استقامت براى راه اعلى

مديران انجمن: najm134, najm134, najm134

داعش را با لهجه افغانستانی فریب دادم

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه دسامبر 31, 2016 12:36 pm

داعش را با لهجه افغانستانی فریب دادم


به گزارش «شیعه نیوز»، تازه‌تازه است این «مسافر» از راه رسیده، آن‌قدر که پیشانی‌اش هنوز آفتاب‌سوخته آسمان «سوریه» است و خواب‌هایش عمیق نمی‌شود چون از کیلومترها دورتر صدای انفجار را می‌شنود. او هنوز مثل همه سربازان لب «مرز» پوتین‌هایش را درنیاورده است؛ اما نه این «مرز» جغرافیایی سیاسی که کشورها را از هم تفکیک می‌کند که این مرز مدت‌هاست رنگ‌باخته است. مرز برای او و هم لشکریانش، «مرز مقاومت» است. مقاومتی که بسیاری را از راه‌های دور به شام رسانده است. مقاومت حالا چند سالی است نوحه شده است بر زبانش انگشتری شده است به دستانش تا نشان مقدس لشکر «فاطمیون» را همیشه همراه داشته باشد که این مقاومت آن‌قدر ریشه دوانده که نام فرزند ۱۱ ساله‌اش را به‌یک‌باره به نام یکی از شهدا تغییر می‌دهد.

Image

در روزهایی که از حلب، خونین‌شهر جبهه‌های سوریه خبرهای خوب می‌رسید و بعد از ۴ سال حتی پرندگان آسمان این شهر طعم آزادی را چشیدند میزبان «سید مسافر» یکی از مشهورترین و محبوب‌ترین رزمندگان لشکر فاطمیون شدیم. لشکری از برادران شیعه افغانستانی که شور حسینی در دل‌هایشان برپاست طوری که حرامیان تکفیری حتی از دیدن پرچم‌هایشان و فریاد «لبیک یا زینب» آنها هراس دارند. گفتگوی ما را با این رزمنده و مداح لشکر فاطمیون که به گفته خودش «صادق آهنگران» این لشکر نام‌گرفته بخوانید.

من یک مسافرم

کسی که به جبر از جایی به‌جای دیگر نقل‌مکان می‌کند نامش «مهاجر» می‌شود، اما کسی که با میل خود سفر می‌کند «مسافر» است و این تنها توضیحی ست که به ما درباره اسمش می‌گوید. اسمی که از ۱۳۸۲ برای خودش انتخاب کرده و با ما حتی از مقصد این مسافر نمی‌گوید. مسافر متولد ۱۳۶۳ در شهرری تهران است. بااینکه بیش از ۳ سال است رزمنده جبهه‌های سوریه و مدافع حریم اهل‌بیت است بی شناسنامه‌ بودن باعث شده نتواند کربلا را ببیند و می‌گوید: «به لطف این قصه تا حالا کربلا را ندیده‌ام.»

چون افغانستانی بودم مرا آموزشی بسیج نبردند

از ۱۳ سالگی در همان شهرری سرش به کارهای فرهنگی و پایگاه‌ بسیج‌ها گرم بوده و حسرت می‌خورد که کاش تمام بچه‌های افغانستانی می‌توانستند در چنین جمع‌های فرهنگی رشد کنند: «برای افغانستانی‌ها بسیج مثل یک مطاع بسیار دور است. یادش بخیر آن دوران یک بسیجی سرشار از انرژی بودم. می‌خواستیم آموزشی برویم تا در حوزه رسیدیم. به من گفتند: آقای مسافر شما نمی‌توانید بروید. گفتم: چرا؟ گفتند: چون خارجی هستید. گفتم: خارجی بودن که خوب است مرا نگذاشتند بروم. سن کمی داشتم و آن موقع ضربه روحی بدی خوردم. شاید کس دیگری بود همان اول می‌بُرید؛ اما من بچه پرروترازاین حرف‌ها بودم. حالا عوضش سر ایرانی‌ها درمی‌آید می‌آیند و می‌گویند تو را به خدا یک کاری کن ما دلمان می‌خواهد برویم سوریه؛ اما نمی‌شود»

قرار بود ۱۰ روز بروم ۳ ماه طول کشید

سید مسافر مداح است. مداحی که همه فاطمیون او را می‌شناسند و با نوحه‌هایش جان گرفتند و سینه زدند. خودش می‌گوید تبدیل‌شده‌ام به «صادق آهنگران» و برای فاطمیون نماهنگ هم ضبط کرده است و می‌گوید اگرچه به ضرر خودش شد اما این کارها به رزمندگان فاطمیون روحیه بیشتری می‌دهد؛ اما اینکه چه شد پای این مداح افغانستانی در شهرری به جبهه باز می‌شود؟ این‌طور تعریف می‌کند: «در شهرری هیئتی به نام «پادگان حضرت عشق (ع)» داشتیم. وقتی درگیری‌های سوریه را شنیدم. با خودم درگیر بودم. می‌گفتم من این‌همه لاف می‌زنم و در هیئت می‌خوانم باید بروم. یک روز بنده خدایی آمد و گفت کسی را می‌شناسد که می‌تواند دررفتن به سوریه به ما کمک کند. اواخر سال ۹۲ بود که در جریان لشکر فاطمیون قرار گرفتم. آن رزمنده مرا دید و بعدازآنکه حرف زدیم با هزار سختی و قایم‌موشک بازی بعدازآنکه ۶ ماه منتظرم گذاشت؛ بهار ۹۳ مرا برای ۱۰ روز برد؛ اما این ۱۰ روز سه ماه طول کشید! روزهای عجیبی بود. من بسیجی بودم، اما جنگ که ندیده بودم. آن مواقع در دمشق هم خیلی درگیری بود. وقتی ماشین وارد دمشق شد دود آتش‌ها را با تعجب می‌دیدم و صدای انفجار و گلوله از هرجایی شنیده می‌شد. واقعاً ترسیده بودم؛ اما می‌دیدم بقیه خیلی راحت کارشان انجام می‌دهند، زمان برد اما من هم عادت کردم.»

هر بار برمی‌گردم، از روز سوم دلم برای جبهه تنگ می‌شود

سفر ۱۰ روزه سید مسافر به سوریه سه ماه طول می‌کشد و حالا از این سه ماه‌ها در زندگی او زیاد است. مگر این خاک چه چیزی دارد که این‌همه آدم برای رسیدن به آن سر از پا نمی‌شناسند: «بعد از ۱۰ روز با همسرم تماس گرفتم و گفت: چرا نمیایی؟ گفتم فعلاً هستم. گفت دل‌تنگ نشدی؟ گفتم مثل این است که بی‌بی زینب تمام دل‌تنگی‌های این سرزمین را برای خودش جمع کرده باشد؛ نمی‌گذارد کسی اذیت شود و کم بیاورد. آن‌قدر این سرزمین خاص است. وقتی می‌خواستم برگردم. یکی از بچه‌ها گفت: روز اول و دوم را می‌گذرانی اما از روز سوم به‌یک‌باره دل‌تنگ می‌شوی. راست می‌گفت از روز سوم دل‌تنگ شدم. شما تا حالا خدا را نزدیک خودتان احساس کردید؟ آن‌وقت چه حالی پیداکرده‌اید؟ تابه‌حال اتفاق بدی برایتان افتاده است که جان به لب شوید و مدام خدا را صدا کنید؟ آن موقع چطوری صدایش می‌کنید؟ انگار که خدا روبرویتان نشسته است. این حال برای زمانی است که یا مشکل‌دارید یا یک اشتباهی کردید و کارتان گیر است. ولی سوریه این‌طوری نیست. آنجا برای خدا قدم برداشته‌اید و حالتان حسابی خوب است. حس شرمندگی ندارید. شما وقتی برای کسی کاری انجام می‌دهید و از شما تشکر می‌کند کلی حالتان خوب می‌شود. حالا فکر کنید شما جایی هستید که می‌خواهید جانتان را برای خدا بگذارید. مسلماً حالتان خیلی خوب است و این حس و حال‌ها آدم را بدجوری دل‌تنگ می‌کند.»

مدافعان حرم عاطفی‌ترین‌های زمانه خودشان هستند

رزمندگان اسلام در جبهه‌ها چه شکلی هستند؟ شکل و شمایل رزمندگان جبهه مقاومت چقدر با تصویر ذهنی مردمی که تنها اخبار آنها را می‌شنوند مطابقت دارد؟ چه افراد و چه طبقه‌های فکری و اجتماعی در این جنگ حضور دارند؟ سید مسافر می‌گوید: «تصور شما نسبت به کسی که می‌جنگد چیست؟ جنگجو؟ رشید؟ خشن؟ اگر ازهرکسی درباره یک جنگجو بپرسید چنین نشانه‌هایی را می‌گوید. بچه‌های مدافع حرم دقیقاً برعکس این تصور هستند. آنها از جنس همین مردمی هستند که شاید از جنگ هم می‌ترسند. شاید کسی که اینجا در ایران نشسته است جنگجوتر از آن‌کسی باشد که آنجاست اما چه چیزی باعث شده که او برود سوریه و دیگری اینجا بماند؟ به جرات می‌گویم رزمندگان مدافع حرم بامحبت‌ترین، عاطفی‌ترین‌های زمانه خودشان هستند. از همه اقشار بین رزمندگان وجود دارد. در فاطمیون شما یک معمار حرفه‌ای می‌بینی. یک کارگر ساده‌ هم می‌بینی. حتی تاجر و سیاستمدار هم در این جمع پیدا می‌شود. یادم نمی‌رود یکی از تاجران شهره افغانستان را لابه‌لای جمعیت دیدم. گفت مسافر صدایش را درنیاور. من آمدم به تکلیفم عمل کنم. اگر شهید شدم که هیچ، اگرنه که دوباره برمی‌گردم. در این لشکر همه جور آدمی وجود دارد. هم‌ پولدار، هم تهیدست. هم دانشجو هم بی‌سواد»

مادرم گفت اگر از حرم حضرت زینب خشتی کم شود؛ چادر سرتان می‌کنم!

شرط اول پا گذاشتن در چنین نبردی دل کندن است. دل کندن از امنیت و آرامش، دل کندن از خانواده، دل کندن از همه وابستگی‌هایی که آدم را به تعلقات مادی‌اش می‌چسباند؛ اما گویا این دل کندن برای بچه‌های فاطمیون تجربه‌شده است: در وهله بعد نگاه جامعه افغانستان به مقاومت، نگاه دیگری است. بسیار دیده‌ام که هم‌رزمان غیر افغانستانی من که شهید هم شده‌اند قبل از آمدن با همسرشان بحث داشتند؛ اما بین افغانستانی‌ها این‌گونه نیست ما چند برادر هستیم. مادر من یک روز صدایم کرد و گفت چند تا چادر می‌خرم و سر هرکدامتان می‌کنم اگر یک خشت از حرم حضرت زینب کم شود. روزی که من به سوریه می‌رفتم یک قطره اشک از صورتش نریخت. یک‌بار زنگ زدم با مادرم حرف زدم گفتم مادر سمت راست صورتم کمی سوخته است؛ فوری گفت: «خیره انشالله، التماس دعا، خداحافظ. نگاه ما کاملاً نگاه مقاومتی و آرمانی است. ما پای یک فرمان امام خمینی (ره) پوست شوروی را کندیم. با یک دستور امام، مردم ما با بیل و کلنگ بر سر شوروی ریختند و او را بیرون کردند.»

ما جیره‌خور امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) هستیم

سرسختی بچه‌های فاطمیون در جبهه‌های جهاد مثال‌زدنی شده است طوری که سربازان سوری برای ترساندن دشمن تکفیری پرچم فاطمیون را به دست می‌گیرند.‌ این‌همه سختی و رشادت از کجا می‌آید؟ سید مسافر می‌گوید: «بچه‌ها ما براثر سختی‌های مهاجرت و کارهای سنگینی که انجام داده‌اند، ناخواسته پخته به بار آمده‌اند و شکنندگی در آن‌ها به این راحتی نیست. در فیلم «نبرد پالمیرا» صحنه‌ای وجود دارد که اشک مرا درآورد. یکی از رزمندگان فاطمیون با دمپایی از یک کوه بلندبالا می‌رود. من نتوانستم خودم این موضوع را هضم کنم که این بشر چرا با دمپایی آنجاست؛ آن‌هم در ارتفاعی که پوتین از پای آدم درمی‌آید. خب خدا این‌طوری او را بار آورده است. من همیشه به بچه‌ها می‌گفتم شما در مقابل دشمنی که ماهه است در آمریکا و اسرائیل آموزش‌دیده است؛ چریک‌های خاصی نیستید، اما چرا خدا به شما عزت داده است؟ چون می‌خواهد بفهماند که این شیعه افغانستان را من عزت می‌دهم، پس هیچ‌کس نمی‌تواند او را ذلیل کند. برای همین است که اسم فاطمیون در جبهه می‌آید، النصره و داعش ۵ کیلومتر عقب می‌کشند. آنها به ما می‌گویند مرتزقه افغان (مزدور افغانی) اما می‌دانند ما مزدور ایران و سوریه نیستیم. برای همین می‌ترسند. ما جیره‌خوریم، ولی جیره‌خور امام حسین، و نوکر حضرت زینب هستیم. یک‌زمانی خطی در جنوب سوریه دست ما بود که بعد از چند ماه به بچه‌های سوری سپردیم. یک‌بار وقتی تماس گرفتند گفتند ما هنوز مثل زبان شما «لبیک یا زینب» می‌گوییم و دشمن فکر می‌کند هنوز فاطمیون اینجاست و جلو نمی‌آید.»

به همه می‌گفتم دل نبندید از خودم غافل شدم

ذهن سید مسافر پراست از خاطرات تلخ و شیرین جبهه‌ها، آرشیو عکس‌هایش پراست از رزمندگانی که دانه‌دانه از کنارش پر کشیدند. شهدایی مثل «مصطفی صدر زاده»، «سید مصطفی موسوی»، «فاتح»، «عقیل» و خیلی‌های دیگر که بخشی از این مسافر جامانده را با خود برده‌اند: «به همه می‌گفتم دل نبندید اما از خودم غافل شده بودم. اصلاً ما آنجا یک تمرینی داریم، به اسم دل کندن!» عکسی را بالا می‌گیرد و نشانمان می‌دهد و می‌گوید: «من این بنده خدا را خیلی دوست داشتم! هر کاری کردم نتوانستم به «عقیل» دل نبندم. در دخانیه شهید شد. ۱۶ شبانه‌روز جنازه‌اش روی زمین ماند. حسابی به هم‌ریختم. الآن دیگر گریه برای ما معنی نمی‌دهد. ماتمان می‌برد. برای ما این داغ است که فکر می‌کنیم عقب ماندیم. شب شهادت مصطفی. ماتمان برده بود. با جنازه‌اش هم شوخی می‌کردیم. می‌گفتیم قرار نبود تک‌خوری کنی بی‌وجدان!» اما وقتی جنازه‌اش را توی خاک می‌گذاشتند نمی‌توانستیم جلوی خودمان را بگیریم و گریه می‌کردیم. مصطفی، چمران زمانه خودش بود. ملیت برایش هیچ معنی نداشت. گاهی اعصابم خورد می‌شود به شهدا می‌گویم بی معرفت‌ها یعنی من آن‌قدر لایق نیستم که حتی به خوابم بیایی؟ اندازه خواب که از تون سهم دارم. الآن شنیده‌ام یکی از بچه‌ها شهید شده است و جنازه‌اش نیست. دیشب من تا صبح در خانه راه می‌رفتم انگار همه سنگرها را دنبال جنازه محمد می‌گشتم. عزای ما این شکلی است. باید قورتش بدهی و این قورت دادن دانه‌دانه موهایت را سفید می‌کند. به یکی از بچه‌ها به اسم سید حسن گفتم بیا یک عکس بگیریم، سرت را بریدند من پز بدهم که من با فلانی رفیق بودم. گفت من شهید هم شوم چیزی گیر تو نمی‌آید. شهید شد. سرش را هم بریدند؛ اما اول سرش مفقود شد و بعد هم بدنش و آخر چیزی گیر من نیامد.»

بعضی‌ها هنوز ترس را تجربه نکرده‌اند

سیدمسافر لحظه‌ای خیار روی میز را برمی‌دارد و به سمت ما به شکل پرتاب تکان می‌دهد و می‌گوید: «ترسیدید؟ این‌که ترس نیست. این واکنش ایمنی بدن شماست. حالا می‌دانید ترس یعنی چه؟ ترس یعنی ۱۰ نفر را ۱۰۰ نفر ببینی. یا اصلاً چشم‌هایت از استرس نتواند جایی را ببیند. شما ساعت یک‌شب کار واجبی دارید یک آژانس می‌گیرید و می‌روید بیرون؛ اما بازهم می‌گویید این ساعت شب خوب نیست. به خدا اینجا خیلی امنیت است. باید طعم ناامنی را چشیده باشید. یک‌بار آخرهای شب در پارک بودیم به همه آدم‌های آنجا گفتم فکر کنید الآن از آن پشت چند نفر با ماشین و تانک می‌آیند و می‌ریزند و به سمت شما تیراندازی می‌کنند. یا در خانه‌ات نشسته‌ای و یک‌باره شهرت سقوط می‌کند. من شنیده‌ام وقتی یک کوچه را می‌گیرند، قبل از هر چیزی می‌گویند هرکس شیعه است خودش بیرون بیاید. آنجا قسم و آیه جواب نمی‌دهد. سر شیعه را می‌برند. بعضی از مردم اصلاً ترس را تجربه نکرده‌اند.»

زمان محاصره با امام حسین(ع) درد دل کردم

سید مسافر حالا نزدیک به سه سال است در خط مقاومت اسلامی فعال است. بعد از مشهور شدنش به خاطر نوحه‌ها، حضور در نماهنگی برای فاطمیون، این شهرت برایش دردسرشده و چند وقتی ست اجازه حضور در خط مقدم جبهه‌ها را ندارد. از او می‌پرسم زمانی بوده است که کار را تمام‌شده ببیند و فکر کند شهادت نزدیک است؟ سید مسافر جواب می‌دهد: «یک‌بار در تدمور با چند نفر از نیروهای سوری و مستشارهای ایرانی در محاصره مانده بودیم. رو به حضرت اباعبدالله ایستادم و گفتم: آقاجان اگر قرار است بمیرم، خب عشق است. قرار است اسیر شوم، بازهم عشق است. من گله‌ای ندارم. ولی یک نکته وجود دارد؛ دوست ندارم فردا بگویند ما فرماندهان و مسئولینشان را گرفتیم. این برای من به‌عنوان بچه شیعه زور دارد؛ اما به لطف خدا از محاصره بیرون آمدیم. یک‌بار هم با مصطفی صدر زاده برای شناسایی رفتیم و لو رفتیم، آنها مدام تیراندازی می‌کردند. صدر زاده به شوخی گفت: مگر شهدا قبل از شهادت از مرگشان خبردار نمی‌شوند، گفتم: چرا می‌شوند. گفت: پس چرا ما نفهمیدیم؟ گفتم: لابد قرار نیست شهید شویم و آنجا دوتایی حسابی خندیدیم.»

مداحي سيد مسافر صاحب مصاحبه
http://as5.asset.aparat.com/aparat-vide ... _a72dc.mp4
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

ساخت مسجد شیعیان ترکیه زیر شلاق کودتاچیان

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه ژانويه 28, 2017 6:16 pm

ساخت مسجد شیعیان ترکیه زیر شلاق کودتاچیان


«صلاح‌الدین اوزگوندوز» از روحانیون برجسته شیعه ترکیه که به عنوان رئیس جنبش زینبیه استانبول و شیعیان ترکیه شناخته می‌شود، تحصیلات حوزوی خود را در ایران و نجف گذرانده و پس از بازگشت به ترکیه، فعالیت‌های خود را در جهت هر چه بیشتر دیده‌شدن شیعیان این کشور و حمایت از شیعیان ادامه داده است.

در این گزارش، پای صحبت این روحانی برجسته شیعه ترکیه می‌نشینیم تا با نحوه ساخت نخستین مسجد شیعیان استانبول با عنوان «زینبیه»، ایجاد جنبش زینبیه، مواضع شیعیان ترکیه درباره وقایع خاورمیانه و... آشنا شویم.

Image
صلاح‌الدین اوزگوندوز

صلاح‌الدین اوزگوندوز در ابتدا با بیان اینکه شیعیان استانبول همه مهاجر از شهرهای اغدیر، غارص (شهرهای هم‌مرز ایران و ارمنستان) هستند، سال مهاجرت خود به استانبول را سال 1978 میلادی بیان می‌کند و می‌گوید: در آن سال‌ها که تقریبا همزمان با انقلاب اسلامی ایران بود، شیعیان ترکیه کم‌کم مهاجرت به استانبول را آغاز کرده بودند و البته اهالی مناطقی از استانبول از جمله هالکالی دوست نداشتند که ما به عنوان شیعه در این مناطق سکونت داشته باشیم و به همین دلیل نیز درگیری‌هایی به وجود می‌آورند اما با این حال به مرور شیعیان به استانبول مهاجرت کرده و در مناطق خاصی از این شهر مستقر شدند.

امام جمعه مسجد زینبیه استانبول ادامه می‌دهد: در آن سال‌ها مسجدی برای شیعیان در استانبول وجود نداشت و اقوام مختلف نیز نمی‌خواستند که ما در این شهر مسجد بسازیم و اعلام موجودیت کنیم و زمانی که تصمیم به مسجدسازی گرفتیم ما را خیلی اذیت کردند تا جایی که مافیا نیز وارد کار شد و اقوام دیگر را به جان ما انداخت تا ما این مناطق را تخلیه کنیم و به شهرهای خود برگردیم اما نتیجه نداشت و در نهایت با تلاش ما کار به جایی رسید که ما ماندیم و آنها از این مناطق رفتند.

کمونیست‌ها تسلیم خواست شیعیان شدند
اوزگوندوز همچنین می‌گوید: زمانی که تصمیم به ساخت نخستین مسجد شیعیان استانبول گرفتیم به این دلیل که زمین این مسجد در منطقه آزاد شده کمونیست‌ها بود و می‌خواستند جمعیت تحت نظارت آنها باشد، خواستند که هیئت مدیره مسجد از آنها باشد و اجازه نمی‌دادند که ما در آن منطقه مسجد بسازیم اما ما گفتیم باید کسانی با ما همکاری داشته باشند که ما بتوانیم با آنها همکاری کنیم و در نهایت تسلیم ما شدند و نخستین مسجد شیعیان استانبول را با نام «مسجد زینبیه» ساختیم.

وی عنوان می‌کند: مخالفان استقرار شیعیان در استانبول برای من که شروع به حرکت‌هایی در جهت دیده‌شدن بیشتر شیعه در استانبول کرده بودم، دادگاه‌های مردمی تشکیل دادند و بنده را محکوم به اعدام کردند که در پی آن برای صحبت و دفاع از خود به دادگاه عالی رفتم؛ اما زمانی که در دادگاه علنی صحبت کرده و مشکلات خود را گفتم آنها نه تنها حکم اعدام بنده را که از سوی دادگاه‌های مردمی صادر شده بود، لغو کردند بلکه پس از آن از طرفداران ما شده و وسیله خیری برای کارهای بعدی ما شدند.

این روحانی برجسته شیعه با بیان اینکه مخالفان ما در آن سال‌ها مردم محله، کمونیست‌ها، مافیا و تعدادی از کُردها بودند، ادامه می‌دهد: همچنین با توجه به اینکه آن روزها دوران کودتا بود، کودتاچیان نیز به بهانه‌های مختلف به ما شلاق می‌زدند تا ما این محله و این شهر را ترک کنیم اما ما نه تنها استانبول را ترک نکردیم بلکه زیر شلاق کودتاچیان به ساخت مساجد در استانبول ادامه دادیم و این مسجدسازی به شهرهای دیگر ترکیه نیز کشیده شد تا جایی که در حال حاضر بیش از 50 مسجد در ترکیه ساخته شده است. ما شلاق‌ را به جان خریدیم و در آخر نیز آنها رفتند و ما ماندیم.

Image
مسجد زینبیه استانبول

اوزگوندوز با بیان اینکه تا کمرنگ‌شدن کودتاچیان اذیت و آزار آنها، شلاق‌خوردن من ادامه داشت، عنوان می‌کند: تقریبا بعد از 1990 میلادی بود که پس از اقامه نماز میت غیابی برای یکی از ترک‌های شیعه آذربایجان، من را محکوم کردند و دوباره شلاق زدند که من پس از آن به دیدار وزیر کشور رفتم و گفتم «بیش از 10 سال است من را اذیت می‌کنند اما من ناراحت نشدم و شکایتی هم نکردم اما برای من خیلی گران تمام شد زمانی که برای ترک‌های باکو نماز میت غیابی خواندیم و شما ما را محکوم کردید گویی که جرمی مرتکب شده‌ایم»؛ پس از آن دیدار دیگر شکنجه‌ و شلاقی نبود و فقط چند بار آمدند و من را با احترام بردند.

وی که بنیان‌گذار حرکت زینبیه در استانبول است درباره شکل‌گیری این جنبش از سوی شیعیان استانبول می‌گوید: از زمانی که به استانبول مهاجرت کردیم جنبش زینبیه نیز شکل گرفت و حتی اگر مسجد زینبیه هم نبود، جنبش زینبیه بود؛ چرا که مکتب ما زینبی است و به همین دلیل نیز اسم نخستین مسجد شیعیان در استانبول را زینبیه گذاشتیم. اگر از هر خانواده‌ شیعه در استانبول بپرسید یک نام زینب دارند و شیعیان استانبول به تمام معنا زینبی شده‌اند.

جنبش زینبیه به فعالیت فرهنگی شیعیان شکل داد
امام جمعه مسجد زینبیه استانبول اظهار می‌کند: با شکل‌گیری جنبش زینبیه بود که فعالیت‌های فرهنگی و ورزشی برای شیعیان استانبول نیز آغاز شد و کم‌ کم تیم ورزشی راه‌ انداخته و سالن‌های ورزشی ساختیم و فعالیت‌های فرهنگی خود را نیز با چاپ کتاب‌هایی به زبان ترکی و ترجمه کتاب‌های شیعه به زبان ترکی دنبال کردیم.

وی ادامه می‌دهد: در آن سالها روزنامه علمدار و رادیو علمدار را نیز راه‌اندازی کردیم که البته رادیو علمدار را دولت تعطیل کرد و روزنامه علمدار نیز به دلیل مشکلات اقتصادی تعطیل شد. با شبکه اسلامی جم و 12 همکاری داریم و در کنار آن تلویزیون اینترنتی زینبیه را نیز راه‌اندازی کرده‌ایم.

اوزوگوندوز شناخته‌شدن شیعه در استانبول را مدیون ایجاد جنبش زینبیه می‌داند و عنوان می‌کند: اگر جنبش زینبیه شکل نمی‌گرفت و بچه‌های شیعه گرد هم نمی‌آمدند امروز بچه‌های شیعه یا چپی بودند و یا در سازمان‌های مذهبی مانند فتح‌الله گولن جذب می‌شدند اما نگذاشتیم که این اتفاقات بیفتد و جوانان را جذب مساجد کردیم چرا که مسجد سنگر است.

وی درباره دیگر برنامه‌هایی که از سوی جنبش زینبیه دنبال می‌شود، می‌گوید: یکی دیگر از کارهایی که در قالب این جنبش دنبال می‌شود، برگزاری هرساله مراسم عاشورای حسینی در هالکالی استانبول است، در این مراسم علاوه بر اجرای تئاتر با موضوع عاشورا و مرثیه خوانی مداحان اهل بیت(علیهم السلام)، یک نفر از اهل سنت که مورد تأیید عامه باشد، یک نفر از علویان و یک نفر از شیعیان ترکیه سخنرانی می‌کنند. این مراسم باشکوه که در یونسکو نیز به ثبت رسیده است هرساله با حضور هزاران نفر از عاشقان اباعبدالله الحسین(علیه السلام) برگزار می‌شود و میلیون‌ها نفر نیز این مراسم را از تلویزیون تعقیب می‌کنند.
وی یادآور می‌شود، پس از اینکه به مدت چند سال مراسم عاشورای اباعبدالله الحسین(علیه السلام) را برگزار کردیم، این مراسم کم‌کم عمومی و همگانی شد و تا جایی که در کاخ ریاست جمهوری نیز مراسم مرثیه‌خوانی به مدت دو ساعت با حضور ما برگزار شد و در حال حاضر نیز مسئولان کشوری در این مراسم حضور پیدا می‌کنند.

این روحانی برجسته شیعه ادامه می‌دهد: برگزاری مراسم اربعین حسینی از دیگر برنامه‌هایی جنبش زینبیه است که این مراسم نیز هر ساله در منطقه هالکالی استانبول با حضور دوستداران اهل بیت(علیهم السلام) برگزار می‌شود؛ برنامه اربعین شیعیان استانبول شاید در تاریخ اربعین اولین باشد و البته این برنامه، رسما برنامه مشترک شیعه، سنی و علویون استانبول است و هرساله از ایران نیز میهمانان و علمایی به این مجلس می‌آیند.

وی در ادامه می‌گوید: در حال حاضر شیعیان ترکیه و استانبول به جایی رسیده‌اند که در تمامی مناسبت‌های مذهبی و ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(علیهم السلام) مراسم برگزار می‌کنند و با توجه به تعدد مساجد شیعه در استانبول و نامگذاری هر یک از مساجد به نام چهارده معصوم و یاران ایشان، مراسم ولادت یا شهادت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) یا ائمه اطهار(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مسجدی که به نام ایشان است، برگزار می‌شود.

این روحانی برجسته شیعه در بخشی از سخنان خود در پاسخ به این پرسش که وضعیت فعلی شیعیان ترکیه از لحاظ مشارکت در فعالیت‌های سیاسی چگونه است؟ می‌گوید: قوانین در ترکیه به این شکل است که احزاب برنامه‌های خود را ارائه می‌کنند و مردم تصمیم می‌گیرند به کدام حزب رأی بدهند و البته در این میان به دین و مذهب نگاه نمی‌شود و اینطور نیست که یک حزب خود را به عنوان حزب شیعه، حزب اهل سنت یا حزب علوی معرفی کند و می‌توان گفت سیاست در ترکیه مذهبی و قومی نیست.

تأثیرات وقایع سیاسی ترکیه برای شیعه و سنی یکسان است
وی در ادامه می‌گوید: براین اساس است که تأثیرات وقایع و اتفاقات سیاسی برای تمامی هموطنان ترکیه یکسان است و اینطور نیست که اهل سنت وضعیت بهتری از لحاظ وزن سیاسی داشته باشند و حتی در بسیاری مواقع ما هستیم که با سیاست‌های حکومت فعلی مخالفت می‌کنیم؛ هرچند که منافع و نظر دولت را نیز مورد توجه قرار داده و یک تنه به قاضی نمی‌رویم.

اوزوگوندوز درباره ارتباط شیعیان ترکیه با پیروان دیگر ادیان و مذاهب عنوان می‌کند: ما نباید به دنبال جامعه یک رنگ باشیم چرا که داشتن جامعه‌ای یک رنگ از ذهنیت‌های فاشیستی است و نظر ما این است که جامعه رنگارنگ از جامعه تک رنگی بهتر است. اینکه انتظار داشته باشیم همه یک جور باشند، یک جور فکر کنند و یک جور باور داشته باشند درست نیست و اگر تفاوت افکار و باورها برای ما طبیعی باشد دیگر اختلاف نظرها در بسیاری موارد بد به نظر نمی‌رسد و احساس بدی از این اختلاف نظرها نخواهیم داشت اما زمانی که به اختلاف نظرها با نگاه منفی از روی دشمنی نگاه کردیم آن زمان خطرناک می‌شود.

وی ادامه می‌دهد: اینکه بگوییم هر چه ما می‌گوییم حق و بقیه باطل هستند، تفکر درستی نیست و خوب است که مذاهب مختلف در کنار هم باشند؛ من از شافعی یا از حنفی بدم نمی‌آید و البته آنها نیز اهل بیت ما را قبول دارند و در تمامی مساجد ترکیه از جمله مساجد اهل سنت و شیعی نام‌های امام علی(علیه السلام) و حسنین(علیهما السلام) دیده می‌شود و نمی‌توان مسجدی را در ترکیه پیدا کرد که نام علی، حسن و حسین در آن نباشد.

تفرقه‌افکنی مطبوعات
این روحانی برجسته شیعه اظهار می‌کند: ما باید به دنبال حفظ جامعه رنگارنگ باشیم تا انسان‌ها بدون در نظر گرفتن دین و مذهب یکدیگر با هم زندگی کنند اما متأسفانه گاهی اوقات مطبوعات و رسانه‌ها در ترکیه مردم را به اشتباه می‌اندازند و به دنبال تفرقه‌افکنی بین شیعه و دیگر مذاهب هستند.

وی در پاسخ به این پرسش که رویکرد شیعیان ترکیه درباره مواضع سیاسی اردوغان به ویژه در مسئله سوریه چیست؟ عنوان می‌کند: من یک هموطن ترک هستم و در چنین شرایطی به نفع کشورم می‌بینم که سوریه و عراق تجزیه نشود و نباید راضی به این تجزیه شویم و باید جلوی این تجزیه‌گرایی بایستیم و با کشورهایی که منافعشان با ما یکی است، هم قدم شویم.

اوزگوندوز ادامه می‌دهد: زمانی که اردوغان سیاست غلطی را در برابر سوریه اتخاذ کرده بود نه به این دلیل که اردوغان سنی است و ما شیعه هستیم مخالف آن سیاست‌ها نبودیم بلکه به این دلیل مخالفت می‌کردیم که ما ترک هستیم و دنبال بهترین‌ها برای کشورمان هستیم. راه کنونی اردوغان که در جهت جلوگیری از تجزیه منطقه و سوریه در پیش گرفته شده، صحیح است و ما از آن حمایت می‌کنیم.
وی با ابراز تأسف از اینکه مطبوعات ترکیه در سالهای اخیر افکار عمومی را درباره ایران و مسائل مربوط به سوریه خراب کرده‌اند می‌گوید: طی سا‌ها‌ی گذشته مطبوعات ترکیه معلومات صحیح به مردم نداده‌اند و به عبارت دیگر مردم ترکیه از دریافت معلومات صحیح محروم هستند اما اگر این اتحاد بین ایران، ترکیه و روسیه اتفاق بیفتد افکار عمومی مردم نیز تغییر خواهد کرد.

این روحانی شیعه ترکیه اضافه می‌کند: امیدواریم سیاستی که دولت ترکیه به تازگی در مقابل سوریه اتخاذ کرده و در کنار ایران و روسیه قرار گرفته است تا اجازه ندهند منطقه تجزیه شود ادامه پیدا کند چرا که کسانی هستند که می‌خواهند منطقه تجزیه شود اما ایران، ترکیه و روسیه که نمی‌خواهند این تجزیه اتفاق بیفتد در کنار هم قرار گرفته‌اند تا اجازه تجزیه را ندهند و البته برای ترکیه نیز راه درست این است تا با کسانی که نمی‌خواهند منطقه تجزیه شود متحد شود چرا که منافع ما با آنها یکسان بوده و در تضاد نیست.

وی یادآور می‌شود: منافع ما با متحدین ناتو و اروپا تعارض دارد نه با ایران، سوریه و عراق؛ پس در این مورد باید با کسانی که تجزیه را نمی‌خواهند همکاری کنیم؛ در این میان باید به این نکته نیز اشاره کرد که اقدامات تروریستی از جمله کشتن سفیر روسیه در آنکارا نیز برای خدشه‌دار کردن این حرکت بوده است.

اوزگوندوز در پاسخ به این پرسش که اساسا مسلمانان ترکیه تا چه حد مواضع حمایتی ترکیه از اسرائیل را می‌پذیرند؟ می‌گوید: فلسطین برای فلسطین است و به این دلیل که از سوی اسرائیل اشغال شده است باید از فلسطین دفاع کنیم چرا که ما طرفدار اشغالگر نیستیم و طرفدار مظلوم هستیم اما اگر بیشتر از خود مظلومی که در حقش ظلم شده از حق او دفاع کنیم در واقع کاسه داغ‌تر از آش می‌شویم و این افراط است.

در عربستان شیعه و سنی آزاد نیستند
وی در بخش دیگری از سخنان خود درباره ممنوعیت و محدودیت‌هایی که در خصوص آزادی عمل شیعیان عربستان وجود دارد، می‌گوید: در عربستان تنها شیعیان نیستند که محدودیت دارند و بهتر است بگوییم در عربستان هیچکس آزاد نیست و هیچکس نمی‌تواند مخالف حکومت حرفی بزند؛ در عربستان حتی شاهزاده‌ها هم آزاد نیستند و تعامل خودشان را نیز به هم زده‌اند پس در چنین شرایطی نمی‌توانیم انتظار آزادی عمل برای شیعیان داشته باشیم چرا که در آنجا اهل سنت هم آزاد نیستند.
اوزگوندوز ادامه می‌دهد: در عربستان انسان‌ها از حقوق بشر محروم هستند و این نگاه دیکتاتوری را به یمن نیز تحمیل می‌کنند و با خرید صلاح از آمریکا به یمن حمله کرده، مسلمانان بی‌گناه را می‌کشند و در راه اهداف آمریکا و اسرائیل خدمت می‌کنند.

وی بخش پایانی سخنان خود را به بیان وظایف روحانیت شیعه اختصاص می‌دهد و می‌گوید: یکی از دو حجت خداوند، عقل و دیگری وحی است و ما روحانیون شیعه باید عاقلانه رفتار کنیم و همانطور که اهل بیت ما سفارش کرده‌اند نباید دین و مذهب خود را به دیگران تحمیل کنیم بلکه باید با عملمان نشان دهیم که انسان‌های خوبی هستیم تا بتوانیم دین و مذهب خود را معرفی کنیم.
این روحانی برجسته شیعه ترکیه سخنان خود را اینگونه به پایان می‌رساند: روحانیت ما باید خودباور باشد و به مکتب اعتقاد داشته باشد و از مکتب نترسند و در این صورت مغلوب نمی‌شوند چرا که این مکتب مغلوب شدنی نیست. باید بدانیم و اعتقاد داشته باشیم که اگر خدا کسی را بلند کند کسی نمی تواند او را به زمین بزند و اگر خدا کسی را به زمین بزند کسی نمی‌تواند او را بلند کند؛ اگر با خدا باشید مغلوب نمی‌شوید.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

مقاومت در برابر موانع داخلي و خارجي براى ساخت فيلم مستند مفي

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه فبريه 04, 2017 10:59 pm

مقاومت در برابر موانع داخلي و خارجي براى ساخت فيلم مستند مفيد


سرویس فرهنگ و هنر مشرق- مجتبی رضوانی امسال با مستندهای «از خون جون» و «زخم های استوایی» جشنواره عمار حضور پر رنگی دارد. مستند«از خون جون» درباره شیخ ابراهیم زکزاکی و شیعیان نیجریه است و زخم‌های استوایی درباره کشتار مسلمانان در میانمار است. به بهانه حضور پرنگش در جشنواره عمار با او به گفتگو نشستیم.

Image

*خون جون مستند شما در مورد شیعیان نیجریه، زخم‌های استواری راجع به کشتار مسلمانان در میانمار از مجموعه کارهایی است که در حوزه بین الملل انجام دادید. چگونه علاقمند به سوژه نمایش زندگی مسلمانان در سایر ملل و کشورهای دیگر شدید؟

جرقه این کار و علاقمندی از استارت اولی بود که من و دو نفر از برادرانم در این حوزه زدیم و سنگ بنای آن را گذاشتیم. فکر نمی‌کردیم ازطراحی خاص مستند گونه استقبال شود. دوم این که اصلا به ما اعتماد بکنند و بگذارند ما برویم و در حوزه بین‌الملل فعالیت کنیم. مستند مجمع الجزایر کمور اولین طرح مجموعه ما بود که به شبکه‌ی جهانی سحر سیمای فرانسه ارائه کردیم. موقعیت بنده و برادرانم را که رصد بکنید درخواهید یافت که هیچ کس از اقوام و دوستان نزدیک ما صدا و سیمایی بود، نه پارتی داشتیم و سفارش از جایی شده بودیم. 4 برگ اطلاعات را نوشتیم رفتیم سیمای فرانسه به شبکه جهانی سحر ارائه دادیم .

*قبل از آن کار مستند کرده بودید؟

در حوزه مستند فعالیت نکرده بودیم ،فقط یک مستند خیلی کوتاه و مختصر درتهران ساخته بودیم. ولی در کمال ناباوری دیدیم که از طرح ما استقبال کردند و اولین کار ما یک مجموعه 5 قسمتی زبان اصلی فرانسوی از مجمع الجزایر کومور شد. ولی همین پروژه هم برآورد بالایی نداشت .برآورد 5 قسمت مجمع الجزایر کومور 18 میلیون تومان بود .

*خیلی پول کمی است. چه سالی دقیقا این مجموعه را ساختید؟

سال 1385 . آن موقع هم که این کار را با 18 میلیون فیلم ساختیم و وقتی برگشتیم پروژه را تدوین کردیم و ارسال کردیم. با سه برادرم که درگیر این کار بودیم 100هزار تومان سود نکردیم. یعنی 17میلیون 900هزار تومان برای این مستند طبق صورت‌های مالی خرج کردیم. فقط خوشحال بودیم که که آنتن سیما را بیهوده پر نکردیم.

*زمان مجموعه 5 قسمتی چقدر هزینه داشت ؟!

5 قسمت .حول و حوش 170 دقیقه شد. به زبان اصلی و زبان فرانسه که از سیمای سحر فرانسه پخش شد. استارت کار ما از اینجا بود. وقتی مشغول کار بودیم ،در خود مجمع الجزایر کمور کودتا شد، در جزیره آنژوان و بخشی از کار ما مختل شد. درگیری‌هایی بوجود آمد ولی با وجود بحران‌های خاص رخ داده و مناقشات سیاسی آن منطقه، ما دست پر بازگشتیم و اثرمان را ارائه کردیم. همین که ما دست پر برگشتیم سازمان هم به ما اعتماد کرد برای کار مستند ساحل عاجل.

Image

مستند ساحل عاجل را که داشتیم کار می‌کردیم یک درگیری خیلی عظیمی اتفاق افتاد در خود ساحل عاجل ،شهر ابی باج و جوانان آن منطقه ما را به واسطه اینکه چهره سفیدی داشتیم با فرانسوی‌ها اشتباه گرفتند. هنوز انجمن‌ها و مجموعه‌های جوانان آنجا و گروه‌های فعال سیاسی خیلی روحیه استعمار ستیزی دارند. شیر پاک خورده‌ای رفته بود گفته بود که یک تیم فرانسوی دارند کار مستند می‌سازند و چون در شهر «ابی باج» درگیری بوجود آمده بود، تمام تجهیزات ما از بین رفت.

پس از چندی فهمیدند که ما ایرانی هستیم ، دقیقا موقعی بود که دیگر هیچ چیز باقی نمانده بود و تجهیزات ما از بین رفته بود. فردای آنروز در میدان اصلی شهر جمع شدند و طی مراسمی عذرخواهی کردند حتی رفته بودند فارسی یاد گرفته بودند و با شعار دست جمعی « ما را ببخشید» را فریاد می‌زدنند .

با وجود اینکه تجهیزات ما از بین رفته بود،بخشی از تصاویر را گرفته بودیم. دوباره از آنجا دوربین تهیه کردیم، بخش دیگر مصاحبه هایمان را تهیه کردیم و همان کار هم تحویل صدا و سیما دادیم . سازمان از این بابت به ما اعتماد کرده بود. بهرحال هر شرایط بحرانی که برایمان اتفاق بیفتد دست از پا درازتر برنمی‌گشتیم و سازمان صدا و سیما از ما شاکی نبود. چون می دانست از هر ماموریتی دست پر برمی گردیم .

*یک سوال بامزه می‌کنم هر جایی می‌روید مستند بسازید، یک اتفاقی سیاسی عجیبی می‌افتد و اوضاع سیاسی محل ماموریت شما برهم می ریزد؟

یا حین کار این اتفاق می‌افتد یا اینکه بعد از این کار ما تمام شد رخ می‌دهد. نمی‌دانم ... ما دو سال قبل از اتفاقات تلخی که در نیجریه افتاده رفته بودیم آنجا و مستند «خون جون» را کار کرده بودیم. اینکه چرا پس از دو سال مستند ما پخش شد، دلیل خاص خودش را داشت. ولی همزمان شد با اتفاقات دستگیری زاکی زاکی و برای خودمان هم تعجب برانگیز بود که این کار چرا این قدر زمان بر می‌شود و حس می‌کردیم که خیلی این کار را غیرحرفه‌ای انجام داده‌ایم.

Image

حالا مخاطب که دارد این گفت و گو را می‌خواند و این جملاتی که بین ما رد و بدل می‌شود خیلی برایش شعاری است اما خود مخاطب قضاوت کند. ما در حالی رفتیم وارد نیجریه شدیم که سفارت نیجریه در تهران به ما ویزا نداد و وزارت امور خارجه هم هیچ یادداشتی بابت تسهیل در این امر به سفارت نداد. علیرغم درخواست سازمان فرهنگ و ارتباطات پیگیری کردیم که از طریق رایزنی فرهنگی اقدام بکنیم آنها هم اکیداً به ما گفتند که شما مجوز ندارید و حق ندارید که به نیجریه بروید و مستند بسازید.

*سازمان فرهنگ و ارتباطات علامت سئوال بزرگ این ماجراست؟

دقیقا در همان ایامی که ما داشتیم با سازمان فرهنگ و ارتباطات مذاکره می‌کردیم، شخصی که روی صندلی روابط عمومی نشسته بود، اسمش خاطرم نیست ولی مربوط به دوران قبل است. گفتیم شیخ ابراهیم زکزاکی، گفت بله؟ کاوازاکی؟‌ یعنی اسم زکزاکی هم به گوش مجموعه آنجا تا به حال نرسیده بود و من همان لحظه فهمیدم که اینجا جایی نیست که من بخواهم دغدغه‌ام را در مورد شیعیان نیجریه و شیخ ابراهیم مطرح بکنم. حالا جالب اینجاست که در همان مقطع که برای همین ساختن فیلم مستند جاهای مختلف سر زده بودیم مقارن شده بود با وضعیت نابسامانی صدا و سیما، و صدا و سیما مجبور بود از بودجه‌های کم خودش آنتنش را حفظ بکند.

ما باید یک مشارکت کننده‌ای پیدا می‌کردیم. از همه ناامید شدیم رفتیم. سراغ لاستیک یاسا که صادرات لاستیک موتور به نیجریه داشت (در جاده سعیدآباد شهریار). من با آنها حتی مذاکره کردم که کمکی بکنند که در هر صورت نشد. این نکته را می‌خواهم بگویم که کار شما را سخت می‌کند چون سئوال عجیبی پرسیدید. اصلا هیچ همکاری اتفاق نیفتاد که ما بخواهیم وارد نیجریه بشویم . چه نیروهایی این وسط داشتند کمک می‌کردند .آخر به ذهن من رسید که با یک شرکت بازرگانی مکاتبه بکنیم خودمان را بعنوان بازرگان کالای پزشکی جا بزنیم .یک بخشی از برآورد هزینه ساخت فیلم‌ خودمان را رفتیم یک ست جراحی پرمصرف را با پنس و سرنگ و این چیزها بسته بندی کردیم به عنوان تاجر وسائل پزشکی. در هیبت تیم پزشکی به ما ویزا دادند. تیک بیزینس روی ویزای خورده بود. ما توانستیم وارد آن کشور بشویم. شما حساب بکنید از لحظه‌ای که وارد نیجریه شدیم، چه اتمسفر ناامنی مارا احاطه کرده بود.

* اگر می‌فهمیدند که دروغ گفتید چه بلایی سر شما می‌آوردند؟

ریسک بالایی کردیم. این مسئله را زمانی فهمیدم که داشتیم برمی‌گشتیم و من کوله پشتی‌ام همراه بود به همراه دوربین، میکروفن و دو عدد دو هارد اکسترنال. که داخل آن نزدیک به دو ترابایت مصاحبه‌های زبان اصلی به زبان اوسا بود که با مردم در مورد وضعیت نابسمان اقتصادی آنها در مورد بحث انگلیس، در رابطه با وضعیت بنزین، مشکلات معیشتی و سیاسی آنها صحبت کرده بودیم. کافی بود افسر پلیس فرودگاه یک لحظه این هارد اکسترنال من را بردارد و با کابل یو اس پی به لپ تاپ خودش وصل بکند. اگر چنین می‌شد فاتحه ما چند نفر خوانده ‌شده بود، چون نه مجوزی نداشتیم نمی‌توانستیم موضوع را رسانه‌ای کنیم و نه دولت از ما حمایت می‌کرد.

*اگر شما را می‌گرفتند؟

من بعدها شنیدم که یکی از بدترین زندان‌های از لحاظ بهداشتی دنیا زندان‌های نیجریه است. اگر زندان بروید حساب شما با کرامت کاتبین هست. شرایطی بود که بهرحال از سر گذراندیم. خودمان تصمیم گرفته بودیم که برویم این مستند را بسازیم و ظاهراً باید تا آخر مسئولیت آن را خودمان به عهده می‌گرفتیم. البته دو بار هم در آنجا دستگیر شدیم و هر بار هم به یک شکلی رها شدیم . ولی درآن روزهای آخر همیشه فکر می‌کردم که کار ما پیچیده‌تر شود و سخت‌تر بشود . زمانی که هواپیما بلند شد و در آسمان لاگوس به پرواز درآمد لحظه‌ای بودکه من حس کردم دیگر خطری تهدیدمان نمی‌کند.

*من شنیدم لحظه خروج تسوه حساب با مزه ای با نماینده سازمان فرهنگ و ارتباطات کردید؟

مابا رایزن فرهنگی ایران در نیجریه تلفنی چند بار با ایشان صحبت کرده بودیم و ایشان به ما گفته بود که این امکان وجود ندارد و شما به هیچ وجه نمی‌توانید به نیجریه بیایید. روز آخر بود که ما بدون اطلاع از همه جا آمده بودیم و مستند را ساخته بودیم و داشتیم برمی‌گشتیم. یک مقدار اعتبار در سیم کارت نیجریه‌ای ما باقی مانده بود گفتیم به چه کسی زنگ بزنیم؟ شماره آقای رایزن راگرفتیم . با ایشان سلام و علیک کردم و خودم را معرفی کردم گفت آقای رضوانی چطوری؟ احوالتان؟ ببخشید که این نشد که شما تشریف بیاورید نیجریه و کار کنید. انشاء الله با هماهنگی‌های بعدی در آینده ما بتوانیم پذیرای شما اینجا و از این تعارفات.... .

Image

من عرض کردم به ایشان که آقا شما پیش شماره‌ای که من از آن به شما زنگ زدم را یک عنایتی بفرمایید. نگاه کرد گفت شما کجایید؟‌ گفتیم ما کارمان را انجام دادیم. تقریبا دو سه هفته است در نیجریه هستیم ،الان هم در فرودگاه هستیم داریم برمی‌گردیم. گفت آقا تو را به خدا فقط سفیر نفهمد، چون روزگار من را سیاه می‌کند. گفت انشا‌ءالله به سلامت بروید. دست حق به همراه شما باشد. نگران بود که همان لحظه هم نفهمند که ما آمدیم نیجریه. راستش بعنوان مستند ساز آزاد اگر بخواهیم ما هم مرزهایی برای خودمان بسازیم و عافیت طلبی کنیم بعید می‌دانم چنین تصاویری ثبت می‌شد . در مورد شیعیان نیجریه و اتفاقات بعد از آن ، تنها خروجی منهای فیلم، دو عکسی است که آقای قدیریان از شیخ ابراهیم زکی زاکی نقاشی کرده و عکس دیگر را عزیز هنرمند دیگری با تکنیک دیجیتال پینت پورتره طراحی کرده است.

*با رانت خاصی این مستند را ساختی؟

ما از هیچ رانتی استفاده نکردیم. چه کسی می‌آید برود کنار بوکوحرام خانه بگیرد، زندگی کند. یک ماه درگیر شود دو بار در نیجریه دستگیرش کنند، هیچ دستگاه دولتی هم حمایتش نکند که بتواند ویزا بگیرد. بخاطر چقدر ؟در دوره مثلا یک ساله، ساخت یک مستند چقدربار مالی دارد؟

*یعنی پول خوبی بابت این کار نصیب شما نشد؟

یک سال و نیم وقت گرفت و درگیر آن بودیم،تدوین، پیش تولید، تولید . 12 تومان برای من ماند. وقتی این عدد را تقسیمش کردم بین آن 10 یا 12 ماهی که درگیر تولید بودم می شود حقوق یک نیروی شرکتی ؛ با این تفاوت که ما بیمه نبودیم .

*برای کم کردن هزینه ها چه کار می کردید؟

غذای حسینیه شیعیان نیجریه را می‌خوردیم، دو شب هم خانه شیخ ابراهیم زکزاکی مهمان بودیم. ماشین داماد شیخ زکزاکی، عقیل ،را سوار شدیم. اگر پشت ماشین عقیل نمی‌پریدیم و خانه شیخ دو شب خودمان را نمی‌نداختیم و اگر این کارها را نمی‌کردیم قطعا آن 12 میلیون هم نمی‌ماند.

*ماحصل این تلاش خیر معنوی برات شما به همراه داشت؟

خیر معنوی خیلی داشت، هر بار که تلویزیون مستند «از خون جون» را نشان می‌داد تعداد فالوئورهای اینستاگرام افزایش پیدا می کرد و کامنت های زیبایی هم برای من می‌گذاشتند. من که آدم سرشناسی نیستم اما اثرم اثر داشته و مخاطب جستجو کرده و مرا پیدا کرده است. چقدر مردم خوبی داریم که فقط دعایم می‌کنند، مخصوصا خانواده ام را. بهترین دستمزی که گرفتم همین مقدار دعای مردم است.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

لشگر فاطمیون در سوریه به مرز عراق رسید

پستتوسط najm134 » چهارشنبه آگوست 23, 2017 5:56 pm

لشگر فاطمیون در سوریه به مرز عراق رسید/ نماز شکر سردار سلیمانی در مرز عراق و سوریه

سوریه و عراق بیش از 600 کیلومتر مرز مشترک دارند.
نیروهای افغانستانی مدافع حرم در ادامه عملیات‌ خود به مرز عراق و سوریه رسیدند و در کنار سردار سلیمانی نماز شکر اقامه کردند.

به گزارش عصرایران به نقل از تسنیم، نیروهای افغانستاتی مدافع حرم «لشکر فاطمیون» در ادامه عملیات‌های خود از ماه گذشته حرکت خود را به سمت مرز عراق و سوریه آغاز کردند.

پس از تلاش گسترده نیروهای فاطمیون و هم‌پیمانان در محور مقاومت، دو روز پیش این نیروها توانستند با عبور از سد حملات هوایی آمریکا، خود را به مرز عراق و سوریه برسانند.

Image

اقامه نماز شکر به همراه سردار سلیمانی در مرز عراق و سوریه

Image

سوریه و عراق بیش از 600 کیلومتر مرز مشترک دارند که تا پیش از عملیات موصل، داعش بیش از 400 کیلومتر از مرز را که عمدتا در مناطق بیابانی است، در کنترل داشت.

از نظر میدانی پیشروی تا مرز سوریه و عراق در واقع به معنی اخراج کامل داعش از بخش شرقی استان موصل خواهد بود. با رسیدن به مرز عراق و سوریه، قطع ارتباط نیروهای داعش با خاک سوریه برآورده خواهد شد.

اکنون نبردی جدی میان آمریکا وگروه‌های تحت هدایتش با ارتش سوریه و متحدانش بر سر این‌که چه کسی در مناطق مرزی جنوب سوریه مسلط باشد، شکل گرفته است.
منبع: تسنیم

گزارش مشرق از آخرین پیشروی‌های جبهه مقاومت؛
انتقام سخت از حامیان داعش/ ارتباط زمینی تهران - دمشق - بیروت در آستانه برقراری
Image
در حال حاضر، نزدیک ترین منطقه به نیروهای جبهه مقاومت در مرز سوریه، گذرگاه الولید در جنوب غرب الانبار عراق است.نیروهای عراقی در این گذرگاه حدود ۴۳ کیلومتر با نیروهای سوری فاصله دارند.
به گزارش مشرق، نیروهای ارتش سوریه و رزمندگان جبهه مقاومت، بامداد جمعه هفته گذشته عملیات حساسی را در سکوت مطلق رسانه ای از منطقه « صوانه» در شرق استان حمص آغاز کردند.

درگیری عناصر تروریستی داعش در جبهه های مختلف از جمله « شرق حلب، شهر رقه، شرق استان حمص و مناطق مرزی سوریه » باعث شد خطوط دفاعی آنان پس از چند ساعت درگیری در حومه منطقه صوانه در هم بشکند.

عملیات غافلگیرانه در این محور، به فرار تروریست ها به سمت استان دیرالزور منجر شد و نهایت نیروهای جبهه مقاومت و ارتش سوریه موفق شدند غروب روز جمعه خود را به مناطق مرزی مشترک با عراق برسانند.

در این عملیات مناطق مهمی از جمله « فیاض، جبل غراب، ناورت، حماد، خبره زقف و الجوده» از اشغال عناصر تروریستی داعش خارج شد. بیابانی بودن منطقه باعث شد عملیات آزادسازی در این محور با سرعت بیشتری انجام شود.

در حال حاضر، نزدیک ترین منطقه به نیروهای جبهه مقاومت در مرز سوریه، گذرگاه الولید در جنوب غرب استان الانبار عراق است. نیروهای عراقی در این گذرگاه حدود ۴۳ کیلومتر با نیروهای جبهه مقاومت در مرز سوریه فاصله دارند. از سویی دیگر، فاصله نیروهای عراقی در غرب استان الانبار ( شهر الحدیثه) با نیروهای جبهه مقاومت در مرز سوریه حدود ۱۰۰ کیلومتراست.

در مقطع فعلی حرکت نیروهای جبهه مقاومت و ارتش سوریه از مناطق مرزی آزاد شده به سمت گذرگاه الولید بعید به نظر می رسد زیرا مناطق جنوبی استان حمص در این مسیر واقع شده اند و در اشغال تروریست های « مغاویر الثوره و اسود الشرقیه » هستند.

تروریست های مستقر در این محور مورد حمایت آمریکا و انگلیس هستند و پیشروی نیروهای جبهه مقاومت در این مسیر فقط به پیچیده شدن تحولات میدانی منجر می شود، موضوعی که فعلا در اولویت نیست و بدون شک در زمانی مناسب پاکسازی این مناطق در دستور کار قرار می گیرد.

به نظر می رسد گزینه نیروهای ارتش سوریه و رزمندگان جبهه مقاومت در مناطق مرزی آزاد شده، پیشروی در محور شرقی است زیرا در حال حاضر امکان قیچی شدن از محور شرقی (تروریست‌های داعش) و محور غربی ( تروریست های مورد حمایت آمریکا) وجود دارد.

Image
از سویی دیگر، پیشروی در محور شرقی به دلیل مشغول بودن گروه تروریستی داعش در چند جبهه، سرعت پیشروی ها را به سمت استان دیرالزور افزایش می دهد. به دلیل حضور تروریست های داعش در این مناطق، جنگنده های آمریکایی هیچ بهانه ای برای دخالت نظامی در این محور ندارند.

در حال حاضر، نیروهای ارتش سوریه و رزمندگان جبهه مقاومت مستقر در مناطق مرزی آزاد شده درصدد هستند همزمان از دو محور به سمت مناطق شرقی پیشروی کنند. در محور نخست، پیشروهای از مناطق « تل سوید و الجوده» آغاز می شود. فاصله در این محور با شهر محاصره شده دیرالزور حدود ۱۵۲ کیلومتر است.

در محور دوم، پیشروی در امتداد مناطق مرزی عراق و در نهایت بازپس گیری گذرگاه راهبردی « البوکمال» در دستور کار قرار دارد که در مقطع فعلی تنها مسیر انتقال نیرو و تجهیزات داعش محسوب می شود. فاصله نیروهای جبهه مقاومت و ارتش سوریه با این گذرگاه ۱۳۷ کیلومتر است. در صورت باز پس گیری این گذرگاه، نیروهای سوری و مقاومت به سمت منطقه نفتی المیادین و در نهایت به سمت شهر محاصره شده دیرالزور حرکت می کنند.

اگر همزمان با عملیات پاکسازی گذرگاه « البوکمال»، نیروهای عراقی در شهر الحدیثه در غرب استان الانبار به سمت مناطق مرزی مشترک با سوریه پیشروی کنند و موفق به بازپس گیری گذرگاه « القائم» شوند، نیروهای جبهه مقاومت از دو طرف به یکدیگر می رسند و ارتباط زمینی تهران - دمشق - بیروت پس از ۶ سال دوباره برقرار می شود.

با شعله ور شدن درگیری ها در محور شرقی به خصوص در حومه گذرگاه « البوکمال»، امکان انتقال نیرو و تجهیزات به سمت مناطق نفت خیز آراک و السخنه با مشکل جدی روبه رو می شود و این موضوع به معنای افزایش سرعت پیشروی های نیروهای جبهه مقاومت از شرق شهر تدمر به سمت شهر محاصره شده دیرالزور است.
Image
مرز سوریه عراق

امنيت و آبادانى و رونق مسير زميني زيارت قدس

دعوت مراجع و علماي بصير و مستقل از همه مسلمانان و حكومتهاي غيروابسته:
زيارت بيت المقدس و مقامات و مشاهد الهي در فلسطين؛ اكر در 1400 سال قبل مستحب بوده در اين عصر فرض عيني است، جه اينكه با اشغال فلسطين تنها راه حمايت مسالمت آميز و حفاظت از اين سرزمين همانا سفر زيارتي بيوسته مسلمانان است،
اما ساده انديشي برخي حكام انقلابي و كليشه اى برخورد كردنشان در امور، و وابستگي برخي حكام ديگر به دشمن، كه به استثنا نكردن زيارت بيت المقدس و مشاهد فلسطين و خريد و معامله با مردم فلسطين جه حضوري جه تجارت بين المللي؛ كه منجر به تحريم عملي سفر به فلسطين و تجارت با فلسطينيان شده سبب كرديده است تا محاصره و زنداني كردن همه شهرها و روستاهاى فلسطين به حد محروميت از معيشت اضطراري هم برسد، و از آنطرف اسرائيليان و صهيونيستها مسجد الأقصى را هر روزه با حضورشان آلوده و ملوث كنند و كم كم رسمي و قانوين بشود.
براى رفع اين تجاوزها و منع آنها همزمان با مبارزه شعاري و سياسي و نظامي با اسرائيل؛ بايد برنامه بسيج جهان اسلام براى زيارت بيت المقدس محقق شود، خصوصا از طريق زميني
1- آزادسازي و تأمين امنيت مسير زميني زيارت بيت المقدس (از شرق اقصى تا ايران و عراق و سوربه و از غرب اقصى تا الجزاير و تونس و ليبي و مصر) اولين كام مي باشد.
2- باكسازي مناطق مسير از زمينه بروز تروريستها و تكفيريان و نواصب و ملحدان؛ تحقق نهايي گام اول است.
3- حمايت از توسعه و آباداني اين مسير و آسايش و رونق معيشت مردمان اين مسير اقدام همزمان و بعدي است.
4- اين اقدامات عمل بوظيفه ديني رفع منع از مسدود بودن مساجد الهي و سبيل الله است
5- بهترين راه براى قطع مطامع استكبار جهاني ناتو و امثالهم و اذنابهم مى باشد

خداوند به همه مؤمنان بصيرت و هوشمندي و همت و جديت و تلاش و همبستگي مرحمت بفرمايد.
Image
Image
najm134
 
پست ها : 2044
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:15 am

از فرستادن عکس معمم به سفارت ‌آمریکا تا بیمه سلامت ۱۰ هزار د

پستتوسط pejuhesh232 » چهارشنبه آگوست 30, 2017 10:28 am

از فرستادن عکس معمم به سفارت ‌آمریکا تا بیمه سلامت ۱۰ هزار دلاری


حجت‌الاسلام مهدی همازاده از طلاب حوزه علمیه و معاون مدرسه‌ی اسلامی هنر در یاداشت‌هایی به بیان خاطرات سفر علمی خود به آمریکا پرداخته است.
به گزارش «شيعه نيوز»، حجت الاسلام مهدی همازاده ابیانه از طلاب حوزه علمیه و معاون پژوهش مدرسه اسلامی هنر در سلسله یادداشت هایی به بیان خاطرات سفر علمی خود به آمریکا پرداخته است.

بخش اول این سفرنامه تقدیم خوانندگان ارجمند می شود:

Image

* عکس معمّم فرستادم؛ هم برای پذیرش دانشگاه و هم برای سفارت!!

از همون اولش گفتم فیلم بازی نمیکنم. هم توی دانشگاه مقصد و میان اون همه فیزیکالیست، میخوام موضع خودم رو داشته باشم، و هم توی سفارت نمیخوام خالی ببندم. عکس معمّم فرستادم؛ هم برای پذیرش دانشگاه و هم برای سفارت. توی مصاحبه آنلاین دانشگاه و مصاحبه سفارت هم براشون مشخص بود که حوزوی هستم.

برای یکسال فرصت مطالعاتی پایان نامه اپلای کرده بودم. دانشگاه راتگرز، چهارمین دانشگاه رنکینگ دانشگاههای دنیا در رشته فلسفه. پر از چهره های فوق العاده معروف فلسفه. خوشبختانه یکی از نظریه پردازهای نظریه ای که میخواستم توی پایان نامه نقدش کنم، قبول کرده بود راهنمای رساله و اسپانسرم باشه. مراحل پذیرش دانشگاه - با وجود طولانی بودن - راحت تر از مرحله ویزای سفارت بود. کار مربوط به دانشجوهای ایرانی رو سه سفارت امریکا در آنکارا و دبی و ایروان انجام میدن. ما آنکارا رو انتخاب کرده بودیم و باید با همه اعضای خانواده میرفتیم برای مصاحبه.

صبح سرد شهریورماه آنکارا، توی صف سفارت، ایرانیهای زیادی رو می دیدی که نیمه عریان، منتظر ورود بودند. ورود به یک گفتگوی پنج دقیقه ای که به نظر خودشون (و چه بسا واقعا)، سرنوشت زندگی شون رو تعیین می کرد.

معیارهای آفیسرهای مصاحبه کننده، اصلا واضح نیست. پسر جوان خوشتیپی که پذیرش دکتری گرفته بود و انگلیسی رو عالی صحبت میکرد و نامزدش رو بدون حجاب آورده بود، توی همون دقیقه اول، رد کرد. بیچاره چه گریه ای میکرد.

خیلی از بچه های نخبه رو بدلیل سربازی سپاه یا رشته های حساس (رشته های مرتبط با هسته ای یا موشکی) بلافاصله رد می کردند. حتی اگر استاد راهنما یا استادی که باهاش مقاله مشترک داشتند، پروژه ای مرتبط با صنایع دفاع داشت، شانس قبولی به نزدیک صفر می رسید.

نوبت ما شد. من با هیبت طلبگی و خانم با چادر مشکی، رفتیم مقابل آفیسر خانم جوان مو شرابی که علیرغم ظاهر خوش برخوردش، گاهی اوقات تصمیماتی سنگین می گرفت. مثل رد کردن همون جوان خوشتیپ و بی توجهی به گریه هاش.

با من به انگلیسی مصاحبه کرد و با خانم به زبان فارسی. فارسی رو هم خوب صحبت میکرد. سؤالات کلیشه ای درباره رزومه و موضوع پایان نامه و چرایی انتخاب دانشگاه مقصد و... رو که ازم پرسید، شروع کرد با بچه ها خوش و بش کردن و آخرش گفت ویزای شما تصویب شد، فقط نیاز به طی روال اداری داره.

این "روال اداری", همون فرآیند چک امنیتی هست که بعضی ها رو ماهها در تعلیق عارفانه! رها میکنه و در نهایت هم جوابی نمیاد. اما برای ما ظرف دو هفته، ویزای دوساله مالتیپل صادر شد.

* بیمه سلامت ۱۰ هزار دلاری برای یکسال

برای پذیرش دانشگاه، باید بیمه سلامت میخریدیم. سیاست دانشگاههای مختلف امریکا در مورد سطح لازم برای پوشش بیمه، متفاوت هست، ولی کلا بیمه و هزینه های سلامت در امریکا خیلی گرونه. ما مجبور شدیم برای خانواده چهارنفره، نزدیک به ده هزاردلار برای یکسال پرداخت کنیم. درغیر این صورت، فرم پذیرش دانشگاه و ویزا صادر نمیشد.

این بیمه، نود درصد هزینه های درمان (اون هم نه در مواردی مثل دندانپزشکی) رو پوشش میداد و بعدا خواهم گفت که همون ده درصد و موارد فاقد پوشش، میتونست چقدر پول ببلعه.

من البته فلوشیپ رتبه اول دکتری (ترمهای آموزشی) رو از پژوهشکده محل تحصیل، دریافت میکردم، ولی هزینه ها به گونه ای بود که اصلا کفاف نمیداد. بالاخره پروفسور امریکایی هم قبول کرد بهم فاند کمک پژوهشگر بده و این از حجم مشکلات کم میکرد.

اما انتقال حدود ده هزاردلار از فلوشیپ به حساب داخل امریکا، خودش ماجرایی بود. هم باید این پول گزاف رو منتقل میکردی و هم اگر بدلیل دور زدن تحریمها بلوکه میشد، مسؤولیتش با خودت بود.

* هزینه اجاره در ایالتهای مختلف امریکا خیلی متفاوت هست

بعد از گرفتن پذیرش و ویزا، رفتم سراغ رزرو کردن بلیط پرواز و متل نزدیک دانشگاه و بررسی آنلاین منازل اجاره ای در اون محدوده. ولی هزینه اجاره در ایالت مقصد ما خیلی بالا بود. هزینه ها در ایالتهای مختلف امریکا خیلی با هم متفاوت هست. نیوجرسی جزو گرانترین اونهاست. معمول ایالتهایی که دانشگاههای مطرح امریکایی رو جا داده، ایالتهای گرونی اند.

منطقه ما هم بعد از شهرهایی مثل نیویورک و بوستون و سانفرانسیسکو، بالاترین هزینه های زندگی رو داشت. منطقه ای خوش آب و هوا نزدیک نیویورک که نسبتش با این شهر، مثل نسبت رودهن و دماوند با تهران بود. درباره هزینه ها به تفصیل خواهم گفت.

برخی اطرافیان اما توصیه میکردند که اول خودم بروم و بعد از استقرار، بچه ها ملحق شوند. شاید عاقلانه تر همین بود، ولی از اونجا که خانم باید دو تا بچه و شش تا چمدان می آورد و من فقط دو تا چمدان، ظالمانه می نمود! ضمن اینکه از نحوه برخورد و تصمیم ماموران فرودگاه واهمه داشتم، قرار شد با هم بریم تا اگر اتفاقی افتاد، با هم باشیم. هرچند بعدا فهمیدم ترس بیهوده ای بود. نه کارمندان سفارت و نه ماموران فرودگاه، هیچ برخورد بدی نداشتند؛ بلکه رفتارشان کاملا محترمانه هم بود.

احسنت به اين طلبه كه بخاطر نگاه ديگران يا ازاد بودن خودش در محيطهاى ناسالم يا همرنگي با محيطهاى ملحد؛ ازلباس طلبگي بيرون نيامد، برخلاف دوزيستاني كه در همين مملكت و وطن مسلمانش تا سركوجه هم بخواهد برود رنگ عوض ميكنند و لباس!!!
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

اردوی جهادی در مرز افغانستان

پستتوسط pejuhesh232 » سه شنبه سپتامبر 05, 2017 6:19 pm

اردوی جهادی در مرز افغانستان


روایت زیبای یک خانم دکتر از اردوی جهادی در مرز افغانستان/ از واحد فخیمه‌ی اتوکلاو تا تریاکی که ماده مخدر نبود
تپه‌های پشت خوابگاه و روستای پله‌ای متروکه‌ی بالای مدرسه بدجور وسوسه‌مان می‌کردند. بخصوص من و میم را که دوتا فنر جستجوگر بودیم و یکجا بند نمی‌شدیم.
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو-فاطمه سادات حسینی، خوابگاه ما، مطب و کلینیک شماره‌ی یک سه رأس مثلثی بودند که طی کردن اضلاعش سه دقیقه هم طول نمی‌کشید. کلینیک اطفال سمت راستمان بود و کلینیک شماره‌ی دو را پسرها می‌گرداندند و بعدها فقط عکس‌هایش را دیدیم. ما فقط مجاز بودیم در محدوده‌ی همین مثلث رفت و آمد کنیم و بهمان هشدار داده بودند که با رفتن یک مسیر اشتباهی ممکن است از مرز افغانستان سر دربیاوریم.

Image

تپه‌هایپشت خوابگاه و روستای پله‌ای متروکه‌ی بالایمدرسهبدجور وسوسه‌مان می‌کردند. بخصوص من ومیمرا که دوتا فنر جستجوگر بودیم و یکجا بندنمی‌شدیمو از بخت بد مسئول اردو نیروی گردان بین کلینیک‌ها هم شده بودیم. ولی از ترس خارج شدن از مرزهای ایران هم که شده؛ همه‌ی کنجکاوی‌مان را همراه پسربچه‌های شلوغ و سربه‌هوای روستا سر پیدا کردن راه‌های تازه بین کلینیک و بخش اطفال خالی می‌کردیم. شب‌ها نمی‌خوابیدیم و به آسمان صافپرستاره‌ایکه فقط آنجا می‌توانستیم داشتهباشیم‌اشخیره می‌شدیم و برای بقیه‌ی روزهایسالماناحساس سبکی و خوشبختی ذخیرهمی‌کردیم.

شوق دیدن دوباره‌ی لباس‌های سفید
من روز اول منشی پزشک داخلی گروه بودم. به تعداد ستاره‌های آسمان صاف شب‌های لانو هیستوری گرفتم و پرونده پر کردم. اوایل می‌پرسیدم مادر جان دیابت داری؟ می‌گفتند نه و من هم سرخوش تیک خیر را می‌زدم؛ تا اینکه بین داروهای یکی از همین غیر دیابتی‌ها متفورمین و گلی‌بن‌کلامید پیدا کردم. با تعجب و شک سرم را بالا آوردم و گفتم پدر جان! شما که گفتی دیابت نداری! و تازه آنجا بود که فهمیدم چقدر از درمانگری و مردم‌داری‌اش پرتم و حالی‌ام نیست که مردم همه‌شان پاتولوژی و سیستمیک پاس نکرده‌اند و بالا بودن گلوکز خون اسمش مرض قند است، نه دیابت! بعد از آن حواسم را جمع‌تر کردم. شمرده‌تر حرف می‌زدم و برای هر جمله‌ام تأییدیه می‌گرفتم. پیرترها لهجه دارتر و تندتر حرف می‌زدند و یک جاهایی مجبور بودم برای فهم حرفشان از جوان‌ترها کمک بگیرم. فهمم شد تند حرف زدنشان از سر عجله و اضطراب است تا بتوانند همه‌ی هزارویک دردشان را برای من بگویند و فرصت طلایی حضور یک متخصص را از دست ندهند. روزهای دیگر چقدر باید پیاده می‌رفتند تا به درمانگر حاذقی برسند؟ نمی‌دانم. من آرام‌تر شدم و به هرکدام اطمینان دادم فرصت کافی برای نوشتن همه‌ی دردهایشان را دارم. چندتایی‌شان وسط شرح حال به گریه افتادند. نه از درد. از سر شوق. شوق اینکه فراموش نشده‌اند، شوق دیدن دوباره‌ی لباس‌های سفید ما که به آنها تضمین التیام دردهایشان را می‌داد. من احساساتم را با همه‌ی توان کنترل می‌کردم و پیش می‌رفتم.

ماجرای ژن غالب عزیز!
اواسط روز سروکله‌ی زن جوانی پیدا شد که مدام در رفت و آمد بود و هر جا حرف کسی را نمی‌فهمیدم از آسمان نازل می‌شد و داوطلبانه برایم ترجمه می‌کرد. با مردم با لهجه حرف می‌زد و با من بدون لهجه. هشیار بود و اسم داروها را می‌دانست. صدایش زدم. قبل اینکه حرفی بزنم خودش را معرفی کرد و گفت که می‌تواند تا عصر بماند و کمکم کند. اسمش زری خانم بود. ریزنقش و بلا. مسئول داروخانه‌ی درمانگاه کوچک روستا بود. کنارم برایش صندلی گذاشتم. تک تک مردم را می‌شناخت و تمام بیماری‌ها و داروهای مصرفی‌شان را در کسری از ثانیه برایم ردیف می‌کرد. بعضی‌ها خوشحال می‌شدند که دیگر نباید به سؤالات سخت من جواب بدهند و بعضی هم اعتراض می‌کردند که چرا زری خانم فرصت شرح حال را از آنها می‌گیرد.
تا آخر روز چندین بار با فشارهای بالای ۱۸ مواجه شدم و جیغ زنان دکتر را خبر کردم که بیاید ببیند برای فشار ۲۰ پیرمرد بدحال شصت و چندساله چه خاکی به سرمان کنیم و البته همزمان زیر بار نگاه آرام و عاقل اندر سفیه دکتر وزن کم کردم. با صندلی‌های شکسته و تخته چوب و میز و هرچه که آنجا بود مدام دکور لابی مطب را که یک چاردیواری بی‌قواره‌ی کم‌نور بود؛ تغییر دادم تا بتوانم آدم‌های رنجور مریض حال بیشتری را بنشانم و کمتر دست به کمر گرفتن و نگاه خسته از معطل شدنشان را ببینم. چیزی که دیگر می‌دانستم به خاطر سنگ‌های کلیه‌ای است که از آب آنجا نصیب همه‌شان می‌شود.

هر نیم ساعت از اتاق بیرون می‌رفتم تا بلکه بتوانم بهتر نفس بکشم ولی کار را با گردوغبار هوا خراب‌تر می‌کردم. از شب اول حساسیتم به جنون رسیده بود و کیپ کیپ شده بودم! ژن غالب عزیز خدابیامرزم هم کار خودش را کرده بود و آخرسر یک چیزی را جا گذاشته بودم. نازونکس عزیزم توی کشوی میزم در تهران بود و من داشتم در چند کیلومتری مرز افغانستان برای یک پاف حیات بخشش بال بال می‌زدم. رده‌ی لنفوسیت‌های گلبول‌های سفیدم به کلی در برابر آلرژن های هوا سپر انداخته بودند و تنها کورسوی امیدم اسپری کورتونی بود کهمیم همراهش داشت و تنها ضامن بقای هر دوی‌مان تا آخر سفر بود.

شب، تمام آداب منشی‌گری را به دال که قرار بود فردا جای من برود آموزش دادم. حتی گفتم حواسش به دکتر هم باشد که قلمبه سلمبه حرف نزند. پیرترها نمی‌دانند دکتر ارتوپدی که باید بروند پیشش چیست، گفتن ترتیب و اسم داروها بیشتر سردرگم‌شان می‌کند و برای آنهایی که کاندید جراحی کلیه یا سنگ شکن هستند دکتر اورولوژ ترکیب غریبی است. پس ارتوپد دکتر استخوان است و اورولوژ دکتر کلیه و دیابت هم که به‌وضوح مرض قند است.

واحد فخیمه‌ی اتوکلاو
روز بعد راهم را کشیدم سمت مدرسه‌ی روستا که شده بود کلینیک شماره‌ی یک. دانشجوی ترم سه بودم و نمی‌توانستم کار بالینی انجام دهم. مسئول کنترل عفونت شدم و بعدترها تبدیلش کردم به واحد فخیمه‌ی اتوکلاو.
کلینیک شماره‌ی یک نظم مخصوص به خودش را داشت. دکتر زی دست راست رییس کلینیک بود. چشم‌های سبز مغروری داشت که یکی دو روز طول کشید تا با من مهربان شود. بین کارهایم کمکش می‌کردم. مریض‌ها را صدا می‌زدم، ردیفشان می‌کردم. پرونده پر می‌کردم. این بار دیگر حواسم بود زبانم زبان مردم باشد اما گاهی زبان مردم هم جواب نمی‌داد. از یک آقایی پرسیدم مواد مخدر مصرف می‌کنید؟ قاطعانه جواب داد: «اصلاً!» طبق عادت ادامه دادم: «تریاک، سیگار، قلیان؟» گفت: «چرا تریاک رو که می‌کشم، سیگار بعضی روزها، قلیان هم هر شب!» در این مورد گرچه اعتقاد راسخش این بود که مخدر مصرف نمی‌کند اما وجدانم راحت است که تمام تلاشم را کردم تا متقاعدش کنم همه‌ی اینها مخدر است.
اما قصه‌ی سرایت زبان ما به زبان مردم حکایتی دگر بود. همه‌ی روستا واژه‌ی اندو را یاد گرفته بودند و بدون اینکه بدانند دقیقاً چیست همگی می‌خواستند حتماً اندو شوند.
از لابه‌لای جستجوهای کوچک و کنجکاوی‌های زمان انتظار و سؤال‌های زیادی که می‌پرسیدند و معجزه‌هایی که در دهان دوست و آشنا می‌دیدند، فهمیده بودند که اندو پایان خوش همه‌ی دردهایی است که امانشان را بریده و سال تا سال کسی نیست به فریادش برسد. می‌دانستند که با اندو دندانی از دهانشان خارج نمی‌شود و روح صلح‌طلبشان آن را مسالمت‌آمیزتر از کشیده شدن دندان‌های دردناک می‌دانست.

Image

مادرها بچه‌هایشان را می‌آوردند و می‌گفتند: «خانوم دکتر قربون دستت الهی خوشبخت بشی، دندون بچه‌ی منم یه اندو بکن.» هر جا گیرت می‌آوردند دهانشان را باز می‌کردند و قانعت می‌کردند که یکی از دندان‌هایشان حتماً اندو می‌خواهد. رقابت تنگاتنگی بر سر اندو شدن وجود داشت. بچه‌ها به هم دندان‌های اندو شده‌شان را نشان می‌دادند. از من می‌خواستند برگه‌های معاینه‌شان را بخوانم تا مطمئن شوند حتماً یک دندان برای اندو دارند. دوتا پسر بودند که چند بار در روز با کمک آقای ر از کلینیک بیرونشان می‌کردم چرا که سخت معتقد بودند دندان چهارشان اندو نیاز دارد. تب اندو روستا را فراگرفته بود. صدایشان از توی حیات می‌آمد که می‌گفتند: «ما اندو داریم پس کی نوبتمون میشه» بعد ازینکه کارشان انجام می‌شد، موقع تحویل پرونده‌شان می‌گفتند «خانوم دکتر منم اندو شدم دیگه؟» و وقتی جواب مثبت می‌شنیدند خیالشان راحت می‌شد و با دل خوش می‌رفتند. تا نوبتشان شود برگه‌های معاینه‌شان را به هم نشان می‌دادند و تحلیل و تفسیر می‌کردند که هرکس چند تا اندو دارد. یکی دو نفر برگه‌های معاینه را رمزگشایی کرده بودند و به بقیه می‌گفتند اگر برگه‌ات فلان علامت را داشته باشد یعنی حتماً اندو می‌شوی. راهی کردن مریض‌هایی که جرم گیری شده بودند و درخواست اندو هم داشتند پروژه‌ی سنگین ما در بخش پذیرش بود. بعضی‌ها ناله و نفرینمان می‌کردند که چرا این‌همه راه آمده‌اند اما اندو نشده‌اند. بعضاً با غصه شکایت می‌کردند که: «حالا چی میشه این دندون منم یه اندو بکنید!» دندان اندو شده کم‌کم به یک فضیلت تبدیل شد و اتاق اندو آرزوی همه و ما بی وقفه تلاش می‌کردیم که هیچ‌کس را آرزو به دل نگذاریم. اندودنتیست‌ها ناهار را بین مریض‌ها همان‌جا در کلینیک می‌خوردند و شب دیرتر از همه از کار دست می‌کشیدند. روز آخر وسایل تمام بخش‌ها را جمع کرده بودیم اما بخش اندو همچنان متقاضی داشت و کار می‌کرد. انگار هیچ‌وقت قرار نبود دندان‌های پوسیده و به عصب رسیده‌ی دردناک تمام شوند. قصه هیچ‌وقت به سر نرسید اما ما به اجبار بخش پرطرفدار اندو را جمع کردیم.


در ستایش زیبایی و وقار
پررنگ‌ترین خاطره‌ی بخش اندو زن محجوب ساکتی بود با چادر گل‌دار طوسی که چند بار برای اندوی دندان شوهرش آمده بود. چشم‌هایش سحرم می‌کرد. آن‌قدر آرام بود که می‌خواستم تمام روز کنارم داشته باشمش. نجابتش در بیان درخواستش بی‌دفاعم می‌کرد. تمام زیبایی، تمام چشم‌های سحرانگیز و تمام نجابتش را مستقیماً به دختر چهارپنج‌ساله انتقال داده بود. خودش و دخترک خجالتی‌ش که وقتی نگاهش می‌کردی خودش را توی چادر مادرش قایم می‌کرد؛ سلسله‌ی زیبایی و وقار بودند و من افسوس می‌خوردم که کار دندان شوهرش از اندو گذشته بود و باید کشیده می‌شد. اینکه آب کافی برای مسواک زدن نداشتند تقصیر آنها نبود. اینکه درآمد کافی برای رفتن به شهر و گرفتن درمان‌های دندانپزشکی نداشتند هم تقصیر آنها نبود. بی اغراق، آسمان صاف پرستاره‌ی شب‌ها تنها نصیبشان از دنیا بود که با سخاوت با ما شریک می‌شدند.
دم رفتن از پشت چشم‌های پر از اشکمان دانه به دانه لبخندهای سفید و تمیز و دندان‌های اندو شده‌ای را که نشانمان می‌دادند؛ ثبت می‌کردیم. ما خوشبخت بودیم. خیلی خوشبخت.

Image
سفرمان را با زیارت تمام کردیم. مصداق وَ قَطَعتُ البِلادَ رجاءَ رحمَتِک. من از صف آخر نماز جماعت می‌دیدم که سخت رکوع می‌رویم، موقع حمد و سوره پا به پا می‌شویم، مدام در حال ماساژ گردن و کتف و انگشت‌هایمان هستیم. نمی‌دانم چه سرّی‌ست که هرسال از خرداد پاپی می‌شویم که دوباره برویم زیر یک آسمان پرستاره و صبح تا شب طوری کار کنیم که تا مدت‌ها هیچ استخوان و مفصل سالمی برایمان باقی نماند. اما می‌دانم که آدم دو جا خوشبخت است. یکی کربلا و دیگری زیر آسمان‌های پرستاره‌ی اردوهای جهادی.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

در رثای شیر صحرای سوریه؛ فرمانده اسماعيلي دُروزي

پستتوسط najm134 » سه شنبه دسامبر 19, 2017 3:45 pm


در رثای شیر صحرای سوریه؛ فرمانده اسماعيلي دُروزي

سرلشکر عصام زهرالدین، معروف به شیر صحرای سوریه، مدافع چهار ساله شهر دیرالزور در زمان محاصره، ساعتی قبل بر اثر انفجار مین های کار گذاشته شده در غرب شهر دیرالزور به شهادت رسید.

Image
سرلشکر عصام زهرالدین، معروف به شیر صحرای سوریه، مدافع چهار ساله شهر دیرالزور در زمان محاصره، ساعتی قبل بر اثر انفجار مین های کار گذاشته شده در غرب شهر دیرالزور به شهادت رسید.
به گزارش «تابناک»، این مین در منطقه «حویجه صکر» دیرالزور منفجر شد و منجر به شهادت این فرمانده دلیر دروزی شد.گفتنی است، فرمانده دروزی‌های سوریه در این سال ها، بارها کفایت و توانمندی خود را در عرصه نظامی و دفاع از سوریه با شکست داعش در نبردهایی که هم برای سوریه و هم برای داعش حکم مرگ و زندگی در شرق این کشور را داشت، به اثبات رساند.
شهید عصام زهرالدین، فرمانده گارد ریاست جمهوری سوریه بود که از زمان آغاز بحران در عملیات مهمی از جمله پاکسازی غوطه شرقی شرکت داشت؛ شهید عصام در جریان محاصره شدن شهر دیرالزور با تعدادی از یارانش به این شهر رفت و با مقاومت چهار ساله از نفود تروریست های داعش به شهر محاصره شده دیرالزور جلوگیری کرد.

در همین رابطه، اخبار سوریه نوشته است: عصام زهرالدین که از او به ‌عنوان فرزند سویداء هم یاد می‌شود، هیچ وقت ننگ وطن‌فروشی را تحمل نکرد و پس از فرار مناف طلاس به خارج، تقریبا جای او را در گارد ریاست جمهوری گرفت. چندی بعد به دلیل اعتماد بالایی که به او می‌رفت، از طرف فرماندهی ارتش سوریه ماموریت حفظ دیرالزور شد.
او در سال‌هایی که شهر در محاصره کشنده و بی‌سابقه‌ای بود، در برابر بیش از هشتاد عملیات سنگین داعش ـ که گاه تا بیست روز هم طول می‌کشید ـ مقاومت کرد و مانع از سقوط شهر شد. پشت او اما به بچه‌های حزب‌الله مستحکم بود که سه سال پیش برای کمک به وی راهی دیر شدند و تا روز شکست محاصره، کسی نمی‌دانست در این شهر همه مقاومت می‌کنند.
عصام زهرالدین نمونه عالی شیوه حکومت‌داری سوریه بود، او یک دروزی بود، نه سنی بود، نه علوی و نه شیعه. مانند داود الراجحه خدابیامرز که مسیحی بود و در انفجار شورای امنیت سوریه جان باخت. او فرماندهی ده هزار، شیعه، سنی، مسیحی، دروزی، آرامی، آشوری و علوی را دیرالزور بر عهده داشت و در این مدت با حضور در خط مقدم نبردها، نام نیکی در تاریخ مبارزات ضدتروریسم و وطن‌پرستی از خود بر جای گذاشت.
تقریبا همه کسانی که با تحولات سوریه سر و کار دارند، نام او را شنیده و به دلیل شوخی‌ها و رفتارهای پدرانه‌اش، همه رزمندگان و درجه‌داران و افسرانی که در شهر با او همکاری می‌کردند، دوستش داشتند.
نبود عصام، ضربه مهلکی بر پیکر ارتش سوریه است. همه خانواده او در سوریه لباس رزم بر تن کرده و در حال نبرد با تکفیری‌ها هستند. برادرش فرماندهی جبهه القنیطره را دارد و فرزندش ماه‌ها دوش به دوش پدر در دیرالزور جنگید.
همین سه هفته پیش بود که پس از مدت‌ها راهی زادگاهش شد و استقبال باشکوهی از او کردند، او فخر دروزی‌های سوریه و جهان بود و همه اهالی سویداء به او افتخار می‌کردند و نامش را به نیکی می‌برند. به جرأت می‌توان گفت که اگر وجود او و برادرش نبود، خیلی‌ها در این استان حاضر به پوشیدن لباس رزم نبودند. او زنده ماند تا شکست محاصره شهر را ببیند، اما زنده نماند تا بیرون راندن آخرین داعشی را از دیرالزور و خاک سوریه شاهد باشد.
با وجود حسادت‌هایی که در ارتش سوریه به او می‌شد و برخی‌ها او را شومن می‌نامیدند، اما واقعیت آن است که در کنار سهیل حسن، نامش در تاریخ نبردهای سوریه به یادگار خواهد ماند و مجسمه‌اش در ورودی‌ها و میدان‌های شهرهای سوریه یادگار سرداری است که از خاک وطنش پاسداری کرد.
بعيد نيست با نزديك بودن فتح نهايي ديرالزور؛ و افزايش زمينه ارتقاي عالي او در جايكاه نظامي كشور سبب شده باشد كه برخي معاندان مقدامات شهادتش را فراهم ركده باشند.

مفتي اعظم سوريه در تشييع جنازه اش امروز كفت: هفته قبل با من تماس كرفت و كفت مشتاق لقاي خداوند شده ام، كفتم البوكمال جه مي شو د؟ كفت هستند كساني كه ادامه دهند!
najm134
 
پست ها : 2044
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:15 am

خانواده‌ای که ۴۲ سال تنها در سیبری زندگی کردند

پستتوسط pejuhesh232 » جمعه فبريه 23, 2018 8:34 pm

خانواده‌ای که بخاطر حملات كمونيستها به متدينين ۴۲ سال تنها در سیبری زندگی کردند


هجرت به اعماق سيبري براى حفظ دين از هجمه كمونيستها خانواده‌ای که ۴۲ سال تنها در سیبری زندگی کردند

در سال ۱۹۳۶ خانواده لیکف شهر را ترک کردند و به اعماق جنگل‌های سیبری رفتند و تا سال ۱۹۷۸ در انزوای کامل در آنجا زندگی کردند. در سال ۱۹۷۸، یک خلبان هلی کوپتر هنگام پرواز روی جنگل‌های سیبری چیز عجیبی دید. او چند صدمتر بالاتر از دامنه کوه یک فضای باز خالی در میان جنگل دید. از آنجا که این فضای شبیه مزرعه بود او را متعجب کرد، چون نشان می‌داد کسی در آن زندگی می‌کند.

Image

با این حال این زمین بیش از ۲۰۰ کیلومتر از اولین سکونتگاه انسانی فاصله داشت. علاوه بر این، مقامات شوروی هیچ مدرکی نداشتند که نشان بدهد کسی در این منطقه زندگی می‌کند. خلبان فرستاده شده بود تا جایی برای فرود گروهی از زمین شناسان برای اکتشاف سنگ آهن پیدا کند. زمین شناسان بعد از مطلع شدن از چیزی که خلبان دیده بود، تصمیم به بررسی گرفتند و وقتی از کوه بالا رفتند یک کلبه چوبی در کنار رود مشاهده کردند.

Image

این کلبه تنها یک اتاق تنگ، کثیف، کهنه و سرد داشت. کف آن از پوست سیب زمینی و پوست دانه‌های کاج تشکیل شده بود. به سختی می‌شد باور کرد کسی واقعا در آن زندگی می‌کند. اما واقعا یک خانواده پنج نفری در آن زندگی می‌کردند. هرچه زمین شناسان خانواده لیکف را می‌شناختند با داستان باورنکردنی زندگی آن ها آشنا می‌شدند.
بزرگ خانواده لیکف پیرمردی به نام کارپ و یکی از مردان مومن ارتدوکس در روسیه بود. پس از آنکه بولشویک‌های بی ایمان در سال ۱۹۱۷ حکومت روسیه را در دست گرفتند، آن‌ها با آزار و اذیت مواجه شدند. بولشویک‌ها مسیحیت را غیرقانونی کردند و برادر کارپ را در سال ۱۹۳۶ کشتند. کارپ فورا با خانواده اش شهر را ترک کرد و به جنگل رفت.

او همسرش (آکولینا) و دو فرزندش (ساوین و ناتالیا) را به اعماق جنگل برد و چهار دهه درانزوای کامل زندگی کردند. در این مدت خانواده لیکف صاحب دو فرزند دیگر (دیمتری و آگافیا) هم شد. هیچ یک از آن‌ها غیر از اعضای خانواده خود تا سال ۱۹۷۸ هیچ انسان دیگری ندیده بودند. انزوا زنده ماندن را برای آن‌ها بسیار دشوار کرده بود. وقتی برف و طوفان محصول آن‌ها را در سال ۱۹۶۱ از بین برد مجبور شدند کفش و پوست بخورند. آکولینا ترجیح داد از گرسنگی بمیرد تا فرزندانش گرسنه نمانند.

Image

باوجود سختی هایی که این خانواده تحمل می‌کردند، عجیب است که تمایلی به کمک گرفتن از زمین شناسان و ترک جنگل نداشتند. در ابتدا، تنها هدیه‌ای که این خانواده از زمین شناسان قبول کردند نمک بود. در نهایت، چاقو، چنگال، دستگیره، غلات، خودکار، کاغذ و مشعل الکتریکی هم پذیرفتند.

با این وجود، در سال ۱۹۸۱ سه نفر از چهار فرزند خانواده طی چند روز جان خود را از دست دادند. وقتی دیمیتری ذات الریه گرفت، زمین شناسان می‌خواستند با هلی کوپتر او را به بیمارستان ببرند. اما او حاضر نشد خانواده اش را ترک کند و به آن‌ها گفت: انسان هرچقدر خدا بخواهد عمر می‌کند.

Image

برخی معتقدند علت مرگ و میر کودکان این بود که زمین شناسان آن‌ها را در معرض میکروب هایی قرار دارند که نسبت به آن مصون نبودند. اما نویسنده‌ای به نام واسیلی پسکوف علت مرگ آن‌ها را نارسایی کلیه می‌داند. به دنبال این مرگ ها، زمین شناسان سعی کردند کارپ و فرزند باقی مانده اش را قانع کنند جنگل را ترک کنند. هر دو امتناع کردند و به زندگی ساده خود ادامه دادند.
آگافیا بعد از مرگ پدرش در سال ۱۹۸۸ تنها عضو زنده خانواده لیکف شد. او در ژانویه ۲۰۱۶ تیتر خبر‌ها شد و سپس در ۷۱ سالگی به بیمارستان برده شد تا پایش را درمان کند، پس از آن به جنگل و خانه همیشگی خود بازگشت.
Image
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

اولین شهید بی‌سر فاطمیون تا لحظه بریدن سر «یا علی یا علی» می

پستتوسط najm134 » جمعه مارس 02, 2018 3:59 pm

اولین شهید بی‌سر فاطمیون تا لحظه بریدن سر «یا علی یا علی» می‌گفت

جشنواره عمار/ گفت‌وگو با کارگردان مستند «جنگ.دوربین.من» و «نقاشی یک رویا»؛
ساسان فلاح فر: فاطمیون غده سرطانی اسرائیل را نابود خواهند کرد/ اولین شهید بی‌سر فاطمیون تا لحظه بریدن سر «یا علی یا علی» می‌گفت
سرویس فرهنگ و هنر مشرق - ساسان فلاح‌فر، روحانی فیلمساز با ساخت چند اثر مستند متفاوت در حوزه مقاومت و نمایش آن در جشنواره عمار به شهرت فراوانی دست یافت. فلاح‌فر به شناخت دقیقی از برادران افغان و فاطمیون با ساخت چند مستند دست یافت. تحلیل او درباره فاطمیون بسیار دقیق و شنیدنی است.
*آنچه در مقدمه بحث برای من اهمیت دارد ورود روحانیت به عرصه فیلمسازی است. این هم یکی از هزاران برکت جشنواره عمار است. چرا فیلمسازی در این لباس مقدس برای شما جدی شد؟
وقتی لباس دین بر تن می‌کنم، وقتی درس دینی می‌خوانم باید یکسری از حرف‌ها را بزنم و دین را تبلیغ کنم، تبلیغ یعنی رساندن. دست مردم را باید بگیرم و برسانم به جایی که دین توصیه کرده است. به خاطر همین باید از ابزار روز باید استفاده کنم. من هر وقت پیام خوبی داشته باشم، با کلام و نوشتار باید آنرا منتقل کنم. اما همیشه باید از ابزار روز استفاده کرد و به روز صحبت کرد. تاریخ اسلام را که ورق می‌زنید، متوجه بهره‌برداری از ابراز روز خواهید شد. پیامبر در مدینه آمدند با بهترین الفاظ با مردم صحبت کردند، زیبا سخن گفتن از ویژگی‌های پیامبر بود. کلام نیکو و والا ، از ویژگی‌های امیر مومنان (ع) بو،د به همین دلیل نهج‌البلاغه بلاغت و زیبایی خاصی دارد. دین ما در نسبت با مدیوم‌های روز، طرز گفتگو کردن با مردم را به ما می‌آموزد.
*زبان دین با زبان سینما تعارضی ندارد؟
همیشه دعواست بر سر اینکه ماهیت سینما یک ماهیت سکولار است، به تعبیری عقل‌گرایی فارغ از دین. دیگرانی هم اعتقاد دارند که می‌تواند ماهیت دینی هم داشته باشد. دسته اول که معتقدند سینما مدیومی سکولار است بر این باورند که اگر در مسیر فیلمسازی گام برداری در آن ذوب خواهی شد و نمی‌توانی آنچیزی که مد نظر دین است را بگویی، چون مدیوم مال غربی هاست، چون غربی‌ها آنرا بوجود آوردند. اما به نظر من و خیلی از اساتید، ما می‌توانیم از این مدیوم به صورت دینی استفاده کنیم. همه مدیوم‌ها می‌توانند سکولار باشند، می‌توانند دینی باشند. بستگی به برخورد ما نسبت به آن دارد. برخورد من با سینما و فیلمسازی برخوردی دینی است. این را هم بگویم که می‌توان از این روش استفاده کرد برای تبلیغ دین.
عملکرد سینمای ایران در این سال‌ها فاجعه است

اغلب سینماگران ایرانی فقط دنبال پول و شهرت در جشنواره های فرنگی هستند

*شما می‌فرمایید که سینما ابزاری است برای تبلیغ دین. عملکرد سینمای ایران را در این گذار و سی و اندی ساله چگونه تحلیل می‌کنید.
عملکرد سینمای ایران در این سال‌ها فاجعه است. عملکرد سینما در بخش داستانی در رابطه با مسائل دینی فاجعه است از چند جهت. یک عده هستند می‌آیند فیلم دینی می‌سازنند به قول آقای رحیم‌پور ازغدی برای کاسبی خودشان. یک مخلوطی از دروغ و واقعیت و توهم راتحویل مردم می‌دهند به عنوان فیلم دینی. یک عده دیگر هم این مسئله، اصلا برایش مهم نیست. فقط دنبال همان اشاعه سبک زندگی غربی هستند و تازه اشاعه و بحث درباره سبک زندگی غربی را هم بلد نیستند. دوست دارند اما بلد نیستند. در مورد سینمای ایران فقط می‌توان به یک نتیجه رسید که اغلب سینماگران ایرانی فقط دنبال پول و شهرت در جشنواره های فرنگی هستند.
عموم فیلم‌هایی که استاد حاتمی کیا ساخته‌اند درونمایه دینی دارد
سینمای ایران ادای بیزنس را درمی‌آورد،بیزنسی هم نیست. چون وقتی ما فیلم خوب بسازیم ،هم درآمد دارد هم اعتبار، هم شان دارد برای سازنده و بازیگران. بر فرض مثال؛ استاد حاتمی‌کیا. شما ببیند عموم فیلم‌هایی که ایشان ساخته‌اند درونمایه دینی دارد. درونمایه‌ اعتقادی و درست دارد، خطش را درست رفته است. سینماگر ایرانی می‌خواهد فیلم دینی بسازد چهارنفر را در حال نمازخواندن نشان می‌دهد که یکنفر هم در خانه‌اشان نذری می‌آورد ،یک پرچم امام حسن هم در خانه نصب کردند، ریش هم دارند و چنین ترکیبی ساده‌انگارانه‌ای در سینمای ایران یعنی فیلم دینی. در فیلم دینی، نمایش مناسک از ملزومات نیست، در فیلم دینی قهرمان اصلی نباید ریش داشته باشد. فیلم بادیگارد آخرین اثری که مردم از آقای حاتمی‌کیا دیدند هیچکدام از مولفه‌های سطحی‌نگر و ظاهری فیلم دینی در محتوایش نیست ولی کاملا دینی است. نمونه دیگر یتیم خانه ایران است.چند تا کارگردان در ایران مسئله و دغدغه‌اشان ساختن چنین اثری درباره تاریخ ایران است. یک عده با نگاه سکولار به سینمای دینی اعتقاد دارند. آنچه که در یتیم خانه ایران نمایش داده می شود مگر بر سر ایران نیامده است؟ چرا دغدغه هیچ فیلمسازی نیست غیر از ابولقاسم طالبی ؟ اغلب فیلم‌های اجتماعی ما شده‌اند نمایش عشق‌های مثلثی. آنچه که عرض کردم تحلیلی بود در مورد سینمای داستانی. چون من کار داستانی تولید نکردم و مخاطب سینمای داستانی هستم. یک
*مسیر بحث را به سمت سینمای مستند هدایت کنیم. چرا سینمای مستند مسئله شما شد؟
شما امروز چند نفر را می‌بینید که چند سینماگر را می‌شناسید که مسئله دنیای امروز و منطقه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم و بحرانی که در سوریه و عراق بوجود آمده مسئله و دغدغه‌اشان بوده، چه داستانی چه مستند.

Image

آنقدر در حوزه فرهنگ مقاومت کار نکردیم و چند سال گذشت یکدفعه خدا محسن حججی را خدا فرستاد که کاری در حوزه فرهنگ مدیران ما نکردند او یک تنه انجام دهد.
*در جشنواره عمار امسال سنگ تمام گذاشتند.

من مسئله‌ام امسال و پارسال نیست. از ابتدای این رخدادها تا الان. از ابتدای وقایع سوریه و عراق بیشتر از صد مستند ساخته شده؟ بیشتر از دویست مستند ساخته شده؟ مردم باید نسبت به این مسئله باید آگاهی پیدا می‌کردند که چه اتفاقی دارد می‌افتد. آنقدر در حوزه فرهنگ مقاومت کار نکردیم و چند سال گذشت یکدفعه خدا محسن حججی را خدا فرستاد که کاری در حوزه فرهنگ مدیران ما نکردند او یک تنه انجام دهد. خدا به او گفته بود برو یک جنجالی در فضای رسانه درست بکن که نه ایران تمام دنیا بفهمند در آنجا چه خبر است.
هر جایی که دفاع از مظلوم ممکن باشد باید جبهه مقاومت تشکیل داد.
برای اغلب مدیران فرهنگی ما جبهه مقاومت مسئله نیست.

*نقصان در رسانه‌های مرجع را نمی‌توان کتمان کرد. در رسانه‌های مرجع ما تا دو سال قبل کلمه‌ای از مدافعان حرم مطرح نمی‌شددر صورتیکه رسانه‌های فارسی زبان ملکه عملیات روانی گسترده‌ای را درباره «مدافعان حرم» براه انداختند. در نتیجه کار نکردن رسانه‌های مرجع امروز شاهد این هستیم که حضور در سوریه و عراق مسئله ملی تلقی نمی‌شود. در صورتیکه مدافعان حرم و عرصه مقاومت مفهومی کاملا ملی است.
مدافعان حرم در یک دوره زمانی آمده و باید دستمایه قرار بگیرد تا ما را با هدف اصلی برساند. مدافعان حرم عبارتی است برای تقریب ذهن مردم نسبت به جبهه مقاومت. مدافعان حرم در دل جبهه مقاومت هستند. جبهه مقاومت حتما مسئله‌اش این نیست که هر کجا حرم وجود دارد برود. جبهه مقاومت باید در جایی باشد که صدای مظلوم وجود دارد. هر جایی که مبارزه با استکبار و صهیونیسم ممکن باشد. مگر در یمن حرم داریم،اما جبهه مقامت داریم.الحوثی‌ها در یمن در دایره جبهه مقاومت هستند در لبنان جبهه مقاومت داریم.در افغانستان یک زمانی جبهه مقاومت شدند که توانستند نیروی های شوروی را از افغانستان خارج کنند. هر جایی که دفاع از مظلوم ممکن باشد باید جبهه مقاومت تشکیل داد.
*رسانه‌های مرجع اصلا دلشان نمی‌خواهد به صورت رسمی به جبهه مقاومت بپردازند.
ببین کم‌کاری مستند سازان از طرفی قابل توجیه نیست اما کسانی هم باید در عرصه مدیریت فرهنگی باشند که خط و ربط‌ها را برای مستندسازان و حتی فیلمسازان بخش داستانی تبیین کنند.
*جبهه مقاومت مسئله ملی ما هست یا نیست؟
مسئله جهانی ماست.
*پس چرا در رسانه‌های مرجع ما تصویر واضحی ندارد. چرا باید این مستندها را فقط در جشنواره عمار ببینیم.
برای اغلب مدیران فرهنگی ما جبهه مقاومت مسئله نیست. جبهه مقاومت، به نظر شخصی در حدود بیست درصد به جبهه مقاومت در رسانه‌های ما پرداخته شده و هشتاد درصد مغفول مانده است.
شما تقریبا جایی را نمی‌توانید در سوریه نام ببرید که از شر تروریست‌ها آزاد شده و نامی از فاطمیون نباشد
*دو اثر اخیر شما در جشنواره عمار امسال در مورد لشکر فاطیمون است.چرا از میان همه سوژه‌هایی که وجود دارد سراغ لشکر فاطیمون رفتید؟
فاطیمون را سه سال است که بنده می‌شناسم. یک عده افغانستانی هستند که از بهترین‌های جبهه مقاومت هستند. شما تقریبا جایی را نمی‌توانید در سوریه نام ببرید که از شر تروریست‌ها آزاد شده و نامی از فاطمیون نباشد. عموما در همه مناطق سوریه حضور دارند. حالا فاطیمون از چه کسانی تشکیل شده‌ است.افغانستانی هستند. نگاه مردم به افغانستانی‌ها چگونه است؟
*عموما نگاه فاشیستی –اجتماعی نسبت به افغان‌ها در ایران رایج است.
برخی ناراحت‌ می‌شوند که بنده این حرف را می‌زنم اما به نظر من واقعیت است که ما بعضی‌هایمان از خیلی از نژاد پرست هایی که در دنیا وجود دارند و ما عملکرد و رفتار آنها را نقد می‌کنیم، از آنها نژاد پرست تریم. در نژاد پرستی اشتباهاتی داریم، می‌گوییم ما ایرانی هستیم و آنها افغانی. کسی که چنین رویکردی دارد اصلا تاریخ افغانستان را می‌داند؟ چند سال است که افغانستان از ایران بزرگ جدا شده که چنین حرفی را داریم می‌زنیم و از بالا به پایین به آنها نگاه می‌کنیم. به خاطر این نگاه‌های اشتباه به خاطر اینکه فضایی که در ایران وجود دارد و در تمام دنیا نیز هست، علی الخصوص در ایرانی که من زندگی می‌کنم و نگاه مردم را نسبت به افغان‌های می‌شناسم. دیدگاه‌های خودم هم در مورد افغان‌ها قبلا اشتباه بوده و نگاه من مثل بقیه بود.
Image

*نگاه شما هم نژاد پرستانه بوده ؟
اینقدر نبوده اما از افغان‌ها خوشم نمی‌یامد. فکر می‌کردم آمده‌اند و جای مرا تنگ کردند. فکر می‌کردم حالا که همه چیز در ایران روبراه است به این کشور آمده‌اند. اما وقتی وارد جمع آنها شدم متوجه شدم عموم برادران افغان، اصلا به خاطر انقلاب حضرت روح‌الله به ایران آمدند. یک تعدادی زیادی هم آمدند که در دوران دفاع مقدس به ایران کمک کنند. سال‌های پس از جنگ فهمیدیم که یک تیپی داشتند به نام تیپ ابوذر که چقدر شهید داشتندف چقدر فتوحات داشتند و ....
*یعنی آنقدری که آنان به ایران و ایرانی تعصب دارند ما به افغان‌ و افغانی تعصب نداشتیم.
اصلا. آنها به انقلاب، به امام خمینی(ره) ، به امام خامنه‌ای تعصب عجیبی دارند. به نظرم افغانستانی‌ها دارند صادرکنندگان انقلاب اسلامی می‌شوند. می‌شوند به آنها گفت دسترنج انقلاب خمینی و دارند انقلاب را به تمامی جهان صادر می‌کنند. از طرف دیگر انقلاب ما را در داخل دارند کمک می‌کنند. کاری که شاید باید خیلی بیشتر تلاش می‌کردیم و انجام می‌دادیم امروز فاطیمون دارد این کار را انجام می‌دهد. مستند سازی درباره فاطمیون برای من فضایی به وجود آورد تا متوجه شوم برداشت من از افغان‌ها اشتباه است و بعد به آن کسانی این نگاه اشتباه را داشتند بفهمانم که به چه دلایلی باید نگاه اشتباه خودتان را درست بکنید. اگر من بخواهم من رسانه صالح داشته باشم باید مصلحانه عمل کنم باشم. فاطمیون فضایی بوجود آورد تا با مدیوم فیلم مستند به مردم بگویم مردم افغانستان آنطور که شما فکر می‌کنید نیستند. در آثاری که درباره فاطمیون ساختم از ایثار حرف می‌زنیم. ایثار یک صفت پسندیده‌ای است در تمام عالم. ایثارگر کسی است که مردم خیلی به او محبت دارد. فاطمیون ایثارگرند و در چند فیلمی که درباره ایثارگران فاطمیون ساخته‌ام، لحظات فراوانی از ایثار فاطمیون را نشان می‌دهم. سر تا سر فیلم‌های من با محوریت فاطمیون، نشان دهنده ایثار است.ایثار در دایره فرهنگی انقلاب نیاز به ثبت دارد. اگر به نسل الان بگویید که تعداد بیشماری از افغان‌ها در جنگ هشت ساله حضور داشتند کمتر کسی باور می‌کند.
به همین دلیل مجموعه تشکیل شد از همین بچه‌های فاطمیون به نام مرکز رسانه‌ای فاطمی
ون که زیر نظر فرمانده‌اشان تشکیل شد برای اینکه تاریخ ثبت بکند چه کاری دارند انجام می‌دهند. شما نگاه کنید از تیپ ابوذر اثر رسانه‌ای نمی‌بینید. چون آنچنان که مستحق است به وسیله تصویر ثبت نشد. مردم دلاور افغانستان در دوران دفاع مقدس در صف نخست نبرد بودند. اما امروز ثبت می شود که در سوریه فاطمیون چقدر خدمات ارائه دادند. چقدر برای جبهه مقاومت کار کرده‌اند و انشااله فردا روزی که فاطمیون اسرائیل را هم نابود خواهند کرد. مقام معظم رهبری فرمودند که 25 سال آینده را اسرائیل نخواهد دید. یکی از ستون‌های نابودی اسرائیل فاطمیون خواهد بود چون هدفشان این است. این هدف را از روز اولی که وارد سوریه شدند، داشتند. راه را گم نکردند از همان ابتدا گفتند که هدف ما پاک کردن این غده سرطانی است و با از بین رفتن اسرائیل منطقه آرام خواهد شد.
Image

*این تصویر از فاطمیون خیلی متفاوت است با تصویر دانشجویی که می‌رود پرچم اسرائیل را با آب و رنگ پاک می‌کند. این تفاوت تربیت ناشی از کجاست؟
دقیقا تفاوت تربیت در پذیرش انقلاب است. دقیقا صحبت های چهارشنبه مقام معظم رهبری که نقل به مضمون ایشان فرمودند برخی دینشان سیاسی است و برخی سیاستشان دینی است. ما سیاستمان باید دینی باشد نه دینمان را با سیاسی بازی از بین ببریم. برخی اینجوری هستند ممکن است طرف عمامه هم بر سر داشته باشد ولی درک درستی از انقلاب نداشته باشد. ممکن است در انقلاب حضور داشته باشد ولی انقلابی نباشد. ممکن است همین امروز یک جایی یک مسئولیتی هم داشته باشد در ارگانی و نهادی داشته باشد ولی نه انقلاب را خوب فخم کرده باشد نه تربیت انقلابی را بفهمد، نه اینکه بفهمد تفاوت دوست و دشمن چیست. مشکل اصلی ما این است برخی گیر بدیهیات انقلابی هستند. اسرائیل اصلا چیزی نیست که بخواهد پرچمی داشته باشد، چهار تا دزد برای خودشان پرچم زده‌اند. پرچم دزدان احترام دارد؟ اگر ما می‌بینیم یک عده هستند که پرچم اسرائیل را از معابر عمومی پاک می‌کنند از روی پرچم رد نمی‌شوند و آنرا به عنوان یک کشور قبول دارند، در عوض در جمهوری اسلامی اسم و رسمی دارند، اما انقلاب را نمی‌فهمند، جمهوری اسلامی را نمی‌فهمند و رهبری را نمی‌فهمند، مردم را نمی‌فهمند و خودشان را به نفهمی می‌زنند و نمی‌دانند که به خاطر خوشایند چه کسی اینکارها را دارند می‌کنند. آخه چه منفعتی می‌تواند داشته باشد پاک کردن پرچم اسرائیل که هیچ معنا و مفهومی ندارد. این پرچم سمبل گرفتن زندگی ماست و تو واکنش منفی به این پرچم نشان نمی‌دهی. اگر دزد به خانه شما بیاد لباس‌هایش می‌گیری اتو می‌کنی به او می‌دهی، با عقل و فطرت جور درنمی‌آید و آن دختر خانمی که داشت پرچم اسرائیل را پاک می‌کرد خط و ربط او هم مشخص شد.معلوم شد پدر و خاندانش کیست.
Image

*چرا اعضای فاطمیون با اینکه این همه مصیبت در این کشور کشیده‌اند پای آرمان انقلاب ایستاده‌اند؟
فاطمیون از بیست و دونفر تشکیل شد . شخصیت ویژه ای به نام علیرضا توسلی که در روزهای دفاع مقدس، انقلاب از خدمات بی شمار او بهره‌مند شد، رفت عده‌ای افغان‌های عزیز را جمع کرد رفتند سوریه برای کمک کردن به جبهه مقاومت و آن بیست و دو نفر به تدریج افزایش یافتند و هسته اولیه افزایش یافت و به قصد مبارزه با غده سرطانی اسرائیل راهی سوریه شدند. در اثر بعدی که راجع به فاطمیون خواهم تصاویرش را خواهید دید. از همان ابتدا هدف اصلی مشخص بود، باید اعوان و انصار صهیونیست‌های از بین برد تا به غول نهایی رسید. با این طرز تلقی گروه کوچک فاطمیون به تدریج بزرگتر شد. آنچه لشکر فاطمیون را گسترش داد این بود که این لشکر رزمندگان خوبی هستند.
*شائبه‌ای و اتهامی که رسانه‌های معاند و بیگانه به رزمندگان عزیز لشکر فاطمیون می‌زنند این است که این عزیزان پول خوبی بابت حضور در سوریه می‌گیرند برای بنده که نیت شیعی آنان شفاف و روشن است اما چون شما به این دلاوران نزدیک بودید تحلیل خودتان چیست؟
حرف مالی را وسط می‌کشند و می‌خواهند آنان را مزدور معرفی کنند. من با یک صحنه اساسی در فیلم «جنگ، دوربین،من» پاسخ داده‌ام. اما سئوال من از کسانی که در رسانه‌هایشان چنین اتهامی به دلاوران فاطمیون می‌زنند این است که چند نفر حاضرند جانشان را با پول تعویض کنند؟
در همین زلزله اخیر که در تهران آمدند. شهروندان عزیز نخستین چیزی که به دنبال آن بودند تا خانه بردارند و بیرون ببرند بیرون پولشان بود؟ جانشان مهمتر بود یا پولشان؟ با طرح مسئله مالی می‌خواهند نشان بدهند مزدور هستند. مردمی که قاعدتا تحت تاثیر این مسائل قرار می‌گیرند حاضرم آنها را ببرم در میدان جنگ، اگر آنجا جلوی گلوله مستقیم داعش ایستاد من به هر کسی همراه ما شد پول اثر بعدی‌ام را خواهم داد.
در مستند «جنگ، دوربین،من» من دارم فرمانده‌ای را نشان می‌دهم از لشکر فاطمیون که پایش تیر خورده و حاضر نیست به عقب باز گردد. به زور می‌گوید مرا نبرید من باید برگردم به خط مقدم. شما در مستند «جنگ، دوربین،من» ببیند، مزدور در 20 متری داعش خونخوار حاضر است با یک اسلحه بجنگد. این دلاوری حاصل پول نیست، حاصل شجاعت برآمده از اعتقاد است. یعنی در همان صحنه‌ای که ما نشان دادیم دلاور افغانی رفته جلو که بتواند داعش را به خوبی قلع و قمع کند و ممکن است با یک نارنجک دستی جانش را از دست بدهد.
دوستان اشتباه نکنند و تحت تاثیر شعارهای دشمن قرار نگیرند. دلاور فاطمیونی کارگر که نیست برود جلو چند تیر بیشتر شلیک کنند دستمزد بیشتری بگیرد، مجاهدند، مجاهد فی سبیل الله و برخی از مردم ما و کسانی که این شایعات را ترویج می‌دهند مفهوم مجاهد فی سبیل الله را فراموش کرده‌اند. فاطمیون فرزندان تیپ ابوذرند، همان کسانی که در هشت سال دفاع مقدس در جنگ مقدم برای حفاظت جان ایرانی‌ها جنگیدند. اگر زخم‌های آنان را التیام بخش نیستید لااقل آنقدر آزاده باشید و زخم زبان نزنید. زوزه تیر که از بیخ کسی رد می شود با هیچ کس شوخی ندارد. دلاوری های فاطمیون ماحصل تفکر و تعهد و تربیت انقلابی است.
*برای من تربیت سخی در مستند نقاشی یک رویا خیلی جالب بود که این آدم کارگر بوده و اعتیاد داشته و حضرت زینب(س) به خوابش می‌آید و پس از ترک اعتیاد راهی سوریه می‌شود و پس از چندین ماه اسیر داعش بودن حاضر نمی‌شود برای زنده ماندن به حضرت زینب جسارت کند. ناخواسته مرا یاد فیلم سکوت مارتین اسکورسیزی انداخت که مسیحیان ژاپنی در آن فضایانکزیسیونی ژاپن حاضر نمی‌شوند به تمثال مسیح (ع) اهانت کنند. گویی فاطمیون برگزیده می‌شوند.
سخی (دلاور فاطمیونی در مستند نقاشی یک رویا) وقتی دارند از او دارند حرف می‌کشند چرا اومدی و دلیلت چه بوده، خیلی محکم پاسخ می‌دهد به خاطر حضرت زینب(س) آمدم. حاضر نیست از اعتقادات خودش عبور کند با اینکه زخمی است و داعشی ها مرتب او را کتک می‌زنند. محسن حججی را به عنوان شهید ذبیح می‌شناسید،من یک شهید در فاطمیون به شما معرفی می‌کنم مثل شهید حججی.
شهید رضا اسماعیلی (اینجا)، اولین شهید بی سر فاطیمون است. تکفیری‌ها که او را گرفتند گفتند تو باید به وجود مقدس امیر المومنین (ع) توهین کنی تا زنده بمانی. او را با هزار سختی و مشقت دستگیر کردند. بی سیم را روشن کردند و بی سیم را یکسره کردند که مجاهدان صدای او را بشنوند. گفتند توهین کن. مقاومت کرد و شروع کرد به یاعلی یاعلی یاعلی ... گفتن. ایشان با استقامتی عجیب شروع کرد به ذکر گفتن، در همین حین بچه های که صدای بی‌سیم را می‌شنیدند گفتند که صدای خرخر بریدن گلوی این دلاور از پشت بی‌سیم شنیده شد.
Image

ببیند مومن واقعی مسلمان واقعی به چه کسی می‌گویند؟ به کسی که پای اعتقاداتش اینگونه ایستاده است. ما این صحنه های را ندیدیم و این شهید را نشناختیم. اینها حاصل مکتب انقلابند نه کسانی با یقه دیپلمات و ریش و عبا و عمامه هزاران ظاهر ادعای انقلابی بودن دارند اما اهل سازش با دشمن هستند و منافق‌اند. این نفاق برای جمهوری اسلامی خیلی خطرناک است. فاطمیون به همین خاطر برای انقلاب اسلامی بهترند و با عوامل بلند پایه نفاق و چقدر غریبند.
*خیلی از فاطمیون شناسنامه ندارند، رسیدگی درست و درمان به آنها نمی‌شود اما اهل اغتشاش و طلبکاری هم نیستند.
مشکلی که در ممکلت ما وجود دارد حرف گوش نکردن است. در جلسات عمومی و خصوصی بارها مقام معظم رهبری درباره این مسئله صحبت کردند. چند نفر از مسئولان گوش کردند؟ عمده مشکل مسئولان این است که اصلا حرف رهبری را گوش نمی‌کنند. حضرت آقا بارها فرمودند که فرزندان افغان‌ها حق تحصیل داشته باشند، بیمه داشته باشند هزاران رسیدگی اجتماعی و شما با جزئیات فرمایشات حضرت آقا را رصد کنید که نمود این اتفاق را در برنامه وطن دار دیده‌اید که از یک عده از مسئولان اعتراف گرفتند که باید اینکار را بکنید. آقای نیروی انتظامی جمهوری اسلامی فلان طور رفتار کن. آقای مسئول اطباء ، اینطور باشید. مگر رهبری بالاترین منصب حکومت جمهوری اسلامی از شما درخواست کرده بود که گفته بود رفاه اجتماعی آنان را تامین کنید؟ یک عده گوش نمی‌دهند یک عده دیر گوش می‌دهند. این بزرگترین مشکلات ممکلت در تمام رده‌های مدیریتی است. (ساده لوح اين كوينده: مسؤولان طبق بخشنامه ها عمل مي كنند نه سخنرانيهاى تبليغاتي كه اكر واقعا بنا داشتند عملي شود بخشنامه صادر مي كردند)
Image

*من نظرم این است که فاطمیون از بهترین های شیعه هستند و باید بهترین جا تهران زندگی کنند و فرزندانشان در بهترین مدارس تحصیل کنند.
افغان‌هااز فطرت دینی قوی برخوردارند و همین فطرت و تربیت اعتقادی سبب شده که عموما در فضاهای مذهبی زندگی می‌کنند. مشهد، قم ،شهرری، و هر جا استان‌ها اطراف بعقه‌های امامزاده‌ها و ائمه زندگی می‌کنند. حتی برخی از این عزیزان در زینبیه سوریه زندگی می‌کنند و بومی آنجا بودند. در کنارمرقد حضرت زینب دختر امام کاظم (ع) زندگی می‌کنند. یعنی شما هر جا امامزاده‌ای می‌بینی، بخشی از برادران افغان ما در اطراف آن زندگی می‌کنند.
خادمان حرم حضرت رقیه سال‌های سال نزدیک به چندین نسل متوالی افغانستانی هستند. چند نسل از خادمانشان افغانستانی هستند. من اصرار دارم بگویم که اینها با یک زمینه قوی مذهبی پرورش یافتگان انقلاب هستند. حتی جغرافیای عموم افغان‌ها اسلامی است. همه این استدلال‌ها را کنار هم گذاشتم تا این مسائل مهم در مورد افغان‌ها را به گوش همه برسانم. اینقدر فیلم در مورد افغان های فیلم بسازم . مثلا من نبرد پالمیرا ساختم تا همگان متوجه شوند مهمترین منطقه سوریه را فاطمیون آزاد کردند.
هزاران سبک و سوژه وجود دارد در مورد فاطمیون و افغان‌های فیلم ساختن. در نقاشی یک رویا من در مورد جانبازی صحبت می کنم 14 ماه اسیر داعش بوده و هر روز یک تکه نان خورده اما خواست داعش مبنی بر توهین به حضرت زینب (س) را انجام نداده است. آدمی که به مرحله می‌رسد امکان ندارد که فرد معتقدی نباشد و اعتقاد او را به چنین جایی رسانده است.
*در مورد مستند مادرانه هم توضیح بدهید؟مادر شهیدافغانی با این مختصات که در فیلم نشان می‌دهید سال‌ها پس از هشت سال دفاع مقدس ندیده بودیم.
خانواده‌ای در قم در به نام صابری یک پسر و دو دختر دارند. پسرشان می‌خواهد به سوریه برود اجازه می‌دهند به سوریه برود و از همان گروه‌های اول فاطمیون است که آنجا تشکیل شده بود. روی تل(تپه) قرین که مشرف به بلندی های جولان علیرضا توسلی فرمانده فاطمیون به شهادت رسیدند، مهدی صابری همانجا شهید شد. تک پسر را وقتی آوردند ما تصاویر معراج شهدا را داریم که مادر بالای سر فرزندش حاضر می‌شود. من توضیح نمی‌دهم و بگذارید ببیند. هر چقدر توضیح بدهیم نمی توانیم مادر این شهید فاطمیونی را توصیف کنیم. دقیقا مصداق آنچه هستند که حضرت زینب فرمودند. ما رایت الا جمیلا‬‎. برادر و عزیزترین کس تورا در مقابل تو تکه تکه کنند و بگویی من جز زیبایی چیزی ندیدم (ما رایت الا جمیلا). {اشاره به حضرت زینب (س)}. این مادر این لحظه را برای ما به تصویر کشید. تک پسرش را آوردند شهید پر از خون، رفتار این مادر را شما ببیند. اگر ذره ای اشک دیدید، اگر ذره ای ناراحتی دیدید، ندیدید. شما یک مادر زینبی می‌بینید. اینانند پرورش یافتگان مکتب انقلاب و انقلابی،نه آن عده‌ای که شناسنامه ایرانی دارند، ادای انقلابی‌گر درمی‌آورند و امروز هزاران کار ضد انقلابی انجام می‌دهند.
najm134
 
پست ها : 2044
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:15 am

پیروزی زن محجبه مسلمان در انتخابات محلی هلند

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه مارس 31, 2018 9:01 pm

پیروزی زن محجبه مسلمان در انتخابات محلی هلند


Image
شفقنا افغانستان_«اوگبد کلینکی» زن مسلمان سومالیایی تبار مقیم هلند موفق شد آرای لازم برای ورود به شورای شهر «امن» در شمال شرقی هلند را کسب کند.

به گزارش سرویس ترجمه شفقنا به نقل از خبرگزاری آناتولی، نتایج انتخابات محلی شهر امن که روز چهارشنبه برگزار شده بود، پیروزی این زن محجبه مسلمان را که از جانب حزب چپگرای «کارگر» نامزد انتخابات شده بود، نشان داد.

این در حالی است که خانم کلینگی هفته گذشته در جریان کارزار انتخاباتی خود هدف حمله نژادپرستانه لفظی قرار گرفته بود.

در جریان این حمله نژادپرستانه، از سوی افرادی میمون سیاه خوانده شد و علیه او شعار «به آفریقا بروید» سر داده شد.

مسلمانان و اقلیت های قومی در کشورهای غربی اخیرا از تبعیض نژادی و اقدامات نژادپرستانه زیادی رنج می برند.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

قبليبعدي

بازگشت به برای آئین اعلی


Aelaa.Net