استان یزد منطقه طزرجان مشهد اثر مهدوی منه السلام

مديران انجمن: مزارات, مزارات

استان یزد منطقه طزرجان مشهد اثر مهدوی منه السلام

پستتوسط najm155 » شنبه نوامبر 29, 2025 7:39 pm

بسم الله الرحمان الرحیم
najm155
 
پست ها : 66
تاريخ عضويت: چهارشنبه ژوئن 08, 2016 4:54 am

Re: استان یزد منطقه طزرجان مشهد اثر مهدوی منه السلام

پستتوسط najm155 » شنبه نوامبر 29, 2025 7:46 pm

مشهد حضور مهدوی منه السلام- در استان يزد، منطقه طزرجان - بیت مرحوم ایت الله سید علی حایری یزدی رحمة الله علیه و واقعه تشرف آن مرحوم
مشهد حضور مهدوی منه السلام- در استان يزد، منطقه طزرجان - بیت مرحوم ایت الله سید علی حایری یزدی رحمة الله علیه و واقعه تشرف آن مرحوم

Image

۱-موقعیت جغرافیایی مکان
https://maps.app.goo.gl/KcpTCY4ZC7VsWogx7

۲- معرفی صاحب واقعه:

نسب شريف آن مرحوم از ذريه حضرت امام صادق عليه السلام و همان امامزاده جعفر علیه السلام در وسط شهر يزد هستند.

بيوگرافي:
میرسیّد علی حایری یزدی در سال 1265 قمری، در یزد به دنیا آمد و ابتدا در موطن خود - یزد - شروع به تحصیل کرد و بیش از همه اساتید زمان خود از محضر آخوند ملا محمد هادی استفاده برد. وی در این دوره، با آیت الله سیّد محمّد کاظم یزدی همدرس بود و استاد، برتری او در هوش و استعداد نسبت به سیّد كاظم یزدی را گوشزد می نمود
او سپس عازم حوزه اصفهان شد و از محضر شیخ محمد تقی اصفهانی توشه برگرفت
و بعد از آن به عتبات رفت؛ در حالی که استعدادی قوی و مایه ای سرشار از معارف و علوم دینی داشت.
او ابتدا در کربلا به حلقه درس آیت الله فاضل اردکانی درآمد و به اندک زمانی گوهر دانش و معرفت خود را به منصه ظهور رساند و از طرف علماء آن زمان به درجه رفیعهٔ اجتهاد نایل آمد.
وی سپس عتبات را به قصد اقامت در مشهد شریف رضوی ترک کرد و در آن سرزمین مقدس رحل اقامت افکند. او بعد از توقفی کوتاه در آن دیار مورد توجه اهل دانش و معرفت قرار گرفت؛ به طوری که هم طلاب به درس او روی آوردند و هم در جامع گوهرشاد به اقامه نماز جماعت پرداخت. به علاوه در این زمان عده بسیاری از مردم خراسان و افغانستان، در تقلید، به او رجوع کردند
لیکن پس از این که آستان مقدس رضوی مورد حمله و هجوم روس های متجاوز قرار گرفت ترک آن دیار کرد و پس از سال ها دوری به یزد مراجعت نمود.
معظّم له بعد از استقرار در یزد گوشه گیری اختیار کرد و یک باره از تدریس و امامت جماعت دست کشید و تنها در مواردی که ضرورت ایجاب می کرد، در حل مشكلات امور مردم دخالت می کرد و روزگار را به تنهایی و کناره گیری از مردم سپری می کرد.
این فقیه بزرگ و صاحب کرامات معنوی و تشرفات مهدوي، سرانجام در روز پنج شنبه هفتم جمادى الاول سال 1330 ق، برابر با 5 فروردین 1291 ش در یزد رخت از جهان فانی بربست و در جوار مرقد جد اعلایش امام زاده جعفر علیه السلام مدفون و قرین پاکان و صالحان شد.

کرامات و احوالات مرحوم حایری یزدی رحمة الله علیه از زبان علما و بزرگان:
مرحوم آيت الله حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی شاگرد مرحوم حايري بوده است.
مرحوم آیت الله حاج شیخ محمود تولايي نقل كرده است:
مرحوم میرسیّد علی حایری یزدی از علمای بزرگ و بسیار ملا
و دارای سیر و سلوک بودند
و گویا مقداری از اسم اعظم را می دانستند
و من گرچه محضر ایشان را درک نکردم
اما از بعضی از شاگردان ایشان، از جمله مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی درباره ایشان چیزها شنیدم.
روزی مرحوم آقای نخودکی به من فرمود:
روز عیدی برای دیدار آقای حایری به منزلشان در مشهد رفتم.
دیدم در اندرون است اما با صدای بلند گریه می کند؛ به طوری که صدایش در بیرونی به خوبی شنیده می شود.
وقتی وارد بر وی شدم دیدم چنان با دست های خود بر زانو می زند و گریه می کند که من گمان کردم کسی از نزدیکان ایشان فوت شده است!
من به ایشان عرض کردم آقا چه شده؟ چرا گریه می کنید؟!
آقا فرمود: حسنعلی هیچ چیز طوری نشده
گفتم پس چرا گریه می کنید؟ فرمود: امروز به این فکر افتادم که فردای قیامت، اگر جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله از من بپرسد: سید چرا نصرانی ها، نصرانی و یهودی ها یهودی ماندند؟ نمی دانم به حضرت چه پاسخی بدهم
گفتم: آقا یهودی و نصرانی به شما چه ربطی دارد؟
آقا فرمود: تو نمی فهمی یهودی و نصرانی مسلمانی را در آینه من می بینند و چون من بد هستم، مانع از مسلمان شدن آن ها می شوم. پس این من هستم که یهودی و نصرانی درست می کنم.

و اين حال نشانه شدت تواضع و بدييني به خودشان بوده است كه توصيه شده انسان نبايد به خودشخوشبين باشد ومرتبا در صدد اشكالات خودش باشد

لطافت طبع وذوق عرفاني ضمن به فكر محرومان بودن مرحوم ميرسيدعلي حايري يزدي:
روزی مرحوم آیت الله حایری با عده ای از همراهان در کوچه باغ های حومه یزد در حال حرکت بودند که متوجه شدند شخصی با صدای خوش خود این غزل حافظ را می خواند:
در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد *** عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد.
عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد *** برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد.
مدّعی خواست که آید به تماشاگه راز *** دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد.
تا آن جا که مي گويد:
حافظ آن روز طرب نامه عشق تو نوشت *** که قلم بر سر اسباب دل خرّم زد.
در این هنگام، آقای حایری به کسی که افسار الاغشان را در دست داشته دستور می دهند الاغ را نگه دارد
و با کمال علاقه به این آواز گوش می دهند و تا او آواز می خوانده در کوچه توقف می کنند!
در این هنگام، یکی از همراهان می پرسد حضرت آقا!
آن چه ما و شما شنیدیم، غنا (حرام) نبود؟
آقا می فرمایند می دانید غنا (حرام) چیست؟
حرام آن است که شماهمسایه ای فقیر داشته باشید و ظهر هنگام کشیدن پلو از دیگ، کفگیرتان به ته دیگ بخورد و کودکان گرسنه همسایه صدای آن را بشنوند در حالی که چیزی در سفره شان نباشد!

صادق الوعد:
نقل شده است: مرحوم آیت الله میر سیّد علی حایری یزدی، از مراجع بزرگ شیعه خراسان،
مدّتی در مشهد مقدس اقامت داشتند و در صحن نو نماز جماعت می خواندند
روزی از روزها با آقایی وعده می کنند که ساعت 4 عصر تشریف ببرند منزل آن شخص
از قضا در آن ساعت بارانی تند و شدید شروع به بارش می کند به طوری که کمتر کسی در آن باران شدید از جای خود حرکت می کرده است.
مرحوم آقای حایری عبا را به سر کشیده و پاچه های شلوار را بالا زده و به سرعت هر چه تمام تر به سوی منزل آن شخص می روند تا به آن جا می رسند و در می زنند.
صاحب خانه دم در خانه می آید و با خود می گوید کیست در این وقت باراني شديد در می زند؟
آقای حایری می فرمایند: منم سیّدعلی.
آن مرد می گوید: آقا برای چه در این موقع با این شدت باران تشریف آورده اید؟
آقا می فرمایند: اگر ناراحتی برمی گردم، مگر وعده نکرده بودیم؟!
آن مردم می گوید: چرا ولی گمان نمی کردم با این وضع و این همه ناراحتی تشریف بیاورید.
آقا می فرمایند: وعده کرده بودیم نباید خلف وعده کرد.
سپس به طرف فرموده بودند تنها برای این که خُلف وعده نشده باشد، آمدم
و الآن هم، چون شما آمادگی ندارید و گمان نمی کردید من بیایم می روم
بعد هم خداحافظی کردند و در آن باران شدید به خانه برگشتند.
این جریان بعدها در مشهد زبان زد خاص و عام می شود و وعده آمیرسیّد علی حایری ضرب المَثَل می شود.

كرامت باز شدن درب بسته حرم مطهر:
دکتر عبدالعلی رفیعی، نوادۀ مرحوم آقای حایری نقل كرده است
زمانی که مرحوم آیت الله میر سیّد علی حایری در مشهد اقامت داشتند
شبی در منزل یکی از دوستانشان مهمان بودند که عده ای دور هم جمع بودند.
اواخر شب، ایشان به اتفاق آقای مرشد (از بازرگانان یزدی) به طرف منزل می رفتند
وقتی به حوالی حرم مطهر رسیدند به شخصی که به اصطلاح آن زمان چراغ کش ایشان بود، دستور می دهند مرکب ایشان را به طرف حرم هدایت کند
مرحوم مرشد می گوید: حضرت آقا! در این وقت شب درب حرم بسته است
آقا اعتنا نمی کنند و به راه خود ادامه می دهند و در نزدیکی حرم پیاده شده
و بعد از این که درب بسته حرم به رویشان باز می شود وارد می شوند
و سلام داده، به اختصار زیارت کرده باز می گردند
سپس به همراهان خود می گویند تا زنده ام راضی نیستم کسی از این جریان مطّلع شود!
===========
»جلوه هاى بصيرت آن مرحوم:

1- مرحوم آقای حاج سیّد محمّد دعائی از خطبا واخيار يزد نقل کرده اند:
مرحوم آیت الله میر سیّد علی حایری با پدرم - حاج سیّد علی زارچی - روابط خوبی داشتند
و گاهی مرحوم آقای حایری برای دیدار پدرم به خانه ما که آن زمان در زارچ بود، تشریف می آوردند
از جمله یک بار که پدرم از سفر کربلا آمده بود ایشان به خانه ما آمدند
پدرم از آقا خواست شب را در زارچ بمانند.
ایشان فرمودند: شب می مانم شما هم برایم آش کلم درست کنید.
آقای حاج سیّد محمّد دعائی، که در آن زمان جوان بودند، گفتند:
من می دانستم در زارچ کلم پیدا نمی شود.
بنابراین اسب را سوار شدم و برای پیدا کردن کلم به اله آباد ،رفتم اما در آن جا هم نبود.
پس یکسره به ابرند آباد رفتم، بلکه آن را پیدا کنم.
وقتی به آن جا رسیدم بعضی از دوستان پدرم را دیدم که برای دیدن مرحوم والد عازم زارچ بودند
و تا مرا دیدند تعجب کردند و گفتند: شما در این جا چه می کنید؟
ما عزم خانه شما کرده بودیم
گفتم من برای تهیه چند عدد کلم به ابرند آباد آمده ام
آن ها خرجینشان را باز کردند دیدم مقدار زیادی کلم و انار بار کرده اند که برای ما بیاورند.
من هم چند عدد از کلم ها را برداشتم و در خرجین اسبم ریختم تا هرچه زودتر خودم را به خانه برسانم
وقتی به خانه رسیدم خدمت آقای حایری رفتم.
آقا فرمودند: برای تهیه کلم رفته بودی؟
عرض کردم آری
آقا گفتند: اگر هم نرفته بودی خودشان می آوردند!

2- از مرحوم آخوند ملّاحسین اشکذری نقل شده است:
در اوایل جوانی، زمانی که مرحوم میر سیّد علی حایری یزدی (قدّس سرّه) در مشهد مقیم بودند،
من خدمت ایشان مشرّف شدم و عرض کردم آمده ام برای تحصیل در این جا بمانم.
آقا با تشدد فرمودند: لازم نیست در مشهد بمانی، نصیب شما در اصفهان است. باید به آن جا بروی!!!
من خیلی ناراحت شدم که چرا با توقف من در مشهد مخالف هستند،
پس از جا بلند شدم که از خدمت ایشان مرخص شوم
دم در هنگام پوشیدن کفش با خود گفتم مشهدی ها چقدر احمق هستند که چنین شخصی را به ریاست و آقایی قبول کرده اند و رفتم. بعد از چند روز، یکی از اهالی یزد که با من سابقه آشنایی داشت، مرا دید و گفت آقای حایری تو را خواسته اند
روز بعد من خدمت ایشان مشرف شدم ایشان مبلغ چهار تومان به من دادند و فرمودند این وجه را بگیر و به اصفهان برو به آن جا که رسیدی، یک قران برای تو می ماند و بعد از سه روز شخصی به تو برمی خورد و مخارج تو را در تمام ایام تحصیل در اصفهان تقبل می نماید.
بعد فرمودند: بلند شو بروا
من دیگر نتوانستم سخنی بگویم پس بلند شدم که بروم
دم در که بیرون می رفتم آقا فرمودند مشهدی ها هم احمق نیستند!
فهمیدم آقا سخن آن روز مرا باطنا شنیده بودند
چند. روز بعد به قصد اصفهان حرکت کردم وقتی وارد بر این شهر شدم همان یک قران که ایشان فرموده بودند برایم باقی مانده بود پس سه روز را با آن یک قران گذراندم
روز چهارم در حالی که در یکی از ایوان های مدرسه پشت مسجد شاه نشسته بودم و کسی هم در مدرسه نبود و رفت و آمد هم در این محل کمتر می،شد
ناگاه دیدم شخصی وارد شد و نگاهی به اطراف انداخت سپس مستقیم آمد و پهلوی من نشست و :گفت
مثل این که شما غریب و تازه وارد هستید و پول هم ندارید؟
من نداشتن پول را انکار کردم
او گفت انکار نکنید.
سپس دست در جیب کرد و سه تومان به من داد و گفت تا زمانی که در شهر اصفهان مشغول تحصیل علوم دینی هستید هر ماه به حجره من در فلان کاروانسرا بیایید و این مبلغ را دریافت کنید!

3- مرحوم آقا سیّد علی علایی فرزند آقا سیّد یحیی طبیب نقل کرده است: پدرم (سیّد یحیی طبیب) می گفت:
هر وقت کسی از خانواده آیت الله میر سیّد علی حایری بیمار می شد من آنها را درمان می کردم
یک بار به من اطلاع دادند که یکی از دخترهای آقا مبتلا به دیفتری شده است
پس من سر شب دارویی تجویز کردم و در کنار بیمار ماندم
اما بعد از آن جا رفتم لیکن تا نیمه های شب نگران حال این سیده خانم بودم.
به همین جهت کمی به اذان صبح مانده بود که به منزل آقا سر زدم و از حال بیمار پرسیدم. سپس او را معاینه کردم و مطمئن شدم خطری متوجه او نیست.
پس از اتاق بیرون آمدم و به طرف در خانه می رفتم که دیدم آقا از نافله شب فارغ شده اند و برای تجدید وضو روی حیاط هستند
تا مرا دیدند، فرمودند مردم به من می گویند تو بداخلاقی،
آخر من دارم می بینم زن فلان شخص بی بضاعت
در کنار کوچه از بی لباسی و فقر از سرما می لرزد
و فلان حاجی آقا از حمام بیرون آمده او را در آن حال می بیند و اعتنا نمی کند!
من تعجب کردم آقا چه می گویند؟ ایشان کی چنین صحنه ای را مشاهده کرده بودند؟!
اما وقتی در کوچه حمام گازرگاه به طرف منزلم می رفتم
متوجه شدم زنی کنار کوچه کِز کرده، از سرما می لرزد
دیدم همان زن است که آقا فرموده بودند
چند قدم آن طرف تر، همان حاجی آقای بی توجه را دیدم که از کنار او می گذرد!
پس به خانه آمدم و به خادمه ام گفتم برود آن زن را بپوشاند
اما از این سخن آقا تا مدت ها در حیرت بودم که
ایشان آن چه را من پس از بیرون رفتن از خانه دیدم از ورای دیوارها و کوچه ها دیده بودند!!
اين بصيرت ها پيوسته برقرار بود و چون از افراد مي ديدند و ناراحتيشان را به عامل گاهي ابراز ميكردند آنرا تعرض و بد خُلقي ايشان تعبير مي كردند
==========

رفتارتحبيب وتقريب با عالم بزرگ و رئيس يهوديان يزد

آقابابا - عالم بزرگ یهودیان یزد كه هنوز كنيسه مهم يهوديان یزد به نام اوست.
اين رئيس يهود يزد - به آیت الله میر سیّد علی حایری ارادتی خاص داشته
و گاهی به حضورشان شرفیاب می شده و مسائلی را مطرح کرده و از ایشان پاسخ می گرفته است.
ضمن این که آقای حایری هم هوش و فراست این عالم یهودی را تحسین می کرده اند
گفته شده است روزی چند نفر از علماي يزد در محضر آقا بودند که آقابابا هم وارد شد و نشست
تا این که ظهر شد و موقع ناهار آقا به همۀ حاضران فرمودند برای ناهار بمانند
در این اثنا آقابابا از جا بلند می شود و از آقا می خواهد به او اجازه مرخصی بدهند،
اما ایشان او را امر به ماندن می کنند
تا این که خدمتگزار آقا خبر می دهند ناهار حاضر است
اما وقتی آقای حایری وارد می شوند، می بینند برای آقابابا سفره جداگانه ای انداخته اند.
پس آقا، خدمتگزار را صدا می زنند و می پرسند چه کسی به شما گفت سفرۀ آقابابا را جدا کنید؟
سپس خودشان جلو می روند و غذای او را می آورند و در کنار وی می نشینند و مشغول صرف غذا می شوند.
این حرکت زیبای این عالم بزرگ دینی و مرجع شيعه باعث می شود ارادتی که آن عالم يهود به آقای حایری داشت خیلی بیش از پیش باشد؛ زیرا تا قبل از این، او این افتخار را داشت که در شمار شاگردان ایشان است، اما با این محبت فهمید مورد مرحمت خاص معظم له نیز هست!

توسل براى انكشاف صحت سيادت خودشان
حاج سیّد علی آقا آیت اللّهی از مرحوم آیت الله میر سیّد علی حایری نقل كرده است:
زمانی به این فکر افتادم که آیا من واقعاً سیّد و از اولاد پیغمبر صلی الله علیه و آله هستم یا خیر؟
و چون خیلی مشغول به این قضیّه شده ،بودم متوسل به ذیل عنایت حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف شدم و از ایشان خواستم اگر من از سلسله جلیله سادات ،هستم آن حضرت مرا به دیدار خود سرافراز نمایند
سپس برای مدتی به ختم و دعاهای مأثوره مشغول بودم
تا این که آن سال در فصل تابستان در روستای شاه آباد منطقه پیشکوه یزد در بالاخانه ای مجاور استخر سرچشمۀ آن روستا ساکن بودم.
روزی برحسب اتفاق به پایین نگاه کردم دیدم سیّدی خوش سیما لب استخر ایستاده
ناگهان به ذهنم رسید این جا که کسی نبود
نکند آقا !باشند
پس بدون تأمل به پایین آمدم، سراستخر اما کسی نبود
وقتی به بالا نگاه کردم همان آقا را در بالاخانه دیدم
من خودم را به عجله به بالا رساندم،
اما دیدم ایشان لب استخر هستند
و اگرچه من چند مرتبه سیمای نورانی ایشان را دیدم،
اما صحبتی رد و بدل نشد،
لیکن دانستم که ايشان حضرت هستند
و دعاي تشرف و نشانه سيادت تاييد و مستجاب شده و سید هستم.

تذكر: آدرس مذكور {روستای شاه آباد منطقه پیشکوه یزد در بالاخانه ای مجاور استخر سرچشمۀ آن روستا} توسط شخص اهل سعادت و با همتي
پيگيري شود این دو مكان كنار استخر و بالاخانه پيدا شود كه از مشاهد آثار مهدوي علیه السلام است

توضيح: نام روستاي شاه آباد در سال 1359 بدستور نخست وزير رجايي به سعيدآباد تعيير نام يافت
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8 ... 9%81%D8%AA)#/map/0

۵- مشهد حضور مهدوی منه السلام در ده بالاي طزرجان يزد:
به روايت مرحوم آيت الله تولايي از يكي از حضار جلسه تشرف:
آیت الله میرسیّد علی حایری یزدی به علت تحمّل ریاضت های زیاد، بیمار شده بود
و توان جسمی اش به قدری کم بود که گاهی عصبانی می شد
شاگردان و دوستانش تصمیم گرفتند به توصیه پزشکان عمل نموده،
او را به منطقه ای کوهستانی و خوش آب و هوا ببرند
پس به همراه استاد در روستای ده بالا طزرجان که منطقه ای ییلاقی و خوب است ساکن شدند
و چون همراهان، خود از علما و طلاب نخبه بودند با وی به بحث های علمی می پرداختند
ضمن این که در همه حال مراقب استاد بودند تا هر چه بیشتر استراحت کند
اما روزی ناگهان مشاهده کردند آقا دفعتاً از جا بلند شد و قبایش را پوشید و عمامه اش را بر سر گذاشت و نزدیک در خانه به حالتی مؤدبانه نشست!
آن ها وقتی این حالت را دیدند به هم گفتند افسوس آن چه نباید اتفاق بیفتد، افتاد!
یعنی سید بالاخره دیوانه شد
اما پس از چند لحظه آقا به حاضران گفت
چرا توجه نداشتید؟ چرا احترام آقا را به جا نیاوردید؟
گفتیم ما کسی را ندیدیم
ایشان فرمود به بیرون نگاه کنید مشاهده کردیم
حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف، آرام آرام به طرف کوه می روند
و گویا با هر قدم هزار متر از ما دور می شدند
تا این که به طور کامل غایب شدند.
بعد که نشستیم آقا اظهار داشتند: حضرت تشریف آوردند و بزرگی و آقایی فرمودند
و دو دانه خرما به من مرحمت کردند. سپس دستشان را باز کردند و آن دو خرما را به ما نشان دادند
و گفتند آقا امر کردند یکی از این دو خرما را خودم بخورم
و یکی را برای شیخ محمدعلی بافقی - از علمای یزدی ساکن مشهد - بفرستم
وقتی که ایشان آن خرما را خورد بهبودی حاصل کرد
و شیخ محمد علی بافقی نیز که تا آن روز صاحب فرزند نشده بود صاحب اولاد شد
و این فرزند از پارسایان زمان خود بود اگرچه در جوانی از دنیا رفت تا آلوده نشود.
مرحوم تولايي فرمودند: شخصی که مأمور بود سهم خرمای شیخ محمد علی بافقی را از یزد به مشهد ببرد از دوستان من بود و برایم تعریف کرد در مدتی که خرما در نزد من امانت بود از آن بوی مشک به مشام می رسید.
و مرحوم تولايي اين واقعه را از همين واسطه انتقال خرما به مشهد كه در محل تشرف بوده است نقل كرده است.

سلام الله على مولانا صاحب الأمر والعصر و الزمان محمد بن الحسن المهدي القائم بأمر الله، و قطع الله غَيبته وسَتره بظُهوره الفَورى على طواغيت العالَم و وفقنا الله للإتصال بحضرته و صُحبته مع رضايته، ونُصرته وخدمته

تكميلات اين واقعه كه مرحوم تولايي در آن منبر بيان نكرده است:

حجّت الاسلام والمسلمین حاج شیخ عبّاس طوارى ، زمانی که مرحوم آیت الله میر سیّد علی حایری برای استراحت در روستای ده بالا بودند،
روزی در بالاخانه باغی با عده ای نشسته بودند که ناگهان مشاهده می کنند، سیدی ناشناس وارد شد
و رو به آقای حایری کرد و گفت: ما اهل بیت، روزی دو وعده بیشتر غذا نمی خوریم.
آقای حایری فرمود: من هم از این به بعد دو وعده بیشتر غذا نمی خورم
چون این برنامه را ادامه می دهند، بیماری دل دردی که سال ها گریبانگیر ایشان بوده، بر اثر این امساک بهبود یابد .
بعد از این صحبت، آقای حایری به آن سید می گویند :
بیایید بنشینید و کمی استراحت کنید
آن سید می گوید نه من باید به دو محل دیگر هم سر بزنم
و اسم آن دو محل را می برند .... كه راوي ذكر نكرده.....
پس آقای حایری دو نفر را به آن دو جا می فرستند تا تحقیق کنند ببینند در آن دو محل کسی را با آن خصوصیات دیده اند یا خیر؟!
بعد که آن دو فرستاده بر می گردند
خبر می آورند در محل اول کسی با این نشانی ها را ندیده بودند،
امّا در محل دوم، پیرمردی اظهار داشت: من یک کشاورز بی سواد بودم
روزی آقایی به این جا آمد و به من فرمود: قرآن بخوان من گفتم سواد ندارم آقا فرمود نه می توانی
سپس به من امر کرد برو در باغ کمی زردآلو برای من بیاور
من گفتم: الآن پاییز است و زردآلو پیدا نمی شود.
ایشان فرمود: برو جستجو کن هست.
وقتی به باغ رفتم با تعجب دیدم درخت زردآلوی آن باغ پر از میوه است!
پس مقداری از آن ها را چیدم و در ظرفی گذاشتم و برای ایشان آوردم
آقا کمی از آن ها را خورد و بقیه آن هم هنوز موجود است
آقا سپس از این جا رفت
اما وقتی من بعد از آن ملاقات به قرآن مراجعه کردم دیدم به راحتی می توانم تلاوت قرآن کنم!

سلام مختصر و مفصل بر حضرت مولا منه السلام
سلام الله على مولانا صاحب الأمر والعصر و الزمان محمد بن الحسن المهدي القائم بأمر الله و قطع الله غَيبته وسَتره بظُهوره الفَورى على طواغيت العالَم و وفقنا الله للإتصال بحضرته و صُحبته مع رضايته، ونُصرته وخدمته


سپس افضل زيارات امام زمان عليه السلام
كه در سرداب مقدس خوانده مى شود تلاوت شد
ان همه زيارت براى حضرت است
چرا اين زيارت معرفي و به آن حضرت زيارت شد؟
چون:
علاوه بر اينكه ماثور از حضرات است
حاوي بهترين مضامين در سلام و دعا براى حضرت
و توضيح وضعيت موالين در دوران غيبت
و دعاهايي كه براى حضرت و خودش مي كند
اين زيارت از نظر مضامين
ممتازترين زيارات حضرت است
چون که:
از حضرات ماثور بوده
و مي شود گفت حاوى بهترين مضامين سلامها و دعاها براى حضرت و خود متوسلين (در موضوع ارتباط با حضرت) است
بيان حال مواليان از خواص در فراق حضرت و براى ظهور است


اين زيارت در سرداب مقدس سامراء جزو آداب آن مي باشد:

اللّٰهُ أَكْبَرُ اللّٰهُ أَكْبَرُ اللّٰهُ أَكْبَرُ، لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ وَاللّٰهُ أَكْبَرُ وَ لِلّٰهِ الْحَمْدُ، الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي هَدانا لِهَذا وَعَرَّفَنا أَوْلِياءَهُ وَأَعْداءَهُ، وَوَفَّقَنا
لِزِيارَةِ أَئِمَّتِنا، وَلَمْ يَجْعَلْنا مِنَ الْمُعانِدِينَ النَّاصِبِينَ، وَلَا مِنَ الْغُلاةِ الْمُفَوِّضِينَ، وَلَا مِنَ الْمُرْتابِينَ الْمُقَصِّرِينَ . السَّلامُ عَلَىٰ وَلِيِّ اللّٰهِ وَابْنِ أَوْلِيائِهِ، السَّلامُ عَلَى الْمُدَّخَرِلِكَرامَةِ أَوْلِياءِ اللّٰهِ وَبَوارِ أَعْدائِهِ، السَّلامُ
عَلَى النُّورِ الَّذِي أَرادَ أَهْلُ الْكُفْرِ إِطْفاءَهُ فَأَبَى اللّٰهُ إِلّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ بِكُرْهِهِمْ، وَأَيَّدَهُ بِالْحَيَاةِ حَتَّىٰ يُظْهِرَ عَلَىٰ يَدِهِ الْحَقَّ بِرَغْمِهِمْ، أَشْهَدُ أَنَّ اللّٰهَ اصْطَفَاكَ صَغِيراً، وَأَكْمَلَ لَكَ عُلُومَهُ كَبِيراً، وَأَنَّكَ حَيٌّ لَا تَمُوتُ
حَتّىٰ تُبْطِلَ الْجِبْتَ وَالطَّاغُوتَ؛ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِ وَعَلَىٰ خُدَّامِهِ وَأَعْوانِهِ عَلَىٰ غَيْبَتِهِ وَنَأْيِهِ، و َاسْتُرْهُ سَتْراً عَزِيزاً، وَاجْعَلْ لَهُ مَعْقِلاً حَرِيزاً، وَاشْدُدِ اللّٰهُمَّ وَطْأَتَكَ عَلَىٰ مُعانِدِيهِ، وَاحْرُسْ مَوالِيَهُ وَزائِرِيهِ . اللّٰهُمَّ كَما
جَعَلْتَ قَلْبِي بِذِكْرِهِ مَعْمُوراً، فَاجْعَلْ سِلاحِي بِنُصْرَتِهِ مَشْهُوراً، وَ إِنْ حالَ بَيْنِي وَبَيْنَ لِقائِهِ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَىٰ عِبادِكَ حَتْماً، وَأَقْدَرْتَ بِهِ عَلَىٰ خَلِيقَتِكَ رَغْماً، فَابْعَثْنِي عِنْدَ خُرُوجِهِ ظاهِراً مِنْ حُفْرَتِي
مُؤْتَزِراً كَفَنِي حَتَّىٰ أُجاهِدَ بَيْنَ يَدَيْهِ فِي الصَّفِّ الَّذِي أَثْنَيْتَ عَلَىٰ أَهْلِهِ فِي كِتابِكَ فَقُلْتَ: ﴿كَأَنَّهُمْ بُنْيٰانٌ مَرْصُوصٌ﴾. اللّٰهُمَّ طالَ الانْتِظارُ، وَشَمِتَ مِنَّا الْفُجَّارُ، وَصَعُبَ عَلَيْنَا الانْتِصارُ، اللّٰهُمَّ أَرِنا وَجْهَ وَلِيِّكَ
لْمَيْمُون؛ فِي حَياتِنا وَبَعْدَ الْمَنُونِ؛ اللّٰهُمَّ إِنِّي أَدِينُ لَكَ بِالرَّجْعَةِ بَيْنَ يَدَيْ صاحِبِ هٰذِهِ الْبُقْعَةِ (المشهد االمهدوي في سامراء)، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ يَا صاحِبَ الزَّمانِ، قَطَعْتُ فِي وُصْلَتِكَ الْخُلَّانَ، وَهَجَرْتُ
لِزِيارَتِكَ الْأَوْطانَ، وَأَخْفَيْتُ أَمْرِي عَنْ أَهْلِ الْبُلْدانِ، لِتَكُونَ شَفِيعاً عِنْدَ رَبِّكَ وَرَبِّي وَ إِلَىٰ آبائِكَ وَمَوالِيَّ فِي حُسْنِ التَّوْفِيقِ لِي، وَإِسْباغِ النِّعْمَةِ عَلَيَّ، وَسَوْقِ الْإِحْسانِ إِلَيَّ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
أَصْحابِ الْحَقِّ، وَقادَةِ الْخَلْقِ، وَاسْتَجِبْ مِنِّي مَا دَعَوْتُكَ، وَأَعْطِنِي مَا لَمْ أَنْطِقْ بِهِ فِي دُعائِي مِنْ صَلاحِ دِينِي وَدُنْيايَ، إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ، وَصَلَّى اللّٰهُ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.


۶- نزديك وفات:
مرحوم آیت الله میر سیّد علی حایری بعد از این که از مشهد به یزد وارد شدند، در محلّه گازرگاه سکونت داشتند
و عادتشان این بود برای زیارت قبر آخوند کرباسی و دیگر اخیار مدفون در آن حوالی، به این محل می آمدند.
روزی ایشان برای زیارت مدفونین قبرستان جوی هر هر که از مقابر شریف شیعه است می رفتند.
وقتی کنار بقعه شیخ رسیدند، به قبر او و شیخ عبدالنبی قزوینی سلام کردند؛
به طوری که کسانی که در آن حوالی بودند، جواب سلام آن دو مرحوم از قبر را شنیدند
همان روز عصر مرحوم آقای حایری به هنگام عبور از آن جا از کنار اتاق هایی که محل سكونت بعضى فقرا بود، رد می شدند پس خطاب به شخصی موسوم به «درویش مهدی» فرمودند
ما فردا می رویم شما نمی آیید؟!
درویش گفت نه شما بروید ما چهل روز دیگر می آییم
فردای آن روز آقای حایری از دنیا رفت
و چهل روز بعد هم آن درویش مرحوم شد!

۷-بعد وفات:
از مرحوم آیت الله حاج شیخ غلامرضا یزدی نقل شده است:
سال ها پس از درگذشت آیت الله میر سیّد علی حایری و دفن ایشان در بقعه مبارکه جدشان امام زاده جعفر علیه السلام در یزد
در اتاق مدفن ایشان کندوکاوهایی جهت تعمیر مقبره ایشان صورت گرفت
در حین انجام کار کلنگ بنا به لحد اصابت کرد و حفره ای ایجاد شد.
سپس بر اثر این سوراخ چنان بوی عطری از قبر ایشان استشمام شد که موجب حیرت همگان قرار گرفت!

ترویح ایشان و کسانی که نامشان برده شد:
اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدنا مُحَمَّدٌ وآله مَا اخْتَلَفَ الْمَلَوان وَ تَعاقَبَ الْعَصْرانِ وَ کَرَّ الْجَدیدانِ وَ اسْتَقْبَلَ الْفَرْقدانِ وَ بَلَّغْ رُوحَهُ وَ اَرْواحَ اَهْلِ بَیْتِهِ مِنّا التَّحِیَّهَ وَ السَّلامُ
سوره حمد + ۷ بار سوره قدر

لینک ویدئوی زیارت مشهد حضور مهدوی منه السلام- در استان يزد - منطقه طرزجان

https://drive.google.com/file/d/1EbAXDq ... p=drivesdk


و الحمد لله رب العالمین
najm155
 
پست ها : 66
تاريخ عضويت: چهارشنبه ژوئن 08, 2016 4:54 am


بازگشت به استان یزد


Aelaa.Net