معرفت به زمان 25 ربیع الاول 1440

قال أبو جعفر محمد الباقر عليه السلام: في حكمة آل داود: ينبغي للمسلم أن يكون مالكا لنفسه، مقبلا على شأنه، عارفا بزمانه (بأهل زمانه)، فاتقوا الله ولا تذيعوا حديثنا...
1- خويشتن دارى 2- تمركز در كار و وظيفه خويش 3- عارف به زمان (به أهل زمان)
هدف؛ آگاهي از احوال زمان و انجام مسؤوليت در برابر آن است، نقل گزارشي علامت تأييد (كليات؛ چه برسد جزئيات؛ يا تعبيرات آن) نيست، و صرفا جهت اطلاع از فضا و محيط موضوع مى باشد، نشر مطالب صرفا براى آگاهى و تأمل و تفكر و شناخت محيط و افراد و امكانات و موانع بوده، و همه براى حصول انگيزه كافي جهت تلاش براى مقصد اعلى است،

مديران انجمن: نبض زمان, نبض زمان, نبض زمان

Re: معرفت به زمان 25 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » چهارشنبه ژانويه 02, 2019 2:20 pm

درباره فراستی و "من و شما": مجری، کارشناس یا بازجو نیست


متاسفانه برخی خبرنگاران، دوست دارند بازجویی کنند تا پرسش گری ...

عصرایران؛ رضا غبیشاوی - برنامه اخیر "من و شما" شاهد مجادله لفظی مسعود فراستی (کارشناس) و آرش ظلی پور (مجری) بود و در نهایت فراستی، برنامه زنده را به نشانه اعتراض، ترک کرد.
درباره این برنامه و اتفاق می توان گفت که ...
1- مجری برنامه همزمان خود را در جایگاه و مقام کارشناس و مناظره کننده با فراستی قرار داد. در نتیجه دو جایگاه مجری و کارشناس باهم مخلوط شدند و این موضوع به کارکرد "مجری" و "مصاحبه کننده بودن" در برنامه آسیب زد . در نتیجه، آرش ظلی پور در این برنامه، نه مجری بود و نه کارشناس.

این وضعیت، بروز یک اشتباه و وضعیت غیرحرفه ای است. مجری و کارشناس باید از یکدیگر تفکیک شوند تا بتوانند به ماموریت خود به خوبی بپردازند.
اگر مطالبی که از زبان مجری گفته شد از زبان یک میهمان کارشناس دیگر در کنار فراستی مطرح می شد مشکلی نبود و میان فراستی و آن کارشناس مجادله و بحثی صورت می گرفت و در این میان، مجری نیز گفت و گو و مجموعه ای از سوالات را هدایت می کرد.

2- لحن و رفتار مجری درمقابل فراستی به عنوان کارشناس برنامه به دور ادب مورد انتظار از یک مجری و میزبان برنامه است.
نوع کلمات، لحن صحبت کردن، جهت نگاه و چشم ها، طرز نشستن و بیان کلمات مجری برنامه، این احساس ناخوشایند را به میهمان و کارشناس برنامه یعنی فراستی منتقل کرد.
3- برخی گفته اند که این برنامه براساس الگوی برنامه های چالشی مثل هاردتاک بی بی سی یا برنامه "الاتجاه المعاکس" الجزیره (با مجری گری فیصل قاسم) است که در آن نیز مجری، به بحث و جدل با میهمان می پردازد و سوالاتی را در این باره مطرح می کند.

در این باره هم باید گفت در برنامه هاردتاک، مجری (استیفن ساکر یا زینب بدالی) بازهم سوالاتی را مطرح می کند با هدف دریافت پاسخ و نظر میهمان نه اینکه خود مدافع سرسخت یک نظر یا منتقد سرسخت میهمان باشد و حالت بازجو به خود بگیرد.
مصاحبه و بازجویی شاید شباهت هایی باهم داشته باشند اما قطعا از اساس باهم تفاوت دارند. متاسفانه برخی خبرنگاران، دوست دارند بازجویی کنند تا پرسش گری و البته با استفاده از رفتارهای غیرحرفه ای، کارشناس یا مصاحبه شونده را شکست دهند.
خبرنگار یا مجری برنامه تنها باید تلاش کند نظر و موضع میهمان یا مصاحبه شونده را استخراج کند نه اینکه تلاش کند نظر میهمان را تغییر دهد یا او را متقاعد کند یا اینکه به دنبال یک کشمکش به زمین زدن طرف مقابل باشد.

البته در پایان هر مصاحبه ای ، قطعا با بررسی حرفه ای دو طرف، می توان نتیجه گرفت کدام یک، حرفه ای تر بوده و به نتیجه مورد نظر خود رسیده است.
4- رفتار فراستی در خروج از برنامه نیز صحیح بود زیرا مجری برنامه یعنی میزبان نسبت به او بی ادبی کرد و باقی ماندن در چنین برنامه ای صحیح نبود.
به نظرم آرش ظلی پور، کلا اشتباه فهمیده است و دارد ادای برنامه‌های جذاب را در می‌آورد. بی ادبی و با لحن توهین آمیز با مهمان برنامه حرف زدن نشانه حرفه‌ای بودن یک برنامه نیست.
آن فیلمی که من دیدم سراسر توهین بود. تازه می‌گوید یک هفته با اتاق فکر سر این سوالات فکر کرده‌ایم وباید گفت وای به حال آن اتاق فکر.
عادل فردوسی پور هم برنامه‌ای جنجالی دارد اما به مهمان خود توهین نمی‌کند.

مسعود فراستی را دوست ندارم و بر این باورم که انسان تک بعدی است اما در میان جدل او با مجری برنامه من و شما، کامل حق با مسعود خان فراستی بود.
ظلی پوربرنامه را با دادگاه اشتباه گرفته بود و داشت مهمان خود را محاکمه می‌کرد. امیدوارم در رفتار و سوالاتش تجدید نظر کند. او تنها یک مجری است نه کارشناس نه قاضی!

از نتايج سلطه مافياي امنيتي بر رسانه ملي وكارشناس شدن بازجوهاى دهه شصت همجنين آموزش افراد جوجه مجرى زيردست بازجويان بر سبك بازجوكري تا مجريكري و اين رويه را در رويكرد مجريهاى مختلف سياسي و اقتصادي جوان مي بينيد كه عليرغم كم سوادي فقط كوششان به اتاق فرمان است و مثل سربازجوهاي بشت شيشه دودي يا آينه اى اتاقهاى بازجويي بيشتر به بازجويي مي بردازند تا استفسار؛ مكر اينكه احيانا شخصي سفارشي باشد - در برنامه فوق هم اين مجريها از كنار خيابان بيدايشان نشده است و از حاضران يك جلسه عمومي نيستند كه اتفاقي باشد، براى اين اعمال جنين روشي برورش داده شده و براى اجراى آن كرايه شده اند - مايه بسيار ضعيف اين مجري و استدلالهاى واهي كه جون فروش زياد است و جون در غرب اينطور است بجاي اينكه ارزشها و نكات را توجه كند؛ وووو بسي جاي تعجب از مسؤولان عاليه كشور است كه سزاي جنين افراد و رفتاري يكهفته نبودن اين مجري نيست اين مجري و مثل او و اتقا فرمان او بايد از موقعيت تاثير فرهنكي در رسان هملي بدور باشند، براى خوب فهميدن نكات فراستي و انحرافات جوجه مجري بايد متن مصاحبه دقيقا بياده شود و با تامل خوانده شود يا فيلم دقيقه به دقيقه با تاني ديده شود
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 25 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » چهارشنبه ژانويه 02, 2019 2:21 pm

ادب آداب دارد
ابتذال عرضه نکنیم


شفقنا- شاید بهترین مصداقی که این روزها بتوان برای حال و هوای صدا و سیما در یک جمله گفت این است که هر دم از این باغ بری می‌رسد.
هنوز چندی از برخورد‌های حیرت‌انگیز رامبد جوان با میهمانانش در خنداونه و یا توهین کارشناس آشپزی به شرکت‌کننده مسابقه «دست‌پخت» نگذشته است که برنامه تلویزیونی «من و شما» روز جمعه، ۹ آذرماه، با میزبانی از مسعود فراستی، منتقد سینما، حواشی بسیاری را در فضای مجازی به همراه داشت. این منتقد که به بهانه نقد و بررسی سینمای کمدی در ایران به این برنامه دعوت شده بود، با نام بردن از فیلم‌هایی چون «هزارپا» و «لس‌آنجلس تهران» و «وای آمپول» از این سینمای بی‌هویت و ضداجتماعی در کشور انتقاد کرد. انتقادی که با چاشنی تلخ بی‌حرمتی مجری سبب‌ چالشی میان مجری و میهمان برنامه شد. با ادامه این فضا، فراستی به احترام مخاطبان این برنامه را ترک کرد.

این اتفاق منجر به توبیخ عوامل و مجری برنامه «من و شما» شد و محمدمهدی قاسمی، مدیر شبکه شما، در پی اتفاقاتی که در قسمت اخیر برنامه تلویزیونی «من و شما» با حضور «مسعود فراستی» رخ داد، عوامل این برنامه از جمله «آرش ظلی‌پور» مجری «من و شما» را توبیخ و به خاطر مکدر شدن ذهن بینندگان از مخاطبان عذرخواهی کرد.
در پی این اتفاق فراستی در یادداشتی در این باره نوشت: «نه آن مجری و نه کل مجریان و تهیه‌کنندگان رنگارنگ تلویزیونی از این قماش و برنامه‌های مبتذلشان مسئله من نیستند. برنامه امروز برخلاف طراحی عده‌ای برای تخریب نقد، علیه خودشان تمام شد و صدای هشدار و اعتراض جمع بسیاری علیه ابتذال، اخلاق‌فروشی و ارزش‌فروشیِ فراگیر در سینما و تلویزیون به گوش همه رسید. خسارتش هم برای من بسیار ناچیز بود.»

سؤال اصلی اندک مخاطبان صدا و سیما این روزها این است که بالاخره معیارهای اختصاص آنتن به برنامه‌های گوناگون چیست و بخش ارزیابی صدا و سیما این روزها مشغول چه کاری است که سلبریتی‌های اینستاگرامی و خنداننده‌های مبتذل در جایگاه مجری برنامه‌های گوناگون را اجرا می‌کنند و هر نوع واکنش ناخوشایندی را در مقابل دیدگان ببیندگان رقم می‌زنند و بدتر از آن مدیران سیما هم به عذرخواهی و توبیخ اکتفا می‌کنند! میزان توبیخ‌هایی که این روزها رسانه‌ای شده است بیانگر آن است که صدا و سیما در هرج و مرجی شگفت‌انگیز به سر‌ می‌برد و معیاری برای انتخاب افراد برای حضور در رسانه ملی وجود ندارد. در این هیاهو و فارغ از میزان سواد و وجاهت اجتماعی، به پیش‌پا افتاده‌ترین ملاکها برای انتخاب افراد بسنده شده است.

باید به مسئولان، تهیه‌کنندگان، کارگردان و مجریان محترم یادآور شد که دوستان عزیز ادب آداب دارد. آنتن صدا و سیما محل عقده‌گشایی‌های فردی، تسویه حساب‌های شخصی و سلیقه‌گرایی‌هایی آنی و خالی از معنای شما نیست. بهتر است برای رقم زدن نقشی ماندگار در این عرصه از مزیت مطالعه و تخصص بهره بگیرید، زیرا چیزی که در اذهان مخاطبان ماندگار است رفتارهای پرخاشگرانه و سطحی مجریان مبتذل نیست. بهره‌گیری از مجری ـ کارشناس سنت خوبی است که می‌تواند در برنامه‌های گوناگون سیما سبب ایجاد جذابیت و بحث‌های کارشناسی شود و انتخاب آگاهانه مجری و میهمان می‌تواند در هر بحثی لحظات خوبی را برای بیننده رقم بزند. بحث‌ ساده‌ای مانند تفاوت مکالمه، مصاحبه و گفت‌وگو هنوز برای مجریان محترم صدا و سیما تبیین نشده و نیازمند آن است تا جایگاه فردی مجری محترم قبل از برنامه به او گوشزد شود تا صرفاً به دلیل حضور بر آنتن سیما نقش خطیر مجری ـ کارشناس را برعهده نگیرد.

فارغ از هر نوع نگاه ایدئولوژیک و نگرش فرهنگی، حریم خصوصی هر انسانی ارزشمند است و نباید مورد هجمه بی‌خردان قرار گیرد. البته یک قاعده بسیار ساده که از دیرباز در فرهنگ اسلامی و ایرانی مرسوم است حاکی از احترام به برزگ‌ترهاست و جالب اینجاست که به روزگاری رسیده‌ایم که حتی باید پیش‌پا افتاده‌‌ترین مظاهر آداب اجتماعی را همچون نشستن در مقابل مخاطب به این عزیزان یادآور شویم. متأسفانه حاصل اتاق‌های فکر صدا و سیما این روزها به بروز این دست پدیده‌ها رسیده که ابتذال را به جامعه ایرانی عرضه می‌کنند؛ صد البته اگر در انتخاب این افراد اتاق فکر دخیل باشد نه رانت‌های فردی.

نکته دیگری که باید به مسئولان محترم یادآور شد این است که آقایان لطفاً بیدار شوید. سیل خروشان شبکه‌های ماهواره‌ای دستگاه عریض و طویل صدا و سیما را درنوردیده است. سرمایه اجتماعی سیما در مقام یکی از نهادهای حساس و تأثیرگذار فرهنگی از دست رفته و نیاز است کمی به همین سرمایه‌های اندک معنوی مخاطبان اندیشید. عذرخواهی‌های مداوم دردی را دوا نمی‌کند و چینی بندخورده هرگز همانند روز اول نخواهد شد.
میناحیدری/ ایکنا
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 25 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » چهارشنبه ژانويه 02, 2019 2:22 pm

واکنش اهالی رسانه به توهین ظلي پور


شفقنا رسانه– روز گذشته مسعود فراستی که مهمان برنامه «من و شما» بود، پس از جدالی لفظی با آرش ظلی‌پور، این برنامه زنده تلویزیونی را ترک کرد؛ این موضوع حواشی زیادی را به‌دنبال داشت و در نهایت به توبیخ عوامل این برنامه تلویزیونی منجر شد. روابط عمومی شبکه شما هم در بیانیه ای اعلام کرد که محمدمهدی قاسمی، مدیر این شبکه در پی اتفاقاتی که در قسمت اخیر برنامه تلویزیونی «من و شما» رخ داد، عوامل این برنامه از جمله آرش ظلی‌پور، مجری برنامه را توبیخ و به‌خاطر مکدر شدن ذهن بینندگان از مخاطبان خود عذرخواهی کرد. حواشی این برنامه به فضای مجازی کشیده شد و برخی از رسانه ای ها نسبت به برخورد مجری برنامه انتقاد کردند. در ادامه واکنش رسانه ای ها در فضای مجازی را در این باره بخوانید.

به گزارش شفقنا رسانه، مریم ملک پور گوینده خبر و مدرس فن بیان در انتقاد به برخورد مجری برنامه «من و شما» در صفحه اینستاگرام خود نوشت: «وقتی به عنوان یک مخاطب برخورد مجری را با مهمانی که حداقل هم سن پدر او بود دیدم مقصر را قطع به یقین «مدیران سازمان» دانستم. بودجه کلانی را در سازمان عریض و طویلی که بزرگترین و مهمترین کانون فرهنگی کشور است صرف می کنیم تا سالها پشتوانه فرهنگ اصیل و کهن خود را از تریبون یک رسانه انحصاری به ابتذال بکشانیم. مدیران محترم، سیاستگذاران و منتخَبان و منتخِبان مدعی؛ گوینده و مجری نماینده آحاد یک ملت و ویترین سلیقه مدیران است. سزاوار نیست فرهنگ دیرینه ارزشمند ایران زمین را با انتخاب ها ، رفتار ، گفتار و پندار ناصحیح نابلدان در عرصه جهانی، ان هم با گستره مجازستان به تاراج بگذارید.»

این مدرس فن بیان در سفارش به دانشجویان و هنرجویان تاکید کرد: «آنتن رسانه ملی ارث پدری و کابین مادری ما نیست که به مخاطب و میهمان فخرفروشی کنیم. آنتن رسانه دادگاه و مجری بازپرس و قاضی نیست. حق اختلاف نظر با میهمان را داریم ولی حق اهانت هرگز. استقرار ما در جمع مخاطبان و میهمانان، نشان از شخصیت ذاتی ما دارد. با گردن فرازی و باد به غبغب انداختن و پشت چشم نازک کردن و فیگورهای تصنعیِ خودفریبانه ارزش خود و رسانه را زایل نکنیم. باید به پیشگاه مخاطب و میهمان مقتدارانه متواضع بود.»
المیرا شریفی مقدم گوینده شبکه خبر هم با بیان اینکه جسارت و شجاعت در اجرا با گستاخی و بی ادبی فرق دارد، نوشت:« اجرای تلویزیونی با مهمونی خونه خاله فرق داره! تلویزیون حرمت داره. حق نداریم هنگام گفتگو به مهمان برنامه بی ادبی کنیم.»

فرید مدرسی روزنامه نگار هم در انتقاد به برخورد مجری این برنامه در صفحه توییتر خود نوشت:« آقای مسعود فراستی را نه می‌شناسم و نه متخصص سینما هستم اما می‌توانم معترض به بی‌ادبی مجریِ‌ خودکارشناس پندار باشم. امیدوارم برادران آگاه شوند این اتفاق‌ها پیامد نامدیریت‌ در صداوسیما است. این نامدیریتِ امروز در پی نفوذ مافیای اقتصادی به عنوان اسپانسر تشدید شده است.»
میرا قربانی فر دبیر تحریریه قانون هم در این باره توییت زد :« شما ببین آرش ظلی پور، مجری برنامه من و شما چه جور اجرای میلی ، بد و زشتی داشت،که این بار کلی منتقد تند و تیز مسعود فراستی رو وادار به دفاع ازش کرد. یعنی هرچقدر هم از فراستی بیزار باشی باز این مجری صداوسیما یک کاری کرد مجبور باشی حداقل این بار حق بدی به مسعود فراستی.»
عطیه همتی دبیر گروه خانواده خبرگزاری فارس هم در انتقاد به برخورد آرش ظلی پور نوشت:« تلویزیون دوباره روی ابتذال خودش را نشان داد. آرش ظلی پور آنقدر اهانت آمیز با مسعود فراستی حرف زد و آنقدر بی‌ادبانه برخورد کرد که فراستی گفت بعد از گفتن دو جمله از برنامه می‌رود و رفت. آن وقت ظلی‌پور به عنوان میزبان گفت: منم موافقم! هرروز مبتذل‌تر از دیروز!!!!»
حسن نمک دوست تهرانی، مدیر آموزش و پژوهش همشهری هم این نوع برخوردها را حاصل انحصاری بودن رادیو و تلویزیون و غیرپاسخگو بودنشان دانست و نوشت :« ببخشید وسط ماجرای آقایان فراستی و ظلی‌پور نرخ تعیین می‌کنم: از رادیو و تلویزیون انحصاری و غیرپاسخگو همان تراود که در اوست. ساختار و مناسبات حاکم بر رادیو و تلویزیون کشورمان پر از مسأله است و بدون تنوع، تکثر و‌ رقابت، حکایت‌ها همچنان باقیست؛ انواع حکایت‌ها! و می‌دانم: کو گوش شنوا؟»

محمد سعید احدیان مدیرعامل موسسه خراسان هم در این باره نوشت:« به بی ادبی مجری معترض به فراستی یعنی آرش ظلی پور کم سوادی را هم اضافه کنید چون با تاکید زیاد گفت باید «گفتمان» شکل بگیرد یک نفر به ایشان بگوید آنکه شما منظورت است «گفتگو» است نه «گفتمان»».

میکائیل دیانی روزنامه نگار هم نوشت: «فاجعه آمیزترین بخش برنامه توهین آمیز آرش ظلی پور با مسعود فراستی این بود که گفت: این سوالات محصول یک هفته برنامه ریزی اتاق فکر برنامه بود!»
علی جزایری عکاس و روزنامه نگار هم با بیان اینکه واکنش فراستی در ترک برنامه مودبانه ترین واکنش ممکن بود ، نوشت: «من به شخصه با خیلی از نقدهای مسعود فراستی مشکل دارم، اما تحت هیچ شرایطی این بی ادبی رو در آنتن زنده نه می تونم قبول کنم و نه معنیشو میفهمم مجری به معنای واقعی داره توهین می کنه».
علی شاکر مدرس و دانشجوی دکتری ارتباطات هم در پاسخ به متن مدرسی نوشت: « بی ادبی هیچ جا توجیه پذیر نیست. از آن بدتر چنین اتفاق هایی فقط موجود غیرمحبوبی مثل فراستی رو محبوب می کنه و طلبکار. البته وجود فراستی برای هنر تعارف زده امروز خیلی مفیده و من از این لحاظ دوستش دارم. هرچند کلی فکت دارم سر اینکه چه قدر منتقد مستقلی نیست».
«من و شما» گفت‌وگوی تند و تیزی بین مجری برنامه (آرش ظلی پور) با مهمان آن (مسعود فراستی) درگرفت؛ گفت‌وگویی که حاصل آن ترک مهمان از این برنامه بود.

به گزارش اعتماد، فضای مجازی در کمتر از کسر ثانیه به این رفتار مهمان و نحوه اجرای مجری واکنش نشان داد؛ واکنش‌هایی که بیشتر انتقاد از نحوه و چگونگی اجرای مجری برنامه بود که در قبال مهمان خود روا داشت. به همین منظور با مسعود فراستی که از منتقدان قدیمی سینمای ایران است گفت‌وگوی کوتاهی انجام دادیم تا نظر او را در مورد این اتفاق جویا شویم.

چرا در این برنامه حضور یافتید؟
اینکه چرا رفتم و چرا نرفتم اصلا برایم مهم نیست. برای من مهم این است که در یک برنامه مخاطب‌محور در تلویزیون چنین حرف‌هایی زده شد. در برنامه‌ای حضور داشتم که مجری بی‌ادبی داشت. همنشینی با او در شأن هیچ‌کس نیست تازه او به مهمانش توهین هم می‌کند.

گویی نمونه‌های این گستاخی‌ها در رسانه باب شده است. گویی که وارد شدن به حریم خصوصی افراد و صحبت درباره آن فراگیر شده است و به ویژگی صدا و سیما تبدیل شده است؟
از یک طرف به قاعده و اصولی که مسوولان ندارند، بازمی‌گردد و از طرف دیگر این برنامه‌ها قصد جمع‌آوری مخاطب دارند. اما متوجه نیستند این رفتار‌ها یک آسیب بزرگ اجتماعی را سبب می‌شوند. با بی‌اخلاقی و بی‌حرمتی نیمی از اصول انسانی و فرهنگی جامعه ایرانی را به باد فنا می‌دهند. اما بازی را باخته‌اند. آن‌ها برای خودشان آبروریزی درست می‌کنند. جامعه ما جامعه‌ای زنده است که سره را از ناسره تشخیص می‌دهد، اخلاق را از غیراخلاق و هنر را از ناهنر.

بنابراین با درست کردن حاشیه‌ها برای برنامه‌ها مخاطب می‌خرند.
فقط به دنبال جمع‌آوری مخاطب هستند. مثل آن بازیگری که گفته بود برای خنداندن مردم حاضرم هر کاری بکنم که ترجیح می‌دهم ادامه‌ا‌ش را نگویم.

فکر می‌کنید رفتار این مجری وجهه انتقام‌گیری هم داشت؟
بعضی از دوستان می‌گویند به این شکل بوده و برنامه‌ریزی شده بود. اما این چیز‌ها برای من مهم نیست. خسارتی که من پرداخت کردم در برابر خسارتی که این جبهه زرد می‌پردازد، خیلی ناچیز است.

صحبتی که درباره فیلم‌های کمدی می‌کردید، این روز‌ها دامنه سینمای ایران را فراگرفته و این دست فیلم‌ها جایی برای حضور سینمای اجتماعی نگذاشته است. اگر دوست دارید برای ما در این باره توضیح دهید.
اجازه بدهید در روز‌های آینده در این باره مفصل صحبت کنیم.

مسعود فراستی
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

پرش به ناوبریپرش به جستجو
مسعود فراستی
زادروز ۱۹ فروردین ۱۳۳۰
(۹ آوریل ۱۹۵۱ ‏(۶۷ سال))
تهران، ایران[نیازمند منبع]

محل زندگی تهران

ملیت ایران

پیشه تحصيلات عاليه در رشته هاى فلسفه و نمایش از دانشگاه بولونیا، هنرهای تجسمی از دانشسرای عالی ملی هنرهای زیبای پاریس و جامعه‌شناسی و اقتصاد سیاسی از دانشگاه پاریس / تدريس در دانشكاههاى مختلف / محقق / نويسنده (تاليف - ترجمه) 22 اثر / منتقد سینما

وبگاه
http://www.massoudfarassati.com

مسعود فراستی (زاده ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در تهران) فعال سیاسی سابق، منتقد سینما و سردبیر مجله فرم و نقد[۱]است. وی همچنین یکی از کارشناسان ثابت برنامه هفت بود.
محتویات
• ۱زندگی
o ۱.۱کافه راندِوو
• ۲نوشته‌ها
• ۳جستارهای وابسته
• ۴منابع
• ۵پیوند به بیرون
زندگی[ویرایش]
وی دانش‌آموخته فلسفه و نمایش از دانشگاه بولونیا، هنرهای تجسمی از دانشسرای عالی ملی هنرهای زیبای پاریس و جامعه‌شناسی و اقتصاد سیاسی از دانشگاه پاریس ۸ فرانسهاست.[۲]
فراستی سابقاً یک فعال سیاسی کمونیست بود. او سخنگوی انشعابی مائویستی از حزب توده تحت عنوان حزب رنجبران ایران بود و پس از انقلاب زندانی و به اعدام محکوم شد. اما در نهایت تواب شد.[۳][۴][۵][۶][۷]
از کارهای وی می‌توان به نگارش و تألیف آثار و مقالات هنری و سینمایی، تدریس در دانشکده‌های مختلف، تألیف و ترجمهٔ کتاب‌های گوناگون، مسئول بخش سینما و تلویزیون، عضو تحریریه مجلات سروش و سوره، سردبیری نقد سینما، دبیر هیئت تحریریه نقد سینما دوره تازه، عضو هیئت داوران سینمای دفاع مقدس، عضو هیئت مؤسس و رئیس دوره دوم انجمن منتقدان و سینماگران ایران، عضو هیئت رییسهٔ کانون منتقدان فیلم اشاره کرد. وی همچنین تهیه‌کنندهٔ برنامه‌های گفتگو با سینمای دفاع مقدس بود.[۸]
فراستی در پاسخ به این سؤال روزنامه شرق که منتقدانش می‌گویند او آدم حکومتی است گفت:[۹]
«اگر حکومتی بودن به معنی دفاع ملی است، بله من حکومتی هستم. اگر حکومتی بودن به معنی دفاع از مصالح و منافع ارضی و ملی است، بله من حکومتی هستم. اگر حکومتی بودن یعنی جیره‌خوار دولتی بودن و انتقاد نکردن است، آنها حکومتی هستند و من نیستم. من که به هر دولتی انتقاد دارم. به تمام دولت‌های بعد از انقلاب سر مسئله سینما انتقاد می‌کنم و کارهایشان را قبول ندارم. شما که با این نگاه دولتی سازگارید. نانتان در آن است. کدام بیشتر حکومتی هستیم؟ هر دو. شما بیشترید.»
کافه راندِوو[ویرایش]
فراستی در ۹ خرداد ۱۳۹۴ در برنامه خندوانه اعلام کرد که یک کافه تأسیس کرده و برنامه نقد و کلاس‌های خود را در آنجا در کنار «تهیه قهوه»، «تی کشیدن» و «تمیز کردن میزها» ادامه می‌دهد.[۱۰][۱۱] این کافه در مهرشهر کرج است.[۱۲]
نوشته‌ها[ویرایش]
فراستی در حال حاضر ۲۲ عنوان کتاب تألیف و ترجمه کرده‌است. از جمله:[۱۳][۱۴][۱۵]
1. فانوس خیال[۱۶]
2. لذت نقد: نقدها، ضد یادداشت‌ها، مقالات
3. جنگ برای صلح: مروری بر سینمای دفاع مقدس: گزیده مقالات
4. دیالکتیک نقد
5. ۲۵ سال سینمای ایران: سینمای جنگ و دفاع مقدس
6. هزارتوی رؤیا - حقیقت (اینگمار برگمان و سینمایش)
7. افسانه چارلی چاپلین
8. دست به نقد
9. رنگ خدا: فیلمنامه، گفتگو، نقد
10. همیشه استاد: آلفرد هیچکاک و سینمایش
11. سینمای کمدی و بیان فردی
12. کارناوال فدریکو فلینی
13. کوروساوا: سامورایی سینما
14. سینما - قلم
15. اسطوره جان فورد (مجموعه مقالات)
16. ده فیلم، ده نقد دیگر
17. هیچکاک، همیشه استاد
18. رؤیا - پناهگاه: اینگمار برگمان و سینمایش
19. بچه‌های آسمان: فیلمنامه، گفتگو، نقد
20. فرهنگ فیلم‌های جنگی جهان
21. نقد چیست، منتقد کیست؟ (مجموعه مقالات)
22. زیر نور ماه (فیلمنامه - گفتگو - نقد و نظر)


۱۰ فیلم مورد علاقه مسعود فراستی

مسعود فراستی از جمله منتقدانی است که نمی توان او را نادیده گرفت. تسلط و سوادش در سینما حتی برای کسانیکه لحنش را نمی پسندند نیز قابل احترام است اگرچه به خاطر همین لحن تند و تیزش که البته جذابیت های خاص خودش را هم دارد به او انتقادات زیادی می‌شود.

از سوی دیگر فراستی خود را از دوستداران شهید آوینی می داند و به گفته خودش به او عشق می ورزد، منتقد شکل حضور ما در جشنواره های خارجی است، روشنفکرها را بقول خودش می زند و... اما چندی است نسبت به او انتقاداتی از جنس دیگر هم مطرح می شود.
در ادامه گفت و گوی او با ویژه‌نامه نوروزی مثلث از نظرتان می گذرد:

در بحث سینما میخواهیم به موضوع محتوایی سینمای انقلاب به منظور جریانشناسی بپردازیم. البته بیشتر جریانشناسی محتوایی. فکر میکنم با این فضا شروع کنیم که اصلا میشود در دستهبندیهای سینمای بعد از انقلاب گفت ما سینمای ارزشی، دینی و معناگرا فلسفی يا سينماي سياسي داریم یا سینمای صرفا سرگرمی ساز داریم؟ شما این را قبول دارید که ما میتوانیم سینمای سیاسی را دستهبندی کنیم و مثلا ۴۰ فیلم هم زیرمجموعهاش بیاوریم.
برای پاسخ به این سوال به نظرم بد نیست مقدمهای بگویم. به نظرم مهمترین کاری که سینمای بعد از انقلاب میکند این است که فیلمفارسی و تمام مشتقات آن را از در بیرون میکند و میگوید ما دیگر سکس و خشونت فیلمفارسی را نمیخواهیم، فیلم خارجی هم نمیخواهیم. بعد از این نخواستنها از اوایل دهه حذفشدن سرگرمی از سینما شروع میشود و دوستانی که در این زمینه دخیل هستند، به خصوص آقای بهشتی، تئوریسین این داستان درباره سینما میگویند که سینما نباید سرگرم کننده باشد، کسی هم در آن نباید آجیل و چیپس بخورد. در واقع سینما را مدیومی بسیار عبوس و متفکر معرفی میکنند. این حرفها به نظرم کاملا بی ربط است. حرفی است که نه با ذات سینما جور درمیآید و نه اساسا درست است. سینما فلسفه و اندیشه نیست، سرگرمی است. درواقع بخش سرگرم کننده آن حرف اول را میزند. به محض اینکه میگوییم سرگرمی دوستان به اصطلاح ارزشی مان میگویند اینطور نیست و این در صورتی است که خودشان نازلترین سرگرمی را دوست دارند، اما به محض اینکه نوبت به مردم میرسد، سرگرمی بد و ناجور میشود. به نظرم آنها متوجه این موضوع نمی شوند که این مدیوم، مدیوم خالص هنری نیست، بلکه مدیوم صنعت، رسانه و بعد هنر است.

پس هنر و سرگرمی را جدای از هم نمی دانید؟
نکته مهم اینجاست که هنر در سینما از پس سرگرمی می آید. در سینما اصل، سرگرمی و هنر است، یعنی باید قصه درستی بگوید، فضا و آدمهای درستی راترسیم و مخاطب را جذب کند. اینجاست که بین همه اینها آن فیلم به معنای واقعی فیلمي شود. مهمترین حرفهای بشریت را هم در فیلمت بزنی، کسی مخالف هر چیزی که میخواهی بگویی، نیست، اما وقتی مخاطب نباشد فایدهای ندارد. این مشکل سینمای ایران است. دوستان میخواهند مفهومسازی کنند و فیلم معناگرا بسازند، چون ارزشی، دینی و مفهوم سازند اما سینمایی نیستند و چون سینمایی نیستند هیچکدام از اینها هم نیستند. وقتی قرار است یک قصه ديني بسازی، به صرف اینکه قصه ات ديني است، فیلمت دینی نمیشود. قصه قرآنی را دست آدمی که بلد نیست بدهی به هدفت نخواهی رسید. غیرممکن است سینما به ما کولی بدهد، نمیشود مدیوم را بلد نباشیم، اما چیزی که میخواهیم را به ما بدهد. به همین دلیل هم، من در این سالها گفتم همه چیز در گرو فرم است. فرم است که محتوا را میسازد. ممکن است ایده، تم و مضمون وجود داشته باشد، اما محتوا قبل از فرم اصلا وجود ندارد. فرم است که مضمون و ایده شما را به محتوا تبدیل میکند.

سریال «حضرت یوسف(ع)» یا فیلم «ملک سلیمان» که ادعای ارزشی بودن دارند و بسیاری هم آن را تایید میکنند، عملا سینما نیست و چون سینما نیستند، اثر نمیگذارند. دوستان میگویند ما میخواهیم جدای از هالیوود مفهوم بسازیم، خارج و جدای از هالیوود یعنی چه؟! یعنی رویداد، قصه، شخصیت و فضا نداشته باشد و خارج از اینها مفهوم داشته باشد. این یعنی ما شوخی میکنیم. حضرت سلیمان وقتی حضرت سلیمان میشود که قصه اش به شكل سینما دربیاید. وگرنه یک بازیگر خوش قیافه چشم آبی نمي تواند حس را منتقل كند. اسپشیال افکتهای به شدت عقب افتاده و بی معنا که خارجیها کلی هم بابتش از ما پول گرفتند، روی هوا میرود. چون در بافت اثر نیست و منطق ندارد. به همین خاطر هم صحنه آن کشتی، کاریکاتوری و کارتونی درمیآید. در اين فيلم آدمی که باید پیغمبر خدا باشد تبدیل میشود صرفا به جوان خوش قیافه ای که نه راه رفتنش، نه نشستنش و نه حسش پیغمبربودن را القا نمیکند. در سینما متافیزیک از پس فیزیک می آید. در سینما، جهان و همه چیز به درد دیدن میخورد نه تعقل. وقتی ما این را بفهمیم به این نتیجه میرسیم ما در سینما نمیتوانیم مرگ، عشق، ایثار و شهادت را نشان دهیم، بلکه باید عشق را با عاشق و مرگ را با مرده نشان دهیم، یعنی موضوع را فیزیکي میکنیم و به آن قصه میدهیم. البته این بحث را نهفقط در سینمای دینی، ارزشی و معناگرا داریم، بلکه با روشنفکرها هم داریم. آنها هم مفهوم سازند. فیلم مانی حقیقی «پذیرایی ساده»، آن هم مفهومساز است. یکسری پول بین مردم پخشکردن که سینما نمیشود. فیلم عکسالعمل مردم مختلف در مقابل پول است که همان مفهوم میشود. باید این را تبدیل به قصه کرد، از درون آن آدم ساخت و شخصیت به وجود آورد. جالب است که در این بحث روشنفکرها و حزباللهیهای دوآتشه مشکلشان یکی است، چون برای هر دو دسته سینما ابزار است. یک دسته میخواهد حرفهای روشنفکرانه خود در جامعه را بزند که معلوم نیست چقدر ارزش دارد، گروه دیگر هم میخواهد حرفهای باارزش خود را بزند که معلوم نیست در سینما جواب میدهد یا نه.

پس شما معتقدید مضمون و محتوا در فیلمنامه معیار تقسیم بندی در سینما نیست؟
نه؛ اصلا نمیشود. به همین دلیل است که میگویم با این تقسیمبندی، سینمای ارزشی یا معنوی نداریم. اگر میخواهیم سینمای دینی داشته باشیم باید فرم دینی داشته باشیم. بله، ما ژانر نداریم. البته یک ژانر نصفه و نیمه کودک داشتیم که آن هم از بین رفت. تنها ژانر جدی سینمای ایران جنگ و دفاع است که داشتیم.

پس در این بحث هم میتوانیم به سینمایی که داریوش مهرجویی به عنوان سینمای فلسفی، حاتمی کیا به عنوان سینمای سیاسی و مجیدی به عنوان سینمای معناگرا ارائه دادند، نقد وارد کنیم؟
بله، همه این کارگردانها به جز حاتمی کیا در «دیده بان» و «مهاجر» همه ایده محورند. البته حاتمی کیا در «آژانس شیشه ای» قصه میسازد، اما من در این فیلم مشکل دیگری با او دارم.

مشکل کجاست؟
نگاهی که او در این فیلم به مردم دارد، خیلی غیرانسانی است. حتی میتوانم بگویم این نوع نگاه شروع نگاه مخملبافی است و به مردم توهین میکند. البته نه مثل «رسوایی» اما مردم را گروگان میگیرد. این نگاه به نظرم فقط قصه نیست و درونی است. به نظرم این نوع نگاه ادامه طلبکاری از مردم است. من جنگیده ام، حالا از شما طلب دارم. اگر جنگیدی وظیفه ات را انجام دادی، با خدا معامله کردی نه با من. برای من هم جنگیده باشی باز هم نباید طلبکار باشی. تو با خالقت معامله کردی و وظیفه ملی ات را انجام داده ای. من که انجام نداده ام، بدهکارم، اما تو هم طلبکار نیستی. من میگویم نگاه طلبکارانه از مردم، شروع سقوط در هنر است. همه این دوستانی که نام بردید همان نصفه و نیمه دنیایی هم که داشتند از دست دادند. یک جهان کوچک مساله آنها بود، حالا فرض کنیم جهان آنها از جنگ شروع میشد. مثلا ابراهیم حاتمی کیا که با «دیده بان» و «مهاجر» آمد و با «از کرخه تا راین» و... ادامه داد، اما این دوستان این جهان را هم از دست دادند. خودشان فکر میکنند انتخاب کردند، اما به نظر من انتخاب نکردند، بلکه از دستش دادند. اما نتوانستند دنیای دیگری جایگزین این چیزی که از دست دادند کنند. چون تجربه دیگری از زندگی نداشتند جز یک تجربه خیلی بد؛ منظورم تجربه پول درآوردن است.

مگر شما مخالف پول درآوردن هستید؟
نه؛ هرکس باید پول دربیاورد. من نه مخالف پول درآوردن هستم و نه رفاه. شما نباید خودت را به رفاه بفروشی. اگر هم میخواهی این کار را بکنی از اینجا برو بیرون. آن موقع من هم خیلی به تو احترام میگذارم و هر وقت خواستم دلار بخرم سراغت میآیم! اما دلارفروش در سینما معنا و جایگاهی ندارد. در سینما برجسازی میکنند نه فیلمسازی! رانتخواری میکنیم و همه جور رانتی از همه جا میگیریم، از مردم هم توقع داریم. دستت توی جیب خودت نمیرود اما زندگی ات هر روز رفاه زده تر از دیروز میشود. تا دیروز که تو هم مثل مردم عادی زندگی میکردی. کوچه، نفس مردم و شهید را می فهمیدی. چون با آنها زندگی میکردی اما الان خانهات را بردی بالاشهر و دیگر نمیدانی جای دیگر چه خبر است. خیلی از آدمها هم افرادی نیستند که با این مهاجرتها تغییر نکنند. اینقدر سطحی و بدون دنیا هستی که آن فضا تو را می بلعد و دیگر چیزی از تو باقی نمیماند. اما بهتر است حالا که در آن فضا قرار گرفتی، درباره همان فضا حرف بزنی. وقتی خودت در جردن مینشینی، ولی درباره پامنار حرف میزنی، دیگر لو میروی که غیرواقعی هستی.

درواقع تصنعی بودن کارها به این دلیل است که فضا را لمس نکردهاند...
بله، تو در صورتی میتوانی کار ملموسی بسازی که در آن فضا زندگی کرده باشی و نسبت به آن فضا شرمنده نباشی. حالا باید راجع به آن فضای جدید هم آنالیز داشته باشی و آن را آسیب شناسی کنی. به نظر من تفاوت «آواز گنجشکها» و «بچه های آسمان» هم در این است. «بچه های آسمان» مماس با آن زندگی است و به همین خاطر درمیآید اما «آواز گنجشکها» صادق نیست. سر سوزن فرمی هم که در «بچه های آسمان» بود در دومی به صفر میرسد.

در این بین دنیای روشنفکرها که عوض نشده، آنها همان دنیای قبلیشان را دارند، مثلا مهرجویی قبلا هم همان دغدغه ای را داشته که الان هم دارد...
به نظر من این آدم دغدغه ای نداشته. کیمیایی داشته، اما مهرجویی هیچوقت دغدغه ای نداشته.

البته آقای مهرجویی در «مهمان مامان» سراغ طبقه پایین جامعه میرود و این، تا حدی باورپذیر از آب درمیآید...
نه، به نظرم «مهمان مامان» کاملا فاجعه است. مهرجویی کارگردانی است که خودش هیچوقت دنیایی نداشته. او جیمز باند بوده، گاو ساخته، هالو شده اما دنیا نداشته. در مقابل میتوانیم بگوییم کیمیایی داشته. مهرجویی سینما را تا حدی در سطح سینمای ایران بلد بوده، ولی الان دیگر بلد نیست. با همان سینمایی که بلد بوده، مد روز بوده. یک روز هامونی بوده و یک روز عرفانی و روز دیگر هم بماند. اگر بخواهیم راجع به او تماتیک حرف بزنیم، هیچ وقت نمیتوانیم او را پیدا کنیم. شاید ادعا داشته باشد، اما باز هم میگویم دنیا ندارد.

شما میگویید کیمیایی دنیا دارد، اما او هم دنیایش را تکرار کرده...
بله؛ دنیای او هم پوسیده، تمام شده و او حالا دارد عزای آن دنیا را میگیرد. اگر من الان بخواهم در کل سینمای ایران یک نفر را انتخاب کنم و بگویم او فیلمساز است، هنوز هم می توانم نام کیمیایی را ببرم با اینکه شش - هفت اثر آخرش یکی از یکی بدتر، فاجعه تر و بی منطق تر بودند. اما در مقابل این آدم، حداقل من با یک دنیایی طرف هستم. حاتمی کیا هم دنیایی داشته که آن هم از بین رفته. جای آن چه آمده؟ باید از خودش پرسید که خودش هم بعید میدانم چیزی بداند. در زندگی ما چیز جدیدی نمی آید چون حیات روشنفکری نداریم. در واقع منظورم از روشنفكري وجه مثبت يعني حیات هنری است که بدون آن حرف و موضوع جدید غیرممکن است.

نکته دوم هم این است که ما ارتباطی با مخاطب نداریم. به صورت فیزیکالی خودمان با مردم رفت و آمد نداریم. مگر میشود کسی کارگردان باشد اما در خیابان بین مردم نرود؟ اما آقایان به خیابان نمیروند، به کتابفروشی نمیروند که کتاب بخرند، بقالی هم نمیروند. حالا فکر میکنید از آنها چه میماند؟ فقط یک ماشین شاسی بلند که از آن پیاده نمیشوند و از بالا به مردم نگاه میکنند. از طرف دیگر دولت هم نمیگذارد ارتباط بین فیلمساز و مخاطب اتفاق بیفتد و همیشه سد سینمای دولتی بین آنها وجود دارد. در این سینما به جای اینکه به مخاطب عام یا خاص نگاه شود، به دولت توجه میشود. ساختار مریض سینمای دولتی این عدم ارتباط را به وجود میآورد و وقتی این اتفاق میافتد نه تو اصلاح میشوی و نه مخاطب رشد میکند. مخاطب درجا میزند، اما فیلمساز عقب میماند. در این میان با پول دولتی هر کاری دلش میخواهد میکند و برجساز میشود. در سینمای ایران مسابقه باجخوردن است. بودجه هفت - هشت میلیاردی، اما فروش ۲۰۰ یا نهایتا ۵۰۰ میلیونی! این سینما واقعا خنده دار است، باید درش را بست. سینمایی که دخل و خرج فیلمش یکی نباشد را باید تعطیل کرد.

بايد درستش کنیم، سوبسید ندهیم. به نظر من سینمای دولتی از «الف» تا « ی» اش فاجعه است. ساختار این سینما مشکل دارد. ایراد از شمقدری نیست، فراستی را هم در این سیستم بگذارید، چون ساختارش ایراد دارد خراب میکند. اگر میخواهیم مساله را حل کنیم باید ساختار را به هم بریزیم. در اولین قدم هم باید سوبسید را در تولید برداشت و به جایش در اکران گذاشت. سینمای ما باید شبیه سینمای دنیا شود. سینمایی که شبیه سینمای اروپای شرقی قدیم است، جز شکست نتیجه ای ندارد. درنهایت هم اگر بخواهد فیلم خوبی از آن درآید که به نظر من سالی یکی، دو فیلم است هیچ ربطی به دولت ندارد. من یکبار هم در «هفت» گفتم خوبیهای این سینما به شما ارتباط ندارد، اما بدیهایش همه به شما مربوط است. البته اول به دولت، بعد به شخص فیلمساز و نوع زندگی که انتخاب کرده.

در این مبحثی که داشتیم ارزیابیتان از پدیده اصغر فرهادی چیست؟ او به نظر جدا از سینمای ایران شده ...
ما در این سینما پدیده هایی را پیدا خواهیم کرد، از جمله پدیده فرهادی که مستقل از این سینما می ایستند. ما تا به حال دو هزار و خرده ای جایزه گرفته ایم، اما هیچکدام از این جایزه ها متعلق به سینمای ایران نیست. همه شان به شخص فیلمساز تعلق دارد. پدیده هایی هم که به این سینما می آیند شخصی اند؛ بنابراین جوایزی هم که میگیرند شخصی است چون ما چیزی به اسم سینما نداریم. فیلم داریم، جزو ۱۰ کشور اولی هم هستیم که تولید داریم، در جایزه گرفتن هم فکر میکنم جزو پنج تای اول هستیم، اما سینما نداریم. چون سازوکار سینما نداریم. ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار می افتند تا یک نفر فیلمش اسکار میگیرد. جالب است که بعدش هم میگویند چون امسال ما نرفتیم، «آرگو» جایزه گرفت. من میگویم «آرگو» و «جدایی نادر از سیمین» ادامه همدیگرند. البته فرهادی اصولا از ابتدا در دام روشنفکری بود. او ابتدا یک فیلمنامه نویس متوسط بود، بعد با استعدادکی که داشت جلو رفت و یکی، دو فیلم متوسط ساخت که یکی از آنها «چهارشنبه سوری» بود که به نظر من همچنان بهترین فیلمش است، بعد هم با دوربین روی دست و «الی» بازی و کمی هوش، فیلمی ساخت که حالا خیلی از فیلمهای دیگر مثل همین «قاعده تصادف» هم تحت تاثیرش هستند. «درباره الی» فیلم متوسطی بود که میخواست حرف بزرگتر از دهنش بزند، اما نتوانست. بعد از این فیلم فرهادی این حرف را گنده تر کرد و گفت من میخواهم درباره اخلاق جامعه حرف بزنم. این حرف کو؟ کجاست؟! برای منافع دروغ گفتن، متعلق به دوران قبل از سوفسطاییهاست! فرمی هم در کار نبود و فیلم شخصیت پردازی هم نداشت. همه تیپیکال بودند. دوربین روی دست در سکانس آشپزخانه به نظرم غیرمنطقی است. حالا فیلمبردار کلاری است، باشد اما شیوه غلط است. این فیلم یک سوژه است که فرهادی آن را گرفت، چون سینمای جهان کوتوله بود، نکته دیگر هم اینکه فیلم موقع درستی بود و با یکسری فیلم جدی برخورد نکرد و دیگر اینکه حرف مهمی میزد، از ایران برویم. همه اینها نتیجه اش میشود ۵۰ جایزه به اضافه اسکار.

یعنی تفکر این دو فیلم را یکی میدانید؟
بله، آنها ادامه یک تفکر هستند. من همان موقع هم گفتم، «جدایی...» ادامه و در جهت تحریم است. پیامش هم رفتن از ایران است.

آن موقع که هنوز تحریمها به این شدت نشده بود...
ولی شروع شده بود، آن موقع هم گفتم آمریکا تحریم میکند، به «جدایی...» هم جایزه میدهد. پس این دو در تضاد با هم نیستند و ادامه یکدیگرند. «آرگو» هم همین است. در «جدایی...» میگوید در ایران همه دروغ میگویند و به همین خاطر باید از ایران رفت اتفاقا در«آرگو» کمتر این را میگوید. مخاطب را سی سال به عقب میبرد و میگوید انقلابتان خوب است. در پنج دقیقه اول میگوید خوب شد که شاه را از مملکت بیرون انداختید. اما بعد که نوبت به گروگانها میرسد، میگویند ما از شما برتریم و عقده حقارت آمریکاییها را یک مقدار سرپوش میگذارد. به نظر من «جدایی...» از «آرگو» توهین آمیزتر است و حرفهای تندتری نسبت به من ایرانی میزند. در آنجا میگوید همه ایرانیها دروغگو هستند و برای اینکه نجات پیدا کنیم باید برویم و بچه را هم همراه خودمان کنیم. در این بین تکلیف ما با «آرگو» روشن است، چون یک فیلم آمریکایی است یک سانت راست میگوید، درعوض ۹۹ درصد هم دروغ. آخر سر هم آمریکا را قهرمان میکند و به فیلم جایزه هم میدهند. این در حالی است که «آرگو» یک فیلم سطحی و دسته دهمي است. آمریکاییها وضعشان خراب است. وقتی مجبورند به این فیلم جایزه بدهند نشان میدهد سینمایشان خراب است. دیگر از آن سینمای قلدری که جهان را فتح میکرد، خبری نیست. اگر آن سینما «آرگو» است باید خجالت بکشید. «لینکلن» بد است، «جانگوی آزاد شده» تارانتینو فاجعه است، اصلا به نظرم جنگولکبازی است. جالب است در سینما لابی و سیاسی بازی میکنند، زن رئیس جمهور را هم وادار میکنید از کاخ سفید نام این فیلم را به عنوان برنده بخواند. وقتی سال گذشته من سر «جدایی...» گفتم این جایزه سیاسی است همه گفتند نه آقای فراستی تو همه چیز را توطئه میبینی! یا مساله شخصی داری. حالا امسال چه شد؟! آنها از کاخ ریاست جمهوری جایزه دادند و ثابت کردند همه چیز سیاسی است. از آن طرف برگزارکنندگان اسکار هم چقدر ضعیف هستند که به راحتی پذیرفتند جایزه از کاخ خوانده شود. زن رئیس جمهور میتوانست یک قدم پایینتر بیاید و در مراسم حضور داشته باشد. بقیه فیلمهای آمریکایی را هم دیده ام، یکی از یکی ضعیفترند. آنها دیگر حرف جدی ای در سینمایشان ندارند و دیگر آن سینمای پرطمطراق و فاتح جهان نیست. شکوه و سرگرمی اش را از دست داده. اسپیلبرگ «لینکلن» را میسازد که واقعا خنده دار است. یک پلان «لینکلن» جان فورد به کل فیلم اسپیلبرگ می ارزد.

در بحث رسانه مخاطب اهمیت زیادی دارد و هر رسانهای اعم از سینما یا هر مدیوم دیگر ابتدا باید مخاطب را جذب کند. در بحثی که درباره سرگرمکننده بودن سینما داشتیم میزان و معیار این موضوع را چه کسی مشخص میکند؛ فیلمساز یا ذائقه و سلیقه مخاطب که انواع مختلفی هم دارد؟
به نظرم اینجا مشکل در درک سرگرمی است. سرگرمی، تفریح نازل فیلمفارسی قبل یا بعد از انقلاب نیست. سرگرمی یعنی اینکه من مخاطب خاص سی سال منتقد جذب شوم. سینما باید در چهار دقیقه اول من را جذب کند و پای فیلم بنشاند. من هم به عنوان مخاطب با حرف پای تماشای یک فیلم نمی نشینم چون مغزم پر از حرف است. من با تصویر جذب میشوم. هر آدم عادی هم همینطور است. من نیز یک آدم سینما رو به شدت معمولی مثل همه هستم. من سعی میکنم خودم را مثل مخاطب عام کنم، نه اینکه از او بخواهم مثل من شود. چهار دقیقه اول باید قصه فیلم شروع شود، بعد که پیش میرویم داستان جذاب است، درست پیش میرود، دوربین و بازیها هم درست هستند. بعد از آن فرمت فیلم را نگاه میکنم.

پس بین مخاطب عام و خاص تفاوت چندانی قائل نمیشوید؟
مخاطب خاص از دل مخاطب عام بیرون میآید. ولی در این بحث هم تفاوتهایی وجود دارد. مثلا «رسوایی» مخاطب عام دارد اما به نظرم پایین ترین سطح مخاطب عام را دارد و اتفاقا به مخاطب توهین میکند. همه میگویند مخاطب دارد و میفروشد اما به نظر من به هیچ وجه این طور نیست. همان تفکری که در فیلم هست نسبت به مخاطب بیرون هم وجود دارد. در این فیلم آدمها برای آقایان همه ناپاک و چشمچران هستند که پشت سر روحانی فیلم نماز میخوانند. این تفکری است که در این فیلم وجود دارد و توهین به مخاطب است. پشت سر روحانی همان آدمهایی نماز میخوانند که چشمچرانند. این تفکر غیر از اینکه در جامعه نیست از حد فیلمفارسی هم پایینتر رفته. فیلمفارسی قبل از انقلاب جلوی مخاطب عام بود، نه پشت او. فیلم فارسی بعد از انقلاب پشت مخاطب است. عقب افتاده و توهین آمیز است. آدمهای این فیلم هم مثل کسانی هستند که بیرون از فیلم فرضشان میکنی. به آنها توهین میکنی، اما میگویی بیایید و فیلم من را ببینید. این مشکل در «اخراجیهای ۳» هم وجود داشت. تا وقتی این تفکر درست نشود اوضاع همین است.

حالا در این میان تکلیف مخاطب خاص چیست؟
شما میتوانی فیلمت را خیلی ساده بسازی و این موضوع خیلی هم خوب است. من هم به عنوان مخاطب عام آن را می بینم و تحملش میکنم و بعد از یک ساعت و نیم که فیلم برایم تمام میشود از سالن سینما بیرون میآیم. از نظر من بعضی فیلمها در پنج دقیقه تمام میشوند، بعضی از فیلمها در تیتراژ تمام میشوند، بعضی از فیلمها هم دیگر خیلی تلاش کنند میتوانند من را یک ساعت و نیم بنشانند. شاید باورتان نشود اما من واقعا مخاطبعام هستم. با همین نگاه عام هم فیلم می بینم. تنها تفاوتی که با مخاطب عام دارم این است که رودربایستی بعضی از آنها را ندارم. همین! حتی حس من و او یکی است.

در واقع شما روانشناسی مخاطب عام و خاص را یکی میدانید؟
بله، من معتقدم ادامه مخاطب عام میشود مخاطب خاص. من بعد از یک ساعت و نیم فیلم سرگرم شدم و اينجاست که مخاطب خاص شروع میشود. اگر فیلم بعد از این مدت زمان من را به قدری جذب کرد که بخواهم آن را دوباره ببینم این بار من بهعنوان مخاطب خاص به تماشای فیلم مینشینم. حالا من دیگر قصه را میدانم و وارد بحثهای دیگر میشوم. بدون لحاظ مخاطب عام و خاص، تو به عنوان یک فیلمساز اصلا مخاطب نداری.

در این بخش میخواهم جمع بندی کلی تان را از وضعیت نقد در سینمای ایران بدانم تا سراغ موضوع دیگری برویم.
من در هر صورت از نقد و همه منتقدان دفاع میکنم. اگر تیم فوتبال منتقدان و فیلمسازان باشد و در مقابل هم تیم فیلمسازان، من قطعا در تیم منتقدان هستم و حتما هم به آنها گل میزنم. حالا در تیم خودمان هم ممکن است یکی خوب بازی کند یکی هم بد. نکته دیگری هم که باید بگویم این است که منتقد لطفا روابطعمومی فیلم نباشد. اگر میخواهی از فیلمی دفاع کنی مردانه این کار را بکن. میخواهی حمله هم کنی همین طور باش.

اما در این سالها برخی افراد هم وارد حوزه نقد شدند، در صورتی که سینما تخصصشان نیست. نظرتان در این مورد چیست؟
من به این دوستان در جایگاهی که قرار بگیرند خیلی احترام میگذارم، یکی استراتژیست خوبی است و من وارد حوزهشان نمیشوم، دوستان دیگر هم در همه حوزه ها اظهارنظر میکنند، ولی لطف کنند این کار را نکنند. اگر میخواهند به سینما بیایند آن را بلد باشند. محتوا زده ها سینما را نمی فهمند و عاشق لفاظی خارج از هنر هستند. حرفهای ارزشیشان هم از نظر من جدی نیست. چون وقتی فرم بلد نیستی حرف ارزشی هم نداری. البته با عرض معذرت! دوست دیگر هم که در همه حوزه ها از آشپزی گرفته تا سینما اظهارنظر میکند، اما دوست عزیز شما فقط درباره آشپزی نظر بده و به سینما کاری نداشته باش!
در این سی و اندی سال کدام فیلمها را میتوانید مثال بزنید که ویژگیهایی که از آنها حرف زدیم را داشتند؟
جالب است وقتی یک نفر فیلم خوب میسازد و من از او تعریف میکنم تنم میلرزد، چون مطمئنم دومی را خراب میکند. اما فیلمهایی که من در این مدت دوستشان داشتم «بچه های آسمان»، «دیده بان»، «مهاجر»، «هور در آتش»، «سفر به چذابه»، «نیاز»، «قصه های مجید»، «شبهای روشن» و «طلا و مس» است. هرچه جلوتر می رویم انتخابها سختتر میشود.

از فیلم «شرط اول» اطیابی هم تعریف کرده بودید...
(با خنده) نه آن در حد همان فیلم بود و گفتم در آن سال این فیلم هم از بیست ممکن است دو بگیرد! بقیه که زیر صفرند!

مصداق این نکته که گفتید وقتی من از یک نفر تعریف میکنم فیلم دومش را خراب میکند، مسعود ده نمکی است؟
نه ، مصداقش خیلی های دیگر هم هستند، حاتمی کیا، مجیدی و خیلیهای دیگر هم هستند.

اما شما از «اخراجیهای ۱» حمایت کردید اما این اتفاق برای سری بعد فیلم نیفتاد...
بله، از سری اول آن حمایت کردم، هنوز هم میکنم. اصلا من حرفم را پس نمیگیرم. «اخراجیهای ۱» فیلم خوبی است.

مگر سری یک آن با دو و سه چه فرقی میکند؟
خیلی فرق میکند. در سینمای ایران من از فیلم به فیلمساز نمیرسم. یعنی نمیگویم چون این فیلم خوب است فیلمسازش هم درست و حسابی است. اگر سی تا فیلم بسازد میشود این حرف را زد، اما با یکی، دو فیلم نمیشود این نظر را داد. نکته دیگری که وجود دارد ما در این سینما مولف نداریم. اما مواردی از «اخراجیهای ۱» در سینمای ما بیسابقه است. کمدی جنگی این فیلم بیسابقه است، خیلی هم از کمدی «لیلی با من است» جلوتر است. دیالوگ نویسی کمیک آن عالی است، نکته سوم هم نگاه حاکم بر فیلم است که برای اولینبار میگوید ایران فقط برای کسانی نیست که جنگیدند. ایران برای همه است. این به نظرم خیلی حرف بزرگی است و من طرفدار این حرف هستم.

شما که معتقد به فرم هستید به نظرتان «اخراجیها» فرم دارد؟
به این بحث هم می رسم. به نظر من حرف فیلم در جای خوبی از آن زده میشود و با فرمی ناچیز بخشی از این حرف را میزند. این فیلم یک پلان دارد که از بهترین پلانهای کل تاریخ سینمای ایران است. پلان بشین و پاشو، اینکه این پلان چطور درآمده موضوع بحث من نیست. موقع بشین پاشو از ترس همه خراب کردند، دوربین بالا میرود و سایهها را میگیرد. این جمعبندی به نظرم فوق العاده است. اینجا تلاقی فرم و محتواست و در این لحظه محتوا خلق شده؛ محتوایی که از آن دفاع میکنم. «اخراجیهای ۱» هزاران ایراد و اشکال دارد، تراوشاتهای غلط، بازیهای اگزجره و هزاران ایراد دیگر، اما هیچکدام از اینها فیلم را نابود نکرده. فیلم سرپاست و به مخاطب از درون تا بیرون فیلم احترام میگذارد. به او میگوید همه ما اخراجی هستیم. علت اینکه مخاطب هم میرود و فیلم را میبیند همین است. فکر میکند میتواند با آدمهایی که همه اخراجی هستند همذاتپنداری کند.

این اتفاقها در «اخراجیهای ۲» نمی افتد؟
نه، از دو به بعد همه اینها کاریکاتوریزه و کارتونی میشوند. مردم حذف میشوند و آدمهای فیلم هم دیگر چنگی به دل نمیزنند. «اخراجیهای ۳» ضدمردم است. به آدمها توهین میشود. این خط ادامه پیدا کرده و رسیده به «رسوایی» که فاجعه است. تفکر این فیلم مخملبافی است؛ ضدمردم. مخملباف هم از ضدمردم بودن مخملباف شد. این روند هم از «عروسی خوبان» شروع شد و من همان موقع هم گفتم. این دو فیلم خیلی شبیه هم هستند چون میخواهد به روی همه اسلحه بکشد. «آژانس شیشه ای» هم تا حدی به این دو فیلم شبیه است، البته خوش ساختتر. حالا یک حرف سیاسی هم بزنم؛ در جامعه به محض اینکه مردم پشت حکومت و نظام نباشند فرد دیگری باید پشت آنها بیاید و این خارجیها هستند. به محض اینکه پشت هنرمندی مخاطبش نباشد دولت جای آن را میگیرد و این فاجعه است. پشت یک فیلمساز باید مخاطب عام و خاص و مردم باشند. اگر اینها نباشند شروع سقوط است. اگر هم «اخراجیهای۳» میفروشد بدین معنی نیست که مردم دوستش داشتند؛ دهن کجی می کنند. خسته اند و میخواهند چند لحظه بخندند. یک جای خنده دار فحش میدهند و به یک صحنه جدی هم میخندند. پس آقای فیلمساز این را به حساب خودت نگذار و هول نشو!

ارزیابیتان از فیلمهای امسال چه بود؛ از فیلم برگزیده امسال شروع کنیم؛ «استرداد»؟
فیلم بدی است. ساخته ای پرخرج که نه قصه درستی دارد و نه شخصیت میسازد. از بقیه سوبسیدیهای دولتی بهتر است، چون یک مقدار سر و شکل دارد ولی قصه اش غلط است. بحث طلاهای ایران به طور کلی به نظرم مخدوش است. حتی به نظرم تفکر ملی نیست و تا حدی هم به روسها باج میدهد.

منظورتان این است که تحریف تاریخی است؟
بله، تحریف تاریخی هم دارد. آقای حمید فرخ نژاد که جایزه بهترین بازیگر را برای این فیلم گرفت به نظرم خوب نبوده و شخصیت مقوایی در فیلم دارد. او اگر قرار بود جایزه بگیرد باید برای «روزهای زندگی» و «گشت ارشاد» جایزه می گرفت. او در این دو فیلم بازی دارد.

«دربند» را چطور دیدید و بعد از آن نظرتان را درباره «قاعدهتصادف» هم بگویید.
این فیلم از پرویز شهبازی خیلی کوچکتر است. حتی از «نفس عمیق» هم کوچکتر است. از «عیار ۱۴» که به نظرم فیلم خوبی است و بهترین فیلم شهبازی است، هم خیلی پایینتر است. به نظر من «دربند» هدر شده و کل فیلم اسیر يك دختر شهرستانی است که به تهران آمده و کارهایی میکند. این فیلم سرانجام ندارد و شخصیتها ثبات ندارند. آیکیو آن دختر گاهی اوقات بالای ۱۵۰ است بعضی وقتها هم تا زیر ۵۰ میآید و خنگ میشود. همخانه او پگاه آهنگرانی هم تیپ عقب افتاده است که معلوم نیست چه میخواهد. آدم بدهای فیلم در پایان روی هوا هستند و هیچ چیز به سرانجام نمیرسد. اگر بخواهیم عادی فیلم را ببینیم و یادمان برود که چه کسی آن را ساخته تحملش میکنیم اما اگر یادمان بیاید شهبازی آن را ساخته فیلم بدی است. «قاعده تصادف» هم از فیلم قبلی کارگردانش «تنها دوبار زندگی میکنیم» خیلی پایینتر است. اولی فیلم متوسطی بود اما دومی بد است. موضوع فیلم، اختلاف بین نسلها و ماجراهای پدر و دختر و به نوعی فحش به پدر یا همان سنت است. حرف فیلم شوخی است و سر حرفش هم نمی ایستد. به همین خاطر معلوم نیست ته فیلم چه میشود. این فیلم کپی دست دوم «درباره الی» است و بهشدت محافظهکار. این فیلم به نظر من یک تلهفیلم تئاتری شده با دوربین روی دست سعی در سینمایی شدن دارد که موفق نمیشود.

و اما فیلم بهرام توکلی «آسمان زرد کم عمق»...
منتظر بودم از فیلم توکلی بدم بیاید، چون از همه فیلمهای قبلیاش بدم آمده. ولی خیلی خیلی بدم نیامد! ترانه علیدوستی در این فیلم لحظاتی، خوب است و کاراکتر میسازد. البته برخی مناسبات این زوج غلط است و صابر ابر هم انتخاب غلطی است. گرچه من اینجا از ابر که هیچ وقت خوشم نمیآید بدم نیامد، چون یک مقدار کنترل شده است. دوربین هم فاجعه است. در کل فیلم خیلی مشکل دارد اما لحظات خوبی هم دارد. فکر میکنم میشود از بیست به آن یک داد!

از بین فیلم اولیها چطور؛ «دهلیز» و «سربه مهر» چطور بودند؟
«دهلیز» در بین فیلم اولیها خیلی فیلم خوبی است. در سینمای ایران به نظرم فیلم کوچک اما خوبی است. «سر به مهر» و «تنهای تنها» اما فیلمهای بدی هستند. مشکل اصلی در «سر به مهر» همان مفهوم سازی است، قرار است حرف خجالتی بودن در نماز را بزنیم و تبلیغ آن را بکنیم. این سینما نیست. حرفهای فیلم از نیاز نمی آید. من فکر میکنم فیلم از ثانیه اول مشکل دارد و مشکل از ایده حاکم بر قصه و شخصیت است. اگر مقدم دوست را نمیشناختم میگفتم ریاکار است اما چون او را می شناسم نگفتم. من به عنوان داور طرفدار این فیلم بودم ولی مانی حقیقی طرفدار سر به مهر بود. البته دلیلش بماند برای خودم. البته فيلم جديد آقاي حجازي هم فيلم بدي نبود.

شما معمولا کجا فیلم میبینید؟
فیلم های جشنواره را که در سینما آفریقا دیدم. ولی معمولا به سینما فرهنگ که نزدیک خانه ام هست می روم.

از این بحثها که فاصله بگیریم میرسیم به حاشیه این روزهای شما؛ «هفت»! از برنامه قهر کردید یا خداحافظی؟
قهر کردم! اشتباه کردم. ماندن در این برنامه جزو معدود دفعاتی بود که اشتباه کردم، البته نه تفکر. من به مخاطبان این برنامه که دو سال و خرده ای با فریدون برایشان زحمت کشیدیم و وظیفه مان هم بود احترام گذاشتم و در این برنامه بعد از فریدون ماندم. در این مدت من فکر میکنم حداقل یک قدم با مخاطبان جلو آمدیم و به احترام آنها هم ماندم. اما باید یک مقدار جدی تر نگاه میکردم که با چه کسی طرف هستم، اما این کار را نکردم. من گفتم هر کس میخواهد باشد، هر کاری میخواهد با «هفت» بکند. من فقط با قسمت نقد آن کار دارم و با همین انگیزه هم آمدم.

یعنی برنامه آن چیزی نبود که شما فکرش را میکردید؟
نه، نشد و محاسبات من اشتباه از آب درآمد. مجری برنامه دوست داشت دور هم بنشینیم، دست بدهیم و روبوسی کنیم.

شما هم که تحمل این کارها را ندارید...
نه، من حوصله این مسخره بازیها و باج دادنها را ندارم. زمان جشنواره به من گفت؛ نقد نرم میخواهیم و من هم گفتم خودت برو! نقد، نقد است. نرم و غیرنرم ندارد.

پس بحثهایی که سر ثابت بودن شما در برنامه پیش آمده چیست؟ شما گفته بودید من باید ثابت باشم وگرنه نیستم...
اولین بحث ما سر همین ماجرای نقد نرم بود. ما در جلسه ای نشستیم و نظراتمان را گفتیم. به نظر ایشان هم نقدی وارد نبود چون در حد و اندازه خودشان بود. این دوست ما به جای نقد، اهل خبر و گزارش و این حرفها بود. از نظر ایشان نقد نرمی که به کسی برنخورد کمک به این سینماست. من گفتم همین هستم و از این شوخیها هم ندارم. مقابلم هم هر کسی را میخواهی بیاور، چه هفت نفر باشند چه فیلمساز باشد. من این هستم و حرف خودم را هم میزنم. نه رعایت میفهمم چیست و نه رایتل را میشناسم! من را اگر به عنوان منتقد ثابت بخواهی همین هستم. طبق روال برنامه گذشته هم من منتقد ثابت برنامه هستم و مردم هم مساله ام است.

پس توافق روز اولتان این بود که شما در برنامه ثابت باشید؟
بله، من همیشه به فریدون این انتقاد را داشتم که چرا برنامه اینقدر خبر و گزارش دارد و زرد است، اما دیدم گبرلوی مدعی ارزش، دو برابر زرد است. البته الان چهار برابر زرد است و برنامه هفتی که قبلا هفت بود الان هفت دهم هم نیست. او نیتش خیر است اما اینکاره نیست.

باوجود این اختلاف نظرها پس چرا جداییتان از «هفت» اینقدر دیر اتفاق افتاد؟
زیاد تحمل کردم. البته او هم کاری به کار من نداشت. فقط یک بار به من اس ام اس داد که شنیدم در لانه جاسوسی فیلم نقد کرده ای. به نظرت منتقد ثابت برنامه میتواند این کار را بکند؟ من جواب آن اس ام اس را ندادم. اصلا لزومي نداشت به او توضيح بدهم. سر برنامه مانی حقیقی و فرح بخش فکر میکنم مشکلها شروع شد. چون او میخواست من از مانی آن طور که خودش میخواست نقد کنم ولی من نقد و نگاه خودم را داشتم و به کسی کاري ندارم.

البته انتظار میرفت رو در رویی شما با مانی حقیقی جنجالیتر از آن شود.
به نظر خودم همه حرفهایم را زدم. اما لحنم را بهشدت کنترل کردم. آن برنامه جزو معدود دفعاتی بود که من لحنم را کنترل کردنم و خیلی هم از این قضیه راضی ام.

شما و مانی حقیقی پیش از این هم در مجله ۲۴ گفت و گویی با هم داشتید، اما در همان گفت و گو هم شما لحنتان آرامتر بود و هم حقیقی. حتی بعضا به سمت توهین هم میرفت...
چون مانی حقیقی بر عکس کاهانی و بچه روشنفکرهای امروزی اولا سواد و شخصیت دارد و دیگر اینکه میشود با او دیالوگ برقرار کرد. به او میشود مردانه گفت؛ فیلمت آشغال است! ما مصاحبه ای هم در یکی از مجلات داشتیم که همه حرفها زده شد و دو آدم کاملا متضاد با هم میتوانند سر یک میز بنشینند و بگویند نظرات یکدیگر را قبول نداریم ولی از هم خوشمان میآید و به هم احترام میگذاریم. این شیوه در برنامه «هفت» هم پیاده شد و من انتقاداتم را به مانی گفتم. او هم کلی از حرفهای من را پذیرفت و حرفهای خودش را هم زد. به نظرم بحثمان متمدنانه شد. به بقیه روشنفکرها هم گفتیم میشود سر یک میز نشست و با هم دعوا کرد اما بی احترامی نکرد. این خط، خطی بود که من و مرتضی آوینی در سوره داشتیم. در برنامه هفت وقتی من مانی را آنطور که مجري دوست داشت، نزدم، ناراحت شد.

به نظر می رسید در آن برنامه آقاي گبرلو می خواست گفت وگو را به سمت بحثهای ارزشی و روشنفکری بکشاند، درست است؟
بله، او میخواست این کار را بکند، اما استاد این لتوپار کردن، خود مسعود فراستی است.

مشکلتان در برنامه ای که با فرحبخش داشتید چه بود؟
به نظر من این برنامه بهترین برنامه در تاریخ «هفت» بود. اما موضوعی که دوستان از جمله مجری برنامه را اذیت کرد این بود که راجع به طیف ارزشیها حرف زدم. الان هم بر این عقیده ام کسانی که ادای ارزشیها را درمی آورند خطرناکتر از روشنفکرها هستند. تکلیف من با فیلمفارسی مشخص است با روشنفکرها هم همین طور. سی سال است که علیه شان هم نوشتم. من نفر اول در ایران هستم که شش نقد علیه مهرجویی و بقیه نوشتم. پس تکلیفم با آنها روشن است، تکلیف آنها هم با من همین طور. با فیلمفارسی هم تکلیفم معلوم است، اما با این دوستان که ادعای انقلاب و ارزش دارند و سینما را هم بلد نیستند، نه! عیبی ندارد که آنها سینما را بلد نیستند اما اینکه ادعا میکنند بلدند و ضعفهایشان را پنهان میکنند و به خودشان هم مدال میزنند دعوا دارم. با سینمای ارزشی و فلسفی مرعوب هم نمیشوم، چون آن را میفهمم. فیلم ارزشی اول باید فرم داشته باشد. «طلا و مس» فیلمی ارزشی است و من هم اولین نفری هستم که از آن دفاع کردم.

البته بعضیها معتقدند این فیلم هم کلیشه هایی دارد... يا اينكه صحنه حضور پرستار در خانه مرد و زن خيلي مصنوعي است.
بله، این فیلم هم عیب دارد، یک جاهایی از فیلم لق است، اما فیلم سرپاست. پیام این فیلم هم عالی است. میگوید انمعالعسر یسرا یعنی با سختی است هر آسانی نه از پس سختی. این شعار در فیلم خوب نشسته. انتهای فیلم هم وقتی صحبت روحانی شنیده میشود کفش جفت میکند مثل صحنه کفش جفت کردن علی در «بچه های آسمان».

بعد از رفتنتان از «هفت» مسئولان تلویزیون با شما تماس نگرفتند؟
چرا، آقای شریعتپناهی مسئول برنامه تماس گرفتند و من هم کرمان بودم و فردایش آمدم. ایشان گفتند امشب «هفت» است و من هم گفتم کدام «هفت»؟! بعد هم گفتم من دیگر نیستم. گفتند جلسه بگذاریم ولی من حاضر نشدم چون گبرلو حرفهای بدی پشت سر من زده که تا به حال کسی نگفته. این حرفها آرزو است که عملی نشده. گفته بود که فراستی برای بعضی از فیلمها شارژ میشود. من در سال از ۵۰ فیلم با ۴۹ تا مخالفم. این چه شارژی است که فقط شامل یک فیلم میشود؟ این تهمت اصلا به من نمی چسبد.

پس بحث انتظار شما از اینکه منتقد ثابت باشید منتفی است؟
من دیگر به آن برنامه نمی روم، اما از قبل هر جا نقد بود من هم بودم به جز یک فیلم (اختاپوس) که گفتم این فیلم ماقبل نقد است و نرفتم.

فکر میکنید رفاقتی که بین شما و فریدون جیرانی وجود داشت به فضای صمیمی برنامه و جذابیت آن کمک میکرد؟
من در این سینما با احدی دوست نیستم!

یعنی با همه دشمن هستید؟!
نه با هیچ کس هم دشمن نیستم.

منظورتان این است که خنثی هستید؟!
نه اصلا! اتفاقا خیلی هم گرم هستم. با فیلمهایشان به شدت مشکل دارم که نقد میکنم اما برای خودشان احترام قائلم.

البته منظور من دوستیتان با جیرانی در جایگاه مجری برنامه بود...
ما قبل از «هفتم» با هم دوست نبودیم، فقط آشنا بودیم و در جلسات مشترک شرکت میکردیم. من سردبیر نقد سینما بودم و از فریدون مطلب میگرفتم. بعد از «هفت» آرام آرام به هم نزدیک شدیم اما باز هم بیرون از برنامه با هم رفت و آمد نداشتیم و الان هم نداریم.

ولی در جشنواره خیلی با هم شوخی میکردید...
من با کیارستمی هم شوخی میکنم.(با خنده) اما من نه خانه کسی میروم نه کسی به خانه ام میآید. از این وضعیتی هم که دارم به شدت راضی ام.

فکر میکنید حالا بعد از رفتن شما از مخاطبان برنامه هم کمتر میشود؟
«هفت» از بین رفت... خدا بیامرزدش!

خودتان دیگر برنامه را نگاه نمیکنید؟
خیلی وقت است، من از جشنواره به بعد دیگر برنامه را ندیدم. البته قبلش هم نمیدیدم، چون خودم در برنامه بودم.(با خنده)

شاید این تصور برای خیلیها پیش بیاید که مسعود فراستی با این مخالفهایش برای خودش پز و ژست درست کرده؛ واقعا اینطور است؟
حتما همین طور است. چون این پز واقعی است. من سی سال قبل از «هفت» هم کتاب و نقد دارم که تندتر از حرفهای امروزم است. اتفاقا من در «هفت» خودم را سانسور میکردم چون مخاطبم عام بود و «لذت نقد» برای مخاطب خاص است. لحنم را هم کنترل میکردم البته تا جایی که طرف مقابلم دیالوگ می فهمید. آنجایی که نمی فهمید لحنم یک مقدار تند میشد.

با وجود همه مخالفتهایی که با همه فیلمها داشتید وقتی از «اخراجیها ۱» حمایت کردید حمایتتان به نوعی خلاف جریان آب شنا کردن تعبیر شد.
من خلاف جریان آب نیستم، چون یک ساعت بعد از دیدن فیلم اعلام موضع میکنم و هنوز نمیدانم بقیه چه گفتند. ساعت یازده شب «جدایی...» تمام شد و ما دوازده روی آنتن بودیم، تا آن موقع هم کسی حرفی نزده بود. دفاع و حمله هر دویشان همینطور است و تحت تاثیر هیچ چیزی نیستم. من تحت تاثیر خودمم. اگر هم میگویم اشتباه نمیکنم دلیل دارم. من روابط عمومی هیچ فیلمی نیستم، نه شغلم است و نه در شأن من است. کسی هم در نقدهایم جرات نمیکند بگوید رعایت من را بکن. حداقل من در ایران چنین جراتی را ندیدم. نکته دیگر هم اینكه آلودگی روشنفکریام خیلی کم شده، به حدی که دیگر بنوئل هم نمیتواند تحت تاثیر قرارم دهد. فیلمهایی بوده اند که من در تاریخ موافقشان بوده ام؛ مثل «همشهری کین»، اما الان به آن فحش می دهم. یا حتی الان وقتی درخت زندگی را میبینم که همه روشنفکرهای دنیا و به تبعشان ایرانیها آب از لب و لوچهشان راه می افتد من حالم بهم میخورد و میگویم چقدر فیلم بدی است. وقتی بخشی از نقد سلیقه میشود که طرف منتقد باشد و مدیومش هم مثل من سینما باشد. اینجاست که سلیقه و لحن او هم بخشی از نقد است. به نظر من نقد هم پنجره است و هم آیینه. پنجره روبه فیلم است و آیینه رو به بقیه. پس طبیعی است که من نظر خودم را داشته باشم و یکی دیگر هم مثل خودش فکر کند.

یک سوال دیگر هم در این مورد دارم. می خواهم بپرسم که قضاوت خودتان در موردنقدهایی که می کنید چگونه است؟
۹۰درصد اشتباه نمی کنم. در واقع کم اشتباه می کنم

از بین کارگردانهای معاصر چه کسانی را میپسندید؟
هیچ کس! ممکن است فیلم بتوانم بگویم اما کارگردان نه. اخیرا فیلمی دیدم به نام بی قانون که فیلم خوبی بود. البته تمایلی ندارم دوباره ببینمش ولی دفعه اولی که آن را دیدم خوشم آمد. «جانگوی آزاد شده»، «آمور» میشائیل هانیکه مزخرف هستند.

کلا ضدتارانتینو هستید؟
به شدت، چون فاجعه است، به خصوص فیلم آخرش.

ممکن است دوباره شما را در برنامه ای مثل «هفت» در تلویزیون ببینیم؟
من یک طرح برنامه سینمایی به تلویزیون سفارش دادم که خودم هم سردبیر آن هستم. این برنامه اگر شکل بگیرد دو بخش دارد؛ یکی بحثهای جدی سینمای ایران مثلا فرم و محتوا و بخش دیگر هم نقد که هم نقد تاریخ سینمای ایران است هم جهان. خبری هم از خبر و گزارش در برنامه نیست.

پس چرا آن موقعی که پیشنهاد برنامه آقای جیرانی را دادند قبول نکردید؟
به من گفتند مجری باش و من هم گفتم نمیتوانم مجری باشم و بگویم فروش هر فیلم چقدر است.

در برنامه خودتان از منتقدهای دیگر هم استفاده میکنید؟
حتما استفاده خواهم کرد حتی اگر نظر مخالف من داشته باشند؛ ولی نظر مخالفی که برای خودش باشد.

مسعود فراستی اگرچه برای اهالی سینما، منتقدی شناخته شده بود اما بعد از حضور دائمی اش در برنامه «هفت» به سردبیری فریدون جیرانی، برای عموم مردم هم شناخته شد. منتقدی سختگیر، غرغرو، تندنویس و بی تعارف و تکلف؛ فراستی هر روز بیش از دیروز، در نقدهایش سخت‌تر می گیرد.
Image
آن قدر که ضدیادداشت هایش در جشنواره سی و سوم، در مواردی جنجال راه انداخت. نگاه تند و تیز او و البته در مواردی نقطه نظرات درست ولی تلخش، خواندنی هستند. بدنیست حالا جشنواره سی سوم فجر را از نگاه مسعود فراستی ببینید. از خشونت او در نوشتن تعجب نکنید. او مسعود فراستی است و بر «مسعود فراستی بودن» اصرار دارد!
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 25 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » چهارشنبه ژانويه 02, 2019 2:50 pm

یادداشت های مسعود فراستی برای فیلمهای سی و سومین جشنواره فیلم فجر


مسعود فراستی درباره برخی از فیلمهای حاضر در سی و سومین جشنواره فیلم فجر نظرات جالبی دارد که در ادامه می خوانید.
به گزارش شبکه ایران بررسی نقطه نظرات فراستی پیرامون اوضاع و احوال جشنواره سی و دوم هم به شدت جالب است. وی از جمله منتقدانی است که در نظرسنجی «بانی فیلم» پیرامون امتیازدهی به 50 فیلم جشنواره شرکت کرده و ابایی نداشته از اینکه بخش عمده سبد جشنواره امسال را با واژه «ضعیف» بنوازد.
بررسی نمرات فراستی این نتیجه را عاید مخاطب می کند که از میان این 50 فیلم او موفق به دیدن 39 فیلم شده است و از این 39 فیلم هم وی به 35 فیلم نمره «صفر» را داده که معادل «ضعیف» یا «بی ارزش» است.

وقتی از «خط ویژه» تا «آرایش غلیظ» و «شیار143» همه صفر می گیرند
باارزشترین فیلمهای جشنواره از نظر فراستی «چ» و «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» بوده اند که «یک ستاره و نیم» را گرفته اند یعنی کمی بهتر از حد متوسط. بعد از آن «عصبانی نیستم» و «ناخواسته» قرار دارند که «نیم ستاره» گرفته اند یعنی بهتر از «ضعیف» و زیر حد «متوسط». به گزارش شبکه ایران اما جالبترین بخش نظرات فراستی درباره فیلمهایی است که صفر گرفته اند. در فهرست فیلمهای «صفر» فراستی اسامی زیر به چشم می خورد:
قصه ها، خانه پدری، میهمان داریم، متروپل، ردکارپت، آرایش غلیظ، همه چیز برای فروش، خط ویژه، شیار 143، آذر شهدخت پرویز و دیگران، امروز، بیگانه، ملبورن، برف، سیزده، طبقه حساس، زندگی جای دیگریست، تمشک، پایان خدمت، 50 قدم آخر،انارهای نارس، خوابزده ها، لامپ صد، دوساعت بعد مهرآباد، فصل فراموشی فریبا، فردا، کلاشینکف، بادیگران، معراجیها، اشباح، ارسال آگهی تسلیت برای روزنامه، رنج و سرمستی، شهابی از حنس نور، عاشقها ایستاده می میرند و دلتنگیهای عاشقانه.
جالب اینجاست فراستی که همیشه سعی می کرد در برابر فیلمهایی که ده نمکی می سازد موضعی حمایتی بگیرد به صراحت تازه ترین فیلم وی یعنی «معراجیها» را با واژه «ضعیف یا بی ارزش» نواخته است یعنی همان نمره ای که به «شیار 143» و«آرایش غلیظ» و «خط ویژه» که فیلمهای محبوب مخاطبان جشنواره بوده اند هم داده است!

در دنیای تو ساعت چند است؟
فیلم کوچک آدمیزادی آرام و بی‌ادا است اما با حس. حسی از یک عشق قدیمی و تمیز انسانی. عشق یک‌طرفه و بی‌پاسخ اما امکان‌پذیر و باورپذیر.
در هجمه این همه تنش و عصبیت، بزهکاری، خیانت و فساد و خل‌بازی فیلم‌های این جشنواره، در دنیای تو...، غنیمتی است کمیاب که به کل از این جشنواره و سینمای مریضش جدا می‌ایستد و چه خوب.
تنها فیلم جشنواره است که وقتی از سینما بیرون می‌آییم - بویژه که باران هم نم‌نم می‌بارد– حالمان خوب می‌شود و حس نرم انسانی‌ای داریم. این، اولین فیلم نوستالژیک زنده – نه مرده - عاشقانه سینمای پس از انقلاب است که اصلا بد نیست. می‌توانست بهتر باشد. کمی قصه کم دارد: قصه حمید، قصه علی و فرهاد و...
یادآوری‌هایش، گاهی مخدوش است و معلوم نیست خاطره از نگاه کیست.
فیلم زمان ندارد. می‌توانست متعلق به ۲۰سال پیش باشد یا ۲۰سال آینده. این، خوب نیست. هر چه زمان‌مندتر و مکان‌مندتر، بهتر و ملموس‌تر.
خانه، کوچه و خیابان از کار در آمده‌اند؛ بازار رشت اما گاهی توریستی شده.
بازی مصفا، خیلی خوب است و اندازه. حاتمی هم به فیلم می‌خورد.
پایان فیلم درست است و متناسب؛ بدون اداهای رایج. تدوین خوب نیست و بعضی حرکت‌های دوربین.
موسیقی اما خوب است و دل انگیز که به فیلم و فضای نوستالژیک آن می‌آید. چه ترکیب خوبی از موسیقی کلاسیک با محلی و چه ترانه قشنگی در آخر فیلم. آفرین به کریستف رضاعی.

کوچه بی‌نام
فیلم خیلی بدی نیست. خانه سنتی شلوغ نسبتا خوبی دارد. یکی، دو رابطه – رابطه خواهرها- تا حدی درآمده ‌است و یکی، دو نگاه کوچک عاشقانه. تنش مرگ هم که در لحظاتی معدود داشت کار می‌کرد، با بازی بد پانته‌آ بهرام – و باران کوثری- به‌کل از بین می‌رود. اصلانی که می‌توانست خوب باشد، به دلیل فیلمنامه بسیار ضعیف و سرسری و ساخته نشدن شخصیت رو هواست؛ همچون پایان فیلم.
راستی این پایان متعلق به کدام فیلم است؟ - رئال است یا سوررئال؟ - اصلا پایان است؟
روباه
یک تله‌فیلم سفارشی آماتور مضحک ما قبل بد و ماقبل نقد.

طعم شیرین خیال
یک سخنرانی فیلم شده – نه حتی تله‌فیلم – زیست محیطی سفارشی با یک ساعت اضافی. طعم شیرین خیال بود یا طعم تلخ کابوس؟ شبه‌کابوس ارادی و شعاری ویژه بزرگسالان عقب نگه داشته شده.

مزار شریف
فیلمی سفارشی – سیاسی اما مفلوک که از پس هیچ‌چیز برنمی‌آید. گویی فیلم، در اواسط دهه ۶۰ قبل از دکل ساخته شده. و علت ساختنش هم تا به آخر نا‌روشن می‌ماند. پیام سیاسی فیلم این است؟ طالبان افغانستان خوبند و طالبان پاکستان بد؟ درست فهمیدیم؟

ایران برگر
فیلم بدی است؛ بسیار بد. از یک فیلمساز معتبر و محترم. یک کمدی سخیف است که اجتماعی می‌نماید، که نیست. سعی بسیار دارد که ما را یاد برخی حوادث انتخاباتی‌مان بیندازد و آن را به نقد بکشد، که نمی‌تواند. فیلم گویی در ناکجاآباد می‌گذرد و زمانش هم. بیشتر ما را یاد «برره» می‌اندازد – منهای توان و شوخی‌های مدیری – و اخراجی‌های ۳ و ابتذالش.
چرا؟ فیلمساز، کمدی ساز نیست. در شخصیتش اصلا کمدی نیست. شوخ‌طبعی درونی‌اش، نوعی عرفانی است که به کمدی تبدیل نمی‌شود. دستیار نویسنده‌اش هم مطلقا کمدی نمی‌فهمد؛ شعار چرا. شعار‌های اخلاقی و ایدئولوژیک.
کمدی، سخت است، خیلی سخت. شاید سخت‌ترین ژانر سینماست و کمدی موقعیت سخت‌تر از همه. کمدی، اکتسابی نیست. درونی و ذاتی است. رشد فرهنگی و اجتماعی بسیار می‌خواهد، نه فقط رشد و تربیت فردی. کمدی، ظرفیت بالای فردی و بویژه اجتماعی می‌طلبد. دموکراسی اجتماعی جدی و نهادینه می‌خواهد، که ما نداریم. ما با خیلی‌ها و خیلی چیزها نمی‌توانیم شوخی کنیم‌؛ خط قرمز‌ند. همین نتوانستن‌ها و خط قرمز‌های افراطی است که به جوک‌های اس‌ام‌اسی تبدیل می‌شوند و سرریز. کمدی با جدی‌ترین وجوه حیات اجتماعی و فردی انسان و معضلات آن سر و کار دارد.
کمدی، آگاهی شجاعانه و تیز می‌خواهد نسبت به فساد‌های اجتماعی و گوش شنوا و تربیت شده.
کمدی، فرهنگ می‌خواهد و تمرین بسیار. تمرین نقد و پذیرش آن. کمدی فرهنگ انتقاد از خود می‌خواهد.
کمدی، فردیت می‌خواهد و خلق این فردیت روی پرده، قهرمان کمیک لازم دارد – که ما نه قهرمان تراژیک داریم و نه کمیک - فردی درگیر عدم تطابق با فرهنگ و جهان پیرامون خویش که ماجرا‌های خنده‌آورش، اساسا از عدم توانایی‌اش در همگامی با جامعه‌اش نشأت می‌گیرد. اغلب فرد – قهرمان – مورد نظر تمایل بسیار دارد عضوی از جامعه شود. ترکیبی از معصومیت – و حالت کودکانه – آرمانی‌اش با بی‌تفاوتی جامعه، او را از موفقیت دور نگه می‌دارد. پس کمدی، کودکی زنده می‌خواهد نه ادای آن.
کمدی، حیات می‌خواهد؛ حیات کمیک. دیدن و تجربه کردن مدامش.
کمدی را باید در حیات اجتماعی و فردی به رسمیت شناخت، آزادش کرد تا در بگیرد. رشد کند و اثر بگذارد. اگر کمدی را تجربه نکنیم و نشناسیم، به لودگی می‌افتیم و توهین؛ به خود، و به جامعه.

خانه دختر
فیلم خیلی بدی نیست اما الکن است در آخر ول. و این قطعا بخش مهمش به فیلمنامه بر می‌گردد. موضوع خوب است و تا اندازه‌ای ملتهب اما فیلمنامه و کارگردانی ظرفیت آن را ندارد.
فیلم تا نیم ساعت آخر بیش و کم جلو می‌رود، هر چند با افت بسیار. از اینجا به بعد – نمای باران کوثری (با بازی بدش) در قطار و نگاه به موبایل که کات می‌شود به توضیح ماجرا - خراب است. کات غلط است. کلا سکانس طولانی آخر از نگاه او نمی‌تواند باشد؛ منطقا از نگاه بهداد است. همین جا بگویم بازی بهداد بعد از مدت‌ها عمدتا – نه کاملا – کنترل شده است و اندازه.
فیلم، بیست سوالی نیست. «پیدا کنید پرتقال فروش را» نیست. فیلم، همچون زندگی است. سر و ته و وسط دارد. اتفاق می‌افتد، یا می‌تواند اتفاق بیفتد. باور کردنی است.
پایان خانه دختر رو هواست و هر کسی حدسی می‌زند. اینکه نشد فیلم. اینکه نمی‌شد یا نمی‌شود آن را – چی را؟ - گفت که نشد حرف.
چیزی را که نمی‌شود گفت، تا وقتی نمی‌توانیم یا بلد نیستیم طوری بگوییم که بشود گفت، نگوییم. بحث باز باز دوباره بحث «چگونه» است، نه «چه». به اندازه دهان باید حرف زد. به اندازه‌ای – و طوری – که بلدیم.
پس پشت موضوعات بزرگ و ملتهب پنهان نشویم؛ نابلدی‌مان لو می‌رود و قضیه به ضدش تبدیل می‌شود. ناتوانی – یا نابلدی – به توهین می‌انجامد. توهین به سوژه، توهین به مخاطب، توهین به خود.

دوران عاشقی
فیلمی مثال‌ زدنی است. فیلمی عقب‌ مانده - عقب مانده‌ تر از فیلم قبلی – ۴۰ سالگی - گویا ۵۰ سالگی دوستان بدجوری رقت‌انگیز است. این دوران عاشقی است یا «عاشقی نوبتی»؟ این قصه خیانت است یا عشق؟
فیلم با نمای اکستریم لانگ‌شات زنی شروع می‌شود و با همان پایان می‌یابد. آه، چه هنری! خب، این یعنی چه؟ چشمان کیست؟ کیم نواک «سرگیجه»؟
ازنمای «شاهکار»ی که دوربین از پشت پرده‌ کرکره اتاق تصویری راه راه می‌گیرد؛ به چه باید رسید؟ به این می‌گویند فرم؟ با دوربین رودست‌های ابتدایی و احمقانه در اتاق و در آشپزخانه و در راهرو... شوخی نکنید.
دوربین رودست‌های دوستان، باید نابلدی،بازی نگرفتن، میزانسن نداشتن و استیصال را بپوشاند. اگر دوربین ثابت بود، این فیلمسازان مدرن‌ نمای ما چه کار ی می‌توانستند بکنند؟ نمی‌رفتند دنبال کاری دیگر؟ کاری آبرومند تر؟

ناهید
گناه دارد. فیلم اولی است. کمی هم فمینیست. خوبی‌ اش فقط این است که کنار دریاست. چقدر مستاصل است این فیلم عاشقانه اجتماعی‌گرا!

شیفت شب
آن هم فیلم اولی است (؟!). گناه دارد. دوربین روی دستش دیگر معرکه است. چقدر استیصال؟ مجبورید مگر فیلم بسازید. این همه کار در عالم هست، مثلا بازیگری. براستی چرا به یک شخصیت زن فیلم – که اتفاقا کارگردان هم هست – توهین می‌کنید. نمی‌کنید؟ این چه نقشی است به او داده‌اید؟ بگذریم. این هم قصه عشق است یا اجتماعی‌ گراست و رئالیست؟

خداحافظی طولانی
از موتمن بعید است و از اصغرعبداللهی. این قصه عشق است؟ یا نظربازی روشنفکرانه؟ این چه عشق یک کارگر است که بعد از آنکه زن مریضش را در یک نما می‌کشد – به سبک عزیز میلیون دلاری، یا بیشتر عشق هانکه – مرتب او را در خانه فقیرانه می‌بیند و صبح‌ اش مدام به زن جوان کارگری که درکنار دستش در حال کار است – واقعا اینها کار می‌کنند یا نظربازی و عشوه‌گری؟ - زوم می‌کند؟
رئیس جان، خانه فقیرانه، کار در کارخانه ریسندگی، بیابان و... نمی‌دهد فیلمی مردمی – کارگری؛ حتی اگر فیلمساز، مرفه نباشد و از طبقه متوسط باشد. مهم نگاهاست که متاسفانه همچنان روشنفکرانه است و مستأصل.

رخ دیوانه
دیوانه‌ بازی جوانانه نیمه اجتماعی‌ گراست. حداقل در یک ربع اولش سرپاست و سرگرم‌کننده؛ کمی هم آسیب‌ شناسانه. پسرک کامپیوتر بازش خوب است. مرگش اما هومن سیدی بازی است که به فیلم نمی‌خورد. خرده‌قصه‌هایش جملگی فیلمفارسی‌اند: قصه دختر و مادر آمریکایی‌اش، قصه دختر معتاد و مادر و تجاوز، قصه دخترک آخر و خانه پولداری‌ اش. به جای اینها بهتر بود قصه جدی‌ تر ۲ پسر اول را می‌گفت که نمی‌گوید. فیلم زیادی کشدار است و بازی‌های روایی‌اش لق‌ اند و کسل‌کننده و گاهی از سر استیصال. فیلم جا به‌ جا تلویزیونی می‌شود. خرده قصه‌ها، فیلم را از ریتم می‌اندازند. برای فیلمساز که سال‌هاست دست به دوربین نبرده، بدک نیست اما فقط همین.

من دیگو مارادونا هستم
به نظرم بهترین فیلم توکلی است. فیلمی متوسط، غیر روشنفکرانه، کم ادا و سرگرم‌کننده با چند بازی خوب. سیدی، بهترین خودش است و گلاب آدینه و آقاخانی نیز. ابر، همچنان بد است. خل‌بازی‌ها، دعوا‌ها و تنش‌ها بد نیستند و قابل فهم‌اند و منطق دارند اما فیلم بسیاری لحظات تله‌ فیلم است. پایانش – در پرداخت و نه در قصه - نه هپی‌اند که استیصال است.

بوفالو:
راستی فیلم، چنان ماقبل بد است که رغبتی برای نوشتن درباره اش نمی ماند. یک فیلم کامل هدرشده ماقبل حرفه ای گنگ و فاقد حس، خواب آور...
ارغوان
فکر می‌کردم نتوانم بیشتر از چند دقیقه تحمل کنم – باتوجه به فیلم‌کلیپ‌ها و فرم بازی‌های قبلی‌شان – اما بالاخره این دو فیلمسازدغدغه‌دار فرم – دقیق‌تر: کادر فقط – جلو رفته‌اند و قصه می‌گویند؛ هر چند بسیار با لکنت و گاهی رادیویی. یک قصه ساده عشق که ملوث نیست. قصه دومی – احمدی و کرامتی – اما باسمه‌ای است. قصه دخترک اهل موسیقی گفته نمی‌شود. موسیقی کلاسیکش خوب است و کمی مساله فیلمساز. لهجه شیرازی به فیلم نمی‌خورد. کلوزآپ‌ها زیاد است و خارج از حس فیلم. حرکت‌های راست به چپ و چپ به راست دوربین آزاردهنده است. فیلم کمی طولانی است و از ریتم می‌افتد.

اعترافات ذهن خطرناک من
واقعا ذهن مریض و بزهکاری دارد فیلم؛ و کلاهبردار.
ادای مبتذل نولان و تارانتینو در فیلمی سیاه و سفید، خود به خود فضای خشن موادی نمی‌سازد. توهم شاید.
فقط با یک ذهن شبه خطرناک افیونی می‌شود چنین لاطائلی ساخت و با همان ذهن، فیلم را تحمل کرد و تهوع نگرفت

مرگ ماهی
کنار دستی من بعد از پایان فیلم، پس از خمیازه‌ای طولانی به سمت من برگشت و با لبخندی گفت نیکی کریمی با آن تب خالش در شمارش «روزهای انتظار» – سه روز – اشتباه کرده، دو روز و نیم بیشتر نبوده. نیم روز طلبمان!
براستی اگر ۳ روز می‌شد ۱۰ روز یا اگر برف و لیف و تسبیح و شناسنامه ومهناز و... زودتر می‌آمدند، چه می‌شد و چه می‌کردیم؟ به نظرم فیلم جا داشت تا ۱۵-۱۰ روز دیگر ادامه یابد تا شاهد سریالی «جهانشمول» می‌شدیم، درجه یک. شاید در آن سریال پر از «موقعیت» و «فضا»، بالاخره میو پیدا می‌شد.
من که در سراسر فیلم از یک طرف مسحور فیلمبرداری کلاری بودم و از طرف دیگر ـ و بیشترـ نگران و در جست‌وجوی «میو». از اول فیلم این گربه ملوس گم شد و تا آخر نفهمیدیم کجا بوده و کجا رفته این «میو». مراسم خاکسپاری‌اش اما، چه میزانسنی داشت!
شوخی به کنار؛ فیلمساز عزیز اخیرا فیلمنامه‌نویس شده ما در مرگ ماهی – چرا ماهی، و نه گربه (میو) – چه کرده؟ واقعا باور دارد فیلمنامه نوشته یا فیلم ساخته و فضا آفریده؟ شوخی نمی‌کند؟ اگر شوخی نمی‌کند، پیشنهاد می‌کنم ۲ فیلم قبلی‌اش را دوباره خودش بنویسد و بسازد بویژه که حالا «مساله»‌اش «فرم» شده؛ تا بیشتر محظوظ شویم!
همین‌جا از دوستان عزیز فیلمساز فیلم‌ندیده خواهش می‌کنم همچنان فیلم نبینند تا هیچکاک و کوبریک و کیشلوفسکی و تارکوفسکی و برگمان را قاطی نکنند که «فضای فیلم متاثر از اینها» بشود و «ماهی یا گربه» تحویل ندهند با «فضای بی‌نظیر در سینمای ایران»! دوستان لطفا فیلم نبینید تا توهم نزنید.
فیلم، بیشتر شبیه راش‌های اوتی یا تست فیلمبرداری در فضاهای داخلی و بویژه خارجی است. کلاری بزرگ هر چه دلش خواسته کرده و این بار با دوربین ثابت کلی عکس عالی و خوش آب و رنگ و کارت‌پستالی گرفته. عکس یادگاری با درخت، با صندلی، با در کج در گوشه کادر و... و کلی نور زرد پاشیده و سبزهای خوش‌رنگ، زیتونی، گل ماشی و قهوه‌ای تحویل‌مان داده. به این می‌گویند فیلمبرداری دراماتیک؟ یا تمرین عکاسی با دوربین فیلمبرداری با بهترین فیلمبردار در فضای باز.

عصر یخبندان
عصر یخبندان، فیلمی است دروغین، پرمدعا، رادیکال‌نما– بی‌خطر و بی‌اثر- و فریبکار، عوام‌زده و عوام‌فریب.
یخبندان، بدترین فیلم امسال است، حداقل تا اینجای کار. می‌شود درباره مهم‌ترین مفاسد و ناهنجاری‌های اجتماعی – فساد مالی، اعتیاد، خیانت، طلاق و فساد اخلاقی – داد سخن داد.
می‌شود خیلی هم تند و رادیکال گفت و انتقاد کرد و به‌زعم گوینده «هشدار» هم داد اما طوری که به هیچ کس برنخورد. نه سیخ بسوزد، نه کباب. نه دولت عصبانی شود، نه ملت ناراحت. نه ظالم و فاسد بترسد، نه قربانی و مظلوم به خود‌ آید و قدمی بردارد. می‌شود علیه فاسد‌های دولتی– و آقازاده‌ها– و غارتگران یک‌شبه میلیاردر شده نفتی شعار داد، به‌گونه‌ای که همه‌شان هم تایید کنند و لبخند بزنند. ما هم بگوییم: آفرین، حرف ما را زدی! اما طوری حرف زده شود که آب در دل کسی تکان نخورد.
حتی می‌شود شعارهای رادیکال سیاسی–مرگ بر - داد اما بی‌هیچ کارکردی. می‌شود با تند‌ترین الفاظ، همه را خواب کرد؛ از آن نوع حرف زدن و آماردادنی که بعضی دولتی‌ها
– اصولگرا، اصلاح‌طلب، اعتدالی– می‌زنند و می‌دهند درباره فقر، اعتیاد، فساد، طلاق، خیانت و... دوستان طوری حرف می‌زنند که گویی ما مقصریم و آنها، بیگناه. طوری می‌گویند که عملی نکنند. ما را می‌فریبند– و حتی خود را– و راحت به خانه می‌روند و آسوده می‌خوابند. ما هم می‌گوییم چه خوب، دولت همه چیز را می‌داند. پس برویم و ما هم آسوده بخوابیم و فردا، روز از نو، روزی از نو.
پس چه گفتن مهم نیست؛ اصلا مهم نیست. چگونه گفتن مهم است. درباره موضوع‌های بزرگ حرف زدن، ما را بزرگ نمی‌کند– و اثرمان را- حرف کوچک می‌شود زد اما عمیق. حرف بزرگ می‌شود زد و سطحی و حتی خواب‌آور. اندازه دهان حرف زدن اصل است و بلد بودن.

یخبندان، به قول خودش و سازنده‌اش خیلی حرف‌های ملتهب اجتماعی می‌زند. حتی هشدار می‌دهد. البته فکر می‌کند که حرف زده و هشداری داده! که نه زده و نه داده. این نوع گفتن نان خوردن است و تخدیر کردن. فیلم، سر سوزنی به درد نمی‌آورد. اصلا درد و رنجی در کار نیست، آشفته نشوید. چیزی نیست، ان‌شاء‌الله گربه است.
فیلم اصلا آدم بد و آدم خوب ندارد. به قول فیلمساز شخصیت منفی ندارد، «همه محصول شرایط اجتماعی‌اند» هیچ کس مقصر نیست. پس کاری به کارشان نداشته باشیم. اوضاع چنین است، کاریش نمی‌شود کرد. اوضاع را که نمی‌شود تغییر داد. پس خوشحال- از گفتن و شنیدن– از نقد کاذب رادیکال برویم و تعریف کنیم. عصر یخبندان که چه عنوان بی‌ربط و پرطمطراقی دارد، یک فیلمفارسی مبتذل تمام عیار امروزی است اما شبه‌مدرن– هم در تفکر و هم در اجرا- هم در قصه‌گویی و نوع روایت و دیالوگ‌نویسی، هم در شخصیت‌پردازی و فضاسازی.
فیلم، دو خط قصه ندارد و سعی می‌کند جای خالی آن را با مثلا چرخه‌ای گنگ، ادایی و بی‌معنا یا بازگشت به ابتدای فیلم، پر کند و قیافه مدرن بگیرد. آدم‌ها جملگی مقوایی‌اند، کاریکاتورند، نه شخصیت و نه اغلب حتی تیپ.
دقت کنید به طیف آدم بد‌هایش: «رادان» یا دوست دخترش، «کرامتی» و... بدتر از همه– و مبتذل‌تر از همه– مثلا «گردن‌کلفت» اصلی، رئیس باند عینکی در حال ساختن مواد مخدر که بیشتر قیافه معلم‌ها را دارد تا گنگستر و بزهکار.

آدم خوب‌ها چه کسانی‌اند؟ «اصلانی» منفعل و بیچاره و گاهی مضحک که به دلیل میزانسن بد و غلط، حتی دلمان به حالش نمی‌سوزد و زن فامیلی که کمکش می‌کند چه مسخره است و تلویزیونی با آن شوهر ابله بی‌اصولش و اما قهرمان فیلم که مصلح اجتماعی است، یک نیمه‌بزهکار اجتماعی است که به دلیل فقر چنان می‌کند اما مثلا علیه آدم بدهاست. در آخر هم دست به قتل می‌زند. یک «قیصر» امروزی است؟ و همدستش، آن دختر بدجوری سطحی و تلویزیونی است– و فیلمفارسی- از آن صحنه با موسیقی و دوربینی که کرامتی را در ماشین می‌گیرد بگذریم که اوج فیلمفارسی است و تطهیر آن زن خیانتکار معتاد. از حرکت دوربین از بالا به سبک فیلم قبلی که برای مرعوب کردن مخاطب خاص است هم بگذریم که بشدت بی‌معناست و لوس.
فیلم، لحن ندارد، نه تراژدی است نه کمدی. چندپاره است و بار‌ها می‌تواند تمام شود که ادامه می‌یابد.
لازم است به این نکته هم اشاره کنم که تفکر فیلمساز ما درباره انسان‌ها: «همه محصول شرایطند» درکی عقب مانده و نیمه مارکسیستی است و بی‌توجه به این اصل که هم انسان محصول شرایط است و هم شرایط، محصول انسان. انسان اصل است و می‌تواند شرایط را تغییر دهد و نه صرفا محصول آن باشد. آدم بد و فاسد موجود است و آدم خوب و فاسد نشده در همین اوضاع نیز وجود دارد.
طبقه متوسط هم برخلاف نظر فیلمساز موجود است که اقشار مختلفی دارد. آدم‌های یخبندان کاریکاتوری از قشری از طبقه متوسط شهری‌اند محصول سرازیر شدن پول نفت ناگهان گران شده
– و به جامعه سر ریز شده– اواسط و اواخر دهه ۸۰ که یک‌شبه میلیاردر شده‌اند و چنین بی‌هویت و بی‌اخلاق. میلیاردرهایی با آخرین مدل اتومبیل‌های سوپرگران و خانه‌های سوپرقیمتی با فرهنگی هم لمپنی و هم غربی. خوب است که در همین جا به«من مادر هستم» فیلم متوسط اما بسیار بهتر و راستگو‌تر از فیلم‌های اجتماعی‌نمای این جشنواره اشاره کنم که آسیب‌شناسی این قشر از طبقه متوسط شهری ما بود.


محمد رسول الله (ص
: فیلم تازه مجید مجیدی- محمد رسول الله-
فیلم بد، مغشوش و مخدوشی است و بسیار گنگ؛ و در نتیجه بی اثر.
کاش چنین نبود- که متاسفانه هست-
و با فیلم خوب، محکم و گویایی طرف بودیم و موثر. فیلمی که تصویر درستی- هر چقدر کوچک- از پیامبر اسلام می داد.
نه تصویری این چنین مخدوش. به خصوص در وضعیت بلبشوی امروز جهان...
فیلم خوب را انسان های باورمند و کاربلد می نویسند و می سازند، و از همه عوامل و تکنیک نیز در خدمت اثر سود می جویند.
کارگردانی مجیدی نسبت به «بچه های آسمان» و حتی «رنگ خدا»، جلو که نیامده هیچ؛ عقب هم رفته؛
هرچند این همه تکنیک اضافه شده. بیگ پروداکشن، نه کار مجیدی است نه به درد سینمای ما می خورد... (
هفته نامه تماشاگران امروز)
________________________________________

نظرات

منبع: مثلث
فراستی بهترین منقد تاریخ سینمای ایران
عاشقشممممممممممممم
احمد
بله واقعا اقای فراستی راست میگویند نود درصد سینمای ایران دنبال موضوعات عاشقانه دختر پسریه که اینم خیلی بد میسازند شانس اوردیم که اقای مجیدی داریم ب.به رنگ خدا عالیه

مانی
بنظر من فیلمهای سینمای الان واقعا دچار سطحی نگری و افراط و تفریط شدن و این فیلمها باعث میشن چنین نقدهایی صورت بگیره در فیلمهایمان آرامش و امنیت به چشم نمیخورد. و مثل غذاهای فست فودی شده اند !!!

ناشناس
بهترین منتقد معاصر

ناشناس
مسعود فراستی پدیده ای است در علم نقد سینمای ایران که باید قدرش را دانست . در حرف هاش جانب داری نمی کنه و در جهت بالا بردن سطح توقع مخاطب سینما و سطع شعور فیلمسازی سخت تلاش میکنه . امیدوارم خدا عمر طولانی به ایشون عطا کنه . زنده باشی استاد.


ناشناس
واقعا اقای فراستی تا بحال در مورد هر فیلمی صحبت کرده و بهش نقدهای تند داشته درست و بجا بوده من به نقدهاشون ایمان دارم مثلا نقد فیلم محمد وافعا من مخاطب عام اصلا نمیتونم با شخصیت اول فیلم ارتباط برقرار کنم هیچ نشانی از یتیمی پیامبر یا زندگی سیاسی او نداره حتی تا نیم ساعت اول تکلیف ما با فیلم معلوم نیست نمیدونیم چی میخواد بگه

بهزاد
سطح دید ما نسبت به جناب فراستی مانند سطح دید علی حنطه نسبت به الکس فرگوسن است! این ماییم که نمیفهمیم،ایشون توی کار خودش نابغه است


هومن
انهایی که میگن فراستی متکبر هست اصلا میدونید متکبر یعنی چی.اصلا این کلمه کاربردی ندارد برای شخصیت فراستی.مسعود فراستی یک ادم فوق العاده باهوشه که شما رو با هوشش عذاب میده و با نسبت دادن کلماتی مثل متکبر و غیره خودتونو توجیح میکنین.اقای فراستی حرفحایی را میزند که مردم میفهمن چی هست ولی نمیتوانند بزنن چون بلد نیستن و حتی نشنیدن.


هادی
کلا با ایشون کاری ندارم ولی اینکه مگه : من وقتی میشینم پای فیل مخاطب عام هستم و تنها فرقم اینه که من حسسم رو از فیلم صریح بیان می کنم، کاری که مخاطب عام خجالت میکشه ... یک حرف کاملا درست . بعضی از ما یه فیلم رو بخاطر اینکه یه عده تعریف می کنند نگاه می کنیم و بعد هم مجبوری باهاشون هم سو میشیم و میشیم طرفدار فیلم . ولی در کل ایشون شخصی هست که حرف داره ... دغدغه داره ... و معیار واسه خودش تعریف کرده و تو این حرکت می کنه چیزی که تو این دوران همه آدما کم دارن ... خودشه .... نقش بازی نمی کنه ....ملاحظه هم نمی کنه ... تکلیف آدام باهاش مشخصه ... یا فحشش میده یا تاییدش میکنه

محمد
برای امیر کبیر نقد ایران : مسعود فراستی عزیز کار شما عالیه (هر چند که ندرتا نقد بر منتقدی چون شما نیز وارد است) ، نقد های تند و صریح (لازمه نقد) شما که صد البته در اکثر اوقات کارشناسانه و بر آمده از ماهیت خود اثر است همراه با بیان گیرایتان باعث شده خیلی ها که مثل خود من اهل فیلم هستیم حالا به فیلم ها دقیق تر بشیم و صد البته به سینما علاقمند تر از قبل ، پس از هر نقدی که از شما میخوانم و می شنوم علقه ام به سینما به شکل زایدالوصفی شدت پیدا می کنه. به امید روزی که نقدهای اساتید خبره ای چون شما چراغی باشد برای هنرمندان کم هنر (به نسبت توانایی ها و ادعاها) عرصه ی هنر در جامه هنری امروز ایران


مسعود تراز
شاید بخواهم فن بیان خودراکامل کنم ایشان اقتصاد سیاسی خوانده و نامبرده ازمفاهیم دیالکتیک بخوبی درنقد بهره میبردواین شایسته تقدیر است


زنده باد منتقد
خیلی خوشم میاد وقتی این فیلمای در پیت رو میکنن تو همون پیت و کارگردانش مثل کاربیت صدا میده فیلمای آبکی و بی محتوا که فقط به درد تخریب حیصیت سینمای جهان میخوره.. اون پخمه ای که تشخیص داد جدایی نادر... فیلم خوبی هست!آیکیوش اندازه ماهیای سرخ آواز گنجشکها هم نیست که شیرجه آدرنالین پرور بزنه
منظور از فیلم خوب چیست خوب یعنی منتقد بپسنده وگرنه که این ملت طوری به یک جوک زیرنافی قهقهه میزنند که به کفش پاره همسایهه

لیلی
درود بر عزیزان هم وطن ،
قبل از هر چیزی باید بگویم آقای فراستی برایم قابل احترامته اما فقط دیدگاهش رو بیان کرده این فرد !

سعید
استاد مسعود فراستی از هوش وسواد سینمایی بالایی برخورداراست و چون کسی معنی ومفهموم نقدهای ایشان را نمیفهمد به ایشان حمله میکند.شرط می بندم 99 درصد انهایی که او را مى كوبند حتی معنی ابتدایی ترین اصطلاحات سبنمایی راهم نمیدانید وفقط بیننده ی عام فیلم هستید پس لطفا تازمانی که کتابهای استاد فراستی را نخوانده اند و دیدگاه ایشان را درک نکرده اند اظهار فضل هم نکنند.درود بر استاد فراستی.

دفاع مدیر اجرایی «هفت» اول از فراستی
«هفت» اشتباه کرد/فراستی نقش قهرمان منفی را بازی می‌کرد
علیرضا حائری که مدیریت اجرایی سری اول برنامه‌ی سینمایی «هفت» را عهده‌دار بود، درباره‌ی رفتن مسعود فراستی از این برنامه اظهار نظر کرد.

او گفت:‌ فراستی در «هفت» نقش قهرمان منفی را بازی می‌کرد که تقابل را به اوج می‌رساند نه اینکه با او چنین قرار گذاشته باشند و ملزم به این نقش باشد ولی عملا چنین درآمد و اینگونه انتخاب شد.


حائری همچنین به این خصوصیت مسعود فراستی اشاره کرد که اگر باسوادترین هم نباشد، جزو با سوادترین منتقدان کشور است؛ گرچه گاهی بداخلاق.

وی در عین حال تصریح کرد: قطعا «هفت» دوم اشتباه کرد.
***
علیرضا حائری در گفت‌وگو با خبرنگار سرویس تلویزیون خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، با اشاره به اینکه در این برنامه دوست داشت بیننده جذب شود و از لابه‌لای این مناظره‌ی بی‌تعارف چیزی فرا گیرد و همچنین سینما دغدغه‌اش شود، گفت: همان موقع فیلمسازان به ما ایراد می‌گرفتند که فراستی خشن و وحشیانه نقد می‌کند و من در پاسخ می‌گفتم، آیا فیلم دادگاهی ساخته‌اید یا دیده‌اید که متهم در یک طرف دفاع می‌کند و یک دادستان بی‌رحم در اثبات اتهام دلیل و مدرک می‌آورد؟

این تهیه‌کننده ادامه داد: با همین تقابل فیلمساز می‌تواند در یک سالن 40 متری فیلم جذاب خود را شروع کند و پایان دهد. حال شما به ما می‌گویید که دادستان را حذف کنید به دلیل اینکه بی رحم و صریح است و در واقع اساسا فیلم را تهی می‌کنید. این فرمول برنامه ما بود و هویت آن با یک منتقد سخت‌گیر گره خورده بود و «هفت دوم» فعلا از این حداقل هم بی‌بهره ماند. می‌ماند بحث‌ها و درگیری‌های صنفی که فقط برای 5000 نفر اهالی سینما و عده قلیلی از مردم می‌تواند جذاب باشد که به نظرم نشریات سینمایی به خوبی این امر را پوشش می‌دهند و چه نیازی به اشغال یک برنامه تلویزیونی پرهزینه است.

او در پاسخ به این پرسش که فراستی از زمانی که «هفت» شروع شد، همکار این برنامه بود و درباره‌ی علت اینکه چرا از این برنامه رفت، گفت: هر برنامه‌ای اگر جایگاهی بین مردم پیدا کند، به دلیل رعایت تعدادی اصول رسانه بوده است. مدتی است که به این فکر رسیده‌ام که اگر فیلم‌های سینمایی 12 اصل و رمز موفقیت و برنامه‌های تلویزیونی نیز اگر هشت اصل را رعایت کنند، جزو بهترین‌ها خواهند بود. یکی از این اصول تقابل است.

او ادامه داد: فراستی در «هفت» نقش بَدمَن یا قهرمان منفی را بازی می‌کرد که تقابل را به اوج می‌رساند نه اینکه با او چنین قرار گذاشته باشند و ملزم به این نقش باشد ولی عملا چنین درآمد و اینگونه انتخاب شد.

این تهیه‌کننده در بخش دیگری از صحبت‌هایش با اشاره به اینکه متاسفانه زمانی که یک برنامه می‌گیرد، بعضی به این فکر می‌افتند که چرا این موفقیت باید از آن اینها باشد و چرا مال دیگری نباشد، گفت: آنها فراموش می‌کنند که این موفقیت با همان آدم‌ها وجود دارد و ماندگار است، نه اشخاص دیگر.

حائری گفت: زمانی که مدیر اجرایی این برنامه بودم بسیاری از کارگردانان قبل از اینکه در جلسه نقد فیلمشان در «هفت» حاضر شوند، نگران بودند که چه خواهد شد، اما من سعی کردم به آنها کمک کنم و البته بعضی نیز به کمک نیاز نداشتند و پیروز میدان بودند.

حائری همچنین با اشاره به اینکه این برنامه در تلاش بوده است تا تقابلی جدی و جانانه داشته باشد، خاطرنشان کرد: به برخی کارگردانان توصیه می‌کردم که اگر فراستی چنین گفت چگونه پاسخ دهند و در کجاها یک کلمه را قبول و از آن عبور کنند. هر دو طرف مباحثه باید قدرتمند ظاهر شوند. مردم از تعارفات خسته‌اند. باید نقد نکته‌سنج، صریح و قوی انجام شود و پاسخ نیز مستدل و محکم باشد تا لذت و دریافت بیننده از یک برنامه «تاک شو»ی چالشی به اوج برسد.

او در ادامه تصریح کرد: اینکه بگوییم انواع نظرها، نقدها و سلایقِ نقد باید در «هفت» باشد، حرف علمی در اصول برنامه‌سازی نیست. «هفت» باید تنوع را در شیوه‌های دفاع جستجو کند. یک عنصر کاریزماتیک باید ثابت نگه داشته شود تا بیننده تکلیف خود را بداند. حدود 10 الی 12 برنامه سینماییِ، تلویزیونی و رادیویی در صداوسیما وجود دارد. کاش برنامه‌سازان و منتقدانِ دیگر که قابلیت‌های خوبی هم دارند، می‌رفتند و آنها را آباد می‌کردند.

حائری همچنین به این خصوصیت مسعود فراستی اشاره کرد که اگر باسوادترین نباشد، حداقل اکثراً می‌پذیرند که جزو با سوادترین منتقدان کشور است؛ گرچه گاهی بداخلاقی می‌کند که آن هم شیرین و جذاب است.

مسعود فراستی سریال‌های ماهواره را نقد می‌کند
در حالی که این روز‌ها مسعود فراستی، منتقد سابق برنامه هفت و یکی از جنجالی‌ترین منتقدان چند سال اخیر هر شب در شبکه نمایش به نقد یکی از فیلم‌های کلاسیک تاریخ سینما می‌پردازد، خبردار شدیم که قرار است به زودی به عنوان کار‌شناس در یکی از برنامه‌های تازه تولید شبکه سه به نقد برنامه‌های ماهواره‌ای بپردازد.
این برنامه را که هنوز نامی برای آن انتخاب نشده، سید صابر امامی برای شبکه سه تولید می‌کند و قرار است از هفته آینده پخش آن آغاز شود.
امامی در خصوص جزئیات این برنامه می‌گوید: «این برنامه ۲۶ قسمتی است و هر هفته در قالب آیتم‌های متنوع و مختلف زوایای برنامه‌های ماهواره‌ای را بررسی می‌کند. بخش موسیقایی به بررسی موسیقی شبکه‌های ماهواره‌ای می‌پردازد. بخش سریال‌های ماهواره‌ای و آثار سینمایی نیز مستند‌ها و فیلم‌های ماهواره‌ای را بررسی می‌کند که این بخش به صورت خاص با حضور مسعود فراستی است.»

اما به گفته امامی این برنامه آیتمی هم در خصوص بحث سبک زندگی که شبکه‌های ماهواره‌ای آن را در برنامه‌های خود تبلیغ می‌کنند دارد که البته نکته جالب این است که هر کدام از این آیتم‌ها تیم تولید جداگانه‌ای دارد. از دیگر نکات مهم این برنامه حضور چهره‌های شاخص سینما و تلویزیون در بحث‌های مختلف این برنامه است: «ما سعی کردیم در همه بخش‌های برنامه کار‌شناسان یا هنرمندان عرصه‌های مختلف سینما و تلویزیون حضور داشته باشند و چه کارگردان و چه تهیه‌کننده به این موضوع توجه دارند. این افراد نظرات خودشان را در قالب کار‌شناسی ارائه خواهند داد و نمی‌خواهیم برنامه به سمت کار‌شناسی صرف برود چون مخاطب خسته می‌شود.»
امامی در خصوص این‌که چه شد تولید برنامه به شبکه سه رسید، می‌گوید: «ما جلسات متعددی در صدا و سیما داشتیم و سعی کردیم فرم برنامه شکلی متفاوت داشته باشد. گروه اجتماعی شبکه سه سیما از این برنامه استقبال خوبی کردند و از لحاظ سخت‌افزاری و دکور و نرم‌افزاری ما را یاری کردند که بتوانیم این برنامه را با فرمی خاص روی آنتن ببریم.»
به گفته امامی این برنامه ۱۷ مرداد روی آنتن می‌رود و چند گزینه برای نام آن وجود دارد که هنوز قطعی نشده است. محمد صائبی و مریم بابایی کارگردانان این برنامه هستند و سردبیر آن احمد دانش است. (روزنامه صبا)

نظر فراستی درباره فیلم «چ» حاتمی کیا
مسعود فراستی معتقد است که آخرین فیلم حاتمی‌کیا جنگ زده، جنگ طلب و قهرمان ساز دروغین نیست. صلح طلب است اما نه تسلیم طلب. مساله دیروز و مهم تر مساله امروز است. فیلم سخت و آبرومند و سرپایی است که نه ملودرام سطحی می‌شود نه جنگی دِمُده.
«چ» فیلم نزدیک به خوبی است. فیلمی تحقیق شده و کار شده. نه سرهم بندی شده. فیلم بی مساله یی نیست. مفهوم زده هم نیست. خوشبختانه مساله دارد. مساله دیروز و مهم تر مساله امروز. فیلم کهنه و دیروزی هم نیست. فیلم سخت و آبرومند و سرپایی است که نه ملودرام سطحی می شود نه جنگی دِمُده. فیلمی است که می تواند مخاطب امروز را جلب کند حتی مخاطب ناآشنا با چمران و بیگانه با پاوه آن زمان. فیلم جنگ زده نیست و جنگ طلب و قهرمان ساز دروغین. صلح طلب است اما نه تسلیم طلب. آسیب شناسانه است و تا حدی تحلیلگر. ملی است و نگاهش نیز خیلی خصوصی نیست.

«چ» بهترین حاتمی کیا است بعد از مهاجر و دیده بان و مهم ترین فیلم جشنواره امسال است و یکی از دو بهترین های آن.
و اما چرا نزدیک به خوب ؟ نه خوب. مشکل اول فیلم خود شخصیت چمران است. اگر او را از فیلم برداریم یا تبدیل به رزمنده یی بی نام و نشان اش کنیم با بیش و کم همین خصوصیات و کنش ها، چه می شود؟ شخصیت چریک عارف و متفکر چمران تا حد بسیاری درنیامده. کمی منفعل است. استاد جنگ های چریکی و استراتژی و تاکتیک چریکی نیست. در مقابل حرکات دشمن تیز و سرزنده نیست. تاخیر دارد. عرفانش هم غایب است. یک صحنه عبادت چیزی نمی رساند. خلوت ندارد. متفکر است و بیشتر سیاسی و اهل پولتیک اما در جواب دشمن راجع به زن و فرزند کم می آورد. بیشتر مردم دوست است و ملی تا متفکر. نخستین اسلحه گرفتنش خیلی حرفه یی است- با دوربین خوب- اما نه ایرانی. شلیک کردن های بعدی اش بهتر است. اینکه فیلمساز می گوید چمران اوست، قبول. اما چقدر به چمران واقعی نزدیک است؟ مساله این است. درباره یک شخصیت بسیار مهم و مانده در تاریخ حرف زدن، شعار ندادن وخصوصی - و شخصی- نکردنش سخت است. قطعا فیلمساز به جنبه هایی از شخصیت نزدیک تر است و از جنبه هایی دورتر. اما این توجیه کافی نیست. هم باید یک شخصیت درست و واقعی و چندبعدی در بیاید و هم نگاه فیلمساز به او غایب نباشد. نه اینکه فقط با نگاه فیلمساز مواجه باشیم. حس کلی شخصیت، خلوت و جلوتش و دیالکتیک آن مهم است، که در فیلم نیست. و جنگ و صلح. آیا چمران اساسا صلح طلب بوده- و قطعا نه سازشکار- یا چریک اما عارف؟ اینها دو چیزند. آیا می شود سیاسی نبود، اهل جنگ نبود، عارف نبود و... و درباره همه اینها در یک آدم حرف زد؟

و اما درباره فلاحی و اصغر وصالی که فیلمساز معتقد است فیلم آنها هم هست، که خیلی جدی نیست. فلاحی فیلم هیچ نیست مگر مقوا و وصالی فیلم خیلی بی کله است و تا حدی وسترن.
درباره سینمای چ، دوربین و نگاهش، کادر اسکوپ و تدوین و... بعدا در اکرانش خواهم گفت. فعلابگویم پاوه در فیلم خیلی شهر نشده. شاید برای فیلم جنگی دیگری کافی بود اما نه برای این فیلم. صحنه هلیکوپتر که در سینمای ایران بی نظیر است و موثر، ته اش درنیامده و نمی فهمیم هلیکوپتر سرانجام چگونه می نشیند. سر قطع شده در صحنه زیادی است و حس صحنه را خراب می کند . خلاصه« چ » از معدود فیلم های قابل بحث این سال هاست و تمرین خوبی است برای فیلمی ملی درباره حصر آبادان یا فتح خرمشهر. ان شاءالله.
مسعود فراستی
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 25 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » چهارشنبه ژانويه 02, 2019 2:53 pm

مسعود فراستی با اشاره به نقد و تحلیل صد فیلم برتر تاریخ سینما در برنامه «سینما کلاسیک» عنوان کرد که سینما اساسا یعنی سینمای کلاسیک و اگر کسی می‌خواهد سینما را یاد بگیرد و یا حتی به شکلی مردن فیلم بسازد باید به این سینما نگاه کند.


مسعود فراستی درباره برنامه «سینما کلاسیک» که هر شب ساعت یک بامداد با کارشناسی و اجرای وی از شبکه نمایش روی آنتن می‌رود، گفت: همانطور که از نام برنامه برمی‌آید این برنامه قرار است فیلم‌های کلاسیک را درست معرفی کند و به نظر من سینما یعنی سینمای کلاسیک.
وی ادامه داد: همچنین شعر یعنی شعر کلاسیک و یا موسیقی هم اصل آن موسیقی کلاسیک است و این مساله در سینما بیشتر صدق می‌کند. شما از طریق این سینما هم سبک فیلمسازان بزرگ را بدست می‌آورید هم جهان آنها را و در واقع از شخصیت پردازی گرفته تا استفاده از دوربین و بازی‌ها همه به نوعی آموزش هستند.

این منتقد با بیان اینکه در «سینما کلاسیک» ما به تدریج یاد می‌دهیم که آدم‌های بزرگ در فیلم‌ها و قصه‌های خود چه می‌کنند، بیان کرد: مخاطب با بررسی این فیلم‌ها یاد می‌گیرد که اگر قصه اساس یک فیلم است رابطه آن با شخصیت‌ها چگونه است، فیلمساز با فرم چگونه کار می‌کند و یا با فرم چگونه می‌توان محتوا ساخت. این رویکرد به ما کمک می‌کند که وقتی فیلمی را نقد می‌کنیم بدانیم از موضع این فیلمسازان است. البته من همیشه این را گفته‌ام که فیلمسازان بزرگ هم فیلم های بد داشته‌اند؛ حتی فیلمسازانی چون کوروساوا، هیچکاک و ... که اولین فیلم‌های آنها را در این برنامه نقد کردیم و من درباره فیلم‌های بد آنها هم صحبت کردم.

فیلمساز متر و معیار خوب و بد بودن اثر نیست
فراستی درباره متر و معیار خود برای نقد فیلم های فیلمسازان بزرگ عنوان کرد: برای نقد یک اثر باید از خوبی و بدی گذشت باید به این رسید که اصل چیست. وقتی اصل روشن شد دیگر آدم‌ها متر نیستند و تنها مصداق هستند. هرجا که با این متر هماهنگ شدند یکی مثل هیچکاک خوب بوده است چون با این متر منطبق شده و هرجا که بد بوده اند یعنی از متر و معیار ما خارج شده اند. به طور مثال شاید فیلمساز پیر شده و خلاقیتش را از دست داده و یا قصه‌پردازی خوب نبوده است.

نویسنده کتاب‌های «افسانه چاپلین» و «کوروساوا سامورایی سینما» اضافه کرد: من در نقدهایم از هیچ آدمی ستایش نمی‌کنم و فکر می‌کنم هرکسی را باید با آن متر نگاه کرد در اینصورت افراد کارهای غیر حرفه‌ای هم دارند همچنان که معتقدم بعضی از شعرهای مولانا شعرهای خوبی نیستند. با وجود اینکه مولانا در قله شعر جهان قرار دارد اما شعرهای بد و مفهوم زده هم دارد.

مفهوم‌زدگی معضل سینماست
این منتقد سینما مفهوم زدگی را یکی از معضلات فیلم‌ها دانست و بیان کرد: باید بتوان میان حرکت به سوی فرم و مفهوم تفکیک قایل شد، به طور مثال وقتی مفهوم زده می شوید و در فرم حرکت نمی‌کنید شعر شما بد می‌شود در سینما هم همینطور است و اگر نتوانید پیام خود را در سینما با فرم بیان کنید یعنی شعار داده‌اید و یا کار شما دچار مفهوم زدگی شده است و این باعث می‌شود که فیلم به خوبی در نیاید.
فراستی در تعریف مفهوم زدگی عنوان کرد: مفهوم باید به فرم و قصه تبدیل شود در غیر اینصورت مفهومی در کار نیست چه برسد به محتوا و اصلا محتوا مباحث سخت‌تری دارد که من سعی می‌کنم در «سینما کلاسیک» به آنها بپردازم اما درباره مفهوم‌زدگی باید گفت به طور مثال شما یک دکمه خریده‌اید و می‌خواهید بر مبنای آن پالتو بدوزید درواقع شما آنقدر غرق آن مفهوم می‌شود که دیگر فرم درنمی‌آید چون تمام هدف این است که مفهوم را دربیاورید. باید این مفهوم در دل قصه از طریق فرم و از طریق شخصیت‌ها، دوربین و مکث‌ها دربیاید. اگر صد فیلم برتر تاریخ سینما از نگاه منتقدان را نگاه کنید بیش از نیمی از آنها دچار این مفهوم زدگی هستند.

با مفهوم نمی‌توان به فرم رسید
این تحلیلگر سینما در واکنش به اینکه بعضی برای مفهوم جایگاهی چون فرم قایل هستند، عنوان کرد: با مفهوم نمی‌توان به فرم رسید و اصلا هیچ گاه نباید با مفهوم شروع کنیم تا به فرم برسیم بلکه باید با قصه شروع کرد و بعد مفهوم مورد نظر را در قصه گنجاند. در این صورت است که قصه‌ها درست از آب در می‌آیند و آدم‌ها باورپذیر می‌شوند حالا مفاهیم جدی می‌تواند به ما منتقل شود که این انتقال مفاهیم هم از طریق شعار نیست بلکه از طریق فرم است یعنی باید در بازی بازیگر، دیالوگ های درست، محل درست دوربین و حتی مکث های به موقع بوجود آید. گاهی یک مکث اضافه یا تدوین غلط می‌تواند مفهوم فیلم را بهم بریزد. باید همه اینها را به کار گرفت تا سینما را از طریق فرم بیان کرد چون هنر اساسا از طریق فرم نمایش داده می‌شود. هنر یعنی فرم و بدون فرم محتوا انکارپذیر نیست.
وی درباره اینکه تکنیک چقدر می‌تواند فرم مورد نظر را بدست آورد؟ تصریح کرد: تکنیک مقدمه فرم و بدون آن نمی‌توان به فرم رسید در عین حال فرم امری زیستنی است نه یادگرفتنی. بنابراین باید با آن زندگی کرد تا به فرم برسید.

الفبای سینما با سینمای کلاسیک ساخته شده است
فراستی در ادامه با تاکید بر سینمای کلاسیک و اهمیت آن برای آموزش و شناخت فیلم عنوان کرد: الفبای سینما با سینمای کلاسیک ساخته شده است یعنی با روابط علی و معلولی و با قصه سر راستی که مخاطب بتواند آن را پی بگیرد. در سینمای کلاسیک باید بتوانید از پس زمان بربیایید و فیلم‌های کلاسیک توانسته‌اند این مساله را رعایت کنند. همچنین این سینما در شخصیت پردازی و در قصه خود توانسته آدم‌هایی را بسازد که کاملا قابل باور هستند.
این مدرس دانشگاه اضافه کرد: بعد از سینمای کلاسیک می‌توان به سینمای مدرن رسید اما قبل از کلاسیک به مدرن رسیدن درواقع سینما را نفهمیدن است. شعر هم همینطور است و اگر شاعر مدرن از پشتوانه شعر کلاسیک استفاده نکرده باشد اثرش مدرن نمی‌شود فقط ادای مدرن بودن را درآورده است. امروز ما باید در هنر خود از این پشتوانه کلاسیک استفاده کنیم. سینمای کلاسیک تا امروز زنده بوده است و اینگونه نیست که در دوره‌ای پدید آمده و بعد تمام شده باشد و حالا ما به سراغش برویم. همچنان بسیاری از فیلم‌های خوب بر اساس سبک فیلم‌های کلاسیک ساخته می‌شوند و بیش از یک دهه است که بازگشت به سبک فیلم‌های کلاسیک در اروپا و امریکا اغاز شده است.

از اسکورسیزی گرفته تا اسپیلبرگ سینمای کلاسیک را همچنان می‌بینند
نویسنده کتاب‌های «هیچکاک همیشه استاد» و «اسطوره جان فورد» با بیان اینکه مدرنیزم در سینما اگر درونی نباشد فقط ادای مدرنیته است، خاطرنشان کرد: بعضی از فیلمسازان به طور مثال فکر می‌کنند که فیلم‌شان پلات نداشته باشد یا در فیلم خطی حرف نزنند بلکه حسی اثر خود را بیان کنند که اینها فقط اداست در صورتیکه فیلم کلاسیک به نوعی حرف خود را بیان می‌کند که هم مخاطب عام داشته باشد و هم مخاطب خاص و چنین فیلم‌هایی هنوز هم برای هر فیلمسازی منبع تغذیه است. فیلمسازان امروزی از اسکورسیزی گرفته تا اسپیلبرگ و همه فیلمسازان صاحب‌نام می‌گویند که سالی یک بار «جویندگان» جان فورد را می‌بینند. چرا می‌بینند؟ برای اینکه سینما را یاد بگیرند. مثل این است که شاعر شعر نو در سال گاهی به سراغ شعر حافظ می‌رود.

سینمای ما به سینمای کلاسیک نگاه نکرده است
این نویسنده و روزنامه نگار درباره اینکه فیلمسازان ایران تا چه حد به سینمای کلاسیک نگاه کرده اند، گفت: سینمای ما اصلا به سینمای کلاسیک نگاه نکرده است و اصلا پشتوانه سینمای کلاسیک را ندارد. این فاجعه است و به همین دلیل ما هنوز سینما نداریم، شما می‌توانید فیلم خوب پیدا کنید اما سینما پیدا نمی‌کنید.
وی در پایان با اشاره به نقد و تحلیل خود از صد فیلم برتر تاریخ سینمای کلاسیک که در برنامه «سینما کلاسیک» مورد ارزیابی قرار می‌گیرد، خاطر نشان کرد: سینما اساسا یعنی سینمای کلاسیک و هرکسی که بخواهد سینما را یاد بگیرد و فیلم بسازد باید از سینمای کلاسیک شروع کند. این سینما باید منبع آنها قرار بگیرد. به نظرم این اولین بار بعد از انقلاب است که تلویزیون به سمت این سینما رفته است و از این طریق مخاطب خود را تربیت می‌کند. (خبرگزاری مهر)
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 25 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » چهارشنبه ژانويه 02, 2019 2:58 pm

یک مناظره جنجالی درباره شهید آوینی
فراستی به زیباکلام: بی‌سواد، مبتذل و تقلیل‌گرا هستید


یک مناظره جنجالی.فراستی و زیباکلام روبروی هم نشستند تا از آوینی صحبت کنند، اما ماجرا به بحث درباره ویژگی‌های شخصی‌شان کشیده شد.
Image
در حالی که سینما این روزها درگیر بخش بین الملل جشنواره فیلم فجر است و بیش از بیست روز است که از ایام بزرگداشت شهید آوینی گذشته است؛ دانشگاه تهران، امروز شاهد مناظره داغی با موضوع سینمای شهید آوینی بود. دو طرف این مناظره مسعود فراستی منتقد سینمایی و صادق زیباکلام کارشناس و تحلیلگر سیاسی بودند.
شدت این مناظره گاهی آنچنان تند و غلیظ شد که در انتهای آن یکی از دانشجویان خطاب به دو کارشناس حاضر در این جلسه گفت: من به هر دوی شما احترام می گذارم ولی از شما سوال دارم که چقدر مواجهه امروز شما عاقلانه و در خور دانشگاه بود و چرا احساسات دانشجویان را تحریک کردید تا تعدادی برای شما کف و سوت بزنند.
زیبا کلام در جواب این سوال گفت: من چیزی برای گفتن ندارم مگر اینکه دوباره تکرار کنم که با تمام وجود مخالف هنر در خدمت حکومت هستم.
فراستی هم در جواب این دانشجو با همان خونسردی خودش در مبارزه، میکروفون را جلوی خودش کشید و گفت: من همیشه در چنین جلساتی از همه خواهش می کنم که برای کسی در مناظره دست نزنید. کف و سوت زدن برای کسی که در مناظره هست، شکل مناظره را عوض می کند. نکته بعدی این که به نظر من این جلسه اصلا بد نبود. اینکه سازماندهی جلسه و چینش افراد خوب نبود بحثی جداست ولی آنچیزی که در این مناظره اتفاق افتاد، آنچنان هم بد نبود. آقای دکتر زیباکلام معتقد است که مرتضی آوینی نظریه پرداز سینمای حکومتی است و من فراستی هم می گویم اشتباه می‌کند. او تند می گوید و من هم تند جواب می دهم. چیزی نشده است. یک مقدار یاد بگیریم که این چنین تند نظراتمان را بگوییم ولی احترام هم را حفظ کنیم.
آقای دکتر زیباکلام معتقد است که مرتضی آوینی نظریه پرداز سینمای حکومتی است و من فراستی هم می گویم اشتباه می‌کند. او تند می گوید و من هم تند جواب می دهم. چیزی نشده است. یک مقدار یاد بگیریم که این چنین تند نظراتمان را بگوییم ولی احترام هم را حفظ کنیم.
آنچه در ادامه می خوانید گزارشی از برنامه ای با عنوان «خلسه نارسیسی» است. این برنامه در پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران و در تالار آوینی برگزار شد. در بخشی از این مراسم، مستند «عالم هیچکاک» هم پخش شد.
مناظره با حرف‌های اعتراضی فراستی آغاز شد.

او با انتقاد از عنوان «خلسه نارسیسی» برای این جلسه گفت: عنوان این جلسه ربطی به موضوع جلسه ندارد و دوستانی که می خواستند اسم شیک بگذارند باید بگویم که اشتباه کردند. «خلسه نارسیسی» اصطلاحی از مک‌لوهان است که آوینی در یکی از مقالاتش به کار می‌برد. اتفاقا این مقاله خیلی هم روی خلسه نارسیسی متمرکز نیست و فقط یک جمله در انتهای مقاله آورده است.

فراستی در ادامه ضمن انتقاد از نظرات امیرحسن ندایی گفت: این‌چیزی که گفته‌ می‌شود مرتضی آوینی دو نوع سینما را می‌فهمید یکی سینمای مستند و دیگری سینمای داستانی که سیر معنوی داشته باشد؛ اشتباه است. آوینی سینمای مستند را دوست داشت به واسطه تقربی که به واقعیت داشت.
وی افزود: نوع دوم سینمایی که دوست داشت سینمای سیر معنوی و دینی نیست. اتفاقا فیلمهایی مثل «لارنس عربستان»، «دره من چه سرسبز بود» و «ادیسه 2001» از جمله سینمای مورد علاقه آوینی است که سیر معنوی به این معنا ندارند.

این منتقد سینمایی افزود: آوینی سینما را به معنای ابزار به معنای ظرف نمی‌دانست که هر چیزی را بتوان در آن ریخت. بلکه سینما را راهی می دانست که بیان کند. یک بیان هیچکاک دارد که در مقاله مرتضی آوینی هم هست که می گوید: سینما برای بیان خود باید بهای گزافی را بپردازد و این بهای سنگین سرگرمی است.

فراستی: دولت و وزارت ارشاد و منتقدان، سینمای تارکوفسکی را علم کرده بودند و من به مرتضی گفتم این چیزی که اینها علم کردند غیرسینمایی است، هیچکاک را علم کنیم
فراستی با اشاره به علاقه آوینی به سینمای هیچکاک گفت: آن زمان، دولت و وزارت ارشاد و منتقدان سینمای تارکوفسکی را علم کرده بودند و من به مرتضی گفتم این چیزی که اینها علم کردند خیلی غیر سینمایی است و باید یکی را معرفی کنیم که سینمایی باشد. من هیچکاک را معرفی کردم. اوایل مرتضی مخالفت می کرد و می پرسید که آیا هیچکاک به لحاظ اندیشه از پس تارکوفسکی بر‌آید؟ بعد از اینکه چند فیلم از هیچکاک را دید، به این نتیجه رسید که او تکنیسین سینما است و از پس تارکوفسکی هم بر‌می آید.
وی افزود: من این را گفتم تا مزه سینمای آوینی دست شما می آید. سینمای مخاطب عام را اصل می‌دانست. این که سینما بتواند که یک سیر روحی را ایجاد کند در نوشته های مرتضی راجع به سینمای هیچکاک است.

فراستی در ادامه به بحث فرم و محتوا اشاره کرد و گفت: تا همین امروز جامعه سینمای ایران رابطه فرم و محتوا را درک نکرده است. این ها فکر می کنند که محتوا یک اصالتی دارد و بیرون از فیلم ایستاده است و منتظر است که فرم بگیرد. اینها درک نمی‌کنند که محتوا بیرون وجود ندارد و اینکه فرم است که محتوا را می سازد. محتوا رنگی است که فرم به مضمون و مفهوم می زند و محتوای خاص یک اثر هنری. محتوا پیام نیست. به درستی آوینی می گوید که سینما جای عقل نیست، جای فلسفه نیست، بلکه جای حس است. سینما عرصه و ساحت حس است.
این منتقد سینمایی در پایان بخش اول صحبتهایش گفت: آوینی اصلا سینمای اسلامی را هم نمی‌فهمید و من هم نمی فهمم. اینکه می توان سینمای اسلامی داشته باشیم یا نه جزو سوالهای آخر مرتضی بود. ولی می گفت که هنر سینما باید در تسخیر مسلمانان معتقد و کاربلد سینما باشد.

نوبت به صحبتهای صادق زیبا کلام پژوهشگر و تحلیلگر سیاسی رسید. وی اول صحبتهایش گفت: میشود من در مورد توافق لوزان صحبت کنم؟ من می توانم بگویم که چرا هسته ای بدرد این مملکت نمی خورد؟
وی صحبتهایش را اینطور ادامه داد: ظاهرا در مورد شهید آوینی فقط باید به عنوان یک مستند ساز نگاه کنیم. اما من ایشان را بخشی از مجموعه ای می دانم که به آنها سینماگران حکومتی می‌گویم. البته ایشان شهید شدند و نمی توان قضاوت کرد که در دهه های بعدی هم پاسدار سینمای حکومتی می ماند یا نه. شاید ایشان یک حرمت و قداستی برای خود و هنر قائل می شد و یا اصراری نداشت که فیلمهایی بسازد که با تشویق حکومت همراه باشد؛ شاید می شد و یا نه.

زیباکلام: علت اهمیتی که به مفهوم آوینی داده می شود این است که ایشان را برای هنردولتی و هنر ایدئولوژیک زده مصادره کنند
وی ادامه داد: ما می توانیم در مورد مسائل فنی و قالب و محتوا صحبت کنیم ولی علت اهمیتی که به مفهوم آوینی داده می شود این است که ایشان را برای هنردولتی و هنر ایدئولوژیک زده مصادره کنند.
زیبا کلام در ادامه با ذکر خاطره ای جوانی اش گفت: زمانی من و نسل ما معتقد به یک گونه ای هنر بودیم که متعهد باشد و بخش عمده ای از هنرها برای من هنر غیر متعهد بود. در آن دوران هنری ارزشمند بود که بتواند مبارزات مردم تحت ستم را به نمایش در آورد در غیر اینصورت هنر برای هنر فاسد ترین نوع هنر بود.
زیبا کلام ادامه داد: ما در آن زمان با این تعابیر عشق می کردیم اما من در اویل زندگی پنجاه زندگی من برخلاف دهه بیست زندگی من آن هنر متعهد کمرنگ تر شد. الان برای من هنر، هنر است و تقسیم بندی به هنر متعهد و غیر متعهد یک چیز من درآوردی است. هنر یعنی اینکه بتواند رنج‌ها، دردها، شادمانی ها و احساسات آدمی را نشان دهد و برایش مخاطب پیدا کند و مابقی آن حقنه کردن ایدئولوژی به هنر و هنرمند است.

وی ادامه داد: نظام جمهوری اسلامی مبلغ همان هنر متعهدی شده است که در جوانی به آن اعتقاد داشتیم.دیدگاهی که طبق آن بخش عمده هنر و هنرمندان ارزشی ندارند و بخش عمده ای از سینما هیچ ارزشی ندارد و چیزی جز سرگرمی و کار هالیوودی نیست.
زیبا کلام اضافه کرد: از نظر تاریخی فقط جمهوری اسلامی ایران نیست که به سینمای متعهد پایبند است، تمام نظامهایی که بر اساس ایدئولوژی شکل گرفتند به سینمای متعهد معتقدند. سینما شوروی هم داعیه هنر متعهد است. سینمای چین و سینما آلمان نازی هم این نگاه را به هنر داشتند.
در ابتدای جلسه مستند «عالم هیچکاک» برگرفته از مقاله شهید آوینی پخش شده بود. این تحلیلگر سیاسی به اشتباه گمان کرده بود که این مستند ساخته شهید آوینی است. زیبا کلام بر اساس این پیش فرض ادامه داد: من از صحبتهای این جلسه و فیلمی که از نریشنهای شهید آوینی پخش شد چیزی پیدا نکردم که حالا بیایم آوینی را روی سرم بگذارم و حلوا حلوا کنم. از صحبتهایی که شد من اصلا گیج شدم که شهید آوینی با سینما مدرن و هالیوود مخالف بود پس چرا برای سینمای هیچکاک نوشته است و الان این فیلم را ساخته است.
وی ادامه داد: صدای بلندگو بد بود و صدای آقای فراستی هم در گوش من اکو می شد وچیزی هم عاید من نشد. اما مطالبی که در مورد آوینی گفته می شود را در مورد خیلی از کارگردانها می شود گفت. من نمی فهمم یعنی چه که می گوییم فلان شخص به عرفان علاقه مند است، اما عرفان را در فیلمش نشان نمی‌دهد، پس ارزشمند تر است از کارگردانی که اصلا به عرفان علاقه ندارد.
زیباکلام: اگر زمان آوینی بودم به او می‌گفتم به خدا جرم نکرده‌ای که از هیچکاک خوشت می‌آید، لازم نیست توجیه کنی
من اگر زمان آوینی، ایشان را می دیدم به او می گفتم که اگر از هیچکاک خوشت می آید به معنای این نیست که شما گناه کردید؛ به خدا جرم نکردی لازم نیست توجیه کنی. کافی است راحت بگویی من به هیچکاک علاقه دارم. به خاطر اینکه از هیچکاک خوشتان آمد لازم نیست بگویی که هیچکاک و آثارش یک نوع معنویت دارد.

فراستی: زیباکلام با چیزی مخالف است که از آن هیچ اطلاعی ندارد، چهار جمله شنیده است و حرف می‌زند
فراستی در جواب این صحبتهای زیباکلام گفت: ماچهار سال پیش در اصفهان یک مناظره‌ی دیگر داشتیم. آقای دکتر از چهار سال پیش یک قدم هم جلو نیامده است. لئوناردو داوینچی یک جمله ای دارد که می‌گوید هیچ کس حق ندارد پیش از رسیدن به شناخت کامل از ماهیت چیزی یا کسی به آن عشق بورزد، یا از آن نفرت داشته باشد. دکتر با چیزی مخالف است که اصلا از آن هیچ چیز اطلاعی ندارد. چهار تا جمله از آقای ندایی، چهار تا جمله (اکو دار) از من شنیده است و اینجا اظهارنظر می کند.
وی افزود: متاسفم که راجع به پدیده ای حرف می زند که اصلا هیچ اطلاعی از آن ندارد. مرتضی آوینی ابدا سینمای حکومتی را دوست نداشت و این حداقل شناخت از مرتضی آوینی است.من و مرتضی در مجله سوره دشمن شماره یک سینمای دولتی بودیم و من همچنان هستم.

فراستی: اتفاقا زیباکلام طرفدار سینمای دولتی که پول از دولت می‌گیرد و جایزه را از فرنگی می‌گیرد
فراستی خطاب به زیباکلام گفت: اتفاقا زیبا کلام طرفدار سینما دولتی از جنس آنتلکت است. یعنی طرفدار سینمای دولتی که پول از دولت می‌گیرد و جایزه را از فرنگی می‌گیرد. مرتضی آوینی مخالفت سیاستگذاری بی در و پیکرسینمایی دولت بود. وقتی کسی این موضوع ساده را نمی داند به خودش ظلم می کند که در مورد آن صحبت کند.
این منتقد سینما ادامه داد: سینما می تواند ایدئولوژیک و متعهد باشد و دکتر دوست نداشته باشد. اولین نکته این است که سینما باید سینما باشد. چه حکومتی‌هایی که سینما ابزار دستشان است و میلیاردها تومان هم خرج می‌کنند و فیلمشان فیلم نیست و چه روشنفکران اپوزیسیون نما که از پوزیسیون می‌خورند، آنها هم به سینما به عنوان ابزار نگاه می کنند.
وی ادامه داد: مرتضی اساسا نظریه پرداز جدی هنری بعد از انقلاب است و نه فیلمساز. من با بعضی از نظراتش موافق نیستم ولی با بیشتر نظراتش موافقم به خصوص این دو مورد که سینما قبل از اینکه هنر باشد سرگرمی است و دیگر اینکه فرم، محتوا می سازد.

فراستی اضافه کرد: آوینی از فیملهای «دیده بان»، «مهاجر» و «هور در آتش» خوشش می آید و من هم خوشم می آمد و علت آشنایی ما هم همین فیلم‌ها بودند. اساسا فیلم‌های «دیده بان» و «مهاجر» فیلم تبلیغ حکومت است. اینها فیلمهای درستی هستند که اولا سینما هستند بعد اینکه آدمها و فضایی را نشان می‌دهند که دکتر با آنها مخالف است ولی من موافق آن هستم. آن چه فضایی است؟ فضای دفاع از میهن.

وی ادامه داد: فکر نمی کنم ضد جنگ بودن قلابی روشنفکرها اصلا چیز جدی باشد. جنگ دو نوع است یکی جنگ تهاجمی یکی جنگ دفاعی. اگر با هر دو مخالفید در حقیقت طرفدار مهاجمید و روشنفکری که اینگونه ضدجنگ است به متجاوز کمک می‌کند. من همچنان طرفدار جنگ میهنی و جنگ دفاعی هستم. به نظرمن مستندهای مرتضی که این جنگ را تصویر کردند، به لحاظ تکنیکی هم قوی بود.
فراستی در ادامه به کنایه به زیبا کلام گفت: حالا که صدای من اکو ندارد اینجا را خوب گوش کنید. صحبتی که خنده حضار را به همراه داشت. او ادامه داد: روایت فتح سند افتخار سینمای جنگ ایران و عراق است. مرتضی در مستندش وقتی شهید را نشان می دهد دوربین را ثابت نگه می دارد و اصلا اداهای اسلوموشنی ندارد. ایدئولوژی زده کسی نیست که می خواهد ایدئولوژی خودش را به شکل هنری ارائه می‌کند، ایدئولوژی زده کسی است که فکر می کند ضد ایدئولوژی است و فرم نمی‌فهمد و این طرفداری هنر نیست و فریب ظاهر را می خورد.

زیباکلام: من سینما نمی دانم و اصلا نمی دانم آن را با «سین» می نویسند یا با «صاد» ولی کسی که ادعای سینما دارد چرا باید از فیلم قلاده های طلا دفاع کند؟
زیبا کلام در جواب فراستی صریح تر حرفهایش را شروع کرد: شما به سفر چهار سال پیش اشاره کردید.حالا من به شما می گویم که برای چه اصفهان رفته بودیم. اصفهان برای این رفته بودیم که ایشان از فیلم «قلاده های طلا» در سال 88 دفاع می کرد. خیلی نباید گول یک سری حرفهای ظاهری را نخوریم. من چیزی را گفتم که بهش اعتقاد داشتم. من سینما نمی دانم و اصلا نمی دانم آن را با «سین» می نویسند یا با «صاد» ولی کسی که ادعای سینما دارد چرا باید از فیلم قلاده های طلا دفاع کند؟

زیباکلام: آقای فراستی که پشت آوینی سنگر گرفتی تا به جاهایی برسی
وی ادامه داد: من هیچ چیز نمی‌دانم ولی شیادی نمی‌کنم. در خصوص جنگ هم باید دوباره راجع به آن صحبت کنیم، دیگر این سینما نیست که با چند کلمه به سرو کله من بکوبد.آقای فراستی اگر جنگ آن چیزی است که شما و حکومت برای ما روایت می کند پس چرا وقتی 598 را قبول کردیم، از میان سه کلمه ای که امام گفت فقط یکی‌اش باقی ماند و آن هم جام زهر بود. آقای فراستی که پشت آوینی سنگر گرفتی تا به جاهایی برسی؛ دو جمله‌ی دیگر هم امام گفتند یکی اینکه در مورد جنگ هرچه گفتم پس گرفتم و دیگر اینکه آبرویی اگر داشتم با خدا معامله کردم. به نظر شما، ما در جنگ پیروز شده بودیم پس این دو جمله چیست که امام گفتند.

زیبا کلام در جواب فراستی صریح تر حرفهایش را شروع کرد: من چیزی را گفتم که بهش اعتقاد داشتم. من سینما نمی دانم و اصلا نمی دانم آن را با «سین» می نویسند یا با «صاد» ولی کسی که ادعای سینما دارد چرا باید از فیلم قلاده های طلا دفاع کند؟
وی ادامه داد: اگر در جنگ پیروز شده بودیم پس چرا امروز بعد از دو دهه از گذشت جنگ، دنبال مقصر می‌گردیم که چه کسی باعث شد که امام 598 را قبول کند.
زیبا کلام در آخر حرفهایش گفت: در مورد جنگ باید خیلی حرفهای دیگری هم زده شود. شما به صادق زیبا کلام نگو میهن پرست نیستی. زیبا کلام هر آشغالی که هست خودش رابه کسانی نمی چسباند تا بالا بیاید. شما و کسانی که مبلغشان هستید، هیچ جراتی ندارید که فیلمهای دیگری هم در مورد جنگ بسازید ولی بدانید کسان دیگری می آیند و برای جنگ فیلم خواهند ساخت.
در بخش دیگر این مناظره‌ی داغ، فراستی گفت: چهار سال پیش در اصفهان با دکتر زیبا کلام با تم بزرگداشت شهید آوینی شرکت کردیم نه با تم «قلاده های طلا». ایشان در آن جلسه هم با جهل نسبت به این پدیده وارد جلسه شد.
این منتقد سینمایی با اعلام نظرش درمورد فیلم «قلاده های طلا» گفت: فراستی هیچ وقت نگفته است که «قلاده های طلا» فیلم خوبی است. من در مورد این فیلم دو جمله گفتم: یک اینکه «قلاده های طلا» صحنه های خارجی این فیلم خوب است دوم اینکه به لحاظ عدم توهین به مخالفش خوب است و این نگاه وحدت طلبانه است. ولی نقدهای خودم را به این فیلم داشتم.

فراستی: زیباکلام هر روز پشت کسی پنهان می‌شود تا دو روزی هم زندان برود و بیاید قیافه بگیرد
فراستی ادامه داد: من پشت آوینی پنهان نشدم برعکس دکتر که هر روز پشت کسی پنهان می‌شود تا دو روزی هم زندان برود و بیاید قیافه بگیرد. در تمام این سال‌ها نه پشت آوینی قایم شدم و نظراتم را راجع به آوینی گفتم. سر فیلم «قصه‌های مجید» یا سر بحث تکنیک و فرم یا جاهای دیگر هم بوده است که با نظراتش مخالفت کردم.
وی ادامه داد: اگر از مرتضی دفاع می‌کنم دفاعی روشن است چون معتقدم او روشنفکر بود. برعکس اکثر روشنفکران بشدت بی سوادی که هستند، مرتضی آوینی روشنفکری جدی بود و از روشنفکری گذار کرد و چیزی هم که باعث این گذار شد خود جنگ بود.

فراستی: روشنفکرنماهایی که صاحب هیچ نظری نیستند و نان نام اپوزیسیونی‌شان را می‌خورند از فیلم 300 حمایت می کنند
فراستی با اشاره به اظهارات زیبا کلام ادامه داد: دکتر طبق معمول به جای اینکه جنگ را توضیح بدهد یک جمله‌ی مخدوشی از امام می گوید که امام جنگ را پس گرفت و جام زهر نوشیده است. از جنگ نه دهم اش گفته نشده است. به شدت جا دارد که چرا هنوز بخش‌هایی از جنگ گفته نشده است. اما حرفی که می زنم و روشنفکر‌ها از آن می لرزند این است که من از جنگ دفاعی، دفاع می کنم و علیه جنگ تجاوز کارانه هستم. مخدوش کردن این دو کار روشنفکران بی سواد است که قیافه اپوزیسیون نمایی می گیرند.

وی با اشاره به مناظره قبلی شان بر سر فیلم 300 گفت: روشنفکرنماهایی که صاحب هیچ نظری نیستند و نان نام اپوزیسیونی‌شان را می‌خورند از فیلم 300 حمایت می کنند و بعد می‌گویند من میهن پرست هستم. اگر سواد ندارید، خوب ساکت شوید و بروید جایی که سواد دارید. هنر جای شامورتی بازی و بی سوادی نیست.

Image

فراستی:حتی در جایی که دکترا گرفتید هم بی سواد هستید. به شدت مبتذل و به شدت تقلیل‌گرا هستید از بحث مذاکرات هسته ای تا بحث اعتدال
فراستی صحبت هایش را تند و صریح کرد و گفت: حتی در جایی که دکترا گرفتید هم بی سواد هستید. به شدت مبتذل و به شدت تقلیل‌گرا هستید از بحث مذاکرات هسته ای تا بحث اعتدال. ادعای قلابی که من اپوزیسیون روشنفکر هستم واقعا برای یک استاد دانشگاه مبتذل است.

این منتقد سینمایی در آخر گفت: آنچیزی که در مورد مرتضی آوینی و حکومتی بودن او است کذب محض است. تمام نوشته های اواخر سال 69 تا لحظه‌ی‌شهادتش علیه سینمای دولتی و حکومت است. این گونه ادعای تفکر می‌کنی و بعد می‌گویی که فراستی از قلاده های طلا دفاع کرد. قلاده های طلا شرف دارد به آن چیزی که تو دوست داری مرد.
زیبا کلام در پایان این مناظره گفت: سر مناظره فیلم 300 مشابه همین برخورد اتفاق افتاد و در همان دانشگاه اصفهان هم چنین برخوردی داشتم ولی خفیف تر بود و امروز هم می دانستم که سر این بحث چنین اتفاقی می افتد.
اما پیش از مراسم، امیرحسین ندایی، استاد دانشگاه تهران در یک سخنرانی 20 دقیقه‌ای درباره نظریات سینمایی آوینی صحبت کرد.
او پشت تریبون حاضر شد و سخنانش را اینگونه شروع کرد: آن پایین که بودم دکتر زیبا کلام به من گفت مگر شهید آوینی فیلم سینمایی هم ساختند و من گفتم خیر؛ و او گفت: پس چرا این جلسه را می‌گوییم بررسی سینمای آوینی. اتفاقا بحث از همین جا شروع می شود. مورد نظر ما سینمای مستند شهید آوینی است. سینمای مستند در کنار سینمای داستانی یک شکل بسیار مهم بیانی است.

وی ادامه داد: زنده یاد آوینی در حوزه سینمای مستند کار عملی انجام داد ولی در حوزه سینمای داستانی یک نظریه پرداز بود. اگر آوینی می ماند زمینه های بیانی را برای رسیدن به سینمای ملی طراحی می کرد.

این استاد دانشگاه در رشته سینما و تئاتر با ذکر نظریات سینمایی شهید آوینی خاطرنشان کرد: ایشان برای سینما تعریف مشخصی قائل بود. ایشان معتقد بود که سینما عرصه عرفان زدگی نیست. چون عرفان و فلسفه حوزه فردی هستند و نفوذ آنها در سینما موجب می شود که یک سینمای فردی را ایجاد کند که مخاطب خاص دارد.
ندایی ادامه داد: شهید آوینی ماهیت سینما را در دو چیز می دید. یکی اینکه سینما رسانه ای با مخاطبان بسیار است و دیگر اینکه یک رسانه فراگیر فرهنگی است.
وی با اشاره به برخی از فیلمهایی که شهید آوینی گفت: «بن هور» و «ادیسه فضایی 2001» از جمله علایق شهید آوینی بود. فیلمساز مورد علاقه اش هیچکاک بود. او بحثی را ایجاد کرده بود با این مضمون که تفاوتی وجود دارد بین فیلم و فیلم‌نامه. او معتقد بود که فیلم نامه در درجه اول یک اثر ادبی است و ماهیتی نامتعین و غیر منجمد بر ذهن مخاطب دارد.
ندایی در ادامه صحبتهایش گفت: زنده یاد آوینی معتقد بود که وقتی خواننده، فیلم‌نامه را می خواند، چهره بازیگران و فضاها متفاوت از چیزی است که در واقع و در طول فیلم می تواند رخ دهد. در تاریخ سینما فیلمهای گوناگونی داریم که از یک اثر ادبی ساخته شده است که باهم تفاوت ساختاری دارند.
این استاد دانشگاه در رشته سینما و تئاتر ادامه داد: آوینی می‌گفت کار کارگردان تبدیل فیلم‌نامه به فیلم است والزامی نیست که نویسنده فیلمنامه خودش باشد و این هم مخالفت با همان نظریه‌ی سینمای مولف بود که اعتقاد داشتند که کارگردان باید نویسنده آثار خودش هم باشد.

وی ادامه داد: مثالی که آوینی می‌زند در مورد آثار هیچکاک است. او می‌گوید اگر کسی به فیلم نامه‌ی «سرگیجه» نگاه کند، می گوید که فیلم‌نامه مزخرفی است. ولی نکته اینجاست که یک فیلم‌نامه بد با یک کارگردان خوب درست ساخته می شود. در فیلم سرگیجه عناصر باور ناپذیر روانشناسانه دیده می‌شود که تماشاگر عادی متوجه آن نمی‌شود و فقط با داستان فیلم همراه می‌شود.
ندایی در ادامه تشریحات نظریات سینمایی آوینی می‌گوید: مخالفت آوینی با سینمای مدرن مثل مخالفتش با نقاشی مدرن است. لیوتار در کتاب وضعیت «پست مدرنیسم» هم می گوید که مدرنیسم دوره ای است که همتش را بر آن قرار داده است که آن چیزی که نادیدنی است را نمایش دهد. آوینی می‌گفت نقاشی مدرن یا فیلم مدرن دارای یک ابهام ذاتی است در صورتی که فیلم به خاطر دارا بودن مخاطب عام، باید بدون ابهام باشد.

وی افزود: آوینی اینکه چگونه سینما می‌تواند به یک منشا تحول فرهنگی تبدیل شود؛ را مستلزم دو شرط لازم و کافی می‌دانست. شرط لازمش را این می دانست که زبان سینما بتواند از ساده‌ترین تا پیچیده ترین مخاطب را درگیر کند. شرط کافی هم این بود که فیلم بتواند مخاطب را به تجربه حسی و روحی داستان ببرد.
ندایی اضافه کرد: زنده یاد آوینی اساسا معتقد بود که سینما زندگی بازآفریده شده است. سینما از نگاه او دو شکل اصلی داشت یکی سینمای مبتنی بر شکل زندگی بود. برای مثال فیلم‌هایی را اسم می برد که شکل مستند نزدیک می شوند مثل فیلم «نیاز» ساخته علیرضا داودنژاد که آدمهای این فیلم برای مخاطب آشناست و آنها را در کوچه و بازار دیده است. اتفاقا این کار را به گونه ای سهل ممتنع می‌دانست چون برای این کار باید بتوانیم واقعیت را بشناسیم و واقعیت مصنوع فیلم را به واقعیت ملموس دنیای بیرونی نزدیک کنیم.
این استاد دانشگاه در مورد دیدگاه دوم شهید آوینی گفت: آوینی معتقد بود که فیلم باید مخاطب را به یک سفر معنوی ببرد. مثلا فیلم «هور در آتش» و فیلم های اولیه حاتمی کیا از جنس داستان‌های اسطوره ای هستند. در یک داستان اسطوره ای فقط با رویه داستان مواجه نیستید. بسیار ساده انگارانه است که اگر بپنداریم که داستان یوسف و زلیخا داستانی معمولی از عشق آدمی است.

وی در جمع بندی صحبتهایش گفت: زنده یاد شهید آوینی اعتقاد داشت که فیلم یا باید به زندگی نزدیک شود یا اینکه به صورت لایه لایه به مثابه داستان‌های دینی و افسانه‌ها مفاهیم عالی را مطرح کند تا مخاطبش را به فکر فرو ببرد. (تسنیم)
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 25 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » چهارشنبه ژانويه 02, 2019 2:59 pm

کافی‌شاپ منتقد سينما


می‌توانیم اسمش را بگذاریم آقای مخالف؛ منتقدی که همیشه ساز مخالف می‌زند و هیچ فیلمی به مذاقش خوش نمی‌آید. در سال‌هایی که منتقد ثابت برنامه تلویزیونی «هفت» بود، از روی همه فیلم‌ها با تراکتور رد شد! فقط یکی دو فیلم بودند که توانستند تا حدودی نظر مسعود فراستی را جلب کنند؛ فیلم‌های «ورود آقایان ممنوع، آیینه‌های روبه‌رو» و تا اندازه‌ای هم قلاده‌های طلا.
در بقیه موارد فراستی با اصطلاحات کوبنده خودش به استقبال آثار سینمای ایران رفت. او هر هفته روی صندلی هفت می‌نشست و از این‌که فیلم‌ها به قول خودش «ماقبل نقد» هستند، خونش به جوش می‌آمد.
Image
روی برخی اصطلاحات و واژه‌ها این‌قدر تاکید کرد که این ترکیب‌ها در فرهنگ سینمادوستان تبدیل به تکیه کلمات شد. یکی از تکیه‌کلام‌ها این بود که این فیلم درنیامده ‌است؛ البته بعضا لطف فراستی شامل حال یکی از عناصر فیلم می‌شد و از زبانش این جملات را می‌شنیدیم: این شخصیت درنیامده، این مضمون درنیامده و... فراستی اصطلاحات جذاب دیگری هم داشت که هر هفته از آنها استفاده می‌کرد: سخنرانی فیلم شده، کمدی سخیف، فیلم عقب‌‌مانده، شخصیت‌های مقوایی، فیلمنامه سرسری، فیلمی دروغین، پرمدعا، رادیکال‌نما و... کسانی که پای صحبت‌های فراستی نشسته‌اند، می‌دانند او در نقد اصول و قواعد خاص خودش را دارد.

از دوربین روی دست بشدت بدش می‌آید؛ پایان باز را دوست ندارد و بشدت مخالف فیلم‌های ضدقصه است.
فراستی در زمانی که فریدون جیرانی هفت را اجرا می‌کرد، به عنوان منتقد برنامه انتخاب شد. بیشتر فیلمسازان با او زاویه داشتند و قبل از آمدن به استودیو می‌دانستند در برابرش جدال سختی را تجربه خواهند کرد.
حضور فراستی از یک طرف موجب رنجش خاطر فیلمسازان می‌شد، اما از طرف دیگر تنور برنامه را داغ می‌کرد. وقتی فراستی می‌آمد بحث‌های دوطرفه و چالشی شکل می‌گرفت و او اجازه نمی‌داد کارگردان تریبون پیدا کند و به تعریف و تمجید از فیلمش بپردازد.
پس از رفتن جیرانی از هفت، فراستی چند قسمتی گبرلو را همراهی کرد، اما به دلیل اختلافاتی که با تیم جدید داشت، نتوانست به فعالیتش ادامه بدهد. این روزها گبرلو را در جلسات مختلف فرهنگی می‌بینیم.

او چند روز پیش در میزگرد «خانواده، سنت و مدرنیته» که در اصفهان برگزار شد، فیلم «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» را نقد و بررسی کرد. منتقد سابق برنامه هفت یک فعالیت فرهنگی و اقتصادی دیگر هم دارد. او کافی‌شاپی راه‌اندازی کرده و در آنجا، هم به مهمانانش قهوه داغ می‌دهد و هم برایشان حرف‌های سینمایی می‌زند.
حجت الاسلام سید صادق طباطبایی نژاد، نایب رئیس کمیته فرهنگ، هنر و رسانه کمیسیون فرهنگی از حضور مسعود فراستی منتقد سینما و کارشناس برنامه تلویزیونی هفت در این کمیسیون و سخنان این منتقد علیه جشنواره فجر پرده برداشت.

به گفته طباطبایی نژاد «آقای فراستی در این جلسه انتقادهای جدی به جشنواره از جهات مختلف داشت و این دوره از جشنواره را ضعیف‌ترین دوره در تمام دوره‌های گذشته دانست، ضمن آن که انتخاب داوران دو تابعیتی برای چنین جشنواره‌ای را اشکال اساسی داوری دانست؛ چرا که افراد دو تابعیتی آن قدر که لازم است به ملیت ایرانی پایبند نیستند.»
طباطبایی‌نژاد با بیان این که فراستی همچنین تغییر تصمیم هیات داوران به دلیل اعتراض‌های وی و آقای افخمی را نیز نشان از عدم تبحر این هیات دانست؛ چرا که در غیر این صورت بر رای خود پافشاری می‌کردند، افزود: این منتقد سینما با انتقاد جدی به فیلم سینمایی «گشت ارشاد ۲» این فیلم را اثری که نمی‌توان با اتفاق خانواده به تماشای آن نشست، خواند. لذا قرار شد این فیلم قبل از اکران توسط کمیسیون دیده شود.

به گفته طباطبایی‌نژاد فراستی اظهار کرده است: «اکنون با وجود اعمال ممیزی‌ها، شاهد تولید فیلم‌های بسیاری بدون رعایت شئونات بوده و حتی به تازگی فیلمی که برای زنان کلاه‌گیس گذاشته‌اند، ساخته شده است.» اشاره فراستی به فیلم کاناپه ساخته کیانوش عیاری است.
از نکات جالب توجه نشست کمیسیون فرهنگی این است که فریدون جیرانی و احمدرضا معتمدی به عنوان منتقدان جشنواره امسال به این نشست دعوت شده‌اند اما این دو چهره سینمایی در جلسه حضور پیدا نکرده‌اند.

فریدون جیرانی درباره عدم حضورش در جلسه مجلس می‌گوید: «با همه احترام به اعضای کمیسیون فرهنگی مجلس و درک حسن نیت آنها، معتقدم بهتر بود به مسئله جشنواره فیلم فجر ورود نمی‌کردند؛ چرا که اختلاف‌های پیش آمده در جشنواره جزء موضوعات کلان جامعه محسوب نمی‌شود. بنابراین بهتر است سینماگران دعواهای داخل سینما را خودشان حل کنند.»
او معتقد است حتی اگر در داوری‌های جشنواره فجر هم چیزی فراتر از اعمال سلیقه تاثیرگذار بوده باشد، باز هم نباید مجلس به این موارد ورود پیدا کند «چرا که سیاست نباید در عرصه هنر دخالت کند و هنر بدون دخالت سیاست رشد بیشتری خواهد داشت؛ کمااینکه این مشکلات در داخل صنف (خانه سینما) قابل پیگیری و بررسی است.»
چندی پیش هم اکبر عبدی حمله تندی به فراستی کرد و با یادآوری خاطره‌ای گفت: «من مطمئن هستم که آقای فراستی گاهی اوقات خیلی از فیلم‌ها را ندیده نقد می‌کند. در ضمن فراستی ۲۰ سال پیش در منطقه شهرک قدس می‌خواست خانه بخرد، ۱۰۰هزار تومان از من گرفت و هنوز پس نداده است. شنیده‌ام که الان در کرج کافی شاپ هم زده است. حالا که وضع مالی خوبی دارد، صد هزار تومان من را نسبت به پول امروز پس بدهد و هر چه قدر هم که خواست نقش‌هایی را که ما بازی می‌کنیم، نقد کند.»
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 25 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » چهارشنبه ژانويه 02, 2019 3:02 pm

منتقد محبوب تلویزیون، منفور سینماگران


مسعود فراستی سالهاست که در برنامه تلویزیونی هفت به عنوان کارشناس حضور دارد. او زمانی که فریدون جیرانی مجری برنامه بود به عنوان کارشناس با هفت همکاری کرد. پس از آن در سری دوم هفت با آمدن گبرلو به هفت فراستی از این برنامه کنار رفت اما در سری سوم هفت با مجری جنجالی و سرشناس برنامه یعنی بهروز افخمی بازگشت.
فراستی همیشه در برنامه هفت جنجال‌ساز بوده است. زمانی لفظی عجیبی در توصیف یکی از فیلم های مسعود کیمیایی به کار برد که هر منتقد دیگری آن لفظ را به کار برده بود احتمالا دیگر اجازه ورود به ساختمان جام جم را پیدا نمی‌کرد اما فراستی بعد چند هفته باز به هفت باز گشت و نقدهای تیزش را به آثار سینمایی را پی گرفت. او یک بار دیگر نیز عده ای فیلمسازان را متهم به «دیاثت فرهنگی» کرد که به شدت مورد انتقاد قرار گرفت اصطلاح دياثت فرهنكي ابداع ايت الله جوادي املي است.
فراستی در توصیف و نقد فیلم ها کلیدواژه‌های خاص خودش را دارد؛ کلیدواژه‌هایی که حتی در فضای مجازی به طنز از آن استفاده می‌شود. «در نیامده»، «مقوا»، «فیلم پر مدعا»، «فیلم ماقبل نقد»، «فیلم روشنفکرانه»، «فیلم بدلی»، «ماکت» و... این‌ها بخش هایی از کلیدواژه‌های خاص مسعود فراستی در توصیف فیلم‌های مختلف است. فرقی ندارد فیلم یک فیلمساز ایرانی باشد یا فیلمساز درجه یک غربی.

او یک روز از «اخراجی‌ها»ی مسعود ده‌نمکی تمام‌قد دفاع می کند و روز دیگر به «جدایی نادر از سیمین» حمله می کند. او حتی فیلم «محمد رسول‌الله» مجیدی مجیدی را هم از انتقاداتش بی نصیب نمی گذارد. درباره این فیلم می نویسد: «فیلم بد، مغشوش و مخدوشی است و بسیار گنگ و در نتیجه بی اثر.»
او درباره فیلم برنده اسکار «عشق» ساخته میشائیل هانکه می‌نویسد: «عشق هانکه، فیلم کسالت‌بار روشنفکرانه‌ دروغینی است نه درباره‌ عشق، نه درباره‌ پیری؛ شاید درباره‌ مرگ یا کشتن.»
فراستی گاهی از برخی فیلم ها هم تعریف می کند. گاهی از فیلم های هجنس اخراجی ها تجلیل می کند و گاهی هم از فیلمی از جنس «در دنیای تو ساعت چند است؟» او درباره این فیلم می‌گوید: «فیلم کوچک آدمیزادی آرام و بی‌ادا است اما با حس. حسی از یک عشق قدیمی و تمیز انسانی. عشق یک‌طرفه و بی‌پاسخ اما امکان‌پذیر و باور.»
نقدهای فراستی این گونه است صريح و بی محابا. با این وجود او همیشه صاحب تریبون تلویزیون بوده است گویی که صداوسیما هیچ منتقدی دیگر غیر از او را نمی تواند بپذیرد. او درباره دو دوره حضور در هفت دوره اخیر آن یعنی با حضور بهروز افخمی را بیشتر می پسندد با این حال معتقد است که با حضور او برنامه «هفت گرفت».
فراستی می‌گوید: «موضع جیرانی وسط دو صندلی بود. مرا می‌خواست که شلوغ کند. موضع خودش آن طرف بود و سعی کرد هر جا که این تضاد هست، علیه من تمام شود. رسماً خیلی جاها نمی‌گذاشت حرف بزنم ولی می‌دانست برنامه‌اش با نقد من گرفت. فراستی نباشد نمی‌گیرد ولی بهروز بازی درنمی‌آورد. خودش است. خل‌بازی‌ها، غلط‌ها، ضدنقدها و همه چیزهایش خودش است و می‌ارزد به این طیف آدم‌ها.»
او در حوزه های دیگر نیز ادعا دارد، در سیاست، ادبیات و ... درباره جلال آل احمد می گوید: «جلال آل‌احمد روشنفکر نیست و به نظر من نویسنده بسیار عقب‌افتاده‌ای است... غرب‌زدگی اصلا علیه غرب نیست. درک ابتدایی جلال از غرب‌زدگی اتفاقاً اشکال اوست.»
او حتی با صادق زیباکلام، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران نیز به مناظره نشسته است.

زندگی فراستی
در وبسایت شخصی فراستی نوشته شده است: «در فروردین ۱۳۳۰ در تهران متولد شدم. در دبستان تشویق و سپس در دبیرستان اندیشه در رشته ریاضی تحصیل کردم.»
وی دانش‌آموخته فلسفه و نمایش از دانشگاه بولونیا، هنرهای تجسمی از دانشسرای عالی ملی هنرهای زیبای پاریس و جامعه‌شناسی اقتصاد سیاسی از دانشگاه پاریس فرانسه است.
با زبان های انگلیسی، فرانسه و ایتالیایی آشنایی دارد. از کارهای او می‌توان به نگارش و تألیف آثار و مقالات هنری و سینمایی، تدریس در دانشکده‌های مختلف، تألیف و ترجمهٔ کتاب‌های گوناگون، مسئول بخش سینما و تلویزیون، عضو تحریریه مجلات سروش و سوره، سردبیری نقد سینما، دبیر هیات تحریریه نقد سینما دوره تازه، عضو هیات داوران سینمای دفاع مقدس، عضو هیات مؤسس و رئیس دوره دوم انجمن منتقدان و سینماگران ایران، عضو هیات رییسهٔ کانون منتقدان فیلم اشاره کرد. وی همچنین تهیه‌کنندهٔ برنامه‌های گفت‌وگو با سینمای دفاع مقدس بود.
در وبسایتش نوشته شده است: «اولین کتابم (ترجمه) "سینمای کمدی و بیان فردی" (کامینسکی) و سپس ترجمه "فانوس خیال" (اینگمار برگمان) را برای انتشارات سروش درآوردم. کتاب "ده فیلم ده نقد" در سال ۷۰ در مجله سوره درآوردم. و بعد "ده فیلم، ده نقد دیگر"، "هیچکاک همیشه استاد".

کتاب‌های دیگرم: نقد چیست، منتقد کیست، اسطوره جان فورد، کارناوال فلینی، افسانه چاپلین، کوروساوا سامورای سینما، جنگ برای صلح (سه جلد)، ۲۵ سال سینمای جنگ و دفاع، سینما قلم، فرهنگ فیلم های جهان، همیشه استاد (هیچکاک)، دیالکتیک نقد، رویا-پناهگاه(برگمان)، لذت نقد(مجموعه نقدهای ایرانی ام) و...»
تا اینجا کار موضوع عجیب، جنجالی و غیر عادی وجود ندارد اما نمی توان گفت پیشینه مسعود فراستی خالی از این موضوع است. درباره او نوشته شده است: «فراستی سخنگوی حزب رنجبران ایران بود و پس از انقلاب زندانی و به اعدام محکوم شد. او برای لغو اعدامش، تواب شد و به همکاری با نظام جمهوری اسلامی ایران پرداخت.»

در سایت شخصی اش هیچ توضیحی در این باره دیده نمی شود. اما او چند ماه پیش در گفت و گویی مفصل در این باره توضیح داده است. او یک چپ مائوئیست بوده است.
فراستی درباره حکمش و بازگشتش می گوید: «اعدام. برای این که جزو یکی از گروه‌های چپ بودم.» او توضیح می دهد: «آخر سال ۱۳۶۰ به اوین رفتیم. یک بازجو داشتم که از زیر چشم‌بند او را می‌دیدم. لبه کتش پاره بود. دانشجوی فوق‌لیسانس علوم سیاسی بود. ماه بود. این باید مرا تعزیر می‌کرد. همان موقع که حکم تعزیر مرا داشت، اشک هم از گوشه چشمش افتاد. این را دیدم. اینها را به یک آدم امروزی بگویی نمی‌فهمد. با این دعوا دارم؟ مرا تغییر داد بلکه نشستم و مثل خر خواندم. ۴۰۰ جلد کتاب (در زندان) خواندم.»

او ادامه می دهد: «سه سال و نیم زیر حکم اعدام بودم. بازجو مرا می‌شناخت. یعنی در این مدت آن‌ قدر با من سر و کله زده بود، مرا می‌شناخت. یک شب به سلولم آمد. پشتم را به دیوار کردم و نشست. گفت: «الاغ! خواسته‌ام دوباره از اول محاکمه شوی. خودت را لوس نکن. می‌دانم دیگر مارکسیست نیستی. این را هم می‌دانم که طرفدار انقلاب اسلامی هستی. مسلمان هستی یا نیستی، به من مربوط نیست. از تو سوال می‌کنم مثل آدم جواب بده. خودت را لوس نکن. قبول است؟» گفتم: «قبول است.» گفت: «به من مدیونی.» بچه خیلی خوبی بود.»
فراستی این روزها زیر تیغ منتقدان است، منتقدانی از جنس سینما. آن ها می گویند "نقدهای" او و "گزارش هایش" سیاه است. علیه سینماست. او برای سینما نمی نویسد و برای سینما حرف نمی زند.
با این حال فراستی روایت دیگری از خودش دارد، می گوید: «همه دنیا هم علیه من جمع شوند، باز حرف خودم را می‌زنم چون حرفم درست است و حرف را هم نمی‌زنم که طرفی از آن ببندم، نانی و آبی برسد. احتیاج به این نان و آب ندارم. نان و آب را جور دیگری درمی‌آورم. با همین کافه کوچولو یک فنجان چای و یک دانه قهوه درمی‌آورم. به جایی وابسته نیستم. مال هیچ جناحی نیستم. سینما برایم جدی است. مردم برایم جدی‌‌ترند.»
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 25 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » چهارشنبه ژانويه 02, 2019 3:17 pm

مسعود فراستی: نقد نکنم پیر می شوم


مسعود فراستی «رب النوع» یک منتقد سینمایی ایرانی است. اتفاق های زیادی باعث شده است تا او را به این نام بخوانم. از شیوه آرایش صورت و پوشش گرفته تا ادبیات جذاب و البته گزنده ای که موضع های منحصر به فردش را همراهی می کند.

هفته نامه اصولگرای مثلث - شایان ربیعی: عصر شنبه برادر عصر جمعه است. با همان بلاتکلیفی و رخوت! مخصوصا وقتی بخواهی در شلوغی از تهران بروی کرج و شلوغی خیابان ها و جاده ها، اضطراب و دلهره دیر رسیدن را دو چندان کند. قرار ما ساعت سه و نیم عصر است. جادویی اتفاق افتاده بود تا با تمام شلوغی خیابان ها، رأس ساعت به کافه راندوو برسم. آنجا دارالکسب مسعود فراستی است؛ کافه ای دنج روبروی باغ بزرگ و زیبایی از درختان سیب در مهرشهر کرج.

مسعود فراستی «رب النوع» یک منتقد سینمایی ایرانی است. اتفاق های زیادی باعث شده است تا او را به این نام بخوانم. از شیوه آرایش صورت و پوشش گرفته تا ادبیات جذاب و البته گزنده ای که موضع های منحصر به فردش را همراهی می کند. به جرأت می توان گفت که فراستی مشهورترین منتقد فیلم در ایران است. شاید بتوان گفت که نقدهای او با تکیه به موضع ها و کلمات و جملات جنجالی و توجه برانگیزش توانسته است تا نقد سینما را به اندازه خود سینما برای مخاطبان ایرانی جذاب کند.

برنامه «هفت» بی تردید بخش زیادی از شهرت و محبوبیتش را مدیون حضور مداوم و ثابت فراستی بوده و هست. قریب به اتفاق مخاطبان ایرانی فیلم با شاخصه های برجسته نظرات فراستی آشنا هستند. با این حال پس از نمایش هر فیلمی در جشنواره های سینمایی یا اکران عمومی، پرشمارند کسانی که برنامه های تلویزیونی و رسانه های دیگر را پیگیری می شوند و دنبال می کنند تا بدانند آقای منتقد سختگیر و «فیلم درنیامده» گوی سینمای ایران، درباره آن فیلم چه می گوید.

Image
آقای منتقد چندین بار هم شگفتی ساز بوده و از فیلم هایی دفاع کرده که هیچ کس تصورش را هم نمی کرده است؛ مثلا اخراجی ها 1، مثلا زاپاس، مثلا بارکد و تعدادی مثلا دیگر.

به هر حال مسعود فراستی به رغم چهره چهل و پنج، شش ساله اش، نوزدهم فروردین 65 ساله می شود. او این روزها اگرچه در برنامه هفت حضوری ثابت به عنوان منتقد دارد اما بیشتر وقتش را صرف چرخاندن «راندوو» می کند؛ کافه اش. گفتگوی ما هم با او در این کافه انجام شد و نزدیک به دو ساعت هم طول کشید. در این دو ساعت او بارها چای خورد و سیگار کشید.

چند بار هم به ما چای و قهوه تعارف کرد و ما گفتیم باشد برای بعد از مصاحبه. در تمام طول مدت هم موسیقی در کافه پخش می شد. گفتگو که تمام شد، صدای موسیقی هم قطع شد. کاشف به عمل آمد که برق رفته است، کاری اش هم نمی شد کرد. یعنی نمی شد دستگاه ها را روشن کرد و چای یا قهوه خورد اما قرار شد برگردیم و سهم مان از چای و قهوه راندوو را از فراستی طلب کنیم. این گفتگو شبیه یک ملودرام است. با شوخی ها، جدیت ها و شیرینی ها و تلخی های پر تعداد.

می گویند روزنامه نگاری فرهنگی در ایران «روزنامه نگاری شرمنده» است. به گمانم نخستین بار معصومی همدانی از این اصطلاح استفاده کرد. در واقع روزنامه نگاران و منتقدان فرهنگی بر اساس این تعریف ابتدا سعی می کنند دریابند و ببینند که جریان غالب چیست، بعد نقد می نویسند یا تحلیل می کنند... اما در مورد شما این تعریف صدق نمی کند، در واقع شما گویا تعارفی با کسی ندارید، حتی گاهی نزدیکترین رفقای تان را هم با چوب تیز نقدتان آزرده کرده اید؛ این حسارت از کجا می اید؟

- به احتمال زیاد از پدرم. برای اینکه او شخصیتش این طوری بود و من را جوری بار آورد که این طوری باشم و حالا هم سرم پیشش پایین نیست. او خیلی آدم حسابی بود و صریح و رو راست بود. در واقع این یک شیوه تربیتی بوده. از بچگی روی پای خودم بوده ام. خب دوران مدرسه البته آدم آرامی بودم اما در دبیرستان آرام آرام شر و شور شدم و البته به شدت کتابخوان. در مدرسه هم در اقلیت بودم. من طبقه متوسط به پایین بودم اما بقیه بورژوا بودند و این هم حتما سهم دارد.

البته طبقات پایین تر جسارت بیشتری در مواجهه با طبقات بالادستی دارند.
- بله، جسارت در کنتراست با بالایی ها بیشتر دیده می شود. وقتی در تضاد قرار می گیری بیشتر جسور می شوی. من یادم هست بچه های مدرسه با ماشین های آنچنانی می آمدند و با بنز برمی گشتند و من پیاده بودم و پول توجیبی هایم را نگاه می داشتم تا با آنها کتاب و مجله بخرم. بین حدودا دو هزار نفر بچه مدرسه ای تنها من بودم. مدرسه اندیشه که ما در آن درس می خواندیم یک مدرسه ایتالیایی بود. روزی دو ساعت انگلیسی داشتیم و چهار ساعت فارسی. بعضی معلم های خیلی خوبی داشتیم که روی این چیزی که الان هستم – حالا هر چه هستم – تاثیرگذار بودند، به ویژه پرویز شهریاری، ریاضیدان بزرگ.

علاقه تان به شهید آوینی هم از سر همین جسارت بوده؟
- رفیق بودیم با هم. دو سال تا سه سال با هم رفیق و همکار بودیم. مرتضی سردبیر مجله بود و من مسئول صفحات سینمایی.

منظورم این است که او هم به شدت جسور بود؟
- بله، به شدت. البته مرتضی به شدت آقا بود. خیلی آقا بود و من لات و لوت هستم و او هنوز هم آقاست و من هنوز هم لات و لوت هستم.
Image

البته شما شکست نفسی می فرمایید. شهید آوینی، انقلابی بود و انقلابی هم ماند اما تغییر رویه داد و داور جشنواره هم شد، این کارش بر اساس کلیشه ها و تیپ هایی که ما از یک انقلابی سراغ داشتیم، یک هنجارشکنی بزرگ و جسورانه بود.

- مرتضی قبل از اینکه انقلابی باشد، روشنفکر بود. من در فرنگ روشنفکر بودم، او در ایران. دانشجوی هنرهای زیبا بود. ژیگول و روشنفکر بود. از اینها که ساز می زدند و شعر می گفتند و ... اما با انقلاب و به خصوص با جنگ انقلابی شد.

با جنگ یا انقلاب؟
- اساسا با جنگ. با انقلاب متمایل به این ور شد اما اساسا با جنگ، انقلابی شد. بر اساس چیزی که من می دانم، جنگ بود که مرتضی را ساخت. تمام شائبه های روشنفکری اش را زدود و باعث شد تا مرتضی عبوری جدی از روشنفکری داشته باشد. این تغییرات البته با انقلاب شروع شد اما جنگ تغییر مهمتری برای او داشت. دوستان بعد از انقلاب ما کسانی که اهل کار فکری و هنری هستند، روشنفکری را طی نکرده اند! اما مرتضی این دوره را طی کرده بود.

شما هم که البته از روشنفکری و متعلقاتش گریز دارید.
- گریز ندارم، رد کرده ام رفته. ترسی هم ندارم. ولی کسانی که رد نکرده اند، همیشه مرعوب اش هستند. هنوز با یک لغت فرنگی روشنفکری کله پا می شوند. هنوز با یک جشنواره ای که می روند فکر می کنند که اوف چه شده. آنها هم تا طی نکنند این مشکل را دارند.طی هم دیگر نمی شود کرد چون در شرایط روشنفکر شدن و عبور از آن نیستیم.

یعنی چه الان در چنین شرایطی نیستیم؟
- منظورم سی، چهل سال اخیر است. نظام ما نظامی نیست که روشنفکر پرورش بدهد.

خب این خوب است یا بد؟
- هر دو. هم مثبت و هم منفی. منفی اش که خب به این معنی که امکان تضارب آرا چندان که باید باشد نیست اما مثبت اینکه اداهای روشنفکری، نوعی زیست روشنفکری که بیشتر با ادا توأم است و تفکر از بالا به پایین به مردم و ... این دیگر در کشور ما امکان پرورش ندارد. یعنی هویت کسی که قبل از انقلاب می خواست با نظام شاهنشاهی نباشد، اساسا روشنفکری می شد.

تمام کسانی که علیه شاه و نظام بودند طیف های مختلف روشنفکری بودند و بعدا هم مذهبی ها اما بعد از انقلاب چنین زیستی نداریم. هر چه هم مانده مال قبل از انقلاب است. کسانی که مانده اند نقش جدی در جامعه ندارند، از جامعه جدا هستند. حداکثر کار مهمی که می توانند انجام دهند، ترجمه کتاب های مهمی است که بهشان احتیاج داریم. این تنها کاری بوده که می توانسته اند بکنند. سعی نکرده اند در جنگی شرکت کنند یا زندگی شان را با مردم مماس کنند. این داستان سر دراز دارد.

در واقع زندگی حداقلی داشته اند؟
- حداقلی را نمی دانم به چه معنا به کار می برید. من معتقدم اتفاقا زندگی حداکثری شان این بوده است. یعنی این حداکثر کاری بوده که کرده اند. خودشان آدمی نبوده اند که پشت شان نیاز به پیوند با مردم وجود داشته باشد. در واقع روشنفکر ایرانی پیوندی با مردم و جامعه اش ندارد. از ظن خودش با مردم یار شده است.

به ترجمه اشاره کردید. برخی اعتقاد دارند که سینمای ما هم یک سینمای ترجمه ای است. به این معنی که سینمای ملی نداریم. آیا به این معنی امکان شکل گیری سینما در ایران هست؟

- نه.

پس دنبال چه هستیم این همه مدت؟
- دنبال اینکه چیزی بالاخره شکل بگیرد.

شما که می گویید امکان ندارد شکل بگیرد.
- خب شکل نمی گیرد. تا وقتی که دولتی است، شکل نمی گیرد.

Image

مگر دولتی است؟
- معلوم است. صددرصد دولتی است.

این همه فیلم با سرمایه و کار خصوصی ها تولید می شود.
- سینما دولتی است. سینمای ایرانی دولتی است. پولش که صددرصد دولتی است، از آن ور هم که هیچ تهیه کننده خصوصی نداریم.

خب مثلا فیلم جدایی نادر از سیمین را یک بانک خصوصی سرمایه گذاری کرد و ساخت.
- خب این کجایش خصوصی است؟ ظاهرا جزو بانک های خصوصی است اما خصوصی نیست در واقع. سینما با استودیو و تهیه کننده خصوصی باید شکل بگیرد. نه با تهیه کنندگی نیمه دولتی و نیمه خصوصی. اینها هم از نظر سرمایه هم به لحاظ مدیریتی، دولتی هستند. تهیه کننده به معنای جدی کلمه نداریم. دوستان عمدتا مدیر تولید هستند. پولی از جایی بابت ساخت فیلم می گیرند و آن را تقسیم می کنند.

تهیه کننده خصوصی هنوز شکل نگرفته است.یکی دو نفر آدم را می توان پیدا کرد که تهیه کننده خصوصی هستند اما به این معنا نیست که سیستم سینمای خصوصی داریم. تهیه کننده اصلی دولت است. از ابتدا تا امروز. در این دولت هم پیش از داستان برجام امکان مالی حمایت از سینما وجود نداشت اما خب بعد از آن همچنان سوبسیدها برقرار است. بهشان می گوییم بس است این همه سفارش در سینما اما... باید سینما شکل طبیعی خود را بگیرد. شکل طبیعی یعنی سینما باید خصوصی شود، منتها با حفظ ممیزی هایی که همه جای دنیا دارد.

یادم می آید شما گفته بودید ما منافع ملی را نمی شناسیم. منظورتان ممیزی منافع ملی است؟
- بله، یکی منافع ملی و دیگری منافع انقلاب. منافع ملی را نمی شناسیم. تا یکی دو سال پیش که کلا خیلی هم نشنیده بودیم اما آمریکایی ها خوب منافع شان را می شناسند، نیازی هم ندارند با ممیزی به آنها منافع ملی را آموزش بدهند، در زیست شان فهم این منافع وجود دارد.

می خواهید بگویید که مثلا آمریکا به جای اینکه فیلم بسازد، فیلمساز ساخته است؟
- هر دو را ساخته. منتها فیلمسازی آنها بر مبنای استودیوها و تهیه کنندگان خصوصی است. صاحبان سرمایه ها و استودیوها از وزیر و وکیل آمریکایی هم آمریکایی تر هستند. می دانند جامعه شان چه چیزی نیاز دارد و حد و مرزها کجاست.

بله، من یاد فیلم آخر اسپیلبرگ می افتم و روایتی که از آمریکا به عنوان قطب خیر جهان و شوروی به عنوان قطب شر جهان دارد.
- اصلا انگار که دولت فیلم را سفارش داده در صورتی که فیلم مال خود اسپیلبرگ است. یعنی آنها بلدند طوری آدمی تربیت کنند که بدون سفارش، منافع شان را از نظر فرهنگی تامین کند، درست برعکس ما.

شاید یکی از دلایلی که ما نمی توانیم چنین کاری کنیم این است که وجه ایدئولوژیک به ملی گرایی داده ایم. این طور نیست؟
- بله، من نظرم این است که ما فرهنگ را ایدئولوژیک کرده ایم، یعنی چیزی بدتر از آنچه شما می گویی؛ فرهنگ ایدئولوژیک و فرهنگ دولتی. اصولا تبدیل کردن فرهنگ به ایدئولوژیک ستم به فرهنگ است.

البته خب یکی از ایرادهایی که به شما می گیرند این است که شما هم در نهایت در زمینی بازی می کنید که از آن سینما و فرهنگ ایدئولوژیک درمی آید. مثلا جشنواره عمار را در همین راستا می بینند.
- من هیچ ربطی به عمار ندارم، نه داورشان شده ام و نه قبول شان دارم. همه جا هم گفته ام. داور جشنواره فجر هم شده ام و باز هم اگر پیشنهاد بشود، می شوم اما به این معنی نیست که تفکر فرهنگی دولتی دارم یا طرف یک دسته سیاسی هستم. نه اصلاح طلب هستم نه اصولگرا. گاهی ممکن است از نظر تفکری به چیزهایی نزدیک باشم. مثلا در اقتصاد با طیف بازار دولتی و اقتصاد دولتی مخالفم و در فرهنگ درست برعکس، به آن ور نزدیکتر هستم. از سیاست خارجی این دوره دفاع کرده ام و می کنم اما معنی اش این نیست که از سیاست های فرهنگی دولت هم دفاع می کنم. در بحث فرهنگی فضای فرهنگی طیف اصولگرا راحت تر از فضای فرهنگی دوستان امروز است.

به سینما برگردیم. در ایران، ژانری داریم به اسم درام اجتماعی که...
- نداریم چنین چیزی.

Image

یعنی چه؟
- بیاد لغت را دقیق بگوییم. ژانر جنگ داریم، ملودرام، کمدی. اما این چیزی که شما می گویید را نداریم.

بر اساس عقل متعارف اگر بگوییم.
- عقل متعارف غلط است.

منظورم اشاره به فیلم «ابد و یک روز» است.
- این اصلا ژانر نیست.

خب کارگردانش دوست داشته که ژانر باشد و اسمش را گذاشته درام اجتماعی.
- نه، دوست ندارد. کارگردانش همین موضوع را زندگی کرده و آمده بر اساس آن یک چیزی ساخته.

به هر تقدیر... شما اصطلاح ناتورالیستی را درباره این فیلم استفاده کردید. به نظرم اصطلاح جالب و به جایی بود. انگار فیلمسازان ما دوست دارند در فیلم های داستانی اجتماعی، مثل مستند اجتماعی فیلم بسازند. خیلی سیاه و تلخ. یعنی انگار تمایلی به سیاه ساختن وجود دارد. این را با مقدمه همان چیزی که درباره فیلم اسپیلبرگ گفتم می پرسم.
- البته تمایل نیست.

بیماری است؟
- ممکن است به مریضی برسد. بچه های پایین شهر فکر می کنند باید تجربه های زیسته شان را بسازند. این تمایل نیست، انتخاب نیست، ناچاری است. چون نمی تواند چیز دیگری بسازد. امسال هم تعداد فیلم های اینجوری کم نبود. این فیلمسازها از آنجا که نگاه درستی به مردم شان ندارند و نگاه هنرمندانه ندارند، وقتی سراغ چنین چیزی می روند غرق می شوند و نمی توانند با موضوع فاصله بگیرند. نسبتی که با سیاهی فیلم پیدا می کنند، نسبت غیرهنرمندانه ای است.

نسبت هنرمندانه چیست؟
- نسبت هنرمندانه این است که انسان در آن نابود نشود، روابط انسانی و ویژگی هایی که انسان را که از بقیه موجودات جدا کند در این فیلم ها وجود ندارد. من یک بار در برنامه هفت هم گفتم که جان فورد هم در فیلم خوشه های خشم ظاهرا خیلی سیاه و تلخ است اما در همین سیاهی باز آدم می بینیم و نسبت انسانی می بینیم. برای اینکه هنرمند است و موضوع را می شناسد و ما می بینیم که در پس این همه سیاهی روابط انسانی هست و محبت هست.
کسی که فقط سیاهی را می بیند هنوز اول کار است و اصطلاحا از تخم درنیامده. اصلا ممکن است در یک وضعیت سیاه، حتی یک نقطه سفید هم نبینید اما این مهم نیست. مهم نسبت شما با آن سیاهی است. این که خود را در آن غرق کنی به این دلیل است که چیز دیگری نمی شناسی. در سیاهی هم دم هست، معرفت هست، کمک هست و وقتی این را نمی بینی نسبت غلطی با سیاهی برقرار می کنی.

یعنی فیلم به قول خودتان درنیامده که اصلا بخواهیم در نقد فنی وارد شویم؟
- من از فیلمنامه این فیلم نقل قولی کردم؛ همان دیالوگی که می گوید هر کسی از این خانه برود فلان است و اگر برگردد فلان. من گفتم این دیالوگ یعنی اینکه خانه ای که در این فیلم نشان داده می شود، ایران است. این جمله نشان دهنده تفکر ناآگاه فیلمساز است. بازیگر هم با حرارت این دیالوگ را بازی کرده است.
حالا می خواهم این را بگویم که وقتی فیلمی درست درنیامده است و از نظر تکنیکی و فرم لق است و شخصیت ها کامل نیستند، خب مجبورند که ایما و اشاره ای به بیرون داشته باشند. کارگردان برای کامل شدن فیلم ناقصش، مجبور است به بیرون اشاره کند و تاویل بشود. خیلی طبیعی است گفته شود که این جمله دارد ایران را می گوید اما اگر خانه ساخته شده بود و آدم ها ساخته شده بودند، ما دقیق می دانستیم با چه کسی و چه قصه ای آنقدر نقص دارد که طبیعی است و البته مجبور است ما را احاله کند به بیرون اما وقتی فیلمی کامل است و حرف دهنش روشن است و بلد است این حرف را به فرم و محتوا تبدیل کند، حرفی که می زند مال آن فیلم است و نیازی به الصاق کردن بیرون ندارد.

منظورتان این است که فیلم نتوانسته جهان درونی خود را بسازد، بنابراین مجبور است از بیرون برای خودش معنا کسب کند؟
- درود بر تو. این از ناتوانی یک اثر است. اگر اثری توانا و خودبسنده باشد، خودبسندگی اش مانع می شود که برای فهم و نقد و دریافتش به بیرون احاله کنی. علت این هم نیت شر سازندگان نیست. علت اصلی، شناخت کوچک و کمی است که از جهان پیرامون دارند و همچنین شناخت کم از مدیومی که با آن کار می کنند. این باعث می شود که به راحتی ابزار دست طیف ها و جریان های مختلف قرار بگیرند.اگر این فیلم در خارج نمایش داده شود، مطمئن باشید که نقد خواهند نوشت و خواهند گفت که این یعنی ایران.

Image

اما خب اگر فیلم از درون به بیرون ارجاع ندهد که با این اوصاف باید تحلیل گفتمان را هم تعطیل کنیم.
- تحلیل گفتمان بعد از آن است که جهان فیلم ساخته می شود. وقتی فیلمی جهان خودبسنده ندارد و روی پای خودش نمی تواند بایستد، بیرون که می رود، نسبت درستی نمی تواند برقرار کند اما وقتی اثری کامل است، خودبسنده است، خودآیین است و جهان بسته ای دارد. یعنی بسته می شود و بعد باز می شود، این می تواند با بیرون نسبت کاملی برقرار کند؛ نه نسبت از پایین به بالا! نسبت درست. هم از بیرون تغذیه می کند و هم بیرون را تغذیه می کند. می گوید من مستقل هستم بیرون هم مستقل است.
حالا دو جهان مستقل می توانند با هم تعامل داشته باشند. یک اثر درست و حسابی هنری می تواند جهان را انسان تر کند. عمیق تر کند. لطیف تر کند و قوی تر کند. اما آن دسته از فیلم ها که ادای اثر هنری در می آورند، اثری در جهان بیرون ندارند و البته اثری هم نمی پذیرند چون وقتی اثری از بیرون می توانی بپذیری که آماده اش باشی. وقتی در این حد نیستی دیگر چیزی نه دریافت می کنی و نه اثری می توانی بگذاری.

خب به نظر می رسد که این نقد شما به همه فیلم ها باشد.
- بله، به همین دلیل است که می گویم سینما نداریم.

کمی بی انصافی نیست؟
- من انصاف حالیم نمی شود. (صدای خنده فراستی که با صدای خنده ما همراه می شود، سکوت کافه را به هم می ریزد.)

به هر حال نمی شود که خیلی از فیلم ها مثل امکان مینا، آخرین بار کی سحر را دیدی و ... را در کنار مثلا فیلم جدایی نادر از سیمین با یک چو براند.
- خب با دو چوب می رانم. اینها واقعا فیلم نیستند و هیچ کدام در نیامده اند.

یعنی جدایی هم دارد نان تلخی اش را می خورد؟
- نه، کاری به جدایی نداریم هنوز. اما جدایی هم فیلم بدی است، خیالت را راحت کنم.

اما حداقلش این است که بالاخره یک امتیاز دادید. با دو چوب می رانید نه یک چوب.
- (می خندد) یک چوب فیلمفارسی است و دیگری فیلم انتلکت.

با این اوصاف چرا سینما را تعطیل نمی کنیم؟
- من چه کاره ام. من منتقدم. (دوباره می خندد)

بالاخره دارید به همین سینما واکنش نشان می دهید. شما یک منتقد حرفه ای سینما هستید. به این معنی که هم درآمدتان از این حرفه است و هم اینکه مردم عموما منتقد سینما را با یادآوری چهره شما می شناسند. این جایگاه در نسبتش با سینما قابل تعریف است. چطور می شود سینما نداشته باشیم اما منتقد سینما داشته باشیم. شما خودتان را انکار می کنید؟
- سینما وجود ندارد به این معنی نیست که فیلم وجود ندارد. بالاخره فیلم خوب یکی یا دو درصد، فیلم بد بالای پنجاه درصد و این وسط هم فیلم متوسط داریم. این یعنی فیلم داریم ولی وقتی شما کشورت پنجاه فیلم یا هشتاد فیلم در سال می سازد به این معنی است که سینما وجود دارد؟

منظورتان فروش است که در بهترین حالت حدود 60 میلیارد تومان در سال فروخته؛ آن هم پارسال؟
- کاری با میزان فروش هم ندارم فعلا. سینما داشتن با فیلم داشتن فرق دارد. هندی ها، ژاپنی ها و آمریکایی ها سینما دارند، خیلی ها هم نه سینما دارند و نه فیلم. ما هم فیلم داریم اما سینما نداریم. هر وقت سینما آینه خودش و جامعه شد، یعنی سینما داریم. وقتی سینما داریم که المان های فرمی ملت خود را در فیلم هایمان ببینیم. کشورهایی که اسم بردم با سینما تفکر می کنند، زیست می کنند، ما نه.

شما بارها گفته اید که کار ویژه سینما سرگرمی است.
- هنوز هم می گویم. من می گویم بسیاری از فیلم ها در اصل برای سرگرمی هستند و فیلم هایی هم که هنری هستند – هنری البته واژه خوبی نیست – باید از سرگرمی رد شوند. در مدیوم سینما اینطور است. وجه اول باید سرگرمی باشد. بعد به هنری برسند. هیچکاک مهمترین فیلمساز سرگرم ساز تاریخ و به نظر من بزرگترین هنرمند تاریخ سینماست. با این تعارف حالا که ما سینما نداریم و من نقدهای تندی می کنم آیا می خواهم سینما تبدیل به داروخانه شود؟ نه! می خواهم فیلم ها تبدیل به سینما شوند. منتها نه با ناز کردن و نوازش بی جهت. بلکه با نقد جدی شان. تنها راه این است. تنها راهی که منتقد دارد این است. سینما باید اوقات فراغت را پر کند و احیانا از پسش هم هنر دربیاید و مخاطب خاص هم داشته باشد. این تعریف من از داشتن و نداشتن سینماست.

همین سینمایی که نداریم شما را بار دیگر به برنامه هفت کشاند، چه شد که بالاخره به هفت برگشتید.
- یک روز بهروز زنگ زد و گفت می خواهم ببینمت، کجا بیایم؟ گفتم بیا کرج. گفت کرج چه خبر است. گفتم اینجا کافه دارم و ... خلاصه گفته قصه این است که هفت را گرفته ام و می خواهم بسازم. گفت می خواهم تو هم باشی. خب من با بهروز رفیق بودم. از مجله سوره با هم آشنا شدیم. از سال هفتاد، شصت و نه یا هفتاد تا امروز. طولانی است دیگر. آشنایی طولانی داریم.

شما چرا پیر نمی شوید؟ (صدای بلند خنده مسعود فراستی برای چند لحظه میدانداری را از صدای آزاردهنده عبور خودروها در خیابان کناری کافه می گیرد. عکاس هم می خندد.

کسی که گوشه ای از کافه نشسته و منتظر است تا گفتگو تمام بشود و سوال هایش را از آقای منتقد بپرسد هم خنده اش می گیرد) مردم ناراحت می شوند که خودشان مدام دارند پیرتر می شوند و شما هر بار مثل همیشه می آیید وسط صفحه تلویزیون نه خطی به چین های پیشانی تان اضافه می شود و نه صدای تان عبور زمان را نشان می دهد. (خنده همچنان پابرجاست، چند جمله ای که در ادامه می خوانید با خنده و گاه با تبسمی بر لب گفته شده است.)

- من یکی دو دفعه صفر کرده ام و دوباره شروع شده. کنتور را صفر کرده ایم. اصولا با نقد است که پیر نمی شوم. اگر نقد نکنم پیر می شوم.

پس دلیل نقدهایتان این است، خودتان گفتید سینمایی وجود ندارد که نقدش کنید، اصرارتان بر نقد هم که دلیلش معلوم شد.
- به خاطر اینکه پیر نشوم نقد می کنم. واقعیت این است که من انسان خوش اخلاقی هستم. وقتی ... (وسط حرف هایش می پرم)

بله، البته از نقدهای تان می توان فهمید که چقدر خوش اخلاق هستید.
- نه نه نه؛ واقعا بین دوستان و در خانواده اصلا به شدت خوش اخلاقم. وقتی حوصله ام سر می رود بد اخلاق می شوم. البته معمولا چون با موسیقی دمخورم خیلی کم پیش می آید که حوصله ام سر برود اما این جور مواقع خانمم می گوید «پاشو بشین یه نقد بنویس حالت خوب بشه!»

آهان پس اوقات تلخی تان را خالی می کنید روی نقدها که این طوری تند و تیز می شود.
- آره. این طوری یک تعادلی برقرار می کنم.

به هفت برگردیم.
- آره، بهروز گفت هستی؟ گفتم به شرطها و شروطها. گفت تو مسئول نقدی. تو دعوت می کنی منتقدها را و اداره می کنی نقدها را. گفتم اگر این طوری باشد، هستم. گفتم که من مثل همیشه سفارشی نمی پذیرم، رحمی ندارم و پای برنامه می ایستم و تو هم پای نقدها باید بایستی.

گفتید سفارشی. یاد دفاع تان از فیلم اخراجی ها افتادم. اولین اخراجی ها. هیچ کس فکرش را هم نمی کرد که مسعود فراستی به تلویزیون بیاید و از چنین فیلمی دفاع کند. آن موقع گفته می شد که این فیلم سفارشی است. واقعا بود؟
- معلوم است که نه. من هنوز هم از این فیلم دفاع می کنم. آن هم عمدتا به خاطر یک پلان خوب. چون محتوای فیلم در همان پلان بود. هر چه بعد از این هم ساختند، اخراجی های دو و سه و رسوایی و ... همه شان یکسره الکن و بی ربط است. غیر از آن پلان خوب که گفتم اما اخراجی های اول هنجارشکنی کرده بود. بعضی خط قرمزهای الکی و بعضی خط قرمزهای جدی را رد کرده بود. فضای تازه ای ایجاد کرده بود.

البته لیلی با من است که قبل تر از اخراجی ها این کارها را کرده بود.
- اخراجی ها پیشروتر از لیلی با من است، بود. من در حضور کارگردان هم از فیلم دفاع کردم. گفتم فیلم بزرگتر از کارگردانش است. آن موقع سازنده اش را نمی شناختم. چندتا مقاله چماق دارانه ازش خوانده بودم و دیگر هیچ اما فیلم یک پلان خوب دارد. آنجا که بشین پاشو می کند و دوربین سایه ها را نشان می دهد. این پلان خوبی است. کل حرف فیلم در این پلان است.

فقط به خاطر یک پلان؟ پس با این حساب سینمای ما خیلی باید برهوت باشد که یک پلان خوب باعث شود شما از چنین فیلمی دفاع کنید.
- از برهوت بدتر است. تازه برهوت را ول کن. ببین من چقدر قانع هستم که حتی اگر یک پلان هم خوب باشد به خاطرش از یک فیلم دفاع می کنم. (و دوباره خنده...)

خب دوباره به هفت برگردیم.
- من البته اوایل با یک چیزی مخالف بودم. آن هم اینکه برنامه ضبطی باشد، گفتم اگر برنامه زنده نباشد، حس را می گیرد. چند قسمت البته به صورت مرده پخش شد. با زنده پخش شدن برنامه هم اثرش فرق کرد هم مخاطبش. مرده ها را می شد ندید اما زنده ها را نمی شد ندید. یک اختلافی هم درباره نقد داشتیم که مهم نیست. بهروز نقد را قبول نداشت و ندارد در صورتی که نقد سوژه من است و برایم به شدت اهمیت دارد. البته چون قرار بود بهروز کاری به نقدها نداشته باشد، اختلاف ها خیلی جدی نبود.

با این نگاهی که آقای افخمی به نقد دارد، چطور هنوز با هم رفیق هستید، رابطه تان چطور است با هم؟
- رفاقت. از دیرباز تا الان. هیچ کدام از فیلم هایش را هم دوست ندارم و خودش هم می داند اما تنها فیلمسازی است که مدام می خواند و مدام فیلم می بیند و خیلی هم جدی است.

خب وقتی فیلم هایش را دوست ندارید یعنی اینکه از نظر شما فیلم هایی که می بیند و کتاب هایی که می خواند، اثری روی کارش ندارد، بنابراین چه جای تقدیر از جدیتش در کتاب خواندن و فیلم دیدن؟
- این را گفتم چون قبول دارم که آدم با سوادی است. مدام می بیند و می خواند و دو فیلم متوسط دارد؛ عروس و شوکران. یک سریال خوب هم دارد؛ کوچک جنگلی که سریال خوبی بود.

البته سریال کوچک جنگلی که خیلی پر حاشیه بود.
- خب بالاخره بهروز با همه حواشی اش در آن بوده و تازه ناصر تقوایی را هم به بهروز اضافه کن. معلوم است پرحاشیه می شود دیگر.

کلا آقای افخمی پرحاشیه است.
- البته الان کم شده حاشیه هایش.

واکنش مردم به هفت چگونه است، بازخوردها را می بینید؟
- الان خیلی مثبت است و نزدیک شده ایم به واکنش هایی که مردم در هفت جیرانی داشتند. آن موقع خیلی وضعیت خوبی بود. الان هم اوضاع دارد بهتر می شود.

در مقایسه با هفتی که آقای گبرلو اجرا می کرد چطور؟
- آن دوره اصلا واکنشی نبود، اصلا شوخی بود آن دوره.

به هر حال حضور شما با موضع و ادبیات ویژه ای که دارید، گوشه های برنامه را تیزتر می کند و سمپاتی بیشتری ایجاد می کند اما با این اوصاف فکر نمی کنید که ریتم برنامه کمی کند است؟
- چرا اتفاقا همینطور است. فعلا که خیلی ایراد دارد. بهروز خیلی آدم خوبی برای گفتگو نیست چون خیلی مأخوذ به حیاست برعکس من! (باز هم از همان خنده ها) بهروز اجازه می دهد هر کسی هر چیزی می خواهد تا آخر بگوید. خب گفتگوها طولانی تر می شود دیگر.

شما برای برنامه هفت چقدر وقت می گذارید؟
- هیچ.

یعنی چه؟ مثلا در روز هیچ وقتی به برنامه هفت اختصاص نمی دهید؟
- هیچ!

در هفته چطور؟
- هیچ!

در ماه چطور؟
- هیچ. (فراستی، من، عکاس و آن کسی که گوشه کافه منتظر نشسته بود، باز هم می خندیم) فقط فیلم ها را می بینم و پا می شوم می روم برنامه.

یعنی فقط فیلم را می بینید و می روید؟
- تازه اگر فیلم ها را هم ببینم. (دوباره صدای ماشین ها در صدای خنده ها گم می شود.) مرتضی می گفت تو بعضی فیلم ها را نمی بینی می روی جلوی سردر سینماها، عکس ها را می بینی و نقد می نویسی. اینجا هم ممکن است همین کار را بکنم.

واقعا (هنوز صدای ماشین ها شنیده نمی شود)
- بگذار همین طوری بماند. اینجوری تعلیقش بیشتر است.

باشد، حالا وسط این خنده ها یک سوال حسابی! هفت از نظر مالی می ارزد به وقتی که برایش نمی گذارید؟
- نه؛ نه چندان! همان طور که می بینی همین کافه است که زندگی ما را می چرخاند.

یعنی هیچ؟
- نه دیگر هیچ! مگر عاشق چشم و ابروی بهروزم که بروم رایگان برایش نقد کنم؟ اما درآمد قابل توجهی نیست. در واقع بیشتر از اینکه درآمدش خوب باشد، آثاری که این برنامه وجود دارد خوب است.

سانسور وجود دارد؟
- در برنامه زنده نمی شود که سانسور وجود داشته باشد.

نه، من هم منظورم به زنده پخش شدن هفت نیست، به طور کلی در تنظیم بخش ها و فیلم های مورد نقد و ...
- خب البته که وجود دارد. قطعا تلویزیون محدودیت هایی دارد. مثلا گفته اند که درباره فلان فیلم خارجی که درباره همجنس بازی است نقد هم نکن. این طبیعی است. من هم نقد نمی کنم چون نقد جدی باید به این چیزها هم اشاره کند.خب البته بعضی ها می خواستند نگذارند ما فیلم های جشنواره را نقد کنیم. می خواستند اذیت کنند اما خب ما گوش مان به این حرف ها بدهکار نیست. همان طور که دیدید ما فیلم های جشنواره را هم نقد کردیم و آنها این بازی را باختند.

جالب بود که در جشنواره امسال از دو فیلم طنز دفاع کردید؟ جشنواره هیچ فیلم خوبی نداشت؟
- بله دو فیلم را دفاع کردم؛ زاپاس و بارکد. همه فکر می کردند دارم شوخی می کنم اما جدی بودم. نه اصلا فیلم خوبی نداشت اما جشنواره پارسال یک فیلم خوب داشت؛ در دنیای تو ساعت چند است. خلاصه اینکه در یکی دو سال اخیر بالاخره سالی یک دانه فیلم دست مان را گرفته. به هر حال امسال زاپاس و بارکد از بقیه بهتر بودند. این دو فیلم به شدت کوچک و متوسط و آدمیزادی هستند و می شود دید و اذیت نشد و بعد از سینما آمد بیرون.

امسال یکی از پرحاشیه ترین فیلم ها بادیگارد بود. گویا سر همین فیلم هم با خیلی از مسئولان سینمایی و مسئولان وزارت ارشاد هم با تندی حرف زد، نظر شما درباره این حرف ها چه بود؟
- فیلم حاتمی کیا که البته خیلی بد بود اما خب حرف هایی که زده خوب بود. منظورم این است که این خیلی خوب است که آدم شجاع باشد و حرفش را بزند.

یعنی اینکه شما با او همدل هستید.
- نه، من به جز خودم با هیچ کس همدل نیستم.

رابطه تان با آقای حاتمی کیا چطور است؟
- سلام علیک داریم با هم. قبلا جدی تر بودیم البته اما الان کمتر.

چرا؟
- من سمت هیچ بنی بشری نمی روم. چه می دانم. خودش می داند.

درباره فیلم مانی حقیقی چطور؟
- پرت و پلای محض. دری وری. فیلم نیست اصلا. سر و شکل ندارد. سر و ته ندارد. قصه ای ندارد. شخصیتی در کار نیست. سرکاری است. خودش را سرکار گذاشته و ما را که البته نمی تواند سر کار بگذارد.

درباره فیلم میرکریمی چه! گویا خیلی از این فیلم بدتان نیامده بود.
- فیلم خوبی نیست. البته از چند فیلم قبلی اش بهتر است. جمع و جورتر است اما پایانش بد است، پایان باز بد. معلوم نیست چه بلایی سر شخصیت فیلم می آید.

آبیار چطور؟
- اوه، اوه، فیلم او هم خیلی فیلم بدی است. فیلم قبلی اش هم فیلم بدی بود. این آدم هنوز فیلمساز نشده و با خودش فاصله دارد. معلوم نیست چه می خواهد بگوید. اضافه بر این باید بگویم که بدجور سوبسیدی است. خودش بچه بدی نیست البته. ولی نوع کارش نشان می دهد خیلی آدم سوبسیدی است در سینما.

خب برای سوال آخر برسیم به عملکرد نفر اول سینمایی که شما می گویید وجود ندارد، چون دولتی است. با این حساب نفر اول این سینما هم آقای ایوبی است. فکر می کنید عملکردش در این مدتی که تصدی سازمان سینمایی را در دست داشته، چطور بود؟
- آقای ایوبی آدم فرهنگی است اما خیلی سینمایی نیست. عملکرد خیلی دندان گیری هم ندارد. کمی بلد است حرف بزند. یعنی در مقایسه با دیگر مسئولان فرهنگی ما حرف زدنش بهتر است. یکسری نیت های احیانا به روز دارد مثل مباحثی که در حوزه دیجیتالی کردن سینماها و ... دارد که خوب است عاما در کل شجاعت لازم برای رهبری سینمایی که می خواهد به شکل طبیعی اش برسد را ندارد. ادعایش را دارد اما شجاعتش را ندارد. دانش سینمایی چندانی هم ندارد.

در ضمن تحمل نقد را هم ندارد و این بد است. نقد را دشوار می بیند. نمی دانم درباره نقدهایی که از او می شود، چه فکری می کند اما با نقد رفیق نیست. مدیر فرهنگی که با نقد رفیق نباشد موفق نیست. باید تاب نقد را بیاورد تا جلو برود اگر نه که هیچ. اگر بخواهد بی خطر رفتار کند و جلو هم نرود و همه هم بگویند به به و ... پیشرفتی و موفقیتی که نخواهد داشت هیچ، عقب هم می رود و حتما با خودش سینما را هم عقب می برد.

اما بالاخره خیلی از اتفاق هایی که افتاد و نمونه اش را خودتان در حوزه دیجیتالی کردن سینماها گفتید، در دوره او اتفاق افتاده. ضمن اینکه خیلی ها معتقدند شکل گیری و فعالیت گروه هنر و تجربه هم مدیون دوران کاری ایوبی است.
- نه، ربطی به این دوره ندارد. ضمن این که گروه هنر و تجربه هم برای نمایش دادن یکسری فیلم های نفروش است. ساختاری هم ندارد. دست کم فعلا ساختمند نیست و تازه اول کارش است.

فراستی در مقابل انتقادهاى از او گفت: در تمام نقدهای من چه آنجا که یک ساعت وقت داشتم و چه آنجا که 3 دقیقه وقت داشتم دو خط را دنبال کردم. یک خط فرم است و دیگر خط جهان. آن خط هم این است که من این مملکت را تحت هیچ شرایطی نمی فروشم و به مزایده نمی گذارم. اصولم را هم نمی فروشم. نقد را هم نمی فروشم. من با صدای بلند میان روشنفکران می گویم من از سال 57 تا الان به صورت تئوریک طرفدار جنگ تحمیلی هستم و مخلص رزمندگانش هستم.

این منتقد ثابت هفت برای اینکه ثابت کند، آدمِ شخص خاصی نیست، ادعا کرد: تو به درستی می دانی که ایستادن روی نظرات خسارت دارد. من فریدون جیرانی را در نقد فیلم «پایان نامه» دیدم رنگش پریده، گفتم چه شده. گفت می دانی چه شده؟ امشب بدترین شب هفت است. فیلم، فیلم نظام است و تو هم که هیچ چیزی حالی ات نمی شود! گفتم نگران نباش. گفت مراقب باش! حواست باشد. گفتم من برایم این چیزها مهم نیست. مسئله من فیلم است و بابتش هزینه خواهم داد. رفتیم. در میز نقد گفتم یک پلان مثبت در فیلم نداری! از رهبری و انقلاب و ... صحبت کرد. گفتم ربطی ندارد اینها را در فیلم ات نداری. دوستانی که آن زمان بودند چنان جوی راه انداختند که فیلم، فیلم نظام است و نقد هیس! منتقدان زمان پشت من آمدند که تو روی مین برو تا ما حرف بزنیم. لذا من وظیفه ام می دانم به عنوان منتقد تا با فیلم خوب یا بد مواجهه شوم و مواجهه ام را اعلام کنم و از آن نترسم.
در ادامه بحث نقد فیلم فروشنده مطرخ شد و فراستی گفت: فروشنده در همه زمینه ها ماقبل بد است. در زمینه فیلمنامه هنوز فیلمنامه نیست و دو کانسپت است. در زمینه کارگردانی آن قدر بد است که اگر کسی غیر از فرهادی آن را کارگردانی کرده بود، هو می کردند. اشتباهات فاحشی دارد. بیش از 40 جامپ کات در تئاتر داریم. دوربین بجای رودست، روی کول است!

او ادعا کرد: اصل فیلمنامه که درباره تجاوز بوده است اساسا حذف شده است. این اصلا ترفند فرهادی است که نمی تواند تعلیق یا سوسپانس ایجاد کند و لذا با حذف یک بخش اصلی، غافلگیری در بخش انتهایی فیلم ایجاد می کند. تعلیق آدم خودش را می خواهد کارگردانی خودش را می طلبد.

منتقد ثابت هفت گفت: واکنش ما به مسئله اساسا «چه» هست، نه «چگونه». چه چیز اتفاق افتاده است؟ او خوشحال است که مردم پرسوال از سالن سینما بیرون می آیند؟ پرسوال از چه چیز؟ از جهان و قصه ای که برایم ساختی که شاکله های داستانی که نساختی و هنوز نمی دانم؟ مخاطبان هنوز نمی دانند درحقیقت چه روی داده است. او در مصاحبه هایش یک جا می گوید تجاوز شده یک جا می گوید نشده. و او از این سوالاتی که ساخته کیف می کند. ما فیلم می بینیم تا شیوه و چگونگی را تجربه کنیم نه «چه» را. تمام سوالات حول فیلم فرهادی درباره «چه» است.
فراستی ادعا کرد: این فیلم مشکل اصلی شخصیت دارد. در ابتدای فیلم شهاب حسینی روی پشت بام خطاب به دیگری می گوید این شهر را باید ویران کرد و او جواب می دهد این شهر یکبار ویران شده است و بنا شده و این شده. بهتر نمی شود! این شعار سیاسی است که برای دهن آن فرد نیست و بدون شخصیت پردازی از زبان او زده می شود! در این صورت حرف می شود موضع کارگردان. اینجا این دیالوگ بین این دو نفر چه چیزی است؟ من می گویم میخواهی متلک بیاندازی، خب بگو متلکت را اما در شخصیتت. اینجا فقط کانسپت است. فرهادی یک دکمه دارد به اسم "حریم خصوصی" و برای این دکمه می خواهد کُت بسازد. نه قصه دارد، نه شخصیت دارد. وقتی شهاب حسینی در ابتدای فیلم در کلاس درس درباره فیلم «گاو» حرف میزند و می گوید برخی رفته رفته گاو می شوند، می خواهد بگوید آخر فیلم خودش گاو شد؟! بعد سیلی می زند؟ شخصیت پاره پاره است. نه تیپ است نه شخصیت. همه اش فرهادی است که خود را به کاراکترها سنجاق می کند.

او افزود: اصل مسئله فیلم چیست؟ بحث درست بعد از تجاوز است. یعنی داستان اینجاست. هیچکاک یک قصه ای دارد؛ شوهری وارد خانه می شود می بیند به زنش تجاوز شده. می روند بیرون و زن اولین مردی را که می بیند می گوید این بوده، من آن فرد را در انتقام می کشد! ولی فروپاشی روانی به حدی است که این فقط یک مرحم است. شب وارد وقتی خانه می شود و صبح از خانه بیرون می روند، زن مجددا اولین مردی که می بیند می گوید این فرد بوده! ینی فاجعه. یعنی ویرانی روانی برای این خانواده. در فروشنده نیز قصه از پلان آخر فیلم شروع می شود و بعد تمام می شود. بعد از داستان تجاوز و تعدی، رابطه بین این دو آدم مسئله است. نه پیرمرد و نه آن تئاتر مسخره. تمام درون این دو آدم مسئله است. فیلم دقیقه 121 است که در دقیقه 122 هم تمام می شود.
فراستی گفت: من با سینمای پیام دار یا فرهادی مشکلی ندارم. مشکل اینجاست این پیام باید در قصه بگنجد. این فیلم فرهادی قصه ندارد. تم فیلم فرهادی، تم تجاوز و فحشا است که بعد از انقلاب تابحال نداشته ایم. از این تجاوز به پیام هایی که تو می گویی می رسیم.

اين مصاحبه كوتاه راببينيد
https://www.youtube.com/watch?v=q8DPdV7HV9Y
براى اشنايي با او و سبك كار و حرف زدن و فكر و رويكردش مفيد است

مسعود فراستی
از ویکی‌گفتاورد
پرش به ناوبریپرش به جستجو
مسعود فراستی (۱۳۳۰ / ۱۹۵۱م) نویسنده، مترجم، جامعه‌شناس، ناقد سینمایی و سینماگر ایرانی.


گفتاوردها[ویرایش]
• «من از مجله فردوسی شروع کردم و نمی‌دانم نقادی از کجا شروع شده اما تمایلش باید از خانه و پدرم شکل گرفته باشد. من در بچگی آدمی بسیار درس‌خوان و جدی بودم که فقط یک رفیق داشتم. مدرسه خیلی بدی می‌رفتم. مدرسه‌ای بورژوا و من از نظر طبقاتی اصلاً به آن مدرسه نمی‌خوردم. اینها اذیت کننده بود ولی باعث نمی‌شد که من جا بزنم. چون پدرم اصلاً اهل جا زدن نبود. ریاضی‌ام همیشه بیست بود و انشاهای تندی می‌نوشتم. از شش سالگی به مدرسه رفتم و ادبیات خواندن را از ۱۲ سالگی شروع کردم. جلسات نقد کتاب و شعر می‌گذاشتیم و روشنفکر تمام عیاری شده بودم.»[۱]
• «همه سینمای آمریکا سینمای ملّی شان است. حتی فیلم‌های مبتذل و آشغالش. فرهنگ و لایف استایل آمریکایی تویش هست. معلوم می‌شود که این سینما آینه این آدم هاست. سینمای ما آینهٔ آدم هایمان نیستند. فیلم‌ها نه آینه جامعه‌اند و نه آینه فیلمساز.»[۲]
• «من فاصله‌ام را {با سیاست} حفظ می‌کنم. آدم یک زمانی مرض دارد که من داشتم و همه چیز را سیاسی می‌دیدم. وقتی دربارهٔ گرانی و فلان و بهمان چیز حرف می‌زنیم سیاسی نیست. اقتصادی-اجتماعی است. من اقتصاد می‌فهمم اما اقتصاد سیاسی هم با سیاست فرق دارد. سعی می‌کنم از این بحث‌های سیاست زده‌ها و شایعات فاصله بگیرم.[۳]
• نوشتن برایم مسئله است؛ تغییر است نه تفسیر. نقد برایم سوژه است نه ابژه.[۴]
• ابتذال در سینمای ما فقط به فیلمفارسی محدود نمی‌شود. فیلم انتلکت هم مبتذل می‌شود و «فیلم ارزشی» نیز.
• بسیاری از نقدهایم را یک شبه نوشته‌ام. حتی نقدهای بلندی مثل هامون و آتش سبز.[۵]
• اگر مجبور نباشم- که اغلب هستم- فقط دربارهٔ فیلم‌ها یا چیزهایی که بسیار دوست دارم یا بسیار بدم می‌آید می‌نویسم. باید چیزی یا فیلمی خیلی مسئله‌ام شود تا بنویسم.[۶]
• هیچ فیلم ایرانی ای را برای نوشتن دو بار ندیده‌ام. فرنگی چرا.[۷]
• تو نوشتن خودم را سانسور نمی‌کنم و رودربایستی ندارم، گاهی شاید کمی ملاحظه. به جز یک نقد از هیچ‌کدام از نوشته‌هایم پشیمان نیستم.[۸]
دربارهٔ دیگران[ویرایش]
• «مرتضی آوینی در ۲ سال آخر حیاتش که من نیز با وی همراه بودم به شدت مورد حمله هر دوطرف روشنفکر و به اصطلاح مذهبی روشنفکر بود و همچنان نیز هست. امروز این‌ها سعی می‌کنند مرتضی را به یک گرایش سیاسی متعلق بدانند و از آن زاویه به او نگاه کنند اما باید دانست که مرتضی کار سیاسی نکرد و هیچ گرایش سیاسی نیز نداشت. وی نه به چپ آن زمان تمایلی داشت و نه به جناح راست اما به انقلاب اعتقاد داشت، به مردم اعتقاد داشت به جنگ دفاعی نیز اعتقاد داشت اما به گرایشات تمایلی نداشت. سیاسیّونی که می‌خواهند طرفی از جناح‌بندی مرتضی ببرند سودی نخواهند برد چرا که این یارکشی سیاسی بی‌ارزش بوده و مرتضی همواره مستقل بوده و هست.»[۹]
• «عده‌ای مرتضی را سردمدار سینمای تروریسم می‌دانند که از جمله این افراد طیف آقای قوچانی هستند و البته طیفی نیز او را سردمدار و پرچمدار سینمای انقلابی می‌دانند که هیچ‌کدام صحیح نیست. امروز متأسفانه برخی از طرفداران خاصِّ مرتضی آثارش را طوری حذف می‌کنند که با افکار و عقاید و گرایششان سازگار باشد و این اصلاً ربطی به خودِ مرتضی ندارد. متأسفانه در این بخش سیاستمداران ما هم در اشتباهند چرا که در گیر سیاست بازی هستند و این فیلم‌های اخیری که ساخته شده نیز درگیری سیاسی است.»[۱۰]
• «مرتضی کسی بود که در ایتدا یک روشنفکر معمولی بود، مدّتی در گیر نیچه بازی شد و بعد به طور جدی به روشنفکری پرداخت اما بعد از تحولی که دفعی و ناگهانی و بدون عمق نبود به جبهه انقلاب پیوست و بعد از جنگ نیز صدای بلند فرهنگی جبهه طرفداران انقلاب شد.»[۱۱]
• «چیزی که مرتضی از سینما می‌خواست این بود که به مردم فقیر فخر نفروشد، گدای جایزه بی‌هویت نباشد و مماس با نیازهای مردمش باشد.»[۱۲]
• «به نظر من ابراهیم حاتمی کیا بهترین کارگردان ایرانی است.[۱۳]
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

Re: معرفت به زمان 25 ربیع الاول 1440

پستتوسط نبض زمان » چهارشنبه ژانويه 02, 2019 3:39 pm

متن کامل مصاحبه جنجالی مسعود فراستی با نشریه رمز عبور


مسعود فراستی منتقدی پرحاشیه که با نقدش بر «دونده زمین» دوباره در صدر حاشیه‌های سینما نشسته. پیش از این یکبار در گفتگویی کوتاه توضیحاتی درباره آن نقد جنجالی را شنیدیم، اما حالا «رمز عبور» به این بهانه گفتگویی مفصل را با فراستی ترتیب داده است که به خاطرات زمان انقلاب او و فعالیت‌های سیاسی‌اش هم کشیده شده است.

جناب فراستی، دوباره حسابی شلوغ کرده‌اید (با خنده). ماجرای اعتراض طیف روشنفکری به شما درباره اظهارنظری که در مورد فیلم جدید کمال تبریزی داشتید، چیست؟
من که قصدی نداشتم. حس‌ام را راجع به فیلم گفتم. فیلم «دونده زمین» مرا به‌شدت عصبانی کرد. بعد ماندم که می‌شود خارج از ایران چنین مزخرفی ساخت. مثل آن فیلم دری‌وری مخملباف که اسمش «رئیس‌جمهور» است! احمقانه است. هم زبان‌اش و هم همه جنبه‌های فیلم کاریکاتوری است. در آنجا خیلی تعجب نمی‌کنیم، ولی در ایران آدم باید خیلی نمی‌دانم چه باشد که چنین آشغالی بسازد، با پول خارجی‌ها و برای تبلیغ آنها. همه اینها یک طرف، آنچه که به‌شدت عصبانی‌کننده است، این است که فیلم واقعاً به‌زعم فیلمساز نمادین است. به‌شدت در سینما ضد نماد هستم و فکر می‌کنم احمقانه است، ولی معلوم است که نمادین کار کرده است. آدمی وانت دارد و در آن همه خنزر پنزرها هست، بعد غذا می‌آورد و پخش می‌کند، معلوم است نماد چیست، لاک‌پشت، قفل مدرسه، همه چیز و اینکه آدم‌ها نشسته‌اند و ثابت یا خواب هستند یا معتاد و دارند برفک تلویزیون نگاه می‌کنند. این خیلی توهین‌آمیز است. از آنجایی که هویت روستا را از آن گرفته است، خود روستا را هم نمادین می‌کند. یعنی فقط یک روستا نیست، بلکه ایران است و این خیلی توهین‌آمیز است. توهین به مردم است. اگر توهین یا نقد یا دولتی را رد می‌کرد، می‌گفتیم دعواست. بنشینیم بحث کنیم و ببینیم چقدر در آورده است. ادعای‌اش این است که علیه دولت قبل است؟ اما اصلاً این‌طور نیست. به نظر من اساساً علیه مردم است. اینها یک طرف. طرف دیگر اینکه یک ژاپنی می‌آید و به این مردم خنده یاد می‌دهد و در واقع به‌نوعی منجی اینها می‌شود تا اینها وارد زندگی شوند. این دیگر خیلی زور دارد و خیلی توهین‌آمیز است. انگار پول گرفتی که مملکت‌ات را این‌گونه جلوه بدهی و او منجی شود. این مصداق آن دیاثت فرهنگی است که عرض کردم.

چرا این واکنش را نسبت به این فیلم و در این زمان نشان دادید. قبلا هم مثلاً در فیلمی مانند «پذیرایی ساده» که مانی حقیقی ساخته بود، به مردم پول پرداخت می‌شد که استعاری و نمادین و کنایه از یارانه بود.
آن فیلم مملکت را نمی‌فروخت. فحش داخلی بود، منجی هم نداشت. آن نگاه یک بورژوا به مردم بود که به‌شدت هم نگاه عقب‌افتاده‌ای بود که ابداً هم هویت نداشت و سینما هم نبود. خیلی مفهوم‌زده بود، ولی نه قصد وطن‌فروشی را داشت و نه این بود. بسیار فرق می‌کرد.

یعنی صرفاً به دلیل اینکه یک خارجی در این فیلم می‌آید و نجات‌دهنده است یا اینکه ساخت فیلم ایراد دارد؟
ساخت فیلم که واقعاً به نظر من منگولی و خیلی عقب‌افتاده است.

ادامه فیلم‌های اخیر کمال تبریزی نیست؟
به نظر من در ساخت، اضمحلال است. اساساً به نظر من یک فیلم هشت میلی‌متری است. یعنی این‌قدر از نظر ساخت ناچیز است. زاویه‌ها غلط است. یک حرکت دوربین دارد که در برنامه «هفت» هم گفتم. دو تا ایستاده‌اند و دوربین به صورت پاندولی این طرف و آن طرف می‌رود. انگار دارد شوخی می‌کند و بار اول است که پشت دوربین قرار می‌گیرد و دارد تمرین می‌کند. واقعاً ساختی در کار نیست. خارجی است و ایرانی. ایران نابود است و خارجی منجی. پول‌اش را هم که آنها می‌دهند. این خیلی فرق می‌کند.

اگر آیت‌الله جوادی آملی این لفظ را به کار نمی‌برد، شما چه می‌گفتید؟
آقای جوادی آملی بسیار به من کمک کرد. این لفظ خیلی کمک‌کننده است. به این فیلم می‌گفتم بی‌وطن. می‌گفتم وطن‌فروش. هم بی‌وطن داریم و هم وطن‌فروش. بی‌وطن یک درجه پایین‌تر است ولی آقای جوادی آملی اصطلاح خیلی خوبی یادم داد و فکر می‌کنم این اصطلاح را هضم کردم و قبول دارم. هم اقتصادی‌اش را قبول دارم، هم سیاسی و هم فرهنگی‌اش را که اعلام کردم. خیلی مناسب است.

بسیاری از روزنامه‌های طیف اصلاح‌طلب و روشنفکر واکنش تندی نسبت به شما نشان دادند و با اینکه چند روز می‌گذرد، هنوز درباره آن یادداشت می‌نویسند. مثلا روزنامه «شرق» نوشته بود، آنتن زنده تلویزیون تقدس دارد و نباید هر کسی هر حرفی را بزند.

شما از کی تقدس پیدا کرده‌اید؟ از کی لغت تقدس به دهان‌تان آمد؟

یا مثلا محمد آقازاده نوشته بود آقای فراستی همان‌‌قدر سینما را می‌فهمد که ادب را.
درست می‌گوید، چون ادب را خیلی درست می‌فهمد و سینما را هم همین‌طور (با خنده). به نظر من ادب سوسولی بورژوازی ادب نیست. ادب لفافه، تعارف و خوش و بش و روابط عمومی ادب نیست. من ادب نقد فیلم را بلدم.

اصلاً مگر شما قصد توهین به این کار را داشتید؟
اول این را بگویم، چون دوستان دارند ادب یاد ما می‌دهند، منتهی به نظر من خودشان به‌شدت ادب را نمی‌فهمند. ادب یک درون دارد و یک برون. درون ادب این است که شما به یک لات چاقوکشی که به خانه‌ات تعرض کرده است گل نمی‌دهی. اسم این کار ادب نیست. در مقابل یک چاقوکش لات مثل صدام که به مملکت‌ات حمله می‌کند یا هر بی‌وطن دیگری که ادب ندارم و با تمام نیرو و خشم ملی‌ام جلوی او می‌ایستم. واژه‌ای هم که برای‌اش استفاده می‌کنم، این است که فلان شده برو بیرون. دوستان واژه فلان شده را دوست ندارند؟ خب همان لغت آقای جوادی آملی را به کار می‌برم. میگویم برو بیرون و بیرون‌اش می‌کنم. این بی‌ادبی است؟ این عین ادب است. ادب یعنی چه؟ به نظرم می‌آید این دوستان خیلی دارند قیافه‌ مؤدب‌ها را به خودشان می‌گیرند و خوشبختانه آقازاده هم این‌قدرها مؤدب نیست که حالا دارد این ژست را می‌گیرد. ادب بورژوازی، ادب پولداری، ادب بی‌هویتی… نمی‌دانم چه می‌توانم به آن بگویم.

به قول شما خود این افراد هم رعایت حرمت‌ها را نمی‌کنند.
حرمت چه چیزی را باید حفظ کرد؟ لغتی که من به کار بردم ابداً بی‌ادبانه نیست، همچنان که لغت آقای جوادی آملی بی‌ادبانه نیست. عین ادب است. واژه فقهی است و معنی روشنی هم دارد که آقای آملی گفته‌اند. دیگر تکرارش نمی‌کنم. این ابداً بی‌ادبی نیست. منتهی وقتی که اینها برمی‌آشوب‌اند، یعنی تیر به جای درستی خورده است.

یعنی اینها حامی جریانی هستند که از این نوع فیلم‌های ضدملی می‌سازند؟
قطعاً حامی آن جریان‌اند، خواسته و ناخواسته، وگرنه تحت هیچ شرایطی طرف، شلاق‌زن نمی‌شود. منتقدی که ادعای منتقد بودن دارد، اما کارش روابط عمومی فیلم‌هاست، ناگهان ‌شلاق دست‌اش می‌گیرد و حکم شلاق می‌دهد. یعنی آن لحظه که دارد حکم می‌دهد، شلاق دست‌اش هست. شلاق به چه می دهد؟ به آنچه که خوش ندارد. به نقد می‌دهد نه به مسعود فراستی. معلوم است نقد دکان اینها را می‌بندد. اگر نقد در بگیرد که خوشبختانه در گرفته است، دکان کیف‌کش‌ها را می‌بندد، دکان روابط عمومی‌چی‌ها را که اسم منتقد روی خودشان گذاشته‌اند می‌بندد. نقد هویت و استقلال و مهم‌تر از اینها شأنی دارد. نقد در کنار مخاطب است، در کنار فیلمساز نیست. نقد روابط عمومی فیلم نیست. نقد سوژه است، اُبژه هم نیست. این یک تفکر است، آن هم یک تفکر است. تفکری که من می‌گویم، تفکر همه منتقدین درست و حسابی جهان است. واژه‌های‌شان را هم می‌توانم برای‌تان بیاورم. منتقد به‌شدت صاحب‌نام باسواد واژه‌هایی را به کار می‌برد که اگر این دوستان بشنوند، گمان‌ام از بس مؤدب هستند شب نخوابند. شوخی نداریم. ما با یک اثر طرف هستیم. با آدم که طرف نیستم. با اثری طرف هستم که دارد به ملیت‌ام توهین می‌کند و باید محکم جلوی آن ایستاد.

اگر کارگردان بگوید که من دارم روایت می‌کنم و این واقعیت جامعه است، چطور؟یعنی چه؟ چه چیز را دارد روایت می‌کند؟می‌گوید نظر من نسبت به جامعه همین است.
بله، من هم می‌گوید نظرش همین است، اما نظر وطن‌فروشانه‌ای است. من که نمی‌گویم نظر تو نیست، ولی نظرت وطن‌فروشانه است. نظرت دفاع ملی و مبارزه با قلدر نیست. نظرت وا دادن به قلدر است. با بعضی از این نظرها مقابله می‌کنم، بعضی‌های‌شان را هم تأیید می‌کنم. کسی که می‌گوید زنده باد دفاع از مردم، نظرش است و از آن دفاع می‌کنم. کسی که می‌گوید مرگ بر دفاع از مردم و مرگ بر جنگ تحمیلی، به نظرم او اصلاً آدم نیست. او از حیوان پایین‌تر است.

شما خودش را نقد می‌کنید یا اثرش را؟
اصلاً به خودش کاری ندارم. دارم حرف را می‌گویم. این نظر از حیوانیت دون‌تر است. چرا؟ چون حیوان هم از لانه و حریم‌اش دفاع می‌کند. فقط انسان نیست. کسی که دفاع این‌جوری از خانه را نمی‌پذیرد، چه کسی است؟ با او تعارف کنم و بگویم نازی! حالا تو چرا نمی‌فهمی؟ با این آدم شوخی ندارم. به نظرم خبرهایی خلط شده‌اند و دلیل‌اش لو‌س‌بازی سینمای دولتی است. سینمای دولتی غیر از اینکه آدم‌ها را فاسد می‌کند، لوس هم می‌کند و منتقد کیف‌کش را هم با همان ادبیات می‌آورد. آدم‌های لوسی که نه دفاع‌شان از یک موضوع واقعی است، نه معلوم نیست حمله‌شان چیست. اصلاً حمله‌ای ندارند، چون دکان‌شان فقط به دفاع است. دفاع‌کنند، نان بخورند، دور هم باشند. ویژگی سینمای دولتی این است که آدم‌ها را اخته می‌کند. آدم‌ها را لوس بار می‌آورد و به نظر من آدم‌ها را فاسد می‌کند. چرا؟ چون اگر روی‌ام به مخاطب نباشد فاسد می‌شوم، هر کسی که می‌خواهم باشم. اگر مردم پشت‌ام قرار نگیرند، چه کسی باید قرار بگیرد؟ بیگانه. غیر از این راهی ندارد. اگر مردم پشت‌ام نباشند، بالاخره یکی باید مرا نگه دارد. یا مردم مرا نگه می‌دارند یا بیگانه. شق سومی که نداریم. اگر به مردم پشت کنم، باید به بیگانه اتکا کنم. این بحث سیاسی است.بحث فرهنگی چیست؟ اگر به مخاطب پشت کنم، به چه کسی استناد کنم؟ چشم‌ام باید به چه باشد؟ به میز دولتی. اصلاً دولت خوب است. من هم مدافع‌اش هستم، اما این آدم هنر تحویل می‌دهد. آدم مدیوم سینما تحویل نمی‌دهد. چون آدمی که اهل هنر است ـ به نظر من در سینما هنرمند نداریم. در رشته‌های دیگر هم هست. بحث نمی‌کنم ـ وقتی به مخاطب و به نیاز او فکر نمی‌کنم و به او ربطی ندارم، به چه چیز ربط دارم؟

تعریف‌اش این است که می‌گوید ما برای مخاطب فیلم نمی‌سازیم. می‌گوید می‌خواهم حرف خودم را بزنم. مردم دیدند، دیدند، ندیدند هم مهم نیست.
خب! برو در خانه‌ات این فیلم را برای عمه‌ات نمایش بده. آیا این بی‌ادبانه است؟

خب می‌گویندکه دوست دارد هنرش را این‌جوری نمایش بدهد.
کدام هنر؟ این دری‌وری‌ها را برو در خانه‌ات بگو. غلط می‌کنی با پول من این کارها را می‌کنی. این است که می‌گویم حق نداری. دست‌ات را در جیب مبارک‌ات بکن و هر دری‌وری که می‌خواهی بگو. نمی‌روم ببینم. شکست می‌خوری و دیگر از این غلط‌ها نمی‌کنی. چرا می‌توانی ادامه بدهی؟ چون پول‌ات از جای دیگری می‌آید. پول‌ات از مخاطب نمی‌آید، از گیشه نمی‌آید و می‌شود از این دری‌وری‌ها بگویی و تا ابد ‌هم بگویی. فیلم‌ات هم نفروشد و باز هم به تو فیلمساز بگویند. در سینمای واقعی فقط یک بار می‌شود اشتباه کرد. بعد ورشکست می‌شوی، سرت به سنگ می‌خورد یا به سرعت حذف می‌شوی یا می‌فهمی که از این غلط‌ها نمی‌شود کرد. اینجا مدیومی هست که مردم بلافصل به آن مرتبط هستند، نه در تاریخ.

در مقابل مثالی می‌زنند و با سینمای هنری فرانسه مقایسه می‌کنند. مثلاً آن سالی که «آبی گرم‌ترین رنگ است» در کن جایزه گرفت، قبل از آن ۲۰۰ هزار نفر علیه موضوع فیلم تظاهرات کرده بودند ولی دولت حمایت کرد. حتی این اصطلاح را هم به کار می‌برند و می‌گویند هنرمند ظریف است. به قول شما لوس است. باید هوای‌اش را داشته باشیم.
اصلاً این‌طور نیست. هر چه مثال از خارج می‌آورند، نه بلدند، نه سوادش را دارند، نه درست مثال می‌زنند. سینماتِک در فرانسه از درون سینمای مخاطب عام در آمده است. اول سینما با مخاطب عام به وجود آمده و مخاطب عام مخاطب خاص تولید کرده است، نه اینکه مخاطب خاص از شکم ننه‌اش روی زمین پرتاب شده باشد، طلبکار از من دری‌وری بگوید. اصلاً چنین چیزی نیست. سال‌ها عضو سینماتِک در پاریس بوده و تمام فیلم‌های تاریخ سینما را هم در آنجا دیده‌‌ام. اصلاً این ریختی نبوده است که آقایان فکر می‌کنند. این مساله هم که «آبی گرم‌ترین رنگ است» شکست خورده و علیه آن تظاهرات شده ولی دولت از آن حمایت کرده است؛ اصلاً از این دری‌وری‌ها نیست. در آنجا در اوایل دهه ۵۰ عده‌ای به اسم موج نو در می‌آیند و با پول توجیبی و قرض و قوله فیلم می‌سازند. یکی می‌شود «۴۰۰ ضربه» که تا همین الان فیلم ماندنی است. خیلی‌های‌شان هم فیلم‌های بدی هستند و بعد راه عوض می‌کنند، سپس مسیر را امتحان و یک مسیر طبیعی را طی می‌کنند. این‌طور نیست که از اول تصمیم بگیرند تفکرات مشعشع‌شان را امتحان کنند و بعد هم به منِ مخاطبی که مخاطب سنیما و جعبه جادو هستم تحمیل کنند. این‌گونه نیست. به نظرم هر کسی که برای مخاطب فیلم نمی‌سازد، دنبال کار دیگری برود.

این تعریف سینماست یا تعریف شما؟
این تعریف سینماست. اصلاً سینما با مخاطب شکل گرفته است.

اما مصاحبه برخی از کارگردان‌‌ها را که می‌خوانیم، با افتخار می‌گوید فیلم‌ام فیلمی نیست که بعد از ظهر چیپس بخری و بروی تماشا کنی.
خب مخاطب چکار کند؟ فیلم تو فیلمی است که باید با خودم سنگ ببرم و به سرم بزنم؟ یا چاقو ببرم و به بدن‌ام فرو کنم؟ سینمای شکنجه است یا سینمایی که اول در آن نفس می‌کشم، با آن ارتباط برقرار می‌کنم و قرار است حال‌ام کمی بهتر شود، حتی اگر فیلم تلخی باشد. به چه معنی بهتر شود؟ به این معنا که با تلخی‌هایی که شریف هستند همدردی کنم، نه با تلخی‌های ادایی که برای فروش مملکت‌ات است. نسبتی که ما با هر پدیده‌ای برقرار می‌کنیم، تعریف ما می‌شود. شما تلخی یا شیرینی را نشان بدهید، نه تلخ می‌شوید و نه شیرین. نسبت‌ات با این چیست؟ در باره یکی از فیلم‌هایی که از آن بدم می‌آید مثال زدم و گفتم از فیلم «خوشه‌های خشم» جان فورد تلخ‌تر خیلی کم پیدا می‌شود. خیلی تلخ است، اما جان فورد چه نسبتی با این تلخی برقرار می‌کند؟ نسبت انسانی یا نسبت زیر فقر، یعنی حیوانی، مثله شده و از بین رفته. نسبت انسانی برقرار می‌کند. لحظه‌ای که هیچ‌کس غذا ندارد، طرف همان یک ذره غذا را که می‌خواهد بپزد، ببینید چگونه نگاه‌اش می‌کند. خجالت می‌کشد دو قاشق لوبیا در بشقاب‌اش هست. می‌رود که در چادر بخورد. آن یک ذره غذا را مادر آن همه بچه چه کار باید بکند؟ مادر غمگین می‌شود و جان فورد چه نگاهی دارد؟ به آن بچه‌ها نگاه توهین‌آمیز دارد؟ برعکس. این هنرمند است، نمی‌دانم مال ما چه هستند که نمی‌توانند این نسبت را برقرار کنند.

حالا اگر این فشارها ادامه پیدا کند، شما باز هم کار خودتان را می‌کنید؟
حتماً! حتما! همه دنیا هم علیه من جمع شوند باز حرف خودم را می‌زنم، چون حرف‌ام درست است و حرف را هم نمی‌زنم که طرفی از آن ببندم، نانی و آبی برسد. احتیاج به این نان و آب ندارم. نان و آب را جور دیگری در می‌آورم. با همین کافه کوچولو یک فنجان چای و یک دانه قهوه در می‌آورم. به جایی وابسته نیستم. مال هیچ جناحی نیستم. سینما برای‌ام جدی است. مردم برای‌ام جدی‌ترند.

فلسفه این روند نگاه روشنفکران به شما در کجاست؟ شما در «هفت» جیرانی محبوب این جریان بودید، بعد جلوتر که رفت خنثی و الان منفور این جریان شده‌اید. قضیه از چه قرار است؟ آیا شما عوض شده‌اید یا آنها عوض شده‌اند؟
البته من از «هفت» جیرانی منفور این دوستان بودم.

ولی اینقدر پررنگ نبود.
این‌قدر پررنگ نبود ولی منفور بودم. تاریخ را نگاه کن و مجله‌ها را ورق بزن. در «هفت» جیرانی راجع به فیلم «جرم» کیمیایی لغتی را گفتم که همه اینها مرا خلع لباس کردند. هنوز هم فکر می‌کنم آن لغت درست بود. اولین بارم نیست. در «هفت» جیرانی از فیلم‌هایی دفاع نکردم و به فیلم‌هایی حمله کردم که همه دنیا از آن دفاع کرده بودند، «جدایی نادر از سیمین» یکی از آنها بود. همان جا هم برای این آقایان منفور بودم. از این منفور بودن نه‌تنها ناراحت نیستم که بسیار هم خوشحال‌ام، چون نشان می‌دهد دارم درست می‌گویم اما آن طرف قضیه هم هست. آدم‌های واقعی، نه مریض، نه بهنجار، نه روشنفکر. متاسفانه روشنفکرنماهای ما مریض هستند. روشنفکر نیستند. ادای‌اش را در می‌آورند. نه سوادش را دارند، نه به خاطر دانش در روشنفکری حاضرند چیزی بپردازند. وقتی بهایی برای چیزی نمی‌دهی، به آن نمی‌رسی. آقایان بدون بها معلوم است نمی‌شوند. نه باسواد می‌شوند، نه مستقل و خودرأی و نه صاحب‌نظر. رسیدن به صاحب‌نظر شدن خسارت دارد. خیلی باید بدهی، خیلی باید زمین بخوری، به خیلی چیزها باید «نه» بگویی. این دوستان ما از آن جنس آدم‌هایی هستند که باید به همه چیز «بله» بگویند. به متضادها هم باید «بله» بگویند، برای اینکه اصلاً آدمِ «بله» هستند، آدمِ «نه» نیستند. به ظلم «نه»، ضد هنر و وطن‌فروشی «نه» نمی‌گویند. به چه «نه» می‌گویند.
شاید جور دیگری برداشت می‌کنند. مثال‌اش می‌شود سر قضیه گلشیفته فراهانی که گفتند نه! منظورمان حمایت از برهنگی نیست ولی منظورمان ارتقای نوع نگاه مردم به زنان است.
آخر این روشنفکری نیست. این به‌شدت تاریک‌فکری است. وقتی اصول نداری، تاریک‌فکری است. وقتی حداقل‌های ارزشی جامعه، مردم، انقلاب و آرمان‌های‌شان را نداری، این کجای‌اش روشنفکری است؟
جامعه را باید به معیارها برسانی یا معیارها را باید بر جامعه منطبق کنی؟
باید از واقعیت‌ها حرکت کنی. از آنچه که نادرست است، از این واقعیت که باید حرکتی کنی و تغییرش بدهی، نه اینکه از آسمان حرکت کنی. این آدم‌ها اهل تغییر نیستند. آدم‌های روابط عمومی‌چی اهل تغییر نیستند. اهل این هستند که استخوانی جلوی‌شان بیندازید. بس‌شان است. ناچیزند. صاحب نگاه و اندیشه نیستند. صاحب اینکه وقتی حرف درستی می‌زنند پای آن بایستند و خسارت‌اش را هم بپردازند، نیستند. همه چیز عامل را بدون خسارت می‌خواهند. نمی‌شود. خسارت را پرداخته‌ام، باز هم می‌پردازم. روی پای حرف اصولی‌ام هم می‌ایستم.

خب؛ جناب فراستی؛ الان بحث کن و فیلم «فروشنده» خیلی مطرح است. آیا فیلم را دیده‌اید؟چیزهای چند دقیقه‌ای دیده‌ام.با توجه به تعریفی که ارائه کردید، فیلمی که تلخ و سیاه است و هم بخشی از آن مثل «جدایی نادر از سیمین» به مردم‌اش کنایه می‌زند، پول‌اش را هم از خارج گرفته است. آیا مصداق همان عبارت معروف آقای جوادی آملی است؟
این داده‌ها برای قضاوت‌ام کافی نیست. اینکه پول‌اش را از آنها گرفته است، اگر پول‌اش را از آنها بگیرد و سرشان کلاه بگذارد و فیلم خودش را بسازد، دم‌اش گرم!

سرشان کلاه می‌رود؟
بله؛ آنها هم چیزی نیستند. هیچی نیستند. معلوم است سرشان کلاه می‌رود، منتهی به شرط اینکه چیزی جلوی‌شان باشد.

اصلا چرا قطر باید برای یک فیلم پول بدهد؟
قطر که طرف و پدر طرف داعشی است. معلوم است. نیت او یک طرف است. باز هم این خیلی مسئله‌ام نیست، چون او نیت را دارد، بگویم، پس من باخته‌ام. نه، این‌طور نیست. ماکیاول یک جمله دارد که در ایران خیلی بد فهمیده شده است. می‌گوید هدف وسیله را توجیه می‌کند. ما این را خیلی بد فهمیده‌ایم. یعنی چه که هدف وسیله را توجیه می‌کند؟ یعنی آیا می‌شود هدف خوب داشت و وسیله بد؟ وسیله رنگ‌اش را به هدف می‌زند. وسیله نامقدس هدف‌ات را نامقدس می‌کند. بحث ماکیاول همین است. اگر می‌خواهی شهریاری کنی، این مسیر توست، وگرنه خودش طرفدار شهریاری کردن نیست. گفتارهای‌اش را بخوان، حتی در کتاب «شهریار»ش. خیلی متفکر علوم سیاسی فلسفه‌شناسی درجه یکی است. حرف‌اش بد فهمیده شده است. بله، هدف مقدس وسیله مقدس می‌خواهد. هدف نامقدس هم وسیله نامقدس می‌خواهد. با وسیله نامقدس نمی‌شود به هدف مقدس رسید. این تفسیر درستی از آن جمله است، نه تفاسیر فرصت‌طلبانه دیگر. اینکه تو پول از آنها گرفتی و با پول آنها فیلم خودت را ساخته‌ای، دم‌ات گرم. اینکه پول از آنها گرفتی، اما روی اصول‌ات سازش کردی، وای به حال‌ات.

معیارش چیست؟
معیار اثر توست. اثرت تعیین می‌کند پولی که گرفتی به نفع حرف توست یا به نفع حرف آنها.

مثلا کارگردان «دونده زمین» می‌گوید باورم این است که مردم ما بی‌سواد و پایین هستند و باید یک نفر پیشرفته بیاید و به آنها یاد بدهد. می‌گوید باورم این است.
باورش این است که آن پیشرفته، آن ژاپنی است؟بله.چقدر هم ژاپنی‌اش منگل است.

خب منگل آنها از باشعورتر ما باشعورتر است لابد!
این نگاه خیلی وطن‌فروشانه است. با نظرش کار دارم. من که نمی‌گویم بروید شلاق‌اش بزنید. آنها می‌گویند باید مرا شلاق زد.

پس قبول دارید که در یک جریان سینمایی، این نظر رایج است.
بله، ولی جریان سرافکنده‌ای است. سربلند نیست.

اما خوب جایزه می‌گیرد.
احسنت. خب وقتی می‌گویم این است، چرا به هم می‌ریزید؟ مگر چیزی غیر از این گفته‌ام؟ گفته‌ام آنچه که تو داری می‌گویی مصداق دیاثت است. دیاثت فرهنگی ـ هنری. چرا به هم می‌ریزید؟ مگر حرف‌ام غلط است؟

می‌گوید من آسیب‌شناسی کرده‌ام.
آسیب‌شناسی چه چیزی را کرده‌ای؟ در این آسیب‌شناسی طرف چه کسی هستی؟ تو که می‌گویی منجی داری. اینکه آسیب‌شناسی نیست. آسیب‌شناسی‌ات کجاست؟ آدم‌هایی را که ثابت کردی و دارند برفک نگاه می‌کنند، این آسیب‌شناسی است؟ اینکه آسیب‌شناسی نیست. تو برداشتی و بحث را کاریکاتوریزه کرده‌ای. عرضه این را هم نداری که بگویی کسانی که سیب‌زمینی گرفتند و رأی دادند، فلان هستند. آن‌وقت جلوی تو می‌ایستم و می‌گویم تو مردم را نمی‌فهمی. آن کسی که سیب‌زمینی را گرفته نیاز داشته که گرفته است. سیب‌زمینی گرفتن‌اش را ابداً محکوم نمی‌کنم. رأی او را هم قبول نداشته باشم، می‌گویم در آن شرایط مجبور است این‌جوری رأی بدهد، اما در تاریخ این کار را نمی‌کند. نگاه کنیم. به نظر من درک این دوستان از مردم مثل درکشان از روشنفکری است. همه چیز را کاریکاتوریزه می‌کنند. آنها به قول شما با یک گونی سیب‌زمینی رأی می‌دهند. شما با چه رأی می‌دهید؟ بگویم؟ آن‌وقت بد می‌شود. شما یک گونی‌تان می‌شود هزار گونی. پول دو فیلم یا یک فیلم. شما که طرف مردم نیستید که به شما برخورده است. متأسفانه چیز دیگری هستید. خودتان هم اعلام می‌کنید. می‌گویید مردم منگول و عقب‌افتاده هستند و منجی می‌خواهند. حالا منجی‌شان ژاپنی، امریکایی یا هر کس دیگری است. اینکه طرف مردم بودن نیست. پس شما به آنها رأی می‌دهید. آنها یک ویزا به شما می‌دهند و کارتان تمام می‌شود. رأی مردم با یک ویزا عوض نمی‌شود، عده‌ای از مردمی که احتیاج دارند با یک گونی سیب‌زمینی رأی‌شان عوض می‌شود. مال تو که خیلی بدتر است. رأی تو با یک ویزا عوض می‌شود. همه‌تان ویزا و پاسپورت دو کشوره دارید. تابعیتی هستید. این افتخار دارد؟ به خدا سرافکندگی دارد. به خارج بروید، درس بخوانید، عالم و باسواد شوید، برگردید و در مملکتتان خدمت کنید. من هم می‌گویم خیلی مخلصم. به جشنواره‌ها بروید و جایزه بگیرید، مخلصم. به شرط اینکه به مواضع مردمتان توهین و به استقلال کشورتان خیانت نکنید. بروید، هر کاری می‌خواهید بکنید، جایزه بگیرید، آنجا زندگی کنید. مسئله‌ام این نیست. مسئله‌ام این است که آدم بودن هویت دارد. بدون هویت معنی آدم را نمی‌فهم. آدمِ کلی بی‌هویت را نمی‌فهمم. آدمِ جهانی را هم نمی‌فهمم. آدمِ ملی، ایرانی، فرانسوی، امریکایی را می‌فهمم. شما چه می‌گویید؟ می‌گویید هیچ‌کدام از اینها نیستید؟ کی هستید؟ باید به من توضیح بدهید. من که توضیحم روشن است.

می‌گوید گفتمان انسانی.
گفتمان انسانی؟ کجای گفتمان شما انسانی است؟ یک ژاپنی بیاید به من خنده یاد بدهد که من برفک نبینم. این انسانی است؟ آیا در این شرایط هستم؟ در شرایط این هستم که ۲۰ سال اخیر را نگاه کنید و ببینید چند تا از بچه‌های فقیر شهرستانی ما برنده المپیادهای فیزیک و ریاضی هستند. بروید نگاه کنید. شما چطور؟ چقدر سواد دارید؟ حداکثر یک دیپلم دارید. بعضی‌هایتان که همان را هم ندارید. نه سواد دانشگاهی دارید، نه نبضتان با مردم می‌تپد، نه تخصصی دارید. چه می‌گویید؟

پس چرا دوربین دستشان هست؟
از بد حادثه.

کم هم نیستند.
.نه، تعدادشان کم هم نیست، ولی چه اثری در جهان دارند؟ چه اثری در مملکتشان دارند؟ یک کار خوب می‌کنند، همه می‌گوییم بارک‌الله، کار خوب شانسی در آمده است. کار بدش را هم می‌گوییم نه، کجای کارم اشکال دارد؟

فرهادی گفت فیلم‌هایم شاد نیستند و این را با افتخار هم اعلام کرد.
اشکال ندارد. تا اینجا مشکل ندارم.

مشکلش از کجا شروع می‌شود؟تو با تلخی چه طرفی می‌بندی و چه نسبتی برقراری می‌کنی؟
مثلاً راجع به «جدایی نادر از سیمین» صحبت کنیم که دیدیم.دعوایی که با «جدایی نادر از سیمین» دارم این است که حرف اصلی فیلم چیست؟ خانم در دادگاه حاضر می‌شود و می‌گوید می‌خواهم طلاق بگیرم. صحنه اول فیلم. تا آخر هم همین‌ است. آخرش هم دو باره ادامه همین است. چرا می‌خواهی طلاق بگیری؟ می‌خواهم دخترم را نجات بدهم. از کجا و چه چیزی نجات بدهی؟ اینجا همه دروغ می‌گویند. می‌خواهم او را نجات بدهم. همه مردم ایران دروغگو هستند و تو می‌خواهی او را برداری و به ناکجاآباد ببری که دروغ نمی‌گویند؟ این چه تصوری از مملکت است؟ این نقد اجتماعی است؟Case study است. یک مورد از این موضوع در ایران وجود دارد یا نه؟

قطعاً یک مورد هست ولی case study موقعی است که تو داری یک مورد معین را تعقیب و آسیب‌شناسی می‌کنی و حتی راه‌حل ارائه می‌دهی، اما این مورد نیست. می‌گوید مردم این مملکت دروغ می‌گویند و می‌‌خواهم بچه‌ام را از این فضا در بیاورم که دروغ نشنود. جمله اول فیلم کاملاً روشن است. این دیگر یک مورد و یک مورد مطالعاتی نیست. با این حرف دعوا دارم. فکر می‌کنم این حرف ضد ملی است. بعد هم چه کسی می‌گوید مردم ایران دروغگو و همه جهان راستگو هستند؟ یعنی چه؟ در ایران دروغگو داریم، در امریکا هم همین‌طور. در ایران دزد سر گردنه داریم، در امریکا هم همین‌طور. در امریکا دانشمند داریم، در امریکا هم داریم؟ نداریم؟ همه اینهایی که گفتم عین واقعیت است. حرف تو چیست؟

خب، نقد دروغ چگونه باید باشد که ضد ملی نباشد؟آن دیگر کار منتقد نیست، کار کسی است که این ادعا را می‌کند. شما نسبتی که با قضیه برقرار می‌کنی غلط است. نسبتت اشکال دارد.
جایزه‌اش هم؟به نظر من جایزه‌اش هم خیلی طبیعی است. همان موقع هم گفتم این جایزه اساساً سیاسی است. وقتی فیلم می‌گوید همه مردم ایران دروغگو هستند و می‌خواهم از اینجا مهاجرت کنم، خارجی می‌گوید زنده باد! داری تبلیغ رفتن و مهاجرت را می‌کنی. در فیلم «گذشته» این کار را نمی‌کنی. در «گذشته» این حرف را پس می‌گیری، ولی در «جدایی نادر از سیمین» این کار را می‌کنی. در «گذشته» پس می‌گیری، اما آدمت منفعل است. معلوم نیست در این چهار سال چه بوده است. بگذریم.

شما همیشه درباره حضور در جشنواره‌ها یک نگاه بینابینی داشتید. می‌گفتید نه تحریم، نه سراسیمگی؛ یک رویکرد مدیریت‌شده. این تفکر در طیفی هست که اساساً این جایزه‌ها سیاسی هستند و اگر فیلمی در تأیید ملت ایران باشد، جایزه نمی‌گیرد. این باور را قبول دارید؟
این کاملاً موضع من است. اولین کسی هستم که در ایران از فیلم «بچه‌های آسمان» دفاع کرد و گفت فیلم خوبی است و با فیلمسازش یک کتاب درآورد. این فیلم به خارج رفت و جایزه کانادا را درو کرد. به جشنواره مونترال رفت. من هم گفتم زنده باد! به اسکار هم رفت و اولین فیلمی بود که کاندیدای اسکار شد. گفتم بارک‌الله، ولی می‌بازد. به چه می‌بازد؟ به فیلم مزخرف روبرتو بنینی، «زندگی زیباست». چرا؟ چون انتهای فیلم بنینی یک تانک امریکایی منجی بود. معلوم بود جایزه را به او می‌دهند و به «بچه‌های آسمان» نمی‌دهند. این سیاسی هست یا نیست؟ قطعاً سیاسی است. این را که جشنواره‌ها سیاسی هستند و انگیزه‌های سیاسی دارند، باید بدانیم. ما هم در جوایزمان این را لحاظ می‌کنیم.

جالب است که خودشان هم داد می‌زنند. مثلا وقتی میشله اوباما از کاخ سفید می‌آید و جایزه می‌دهد.اینهایی که می‌گویی همه اثبات حرف‌های من است.

پس چه دلیلی دارند که مخالفت می‌کنند و می‌گویند این‌جوری نیست؟این را باید از آنها بپرسید. برای‌ام روشن است. من که قبل از اینکه میشل اوباما از کاخ سفید بیاید و به آرگو جایزه بدهد این را گفته بودم. بعد دیگر مثالم شد. آنها باید بیایند و بگویند نه. من که حرفم روشن است. تاریخ نشان می‌دهد. جشنواره‌های سینمایی جهان از بعد از جنگ جهانی دوم تغییراتی می‌کنند. از اواخر دهه ۴۰ میلادی در اروپا به وجود می‌آیند. اسکار کمی قدیمی‌تر است. اینها در مقابل سینمای امریکا به وجود می‌آیند و گرایش زیبایی‌شناسی جدیدی هم می‌خواهند بیاورند که «موج نو» در فرانسه است. نئورئالیسم در ایتالیاست. اینها می‌آیند و در مقابل سینمای امریکا جشنواره‌هایی را می‌گذارند که از این نگاه اروپایی دفاع کند. نگاه هنری است و به فیلم‌های خوب و فیلمسازهای معتبری جایزه می‌دهند. این حرکت اسکار، یعنی Academy Award با این نوع ساخت فرق دارد. اسکار اصولاً یک جشن سینمایی صنعتی است و جایزه‌اش هم اعتبار فروش است. به فروششان کمک می‌کند. جشنواره‌های اروپایی در طی سه دهه آرام‌آرام تغییر شکل می‌یابند. چگونه؟ مسئولانش که بسیاری از منتقدان صاحب‌نام هستند، کنار می‌روند و طیف جدیدی خلق می‌شوند به اسم مدیران جشنواره‌ای که اینها کارگزار جشنواره‌ها هستند. دیگر منتقد نیستند، بلکه یک‌جور تاجر هستند. اینها جای منتقدها را می‌گیرند. حرکت هم از سینمای اروپا و سینمای هنری به سمت Americanization می‌رود. در مراسم افتتاحیه جشنواره معتبر کن، نمی‌دانید اینجا امریکاست یا فرانسه؟ از نوع سفینه‌ای که از آن پیاده می‌شود. جک نیکلسونی که از داخل آب می‌آید و غیره؛ کاملاً امریکایی است. یعنی با نوع تهاجمی که امریکا به اینها می‌کند، اینها دست‌هایشان را بالا می‌برند.این جشنواره‌ها استحاله پیدا می‌کنند. داورهایشان را هم نگاه کنید. میلر است. میلر کیست؟ Mad Max، فیلم دیوانه سوپر امریکایی که هیچ جایی غیر از امریکا نمی‌شود آن را ساخت. این رئیس هیئت داوران است. دوره قبل را بگویم تارانتینوی دیوانه است و خیلی‌های دیگر. هم داورها تغییر می‌کنند، هم مسیر تغییر می‌کند و عقده حقارت راجع به امریکا بیشتر می‌شود. این جشنواره‌ها با این انگیزه‌ها به دنبال چه می‌گردند؟ قبلاً اگر از جهان سوم از فیلم‌های ما، چینی‌ها، تایلندی‌ها، هنگ‌کنگی‌ها و آسیایی‌ها دفاع می‌کردند، برای این بود که در برابر تهاجم امریکا سپری داشته باشند. آنچه که عرض می‌کنم مربوط به دهه‌های ۶۰، ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ میلادی است. اینها برایشان یک سپر بودند. الان اصلاً این‌طور نیست. الان exotic دیگر برای آنها سپر در مقابل تعرض است. عنان‌گسیخته سینمای امریکا نیست. الان دنبال چیزهای دیگری می‌گردند. الان هم exoticشان مدرن شده است، هم دارند چیزهایی را که کشف می‌کنند، آسیبی به این استحاله نمی‌رساند. آن گوشه ادامه دارد و پز روشنفکری‌شان سر جای خودش هست.

ولی جریان اصلی نیست.بله، تعیین‌کننده هم نیست.
پس هر فیلم ایرانی هر جایزه بین‌المللی را که بگیرد، انگیزه‌ای پشت آن است؟نه، دارم پدیده را تحلیل می‌کنم. اگر یک فیلم خوب ملی ما جایزه بگیرد، ما بازی را برده‌ایم.
ممکن است بگیرد؟بله، «بچه‌های آسمان» ممکن بود بگیرد. تا آنجا هم رفت و اگر فیلم بنینی جزو رقبا نبود که آخرش خیلی امریکایی است، امکان داشت. اروپا را که گرفت. به نظرم در فیلم خارجی می‌توانی تعرضت را بکنی و صدایت را به آنها برسانی. در ترکیبی ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار بیفتند و یک جایزه هم ناخواسته به ما بدهند. از نظر من هیچ عیبی هم ندارد. فقط شرطش این است که تو داری برای ما حرف می‌زنی و حرف ما را هم می‌زنی. دنیا هم اگر استقبال کرد و توازن نیرو به نفع ما شد، چه بهتر. الان ما برجام را گذرانده‌ایم. هر چند که آنها دارند جرزنی می‌کنند و ما داریم اصولی رفتار می‌کنیم، در این جرزنی اگر توازن نیرو در لحظه‌ای به نفع ما تمام شد که در لحظاتی شد، چرا باید بگوییم نه؟

پس جایزه اصالت ندارد، اینکه چه فیلمی جایزه بگیرد اصالت دارد.دقیقا. جوایز اصلاً اصالت ندارند.

پس فیلم «فروشنده»ای را که ندیده‌ایم و جایزه گرفته است، تا وقتی ندانیم چیست، خوشحالی کردن ندارد.تبریک ندارد، آب از لب و لوچه راه افتادن هم ندارد.
ولی رئیس سازمان سینمایی به آن افتخار کرده است.

افتخار کند، وزیر ارشاد تبریک بگوید و اینها هول شوند، به نظر من مهم نیست. این فیلم چیست و آیا یک فیلم خوب ایرانی ما به آنجا رفته و جایزه گرفته است یا نه؟ این سئوال است. چه جایزه‌ای گرفته است؟ اینکه آنها به ما جایزه بدهند و مسیر سینمای ما را آنها تعیین کنند، من جلوی این می‌ایستم، چون آنها با جوایزی که به ما داده‌اند ـ ما ۱۵۰۰ جایزه بین‌المللی گرفته‌ایم ـ برای ما مسیر تعیین کرده‌اند. در ۳۰ سال اخیر. از دهه ۶۰ به بعد. ما جزو رکورددارها هستیم. این جوایز چه مسیری را برای سینمای ایران هموار کرده است؟

یک بازیگر بین‌المللی هم مثل گلشیفته فراهانی داریم! (با خنده)بله؛ کلاه‌مان را بالا بگذاریم! مسیر را آنها دارند تعیین می‌کنند. از زمانی که این داستان جشنواره‌ای شروع شد، تنها جریان سینمایی جمهوری اسلامی سینمای جشنواره‌ای و به‌شدت هم سرافکنده است. رفته آن طرف جایزه گرفته است، اما در مملکت خودش مخاطب ندارد. خیلی‌هایشان هم وطن‌فروش هستند، اما جایزه گرفته‌اند.

پس فیلمی که از خارج پول می‌گیرد، اگر خوب باشد، هر حاشیه‌ای هم که داشته باشد فیلم خوبی است. اگر فیلم بدی باشد هم با جایزه خوب نمی‌شود.نمی‌شود. با جایزه فرنگی اصلاً خوب نمی‌شود. با جایزه جشنواره فجر هم خوب نمی‌شود. هیچ فیلمی با جایزه خوب نمی‌شود.

این نگاه سیاسی در جشنواره فجر ما هم هست؟به‌شدت.همه دوره‌ها؟کم و بیش همه.

یعنی همین طیفی که مدعی ضد سیاسی کاری بودن است، خودش سیاسی‌کاری می‌کند.دقیقاً. در جشنواره فجر هم هست.

آیا می‌شود قضیه فیلم «بادیگارد» در جشنواره امسال را هم این‌طوری دانست؟البته بستگی به داورهایت دارد. یک وقت چهار پنج داور قلدر را می‌گذارند و یا ترکیب قلدر است و کاری‌اش نمی‌شود کرد. دوستان هم احتیاط می‌کنند و نمی‌گذارند ترکیب قلدر بیاید.

شما فیلم بادیگارد را دوست نداشتید.نه، از فیلم بدم می‌آید. به نظرم فیلم بدی است، اما قطعاً و قطعاً از اکثر فیلم‌هایی که آقایان جایزه دادند بهتر است.

این فیلم سعید روستایی، «ابد و یک روز» که شما از آن هم خوشتان نمی‌آید، گمانم در جشنواره برلین گفته بودند آخرش را حذف کن تا پذیرفته شود. چند سند دیگر باید رو شود تا اثبات شود این جشنواره‌ها سیاس هستند؟به نظر من نصف سند هم کافی است، ولی برای این دوستان نه. جای اینها بودم آخرش را حذف می‌کردم و می‌فرستادم. بعد هم به ریششان می‌خندیدم و می‌گفتم با حذف آن صحنه فیلم بهتر یا بدتر نمی‌شود. فیلم با امید تمام نمی‌شود، چون دروغ است که امید برمی‌گردد.

می‌گویند شما فیلم‌هایی را که مردم دوست دارند، دوست ندارید و انتقاد می‌کنید.این قاعده نیست. قاعده این است که از فیلم‌هایی دفاع می‌کنم که علی‌القاعده مردم هم دفاع می‌کنند. اگر فیلمی سرگرمی خوبی باشد، حرف جدی هم نخواهد بزند، اما به مخاطب عام توهین نکند ـ چون خوشبختانه همچنان اول مخاطب عام هستم، بعد منتقد ـ شرط اول فیلم کوچولوی ناچیز الکن است و حرف دهان‌اش را می‌فهمید و با زبان کمدی حرف می‌زد، از آن دفاع کردم. همه گفتند در مقابل «جدایی نادر از سیمین» طرفدار این هستی؟ گفتم بله، چون به حرف نیست که نمره می‌دهم، به چگونگی نمره می‌دهم. این دارد با لکنت چگونگی‌ای را بیان می‌کند که از پسش برمی‌آید. او دارد حرف بزرگی را می‌زند و در چگونگی‌اش می‌ماند و نمی‌تواند آن حرف را درست بزند و مجبور است با مصاحبه اضافه کند.

کلاً مسعود فراستی چه فیلم‌هایی را دوست دارد؟فیلم‌هایی که حرف دهان‌شان را می‌فهمند و اندازه دهان‌شان حرف می‌زنند، هر چقدر هم کوچک باشند. فکر می‌کنم بزرگی و کوچکی به حرفی که می‌زنند نیست، به چگونگی است. یعنی می‌توانی یک حرف بسیار کوچک را آن‌قدر درست بزنی که حال کنند. یک حرف بزرگ را هم آن‌قدر بد بزنی که بد شود. حرف خوب را باید خوب زد، هر قدر هم کوچک باشد. خوب زدن مهم‌تر از حرف است.

آقای فراستی؛ شما تمام فاکتورهای جریان شبه روشنفکری را که گفتید آنها ادا در می‌آورند، دارید. زبان فرانسه، کافه، اندیشه سیاسی چپ
.قبول ندارم اینهایی که گفتید، نماد آنهاست. نماد آن جریان اینهاست:۱ـ با مغز خودت نیندیش و با مغز آنها بیندیش. من با مغز خودم می‌اندیشم و خیلی از آن طرفی‌ها را هم قبول ندارم. هیچ منتقدی را در دنیا به اندازه خودم قبول ندارم، حتی در دنیا همه‌شان را هم می‌شناسم. راجع به سینمای ایران از همه باسوادترم و از همه اینجایی‌تر.۲ـ راجع به سینمای خارج در بعضی از زمینه‌ها ادعا دارم و فکر می‌کنم هیچکاک و برگمان را از آنهایی که الان زنده هستند، بهتر می‌شناسم. به این معنی روشنفکر نیستم، چون دستم جلوی آنها بالا نیس. از آنها هم اگر چیز درست و حسابی گفته باشند ـ که گفته‌اند ـ یاد می‌گیرم. پس این ویژگی اصلی روشنفکری را ندارم. با دل خودم حس می‌کنم و با مغز خودم هم می‌اندیشم. این به معنی ایرانی‌اش روشنفکر نیست. اینکه کافه دارم، فرانسه درس خوانده‌ام، لغت‌های فرانسه به کار می‌برم، روشنفکری نیست.

پولی آن جریان اینها را به عنوان باسوادی‌اش جعل می‌کند.به عنوان باسوادی که سوادش را ندارند. نه هیچ‌کدامشان یک زبان درست و حسابی بلدند، نه واقعاً به معنی جدی کلمه کتاب خوانده‌اند. یعنی به آنها بگویم آقاجان! یکی از آدم‌های آن طرفی را که برایش سینه می‌زنید می‌شناسید؟ چه کسی را دوست داری؟ نولان؟ بنشینیم راجع به نولان حرف بزنیم. غیر از چیزهایی که خوانده و ترجمه کرده‌اید یا برایتان ترجمه کرده‌اند. چیزی را بلد نیستید. روشنفکری خالی قلابی تهی از تفکر، تهی از رأی. بهترین روشنفکری ما مجله «ارغنون» است. مجله خیلی خوبی است. تمام شماره‌هایش را خریده و خوانده‌ام و دارم. این جدی‌ترین ارگان روشنفکری در ۳۰ سال اخیر است. باسوادترین‌هایش هم آنجا هستند. دو خط از خودتان حرف بزنید. از ترجمه‌هایتان هم استفاده کرده‌ام. بعضی‌هایش بد هستند، خیلی‌هایشان هم خوبند. دو خط از خودتان بگویید. مگر قطب روشنفکری ایران نیستید؟ نمی‌توانید حرف بزنید. در اینجا روشنفکر کسی است که در کنار مردمش حداکثر نیم قدم جلوتر از مردمش مسئله جامعه خودش را حل می‌کند و احیاناً سپس مسئله جهان را.

پس این را که می‌گویند روشنفکران ایرانی، در حقیقت مترجم هستند و نه روشنفکر، در سینما هم هست.دقیقاً. ارغنونی‌ها بهترین‌هایشان می‌گویند نهضت ترجمه. می‌گویند ما به‌جای نهضت تألیف، نهضت ترجمه راه انداخته‌ایم. من هم می‌گویم دمتان گرم! کلی هم ترجمه‌های خوب دارید. اولاً ترجمه‌هایتان یک خط ندارد که معلوم شود از کجا به کجا می‌خواهید بروید. ثانیاً چرا راجع به این جامعه تألیف ندارید؟ چرا وقتی می‌خواهید در باره دانشگاه تهران حرف بزنید، می‌گویید ـ به این حرف گوش بده. جدید است ـ همان‌طور که ژیژک می‌گوید بروید یاد بگیرید. مگر اسلاوی ژیژک چه کسی است که او باید به من بگوید بروید یاد بگیرید؟ جمله به این سادگی در دین ما هست تا ادب و سعدی ما. چرا از اینجا مثال نمی‌آورید؟
بی‌کلاسی است.ای خاک بر سر آن کلاس! ای خاک بر سر آن کلاس! اگر می‌خواهید از آنجا نقل قول بیاورید، نقل قول‌هایی را بیاورید که مال آنجاست و عمیق هم هست که خیلی هم هست. چه ربطی به من دارد؟ باید قطعاً نیچه، کانت، هگل و… را بخوانی و بفهمی. همه اینها را می‌خوانی و می‌فهمی که چه؟ که پز بدهی؟ خیر، همه اینها را می‌خوانی که بفهمی و هضم کنی و برای اینجا نظری داشته باشی. باید تاریخ و ادب خودت و آن طرف را بخوانی، بفهمی و بشناسی. اصلاً غرب‌ستیز این‌جوری نیستم. باید بخوانی، بعد بیایی و بگویی فرهنگ ما این معضلات را دارد. الان بزرگ‌ترین معضل فرهنگی ما این است که پست مدرنیسم را نمی‌فهمیم

ولی تا دلتان بخواهد ترجمه کتاب‌ها و مقالات میشل فوکو به عنوان چهره اصلی پست مدرنیسم در بازار هست.حالا از این ترجمه‌ها چه طرفی می‌بندی؟ مثلاً وقتی دو میلیون نفر می‌آیند و برای پاشایی عزاداری می‌کنند، شما که از فوکو و آدرنو استفاده می‌کنید که علیه مردم حرف می‌زنید. مهم‌ترین روشنفکر جامعه‌شناس ما می‌گوید توطئه مشترک مردم و حکومت! همین آقای اباذری. چرا؟ چون خونی ریخته نشده است. تفکر فاشیستی است. اگر خونی ریخته شود تو راضی هستی؟ آخر چه می‌گویید؟ برایم واقعاً عجیب است.

یعنی حکومت می‌خواهد مردم را مشغول حواشی کند و اصطلاحا «سیاست‌زدایی» کند.پس مردم چه؟ چرا داری به مردم فحش می‌دهی؟

اصلاً خاصیت روشنفکری است که ما از مردم بالاتریم.هیچ روشنفکر درست و حسابی به مردم فحش نمی‌دهد جز در ایران. می‌تواند اشکالات حرکت مردمی را بگیرد، ولی به مردم توهین نمی‌کند.

پس پوپولیسم چیست؟پوپولیسم عقب‌افتاده‌ترین جناح سیاسی روشنفکری است که به‌نوعی از مردم دفاع می‌کند. به آنها توهین نمی‌کند، دنبالشان راه می‌افتد. یعنی در واقع از مردم سوء استفاده می‌کند. پوپولیست‌ها این نیستند که به مردم اعتقاد دارند. اینها طرفدار مردم نیستند. اینها توده‌گرایی مبتذل دارند.

چرا هر پدیده‌ای را که مردم به آن گرایش پیدا می‌کنند، با انگ پوپولیست می‌رانند؟ هر فیلمی را که مردم می‌بینند و دوست دارند، می‌گویند این فیلم پوپولیستی است.این را نمی‌فهمم. بین Mass و people فرق است. توده و مردم. هیچ روشنفکر درست و حسابی که اول ملی باشد و بعدش احیاناً مسئله بیشتر داشته باشد، ضد مردم نیست. می‌تواند ضد Mass باشد، چون Mass در واقع بی‌شکلی دارد. یک توده بی‌شکل است، اما مردم نه… حرکت تاریخی مردم، حتی در جایی که اشتباه هم می‌کنند، این اشتباه را رد می‌کنند و دو باره به یک حرکت درست می‌رسند. دشمن این تفکر هستم که مردم از چیزی خوششان بیاید و من بدم بیاید. می‌گویم آنچه که مردم خوششان آمده است، بروم ببینم. اگر خوشم آمد که چه خوب، اگر خوشم نیامده است بگردم ببینم آیا اشکال از من است؟ اگر از من نیست، حالا اشتباه مردم چیست؟ چرا دفاع کردند؟ هر دفاعی را که مخاطب عام یا مردم می‌کنند، الزاماً معنی‌اش نه دفاع است نه درست بودن. اگر مردم در ایام عید رفته‌اند و یک فیلم آشغال ۱۲ میلیارد و ۱۵ میلیارد فروخته، یعنی سطح مردم این است؟ نه، به نظرم باید آن را تحلیل کرد.

آقای فراستی؛ جریان روشنفکری می‌گوید مردم ما به خنده و شادی نیاز دارند و فیلمساز محبوبشان می‌گوید فیلم‌هایم شاد نیستند. بالاخره چه کار باید بکنیم؟راستش را بخواهی، اصلاً اینها یک‌جوری با آنچه که از آن انتقاد می‌کنند هم‌سنخ هستند. به جمهوری اسلامی انتقاد می‌کنند و می‌گویند اصلاً شادی را نمی‌فهمد، پر از غم است و آن‌وقت خودشان تبلیغ غم می‌کنند. تلخی، غم و…

اساس غم را ارزش می‌دانند.غم را ارزش می‌دانند. اگر جمهوری اسلامی و افرادش این کار را می‌کنند، آن ارزش نمی‌دانند. البته که عزای امام حسین(ع) با غم دنیوی کاملا متفاوت است. راستش را بخواهی به نظر من در آنچه که تبلیغش را می‌کنند، نه خط دارند، نه مصرّند و نه ممتد. یعنی نگاهشان به جهان نگاه خط‌دار و غلط هم نیست. یعنی نمی‌شود گفت آقا! نگاه شما به این پدیده و این سیر غلط است. سیری در کار نیست. سیری در کار نیست. انقطاع است. به نظرم تعطیلی است. برش برش است. واقعاً عمده روشنفکری‌های ما به اندازه روشنفکرهای زمان شاه هم روشنفکر نیستند.

شما روشنفکرید؟نیستم.

تعریف روشنفکری چیست؟ چه کسی را به عنوان روشنفکر قبول دارید؟ اصلاً در ایران روشنفکر داریم؟ چون می‌گویند روشنفکری در ایران پدر ندارد.واقعاً ندارد. روشنفکری در ایران از نهال درستی زاده نشده و فکر نکرده است.

جلال روشنفکر نیست؟جلال روشنفکر نیست و به نظر من نویسنده بسیار عقب‌افتاده‌ای است.
چه می‌شود که مسعود فراستی در این موضع، به روشنفکرها نزدیک می‌شود؟آنها که همه‌شان از جلال دفاع می‌کنند.

نه، آنها کاملاً ضد جلال هستند. مثلاً روزنامه اعتماد ملی در سال ۱۳۸۶ علیه جلال پرونده می‌رفت.به نظرم اتفاقاً جای اساسی جلال را نمی‌فهمند که غرب‌زدگی اصلا علیه غرب نیست. درک ابتدایی جلال از غرب‌زدگی اتفاقاً اشکال اوست. کاش علیه غرب‌زدگی بود، در حالی که رو به عقب و علیه ماشین، تکنولوژی و هر چیز مدرنی است. عقب است. به‌جای اینکه مماس با زمان و حریف زمان باشد، به عقب برمی‌گردد.

شما طرفدار مدرنیته هستید؟طرفدار سنت رو به جلویی هستم که مدرن هم بشود. بدون ریشه به سنت نباشد.

مثلاً فوکو انقلاب اسلامی را پست مدرن می‌داند. این موضوع را قبول دارید؟نه، به هیچ‌وجه.
آقای فراستی؛ می‌گویند شما آدم حکومت هستید.این را نمی‌فهمم. یعنی آنها آدم ضد حکومتند؟
خودشان این‌جوری می‌گویند. البته معمولاً هم از حکومت پول می‌گیرند.اگر حکومتی بودن به معنی دفاع ملی است، بله من حکومتی هستم. اگر حکومتی بودن به معنی دفاع از مصالح و منافع ارضی و ملی است، بله من حکومتی هستم. اگر حکومتی بودن یعنی جیره‌خوار دولتی بودن و انتقاد نکردن است، آنها حکومتی هستند و من نیستم. من که به هر دولتی انتقاد دارم. به تمام دولت‌های بعد از انقلاب سر مسئله سینما انتقاد می‌کنم و کارهایشان را قبول ندارم. شما که با این نگاه دولتی سازگارید. نانتان در آن است. کدام بیشتر حکومتی هستیم؟ هر دو. شما بیشترید.

می‌گویند کار سینما، نقد حکومت و نقد وضعیت موجود است؛ نه تعریف از آن.شما کجا نقد کرده‌اید؟ مصاحبه من با آقای ظریف که همه‌اش نقد می‌کند. آخرین سئوالی که از وزیر امور خارجه پرسیدم این بود که احتمالاً در عرصه دولت‌ها مطرح هستید. در عرصه ملت‌ها چطور؟ چرا در این زمینه هیچ کاری نمی‌کنید؟ این تندترین قسمت بحث بود. نمی‌دانم چه مقدارش پخش شد. یک تکه‌اش پخش شد ولی همان یک تکه‌ای که پخش شد، رئیس نفهمید. چه کار کنیم؟ در باره ملت‌ها ما چه کار می‌کنیم؟ تبلیغ عام انقلاب اسلامی یعنی چه؟ چرا فرهنگ را تبلیغ نمی‌کنید؟

شما طرفدار انقلاب اسلامی هستید؟بله، طرفدار انقلاب اسلامی هستم.

بعد از انقلاب مشکلی برایتان پیش نیامد؟بعضی اوقات زندان بودم.

شنیده‌ام حکم سنگین هم به شما دادند.اعدام.
چرا؟برای اینکه جزو یکی از گروه‌های چپ بودم. چپ به قول آن موقع خودمان غیر وابسته. فکر می‌کردیم. تفکری همچنان وابسته است. چپ غیر توده‌ای، چون توده‌ای‌ها غیر از اینکه وابستگی جبهه‌ای داشتند، وابستگی جیبی هم داشتند. به ایران آمدیم و از انقلاب دفاع کردیم. در جایی هم نکشیدیم. من هم شل شدم. نه فقط من، عده‌ای از بچه‌ها این‌طوری شدند. در ما انشعاب شد، عده‌ای مسلحانه علیه حکومت شدند. طیف من منفعل شدند. گفتند این راه غلط است، ولی منفعل شدند. راهی هم جز این نداشتیم، چون مردم آن طرف بودند. ما هم علیه مردم نبودیم. نمی‌دانستیم چکار کنیم. در یک سال و خرده‌ای آخر کاملاً به بن‌بست رسیدیم و همه را در یک شب گرفتند.

چه سالی؟آخر سال ۱۳۶۰. به اوین رفتیم. یک بازجو داشتم که از زیر چشم‌بند او را می‌دیدم. لبه کتش پاره بود. دانشجوی فوق‌لیسانس علوم سیاسی بود. ماه بود. این باید مرا تعزیر می‌کرد. همان موقع که حکم تعزیر مرا داشت، اشک هم از گوشه چشمش افتاد. این را دیدم. اینها را به یک آدم امروزی بگویی نمی‌فهمد. با این دعوا دارم؟ مرا تغییر داد، بلکه نشستم و مثل خر خواندم. ۴۰۰ جلد کتاب خواندم.
در زندان؟بله. یعنی هر چه کتاب مسلمانی نخوانده بودم، آنجا خواندم.

مذهبی بودید؟نه، چپ بودم. چپ مائوئیست بودم. شروع به خواندن کردم. از فلسفه هم شروع کردم. بعد تاریخ و سپس همه چیز. هر آنچه را که جدی بود خواندم. المیزان خواندم. چهار جلد اساسی علامه طباطبایی را به دقت می‌خواندم و خط می‌کشیدم. از نظر فکری هم در بیرون تیر خلاص را خورده بودم، یعنی انفعال داشتم. مذهبی که نبودم، همچنان هم چپ می‌زدم. آرام‌آرام به چیزهایی رسیدم. پیش حاکم شرع که رفتم، پرسید: «تو جمهوری اسلامی را قبول داری؟» جواب دادم: «نه.» سئوال کرد: «اسلام را قبول داری؟» پاسخ دادم: «نه.» گفت: «برو.» سه سال و نیم زیر حکم اعدام بودم. بازجو مرا می‌شناخت. یعنی در این مدت آن‌قدر با من سر و کله زده بود، مرا می‌شناخت. یک شب به سلولم آمد. پشتم را به دیوار کردم و نشست. گفت: «الاغ! خواسته‌ام دو باره از اول محاکمه شوی. خودت را لوس نکن. می‌دانم دیگر مارکسیست نیستی. این را هم می‌دانم که طرفدار انقلاب اسلامی هستی. مسلمان هستی یا نیستی، به من مربوط نیست. از تو سئوال می‌کنم مثل آدم جواب بده. خودت را لوس نکن. قبول است؟» گفتم: «قبول است.» گفت: «به من مدیونی.» بچه خیلی خوبی بود.


الان چه شده است؟ چپ‌ها سوسول شده‌اند؟ الان از چپ فقط سبیل استالینی و این چیزهایش مانده است.کاش چیزی با آنها مانده بود. دیالوگ می‌کردیم و می‌گفتیم حرف حسابتان چیست؟ من که چپ را صد برابری بلدم. من مارکس و لنین را حفظ بودم، یعنی جزو معدود آدم‌های اروپا بودم که کسی نمی‌توانست نفس بکشد. بیایید حرف بزنید ببینیم چه کاره‌اید.

به سینما برگردیم. «هفت» جیرانی و «هفت» افخمی با هم فرق می‌کنند؟بله، فکر می‌کنم «هفت» افخمی بهتر است. مستقل از اینکه خیلی چیزهایش را دوست ندارم، اضافه دارد، مصاحبه‌ها و بقیه چیزها اضافه دارد. موضع افخمی درست‌تر است. موضع وسط دو صندلی نیست. موضع جیرانی وسط دو صندلی بود. مرا می‌خواست که شلوغ کند، موضع خودش آن طرف بود و سعی کرد هر جا که این تضاد هست، علیه من تمام شود. رسماً خیلی جاها نمی‌گذاشت حرف بزنم، ولی می‌دانست برنامه‌اش با نقد من گرفت. فراستی نباشد نمی‌گیرد، ولی بهروز بازی در نمی‌آورد. خودش است. خل‌بازی‌ها، غلط‌ها، ضد نقدهای و همه چیزهایش خودش است و می‌ارزد به این طیف آدم‌ها.

این تغییر فاز افخمی مبنا دارد یا باری به هر جهت است؟ ناگهان از نماینده مجلس ششم نطق تند علیه حکومت می‌آید و برای حکومت فیلم می‌سازد و ضد حکومت‌ها علیه‌اش حرف می‌زنند. اصلاً این خط‌بندی‌ها درست است؟نه، ولی بهروز واقعاً سیاسی نیست.
پس چرا نماینده مجلس بود؟به نظرم به خاطر شیطنتش. شیطنت آن دوره‌اش که الان هم به‌شدت آن دوران خودش را مسخره می‌کند.

پس چرا از یک جناح سیاسی پول گرفت و امام خمینی‌ای را ساخت که داد همه در بیاید؟واقعاً این قضیه را از او نپرسیدم. فیلم خیلی بدی هم ساخت ولی این از فیلمساز نبودنش است؛ از مزدور بودن نیست.

یعنی روباه را اعتقاد داشت و ساخت.بله، به او گفتم: «این فیلم مزخرف چیست که ساختی؟» گفت: «راستش را بخواهی پولم را از وزارت اطلاعات گرفته‌ام. بلند هم می‌گویم و هیچ ابایی ندارم، ولی یک‌صدم این روشنفکرها هم نگرفته‌ام، چون فیلم دخل و خرج دارد.» گفتم: «نمی‌گویم چرا گرفتی؟ حرفم این است که چرا بد ساختی؟ می‌خواستی علیه اطلاعات بسازی؟» گفت: «نه.» گفتم: «خب فیلمت علیه اطلاعات است.» گفت: «برای چه می‌گویی؟» گفتم: «روشنفکرها که شعور ندارند و می‌گویند فیلمت اطلاعاتی است، ولی یک آدم باهوش ببیند می‌فهمد فیلمت علیه اطلاعات است.»

شما گفتید فهمیدم آن «چپ» چیزی نداشت و برگشتم. آقای افخمی از «راست (لیبرال)»ها چه دیده بود؟دیده است و خیلی حالش از اینها به هم می‌‌خورد. اصلاً آنها را دست می‌اندازد. می‌گوید نه باوری دارند، نه سوادی و هیچی نیستند. می‌گویند آن طرف ممکن است خیلی عیب داشته باشند، ولی باور هست. به‌شدت ضد اصلاحاتی است.

بعضی‌ها می‌گویند برای اینکه متهم به حکومتی بودن نشوید، بعضی وقت‌ها مواضع آن طرفی هم می‌گیرید.هیچ‌وقت این‌طور نبود.فیلم محمد(ص) را مثال می‌زنند.برای اولین بار به شما می‌گویم که نقدم را آقای خامنه‌ای خوانده و گفته است «دقت کنید؛ این نقد جدی است.» نقدم میلی‌متر به میلی‌مترش درست است. به‌شدت هم مسعود فراستی‌ای است. هم دفاع ملی‌اش، هم سواد سینمایی‌اش، هم حرمتی که برای موضوع قایل است. همه در این نقد هست. یک آدم تیپ تو نقد را به دقت بخواند، همه رگه‌های فراستی را در آن پیدا می‌کند. این را زده‌اند که بگویند غیر حکومتی است؟ ضد حکومتی‌ها که جرئت نکردند بزنند. فقط نزدند. من هم عنوان نقدم «مرگ بر داعش، مرگ بر شارلی ابدو» است. در نقد هم همین است. هم داعش را می‌زند، هم شارلی ابدو را. هم می‌گوید مرگ بر دیاثت فرهنگی هنری. چرا باید (Vittorio Storaro) را به عنوان عوامل فنی بیاوری؟ همه نورهایش مسیحی است. تو داری فیلم مسلمانی می‌سازی با نورهای مسیحی؟ اگر الان می‌خواستم راجع به دیاثت فرهنگی هنری بنویسم در آن حرف می‌زدم. وقتی آقای جوادی آملی می‌گوید شناخت غیر، می‌گفتم چرا این شناخت در این فیلم نیست. چرا به غیر باج دادی؟ این همه پول هم دادی؟ که چه در بیاید؟ مگر از آن طرف چیزی غیر از تکنیک در می‌آید؟ این میزان تکنیک را که ما بلد بودیم.

خب می‌گوید برای مخاطب او ساختم. فیلم داخلی نیست، برای اکران جهانی است.تو که به زبان او نمی‌توانی بسازی. هر چقدر هم المان‌هایت از آن طرف باشند. یک چیز آشفته‌ای می‌شود که نه مال ما می‌شود، نه مال آنها. آنها که دستت انداختند و هیچ جا هم نگرفت. ما هم که نقد فراستی هست. محمدش کجاست؟ تمام دعوا این است. اصلاً برای هر کسی که ساختی. باید محمد می‌ساختی. حالا برای من نه، برای آنها. عیبی ندارد. محمد کجاست؟ این بچه سوسول سشوارزده محمد است؟ این دختربچه محمد است؟ کارهایی که می‌کند مسیح است یا محمد؟ چه از خودت در آوردی؟ مسیح هم نیست. کاریکاتور مسیحیت است.

به فیلمنامه‌اش برمی‌گردد یا کارگردانی؟ هر دو.
حرفی نمانده است که نپرسیده باشم؟نقد واقعاً باید راست باشد، چون لو می‌رود. یک ذره ناراستی در نقد، منتقد را لو می‌دهد. نقد باید با راستی و باسواد باشد. راستی و سواد دو اصل مهم‌اند. راستی است که نیاز به سواد را می‌آورد. سواد راستی نمی‌آورد. راستی باید چراغ سواد باشد. یک جمله روی دیوار اینجا زده بودیم، برداشتیم که باید دو باره بزنیم. سقراط می‌گوید دانش پاک در دل‌های ناپاک نمی‌گنجد. متر این است.

با حرف ماکیاولی هم می‌شود تفسیر کرد.دقیقا؛ دانش پاک در دل‌های ناپاک نمی‌نشیند.
آقای فراستی؛ روزنامه منتشر نمی‌کنید؟ پول ندارم.اگر داشتید می‌زدید؟ بله.

در روزنامه دیگران ستون نمی‌گیرید؟خب نوشته ی آدم رنگ آن‌ روزنامه می‌شود. معلوم نمی‌شود چه کاره‌ای.
حرف خودتان را می‌توانید در ستون یک روزنامه دیگر بزنید. می‌دانم. من همیشه حرف خودم را می‌زنم.
نبض زمان
 
پست ها : 1860
تاريخ عضويت: يکشنبه دسامبر 30, 2018 2:36 pm

قبليبعدي

بازگشت به گاهنامه معرفت به زمان


cron
Aelaa.Net