صفحه 1 از 1

حكومتهاي امپراطوري و اقليمي

پستارسال شده در: دوشنبه فبريه 10, 2020 4:23 pm
توسط pejuhesh232
.

خلافت فاطمیان = شام و مصر و آفریقای شمالی

پستارسال شده در: دوشنبه فبريه 10, 2020 4:31 pm
توسط pejuhesh232
خلافت فاطمیان = شام و مصر و آفریقای شمالی (909 -1171 م / 296 - 566 هـ) = اسماعيلية


نشان پرچم
Image

گسترش قلمروی خلافت فاطمیان
Image

بیشترین گستره سرزمین فاطمیان
Image

خلافت فاطمی سلسله‌ای است که از سال ۹۰۹م به مدت تقریبی دو قرن (تا سال ۱۱۷۱م بر بخش بزرگی از شمال آفریقا و خاورمیانه و دریای مدیترانه حکومت کرد. خلفای فاطمی پیشوایان شیعه اسماعیلی نیز بودند و نام سلسله آنان به نام فاطمه، دختر محمّد پیامبر مسلمانان، نامگذاری شده بود. آنان در قسمت مدیترانه‌ای خاورمیانه، بمدت بیش از دو قرن مؤسسِ دولتی بودند که به گسترشِ علم، هنر و بازرگانی علاقهٔ فراوان نشان می‌داد. قاهره پایتختِ مصر، توسط فاطمیان پایه‌گذاری شد. امپراتوری آنها یعنی بخش اولیه تاریخ اسماعیلی، تقریباً از ابتدای اسلام تا قرن یازدهم را در بر می‌گیرد. نخستین خلیفه فاطمی عبیدالله المهدی و سه خلیفه فاطمی دیگر، یعنی القائم و المنصور و المعز لدین الله نام داشتند.

خلافت فاطمی در سال ۹۰۹م در شمال آفریقا بنیان نهاده شد و به زودی به سیسیل، مصر، فلسطین و سوریه گسترش یافت و در دوران حکومت هشتمین خلیفهٔ فاطمی، المستنصربالله (وفات ۱۰۹۴م) به اوج قدرت خود رسید. در طول این دورهٔ حدوداً دو قرنی، فاطمیان یک حکومت مرفّه همراه با شادابی عقلانی، اقتصادی و فرهنگی قابل ملاحظه‌ای را پدیدآوردند.

دعوت خلفای فاطمی در سرزمین ایران در عهد سامانیان و غزنویان آغاز شد، اما در واقع به وسیله ناصر خسرو قبادیانی، شاعر معروف خراسان و مقارن با اوایل دوران سلاجقه این دعوت تا حدی به ثمر رسید. در ادامه با آن که خلفای مصر در جلب آل بویه سعی فراوانی کردند، اما در این زمینه توفیقی به دست نیاوردند، چنان‌که عضدالدوله دیلمی در اواخر عمرش همچنان در صدد تسخیر مصر و برانداختن خلافت فاطمی بود که اجل مهلتش نداد.

با وجود این، سال‌ها پس از مرگ عضدالدوله، یک سردار ایرانی[۳] خلیفه عباسی به نام ارسلان بساسیری به اشاره و تحریک المستنصر، خلیفه فاطمی، علیه عباسیان شورید و بغداد را متصرف شد که در پی آن خلیفه القائم بامرالله را از آن جا بیرون کرد و سپس خطبه به نام امام فاطمی خواند (۴۵۰ ق / ۱۰۵۸ م). در آن احوال، خلافت عباسیان در معرض انقراض قرار گرفت، اما از حسن اتفاق، با ظهور طغرل بیگ سلجوقی و ورود او به بغداد ۴۵۱ق/۱۰۵۹م خلافت عباسیان از خطر سقوط حتمی نجات پیدا کرد. از آن پس، جلوگیری از نشر دعوت فاطمی و اهتمام در تعقیب اسماعیلیه، برای سلجوقیان ایران یک تکلیف و تعهد شد که تا پایان آن عصر نیز ادامه داشت.

دولت فاطمی در مصر
شکل‌گیری حکومت

از سال‌های اول حکومت در شمال آفریقا، فاطمیان قصد تصرف مصر را داشتند. عبیدالله المهدی در سال ۳۰۱ و ۳۰۷ هجری قمری به مصر حمله کرد اما موفق نشد آن را به دست آورد. دربارهٔ اوضاع آشفته اجتماعی مصر در اواخر عصر اخشیدی به افزایش فعالیت داعیان فاطمی اشاره شده‌است؛ پس از مرگ کافور اخشیدی، وزیر جعفر بن فرات حکومت را به دست گرفت و در همین هنگام با کاهش آب نیل و گرانی اجناس عده‌ای از مصریان به المعز فاطمی نامه نوشتند و خواستار ورود او به مصر شدند. اما به نظر طاهری ناصری دلیلی مهم‌تر وجود داشته‌است؛ که می‌توان به تحرکات ناوگان روم در آب‌های شمال آفریقا و نگرانی خلیفه از توطئه امویان اندلس اشاره کرد.[۴] در سال ۳۰۱ هجری ابوالقاسم، ولیعهد فاطمیان و فرزند عبدالله به مصر حمله کرد و اسکندریه، فیوم و بخش‌هایی از صعید مصر را به تصرف خود درآورد اما با ورود نیروهای مونس خادم، فرمانده ترک عباسی به مصر، سپاه فاطمی عقب‌نشینی کرد. در این مدت لشکرکشی‌های بسیاری به مصر شد که نتیجه‌ای در برنداشت، در آخرین نبردی که در سال ۳۵۸ هجری اتفاق افتاد، سپاهی تشکیل‌شده از قبایل بربر و اسلاو به فرماندهی جوهر سیسیلی راهی مصر شد. او مصر را فتح کرد. جوهر سیسیلی به دستور خلیفه فاطمی ابتدا شهر فعلی قاهره را در شمال شرقی فسطاط ساخت و سپس محله‌هایی برای اسکان قبایل و طایفه‌ها که سپاه و لشکر فاطمی را تشکیل می‌دادند بنا کرد. نام عباسیان را از منابر مصر انداخت و اسم آن‌ها را از سکه‌ها حذف کرد. وی دارالضرب فسطاط را ایجاد کرد و سکهٔ سرخ به نام المعز ضرب کرد.[۵]
خلفای فاطمی

در ۶ شعبان سال ۳۶۲ هجری المعز لدین الله به مصر رفت و در رمضان سال ۳۶۲ هجری در قصر مصر مستقر شد. وی به گسترش اسماعیلیه در مصر پرداخت. المعز ابتدا پسرش عبدالله را به جانشینی خود برگزید اما وی درگذشت و خلیفه، نزار را ولیعهد خود معرفی کرد. ابومنصور نزار العزیزبالله در ۲۱ سالگی به خلافت رسید و تا سال ۳۸۶ هجری حکومت کرد؛ در زمان او سرزمین‌های مختلف از جمله شام، یمن، حجاز و سرزمین‌های واقع میان اقیانوس اطلس در دست فاطمیان بود. نزار همانند پدرش به یاری جوهر و قاضی نعمان عقاید اسماعیلیه را گسترش داد و سلطه فاطمی‌ها را به اوج خود رساند. پس از او الب‌تکین فرمانده ترک به دمشق حمله کرد و نام خلیفه فاطمی را از خطبه حذف کرد و به نام خلیفه عباسی خطبه خواند. العزیزبالله به مدت ۲ سال با وی درگیر بود تا موفق شد فاطمیان را دوباره بر شام مسلط کند؛ در دورهٔ او برای نخستین بار مصریان سوگوار عاشورا شدند و این مراسم تا پایان عصر فاطمیان پابرجا بود.[۶]

در سال ۴۰۷ هجری / ۱۰۱۶ میلادی بود که ابن بادیس زیری در آفریقیه اسماعیلیان را قتل‌عام کرد و نام فاطمیان را نیز از خطبه انداخت.[۷][۸]

الحاکم بامرالله فرزند العزیز، ششمین خلیفه بود؛ در دوران او دارالحکمه یا دارالعلم‌هایی ایجاد شد. این کانون بزرگ با بیت‌الحکمه مأمون مقایسه می‌شد و مرکز آثار و کتب اسماعیلی بود که با حملهٔ صلاح‌الدین به قاهره تمام آن‌ها سوزانده شده‌است. در زمان وی کیش اسماعیلی به سرعت گسترش یافت و داعیان در خارج از مرزهای حکومت مشغول گسترش عقاید اسماعیلی بودند، یکی از معروف‌ترین داعیان حمید الدین احمد بن عبدالله کرمانی بود که کتبی همچون «الریاض» و «راحه العق» را به رشته تحریر درآورده‌است. علی بن محمد صلیحی نیز شخصی بود که در ارتباط با قاهره سلسلهٔ اسماعیلی صلیحیون را بنیان نهاد و تا حدود یک قرن اقتدار خود را در مناطق بحرین، عمان و حضرموت حفظ کرد؛ آن‌ها همچنین نقش مهمی در گسترش عقاید اسماعیلیه در هند داشتند و موفق شدند بسیاری از اهالی گجرات را به کیش اسماعیلی درآورند و در قرون بعدی این شهر به پایگاه اصلی اسماعیلیان تبدیل گشت. الحاکم بامرالله در ۲۷ شوال سال ۴۱۱ هجری قمری فوت کرد.[۹][۱۰]

در سال ۴۲۷ هجری المستنصر فرزند ۷ سالهٔ خانواده خلافت فاطمی به حکومت می‌رسد که ۶۰ سال به تخت نشست و تا سال ۴۸۷ هجری حکومت کرد. حکومت وی به ۲ دسته تقسیم می‌شود:

دورهٔ اول از سال ۴۲۷ تا ۴۵۰ هجری قمری را شامل می‌شود که عصر اقتدار خلافت بوده‌است، امپراتوری فاطمی به بزرگ‌ترین حد خود رسیده و معیشت اجتماعی در بهترین وضع قرار داشته‌است.[۱۱]
دورهٔ دوم از سال ۴۵۰ تا پایان عمر وی طول کشیده‌است که با عنوان عصر اقتدار وزارت نامیده می‌شود. در آن زمان خلیفه به علت بحران‌های اقتصادی مصر تمام ثروت و شکوه خود را از دست داد. عده‌ای معتقداند اقتدار وزیران با ورود بدرالجمالی به مصر در سال ۴۶۶ هجری قمری آغاز شد.[۱۲]

پس از مرگ وزیر ابوالقاسم علی بن احمد جرائی در سال ۴۲۷ هجری به دلیل کم سن بودن المستنصر مادرش امور را به دست گرفت. او به مغربی‌ها که بخش اعظم سپاه بودند توجه بیشتری نشان داد و این مسئله باعث نزاع بین مغربی‌ها و ترکان شد. در زمان وزارت ابوالفرج عبدالله بن محمد بابلی، وزیر فلسطینی المستنصر، گرایش به سمت مغربی‌ها دو چندان شد و جنگ بین آن‌ها شدیدتر. ترکان در این نزاع پیروز شدند. در آن هنگام بدرالجمالی حکومت عکا را در دست داشت که به خواست خلیفه در جمادی‌الاولی سال ۴۶۶ هجری به مصر آمد. او سپاه را سامان داد و به «السید الاجل امیر الجیوش» مشهور شد و اوضاع را آرام کرد.[۱۳]

پس از درگذشت بدرالجمالی در سال ۴۸۷ هجری، فرزندش افضل شاهنشاه اداره امور فاطمیان را به دست گرفت. چند ماه از وزارت او نگذشته بود که المستنصر از دنیا رفت و با سیاست افضل اولین انشعاب شکل گرفت. وی مانع به حکومت رسیدن نزار فرزند ارشد خلیفه شد و المستعلی بالله که شوهر خواهرش بود، را به قدرت رساند و نزار در اسکندریه توسط سپاهیان افضل کشته‌شد. در دوران خلافت الامر باحکام الله که از سال ۴۹۵ تا ۵۲۴ هجری قمری طول کشید افضل قدرت برتر مصر بود. او حکومت را به صورت موقت از قاهره به جنوب فسطاط انتقال داد و آن‌جا را دارالملک نامید و دیوان‌ها را به آن مرکز منتقل کرد. او مسیحیان را نیز در حکومت خود به کار گرفت، مثل ابوالبرکات یوحنا بن ابولیث نصرانی که در دیوان تحقیق مشغول به کار بود. افضل خود توسط یکی از غلامان خلیفه الآمر باحکام الله در شب فطر سال ۵۱۵ هجری به قتل رسید. این چنین شد که اسماعیلیه به دو قسمت تقسیم شد.[۱۴]

آمر در ذی‌القعده سال ۵۲۴ هجری قمری هنگامی که از گردشگاه بازمی‌گشت در سن ۳۴ سالگی به دست اسماعیلیان کشته‌شد. پس از او ابوعلی فرزند افضل به حکومت رسید. گروهی از یمنی‌ها اعتقاد داشتند آمر فرزندی به نام طیب داشته‌است که غایب است و این موضوع باعث انشعاب دوم شد. آن‌ها با نام طیبه خود را از مصریان جدا کردند. با تلاش دو غلام آمر به نام «جوامرد» و «برغش» عموزاده خلیفه به نام عبدالمجید به حکومت رسید.[پ ۱] در آن زمان بهرام ارمنی که از والیان فاطمی بود به وزارت رسید. وی اولین مسیحی بود که وزارت تفویض را در دست گرفت و با در دست داشتن آن پای مسیحیان را به قاهره باز کرد.[۱۵]

پس از مرگ جانشین مستعلی، الامر باحکام الله در سال ۵۲۴ هجری / ۱۱۳۰ میلادی بین مستعلیان دوباره انشعاب ایجاد شد و به دو گروه طیبیه و حافظیه تقسیم شدند. طیب نام تنها فرزند الآمر بود که پس از درگذشت پدرش نامی از آن به میان نیامده و ابوالمیمون عبدالمجید که جز بزرگان فاطمی بود حکومت را به دست گرفت و به الحافظ الدین مشهور گشت. چون پدر وی امام نبود، تلاش کرد تا حکومت و رهبری خود را صحیح جلوه دهد؛ پس به انتخاب علی توسط محمد تمسک جست و این چنین رهبری خود را توجیه کرد، آن‌ها پس از حملهٔ صلاح‌الدین ایوبی به مصر نابود گشتند.[۱۶]

سقوط فاطمیان
در دوران الظافر بالله، وزیران حکومت را در دست داشتند. ابن سلار[پ ۲] قصد داشت با صلیبی‌ها بجنگد که با دشمنی وزیری دیگر کشته شد. در این فرصت بود که صلیبی‌ها بر عسقلان غلبه کردند و آخرین مناطق فاطمی در شام از دست آن‌ها خارج شد. خلیفه نیز به دست نزدیکانش به قتل رسید و فرزند ۵ ساله او به حکومت رسید. طلائع، وزیری دیگر بود که به جنگ با صلیبیان توجه داشت و جنگ‌های بسیاری با آن‌ها داشت؛ او در نهایت متوجه شد که توان مقابله با دولت صلیبی را ندارد و این‌چنین برخورد دولت فاطمی با صلیبی‌ها به آخر رسید. صلاح‌الدین ایوبی، آخرین وزیر معروف فاطمیان بود او در ذی‌الحجه سال ۵۶۵ هجری قمری دستور داد «حی علی خیر العمل» را از اذان حذف کنند و خطبه به نام خلیفه عباسی خواند. وی قاضیان اسماعیلی را خلع کرد و در شب عاشورای سال ۵۶۷ هجری قمری که خلیفه فاطمی درگذشت؛ صلاح‌الدین به‌طور رسمی نام خلیفه عباسی را ذکر کرد و طرفداران فاطمیان را از دم تیغ گذراند.[۱۷]

فرمانرواها
نام فرمانروا سال فرمانروایی
المهدی بالله ابومحمد عبیدالله ۲۹۷ق/۹۰۹م
القائم بامرالله ابوقاسم محمد ۳۲۲ق/۹۳۴م
المنصور بالله ابوطاهر اسماعیل ۳۳۴ق/۹۴۶م
المعز لدین‌الله ابوتمیم معد ۳۴۱ق/۹۵۳م
العزیز بالله ابومنصور نزار ۳۶۵ق/۹۷۵م
الحاکم بامرالله ابوعلی منصور ۳۸۶ق/۹۹۶م
الظاهر لاعراز دین‌الله ابوالحسن علی ۴۱۱ق/۱۰۲۱م
المستنصر بالله ابوتمیم معد ۴۲۷ق/۱۰۳۶م
المستعلی بالله ابوقاسم احمد ۴۸۷ق/۱۰۹۴م
الآمر باحکام‌الله ابوعلی منصور ۴۹۵ق/۱۱۰۱م
الحافظ لدین‌الله ابوالمیمون عبدالمجید ۵۲۴ق/۱۱۳۰م
الظافر بامرالله ابوالمنصور اسماعیل ۵۴۴ق/۱۱۴۹م
الفائر بنصرالله ابوقاسم عیسی ۵۴۹ق/۱۱۵۴م
العاضدلدین‌الله ابومحمدعبدالله ۵۵۵ق-۵۶۷ق/۱۱۶۰م-۱۱۷۱م

==========
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D9 ... 8%A7%D9%86

Re: حكومتهاي امپراطوري و اقليمي

پستارسال شده در: دوشنبه فبريه 10, 2020 4:54 pm
توسط pejuhesh232
ادریسیان = مصر و آفریقای شمالی (۷۸۰- ۹۸۵م / 163 – 347 هـ) = زيدية


پایتخت = ولیلی
فاس
Hajar an-Nasar
دین = زیدیه
دولت = پادشاهی
دوره تاریخی = قرون وسطی
- تأسیس ۷۸۸
- فروپاشی ۹۸۵
دودمان ادریسیخاندان اجدادی = آل حسن
عنوان‌ها = امیر مراکش
موسس = ادریس یکم
سال تأسیس = ۱۷۲ هجری قمری

نشان پرچم
Image

گستردگی قلمرو
Image

Image

اِدریسیان (به عربی: الأدارسة) سلسله‌ای بودند که در مراکش و بخشی از الجزایر فرمانروایی کرده‌اند. آن‌ها نخستین سلسله‌ای بودند که سعی کردند باورهای شیعه را، البته به صورت بسیار ضعیف، در مغرب رواج دهند. تا زمان آن‌ها خوارج برابری‌خواه افراطی بر این منطقه فرمانروایی داشتند. ادریس اول نوه حسن ابن علی بود و از این رو با سلسله امامان شیعه پیوسته بود.[۱]

گمان می‌رود که ادریس اول بنای شهر فاس را آغاز کرده‌است. این شهر، مهاجران اسپانیایی مسلمان و افریقیه را جذب کرد و شهری پرجمعیت گشت و پایتخت ادریسیان شد. دوره فرمانروایی ادریسیان از جهت گسترش فرهنگ اسلامی در میان قبایل تازه مسلمان شده بربر مهم است.[۱]

ادریسیان در اثر فشارهای فاطمیان مصر و امویان اندلس رو به نابودی گذاشتند ولی دوباره در سال ۳۳۶ق نه به عنوان دولت بلکه به عنوان والیان بنی‌امیه اسپانیا بر منطقه فرمانروایی کردند. در سال ۳۴۶ق، امویان اسپانیا حسن، آخرین فرمانروای ادارسه را اسیر کردند و او را به قرطبه انتقال دادند و به این ترتیب پس از دو سده فرمانروایی، دودمان ادریسی به کلی از میان رفت.[۲]

فرمانرواها
نوشتار اصلی: فهرست فرمانروایان مراکش § دودمان ادریسی

ادریس اول
ادریس دوم
محمدالمنتصر
علی اول
یحیی اول
یحیی دوم
علی دوم
یحیی سوم المقدام
یحیی چهارم
حسن‌الحجام
قاسم یکم
احمد یکم
حسن بن کنون

=========
پانویس
کلیفورد ادموند بوسورث، ۴۵.
استانلی لین پل، ۴۴

منابع
استانلی لین پل، و.و بارتولد، خلیل ادهم و احمد سعید سلیمان (تابستان ۱۳۶۳)، تاریخ دولتهای اسلامی و خاندانهای حکومتگر جلد اوّل، ترجمهٔ صادق سجادی، تهران: نقش جهان
کلیفورد ادموند بوسورث (۱۳۷۱)، سلسله‌های اسلامی، ترجمهٔ فریدون بدره‌ای، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی(پژوهشگاه)

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8 ... 8%A7%D9%86

Re: حكومتهاي امپراطوري و اقليمي

پستارسال شده در: دوشنبه فبريه 10, 2020 5:54 pm
توسط pejuhesh232
خلافت نزاريان (نزارية) =
مصر شام ايران (استانهاى قزوين - خراسان - اصفهان - محلات - كرمان - خوزستان) = اسماعيلية


نزاریان

Image
قلعه الموت قزوین؛ اقامت‌گاه رهبران نزاری در سده ششم و هفتم

اطلاعات کلی
مؤسس = حسن الصباح
سال تأسیس = ۴۸۸ هجری قمری
قدمت = قرن پنجم، ششم و هفتم
گرایش = تشیع، باطنیه
گستره جغرافیایی = ایران، شام
شهرهای مهم = قزوین، دیلم، کرمان
فعالیت‌های مهم = مبارزه علیه سلجوقیان، قتل مسترشد عباسی، قتل راشد عباسی، قتل خواجه نظام الملک طوسی
حوادث مهم = بازگشت به مذهب تسنن در زمان حسن سوم، بازسازی دعوت در انجدان
علل پیدایش = اختلاف بر سر جانشینی مستنصر خلیفه هشتم فاطمیان مصر

اطلاعات دینی
از فرقه‌های اسماعیلیه
باورها اعتقاد به امامت نزار بن مستنصر، اعلام آغاز قیامت در زمان حسن دوم، زندگی بر اساس تقیه
فرقه‌ها آقاخانیه
رهبر/امام کنونی آقاخان (کریم شاه)
رهبران/امامان علی بن نزار، محمد بن علی بن نزار، حسن بن محمد، حسن بن حسن (حسن دوم)، حسن بن محمد (جلال الدین حسن)، رکن الدین سنان (موسس نزاریان شام)
وضعیت کنونی
وضعیت ارتباط خوب با صفویان،‌ افشاریه، زندیه و قاجاریه، ادامه نزاریان در قالب فرقه آقاخانیه
تاریخ انقراض ۶۵۴ هجری قمری توسط مغولان و ادامه حیات به صورت مخفیانه

نَزاریان پیروان شاخه‌ای از فرقه اسماعیلیه‌اند که در سال ۴۸۸ قمری در پی اختلاف مستعلی و نزار بر سر جانشینی پدرشان مستنصر (۴۲۷-۴۸۸) خلیفه فاطمی، امامت را حق نزار دانستند و به همین دلیل به نزاریان مشهور شدند. نخستین رهبر این فرقه حسن صباح بود که در ایران داعی و مبلغ بزرگ اسماعیلیان بود و بعد از طرفداری از حق خلافت نزار، ارتباط خود را با خلافت فاطمیان مصر قطع کرد. نزاریان، حسن صباح و جانشینان او را نماینده امامان نزاری می‌دانستند که بنابر عقیده آنان در حالت ستر و به شکل پنهانی زندگی می‌کردند. نزاریان بعدها مدعی شدند که یکی از فرزندان نزار که امامت در نسل او ادامه یافته به الموت سفر کرده است و نسل جانشینیان حسن صباح به او می‌رسد.

با اینکه طرفداران نزار در خود مصر نیز تا مدتی باقی مانند اما مرکز مذهب نزاری به ایران و قلعه الموت واقع در قزوین انتقال یافت. این قلعه محل زندگی حسن صباح و جانشینانش بود. بعد از مدتی نزاریان در شام نیز پایگاه‌هایی به دست آورده و به قدرت مهمی در این منطقه تبدیل شدند. عمده فعالیت نزاریان در دوران سلجوقیان بود و بین این حکومت با نزاریان که در مناطق مختلف ایران سر به شورش برداشته و قلعه‌های نظامی را به تصرف خود در می‌آوردند جنگ و نزاعی دائم برقرار بود. با وجود مبارزه سرسختانه سلجوقیان با نزاریان، آنان قدرت پراکنده خود را حفظ کردند و بعدها با یورش مغول به ایران و به دست هلاکوخان از میان رفتند.

پیدایش

در سال ۴۸۸ با مرگ مستنصر هشتمین خلیفه فاطمیان مصر، بر سر جانشینی او اختلافی در قاهره روی داد. گروهی از درباریان به رهبری افضل پسر بدر جمالی وزیر مقتدر فاطمیان، اعلام کردند که مستنصر، پسرش مستعلی را برای خلافت بعد از خود انتخاب کرده است، در حالی که نزار فرزند بزرگ‌تر مستنصر پیشتر از سوی او به عنوان جانشن انتخاب شده بود و خلافت را حق خود می‌دانست. افضل که در آن دوران قدرت اصلی دربار فاطمیان بود، مستعلی را بر تخت خلافت نشاند. در پی این واقعه نزار از قاهره گریخت و سعی کرد قیامی را از اسکندریه برای بازگشت به خلافت ساماندهی کند اما شکست خورد و دستگیر و زندانی شد.[۱]

با اینکه مردم شمال افریقا و مصر به خلافت مستعلی گردن نهادند و او را خلیفه بر حق دانستند، اسماعیلیه ایران، نزار را امام می‌دانستند و امامت مستعلی را نمی‌پذیرفتند. در پی این ماجرا اسماعیلیه ایران که در آن زمان تحت رهبری داعی بزرگ اسماعیلی، حسن صباح بودند با فاطمیان مصر قطع رابطه کرده و مستقل شدند و از آنجا که به امامت نزار معتقد بودند به نزاریان مشهور شدند.

نزاریان در ایران
نقشه قلعه‌های مهم اسلماعیلیان در ایران
Image

هنوز اختلاف نزاریان با مستعلیان ایجاد نشده بود که حسن صباح به عنوان نماینده فاطمیان در ایران و یکی از داعیان اسماعیلی، به ساماندهی اسماعیلیه در ایران پرداخت و دامنه نفوذ خود و قدرت اسماعیلیان را بالا برد. او دعوت اسماعیلیه را به سرزمین دیلم کشاند و در این سرزمین پایگاه مردمی مستحکمی به دست آورد. اسماعیلیان تحت امر حسن صباح توانستند قلعه الموت را در سال ۴۸۳ تصرف کنند[۲] و از آنجا به هدایت دعوت اسماعیلی در سراسر ایران بپردازند. بعد از مدتی آنان بر قلعه‌های دیگری مانند قلعه لمسر، منطقه قهستان و شهر طبس و قلعه ارجان در خوزستان دست یافتند.[۳]


بعد از اینکه اختلاف نزاری و مستعلوی در پی مرگ مستنصر به سال ۴۸۷ روی داد، حسن صباح خود را نماینده امام نزاری معرفی کرد و دعوت جدید را پی ریزی کرد. او به عنوان حجت اعظم شناخته شد. بر اساس شواهدی که از متون تاریخی به دست می‌آید، به نظر می‌رسد نزار یا فرزندانش ارتباطی با اسماعیلیه ایران و الموت نداشته‌اند، با این حال درباره سرنوشت امامان بعد از نزار داستان‌های مختلفی در منابع ساخته و پرداخته شد.[۴] بر اساس یکی از روایات، فرزندی از آن نزار به الموت آمده و در آنجا مخفی بود. بعدها جانشینیان حسن صباح، خود را از فرزندان نزار دانستند.

نزاریان شام
نقشه قلعه‌های اسماعیلیان در شام
Image

از دوران حسن صباح، گروهی از داعیان نزاری برای تاسیس پایگاه‌هایی به شام رفتند. جغرافیای کوهستانی سرزمین شام و ضعف دولت سلجوقی در این سرزمین که به تشکیل حکومت‌های نیمه مستقل کوچک در نواحی مختلف انجامیده بود، شرایط مساعدی برای فعالیت نزاریان فراهم می‌کرد. کشمکش شاهزادگان و امرای سلجوقی که برای بهره گیری از نیروی نظامی نزاریان از آنان حمایت می‌کردند، به قدرت یابی آنان در شام سرعت داد؛ با این حال رابطه نزاریان با حاکمان سلجوقی شام یکسان نبود. آنان در ابتدا مورد حمایت رضوان، حاکم حلب بودند و بعدها نیز از حمایت حاکم دمشق طغتکین بهره بردند اما مجبور به تحمل حملات برخی از دیگر امرای سلجوقی شدند. حکیم منجم،ابوطاهر صائع و بهرام از نخستین فرماندهان نزاری بودند. اسماعیلیان در آغاز در اطراف حلب مستقر شدند و بعدها در ناحیه جبل بهرا قلاعی را تصرف کردند.[۳۵]
=======
http://fa.wikishia.net/view/%D9%86%D8%B ... 8%A7%D9%86

Re: حكومتهاي امپراطوري و اقليمي

پستارسال شده در: سه شنبه فبريه 11, 2020 7:22 pm
توسط pejuhesh232
بنی کنز = در آفریقای شمالی (۱۰۰۴-۱۴۱۲م / 394 – 814 هـ) = اسماعيلية


بنی کنز عنوان سلسله‌ای شیعه از اعراب ربیعه بود که در شمال آفریقا در قرن یازدهم میلادی حکومت کردند.

و في عام 474 للهجرة، ثار الأمير العربي كنز الدولة محمد في أسوان، حيث إمارته، ضد الوزير الفاطمي بدر الدين الجمالي الأرمني، وبعد فشل ثورته لجأ إلى ملك النوبة الذي سلمه إلى رسل بدر الدين الجمالي الأرمني، بناء على رسالة توصية من بطريرك الأقباط حملها كل من الأسقف مرقورة والشريف سيف الدولة، ليتم إعدام كنز الدولة محمد في القاهرة، ولكن ملك النوبة و أسوان تشفع في أخويه فعفى عنهما بدر الدين الجمالي الأرمني. ويعتقد أن سبب الثورة له دخل بمسألة وراثة الإمامة الفاطمية فمن المعروف أن بدر الدين الجمالي منع نزار،الابن الأكبر للخليفة الفاطمي المستنصر، من ولاية العهد، رغم إنه الحق بها طبقا لحق البكورية، فدفع بدر الدين الجمالي بولاية العهد إلى أخو نزار الأصغر الذي عرف بالمستعلي بالله، الأمر الذي رفضه بعض وجوه الدولة الفاطمية، ومنهم الحسن الصباح، الذي عرف فيما بعد بشيخ الجبل والذي كان له فضل كبير في تأسيس الفرقة النزارية الإسماعيلية، ويحتمل أن يكون هذا هو دافع الأمير كنز الدولة محمد للتمرد، أي أن التمرد لم يكن إلا تمرد داخل الدولة الفاطمية وليس ضدها، وقد برهن الكنوز على ولائهم للأئمة الفاطميين بعد ذلك وفي أحلك الأوقات كما سأتي ذكره.

فقد ظل أمراء بنو ربيعة موالين للخلافة الفاطمية حتى بعد إعلان صلاح الدين سقوطها، وتجلى ذلك حين قاموا بثورة في عهد صلاح الدين الأيوبي بمساندة الجنود الفاطميين من الفرقة السودانية الفاطمية والذين سبق لهم القيام بثورة في القاهرة من أجل إعادة الخلافة لأصحابها، ونجح صلاح الدين في قمعهم ثم نفاهم صلاح الدين إلى جنوب مصر وبخاصة إلى أخميم، فانضمت الفرقة السودانية تلك إلى الأمير كنز الدولة، الذي أعلن الثورة بأسوان، من أجل إعادة الخلافة الفاطمية الإسماعيلية، فأرسل صلاح الدين الأيوبي أخاه الأمير أبو بكر محمد بن أيوب، وجرت معركة كبيرة فاصلة في السابع من شهر صفر من عام 570 للهجرة، انتهت بقتل الأمير كنز الدولة وهزيمة قوات الثورة الفاطمية.

و تعد ثورة بنو ربيعة ، هي آخر ثورة فاطمية إسماعيلية بمصر، إذا إستثنينا ثورة الحلف القرشي بقيادة الأمير الشريف حصن الدين ثعلب الجعفري الطالبي الزينبي الديروطي، في عهد السلطان المملوكي المعز عز الدين أيبك التركماني، والتي تختلف فيها الآراء بين كونها فاطمية إسماعيلية تريد إعادة الخلافة للأسرة الفاطمية، وبين كونها زيدية كان يريد بموجبها الأمير حصن الدين ثعلب الخلافة لنفسه، لهذا تعد ثورة الحلف القرشي آخر ثورة شيعية، أما ثورة الكنوز فإنها آخر ثورة شيعية إسماعيلية مجزوم بإسماعيليتها.

لم يكن قمع ثورة بنو ربيعة الفاطمية، نهاية لإمارة بنى ربيعة ، فقد ظلت إمارة بنى ربيعة قائمة ولها اليد العليا على صعيد مصر الأعلى، إلى أن قوضها السلطان المملوكي الظاهر بيبرس في حملته على جنوب مصر والتي شملت أيضا القضاء على قوة قبائل البجا، وكانت نتيجة حملته تدمير ميناء عيذاب بالقرب من حلايب اليوم، وانتهاء دوره كميناء هام في تجارة البحر الأحمر والحج، وأيضا دفع قبيلة بنو ربيعة جنوبا باتجاه النوبة، ومنذ ذلك الوقت اعتبر بنو ربيعة جزء من النوبيين الذين ينقسمون اليوم إلى كنوز وفديجا وعرب .


https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9 ... 9%86%D8%B2
https://ar.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9 ... 9%86%D8%B2

Re: حكومتهاي امپراطوري و اقليمي

پستارسال شده در: سه شنبه فبريه 11, 2020 7:27 pm
توسط pejuhesh232
امپراطوری زنگ (مملكة كلوة) = آفریقای شرقی (۹۵۷–۱۵۰۶م / 345 - 911) = اثناعشرية


امپراتوری زنگ یا سلطنت کیلوا، یا امپراتوری افروشیرازی، حکومتی در سواحل شرقی آفریقا بود که در قرن چهارم هجری توسط دریانوردان شیرازی بنانهاده‌شد. پایتخت این حکومت جزیره کیلوا کیسیوانی بود که در ۲۴۰ کیلومتری جنوب شهر امروزی دارالسلام واقع‌شده‌است.[۱]

پیشنه وقایع

در وقایع نگاری "کیلوا"،kilwa chronicle "، آمده‌است که مسلمانان شیرازی در نتیجه یک خشکسالی سخت از فارس مهاجرت نموده و با توجه به آوازه ای که از سیاحان فارسی از زنگبار یا زنگستان (سرزمین سیاهان) شنیده بودند سفر به زنگ را بر سفر به هند ترجیح دادند و این مسلمانان پس از ماه‌ها سفر دریایی بالاخره در کیلوا ساکن شدند و محلی را ساختند که برخی از مساجد و خانواده‌های مسلمان هم‌اکنون در آنجا اقامت‌دارند.

Image

رهبر شیرازیهای مهاجر به جزایر شرق آفریقا، حاکم سابق ایالت شیراز، حسن بن علی شیرازی نام‌داشت. او در سال ۹۵۶م با مادر اتیوپیایی و هفت پسرش، علی، محمد، باشت، سلیمان، حسین و داوود در زنگبار، پمبه (پنبه)، تنگه، تومبتو و جزایر کومور ساکن شدند. گفته شده‌است که وی از خاندان ال بویه بوده‌است آنها یک فدراسیون در جزایر شرق آفریقا ایجاد کردند و محور تجارت آزاد میان موگادیشو در شمال و سوفالا در جنوب را شکل دادند. زنگبار به‌عنوان یک خط میانی بین موگادیشو و سوفالا بود که به شکل یک مرکز تجاری کالاها را به کشورهای خلیج‌فارس و هندوچین صادر می‌کرد. اغلب تجار ایرانی در دوره بادهای موسمی‌شمال شرق، از خلیج فارس به زنگبارzangebar می‌رفتند و از این منطقه دیدار می‌کردند. آنها با کشتیهای بزرگ چوبی که از ابتدا تا انتهایش به طورجذابی کنده‌کاری شده بود به زنگبار می‌رفتند و با خود ماهی‌خشک، فرش، نمک، چادر (در زنگبار بهBuibui معروف است) خرما وچرم می‌بردند. پارچه‌های آبی رنگ ایرانی در شرق آفریقا خریداران خوبی داشت.[۲] تا سال ۱۴۹۸ ورود پرتغالی‌ها فرهنگ ایرانی اسلامی و امپراتوری افرو شیرازی در کیلواو تمام سواحل شرقی از سومالی تا بندر موسی بن بیک در حد کمال بود و کیلوا به مرکز ثروتمندان تجارت طلا تبدیل شده بود. حکومت افروشیرازی بزرگترین و منسجم‌ترین حکومت در سواحل شرق آفریقا تا آن دوره بوده‌است. از سومالی تا انتهای اقیانوس هند و سواحل امروزی آفریقای جنوبی تجار کیلوا داد و ستد داشتند.

نشأت في الساحل الشرقي لأفريقيا. واستطاعت أن توحد الأمارات والدويلات الإسلامية ، التي كانت تقوم على طول الساحل الشرقي في دوله واحده امتدت من مقديشو (في الصومال حاليا)وساحل بنادر حتى سوفالا (في موزمبيق الحالية)جنوبا. واتخذت من كلوه عاصمه لها. مؤسسها: أسسها الأمير علي بن حسن الشيرازي ، وهو من أسرة بني بويه الفارسيه والتي فقدت نفوذها السياسي في بغداد بسبب منافسة الأتراك السلاجقه لها ، ومن ثم هاجر الشيرازي ومن معه إلى شرق أفريقيا ، وفرض سيطرته التامه على الساحل في القرن العاشر الميلادي ، موحدا لأكثر من ثلاثين اماره ومدينه تحت حكمه. سلاطين الدولة: حكم الدولة 49 سلطانا من سلالة علي بن حسن الشيرازي اهتموا بأمر الدعوة الإسلامية ، ونشر العلم والثقافه بتأسيسهم للمساجد ودور العلم. وشيدوا كذلك القصور والقلاع مما ارتقي بالناحيه العمرانيه التي اخذت الطابع الإسلامي في مدن السلطنة. وقد اهتم سلاطين الدولة أيضا بالناحيهالإقتصاديه فإزدهرت تحت التجارة والصناعات اليدويه والصيد ، استخراج المعادن الأمر الذي أدى إلى ثراء الدولة . واهتموا بتحكيم الشريعة الإسلامية تحقيقا للعدل والنظام . وقد أدى هذا إلى نهضه حضاريه شامله في الدولة ظهر اثرها في رقي الفنون والأداب.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9 ... 9%86%DA%AF
https://ar.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9 ... 9%88%D9%87

Re: حكومتهاي امپراطوري و اقليمي

پستارسال شده در: سه شنبه فبريه 11, 2020 8:02 pm
توسط pejuhesh232
صفویان =
آسياي ميانه - افغانستان - پاكستان - ایران - قفقاز - شرق تركيه - عراق - جنوب خليج (۱۵۰۱–۱۷۳۶م / 906 - 1148 هـ) = اثناعشرية


صفویه

صفویه سلسله ای پادشاهی است که از 907 تا 1135 هَ . ق . در ایران سلطنت داشتند. این سلسله نام خود را از نام یكی از نیاكانشان به نام صفی‌الدین اردبیلی (م 735 قمری) که صوفه شیعه بود، برگرفته است. صوفیان شیعه را مذهب رسمی ایران نمودند و دولتی متمركز با قلمروی یكپارچه ایجاد کردند.

صفویان دودمانی ایرانی[۱] و شیعه بودند که در سال‌های ۸۸۰ تا ۱۱۱۴ خورشیدی (برابر ۱۱۴۸–۹۰۷ قمری و ۱۷۳۶–۱۵۰۱ میلادی)[۲] حدوداً به مدت ۲۲۱ سال بر ایران فرمانروایی کردند. شاهنشاهی صفوی توسط شاه اسماعیل یکم که در سال ۸۸۰ خورشیدی در تبریز تاجگذاری کرد بنیان گذاشته شد و آخرین شاه صفوی، شاه سلطان حسین بود که در سال ۱۱۰۱ خورشیدی از افغان‌ها شکست خورد و بعداً در سال ۱۱۱۴ خورشیدی توسط نادرشاه افشار سلسلهٔ صفویان برافتاد.[۳]

دوره صفوی از مهم‌ترین دوران تاریخی ایران به‌شمار می‌آید، چرا که با گذشت نهصد سال پس از نابودی شاهنشاهی ساسانی یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از اسلام، چندین پادشاهی ایرانی مانند صفاریان، سامانیان، طاهریان، زیاریان، بوییان، سربداران و مظفریان روی کار آمدند، لیکن هیچ‌کدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.[۴] این دوره یکی از سه مرحله دوران طلایی اسلام و دوره اوج تمدن اسلامی است.[۵]

تبار صفویان
نوشتار اصلی: شجره‌نامه صفویان

Image
گسترهٔ سلطنت صفویان (رنگ سبز در نقشه) در مقایسه با سرحدات امروزی کشورها
Image

از جنبه‌های ویژهٔ خاندان صفویه در دوران پس از اسلام ایران، رسیدن اصل و نسب و تبار آن‌ها به صوفیان می‌باشد. این جنبهٔ تمایز پادشاهی صفویه سبب مقایسه آن‌ها با پادشاهی پیش از اسلام ساسانی می‌شود، دودمانی که پایه‌گذاران آن از ردهٔ موبدان زرتشتی بودند و دین زرتشتی را به عنوان دین رسمی کشور اعلام کردند. همچنین این نکته باید گفته شود که نیاکان صوفی خاندان صفویه اصالتاً شیعه نبودند بلکه آن‌ها پیرو مذهب شافعی[۶] اهل سنت[۷][۸][۹] بودند. تغییر آیین گروه صوفیان خاندان صفوی به گروهی نظامی - سیاسی شیعه گرا در زمان نوهٔ شیخ صفی‌الدین اردبیلی، یعنی خواجه علی آغاز شد.[۶]

شاهان دودمان صفویه در زمان به شاهی رسیدنشان به زبان ترکی آذربایجانی سخن می‌گفتند (به جز شاه اسماعیل یکم که از بدو تولد دوزبانه بود و به هر دو زبان فارسی و ترکی آذربایجانی سخن می‌گفت و شعر می‌سرود)[۱۰] اما نیاکان آن‌ها در اصل ترکیبی از نژادهای کرد،[۱۱] ترک،[۱۲] گرجی[۱۳] و یونانی[۱۴] بودند. همچنین این شاهان ادعای سیادت نیز می‌کردند[۱۵] و اینکه از تبار پیامبر اسلام هستند ولی با این وجود بسیاری از پژوهش‌گران در مورد درست بودن این گفته شک دارند.[۱۶]

احسان یارشاطر در مورد زبان مادری صفویان می‌نویسند: «خاندان صفوی در اصل ایرانی زبان بودند- چنانچه از دوبیتی‌های شیخ صفی‌الدین، نیای بزرگ آن‌ها برمی‌آید - ترکیزه شدند و زبان ترکی را به عنوان زبان مادری خود پذیرفتند»[۱۷]

صفویان پیش از رسیدن به حکومت

شيخ صفى از عارفان نامى عهد اولجايتو و پسرش، ابوسعيد بهادرخان ايلخانى، بود كه با مريدان خود در آن ايام در كلخوران، در اطراف مقبره پدر خود، مى‌زيست.[۱] نسب وی را به امام هفتم علیه‌السلام منسوب می‌دانند. وی كه مرید شیخ زاهد گیلانی (م 700 قمری) و از رجال صوفیه بود از سوی شیخ زاهد به رهبری طریقت «زاهدیه» منسوب شد، این فرقه پس از مرگ شیخ به صفویه تغییر نام یافت. پس از درگذشت شیخ صفی، پسرش صدرالدین موسی جانشین وی شد. او برای شیخ صفی مرقدی ساخت.

پس از صدرالدین، فرزندش خواجه علی به رهبری طریقت رسید. وی به مدت 12 سال در جنوب ایران به ارشاد مردم مشغول بود. پس از خواجه علی، ابراهیم معروف به شیخ شاه ریاست معنوی نهضت را بر عهده گرفت ولی قدرت چندانی نداشت. پس از وی شیخ جُنید به اشاعه طریقت پرداخت. خروج شیخ جنید و مهاجرت وی به "دیار بكر" بر ترویج طریقت صفوی تأثیر بسیاری داشت. زعامت مذهبی صفوی در این عهد در قالب مبارزات "جنید" به زعامتی سیاسی تبدیل شد.

پس از وی پسرش حیدر جانشین پدر شد. پس از كشته شدن شیخ حیدر، پیروان وی ابتدا به پسر بزرگش سلطان علی شاه روی آوردند ولی وی در جنگ كشته شد و برادرش اسماعیل به اتفاق عده‌ای از مریدان طریقت كه «اهل اختصاص» نام یافتند به گیلان رفت و حدود 5 سال نزد میرزا علی كاركیا از پادشاهان آل‌كیا بسر برد.

تأسیس حكومت صفویه

در سال (905 قمری) اسماعیل به اردبیل بازگشت و سال بعد شیروان­شاه را در نبردی به قتل رسانید و در تبریز تاجگذاری كرد. (907 قمری) مهم‌ترین اقدام شاه اسماعیل در آغاز سلطنت خویش، اعلام مذهب شیعه دوازده امامی به عنوان مذهب رسمی كشور بود. آنان پس از بدست آوردن هویت سیاسی و ارضی توانستند دولتی متمركز و قوی در ایران ایجاد كنند.

وی محمد شیبان خان ازبك را در مرو شكست داد. پس از سركوبی ازبك‌ها نبرد شاه اسماعیل با عثمانی‌ها اجتناب‌ناپذیر می‌نمود. ظاهراً علت جنگ دو چیز بود، یكی اقدامات صفویان در آناتولی شرقی در جلب وفاداری مردم آن‌جا و دیگر حمایت شاه اسماعیل از رقیبان سلطان سلیم، جانشین با یزید دوم.

سطان سلیم پس از غلبه بر رقیبان و تحكیم سلطنت خویش به فتوای مفتی سنیان عثمانی به قتل عام شیعیان در قلمرو حكومت عثمانی دست زد و پس از آن به ایران لشكر كشید و در چالدران (شمال غربی خوی) سپاه شاه اسماعیل را سخت شكست داد (920 قمری) و دیار بكر را به تصرف خود درآورد. این رویداد در اخلاق و رفتار شاه اسماعیل تأثیر فراوان بر جای گذاشت. وی پس از این شكست هرگز فرماندهی سپاهیانش را بر عهده نگرفت.

شاه اسماعیل در جوانی درگذشت (930 قمری) و پسر 10 ساله‌اش با نام شاه طهماسب بر تخت نشست. طهماسب به تدریج توانست بر اوضاع تسلط یابد و حدود نیم قرن ایران را یكپارچه نگاه دارد.

پس از مرگ شاه طهماسب، هر كدام از عناصر گرجی، چركس و ارمنی که در نهاد سلطنتی حضور داشتند از یك سو و قزلباش­ها از سوی دیگر سعی داشتند شاهزاده‌ای را كه خود می‌خواهند بر سریر حكومت برنشانند. سرانجام طبق خواست قزلباشان، اسماعیل به سلطنت نشست.

اسماعیل دوم پس از بدست گرفتن حكومت به قتل عام فجیع درباریان دست زد. او بسیاری از شاهزادگان خاندان سلطنتی را كشت و یا كور كرد. اما پس از حدود یك سال سلطنت، او را با زهر هلاك كردند. پس از اسماعیل دوم برادرش محمد خدابنده نابینا را به سلطنت رساندند اما او به سال 966 قمری تاج و تخت را به عباس تسلیم كرد و وی با نام شاه عباس تاج بر سر نهاد.

اوج حكومت صفویه

شاه عباس با نبوغ خود، اولویت ها را كاملاً‌ مشخص كرد:

نخست احیاء امنیت داخلی و قانون و نظم
تجدید سازمان سپاه و اصلاح نظام مالی
بیرون راندن ازبكان از خراسان
باز پس گرفتن نواحی غربی كشور از اشغال عثمانی

البته وی در برابر خطر ازبكان در آغاز با سلطان عثمانی صلح (998 قمری) و بر اساس معاهده‌ای، بسیار از نواحی غنی غرب كشور را به آنان واگذار نموده بود.

در امور داخلی در صدد برآمد تا غیر از عناصر قزلباش و تاجیك (ایرانی)، از غلامان گرجی چركس و ارمنی نیز بهره برد و آنان را به عنوان نیروی سوم در امور حكومت دخالت دهد. وی یك سپاه دائمی تشكیل داد كه به شاهسون معروف شدند اینان چنان تربیت یافته بودند كه غیر از شخص شاه به هیچ كس دیگر وابستگی نداشتند. پس از آن كه شاه عباس امور داخلی كشور را انتظام بخشید؛ به سال 1006 قمری با سپاهی آهنگ خراسان كرد تا ازبكان را گوشمالی دهد. ازبكان پس از شكست تن به صلح دادند و شاه عباس با تثبیت مرز شرقی كشور به پایتخت خود اصفهان بازگشت. چند سال بعد هم در غرب كشور عثمانی‌ها را سخت شكست داد و آنان را از نواحی غربی قلمرو ایران بیرون راند. (1014 قمری)

شاه عباس افزون بر بدست آوردن موفقیت‌های بزرگ سیاسی و نظامی، به امور هنری نیز توجه شایانی مبذول می‌داشت. در زمان او هنر به اوج شكوفائی خود رسید. هنر قالیبافی، تهیه ابریشم و پارچه‌های ابریشمی، تذهیب و تصویرنگاری، خوشنویسی و معماری در این دوره رواج بسیاری یافت. اصفهان به شهری پررونق تبدیل شد. بازرگانان از چین، آسیای مركزی و اروپا و نقاط دیگر برای تجارت به اصفهان روی می‌آوردند. به طور كلی دوره شاه عباس عصر طلایی سیاسی و اقتصادی ایران بود و به درستی بر او لقب «كبیرّ» نهادند.

سقوط حكومت صفویه

پس از مرگ شاه­ عباس (1038 قمری) نوه‌اش، با نام شاه صفی بر تخت نشست. پادشاه جدید به هیچ وجه لیاقت و شایستگی سلف خویش را نداشت. در زمان شاه صفی برخی از شهرهای كلیدی ایران چون قندهار و بغداد از دست صفویان بیرون شد. هر چند پس از مرگ شاه صفی (1052 قمری) و به حكومت رسیدن عباس دوم كوشش‌هایی در جهت احیای اقتدار حكومت صفوی صورت گرفت و او توانست شهرهایی چون قندهار را بازپس گیرد؛ اما در زمان جانشینان وی شاه سلیمان و شاه سلطان حسین به سبب بی‌كفایتی اینان، حكومت صفویه رو به ضعف نهاد و به سراشیبی سقوط نزدیك‌تر شد. یكی از مشخصات بارز اواخر دوره صفوی، بی‌علاقگی به اداره امور كشور بود كه در نهایت سبب شد تا فساد و هرج و مرج روزافزون در حكومت ولایات به وجود آید.

ضعف حكومت، صفویه بدین مرحله رسید كه افغانان غلجایی به فرماندهی "میر ویس" قندهار را تسخیر كردند.(1120 قمری) و پس از مرگ میر ویس، پسرش محمود بر آن شد تا حكومت صفویان را منقرض سازد. وی پس از تصرف كرمان و یزد، آهنگ اصفهان كرد و پایتخت صفویه را به محاصره خود درآورد. سرانجام شاه سلطان حسین تاج و تخت را به محمود تسلیم كرد. و در سال (1135 ق) خاندان صفویه از صحنه حكومت ایران كنار رفتند.

دین در عصر صفوی

استقرار و استمرار دولت صفوی در ایران به نهادینه شدن ساختار دینی در كشور انجامید. حكام صفوی به منظور مشروعیت بخشیدن به حكومت خود از طریق پیوند به اسلام به ویژه تشیع از هیچ كوششی دریغ نكردند. با روی كار آمدن صفویان نظریه‌های دینی دولت از تسنن به تشیع اثنی ­عشری مبدل شد و زمینه اجرای احكام، برنامه و آموزه‌های نظری شیعه در فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی فراهم آمد.

ظهور ساختار دیوانی دینی در عهد صفوی، به كار گماردن علمای دینی در برخی از مناصب دولتی از جمله تعیین مقام صدر، حاصل تعامل صفویان و علمای تشیع بود. در عصر صفوی «تشیع» مذهب رسمی كشور شد و ایران به عنوان كانون اصلی تشیع‌ اثنی عشری مورد توجه قرار گرفت. بی‌تردید عهد صفوی را باید فعال‌ترین دوره تاریخی ایران از نظر رشد و توسعه افكار مذهبی دانست.

دولت‌مردان صفوی در آغاز و به بهانه تقویت پایه‌های حكومتی در راستای ایجاد مراكز مذهبی، ترجمه كتاب­های دینی از عربی به فارسی دعوت از علمای تشیع (حتی از جبل عامل و بحرین) تلاش‌های فراوانی كردند. در عهد صفوی خواندن كتب مذهبی رونق یافت، روضه‌خوانی كه در اصل خواندن كتاب روضة‌الشهداء واعظ كاشفی بود حاصل ترغیب‌ها و تشویق‌های این دوره است.
شماری از علمای مذهبی عهد صفوی

شیخ نورالدین عاملی كركی معروف به محقق ثانی (940ق)؛ شیخ عبدالعلی فرزند محقق كركی (م993ق)؛ غیاث‌الدین منصور بن صدرالحكماء (م 940ق)؛ زین‌الدین عاملی ملقب به شهید ثانی (م 966ق)؛ شیخ حسین عاملی (م 1040ق)؛ شیخ بهایی (م1021ق) میرابوالقاسم میرفندرسكی (م1070ق)؛ ملامحسن فیض كاشانی (1091ق)؛ محمد باقر مجلسی (م1111ق).

-----------------
تشكیل دولت صفوی در اوایل قرن دهم ه‍ـ.ق از رویدادهای مهم تاریخ تشیع ایران است. پیدایش این دولت كه باید آن را سر‌آغاز عصر تازه‌ای در حیات سیاسی و مذهبی ایران دانست، موجب استقلال ایران بر اساس مذهب رسمی تشیع و سازمان اداری نسبتاً متمركز شد. قبل از ظهور صفویان گروه‌ها و اقوام مختلفی در ایران حكومت می‌كردند و هیچ‌گونه تمركز اداری به ‌عنوان دولت ملی وجود نداشت. ایجاد دولت صفوی نقطه اوج نهضت‌هایی بود كه طرفداری از تشیع علیه حكومت‌های بنی‌امیه و بنی‌عباس و قدرت‌های همسوی آنان صورت گرفت.

شیخ صفی‌الدین اسحاق اردبیلی، نیای بزرگ صفویان و پیشوای فرقه صفویه در عصر ایلخانی زندگی می‌كرد و معاصر غازان خان و سلطان ابوسعید بهادرخان بود. از سال 700 ه‍ـ.ق شیخ صفی الدین به ارشاد مردم اردبیل و اطراف پرداخت تا حدی كه نفوذ وی در شهرهای گیلان، آذربایجان و آناتولی تركیه گسترش یافت. از اوائل قرن هشتم تا 830 ه‍ـ.ق رهبران طریقت صفوی كوشش خود را تنها صرف تبلیغ و ارشاد مریدان خود در مناطق دور و نزدیك می‌كردند تا این ‌كه اعتبار و قدرت فرقه صفویه میان عشایر محروم و تهی‌دست آناتولی و شامات بالا گرفت. از سال 835 كه شیخ جنید رهبری خانقاه طریقت صفوی را بر عهده گرفت خانقاه‌شان انحصاراً به تبلیغ مذهب تشیع پرداخت.

بروز اختلاف بین حكام سلسله‌های آق‌قویونلو و قراقویونلو و موقعیت خانقاه در این كشمكش موجب شد طریقت صفوی علاوه بر ارشاد و تبلیغ به جریان‌های سیاسی و نظامی وقت كشانده شود. مبارزه شیوخ طریقت صفوی با حاكمان وقت ادامه داشت تا این ‌كه شاه اسماعیل در سال 905 ه‍ـ.ق در حالی كه تنها دوازده سال داشت، ‌نهضت خود را آغاز كرد و در سال بعد شهر تبریز را فتح و دولت صفوی را تأسیس كرد.[۱۹]

شاه اسماعیل بعد از نخستین حمله پیروز خود، دستور داد خطیب شهر خطبه ائمه اثنی ‌عشر را بخواند و مذهب دوازده امامی به ‌عنوان مذهب رسمی كشور اعلام شد. پیدایش دولت صفوی و ایستادگی آن در برابر دولت سنی عثمانی سبب برافروخته شدن آتش منازعات مذهبی شد. صفویان پس از استقرار در مبارزه با اهل‌سنت به نوعی دست به انتقام‌جویی زدند زیرا قبل از آن اعدام شیعیان در قلمرو حاكمیت اهل‌سنت و عثمانی امری رایج بود.

سیاست صفویان به رهبری شاه اسماعیل در رسمیت دادن به تشیع اثنی ‌عشری با مقاومت چندانی روبرو نشد. حال این مسأله به خاطر برخورد تند شاه با مخالفان بود یا زمینه‌های فراوانی برای تشیع وجود داشت، چندان تأثیری در نتیجه كار نداشت زیرا مردم ایران به هر دلیل مذهب تشیع را به راحتی پذیرفتند. البته تشیع مردم در زمان صفویه به صورت تدریجی به تكامل رسید. این روند از زمان شاه اسماعیل آغاز شد و زمان شاه عباس نیز این حركت تدریجی ادامه داشت به ‌طوری كه در دو منطقه سرخه سمنان سنگ نوشته‌هایی از شاه عباس بر جای مانده كه اگر كسی شیعه شود از مالیات معاف خواهد بود.[۲۰]

شاه اسماعیل صفوی برای تقویت بنیان تشیع در ایران، علمای دوازده امامی شیعه از شامات، بحرین و سرزمین‌های شمال شرقی عربستان و عراق را به ایران دعوت كرد. البته موفقیت این مذهب نه فقط از قدرت سلسله صفویان بلكه از جاذبه‌های دینی ـ ذاتی خود مذهب نیز نشأت می‌گرفت.

صفویان برای تثبیت آموزه‌های شیعی در شعائر و مراسم مذهبی از خلفای نخستین با مذمت یاد می‌كردند. در این دوره زیارتگاه صوفیان تخریب و زیارتگاه سادات و امامزادگان جای آن‌ها را گرفت. مراسم سوگواری به ‌صورت دسته جمعی شامل زنجیرزنی، شبیه‌خوانی و روضه خوانی همگی گویای اقدامات صفویان در راستای تثبیت اعتقادی شیعی دوازده امامی است.

بعد از دولت صفوی تشیع به ‌عنوان یك مذهب رسمی در چارچوب یك نظام سیاسی مورد قبول در جهان مطرح شد و با استمرار حكومت‌های مختلف مثل زندیه، افشاریه، قاجاریه و... كه همگی تشیع را به ‌‌عنوان یك اصل مسلم و حیاتی برای قدرت خود می‌دیدند همراه به ‌عنوان یك نظام سیاسی مطرح بوده و تاكنون حضور جدی در جهان داشته است.


http://wiki.ahlolbait.ir/%D8%B5%D9%81%D9%88%DB%8C%D9%87
http://wiki.ahlolbait.ir/%D8%AF%D9%88%D ... 8%A7%D9%86
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B5%D9 ... 8%A7%D9%86

Re: حكومتهاي امپراطوري و اقليمي

پستارسال شده در: چهارشنبه فبريه 12, 2020 12:26 pm
توسط pejuhesh232
افشاریان =
آسياي ميانه - افغانستان - پاكستان - ایران - قفقاز - شرق تركيه - عراق (۱۷۳۶–۱۷۹۶م / 1148 – 1210 هـ) = اثناعشرية


Image

پرچم افشاریان در دوره های مختلف
Image
Image
Image
Image
Image
Image
الدولة الأفشارية هي دولة أسسها نادر شاه عام 1736 حينما خلع أخر ملوك الدولة الصفوية ونصب نفسه ملكا على فارس. وجعل عاصمته مدينة مشهد. استمرت الدولة حتى عام 1796 حينما أطاح بالأفشار القاجاريون.

الأفشار

الأفشار هي قبيلة تركمانية كانت تقطن شمال شرقي الأناضول، ثم دخلت كفصيل مهم في الجيش الصفوي (كان الصفويون من التركمان أيضاً). حكمت بلاد فارس وأفغانستان من عام 1736 إلى عام 1796. وكان مقرهم مدينة مشهد.

نادر شاه

تأسست دولة الأفشريين أثناء عهد نادر شاه الذي ينحدر من قبيلة أفشَر التركمانية والتي كانت إحدى فصائل تنظيم قزلباش العسكري الشيعي الصوفي المذهب.

برز نادر أفشر (التركماني) كقائد عسكري لآخر الشاهات الصفويين. وكان له دور كبير في تزعم حركة المقاومة العسكرية لتحرير إيران من الاحتلال الأفغاني الذي قامت به قبيلة الغلزاي الأفغانية (ذات الأصول التركية أيضاً) منطلقاً من مدينة "مشهد"، وبعد نجاحه انتهى به الأمر إلى أن نصب نفسه شاها (1736-1747) وأخذ اسم نادر شاه. يعتبر نادر شاه واحداً من أكبر الغزاة الفاتحين في تاريخ إيران الحديث حيث قام عام 1737 بالاستيلاء على أفغانستان وبعض الأجزاء من وسط آسية -خانات خيوة- ثم قاد حملة (1738-1739) إلى الهند، تمكن فيها من الاستيلاء على دهلي. حاول داخلياً أن يتبنى مذهباً للدولة يوفق بين الشيعة والسنّة. قتل سنة 1747 على يد أحد قواده.

لم يتمكن خلفاء نادر شاه من الحفاظ على مملكته وانحصر ملك حفيده -الأعمى- شاه رخ (1748-1796) في خراسان حتى سنة 1796 حيث قضى القاجار (وهم من التركمان أيضاً) على المملكة نهائياً، واسسوا سلالة تركمانية جديدة هي سلالة قاجار التي حكمت إيران حتى عام 1924 م.

https://ar.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9 ... 9%8A%D8%A9

Re: حكومتهاي امپراطوري و اقليمي

پستارسال شده در: چهارشنبه فبريه 12, 2020 12:30 pm
توسط pejuhesh232
ایلخانان =
آسياي ميانه افغانستان و پاكستان و ایران قفقاز آسياي صغير عراق و شام (۱۲۵۶–۱۳۳۵م / 654 - 735 هـ) = اثناعشرية


نشان پرچم
Image

گستردگی قلمرو
Image

سلسله‌ای از مغولان حاکم بر ایران که از سال ۶۵3 تا 736 ه‍. ق در ایران حکومت می‌کردند

تاریخ ایلخانیان

ایلخان کلمه‌ای مرکب از دو واژه ترکی ایل به معنای قوم و قبیله، و خان به معنای فرمانروای ایل است.[۱]

حکومت ایلخانی که قلمرو آن، ایران، آسیای صغیر و گاه تا شام را در بر می‌گرفت، از دوران هُلاکو خان مغول (حک:653-663ق.) آغاز شد. او در ربیع الاول 651ق. از جانب مُنگوقاآن، خان مغول، برای تکمیل فتوحات از مغولستان روانه ایران شد.[۲]هُلاکو نخست به سال 654ق. اسماعیلیان نَزاری را با فتح قلعه اَلَموت بر انداخت.[۳]سپس با فتح بغداد به سال 656ق. به خلافت عباسیان پایان داد.[۴]

با انتشار خبر مرگ منگوقاآن، هلاکو خان به آذربایجان رفت. قوبیلای به عنوان فرمانروای مغول‌ها پس از منگوقاآن همه متصرفات غربی امپراتوری مغول را به وی وا‌گذار کرد که سبب ماندگاری او در ایران شد.[۵]هلاکو لقب ایلخان را از منگوقاآن دریافت کرد.[۶]به همین مناسبت، حکومت او و جانشینانش به ایلخانیان مشهور شد.

هُلاکو در 19 ربیع الثانی 663ق. درگذشت و در پی او پسرش اباقا خان (حک:663-680ق.) جانشین وی شد[۷]که در پی 18 سال حکومت جای خود را به برادرش احمد تَگودار (حک:680-683ق.) داد.[۸]

تگودار با پذیرش اسلام نام خود را احمد نهاد و با تلاش برای بهبود رابطه با ممالیک، به احیای احکام اسلام همت گمارد.[۹]اَرغون (حک:683-690ق.) پسر اَباقا اگر چه در آغاز حکومت او را پذیرفت، در ادامه به یاری گروهی از امیران مغول بر او شورید و با کشتن وی، قدرت را به دست گرفت[۱۰]. جانشین اَرغون، گیخاتو (حک:690-694ق.) پسر دیگر اَباقا بود که به دلیل میدان دادن به ایرانیان مسلمان و رعایت نکردن یاسا (قوانین چنگیز) با شورش بایدو، نوه هلاکو، رویارو شد که به یاری برخی از امیران مغول، او را از میان برداشتند.[۱۱]اما بایدو (694ق.) نیز با مخالفت غازان خان پسر اَرغون رویارو شد که پیش از غلبه بر بایدو مسلمان شد[۱۲]و با کشتن بایدو در 694ق. به جای او بر تخت نشست.[۱۳]حکومت غازان خان (حک:694-703ق.) تحولی در تاریخ ایلخانیان به شمار می‌رود؛ زیرا پذیرش اسلام از سوی او، اسلام آوردن دسته جمعی مغولان را در پی داشت.[۱۴]

پس از مرگ غازان به سال 703ق. برادرش اولجایتو معروف به سلطان محمد خدابنده (حک:703-717ق.) بر تخت نشست.[۱۵] اولجایتو نخستین ایلخانی بود که مذهب شیعه را پذیرفت و در گسترش آن کوشید. از جمله اقدامات او ضرب سکه هایی بود که نام دوازده امام را در خود داشت. از این جهت او را خدابنده لقب دادند. [۱۶]

علاقه سلطان محمد خدابنده به تشیع و همین‌طور بدست آوردن اطلاعات بیشتر از این آیین، موجب شد علمای شیعه را از عراق به ایران فراخواند و موجبات رشد این مذهب را فراهم آورد.[۱۷]

جانشین اولجایتو، پسرش ابوسعید (حک:717-736ق.) بود که به سال 717ق. به حکومت رسید.[۱۸]

در دوران او، حکومت ایلخانیان با بحران‌های داخلی و تهدیدهای خارجی فراوان روبه‌رو شد. هجوم امیران جغتایی و اُزبک‌ها از شرق و مصریان از غرب و ناتوانی ابوسعید در اداره حکومت، اوضاع را آشفته کرد و ناآرامی‌هایی پدید آورد؛ به گونه‌ای که باید با مرگ او در 736ق. حکومت ایلخانیان را پایان یافته دانست؛ گر چه تا بر آمدن تیمور، چندین امیر مغول بر سرزمین‌های گوناگون حکومت می‌کردند.

روابط ایلخانیان وممالیک مصر

از آن‌جا که ایلخانیان و ممالیک، قدرت‌های برتر سرزمین‌های اسلامی بودند، برای تسلط بر حجاز با یکدیگر رقابت داشتند. از این رو در زمینه روابط سیاسی، تنها به رابطه این دو حکومت می‌پردازیم. چنان‌که گفته شد، هُلاکو در راه رفتن به مصر، با شنیدن خبر مرگ مُنگوقاآن بازگشت و سپاهیان او به فرماندهی کَتْبوغا به نبرد با ممالیک مصر رفتند. اما در رمضان سال 658ق. در عین الجالوت[۱۹]به سختی از سیف ‌الدین قطز/قدوز مملوکی (حک:655-658ق.) شکست خوردند.[۲۰]البته این پایان درگیری‌ها نبود. هم در دوران هُلاکو و هم جانشینان او تا زمان غازان، هجوم آن‌ها به مصر ادامه یافت که بیشتر با شکست همراه بود. هلاکو بار دیگر سپاهی به سوی شام فرستاد که این بار کاری از پیش نبردند.[۲۱]در دوران اَباقا نیز شکست‌های سخت دیگر به دست بیبرس مملوکی[۲۲]( حک:658-676ق.) به سال 674ق. و سپس به دست قِلاوون[۲۳](حک:678-689ق.) در 680ق. بر مغول‌ها وارد شد.

ممالیک در دوران حکومت بیبرس، یکی از بازماندگان عباسیان را با لقب الحاکم بامرالله در قاهره به عنوان خلیفه بر تخت نشاندند و با تشکیل خلافتی تشریفاتی[۲۴]، داعیه رهبری جهان اسلام و ریاست حرمین را سردادند و با تسلط بر حجاز، امور حج را به دست گرفتند. با توجه به مسلمان نبودن مغولان، حرکت آنان بر ضد ایلخانیان جهاد به شمار می‌رفت.

البته برخی از مغولان مانند تَکودار، سلطان ایلخانی، مسلمان شدند و برای بهبود رابطه با مصر کوشیدند. او حتی در صدد صلح با سیف‌الدین قلاوون مملوکی برآمد و هر دو حکومت نمایندگانی به دربار یکدیگر فرستادند. یکی از مهم‌ترین موارد مذاکرات و مکاتبات آن‌ها، حج و امنیت کاروان‌های حاجیان بود.[۲۵]اما حاکمیت اَرغون و تسلط دیگر بار مغولان متعصب و غیر مسلمان، وضعیت را به حالت پیشین بازگرداند. حتی در دوران غازان خان نیز که مسلمان شد، از دشمنی آنان با ممالیک کاسته نشد؛ بلکه بهانه بیشتری به دست مغولان افتاد. یکی از مهم‌ترین پیامدهای اسلام آوردن او این بود که بهانه جهاد با کافران را از ممالیک گرفت و حتی وی لشکرکشی خود به شام را جهاد بر ضد مملوکان منحرف از اسلام قلمداد کرد.[۲۶]اسلام آوردن مغول‌ها مشکل ایدئولوژیک آن‌ها را تا حدی حل کرد؛ اماابن تیمیه(661-728ق.) برای جلوگیری از تردید ساکنان مصر و شام در رویارویی با مغول‌ها، به بی‌اعتباری اسلام آن‌ها فتوا داد.[۲۷]

غازان خان با شکست ممالیک، حَمْص و دمشق را تصرف کرد.[۲۸]اما این پیروزی دیری نپایید و به زودی آن سرزمین‌ها به دست ناصرالدین محمد بن قِلاوُون (حک:693-741ق. در سه مرحله[۲۹]) بازستانده شد و حتی شکستی سخت‌تر در ناحیه مرج الصُّفَّر[۳۰]بر سپاهیان او وارد گشت.[۳۱]غازان خان به رغم رابطه دشمنانه با ممالیک، با شریف ابونُمَی (م.701ق.) حاکم مکه رابطه خوبی داشت. از این رو، یکی از پسران ابونُمَی به نام عضد الدین عبدالله به دربار غازان رفت و مورد استقبال او قرار گرفت.[۳۲]

اولجایتو و پسرش ابوسعید نیز همواره در اندیشه انتقام از مصریان بودند. اما هیچگاه این اندیشه تحقق نیافت و آن‌ها با فرستادن نمایندگانی نزد ممالیک به روابط مسالمت‌آمیز روی آوردند. ابوسعید در آغاز حکومتش نمایندگانی را به دربار سلطان محمد قلاوون گسیل داشت و با تقاضای صلح، خواهان بهبود راه‌های حج و وضعیت حاجیان شد.[۳۳]
--------
الدَّولَةُ الإِلخَانِيَّةُ أو الدَّولَةُ الإيلخَانِيَّةُ أو دَولَةُ مَغُولِ فَارِسَ (بِالفارسيَّة: دولت ایلخانی؛ بِالمغوليَّة: ᠬᠦᠯᠢᠭ ᠦᠨ ᠤᠯᠤᠰ) هي دولةٌ قامت بدايةً كإحدى خانيَّات إمبراطوريَّة المغول، واحتلَّت الرُكن الجنوبي الغربي منها، وحُكمت من قِبل آل هولاكو، تيمُنًا بِمُؤسس هذه السُلالة هولاكو خان، وذلك خلال القرن الثالث عشر الميلاديّ. شكَّلت البلاد الإيرانيَّة المُعاصرة لُبَّ هذه الدولة، التي ضمَّت أيضًا أجزاءً واسعة من البلاد المُجاورة لِإيران، كالعراق وأذربيجان وأرمينيا وأواسط تُركيَّا وشرقها، إضافةً إلى أفغانستان وبعض پاكستان وتُركمانستان. بدأت الإلخانيَّة تتشكَّل بُعيد الغزو المغولي لِخوارزم في عهد جنكيز خان، إلَّا أنها لم تُصبح دولة قائمة وفعليَّة إلَّا في عهد حفيد الأخير، وهو هولاكو بن تولي خان، ومع بداية تفتت الإمبراطوريَّة المغوليَّة سنة 1259م، أصبحت الدولة الإلخانيَّة دولةً مُستقلَّةً بِنفسها بِحُكم الأمر الواقع، على أنَّ حُكَّامها استمرُّوا يُقدمون فُرُوض الولاء والطاعة إلى الخاقان الأكبر في خان بالق، واتخذوا لِأنفسهم لقب «إلخان» أو «إيلخان» بِمعنى «الخان الصغير» أو «الخان الخاضع»

لِلدلالة على هذه التبعيَّة وإن كانت إسميَّة.

اشتهر مغول فارس بقساوتهم الشديدة مع جيرانهم المُسلمين، وقد استغلُّوا التنازع والتصادم بين القوى الإسلاميَّة، الذي أدَّى إلى أن تسعى بعض هذه القوى إلى تأييد المغول ومُساندتهم، فاستطاع هؤلاء أن ينفذوا إلى ديار الإسلام ويُقهروا هذه القوى جميعها، الواحدة تلو الأُخرى، هذا في الوقت الذي كان فيه المشرق الإسلامي في صراعٍ آخر مع القوى الصليبيَّة في المنطقة؛ فشكَّل المغول في بداية عهدهم خطرًا على الوُجُود الإسلامي ذاته.
تمكَّن هولاكو خان من إبادة طائفة الحشاشين الإسماعيليين بدايةً، ثُمَّ أنزل بِالمُسلمين ضربةً مُزلزلة عبر قضائه على الخِلافة العبَّاسيَّة وقتل الخليفة وأهل بيته وتدمير دار الخلافة بغداد، ثُمَّ واصل تقدُّمه في بُلدان المشرق الإسلامي، فسيطر على الجزيرة الفُراتيَّة وديار بكر وآسيا الصُغرى، واستمرَّ بِالزحف على الشَّام فاستولى على حلب وفتحت دمشق أبوابها أمام جُيُوشه، حتَّى بات يُسيطر على بلاد إيران والعراق وآسيا الصُغرى وأرمينية والشَّام، فكوَّن منها الدولة الإلخانيَّة. شرع المغول يطرقون أبواب مصر بعد ذلك في مُحاولةٍ لاحتلالها حتَّى يسهل عليهم تثبيت أقدامهم في الشَّام، لكن ظهرت في البلاد المصريَّة آنذاك قُوَّة إسلاميَّة فتيَّة هي قُوَّة المماليك، الذين استطاعوا بِقيادة السُلطان سيف الدين قُطُز من كسر المغول في معركة عين جالوت، فأوقفوا الزحف المغولي غربًا وتمكنوا من طرد المغول من الشَّام وإعادتها إلى حظيرة الإسلام. وتحالف المماليك مع مغول القبيلة الذهبيَّة المُسلمين لِقتال الإلخانيين، ممَّا أدَّى إلى اندلاع حُروبِ عديدة بين هؤلاء الأنسباء. وشكَّل هذا الوضع التاريخي عامل إغراءٍ لِلغرب الأوروپي لِمُحاولة تكوين حلف مغولي - صليبي لِتطويق العالم الإسلامي الشرقي وإنهاء الوُجُود الحضاري والسياسي لِلأُمَّة الإسلاميَّة، لكنَّ مشروعات التحالف فشلت لِأسبابٍ مُتنوعة.تعاقب على عرش إلخانيَّة فارس بعد وفاة هولاكو أبناؤه وأحفاده وغيرهم من غير سُلالته، لكنَّ أفراد هذه الأُسرة عجزوا عن مد نُفُوذهم إلى المناطق الجنوبيَّة الغربيَّة، إذ تعرَّضوا لِهزائم مُتكررة على يد المُسلمين تحت راية المماليك، الذين عملوا على نبذ الخلافات في سبيل التصدي والصُمُود لِلخطر الكبير المُجاور لهم، هذا في الوقت الذي تعرَّضت فيه الأُسرة الإلخانيَّة لانشقاقاتٍ داخليَّةٍ صدَّعت كيانها. وكان من أهم آثار الحُروب التي قامت بين المماليك والإلخانيين المُستقرين بِفارس أن ظهرت فجوة قامت سدًا منيعًا بين العالمين الإسلامي والمغولي، وأخذ التأثير العربي يخف ويتراجع في البلاد الإيرانيَّة، ويحل مكانه تأثيرٌ فارسيٌّ ممزوج بِالصبغة المغوليَّة، ممَّا مهَّد الطريق أمام إيران لِتتغيَّر وتتميَّز عن جيرانها بعد بضعة قُرُون، خلال العصر الصفوي. تناغم المغول - رُغم قساوتهم - مع جميع الأديان في البلاد الخاضعة لهم، في زمن السلم، وأخذوا مُنذُ أواخر القرن السابع الهجري المُوافق لِلقرن الثالث عشر الميلادي، يعتنقون الإسلام بِتأثيرٍ مُزدوجٍ من النسبة العالية لِلسُكَّان المُسلمين الذين خضعوا لهم، وبِدافع التُرك الذين تمازجوا معهم وانصهروا في بوتقتهم، وقد برهن الإلخانيين عن تساهُلٍ كبيرٍ أمام جميع الأديان والمُعتقدات من دون أن يُفرِّقوا عند اعتناقهم الإسلام بين المذاهب الإسلاميَّة، وكان الإلخان محمود غازان أوَّل حُكَّام المغول الذي أعلن الإسلام دينًا رسميًّا لِدولته.لم ينتج عن الغزو المغولي أي تغييرٍ يُذكر في البلاد التي سيطر عليها المغول من الوجهة الإثنيَّة، لكن برزت بعض الخصائص والمُميزات التي حملها هؤلاء معهم من مواطنهم الأولى، إلَّا أنَّ النظام الذي وضعته الدولة الإلخانيَّة يصعب التمييز فيه بين ما هو من أصلٍ إيرانيّ وما هو من أصلٍ مغوليٍّ أو صينيّ، وما هو من إبداعٍ أصيل. وشهدت الدولة الإلخانيَّة حركة تجاريَّة نشطة على الطُرق التجاريَّة القديمة، إلَّا أنها عجزت عن إعادتها إلى نشاطها السابق لِقيامها، بعد أن أخذت الدولة المملوكيَّة تُسيطر عليها تدريجيًّا. وكغيرها من الدُول المغوليَّة الأُخرى، باستثناء القبيلة الذهبيَّة وسلطنة مغول الهند، لم تتجاوز الدولة الإلخانيَّة القرن الثامن الهجري المُوافق لِلقرن الرابع عشر الميلادي. فإلى جانب الانقسامات الداخليَّة التي وقعت في قلب هذه الدولة فعطَّلت كُل نشاطٍ فيها، وشلَّت كُلَّ حركة، برزت المطالب القوميَّة في الولايات يُغذيها فريقٌ من ذوي الأطماع، وسُرعان ما تجزَّأت ولاياتها إلى دُويلات وإمارات وتوزَّعت بين أبناء البلاد وأُمراءٌ أتراك ومغول. فقد سيطر التُرك على الولايات الغربيَّة، وأضحى شماليّ العراق وأذربيجان وأرمينية، طوال أكثر من قرن، مسرحًا لِنزاعاتٍ بين إمارتين تُركمانيتين مُتخاصمتين: القره قويونلويَّة الشيعيَّة، والآق قويونلويَّة السُنيَّة، واحتدمت المُنافسة بينهما واستطالت، فأثَّرت في بعض النواحي على تكوين الدولة العُثمانيَّة وعلى إنشاء إيران الحديثة على يد السُلالة الصفويَّة. أمَّا ما تبقَّى من إيران فقد ظلَّ سائرًا وفقًا لِلتقاليد التي عُمل بها من قبل، ولم يخرج عن الحُدُود التي رسمتها له الدولة الإلخانيَّة إلَّا في التقسيم السياسي الذي أصاب البلاد آنذاك.أدَّى احتكاك المغول الإلخانيين بِالحضارة والثقافة الإسلاميَّة إلى اقتباسهم الكثير من عادات وتقاليد المُسلمين، بالإضافة لِغيرهم من الشُعُوب التي أخضعوها كالأرمن والكرج، ولكنَّهم، وبِفعل بداوتهم، لم يُسخِّروها لِرفع مُستواهم الحضاري وإنما اندفعوا نحو استنزاف خيراتها الماديَّة، في حين تركوا ما فيها من تُراثٍ علميٍّ وقيمٍ روحيَّةٍ بِأيدي أبنائها، ونشأ نتيجة ذلك، أن ارتفع المُستوى المادي لِلمغول بِعامَّة بينما بقي تكوينهم الحضاري على ضعفه، فلم ينبغ من بينهم عالمٌ واحد في أي علمٍ من العُلُوم سوى الحرب، واقتصر اقتباسهم من الحضارات التي استوعبوها على أسباب المُتعة فقط، مما كان له دورٌ بارزٌ في إضعافهم وانهيار دولتهم بسُرعة. كذلك، ممَّا قصَّر عُمر هذه الدولة أنَّ الحُكَّام المغول لم يستطيعوا كسب ثقة المحكومين المُسلمين، فالمُسلمون لم ينصاعوا لِلحُكم المغولي بِسُهُولة ولم يرضوا عنه بسبب وثنيَّة المغول (في البداية) التي لا تُبيح لهم مُوالاتهم، فضلًا عن التفاوت الحضاري بين الطرفين وانعكاس ذلك على سُلُوك كُلٌ منهما. وأمَّا المغول، من جهتهم، فقد اتصفوا بِالعنجهيَّة والغُرُور بعد انتصاراتهم الساحقة على جميع الشُعُوب التي هاجموها والتي جعلتهم يعتقدون بأنَّهم يملكون من المزايا التي رفعتهم فوق مُستوى هؤلاء، ودعم هذا الاعتقاد تهالك بعض الوُصوليين من أبناء البلاد الخاضعة لهم وتملُّقهم لِلحُكَّام، فكانت النتيجة أن بقي المغول يُمثلون طبقة عسكريَّة حاكمة مُنعزلة عن المحكومين الذين لا يهُمها منهم سوى الطاعة ودفع الضريبة، ولم يُؤدِّ اعتناق المغول الدين الإسلامي إلى إزالة هذه النظرة وإذابة الفوارق بين الحاكمين والمحكومين.

تعريف الإلخانيَّة أو الإيلخانيَّة
تعود تسمية الدولة الإلخانيَّة أو الإيلخانيَّة(1) إلى هولاكو خان الذي لُقِّب بِـ«إيلخان»، وهى كلمة مُكوَّنة من مقطعين: «إيل» بمعنى تابع أو مُطيع، و«خان» بمعنى ملك أو حاكم، والمقصود أنَّ حاكم الدولة الإلخانيَّة تابع للخاقان الأعظم الذي كان يُقيم في قراقورم ثُمَّ انتقل إلى خان بالق في الصين. وبِذلك يكون معنى «إيلخان» أو «إلخان»: الملك التابع أو الخان التابع وفق أكثر الآراء شُيُوعًا، وقد أصبح علمًا مُميزًا لِحُكم أُسرة هولاكو التي توارثت الحُكم بعد وفاته. قيل أيضًا أنَّ «إيلخان» لقبٌ تُركيّ مُركَّب من لفظين هُما: «إيل» بِمعنى «قبيلة»، و«خان» بِمعنى سيِّد، وبِذلك يكون معنى «إيلخان»: سيِّد القبيلة أو رئيس العشيرة. وقال باحثون آخرون إنَّ هذا اللقب يعني «قائد السلام» أو «خان السلام» أو «قائد بلاد فارس»، وذهبت الباحثة دوروتيا كرافولسكي أنَّ المُصطلح يجب أن يُترجم بمعنى «الخان الذي يجلب السلام». وقد بقي هذا الاسم قائمًا حتى قطعت الرابطة وثيقة الصلة بين الإلخانيَّة والخاقان المغولي بِدُخول حُكَّام إيران المغول في الإسلام نهائيًّا سنة 695هـ المُوافقة لِسنة 1296م، إذ حُذف اسم الخاقان المغولي من السكَّة الإلخانيَّة، وحلَّ لقب «الخان» بدلًا من لقب إلخان أو إيلخان، ومع ذلك فقد جرت العادة أن يُقال لِخُلفاء هولاكو الذين حكموا إيران، منذ ذلك الوقت وحتَّى وفاة آخر حُكَّام هذه الأُسرة سنة 736هـ المُوافقة لِسنة 1335م، اسم سلاطين مغول فارس أو دولة إلخانيَّة فارس.

الوضع السياسي لِلإلخانيَّة بعد وفاة منكو خان
تختلف المصادر المغوليَّة - الفارسيَّة، والمملوكيَّة، في توصيف الوضع السياسي لِلمغول الإلخانيين ووضع هولاكو الدقيق، بعد وفاة الخاقان منكو. فلدى وصف شُرُوط مُهمَّته يستخدم مُؤرِّخ الإلخانيين رشيد الدين فضل الله الهمذاني لُغةً شديدة التحفُّظ، فذكر أنَّ منكو خان تعمَّد، بينه وبين نفسه، إبقاء أخيه في إيران وجعل الحُكم فيها وراثيًّا في ذُريَّته من بعده، ولكنَّهُ تظاهر بِالإيعاز إليه بِالعودة إلى منغوليا بعد إنجاز مُهمَّته، وهي الاستيلاء على العراق والشَّام ومصر، ولا يوجد أي دليل آخر على وُجُود مثل هذا الهدف لدى منكو. بِالمُقابل، تُؤكِّد المصادر المملوكيَّة، على النقيض من ذلك، أنَّ هولاكو ما لبث في إحدى المُنعطفات بعد سُقُوط بغداد، أن نصَّب بفسه حاكمًا لِلإقليم، وأنَّ اتخاذه لقب «إلخان - إيلخان»، الذي توارثته ذُريَّته من بعده، لم يكن معروفًا أو ثابتًا قبل سنة 658هـ المُوافقة لِسنة 1260م. ويبدو أنَّ هولاكو أفاد من اندلاع الصراع على السُلطة في الشرق الأقصى لِيتحوَّل من قائدٍ أعلى لِلجُيُوش المغوليَّة في إيران إلى حاكمٍ لِأُمَّةٍ (أولوس بِالتعبير المغولي)، على غرار أقربائه حُكَّام الدولة الجغطائيَّة والقبيلة الذهبيَّة، حاصلًا على الشرعيَّة المطلوبة من قوبلاي خان، الخاقان الأعظم الجديد.

مُحاولة التحالف المغولي المسيحي

قيصر الروم الإمبراطور ميخائيل الثامن پاليولوگ، حليف المغول في صراعهم ضدَّ المُسلمين.
بعد هزيمته القاسية على يد المُسلمين في معركة عين جالوت وانكساره على يد مغول القفجاق، سعى هولاكو إلى التحالف مع النصارى الغربيين والشرقيين ضدَّ المُسلمين، فاتصل بِالصليبيين في عكَّا عارضًا عليهم التعاون، وأرسل هؤلاء عدَّة نداءات بِدورهم إلى الغرب الأوروپي تحث البابويَّة ومُلُوك أوروپَّا الغربيَّة على التعاون مع الإلخان المغولي. ويبدو أنَّ الغرب الأوروپي، من واقع تجاربه السابقة في التعاون مع المغول التي باءت جميعها بِالفشل، لم يعد يثق بِهؤلاء، لِذلك لم يُعر اهتمامًا جديًّا بِتلك النداءات، هذا على افتراض أنَّ الغرب الأوروپي كان لديه القُوَّة والقيادة المُوحَّدة التي تجعله يُرحِّب بِالتحالف مع مغول فارس. وفي سنة 660هـ المُوافقة لِسنة 1262م، أرسل هولاكو سفارةً إلى الغرب تحملُ رسائل إلى البابا أوربان الرابع وملك فرنسا لويس التاسع،
غير أنَّ ملك صقلية مانفريد هوهنشتاوڤن، المُعادي لِلبابا، قبض على أعضاء السفارة وصادر الرسائل. والواضح أنَّ هولاكو كرَّر في رسائله توجُّهات المغول بِالسيادة العالميَّة، وأنَّ على كُل شخص، بمن فيهم البابا وملك فرنسا، الخُضُوع لِإمرة المغول. وكان أحد أعضاء السفارة المغوليَّة يُدعى يُوحنَّا المجري، فاستطاع الفرار، ووصل إلى البابا أوربان الرابع وأطلعه على مضمون الرسائل وهدف السفارة.ورأى هولاكو في التحالف مع النصارى الشرقيين، وبِخاصَّةً البيزنطيين، الوسيلة التي تُمكِّنهُ من إحكام قبضته على سلاجقة الروم في الأناضول، وعاملًا مُساعدًا في حربه مع المماليك، واعتقد أنَّ التقارب الأُسري بين البيتين المغولي والبيزنطي يُعدُّ خُطوةً تمهيديَّةً لِلوُصُول إلى هذا التحالف، لِذلك أجرى مُباحثات مع الإمبراطور البيزنطي ميخائيل الثامن پاليولوگ من أجل اختيار فتاة من الأُسرة الحاكمة لِيتزوَّج بها. وقد توافقت مصلحة الإمبراطور القاضية باكتساب صداقة المغول، بِوصفهم دولة كُبرى في المنطقة، وتعزيز النُفُوذ المسيحي في البلاط المغولي، مع تطلُّعات الإلخان. واختار ميخائيل ابنته غير الشرعيَّة ماريَّة لِتحظى بِهذا الشرف، ورافقها البطريرك يوثيميوس الأنطاكي (أو ثيودوسيوس دي ڤيلهاردوين) إلى تبريز. وفي هذه الفترة كان البابا قد أرسل كتابًا إلى هولاكو حثَّهُ فيه على اعتناق المسيحيَّة لِما في ذلك من فائدةٍ دُنيويَّة من واقع تأييد الله له ومنحه القُوَّة لِلوُقُوف في وجه المُسلمين، وفائدة أُخرويَّة تضمن لهُ المجد الخالد في الآخرة. وصل خطاب البابا إلى هولاكو وهو في أواخر حياته، وكانت استعداداته للثأر من هزيمته أمام مغول القبيلة الذهبيَّة، بِالإضافة إلى مُشكلاته الداخليَّة، سببًا في عدم ردِّه على خطاب البابا، ثُمَّ تُوفي بعد ذلك بِقليل، وكانت ماريَّة بنت ميخائيل قد وصلت في غُضون ذلك إلى تبريز لِتكتشف وفاة الإلخان، فبادرت بِالزواج من ابنه وخليفته أباقا، وقد عُرفت باسم «دسپينة خاتون»، ووجد فيها النساطرة المغول حاميًا جديدًا لهم بعد أن تُوفيت دوقوز خاتون، زوجة هولاكو النسطوريَّة.

داية التحوُّل الديني نحو الإسلام عند مغول فارس
تاريخ منغوليا

مُنمنمة فارسيَّة تُصوِّرُ الإلخان أحمد تكودار (يسارًا) يُجالسُ الوزير والعالم شمس الدين مُحمَّد الجُويني (يمينًا) ويستمع إليه، في إشارةٍ إلى تأثُّر الألاخين بالساسة والعُلماء المُسلمين.

اجتمع أُمراء المغول في ألاطاغ، بعد وفاة أباقا، لاختيار إلخانٍ جديدٍ في ظلِّ تيَّاراتٍ مُتعارضة وانقساماتٍ حادَّة، حول من يجب توليته العرش: تكودار بن هولاكو، وهو أكبر أفراد الأُسرة، أم أرغون بن أباقا، الوريث الشرعي لِأبيه. ورأى المُجتمعون ضرورة الإسراع في اختيار إلخانٍ جديدٍ منعًا لاستفحال الخِلاف، وحتَّى لا يتطرَّق الخلل إلى أجهزة الدولة نتيجة الصراع على المنصب. وأخيرًا أجمعوا على اختيار تكودار إلخانًا، وذلك في 26 مُحرَّم 681هـ المُوافق فيه 6 أيَّار (مايو) 1282م.
استعاد المُسلمون اعتبارهم في عهد تكودار بعدما عانوا الأمرَّين في عهد أبيه هولاكو، لا سيَّما وأنَّ تكودار أظهر شعائر الإسلام وجاهر باعتناقه هذا الدين، وتسمَّى باسم «أحمد»، فعُرف مُنذ ذلك الوقت بِـ«أحمد تكودار» أو «أحمد سُلطان»، فكان أوَّل إلخانٍ مُسلمٍ حكم دولة مغول فارس. والواقع أنَّ الدولة الإلخانيَّة كانت تضم أقاليم وممالك إسلاميَّة باستثناء أرمينية والكرج، ولِذلك كان مُعظم سُكَّانها يُدينون بالإسلام. وبعد أن هدأت موجة الاحتلال في هذه الإلخانيَّة، بدأت الصلات التي تربط الألاخين بِالخواقين العظام في قراقورم، تنفصم وتتلاشى تدريجيًّا. وأخذ مغول إيران يرتبطون بِهذه البلاد التي توارثوا حُكمها، وأقاموا فيها، وأضحوا جُزءًا من شُعُوبها، وكان لِذلك أثره الكبير في تشرُّب هؤلاء الثقافة والحضارة الإسلاميَّة السائدة في إيران، وانتهى بهم الأمر إلى اعتناق الإسلام. أسرع تكودار، فور اعتلائه العرش، إلى اتخاذ كافَّة الإجراءات التي تُثبت صدق إسلامه، من ذلك، أنَهُ أرسل رسالةً إلى العُلماء في بغداد يُعلن فيها نفسه حاميًا لِلدين الإسلامي، وتابعًا لِلرسول مُحمَّد، وأمر ببناء المساجد وإقامة الشعائر الدينيَّة كما كانت عليه زمن الخُلفاء العبَّاسيين. واعترف بِأنَّ النصر دائمًا لِلإسلام، وأنَّ رسالة مُحمَّد حق، وأنَّ هُناك إلهًا واحدًا، واتخذ الترتيبات اللازمة لِرعاية قوافل الحج إلى مكَّة، وأمر بِأن يُصرف ريع الأوقاف في مصارفه الأصليَّة، كما كان يقضي جُزءًا من يومه مع المشايخ والفُقهاء يستمع لِدُرُوسهم. نتيجة اعتناق تكودار الإسلام وتسلطنه على عرش الإلخانيين، مالت سياسة هؤلاء باتجاه السلم والوفاق ونبذ الحرب، والعمل على التفاهم مع المماليك وتوطيد العلاقات وإحكام الروابط بين الدولتين، فأرسل الإلخان وفدًا إلى السُلطان المملوكي قلاوون في شهر جُمادى الآخرة 681هـ المُوافق فيه شهر أيلول (سپتمبر) 1282م، وحمَّل أعضاءه رسالةً تُعلم السُلطان المذكور باعتناق تكودار الإسلام، وأهدافه السياسيَّة وجُهُوده الآيلة إلى إحياء الشريعة الإسلاميَّة في المُجتمع المغولي بِخاصَّة والعالم الإسلامي بِعامَّة، ورغبته في أن يظل بِسلامٍ مع جيرانه المُسلمين والعمل على توحيد كلمتهم وإزالة العدواة والبغضاء المُتأصِّلة بين المغول والمماليك. ردَّ قلاوون على الإلخان بِرسالةٍ مُؤرَّخةٍ في رمضان 681هـ المُوافق فيه كانون الأوَّل (ديسمبر) 1282م، هنَّأه فيها بدخول الإسلام، وأثنى على جهوده في إقامة أحكام الشريعة الإسلاميَّة، وأعرب عن استعداده لِلتعاون معهُ بِما فيه خير الإسلام والمُسلمين، وتيسير سُبُل التجارة وحماية التُجَّار، على أنَّ هذا السلام تبيَّن سريعًا أنَّهُ كان مُؤقتًا.

ارتداد الإلخانيين
أرغون (يسارًا) وعمِّه أحمد تكودار (يمينًا) متربعان على تخت المُلك.

كانت العلاقة بين أحمد تكودار وأرغون مُتوترة مُنذُ وفاة أباقا واعتلاء الأوَّل العرش الإلخاني، وزادها سوءًا عدَّة عوامل، أبرزها ظُلم أرغون وتعسُّفه الذي أوقعهُ على سُكَّان خُراسان الذين كان أميرًا عليهم، مما دفع تكودار إلى اتخاذ عدَّة إجراءات ضدِّه؛ بِالإضافة إلى طمع أرغون في استرداد عرش والده الذي حرمه منه عمُّه أحمد، واعتناق تكودار لِلإسلام، مما أثار حفيظة الأُمراء المُوالين لِلقوى المسيحيَّة، فاتهموه باضطهاد النصارى وشكوه إلى الخاقان الأعظم قوبلاي، كما اتهموه بِمُخالفة سُنن أجداده، سواء باعتناقه الإسلام وعدم تطبيق قانون الياسق أو باضطهاد النصارى.
بناءً على هذا، تكوَّنت جبهة مغوليَّة ضدَّ تكودار، وتزعَّم تلك الجبهة ابن أخيه أرغون، واتَّخذ من خُراسان مُعسكرًا لِتعبئة جُنُوده، وكان ذلك بتأييدٍ من الخاقان الأعظم قوبلاي، ثم تقدَّم أرغون لقتال عمِّه في 3 صفر 683هـ المُوافق فيه 21 نيسان (أبريل) 1284م، وتمكَّن تكودار من تحقيق نصرٍ كبيرٍ على ابن أخيه أرغون فضلًا عن أسره. ولمَّا كان هذا النصر على غير هوى قادة المغول فقد اجتمعوا وقرَّروا خلع تكودار من حُكم الدولة وتخليص أرغون من الأسر، وتنصيب هولاجو بن هولاكو إلخانًا على إيران، وتمَّت الخطة، وتخلََّص أرغون من الأسر بعد معركةٍ سريعةٍ بين قُوَّات تكودار والمُتآمرين عليه، قُتل فيها كثيرٌ من الأُمراء المُوالين لِتكودار الذي فرَّ من خُراسان إلى أذربيجان لعلَّه يتمكَّن من جمع قوَّاته ومُعاودة القتال مع خصمه. وعلى خلاف ما قرَّره البيت المغولي الحاكم من تعيين هولاجو إلخانًا على إيران فقد نُصِّب أرغون بدلًا منه، وبعد تنصيبه توجَّه لقتال عمِّه، وقبل أن يصل إلى أذربيجان قام جماعةٌ من أتباع تكودار نفسه بتسليمه إلى أرغون بعد أن رأوا ارتفاع كفَّته، فلم يتوانَ في إعدامه في 26 جُمادى الأولى 683هـ المُوافق فيه 10 آب (أغسطس) 1284م.بتولِّي أرغون عرش الإلخانيَّة، زال نُفُوذ المُسلمين وعاد الحال كما كان عليه في السابق، فاضُطهد هؤلاء وعُزلوا من المناصب الحُكُوميَّة والقضائيَّة والماليَّة، وحُرِّم عليهم الظُهُور في البلاط المغولي، وذاقوا الأمرَّين على يد البوذيين المُتنصرين. كان لِهذه السياسة أسوأ الأثر في نُفُوس المماليك، فعادت العلاقة بين الطرفين إلى سابق عهدها من العداء، لكنَّ الجبهات العسكريَّة ظلَّت هادئة نسبيًّا لانهماك المماليك بِالخلافات الداخليَّة التي نشبت بينهم وبِثورات الأرمن وبالاستعداد لِطرد بقايا الصليبيين من الشَّام، ولانهماك أرغون في جمع المال وتكديسه والاشتغال بالكيمياء وغيرها، ومُحاولته التقرُّب من القوى المسيحيَّة الشرقيَّة والغربيَّة لِحرب المُسلمين.
رسالة أرغون خان إلى فيليپ الرابع ملك فرنسا سنة 1289م، مكتوبة بِالخط المغولي، تتناول موضوع التحالف ضدَّ المُسلمين.

والواقع أنَّ قُوَّة المغول الإلخانيين كانت في تراجُعٍ مُستمرٍّ بعد وفاة أباقا، في الوقت الذي تعاظمت فيه قُوَّة المماليك، وأضحت الدولة المملوكيَّة أكبر قُوَّة ضاربة في الشرق الأدنى، ولم يعد لِلمغول قُدرةً على مُواجهة المماليك إلَّا بِالتعاون مع عدُوٍّ يأتي من وراء البحار. وفي الوقت نفسه، كان الغرب الأوروپي بِحاجةٍ ماسَّة لِلتعاون العسكري مع المغول لِأنَّ المماليك كانوا يسترجعون، عامًا بعد آخر، واحدًا من مواقع الصليبيين الهامَّة في الشَّام، في الوقت الذي انهمكت فيه أوروپَّا بِحُرُوبها الإقليميَّة ومُشكلاتها الداخليَّة. ورأى أرغون أن يتعاون الطرفان، المغولي والمسيحي، لِلقيام بِهُجُومٍ مُشتركٍ في وقتٍ واحد؛ فيُغير المغول على الشَّام، وينزل الصليبيُّون في عكَّا أو دُمياط، على أن يقتسما أملاك المماليك في الشَّام، فتكون حلب ودمشق من نصيب المغول، ويستأثر النصارى بِبيت المقدس. ولِتحقيق هذا الهدف، شرع أرغون بِإرسال الرسائل، وبعث السُفراء إلى مُلُوك أوروپَّا والبابويَّة، وفي المُقابل، كانت الوُفُود الأوروپيَّة تأتي إلى الشرق الأدنى من أجل وضع خطَّة التحرُّك المُناسبة، والاتفاق على سياسة مُوحَّدة لِمُحاربة المماليك. ولكن على الرُغم من تعدُّد السفارات وكثرتها، فإنَّها لم تُترجم على أرض الواقع، بل استمرَّ المماليك يحصدون النصر تلو الآخر، وتمكنوا في نهاية المطاف من استرجاع عكَّا، آخر معاقل الصليبيين في المشرق العربي. ولمَّا تُوفي أرغون في 6 ربيع الأوَّل 690هـ المُوافق فيه 9 آذار (مارس) 1291م، وتبعهُ البابا نقولا الرابع في ذات الشهر، أوقفت المُراسلات بين الإلخانيين والأوروپيين حتَّى حين.

اعتناق مغول فارس الإسلام نهائيًّا
مُنمنمة فارسيَّة من كتاب تاريخ جهانگشاي (فاتح العالم)، تُصوِّرُ اعتناق غازان (في الوسط) لِلإسلام.

بعد وفاة أرغون، تولَّى گيخاتو بن أباقا (690 - 694هـ \ 1291 - 1295م) ثُمَّ بايدو بن طرقاي (694هـ \ 1295م) عرش الإلخانيَّة، وكان كُلٌ منهما ضعيف الشخصيَّة، عاجزًا عن القيام بِشُؤون الحُكم، فقُتلا تباعًا، وآل الأمر إلى غازان بن أرغون، الذي دخل العاصمة تبريز واختاره الأُمراء إلخانًا يوم 1 مُحرَّم 695هـ المُوافق فيه 9 تشرين الثاني (نوڤمبر) 1295م.
كان اعتلاء غازان لِلعرش نُقطة فاصلة في تاريخ دولة المغول في إيران، لأنَّهُ حالما اعتلى العرش جاهر باعتناقه الإسلام. والحقيقة أنَّ غازان كان قد اعتنق الإسلام على المذهب الحنفي السُني يوم الجُمُعة 4 شعبان 694هـ المُوافق فيه 19 حُزيران (يونيو) 1295م، على يد الشيخ صدر الدين إبراهيم بن سعد الدين حمويه الجُويني، وتسمَّى باسم «محمود»، واقتدى به مُعظم أُمرائه وضُبَّاطه وجُنده، ففشا الإسلام بِذلك بين المغول. وكان تحوُّل غازان إلى الإسلام نهائيًّا، وقد رأى فيه أمرًا ضروريًّا لاستمرار الحُكم المغولي وسط مُحيطٍ إسلاميّ، كما قدَّم لهُ المخرج الأمثل من المأزق الذي شعر الجميع بِثقل وطأته على أثر التطوُّرات السياسيَّة والاقتصاديَّة السلبيَّة التي ظهرت في عهد سلفيه. إذ عندما اعتلى العرش كانت علائم الانهيار قد أضحت واضحة في جسم الدولة، ودفع الانهيار الاقتصادي الإلخانيين إلى إصدار عملةٍ ورقيَّةٍ تبعًا لِلنموذج الصيني، وقد أدَّى ذلك إلى جُمُودٍ كاملٍ في الأسواق أرغم الدولة على التراجع عن هذه الخُطوة، كما أنَّ التشرذم في بُنية الجيش المغولي استمرَّ في التفاقم، بِفعل تعدُّد مراكز القوى، وتركَّزت الانقسامات حول الصراع على السُلطة وانتقالها. وأصدر غازان، فور اعتلائه العرش الإلخاني، عدَّة مراسيم نصَّت على: إعلان الإسلام دينًا رسميًّا لِلدولة، وإجراء الآداب والرُسُوم وفقًا لِلشريعة الإسلاميَّة، وإحقاق العدل والأمن لِلسُكَّان والحيلولة دون إلحاق الأذى والضرر بِالرعيَّة. وغيَّر المغول، على أثر ذلك، زيَّهم، فلبسوا العمامة كشارةٍ ملموسةٍ لِهذاالتحوُّل. وقضى غازان على نُفُوذ المغول البوذيين الذين لم يختاروا اعتناق الإسلام، فجرَّد الكهنة الذين لم يبقَ منهم إلَّا القليل في البلاد من امتيازاتهم السابقة، وحوَّل معابدهم إلى مساجد، وأعاد الأملاك الإسلاميَّة السابقة إلى أصحابها، وضيَّق الخناق على المسيحيين النساطرة الذين تجاوزوا حُدُودهم في التعامل مع المُسلمين مُنذُ أن قامت الدولة الإلخانيَّة، وأودع البطريرك «يابهالاها الثالث» في السجن ردحًا من الزمن. رَدَم إسلام غازان وخُلفائه من بعده الهُوَّة السحيقة التي كانت تفصل الحُكَّام والمحكومين بسبب الاختلاف الديني، فبدلًا من المُقاومة السلبيَّة التي ظلَّ المُسلمون يُواجهون بها حُكَّامهم الوثينيين، حلَّ تعاونٌ إيجابيّ من جانب الرعيَّة، فأُزيلت الحواجز العرقيَّة والطبقيَّة الفاصلة بينهما، ما ساعد على فُقدان الطبقة الحاكمة لِمُميزاتها، واندمجوا أكثر فأكثر في الحضارة الإسلاميَّة.
الاستقلال الفعلي التام عن المغول العظام
وجه وقفا درهم فضِّي ضُرب في عهد غازان عند استقلاله.

الوجه (يسارًا): نقش بِاللُغة العربيَّة: لا إله إلَّا الله مُحمَّد رسول الله Mohamed peace be upon him.svg، ضرب تبريز، في سنة سبع ...ر
القفا (يمينًا): نقش بِالخط المغولي ما عدا إسم الإلخان: بِحق قُوَّة السماء، غازان محمود، سكَّة ضُربت لِغازان.

تمكَّن غازان، بِفضل القُوَّة الإسلاميَّة التي التفَّت حوله، من الثبات على عرش الدولة الإلخانيَّة. والواقع أنَّهُ مُنذُ أن دفع الإلخان أحمد تكودار حياته ثمنًا لِمُحاولته الفاشلة، التحالف مع المُسلمين، وبعد مُرُور عشرة أعوام على ذلك، تزايد خلالها عدد المُسلمين ووصلوا إلى المراكز الهامَّة في الدولة، حملوا كثيرًا من المغول على اعتناق الإسلام. وقد تقبَّل هؤلاء الدين الجديد بِفعل تفكُّك الروابط التي كانت تربطهم بِالصين، وطن الخاقان الأعظم، في الوقت الذي شهدت فيه الأُسر المغوليَّة الأُخرى حالةً من التنازع الداخلي، بِالإضافة إلى اندماجهم في المُجتمع الإسلامي وتشرُّبهم بِالحضارة الإسلاميَّة.
وفي الصيف الذي تلى تربُّع غازان على عرش الإلخانيَّة، تُوفي الخاقان الأعظم قوبلاي خان، وبِوفاته فقد النظام المغولي كُل تماسُكه، ونشبت صراعات حادَّة على العرش الخالي، أسقطت عُهُود الإلخانيين وشُرُوط تحالُفهم مع الصين المغوليَّة، فاستغلَّ غازان هذه الفُرصة وأعلن استقلاله الكامل عن الإمبراطوريَّة، وتلقَّب بِلقب «الخان»، أي أنَّهُ رفض أن يستمرَّ كنائبٍ لِحاكمٍ غير مُسلم حتَّى ولو كان ذلك الحاكم الخاقان الأعظم، والمعروف أنَّ هذا اللقب كان محصورًا في إمبراطوريَّة المغول العظام في منغوليا والصين، وكتب اسمه على السكَّة: «السُلطان الأعظم غازان»، وأضاف إليه «بِتأييد الله المُتعال». ورفض غازان نقش اسم الخاقان الأعظم على عملة إيران لأنَّهُ كان كافرًا وغير مُسلم، وأصدر عملةً نقش عليها عبارة «لا إله إلَّا الله مُحمَّد رسول الله» وخصَّ نفسه بِالذِكر على العملة وفي الخِطبة من دون الخاقان الأعظم، على أنَّهُ استمرَّ يُصدر العملة بِالسكَّة المغوليَّة التقليديَّة في القفقاس، ونقش عليها عبارة: «ضربها الإلخان غازان باسم الخاقان الأعظم» كونه احتاج دعم الأخير كي يضمن سيطرته المُستمرَّة على البلاد القفقاسيَّة.