آيت الله حاج شيخ محمدتقي مامقاني تبريزي
متخلص به "نير" معروف به حجت الاسلام (بخاطر مرجعيت ايشان در اذربايجان و اختصاص اين لقب به صاحب اين موقعيت)
جهار نامدار اشعار معرفتي عاشورا = محتشم كاشاني + نير تبريزي + عمان ساماني + ميرزا حسن صفي اصفهانيخيلي وقتها كه خدمت مرحوم جعفراقاي مجتهدي ذكر حسيني مي شد ايشان اشعار نير را مي خواندند با ان صداي غراي خودشان و هق هق هاى بلند========
درنگى در آستانه آتشكده شاهكارى از حضرات اهل بيت عليهم السلام كه بر زبان حجةالاسلام نيّر تبريزى جاري كشت
آتشكده, حجة الاسلام نير تبريزى, مركز نشر كتاب, 276ص, رقعى.
آتشكده مصداق آشكارى از حديث حرارت حسينى است كه (إنّ لقتل الحسين حرارة فى قلوب المؤمنين)1 را به تفسير نشسته است.
آتشكده كتابى پر آوازه, اثرى با محتوا و ژرف و ماندنى است. به زبان رساى شعرِ اصيل, در قالب هاى مختلفى مثل مثنوى, تركيب بند, قصيده, غزل و…, از امام حسين(ع) و حماسه هاى ناب عاشورا, سخن مى گويد.
حرارت و صميميتى كه در لطف سخن حجةالاسلام ديده مى شود, حاكى از حال و حيات حسينى است كه نيّر در سايه سار آن اقبال و اشراق يافته و آتشكده را با صفا, راست و حسينى ساخته است. درست به همين دليل است كه مى بينيم كتاب او, پس از انتشار قبول خاطر خاص و عام شده, در ميان شاعران و ادب دوستان به ويژه در بين مداحان و ذاكران ابى عبدالله دست به دست مى گردد; تا آنجا كه بيش از چهار بار به صورت چاپ سنگى منتشر مى شود.2
نخست در سال 1315ق در تهران و سپس در سال 1346ق, همراه با غزليات نيّر, در تبريز چاپ شد و…3 پس از آن نيز چندين بار به صورت حروفچينى شده و به نام (آتشكده) و (ديوان اشعار) انتشار يافته است. بنابراين در حقيقت سه كتاب است كه در يك مجلد گنجانده شده است, و امروز چنانچه متداول و معروف است به آن بيشتر (آتشكده) گفته مى شود تا (ديوان اشعار) يا (ديوان نيّر). صد البته آنچه به نام ديوان اشعار منتشر شده, بهتر و دقيق تر و چشم نوازتر از آن است كه به نام آتشكده انتشار يافته است; گرچه اين نيز در تنظيم و ترتيب, تفاوتى با آن ندارد. به هر حال كتاب به اين ترتيب است:
1. آتشكده. در قالب مثنوى و هموزن مثنوى جلال الدين محمد مولوى سروده شده است.4 حجةالاسلام خود درباره نام و تاريخ آن مى گويد:
بس كه دل سوز آمد اين نظم رَدَه
آمد از هاتف بنام, آتشكده
شكر كاين منظومه مشگين ختام
در هزار و سيصد و نه شد تمام5
2. لآليِ منظومه. در قالب تركيب بند و غزل و قصيده و….6 در اين قسمت اشعارى به زبان هاى تركى و عربى و بيشتر فارسى گردآورى شده و از ميان شعرهاى فارسى كه زبان غالب كتاب است, تركيب بند بلندى در 28بند سروده شده است كه پيشتر با عنوان (سى وسه بند) نيز به صورت مستقل انتشار يافته است. اين اثر سترگ داراى صلابت و صميميت خاصى است كه در اشعار ديگر اين مجموعه ديده نمى شود و حائز امتيازات چندى است كه آن را از نظاير خود ممتاز مى سازد. حتى از تركيب بند معروف و مسبوق محتشم نيز موفق تر و فراتر مى رود. از ميان اشعار عربى كه تنها شامل سه قصيده مى شود, قصيده نخست در رثاى امام حسين(ع) و نود بيت, در بحر كامل سروده شده است و قصيده دوم و سوم به ترتيب در مدح امام على(ع) و امام زمان(عج) است و اين آخرى كه در نوع خود شاهكار شمرده مى شود, به نام هاى (قصيده ندبه)7 و بيشتر به اسم (لاميّة الترك)8 معروف است. از ميان شعرهاى تركى كه چندان هم زياد نيست, جالب تر از همه شعرى است كه با عنوان (مناجات از قول سيدالشهدا(ع)) آورده شده است:
محبوبيم الله لبيك لبيك { = محبوب من الله لبيك لبيك}
مطلوبيم الله لبيك لبيك { = مطلوب من الله لبيك لبيك}
گرگچسه مين يول باشم جدايه
بوتن بو تسليم حكم قضايه
وقف ايتمشم جان كوى بلايه
محبوبيم الله لبيك لبيك
تا وار بو باشدا عشقون هواسى
تيغ جفادن يوخدور هراسى
نوك سناندور كوه مناسى
محبوبيم الله لبيك لبيك…9
3. غزليات فارسى. اين قسمت گرچه چندان ارتباط آشكارى با موضوع كلى كتاب (مدح و مراثى امام حسين(ع) و اهل بيت(ع)) ندارد, با كمى تأمل و دقت مى توان دريافت كه بيگانه با اصل موضوع هم نيست و بيشتر با همان حال و هواى علوى ـ حسينى سروده شده است:
مگر قدم به ره عشق هشتن آسان است
سرِ سران جهان, ريگ اين بيابان است
تمتّعى كه بود تشنه را ز آب فرات
مرا ز خنجر قاتل هزار چندان است…10
آتشكده بيشتر با دو اثر گرانسنگ ديگرى كه آنها هم در حول و حوش حماسه عاشورا سروده شده اند, مقايسه و سنجيده مى شود: يكى زبدةالاسرار سروده حسن صفى عليشاه (1251ـ 1316ق) و ديگرى گنجينةالاسرار [گنجينه اسرار] سروده عمان سامانى (1264ـ1322ق) اين هر سه اثر چنان به هم مى مانند كه بى گمان از يكديگر تأثير پذيرفته و به استقبال هم رفته اند, اين هر سه كتاب در زمان هاى نزديك به هم سروده شده است (هر سه در اوائل قرن چهاردهم قمرى). روضةالاسرار, مثنوى ديگرى است كه شمس الشعرا سروش اصفهانى سروده است و مى توان در كنار اين سه مثنوى عاشورايى از آن نيز سخن گفت كه در اين مقال, مجال بيش از اين نيست. اما امتيازات مهمى كه آتشكده را از امثال خود جدا ساخته است, در جند ويژگى كلى خلاصه مى شود:
1. هر سه ديوان عليرغم توصيف وقايع جانكداز كربلا اما به ظاهر وقايع بسنده نكرده و باطن حوادث و رخدادها را نيز ترسيم كرده اند.
2. غفلت نكردن از مقام ولايت امام حسين(ع) و وسعت بخشيدن به ديدگاه شاعرانه است كه شاعر را موفق مى كند تا واقعه كربلا را در پرتو درخشان امامت و عصمت به زيارت و روايت نشيند و به جاى اينكه مرعوب سنگدلى و قساوت صف مقابل شود فكر و ذكرش را معطوف اخلاص, ايثار و شهادت سيدالشهدا(ع) و ياران با وفايش كند. اين اصل اساسى, مهم ترين شاخصه اى است كه در سراسر هر سه كتاب (آتشكده, زبده و گنجينه) به چشم مى خورد. حجةالاسلام نيّر حتى در ترسيم چهره شهيد شيرخوار كربلا هم اين اصل را به خوبى لحاظ مى كند:
شيرخواره شيرغاب پردلى
نعت او عبدالله و نامش على
در طفوليت مسيح عهد عشق
(انّى عبدالله) گو در مهد عشق
ماهى بحر لَدنّى در شرف
ناوك نمرود امت را هدف
كودكى در عهد مهد استاد عشق
داده پيران كهن را ياد عشق
طفل خرد اما بمعنى بس سترگ
كز بلندى خرد بنمايد بزرگ
خود كبير است ارچه بنمايد صغير
در ميان سبعه سيّاره, تير
ديد اصغر خفته در حجر رباب
چون هلالى در كنار آفتاب
با زبان حال آن طفل صغير
گفت با شه كى امير شيرگير
جمله را دادى شراب از جام عشق
جز مرا كمتر نشد زان كام عشق
طفل اشكى در كنار, افتاده ام
مفكن از چشمم كه مردم زاده ام
گرچه وقت جانفشانى دير شد
مهلتى بايست تا خون شير شد
جرعه يى از جام تير و دشنه ام
در گلويم ريز كه بس تشنه ام
تشنه ام آبم ز جوى تير ده
كم شكيبم خون بجاى شير ده
تا نگريد ابر كى خندد چمن
تا ننالد طفل كى نوشد لبن15
و آنجا كه مى خواهد از شهادت پيشواى شهيدان(ع) سخن گويد, زبان حال حضرت را نه در ميان خيلِ خروشان اشرار و لشكر كوفه و شام كه در مكالمه با فرشتگان و ارواح قدسى روايت مى كند و در نتيجه حكايت هايى كه به نظم مى كشد, به جاى اينكه قصه ذلت و غصه و غم باشد, حديث حريّت و عزت است.16
سرانجام نيز با عنايت به حديثى كه از امام سجاد(ع) روايت شده است,17 چنين نتيجه مى گيرد:
هرچه بر وى سخت تر گشتى نبرد
رخ ز شوقش سرخ تر گشتى چو وَرد
آرى آرى عشق را اين است حال
چون شود نزديك هنگام وصال18
و سخن امام سجاد(ع) را كه خطاب به يزيد فرمود: (اَبِالقتل تُهَدّدُنى أما تَعلم اَنّ القتل لَنا عادة و كرامتنا الشهادة).19 به صورت دقيق و رسا و بنا بر همان اصل چنين ترجمه مى كند:
ما نداريم از قضاى حق گله
عار نايد شير را از سلسله
من ز جان خواهم شدن در خون غريق
كى سمندر باز ترسد از حريق
كشته گشتن عادت ديرين ماست
اين كرامت ديدن و آيين ماست
حلق رو بَه در خور زنجير نيست
لايق زنجير او جز شير نيست20
3. تحليل تاريخى دقيق و ريشه يابى صحيح واقعه كربلا است كه حكايت از مطالعه عميق تاريخ و نشانه ژرف انديشى نيّر است. وى بارها در لابه لاى اشعارش دست به اين تحليل درست زده كه براى نمونه بيت زير را مى توان گواه آورد:
دانى چه روز دختر زهرا اسير شد
روزى كه طرح بيعتِ (منّا امير) شد21
البته اين تحليل از عقايد شيعه سرچشمه مى گيرد و در متون معارف شيعى نيز از آن سخن گفته شده است. اما در متون ادبى فارسى و در ميان شاعران پيش از نيّر كسى را سراغ نداريم كه چنين با دقت و صراحت از آن سخن گفته باشد.
سراينده آتشكده, ميرزا محمدتقى مامقانى تبريزى (تبريز 1248ـ تبريز1312ق) معروف به حجةالاسلام تبريزى, متخلص به نيّر, فرزند ملا محمد مامقانى حجةالاسلام تبريزى است كه پدرش رئيس هيئت علماى آذربايجان در محاكمه و اعدام على محمد باب در تبريز بود و بزرگِ دانشمندان و علماي آذربايجان در عصر خويش شمرده مى شد.22 وى پرآوازه تر از آن است كه نياز به معرفى داشته باشد.
فشرده سخن اينكه وى عالم فاضل, اديب, شاعر, نقاد و نويسنده چيره دست در هر سه زبان عربى, فارسى و تركى است.23 فارغ التحصيل حوزه علميه نجف اشرف است و به قول محمدعلى صفوت:
(در آسمان علم و ادب, آفتابى جهان تاب بود كه صدها ستاره درخشان از او كسب روشنى كرده است… از جمله شاكردان مرخوم نير بزركاني همجون مرحوم ايت الله سيدعلي قاضي طباطبايي مى باشد.
در زمان خود بر فرض اين كه از معاصرين دانا, همپا و نظيرى داشته در قسمت ادبيات و قريحه شاعرى از نوادر روزگار بود, … در حسن خط و خوشنويسى ماهر و زبردست بود… مردى بسيار بزرگوار و در عين شهرت و مرجعيتى كه داشت, مجهول القدر زمان خود بود.)24 كتاب هاى صحيفةالابرار فى مناقب الاطهار; فسوة الفصيل; كشف السبحات فى تحقيق الصفات; مفاتيح الغيب; لئالى منثوره; مثنوى درّ خوشاب و…25 و رساله هاى علم الساعه, لمح البصر, نصرةالحق, الفيّه; شرح انا النقطه, تفسير ما خلقت الجن والانس و…26 و تنظيم و تحرير ناموس ناصرى از تقريرات پدرش, آثار انديشه و ذوق و قلم حجةالاسلام نيّر است.
با اين همه حجةالاسلام, بيشتر با اثر گرانسنگ و پر بارش, آتشكده, شناخته شده است و به جرأت مى توان گفت كه آتشكده ـ به ويژه تركيب بند بلند آن ـ شاهكار قلمى نيّر تبريزى است.
اينك با نقل يك بند از آن, دامن سخن را فرامى چينيم و يادآورى مى كنيم كه ابيات بسيارى از آن تركيب بند, امروزه ضرب المثل گشته و همه جا كاربرد دارد و مصاديق روشنى است از آن حديث علوى كه امام على(ع) گفت: (شعر برتر, شعرى است كه ضرب المثل گردد).27 اكنون شعر نيّر تبريزى چنان است كه مولا فرموده و بدون تبليغات رسمى و دولتى, همه جا راه يافته و دل ها را مجذوب
و محسور خود ساخته است:
گفت اى گروه هر كه ندارد هواى ما
سر گيرد و برون رود از كربلاى ما
ناداده تن به خوارى و ناكرده ترك سر
نتوان نهاد پاى به خلوت سراى ما
تا دست و رو نشُست به خون مى نيافت كس
راه طواف بر حرم كبرياى ما
اين عرصه نيست جلوه گه روبه و گراز
شيرافكن است باديه ابتلاى ما
همراز بزم ما نبود طالبان جاه
بيگانه بايد از دو جهان آشناى ما
برگردد آنكه با هوس كشور آمده
سر ناورد به افسر شاهى گداى ما
ما را هواى سلطنت ملك ديگر است
كين عرصه نيست درخور فرّ هماى ما
يزدان ذوالجلال به خلوت سراى قدس
آراسته است بزم ضيافت براى ما
برگشت هركه طاقت تير و سنان نداشت
چون شاه تشنه كار به شمر و سَنان نداشت281. محدث نورى, مستدرك الوسائل, ج2, ص217, چاپ قديم, سنگى.
2. آتشكده حجةالاسلام نيّر تبريزى, ص172 (مأخرّه ناشر).
3. آقابزرگ تهرانى, الذريعه الى تصانيف الشيعه, ج1, ص5.
4. آتشكده, ص2ـ102.
5. همان, ص102.
6. همان, ص103ـ172.
7. همان, ص164.
8. جعفر سبحانى, مقتطفات, ص219.
9. آتشكده, ص125.
10. همان, ص191.
11. زبدةالاسرار, ص16, 300 و…; گنجينةالاسرار, ص11, 18 و….
12. آتشكده, ص9, 76 و بيشتر صفحات.
13. همان, ص60; سيّد ابن طاووس, لهوف فى قتلى الطفوف, ص176ـ 177.
14. آتشكده, ص80, بيت13ـ22.
15. همان, ص36ـ37.
16. همان, ص46ـ53.
17. شيخ صدوق, معانى الاخبار, ص288, حديث سوم, چاپ قم.
18. آتشكده, ص55.
19. علامه مجلسى, بحارالانوار, ج35, ص118.
20. آتشكده, ص87, 100.
21. همان, ص116, 59, 70.
22. نيّر تبريزى, گفت و شنود سيد على محمد باب با روحانيون تبريز [ناموس ناصرى], ص171.
23. آقابزرگ تهرانى, نقباءالبشر, ج1, ص266; محمدعلى تربيت, دانشمندان آذربايجان, ص389.
24. محمدعلى صفوت, داستان دوستان, ص22ـ 28.
25. الذريعه, زير نام كتاب هاى ياد شده.
26. نقباءالبشر, ج1, ص266; داستان دوستان, ص22.
27. چهل حديث شعر, ص34, نگارنده, چاپ اول, 1374ش, تهران.
28. آتشكده, ص108, بند سوم از سى و سه بند.
محمّد صحّتى سردرودى
==================
محتشم كاشانيقبر محتشم در كاشانما بعد الشعر:شاعری بزرگ اما مظلوم(نگاهی به زندگی وشعر نیر تبریزی)/قسمت اولدر میان دانشمندان و علما،گاه کسانی هستند که در شعر و شاعری نیز مرتبه ای والا می یابند.اما سایه گستری وجهه ی علمی و دینی شان موجب پنهان ماندن وجه شاعری شان می شود.میرزا محمد تقی حجت الاسلام متخلص به "نیر"از جمله ی این شخصیت هاست؛فقیه،فیلسوف و عارفی که علاوه بر مقام والای دینی و اشتهاری که به سبب شخصیت عرفانی خود در تاریخ عرفان شیعی دارد ،آثاری برجسته نیز در حوزه ی شعر از خود بر جای گذاشته است.برجستگی این آثار ادبی به حدی ست که در مقام یک مطالعه ادبی- به دلایلی که ذکر خواهد شد- ما را متقاعد می کند که وی را در زمره ی بزرگ ترین شاعران نه تنها عصر قاجاری که عصر بازگشت ادبی قرار دهیم و با تاسف از خود بپرسیم که چرا نام شاعری چون او –بدین شیرین سخنی- کمتر در محافل ادبی شنیده می شود؟
"میرزا محمد تقی حجت الاسلام" متخلص به "نیر" در سال 1248قمری(1213شمسی-1834میلادی) در دارالسلطنه ی تبریز(1) به دنیا آمد. پدرش فقیه و فیلسوف نامدار "ملا محمد مامقانی"رییس علمای تبريز بود.همو که در جلسه ی معروف علمای آذربایجان با "سید علی محمد باب" که با تدبیر امیر کبیر در حضور ناصرالدین میرزای ولیعهد در تبریز برگزارشد حضور داشت و از نقش آفرینان مناظره ا ی بود که به افشای چهره ی باب و در نهایت انابه و تضرع وی در حضور مردم انجامید و در نهایت از جمله مجتهدینی بود که فتوای اعدام باب را صادر کرده و آتش خونریزی و فتنه ای را که این "متوهم"و "پر مدعا"برافروخته بود خاموش کردند.
میرزا محمد تقی از شانزده سالگی به مدت 5 سال در نزد پدر به تحصیل علوم دینی مشغول شد و پس از فوت وی در 22سالگی به نجف رفت و پس ازز رسیدن به درجه ی اجتهاد به تبریز باز گشت.با وجودی که همزمان با بازگشت وی برادر بزرگش مرجعیت دینی تبریز را بر عهده داشت با این حال امامت جماعت و نماز جمعه ی تبریز را بر عهده گرفت ؛که البته به دنبال درگذشت برادر مقام مرجعیت متوجه وی شد.نیر تبریزی از اعاظم علمای زمان خود بود و اعلمیت وی به عنوان فقیه و ادیب و عارفی که درعلوم غریبه صاحب کرامت است، او را از سایر مجتهدین زمانه ممتاز می کرد.در بزرگی مقام علمی او همین بس که عارف نامی "سید علی قاضی تبریزی"(2)از جمله ی شاگردان وی بوده است.
نیر علاوه بر مراتب علمی ،در زهد و تقوای شخصی نیز شهره ی خاص و عام بود.به نحوی که پرهیز گاری عجیب او از مظاهر دنیوی از او چهره ای آزاده و صاحب مناعت طبع رقم می زد.وی به شدت ساده زیست بود و از کوچک ترین تجمل و اشرافی گری پرهیز می کرد.به طوری که نقل است پس از مرگش به جز خانه ی مسکونی چیز دیگری نداشت و همین خانه نیز هزینه ی پرداخت وامی شد.
این فقیه شاعر علاوه بر این ها خط بسیار زیبایی هم داشت.به طوری که "ادیب الممالک فراهانی"در وصف خط وی چنین می سراید:
رقمت ناسخ ریحان خط لاله رخان
برشکسته خط طغرای صفاهانی را
وی در اواخر عمر که به فلجی دست راست مبتلا شده بود قلم به دست چپ گرفته و چنان می نوشت که گویند آثار دست چپ او از آثار دست راست قابل تشخیص نبود.
این بزرگ اندیشمند عصر قاجاری در روز جمعه دوازدهم ماه رمضان 1312هجری قمری(1277شمسی-1898میلادی) در تبریز درگذشت و بنا بر وصیت جنازه اش در نجف اشرف مدفون شد.
آثار نیر به قرار زیر است:
صحیفه الابرار،مفاتیح الغیب،لآلی منظومه،آتشکده،دیوان غزلیات،مثنوی در خوشاب،رساله ی علم الساعه،رساله لمح البصر،رساله ی نصرت الحق والفیه
شعر نیر
نیر به ترکی ،فارسی و عربی شعر گفته است.اما اگر بخواهیم زبان را کنار نهاده و شعر وی را از منظر ژانر شناسی بررسی کنیم او به طور کلی دو دسته اثر دارد:
1-آثاری که در مدح و مرثیه بخصوص مرثیه ی امام سوم(ع)سروده و در راس همه ی آن ها منظومه ی آتشکده قرار دارد.که فارسی ست و شرح واقعه ی عاشوراست در قالب مثنوی و به وزن مثنوی مولوی.این مثنوی بسیار اثر ارجمندی ست و جای تاسف دارد که چرا آنچنان که بایسته و شایسته است نقل محافل ادبی نیست.
گرچه شاعر در مثنوی آتشکده به دنبال روایت ماجرایی چون عاشوراست و به سبک مرثیه نویسان انتظار داریم که عنصر تصویر و خیال و یک دستی زبان کمرنگ باشد؛با این حال با اثری روبرو هستیم که در توصیف یک واقعه ی جدی ،هرگز از عناصر اصلی شعر فاصله نگرفته است.به طور مثال در توصیف صبح عاشورا در این مثنوی چنین آمده است:
چون سحرگه چهره ی صبح سپید
شد زپشت خیمه ی نیلی پدید
آسمان گفتی گریبان کرده چاک
در فراق آفتابی تابناک
خور(3)زمشرق سر برهنه شد برون
چون سر یحیی میان تشت خون
پس ندا آمد که ای خیل اله
هین برون تازید سوی رزمگاه
بر رکاب پایمردی پا زنید
خویش را مستانه بر دریا زنید
هین برون تازید ای مستان عشق
باده می جوشد به تاکستان عشق
جرعه ای زان باده ی بی غش زنید
خود سمندر وار بر آتش زنید
هین برون تازید ای شیران جنگ
عرصه را بر روبهان دارید تنگ
ایها االلب تشنگان آب میغ
آب حیوان می رود از جوی تیغخواندن همین چند بیت شاید شما را با بنده هم عقیده کرده باشد.تصویر پردازی های زیبایی که پیش روست ما را قانع می کند که با شاعری بزرگ روبرییم که شعر را قربانی مرثیه نکرده است. "گریبان چاک کردن" آسمان و "سربرهنه بیرون آمدن" خورشید و تشبیه آفتاب در سرخی فلق به "سر یحیی در تشت خون" حکایت از زیرکی شاعر دارد.شاعر به طور غیر مستقیم در حال تداعی اتفاقی است که در روز عاشورا خواهد افتاد.خصوصیت حافظانه ی تداعی و غیر مستقیم گویی همان چیزی است که در شعر مدرن نیز شاهد آن هستیم.در ضمن از همین چند بیت نیز می توان به "تشخص زبانی" شاعر پی برد.ترکیبی از زبان مثنوی نویسی مولوی و سعدی که با پس زمینه ای از سلاست و روان نویسی یک "ترک پارسی گوی"معجونی شیرین و دل چسب را در اختیار خواننده قرار می دهد."ترک تازی" های زبانی شاعر نیز آشکار است.آوردن حرف اضافه "به" قبل از کلمه ی "تاکستان" و یا استفاده از کلمه ی ندای عربی "ایها"قبل از کلمه ی فارسی "لب تشنگان"از تهورات زبانی خاصی است که بیشتر "ترکان پارسی گوی" جسارت انجام آن را دارند.
و یا در توصیف شهادت حضرت ابوالفضل (ع)به چنین خیال آفرینی مست کننده ای دست می زند:
ناگهان "کافرنهاد"ی از کمین
کرد با تیغش جدا دست از یمین
گفت:هان ای دست رفتی؟...شاد رو!
خوش برستی از گرو...آزاد رو!
لیک از یک دست بر ناید صدا
باش کاید دست دیگر از قفا
لاابالی نیست دست افشانی ام
جعفر طیار را من ثانی ام
...
چون دو دست افتاده دید آن محتشم
گفت:دستا!رو که من بی تو خوشم
خصم اگر بردت زمن گو بازدار
مرغ دست آموز را با پر چه کار؟
شهپر طاووس اگر پرکنده شد
نام زیباییش زان پر زنده شد
اندر آن کویی که آن دلبر دروست
عاشق بی دست و پا دارند دوست
باز ده ای دست هین دستم به دست
تا به هم شوییم دست از هر چه هست
...(ادامه دارد)
پی نوشت:
1- تبریز ولیعهد نشین در آن روزگار ،هنوز زیر سایه ی تهران، پایتخت نوبنیاد قاجار قرار نگرفته بود و به سبب همتی که توسط عباس میرزا ولیعهد لایق اما ناکام صورت گرفته بود از نظر اهمیت سیاسی و فرهنگی مرکزیت ایران را داشت.این مرکزیت البته با حضور ناصرالدین میرزا ی ولیعهد و به لطف کاردانی امیرکبیر شکوفا شد و در ماجرای مشروطه به اوج خود رسید و تا پایان سلسله ی قاجار و آغاز سلسله "آذربایجان سوز" پهلوی همچنان ادامه داشت
2-سید علی قاضی تبریزی هم به نوبه ی خود شاگردان بزرگی را تربیت کرد که از آن جمله می توان به میرزا جواد ملکی تبریزی،علامه طباطبایی،آیت الله خویی،آیت الله دستغیب و آیت الله بهجت اشاره کرد
3-خورشید
حيات اعلى = لقب حجة الاسلام بخاطر مرجعيت بزرگ شيعه در ان سامان بوده كه در ان زمان به مرجع بزرگ حجت الاسلام مي گفتند = الان بخاطر تورم ووو اين القاب معمولي شده استما بعدالشعر:شاعری بزرگ اما مظلوم(نگاهی به زندگی وشعر نیر تبریزی) - 2-قسمت دوم مصاحبه با بهروز ثروتیان در باره نیر تبریزی(منبع:سایت خیمه) بهروز ثروتیان متولد 1316 میاندوآب، دارای دکترای ادبیات فارسی و استاد بازنشسته دانشگاه تبریز است که در شهرستان کرج اقامت دارد. وی تحقیقات مفصلی درباره محمد حسین شهریار تحت عنوان «شهریار ملک سخن» نوشته و منتشر کرده ، همچنین منظومه مشهور «حیدربابا» سروده شهریار را به فارسی ترجمه و چاپ کرده است. علاوه بر این کتابهای «هنر و اندیشه در شعر نیما»، و «صدای پای آب»، تصحیح و شرح آثار نظامی و شرح غزلیات حافظ (چهار جلد)، شرح آثار عطار، شرح گلشن راز، فن بیان، و ... را نیز در کارنامهاش دارد. * آقای ثروتیان! «دیوان نیر تبریزی» در میان دیوان شاعران کلاسیک فارسی از چه ارزش و اهمیتی برخوردار است و با چه انگیزهای به سراغ تصحیح این دیوان رفتهاید؟
ثروتیان: واقعیت این است که نیر تبریزی 150 سال پیش در تبریز زندگی میکرد. وی یکی از علمای برجسته و مسلم عصر خودش محسوب میشد و تحصیلات دینیاش را در نجف اشرف گذراند. نیر تبریزی علاوه بر فعالیت در حوزه شعر و ادبیات یکی از مبارزان فعال در عرصه سیاست و قدرت بود.
ایشان در مقام حجتالاسلام علاقهمندان و پیروان بسیاری داشت. در سال 1248 هجری قمری مطابق با 1211 شمسی به دنیا آمد و در سن 22 سالگی برای تحصیل علوم دینی عازم نجف اشرف شد که در بازگشت به عنوان محدث، فقیه و مجتهد شناخته میشد و یکی از علما به حساب میآمد.
در بین فضلا و شعرا و ادبا دوستان بسیاری داشت و در اشعارش به لحاظ زبان و فصاحت به سعدی پهلو میزد. اگرچه در سرودههایش بیشتر متاثر از حافظ بود. اصلیت او هم ممقانی است و نام اصلیاش «محمدتقی نیر» بود.
* مضامین اشعارش بیشتر در چه زمینههایی است؟ثروتیان: نیر تبریزی در دیوان اشعارش یک مثنوی تحت عنوان «مثنوی آتشکده» دارد که گزارش عاشقانه وقایع کربلاست. کمتر کسی در میان شاعران همعصرش و شاعران گذشته این توانایی و خلاقیت را داشته که گزارشی تا این اندازه عاشقانه و زیبا و منظوم از واقعه کربلا ارائه دهد.
شاعر در این مثنوی از منظری عاشقانه به سالار شهیدان امام حسین (ع) و موضوع عشق، یعنی واقعه عاشورا میپردازد.؛ البته ایشان در همه شعرها حتی در غزلهایش چنین رویکردی را به ائمه اطهار(ع) و امام حسین(ع) و یارانش دارد. وی در سال 1312 هجری قمری در ماه مبارک رمضان از دنیا رفت.
* عمده اشعار این دیوان در قالب غزل سروده شده یا مثنوی؟ آیا قالبهای دیگر هم در این دیوان دیده میشود؟ ثروتیان: در قالب غزل هم ابیات بسیار زیبایی در دیوان نیر تبریزی وجود دارد که مربوط به ائمه اطهار(ع) خصوصا امام حسین(ع) است، اما غزلها عاشقانه است ولی در حسن ختام میآورد که من غلام حضرت شاه هستم و منظور خودش از حضرت شاه را هم توضیح میدهد که همان حضرت امام حسین(ع) سرور شهیدان است.
من از همان دوران کودکی آنقدر در وصف او شنیده بودم و آنقدر به او علاقه داشتم که در نخستین فرصت به سراغ او رفتم تا ببینم قدرت ادبیاش چقدر است؛ البته نیر تبریزی رباعیات بسیار زیبا و قدرتمندی هم دارد که همه آنها صبغه دینی و عاشورایی دارند. ضمن این که یک منظومه دارد به نام «منظومه لآلی منظوم» که در استقبال از ترجیعبند معروف و عاشورایی محتشم کاشانی سروده شده است؛ در این منظومه شاعر در 25 بند (مانند ترجیعبند محتشم) واقعه عاشورا را به تصویر میکشد که به لحاظ ادبی و قدرت آفرینش و تصویرپردازی بکر و بدیع و بسیار ارزشمند و متعالی است. وزن این منظومه هم در همان وزن ترجیعبند یعنی (مفعول، فاعلاتن، مفاعیل، فاعلن) سروده شده است.
* بقیه آثارش در چه زمینهای است؟ ثروتیان: مثنوی در «خوشاب» را که در سال 1307 سروده بود، رویکرد عاشورایی دارد؛. مثنوی دیگرش به نام «برف و شیره انگور» که به زبان ترکی سروده، پاسخی است به مثنوی آقامیرزا محمود خویی.
یک کتاب هم به زبان عربی دارد که در طرائف است. کتاب دیگرش به نام «کشف فی التحقیق والصفات» است؛ شرح حدیث، صحیف الابرار، علمالساعه، رساله لمع البصر، مفاتیح الغیب، رساله نصرت الحق و ... از دیگر آثار حجتالاسلام نیر تبریزی است که برخی از این آثار به زبان عربی و برخی هم به زبان فارسی است. به هر حال این را از نیکبختی خودم میدانم که دیوان اشعار این شاعر عاشورایی را تصحیح و شرح کردم.
ما بعد الشعرشاعری بزرگ اما مظلوم(نگاهی به زندگی وشعر نیر تبریزی)/قسمت سوممثنوی آتشکده جهات مختلفی دارد وقتی از دید هنری نگاه کنیم باید نمره مثبت در کارنامه ی شاعر قرار دهیم.اما اگر از دید روایی و دینی وارد شویم وقايعي را مطرح کند که مقصره تاب فهم انها را نداشته و از دیدمقصره به چشم تحریفات نگریسته می شوند.و هرگز با عقل و منطق مقصران سازكاري ندارد.از جمله ی این وقايعي كه كمتر نقل مي شود و مخصوص راويان با معرفت و قديمي است ماجرای "رفتن آن حضرت به یاری پادشاه هند" و ،"آمدن جوان نصرانی به قتل آن حضرت "است
اگر از زاویه ی شاعری به ماجرا بنگریم ،شاعر یکی از زیباترین و خیال انگیز ترین صحنه ها را با توصيف واقعیت آفریده است.این زیبایی، خواننده ی با معرفت را آن چنان توجه می دهد که ماجرا را مانند شخص حاضر تماشا می کند "
کرد پور سعد ترسایی جوان
بهر قتل آن امیر دین روان
شد چو نزدیک آن جوان بخت صبیح
دید کاندر مهد خون خفته مسیح
در شگفتی ماند از آن سر عجاب
کاین به بیداری است یا رب یا به خواب؟
رستخیز است اینکه از چرخ برین
آمده روح الله اینک برزمین
یا که روح القدس اعظم جلوه گر
گشته بر مریم به تمثال بشر
یا بود این کشته یحیی کش ز طشت
خون روان گردیده بر دامان دشت
یا درخت موسی است این شعله رو
کایدش بانگ انا الحق از گلو
او همه بر روی شه غرق نگاه
کش ندا آمد به گوش جان زشاه
کاندرا که خوش به هنجار آمدی
گرچه با تمثال و زنار آمدی
بشکن این تمثال و این زنار را
چند در آیینه جویی یار را؟
دارد اینک در حریم کعبه سیر
آنچه در آیینه می جستی به دیر
گر فشانم دست عیسی آفرین
صد مسیحا ریزدم از آستین
نیر در توصیف مقام امامت امام حسین (ع) نیز متناسب دريافت اهل معرفت سير كرده است.
ما بعد الشعر
شاعری بزرگ اما مظلوم(نگاهی به زندگی وشعر نیر تبریزی)/قسمت چهارمحافظ شعر عاشورایی
"لآلی منظومه" از دیگر آثار "حجت الاسلام"است.مجموعه ای ست از چند شعر در قالب ترکیب بند و غزل و قصیده وسایر قالب های شعری که به سه زبان فارسی،عربی و ترکی سروده شده است.غالب اشعار ،عاشورایی و مرثیه ای ست و البته سروده هایی نیز در مدح امامان دیگر(ع)در آن به چشم می خورد.این اثر با ترکیب بندی در مرثیه ی حضرت ابا عبدالله آغاز می شود و به دلیل داشتن ویژگی های منحصر به فرد –که ذکر آن خواهد رفت-از آثار ماندگار نیر است.
مطلع اولین بند آن چنین است:
چون کرد خور(1)، زتوسن زرین ،تهی رکاب
افتاد در ثوابت(2) وسیاره انقلاب
غارتگران شام( 3)به یغما گشود دست
بگسیخت از سرادق (4)زرتار خور طناب
کرد از مجره(5) چاک،فلک پرده ی شکیب
بارید از ستاره به رخساره خون ، خضاب
کردند سر زپرده برون دختران نعش
با گیسوی بریده سراسیمه بی نقاب.....
چنانکه گفته شد نیر غالبا با غیر مستقیم گویی و تداعی گری در صدد تجسم اتفاقات است.در این بند نیز با توصیفاتی از صحنه ی غروب خورشید و آمدن شب و ظاهر شدن ستارگان، لحظات پس از شهادت امام حسین (ع)و آنچه را که بر اهل حرم گذشته است به شکلی حیرت آور و هنرمندانه توصیف می کند.نیر شاعر ی ست "رند".واجد نوعی رندی منحصر به فرد که به جرئت می توان گفت : نه پیش از او در مرثیه بوده و نه پس از او دیده شده است.هنوز که هنوز است چه بسا ابعاد تحسین برانگیز این "رندی عظیم"از دید بسیاری از شعر پژوهان به دور مانده است و هنوز کسی را آن چنان که باید و شاید، راه به سراپرده ی عظمت نیر نیست.
نیر نمی خواهد شبیه نوحه نویس های دیگر که در توصیف غروب عاشورا ،از اسب افتادن امام و غارت شدن خیمه ها و بیرون دویدن دختران حرم را بی هیچ کم و کاست و خیال انگیزی به نظم در می آورند عمل کند.نیر مثل دیگر ان آنچه را که مورخین به نثر نوشته اند،به نظم در نمی آورد.بلکه واقعه را به شکل شعری رندانه و منحصر به فرد، باز آفرینی می کند و همین نکته است که او را از تمام نوحه نویس های پیش و پس از خود متمایز می کند.
در همین بند ،شاعر فرا رسیدن غروب خورشید را چنان رندانه توصیف می کند که تصويري (شامل ظاهر و باطن حوادث) از وقایع بعد از شهادت.؛زمانی که رکاب توسن زرین و سرخ آسمان از خورشید تهی می شود در ارکان ستاره ها و سیاره ها ،انقلاب اتفاق می افتد.شام(شب)مانند لشکری غارت گر طناب های خیمه ی زر تار خورشید را از هم می گسلند.فلک پرده ی شکیبایی کهکشان را پاره می کند و ستاره ها مثل قطره های خون رخساره ی آسمان را خضاب می کنند.ستارگان بنات النعش با گیسوان بریده و بی نقاب از سراپرده ی آسمان بیرون می دوند و.....
چنان که می بینید نوع توصیف غیر مستقیم و رندانه ی نیر بی بدیل است....این همان تداعی ست.تداعی آنچه اتفاق افتاده است.امام از زین اسب فرو افتاده و غارتگران شام به خیمه ها هجوم آورده اند.حنجره امام را بریده اند و خون محاسن او را خضاب کرده و دختران کشته ی کربلا از خیمه ها بیرون دویده اند.....
این شیوه ی استادانه را حتی در محتشم کاشانی که این همه مورد عنایت شعر پژوهان فارسی زبان است نمی توان یافت.. در تاریخ شعر مرثیه ی ایران هیچ کس جز نیر ،"رند" نیست...بی گمان اوست که حافظ عرصه ی شعر عاشورایی ست.
این ترکیب بند ،بندهای معروف دیگری نیز دارد که زبانزد مرثیه خوانان به خصوص در منطقه ی آذربایجان است:
گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر
نتوان نهاد پای به خلوت سرای ما
تا دست و رو نشست به خون می نیافت کس
راه طواف بر حرم کبریای ما
این عرصه نیست جلوه گه روبه و گراز
شیر افکن است بادیه ی ابتلای ما
همراز بزم ما نبود طالبان جاه
بیگانه باید از دو جهان آشنای ما
برگردد آنکه با هوس کشور آمده
سر ناورد به افسر شاهی گدای ما
ما را هوای سلطنت ملک دیگر است
کاین عرصه نیست در خور فر همای ما
یزدان ذوالجلال به خلوت سرای قدس
آراسته است بزم ضیافت برای ما
برگشت هرکه طاقت تیر و سنان نداشت
چون شاه تشنه کار به شمر و سنان نداشت
و یا:
تیری که بر دل شه گلگون قبا رسید
اندر نجف به مرقد شیر خدا رسید
چون در نجف زسینه ی شیر خدا گذشت
اندر مدینه بر جگر مصطفی رسید
زان پس که پرده ی جگر مصطفی درید
داند خدا که چون شد از آن پس کجا رسید
هر ناوک بلا که فلک در کمان نهاد
پر بست و بر هدف همه در کربلا رسید
یک باره از فلاخن آن دشت کینه خاست
آن سنگ های طعنه که بر انبیا رسید
با خیل عاشقان چو در آن دشت پا نهاد
قربانی خلیل به کوه منا رسید
و نمونه های متعدد دیگر....
این ترکیب بند 28 بند دارد و علاوه بر نکات نغز شاعرانه ،عرصه ای ست برای بیان اندیشه های عرفانی خاص شاعر.
ثاراللهی که سر انا الحق نشان دهد
دنیا نگر که در دل خونش مکان دهد
وان سر که سرّ نقطه ی طغرای(6) بسمل است
کورانه جاش بر سر میم سنان دهد
پی نوشت:
(1)خورشید
(2)جمع ثابته؛ستارگان
(3)هم به معنی شام جغرافیایی و هم به معنی شب است.
(4)سراپرده،خیمه
(5) کهکشان - به فتح میم و جیم و رای مشدد -
(6)خطوط منحنی تو در تویی که نام مشخصی در درون آن گنجانده شده باشد.
ميرزا محمد تقي فرزند ملا محمد تبريزي مشهور به «حجة الاسلام» و متخلص به «نير» (1312 - 1247 ه. ق) از مراجع و علماي آذربايجان بود. وي تحصيل فقه و حکمت را نزد پدرش که از مراجع بود آغاز کرد و در نجف ادامه داد. بعد از آن به تبريز بازگشت و تا آخر عمر در آن شهر به خدمات ديني روحاني پرداخت.
مشهورترين آثار وي عبارتند از:
مثنوي آتشکده (در مراثي اهل بيت عليهم السلام)؛ لآلي منظومه؛ ديوان غزليات؛ مثنوي در خوشاب؛ صحيفة الابرار و مفاتيح الغيب.
نير تبريزي، از جمله شاعراني است که در مصيبت سيد و سالار شهيدان امام حسين عليهالسلام اشعار پرسوز و گدازي دارد. هم اکنون ترجيع بندي در مرثيهي سيدالشهداء عليه السلام از او بجاي مانده است. اشعار او در وصف و نعت قهرمانان کربلا آنچنان پرشور و معرفت ساز است که دل هر خوانندهاي را تحت تأثير قرار ميدهد. نير تبريزي در اين ترجيع بند به استقبال ترجيع بند محتشم کاشاني رفته و از او پيروي نموده که بند اول آن چنين سروده شده است:
چون کرد خور ز توسن زرين تهي رکاب
افتاد در ثوابت و سياره انقلاب
غارتگران شام به يغما گشود دست
بگسيخت از سرادق زر تار خور، طناب
کرد از مجره چاک، فلک پردهي شکيب
باريد از ستاره به رخساره خون خضاب
کردند سر ز پرده برون دختران نعش
با گيسوي بريده، سراسيمه، بينقاب
گفتي شکسته مجمر گردون و از شفق
آتش گرفته دامن اين نيلگون قباب
از کلهي شفق، به درآورده سر، هلال
چون کودکي تپيده به خون در کنار آب
يا گوشوارهاي که به يغما کشيده خصم
بيرون ز گوش پرده نشيني چو آفتاب
يا گشته زين توسن شاهنشهي نگون
برگشته بيسوار سوي خيمه باشتاب
گفتم مگر قيامت موعود اعظم است
آمد ندا ز عرش که ماه محرم است
شهيد عشق که تنگ است پوست بر بدنش
تو خصم بين که به يغما زره برد ز تنش
دگر بشير به کنعان چه ارمغان آرد؟
ز يوسفي که قبا کرده گرگ، پيرهنش
چراغ دودهي طاها فلک به يثرب کشت
ز قصر شام برآورد دود انجمنش
زمانه گلشن زهرا چنان به غارت داد
که بار قافله شد، ارغوان و ياسمنش
اي خفته خوش به بستر خون، ديده باز کن
احوال ما بپرس و سپس خواب ناز کن
اي وارث سرير امامت، به پاي خيز
بر کشتگان بيکفن خود نماز کن
طفلان خود به ورطهي بحر بلا نگر
دستي به دستگيري ايشان دراز کن
برخيز، صبح شام شد، اي امير کاروان
ما را سوار بر شتر بيجهاز کن
يا دست ما بگير و ازين دشت پر هراس
بار دگر روانه به سوي حجاز کن
اگر صبح قيامت را شبي هست آن شب است امشب
طبيب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب
فلک، از دور ناهنجار خود لختي عنان درکش
شکايتهاي گوناگون مرا با کوکب است امشب
برادر جان، يکي سر بر کن از خواب و تماشا کن
که زينب بيتو، چون در ذکر يا رب يا رب است امشب
سرت مهمان خوي و تنت با ساربان همدم
مرا با هر دو اندر دل، هزاران مطلب است امشب
بگو با ساربان امشب نبندد محمل ليلا
ز زلف و عارض اکبر، قمر در عقرب است امشب
صبا از من به زهرا گو، بيا شام غريبان بين
که گريان ديدهي دشمن به حال زينب است امشب
اي ز داغ تو روان خون دل از ديدهي حور
بيتو عالم همه ماتمکده تا نفخهي صور
ز تماشاي تجلاي تو، مدهوش کليم
اي سرت سر انا الله و سنان نخلهي طور
ديدهها گو همه دريا شو و دريا همه خون
که پس از قتل تو منسوخ شد آيين سرور
پاي در سلسله سجاد و به سر تاج، يزيد
خاک عالم به سر افسر و ديهيم و قصور
دير ترسا و سر سبط رسول مدني
آه اگر طعنه به قرآن زند، انجيل و زبور
تا جهان باشد و بودهست که دادهست نشان
ميزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور؟
سر بيتن که شنيدهست به لب آيه کهف؟
يا که ديدهست به مشکوة تنور، آيهي نور؟
جان فداي تو که از حالت جانبازي تو
در صف ماريه از ياد بشد شور نشور
قدسيان سر به گريان به حجاب ملکوت
حوريان دست به گيسوي پريشان ز قصور
گوش خضرا همه پر غلغلهي ديو و پري
سطح غبرا، همه پر ولولهي وحش و طيور
غرق درياي تحير ز لب خشک تو نوح
دست حسرت به دل، از صبر تو ايوب صبور
کوفيان، دست به تاراج حرم کرده دراز
آهوان حرم از واهمه در شيون و شور
انبيا محو تماشا و ملايک مبهوت
شمر سرشار تمنا و تو سرگرم حضور
داد آسمان به باد ستم خانمان من
تا از کدام باديه پرسي نشان من
گردون به انتقام شهيدان روز بدر
نگذاشت يک ستاره به هفت آسمان من
بيخود درين چمن نکشم نالههاي زار
آن طايرم که سوخت فلک آشيان من
آن سرو قامتي که تو ديدي ز غم خميد
ديدي که چون کشيد غم آخر کمان من
رفت آن که بود بر سر من سايهي هماي
شد دست خاک سبز، کنون سايبان من
گفتم ز صد يکي به تو از حال کوفه، باش
کز بارگاه شام برآيد فغان من
عنقاي قاف را هوس آشيانه بود
غوغاي نينوا همه در ره بهانه بود
جايي که خورده مي، آنجا نهاد سر
دردي کشي که مست شراب شبانه بود
در يک طبق به جلوهي جانان نثار کرد
هر در شاهوار کش اندر خزانه بود
نامد بجز نواي حسيني به پرده راست
روزي که در حريم الست اين ترانه بود
کوري نظاره کن که شکستند کوفيان
آيينهاي که مظهر حسن يگانه بود
گلگون سوار وادي خونخوار کربلا
بيسر فتاده در صف پيکار کربلا
فرياد بانوان سراپردهي عفاف
آيد هنوز از در و ديوار کربلا
بر چرخ ميرود ز فراز سنان هنوز
صوت تلاوت سر سردار کربلا
سيارگان دشت بلا، بسته بار شام
در خواب رفته قافله سالار کربلا
شد يوسف عزيز به زندان غم اسير
درهم شکست، رونق بازار کربلا
بس گل که برد بهر خسي تحفه سوي شام
گلچين روزگار ز گلزار کربلا
چون سر زد از سرادق جلباب نيلگون
صبح قيامتي نتوان گفتنش که چون
صبحي ولي چو شام ستمديدگان سياه
روزي ولي چو روز دل افسردگان زبون
ترک فلک ز جيش شب از بس بريد سر
لبريز شد ز خون شفق، طشت آبگون
آسيمه سر نمود رخ از پردهي شفق
خور، چون سر بريدهي يحيي ز طشت خون
ليلاي شب دريده گريبان، گشاده مو
بگرفت راه باديه، زين خرگه نگون
افتاد شور و غلغله در طاق نه رواق
چون آفتاب دين قدم از خيمه زد برون
اي خرگه عزاي تو، اين طارم کبود
لبريز خون ز داغ تو پيمانهي وجود
وي هر ستاره قطرهي خوني که علويان
در ماتم تو ريخته از ديدگان فرود
گريهست بر تو هر چه نوازنده را نواست
نالهست بيتو، هر چه سراينده را سرود
تنها به خاکيان به عزاي تو اشک ريز
ماتمسراست بهر تو از غيب تا شهود
از خون کشتگان تو صحراي ماريه
باغي و سنبلش همه گيسوي مشک سود
کي بر سنان تلاوت قرآن کند سري
بيدار ملک کهف تويي، ديگران رقود
نشگفت اگر برند تو را سجده، سروران
اي داده سر به طاعت معبود، در سجود
اي در غم تو ارض و سما خون گريسته
ماهي در آب و وحش به هامون گريسته
وي روز و شب به ياد لبت چشم روزگار
نيل و فرات و دجله و جيحون گريسته
از تابش سرت به سنان، چشم آفتاب
اشک شفق به دامن گردون گريسته
در آسمان ز دود خيام عفاف تو
چشم مسيح، اشک جگرگون گريسته
با درد اشتياق تو در وادي جنون
ليلي بهانه کرده و مجنون گريسته
تنها نه چشم دوست به حال تو اشکبار
خنجر به دست قاتل تو، خون گريسته
آدم پي عزاي تو از روضهي بهشت
خرگاه درد و غم زده بيرون گريسته
گر از ازل تو را سر اين داستان نبود
اندر جهان ز آدم و حوا نشان نبود
*******
در وصف حر :
نفس بگرفتش عنان که پاي دار
باره واپس ران، مترس از ننگ و عار
عقل گفتنش رو که عار از نار به
جور يار از صحبت اغيار به
نفس گفت از عمر برخودار باش
عقل گفتا: عمر شد، بيدار باش
نفس گفتا نقد بر نسيه مده
عقل گفت اين نسيه از آن نقد به
وين کشاکشهاي نفس و عقل پير
نفس شد مغلوب و عقل پير چير
عاشقانه راند باره سوي شاه
با تضرع گفت اي باب اله
تايبم، بگشا به رويم باب را
دوست ميدارد خدا تواب را
وحشيام، آوردهام رو بر رسول
اي محمد، توبهي من کن قبول
ديد چون مولا تضرع کردنش
کرد طوق بندگي در گردنش
گفت بازآ که در توبهست باز
هين بگير از عفو ما خط جواز
گر دو صد جرم عظيم آوردهاي
غم مخور، رو بر کريم آوردهاي
در وصف حضرت عباس :
شد به سوي آب تازان باشتاب
زد سمند باد پيما را در آب
بيمحابا جرعهاي در کف گرفت
چون به خويش آمد دمي، گفت اي شگفت
تشنه لب در خيمه سبط مصطفي
آب نوشم من؟ زهي شرط وفا
عاشقان از جام محنت سر خوشند
آب کي نوشند؟ مرغ آتشند
دور دار اي آب، دامن از کفم
تا نسوزد ماهيانت از تفم
دور دار اي آب، لب را از لبم
ترسمت دريا بسوزد از تبم
زادهي شير خدا، با مشک آب
خشک لب از آب بيرون زد رکاب
حيدرانه آن سليل ذوالفقار
خويش را زد يک تنه بر صد هزار
ناگهان کافر نهادي از کمين
کرد با تيغش جدا، دست از يمين
گفت هان اي دست، رفتي شاد رو
خوش برستي از گرو، آزاد رو
ساقي اريار است و مي اين مي که هست
دست چبود؟ بايد از سر شست دست
ليک از يک دست، برنايد صدا
باش کآيد دست ديگر از قفا
لا ابالي نيست دست افشانيام
جعفر طيار را من ثانيام
دست دادم تا شوم همدست او
پر برافشانيم در بستان هو
از ازل من طاير آن گلشنم
دست گو بردار دست از دامنم
چند بايد بود بند پاي من
تير بايد شهپر عنقاي من
از کمين ناگه سيه دستي به تيغ
بر فکندش دست ديگر بيدريغ
چون دو دست افتاده ديد آن محتشم
گفت: دستاور که من بي تو خوشم
اندر آن کويي که آن محبوب روست
عاشق بي دست و پا دارند دوست
عاشقي بايد ز من آموختن
شد علم پروانه، از پر سوختن
بد چو شور عشق، سر تا پاي من
شد قيامت راست بر بالاي من
شد پرافشان، جعفر طيار وار
درگذشت و رفت سوي يار، يار
شد هماغوش شه بدر و حنين
ماند ازو دستي و دامان حسين
در وصف حضرت علي اصغر :
شد چو خرگاه امامت چون صدف
خالي از درهاي درياي شرف
شاه دين را گوهري بهر نثار
جز دري غلتان نماند اندر کنار
شيرخواره، شيرغاب پردلي
نعت او عبدالله و نامش علي
در طفوليت، مسيح عهد عشق
اني عبدالله گو، در مهد عشق
بهر تلقين شهادت، تشنه کام
از دم روح القدس، در بطن مام
داده يادش، مام عصمت جاي شير
در ازل خون خوردن از پستان تير
با زبان حال، آن طفل صغير
گفت با شه، کاي امير شيرگير
جمله را دادي شراب از جام عشق
جز مرا کم تر نشد زان کام عشق
گرچه وقت جان فشاني دير شد
«مهلتي بايست تا خون شير شد»
تشنهام، آبم ز جوي تير ده
کم شکيبم، خون به جاي شير ده
برد آن مه را به سوي رزمگاه
کرد رو بر شاميان رو سياه
گفت کاي کافر دلان بدسگال
که به رويم بستهايد آب زلال
آب ناپيدا و کودک ناصبور
شير از پستان مادر گشته دور
در کمان بنهاد تيري حرمله
اوفتاد اندر ملايک غلغله
جست چون تير از کمان شوم او
پر زنان بنشست بر حلقوم او
غنچهي لب بر تکلم باز کرد
در کنار باب، خواب ناز کرد
وه چه گويم من که آن طفل شهيد
اندر آن آيينهي روشن چه ديد
آن گشودن لب به لبخند از چه بود
وان نثار شکر و قند از چه بود
رمز «کنت کنز» بودن سر به سر
زير آن لبخند شيرين، مستتر
رمزهاي نامهي عهد الست
که شهيد عشق با محبوب بست
پس ندا آمد بدو کاي شهريار
اين رضيع خويش را بر ما گذار
تا دهيمش شير از پستان حور
خوش بخوابانيمش اندر مهد نور
در وصف حضرت علي اکبر :
اکبر آن آيينهي رخسار جد
هيجده ساله جوان سرو قد
برده در حسن از مه کنعان گرو
قصهي هابيل و يحيي کرده نو
با ادب بوسيد پاي شاه را
روشنايي بخش مهر و ماه را
کاي زمان امر «کن» در دست تو
هستي عالم طفيل هست تو
بيتو ما را زندگي بيحاصل است
که حيات کشور تن با دل است
دارم اندر سر هواي وصل دوست
که سراپاي وجودم ياد اوست
گفت: بشتاب اي ذبيح کوي عشق
تا خوري آب حيات از جوي عشق
اي سوم قرباني از آل خليل
از نژاد مصطفي اول قتيل
شاهزاده سوي خيمه شد روان
گفت نالان کاي بلاکش بانوان
هين فراز آييد و بدرودم کنيد
سوي قربانگه روان زودم کنيد
مادرا برخيز و زلفم شانه کن
خود به دور شمع من پروانه کن
دست حسرت طوق کن بر گردنم
که دگر زين پس نخواهي ديدنم
کاين وداع يوسف و راحيل نيست
هاجر و بدرود اسماعيل نيست
برد يوسف سوي خود راحيل را
ديد هاجر زنده اسماعيل را
من براي دادن جان ميروم
سوي مهمانگاه جانان ميروم
سر نهادش بر سر زانوي ناز
گفت کاي باليده سرو سرفراز
اي به طرف ديده خالي جاي تو
خيز تا بينم قد و بالاي تو
اي نگارين آهوي مشکين من
با تو روشن چشم عالم بين من
اين بيابان جاي خواب ناز نيست
ايمن از صياد تيرانداز نيست
گفتمت باشي مرا تو دستگير
اي تو يوسف، من تو را يعقوب پير
جبرئيل آمد شتابان بر زمين
از فراز عرش رب العالمين
گفت کاي فرمانده ملک وجود
پيشت آوردستم از يزدان درود
گر نبودي بود تو، عالم نبود
امتزاج طينت آدم نبود
ما نکرديم اين شهادت بر تو حتم
اي جلال کبريايي بر تو ختم
گر کشي جان جهان، نک زان توست
گوش عزرائيل بر فرمان توست
داد پاسخ شاه با روح الامين
کاي امين وحي رب العالمين
عاشق جانانه را با جان چه کار؟
درد کز يار است، با درمان چه کار؟
جبرئيلا، اين که بيني ني منم
اوست يکسر، من همين پيراهنم
گر من از هر دو جهان بيگانهام
گنج پنهانيست در ويرانهام
گفت: چشم دخترانت در ره است
گفت: عشق از ديدن غير، اکمه است
گفت: ترسم زينبت گردد اسير
گفت: سوي اوست از هر سو مصير
گفت: سجادت فتاده بيطبيب
گفت: بيماريش خوش دارد حبيب
گفت: بهرت آب حيوان آورم
گفت: من از تشنگي آن سوترم
جبرئيلا، من ز جو بگذشتهام
آب حيوان را در آن سو هشتهام
گفت: آوردستم از غيبت، سپاه
تا کنند اين قوم کافر را تباه
گفت: مهلا، خود ز من دارد مدد
جبرئيلا، آن سپاه بيعدد
آن که با تدبير او گردد فلک
کي بود محتاج امداد ملک
گر فشانم دست، ريزم ز آستين
صد هزاران جبرئيل راستين
هستي ايشان همه از هست ماست
رشتهي تدبيرشان در دست ماست
جبرئيلا، چشم ديگر بايدت
تا که حال عاشقان بنمايدت
جبرئيلا، من خود از کف هشتهام
دست جانان است تار رشتهام
هشته طوق عشق خود بر گردنم
ميبرد آنجا که خواهد بردنم
اين حديث محنت ايوب نيست
داستان يوسف و يعقوب نيست
صبر ايوب از کجا و اين بلا
اين حسين است و حديث کربلا
دورکش زين ورطه رخت، اي محتشم
تا نسوزد شهپرت را آتشم
هين سپاهت دوردار از راه من
که جهانسوز است برق آه من
آمد از هاتف به گوش او ندا
از حجاب بارگاه کبريا
کاي حسين، اي نوح طوفان بلا
اين همان عهد است و اينجا کربلا
تو بدين سان گر کني جنگ آوري
پس که خواهد شد بلا را مشتري؟
هين فرود آ، اي شه پيمان درست
که بساط کبريايي زان توست
اي حريم وصل ما، مأواي تو
اندر آ، خالي ست اينجا جاي تو
چون پيام دوست از هاتف شنيد
دست از پيکار دشمن بر کشيد
گفت حاشا من نيام در عهد، سست
اين کشاکشها همه از بهر توست
آشناي تو ز خود بيگانه است
خود تويي تو، گر کسي در خانه است
عشق را با من حديث اختيار
«مسأله دور است اما دوريار»
عشق را نه قيد نام است و نه ننگ
جمله بهر توست، چه صلح و چه جنگ
صورت آيينه، عکسي بيش نيست
جنبش و آرام او از خويش نيست
اين کشاکش نيستم از نقض عهد
قاتل خود را همي جويم به جهد
ورنه من بر مرگ از آن تشنهترم
هين ببار اي تير باران بر سرم
بخشی از ترکیب بند عاشورایی حجت الاسلام نیّر تبریزی
ترک فلک ز جیش شب از بس برید سر
لبریز شد ز خون شفق طشت آبگون
گفتی ز هم گسیخته آشوب رستخیز
شیرازه ی صحیفه ی اوراق کاف و نون
آسیه سر، نمود رخ از پرده ی شفق
خور چون سر بریده ی یحیی ز طشت خون
لیلای شب دریده گریبان ، بریده مو
بگرفت راه بادیه زین خرگه نگون
دست فلک نمود گریبان صبح چاک
بارید از ستاره به بر اشک لاله گون
افتاد شور و غلغله در طاق نه رواق
چون آفتاب دین قدم از خیمه زد برون
گردون به کف ز پرده ی نیلی علم گرفت
روح الامین رکاب شه جم خدم گرفت
شد آفتاب دین چو روان سوی رزمگاه
از دود آه پردگیان شد جهان سیاه
در خون و خاک خفته همه یاوران قوم
وز خیل اشک و آه ز پی یک جهان سپاه
سرگشته بانوان سراپرده ی عفاف
زد حلقه گرد او همه چون هاله گرد ماه
آن سرزنان به ناله، که شد حال ما زبون
وین موکنان به گریه، که شد روز ما تباه
پس با دل شکسته جگرگوشه ی بتول
از دل کشید ناله و افغان که یا اخاه
لختی عنان بدار که گردم به دور تو
وز پات زآب دیده نشانم غبار راه
من یک تن غریبم و دشتی پر از هراس
وین پرشکستگان ستمدیده بی پناه
گفتم تو درد من به نگاهی دوا کنی
رفتی و ماند در دلم آن حسرت نگاه
چون شاه تشنه داد تسلی بر اهلبیت
برتافت سوی لشکر عدوان سر کمیت
استاد در برابر آن لشکر عبوس
چون شاه نیمروز بر آن اشهب شموس
گفت ای گروه هین منم آن نور حق کزو
تابیده بر سجنجل صبح ازل، عکوس
بر درگه جلال من ارواح انبیا
بنهاد بر سجود سر از بهر خاکبوس
مرسل منم به آدم و آدم مرا رسول
سایس منم به عالم و عالم مرا مسوس
سلطان چرخ را که مدار جهان بر اوست
من داده ام جلوس بر این تخت آبنوس
در عرصه گاه حسن که ز برق شهاب تیر
دیو فلک گزد ز تحیّر لب فسوس
گردد ز خون بسیط زمین معدن عقیق
گیرد ز گرد، روی هوا رنگ سندروس
افتد ز بیم لرزه بر ارکان کن فکان
آرم چو حیدرانه بر اورنگ زین جلوس
بر خاک پای توسن گردون مسیر من
ناکرده تیغ راست سجود آورد رئوس
لیکن نموده شوق لقای حریم دوست
سیرم ز زندگانی این دهر چاپلوس
نی طالب حجازم و نی مایل عراق
نی در هوای شامم و نی در خیال طوس
تسلیم حکم عهد ازل را چه احتیاج
غوغای عام و جنبش لشکر، غریو کوس
در کار عشق حاجت تیر و خدنگ نیست
آنجا که دوست جان طلبد جای جنگ نیست
لختی نمود با سپه کینه زین خطاب
جز تیر جان شکار ندادش کسی جواب
از غنچه های زخم تن نازنین او
آراست گلشنی فلک، اما نداد آب
بالله که جز دهان نبی آبخور نداشت
گردون گلی که چید ز بستان بوتراب
چون پر گشود در تن او تیر جان شکار
با مرغ جان نمود به صد ذوق دل خطاب
پیک پیام دوست به در حلقه می زند
ای جان بر لب آمده، لختی به در شتاب
چون تیر کین عنان قرارش ز کف ربود
کرد از سمند بادیه پیما، تهی رکاب
آمد ندا ز پرده ی غیبش به گوش جان
کای داده آب ، نخل بلا را ز خون ناب
مقصود ما ز خلق جهان جلوه ی تو بود
بعد از تو خاک بر سر این عالم خراب
گر سفلگان به بستر خون داد جای تو
خوش باش و غم مخور که منم خونبهای تو
تیری که بر دل شه گلگون قبا رسید
اندر نجف به مرقد شیر خدا رسید
چون در نجف ز سینه ی شیر خدا گذشت
اندر مدینه بر جگر مصطفی رسید
زآن پس که پرده ی جگر مصطفی درید
داند خدا که چون شد از آن پس کجا رسید
هر ناوک بلا که فلک در کمان نهاد
پر بست و بر هدف، همه در کربلا رسید
یکباره از فلاخن آن دشت کینه خاست
آن سنگ های طعنه که بر انبیا رسید
با خیل عاشقان چو در آن دشت پا نهاد
قربانی خلیل به کوه منا رسید
آراست گلشنی ز جوانان گلعذار
آبش نداده باد خزان از قفا رسید
از تشنگی ز پا چو درآمد به سر دوید
چون بر وفای عهد الستش ندا رسید
از پشت زین قدم چو به روی زمین نهاد
افتاد و سر به سجده ی جان آفرین نهاد
گفت ای حبیب دادگر ای کردگار من
امروز بود در همه عمر انتظار من
این خنجر کشیده و این حنجر حسین
سر کو نه بهر توست نیاید به کار من
گو تارهای طره ی اکبر به باد رو
تا یاد توست مونس شبهای تار من
گو بر سر عروس شهادت نثار شو
درّی که بود پرورشش در کنار من
خضر ار ز جوی شیر چشید آب زندگی
خون است آب زندگی جویبار من
عیسی اگر ز دار بلا زنده برد جان
این نقد جان به دست، سر نیزه دار من
در گلشن جنان به خلیل ای صبا بگو
بگذر به کربلا و ببین لاله زار من
در خاک و خون به جای ذبیح منای خوی
بین نوجوان سرو قد و گلعذار من
پس دختر عقیله ی ناموس کردگار
نالان ز خیمه تاخت به میدان کارزار
کای رایت هدی تو چرا سرنگون شدی
در موج خون چگونه فتادی و چون شدی
ای دست حق که علت ایجاد عالمی
علت چه شد که در کف دونان زبون شدی
امروز در ممالک جان دست، دست توست
الله! چگونه دستخوش خصم دون شدی
کاش آن زمان که خصم به روی تو بست آب
این خاکدان غم همه دریای خون شدی
ای چرخ کج مدار کمانت شکسته باد
زین تیرها که بر تن او رهنمون شدی
آن سینه ای که پرده ی اسرار غیب بود
ای تیر چون تو محرم راز درون شدی
گشتی به کام دشمن و کشتی به خیره دوست
ای گردش فلک تو چرا واژگون شدی
ای خور چو شد به نیزه سر ماه مشرقین
شرمت نشد که باز ز مشرق برون شدی
ای چرخ سفله، داد از این دور واژگون
عرش خدای ذوالمنن و پای شمر دون
چون شاه تشنه ظلمت ناسوت کرد طی
بر آب زندگانی جاوید برد پی
در راه حق، فنا به بقا کرد اختیار
تا گشت وجه باقی حق بعد، کلّ شیء
زد پا به هر چه جز وی و سر داد و شد روان
تا کوی دوست بر اثر کشتگان حی
چون گشت جلوه گر سر او بر سر سنان
شد پر نوای زمزمه ی طور، نای و نی
شور از عراق گشت بلند آن چنان که برد
کافر دلان ز یاد، تمنای ملک ری
پاشید آن قلاده ی درهای شاهوار
از هم چو برگ های خزان از سموم دی
گفتی رها نمود ز کف دختران نعش
از انقلاب دور فلک دامن جدی
آن یک نهاد رو سوی میدان که یا ابا
وان یک کشید در حرم افغان که یا اخی
رفتی و یافت بی تو به ما روزگار دست
ای دست داد حق ز گریبان برآر دست
آه از دمی که از ستم چرخ کج مدار
آتش گرفت خیمه و بر باد شد دیار
بانگ رحیل غلغله در کاروان فکند
شد بانوان پرده ی عصمت شترسوار
خور شد فرو به مغرب و تابنده اختران
بستند بار شام قطار از پی قطار
غارتگران کوفه ز شاهنشه حجاز
نگذاشتند درّ یتیمی به گنج بار
گردون به درنثاری بزم خدیو شام
عقدی به رشته بست ز درهای شاهوار
گنجینه های گوهر یکدانه شد نهان
از حلقه های سلسله در آهنین حصار
آمد به لرزه عرش ز فریاد اهلبیت (ع)
در قتلگه چو قافله ی غم فکند بار
ناگه فتاده دید جگر گوشه ی رسول
نعشی به خون تپیده به میدان کارزار
پس دست حسرت آن شرف دوده ی بتول
بر سر نهاده گفت: جزاک الله ای رسول
این گوهر به خون شده غلتان حسین توست
وین کشتی شکسته ز طوفان حسین توست
این یوسفی که بر تن خود کرده پیرهن
از تار زلف های پریشان حسین توست
این از غبار تیره ی هامون نهفته رو
در پرده آفتاب درخشان حسین توست
این خضر تشنه کام که سرچشمه ی حیات
بدرود کرده با لب عطشان حسین توست
این پیکری که کرده نسیمش کفن به بر
از پرنیان ریگ بیابان حسین توست
این لاله ی شکفته که زهرا ز داغ او
چون گل نموده چاک گریبان حسین توست
این شمع کشته از اثر تندباد جور
کش بی چراغ مانده شبستان حسین توست
این شاهباز اوج سعادت که کرده باز
شهپر به سوی عرش ز پیکان حسین توست
آنگه ز جور دور فلک با دل غمین
رو در بقیع کرد که ای مام بی قرین
داد آسمان به باد ستم خانمان من
تا از کدام بادیه پرسی نشان من
دور از تو از تطاول گلچین روزگار
شد آشیان زاغ و زغن گلستان من
گردون به انتقام قتیلان روز بدر
نگذاشت یک ستاره به هفت آسمان من
زد آتشی به پرده ی ناموس من فلک
کآید هنوز دود وی از استخوان من
بیخود در این چمن نکشم ناله های زار
آن طایرم که سوخت فلک آشیان من
آن سرو قامتی که تو دیدی، ز غم خمید
دیدی که چون کشید غم آخر کمان من؟
رفت آنکه بود بر سرم آن سایه ی همای
شد دست خاک بیز کنون، سایبان من
گفتم ز صد یکی به تو از حال کوفه، باش
کز بارگاه شام برآید فغان من
پس رو به سوی پیکر آن محتشم گرفت
گفت این حدیث، طاقت اهل حرم گرفت
اندر جهان عیان شده غوغای رستخیز
ای قامت تو شور قیامت به پای خیز
زینب برت "بضاعه مزجاه" جان به کف
آورده با ترانه ی "یا ایها العزیز"
هر کس به مقصدی ره صحرا گرفته پیش
من روی در تو و دگران روی در حجیز
بگشا ز خواب دیده و بنگر که از عراق
چونم به شام می برد این قوم بی تمیز
محمل شکسته، ناله حدی، ساربان سنان
ره بی کران و بند گران، ناقه بی جهیز
خرگاه، دود آه و نقابم، غبار راه
چتر، آستین و معجر سر، دست خاک بیز
گاهم به طعن نیزه به زانو سر حجاب
گاهم ز تازیانه به سر دست احتریز
یک کارزار دشمن و من یک تن غریب
تو خفته خوش به بستر و این دشت، فتنه خیز
گفتم دوصد حدیث و ندادی مرا جواب
معذوری ای ز تیر جفا خسته خوش بخواب
ای چرخ سفله تیر تو را صید کم نبود
گیرم عزیز فاطمه صید حرم نبود
حلقی که بوسه گاه نبی بود روز و شب
جای سنان و خنجر اهل ستم نبود
انگشت او به خیره بریدی پی نگین
دیوی سزای سلطنت ملک جم نبود
کی هیچ سفله بست به مهمان خوانده آب؟
گیرم تو را سجیه ی اهل کرم نبود
داغ غمی کز او جگر کوه آب شد
بیمار را تحمل آن داغ غم نبود
پای سریر زاده ی هند و سر حسین؟
در کیش کفر، سفله چنین محترم نبود!
ای زاده ی زیاد که دین از تو شد به باد
آن خیمه های سوخته، بیت الصنم نبود
آتش به پرده ی حرم کبریا زدی
دستت بریده باد نشان بر خطا زدی
زین غم که آه اهل زمین زآسمان گذشت
با عترت رسول ندانم چسان گذشت
در حیرتم که آب چرا خون نشد چو نیل
زآن تشنه ای که بر لب آب روان گذشت
آورد خنجر آب زلالش ولی دریغ
کآب از گلو نرفته فرو، از جهان گذشت
شد آسمان ز کرده پیمان در این عمل
لیک آن زمان که تیر خطا از کمان گذشت
الله چه شعله بود که انگیخت آسمان
کز وی کبوتران حرم زآشیان گذشت
در موقفی که عرض صواب و خطا کنند
کاری نکرده چرخ که از وی توان گذشت
خاموش نیّراکه زبان سوخت خامه را
خون شد مداد و قصه ز شرح و بیان گذشت
فیروز بخت من، نهد از سر خط قبول
بر دفتر چکامه ی من، بضعه ی رسول
چون تیر عشق جا به کمان بلا کند
اول نشست بر دل اهل ولا کند
در حیرت اند خیره سران از چه عشق دوست
احباب را به بند بلا مبتلا کند
بیگانه را تحمل باز نیاز نیست
معشوق ناز خود همه بر آشنا کند
تن پرور از کجا و تمنای وصل دوست
دردی ندارد او که طبیبش دوا کند
آن را که نیست شور حسینی به سر ز عشق
با دوست کی معامله ی کربلا کند
یکباره پشت پا به سر ماسوا زند
تا زان میان از این همه خود را سوا کند
آری کسی که کشته ی او این بود، سزاست
خود را اگر به کشته ی خود خون بها کند
بالله اگر نبود خدا خون بهای او
عالم نبود در خور نعلین پای او
عنقای قاف را هوس آشیانه بود
غوغای نینوا همه در ره بهانه بود
جایی که خورده بود می، آنجا نهاد سر
دردی کشی که مست شراب شبانه بود
یکباره سوخت زآتش غیرت هوای عشق
موهوم پرده ای اگر اندر میانه بود
در یک طبق به جلوه ی جانان نثار کرد
هر درّ شاهوار کش اندر خزانه بود
نآمد به جز نوای حسینی به پرده راست
روزی که در حریم الست این ترانه بود
بالله که جا نداشت به جز نی نشان دراو
آن سینه ای که تیر بلا را نشانه بود
کوری نظاره کن که شکستند کوفیان
آیینه ای که مظهر حسن یگانه بود
نی، نی که وجه باقی حق را هلاک نیست
صورت به جاست آینه گر رفت باک نیست
ای خرگه عزای تو این طارم کبود
لبریز خون ز داغ تو پیمانه ی وجود
وی هر ستاره قطره ی خونی که علویان
در ماتم تو ریخته از دیدگان فرود
گریه است بر تو هر چه نوازنده را نواست
ناله است بی تو هر چه سراینده را سرود
تنها نه خاکیان به عزای تو اشکریز
ماتم سراست بهر تو از غیب تا شهود
از خون تشنگان تو صحرای ماریه
باغی و سنبلش همه گیسوی مشک سود
کی بر سنان تلاوت قران کند سری
بیدار ملک کهف تویی دیگران رقود
نشگفت اگر برند تو را سجده سروران
ای داده سر به طاعت معبود در سجود
پایان سیر بندگی آمد سجود تو
برگیر سر که او همه خود شد وجود تو
ثاراللهی که سرّ اناالحق نشان دهد
دنیا نگر که در دل خونش مکان دهد
وآن سر که سرّ نقطه ی طغرای بسمله است
کورانه جاش بر سر میم سنان دهد
عیسی دمی که جسم جهان را حیات ازوست
الله چسان رواست که لب تشنه جان دهد؟
چرخ دنی نگر که پی قتل یک تنی
هرچ آیدش به دست به تیر و کمان دهد
نفس اللهی که هر زمن او را به کوی وصل
هاتف ندای "ارجعی" از لامکان دهد
ای چرخ سفله، باش که بهر لقای دوست
تاج و نگین به دشمن دین رایگان دهد
آن طایری که ذروه ی لاهوت جای اوست
کی دل بر آشیانه ی این خاکدان دهد؟
مقتول عشق فارغ از این تیره گلخن است
کآن شاهباز را به دل شه نشیمن است
دانی چه روز دختر زهرا اسیر شد؟
روزی که طرح بیعت منّا امیر شد
واحسرتا که ماهی بحر محیط غیب
نمرود کفر را هدف نوک تیر شد
باد اجل بساط سلیمان فرو نوشت
دیو شریر وارث تاج و سریر شد
مولود شیرخواره ی حجر بتول را
پیکان تیر حرمله پستان شیر شد
از دور خویش سیر نشد تا نه چرخ پیر
از خون حنجر شه لب تشنه سیر شد
در حیرتم که شیر خدا چون به خاک خفت
آن دم که آهوان حرم دستگیر شد
زنجیر کین و گردن سجاد ای عجب!
روباه چرخ بین که چسان شیرگیر شد
نگاهی به ترکیب بند حجه الاسلام نیر تبریزیچون کرد خور ز توسن زرین تهی رکاب = افتاد در ثوابت و سیاره انقلاب
غارتگرانه شام به یغما گشود دست
بگسیخت از سرادق زر تار خور، طناب
کرد از مجره چاک، فلک پرده ی شکیب
بارید از ستاره به رخساره خون خضاب
کردند سر ز پرده برون دختران نعش
با گیسوی بریده، سراسیمه، بی نقاب
گفتی شکسته مجمر گردون و از شفق
آتش گرفته دامن این نیلگون قباب
از کله ی شفق، به درآورده سر، هلال
چون کودکی تپیده به خون در کنار آب
یا گوشواره ای که به یغما کشیده خصم
بیرون ز گوش پرده نشینی چو آفتاب
یا گشته زین توسن شاهنشهی نگون
برگشته بی سوار سوی خیمه باشتاب
گفتم مگر قیامت موعود اعظم است
آمد ندا ز عرش که ماه محرم است
کم نبوده اند شعرای نام آوری که به استقبال از ترکیب بند معروف محتشم کاشانی رفته اند و کوشیده اند با مصروف داشتن ذوق و توان شاعری خود ،کاری دست کم شبیه و نظیر آن را ارائه دهند ؛غافل از اینکه در این طریق خطیر بردن گوی توفیق تنها منوط به مهارت و تسلط شاعری نیست ،حضور قلبی می خواهد و صفای باطنی که کلامی سرا پا اشک و اندوه و فریاد بیا فریند و دلهای داغدار را آتش بزند که :
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعله ی برق خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمانکه کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی به روزحشر
با این عمل معامله ی دهر چون شدی
آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند
بی کرانگی و عظمت وادی عشق شهید کربلا و مضایق کار در این عرصه مجالی برای هنر نمایان و متفننان باقی نمی گذارد که از سر تقلید و طبع آزمائی نظمی پریشان به هم ببافند و دیوانهای خود را قطور تر کنند و از همان بیت اول
چون کرد خور ز توسن زرین تهی رکاب
افتاد در ثوابت و سیاره انقلاب
غارتگرانه شام به یغما گشود دست
بگسیخت از سرادق زر تار خور، طناب
کرد از مجره چاک، فلک پرده ی شکیب
بارید از ستاره به رخساره خون خضاب
کردند سر ز پرده برون دختران نعش
با گیسوی بریده، سراسیمه، بی نقاب
گفتی شکسته مجمر گردون و از شفق
آتش گرفته دامن این نیلگون قباب
از کله ی شفق، به درآورده سر، هلال
چون کودکی تپیده به خون در کنار آب
یا گوشواره ای که به یغما کشیده خصم
بیرون ز گوش پرده نشینی چو آفتاب
یا گشته زین توسن شاهنشهی نگون
برگشته بی سوار سوی خیمه باشتاب
گفتم مگر قیامت موعود اعظم است
آمد ندا ز عرش که ماه محرم است
کم نبوده اند شعرای نام آوری که به استقبال از ترکیب بند معروف محتشم کاشانی رفته اند و کوشیده اند با مصروف داشتن ذوق و توان شاعری خود ،کاری دست کم شبیه و نظیر آن را ارائه دهند ؛غافل از اینکه در این طریق خطیر بردن گوی توفیق تنها منوط به مهارت و تسلط شاعری نیست ،حضور قلبی می خواهد و صفای باطنی که کلامی سرا پا اشک و اندوه و فریاد بیا فریند و دلهای داغدار را آتش بزند که :
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعله ی برق خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمانکه کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی به روزحشر
با این عمل معامله ی دهر چون شدی
آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند
بی کرانگی و عظمت وادی عشق شهید کربلا و مضایق کار در این عرصه مجالی برای هنر نمایان و متفننان باقی نمی گذارد که از سر تقلید و طبع آزمائی نظمی پریشان به هم ببافند و دیوانهای خود را قطور تر کنند و از همان بیت اول متوجه می شوند که تن به خفت چه شکستی داده اند.
به همین دلیل بیشتر نظایری که بر ترکیب بند محتشم سروده شده کمتر توجهی بر انگیخته است ، جز موارد معدودی که یکی از آنها اثر گرانقدر شاعر تبریزی -مرحوم حجه الاسلام نیر -است.
محمد تقی حجة الاسلام فرزند ملا محمد ممقانی از شعرا و علمای دانشمد آذربایجان بود که در سال 1211 - 1248 هجری - در تبریز دیده به جهان گشود. تحصیلات را نخست در تبریز و سپس در نجف به پایان رسانید . در ادبیات فارسی و عربی و فقه و حکمت از نوادر روزگار شمرده می شدو در فن شعر نیز استاد و صاحب نظر بود . همچنین انواع خط به ویژه خط شکسته نستعلیق را بسیار نیکو می نوشت ، عجین انکه با دست چپ چنان خط مینوشت که با دست راست
در تعریف خط او همین بس که ادیب الممالک فرهانی گوید :
رقعت ناسخ ریحان خط لاله رخان بر شکسته خط طغرای صفاهانی را
نیر با آنکه از اجله علمای تبریز بود و اقامه نماز جمعه و جماعت می کرد اما دلی پر شور و سری پر سودا داشت و محضرش همواره از شعرا و فضلا پر بود .
در مطالعه و سنجش دیوان های شعرا استغراقی عظیم داشت و در غزلسرائی بیشتر از سبک سعدی و حافظ پیروی میکرد .وبه استقبال غزلهای این دو استاد رفته و به خوبی از عهده بر امده است . همه اشعار به ویژه غزلهایش از نظر حسن ترکیب و فصاحت بیان و ظرافت فکر ستودنی است
نیر همچنان که در فن غزلسرائی استاد بود در شیوه مرثیه گویی نیز قدرت شگفت انگیزی داشت بطوریکه مراثی او بیشتر از هشتاد سال است در مجلسها و منبر ها مورد استفاده روضه خوانان قرار میگیرد
آثار :
1. آتشکده - شامال غزلیات و مراثی
2. منظومه الفیه - به زبان عربی
3. صحیفة الابرار - مشتمل بر هشتاد هزار بیت
در باره وفات و تشییع جنازه این مرد بزرگوار شادروان حاج حسین نخجوانی که با وی معاصربوده در مواد التواریخ مینویسد :
محروم مغفور میرزا محمد تقی حجة السلام متخلص به نیر از فحول علما و اعاظم فظلای تبریز بود وجود مبارکش با پیرایه انواف فضل و کمال آراسته و حسن فصاحتش با ذوق سلیم و طبع کریم پیراستهاز سنسن عمرش شصت و پنج سال - به قمری - گذشته در روز بیست و سوم تیرماه 1273 - دهم محرم 1312 - داعی حق را لبیک گفت و رخت بجنان کشید . باقتضای شان رفیع و مقام منیع آن بزرگوار جمع کثیر و جم غقیر در تشییع جنازه آن مرحوم با سوگواری بی اندازه حاضر بودند کثرت ازدحام د جمعیت خاص و عام بدرجه ای بود که از تنگی مقام و محل در خارج شهر در دامنه کوه عین علی ادای صلوة برای دفن آن مرحوم قرار دادند و پس از ادای صلوة جنازه آن مرحوم را با تجلیل و احترام تمام از دامنه کوه بمقام امامزاده سید ابراهیم آورده بخاک سپردند رحمة الله علیه
زلف جانان سحر از باد صبا درهم شد عاقلان مژده که زنجیر جنون محکم شد
ساقی از نشئه مستی کله از سر بگرفت گل و سنبل به هم آمیخته عجب عالم شد
سالها بود که دل را سرو سامانی بود عاقبت در سر زلف خم اندر خم شد
ز خط سبز تو موئی به دو عالم ندهم تا نگوئی سر موئی ز ارادت کم شد
گفتمش خون دل عاشق بیچاره که خورد به تبسم نگهی کرد و سخن مبهم شد
گفتمش هیچ سر صحبت ماداری گفت کی پری را هوس انس بنی آدم شد
کم مباد از سر من سایه این غم نیر کافتتاحی شد اگر کار مرا زین غم شد *
منبع نگارش : وبلاگ (مردی از دیار پارس )
ترکیب بند این شیخ شوریده از موارد استثنائی است که از حیث معنی و مضمون آفرینی و اقبال عام هم سنگ با نسخه محتشم شده است.
ما در این نوشته کوتاه خواهیم کوشید این ترکیب بند را از لحاظ چهار پارامتر
1.زبان شعر
2.فرم و قالب
3.صور خیال و تسلط شاعری
4.تبیین مفاهیم
با اثر مبدا مورد مقایسه قرار دهیم و در آخر سر یک جمع بندی کلی داشته باشیم .البته پیشاپیش با بضاعت ادب یاندکی که داریم به ناقص بودن اثر و جای بحث داشتن نظریان خویش معترفیم و امیدواریم نظر انتقادی اهل تحقیق و ادب راهنمای راه ما باشد:
1.زبان شعر:
برمغز و حاوي اصطلاحات فني و علمي است كه در سطح بركزيدكان علماست و لذا انها كه تاب اشعار او را نداشته اند اين جنين تحليل كرده اند:
اگر واژگان به کار رفته در شعر محتشم همان کلمات متداول و مستعمل ادبی و گاها تعبیرات و ترکیبات مذهبی باشد،بر خلاف محتشم نیر دایره واژگان وسیعی را انتخاب کرده است.
سوای زبان ادبی متداول فراموش نکنیم که نیر یک عالم دینی است با اصطلاخات و محفوظات مربوط به خود و نیز احاطه ای که بر سایر علوم مقدماتی مثل نجوم و اصطلاحات فلسفی دارد و در کنار این ها ترکیبات یونانی و آخر سر گرته برداری زبان ترکی که در مجموع جنس زبان این دو شعر را قابل افتراق از هم جلوه می دهد.توجه داشته باشیم که در عهدی که نیر می زیسته، هنوز رسانه های گروهی ساری و جاری وجود نداشته و مردم ولایات هرکدام به زبان و لهجه خود تکلم می کردند و اشنائی شعرا نیز از طریق نوشتجات و کتابها و اصطلاحهای رایج در آن بود .حتی به اظهار استاد فاضل سید ضیا الدین سجادی علت غرابت اشعار خاقانی نیز همین زیستن در محیط غیر فارسی بود.اگر این زبان غریب و نا مانوس برای فارس زبانها جاذبه ندارد بر عکس در بین عامه مردم بدلیل سابقه ذهنی دور از ذهن و غریب نمی نماید و هنوز هم نوحه های نیر در مجالس عزاداری خوانده می شود.
لذا فارسی برای مرحوم نیر یک زبان دوم محسوب می شد که از طریق مطالعه و نه محاوره آنرا فرا گرفته بود و لذا نمی توانست به روانی شعر محتشم باشد.
شعر محتشم شعری است با زبان ادبی یکدست که بسیار روان و خوش ایند عارف و عامی است چیزی که به ان سهل و ممتنع و یا به اصطلاح زبان معیار می گویند ولی زبان شعر نیر یکدست نیست.
تعبیرات نامانوس و غریب و کلمات ادبی در این ترکیب بند کم نیست:
گفت ای گروه هین منم آن نور حق کزو
تابیده بر سجنجل صبح ازل عکوس
مرسل منم به آدم و آدم مرا رسول
سایس منم به عالم و عالم مرا مسوس
.......................
گردد ز خون بسیط زمین معدن عقیق
گیرد ز گرد روی هوا رنگ سندروس
در باب زبان شعر چون اخیرا در حال نوشتن مطلبی هستم بطور خلاصه می خواهم اشاره کنم که بسیاری از این حکم های کلی که ما می دهیم و کلمه ای را شاعرانه یا غیر شاعرانه می نامیم بیشتر جنبه ذوقی و سلیقه ای دارد.یک کلمه یا حتی تعبیر و اصطلاح ای بسا به خودی خود تاثیری در تغییر دادن فضای یک شعر ندارد.مهم به قول مرحوم ملک الشعرای بهار هندسه ترکیب الفاظ و معانی یا نحو مورد انتخاب ماست که چه ترکیبی از کلم می سازد و در جمله چگونه جلوه می کند..
مثلا همین کلمات سندروس و سجنجل در ترکیب با کلمات مجاور فضائی قصیده وار می آفریند و در مجموع خود یک نوع گریز از نرم و نو اوری است.
چنین نیست که همه بندهای این مجموعه زبانشان ثقیل باشد. بندهای روان براى عوام هم کم نیستند:
قتل شهید عشق نه کار خدنگ بود
دنیا برای شاه جهان دار تنگ بود
عصفور1 هرچه باد ، هماورد باز نیست
شهباز را ز پنجه ی عصفور ننگ بود
آیینه خود ز تاب تجلی به هم شکست
گیرم که خصم را دل پر کینه سنگ بود
نیرو از او گرفت بر او آخت تیغ کین
قومی که با خدای مهیای جنگ بود
عهد الست اگر نگرفتی عنان او
شهد بقا به کام مخالف شرنگ بود2
از عشق پرس حالت جانبازی حسین
پای براق3 عقل در این عرصه لنگ بود
احمد اگر به ذروه ی قوسین عروج کرد
معراج شاه تشنه به سوی خدنگ بود
از تیر کین چو کرد تهی شاه دین رکاب
آمد فرا بگوش وی از پرده این خطاب
ترک زبا ن بودن نیر خواه نا خواه وجه افتراقهایی میان شعر نیر ایجاد کرده است.
در زبان ترکی از لحاظ صوتی تفاوتی میان عین و الف وجود ندارد لذا تقریبا اکثر شعرای ترکی در التقای عین با الف مسامحه می کنند و این مسامحه را مرحوم نیر در اشعار فارسیش نیز انجام داده.
شه کبریا منشا توئی،که امیر عزّ مجللی
به تو زیبد عرش جمال حق که به تاج قدس مجللی
درچند جای ترکیب بند نیر گرته برداری ترکی نیز رخ داده و این شاعر ترک تعبیر و اصطلاحی را که در زبان خودش رایج بوده و به کار برده و بجای آوردن معادل فارسی همان تعبیر را عینا وارد اشعار فارسی خود کرده است.
که به مواردی اشاره می کنم:
با گوشواره ای که به یغما کشیده خصم
اصطلاح یغما کشیدن در ترکی رایج است
وین مو کنان به گریه که شد دور ما تباه
مو کنان همان توک یولان تعبیر ترکی است .
لختی عنان بدار که گردم به دور تو
گردم به دور تو همان باشیوا دولانیم است
چو تیر عشق جا به کمان بلا کند
اصطلاح جا کردن
این عرصه نیست جلوه گه روبه و گراز
شیر افکن است بادیه ابتلای ما
گراز را به عنوان حیوان کثیف و زمخت بیشتر در زبان ترکی به کار می برند = در فارسي هم همينطور است و نويسنده بيسواد ندانستنه جون كراز همان خوك است از نوع وحشي فلذا كثيف و نجس بودنش بر كسي كه كمي مسئله شرعي بداند مخفي نيست
2.فرم و قالب
قالب این شعر ترکیب بند است.
مجموعه چند غزل یا قصیده بر یک وزن که هر کدام قافیه مخصوص به خود دارد و بیتهای متفاوتی در بین هر غزل عامل اتصال غزلها با یکدیگر است. تفاوت اساسی ترکیب بند و ترجیع بند در این است که در ترجیع بند، بیت ترجیع همه قسمتها یکسان است. ولی در ترکیب بند، بیت ترکیب متفاوت و قافیهای هربار به گونهای دیگر دارد. معروفترین ترکیب بندهای فارسی از محتشم کاشانی (واقعه کربلا) و جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی (در نعت پیامبر) و وحشی بافقی (شرح پریشانی) است. موضوع ترکیب بند مواردی از قبیل مدح، وصف، رثا، عشق، و عرفان را در بر میگیرد**
از لحاظ فرم و قالب تفاوتی میان شعر نیر و محتشم وجود ندارد.هردو در قالب ترکیب بند و وزن مضارع سروده شده اند.ترکیب بند قالبی است متشکل از چند غزل پیوسته که که معمولا پس از 7-8 بیت با کمک بیت ترکیب بند ردیف و قافیه عوض می شود.فقط تعداد بند های شعر نیر بیشتر است .27 بند و نیز از لحاظ تعداد ابیات بعضی بند ها مثل بند 27 پانزده بیت است و بند 26 هفت بیت.حال آنکه ترکیب بند محتشم در ر12 بند هفت بیتی سروده شده و در مجموع فرم خوش ساخت تر و موجز تری دارد.
از 12 بند شعر محتشم ده بندش ردیف فعلی دارد.یک بند ردیف اسمی و یک بند بدون ردیف دارد.اما نیر 9 بند بی ردیف دارد که یکبار نیز قافیه را تکرار می کند
بند اول:
چون کرد خور ز توسن زرین تهی رکاب
افتاد در ثوابت و سیاره انقلاب
بند هفتم:
لختی نمود با سپه کینه زین خطاب
جز تیر جان شکار ندادش کسی جواب
3.تجسم وقايع و باطن حوادث و قدرت شاعری
از لحاظ تصویر سازی و صور خیال ترکیب بند محتشم شعریست کاملا ادیبانه و کلاسیک با معنی و مضمون پردازی حساب شده و منتظم.یعنی تصویر آنجائی می آید که باید بیاید لحن شاعر در جای خود خطابی می شود
ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای
وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای
بر طعنت این بس است که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای
ای زاده زیاد نکرده است هیچگه
نمرود این عمل که تو شداد کرده ای
کام یزید داده ای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای
در جای خود روائی می شود
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید
هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت
چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
و شروع شعر با سوال و تجاهل عارف و ادامه آن و رسیدن به ابیات مرثیه ریتمی قابل پیش بینی و منحنی وار دارد و فکر می کنم علت شاهکار بودن این اثر همین تناسب و ظرافت آنست:
خاموش محتشم که دلسنگ آب شد
بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد
خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
نیر با توان و قدرت شاعری خود طبع آزمائی در عرصه ای پرداخته که محتشم هنر والای خود را بنحو احسن نشان داده است هر چند از لحاظ پایه و مایه شاعری نیر فراتر از محتشم است و غزلیات حافظ وارانه نیر جای هیچ تردیدی را باقی نمی گذارد.لذا نیر در استقبال این ترکیب بند تلاش خود را معطوف به دو زمینه می کند .یکی تصویر سازی های زیبا و بدیع که تنوع چشمگیری نسبت به شعر محتشم دارد.و دوم مضمون آفرینی وانتقال مفاهیم که در مورد آن بعدا توضیح خواهم داد.
اگر تصویر سازی های شعر محتشم همان تصویرسازی های معمول و قراردادی شعر فارسیست که در متن شعر روائی چندان به چشم نمی اید در شعر نیر این تصویر است که حرف اول را می زند و خود را از داخل شعر نشان می دهد:
شروع تشبیب وار و توصیفی بند اول و تشبیه خورشید به سواری که از زین پیاده می شود و شب غارتگر طناب زرتار خیمه خورشید را به غارت می برد .تشبیه هلال به کودکی تپیده به خون در کنار آب و یا زین سرنگون شده توسن بی سوار یا گوشواره ای که خصم از گوش پرده نشینان آفتاب بیرون آورده همه حکایت از شعری تصویری و قدرت مند دارد.
شعر نیر از لحاظ تصویر سازی و تجسم حوادث و بيان باطن وقايع بسیار فراتر از شعر محتشم است .برای مثال چند نمونه از صناعات شاعری ذکر می شود
تشبیه:
آسیمه سر نمود خور از پرده شفق
خور چون سر بریده یحیی ز تشت خون
استعاره
دست فلک نمود گریبان صبح چاک
بارید از ستاره به بر اشک لاله گون
ایهام تناسب و مراعات نظیر
محمل شکسته ناله حدی ساربان سنان
ره بیکران و بند گران ناقه بی جهیز
تلمیح
چون تیر عشق جا به کمان بلا کند
اول نشست بر دل اهل ولا کند
تغییر لحن عاطفی نیز در این ترکیب بند خارق العاده است در کنار ابیات با لحن حماسی چون
استاد در برابر آن لشکر عبوس
چون شاه نیم روز بر آن اشهب شموس
گفت ای گروه هین منم آن نور حق کزو
تابیده بر سجنجل صبح ازل عکوس
ابیات سوزناک با لحن رثائی داریم که دلیل احاطه شاعر به فضا آفرینی می باشد:
ای چرخ سفله تیر ترا صید کم نبود
گیرم عزیز فاطمه صید حرم نبود
حلقی که بوسه گاه نبی بود روز و شب
جای سنان و خنجر اهل ستم نبود
انگشت او به خیره بریدی پی نگین
دیوی سزای سلطنت ملک جم نبود
4.تبیین مفاهیم
از حیث القا مفاهیم و مضامین دینی با توجه به اشراق و احاطه نیر به علوم دینی ترکیب بند نیر غنای بیشتری نسبت به شعر محتشم دارد.نیر در عین حال که قرار است با ذکر مصائب وارد شده به اهل بیت طنین مظلومیت شهدای کربلا را بازتاب دهد در بینابین ابیات رثائی و اشک انگیز مفاهیم مورد نظر خود را باز تاب می دهد.شاید بتوان سنگ بنا و پایه این شعر را این بند بسیار گویا دانست:
تیری که بر دل شه گلگون قبا رسید
اندر نجف به مرقد شیر خدا رسید
چون در نجف ز سینه شیر خدا گذشت
اندر مدینه بر جگر مصطفی رسید
زان پس که پرده جگر مصطفی درید
داند خدا که چون شد از آن پس کجا رسید
هر ناوک بلا که فلک در کمان نهاد
پر بست و در هدف همه بر کربلا رسید
یکباره از فلاخن آن دشت کینه خاست
آن سنگهای طعنه که بر انبیا رسید
با خیل عاشقان چو در آن دشت پا نهاد
قربانی خلیل به کوه منا رسید
از تشنگی زپا چو در آمد به سر دوید
چون بر وفای عهد الستش ندا رسید
آری کربلا نقطه تلاقی پیکار همیشگی خیر و شر و نقطه ادا کردن عهد الست است.حسین، علی ،پیامبر اکرم و انبیا مرسل قرار است این عهد را ایفا کنند بدون هیچ شرط و ملاحظه ای که
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است!
تاریخ مقابله خیر و شر در روز عاشورا یک بار دیگر تکرار می شود ولی این تکرار عظمت و بی کرانگی خود را دارد که با هیچ حادثه ای دیگر قابل مقایسه نیست.
تبلیغ و باز گوئی این مطالب سنگین در لا بلای ابیات پر آب و تاب چندان هم به نظر آسان نمی آید و شاعری آشنا به مضایق سخن می خواهد که چنین ساده و سهل و ممتنع فلسفه قیام را تبیین کند:
گفت: ای گروه هر که ندارد هوای ما
سرگیرد و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری ناکرده ترک سر
نتوان نهاد پای به خلوت سرای ما
همراز بزم ما نبوَد طالبان جاه
بیگانه باید از دو جهان آشنای ما
برگردد آن که با هوس کشور آمده
سرنآورد به افسر شاهی گدای ما
ما را هوای سلطنت ملک دیگر است
کاین عرصه نیست در خور فرّ همای ما
نیر به باز سرائی و تصویر کردن یک تراژدی معمولی انسانی نمی پردازد که فراز و فرود حادثه و شکست و پیروزی قهرمان خود را با ترازوی عقل مصلحت اندیش و احساس ناپایدار انسانی بسنجد و بر آن مبنا باز تاب دهد.
او از شکستی صحبت می کند که عین پیروزیست و مصیبتی که عین نعمت است لذا باید این دو گانگی و آمبی والانس را بطور قابل قبول و باور پذیری تصویر کند.در اینجاست که از مولفه ها و عناصر ادبیات عرفانی بهره می گیرد:
چون شاه تشنه ظلمت ناسوت کرد طی
بر آب زندگانی جاوید بر پی
در راه حق فنا به بقا اختیار کرد
تا گشت وجه باقی حق بعد کل شی
زد پا به هرچه جز وی و سر داد و شد روان
تا کوی دوست بر اثر کشتگان حی
در یکی از بندها نیر علت ابتلای پارستگان به بلا را چنین عارفانه بیان می کند:
در حیرتند خیره سران از چه عشق دوست
احباب را به بند بلا مبتلا کند
بیگانه را تحمل بار نیاز نیست
معشوق ناز خود همه بر آشنا کند
تن پر ور از کجا و تمنای وصل دوست
دردی ندارد او که طبیبش دوا کند
شعار شهید کربلا وارستگی و مناعت طبع و برائت از تعلق بود .چه بیانی بهتر از این ابیات می تواند این شعار را به فصاحت و بلاغت بازتاب دهد:
افتد ز بیم لرزه بر اندام کن فکان
آرم چو حیدرانه بر اورنگ زین جلوس
بر خاک پای توسن گردون مسیر من
نا کرده تیغ راست سجود آورد رووس
لیکن نموده شوق حریم لقای دوست
سیرم ز ندگانی این دهر چاپلوس
نی طالب حجازم و نی مایل عراق
نی در هوای شامم و نی در هوای طوس
5.جمع بندی
هر چند جمع بندی و قضاوت در مورد این دو اثر گران سنگ کاریست دشوار ولی در مجموع می توان گفت که کار محتشم عاميانه تر و یکدست تر است و بیشتر به مذاق عامه مردم خوش ایند می آید ولی شعر نیر نیز غرابت مخصوص به خود را دارد و خاص براى خواص است که کم طرفدار نیست..و از حیث صور خیال و عاطفه و محور عمودی فراتر از شعر محتشم است..بر عکس اوج و فرود در شعر محتشم کوتاه و قابل پیش بینی ست اما ابیات بسیار زیبا و عالی مرحوم نیر نشان می دهند که این شعر در یک حال شهود واقعه تا اعماق باطن آن و در حالتي کاملا شوریده وار سروده شده و مولا نا نیر حرف و قول و صوت را بر هم زده تا این ابیات جان شکار را بیافریند:
عنقای قاف را هوس آشیانه بود
غوغای نینوا همه در ره بهانه بود
جائی که خورده بود می آنجا نهاد سر
دردی کشی که مست شراب شبانه بود
یکباره سوخت زآتش غیرت هوای عشق
موهوم پرده ای اگر اندر میانه بود
در یک طبق به جلوه جانان نثار کرد
هر درّ شاهوار کش اندر خزانه بود
===============================
عمان سامانی و نیر تبریزیادبیات عاشورائی – حضرت ابوالفضل عباس ( ع )4
یادی از عمان سامانی و نیّر تبریزی مقدمه
من ابوالفضلم امیر کشور دانائی ام
کشته ی عشقم نماد روشن شیدائی ام
هر کجا دریا دلی لب تشنه ی جام من است
هفت دریا می نوردد شهرت سقائی ام
هویدا
میرزا محمد تقی حجه الاسلام متخلص به نیّر که در میان شاعران مرثیه از مقامی والا برخوردار است . ایشان دانشمندی عالی مقام در علوم فقه و اصول و ادب و حدیث و حکمت و کلام بودند . آتشکده دیوان اشعار به یادگار مانده از ایشان است . اشعاری نام آشنا همچون :
گفت ای گروه هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما
یا :
تیری که بر دل شه گلگون قبا رسید
اندر نجف به مرقد شیر خدا رسید
از جاودانه های این شاعر بزرگ است .
در مورد عمان سامانی که ایشان نیز در عرصه ی شعر عاشورائی جزء شاعران نامی هستند و اشعارشان اغلب از مایه ی ادبی غنی برخوردار است ، باید این نکته را متذکر شد که علت انتخاب این شاعر با وجود این که ایشان از خطّه ی سامان استان چهارمحال و بختیاری هستند اشعار نغز آن مرحوم است که در بین مداحان تبریزی نیز رایج هستند . مثلا چند بیت زیر که مکررا در مجالس شهرمان تکرار می شود :
در قفای شاه رفتی هر زمان
بانگ مهلا مهلا اش بر آسمان
کای سوارسرگران کم کن شتاب
جان من لختی سبکتر زن رکاب
تا ببوسم آن رخ دلجوی تو
تا ببویم آن شکنج موی تو
شعری زیبا از بیان نیّر در رثای حضرت ابوالفضلامام ( ع ) در مقابل تقاضای برادر تسلیم می گردد و می فرماید :
گفت چون نیست زین کارت گزیر
این زپا افتادگان را ، دست گیر
جنگ و کین بگذار و آبی کن طلب
بهر این افسردگان خشک لب
تشنه کامان را بکن آبی سبیل
الله ای ساقی کوثر را سلیل
عزم جان بازیت لختی دیر کن
در بیابان تشنگان را سیر کن
و چه زیبا در این ابیات ادب عباس را تصویر می کند :
گفت سمعا ای امیر انس و جان
گر چه باشد قطره ی آبی ، به جان
گر خود این غرقاب پایابم برد
چون توئی دریا بهل آبم برد
گر در آتش بایدم رفتن خوشم
ای شهنشه کز خلیل است آتشم
این بگفت و شاه را بدرود کرد
برنشست و آنچه شه فرمود کرد
نیّر نیز همانند دیگر شاعران دلباخته تصویر تشنه مردی در کنار نهر آب است ، که چنین اشعار زیبائی را سروده است :
بی محابا جرعه ای در کف گرفت
چون بخویش آمد بگفتا ای شگفت
تشنه لب در خیمه سبط مصطفی
آب نوشم من زهی شرط وفا
دور دار ای آب دامن از کفم
تا نسوزد ماهیانت از تفم
دور دار ای آب لب را از لبم
ترسمت دریا بجوشد از تبم
و بالاخره لحظات شهادت فرا می رسد و امام در کنار برادر حاضر می شود :
گفت کای بر عالم امکان امیر
خاک و خون از پیش چشمم باز گیر
بو که چشمی باز دارم سوی تو
وقت رفتن سیر بینم روی تو
عذرها دارم من از دریای جود
که دو دستی بیش در دستم نبود
چند بیتی از عمان سامانی
باز از میخانه دل بوئی شنید
گوشش از مستان هیاهوئی شنید
دوستان را رفت ذکر از دوستانم
پیل را یاد آمد از هندوستان
نیست صاحب همتی در نشاتین
هم قدم عباس را بعد از حسین
در هواداری آن شاه الست
جمله را یک دست بود او را دو دست
===============
گنجینۀ اسرار ماندگارترین منظومۀ عاشورایی ادب فارسیاما بدون هیچ تردیدی باید گفت که عمان ، شهرت و آوازه ی خود را مدیون منظومه ی عاشورایی گنجینه اسرار است .او در این مثنوی ، با برداشت های ناب عرفانی از جریان عاشورای حسینی ، از حربن یزید ریاحی ، حضرت عباس ، حضرت علی اکبر ، حضرت قاسم ، به میدان رفتن حضرت سیدالشهدا ( ع ) و عنان گیری حضرت زینب ( س) ، سفارش امام حسین در مورد حضرت سجاد ( ع ) به حضرت زینب ( س ) ، شهادت حضرت علی اصغر ، و بالاخره از به میدان رفتن حضرت سیدالشهدا ( ع ) و جریان شهادت آن ذخیره خداوندی سخن به میان آورده است . "
نوراللهبن ميرزا عبداللهبن عبدالوهاب، متخلص به عمان به سال 1359 هجري قمري در قريه سامان ديده به جهان گشود.
[حيات ادبي عمان ساماني]
ميرزا نورالله عمان ساماني ملقب به «تاج الشعراء» و متخلص به «عمان» از شعراي پرآوازه ي آييني در نيمه ي دوم سده ي 13 و اوايل سده ي 14 هجري است که به سال 1258 ه. ق در سامان ( مرکز بخش لار استان چهارمحال و بختياري) به دنيا آمده و به سال 1322 ه.ق در سن 64 سالگي در زادگاهش بدرود حيات گفته است.«عمان در خانوادهاي اهل ذوق و هنر پرورش يافت و به تعليم علم و عرفان شيعي روي آورد و در اين راه از محضر استادان بنامي بهره گرفت. از وي آثار چندي در دست است.
به روايت بازماندگان عمان، ديوان خطي او در خانواده ي ثقفي اصفهان موجود است و تا کنون به چاپ نرسيده، محزن الدرر او نيز - که ظاهرا اثري تذکره گونه است - مجال چاپ و نشر نيافته است . منظومه ي معراج نامه ي عمان که تا کنون چندين بار تجديد چاپ شده از نظر ساختار محکم لفظي و غناي محتوايي، قابل مقايسه با گنجينه اسرار نيست و حاصل طبع آزمايي هاي اوليه و شايد اولين تجربه ي مثنوي سرايي وي در اين مقطع از سنين زندگي او باشد .
کیست این پنهان مرا در جان و تن ؟
کز زبان من همی گوید سخن !
این که گوید از لب من راز کیست ؟
بنگرید این صاحب آواز کیست ؟
در من اینسان خودنمایی می کند
ادعای آشنایی می کند
کیست این گویا و شنوا در تنم ؟
باورم یا رب نیاید کاین منم ( 1 )
این ابیات ، بر گرفته از مقدمه منظومه لطیف وفاخر عاشورایی " گنجینه اسرار " اثر طبع " عمان سامانی " ، شاعر آیینی نیمه دوم سده 13 و اوایل سده 14 ه . ق – عصر قاجار و مشروطه - است .شاعری که با خلق و آفرینش این منظومه عارفانه – عاشقانه عاشورایی ، نام خود را در شمار یکی از بزرگ ترین شاعران آیینی سرای ایرانی به ثبت رسانید.
نام اصلی این شاعر میرزا نورالله ، ملقب به تاج الشعرا و متخلص به " عمان " است. شاعری از دیار " سامان " استان چهار محال و بختیاری ( 1322 – 1258 ه . ق ) 2
وی علاوه بر منظومه ماندگار " گنجینه اسرار " که در سرودن آن تا حدودی متاثر از آتشکده نیّر تبریزی و زبده الاسرار ميرزا حسن صفی اصفهانی بوده است ، صاحب آثار دیگری نیز می باشد ، از جمله :
منظومه معراج نامه ( که ظاهرا تا کنون مجال چاپ و نشر نیافته است ) ، مخزن الدرر که تذکره ای است در بر دارنده شرح احوال و آثار تعدادی از شاعران استان چهار محال و بختیاری که به سبک تذکره های دوره باز گشت و با نثری متکلفانه نوشته شده است ، و دیوان اشعار شاعر که در بر دارنده غزل ها ، قصیده ها و دیگر مثنوی های اوست و تا کنون چندین بار در ایران و هند تجدید چاپ شده است . ولی بی هیچ تردیدی می توان گفت که تا کنون هیچ کدام از آثار او مرتبه ای به والایی و ارجمندی گنجینه اسرار نیافته اند. البته عمان قصیده معروفی نیز در مدح مولی الموحدین علی ( ع ) سروده است که به " قصیده لامیه " معروف است . این چکامه نیز در کنار منظومه گنجینه اسرار ، به خاطر استحکام و استواری وهمچنین فخامت ، فصاحت و سلامت بیان ، مورد استقبال و توجه اهل فضل و ادب قرار گرفته و از جایگاهی شایسته برخوردار است که به عنوان تبرک و تیمن ابیاتی از آن را زمزمه می کنیم :
به پرده بود جمال جمیل عز و جل
به خویش خواست کند جلوه ای به صبح ازل
چو خواست آن که جمال جمیل بنماید
علی شد آینه ، خیر الکلام قل و دل
من از مفصل این نکته مجملی گفتم
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
اما بدون هیچ تردیدی باید گفت که عمان ، شهرت و آوازه ی خود را مدیون منظومه ی عاشورایی گنجینه اسرار است .او در این مثنوی ، با برداشت های ناب عرفانی از جریان عاشورای حسینی ، از حربن یزید ریاحی ، حضرت عباس ، حضرت علی اکبر ، حضرت قاسم ، به میدان رفتن حضرت سیدالشهدا ( ع ) و عنان گیری حضرت زینب ( س) ، سفارش امام حسین در مورد حضرت سجاد ( ع ) به حضرت زینب ( س ) ، شهادت حضرت علی اصغر ، و بالاخره از به میدان رفتن حضرت سیدالشهدا ( ع ) و جریان شهادت آن ذخیره خداوندی سخن به میان آورده است . " ( 3 )
چرا " گنجینة الاسرار " ؟! در مورد نام منظومه عاشورایی عمان - گنجینه الاسرار - که ترکیبی از دو واژه فارسی و عربی است و تا کنون بسیاری از ادیبان وسخن شناسان بر آن خرده گرفته اند ، باید گفت که علاقه مندان این شاعر در توجیه این اشتباه گفته اند که عنوان اصلی با یای بدل از کسره در مضاف گنجینه خوانده می شود ، یعنی باید بخوانیم " گنجینه اسرار " ، همچنان که از آغاز تا انتهای این گفتار نیز این ترکیب با چنین رسم الخطی نوشته شده است. اشاره به نکته ظریف دیگری نیز در این خصوص ضرورت دارد . آنان که با ادب وگویش بختیاری آشنایی دارند ، خوب می دانند که گونه ای ترکیب سازی به صیغه و صرف عربی از واژگان فارسی ، در بین شاعران و ادیبان بختیاری رایج بوده است که به کار بردن چنین ترکیباتی را جایز می دانسته اند – همچنان که شاعران فارسی گوی افغانی و تاجیکی ، امروزه با همان گویشی که در کشور خویش تکلم می گویند ، شعر فارسی می گویند – برای مثال ساخت قصایدی با عناوین " گلیمیه " و اسبییه " توسط شاعرانی چون افلاکی و نیسان سامانی . با عنایت به چنین تسامح و تساهلی در بین شاعران بختیاری ، نباید از انتخاب چنین عنوانی توسط عمان چندان تعجب کرد . و نبايد با سطح زبان فارسي امروز ايرانيان و ادبيات روزنامه اي مقايسه كرد
گنجینه اسرار ، تلفیقی عاشقانه از حماسه و عرفاناستاد محمد علی مجاهدی ، شاعر و پژوهشگر عرصه ادبیات آیینی در باره منزلت ادبی و عرفانی " گنجینه اسرار " می گوید :
" گنجینه عمان مبتنی بر قرائت عرفانی از فرهنگ خون نگار عاشوراست. قرائتی که به مقوله های تاریخی ، جغرافیایی و اجتماعی اعتنایی ندارد و تنها از منظر معرفتی به واقعه کربلا نگاه می کند و در تبیین راز و رمزهای آن ، از شیوه بیدلانه سود می جوید ... عمان ، ماجرای این حرکت الهی را از " عالم ذر" به روایت می نشیند و از صدای عام " الست بربکم " ربوبی و " قالوا بلی" ی این نفوس کروبی با ما سخن می گوید تا صبغه ماورایی قیام سالار شهیدان کربلا حسین بن علی ( ع ) را در بی رنگی محض به تصویر بکشد . "
آنچه که منظومه گنجینه اسرار را از دیگر منظومه ها ی عاشورایی متمایز می کند ، نگاه زیباشناسانه مبتنی بر عشق و عرفان به قیام حسینی است. پیش از این اکثر شاعرانی که به روایت عاشورا می نشستند ، از منظری سوگمندانه به واگویه این واقعه می پرداختند. ولی نگاه عمان به عاشورا ، نگاهی آمیخته به عرفان و نشات گرفته از عشق و معرفت است. در چشم و دل این شاعر دل شده ، در کربلا ، حضرت اباعبدالله ( ع ) و یارانش نه برای قتال ، که برای " وصال " آمده اند . از همین رو میدان کربلا در نگاه عمان ، میدان عشقبازی با معشوقه ازلی و ابدی است ، و عاشقان رقص کنان ، مست ، و بی سر و دست - زیر شمشیر جذبه ی حضرت دوست - گردن می سپارند :
ما گر زسر بریده می ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
در محفل عاشقان ، خوشا رقصیدن
دامن ز بساط عافیت برچیدن ...
گنجینه اسرار، تلفیقی عاشقانه از حماسه و عرفان است . عمان عشق را عمود خیمه هستی می داند و از این منظر به حماسه کربلا و روز عاشورا نگاه می کند. او همچون زینب (س ) در کربلا چیزی نمی بیند جز جلوه های جمال و جلال حضرت دوست ، و با سرمستی و شوقی وصف ناپذیر این صحنه های ناب و نایاب را بر بوم شعر خویش به تصویر می کشد ، این که چگونه معشوق ، عاشق را با کمند غمزه صید می کند . فلسفه آفرینش عالم هستی، عشق حضرت حق ( جل جلاله ) به جمال و جلوه خویش است ؛ زیرا دوستی ذات خود ، از لوازم عشق است . ذات اقدس پروردگار نیز بر همین اساس جهان را پدید آورد:
با خدنگ غمزه صید دل کند
دید هر جا طائری ، بسمل کند
چون دل عشاق را در قید کرد
خود نمایی کرد و دل ها صید کرد
امتحانشان را ز روی سرخوشی
پیش گیرد شیوه عاشق کشی
به نظر می رسداین ابیات تفسیر منظوم و شاعرانه حدیث معروف قدسی " کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف ، فخلقت الخلق لکی اعرف " باشد. خداوند می فرماید :" من گنج پنهانی بودم که دوست داشتم شناخته شوم ، پس آفریدگان را آفریدم تا شناخته شوم ."
" عمان ، در عرفان متاثر از احادیث پیامبر ( ص ) در ارتباط با عشق روی می کند ، در ابتدا به حدیث معروف " گنج مخفی " استناد می کند... حدیث گنج مخفی به ما می گوید که خداوند موجودات را از روی عشق خود برای شناخته شدن آفرید. پس عشق ، نیرویی محرک آفرینش است . موجوداتی که او آفرید ، غایت های عشق او هستند .عشق خداوند ، عشقی حقیقی است و منشا تمامی عشق هاست ... نشانه " انسان کامل " در عشق ، فقری عام است که نابودی کامل خویشتن است . این عشق نیاز شدیدی را به خداوند و بی نیازی به انکساف کامل او به وجود می آورد . آن انکساف کامل در کلیت خود این جهان است . انسان کامل ( حضرت اباعبدالله ) از طریق عشق به خداوند که کامل و بی حد ( مطلق ) است ، تمام موجودات را دوست می دارد. ( 4 )
عمان ، ظهور حماسه بی بدیل کربلا را مولود عشق می داند . عشقی که اساس و شالوده عالم هستی است و سرچشمه همه زیبایی ها . از همین رو ادبیاتی را که در گنجینه به کار می گیرد ، ادبیاتی عاشقانه است. ادبیاتی به سبک و سیاق منظومه های عاشقانه " نظامی " . او در گنجینه به عمد و آگاهانه از تعبیرات و اصطلاحات عاشقانه ملموس شعر فارسی بهره می گیرد ، هر چند که عده ای به کارگیری این لغات و اصطلاحات را در یک منظومه عاشورایی بر نمی تابند و آن را نوعی بدعت و انحراف ( 5 ) می شمارند :
گوید او چون باده خواران الست
هر یک اندر وقت خود گشتند مست
ز انبیا و اولیا ، از خاص و عام
عهد هر یک شد به عهد خود تمام
نوبت ساقی سرمستان رسید
آن که بد پا تا به سر ، آن رسید
آن که بد منظور ساقی ، مست شد
وان که دل از دست برد ، از دست شد
گرم شد بازار عشق ذوفنون
بوالعجب عشقی ! جنون اندر جنون
خیره شد تقوی و زیبایی به هم
پنجه زد درد و شکیبایی به هم
سوختن با ساختن آمد قرین
گشت محنت با تحمل همنشین
ناز معشوق و نیاز عاشقی
جور عذرا و رضای وامقی
گفت : اینک آمدم من ای کیا !
گفت : از جان آرزومندم ، بیا
عُمّان و تاثیر پذیری از " ُزبدة الاَسرار " ميرزا حسن صفی امتیازی که باعث شده " گنجینه اسرار " در مقایسه با سایر منظومه های عاشورایی در مرتبه ای بسیار بالاتر و والاتر قرار گیرد ، بهره گیری آگاهانه و هوشمندانه عمان از نمادهای ادبیات عارفانه - عاشقانه برای باز آفرینی و روایت واقعه کربلاست . امتیازی که پیش از این ، اکثرمنظومه های عاشورایی از آن بی بهره بوده اند.
البته از حق نباید گذشت که پیش از عمان ، ميرزا حسن صفی نیز در منظومه " زبده الاسرار " تا حدودی به این شیوه متوسل شده است . از همین رو عمان نیز در ساخت گنجینه به این منظومه نظر داشته است و شاید بتوان گفت که الهام بخش وی در سرودن این منظومه عاشورایی مانا و فاخر، زبدة الاسرار صفی بوده است. . ولی از آنجا که صفی در ساخت منظومه خویش در حجمی گسترده از تعابیر و اصطلاحات فلسفی ، حکمی و عرفانی سود جسته است ، به خاطر پیچیدگی های بیانی و کلامی ، منظومه او بیشتر مناسب حال اهل فن و خواص است و عوام – بخصوص مردم کوچه و بازار - کمتر می توانند با منظومه عاشورایی او ارتباط عاطفی بر قرار کنند.
و اینک ابیاتی برگزیده از مثنوی " زبدة الاسرار" :
چون که بحر لایزالی کرد موج
کار عشق لا ابالی یافت اوج
شاه عشق ، آن مالک الملک فقط
کرد در میدان قیام اندر وسط
در رکابش انبیا حاضر همه
بر جمال لم یزل ناظر همه
تا نماند غیر حق دمساز حق
بانگ " هل من ناصری " شد راز حق
کیست کاین دم ، دم ز منصوری زند ؟
ناصر بالذات را یاری کند ؟
اندرین دشت بلا خق جو شود
او همه حق گردد و حق او شود
در ره عشقم فنا گردد کنون
مالک ملک بقا گردد کنون
قطره را بگذارد و عمّان شود
جان دهد بهر خدا ، جانان شود
چون نوای " قبل موتوا ان تموت "
شد بلند از نای حیّ لا یموت
بود طفلی شیرخوار اندر حرم
کافرینش را پدر بُد در کرم
گرچه خوانند اهل عالم اصغرش
من ندانم جز ولی اکبرش
دست از قنداق جان بیرون کشید
بندهای بسته را بر هم درید
بانگ بر زد : کای غریب بی نوا
نیستی بی کس هنوز ، این سو بیا ... ( 6 )
کربلا ، عرصه سیر و سلوک عارفانه ، و کشف و شهود عاشقانه " عمان عاشورا را میدانی می داند که سالکان در آن سلوک می کنند تا به مراد و مقصود خود برسند . در این میدان ، حسین ( ع ) قطب عرفان و مرشد سلطان است و اصحاب او مریدان و رهپویان وصالند . از نظر عمان ، مسیر مدینه تا کربلا ، هفت شهر عشق است که امام و همراهانش باید وادی های طریقت را یکی پس از دیگری پشت سر بگذارند تا به سیمرغ عشق دست یابند . کربلا و شهادت نقطه کمال این حرکت است ... در عاشورا ، امام حسین ( ع ) نه تنها سرحلقه مستان سالک طریق بود ، بلکه او در مقام ارشاد و اصحابش در مقام طلب بودند . از دیدگاه عمان ، هر یک از اصحاب عاشورا در مرتبه ای از سلوک قرار داشتند و به فراخور نیازشان از چشمه سار معرفت امام سیراب می شدند. " ( 7 )
عمان در گنجینه اسرار ، واقعه عاشورا را به تمامی در ساختاری عرفانی به روایت می نشیند . همچنان که اشاره شد او در عرفان از مولانا و ابن عربی متاثر است . از همین رو در قرائت عرفانی او از واقعه کربلا و قیام حسینی ، رد پای فلسفه ملاصدرایی – وحدت وجود – مشهود است. این شاعر فرهیخته ، همه عالم را مظهر جمال و جلال خداوند می داند و قیام حضرت اباعبدالله ( ع ) در چشم و دل او ، قیامی برای رسیدن به مرتبه " فنا فی الله " است.
عمان ، صحنه درخواست علی اکبر ( ع ) از حضرت اباعبدالله ( ع ) برای به میدان رفتن را از همین منظر به روایت می نشیند ، و چه زیبا و عاشقانه :
اکبر آمد العطش گویان ز راه
از میان رزمگه تا پیش شاه
کای پدر جان ! از عطش افسرده ام
می ندانم زنده ام یا مرده ام !
این عطش رمزست و عارف واقف است
سر حق است این و عشقش کاشف ست
دید شاه دین که سلطان هدی ست
اکبر خود را که لبریز از خداست
عشق پاکش را ، بنای سرکشی ست
آب و خاکش را ، هوای آتشی ست
شورش صهبای عشقش ، در سرست
مستی اش از دیگران افزون ترست
مغز بر خود می شکافد ، پوست را
فاش می سازد حدیث دوست را
پس سلیمان بر دهانش بوسه زد
تا نیارد سر حق را فاش کرد
هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
گنجینه اسرار ، منظومه ای " سهل و ممتنع " ! " گنجینه اسرار" با تمام امتیازاتی که دارد ، منظومه ای سهل و ممتنع است . به این معنا که درک و فهم آن در عین آسان بودن ، مشکل است ! این امر هم به بیرونه و " صورت " گنجینه بر می گردد ، و هم به درونه و" سیرت " آن .
فهم گنجینه در مقایسه با سایر منظومه های عاشورایی آسان است ، چون :
1 – شاعر توانسته است معانی بلند عرفانی را به زبانی ساده و همه فهم بیان کند ، ضمن آن که در این مسیر ، زبانش تا حدود زیادی از آسیب های ادبیات عامیانه به دور مانده است .
2 - زبان منظومه ، زبانی وصفی - روایی و غیر انتزاعی است. عمان چون در سرودن این منظومه از مثنوی معنوی مولانا تاثیر گرفته است ، گنجینه را در بحر رمل - فاعلاتن فاعلاتن فاعلات ( فاعلن ) - و با همان سبک و سیاق سروده است . این امتیاز باعث می شود که خواننده به راحتی با این اثر عاشورایی ارتباط برقرار کند.
3 – بدون هیچ اغراقی می توان گفت که " گنجینه اسرار " بعد از ترکیب بند عاشورایی محتشم کاشانی ، پر خواننده ترین منظومه عاشورایی است . و برای مقبولیت و آسان فهمی این منظومه چه دلیلی محکم تر از این ؟
و فهم منظومه دشوار است ، چون :
1 – به طور کلی درک و فهم مبانی نظری عرفان برای آنان که با این وادی بیگانه اند ، سخت و مشکل است .
2 - تبیین فلسفه وحدت وجودی ملا صدرایی در یک منظومه عاشورایی ، به طور طبیعی درک و فهم آن را برای عموم دشوار می کند . عمان در ساخت و پرداخت این منظومه به مبانی عرفان نظری ابن عربی در " فصوص الحکم " و فلسفه متعالیه صدرایی توجه داشته که این امر باعث غموض و پیچیدگی پاره ای از بخش های " گنجینه اسرار " شده است .
3 – به کار گیری زبان ادبی عصر قاجار ، از دیگر دلایل پیچیدگی و دیر فهمی عوام امروز (با سواد روزنامه اى) نسبت به این منظومه 831 بیتی است . در عصر قاجار استفاده از لغات و ترکیبات عربی یک ارزش به شمارمی رفت و شاعران و ادیبان برای اثبات مراتب فضل و برتری خویش ، در سروده های خود تعمدا از واژگان عربی (كه معاني عميقتر از فارسي دارد) استفاده می کردند. از همین رو بدیهی است که فهم پاره ای از ابیات این منظومه برای خواننده امروزی (با سواد در حد تعبيرات روزنامه اي) مشکل باشد.
با این وجود ، به جرات می توان گفت که گنجینه الاسرار- بعد از ترکیب بند محتشم کاشانی –
ماندگارترین منظومه عاشورایی ادب فارسی است. منظومه ارجمندی که برای اولین بار واقعه کربلا را نه با لهجه " سوگ و مرثیه " ، که با لهجه عشق و حماسه و عرفان به تصویر کشیده است .
عمان ، در این منظومه که به یک مینیاتور الهی می ماند ، کربلا و عاشورا را با چشمان زینبی به تماشا می نشیند و همچون بانوی قهرمان کربلا جزجلوه های جمال و جلال حضرت حق ، چیز دیگری نمی بیند : " ما رایت الا جمیلا " .
راه عشق است این ، عنان گیری مکنیکی از تاثیر گذارترین ، زیباترین و لطیف ترین بخش های منظومه بلند گنجینه اسرار، صحنه عنان گیری حضرت زینب ( س ) به هنگام به میدان رفتن سالار شهیدان کربلا حضرت سید الشهداست . عمان با شاعرانگی تمام به تصویر گری این صحنه ناب پرداخته است . واژه به واژه ، وکلمه به کلمه ابیات این بخش از منظومه بر دل و جان می نشیند و انسان را در خلسه ای ناب و اهورایی فرو می برد. ما در این صحنه ، عظمت روح ملکوتی حضرت زینب ( س ) و همچنین اوج عزت نفس و مناعت طبع حضرت اباعبدالله ( ع ) را با تصویر سازی های لطیف ، عاطفی ، بدیع و قدرتمندانه شاعر با تمام وجود حس می کنیم . از همین رو به عنوان حسن ختام این گفتار، این صحنه ناب و نایاب را در قاب چشمان شما به تماشا می گذارم و دامن سخن را بر می چینم ، با هم می خوانیم :
خواهرش بر سينه و بر سر زنان
رفت تا گيرد برادر را عنان
سيل اشكش بست بر شه، راه را
دود آهش كرد حيران شاه را
در قفاي شاه رفتي هر زمان
بانگ مهلا مهلااش بر آسمان
كاي سوار سرگران كم كن شتاب
جان من! لختي سبك تر زن ركاب
تا ببوسم آن رخ دلجوي تو
تا ببويم آن شكنج موي تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه چشمي به آن سو كرد باز
ديد مشكين مويي از جنس زنان
بر فلك دستي و دستي بر عنان
زن مگو ، مردآفرين روزگار
زن مگو ، بنتالجلال ، اخت الوقار
زن مگو ، خاك درش نقش جبين
زن مگو ، دست خدا در آستين
پس ز جان بر خواهر استقبال كرد
تا رُخش بوسد ، الف را دال كرد
همچو جان خود ، در آغوشش كشيد
اين سخن آهسته بر گوشش كشيد :
كاي عنان گير من آيا زينبي؟
يا كه آه دردمندان در شبي؟
پيش پاي شوق زنجيري مكن
راه عشق است اين ، عنان گيري مكن
با تو هستم جان خواهر ، همسفر !
تو به پا اين راه كوبي ، من به سر
خانه سوزان را تو صاحب خانه باش
با زنان در همرهي مردانه باش
جان خواهر ! در غمم زاري مكن
با صدا بهرم عزاداري مكن
معجر از سر، پرده از رخ وا مكن
آفتاب و ماه را رسوا مكن
هست بر من ناگوار و ناپسند
از تو زينب گر صدا گردد بلند
هر چه باشد تو علي را دختري
ماده شيرا ! كي كم از شير نري ؟!
با زبان زينبي شاه آن چه گفت
با حسيني گوش ، زينب ميشنفت
با حسيني لب هر آنچ او گفت راز
شه به گوش زينبي بشنيد باز
گوش عشق ، آری زبان خواهد زعشق
فهم عشق ، آری بیان خواهد ز عشق
با زبان دیگر این آواز نیست
گوش دیگر محرم اسرار نیست
ای سخن گو ! لحظه ای خاموش باش
ای زبان ! از پای تا سر گوش باش
.....
دیگر اینجا گفت و گو را راه نیست
پرده افکندند و کس را راه نیست
رضا اسماعیلی 12 / 1 / 1391
منابع و ماخذ : 1 - منبع همه اشعار مورد استفاده در مقاله :
سامانی ، عمان ، گنجینه الاسرار، به اهتمام : محمد علی مجاهدی ( پروانه ) ، قم ، انتشارات اسوه .
2- «میرزا نوراﷲ بن میرزا عبداﷲ بن عبدالوهاب چهارمحالی اصفهانی . ملقب به تاج الشعراء و مشهور به عمان سامانی . وی از اهالی قریه «سامان » است که آن از قرای چهارمحال خاک بختیاری میباشد. وی در سال 1264 هـ .ق . متولد شد و در شب سه شنبه دوازدهم شوال سال 1322 هـ .ق . درگذشت و در وادی السلام نجف دفن شد. او را دیوانی است به نام «گنجینه اسرار» که در هند و در ایران به چاپ رسیده است» . شایان ذکر است در خصوص محل دفن او گفته اند: "نقل است که جنازه عمان را در مسجد جامع سامان به خاک سپردند و بعدها به نجف اشرف و غری شريف به دار الاسلام انتقال دادند."
( به نقل از لغت نامه دهخدا )
3 - دایره المعارف تشیع ، ج 1 ، ص 467 .
4 - ریشه های الهی عشق ، ویلیام سی چیتینگ ، روزنامه جام جم ( ضمیمه نقطه ) ، شماره 11 ، 21 دی 1385 ، صص 10 تا 13 .
5 - پاره ای از ابیات در منظومه گنجینه اسرار، عمان در خور فهم عوام نبوده و بخاطر نفهميدن مقصود به اشتباه رفته اند . از جمله آن ابیات ، بیت زیر است :
سر خوش از صهبای آگاهی شدم
دیگر اینجا ، زینب اللهی شدم
6 -زبدة الاسرار، حاجی میرزا حسن صفی علیشاه (1316 - 1251 ش) به تصحیح ضیاء الدین مولوی گیلانی، انتشارات صفی علیشاه، چاپ سوم 1361 ش، 424 صفحه، خشتی .
مثنوی بلندی است که مثل مثنوی آتشکده نیر تبریزی در وزن مثنوی معنوی مولوی سروده شده است. مضمون این مثنوی ، شیوه نامه سلوک الی الله با تطبیق بر واقعه عاشورا و رموز شهید و شهادت است. صفیعلیشاه خود در دیباچه ی آن مینویسد:
" گفتم وجود ناچیز خود را در ظل بیرق حسینیک شانم ، شاید به حمایت آن مولای عالمیان از سطوت مؤاخذها ت درامان مانم. گوهر ثنایآن مولای را با نادانی و منتهای بیزبانی به رشته ی نظم کشیدم و با ران ملخ به پیشگاه جلال سلیمان زمان شدم..."
7 - محمدزاده ، مرضیه ، عاشورا در شعر معاصر و فرهنگ عامه ، مجتمع فرهنگی عاشورا ، تهران ، چاپ اول 1389 ، صص 214 و 215 .
رضا اسماعیلی