سفیری که اهلسنت را سینهزن علیاکبر کرد؛
مروری بر فعالیتهای دینی و تقریبی "سفیر گمنام" مرحوم آیتالله شیخ عزیزالله خسروی
حجتالاسلام والمسلمین خسروی در تبیین اقدامات مرحوم آیتالله خسروی برای تقریب مذاهب در تکاب گفت: پدرم کاری کرده بود که جوانان اهلسنت در ایام محرم یک هیئت مذهبی خاص به نام هیئت علیاکبر(ع) تشکیل داده بودند.
خبرگزاری اهل بیت(ع) ـ ابنا / سرویس صفحات فرهنگی:
اشاره:مرحوم آیت الله «شیخ عزیزالله خسروی» از مدرسین سطوح عالی حوزه علمیه قم در سال 1334 به دستور آیت الله العظمی بروجردی(ره) به شهرستان تکاب مهاجرت کرد و پس از استقرار، حوزه علمیه ای را در این شهر تأسیس و شاگردانی تربیت کرد. طلاب در منزل آن مرحوم تلّمذ می کردند و حجره آنان در مسجد جامع ـ بالای وضوخانه ـ قرار داشت.
برخی از شاگردان آیت الله خسروی همچون حجت الاسلام دلداده و حجت الاسلام شیخ علی مهدوی شهید شدند، برخی دار فانی را وداع گفته و حجج اسلام آقایان سید هاشم موسوی، سید حسینعلی عبدی، محرم عرشی و محمود حامدی در قید حیات هستند. از دیگر شاگردان آیت الله خسروی می توان به دکتر یحیی یثربی استاد بازنشسته دانشگاه علامه طباطبائی و دکتر حسن انوری استاد بازنشستهٔ زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تربیت معلم تهران اشاره کرد.
آیت الله شیخ عزیزالله خسروی پس از 40 سال خدمت خالصانه به مردم تکاب در اول محرم سال 1374 شمسی دار فانی را وداع گفت. آن مرحوم منشأ خدمات فراوانی در منطقه افشار بود و غیر از تربیت شاگردان محور وحدت بود و به فعالیت های تقریبی نیز اشتغال داشت.
همزمان در ایام عزای حسینی نزد حجت الاسلام و المسلمین «محمدعلی خسروی» مدیرکل دفتر برنامهریزی، آموزش و توسعه مشارکتهای معاونت قرآن و عترت وزارت ارشاد، فرزند سفیر گمنام مرحوم آیت الله شیخ عزیزالله خسروی رفتیم تا شمهای از زندگی آن مرحوم را که فدایی اباعبدالله(ع) بود به دوستداران اهلبیت(ع) تقدیم کنیم.
حجتالاسلام والمسلمین خسروی که خود سالها در مسیر اسلام و انقلاب کوشیده و از محضر پدر بزرگوارش نیز راه و رسم دیانت و سیاست آموخته است در گفتوگو با خبرنگار ابنا، مختصری از زندگی مرحوم آقا شیخ عزیزالله را یادآور میشود و مخصوصاً راهکار آن مرحوم در تقریب مذاهب را بیان میکند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به کوشش: شهریار شریعت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ابنا: لطفاً به طور مختصر، شمهای از زندگی مرحوم آیتالله عزیزالله خسروی زنجانی را یادآور شوید.مرحوم آقا شیخ عزیزالله خسروی در قصبۀ پری از توابع ماهنشان استان زنجان به دنیا آمدند و در همانجا تحصیلات مقدماتی خودشان را ادامه دادند و بعد به زنجان رفتند و در حوزۀ علمیۀ زنجان، سالیانی تحصیل کردند تا اینکه شرایط دشواری که رضاخان برای روحانیت و حوزههای علمیه به وجود آورده بود پیش آمد به طوری که عدهای از لباس روحانیت بیرون رفتند و تعداد کمی در حوزۀ علمیۀ زنجان باقی مانده بودند که از جملۀ آنان آقا شیخ عزیزالله بود که میگفت: ما حدود یک ماه از مدرسۀ علمیه سید فتح ¬الله که خوابگاهمان در یکی از حجرههای آن بود بیرون نیامدیم، اکثر طلاب که اوضاع را نا¬مساعد می دیدند خودشان لباس روحانیت را کنار گذاشتند و به شغل دیگری پرداختند.
ایشان میفرمود همۀ حجره¬ ها خالی شده بود و فقط من و خادم مدرسهمانده بودیم. در مدارس دیگر زنجان هم مرحوم آیتالله شیخ احمد رضوانی و چند نفر انگشتشمار دیگر بودند که در آن یکی دو ماه در کوچه و خیابان ظاهر نمی¬شدند چون با بیرون آمدن از مدرسه دستگیر میشدند و عمامه را از سرشان برمیداشتند و مجبور میشدند با کلاه پهلوی ادامۀ زندگی بدهند، ایشان میگفتند به همین علت مدرسه ماندیم و برای خرید نان هم به بیرون از مدرسه نمیرفتیم و با نان¬خشکهای موجود در انبار ارتزاق میکردیم.
مرحوم آقا شیخ عزیزالله خسروی پس از چند سال به قم مهاجرت میکنند و در محضر آیتالله حجت کوهکمری و آیتالله فیض قمی تلمذ کردند. ایشان جزو ده دوازده نفری بودند که در محضر امامخمینی(ره) درس فلسفه میخواندند و بعد هم با آمدن آیتالله العظمی بروجردی به قم، ایشان در درس آیتالله بروجردی هم سالیانی شرکت کردند. در نوشتههایی که از ایشان بهجا مانده است، بخشی از درس خارج مرحوم آیتالله العظمی فیض است.
اجازهنامۀ آیتالله العظمی فیض قمی به آیتالله خسرویدر سال 1334 جمعی از اهالی تکاب به محضر آیتالله العظمی بروجردی میرسند و درخواست اعزام یک روحانیای را داشتهاند که در آن شهر بتواند پاسخگوی مسائل شرعی و حل و فصل امور مذهبی مردم باشد، مرحوم آیتالله خسروی به حکم آیتالله العظمی بروجردی به تکاب اعزام میشوند و حدود 9 ماه به صورت مجردی در آنجا مشغول تبلیغ میشوند، خودشان میگفتند: من برای یک ماه رمضان آمده بودم ولی وقتی احساس نیاز کردم که آنجا کسی نیست که احکام شرعی را بیان کند و مردم در مسائل اولیۀ شرعی خودشان ماندهاند، یک ماه تبدیل به 9 ماه شد.
آیتالله خسروی در ایام جوانیدر این مدت، همسر ایشان با چهار فرزند که از جمله خود حقیر که دو سه ماهه بودم در قم مانده بودند. تا اینکه ایشان به قم برمیگردند که اینبار مردم با طوماری خدمت آیتالله بروجردی میرسند و درخواست مراجعت و اقامت ایشان را داشتند. آیتالله بروجردی از ایشان می¬ خواهند که به افشار برگردید. چون تکاب به نام منطقه افشار معروف بوده است، مرحوم آقا شیخ عزیزالله قبول نمی¬ کند و به آیتالله بروجردی می¬ گوید: من در آنجا در حل و فصل امور نقشی ندارم و در آنجا با یک پیرزن تفاوتی ندارم جز اینکه من برای نماز جلو میایستم و او پشت سر من میایستد، رتق و فتق امور در دست من نیست. چون در آن منطقه خان حاکم است و خان منطقه حرف اول را میزند و آنجا برای روحانیت زمینهای برای فعالیت نیست، آیتالله بروجردی میفرمایند: شنیدهام آنجا مذاهب مختلفه است وجود شما در آنجا لازم است. چون آنجا هم اهل سنت هستند و هم گروهی به نام اهل حق و گروهی هم که شیعه هستند گرچه اهل حق هم ملحق به تشیع هستند ولی بالأخره به عنوان یک فرقه در آنجا حضور دارند. مرحوم پدرم به آیتالله بروجردی اعتقاد زیادی داشت و معتقد بود حرف ایشان، حرف امامزمان(عج) است، روی این حساب ایشان دیگر سکوت میکنند و با نامهای که آیتالله بروجردی به اهالی تکاب نوشته بودند برمیگردند که در آن نامه نوشته شده بود آقا شیخ عزیزالله خسروی عازم مراجعت هستند و وجود ایشان از حیث علم و عمل و اخلاق مغتنم است. خلاصه ایشان به تکاب برمیگردد و به مدت 40 سال تمام در آن شهر میماند.
نامۀ آیتالله العظمی بروجردی خطاب به مردم تکابابنا: دقیقاً چه چیزی باعث شد که مردم این درخواست را داشته باشند و آن طومار را بنویسند؟ یعنی مردم چه خلائی را احساس میکردند؟در آن منطقه وسیع یک روحانی باسواد و مقیم وجود نداشت. روحانیونی که میآمدند از نظر علمی سطح پایین و در حد روضهخوان بودند که یکی دو ماه به صورت گذرا میآمدند اما آخوندی که عالم و ملا باشد و تحت فرمان ارباب و خان منطقه نباشد و مستقل عمل کند و از سوی مراجع خصوصا آیتالله بروجردی نمایندگی داشته باشد در آن منطقه نبوده است.
مرحوم پدرم در قم مشغول تدریس سطوح عالی حوزوی یعنی رسائل و مکاسب بودند و جزو مدرسین قم بودند، چند ماهی که ایشان به طور موقت در آن منطقه به تبلیغ مشغول بوده و مردم با روحیات و دلسوزی و مراتب علمی ایشان آشنا میشوند اصرار میکنند که از قم برگردد و مقیم تکاب شود.
یکی از مفاخر عرصۀ ادبیات کشور، آقای دکتر حسن انوری صاحب لغتنامۀ هشت جلدی بسیار ارزشمند «فرهنگ سخن» که اهل تکاب است در سالهای 1333 و 1334 در تکاب معلم بودند و در کلاس پنجم و ششم ابتدایی تدریس میکردند. ایشان در یادداشتی نوشتهاند: من خیلی علاقه داشتم علوم ادبی عربی را بخوانم و آرزوی تلمذ در محضر بزرگان حوزههای علمیه و دانشگاه را داشتم اما در آن شهر کسی نبود این نیاز علمی مرا برآورده کند که یک وقت شنیدم یک شخصیت علمی به تکاب وارد شده است و به حسن اتفاق در منزل دایی من که همسایۀ ما بود ساکن شده است.
یک روز پیش ایشان رفتم و گفتم من میخواستم برای تحصیل علوم دینی به قم بروم که ایشان در پاسخ فرموده قم الان اینجا آمده و در محضر شماست، چه میخواهی بخوانی؟ دکتر انوری گفته بود مقدمات عربی، معانی و بیان. مرحوم پدرم از ایشان می¬خواهد در جلسات درسی که برای طلاب دایر کرده شرکت کند. دکتر انوری میگوید: من آموزگارم و در آن ساعت نمی¬توانم شرکت کنم، پدرم گفته صبح اول وقت بیا. ایشان گفته بود اول وقت باید برای پدر و مادرم نان بخرم، تنها بین الطلوعین (یعنی بعد از اذان صبح و قبل از طلوع آفتاب) فرصت دارم. مرحوم پدرم گفته بود درب خانۀ من باز است شما هر وقت میتوانی بیا و ایشان میگفت که من در همان ساعت، مدت مدیدی را به منزل ایشان می¬رفتم و ایشان قبل از نماز صبح درب خانه را نیمه باز میگذاشت و وقتی که من میرفتم یا ایشان مشغول نماز صبح بود یا مشغول تعقیبات بود. از من پرسید کتاب داری؟ گفتم نه، که به من کتاب هم دادند و پیش ایشان تلمذ کردم.
یکی از ویژگیهای مرحوم آیتالله خسروی این بود که از جامع المقدمات که اولین کتاب حوزوی است تا سطوح عالی را تدریس میکرد و نیاز علمی هیچکس را بیپاسخ نمی ¬گذاشت.
حجتالاسلام والمسلمین محمدعلی خسرویابنا: یعنی این تشنگی و نیاز به علم آنهم در حد نیاز به یک مجتهد، در تکاب احساس میشد؟بله، قبل از پدر ما در برخی مناطق تکاب علمایی بودهاند و مردم مزۀ این علوم را چشیده بودند، کسانی که از نجف آمده بودند مثل معین الاسلام، شیخ محمدتقی. منتها سالها بوده که آنها فوت کرده بودند و بعد از آنها عالم برجستهای به آن شهر نیامده بود.
دلیلش هم چند چیز بوده است. اول اینکه آن منطقه، منطقۀ بسیار دور افتادهای بوده که جادهای نداشته به طوری که اگر کسی از قم میخواست به تکاب برود حداقل 3 روز طول میکشیده؛ دوم اینکه خود شهر از نظر امکانات زندگی در حد صفر بوده؛ سوم اینکه وضعیت اجتماعی به گونهای بوده که به روحانی اجازۀ فعالیت گسترده داده نمیشد لذا هیچ جاذبهای وجود نداشت که یک عالم قم را رها کند و به تکاب برود، آنهم عالمی که خودش در حوزه کرسی تدریس داشته است. ایشان واقعاً ایثار کرده بود آنهم به خاطر اطاعت از دستور آیتالله بروجردی بوده است.
آیتالله بروجردی شخصیتی بود که معتقد به تقریب بین مذاهب بوده لذا افرادی که تشخیص میداد میتوانند محور وحدت باشند به نقاط حساس فرستاده، آیتالله اشرفی اصفهانی را به کرمانشاه میفرستد که منطقۀ دور افتاده و از لحاظ قومیتی حساس بوده و شخصیتهای دیگری را هم به نقاط مختلف اعزام میکرده و معتقد بوده اینها میتوانند در نقاط مختلف کشور مخصوصاً آنجایی که دچار فقر فرهنگی هستند و اختلاف میتواند منشأ مشکلات شود اهداف اسلام را بهتر پیاده کنند.
پدر ما هم توانست در مدت 40 سال وحدت عجیبی بین فرق اسلامی ایجاد کند به طوری که حجتالاسلام والمسلمین سید موسی موسوی نمایندۀ امام و رهبری در کردستان وقتی برای چهلم فوت آیتالله خسروی به تکاب آمدند و سخنرانی کردند گفتند ما در سراسر کشور نقطهای را نداریم که نمونۀ کاملی از وحدت واقعی (نه تاکتیکی) بین شیعه و سنی باشد جز تکاب. تکاب میتواند نمونهای از زندگی مسالمتآمیز بین شیعه و سنی باشد و این به دیدگاههای ایشان برمیگشت که از محضر آیتالله العظمی بروجردی و مخصوصاً از محضر امام(ره) گرفته بود و دیدگاه عرفانی و فلسفی امام(ره) خیلی در ایشان اثر گذاشته بود و آن نقطهای که فارغ از دیدگاههای مذهبی بتواند مردم را متوجه قرآن و عترت کند به آن نقطه خیلی توجه داشت.
ابنا: به طور دقیق، مرحوم آیتالله خسروی چه اقداماتی در حوزۀ دینی و به طور خاص در حوزۀ فرهنگی و اجتماعی در تکاب انجام دادند؟ایشان علاوه بر فعالیتهای مرسوم یک روحانی مانند اقامۀ نماز جماعت، شرکت در مراسم مذهبی، سخنرانی، سر زدن به مجالس و محافل و رفع نیازهای شرعی مردم؛ از همان روز اول اقدام به تأسیس حوزۀ علمیه کردند و معتقد بودند که باید عدهای طلبه در این منطقه تربیت شوند و نیازهای منطقه از افراد بومی تأمین شود و خود آنها در شهر و روستا به فعالیت بپردازند.
همان موقع عدهای مخالف این نظریه بودند و میگفتند اینجا کسی ورود به این رشته نمیکند چون زمینه و جاذبهای ندارد. اما ایشان یکی از اتاقهای منزلشان را به عنوان محل تدریس اختصاص میدهند و هر روز عدهای طلبه میآمدند که از همان مقدمات عربی به آنان تدریس میکردند تا اینکه سالهای آخر به مراتب عالی فقه و اصول رسیدند و بیش از 30 نفر در محضر ایشان تلمذ میکردند و ایشان اصرار عجیبی به این معنا داشتند که باید افراد مستعد را برای اینکار تربیت کرد.
لذا در همان چند سال آخر عمرشان، زمینی را برای اینکار اختصاص دادند که البته امور عمدۀ آن را بنده انجام دادم اما به تأکید و تشویق ایشان بود و ایشان رسماً کلنگ حوزۀ علمیۀ رسولاکرم(ص) را زدند که امروزه یکی از فعالترین حوزههای آذربایجان غربی به حساب میآید، ولی همۀ اینها آن روز یک اتاق چهار در پنج متری بود که جزو منزل مسکونی ایشان بود و حتی ایشان اصراری نداشتند کسانی که درس میخوانند حتماً طلبه باشند، شخصیتهای غیر روحانی مانند آقای دکتر انوری، مرحوم محمد خالقی، خوشنویس و کاتب قرآن مجید و جناب آقای دکتر سیدیحیی یثربی و برخی دیگر با تشویق آیتالله خسروی دروس حوزوی و دینی را خواندند و با تداوم آن در مراکز بزرگتر به مدارج عالی علمی رسیدند. ایشان به نشر علم ایمان داشت و چندان تعصبی بر ملبس شدن نداشت.
دستخط خوشنویس معروف، مرحوم خالقی زنجانی جهت اجازۀ شرکت در درس آیتالله خسروی
آیتالله خسروی معتقد بود که هر چه میشود این علوم را باید در جامعه گسترش داد، حالا اگر طرف در لباس روحانیت ماند چه بهتر، اگر هم نماند ضرری نکردیم و این شخص این علوم را در مراکز دیگری منتشر خواهد کرد. خلاصه اینکه تربیت شاگردان از جمله خدمات ایشان بود.
همچنین ایشان ماه مبارک رمضان بعد از نماز ظهر و عصر در طول بیش از 30 سال، همهروزه در مسجد جامع تکاب سخنرانی مفصلی داشتند که گاهی تا دو ساعت هم به طول میانجامید. من که نوجوان بودم گفتم مردم خسته میشوند، پدرم گفتند نه، روزه هستند به جای اینکه بروند و عمرشان جای دیگری بگذرد نشستهاند و استفاده میکنند، گاهی افراد وسط جلسه میرفتند و افراد دیگری وارد میشدند و اینهم یکی از برنامههای مستمر ایشان بود و آنقدر مؤثر بود که بسیاری از مردم موقع سخن گفتن، تکیه کلامشان کلام آقا شیخ عزیزالله است و میگفتند به قول آقا شیخ عزیزالله فلان مسئله چنان است. یعنی سخنان قصار ایشان که به ترکی بیان میکرد به عنوان ضرب المثل و مثل سائر در افواه مردم نقل میشود. از لحاظ بالا بردن سطح فرهنگ عمومی، ایشان بسیار موفق بود.
ابنا: یکی از مهمترین اقدامات مرحوم پدرتان، تقریب مذاهب بود که رسالت ایشان برای رفتن به تکاب بود. راهکار ایشان برای تقریب مذاهب چه بود؟این نکتۀ مهمی است که چگونه انسان میتواند با حفظ اصول و مبانی تشیع، مذاهب را به هم نزدیک کند، بعضی تصور میکنند برای اینکار باید از اصول تشیع دست برداریم و اصول کلی انسان¬مداری را به جای دین¬مداری مدنظر قرار بدهیم که بشود همۀ مذاهب را زیر آن چتر حفظ کرد. این روش، روش درستی نیست.
مرحوم پدر ما، از شیعیان بسیار پروپاقرص بود و اعتقادش به ولایت امیرالمؤمنین(ع) بسیار محکم بود اما معتقد بود سیرۀ ائمه(ع) ایجاد تفرقه نبوده و بسیاری از این مطالبی که امروزه در جامعه به نام تشیع مطرح است اینها جزو اصول تشیع و سیرۀ ائمه(ع) نیست بلکه به تدریج برای اینکه عدهای از آخوندها بتوانند کاسبی کنند و از این راه ارتزاق کنند سخنانی میگفتند که عوام الناس خوششان بیاید و این سخنان به تدریج به عنوان اصول تشیع و علامت ولایتمداری جا افتاده است. آنزمان برخی روحانیون با ذکر مطالب سخیفی تفرقه ایجاد میکردند اما مرحوم پدرم با این روشها کاملاً مخالف بود.
ایشان با روش اعتدالی خود کاری کرده بود که علاوه بر هیئتهای مذهبی که شیعیان در ماه محرم داشتند یک هیئت مذهبی ویژه به نام هیئت علیاکبر(ع) در ایام عاشورا مخصوص جوانان اهل سنت بود و خود اهل سنت برای خودشان این هیئت را راه انداخته بودند و این جاذبۀ فکر بلند آیتالله خسروی بود که برگرفته از اندیشۀ امامخمینی(ره) و آیتالله العظمی بروجردی بود که توانسته بود آنها را به روح اسلام نزدیک و آشنا کند و حتی از طلاب اهل سنت هم دعوت کرده بود که برای شاگردی در کلاسهای ایشان شرکت کنند و برخی از آنان هم شرکت کرده بودند.
گروه دیگری به نام اهل حق در منطقۀ تکاب وجود داشت که قبل از ورود پدر ما به تکاب یعنی قبل از سال 1334، شیعیان آنان را پاک نمیدانستند، اگرچه باهم رفتوآمد و ارتباط فامیلی داشتند اما این فرهنگ آنجا جا افتاده بود.
من یادم است پنج شش ساله بودم مهمانانی که برای عید دیدنی به منزل ما میآمدند، کسی که برای آنها چایی میآورد بعد استکانهای را جدا میگذاشت و در حوض وسط حیاط آب میکشید و میگفت اینها اهل حق هستند و آنها هم میدانستد شیعیان با آنان اینطور رفتار میکنند.
پدر ما دو نفر از بزرگان آنان را به همراه یکی از بازاریان شیعه دعوت کرده بود. از آن دو سؤال کرده بود نظرتان دربارۀ اسلام چیست؟ گفته بودند ما مسلمان هستم، گفته بود نظرتان راجع به پیامبر(ص) چیست؟ گفته بودند ما پیامبر(ص) را به عنوان پیامبر خدا قبول داریم، گفته بود نظرتان راجع به قرآن چیست؟ گفته بودند ما قرآن را قبول داریم، گفته بود نظرتان راجع به حضرتعلی(ع) چیست؟ گفته بودند که ما علی(ع) را از شما شیعیان بیشتر دوست داریم، پدر ما گفته بود بارکالله، بسیار خوب، شما مسلمان و شیعه و پاک هستید.
آنها رفته بودند و آن فرد شیعهای که آنجا بوده به پدر ما اعتراض میکند و میگوید شما یک مقدار سؤالات چالشی بیشتری مطرح میکردید چون اینها علی(ع) را خدا میدانند، پدر ما گفته بود من حق ندارم بیشتر از این بپرسم و همین مقدار کافی است که ما به اینها بگوییم شیعه هستند.
این خبر مثل برق در آن منطقه که چندین روستا به طور کامل اهل¬حق هستند پیچیده بود و یکی از آخوندهایی که هر سال به آنجا میآمد و روضهخوان آنجا بود احساس میکرد دیگر برای مردم چه باید بگوید؟ نانش آجر شده است چون باید با ایجاد اختلاف و تحریک احساسات مریدهای خود را نگهدارد. ایشان نزد آیتالله بروجردی رفته بود و گفته بود شخصی به نام خسروی به تکاب آمده و ادعا میکند که نمایندۀ شماست و فتوا داده اهل حق پاک هستند، شما او را فرستادید؟ آیتالله بروجردی ابتدا میگوید من شخصی به نام خسروی نمیشناسم. یکی از نزدیکان آنجا میگوید شاید منظورشان شیخ عزیزالله است. ایشان تأیید میکند بله منظور همان شخص است. آیتالله بروجردی میفرماید شیخ عزیزالله را ما به افشار فرستادیم (افشار نام منطقه تکاب است) حکم ایشان حکم من و فتوای ایشان فتوای من است و فضولی هم موقوف. که ایشان عقب عقب برمیگردد و سرشکسته و پشیمان از آنجا خارج میشود.
از جمله مطالب شنیدنی که نمونۀ کار تبلیغی پدر ما میتواند باشد این است که دو نفر از جوانان اهل حق را پدر ما دعوت میکند بکه در کلاس درس ایشان شرکت کنند، این دو نفر میآیند و تا شرح لمعه پیش پدر ما تلمذ میکنند و بعد هم معمم میشوند ولی خب همۀ مردم میگفتند اینها جزو سادات اهل حق هستند. در همان سالها اهل حق مکانی را به نام جمعخانه برای خودشان دستوپا میکنند که مانند مسجد و حسینیه جایی باشد که دور همدیگر جمع شوند و به امور اجتماعی و مذهبی خود برسند. آیتالله خسروی متوجه این قضیه میشود و میگوید برای افتتاح آن جمعخانه، خود من میآیم، برخی از بزرگانشان در محذور گیر میکنند و نمیتوانند بگویند شما تشریف نیاورید و برخی هم استقبال میکنند، پدر ما برای افتتاح به جمعخانه میرود و سخنرانیای دربارۀ مقام مولای متقیان علی(ع) ایراد میکنند که او بندۀ خالص خدا بوده و شما هم که به او خیلی علاقه دارید برای شما افتخار است. خلاصه خیلی آنها را تشویق میکند و میگوید من اسم این مکان را که هنوز اسمی برایاش نگذاشتهاید مسجد امیرالمؤمنین(ع) گذاشتم تا روزی یکبار توسط خود شماها نماز اقامه شود و این آقا که یکی از آن طلبهها بوده است نمایندۀ من در اینجاست.
آن مسجد هنوز هم دایر و فعال است و آن سید که خدا رحمتش کند از دنیا رفت تا زنده بود ملجاء و مرشد آنان بود و در ایام جنگ تحمیلی هم عدۀ زیادی از آنان را از آنجا بسیج کردند و شهید دادند و مبالغ زیادی همان اهل حق پول و طلا جمعآوری کردند و یکبار یادم است یک کیسۀ طلا که شاید بیش از یک کیلو میشد جمعآوری کردند که توسط من به مجلس برده شد و به آیتالله رفسنجانی که مسئولیت ادارۀ جنگ را به عهده داشتند تحویل داده شد و همان روز ساعت 14 اخبار رادیو اعلام کرد این مقدار طلا از اهل حق منطقۀ تکاب به دفتر رئیس مجلس رسید و این در دلگرمی و انسجام آنها خیلی مؤثر بود.
وقتی پدر ما فوت کردند، مراسمهای متعددی که اهل سنت و اهل حق در منطقۀ تکاب برای ایشان گرفتند کمتر از مراسم شیعیان نبود.
ابنا: مرحوم پدرتان در این مسیر با چه مشکلاتی مواجه بودند؟ مخصوصاً مشکلاتی که توسط خانهای آنجا به وجود میآمد.مشکلات دو نوع بود؛ یکی مشکلات رفاهی که شرایط آنجا برای ایشان بسیار دشوار بود چون خودشان و خانوادۀ ایشان در قم زندگی کرده بودند و مادرم اهل قم بودند. در تکاب آب برای آشامیدن هم به سختی گیر میآمد و آب لولهکشی نبود فقط یک حوضی بود که دو سه هفته یکبار با گاری چند سطل آب میآوردند و به داخل حوض میریختند که همۀ شستشوها از آن بود و برای آشامیدن هم هر روز از چاه همسایه باید آب میآوردیم، خلاصه از نظر زندگی خیلی مشکل بود و پدر ما هم کسی نبود که از کسی تقاضایی داشته باشد، یکی از دلایلی که مردم تکاب به پدر ما خیلی عشق میورزیدند مناعت طبع ایشان بود.
باز نکتۀ جالبی که در همینجا بگویم بد نیست. یک سال حکومت شاه دستور داده بود به روحانیونی که در شهرستانها مسجد جامع را اداره می کنند هر سال مبلغی اعطا کنند، پدر ما این مبلغ را نمیگرفت با اینکه در عسرت هم زندگی میکرد. یکی از سالها که بخشدار محل عوض شده بود بخشدار جدید با یکی از بازاریان شهر به دیدن پدر ما میآید و میگوید من مبالغ سالهای گذشته را هم جمع کردهام و با هدیۀ امسال که عنوانش عطای ملوکانه است آوردهام تا یکجا تقدیم شما کنم.
پدرم بعد از ابراز تشکر گفته بود من از این پولها نمیگیرم. بخشدار گفته بود یعنی میفرمایید این پولها حرام است چون از طرف پادشاه است؟ ایشان گفته بود نه، من نگفتم حرام است اما آیتالله بروجردی مرا برای گدایی به این شهر نفرستاده چون ما خودمان کسی را داریم که از او باید اجازه بگیریم و ایشان هم به ما اجازۀ چنین اموری را نداده است. ایشان هم با ناراحتی از منزل خارج میشود.
پس از رفتن بخشدار، آن
بازاری به پدرم میگوید این چه کاری بود شما کردید؟ شما میتوانستید آن پول را بگیرید و برای خودتان خرج نکنید و به طلابی که به آنان درس میدهید و نیازمند هستند و یا سایر نیازمندها بدهید.
پدر ما هم که اکثر صحبتهایاش را با مثل بیان میکرد، گفته بود به یک موشی میگویند از این سوراخ بیرون بیا و به آن سوراخ برو، صد تومان به تو میدهیم. موش میگوید پول به این زیادی و راه به این نزدیکی، خب من هر روز صدبار از این سوراخ به آن سوراخ میروم اما کسی به من پولی نداده است، حتماً یک گربه آنجاست. این عطای ملوکانه که به من میدهند حتماً انتظاراتی از من دارند، به اینجا ختم نمیشود، فردا میگویند برای شاه دعا کن، پس فردا میگویند در فلان جلسه شرکت کن و من برای یک عمر اسیر اینها خواهم بود.
خلاصه زندگی آنجا از نظر رفاهی خیلی سخت بوده و ایشان زندگی بسیار دشواری را در آنجا از سر میگذراند.
مشکل دیگر هم مسائل اجتماعی بود که هم مسئلۀ خان، هم آخوندهایی که آنجا میآمدند و از طرف خان به آنان کمک میشده و آنان وظیفه میدیدند یک گوشه و کنایهای در منبرها بر علیه پدر ما بگویند و هم اینکه پدر ما چون شاگرد امامخمینی(ره) بوده بعد از سال 1342 برای ایشان مشکلاتی پیش میآید.
ابنا: در سال 1342 برای مرحوم پدرتان چه مشکلی پیش آمد؟پس از قضیۀ 15 خرداد و دستگیری حضرت امام(ره) در قم در شهرهای کوچک مانند تکاب خبری نبود. ولی پدرم به خاطر مواضعی که داشت و نیز از شاگردان امام خمینی بود به شهرستان میاندوآب احضار شد چون تکاب از نظر امنیتی و انتظامی تابع میاندوآب بود. بعد از سه روز پدرم آزاد شد و به تکاب برگشت و آن در پی اطلاعیهای بود که از رادیو خوانده شد و اعلام شد کسانی که از طرف آیتالله بروجردی حکم دارند ما با آنان کاری نداریم.
حجتالاسلام والمسلمین محمدعلی خسروی
ابنا: مرحوم پدرتان با خانها و عوامل رژیم پهلوی چطور رفتار میکردند؟ایشان از درگیریها پرهیز داشتند و میدانستند آن منطقه گنجایش مبارزۀ علنی را ندارد لذا اصلاً ایشان به طور علنی مبارزه نمیکرد. بیشتر روی مباحث کلی تکیه میکرد. البته در رفتار و عمل موضع خود را نشان می داد. به عنوان نمونه، در رژیم گذشته، در سال در دو نوبت برای شکرانۀ رفع خطر از وجود شاه، در مسجد جامع جلسه گرفته میشد که یکی 15 بهمن و دیگری 21 فروردین بود. در این دو روز که به تعبیر آنها سوءقصد به جان شاه شده بود و او از خطر نجات پیدا کرده بود، همۀ ادارات شهر در مسجد جمع میشدند و یک روحانی هم دعا میکرد، پدرم هرگز در آن مجالس شرکت نکرد و آن آخوندی هم که دعا میکرد اگر در مجلسی وارد میشد و مینشست پدر ما از مجلس بیرون میرفت و مردم هم برایشان سؤال بود که چرا فلانی که میآید ایشان بلند میشود و میرود؟!
بعدها من بزرگتر شدم و سؤال کردم، گفت بخاطر اینکه ایشان به شاه دعا میکند، شاه هم جزو ظلمه است و کسی که به ظلمه دعا کند عذاب خدا را نازل میکند و من نمیخواهم با چنین شخصی یکجا باشم. حالا این مطلب از منظر عرفانی و فلسفی خیلی قابل بحث است چون ایشان نمیگفت عذاب خدا نازل میشود بلکه تعبیرش این بود که عذاب خدا را نازل می¬کند! یعنی کسانی که به ظلمه دعا میکنند حالتی دارند که غضب خدا و عذاب را جذب میکنند، میگفت من در جلسهای که چنین فردی هست نمیخواهم باشم تا عذاب شامل حال من هم شود. حالا عذاب الزاماً آتش آسمانی که نیست، خیلی از توفیقات از آدم سلب میشود و خیلی مشکلات برای آدم به وجود میآید.
ابنا: رفتار با حکومت شاه را میگفتید.بله، رفتار به این شکل بود که با افراد خیلی مباحث را علنی مطرح نمیکرد ولی در عمل و رفتار نشان میداد که چطور باید رفتار کرد.
ابنا: آن مرحوم با آداب و رسوم خرافی که جا افتاده بود چطور مبارزه میکرد؟روشنگری میکردند، بیشتر منبرهای ایشان روشنگری علیه خرافات بود. اولاً آن مباحث خرافی که آنان نقل میکردند ایشان آنان را نقل نمیکردند و ثانیاً در خیلی از موارد آنها را هم در منبر و در سخنرانیها رد میکردند.
ابنا: بیشتر سخنرانیها و بیاناتشان در دیدارهایی که داشتند روی چه مسائلی تأکید داشتند؟ایشان روی موضوعاتی که امروز به عنوان سبک زندگی خیلی مطرح شده است تأکید میکردند که یک مسلمان رفتارش با خانوادهاش با پدر و مادرش چگونه باشد، بحث صله رحم را خیلی مطرح میکردند، بحث عاق والدین را مطرح میکردند، بحث رسیدگی به فقرا و احسان و کمک به دیگران را خیلی مطرح میکردند، انفاق، دستگیری از ضعفا، در مجموع مطالبی که کمک میکند به تشکیل یک زندگی آبرومند و سالم، در این زمینهها زیاد بحث میکردند، کمک و انفاق بیمنت که قرآن بر آن تأکید دارد را زیاد مطرح میکردند.
در مباحث معرفتی هم روی توحید زیاد صحبت میکردند، گاهی یک ماه رمضان، عنوان بحثشان توحید بود، شنیده بود کسی پیش ارباب یا خان گفته بود بیچاره این شیخ عزیزالله هم حرفی به جز توحید بلد نیست، ایشان هم روی منبر جوابش را داده بود که من احساس میکنم تمام مشکلات ما از شرک است، ما اگر بتوانیم به توحید برسیم هیچ مشکلی نخواهیم داشت و این نیاز جامعۀ ماست و گرفتاری ما این است که توحید در قلبها جا نیفتاده است. ایشان به بیانات مختلف، مباحث توحیدی را مطرح میکردند.
ابنا: سیرۀ ایشان بیشتر به امام راحل نزدیک بود یا به مرحوم آیتالله العظمی بروجردی؟اگر صریح بخواهم بگویم بیشتر به مرحوم آیتالله العظمی بروجردی نزدیک بود گرچه نمیشود گفت که خود امام راحل هم خیلی در آن شرایطی که قبل از سال 1342 بود با آیتالله العظمی بروجردی اختلاف داشته باشد، چون در آن شرایط ایجاب میکرد که همان روش آیتالله بروجردی ادامه پیدا کند ولی بعد از فوت آیتالله بروجردی، شاه احساس کرد که دیگر آن ستون خیمۀ اسلام شکست خورده است لذا شروع کرد به اهانت به روحانیت و تصمیمات خطرناکی علیه اسلام گرفت که اینجا بود که امام(ره) قیام کرد.
البته امام(ره) هم در ابتدا با همان زبانی که آیتالله بروجردی داشت صحبت کرد، خیلی محترمانه، و حتی القابی مانند اعلیحضرت به کار برد که ایشان را به همان روش قبلی برگرداند ولی چون او دیده بود آیتالله بروجردی در کار نیست و احساس میکرد بقیه هم در آن سطح نیستند بیحیایی و پررویی کرد که اینبار امام(ره) روش دیگری اتخاذ کرد وگرنه به نظرم اگر شاه همان روشی که زمان آیتالله بروجردی پیش گرفته بود ادامه میداد امام(ره) هم بیش از آن در آن مقطع نمیخواست ولی چون شرایط عوض شد و به گونۀ دیگری با حوزههای علمیه و با اسلام و مردم برخورد شد اینبار امام(ره) روش تندتری را در پیش گرفتند که منجر به تبعید حضرتامام(ره) شد که در همان مقطع هم عدهای گفتند اگر امام(ره) تند نرفته بود تبعید نمیشد ولی امام(ره) گفتند من به وظیفه عمل کردم و وظیفه آن زمان این بود و خدا هم خواست همان کارها و مقدمات به پیروزی انقلاب اسلامی بینجامد که آثار و برکات بسیار فراوانی داشت.
ما در سال 1357 از پدرمان که میدانستیم طرفدار آیتالله بروجردی است و حالا با پیروزی انقلاب مواجه شده، دربارۀ امام(ره) پرسیدیم ایشان گفتند: چه بگویم در مورد کسی که ما در سابق نمیتوانستیم یک کدخدا را از ده بیرون کنیم و روحانیت نمیتوانست یک کدخدا را از ده بیرون کند ولی ایشان توانست شاه را از کشور بیرون براند. چگونه میشود این را کوچک گرفت؟!
و باز از ایشان سؤال کرده بودند نظرتان راجع به امامخمینی(ره) چیست؟ گفته بودند: تمام دنیا پشت سر شاه ایستادند و کمکش کردند و نتوانستند حفظش کنند و تمام دنیا بر علیه خمینی بودند نتوانستند ایشان را به زمین بزنند. بعد این شعر را میگفت: «گر با همهای چون بیمنی بیهمهای/ گر بیهمهای چون با منی باهمهای» ای جناب آقای خمینی وقتی تو با خدا هستی همه هم با تو خواهند بود.
باز هم به همان بحث عرفان و خداشناسی و توحید میرفت یعنی سیاست ایشان هم برگرفته از آن مذاق عرفانی امامخمینی(ره) بود و همه را از این دید نگاه میکرد و آثار تربیتی فوق العادهای داشت که هم در تربیت شاگرد و هم در سخنرانیهای ایشان و هم قبل از انقلاب و بعد از انقلاب چیزی که در تمام زندگی ایشان ملموس بود توجه به وحدانیت خدا و معرفتالله بود که توانسته بود ایشان را در امور زندگی، تبلیغی، تعلیمی و سیاسی موفق گرداند.
آیتالله خسروی پس از پیروزی انقلاب اسلامی
ابنا: در مورد فوت پدرتان هم توضیح بدهید.ایشان در حدود 90 سالگی به علت شکستگی استخوان پا تحت عمل جراحی قرار گرفت ولی بخاطر کهولت سن، جراحی جواب نداد و شب اول ماه محرم ایشان در تهران فوت کردند و جنازۀ ایشان را به تکاب منتقل کردیم که استقبال بسیار زیادی از ایشان به عمل آمد.
نکتۀ جالب اینکه چهل سال قبل از آن یعنی دقیقاً روز دهم خرداد 1334 مردم تکاب طوماری را به آیتالله بروجردی نوشته بودند و همان مردم در دهم خرداد 1374 به استقبال جنازۀ ایشان آمدند یعنی دقیقاً 40 سال کامل و به اصطلاح یک چلۀ کامل ایشان در میان مردم تکاب بودند.
عشق و ارادت فوقالعادۀ ایشان به اباعبدالله الحسین(ع) به حدی بود که امکان نداشت ایشان جرعۀ آبی بنوشد و بعدش به ترکی یا فارسی نگوید پدر و مادرم فدای تو، پدر و مادرم فدای لب عطشانت یا اباعبدالله(ع). و تقدیر این بود که عزای ایشان با عزای امامحسین(ع) همزمان شد و تجلیل فوقالعادهای از ایشان شد و نمایندۀ ولی فقیه در استان و علمای استان، ائمۀ جمعۀ استانهای مجاور، استاندار و مقامات دولتی و خیل عظیم مردم منطقه در تشییع جنازۀ ایشان شرکت کردند و ایشان در دوم محرم 1416 هجری قمری که مصادف با یازدهم خرداد 1374 هجری شمسی بود در تکاب به خاک سپرده شدند.