مزار میثم تمار

مزار میثم تمار

پستتوسط najm111 » جمعه مه 19, 2023 4:11 pm

بسم الله الرحمان الرحیم
najm111
Site Admin
 
پست ها : 2009
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:09 am

Re: مزار میثم تمار

پستتوسط najm111 » جمعه مه 19, 2023 4:27 pm

موقعیت مزار:
مختصات: 32.0262317,44.3948778

https://www.google.com/maps/place/Mayth ... d44.395184

زيارتنامه
السلام عليكَ أيّها العبدُ الصالح، يا ميثمَ بنَ يحيى التّمار، المطيعُ لله ولرسولهِ ولأميرِ المؤمنين ولفاطمةَ والحسنِ والحسين.. اشهدُ أنّكَ قد أقمتَ الصلاة، وآتيتَ الزكاة، وأمرتَ بالمعروف، ونهيتَ عن المنكر، وجاهدتَ في الله حقَّ جهادِهِ، وعملتَ بكتابهِ، مقتدياً بالصالحين، ومتَّبعاً للنبيين.
وأشهدُ أنّكَ قُتِلتَ مظلوماً شهيداً.. فلعنَ اللهُ مَنْ ظلمكَ، ومَنْ إفترى عليكَ، ولعنَ اللهُ مَنْ نَصَبَ لكَ العداوةَ والبغضاءَ إلى يومِ القيامةِ، وحشى اللهُ قبورَهم ناراً وأعدَّ لهم عذاباً أليماً.
جئتُك أيّها العبدُ الصالحُ زائراً قبرَكَ، مقرّاً بحقّكَ، معترفاً بفضلكَ،
أسألُ اللهَ بالشأنِ الذي لكَ عندهُ أنْ يصلّيَ على محمّدٍ وآل محمّدٍ، وأنْ يقضيَ حوائجَنا في الدنيا والآخرةِ، ويجمعَنا وإيّاكُم في زمرةِ الفائزين معَ محمّدٍ وآلهِ الطاهرين، والسلامُ عليكَ أيّها الشهيدُ ورحمةُ الله وبركاتُه.
najm111
Site Admin
 
پست ها : 2009
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:09 am

Re: مزار میثم تمار

پستتوسط najm111 » جمعه مه 19, 2023 5:01 pm

اسم وكنيه ونسب:
أبو سالم، ميثم بن يحيى النهرواني بالولادة، الأسدي بالولاء، الكوفي بالسكن،
معروف بميثم التمّار (به خاطر شغل خرما فروشی)

ولادت:
ولادتش در قرن اول هجری؛ در نهروان و اصالتا ایرانی بوده است

میثم از خواص اصحاب حضرت امیر المونین علیه السلام بود و از اصجاب امام حسن و امام حسین علیهما السلام
چنان‌که در برخی از گزارش‌ها میثم تمّار را جزو شُرطة ‌الخَمیس یاد کرده‌اند. این گروه، دلیر مردانی بودند که با حضرت علی (علیه‌السلام) پیمان بسته بودند در جنگ‌ها تا پای جان، آن حضرت را یاری و همراهی کنند.

میثم، محرم راز علی علیه السلام بود، و انیس خلوت های او و آشنا با تجلیات روح خدایی آن امام معصوم. هم در نظر آن پیشوای فرزانه و پاک، محبوب و مقرب بود و هم در چشم امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام مورد احترام بود و هم امامان دیگر از او با عظمت و تجلیل، یاد می کردند.
یک بار، میثم در مدینه «ام سلمه» - همسر پیامبر - را دید. ام سلمه به او گفت: ای میثم! حسین علیه السلام همواره تو را یاد می کرد.
امام باقر علیه السلام می فرمود: «من به میثم بسیار علاقه مندم» و امام صادق علیه السلام به میثم درود فرستاد و از شأن والا و مقام بلند او سخن گفت.
صالح - فرزند میثم - می گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: برای من حدیث بگویید. پرسید: مگر حدیث را از پدرت نیاموخته ای؟ گفتم: آن هنگام من خرد سال بودم...

روزی میثم با «ابن عباس» - مفسر قرآن و شاگرد علی علیه السلام- در مدینه دیدار کرد و به او گفت: آن چه از تفسیر قرآن می خواهی، بپرس! من تمام قرآن را نزد علی علیه السلام فرا گرفتم و آن حضرت تاویل قرآن را به من تعلیم فرمود. ابن عباس که مراتب فضل و علم و تقوای میثم را می دانست، کاغذ و دواتی طلبید تا سخنان میثم را در باره تفسیر قرآن بنویسد. میثم پیش از بیان تفسیر، گفت: ای ابن عباس! چگونه خواهی بود وقتی که من را مصلوب و به دار آویخته ببینی، نهمین نفری که چوبه دارش هم کوتاه تر از دیگران است؟... ابن عباس گفت: کاهن هم که هستی؟! و خواست که کاغذ را پاره کند.
ابن عباس از علم به آینده بی بهره بود، و چون چنین خبر و پیشگویی را از میثم شنید که از جزئیات شهادتش خبر می دهد، برایش غیر قابل هضم بود، از این جهت این گونه برخورد کرد. اما میثم گفت: آرامتر!...آن چه را از من می شنوی بنویس و نگهدار! اگر آن چه می گویم راست بود، نگاهش دار و اگر باطل بود، آن گاه پاره اش کن... و ابن عباس پذیرفت که چنان کند.[۹]

راوی حدیث در صدر اسلام:
با آن استعداد خاص و موقعیت خوبی که میثم داشت، احادیث زیادی از علی علیه السلام شنیده بود، و آن گونه که از گفته های پسرش بر می آید، حتی کتابی که مجموعه ای از احادیث بود تالیف کرده است، لیکن متاسفانه از نوشته های او چیزی باقی نماند و راویان دیگر هم به خاطر درک نکردن موقعیت و اهمیت آن به نقل از وی نپرداختند و بیشتر آن ها از دسترس دور ماند. فقط اندکی از روایات میثم در کتاب های حدیث نقل شده است. پسرانش یعقوب و صالح از نوشته های او روایت نقل می کردند.[۱۰]


عالم به علم المنایا والبلایا:

میثم، علم تفسیر قرآن را نزد علی علیه السلام فرا گرفت و از معارفی که از آن حضرت آموخته بود کتابی تدوین کرد که کتابش را پسرش از او روایت کرد. به همین جهت، میثم یکی از مؤلفان شیعه به حساب می آید. او صاحب سر امیرالمؤمنین بود و آن حضرت، وی را به طریق فهمیدن حوادثی که در آینده، اتفاق خواهد افتاد، آشنا کرده بود و میثم، گاهی برخی از آن ها را برای مردم، بازگو می کرد و مایه اعجاب دیگران می شد. این دانش و آگاهی از عاقبت افراد و پیشگویی ها در اصطلاح به «علم اجل» یا «علم منایا و بلایا» معروف است، که امامان معصوم به کسانی که آمادگی و استعداد و رازداری و ظرفیت و کشش آن را داشتند، می آموختند. میثم تمار، دست پرورده این مکتب بود. هرچند که اشخاص فرومایه و مغرض، یا جاهل و نادان او را به دروغگویی متهم می کردند.
روزی «ابو بصیر» به امام صادق علیه السلام عرض کرد: شما چرا از یاد دادن علم به من مضایقه می کنید؟! فرمود: چه علمی؟ گفت: علمی که امیرالمؤمنین علیه السلام به میثم یاد داده بود. امام فرمود: تو میثم نیستی. آیا شده است تا به حال من مطلبی به تو بگویم و تو افشا نکرده باشی؟ گفت نه یا ابن رسول الله! فرمود: پس رازدار چنان علوم نمی باشی!

روزی میثم در مجلس «بنی اسد» با حبیب بن مظاهر ملاقات کرد. مدتی با هم گفتگو کردند. در پایان این دیدار، حبیب بن مظاهر گفت: گویا پیر مرد خربزه فروشی[۱۹] را می بینم که در راه دوستی فرزندان و خاندان پیامبر، او را به دار می آویزند و بر چوبه دار، شکمش را می درند (اشاره به شهادت میثم در کوفه). میثم هم در پاسخ گفت: من هم گویا مردم سرخ رویی را می بینم و می شناسم، با دو دسته موی بر سر که برای یاری فرزند دختر پیامبرش قیام می کند و کشته می شود و سرش در کوفه گردانده می شود (اشاره به شهادت حبیب در کربلا). پس از این گفتگو از هم جدا شدند و رفتند.
اهل آن مجلس، که آن دو را به دروغ متهم می کردند، هنوز متفرق نشده بودند که «رشید هجری» یکی از یاران علی علیه السلام فرا رسید و سراغ میثم و حبیب را از آنان گرفت. گفتند: این جا بودند و شنیدیم که چنین و چنان گفتند. گفت: خدا میثم را رحمت کند! فراموش کرد این را هم به گفته اش بیفزاید که: «به آن کس که سر بریده حبیب را به کوفه می آورد، صد درهم بیشتر داده می شود» و رفت. آنان گفتند: این دیگر از آن دو هم دروغگو تر است! ولی چند روزی نگذشت که میثم را بردار آویخته دیدیم و سر حبیب را هم پس از کشتنش آوردند و هرچه را که آن دو گفته بودند به همان صورت اتفاق افتاد.

روزی که ابن زیاد، حاکم کوفه شد، هنگام ورود به شهر، پرچمش به شاخه ای از آن درخت نخل، گیر کرد و پاره شد. ابن زیاد از این پیش آمد، فال بد زد و دستور داد که آن را بریدند. نجاری آن را خرید و به چهار قسمت درآورد. میثم به فرزندش صالح گفت: نام من و پدرم را بر چوب آن نخل، حک کن! صالح می گوید: نام پدرم را آن روز بر آن چوب، نوشتم. وقتی ابن زیاد، پدرم را به دار آویخت، پس از چند روز، چوبه دار را دیدم، همان قسمتی از آن نخل بود که نام پدرم را بر آن نوشته بودم!

شهادت جناب میثم:
روزى امیرالمؤمنین علیه السّلام به او فرمود: همانا تو پس از من گرفتار خواهى شد آنگونه که به در خانه عمرو بن حریث به دار آویخته می شوى و حربه (چوب) به تو خواهند زد و وقتی سومین روز (به دار کشیدنت) شود از سوراخهاى بینى دهانت خون باز شود که ریشت را رنگین نماید. پس چشم به راه آن خضاب (رنگین شدن) باش. تو دهمین نفر هستی که در آنجا به دار آویخته می شوی و چوبی که تو را (بر آن به دار زنند) کوتاه‏تر از آنان است، و از آنان به وضوء خانه نزدیکتر خواهى بود.
سپس امیر المؤمنین درخت خرمائى که قرار بود او را به تنه آن به دار بکشند نشانش داد؛ میثم تا زنده بود به پاى آن درخت می آمد و نماز می خواند و می گفت: چه فرخنده درختى هستى، من براى تو آفریده شده‏ ام، و تو به خاطر من و همواره با آن درخت دیدار تازه می کرد تا آنکه آن را بریدند و جایی که بر آن او را در کوفه به دار زدند شناخت (یعنی بر درخت بریده دار زده شده، همان درختی که در حال حیات و رشد آن را می شناخت).

راوى می گوید: میثم گاهى که عمرو بن حریث را دیدار می کرد به او می گفت: همانا من همسایه تو خواهم شد با من حق همسایگى را خوب به جاى آور، عمرو می گفت: آیا اراده دارى خانه ابن مسعود یا خانه ابن حکیم را (که در همسایگى او بود) خریدارى کنى؟ و نمی دانست مقصود میثم چیست!
و میثم در همان سالى که او را کشتند حجّ بجا آورد، و (در مدینه) به خانه ام سلمة رضى اللَّه عنها رفت، ام سلمة به او گفت: تو کیستى؟ گفت: من میثم هستم، گفت: بخدا سوگند چه بسیار رسول خدا (ص) تو را یاد می کرد و سفارش تو را در نیمه ‏هاى شب به على علیه السّلام می فرمود: میثم از ام سلمة احوال حسین علیه السّلام را پرسید؟ گفت: در خانه ‏اش می باشد، میثم گفت: او را آگاه کن که من دوست دارم بر او سلام دهم و ما ان شاء اللَّه تعالى نزد پروردگار جهانیان یک دیگر را دیدار خواهیم کرد. پس ام سلمة عطرى طلبید و محاسن میثم را خوشبو کرد (این عمل از آداب مهمان‏نوازى در آن زمان بوده است) و به او گفت: آگاه باش که بزودى این محاسن تو به خون رنگین خواهد شد.
پس میثم به کوفه آمد، عبید اللَّه بن زیاد دستور داد او را گرفته به نزدش آوردند، به عبید اللَّه گفتند: این مرد از نیکوکارترین مردمان (و نزدیکترین آنان) در نزد على علیه السّلام بود، گفت: واى بر شما این مرد عجمى (چنین بود)؟
گفته شد: آرى! عبید اللَّه به او گفت: خداى تو کجاست؟ میثم گفت: در کمین هر ستمکارى است و تو یکى از ستمکاران هستى، پسر زیاد گفت: تو عجمى را این جرأت رسیده که هر چه خواهى بگوئى! آقایت (على) درباره کردار من نسبت به تو چه گفته است؟ گفت: به من خبر داده که تو مرا (زنده) به دار می کشى و من دهمین نفر هستم و چوبى که مرا بر آن بدار زنى کوچکتر از همه و به وضوء خانه نزدیکتر است، ابن زیاد گفت: هر آینه ما بر خلاف گفته او عمل خواهیم کرد، گفت: چگونه با او مخالفت می کنى، به خدا سوگند آن حضرت به من خبر نداده است جز آنچه از پیغمبر (ص) شنیده و او از جبرئیل و او از خداى تعالى خبر داده، و تو چگونه می توانى مخالفت اینان را (که گفتم) بنمائى، من آن جایى که به دار کشیده می شوم در کوفه می شناسم، و من نخستین مردى هستم که در اسلام لگام بر دهانم زنند!

پس عبید اللَّه او را با مختار بن ابى عبیدة به زندان افکند، میثم (در زندان) به او گفت: همانا (بدان که) تو آزاد خواهى شد و براى انتقام خون حسین علیه السّلام خروج خواهى کرد و این مرد که اکنون‏ ما را می کشد نیز خواهى کشت، (ابن زیاد پس از اندک زمانى تصمیم به کشتن هر دوى آنها گرفت و دستور داد هر دو را نزدش حاضر کنند) وقتی تصمیم به کشتن مختار گرفت، نامه ای از یزید براى عبید اللَّه آمد که در آن نامه به او دستور داده بودند که مختار را آزاد کنید! پس عبید اللَّه مختار را آزاد کرد و دربارۀ میثم دستور داد که او را زنده به دار بیاویزند،
وقتی او را براى انجام چنین دستوری بردند، مردى در راه او را دید، به او گفت: اى میثم چیزى نبوده که تو را از این جریان بی نیاز کند (و جلو کشتن تو را بگیرد) میثم خندید و اشاره به تنه درخت خرما کرد و گفت: من براى این درخت آفریده شده‏ ام و این درخت به خاطر من خوراک خورده است،
وقتی او را بالاى آن به دار آویختند، مردم بر در خانه عمرو بن حریث جمع شدند، عمرو گفت: به خدا سوگند به من می گفت: همانا من همسایه تو خواهم بود، و چون به دارش آویختند، به کنیزش دستور داد: زیر آن را آب و جارو کند و به آن درخت بخور (چیزهای خشبو مثل عود و اسفند) بدهد. میثم نیز شروع به بیان فضائل بنی هاشم کرد، پس به ابن زیاد خبر دادند که این بنده عجمى شما را رسوا کرد. ابن زیاد گفت: لگام به دهان او بزنید (که دیگر نتواند سخن بگوید). او اولین کسى بود که در دنیاى اسلام لگام بر او زدند
و کشته شدن میثم (رحمة اللَّه) ده روز پیش از آمدن حسین بن على علیه السّلام به عراق بود. چون سه روز از به دار آویختن او گذشت حربه به میثم زدند در حالی که تکبیر میگفت. در آخر آن روز از بینى و دهانش خون سرازیر شد (و به شهادت رسید).
و این از جمله اخبار غیبى است که از امیر المؤمنین علیه السّلام رسیده و داستانش معروف و گروه بسیارى از دانشمندان نقل کرده‏ اند.

مدتی پیکر پاک و مطهر میثم پس از شهادتش بر سر دار بود. ابن زیاد برای اهانت بیشتر به میثم اجازه نداد که بدن مقدس او را فرود آورده و به خاک بسپارند؛ به علاوه می خواست با استمرار این صحنه، زهر چشم بیشتری از مردم بگیرد و به آنان بفهماند که سزای مدافعان و پیروان علی علیه السلام چنین است، ولی غافل از آن بود که شهید، حتی پس از شهادتش هم، راه نشان می دهد، الهام می بخشد، امید می آفریند و مایه ترس و تزلزل حکومت های جور و ستم است.
مرقد میثم تمار - در سمت چپ تصویر، مسجد کوفه هویداست
هفت تن از مسلمانان غیور و متعهد که از همکاران او و خرما فروش بودند، این صحنه را نتوانستند تحمل کنند که میثم شهید، هم چنان بالای دار بماند؛ با هم، هم پیمان شدند تا پیکر شهید را برداشته و به خاک بسپارند. برای غافل ساختن مامورانی که به مراقبت از جسد و دار مشغول بودند، تدبیری اندیشیدند و نقشه را به این صورت عملی ساختند که: شبانه در نزدیکی های آن محل، آتشی افروختند و تعدادی از آنان بر سر آن آتش ایستادند.
نگهبانان، برای گرم شدن به طرف آتش آمدند، در حالی که چند نفر دیگر از دوستان شهید، برای نجات پیکر مقدس «میثم» از آتش دور شده بودند. طبیعتا، ماموران که در روشنایی آتش ایستاده بودند، چشمشان صحنه تاریک محل دار را نمی دید. آن چند نفر، خود را به جسد رسانده و آن را از چوبه دار باز کردند و آن طرف تر در محل برکه آبی که خشک شده بود دفن نمودند.
صبح شد. ماموران جنازه را بر دار ندیدند؛ خبر به «ابن زیاد» رسید. ابن زیاد می دانست که مدفن او مزار هواداران علی علیه السلام خواهد شد. از این رو جمع انبوهی را برای یافتن جنازه میثم، مامور تفتیش و جستجوی وسیع منطقه ساخت، ولی آنان هرچه گشتند، اثری از جنازه نیافتند و مایوس گشتند.[۲۷]


خاندان میثم تمار
میثم تمار، علاوه بر آن که خود، مسلمانی فداکار و پاک و شیعه ای وفادار و خالص بود، خاندانش نیز از رجال و بزرگان شیعه بودند. میثم، شش پسر داشت و نوه هایی بسیار که به طور عمده، آنان هم هم چون پدر در صراط مستقیم حق و تبعیت از اهل بیت و اعتقاد به ولایت و رهبری امامان معصوم بودند و بیشتر آنان در شمار راویان احادیث ائمه یاد شده اند. ائمه شیعه هم به میثم و فرزندانش اظهار محبت و علاقه کرده و از آنان تجلیل می کردند.
پسران میثم، عبارت بودند از: عمران، شعیب، صالح، محمد، حمزه و علی.
شعیب از اصحاب امام صادق علیه السلام و صالح از اصحاب امام باقر علیه السلام و امام صادق بود. حتی امام باقر به صالح فرمود: «من به شما و پدرتان علاقه بسیار دارم.»[۲۸] عمران هم، از اصحاب امام سجاد علیه السلام و امام باقر و امام صادق علیه السلام بود. این گونه کلمات، هم میزان اعتبار این خانواده را نزد ائمه می رساند و هم پیوستگی و رابطه و محبت و تبعیت خاندان میثم و خود او را نسبت به امامان شیعه نشان می دهد.


واقعه ای در زیارت میثم:
مرحوم علامه صاحب الذريعه آقاى شیخ آقا بزرگ طهرانىنقل فرمودند از مرحوم عموي مادريشان) آقاى آقا سید حسن که ایشان بیان کردند که:
من معمولًا پیاده از نجف براى مسجد کوفه مى‌‏رفتم
و در راه به مقام میثم تمّار که مى‌‏رسیدم = یک آیه الکرسى براى میثم مى‏‌خواندم.
یک شب از غروب گذشته بود
و من براى آنکه راه مخوف بود
براى خواندن آیه‌الکرسى معطّل نشدم
و به سرعت به راه ادامه دادم
و به مسجد کوفه رسیدم.
شب که در مسجد بیتوته نمودم
خواب دیدم که پیرمردى پیش آمد
و رو به من نموده گفت:
چرا امشب هدیه ما را نفرستادى؟
من از خواب بیدار شدم
و متوجّه شدم که پیرمرد مزبور میثم بوده
و گله از عدم قرائت آیه الکرسى نموده است.

آيت الله دستغيب نقل مي کند:
«در سال (1388هـ.ق.) هنگام تشرّف به عتبات عاليات، در نجف اشرف، روزي همراه آقاي سيد احمد نجفي خراساني به زيارت مرقد جناب ميثم مشرف شديم، در آنجا خادمي بود که خيلي به ما محبت مي کرد و چاي مي آورد. مبلغي پول به او داديم، قبول نکرد و گفت: حق خدمت را خود جناب ميثم به من مي رساند چند سال است که در اينجا خدمتکار قبر شريف ميثم هستم هر از چندي در خواب گوشه اي از زمين مخروبه کوفه را به من نشان مي دهد و من آنجا را حفر مي کنم، سکه اي مي يابم آن را مي فروشم و تا مدتي با فروش آن زندگي مي کنم. يکي از همان سکه هايي که پيدا کرده بود، به ما نشان داد. مشاهده کرديم سکه سبز رنگ و از ريال ايراني کوچکتر بود و به خط کوفي کلمه توحيد بر آن نقش بسته بود.»
najm111
Site Admin
 
پست ها : 2009
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:09 am


بازگشت به کوفه


Aelaa.Net