1919 به استقلإل رسید، اما تا سال 1933 و سلطنت محمد ظاهرشاه همچنان گرفتار ناآرامی های داخلی بود. تنها در دوران پادشاهی چهل ساله ظاهرشاه این کشور فرصت یافت، ساختارهای ناقص اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی برای خود بنا کند.
اگرچه این شرایط یک فرصت شمرده می شد، اما مردم افغانستان نتوانستند، در حد لإزم به پیشرفت های فرهنگی و اقتصادی نایل آیند و در این بین شیعیان افغانستان گرفتار عقب ماندگی مضاعف فرهنگی و اقتصادی بودند، چون از یک سو کل کشور از عقب ماندگی رنج می برد و از سوی دیگر، تبعیض مذهبی و قومی شیعیان را از تمام فرصت ها و زمینه های رشد و توسعه سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی محروم کرده بود.
تنها در دوران پادشاهی چهل ساله ظاهرشاه افغانستان فرصت یافت، ساختارهای ناقص اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی برای خود بنا کند.
این محرومیت ها در مناطق مرکزی هزاره جات و مناطق دور دست کوهستانی بیشتر به چشم می خورد. مردم هزاره جات حتی در دوران ظاهرشاه از امکانات ابتدایی زندگی محروم بودند، کما اینکه درحال حاضر نیز چنین است. با این حال شیعیانی که در شهرها زندگی می کردند، علیرغم تبعیضات و مظالم روا داشته شده، توانستند از امکانات جدید تا حدودی بهره مند شوند و نیروهای تحصیلکرده و متخصص آنها در بخش های مهمی مانند پزشکی، مهندسی، نویسندگی و رسانه و مطبوعات مشغول بکار شوند و پیشرفت چشمگیری را محقق کنند.
در دوران کمونیست ها نیز شیعیان در بخش های مختلفی از جمله نظامی و سیاسی هم در صف دولت و هم در صف مجاهدین حضور داشته و پیشرفت بسیاری کردند.
مدارس دینی، حوزه های علمیه، حسینیه ها و مساجد شیعیان نیز تا پیش از کودتای کمونیست ها در کابل، هرات، قندهار و مزار شریف رونق یافته و موفق شده بودند، دانش آموزان و محصلان زیادی را برای فراگیری علوم دینی جذب کنند.
در این دوره زمینه ادامه تحصیل طلإب افغان در حوزه های علمیه ایران و عراق و حتی سوریه و لبنان نیز فراهم شد. به موازات این تحولات، وضعیت اقتصادی شیعیان شهرنشین نیز بهبود یافت.
این وضعیت تنها 7 سال دوام داشت و با سقوط رژیم کمونیستی در اثر جنگ های خونین داخلی، اوضاع فرهنگی و اقتصادی شیعیان افغانستان رو به وخامت نهاد و تمام امکانات، اموال و دارایی هایی که طی نیم قرن گذشته به دست آمده بودند، غارت شد تا منحنی رشد اقتصادی و فرهنگی شیعیان افغانستان نیز سیر نزولی خود را آغاز کند.
najm134
 
پست ها : 2044
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:15 am

ذريه انساب آل محمد در افغانستان: سادات افغانستان

پستتوسط najm134 » چهارشنبه ژانويه 03, 2018 5:45 pm

ذريه انساب آل محمد در افغانستان: سادات افغانستان


سادات افغان، و اصالت ها و ارزش های پایدار

من نور پاکم اى پسر، نى مشت خاکم اى پسر
آن‏جا بیا ما را ببین ، این‏جا سبکسار آمدم
ما را به‏چشم سر مبین، ما را به‏چشم دل ببین
کاخر صدف من نیستم، من دُر شاهوار آمدم
«دیوان کبیر»
... ثمّ قال: أيُّها الناس، أُعطينا ستّاً وفُضِّلْنا بسبع، أُعطينا: العلمَ والحلم والسماحة والفصاحة والشجاعة والمحبّة في قلوب المؤمنين. وفُضِّلْنا: بأنّ منّا النبيَّ المختار محمّداً، ومنّا الصدِّيق، ومنّا الطيّار، ومنّا أسد الله وأسد رسوله، ومنّا سبطا هذه الأمّة ... (من خطبة الامام السجاد زین العابدین (ع) فی الشام)

اول از همه ، حفظ اصالت ها و ارز ش ها ،

بعد از آن همه چیز


" هذالشبل من ذاک الاسد " = این بچه ی همان شیر است .
مقوله‏ ى «سیّد»، «سادة»، «سادات» و «سیادت» در ذات خود، و نیز در فرهنگ و معتقدات دینى و مذهبى‏ء تمام مسلمین جهان بسا بزرگ ‏تر از آن است که در توصیف آید؛ کلمه‏ ى «سیّد» از اسماءاللّه ‏الحسنى است، شاید هم اسم اعظم باشد. در دعاى جوشن‏ کبیر آمده است: «یا سیّد السّادات»، «یاولىّ الحسنات» و در دعای کمیل نیز آمده «إِلَهِی وَ رَبِّی وَ سَیِّدِیوَ مَوْلاَیَ ...» در مرتبه‏ ى بعد، کسى که نسبش از ناحیه‏ ى پدر به «هاشم بن عبد مناف» رسد، سیّد است. «سیّد» لفظ عربى است که در قرآن مجید به‏ همان معناى متدوال در بین مؤمنین به‏ کار رفته است و مصداق آن حضرت یحیى پیغمبر معرفى شده است. جمع ادبى کلمه‏ ى «سیّد»، «سادة» است و جمع عرفى و محاوراتى آن در بین مؤمنین (غیر عرب) «سادات» مى‏ شود .
بنا برتعریف نسب شناسان و فقیهان : «سید کسی است که نسبش از ناحیه ی پدر به هاشم بن عبد مناف ، جد اعلای پیامبر اسلام برسد» .
فرد اَعلى و اَتَم و اَکمل «سادات» حضرت محمّد مصطفى (ص) است که در منابع به سیّدالکَونَین، سیّدالاعظم، سیّد الاکبر، سیّدالانبیاء، سیّدالمرسلین، سیّدالبشر، سید العرب والعجم ... خوانده شده است ؛ هکذا حضرت على (ع) که «سیدالوصیین» است و حضرت فاطمه‏ ى زهرا علیها السلام که «سیّدة نساءالعالمین» است. سپس فرزندان آنان که طبق فرموده‏ ى پیامبر: «سیّد جوانان بهشتى هستند» = «الحسن و الحسین سیّدَى شباب اهل الجنّة» . به‏ همین ترتیب و به‏ طور کل همه‏ ى چهارده معصوم (ع) و ذرارى آنان (تا آخر دنیا) سیداند. در دعاى توسُّل به‏ چهارده معصوم مى‏ خوانیم: «یاسیّدنا و مولانا اِنّا توجّهنا واستشفعنا و توسّلنا بک الى ‏اللّه و قدّمناک بین یدى حاجاتنا» ...
در جلد نهم مجموعه‏ ى «دایرةالمعارف تشیع» به‏ کلمه‏ هاى «سادات» و «سید» این‏ گونه عنایت شده است : «سادات» جمع کلمه‏ ى «سید» (sayyed) لفظ عربى است به ‏معنى آقا، سرور، رییس، مقدم، خداوند، مالک، شریف، پیشوا، راهنما، فاضل و کریم ؛ عنوانى است که بر اولاد نسبى على بن ابى‏طالب اطلاق مى‏ شود. مرادف با «علویان» و «فاطمیان» است. که همان جماعت «طالبیه» یا «آل ابى ‏طالب» مى ‏باشند. اما علویان به‏ معنى اخص منحصر به‏ حضرت فاطمه زهرا علیها السلام و امام على بن ابى طالب یعنى امام حسن و امامحسین و نوادگان ایشان مى ‏گردد.» «سادات» در منابع دینى و روایى به‏ مثابه خطّ الفصل حق و باطل معرفى شده‏ اند، در قرآن کریم «ذى القربى» - «ذوى‏القربى» نیز خوانده شده و محبت نسبت به ‏سادات «اجر رسالت» مقرر گردیده است. به‏ مؤمنین توصیه شده که از «سادات» فاصله نگیرند تا از صراط المستقیم منحرف نشوند ...
از منظر حدیث شریف ثقلین سادات مکرم من‏ حیث استمرار عترت نبوى و ملازم با قرآن شریف است. چنان‏ که پیامبر اعظم (ص) مى ‏فرماید: «قرآن و عترت تا روز حشر باهم‏ اند.» به‏ همین سیاق، در مورد عظمت سادات و نقش‏ هاى تاریخى ایشان، همراه با مسئولیت‏ ها و محبت مؤمنین نسبت به سادات مکرم تا کنون هزاران جلد کتاب تحریر شده که تماماً مستند به ‏نص قرآن کریم و احادیث نبوى و ائمه‏ ى اهلبیت (ع) است. پس، محبت نسبت به سادات و حشر و نشر با ایشان، از شاخصه‏ هاى ایمان است. چنان‏ که امام سجاد (ع) در خطبه‏ ى معروف خویش در مجلس یزید فرمود: «محبت ما در قلوب مؤمنین، امرى ذاتى است.»
همه‏ ى آن‏چه گفته شد، از اعتقادات مسلمین در تمام جوامع اسلامى اعم از پیروان هر مذهب و فرقه است. به‏ همین قرار «سادات» مورد احترام و محبت عمیق قلبى در میان همه‏ ى مسلمین در تمام اقطار اسلامى ؛ از جمله در افغانستان است . اقوام معروف به«هزاره» به‏ عنوان اعضاى از پیکر عظیم «امت اسلام» نیز از این قاعده مستثنى نیستند. اکثریت این مردم که پیرو راستین مکتب اهلبیت عصمت و طهارت (ع) هستند چندان محبت و ارادت نسبت به‏ اهلبیت و ذرارى پیغمبر (ص) دارند که اسامى فرزندان ایشان اغلب برگرفته از نام‏ هاى ائمه‏ ى اهلبیت (ع) و امام زادگان است. به‏ همین ترتیب، به«سادات» تا آن‏ حد علاقه دارند که در محاورات خود آن‏ ها را " تاج‏ سر" پیر، پیرزاده، خواجه و نظایر آن خطاب مى‏ کنند و عدم ارتباط پایدار با یک فرد سیّد (ولو بى‏ سواد) یک کاستى بزرگ در زندگى یک فرد هزاره‏ ى محب اهلبیت (ع) محسوب مى‏ شود که با هیچ چیز دیگر قابل جاگزینى نیست. لذا چنان‏ که در میان هزاره ‏ها مرسوم و معمول است : چه در وقایع حیاتى و خانوادگى مانند تولد، ازدواج و مرگ ؛ چه در جلسات عمومى اعم از مهمانى‏ ها و معرکه‏ ها یک فرد سیّد (ولو بى‏ سواد) حتماً و باید حضور داشته باشد و مراسم خاصى را اجرا کند . در جلسات عمومى، یک فرد سیّد بالاتر از یک شیخ، یا ارباب، داروغه، قریه‏ دار، خان و حتى نماینده‏ ى دولت مى‏ نشیند. هیچ دعوى به ‏حل و فصل نهایى نمى‏ رسد، مگر این‏ که یک یا چند فرد از «سادات» به‏ حیث فصل‏ الخطاب در آن حضور داشته باشد. بسا که در یک دعوى خانوادگى، هرگاه خانم خانه قهر کند و احیاناً از منزل شوهر خارج شود، دیگر به ‏منزل پدرى، یا مراکز دولتى و مراجع قضایى نمى ‏رود ؛ مستقیماً به‏ منزل «سیّد پیر» خود مى‏ آید، در آن‏ جا مى‏ ماند تا زمینه براى صلح و آشتى مهیا گردد. هگذا اگر فرزندش مریض شود ؛ هر فرد هزاره وقتى دچار شدایید روزگار گردد، مهم‏ ترین مکانى که براى عرض حاجت بدان‏ جا مراجعه مى‏ کند «مزار یک سیّد است.» در آن‏ جا نذر مى ‏کند، نماز مى‏ گذارد، دعا مى‏ خواند، طلب حاجت مى ‏نماید ... در مجموع، اوضاع چنان است که اخیراً کسانی در مقام تنقید از این احساسات پاک مردم هزاره نسبت به«سادات» برآمده و آن را «سیّدپرستى» خوانده است .
غافل از این ‏که چنین برخورد با ایمان و احساسات مردم هزاره، اولاً توهین به ‏شعور آنان است ؛ ثانیاً (به‏فرض) هرگاه این تکیه‏ گاهاى مطمئن روحى و معنوى را از مردم بگیرند، به ‏عوض آن‏ ها، چه چیزى مى ‏توانند به ‏مردم بدهند که تا این حد در امر تحمل شدایید زندگى مساعدت شان کند و نسبت به ‏آینده امیدوار شان سازد . فارغ از هرنوع اعتقادات و علایق شخصى مى‏ گویم : هر نیروى که عقلانى و مردمى بیاندیشد، تخریب این بناهاى استوار معنوى، اخلاقى و اعتقادى را به ‏صلاح مردم نمى ‏داند؛ آن ‏هم مردمى که هزار و یک مشکل لاینحل دارند، افق زندگى شان مغشوش است و هیچ راه روشن پیش‏ پاى خود نمى ‏بینند. در چنین شرایط است که اهلبیت (ع) و «سادات» تنها مأمن و ملجاء روحى و عاطفى آنان بوده و است ؛ جز این، به ‏هر در که مراجعه کردند، آن را بسته یافتند، به ‏هرکس اعتماد کردند، خیانت دیدند ...
پس، در هر شرایطى «سادات» نه تنها (طى قرن‏ ها) غم‏ شریک جامعه‏ ى محلى بوده ‏اند که هم زنده ‏ها و هم اموات «سادات» (مزارات) به‏ حیث کهف ‏الحصین و پناه‏ گاه مهم روحى، عاطفى و احساسى شیعیان در سراسر اقطار اسلامى، من جمله افغانستان بوده و هستند، چنان‏ که در همه شدایید و گرفتارى ‏ها سنگ صبور، پیش‏ جنگ، زبان گویا و مدافع مطمئن این مردم نیز بوده ‏اند . مطلب آن ‏قدر واضح و بدیهى است که نیازى به ‏ترتیب لیست طولانى از بزرگان ساداتى که دراین راه از جان ‏خویش مایه گذارده‏ اند، و جود ندارد. هر شخص مى‏ تواند با مراجعه به ‏حس و وجدان خود صف طویلى از اعاظم «سادات» را ببیند که در این راه چه زحمات جانفرسایى متحمل شده ‏اند که شرح آن «مثنوى هفتاد من کاغذ شود». در عین حال، ساداتى که در میان هزاره ‏ها زندگى مى ‏کنند از لحاظ معیشت و سایر امور زندگى، وضعیت و سرنوشت یکسان با هزاره ‏ها دارند، آن ‏ها از لحاظ معیشت و مواهب زندگى اضعف «سادات» در جهان مى ‏باشند. این، نه به‏ دلیل کم‏ توجهى مؤمنین و شیعیان نسبت بدانان بوده است، که نتیجه‏ ى مستقیم فقر فراگیر بومى در جامعه ‏ى محلى است. جامعه ‏ى که خود در عین شرایط سخت زیست بومى مورد اجحاف و مظالم بى‏ شمار حکام مستبد نیز بودند و هستند. ما نیز در این سرنوشت شریک بودیم .
پس، «سادات» خود را فداء کرده ‏اند، لذا محبت خالصانه ‏ى مردم نسبت به«سادات» بى‏ سبب نیست. بزرگ‏ ترین هدیه ‏ى که «سادات» براى این جامعه به ‏ارمغان آورده، اسلام و مکتب اهلبیت (ع) است و تأسیس مساجد، حسینیه‏ ها، تکیه ‏خانه ‏ها، مدارس دینى، مراکز فرهنگى و بنیان استوار اخلاق و فرهنگ دینى و زندگى معنوى ... همان امورى که شیعیان افغانستان به ‏حق بدان افتخار مى‏ کنند و از همین رهگذر است که ایمان دینى و مذهبى، امانت‏دارى و سلامت اخلاقى شیعیان افغانستان نمونه ‏ى عالى و مثال زدنى است. همین موارد نیز باعث بقا و رشد ایشان شده است وگرنه در آن سرزمین منزوى و پرت و پسیف معلوم نبود اوضاع چگونه پیش مى‏ رفت .
امّا، در سال‏ هاى اخیر نوعى گرایش شیطان ‏پرستى در لایه‏ هاى از جامعه‏ ى هزاره رسوخ نموده که متأسفانه تا سطح حوزه‏ هاى علمیه نیز پیش رفته است. مسلماً زیان این طرز فکر باطل و این عقیده‏ ى غلط در عین این‏ که در وهله ‏ى اول متوجه هزاره ‏هاى با ایمان و خداپرست مى ‏باشد، لکن تنها به‏ هزاره محدود نخواهد شد ؛ این طرز فکر شیطانى به‏ وحدت ملى لطمه مى‏ زند، روابط اقوام با هم برادر افغانى را مخدوش مى‏ کند و براى هزاره‏ هاى ستم‏دیده مخاطرات جدید مى‏ آفریند. این یک هشدار جدى است و هنگام آن فرارسیده که عقلاى اقوام هزاره حساب خود را از شیطان ‏پرستان مفسده ‏جو جدا کنند و به‏ فکر تنظیم روابط اصولى خویش با دیگر اقوام و ساکنین کشور بر آیند. شمارى از عناصر شیطان‏ پرست با تزویر و دغلکارى، سر سفره‏ ى اهلبیت نشسته و در حالى‏ که از آن ارتزاق مى ‏کنند، هم بر تعالیم ناب اهلبیت و هم به ‏ذرارى پاک رسول‏اللّه سخره مى ‏زنند. بدین ‏ترتیب بى‏ باورى کامل خود را نسبت به ‏دین حنیف اسلام و مکتب تشیع آشکارا ابراز مى ‏دارند. این یک حرام خوارى آشکار است که از عاقبت به ‏شرى خود آنان خبر مى‏ دهد. این عناصر قطعاً مورد غضب خدا قرار گرفته و عواقب ناگوار در انتظار آنان است.
مثلاً کسى که امروز در حوزه علمیه قم از سفره ‏ى اهلبیت (ع) ارتزاق مى ‏کند، از رهگذر علوم اهلبیت (ع) به ‏عظمت مى‏ رسد و احترام مى ‏شود ؛ مگر نمى ‏داند که همه ‏ى این را (به‏ طور مضاعف) مرهون «سادات» است؟
مگر افتخار این ملاّ و آن ملاّ در این ‏جا و آن ‏جا این نیست که شاگردان مکتب امام باقر و امام صادق (ع) اند؟
مگر منحصراً به‏ همین خاطر مورد احترام قرار نمى ‏گیرند؟
آیا یک روحانى هزارگى در حوزات علمیه قال الباقر و قال الصادق (ع) مى ‏خواند، و از این رهگذر استحقاق دریافت سهم مبارک امام (ع) را کمایى مى ‏کند، یا قال تموچین و قال جوچى و اوگتاى و سبوتاى و چغتاى ...؟!
و آنگهى : امام باقر و امام صادق (ع) اجداد کى‏ ها هستند؟
و چه کسانى هزاره‏ ها را با آن بزرگواران آشنا نموده‏ اند ؟
= معلوم است که هرگاه بنیان «سادات» در بین نبود، این علم و این مکتب و این فرهنگ نیز وجود نداشت ؛ و هرگاه افرادى از «سادات» همین مکتب، همین فرهنگ، همین علم و همین عقیدت را در بین اقوام هزاره منتقل نمى‏ کردند، مى ‏دانى که امروز اوضاع هزاره ‏ها از چه قرار بود؟
این را همه‏ ى مؤمنین و عقلاء قوم به ‏درستى مى‏ دانند و اذعان مى ‏کنند که شیعیان افغانستان هرچه دارند از ناحیه‏ ى مکتب اهلبیت (ع) است، جز این سرمایه‏ ى ندارند.
- این سرمایه را چه کسى به‏ آن‏ ها منتقل کرده است؟ تا چه حد ناسپاسى و نمک نشناسى! نباید وضعى به ‏وجود آید که آن عده «سادات» مکرم افغانى که در میان هزاره‏ ها ساکن هستند، مجبور شوند مانند امام سجاد (ع) در مجلس یزید فریاد بر آورند :
«یزید محمد (صل الله عليه و أله) جد تو است یا جد من؟»
بازهم با تأکید و تکرار مى‏ گوییم که نوک ‏تیز پیکان متوجه معدودى شیطان‏ پرست و نمک ‏نشناس است که دراین شرایط حساس تاریخى و اشغال کشور توسط بیگانگان، احتمالاً با مراکز خاص مرتبط اند و مجرى پروژه‏ هاى معین هسستند، ورنه؛ عموم مردم دراین اعتقاد اشتباه نکرده و نمى‏ کنند، چنان ‏که «سادات» نیز این محبت قلبى شایسته را مفت به ‏دست نیاورده ‏اند. مردم خدمات و جانفشانى ‏هاى «سادات» در خدمت به‏ دین، مردم و وطن را با تمام وجود مشاهده و لمس کرده و مى ‏کنند .
«سادات» نقطه‏ ى تلاقى خدا و خلق
- آیا فضاییل و شرافت ذاتى وجود دارد؟
= بلى : «اِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ اِبْرَاهِیمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.»
(قرآن کریم، 33:3)
= «محققاً، خداى عز و جل برگزید، آدم را و نوح را و خاندان ابراهیم را و خاندان عمران را بر جمیع جهانیان ؛ همین حکم بر ذرارى آنان نیز جارى است. و خدا شنوا و دانا است.»
+ «وَ لَقَدْ اَرْسَلْنا نُوْحاً وَ اِبراهِیْمَ وَ جَعَلْنا فى ذُرِّیَتِهِما النُّبُوَةَ وَاْلکِتاب، فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثِیْرٌ مِنْهُمْ فاسِقُوْن.» (قرآن کریم، 26:57)
= «و همانا فرستادیم نوح را و ابراهیم را و قرار دادیم در نسل آن‏ ها امر رسالت و پیامبرى و ارشاد را ؛ پس، شمارى از مردم (بوسیله‏ ى آن‏ ها) هدایت شدند و بسیارى از خلق گمراهى پیشه کردند.»
اگر فضاییل ذاتى وجود نداشت، پیامبران چگونه و با چه معیارى از میان خلق اصطیفا مى‏ شدند و مهبط وحى قرار مى‏ گرفتند؟ ... عیسى مسیح چگونه در سه روزگى طفولیت گفت: «اِنِّى عَبْدُاللّه ءاتنى الکِتابَ وَ جَعَلَنِى نَبِّیاً» (قرآن کریم، 30:19)
امام باقر و امام صادق (همه‏ ى ائمه‏ ى اهلبیت ع) نزد چه کسانى تلمذ نموده‏ اند؟
آیا آنان از آخرین دست‏آوردهاى فکرى و علمى عصر خویش آگاه نبودند؟
پس، شرافت و فضایل ذاتى وجود دارد؛ افلاطون هم گفته است : افراد آدمى، با استعدادهاى متفاوت و ضرایب هوشى ناهمسان از مادر متولد مى‏ شوند.
شمه‏ ى از حدیث شریف کساء
حدیث شریف کساء از روایات موثقى است که از زبان گهربار فاطمه زهرا علیها السلام نقل شده و در مجالس مؤمنین قرأت مى‏ شود. در فرازى از آن چنین مى‏ خوانیم :
«فَدَخلتُ تحت‏ الکساء، فَلَمّا اَکتَمَلنا جَمیعاً تَحت‏ الکِساء، اَخَذَ اَبى رَسُول‏اللّه بِطَرَفَى الکِساء وَ اَومَى‏ءَ بَیَدِهِ الیُمنى اِلى ‏السَّماء، وَ قالَ اَللُّهم اِنَّ هئُولاءِ اَهل بَیتى وَ خاصَّتى وَ حامَّتى، لَحمُهُم لَحمى وَ دَمُهُم دَمِى، یُؤلِمُنِى ما یُؤلِمُهُم وَ یَحزُنَنِى ما یُحزِنُهُم، اَنَا حَربٌ لِمَن حارَبَهُم، وَ سِلمٌ لِمَن سالَمَهُم، وَ عَدُوٌّ لِمَن عاداهُم وَ مُحِبٌّ لِمَن اَحَبّهُم، اِنَّهُم مِنّى وَ اَنَا مِنهُم، فَاجعَل صَلَواتِکَ وَ بَرَکاتِکَ وَ رَحمَتَکَ وَ غُفرانَکَ وَ رِضوانَکَ عَلىَّ وَ عَلیهِم، وَ اَذهِب عَنهُم الرِّجسَ وَ طَهَّرَهُم تَطهِیراً.»
«فَقالَ اللّه عَزُّ وَ جَلُّ یا مَلایِکَتِى وَ سُکّان سَماواتى، اِنِّى ما خَلَقتُ سَماءاً مَبنِیّةًوَ لا اَرضاً مَدحِیّةً وَ لا قَمَراً مُنَیراً وَ لا شَمساً مُضِیئَةً وَ لا فَلَکاً یَدُورُ وَ لا بَحراً یَجرِى وَ لا فَلَکاً یَسرِى اِلاّ فِى مَحَبّتَ هئُولاءِ الخَمسَةِ اَلذَّینَ هُم تَحتَ الکِساءِ، فَقالَ الاَمِینُ جِبرایِیل یا رَبِّ وَ مَن تَحتَ الکِساءِ؟ فَقالَ عَزُّ وَ جَلُّ : هُم اَهلُ‏بَیتِ النُبّوةِ وَ مَعدِنُ الرِّسالةِ، هُم فاطِمةُ وَ اَبُوها وَ بَعلُ‏ها وَ بَنُوها...»

فاطمه زهرا علیها السلام فرماید:
«پس من هم داخل کساء شدم، وقتى جمعیت ما در زیر کساء کامل شد، پدرم رسول‏ اللّه اطراف کساء را جمع کرد و دست راست خود را به ‏طرف آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا این‏ ها اهلبیت من هستند و از خاصان من‏ اند و از حامیان من ‏اند، گوشت این ‏ها گوشت من است و خون این‏ ها خون من است ؛ هرچه این‏ ها را آزار دهد مرا آزار رسانیده و هرچه این‏ ها را غمگین سازد مرا غمگین ساخته، من در جنگم با کسانى که با این‏ ها در جنگ باشند و در صلحم با کسانى که با این‏ ها در صلح باشند و من دشمن کسانى هستم که با این‏ ها دشمن باشند و دوست کسانى هستم که با این‏ ها در دوستى باشند، این‏ ها از من ‏اند و من از این ‏ها ؛ خدایا درود و برکات و رحمات و بخشش و بهشت خود را بر من و بر این ‏ها ارزانى دار، و این ‏ها را از هر نوع آلودگى دور بدار و پاک و مطهر شان بساز، چنان پاک ساختنى.»
«سپس، خداوند عز و جل به ‏ملایک و ساکنان آسمان‏ ها فرمود: من آسمان را بر نیافراشتم و زمین را پهن نکردم، و به‏ ماه نور نداده ‏ام، و به ‏آفتاب روشنایى نبخشیدم، و افلاک را به‏ گردش نیاوردم، و دریاها را جارى نساختم و کشتى ‏ها را به‏ حرکت نیانداختم، مگر براى محبت این پنج‏تن پاک، همان‏ هاى که در زیر کساء هستند.»
جبرییل امین پرسید: «پروردگارا چه کسانى در زیر کساء هستند؟»
خداى عز و جل فرمود: «آن‏ ها اهلبیت نبوة و معدن رسالت ‏اند ؛ آن‏ ها فاطمه و پدرش و همسر و فرزندان اویند.»
درست است که مفهوم و مصداق حدیث شریف کساء شامل باقی ائمه و ذرارى و فرزندان خمسه‏ ى نجباء نمى‏ شود، یا به‏ این عبارت که: ذرارى مشمول توصیفات حدیث کساء نمى‏ شوند؛ امّا، منظور ما زمینه‏ سازى براى طرح این پرسش است که:
«خمسةُ النُجباء اجداد کى‏ ها هستند؟»
آیا همان خون و همان ژن در اندام و شریان‏ هاى سادات جریان دارد، یا ندارد؟
= قطعاً جواب مثبت است. علم نیز همین را تأیید مى‏ کند، نمونه ‏ى بارز آن جدول «گرگور مندل» است که به ‏موجب آن، هر موجود زنده حامل صفات ارثى و ژن‏ هاى خفته ‏ى است که ممکن است بعد از دها نسل ظاهر شود. در این‏ نکته بحثى نیست که هرفرد از سادات حامل ژن ابراهیم خلیل، محمد مصطفى و على مرتضى است ؛ همچنان که هر موجود زنده حامل ژن و صفات ارثى اجداد خود مى ‏باشد . به قول عرب ها : " هذالشبل من ذاکالاسد " = این بچه ی همان شیر است .
شجرة واحدة
همچنین جناب محمد مصطفی (ص) در حدیثی که (حکایت از تشبیه تمثیلی دارد) و در دعای مبارکه ی ندبه نیز درج است می فرماید : «من و علی از درخت واحد هستیم ، و بقیه ی مردمان از درختان مختلف و متفاوت می باشند :
«انا و علي من شجرة واحدة و ساير الناس من شجر شتّي»
فرزندان پیامبر (ذُرِّیَّة، ذرارى، ذرّیّات)
وقتى صحبت از حقوق ذوى ‏القربى و فضایل و شرافت سادات (کثرالله نسلهم) مى‏ شود، بلافاصله شیطان ‏پرستان مى ‏گویند: «این سخن‏ ها مخصوص اهلبیت بود و تمام شد» !
از روى ضعف عقیده یا از روی حسادت و بخالت مى‏ گویند: این حرف‏ ها دیگر شامل سادات امروزى نمى ‏شود!
- این، یعنى ابتر خواندن پیامبر ! در حالی که خود آن جناب می گوید :
«بین عترت و قرآن تا روز قیامت جدایی نیست .»
- از لوازم ابتر نبودن پیامبر اکرم (ص) آن است که فضاییل و صفات فرزندانش تا روز قیامت استمرار یابد ... هر اعتقادی غیر از این مستلزم ابتر خواندن آن حضرت است .
- تو که خود را مسلمان مى‏ خوانى، چطور پیامبر را ابتر مى‏ دانى؟
ادامه‏ ى نسل پیامبر (ص) از زمره‏ ى «اجر غیر ممنون» (لاینقطع) است که خدا در قرآن به ‏او وعده کرده است.
ببینیم خود پیامبر (ص) در این مورد چه مى‏ فرماید:
«جابر» از پیامبر اسلام (ص) نقل مى‏ کند : خداوند عز و جل «ذُرِّیَّة» و فرزندان هر پیامبرى را از صلب همان پیامبر قرار داده است ؛ و ذُرِّیَّةى مرا از صلب من و على (ع) و دخترم فاطمه علیها السلام قرار داده است . (بحار الانوار - ج 23 - ص 129 - حدیث 60)
در روایات بسیارى آمده است که پیامبر فرمود : «حسینٌ منّى و انا من حسین»
در روایتى از پیامبر گرامى اسلام (ص) آمده است: «عیادت فرزندان هاشم (سادات) جزء فرایض و وظایف است و زیارت آنان مستحب مى‏ باشد . (سفینةالبحار - ج 2 / ص 567)
در روایت دیگر فرموده است: «من در روز قیامت چند گروه را شفاعت مى‏ کنم» :
1 - کسانى که به‏ کمک ذُرِّیَّةام بر خیزند .
2 - کسانى که هنگام تنگ‏دستى ذُرِّیَّةام از بخشش مال نسبت بدانان دریغ نکنند .
3 - کسانى که ذُرِّیَّةام را با قلب و زبان دوست داشته باشند .
(بحار الانوار - ج 46 / ص 202 چاپ تهران)
حضرت امام باقر (ع) فرماید: طاعت ولى ‏امر در هر دوره و عصر براى یک نفر از ما است که او امام عصر و زمان خود مى‏ باشد ؛ ولى محبت و دوستى نسبت به ‏عموم «سادات» فرض و لازم شمرده شده است . (اصول کافى - ج 3 - ص 23)
ببینیم احکام فقهى در این مورد چه مى‏ گوید، آیا سادات فرزندان پیامبر هستند یا نسیتند ؟
= از نظر احکام فقهى نیز (نفیاً و اثباتاً) آحاد سادات علوى و فاطمى فرزندان پیامبر (ص) محسوب مى ‏شوند. این هیچ استثناء ندارد و تا روز قیامت سارى و نافذ است. (مثلاً) در بعد نفى: اگر هم ‏اکنون پیامبر اسلام زنده مى‏ بود، آیا مى‏ توانست با دخترى از سادات فاطمى نسب ازدواج کند؟
= قطعاً، خیر ؛ چرا ؟
= چون فرزندش است .
- آیا پیغمبر در خانه‏ ى هر سید علوى و فاطمى، محرم است ؟
= قطعاً، بلى ؛ چرا ؟
= چون فرزندش است .
- به‏ عرف عقلاء نیز مراجعه مى‏ کنیم، ببینیم عقلاء در مورد اولاد و اعقاب چه حکم مى‏ کنند: اگر سلسله‏ ى نوادگان شما (در طول زمان) به‏ دها و صدها و هزاران پشت برسند، آیا محبت و توجه عاطفى شما نسبت بدانان و نسلى بعدالنسل کم ‏تر و کم‏ تر مى ‏شود؟ یعنى سلسله‏ ى فرزندان تان هرچه دورتر رفت، دیگر شما احساسات خاصى در مورد آن‏ ها ندارید؟ آن‏ ها را از خود نمى‏ دانید؟ وارث املاک و دارایى شما نیستند؟
= یقیناً شما نسبت به‏ نوادگان تان همان احساساتى را دارید که نسبت به‏ فرزند بلافصل تان، و این روند هرچه پایین ‏تر رود هیچ تغییرى نمى ‏کند.
نفس همین حکم در روابط پیامبر (ص) با «ذرارى» سارى و نافذ است. قطعاً آن حضرت راضى نخواهد بود که نسبت به ‏فرزندان ایشان بى ‏اعتنایى شود، و یقیناً در روز قیامت نیز نسبت به ‏فرزندان خود توجه ویژه مبذول خواهد داشت. چگونه مى‏ شود که انسان نسبت به‏ فرزندان خود بى‏ توجه باشد؟! خصوصاً پیامبر که مظهر عطوفت و مهربانى است .
تاریخ چهار هزار ساله
افزون بر فضاییل و شرافت ذاتى «سادات» بخشى از محبوبیت آنان در میان مردم برگرفته از اعتماد و اعتقادات مردم نسبت بدانان است که ریشه در تاریخ ادیان، احکام شریعت و تشریفات دینى دارد : از زمانى که جد اعلای سادات جناب " ابراهیم خلیل الرّحمن " نداى توحید و یگانگى سازى مردم و یگانه ‏پرستى سرداد، براى تحقق آن بناى کعبه را گذاشت و طبق روایات دینى خداوند ابراهیم خلیل را من‏ حیث امام ‏الانبیاء و ابوالانبیاء اختیار کرد، سنگ بناى این اعتماد عمومى نهاده شد، متعاقباً ادیان ابراهیمى چون یهودیت، مسیحیت و اسلام از نسل ابراهیم و مطابق با تعالیم او یکى پس از دیگرى عروج کردند که هریک به‏ نوبه‏ ى خود مبدأ تاریخ و مبناى تمدن ‏ها شدند و امروزه جمعاً بیش از سه و نیم میلیارد نفر پیرو دارند . جناب محمد مصطفی (ص) فرموده اند «من فرزند دو ذبیح هستم» منظور ایشان «اسماعیل ذبیح» و «عبدالله ذبیح» است. (ماجرای قربانی کردن ۱۲۰ شتر به قید قرعه توسط عبدالمطلب، که مشروحا در منابع آمده و امروزه در اسلام دیه ی کامله است . رجوع شود به منابع مربوطه)
در این میان افغانستان خود را یکى از کانون‏ هاى مهم تمدن اسلامى مى ‏داند و سرزمین بلخ مدت پنج قرن «قبةالاسلام» بوده است . تجربیات خونین در طول تاریخ ثابت نموده است که نمى ‏توان اعتقادات دینى را از عمق وجود مردم بیرون کرد همانسان که هیچ نیروى نمى ‏تواند متون و صحف دینى را نابود کند و حرمین شریفین مکه و مدینه را منهدم سازد ... چه زیبا گفت جناب عبدالمطلب در برخورد با ابرهه که «اَنَا رَبُّ الاِبِل وَ لِلبیت رَبٌّ ان شاء یحفظه» .

ملازمت سادات با قرآن

«سادات» نسل برگزیده‏ ى خدا در روى زمین است. وقتى خداى عز و جل بر زمین نگریست، تنها افرادى از این قوم را شایسته‏ ى خطاب مستقیم و حمل امانت «وحى» خویش دریافت. این مطلب از زمان ابوالانبیاء (حضرت ابراهیم ع) تا زمان خاتم الانبیاء (حضرت محمد ص) یکسره صادق است. در طول این مدت دراز، جریان وحى در این طایفه قطع نشد. چنان‏ که جریان تاریخ عمومى حیات بشرى نشان مى‏ دهد، به‏ نظر مى‏ رسد خداى سبحان از همان عالم بالا وظایف و شایستگى‏ هاى هر قوم و نژاد را این‏ گونه رسم فرموده است :
- فلسفه و دقت عقلى و نظرى از نژاد آریا ؛ نمونه: یونان باستان، مدرسه‏ ى اسکندریه، رنسانس اروپا، انقلاب بورژازى فرانسه، انقلاب صنعتی انگلیس ، مکتب فرانگفورت، ناسا ، هالیوود ، سازمان های جهانی ، لیبرال دموکراسى ... که کلا به دست نژاد سپید است .
- کار و تلاش بدنى، سخت‏ کوشى و جنگ جویى از نژاد زرد ؛ نمونه : تموچین، هفت سامورایى، جنگجویان کوهستان، جومونگ، بروسلی ، راهپیماى بزرگ ماءو ... ورزش ‏هاى رزمى چون کاراته، جودو، ووشو، تکواندو، جیمناست، نانچیکو ... و کار و تولید چینیان امروز .
- دین، مذهب، عرفان، ایمان، فرهنگ، اخلاق، معنویت، ادعیه، مزارات ... درون ‏سازى و نگاه اندرونى نسبت به ‏انسان ... از نژاد سامى ؛ نمونه: ابراهیم خلیل، موسى، عیسى، محمد (ص) و یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر ...
در استمرار همین روند طولانى است که بین «سادات» و قرآن موازنه‏ ى مثبت استوار است. برابر با حدیث شریف «ثقلین» که فریقین روى سند و مدلول آن اجماع دارند و از جهاتى به‏ مثابه وصیت‏نامه‏ ى پیامبر (ص) شناخته شده است، شخص آن جناب «سادات» و «ذرارى» را (که اعم از «اهلبیت» هستند و استمرار عینى «عترت» شناخته مى‏ شوند) ملازم قرآن قرار داده و فرموده است: «این دو از هم جدا نمى‏ شوند تا روز محشر» = (لن یفترقا حتى یردا على الحوض) «سادات» از قرآن و قرآن از آن‏ ها جدا نیست. به‏ همین سیاق، حضرت على (ع) در جنگ صفین در برابر لشکریان معاویه که قرآن بر سر نیزه کرده بودند، خطاب به ‏اصحاب خود که دچار تردید شده بودند فرمود: «قرآن ناطق من هستم» کما این‏ که شهرت زید شهید «حلیف القرآن» بوده است.

سادات خیر کثیر است

قرآن کریم «سادات» را «خیر کثیر» معرفی کرده است. این خیر چندان کثیر است که افراد بسیارى از غیر «سادات» به‏ اثر توسل، تقرب و بهره ‏مندى از مواریث و مشارب آن، به‏ عظمت مى‏ رسند. مگر علماء و فقهاى غیر «سادات» جز قال رسول اللّه (ص) و قال الباقر و قال الصادق (ع) مى ‏گویند؟ مگر آن ‏ها جز به‏ خاطر تمسّک به‏ روایت اهلبیت (ع) احترام مى ‏شوند، به ‏ثروت مى ‏رسند و مورد اعتماد مؤمنین قرار مى ‏گیرند؟ مگر احکام دینى و دستورات مذهبى چیزى جز معجزات، مواریث معنوى، تعلیمات و اخلاقیات اجداد «سادات» مى‏ باشد ؟
قطب الاقطاب
«سید» من‏ حیث «حجت» قطب عالم امکان نیز است، چه «لولاالحجّة لساخةالارض باهل ها» این حجیت در فرض تشخص معنى، فردى از «سادات» است. هکذا، سادات در طول تاریخ، قطب حرکت‏ هاى فکرى، فرهنگى، دینى، علمى، اخلاقى و خدماتى بوده‏ اند. شما در هیچ جاى دنیا و در هیچ مقطع از تاریخ اسلام هیچ نحله‏ ى فقهى، فکرى، فلسفى، فرقه‏ اى و سیاسى را نمى‏ بینید که در رأس آن یک فرد سیّد وجود نداشته باشد. مردم افغانستان که همچون دیگر ملت‏ هاى مسلمان به‏ سنن دینى و نبوى (ص) اهمیت زایدالوصف قاییل‏ اند و جریان ‏هاى تصوف نیز در آن سرزمین از تنوع و ژرفناى خاص برخوردارند، از این قاعده مستثنى نیستند.

پدر معنوى اُمّت
از جناب محمد مصطفى (ص) مروى است: «انا و على ابوا هذه الامة» = (من و على (ع) پدران امت اسلامى هستیم.) بنا به ‏ادله‏ ى کثیره (که مجال طرح آن نیست) این «اَبَوِیَّت» تا روز قیامت یک فیض لاینقطع است و جلوه‏ هاى عینى آن به‏ وسیله‏ ى ذرارى آن دو بزرگوار به ‏ظهور آن به‏ آن و نو به ‏نو مى ‏رسند. قوام و دوام اخلاق و دیانت و معنویت و انسانیت بردوش آن‏ ها است .
وارث یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر

جناب محمد مصطفى (ص) عصاره ی همه پیامبران ما قبل خود است و سادات مکرم عصاره ی محمد مصطفى (ص) است . به همین ترتیب افراد سادات در میان هر قوم و ملت که زندگی می کنند باید پیشوای همان قوم باشند، باید منبع انتشار معالم و فیوضات باشند، باید نقطه ی آغاز و انجام همه ی گفتمان های بشری اعم از قدیم و حدیث باشند . و در دنیای امروز نیز این سادات اند که باید طراح و مبتکر و سامان ده آخرین گفتمان های بشری در عرصه های گونه گون وابسته به حیات آدمیان باشند.

قاب قوسین او ادنی

مراد از «قاب قوسین او ادنی» که در حدیث شریف معراج متذکر شده است ، به یک اعتبار، عمق دید و وسعت نظر جناب خیرالبشر را بیان فرموده است ؛ چه این که «قاب قوسین» در تعبیر اهل معرفت به مفهوم «قرب قوسین» است . یعنی <به هم رساندن دو سر دو کمان است> وقتی دو سر دو کمان به هم رسیدند ، این گونه می شود (O) و دایره کامل می گردد ؛ که در این جا مراد ، همان دایره ی هستی است. که غرض از معراج نبوی نیز <لنریه من آیاتنا> بوده است : (ابتدای سوره مبارکة اسری) = یعنی سفر معنوی برای شهود و مکاشفه ی عالم امکانیه بوده است> تا جهان نگری آن جناب تکمیل گردد ... تمام سخن «محی الدین ابن عربی» در اثر گرانسنگ «فتوحات مکیه» شرح همین قاب قوسین او ادنی است .
«او ادنی» تآکید بر آن است که نگرش آن جناب از عالم امکانیه نیز فراتر رفته است . این جا ظرفیت طرح این مبحث را ندارد ؛ طالبین می توانند به شرح «فتوحات مکیه» رجوع کنند .

داعى الى اللّه و الى الخیر

نفس وجود «سادات» در میان مردم، مایه‏ ى خیر و برکت است ؛ زیرا مردم از مشاهده‏ ى آن‏ ها به‏ یاد خدا و رسول خدا مى ‏افتند و از همین رهگذر احکام اللّه و سنت پیامبر اکرم (ص) در ذهن مؤمنین خطور مى‏ کند ، پس «سادات» به خودی خود پرچم هدایت و شاخص حق و باطل اند.

انتشار سادات در جهان

ما و «حکمت مشاء» ؛
«منطق» و «حکمت مشاء» از آن رو منتسب به «ارسطو» گردید که ارسطو آن ها را «تدوین و تصحیف و تبویب» کرد ؛ ورنه پیش از او همه حکمای یونانی برای آموزش ایده های خود شیوه ی مشایی داشتند . آن ها حکمت و دانش را محل به محل ، کوچه به کوچه می بردند و «چهره به چهره» به شهروندان منتقل می نمودند . حتی «سقراط» نیز شیوه ی سیاری (مشایی) داشت ، در میادین و معابر آتن راه می رفت و با مخاطب باب سخن می گشود و خویشتن را «تجهیل عارف» می نمود ... مطالب دراین باب زیاد است. طالبین می توانند به منابع مربوطه مراجعه کنند ...
بعد از حکمای یونان این شیوه ی تبلیغ مورد استفاده ی عیسی مسیح و حواریون و رسولان او قرار گرفت ، عیسی همواره سیار بود ، سراسر اناجیل آکنده از سفرهای آن یزرگوار است . او به رسولان توصیه می کرد که مانند مرغان هوا باشند که توشه و انباری ندارند ، معهذا هرجا می رسند قوت شان آماده است ...
سپس این روش «سیاری و مشایی» مورد استفاده ی مبلغان اسلامی و فرقه های دراویش قرار گرفت . مبلغان در معابر با خود آواز می خواندند و منظورات خود را زمزمه می کردند . حتی درب خانه های مردم را «دق الباب» می کردند و نکته ی به صاحب البیت می آموختند ، یا او را دعوت به ایده ی خود می نمودند ... کلمه ی «درویش» که وارد فرهنگ عربی نیز شده است ، از «درپیش» آمده که مراد از آن «عزیمت به درب خانه های مردم به قصد آموزش حکمت بوده است» .
یکی از علل انتشار «سادات مکرم» به چهار سوی عالم همین روش حکمت آموزی بوده است که شامل نواحی مختلف افغانستان هم می شود .چنان که امروزه کسانی از هزاره ها (به قصد کاهش گرایی) به سادات «سید گشتگر» می گویند . این درست است که سادات به شیوه ی حکمای یونان باستان و دراویش و صوفیان محل به محل می رفتند و حکمت و دانش می آموختند .
اتفاقا امروزه ثابت شده که موفق ترین شیوه ی تبلیغات و پیام رسانی همانا روش «چهره به چهره» می باشد. حتی در دنیای فرامدرن با این تکنولوژی های فوق مدرن در عرصه های ارتباطی و با این انفجار اطلاعات، مبلغان ادیان واپس به تبلیغات «چهره به چهره = face to face» روی کرده اند . امروزه مهم نیست شما در کجا زندگی می کنید ، هرجا قدم بگذارید مبلغان ادیان و مذاهب سر راه شما سبز می شوند و با شیوه های بسیار سنجیده و موآدبانه باب گفتگو را با همان زبان مادری شما باز می کنند. افرادی از آن ها سر چهار راه ها هستند، به هتل محل اقامت شما می آیند ، حتی به کافه بارها هم می روند ...
این یکی از روش های موفق «سادات گشتگر» بوده است .
بیایید دوباره «گشتگر» شویم .
سید گرایى ممدوح است، یا مذموم ؟
«سیدگرایى» قوم‏ گرایى نیست، خون‏ گراى نیست، نژادگرایى نیست، شخص ‏گرایى نیز نیست ؛ بلکه «سیدگرایى» و «سیددوستى» دقیقاً مساوى است با ارزش‏ گرایى، فضیلت ‏گرایى، معنویت‏ گرایى، علم‏ گرایى، اخلاق‏ گرایى، فرهنگ ‏گرایى، انسان‏ دوستى، انسانیت‏ گرایى، کمال‏ گرایى ... همه‏ ى این‏ ها با «نژادگرایى» یا «قوم‏ گرایى» فرق اساسى دارد؛ زیرا «سیدگرایى» در غایت امر به‏ جناب محمد مصطفى و على مرتضى و ابراهیم خلیل اللّه ختم مى‏ شود که مطلوب و مرضى خدا (جل و على) است و همه‏ ى خیر و خوبى در همین ‏جا جمع است. خداوند متعال گرایش و ستایش سادات را جزء وظایف حتمى هر فرد مؤمن قرار داده است. یعنى هر شخص مؤمن باید «سیدگرا» و «سیددوست» باشد، ورنه؛ در ایمان او نقص و خلل خواهد بود. در حدیث شریف کساء آمده است: «مؤمنین در هر جا و هرگاه که دور هم گرد آیند، نقل مجلس ایشان فضاییل اهلبیت است.» بدین قرار، در صدر عالم هستى، این خود خداوند است که «سیدگرایى» و «سیدستایى» مى‏ کند. همو برمؤمنین امر فرموده که «سیدگرا» و «سیدستا» باشند و خود درباره ی سید الاولین والآخرین چنین می فرماید : «اِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِى، یا اَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّموا تَسلِیماً» (الاحزاب – 56)
= «به تحقیق ، خدا و ملایک اش بر پیامبر درود می فرستند ؛ ای گروه مومنان شما نیز بر او درود فرستید و تسلیم اوامر و نواهی او باشید.»

از آن جا که کلمه ی «یصلون» در آیه ی مبارکه «فعل مضارع منصوب» است و افاده ی استمرار می کند ؛ بنا براین درود خدا و ملایک بر پیامبر بصورت دوام دار و لاینقطع ارسال می گردد . و چون پیامبر اکرم (ص) سید الاولین و الاخرین می باشد ؛ از این رو ما این درود مستمر و لاینقطع خدا و ملایک بر ایشان را «سیدگرای» ترجمه کردیم. به همین سیاق براى عموم مسلمانان و مؤمنین «سیدگرایى» ذکر و عبادت است. یک و نیم میلیارد انسان مسلمان مدام مى‏ گویند «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد» ؛ «اللّهم صلّ و سلّم و زِد و بارک على سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله ...» در سراسر عالم اسلام هیچ جلسه‏ ى خالى از درود و صلوات بر محمد مصطفى و نعت و منقبت على مرتضى نیست؛ همین است «سیدگرایى»؛ پس همه سیدگرا هستند .
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم
حفظ اصل و نسب تا چه اندازه ضروری است ؟
سخن در این مورد بسیار است که حفظ اصالت و انساب از گذشته های دور تا به امروز برای خانواده ها و امت ها از اهم امور بوده و است ، چنان که علم انساب پیوسته یک رشته ی مستقل از دانش های بشری بوده و هم اکنون نیز (به رغم کم رنگ شدن) مورد اهتمام است .
در احادیث متواتره از حضرت ختم مرتبت (ص) با اسناد صحیح و با الفاظ مختلف آمده است : «لعن الله داخل النسب و لعن الله خارج النسب» = خداوند سبحان لعنت کرده است کسانی را که در نسب تداخل نماید ... مطلب دراین مورد فراوان است و طالبان می توانند به منابع مربوطه مراجعه نمایند ...

سید یک کلى است

حاصل آن‏چه تا این‏ جا گفتیم این است که از منظر حکمت و عرفان «سید یک کلى‏ء متصل در منظومه‏ ى هستى است.» اجزاى این کلى چندان بهم اتصال دارند که قابل انفکاک نتوانند بود. این اتصال تارةًبالذات و تارةًبالعرض است ؛ لکن اتصال عرضى فرع براتصال ذاتى است. الاول بالذات، بسبب النّسب ؛ ثم بالعرض، بسبب الایمان ؛ الاتصال بالعرض وحده مخصوصٌ للمؤمنین بسبب الایمان فقط ؛ و اما اتصال بالذات با مبدأ سادات باید ابدى و سرمدى باشد تا اقامه‏ ى برهان کوثریت و نفى ابتریت گردد. حدیث شریف ثقلین اشاره به‏ همین معنى دارد و معانى و مصادیق ذرارى و ذوى‏ القربى نیز همین را اقتضا کند. «فافهم».
najm134
 
پست ها : 2044
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:15 am

سادات خواهان پایان یافتن توهین‌های ۴۰ ساله هستند

پستتوسط najm134 » جمعه فبريه 02, 2018 1:46 am


ذريه انساب آل محمد در افغانستان: سادات خواهان پایان یافتن توهین‌های ۴۰ ساله هستند


اول از همه ، حفظ اصالت ها و ارز ش ها ، بعد از آن همه چیز

سادات خواهان پایان یافتن توهین‌های ۴۰ ساله هستند
Image
پیام آفتاب: مراسم بزرگی با نام «گردهمایی عدالتخواهان سادات سنگلاخ» از سوی شهروندان دره سنگلاخ ولسوالی جلریز ولایت میدان وردک روز جمعه (۲۷ اسد ۱۳۹۶) در شهر کابل برگزار شد.

به گزارش پیام آفتاب، شهروندان دره سنگلاخ ولسوالی جلریز ولایت میدان وردک روز جمعه (۲۷ اسد ۱۳۹۶) مراسمی تحت عنوان «گردهمایی عدالتخواهان سادات سنگلاخ» در شهر کابل برگزار کردند.
«انجنیر سید محمدباقر مصباح‌زاده»، نویسنده، تاریخ شناس و از بزرگان دره سنگلاخ در این گردهمایی گفت: «در گذشته که هزاره‌ها تحت فشار قرار داشتند و در دره میدان غارت می‌شدند، سادات سنگلاخ از جان و مال و ناموس آنها در برابر غارتگران حفاظت می‌کردند و آن‌ها را سالم به مقصد می‌رساندند.»
انجنیر مصباح‌زاده افزود: «امتیاز حرکت شما با دیگر جنبش‌ها در آزاد بودن و خودجوش بودن آن است و شما زیر چتر هیچ حزب سیاسی قرار ندارید.»
وی گفت: «رهبران سادات وظایف خود را به درستی اداء نکرده‌اند و منافع شخصی خویش را مقدم بر منافع جمعی دانستند.»
این رهبر سابق جهادی افزود: «قوم سادات با پنج میلیون جمعیت، پنجمین ملیت بزرگ کشور را تشکیل می‌دهد، اما هویت‌مان در اسناد ملی هنوز ثبت نشده است.»
به گفته ایشان، «سادات خواهان پایان یافتن توهین‌های ۴۰ ساله هستند. توهین‌هایی که از رهگذر بی‌توجهی رهبران کنونی سادات وارد شده‌است و سیدستیزان اعمال و رفتار آنان را سوژه قرار داده و به همه ملیت سادات می‌تازند.»
وی افزود: «با هویت‌ترین قوم در کشور سادات است و ما تاریخ ۴۰۰۰ ساله داریم و هیچ‌کسی ما را نادیده گرفته نمی‌تواند و این موجی که ایجاد شده دیگر متوقف نخواهند شد، اما ترس ما از این ناحیه است که مبادا این جنبش‌ها و حرکت‌ها به انحراف کشیده شوند.»
انجنیر مصباح‌زاده از جوانان خواست که اجازه ندهند کسانی از این جنبش‌ها و روندها سوء استفاده کنند و آن را به بیراهه ببرند.
وی در انتها گفت: «جهانی سپاس از مردم قهرمان و دلیر و آزاد سنگلاخ که با وجود تهدیدها و توطئهٔ ستون پنجم، در گردهمایی باشکوهی که به خاطر درج هویت سادات در تذکره‌های الکترونیکی کشور صورت گرفت، حضور پرشور و پررنگشان مشت محکمی بر دهان دشمنان وطن و دشمنان سادات معظم بود، اشتراک ورزیدند.»
«شیخ سیدغلام عباس عمرانی»، یکی دیگر از بزرگان سادات سنگلاخ نیز در این گردهمایی گفت: «بزرگان ما اگر در لویه جرگه قانون اساسی موضوع درج قومیت سادات در قانون اساسی را مطرح می‌کردند این مشکل به وجود نمی‌آمد. کسانی دست اندازی می‌کنند تا نام سادات در شناسنامه برقی ذکر نشود و درصد سهم‌گیری بر مبنای قوم خود را حفظ کنند.»
در پایان این گردهمایی قطعنامه ای سه ماده‌ای از سوی برگزار کنندگان قرائت شد. در این قطعنامه آمده‌است: «هویت سادات مانند همه اقوام دیگر در اسناد ملی، مخصوصاً در شناسنامه‌های برقی درج شود؛ در صورت بازنگری قانون اساسی، قوم سادات که از اقوام پرنفوس کشور محسوب می‌شود در کنار سایر اقوام ذکر شود؛ در صورت نادیده گرفتن سادات و عدم درج آن در اسناد ملی ما به نهادهای مدنی داخلی و خارجی شکایت کرده و به مطالبات شهروندی خود ادامه می‌دهیم.»
- سید مهدی علوی نژاد؛ خبرنگار خبرگزاری پیام آفتاب در کابل

سخنی با سادات افغانستان
گفتمان سیاسی و اجتماعی سادات، با توجه به ماهیتِ هویت شان نمی‌تواند گفتمان قومی باشد، بلکه این گفتمان باید دینی، فراقومی، انساندوستانه و خدا محور باشد.

Image
اگر سادات افغانستان بخواهند به عنوان یک قوم و ملیت مستقل تبارز نموده و شناخته شوند، نخست باید گرفتار آفت تبارگرایی که پشتون‌ها، هزاره‌ها، تاجیک‌ها و ازبک‌ها را بسوی تفرقهٔ ملی، مذهبی و فاشیسم سوق داد، نشوند؛ و دوم، توجه کنند که هویت قومی شان ماهیت متفاوت‌تر از سایر اقوام دارد.
تبارگرایی، خواسته
اگر سادات گفتمان دینی و فراقومی نداشته و بر اساس گفتمان قومی مانند سایر ملیّت‌ها عمل کند، در آن صورت علت وجودی خود که همان عنوان دینی «سیادت» است را از دست می‌دهد. در این صورت قومی بنام سادات معنی پیدا نمی‌کند و بهتر است که در ذیل قوم عرب تعریف شود، یا به کلی مانند اکثریت سادات پشتون، تغییر هویت و ماهیت داده، پشتون، تاجیک، هزاره یا ازبک شوند و خود را سیّد نخوانند..
یا ناخواسته، مبتنی بر سلطه جویی و انحصار طلبی، حتی زیر پوشش گفتمان‌های عدالت‌خواهانه و بشردوستانه است. چنان‌که پشتون گرایی به پشتونیسم، هزاره گرایی به مغولیسم و ترک گرایی به پان ترکیسم انجامید. سادات که بیش از هزار سال بار ستم تبارگرایی عرب و عجم (ترک، تاجیک، پشتون …) را بردوش کشیده نباید تجربهٔ قوم‌گرایی ناکام دیگران را تجربه کند؛ و اما این که ماهیت قومی سادات، با اقوام دیگر، باید از نظر معنوی و اجتماعی متفاوت باشد، به این دلیل است که هویت و شخصیت سادات بر مبنای ایل، طایفه، قبیله، منطقه، خون و نژاد شکل نگرفته، هرچند این عوامل بی تأثیر هم نبوده است.
در عرف مسلمین بخصوص در خراسان بزرگ و از جمله افغانستان، سیّد به کسانی گفته می‌شود که از نسل فاطمه سلام الله علیها، دختر رسول‌الله، و امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب، باشند، و کسانی که در کشورهای مختلف به نام سیّد مشهورند از نسل فرزندان مشترک علی (ع) و حضرت زهرا (س)، یعنی امام حسن مجتبی و امام حسین علیهماالسلام، نوادگان پیامبر، هستند. این که در میان قبیلهٔ قریش، بنی هاشم، در مجموع سیّد خوانده شوند و یا سایر فرزندان حضرت علی علیه السلام نیز سیّد محسوب می‌شوند، بحثی دیگری است که در اینجا نمی‌گنجد.
تکوین هویت جمعی سادات بر اساس قوم، قبیله و طایفه مانند سایر اقوام صورت نگرفته، بلکه بر اساس دین و مذهب و مقدسات مذهبی تکوین یافته است. کلمهٔ «سیّد» قبل از این که تداعی کنندهٔ قومیت باشد، باور دینی و مذهبی را تداعی می‌کند و به نحوی مقدس و محترم شمرده می‌شود. به همین دلیل است که روشنفکران ضد مذهبی و التقاطی هزاره، برای مبارزه با دین، به جنگ سادات رفتند.
بنا براین، ماهیتِ هویتِ قومی سادات را دین اسلام مبتنی بر قرآن و عترت تشکیل می‌دهد. سیّدها، فرزندان ائمهٔ اهل بیت اطهار، از امام علی تا امام مهدی (عج) هستند و باید دوست و پیرو اهلبیت علیهم السلام، باشند. به عبارت دیگر برداشت آن‌ها از اسلام، باید مبتنی بر قرآن و عترت باشد و سنت رسول‌الله را نیز از طریق عترت و اصحاب منتجب
بر رهبران، فرهیختگان، دانشمندان و قشرها مختلف سادات لازم است که با پرهیز از سیّدگرایی، تجربهٔ هزاره گرایان را تکرار نکرده و عناصر غیر مذهبی، ضد دین و پیروان مکاتب فکری و سیاسی نا سازگار با مبانی فکری اسلامی و افراد التقاطی را به عنوان شخصیت‌های سادات به جامعه معرفی نکنند
دریافت کنند.
گفتمان سیاسی و اجتماعی سادات، با توجه به ماهیتِ هویت شان نمی‌تواند گفتمان قومی باشد، بلکه این گفتمان باید دینی، فراقومی، انساندوستانه و خدا محور باشد. در تعاملات سیاسی، هرچند قومیت بدون گفتمان قومی، پاردوکسیکال به نظر می‌رسد، اما این دو تفکیک پذیرند و قابل حل.
اگر سادات گفتمان دینی و فراقومی نداشته و بر اساس گفتمان قومی مانند سایر ملیّت‌ها عمل کند، در آن صورت علت وجودی خود که همان عنوان دینی «سیادت» است را از دست می‌دهد. در این صورت قومی بنام سادات معنی پیدا نمی‌کند و بهتر است که در ذیل قوم عرب تعریف شود، یا به کلی مانند اکثریت سادات پشتون، تغییر هویت و ماهیت داده، پشتون، تاجیک، هزاره یا ازبک شوند و خود را سیّد نخوانند.
اگر قومیت سادات بر اساس گفتمان دینی که علت وجودی آن است شکل بگیرد، در آن صورت عناصر سکولار، ضد دین، التقاطی و دشمن اهل بیت و کسانی که ائمهٔ اهل بیت را در حد عالمان و مفتیان و حتی سران مذاهب دیگر تنزّل می‌دهند، نمی‌توانند سادات خوانده شوند، چون با ماهیت سادات آگاهانه یا نا آگاهانه در تعارض قرار دارند.
بر رهبران، فرهیختگان، دانشمندان و قشرها مختلف سادات لازم است که با پرهیز از سیّدگرایی، تجربهٔ هزاره گرایان را تکرار نکرده و عناصر غیر مذهبی، ضد دین و پیروان مکاتب فکری و سیاسی نا سازگار با مبانی فکری اسلامی و افراد التقاطی را به عنوان شخصیت‌های سادات به جامعه معرفی نکنند. این افراد و عناصر طیف و سیعی از چپگرایان سابق، سکولارها، لاییک‌ها، بقایای کمونیست‌ها از هر جناحی و همکاران فرقهٔ وندیه را تشکیل می‌دهند.
مصباح زاده
ضرورت تبارز سادات به عنوان قوم مستقل در افغانستان
سید محمدباقر مصباح‌زاده
فاکتورها و عوامل مذهبی، اجتماعی و سیاسی که بر اساس آن‌ها سادات زیر مجموعه اقوام دیگر محسوب می‌شدند، توسط روشنفکران و قوم‌گرایان هزاره طی چهل سال گذشته تخریب شده و از بین رفته است.

Image
در ماه‌های اخیر که بحث توزیع تذکره الکترونیک در
در جریان فتنه هزاره‌گرایی که جنبهٔ ایدئولوژیک از سوی روشنفکران غیر مذهبی و ضد مذهبی هزاره دارد، نخبگان سادات اگر خود را هزاره نامیدند محکوم شدند که برای استفاده از حق هزاره خود را هزاره می‌نامند، آن‌ها هزاره نیستند، و اگر گفتند هزاره نیستند سیّد هستند باز متهم به نژادپرستی و برتری طلبی شدند.
افغانستان مطرح است، بحث قومیت‌ها بار دیگر داغ شده است. علت آن این است که دولت افغانستان در تذکره، موضوع ملیت را نیز گنجانیده و مصداق آن را برای تمام مردم افغانستان یک قوم قرار داده است، قوم «افغان» که پشتون هم نامیده می‌شود. اقوام دیگر از این کار ناراحت‌اند و نمی‌خواهند هویت قوم‌شان نادیده گرفته شده و با قوم دیگری تعریف شوند. دولتی‌ها تلاش کردند که اختلاف‌ها را با یک جمع‌بندی غیرواقعی و غیرعلمی حل کنند، به این شکل که در تذکره‌ها ملیت مردم افغانستان، «افغان» نوشته شود و قومیت هر قوم نیز ذکر شود.
قوم سادات که در میان اقوام مختلف افغانستان حضور دارند، در زمان تدوین قانون اساسی جدید که نام چهارده قوم کوچک و بزرگ در آن ثبت شد، می‌خواستند این قوم نیز که از بسیاری اقوام کوچک برسمیت شناخته شده، جمعیت و ظرفیت بیشتر دارند به رسمیت شناخته شود، اما متأسفانه علما، دانشمندان، سیاستمداران و رهبران آن‌ها بخاطر مصالح شخصی و سیاسی خودشان که آن را مصالح اجتماعی و ملی قلمداد می‌کردند به این امر مهم اهتمام نورزیدند و حتی به مشورت و نصایح دلسوزان و آگاهان امور گوش ندادند.
سادات شیعه بیشتر از سادات سنی خواستار هویت مستقل این قوم و به رسمیت شناخته شدن آن هستند. دلیل آن غریب واقع شدن و مورد آزار و اذیت و اهانت، تهمت قرار گرفتن و حق‌تلفی‌هایی است که توسط هزاره‌های تندرو و فاشیست، در
در حال حاضر هیچ مصلحتی بالاتر از تبارز سادات به‌عنوان قوم مستقل برای دفاع از دین، مذهب، هویت و ملیت‌شان وجود ندارند. کسانی که آگاهانه یا ناآگاهانه تبارز مستقل را عامل تفرقه مذهبی یا ملی می‌دانند سخت در اشتباهند.
طی دو دهه گذشته به شکل بی‌رحمانه بر آن‌ها اعمال شده است.
در جریان فتنه هزاره‌گرایی که جنبهٔ ایدئولوژیک از سوی روشنفکران غیر مذهبی و ضد مذهبی هزاره دارد، نخبگان سادات اگر خود را هزاره نامیدند محکوم شدند که برای استفاده از حق هزاره خود را هزاره می‌نامند، آن‌ها هزاره نیستند، و اگر گفتند هزاره نیستند سیّد هستند باز متهم به نژادپرستی و برتری طلبی شدند.
سادات به دلایل زیر باید به‌عنوان یک قوم مستقل در افغانستان تبارز کرده و به رسمیت شناخته شود:
۱- پیشینه و پشتوانه نژادی و تباری واحد دارند؛
۲- در تمام نقاط افغانستان حضور فیزیکی گسترده و مؤثر دارند، در حالی‌که چهار قوم بزرگ شناخته شدهٔ کنونی این ظرفیت را هنوز ندارند؛
۳- سابقه حضور و تبارز سادات در افغانستان کمتر از هیچ قومی نیست و حتی از برخی اقوام مدعی سابقه تاریخی، مقدم‌ترند.
۴- نقش برازنده در تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی افغانستان در طول تاریخ داشته و بسیاری از شخصیت‌های ملی، علمی، مذهبی و سیاسی افغانستان متعلق
با سادات شیعه در جامعه هزاره به‌عنوان اقلیت برخورد می‌شود، همان کاری که اقوام بزرگ دیگر با خود هزاره‌ها می‌کنند.
به قوم سادات هستند.
۵- فاکتورها و عوامل مذهبی، اجتماعی و سیاسی که بر اساس آن‌ها سادات زیر مجموعه اقوام دیگر محسوب می‌شدند، توسط روشنفکران و قوم‌گرایان هزاره طی چهل سال گذشته تخریب شده و از بین رفته است. در حال حاضر هیچ مصلحتی بالاتر از تبارز سادات به‌عنوان قوم مستقل برای دفاع از دین، مذهب، هویت و ملیت‌شان وجود ندارند. کسانی که آگاهانه یا ناآگاهانه تبارز مستقل را عامل تفرقه مذهبی یا ملی می‌دانند سخت در اشتباهند.
در جامعه‌ای که هم مذهب و هم هویت انسانی و ملی سادات ظالمانه پامال شده
سادات بجای این‌که اقلیتی در میان اقلیت باشند بهتر است مانند قزلباش‌ها و نورستانی‌ها اقلیتی در سطح ملی باشند. این هم به نفع افغانستان است و هم به نفع اقوام.
و می‌شود، سخن از تفرقه و نفاق و منافع مشترک، بیشتر از آن که واقعیت داشته باشد فریبکارانه است. کسانی که این جنایت و ستم را در حق سادات روا داشته‌اند و کسانی که با ستمکاران و منحرفان به اشکال مختلف همراهی کردند و حداقل خاموش ماندند، مقصرند.
۵- با سادات شیعه در جامعه هزاره به‌عنوان اقلیت برخورد می‌شود، همان کاری که اقوام بزرگ دیگر با خود هزاره‌ها می‌کنند. سادات بجای این‌که اقلیتی در میان اقلیت باشند بهتر است مانند قزلباش‌ها و نورستانی‌ها اقلیتی در سطح ملی باشند. این هم به نفع افغانستان است و هم به نفع اقوام. خوب است هیچ‌کسی چوب کس دیگری را نخورد.
سخیفترین و ضد انسانی‌ترین ستمی که در حق سادات از زمان بنی‌امیه تاکنون در جهان اسلام و از
سخیفترین و ضد انسانی‌ترین ستمی که در حق سادات از زمان بنی‌امیه تاکنون در جهان اسلام و از جمله افغانستان شده است، مجبور شدن آن‌ها به کتمان هویت و حل شدن اجباری در میان اقوام دیگر است.
جمله افغانستان شده است، مجبور شدن آن‌ها به کتمان هویت و حل شدن اجباری در میان اقوام دیگر است. پرده‌برداری از این واقعیت در افغانستان ثابت خواهد کرد که جمعیت سادات افغانستان بیشتر از بسیاری اقوام دیگر است. سادات افغانستان پیوندهای عمیق خونی، ملی و مذهبی با تمام اقوام افغانستان و از جمله قوم شریف هزاره دارد. تبارز مستقل قومیت سادات به معنای دشمنی با قوم هزاره نیست، مسلمانان مؤمن هزاره و سادات یک روح در دو بدن بوده و خواهند بود.
در خاتمه از تمام دوستان و برادران سید و هزاره و بخصوص از هزاره‌گرایان جاهل، فحاش، بدزبان، متحجر و عقده‌ای می‌خواهم که دیگر وقت آن رسیده است که به بحث هزاره و سیّد در جامعه خود خاتمه دهید و به کارهای مهم و سرنوشت‌ساز بپردازید. تا حالا هرچه توانستیدعاقلانه و غیرعاقلانه گفتید، دیگر بس است.
یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد
بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم
وردک، برگ دیگری از تاریخ تحریف شدۀ اقوام در افغانستان
سید محمدباقر مصباح‌زاده
علاوه بر اختلاف تاریخی بر سر تعلقات سرزمینی، هویت قومی وردکی‌ها نیز تحریف شده است. مردم وردک در طول تاریخ‌شان خود را نه پشتون بلکه «سیّد» و از نسل حضرت علی(ع) می‌دانستند،‌ اما بصورت رسمی آن‌ها را در زمرۀ قبایل پشتون قرار دادند و بحث سیادت‌شان را به مرور زمان کم‌رنگ کردند تا حدی که در حال حاضر این موضوع را یک افسانه و فولکلور خوانده و برخی نویسندگان پشتون، طرح این موضوع را توطئه‌ی دشمنان پشتون‌ها برای اختلاف افگنی در میان آن‌ها قلمداد می‌کنند

Image
طرح موضوع
کلمه «وردک» را در لغت جهازعروس معنی کرده‌اند، چنان‌که دهخدا نوشته است: «وردک. [ وَ دَ ] (اِ) جهاز عروس یعنی اسبابی که با او به خانه شوهر برند.(آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). جهیزیه. (مؤید الفضلا) (شرفنامه منیری).»(1)
هنری والتر بلیو، کلمه وردک را مأخوذ از طایفه‌ای بنام «وردوج» می‌داند که در بدخشان زندگی می‌کردند و شاخه‌ای از قوم بزرگ پارس بودند. بخشی از این طایفه در زمان‌های قدیم به منطقه‌ای که حالا وردک نامیده می‌شود مهاجرت کردند و به مرور زمان نام‌شان از وردوج به وردک تغییر یافت.(2) در حال حاضر هم ولسوالی (فرمانداری) وردوج در ولایت بدخشان قرار دارد.
از نظر سیاسی و اجتماعی، «وردک» نام یکی از قبایل بزرگ پشتون گذاشته شده و ولایتی به همین نام در سال 1343 هجری شمسی در زمان ظاهرشاه، آخرین حکمران طایفۀ محمدزایی، ایجاد شد. قوم وردک درحال حاضر متشکل از چند قبیلۀ کوچک‌تر بنام‌های مایار(ماهیار)، میرخیل، نوری، مَمَک، تورک، گدای و ... می‌باشد که بطور عمده در ولسوالی‌های سیدآباد، چَک، نَرخ، جَغَتو و دایمیرداد زندگی می‌کنند. وردکی‌ها در تحولات سیاسی و اجتماعی افغانستان از اواخر قرن نوزدهم تاکنون نقش فعال و برجسته دارند و در پست‌های بلند مدیریتی کشور کار کرده‌اند.
در دهه‌های اخیر که زمینه‌های تحقیق و تتبع تاریخی و سیاسی در مورد سرزمین و مردم افغانستان در داخل و خارج از کشور توسط پژوهشگران فراهم شد بحث گسترش خشونت بار پشتون‌ها از دامنه‌های سلسله کوه سلیمان بسوی مرکز افغانستان به میان آمد. از جمله مناطقی که به تصرف پشتون‌ها درآمده و به هزاره‌ها، تاجیک‌ها و سادات شیعه تعلق داشت، مناطق پشتون‌نشین ولایت وردک است. البته، نه تنها پشتون‌ها بلکه تمام اقوامی که در طول تاریخ بشر، قدرتمند
انکار سیادتِ سادات وردک و برچسب زدن ناحق به موافقان این موضوع، با واقعیت تاریخی در تضاد است، چراکه موضوع سادات مربوط به قرون قبل از اسلام و دوران باستان نیست که آن را افسانه، فولکلور و یا توطئه خواند و در سرودهای ‌ویدی، کتاب اوستا، تاریخ هرودت یا سفرنامه هیوان تسنگ چینی، جستجو کرد.
تر از دیگران بوده اند اقوام ضعیف‌تر را سرکوب کرده اند.
علاوه بر اختلاف تاریخی بر سر تعلقات سرزمینی، هویت قومی وردکی‌ها نیز تحریف شده است. مردم وردک در طول تاریخ‌شان خود را نه پشتون بلکه «سیّد» و از نسل حضرت علی(ع) می‌دانستند،‌ اما بصورت رسمی آن‌ها را در زمرۀ قبایل پشتون قرار دادند و بحث سیادت‌شان را به مرور زمان کم‌رنگ کردند تا حدی که در حال حاضر این موضوع را یک افسانه و فولکلور خوانده و برخی نویسندگان پشتون، طرح این موضوع را توطئه‌ی دشمنان پشتون‌ها برای اختلاف افگنی در میان آن‌ها قلمداد می‌کنند و برخی نویسندگان خارجی هم به پیروی از اطلاعات ارائه شده‌ای رسمی توسط حکام و قوم‌گرایان پشتون، سیادت وردکی‌ها را مانند موضوع اسرائیلی تباری پشتون‌ها افسانه و عامیانه قلمداد می‌کنند.
انکار سیادتِ سادات وردک و برچسب زدن ناحق به موافقان این موضوع، با واقعیت تاریخی در تضاد است، چراکه موضوع سادات مربوط به قرون قبل از اسلام و دوران باستان نیست که آن را افسانه، فولکلور و یا توطئه خواند و در سرودهای ‌ویدی، کتاب اوستا، تاریخ هرودت یا سفرنامه هیوان تسنگ چینی، جستجو کرد. این موضوع به هجرت سادات از ابتدای گسترش اسلام در خراسان بستگی دارد که هم در کتب تواریخ آمده و هم شفاهی سینه به سینه نقل شده است. حضور سادات در میان تمام اقوام در افغانستان و جهان به همین شکل است. برخی در اقوام مربوطه حل شده و سیادت شان را فراموش کرده اند و برخی هنوز این عنوان را حفظ نموده و هویت مستقل دارند.
در رابطه با سیادت وردک‌ها هنری والتر بلیو، نویسنده، زبان‌شناس و پزشک بریتانیایی که برای نخستین بار قبل از خود پشتون‌ها دستور زبان پشتو را تدوین و منتشر کرد، می‌نویسد: «وردک‌ها [حدود 140 سال قبل] از نظر قومی نه افغان و نه پتان، نه غلزایی، نه هزاره، نه ترک و نه مغول اند، عده‌ای آن‌ها را تاجیک می‌دانند و برخی دیگر «شیخ» می‌نامند، در حالی‌که خودشان بر این باورند که از نسل مهاجمین [مهاجرین] عرب و سیّد هستند. آنها پشتو را با لهجه شکسته و معیوب صحبت می‌کنند که با کلمات خارجی زیادی مخلوط شده و شاید این کلمات از زبان وردوجی آمده باشند.(3)
این نوشته در پی آن است تا هویت قومی وردکی‌ها را کالبد شکافی نموده و گرد و غبار قرن‌ها تحمیل، تحریف، و تحمیق و ستمی که بر هزاره‌ها، تاجیک‌ها و سادات بویژه سادات شیعه در منطقۀ وردک و میدان رفته است را از روی واقعیت ها و حقایق تاریخی بردارد.

طوایف سادات پشتون

اکثر نسب‌شناسان قدیم و نقبای سادات درگذشته معتقد بودند که در اثر مظالم سلاطین و امرای بنی‌امیه و بنی‌عباس و هم‌چنین سلاطین محلی و مهاجمین مغول، پیش از 1472 قبیلۀ سادات علوی (اعم از حسینی و حسنی) به کشورهای مختلف در خراسان، آسیای مرکزی، هند، رم (ترکیه و سوریه) و کشورهای آفریقایی مانند مصر، تونس و مغرب مهاجرت کردند(4). امروزه سادات در تمام سرزمین‌های اسلامی از جمله افغانستان در میان اقوام مختلف زندگی می‌کنند. سادات هرجا که رفته و ساکن شده‌اند نه به‌عنوان یک قوم و قبیله بلکه به عنوان یک نماد مذهبی و اجتماعی مورد
علاوه بر اختلاف تاریخی بر سر تعلقات سرزمینی، هویت قومی وردکی‌ها نیز تحریف شده است. مردم وردک در طول تاریخ‌شان خود را نه پشتون بلکه «سیّد» و از نسل حضرت علی(ع) می‌دانستند،‌ اما بصورت رسمی آن‌ها را در زمرۀ قبایل پشتون قرار دادند
احترام داوطلبانۀ مسلمین قرار دارند و هر قومی سادات خودشان را متعلق به خود می‌دانند. اگر قبایل سادات در سرزمین‌های مختلف گروه‌های قومی تشکیل می‌دادند تاکنون حداقل یک کشور بزرگ ایجاد کرده بودند. همین اکنون جمعیت شناخته شدۀ سادات در قارۀ آسیا به بیش از سی میلیون نفر تخمین زده می‌شود که حدود 14میلیون آن در کشورهای جنوب آسیا زندگی می‌کنند.
در افغانستان سادات در میان اقوام مختلف از جمله پشتون‌ها حضور پررنگ دارند، و نفوس سادات پشتون به مراتب بیشتر از سادات سایر اقوام به نظر می‌رسد، اما اکثریت آن‌ها پشتونیزه شده و هویت اصلی‌شان را از دست داده‌اند. در کتاب «تاریخ جهان‌شاهی و مخزن افغانی» تألیف خواجه نعمت الله هروی در قرن هفتم هجری، از یازده قبیله سادات پشتون به این شرح نام برده شده است:
1) بختیاری(فرزندان ابی سعید ابن سیّد اسحاق)
2) اشترانی (سیّدمحمد گیسودراز)
3) سیّدزئی(سیّد زایی، سیّد زَی) از نسل سید جلال بخاری و ترین
4) خرشین
5) متی
6) شیرانی (سرانی)
7) تارن (سید طاهر)
8) هُنَیْ
9) وَردَک
10) محمدزایی (محمد زئی)
11) سید حسن خُجَندی ( مشهور به خوندی) (5)
در کتاب تواریخ خورشید جهان از 9 قبیله سادات در میان پشتون‌ها به این شرح یاد شده است:
1) بختیار (ابی سعید ابن سیّد اسحاق) از مادر شیرانی
2) ستوریانی[اشترانی] فرزند میر سیّدمحمّد، از مادر شیرانی
3) مشوانی[مسوانی] فرزند میر سیّدمحمد، از مادر کاکر (غرغشتی)
4) هُنَی فرزند میر سیّدمحمد، از مادر کررانی
5) وردک فرزند میر سیّدمحمد، از مادر کررانی
6) خوندی [خجندی]
7) سیّد زَی(سد زایی)
8) خر شین
9) کولی(6)

Image
شیر محمدخان صاحب کتاب تواریخ خورشید جهان در مورد انکار سیادت 9 قوم فوق می‌گوید : « قول بعض طاعنان بی سر و سامان را که از شرافت این 9 قوم و اصلیت ایشان را انکار نمایند و به طعن و خلل پرداخته اند جز خاک بر سر پاشیدن حاصلی نخواهد شد و این 9 قوم از تکالیف و بیگارات معاف می باشند.» (7)
دیده می‌شود که وردک در هر دو لیست فرزند سیّدمحمد (گیسو دراز) بوده و اولادۀ او «سید» محسوب می‌شوند.
در رابطه با چگونگی ورود سیّدمحمّد به سرزمین پشتون‌ها و سپس هند و شخصیت او، روایت‌های مختلفی وجود دارد:
1) سیّدمحمد گیسو دراز فرزند سیِدیوسف حسینی، که اجدادش در هرات زندگی می‌کرده و پدر یا پدر بزرگش به هند مهاجرت کرده است، در سال 1321 میلادی در دهلی به دنیا آمد و در سال 1422 در گذشته و مرقدش در منطقۀ «گل برگه» هندوستان زیارتگاه خاص و عام است. او عارف، مفسر و دانشمند مشهور و صاحب کرامات بوده است که تصنیفات و کتاب‌های او را تا 40 جلد نام برده‌اند. سیّدمحمّد گیسو دراز را در هند به نام «بنده نواز» هم یاد می‌کنند.(8)
2) میر سیّدمحمّد، پدرِ شخصی بنام اشترانی (مشهور به سیّدمحمِد گیسودراز)، از ایران به کوه سلیمان آمده و در آنجا به سبب فضل و تقوا و دانش و کراماتی که از خود نشان داده بود مورد احترام سه قبیلۀ پشتون بنام‌های
از نظر سیاسی و اجتماعی، «وردک» نام یکی از قبایل بزرگ پشتون گذاشته شده و ولایتی به همین نام در سال 1343 هجری شمسی در زمان ظاهرشاه، آخرین حکمران طایفۀ محمدزایی، ایجاد شد.
کاکر(غرغشتی)، کررانی و شیرانی قرار گرفت و رؤسای هر قبیله یک دختر خود را به عقد او در آوردند که از آن‌ها صاحب چهار فرزند پسر شد.
مسوانی فرزند اول سیدمحمد مادرش از قبیله کاکر بود، اشترانی فرزند دومش متعلق به مادری از قبیله شیرانی و فرزندان سوم و چهارمش بنام هُنَی و وردک از زن کررانی به دنیا آمده بودند. سیّدمحمد بعد از ازدواج و تولد فرزندانش به تنهایی هندوستان رفت و فرزندانش با اقوام مادری شان بسوی غرب و منطقۀ وردک کنونی رفتند. (9)
نسب‌نامه میر سیّدمحمد، به این شرح است: میر سیّدمحمد ابن سیّدغور ابن سیّدعمر ابن سیّدقاب ابن سیّدقاین ابن سیّدالرجال محمد ابن سیّد اسماعیل ابن امام جعفر صادق علیه السلام. (10)
شیرمحمدخان در کتاب تواریخ خورشید جهان در رابطه با میرمحمد گیسو دراز چنین نوشته است:« آورده اند میر سیّدمحمد نام گیسو دراز از نسل سیّد الرجال محمّد بن سیّد اسمعیل اعرج خلف امام جعفر صادق ( ع ) به کوه سلیمان در آمده، چون مردی صاحب حالات و مقامات بود سردار شیرانی، کا کر و کررانی به وی رجوع و از انفاس متبرکه‌اش فیضیات گردیده به مشاهده کرامات و خوارق عادات از آن سیّدالسادات خواص و عوام هر 3 تن معتقد ولایت او شدند. وقتی که در واقع هنگام خطر لشکر مغولان هر 3 تن نزدیک بود پایمال حوادث شوند خانان هر سه تن به خدمت سیّد آمده دعا کردند حادثه رفع و دفع گردید. سرداران هر سه تن 3 دختران خود را پیشکش سیّدِ ممدوح کرده و آن سیّد هر سه را به نکاح قبول نمود، چنانچه اول ستوریانی از دختر سردار شیرانی بعد از آن مشوانی از دختر سردار کاکری نوبت دیگر وَردگ و هُنَی هر دو توامان از دختر سردار تمن کررانی پیدا شدند و وجه تسمیه میر صاحب فرزند دختر شیرانی را به ستوری و فرزند دختر سردار کاکری را به مشوانی و دختر کررانی را به وردگ بیان نموده اند.
ستوری ابن سیّدمحمد گیسودراز، اولادش ستوریانی اند اکثرا در پاکستان ساکنند از سادات سنی المذهب و از نسل سیّد اسمعیل اعرج بن امام جعفر صادق (ع) می باشند. این مطلب در مقصد سوم کتاب روضه الاحباب شاه عطاالله کرمانی موجود است. بنابراین، طایفه ستوریانی و مشوانی و وردگ و هنی از نسل چهار فرزندان سیّدمحمد گیسو درازند.»(11)
قابل ذکر است که روایت شیرمحمدخان با روایت خواجه نعمت الله هروی در مود میر سیّدمحمد گیسو دراز، اندکی تفاوت دارد. خواجه نعمت الله شخصی را که اول به کوه سلیمان رفته میر سیّدمحمد، معرفی می‌کند و سیّدمحمد گیسو دراز را فرزند او می‌داند که نام دیگرش اشترانی است، اماشیرمحمدخان، شخص اول را میر سیدمحمد گیسو دراز، معرفی کرده و فرزند او را نه اشترانی(سیدمحمد گیسو دراز)، بلکه «ستوریانی»
اکثر نسب‌شناسان قدیم و نقبای سادات درگذشته معتقد بودند که در اثر مظالم سلاطین و امرای بنی‌امیه و بنی‌عباس و هم‌چنین سلاطین محلی و مهاجمین مغول، پیش از 1472 قبیلۀ سادات علوی (اعم از حسینی و حسنی) به کشورهای مختلف در خراسان، آسیای مرکزی، هند، رم (ترکیه و سوریه) و کشورهای آفریقایی مانند مصر، تونس و مغرب مهاجرت کردند
نامیده است.
همان‌طوری‌که ملاحظه شد دو سیّدمحمد گیسودراز در کتب تاریخی ثبت شده است، یکی سیّدمحمد گیسودراز حسینی، که اجدادش از هرات به هندوستان هجرت کرده‌اند، و دیگری سیّدمحمد گیسودراز که از نسل امام جعفر صادق علیه‌السلام بوده و از ایران به کوه سلیمان در جنوب شرق افغانستان کنونی رفته و در آن‌جا مقیم شده است. ایشان هم بعد از کوه سلمیان به هند مهاجرت کرده اند، اما فرزندانش با مادران‌شان در میان اقوام مادری باقی‌مانده و گسترش یافته‌اند. در این زمینه تحقیقات بیشتر لازم است تا نظریۀ یگانگی یا دوگانگی سیّدمحمد گیسودراز بطور کلی و تقدّم وتأخّر میر سیّدمحمد با سیّد محمد گیسو دراز، واضح شود.
علاوه بر سیّدمحمد گیسودراز سیّدی دیگری به نام سیّداسحاق نیز به کوه سلیمان رفته و در آن‌جا مقیم شده است. خواجه نعمت‌الله هروی صاحب کتاب تاریخ خان جهانی و مخزن افغانی در مورد سیّداسحاق چنین می‌نگارد: «نقل است که جوان سیّدزاده اسحاق نام [بن جعفر بن نظام بن عیسی بن محی الدین بن محمد بن حافظ بن نور بن جمال بن بوعلی بن یادگارعلی بن نشان علی بن امام زین العابدین بن امام حسین شهید دشت کربلا رضوان الله علیهم] از قصبه اوش من توابع بغداد بنابر تفرقه روزگار غربت سفر اختیار کرده، به کوه کشنغر که وطن شیرانی بود رسید و مدت مدید در آن تمن گذرانید ـ چون آثار صلاح [و بزرگ زادگی] از ناحیه او هویدا بود، شخصی از مردم شیرانی [سنجر نام، حالت و افعال سیّداسحاق معلوم نموده] دختر عاجزۀ خود را به او نسبت کرد ـ (نام دختر او شیخی بود) از او فرندی بوجود آمد ـ او را [سیّدحبیب نام کردند و او به] ابی سعید مشهور شده- پس از چندگاه سیّداسحاق را اراده وطن شد، به رخصت قوم متوجه اوش گشت، چون در [قصبه اوش] که وطن طایفۀ مشوانی است، رسید بیمار شد و رخت به عالم بقا برد- مادر سید ابی سعید پسر را باز به تمن شیرانی[کوه کسینغر] آورد، و چون سید ابی سعید طفل بود و پرورش او مشکل و مادرش را بی بضاعت اوقات به محنت تمام می‌گذشت، بنا بر ضرورت مردی را از طایفۀ شیرانی بخواست، اما مفلس بود- حق تعالی به یمن مقدم مادر سیّد ابی سعید بخت را مساعد او ساخت، و در اندک مدت دولت او بسیار شد( پس) آن مرد از روی مهربانی سیّد ابی سعید را بخت آور می گفت و به مردم ظاهر می ساخت که دولت من از یمن قدم این فرزند سعادتمند است، و از آن روز سیّد ابی سعید را خلایق بخت آور می گفتند- رفته رفته به بختیار، شهرت یافت» (12)
به هر حال، از سیدمحمد گیسودراز که به کوه سلیمان رفته و با خانواده‌های پشتون ازدواج کرده است چهار فرزند پسر به‌نام‌های مسوانی، اشترانی، هُنَی و وردک به جا ماند. به روایت خواجه نعمت الله هروی، وردک هفت پسر داشت که عبارت بودند از: نور، وتی، میر، گدای، مَمَک، تورک و ماهیار (مایار). هنری جورج راورتی، از زبان شناسان و خاورشناسان مشهور بریتانیا، می‌گوید که تورک و مایار بر اساس روایتی، پسرخواندۀ وردک بوده‌اند، اما این روایت را خیلی مشکوک می‌داند. راورتی در زمان نگارش کتابش در سال 1881میلادی نفوس قوم وردک را حدود ده‌هزار خانوار قلمداد می‌کند که طوایف میرخیل، نوری‌خیل و ماهیار پرجمعیت‌ترین‌شان به‌شمار می‌رفتند.(13)
از سیّدحبیب مشهور به ابی سعید و بختیار، پنج فرزند پسر بجا ماند که نسل آن‌ها در میان پشتون‌ها پراکنده‌اند، نام فرزندان
قومی بنام وردک از لحاظ هویت اتنیکی پشتون نبوده و سادات‌اند که پشتونیزه شده‌اند
بختیار از این قرار است: اتو (عطاء الله)، اکو، کورنی، پرنی،‌توری. طایفه شیخ زئی(زایی) در میان پشتون‌ها اولادۀ حضرت خواجه یحیی کبیر فرزند خواجه الیاس فرزند سیّدمحمد و فرزند عطاء الله (اتو) هستند.(14)
بر اساس آن‌چه تا این‌جا مستند به کتب تاریخی و روایات شفاهی ذکر شد قومی بنام وردک از لحاظ هویت اتنیکی پشتون نبوده و سادات‌اند که پشتونیزه شده‌اند. این‌که قوم وردک، مانند سادات سایر مناطق و اقوام غیرپشتونِ دیگر بصورت طبیعی در ولایت میدان وردک حضور و گسترش یافته‌اند یا با خویشاوندان پشتون‌شان از دامنه‌های کوه سلیمان به مناطق مرکزی هجوم آورده و سرزمین هزاره‌ها، تاجیک‌ها و سادات شیعه را تصاحب کرده‌اند ضرورت به تحقیق همه‌جانبۀ تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی دارد. البته این مسئولیت نخبگان، دانشمندان، نویسندگان و فرهیختگان وردک است که ضمن حفظ ملیت پشتونی‌شان هویت اتنیکی خود را روشن سازند و بجای داشتن تعصب خشک قومی و مذهبیِ تحمیلی، به واقعیت‌های تاریخی بی طرفانه توجه کنند. ادامه دارد...

پانوشت‌ها
1- https://www.vajehyab.com/dehkhoda
2- http://www.jatland.com/home/Wardak
3- همان منبع.
4 - کشف الانساب، حاج سیدمحمد علیشاه حسینی نسب سنگلاخی.
5- هروی، خواجه نعمت الله، تاریخ جهان شاهی و مخزن افغانی، ص648-649.
6- http://barakzahi.parsiblog.com/Posts/28/ به نقل از شیرمحمدخان، تواریخ خورشید جهان،
7- همان منبع.
8- http://sherenab.com/index.peh?module=view&do&id=2317.
9- هروی، خواجه نعمت الله، تاریخ خان جهانی و مخزن افغانی، جلد دوم، تصحیح و تنقیح سید امام الدین(استاد دانشگاه کلکته)، مطبع زیکو پرس،دهاکا،پاکستان، محرم الحرام سنه 1382 هجری قمری مطابق جون 1962 عیسوی، ص 644- 646.
10- همان منبع.
11- http:/barakzahi.persionblog.com/posts/28 به نقل از کتاب تواریخ خورشید جهان، تألیف شیر محمدخان.
12- مخزن افغانی، ص 642- 643.
13- http://www.barmazid.com/2016/04/wardag- ... tribe.html به نقل از کتاب “Notes on Afghanistan and part of Baluchistsn” byH.G. Raverty in 1881.
14- مخزن افغانی، ص 642.

نویسنده: سیدمحمدباقر مصباح زاده
برگی از تاریخ خونین افغانستان
تصفیۀ قومی و مذهبی در جلریز و درۀ میدان
سید محمدباقر مصباح‌زاده
در قرن پانزدهم درۀ میدان که از ملا خیل تا پل محراب در تکانه، متعلق به سید محمد فرزند سید احمد کبیر (شاه برهنه) نیای بزرگ سید شاه قباد ولی بود، مورد حمله و تعرض اقوام پشتون قرار گرفت. در این تعرض سید محمد به شهادت رسید. مرقد شریف سید محمد در حال حاضر به نام «خواجه محمد» در بلندی که به همین نام یاد می‌شود قرار داشته و زیارتگاه مردم میدان است.
چند ماه قبل فردی شاخ خودخواهی اش را به سنگ سیادت اعقاب حضرت سیدشاه قباد ولی(ره) و قوم «یادگار» جلریز، شکست. من در آن زمان مشغول مطالعه و پژوهش در مورد مردم سنگلاخ و تاریخ تحولات این منطقه بودم که بحث پیوند سادات سنگلاخ با قوم یادگار جلریز به شکل غیر واقعی و در تعارض با ادب و اخلاق انسانی توسط فرد مذکور مطرح شد. بنا براین، تصمیم گرفتم که در رابطه با مردم جلریز و بخصوص قوم یادگار تحقیقاتی انجام دهم که به نتایج زیبا و اطلاعات ارزشمندی دست یافتم و مصداق این ضرب المثل را تجربه کردم که می‌گوید: عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.
برای روشن شدن حقیقت در مورد قوم یادگار جلریز که سنی مذهب هستند و پیوند آنها با سادات سنگلاخ که شیعه مذهب اند دوستان من و بخصوص یکی از جوانان آگاه و دلسوز قبول زحمت نموده در مرکز جلریز و شهر کابل تحقیقات میدانی لازم را که ضرورت داشتم انجام داده و اسناد کتبی، تصویری و شفاهی آن را برایم فراهم ساخت.
با مطالعاتی که قبلا هم در رابطه با درۀ میدان انجام داده بودم برایم ثابت شد که مردم درۀ میدان و وردک در قدیم فارسی زبان و اکثریت شان شیعه مذهب و از طایفۀ جلیلۀ سادات بوده اند که در اثر هجوم تدریجی پشتون ها از جنوب به مرکز افغانستان و کشتار بی‌دریغ، از سرزمین های خود رانده شده اند و در مناطق دیگر پناه برده اند. آن عده از مردم بومی که باقیمانده اند اعم از سادات و هزاره، برای نجات شان از کشتار و اخراج، بالاجبار از لحاظ مذهبی سنی شده اند و از لحاظ قومی پشتون و تاجیک. به همین علت است که از قدیم گفته می‌شد که قوم یاد گار جلریز که حالا مربوط به ملیت تاجیک هستند و اقوام وردک که پشتون شده اند در اصل سید و شیعه مذهب بوده اند.قوم یادگار جلریز خوشبختانه سیادت شان را حفظ نموده و در منطقه به این عنوان شهرت دارند و شجره نامه های شان نیز گواهی بر این مطلب است.
در این نوشته تنها به تحولات تاریخی و خونین درۀ میدان و سادات جلریز اشاره می‌شود و راجع به وردک کاری نشده که امیدوارم کسانی دیگر بتوانند به این موضوعات مفصل و اساسی بپردازند.

تاریخ و چگونگی تحولات

متأسفانه رویدادها و تحولات تاریخی و اجتماعی درۀ میدان و به تبع آن تحولات درۀ سنگلاخ و جلریز آن‌طوری که لازم بود ثبت تاریخ نشده و اسناد و منابعی برای مطالعه و برسی آنها وجود ندارد. یکی از دلایل مهم این نارسایی شاید آن باشد که درۀ میدان در طول تاریخ به عنوان بخشی از کابل بوده و به عنوان جزء تابع کل مورد توجه قرار نگرفته است.
در رابطه با تحولات تاریخی و اجتماعی میدان، جلریز و سنگلاخ آن چه در
س از سلطۀ تدریجی پشتون‌ها در وردک و بخشی از میدان، سادات شیعه و هم مذهبان هزارۀ‌شان تا قرن پانزدهم میلادی بخش‌های وسیعی از درۀ میدان، از ملا خیل تا پل محراب، را در اختیار داشتند (رجوع شود به نقشۀ شماره 3). اقوام پشتون با حملات متعدد به تدریج بخش‌های باقی مانده را نیز به تصرف خود درآوردند، سادات و هزاره‌ها را به کوه پایه‌ها راندند.
پی می‌آید برگرفته از حکایت های شفاهی است که در برخی موارد با استفاده از قرائن و شواهد، زمان و مکان وقوع آنها به صورت تخمینی تعین شده است.
بر اساس نظریه‌هایی که برخی پژوهشگران ارائه کرده‌اند، تا قرن هفدهم میلادی (قرن یازدهم هجری) مناطق وسیع وردک و درۀ میدان به طور عمده شیعه ‌نشین و مردم آن فارسی زبان بوده‌اند. البته در برخی مناطق درۀ میدان تاجیک‌ها از قدیم سکونت داشتند که هنوز هم حضور دارند مانند، جلریز، تکانه، کهنه خمار و مناطق دیگر.
پس از سلطۀ تدریجی پشتون‌ها در وردک و بخشی از میدان، سادات شیعه و هم مذهبان هزارۀ‌شان تا قرن پانزدهم میلادی بخش‌های وسیعی از درۀ میدان، از ملا خیل تا پل محراب، را در اختیار داشتند (رجوع شود به نقشۀ شماره 3). اقوام پشتون با حملات متعدد به تدریج بخش‌های باقی مانده را نیز به تصرف خود درآوردند، سادات و هزاره‌ها را به کوه پایه‌ها راندند.
تحرکات و حملات پشتون‌ها که منجر به وضع فعلی از لحاظ ترکیب اجتماعی و تغییرات جغرافیایی در میدان و سنگلاخ شده است را می‌توان چنین دسته بندی کرد:
1- بخش‌هایی از وردک و درۀ میدان، در جریان گسترش سرزمینی پشتون‌ها که از قرن سیزدهم میلادی از اطراف رشته کوه‌های سلیمان شروع شده بود تا قرن پانزدهم میلادی به تصرف اقوام پشتون در آمد.
2- در قرن پانزدهم درۀ میدان که از ملا خیل تا پل محراب در تکانه، متعلق به سید محمد فرزند سید احمد کبیر (شاه برهنه) نیای بزرگ سید شاه قباد ولی بود، مورد حمله و تعرض اقوام پشتون قرار گرفت (رجوع شود به نقشه‌های شماره 2 و 3 در کتاب سنگلاخ زادگاه من). در این تعرض سید محمد به شهادت رسید. مرقد شریف سید محمد در حال حاضر به نام «خواجه محمد» در بلندی که به همین نام یاد می‌شود قرار داشته و زیارتگاه مردم میدان است. مهاجمین زمین‌های متعلق به خواجه محمد از ملاخیل تا نزدیکی جلریز را به تصرف خود درآوردند.
3- چند دهه بعد از شهادت خواجه محمد، بار دیگر اقوام پشتون، مناطق بعد از جلریز تا پل محراب را که متعلق به سید نظام‌الدین، مشهور به «شاه سید بابا» بود مورد حمله قرار داده و به تصرف خود درآوردند. در این تجاوز شاه سیدبابا که از نوادگان سید محمد (خواجه محمد) و یکی از نقبای بزرگ زمان خود بود به مقابله با متجاوزان بر خواسته و به شهادت رسید. زیارتگاه این سید عالیقدر در باغ لنگگ تکانه واقع شده است. بعد از فاجعۀ تکانه فرزندان سید نظام‌الدین به مناطق مختلف پراکنده شدند که اخلاف آنها در مناطقی چون سرپل، شهرستان،درۀ زرگر پغمان، دو آب غوربند، کلان‌تله در درۀ ترکمن، جو قول بهسود و درۀ سنگلاخ مقیم شدند.
از جمله فرزندان سید نظام‎الدین (شاه سیدبابا)، سیداحمد پدر بزرگ پدر (جد سوم) سید شاه‌قباد ولی، در درۀ سنگلاخ سکونت اختیار کرد. تاریخ تحولات اجتماعی سنگلاخ از این به بعد رقم خورده و درۀ سنگلاخ مشهور می‎شود.
4- در زمان حکومت محلی هوتکی‌ها در قندهار، پشتون‌های خروتی پل سرخ میدان با همکاری اقوام دیگری پشتون برای اشغال سنگلاخ لشکر کشی کردند. جنگ سختی در ابتدای درۀ سنگلاخ آغاز شد و لشگر مهاجم که عده وعُدۀ‌شان ده‌ها برابر از مدافعان سنگلاخ بود تا منطقه‌ای که حالا«خروتی» نامیده می‌شود پیشروی کردند. در همین حال برای توجیه این تجاوز سید شاه قباد ولی را را فضی خوانده و به حکومت محلی گزارش دادند که او مذهب رافضیان را به مردم تعلیم می‌دهد. عمال حکومت محلی تصمیم گرفتند که شاه قباد و طلبه‌های او را زندانی کرده و درۀ سنگلاخ را به قوم خروتی ببخشند. بنابراین هیأتی برای اجرای تصمیم به سنگلاخ فرستاده شد، اما این هیأت بعد از ملاقات با سید شاه قباد، تحت تأثیر آن سیّد بزگوار قرار گرفته از آزار و اذیت او و غصب کامل درۀ سنگلاخ خودداری کرد. با آن هم منطقۀ خروتی را که ابتدای دره و مهمترین و فراخ‌ترین بخش آن بود به قوم خروتی واگذار کرد که حالا هم در اختیار آنان قرار دارد.
5- آخرین بار کوچی‌های خماری‌خیل، از قوم غلجایی، باحمایت پشتون‌های میدان و وردک در قرن هفدهم میلادی (قرن یازدهم هجری) در زمان سید شاه فیروزخان، نوۀ سید شاه قباد
آخرین بار کوچی‌های خماری‌خیل، از قوم غلجایی، باحمایت پشتون‌های میدان و وردک در قرن هفدهم میلادی (قرن یازدهم هجری) در زمان سید شاه فیروزخان، نوۀ سید شاه قباد ولی، با لشکر عظیمی به سنگلاخ حمله کردند. در برابر این حملۀ غافلگیرانه که متجاوزین تا منطقۀ آهنگران آمده بودند سید شاه نوازخان، برادر سید شاه فیروزخان، با افراد اندک مقاومت کرد که به شهادت رسید.کوچی‌های خماری خیل سر آن سید بزرگوار را از تن جدا نموده با خود بردند.

ولی، با لشکر عظیمی به سنگلاخ حمله کردند. در برابر این حملۀ غافلگیرانه که متجاوزین تا منطقۀ آهنگران آمده بودند سید شاه نوازخان، برادر سید شاه فیروزخان، با افراد اندک مقاومت کرد که به شهادت رسید.کوچی‌های خماری خیل سر آن سید بزرگوار را از تن جدا نموده با خود بردند. سید شاه فیروزخان برای انتقام از خون به ناحق ریختۀ برادر فقیه، عالم و عالیقدرش شاه نوازخان، قیام کرد و در دشت «رمه تاله» در منطقۀ «یورد» بهسود، با غلجایی‌ها چنان جنگید که از کشته‌ها پشته‌ها ساخت تا این که قاتلان برادرش محکوم به شکست شده و با قبول جبران خسارت به رسم افغانی یک دختر به شاه فیروزخان داده و تعهد سپردند که بعد از آن کوچی‌ها از کوه‌های سنگلاخ به عنوان علف چر استفاده نکنند، مگر این که بابت آن «باج» بدهند.
در این رابطه حاج سید محمدعلی شاه، فرزند ملا کربلایی سید سکندر شاه از نوادگان سید شاه فیروزخان که عالم و آگاه زمان خود بود در کتاب کشف الانساب، چنین نوشته است: «شاه فیروزخان مرد شجاع و مبارز بود که همراه مردم قلجی [غلجایی] افغان جنگ بسیار کرده هفتاد قبیله را در رمه تالۀ یورد که «میدان شاه» می‌گویند، .... بعد از آن جنگ بسیار همراهی قلجی کرد که تقریر آن بسیار است که این کتاب گنجایش نداشت که همه آن ذکر شود. آخرالامر میان سیّد و افغان، سردار خوشحال‌خان قلجی خون صافی کرد و دختر دیگر هم بر خون برادر خود شاه نوازخان گرفت، و در آهنگران سنگ شانده شد که افغان بر سیّد باج بدهد تا الحال می‌دهد.»
شواهد نشان می‌دهد که ساکنان اصلی قلعۀ یادگار و تپۀ جلریز نیز سید و از اولادۀ حضرت شاه ‎ولی(ره) یا سایر فرزندان حضرت سید نظام الدین(ره) بوده‌اند که در اثر ستم، تجاوز و تبعیض مذهبی مجبور به مهاجرت اجباری شده‌اند. دو دلیل عمده در این رابطه می‌توان ارائه کرد: یکی مهاجرت اجداد سیدحسین حاکم به مزار شریف، و مهاجرت اجداد سادات سرپل، سادات شهرستان،پغمان و ... و دیگری وجود مسجدی در تپۀ جلریز کنار زیارت سیدسلطان‌علی بابا(ره) که در اطراف دیوار و سر دروازۀ این مسجد آثاری از اسامی پنجتن آل‎عبا نوشته بود. داستان مهاجرت اجداد سیدحسین حاکم در میان سادات سنگلاخی تبار مزارشریف به این شرح است:
«سید نظیم مشهور به سید سرخ، جد آقای سیدحسین حاکم با پنج برادرش، آقایان سیدنبی، سیدکمال، سیدجلال، سید احمد و ... در ابتدای درۀ سنگلاخ زندگی می‌کردند [ابتدای درۀ سنگلاخ در آن زمان به احتمال قوی شامل جلریز هم می‌شد]. در آن دوران قبایل کوچی پشتون با شترها و مواشی‌شان در فصل بهار و تابستان به منطق مرکزی هزارستان هجوم آورده، علف‌چرها را به زور تصاحب کرده و مردم را تحت فشار قرار می‌دادند. ابتدای سنگلاخ از جمله مناطقی بود که کوچی‎ها هم در آنجا ساکن می‎شدند و هم از آن طریق به مناطق مرکزی هزاره‌جات می‌رفتند.
سید نظیم و برادرانش یک خواهر زیبا داشتند که پشتون‌های کوچی قصد داشتند او را به عقد یکی از جوانان‌شان درآورند. آنها دختر را خواستگاری کردند و تهدید نمودند در صورتی که این کار نشود دست به قتل و غارت خواهند زد. برادران سید نظیم وقتی چنین دیدند به ظاهر به خوبی با آنها رفتار نموده و خواهش کردند که در یک روز معین جوان مدنظر را با خود بیاورند و رسمی و آبرومندانه خواستگاری کنند. کوچی‌ها خوشحال شدند و روز خواستگاری را تعیین نموده رفتند. چند روز زودتر از موعد مقرر سه نفر از برادران سیدنظیم تمام اعضای خانواده‌های‌شان را گرفته از طریق کوه‌ها و دره‌ها به مزارشریف هجرت می‌کنند و سه برادر دیگر می‌مانند تا از کوچی‌ها پذیرایی کنند. کوچی‌ها که در موعد مقرر آمدند در مهمانخانه با غذا و مواد خوراکی به خوبی پذیرایی شدند و سلاح‌های‌شان گرفته شده در گوشۀ اتاق گذاشته شد. پاسی از شب که سپری شد و مهمان‌های غارتگر به خواب رفتند، هر سه برادر سلاح‌ها را گرفته و کوچی ها را از پا در آوردند و بعد از پایان کار به دنبال سه برادر دیگرشان رهسپار شدند. یکی از آنها به علت مریضی به سفر ادامه داده نتوانسته و در منطقه‌ای در مسیر راه ساکن شد و دو برادر دیگر به مزار شریف رفتند. پنج برادری که به مزارشریف رفتند در منطقۀ یولمرب (یلمرب) ساکن شدند و در آنجا حسینیه‌ای را تأسیس کردند. از این واقعه طبق اظهارات اعقاب سیدنظیم و برادرانش حدود 170 سال می‌گذرد.»
تاریخ هجرت اجداد سیدحسین حاکم از سنگلاخ با تاریخ شهادت شهید شاه نوازخان توسط کوچی‌ها و حمله به سنگلاخ تا حدی هم‌خوانی دارد. ممکن است بین این دو رویداد،
با استناد به شجره نامۀ یکی از سادات جلریز که در زمان امارت عبدالرحمان خان سیادت شان تأیید و مهر شده است، قوم یادگار از نسل حضرت سیدشاه نظام الدین ملقب به شاه سیدبابا، که مرقدش در باغ لنگک تکانه قرار دارد می باشد.
بیست سال فاصله وجود داشته و رویداد اولی قبل از شهادت شاه نوازخان اتفاق افتاده باشد.

Image

نگاهی به جلریز و اقوام آن
جلریز، یکی از مهمترین ولسوالی(فرمانداری) های ولایت وردک است که در حدود شصت کیلومتری غرب شهر کابل واقع شده است. مردم ولسوالی جلریز و نیز مردم حوزۀ مرکزی جلریز متشکل از اقوام سادات، هزاره، تاجیک و پشتون هستند. در برخی آمارهای ساختگی پشتون‌ها اکثریت قلمداد می‌شوند، اما در واقع چنین نیست و فارسی زبانها در مجموع دو سوم مردم این ولسوالی را تشکیل می دهند، و شیعیان متشکل از سادات و هزاره ها نصف کل جمعیت ولسوالی را بخود اختصاص می دهند.
مرکز ولسوالی جلریز یکی از پنج حوزۀ مهم این ولسوالی بعد از حوزۀ سنگلاخ است. جلریز از قدیم بر اساس روایتهای شفاهی مردم منطقه، حد اقل از دوران سلطان محمود غزنوی، مرکز اداری حکومت محلی بوده است و مسجد جامع جلریز در همان زمان ساخته شده بود که در دهه‌های اخیر از نو ساخته شده است.
مردم جلریز در حال حاضر متشکل از پنج قوم به این شرح هستند:
1-قوم «بهبود» که در اصل هزارۀ سرخ پارسا بوده و بعدا در اثر فشار، تاجیک و سنی شده است.
2-قوم«فاضل». این قوم در اصل هزاره بوده که بعدا سنی و تاجیک شده است.
3-قوم «شاه رخ». گفته می‌شود که این قوم در اصل سید بوده و بعدا سنی و تاجیک شده است. تا کنون سندی در مورد سیادت آنها به دست من نیامده است.
4-قوم «تاجیک» که اکثریت ساکنان مرکز جلریز را تشکیل می دهند.
5-قوم «یادگار». این قوم سید و از اولادۀ سیدشاه نظام الدین(شاه سیدبابا) است که با سادات سنگلاخ هم‌خون و قوم محسوب می شوند.

قوم یادگار جلریز
با استناد به شجره نامۀ یکی از سادات جلریز که در زمان امارت عبدالرحمان خان سیادت شان تأیید و مهر شده است، قوم یادگار از نسل حضرت سیدشاه نظام الدین ملقب به شاه سیدبابا، که مرقدش در باغ لنگک تکانه قرار دارد می باشد. از سید شاه نظام الدین چند فرزند بوده که من تاکنون اسم چهار فرزند ایشان را به این شرح پیدا کرده ام:
Image
استاد سید زین الدین از سادات معظم جلریز
1-سیداحمد که جد سادات سنگلاخ می باشد.
2-سید حیدر، مشهور به سیدشاه حیدرکلان جد برخی سادات ولایت سرپل در شمال افغانستان.
3-سیدمیرهاشم، جد برخی سادات شهرستان در ولایت دایکندی.
4-سیدمیر، جد سادات جلریز و قوم یادگار.
سیدیادگار، با چند واسطه به سید شاه نظام الدین می‌رسد که به یقین از اجداد سید یادگار فرزندانی دیگری نیز وجود داشته که جمعیت زیادی را شاید تشکیل داده باشند که متأسفانه اطلاعاتی در مورد آنها وجود ندارد و معلوم نیست که به کدام مناطق دیگر رفته اند، چنان که اعقاب سید یادگار هم همگی در جلریز نمی باشند و در ولایتهای مختلف پراگنده شده اند. فعلا در جلریز از سادات یاد گار چهار پنج خانواده بیشتر نمانده اند.
دلایلی کافی و متقنی بر سیادت و تشیع اجداد سادات جلریز دلالت دارد:
1-شهرت. آنها از قدیم به سیادت در میان مردم منطقه شهرت داشتند و دارند.
2-شجره نامه. سادات جلریز شجره نامه معتبر و قدیمی دارند. در شجره نامۀ منظوم یکی از سادات جلریز اسامی پنجتن آل عبا نوشته شده است: یا الله، یا محمد، یا علی، یا فاطمه، یا حسن و یا حسین(ع).
3-در جلریز مسجدی بنام مسجد سیدیادگار وجود دارد که قبل از بازسازی در دهه های اخیر بر سر محراب آن نام پنجتن آل عبا نوشته شده بود.
این نوشته را برخی سنگلاخی ها در گذشته دیده بودند و برخی سادات جلریز نیز شهادت می دهند.
4-اعتراف برخی سادات معظم جلریز به این که اجدادشان شیعه بوده اند و البته برخی دیگر از روی تعصب و نا آگاهی انکار می کنند.

کوثر پیامبر در سلیمان کوه؛ طوایف سادات پشتون(قسمت1)
تاکنون از سوی منابع رسمی و پژوهشگران و تاریخ نویسان افغانستانی نه تنها به صورت هدفمند توجه نشده، بلکه آن را مغرضانه افسانه و بی اعتبار نیز قلمداد کرده اند. مردم وردک نیز متأسفانه حسّاسیت شان را در این زمینه به مرور زمان از دست داه اند و تنها عدۀ کمی از آن‌ها بر سیادت شان اصرار داشته و مقاومت کرده اند که هنوز سیّد نامیده می‌شوند.
Image
در مطالعات مختصر، اما جامعی که در رابطه با پیشینۀ تاریخی و تبار قوم پشتون، به عنوان قوم بزرگی که در افغانستان و پاکستان سکونت دارند و حتی شاخه‌هایی از آن‌ها در هند و ایران نیز وجود دارند، انجام شد، نظریۀ تعلق پشتون‌ها به نژاد سامی مورد توجه قرار گرفت. نظریات اسرائیلی تباری و عرب تباری پشتون‌ها بیشتر از نظریۀ آریایی تباری شان طرفدار داشته و برمبنای مستحکم‌تری استوار است.
بعد از مطالعۀ مختصر در مورد پشتون‌ها در جریان پژوهش موردی در رابطه با ولایت وردک و مردمان آن، متوجه شدم که ادعایی مبنی بر سیادت پشتون‌های وردک وجود دارد و این موضوع را سال‌ها قبل در دورۀ جوانی از مردم وردک شنیده بودم. به موضوعی به این مهمّی تاکنون از سوی منابع رسمی و پژوهشگران و تاریخ نویسان افغانستانی نه تنها به صورت هدفمند توجه نشده، بلکه آن را مغرضانه افسانه و بی اعتبار نیز قلمداد کرده اند. مردم وردک نیز متأسفانه حسّاسیت شان را در این زمینه به مرور زمان از دست داه اند و تنها عدۀ کمی از آن‌ها بر سیادت شان اصرار داشته و مقاومت کرده اند که هنوز سیّد نامیده می‌شوند.
برای روشن شدن موضوع سیادت قوم وردک به جستجوی منابع به زبان‌های فارسی، پشتو، عربی و انگلیسی پرداختم تا این که به منبع اصلی و معتبری بنام « تاریخ جهان‌خانی و مخزن افغانی» تألیف خواجه نعمت الله هروی، دست یافتم. این کتاب که حدود 401 سال قبل محققانه و تاحدی مطابق معیارهای امروزین تحقیق نگاشته شده است بطور مشروحی به معرفی قبایل سادات پشتون پرداخته و نسبنامه های آن ها را ذکر کرده است که اسناد معتبر و واقعی برای اثبات سیادت آنها به شمار می رود. نویسندۀ کتاب «تواریخ خورشید جهان» و دیگر کتاب‌های مربوط به حسب و نسب پشتون ها که شجره نامه‌های قبایل پشتون را مفصل تر نگاشته اند از کتاب مخزن افغانی، به عنوان منبع اصلی استفاده کرده اند. در واقع مخزن افغانی کتاب مادر در این زمینه محسوب می‌شود.
در کتاب مخزن افغانی و کتاب تواریخ خورشید جهان از یازده قبیله سادات در میان پشتون‌ها و چگونگی حضور و گسترش شان ذکر شده و نسبنامه‌های آن‌ها نیز ثبت شده است. مهمتر از همه، خواجه نعمت الله هروی با قاطعیت نوشته است که غلزایی‌ها و بنی اعمام شان از اولادۀ شاه‌حسین (سیّد سرمست علی) نیز سیّد و از نسل امام جعفر صادق علیه السلام هستند.
قبیلۀ «متی» که متشکل از فرزندان سیّد سرمست علی، از دو زن پشتون، یکی دختر شیخ متی بنام «بی بی متو» و دیگری از قبیلۀ کرلانی بنام « مهی» یا «ماهی» می باشد، بزرگترین قبیلۀ سادات پشتون به شمار می‌رود که هوتکی‌ها، لودی‌ها و سوری‌ها، مربوط به این قبیله بوده و همه در اصل سیّد و عرب‌تبارند.

طوایف سادات پشتون
مطالعۀ تفصیلی تاریخ و چگونگی ورود سادات در میان قبایل پشتون و رشد و گسترش آن‌ها در مناطق مختلف نیاز به تحقیقات جامع و زمان‌بر دارد که به صورت یک پروژه باید اجرا شود. شناسایی دقیق قبایل سادات در میان پشتون‌ها در حال حاضر کار دشوار اما شدنی است که باید آن را پژوهشگران، بخصوص پژوهشگران تاریخ، مردم شناسی و امور دینی و مذهبی انجام دهند. اینک به معرفی مختصر سر سلسله‌های قبایل کوچک و بزرگ سادات در میان پشتون‌ها پرداخته می‌شود ‌تا آغازی باشد برای پژوهشگران علاقمند در این زمینه.
در این بخش سیّدطاهر، سرسلسلۀ قوم تارن، سیّدحسن، سرسلسلۀ قوم خوندی، سیّداسحاق، سرسلسلۀ قوم بختیاری، سیّدمحمد گیسو دراز، سرسلسلۀ سادات اشترانی، سیّدسرمست علی(شاه حسین) سرسلسلۀ قوم متی، سیّدشریف از قوم کوتی، سیّدزایی از قوم ترین، سیّدمعالی و نواب علی محمدخان معرفی می‌شوند.
قابل ذکر است که در رابطه با قوم وردک که از اولادۀ سیدمحمد گیسو دراز هستند قبلا مطلبی مفصلی نوشته شده و در سایت پیام آفتاب منتشر شده است. ضرورت است که در مورد همه قبایل سادات پشتون تحقیقات جداگانه صورت گرفته و به تفصیل معرفی شوند، ولیکن این جانب فرصت آن را ندارم.
مطالب مرتبط: وردک، برگ دیگری از تاریخ تحریف شدۀ اقوام در افغانستان+عکس

تارن
«تارن» که نام اصلی اش سیّدطاهر، است پسر وصلی(پسر خوانده) کاکر، از نو‌ه‌های غرغشی،فرزند قیس عبدالرشید، جدّ بزرگ پشتون‌ها بود. تارن را کاکر، از کودکی به فرزندی گرفته و بزرگ کرده بود. شجره یا پُشتنامه تارن بدین شرح است:
سیّدطاهر تارن، فرزند سیّدناصر، فرزند سیّدعلاءالدین، فرزند سیّدقطب الدین، فرزند سیّدداوود، فرزند سیّد سلطان کبیر، فرزند سیّد شمس الدین، فرزند سیّد احمد، فرزند سیّدعلی رفاعی، فرزند سیّدحسن، فرزند سیّدمحمد، فرزند سیّدجواد، فرزند امام علی ابن موسی الرضا علیه السلام، ابن امام موسی الکاظم علیه السلام، ابن امام جعفر الصادق علیه السلام، ابن امام محمدباقر علیه السلام، ابن امام زین العابدین علیه السلام، ابن سیّدالشهداء امام حسین علیه السلام، ابن امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب علیه السلام. (1)

کوثر پیامبر در سلیمان کوه؛ طوایف سادات پشتون(قسمت2)
در این بخش سیّدحسن، سرسلسلۀ قوم خوندی، سیّداسحاق، سرسلسلۀ قوم بختیاری، سیّدمحمد گیسو دراز، سرسلسلۀ سادات اشترانی، سیّدسرمست علی(شاه حسین) سرسلسلۀ قوم متی، معرفی می‌شوند.

Image
مطالعۀ تفصیلی تاریخ و چگونگی ورود سادات در میان قبایل پشتون و رشد و گسترش آن‌ها در مناطق مختلف نیاز به تحقیقات جامع و زمان‌بر دارد که به صورت یک پروژه باید اجرا شود. شناسایی دقیق قبایل سادات در میان پشتون‌ها در حال حاضر کار دشوار اما شدنی است که باید آن را پژوهشگران، بخصوص پژوهشگران تاریخ، مردم شناسی و امور دینی و مذهبی انجام دهند. اینک به معرفی مختصر سر سلسله‌های قبایل کوچک و بزرگ سادات در میان پشتون‌ها پرداخته می‌شود ‌تا آغازی باشد برای پژوهشگران علاقمند در این زمینه.
در این بخش سیّدحسن، سرسلسلۀ قوم خوندی، سیّداسحاق، سرسلسلۀ قوم بختیاری، سیّدمحمد گیسو دراز، سرسلسلۀ سادات اشترانی، سیّدسرمست علی(شاه حسین) سرسلسلۀ قوم متی، معرفی می‌شوند.

سیّدحسن خُجندی
سیّدحسن خجندی مشهور به «خوندی» فرزند خواندۀ شخصی به نام «دانی» فرزند غرغشی داوی بود. خانوادۀ سیّدحسن در آسیای مرکزی و شهر خجند که در حال حاضر مرکز ولایت سُغد در تاجیکستان است زندگی می‌کرد. کودک بود که پدرش ابومحمد، دار فانی را وداع گفت و مادرش که در خجند کسی را نداشت، در اثر قحط سالی مجبور شد او را به دوش انداخته به تنهایی راهی دیار مُلتان در هند شود، تا نزد خواهرش که در آنجا زندگی می‌کرد برود.
سیّد حسن و مادرش بعد از مدتی خسته و مانده به شهر قندهار رسیدند. در آنجا جوان پشتون به نام دانی که جهت خریدن اسب آمده بود متوجه سیّدحسن و مادرش شده و جویای احوال شان شد.
مادر سیّدحسن که زن با عفت و عصمت بود به او گفت که عازم مُلتان است، اما راه دور و دراز است شاید نتواند به مقصد برسد.
آن جوانمردِ جوان، مادر سیّدحسن را دلداری داده گفت غصه نخورد که او را در این راه کمک خواهد کرد. دانی بعد از خرید اسب سیّدحسن و مادرش را با خود همراه کرده و به خواهرش رساند. خواهرش که متوجه کار نیک دانی جوان شد از مادر سیّدحسن خواست که باید شوهر اختیار کند و چه کسی بهتر از این جوان. سرانجام موافقت صورت گرفت مادر سیّدحسن با دانی ازدواج کرد و همه با هم به وطن دانی برگشتند. از این پس دانی مراقبت از سیّدحسن را به عهده گرفته و او را به فرزند خواندگی خود درآورد.
سیّدحسن جهت فراگیری علم و معرفت نزد عارف مشهور آن زمان به نام شیخ بهاءالدین زکریا ملقب به حضرت غوث العالم رفت و با آموختن رموز عرفانی، تزکیه نفس و ریاضت کشیدن به بالاترین مقام یعنی «ولایت» رسید و استادش غوث العالم از او خواست که در میان قوم افغان رفته و آنها را به راه حق هدایت کند.
سیّدحسن به حکم شیخ بهاءالدین زکریا، در میان قوم غرغشیان آمد و به رهبری و هدایت مردم پرداخت و مشهور به خوندی شد. (2)
پُشتنامه سیّدحسن خوندی بدین شرح است: سیّدحسن خوندی فرزند ابومحمد، فرزند سیّدعلی، فرزند سیّدجعفر، فرزند سیّدمحمد، فرزند سیّدموسی، فرزند سیّدابراهیم اصغر، فرزند امام موسی الکاظم علیه السلام، فرزند امام جعفرصادق علیه السلام.(3) .

سیّد اسحاق (بختیار)
سیّد اسحاق، سیّدی جوانی از اولاد امام زین العابدین علیه السلام بود که خانواده اش در قصبۀ«اوش» در شهر بغداد زندگی می‌کرد. او مانند سایر سادات و فرزندان ائمه معصومین علیهم السلام در اثر مظالم سلاطین اموی و عباسی مجبور به مهاجرت به خراسان شد و به کوه «کسیغر» که وطن پشتون‌های شیرانی بود مقیم شد.
شخصی از مردم شیرانی به نام «سنجر» با مشاهدۀ آثار بزرگی و نجابت در چهره سیّد اسحاق، دختر خود که «شیخی» نام داشت را به عقد او درآورد. سیّداسحاق از همسرش شیخی، دارای یک فرزند پسر شد که او را سیّدحبیب«ابی سعید» نام گذاشت و بعد از مدتی با همسر و فرزندش راهی بغداد شد، اما زمانی که در منطقۀ قوم کاکر رسیّد بیمار شده و به عالم بقا پیوست. همسرش فرزند او ابی‌سعید را گرفته و به ملک شیرانی نزد خانواده پدری خود برگشت. مادر ابی‌سعید به خاطر حمایت از فرزندش مجبور شد با مردی از قوم شیرانی به نام «میانی» ازدواج کند. آن مرد که خیلی فقیر بود بعد از ازدواج با مادر ابی‌سعید، به تدریج ثروتمند شد و ثروتمند شدن خود را مرهون بخت و اقبال ابی سعید می‌دانست و در هر مجلسی این مطلب را متذکر می‌شد. به همین دلیل ابی‌سعید مشهور به «بخت آور» و سرانجام «بختیار» شد. (4)
پُشتنامه سیّد اسحاق بدین شرح است:
سیّداسحاق فرزند سیّدجعفر، فرزند نظام، فرزند عیسی، فرزند محی الدین، فرزند محمد، فرزند حافظ، فرزند نور، فرزند جمال فرزند بوعلی، فرزند یادگار علی، فرزند نشان علی، فرزند امام زین العابدین علیه السلام، فرزند امام حسین علیه السلام.(5)

سیّد محمّد گیسو دراز
سیّدمحمد گیسو دراز، در اواخر قرن هفتم هجری از ملک عرب هجرت نموده و از طریق ایران به منطقه کوه سلیمان که در حال حاضر دو طرف مرز جنوبی افغانستان با پاکستان را تشکیل می‌دهد رفت. ایشان که اهل عرفان و صاحب کرامات بودند مورد توجه سه طایفۀ پشتونِ ساکن در آن منطقه متشکل از تمن شیرانی، تمن کاکر و تمن کررانی، قرار گرفتند.
در زمان فتنۀ مغولان که موجودیت قبایل مذکور مورد تهدید قرار گرفت رؤسای هر سه قبیله نزد سیّد محمد گیسو دراز آمده و از او خواستند تا دعا نماید که قبایل مذکور در امان بمانند و آسیبی به آنها نرسد. با دعای سیّدمحمد خطر از سر قبایل پشتون رفع شد، خواص و عوام هر سه قبیله بیشتر از پیش معتقد به ولایت و فضایل سیّدمحمد شدند. سران هر سه قبیله، یکی از دختران شان را به عنوان نذر به عقد سیّدمحمد درآوردند و سیّد مذکور از آنها دارای چهار فرزند پسر شد.
سیّدمحمد گیسو دراز، بعد از مدتی که فرزندانش هنوز کودک بودند آنها را با مادرانشان به پدر بزرگان شان سپرده عازم هندوستان شد. ابتدا او در جوار مزار خواجه معین الدین ابوالحسن سنجر ساکن شد و از آنجا به دهلی رفته در خدمت خواجه نصیرالدین محمود مشهور به «چراغ دهلی» قرار گرفته و به رسم صوفیان با او بیعت کرد.
سیّدمحمد گیسو دراز به مدت دوازده سال از جامعه گوشه گیری نموده در گوشۀ کوهی به ریاضت کشیدن مشغول شد، تا این‌که در زمان سلطنت سلطان فیروز شاه به هدایت مردم «دَکَن» مامور شد. او در دَکَن و حسن آباد در منطقۀ گل برگه، خانقاه ساخت و مرکز رجوع مردم قرار گرفت، تا این‌که در سال 825 هجری دار فانی را وداع گفت و مرقدش در حال حاضر زیارتگاه خاص و عام است.
پشتنامه سیّدمحمد گیسو دراز به این شرح است:
سیّدمحمد فرزند سیّد غور، فرزند سیّدعمر، فرزند سیّدقاب ، فرزند سیّدقاین، فرزند سیّدالرجال محمد، فرزند سیّد اسماعیل اعرج، فرزند امام جعفر صادق علیه السلام. (6)

سیّد سرمست علی (شاه حسین)
سیّد سرمست‌علی، جوان رشید و برومندی از نسل خاندان رسالت بود که در زمان سلطنت ولید ابن عبدالملک ابن مروان اموی، به ظاهر از غور به محل سکونت قبیلۀ «شیخ‌بیت» رفته و در آنجا به شکل ناشناس با اسم مستعار «شاه حسین» ساکن شده مورد حمایت شیخ مذکور قرار گرفت.
سیّد سرمست‌علی خودش یا پدرش در زمان حکم‌رانی حجاج ابن یوسف ثقفی، خدمتگذار دولت اموی در عراق و حجاز، که به قتل و کشتار بی‌رحمانه مخالفان بنی امیه به ویژه سادات و شیعیان علی ابن ابی طالب علیه السلام پرداخته بود به غور رفته و بعد از این که لشکر اموی، به دستور حجاج ولایت غور را که مردم آن در آن زمان از طرفداران اهل بیت و مخالفان بنی امیه، بودند مورد تجاوز قرار داد، سیّد سرمست علی از غور فرار کرد و به شکل ناشناس در خانۀ شیخ بیت مقیم شد. شیخ بیت و همسرش به شاه‌حسین پناه داده، و او را جزء خانوادۀ خویش قرار دادند.
بعد از مدتی شاه حسین (سرمست‌علی) عاشق «بی بی متو» دختر جوان شیخ بیت شد. همسر شیخ که از این امر آگاهی یافت موضوع را با شیخ در میان گذاشت، اما شیخ گفت هر چند شاه‌حسین جوان خوبی است و آثا بزرگی در او مشاهده می‌شود اما کفو ما نیست و از اصل و نسب او خبر نداریم.
همسر شیخ نزد شاه حسین آمده جویای اصل و نسب او شد. شاه حسین خود را از فرزندان اشراف و بزرگان و حکام غور و به روایتی از شاهزادگان ایران معرفی کرده و بخاطر اطمینان بخشیدن از او خواست که کسی را برای تحقیق به غور بفرستد.
شیخ بیت این نظر را قبول کرد و کسی به نام «کاغ دور» را که از دوستان نزدیک شان بود به غور فرستاد.کاغ دور که احتمالا از حقیقت حال شاه حسین خبر شده بود در موقع بازگشت قبل از ملاقات با شیخ بیت و همسرش از شاه حسین خواست که اگر می‌خواهد به نفع او عمل کرده و شهادت دهد که از بزرگ زادگان و شاهزادگان غور است، باید با دختر او نیز ازدواج نماید. ممکن است که خود شاه حسین از کاغ دور چنین تقاضایی کرده باشد.
به هر حال، شاه حسین و قاصد(کاغ دور) با هم توافق کردند و کاغ دور به شیخ بیت اطلاع داد که شاه حسین راست گفته و از شاهزادگان غور است. شیخ بیت، بی بی متو را به عقد شاه حسین درآورد و شاه حسین از او صاحب فرزندانی شد که اخلاف آنها به بزرگترین اقوام پشتون تبدیل شدند. قبیله‌های مشهور غلزایی، هوتکی، لودی و سوری پشتون از نسل سیّد سرمست‌علی مشهور به شاه حسین هستند. (7)
پشتنامه شاه حسین (سیّد سرمت‌علی) به این شرح است: سیّد سرمست علی، فرزند سیّد سلطان شاه بایزید، فرزند سیّدمعین الدین، فرزند سیّد محمدشاه، فرزند سیّد جلال‌الدین، فرزند سیّد شاه اجمل سامانی، فرزند سیّد شاه ابوالقاسم، فرزند سیّدعبدالله، فرزند شاه حسن الامرا، ابن امام سیّد اسحاق، ابن امام حق ناطق جعفر صادق علیه السلام (8) .
آن‌چه راجع به شاه حسین نوشته شد برداشت نویسنده از حقیقتی بود که خدواند خواسته یا ناخواسته بر قلم خواجه نعمت الله هروی جاری ساخته آن هم بعد از این که شاه حسین را از اولاد سلاطین غوری و از نسل ضحاک معرفی کرده است.
قبل از گسترش استعمار غرب به ویژه استعمار انگلیس به شبه قاره هند و خراسان، مورخان مسلمان و مخصوصا مورخان پشتون از جمله خواجه نعمت الله هروی و شیرمحمدخان گنداپور، شاه حسین را از جملۀ شاهزادگان غور و از نسل ضحاک ماران تازی می‌دانستند. البته برخی مورخین، غوریان را از نسل ساسانیان و کیانیان نیز دانسته اند، اما عده‌اییایی قابل توجهی آنان را عرب تبار معرفی کرده اند. هروی و گنداپور در رابطه با غوریان عرب تبار یا تازی نسبنامۀ شاه حسین را چنین نوشته اند: شاه حسین فرزند شاه معزالدین محمود، فرزند جمال الدین حسین فرزند سلطان بهرام. (9)
اسامی شاه معزالدین محمود و جمال الدین حسین، پدر و جد ساختگی شاه حسین (سرمست علی) در کتب تاریخی معتبر در زمرۀ شاهزادگان غوری وجود ندارد. برخی مورخین متأخر از جمله عبدالحی حبیبی، غوریان را پشتون و آریایی نژاد معرفی می‌کنند، اما نام اجداد آریایی شان را ذکر نمی‌کنند.
نظریۀ آریایی تباری پشتون‌ها در تحقیقاتی که نویسنده این سطور از منابع مختلف داخلی و خارجی نموده است به اثبات نمی‌رسد اما نظریه اسرائیلی تباری و عرب تباری آنها طرفداران زیادی دارد و خود پشتون‌ها در طول تاریخ خود را با افتخار اسرائیلی و عرب تبار خوانده اند و نسبنامه‌های ثبت شدۀ شان در تاریخ به‌خصوص در کتاب معتبر مخزن افغانی، اسناد تاریخی محسوب می شوند نه افسانه و فولکلور.
بنابراین، شاه حسین اگر از نسل شاهان غور محسوب شود و غوریان تازی تبار باشند، او نیز عرب تبار است و اگر شاه حسین همان سیّد سرمست‌علی و از نسل امام جعفر صادق علیه السلام باشد که هست، بازهم عرب تبار است و فرزندان او عرب تبار محسوب می شوند که پشتون شده اند.
و اما دلایل و شواهد و قرینه‌هایی که سیادت شاه حسین را ثابت می‌سازد از این قرار است:
1ـ اعتراف خواجه نعمت الله هروی در کتاب مخزن افغانی، که ایشان در این رابطه چنین می‌نویسد: «شاه حسین که به قول اصح نامش سیّد سرمست علی بود و به شاه حسین ملقب شده است، بر رأی مهر ضیای اهل دانش و بینش مخفی و محتجب نماند که قوم نوحانی [نوحانی با سه پشت به شاه حسین می رسد] خود را سیّد می‌گویاند، بلکه از قوم متی همه را سیّد می‌داند و این مقدمه را به براهین صادقه به ثبوت رسانیده، چنانچه از نسبنامه غفران پناه محبت‌خان ابن شیرشاه نوحانی که اباً عن جداً بر تمام قوم و اُلوس نوحانی سلطنت و حکومت سرداری ایشان است و مملکت آن مرز و بوم به ایشان زیب و زینت دارد، به طریق ایجاز در این مجموعۀ محموده مرقوم می‌نماید.
محبت خان ابن شیرشاه ابن شهبازخان ابن دولت خان ابن موسی خان ابن کتی‌خان ابن جلال خان ابن لقمان خان ابن عیسی خان ابن دولت‌خان ابن پسین ابن مما ابن لودی ابن نوحانی ابن اسماعیل ابن سیانی ابن ابراهیم ملقب به لودی ابن سیّد سرمست علی ملقب به شاه حسین ابن سیّد سلطان شاه ابن بایزید ابن سیّد معین الدین ابن سیّد محمد شاه ابن سیّد جلال الدین ابن سیّد شاه اجمل سامانی ابن سیّد شاه ابوالقاسم ابن سیّد عبدالله ابن سیّد شاه حسن الامرا ابن امام سیّد اسحاق ابن امام حق ناطق جعفر صادق ابن امام محمد باقر ابن امام حضرت زین العابدین ابن حضرت امام حسین ابن حضرت امیرالمومنین علی مرتضی و حضرت فاطمه الزهرا بنت حضرت محمد الرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم.(10)
2ـ شاه حسین اگر از طایفه غوری و اشراف زاده یا شاهزاده بوده چرا با اسم مستعار به تنهایی به قبیلۀ شیخ بیت پناهنده شد در حالی که بر اساس روایت مخزن افغانی و تواریخ خورشید جهان، پدرش به مکه و حجاز مرکز حکومت حجاج ثقفی رفت و کسی به او کاری نداشت. از سوی دیگر، بعد از سلطۀ اموی‌ها بر غور، حکمران غور به مقام خود ابقا شد و شاهزاده‌های فراری برگشتند، چرا شاه حسین برنگشت، در حالی که هیچ دلیلی برای برنگشتن او وجود ندارد.
3ـ شاه حسین، نام مستعار برای خود از آن جهت انتخاب کرد که با هویت اصلی به عنوان سیّد و علوی شناسایی شده و به قتل می رسید. اگر این خطر موجود نبود نیازی به تقیه و کتمان هویت اصلی نداشت.
5ـ مهمتر از همه اخلافش بعد از چند پشت که خطر رفع شد، هویت اصلی خود را آشکار کردند و نسبنامۀ شان را به عنوان سند سیادت‌شان ارائه کردند.
6ـ پژوهشگر جوان به نام دیروجی(Dirogi ) از پشتون های پاکستان در سایت سیاست (پاکستانیون کی آواز) به سیادت شاه حسین اعتراف نموده می نویسد:
شیخ بیت یا بیتین بابا، یک شخصیت روحانی پرهیزگار و متدین بود. دخترش که متو نام داشت با سیّد شاه حسین که خود را از شاهزادگان ایران (پارس) معرفی کرده بود ازدواج کرد. سیّد شاه حسین در یک وضعی پریشان و خطرناکی که گرفتار شده بود از وطن خود [در ملک عرب] بار هجرت بسته و در جستجوی امنیت و آرامش نزد شیخ بیتین بابا [در کوه سلیمان] آمده در آنجا به دعا و عبادت مشغول شد و از محضر شیخ بیت نیز استفاده کرد، چنان که با عمل نیک و سعی و تلاش رضایت او را حاصل نمود. ازدواج شاه حسین و متو دختر شیخ ، برخی داستان‌های رمانتیک ایجاد کرد.
سیّد شاه حسین زن دیگری هم داشت به نام مَهی (Mahi ) دختر کاغ دور، از طایفه پشتون های کرلانی. فرزندان سیّد شاه حسین از این دو مادر (مهی و متو) به نام قبایل متی شهرت یافتند.
سیّد شاه حسین که به شاهزاده ایرانی شهرت یافته بود یک سیّد بود. در اثر رفتار ظالمانه و کشتار بی رحمانۀ بنی امیه و بنی عباس، شخصیت‌ها و خانواده‌های زیادی از سادات کشته شده و عده‌ای هم مجبور به مهاجرت به ایران و خراسان (به شمول افغانستان) شدند و اقامت دائمی اختیار کردند.
از ترس رفتار خصمانه و ستمگرانه حکام وقت علیه سادات، افراد متدین و نجیب این طایفه مجبور بودند در هر سرزمینی از جمله در کوه سلیمان هویت شان را مخفی نگه دارند تا شناسایی نشده و بی‌گناه به قتل نرسند. ممکن است که اجداد شاه حسین هم به عنوان ساداتی که در معرض خطر قرار داشتند خود را شاهزادگان ایرانی (پارس) معرفی کرده باشند، اما پشتون ها به صورت عموم سیّد را باچا یا پاچا و یا شاه‌جی، می نامند تا به آنها احترام گذاشته شود.» (11)
7ـ صاحب کتاب مجمع التواریخ در رابطه با سیادت غلزایی ها چنین می نویسد: « قبیله غلزه [غلزایی] امیر اویس [میر ویس خان] نام داشت و فرقه غلزه به نحوی که از زبان ایشان شنیده شده خود را سیّد می‌دانند و به طوری بیان می‌نمایند که اثبات ولدالزنایی خود می‌کنند و به همین جهت در وقتی که محمود پسر امیر اویس تسخیر اصفهان نموده و پادشاه گردید نقش سکه خود را این بیت نمود:
سکه زد بر سیم و زر، مانند قرص آفتاب
شاه محمودِ جهانگیرِ سیادت انتساب (12)
کوثر پیامبر در سلیمان کوه؛ طوایف سادات پشتون(قسمت3)
در این بخش سیّدشریف از قوم کوتی، سیّدزایی از قوم ترین، سیّدمعالی و نواب علی محمدخان معرفی می‌شوند.

Image
در این بخش سیّدشریف از قوم کوتی، سیّدزایی از قوم ترین، سیّدمعالی و نواب علی محمدخان معرفی می‌شوند.
قوم کوتی (سیّد شریف)
سرسلسله قوم کوتی شخصی است به نام سیّدشریف که در دوران کودکی تحت حمایت ابراهیم، نبیره شیخ بیت قرار گرفت. ابراهیم کودک سیّد زاده را پرورش داده و وقتی به سن بلوغ رسیّد دختری از خانواده خود را به عقد او درآورد. سیّد شریف صاحب دو فرزند به نام‌های محسن‌شاه و حسن‌شاه شد. محسن‌شاه به منطقه «بنون» که فعلا در خاک پاکستان است رفت و حسن شاه در کوه «بتنی» ماندگار شد. (13)

قوم سیّد زی (سیّد جمال)
این قوم که سیّد صحیح النسب از نسل سیّد جمال بخاری می‌باشد شامل قوم «ترین» پشتون شده است، با وجودی که از لحاظ زبان و فرهنگ و رسوم پشتونیزه شده اند، اما سیادت خود را هم حفظ کره اند.
سیّد جمال بخاری فرزند سیّد علی بخارایی سه برادر دیگر به نام های سیّد جلال، سیّد کمال و سیّد بلیل داشت.
این طایفه در حال حاضر بیشتر ایالت پختون‌خواه پاکستان در دیرۀ اسماعیل خان زندگی می کنند. سابق در قندهار هم سکونت داشتند. (14)

سیّد معالی
سیّد معالی در منطقه مرغزار در قندهار سکونت داشت. روزی که او به شکار رفته بود لشکر ازبک وارد قندهار شده و مال و جان شهر را غارت کردند. در این میان سیّده بی بی گلنار، همسر حاملۀ سیّدمعالی هم اسیر شد. ازبک ها بعد از خروج از قندهار سیّده را به زَمَند ابن خیرالدین ابن سرین سپردند. سیّدمعالی در جنگ شهید شد و وقتی که زمند از حال آن سیّده خبر شد به او پیغام داد که اگر راضی هست او را به نکاح خویش درآورد.
بی بی گلنار، پیام داد که از سیّد معالی حامله است و فعلا نمی‌تواند تصمیم بگیرد تا خدا هرچه بخواهد. بعد از چندی فرزند بی بی گلنار به دنیا آمد و اهالی منطقه از خوشحالی که سیّد زاده ای از نسل پیامبر در میان شان پیدا شده او را «محمد» نام گذاشتند.
محمد بعد از این که به سن بلوغ رسیّد ازدواج کرد و دارای چهار فرزند، سه پسر و یک دختر شد. پسرش سیّد مبارک (بارکزی) الیاس و شهاب الدین نام داشتند. پشتنامه سیّد محمد به این شرح است:
محمد فرزند سیّد معالی، فرزند سیّد علی، فرزند سیّد عیسی، فرزند سیّد یعقوب، فرزند سیّد اسماعیل، فرزند سیّد ابوالخیر، فرزند سیّد ملک، فرزند سیّد فارس، فرزند سیّد ناصر، فرزند سیّد طاهر، فرزند سیّد یوسف، فرزند سیّد علاءالدین، فرزند سیّد قطب الدین، فرزند سیّد داوود، فرزند محمد طایی، فرزند سیّد سلطان حمد کبیر، فرزند سیّد سلطان شمس الدین تبریزی، فرزند سیّد حبیب، فرزند سیّد معروف، فرزند سیّد علی رافع، فرزند سیّد جنید بغدادی، فرزند سیّد علی، فرزند سیّد حسن، فرزند سیّد احمد جام، فرزند سیّد ابراهیم سرخ، فرزند سیّد محمد، فرزند سیّد علی موسی کاظم، فرزند امام جعفر صادق علیه السلام. (15)


نواب علی محمد خان
علی محمد خان کودک سیّد زاده‌ای بود که سردار داوود خان مورث اعلای رام پور، از قوم بریچ، در موقع حمله به یکی از مناطق هند در سال 617 هجری، از جمله مال و اشیایی که غارت کرد، او را نیز که یک کودک هفت ساله بود به غنیمت گرفت.
داوودخان که فرزند نداشت و کودک سیدزاده هم زیبا بود او را با خود بُرد و پس از تحقیق معلوم شد که کودک سیّد است و پدر و مادرش مرده اند. سردار داوود این کودک را به فرزندی گرفت و علی محمد خان نام نهاد. صاحب زاده منصور علی خان ابن قاسم‌علی خان خلف نواب فیض الله خان بهادر، بعد از جستجوی زیاد از سادات منطقه شجرۀ نواب علی‌محمد خان را به دست آورد که به این شرح است:
نواب علی محمد خان بهادر، فرزند سیّد دلاورعلی، فرزند سیّد یعقوب علی، فرزند سیّد دلدار علی حیدری، فرزند سیّد یونس، فرزند سیّد طاهر، فرزند سیّد خواجه غیاث الدین احمد، فرزند سیّد نجم الدین، فرزند سیّد خواجه عبدالعزیز، فرزند سیّد ادریس ابوالمعالی، فرزند خواجه ابراهیم، فرزند حضرت امام موسی کاظم علیه السلام.(16)

--------------------
پانوشت ها
1. خواجه نعمت الله هروی، تاریخ خان جهانی و مخزن افغانی، ص 630.
خواجه نعمت الله هروی، ص 633ـ 634.
همان، صفحه 634 ـ 635.
خواجه نعمت الله، ص 642 و شیر محمد خان گنداپوری، ص 274.
مجمع التواریخ، ص 275.
خواجه نعمت الله، ص 644، شیرمحمدخان، ص 275 ـ 277.
خواجه نعمت الله هروی، 594 ـ 622.
خواجه نعمت الله هروی، ص 613.
شیر محمد گنداپور، ص 207.
هروی، خواجه نعمت الله، ص 612 ـ 613.
. Pashtuns/page5 http://www.siasat.pk/forum/showthread.php? History of
مرعشی، میرزا محمد خلیل، مجمع التواریخ، تصحیح عباس اقبال آشتیانی، سال 1207 هجری قمری، کتابخانه طهوری، 1362، ص 3.
شیر محمد خان، ص 311.
همان، صفحه 310.
خواجه نعمت الله هروی، ص 582 ـ 583.
najm134
 
پست ها : 2044
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:15 am

شیعیان «هزاره» و دو قرن قتل عام و آوارگی!

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه مارس 24, 2018 1:45 am

شیعیان «هزاره» و دو قرن قتل عام و آوارگی!


Image

شفقنا نظرسنجی- اکثریت بزرگی از شیعیان افغانستان از مردمان هزاره هستند و برای مدت زمان طولانی است که مورد تبعیض، قتل عام و نسل کشی قرار گرفته اند. این مردمان که در منطقه دور افتاده و کوهستانی هزاره جات زندگی می کنند، مسجد و دسترسی به مراکز فکری شیعیان ندارند، با این حال با زیارت مزار سیدان و بزرگداشت شهادت امام حسین (ع) آیین مذهبی خود را به جا می آورند.

به گزارش سرویس ترجمه شفقنا، این واقعیتی تلخ است که اقلیت های قومی افغانستان به طور فزاینده دچار رنج و مشقت می شوند: به حاشیه رانده شدن از صحنه سیاست و گرفتاری در کشتارها و بمبگذاری های انتحاری بیرحمانه ای که دولت غالبا پشتون این کشور با نادیده گرفتن، بی تفاوتی و بی کفایتی، فضا را برای وقوع آن فراهم می کند.

جدیدترین این هتک حرمت ها هفته گذشته در میرزا اولنگ، شهری دور افتاده در شمال افغانستان، اتفاق افتاد که جمعیت غالب آن مردمان هزاره هستند. در این یورش که از سوی افراد مسلح با پرچم های طالبان و جبهه خراسان داعش صورت گرفت دست کم ۵۰ نفر از اهالی شهر قتل عام شدند و بسیاری نیز دچار جراحت گردیدند. گزارشات اولیه حکایت از آن داشت که ۱۵۰ خانواده که اغلب زن و کودک بودند ربوده شده و بسیاری از قربانیان گردن زده شدند.

اقوام هزاره افغانستان برای مدت زمان طولانی است که مورد تبعیض، قتل عام و نسل کشی قرار گرفته اند. یکی از بدترین این دوران ها در طی حکومت ۵ ساله طالبان بود که در سال ۲۰۰۱ خاتمه یافت. اما حتی پس از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در سال ۲۰۱۴ که موجب به قدرت رسیدن اشرف غنی که شخصیتی جهانی و دارای افکار پیشرو محسوب می شود، اقلیت های افغانستان در نتیجه آنچه که منتقدان اشرف غنی آن را «پشتون سازی» قدرت می نامند، در حال فرسایش هستند.

دولت غنی به سرعت در حال از دست دادن محبوبیت خود در میان اقلیت های کشور افغانستان از جمله تاجیک ها، هزاره ها، ازبک ها، ایماق ها، ترکمن ها و بلوچ هاست که ۶۰ درصد جمعیت این کشور را تشکیل می دهند.

مانند تمامی حاکمان افغان در طی دو قرن گذشته، اشرف غنی نیز یک پشتون است. پشتون ها یک توده قومی هستند که تاکنون همه گونه حاکم از سلطان های روشنفکر و حاکمان باهوش تا رژیم آدم کش حامی شوروی در اواخر دهه ۱۹۷۰ و تا رهبری طالبان در کارنامه خود داشته اند.

هیات نمایندگی سازمان ملل در افغانستان از ماه ژانویه تا ژوئن ۲۰۱۷، تعداد ۱۶۶۲ مورد مرگ و ۳۵۸۱ مجروحیت غیرنظامیان در حملات تروریستی را به ثبت رسانده است. از سال ۲۰۱۲ آمار کشته شدگان غیرنظامی به طور مداوم رو به افزایش بوده است. در هفته گذشته، بازرس ویژه آمریکا برای بازسازی افغانستان گزارش داده است که دولت غنی تنها بر ۶۰ درصد سرزمین افغانستان سلطه دارد. طالبان ۱۱ بخش را در کنترل خود دارد که شامل مناطق پشتون نشین می شود. اما در حدود یک سوم کشور رزمگاه نیروهای امنیتی ملی افغان و اراذل و اوباش گروهک های طالبان، القاعده و داعش است.

مردمان هزاره چه کسانی هستند؟

هزاره، سومین گروه قومی بزرگ افغانستان پس از پشتون ها و تاجیک هاست که حدود یک پنجم کل جمعیت این کشور را شکل می دهد. نام این گروه قومی به احتمال زیاد از واژه فارسی «هزار» ریشه گرفته و ممکن است ترجمه کلمه مغولی ming یا minggan، یک یگان قبیله ای-نظامی از هزار سرباز ارتش مغول در زمان چنگیزخان باشد.

مردمان هزاره به گویشی فارسی با بسیاری از کلمات ترکی و برخی از واژه های مغولی تکلم می کنند. آنها در اصل در بخش مرکزی کشور افغانستان که منطقه ای کوهستانی به نام «هزاره جات» (هزارستان) است، زندگی می کنند. هرچند برخی از ساکنان حاشیه شرقی این منطقه اهل سنت یا اسماعیلی هستند، اکثر مردمان هزاره -برخلاف اکثریت جمعیت افغانستان- شیعه دوازده امامی هستند و همین عامل موجب انزوای سیاسی و اجتماعی-اقتصادی آنها شده است.

Image

تاریخ مردمان هزاره چندین جنگ و آوارگی را به خود دیده است. در پایان قرن نوزدهم زمانی که امیر عبدالرحمن خان منطقه هزاره جات را تحت انقیاد خود درآورد، بسیاری از آنها از این منطقه گریختند و در کویته (در پاکستان کنونی) و حوالی مشهد ساکن شدند. فقر موجب شد که هزاره ها در سراسر قرن بیستم به مهاجرت بپردازند. بسیاری از آنها به شهرهای بزرگ به ویژه کابل، مزارشریف و هرات رفتند و گروهی دیگر برای یافتن کار به پاکستان یا ایران سفر کردند. این روند به ویژه پس از کودتای کمونیست در آپریل ۱۹۷۸ و مداخله شوروی در ۱۹۷۹ شدت یافت.

آداب و آیین های مذهبی مردمان هزاره

اکثریت بزرگی از شیعیان در افغانستان از اقوام هزاره هستند. اما هیچ مسجد واقعی در منطقه هزاره جات وجود ندارد. تمرکز زندگی مذهبی مردمان این منطقه در ساختمانی است که «ممبر» (منبر) نامیده می شود. این بنا به عنوان نمازخانه، سالن اجتماعات و اتاق مهمان مورد بهره برداری قرار می گیرد و گاهی حتی کلاس درس نیز در آن برگزار می شود.

از آنجا که این منطقه دسترسی به مراکز فکری شیعیان را ندارد، عمل مذهبی هزاره ها زیارت مزار افراد مقدسی است که اکثر آنها «سید» بوده اند. در هزاره جات مُلاها سطح پایه آموزش های مذهبی مورد نیاز را گذرانده اند تا بتوانند دست کم به کودکان آموزش دهند و امامت نماز جمعه را برعهده گیرند.

در تقویم مذهبی شیعیان هزاره مهمترین روز، بزرگداشت شهادت امام حسین (ع) است. این جامعه همچنین آداب نوروز، روزه داری ماه مبارک رمضان و اعیاد قربان و فطر را به جا می آورند. دیگر رویدادهای اصلی اجتماعی و مذهبی این اقوام به مراسم مربوط به تولد، ختنه پسران، ازدواج و مرگ مربوط می شود. اقوام هزاره نواهای بسیار ویژه ای برای مراسم سوگواری دارند.

بزرگداشت واقعه روز عاشورا به ویژه از دهه های پایانی قرن بیستم در میان مردمان هزاره مورد توجه قرار گرفت. این موضوع بخشی از یک فرآیند سیاستگذاری بزرگتر بود، چرا که فرصتی برای یادآوری بی عدالتی و خشونتی است که جامعه هزاره نیز از آن رنج می برد. به طوریکه آنها تاریخ دردناک خود را در سرنوشت تراژیک امام حسین (ع) می بینند. با این حال به دلیل فشارهای رژیم طالبان بزرگترین مراسم محرم به جای هزاره جات در مراکز شهری همچون کابل و مزارشریف در افغانستان و کویته پاکستان برگزار می شود.

منابع: ایرانیکا، lfpress ، هافینگتون پست
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

شیعیان در افغانستان به حق خود نرسیده‌اند

پستتوسط najm134 » شنبه آپريل 27, 2019 6:18 am

شیعیان در افغانستان به حق خود نرسیده‌اند


«محمد اکبری» تحصیلکرده حوزه‌های علمیه قم و نجف، فرمانده جهادی، سیاستمدار افغانستان، عضو مجلس نمایندگان افغانستان در دوره های پانزدهم و شانزدهم از ولایت بامیان و عضو انتصابی سنای این کشور است.
Image
آنچه در پی می ‏آید گفتگوی خبرنگار ابنا با این عضو مجمع عمومی مجمع جهانی اهل بیت(ع)، در حاشیه ششمین اجلاس مجمع عمومی مجمع جهانی اهل بیت(ع) است.

به کوشش: احمد محبوبی

ابنا: در مورد وضعیت و جمعیت شیعیان افغانستان بگویید.

عضو مجلس نمایندگان افغانستان از ولایت بامیان؛ از ولایات مرکزی افغانستان هستم؛ 85 درصد مردم این ولایت شیعه هستند و 15 درصد اهل سنت است.

در افغانستان حدود 5 میلیون جمعیت شیعه داریم که حدوداً 20 درصد جمعیت افغانستان را تشکیل می دهند و 80 درصد بقیه از اهل سنت هستند. از این مجموعه یک میلیون نفر در کابل حضور دارند. اینها از هشتاد سال قبل به کابل مهاجرت کرده اند. در کابل شیعیانی از ترکان قزلباش و افشار نیز وجود دارد که بیشتر ریشه ایرانی دارند و با نادر شاه افشار که برای فتح هند می رفت، همراه بودند؛ اینها سیصد سال ساکن کابل بودند و بقیه از مناطق مرکزی از قوم هزاره جات از زمان حکومت امان الله به کابل آمده اند؛ و بیشترین اینها در ده ـ دوازده سال اخیر به کابل مهاجرت کرده اند. بعد از کابل در هرات در حدود 150 تا 140 هزار جمعیت داریم. در مزار شریف ـ مرکز ولایت بلخ ـ حدود 90 تا 100 هزار شیعه داریم. در قندهار هم به همین نسبت که اینها از قدیم در این شهر ساکن بوده اند. در غزنی 70 تا 80 نفر هزار شیعه زندگی می کنند. در قندوز و در بامیان هم شیعه داریم. در ولایت دایکندی بیش از500 هزار نفر شیعه داریم و اکثریت این ولایت شیعه است.

در مجموع یک میلیون نفر از جمعیت پنج میلیونی شیعیان افغانستان در داخل و خارج در حال تحصیل هستند. در خارج، بیشترین محصلین ما در ایران حضور دارند و این بر اساس یک تخمین است. شیعیان سه هزار مسجد و حسینیه و 150 مدرسه دینی دارند. یک پنجم اعضای مجلس نمایندگان را شیعیان تشکیل می دهند. با اینکه بیست درصد جمعیت را دارا هستیم ولی کمتر از ده درصد در تشکیلات حکومت حضور داریم. گرچه در این ده ـ دوازده سال حضور ما در حکومت بیشتر شده است ولی به حق خود نرسیده ایم و ما هنوز 50 درصد حق خود را از لحاظ حضور خود در حکومت به دست نیاورده ایم.

ابنا: ظاهراً در دوره آقای کرزای فرصت های بیشتری به شیعیان داده می شد. این مسأله را شما تأیید می کنید؟

ـ نسبت به دوره های گذشته در دوره کرزای مجال برای رشد علمی و حضور سیاسی شیعیان بیشتر بود؛ آزادی شیعه بیشتر بود و شیعیان زیر فشار سیاسی نبودند.

ابنا: دوره جدید اوضاع شیعیان چگونه است؟

ـ حسن نیتی که آقای کرزای داشت در دوره جدید مشاهده نمی شود. گاهی تمایلات قومی هم دیده می شود. این را هم اضافه کنم که در افغانستان قوم پشتون، تاجیک، هزاره و ازبک وجود دارند. قوم پشتون شاید 40 یا 41درصد جمعیت دارد و در مدت هشتاد سال، همیشه حکومت در دست اینها بود؛ غیر از این ده سال که آقای ربانی حکومت کرد. بعد از قوم پشتون، قوم تاجیک است که 25 یا 26درصد هستند. مردم هزاره، شیعه اند. هرچند تمام هزاره ها شیعه نیستند ولی شیعه و هزاره را در افغانستان یکی می دانند. هزاره ها هم 20 درصد جمعیت را تشکیل می دهند. بعد هم ازبک است و ازبک ها 12 درصد هستند، بعد ترکمن است و بقیه اقوام کوچک هستند.

ابنا: اوضاع امنیتی افغانستان چگونه است؟

رضایت بخش نیست؛ از لحاظ امنیتی مشکل زیادی داریم؛ تلفات می دهیم، حملات انتحاری و جنگ صورت می گیرد. افغانستان 35 سال در جنگ است. البته در مناطقی که شیعه نشین است این حملات و خرابی ها نیست. مناطق شیعه نشین آرام است. جنگ بیشتر در مناطق پشتون صورت می گیرد؛ ولی به هر حال شیعیان هم در تلفات شریک هستند هرچند نه به اندازه آنها.

ابنا: دیدگاه شما در مورد برگزاری اجلاس مجمع جهانی اهل بیت(ع) چیست؟ و اگر پیشنهادی دارید بفرمایید.

دو پیشنهاد دارم، عده ای از افرادی که در مجمع جهانی اهل بیت(ع) عضویت دارند سن شان پایین است، از لحاظ کار سیاسی ـ اجتماعی خیلی مفید نیستند و تحصیلات علمی آنها در حد بالا نیست. مجمع می تواند کیفیت را بالا ببرد، تعداد تحصیلات و مایه علمی بالا داشته باشد و اعضای فوق لیسانس و دکترا داشته باشد.

پیشنهاد دوم من این است که دبیرخانه ای از 5 قاره جهان با تفاوت و تناسب تشکیل شود از این تعداد 40 نفر از نخبگان که تحصیلاتشان در حد دکترا و مومن، معتقد و محبت اهل بیت(ع) را داشته باشد در دبیرخانه دائمی حضور پیدا کنند و به اینها حقوق و تسهیلات داشته شود و به صورت متمرکز و محققانه، تحقیق کنند. برای نمونه آسیا یک قاره است و پیشنهاد من این است که این قاره را بر اساس چهار حوزه تفکیک کرده و از هر حوزه یک نفر عضو شود.

از این چهل نفر معلومات دقیق بخواهند که شیعه ای که در فلان منطقه زندگی می کند چند درصد آنها ثروتمند است؟ چه مقدار فقیر دارد؟ چه مقدار با سواد است؟ چه مقدار بی سواد است؟ اینها در روستاها بیشتر زندگی می کنند یا در شهرها؟ از لحاظ اخلاق و دیانت و گرایشات چگونه هستند؟ چقدر تحت تأثیر لیبرالیسم غرب قرار گرفته اند و چقدر تحت تأثیر انقلاب اسلامی ایران هستند؟ و در حکومت چه مقدار تأثیر دارند؟ معلومات دقیق افراد را بدانند تا اگر برنامه ریزی دقیق می شود براساس معلومات دقیق باشد. این یک خلأی است که احساس می شود و دبیرخانه باید تقویت شود.

ابنا: چه راهکارهایی را برای خودکفایی اقتصادی شیعیان پیشنهاد می کنید؟

ـ نمی شود از جمهوری اسلامی ایران توقع داشت که فقر شیعیان جهان را جبران کند ولی ایران می تواند این کار را انجام دهد و تجربیات اقتصادی که به دست آورده را منتقل کند. به این صورت که از هر کشور شیعه، سه تاجر عمده را به خود جذب و تجربیات خود را بیان کند و انتقال تجربه و مشاوره دهد که ما در این راه موفق بودیم شما هم این الگو را از ما بگیرید. جمهوری اسلامی ایران می تواند تشویق کند که افراد جدا از هم کار نکنند، ده نفر با هم جمع شوند، سرمایه گذاری کرده و شرکت تولیدی تأسیس کنند. نظرم این است که در مرکزی، صاحب نظران اقتصادی حضور پیدا کنند جمهوری اسلامی ایران از هر کشور و مجموعه اسلامی افرادی را جمع کنند و تبادل نظر و مشورت کرده و تجارب را منتقل کنند تا اینها به کار بیفتند و روحیه کار شرکت و مشارکت در زمینه اقتصادی ایجاد شود. در کشور ما، با این مشکل مواجه هستیم که کمتر کار شرکتی و مشارکتی وجود دارد و هر کس به تنهایی کار می کند. اگر صدها نفر سرمایه خود را روی هم بگذارند می شود یک میلیارد تومان؛ با این رقم می توان کار کرد ولی با صد میلیون تومان نمی شود.

ابنا: در پایان نکته ای دارید بفرمایید.

ـ از جمهوری اسلامی ایران تشکر می کنم که در این مدت برای اسلام و تشیع تلاش کرده است. شیعه هم اکنون نسبت به گذشته پیشرفت کرده است ولی محسود واقع شده و خیلی ها در این باره رشک می برند. جمهوری اسلامی ایران وقتی که در بیرون از مرزها کار می کند باید سعی کند زیرزمینی، آرام و با چراغ خاموش کار کند؛ به گونه ای فعالیت کند تا کسی حساس نشود.

ابنا: ممنون از اینکه وقت خود را در اختیار ما گذاشتید.
najm134
 
پست ها : 2044
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:15 am

علویان افغانستان

پستتوسط najm137 » چهارشنبه مارس 23, 2022 11:05 pm

برگزاری مراسم حسينی عليه السلام در 13 محرم افغانستان


در افغانستان يک سرى مراسم حسينی دارند كه از سیزدهم ماه محرم الحرام شروع می شود امسال با حضور طالبان اين مراسم در شهر سرپل با حضور هزاران نفر از عزاداران حسینی راه اندازی شد که سخنرانان پیرامون وحدت و برادری تأکید کردند.

احسان الله مجاهد: طالبان حامی باورها و ارزش‌های دینی مردم است.

معاون ارشاد و دعوت گروه طالبان در ولایت سرپل که در یک گردهمایی اشتراک کرده بود، گفت که این طالبان حامی باورها و ارزش‌های دینی مردم است.
مراسم گرامی داشت از سیزدهم ماه محرم الحرام در شهر سرپل با حضور هزاران نفر از عزاداران حسینی راه اندازی شد که سخنرانان پیرامون وحدت و برادری تأکید کردند.
در این مراسم عزاداران حسینی از روستاها و ولسوالی‌های ولایت سرپل و ولایت‌های (بلخ، جوزجان و قندهار) اشتراک کرده و یکجا عزاداری نمودند.
این مراسم در آرامگاه امام زاده یحیی بن زید شهید در شهر سرپل با تدابیر امنیتی نیروهای امارت اسلامی افغانستان برگزار شد که زنان نیز حضور پررنگ را داشته‌اند.

امسال بدون هیچگونه هراس از نا امنی محرم را تجلیل کرده‌ایم

شماری از باشندگان سرپل و عزاداران ماه محرم الحرام می‌گویند که امسال بدون هیچ گونه هراس و تشویش نا امنی از ماه محرم الحرام در سرپل و سایر ولایات تجلیل شد.
آنان از گروه طالبان برای اتخاذ تدابیر امنیتی و همکاری در امر برگزاری مراسم‌های حسینی استقبال نموده و بر ادامه پروسه همکاری‌های همه‌جانبه تأکید کردند.
عزاداران حسینی که سیزدهم ماه محرم الحرام را در سرپل یاد بود کرده‌است، می‌گویند که امام حسین (ع) مربوط به یک قوم و قبیله نیست بلکه مربوطه به جهان اسلام است.
آنان از اشتراک رهبری و نمایندگان طالبان در مراسم‌های محرم در سراسر کشور به ویژه در سرپل قدردانی کرده و خواهان همکاری بیشتر شدند.

طالبان حامی باورها و ارزش‌های مردم است

از سوی هم احسان الله مجاهد معاون ارشاد و دعوت گروه طالبان در ولایت سرپل که در این مراسم اشتراک کرده‌است، بر حفظ ارزش‌ها و باورها تأکید می‌کند.
وی با بیان این مطلب که طالبان حامی باورها و ارزش‌های مردم افغانستان است، افزود: «خوشبختانه امسال بدون هیچ گونه هراس مراسم محرم برگزار شد.»
آقای مجاهد به مردم ولایت سرپل اطمنان داد که بدون هیچ گونه نگرانی مراسم‌های دینی، فرهنگی و مذهبی شان را برگزار کنند و طالبان همکار آنان است.
گفتنی است که مراسم سیزدهم ماه محرم الحرام در شهر سرپل با برگزاری سخنرانی‌ها، سینه زنی و نوحه سرایی ادامه پیدا کرده و عزاداران این روز را گرامی داشتند.

در این مراسم عزاداران حسینی از روستاها و ولسوالی‌های ولایت سرپل و ولایت‌های (بلخ، جوزجان و قندهار) اشتراک کرده و یکجا عزاداری نمودند. این مراسم در آرامگاه امام زاده یحیی بن زید شهید در شهر سرپل با تدابیر امنیتی نیروهای امارت اسلامی افغانستان برگزار شد که زنان نیز حضور پررنگ را داشته‌اند.

لینک خبر:

http://www.payam-aftab.com/fa/doc/news/97377
najm137
 
پست ها : 1201
تاريخ عضويت: سه شنبه آپريل 19, 2011 12:37 pm


بازگشت به علویان جهان


cron
Aelaa.Net