بروفسور « سید حسین نصر » استاد ایرانی الاصل کرسی اسلام شناسی دانشگاه های « جرج واشنگتن » و « تمپل »، در اظهار نظری جالب، چنین عنوان کرده است:
« نظريه ی (فرضیه ی) تكامل ستون خيمه مدرنيسم است و اگر اين ستون سقوط كند، كل خيمه بر سر مدرنيسم فرو خواهد ريخت. بنابراين به مانند يك ايدئولوژي (مقدس) با آن رفتار مي شود، نه يك تئوري علمي كه به اثبات رسيده است. »
همچنین در بخش دیگری از مقاله ی خود، چنین آورده است:
« انواع مختلفي از نظريه هاي علمي وجود دارد. مثلاً مكانيك كوانتوم يا تئوري زنجيره در فيزيك و كيهان شناسي. اكنون اگر كساني با اين نظريه ها مخالفت ورزند، هيچ كس آنها را از دانشگاه اخراج نمي كند و هيچ كس به خاطر بر زبان راندن جمله « من اين نظريه را نمي پذيرم »، مانع ارتقاي شغلي آنها نمي شود. تئوري تكامل - برعكس همه نظريه ها - موضوعي كاملاً متفاوت است زيرا اين تئوري يك ايدئولوژي است و نه علم متعارف. بدين ترتيب اگر شما استاد زيست شناسي در يك دانشگاه به خصوص در دنياي آنگلوساكسون و كمتر در ايتاليا، آلمان و فرانسه باشيد و اگر طبق زمينه هاي كاملاً علمي با نظريه ی تكامل مخالفت مي ورزيد، فردي مطرود خواهيد بود و حتي موفقيت كاري خويش را نيز از دست خواهيد داد، همكارانتان شما را ابله مي پندارند، ارتقاي شغلي نمي يابيد و .... »http://www.cis-ca.org/jol/vol4-no2/nasr-f-prn.pdf
و
http://www.questia.com/library/journal/ ... al-origins
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Hossein_Nasrفرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! 1/ مقدمه ای بر داروینیسمبا توجه به توضیحات ارایه شده، باید گفت که مسایلی همچون « مذهبی بودن » خانواده ی « داروین » و حتی حضور « چارلز رابرت داروین » در کلیسا، برخلاف ظاهر مثبت و گول زننده اش، نشان دهنده ی معتقد بودن سفت و سخت وی و خانواده اش نیست؛ چرا که آیین اعتقادی خانواده ی « داروین »، « آیین یونیتارینیسم » بوده که حتی مطابق متون ماسونی، آیینی نزدیک به « مجامع مخفی » و « فراماسونری » می باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! (1)
مقدمه ای بر داروینیسممقدمه
« علم و دانش »، یکی از نقاط درخشان تاریخ زندگی بشر است؛ چرا که یکی از وجوه برتری انسان بر سایر موجودات زنده، « علم و دانش » می باشد. « علم » با تمام پیچیدگی ها و ظرایف خود، هرگاه که معصوم از تبانی و انحراف بوده، همچون عقربه ی « قبله نما »، خالق بزرگ هستی را نشان می داده است؛ اما هرگاه که مطامع شهوت پرستان، زورگویان و دنیاطلبان، معصومیت « علم » را لکه دار نموده و در آن دستکاری کرده، در تقابل با دین قرار گرفته است.
یکی از مواردی که به عنوان یک نظریه ی علمی و با دخالت، سوء استفاده و پنهانکاری شهوت پرستان و دنیاطلبان به ظاهر دانشمند، به عنوان حربه ای علیه دین مورد استفاده قرار گرفته است، « نظریه ی تکامل داروین » می باشد که البته عبارت « فرضیه ی تکامل » بیشتر برازنده ی آن می باشد.
لازم به ذکر است که در طی چند سال اخیر، تلاش های متعددی در جهت نقد « فرضیه ی تکامل » صورت گرفته است و محققان مختلفی، به نقد و بررسی این « فرضیه » پرداخته اند. افرادی همچون محقق محترم و برجسته ی اهل ترکیه « هارون یحیی (عدنان اکتار) »(1) به این مسئله پرداخته اند.
با کمال تأسف فیلم مستند « Expelled : اخراج شده »(3) ساخته ی « Nathan Frankowski » و نوشته شده و به اجرا در آمده توسط « Ben Stein »(4) فیلمی به شدت مشکوک و خطرناک بوده و به نظر می رسد ساخته ای در جهت منافع و مطامع « یهود و فراماسونری » باشد که البته به صورت مختصر، به این مسئله نیز اشاره خواهد شد.
در این میان « هارون یحیی » تاکنون بسیار موثرتر و منسجم تر از بقیه ی محققان عمل کرده و با توجه به همکاری یک تیم علمی با وی و نیز انتشار کتاب ها، مقالات و فیلم های مرتبط، تا حدود زیادی، به بررسی ابعاد مختلف مسئله ی « فرضیه ی تکامل » پرداخته است و در برخی از موارد نیز شبهات علمی مناسبی از سوی گروه تحقیقاتی علمی همکار با « هارون یحیی »، به « فرضیه ی تکامل » وارد شده است. اما به هر حال به نظر می رسد که بسیاری از نقاط ضعف علمی این « فرضیه »، نادیده گرفته شده است و ضرورت بررسی علمی نقاط ضعف این فرضیه، به شدت احساس می گردد.
به لطف باری تعالی این مقاله می رود تا گامی نو در جهت بررسی علمی « فرضیه ی تکامل » بردارد و نکات کمتر مورد بحث قرار گرفته ی این فرضیه را مورد واکاوی قرار دهد. البته به جای اطلاق عبارت « مقاله »، بهتر است از عبارت « سلسله مقالات » استفاده گردد؛ چرا که مطالب مورد بحث در این زمینه، بسیار مفصل و طولانی مي باشد!
لازم به ذکر است که هدف این مقاله، نفی کامل « فرضیه ی تکامل داروين » و دیدگاه های مرتبط با آن نیست، بلکه در درجه ی اول تلاش خواهد نمود تا این « فرضیه » را به جایگاهی که لایق آن می باشد، برگرداند. چرا که راقم این سطور معتقد است « فرضیه ی تکامل » نه به عنوان نظریه ای قوی، محکم، و بی نقص، بلکه به عنوان یک فرضیه ی علمی معمولی، پر اشکال و دارای ابهام، در عرصه ی علوم زیستی مطرح می باشد.
به عبارت دیگر این سلسله مقالات تلاش ندارد تا دعوای معروف « خلقت گرایی (Creationism) در مقابل تکامل گرایی (Evolutionism) » را به راه اندازد؛ چرا که مولف این مقاله، معتقد است از عرش به فرش رساندن « فرضیه ی تکامل » و بازگرداندن « فرضیه ی تکامل » به جایگاه واقعی خود به عنوان یک « فرضیه ی پر اشکال علوم زیستی »، گامی مهم در جهت تنویر افکار عمومی است؛ به طوری که با تحقق این مسئله، محققان و عامه ی مردم، به جای این که این فرضیه را به صورت پیش فرض به عنوان یک نظریه ی محکم و لایتغیر تصور نمایند و سایر مسایل (از جمله مسایل اعتقادی) را با عیار « فرضیه ی تکامل » بسنجند، « فرضیه ی تکامل » را به عنوان یک « فرضیه ی پر اشکال » در ذهن خود تصور کرده و وزن و اهمیتی درخور یک « فرضیه ی علمی » به آن خواهند داد.
از سوی دیگر ممکن است برخی از مخاطبین محترم ، این سوال را بپرسند که چرا ابهامات، سوالات و اشکالات « فرضیه ی تکامل داروین » به صورت عمومی مورد بررسی قرار می گیرد؟ چرا این فرضیه به عنوان یک فرضیه ی علمی، در یک وبسایت فرهنگی - مذهبی و فعال در عرصه ی « دشمن شناسی » مطرح می گردد؟
پاسخ این سوال بسیار واضح است! همان گونه که می دانیم، این فرضیه ی به ظاهر علمی، علی رغم غیر حیاتی بودن و غیر کاربردی بودن در زندگی روزمره ی انسان ها، مرزهای آکادمیک را پشت سر گذاشته و در سطح جوامع نیز انتشار یافته است؛ این در حالی است که هنوز اصولی ترین و حیاتی ترین مسایل علوم زیستی و پزشکی که کاربردهای فراوانی در زندگی روزمره ی انسان ها در تمام جوامع دارند، در سطح عمومی منتشر نگردیده اند؛ برای مثال هنوز بسیاری از مردم نمی دانند که تغذیه ی صحیح و اصولی چیست و یا انسولین چه تأثیرات مثبتی در درمان بیماران دیابتی دارند؟!(5) هنوز بسیاری از مردم به غلط تصور می کنند که ممکن است به انسولین اعتیاد پیدا کنند و ...؟!!!(6) اما عموم مردم حداقل این جمله ی عوامانه ی مرتبط با « فرضیه ی تکامل داروین » را شنیده اند که « انسان از نسل میمون است!!! »(7) و جالب تر این که این مسئله، هیچ تأثیر عملی و هیچ فایده ای در زندگی مردم ندارد.
البته این امر چندان عجیب نیست و حکایت از برنامه ی دقیق و تحرکات قوی رسانه ای « تشکیلات شیطانی فراماسونری جهانی » و عمال آن دارد که علی رغم بی فایده بودن بحث پیرامون « فرضیه ی داروین » در سطح اجتماع، این فرضیه را به صورتی وسیع و لجام گسیخته و به عنوان نظریه ای قوی، محکم، لا یتغیر و استوار در سطح جوامع انتشار داده و آن را در حافظه ی عموم حک نموده و با همین حربه به تضعیف اعتقادات و ترویج الحاد مبادرت ورزیده اند؛ به همین دلیل، به نظر می رسد که علاوه بر بحث پیرامون اشکالات و نقاط ضعف « فرضیه ی تکامل داروین » در سطح مجامع علمی و دانشگاهی، در سطح اجتماع نیز می بایست با زبانی ساده و قابل فهم برای عموم، نقاط مبهم، ضعیف و متناقض این فرضیه را مطرح نمود تا عامه ی مردم نیز با نقاط ضعف و ایرادات « فرضیه ی تکامل » آشنا شده و آن را به عنوان یک نظریه ی قوی و محکم نپندارند و اعتقادات خود را با آن نسنجند؛ چرا که این فرضیه با ایرادات و ابهامات فراوانش، لیاقت مطرح شدن به عنوان یک عیار و محک برای مسایل اعتقادی را ندارد.
این نکته را باید به عزیزان همراه و هم سنگر یادآوری نمود که متأسفانه « فرضیه ی تکامل » از یک سو خاستگاهی ماسونی و ضد دینی دارد و از سوی دیگر نیز با تفاسیر خاص مجامع ماسونی از آن، به عنوان حربه ای علیه ادیان الهی مورد استفاده قرار می گیرد! به همین دلیل و با توجه به به این رابطه ی دو جانبه ی « فرضیه ی تکامل » و « مجامع مخفی و ماسونی »، این فرضیه به شدت از سوی نهادهای علمی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی دنیا، مورد حفاظت قرار گرفته و اجازه ی نقد و نقادی موثر و علنی، به اندیشمندان و دانشمندان داده نمی شود! در واقع همان گونه که « هولوکاست » به عنوان یک « منطقه ی ممنوعه » ی تاریخی مورد حفاظت قرار می گیرد و محققینی که ابهامات و انتقاداتی به مسئله ی « هولوکاست » وارد می نمایند، به شدت مورد توهین، تحقیر، بایکوت و حتی حبس (همچون « روژه گارودی » و « روبرت فوریسون ») قرار می گیرند،(8) مقالاتی که به بیان شبهات، تناقضات و نقاط ضعف « فرضیه ی تکامل » می پردازند، دچار بایکوت علمی شده و چندان مجال انتشار وسیع نمی یابند.(9)
با توجه به این موضوع، بیش از 100 سال است که مقالات و کتب بی شماری در تأیید و مدح « فرضیه ی تکامل » انتشار یافته و جبهه ی طرفداران تکامل، « فربه » و پرشمار گردیده است؛ حال آن که در طی این مدت، نظریه های منتقدانه، چندان مجال انتشار نیافتند.
البته باید به عزیزان مخاطب و منتقدان احتمالی این مجموعه مقالات، این نکته را یادآوری نمود که مولف مقاله ی حاضر، دارای مدارک عالیه ی تحصیلی و دانشگاهی در بالاترین سطوح آکادمیک و در رشته های مرتبط با مباحث علمی مطرح شده در این مقاله می باشد و در حوزه های مرتبط نیز دارای موفقیت های علمی و پژوهشی در سطوح آکادمیک می باشد. بنابراین به منتقدان احتمالی این مقاله توصیه می شود تا از ذکر عباراتی همچون « کار را به متخصصان واگذار کنید! »، « شما را با این مباحث چه کار؟! » و ... خودداری فرمایند! عزیزان منتقد می توانند نظرات انتقادی خود را به صورتی محترمانه و به شیوه ای علمی و البته به زبانی ساده و قابل فهم برای مخاطب عام، بیان نمایند. این نکته را نیز باید متذکر شویم که به دلیل مطالعه ی این مجموعه مقالات توسط مخاطب عام، تلاش خواهیم نمود تا مطالب را به زبانی ساده و قابل فهم بیان نماییم، و بیان ساده ی مطالب موجود در این مقالات، به معنای غیر آکادمیک بودن مفاهیم موجود در آن ها نیست، بلکه به دلیل احترام به اکثریت مخاطبان می باشد.
نکته ی دیگری که باید یادآوری نماییم، این مسئله است که پیش از این نیز تعدادی از متفکرین و محققین مسلمان همچون استاد بزرگوار و معلم شهید، « استاد مرتضی مطهری » به بررسی « فرضیه ی تکامل » پرداخته بودند.(10) ضمن احترام به مقام شامخ استاد مرتضی مطهری (که عمده ی محققین امروز، شاگردان بی واسطه و باواسطه ی ایشان می باشند)، باید عرض نمود که گرچه بسیاری از سخنان ایشان در باب مذکور صحیح بوده و حتی در صورت صحت تمام و کمال « فرضیه ی داروین »، این فرضیه، « برهان نظم » را در باب خداشناسی نفی نمی نماید،(11) اما به هر حال نقاط ضعف و اشکالات این فرضیه، به نحوی است که حتی در باب پذیرش « فرضیه ی تکامل » نیز باید تجدید نظر کرد و تا حد امکان از پذیرش ضمنی آن به صورت تمام و کمال خودداری نمود. البته یکی دیگر از اشکالاتی که در این میان به چشم می خورد، سخن « استاد مطهری » درباره ی « مذهبی بودن » داروین می باشد(12) که شواهد موجود، چندان این مسئله را تأیید نمی نماید.
متاسفانه، در داخل کشور نیز « فرضیه ی تکامل » علی رغم شبهات و نقاط ضعفی که در مقابل آن وجود دارد، مورد توجه و تأکید مولفین کتب درسی زیست شناسی دبیرستان و پیش دانشگاهی قرار گرفته است و مولفین محترم کتاب « زیست شناسی پیش دانشگاهی » با کپی برداری از تعدادی از کتب غربی، به معرفی و ترویج « فرضیه ی تکامل » پرداخته اند و نیمی از کتاب « زیست شناسی پیش دانشگاهی » را به معرفی این « فرضیه » اختصاص داده اند.(13)
با کمال تأسف، این مسئله را باید عنوان نمود که « فرضیه ی تکامل » تأثیر مثبت و مفیدی در جهت ارتقای دانش فراگیران در حیطه های « علوم پزشکی » و « علوم زیستی » نداشته و اشغال نیمی از کتاب « زیست شناسی پیش دانشگاهی » توسط مباحث ضعیف، کم فایده (بهتر است بگوییم بی فایده) و غیر کاربردی « فرضیه ی تکامل داروین »، مانع آموختن مطالب مفیدتر توسط فراگیران می شود؛ این در حالی است که در حوالی سال های 78، 79، 80 و 81 هجری شمسی، کتاب « زیست شناسی پیش دانشگاهی » آن زمان که عمدتاً از کتاب مفید و قوی « Molecular Biology of the Cell » تألیف « Alberts » و همکاران(14) اقتباس شده بود، در مورد مسئله ی « تکامل » به حداقل ها اکتفا کرده و به بیان دقیق ترین و کاربردی ترین مسایل زیستی در حوزه های « بیوشیمی، ژنتیک و طب سلولی و مولکولی » پرداخته بود!
در هر حال امید می رود که با پیشرفت قسمت های علمی سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! »، نظرات انتقادی مودبانه و خیرخواهانه ی مولف و عزیزان مخاطب نسبت به کتب تألیفی زیست شناسی « دبیرستان » و « پیش دانشگاهی »، بتواند تأثیرات مثبتی در جهت اصلاح علمی و ساختاری این کتب بردارد. (البته از عزیزان مخاطب درخواست می گردد تا در صورت پذیرفتن محتویات این سلسله مقالات و داشتن انتقاد نسبت به کتاب های تألیفی « دبیرستان » و « پیش دانشگاهی »، به طریقه ای مناسب و با لحن و زبانی برازنده، به انتقاد بپردازند و از ایراد اتهام نسبت به مولفان محترم کتب نامبرده خودداری نمایند!)
مسئله ی دیگری که باید به عزیزان مخاطب یادآوری نمود، این نکته ی مهم است که با توجه به وقت گیر بودن تألیف مقالات حاضر و احتمالاً متعدد بودن قسمت های علمی این سلسله مقالات و تلاش برای بررسی اکثر ابعاد « فرضیه ی تکامل » در این مجموعه مقالات، مطالعه ی این مقاله ها، پیگیری و حوصله ی فراوانی می طلبد. با توجه به این مسئله از همه ی عزیزان درخواست می نماییم تا در مطالعه ی این مجموعه مقالات، سعه ی صدر به خرج داده و تا انتهای این راه طولانی ما را همراهی نمایند و از اظهار نظرهای عجولانه خودداری فرمایند.
بعد از ذکر مقدمه ی فوق، به بخش های اصلی مقالات می پردازیم. در این مجموعه مقالات تلاش خواهد شد تا در ابتدا به ریشه ها و زمینه های تاریخی، فرهنگی و تشکیلاتی « فرضیه ی تکامل » پرداخته و سپس سوالات، ابهامات و اشکالات جدی مقابل این فرضیه، به بحث و بررسی گذاشته شود. امید می رود که این مجموعه مقالات، بتوانند نقش موثری در ارتقای دانش و بینش جامعه ی مهدوی کشور ایفا نمایند.
ریشه های مشکوک همان گونه که در ابتدای مقاله بحث شد، این مقاله در صدد است تا بیش از هر چیز بر ابهامات علمی و اشکالات فنی « فرضیه ی تکامل » تأکید نماید؛ اما به منظور درک بهتر چرایی تأکید « تشکیلات جهانی و شیطانی فراماسونری » و « استکبار جهانی » بر « فرضیه ی تکامل » به عنوان یک « نظریه ی محکم » و حفاظت از آن به انحاء مختلف، به صورت کوتاه و مختصر به بررسی ریشه ها و خاستگاه تشکیلاتی « فرضیه ی تکامل » می پردازیم.
بی تردید، برجسته ترین و مشهورترین چهره ی علمی « فرضیه ی تکامل »، « چارلز رابرت داروین » زیست شناس و طبیعیدان بریتانیایی مشهور قرن 19 بود.(15) داروین در خانواده ی مشهور « داروین » یا به عبارت بهتر « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود (Darwin - Wedgwood) » چشم به جهان گشود.(16) « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » از اتحاد دو خانواده ی قدرتمند « داروین » و « وج وود » به وجود آمده و ازدواج های درون خانواده ای دو خانواده ی نامبرده، به اتحاد این دو خانواده کمک شایانی نموده است.(17)
« چارلز رابرت داروین » چهره ی برجسته ی « فرضیه ی تکامل » در سنین « جوانی »، « میانسالی » و « پیری ».گرچه برخی از مقالات به مذهبی بودن خانواده ی « داروین » و « داروین - وج وود » اشاره نموده اند، اما به نظر می رسد که این ادعا چندان صحیح نیست! خانواده ی « داروین - وج وود » معتقد به « یونیتارینیسم : Unitarianism » و « کلیسای یونیتارینی » بوده و می باشند.(18) در ظاهر « یونیتارین ها » از نظر اعتقادی به « تک خدایی » معتقد می باشند(19) که حداقل در ظاهر منطقی تر از اعتقادات بسیاری از گروه های دیگر مسیحی به نظر می رسد؛ اما مطابق بسیاری از مقالات، اعتقادات « یونیتارین ها » به اعتقادات « یهود » شباهت بیشتری دارد.(20)
موضوع هنگامی جالب تر می شود که بدانیم « یونیتارین ها » و « فراماسونرها » ارتباطات بسیار نزدیکی با یکدیگر داشته و دارند؛ به طوری که مطابق بسیاری از متون « ماسونی »، تعداد زیادی از « یونیتارین ها » به عضویت « فراماسونری » در آمده اند و « یونیتارین های فراماسون » در زمره ی « متعصب ترین » و « دو آتشه ترین » فراماسون های عصر خود بوده اند.(21)
شواهد ارتباط « یونیتاریسم » با تشکیلات شیطانی « فراماسونری جهانی ». بدین ترتیب همان گونه که ذکر شد، « یونیتارینیسم » که « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » به آن معتقد بودند، ارتباط قوی و جدی با « تشکیلات فراماسونری » داشته است و احتمال دارد که مقصود از اعتقاد « تک خدایی » در « یونیتارینیسم »، اعتقادی مشابه اعتقاد « فراماسونرها » به « معمار بزرگ کائنات : Great Architect of Universe »(22) باشد که اعتقادی به ظاهر مثبت، اما در باطن اعتقادی منفی و نامناسب و دارای مفاهیمی شیطانی می باشد. البته در این مجموعه مقالات، مجالی برای بررسی دقیق تر اعتقاد فراماسونری به « معمار بزرگ کائنات » و مفاهیم « ماتریالیستی » آن وجود ندارد.
با توجه به توضیحات ارایه شده، باید گفت که مسایلی همچون « مذهبی بودن » خانواده ی « داروین » و حتی حضور « چارلز رابرت داروین » در کلیسا، برخلاف ظاهر مثبت و گول زننده اش، نشان دهنده ی معتقد بودن سفت و سخت وی و خانواده اش نیست؛ چرا که آیین اعتقادی خانواده ی « داروین »، « آیین یونیتارینیسم » بوده که حتی مطابق متون ماسونی، آیینی نزدیک به « مجامع مخفی » و « فراماسونری » می باشد.(23)
البته ارتباط « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » با « مجامع ماسونی » صرفاً به موارد فوق محدود نمی شود و در ادامه ی مقاله، به شواهد دیگر نیز اشاره خواهد شد.
« چارلز رابرت داروین » نوه ی دو شخصیت برجسته ی « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » می باشد. پدربزرگ پدری داروین، « اراسموس داروین (Erasmus Darwin) » نام داشته که یک پزشک و زیست شناس معروف بوده است.(24) شواهد عضویت « اراسموس داروین » در « تشکیلات شیطانی فراماسونری »، بسیار قوی می باشد، به نحوی که منابع متعدد ماسونی، به عضویت « اراسموس داروین » در مرتبه ی « Master Mason » لژ « Cannongate Kilwinning » واقع در ادینبورگ اسکاتلند اشاره نموده اند که یکی از آن ها، وبسایت گراند لژ « بریتیش کلمبیا » می باشد:(25)
عضویت پدربزرگ پدری « چارلز رابرت داروین »، با عنوان « دکتر اراسموس داروین » در « لژ ماسونی Cannongate Kilwinning » ادینبورگ اسکاتلند. البته برخی منابع دیگر به عضویت « اراسموس داروین » در لژ ماسونی « سنت دیوید : St. David » واقع در « ادینبورگ » اسکاتلند، گروه « کلوپ یعقوبی (ژاکوبین) : Jacobin Club » فرانسه و سایر گروه های وابسته به « ایلومیناتی : Illuminati » نیز اشاره کرده اند.(26)
همچنین « اراسموس داروین » عضو فعال و یکی از حامیان جدی بنیاد ماسونی و وابسته به ایلومیناتی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » و یکی از اعضای برجسته ی جنبش ماسونی - ایلومیناتی « روشنگری بریتانیایی : British Enlightenment The » بوده است.(27) (نکته ی جالب این که « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » حلقه ی وصل بسیاری از فراماسون های برجسته ی نقاط مختلف دنیا بوده است؛ به نحوی که از یک سو « بنجامین فرانکلین » سیاستمدار مشهور و فراماسون آمریکایی، « اراسموس داروین » پزشک و زیست شناس مشهور انگلیسی و « جیمز وات » مخترع انگلیسی ماشین های بخار عضو این تشکیلات بوده اند و از سوی دیگر به واسطه ی « بنجامین فرانکلین » سیاستمدار آمریکایی، حلقه های اتصالی بسیار محکمی بین « The Lunar Society in Birmingham » و مجامع ماسونی فرانسوی که بعد از انقلاب فرانسه قدرت گرفته بودند، برقرار گردید.)(28)
عضویت «اراسموس داروین » و « بنیامین فرانکلین » در گروه ماسونی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham ».این مسئله را نیز باید متذکر شویم که « اراسموس داروین » پدربزرگ پدری « چارلز رابرت داروین » کتاب های معروفی با عنوان « Zoonomia » و « The temple of Nature » تألیف نمود(29) که حدود 50 سال قبل از نوه اش « چارلز رابرت داروین »، به همراه برخی دیگر از زیست شناسان همچون « لامارک »، پایه های اولیه ی « فرضیه ی تکامل » را بنا نهاد(30) تا 50 سال بعد، نوه اش « چارلز رابرت داروین » با اتکا به کتاب « Zoonomia » و نظر برخی دیگر از زیست شناسان، « فرضیه ی تکامل » را به صورت « یک نظریه ی به ظاهر علمی » به جهانیان عرضه نماید!(31)
اما مسئله ی مهمی که باید به آن اشاره کرد، این است که اکثر فرزندان « اراسموس داروین »، یعنی پدر و عموهای « چارلز رابرت داروین »، راه پدر خود را ادامه داده و عضو لژهای فراماسونری گشتند.(32) پدر « چارلز رابرت داروین » یعنی « دکتر رابرت داروین » توسط پدرش « دکتر اراسموس داروین » به لژهای فراماسونری معرفی گردید و به عضویت « فراماسونری » در آمد.(33) سایر فرزندان « اراسموس داروین » (عموهای « چارلز رابرت داروین معروف) و حتی نوه های وی نیز به عضویت فراماسونری در آمدند.(34) برای مثال، « سر فرانسیس ساچورل داروین : Sir Francis Sacheverel Darwin » فرزند « اراسموس داروین » و « رجینالد داروین : Reginald Darwin » فرزند « سر فرانسیس » و نوه ی « اراسموس داروین » هر دو عضو لژ ماسونی « تیریان : Tyrian » واقع در منطقه ی « دربی : Derby » انگلستان بوده اند.(35) منابع ماسونی همچون « دائرة المعارف فراماسونری : Encyclopedia of Freemasonry » اشاره کرده اند که گرچه نام « چارلز داروین » عموی دیگر « چارلز رابرت داروین » معروف و واضع « فرضیه ی تکامل » در طومار به جا مانده از لژ « تیریان » به جای نمانده است، اما عضویت وی در لژ نامبرده بسیار محتمل است.(36)
از سمت مادری نیز « چارلز رابرت داروین » از انتساب به « فراماسونری » و « ایلومیناتی » بی نصیب نمانده است. پدربزرگ مادری « داروین » یعنی « جوشیا وج وود : Josiah Wedgwood » چهره ی برجسته ی صنعت سفالگری انگلیس، عضو بنیاد ماسونی و وابسته به ایلومیناتی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » و یکی از اعضای برجسته ی جنبش ماسونی - ایلومیناتی « روشنگری بریتانیایی : British Enlightenment The » بوده است.(37)
نکته ی تکمیلی و تذکر بسیار مهم: « همانگونه که ذکر شد، « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » یک جامعه ی مخفی و ماسونی انگلیسی بوده است که اعضای آن، در زمره ی برجسته ترین « فراماسون ها » ی سایر « لژها » ی جهان به شمار می رفتند. وجه تسمیه ی این « تشکیلات ماسونی »، تشکیل جلسات این « جامعه ی ماسونی » در شب هایی بود که « ماه » به صورت « قرص کامل » در آسمان می درخشید.(38)
جلسات « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » در « شب های بدر (قرص کامل ماه) » در هر ماه میلادی و در محلی به نام « خانه ی سوهو : Soho House » شهر بیرمنگهام انگلستان برگزار می گردید.(39)
«
خانه ی سوهو : Soho House » واقع در « بیرمنگهام انگلستان »؛ محل برگزاری جلسات « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham ».
اما نکته ی جالب این که برگزاری جلسات تشکیلات « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » در شب های « بدر (ماه کامل)، سنتی « ماسونی » است که بسیاری از تشکیلات « ماسونی » دنیا هنوز که هنوز است، به آن پایبندند. این نکته ای است که بسیاری از وبسایت ها و نشریات متعلق به « فراماسونری » نیز به آن معترفند:(40)
برگزاری جلسات مهم « فراماسون ها » در شب های « بدر (ماه کامل) » به گفته ی « منابع ماسونی ».
برگزاری جلسات مهم « فراماسون ها » در شب های « بدر (ماه کامل) » به گفته ی « منابع ماسونی ». برگزاری جلسات مهم « فراماسون ها » در شب های « بدر (ماه کامل) » به گفته ی « منابع ماسونی ». برگزاری جلسات مهم « فراماسون ها » در شب های « بدر (ماه کامل) » به گفته ی « منابع ماسونی ». البته تعدادی از وبسایت های « ماسونی » برای رد گم کردن، این مسئله را به تاریک بودن زمان قدیم و استفاده ی ماسون های عصر باستان از « نور ماه » برای تردد در تاریکی ارتباط داده اند! این در حالی است که بسیاری از « لژ ها » در محدوده ی داخل شهر بوده و نور چراغ خانه ها و مشعل ها، روشنایی کافی را فراهم می نموده است! البته تعدادی دیگر از منابع ماسونی، به معانی سمبلیک « ماه کامل » در « فراماسونری » نیز اشاره کرده اند.(41)
اما مسئله بسیار جالب تر خواهد شد که بدانیم بسیاری از گروه های « جادوگری » و « شیطان پرستی » نیز مراسم شیطانی خود را در« ماه کامل » برگزار می نمایند:(42)
برگزاری جلسات مهم و شیطانی گروه های « شیطان پرست » در شب های بدر (ماه کامل). برگزاری جلسات مهم و شیطانی گروه های « شیطان پرست » در شب های بدر (ماه کامل). (برگرفته از کتاب « ارتباط شیطانی - ماسونی - مصری ».)سايت حيات اعلى:
استفاده از امتيازات شبهاي بدر و مهتاب امري است كه در اموزه هاى ديني مكتب اسلام تعليم و بسيار تاكيد شده است
دستورات ديني بسياري در ايام البيض يا ليالي بيض و بدر و مهتاب توصيه شده است
شرح نكات علمي اين در آموزشهاي نجوم كهن و اسلامي طي آثار عديده اي توضيح و اشاره شده است
فلذا خوانندگان اين مقاله كه از اين مطلب مهم قبلا اطلاعي نداشته اند، تصور نكنند كه استفاده از مهتاب براى وقت انجام كارها دليل بر شيطاني بودن است
چه اينكه اين وقت داراي فوائد مربوط به خودش است و هر كسي از آن آگاهي داشته باشد از بهره مندي از آن غفلت نمي كند، همچنانكه در تعاليم الهي آمده است و بكار بردن آن توسط فرق شيطاني براى مقاصد سوء اصل اين وقت و زمان و كاربرد صحيح آن براى مقاصد صحيح را زير سؤال نمي برد
براى اطلاع از اعمال ديني در اوقات مهتاب به كتاب مفاتيح الجنان مراجعه نماييدبا توجه به توصیفات فوق، به نظر می رسد که « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society of Birmingham » یک « جامعه ی ماسونی » مقتدر، تمام عیار و موثر بوده و تمامی خصوصیات تشکیلات مشابه خود را نیز در بر داشته است. »
همان گونه که ملاحظه فرمودید، اکثر اعضای خانواده ی بزرگ « داروین - وج وود » عضو تشکیلات مخفی و ماسونی بوده اند. با توجه به توصیفات ذکر شده، گرچه به صورت رسمی اسمی از « چارلز رابرت داروین » در لژهای ماسونی انگلیسی برده نشده است، اما بسیاری از محققان عرصه ی دشمن شناسی، به ارتباط « چارلز رابرت داروین » با فراماسونری و سایر مجامع مخفی وابسته به « ایلومیناتی » اعتقاد دارند؛ تا جایی که برخی از محققین همچون « Juri Lina » در کتاب خود با عنوان « Architects of Deception »، انتشار « فرضیه ی تکامل » را به عنوان دسیسه ای از سوی بنیاد ماسونی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society of Birmingham » تلقی می نمایند:(43)
البته چنین نتیجه گیری چندان دور از ذهن و مغایر با واقعیت نیست؛ زیر از یک سو هر دو پدر بزرگ « چارلز رابرت داروین » یعنی « اراسموس داروین » و « جوشیا وج وود » عضو لژهای فراماسونری و گروه های ماسونی « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » و « روشنگری بریتانیایی : British Enlightenment The » بوده و پدر و عموهای وی نیز در لژهای ماسونی عضویت داشتند و بالطبع عضویت وی نیز در این مجامع دور از انتظار نبوده است، و از سوی دیگر نیز در آخرین نوشته های به جا مانده از « چارلز رابرت داروین »، شواهدی از ضعف اعتقادی داروین نسبت به خداوند قادر بی همتا، به چشم می خورد! در آخرین نوشته ی مکتوب « چارلز رابرت داروین » که در آخرین سال عمر وی و در پاسخ به شخصی با عنوان « جیمز فوردیس » نگاشته شده است، وی درباره ی اعتقادات خود چنین گفته است:(44)
« این سوال که دیدگاه های (اعتقادی) من چیست، پرسشی است که ممکن است نتیجه ای برای هیچ کس بجز خودم نداشته باشد؛ اما از آن جا که شما پرسیدید، من می بایست توضیح دهم که قضاوت من اغلب در نوسان است ... در حداکثر نوسانات (ذهنی ام) من هیچ گاه یک لامذهبی که وجود هر گونه خدایی را انکار نماید، نبوده ام. من عموماً تصور می کنم (و هر چه بیشتر پیر می شوم)، اما نه همیشه، که « ندانم گرا » تعریف صحیح تر وضعیت ذهنی من می باشد. »(45)
البته در لا به لای کتب و دست نوشته های « چارلز رابرت داروین »، مطالبی از این دست فراوان به چشم می خورد و نوشته های وی سرشار از شک، تردید و علامت سوال در برابر وجود « خدا » است.
همان گونه که در سطور فوق ملاحظه فرمودید، « داروین » اعتقاد خود را به صورت « ندانم گرایی : Agnosticism » که به مفهوم ندانستن « وجود » یا « عدم وجود » خدا است، بیان نموده است.(46) « ندانم گرایی » زیرمجموعه ای از « شک گرایی » می باشد(47) و گاه از سوی افراد به دلیل عدم جمع بندی در مورد « وجود » یا « عدم وجود » خدا اتخاذ می شود و گاه نیز از سوی برخی افراد « لامذهب » به عنوان « رد گم کنی » و در قالب رویه ای « محافظه کارانه » در مقابل اعتقادات مذهبی عامه ی مردم اتخاذ می گردد.
در مورد این که « ندانم گرایی » داروین از کدام نوع است، نظر قطعی نمی توان ارایه کرد؛ اما با توجه به عضویت عمده ی اعضای « خانواده ی بزرگ داروین - وج وود » در « فراماسونری »، هیچ بعید نیست که « ندانم گرایی » شخص « چارلز رابرت داروین » به دلیل رویه ی « لامذهبی محافظه کارانه » بوده باشد.
در مورد افراد دیگر درگیر در پرورش « فرضیه ی تکامل » همچون « ژان باپتیست لامارک » فرانسوی(48) و « آلفرد راسل والاس » اهل ولز بریتانیا(49) و رویه ی عملکردی و اعتقادی آنان، اطلاعات موثق و دقیقی در دست نیست؛ هر چند که تعدادی از منابع نیز به اعتقاد « ژان باپتیست لامارک : Jean-Baptiste Lamarck » به « ندانم گرایی : Agnosticism » (همانند داروین) اشاره نموده اند.(50) همچنین در مورد « آلفرد راسل والاس : Alfred Russel Wallace » نیز منابع مختلف، سخنان متفاوتی درباره ی وی ذکر کرده اند و وضعیت اعتقادی وی را از یک فرد تا حدی معتقد تا « ندانم گرا » و « عضو مجامع مخفی مرتبط با ارواح : Spiritism (Necromancy) » گزارش نموده اند(51) که در این میان، اکثریت منابع به عضویت وی در « مجامع مخفی مرتبط با ارواح : Spiritism (Necromancy) » اشاره کرده اند.(52) (البته به نظر می رسد که ارتباط اعضای این گروه ها با (اجنه) باشد، نه ارواح).
بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، « چارلز رابرت داروین »، « اراسموس داروین » و حتی افراد فرعی دست اندرکار پرورش « فرضیه ی تکامل » همچون « لامارک » و « والاس »، دارای انحرافات عقیدتی و مشکلات اعتقادی جدی بوده اند و عضویت بسیاری از آن ها در گروه های « مخفی » و « ماسونی » مسجل می باشد؛ به همین دلیل نسبت به صحت و صداقت این « فرضیه » و « پیشگامان » و « پیروان » آن باید بیش از پیش تردید نمود.
البته ارتباط « فرضیه ی تکامل » با « فراماسونری »، ارتباطی یک طرفه و یک جانبه نیست ؛ بلکه این ارتباط، یک ارتباط « دو جانبه » و « تنگاتنگ » می باشد؛ به عبارت دیگر نه تنها مجامع مخفی همچون « لژ های فراماسونری انگلستان و اسکاتلند »، « جامعه ی مهتابی بیرمنگهام : The Lunar Society in Birmingham » و « روشنگری بریتانیایی : British Enlightenment The » مهد پرورش « فرضیه ی تکامل » و « پیشگامان » آن بوده اند، بلکه « فرضیه ی تکامل » نیز به عنوان یک « تز اصلی » و « شالوده ی تفکری » فراماسونری جدید، نقش بازی کرده و بارها از سوی رهبران و نشریات « فراماسونری امروز » مورد تحسین و تأکید قرار گرفته، و بر اساس همین « فرضیه »، « تشکیلات شیطانی فراماسونری جهانی » به جنگ علنی با مفاهیمی همچون « دین »، « خدا »، « آخرت »، « معاد » و ... شتافته است:(53)
« یکی از وظایف اصلی انسانی و ماسونی، پذیرش فلسفه ی اولسیون (تکامل)، تنها فلسفه ای که با علم پیشرفته، عقل و کمال منطبق است، می باشد. تمامی برادران در تبلیغ این باور در بین مردم، برای بالا بردن سطح علمی آنان، مسئولیت بی حد و حصری دارند. » (نشریه ی ماسون ترک، شماره ی 25 و 26، صفحه ی 59)(54)
« قانون اصلی وجود حیات و حقایق اولسیون (تکامل)؛ در مقابل، لامارک و داروین، با تکیه به مدارک ژئولوژیکی (زمین شناسی)، پالئونتولوژیکی (دیرین شناسی)، امبریولوژیکی (جنین شناسی) و آناتومی (کالبد شناسی) ثابت کردند که تمام موجودات با شروع از یک سلول، در زمانی که حد اقل صد میلیون سال طول کشیده است، پله های اولسیون (تکامل) را تحت تأثیر عوامل وراثتی و ژنتیکی، و انطباق آن ها با محیط زیست (به عقیده ی لامارک)، و یا تحت تأثیر عوامل و شرایطی نظیر منازعه برای ادامه ی حیات، کنار رفتن عوامل فیزیولوژیکی (زیستی)، و مورفولوژیکی (ریخت شناسی) (به عقیده ی داروین)، یک به یک پشت سر گذاشته و در حالی که از طرزی به طرزی، و از قالبی به قالب دیگر می گذشتند، به شکل موجودات امروزی، در آمدند. » (نشریه ی معمار سنان، شماره ی 5، صفحه ی 26، سال 1968).(55)
« امروزه از کشورهای پیشرفته گرفته تا بسیاری از ممالک عقب افتاده، تنها فلسفه ی مورد قبول جوامع، تئوری داروین و نظریات ادامه دهندگان راه او است. اما این مسئله در کلیسا موثر واقع نشد. در سایر ادیان هم همین طور، باز هم به عنوان تعلیمات دینی، کماکان افسانه ی آدم و و حوا، از کتاب مقدس تدریس می شود. » (نشریه ی معمار سنان، شماره ی 38، صفحه ی 18).(56)
« نظریه ی داروین نشان داد که بسیاری از رویدادهای کائنات، کار خدا نمی باشد. » (نشریه ی ماسون، شماره ی 25 و 26، صفحه ی 14).(57)
« تئوری اولسیون (تکامل) داروین، ضربه ی محکمی بر پیکر عقاید ایده آلیستی طبیعیون وارد، و اساس نظریه ی ماتریالیسم را به وجود آورد. » (دیوان فلسفی ماتریالیسم، صفحه ی 149).(58)
با توجه به مطالب ذکر شده، در می یابیم که « فرضیه ی تکامل » و « تشکیلات شیطانی فراماسونری جهانی »، ارتباطی تنگاتنگ و همه جانبه وجود دارد؛ در واقع بیش از آن که « فرضیه ی تکامل » ریشه در « تشکیلات علمی » داشته باشد، ریشه در « تشکیلات شیطانی فراماسونری جهانی » دارد و نه تنها توسط این « تشکیلات » پرورش و تربیت یافته است، بلکه « مجامع ماسونی » در طول بیش از « صد سال » اخیر، توسط تحرکات « به ظاهر علمی » و « جنجال های رسانه ای »، به صورت تمام و کمال از این « فرضیه » دفاع کرده اند.
نکته ی جالب این که علی رغم پیشرفت های بزرگ و اثبات شده ی « علوم زیستی » و « علوم پزشکی » و علی رغم تغییرات گسترده در کتب « زیستی » و « پزشکی » حتی در محدوده های تجدید چاپ 3 تا 5 ساله ی این کتاب ها، « فرضیه ی تکامل » در محدوده ی 120 ساله ی عمر خود، به صورت تمام و کمال حفظ شده و بجز تغییرات اندکی در برخی جزییات آن (که به منظور سرپوش گذاشتن بر برخی ابهامات، و توجیه نمودن برخی از ابعاد ضعیف تر این فرضیه عنوان شده اند)، با هیاهو و جنجال فراوان « رسانه ای » و تلاش های « دانشمندان فاسد فراماسون » و فعالیت پر اشتباه و نادانسته ی تعدادی از « دانشمندان تربیت یافته ی غرب و شرق » و نیز عدم اعتماد به نفس دانشمندان متدین و مسلمان در نقد علمی این « فرضیه »، « فرضیه ی تکامل » به جولان و یکه تازی در عالم رسانه ای و نشریات علمی ادامه داده است.
ان شاء الله این سلسله مقالات می رود تا به لطف خدا قدم های محکمی در جهت نقد علمی « فرضیه ی تکامل » بردارد؛ در این راه، علاوه بر نکات علمی که برای اولین بار در عالم « وب » به نظر مخاطبان خواهد رسید، از تجربیات علمی سایر محققان علوم زیستی (اعم از مسیحی و مسلمان) نیز استفاده خواهد شد. در هر حال به دلیل نوپا بودن این جبهه و تلاش های چندین سالانه ی « تشکیلات شیطانی فراماسونری » در جهت استحکام بخشیدن به « فرضیه ی تکامل »، ادامه ی این راه نیازمند حمایت ها و کمک های دانشمندان و دانشجویان متدین و متعهد ایران اسلامی و سایر مناطق جهان است تا إن شاء الله و به لطف خدا بتوان به نحوی موثر به بیان نقاط ضعف و اشکالات این « فرضیه » پرداخت.
به امید ظهور منجی موعود، حضرت مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
بهمن ماه 1390
پایان قسمت اول
با تشکر
منابع و مآخذ1 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Adnan_Oktarو
http://www.answers.com/topic/adnan-oktar2 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ben_Steinو
http://www.answers.com/topic/ben-stein3 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Expelled:_ ... ce_Allowedو
http://www.answers.com/topic/expelled-n ... ce-allowed4 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ben_Steinو
http://www.answers.com/topic/ben-stein5 -
http://shc.sums.ac.ir/med_news870930.htmو
http://www.majidakhshabi.com/article-print-3215.html6 -
http://shc.sums.ac.ir/med_news870930.htmو
http://www.majidakhshabi.com/article-print-3215.html7 -
http://www.aviny.com/article/aviny/Chap ... eimon.aspxو
http://www.navideshahed.com/fa/index.ph ... UID=2655678 -
http://www.fatemiyon.ir/index.php/1389- ... 6-12-29-52و
http://www.presstv.ir/detail.fa/223773.htmlو
http://www.csitoloo.com/%D9%85%D9%82%D8 ... 8%B1%D8%A8و
http://autandisheh.com/1387/05/23/%D8%A ... %B3%D8%AA/و
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8711301454و
http://sharifnews.ir/?217569 - مراجعه شود به بخش هایی از فیلم مستند « Expelled : اخراج شده ».
10 -
http://www.aviny.com/shobhe/falsafi/8.aspxو
http://www.x-shobhe.com/print.php?sid=70711 -
http://www.aviny.com/shobhe/falsafi/8.aspxو
http://www.x-shobhe.com/print.php?sid=70712 -
http://www.aviny.com/shobhe/falsafi/8.aspxو
http://www.x-shobhe.com/print.php?sid=70713 -
http://www.sanjeshmostamar.com/topic.as ... =8&cid=48014 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Molecular_ ... _(textbook)
و
http://www.amazon.com/gp/product/081534 ... N6PJ2ZJWVV15 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Darwinو
http://www.crystalinks.com/darwin.html16 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Darwin%E2% ... ood_familyو
http://www.thepotteries.org/misc/Darwin.htm17 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Darwin%E2% ... ood_familyو
http://www.thepotteries.org/misc/Darwin.htm18 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Darwinو
http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Da ... ious_viewsو
http://www.darwinthenandnow.com/2010/03 ... -heritage/و
http://www.adherents.com/people/pd/Charles_Darwin.html19 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Unitarianismو
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D9% ... B%8C%D9%8620 -
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D9% ... B%8C%D9%8621 -
http://www.freemasons-freemasonry.com/prescott10.htmlو
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriot22 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحات 179 تا 184.
23 -
http://www.freemasons-freemasonry.com/prescott10.html24 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Erasmus_Darwinو
http://www3.shropshire-cc.gov.uk/darwine.htm25 -
http://freemasonry.bcy.ca/biography/dar ... win_e.htmlو
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)
26 -
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)
و
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)
27 -
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)
و
http://www.erasmusdarwin.org/historyو
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriotو
http://revaugercecile.over-blog.com/art ... 06237.htmlو
http://ukpmc.ac.uk/articles/PMC2329858و
http://www.yorkrite.com/ia/lodge2/52005.htmlو
http://www.brunel200.com/visual_art.htm28 -
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriotو
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)
و
http://www.jquarter.org.uk/webdisk/morelunar.htm29 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Erasmus_Darwinو
http://www.answers.com/topic/erasmus-darwinو
http://www.aboutdarwin.com/literature/Pre_Dar.htmlو
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)
30 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Erasmus_Darwinو
http://www.answers.com/topic/erasmus-darwinو
http://www.aboutdarwin.com/literature/Pre_Dar.htmlو
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)
31 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Erasmus_Darwinو
http://www.answers.com/topic/erasmus-darwinو
http://www.aboutdarwin.com/literature/Pre_Dar.htmlو
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)
32 -
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)
و
http://freemasonry.bcy.ca/biography/dar ... win_e.html33 -
The Religion of Darwinism, Harun Yahya (Adnan Oktar), Abul-Qasim Publishing House, (E-Book), 2003, (Pages 44 & 45)
34 -
http://freemasonry.bcy.ca/biography/dar ... win_e.htmlو
http://powerpointparadise.com/evol/evolutionoccult.htm35 -
http://freemasonry.bcy.ca/biography/dar ... win_e.htmlو
http://powerpointparadise.com/evol/evolutionoccult.htm36 -
http://freemasonry.bcy.ca/biography/dar ... win_e.htmlو
http://powerpointparadise.com/evol/evolutionoccult.htm37 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Lunar_Soci ... Birminghamو
http://www.jquarter.org.uk/webdisk/morelunar.htmو
http://www2.warwick.ac.uk/fac/arts/hist ... enment.pptو
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)
و
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriotو
http://revaugercecile.over-blog.com/art ... 06237.htmlو
http://ukpmc.ac.uk/articles/PMC2329858و
http://www.yorkrite.com/ia/lodge2/52005.html38 -
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)
و
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriot39 -
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)
و
http://www.cai.org/bible-studies/thomas ... an-patriotو
http://en.wikipedia.org/wiki/Lunar_Soci ... Birminghamو
http://www.bmag.org.uk/soho-house40 -
http://freemasonry.bcy.ca/texts/Moon.htmlو
http://www.about-freemasonry.co.uk/misconceptions.phpو
http://irishfreemasonry.com/blog/?p=16041 -
http://irishfreemasonry.com/blog/?p=16042 -
http://www.bilderberg.org/trib.htmو
http://www.wattpad.com/2338224-english- ... n-666?p=19و
http://www.ritualabusefree.org/The%20Eg ... ection.htmو
http://ritualabuse.us/ritualabuse/books ... onnection/43 -
Architects of Deception, Jüri Lina, Referent Publishing, (E-Book), 2004, (Pages 21 & 22)
44 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Darwinو
The Faith of Scientists: In Their Own Words, Nancy K. Frankenberry, Cloth Publishing, 2008, (Page 130).
و
Religion and the challenges of science, William Sweet, Ashgate Publishing, 2007, (Page 47).
45 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Charles_Darwinو
The Faith of Scientists: In Their Own Words, Nancy K. Frankenberry, Cloth Publishing, 2008, (Page 130).
و
Religion and the challenges of science, William Sweet, Ashgate Publishing, 2007, (Page 47).
46 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Agnosticismو
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8% ... B%8C%DB%8C47 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Agnosticismو
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8% ... B%8C%DB%8C48 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Jean-Baptiste_Lamarck49 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Alfred_Russel_Wallace50 -
http://philosopedia.org/index.php/Jean-Baptiste_Lamarck51 -
http://creation.com/alfred-russel-walla ... -darwinismو
http://www.spiritwritings.com/alfredrusselwallace.html52 -
http://creation.com/alfred-russel-walla ... -darwinismو
http://www.spiritwritings.com/alfredrusselwallace.html53 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحات 184 تا 189.
54 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحه ی 184.
55 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحه ی 185.
56 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحه ی 186.
57 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحه ی 186.
58 - کتاب مبانی فراماسونری، تألیف گروه تحقیقات علمی ترکیه (هارون یحیی)، ترجمه ی جعفر سعیدی، ناشر: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، پاییز 1384، صفحه ی 186.
فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! 2 / مستند (اخراج شده : Expelled)؛ چاله یا چاه؟!بسم الله الرحمن الرحیم
فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! (2)
مستند (اخراج شده : Expelled)؛ چاله یا چاه؟!فیلم مستند (اخراج شده : Expelled)؛ چاله یا چاه؟!
به موازات بروز سوالات، ابهامات و اعتراضاتی نسبت به « فرضیه ی تکامل » در طی چند سال اخیر، محققان و نویسندگان متعددی به نقد « فرضیه ی تکامل » پرداخته اند؛ متاسفانه بسیاری از این انتقادات چندان قوی و با پشتوانه نبوده و عمدتاً به بررسی تبعات نامطلوب اعتقاد به « فرضیه ی تکامل » پرداخته اند و نسبت به ابهامات، تناقضات و ایرادات موجود در خود « فرضیه »، موضعی نگرفته اند.
در این میان تنها گروه تحقیقات علمی ترکیه به رهبری « هارون یحیی (عدنان اکتار) »، تا حدی موفق عمل نموده و آثار قابل توجه و موثری خلق نموده است که البته آثار گروه نامبرده، تمامی ابعاد علمی مسئله و بخش عمده ای از ابهامات و ایرادات پیش روی « فرضیه ی تکامل » را پوشش نداده است.
اما در این میان، یکی از فیلم های مستندی که توجه بسیاری از مخاطبان را به خود جلب نمود و افراد متعددی را در داخل و خارج کشور به سمت خود جذب کرد، فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled: No Intelligence Allowed » بود که برنده ی جوایزی همچون « جایزه ی آزادی بیان » در سال 2008 میلادی گردید(1) و در بیست و هشتمین دوره ی جشنواره ی فیلم فجر (سال 1388 شمسی) نیز شرکت نمود.(2)
فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled: No Intelligence Allowed ».
این فیلم به خصوص مورد توجه فعالان مذهبی و فرهنگی کشور قرار گرفت و بسیاری از وبلاگ ها و وبسایت های « فرهنگی » و « مذهبی » به انتشار و بارگذاری فیلم مبادرت ورزیدند.
فیلم « Expelled » یا « اخراج شده » گرچه به برخی نکات مهم همچون وجود مافیایی در داخل دانشگاه ها و مجامع بزرگ علمی (که حامی سرسخت « فرضیه ی تکامل » و مخالف جدی نظرات مغایر با « فرضیه ی تکامل » می باشد) اشاره نموده است، اما نکات مهمی در دل فیلم وجود دارد که موجبات بروز شک و تردید پیرامون اهداف فیلم و مقاصد سازندگان آن، را فراهم می نماید!
بله عزیزان! به نظر نگارنده ی این مقاله، فیلم « Expelled » بیش از آن که بخواهد به ضرر مجامع ماسونی و صهیونیستی حمایت کننده از « فرضیه ی تکامل » باشد، در قالبی کاملاً موذیانه و بسیار حساب شده، به نفع این مجامع فعالیت کرده و ضمن فریب مخاطبان، در جهت نیل به اهداف مجامع ماسونی و صهیونیستی فعالیت می نماید.
در این بخش از سلسله مقالات، به دلیل خطرات بالقوه و احتمالی که فیلم « Expelled » می تواند برای جامعه ی منتظر و مهدوی کشور داشته باشد و به خصوص با فراگیر شدن مسئله ی نقد « فرضیه ی تکامل »، توسل و تمسک ناصحیح برخی از وبسایت ها و وبلاگ های همراه و همکار به این فیلم می تواند موجب بروز دردسرهای جدید شود، قبل از بررسی و نقد علمی « فرضیه ی تکامل »، نقد مستند « Expelled » و بیان اهداف احتمالی سازندگان آن، ضروری به نظر می رسد!
فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled » بیش از آن که بخواهد به ضرر مجامع مخفی و ماسونی و صهیونیستی گام بردارد، به این مجامع یاری رسانده است!!! این حرف گرچه ممکن است در ابتدا کمی عجیب به نظر برسد، اما با دقت بیشتر در بخش های مختلف فیلم، به وضوح رخ می نماید:
1 - فیلم « Expelled » توسط « بن استین : Ben Stein » نویسنده، بازیگر، کمدین، سیاستمدار و حقوقدان جمهوری خواه و « یهودی الاصل » آمریکایی نوشته و به اجرا در آمده است.(3) گرچه در ساخت این فیلم، افرادی همچون « Nathan Frankowski » (کارگردان)، « Kevin Miller » (نویسنده) و « Walt Ruloff » (نویسنده)، « بن استین » را یاری نموده اند؛(4) اما به نظر می رسد که با توجه به نقش برجسته ی « استین » در اجرا و نویسندگی، شالوده ی کار بر پایه ی فعالیت وی بنا نهاده شده باشد.
« بن استین » همانگونه که خودش نیز در فیلم « Expelled » به آن اشاره می نماید، « یهودی » می باشد. (5) همچنین وی در زمان ریاست جمهوری « ریچارد نیکسون » و « جرارد فورد » روسای جمهور اسبق آمریکا، « نویسنده ی متن » سخنرانی روسای جمهور بوده است!(6)
بخش هایی از فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled » که در آن، « بن استین : Ben Stein » به یهودی بودن خویش اذعان می نماید.
اشتغال « بن استین : Ben Stein » به « نویسندگی متن » سخنرانی روسای جمهور آمریکا.
ترکیب « یهودی بودن »، « نویسندگی متن سخنرانی » روسای جمهور آمریکا و « حضور در کاخ سفید »، بیش از پیش مشکوک می باشد؛ چرا که در حکومت تمام ماسونی ایالات متحده ی آمریکا که اعضای دولت و دست اندرکاران و نزدیکان کاخ سفید، با دقت و تحت نظر مجامع مخفی و ماسونی انتخاب می گردند، حضور مستمر « بن استین » و فعالیت وی در مجموعه های دولتی و به خصوص شغل خطیر « نویسندگی متن روسای جمهور »، نشان می دهد که به احتمال زیاد، وی مورد تأیید نهادهای ماسونی حاکم بر آمریکا بوده است که به وی اجازه ی فعالیت در چنین جایگاه مهمی داده شده است!
بدین ترتیب، وجود فردی همچون « بن استین : Ben Stein » در بطن فیلم، بسیار مشکوک به نظر می رسد.
2 - فیلم (Expelled) به صورت سلسله وار و زیرکانه، به تمجید و تعریف و ستایش از حکومت شیطانی و ماسونی « ایالات متحده ی آمریکا » پرداخته است که ردپای این خوش خدمتی را در جای جای فیلم و به خصوص در 3 سکانس ابتدایی، میانی و پایانی فیلم می توان یافت. در این 3 بخش، « بن استین » به صورت افراطی به ستایش آزادی در آمریکا می پردازد و سربلندی آمریکا را در جهان، به دلیل آزادی بیان می داند!!! به خصوص که در یکی از این سکانس ها به سخنی از « مارتین لوتر کینگ » اشاره نموده و چنین عنوان می نماید: « آمریکا حقیقتاً یک رویا است! آمریکا رویای آزادی و برابری است!!! »
متاسفانه از این دست مطالب افراطی که در ستایش آزادی موجود در آمریکا! عنوان شده است، در جای جای فیلم به چشم می خورد و مع الاسف، کمتر فیلمی این چنین به آمریکا و سیاستمدارانش خوش خدمتی نموده است.
اما مشکوک بودن این مسئله، زمانی بیشتر می شود که در می یابیم در اکثر سکانس هایی که به تمجید از وجود آزادی در آمریکا پرداخته می شود، تعمداً نماهای متعدد و مختلفی از بنای ماسونی یادبود « جرج واشنگتن » در شهر « واشنگتن » به چشم می خورد!!!
با این شیطنت، ناخودآگاه ذهن مخاطب، ارتباط تنگاتنگی بین وجود آزادی در آمریکا و سردمداری فراماسونری در این کشور برقرار می نماید و به تمجید از سردمداران فراماسون این کشور می پردازد. برای ملاحظه ی سکانس های مربوط به تمجید از آزادی آمریکایی، لطفاً به لینک های زیر مراجعه فرمایید:
بخش هایی از ابتدای فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled » که در آن، « بن استین : Ben Stein » به تمجید و ستایش « آزادی آمریکایی » می پردازد. (به بنای ماسونی یادبود جرج واشنگتن توجه فرمایید.)
بخش هایی از قسمت های میانی فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled » که در آن، « بن استین : Ben Stein » به تمجید و ستایش « آزادی آمریکایی » می پردازد. (به بنای ماسونی یادبود جرج واشنگتن توجه فرمایید.)
بخش هایی از قسمت های پایانی فیلم مستند « اخراج شده » یا « Expelled » که در آن، « بن استین : Ben Stein » به تمجید و ستایش « آزادی آمریکایی » می پردازد.
بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، تمجید و ستایش آمریکا، از برجسته ترین خصوصیات فیلم « Expelled » می باشد و در بخش هایی از فیلم که به انتقاد از نقض آزادی بیان در دانشگاه های آمریکا می پردازد، نقض آزادی بیان آکادمیک را نه به عنوان مشکلات گذشته و حال (و به کل همه ی دوران ها) در آمریکا، بلکه به عنوان مشکلی بالقوه برای آینده ی آزادی آمریکایی برمی شمارد. با این اوصاف، این تحرک مشکوک فیلم « Expelled » و سازندگان آن را باید شیطنت آمیز تلقی نمود.
3 - تأکید فراوان بر واقعه ی مبهم و افسانه گونه ی « هولوکاست » در فیلم مستند « Expelled »، یکی دیگر از مواردی است که مشکوک بودن این فیلم را بیش از پیش تقویت می نماید. در چند سکانس از فیلم « Expelled » واقعه ی مبهم و پرسوال کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم « هولوکاست »، از سوی « بن استین » به مخاطبان یادآوری می گردد.
یکی از این سکانس ها، سکانسی است که قبلاً نیز مورد اشاره قرار گرفت و در طی آن، « بن استین » ضمن اذعان به « یهودی بودن » خود، به « جنگ جهانی دوم » و « نازیسم » اشاره می نماید.
سکانس دیگر فیلم نیز که با وضوح بیشتری به تبلیغ « هولوکاست » می پردازد، بخشی از فیلم است که در طی آن، « بن استین » به بنای یادبود یهودیان کشته شده در « جنگ جهانی دوم » و به اصطلاح « قربانیان هولوکاست » می رود و به یاد درگذشتگان یهودی « جنگ جهانی دوم »، شمع روشن می نماید:
تبلیغ واقعه ی مبهم و افسانه گونه ی « هولوکاست » در فیلم « Expelled »؛ در این سکانس، « بن استین » در بنای یادبود به اصطلاح « قربانیان هولوکاست » شمع روشن می نماید.
بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، یکی دیگر از خوش خدمتی های سازندگان مستند « Expelled » به مجامع مخفی و ماسونی، تبلیغ واقعه ی مبهم و افسانه وار « هولوکاست » می باشد.
جالب این که « بن استین : Ben Stein » و سازندگان مستند « Expelled » که این همه بر طبل وجود آزادی در آمریکا می کوبند و از احتمال به خطر افتادن آزادی بیان در آمریکا (با توجه به مشکلات به وجود آمده برای دانشمندان ضد داروینیسم) واهمه دارند، چرا عنوان نمی کنند که در کشور آمریکا و سایر کشورهای غربی، تحقیق پیرامون هولوکاست و پرسش و تشکیک پیرامون برخی از ابعاد آن، جرم محسوب می گردد و افرادی همچون « روژه گارودی » و « رابرت فوریسون » به جرم پرسش از « هولوکاست »، مورد آزار و اذیت و حبس و تحقیر قرار گرفته اند؟!!(7) آیا این مصداق آشکار نقض آزادی بیان نیست؟!
بله عزیزان! به نظر می رسد که سازندگان مستند « Expelled » به صورت موذیانه و زیرکانه در قالب فیلمی به ظاهر انتقادی، مفاهیمی همچون « هولوکاست » را که مورد تأیید و تأکید غرب است، به خورد مخاطبان می دهند و با این کار مخاطب را با سیاست های فرهنگی غرب، همراه می نمایند.
4 - در یکی از مهم ترین سکانس های فیلم که « ریچارد داوکینز » دانشمند « لامذهب » و « ضد خدا » به بیان توصیفاتش از « خدا » در کتاب « توهم خدا » (نعوذ بالله) می پردازد، نکته ای که بیش از پیش جلب توجه می کند، تقابل « ریچارد داوکینز » با خداوند کتاب « عهد عتیق » یهودیان یعنی « یهوه » می باشد! این مسئله به وضوح در این بخش از فیلم، به چشم می خورد:
تقابل « ریچارد داوکینز » با خداوند کتاب « عهد عتیق » یهودیان یعنی « یهوه » در کتاب « توهم خدا » و فیلم مستند « اخراج شده : Expelled ».
این ایجاد تقابل بین « داروینیزم » و « لامذهبی » با « یهوه » یهود و خداوند « تورات عهد عتیق » یک توطئه ی خطرناک از جانب « یهود »، « صهیونیسم » و « فراماسونری جهانی » می باشد تا در همه ی حالات، برنده ی میدان باشند!!! چگونه؟!!!
کاملاً واضح است! افرادی که با دیدن این فیلم مستند به قدر کافی متقاعد نمی شوند، کماکان « معتقد به داروینیزم » و بعضاً « لامذهب » باقی می مانند که با این اوصاف، عملاً در آغوش « یهود »، « صهیونیزم » و « فراماسونری » می مانند!
بسیاری از کسانی که با دیدن فیلم « متقاعد » می شوند و به سمت « خدا » گرایش می یابند، به صورت ناخود آگاه و با مشاهده ی تقابل دانشمندان « داروینیستی » با « خداوند یهود » یا « یهوه »، در صورت جدایی از « لامذهبی »، به سمت « یهوه » گرایش می یابند که با توجه به توصیفات ماتریالیستی، مادی و غیر معقول « تورات » از « خداوند »،(8) عملاً باز هم به دامن ماتریالیسم افتاده و باز هم پیروز میدان، « یهود »، « صهیونیسم » و « فراماسونری » خواهد بود!
در این میان عده ای که با مشاهده ی فیلم، به اندازه ی کافی چه برای تأیید و چه برای رد محتویات آن متقاعد نشده اند، به سمت « ندانم گرایی : Agnosticism » و « شک گرایی : Skepticism »(9) متمایل می گردند که با بروز این مسئله نیز، عملاً برد با « صهیونیسم » و « فراماسونری جهانی » می باشد!!!
بنابراین به نظر می رسد که سازندگان مستند « Expelled » به صورت کاملاً زیرکانه، بازی « برد - برد » به راه انداخته اند که در نهایت نیز از جهات مختلف، برد با مجامع « صهیونیستی - ماسونی » خواهد بود!
5 - در سکانس دیگری از فیلم، با دانشمندی به نام « دکتر جرالد شرودر » مواجه می شویم که با عرقچین مخصوص یهودیان « کیپا : Kippah » در کنار « بن استین » و دانشمند دیگری به نام « دکتر دیوید برلینسکی » مشغول راه رفتن در کنار دیوار برلین هستند و ضرورت رسانه ای کردن « مافیای داروینیستی » را به « بن استین » یاد آوری می کنند.
« دکتر شرودر » در « سمت چپ »، « بن استین » در « وسط » تصویر و « دکتر برلینسکی » در « سمت راست »؛ به « عرقچین یهودی (کیپا : Kippah) » بر روی سر « دکتر شرودر » توجه فرمایید.
البته بد نیست که بدانیم « دکتر جرالد شرودر » یک « یهودی ارتدوکس » و « شهروند » و « ساکن » کشور نامشروع « اسرائیل » بوده(10) و همسر وی « باربارا سوفر » یک نویسنده مشهور صهیونیست فعال در روزنامه ی « جروزالم پست » است(11) که در راستای خدمت به حاکمان نامشروع رژیم غاصب اسراییل، کتب و مقالات متعددی منتشر نموده است و آخرین اثر وی نیز، کتاب « اسراییل را امن نگه داریم: خدمت در نیروهای دفاعی اسراییل. » یا « Keeping Israel Safe: Serving in the Israel Defense Forces. » می باشد!!! (12)
آخرین کتاب « باربارا سوفر : Barbara Sofer » همسر « دکتر شرودر » با عنوان « اسراییل را امن نگه داریم: خدمت در نیروهای دفاعی اسراییل. » یا « Keeping Israel Safe: Serving in the Israel Defense Forces. »
نکته ی جالب این که علاوه بر مسئله حضور « دکتر شرودر » با « عرقچین یهودی (کیپا) »، در جای جای فیلم، نمادهای یهودی و ردپای یهود به چشم خورده و حتی اثری از نمادهای مسیحی چندان به چشم نمی خورد!!! به نظر می رسد که این ترفند سازندگان مستند « Expelled » حرکتی مشکوک در جهت اهداف سازمان های صهیونیستی و ماسونی است تا به صورتی دروغین، « نقش یهود » را در مقابله با « داروینیزم » برجسته نموده و با این ترفند افرادی را که از « داروینیزم » فاصله می گیرند، مجدداً به دام « یهود » بیندازند!!! در واقع به قول ضرب المثل قدیمی « خر همان خر است، فقط پالانش عوض شده است! » و عملاً با این ترفند، افرادی که از « داروینیزم » فاصله می گیرند، مجدداً در دام « یهود » و « صهیونیزم » گرفتار می گردند!
این نحوه ی گستراندن دام، قدمتی طولانی در برنامه های یهود، فراماسونری و صهیونیسم دارد و این جریان ها، با صحنه آرایی هنرمندانه، انواع گزینه ها را که از نظر ظاهری با یکدیگر متفاوت، ولی در باطن با یکدیگر مشترکند، در پیش روی مخاطبان خود قرار داده تا با گزینش هر یک از گزینه های نامبرده از سوی مخاطبان، عملاً باز هم سود اصلی نصیب جریان های نامبرده شده و مخاطبان این جریان ها، در دام یکی از زیر مجموعه های آن ها گرفتار شوند. (قبلاً و برای مثال در مقاله ی « فراماسونری دجال آخرالزمان » نیز ذکر شده بود که این ترفند فراماسونری جهانی است که در انتخابات آمریکا، مهره های خود را در قالب دو حزب به ظاهر رقیب، اما در باطن رفیق! « دموکرات » و « جمهوری خواه » به مردم عرضه می نماید تا در صورت انتخاب هر یک از این گزینه ها، صرفنظر از نام کاندیدا، عملاً « فراماسونری جهانی » برنده ی میدان باشد!!!)(13) در فیلم « Expelled » نیز به نظر می رسد از همین ترفند، استفاده شده است!
6 - اما یکی از مهم ترین مسایلی که در فیلم به چشم می خورد، دفاع فیلم از « طراحی هوشمند : Intelligent Design » می باشد که دفاع از این نظریه، گرچه مثبت به نظر می رسد، اما با دقت و توجه بیشتر، مسایلی مطرح می گردد که بازهم اهداف سازندگان فیلم را با علامت سوال رو به رو می کند!
در بخش های مختلف فیلم مستند « اخراج شده : Expelled »، به دفاع از مسئله ی « طراحی هوشمند : Intelligent Design » پرداخته شده است. بخشی از فیلم را که به مسئله اختصاص دارد، می توانید در لینک زیر ملاحظه فرمایید:
دفاع فیلم مستند « اخراج شده : Expelled » از مسئله ی « طراحی هوشمند : Intelligent Design ».
اعتقاد به مسئله ی « طراحی هوشمند : Intelligent Design »، گرچه به خودی خود بسیار برتر و والاتر از اعتقاد به « ایجاد خود به خودی » و « تصادفی » عالم بوده و به « خداپرستی » نزدیک تر است، اما این اعتقاد برای نیل به « خداپرستی » و « توحید » کفایت نمی نماید!
در واقع اعتقاد به « طراحی هوشمند : Intelligent Design » « شرط لازم » برای نیل به « خداپرستی » است، نه « شرط کافی »!!! به عبارت دیگر هر فرد معتقد به « طراحی هوشمند »، لزوماً معتقد به « خداپرستی » و خلق موجودات این کره ی « خاکی » توسط « خداوند غیر مادی قادر بی همتا » نیست، بلکه ممکن است معتقد به نوع دیگری از « خالق » باشد!!!
مثال ها در این زمینه متعددند، اما برای روشن تر شدن مطلب، تنها به ذکر یک مثال اکتفا می نماییم:
« رائلی ها : Raelians » یک فرقه ی نوپدید هستند که معتقد به خلقت انسان و موجودات زنده ی کره ی زمین توسط « موجودات فضایی » می باشند! این فرقه که به بی بند و باری اخلاقی نیز مشهور می باشند، اعتقاد دارند که خالق « انسان ها » و « موجودات زنده ی » کره ی زمین، موجودات فضایی هوشمند می باشند!(14)
این فرقه ارتباط نزدیکی با مجامع مخفی و ماسونی دارد(15) و اعضای این فرقه به ساخت « معبد سوم سلیمان » در « بیت المقدس (اورشلیم) » برای افزایش ارتباط با « موجودات فضایی » معتقدند(16) و مشهورترین نماد مورد استفاده ی آن ها نیز « ستاره ی شش گوش » و « چلیپای شکسته (سواستیکا : Swastika) » می باشد:(17)
دو نماد مقدس « رائلیان ». ستاره ی سمت چپ، ورژن « قدیمی » و ستاره ی سمت راست، ورژن « جدید » نماد آن ها می باشد.
« کلود وریلهون : Claude Vorilhon » ملقب به « رائل : Rael » رهبر فرقه ی « رائلیسم : Raelism » در سنین جوانی، میانسالی و پیری.
تلاش « رائلی ها : Raelians » برای ساخت « معبد سوم سلیمان » به منظور ارتباط بهتر با « موجودات فضایی ».
کتاب « رائل؛ مسیح (منجی) ماسونی » تألیف « دانیل واندینجا ».
اما نکته ی مهمی که باید به آن اشاره کرد، این است که فرقه ی « رائلی » نیز به شدت به « طراحی هوشمند : Intelligent Design » معتقدند و بر روی آن مانور می دهند و در این راستا حتی کتابی به همین نام (« طراحی هوشمند : Intelligent Design ») منتشر نموده اند!:(18)
کتاب « طراحی هوشمند : Intelligent Design » تألیف « رائل » رهبر فرقه ی شیطانی « رائلی ».
کتاب « طراحی هوشمند : Intelligent Design » تألیف « رائل » رهبر فرقه ی شیطانی « رائلی ».
البته واضح و مبرهن است که مقصود « رائلی ها » از « طراحی هوشمند » زندگی « موجودات زنده ی کره زمین » و « انسان ها »، « طراحی هوشمند » این موجودات توسط « خداوند متعال غیرمادی قادر بی همتا » نیست، بلکه مقصود « رائلی ها » از « طراحی هوشمند »، « طراحی هوشمند » توسط موجودات « هوشمند فضایی » است!!! جالب این که در زیر تیتر « Intelligent Design » کتاب « رائل »، عبارت « پیغامی از سوی طراحان : Massage from the Designers » ذکر شده است(19) که نشان می دهد « رائل » خود را حامل پیام « خدایان فرازمینی » (نعوذ بالله) می داند و تلاش می نماید تا پیام آن ها را به انسان ها برساند!
با توجه به مطالب ذکر شده، حمایت فیلم مستند « اخراج شده : Expelled » از « طراحی هوشمند : Intelligent Design » به معنای خدمت این مستند به ادیان الهی نیست؛ بلکه بسیاری از مکاتب و فرقه های انحرافی همچون « رائلیسم » نیز که به « طراحی هوشمند » غیر الهی توسط موجودات مادی همچون « موجودات فضایی » معتقدند نیز از این خوان نعمت بهره می برند!
بدین ترتیب در باب مسئله ی « طراحی هوشمند » نیز باید متذکر گردیم که فیلم « Expelled » به دفاع از « طراحی هوشمند » پرداخته است، نه « طراحی الهی » و این مسئله نیز به نظر می رسد که در قالب شیطنتی حساب شده، طرح ریزی شده است!
7 - در نهایت باید گفت که نمایش ضعیف مستند « Expelled » در نقد علمی « فرضیه ی تکامل »، عملاً باز هم کفه ی ترازو را به نفع موافقان « داروینیسم » سنگین می نماید! چرا که در این فیلم، عملاً هیچ نکته ی مهم علمی که ناقض « فرضیه ی تکامل » باشد را بیان نمی نماید و تنها به بیان مصائب مخالفان « تکامل » و ذکر عباراتی مبهم و کلی پیرامون رد « فرضیه ی تکامل » بسنده می کند.
با این نمایش ضعیف، عملاً این فیلم در مجامع آکادمیک حرفی برای گفتن ندارد و با نمایش ضعیف خود، نه تنها قشر تحصیلکرده را متقاعد نمی نماید، بلکه ممکن است موافقان « فرضیه ی تکامل » را نسبت به نظرات خود، ثابت قدم تر نماید.
بدین ترتیب با توجه به نمایش ضعیف فیلم « Expelled » در نقد علمی « فرضیه ی تکامل »، این فیلم کمک چندانی به جبهه ی ضد داروینیستی نمی نماید.
با توجه به نکاتی که در این مقاله ذکر شد، در می یابیم که فیلم مستند « اخراج شده : Expelled » نیز بر خلاف ظاهر آراسته و فریبنده اش، فیلمی موذیانه و دسیسه کار می باشد و بیش از هر چیز، منافع « آمریکا »، « صهیونیسم » و « فراماسونری » را تأمین نموده است.
در سراسر فیلم، نمادهای « یهودی » و « ماسونی » به چشم می خورد و این فیلم، بیش از هر چیز مدافع نظریات « یهود » و « صهیونیسم » است! حتی اگر فردی با دیدن فیلم، از « فرضیه ی تکامل » و « الحاد کامل مبتنی بر داروینیزم » فاصله بگیرد، باز هم به دامن « ندانم گرایی »، « رائلیسم » و در بهترین حالت « یهودیت » گرفتار خواهد شد؛ چرا که در این فیلم، شاهد نبرد « یهوه » یهود و « طراحی هوشمند » با « فرضیه ی تکامل » بوده است، نه خدای دیگری همچون « الله » قادر بی همتای مسلمانان یا حتی خدای مسیحیان!
بدین وسیله به نظر می رسد که در ابتدای قرن 21 و با شروع جنبش های علمی « ضد تکاملی »، این فیلم به صورت پیشگیرانه و قبل از اوج گرفتن جنبش های ضد داروینیستی ساخته شد تا شاید بتواند به صورتی کاملاً زیرکانه، مجدداً مخاطبان را گمراه نماید و با انحراف افکار عمومی، مخالفان « فرضیه ی تکامل » را با خود همراه نموده و مجدداً آن ها را به دام « صهیونیسم » و « فراماسونری » بکشاند! جالب این که این فیلم با ژستی روشنفکرانه، نهایتاً نیز تنها بحث « طراحی هوشمند » را تأیید می کند و مخاطب را به « خداوند قادر بی همتا » رهنمون نمی نماید!
شاید تنها نکته ی مثبت فیلم را بتوان اطلاع یافتن مخاطبان از وجود مافیای آکادمیک و دیکتاتوری علمی در دانشگاه های آمریکا، دانست؛ هر چند که اسناد متعدد دیگری نیز وجود دارند که به کمک آن ها می توان خفقان و نقض آزادی بیان را در فضای علمی، فرهنگی و سیاسی آمریکا دریافت.
در هر حال، می توان نتیجه گیری کرد که فیلم « Expelled » به احتمال زیاد، یک فیلم موذیانه است که عمدتاً در جهت انحراف افکار عمومی و خدمت به مجامع « یهودی »، « ماسونی » و « صهیونیستی » ساخته شده است تا شاید بتواند جلوی رشد سوالات، ابهامات و انتقادات جدید مطرح شده بر علیه « فرضیه ی تکامل » را بگیرد.
بدین ترتیب به همه ی عزیزان مخاطب توصیه می شود که در صورت مشاهده ی فیلم « اخراج شده : Expelled » کمال احتیاط را رعایت فرمایند و از اعتماد بیش از حد به آن و استناد بی محابا به مطالب آن، خودداری ورزند تا خدای ناکرده گرفتار دسایس موجود در این فیلم نشوند.
در پایان خاطرنشان می شویم که این مقاله به دلیل بروز برخی اتفاقات ناگوار در فضای فرهنگی کشور طی چند سال اخیر، نگاشته شد تا خدای ناکرده برخی تجربیات تلخ سال های اخیر تکرار نگردد؛ چرا که بارها دیده شده است که با بالارفتن تب یک موضوع خاص فرهنگی، بسیاری از وبلاگ ها و وبسایت ها به سمت آن موضوع هجوم آورده و در این راه به همه گونه اسناد و مدارک اعم از درست یا غلط، جعلی یا حقیقی و ... استناد نموده اند و گهگاه با بروز افراط و تفریط ها یا افتادن نادانسته به دام دشمن توسط استفاده از اسناد جعلی ساخته شده توسط خود دشمن، به دام افتاده اند که برجسته ترین نمونه های آن را می توانیم در باب مسئله ی فراماسونری ملاحظه نماییم!
حال و با در نظر گرفتن این خطر احتمالی، قبل از ورود به قسمت های اصلی سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! »، پیشاپیش وجود خطراتی همچون برخی منابع ضعیف و مشکوک مانند فیلم مستند « اخراج شده : Expelled » را به مخاطبان محترم یادآوری می شود تا خدای ناکرده با بالارفتن تب « نقد فرضیه ی تکامل »، مخاطبان محترم و محققین محترم، از چاله به چاه نیفتاده و در دام اینگونه اسناد مشکوک نیفتند و با دید بازتری به این گونه مستند ها بنگرند!
إن شاء الله و در طی هفته های آتی، با اتمام بخش های مقدماتی سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! »، بخش های اصلی این مقالات را منتشر خواهیم نمود. به امید و لطف خدا، قسمت سوم، این مقاله، آغاز بخش اصلی مقاله خواهد بود.
به امید ظهور منجی موعود، مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
پایان قسمت دوم
اسفند 1390
منابع و مآخذ1 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Expelled:_ ... ce_Allowedو
http://www.answers.com/topic/expelled-n ... ce-allowed2 -
http://www.andishe-basirat.ir/%D9%81%DB ... 8%A7%D9%86و
http://forum.bidari-andishe.ir/thread-1563.html3 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ben_Steinو
http://www.answers.com/topic/ben-stein4 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Expelled:_ ... ce_Allowedو
http://www.answers.com/topic/expelled-n ... ce-allowed5 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ben_Steinو
http://www.answers.com/topic/ben-stein6 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ben_Steinو
http://www.answers.com/topic/ben-stein7 -
http://www.fatemiyon.ir/index.php/1389- ... 6-12-29-52و
http://www.presstv.ir/detail.fa/223773.htmlو
http://www.csitoloo.com/%D9%85%D9%82%D8 ... 8%B1%D8%A8و
http://autandisheh.com/1387/05/23/%D8%A ... %B3%D8%AA/و
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8711301454و
http://sharifnews.ir/?217568 -
http://pana.ir/NSite/FullStory/News/?Id=228366و
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=137414و
http://goftemanjavan.ir/fa/index.php?op ... A&Itemid=19 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Agnosticismو
http://www.answers.com/topic/agnosticismو
http://en.wikipedia.org/wiki/Skepticismو
http://www.answers.com/topic/skepticism10 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Gerald_Schroederو
http://www.answers.com/topic/gerald-schroeder11 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Gerald_Schroederو
http://www.answers.com/topic/gerald-schroederو
http://www.barbarasofer.com12 -
http://www.barbarasofer.comو
http://www.amazon.com/Keeping-Israel-Sa ... 463&sr=1-313 -
http://www.alvadossadegh.com/fa/best-ar ... 47-37.html14 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ra%C3%ABlismو
http://www.answers.com/topic/ra-lism15 -
http://www.free-ebooks.net/ebook/Rael-T ... ic-Messiahو
http://www.theyfly.com/articles/gaia/ma ... egrees.htm16 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ra%C3%ABlismو
http://www.answers.com/topic/ra-lismو
http://wwrn.org/articles/19567/17 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ra%C3%ABlismو
http://www.answers.com/topic/ra-lism18 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ra%C3%ABlismو
http://www.answers.com/topic/ra-lismو
http://www.amazon.com/Intelligent-Desig ... 294025222X19 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Ra%C3%ABlismو
http://www.answers.com/topic/ra-lismو
http://www.amazon.com/Intelligent-Desig ... 294025222Xفرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! 3 / باور، فرضیه، نظریه، واقعیت یا قانون؟بسم الله الرحمن الرحیم
فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! 3 / باور، فرضیه، نظریه، واقعیت یا قانون؟
تکامل؛ باور، فرضیه، نظریه یا واقعیت؟!
در دو بخش اول سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! » ریشه های تشکیلاتی و مسایل فرهنگی مرتبط با تکوین « فرضیه تکامل » بررسی شد و ریشه های مشکوک این فرضیه در نهادهای مخفی و ماسونی مورد بررسی قرار گرفت تا مخاطبان محترم، قبل از ورود به مباحث علمی، از تاریخ بدون سانسور « فرضیه ی تکامل » و مسایل پشت پرده ی آن، باخبر شوند؛ چرا که در هر مبحث علمی، اولین صفحات آن مبحث به « تاریخ علم » اختصاص می یابد و مخاطبان در هر مبحث علمی، با نحوه ی شکل گیری فرضیه ها و نظریات علمی و سیر تاریخی آن ها در گذر زمان، پیش از هر مطلب دیگری آشنا می شوند. به همین دلیل در قسمت های قبلی سلسله مقالات حاضر، تاریخ بدون سانسور « فرضیه ی تکامل » و ریشه های تاریخی مشکوک آن و مسایل پشت پرده ی این مبحث ارایه گردید تا مخاطبان محترم با دید بازتری به این فرضیه بنگرند.
بعد از ارایه ی مباحث مذکور، از این قسمت به بعد، به بحث علمی پیرامون « فرضیه ی تکامل » پرداخته و ابهامات، ایرادات و علامت سوال های متعدد و بی پاسخ پیرامون این فرضیه را به بحث می گذاریم.
در ابتدای بحث نیز مجدداً یادآوری می نماییم که ادله ی کافی در جهت نقد علمی « فرضیه ی تکامل » وجود دارد و تعدد این ادله به حدی است که احتمالاً تا 3 سال آینده، بخش های متعددی از مقالات به آن تعلق خواهد گرفت؛ بنابراین از منتقدان محترمی که عجولانه تحدی نموده و نگارنده را به بی سوادی و عدم برخورداری از ادله و اسناد کافی در رد « فرضیه ی تکامل » متهم نموده اند، درخواست می کنیم تا صبر پیشه نموده و بعد از اینکه ما رسماً پایان این سلسله مقالات را اعلام کردیم، به بیان انتقادات خود، آن هم با متد علمی بپردازند.
این نکته را نیز باید متذکر شویم که نگارنده، با دستاویزها و ادعاهایی همچون مطالعه ی DNA میتوکندریال و مطالعه ی مهاجرت انسانی، توالی اسب ها، شباهت کروموزومی انسان و شامپانزه، بررسی مولکولار هموگلوبین در گونه های مختلف، استناد به برخی سنگواره ها و ... که از سوی دوستداران « فرضیه ی تکامل » عنوان می شود، به خوبی آشنا است و در قسمت های آتی مقاله نیز آن ها را مورد نقد و موشکافی قرار خواهد داد؛ اما از مخاطبان محترم درخواست می نماید تا با صبر و حوصله، مباحث را به ترتیب دنبال نمایند تا ان شاء الله به نحوی اصولی بتوان این سلسله مقالات را به پیش برد تا هم مخاطب عام و هم مخاطب خاص، از آن بهره مند شوند.
باور، فرضیه، نظریه، واقعیت یا قانون؟
اولین قدم در بررسی علمی « فرضیه ی تکامل » این است که ببینیم اصولاً ما با چه گزاره ی علمی طرف هستیم؟ آیا تکامل یک « واقعیت : Fact » است؟ آیا یک « نظریه : Theory » است؟ آیا یک « فرضیه : Hypothesis » است یا تنها یک « باور : Belief » می باشد؟
درباره ی اصطلاحاتی همچون « واقعیت : Fact »، « قانون : Law »، « نظریه : Theory »، « فرضیه : Hypothesis » و « باور : Belief »، کتب و نشریات مختلف علمی، عبارات و اصطلاحات مختلفی را به کار برده اند که علیرغم شباهت در کلیات، در جزییات با یکدیگر متفاوتند و عبارات کاملاً یکسانی را نمی توان در کتب مختلف علمی پیرامون اصطلاحات نامبرده یافت.
اما در این بخش از مقاله، ساده ترین و مناسب ترین عباراتی که اصطلاحات فوق را توضیح داده اند و در رساله ی « ریاضیات فضایی: ریاضیات در علوم فضایی 2 » موسسه ی معتبر (ناسا : NASA) مورد استفاده قرار گرفته اند(1) را خدمت مخاطبان محترم ارایه می نماییم:
« واقعیت : Fact »: یک عبارت پایه است که به واسطه ی مشاهده یا آزمایش به اثبات رسیده باشد. همه ی واقعیت ها تحت شرایط خاصی، صحیح می باشند. برخی از واقعیت ها هنگامی که با وسایل و ابزار بهتر مورد آزمایش مجدد قرار می گیرند، ممکن است غلط از آب در آیند.(2)
« قانون : Law »: یک رابطه ی منطقی بین دو یا چند چیز است که بر اساس فرضیات اثبات شده و « واقعیات : Facts » مختلف، شکل گرفته است. یک قانون، غالباً یک عبارت ریاضی است که نشان می دهد دو یا چند کمیت، با یکدیگر ارتباط دارند.(3)
« نظریه : Theory »: یک توضیح برای نشان دادن این موضوع است که چرا قوانین و واقعیت های مشخصی وجود دارند که می تواند مورد آزمایش و ارزیابی قرار بگیرد تا دقت آن تعیین گردد.(4)
« فرضیه : Hypothesis »: یک عبارت آزمایشی (موقتی) است مانند " اگر A رخ دهد، B نیز می بایست به وقوع پیوندد " که می تواند به وسیله ی مشاهده یا آزمایش مستقیم مورد ارزیابی قرار گیرد. یک فرضیه ی تأیید شده می تواند به عنوان یک « قانون » یا « نظریه » بیان شود. یک فرضیه ی تأیید نشده گهگاه می تواند به موازات پیشرفت ابزار محاسباتی، مجدداً مورد آزمایش گرفته و صحت آن اثبات گردد.(5)
« باور : Belief »: یک عبارت که به روش علمی همچون « واقعیت ها »، « قوانین »، « فرضیه ها » و « نظریه ها » قابل اثبات نیست. باورهای رد شده به واسطه ی علم، کماکان می تواند باقی مانده تا درست گردند.(6)
البته اگر از ابعاد دیگری به اصطلاحات فوق نگاه کنیم، می توانیم آن ها را دو سر یک طیف بدانیم که ضعیف ترین و کم اهمیت ترین آن ها « باور : Belief » بوده و قویترین آن ها « قانون : Law » می باشد. این طیف از ضعیف ترین به قوی ترین گزاره، عبارت است از:
« باور : Belief » ← « فرضیه : Hypothesis » ← « نظریه : Theory » ← « واقعیت : Fact » ← « قانون : Law ».
اصولاً عمده ی « نظریات »، « واقعیات » و « قوانین »، از مسیر مشخصی به دست می آیند. در حوزه ی علوم تجربی، عمده ی قوانین و نظریات علمی، مسیر زیر را طی می نمایند:
ابتدا مشاهدات یک دانشمند از وقایع اطراف خود، وی را به سمت یک « باور : Belief » خاص سوق می دهد. وی در راستای این باور، مشاهدات خود را با جدیت بیشتری پیگیری می کند و با « جستجوی نظام » و ارتباطات منطقی در وقایع اطراف خود، یک « فرضیه : Hypothesis » پیشنهاد می دهد تا نظام یافته شده در وقایع اطراف خود را تفسیر نموده و سایر وقایع مشابه را نیز پیش بینی نماید. سپس دست به طراحی یک آزمایش علمی می زند تا صحت « فرضیه ی علمی » خود را اثبات نماید؛ در صورتی که آزمایش های وی و سایر دانشمندان بتواند درستی « فرضیه ی » وی را به دفعات اثبات نماید و این درستی فرضیه ی وی نیز در آزمایش های دیگر قابل تکرار باشد، فرضیه ی دانشمند مذکور تبدیل به « نظریه : Theory » می گردد. اگر این « تئوری » به حد خاصی از تواتر مستندات تأیید کننده برسد، می تواند به عنوان یک « واقعیت : Fact » مطرح گردد و اگر بتوان نظریه ی اثبات شده را در قالب قوانین مشخص و مدون و به زبان ریاضی بیان کرد، تبدیل به « قانون : Law » می گردد.
مسیر فوق، مسیری است که در تمامی علوم و بالاخص علوم تجربی، طی می گردد و نظریات، واقعیات و قوانین مختلف علمی، از مسیر مذکور عبور می نمایند. البته در این میان ممکن است اختلافات اندکی بین مسیرهای طی شده در علوم مختلف و نظریات گوناگون وجود داشته باشد، اما جوهر و اصل مسیر طی شده در علوم مختلف، مشابه بوده و کم و بیش شبیه مسیر مذکور می باشد.
اما در مورد مسئله ی مورد بحث ما یعنی « تکامل : Evolution »، وضعیت به چه منوال است؟ آیا « تکامل » یک « واقعیت » است، یک « نظریه » است، یک « فرضیه » است یا یک « باور »؟
اگر از عاشقان سینه چاک « تکامل » پرسیده شود، آن ها قطعاً خواهند گفت، « تکامل » یک « نظریه : Theory » یا یک « واقعیت : Fact » است! این طرفداران دو آتشه می گویند که درستی « فرضیه ی تکامل » بارها و از طریق آزمایش های متعدد به اثبات رسیده است و از آن میان، به مواردی همچون آزمایش « استنلی میلر »(7)، « سنگواره ها »، « مطالعات جمعیتی بر روی کروموزوم Y و DNA میتوکندریال »(8)، « مطالعه بر روی ساختار ژنتیکی و پروتئومی پروتئین های مختلف و ترسیم درخت های فیلوژنتیک برای آن ها »، « استناد به مسئله ی مقاومت آنتی بیوتیکی باکتری ها » و ... اشاره می نمایند! اما آیا واقعاً همان گونه که طرفداران « تکامل » می گویند، « فرضیه ی تکامل » اثبات شده است؟
در یک کلام باید گفت که خیر! « فرضیه تکامل » اثبات نشده و در بدبینانه ترین حالت تنها یک « باور : Belief » و در بهترین حالت تنها یک « فرضیه : Hypothesis » می باشد! البته پذیرفتن این سخن در وهله ی اول ممکن است بسیار ثقیل و سنگین باشد، اما ان شاء الله با ادامه ی بحث و ذکر توضیحات بیشتر، ممکن است مسئله بیش از بیش روشن شود:
فرض کنیم که یک « فرضیه ی علمی » از اجزای زیر تشکیل شده باشد:
A → B →C →D →E →F →G →... →Q →R →S →T →U →V →W →X →Y
یا
همانگونه که در تحقیقات علمی مرسوم است و منطق نیز حکم می کند، تنها موقعی می توانیم بگوییم که « A به واسطه ی B و C و ... و Q و ... W و X منجر به Y می شود » که تمامی مراحل فرضیه ی فوق اعم از A → B، B →C، C →D و ... و H →Q، Q →R، R →S و ... و W →X و X →Y در آزمایش های معتبر و به دفعات متعدد، اثبات گردد.
بدیهی است که اگر تنها صحت A →B یا صحت A →B →C →D یا صحت R →S →T و یا صحت X →Y در آزمایش های متعدد و معتبر تأیید گردد، این به معنای تأیید کل فرضیه ی A →B →C →... →W →X →Y نیست و هیچ دانشمند و هیچ عقل سلیمی نیز این مطلب را تأیید نمی نماید و برای اثبات فرضیه ی « A به واسطه ی B و C و ... و Q و ... W و X منجر به Y می شود »، کل توالی A →B →C →... → W →X →Y و همه ی زیر مجموعه های آن باید توسط آزمایش های معتبر و متعدد اثبات گردد و اثبات تنها بخشی از آن کافی نیست.
ذکر یک مثال عینی به زبان ساده، می تواند راهگشا باشد:
قلب انسان یکی از مهم ترین اعضای بدن است که از اولین هفته های جنینی تا لحظه ی مرگ، بی وقفه می تپد. این عضو حیاتی ما که وظیفه ی سنگین حفظ گردش خون را در تمامی بدن بر عهده دارد و باید قدرت پمپاژ بی نظیری را برای ارسال سلول های خونی و پلاسما به دورترین رگ های بدن (حتی مویرگ های میکروسکوپی) فراهم نماید، نیاز مبرمی به انرژی، اکسیژن و مواد مغذی برای تولید انرژی دارد. این اکسیژن و مواد مغذی و منابع انرژی قلب، از طریق شریان هایی (سرخرگ ها) با نام شرایین اکلیلی (کرونری) تأمین می گردند و وجود این شرایین، برای حفظ عملکرد قلب و زنده و سالم ماندن آن، کاملاً ضروری و حیاتی است.(9)
شریان های کرونر قلب که وظیفه ی خونرسانی به قلب را بر عهده دارند.
مادام که شریان های (سرخرگ ها) بدن سالم و باز باشند، اکسیژن و مواد مغذی مولد انرژی که به قلب می رسند، مازاد بر نیازهای قلب بوده و مشکل خاصی وجود ندارد:
اما هنگامی که به هر دلیلی (مانند کمبود اکسیژن، تنگی سرخرگ های کرونر و ...) روند تأمین انرژی قلب دچار اختلال گردد و جوابگوی نیازها و فعالیت های قلب نباشد، درد قلبی، بیماری ایسکمیک قلبی و حتی سکته ی قلبی (انفارکتوس میوکارد) پدید می آید:(10)
بروز درد قلبی و بیماری ایسکمیک قلبی در هنگامی که به دلایلی همچون کاهش اکسیژن و تنگی شریان ها و (سرخرگ های) قلبی، خونرسانی و اکسیژن رسانی به قلب کاهش می یابد.
البته با بروز درد ایسکمیک قلبی، به دلیل استرس و درد، و آزاد شدن هورمون های خاصی همچون (آدرنالین و ...)، فشار بیشتری بر قلب وارد می گردد و سیر بیماری قلبی بدتر و بدتر می گردد.(11)
در مقابل، کادر پزشکی و درمانی نیز از دانسته های موجود استفاده کرده و درمان های خود را بر همین استراتژی ها استوار می نمایند. به نحوی که برای رفع بیماری ایسکمیک قلب، سکته ی قلبی و درد ناشی از آن، دو استراتژی عمده را بر می گزینند:
1 - با استراحت دادن به بیمار و قلب وی و از بین بردن درد، استرس و فشار در او، نیاز قلب وی به اکسیژن و مواد مغذی را کاهش می دهند. (کاهش « نیاز : Demand »)(12)
2 - با اعمالی مثل تجویز اکسیژن، دادن داروهای ممانعت از تشکیل لخته (مانند هپارین)، دادن داروهای حل کننده ی لخته (مانند استرپتوکیناز و tPA)، باز کردن مستقیم رگ تنگ شده یا مسدود شده با بالون آنژیوپلاستی و تعبیه ی فنر (استنت)، و استفاده از داروهای گشاد کننده ی عروق قلبی، خون، مواد مغذی و اکسیژن وارد شده به قلب را افزایش می دهند. (افزایش « مواد مورد نیاز : Supply »)(13)
بسیاری از داروهایی که در درمان حمله ی ایسکمیک قلب و درمان نگهدارنده ی پس از آن استفاده می شوند، یا مواد مورد نیاز قلب و خونرسانی به آن را افزایش می دهند و یا با استراحت دادن به قلب، نیازمندی و تقاضای قلب را کاهش می دهند.
بر همین اساس داروهایی از خانواده های مختلف مثل نیترات ها، بتابلوکرها و ... مورد استفاده قرار می گیرند تا اهداف فوق را تأمین نمایند.(14)
در مورد این داروها انتظار می رود که با استراحت دادن به قلب و کاهش نیاز آن به اکسیژن و مواد غذایی از یک سو و افزایش رساندن مواد غذایی، اکسیژن و خونرسانی به قلب، درد بیمار را کاهش داده، خونرسانی به قلب را بهتر نمایند، احتمال بروز وقایع ناگوار مانند آریتمی (اختلال در ریتم و فعالیت الکتریکی قلب) را کاهش دهند، موجب بهبود توانایی انجام فعالیت در بیمار ، ترخیص زودتر وی از بیمارستان و بازگشت هر چه سریع تر وی به زندگی معمول و کار شده، و طول عمر بیمار را افزایش دهند.
در همین راستا، و با دانستن این که داروهای خانواده ی نیترات ها (همچون نیتروگلیسیرین، نیتروکانتین و ...) باعث استراحت نسبی ماهیچه های قلب می شوند و با این کار، نیاز قلب به خونرسانی را کاهش می دهند و از سوی دیگر نیز با افزایش خون رسانی کرونری قلب، باعث افزایش جریان خون قلب می شوند،(15) بنابراین منطقی خواهد بود، اگر چنین فرضیه ای را در نظر بگیریم:
استفاده از نیترات ها (نیتروگلیسرین و نیتروکانتین) در فاز حمله ای بیماری قلبی و ادامه ی درمان با نیترات ها در فاز مزمن ← استراحت دادن به قلب و افزایش جریان خون قلب بیمار ← کاهش درد قلبی بیمار ← افزایش توان فعالیتی بیمار ← کاهش احتمال مرگ و میر ← افزایش بقای بیمار.
تاکنون مطالعات متعددی شکل گرفته اند تا درستی این پیش بینی را نشان دهند، اما مطالعات متعدد، تنها توانسته اند بخش ابتدایی فرضیه را اثبات نمایند:(16)
استفاده از نیترات ها (نیتروگلیسرین و نیتروکانتین) در فاز حمله ای بیماری قلبی و ادامه ی درمان با نیترات های خوراکی در فاز مزمن ← استراحت دادن به قلب و افزایش جریان خون قلب بیمار ← کاهش درد قلبی بیمار ← افزایش توان فعالیتی بیمار؟؟
اما علی رغم تمامی تلاش های انجام شده بر روی این فرضیه ی منطقی و با وجود انجام مطالعات متعدد و معتبر و کنترل شده، نشان داده شده است که نیترات ها تأثیر چندانی بر روی کاهش مرگ و میر بیماران قلبی نداشته و بقاء این بیماران را افزایش نمی دهند!!!(17)
در زیر برخی از منابع مهم و معتبر، ذکر شده اند:(18)
عدم تأثیر نیترات ها بر بقا و مرگ و میر بیماران قلبی.
بدین ترتیب، گرچه نیترات ها بخش مهمی از درمان دارویی بیماران قلبی را تشکیل می دهند و موجب بهبود کیفیت زندگی و کاهش دردهای ایسکمیک شده اند، اما مطابق مطالعات میدانی متعدد و معتبر، نقش چندانی در کاهش مرگ و میر و افزایش بقاء بیماران ایسکمیک قلبی نداشته اند.(19)
با توجه به این مسئله، علی رغم این که فرضیه ی فوق، فرضیه ای منطقی می باشد و چند بخش اول آن نیز به وسیله ی مطالعات متعدد اثبات شده اند، اما کل فرضیه (اثر نیترات ها در کاهش قابل توجه مرگ و میر و افزایش عمر بیماران قلبی) اثبات نشده است!!!(20)
این مثال به روشنی نشان می دهد که در فرضیه های دارای ابعاد گسترده و پیچیده، صرف اثبات بخش کوچکی از آن ها، کل فرضیه اثبات نمی شود و برای اثبات فرضیه ی اصلی، می بایست تمام اجزای آن در مطالعات متعدد و معتبر اثبات شود. (کما اینکه در مورد نیترات ها نیز این مسئله را ملاحظه نمودیم.)
بر همین اساس است که امروزه مطالعات مربوط به بقاء (Survival) و مرگ و میر (Mortality)، بخش مهمی از مطالعات مربوط به داروها را در علوم زیستی و پزشکی تشکیل می دهند؛ چرا که بارها ملاحظه گردیده است که بسیاری از داروها علی رغم تأثیر اولیه بر بیماری، به دلایل متعددی اعم از تأثیر موقتی یا عوارض دارویی قابل توجه، آن گونه که باید و شاید، از فرضیه ی دانشمندان سازنده شان تبعیت نمی کنند! و عملاً موجب افزایش بقاء نمی گردند.
البته این تنها مثال کوچکی در این زمینه بود. از مثال های دیگر می توان به داروی « سیرامزین : Siramesine » اشاره نمود. این دارو از خانواده ی داروهای فعال کننده ی گیرنده ی سیگمای سطح سلولی است که گیرنده ی مذکور در سطح سلول های عصبی پستانداران و نیز انسان وجود دارد.(21)
مطابق فرضیه ی دانشمندان علوم پزشکی، با توجه به نقش مهم گیرنده های سیگما در سلول های عصبی پستانداران و انسان، تحریک و فعال کردن این گیرنده، می بایست موجب از بین رفتن اضطراب و افسردگی در این جانداران و انسان شود و داروی « سیرامزین : Siramesine » یا « Lu 28-179 » که این گیرنده ها را فعال می نماید، باید کاندید خوبی به عنوان یک داروی ضد اضطراب و ضد افسردگی باشد.(22)
ساختار مولکولی داروی « سیرامزین : Siramesine » یا « Lu 28-179 ».
با توجه به این اطلاعات مهم اولیه، دانشمندان بسیاری در نقاط مختلف دنیا به تحقیق پیرامون این داروی مهم پرداختند و امیدوارانه نتایج تحقیقات مختلف را در این زمینه پیگیری می کردند. در ابتدا همه چیز به خوبی پیش می رفت و به نظر می رسید که « سیرامزین : Siramesine » می تواند به عنوان یک داروی جدید و موثر در درمان بیماری های اضطرابی و افسردگی روانپزشکی به کار رود؛ چرا که این دارو هم در مطالعات آزمایشگاهی و هم در مطالعات انجام شده بر روی حیوانات (موش های صحرایی و جوندگان) خود را به عنوان یک داروی موثر و قوی ضد افسردگی و ضداضطرابی نشان داده بود(23) و با توجه به شباهت های موجود بین گیرنده های سیگمای انسان و جوندگان، امیدواری بسیاری وجود داشت که این دارو در انسان نیز بتواند تأثیرات بسیار خوبی داشته باشد.
اما دیری نپایید که این امید مبدل به یأس گردید و مطالعات انسانی نشان دادند که این دارو هیچ تأثیری در درمان بیماری های اضطرابی و افسردگی ندارد!!!(24) به همین دلیل از سال 2002 میلادی، مطالعه بر روی اثرات ضد اضطرابی و ضد افسردگی این دارو متوقف گردید و پروژه با شکست مواجه شد!(25)
البته امروزه « سیرامزین : Siramesine » نه به عنوان یک داروی « ضد اضطرابی » و « ضد افسردگی » و نه به دلیل اثر بر روی گیرنده ی سیگما، بلکه به عنوان یک داروی احتمالی ضد سرطان و آن هم با در نظر گرفتن سایر خواص احتمالی آن، مجدداً در تحقیقات وارد شده است و فعلاً مطالعه بر روی آن در فاز های مطالعات آزمایشگاهی (In Vitro) و مدل های حیوانی ادامه دارد(26) و بعد از ناامیدی از آن به عنوان یک داروی ضد افسردگی و ضد اضطرابی، امروزه به عنوان یک داروی احتمالی ضد سرطان مورد مطالعه می باشد که در مورد اثر ضد سرطانی آن نیز فعلاً در فاز مطالعه بر روی حیوانات می باشد.
بنابراین درسی که از مطالعه بر روی « سیرامزین : Siramesine » می توان گرفت، این است که به صرف وجود ساختارهای مشابه در انسان ها و حیوانات، نمی توان قطعاً نتیجه گرفت که داروی موثر بر روی حیوانات، باید قطعاً و به صورت صد در صد بر روی انسان نیز موثر باشد؛ چرا که « سیرامزین : Siramesine » کاملاً موثر بر روی افسردگی و اضطراب « موش های صحرایی » و سایر « جوندگان » هیچ اثر ضد اضطرابی بر روی انسان نداشته است!!!
به همین دلیل و دلایل متعدد دیگر، هر داروی دیگری نیز قبل از ورود به بازار دارویی باید از مراحل زیر عبور نماید:(27)
1 - طراحی و انتخاب مولکول های دارویی موثر. (Drug Design)
2 - مطالعه بر روی محیط های کشت سلولی و شرایط آزمایشگاهی. (In Vitro Study)
3 - مطالعه بر روی حیوانات. (Animal Study)
4 - مطالعات بالینی (انسانی) فاز 1 (Phase I Clinical Trial) که ایمنی و دوزاژ مناسب دارو را در انسان های سالم مورد بررسی قرار می دهد.
5 - مطالعات بالینی (انسانی) فاز 2 (Phase II Clinical Trial) که موثر بودن و ایمنی دارو را در تعداد محدودی از انسان های بیمار بررسی می نماید.
6 - مطالعات بالینی (انسانی) فاز 3 (Phase III Clinical Trial) که موثر بودن و ایمنی دارو را در تعداد زیادی از بیماران بررسی می نماید.
7 - بعد از عرضه ی دارو به بازار دارویی نیز دارو از نظر تأثیر و عوارض دارویی، به صورت دوره ای چک می شود و در صورتی که عوارض متعددی از آن گزارش گردد، از بازار دارویی جمع می گردد. (مانند داروی ضد درد Rofecoxib که علی رغم بی خطر و موثر بودن در مطالعات آزمایشگاهی، حیوانی و بالینی و دریافت مجوز ورود به بازار، به دلیل ایجاد عوارض جدی قلبی - عروقی و مغزی همچون سکته های قلبی و مغزی، در سال 2004 میلادی، از بازار دارویی جمع آوری گردید.)(28)
آمار جالبی نیز در این خصوص وجود دارد: (29)
حدود 5000 تا 10000 ترکیب شیمیایی برای بررسی در مورد درمان هر بیماری کاندید می شوند. از این تعداد، حدود 250 ترکیب، شرایط لازم برای ورود به تحقیقات آزمایشگاهی و مطالعات حیوانی را کسب می نمایند. از این مقدار، تنها حدود 10 ترکیب، ویژگی های لازم برای ورود به مطالعات بالینی انسانی را کسب می کنند!!! جالب این که تنها 21/5 درصد داروهایی که وارد مطالعات بالینی انسانی فاز 1 می شوند، نهایتاً شرایط لازم و کافی را در بقیه ی مطالعات طی می کنند و نهایتاً وارد بازار می شوند!!! این مسئله یعنی این که از هر 5000 تا 10000 ترکیب دارویی که به صورت تئوری و مطابق فرضیه های دقیق و موشکافانه ی دانشمندان، می توانند داروی درمان کننده ی یک بیماری باشند، نهایتاً تنها 2 ترکیب دارویی، واقعاً می توانند تبدیل به داروی موثر و بی خطر شوند!!! و این یعنی این که فرضیه های دقیق دانشمندان « علوم پزشکی »، احتمال موفقیتی در حد 0/02 تا 0/04 دارند تا بتوانند تبدیل به نظریه، واقعیت و قانون گردند!!!(30)
این مسئله نشان می دهد که حتی در صورت وجود فرضیه ای قوی در یک زمینه و نیز موفقیت در مراحل اولیه ی یک تحقیق، تا زمانی که صحت کل فرضیه به صورت تمام و کمال و در همه ی زمینه ها تأیید نگردد، آن فرضیه کماکان در حد یک فرضیه باقی خواهد ماند و تبدیل به « نظریه »، « واقعیت » یا « قانون » نخواهد شد!
البته هزاران مثال دیگر نیز در این زمینه وجود دارند که ما به منظور پرهیز از اطاله ی کلام، از ذکر آن ها خودداری می نماییم.
با توجه به مثال های ذکر شده، کاملاً واضح و مبرهن است که یک « فرضیه ی علمی »، حتی اگر به ظاهر کاملاً منطقی و عقلانی به نظر برسد، تا زمانی که تمام اجزای فرضیه، به صورت تمام و کمال و به دفعات متعدد به اثبات نرسد، تبدیل به « نظریه »، « واقعیت » و « قانون » نخواهد شد. این مسئله یک اصل شناخته شده و مسلم علمی است و هیچ دانشمندی در این زمینه شک یا اعتراضی ندارد و کشفیات و اختراعات علمی نیز برای کسب اعتبار، از مسیر و مکانیزم مذکور تبعیت می کنند.
با توجه به این مسئله، امروزه اگر دانشمندی مدعی شود که فرضیه ی مورد نظر وی صحیح می باشد، می بایست تمامی اجزای فرضیه ی خویش را در مطالعات معتبر متعدد اثبات نماید تا « فرضیه : Hypothesis » ی وی مقبول افتد و تبدیل به « نظریه :Theory »، « واقعیت : Fact » و « قانون : Law » شود. (این مسئله به خصوص در علوم تجربی بیش از پیش خود را نشان می دهد.) به عنوان مثال اگر دانشمندی مدعی شود که داروی وی موجب از بین رفتن سرطان معده می شود، حتی اگر فرضیه ی بسیار قوی را در مورد داروی ابداعی خودش و مکانیسم اثر آن بیان کند، باز هم باید در مراحل متعددی که شامل مطالعات انجام شده توسط شبیه سازهای کامپیوتری (sSimulator)، مطالعات آزمایشگاهی (In Vitro)، مطالعه بر روی حیوانات آزمایشگاهی، و مطالعات متعدد بر روی انسان است، صحت فرضیه ی خود، تأثیر قوی داروی ابداعی و بی خطر بودن آن را به جهانیان اثبات نماید تا فرضیه ی وی اثبات شده و داروی وی به عنوان داروی مورد قبول، پذیرفته شود.
مثال دیگر این که اگر محققی مدعی این مطلب است که باکتری A عامل بیماری B در انسان است، صرفاً با نشان دادن این که باکتری A در محیط آزمایشگاه سلول های پستانداران را می کشد، نمی تواند ادعا نماید که فرضیه اش اثبات شده است! وی حتی اگر نشان دهد که باکتری A عامل بیماری B در موش، خرگوش و ... است نیز نمی تواند ادعا کند که فرضیه ی وی در مورد انسان نیز صادق است. جالب این که حتی اگر وی نشان دهد که باکتری A در بدن انسان های مبتلا به بیماری B بیشتر از افراد سالم است، باز هم نمی تواند صحت فرضیه ی خود را اثبات کند، زیرا بیشتر بودن یک باکتری در بدن بیماران لزوماً به معنای وجود رابطه ی علت و معلولی بین باکتری مذکور و بیماری نیست! این دانشمند اگر می خواهد درستی فرضیه ی خود (باکتری A عامل بیماری B در انسان است) را اثبات نماید، باید دقیقاً رابطه ی علت و معلولی بین باکتری A و بیماری B را در تحقیقات معتبر و متعدد اثبات نماید تا صحت ادعا و فرضیه ی وی اثبات شده و فرضیه ی وی تبدیل به « نظریه » گردد.
البته این نکته نیز حائز اهمیت است که در حیطه ی علوم تجربی ( شامل علوم زیستی و پزشکی) نیز حتی اگر دانشمند صاحب فرضیه ادعا نماید که تمام مراحل فرضیه ی ابداعی خود را شخصاً تست نموده است، در صورتی ادعای وی پذیرفتنی و جهانشمول است که دانشمندان دیگری (به غیر از خودش) نیز اگر بخواهند صحت فرضیه ی وی را مورد مطالعه قرار دهند، باز هم در شرایط مشابه با محقق فرضیه، نتایج مشابهی نیز به دست آورند! یعنی اگر در شرایط مشابه با محقق اول، اگر عمده ی محققان نتوانند به نتایج کسب شده توسط محقق اول دست یابند و نتایج تحقیقات آن ها با این محقق مغایرت زیادی داشته باشد و افراد متعددی نیز با این مسئله رو به رو شوند، باز هم ادعای صاحب فرضیه زیر سوال می رود.
یک نمونه ی مهم در این زمینه داروی « آسپرین : ASA » است(31) که مکتشفین آن مدعی اثرات ضد پلاکتی و جلوگیری از ایجاد لخته در این دارو هستند. امروزه به این دلیل قریب به اکثریت محققان و پزشکان با اثربخشی آسپرین در این زمینه موافق هستند که تأثیرات ضد پلاکتی آسپرین هم در مطالعات آزمایشگاهی، هم در مطالعات حیوانی، هم در مطالعات متعدد و کنترل شده ی انسانی و توسط دانشمندان مختلف در سراسر جهان اثبات گردیده است و پزشکان محترم کشورمان نیز خودشان هر روزه با این تأثیرات مثبت مواجهند! بنابراین به این دلیل جهان فرضیه ی اثربخشی آسپرین در جلوگیری از تجمع پلاکتی و ایجاد لخته را پذیرفته است که همه ی مراحل و اجزای این فرضیه توسط افراد مختلفی در سراسر جهان به اثبات رسیده و در طبابت روزمره نیز بارها تأیید می گردد.
با این اوصاف می توان دریافت که ساز و کارهای علمی، بسیار دقیق و پیچیده هستند و فرضیه : Hypothesis » های علمی برای اثبات خودشان و تبدیل شدن به « نظریه : Theory »، « واقعیت : Fact » و « قانون : Law »، باید دقیقاً آن چه را که ادعا دارند اثبات کنند، نه این که حتی شبیه به ادعای مورد نظر را بخواهند اثبات نمایند!
اما علی رغم این دقت نظر بالای دانشمندان « علوم زیستی » و « علوم پزشکی » در برخورد با « فرضیه های علمی » و سخت گیری منطقی در پذیرفتن فرضیه ها، متأسفانه در برخورد با « فرضیه ی تکامل »، جامعه ی علمی دچار یک زودباوری غیر قابل باور و یک « لمپنیسم علمی »! شده است و بدون توجه به قواعد و مقررات منطقی حاکم بر علم، و روال و مسیرهای منطقی پیش روی فرضیه ها در سیر به سمت نظریه شدن، تمامی قوانین منطقی خود را به فراموشی سپرده و این « فرضیه : Hypothesis » پر اشکال و پر سوال را به عنوان یک « نظریه : Theory » یا یک « واقعیت : Fact » به جامعه ی علمی ارایه نموده است!!!
بله عزیزان! متأسفانه به واسطه ی سیطره ی مافیای علمی وابسته به فراماسونری جهانی بر ارکان علمی دنیا و به واسطه ی اعمال قدرت این نهاد شیطانی از یک سو و عدم خودباوری منتقدان این فرضیه، ساز و کار جامعه ی علمی دنیا به سمت تأیید و تأکید بر فرضیه ای قرار گرفته است که به هیچ عنوان اثبات نگردیده است!
برخلاف ادعای پرطمطراق دوستداران و مریدان فرضیه ی تکامل، این فرضیه اثبات نشده است و ادعای دوستداران این فرضیه مبنی بر اثبات شدن این فرضیه، گزافی بیش نیست و بیش از هر چیز، صلاحیت علمی مدعیان را زیر سوال می برد!!!
برخلاف ادعای مدعیان که می گویند « فرضیه ی تکامل » یک « نظریه » یا « واقعیت » اثبات شده است، باید گفت که چنین نیست! تا به حال این فرضیه که « همه ی موجودات زنده از جد مشترکی منشعب شده اند و گونه های نزدیک تر به یکدیگر از نظر تکاملی، در زمان های نزدیک تری دارای جد مشترکی بوده اند که فرزندان آن به چندین گونه ی نزدیک به هم تمایز یافته اند و این روند به واسطه ی فرآیندهایی همچون انتخاب طبیعی و بقای بیشتر موجودات سازگارتر در محیط های مختلف، تسریع و تحکیم یافته است »، اثبات نشده است!(32)
خلاصه ی « فرضیه ی تکامل ».
طرفدارن « فرضیه ی تکامل » با شنیدن این جمله ممکن است از کوره در بروند و برای ما مثال هایی همچون « پیدا شدن گونه های مقاوم باکتری ها در مقابل آنتی بیوتیک ها »، « شباهت های کروموزوم 2 انسان و شامپانزه »، « شباهت های هموگلوبین گوریل و انسان »، « مطالعات جمعیتی بر روی ژن های DNA میتوکندریال (mtDNA) و کروموزوم Y »، « اندام های همولوگ (همتای) پستانداران »، « اندام های وستیجیال » و ... بیاورند و بگویند که این شواهد متعدد، « فرضیه ی تکامل » را اثبات می نمایند!
اما همین ادعاها دقیقاً سخن ما را در مورد وجود « لمپنیسم علمی »! در مورد فرضیه ی تکامل اثبات می نماید و نشان می دهد که تا چه حد جامعه ی علمی در مقابل « فرضیه ی تکامل » منفعلانه و چشم بسته عمل کرده و با آن به صورت « تافته ی جدا بافته » برخورد می نماید!
اصولاً مثال ها و نمونه هایی که طرفداران « فرضیه ی تکامل » در تأیید ادعای خود بیان می نمایند، حتی اگر به صحت تمامی این شواهد مورد ادعا اعتقاد داشته باشیم (که صد البته این شواهد نیز با اشکالات مهمی مواجهند! و ما در بخش های آتی این سلسله مقالات به آن ها اشاره خواهیم نمود!)، بازهم تنها بخش کوچکی از ادعای بزرگ طرفداران تکامل را پوشش خواهد داد، نه کل فرضیه را! برای مثال طرفداران « فرضیه ی تکامل » ادعا می کنند که آزمایش « استانلی میلر » نشان دهنده ی احتمال ایجاد ترکیبات آلی همانند اسید های آمینه از ترکیبات معدنی می باشد(33) و آن ها همین مسئله را ادامه داده و می گویند که این ترکیبات معدنی می توانسته در یک غشای لیپیدی جمع شده و تبدیل به اولین سلول زنده و جد بزرگ همه ی جانداران کنونی شود و زاد و ولد این جد مشترک موجب انشعاب و ایجاد گونه های جدید شده که نژاد انسان و شامپانزه، یکی از آخرین این انشعاب ها است!
بسیار جالب است که آزمایش « استانلی میلر » و آزمایش های مشابه، در بهترین حالت، تنها ایجاد ترکیبات آلی از ترکیبات معدنی را نشان داده است و در این میان ابداً حتی یک پروتئین، یک اسید نوکلئیک (عامل انتقال ژن) و ... نیز حتی یک سلول پدید نیامده است!!! (هر چند که خود آزمایش « استانلی میلر » و پیروانش نیز با اما و اگرها و ابهامات و اشکالات بسیاری مواجه است که در مقالات آتی به آن اشاره خواهد شد!) این بسیار جالب است که دانشمندان علوم زیستی در اکثر مطالعات خود، دقت نظر بالا و حساسیت به خرج داده و برای هر جزء یک فرضیه، دلایل متعدد می طلبند و حتی با اثبات یک بخش از فرضیه، به هیچ عنوان آن را به سایر قسمت های فرضیه تعمیم نمی دهند (زیرا از نظر علمی چنین اجازه ای را ندارند)، اما به راحتی در مورد « فرضیه ی تکامل » این گونه استثناء قائل شده و از کاه، کوه می سازند!
همچنین برخی نتیجه گیری ها از یک موضوع، چندان منطقی نیست؛ برای مثال ذکر برخی شباهت های بین شامپانزه با انسان، نمی توان نتیجه گرفت که این دو گونه از نیا و جد مشترکی منبعث شده اند! (هر چند که این شباهت مورد ادعا نیز در قسمت های آتی این سلسله مقالات به چالش گذاشته خواهد شد!) همان گونه که از شباهت زیاد قامت و چهره ی دو انسان نیز نمی توان لزوماً به این که این دو نفر جد نزدیک مشترکی دارند، پی برد. چه بسیار انسان های مختلف در دو کشور و دو نژاد متفاوت که شباهت های بسیار با یکدیگر دارند و گهگاه این شباهت ها موجب سوء استفاده به عنوان بدل سیاسی نیز شده است، اما دو نفر مذکور، جد مشترکی نداشته اند!
شباهت « فتحعلی اویسی » بازیگر کشورمان با مجری اروپایی!
شباهت عجیب « میخائیل رمضان » (سمت راست) با « صدام حسین » (سمت چپ) موجب شد تا وی نقش بدل صدام را در عرصه ی سیاسی عراق بازی کند!
از سوی دیگر، وجود شباهت ها در گونه های مختلف جانداران، لزوماً به معنای خویشاوندی آن ها نیست؛ بلکه عمده ی این شباهت ها به دلیل نیازهای یکسان و شرایط مشابه محیطی می باشد. برای مثال « دلفین ها » از گروه « پستانداران »، « کوسه ها » از گروه « ماهیان غضروفی » و « شمشیر ماهی ها » از گروه « ماهیان استخوانی » علی رغم این که همگی در گروه های متفاوت جانوری طبقه بندی می شوند، اما به دلیل حضور در آب و لزوم سازگاری با محیط، همگی دارای باله هستند:(34)
« شمشیرماهی ها » (تصویر بالا راست) از گروه « ماهی های استخوانی »، « کوسه ها » (تصویر بالا چپ) از گروه « ماهی های غضروفی » و « دلفین ها » (تصویر پایین) از گروه « پستانداران »، علی رغم حضور در گروه های مختلف، به دلیل حضور در شرایط مشابه (محیط های آبی) ویژگی های مشترکی همچون باله و دم دارند.
البته ممکن است برخی از طرفداران « فرضیه ی تکامل » در این جا دست به دامان « درخت فیلوژنتیک »، « شباهت های فیزیولوژیک »، « ساختار ژنومیک و پروتئومیک » و ... شوند تا بدین نحو سخن خود را به پیش برند، اما به این افراد باید تذکر داد که در بخش های آتی این سلسله مقالات، شواهد پروتئومیک و ژنومیک ناقض ادعای طرفداران تکامل نیز به بحث گذاشته خواهد شد!
با توجه به مطالب گفته شده، می توان دریافت که صرف وجود برخی شباهت ها بین برخی گونه ها، نمی توان ادعا نمود که گونه های مذکور از جد مشترکی مشتق شده اند و نمی توان از این مسئله نیز نتیجه گرفت که چنین پروسه ای در طول زمان رخ داده است؛ چرا که یک خالق هوشمند، قطعاً اگر بخواهد موجودات مختلف را به صورت ناگهانی و در یک زمان نیز بیافریند، بازهم هر موجود را متناسب با محل زندگی و شرایط خاصش خواهد آفرید؛ یعنی پرنده را با بال، خفاش پستاندار را با بال، گوریل و شامپانزه را با دست های ظریف تر و پاهای ستبرتر، نهنگ، دلفین، کوسه و ماهی ها را با دم و باله خلق خواهد نمود!
در مورد ادوات ساخت بشر نیز چنین گونه است. انسان های هوشمندی که در قبایل مختلف، قاره های مختلف و مناطق دور افتاده زندگی می کنند، ادوات مشابهی ساخته و می سازند. برای مثال انسان های نقاط گوناگون دنیا، با توجه به نیازهایشان ادوات و ابزارهای مشابهی ساخته اند؛ برای در امان ماندن از تابش آفتاب و با برای خانه های خود سقف ساخته اند و برای شکار، ادوات تیزی همچون نیزه و کارد را با استفاده از مواد در دسترسشان (سنگ، چوب یا فلز) ساخته اند و بسیاری از این اختراعات و کشفیات را بدون یادگیری از یکدیگر آموخته اند و این مشابهت ها حتی در دورترین قبایل و بدوی ترین عشایر و ایزوله ترین اقوام مشاهده می شود! البته قطعاً ادوات خاصی نیز به روش یادگیری و با استفاده از تجربه های اقوام دیگر و پروتوتایپ ها (پیش نمونه ها)ی ساخت دیگران به دست آمده است (مانند باروت که ابتدائاً در چین ساخته شد و سپس سایر مناطق دنیا همچون غرب و سایر ممالک، با یادگیری ساخت این پروتوتایپ، آن را توسعه داده و ادوات پیشرفته ی جنگی ساخته اند). اما نکته ی مهم این که بسیاری از ادوات نیز بدون یادگیری اقوام از یکدیگر و بر اساس نیازها ساخته شده است و نیازهای مشترک، موجب ساخت ادوات مشترک نیز شده است.
با این اوصاف هر سازنده و خالق هوشمندی نیز اگر بخواهد موجودات زنده ی عالم را خلق نماید، قطعاً موجودات دارای شرایط محیطی مشابه را دارای شباهت های بیشتر و موجودات دارای شرایط متفاوت را متفاوت تر خلق می نمود.
بنابراین ذکر برخی شباهت ها در مورد دو گونه و استناد بر این شباهت ها به منظور بسط این ادعا که موجودات مشابه از نیا و جد مشترکی حاصل شده اند، صحیح نیست و موجب اثبات فرضیه نمی شود! (هر چند که ادعاهای مطرح شده پیرامون انسان و شامپانزه ها و ...، چندان صحیح نیست و در این میان، نقاط تاریک و بعضاً متناقضی وجود دارند که در قسمت های آتی مقاله ذکر خواهند شد!)
برای این که اثبات شود برای مثال انسان و شامپانزه از یک جد مشترک حاصل شده اند، می بایست حداقل به چند میلیون سال قبل بازگشت و در درجه ی اول وجود گونه ی اجدادی انسان و شامپانزه را اثبات نمود و سپس اثبات نمود که دقیقاً شامپانزه ها و انسان های امروزی از بروز تغییر در گونه ی اجدادی مشترک حاصل شده اند. با توجه به این که چنین پروسه ای امکان پذیر نیست، باید عنوان کرد که اصولاً « فرضیه ی تکامل »، قابلیت اثبات به وسیله ی آزمایش و امتحان را ندارد و در بهترین حالت، تنها یک « فرضیه » باقی خواهد ماند و قابلیت تبدیل به « نظریه » و « قانون » و « واقعیت » را ندارد!
در بحث انشعاب شامپانزه و انسان از جد مشترک، فاکتور مهمی به نام زمان مطرح است که توانایی دستکاری در آن وجود ندارد. ضمن این که آزمایشی وجود ندارد که مطابق آن به دفعات مکرر بتوان اثبات نمود که جانداری وجود داشته است که نسل های مختلفی از آن، تبدیل به گونه های متفاوت شده اند. با توجه به این که هیچ گونه آزمایشی تا به حال ترتیب داده نشده است که در آن موجودات زنده ای تحت نظر گرفته شوند و انشعاب چند گونه از یک گونه در طول زمان به اثبات برسد، بنابراین « فرضیه » ی مورد ادعای دوستداران تکامل در حد فرضیه باقی خواهد ماند.
با این اوصاف، یافتن تعدادی فسیل در چند میلیون سال قبل و ادعای این که این فسیل ها جد مشترک انسان و شامپانزه بوده اند نیز دردی را دوا نمی کند؛ زیرا باید دقیقاً در آزمایش های متعددی ثابت شود که اولاً آن موجود فسیل شده، یک گونه ی متفاوت بوده است (انسان یا شامپانزه ی بیمار و جهش یافته نبوده است)، ثانیاً توانایی بقا داشته است، ثالثاً قطعاً می توانسته تولید مثل نماید، رابعاً به چند گونه در طول زمان انشعاب پیدا کرده است و خامساً آن گونه های منشعب شده، انسان و شامپانزه اند!
با توجه به این که امکان اثبات اکثر موارد ذکر شده وجود ندارد، بنابراین باز هم صرف یافتن چند فسیل به ظاهر شبیه به شامپانزه در چند میلیون سال قبل، نمی توان با آن ها اثبات کرد که انسان و شامپانزه ها در طول این چند میلیون سال، از آن گونه ی اجدادی منشعب شده اند! (ادعا بسیار بزرگتر از فسیل کشف شده است!!!)
البته ممکن است با ترتیب دادن آزمایش هایی در عصر حاضر و مشاهده ی بروز تغییراتی در زاد و ولد های برخی گونه های فعلی همانند سگ ها، شیرها، ببرها، گربه ها، خوک ها و ... در طی چند هزار سال آینده و چند میلیون سال آینده، و ایجاد گونه های جدید از دل گونه های فعلی و بقای این گونه های جدید و تکثیر فراوان آن ها و رسیدن تعدادشان به حد قابل توجه، تا حدی بتوان وزنی برای « فرضیه ی تکامل » قایل شد، اما باز هم این آزمایش ها از نظر علمی، فقط و فقط قابل تعمیم به همان گونه است و برای تعمیم دادن به گونه های دیگر (از جمله انسان)، باید آن گونه ی خاص نیز در طول زمان مورد بررسی قرار بگیرد!!!
برای مثال مخاطبان محترم داروی « سیرامزین : Siramesine » را که در بالا پیرامون آن بحث شد را به خاطر دارند؛ با توجه به این که داروی « سیرامزین : Siramesine » بر روی گیرنده های سیگمای سلول های عصبی موثر می باشد و گیرنده های سیگمای انسان و جوندگان نیز شباهت بسیاری با یکدیگر دارند، دانشمندانی که در آزمایش های متعدد ملاحظه کردند که این دارو خاصیت ضد اضطرابی و ضد افسردگی بسیار قوی در موش ها و جوندگان دارد، بسیار امیدوار بودند تا در انسان نیز همین اثر مفید را ببینند، اما مطالعات معتبر و متعدد بر روی انسان، نشان داد که نتیجه ی مطالعات انجام شده بر روی حیوانات در مورد داروی « سیرامزین : Siramesine »، علی رغم شباهت های زیاد گیرنده های سیگمای انسان و جوندگان، به هیچ وجه قابل تعمیم به انسان نیست!(35)
در مورد « فرضیه ی تکامل » نیز همین گونه است! حتی اگر بعد از مطالعات چند هزار ساله و چند میلیون ساله ی سال های آینده، مشاهده شود که برای مثال گونه ی « دلفین پوزه بطری »(36) به دو گونه ی جدید منشعب شده است، تنها می توان اثبات کرد که گونه ی « دلفین پوزه بطری » در طول زمان به دو گونه ی جدید منشعب می شود و این امر قابل تعمیم به انسان یا ببر نیست!
نکته هنگامی جالب تر می شود که بدانیم امروزه حتی در مطالعات انسانی نیز تفاوت های مهمی بین نژادهای مختلف انسانی ملاحظه می گردد و هر مطالعه ای که بر روی یک نژاد خاص انسانی صورت می گیرد، لزوماً قابل تعمیم به نژادهای دیگر نیست و اصولاً به همین دلیل علمی به نام « فارماکوژنومیکس : Pharmacogenomics » به وجود آمده که به بحث و بررسی پیرامون اختلاف بین نژادهای مختلف انسانی در پاسخ به « داروها » می پردازد! (37) اما بسیار عجیب است که طرفداران « تکامل » نتیجه ی چند مطالعه ی جزئی را (آن هم با همه ی ابهامات و ضعف هایشان) به کل موجودات تعمیم می دهند!
البته ممکن است طرفداران فرضیه ی تکامل بگویند که از آن جا که اصولاً امکان انجام مطالعات تکاملی در طول چندین هزار یا چندین میلیون سال آینده وقت گیر و تقریباً محال است، آن ها به همین دلیل تنها به مسایلی همچون « پیدا شدن گونه های مقاوم باکتری ها در مقابل آنتی بیوتیک ها »، « شباهت های کروموزوم 2 انسان و شامپانزه »، « شباهت های هموگلوبین گوریل و انسان »، « مطالعات جمعیتی بر روی ژن های DNA میتوکندریال (mtDNA) و کروموزوم Y »، « اندام های همولوگ (همتای) پستانداران »، « اندام های وستیجیال » و ... استناد می کنند!!!
پاسخ ما به آن ها این است که این یک سند قوی علیه خودشان است و ادعاهای طرفداران تکامل را محکوم می نماید! اصولاً در چنین شرایطی که امکان تست « فرضیه » وجود ندارد، « فرضیه » در حد « فرضیه » باقی خواهد ماند و نمی تواند به « نظریه » تبدیل شود!!!
البته یک سوال جدی در مقابل ادعاهای طرفداران فرضیه ی تکامل وجود دارد و آن سوال این است که عمده ی طرفداران « فرضیه ی تکامل » که معتقدند در چند میلیارد سال قبل، از عناصر معدنی، ترکیبات آلی همچون اسید های آمینه و اسید نوکلئیک به وجود آمده اند و سپس با ایجاد غشا در اطراف برخی از آن ها محیط های شبه سلولی و سال ها بعد سلول پدید آمدند و از اجتماع این سلول ها موجودات چند سلولی و ... پدیدار شده اند و همه ی این اتفاقات نیز می توانسته با استفاده از تصادف و احتمال پدید آید، چرا خودشان دست به یک آزمایش تمام عیار و کامل دست نمی زنند و با استفاده از ترکیبات معدنی در شرایط کنترل شده ی آزمایشگاهی، یک موجود زنده ی تک سلولی نمی سازند؟!!
اگر طبق ادعای طرفداران تکامل، این اتفاق می توانسته به صورت کاملاً اتفاقی در طی میلیاردها سال قبل رخ دهد، حال این دانشمندان هوشمند چرا با هوش سرشار خود همین ترکیبات معدنی را با یکدیگر واکنش نمی دهند تا ترکیبات آلی حاصل از آن ها یک سلول کامل را بسازند! قطعاً اگر با قانون احتمالات و تصادفات، در طی چند میلیارد سال چنین اتفاقی افتاده است، در شرایط کنترل شده ی آزمایشگاهی، این دانشمندان می توانند با ترکیب کاملاً هوشمندانه (نه تصادفی) ترکیبات معدنی و سپس ترکیبات آلی حاصل از آن ها یک سلول را در فاصله ی زمانی بسیار کمتر طراحی کنند!
مثال زیر می تواند به درک بهتر نکته ی فوق کمک نماید:
حتماً دوستان با « تاس » که در بازی منچ مورد استفاده قرار می گیرد، آشنا هستند! با توجه به این که « تاس » به شکل یک مکعب با « 6 سطح » مربعی مساوی ساخته شده است، احتمال این که تاس بیندازیم و عدد 6 بیاید، یک ششم است و اگر دو تاس را همزمان بیندازیم، احتمال این که در هر دو تاس 6 بیاید، یک ششم ضربدر یک ششم یعنی یک سی و ششم است! یعنی از نظر آماری انتظار داریم از هر سی و شش بار انداختن دو تاس، تنها یک بار هر دو عدد 6 را خواهیم دید و این مسئله کاملاً در علم « احتمالات » شناخته شده است.
اما اگر یک طراح هوشمند، « تاسی ذوزنقه ای » بسازد که سطح مقابل عدد 6، بسیار بزرگتر از سطوح دیگر باشد، دیگر احتمال یک بار 6 آمدن، یک ششم نیست! بلکه این احتمال کمتر و در حد یک دوم یا یک سوم می باشد!!! و احتمال دو بار 6 آمدن در حد یک چهارم تا یک نهم می باشد!!!
« تاس معمولی » در سمت چپ تصویر و « تاس ذوزنقه ای » در سمت راست تصویر؛ احتمال 6 آمدن در « تاس ذوزنقه ای » به مراتب بیشتر از « تاس معمولی » است!
با توجه به مثال « تاس ذوزنقه ای » اگر مطابق ادعای بسیاری از طرفداران « فرضیه ی تکامل »، وقایع منجر به تشکیل « موجودات زنده »، در طول چند میلیارد سال و به صورت تصادفی به وقوع پیوسته اند، دانشمندان هوشمند علوم زیستی باید بتوانند بدون توجه به احتمالات و تصادفات، خودشان دست به ترکیب مواد معدنی زده و نهایتاً یک سلول بسازند! قطعاً با توجه به این که این اتفاق نه بر اساس تصادفات و احتمالات، بلکه بر اساس طرح و برنامه دنبال می گردد، این دانشمندان باید بتوانند در مدت زمانی هزاران بار کمتر از چند میلیارد سال، یک سلول بسازند! اما جالب این که همین طرفداران دو آتشه ی تکامل، از انجام چنین آزمایشی نیز خودداری کرده اند! آن ها آزمایش های « الکساندر اوپارین »(38) و « استانلی میلر »(39) را تنها در سطح بسیار ابتدایی و اولیه انجام داده اند و بنا بر ادعای خودشان تنها در سطح تولید چند اسید آمینه و برخی مواد آلی بسیار ابتدایی از مواد معدنی پیش رفته اند و از ادامه ی راه تا ساخت حداقل یک سلول زنده، خودداری نموده اند!!! (هر چند که ابهامات و مشکلات زیادی نیز در مورد آزمایش های « اوپارین » و « میلر » وجود دارد که در مقالات آتی به آن ها خواهیم پرداخت!)
بدین ترتیب، عدم طراحی و انجام تحقیقاتی که از مواد معدنی یک « سلول زنده » بسازد، خود یک سد محکم در برابر طرفداران فرضیه ی تکامل می باشد و موجب شده است که آن ها سندی مهم درباره ی ادعایشان نداشته باشند! و یکی از شواهد مهم در جهت کمک به اثبات (نه اثبات کامل!) فرضیه شان را از دست بدهند!
مطلب مهم دیگری که باید به آن اشاره نمود، این مسئله ی مهم است که هنوز تمام موجودات زنده ی عالم، کشف و شناخته نشده اند و هنوز اطلاعات بشر درباره ی بسیاری از موجودات زنده، در حد « صفر » می باشد! از طرف دیگر، همواره « علم » و « دانش » و « تحقیقات »، بر پایه ی اطلاعات استوار است و اصولاً تا زمانی که اطلاعات کافی پیرامون یک موضوع وجود نداشته باشد، « فرضیه پردازی » یا « نظریه پردازی » در آن خصوص، عبث و باطل است. برای مثال تا زمانی که بشر از این اطلاعات علمی خبر نداشت که عامل « درد قلبی »، اختلال در خونرسانی قلب است، « فرضیه » یا « نظریه » ی علمی مناسب و درخوری نیز در رابطه با بازگشایی « عروق کرونری قلب » به منظور کاهش درد قلبی وجود نداشت! اما با گذشت زمان و کسب اطلاعات در این خصوص، فرضیات و نظریات جدید شکل گرفت و منجر به دستاوردهای امروز طب نوین در درمان بیماری های قلبی گشت.
اما در مورد مسئله ی « تکامل »، مجدداً همان « لمپنیسم علمی »! که قبلاً مورد اشاره قرار گرفت، مجدداً خود را نشان می دهد و در حالی که هنوز بسیاری از « موجودات زنده ی عالم » کشف و شناخته نشده اند، طرفداران این « فرضیه »، مدعی هستند که « فرضیه ی تکامل » که در مورد تمامی موجودات زنده سخن می گوید، کاملاً اثبات شده است!!! (چه جالب که علی رغم بی اطلاعی از بسیاری از موجودات زنده، دم از نظریه ای می زنند که همه ی موجودات زنده را پوشش می دهد!) راستی! از کجا معلوم که در بقیه ی موجودات زنده ی کشف نشده در عالم، شواهدی علیه « فرضیه ی تکامل » پیدا نشود؟! از کجا معلوم که این گونه های ناشناخته، مطالب مهمی بر علیه « فرضیه ی تکامل » را در دل خود جای نداده باشند؟!
مولف این مقاله، به طرفداران دو آتشه ی « فرضیه ی تکامل »، یک پیشنهاد ارایه می دهد!: اگر دوستداران و طرفداران فرضیه ی تکامل معتقدند که تنها با ذکر برخی شواهد اعم از « پیدا شدن گونه های مقاوم باکتری ها در مقابل آنتی بیوتیک ها »، « شباهت های کروموزوم 2 انسان و شامپانزه »، « شباهت های هموگلوبین گوریل و انسان »، « مطالعات جمعیتی بر روی ژن های DNA میتوکندریال (mtDNA) و کروموزوم Y »، « اندام های همولوگ (همتای) پستانداران »، « اندام های وستیجیال » و ... می توان درستی یک « فرضیه » با طیف گستردگی وسیع همچون « فرضیه ی تکامل » را که پیرامون همه ی موجودات زنده اظهار نظر می نماید، اثبات نمود، بنده به این افراد پیشنهاد می کنم که حداقل 10 داروی جدید را که مطابق فرضیه های دقیق علمی و الگوریتم های پیشرفته ی مولکولی طراحی شده اند و در فاز آزمایشگاهی (In Vitro) و یک مطالعه ی حیوانی بر روی « موش های صحرایی : Rats » موفق و بی خطر بوده اند را خود این افراد محترم و قبل از ورود این داروها به فاز مطالعات انسانی، امتحان و آزمایش نمایند!!! چرا که اگر طرفداران « فرضیه ی تکامل » ادعا می نمایند که با اثبات تنها بخش کوچکی از « فرضیه » می توان درستی « کل فرضیه » را اثبات نمود (آن هم « کلی » که هنوز کاملاً شناخته و کشف نشده و موجودات زنده ی بسیاری ناشناخته مانده اند!!!)، بنابراین این افراد باید به همین روال در مورد سایر فرضیات پایبند بوده و بر این اساس دارویی را که مطابق فرضیات دقیق زیستی و بر اساس تکنولوژی مدل سازی مولکولی (Molecular Modelling) و شبیه ساز های کامپیوتری طراحی شده و مراحل مطالعات آزمایشگاهی و یک مطالعه بر روی مدل های حیوانی را با موفقیت پشت سر گذاشته اند، پیشاپیش قبول کرده و قبل از مطالعه بر روی جمعیت های انسانی، موثر بودن و بی خطر بودن آن را بپذیرند!
اگر هر یک از طرفداران « فرضیه ی تکامل » پذیرفت که 10 داروی در حال تحقیق بر روی حیوانات و موثر نشان داده شده بر روی این موجودات را قبل از ورود به فاز مطالعات انسانی، بر روی خودش نیز امتحان کرد، آن هنگام می توان تا حدی برای ادعای طرفداران تکامل که مدعی هستند « تنها با اثبات چند جزء از فرضیه ی تکامل، کل فرضیه اثبات می گردد » را پذیرفت!
قطعاً هیچ عقل سلیم و هیچ دانشمندی، دارویی را که تنها در مراحل آزمایشگاهی و مطالعات حیوانی موثر و بی خطر بوده است، قبل از این که مطالعات انسانی کافی و کنترل شده بر روی آن انجام شود، بر روی خود امتحان نمی نماید؛ پس چگونه است که طرفداران تکامل، با استناد بر برخی مطالعات محدود که تنها بخش بسیار بسیار کوچکی از « فرضیه ی تکامل » را به زعم خودشان اثبات می نماید، اصرار بر درست بودن کل این « فرضیه » دارند و از آن به عنوان « نظریه » یا « واقعیت » تکامل نام می برند؟!
البته این ها همه در شرایطی است که ما ادعای طرفداران « تکامل » را در باب مسایلی همچون « مطالعات سنگواره ای »، « پیدا شدن گونه های مقاوم باکتری ها در مقابل آنتی بیوتیک ها »، « شباهت های کروموزوم 2 انسان و شامپانزه »، « شباهت های هموگلوبین گوریل و انسان »، « مطالعات جمعیتی بر روی ژن های DNA میتوکندریال (mtDNA) و کروموزوم Y »، « اندام های همولوگ (همتای) پستانداران »، « اندام های وستیجیال » و ... صحیح بدانیم؛ حال آن که اشتباهات، ابهامات و علامت سوال های متعددی در مقابل موارد مورد ادعای طرفداران تکامل وجود دارد که در قسمت های آتی این سلسله مقالات، به صورت مفصل مورد بحث و نقد قرار خواهد گرفت! شاید با اتمام نقدها نسبت به این ادعاها، « تکامل » حتی از مقام یک « فرضیه » نیز تنزل پیدا کرده و تنها در حد یک « باور : Belief » باقی بماند؟!
در پایان این بخش از مقاله، متذکر می شویم که برخلاف ادعای دوستداران « فرضیه ی تکامل »، به هیچ عنوان این « فرضیه : Hypothesis » اثبات نشده است و اطلاق لفظ « نظریه : Theory » یا « واقعیت : Fact » به آن، از نظر علمی صحیح نمی باشد. هیچ آزمایش علمی که دقیقاً اثبات نماید که « همه ی موجودات زنده از جد مشترکی منشعب شده اند و گونه های نزدیک تر به یکدیگر از نظر تکاملی، در زمان های نزدیک تری دارای جد مشترکی بوده اند که فرزندان آن به چندین گونه ی نزدیک به هم تمایز یافته است و این روند به واسطه ی فرآیندهایی همچون انتخاب طبیعی و بقای بیشتر موجودات سازگارتر در محیط های مختلف، تسریع و تحکیم یافته است »، تاکنون انجام نشده است و هیچ مطالعه ی سازمان یافته ای که تمام ابعاد این « فرضیه » را پوشش دهد، تا به حال طراحی نگردیده است! (اصولاً تمامی موجودات زنده ی دنیا تا به حال کشف نشده اند که فرضیه ای که درباره ی همه ی موجودات زنده صحبت می کند، بخواهد مورد آزمایش قرار بگیرد!!!)
مطالعاتی نیز که طرفداران تکامل به آن استناد می کنند، تنها بخش کوچکی از « فرضیه » ی مورد ادعای آن ها را پوشش می دهد و بخش اعظم و مهمی از « فرضیه »، بدون حتی یک مطالعه یا تحقیق تأیید کننده می باشد. با این اوصاف، « تکامل » در بهترین حالت تنها در حد یک « فرضیه : Hypothesis » خواهد ماند و به هیچ عنوان از نظر علمی، « نظریه : Theory » یا « واقعیت : Fact » نمی باشد! البته در قسمت های آتی این سلسله مقالات، به نقاط ضعف و ایرادات مهم و اساسی بسیاری از شواهد مورد ادعای طرفداران تکامل، اشاره خواهیم نمود؛ شاید با مشخص شدن این نقاط ضعف، جایگاه این « فرضیه : Hypothesis »، به یک « باور : Belief » تنزل یابد! همچنین ان شاء الله مخاطبان محترم ، با ادامه ی این سلسله مقالات، علت و چرایی بررسی این گونه مقالات در یک وبسایت « مهدوی » و « دشمن شناسی » را در خواهند یافت.
ان شاء الله در قسمت بعدی این سلسله مقالات با عنوان « دستاویزی به نام فسیل ها (سنگواره ها)! » تقدیم مخاطبان محترم خواهد گردید.
به امید روزی که معصومیت علم، از تجاوز و دستبرد نامحرمان، دور بماند.
اردیبهشت ماه و خرداد ماه 1391
پایان قسمت سوم
منابع و مآخذ1 -
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).
این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:
http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf 2 -
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).
این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:
http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf 3-
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).
این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:
http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf 4 -
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).
این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:
http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf 5 -
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).
این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:
http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf 6 -
NASA Space Math - II Booklet (E-Book), Dr. Sten Odenwald & Ms. Dorian Janney, NASA, IMAGE satellite program's Education and Public Outreach Project (POETRY), 2006, (Page 23).
این کتابچه را می توانید از آدرس زیر دانلود فرمایید:
http://spacemath.gsfc.nasa.gov/books/SMBook2NK.pdf 7 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Miller%E2% ... experimentو
http://www.answers.com/topic/miller-urey-experiment 8 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Mitochondrial_DNAو
http://en.wikipedia.org/wiki/Y_chromosome 9 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و
Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
و
Netter's Clinical Anatomy, 1st Edition, John T. Hansen. David R. Lambert., Saunders Publishing, 2005, Chapter 5.
و
J.-C. Tardif, Slowing heart rate with ivabradine: new treatment options, Eur. Heart J. Suppl., September 1, 2011; 13(suppl_C): C19 - C24.
10 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و
Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
11 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و
Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
12 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و
Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
13 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و
Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
14 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و
Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
15 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و
Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
16 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و
Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
17 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و
Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
و
Thadani U, Opie LH. Nitrates for unstable angina. Cardiovasc Drugs Ther. Oct 1994;8(5):719-26.
و
http://emedicine.medscape.com/article/1 ... w2aab6b6b2و
Bode-Böger SM, Kojda G. Organic nitrates in cardiovascular disease. Cell Mol Biol 2005;51:307-20.
18 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و
Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
و
Thadani U, Opie LH. Nitrates for unstable angina. Cardiovasc Drugs Ther. Oct 1994;8(5):719-26.
و
http://emedicine.medscape.com/article/1 ... w2aab6b6b2و
Bode-Böger SM, Kojda G. Organic nitrates in cardiovascular disease. Cell Mol Biol 2005;51:307-20.
19 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و
Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
و
Thadani U, Opie LH. Nitrates for unstable angina. Cardiovasc Drugs Ther. Oct 1994;8(5):719-26.
و
http://emedicine.medscape.com/article/1 ... w2aab6b6b2و
Bode-Böger SM, Kojda G. Organic nitrates in cardiovascular disease. Cell Mol Biol 2005;51:307-20.
20 -
Harrison's Principles of Internal Medicine, 18th Edition, Dan Longo. Anthony Fauci. Dennis Kasper. Stephen Hauser. J. Jameson. Joseph Loscalzo., McGraw-Hill Professional Publishing, 2012, Chapters 241, 243, 244, 245 & 246.
و
Braunwald's Heart Disease: A Textbook of Cardiovascular Medicine, 9th Edition, Robert O. Bonow. Douglas L. Mann. Douglas P. Zipes. Peter Libby., Saunders Publishing, 2011, Chapters 52, 53, 54, 55, 56, 57 & 58.
و
Thadani U, Opie LH. Nitrates for unstable angina. Cardiovasc Drugs Ther. Oct 1994;8(5):719-26.
و
http://emedicine.medscape.com/article/1 ... w2aab6b6b2و
Bode-Böger SM, Kojda G. Organic nitrates in cardiovascular disease. Cell Mol Biol 2005;51:307-20.
21 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesineو
http://www.answers.com/topic/siramesineو
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و
Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.
22 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesineو
http://www.answers.com/topic/siramesineو
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و
Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.
23 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesineو
http://www.answers.com/topic/siramesineو
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و
Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.
24 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesineو
http://www.answers.com/topic/siramesineو
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و
Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.
25 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesineو
http://www.answers.com/topic/siramesineو
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و
Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.
26 -
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
27 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Drug_developmentو
http://www.answers.com/topic/drug-development 28 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Rofecoxibو
http://www.answers.com/topic/rofecoxib 29 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Drug_developmentو
http://www.answers.com/topic/drug-developmentو
Kasapi Z. Mihiotis A. Management as applied to New Products Penetration in the Competitive Environment of Pharmaceutical Industry. Interdisciplinary Journal of Research in Business. 2011 Nov 1;10: 73-85
و
R&D costs are on the rise". Medical Marketing and Media. June 2003.
30 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Drug_developmentو
http://www.answers.com/topic/drug-developmentو
Kasapi Z. Mihiotis A. Management as applied to New Products Penetration in the Competitive Environment of Pharmaceutical Industry. Interdisciplinary Journal of Research in Business. 2011 Nov 1;10: 73-85
و
R&D costs are on the rise". Medical Marketing and Media. June 2003.
31 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Aspirinو
http://www.answers.com/topic/aspirin-1 32 -
http://www.pbs.org/wgbh/evolution/educa ... _pop2.html 33 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Miller%E2% ... experimentو
http://www.answers.com/topic/miller-urey-experiment 34 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Chondrichthyesو
http://en.wikipedia.org/wiki/Osteichthyesو
http://en.wikipedia.org/wiki/Swordfishو
http://en.wikipedia.org/wiki/Sharkو
http://en.wikipedia.org/wiki/Dolphin 35 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Siramesineو
http://www.answers.com/topic/siramesineو
Jaattela M, et al. High-affinity small molecule-phospholipid complex formation: binding of siramesine to phosphatidic acid. J Am Chem Soc. 2008 Oct 1;130(39):12953-60.
و
Perregaard J (1997) The selective s2 ligand Lu 28–179 has potent anxiolytic-like effects in rodents. J Pharmacol Exp Ther. 283:1343–1353.
و
Søby KK, Mikkelsen JD, Meier E, Thomsen C. Lu 28-179 labels a σ(2)-site in rat and human brain. Neuropharmacology 2002; 43: 95–100.
و
Sánchez C, Papp M. The selective s2 ligand Lu 28-179 has an antidepressant-like profile in the rat chronic mild stress model of depression. Behav Pharmacol 2000; 11: 117-124.
و
Skuza G, Rogoz Z. The synergistic effect of selective sigma receptor agonists and uncompetitive NMDA receptor antagonists in the forced swim test in rats. Journal of Physiology and Pharmacology. 2006 Jun;57(2):217-29.
36 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Bottlenose_dolphinو
http://www.answers.com/topic/bottlenose-dolphin 37 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Pharmacogenomicsو
http://www.answers.com/topic/pharmacogenomics 38 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Alexander_Oparinو
http://www.answers.com/topic/alexander-oparin 39 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Stanley_Millerو
http://www.answers.com/topic/stanley-millerفرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه! 4 / دستاویزی به نام فسیل ها (سنگواره ها)!!!بسم الله الرحمن الرحیم
فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 4
دستاویزی به نام فسیل ها (سنگواره ها)!!!
در بخش قبلی مقاله، بنا بر دلایل متعدد دریافتیم که « فرضیه ی تکامل »، به دلیل این که فاقد اسناد و مدارک دقیق و معتبری است که تمام ابعاد آن را پوشش دهد و اثبات نماید، در بهترین حالت، تنها یک « فرضیه » بوده و به هیچ وجه واجد شرایط « نظریه »، « واقعیت » یا « قانون » نیست!
با این حال، طرفداران « فرضیه ی تکامل » به منظور کاملاً علمی جلوه دادن ادعای خود، بر برخی اطلاعات در حوزه های زمین شناسی، دیرینه شناسی، بیوشیمی، ژنتیک، بیولوژی مولکولی و ... تکیه کرده و از آن ها برای تأیید ادعای خود بهره می جویند.
مواردی چون آزمایش « استنلی میلر »، « سنگواره ها »، « مطالعات جمعیتی بر روی کروموزوم Y و DNA میتوکندریال »، « مطالعه بر روی ساختار ژنتیکی و پروتئومی پروتئین های مختلف و ترسیم درخت های فیلوژنتیک برای آن ها »، « استناد به مسئله ی مقاومت آنتی بیوتیکی باکتری ها » و ... از آن جمله می باشند که از این به بعد به صورت مفصل و مبسوط به نقد آن ها خواهیم پرداخت.
دستاویزی به نام فسیل ها (سنگواره ها) - بخش اول
فسیل ها چه اطلاعاتی را به ما ارایه می کنند؟
اگر نگاهی به کتب، مقالات و فیلم های طرفداران « فرضیه ی تکامل » بیندازیم، ملاحظه خواهیم کرد که بخش های مهمی از آن ها را مطالبی تشکیل می دهند که بر پایه ی فسیل ها و سنگواره ها بنا نهاده شده اند. به خصوص این مسئله در مورد کتب، مقالات و فیلم هایی که به مخاطبان عام ارایه می شوند، نمود بیشتری دارد و ملاحظه می گردد که در کتب، مقالات و فیلم های مربوط به مخاطب عام، به دلیل ساده تر بودن استدلالات مبتنی بر فسیل ها و سنگواره ها، و نیز باورپذیری بیشتر این مسئله، تمرکز بیشتری بر روی این گونه استدلالات صورت پذیرفته است.
سراسر کتب مربوط به « فرضیه ی تکامل » اعم از کتب عمومی و تخصصی، مملو از تصاویری است که بر اساس برخی فسیل ها و سنگواره ها و صد البته با چاشنی هنر هنرمندان تکامل دوست!، شکل گرفته و در آن ها تصاویری از استخوان ها، سنگواره ها و نیز تصاویر ظاهراً بازسازی شده از موجودات زنده ی ماقبل تاریخ ارایه شده است که به خصوص برخی از تصاویر بازسازی شده که به نحو هنرمندانه ای تهیه شده اند، باورپذیری مخاطب را افزایش می دهند! تصاویر زیر گوشه ای از این مثال ها هستند:
توالی اسب ها که بر اساس برخی از ویژگی های اسکلتی، تکامل اسب ها را مطابق ادعای طرفداران فرضیه ی تکامل، نشان می دهد. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)
توالی جمجمه ها، که سیر تکامل انسان را طبق ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)
جمجمه و تصاویر به اصطلاح بازسازی شده ی منسوب به « انسان راست قامت : Homo Erectus » که از سوی طرفداران « فرضیه ی تکامل » ارایه شده است. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)
جمجمه و تصاویر به اصطلاح بازسازی شده ی منسوب به « انسان ماهر : Homo Habilis » که از سوی طرفداران « فرضیه ی تکامل » ارایه شده است. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)
تصاویر بازسازی شده از سیر تکامل « انسان » که روند تکاملی انسان را مطابق ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد. (در مقالات آتی، مفصلاً به این ادعا پرداخته و مشکلات موجود در آن، به بحث گذاشته خواهد شد.)
همانگونه که به صورت اجمالی ملاحظه فرمودید، طرفداران « فرضیه ی تکامل » به صورت جدی بر روی فسیل ها (سنگواره ها) ی مورد ادعای خود پافشاری و بر روی آن ها سرمایه گذاری کرده اند و از آن ها به منظور تأیید ادعاهای خود بهره جسته اند و در این میان، از این فسیل ها، بیش از همه برای متقاعد کردن مخاطب عام خود بهره جسته اند!
در همین راستا اگر نگاهی به کتب، مقالات و فیلم های طرفداران « فرضیه ی تکامل » بیندازیم، در خواهیم یافت که از دیدگاه آنان، فسیل های مورد ادعای آن ها، حاوی اطلاعات محکم و گرانبها، و به عنوان شواهد و اسناد محکمی جهت تأیید « فرضیه ی تکامل » می باشند؛ به طوری که بر اساس همین فسیل ها، طرفداران « فرضیه ی تکامل » مباحث متعددی را پیرامون قوای جسمانی، روابط اجتماعی، تولید مثل و ... موجودات نامبرده مطرح می نمایند!!! و در این میان به داستان سرایی نیز می پردازند!!!
اما آیا به راستی و همان گونه که « تکامل شناسان » ادعا می کنند، فسیل های کشف شده، اطلاعات زیادی پیرامون « موجودات زنده » ی مذکور، وضعیت جسمانی، شرایط فیزیولوژیک و حتی زمان زیستن این گونه موجودات ارایه می دهند؟ آیا فسیل ها به مثابه آینه های دقیقی از وضعیت زندگی موجودات ماقبل تاریخ می باشند؟
در یک کلام باید گفت: خیر! فسیل ها اطلاعات زیاد و دقیقی پیرامون موجودات زنده ی صاحب آن ها به دست نمی دهند!!! فسیل ها آینه ی مناسبی از شرایط فیزیولوژیک، وضعیت ژنتیکی، توانایی باروری و حتی زمان زندگی موجودات زنده ی صاحب آن ها نیستند!!!
این حرف در وهله ی اول ممکن است کمی عجیب به نظر برسد و متفاوت با آن چیزی باشد که عمدتاً در رسانه ها شنیده ایم، اما دلایل متعددی برای بی اعتمادی اطلاعات کسب شده از فسیل ها وجود دارند که در ادامه ی مقاله و چند مقاله ی آینده به آن ها اشاره می نماییم.
وجود اشکالات، ابهامات و انتقادات جدی در زمینه ی طول عمر فسیل های مکشوفه
برخلاف ادعای تکامل شناسان که محدوده ی نسبتاً دقیقی برای زیستن فسیل های مکشوفه اعلام می نمایند و برای مثال می گویند فسیل مذکور حدود 3/2 الی 5/2 میلیون سال قبل می زیسته است، از نظر علمی، زمان های مورد ادعای مذکور، دچار چالش ها و ابهامات بسیاری است.
عمده ی روش های به کار گرفته شده در محاسبه ی طول عمر فسیل های مکشوفه، بر پایه ی « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد.(1) اما « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » چیست؟
اساس « زمان سنجی رادیومتریک »، بر پایه ی واکنش های « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می باشد.(2) برای درک بهتر این مسئله، لطفاً به توضیحات زیر، توجه فرمایید:(3)
هسته های اتم های رادیواکتیو، هسته های ناپایدار برخی عناصر هستند که به مرور زمان، از طریق برخی واکنش ها که آن ها را « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می نامند (شامل واپاشی های آلفا، بتا و گاما) و از طریق از دست دادن مقداری از انرژی درونی خود، به هسته های اتم های پایدارتری تبدیل می گردند. به عنوان مثال « هسته ی ناپایدار » اتم « اورانیوم 238 : 238 U » در طی زمان و در اثر واکنش « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « توریوم 234 : 234 Th » تبدیل می گردد. مثال دیگر در این زمینه، تبدیل « هسته ی ناپایدار » اتم « کربن 14 : 14 C » به « هسته ی پایدار » اتم « هیدروژن 14 : 14 N» طی واکنش « واپاشی هسته ای » می باشد:(4)
« واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » که در آن، « هسته ی ناپایدار » اتم « اورانیوم 238 : 238 U » در طی زمان به « هسته ی پایدارتر » اتم « توریوم 234 : 234 Th » تبدیل می گردد.
« واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » که در آن، « هسته ی ناپایدار » اتم « کربن 14 : 14 C » به « هسته ی پایدار » اتم « هیدروژن 14 : 14 N» تبدیل می گردد.
البته در بسیاری از موارد، تنها یک واکنش « واپاشی هسته ای » صورت نمی گیرد، بلکه زنجیره ای از واکنش های متوالی « واپاشی هسته ای »، موجب تبدیل « ناپایدارترین هسته »، به « پایدارترین هسته » می گردد. برای مثال، « هسته ی ناپایدار » اتم « سرب 212 : 212 Pb » در طی زمان و در اثر چند واکنش متوالی « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « سرب 208 : 208 Pb » تبدیل می گردد.(5) مثال دیگر در این زمینه، تبدیل « هسته ی ناپایدار » اتم « قلع 131 : 131 Sn » در طی زمان و در اثر چند واکنش متوالی « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « گزنون 131 : 131 Xe » می باشد:(6)
زنجیره ای از واکنش های متوالی « واپاشی هسته ای » که موجب تبدیل « ناپایدارترین هسته »، به « پایدارترین هسته » می گردد: در تصویر سمت راست، « هسته ی ناپایدار » اتم « سرب 212 : 212 Pb » در طی زمان و در اثر چند واکنش متوالی « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « سرب 208 : 208 Pb » تبدیل می گردد. در تصویر سمت چپ، « هسته ی ناپایدار » اتم « قلع 131 : 131 Sn » در طی زمان و در اثر چند واکنش متوالی « واپاشی هسته ای »، به « هسته ی پایدارتر » اتم « گزنون 131 : 131 Xe » تبدل می شود.
این واکنش های « واپاشی هسته ای »، موجب می گردد تا به مرور زمان، تعداد هسته های ناپایدار اولیه که « هسته های والد : Parent Nucleus » نام دارند، تبدیل به « هسته های دختر : Daughter Nucleus » گردند. بدین ترتیب، در یک نمونه ی حاوی عناصر رادیواکتیو، با گذشت زمان از تعداد « هسته های والد : Parent Nucleus » کاسته گردیده و بر تعداد « هسته های دختر : Daughter Nucleus » اضافه می گردد:(7)
همان گونه که در تصاویر فوق ملاحظه می گردد، در یک نمونه ی حاوی عناصر رادیواکتیو، با گذشت زمان از تعداد « هسته های والد : Parent Nucleus » کاسته گردیده و بر تعداد « هسته های دختر : Daughter Nucleus » اضافه می گردد. (نقاط خاکستری رنگ، نشانگر « هسته های والد : Parent Nucleus » و نقاط قرمز رنگ، نشانگر « هسته های دختر : Daughter Nucleus » می باشد.)
این روند تبدیل « هسته های والد : Parent Nucleus » به « هسته های دختر : Daughter Nucleus » در مواد رادیواکتیو، اساس و پایه ی « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را تشکیل می دهد.(8) روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر مفروضات زیر بنا نهاده شده است:(9)
1) در یک نمونه ی رادیواکتیو، 2/1 (یک دوم) هسته های ناپایدار که « هسته های والد : Parent Nucleus » نام دارند، در طی زمان خاصی که « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » نامیده می شود، دچار « واپاشی هسته ای » شده و به « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تبدیل می شوند.
2) « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » برای هر واکنش « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay »، زمان ثابت و شناخته شده ای است. (دانشمندان طرفدار استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » این گونه فرض می نمایند.) طبق این فرض، زمان تبدیل « اورانیوم 235 : 235 Ur » به « سرب 207 : 207 Pb » حدود 707 میلیون سال، و زمان تبدیل « کربن 14 : 14 C » به « نیتروژن 14 : 14 N » حدود 5730 سال می باشد. جدول زیر، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » برخی از مهم ترین واپاشی های هسته ای را نشان می دهد:(10)
3) طبق فرض و ادعای طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » برای هر واکنش « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay »، زمان ثابت و لایتغیری است و تحت تأثیر فاکتورهای دیگر قرار ندارد. همچنین طبق این فرض و ادعا، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » در طول زمان نیز ثابت باقی می ماند.
4) در نمونه ی رادیواکتیو مورد مطالعه، در زمان ابتدایی (ساعت صفر)، هیچ « هسته ی دختر : Daughter Nucleus » وجود ندارد و تمامی نمونه فقط شامل « هسته های والد : Parent Nucleus » می باشد.
5) با فرض مشخص بودن « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » یک واکنش « واپاشی هسته ای » از یک سو و با فرض ثابت ماندن این زمان در طی قرن ها و اعصار متمادی، بر اساس نسبت بین « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » می توان فهمید که چند « نیمه عمر » از زمان ابتدایی ماده ی اولیه (ساعت صفر) سپری شده است.
6) بین میزان « هسته های والد : Parent Nucleus » در (ساعت صفر)، میزان « هسته های والد : Parent Nucleus » بعد از گذشت زمان، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) »، و عمر نمونه ی رادیواکتیو، فرمول ساده شده ی زیر حاکم است:
M0 : میزان « هسته های والد : Parent Nucleus » در (ساعت صفر).
M1 : میزان « هسته های والد : Parent Nucleus » بعد از گذشت زمان t.
t : زمان سپری شده از لحظه ی (ساعت صفر).
T : نیمه عمر رادیواکتیو عنصر M.
با مشخص بودن « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » و نسبت بین « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » در زمان مطالعه، می توان مدت زمان سپری شده از شروع « واپاشی هسته ای » را که طبق مفروضات فوق، معادل عمر ماده ی رادیواکتیو مورد نظر است، به دست آورد که البته برای این امر باید فرمول را به صورت لگاریتمی تغییر داد.
7) همه ی موارد فوق، زمانی صادق است که سیستم مورد مطالعه، یک سیستم بسته باشد؛ یعنی هیچ ماده ی رادیواکتیو از نوع « هسته های والد : Parent Nucleus » از خارج از سیستم، به آن وارد نشود و هیچ ماده ی رادیواکتیو از نوع « هسته های دختر : Daughter Nucleus »، از سیستم خارج نگردد. یعنی تغییر غلظت هسته های والد و دختر در نمونه ی مورد مطالعه، تنها باید از طریق واکنش های واپاشی هسته ای صورت گیرد و نباید به غیر از روش مذکور، دلیلی برای افزایش یا کاهش هسته های والد و دختر وجود داشته باشد.
خلاصه شده ی مفروضات فوق، در تصاویر زیر به نمایش در آمده اند:(11)
همان گونه که در تصاویر فوق ملاحظه می گردد، در یک نمونه ی حاوی عناصر رادیواکتیو، با گذشت زمان از تعداد « هسته های والد : Parent Nucleus » کاسته گردیده و بر تعداد « هسته های دختر : Daughter Nucleus » اضافه می گردد. (نقاط خاکستری رنگ، نشانگر « هسته های والد : Parent Nucleus » و نقاط قرمز رنگ، نشانگر « هسته های دختر : Daughter Nucleus » می باشد.) بر اساس نسبت بین « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus »، می توان به عمر تقریبی سپری شده از لحظه ی ابتدایی (ساعت صفر) که در سمت چپ تصویر واقع شده است، پی برد. فلش قرمز به ماده ی مورد مطالعه در (ساعت صفر) اشاره می نماید که در آن تماماً « هسته های والد : Parent Nucleus » به چشم می خورد و اثری از « هسته های دختر : Daughter Nucleus » به چشم نمی خورد. فلش آبی به ماده ی مورد مطالعه بعد از گذشت 1 نیمه عمر اشاره می کند. در این وضعیت، نیمی از هسته ها را « هسته های والد : Parent Nucleus » و نیمی دیگر را « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تشکیل می دهند. فلش سبز به ماده ی مورد مطالعه بعد از گذشت 2 نیمه عمر اشاره می کند. در این وضعیت، یک چهارم از هسته ها را « هسته های والد : Parent Nucleus » و سه چهارم دیگر را « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تشکیل می دهند. فلش زرد به ماده ی مورد مطالعه بعد از گذشت 5 نیمه عمر اشاره می کند. در این وضعیت، تنها حدود 3 درصد از هسته ها را « هسته های والد : Parent Nucleus » و 97 درصد دیگر را « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تشکیل می دهند.
مثال عملی از استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در تبدیل عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » به « آرگون 40 : 40 Ar »، که مورد علاقه ی « زمین شناسان » و « دیرینه شناسان » نیز می باشد: نمونه ای که حاوی 100 درصد هسته ی عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » می باشد (فلش قرمز)، به مرور زمان، دچار واپاشی هسته ای شده و تبدیل به هسته ی پایدارتر « آرگون 40 : 40 Ar » می شود. با توجه به این که نیمه عمر واکنش واپاشی هسته ای که در طی آن « پتاسیم 40 : 40 K » به « آرگون 40 : 40 Ar » تبدیل می شود، حدود 1251 میلیون سال است، با گذشت 1 نیمه عمر (1 × 1251 = 1251 میلیون سال) (فلش آبی)، فقط 50 درصد نمونه از « پتاسیم 40 : 40 K » تشکیل شده و 50 درصد آن را « آرگون 40 : 40 Ar » تشکیل می دهد. بعد از گذشت 2 نیمه عمر (2 × 1251 = 2502 میلیون سال) (فلش سبز)، فقط 25 درصد نمونه از « پتاسیم 40 : 40 K » تشکیل شده و 75 درصد آن را « آرگون 40 : 40 Ar » تشکیل می دهد. پس از گذشت 4 نیمه عمر (4 × 1251 = 5004 میلیون سال) (فلش صورتی)، فقط 6 درصد نمونه از « پتاسیم 40 : 40 K » تشکیل شده و 94 درصد آن را « آرگون 40 : 40 Ar » تشکیل می دهد. از سوی دیگر به طرزی مشابه و با توجه به روابط بین نسبت هسته های والد « پتاسیم 40 : 40 K » و هسته های دختر « آرگون 40 : 40 Ar » در نمونه ی حاوی « پتاسیم 40 : 40 K » و « آرگون 40 : 40 Ar » و با در نظر گرفتن نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K »، می توان به عمر نمونه ی حاوی عناصر نامبرده، پی برد.
با توجه به مطالب ذکر شده، « زمین شناسان »، « دیرینه شناسان » و « زیست شناسان »، از اتم « کربن 14 : 14 C » موجود در استخوان ها و فسیل ها برای بررسی عمر موجودات زنده در محدوده ی زمانی کمتر از 70000 سال قبل بهره می برند؛(12) اما در مورد بسیاری از فسیل ها و سنگواره ها، « اورانیوم 238 : 238 Ur »، « اورانیوم 235 : 235 Ur »، « روبیدیوم 87 : 87 Rb »، « پتاسیم 40 : 40 K » و ... موجود در لایه های زمین شناسی مجاور فسیل های مکشوفه (عمدتاً لایه های متشکل از سنگ های آذرین)، سنگ بنای ارزیابی طول عمر فسیل های مذکور قرار می گیرد.(13) چرا که عناصر نامبرده، گرچه در داخل بدن موجودات زنده به میزان کافی موجود نیستند، اما با توجه به وفور عناصر نامبرده در لایه های آذرین مجاور لایه های رسوبی دربردارنده ی فسیل ها، و نیز نیمه عمر طولانی عناصر رادیواکتیو نامبرده که در حد چند میلیارد سال می باشد، نسبت به « کربن 14 : 14 C » برای مطالعات بازه های زمانی طولانی تر برتری دارند و می توانند برای بررسی ادوار زمانی تا حد چند میلیارد سال قبل نیز مورد بررسی قرار گیرند.(14) جدول زیر، نیمه عمر و بازه ی زمانی قابل مطالعه توسط برخی از عناصر رادیواکتیو کاربردی در عرصه های « زمین شناسی »، « دیرینه شناسی » و « زیست شناسی » را نشان می دهد:(15)
منطقه ی « گراند کانیون : Grand Canyon » در ایالات متحده ی آمریکا (به لایه های مختلف صخره ها در این منطقه توجه فرمایید)؛ بر اساس روش های زمان سنجی که عمده ی آن ها مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد، لایه های صخره ای این منطقه، به زمان های زمین شناسی مختلفی منسوب شده اند. « دیرینه شناسان » فسیل های مکشوفه در این گونه لایه های صخره ای را هم عصر صخره های مجاورشان می دانند. مشابه این روش، جهت تخمین عمر فسیل های کشف شده در سایر مناطق نیز به کار می رود و فسیل های کشف شده در هر لایه، بر اساس « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » عناصر رادیواکتیو لایه های مجاور، زمان بندی گردیده و طول عمر آن ها تخمین زده می شود.
به طور خلاصه باید گفت که بسیاری از طرفداران « فرضیه ی تکامل » با استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » به تخمین زمانی فسیل های مکشوفه پرداخته و بر اساس زمان های به دست آمده، فسیل ها را زمان بندی می نمایند و با توجه به تقدم و تأخر این زمان ها، تئوری های خود را در این زمینه شاخ و بال می دهند.
همان گونه که ذکر شد، روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مورد استفاده در زیست شناسی، بر اساس « نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو » عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل ها یا صخره های مجاور فسیل ها می باشد. این روش زمان سنجی بر مفروضات عمده ای استوار است که عباتند از:(16)
1) عناصر رادیواکتیو ناپایدار، به مرور زمان به عناصر پایدارتر، واپاشی هسته ای می یابند که این مسئله در طی زمان های خاصی به نام « زمان نیمه عمر » رخ می دهد. با گذشت هر نیمه عمر، میزان عنصر ناپایدار رادیواکتیو، به نصف میزان قبل می رسد.
2) زمان نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو در طول زمان یکسان و ثابت است.
3) زمان نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو با عوامل محیطی مرتبط نیست.
4) در نمونه ی رادیواکتیو مورد مطالعه، در زمان ابتدایی (ساعت صفر)، هیچ « هسته ی دختر : Daughter Nucleus » وجود ندارد و تمامی نمونه فقط شامل « هسته های والد : Parent Nucleus » می باشد.
5) با فرض مشخص بودن « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » یک واکنش « واپاشی هسته ای » از یکسو و با فرض ثابت ماندن این زمان در طی قرن ها و اعصار متمادی، بر اساس نسبت بین « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » می توان فهمید که چند « نیمه عمر » از زمان ابتدایی ماده ی اولیه (ساعت صفر) سپری شده است.
6) همه ی موارد فوق، زمانی صادق است که سیستم مورد مطالعه، یک سیستم بسته باشد؛ یعنی هیچ ماده ی رادیواکتیو از نوع « هسته های والد : Parent Nucleus » از خارج از سیستم، به آن وارد نشود و هیچ ماده ی رادیواکتیو از نوع « هسته های دختر : Daughter Nucleus »، از سیستم خارج نگردد. یعنی تغییر غلظت هسته های والد و دختر در نمونه ی مورد مطالعه، تنها باید از طریق واکنش های واپاشی هسته ای صورت گیرد و نباید به غیر از روش مذکور، دلیلی برای افزایش یا کاهش هسته های والد و دختر وجود داشته باشد.
تا این جای کار همه ی مسایل دقیق و علمی به نظر می رسد و تصور می گردد که « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » روش بسیار دقیق و بی نقصی برای مطالعه ی فسیل ها و سنگواره ها است!
اما آیا چنین پنداری در مورد « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » صحیح است؟ آیا همان گونه که طرفداران « فرضیه ی تکامل » ادعا می کنند، روشی دقیق و بی نقص است؟ آیا زمان هایی که « تکامل شناسان » درباره ی فسیل های مکشوفه ادعا می کنند، صحیح و قابل اعتماد است؟
در یک کلام باید گفت: خیر!!! ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل » پیرامون دقیق و بی نقص بودن روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » سخن گزافی بیش نیست و مطابق پژوهش ها و مطالعات انجام شده در این حوزه، دقت و قابلیت اتکا بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » با چالش ها، ابهامات، ایرادات و انتقادات بسیار مهمی مواجه است!
بسیار جالب است که علی رغم وجود چالش های جدی در مقابل روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » و به خصوص کاربردهای آن در « زمین شناسی » و « دیرینه شناسی »، مقالات منتشر شده در این حوزه، علی رغم این که در نشریات معتبر علمی چاپ شده اند، با سکوت و تجاهل « تکامل شناسان » مواجه شده است که این مسئله نیز وجه دیگری از وجود « لمپنیسم علمی » را در بین طرفداران « فرضیه ی تکامل » نشان می دهد!
اما چالش ها و ایرادات مربوط به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » و استفاده از آن در بررسی عمر « فسیل ها (سنگواره ها) چیست؟
1) یکی از مفروضات به کار رفته در مورد « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » این است که « زمان نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو »، ارتباطی با فاکتورهای محیطی ندارد.(17) اتفاقاً صحت این فرض برای دقیق و کاربردی بودن روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بسیار حیاتی و مهم است؛ چرا که اگر « زمان نیمه عمر واپاشی رادیواکتیو » تحت تاثیر عوامل محیطی مانند فرم شیمیایی، فشار محیط و ... باشد، آن گاه تمامی محاسباتی که تاکنون در مورد عمر فسیل های مکشوفه انجام شده، از بیخ و بن غلط بوده و با چالش مواجه می گردد!!! زیرا دانشمندان به هیچ عنوان اطلاع دقیقی از شرایط محیطی فسیل ها و صخره های اطرافشان در طی چند میلیون سال اخیر ندارند!
اما بسیار جالب است که بدانیم مطالعات دقیق و مهم انجام شده در حیطه ی عوامل موثر بر « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » و « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، خلاف مفروضات قبلی را نشان داده اند!!! یعنی برخلاف مفروضات « تکامل شناسان » و سایر طرفداران پروپا قرص استفاده از « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، مطالعات دقیق و معتبری که عمدتاً نیز در طی دهه ی اخیر انجام شده اند، نشان می دهند که برخلاف ادعاهای اولیه، « واپاشی هسته ای » و « زمان نیمه عمر واپاشی هسته ای : Half-life (t½) »، نه یک فرآیند ثابت و مستقل از فاکتورهای محیطی، بلکه فرآیندی به شدت تحت تأثیر عوامل محیطی می باشند!!!
مطالعات مهم و دقیقی که به خصوص در طی دهه ی اخیر صورت گرفته اند، نشان می دهند که برخلاف تصورات قبلی، پدیده ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » یک پدیده ی مستقل از محیط و دارای سیر یکنواخت نیست، بلکه با عوامل مختلف محیطی همچون فرم های مختلف شیمیایی، فشار محیط، فعالیت شراره های خورشیدی (Solar Flares) و حتی فاصله ی زمین از خورشید ارتباط دارد!!! این در حالی است که تاکنون، تمامی محاسبات « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر اساس ثابت و یکنواخت بودن پدیده ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » و مستقل بودن آن از فاکتورهای محیطی شکل گرفته اند و فرض مذکور، یک مسئله ی پایه ای و اساسی در « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد و بدون این فرض، عملاً طرفداران « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » خلع سلاح خواهند شد!
به منظور بررسی دقیق تر این مسئله، بهتر است نگاهی به مقالات اخیر منتشر شده در رابطه با ارتباط پدیده ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » با فاکتورهای محیطی بیندازیم:
الف) « چی آن هو : Chih-An Huh » از « موسسه ی علوم زمین (آکادمیا سینیکا : Academia Sinica » واقع در تایوان، در مقاله ی خود با عنوان « وابستگی سرعت واپاشی عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be » به فرم های شیمیایی : Dependence of the decay rate of 7Be on chemical forms » که در سال 1999 میلادی در نشریه ی معتبر « Earth and Planetary Science Letters (EPSL) » منتشر گردید و در حال حاضر نیز طریق سامانه ی مشهور و معتبر (ScienceDirect) مرتبط با انتشارات علمی (ELSEVIER) قابل مطالعه است، چنین عنوان نموده است که بر طبق مطالعات انجام شده توسط موسسه ی مذکور، ملاحظه می گردد که بر خلاف تصورات قبلی، سرعت واپاشی رادیواکتیو عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، مستقل از فاکتورهای محیطی نیست و عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be » در فرم های مختلف شیمیایی شامل فرم اکسیده، فرم هیدروکسیله و فرم هیدروکسیله ی دو بار مثبت (که تمامی این فرم های می توانند در شرایط مختلف محیطی وجود داشته باشند)، متفاوت است!!!(18)
جالب این که مولف مقاله صراحتاً اشاره می نماید که فرم های مختلف شیمیایی « بریلیوم 7 : 7 Be » می توانند حدود % 1/5 اختلاف سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » داشته باشند!(19)
اما مهم تر از همه این که خود مولف مقاله نیز اشاره می نماید که این یافته ها، با تصورات قبلی در حوزه های « زمین شناختی »، « اقیانوس شناختی » و « محیط شناختی » که سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » را ثابت می دانستند، تفاوت های مهمی دارد و نشان می دهد که برخلاف تصورات مذکور، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می تواند متغیر باشد:(20)
وابستگی سرعت واپاشی عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be » به فرم های شیمیایی؛ نکته ی جالب این که مولف مقاله نیز به این نکته اشاره می نماید که این یافته ها، با تصورات قبلی در حوزه های « زمین شناختی »، « اقیانوس شناختی » و « محیط شناختی » که سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » را ثابت می دانستند، تفاوت های مهمی دارد و نشان می دهد که برخلاف تصورات مذکور، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می تواند متغیر باشد.
اما نکته ی مهم دیگری که مولف مقاله ی مذکور به آن اشاره می نماید، این است که از برخی عناصر دیگری همچون « پتاسیم 40 : 40 K » نیز انتظار چنین پدیده ای می رود و احتمالاً فرم های شیمیایی مختلف آن ها نیز سرعت های واپاشی مختلفی خواهند داشت. جالب این که « پتاسیم 40 : 40 K » از اهمیت بالایی در عرصه های مختلف « زمین شناسی و بالاخص « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » برخوردار است:(21)
تغییر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » برخی از عناصر رادیواکتیو مورد استفاده در « زمین شناسی » شامل « آلومینیم 26 : 26 Al » ، « کلر 36 : 36 Cl » و به خصوص « پتاسیم 40 : 40 K » در فرم های مختلف شیمیایی! این مسئله می تواند معادلات طرفداران « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را بر هم زند.
ممکن است این گونه تصور شود که تنها % 1/5 اختلاف ایجاد شده در اثر فرم های مختلف شیمیایی، عدد قابل توجهی نیست و تأثیرات چندانی بر محاسبات مربوط به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » ندارد. اما واقعیت این است که همین مقدار اختلاف ایجاد شده نیز از نظر « زمین شناسی » و « دیرینه شناسی » بسیار حائز اهمیت است. برای مثال عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » که در زمره ی پرکاربردترین اتم های رادیواکتیو در عرصه های « زمین شناسی »، « دیرینه شناسی » و « فسیل شناسی » قرار دارد، نیمه عمری در حدود 28/1 میلیارد سال دارد.(22) اگر حتی حدود % 1/5 اختلاف زمانی را بین فرم های مختلف شیمیایی « پتاسیم 40 : 40 K » در نظر بگیریم، این میزان اختلاف حدود 19 میلیون و 200 هزار سال خواهد شد! یعنی یک فسیلی که واقعاً و حقیقتاً مربوط به 100 سال پیش است، اشتباهاً به 19 میلیون و 200 هزار سال قبل منسوب خواهد گردید!!!
بنابراین با توجه به این که در محاسبات مربوط به زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » این تغییر پذیری سرعت در اثر فرم های مختلف شیمیایی لحاظ نشده است، عملاً اعداد ذکر شده پیرامون زمان زندگی فسیل های کشف شده، غیر معتبر، ناصحیح، خوش بینانه و گنگ می باشد و به نظر می رسد که باید تمامی اعداد ذکر شده پیرامون عمر فسیل های کشف شده، مورد بازبینی جدی قرار گیرد. برای مثال فسیل دایناسور « آناسازی سوروس : Anasazisaurus » منسوب به 74 میلیون سال قبل(23) که بر اساس روش های رادیومتریک تعیین عمر شده است، ممکن است حقیقتاً و واقعاً منسوب به 93 میلیون سال قبل یا 55 میلیون سال قبل بوده باشد و با در نظر گرفتن این تغییرات فاحش در محاسبات زمان سنجی رادیومتریک در مورد سایر فسیل ها از سایر گونه ها، آن چه که طرفداران « فرضیه ی تکامل » به عنوان فسیل های حد واسط یا توالی فسیل ها در نظر می گرفتند، تنها باوری خوش خیالانه خواهد بود!
البته تاکنون فقط درباره ی تاثیرات فرم های شیمیایی مختلف یک عنصر رادیواکتیو بر زمان واپاشی آن صحبت گردید، حال آن که فاکتورهای مهم دیگری نیز در این خصوص کشف گردیده اند که توجه به آن ها موجب قرار گرفتن علامات سوال بیشتری در مقابل زمان سنجی رادیومتریک خواهد شد!
ب) « لین گون لیو : Lin-Gun Liu » و « چی آن هو : Chih-An Huh » از « موسسه ی علوم زمین (آکادمیا سینیکا : Academia Sinica) واقع در تایوان، در مقاله ی خود با عنوان « تأثیر فشار بر سرعت واپاشی عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be » : Effect of pressure on the decay rate of 7Be » که در سال 2000 میلادی در نشریه ی معتبر « Earth and Planetary Science Letters (EPSL) » منتشر گردید و در حال حاضر نیز طریق سامانه ی مشهور و معتبر (ScienceDirect) مرتبط با انتشارات علمی (ELSEVIER) قابل مطالعه است، چنین عنوان نمودند که بر طبق مطالعات انجام شده توسط موسسه ی مذکور، ملاحظه گردیده که بر خلاف تصورات قبلی، سرعت واپاشی رادیواکتیو عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، مستقل از فاکتورهای محیطی نیست و سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، با افزایش فشار، افزایش می یابد!!!(24)
جالب این که مولف مقاله صراحتاً اشاره می نماید که ثابت واپاشی هسته ای (λ) « بریلیوم 7 : 7 Be » با افزایش فشار در حد 400 کیلو بار (400 Kbar)، حدود % 1 افزایش می یابد!(25)
اما مهم تر از همه این که خود مولف مقاله نیز اشاره می نماید که با توجه به استفاده ی فراوان از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » و تأثیرگذاری احتمالی تغییرات فشاری بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « پتاسیم 40 : 40 K »، احتمالاً طول عمر زمین شناختی و دیرینه شناختی موادی که تا به امروز مورد محاسبه قرار گرفتند، دقیق نبوده و طول عمرهای محاسبه شده، بیش از مقدار واقعی تخمین زده شده است!!!:(26)
تأثیر فشار بر سرعت واپاشی عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »؛ مولف مقاله به این نکته اشاره می نماید که، به ازای افزایش فشار در حد « 400 کیلوبار : 400 Kbar »، سرعت واپاشی هسته ای در حدود % 1 افزایش می یابد! اما نکته ی مهم این که مولفین مقاله متذکر می گردند که این یافته ممکن است بر واکنش تبدیل « پتاسیم 40 : 40 K » به « آرگون 40 : 40 Ar » که به وفور در زمین شناسی مورد استفاده قرار می گیرد، قابل تعمیم باشد. (سرعت واپاشی عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » نیز نه مسئله ای مستقل از عوامل محیطی، بلکه تحت تأثیر فاکتور محیطی تغییر فشار باشد.)
همچنین مولفین مقاله، در قسمت « نتایج و بحث : Results and Discussion » مقاله، صراحتاً اشاره می نمایند که در صورت بروز رفتار مشابه در پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « پتاسیم 40 : 40 K »، همانند اثرات یافته شده پیرامون تأثیر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، طول عمر های محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K »، غیر دقیق بوده و بیش از میزان واقعی تخمین زده شده اند:(27)
مولفین مقاله، در قسمت « نتایج و بحث : Results and Discussion » مقاله، صراحتاً اشاره می نمایند که در صورت بروز رفتار مشابه در پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « پتاسیم 40 : 40 K »، همانند اثرات یافته شده پیرامون تأثیر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 7 : 7 Be »، طول عمر های محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K » که تاکنون بر مبنای اطلاعات قبلی محاسبه می شدند، غیر دقیق بوده و بیش از میزان واقعی تخمین زده شده اند. البته مولفین مقاله اشاره نموده اند که با افزایش جرم اتمی عناصر رادیواکتیو، اثر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » کاهش می یابد، به طوری که در مورد عنصر رادیواکتیو « روبیدیوم 83 : 83 Rb » ملاحظه می گردد که تا فشار حدود « 420 کیلو بار : 420 Kbar »، تغییر قابل ملاحظه ای در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » این عنصر، رخ نمی دهد. (هر چند که اثرات فشاری بالاتر از « 420 کیلو بار : 420 Kbar » در مورد « روبیدیوم 83 : 83 Rb » مورد مطالعه قرار نگرفته است و ممکن است در فشارهای بالاتر، تغییرات قابل ملاحظه ای در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « روبیدیوم 83 : 83 Rb » نیز رخ دهد و این عنصر نیز همانند عناصر رادیواکتیو سبک تر، دچار تغییر در سرعت واپاشی گردد.)
البته همانگونه که در زیرنویس تصویر فوق، توضیح داده شده است، مولفین مقاله اشاره نموده اند که با افزایش جرم اتمی عناصر رادیواکتیو، اثر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » کاهش می یابد، به طوری که در مورد عنصر رادیواکتیو « روبیدیوم 83 : 83 Rb » ملاحظه می گردد که تا فشار حدود « 420 کیلو بار : 420 Kbar »، تغییر قابل ملاحظه ای در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » این عنصر، رخ نمی دهد.(28) (هر چند که اثرات فشاری بالاتر از « 420 کیلو بار : 420 Kbar » در مورد « روبیدیوم 83 : 83 Rb » مورد مطالعه قرار نگرفته است و ممکن است در فشارهای بالاتر، تغییرات قابل ملاحظه ای در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « روبیدیوم 83 : 83 Rb » نیز رخ دهد و این عنصر نیز همانند عناصر رادیواکتیو سبک تر، دچار تغییر در سرعت واپاشی گردد.)
با این حال این نکته بسیار حائز اهمیت است که مطالعات « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عناصر رادیواکتیو سبک همچون عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » و عناصر رادیواکتیو با وزن متوسط همچون عنصر رادیواکتیو « پتاسیم 40 : 40 K »، از شیوع بالایی در مطالعات زیست شناسی و دیرینه شناسی برخوردارند.
برای مثال، طرفداران « فرضیه ی تکامل »، طول عمر فسیل موجود به اصطلاح خودشان « انسان سا : Hominid » ی موسوم به « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali » را بر اساس « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » (یکی دیگر از ایزوتوپ های عنصر بریلیوم) در حدود 3/6 میلیون سال تخمین زده اند،(29) حال آن که این عدد محاسبه شده، فاکتورهایی مانند اثر فشار بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » (و نیز سایر فاکتورها همچون اثر فرم های مختلف شیمیایی، فعالیت خورشید و ...) را در نظر نگرفته است و به این دلیل عدد طول عمر محاسبه شده در مورد فسیل « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali »، چندان قابل اعتماد نیست.
فسیل متعلق به « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali » که بر اساس « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » قدمت آن در حدود 3/6 میلیون سال تخمین زده شده است. در محاسبه ی مذکور، هیچ توجهی به اثر فشار، فرم های مختلف شیمیایی و ... بر تغییر در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر « بریلیوم 10 : 10 Be » نشده است. به همین به نظر می رسد که محاسبه ی مذکور، ناصحیح، ساده انگارانه و دور از واقعیت می باشد.
ج) « جر جنکینز : Jere H. Jenkins »، « افراییم فیشباخ : Ephraim Fischbach »، « جان بونچر : John B. Buncher »، « جان گروئنوالد : John T. Gruenwald »، « دنیس کراوز : Dennis E. Krause » و « جوشوا ماتس : Joshua J. Mattes » از « دانشگاه های « پوردو : Purdue » و « واباش : Wabash » » واقع در ایالت ایندیانای آمریکا در مقاله ی خود با عنوان « شواهد ارتباط بین سرعت واپاشی هسته ای با فاصله ی بین زمین - خورشید : Evidence of correlations between nuclear decay rates and Earth–Sun distance » که در سال 2009 میلادی در نشریه ی معتبر « Astroparticle Physics » منتشر گردید و در حال حاضر نیز از طریق سامانه ی مشهور و معتبر (ScienceDirect) مرتبط با انتشارات علمی (ELSEVIER) قابل مطالعه است، چنین عنوان نموده اند که بر طبق مطالعات انجام شده، ملاحظه گردیده است که سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » برخلاف تصورات قبلی، ثابت نبوده و با تغییرات فصلی و نیز تغییر در فاصله ی بین « زمین تا خورشید »، تغییر می یابد!!!(30)
شواهد ارتباط بین سرعت واپاشی هسته ای با فاصله ی بین زمین - خورشید؛ سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » برخلاف تصورات قبلی، ثابت نبوده و با تغییرات فصلی و نیز تغییر در فاصله ی بین « زمین تا خورشید »، تغییر می یابد!!!
توجه فرمایید که به دلیل بیضی بودن مدار زمین در چرخش به دور خورشید، فاصله ی زمین تا خورشید، از 147 میلیون کیلومتر تا 152 میلیون کیلومتر در فصول مختلف سال تغییر می کند؛ به نحوی که در ماه ژانویه ی میلادی هر سال، وضعیتی به نام « پری هلیون : Perihelion » رخ می دهد که در طی آن زمین در نزدیک ترین فاصله از خورشید قرار می گیرد (147 میلیون کیلومتر)، اما در ماه جولای میلادی هر سال، وضعیتی به نام « آپ هلیون : Aphelion » رخ می دهد که زمین در دورترین فاصله از خورشید واقع می گردد (152 میلیون کیلومتر).(31) طبق مطالعه ی مذکور، همین تغییرات جزئی نیز در تغییر سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » موثر می باشد!(32)
نکته ی مهم دیگری که باید به آن اشاره نمود، این است که در متن مقاله به این مسئله اشاره شده است که علاوه بر تغییر در فاصله ی بین « زمین تا خورشید »، مکانیسم های احتمالی دیگری همچون « تغییرات دمایی » فصول مختلف سال نیز می تواند باعث تغییر در سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » گردد:(33)
علاوه بر تغییر در فاصله ی بین « زمین تا خورشید »، مکانیسم های احتمالی دیگری همچون « تغییرات دمایی » فصول مختلف سال نیز می تواند باعث تغییر در سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si » و « رادیوم 226 : 226 Ra » گردد.
مطالعات دیگری نیز توسط « آلبورگر : Alburger » و همکاران در سال 1986،(34) « زیگرت : Siegert » و همکاران در سال 1998(35) و نیز « فالکنبرگ : Falkenberg »(36) در سال 2001 میلادی انجام شده اند که این مطالعات نیز تغییر در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو « سیلیسیوم 32 : 32 Si »، « یوروپیوم 152 : 152 Eu » و « تریتیوم 3 : 3 H » را به ترتیب در طی فصول مختلف سال، متذکر شده اند. (37)
البته در مطالعه ی دیگری که « نورمن : Norman » و همکاران در سال 2009 میلادی منتشر نمودند، عنوان نموده بودند که برخی از عناصر رادیواکتیو دیگر همچون « سدیم 22 : 22 Na »، « تیتانیوم 44 : 44 Ti »، « نقره 108 : 108 Agm »، « قلع 121 : 121 Snm »، « باریوم 133 : 133 Ba » و « آمریسیوم 241 : 241 Am »، دچار تغییرات سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » واضحی که متناسب با تغییرات فاصله ی « زمین - خورشید » باشد، نشده اند.(38)
گرچه هیچ مطالعه ی مهمی هنوز پیرامون تأثیر یا عدم تأثیر فاصله ی « زمین - خورشید » و نیز تغییرات فصلی بر تغییر در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر مهم رادیواکتیو مورد استفاده در زمین شناسی و زیست شناسی همچون « اورانیوم 238 : 238 U »، « اورانیوم 235 : 235 U »، « توریوم 232 : 232 Th »، « پتاسیم 40 : 40 K »، « روبیدیوم 87 : 87 Rb »، « ساماریوم 147 : 147 Sm »، « بریلیوم 10 : 10 Be »، و « کربن 14 : 14 C » انجام نشده است، اما وجود تغییرات مهم در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » گزارش شده در برخی عناصر رادیواکتیو اعم از عناصر رادیواکتیو سبک، نیمه سنگین و سنگین شامل « سیلیسیوم 32 : 32 Si »، « یوروپیوم 152 : 152 Eu »، « تریتیوم 3 : 3 H » و « رادیوم 226 : 226 Ra » طی مطالعات قدیمی و جدید که جدیدترین آن ها مربوط به سال 2009 میلادی می باشد،(39) احتمال وجود تغییرات فصلی و نیز تغییرات مرتبط با تغییر در فاصله ی « زمین - خورشید » را در عناصر رادیواکتیو مهم مورد مطالعه در زمین شناسی همچون « اورانیوم 238 : 238 U »، « پتاسیم 40 : 40 K »، « بریلیوم 10 : 10 Be »، و « کربن 14 : 14 C » قویاً مطرح می نماید!
اما جالب این که در محاسبات مربوط به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، احتمال بروز چنین نوساناتی برای سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو مورد استفاده، در نظر گرفته نشده است و به همین دلیل، طول عمرهای محاسبه شده ی فسیل ها بر اساس روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، با اشکالات، ابهامات و علامت سوال های متعددی مواجه می باشد!
بنابراین به نظر می رسد که از این دیدگاه نیز به دلیل عدم بررسی اثرات تغییرات فصلی و تغییر در فاصله ی « زمین - خورشید » بر تغییر سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو مورد مطالعه در زمین شناسی، بازهم اعداد محاسبه شده پیرامون طول عمر فسیل ها، ناصحیح، خوش بینانه و غیر دقیق می باشند و می بایست با شک و تردید مواجه گردند.
د) « جر جنکینز : Jere H. Jenkins » و « افراییم فیشباخ : Ephraim Fischbach » از « دانشگاه « پوردو : Purdue » آمریکا در مقاله ی خود با عنوان « آشفتگی در سرعت واپاشی هسته ای در طی (همزمان با) شراره های خورشیدی 13 دسامبر 2006 میلادی : Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13 » که در سال 2009 میلادی در نشریه ی معتبر « Astroparticle Physics » منتشر گردید و در حال حاضر نیز طریق سامانه ی مشهور و معتبر (ScienceDirect) مرتبط با انتشارات علمی (ELSEVIER) قابل مطالعه است، چنین عنوان نموده اند که بر طبق مطالعات انجام شده، ملاحظه گردیده است که سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » برخلاف تصورات قبلی، ثابت نبوده و با بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares »، تغییر می یابد!!!(40)
آشفتگی در سرعت واپاشی هسته ای در طی (همزمان با) شراره های خورشیدی 13 دسامبر 2006 ؛ سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » برخلاف تصورات قبلی، ثابت نبوده و در طی شراره های خورشیدی، تغییر می یابد!!!
این یافته ها از سوی برخی دیگر از دانشمندان برجسته ی علم فیزیک همچون « پیتر استورراک : Peter Sturrock » از دانشگاه « استندفورد : Standford » نیز مورد تأیید و حمایت قرار گرفته است.(41)
نکته ی جالب این که مولفان این مقاله، در قسمت پایانی مقاله ی خود، توصیح می دهند که نوسانات ملاحظه شده در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » در طی بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares »، نه یافته ای منبعث از اشکالات محاسباتی و تکنیکی، بلکه تغییری واقعی و منبعث از فعالیت های خورشید از جمله بروز « شراره های خورشیدی » می باشد.(42) مولفان مقاله تا جایی به صحت یافته های خود اطمینان دارند که برای راستی آزمایی یافته های خود، به مخالفان و منتقدان احتمالی، این نکته را گوشزد نموده اند که در صورت مخالفت با یافته های آنان، می توانند تغییرات سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » یا سایر عناصر را در طی بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares » آینده، مورد ارزیابی قرار دهند:(43)
نوسانات ملاحظه شده در سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » در طی بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares »، نه یافته ای منبعث از اشکالات محاسباتی و تکنیکی، بلکه تغییری واقعی و منبعث از فعالیت های خورشید از جمله بروز « شراره های خورشیدی » می باشد! مولفان مقاله به مخالفان و منتقدان احتمالی خود، این نکته را گوشزد نموده اند که در صورت مخالفت با یافته های آنان، می توانند تغییرات سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عنصر رادیواکتیو « منگنز 54 : 54 Mn » یا سایر عناصر را در طی بروز « شراره های خورشیدی : Solar Flares » آینده، مورد ارزیابی قرار دهند!!!
بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، حتی فاکتور محیطی تغییرات فعالیت خورشید نیز می تواند موجب تغییر در سرعت واپاشی هسته ای شود!!! این مسئله دقیقاً در تقابل با مفروضات و ادعاهای دانشمندان زمین شناس و زیست شناس می باشد که واپاشی هسته ای را مسئله ای کاملاً مستقل از فاکتورهای محیطی می دانند و سرعت واپاشی هسته ای را ثابت و لایتغیر می پندارند!
چند مقاله ی مهم اشاره شده در بالا، تنها بخشی از مستندات موجود پیرامون تأثیر فاکتورهای محیطی بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می باشد. مطالعات دیگری نیز در این زمینه وجود دارند که کنکاش بیشتر در این زمینه را بر عهده ی مخاطبان محترم می گذاریم.
اما با دانستن این که « فاکتورهای محیطی »، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » را تغییر می دهند، چه نتیجه ای حاصل می آید؟
دانشمندان طرفدار استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، با فرض این که « سرعت واپاشی هسته ای هر عنصر، ثابت و لایتغیر بوده و مستقل از فاکتورهای محیطی است »، در مورد واپاشی هسته ای هر عنصر، نمودار زیر را در نظر می گیرند:
آن چه که طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در مورد استفاده از آن برای مطالعه ی فسیل ها می پندارند: طبق مفروضات طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، سرعت واپاشی هسته ای هر عنصر، ثابت و لایتغیر بوده و مستقل از فاکتورهای محیطی است. با این فرض، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » یک عنصر رادیواکتیو در طول واکنش واپاشی هسته ای، ثابت و لایتغیر باقی می ماند و به دلیل همین نیمه عمر ثابت و یکسان، با استفاده از معادلات ریاضی، به راحتی می توان، طول عمر نمونه ی حاوی ماده ی رادیواکتیو مورد نظر را محاسبه کرد. (فلش های قرمز رنگ که طول مساوی دارند، زمان نیمه عمر می باشند که طبق مفروضات و ادعاهای طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، همواره ثابت و یکسان می باشند).
اما همان گونه که در بخش های قبلی و با اسناد و مدارک اثبات گردید، دریافتیم که بر اساس تحقیقات و مطالعات متعدد، قوی و متقن، و دقیقاً برخلاف نظر طرفداران استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، به هیچ عنوان سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو و « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » این عناصر رادیواکتیو ، ثابت، یکسان و مستقل از فاکتورهای محیطی نمی باشد!!! بلکه طبق این تحقیقات معتبر، عوامل مختلف و متعدد محیطی از جمله « فرم های مختلف شیمیایی »، « تغییر فشار محیط »، « تغییر فاصله ی زمین تا خورشید » و حتی « کاهش یا افزایش فعالیت شراره های خورشیدی در سطح خورشید »! نیز موجب تغییر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو و « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » می گردند!!!(44) و نکته ی جالب این که با توجه به تازه و نو بودن بسیاری از این کشفیات، احتمالاً فاکتورهای محیطی دیگری نیز وجود دارند که آن ها نیز موجب تغییر سرعت واپاشی هسته ای و زمان نیمه عمر می گردند، اما هنوز کشف نشده اند و احتمالاً در آینده ای نه چندان دور، شاهد لیست بلندبالایی از عوامل تغییر دهنده ی سرعت واپاشی هسته ای خواهیم بود!
اما ماجرا موقعی پیچیده تر می شود که بخواهیم تأثیر همزمان چند فاکتور محیطی را بر سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو و « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » در نظر بگیریم! برای مثال جسد دایناسوری به نام « آناسازی سوروس : Anasazisaurus »(45) را در نظر بگیرید که در 73 میلیون سال قبل، در محیطی غنی از عنصر رادیواکتیو « بریلیوم » دفن شده و به مرور زمان در لایه های گل و لای مدفون گردیده باشد. بعد از آن نیز در حدود 65 میلیون سال قبل حجم انبوهی از « شراره های خورشیدی » فعالیت نموده باشند. سپس و به صورت مجدد در حدود 30 میلیون سال قبل حجم دیگری از « شراره های خورشیدی » در مقاطع زمانی متعددی فعال گردیده باشند و البته با گذشت زمان و دفن شدن بیشتر این دایناسور، فشار وارد بر لایه ی فسیل دایناسور مذکور به حدود 400 کیلوبار و حتی بیشتر رسیده باشد. این تغییر شرایط محیطی و نیز تغییر فشارهای وارده به فسیل در زمان های مختلف، مطابق مطالبی که در بخش های قبلی ملاحظه فرمودید، موجب تغییر در سرعت واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل و لایه های اطراف آن می گردد:
مراحل تشکیل فسیل؛ به تغییر شرایط محیطی و فشارهای وارده در طول زمان و اثر این فشارها بر واپاشی هسته ای عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل و محیط اطراف آن توجه فرمایید.
حال اگر بخواهیم به صورت علمی و دقیق به پدیده ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو موجود در این گونه فسیل ها بپردازیم، باید این نکته را در ذهن داشته باشیم که با توجه به کشفیات مهم انجام شده و با توجه به تغییرات متعدد و غیر قابل ارزیابی صورت گرفته در شرایط محیطی فسیل ها اعم از « فرم های متغیر شیمیایی »، « فشارهای مختلف وارد شده از سوی اتمسفر و لایه های زمین شناسی فوقانی »، « تغییر فاصله ی زمین از خورشید »، « بروز دفعات متعددی از شراره های خورشیدی » و ... و نیز صدها تغییر نامکشوف دیگر در طی چندین میلیون سال اخیر، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو موجود در خود فسیل ها یا لایه های مجاور آن ها، ثابت و یکسان و لایتغیر نبوده و « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » عناصر رادیواکتیو نامبرده، زمان ثابت و یکسانی نبوده و تغییر می نموده است.
به عبارت بهتر، پروسه ی « واپاشی هسته ای » عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل ها، الگویی مشابه زیر خواهد داشت:
آن چه که در عالم واقع و در طبیعت در مورد نمونه های فسیلی رخ می دهد: با توجه به این که پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » تحت تأثیر عوامل مختلفی همچون « فرم های مختلف شیمیایی »، « تغییر فشار محیط »، « تغییر فاصله ی زمین تا خورشید » و حتی « کاهش یا افزایش فعالیت شراره های خورشیدی در سطح خورشید » و ... می باشد، سرعت « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عناصر رادیواکتیو توسط این عوامل و سایر عوامل دیگر، تغییر کرده و به عبارت دیگر، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » عناصر رادیواکتیو، زمان یکسان و ثابتی نمی باشد!!! (بر خلاف تصورات سابق!) در تصویر فوق، فلش های رنگی (نارنجی، بنفش، سبز، آبی و قرمز)، « زمان نیمه عمر : Half-life (t½) » عنصر رادیواکتیو مورد مطالعه را در زمان های مختلفی نشان می دهد. با توجه به کشفیات جدید، این « زمان نیمه عمر » بر حسب شرایط مختلف محیطی تغییر می نماید. برای مثال در محدوده ای که با فلش بنفش رنگ نشان داده شده است، به دلیل ایجاد فشار شدید بر روی نمونه ی فسیل، تغییر فعالیت شراره های خورشیدی در آن برهه ی زمانی و ... پروسه ی « واپاشی هسته ای » تشدید و تسریع یافته و به همین دلیل « زمان نیمه عمر » کاهش یافته است. اما در محدوده ای که با فلش قرمز رنگ نمایش داده شده است، به دلیل کاهش فشار محیطی، تغییرات معکوس فعالیت شراره های خورشیدی و ...، پروسه ی « واپاشی هسته ای »، کند شده و به همین دلیل « زمان نیمه عمر » افزایش یافته است! با توجه به این تغییرات در سرعت « واپاشی هسته ای » در اثر فاکتورهای محیطی و با در نظر گرفتن این که ما اشراف مناسبی نسبت به وقایع رخ داده در محیط تشکیل فسیل مورد مطالعه نداریم (مثلاً نمی دانیم در طی 40 میلیون سال اخیر، فسیل مذکور و لایه های اطراف آن چه فشاری را تحمل کرده یا چند شراره ی خورشیدی را پشت سر گذاشته یا ...)، عملاً اطلاعی از تغییرات ایجاد شده در سرعت « واپاشی هسته ای » و تغییرات « زمان نیمه عمر » در طی مدت سپری شده نداریم و عملاً باید بپذیریم که استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » برای مطالعات دیرینه شناسی و تعیین عمر فسیل ها، غیر دقیق، نامطمئن و نامناسب می باشد!!!
با توجه به مطالب ذکر شده، با توجه به این که ما اطلاع دقیقی از شرایط محیطی فسیل ها شامل « میزان فشار وارده بر آن ها »، « فعالیت شراره های خورشیدی » و ... در طی چند میلیون سال قبل نداریم، عملاً تغییرات اعمال شده در « سرعت واپاشی هسته ای » را نیز در طی مدت مذکور نمی دانیم و به همین دلیل، استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » برای مطالعه ی « عمر فسیل ها »، غیر دقیق و بی فایده خواهد بود!
2) علاوه بر نکات ذکر شده پیرامون واپاشی هسته ای، عوامل دیگری نیز وجود دارند که اتکا به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را زیر سوال می برند یا حداقل با ابهامات و اشکالاتی مواجه می نمایند!
برای مثال همان گونه که در قسمت های قبلی این مقاله ذکر گردید، یک فرض مهم در روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » وجود دارد و آن فرض این می باشد که در زمان ابتدایی (ساعت صفر)، هیچ « هسته ی دختر : Daughter Nucleus » وجود ندارد و تمامی نمونه فقط شامل « هسته های والد : Parent Nucleus » می باشد. این فرض در شرایط آزمایشگاهی و تحت کنترل دانشمندانی که می خواهند بر روی یک ماده ی رادیواکتیو خالص کار کنند، می تواند صادق باشد، اما در مورد نمونه های مورد مطالعه در زیست شناسی و زمین شناسی، هیچ اطمینانی که این فرض در خارج از محیط آزمایشگاه و در محیط طبیعی نیز صدق کند، وجود ندارد.
برای مثال در مورد واکنش تبدیل عنصر رادیواکتیو « بریلیوم 10 : 10 Be » به « بریلیوم 9 : 9 Be » که در برخی مطالعات زمین شناسی و زیست شناسی (از جمله مطالعه ی طول عمر فسیل « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali »)،(46) مورد استفاده قرار می گیرد، اطمینانی وجود ندارد که در زمان ابتدایی (ساعت صفر)، تمام نمونه صرفاً فقط و فقط از « بریلیوم 10 : 10 Be » تشکیل شده باشد و فاقد « بریلیوم 9 : 9 Be » باشد، چرا که ممکن است از طریق هوا، آب های زیر زمینی و ...، در همان زمان اولیه ی تشکیل فسیل، مقادیر قابل ملاحظه ای عنصر « بریلیوم 9 : 9 Be » وارد نمونه ی تحت مطالعه شده باشد و به همین دلیل، تمامی محاسبات فعلی ما را تحت تأثیر قرار دهد!
3) نکته ی دیگری که موجب غیر دقیق بودن روش زمان سنجی رادیواکتیو می شود، این است که مطالعات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، عمدتاً در سیستم های بسته قابل بحث و بررسی هستند. چرا که در سیستم بسته است که غلظت و نسبت غلظتی « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تنها وابسته به « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » می باشند و نسبت بین هسته های والد و دختر را تبدیل ناشی از واپاشی هسته ای هسته های مادر به هسته های دختر، تعیین می کند. اما هنگامی که سیستم یک سیستم بسته نباشد و از محیط خارج از مطالعه نیز بتواند ذرات رادیواکتیو اضافه شود، یا به طرقی غیر از واپاشی هسته ای، ذرات رادیواکتیو از محیط مطالعه خارج گردند، باز هم مطالعات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » چندان قابل استفاده نخواهند بود.
در طبیعت نیز نمونه های مورد مطالعه در سیستم های بسته واقع نشده اند و در سیستم های باز قرار دارند. برای مثال « کربن 14 : 14 C » در اثر برخورد تشعشعات کیهانی با جو و به دنبال زنجیره ای از واکنش های فیزیکی - شیمیایی تولید می شود(47) و غلظت « بریلیوم 10 : 10 Be » اتمسفر نیز با تشعشات کیهانی مرتبط است.(48) با توجه به تولید مداوم و البته با غلظت های متفاوت در زمان های متفاوت، بسیاری از این عناصر رادیواکتیو ایجاد شده، می توانند در نمونه های در حال تشکیل فسیل یا در برگیرنده ی فسیل ها، ادغام شوند و با نقض سیستم بسته، موجب اشکالات محاسباتی جدی شوند.
4) از سوی دیگر تمام اشکالات وارد شده در فوق، مربوط به وقایع فیزیکی موثر بر « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » و « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد. حال آن که علاوه بر واپاشی هسته ای فیزیکی، روش ها و علل دیگری نیز وجود دارند که می توانند موجب بروز تغییر در غلظت های « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » در نمونه ی تحت مطالعه شده، و محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را کاملاً مخدوش نمایند!
برای مثال واکنش های شیمیایی و پروسه های شیمیایی نیز می توانند بر غلظت « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » تأثیر بگذارند و علاوه بر پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay »، به عنوان یک عامل جانبی، موجب تغیییر در غلظت های « هسته های والد » و « هسته های دختر » گردند و بدین ترتیب با تحت الشعاع قرار دادن محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، موجب محاسبه ی نامناسب و غیر صحیح طول عمر فسیل ها گردند!
به عنوان نمونه، جسد یک جانور را فرض کنید که در بستر یک رود مرده، و بعد از گذشت 10000 سال یک لایه ی نیم متری از گل و لای، جسد وی را پوشانده باشد. حال اگر نفوذ آب به لایه ی جسد مدفون شده کماکان ادامه داشته باشد، بخشی از « هسته های والد : Parent Nucleus » در صورتی که قابلیت انحلال در آب داشته باشند، می توانند از فسیل و محیط اطراف آن شسته شده و ضمن انحلال در آب، وارد آب های زیرزمینی یا آب های جاری گردند و از محدوده ی فسیل و محیط اطراف آن، دور گردند! بدین ترتیب در این صورت دیگر تنها پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay » عامل کاهش غلظت « هسته های والد : Parent Nucleus » نبوده و عامل بسیار مهمی به نام « انحلال در آب » نیز می تواند موجب کاهش غلظت « ماده ی رادیواکتیو » مورد مطالعه گردد! با این اوصاف دیگر کاهش غلظت « هسته های والد : Parent Nucleus » صرفاً تنها محدود به پروسه ی « واپاشی هسته ای » نبوده و علاوه بر پروسه ی مذکور، تحت تأثیر پروسه ی « انحلال » نیز قرار می گیرد که این امر موجب به هم ریختن تمامی محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می گردد:
عناصر رادیواکتیو موجود در فسیل هایی که در محیط های آبی و مرطوب قرار می گیرند و یا عناصر رادیواکتیو اطراف این فسیل ها، ممکن است علاوه بر پروسه ی « واپاشی هسته ای : Radioactive Decay »، تحت تأثیر پروسه ی « انحلال » قرار گیرند! بدین ترتیب پروسه ی « انحلال » نیز موجب انحلال « هسته های والد : Parent Nucleus » شده و با « حل کردن » و « شستن » این « هسته ها »، موجب کاهش هرچه بیشتر و نامتناسب با پروسه ی « واپاشی هسته ای » آن ها شود! بدین ترتیب پروسه ی انحلال با کاهش نامتناسب « هسته های والد »، موجب اختلال محاسباتی شده و تمام معادلات مربوط به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را بر هم زده و موجب نامعتبر شدن نتایج به دست آمده می گردد!
البته بحث درباره ی سایر عوامل مخدوش کننده ی روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بسیار طولانی است و از حوصله ی این مقاله، خارج است و ما مطالعه ی بیشتر در این زمینه را بر عهده ی مخاطبان محترم می گذاریم.
به هر حال همان گونه که ملاحظه فرمودید، روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » با اشکالات، سوالات، ابهامات و تناقضات بسیاری موجه می باشد و عوامل متعددی وجود دارند که این روش و دستاوردهای منتسب به آن را مخدوش می نمایند! به عبارت دیگر بر خلاف ادعای « تکامل شناسان » و طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، این روش نه یک روش دقیق و بی عیب و نقص، بلکه یک روش پر عیب و ایراد می باشد و اتکا بر آن جهت محاسبه ی طول عمر فسیل ها، عملاً غیر ممکن است!
اما آیا ایرادات و اشکالات روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » تنها مربوط به مطالعات آزمایشگاهی است؟ آیا مثال عملی برای اثبات غیر دقیق بودن این روش وجود دارد؟
در یک کلام باید گفت که: ایرادات و اشکالات روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » تنها مربوط به مطالعات آزمایشگاهی نیست و مثال های عملی مهمی برای اثبات غیر دقیق بودن این روش وجود دارد!
مطالعه بر روی نمونه های سنگ های آتشفشانی که در طی چند قرن اخیر فعال بوده اند، تناقضات بزرگی را بین زمان حقیقی تشکیل این سنگ ها و زمان محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » نشان می دهد!
دکتر « جی. برنت. دالریمپل : G. Brent. Dalrymple » از دانشگاه استنفورد در کتاب خود با عنوان « عمر زمین : Age of the Earth »، به مقایسه ی عمر واقعی و عمر محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » سنگ های آذرین (آتشفشانی) موجود در برخی آتشفشان های معروف می پردازد:(49)
نام محل مورد مطالعه - طول عمر واقعی (بر اساس مشاهدات مستقیم یا مستندات قوی تاریخی) - طول عمر محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر پایه ی واکنش تبدیل 40 K به 40 Ar
هوالالی (هاوایی) : Hualalei, Hawaii
211 سال (1801 میلادی)
1100000 سال (یک میلیون و صد هزار سال)؟!!!
دهانه ی غروب آفتاب (آریزونا) : Sunset Crater, Arizona
947 سال (1065 میلادی)
200000 سال (دویست هزار سال)؟!!!
کوه اتنا (سیسیل) : Mt. Etna, Sicely
220 سال (1792 میلادی)
150000 سال (صد و پنجاه هزار سال)؟!!!
همان گونه که ملاحظه فرمودید، تفاوت های فاحشی بین طول عمر واقعی سنگ های مورد مطالعه و طول عمر محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » وجود دارد! تا جایی که اختلاف زمانی حدود 1100000 (یک میلیون و صد هزار سال)؟!!! نیز بین زمان های مذکور ملاحظه می گردد!!!
دکتر « جی. برنت. دالریمپل : G. Brent. Dalrymple » که خود از طرفداران روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » و استفاده از این روش در مطالعات زمین شناسی به شمار می رود، در توجیه این اشتباهات فاحش محاسبه ای که توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » به وقوع می پیوندد، چنین می گوید که علت محاسبات اشتباه رخ داده در نمونه های مذکور، وجود ذرات ناخالصی به نام « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » در نمونه های مذکور می باشد!(50) « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » ها ذرات صخره ای ناخالصی هستند که در دل ماگما « ماگما (درده) : Magma » ذرات آتشفشانی یافت می شوند و به دلیل دارا بودن « آرگون اضافی : Excess Argon » در دل خود، موجب محاسبه ی غلط طول عمرشان شده است!(51)
این سخن دکتر جی. برنت. دالریمپل : G. Brent. Dalrymple » و حامیان وی در این توجیه، چندان قابل قبول نیست. زیرا:
1) اولاً سخن دکتر « دالریمپل » و حامیانش، قبل از هر چیز و قبل از این که بخواهد دهان منتقدانی همانند ما را ببندد، از ادعای ما در چند سطر قبل حمایت می کند!!! زیرا همان گونه که در چند سطر قبل ذکر نموده ایم، یکی از اشکالات استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در زمین شناسی، دیرینه شناسی و فسیل شناسی، این است که نمونه های مورد مطالعه در علوم مذکور، در سیستم های بسته واقع نشده اند و جزء سیستم های باز طبقه بندی می شوند؛ حال آن که همان گونه که گفتیم، استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » تنها در سیستم های بسته که امکان ورود و خروج ذرات « هسته های والد : Parent Nucleus » و « هسته های دختر : Daughter Nucleus » به نمونه امکان ندارد، قابل قبول می باشد!
این مسئله که در نمونه های مورد مطالعه بر پایه ی روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مبتنی بر تبدیل « پتاسیم 40 : 40 K » به « آرگون 40 : 40 Ar »، به دلیل وارد شدن « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » ها و سایر ناخالصی ها، مقادیر اضافی از « آرگون 40 : 40 Ar » (که همانا « هسته های دختر : Daughter Nucleus » واکنش 40 Ar → 40 K می باشند) وارد شونده به نمونه، موجب اشتباهات محاسباتی می شود، دقیقاً سخن ما را در چند پاراگراف قبل اثبات می نماید که به دلیل « بسته نبودن » سیستم های مورد مطالعه در زمین شناسی، دیرینه شناسی و فسیل شناسی و به علت ورود ناخالصی ها از محیط اطراف به نمونه های مورد مطالعه، عملاً نمی توان از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » به عنوان یک روش قابل اعتماد در مطالعات زمین شناسی و فسیل شناسی بهره برد!!! بنابراین به نظر می رسد که توجیهات دکتر « دارلیمپل » بیش از این که بخواهد به نفع استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در زمین شناسی و زیست شناسی تمام شود، به ضرر این گونه مطالعات تمام شده و بیش از پیش، ادعای ما را اثبات می نماید!
2) ثانیاً همان گونه که دکتر « دالریمپل » و همفکرانش، از « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » ها و سایر ناخالصی ها به عنوان عاملی برای بروز اشتباهات محاسباتی در مطالعات « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » نام می برند، باید از خود آن ها پرسید که چه تضمینی وجود دارد که در نمونه های مورد مطالعه در علم فسیل شناسی، همین ذرات « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » وجود نداشته اند؟!!! برای مثال، عمر فسیل دایناسوری که بر اساس مطالعات انجام شده بر روی سنگ های آذرین پیرامونش، حدود 65 میلیون سال تخمین زده شده است، از کجا معلوم که این عمر محاسبه شده، تحت تأثیر گزنولیت های همزمان با تشکیل ماگما قرار نگرفته باشد؟!!! از کجا معلوم که عمر واقعی فسیل مذکور، 55 میلیون سال نبوده و با دخالت « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » اشتباهاً عمر این فسیل، بیش از میزان واقعی تخمین نزده شده باشد؟!!!
در واقع همان گونه که امروزه دکتر « دالریمپل » و همفکرانش، « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » را موجب اختلالات محاسباتی شمرده اند، ما نیز می توانیم این مسئله را به گذشته تعمیم داده و در تمامی طول عمرهای محاسبه شده در مورد فسیل ها، تشکیک ایجاد نماییم، زیرا ممکن است در موقع تشکیل سنگ های مذکور نیز « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » ها وارد نمونه ها شده باشند!!!
3) ثالثاً به نظر می رسد که دکتر « دالریمپل » و همفکرانش، تأثیرات سایر فاکتورهای محیطی همچون « فرم های متغیر شیمیایی »، « فشارهای مختلف وارد شده از سوی اتمسفر و لایه های زمین شناسی فوقانی »، « تغییر فاصله ی زمین از خورشید »، « بروز دفعات متعددی از شراره های خورشیدی » و ... بر سرعت واپاشی هسته ای را که در مطالعات علمی دهه های اخیر کشف شده اند(52) و نیز صدها عامل نامکشوف دیگر را در این میان نادیده گرفته اند و اختلافات فاحش ملاحظه شده بین طول عمر واقعی نمونه های زمین شناسی و دیرینه شناسی با طول عمر محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » را تنها به علت وجود « آرگون اضافی : Excess Argon » دانسته اند! این در حالی است که همان گونه که در بخش های قبلی مقاله نیز مورد اشاره قرار گرفت، حتی نمونه های شامل سایر عناصر رادیواکتیو شامل « رادیوم 226 : 226 Ra »، « بریلیوم 7 : 7 Be »، « سیلیسیوم 32 : 32 Si »، « یوروپیوم 152 : 152 Eu »، « منگنز 54 : 54 Mn » و « تریتیوم 3 : 3 H » که وجود « آرگون اضافی : Excess Argon » تأثیری در محاسبات مربوط به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » مرتبط با آن ها نیز ندارد، باز هم می بینیم که سرعت واپاشی هسته ای آن ها، تحت تأثیر عوامل محیطی همچون « فرم های متغیر شیمیایی »، « فشارهای مختلف وارد شده از سوی اتمسفر و لایه های زمین شناسی فوقانی »، « تغییر فاصله ی زمین از خورشید »، « بروز دفعات متعددی از شراره های خورشیدی » و ... قرار می گیرد!(53) بنابراین به نظر می رسد که توجیهات « دالریمپل » و همفکرانش، بیش از حد ساده انگارانه بوده است!
4) رابعاً بر خلاف ادعای « دکتر دالریمپل » و همفکرانش که تنها به 3 مورد فوق اشاره نموده اند و آن ها را به عنوان استثنائاتی که به دلیل وجود ناخالصی و « گزنولیت (زنولیت) : Xenoliths » رخ داده اند، معرفی کرده اند، نمونه های متعدد دیگری نیز در عالم واقع و در طبیعت یافت شده اند که باز هم اختلافات بسیار فاحش و واضحی را بین زمان حقیقی تشکیل این نمونه ها و زمان محاسبه شده توسط روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » نشان می دهند! مثال های زیر، گوشه ای از این تناقضات کشف شده را نشان می دهد:(54)
نام محل مورد مطالعه
طول عمر واقعی (بر اساس مشاهدات مستقیم یا مستندات قوی تاریخی)
طول عمر محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر پایه ی واکنش تبدیل 40 K به 40 Ar
جریان آبشار آکا، هاوایی (Akka Water Fall flow, Hawaii)
دوره ی پلئیستوسن
حدود 32 میلیون سال؟!!!
مرجع (Reference)
بازالت کیلائوا ایکی، هاوایی (Kilauea Iki basalt, Hawaii)
1959 میلادی
حدود 8/5 میلیون سال؟!!!
Krummenacher, 1970
بمب های آتشفشانی، کوه استرومبولی، ایتالیا (Mt. Stromboli., Italy, volcanic bomb)
23 سپتامبر 1963 میلادی
حدود 2 میلیون و 400 هزار سال؟!!!
Krummenacher, 1970
بازالت کوه اتنا، سیسیل (Mt. Etna basalt, Sicily)
ماه می 1964 میلادی
حدود 700 هزار سال؟!!!
Krummenacher, 1970
ابسیدین ارتفاعات جزیره ی پزشکی، کوه های شیشه ای، کالیفرنیا (Medicine Lake Highlands obsidian, Glass Mountains, California)
کمتر از 500 سال
حدود 12 میلیون و 600 هزار سال؟!!!
Krummenacher, 1970
بازالت هوالالای، هاوایی (Hualalai basalt, Hawaii)
1800 - 1801 میلادی
حدود 22 میلیون و 800 هزار سال؟!!!
Krummenacher, 1970
بازالت رانیگیتوتو، اوکلند، نیوزیلند(Ranigitoto basalt, Auckland, New Zealand)
کمتر از 800 سال
حدود 150 هزار سال؟!!!
Krummenacher, 1970
توپی بازالت قلیایی، بنه، نیجریه (Alkali basalt plug, Benne, Nigeria)
کمتر از 30 میلیون سال
حدود 95 میلیون سال؟!!!
McDougall et al, 1969
Fisher, 1971
نام محل مورد مطالعه
طول عمر واقعی (بر اساس مشاهدات مستقیم یا مستندات قوی تاریخی)
طول عمر محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » بر پایه ی واکنش تبدیل 40 K به 40 Ar
مرجع (Reference)
بازالت زیتونی، تپه های ناتان، سرزمین ویکتوریا، قاره ی قطب جنوب (Olivine basalt, Nathan Hills, Victoria Land, Antarctica)
کمتر از 300000 سال
حدود 18 میلیون سال؟!!!
Armstrong, 1978
آنورتوکلاز در بمب آتشفشانی، کوه اربوس، قاره ی قطب جنوب (Anorthoclase in volcanic bomb, Mt. Erebus, Antarctica)
1984 میلادی
حدود 640 هزار سال؟!!!
Esser et al, 1979
بازالت کیلائوا، هاوایی (Kilauea basalt, Hawaii)
کمتر از 200 سال
حدود 21 میلیون سال؟!!!
Noble and Naughton, 1968
بازالت کیلائوا، هاوایی (Kilauea basalt, Hawaii)
کمتر از 1000 سال
حدود 42 میلیون و 900 هزار سال؟!!!
Dalrymple and Moore, 1968
بازالت صعودی آرام شرقی (East Pacific Rise basalt)
کمتر از 1000000 سال
حدود 690 میلیون سال؟!!!
Funkhouser et al, 1968
بازالت کوه دریایی، نزدیک بخش صعودی آرام شرقی (Seamount basalt, near East Pacific Rise)
کمتر از 2500000 سال
حدود 580 میلیون سال (محاسبه توسط فانکهاوزر)؟!!!
حدود 700 میلیون سال (محاسبه توسط فیشر)؟!!!
Funkhouser et al, 1968
Fisher, 1972
بازالت صعودی آرام شرقی (East Pacific Rise basalt)
کمتر از 600000 سال
حدود 24 میلیون و 200 هزار سال؟!!!
Dymond, 1970
جریان آندزیت، کوه انگاوروهو، نیوزیلند (Andesite flows, Mt Ngauruhoe, New Zeland)
سال های 1949 و 1954 میلادی
از 270 هزار سال الی 3/5 میلیون سال؟!!! (تفاوت های فاحش بین نمونه ها)!
Snelling, 1998
با اندکی دقت در جداول فوق، در می یابیم که برخلاف ادعای طرفداران استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، وجود محاسبات غلط و نادرست در بررسی عمر نمونه های زمین شناسی و دیرینه شناسی، از شیوع بسیار بالایی برخوردار است و برخلاف سخن آنان، این محاسبات غلط، تنها به چند استثناء مربوط نمی شوند! در واقع تعدد محاسبات غلط و نادرست در محاسبه ی عمر نمونه های زمین شناسی و دیرینه شناسی، آن هم در بررسی بر مبنای یکی ار پرکاربردترین واکنش های واپاشی هسته ای رادیواکتیو (واکنش 40 Ar → 40 K)، نشان می دهد که اتکا بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در جهت تعیین طول عمر نمونه های زیست شناسی و زمین شناسی، چندان صحیح و دقیق نمی باشد!
به طور خلاصه، با توجه به مطالبی که در قسمت چهارم سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل: منطقه ی ممنوعه! » ذکر گردید، در می یابیم که بر خلاف ادعاهای طرفداران « فرضیه ی تکامل »، طول عمر و قدمت فسیل ها که عمدتاً بر پایه ی روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » محاسبه گردیده اند، دقیق و صحیح نمی باشند! چرا که استفاده از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » در محاسبه ی طول عمر فسیل ها، بر پایه ی مفروضاتی بنا نهاده شده است که امروزه این مفروضات، تا حدود زیادی نقض شده و زیر سوال رفته است! مفروضاتی همچون « عدم تأثیر فاکتورهای محیطی بر زمان واپاشی هسته ای »، « عدم ورود ناخالصی به نمونه های مورد مطالعه »، و ... در حال حاضر با چالش های جدی مواجه می باشند و صدق این مفروضات، کاملاً زیر سوال رفته است!
در عرصه ی عملی و میدانی نیز مطالعات انجام شده بر روی نمونه های زمین شناسی، نشان دهنده ی وجود تناقضات فاحش و چشمگیری بین طول عمر واقعی نمونه ها و طول عمرهای محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد! محاسبه ی طول عمر 8/5 میلیون سال برای نمونه ای که فقط 11 سال از عمر آن می گذشته است و محاسبه ی طول عمر 23 میلیون سال، برای نمونه ی 170 ساله، از شاهکارهایی است که در نتیجه ی اتکا بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » به دست آمده است!!!(55)
مطالب این مقاله، نشان می دهد که زمان های محاسبه شده برای بسیاری از فسیل ها و سنگواره ها، دارای عدم دقت و صحت لازم بوده و باید بازنگری جدی در مورد محاسبات مربوط به این طول عمرها انجام شود. (در برخی موارد نیز به دلیل عدم اطلاع از کم و کیف تأثیرات محیط چند میلیون سال قبل بر واپاشی هسته ای، اصولاً امکان محاسبه ی دقیق در آینده نیز ممکن نخواهد بود!!!)
با توجه به عدم دقت و صحت کافی طول عمرهای ارایه شده در مورد فسیل های مکشوفه، توالی های سنگواره ای که توسط طرفداران « فرضیه ی تکامل » ارایه می شود، عملاً با داستان « آلیس در سرزمین عجایب »! تفاوتی ندارد! چرا که وقتی برای نمونه ی زمین شناسی مربوط به قرن 20 میلادی، در آزمایشگاه مربوط به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، طول عمر 8/5 میلیون ساله محاسبه می شود، هیچ بعید نیست که سنگواره ای که تاکنون با اتکا به همین روش، حدود 3/6 میلیون سال قدمت برایش در نظر گرفته می شد، عملاً سنگواره ی 30000 ساله بوده باشد! و بالعکس، نمونه ای که تاکنون 1/5 میلیون سال برایش قدمت در نظر گرفته می شد، عملاً طول عمر 5 میلیون ساله داشته باشد!!!
با در نظر گرفتن این تشویش، اعوجاج و عدم صحت در طول عمرهای محاسبه شده ی فسیل ها تا به امروز، به نظر نمی رسد که آن بخش از توالی فسیل ها (سنگواره ها) که طرفداران « فرضیه ی تکامل » به آن ها تمسک می جستند، در عالم واقع و طبیعت نیز صدق نماید! چرا که آن فسیلی که تکامل شناسان مدعی بودند در 10 میلیون سال قبل بوده، بعید است که واقعاً مربوط به 10 میلیون سال قبل باشد و آن فسیل 8 میلیون ساله، واقعاً 8 میلیون ساله باشد!!!
با توجه به اشتباهات محاسباتی فاحش موجود در روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating »، آن فسیل 8 میلیون ساله، ممکن است در اصل، عمر 12 میلیون ساله داشته و فسیل 10 میلیون ساله ی مورد ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل »، در عالم واقع تنها 4 میلیون سال قدمت داشته باشد!!! با این اوصاف، ادعاهای قبلی « تکامل شناسان » که فسیل اشتباهاً محاسبه شده ی 10 میلیون ساله شان را جد و نیای فسیل اشتباهاً 8 میلیون سال محاسبه شده، می پنداشتند، از بیخ و بن غلط و ناصحیح می گردد!!!:
آن چه که محاسبات اشتباه بر سر توالی فسیل ها می آورد!؛ تصویر سمت چپ، یکی از تصاویری است که طرفداران تکامل بر اساس محاسبات مبتنی بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » که تاکنون استفاده می شده است، سازمان داده اند. بر اساس این نوع محاسبات، فسیل ها را بر اساس قدمتی که محاسبه نموده اند، چینش داده تا از آن ها به عنوان شاهدی بر مدعای خود بهره بگیرند. تصویر سمت راست: با توجه به وجود تناقضات و اشتباهات فاحش در زمان سنجی رادیواکتیو (از جمله محاسبه ی طول عمر 8/5 میلیون سال برای نمونه ای که فقط 11 سال از عمر آن می گذشته است!!!)، بسیار محتمل است که طول عمر حقیقی فسیل های مذکور، با آن چه تکامل شناسان ادعای آن را دارند، تفاوت عمده داشته باشد! با این اوصاف توالی زمانی فسیل های مذکور تغییر کرده و این شواهد مورد استفاده ی تکامل شناسان نیز زیر سوال می رود!!!
پاسخ به یک شبهه: در این بخش از سخنان ما، ممکن است طرفداران فرضیه ی تکامل این اشکال را به ما وارد نمایند که حتی در صورت بروز اشتباهات محاسباتی در محاسبه ی طول عمر سنگواره ی کشف شده از یک کشور یا قاره ی خاص، با بررسی فسیل های مشابه از همان گونه ی خاص جانوری که در کشور یا قاره ی دیگری کشف می گردد، می توان بر اشتباهات محاسباتی غلبه نمود و با میانگین گرفتن از سنین محاسبه شده به روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » فسیل های مختلف کشف شده از یک نوع جانور زنده (برای مثال دایناسور) که در قاره های مختلفی کشف شده اند، می توان بر اشتباهات محاسباتی فائق آمد!
این سخن گرچه در برخی موارد می تواند صادق و درست باشد، اما در کل صحیح نیست! زیرا اولاً تعدد نمونه ها، اشتباهات محاسباتی را به حداقل می رساند، اما تا حد صفر کاهش نمی دهد. ثانیاً این سخن تنها در مواردی می تواند تا حدودی صدق کند که جانور مورد مطالعه، دارای فسیل های متعدد کشف شده از نقاط مختلف جهان باشد. برای مثال دایناسور « تیرانو سوروس رکس : Tyrannosaurus rex » که فسیل های مربوط به آن به وفور و در مناطق مختلف جهان مکشوف گردیده اند (حداقل 30 فسیل)،(56) می تواند مصداق سخن تکامل شناسان قرار بگیرد؛ اما بسیار جالب است بدانیم که بسیاری از فسیل های مکشوفه، از تعدد کافی برخوردار نیستند و تنها در حد یک یا چند عدد یافت شده اند و حتی در برخی موارد، فقط بخش کوچکی از اسکلت آن ها (فقط سر یا دندان یا ...) کشف گردیده و متأسفانه همین تک نمونه ها ملاک ارزیابی قرار گرفته است! برای مثال در مورد دایناسورهای « آناسازی سوروس : Anasazisaurus » و « ناشویبیتوساروس : Naashoibitosaurus » تنها یک فسیل کشف شده از هر کدام وجود دارد و حتی تک فسیل کشف شده نیز تمامی استخوان های جانور را در بر ندارد!(57) اما جالب این که « تکامل شناسان » با اتکا به همین تک نمونه های ناقص، طول عمر این فسیل ها و زمان زیستن این دایناسورها را معین کرده و به داستان سرایی در مورد آن ها پرداخته اند.
جالب این که این فقر اطلاعاتی و کمبود فسیل ها، در مورد فسیل های مربوط به توالی تکامل انسان بیشتر به چشم می خورد! تا آن جا که بسیاری از فسیل های منسوب به اجداد یا خویشاوندان انسان های امروزی، تنها فقط در یک نقطه و به تعداد یک عدد کشف شده اند و « تکامل شناسان » نیز بر اساس محاسبه ی زمان سنجی رادیومتریک همین تک فسیل ها، به جمع بندی عجولانه دست زده و به افسانه سرایی پرداخته اند!!! فسیل هایی همچون فسیل منسوب به جانوران به اصطلاح تکامل شناسان « انسان سا : Hominid » ی موسوم به « جنوبی کپی بحرالغزالی : Australopithecus bahrelghazali »، « کنیا مردم پخت رخ : Kenyanthropus platyops » و ... فقط و فقط در حد یک نمونه فسیل کشف شده یا حتی فقط بخش کوچکی از یک فسیل کشف شده را شامل می شده اند(58) و کاشفان آن ها تنها بر اساس همان یک نمونه فسیل کشف شده، دست به محاسبه ی طول عمر آن ها زده اند!!! نمونه های دیگری شامل « جنوبی کپی سدیبا : Australopithecus sediba » نیز تنها شامل دو نمونه فسیل بوده است!(59) و جالب این که کاشفان آن ها نیز مبنای محاسبات خود را، تنها همین نمونه های اندک، قرار داده اند!!! با توجه به مطالبی که در بخش های قبلی مقاله مورد اشاره قرار گرفت، احتمال خطا در محاسبه ی طول عمر فسیل های مکشوفه، قویاً بالا است و برای فسیل هایی که تنها شامل یک یا دو نمونه می باشند، بیش از فسیل های شامل چندین نمونه می باشد. با عنایت به این مسئله نیز درخواهیم یافت که بسیاری از فسیل های مورد اشاره ی تکامل شناسان نیز به دلیل تک فسیل بودن یا حاوی تعداد اندکی فسیل بودن، مستعد اشتباه محاسباتی در طول عمرشان می باشند.
یک تذکر بسیار مهم: علاوه بر روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » که به عنوان پرکاربردترین روش در زمان سنجی نمونه های زمین شناسی، زیست شناسی و دیرینه شناسی مورد استفاده قرار می گیرد، روش های زمان سنجی دیگری نیز وجود دارند که صد البته نسبت به « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » از اهمیت، اعتبار و دقت کمتری برخوردارند. برای مثال روش « زمان سنجی بر پایه ی اسیدهای آمینه : Amino acid Dating » نیز یک روش زمان سنجی است که بر اساس محاسبه ی نسبت های اسید آمینه های نوع D و نوع L موجود در نمونه های پروتئین های فسیل ها شکل گرفته است و بر پایه ی نسبت بین این دو نوع ایزومر نوری اسیدهای آمینه، و با فرض اینکه بعد از مرگ جاندار و به مرور زمان، کم کم تعدادی از ایزومرهای نوری نوع L اسیدهای آمینه تبدیل به نوع D می شوند، سازماندهی گردیده است.(60) ما در این مقاله به صورت تفصیلی به نقد و بررسی روش « زمان سنجی بر پایه ی اسیدهای آمینه : Amino acid Dating » نپرداخته ایم؛ چرا که این روش نیز دقیق و معتبر نمی باشد و چندان در مجامع علمی نیز مورد استفاده قرار نمی گیرد.(61) دلیل این امر نیز این مسئله است که سرعت تبدیل ایزومر L اسید آمینه به ایزومر D اسید امینه بعد از مرگ، تحت تأثیر عوامل محیطی چون « دما »، « غلظت آب در محیط »، « PH »، « میزان اتصال »، « سایز ماکرومولکول »، « محل خاص در ماکرومولکول »، « تماس با خاک »، « حضور آلدئید ها »، « غلظت بافرها » و « قدرت یونی محیط » قرار دارد(62) و با توجه به نامشخص بودن این عوامل محیطی در طی چندین میلیون سال قبل بر روی نمونه ی مورد مطالعه، عملاً استفاده از روش « زمان سنجی بر پایه ی اسیدهای آمینه : Amino acid Dating » در تعیین طول عمر فسیل ها غیرممکن بوده و به بیان بهتر حتی این روش از روش « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » نیز کم دقت تر می باشد! به همین دلیل روش « زمان سنجی بر پایه ی اسیدهای آمینه : Amino acid Dating » کاربرد چندانی در محاسبه ی طول عمر فسیل ها ندارد(63) و ما به همین دلیل از نقد تفصیلی آن چشم می پوشیم.
تذکر بسیار مهم: در بین برخی مسیحیان طرفدار « خلقت گرایی : Creationism »، عقیده به « زمین جوان : Young Earth » وجود دارد و به این عقیده، « خلقت گرایی مبتنی بر نظریه ی زمین جوان : Young Earth Creationism (YEC) » اطلاق می گردد(64) و تعدادی از دانشمندان زیست شناس و زمین شناس مخالف « فرضیه ی تکامل »، طرفدار « خلقت گرایی مبتنی بر نظریه ی زمین جوان : Young Earth Creationism (YEC) » می باشند. در دیدگاه « خلقت گرایی مبتنی بر نظریه ی زمین جوان : Young Earth Creationism (YEC) »، اعتقاد بر این است که بر طبق تعالیم کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، طول عمر زمین بین 5700 سال تا 10000 سال می باشد!(65)
در این بخش از مقاله، خاطر نشان می کنیم که ما با این عقیده، موافق نیستیم و معتقدیم بنا بر آیات و روایات، عدد قطعی پیرامون طول عمر زمین نمی توان به دست آورد.(66) در ضمن، بسیاری از آیات و روایات، به طولانی بودن عمر زمین اشاره می نمایند.(67) إن شاء الله بحث در این خصوص را به بخش های پایانی این سلسله مقالات موکول می نماییم.
در پایان این قسمت از مقاله، مجدداً یادآوری می نماییم که با توجه به تناقضات، اشتباهات، و عدم صحت کافی موجود در محاسبات مربوط به طول عمر فسیل ها (سنگواره ها) که عمدتاً نیز بر پایه ی مطالعات انجام شده بر اساس روش غیر قابل اعتماد « زمان سنجی رادیومتریک : Radiometric Dating » می باشد، حتی طول عمر فسیل های مورد ادعای طرفداران « فرضیه ی تکامل »، با چالش ها و ابهامات جدی رو به رو است و به همین دلیل، نمی توان به زمان های منسوب به فسیل های کشف شده، اعتماد کافی نمود. این امر، مشکل بزرگی در جهت پذیرش فسیل ها و سنگواره ها به عنوان یک شاهد قابل اعتماد در بررسی های تکاملی پدید می آورد! تا آن جا که بنا بر آخرین مطالعات انجام شده، حتی زمان های منسوب به این فسیل ها نیز قابل اعتماد نمی باشد!!! بنابراین این مسئله، خود مانعی بزرگ در جهت ادعاهای طرفداران « فرضیه ی تکامل » و قبول سخنان آن ها در مورد فسیل های مکشوفه می گردد!
در پایان مجدداً متذکر می شویم که این تمام ادله ی ما در رد سخنان طرفداران « فرضیه ی تکامل » پیرامون فسیل ها نیست! بلکه این قسمت از مقاله، بخش اول نقد سخنان تکامل شناسان پیرامون فسیل ها می باشد! ان شاء الله در پنج یا شش قسمت آتی این سلسله مقالات، به ادامه ی نقد علمی سخنان و ادعاهای طرفداران « فرضیه ی تکامل » پیرامون فسیل ها می پردازیم و پس از اتمام قسمت های مربوط به فسیل شناسی، به نقد و ابطال ادعاهای تکامل شناسان در سایر حوزه های بیولوژی از جمله مباحث مرتبط با بیولوژی سلولی و مولکولی خواهیم پرداخت. از خداوند متعال درخواست می نماییم تا إن شاء الله ما را در ادامه ی مسیر یاری فرماید.
به امید این که هر چه زودتر عظمت پوشالی ستمگران و ایادی آنان فرو ریزد.
به امید ظهور منجی موعود، حضرت مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
شهریور ماه 1391
منابع و مآخذ1 -
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htmو
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_datingو
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating2 -
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htmو
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_datingو
http://www.answers.com/topic/radiometric-datingو
http://en.wikipedia.org/wiki/Radioactive_decayو
http://www.answers.com/topic/radioactive-decay3 -
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htmو
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_datingو
http://www.answers.com/topic/radiometric-datingو
http://en.wikipedia.org/wiki/Radioactive_decayو
http://www.answers.com/topic/radioactive-decayو
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiocarbon_datingو
http://www.answers.com/topic/radiocarbon-dating4 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_datingو
http://www.answers.com/topic/radiometric-datingو
http://en.wikipedia.org/wiki/Radioactive_decayو
http://www.answers.com/topic/radioactive-decayو
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiocarbon_datingو
http://www.answers.com/topic/radiocarbon-dating5 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_datingو
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating6 -
http://www.euronuclear.org/info/encyclo ... oducts.htm7 -
http://oceanexplorer.noaa.gov/edu/learn ... 5_la1.html8 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_datingو
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating9 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_datingو
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating10 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm11 -
http://oceanexplorer.noaa.gov/edu/learn ... 5_la1.htmlو
http://www.fas.org/irp/imint/docs/rst/S ... t2_1b.html12 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm13 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htmو
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htm14 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htmو
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htm15 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htmو
http://science.howstuffworks.com/enviro ... e-age1.htmو
http://www.bobspixels.com/kaibab.org/ge ... _layer.htmو
http://www.plainscreation.org/scientifi ... age004.jpgو
http://www.geolsoc.org.uk/gsl/education ... e3464.html16 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_datingو
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating17 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiometric_datingو
http://www.answers.com/topic/radiometric-dating18 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
19 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
20 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
21 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm22 -
http://www.tulane.edu/~sanelson/eens211 ... dating.htm23 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Anasazisaurusو
http://www.answers.com/topic/anasazisaurus24 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
25 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
26 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
27 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
28 -
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
29 -
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9% ... 9%84%DB%8Cو
https://www.msu.edu/~heslipst/contents/ ... hazali.htmو
Lebatard AE, Bourlès DL, Duringer P, Jolivet M, Braucher R, et al. (2008) Cosmogenic nuclide dating of Sahelanthropus tchadensis and Australopithecus bahrelghazali: Mio-Pliocene hominids from Chad. Proc Natl Acad Sci U S A 105: 3226–3231.
30 -
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
31 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Earth%27s_orbitو
http://en.wikipedia.org/wiki/Earthو
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=92183و
http://www.irannaz.com/news_print_166.html32 -
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
33 -
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
34 -
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
35 -
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
36 -
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
37 -
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
38 -
E. Norman et al., Evidence against correlations between nuclear decay rates and Earth–Sun distance. Astropart. Phys. 31 (2009) 135.
39 -
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
40 -
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.
41 -
http://www.sciencedaily.com/releases/20 ... 093253.htmو
http://news.stanford.edu/news/2010/augu ... 82310.htmlو
http://wattsupwiththat.com/2010/08/23/t ... ive-decay/و
http://www.stanford.edu/group/Sturrock/Peter/و
http://en.wikipedia.org/wiki/Peter_A._Sturrock42 -
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.
43 -
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.
44 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
و
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
و
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.
45 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Anasazisaurusو
http://www.answers.com/topic/anasazisaurus46 -
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9% ... 9%84%DB%8Cو
https://www.msu.edu/~heslipst/contents/ ... hazali.htmو
Lebatard AE, Bourlès DL, Duringer P, Jolivet M, Braucher R, et al. (2008) Cosmogenic nuclide dating of Sahelanthropus tchadensis and Australopithecus bahrelghazali: Mio-Pliocene hominids from Chad. Proc Natl Acad Sci U S A 105: 3226–3231.
47 -
http://science.howstuffworks.com/enviro ... on-141.htmو
http://en.wikipedia.org/wiki/Radiocarbon_datingو
http://www.answers.com/topic/radiocarbon-dating48 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Beryllium-10و
http://www.answers.com/topic/beryllium-1049 -
G.B. Dalrymple, The Age of the Earth (1991, Stanford, CA, Stanford University Press), Pages 132 - 134.
و
G.B. Dalrymple, "40Ar/36Ar Analyses of Historic Lava Flows," Earth and Planetary Science Letters, 6 (1969): pp. 47-55.
50 -
G.B. Dalrymple, "40Ar/36Ar Analyses of Historic Lava Flows," Earth and Planetary Science Letters, 6 (1969): pp. 47-55.
و
http://www.gate.net/~rwms/AgeEarth.htmlو
http://en.wikipedia.org/wiki/Xenolithو
http://www.answers.com/topic/xenolith51 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Xenolithو
http://www.answers.com/topic/xenolith52 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
و
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
و
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.
53 -
Chih-An Huh. Dependence of the Decay Rate of 7Be on Chemical Forms. Earth and Planetary Science Letters 171 (1999): 325-28.
و
Liu L, Huh C. Effect of pressure on the decay rate of 7Be. Earth Planet. Sci Lett, 2000, 180: 163-167.
و
Jenkins, J.H., Fischbach, E., Buncher, J.B., Gruenwald, J.T., Krause, D.E. & Mattes, J.J., Evidence of Correlations Between Nuclear Decay Rates and Earth-Sun Distance. Astroparticle Physics, 2009. 32(1): p. 42-46.
و
D.E. Alburger, G. Harbottle, E.F. Norton,Half Life of 32Si. Earth Planet Sci. Lett. 78 (1986) 168.
و
H. Siegert, H. Schrader, U. Schِtzig, Half-Life Measurements of Europium Radionuclides and the Long-Term Stability of Detectors. Appl. Radiat. Isot. 49 (1998) 1397.
و
E. D. Falkenberg, “Radioactive Decay Caused by Neutrinos?” Apeiron, Vol. 8, No. 2, 2001, pp. 32-45.
و
Jenkins, J.H. and E. Fischbach, Perturbation of nuclear decay rates during the solar flare of 2006 December 13. Astroparticle Physics, 2009. 31(6): p. 407-411.
54 -
Snelling, A. A. 1999. "Excess Argon": The "Archilles' Heel" of Potassium-Argon and Argon-Argon "Dating" of Volcanic Rocks. Acts & Facts. 28 (1).
و
Snelling, A.A., 1998. Andesite flows at Mt. Ngauruhoe, New Zealand, and the implications for potassium-argon ‘dating’. Proc. 4th ICC, pp. 503-525.
و
http://www.icr.org/research/index/researchp_as_r01/و
Radioisotopes & the Age of the Earth (E-Book), Larry Vardiman. Andrew A. Snelling. Eugene F. Chaffin., Institute for Creation Society (Publisher), 2000, Page 128.
55 -
Snelling, A. A. 1999. "Excess Argon": The "Archilles' Heel" of Potassium-Argon and Argon-Argon "Dating" of Volcanic Rocks. Acts & Facts. 28 (1).
و
Snelling, A.A., 1998. Andesite flows at Mt. Ngauruhoe, New Zealand, and the implications for potassium-argon ‘dating’. Proc. 4th ICC, pp. 503-525.
و
http://www.icr.org/research/index/researchp_as_r01/و
Radioisotopes & the Age of the Earth (E-Book), Larry Vardiman. Andrew A. Snelling. Eugene F. Chaffin., Institute for Creation Society (Publisher), 2000, Page 128.
56 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Tyrannosaurusو
http://www.answers.com/topic/tyrannosaurو
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%DB% ... 9%88%D8%B157 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Anasazisaurusو
http://www.answers.com/topic/anasazisaurusو
http://en.wikipedia.org/wiki/Naashoibitosaurusو
http://www.answers.com/topic/naashoibitosaurus58 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Australopi ... relghazaliو
http://www.answers.com/topic/australopi ... relghazaliو
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9% ... 9%84%DB%8Cو
http://en.wikipedia.org/wiki/Kenyanthropusو
http://www.answers.com/topic/kenyanthropus-platyopsو
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9% ... 8%B1%D8%AE59 -
http://www.sciencemag.org/content/328/5975/195.abstractو
http://en.wikipedia.org/wiki/Australopithecus_sedibaو
http://www.answers.com/topic/australopithecus-sediba60 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Amino_acid_datingو
http://www.answers.com/topic/amino-acid-dating-161 -
http://grisda.org/origins/12008.htmو
http://www.creation-science-prophecy.com/amino/و
http://en.wikipedia.org/wiki/Amino_acid_datingو
http://www.answers.com/topic/amino-acid-dating-162 -
http://grisda.org/origins/12008.htmو
http://www.creation-science-prophecy.com/amino/و
http://en.wikipedia.org/wiki/Amino_acid_datingو
http://www.answers.com/topic/amino-acid-dating-163 -
http://grisda.org/origins/12008.htmو
http://www.creation-science-prophecy.com/amino/و
http://en.wikipedia.org/wiki/Amino_acid_datingو
http://www.answers.com/topic/amino-acid-dating-164 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Young_Earth_creationismو
http://www.answers.com/topic/young-earth-creationism65 -
http://en.wikipedia.org/wiki/Young_Earth_creationismو
http://www.answers.com/topic/young-earth-creationism66 -
http://www.ghadeer.org/aqaed/raz_afrinsh/323-0001.htm67 -
http://www.ghadeer.org/aqaed/raz_afrinsh/323-0001.htm