خاتمه: كتاب تنببه الأمّة و تنزيه الملّة
ارسال شده در: پنج شنبه فبريه 18, 2016 3:21 am
[خاتمه]
[مقصد اول: قوای حافظ استبداد]
اشاره
و اما خاتمه مشتمل بر دو مقصد است: اول در استقصاء قوای ملعونۀ استبداد است.
[1. جهل مردم]
اول: از آن قوی که اصل و منشأ و روح تمام آنها است، جهالت و بیعلمی ملّت به وظائف سلطنت و حقوق خود [میباشد]. و بدیهی است چنانچه علم سرچشمۀ تمام فیوضات و سعادات است، جهل هم منشأ و منبع تمام شرور و موصل به اسفل درکات است. جهل است که انسان را به بتپرستی و تشریک فراعنه و طواغیت با ذات احدیّت- تعالی شأنه- در اسماء و صفات خاصّۀ الهیّه- عزّ اسمه- وامیدارد، به واسطۀ جهل است که انسان بیچاره، آزادی خدادادی و مساواتش در جمیع امور با جبابره و غاصبین حرّیّت و حقوق ملّیه را، رأسا فراموش و به دست خود طوق رقّیّتشان را به گردن میگذارد و بلکه این اعظم مواهب و نعم الهیه- عزّ اسمه- و اهمّ مقاصد انبیا و اولیا علیهم السّلام را موهوم میشمارد،
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 142
نادانی و جهالت است که این بهیمه صفت و دیو سیرت انسان صورت را به بذل تمام قوی و دارائیش در استحکام اساس اسارت و رقّیّت خودش وادار و به جای آنکه با برادران دینی و وطنیش در استنقاذ حرّیّت و تخلیص خود از این اسارت و رقّیّت و حفظ دین و وطنش همدرد و همدست باشد، به ریختن خون و نهب اموال و هتک اعراضشان همت میگمارد.
و چنین بیدینی و بیناموسی و ظالمپرستی و اشنع انحاء راهزنی را شجاعت و شهامت، بلکه خدمت به وطن و دولت و موجب سربلندی و شرافت هم میپندارد، مانند اراذل کوفه و اوباش شام به قتل و اسر علما و سادات و اخیار و احرار و هتک اعراض و نهب اموالشان افتخار و از اندراج در عداد یزیدیان هیچ پروا ندارد. بیادراکی و غباوت است که این صنف حیوان دو پا و اضلّ از انعام به جای جانفشانی در حفظ دین و حراست وطن اسلامی با دشمنان روسی، که جز اعدام دین و دولت و استیصال ملّت و بلعیدن مملکت همّی ندارند، همدست و به اسم دینداری و یا دولتخواهی چنین شنایع را برپا میدارد! مسجودیّت فراعنه و طاغیان، و معبودیّت گاو در هندوستان، و مالک رقاب شدن امویه و عباسیّه و اخلافشان، و اتباع کلّ ناعق بودن ایرانیان، و بلکه نوع اسلامیان، و گناه بخشی پایان و پادریان در فرنگستان، و به انتظار نبی موعود نشستن یهودیان، و مفعول من اراد را خالق عالم و فاعل ما یرید دانستن ازلیان و بهائیان، و پیروی و تبعیّت مسلمین از ظالمپرستان زمان و بقایای خوارج نهروان، الی غیر ذلک من الشنایع، همه از این امّ الشّرور و الامراض ناشی، و از ابتدا تا انقراض عالم
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 143
هر بلائی که بر سر امّت آمده و بیاید از این مادر متولّد و از این منشأ برپا [میشود] و احصاء شمّه [ای] از آنها خارج از وضع رساله و محتاج به دفاتر و طومارها است.
[2. استبداد دینی]
اشاره
دوم: از آن قوای ملعونه- که بعد از جهالت ملّت از همه اعظم و علاجش هم به واسطۀ رسوخش در قلوب و از لوازم دیانت محسوب بودن، از همه اصعب و در حدود امتناع است، همان شعبۀ استبداد دینی است که اجمالا در مقدّمه مبیّن و حقیقتش را هم دانستی که عبارت از ارادات خود سرانه است که منسلکین در زیّ ریاست «1» روحانیّه به عنوان دیانت اظهار و ملّت جهول را به وسیلۀ فرط جهالت و عدم خبرت به مقتضیات کیش و آئین خود به اطاعتش وامیدارند، و هم دانستی که این اطاعت و پیروی چون غیر مستند به حکم الهی- عزّ اسمه- است، لهذا از مراتب شرک به ذات احدیّت و به نصّ آیۀ مبارکه، که اتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ «2» و اخبار وارده در تفسیرش، «3» عبودیت ایشان و در عنوان روایت شریفۀ مرویّۀ در احتجاج هم مندرج است.
______________________________
(1). س: سیاست.
(2). سورۀ توبه، آیۀ 31» (آنها) دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایی در برابر خدا قرار دادند و نیز مسیح فرزند مریم را.»
(3). طبرسی، تفسیر مجمع البیان، ج 3، ص 23 روی عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه علیما السّلام أنّهما قالا:
«أما و اللّه ما صاموا و لا صلّوا و لکنّهم أحلّوا لهم حراما و حرّموا علیهم حلالا فاتّبعوهم و عبدوهم من حیث لا یشعرون».
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 144
[ریشۀ استبداد دینی در تاریخ اسلام]
اصل ابتداع و اختراع این قوۀ میشومه و اعمالش در اسلام از بدع معاویه است که از برای مقابله با سرور اوصیاء- علیه أفضل الصلاة و السلام- عدّهای از دنیاپرستان از قبیل عمرو عاص و محمد بن مسلمة «1» و مسلمة بن مخلد «2» و مغیرة بن شعبه «3» و اشباههم را که در انظار عوام امّت در عداد صحابه محسوب و در مغلطه کاری به اسم دینداری به واسطۀ اتّصاف به صحابیّت، نفوذ و مطاعیتی داشتند، در تفریق کلمه و معارضۀ با مقام ولایت- سلام اللّه علیها- با خود همدست نمود؛ و هم از دستۀ دیگر [ی] امثال «4» ابو موسی اشعری که از معیّت علنیّۀ ایشان مأیوس بود، به همان اعتزال و تقاعدشان از نصرت حق و خذلان شاه ولایت علیه السّلام و تزهّد صوری به ترک نصرت و خذلان حضرتش به خرج بیخردان امّت دادن قناعت [نمودند]، و به وسیلۀ معیّت آن دستۀ دنیاپرست با او و
______________________________
(1). محمد بن مسلمة بن سلمة انصاری با علی علیه السّلام بیعت نکرد و در جنگ جمل و صفین از جنگ کناره گرفت و در سال 46 ه. ق در مدینه به قتل رسید (ر. ک: ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 6، ص 34؛ شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 243) در چاپ سوم و ترجمههای عربی کتاب محمد بن مسلم آمده است.
(2). مسلمة بن مخلد بن صامت انصاری خزرجی والی مصر و مغرب از سوی معاویه و یزید بود که در سال 62 درگذشت. (همان، ص 117) در چاپ سوم و ترجمههای عربی کتاب مسلم بن مخلد آمده است.
(3). از هوشیاران و حیلهگران عرب شمرده شده که در زمان عمر و عثمان والی کوفه بود، در جمل و صفین امام علی علیه السّلام را همراهی نکرد و در ماجرای حکمیّت به معاویه پیوست. (شیخ مفید، امالی، ص 240، مجلس 25).
(4). س: حذف شده است.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 145
سکوت و اعتزال این دستۀ دیگر، رفته رفته اساس استبداد و استعباد «1» و تحکمات خود سرانه را در اسلام استحکام و حتی سبّ آن حضرت علیه السّلام را هم بر منابر مسلمین رواج داد، همه شنودند و محض حفظ اعتبار خود و منفعت عاجله بر این کفر بیّن، اعانت یا سکوت اختیار نمودند! شدت حاجت فراعنه و طواغیت اخلافش من الامویّة و العبّاسیّة و اخلافهم المغتصبین الظّالمین، در تملّک رقاب امّت و محو احکام شریعت به آن مساعدت و این سکوت هر دو رشته «2» را تکمیل و به مرور دهور و اعصار و توارد حیل و افکار، اتّحاد و ارتباط استبداد دینی موروث از امثال عمرو عاص و ابو موسی با استبداد سیاسی موروث از معاویه و به هم آمیختگی و متقوّم به هم بودن این دو شعبۀ استبداد و استعباد به درجۀ مشهوده و حالت حالیّه که همدستی با ظلمه و طواغیت موجب نفوذ کلمه و مطاعیت، و مساعدتشان به سکوت و عدم اعانت بر دفع ظلم مایۀ زهدفروشی و گرویدن عوام اضلّ از انعام است، منتهی گردید و لا بیان بعد العیان و لا أثر بعد عین، و لنعم ما قیل:
رگ رگ است این آب شیرین آب شور در خلایق میرود تا نفخ صور «3»
و مضمون این بیت از اخبار طینت «4» مأخوذ است.
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2). س: دسته.
(3). مثنوی مولوی، دفتر اول، بیت 746.
(4). مجلسی، بحار الانوار، ج 64، ص 77 به بعد «عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: خلق اللّه تبارک و تعالی شیعتنا من طینة مخزونه لا یشذّ منها شاذّ و لا یدخل فیها داخل أبدا إلی یوم القیامة».
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 146
[3. شاهپرستی]
سیم: از آن قوای ملعونه نفوذ دادن به شاهپرستی است در مملکت، و به جای مراتب و درجات قوّۀ علمیّه و عملیّه و سایر موجبات تفوّق و امتیازات نوعیّهاش مقرّر داشتن، و مرجعیّت امور لشکری و کشوری و سایر نوعیّات مملکت را تابع این رذیلۀ خبیثه قرار دادن و به اندازۀ مراتب و درجاتش منصب دادن و زمام امور را مفوّض داشتن است. به درجۀ رسوخش اعمال این قوۀ ملعونه اهمّ مقدّمات استعباد رقاب ملّت و درجاتش هم به اختلاف درجات استعباد و تملّک رقاب مختلف است. نفوذ شاهپرستی در مملکت است که نادانی و جهالت عمومیّه را بیعلاج و ریشۀ علم و دانش و سایر موجبات سعادت و حیات ملّی را به واسطۀ عدم فائده و بلکه مضرّ به ترقّی بودن، به کلّی از مملکت بر میاندازد، تمام قوای ملّیّه را مضمحلّ و نابود و همه را در قبال غنیمان خارجی به منزلۀ صعوه «1» در چنگال شاهین و در تمام حوائج شبانه روزی محتاجشان میسازد.
رسوخ شاهپرستی «2» در رگ و ریشۀ ملّت است که حتی منسلکین در زیّ اهل علم هم، فضلا عن العوام، با علم به قیام ضرورت دین اسلام بر غاصبیّت و حرمت اعانت بر فعّال ما یشاء و حاکم ما یرید بودن طواغیت امّت، مع هذا به اقتضای جبلّت ثانیه در این اعانت و ظلم که
______________________________
(1). مرغی کوچک است که در فارسی سنگانه گویند و برخی آن را مرغی مانند گنجشک دانستهاند که سینهای سرخ دارد. (لغت نامۀ دهخدا).
(2). س: این رذیله.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 147
دانستی از اعظم کبائر و شرک به ذات احدیّت- عزّ اسمه- است، بیاختیار و به ترّهاتبافی و حفظ دینش نامیدن، ساحت مقدّسۀ دین مبین را لکّه دار و حتی به بذل هستی در استحکام این بتپرستی من حیث لا یشعر وادارشان مینماید، مرجعیّت «1» نوعیّات مملکت را تابع درجات این رذیلۀ خبیثه قرار دادن است که هر رذل پست فطرت و دزد غارتگر و بیدانش و لیاقتی، به وسیلۀ اظهارش زمام مهامّ مملکت و رقاب ملّت را مالک و بدون تعب و مشقّت راهزنی، با کمال قوّت و شوکت و از باب استحقاق و مالکیّت، دارائی آن اذلّاء و ارقّاء را انتزاع [مینماید]، و به واسطۀ کمال بیعلمی و جهالت و پست فطرتی و رذالت و از غیرت دینی و وطنی بهره و نصیب نداشتن، و شرف استقلال و قومیّت نشناختن، به طمع جزئی انتفاع شخصی و یا اندک چاپلوسی حریف طرّار «2» تمام مدخل و مخرج و شعب ثروت و مکنت و آبادانی مملکت و جمیع جهات حفظ استقلال قومیّت مسلمین بیصاحب را به رهانت «3» و امتیاز و معاهدات منحوسه به غنیم خارجی واگذار، و ملّت و دولت و مملکت را به حال تباه و روزگار سیاه ما ایرانیان اذلّ از قوم سبأ مینشاند.
تفرّق کلمۀ هر دولت و ملّت و توحّش و تنفّر هر سلطان و رعیّت از همدیگر و به باد فنا رفتن هر سلطنت قدیمۀ قومیه، به خیانت این دستۀ مردم و اعمال این قوّۀ خبیثه و اتّکال به آن مستند است. عدم وقوفشان
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2). س: حذف شده است.
(3). س: به وسیله.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 148
در اغتصاب هستی و دارائی امّت بر هیچ حدّ، موجب تنفّر قلوب رعیّت از سلطان، و اهتمامشان در اظهار شاهپرستی و دولت خواهی و خود را حافظ و حارس سلطنت به خرج دادن و دفع هجوم و اغتیالات امّت را وانمود نمودن، موجب توحّش سلطان است از رعیّت، و به ضرورت و تکثر «1» تجربت و تصفّح تواریخ اعصار سابقه، مآل این توحّش و تنفّر و نتیجۀ نفوذ دادن به شاهپرستی در مملکت، جز زوال و انقراض نباشد.
و حضرت سید اوصیاء- علیه أفضل الصلاة و السلام- در طی فرمان تفویض ولایت مصر به مالک اشتر- رضوان اللّه علیه- در وصف این دست مردم چپاولگر و تحذیر از مساعدتشان میفرماید: «و لیس أحد من الرّعیّة أثقل علی الوالی مئونة فی الرّخاء، و أقلّ معونة له فی البلاء، و أکره للانصاف، و أسأل بالإلحاف، و أقلّ شکرا عند الإعطاء، و أبطأ عذرا عند المنع و أضعف صبرا عند ملمّات الدّهر من أهل الخاصّة، و إنّما عماد الدّین و جماع المسلمین و العدّة للأعداء، العامّة من الأمّة فلیکن صغوک لهم و میلک معهم» «2».
مراد از اهل خاصّه، همین دستۀ مفتخواران است که به عنوان دولت خواهی و شاهپرستی خود را به ولات و مراجع حکومات میچسبانند.
و هم در لزوم حسم مادّۀ ایشان در همان فرمان مبارک میفرماید:
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2). نهج البلاغه، نامۀ 53، و هیچیک از مردم از جهت مخارج سنگینتر و از جهت یاری رساندن در سختیها بیارزشتر و به انصاف بیرغبتتر و در مقام درخواست مصرّتر و هنگام عطا و بخشش ناسپاستر و وقت عدم بخشش عذرناپذیرتر و هنگام پیشامدهای زمانه بیطاقتتر از خواص نیستند و تنها استوانههای دین و جمعیت مسلمین و نیروهای آماده در مصاف با دشمن عامّه مردماند پس باید با آنان همراه بوده و قلب تو به آنان متمایل باشد.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 149
«ثمّ إنّ للوالی خاصّة و بطانة فیهم استیثار و تطاول، و قلّة إنصاف فی معاملة، فاحسم مادّة أولئک بقطع أسباب تلک الأحوال و لا تقطعنّ لأحد من حاشیتک و حامّتک قطیعة، و لا یطمعنّ منک فی اعتقاد عقدة تضرّ بمن یلیها من النّاس فی شرب أو عمل مشترک یحملون مئونته علی غیرهم فیکون مهنأ ذلک لهم دونک و عیبه علیک فی الدّنیا و الآخرة و ألزم الحقّ من لزمه من القریب و البعید، إلی آخر ما کتبه صلوات اللّه علیه و آله الطّاهرین «1»».
[4. اختلاف کلمه بین مردم]
چهارم: از آن قوای ملعونه القاء خلاف فیما بین أمّت و تفریق کلمۀ ملت است. و هر چند اصل این قوّۀ خبیثه و اساسش همان جهالت «2» و فعلیّت خارجیهاش غالبا به شعبۀ استبداد دینی و مقداری هم به شاهپرستی مستند، و مستقلّا در عرض آنها نباشد، لکن چون تمام استعبادات واقعه در امم سابقه و این امّت، به همین تفرّق کلمۀ ملّیّه منتهی و قوای ثلاثۀ سابقه به منزلۀ مقدّمات آن، و نتیجۀ مطلوبۀ از آنها، همین تفرّق و اختلاف و فی الحقیقة جزء اخیر علّت، و اصول سابقه
______________________________
(1). همان «سپس حکمرانان را نزدیکان و درباریانی است که به خودسری و گردنکشی و دست درازی و کمی انصاف خو گرفتهاند، ریشه و اساس شر آنان را با جدا کردن موجبات آن صفات از بین ببر و به کسی از آنان که در اطرافت هستند و خویشاوندانت زمینی واگذار مکن و نباید کسی در تو طمع کند به گرفتن مزرعه و کشتزاری که به همسایۀ آن در آب یا کاری که مشترکا باید انجام شود، ضرر برساند و سختی کار مشترک را به همسایگان تحمیل کند، چنین رفتاری موجب خوشی آنان بوده و عیب و سرزنش آن در دنیا و آخرت نصیب تو است، و حق را برای آنکه شایسته است اجرا کن چه از نزدیکان تو باشد یا از افراد دور و غریبه ..».
(2). س: جهات.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 150
معدّات آن است؛ از این جهت در لسان آیات و اخبار، تمام استعبادات را به همین تفرّق کلمۀ ملّیّه و تشتّت اهواء و اختلاف آراء مستند فرمودهاند، قال عزّ من قائل:
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلٰا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهٰا شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طٰائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنٰاءَهُمْ «1».
کلمۀ مبارکۀ «شیعا» را، به معنی متفرّقین تفسیر فرمودهاند، دلالت آیۀ مبارکه بر ترتّب فرعونیّت و استعبادیه بودن سلطنت فرعون بر همین تفریق کلمه، بسی ظاهر و هویداست.
و حضرت سید اوصیاء- علیه و آله أفضل الصلاة و السلام- در همان خطبۀ مبارکۀ قاصعه،- سابق و لا حق آنچه «2» در تحقیق سلطنت استعبادیه، سابقا در طی مقدّمه نقل کردیم- فرمایشاتی فرمودهاند که از برای معرفت داء و پی بردن به دواء لازم است همه را نقل کنیم، و صادقین در دعوی تشیّع و خالصین از اغراض استبدادیّه و استعبادیّه را به دستور العمل امامشان آگاه و به شناعت ظالمپرستی و عدم موافقت در استنقاذ «3» حرّیّت مغصوبۀ خود متنبّه سازیم، قال- صلوات اللّه علیه و آله-:
«و احذروا ما نزل بالأمم من قبلکم، من المثلات بسوء الأفعال، و ذمیم الأعمال، فتذکّروا فی الخیر و الشّر أحوالهم، و احذروا أن تکونوا أمثالهم، فإذا
______________________________
(1). قصص، آیۀ 4 «فرعون در زمین برتریجویی کرد و اهل آن را به گروههای مختلفی تقسیم نمود، گروهی را به ضعف و ناتوانی میکشاند، پسران را میکشت و سر میبرید و.».
(2). س: حذف شده است.
(3). س: استفاده.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 151
تفکّرتم فی تفاوت حالیهم، فألزموا کلّ أمر لزمت العزّة به شأنهم «1»، و زاحت الأعداء له عنهم، و مدّت العافیة فیه علیهم، و انقادت النّعمة له معهم، و وصلت الکرامة علیه حبلهم من الاجتناب للفرقة، و اللّزوم للألفة، و التّحاض علیها، و التّواصی بها، و اجتنبوا کلّ أمر کسر فقرتهم، و أوهن منّتهم، من تضاغن القلوب و تشاحن الصّدور، و تدابر النّفوس، و تخاذل الأیدی، و تدبّروا أحوال الماضین من المؤمنین قبلکم، کیف کانوا فی حال التّمحیص و البلاء؟ أ لم یکونوا أثقل الخلائق أعباء، و أجهد العباد بلاء، و أضیق أهل الدنیا حالا؟ اتّخذتهم الفراعنة عبیدا فساموهم سوء العذاب، و جرّعوهم المرار، فلم تبرح الحال بهم فی ذلّ الهلکة و قهر الغلبة لا یجدون حیلة فی امتناع و لا سبیلا إلی دفاع حتی إذا رأی اللّه جدّ الصّبر منهم علی الأذی فی محبّته و الاحتمال للمکروه من خوفه، جعل لهم من مضایق البلاء فرجا فأبدلهم العزّ مکان الذّل، و الأمن مکان الخوف، فصاروا ملوکا حکّاما و أئمّة أعلاما و [قد] بلغت الکرامة من اللّه لهم ما لم تذهب الآمال إلیه بهم.
فانظروا کیف کانوا حیث کانت الإملاء مجتمعة و الأهواء متّفقة، و القلوب معتدلة، و الأیدی مترادفة و السّیوف متناصرة و البصائر نافذة، و العزائم واحدة، أ لم یکونوا أربابا فی أقطار الأرضین، و ملوکا علی رقاب العالمین! فانظروا إلی ما صاروا إلیه فی آخر أمورهم، حین وقعت الفرقة، و تشتّت الألفة، و اختلفت الکلمة و الأفئدة، و تشعّبوا «2» مختلفین، و تفرّقوا متحاربین، قد خلع اللّه عنهم لباس کرامته، و سلبهم غضارة نعمته، و بقی قصص أخبارهم فیکم عبرة للمعتبرین.
______________________________
(1). س: العبرة بشأنهم.
(2). آ، د، س: تشیّعوا.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 152
فاعتبروا بحال ولد إسماعیل و بنی إسحاق و بنی إسرائیل علیهم السّلام فما أشدّ اعتدال الأحوال و أقرب اشتباه الأمثال! تأمّلوا أمرهم فی حال تشتّتهم و تفرّقهم، لیالی کانت الأکاسرة و القیاصرة أربابا لهم، یحتازونهم عن ریف الآفاق و بحر العراق، و خضرة الدّنیا إلی منابت الشّیح، و مها فی الرّیح و نکد المعاش فترکوهم عالة مساکین إخوان دبر و وبر، أذلّ الأمم دارا و أجدبهم قرارا، لا یأوون إلی جناح دعوة یعتصمون بها، و لا إلی ظلّ ألفة یعتمدون علی عزّها فالأحوال مضطربة و الأیدی مختلفة و الکثرة متفرّقة، فی بلاء ازل، و إطباق جهل من بنات موءودة، و أصنام معبودة، و أرحام مقطوعة، و غارات مشنونة، فانظروا إلی مواقع نعم اللّه علیهم حین بعث إلیهم رسولا فعقد [بملّته] «1» طاعتهم و جمع علی دعوته ألفتهم کیف نشرت النّعمة علیهم جناح کرامتها، و أسالت لهم جداول نعیمها، و التفّت الملّة بهم فی عوائد برکاتها [فأصبحوا فی نعمتها «2»] غرقین، و عن خضرة عیشها فکهین، قد تربّعت الأمور بهم فی ظلّ سلطان قاهر، و آوتهم الحال إلی کنف عزّ غالب، و تعطّفت الأمور علیهم فی ذری ملک ثابت، فهم حکّام علی العالمین، و ملوک فی أطراف الأرضین» [1] إلی آخر ما أفاض- صلوات اللّه علیه- علی الأمّة من
______________________________
[1] نهج البلاغه، خ 192 «از عذابهایی که بر اثر زشتیها بر امتهای گذشته وارد شد، بترسید پس خیر و شر احوال آنان را به یاد آورید و از اینکه شما هم مانند آنان شوید، بپرهیزید و هرگاه در تفاوت حالات آنان اندیشه کردید، پس کاری را که به خاطر آن عزت یافتند و شر دشمنان بواسطۀ آن برطرف شد و عافیتشان تداوم یافت و نعمت را به سوی ایشان کشانید و رشتۀ کرامت را بین آنان وصل نمود تا از تفرقه بپرهیزند و مهربان بوده و یکدیگر را بدان سفارش کنند، انتخاب کنید؛ و متقابلا از انجام هر عملی که پشت آنان را شکست و قدرتشان را سست کرد به خاطر کینهورزی
______________________________
(1). أ، د، س: حذف شده است.
(2). أ، د، س: حذف شده است.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 153
______________________________
در دلها و دشمنی در سینهها و پشت کردن اشخاص به هم و یاری نکردن دستها یکدیگر را بپرهیزید. و در احوال مؤمنان گذشته بیندیشید که چگونه در حال امتحان و آزمایش بودند؟ آیا از مردم دیگر گرانبارتر و از سایرین رنجبرتر و از اهل دنیا زندگیشان سختتر نبود؟! که فرعونها آنان را به بندگی و بردگی گرفتند.
پس سختترین شکنجهها را به آنان چشاندند و تلخی را جرعه جرعه به کامشان ریختند.
پیوسته حالشان بدین منوال بود، در ذلت رگبار و تحت سلطۀ جبار بسر میبردند، نه چارهای برای سرپیچی داشتند و نه راهی برای دفاع؛ و چون خداوند صبر و استقامت آنان را در برابر سختیها به خاطر محبت خویش و تحمل آنان را در برابر ناملایمات به خاطر ترس از پروردگار مشاهده کرد، آنان را در گرفتاریها فرج و گشایشی عطا کرد، عزت را جایگزین ذلت و امنیت را جانشین هراس ساخت، در نتیجه پادشاهان فرمانروا و پیشوایان راهنما شدند، چنان کرامتی از جانب خدا نصیبشان شد که تصور نمیکردند.
بنگرید که سران آنها چگونه جمع شدند و اندیشهها متفق و قلبها رام و دستها در یک جهت و شمشیرها کمک یکدیگر و بصیرتها نافذ و عزمها واحد و جزم گردید، آیا در اطراف زمین ارباب و بر جهانیان پادشاهانی نبودند؟! پس بنگرید به آنچه که در پایان امرشان بدان گرفتار آمدند، آنگاه که بینشان جدایی افتاد و مهربانی و الفت از بین رفت و سخنان و قلبهایشان متفرق شد و حزبها و شعبههای مختلفی شدند و دسته دسته به جان هم افتادند، از این رو خداوند لباس کرامت و بزرگواری را از تنشان بیرون کرد و فراوانی نعمتش را برگرفت و تنها داستانهای آنان در صفحات تاریخ باقی ماند تا عبرتگیرندگان شما پند گیرند.
عبرت بگیرید از حال فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسرائیل علیهم السّلام که چقدر احوال ملتها یکسان و به یکدیگر شبیه است! در وضع آنان در حال پراکندگی بیندیشید، شبهایی که کسریها و قیصرها ارباب آنها بودند، آنان را از سرزمینهای آباد و کشتزارها و دریای عراق به بیابانهای خشک و با بادهای تند و زندگی ناگوار راندند و مستمند و عائلهمند و پریشان روزگار و همدم احشام و پشم حیوان رها ساختند، از نظر محل زندگی خوارترین و از جهت آسایش بدبختترین اقوام بودند.
به زیر بار کسی نمیرفتند که بدان پناه یابند و زیر سایۀ محبت و الفتی که به عزت آن تکیه کنند، قرار نمیگرفتند.
پس احوالشان پریشان و دستها پراکنده و جمعیت متفرق، در رنج و مشقت فراوان و جهل و
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 154
العلم و الحکمة.
و در مواقع عدیدۀ دیگر از خطب مبارکه و سایر اخبار وارده هم استناد ذلّت و اسارت و اضمحلال قومیّت هر قومی را به تفرّق کلمۀ خودشان تصریح فرمودهاند، و برهانا هم از بدیهیات اولیّه است، چه، بالضروره حافظ حقوق نوعیّۀ هر قومی که اعظم همه، حرّیّت رقاب و ناموس اکبر کیش و آئین و استقلال وطن و قومیتشان است، به همان جامعۀ نوعیه منحصر، و متوقّف بر استحکام آن است، و اول آفت مترتّبه بر فتور و اختلال این حصن حصین، ذهاب حرّیّت و ابتلای به اسارت و رقّیّت طواغیت امّت و اقویای داخلیّه است که به قوّت قاهره بر سائر طبقات، و انتفاء قوّۀ دافعۀ ملّیّة، که فقط عبارت از اتّحاد است، همه را به زیر بار رقّیّت خود میکشاند و تدریجا به غرض استیصال قوای دفع و تخلّص از اسارت و رقّیّت خود تمام قوای ملّیّه و جامعۀ نوعیّه و موجبات حفظ از صولت و شوکت غنیمان خارجی را هم بالتبع، مضمحلّ و نابود و همه را میمیراند و به وسیلۀ اعمال قوای
______________________________
نادانی بسر میبردند، دختران زنده به گور و بتها معبود و ارتباط با خویشان قطع و غارتگری دسته جمعی رواج داشت.
پس بنگرید به نعمتهای الهی که به ایشان عطا فرمود هنگامی که پیامبری را به سوی ایشان برانگیخت و آنان را مطیع شریعت او ساخت و بوسیلۀ دعوت او آنان را با یکدیگر مهربان نمود، چگونه نعمت بالهای کرامتش را بر ایشان گشود و نهرهای نعمتخیز را بر آنان جاری ساخت و شریعت آنها را در سودهای پربرکت خود گرد آورد تا در نعمت آن غرق شدند و در خرّمی زندگی آن خشنود گشتند. زندگیشان در پرتو سلطان قدرتمندی سامان یافت و نیکویی حالشان با عزت و بزرگواری توأم شد و کارها در پناه حکومتی استوار آسان شد، پس بر جهانیان فرمانروا و در اطراف زمینها و ممالک مختلف پادشاهند. (تا پایان خطبه که آن حضرت از علم و حکمت بر امت افاضه فرمود).
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 155
استعبادیّه و برانداختن ریشۀ علم و دانش از مملکت و نفوذ دادن به شاهپرستی و غیرها از قوای ملعونه و شدّت و مواظبت بر منع از اجتماعات و سایر موجبات حیات و یقظت ملّت قهرا همه را به چنگال آنان گرفتار و به حالت تَخٰافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النّٰاسُ «1» میرساند، حالت حالیۀ فلکزدگان ایران و مرز و بوم ویرانش عیان این بیان و وجدان این برهان است.
[5. ترساندن و آزار و اذیت آزادی خواهان]
پنجم: از آن قوای ملعونه، قوّۀ ارهاب و تخویف و تعذیب است که به سیرت مأخوذۀ فراعنه و طواغیت سلف، دعات حرّیّت موهوبۀ الهیّه- عزّ اسمه- و برپا دارندگان سیرۀ مقدّسۀ انبیاء و اولیاء علیهم السّلام را، به انواع عذابهای وارده بر آن انوار طیّبه من الاسر و القتل و التّنکیل و التّمثیل و الحبس فی المضائق و دسّ السّموم و هتک الاعراض و نهب الأموال و غیرها «2» معذّب و بر احدی ابقاء و هیچ فروگذاری نشود.
اعمال این بیرحمیها خلفا عن سلف هم تشفّع قلبی است از آن شرفا و امجاد و هم به طمع قلع و قمع شجرۀ طیّبۀ اباء و حرّیّت و منع از سرایتش به عموم [مردم]، و هم به غرض تخویف و تمکین ملّت است به اسارت و ذلّ رقّیّت و اغماض از شرافت و مجد حرّیّت، و درجات اعمالش به اختلاف مراتب بیرحمی و قساوت و انسلاخ از فطرت
______________________________
(1). انفال، آیۀ 26 «.. میترسید که مردم شما را بربایند ..».
(2). از اسارت و کشتن و آزار و اذیّت و مثله کردن و زندانی کردن در زندانها و مسموم کردن و هتک آبرو و غارت اموال و امثال آن.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 156
انسانیت و بیاعتقادی به مبدأ و معاد و عذاب آخرت و قیامت مختلف، و در این روزگار همچنانکه بعون اللّه- سبحانه و تعالی- دورۀ طاغوتیّت طواغیت و گرفتاری امّت به اسارت و ذلّ رقّیّتشان به نقطۀ آخر رسیده، همین طور شقاوت و قساوت و انسلاخ از فطرت و بیرحمی و بیدینی فراعنه و طبقات اعوانشان هم به اعلی درجه منتهی و حتی اموری که هیچ تاریخی نشان نمیدهد، هم مشهود و صحّت و صدق مقالۀ معروفه در السنه و افواه را که «همیشه یزید و ابن زیاد و ابن سعد و شمر و سنان بسیار و فقط سرور مظلومان و احرار- صلوات اللّه علیه و علی المستشهدین بین یدیه- در مقابل نیست»، بر عالمیان آشکار ساخت؛ و در اخبار وارده در ابواب طینت هم روایات دالّۀ بر همین تشابه مکمونات و مکنونات نفوس مأثور و سابقا به مأخوذ بودن شعر معروف- «رگ رگ است این آب شیرین آب شور»- الخ از آنها اشاره شد.
[6. عادی و طبیعی بودن زورگویی اقویا]
ششم: از آن قوای ملعونه، ارتکاز رذیلۀ استبداد و استعباد رقاب ضعفاء و زیردستان است در جبلّت و فطرت نوع بزرگان و اقویای مملکت بطبقاتهم، و طبیعی شدن زورگوئی و معاملۀ استبدادیه و تحمیلات دل دلبخواهانه و تحکّمات خودسرانۀ فیما بین تمام طبقات، و از این جهت است که نوع اقویای مملکت و خاصّه ملّاکین ایشان به واسطۀ منافات تسویه و عدالت از جهات عدیده با مقاصد و اغراضشان، و بیخبری و غفلت از توقّف حفظ دین و شرف و
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 157
استقلالشان به اغماض از آنها، و غلبۀ حبّ عاجله و اهواء زائله بر عاقبتاندیشی و ادراکات عقلانیه، با منشأ و اصل استبداد همدرد و همدست و نسبت به این شجرۀ خبیثه به منزلۀ فروع و اغصانند.
در ابتدای قدم نهادن مشروطیت به ایران و وزیدن نسیم عدالت به مرز و بوم ویرانش تا مطلب در پرده و چنین گمان میشد که سلب استبداد مخصوص دولتیان، و مرگ فقط برای همسایه است، از تمام طبقات من المعمّمین الغاصبین لزیّ العلماء و الملّاکین و غیرهم، به چه درجه بذل مجهود و در اقامۀ اساسش به چه اندازه مساعدت مشهود بود؟ و به محض برداشته شدن پرده از روی کار و دانستن آنکه روزگار را چه روی در پیش و مطلب از چه قرار است؟ چگونه ورق را برگردانیده، شعبۀ استبداد دینی به اسم حفظ دین، و شاهپرستان به دست آویز دولتخواهی، و سائر چپاولچیان و مفتخوران، هر کس با هر سلاحی که داشت حملهور گردید؛ مخالفت و ردّ احکام حفّاظ دین و پیشوایان مذهب و اندراج در عنوان: «فإنّما بحکم اللّه استخفّ، و علینا ردّ، و الرّادّ علینا کالرّاد علی اللّه و هو فی حدّ الشّرک باللّه» «1»، کالعدم و داستان
______________________________
(1). کلینی، کافی، ج 1، ص 113 در بخشی از روایت عمر بن حنظله امام صادق علیه السّلام در پاسخ سؤال او میفرماید: «ینظران من کان منکم ممّن قد روی حدیثنا، و نظر فی حلالنا و حرامنا، و عرف أحکامنا فلیرضوا به حکما فانّی قد جعلته علیکم حاکما؛ فإذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فإنّما استخفّ بحکم اللّه و علینا ردّ و کالرادّ علینا الرّادّ علی اللّه و هو علی حدّ الشّرک باللّه» باید نگاه کنند، ببینند از شما چه کسی است که حدیث ما را روایت کرده و در حلال و حرام ما مطالعه نموده و صاحبنظر شده و احکام و قوانین ما را شناخته است. باید او را به عنوان قاضی بپذیرند، زیرا من او را بر شما حاکم قرار دادم، اگر او بر اساس حکم ما حکمی صادر کرد و از او پذیرفته نشد، حکم خدا مورد استخفاف قرار گرفته و ما را ردّ کرده است و کسی که ما را ردّ کند، در حقیقت خداوند را ردّ کرده و این عمل در حدّ شرک به خدا است.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 158
«نکثت طائفة و فسقت أخری و مرق آخرون» «1»، تجدید شد و سزاوار است بازهم به شعر سابق «رگ رگ است این آب شیرین آب شور» إلخ که مأخوذ از اخبار است، تمثّل کنیم.
[7. استفاده از امکانات مملکت برای سرکوبی ملّت]
هفتم: از آن قوای ملعونه، اغتصاب قوای حافظۀ ملّیّۀ من المالیّة و العسکریّة و غیرهما، و صرف آنها در سرکوبی خودشان است، انتخاب سرداران عسکریه از اجانب و معاندین دین مبین، و زمام عساکر اسلامیّه را به آنان واگذاشتن، و تربیت جند را به ایشان مفوّض داشتن، همه برای تکمیل این قوّه و به غرض عدم مبالات و استنکاف نداشتن آن بیخردان از همه چیز بیخبر و وظیفۀ مقامیّه ناشناس است، از مخالفت احکام شریعت و جسارت به قتل نفوس و هتک اعراض و نهب اموال ملّت، تهریش عشایر و ایلات وحشیّه هم، مکمّل این قوّه و سرآمد علّت و علّة العلل همه، همان نادانی و جهالت است، چنانچه سایر خرابیها هم همه، مترتّب بر آن و از فروع آن است.
[مقصد دوم: راههای علاج قوای استبداد]
اشاره
مقصد دویم: در اشارۀ اجمالیه به علاج قوای ملعونه:
______________________________
(1). نهج البلاغه، خ 3 «فلمّا نهضت بالامر نکثت طائفة و مرقت اخری و قسط آخرون ..» اشاره به سه گروه ناکثین و مارقین و قاسطین است یعنی وقتی من بر ولایت امر مردم برخاستم و حکومت را بدست گرفتم، عدهای پیمان شکستند و عدۀ دیگری فاسق شدند و بقیه نیز ظلم و ستم روا نمودند.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 159
[1. آگاهی دادن به ملّت]
اول و اهمّ همه، علاج جهالت و نادانی طبقات ملّت است و این مطلب نسبت به جهل بسیط، با دخول از طریق علاج و تشریح حقیقت استبداد و مشروطیّت و تفهیم آن چه در مقدّمه و فصول خمسه بیان نمودیم، در کمال سهولت است، لکن به شرط ملایمت و عدم خشونت در بیان و حفظ اذهان از شوائب غرضانیت، و تحرّز از موجبات تنفّر و انزجار قلوب و تحفّظ از رمیدن و مشوب شدن اذهان.
قال عزّ من قائل ادْعُ إِلیٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ «1». حقیقت دعوت به حرّیّت و خلع طوق رقّیّت ظالمین به نصّ آیات و اخبار سابقه، دعوت به توحید و از وظائف و شئون انبیا و اولیا علیهم السّلام است، پس هر کس در این وادی قدم نهد و در این صدد بر آید خواه صاحب جریده باشد یا اهل منبر یا غیر ایشان، هر که باشد، باید بر طبق همان سیرۀ مقدّسه رفتار، دستور العمل آیۀ مبارکه را سرمشق خود نموده، به رفع جهالت و تکمیل علمیات «2» و تهذیب اخلاق ملّت همّت گمارد و لسان بدگوئی را چون محمول بر غرضانیّت است، مطلقا کنار گذارد.
تا خود کاملا عالم نباشد به غرض خود نمایی و عوام ربایی و هنگامهجویی و امثال ذلک در این وادی داخل نشود، مانند جملهای از
______________________________
(1). نحل، آیۀ 125 «با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به روشی که نیکوتر است استدلال و مناظره نما ..».
(2). س: عملیات.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 160
جرائد سابقه و بعض اهل منبر و ناطقین سابق که یا دوستان نادان، و یا دشمنانی بودند دانا، و معظم صدمات و لطمات وارده بر این اساس سعادت به هفوات آنان مستند است، بهانه و دست آویز تشویش اذهان، به دست اصول و ارکان استبداد ندهد، ملّت فلک زده را به جای دلالت و آگاهی به حرّیّت و حقوق خود منزجر و از مقصد اصلی به کلّی تبعید نکند، شرف ارباب شرف را حفظ و دستی برای استبداد و فعّال ما یشاء بودن ظالمین معین و یاور نتراشد، آزادی قلم و بیان و نحوهما را که از مراتب آزادی خدادادی و حقیقتش هم عبارت از رها بودن از قید تحکّمات طواغیت و نتیجۀ مقصودۀ از آن بیمانعی در موجبات تنبّه «1» ملّت و بازشدن چشم و گوش امّت، و پی بردنشان به مبادی ترقّی و شرف استقلال وطن و قومیّتشناسی، و اهتمامشان در حفظ دین و تحفّظ بر ناموس اکبر کیش و آئین، و اتّحادشان در انتزاع حرّیّت موهوبۀ الهیّه و استنقاذ حقوق مغصوبۀ ملّیّه، و برخوردنشان به تحصیل معارف و تهذیب اخلاق و استکمالات نوعیّه و وطنیّه «2»، و امثال ذلک است، وسیلۀ هتک اعراض محترمین و گرفتن حق السکوت از زید یا اجرت تعرّض به عمرو و یا کینه خواهی از بکر و نحو ذلک ننماید؛ در دفع اقاویل و اباطیل اعوان ظالمین با اجتماع جهات علمیّت و اهلیّت به همان کلیاتگوئی اکتفاء و تعرّض به اشخاص خاصّه را حتّی به کنایه و اشاره و تلویحات هم موقوف و وظیفۀ خود را وصل کردن داند، نه فصل نمودن.
______________________________
(1). س: تنبیه.
(2). س: وظیفه.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 161
و امّا نسبت به جهل مرکّب و خاصّه آنکه داستان لجاج و عناد و دودستگی و هم چشمی و طرفیت و بر سر حرف خود ایستادن و به لسان حال، «النّار و لا العار» گفتن، هم به میان آمده باشد، در کمال صعوبت و شاید به مسالکت «1» و مدارات و طرفیت نداشتن و موادّ لجاج و عناد و دوئیت را از میانه برداشتن تدریجا مبادی آن رفع، و ممکن العلاج شود ان شاء اللّه تعالی. فقط خصوص اشخاصی که نه از روی اشتباه و جهالت، بلکه به واسطۀ غلبۀ هوی و غرضانیّت با سایر ظالمپرستان همدست و در ابقای شجرۀ خبیثۀ استبداد و استعباد رقاب ملّت به هر بیدینی و شقاوت و بیرحمی و قساوت مقدم و مانند سائر فراعنه و طواغیت تا همه جا حاضرند، جز یأس کلّی و انقطاع آمال ملعونه، علاج دیگری برای امراض نفسانیه و اغراض شهوانیه متصوّر نباشد و مع هذا مقابله و تعرّض شخصی به آنان هم هر چند موجب تنبّه «2» ملّت و تحذّر از مکائدشان است، بازهم ترک آن و اکتفا به همان کلیاتگوئی از جهات عدیدۀ دیگر شاید اولی باشد، و هو المسدّد للصّواب.
[2. علاج استبداد دینی با تهذیب نفس]
دوم: که اصعب و اشکل همه و در حدود امتناع است، علاج شعبۀ استبداد دینی است، چه، بالضروره رادع و مانع از استبدادات و اظهار مرادات شهوانیه به عنوان دیانت به همان ملکۀ تقوی و عدالت منحصر، و جز اجتماع اوصافی که در روایت «احتجاج» تعداد [نموده] و «صائنا
______________________________
(1). س: ملایمت.
(2). س: تنبیه.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 162
لدینه، حافظا لنفسه، مطیعا لأمر مولاه، مخالفا لهواه» «1» بودن را در مرجعیت شرعیّه اعتبار فرمودهاند، عاصم دیگری متصوّر نباشد و با اتّصاف به اضداد مذکورات و اجتماع اوصافی که در همان روایت شریفۀ «احتجاج» برای علمای سوء و راهزنان دین مبین و گمراه کنندگان ضعفای مسلمین تعداد و در آخر همه: «أولئک أضرّ علی ضعفاء شیعتنا من جیش یزید (لعنه اللّه) علی الحسین علیه السّلام» «2» فرمودهاند.
نه از اعمال استبداد و استعباد رقاب و اظهار تحکّمات خود سرانه بعنوان دیانت، مانعی متصوّر و نه ضعفا و عوام امّت بر تمیّز فیما بین اصناف و اوصاف متضادّۀ مذکوره در روایت شریفه، و تحذّر از وقوع در شبکه و دام صیّادان راهزن مقتدر و نه بعد از افتادن در این دام از روی تقصیر یا قصور و لازمۀ دیانت پنداشتن این پیروی و تمکین [را از] استحکام مبانی دین، و جهل مرکّب و شرک به ذات احدیّت- عزّ اسمه- مفرّی از آن دارند، و از این جهت طریق علاج مسدود و تخلیص از این ورطه متعذّر به نظر میآید، و لکن مع هذا چون فاعلیّت ما یشاء و حاکمیّت ما یرید و قاهریّت بر رقاب و لا یسأل عمّا یفعل و شریک الباری بودن جبابره و طواغیت، نه مطلبی است که در هیچ شریعت و دین و مذهب و کتابی، فضلا از دین قویم اسلام و خاصّه بر مذهب امامیه، لباس مشروعیتش توان پوشانید، و اعانت بر این بتپرستی- به
______________________________
(1) طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 511 امام حسن عسکری علیه السّلام میفرماید: «فامّا من کان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدینه مخالفا علی هواه، مطیعا لأمر مولاه، فللعوام أن یقلّدوه» یعنی آن گروه از فقهاء که نگهدار نفس خویش، حافظ دین خود و مخالف با هوای نفس خود، مطیع امر مولای خویشاند، بر عوام لازم است که از او تقلید کنند.
(2) همان، ص 512.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 163
نصّ آیات و اخبار سابقه- را، چه به مساعدت و همدستی با فراعنه و ظالمین باشد، و یا به سکوت و ترک نصرت و خذلان حق به صورت اعانت بر حفظ دین و به حساب تورّع و احتیاط از شبهات، به خرج توان داد؛ لهذا در این جزء زمان که بحمد اللّه چشم و گوش ملّت باز و به این امراض مزمنۀ مهلکۀ نوع پی برده، آزادی از این استعبادات را اندکی برخوردهاند، ان شاء اللّه هر دو رشتۀ استبداد دینی بیاثر خواهد بود، بلکه به مقتضای حدیث مأثور: «یعرف الرّجال بالحقّ لا الحقّ بالرّجال» «1»، که مفادش از مستقلات عقلیّه و موجب تمامیّت حجّت و عدم معذوریت است. این ظالمپرستی چه به همدستی باشد یا به عدم موافقت در سلب صفات خاصّۀ الهیّه- عزّ اسمه- از ظالمین، علی کلّ تقدیر کاشف از مکنونات سرائر و این تقابل حقّ و باطل فی الحقیقة محک امتحان است، قال عزّ من قائل أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لٰا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللّٰهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکٰاذِبِینَ «2».
______________________________
(1). مجلسی، بحار الأنوار، ج 6، ص 179؛ امام علی علیه السّلام خطاب به حارث همدانی فرمود: «إنّ دین اللّه لا یعرف بالرّجال بل بآیة الحقّ فاعرف الحقّ تعرف اهله» یعنی دین خدا با مردان شناخته نمیشود، بلکه با نشانۀ حق شناخته میشود، پس حق را بشناس تا اهل حق را بشناسی. شبیه این مطلب را در پاسخ به حارث بن حوط از امام علی علیه السّلام نقل کردهاند که وقتی در جنگ جمل با تعجب از حضرت پرسید که آیا میتوان اصحاب جمل را گمراه دانست؟ حضرت فرمود:
تو حق را نشناختی تا اهلش را بشناسی و باطل را نشناختی تا اهلش را تشخیص دهی.
(ر. ک: نهج البلاغه، حکمت 262).
(2). عنکبوت، آیات 2 و 3 «آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: ایمان آوردیم، به حال خود رها میشوند و آزمایش نخواهند شد؟ ما کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم، باید علم خدا دربارۀ کسانی که راست میگویند و کسانی که دروغ میگویند، تحقق یابد».
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 164
[3. علاج شاهپرستی با تکیه بر شایستهسالاری]
اشاره
سیم؛ قلع شجرۀ خبیثۀ شاهپرستی و ترویج علم و دانش و مرجعیّت امور نوعیّه را تابع لیاقت و درایت قرار دادن و ریشۀ چپاول و مملکتفروشی شاهپرستان را بر انداختن است، و بالضروره تا شجرۀ ملعونۀ استبداد بر قرار و بنیان استعباد در مملکت استوار است، سلب این قوّه و تبدیلش به علم و دانش از محالات، و مادامیکه حقیقت سلطنت و ولایت بر حفظ و نظم و به منزلۀ شبانی گله بودن آن به واسطۀ شدّت انهماک در هواپرستی بر شخص سلطان مجهول و سلطنتش را عبارت از مشارکت با ذات احدیت- عزّت کبریاؤه- در مالکیت و قاهریّت و فاعلیّت ما یشاء و عدم مسئولیّت عمّا یفعل پندارد، و عدم تمکین امّت را از این مقهوریّت و جدّ در تخلیص رقابشان از این عبودیّت را یاغیگری، و مساعدت بر این فرعونیّت را دولت خواهی شمارد، لا محاله بر استیصال دستۀ اولی که به گمانش یاغی دولتند و نفوذ دادن به فرقۀ ثانیه که دولتخواهشان پنداشته، همّت گمارد، موجبات ترقّی و نفوذ و مرجعیّت نوعیّات مملکت فقط به اظهار شاهپرستی منحصر و سلطان و رعیّت به واسطۀ افساد و چپاول شاهپرستان از همدیگر مستوحش «1» و متنفّر، و مهرۀ سلطنت بازیچۀ این چپاولچیان غارتگر خواهد بود.
شخص سلطان در زاویۀ اختفاء و خوف منزوی و همّش به اعدام ملّت و تخریب مملکت مصروف و از لذّت سلطنت و بسط عدل و
______________________________
(1) س: متوحش.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 165
آباد کردن مملکت و محبوبیّت در قلوب ملّت محروم و از ذکر خیر و همسری با سلاطین جهان بیبهره و آلت چپاول غارتگران و بدنام عالمیان است، و بلکه به نصّ مجرّب «الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظّلم»، که برهانش ظاهر و عیانا هم مشاهد و محسوس است و صریح فرمایشات حضرت سید اوصیا- علیه و آله أفضل الصلاة و السلام- در طی فرمان تفویض ولایت مصر به مالک اشتر و خطبۀ مبارکۀ صادره در بیان حقوق والی و رعیّت بر همدیگر که سابقا نقل شد، بقاء و دوام ملک و دولت به اتّحاد والی با رعیّت منوط و اجحافات و استیثارات و ظلم ولات به انقراض عاجل مؤدّی [است] «1» و حتی برپا بودن سماوات را هم در طی اخبار مأثورۀ دیگر به عدل الهی- جلّت عظمته- اسناد فرمودهاند «2» الی غیر ذلک و به مقتضای این اخبار و به حکم ضرورت و تجربه و برهان و اعتبار، اسباب زوال نعمت و انقراض سلطنتش را هم به این ارتکابات ظالمانه و مساعدت به اغراض وحشیانۀ شاهپرستان به دست خود فراهم و جز چند صباحی با چنین حال پلید اشدّ از شب اوّل قبر یزید، تمتّعی نخواهد یافت سُنَّةَ اللّٰهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّٰهِ تَبْدِیلًا «3»، الی آخر الابد مانند بخت النصر و ضحاک و چنگیز و تیمور و یزید مشهور و به بدنامی و لعنت مذکور و از اظهر
______________________________
(1) نهج البلاغه، خ 216 «فإذا أدّت الرّعیّة إلی الوالی حقّه، و أدّی الوالی إلیها حقّها .. فصلح بذلک الزّمان و طمع فی بقاء الدّولة، و یئست مطامع الأعداء، و إذا غلبت الرّعیّة و الیها أو أحجف الوالی برعیّته، اختلفت هنالک الکلمة، و ظهرت معالم الجور ..».
(2). فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج 5، ص 107 عن النّبی صلی اللّه علیه و آله: بالعدل قامت السماوات و الأرض.
(3) احزاب، آیۀ 62؛ «این سنت خداوند در اقوام گذشته است و برای سنت الهی هیچگونه تغییری نخواهی یافت».
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 166
مصادیق آیۀ مبارکۀ خَسِرَ الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةَ ذٰلِکَ هُوَ الْخُسْرٰانُ الْمُبِینُ «1» خواهد بود.
[رواج امر به معروف و نهی از منکر]
و بالجمله علاج این قوّۀ خبیثۀ مملکت ویرانه ساز قبل از قلع اصل شجرۀ ملعونۀ استبداد ممتنع و چون مسلمانان به [حسب] اخبار غیبی پیغمبر و امامشان که فرمودند: «لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنکر أو لیسلّطنّ علیکم شرارکم فیسومونکم سوء العذاب» «2» به واسطۀ اهمال این دو وظیفۀ مهمۀ شرعیه که به نصّ اخبار از دعائم و مبانی اسلاماند، از چنان سعادت و حظّی که سلطانشان به صرافت طبع خود و به اقتضای مسلمانی و یا فطرت انسانی از مقام أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلیٰ «3» تنزّل و به همان اغتصاب مقام ولایت قناعت و از اغتصاب رداء کبریائی اغماض و آزادی خدادادی ایشان را واگذارد و از تحکّمات خودسرانه رفع ید کند، محرومند، و استنقاذ حرّیّت و حقوق مغصوبه و جلوگیری از
______________________________
(1). حج، آیۀ 11، «.. هم دنیا را از دست داده و هم آخرت را و این همان خسران و زیان آشکار است».
(2). به این مضمون روایات متعددی نقل شده، امام علی علیه السّلام در وصایای خود به امام حسن و امام حسین علیما السّلام میفرماید: «لا تترکوا الأمر بالمعروف و النّهی عن المنکر فیولّی علیکم شرارکم، ثمّ تدعون فلا یستجاب لکم» یعنی امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که در نتیجه بدان شما بر شما تسلط یابند، سپس هر چه بخواهید (یا دعا کنید)، به شما پاسخ ندهند (یا دعایتان مستجاب نشود). (ر. ک: نهج البلاغه، نامۀ 47) نظیر همین روایت با جملۀ «فلیسومنکم سوء العذاب» در انتها در منابع اهل سنت از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله نقل شده است. (ر. ک: هندی، کنز العمال، 3/ 687).
(3) نازعات، آیۀ 24؛ فرعون به ساحران و مردم گفت: من پروردگار برتر شما هستم.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 167
تحکّمات و ترتیب موجبات حفظ استقلالشان به غیرت دینی و اتّفاق ملّی و ترک تهاون خودشان در امر به خود همین معروف و نهی از همین اعظم منکرات منوط و با اندک توانی از رقّیّت فجره هم ترقّی و به عبودیّت کفره- العیاذ باللّه تعالی- منتقل خواهند بود؛ لهذا امید است که این آخرین نفس را- بعون اللّه تعالی و حسن تأییده- از دست ندهند، تهاون این امر به معروف و نهی از منکر را بیش از این روا ندارند. اساس عدل را که موجب بقاء ملک است. اقامه و بنیان ظلم را که مایۀ انقراض است، منهدم سازند. رقاب و حقوق مغصوبۀ ملّیّه را استنقاذ و ریشۀ شاهپرستی که سلسله جنبان تمام خرابیها است از مملکت براندازند، لذّت عدل و احسان را به کام سلطان بچشانند و از مقام راهزنی و چپاولگری و قصّاب بشر بودن ترقّیش داده، به تخت سلطنتش بنشانند، همین که چند صباحی حقیقت سلطنت و حلاوت معدلت و محبوبیّت قلوب ملّت را ادراک و از عالم سبعیّت و راهزنی به وادی انسانیّت و مملمتداری و نوعپروری قهرا قدم نهاد، اگر از فطرت منسلخ نشده باشد البته در رفع موجبات توحّش و تنفّر و قلع موادّ تفرّق از بذل مجهود بیدریغ و دستۀ شاهپرستان و غارت گران مفسد را بالطبیعه به خود راه نخواهد داد؛ إن شاء اللّه تعالی و لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العلیّ العظیم.
[4. وحدت کلمه]
اشاره
چهارم: علاج تفریق کلمه و ترتیب موجبات اتّحاد است.
و این مطلب چنانچه از فرمایشات برهانیّۀ حضرت سید اوصیا-
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 168
علیه و آله افضل الصلاة و السلام- که سابقا نقل شد مستفاد و برهانا هم از بدیهیّات است، نه تنها حفظ حرّیّت رقابت و صیانت حقوق ملّیّه از اغتصاب و منع تعدّیات اشرار و دفع تجاوزات گرگان آدمی خوار بر آن متوقّف و فائدهاش فقط منحصر در این امور است، بلکه حفظ تمام موجبات شرف و نوامیس دینیّه و وطنیّه و استقلال قومیّت و عدم وقوع در اشدّ از محنت بنی اسرائیل الی غیر ذلک همه بر این اتّحاد کلمه و عدم تشتّت آراء و مختلف نشدن اهواء مترتّب و از این جهت است که در شریعت مطهّره در حفظ آن و رفع موجبات اختلاف و تفرّق این همه اهتمام فرمودهاند و حتی از حکمتهای منصوصه برای تشریع جمعه و جماعت که هر شبانه روزی پنج مرتبه مسلمانان در عبادات با هم مجتمع و از حال یکدیگر با خبر شوند، همین حفظ اتّحاد در اخبار وارده منصوص است «1»، و همچنین تحریص بر سائر اجتماعات موجبۀ الفت و تحبّب «2» و ترغیب به ضیافتهای بیتکلّف و احسانهای بیمنّت و عیادت مرضی و تشییع جنایز و تعزیت مصاب و معاونت بر قضاء حوائج و اجابت خواهش و عفو و صفح از زلّات و نسخ انزوا و رهبانیّت و تحریم نمیمه و ایذاء و تفتین و افساد الی غیر ذلک از تشریعات راجعه به استحکام اتّحاد و الفت و دفع و رفع منافرت، تماما برای حفظ این حصن حصین امّت است، بلکه شدّت اهتمام شارع
______________________________
(1). در روایات با صراحت چنین حکمتی برای تشریع جمعه و جماعت به چشم نمیخورد، جز اینکه اجتماع کردن نیکو شمرده شده و صفوف نمازگزاران به صفوف فرشتگان الهی تشبیه شده و حضور در نماز جماعت سبب شناسایی مؤمنان از منافقان بشمار آمده است.
(ر. ک: محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 85، باب فضل الجماعة و عللها و ج 86 باب وجوب صلاة الجمعة و فضلها).
(2) س: محبت.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 169
مقدّس در تهذیب از اخلاق رذیلۀ خودخواهی و نفسپرستی- به مراتب و درجاتش- و تخلّق به مواسات و ایثار و نحو ذلک همه برای استحکام مبانی اتّحاد و قلع مواد تفرّق است، چه، بالضروره مبدأ تفرّق کلمه و تشتّت اهواء و اختلاف آراء به همان رذیلۀ خود خواهی و نفسپرستی و حرکت بر طبق اغراض شخصیه و تقدیم و تحکیم آنها بر مصالح و اغراض نوعیّه منتهی است، و مادامیکه این رذائل و ملکات بهیمیّۀ مالک اختیار، و خودپسندی و نفسپرستی در کار، و مبادی مواسات و ایثار و لا اقلّ گذشت از اغراض شخصیّه و تقدیم نوعیّات بر آنها عند الدوران در نفوس متمکّن نباشد، حفظ این حصن حصین «1» از محالات و هر دم رخنۀ جدید متّسعی پدیدار گردد، سلب صفات خاصّۀ الهیّه- عزّ اسمه- از طواغیت، منافی اسلامیّت و قرآن بشمار آید.
ظالمپرستی، حمایت و حفظ دین خوانده شود، حرّیّت موهوبۀ الهیّه- عزّ اسمه- علاوه بر مظلومیّت و اغتصاب، لباس اباحۀ مذهبی پوشد، و موهومه موسوم گردد؛ مساوات آحاد امّت با غاصبین حرّیّت و حقوقشان، به صورت رفع امتیاز فیما بین اصناف مختلفة الاحکام جلوه کند؛ مغالطه و تمویهات معاویه و عمر و عاص در نسبت قتل عمّار به سید اوصیاء- علیه و آله افضل الصلاة و السلام- به واسطه شهادت در رکاب مبارکش «2» تجدید و خونریزیهای چنگیزی و سایر
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2). طبری، تاریخ طبری، ج 4، ص 29 در جنگ صفین وقتی عمّار یاسر به شهادت رسید، عدهای در سپاه شام که از پیامبر شنیده بودند «عمار را گروه طغیانگری خواهند کشت» لب به اعتراض گشودند که پس آن سپاه طاغی مائیم، عمرو عاص با همفکری معاویه دست به خدعه زدند و گفتند: قاتل عمار کسی است که او را به میدان جنگ آورده است. مردم نادان نیز فریب خورده و این سخن را پذیرفتند.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 170
شنایع ظالمانۀ ناشیه از همدستی در استعباد رقاب امّت، به عدالت و حقوق شرعیّه طلبی «1» و حرّیّت و رفع ظلم خواهی [از] ملّت مظلومه منتسب گردد، الی غیر ذلک.
پس اولین وظیفه [ای] که بعد از رفع جهالت امّت و تشریح حقیقت استبداد و مشروطیت و مساوات و حرّیّت، فریضۀ ذمّت دعات حرّیّت و توحید و حمات دین و وطن و ترقّی خواهان نوع است، بذل جهد و صرف مهجه در تهذیب اخلاق امّت است از این رذائل ملکات و قلع مواد خبیثۀ «2» خودپسندی و نفسپرستی و غیر ذلک از مبادی و تفرّق کلمه و اختلاف آراء و تقدیم اغراض شخصیّه بر نوعیات و اهمّ مقاصد این باب. «3»
[رسیدن به وحدت با تشکیل انجمنهای صحیح]
و مقدّمه مهمّه در تحصیل حقیقت اتحاد، تشکیل انجمنهای صحیحۀ علمیّه و مرتب نمودن آنها است از اعضای مهذّب و کامل در علم و عمل و اخلاق و نوع خواه ترقّی طلب، و با درایت و کفایت در حفظ جامعۀ اسلامیّه و احیای رابطۀ نوعیّه؛ نه مثل بعضی انجمنهای مبنیّه در اجتماع در خود عرضی «4» و زورگوئی و هنگامهجوئی و مال مردم خوری و رفعت طلبی و اعمال هر نوع غرض و مرض شخصی که منتج عکس مقصود و موجب رمیدن و انصراف قلوب از اصل دخول
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2) س: حذف شده است.
(3) س: حذف شده است.
(4) س: انجمنهای تأسیس شده بر غرضورزی.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 171
در وادی اتّحاد و استبداداتی است به مراتب اضرّ و امرّ «1» از استبداد اصلی و موجب توسّل و التجای ملّت به آن استبداد ملعون است در تخلّص از آنها، و با کمال شوق و طیب نفس بدان اسارت ملعونه رضا دادن و به آن رقّیّت بهیمیّه از لاعلاجی تن در دادن. و بالجمله غرض از تشکیل انجمنها، و قرآن مجید و سایر معظمات دینیه را به مبادی «2» نهادن و قسم یاد کردن، رفع ید از اغراض شخصیّه و همدستی بر اعلای کلمه اسلامیّه و حفظ جامعۀ نوعیّه و ترقّی دادن نوع است به عمل، نه همدستی و مساعدت بر اغراض همدیگر و صرف قلوب نوع عقلا و بیغرضان از این داستان.
و از آفات عظیمه و دردهای بیدرمان این باب، همین دخول مغرضین و چپاولچیان و کلاهبرداران است در این وادی و این فرصت را غنیمت شمردن و مهره کار را بدست خود گرفتن و به اسم ملّت خواهی، ملّت فلکزده را به خاک سیاه نشانیدن است.
هم چنانکه عنوان شاهپرستی وسیلۀ چپاول شاهپرستان، و اسم حفظ دین شبکه و دام آن دستۀ صیادان است؛ ملّت خواهی هم بهانه و دست آویز این دستۀ مردم، و اغلب انزجارات، مستند به شنایع اعمال آنان است، قولا مشروطه خواه و عملا در استحکام مبانی استبداد از اغلب قوای ملعونه اقوی، و از اعظم موجبات تفرّق کلمه و انزجار قلوب، و بلکه ضررش بر این اساس سعادت از همه بیشتر و سزاوار است در عداد همان قوای ملعونۀ معدود و عقلای ملّت بر علاجش مقدّم بر همۀ آنها همّت گماشته، به حکمتهای عملیّه، این باب از فساد
______________________________
(1). زیانبارتر و پایدارتر.
(2) س: به میان.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 172
عظیم را- بعونه تعالی- مسدود سازند.
و بالجمله مبنا و اساس تفرّق در اقامۀ وظایف نوعیّۀ راجعه به هیئت جمعیّه، از صدر اول تا به حال و الی آخر الابد، به همین ارائه و اظهار غرض شخصی است به صورت غرض نوعی و ابواب آن از حدّ احصاء خارج، و به مقتضای اخبار وارده در تفسیر آیۀ مبارکۀ قُلْ هُوَ الْقٰادِرُ عَلیٰ أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذٰاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ «1». که به دعای نبی رحمت صلی اللّه علیه و آله عذابهای آسمانی و زمینی نازلۀ بر امم سابقه از این امّت مرفوع، و به همین تفرّق و به هم افتادن و بأس و شدّت و قتل و نهب و هتک نوامیس و سایر عذاب دنیوی به همدیگر چشانیدن تبدیل شده است، «2» مبادی این اختلاف و افسادها- چه مرکز استبداد باشد، یا شعبۀ استبداد دینی و یا شاهپرستان و یا سائر قوای ملعونه و یا عنوان ملّت خواهی را بهانه و دست آویز نمودن، الی غیر ذلک از آنچه منشأ تفرّق و اختلاف و بهم افتادن است- تماما مبادی عذاب الهی- عزّ اسمه- اند بر این امّت، و
______________________________
(1) سوره انعام، آیۀ 65؛ «بگو: او قادر است که از بالا یا از زیر پای شما عذابی بر شما نازل کند یا به صورت دستههای پراکنده شما را به هم بیامیزد و طعم جنگ (و اختلاف) را به هر یک از شما به وسیلۀ دیگری بچشاند.»
(2). طبرسی، تفسیر مجمع البیان، ج 2، ص 315؛ «پس از نزول این آیه پیامبر وضو ساخت و به نماز ایستاد، سپس از خدای سبحان خواست که بر امت او عذاب نازل نکند؛ آنان را از یکدیگر پراکنده نسازد و جنگ و اختلاف را از میان آنها برچیند. جبرئیل فرود آمد و خبر آورد که خداوند خواستۀ اول تو را بر آورده ساخت، اما بقیه را نه؛ پیامبر از بروز جنگ در میان امتش اظهار نگرانی کرده و بار دیگر دست به دعا برداشت، آیۀ شریفۀ أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لٰا یُفْتَنُونَ نازل شد که حکایت از آزمون الهی دارد که راستگویان از امت پیغمبر از دروغگویان بازشناخته شوند».
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 173
علاج آن از دست علمای امّت و عقلا و دانایان ملّت هم خارج و جز به توبه و انابه و تضرّع و ابتهال و الحاح و توسّل و استشفاع از مظاهر رحمت- صلوات اللّه علیهم- علاجناپذیر است.
رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذٰابَ إِنّٰا مُؤْمِنُونَ «1» و اجمع علی التّقی کلمتنا، و علی الهدی شملنا بمحمّد و آله الطّاهرین- صلوات اللّه علیهم اجمعین.
[قلع شجرۀ استبداد، علاج بقیه قوای آن]
و امّا علاج بقیۀ قوای ملعونه جز به قلع شجرۀ خبیثۀ استبداد و سلب فعالیت ما یشاء و انتزاع قوای فعّالۀ مغصوبه ممکن نگردد. تا این شجرۀ ملعونه بر قرار و اساس دل دلبخواهانۀ حکمرانی استوار، و قوای فعالیّۀ ملّیّه مغصوب است، نه تعذیب و قتل و اسر و حبس و استیصال نفوس ابیّه و احرار و امجاد امّت به حدّی واقف، و نه اغتصاب هستی و دارائی ملّت و صرف در سرکوبی خودشان به جائی منتهی، و حالت مملکت چنان است که شاعر از لسان جغد ساکن خرابه به جغد دیگر گفته:
گر ملک این است و همین روزگار زین ده ویران دهمت صد هزار «2»
تا قانون جامع وظایف تمام طبقات در مملکت مجری و عدم تفرقه بین قوی و ضعیف در احکام قانونیّه به حدّی که لا یطمع القویّ فی باطله و لا ییأس الضّعیف من حقّه مستحکم نباشد، زورگوئی اقویای
______________________________
(1) سورۀ دخان، آیۀ 12 «پروردگارا! عذاب را از ما بر طرف کن که ایمان میآوریم».
(2) نظامی گنجوی، کلیات خمس (مخزن الاسرار)، ص 56، حکایت انوشیروان با وزیر خود.
گر ملک این است، نه بس روزگار زین ده ویران دهمت صد هزار
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 174
مملکت بطبقاتهم بر ضعفاء بلا علاج باشد، تا قوای فعّالۀ ملّیّه من المالیّة و العسکریّة و غیرهما مغصوب و مالیّه در تحت نظارت وکلای ملّت از حیف و میل و صرف در مشتهیات شخصیّه و چپاول شاهپرستان مصون نباشد، و عسکریه هم به واسطه کمال جهالت و فرط غباوت، به ولی نعمت خود- که قاطبه ملّتند نه غاصبین رقابشان- ناشناس و از وظیفۀ مقامیّۀ خود هم، که به نصّ مبارک سرور اوصیاء- علیه و آله أفضل الصلاة و السلام- حصون حافظۀ رعیّت بودن است نه آلیت اعدامشان «1»، بیخبر و در تحت ارادات طاغوتیّه مسخّر باشند، البته جز صرف قوای فعالۀ ملّیّه در شهوت و غضبرانی و سرکوبی و استیصال خود ملّت مترقّب نباشد، صدور حکم به تحریم دادن مالیات به این ملاحظۀ «2» [است]، و همانا نوع عساکر و اغلب عشایر وحشی ایران حتی از شامیان اتباع معاویه و یزید هم در بیادراکی و غباوت، گوی سبقت ربودهاند، نه از دیانت و مسلمانی بهره و نه از فطرت انسانی نصیب و نه از وطن و نوع خواهی عرقی دارند و جز انتزاع قوی و سلب فعالیت بالکلیه- بعونه تعالی و حسن تأییده- علاج دیگری متصوّر نباشد.
و خوب است بقیه همان رؤیای سابقۀ مرحوم آیت اللّه آقای حاجی میرزا حسین طهرانی- قدّس سره- را که متعلّق به همین رساله است، ذکر و رساله [را] بدان ختم کنیم.
______________________________
(1). س: اعدائشان.
(2). اشاره به حکم تحریم پرداختن مالیات بعد از تعطیلی مجلس توسط محمد علی شاه قاجار است که از سوی علمای نجف صادر شد. (ر. ک: ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ج 2، ص 293، 353 و 358).
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 175
اول شروع در نوشتن این رساله، علاوه بر همین فصول خمسه، دو فصل دیگر هم در اثبات نیابت فقهای عدول عصر غیبت در اقامۀ وظائف راجعه به سیاست امور امّت و فروع مرتّبۀ بر وجوه و کیفیات آن مرتّب، و مجموع فصول رساله، هفت فصل بود، در همان رؤیای سابقه بعد از آنچه سابقا نقل شد از تشبیه مشروطیت به شستن دست کنیز سیاه از لسان مبارک حضرت ولی عصر- ارواحنا فداه- حقیر سؤال کردم که رساله [ای] که مشغولش هستم حضور حضرت مطبوع است یا نه؟ فرمودند: «بلی مطبوع است مگر دو موضع» و به قرائن معلوم شد که مرادشان از آن دو موضع همان دو فصل بود و مباحث علمیّه که در آنها تعرّض شده بود با این رساله که باید عوام هم منتفع شوند، بیمناسبت بود، لهذا هر دو فصل را اسقاط و به فصول خمسه اقتصار کردیم.
و قد ختم بید مصنّفه الفقیر الجانی محمّد حسین الغرویّ النّائینی من الواد المقدّس الغریّ علی مشرّفها أفضل الصّلاة و السّلام فی شهر ربیع الأوّل سنة ألف و ثلاثمائة و سبع و عشرین- 1327- من الهجرة المقدّسة علی هاجرها و آله أفضل الصّلاة و السّلام.
[مقصد اول: قوای حافظ استبداد]
اشاره
و اما خاتمه مشتمل بر دو مقصد است: اول در استقصاء قوای ملعونۀ استبداد است.
[1. جهل مردم]
اول: از آن قوی که اصل و منشأ و روح تمام آنها است، جهالت و بیعلمی ملّت به وظائف سلطنت و حقوق خود [میباشد]. و بدیهی است چنانچه علم سرچشمۀ تمام فیوضات و سعادات است، جهل هم منشأ و منبع تمام شرور و موصل به اسفل درکات است. جهل است که انسان را به بتپرستی و تشریک فراعنه و طواغیت با ذات احدیّت- تعالی شأنه- در اسماء و صفات خاصّۀ الهیّه- عزّ اسمه- وامیدارد، به واسطۀ جهل است که انسان بیچاره، آزادی خدادادی و مساواتش در جمیع امور با جبابره و غاصبین حرّیّت و حقوق ملّیه را، رأسا فراموش و به دست خود طوق رقّیّتشان را به گردن میگذارد و بلکه این اعظم مواهب و نعم الهیه- عزّ اسمه- و اهمّ مقاصد انبیا و اولیا علیهم السّلام را موهوم میشمارد،
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 142
نادانی و جهالت است که این بهیمه صفت و دیو سیرت انسان صورت را به بذل تمام قوی و دارائیش در استحکام اساس اسارت و رقّیّت خودش وادار و به جای آنکه با برادران دینی و وطنیش در استنقاذ حرّیّت و تخلیص خود از این اسارت و رقّیّت و حفظ دین و وطنش همدرد و همدست باشد، به ریختن خون و نهب اموال و هتک اعراضشان همت میگمارد.
و چنین بیدینی و بیناموسی و ظالمپرستی و اشنع انحاء راهزنی را شجاعت و شهامت، بلکه خدمت به وطن و دولت و موجب سربلندی و شرافت هم میپندارد، مانند اراذل کوفه و اوباش شام به قتل و اسر علما و سادات و اخیار و احرار و هتک اعراض و نهب اموالشان افتخار و از اندراج در عداد یزیدیان هیچ پروا ندارد. بیادراکی و غباوت است که این صنف حیوان دو پا و اضلّ از انعام به جای جانفشانی در حفظ دین و حراست وطن اسلامی با دشمنان روسی، که جز اعدام دین و دولت و استیصال ملّت و بلعیدن مملکت همّی ندارند، همدست و به اسم دینداری و یا دولتخواهی چنین شنایع را برپا میدارد! مسجودیّت فراعنه و طاغیان، و معبودیّت گاو در هندوستان، و مالک رقاب شدن امویه و عباسیّه و اخلافشان، و اتباع کلّ ناعق بودن ایرانیان، و بلکه نوع اسلامیان، و گناه بخشی پایان و پادریان در فرنگستان، و به انتظار نبی موعود نشستن یهودیان، و مفعول من اراد را خالق عالم و فاعل ما یرید دانستن ازلیان و بهائیان، و پیروی و تبعیّت مسلمین از ظالمپرستان زمان و بقایای خوارج نهروان، الی غیر ذلک من الشنایع، همه از این امّ الشّرور و الامراض ناشی، و از ابتدا تا انقراض عالم
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 143
هر بلائی که بر سر امّت آمده و بیاید از این مادر متولّد و از این منشأ برپا [میشود] و احصاء شمّه [ای] از آنها خارج از وضع رساله و محتاج به دفاتر و طومارها است.
[2. استبداد دینی]
اشاره
دوم: از آن قوای ملعونه- که بعد از جهالت ملّت از همه اعظم و علاجش هم به واسطۀ رسوخش در قلوب و از لوازم دیانت محسوب بودن، از همه اصعب و در حدود امتناع است، همان شعبۀ استبداد دینی است که اجمالا در مقدّمه مبیّن و حقیقتش را هم دانستی که عبارت از ارادات خود سرانه است که منسلکین در زیّ ریاست «1» روحانیّه به عنوان دیانت اظهار و ملّت جهول را به وسیلۀ فرط جهالت و عدم خبرت به مقتضیات کیش و آئین خود به اطاعتش وامیدارند، و هم دانستی که این اطاعت و پیروی چون غیر مستند به حکم الهی- عزّ اسمه- است، لهذا از مراتب شرک به ذات احدیّت و به نصّ آیۀ مبارکه، که اتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ «2» و اخبار وارده در تفسیرش، «3» عبودیت ایشان و در عنوان روایت شریفۀ مرویّۀ در احتجاج هم مندرج است.
______________________________
(1). س: سیاست.
(2). سورۀ توبه، آیۀ 31» (آنها) دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایی در برابر خدا قرار دادند و نیز مسیح فرزند مریم را.»
(3). طبرسی، تفسیر مجمع البیان، ج 3، ص 23 روی عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه علیما السّلام أنّهما قالا:
«أما و اللّه ما صاموا و لا صلّوا و لکنّهم أحلّوا لهم حراما و حرّموا علیهم حلالا فاتّبعوهم و عبدوهم من حیث لا یشعرون».
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 144
[ریشۀ استبداد دینی در تاریخ اسلام]
اصل ابتداع و اختراع این قوۀ میشومه و اعمالش در اسلام از بدع معاویه است که از برای مقابله با سرور اوصیاء- علیه أفضل الصلاة و السلام- عدّهای از دنیاپرستان از قبیل عمرو عاص و محمد بن مسلمة «1» و مسلمة بن مخلد «2» و مغیرة بن شعبه «3» و اشباههم را که در انظار عوام امّت در عداد صحابه محسوب و در مغلطه کاری به اسم دینداری به واسطۀ اتّصاف به صحابیّت، نفوذ و مطاعیتی داشتند، در تفریق کلمه و معارضۀ با مقام ولایت- سلام اللّه علیها- با خود همدست نمود؛ و هم از دستۀ دیگر [ی] امثال «4» ابو موسی اشعری که از معیّت علنیّۀ ایشان مأیوس بود، به همان اعتزال و تقاعدشان از نصرت حق و خذلان شاه ولایت علیه السّلام و تزهّد صوری به ترک نصرت و خذلان حضرتش به خرج بیخردان امّت دادن قناعت [نمودند]، و به وسیلۀ معیّت آن دستۀ دنیاپرست با او و
______________________________
(1). محمد بن مسلمة بن سلمة انصاری با علی علیه السّلام بیعت نکرد و در جنگ جمل و صفین از جنگ کناره گرفت و در سال 46 ه. ق در مدینه به قتل رسید (ر. ک: ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 6، ص 34؛ شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 243) در چاپ سوم و ترجمههای عربی کتاب محمد بن مسلم آمده است.
(2). مسلمة بن مخلد بن صامت انصاری خزرجی والی مصر و مغرب از سوی معاویه و یزید بود که در سال 62 درگذشت. (همان، ص 117) در چاپ سوم و ترجمههای عربی کتاب مسلم بن مخلد آمده است.
(3). از هوشیاران و حیلهگران عرب شمرده شده که در زمان عمر و عثمان والی کوفه بود، در جمل و صفین امام علی علیه السّلام را همراهی نکرد و در ماجرای حکمیّت به معاویه پیوست. (شیخ مفید، امالی، ص 240، مجلس 25).
(4). س: حذف شده است.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 145
سکوت و اعتزال این دستۀ دیگر، رفته رفته اساس استبداد و استعباد «1» و تحکمات خود سرانه را در اسلام استحکام و حتی سبّ آن حضرت علیه السّلام را هم بر منابر مسلمین رواج داد، همه شنودند و محض حفظ اعتبار خود و منفعت عاجله بر این کفر بیّن، اعانت یا سکوت اختیار نمودند! شدت حاجت فراعنه و طواغیت اخلافش من الامویّة و العبّاسیّة و اخلافهم المغتصبین الظّالمین، در تملّک رقاب امّت و محو احکام شریعت به آن مساعدت و این سکوت هر دو رشته «2» را تکمیل و به مرور دهور و اعصار و توارد حیل و افکار، اتّحاد و ارتباط استبداد دینی موروث از امثال عمرو عاص و ابو موسی با استبداد سیاسی موروث از معاویه و به هم آمیختگی و متقوّم به هم بودن این دو شعبۀ استبداد و استعباد به درجۀ مشهوده و حالت حالیّه که همدستی با ظلمه و طواغیت موجب نفوذ کلمه و مطاعیت، و مساعدتشان به سکوت و عدم اعانت بر دفع ظلم مایۀ زهدفروشی و گرویدن عوام اضلّ از انعام است، منتهی گردید و لا بیان بعد العیان و لا أثر بعد عین، و لنعم ما قیل:
رگ رگ است این آب شیرین آب شور در خلایق میرود تا نفخ صور «3»
و مضمون این بیت از اخبار طینت «4» مأخوذ است.
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2). س: دسته.
(3). مثنوی مولوی، دفتر اول، بیت 746.
(4). مجلسی، بحار الانوار، ج 64، ص 77 به بعد «عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال: خلق اللّه تبارک و تعالی شیعتنا من طینة مخزونه لا یشذّ منها شاذّ و لا یدخل فیها داخل أبدا إلی یوم القیامة».
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 146
[3. شاهپرستی]
سیم: از آن قوای ملعونه نفوذ دادن به شاهپرستی است در مملکت، و به جای مراتب و درجات قوّۀ علمیّه و عملیّه و سایر موجبات تفوّق و امتیازات نوعیّهاش مقرّر داشتن، و مرجعیّت امور لشکری و کشوری و سایر نوعیّات مملکت را تابع این رذیلۀ خبیثه قرار دادن و به اندازۀ مراتب و درجاتش منصب دادن و زمام امور را مفوّض داشتن است. به درجۀ رسوخش اعمال این قوۀ ملعونه اهمّ مقدّمات استعباد رقاب ملّت و درجاتش هم به اختلاف درجات استعباد و تملّک رقاب مختلف است. نفوذ شاهپرستی در مملکت است که نادانی و جهالت عمومیّه را بیعلاج و ریشۀ علم و دانش و سایر موجبات سعادت و حیات ملّی را به واسطۀ عدم فائده و بلکه مضرّ به ترقّی بودن، به کلّی از مملکت بر میاندازد، تمام قوای ملّیّه را مضمحلّ و نابود و همه را در قبال غنیمان خارجی به منزلۀ صعوه «1» در چنگال شاهین و در تمام حوائج شبانه روزی محتاجشان میسازد.
رسوخ شاهپرستی «2» در رگ و ریشۀ ملّت است که حتی منسلکین در زیّ اهل علم هم، فضلا عن العوام، با علم به قیام ضرورت دین اسلام بر غاصبیّت و حرمت اعانت بر فعّال ما یشاء و حاکم ما یرید بودن طواغیت امّت، مع هذا به اقتضای جبلّت ثانیه در این اعانت و ظلم که
______________________________
(1). مرغی کوچک است که در فارسی سنگانه گویند و برخی آن را مرغی مانند گنجشک دانستهاند که سینهای سرخ دارد. (لغت نامۀ دهخدا).
(2). س: این رذیله.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 147
دانستی از اعظم کبائر و شرک به ذات احدیّت- عزّ اسمه- است، بیاختیار و به ترّهاتبافی و حفظ دینش نامیدن، ساحت مقدّسۀ دین مبین را لکّه دار و حتی به بذل هستی در استحکام این بتپرستی من حیث لا یشعر وادارشان مینماید، مرجعیّت «1» نوعیّات مملکت را تابع درجات این رذیلۀ خبیثه قرار دادن است که هر رذل پست فطرت و دزد غارتگر و بیدانش و لیاقتی، به وسیلۀ اظهارش زمام مهامّ مملکت و رقاب ملّت را مالک و بدون تعب و مشقّت راهزنی، با کمال قوّت و شوکت و از باب استحقاق و مالکیّت، دارائی آن اذلّاء و ارقّاء را انتزاع [مینماید]، و به واسطۀ کمال بیعلمی و جهالت و پست فطرتی و رذالت و از غیرت دینی و وطنی بهره و نصیب نداشتن، و شرف استقلال و قومیّت نشناختن، به طمع جزئی انتفاع شخصی و یا اندک چاپلوسی حریف طرّار «2» تمام مدخل و مخرج و شعب ثروت و مکنت و آبادانی مملکت و جمیع جهات حفظ استقلال قومیّت مسلمین بیصاحب را به رهانت «3» و امتیاز و معاهدات منحوسه به غنیم خارجی واگذار، و ملّت و دولت و مملکت را به حال تباه و روزگار سیاه ما ایرانیان اذلّ از قوم سبأ مینشاند.
تفرّق کلمۀ هر دولت و ملّت و توحّش و تنفّر هر سلطان و رعیّت از همدیگر و به باد فنا رفتن هر سلطنت قدیمۀ قومیه، به خیانت این دستۀ مردم و اعمال این قوّۀ خبیثه و اتّکال به آن مستند است. عدم وقوفشان
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2). س: حذف شده است.
(3). س: به وسیله.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 148
در اغتصاب هستی و دارائی امّت بر هیچ حدّ، موجب تنفّر قلوب رعیّت از سلطان، و اهتمامشان در اظهار شاهپرستی و دولت خواهی و خود را حافظ و حارس سلطنت به خرج دادن و دفع هجوم و اغتیالات امّت را وانمود نمودن، موجب توحّش سلطان است از رعیّت، و به ضرورت و تکثر «1» تجربت و تصفّح تواریخ اعصار سابقه، مآل این توحّش و تنفّر و نتیجۀ نفوذ دادن به شاهپرستی در مملکت، جز زوال و انقراض نباشد.
و حضرت سید اوصیاء- علیه أفضل الصلاة و السلام- در طی فرمان تفویض ولایت مصر به مالک اشتر- رضوان اللّه علیه- در وصف این دست مردم چپاولگر و تحذیر از مساعدتشان میفرماید: «و لیس أحد من الرّعیّة أثقل علی الوالی مئونة فی الرّخاء، و أقلّ معونة له فی البلاء، و أکره للانصاف، و أسأل بالإلحاف، و أقلّ شکرا عند الإعطاء، و أبطأ عذرا عند المنع و أضعف صبرا عند ملمّات الدّهر من أهل الخاصّة، و إنّما عماد الدّین و جماع المسلمین و العدّة للأعداء، العامّة من الأمّة فلیکن صغوک لهم و میلک معهم» «2».
مراد از اهل خاصّه، همین دستۀ مفتخواران است که به عنوان دولت خواهی و شاهپرستی خود را به ولات و مراجع حکومات میچسبانند.
و هم در لزوم حسم مادّۀ ایشان در همان فرمان مبارک میفرماید:
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2). نهج البلاغه، نامۀ 53، و هیچیک از مردم از جهت مخارج سنگینتر و از جهت یاری رساندن در سختیها بیارزشتر و به انصاف بیرغبتتر و در مقام درخواست مصرّتر و هنگام عطا و بخشش ناسپاستر و وقت عدم بخشش عذرناپذیرتر و هنگام پیشامدهای زمانه بیطاقتتر از خواص نیستند و تنها استوانههای دین و جمعیت مسلمین و نیروهای آماده در مصاف با دشمن عامّه مردماند پس باید با آنان همراه بوده و قلب تو به آنان متمایل باشد.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 149
«ثمّ إنّ للوالی خاصّة و بطانة فیهم استیثار و تطاول، و قلّة إنصاف فی معاملة، فاحسم مادّة أولئک بقطع أسباب تلک الأحوال و لا تقطعنّ لأحد من حاشیتک و حامّتک قطیعة، و لا یطمعنّ منک فی اعتقاد عقدة تضرّ بمن یلیها من النّاس فی شرب أو عمل مشترک یحملون مئونته علی غیرهم فیکون مهنأ ذلک لهم دونک و عیبه علیک فی الدّنیا و الآخرة و ألزم الحقّ من لزمه من القریب و البعید، إلی آخر ما کتبه صلوات اللّه علیه و آله الطّاهرین «1»».
[4. اختلاف کلمه بین مردم]
چهارم: از آن قوای ملعونه القاء خلاف فیما بین أمّت و تفریق کلمۀ ملت است. و هر چند اصل این قوّۀ خبیثه و اساسش همان جهالت «2» و فعلیّت خارجیهاش غالبا به شعبۀ استبداد دینی و مقداری هم به شاهپرستی مستند، و مستقلّا در عرض آنها نباشد، لکن چون تمام استعبادات واقعه در امم سابقه و این امّت، به همین تفرّق کلمۀ ملّیّه منتهی و قوای ثلاثۀ سابقه به منزلۀ مقدّمات آن، و نتیجۀ مطلوبۀ از آنها، همین تفرّق و اختلاف و فی الحقیقة جزء اخیر علّت، و اصول سابقه
______________________________
(1). همان «سپس حکمرانان را نزدیکان و درباریانی است که به خودسری و گردنکشی و دست درازی و کمی انصاف خو گرفتهاند، ریشه و اساس شر آنان را با جدا کردن موجبات آن صفات از بین ببر و به کسی از آنان که در اطرافت هستند و خویشاوندانت زمینی واگذار مکن و نباید کسی در تو طمع کند به گرفتن مزرعه و کشتزاری که به همسایۀ آن در آب یا کاری که مشترکا باید انجام شود، ضرر برساند و سختی کار مشترک را به همسایگان تحمیل کند، چنین رفتاری موجب خوشی آنان بوده و عیب و سرزنش آن در دنیا و آخرت نصیب تو است، و حق را برای آنکه شایسته است اجرا کن چه از نزدیکان تو باشد یا از افراد دور و غریبه ..».
(2). س: جهات.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 150
معدّات آن است؛ از این جهت در لسان آیات و اخبار، تمام استعبادات را به همین تفرّق کلمۀ ملّیّه و تشتّت اهواء و اختلاف آراء مستند فرمودهاند، قال عزّ من قائل:
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلٰا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهٰا شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طٰائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنٰاءَهُمْ «1».
کلمۀ مبارکۀ «شیعا» را، به معنی متفرّقین تفسیر فرمودهاند، دلالت آیۀ مبارکه بر ترتّب فرعونیّت و استعبادیه بودن سلطنت فرعون بر همین تفریق کلمه، بسی ظاهر و هویداست.
و حضرت سید اوصیاء- علیه و آله أفضل الصلاة و السلام- در همان خطبۀ مبارکۀ قاصعه،- سابق و لا حق آنچه «2» در تحقیق سلطنت استعبادیه، سابقا در طی مقدّمه نقل کردیم- فرمایشاتی فرمودهاند که از برای معرفت داء و پی بردن به دواء لازم است همه را نقل کنیم، و صادقین در دعوی تشیّع و خالصین از اغراض استبدادیّه و استعبادیّه را به دستور العمل امامشان آگاه و به شناعت ظالمپرستی و عدم موافقت در استنقاذ «3» حرّیّت مغصوبۀ خود متنبّه سازیم، قال- صلوات اللّه علیه و آله-:
«و احذروا ما نزل بالأمم من قبلکم، من المثلات بسوء الأفعال، و ذمیم الأعمال، فتذکّروا فی الخیر و الشّر أحوالهم، و احذروا أن تکونوا أمثالهم، فإذا
______________________________
(1). قصص، آیۀ 4 «فرعون در زمین برتریجویی کرد و اهل آن را به گروههای مختلفی تقسیم نمود، گروهی را به ضعف و ناتوانی میکشاند، پسران را میکشت و سر میبرید و.».
(2). س: حذف شده است.
(3). س: استفاده.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 151
تفکّرتم فی تفاوت حالیهم، فألزموا کلّ أمر لزمت العزّة به شأنهم «1»، و زاحت الأعداء له عنهم، و مدّت العافیة فیه علیهم، و انقادت النّعمة له معهم، و وصلت الکرامة علیه حبلهم من الاجتناب للفرقة، و اللّزوم للألفة، و التّحاض علیها، و التّواصی بها، و اجتنبوا کلّ أمر کسر فقرتهم، و أوهن منّتهم، من تضاغن القلوب و تشاحن الصّدور، و تدابر النّفوس، و تخاذل الأیدی، و تدبّروا أحوال الماضین من المؤمنین قبلکم، کیف کانوا فی حال التّمحیص و البلاء؟ أ لم یکونوا أثقل الخلائق أعباء، و أجهد العباد بلاء، و أضیق أهل الدنیا حالا؟ اتّخذتهم الفراعنة عبیدا فساموهم سوء العذاب، و جرّعوهم المرار، فلم تبرح الحال بهم فی ذلّ الهلکة و قهر الغلبة لا یجدون حیلة فی امتناع و لا سبیلا إلی دفاع حتی إذا رأی اللّه جدّ الصّبر منهم علی الأذی فی محبّته و الاحتمال للمکروه من خوفه، جعل لهم من مضایق البلاء فرجا فأبدلهم العزّ مکان الذّل، و الأمن مکان الخوف، فصاروا ملوکا حکّاما و أئمّة أعلاما و [قد] بلغت الکرامة من اللّه لهم ما لم تذهب الآمال إلیه بهم.
فانظروا کیف کانوا حیث کانت الإملاء مجتمعة و الأهواء متّفقة، و القلوب معتدلة، و الأیدی مترادفة و السّیوف متناصرة و البصائر نافذة، و العزائم واحدة، أ لم یکونوا أربابا فی أقطار الأرضین، و ملوکا علی رقاب العالمین! فانظروا إلی ما صاروا إلیه فی آخر أمورهم، حین وقعت الفرقة، و تشتّت الألفة، و اختلفت الکلمة و الأفئدة، و تشعّبوا «2» مختلفین، و تفرّقوا متحاربین، قد خلع اللّه عنهم لباس کرامته، و سلبهم غضارة نعمته، و بقی قصص أخبارهم فیکم عبرة للمعتبرین.
______________________________
(1). س: العبرة بشأنهم.
(2). آ، د، س: تشیّعوا.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 152
فاعتبروا بحال ولد إسماعیل و بنی إسحاق و بنی إسرائیل علیهم السّلام فما أشدّ اعتدال الأحوال و أقرب اشتباه الأمثال! تأمّلوا أمرهم فی حال تشتّتهم و تفرّقهم، لیالی کانت الأکاسرة و القیاصرة أربابا لهم، یحتازونهم عن ریف الآفاق و بحر العراق، و خضرة الدّنیا إلی منابت الشّیح، و مها فی الرّیح و نکد المعاش فترکوهم عالة مساکین إخوان دبر و وبر، أذلّ الأمم دارا و أجدبهم قرارا، لا یأوون إلی جناح دعوة یعتصمون بها، و لا إلی ظلّ ألفة یعتمدون علی عزّها فالأحوال مضطربة و الأیدی مختلفة و الکثرة متفرّقة، فی بلاء ازل، و إطباق جهل من بنات موءودة، و أصنام معبودة، و أرحام مقطوعة، و غارات مشنونة، فانظروا إلی مواقع نعم اللّه علیهم حین بعث إلیهم رسولا فعقد [بملّته] «1» طاعتهم و جمع علی دعوته ألفتهم کیف نشرت النّعمة علیهم جناح کرامتها، و أسالت لهم جداول نعیمها، و التفّت الملّة بهم فی عوائد برکاتها [فأصبحوا فی نعمتها «2»] غرقین، و عن خضرة عیشها فکهین، قد تربّعت الأمور بهم فی ظلّ سلطان قاهر، و آوتهم الحال إلی کنف عزّ غالب، و تعطّفت الأمور علیهم فی ذری ملک ثابت، فهم حکّام علی العالمین، و ملوک فی أطراف الأرضین» [1] إلی آخر ما أفاض- صلوات اللّه علیه- علی الأمّة من
______________________________
[1] نهج البلاغه، خ 192 «از عذابهایی که بر اثر زشتیها بر امتهای گذشته وارد شد، بترسید پس خیر و شر احوال آنان را به یاد آورید و از اینکه شما هم مانند آنان شوید، بپرهیزید و هرگاه در تفاوت حالات آنان اندیشه کردید، پس کاری را که به خاطر آن عزت یافتند و شر دشمنان بواسطۀ آن برطرف شد و عافیتشان تداوم یافت و نعمت را به سوی ایشان کشانید و رشتۀ کرامت را بین آنان وصل نمود تا از تفرقه بپرهیزند و مهربان بوده و یکدیگر را بدان سفارش کنند، انتخاب کنید؛ و متقابلا از انجام هر عملی که پشت آنان را شکست و قدرتشان را سست کرد به خاطر کینهورزی
______________________________
(1). أ، د، س: حذف شده است.
(2). أ، د، س: حذف شده است.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 153
______________________________
در دلها و دشمنی در سینهها و پشت کردن اشخاص به هم و یاری نکردن دستها یکدیگر را بپرهیزید. و در احوال مؤمنان گذشته بیندیشید که چگونه در حال امتحان و آزمایش بودند؟ آیا از مردم دیگر گرانبارتر و از سایرین رنجبرتر و از اهل دنیا زندگیشان سختتر نبود؟! که فرعونها آنان را به بندگی و بردگی گرفتند.
پس سختترین شکنجهها را به آنان چشاندند و تلخی را جرعه جرعه به کامشان ریختند.
پیوسته حالشان بدین منوال بود، در ذلت رگبار و تحت سلطۀ جبار بسر میبردند، نه چارهای برای سرپیچی داشتند و نه راهی برای دفاع؛ و چون خداوند صبر و استقامت آنان را در برابر سختیها به خاطر محبت خویش و تحمل آنان را در برابر ناملایمات به خاطر ترس از پروردگار مشاهده کرد، آنان را در گرفتاریها فرج و گشایشی عطا کرد، عزت را جایگزین ذلت و امنیت را جانشین هراس ساخت، در نتیجه پادشاهان فرمانروا و پیشوایان راهنما شدند، چنان کرامتی از جانب خدا نصیبشان شد که تصور نمیکردند.
بنگرید که سران آنها چگونه جمع شدند و اندیشهها متفق و قلبها رام و دستها در یک جهت و شمشیرها کمک یکدیگر و بصیرتها نافذ و عزمها واحد و جزم گردید، آیا در اطراف زمین ارباب و بر جهانیان پادشاهانی نبودند؟! پس بنگرید به آنچه که در پایان امرشان بدان گرفتار آمدند، آنگاه که بینشان جدایی افتاد و مهربانی و الفت از بین رفت و سخنان و قلبهایشان متفرق شد و حزبها و شعبههای مختلفی شدند و دسته دسته به جان هم افتادند، از این رو خداوند لباس کرامت و بزرگواری را از تنشان بیرون کرد و فراوانی نعمتش را برگرفت و تنها داستانهای آنان در صفحات تاریخ باقی ماند تا عبرتگیرندگان شما پند گیرند.
عبرت بگیرید از حال فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسرائیل علیهم السّلام که چقدر احوال ملتها یکسان و به یکدیگر شبیه است! در وضع آنان در حال پراکندگی بیندیشید، شبهایی که کسریها و قیصرها ارباب آنها بودند، آنان را از سرزمینهای آباد و کشتزارها و دریای عراق به بیابانهای خشک و با بادهای تند و زندگی ناگوار راندند و مستمند و عائلهمند و پریشان روزگار و همدم احشام و پشم حیوان رها ساختند، از نظر محل زندگی خوارترین و از جهت آسایش بدبختترین اقوام بودند.
به زیر بار کسی نمیرفتند که بدان پناه یابند و زیر سایۀ محبت و الفتی که به عزت آن تکیه کنند، قرار نمیگرفتند.
پس احوالشان پریشان و دستها پراکنده و جمعیت متفرق، در رنج و مشقت فراوان و جهل و
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 154
العلم و الحکمة.
و در مواقع عدیدۀ دیگر از خطب مبارکه و سایر اخبار وارده هم استناد ذلّت و اسارت و اضمحلال قومیّت هر قومی را به تفرّق کلمۀ خودشان تصریح فرمودهاند، و برهانا هم از بدیهیات اولیّه است، چه، بالضروره حافظ حقوق نوعیّۀ هر قومی که اعظم همه، حرّیّت رقاب و ناموس اکبر کیش و آئین و استقلال وطن و قومیتشان است، به همان جامعۀ نوعیه منحصر، و متوقّف بر استحکام آن است، و اول آفت مترتّبه بر فتور و اختلال این حصن حصین، ذهاب حرّیّت و ابتلای به اسارت و رقّیّت طواغیت امّت و اقویای داخلیّه است که به قوّت قاهره بر سائر طبقات، و انتفاء قوّۀ دافعۀ ملّیّة، که فقط عبارت از اتّحاد است، همه را به زیر بار رقّیّت خود میکشاند و تدریجا به غرض استیصال قوای دفع و تخلّص از اسارت و رقّیّت خود تمام قوای ملّیّه و جامعۀ نوعیّه و موجبات حفظ از صولت و شوکت غنیمان خارجی را هم بالتبع، مضمحلّ و نابود و همه را میمیراند و به وسیلۀ اعمال قوای
______________________________
نادانی بسر میبردند، دختران زنده به گور و بتها معبود و ارتباط با خویشان قطع و غارتگری دسته جمعی رواج داشت.
پس بنگرید به نعمتهای الهی که به ایشان عطا فرمود هنگامی که پیامبری را به سوی ایشان برانگیخت و آنان را مطیع شریعت او ساخت و بوسیلۀ دعوت او آنان را با یکدیگر مهربان نمود، چگونه نعمت بالهای کرامتش را بر ایشان گشود و نهرهای نعمتخیز را بر آنان جاری ساخت و شریعت آنها را در سودهای پربرکت خود گرد آورد تا در نعمت آن غرق شدند و در خرّمی زندگی آن خشنود گشتند. زندگیشان در پرتو سلطان قدرتمندی سامان یافت و نیکویی حالشان با عزت و بزرگواری توأم شد و کارها در پناه حکومتی استوار آسان شد، پس بر جهانیان فرمانروا و در اطراف زمینها و ممالک مختلف پادشاهند. (تا پایان خطبه که آن حضرت از علم و حکمت بر امت افاضه فرمود).
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 155
استعبادیّه و برانداختن ریشۀ علم و دانش از مملکت و نفوذ دادن به شاهپرستی و غیرها از قوای ملعونه و شدّت و مواظبت بر منع از اجتماعات و سایر موجبات حیات و یقظت ملّت قهرا همه را به چنگال آنان گرفتار و به حالت تَخٰافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النّٰاسُ «1» میرساند، حالت حالیۀ فلکزدگان ایران و مرز و بوم ویرانش عیان این بیان و وجدان این برهان است.
[5. ترساندن و آزار و اذیت آزادی خواهان]
پنجم: از آن قوای ملعونه، قوّۀ ارهاب و تخویف و تعذیب است که به سیرت مأخوذۀ فراعنه و طواغیت سلف، دعات حرّیّت موهوبۀ الهیّه- عزّ اسمه- و برپا دارندگان سیرۀ مقدّسۀ انبیاء و اولیاء علیهم السّلام را، به انواع عذابهای وارده بر آن انوار طیّبه من الاسر و القتل و التّنکیل و التّمثیل و الحبس فی المضائق و دسّ السّموم و هتک الاعراض و نهب الأموال و غیرها «2» معذّب و بر احدی ابقاء و هیچ فروگذاری نشود.
اعمال این بیرحمیها خلفا عن سلف هم تشفّع قلبی است از آن شرفا و امجاد و هم به طمع قلع و قمع شجرۀ طیّبۀ اباء و حرّیّت و منع از سرایتش به عموم [مردم]، و هم به غرض تخویف و تمکین ملّت است به اسارت و ذلّ رقّیّت و اغماض از شرافت و مجد حرّیّت، و درجات اعمالش به اختلاف مراتب بیرحمی و قساوت و انسلاخ از فطرت
______________________________
(1). انفال، آیۀ 26 «.. میترسید که مردم شما را بربایند ..».
(2). از اسارت و کشتن و آزار و اذیّت و مثله کردن و زندانی کردن در زندانها و مسموم کردن و هتک آبرو و غارت اموال و امثال آن.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 156
انسانیت و بیاعتقادی به مبدأ و معاد و عذاب آخرت و قیامت مختلف، و در این روزگار همچنانکه بعون اللّه- سبحانه و تعالی- دورۀ طاغوتیّت طواغیت و گرفتاری امّت به اسارت و ذلّ رقّیّتشان به نقطۀ آخر رسیده، همین طور شقاوت و قساوت و انسلاخ از فطرت و بیرحمی و بیدینی فراعنه و طبقات اعوانشان هم به اعلی درجه منتهی و حتی اموری که هیچ تاریخی نشان نمیدهد، هم مشهود و صحّت و صدق مقالۀ معروفه در السنه و افواه را که «همیشه یزید و ابن زیاد و ابن سعد و شمر و سنان بسیار و فقط سرور مظلومان و احرار- صلوات اللّه علیه و علی المستشهدین بین یدیه- در مقابل نیست»، بر عالمیان آشکار ساخت؛ و در اخبار وارده در ابواب طینت هم روایات دالّۀ بر همین تشابه مکمونات و مکنونات نفوس مأثور و سابقا به مأخوذ بودن شعر معروف- «رگ رگ است این آب شیرین آب شور»- الخ از آنها اشاره شد.
[6. عادی و طبیعی بودن زورگویی اقویا]
ششم: از آن قوای ملعونه، ارتکاز رذیلۀ استبداد و استعباد رقاب ضعفاء و زیردستان است در جبلّت و فطرت نوع بزرگان و اقویای مملکت بطبقاتهم، و طبیعی شدن زورگوئی و معاملۀ استبدادیه و تحمیلات دل دلبخواهانه و تحکّمات خودسرانۀ فیما بین تمام طبقات، و از این جهت است که نوع اقویای مملکت و خاصّه ملّاکین ایشان به واسطۀ منافات تسویه و عدالت از جهات عدیده با مقاصد و اغراضشان، و بیخبری و غفلت از توقّف حفظ دین و شرف و
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 157
استقلالشان به اغماض از آنها، و غلبۀ حبّ عاجله و اهواء زائله بر عاقبتاندیشی و ادراکات عقلانیه، با منشأ و اصل استبداد همدرد و همدست و نسبت به این شجرۀ خبیثه به منزلۀ فروع و اغصانند.
در ابتدای قدم نهادن مشروطیت به ایران و وزیدن نسیم عدالت به مرز و بوم ویرانش تا مطلب در پرده و چنین گمان میشد که سلب استبداد مخصوص دولتیان، و مرگ فقط برای همسایه است، از تمام طبقات من المعمّمین الغاصبین لزیّ العلماء و الملّاکین و غیرهم، به چه درجه بذل مجهود و در اقامۀ اساسش به چه اندازه مساعدت مشهود بود؟ و به محض برداشته شدن پرده از روی کار و دانستن آنکه روزگار را چه روی در پیش و مطلب از چه قرار است؟ چگونه ورق را برگردانیده، شعبۀ استبداد دینی به اسم حفظ دین، و شاهپرستان به دست آویز دولتخواهی، و سائر چپاولچیان و مفتخوران، هر کس با هر سلاحی که داشت حملهور گردید؛ مخالفت و ردّ احکام حفّاظ دین و پیشوایان مذهب و اندراج در عنوان: «فإنّما بحکم اللّه استخفّ، و علینا ردّ، و الرّادّ علینا کالرّاد علی اللّه و هو فی حدّ الشّرک باللّه» «1»، کالعدم و داستان
______________________________
(1). کلینی، کافی، ج 1، ص 113 در بخشی از روایت عمر بن حنظله امام صادق علیه السّلام در پاسخ سؤال او میفرماید: «ینظران من کان منکم ممّن قد روی حدیثنا، و نظر فی حلالنا و حرامنا، و عرف أحکامنا فلیرضوا به حکما فانّی قد جعلته علیکم حاکما؛ فإذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فإنّما استخفّ بحکم اللّه و علینا ردّ و کالرادّ علینا الرّادّ علی اللّه و هو علی حدّ الشّرک باللّه» باید نگاه کنند، ببینند از شما چه کسی است که حدیث ما را روایت کرده و در حلال و حرام ما مطالعه نموده و صاحبنظر شده و احکام و قوانین ما را شناخته است. باید او را به عنوان قاضی بپذیرند، زیرا من او را بر شما حاکم قرار دادم، اگر او بر اساس حکم ما حکمی صادر کرد و از او پذیرفته نشد، حکم خدا مورد استخفاف قرار گرفته و ما را ردّ کرده است و کسی که ما را ردّ کند، در حقیقت خداوند را ردّ کرده و این عمل در حدّ شرک به خدا است.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 158
«نکثت طائفة و فسقت أخری و مرق آخرون» «1»، تجدید شد و سزاوار است بازهم به شعر سابق «رگ رگ است این آب شیرین آب شور» إلخ که مأخوذ از اخبار است، تمثّل کنیم.
[7. استفاده از امکانات مملکت برای سرکوبی ملّت]
هفتم: از آن قوای ملعونه، اغتصاب قوای حافظۀ ملّیّۀ من المالیّة و العسکریّة و غیرهما، و صرف آنها در سرکوبی خودشان است، انتخاب سرداران عسکریه از اجانب و معاندین دین مبین، و زمام عساکر اسلامیّه را به آنان واگذاشتن، و تربیت جند را به ایشان مفوّض داشتن، همه برای تکمیل این قوّه و به غرض عدم مبالات و استنکاف نداشتن آن بیخردان از همه چیز بیخبر و وظیفۀ مقامیّه ناشناس است، از مخالفت احکام شریعت و جسارت به قتل نفوس و هتک اعراض و نهب اموال ملّت، تهریش عشایر و ایلات وحشیّه هم، مکمّل این قوّه و سرآمد علّت و علّة العلل همه، همان نادانی و جهالت است، چنانچه سایر خرابیها هم همه، مترتّب بر آن و از فروع آن است.
[مقصد دوم: راههای علاج قوای استبداد]
اشاره
مقصد دویم: در اشارۀ اجمالیه به علاج قوای ملعونه:
______________________________
(1). نهج البلاغه، خ 3 «فلمّا نهضت بالامر نکثت طائفة و مرقت اخری و قسط آخرون ..» اشاره به سه گروه ناکثین و مارقین و قاسطین است یعنی وقتی من بر ولایت امر مردم برخاستم و حکومت را بدست گرفتم، عدهای پیمان شکستند و عدۀ دیگری فاسق شدند و بقیه نیز ظلم و ستم روا نمودند.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 159
[1. آگاهی دادن به ملّت]
اول و اهمّ همه، علاج جهالت و نادانی طبقات ملّت است و این مطلب نسبت به جهل بسیط، با دخول از طریق علاج و تشریح حقیقت استبداد و مشروطیّت و تفهیم آن چه در مقدّمه و فصول خمسه بیان نمودیم، در کمال سهولت است، لکن به شرط ملایمت و عدم خشونت در بیان و حفظ اذهان از شوائب غرضانیت، و تحرّز از موجبات تنفّر و انزجار قلوب و تحفّظ از رمیدن و مشوب شدن اذهان.
قال عزّ من قائل ادْعُ إِلیٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ «1». حقیقت دعوت به حرّیّت و خلع طوق رقّیّت ظالمین به نصّ آیات و اخبار سابقه، دعوت به توحید و از وظائف و شئون انبیا و اولیا علیهم السّلام است، پس هر کس در این وادی قدم نهد و در این صدد بر آید خواه صاحب جریده باشد یا اهل منبر یا غیر ایشان، هر که باشد، باید بر طبق همان سیرۀ مقدّسه رفتار، دستور العمل آیۀ مبارکه را سرمشق خود نموده، به رفع جهالت و تکمیل علمیات «2» و تهذیب اخلاق ملّت همّت گمارد و لسان بدگوئی را چون محمول بر غرضانیّت است، مطلقا کنار گذارد.
تا خود کاملا عالم نباشد به غرض خود نمایی و عوام ربایی و هنگامهجویی و امثال ذلک در این وادی داخل نشود، مانند جملهای از
______________________________
(1). نحل، آیۀ 125 «با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به روشی که نیکوتر است استدلال و مناظره نما ..».
(2). س: عملیات.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 160
جرائد سابقه و بعض اهل منبر و ناطقین سابق که یا دوستان نادان، و یا دشمنانی بودند دانا، و معظم صدمات و لطمات وارده بر این اساس سعادت به هفوات آنان مستند است، بهانه و دست آویز تشویش اذهان، به دست اصول و ارکان استبداد ندهد، ملّت فلک زده را به جای دلالت و آگاهی به حرّیّت و حقوق خود منزجر و از مقصد اصلی به کلّی تبعید نکند، شرف ارباب شرف را حفظ و دستی برای استبداد و فعّال ما یشاء بودن ظالمین معین و یاور نتراشد، آزادی قلم و بیان و نحوهما را که از مراتب آزادی خدادادی و حقیقتش هم عبارت از رها بودن از قید تحکّمات طواغیت و نتیجۀ مقصودۀ از آن بیمانعی در موجبات تنبّه «1» ملّت و بازشدن چشم و گوش امّت، و پی بردنشان به مبادی ترقّی و شرف استقلال وطن و قومیّتشناسی، و اهتمامشان در حفظ دین و تحفّظ بر ناموس اکبر کیش و آئین، و اتّحادشان در انتزاع حرّیّت موهوبۀ الهیّه و استنقاذ حقوق مغصوبۀ ملّیّه، و برخوردنشان به تحصیل معارف و تهذیب اخلاق و استکمالات نوعیّه و وطنیّه «2»، و امثال ذلک است، وسیلۀ هتک اعراض محترمین و گرفتن حق السکوت از زید یا اجرت تعرّض به عمرو و یا کینه خواهی از بکر و نحو ذلک ننماید؛ در دفع اقاویل و اباطیل اعوان ظالمین با اجتماع جهات علمیّت و اهلیّت به همان کلیاتگوئی اکتفاء و تعرّض به اشخاص خاصّه را حتّی به کنایه و اشاره و تلویحات هم موقوف و وظیفۀ خود را وصل کردن داند، نه فصل نمودن.
______________________________
(1). س: تنبیه.
(2). س: وظیفه.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 161
و امّا نسبت به جهل مرکّب و خاصّه آنکه داستان لجاج و عناد و دودستگی و هم چشمی و طرفیت و بر سر حرف خود ایستادن و به لسان حال، «النّار و لا العار» گفتن، هم به میان آمده باشد، در کمال صعوبت و شاید به مسالکت «1» و مدارات و طرفیت نداشتن و موادّ لجاج و عناد و دوئیت را از میانه برداشتن تدریجا مبادی آن رفع، و ممکن العلاج شود ان شاء اللّه تعالی. فقط خصوص اشخاصی که نه از روی اشتباه و جهالت، بلکه به واسطۀ غلبۀ هوی و غرضانیّت با سایر ظالمپرستان همدست و در ابقای شجرۀ خبیثۀ استبداد و استعباد رقاب ملّت به هر بیدینی و شقاوت و بیرحمی و قساوت مقدم و مانند سائر فراعنه و طواغیت تا همه جا حاضرند، جز یأس کلّی و انقطاع آمال ملعونه، علاج دیگری برای امراض نفسانیه و اغراض شهوانیه متصوّر نباشد و مع هذا مقابله و تعرّض شخصی به آنان هم هر چند موجب تنبّه «2» ملّت و تحذّر از مکائدشان است، بازهم ترک آن و اکتفا به همان کلیاتگوئی از جهات عدیدۀ دیگر شاید اولی باشد، و هو المسدّد للصّواب.
[2. علاج استبداد دینی با تهذیب نفس]
دوم: که اصعب و اشکل همه و در حدود امتناع است، علاج شعبۀ استبداد دینی است، چه، بالضروره رادع و مانع از استبدادات و اظهار مرادات شهوانیه به عنوان دیانت به همان ملکۀ تقوی و عدالت منحصر، و جز اجتماع اوصافی که در روایت «احتجاج» تعداد [نموده] و «صائنا
______________________________
(1). س: ملایمت.
(2). س: تنبیه.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 162
لدینه، حافظا لنفسه، مطیعا لأمر مولاه، مخالفا لهواه» «1» بودن را در مرجعیت شرعیّه اعتبار فرمودهاند، عاصم دیگری متصوّر نباشد و با اتّصاف به اضداد مذکورات و اجتماع اوصافی که در همان روایت شریفۀ «احتجاج» برای علمای سوء و راهزنان دین مبین و گمراه کنندگان ضعفای مسلمین تعداد و در آخر همه: «أولئک أضرّ علی ضعفاء شیعتنا من جیش یزید (لعنه اللّه) علی الحسین علیه السّلام» «2» فرمودهاند.
نه از اعمال استبداد و استعباد رقاب و اظهار تحکّمات خود سرانه بعنوان دیانت، مانعی متصوّر و نه ضعفا و عوام امّت بر تمیّز فیما بین اصناف و اوصاف متضادّۀ مذکوره در روایت شریفه، و تحذّر از وقوع در شبکه و دام صیّادان راهزن مقتدر و نه بعد از افتادن در این دام از روی تقصیر یا قصور و لازمۀ دیانت پنداشتن این پیروی و تمکین [را از] استحکام مبانی دین، و جهل مرکّب و شرک به ذات احدیّت- عزّ اسمه- مفرّی از آن دارند، و از این جهت طریق علاج مسدود و تخلیص از این ورطه متعذّر به نظر میآید، و لکن مع هذا چون فاعلیّت ما یشاء و حاکمیّت ما یرید و قاهریّت بر رقاب و لا یسأل عمّا یفعل و شریک الباری بودن جبابره و طواغیت، نه مطلبی است که در هیچ شریعت و دین و مذهب و کتابی، فضلا از دین قویم اسلام و خاصّه بر مذهب امامیه، لباس مشروعیتش توان پوشانید، و اعانت بر این بتپرستی- به
______________________________
(1) طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 511 امام حسن عسکری علیه السّلام میفرماید: «فامّا من کان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدینه مخالفا علی هواه، مطیعا لأمر مولاه، فللعوام أن یقلّدوه» یعنی آن گروه از فقهاء که نگهدار نفس خویش، حافظ دین خود و مخالف با هوای نفس خود، مطیع امر مولای خویشاند، بر عوام لازم است که از او تقلید کنند.
(2) همان، ص 512.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 163
نصّ آیات و اخبار سابقه- را، چه به مساعدت و همدستی با فراعنه و ظالمین باشد، و یا به سکوت و ترک نصرت و خذلان حق به صورت اعانت بر حفظ دین و به حساب تورّع و احتیاط از شبهات، به خرج توان داد؛ لهذا در این جزء زمان که بحمد اللّه چشم و گوش ملّت باز و به این امراض مزمنۀ مهلکۀ نوع پی برده، آزادی از این استعبادات را اندکی برخوردهاند، ان شاء اللّه هر دو رشتۀ استبداد دینی بیاثر خواهد بود، بلکه به مقتضای حدیث مأثور: «یعرف الرّجال بالحقّ لا الحقّ بالرّجال» «1»، که مفادش از مستقلات عقلیّه و موجب تمامیّت حجّت و عدم معذوریت است. این ظالمپرستی چه به همدستی باشد یا به عدم موافقت در سلب صفات خاصّۀ الهیّه- عزّ اسمه- از ظالمین، علی کلّ تقدیر کاشف از مکنونات سرائر و این تقابل حقّ و باطل فی الحقیقة محک امتحان است، قال عزّ من قائل أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لٰا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللّٰهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکٰاذِبِینَ «2».
______________________________
(1). مجلسی، بحار الأنوار، ج 6، ص 179؛ امام علی علیه السّلام خطاب به حارث همدانی فرمود: «إنّ دین اللّه لا یعرف بالرّجال بل بآیة الحقّ فاعرف الحقّ تعرف اهله» یعنی دین خدا با مردان شناخته نمیشود، بلکه با نشانۀ حق شناخته میشود، پس حق را بشناس تا اهل حق را بشناسی. شبیه این مطلب را در پاسخ به حارث بن حوط از امام علی علیه السّلام نقل کردهاند که وقتی در جنگ جمل با تعجب از حضرت پرسید که آیا میتوان اصحاب جمل را گمراه دانست؟ حضرت فرمود:
تو حق را نشناختی تا اهلش را بشناسی و باطل را نشناختی تا اهلش را تشخیص دهی.
(ر. ک: نهج البلاغه، حکمت 262).
(2). عنکبوت، آیات 2 و 3 «آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: ایمان آوردیم، به حال خود رها میشوند و آزمایش نخواهند شد؟ ما کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم، باید علم خدا دربارۀ کسانی که راست میگویند و کسانی که دروغ میگویند، تحقق یابد».
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 164
[3. علاج شاهپرستی با تکیه بر شایستهسالاری]
اشاره
سیم؛ قلع شجرۀ خبیثۀ شاهپرستی و ترویج علم و دانش و مرجعیّت امور نوعیّه را تابع لیاقت و درایت قرار دادن و ریشۀ چپاول و مملکتفروشی شاهپرستان را بر انداختن است، و بالضروره تا شجرۀ ملعونۀ استبداد بر قرار و بنیان استعباد در مملکت استوار است، سلب این قوّه و تبدیلش به علم و دانش از محالات، و مادامیکه حقیقت سلطنت و ولایت بر حفظ و نظم و به منزلۀ شبانی گله بودن آن به واسطۀ شدّت انهماک در هواپرستی بر شخص سلطان مجهول و سلطنتش را عبارت از مشارکت با ذات احدیت- عزّت کبریاؤه- در مالکیت و قاهریّت و فاعلیّت ما یشاء و عدم مسئولیّت عمّا یفعل پندارد، و عدم تمکین امّت را از این مقهوریّت و جدّ در تخلیص رقابشان از این عبودیّت را یاغیگری، و مساعدت بر این فرعونیّت را دولت خواهی شمارد، لا محاله بر استیصال دستۀ اولی که به گمانش یاغی دولتند و نفوذ دادن به فرقۀ ثانیه که دولتخواهشان پنداشته، همّت گمارد، موجبات ترقّی و نفوذ و مرجعیّت نوعیّات مملکت فقط به اظهار شاهپرستی منحصر و سلطان و رعیّت به واسطۀ افساد و چپاول شاهپرستان از همدیگر مستوحش «1» و متنفّر، و مهرۀ سلطنت بازیچۀ این چپاولچیان غارتگر خواهد بود.
شخص سلطان در زاویۀ اختفاء و خوف منزوی و همّش به اعدام ملّت و تخریب مملکت مصروف و از لذّت سلطنت و بسط عدل و
______________________________
(1) س: متوحش.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 165
آباد کردن مملکت و محبوبیّت در قلوب ملّت محروم و از ذکر خیر و همسری با سلاطین جهان بیبهره و آلت چپاول غارتگران و بدنام عالمیان است، و بلکه به نصّ مجرّب «الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظّلم»، که برهانش ظاهر و عیانا هم مشاهد و محسوس است و صریح فرمایشات حضرت سید اوصیا- علیه و آله أفضل الصلاة و السلام- در طی فرمان تفویض ولایت مصر به مالک اشتر و خطبۀ مبارکۀ صادره در بیان حقوق والی و رعیّت بر همدیگر که سابقا نقل شد، بقاء و دوام ملک و دولت به اتّحاد والی با رعیّت منوط و اجحافات و استیثارات و ظلم ولات به انقراض عاجل مؤدّی [است] «1» و حتی برپا بودن سماوات را هم در طی اخبار مأثورۀ دیگر به عدل الهی- جلّت عظمته- اسناد فرمودهاند «2» الی غیر ذلک و به مقتضای این اخبار و به حکم ضرورت و تجربه و برهان و اعتبار، اسباب زوال نعمت و انقراض سلطنتش را هم به این ارتکابات ظالمانه و مساعدت به اغراض وحشیانۀ شاهپرستان به دست خود فراهم و جز چند صباحی با چنین حال پلید اشدّ از شب اوّل قبر یزید، تمتّعی نخواهد یافت سُنَّةَ اللّٰهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّٰهِ تَبْدِیلًا «3»، الی آخر الابد مانند بخت النصر و ضحاک و چنگیز و تیمور و یزید مشهور و به بدنامی و لعنت مذکور و از اظهر
______________________________
(1) نهج البلاغه، خ 216 «فإذا أدّت الرّعیّة إلی الوالی حقّه، و أدّی الوالی إلیها حقّها .. فصلح بذلک الزّمان و طمع فی بقاء الدّولة، و یئست مطامع الأعداء، و إذا غلبت الرّعیّة و الیها أو أحجف الوالی برعیّته، اختلفت هنالک الکلمة، و ظهرت معالم الجور ..».
(2). فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج 5، ص 107 عن النّبی صلی اللّه علیه و آله: بالعدل قامت السماوات و الأرض.
(3) احزاب، آیۀ 62؛ «این سنت خداوند در اقوام گذشته است و برای سنت الهی هیچگونه تغییری نخواهی یافت».
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 166
مصادیق آیۀ مبارکۀ خَسِرَ الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةَ ذٰلِکَ هُوَ الْخُسْرٰانُ الْمُبِینُ «1» خواهد بود.
[رواج امر به معروف و نهی از منکر]
و بالجمله علاج این قوّۀ خبیثۀ مملکت ویرانه ساز قبل از قلع اصل شجرۀ ملعونۀ استبداد ممتنع و چون مسلمانان به [حسب] اخبار غیبی پیغمبر و امامشان که فرمودند: «لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنکر أو لیسلّطنّ علیکم شرارکم فیسومونکم سوء العذاب» «2» به واسطۀ اهمال این دو وظیفۀ مهمۀ شرعیه که به نصّ اخبار از دعائم و مبانی اسلاماند، از چنان سعادت و حظّی که سلطانشان به صرافت طبع خود و به اقتضای مسلمانی و یا فطرت انسانی از مقام أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلیٰ «3» تنزّل و به همان اغتصاب مقام ولایت قناعت و از اغتصاب رداء کبریائی اغماض و آزادی خدادادی ایشان را واگذارد و از تحکّمات خودسرانه رفع ید کند، محرومند، و استنقاذ حرّیّت و حقوق مغصوبه و جلوگیری از
______________________________
(1). حج، آیۀ 11، «.. هم دنیا را از دست داده و هم آخرت را و این همان خسران و زیان آشکار است».
(2). به این مضمون روایات متعددی نقل شده، امام علی علیه السّلام در وصایای خود به امام حسن و امام حسین علیما السّلام میفرماید: «لا تترکوا الأمر بالمعروف و النّهی عن المنکر فیولّی علیکم شرارکم، ثمّ تدعون فلا یستجاب لکم» یعنی امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که در نتیجه بدان شما بر شما تسلط یابند، سپس هر چه بخواهید (یا دعا کنید)، به شما پاسخ ندهند (یا دعایتان مستجاب نشود). (ر. ک: نهج البلاغه، نامۀ 47) نظیر همین روایت با جملۀ «فلیسومنکم سوء العذاب» در انتها در منابع اهل سنت از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله نقل شده است. (ر. ک: هندی، کنز العمال، 3/ 687).
(3) نازعات، آیۀ 24؛ فرعون به ساحران و مردم گفت: من پروردگار برتر شما هستم.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 167
تحکّمات و ترتیب موجبات حفظ استقلالشان به غیرت دینی و اتّفاق ملّی و ترک تهاون خودشان در امر به خود همین معروف و نهی از همین اعظم منکرات منوط و با اندک توانی از رقّیّت فجره هم ترقّی و به عبودیّت کفره- العیاذ باللّه تعالی- منتقل خواهند بود؛ لهذا امید است که این آخرین نفس را- بعون اللّه تعالی و حسن تأییده- از دست ندهند، تهاون این امر به معروف و نهی از منکر را بیش از این روا ندارند. اساس عدل را که موجب بقاء ملک است. اقامه و بنیان ظلم را که مایۀ انقراض است، منهدم سازند. رقاب و حقوق مغصوبۀ ملّیّه را استنقاذ و ریشۀ شاهپرستی که سلسله جنبان تمام خرابیها است از مملکت براندازند، لذّت عدل و احسان را به کام سلطان بچشانند و از مقام راهزنی و چپاولگری و قصّاب بشر بودن ترقّیش داده، به تخت سلطنتش بنشانند، همین که چند صباحی حقیقت سلطنت و حلاوت معدلت و محبوبیّت قلوب ملّت را ادراک و از عالم سبعیّت و راهزنی به وادی انسانیّت و مملمتداری و نوعپروری قهرا قدم نهاد، اگر از فطرت منسلخ نشده باشد البته در رفع موجبات توحّش و تنفّر و قلع موادّ تفرّق از بذل مجهود بیدریغ و دستۀ شاهپرستان و غارت گران مفسد را بالطبیعه به خود راه نخواهد داد؛ إن شاء اللّه تعالی و لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العلیّ العظیم.
[4. وحدت کلمه]
اشاره
چهارم: علاج تفریق کلمه و ترتیب موجبات اتّحاد است.
و این مطلب چنانچه از فرمایشات برهانیّۀ حضرت سید اوصیا-
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 168
علیه و آله افضل الصلاة و السلام- که سابقا نقل شد مستفاد و برهانا هم از بدیهیّات است، نه تنها حفظ حرّیّت رقابت و صیانت حقوق ملّیّه از اغتصاب و منع تعدّیات اشرار و دفع تجاوزات گرگان آدمی خوار بر آن متوقّف و فائدهاش فقط منحصر در این امور است، بلکه حفظ تمام موجبات شرف و نوامیس دینیّه و وطنیّه و استقلال قومیّت و عدم وقوع در اشدّ از محنت بنی اسرائیل الی غیر ذلک همه بر این اتّحاد کلمه و عدم تشتّت آراء و مختلف نشدن اهواء مترتّب و از این جهت است که در شریعت مطهّره در حفظ آن و رفع موجبات اختلاف و تفرّق این همه اهتمام فرمودهاند و حتی از حکمتهای منصوصه برای تشریع جمعه و جماعت که هر شبانه روزی پنج مرتبه مسلمانان در عبادات با هم مجتمع و از حال یکدیگر با خبر شوند، همین حفظ اتّحاد در اخبار وارده منصوص است «1»، و همچنین تحریص بر سائر اجتماعات موجبۀ الفت و تحبّب «2» و ترغیب به ضیافتهای بیتکلّف و احسانهای بیمنّت و عیادت مرضی و تشییع جنایز و تعزیت مصاب و معاونت بر قضاء حوائج و اجابت خواهش و عفو و صفح از زلّات و نسخ انزوا و رهبانیّت و تحریم نمیمه و ایذاء و تفتین و افساد الی غیر ذلک از تشریعات راجعه به استحکام اتّحاد و الفت و دفع و رفع منافرت، تماما برای حفظ این حصن حصین امّت است، بلکه شدّت اهتمام شارع
______________________________
(1). در روایات با صراحت چنین حکمتی برای تشریع جمعه و جماعت به چشم نمیخورد، جز اینکه اجتماع کردن نیکو شمرده شده و صفوف نمازگزاران به صفوف فرشتگان الهی تشبیه شده و حضور در نماز جماعت سبب شناسایی مؤمنان از منافقان بشمار آمده است.
(ر. ک: محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 85، باب فضل الجماعة و عللها و ج 86 باب وجوب صلاة الجمعة و فضلها).
(2) س: محبت.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 169
مقدّس در تهذیب از اخلاق رذیلۀ خودخواهی و نفسپرستی- به مراتب و درجاتش- و تخلّق به مواسات و ایثار و نحو ذلک همه برای استحکام مبانی اتّحاد و قلع مواد تفرّق است، چه، بالضروره مبدأ تفرّق کلمه و تشتّت اهواء و اختلاف آراء به همان رذیلۀ خود خواهی و نفسپرستی و حرکت بر طبق اغراض شخصیه و تقدیم و تحکیم آنها بر مصالح و اغراض نوعیّه منتهی است، و مادامیکه این رذائل و ملکات بهیمیّۀ مالک اختیار، و خودپسندی و نفسپرستی در کار، و مبادی مواسات و ایثار و لا اقلّ گذشت از اغراض شخصیّه و تقدیم نوعیّات بر آنها عند الدوران در نفوس متمکّن نباشد، حفظ این حصن حصین «1» از محالات و هر دم رخنۀ جدید متّسعی پدیدار گردد، سلب صفات خاصّۀ الهیّه- عزّ اسمه- از طواغیت، منافی اسلامیّت و قرآن بشمار آید.
ظالمپرستی، حمایت و حفظ دین خوانده شود، حرّیّت موهوبۀ الهیّه- عزّ اسمه- علاوه بر مظلومیّت و اغتصاب، لباس اباحۀ مذهبی پوشد، و موهومه موسوم گردد؛ مساوات آحاد امّت با غاصبین حرّیّت و حقوقشان، به صورت رفع امتیاز فیما بین اصناف مختلفة الاحکام جلوه کند؛ مغالطه و تمویهات معاویه و عمر و عاص در نسبت قتل عمّار به سید اوصیاء- علیه و آله افضل الصلاة و السلام- به واسطه شهادت در رکاب مبارکش «2» تجدید و خونریزیهای چنگیزی و سایر
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2). طبری، تاریخ طبری، ج 4، ص 29 در جنگ صفین وقتی عمّار یاسر به شهادت رسید، عدهای در سپاه شام که از پیامبر شنیده بودند «عمار را گروه طغیانگری خواهند کشت» لب به اعتراض گشودند که پس آن سپاه طاغی مائیم، عمرو عاص با همفکری معاویه دست به خدعه زدند و گفتند: قاتل عمار کسی است که او را به میدان جنگ آورده است. مردم نادان نیز فریب خورده و این سخن را پذیرفتند.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 170
شنایع ظالمانۀ ناشیه از همدستی در استعباد رقاب امّت، به عدالت و حقوق شرعیّه طلبی «1» و حرّیّت و رفع ظلم خواهی [از] ملّت مظلومه منتسب گردد، الی غیر ذلک.
پس اولین وظیفه [ای] که بعد از رفع جهالت امّت و تشریح حقیقت استبداد و مشروطیت و مساوات و حرّیّت، فریضۀ ذمّت دعات حرّیّت و توحید و حمات دین و وطن و ترقّی خواهان نوع است، بذل جهد و صرف مهجه در تهذیب اخلاق امّت است از این رذائل ملکات و قلع مواد خبیثۀ «2» خودپسندی و نفسپرستی و غیر ذلک از مبادی و تفرّق کلمه و اختلاف آراء و تقدیم اغراض شخصیّه بر نوعیات و اهمّ مقاصد این باب. «3»
[رسیدن به وحدت با تشکیل انجمنهای صحیح]
و مقدّمه مهمّه در تحصیل حقیقت اتحاد، تشکیل انجمنهای صحیحۀ علمیّه و مرتب نمودن آنها است از اعضای مهذّب و کامل در علم و عمل و اخلاق و نوع خواه ترقّی طلب، و با درایت و کفایت در حفظ جامعۀ اسلامیّه و احیای رابطۀ نوعیّه؛ نه مثل بعضی انجمنهای مبنیّه در اجتماع در خود عرضی «4» و زورگوئی و هنگامهجوئی و مال مردم خوری و رفعت طلبی و اعمال هر نوع غرض و مرض شخصی که منتج عکس مقصود و موجب رمیدن و انصراف قلوب از اصل دخول
______________________________
(1). س: حذف شده است.
(2) س: حذف شده است.
(3) س: حذف شده است.
(4) س: انجمنهای تأسیس شده بر غرضورزی.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 171
در وادی اتّحاد و استبداداتی است به مراتب اضرّ و امرّ «1» از استبداد اصلی و موجب توسّل و التجای ملّت به آن استبداد ملعون است در تخلّص از آنها، و با کمال شوق و طیب نفس بدان اسارت ملعونه رضا دادن و به آن رقّیّت بهیمیّه از لاعلاجی تن در دادن. و بالجمله غرض از تشکیل انجمنها، و قرآن مجید و سایر معظمات دینیه را به مبادی «2» نهادن و قسم یاد کردن، رفع ید از اغراض شخصیّه و همدستی بر اعلای کلمه اسلامیّه و حفظ جامعۀ نوعیّه و ترقّی دادن نوع است به عمل، نه همدستی و مساعدت بر اغراض همدیگر و صرف قلوب نوع عقلا و بیغرضان از این داستان.
و از آفات عظیمه و دردهای بیدرمان این باب، همین دخول مغرضین و چپاولچیان و کلاهبرداران است در این وادی و این فرصت را غنیمت شمردن و مهره کار را بدست خود گرفتن و به اسم ملّت خواهی، ملّت فلکزده را به خاک سیاه نشانیدن است.
هم چنانکه عنوان شاهپرستی وسیلۀ چپاول شاهپرستان، و اسم حفظ دین شبکه و دام آن دستۀ صیادان است؛ ملّت خواهی هم بهانه و دست آویز این دستۀ مردم، و اغلب انزجارات، مستند به شنایع اعمال آنان است، قولا مشروطه خواه و عملا در استحکام مبانی استبداد از اغلب قوای ملعونه اقوی، و از اعظم موجبات تفرّق کلمه و انزجار قلوب، و بلکه ضررش بر این اساس سعادت از همه بیشتر و سزاوار است در عداد همان قوای ملعونۀ معدود و عقلای ملّت بر علاجش مقدّم بر همۀ آنها همّت گماشته، به حکمتهای عملیّه، این باب از فساد
______________________________
(1). زیانبارتر و پایدارتر.
(2) س: به میان.
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 172
عظیم را- بعونه تعالی- مسدود سازند.
و بالجمله مبنا و اساس تفرّق در اقامۀ وظایف نوعیّۀ راجعه به هیئت جمعیّه، از صدر اول تا به حال و الی آخر الابد، به همین ارائه و اظهار غرض شخصی است به صورت غرض نوعی و ابواب آن از حدّ احصاء خارج، و به مقتضای اخبار وارده در تفسیر آیۀ مبارکۀ قُلْ هُوَ الْقٰادِرُ عَلیٰ أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذٰاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ «1». که به دعای نبی رحمت صلی اللّه علیه و آله عذابهای آسمانی و زمینی نازلۀ بر امم سابقه از این امّت مرفوع، و به همین تفرّق و به هم افتادن و بأس و شدّت و قتل و نهب و هتک نوامیس و سایر عذاب دنیوی به همدیگر چشانیدن تبدیل شده است، «2» مبادی این اختلاف و افسادها- چه مرکز استبداد باشد، یا شعبۀ استبداد دینی و یا شاهپرستان و یا سائر قوای ملعونه و یا عنوان ملّت خواهی را بهانه و دست آویز نمودن، الی غیر ذلک از آنچه منشأ تفرّق و اختلاف و بهم افتادن است- تماما مبادی عذاب الهی- عزّ اسمه- اند بر این امّت، و
______________________________
(1) سوره انعام، آیۀ 65؛ «بگو: او قادر است که از بالا یا از زیر پای شما عذابی بر شما نازل کند یا به صورت دستههای پراکنده شما را به هم بیامیزد و طعم جنگ (و اختلاف) را به هر یک از شما به وسیلۀ دیگری بچشاند.»
(2). طبرسی، تفسیر مجمع البیان، ج 2، ص 315؛ «پس از نزول این آیه پیامبر وضو ساخت و به نماز ایستاد، سپس از خدای سبحان خواست که بر امت او عذاب نازل نکند؛ آنان را از یکدیگر پراکنده نسازد و جنگ و اختلاف را از میان آنها برچیند. جبرئیل فرود آمد و خبر آورد که خداوند خواستۀ اول تو را بر آورده ساخت، اما بقیه را نه؛ پیامبر از بروز جنگ در میان امتش اظهار نگرانی کرده و بار دیگر دست به دعا برداشت، آیۀ شریفۀ أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لٰا یُفْتَنُونَ نازل شد که حکایت از آزمون الهی دارد که راستگویان از امت پیغمبر از دروغگویان بازشناخته شوند».
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 173
علاج آن از دست علمای امّت و عقلا و دانایان ملّت هم خارج و جز به توبه و انابه و تضرّع و ابتهال و الحاح و توسّل و استشفاع از مظاهر رحمت- صلوات اللّه علیهم- علاجناپذیر است.
رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذٰابَ إِنّٰا مُؤْمِنُونَ «1» و اجمع علی التّقی کلمتنا، و علی الهدی شملنا بمحمّد و آله الطّاهرین- صلوات اللّه علیهم اجمعین.
[قلع شجرۀ استبداد، علاج بقیه قوای آن]
و امّا علاج بقیۀ قوای ملعونه جز به قلع شجرۀ خبیثۀ استبداد و سلب فعالیت ما یشاء و انتزاع قوای فعّالۀ مغصوبه ممکن نگردد. تا این شجرۀ ملعونه بر قرار و اساس دل دلبخواهانۀ حکمرانی استوار، و قوای فعالیّۀ ملّیّه مغصوب است، نه تعذیب و قتل و اسر و حبس و استیصال نفوس ابیّه و احرار و امجاد امّت به حدّی واقف، و نه اغتصاب هستی و دارائی ملّت و صرف در سرکوبی خودشان به جائی منتهی، و حالت مملکت چنان است که شاعر از لسان جغد ساکن خرابه به جغد دیگر گفته:
گر ملک این است و همین روزگار زین ده ویران دهمت صد هزار «2»
تا قانون جامع وظایف تمام طبقات در مملکت مجری و عدم تفرقه بین قوی و ضعیف در احکام قانونیّه به حدّی که لا یطمع القویّ فی باطله و لا ییأس الضّعیف من حقّه مستحکم نباشد، زورگوئی اقویای
______________________________
(1) سورۀ دخان، آیۀ 12 «پروردگارا! عذاب را از ما بر طرف کن که ایمان میآوریم».
(2) نظامی گنجوی، کلیات خمس (مخزن الاسرار)، ص 56، حکایت انوشیروان با وزیر خود.
گر ملک این است، نه بس روزگار زین ده ویران دهمت صد هزار
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 174
مملکت بطبقاتهم بر ضعفاء بلا علاج باشد، تا قوای فعّالۀ ملّیّه من المالیّة و العسکریّة و غیرهما مغصوب و مالیّه در تحت نظارت وکلای ملّت از حیف و میل و صرف در مشتهیات شخصیّه و چپاول شاهپرستان مصون نباشد، و عسکریه هم به واسطه کمال جهالت و فرط غباوت، به ولی نعمت خود- که قاطبه ملّتند نه غاصبین رقابشان- ناشناس و از وظیفۀ مقامیّۀ خود هم، که به نصّ مبارک سرور اوصیاء- علیه و آله أفضل الصلاة و السلام- حصون حافظۀ رعیّت بودن است نه آلیت اعدامشان «1»، بیخبر و در تحت ارادات طاغوتیّه مسخّر باشند، البته جز صرف قوای فعالۀ ملّیّه در شهوت و غضبرانی و سرکوبی و استیصال خود ملّت مترقّب نباشد، صدور حکم به تحریم دادن مالیات به این ملاحظۀ «2» [است]، و همانا نوع عساکر و اغلب عشایر وحشی ایران حتی از شامیان اتباع معاویه و یزید هم در بیادراکی و غباوت، گوی سبقت ربودهاند، نه از دیانت و مسلمانی بهره و نه از فطرت انسانی نصیب و نه از وطن و نوع خواهی عرقی دارند و جز انتزاع قوی و سلب فعالیت بالکلیه- بعونه تعالی و حسن تأییده- علاج دیگری متصوّر نباشد.
و خوب است بقیه همان رؤیای سابقۀ مرحوم آیت اللّه آقای حاجی میرزا حسین طهرانی- قدّس سره- را که متعلّق به همین رساله است، ذکر و رساله [را] بدان ختم کنیم.
______________________________
(1). س: اعدائشان.
(2). اشاره به حکم تحریم پرداختن مالیات بعد از تعطیلی مجلس توسط محمد علی شاه قاجار است که از سوی علمای نجف صادر شد. (ر. ک: ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ج 2، ص 293، 353 و 358).
تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص: 175
اول شروع در نوشتن این رساله، علاوه بر همین فصول خمسه، دو فصل دیگر هم در اثبات نیابت فقهای عدول عصر غیبت در اقامۀ وظائف راجعه به سیاست امور امّت و فروع مرتّبۀ بر وجوه و کیفیات آن مرتّب، و مجموع فصول رساله، هفت فصل بود، در همان رؤیای سابقه بعد از آنچه سابقا نقل شد از تشبیه مشروطیت به شستن دست کنیز سیاه از لسان مبارک حضرت ولی عصر- ارواحنا فداه- حقیر سؤال کردم که رساله [ای] که مشغولش هستم حضور حضرت مطبوع است یا نه؟ فرمودند: «بلی مطبوع است مگر دو موضع» و به قرائن معلوم شد که مرادشان از آن دو موضع همان دو فصل بود و مباحث علمیّه که در آنها تعرّض شده بود با این رساله که باید عوام هم منتفع شوند، بیمناسبت بود، لهذا هر دو فصل را اسقاط و به فصول خمسه اقتصار کردیم.
و قد ختم بید مصنّفه الفقیر الجانی محمّد حسین الغرویّ النّائینی من الواد المقدّس الغریّ علی مشرّفها أفضل الصّلاة و السّلام فی شهر ربیع الأوّل سنة ألف و ثلاثمائة و سبع و عشرین- 1327- من الهجرة المقدّسة علی هاجرها و آله أفضل الصّلاة و السّلام.