دروغ بودن فرضيه تكامل داروين

شناخت دروغ بودن برخى از مطالبي كه در دانش جديد به عنوان مسلمات علمي معرفي و تبليغ مي شود

مديران انجمن: najm134, najm134, najm134

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت نهم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 10:10 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 9)


بسم الله الرحمن الرحيم


آيا ادعاهاي موجود پيرامون اطلاعات کسب شده از DNA نئاندرتال ها صحيح است؟

بعد از بررسي اشکالات، ابهامات و ايرادات مطالعات ژنتيکي فسيل ها بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، به بررسي ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون فسيل هاي « نئاندرتال ها » و نتايج حاصل از مطالعات ژنتيکي اين فسيل ها مي پردازيم. لازم به ذکر است که بيشترين حجم مطالعه ي ژنتيکي بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، بر روي فسيل هاي « نئاندرتال ها » انجام شده است که ما به همين دليل، به نقد و بررسي آن مي پردازيم.

در اين قسمت، ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون يافته هاي حاصل از مطالعات فسيل ها بر اساس روش « DNA باستاني : Ancient DNA » را مجدداً بيان کرده و انتقادات، ايرادات و اشکالات پيرامون آن ها را بيان مي نماييم:


الف) ادعا: « نئاندرتال ها » اجداد انسان هاي امروزي نيستند!!!(176)

نقد: قبلاً و در مباحث مربوط به فسيل شناسي نيز ذکر کرديم که با توجه به اين که ميانگين حجم جمجمه هاي « منتسب » به « نئاندرتال ها » بزرگتر از حجم جمجمه هاي انسان هاي امروز بوده است، و نيز دانستن اين که « نئاندرتال ها »، قطعاً قبل از انسانهاي امروزي، مي زيسته اند، صاحبان اين فسيل ها يعني « نئاندرتال ها » نمي توانسته اند در توالي هاي خطي، قبل از انسان هاي امروزي، قرار بگيرند:

Image
توالي فسيلي جمجمه هاي « انسان ساها : Hominids » به ترتيب زمان! همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، جمجمه ي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها : Neanderthals » (کادر قرمز رنگ)، حجيم تر از جمجمه ي فسيل هاي انسان هاي امروزي (کادر آبي رنگ)، بوده است! اين مسئله، موجب به هم خوردن توالي فسيلي خطي جمجمه هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » مي شود! خوش بختانه چنين اتفاقي دقيقاً در قسمت آخر توالي فسيلي خطي اتفاق افتاده و ما قطعاً مي دانيم که انسان هاي امروزي در عصر حاضر زندگي مي کنند!!! و اگر « نئاندرتال » وجود خارجي داشته باشد، قطعاً قبل از عصر کنوني مي زيسته است!!! بدين ترتيب، با توجه به بزرگتر و حجيم تر بودن جمجمه هاي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نسبت به انسان هاي امروزي، قطعاً توالي فسيلي خطي تکامل شناسان به هم خورده و آن ها نخواهند توانست از اين حربه براي پيش بردن ادعاهاي خودشان استفاده کنند!

البته متاسفانه علي رغم وجود اين واقعيت، تکامل شناسان در مجلات عمومي خود، کماکان سياست فريبکاري بي شرمانه ي خود را ادامه داده و هنوز توالي خطي « هومينيدها : انسان ساها » را بدون نمايش ويژگي هاي فسيلي « نئاندرتال ها » به نمايش مي گذارند.

ما نيز در مورد « نئاندرتال ها » چنين مي گوييم: در اين که بگوييم « نئاندرتال ها » گونه اي جدا از انسان ها بوده اند که قرن ها قبل از انسان ها مي زيسته اند و انسان ها از آن ها تکامل يافته اند، دلايل کافي وجود ندارد! ما نيز « نئاندرتال ها » را به عنوان گونه اي جدا از « انسان هاي امروزي » نمي دانيم که انسان هاي امروزي از آن تکامل يافته باشند!

اما سخن ما اين است که اصولاً « نئاندرتال ها » را جدا از « گونه ي انسان » نمي دانيم! بلکه اعتقاد داريم « نئاندرتال ها » ممکن است نژاد خاصي از انسان هاي باستاني ماقبل تاريخ، و يا مبتلايان به بيماري هاي خاصي مانند کمبود ويتامين D و ... باشند؛ شواهدي همچون ابزارسازي، سازمان دهي اجتماعي و ... در فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نيز اين مسئله را تأييد مي کند و ما در بخش هاي قبلي مقاله، مفصلاً به آن ها اشاره کرديم.

در مورد تفاوت هاي ژنتيکي اندکي که بين DNA « نئاندرتال ها » و انسان هاي به اصطلاح امروزي وجود دارد، مسايل مداخله گري که مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » را تحت تأثير قرار مي دهند - مانند تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک -، مانع از اعتماد به ادعاهاي تکامل شناسان در مورد شباهت ها و تفاوت هاي ژنوم « نئاندرتال ها » مي شود!!!

در واقع، به دليل تعدد عوامل مداخله گر مربوط به روش هاي مطالعاتي بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » و نيز بي توجهي تکامل شناسان نسبت به اين عوامل مداخله گر و عدم چاره جويي براي اين عوامل مشکل ساز، مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » ارزش چنداني ندارند و به هيچ عنوان قابل اعتماد نمي باشند! چرا که مجموعه ي عظيمي از بي مبالاتي ها، ساده انگاري ها، اشتباهات و ضعف ها، در آن ها وجود دارد!

البته روي ديگر اين مشکلات، مربوط به « DNA مرجع » انسان هاي امروزي است که آن نيز رويايي کودکانه بيش نيست! چرا که تا سال هاي سال، چيزي به عنوان « DNA مرجع » انسان هاي کنوني وجود ندارد! ما در ادامه به اين مسئله نيز خواهيم پرداخت.

اين اشکال در نبود « DNA مرجع » انسان هاي کنوني، ضعف بسيار بزرگي براي مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » مي باشند! چرا که حتي اگر مشکلات مربوط به خود DNA فسيل ها را کنار بگذاريم، باز هم معلوم نيست که DNA هاي حاصل از مطالعات فسيل ها، بايد با کدام DNA انسان هاي امروزي مقايسه شوند! (به ادامه ي همين مقاله، مراجعه فرماييد!)

به عبارت ديگر، گرچه روش « DNA باستاني : Ancient DNA » به نسبت مطالعات مبتني بر ظاهر فسيل ها، يک قدم رو به جلو است، اما به مثابه قدم اول در سفر 1 ميليون کيلومتري است و تا رسيدن به روشي اعتماد ساز، فاصله ي بسيار زيادي دارد!

بدين ترتيب ادعاهاي تکامل شناسان در مورد شباهت ها و تفاوت هاي بين DNA هاي منتسب به « نئاندرتال ها » و انسان هاي به اصطلاح « امروزي »، از نظر علمي با چالش ها و ابهامات جدي مواجه است و نمي توان به آن اعتماد نمود!

به صورت خلاصه، نظر ما در مورد « نئاندرتال ها » چنين مي باشد: « نئاندرتال ها » بخشي از جمعيت « انسان هاي ماقبل تاريخ » هستند که از « گونه » ي ما انسان ها مي باشند و به دلايل مختلفي همچون تفاوت هاي نژادي، ابتلا به بيماري ها و ...، تفاوت هاي ظاهري و اسکلتي با ما داشته اند! اگر روزي پيشرفت هاي تکنولوژيک بشر در حوزه ي مهندسي ژنتيک به حد قابل اعتمادي برسد، به اين نکته خواهد رسيد که ژنوم « نئاندرتال ها » با ژنوم ما انسان ها تفاوت هاي جدي ندارد و تفاوت هاي ژنتيکي مختصري که با برخي نژادهاي انساني ممکن است ديده شود، در محدوده ي تفاوت هاي ژنتيکي است که در عصر حاضر نيز در بين جمعيت هاي انساني وجود دارد (به بحث کالاش ها و نيز ادامه ي مطلب مراجعه فرماييد).

ب) ادعا: « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان ها »، در حدود 400000 سال، 500000 سال يا 800000 سال پيش از يکديگر جدا شده اند!!!(176) (تنوع اين اعداد شگفت انگيز است!!!)

نقد: وجود اعداد متعدد و کاملاً متفاوت در مورد زماني که تکامل شناس ها در مورد جدا شدن « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح مدرن » از « جد مشترکشان » در نظر گرفته اند، خود خبر از تناقض هاي ناشي از تخمين هاي غلط تکامل شناسان پيرامون زمان « جدا شدن نئاندرتال ها از انسان ها » (البته به زعم تکامل شناسان!) مي دهد! به قول ضرب المثل معروف: رنگ رخساره خبر مي دهد از حال درون!

اما اين اعداد متفاوت ذکر شده در مورد زمان جدا شدن « نئاندرتال ها » و « انسان هاي امروزي » از « جد مشترکشان » تا چه حد منطبق بر واقعيت مي باشد؟

روش هاي مختلفي که تکامل شناسان از آن ها براي تخمين زمان جدا شدن « نئاندرتال ها » و « انسان هاي امروزي » از « جد مشترکشان » بهره برده اند، شامل موارد زير هستند که همگي داراي اشکال اساسي هستند:

A) روش زمان سنجي راديومتريک که به خصوص در موارد مربوط به بررسي هاي آناتوميک و ظاهري فسيل ها از آن استفاده مي شود و در مقاله ي « فرضيه ي تکامل: منطقه ي ممنوعه! - 4 »، مفصلاً به اشکالات، ايرادات و ابهامات آن اشاره گرديد.(2)

B) روش استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA)(170) که نوعي روش مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » است که در طي اين روش، بر اساس تفاوت ها و شباهت هاي موجود بين DNA ميتوکندريال (mtDNA) انسان هاي به اصطلاح « امروزي » و DNA هاي ميتوکندريال (mtDNA) منتسب به « نئاندرتال » و با فرض اين که: 1- ميزان بروز جهش ها در DNA ميتوکندريال (mtDNA) در طول زمان، مقدار ثابتي دارد، 2- DNA ميتوکندريال فقط از مادر به فرزندان انتقال مي يابد، و 3 - ميزان و نوع DNA ميتوکندريال (mtDNA) در همه ي بافت هاي بدن و در تمامي سنين، مقدار و نوع ثابتي است، محل جدا شدن « گونه » هاي مختلف در طي تاريخ تکاملي! و محل انشعاب آن ها از جد مشترک! سنجيده مي شود!

اما اين پيش فرض ها توسط کشفيات جديد علم ژنتيک، به شدت زير سوال رفته است و بطلان اين مفروضات مشخص گرديده است! بدين ترتيب که علاوه بر مشکلات کلي مربوط به مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » - مانند تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک - که در تمامي مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » وجود دارد، مشکلات جدي اختصاصي نيز در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA) ملاحظه مي گردد که از مهم ترين آن ها مي توان به ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري DNA ميتوکندريال (mtDNA)(196)، فراواني قابل توجه ناهمگوني DNA ميتوکندريال (mtDNA) يا هتروپلاسمي در سلول هاي بدن انسان(197)، تفاوت ميزان هتروپلاسمي در بافت هاي مختلف و سنين مختلف(198)، و نيز تخمين اشتباه سرعت بروز جهش ها در DNA ميتوکندريال (mtDNA)(199) اشاره کرد!

به عبارت ديگر، با وجود کشفيات جديد علم ژنتيک، ادعاهاي قبلي تکامل شناسان در مورد استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA) در تبارشناسي و کشف زمان انشعاب گونه ها، از بيخ و بن غلط بوده و در حال حاضر هيچ روش مناسبي که بتوان با استفاده از DNA ميتوکندريال (mtDNA)، زمان انشعاب « گونه ها » را محاسبه کرد، وجود ندارد و با توجه به محدوديت ها و فاکتورهاي مداخله گر شناخته شده و ناشناخته، تا ساليان سال نيز اميد نمي رود که بتوان از چنين روشي استفاده کرد!

جالب اين که بسياري از زيست شناسان نيز به تبعات ناگوار اين گونه کشفيات جديد براي تکامل شناسان پرداخته اند! و لزوم بازبيني مفروضات قبلي در حوزه ي تغييرات زماني DNA ميتوکندريال (mtDNA) که به اصطلاح « ساعت ميتوکندريال : Mitochondrial Clock » ناميده مي شود را مطرح نموده اند!!!:(200)

Image
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

Image
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

Image
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد و ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکار جديدي براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. همچنين جالب است بدانيم که تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

Image
امروزه بسياري از دانشمندان، اين حقيقت را پذيرفته اند که مطالعه در حوزه ي « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، بسيار پيچيده تر از آن است که قبلاً تصور مي شد؛ همچنين اين محققان معتقدند که ادعاهاي ساده انگارانه ي قبلي مي بايست، تعديل گردد و راهکارهاي نويني براي مطالعات جديد، در خدمت گرفته شود. از سوي ديگر، تعدادي از محققين نيز به صراحت درباره ي عواقبي که اين کشفيات جديد براي « تکامل شناسان » در پي دارد، اشاره کرده اند و اين کشفيات را موجب نگراني « تکامل شناسان » دانسته اند!

با توجه به مطالب گفته شده، مي توان دريافت که داده هاي به دست آمده از مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، بر مفروضاتي کاملاً غلط استوار بوده و بسياري از يافته هاي منتسب به چنين مطالعاتي، به هيچ عنوان قابل اعتماد نيست! اما متاسفانه تکامل شناسان با بي اعتنايي به اين کشفيات و سانسور زيرکانه ي اين اطلاعات، خواسته هاي خود را به پيش مي برند!

C) روش سوم مورد استفاده ي تکامل شناسان براي بررسي زمان جدا شدن « گونه » ي موسوم به « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، روش استفاده از « DNA هسته اي » است که نوعي روش مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مي باشد. در طي اين روش، بر اساس تفاوت ها و شباهت هاي موجود بين « DNA هسته اي » انسان هاي به اصطلاح « امروزي » و DNA هسته اي » منتسب به « نئاندرتال ها » و با فرض اين که ميزان بروز جهش ها در DNA هسته اي در طول زمان، مقدار ثابتي دارد، محل جدا شدن « گونه » هاي مختلف در طي تاريخ تکاملي! و محل انشعاب آن ها از جد مشترک! سنجيده مي شود!

اما روش مطالعه اي و مقايسه اي مبتني بر تفاوت ها و شباهت هاي DNA هسته اي « نئاندرتال ها » و انسان هاي به اصطلاح « مدرن » نيز با مشکلات و ابهامات مهمي رو به رو است! در واقع، علاوه بر مشکلات کلي مربوط به مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA » - مانند تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک -که در مورد تمامي مطالعات مبتني بر روش « DNA باستاني : Ancient DNA » وجود دارد، برخي مشکلات نيز در حوزه ي مطالعات DNAهسته اي به چشم مي خورد که مفصلاً در پاراگراف هاي بعدي به آن ها اشاره خواهيم نمود.

البته ناگفته نماند که 2 مطالعه ي مهم مرتبط با DNA هسته اي که تکامل شناسان براي بيان زمان انشعاب « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح امروزي » يا « انسان هاي خردمند » بهره جسته اند، به شدت مخدوش بوده و تناقضات آشکاري با يکديگر دارند! به نحوي که حتي محققان ديگر نيز، نسبت به تناقضات موجود در اين 2 مقاله، واکنش نشان داده اند!:(208)

Image
2 مطالعه ي مهم مرتبط با DNA هسته اي که تکامل شناسان براي بيان زمان انشعاب « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح امروزي » يا « انسان هاي خردمند » بهره جسته اند، به شدت مخدوش بوده و تناقضات آشکاري با يکديگر دارند! به نحوي که حتي محققان ديگر نيز، نسبت به تناقضات موجود در اين 2 مقاله، واکنش نشان داده اند!

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، هيچکدام از روش هاي مطالعه بر روي فسيل ها که به بررسي زمان انشعاب فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح مدرن » مي پردازند، صحت و دقت چنداني نداشته و ادعاهاي مبتني بر آن ها، ادعاي گزافي بيش نيست! چرا که تا سال هاي سال نيز نمي توان در مورد چنين ادعاهايي، شواهد کافي فراهم نمود و اعداد متفاوت و متناقض ذکر شده براي زمان انشعاب « نئاندرتال ها » از « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، بر اين سخن ما صحه مي گذارد!

با توجه به مطالب ذکر شده، بايد به تکامل شناسان متذکر شد که اظهارات آنان در اين خصوص، کاملاً کودکانه و ناشي از کوته بيني و ساده نگري آن ها نسبت به مقوله ي علم مي باشد!

ج) ادعا: ژنوم نئاندرتال ها و انسان ها حدود % 99.5 يا % 99.9 با يکديگر شباهت دارد!(176)

نقد: در مورد ادعاي فوق که از سوي تکامل شناسان مطرح شده است، بايد بگوييم که ما به طور کلي با ادعاهاي مطرح شده درباره ي شباهت بيش از % 99.5 يا % 99.9 DNA و ژنوم « نئاندرتال ها » مشکلي نداريم! بلکه اصولاً معتقديم ژنوم و DNA « نئاندرتال ها »، تفاوت چنداني با DNA « انسان هاي به اصطلاح امروزي » ندارد! در واقع ما معتقديم که « نئاندرتال ها » جزء « گونه » ي « انسان » يا « انسان خردمند » بوده اند و متعلق به « گونه » ي ديگري نيستند! و اختلافات اسکلتي احتمالي آن ها نيز به دلايلي همچون تفاوت هاي نژادي، ابتلا به بيماري ها و ... بوده است!

اما آيا اصولاً ادعاهاي مطرح شده در رابطه با نتايج حاصل از مطالعه و مقايسه ي DNA و ژنوم « نئاندرتال ها » و « انسان هاي امروزي »، صحت دارد؟ آيا واقعاً مقايسه ي DNA « نئاندرتال ها » با DNA انسان هاي کنوني، امکان پذير است؟

در يک کلام بايد گفت: خير! در حال حاضر، امکان مقايسه ي صحيح DNA « نئاندرتال ها » با « انسان هاي به اصطلاح مدرن » وجود ندارد و تا ساليان سال نيز چنين امکاناتي در دسترس نخواهد بود!!! دلايل اين امر نيز علاوه بر ضعف ها و مشکلات مربوط به روش « DNA باستاني : Ancient DNA » - همچون تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک - که بارها به آن ها اشاره شده است، شامل 2 مشکل بزرگ ديگر نيز مي شود:

A) عدم وجود DNA مرجع براي « انسان هاي کنوني »!
B) عدم وجود DNA مرجع براي « نئاندرتال ها »!

در اين قسمت به بررسي اين دو مقوله مي پردازيم:

A) در حال حاضر هيچ DNA مرجع و قابل قبولي که به صورت جامع و جهانشمول، معرف DNA انسان هاي کنوني باشد، وجود ندارد و تا مدت هاي زيادي نيز دسترسي به اين DNA مرجع، ممکن نخواهد بود!

در اين قسمت ممکن است برخي از دوستان سريعاً موضع گيري نمايند و فوراً به مطالعاتي همچون « پروژه ي ژنوم انساني : Human Genome Project »(209)، « پروژه ي سلرا : Celera Project »(209) و امثالهم اشاره نمايند و بگويند که در حال حاضر، DNA مرجع انسان هاي کنوني مشخص شده است!!!

اين سخن برخي از دوستان، يا ناشي از عدم اطلاع کافي از پروژه هاي ژنتيکي انجام شده و در حال انجام، بوده يا ممکن است به دليل تأثيرپذيري از تبليغات تکامل شناسان باشد!

جدول زير، تمامي مطالعات انجام شده بر روي ژنوم انساني را نشان مي دهد که ما با کادرهاي قرمز رنگ، مطالعاتي که بر روي ژنوم و DNA کامل انسان هاي سالم انجام شده اند را مشخص نموده ايم. کادر آبي رنگ و خط آبي رنگ، مربوط به پروژه اي است که در مجامع آکادميک با عنوان « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » شناخته مي شود که بر روي DNA يک فرد آمريکايي اهل منطفه ي « بوفالو » واقع در « نيويورک » موسوم به « RP11 » انجام شده و البته نواقص مهمي نيز داشته است:(209)

Image
آن چه که تکامل شناسان از آن به عنوان DNA مرجع انسان هاي امروزي نام مي برند، DNA حاصل از مطالعه ي « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » و چند مطالعه ي ديگر است که مجموع اين چند مطالعه، تاکنون حتي به تعداد انگشتان 2 دست نيز از ژنوم کامل انسان هاي مختلف استفاده نکرده اند!!! جدول زير، تمامي مطالعات انجام شده بر روي ژنوم انساني را نشان مي دهد که ما با کادرهاي قرمز رنگ، مطالعاتي که بر روي ژنوم و DNA کامل انسان هاي سالم انجام شده اند را مشخص نموده ايم. کادر آبي رنگ و خط آبي رنگ، مربوط به پروژه اي است که در مجامع آکادميک با عنوان « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » شناخته مي شود که البته نواقص مهمي نيز داشته است.

همان گونه که ملاحظه فرموديد، آن چه که تکامل شناسان از آن به عنوان DNA مرجع انسان هاي امروزي نام مي برند، DNA حاصل از مطالعه ي « پروژه ي ژنوم انسان : Human Genome Project » و چند مطالعه ي ديگر است که در مجموع اين چند مطالعه، محققان تاکنون حتي به تعداد انگشتان 2 دست نيز از ژنوم کامل انسان هاي مختلف استفاده نکرده اند!!!(209) در واقع از بيش از 7 ميليارد جمعيت انساني فعلي روي کره ي زمين(193)، فقط DNA کمتر از 10 انسان تاکنون رمزگشايي شده که البته اين مطالعات، استانداردهاي يکساني را نيز رعايت نکرده اند!(209)

اما نکته ي جالب اين جا است که در پروژه هاي ژنوميک بزرگ ديگري که در حال انجام هستند و معروف ترين آن ها با عنوان پروژه ي « HapMap »، فاز 3 خود را سپري مي کند، باز هم ضعف تعداد و تنوع نمونه ها به چشم مي خورد!:(210)

در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، حدود 269 (يا به تعبير ديگري 270) نفر انسان از 4 جمعيت مختلف شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهل توکيو جمع آوري گرديد و DNA آن ها تحت بررسي قرار گرفت:(210)

Image
در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، حدود 269 (يا به تعبير ديگري 270) نفر انسان از 4 جمعيت مختلف شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهال توکيو جمع آوري گرديد و DNA آن ها تحت بررسي قرار گرفت.

Image
در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، حدود 269 (يا به تعبير ديگري 270) نفر انسان از 4 جمعيت مختلف شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهال توکيو جمع آوري گرديد و DNA آن ها تحت بررسي قرار گرفت.

در حال حاضر نيز فاز 3 پروژه ي « HapMap » در حال انجام است که در طي اين فاز، علاوه بر نفرات تحت مطالعه از 4 جمعيت قبلي، افرادي از 7 جمعيت ديگر نيز تحت مطالعه قرار گرفته اند. بدين ترتيب که علاوه بر 4 جمعيت فاز 1و 2 که شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهل توکيو بودند، افرادي نيز از 7 جمعيت ديگر، شامل جمعيت آفريقايي الاصل ساکن جنوب غربي آمريکا، جمعيت چيني الاصل ساکن مادرشهر « کلورادو » در ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هندي گجراتي الاصل : Gujarati Indians » ساکن شهر « هوستون » ايالت تگزاس آمريکا، جمعيت « لوهيا : Luhya » ساکن ناحيه ي « وبويه : Webuye » ي کشور کنيا، جمعيت « ماسايي : Massai » ساکن ناحيه ي « کينياوا: Kinyawa » ي کشور کنيا، جمعيت مکزيکي الاصل ساکن شهر لوس آنجلس آمريکا، و جمعيت « توسکاني : Toscani » کشور ايتاليا وارد مطالعه گرديدند که از مجموع اين 11 جمعيت، نمونه هاي DNA مربوط به 1184 نفر، جمع آوري گرديد و نهايتاً بعد از طي مراحل کنترل کيفيت، 692 نمونه ي DNA، وارد مطالعه گرديدند!(210)

Image
در طي فاز 3 پروژه ي « HapMap »، علاوه بر نفرات تحت مطالعه از 4 جمعيت قبلي، افرادي از 7 جمعيت ديگر نيز تحت مطالعه قرار گرفته اند. بدين ترتيب که علاوه بر 4 جمعيت فاز 1و 2 که شامل جمعيت « يوروبا : Yoruba » اهل نيجريه، جمعيت اروپايي الاصل (شمال و غرب اروپا) ساکن « يوتا : Utah » ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هان : Han » ساکن پکن پايتخت کشور چين، و جمعيت ژاپني اهل توکيو بودند، افرادي نيز از 7 جمعيت ديگر، شامل جمعيت آفريقايي الاصل ساکن جنوب غربي آمريکا، جمعيت چيني الاصل ساکن مادرشهر « کلورادو » در ايالات متحده ي آمريکا، جمعيت « هندي گجراتي الاصل : Gujarati Indians » ساکن شهر « هوستون » ايالت تگزاس آمريکا، جمعيت « لوهيا : Luhya » ساکن ناحيه ي « وبويه : Webuye » ي کشور کنيا، جمعيت « ماسايي : Massai » ساکن ناحيه ي « کينياوا: Kinyawa » ي کشور کنيا، جمعيت مکزيکي الاصل ساکن شهر لوس آنجلس آمريکا، و جمعيت « توسکاني : Toscani » کشور ايتاليا وارد مطالعه گرديدند که از مجموع اين 11 جمعيت، نمونه هاي DNA مربوط به 1184 نفر، جمع آوري گرديد و نهايتاً بعد از طي مراحل کنترل کيفيت، 692 نمونه ي DNA، وارد مطالعه گرديدند.

اما با دقت در جزييات مطالعات بين المللي ژنتيکي شده ي انجام شده، کاملاً مشخص مي گردد که اين مطالعات، حتي 1000 نفر از انسان هاي عصر کنوني را پوشش نداده اند! به عبارت ديگر، با در نظر گرفتن جمعيت بيش از 7 ميليارد نفري کره ي زمين(193)، مطالعات ژنتيکي انجام شده، حتي به ميزان 1 ميليونيم جمعيت کره ي زمين را پوشش نداده است!(210)

از آن اسفناک تر اين که در حال حاضر نيز مطالعات ژنتيکي انجام شده و در حال انجام، جمعيت هاي بسيار مهمي همچون جمعيت « ملانزي : Melanesian »(167)، اهالي « پاپوا (گينه ي نو) : Papua »(166)، جمعيت « کالاش : Kalash » ها(165)، قبايل مختلف سرخ پوست آمريکاي شمالي، اعراب، جمعيت شرق اروپا، جمعيت شرق، شمال و مرکز آفريقا، اسکيموها، اهالي بومي ساکن در جنگل هاي آمازون مانند « هتا : Heta » ها(155) و ... بسياري از جمعيت هاي اصيل و مختلط نژادي دنيا را تحت مطالعه قرار نداده اند(210) و به همين دليل نمي توان نتايج حاصل از آن ها را به عنوان « DNA مرجع » و « ژنوم نماينده » ي انسان هاي کنوني در نظر گرفت و به آن اعتماد نمود!!!

البته مطالعات ژنتيکي انجام شده تاکنون نيز دگرگوني هاي ژنتيکي بسياري را در جمعيت هاي تحت مطالعه نشان داده اند! به نحوي که در بحث تفاوت هاي تک کدي موسوم به « پلي مورفيسم تک نوکلئوتيدي : Single Nucleotide Polymorphism »(211) يا به اختصار « SNP »(211) و نيز در بحث تفاوت هاي چند کدي موسوم به « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation »(212) يا « CNV »(212)، اين تغييرات به وضوح مشهود بوده اند:(213)

Image
مقايسه ي شماتيک تفاوت هاي تک کدي موسوم به « پلي مورفيسم تک نوکلئوتيدي : Single Nucleotide Polymorphism » يا به اختصار « SNP » (سمت راست) و تفاوت هاي چند کدي موسوم به « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV » (تصوير سمت چپ).

بسيار جالب است که بدانيم در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، تغييرات ژنتيکي وسيعي در 270 نفر شرکت کننده ي 4 جمعيت مورد مطالعه، ملاحظه گرديد! به نحوي که فقط در مورد « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV »، ميزان تغييرات مشاهده شده، حدود « 36 مگا باز : 36 Megabase » يا حدود « % 12 » از کل DNA و ژنوم انسان را تشکيل مي داده است!!!(213)

البته اين مقدار فقط مربوط به تغييرات از نوع « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » بوده است؛ بالطبع، با در نظر گرفتن تغييراتي همچون « پلي مورفيسم تک نوکلئوتيدي : Single Nucleotide Polymorphism » و ...، ميزان تغييرات ژني بين افراد مختلف، بسيار بيشتر از مقدار گفته شده، مي باشد! همچنين نکته ي جالب اين جا است که خود مطالعه ي « HapMap » نيز به دليل تعداد کم نمونه ها (270 نفر در فاز 1 و 2، و 692 نفر در فاز 3 مطالعه) و نيز تنوع کم جمعيتي (فقط 11 جمعيت از جمعيت هاي متعدد انسان هاي کره ي زمين)، مطالعه ي جامعي نمي باشد!(213) قطعاً در صورتي که اين مطالعه مي توانسته بيش از 7 ميليارد جمعيت کنوني کره ي زمين(193) را پوشش دهد، مي بايست منتظر افزايشي بسيار بيشتر از % 12 تغييرات ژنومي نيز مي بوديم!

مقاله ي زير که در سال 2006 ميلادي در نشريه ي مشهور « Nature » چاپ شده است، نيز به تفاوت % 12 ي ژنوم افراد تحت مطالعه ي فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap » از نظر « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV »اشاره مي نمايد:(213)

Image
در فاز 1 و 2 پروژه ي « HapMap »، تغييرات ژنتيکي وسيعي در 270 نفر شرکت کننده ي 4 جمعيت مورد مطالعه، ملاحظه گرديد! به نحوي که فقط در مورد « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV »، ميزان تغييرات مشاهده شده، حدود « 36 مگا باز : 36 Megabase » يا حدود « % 12 » از کل DNA و ژنوم انسان را تشکيل مي داده است!!! البته اين مقدار فقط مربوط به تغييرات از نوع « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » بوده است. بالطبع، با در نظر گرفتن تغييراتي همچون « پلي مورفيسم تک نوکلئوتيدي : Single Nucleotide Polymorphism » و ...، ميزان تغييرات ژني بين افراد مختلف، بسيار بيشتر از مقدار گفته شده قلمداد مي گردد! همچنين نکته ي جالب اين که خود مطالعه ي « HapMap » نيز به دليل تعداد کم نمونه ها (270 نفر در فاز 1 و 2، و 692 نفر در فاز 3 مطالعه) و نيز تنوع کم جمعيتي (فقط 11 جمعيت از جمعيت هاي متعدد انسان هاي کره ي زمين)، مطالعه ي جامعي نمي باشد! قطعاً در صورتي که اين مطالعه، مي توانست بيش از 7 ميليارد جمعيت انسان هاي کنوني را پوشش دهد، مي بايست حتي منتظر افزايشي بسيار بيشتر از % 12 تغييرات ژنومي نيز مي بوديم!

با توجه به مطالب گفته شده، در مي يابيم که تنوع ژنتيکي در جمعيت هاي مختلف انسان هاي عصر حاضر، به ميزان خيره کننده اي بالا است و مطالعات انجام شده تاکنون، نمي تواند « DNA مرجع » و « DNA نمونه » ي مناسبي از جمعيت انسان هاي کنوني تعيين نمايد و اين مشکل نيز تا ساليان سال ادامه خواهد يافت!(213) به خصوص که برخي از اين تغييرات همچون « تغييرات تعداد کپي : Copy Number Variation » يا « CNV » به ميزان وسيع، از سال 2002 ميلادي به بعد کشف شده اند!(212و213)

بنابراين، تصورات قبلي تکامل شناسان پيرامون « DNA مرجع » بسيار کودکانه و سطحي بوده و با پيچيدگي هاي ژنتيکي کشف شده، سازگار نمي باشد! گرچه مکرراً در مقالات تکامل شناسان، از پيشرفت هاي ژنتيکي به عنوان شواهد تأييد کننده ي تکامل نام برده مي شود، اما اين ادعاها ، غوغا و هياهوي لمپنيسم علمي است که از سوي مافياي تکامل ارايه مي شود! حال آن که همين به ظاهر دانشمندان، بيان نمي کنند که مفروضات غلط قبلي آن ها که پايه هاي ادعاهاي امروزه ي آن ها را تشکيل مي دهد، با اين کشفيات جديد تحت تأثير قرار گرفته و متزلزل مي شود!

بدين ترتيب مسئله ي « DNA مرجع » انسان هاي امروزي حاصل از مطالعاتي همچون « پروزه ي ژنوم انساني : Human Genome Project » يا به اختصار « HGP »، رويا و خيالي بيش نيست و در کوتاه مدت نيز محقق نخواهد شد! البته تعدادي از دانشمندان، حتي قبل از انجام اين گونه پروژه ها، به پوچ بودن ادعاهاي طراحان آن ها، اشاره نموده بودند!:(214)

Image
مسئله ي « DNA مرجع » انسان هاي امروزي و « پروزه ي ژنوم انساني : Human Genome Project »، رويا و خيالي بيش نيست و در کوتاه مدت نيز محقق نخواهد شد! تعدادي از دانشمندان، حتي قبل از انجام اين گونه پروژه ها، به پوچ بودن ادعاهاي طراحان آن ها، اشاره نموده بودند!

با توجه به مطالب ذکر شده، کاملاً مسجل مي گردد که در مقايسه بين « DNA انسان هاي کنوني » و « DNA منتسب به نئاندرتال ها » مشکل بزرگي وجود دارد که همانا عدم وجود « DNA نمونه » يا « DNA نماينده » ي انسان هاي کنوني در زمان فعلي و تا مدت هاي مديد خواهد بود! بدين ترتيب از نظر ژنوم انسان هاي امروزي نيز در مورد چنين مقايسه اي، با مشکل مواجه هستيم!

B) مشکل ديگري که در مورد مقايسه ي « DNA نئاندرتال ها » و « DNA انسان هاي به اصطلاح امروزي » وجود دارد، مسئله ي عدم وجود « DNA مرجع » براي « نئاندرتال ها » است! در بخش هاي قبل به صورت مفصل اشاره کرديم که علي رغم وجود امکانات تکنولوژيک، به دلايل متعددي همچون تعداد بسيار زياد جمعيت انسان هاي عصر کنوني که تنها در بهترين حالت، در طي دهه هاي آينده ي نزديک، تنها 1 ميليونيم آن ها تحت مطالعه قرار خواهند گرفت و نيز با توجه به اين که تنوع و تغييرات زيادي درDNA انسان هاي کنوني وجود دارد، حتي در مورد انسان هاي عصر حاضر نيز نمي توان « DNA مرجع » و « DNA نماينده » تعريف کرد!

با توجه به اين مسئله، قطعاً تعريف و مشخص نمودن « DNA مرجع » و « DNA نماينده » براي « نئاندرتال ها » با چالش ها و مشکلات به مراتب بيشتري رو به رو است! زيرا:

1) مطالعه ي « DNA فسيلي » بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، با مشکلات، ابهامات و ايرادات بسياري مواجه است که از مهم ترين آن ها مي توان به تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک اشاره نمود.

2) کل فسيل هاي مکشوفه ي « نئاندرتال ها » تا کنون در حدود 400 فسيل مي باشد(188) که البته بسياري از آن ها به دلايل تکنيکي، امکان استفاده را در مطالعات فسيلي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » ندارند؛ اين در حالي است که قطعاً جمعيت « نئاندرتال ها » بسيار بيشتر از اين تعداد بوده و شامل حداقل چند صد هزار نفر مي شده است! بنابراين DNA هاي استحصال شده از فسيل 400 نفر، هزار نفر و ... از جمعيت « نئاندرتال ها »، و آناليز بر روي آن ها، نمي تواند « DNA نمونه » يا « DNA مرجع » جمعيت « نئاندرتال ها » را مشخص نمايد!

با توجه به مطالب گفته شده در مورد عدم وجود « DNA مرجع » و « DNA نمونه » چه براي جمعيت « انسان هاي عصر حاضر » و چه براي جمعيت « نئاندرتال ها »، اين سوال به ذهن متبادر مي گردد که ادعاهاي موجود پيرامون شباهت و تفاوت هاي « DNA » انسان هاي به اصطلاح مدرن و « نئاندرتال ها » و مقايسه انجام شده بين DNA انسان هاي به اصطلاح مدرن و « نئاندرتال ها » از کجا نشأت مي گيرد؟

دو مطالعه ي انجام شده تاکنون که ادعاي شباهت % 5/99 الي % 9/99 بين DNA « انسان هاي امروزي » و « نئاندرتال ها » را مطرح نموده اند، در تصاوير زير ارايه گرديده اند:(215)

Image

Image

همان گونه که ملاحظه فرموديد، 2 مطالعه اي که ادعاي شباهت % 5/99 و % 9/99 داشتند، بخش اندکي از DNA « نئاندرتال ها » را با DNA انسان هاي مدرن (آن هم DNA يي که هنوز به عنوان DNA نمونه نمي تواند نقش ايفا کند!) مقايسه نموده اند!(215) بسيار جالب است که بدانيم، در يک مطالعه از 2 مطالعه ي فوق، فقط « 65250 جفت باز » مطالعه شده و در مطالعه ي ديگر، در نهايت، « 1 ميليون جفت باز » مطالعه گرديده است!(215) اين در حالي است که در بدن انسان، حدود « 5/3 ميليارد جفت باز » به صورت هاپلوييد (در 23 کروموزوم) و حدود « 7 ميليارد جفت باز » به صورت ديپلوييد (در 46 کروموزوم) وجود دارد!!!(169)

به عبارت ديگر 2 مطالعه ي ذکر شده در بالا، کمتر از 4 ده هزارم! DNA « انسان امروزي » را با DNA « نئاندرتال » مقايسه نموده و به چنين نتايجي رسيده اند! و ادعا نموده اند که شباهت % 5/99 يا % 9/99 بين DNA « انسان امروزي » و « نئاندرتال ها » وجود دارد!!!(215)

به راستي آن ها با چه جرأتي چنين ادعاي مضحکي را با بررسي و مقایسه ی کمتر از 4 ده هزارم (0004/0) DNA « انسان به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال » مطرح نموده اند؟! پس تکليف بقيه ي ژنوم چه مي شود؟! از کجا معلوم که ميزان شباهت يا تفاوت در بقيه ي ژنوم، به همين ميزان مورد ادعا باشد؟!

البته علاوه بر اشکال بزرگي که در کم بودن نمونه ي مقايسه شده (0004/0 ژنوم) وجود دارد، مسئله ي نبودن « DNA مرجع » و « DNA نمونه »، هم براي « انسان هاي امروزي » و هم براي « نئاندرتال ها »، مشکلات بیشتری ایجاد می نماید!

البته بسيار جالب است بدانيم که محاسبات دو مطالعه ي فوق، با همديگر همخواني نداشته و با يکديگر مطابقت ندارند!: (208)

Image
2 مطالعه ي مهم مرتبط با DNA هسته اي که تکامل شناسان از آن ها براي بيان شباهت % 5/99 و % 9/99 « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح امروزي » يا « انسان هاي خردمند » بهره جسته اند، به شدت مخدوش بوده و تناقضات آشکاري با يکديگر دارند! به نحوي که حتي محققان ديگر نيز، نسبت به تناقضات موجود در اين 2 مقاله، واکنش نشان داده اند!

اما نکته ي حائز اهميت اين که محققان مدعي شباهت % 5/99 يا % 9/99 بين DNA « انسان امروزي » و « نئاندرتال ها »، با وجود مشخص شدن اين نقايص، براي اصلاح اين ادعا و بيان اين اشتباهات در رسانه هاي عمومي، تلاش زيادي نمی کنند و کماکان اين گونه ادعاها را در مجامع عمومي مطرح مي نمایند!

البته مطالعه اي در سال هاي اخير انجام شده و نتايج آن نيز در سال 2014 ميلادي در نشريه ي مشهور « Nature » به چاپ رسيده است که در طي آن ادعا شده که تمامي DNA سلولی موجود در يک نمونه « انگشت پاي » منتسب به يک فسيل « نئاندرتال »، استخراج گردیده است:(216)

Image
مطالعه اي در سال هاي اخير انجام شده و نتايج آن نيز در سال 2014 ميلادي در نشريه ي مشهور « Nature » به چاپ رسيده است که در طي آن ادعا شده که تمامي DNA سلولی موجود در يک نمونه « انگشت پاي » منتسب به يک فسيل « نئاندرتال » استخراج گردیده است.

گرچه نتايج مطالعه ي مذکور به نفع نظرات ما است! (در ادامه به آن خواهيم پرداخت!) و نسبت به 2 مطالعه ي قبل، پيشرفت به مراتب بيشتري داشته، و ادعايي همچون 2 مطالعه ي قبلي نداشته است، اما باز هم بايد بگوييم که اين مطالعه نيز همانند ساير مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » با مشکلات و موانع بزرگي مواجه است!

مشکلاتي همچون تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، و نيز برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک، در مورد اين مطالعه نيز مطرح بوده و مانع از اعتماد زياد به چنين مطالعاتي مي گردد! همچنين DNA هاي مورد مطالعه در اين تحقيق، نه « DNA مرجع » و « DNA نمونه »، بلکه فقط DNA مطالعه شده در 1 فسيل « نئاندرتال » مي باشد!(216)

البته از نکات جالبي که در اين مطالعه به چشم مي خورد، همخواني نداشتن اطلاعات و وجود برخي تفاوت ها در درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس « DNA هسته اي » و « DNA ميتوکندريال mtDNA » مورد مطالعه مي باشد!(216) به نحوي که اين دو درخت فيلوژنتيک، در مورد « DNA به نسبت کامل انگشت پاي نئاندرتال » تحت مطالعه، و انسان موسوم به « انسان دنيسووا : Denisovan »(153) شاخه بندي متفاوتي را به نمايش مي گذارند!(216)

در تصوير زير، مقايسه ي 2 درخت فيلوژنتيک رسم شده در اين مطالعه را ملاحظه مي فرماييد که در آن، براي آسان تر شدن مقايسه، ما از کادرهاي رنگي استفاده نموده ايم:(216)

Image
البته از نکات جالبي که در اين مطالعه به چشم مي خورد، همخواني نداشتن اطلاعات و وجود برخي تفاوت ها در درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس « DNA هسته اي » و « DNA ميتوکندريال mtDNA » مورد مطالعه مي باشد! به نحوي که اين دو درخت فيلوژنتيک، در مورد « DNA به نسبت کامل انگشت پاي نئاندرتال » (کادر قرمز رنگ) و انسان موسوم به « انسان دنيسووا : Denisovan » (کادر آبي رنگ) شاخه بندي متفاوتي را به نمايش مي گذارند!

با توجه به مطالب گفته شده، در مي يابيم که ادعاهاي مطرح شده در مورد ميزان شباهت ها و تفاوت هاي DNA « نئاندرتال ها » و « انسان هاي امروزي »، از اساس و پايه، دچار مشکلات جدي مي باشد و نمي توان به اين گونه ادعاها، از نظر علمي اعتماد نمود.

د) قبلاً در مورد آميزش اجداد « نئاندرتال ها » با اجداد انسان های به اصطلاح مدرن، اختلاف نظر وجود داشته است! اما آخرين مطالعات ژنتيکي که تعدادشان نيز زياد بوده است، رأي به آميزش « نئاندرتال ها » با « اجداد انسان های به اصطلاح مدرن » داده اند!!!(176) ضمن اين که طبق اين مطالعات، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans » که بنابر ادعاي تکامل شناسان، آن ها نيز « انسان سا (انسان تبار) : Hominid (Hominin) » بوده اند و در سال 2010 ميلادي، فسيل آن ها در کوه هاي آلتاي سيبري کشف شده است(153)، نيز با « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان ها » آميزش داشته اند!!!(216) البته مطالعات جديد ديگري نيز هستند که علاوه بر « نئاندرتال ها » و « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، به آميزش انسان هاي « راست قامت (هومو ارکتوس) : Homo Erectus »(97) با اجداد « انسان هاي به اصطلاح مدرن » نيز اشاره داشته اند!!!(218)

اما مسئله ي آميزش « نئاندرتال ها » با اجداد انسان هاي به اصطلاح « امروزي » چه تبعاتي دارد؟ آيا بحث آميزش « نئاندرتال ها » و ساير « انسان ساها : Hominids » اصولاً ادعاهاي تکامل شناسان را تأييد مي کند؟

همان گونه که قبلاً نيز ذکر کرديم، از ديدگاه ما، آن چه که برخي از تکامل شناسان از آن به عنوان « گونه » ي « نئاندرتال » و مجزا از « گونه » ي « انسان خردمند » يا « انسان امروزي » نام مي برند، چيزي جز جمعيتي از انسان هاي ما قبل تاريخ نيستند که به دليل ويژگي هاي نژادي و يا برخي بيماري ها، برخي ازدواج هاي درون گروهي و ... داراي برخي تفاوت هاي اسکلتي با جمعيت هاي ديگر بوده اند؛ بالطبع با توجه به اين ديگاه ما، مسئله ي « آميزش نئاندرتال ها » با ساير « انسان ها »، يک مسئله ي کاملاً طبيعي بوده و مثل ساير ازدواج هايي مي باشد که انسان ها با يکديگر دارند! زيرا به اعتقاد ما « نئاندرتال ها » جزء « گونه » ي ما انسان ها هستند، نه موجودي از « گونه » ي ديگر!

در طي سال هاي اخير، مطالعات مختلف فسيلي و ژنتيکي، مسئله ي « آميزش » يا به اصطلاح علمي « Interbreeding » بارور را بين « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان هاي مدرن » مطرح نموده اند و حاصل اين « آميزش » را انتقال بعضي ژن ها و به وديعه گذاشتن برخي « ژن ها » در نژادهاي « غير آفريقايي » انسان ها امروز دانسته اند! در اين قسمت، برخي از مهم ترين مقالاتي که به اين مسئله اشاره نموده اند، ارايه مي گردند:(217)

Image
در طي سال هاي اخير، مطالعات مختلف فسيلي و ژنتيکي، مسئله ي « آميزش » يا به اصطلاح علمي « Interbreeding » بارور را بين « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان هاي مدرن » مطرح نموده اند و حاصل اين « آميزش » را انتقال بعضي ژن ها و به وديعه گذاشتن برخي « ژن ها » در نژادهاي « غير آفريقايي » انسان ها امروز دانسته اند! در بالا به برخي از اين مطالعات، اشاره شده است.

Image
در طي سال هاي اخير، مطالعات مختلف فسيلي و ژنتيکي، مسئله ي « آميزش » يا به اصطلاح علمي « Interbreeding » بارور را بين « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان هاي مدرن » مطرح نموده اند و حاصل اين « آميزش » را انتقال بعضي ژن ها و به وديعه گذاشتن برخي « ژن ها » در نژادهاي « غير آفريقايي » انسان ها امروز دانسته اند! در بالا به برخي از اين مطالعات، اشاره شده است.

البته بسياري از مطالعات جديد در طي چند سال اخير، تنها « آميزش » يا « Interbreeding » بارور را مختص « نئاندرتال ها » و « اجداد انسان هاي به اصطلاح مدرن » ندانسته اند! بلکه اين مطالعات، قائل به بروز « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « نئاندرتال ها »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و ... نيز مي باشند!:(218)

Image
بسياري از مطالعات جديد در طي چند سال اخير، تنها « آميزش » يا « Interbreeding » بارور را مختص « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح امروزي » ندانسته اند! بلکه اين مطالعات، قائل به بروز « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « نئاندرتال ها »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و ... نيز مي باشند!

Image
Image

بسياري از مطالعات جديد در طي چند سال اخير، تنها « آميزش » يا « Interbreeding » بارور را مختص « نئاندرتال ها » و « انسان هاي به اصطلاح مدرن » ندانسته اند! بلکه اين مطالعات، قائل به بروز « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح امروزي »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « نئاندرتال ها »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و ... نيز مي باشند! تصوير پايين، درصد ژن هاي مبادله شده بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans » و « انسان ساهاي ناشناخته؟! » را در قالب فلش هاي قرمز رنگ نشان مي دهد که طبق ادعاي محققان به صورت تبادل چند طرفه بوده است!

در مورد اين ادعاها نيز بايد بگوييم که قبل از هر چيز، ايرادات، اشکالات و ابهاماتي که قبلاً براي مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » برشمرديم، در مورد مطالعات فوق نيز وجود دارد!

مشکلاتي همچون تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک، و نيز نبود « DNA مرجع » يا « DNA نمونه » براي جمعيت « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » « انسان هاي دنيسووا : Denisovans » و ... که موجب بي اعتمادي نسبت به اين گونه ادعا هاي منبعث از مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مي شوند، تمامی مطالعات مبتنی بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » را با چالش های جدی مواجه می نماید!

اما در کنار تمام مشکلات ذکر شده، ادعاي بروز « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، چالشي بسيار بزرگ براي تکامل شناسان پديد مي آورد!!! به نحوي که در مقام تمثيل، آن ها را در قفسي گرفتار مي نمايد که با 3 ديوار محکم احاطه شده و راه فراري برايشان نمي گذارد! اضلاع اين قفس عبارتند از:

1 - پذيرش آميزش (Interbreeding) بارور بین « انسان هاي به اصطلاح مدرن » با « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، و نیز انتقال ژن ها از « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ به انسان هاي عصر حاضر: هنگامي که تکامل شناسان بپذيرند که بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و ... آميزش اتفاق افتاده و در اثر اين آميزش، فرزنداني بارور ايجاد شده که توانسته اند ژن هاي « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا » و ... را به انسان هاي عصر حاضر انتقال دهند(217و218)، در واقع مانند اين است که بپذيرند « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و ... از يک « گونه » ي واحد مي باشند! چرا که طبق پذيرفته ترين و شناخته شده ترين تعريف علمي « گونه » که بيش از ساير تعاريف، مورد توافق مي باشد، افراد موجود در يک « گونه » شامل گروهي از موجودات زنده هستند که مي‌توانند با هم توليد مثل کنند و فرزندان آن‌ها در آينده قدرت باروري خواهند داشت.(26)

بدين ترتيب، پذيرفتن اين که « انسان هاي به اصطلاح مدرن » با « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ما قبل تاريخ آميزش بارور داشته اند، عملاً به معناي پذيرفتن حضور انسان هاي موسوم به « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors »، « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و ... در يک « گونه » ي واحد مي باشد!!! نه « گونه » هايي مجزا از يکديگر!

2 - عدم وجود تعريف مشخصي از « گونه »: تکامل شناسان ممکن است با ملاحظه ي مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، بگويند که علي رغم وجود مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين اين جمعيت ها، باز هم قايل به اين هستند که « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، در « گونه هايي مجزا » قرار مي گيرند! چرا که از نظر تکامل شناسان نیز همانند برخی از زیست شناسان، علي رغم پذيرفته تر بودن تعريف مشهور گونه (گروهي از موجودات زنده که مي‌توانند با هم توليد مثل کنند و فرزندان آن‌ها در آينده قدرت باروري خواهند داشت)، هنوز تعريف قطعي و مشخصي از « گونه » وجود ندارد!!!(143)

البته اين مسئله که هنوز تعريف قطعي، مشخص و جهانشمولي از گونه وجود ندارد، توسط دانشمندان بسياري مطرح شده است:(143)

Image
علي رغم پيشرفت هاي خيره کننده ي علمي، هنوز مشکلات جدي در مورد اطلاق لفظ « گونه » و تقسيم بندي موجودات زنده وجود دارد و بسياري از دانشمندان نيز به مشکلات موجود در اين زمينه، اشاره کرده اند!

اما اين توجيه نه تنها دردي از تکامل شناسان دوا نمي کند، بلکه کار آن ها را به مراتب سخت تر هم مي نمايد! در واقع اگر آن ها بگويند که تعريف واحد و مشخصي براي « گونه » وجود ندارد، بايد از آن ها پرسيد که به چه مجوزي در حالي که حتي هنوز تعريف دقيق، مشخص و واحدي از « گونه » ارايه نکرده اند، درباره ي « تغيير گونه ها » اظهار فضل مي نمايند؟!!! چگونه است که آن ها هنوز با مفهوم « گونه » برخورد مشخص و یکساني ندارند، اما از « فرضيه اي » به نام « فرضيه ي تکامل » دفاع مي نمايند که به راحتي از « تغيير گونه ها » و « تکامل گونه ها » سخن به ميان مي آورد؟!!!

بدين ترتيب، اين توجيه نيز راه فرار و مفري براي « تکامل شناسان نخواهد بود!

3) عدم امکان استناد به توالی فسیلی خطی « انسان ساها : Hominids »: تکامل شناسان ممکن است بگويند که دوباره مي خواهند به خط اول ادعاهاي خود برگردند و مجدداً « نئاندرتال ها » را اجداد مستقيم انسان ها معرفي نمايند تا به زعم خودشان « ژن هاي به وديعه گذاشته شده » از سوي « نئاندرتال ها » را در انسان هاي عصر حاضر توجيه نمايند!

گرچه بيان چنين ادعاي احمقانه اي آن هم بعد از اين که سال ها از باطل شدن « توالي خطي فسيلي » مربوط به « انسان ساها : Hominids » مي گذرد، بسيار بعيد و دور از ذهن مي باشد!، اما در صورتي که بخواهند مجدداً چنين ادعاي مضحکي را مطرح نمايند، دلايل متعددي وجود خواهد داشت که سد راهشان خواهد شد و « توالي خطي فسيلي » مربوط به « انسان ساها : Hominids » را باطل خواهد نمود و کمترين و در دسترس ترين آن ها نيز مسئله ي حجم جمجمه ي « نئاندرتال ها » مي باشد که « توالي خطي فسيلي » را بر هم زده و آن را باطل مي نمايد:(121)

Image
توالي فسيلي جمجمه هاي « انسان ساها : Hominids » به ترتيب زمان! همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، جمجمه ي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها : Neanderthals » (کادر قرمز رنگ)، حجيم تر از جمجمه ي فسيل هاي انسان هاي امروزي (کادر آبي رنگ)، بوده است! اين مسئله، موجب به هم خوردن توالي فسيلي خطي جمجمه هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » مي شود! خوش بختانه چنين اتفاقي دقيقاً در قسمت آخر توالي فسيلي خطي اتفاق افتاده و ما قطعاً مي دانيم که انسان هاي امروزي در عصر حاضر زندگي مي کنند!!! و اگر « نئاندرتال » به عنوان جمعيتي مجزا، وجود خارجي داشته باشد، قطعاً قبل از عصر کنوني مي زيسته است!!! بدين ترتيب، با توجه به بزرگتر و حجيم تر بودن جمجمه هاي فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها » نسبت به انسان هاي امروزي، قطعاً توالي فسيلي خطي تکامل شناسان به هم خورده و آن ها نخواهند توانست از اين حربه براي پيش بردن ادعاهاي خودشان استفاده کنند!

به اين ترتيب، اين مسئله نيز نمي تواند راه فراري براي « تکامل شناسان باز نمايد!

در اين قسمت به صورت شماتيک، قفسي را که « تکامل شناسان » در آن گير افتاده اند، ترسيم مي نماييم:

Image
دردسري که پذيرش مسئله ي آميزش (Interbreeding) بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors » و « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها و ... براي تکامل شناسان ايجاد مي نمايد!!! با مطرح شدن مسئله ي آميزش (Interbreeding) بارور « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ...، تکامل شناسان در حصار و قفسي گرفتار مي شوند که 3 ضلع اصلي آن در تصوير شماتيک فوق، به نمايش در آمده است! براي توضيح بيشتر، به متن مراجعه فرماييد.

با توجه به مطالبي که ذکر گرديد، مشخص مي گردد که مطرح شدن آميزش (Interbreeding) بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « نئاندرتال ها » و ساير انسان هاي ماقبل تاريخ، سم بسيار مهلکي براي تکامل شناسان مي باشد! گرچه آن ها در رسانه ها، اين خطر را عنوان نمي کنند، اما خودشان به بزرگي و هولناکي اين خطر، واقفند و به صورت موذيانه، تلاش مي نمايند تا از مهلکه فرار نمايند! آن هم بدون اين که منتقدان احتمالي، متوجه شوند!

Image
در حرکتي مذبوحانه و در مقاله اي که اخيراٌ در نشريه ي مشهور « Nature » منتشر گرديده است، مولفان مقاله، ضمن پذيرش مجدد مسئله ي آميزش (Interbreeding) بارور بين « انسان ها » و « نئاندرتال ها »، و ادعاي اين که برخي از « ژن ها » همانند « ژن پروتئين کراتين » و برخي ژن هاي ديگر مرتبط با پروتئين هاي پوست، مو و نيز برخي ژن هاي مرتبط با بعضي بيماري ها، از « نئاندرتال ها » به بسياري از انسان ها انتقال يافته است، مدعي شده اند که برخی از « ژن » های موثر در « ناباروي » مردانه نيز از « نئاندرتال ها » به انسان ها انتقال يافته است! چرا که تعداد « ژن هاي » مربوط به « نئاندرتال ها »، در کروموزوم « X » و در سلول هاي بافت « بيضه ي مردان »، بسيار کمتر از « ژن هاي نئاندرتال ها » در ساير کروموزوم ها و ساير سلول هاي بدن انسان ها است!:(219)

در حرکتي مذبوحانه و در مقاله اي که اخيراٌ در نشريه ي مشهور « Nature » منتشر گرديده است، مولفان مقاله، ضمن پذيرش مجدد مسئله ي آميزش (Interbreeding) بارور بين « انسان ها » و « نئاندرتال ها »، و ادعاي اين که برخي از « ژن ها » همانند « ژن پروتئين کراتين » و برخي ژن هاي ديگر مرتبط با پروتئين هاي پوست، مو و نيز برخي ژن هاي مرتبط با بعضي بيماري ها، از « نئاندرتال ها » به بسياري از انسان ها انتقال يافته است، مدعي شده اند که برخی از « ژن » های موثر در « ناباروي » مردانه نيز از « نئاندرتال ها » به انسان ها انتقال يافته است! چرا که تعداد « ژن هاي » مربوط به « نئاندرتال ها »، در کروموزوم « X » و در سلول هاي بافت « بيضه ي مردان »، بسيار کمتر از « ژن هاي نئاندرتال ها » در ساير کروموزوم ها و ساير سلول هاي بدن انسان ها است!

گرچه در وهله ي اول ممکن است، نکته ي عجيبي در مقاله ي ذکر شده، ملاحظه نگردد و حتي با مطرح شدن دوباره ي مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن» و « نئاندرتال ها »، تصور شود که اين مقاله نيز مانند مقالات چند صفحه ي قبل مي باشد! اما با دقت بيشتر در اين مقاله، کاملاً مشخص مي گردد که با شدت گرفتن، توسعه يافتن، و منتشر گرديدن مقالات حامي مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها »(217و218)، تکامل شناسان احساس خطر نموده و با توجه به اين که اين مسئله مي تواند « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها » را در يک « گونه ي واحد » قرار دهد، تلاش نموده اند تا به نحوي از شدن یافتن اين خطر جلوگيري نمايند! در واقع هنگامي که « تکامل شناسان » دریافتند که نمي توانند از مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور را بين « انسان ها » و « نئاندرتال ها » به کلي منکر شوند، تلاش نمودند تا اين نکته را به مخاطبان بقبولانند که: « گرچه فرزندان حاصل از آميزش « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها » به صورت کلي بارور بوده اند!، اما قدرت باروري کمتري نسبت به ساير انسان ها داشته اند! به عبارت دیگر، طبق ای ادعا، افزایش ژن هاي مربوط به ناباروري در فرزندان حاصل از آميزش « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها »، موجب شده است تا اين فرزندان باروري کمتري داشته باشند و متعاقب آن، امروزه ژن های مربوط به « نئاندرتال ها » را در کروموزوم « X » انسان هاي عصر حاضر و بافت بيضه ي مردان، کمتر ملاحظه می نماييم! »

ابن حرکت آرام، زيرکانه و موذيانه ي تکامل شناسان براي فرار از بن بست حاصل از مقالات متعدد عنوان کننده ي مسئله ي « آميزش » يا « Interbreeding » بارور بين « انسان ها » و « نئاندرتال ها »، گرچه بسيار هنرمندانه و البته با خباثت تمام طراحي شده است، اما خوشبختانه، پاسخ هاي متقني براي چنين ادعاهايي وجود دارد که به شرح زير مي باشند:

A) مطالعه ي مذکور، برخي از اطلاعات خود را از مطالعه بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » به دست آورده است که همان گونه که قبلاً نيز بارها به آن اشاره نموديم، در اين سبک از مطالعات، مشکلات متعددي همچون تغييرات شيميايي پس از مرگ DNA باستاني، آلودگي فراوان نمونه ها با DNA محيطي و وسايل آزمايشگاهي، استاندارد نبودن روش هاي مطالعاتي DNA باستاني، احتمال آلوده بودن DNA فسيلي با ويروس هاي ناشناخته و شناخته شده، احتمال وجود جهش هاي ژنتيکي ناشي از بيماري هاي شناخته شده و ناشناخته، ناديده گرفتن مسئله ي بروز توارث پدري و هتروپلاسمي در مطالعات مبتني بر DNA ميتوکندريال (mtDNA)، در نظر نگرفتن بروز تغييرات وسيع ژنتيکي درون گونه اي (مثال کالاش ها)، گوناگوني درخت هاي فيلوژنتيک رسم شده بر اساس ژن هاي مختلف و بخش هاي مختلف DNA، برخورد سليقه اي با درخت هاي فيلوژنتيک، و نيز نبود « DNA مرجع » يا « DNA نمونه » براي جمعيت « انسان هاي به اصطلاح امروزي »، « نئاندرتال ها » « انسان هاي دنيسووا : Denisovans » و ... وجود دارد!

B) همان گونه که قبلاً نيز ذکر شد، تا کنون « DNAمرجع » و « DNA نمونه » براي « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها » تعريف نشده است و تا ساليان سال نيز امکان دستيابي به آن ها وجود ندارد! در مطالعه ي مذکور نيز نه از « DNA باستانی » مرجع « نئاندرتال ها »، بلکه تنها از « DNA باستاني » مربوط به يک « نئاندرتال »، براي مقايسه با « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، استفاده شده است! و همين يک فسيل متعلق به « نئاندرتال ها »، مبناي نتيجه گيري واقع شده است:(219)

Image
همان گونه که قبلاً نيز ذکر شد، تا کنون « DNAمرجع » و « DNA نمونه » براي « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و « نئاندرتال ها » تعريف نشده است و تا ساليان سال نيز امکان دستيابي به آن ها وجود ندارد! در مطالعه ي مدعی انتقال برخی از « ژن » های مربوط به ناباروری « نئاندرتال ها » به انسان های امروزی نيز نه از « DNA » مرجع « نئاندرتال ها »، بلکه تنها از « DNA باستاني » مربوط به يک « نئاندرتال »، براي مقايسه با « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، استفاده شده است! و همين يک فسيل متعلق به « نئاندرتال ها » مبناي نتيجه گيري واقع شده است!

بدين ترتيب برخلاف هياهوي مولفان مقاله، آن ها « DNA » فقط يک « نئاندرتال » را با برخي « انسان هاي به اصطلاح امروزي » مقايسه کرده اند!(219) بدين ترتيب مسئله ی وجود نداشتن ژن هاي مربوط به کروموزوم « X » منتسب به « نئاندرتال ها »!!!، در انسان هاي عصر حاضر، نتيجه گيري کودکانه اي است که تنها از يک فسيل « نئاندرتال » حاصل شده است و به همين دليل فاقد اعتبار مي باشد!(219)

C) اذعان نويسندگان مقاله ي فوق (و مقالات متعددي که در چند صفحه ي قبل به آن ها اشاره نموديم) به اين که ژن هاي متعددي در اثر « آميزش » يا « Interbreeding » بارور « انسان هاي به اصطلاح مدرن » با « نئاندرتال ها »، در انسان هاي عصر حاضر به ارث رسيده و « ژن هاي مختلفي » از « نئاندرتال ها » در انسان هاي عصر حاضر به وديعه گذاشته شده است، خود به صراحت نشان مي دهد که فرزندان حاصل از آميزش جمعيت هاي « انسان هاي به اصطلاح مدرن » و جمعيت « نئاندرتال ها » تا چه حد بارور بوده اند!!! (217و218و219)

در واقع تمسک تکامل شناسان به مسايل کودکانه و مضحکي چون کمتر بودن ژن هاي رسيده از « نئاندرنال ها » بر روي کروموزم « X » انسان هاي عصر حاضر نمي تواند در مقابل رسيدن ژن هاي متعدد ديگر از « نئاندرتال ها » به انسان هاي عصر حاضر، قد علم نمايد! چرا که اذعان به حضور ژن هاي متعددي از « نئاندرتال ها » در انسان هاي عصر حاضر (البته به زعم محققان)، بر این مسئله صحه می گذارد که توانايي باروري به ميزان کافي در فرزندان حاصل از ازدواج جمعيت « نئاندرتال ها » با جمعيت « انسان هاي به اصطلاح مدرن » وجود داشته است!

D) ترکيب و نحوه ي ازدواج « نئاندرتال ها » با « انسان هاي به اصطلاح مدرن »» نيز مي تواند در انتقال ژن هاي موجود بر روي کروموزوم « X » موثر باشد! به نحوي که هر چه ازدواج « مردان نئاندرتال » با « زنان به اصطلاح مدرن » بيشتر بوده و ازدواج « زنان نئاندرتال » با « مردان به اصطلاح مدرن » کمتر بوده باشد، کاملاً پذيرفته خواهد بود که « ژن هاي » موجود در کروموزوم « X » منتسب به « نئاندرتال ها »، کمتر از ساير ژن ها به ارث برسد! چرا که در آميزش هاي مذکور، اگر « مرد نئاندرتال » با « زن انسان هاي به اصطلاح مدرن »، ازدواج و « Interbreeding » مي داشت، طبعاً به اين دليل که در فرزندان پسر حاصل از اين ازدواج، الزاماً کروموزوم « Y » از پدر « نئاندرتال » و الزاماً کروموزوم « X » از « مادر به اصطلاح انسان مدرن » مي بايست کسب شده باشد، توارث کمتر ژن هاي موجود بر روي کروموزوم « X » نئاندرتال ها، يک مسئله ي کاملاً طبيعي بوده است!!!

بنابراين با توجه به ندانستن ترکيب آميزش ها و ازدواج هاي بين 2 جمعيت نمي توان نسبت به صحت و سقم ادعاهاي تکامل شناسان درباره ي چرايي تفاوت تعداد « ژن هاي » منتسب به « نئاندرتال ها » بر روي « کروموزوم X » انسان هاي کنوني و « ساير کروموزوم ها »، اظهار نظر نمود!

E) سرانجام مسئله ي بسيار مهمي که نويسندگان مقاله ي مذکور، سهواً يا عمداً از اشاره به آن خودداري نموده اند، مسئله ي تفاوت ژنتيکي در « ژن هاي مربوط به ناباروي » در نژادهاي مختلف انسان هاي امروزي است!

به عبارت ديگر، در انسان هاي عصر حاضر نيز تفاوت هاي بسيار زيادي در بروز « ژن های مربوط به ناباروري » وجود دارد!(220) به نحوي که برخي از نژادها، « ژن هاي عامل ناباروري » را بيش از بقيه ي نژادها بروز مي دهند!(220)

براي مثال، در مقاله ي زير که در سال 2012 ميلادي انتشار يافته است، به اين نکته اشاره گرديده است که بروز ژن عامل ناباروري موسوم به « FMR1 » در برخي نژادهاي انسان هاي عصر حاضر، نسبت به برخي ديگر از نژادها، به وضوح بيشتر مي باشد:(220)


Image

Image

در انسان هاي عصر حاضر نيز تفاوت هاي بسيار زيادي در بروز « ژن مربوط به ناباروري » وجود دارد! به نحوي که برخي از نژادها، « ژن هاي عامل ناباروري » را بيش از بقيه ي نژادها بروز مي دهند! براي مثال، در مقاله ي فوق که در سال 2012 ميلادي انتشار يافته است، به اين نکته اشاره گرديده است که بروز ژن عامل ناباروري موسوم به « FMR1 » در برخي نژادهاي انسان هاي عصر حاضر، نسبت به برخي ديگر از نژادها، به وضوح بيشتر مي باشد.

اما بسيار جالب است که بدانيم، ژن « FMR1 » که در بالا پيرامون موثر بودن آن در « ناباروري انسان ها » و نيز تنوع بروز آن در « نژادهاي مختلف » انسان هاي عصر حاضر سخن گفتيم(220)، بر روي کروموزوم « X » سلول هاي بدن انسان واقع شده است!!!:(221)

Image
ژن « FMR1 » که در « ناباروري انسان ها » موثر بوده و نيز تنوع بروز آن در « نژادهاي مختلف » انسان هاي عصر حاضر به اثبات رسيده است، بر روي کروموزوم « X » سلول هاي بدن انسان واقع شده است!!!

با توجه به مطالب گفته شده، حتي در « نژادهاي » مختلف عصر کنوني نيز بروز ژن هاي مرتبط با « ناباروري » همچون « ژن FMR1 »، تنوع زيادي دارد و وجود اين تنوع به اين معنا نيست که برخي نژادها در « گونه اي » جدا از ساير « انسان ها » قرار دارند يا لزوماً حاصل « هيبريد (دورگه) » ي « گونه ي انسان » و « يک گونه ي ديگر » مي باشند!!!

بدين ترتيب، اين مسئله که برخي ژن هاي مزتبط با کروزموزم « X » فسیل « نئاندرتال ها »، نسبت به سایر « ژن » های کروموزوم های دیگر، کمتر در انسان های امروزی بروز یافته اند، هيچ چيزي را ثابت نمي کند و لزوماً به اين معنا نيست که « نئاندرتال ها » از « گونه ي انسان » جدا هستند و بدين مفهوم نيست که فرزندان حاصل از ازدواج آن ها با « انسان هاي به اصطلاح مدرن »، « کم بارور » هستند! موکداً يادآوري مي کنيم که هيچ يک از اين ادعاها صجيح نيستند!

جمع بندي مطالعات فسيلي و ژنتيکي « نئاندرتال ها » و ساير « انسان ساها: Hominids »

همان گونه که ملاحظه فرموديد، با توجه به مطالعات دهه هاي اخير در حيطه هاي « فسيل شناسي » و « ژنتيک » (به خصوص مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »)، سوالات، ابهامات، ايرادات و اشکالات بسيار بزرگي در مقابل ادعاهاي تکامل شناسان در مورد « انسان ساها : Hominids » مطرح مي گردد! که ما در اين مقاله، با توجه به حجم بيشتر مطالعات مربوط به « نئاندرتال ها » و ادعاهاي زياد « تکامل شناسان » در مورد آن ها، به صورت خاص و جزيي به آن ها پرداختيم و ضعيف، دروغ و غلط بودن بسياري از ادعاهاي تکامل شناسان در مورد آن ها را با اسناد و مدارک، بررسي نموديم. لازم به ذکر است که ادعاهاي مطرح شده پيرامون بقيه ي « انسان ساها : Hominids » بسيار ضعيف تر از « نئاندرتال ها » بوده است و بسياري از ايرادات وارده به ادعاهاي پيرامون « نئاندرتال ها »، در مورد بقيه ي « انسان ساها : Hominids » نيز مطرح مي باشد و حتي اين ادعاها در مورد « انسان ساها : Hominids » ديگر، به دليل مدارک و شواهد کمتر تکامل شناسان درباره ي آن ها، فسيل هاي کم تعداد آن ها، عدم امکان استخراج DNA کافي از بسياري از آن ها جهت مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، با اشکالات و ضعف هاي به مراتب بيشتر و بزرگتري رو به رو مي باشد! که ما براي نمونه، به صورت مختصر، به ادعاهاي مطرح شده در مورد فسيل منتسب به « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » و مشکلات و ضعف هاي آن نيز اشاره کرديم!

به دليل کمبود وقت و نيز شباهت زياد استدلال ها و انتقادات مطرح شده در مورد ساير « انسان ساها : Hominids » به استدلالات و انتقادات مطرح شده در مورد « نئاندرتال ها »، از توضيح مجدد اين استدلال ها و انتقادات در مورد آن ها خودداري مي نماييم و مطالعه ي بيشتر را در اين خصوص، به مخاطبان محترم واگذار مي نماييم؛ اما مجدداً متذکر مي گرديم که نقد ادعاهاي موجود پيرامون بقيه ي « انسان ساها : Hominids »، به دلايلي که قبلاً ذکر شد، به مراتب آسان تر است!

اما بسيار جالب است که بدانيم، به موازات پيشرفت هاي علمي، روز به روز شواهد بيشتري از شباهت فسيل هاي منتسب به « نئاندرتال ها »، و ساير « انسان ساها: Hominids » به « انسان هاي به اصطلاح مدرن » مشخص مي گردد! به نحوي که خود تکامل شناسان نيز به اين مسئله پي برده اند و به منظور جلوگيري از سقوط و شکست قطعي « فرضيه هاي ضعيف » خود، به عقب نشيني آرام، بي صدا و نامحسوس از ادعاهاي اوليه پرداخته و به اصلاح آن دست زده اند! در واقع مانند فرماندهي که از سقوط و شکست کامل لشکر خود مي ترسد و جهت جلوگيري از شکست سنگين، به نيروهاي تحت امر خود دستور عقب نشيني مي دهد، تکامل شناسان نيز بسيار آرام و نامحسوس، برخي از ادعاهاي به شدت ضعيف تر خود را به مرور زمان تغيير داده اند تا مانع از سقوط و نابودي بقيه ي « فرضيه ها » ي خود شوند!

يک مثال جالب در اين زمينه، تغييرات نامحسوس تصاوير هنري و مجسمه هاي « نئاندرتال ها »، از ابتداي قرن 20 تا زمان کنونی مي باشد!!!(222) به نحوي که در کارهاي هنري و رسانه هاي جمعي، ابتدا « نئاندرتال ها » به صورت موجوداتي « وحشي » و « مشابه ميمون » معرفي مي شدند، اما به تدريج در طي زمان به ترتيب به صورت موجوداتي « کودن »، « عقب افتاده »، « کمي اجتماعي »، « کاملاً اجتماعي »، « ابزار ساز »، « متفکر »، « داراي شخصيت » و نهايتاً کاملاً مانند « انسان » به نمايش در آمده اند!!! مقاله ي جالبي در اين خصوص به صورت آنلاين منتشر شده است که سير تغييرات « نئاندرتال ها » را در ديدگاه تکامل شناسان طي 100 سال اخير نشان مي دهد!:(222)

Image
يک مثال جالب در مورد ديدگاه و تبليغات تکامل شناسان پيرامون « نئاندرتال ها »، تغييرات نامحسوس تصاوير هنري و مجسمه هاي « نئاندرتال ها »، از ابتداي قرن 20 تا زمان کنونی مي باشد!!! به نحوي که در کارهاي هنري و رسانه هاي جمعي، ابتدا « نئاندرتال ها » به صورت موجوداتي « وحشي » و « مشابه ميمون » معرفي مي شدند، اما به تدريج در طي زمان به ترتيب به صورت موجوداتي « کودن »، « عقب افتاده »، « کمي اجتماعي »، « کاملاً اجتماعي »، « ابزار ساز »، « متفکر »، « داراي شخصيت » و نهايتاً کاملاً مانند « انسان » به نمايش در آمده اند!!! مقاله ي جالبي در اين خصوص به صورت آنلاين منتشر شده است که سير تغييرات « نئاندرتال ها » را در ديدگاه تکامل شناسان طي 100 سال اخير نشان مي دهد که شما در تصاوير فوق، بخش هايي از آن را ملاحظه مي فرماييد (تصاوير به ترتيب از بالا به پايين و از چپ به راست مرتب شده اند)!

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، تکامل شناسان در يک عقب نشيني تاکتيکي آرام، نامحسوس و زيرکانه، از ادعاهاي اوليه ي خود پيرامون « نئاندرتال ها » پا پس کشيدند؛ اما به منظور پرهيز از اطلاع مخاطبان از تناقضات ادعاهاي قبلي آن ها با کشفيات جديد، عقب نشيني خود را به آرامي انجام دهند تا بدون ايجاد هيچ گونه سوء ظني، مانع از انتقادات جدي تر منتقدان شوند!!!

البته چنين حرکات موذيانه اي، اولين و آخرين حقه و دغلکاري « تکامل شناسان » نبوده و نخواهد بود و آن ها همواره سياست هاي مبتني بر دروغ و فريب خود را دنبال خواهند نمود!!

از ديگر موضوعات مورد علاقه ي تکامل شناسان، مسئله ي وجود جد مشترک براي « انسان ها »، « ميمون ها »، « شامپانزه ها » « لمور ها »، « بابون ها »، « انسان ساها : Hominids » و ... مي باشد! به خصوص که با توجه به رد « توالي فسيلي خطي » مربوط به « انسان ساها : Hominids » در مجامع آکادميک و جايگزيني اين توالي فسيلي توسط « توالي فسيلي شاخه اي »، مسئله ي « جد مشترک » از ديدگاه تکامل شناسان، اهميت بسيار بيشتري مي يابد!

نکته ي جالب اين که تکامل شناسان به صراحت درباره ي وجود « جد مشترک » براي « انسان ها »، « ميمون ها »، « شامپانزه ها »، « انسان ساها » و ... صحبت مي نمايند و به وفور در مقالات، مجلات، کتب و فيلم هاي به ظاهر مستند خود، بر آن تأکيد مي نمايند، اما اين « جد مشترک : Common Ancestor »، هنوز که هنوز است، يک موجود « کاغذي » و « خيالي » است و بجز در کنب و مقالات تکامل شناسان، هيچ رد و اثر مستند، قوي و محکمي از آن يافت نشده است و يک حلقه ي مفقوده ي بسيار مهم، در ادعاهاي تکامل شناسان مي باشد:(75)

Image
تصوير فوق که از يک ويژه نامه ي نشريه ي « TIME » انتخاب شده است، توالي شاخه اي اجدادي انسان! را نشان مي دهد (البته به زعم تکامل شناسان!). در اين توالي نيز شاخه هاي مختلفي از تنه ي اصلي منشعب شده است، اما هيچ شواهد فسيلي براي آغاز انشعاب ها، تاکنون کشف نگرديده است (دايره هاي آبي رنگ)! جالب تر اين که در تصوير نيز به اين مسئله اذعان شده است که حتي در تنه ي اصلي محل آغاز تمامي انشعاب ها که تصوير از آن با عنوان « جد مشترک : Common Ancestor » ياد مي کند، هنوز نيز هيچ فسيلي کشف نشده است (کادر زرد رنگ)!!!

اما در نهايت، در مورد « نئاندرتال ها » و ساير « انسان ساها : Hominids » بايد اين نکته را خاطر نشان نماييم که اطلاعات جديدتر و کشفيات سال هاي اخير، روز به روز، سوالات، ابهامات و ايرادات بيشتري در مورد ادعاهاي تکامل شناسان مطرح مي نمايند و نشان مي دهند که آن چه تاکنون تکامل شناسان به عنوان « گونه » هاي مختلف « انسان ساها : Hominids » معرفي مي کنند، چيزي غير از آن چه که تکامل شناسان مدعي آن هستند، باشند!

به صورت کلي چنين به نظر مي رسد که بسياري از فسيل هايي که به عنوان « انسان سا ها : Hominids » پيشرفته و به عنوان « گونه » هايي جدا از « انسان ها » مطرح شده اند، در عمل « گونه هايي » جدا از انسان ها نمي باشند!

در واقع، احتمال بسيار زيادي وجود دارد که بسياري از فسيل هايي که به عنوان « انسان سا ها : Hominids » ابتدايي و اوليه و به عنوان « گونه » هايي جدا از « ساير جانوران شناخته شده » مطرح شده اند، در عمل « گونه هايي » جدا از « جانوران فعلي » نباشند! بلکه با توجه به مطالبي که تاکنون در مقاله مطرح گرديد، چنين به نظر مي رسد که فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » پيشرفته همچون « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors »، « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها، « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » و ...، نه « گونه » اي جدا از انسان ها، بلکه جزء « گونه » ي انسان ها باشند که به دلايلي همچون « تغييرات بين نژادي »، « ابتلا به بيماري هاي مختلف » اعم از ناهنجاري « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly »(34)، « کمبود ويتامين D » و ... دچار تغييرات اسکلتي بوده باشند!

همچنين بسيار محتمل است که « انسان سا ها : Hominids » ي به اصطلاح ابتدايي و اوليه (به زعم تکامل شناسان!) همچون « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis »(14)، « جنوبي کپي سديبا : Australopithecus sediba »(86)، « جنوبي کپي بحرالغزالي : Australopithecus bahrelghazali »(84) و ...، در عمل و در عالم واقع، « ميمون ها »، « گوريل ها » و « شامپانزه ها » ي دچار بيماري هاي مختلفي همچون « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly »، « سر قايقي (اسکافوسفالي يا دوليکوسفالي) : Scaphocephaly » و ...T و يا برخي ميمون هاي انقراض يافته، باشند!:(29و30و96)

Image
ناهنجاری « سر قایقی (اسکافو سفالی) : Scaphocephaly » یا به عبارت دیگر « دولیکو سفالی : Dolichocephaly » در چند نوزاد. این ناهنجاری در بسیاری از جانوران دیگر نیز دیده می شود.

Image
تصاوير مربوط به جمجمه ي « شامپانزه » (کادر سبز رنگ سمت راست) و جمجمه ي منتسب به يک « جنوبي کپي : Australopithecus » (کادر زرد رنگ سمت چپ). مقايسه ي دو جمجمه، اين نکته را به ذهن متبادر مي سازد که ممکن است آن چه که به عنوان جمجمه ي « جنوبي کپي : Australopithecus »، ارايه شده است، در عمل جمجمه ي يک « شامپانزه ي » مبتلا به يک ناهنجاري جمجمه اي مانند « سر قايقي (اسکافوسفالي يا دوليکوسفالي) : Scaphocephaly » باشد!!!

با در نظر گرفتن مطالب ذکر شده، شايد بتوان گفت که فسيل هاي منتسب به « انسان سا ها : Hominids » در « توالي هاي فسيلي » مختلف شامل توالي هاي فسيلي « خطي » و « شاخه اي »، عملاً و در عالم واقع، به صورت طيف هاي موجود در تصاوير زير، باشند:

Image
با توجه به مطالبي که گفته شد، احتمال بسيار زيادي وجود دارد که بسياري از فسيل هايي که به عنوان « انسان سا ها : Hominids » ابتدايي و اوليه و به عنوان « گونه » هايي جدا از « ساير جانوران شناخته شده » مطرح شده اند، در عمل « گونه هايي » جدا از « جانوران فعلي » نباشند! بلکه با توجه به مطالبي که تاکنون در مقاله مطرح گرديد، چنين به نظر مي رسد که فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » پيشرفته همچون « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors »، « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها، « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » و ...، نه « گونه » اي جدا از انسان ها، بلکه جزء « گونه » ي انسان ها باشند که به دلايلي همچون « تغييرات بين نژادي »، « ابتلا به بيماري هاي مختلف » اعم از ناهنجاري « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly »، « کمبود ويتامين D » و ... دچار تغييرات اسکلتي بوده باشند! همچنين بسيار محتمل است که « انسان سا ها : Hominids » ي به اصطلاح ابتدايي و اوليه (به زعم تکامل شناسان!) همچون « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis »، « جنوبي کپي سديبا : Australopithecus sediba »، « جنوبي کپي بحرالغزالي : Australopithecus bahrelghazali »و ...، در عمل و در عالم واقع، « ميمون ها »، « گوريل ها » و « شامپانزه ها » ي دچار بيماري هاي مختلفي همچون « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly »، « سر قايقي (اسکافوسفالي يا دوليکوسفالي) : Scaphocephaly » و ...، و يا برخي ميمون هاي انقراض يافته، باشند!

Image
با توجه به مطالبي که گفته شد، احتمال بسيار زيادي وجود دارد که بسياري از فسيل هايي که به عنوان « انسان سا ها : Hominids » ابتدايي و اوليه و به عنوان « گونه » هايي جدا از « ساير جانوران شناخته شده » مطرح شده اند، در عمل « گونه هايي » جدا از « جانوران فعلي » نباشند! بلکه با توجه به مطالبي که تاکنون در مقاله مطرح گرديد، چنين به نظر مي رسد که فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids » پيشرفته همچون « نئاندرتال ها »، « انسان هاي دنيسووا : Denisovans »، « هومو هايدلبرگنسيس : Homo Heidelbergensis » ها، « هومو انتسسور ها : Homo Antecessors »، « هوموارکتوس (انسان راست قامت) : Homo Erectus » ها، « LB1؛ هومو فلورسينسيس : LB1, Homo floresiensis » و ...، نه « گونه » اي جدا از انسان ها، بلکه جزء « گونه » ي انسان ها باشند که به دلايلي همچون « تغييرات بين نژادي »، « ابتلا به بيماري هاي مختلف » اعم از ناهنجاري « سر کوچک (ميکرو سفالي) : Microcephaly »، « کمبود ويتامين D » و ... دچار تغييرات اسکلتي بوده باشند! همچنين بسيار محتمل است که « انسان سا ها : Hominids » ي به اصطلاح ابتدايي و اوليه (به زعم تکامل شناسان!) همچون « جنوبي کپي عفاري : Australopithecus afarensis »، « جنوبي کپي سديبا : Australopithecus sediba »، « جنوبي کپي بحرالغزالي : Australopithecus bahrelghazali »و ...، در عمل و در عالم واقع، « ميمون ها »، « گوريل ها » و « شامپانزه ها » ي دچار بيماري هاي مختلفي همچون « آکرومگالي (درشت پايانکي) : Acromegaly »، « سر قايقي (اسکافوسفالي يا دوليکوسفالي) : Scaphocephaly » و ...، و يا برخي ميمون هاي انقراض يافته، باشند!

در هر صورت، احتمالاتي که در چند صفحه ي اخير مطرح است، در حد يک « احتمال » قوي مطرح است! اما آن چه « يقيناً » و « به وضوح » مشخص است، اين است که ادعاهاي تکامل شناسان در مورد فسيل هاي مکشوفه و به خصوص فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids »، کودکانه، غلط، فريبکارانه و برخلاف کشفيات جديد علمي است و اصرار تکامل شناسان بر مفروضات غلط قبلي و اطلاعات کهنه شده و غير قابل اعتماد دهه هاي قبل از يک سو، و استفاده از سانسور، فشار و بايکوت رسانه اي در خصوص کشفيات جدید نقض کننده ي ادعاهاي باطلشان از سوي ديگر، نشان مي دهد که بر خلاف ژست به ظاهر علمي و روشنفکرانه ي اين جمع، در عرصه ي علمي، عملي و اخلاقي، بسيار ضعيف، دغلکار و خبيث مي باشند! ان شاء الله که جامعه ي علمي ما نيز به اين واقعيت، واقف شود!

ادامه دارد ...

منابع و مآخذ

208 -
Wall JD, Kim SK (2007) Inconsistencies in Neanderthal Genomic DNA Sequences. PLoS Genet 3(10): e175. doi:10.1371/journal.pgen.0030175

209 -
Essentials of Genomic and Personalized Medicine (E-Book), Geoffrey Ginsburg, Huntington Willard, Academic Press; 1 edition (October 8, 2009), (Page 21).
و
Gannett, Lisa, "The Human Genome Project", The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2010 Edition), Edward N. Zalta (ed.), URL = <http://plato.stanford.edu/archives/fall2010/entries/human-genome/>.
و
http://www.answers.com/topic/human-genome-project
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Human_Genome_Project

210 -
Thorisson, G. A., Smith, A. V., Krishnan, L., and Stein, L. D. (2005) The International HapMap Project Web site. Genome Res. 15, 1592–1593.
و
The International HapMap Consortium (2007) A second generation human haplotype map of over 3.1 million SNPs. Nature, 449, 851–861.
و
The International HapMap Consortium (2010) Integrating common and rare genetic variation in diverse human populations. Nature 467: 52–58.

211 -
http://ghr.nlm.nih.gov/handbook/genomicresearch/snp
و
http://ase.tufts.edu/chemistry/hhmi/doc ... 5_2011.pdf
و
http://www.answers.com/topic/single-nuc ... lymorphism
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Single_nuc ... lymorphism

212 -
Lobo, I. (2008) Copy number variation and genetic disease. Nature Education 1(1):65.
و
Beckmann, J. S., et al. Copy number variants and genetic traits: Closer to the resolution of phenotypic to genotypic variability. Nature Reviews Genetics 8, 639–646 (2007). doi:10.1038/nrg2149
و
Check, E. Patchwork people. Nature 437, 1084–1086 (2005). doi:10.1038/4371084a
و
Feuk, L., et al. Structural variation in the human genome. Nature Reviews Genetics 7, 85–97 (2006). doi:10.1038/nrg1767
و
Iafrate, A. J., et al. Detection of large-scale variation in the human genome. Nature Genetics 36, 949–951 (2004) doi:10.1038/ng1416
و
Pollack, J. R., et al. Genome-wide analysis of DNA copy number changes using cDNA microarrays. Nature Genetics 23, 41–46 (1999). doi:10.1038/12640
و
Redon, R., et al. Global variation in copy number in the human genome. Nature 444, 444–454 (2006).
و
Sebat, J., et al. Large-scale copy number polymorphism in the human genome. Science 305, 525–528 (2004).
و
http://www.answers.com/topic/gene-copy-number
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Copy-number_variation

213 -
Redon, R., Ishikawa, S., Fitch, K.R., et al., 2006. Global variation in copy number in the human genome. Nature 444, 444–454.
و
Sebat J, Lakshmi B, Troge J, Alexander J, Young J, et al. (2004) Large-scale copy number polymorphism in the human genome. Science 305: 525–528. doi: 10.1126/science.1098918
و
Iafrate AJ, Feuk L, Rivera MN, Listewnik ML, Donahoe PK, et al. (2004) Detection of large-scale variation in the human genome. Nat Genet 36: 949–951. doi: 10.1038/ng1416

214 -
Sarker S and Tauber A. Fallacious claims for HGP. Nature 1991; 353: 691.
و
It Ain't Necessarily So: The Dream of the Human Genome and Other Illusions (E-Book), Richard Lewontin; New York Review Books; (September 30, 2001), (Page 178).
و
Gannett, Lisa, "The Human Genome Project", The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2010 Edition), Edward N. Zalta (ed.), URL = <http://plato.stanford.edu/archives/fall2010/entries/human-genome/>.

215 -
P. Noonan et al., 'Sequencing and Analysis of Neanderthal Genomic DNA', Science 314(2006): 1113-18.
و
Green RE, Krause J, Ptak SE, Briggs AW, Ronan MT, et al. (2006) Analysis of one million base pairs of Neanderthal DNA. Nature 16: 330-336.

216 -
Prüfer, K. et al. (2014) The complete genome sequence of a Neanderthal from the Altai Mountains. Nature 505, 43–9. doi:10.1038/nature12886

217 -
Ehrenberg, R. (2011), Humans: Humans benefited by interbreeding: Important immune system DNA came from Neandertals. Science News, 180: 13. doi: 10.1002/scin.5591800814
و
Green, R. E., et al. 2010. A Draft Sequence of the Neandertal Genome. Science 328(May 7): 710-722. doi: 10.1126/science.1188021.
و
Vernot B, Akey JM. Resurrecting Surviving Neandertal Lineages from Modern Human Genomes. Science. 2014 Jan 29.
و
Prüfer, K. et al. (2014) The complete genome sequence of a Neanderthal from the Altai Mountains. Nature 505, 43–9. doi:10.1038/nature12886

218 -
Hammer MF, Woerner AE, Mendez FL, Watkins JC, Wall JD (2011) Genetic evidence for archaic admixture in Africa. Proc Natl Acad Sci U S A 108: 15123–15128.
و
Ewen Callaway, “Hominin DNA Baffles Experts,” Nature, Vol. 504, 5 December 2013. pp. 16–17.
و
Green, R. E., et al. 2010. A Draft Sequence of the Neandertal Genome. Science 328(May 7): 710-722. doi: 10.1126/science.1188021.
و
Prüfer, K. et al. (2014) The complete genome sequence of a Neanderthal from the Altai Mountains. Nature 505, 43–9. doi:10.1038/nature12886

219 -
Sriram Sankararaman, Swapan Mallick, Michael Dannemann, Kay Prüfer, Janet Kelso, Svante Pääbo, Nick Patterson, David Reich. The genomic landscape of Neanderthal ancestry in present-day humans. Nature, 2014; DOI: 10.1038/nature12961

220 -
Gleicher N, Kim A, Weghofer A, Barad DH: Differences in ovarian aging patterns between races are associated with ovarian genotypes and sub-genotypes of the FMR1 gene. Reprod Biol Endocrinol 2012; 10: 77.

221 -
Bione S, Toniolo D. X chromosome genes and premature ovarian failure. Semin Reprod Med. 2000;18(1):51-7.

222 -
http://www.abroadintheyard.com/evolutio ... -about-us/
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت دهم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 10:37 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش 10)

بسم الله الرحمن الرحيم

لزوم بازنگري در مورد ساير فسيل هاي مکشوفه!


به دليل جلوگيري از تکرار مکررات، بسياري از استدلال ها و انتقادات مربوط به ساير « فسيل ها » که به مراتب از « توالي فسيلي اسب ها » و « توالي فسيلي انسان ساها (Hominids) » از اهميت کمتري برخوردارند را در اين مقاله بررسي نمي نماييم؛ چرا که بسياري از ايرادات، ابهامات و اشکالات ذکر شده در مورد « توالي فسيلي اسب ها » و « توالي فسيلي انسان سا ها (Hominids) »، در مورد ساير فسيل هاي نيز صدق مي نمايد! به عبارت ديگر ما در اين قسمت از « سلسله مقالات »، مهمترين توالي هاي فسيلي را مورد نقد و بررسي قرار داديم تا با مشخص شدن ضعف ها، کاستي ها و سستي هاي آن ها، بقيه ي فسيل ها که به مراتب، از اهميت کمتري قرار دارند نيز در بوته ي نقد قرار گيرند! به قول ضرب المثل معروف: « چون که صد آيد، نود هم پيش ما است! ».

اما نکته ي مهم و حائز اهميت، اين است که بسياري از فسيل هاي ديگر نيز مي بايست تحت بررسي، بازبيني و کنکاش مجدد قرار گيرند تا ماهيت واقعي آن ها بيشتر مشخص گردد؛ چرا که بسياري از فسيل هاي کشف شده و طبقه بندي شده توسط « ديرينه شناسان » و « تکامل شناسان »، بسيار ساده انگارانه و کودکانه مورد بررسي قرار گرفته اند!

براي مثال، بسياري از فسيل هاي منتسب به انواع مختلف « دايناسور ها »، ممکن است اشتباهاً و به صورت سطحي طبقه بندي شده باشند و با بررسي بيشتر آن ها، مشخص گردد که طبقه بندي انجام شده در مورد « دايناسور ها » نيز با اشتباهات جدي مواجه بوده باشد!

در واقع بسياري از « دايناسورها » بدون توجه به تفاوت هاي « درون گونه اي » و « بين نژادي » - که کاملاً طبيعي نيز مي باشد -، طبقه بندي شده اند! همچنين بسياري از « دايناسور ها » بدون در نظر گرفتن تفاوت هاي موجود بين جنس نر و ماده ي حيوانات، تفاوت هاي بين سنين مختلف حيوانات و ...، طبقه بندي گردیده اند و در گونه هايي مجزا قرار گرفته اند!

وجود 2 تجربه ي جالب در اين زمينه، مي تواند به درک بهتر اين مسئله، کمک بيشتري نمايد:

الف) دسته اي از « دايناسورها » با عنوان « هادروساوري ها : Hadrosaurians » وجود دارند که در ابتدا به « گونه هاي متعددي » همچون « کوريثوساروس کازواريوس : Corythosaurus casuarius »، « کوريثوساروس اکسکاويتوس : Corythosaurus excavatus »، « کوريثوساروس اينترمديوس : Corythosaurus intermedius »، « کوريثوساروس بيکريستاتوس : Corythosaurus bicristatus »، « کوريثوساروس بروي کريستاتوس : Corythosaurus brevicristatus »، « کوريثوساروس فرونتاليس : Corythosaurus frontalis »، « لامبئوساروس لامبئي : Lambeosaurus lambei »، « لامبئوساروس کلاوينيتياليس : Lambeosaurus clavinitialis » و « کوريثوساروس مگني کريستاتوس : Lambeosaurus magnicristatus » طبقه بندي مي شدند و اين طبقه بندي ها، تا سال 1975 ميلادي ادامه داشت:(223)

Image
تنوع ظاهري و فنوتيپي در فسيل هاي منتسب به برخي « دايناسور » هاي خانواده ي « هادروساوري ها : Hadrosaurians ».


اما در مطالعات انجام شده طي سال هاي 1970 الي 1980 ميلادي، مشخص گرديد که بسياري از دايناسورهاي خانواده ي « هادروساوري ها : Hadrosaurians » که تا سال 1974 ميلادي به عنوان گونه هاي مجزا طبقه بندي مي شدند، در اصل « دايناسورهايي » متعلق به 3 « گونه » ي « کوريثوساروس کازواريوس : Corythosaurus casuarius »، « لامبئوساروس لامبئي : Lambeosaurus lambei » و « کوريثوساروس مگني کريستاتوس : Lambeosaurus magnicristatus » بوده اند و تفاوت هاي ظاهري آن ها نيز به دليل تفاوت هاي بين « جنس نر و ماده » و تفاوت هاي ظاهري ناشي از سنين مختلف عمر همچون « نوجواني »، « جواني » و « بلوغ » بوده است!:(223)

Image
در مطالعات انجام شده طي سال هاي 1970 الي 1980 ميلادي، مشخص گرديد که بسياري از دايناسورهاي خانواده ي « هادروساوري ها : Hadrosaurians » که تا سال 1974 ميلادي به عنوان گونه هاي مجزا طبقه بندي مي شدند، در اصل « دايناسورهايي » متعلق به 3 « گونه » ي « کوريثوساروس کازواريوس : Corythosaurus casuarius »، « لامبئوساروس لامبئي : Lambeosaurus lambei » و « کوريثوساروس مگني کريستاتوس : Lambeosaurus magnicristatus » بوده اند و تفاوت هاي ظاهري آن ها نيز به دليل تفاوت هاي بين « جنس نر و ماده » و تفاوت هاي ظاهري ناشي از سنين مختلف عمر همچون « نوجواني »، « جواني » و « بلوغ » بوده است! در جدول فوق، اسامي دايناسورها که با « کادر و خط قرمز رنگ » مشخص شده اند، اسامي هستند که به غلط قبل از سال 1975 ميلادي استفاده مي شدند! اما اسامي دايناسورهايي که با « کادر و خط آبي رنگ » مشخص گرديده اند، اسامي صحيح و اصلاح شده اي هستند که با توجه به تفاوت هاي ظاهري ناشي از « تفاوت جنس نر و ماده »، « تفاوت هاي سني » و ... ارايه گرديده اند!

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، با در نظر گرفتن تفاوت هاي ناشي از اختلاف جنس « زن و مرد »، « تفاوت هاي سني » و ...، طبقه بندي هاي قبلي انجام شده در مورد بسياري از « دايناسور ها » قابل تغيير است!

B) علاوه بر تفاوت هاي ظاهري ناشي از اختلافات ظاهري « جنس زن و مرد »، « تفاوت هاي ناشي از سن » و ...، يکي ديگر از مواردي که بايد در مورد « دايناسور ها » مورد توجه قرار گيرد، مسئله ي تغيير شکل هاي اسکلتي و استخواني ناشي از بيماري هاي مختلف است! گرچه در وهله ي اول اين سخن ممکن است عجيب به نظر برسد، اما واقعيت اين است که « دايناسورها « نيز مانند انسان ها، ساير جانوران و از جمله « خزندگان »، در معرض ابتلا به انواع بيماري ها، از جمله بيماري هاي استخواني همچون « بيماري پاژه ي استخوان : Paget's disease of bone » يا « استئيت دفورمانس : Osteitis deformans » قرار داشته اند!:(22)

Image
تغييرات واضح اسکلتي و استخواني در بيماران مبتلا به « بيماري پاژه ي استخوان : Paget's disease of bone ».

Image
« بيماري پاژه ي استخوان : Paget's disease of bone » يا « استئيت دفورمانس : Osteitis deformans » در يک مار پيتون؛ تصوير چپ، مقطع يک مهره ي اين مار را با استفاده از CT Scan نشان مي دهد.

اما بسيار جالب است که بدانيم، در طي سال هاي اخير، شواهدي از ابتلاي دايناسورها به برخي از بيماري هاي استخواني همچون « بيماري پاژه ي استخوان : Paget's disease of bone » يا « استئيت دفورمانس : Osteitis deformans »، به دست آمده است!(224)

در يکي از اين مطالعات که طي سال هاي اخير که بر روي « فسيل » بر جاي مانده از يک « دايناسور » موسوم به « ديسالاتوساوروس لتوووربکي : Dysalotosaurus lettowvorbecki » انجام شده و در سال 2011 ميلادي منتشر گرديده است، به تغییرات بعضی از استخوان های مهره اي اين دايناسور در اثر ابتلا به « بيماري پاژه ي استخوان : Paget's disease of bone » يا « استئيت دفورمانس : Osteitis deformans »، اشاره شده است!:(224)

Image
در يکي از اين مطالعات که طي سال هاي اخير که بر روي « فسيل » بر جاي مانده از يک « دايناسور » موسوم به « ديسالاتوساوروس لتوووربکي : Dysalotosaurus lettowvorbecki » انجام شده و در سال 2011 ميلادي منتشر گرديده است، به تغییرات بعضی از استخوان های مهره اي اين دايناسور در اثر ابتلا به « بيماري پاژه ي استخوان : Paget's disease of bone » يا « استئيت دفورمانس : Osteitis deformans »، اشاره شده است!

لازم به ذکر است که فسيل مذکور، در طي حفاري هاي انجام شده در محدوده ي زماني سال هاي 1910 الي 1912 ميلادي در منطقه ي « تنداگورو : Tendaguru » کشور « تانزانيا »، کشف گرديده و به موزه ي « Naturkunde » در شهر « برلين » کشور « آلمان » منتقل شده است؛(225) اما از هنگام کشف فسيل موسوم به « ديسالاتوساوروس لتوووربکي : Dysalotosaurus lettowvorbecki » در سال 1910 ميلادي(225) تا زمان مطالعه ي فوق - که به کمک ابزار هاي پيشرفته اي همچون ميکرو سي تي اسکن : Micro CT » در حوالي سال 2011 ميلادي انجام شد -(224)، مسئله ي ابتلاي « دايناسور » مذکور به « بيماري پاژه ي استخوان : Paget's disease of bone » يا « استئيت دفورمانس : Osteitis deformans »، مکشوف نشده، و حدود 100 سال، اين راز بزرگ از ديد پژوهشگران، مخفي مانده بود!

درسي که اين اکتشاف براي محققين « ديرينه شناس » دارد، اين است که با توجه به درک بيشتر دانشمندان از بيماري هاي مختلف، کشف و اختراع روش هاي پيشرفته ي تشخيصي در دهه هاي اخير و ...، بسياري از فسيل هاي « دايناسورها » که قبلاً تحت مطالعه قرار گرفته بودند، نياز به بررسي و مطالعه ي مجدد به کمک اين ابزار ها و ديدگاه هاي جديد دارند و چه بسا بسياري از وِيژگي هاي مشاهده شده در فسيل هاي دايناسورها، به دنبال ابتلا به برخي بيماري ها ايجاد شده باشد!

همچنين ذکر اين نکته ضروري به نظر مي رسد که با توجه به پيشرفت هاي علمي اخير و کشفيات جديد در حوزه ي « زمان سنجي راديومتريک : Radiometric Dating » و مشخص شدن غلط بودن مفروضات قبلي در اين حوزه(2)، تمامي فسيل هاي مربوط به دايناسورها، مي بايست حتي از نظر محدوده ي زماني که در آن مي زيسته اند، مورد بررسي و کنکاش مجدد قرار گيرند! چه بسا دايناسوري که قبلاً تصور مي شد در دوره ي زمين شناسي حدود 100 ميليون سال مي زيسته، عملاً در دوره ي زماني حدود 70 ميليون سال پيش مي زيسته است و بالعکس (جهت مطالعه ي بيشتر، به مقاله ي شماره ي 4 از همين سلسله مقالات مراجعه فرماييد)!(2)

به صورت خلاصه، بايد متذکر گرديم که تمامي عرصه هاي مربوط به « ديرينه شناسي »، « زيست شناسي » و « زمين شناسي »، نياز به بازبيني مفروضات قبلي خود دارند! چرا که با توجه به پيشرفت هاي علمي و کشفيات جديد، متزلزل بودن فرضيات خام و کودکانه ي قبلي، بيش از پيش هويدا شده است!


« تورش (Bias) ها » در مطالعات فسيل شناسي و عوارض آن ها

يکي از مشکلات بزرگ مطالعات فسيل شناسي، مسئله ي وجود « تورش (Bias) ها » در مطالعات فسيلي است!(226) « تورش : Bias » ها، انحرافات، قضاوت هاي غلط و پيشداروي هاي عجولانه و فاقد دقت کافي هستند که در مطالعات فسيلي، به دلايل متعددي بروز می یابند و متاسفانه، تکامل شناسان دانسته يا نادانسته، به دفعات مرتکب آن مي شوند!(226)

« تورش : Bias » ها و عوامل ايجاد کننده ي پيشداوري هاي ناصحيح در مطالعات فسيل شناسي، دلایل مختلفي دارند که بسياري از آن ها موجب مي گردند تا فسيل ها به صورت يکسان و استاندارد تحت مطالعه قرار نگيرند و ادراک « ديرينه شناسان » و « تکامل شناسان » از واقعيات « زمين شناسي » و « ديرينه شناسي »، دچار اشتباهات و ساده انگاري هاي فراوان شود! برخي از مهم ترين عوامل ايجاد کننده ي « تورش : Bias » ها که موجب مي شوند تا فسيل ها به صورت يکسان و استاندارد مورد مطالعه قرار نگيرند، به شرح زير مي باشند:(226)

A) آناتومي (کالبد شناسي):(226)
الف) حيواناتي که بدن آن ها داراي بخش هاي سخت تري است، نسبت به حيواناتي که بدن آن ها تنها از اجزاي نرم تشکيل شده است، احتمال بيشتري دارد که بقايايشان به صورت فسيل حفظ شود.
ب) حيواناتي که بدن آن ها داراي بخش هاي سخت، اما شکننده است، نسبت به حيواناتي که بدن آن ها داراي بخش هاي سخت و محکم است، امکان کمتري دارد که بقايايشان به صورت فسيل حفظ شود.
ج) حيواناتي که بدن آن ها از بخش هاي سخت و مستحکم، اما قابل حل در آب و مايعات اطراف، تشکيل شده است، احتمال کمتري دارد که بدنشان به صورت فسيل حفظ شود.
د) برخي از حيوانات يا گياهان، از بدن، بافت ها و برگ ها يا ساقه هايي تشکيل شده اند که بعد از مرگشان شکننده و ترد بوده و احتمال کمتري دارد که اين بقايا تبديل به فسيل شوند.
ه) برخي از حيوانات مانند لارو حشرات و امثالهم، در مراحلي از زندگي پوست اندازي مي کنند که پوست جدا شده ي آن ها اگر سخت باشد، مي تواند فسيل هايي تشکيل دهد که با شکل بالغ اين جانوران متفاوت باشد. این فسیل ها می توانند به صورت کاذب به صورت يک فسيل مجزا حفظ شوند که کاشفانشان را فريب داده و ممکن است آن ها تصور نمايند که گونه اي مجزا کشف نموده اند!

B) اندازه:(226)
الف) فسيل هاي بزرگتر، راحت تر کشف مي گردند.
ب) صدف ها و استخوان هاي بزرگتر، محکم ترند و به دليل احتمال تخريب کمتر، معمولاً بهتر حفظ مي شوند.
ج) فسيل هاي بزرگتر ، معمولاً راحت تر از صخره ها بيرون مي زنند.
د) حيوانات و گياهان بزرگتر معمولاً کم تعدادترند و به همين دليل از نظر آمار و احتمالات، تعداد کمتر آن ها ممکن است موجب گردد تا احتمال کشفشان کمتر شود! (البته دلايل (الف) و (د) بسته به شرايط هر کدام ممکن است نقش پر رنگ تري نسبت به دليل ديگر، ايفا کنند.)

C) محل زندگي:(226)
الف) حيوانات و گياهاني که در کوهستان ها و مناطق مرتفع زندگي مي کنند، نسبت به حيوانات و گياهاني که در مناطق جلگه اي و نزديک آب هاي کم عمق زندگي مي کنند، احتمال کمتري دارد که پس از مرگ، بقايايشان در زير رسوبات مدفون شده و به صورت فسيل، باقي بماند.

D) محيط رسوبي:(226)
الف) محيط رسوبي محل زندگي جانوران و گياهان، ممکن است در محل کشف فسيل در آينده، موثر باشد! براي مثال، جانوران يا درختاني که در « بيابان » يا نواحي کم آب زندگي مي کنند، معمولاً در همان محل مي ميرند و مدفون مي گردند و فسيل آن ها نيز در همان محل کشف مي گردد! اما حيوانات و گياهاني که در نزديکي رود ها زندگي مي کنند، ممکن است بعد از مرگ، لاشه ي آن ها در جريان آب افتاده و کيلومتر ها دورتر دفن و تبديل به فسيل شود! این مسئله می تواند موجب تخمین اشتباه یابندگان فسیل ها در مورد محل زیست جانوران صاحب آن ها شود!

E) تاريخچه ي زمين شناسي:(226)
الف) در صورتي که جانوران و گياهان، در محل هاي نزديک به فعل و انفعال هاي زمين شناسي همچون « آتش فشان » قرار داشته باشند، احتمال دارد که پس از مرگ و حتي مراحل اوليه ي تشکيل فسيل، گرفتار مواد مذاب و ماگما شده و بقاياي آن ها از بين برود! بنابراين احتمال کمتري دارد که بقاياي آن هاي باقي بماند.

F) زمان:(226)
الف) هر چه جانوران و گياهان، در زمان هاي دورتر و قديمي تري نسبت به زمان حاضر زندگي کرده باشند، در طي زمان، احتمال بيشتري دارد که بقاياي آن ها نابود شده باشد! بر عکس، فسيل هايي که در زمان هاي نزديک تري به عصر حاضر زيسته باشند، احتمال بيشتري دارد که بقايا و فسيل هايشان باقي مانده باشد!

G) وضعيت جغرافيايي محل کشف:(226)
الف) فسيل هايي که در مناطق دور از سکنه، مدفون گرديده اند، احتمال کمتري دارد که توسط دانشمندان و يا افراد معمولي کشف گردند. بر عکس فسيل هاي که در مناطق پرتردد و آباد وجود دارند، احتمال بيشتري دارد که مکشوف گردند.
ب) معمولاً ديرينه شناسان و فسيل شناسان، براي مطالعه در مورد فسيل ها، به مناطقي مي روند که حدس مي زند در آن جا، فسيل هاي بيشتري خواهند يافت! بنابراين به محل هايي که حدس مي زنند احتمالاً فسيل زيادي در آن جا وجود ندارد، نخواهند رفت و بالطبع شانس دست يافتن به تعدادي از فسيل ها را از دست خواهند داد!
ج) فسيل هايي که در محل هاي مشهور از نظر مطالعات فسيل شناسي وجود دارند، بيشتر در معرض کشف قرار دارند؛ براي مثال اگر تپه ي خاصي وجود داشته باشد که قبلاً فسيل هاي زيادي از آن جا کشف شده باشد، احتمال کشف فسيل هاي بعدي نيز از آن محل بيشتر است؛ چرا که بقيه ي فسيل شناسان و ديرينه شناسان نيز به آن محل ها براي کشف فسيل هاي بيشتر، هجوم مي آورند!

H) تورش مشاهده گر:(226)
الف) حتي دانشمندان و ديرينه شناسان نيز در مورد فسيل هاي تحت مطالعه شان، تصوراتي دارند که موجب مي شود تا به قضاوت هاي پيش دستانه، دست بزنند!


Image
عوامل مختلفي مي تواند موجب « تورش : Bias » در مطالعات فسيل شناختي شوند که فقط برخي از آن ها در تصوير فوق، ارايه شده اند!


اين عوامل، موجب مي گردند تا موجودات زنده ي ماقبل تاريخ و فسيل هاي آن ها، به صورت يکنواخت، يکسان و استاندارد، در اختيار دانشمندان عصر حاضر قرار نگيرند!(226) يک مثال جالب در مورد عوامل ايجاد کننده ي « تورش : Bias » در مطالعات فسيلي، مسئله ي نادر بودن فسيل هاي منتسب به « ليسه ها (حلزون بدون صدف) : Slugs »، به دليل نداشتن استخوان يا عضو سخت، مي باشد!:(227)

Image
Image

عوامل مختلفي وجود دارند که موجب مي گردند تا موجودات زنده ي ماقبل تاريخ و فسيل هاي آن ها، به صورت يکنواخت، يکسان و استاندارد، در اختيار دانشمندان عصر حاضر قرار نگيرند! يک مثال جالب در مورد عوامل ايجاد کننده ي « تورش : Bias » در مطالعات فسيلي، مسئله ي نادر بودن فسيل هاي منتسب به برخي « ليسه ها (حلزون بدون صدف) : Slugs »، به دليل نداشتن استخوان يا عضو سخت، مي باشد!

با توجه به مطالب گفته شود، مي توان دريافت که فسيل هاي مکشوفه تا کنون، آيينه ي مناسبي از تنوع، گستردگي و پيچيدگي حيات در ادوار و قرون گذشته، نيستند! بلکه ميليون ها « گونه » ي موجود زنده وجود داشته اند که به دلايلي همچون نداشتن استخوان و بافت نرم، زيستن در محيط هاي نامساعد براي فسيل شدن، و ... امروزه شواهدي از حيات آنان در دست نيست! و حتي يک فسيل يا رد و اثر از آن ها موجود نمي باشد!

اما بسيار شگفت انگيز است که تکامل شناسان، با بي توجهي سهوي يا عمدي نسبت به اين واقعيت، ادعا مي نمايند که شواهد فسيلي مناسبي دارند که به « اثبات » فرضيه ي تکامل کمک مي کند! به راستي چه تضميني وجود دارد که در موجودات زنده ي « نرم تن »، فاقد استخوان و فاقد بافت هاي سخت که امروزه فسيلي از آن ها در دست نداريم، شواهدي عليه فرضيه ي تکامل وجود نداشته باشد؟! از کجا معلوم که ترتيب و توالي زيستن جانوران « نرم تني » که امروزه فسيلي از آن ها در دست نداريم، کاملاً مغاير با مقالات و فيلم هاي مستندي که تکامل شناسان به نمايش مي گذارند، نباشد؟!

در واقع چنين به نظر مي رسد که فضايي که تکامل شناسان از موجودات زنده ي ماقبل تاريخ به نمايش مي گذارند، تصويري خيالي، کودکانه، وهم آلود، کاريکاتور وار و ناقص از موجودات زنده ي ماقبل تاريخ است! این در حالی است که جهان ماقبل تاريخ، بسيار پيچيده تر، شگفت انگيز تر و زيباتر از آن چيزي است که تکامل شناسان معرفي مي نمايند!

به گفته ي يکي از « ديرينه شناسان »، اکثر موجودات زنده اي که تاکنون در اين کره ي خاکي مي زيسته اند، در موزه هاي « ديرينه شناسي »، قابل مشاهده نخواهند بود! چرا که رد و اثري از آن ها در دسترس نيست!:(228)

Image
به گفته ي يکي از « ديرينه شناسان »، اکثر موجودات زنده اي که تاکنون در اين کره ي خاکي مي زيسته اند، در موزه هاي « ديرينه شناسي »، قابل مشاهده نخواهند بود! چرا که رد و اثري از آن ها در دسترس نيست!

مشکلي که « داروين » از آن مي ترسيد!

يکي از چالش ها و مشکلاتي که از ديرباز، تکامل شناسان، با آن دست به گريبان بوده اند، مسئله ي « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion » مي باشد!(229)

مسئله ي « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion » به اين نکته اشاره مي نمايد که طبق ادعاي « ديرينه شناسان » اولين نشانه هاي حيات بر روي زمين از 4 ميليارد سال قبل شروع شده است؛ اما از آن هنگام تا حدود 540 ميليون سال قبل (به مدت 5/3 ميليارد سال)، تنها تعداد کمي از موجودات زنده و آن هم از گونه هاي بسيار ساده و ابتدايي وجود داشته اند اما از دوره ي « زمين شناسي » موسوم به « کامبرين : Cambrian » که - طبق روش پر اشکال و پر ايراد « زمان سنجي راديومتريک : Radiometric Dating »!(2) - زماني حدود « 540 الي 480 ميليون سال قبل » را تشکيل مي داده است، در طي حدود 10 ميليون سال، تعداد زيادي از موجودات زنده ي پيچيده و از « گونه هاي متعدد » بر روي کره ي زمين پديدار شده اند.(229) به دليل سرعت بالاي اين پديدار شدن فسيل هاي « گونه هاي مختلف »، از آن با عنوان « انفجار » ياد شده و « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion » ناميده مي شود:(229)

Image
Image

مسئله ي « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion » به اين نکته اشاره مي نمايد که طبق ادعاي « ديرينه شناسان » اولين نشانه هاي حيات بر روي زمين از 4 ميليارد سال قبل شروع شده است؛ اما از آن هنگام تا حدود 540 ميليون سال قبل (به مدت 5/3 ميليارد سال)، تنها تعداد کمي از موجودات زنده و آن هم از گونه هاي بسيار ساده و ابتدايي وجود داشته اند اما از دوره ي « زمين شناسي » موسوم به « کامبرين : Cambrian » که - طبق روش پر اشکال و پر ايراد « زمان سنجي راديومتريک : Radiometric Dating »! - زماني حدود « 540 الي 480 ميليون سال قبل » را تشکيل مي داده است، در طي حدود 10 ميليون سال، تعداد زيادي از موجودات زنده ي پيچيده و از « گونه هاي متعدد » بر روي کره ي زمين پديدار شده اند. به دليل سرعت بالاي اين پديدار شدن فسيل هاي « گونه هاي مختلف »، از آن با عنوان « انفجار » ياد شده و « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion » ناميده مي شود!

اين ظهور ناگهاني موجودات پيچيده در دوره ي زمين شناسي موسوم به « کامبرين : Cambrian » و آن هم با ابعاد و تعداد زياد، يکي از مواردي است که تکامل شناسان از بدو ارايه ي « فرضيه ي تکامل »، با آن مشکلات جدي داشته اند! چرا که بر اساس بسياري از الگوهاي تکاملي ارايه شده، انتظار مي رفت تا روند پيدايش حيات، روندي تدريجي و آهسته باشد؛ نه اين که در مدتي کوتاه، حجم انبوهي از موجودات زنده ي پيچيده، به دنبال موجودات زنده ي ساده تر پديد آيند!(229)

Image
ظهور ناگهاني موجودات پيچيده در دوره ي زمين شناسي موسوم به « کامبرين : Cambrian » و آن هم با ابعاد و تعداد زياد، يکي از مواردي است که تکامل شناسان از بدو ارايه ي « فرضيه ي تکامل »، با آن مشکلات جدي داشته اند! چرا که بر اساس بسياري از الگوهاي تکاملي ارايه شده، انتظار مي رفت تا روند پيدايش حيات، روندي تدريجي و آهسته باشد؛ نه اين که در مدتي کوتاه، حجم انبوهي از موجودات زنده ي پيچيده، به دنبال موجودات زنده ي ساده تر پديد آيند!

نگراني در مورد مسئله ي « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion »، حتي از زمان شخص « چارلز داروين : Charles Darwin » نيز وجود داشته است!(229و230) به نحوي که خود وي نيز در صفحات 306 الي 308 کتاب خود با عنوان « در مورد منشأ گونه ها : On the Origin of Species »، نگراني خود را در اين زمينه، عنوان نموده و از آن به عنوان عامل اصلي اعتراض به « فرضيه ي تکامل » نام برده است!:(229و230)

Image
نگراني در مورد مسئله ي « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion »، حتي از زمان شخص « چارلز داروين : Charles Darwin » نيز وجود داشته است! به نحوي که خود وي نيز در صفحات 306 الي 308 کتاب خود با عنوان « در مورد منشأ گونه ها : On the Origin of Species »، نگراني خود را در اين زمينه، عنوان نموده و از آن به عنوان عامل اصلي اعتراض به « فرضيه ي تکامل » نام برده است!

نکته ي مهم در رابطه با مسئله ي « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion » اين است که تکامل شناسان هنوز هم بعد از گذشت 5/1 قرن نتوانسته اند توضيح، استاندارد، دقيق و واضحي براي علت اين امر بيابند!

البته واقعيت اين است که مسئله ي « انفجار کامبرين : Cambrian Explosion » يک عامل تضعيف کننده براي « فرضيه ي تکامل » مي باشد، اما نمي توان يقيناً آن را رد کننده ي « فرضيه ي تکامل » دانست. اما مشکل اصلي در اين زمينه کماکان پابرجاست و هنوز « تکامل شناسان » نتوانسته اند توضيح کامل و جامعي در اين رابطه ارايه کنند و توضيحات آنان در اين مورد، خام، ناهماهنگ، متناقض و داراي مثال هاي نقض بي شمار است!

مسايل متفرقه ی ديگر در باب فسيل شناسي

به جز مطالب ذکر شده در بالا، مسايل ديگري نيز وجود دارند که رد کننده ي « فرضيه ي تکامل » نيستند، اما آن را تضعيف می نمايند. مسايلي همچون ثابت و بدون تغيير ماندن بسياري از جانوران و گياهان در طول زمان هاي بسيار طولاني، از آن جمله مي باشد.

در بخش هاي قبلي مقاله، به ماهي « سيلاکانت : Coelacanth »(57) که فسيل هاي آن، از حدود 360 الي 400 ميليون سال قبل موجود بوده و در عصر حاضر نيز زنده مي باشد، اشاره نموديم. اما اين مسئله، تنها به ماهي « سيلاکانت : Coelacanth »(57) محدود نمي شود، بلکه فسيل هاي بسياري از موجودات زنده ي مختلف، اعم از گياهان و جانوران يافت شده اند که در طي « ميليون ها سال » بدون تغيير مانده اند! فسيل هاي متعددي از اين گونه « موجودات زنده »، چه در سنگ ها و چه در داخل « کهربا : amber » يافته شده است که حاکي از بدون تغيير ماندن بسياري از موجودات در طي ميليون ها سال مي باشد!

تعداد زيادي از حشرات، جانوران دريايي همچون « خرچنگ نعل اسبي : Horseshoe Crab »(231)، ماهيان دهان گرد همچون « لامپري : Lamprey »(232)، « کوسه ها »، « ميگوها »، لاک پشت ها و ... يافت شده اند که در طي ميليون ها سال، بدون تغيير مانده و امروزه نيز بر روي زمين مي زيند! در اين قسمت، تنها به معرفي 3 نمونه از اين جانوران ديرينه، مي پردازيم. (پيشاپيش به اين نکته اشاره مي نماييم که مطابق کشفيات علمي جديد که در مقاله ي « فرضيه ي تکامل: منطقه ي ممنوعه! - 4 »(2) مفصلاً به آن ها اشاره شد، اعداد ذکر شده در مورد سن فسيل ها که بر اساس روش « زمان سنجي راديومتريک : Radiometric Dating » و بر اساس مفروضات غلط، محاسبه شده است، فاقد دقت کافي مي باشد!(2) اما به ناچار و به دليل اين که مقالات مربوطه، از اين روش و اين اعداد استفاده نموده اند، مجبور به ذکر آن ها هستيم!!!):

الف) حشره ي موسوم به « سوسک پوست خوار : Bark Beetle »(233) که يکي از آفات درختان به حساب مي آيد و در عصر حاضر نيز به وفور يافت مي شود، از جمله جانوراني است که آثار فسيل هاي آن تا 100 ميليون سال قبل، ردگيري شده است.(234) از جمله ي اين فسيل ها، فسيل کاملاً محصور شده در « کهربا : amber » مي باشد که از حفاري هاي مناطق شمالي کشور « ميانمار » کشف گرديده است و ضمن محاسبه ي طول عمر 100 ميليون ساله براي آن (البته باز هم با همان روش مشکل دار « زمان سنجي راديومتريک »!!!)(2)، تفاوت هاي چنداني بين فسيل مذکور با « سوسک هاي پوست خوار » عصر حاضر، ملاحظه نگرديده است: (234)

Image
حشره ي موسوم به « سوسک پوست خوار : Bark Beetle » که يکي از آفات درختان به حساب مي آيد و در عصر حاضر نيز به وفور يافت مي شود، از جمله جانوراني است که آثار فسيل هاي آن تا 100 ميليون سال قبل، ردگيري شده است. از جمله ي اين فسيل ها، فسيل کاملاً محصور شده در « کهربا : amber » مي باشد که از حفاري هاي مناطق شمالي کشور « ميانمار » کشف گرديده است و ضمن محاسبه ي طول عمر 100 ميليون ساله براي آن (البته باز هم با همان روش مشکل دار « زمان سنجي راديومتريک »!!!)، تفاوت هاي چنداني بين فسيل مذکور با « سوسک هاي پوست خوار » عصر حاضر، ملاحظه نگرديده است!

ب) ماهي دهان گرد بدون آرواره که « لامپري : Lamprey »(232) ناميده مي شود، جانوري دريايي به شمار مي رود و در عصر حاضر نيز يافت مي شود. این جانور، گهگاه به عنوان انگل جانوران ديگر همچون ساير ماهي ها، زندگي مي کند، و از جمله جانوراني است که آثار فسيل هاي آن تا ميليون ها سال قبل نيز ردگيري شده است. يکي از اين فسيل ها که قدمتي در حدود 360 ميليون سال دارد (البته باز هم با همان روش مشکل دار « زمان سنجي راديومتريک »!!!)(2)، تفاوت چنداني با لامپري هاي امروزي، نشان نمي دهد:(235)

Image
Image
ماهي دهان گرد بدون آرواره که « لامپري : Lamprey » ناميده مي شود، جانوري دريايي به شمار مي رود و در عصر حاضر نيز يافت مي شود. این جانور، گهگاه به عنوان انگل جانوران ديگر همچون ساير ماهي ها، زندگي مي کند، و از جمله جانوراني است که آثار فسيل هاي آن تا ميليون ها سال قبل نيز ردگيري شده است. يکي از اين فسيل ها که قدمتي در حدود 360 ميليون سال دارد (البته باز هم با همان روش مشکل دار « زمان سنجي راديومتريک »!!!)، تفاوت چنداني با لامپري هاي امروزي، نشان نمي دهد!

ج) بندپايي موسوم به « خرچنگ نعل اسبي : Horseshoe Crab »(231) که جانوري دريايي به شمار مي رود و در عصر حاضر نيز يافت مي شود، از جمله جانوراني است که آثار فسيل هاي آن تا ميليون ها سال قبل نيز ردگيري شده است.(236) يکي از اين فسيل ها که قدمتي در حدود 445 ميليون سال دارد (البته باز هم با همان روش مشکل دار « زمان سنجي راديومتريک »!!!)(2)، تفاوت چنداني با خرچنگ هاي نعل اسبي امروزي، نشان نمي دهد:(236)

Image
بندپايي موسوم به « خرچنگ نعل اسبي : Horseshoe Crab » که جانوري دريايي به شمار مي رود و در عصر حاضر نيز يافت مي شود، از جمله جانوراني است که آثار فسيل هاي آن تا ميليون ها سال قبل نيز ردگيري شده است. يکي از اين فسيل ها که قدمتي در حدود 445 ميليون سال دارد (البته باز هم با همان روش مشکل دار « زمان سنجي راديومتريک »!!!)، تفاوت چنداني با خرچنگ هاي نعل اسبي امروزي، نشان نمي دهد!

جانوراني که در بالا به آن ها اشاره شد، تنها بخش کوچکي از جانوراني هستند که ميليون ها سال بدون تغيير، بر روي کره ي زمين زندگي کرده اند و علاقمندان مي توانند براي مطالعه در اين زمينه، عبارات « Amber fossils »، « Living Fossils » و ... را در منابع علمي و حتي اينترنت جستجو نمايند.

اما آشنايي با اين « موجودات زنده » که ميليون ها سال بدون تغيير مانده اند، چه اهميتي دارد؟

کشف موجودات زنده اي که ميليون ها سال بدون تغيير بر روي کره ي زمين زندگي مي کرده اند، بر خلاف تصور بسياري از منتقدان داروينيسم، لزوماً نقض کننده ي قطعي « فرضيه ي تکامل » نيست (تعجب نکنيد!)! بلکه کشف اين گونه موجودات زنده، از اين جهت حائز اهميت است که جهل تکامل شناسان را پيرامون وقايع رخ داده در جهان خلقت طي چند مييليون الي چند ميليارد سال خلقت موجودات زنده، بيش از پيش آشکار مي سازد!!!

در واقع با توجه به اين که تکامل شناسان امروزه ديگر از توالي هاي فسيلي خطي در محيط هاي آکادميک، چندان استفاده نمي کنند، يافتن موجودات بدون تغيير در طي چند ميليون سال، مانع ادعاي آن ها نمي شود! چرا که سريعاً شاخه ي جديدي رسم مي کنند و مي گويند، پروسه ي تکامل در شاخه ي مد نظر، کند تر اتفاق افتاده، اما از طريق شاخه هاي ديگر، پروسه ي تکامل، با سرعت بيشتري ادامه يافته است!!! بدين ترتيب آن ها همچون ماهي که در دست ماهيگير خود مي لغزد، از اين مهلکه نيز عبور مي نمايند و توجيهات جديدي ارايه مي نمايند تا به ادعاهاي منبعث از « فرضيه ي تکامل »، خدشه اي وارد نشود:

Image
با توجه به اين که تکامل شناسان امروزه ديگر از توالي هاي فسيلي خطي در محيط هاي آکادميک، چندان استفاده نمي کنند، يافتن موجودات بدون تغيير در طي چند ميليون سال، مانع از ادعاي آن ها نمي شود! چرا که سريعاً شاخه ي جديدي رسم مي کنند و مي گويند، پروسه ي تکامل در شاخه ي مد نظر، کند تر اتفاق افتاده است، اما از طريق شاخه هاي ديگر، پروسه ي تکامل، با سرعت بيشتري ادامه يافته است!!! بدين ترتيب آن ها همچون ماهي که در دست ماهيگير خود مي لغزد، از اين مهلکه نيز عبور مي نمايند و توجيهات جديدي ارايه مي نمايند تا به ادعاهاي فرضيه ي تکامل، خدشه اي وارد نشود! البته چنين توجيهاتي در مقابل بسياري از انتقادات، قابل دفاع نيست! (به متن مراجعه فرماييد!)

با توجه به اين توجيهات و لغزيدن « تکامل شناسان » از دست « منتقدان »!، مي توان گفت که يافتن فسيل موجودات زنده اي با قدمت چندين ميليون ساله که بدون تغيير مانده اند، به صورت قطعي نمي تواند ادعاهاي آنان را در خصوص موارد ذکر شده، رد نمايد! اما وجود چنين موجودات زنده اي، از چند جهت بسيار حائز اهميت مي باشد:

الف) کشف موجودات زنده اي که ميليون ها سال بدون تغيير مانده اند، اين نکته را متذکر مي شوند که حتي گذشت ميليون ها سال هم لزوماً نمي تواند موجب تغيير موجودات زنده و « تحول گونه اي » شود! چرا که اگر چنين بود، مي بايست جانوران با قدمت 445 ميليون ساله نيز دچار تغييرات مي شدند!

تکامل شناسان، تغيير و تحولاتي را که به فسيل هاي مربوط به « توالي اسب ها » نسبت مي دهند، در مدت 50 ميليون سال، ممکن مي دانند(49) و اين مدت زمان از نظر آن ها کفايت لازم را براي تغييرات « شبه اسب ها » دارد!(49) حال آن که جانوران 445 ميليون ساله اي مثل « خرچنگ هاي نعلي اسبي »(236)، در طي مدتي حدود 9 برابر مقدار نامبرده، تغيير چنداني نداشته اند! بنابراين گذشت زمان، لزوماً براي تغيير موجودات زنده کافي نيست!

ب) گرچه بررسي مسئله ي تأثيرات محيطي و « انتخاب طبيعي : Natural Selection »(237) در دستور کار اين مقاله نيست و در مقالات آتي مورد بررسي قرار خواهد گرفت، اما ممکن است که تکامل شناسان در پاسخ به مسئله ي تغيير کردن يا ثابت ماندن برخي « گونه ها »، از آن به عنوان عامل « تغيير گونه ها » نام ببرند و بگويند که « عوامل محيطي » در طي چند ميليون سال، موجودات زنده ي سازگار با خود را به همان وضع قبلي نگاه داشته و موجودات زنده ي ناسازگار با خود را حذف نموده يا آن ها را در جهت سازگاري بيشتر با محيط، « انتخاب » نموده است و جهش هاي مفيد آنان را در جهت سازگاري با تغييرات محيطي، حفظ نموده و موجب تغيير « گونه ها » شده است!

گرچه اين مسئله، توضيح و توجيه زيرکانه اي به نظر مي رسد، اما کفايت لازم را در پاسخ گويي ندارد! چرا که به چند علت، قادر به توضيح کافي در مورد سوالات و شبهات پيش آمده نيست:

1) تغييرات محيطي متفاوتي در « دريا ها »، « خشکي ها » و « قاره هاي مختلف » طي چند ميليون سال به وجود آمده اند که مي توانسته اند بر زندگي موجودات زنده، تأثير بگذارند. بسيار جالب است که علي رغم بروز تغييرات به وجود آمده در يک محيط خاص، برخي از موجودات زنده ي موجود در همان محيط و به همان وضعيت قبلي باقي مانده، برخي ديگر منقرض شده اند و برخي ديگر طبق ادعاي تکامل شناسان!، تکامل يافته اند! حال بايد از تکامل شناسان پرسيد، چه عاملي موجب شده است که براي مثال در اقيانوس ها و درياهاي گرم، جانور A بدون تغيير مانده ،جانور B منقرض شده و جانور C به قول تکامل شناسان! تکامل يافته است؟!

ما پاسخ صريح و دقيق آن را از تکامل شناسان مي خواهيم! چرا که آن ها ادعا مي کنند که « فرضيه ي تکامل » يک مسئله ي علمي بسيار دقيق و اثبات شده است!!! و حتي از آن به عنوان « تئوري : Theory » و « واقعيت : Fact » نام مي برند! به همين دليل هم ما از آن ها مي خواهيم که دقيقاً دليل اين که در يک محيط « دريايي »، جانور A بدون تغيير مانده ،جانور B منقرض شده و جانور C به قول تکامل شناسان! تکامل يافته است را مشخص نمايند!

اين مسئله که تکامل شناسان عنوان نمايند که يک عامل محيطي موجب اين امر شده است، اما ندانند چه عاملي موجب آن شده است، نشان مي دهد که فعلاً آن چه که از گذشته ي موجودات زنده مي دانند، بسيار خام، ابتدايي و ساده انگارانه است و آن چه در اين زمينه ها عنوان مي کنند، « داستان سرايي : Confabulation » بيش نيست! و با عبارات و گزاره هاي دقيق و مستند علمي، بسيار فاصله دارد! اين امر نشان مي دهد که برخلاف ژست روشنفکرانه ي تکامل شناسان، آن ها در جهل عميقي به سر مي برند و از گذشته ي زمين، اطلاع چنداني ندارند!

2) فرار از پاسخگويي به منتقدان در پاسخ به پرسش پيرامون علت « بدون تغيير ماندن » موجودات زنده اي همچون ماهي « سيلاکانت : Coelacanth »(57)، « خرچنگ نعل اسبي : Horseshoe Crab »(231)، « سوسک پوست خوار : Bark Beetle »(233)، ماهي دهان گرد و بدون آرواره ي « لامپري : Lamprey »(232) و ... با اين توجيه که « پروسه ي تکاملي در شاخه هاي مربوط به موجودات زنده ي نامبرده، کندتر از ساير موجودات زنده، رخ داده است! »، ضعيف ترين پاسخ ممکن به اين سوال بوده و کاملاً مطلوب ما منتقدان مي باشد! چرا که بهانه و گزک به دست ما مي دهد تا انتقادات خود را با شدت و ابعاد بيشتري ادامه دهيم! در تصوير زير، ملاحظه مي فرماييد که تکامل شناسان، در طي مقاله اي ادعا نموده اند که « سير تکاملي » در خانواده ي « خرچنگ هاي نعل اسبي : Horseshoe Crabs » کند بوده است!:(238)

Image
يافتن موجودات بدون تغيير در طي چند ميليون سال، مانع ادعاي تکامل شناسان نمي شود! چرا که سريعاً شاخه ي جديدي رسم مي کنند و چنين عنوان مي کنند که، پروسه ي تکامل در شاخه ي مد نظر، کند تر اتفاق افتاده است، اما از طريق شاخه هاي ديگر، پروسه ي تکامل، با سرعت بيشتري ادامه يافته است!!! مقاله ي فوق که در مورد « خرچنگ هاي نعل اسبي : Horseshoe Crabs » نگاشته شده است نيز به چنبن توجيهاتي دست زده و سير تکاملي و سرعت تغييرات مربوط به شاخه ي « خرچنگ هاي نعل اسبي : Horseshoe Crabs » را کند دانسته است!!!

البته اين مسئله، تنها به « فسيل هاي بدون تغيير » اختصاص ندارد! بلکه حتي در مطالعات ژنتيکي نيز هر جا که تکامل شناسان در توجيه « درخت هاي فيلوژنتيک » مشکل داشته باشند، به حربه هاي مختلفي متوسل مي شوند که يکي از آن ها بحث « کندتر بودن سير تکاملي » يا « تند تر بودن سير تکاملي » است!!! در تصاوير زير، 2 نمونه ي ديگر از اين گونه توجيهات را درباره ی « کند تر دانستن » سير تکاملي برخي موجودات در برخي از مقالات تکامل شناسان، ملاحظه مي فرماييد:(239)

Image
تکامل شناسان در مطالعات ژنتيکي نيز هر جا که در توجيه « درخت هاي فيلوژنتيک » به مشکل برخورد کنند، به حربه هاي مختلفي متوسل مي شوند که يکي از آن ها بحث « کندتر بودن سير تکاملي » است!!! در مقاله ي فوق، تکامل شناسان ادعا نموده اند که مطابق يک مطالعه ي مبتني بر « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، ملاحظه کرده اند که « سير تکاملي » در « سگ هاي آبي : Beavers » در مقايسه با ساير جوندگان « کندتر » بوده است!!!

Image
تکامل شناسان در مطالعات ژنتيکي نيز هر جا که در توجيه « درخت هاي فيلوژنتيک » به مشکل برخورد کنند، به حربه هاي مختلفي متوسل مي شوند که يکي از آن ها بحث « کندتر بودن سير تکاملي » است!!! در مقاله ي فوق، تکامل شناسان ادعا نموده اند که مطابق يک مطالعه ي مبتني بر « DNA هسته اي »، ملاحظه کرده اند که « سير تکاملي » در « گياهان مرتفع و بلند » در مقايسه با ساير گياهان، « کندتر » بوده است!!! جالب اين که در همين مقاله، به اين نکته اشاره شده است که « سرعت تکاملي » در گونه هاي مختلف تفاوت داشته و علت اين تفاوت ها هنوز ناشناخته مانده است!

بدين ترتيب همان گونه که ملاحظه فرموديد، تکامل شناسان در مواجهه با موجودات زنده اي که ميليون ها سال بدون تغيير مانده اند، به اين توجيه متوسل مي شوند که « سير تکاملي » در خانواده و شاخه ي موجودات زنده ي مذکور، « کند تر » مي باشد!

اما اين توجيهات نه تنها قانع کننده نيستند، بلکه مشکلات بزرگتري را نيز براي « تکامل شناسان » پديد مي آورند! چرا که هنگامي که تکامل شناسان در توجيه ثابت ماندن برخي موجودات زنده در طول ميليون ها سال، مي گويند که « علت اين بدون تغيير ماندن برخي موجودات زنده، سرعت پايين روند تکاملي در آن ها بوده است! »، منتقدان نيز مي توانند بگويند که با اين اوصاف، بسياري از ادعاهاي تکامل شناسان پيرامون « درخت هاي فيلوژنتيک » مربوط به موجودات زنده، با همين توجيهات، قابل رد مي باشد!!!

در واقع منتقدان « فرضيه ي تکامل »، با استناد به توجيهات تکامل شناسان در متغير دانستن سير تکاملي موجودات زنده ي مختلف، مي توانند عنوان کنند که در موجوداتي که با يکديگر « قرابت ژنتيکي » دارند، اين قرابت هاي ژنتيکي آن ها به اين معنا نيست که با يکديگر « خويشاوندي نزديک » دارند! همچنين با عنايت به همين گونه توجيهات، مي توان گفت که موجودات زنده اي که از نظر ژنتيکي به اصطلاح از يکديگر « دورتر » هستند، لزوماً « خويشاوندي دورتر » ي ندارند! به عبارت ديگر منتقدان مي توانند اين سوال را بپرسند که از کجا معلوم، اين تفاوت هاي ژنتيکي بيشتر، به دليل سرعت تکاملي بيشتر نباشد؟! از کجا معلوم که برخي گروه ها که به ظاهر از نظر فنوتيپي (ظاهري) و ژنوتيپي (ژنتيکي) با يکديگر فاصله دارند، در اصل، خويشاوندي نزديکي داشته اند، اما به دليل سرعت بالاي پروسه ي تکاملي در آن شاخه ها، در ظاهر تغييرات بيشتري داشته اند؟! براي درک بيشتر اين شبهات و اهميت آن ها، به توضيحات زير، توجه فرماييد:

همان گونه که مي دانيم، در مقايسه بين « انسان »، « شامپانزه » و « خرس »، چنين عنوان مي شود که « انسان » و « شامپانزه »، شباهت ژنتيکي بيشتري دارند و به همين دليل قرابت و خويشاوندي داشته و جد مشترک آن ها نسبت به جد مشترکشان با « خرس ها » و ساير « پستانداران »، در فاصله ي نزديکي از زمان حاضر وجود داشته است! اين مسئله گرچه در ظاهر بدون مشکل به نظر مي رسد، اما هنگامي که مجدداً نيم نگاهي به ادعاهاي « تکامل شناسان » در مورد « سرعت متغير» پروسه ي « سير تکاملي » در جانوران و گياهان مختلف مي اندازيم، چنین توجیهی با ابهامات و ايرادات جدي مواجه مي گردد!!! چرا که چنين مي توان ادعا کرد که با توجه به متغير بودن سرعت « سير تکاملي » موجودات زنده، ممکن است در اصل « خرس ها » با « انسان ها » نياي مشترک جديدتر و با فاصله ي کمتر نسبت به زمان حاضر داشته باشند، اما به دليل سرعت بالاي « سير تکاملي » و « سرعت جهش ها » در شاخه ي تکاملي « خانواده ي خرس ها »، آن ها به سرعت در طول زمان، تغيير کرده و نسبت به انسان ها تفاوت های زيادي پیدا کرده اند!!! اما شامپانزه ها از « خرس ها » نسبت به انسان دورتر بوده اند، ولي به دليل اين که « سرعت سير تکاملي » در « انسان ها » و « شامپانزه ها » کندتر بوده است، اين دو « موجود زنده » بيشتر شبيه به هم مانده اند!!!

Image

هنگامي که تکامل شناسان در توجيه بدوت تغيير ماندن موجودات زنده اي هچون « خرچنگ نعل اسبي » در طول ميليون ها سال، از اين توجيه استفاده مي نمايند که « سرعت « سير تکاملي » در « خرچنگ نعل اسبي « و موجودات زنده، ي مشابه، کندتر از ساير موجودات زنده مي باشد! »، بايد منتظر تبعات اين توجيهات ضعيف هم باشند!!!: همان گونه که مي دانيم، در مقايسه بين « انسان »، « شامپانزه » و « خرس »، چنين عنوان مي شود که « انسان » و « شامپانزه »، شباهت ژنتيکي بيشتري دارند و به همين دليل قرابت و خويشاوندي داشته و جد مشترک آن ها نسبت به جد مشترکشان با « خرس ها » و ساير « پستانداران »، در فاصله ي نزديکي از زمان حاضر وجود داشته است (تصوير A)! اين مسئله گرچه در ظاهر بدون مشکل به نظر مي رسد، اما هنگامي که مجدداً نيم نگاهي به ادعاهاي « تکامل شناسان » در مورد « سرعت متغير» مسئله ي « سير تکاملي » در جانوران و گياهان مختلف انداخته مي شود، با ابهامات و ايرادات جدي مواجه مي گردد!!! چرا که مي توان چنين ادعا کرد که با توجه به متغير بودن سرعت « سير تکاملي » موجودات زنده، ممکن است در اصل « خرس ها » با « انسان ها » نياي مشترک جديدتر و با فاصله ي کمتر نسبت به زمان حاضر داشته باشند، اما به دليل سرعت بالاي « سير تکاملي » و « سرعت جهش ها » در شاخه ي تکاملي « خانواده ي خرس ها »، آن ها به سرعت در طول زمان، تغيير کرده و نسبت به انسان ها تفاوت های زيادي پیدا کرده اند!!! اما شامپانزه ها از « خرس ها » نسبت به انسان دورتر بوده اند، ولي به دليل اين که « سرعت سير تکاملي » در « انسان ها » و « شامپانزه ها » کندتر بوده است، اين دو « موجود زنده » بيشتر شبيه به هم مانده اند (تصوير B)!!! البته هيچ يک از دو ديدگاه فوق، مورد تأييد ما نيست و در سلسله مقالات آتي به آن مفصلاً اشاره خواهد شد!

البته هيچ يک از ديدگاه هاي نامبرده، مورد تأييد ما نيست! بلکه در اين بخش از مقاله، تنها به تبعات توجيهات کودکانه و ضعيف تکامل شناسان اشاره گرديد که بسياري از اين توجيهات ضعيف، بيش از هر چيز، دامان خود تکامل شناسان را گرفته و موجب بروز شبهات جدي در ساير ادعاهاي ارايه شده از سوي آن ها مي گردد! مسئله ي توجيه « بدون تغيير ماندن برخي جانوران در طول ميليون ها سال » به وسيله ي « متغير دانستن سرعت سير تکاملي در موجودات زنده ي مختلف » از جمله توجيهات ضعيف و ناپخته اي مي باشد که بهانه ي لازم براي شبهه افکني و زير سوال بردن بسياري از « درخت هاي فيلوژنتيک » ارايه شده از سوي تکامل شناسان را فراهم مي نمايد و به منتقدان « فرضيه ي تکامل » ياري مي رساند!

در نهايت به صورت خلاصه متذکر مي گرديم که گرچه وجود فسيل هاي با قدمت بيش از 445 ميليون سال از موجودات زنده اي که در عصر حاضر زندگي مي کنند، به صورت قطعي « فرضيه ي تکامل » را رد نمي نمايد، ولي از اين جهت حائز اهميت است که جهل تکامل شناسان را در خصوص جهان ما قبل تاريخ نشان مي دهد!

در واقع تکامل شناساني که هر دم ادعاي « اثبات شده » بودن « فرضيه ي تکامل » را تکرار می کنند، هنوز دلايل بدون تغيير ماندن بسياري از موجودات زنده را در طي ميليون ها سال نمي دانند و گهگاه که دست به توجيه در اين زمينه ها مي زنند، مطالب مضحکي را بيان مي کنند که بيش از هر چيز، ساير ادعاهاي خودشان را زير سوال مي برد! بدين ترتيب کماکان جهل و تناقض گفتار تکامل شناسان، در اين زمينه نيز مسجل مي گردد!


ادامه دارد ...
خادم الامام (عج) - وعده صادق

منابع و مآخذ

223 -
Hopson, J. A., 1975. The evolution of cranial display structures in hadrosaurian dinosaurs, Paleobiology, 1, 21–43.


224 -
Witzmann F, Claeson KM, et al. (2011). Paget disease of bone in a Jurassic dinosaur. Curr. Biol. 21 (17): R647-8.

225 -
Witzmann F, Claeson KM, et al. (2011). Paget disease of bone in a Jurassic dinosaur. Curr. Biol. 21 (17): R647-8. (Supplemental information)

226 -
History of Life (E-Book), Richard Cowen, Wiley-Blackwell; 5 edition (April 1, 2013), (Pages 18 & 19).
و
http://mygeologypage.ucdavis.edu/cowen/ ... iases.html

227 -
Medina, M., S. Lal, Y. Valles, T. Takaoka, B. Dayrat, J. L. Boore and T. Goslinger, 2011 Crawling through time: Transition of snails to slugs dating back to the Paleozoic based on mitochondrial phylogenomics. Marine Genomics 4: 51-59.

228 -
History of Life (E-Book), Richard Cowen, Wiley-Blackwell; 5 edition (April 1, 2013), (Page 19).

229 -
http://www.answers.com/topic/cambrian-explosion
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Cambrian_e ... Species-13

230 -
On the origin of species by means of natural selection (E-Book), Charles Robert Darwin, John Murray (24 November, 1859), (Pages 306 - 308).

231 -
http://www.answers.com/topic/limulidae-1
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Horseshoe_crab

232 -
http://www.answers.com/topic/lamprey
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Lamprey

233 -
http://www.answers.com/topic/bark-beetle
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Bark_Beetle

234 -
Cognato A. I., Grimaldi D. (2009) 100 million years of morphological conservation in bark beetles (Coleoptera: Curculionidae: Scolytinae). Syst. Entomol. 34, 93–100.

235 -
Gess, R.W., Coates, M.I. & Rubidge, B.S. (2006). A lamprey from the Devonian period of South Africa. Nature 443: 981-984.
و
http://www.uchospitals.edu/news/2006/20 ... mprey.html

236 -
Biology and Conservation of Horseshoe Crabs (E-Book), John T. Tanacredi, Mark L. Botton, David R. Smith, Springer; 2009 edition (July 6, 2009), (Page 26).

237 -
http://www.answers.com/topic/natural-selection
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Natural_selection

238 -
Matthias Obst, Søren Faurby, Somchai Bussarawit, Peter Funch, Molecular phylogeny of extant horseshoe crabs (Xiphosura, Limulidae) indicates Paleogene diversification of Asian species, Molecular Phylogenetics and Evolution, 2012, 62, 1, 21.

239 -
Horn, S.; Durka, W.; Wolf, R.; Ermala, A.; Stubbe, A.; Stubbe, M. & Hofreiter, M. (2011): Mitochondrial geno¬mes reveal slow rates of molecular evolution and the timing of speciation in beavers (Castor), one of the lar¬gest rodent species. PloS ONE 6 (1): e14622. doi:10.1371/journal.pone.0014622.
و
Lanfear R., Ho S. Y. W., Jonathan Davies T., Moles A. T., Aarssen L., Swenson N. G., Warman L., Zanne A. E., Allen A. P., 2013 Taller plants have lower rates of molecular evolution. Nature Communications 4: 1879. doi: 10.1038/ncomms2836.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فرضیه تکامل داروین منطقه ممنوعه - جزء پنجم: قسمت یازدهم

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 10:55 pm

فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه!!! - 5 (بخش پایانی)

بسم الله الرحمن الرحيم

دعوت از دانشگاهيان، دانشجويان و دانش پژوهان جهت تفکري دوباره!

حدود 2 سال از آغاز فاز جديد مطالعاتي وبسايت « وعده ي صادق » مي گذرد و به لطف خدا در اين فاز، نقد علمي « فرضيه ي تکامل » در دستور کار قرار گرفته است. البته مولف مقاله ي حاضر به توجه به تحصيلات عاليه ي آکادميک در علوم پزشکي و تمرکز خاص بر مباحث علوم پايه ي زيستي از سال ها قبل، در صدد ارايه ي اين سلسله مقالات بوده است؛ اما شرايط لازم براي ارايه ي اين مطالب به صورت « دنباله دار » و « منسجم »، تا اندکی قبل، وجود نداشته است.

به ياري خداوند متعال، در اين راه گام هاي اوليه برداشته شده و تا کنون 5 قسمت از اين سلسله مقالات با استناد بر منابع علمي، منتشر گرديده است. تمامي تلاش ها انجام شده تا در زمینه ی استنادات، حتی الامکان از مقالات منتشر شده در مجلات مشهور علمي همچون « Nature »، « Science »، « Proceedings of the National Academy of Sciences (PNAS) »، « New England Journal of Medicine (NEJM) » و در درجه ي بعد مجلات آنلاين شناخته شده اي همچون « PLOS ONE » و نيز نشرياتي مانند « CELL Press »، بسياري از نشريات قابل دسترسي آنلاين در پايگاه هاي « ELSEVIER »، « Taylor & Francis »، « SAGE »، و کتاب هاي آکادميک منتشر شده توسط انتشارات شناخته شده همچون « Springer »، « Wiley » و ... استفاده گردد:(240)

Image
جدول موجود در يکي از مقالات علمي، که به معرفي 10 مجله ي برتر علمي دنيا در طي سال هاي اخير مي پردازد؛ (مجلاتي که زير آن ها خط کشيده شده است، مجلاتي هستند که به وفور در مقاله ي « فرضيه ي تکامل: منطقه ي ممنوعه! - 5 » مورد استناد قرار گرفته اند! به عبارت ديگر، بالغ بر % 70 مقالات مورد استناد دراين مقاله، مربوط به مطالب مندرج در مجلات فوق، و در بازه ي زماني سال 2000 ميلادي تاکنون مي باشد! )

همچنين باعث افتخار است که اين سلسله مقالات، بيش از % 95 استنادات خود را بر پایه ی مقالات منتشر شده ی بعد از سال 2000 ميلادي انجام داده و حداقل % 35 مقالات مورد استناد، مربوط به سال هاي 2012 الی 2014 ميلادي بوده اند!

به منظور جلوگيري از بروز حساسيت ها در بين مخاطبان آکادميک، حداکثر تلاش هاي لازم صورت گرفته تا تمامي منابع مورد استفاده، از دل مقالات « تکامل شناسان » استخراج گردد و از تناقض هاي موجود در اين مقالات، جهت آگاه ساختن مخاطبان محترم، بهره گرفته شود! ضمن اين که به همين دليل، از استناد به منابعي که مختص موسسات « خلقت گرا » بوده است، حتي الامکان خودداري گرديده است تا باز هم بهانه به دست مخاطبان محترمي که عاشق « فرضيه ي تکامل » هستند، داده نشود!

البته به منظور دسترسي مخاطبان عام به بسياري از منابع، تا جايي که ممکن بوده است و در مواردی که مستندات سايت هاي آنلايني همچون « Wikipedia » و « Answers.com » نيز به مقالات اصلي متصل بوده اند، از اين وبسايت هاي در دسترس نيز براي سهولت دسترسي مخاطبان محترم نيز استفاده شده است؛ اما عزيزاني که نياز به مطالعه ي بيشتري در حيطه هاي مذکور دارند، مي توانند از مراجع آکادميک ذکر شده در وبسايت هاي مذکور استفاده نمايند!

آماده سازي و انتشار مقاله ي « فرضيه ي تکامل منطقه ي ممنوعه! - 5 » حاصل زحمات 1 ساله و شبانه روزي مولف و ساير همکاران فني وبسايت « وعده ي صادق » بوده است و تمامي عزيزان وبسايت « وعده ي صادق» در ارايه ي با کيفيت تر اين مقاله به طريقه ي آنلاين، زحمات بسياري متقبل شده اند. مولف اين مقاله نيز با وسواس و دغدغه ي بسيار زياد، اين مقاله را مهيا نمود تا در اختيار جامعه ي جوان و پوياي ميهن عزيز اسلامي مان قرار گيرد! به نحوي که گهگاه اضافه نمودن فقط يک پاراگراف به اين مقاله، مستلزم مطالعه 117 مقاله در طي 3 الي 4 روز بود که اين وسواس و دقت نيز به منظور ارايه ي هرچه دقيق تر مطالب علمي به مخاطبان محترم اتخاذ گردیده است!

به هر تقدير، قسمت 5 اين سلسله مقالات نيز به حول و قوه ي الهي به پايان رسيده و در اختيار جامعه ي جوان، پويا و داراي تحصيلات عاليه ي کشور عزيزمان ايران قرار گرفته است؛ اما اين آغاز کار است و تنها به مثابه قدم اول در مسيري پر پيچ و خم مي باشد! بالطبع طي اين مسير، نياز مبرم به همراهي ساير دوستان و علاقمندان به مباحث زيست شناسي و ژنتيک دارد و بدون کمک اين عزيزان، نمي توان به بررسي همه جانبه و نقد علمي « فرضيه ي تکامل » دست زد! اما متاسفانه مشکل برزگي در جهت نيل به اين مقصود وجود دارد که همانا ضعف جدي در سيستم آموزشي و پژوهشي آموزش و پرورش، و آموزش عالي است! با کمال تأسف بايد بگوييم که متاسفانه به دليل سيستم آموزشي معيوب کشور ما در دبيرستان و حتي دانشگاه ها که بعضاً تا مقاطع فوق ليسانس نيز ادامه يافته و بر حفظ و به ياد سپاري - نه تحليل - بر اساس جزوه، چکيده ي مباحث، مطالب قديمي و کهنه ي علمي و ... بنا نهاده شده است، بسياري از دانش آموزان و دانشجويان عزيز ما هوش، ذکاوت و قوه ي تحليل قوي خود را به دست اين مطالب سپرده و از علوم و دانش روز، فاصله گرفته اند.

همچنين با کمال تأسف بايد گفت که حتي در سطح اساتيد نيز مشکلاتي مشابه وجود داشته و بسياري از اساتيد که یا خود تحصيل کرده ي غرب هستند و يا شيفته و مسحور دانشمندان، مجلات و مقالات غربي مي باشند، فضاي نامناسب جامعه ي دانشگاهي را تشديد نموده و روح تسليم و خضوع بي چون و چرا در مقابل غرب و دانشمندان غربي را در دانشجويان خود تزريق مي نمايند!

دوستاني که اين سطور را مي خوانند، ممکن است تصور نمايند که اين تصور، يک تصور مبتني بر بدبيني نسبت به فضاي دانشگاهي است؛ اما نگارنده به عنوان فردي که در سطوح مختلف آموزشي و پژوهشي کشور به تحصيل، تدريس و پژوهش در مقاطع عالي مشغول بوده است، به عينه بر آن صحه مي گذارد.

در واقع همت مولف در نقد جدي و علمي « فرضيه ي تکامل »، نه اقدامي 1 ساله يا 2 ساله، بلکه اقدامي است که ريشه در بيش از 1 دهه مطالعه ي آکادميک دارد و موتور محرکه ي آن نيز ناراحتي و تاسف از کلاه گشادي بوده است که مافياي به اصطلاح علمي تکامل بر سر دانش پژوهان گذاشته است!

ذکر یک خاطره - مربوط به مسئله ای که برای اولین بار، موتور محرکه ي مولف این سلسله مقالات را در مطالعه ي انتقادي در مورد « فرضيه ي تکامل » روشن نمود -، ممکن است در درک بهتر اين مسايل یاری رسان باشد:

« سال ها قبل، در حالي که سال هاي ابتدايي رشته ي طب را مي گذراندم، در حين مطالعه ي کتاب « انگل شناسي باليني پايه : Basic Clinical Parasitology » تاليف « Neva. F » و « Brown. H » و در فصل « پلاسموديوم فالسيپاروم (انگل مالارياي انساني) » و در بخش « اپيدميولوژي (همه گير شناسي) » اين فصل، مطلب زير توجه بنده را به خود جلب کرد: « ... تا آن جا که به پلاسموديوم فالسيپاروم مربوط مي شود. انسان بيش از آن که به ميمون شبيه باشد، به پرنده و موش شبيه است! نظريه اي که بي شک تکامل شناسان را پريشان مي کند! اين نظريه منبعث از تجزيه ي متوالي و مقايسه اي زير واحد کوچک RNA ريبوزومي به وسيله ي مک کوشان و همکارانش است. ... »(241)

Image
بخش هايي از کتاب« انگل شناسي باليني پايه : Basic Clinical Parasitology » تاليف « Neva. F » و « Brown. H ».

با توجه به علاقه ي هميشگي نسبت به مباحث علوم پايه و مطالعه ي جدي و آکادميک در اين زمينه که حتي موجب گرديده بود تا در حوالي همان ايام، رتبه ي ممتاز دانشگاهي و کشوري را در امتحانات جامع علوم پايه ي آن زمان کسب نمايم، دغدغه ي ذهني عجيبي در اين زمينه در ذهن بنده شکل گرفت و مطالعات در زمينه ي علوم پايه ي پزشکي و زيستي، از آن زمان تا کنون در کنار فعاليت هاي باليني، ادامه داشته که منجر به تأليفات موفق آکادميک در اين حيطه ها نيز گرديده است!

اما آتشي که کتاب « انگل شناسي باليني پايه » تاليف « Neva. F » و « Brown. H » در ذهن بنده انداخت، به همين سهولت تأثير گذار نبود! در وهله ي اول، نگاه بنده به عبارات کتاب مذکور (که به دليل وضعيت نوستالژيک! آن، بخش هايي از ترجمه ي فارسي آن را براي مخاطبان محترم آورده ام!)، خيلي نگاه خوش بينانه اي نبود!!! حتي تا حدي موجب بدبيني بنده نسبت به کتاب مذکور و مولفان آن شد!!! اما با گذشت زمان و با ملاحظه ي شواهد روز افزون نقض کننده ي « فرضيه ي تکامل » در مجلات علمي و سکوت عمدي رسانه هاي خبري و حتي بايکوت علمي برخي از اين مقالات و برخورد دوگانه ي مجلات با اين گونه مقالات انتقادي، توجه بنده به تناقضات، فريبکاري ها و دسيسه هاي مافياي علمي « فرضيه ي تکامل » بيشتر شد! به نحوي که عصبانيت از اين کلاه برداري بزرگ به ظاهر علمي که مافياي قدرتمند علمي از آن حمايت مي کردد، موجب شد تا بنده عزم خود را جزم کرده و تلاش نمايم تا با مطالعه، تحقيق و پرده برداري از گاف ها، تناقضات، ابهامات، اشکالات و حتي فريبکاري ها و دروغگويي هاي به ظاهر علمي تکامل شناسان و مافياي علمي پشتيبان آن ها، از هدر رفتن وقت و سرمايه ي ساير برادران و خواهران بزرگوار جامعه ي علمي کشورم در آموختن، و مشغول شدن به اين « فرضيه ي » مسئله دار، جلوگيري نمايم و از اين به بعد نيز علي رغم مشغله ي فراوان علمي، پژوهشي، و شغلي، به اين مهم ادامه خواهم داد. »

به لطف باري تعالي، در طي دهه هاي اخير، روز به روز بر تعداد مقالات حاوي مطالب نقض کننده ي « فرضيه ي تکامل » اضافه شده و به فضل الهي، پوچ بودن اين فرضيه، روز به روز بيشتر آشکار گردیده و حتي موجب شده تا طرفداران و حاميان اين « فرضيه »، بعد از يک و نيم قرن از ارايه ي « فرضيه ی تکامل »، براي حفظ آن به تکاپو بيفتند!!!

جالب است که اين مافياي به ظاهر علمي که همواره دم از اثبات شده بودن اين « فرضيه » مي زند، باز هم تلاش مي نمايد تا آن را اثبات کند!!! حال آن که اگر اين مطالب قوياً اثبات شده باشند، نيازي به اثبات کردن هر روزه ي آن ها در رسانه هاي جمعي وجود ندارد! همچنین بسیار شگفت انگیز است که امروزه رسانه ها، مطبوعات، راديو و تلويزيون، مکانيک نيوتني يا مکانيک کوانتومي را اثبات نمي کنند، چرا که اين قوانين در شرايط خاص خودشان اثبات شده اند (گر چه هنوز برخي سوالات در اين زمينه ها وجود دارند.) و نيازي به دست و پا زدن هر روزه براي اثبات آن ها وجود ندارد! حال آن که برعکس اين قوانين علمي قدرتمند، بعد از بيش از يک قرن از ارايه ي « فرضيه ي تکامل »، باز هم مافياي علمي، هر روز سعي مي کند تا در رسانه هاي گروهي، درستي اين « فرضيه » را اثبات کند!!! زيرا خود اعضاي اين مافيا هم در اعماق درونشان مي دانند که اين « فرضيه » تا چه حد متزلزل و مستعد فرو ريختن است و به همين دليل با پروپاگانداي رسانه اي، سعي در قوي جلوه دادن آن مي نمايند تا مبادا افرادي بخواهند پوچي اين « فرضيه » را اثبات نمايند!

البته جريان انتقادي نسبت به « فرضيه ي تکامل » تنها به مسلمانان اختصاص ندارد؛ بلکه تعدادي از محققين آکادميک در کشورهاي ديگر و حتي اروپا و آمريکا وجود دارند که منتقد جدي اين « فرضيه » مي باشند و انتقادات علمي به آن وارد مي نمايند، اما متاسفانه در اکثر موارد، با محدوديت ها و تحريم هايي از سوي مافياي به ظاهر علمي « فرضيه ي تکامل » مواجه اند.

همانگونه که در مقدمه ي اين قسمت از سلسله مقالات ذکر کرديم، دکتر « سيد حسين نصر » استاد ايراني الاصل کرسي اسلام شناسي دانشگاه هاي « جرج واشنگتن » و « تمپل »، در اظهار نظري جالب، چنين عنوان کرده است:(46)

» The theory of evolution is the peg of the tent of modernism. If it were to fall down, the whole tent would fall on top of the head of modernism. And therefore it is kept as an ideology and not as a scientific theory which has been proven. «

« نظريه ي (فرضيه ي) تكامل ستون خيمه مدرنيسم است و اگر اين ستون سقوط كند، كل خيمه بر سر مدرنيسم فرو خواهد ريخت. بنابراين به مانند يك ايدئولوژي با آن رفتار مي شود، نه يك تئوري علمي كه به اثبات رسيده است. »(46)

همچنين در بخش ديگري از مقاله ي خود، چنين آورده است:(46)

»There are different kinds of scientific theories. For example, you have string theory in physics and cosmology and you have quantum mechanics. Now if someone were to oppose them, no one would expel them from their university; no one would have his or her promotion denied because of his or her saying "I do not accept this theory." Evolution, on the contrary, is a totally different matter, because it is an ideology, it is not ordinary science; so if you are a professor of biology in a university, especially in the Anglo-Saxon world, less so in Italy, France, and Germany, and if you oppose the theory of evolution on purely scientific grounds, you are rejected and even ejected from your position, your colleagues think you are insane, you do not get promotions, and so on. «

« انواع مختلفي از نظريه هاي علمي وجود دارد. مثلاً مكانيك كوانتوم يا تئوري زنجيره در فيزيك و كيهان شناسي. اكنون اگر كساني با اين نظريه ها مخالفت ورزند، هيچ كس آنها را از دانشگاه اخراج نمي كند و هيچ كس به خاطر بر زبان راندن جمله « من اين نظريه را نمي پذيرم »، مانع ارتقاي شغلي آنها نمي شود. تئوري تكامل - برعكس همه نظريه ها - موضوعي كاملاً متفاوت است زيرا اين تئوري يك ايدئولوژي است و نه علم متعارف. بدين ترتيب اگر شما استاد زيست شناسي در يك دانشگاه به خصوص در دنياي آنگلوساكسون و كمتر در ايتاليا، آلمان و فرانسه باشيد و اگر طبق زمينه هاي كاملاً علمي با نظريه ي تكامل مخالفت مي ورزيد، فردي مطرود خواهيد بود و حتي موفقيت كاري خويش را نيز از دست خواهيد داد، همكارانتان شما را ابله مي پندارند، ارتقاي شغلي نمي يابيد و .... »(46)

اما علي رغم تمامي اين دسيسه هاي شيطاني مافياي به ظاهر علمي طرفدار « فرضيه ي تکامل »، ان شاء الله با تلاش دانشمندان حق طلب، به زودي بساط اين شعبده ي به ظاهر علمي، پرچيده خواهد شد.

البته ذکر اين نکته حائز اهميت است که دامنه ي ارايه مباحث انتقادي به « فرضيه ي تکامل » نبايد در مجامع آکادميک محدود بماند! چرا که به دليل رويکرد « ايدئولوژيک » طرفداران « فرضيه ي تکامل » و انتشار مقالات حامي « فرضيه ي تکامل » در سطح « رسانه هاي تصويري عمومي »، « مجلات عمومي »، « روزنامه ها » و ...، مباحث انتقادي نيز مي بايست در سطح عام منتشر گردد تا از جريان يک طرفه و يکجانبه ي اطلاعاتي ايجاد شده توسط « طرفداران فرضيه ي تکامل »، حلوگيري شود.

به عبارت ديگر، همان گونه که « تکامل شناسان »، مباحث مربوط به « فرضيه ي تکامل » را از کرسي هاي آکادميک و مجامع دانشگاهي، به سطح رسانه هاي عمومي منتقل مي نمايند، منتقدان اين « فرضيه » ي پراشکال نيز بايد مباحث علمي مطرح شده در نقد « فرضيه ي تکامل » را از دانشگاه ها به رسانه هاي عمومي منتقل نمايند تا از بمباران اطلاعاتي يکجانبه ي مغزهاي مخاطبان عام به وسيله ي « تکامل شناسان »، خودداري نمايند! اين راه طولاني و طاقت فرسا، قطعاً نياز به همراهي، همکاري و همفکري جوانان مومن و دانش پژوه ايران اسلامي دارد!

قطعاً در جهت نيل به اين مقصود، طرفداران فرضيه ي تکامل، با طرح شبهه، ايجاد شانتاژ و انتشار شعارهاي عوام فريبانه همچون « مطالب علمي را فقط در جوامع علمي بايد ارايه کرد! »، « افراد عادي، توانايي درک درست مباحث زيست شناسي و تکامل را ندارند! » و ... تلاش خواهند نمود تا مانع انتشار اين گونه نقد هاي علمي به « فرضيه ي تکامل » در نشريات، سايت ها و کتب عمومي شوند! حال آن که خودشان همواره چنين مباحثي را به راحتي در نشريات و رسانه هاي عمومي مطرح مي نمايند و هفته اي نيست که سپري گردد، اما سايت ها، رسانه ها، مجلات و ...، مطلب جديدي در راستاي حمايت از « فرضيه ي تکامل » منتشر ننمايند!

با توجه به مطالب گفته شده، دستيابي به اين اهداف، از يک سو همت مضاعف، جهاد علمي، تلاش و پشتکار دانش جويان و دانش پزوهان ايران اسلامي را مي طلبد و از سوي ديگر، مستلزم هوشياري و آمادگي ساير اقشار محترم کشورمان مي باشد تا ان شاء الله هر دو گروه، دست در دست هم بتوانند توطئه ها و دسيسه هاي مافياي به ظاهر علمي را خنثي نمايند.


مثالي براي خوش خيال ها!

يکي از مشکلاتي که پيش روي منتقدان علمي « فرضيه ي تکامل » قرار دارد، مسئله ي خوش باوري عجيب بسياري از عوام و خواص پيرامون مجامع علمي است! به نحوي که اين عزيزان، تصور مي نمايند که از دانشگاه ها، مجلات و منابع آکادميک، چيزي جز حقيقت و راستي صادر نمي گردد! متاسفانه چنين خوش باوري در بين مجامع علمي و دانشگاهي کشور عزيزمان ايران نيز به چشم مي خورد که ريشه ي آن نيز علاوه بر خوش بيني، عدم اعتماد به نفس در مقابل مجامع علمي خارج از کشور است!

البته مولف اين مقاله، به جزأت مي تواند بگويد که تعداد دانشمندان دانا، شريف، با وجدان و راستگو در مجامع آکادميک و علمي مغرب زمين کم نيست! اما متاسفانه به دليل تسلط شديد مافياي حامي تکامل در اين کشورها، بسياري از اين دانشمندان، محتاط هستند و در مقالات علمي خود، اگر مطالبي داشته باشند که حتي کوچکترين تناقضي با « فرضيه ي تکامل » داشته باشد، سهواً يا عمداً به صورت گذرا و خلاصه، از روي مطلب مذکور رد مي شوند! در بسياري از موارد نيز نتايج چنين مطالعاتي دچار خودسانسوري مي گردد تا مبادا مشکلاتي براي نويسندگان اين مقالات ايجاد نمايد!

به هر حال آن چه که در بسياري از مجامع آکادميک ملاحظه مي گردد، اين است که مافياي علمي حامی اين مجامع که تأمين کننده ي امکانات مادي، مالي، لجستيکي و رسانه اي چنين محفل هايي است، حاصل تلاش بسياري از دانشمندان را کاناليزه کرده و در جهت اهداف ايدئولوژيک، سياسي، ضد مذهبي و استکباري خود قرار داده اجازه ي شکستن چنين حلقه ي مافيايي را نيز به هيچ کس نمي دهد! اين مافيا به قدري قدرتمند مي باشد که حتي در « نامگذاري » کشفيات علمي نيز دخالت کرده و آن ها را مطابق اهداف شيطاني خود، مورد بهره برداري و استثمار قرار مي دهد!

مثال زير، گوشه اي از اين دسايس مافياي به ظاهر علمي را نشان مي دهد:

بسياري از مخاطبان محترم، احتمالاً با « کرم شب تاب : Firefly »(242) چه در طبيعت و چه در رسانه هاي گروهي و فيلم هاي مستند، برخورد داشته اند. تلالو و درخشش سبز مايل به زرد اين حشرات (که به غلط کرم شب تاب ناميده مي شوند!)، بسيار زيبا و چشم نواز است:(242)

Image
تصاوير مختلفي از انواع مختلف « کرم شب تاب : Firefly » و لاروهاي آن، که تلالو و درخشش سبز رنگ مايل به زرد در محيط هاي تاريک دارند.

البته فقط « کرم شب تاب : Firefly »(242) نيست که چنين تلالو و درخششي را در محيط هاي تاريک نشان مي دهد؛ بلکه موجوداتي مانند باکتري « آليويبريو فيشري : Aliivibrio fischeri »(243)، « حلزون آب شيرين : Latia neritoides »(244)، برخي « ميگو ها » و برخي « ماهي هاي آب هاي عميق » نيز تلالو و درخشش با رنگ هاي مختلف را بروز مي دهند که اين پديده « زيست تابي : Bioluminescence »(245) ناميده مي شود.

اما نکته ي جالبي در مورد مکانيسم شيميايي و بيولوژيک (زيست شناختي) اين تلالو و درخشندگي موجودات زنده ي فوق، وجود دارد؛ نکته ي مذکور اين است که خانواده ي ترکيبات شيميايي مسبب « زيست تابي : Bioluminescence »، « لوسيفرين : Luciferin » و پروتئين هاي آنزيمي موثر بر اين ترکيبات شيميايي، « لوسيفراز : Luciferase » ناميده شده اند!!!(246)

Image

تصاويري از چند ترکيب شيميايي فعال در « زيست تابي : Bioluminescence » که « لوسيفرين : Luciferin » ناميده مي شوند؛ « لوسيفرين » هاي فوق به ترتيب در « کرم شب تاب : Firefly » (شماره هاي 1 و 2)، « حلزون آب شيرين» (شماره ي 3)، و « ماهي هاي آب هاي عميق » و « ميگو ها » (شماره ي 4) يافت مي شوند.


Image

تصوير 2 پروتئين آنزيمي موثر در پديده ي « زيست تابي : Bioluminescence » که « لوسيفراز : Luciferase » ناميده مي شوند. سمت راست، آنزيم« لوسيفراز » موجود در « کرم شب تاب : Firefly » و سمت چپ، آنزيم« لوسيفراز » موجود در برخي « باکتري » ها را به نمايش گذاشته است.

اين نامگذاري در وهله ي اول ممکن است بسيار عادي به نظر برسد و بسياري از مخاطبان محترم، ممکن است مشکلي در اين نامگذاري احساس نکنند! اما توجه به کلمه ي « لوسيفر : Lucifer »، دسايس پشت پرده ي اين نامگذاري را مشخص مي نمايد!

« لوسيفر : Lucifer » در آيين مسيحيت، جهان غرب، مجامع مخفي و حتي در بين « شيطان پرستان »، نمادي از شيطان و شخصيت هاي شيطاني است!(247و248) گرچه قرائت هاي مختلف آيين مسيحيت در اين که « لوسيفر » خود شيطان است و يا از اعوان و انصار وي مي باشد، با يکديگر تفاوت دارند، اما در شيطاني بودن مفهوم « لوسيفر »، تفاوت زيادي با يکديگر ندارند!(247)

Image
« لوسيفر : Lucifer » در آيين مسيحيت و جهان غرب نمادي از شيطان و شخصيت هاي شيطاني است!

همچنين در کتاب مرجع « شيطان پرستان » با عنوان « انجيل شيطاني : The Satanic Bible »، از « لوسيفر : Lucifer » به عنوان يکي از چهار « وليعهد جهنم »، نام برده شده است و حتي يکي از بخش هاي عمده ي کتاب « انجيل شيطاني »، به نام « کتاب لوسيفر : Book of Lucifer »، نامگذاري شده است!:(248)

Image
در کتاب مرجع « شيطان پرستان » با عنوان « انجيل شيطاني : The Satanic Bible »، از « لوسيفر : Lucifer » به عنوان يکي از چهار « وليعهد جهنم »، نام برده شده است و حتي يکي از بخش هاي عمده ي کتاب « انجيل شيطاني »، به نام « کتاب لوسيفر : Book of Lucifer »، نامگذاري شده است!

البته اگر اين سوال از مافياي علمي حاضر در « زيست شناسي » پرسیده شود که آن ها به چه دليلي از عبارت شيطاني « لوسيفر : Lucifer » براي نامگذاري ترکيبات شيميايي و آنزيم هاي روشني بخش و تلالو ساز موجودات زنده بهره جسته و آن ها را« لوسيفرين : Luciferin »(246) و « لوسيفراز : Luciferase »(246) ناميده اند، ممکن است به آيات زير از انجيل، استناد کنند:(249)

Image
Isaiah 14:12-15 : "How art thou fallen from heaven, O Lucifer, son of the morning! How art thou cut down to the ground, which didst weaken the nations! For thou hast said in thine heart, I will ascend into heaven, I will exalt my throne above the stars of God: I will sit also upon the mount of the congregation, in the sides of the north: I will ascend above the heights of the clouds; I will be like the most High. Yet thou shalt be brought down to hell, to the sides of the pit."

کتاب اشعياء نبي 14:12- 15 : « اي‌ لوسيفر!‌ پسر صبح!‌ چگونه ‌ از آسمان‌ افتاده‌اي‌؟ اي‌ كه‌ امّت‌ها را ذليل‌ مي‌ساختي،‌ چه‌گونه ‌ به‌ زمين‌ افكنده‌ شده‌اي‌؟ و تو در دل‌ خود مي‌گفتي‌: « به‌ آسمان‌ صعود نموده‌، كرسي‌ خود را بالاي‌ ستارگان‌ خدا خواهم‌ افراشت‌، و بر كوه‌ اجتماع‌ در اطراف‌ شمال‌ جلوس‌ خواهم‌ نمود. بالاي‌ بلندي ‌هاي‌ ابرها صعود كرده‌، مثل‌ حضرت‌ اعلي‌ خواهم‌ شد. » لكن‌ به‌ جهنم،‌ به‌ اسفل‌هاي‌ حفره‌ فرود خواهي‌ شد. ».(249)

البته آيات فوق از انجيل مسيحيان و مطالب ذکر شده در کتاب مرجع شيطان پرستان يعني « انجيل شيطاني : The Satanic Bible »، باز هم مفهوم شيطاني عبارت « لوسيفر : Lucifer » را در زبان انگليسي نشان مي دهد، اما مافياي علمي حاضر در علوم زيستي، ممکن است به دليل ذکر عبارت « اي‌ لوسيفر!‌ پسر صبح!‌ : O Lucifer, son of the morning! »(249) در انجيل و اطلاق لفظ « پسر صبح: son of the morning »(249) به « لوسيفر : Lucifer »، بگويند که به همين دليل از اين نام در جهت نامگذاري ترکيبات شيميايي و آنزيم هاي روشني بخش و تلالو ساز موجودات زنده بهره جسته، و آن ها را « لوسيفرين : Luciferin »(246) و « لوسيفراز : Luciferase »(246) ناميده اند!!!

اما اين توجيهات، دردي از آن ها دوا نمي کند! چرا که حداقل 25 آيه در انجيل (اعم از عهد عتيق و عهد جديد) موجود هستند که به نور، روشنايي و تلالو خداوند اشاره کرده است. در زير، بخشي از آن ها را ملاحظه فرماييد: (250)

Image
حال بايد از مافياي قدرتمند حاضر در علوم زيستي پرسيد که با وجود اين همه آيات انجيل در رابطه با نور، روشنايي و تلالو پروردگار و عرش الهي(249)، به چه دليل آن ها نام شيطاني « لوسيفر : Lucifer » را براي نامگذاري ترکيبات شيميايي و آنزيم هاي فعال در پديده ي « زيست تابي : Bioluminescence »(245) (همانند « لوسيفرين : Luciferin »(246) و « لوسيفراز : Luciferase »(246))، انتخاب کرده اند؟! به ويژه با توجه به مفهوم مثبت نور و درخشش در همه ي زبان ها و فرهنگ ها، به چه دليل اين مفهوم را در نام گذاريشان، به شيطان (لوسيفر) پيوند زده اند؟! آيا نمي توانستند عبارات زيبايي همچون « آلمايتين : Almightin » و « آلمايتاز : Almightase » که از عبارت « ذات اقدس خداوند : Almighty » استخراج مي شود را براي عوامل موثر در درخشش موجودات زنده به کار ببرند؟ آيا نمي توانستند عباراتي همچون « آنجلين : Angelin » و « آنجلاز : Angelase » را که از عبارت « فرشته : Angel » مشتق مي شود، مورد استفاده قرار دهند؟!!!

آيا به راستي اين اصرار مافياي قدرتمند علوم زيستي بر استفاده از عبارات و مفاهيم شيطاني در نامگذاري مفاهيم مثبت، از حقد و کينه ي آنان به اديان الهي نشأت نمي گيرد؟ (به اولين مقاله از همين سلسله مقالات رجوع فرماييد.)(251)

با توجه به مطالب ذکر شده، می توان دریافت که مافیای قدرتمند « ملحد » و « ضد خدا »، در جای جای علوم مختلف و بالاخص علوم زیستی، ریشه دوانده است و تلاش می نماید تا با تحریفات گسترده ی واقعیات علمی و حتی نامگذاری جهت دار اختراعات و اکتشافات، اهداف پلید خود را به نتیجه برساند!

بسیار جالب است که این مشکل، همه ی ابعاد علم را در بر می گیرد و تنها مختص « فرضیه ی تکامل » نیست! بلکه حتی شاخه های مختلف علوم زیستی همچون « بیولوژی مولکولی »، « بیوشیمی »، « ژنتیک » و ... را نیز در برمی گیرد! (مسئله ی ذکر شده در مورد « لوسیفرین » و « لوسیفراز » در سطور فوق، یک مثال شاخص در این زمینه است!).

البته در حیطه ی مباحث مرتبط با « فرضیه ی تکامل »، دانشمندان « ملحد » طرفدار « فرضیه ی تکامل »، جسارت بیشتری از خود نشان داده و علناً شمشیر را از رو بسته اند! چاپ کتاب هایی همچون « توهم (هذیان) خدا : The God Delusion » و حمایت مالی، معنوی و تشکیلاتی از کمپین های « ضد خدا » و « ضد دین » همچون « کمپین اتوبوس های بی خدا : Atheist Bus Campaign » از سوی تکامل شناسان مشهوری همچون « ریچارد داوکینز : Richard Dawkins »(252)، نشان می دهد که برخلاف ژست علم گرایانه و عقل محورانه ی بسیاری از « تکامل شناسان »، نه تنها ادعاهای آن ها با کشفیات علوم جدید مطابقت چندانی ندارد (تمامی بخش های مربوط به سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل: منطقه ی ممنوعه! 4 و 5 را ملاحظه فرمایید!)، بلکه دامنه ی تحرکات شیطانی آن ها از مسئله ی « خداناباوری » به « خدا ستیزی » رسیده است! به عبارت دیگر، آن ها نه تنها مسئله ی « عدم اعتقاد به خدا را » فقط به خودشان محدود نمی کنند، بلکه علناً در جهت ترویج « خداگریزی » و « خداستیزی » در جوامع مشغولند و در این راه، از تمامی امکانات مالی، علمی و تشکیلاتی خود بهره می جویند!

Image
چاپ کتاب هایی همچون « توهم (هذیان) خدا : The God Delusion » و حمایت مالی، معنوی و تشکیلاتی از کمپین های « ضد خدا » و « ضد دین » همچون « کمپین اتوبوس های بی خدا : Atheist Bus Campaign » از سوی تکامل شناسان مشهوری همچون « ریچارد داوکینز : Richard Dawkins »، نشان می دهد که برخلاف ژست علم گرایانه و عقل محورانه ی بسیاری از « تکامل شناسان »، نه تنها ادعاهای آن ها با کشفیات علوم جدید مطابقت چندانی ندارد (تمامی بخش های مربوط به سلسله مقالات « فرضیه ی تکامل: منطقه ی ممنوعه! 4 و 5 را ملاحظه فرمایید!)، بلکه دامنه ی تحرکات شیطانی آن ها از مسئله ی « خداناباوری » به « خدا ستیزی » رسیده است! به عبارت دیگر، آن ها نه تنها مسئله ی « عدم اعتقاد به خدا را » فقط به خودشان محدود نمی کنند، بلکه علناً در جهت ترویج « خداگریزی » و « خداستیزی » در جوامع مشغولند و در این راه، از تمامی امکانات مالی، علمی و تشکیلاتی خود بهره می جویند!

حال از دوستان خوش باوری که فریب مافیای علوم زیستی و بالاخص « تکامل شناسان » و طرفداران آن ها را می خورند و تصور می کنند که تحرکات تکامل شناسان تنها به مطالعات علمی و چاپ کتب و مقالات به ظاهر علمی محدود می شود، باید پرسید که چگونه این تحرکات « تکامل شناسان » را در ترویج « خداستیزی » (نه حتی « خدا گریزی! »)، توجیه می کنند؟!!! چرا این دوستان خوش باور، « منتقدان فرضیه ی تکامل » را به دخالت دادن مباحث اعتقادی و دینی در مباحثات متهم می نمایند، اما در مقابل تحرکات فراوان غیر علمی « خدا ستیزانه » و « دین ستیزانه » ی تکامل شناسان، زبان به اعتراض نمی گشایند؟!!! قطعاً چنین برخورد دوگانه ای، خلاف روح علم می باشد!!!

البته مثال های فوق، تنها موارد معدودی از دسایس بی شمار مافیای علمی بوده و اشاره به موارد ديگر، خارج از دستور کار اين سلسله مقالات مي باشد؛ اما اين مثال ها نشان مي دهد که خوش بيني افراطي نسبت به آن چه که جامعه ي علمي ناميده مي شود، دور از تدبير و دورانديشي است! اميد است که مخاطبان محترم به اين مسئله توجه داشته باشند!


دستورالعملي براي جلوگيري از فريب خوردگي!

تا اين بخش از سلسله مقالات، حدود 30 درصد از شواهد علمي موجود عليه « فرضيه ي تکامل » ارايه گرديده است و ان شاء الله در قسمت هاي آتي نيز بقيه ي شواهد علمي موجود عليه « فرضيه ي تکامل »، خدمت مخاطبان محترم عرضه خواهد شد.

اما با شواهد فعلي ارايه شده نيز، اطلاعات کافي جهت ممانعت از فريب خوردن از ادعاهاي آتي « تکامل شناسان » به خصوص در حوزه « فسيل شناسي » و « DNA باستاني : Ancient DNA »، در دست مي باشد! به عبارت ديگر، مخاطبان محترم، اگر از اين پس با ادعاهاي « تکامل شناسان » در موارد مرتبط با « فسيل شناسي » و « DNA باستاني : Ancient DNA » مواجه گردند، مي توانند با استفاده از دستورالعمل زير، از فريب خوردگي!!! خود توسط « تکامل شناسان » خودداري فرمايند:

الف) در برخورد با ادعاهاي « تکامل شناسان » پيرامون کشف « فسيل هاي جديد » يا « کشف مطالب جديد » از فسيل هاي کشف شده طي سال هاي قبل، مخاطبان محترم می توانند پرسش ها و سوالات زير را مطرح نمایند و پاسخ آن ها را از مقالات مذکور، طلب کنند:

1 - طول عمر منتسب به فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان »، بر اساس چه ابزارها و روش هايي اندازه گيري شده است؟

2 - در صورت استفاده از روش « زمان سنجي راديومتريک : Radiometric Dating »، « تکامل شناسان » چه راه حلي براي مقابله با اثرات « فشار محيطي »، « وضعيت شيميايي محيط »، « اثر شراره هاي خورشيدي »، « نوسانات فاصله ي زمين تا خورشيد » و ... بر سرعت « واپاشي هسته اي : Radioactive Decay » و نيز مسئله ي احتمال بروز ناخالصي « گزنوليت : Xenolith » در نمونه ي مورد مطالعه، انديشيده اند؟ (قطعاً جواب مناسبي براي اين سوال نخواهند داشت!)

3 - چه تعداد و چند نمونه از فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان » در طبيعت کشف شده است؟

4 - آيا فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان » کامل مي باشد، يا اين که تنها بخش هاي خاصي از بدن (شامل فک، استخوان ناقص لگن، تکه اي از استخوان جمجمه و ...) را کشف نموده اند؟

5 - در فسيل مورد ادعاي تکامل شناسان، چگونه احتمال وجود بيماري هاي مسبب تغييرات اسکلتي و استخواني (همچون « بيماري پاژه ي استخوان : Paget's disease of bone »(26)، « آکندروپلازي : Achondroplasia »(19)، « آکرومگالي : Acromegaly »(25)، « کوتولگي : Dwarfism »(24))، و کمبود ويتامين D رد شده است؟

6 - در فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چگونه تفاوت هاي بين جنس زن و مرد، مورد بررسي قرار گرفته است و چگونه جنسيت فسيل تعيين شده است؟

7 - در فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چگونه تفاوت هاي سني (کودک، نوجوان، جوان، بالغ و پير) مورد بررسي قرار گرفته است؟

8 - در فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چگونه احتمال « دورگه : Hybrid » بودن، رد شده است؟

9 - در فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چگونه احتمال بروز بيماري هاي مسبب تغيير شکل جمجمه اي همچون « سر قايقي (اسکافو سفالي) : Scaphocephaly »(29) يا به عبارت ديگر « دوليکو سفالي : Dolichocephaly »(30)، « سر مورب (پلاژيو سفالي) : Plagiocephaly »(31)، « سر مثلثي (تريگونو سفالي) : Trigonocephaly »(32)، « سر پهن (براکي سفالي) : Brachycephaly »(33) و ... رد شده است؟

10 - در فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چگونه تفاوت هاي بين نژادي (همچون اختلاف جثه، اختلافات اسکلتي، اختلافات ظاهري اندام ها و ...) مورد بررسي قرار گرفته است؟

11 - در فسيل هاي مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چگونه مسئله ي « بافت هاي نرمي که در فسيل ها ممکن است ردي بر جاي نگذارند (مثل خرطوم و ...) »، مورد بررسي قرار گرفته و احتمال وجود اين گونه بافت هاي نرم در فسيل مربوطه، لحاظ شده است؟

12 - در فسيل هاي مورد ادعاي « تکامل شناسان »، به خصوص فسيل هاي مربوط به « انسان ساها : Hominids »، چگونه احتمال دستکاري هاي جمجمه اي توسط ابزار ها (همانند آنچه در اقوام سرخپوست، ماياها، اينکاها، « نئاندرتال هاي موسوم به Shanidar 1 و Shanidar 5 » و ... به وفور ملاحظه مي گردد)، مورد بررسي قرار گرفته و احتمال بروز اين مسئله، رد شده است؟

13 - آيا فسيل مورد ادعاي « تکامل شناسان »، نماينده ي مناسبي از فسيل هاي مورد مطالعه مي باشد؟ (جواب اين سوال، قطعاً خير مي باشد! چون 1 فسيل نمي تواند نماينده ي مناسبي از يک جمعيت باشد!)

14 - در فسيل هاي مورد ادعاي « تکامل شناسان » به خصوص فسيل هاي منتسب به « انسان ساها : Hominids »، چگونه تغييرات فسيلي ناشي از عادات زندگي و حتي روش هاي خوابيدن! (مانند آن چه در مثال مربوط به افزايش بروز ناهنجاري پلاژيو سفالي بعد از به پشت خواباندن نوزادان ذکر شد!)، مورد بررسي قرار گرفته است؟

مقالات و فيلم هاي به اصطلاح مستند تکامل شناسان، قطعاً در پاسخ به انبوه سوال هاي فوق، پاسخ مناسبي نخواهند داشت!

ب) در برخورد با ادعاهاي « تکامل شناسان » پيرامون مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » بر روي فسيل هاي کشف شده، مخاطبان محترم می توانند پرسش ها و سوالات زير را مطرح نمايند و پاسخ آن ها را از مقالات مذکور، طلب کنند:

1 - مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، بر اساس کدام نوع DNA (DNA ميتوکندريال (mtDNA) يا DNA هسته اي) انجام شده است؟

2 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چه تمهيداتي براي مقابله با مشکل تغييرات پس از مرگ DNA انديشيده شده است؟

3 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چه تمهيداتي براي مقابله با مشکل « آلودگي : Contamination » نمونه ي DNA حاصل از فسيل، با DNA هاي موجود در محيط (اعم از DNA پوست پژوهشگران، DNA باکتري هاي محيطي، DNA باقيمانده از مطالعات قبلي در محيط آزمايشگاه و ...) انديشيده شده است؟

4 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، از چه روشي استفاده شود؟ با توجه به نبود روش استاندارد و جهانشمول، چه تمهيداتي جهت بهتر انجام شدن اين مطالعات، انديشيده شده است؟

5 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چه تمهيداتي براي مشخص کردن ويروس هاي احتمالي که ژنوم و DNA خود را در لا به لاي DNA موجود زنده وارد مي نمايند، انديشيده شده است؟ (قطعاً جواب مناسبي براي اين سوال نخواهند داشت! چرا که هنوز بسياري از ويروس هاي موجود در طبيعت، کشف نشده اند!)

6 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، DNA چند فسيل مورد بررسي قرار گرفته است؟

7 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چه ميزان از DNA سلولي موجود در فسيل ها، مورد بررسي قرار گرفته است؟ آيا در فسیل های منتسب به « انسان ساها : Hominids »، تمامي قطعات DNA هسته اي (بيش از 7 ميليارد جفت باز (نوکلئوتيد)) و DNA ميتوکندريال (mtDNA) (حدود 16400 جفت باز (نوکلئوتيد)) تحت مطالعه قرار گرفته است، يا تنها بخش هايي از اين 7 ميليارد جفت باز (نوکلئوتيد) تحت بررسي قرار گرفته است؟ (قطعاً در بيش از % 99 مطالعات مورد ادعاي تکامل شناسان، فقط بخشي از DNA مورد مطالعه قرار گرفته است!)

8 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چگونه احتمال وجود بيماري هاي شناخته شده يا ناشناخته ي « کروموزومي » و « ژنتيکي » در DNA فسيل مورد مطالعه رد شده است؟ (به خصوص در مورد بيماري هاي ناشناخته، قطعاً جواب مناسبي براي اين سوال، نخواهند داشت!)

9 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، چگونه مسئله ي تفاوت هاي موجود بين DNA افراد مختلف يک گونه از نژاد هاي گوناگون، مورد بررسي قرار گرفته است؟ آيا احتمال بروز اين گونه تفاوت ها در DNA مورد مطالعه، مورد توجه محققان بوده است؟

10 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، آيا DNA فسيل مذکور، نماينده ي مناسبي براي « گونه » ي مورد ادعاي تکامل شناسان مي باشد؟ آيا صرفاً با مطالعه ي DNA مربوط به فقط 1، 2، 10 يا حتي 100 فسيل، مي توان ادعا کرد که DNA هاي مذکور، نماينده ي DNA مربوط به جمعيت چند صد هزار نفري، چند ميليوني و چند ميلياردي مد نظر مي باشد؟ (جواب اين سوال قطعاً خير مي باشد!)

11 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، هنگامي که « تکامل شناسان » ادعا مي کنند که « در مقايسه ي DNA فسيل مکشوفه با DNA انسان هاي امروزي، شباهت ها و تفاوت هايي يافت شده است »، چنين ادعايي چقدر صحت دارد؟ با توجه به نبود « DNA مرجع » و « DNA نماينده » براي انسان هاي کنوني، تکامل شناسان DNA فسيل مذکور را با چه DNA يي مقايسه نموده اند؟ آيا DNA انسان امروزي که با DNA فسيل مقايسه شده است، نماينده ي مناسبي از DNA بيش از 7 ميليارد انسان امروزي موجود بر روي کره ي زمين مي باشد؟ (جواب اين سوال قطعاً خير مي باشد!)

12 - در صورت استفاده ي تکامل شناسان از « DNA ميتوکندريال (mtDNA) » در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » بر روي فسيل مورد نظر، آن ها چه مفروضاتي را در نظر گرفته اند؟

13 - با توجه به باطل شدن مفروضات قبلي در مورد سرعت جهش در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، چرا « تکامل شناسان » هنوز از مفروضات غلط قبلي در مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » استفاده مي نمايند؟

14 - با توجه به باطل شدن مفروضات قبلي در مورد « DNA ميتوکندريال (mtDNA) و کشف پديده ي هتروپلاسمي در آن ها که از بافتي به بافت ديگر يا سني به سن ديگر نيز تغيير مي کند، چرا « تکامل شناسان » هنوز از مفروضات غلط قبلي در مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » استفاده مي نمايند؟

15 - با توجه به باطل شدن مفروضات قبلي در مورد « DNA ميتوکندريال (mtDNA) » و کشف پديده ي توارث پدري در « DNA ميتوکندريال (mtDNA) »، چرا « تکامل شناسان » هنوز از مفروضات غلط قبلي در مطالعات مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » استفاده مي نمايند؟

16 - در مطالعه ي مبتني بر پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » مورد ادعاي « تکامل شناسان »، آيا فقط يک ژن و يک قطعه از DNA بررسي شده است، يا چند ژن و چند قطعه از DNA مورد بررسي قرار گرفته است؟ در صورت بررسي چند ژن، آيا همه ي آن ها نتايج مشابهي به دست داده اند، يا اين که نتايج آن ها با هم تناقض داشته است؟ در مطالعات انجام شده بر روي چند ژن، آيا « تکامل شناسان » حقيقتاً و با صداقت، بخشي از نتايجي را که با بقيه ي بخش هاي مطالعات آن ها، تناقض و ناهمخواني داشته، منتشر نموده اند؟

17 - در صورت ادعاي بروز آميزش بارور بين چند گروه از « انسان ساها : Hominids » ي ماقبل تاريخ با يکديگر و با انسان هاي به اصطلاح مدرن در مطالعات مبتني بر « DNA باستاني : Ancient DNA »، « تکامل شناسان » چه توجيهي براي اين مسئله دارند؟ اگر مسئله ي « آميزش : Interbreeding » باور گروه هاي مختلف « انسان ساها : Hominids » (همچون نئاندرتال ها، هوموارکتوس ها، هوموهايدلبرگنسيس ها، دنيسووان ها و ...) با يکديگر و با انسان هاي به اصطلاح مدرن و انتقال ژن آن ها به انسان هاي امروزي را بپذيريم، آيا نمي توان نتيجه گرفت که انسان هاي به اصطلاح مدرن، نئاندرتال ها، هوموارکتوس ها، هوموهايدلبرگنسيس ها، دنيسووان ها و ... همگي متعلق به يک گونه يعني « انسان » هستند و از « گونه هاي مجزا » نمي باشند؟ (قطعاً جواب مناسبي براي اين سوال نخواهند داشت!)

18 - حتي اگر « تکامل شناسان » بخواهند مسئله ي آميزش بارور (Interbreeding) گروه هاي مختلف « انسان ساها : Hominids » (همچون نئاندرتال ها، هوموارکتوس ها، هوموهايدلبرگنسيس ها، دنيسووان ها و ...) با يکديگر و با انسان هاي به اصطلاح مدرن و انتقال ژن آن ها به انسان هاي امروزي را توجيه نمايند و بگويند که فعلاً تعريف مشخصي براي « گونه » از نظر علمي وجود ندارد!!!، آيا اين توجيه آن ها خطر بزرگي براي خود آن ها محسوب نمي شود؟ آيا چنين توجيهي موجب نحواهد شد تا اين شبهه مطرح گردد که با توجه به اين که هنوز تعريف دقيق « گونه » مشخص نشده است، آن ها چه گونه دم از فرضيه ي تکاملي مي زنند که يکي از مفاهيم اصلي آن، « تغيير گونه ها » و « تکامل گونه ها » مي باشد؟ (قطعاً جواب مناسبي براي اين سوال نخواهند داشت!)

19 - هنگامی تکامل شناسان برای فرار از انتقادات منتقدان به توجیهاتی همچون « تفاوت سرعت روند تکاملی » در « موجودات زنده » ی مختلف متوسل می شوند، آیا این توجیهات بیش از هر چیز، علیه خودشان عمل نخواهد کرد؟!!! آیا این توجیهات مضحک آن ها، زمینه ی زیر سوال بردن درخت های « فیلوژنتیک » مورد استناد آن ها را فراهم نخواهد نمود؟!!!

مقالات و فيلم هاي به اصطلاح مستند تکامل شناسان، قطعاً در پاسخ به انبوه سوال هاي فوق، پاسخ مناسبي نخواهند داشت!

بدين ترتيب، با رعايت دستورالعمل فوق، حتي با علم به اين که تا مقاله ي حاضر، فقط % 30 شواهد علمي عليه « فرضيه ي تکامل » ارايه شده است!، باز هم مي توان در مقابل ادعاهاي « تکامل شناسان »، شبهات و سوالات متعددي مطرح کرد و از فريب خوردن توسط آنان و تبعيت بي چون و چرا از پروپاگاندايي که آن ها ايجاد مي نمايند، خودداري نمود!


جمع بندي کلي مبحث فسيل شناسي و سخن پاياني

همان گونه که در مقالات « فرضيه ي تکامل: منطقه ي ممنوعه! - 4 »(2) و « فرضيه ي تکامل: منطقه ي ممنوعه! - 5 » ملاحظه فرموديد، « فسيل ها » آيينه ي مناسبي از موجودات زنده ي ماقبل تاريخ نيستند! و ادعاهايي که تکامل شناسان پيرامون « فسيل ها » مطرح مي نمايند، ادعاهاي گزافي بيش نيست!

به عبارت ديگر، هنگامي که « تکامل شناسان » با اعتماد به نفس و قطعيت فراوان از کشف فسيل ها و حتي آناليز DNA برخي از آن ها بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA »، سخن مي گويند، ممکن است ادعاهاي آنان اغوا کننده باشد؛ اما هنگامي که در بوته ي نقد علمي قرار مي گيرند، جزء به جزء اين ادعاها با ابهامات، ايرادات، و اشکالات جدي مواجه مي گردد! به نحوي که اين ابهامات، از مسئله ي طول عمر فسيل ها و ايرادات روش« زمان سنجي راديومتريک : Radiometric Dating »(2) شروع شده و با ابهامات پيش روي ماهيت واقعي فسيل ها (اعم از بيمار يا سالم بودن، جنسيت فسيل، و ...) ادامه يافته و با ايرادات و ضعف هاي متعدد در مطالعه ي DNA فسيل ها بر اساس پروتکل « DNA باستاني : Ancient DNA » خاتمه مي يابد!

در طي قسمت هاي 4 و 5 اين سلسله مقالات، مفصلاً پيرامون ضعف ها، اشکالات، ايرادات و ابهامات موجود در مطالعات فسيلي بحث شد و مستندات علمي متعدد در اين خصوص ارايه گرديد که بيش از % 95 آن ها مربوط به مقالات منتشر شده طي سال هاي 2000 ميلادي تا ژانويه ي 2014 ميلادي و منتشر شده در مقالات مشهور علمي بوده است!

مطابق مطالب مطرح شده در اين بخش از سلسله مقالات، مشخص مي گردد که برخلاف ادعاي تکامل شناسان، فسيل ها از دقت کافي براي مطالعه پيرامون موجودات زنده ي ماقبل تاريخ برخوردار نيستند!

به عبارت ديگر، فسيل ها آيينه ي مناسبي از وضعيت حيات در قرون و اعصار گذشته نيستند و آن چه که تکامل شناسان در اين رابطه، ادعا مي کنند، ادعاي گزافي بيش نيست! چرا که علاوه بر فريبکاري هاي و خباثت هاي عمدي آن ها در ارايه ي گزينشي مطالب علمي، بسياري از اطلاعاتي که آن ها ادعاهاي خود را بر پايه ي آن ها مطرح مي نمودند، امروزه فاقد اعتبار بوده، و ضعف ها، ايرادات و سهل انگاري هاي موجود در اين مفروضات قديمي، کاملاً به اثبات رسيده است! (البته تکامل شناسان اين کشفيات جديد را نيز عمدتاً سانسور مي کنند!)

در هر حال، ممکن است اين نکته در اين قسمت مطرح شود که اصولاً تغيير در اطلاعات، داده ها و تحليل ها، بخشي از ذات علم است و قطعاً با پيشرفت هاي علمي، بخشي از اطلاعات علمي قبلي، مورد بازبيني، تغيير، حذف و تعديل قرار می گيرد!

اين نکته، مسئله ي مهمي است که خود ما نيز بر آن صحه مي گذاريم و به آن معتقديم! اما به همين دليل معتقديم که طرفداران « فرضيه ي تکامل »، نبايد بر صحت ادعاي خويش، اصرار داشته باشند و ادعاي گزاف اثبات شده و قطعی بودن « فرضيه ي تکامل »، و استفاده از عبارت جعلي « نظريه ي تکامل » را داشته باشند!!! زيرا همان گونه که در قسمت 3 اين سلسله مقالات با استفاده از مستندات علمي عنوان کرديم، « فرضيه ي تکامل » به هيچ عنوان لياقت اطلاق عبارت « نظريه : Theory » يا « واقعيت : Fact » را ندارد!(138)

متاسفانه تکامل شناسان بر خلاف ظاهر روشنفکرانه و ادعاهای به ظاهر علمی که دارند، از درک پیچیدگی ها و عظمت علم، عاجزند و ادعاهای خود را بر مفروضاتی کاملاً ضعیف، ساده انگارانه و کودکانه بنا نهاده اند! حال آن که پیچیدگی ها و عظمت علم، بسیار بیشتر از آن چیزی است که آن ها تصور می نمایند و افق علم، از تصورات آن ها، بسیار گسترده تر می باشد، و روز به روز نیز بر این گستردگی افزوده می شود! آن ها هنوز تمامی موجودات زنده ی عالم را کشف نکرده اند! هنوز تمامی مولکول ها و پروتئین های موجود بر روی سطح گلبول های سفید خون را نشناخته اند! هنوز بسیاری از ارتباطات چند جانبه ی موجودات زنده را کشف نکرده اند! هنوز ...! اما علی رغم تمامی این مجهولات و نادانی های « تکامل شناسان » در حوزه های مذکور، آن ها ادعا می نمایند که « فرضیه ی تکامل »، اثبات شده و قطعی می باشد!!! به راستی فرضیه ای که هنوز اجزای آن عمدتاً مجهول و ناشناخته مانده است، چگونه می تواند صحت و دقت کافی داشته باشد؟!!!

البته تکامل شناسان از حربه های گوناگونی برای پوشاندن ضعف های علمی خود استفاده می کنند که یکی از آن ها، شلوغ کاری و پیچیده نمایی در ارایه ی مطالب علمی است! به نحوی که تلاش می نمایند تا ضعف های علمی خود را به وسیله ی اصطلاحات دهان پرکن، روش های پیچیده همچون روش های مبتنی بر ژنتیک، پروتئومیک و ...، و نیز ارایه ی همزمان انبوهی از اطلاعات به مخاطبان، پنهان نمایند! اما هنگامی که پله پله، مرحله به مرحله و گام به گام، ادعاهای آنان به وسیله ی روش های علمی بررسی می گردد، مشخص می گردد که در پس همه ی شلوغ کاری ها و پیچیده نمایی ها، انبوهی از اطلاعات غلط، مفروضات ساده انگارانه و روش های ناصحیح وجود دارد!!! به عبارت دیگر، « تکامل شناسان » همچون شاگرد ضعیفی می مانند که درس ریاضی را بلد نیست و راه حل سوالات جلسه ی امتحان ریاضی را نمی داند، اما با ذکر چند فرمول پیشرفته از مباحثی همچون انتگرال، مشتق، حد، مثلثات و ... تلاش می کند تا ذهن معلم ریاضی خود را از ناتوانی در پاسخ به سوالات منحرف نموده و معلم خود را مجاب به دادن نمره ی قبولی به خود نماید!!! حال آن که این شاگرد ضعیف و بی سواد، حتی نمی داند که چه اطلاعات و چه مفروضاتی را در کدام فرمول قرار دهد که به جواب درست رهنمون شود!!! آری! « تکامل شناسان » نیز همچون شاگردی ضعیف، تنها با شلوغ کاری و پیچیده نمایی، تلاش می کنند تا با ایجاد سردرگمی در مخاطبانشان، آن ها را مجاب به پذیرفتن ادعاهایشان کنند! حال آن که بسیاری از مفروضات پایه و اطلاعات بنیادین آن ها، در مرداب جهل، نادانی و ساده انگاری، غوطه ور است!

تناقضات، ایرادات و اشکالات موجود در ادعاهای « تکامل شناسان »، به قدری فراوان و در دسترس می باشد که کار منتقدان را بسیار سهل و آسوده می نماید! به نحوی که ما در این سلسله مقالات، تنها بر اساس تناقضات و ایرادات موجود در مقالات « تکامل شناسان »، انتقادات خود را بیان نموده ایم و تمامی مستندات خود را نیز از دل مقالات منتسب به « تکامل شناسان » استخراج نموده ایم! در واقع، ایرادات و تناقضات موجود در مقالات به ظاهر پیشرفته ی « تکامل شناسان »، به قدری زیاد و سهل الوصول است که تمامی منابع و مأخذ علمی مقاله ی کنونی ما، از مقالات و کتب « تکامل شناسان » استخراج شده است تا از یک سو تناقضات این مقالات و یافته هایشان را با یکدیگر، به مخاطبان محترم متذکر گردیم، و از سوی دیگر نیز مانع ایرادات بنی اسرائیلی طرفداران فرضیه ی تکامل شویم! بالطبع با این ترفند، طرفداران و عاشقان « فرضیه ی تکامل » نمی توانند ما را به استناد به مقالات دانشمندان « خلقت گرا » متهم نمایند! چرا که تمامی منابع مقاله ی کنونی ما را، مقالات دانشمندان « تکامل شناس » و « تکامل گرا » تشکیل می دهد و انتقادات مطرح شده از سوی ما نیز دقیقاً بر اساس تناقضات و ایرادات چنین مقالاتی عنوان شده است!

اما نکته ی مهم دیگری که مخاطبان محترم باید به آن توجه داشته باشند، این است که بسیاری از طرفداران « فرضیه ی تکامل » حتی برخی از طرفداران این فرضیه در کشورمان (نه همه ی آن ها)، دنیا و آخرت خود را بر اساس آموخته های خود از « داروینیسم » و « فرضیه ی تکامل » بنا کرده اند و با دیدگاه ماتریالیستی و ماده گرایانه ی مبتنی بر قبول « فرضیه ی تکامل »، سال های سال به زندگی پرداخته اند؛ قطعاً برای چنین افرادی، مسئله ی قبول یا رد « فرضیه ی تکامل »، مسئله ی مرگ و زندگی است و دیدگاه مذهبی این افراد نیز با این فرضیه پیوند خورده است! بنابراین آن ها تمامی تلاش خود را خواهند نمود تا از باورهای ذهنی قبلی خود با چنگ و دندان دفاع نمایند! این افراد ممکن است در ظاهر ادعا کنند که بحث آن ها در دفاع از « فرضیه ی تکامل »، یک بحث علمی و مبتنی بر دانش است، اما در عمل و به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه، تلاش ها و دست و پا زدن هایشان، تنها برای حفاظت از باورهایی است که سال ها با آن ها زیسته اند!

افرادی که سال ها است با تکیه بر « فرضیه ی تکامل »، از خداوند متعال دست کشیده و زندگی بدون خدا و فارغ از قید و بند اخلاقی را تجربه کرده اند، حال بعد از 30 یا 40 سال، به راحتی نمی توانند غلط بودن باورهای قبلی خود را بپذیرند! چرا که پذیرفتن غلط بودن باورهای قبلیشان، به معنای پذیرفتن 30 سال زندگی لاقید و بی بند و بار می باشد! بالطبع برای چنین افرادی، دفاع از « فرضیه ی تکامل » به هر قیمتی، آسان تر از پذیرفتن غلط بودن « فرضیه ی تکامل » و جبران تمام اشتباهات سال های سپری شده از زندگیشان می باشد! (البته افرادی که « فرضیه ی تکامل »، باورهای مذهبی و اخلاقی قبلیشان را تحت تأثیر قرار نداده و نابود نکرده است، راحت تر می توانند در مورد صحیح یا غلط بودن « فرضیه ی تکامل »، تصمیم بگیرند!)

در پایان به این نکته اشاره می نماییم که در مقاله ي حاضر، تنها به صورت اختصاصي به مباحث مرتبط با فسيل شناسي و متعلقات آن (از جمله بررسي DNA فسيل ها) پرداخته شد! اما ايرادات و ابهامات پيش روي « فرضيه ي تکامل » اتمام نيافته است و ان شاء الله در طي مقالات آتي، ابهامات مربوط به « آناليز هاي ژنتيکي »، « درخت هاي فيلوژنتيک »، « آناتومي مقايسه اي »، مسئله ي موسوم به « انتخاب طبيعي » و ... به تفصيل و با استفاده از اسناد و مدارک، مورد بررسي قرار خواهد گرفت. فلذا از همه ي مخاطبان محترم درخواست مي گردد تا ضمن ارايه ي پيشنهادات و انتقادات در قالب علمي، از تعجيل در مباحثه پيرامون مطالبي که در مقالات آتي مطرح خواهند گرديد، فعلاً خودداري فرمايند و اجازه دهند تا این مطالب، در جای خود، مورد بحث و بررسی قرار گیرد.

به لطف باري تعالي، با آغاز قرن 21 و پيشرفت هاي خيره کننده ي علمي، روز به روز بر تعداد شواهدي که ادعاهاي تکامل شناسان را به چالش مي کشد، افزوده شده است و فريبکاري ها و خودسانسوري هاي مافياي به اصطلاح علمي نيز نمي تواند، مانع از دستيابي به اين اطلاعات گردد.

ان شاء الله با ياري خداوند متعال و تلاش دانش پژوهان و دانشمندان ايران اسلامي، مطالعات بيشتر در حيطه ي « فرضيه ي تکامل »، روز به روز توسعه ي بيشتري خواهد يافت و مافياي حامی « فرضيه ي تکامل »، مجبور به عقب نشيني خواهد گشت.


به اميد روزي که معصوميت علم، از تجاوز و دستبرد نامحرمان، دور بماند.
اسفند 1391 الی اسفند 1392

نویسنده سری مقالات فرضیه ی تکامل؛ منطقه ی ممنوعه: آقای مهدی فراهانی
وبسایت وعده صادق

پايان مباحث مربوط به فسيل شناسي (اتمام مقاله ي « فرضيه ي تکامل: منطقه ي ممنوعه! - 5 »)


منابع و مآخذ


240 -
Johan Bollen, Marko A. Rodriguez, and Herbert Van de Sompel. Journal status. Scientometrics, 69(3), December 2006 (DOI: 10.1007/s11192-006-0176-z).

241 - کتاب انگل شناسی پزشکی، تألیف نوا فرانکلین و هارولد براون، ترجمه ی دکتر عمید اطهری، ناشر: نشر آییژ، چاپ ششم، 1382، صفحه ی 108.

242 -
http://www.answers.com/topic/firefly-1
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Firefly

243 -
http://www.answers.com/topic/aliivibrio-fischeri
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Aliivibrio_fischeri

244 -
http://www.answers.com/topic/latia-neritoides
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Latia_neritoides

245 -
http://www.answers.com/topic/bioluminescence
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Bioluminescence

246 -
Marques S.M., Esteves da Silva J.C. Firefly bioluminescence: a mechanistic approach of luciferase catalyzed reactions. IUBMB Life 2009; 61(1): 6–17.
و
Keyaerts M, Remory I, Caveliers V, Breckpot K, Bos TJ, et al. (2012) Inhibition of Firefly Luciferase by General Anesthetics: Effect on In Vitro and In Vivo Bioluminescence Imaging. PLoS ONE 7(1): e30061. doi:10.1371/journal.pone.0030061
و
T. O. Baldwin (1996) Firefly luciferase: the structure is known, but the mystery remains. Structure 4, 223-228.
و
http://www.answers.com/topic/luciferase
و
http://www.answers.com/topic/luciferin
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Luciferase
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Luciferin

247 -
http://www.markbeast.com/satan/lucifer-satan-devil.htm
و
http://www.answers.com/topic/lucifer

248 -
The Satanic Bible (E-Book), Anton LaVey; Avon Publishers; (1969), (Chapter: The Book of Lucifer).

249 - انجیل، عهد عتیق، کتاب اشعیاء نبی، فصل 14، آیه ی 12 (نسخه ی اصلی انجیل پادشاه جیمز).
و
http://biblehub.com/kjv/isaiah/14.htm
و
http://www.biblebell.org/angels/satan2.html

250 -
http://voices.yahoo.com/25-bible-verses ... tml?cat=34

251 -
http://www.alvadossadegh.com/fa/vijhe-1 ... 16106.html

252 –
http://www.answers.com/topic/richard-da ... ethologist
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Richard_Dawkins
و
http://www.answers.com/topic/atheist-bus-campaign
و
http://en.wikipedia.org/wiki/Atheist_Bus_Campaign
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

سؤالات و نظرات كاربران همراه باسخ نويسنده مقاله

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 11:16 pm

سؤالات و نظرات كاربران همراه باسخ نويسنده مقاله فرضیه تکامل؛ منطقه ممنوعه:

ارش 1393-01-30 11:30
با سلام و عرض خسته نباشید
خاستم بپرسم این امکان وجود دارد که دانشمدان
دیگری هم که به فرضیه تکامل نقد علمی وارد
می کنند را هم چند نمونه همراه اثارشان معرفی نمایید
و کلا وبسایت های معتبر منتقد فرضیه فوق
با تشکر

--------------------

دوست بزرگوار

با سلام و احترام

متاسفانه تعداد وبسایت های فعال در نقد « فرضیه ی تکامل »، چندان زیاد نیستند!

البته بسیاری از مولفین حوزه های علوم پزشکی و زیستی، دیدگاه های منتقدانه و یا مستقل در این زمینه دارند، اما بسیاری از آن ها چندان این مسئله را بروز نمی دهند و باید رد این مسئله را در لا به لای نوشته هایشان یافت! (مانند آن چه که در بخش 11 این سلسله مقاله خواهید دید و سرآغاز مطالعات مستقل بنده در بیش از یک دهه قبل و در سال های اولیه ی دوره ی طب بود!)

البته افرادی از حوزه های مختلف همچون پروفسور دمبسکی و ... هستند که منتقد وجوه مختلفی از این فرضیه هستند که نام برخی از این افراد را می توانید در مستند « Expelled » بیابید و به وبسایت هایشان مراجعه فرمایید.

همچنین وبسایت ها و ژورنال های وابسته به برخی موسسات خلقت گرا وجود دارند که در آن ها متخصصان رشته های مختلف علوم زیستی همچون Phd بیولوژی مولکولی، ژنتیک، زمین شناسی و ... مقالاتی می نگرند که بعضاً اوریجینال می باشند.

آدرس برخی از آن ها را در زیر ملاحظه می فرمایید:

http://www.icr.org/research/

http://creation.com/journal-of-creation

http://www.creationresearch.org/crsq.html

http://nwcreation.net/journalcreation.html

http://store.nwcreation.net/joofcr.html

http://store.nwcreation.net/crma.html

البته این مقالات در برخی موارد بسیار خوب تالیف شده اند، اما از دو جهت مشکلاتی نیز وجود دارد:

الف) بسیاری از دانشمندان این موسسات، طرفدار فرضیه ی « خلقت گرایی زمین جوان : Young Earth Creationism » بر اساس دیدگاه انجیل تحریف شده می باشند که چنین نظری لزوماً مطابق دیدگاه قرآن کریم در باب خلقت نیست و بعضاً با برخی کشفیات مسلم علمی مغایر است. (البته ما در آینده در خصوص نظر خود که با آیات و روایات اسلامی از یک سو و با کشفیات نوین علمی انطباق مناسبی دارد، سخن خواهیم گفت.)

ب) به دلیل استناد بیشتر این دانشمندان به مجلات و مقالات خودشان، همواره شبهه ی یکجانبه نگری و عدم استفاده از منابع و نشریات علمی معتبر، در مقابل چنین دانشمندانی وجود دارد.

به دلیل همین اشکالات و سایر خلاء ها و کمبودها، بر آن شدیم تا به صورت جدی و علمی، به نقد مرحله به مرحله ی « فرضیه ی تکامل » بپردازیم و به منظور پرهیز از ایرادات بنی اسرائیلی طرفداران فرضیه ی تکامل، تمامی منابع اصلی خود را از بین مجلات مشهور علمی همچون Nature، Science، PNAS، PlosOne و ... که مورد استفاده ی خود تکامل شناسان است برگزیدیم تا با استفاده از تناقضات، آشفتگی ها و ایرادات مقالات خود تکامل شناسان، این سلسله مقالات را سازمان دهیم که البته به منظور فهم بهتر مخاطب از زبان ساده و عامه پسند در کنار منابع مستند و درجه ی 1 علمی بهره برداری شده است.

ان شاء الله در این سلسله مقالات مطالبی خواهید یافت که برای اولین بار در دنیا ارایه خواهد گردید و تا به حال از سوی هیچ گروه منتقدی، به آن ها اشاره نشده است!

موفق باشید
Sent at 1:12 AM on Sunday
آقا: ارش 1393-02-16 20:13
سلام علیکم وقت بخیر
ایا این ادعا مطرح هست که پخته خواری باعث
تکامل مغز انسان امروزی از ناندرتال ها شده؟
امکانش هست اطلاعتی در این زمینه بدهید؟
باتشکر

-----------------------------

دوست عزیز جناب آرش

با سلام

همانگونه که فرمودید، مطلب مذکور در حد ادعا است و ما evidence کافی در این مورد نداریم.

ضمن این که مسئله ی استفاده از آتش، امروزه حتی به « هوموارکتوس ها » نیز منتسب شده است! (در بخش های قبلی این مقاله نیز شواهد مربوط به استفاده ی هوموارکتوس ها و نئاندرتال ها از آتش، اشاره شد.)

ضمناً توجه بفرمایید که خود تکامل شناسان نیز به دلایل مختلف از جمله حجم جمجمه ها قایل به توالی خطی و تکامل مستقیم انسان مدرن از نئاندرتال ها نیستند و نئاندرتال ها را شاخه ای جدا از انسان های مدرن می پندارند! بنابراین ادعای تکامل مغز انسان از نئاندرتال ها به انسان امروزی، حتی با ادعاهای امروزی تکامل شناسان در جدا دانستن شاخه های نئاندرتال ها از انسان های امروزی نیز انطباق ندارد!

موفق باشید
نقل قول کردن
-7 bigane 1393-02-08 15:59
من دیدگاه کلی شما رو نخاستم و فقط نظرتون رو پیرامون "نئاندرتال ها " خواستم . و بر پایه ی کدوم آزمایش ؟؟ تیم همکار در کدوم دانشگاه ؟

-------------------------------

با سلام

خوشبختانه حدس بنده از ابتدا در مورد سوال شما درست بود! و در پاسخ قبلی پاراگرافی را درج کرده بودم که به دلیل این که قصاص قبل از جنایت انجام نداده باشم، آن را حذف نمودم، اما با توجه به رویه ی شما در طرح این دو سوال، مجبورم مجدداً پاراگراف های حذف شده را در این جا ذکر کنم! گرچه در انتهای نظر قبلی نیز تلویحاً اشاره کردم که امیدی به تغییر نظر برخی از دوستان ندارم!

به هر حال دوست بزرگوار! یا شما صحبت های انجام شده تا به حال را متوجه نشده اید (که بعید می دانم!) یا این که با طرح این دو سوال تلاش می کنید تا برای فرار از نتایج فاجعه باز کشفیات اخیر برای شما و دوستان تکامل شناس حضرتعالی، توپ را به زمین ما بیندازید!

دوست عزیز! دانشگاه موزد اشاره ی بنده، دو دانشگاه تیپ 1 علوم پزشکی کشورمان است که بنده و همکارانمان از رشته های مختلف علوم بالینی (طب داخلی، نورولوژی، و ...)، علوم پایه همچون (ژنتیک)، Phd آمار و احتمالات، و رشته هایی همچون بیوتکنولوژی پزشکی در سطح هیِأت علمی و نیز تعدادی از دانشجویان استعدادهای درخشان مشغول به فعالیت هستیم! البته نام بردن از دانشگاه های نامبرده از نظر بنده مانعی ندارد، اما همکاران به دلیل نگرانی از مافیای تکاملی موجود در ایران که فشار مضاعف به هیأت علمی می آورند، این دوستان فعلاً تمایل به ذکر نام و نشانشان ندارند! (همان شخصیت های به ظاهر دوست داشتنی که در ظاهر روشنفکر به نظر می رسند!)

اما در مورد مطالعه ی فسیل نئاندرتال! سخن شما کاملاً با منظور خاصی بیان شده است و هدفتان این است که بگویید: شما که مطالعه ی فسیل های نئاندرتال را از نزدیک در دست ندارید، چرا مطالعات تکامل شناسان را زیر سوال می برید؟!!!

این سخن شما کاملاً جانبدارانه و به دور از بدیهی ترین اصول مطالعات ژورنال های آکادمیک است!

در واقع به نظر می رسد که شما نمی دانید مسئله ای به نام Critical appraisal چیست؟! چرا که اگر می دانستید، چنین سوالات جهت داری نمی پرسیدید!

در Critical appraisal، هر فرد آکادمیک، چه دانشجو، چه استاد، می تواند بر اساس استانداردهای علمی، مقالات منتشر شده را مورد ارزیابی قرار دهد و انتقادات خود را ارایه نماید! بسیاری از مجلات معتبر علمی همچون NEJM و ... مقالات زیادی منتشر کرده اند که در Critical appraisal های منتشر شده در نفد آن ها، ادعاهای نویسندگان مشهور مقالات اصلی آن ها توسط بسیاری از دانشجویان و اساتید حتی از جهان سوم زیر سوال رفته است!

در ضمن، ما بايد کدام فسيل را مورد بررسي قرار دهيم که نماينده ي مناسبي از نئاندرتال ها باشد؟! مگر 1 الي 10 فسيل نئاندرتال، مي تواند نماينده ي خوبي براي کل نئاندرتال ها باشد؟!! از سوي ديگر، در حالي که هنوز dna مرجع انساني و dna مرجع نئاندرتال وجود ندارد، ما بايد dna نئاندرتال را با کدام dna انسان امروزي مقايسه کنيم؟! همچنين با باطل شدن مفروضات قبلي درباره ي dna ميتوکندريال، چگونه مي توان به dna ميتوکندريال اتکا نمود؟! بنابراین هنگامی که از سوی ما و سایر منتقدین، انتقاد علمی بر اساس استانداردهای علمی مطرح می شود، پاسخ این انتقادها، این نیست که مولف مقالات مذکور یا طرفداران سبک های نامبرده، توپ را به زمین ما منتقدان بیندازند! بلکه باید ادعاهای مقالات خود دفاع کنند!

اما در مورد ادعاهای تکامل شناسان در ابعاد مختلف، هیچ تفاوتی بین ما منتقدان و نیز تکامل شناسان از نظر استنادات وجود ندارد! چرا که نه ما و نه آن ها توانایی اثبات فرضیه ی خود را به صورت قطعی نداریم! اصولاً زمان طولانی سپری شده، شرایط غیر قابل پیش بینی اعصار ما قبل تاریخ و هزاران عامل مداخله گری که در این زمینه ها وجود دارند، اجازه نمی دهند که تا سال های سال هیچ دانشمندی بتواند فرضیه ی خود را در مورد ماقبل تاریخ به اثبات برساند! خوشبختانه آن ادعاهایی که دوستان تکامل شناس شما، حدود یک و نیم قرن روی آن مانور می داده اند، امروزه مشخص شده است که به شدت مخدوش می باشند! از کشفیات جدید در حوزه ی زمان سنجی رادیومتریک تا مشخص شدن وجود بیماری های اسکلتی و ... در فسیل های مورد ادعا گرفته تا به هم خوردن مفروضات تکامل شناسان در مورد DNA میتوکندریال و ... که امروزه همگی مورد سوال و ابهام می باشند! در واقع آن دست پر تکامل شناسان، چیزی جز کوه بادکنکی نبود که با ترکیدن بادکنک های آن، خالی بودن دست آن ها مشخص شده است!

بنابراین دست آن ها در مورد شواهد کاملاً خالی است! آن چه که آن ها هوموفلورسینسیس نامیده بودند، مشکوک به میکروسفالی است! آن چه که نئاندرتال می نامیدند، مشکوک به کمبود ویتامین D است! آن نئاندرتالی که گونه ای جدا از انسان می نامیدند، امروز صحبت از Interbreeding بارور آن ها با انسان مطرح می نمایند! Interbreeding ی که معضل بزرگی برای آن ها است! حتی ادعاهای آن ها در مورد مقایسه ی ژنومیک موجودات نیز بی بنیه و فاقد استانداردهای لازم برای مقایسه است!

دوست عزیز! دست تکامل شناسان خالی است و نهایتاً ادعاهای آن ها، فقط فرضیه خواهد بود!

صادقانه بگوییم! دست ما نیز خالی است! ما منتقدان نیز برای فرضیه ی جایگزین، توانایی شبیه سازی شرایط ما قبل تاریخ را نداریم! فسیل های مکشوفه نیز نماینده ی مناسبی از موجودات صاحب آن ها نیستند! بنابراین نظرات ما نیز در حد فرضیه خواهد ماند!

اما این بدین معنی نیست که نتوانیم ادعاهای شیادانه ی تکامل شناسان را برملا کنیم! چرا که ادعاهای آن ها برخلاف استانداردهای علمی است! بنده دیگر مثال ذکر شده در نظر قبل را در مورد شیادی که مدعی است با شیر و عسل، سرطان کلیه ی پیشرفته را درمان کند، مفصلاً ذکر نمی کنم! اما ما همانند همان پزشکانی هستیم که گرچه خودشان نیز درمان سرطان کلیه ی پیشرفته را در دسترس ندارند، اما به راحتی می توانند ادعاهای شیادانه ی افراد مدعی را رد کنند!!! چگونه است که این مثال قابل فهم و پذیرفتنی است، اما در مورد تکامل شناسان، به گونه ای دیگر رفتار می شود!

دوست گرامی! بنده می دانم که شما نه به دلیل یافتن حقیقت، بلکه به جهت طرفداری از فرضیه ی تکامل شناسان در این وبسایت به فعالیت مشغولید! و امیدی به تغییر نظرات شما ندارم! اما به شما توصیه می کنم که برای این منظور وقت خود را تلف نکنید!

در پایان پیشنهاد می کنم که به جای این که برای فرار از سوالات و ابهامات پیرامون ادعاهای دوستان تکامل شناستان، به فرافکنی بپردازید، یا به مطالعه ی بیشتر بپردازید، یا جواب دقیق و علمی این سوالات را بیابید! این گونه فرافکنی های شما مانند این است که بنده وسط بحث از شما بپرسم که آیا به خدا اعتقاد دارید؟! و در صورتی که پاسختان نه باشد، از آن جهت سوق دادن بحث، به نفع خود استفاده نمایم.

همچنین در انتها این نکته را متذکر می گردیم که حتی اگر نظرات ما در حد فرضیه باقی بماند، چیزی را از دست نداده ایم! اما با پسرفت تکامل به حد « فرضیه »، بسیاری از تکامل شناسان که مدعی نظریه، یا فکت بودن و اثبات شده بودن فرضیه ی تکامل هستند، به کلی متضرر خواهند شد و از آن ها بیشتر، طرفدارانشان که چشم و گوش بسته، به ادعاهای آن ها دل بسته و حتی بعضاً از اعتقادات خود دست کشیده اند، ضرر خواهند کرد!

از این به بعد، تنها نظراتی از شما که جنبه ی علمی و آموزشی داشته باشد، پاسخ داده خواهند شد! چرا که هنوز ایرادات بسیاری در مقالات تکامل شناسان وجود دارد که بررسی آن ها وقت زیادی را می طلبد! بالطبع، وقت کافی برای پرسش های جهت دار و فرافکنانه موجود نیست!

موفق باشید!
نقل قول کردن
-5 bigane 1393-02-08 06:06
با درود

شما در مورد نئاندرتال ها نوشتین "از دیدگاه ما ...." این دیدگاه بر پایه ی چه شواهد و آزمایشاتی است ؟و این ما به چه کسانی هستند ؟

--------------------------

با سلام

این دیدگاه مربوط به بنده، تیم دانشگاهی همکار ما و تعدادی از دانشمندان خارجی است.

بنده قبلاً عرض کردم و باز هم تکرار می کنم که توضیحات مفصل دیدگاه ما در آخرین سلسله مقالات خواهد آمد و شواهد مربوط به آن نیز مفصلاً در آن جا اشاره خواهد گردید.

باید این نکته را متذکر شوم که در مقاله ی مربوط به دیدگاه ما در مورد تاریخ حیات و نیز خلقت انسان و شواهد مربوط به آن مفصلاً سخن خواهیم گفت که البته این دیدگاه ما نیز فقط « فرضیه » خواهد بود!!! و اصولاً ادعایی بیش از فرضیه در باب خلقت و تاریخ حیات، دروغی بزرگ می باشد!

البته اگر کنجکاو باشید، در لا به لای مطالب نقل شده تا کنون نیز، به راحتی می توانید سرنخ هایی در جهت مطالعه ی بیشتر در مورد سوالی که پرسیدید، به دست آورید! برای مثال مسئله ی شباهت جمجمه ی منتسب به هوموفلورسینسیس به بیماران میکروسفال انسان های امروزی، هوشمندی نئاندرتال ها، هوموارکتوس ها و بسیاری از انسان های موسوم به هومینید، سازمان یافتگی اجتماعی نئاندرتال ها، هوموارکتوس ها و ... که حتی از قبایل دورافتاده ی جنگل های آمازون و پاپوا، این سازمان یافتگی بیشتر بوده است! دستکاری در جمجمه (Artificial cranial deformity) در جمجمه ی نئاندرتال ها و ... که نیازمند استفاده از ابزارسازی پیشرفته بوده است و در قبایل سرخ پوست نیز ملاحظه می شود. و البته ادعای Interbreeding بارور بین انسان، نئاندرتال ها، هوموارکتوس و هوموهایدابرگنسی س و ...، بخشی از آن ها می باشد. مسئله ی Interbreeding بارور معضل بزرگی برای تکامل شناسان می باشد! چرا که اگر آن را بپدیرند، قاعدتاً باید هم گونه بودن انسان ها، نئاندرتال ها و ... را بپذیرند و در صورتی که بخواهند با ایجاد ابهام در تعریف گونه، از آن فرار کنند، باید از آن ها پرسید که به چه مجوزی در حالی که هنوز تعریف گونه را به صورت استاندارد در دست ندارند، ادعای تغییر گونه ها، تحول گونه ها و تکامل گونه ها را آن هم با قیافه ای حق به جانب مطرح می کنند و ادعای اثبات شده بودن مباحثشان را دارند!

در هر حال باز هم می گوییم: چه نظر تکامل شناسان، چه نظر ما و چه نظر سایر دانشمندان با دیدگاه های مختلف، همگی در حد فرضیه خواهند بود و قابلیت اثبات تا مدت های مدید نخواهند داشت.

اما دوست گرامی! توجه داشته باشید که اولویت اول این سلسله مقالات، بازگرداندن « فرضیه ی تکامل » به جایگاه حقیقی خود یعنی « فرضیه » است! ارایه ی فرضیه ی مد نظر ما اولویت دوم است! چرا که باز هم فرضیه خواهد بود!

ممکن است بگویید که این چه کاری است که با نقد تکامل آن را به جایگاه فرضیه بخواهیم برگردانیم؟

پاسخ را با مثالی ساده بهتر می توان دریافت:

فردی ادعا می کند که با مخلوط شیر و عسل می تواند سرطان پیشرفته ی کلیه را درمان کند! هنگامی که غلط بودن ادعای وی توسط پزشکان مطرح می شود، وی به پزشکان می گوید: اگر اعتقاد به درمان شیر و عسل ندارید، پس روش درمانی خود را ارایه کنید، شما پزشکان این سرطان را درمان کنید!!!

با توجه به این که بجز داروی سورافینیب که تنها تعداد اندکی از بیماران سرطان پیشرفته ی کلیه را بهبود مختصری می بخشد، داروی موثری در مورد سرطان پیشرفته ی کلیه وجود ندارد، آیا این مسئله به معنای محق بودن فرد مدعی است؟ آیا او حق دارد تنها به این دلیل که هیچ داروی قطعی وجود ندارد، ادعای شیادانه ی خود را بر حق بداند؟ آیا عدم وجود داروی موثر ضد سرطان پیشرفته ی کلیه، موجب می گردد تا بخواهیم به این بهانه، به فرد مدعی و ادعاهایش بها بدهیم؟!!!

قطعاً خیر! عدم وجود شواهد قطعی که در مورد خلقت و تاریخ حیات انسان،اظهار نظر می کنند و نمی توانند از حد فرضیه بالاتر روند، به معنای مشروعیت بخشیدن به ادعاهای تکامل شناسان نیست! یعنی چون هیچ نظر قطعی در مورد تاریخ حیات و خلقت وجود ندارد، دلیل نمی شود که بخواهیم تادعاهای تکامل شناسان را بپذیریم! آن هم با اشکالات و ایرادات و ابهامات فراوان و جدی که در مورد اجزای این فرضیه وجود دارد!

دوست عزیز!

فرضیه ی تکامل بسیار پرایراد است! هنوز تا بررسی ایرادات مختلف آن، راه درازی در پیش داریم! عجله نکنید!

ضمناً ما به خوبی واقفیم که زمینه ی اعتقادی افراد در قبول یا رد این فرضیه، بسیار موثر است! خداپرستان، راحت تر با این مباحث ارتباط می یابند و بی خدایان و ملحدان، به هر قیمتی، سعی می کنند از مباحثی که توسط منتقدان مطرح می شود، فرار کنند! بنابراین ما مطمئن هستیم که بسیاری از مخاطبین ممکن است به دلیل زمینه ی اعتقادی خود، به هیچ وجه زیر بار نقدها نروند!

موفق باشید
ارش 1393-02-04 18:06
http://www.discovery.org/scripts/viewDB ... oad&id=660
لیست 500 دانشمند از دانشگاه های معتبر جهان که به لحاظ علمی با فرضیه تکامل مخالفند
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

کوته‌بینی داروین نظریه‌اش را نابود می‌کند

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 11:29 pm

کوته‌بینی داروین نظریه‌اش را نابود می‌کند


گروه جنگ نرم مشرق- متنی که پیش رو دارید، قسمت نخست از خلاصه مستندی به نام «گشایش رمز زندگی» به کارگردانی لاد آلن است. این مستند به بررسی نظرات تعداد زیادی از دانشمندان غربی به خصوص آمریکایی می‌پردازد که با استفاده از استدلالات علمی تجربی و حسی به جنگ نظریات داروین می‌روند و تا جایی ادامه می‌دهند که به جرات مرگ این نظریه را اعلام می‌کنند.



Image

برای دریافت فیلم روی لینک زیر کلیک نمایید:
http://www.mashreghnews.ir/files/fa/new ... 35_506.flv

ما از كجا آمديم ؟

چطور به اينجا رسيديم؟

چه كسي ما را به وجود آورد؟

رابطه ما با واقعيت به عنوان كل چيست؟

وقتي به تنوع و پيچيدگي باور نكردني حيات نگاه مي‌كنيم، اين سوال به ذهن مي‌آيد كه چه كسي ما را به وجود آورده؟

آيا فقط تصادف و ضرورت بود؟ نيروهاي طبيعي و هدايت نشده؟يا مسئله چيز ديگري است؟

آيا هدفي پشت اين جهان است؟ من فكر مي‌كنم مسئله اصلي اين است.

دانشمنداني كه به اجلاس پاهارودونز آمده بودند دست به كار شدند تا معماي منشا حيات را بازنگري كنند. هر كدام از آنها شبهات قابل توجهي نسبت به ايده‌هاي تكاملي داشتند، كه تا آن روز پذيرفته شده بود.

يكي از اين دانشمندان- يك بيوشيميست به نام مايكل بيهي- اين ايده را مورد سوال قرار داد كه چطور فرايند‌هاي طبيعي، مي‌توانسته ساختاري را بوجود آورد، كه در سلول‌هاي زنده يافت شود؟

Image
مایکل بیهی، بیوشیمی دان و زیست شناس نامی اهل ایالات متحده امریکا با طرح نظریه «پیچیدگی کاهش ناپذیر» در سال ۲۰۰۶ میلادی نظریه انتخاب طبیعی «چارلز داروین»، زیست شناس انگلیسی و بنیانگذار نظریه تکامل را رد می کند. او با انتشار کتاب جنجالی خود به نام «جعبه سیاه داروین» در سال ۱۹۹۶ میلادی به طرفداری از نظریه «خلقت گرایی» پرداخت و معادلات در مناظره بین «تکوین گرایان» و «خلقت گرایان» را دگرگون ساخت. تا به امروز هم به سبب طرح دیدگاه هایی که جامعه علمی اروپا و امریکا معمولاً مشابه آن را نمی‌شنود، با اتهامات و حملات فراوانی مواجه شد.

دين كنيون، يك زيست‌شناس تكاملي بود، كه ديگر فكر نمي‌كرد علم شيمي بتواند به تنهايي مسبب منشا حيات بر روي زمين باشد.

داروين چه مي‌گويد؟

تئوري درخت زندگي در ذهن يك طبيعت‌شناس انگليسي شكل گرفت كه نام او چارلز داروين بود. داروين در سال 1831، زماني كه 22 ساله بود عازم يك سفر اكتشافي پنچ ساله، از طرف امپراطوري بريتانيا شد. او سوار بر يك كشتي از دور دماغه جنوبي آمريكا جنوبي گذشت و بعد به سمت شمال به سوي زنجيره‌اي از جزاير آتشفشاني در اقيانوس آرام به نام گالاپاگوس رفت.

در اين مجمع الجزاير متروك، در 950 كيلومتري سواحل غربي اكوادور، چارلز داروين با مجموعه‌اي خارق‌العاده از پرندگان، خزندگان و پستانداران روبرو شد؛ جانوراني كه همانند آنها را هرگز نديده بود.

داروين به مدت بيش از يك‌ماه به مطالعه درباره گياهان و جانوران پرداخت و از آنها به دقت ياداشت برداشت. و گونه‌هاي مختلف را جمع‌آوري كرد. و آنجا را ترك كرد و هرگز بازنگشت.

25 سال گذشت و در اين ميان او به فرضيه‌اي رسيد كه توضيح مي‌داد چطور اشكال متنوع حيات بر روي زمين پديد آمدند. داروين در سال 1859، كتابي با عنوان «منشا گونه‌ها Origins of species» نوشت. تاثير اين كتاب بر علم و در نهايت كل فرهنگ غرب بسيار شديد بود. داروين مي‌گويد تمام اشكال حيات صرفا محصول نيروهاي هدايت نشده طبيعي هستند.

زمان، تصادف، و فرايندي كه او آن را «انتخاب طبيعي» ناميد.

به مدت 2500 سال قبل از داروين، بيشتر دانشمندان و فيلسوفان برجسته و آدم‌هايي مثل افلاطون، يا نيوتون يا كپلر به جهان به عنوان نوعي محصول طراحي شده و برنامه ريزي شده نگاه مي‌كردند.

داروين اولين دانشمندي نبود كه تئوري تكامل را پيشنهاد مي‌‌داد. اما اولين كسي بود كه يك مكانيزم طبيعي محتمل براي آن ارائه مي‌داد، كه مي‌توانست در دوره‌هاي طولاني باعث تغييرات بيولوژيكي شود.

داروين جمعيت فنچ‌ها را زير نظر گرفت تا بفهمد «انتخاب طبيعي» چطور كار مي‌كند. اما اين كار او يك بُعدي بود براي همين به نتايج كاملي نرسيد.


Image
داروين در جزاير گالاپاگوس با اين پرندگان برخورد كرد. 13 گونه مختلف از فنچ‌ها در آنجا زندگي مي‌كردند و همه آنها از نظر اندازه بدن و منقارشان با هم ديگر تفاوت داشتند. داروين 9 گونه از اين پرندگان را با خودش به انگلستان برد.

مطابق تئوري معاصر داروين، تفاوت‌ها در اندازه و شكل منقار اين پرنده‌، نتيجه مستقيم «انتخاب طبيعي» هستند. زيرا در پي فصل‌هاي پر باران، بذر‌هاي نرم و كوچك در سراسر جزيره به وفور يافت مي‌شود. فنچ‌هاي با منقار كوتاه مي‌توانند به آساني غذا پيدا كنند. اما در طول فصل خشك، تنها بذرهاي قابل دسترس در پوسته‌هاي سفت و محكمي پيدا مي‌شوند كه از سال قبل بر روي زمين باقي مانده‌اند. در اين شرايط تنها پرندگاني كه منقار بلندتر و تيزتر دارند مي‌توانند پوسته‌ها را بشكنند و بذرها را بخورند.

آن پرنده‌هايي كه منقار بلندتري دارند زنده مي‌مانند، چون آنها مي‌توانند به منابع غذايي دست پيدا كنند. در حالي كه بقيه پرندگان نمي‌توانند. بنابراين آن منقار بلند، به آنها فايده‌اي مي‌رساند كه زيست‌شناسان حالا، به آن «مزيت عملكردي» مي‌گويند. فنچ‌هايي كه منقار كوچك‌تري دارند، متاسفانه از گرسنگي مي‌ميرند، چون نمي‌توانند به منبع غذايي برسند. اگر شرايط خشكي ادامه پيدا كند، محيط باعث ايجاد تغيير در شكل جمعيت فنچ‌ها به عنوان يك كل مي‌شود. در طول زمان، منقارهاي بلند به نسل‌هاي بعدي منتقل مي‌شود، چون آن منقارها باعث زنده ماندن اين پرنده مي‌شود.

به عقيده داروين تفاوت‌هاي فيزيكي كه موجب مزيتي شوند به نسل‌هاي بعدي به ارث مي‌رسند. از طريق اين فرايند، جمعيت گونه‌ها دچار تغيير خواهد شد و در طول زمان، ارگانيسم‌هاي كاملا متفاوتي پديد خواهند آمد. بدون اينكه هيچ شكلي از هدايت هوشمندانه در كار باشد.

Image
چارلز داروین

داروين عمدا مي‌خواست!، همه چيز را در تاريخ طبيعت به وسيله فرايندهاي طبيعي هدايت نشده و غير هوشمند توضيح دهد. و وقتي كه به دنبال توضيح مي‌گشت چيزي كه پيدا كرد اين بود كه فرايندي كه مي‌توانست در جمعيت‌هاي اهلي شده مشاهده كند، مي‌تواند در طبيعت وحش به همان كونه عمل كند.

خود داروين با توليد مثل حيوانات اهلي نظير كبوترها آشنا بود. به مدت قرن‌ها پرورش دهندگان توانسته بودند تغييرات فاحشي در جمعيت آنها بدهند. و اين كار را از طريق انتخاب تك به تك براي توليد مثل انجام داده بودند.

داروين پيشنهاد داد كه همين فرآيند در حيات‌ وحش هم عمل مي‌كند. براي داروين «انتخاب طبيعي» توضيحي براي ظهور طرحي بدون وجود يك طراح بود. ديگر نيازي نبود كه براي پيچيدگي حيات وجود يك دليل هوشمند را دخالت داد.

در واقع فرضيه «انتخاب طبيعي» تبديل به جايگزيني براي وجود طراح شده بود.

گروهي از دانشمندان دور هم جمع شدند و جنبه‌هاي كليدي تئوري داروين را به چالش كشيدند. البته در مواردي هم باهم اختلاف نظر داشتند.

اما چيزي كه باعث دور هم جمع شدن آنها شده بود، نارضايتي از نظريات داروينيسم بود.

«انتخاب طبيعي» يك فرآيند واقعي است اما فقط در مورد برخي گونه‌‌هاي محدود در طبيعت و در تغييرات در مقياس كوچك. جايي كه اين فرايند (انتخاب طبيعي) ديگر جواب‌گو نيست، «بزرگي و پيچيدگي واقعي يك حيات» است.

مسئله مهم در پيش روي زيست‌شناسي اين است كه تشخيص بدهد« انتخاب طبيعي» در كجاها كار مي كند و كجاها كار نمي‌كند و چرا بينشان فرق هست.

شواهد بسيار محكم مي‌توانند خودشان گوياي خودشان باشند و ما را به سمتي كاملا متفاوت راهنمايي كنند. جهتي به دور از« انتخاب طبيعي» داروين، و به سوي يك نتيجه گيري متفاوت درباره خاستگاه و طبيعت حيات بر روي زمين.

چارلز داروين مي‌گويد:

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/new ... 37_112.flv

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/new ... 39_164.flv

برای دریافت فیلمها روی لینک های فوق کلیک نمایید:

آيا تغييرات كوچك و مفيد داروين، مي‌تواند يك باكتري فلاجلوم توليد كند؟ برخي دانشمندان به امكان آن ترديد دارند.
Image
تصویری از باکتری فلاجلوم که به خاطر داشتن توانایی عجیب در چرخاندن خودبه‌خود یک تاژک پیچیده‌ترین باکتری در خلقت نام گرفته

چطور ممكن است يك چيز جديد، مثل موتور باكتري فلاجوم و تمام اجزائي كه همراه آن مياد، مي تواند از جمعيت باكتري‌هايي تكامل پيدا كند كه اون سيستم را ندارد؟

وقتي هر تغيير مطابق نظريه داروين، بايد نوعي مزيت همراه داشته باشد.

چنين سناريويي را تصور كنيد: در اوايل تاريخ زمين در يك باكتري در حال تكامل، به نوعي يك دم ايجاد مي‌شود. و حتي شايد قطعه‌اي لازم براي اتصال آن به ديواره باكتري با اين حال بدون چيدمان كامل موتور، اين نوآوري هيچ مزيتي براي سلول به همراه نخواهد داشت. در عوض اين دم بي حركت و بلااستفاده مي‌ماند. و انتخاب طبيعي متوجه آن نمي‌شود، چون مطابق تعريف تنها تغييراتي را حفظ و اضافه مي كند، كه به بقا كمك كنند.

منطق انتخاب طبيعي بسيار پر توقعه. تا وقتيكه مكانيزم فلاجلوم كاملا سر هم نشود. و واقعا كار نكند انتخاب طبيعي نمي‌تواند آن را حفظ كند. اين تغيير نمي‌تواند به نسل بعدي منتقل شود.

نكته مهمي كه بايد در مورد انتخاب طبيعي درك كنيم اين است كه فقط تغييرات نافع مزيت‌هاي عملكردي را انتخاب مي‌كند. در بيشتر موارد انتخاب طبيعي در واقع فقط چيزها را حذف مي‌كند، چيزهايي را كه عملكردي ندارند. يا عملكردي دارند كه به ارگانيسم ضرر مي‌رساند حذف مي‌شوند.

بنابراين اگر يك باكتري با دم داشته باشيم كه عملكردي به عنوان فلاجلوم نداشته باشد. اين احتمال زياد است كه انتخاب طبيعي آن را حذف كند. تنها راهي كه بشود به نفع فلاجلوم انتخاب كرد. اين است كه فلاجلومي داشته باشيم كه واقعا كار كند. و اين يعني براي شروع، همه قطعات بايد در جاي خودشان قرار گرفته باشند.

بنابراين انتخاب طبيعي نمي‌تواند به ما باكتري فلاجلوم بدهد تنها وقتي مي‌تواند وارد ماجرا بشود كه فلاجلوم انجا باشد. و در حال كار باشد.

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/new ... 40_355.flv

دو سوال بزرگ در زيست شناسي وجود دارد.

-چطور مي‌شود اشكال جديدي از حيات را با ساختارهاي جديد مثل بال و چشم از حياتي كه قبلا وجود دارد را بدست آورد؟

- چطور حيات بر روي زمين شكل گرفت؟

داروين تمام عمرش را صرف پاسخ به اين دو سوال كرد. چارلز داروين تاريخ حيات بر روي زمين را با يك درخت بزرگ و پر از شاخه مقايسه كرد.
کوته‌بینی داروین نظریه‌اش را نابود می‌کند + فیلم و تصاویر // در حال ویرایش

Image
پايه درخت نمايانگر اولين سلول‌هاي زنده بود. و شاخه‌ها اشكال جديد و پيچيده‌تري از حيات بودند كه در طول زمان از اولين ارگانيسم‌هاي نخستي تكامل پيدا كرد. داروين سعي داشت توضيح دهد كه شاخه‌هاي درخت چطور سرچشمه گرفتند و همچنين«انتخاب طبيعي» چطور مي‌توانسته ارگانيسم‌هاي موجود را اصلاح و تعديل كند. تا اين تنوع زيستي عظيم از حيوانت و گياهان كه امروز مي‌بينيم، به وجود بيايند.

اما وقتي به پايه درخت مي‌رسيم كه نمايانگر اولين نشانه حيات و اولين سلول هاي زنده هستند، داروين حرف زيادي در مورد آن ندارد. در واقع او در كتاب منشا گونه‌ها حتي اين سوال را هم مطرح نكرده. تنها چيزي كه ما از نظر داروين در مورد اين موضوع مي‌دانيم، در نامه‌اي است که نوشته.


http://www.mashreghnews.ir/files/fa/new ... 41_402.flv

در طول سه دهه اخير، بسياري از دانشمندان سعي تلاش كردند تا اين ايده‌ها را بهبود و گسترش دهند. و در مورد سوالات داروين و اوپارن سخت تامل مي‌كردند كه «حيات چطور مي توانسته از عناصر ساده و شيميايي تكامل يافته باشد؟»

دين در اواخر دهه 1960، و طول دهه 1970، اوايل 80 يكي از نظريه پردازان علم شيمي تكاملي در جهان بود. او سعي داشت توضيح دهد حيات چطور بر روي كره زمين صرفا از طريق فراينهاي طبيعي اتفاق افتاده.

در سال1969، دين كنيون يكي از نويسندگان كتابي مهم در زمينه منشا حيات بود. كنيون به رغم خوش بيني‌اش با يك مشكل عمده روبرو شد. براي توضيح آغاز چگونگي حيات، بايد پي مي‌برد خاستگاه واحدهاي ضروري سازنده هر سلول يعني همان پروتئين‌ها كجاست. غير از اطلاعات ژنتيكي، پروتئين‌ها تمام كارهاي درون سلول را انجام مي‌دهند. كنيون از اهميت اين پروتئين‌ها براي آغاز حيات آگاه بود.
کوته‌بینی داروین نظریه‌اش را نابود می‌کند + فیلم و تصاویر // در حال ویرایش
دین کنیون

Image
خود اين پروتئين‌ها از اجزاي كوچكتري به نام اسيد آمينه تشكيل شده‌اند. حداقل سي هزار نوع پروئين وجود دارد فقط توسط 20 نوع اسيد آمينه تشكيل شده‌اند و نوع كنارهم نشستن اين اسيد آمينه‌ها، كارايي پروتئين را تعيين مي‌كند.

نظم و ترتيب ميان اسيدآمينه‌هايي كه پروتئين‌ها را تشكيل مي‌دهند ضروري است چرا كه در غير اين صورت يك زنجيره بي‌فايده را شكل مي‌دهند. عملكرد كل يك سلول بستگي به همين نظم و ترتيب دارد. اما چه چيز اين آرايش دقيق را شكل مي‌دهد؟

كنيون در اين باره مي‌نويسد: حيات از لحاظ بيوشيميايي از قبل مقدر شده بود، به طوري كه نيروي جاذبه ميان اسيد آمينه‌ها ناگزير به حيات مي‌انجاميد. بسياري از دانشمندان اين ايده كنيون را به خوبي پذيرفتند و كتاب او را با نام تقدير زيست-شيميايي گرامي داشتند. اما خود كنيون 5 سال بعد در حرف خودش دچار ترديد شد. تا دهه 1970، بيشتر محققان اين ايده را رد كرده بودند كه اطلاعات لازم براي ساختن اولين سلول تنها به صورت تصادفي توليد شده باشد.

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/new ... 42_427.flv

در حالي كه كنيون در حال بازنگري فرضيه خود بود كشفيات جديد بيوشيمي ديگري نيز فرضيه او را تضعيف كرد. وي در نهايت مجبور شد با ضرورت مطلق اطلاعات ژنتيكي رويارو شود. او با مسئله‌اي جديد شروع به جستجوي منشا حيات كرد. منبع اطلاعات ژنتيكي در دي‌ان‌اي چه بود؟

حتي فرضيه «انتخاب طبيعي» نيز مشكل را حل نمي‌كرد زيرا مطابق تعريف اين فرضيه،انتخاب طبيعي نمي‌توانسته قبل از وجود اولين سلول عمل كند زيرا تنها مي‌تواند روي ارگانيسم‌هايي عمل كند كه قادر به كپي‌سازي خود هستند.

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/new ... 43_398.flv

سوالي كه وجود دارد اين است كه آيا در ورای دستگاه عظيم يك سلول، هوش هم وجود دارد؟ يعني آيا طرح و مقصودي براي اين طراحي عظيم وجود دارد؟ يك دي‌ان‌اي آنقدر عظيم است كه در تمام هستي هيچ موجود ديگري نمي‌تواند اين مقدار اطلاعات را ضبط و پردازش كند. يك دنباله كامل از دي‌ان‌اي انسان 3 ميليارد كاراكتر منفرد دارد. اشكال اساسي‌اي كه نظريه تكامل دارد اين است كه به طور مصنوعي يكي از پاسخ‌هاي ممكن در علم را خط مي‌زند. آن پاسخ، هوش طراحي هوشمند است.

از هنگامي كه كتاب منشا گونه‌هاي داروين نوشته شده، دانشمندان نوعي قرارداد – نوعي تعريف از علم- را پذيرفتند كه امكان طراحي هوشمند به عنوان يك توضيح علمي را مستثني مي‌كرد و اين قرار اسم دارد: ناتوراليسم يا طبيعت‌گرايي و معنايش اين است كه اگر مي‌خواهيد طبيعي باشيد بايد خودتان را محدود كنيد به توضيحاتي كه دليل طبيعي دارد.

اما مثلا آثاري كه در مصر باستان كشف مي‌شود را هيچ كس به مسائل طبيعي مثل باد و باران هزاران ساله نسبت نمي‌دهد و همه مي‌گويند كه قطعا كسي اين كار را كرده است. اين جهان را هم قطعا كسي و با هدفي درست كرده است. اما سوال اينجاست كه اين همه اطلاعاتي كه در درون سلول تمام موجودات زنده وجود دارد از كجا آمده است؟



دانشمندان غربی مرگ نظریه داروین را اعلام کردند

گروه جنگ نرم مشرق- متنی که پیش رو دارید، قسمت دوم و پایانی از خلاصه مستندی به نام «گشایش رمز زندگی» به کارگردانی لاد آلن است. این مستند به بررسی نظرات تعداد زیادی از دانشمندان غربی به خصوص آمریکایی می‌پردازد که با استفاده از استدلالات علمی تجربی و حسی به جنگ نظریات داروین می‌روند و تا جایی ادامه می‌دهند که به جرات مرگ این نظریه را اعلام می‌کنند. در بخش نخست این مستند، مقدمات استدلالاتی که دانشمندان در قسمت دوم می‌آورند آورده شده بود.
دانشمندان غربی مرگ نظریه داروین را اعلام کردند + فیلم و تصاویر // در حال ویرایش
Image

دانشمند و فيلسوفي به نام استيون ماير بعد از 15 سال تحقيق به اين نتيجه رسيده است كه بهترين توضيح براي منشا اطلاعات لازم براي ساختن اولين سلول زنده، «طراحي هوشمند» است.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 31_917.flv
دانلود

اين دست كارها، اكنون بخشي از يك پرونده جامع علمي درباره طراحي هوشمند در خلقت است. ايده‌اي كه عده‌اي از دانشمندان و فلاسفه در سال 1993 به دور هم جمع كرد تا انقلابي عليه ايده‌اي كه 150 سال بر زيست‌شناسي مسلط بود از ميان بردارند.

اكنون طراحي هوشمند به ما ابزاري جديد براي تشريح علمي وقايع مي‌دهد. علت هوش يك علت واقعي است و علم سالم علمي است كه حقيقت را جستجو كند. برهاني كه طراحي هوشمند را اثبات مي‌كند بر اساس مشاهده واقعيات در لوله آزمايش است. ما اكنون ايمان داريم كه امضاي يك هوش برتر پاي متن همه موجودات خلقت وجود دارد. ما نشانه‌هاي آن را مي‌بينيم.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 31_917.flv
دانلود

در مورد تكامل داروين ما با چيزي بيش از يك تئوري علمي ساده روبرو هستيم. درواقع يك داستان افسانه‌وار خلقت است كه از فرهنگ ما غربي‌ها مي‌آيد. هر فرهنگي يك داستان يا افسانه خلقت دارد كه به مردم خود مي‌گويد كه از كجا آمده‌اند. و هر فرهنگي يك رهبر مذهبي دارد كه از آن داستان خلقت حفاظت و امانتداري مي‌كند. در فرهنگ ما غربي‌ها آن رهبران، مذهبي و مسيحي نيستند بلكه طبقه روشنفكر ما هستند.

بنابراين داستان داروين مي‌گويد تنها چيزي كه حقيقت دارد طبيعت است و چيزي وراي طبيعت نيست و طبيعت فقط از ماده تشكيل شده و در كل به آن طبيعت‌گرايي مي‌گويند. و اين نتيجه را مي‌گيرند كه پس همه خلقت را بايد همين ماده شروع كرده باشد؛ يعني ماده به كمك خدا يا هر جور نيروي هوشمند ديگري. براي همين در نهايت مي‌گويند كه خلقت كاملا بيهوده بوده است.

ايده «انتخاب طبيعي» در قرن 19 توسط داروين شروع شد. اما كم‌كم هر چه كه از كشفيات زيست‌شناسي شروع شد به نظريات داروين هم خدشه‌هاي بيشتري وارد آمد. شايد داروين ادامه را توضيح دهد اما در ارائه دليل آغاز، هيچ چيزي براي گفتن ندارد.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 33_118.flv
دانلود

داروين در كتاب منشا گونه‌ها گفته بود اگر كسي بتواند نشان بدهد كه ارگانيسمي وجود دارد كه نتوانسته باشد با اصلاحات بيشمار مداوم جزئي و گام به گام به وجود بيايد آن‌وقت تئوري من كاملا از هم مي‌پاشد. يعني او بر روي طبيعت تدريجي تئوري‌اش تاكيد خاصي مي‌كند.

مايكل بيهي، بيوشيميدان دانشگاه لي‌هاي: اساسا انتخاب طبيعي بايد چيزي را پيدا كند كه حداقل كمي كاركرد دارد و بعد كمي اصلاح مي‌شود و درنسل بعدي كمي بيشتر اصلاح مي‌شود و او مي‌دانست كه اگر قرار باشد چيزها سريع‌تر از معمول يا در يك گام بيش از حد بلند اصلاح بشوند آن وقت اين گمان به وجود مي‌آيد كه شايد چيزي غير از انتخاب طبيعي در كار بوده است.
دانشمندان غربی مرگ نظریه داروین را اعلام کردند + فیلم و تصاویر // آماده
مایکل بیهی

Image
با اين وجود به راحتي مي‌شود به ايرادات ساختاري‌اي – مثل پيچيدگي كاهش‌ناپذير- در بسياري از سيستم‌هاي بيولوژيكي اشاره كرد و نشان داد كه انتخاب طبيعي موانع بسيار بسيار بزرگي در اين سيستم‌ها داشته و مي‌شود اشاره كرد كه دانشمندان نتوانسته‌اند از انتخاب طبيعي براي توضيح چنين مسائلي اسفاده كنند. در نتيجه شواهد زيادي داريم كه مي‌گويند بسياري از سيستم‌هاي بيولوژيكي در خلقت نمي‌توانند با اصلاحات بيشمار متداوم و جزئي دارويني پديد آمده باشند. بنابراين نظريه داروين اكنون از هم پاشيده است.

در ويدئوي زير دكتر دين كنيون با تيشه‌اي از علم ضربه‌‌اي سنگين بر پيكر نظريه داروين مي‌زند:

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 35_822.flv
دانلود

جد ماكسكو، بيولوژيست مولكولي در دانشگاه بركلي: در بدن انسان چيزي حدود صد تريليون سلول وجود دارد و هر كدام آنها هسته‌اي دارد كه حاوي دي‌ان‌اي يا ژنوم است. و هر ژنوم انسان در حدود 3 ميليارد بخش اطلاعات دارد؛ هر كدام از آن بخش‌ها مي‌توانند چهار تركيب داشته باشند. بنابراين وقتي آن چهار تركيب را ضرب در 3 ميليارد بخش مختلف اطلاعات مي‌كنيد ميزان اطلاعات درون سلول‌هاي انسان در حدي باورنكردني عظيم و هنگفت مي‌شود كه و چيزي كه حقيقتا باعث حيرت من مي‌شود اين است كه فقط چند تا تركيب از آن ژنوم به نسبت احتمال عظيم و تركيبات مختلف عظيم دن‌ان‌اي درون سلول به انسان اجازه مي‌دهد كه عملكرد خودش را انجام بدهد.

Image
جد ماکسکو

و بنابراين اگر تعداد شيوه‌هايي را كه مي‌توانيد ژنوم را آرايش بدهيد در نظر بگيريد تا يك انسان به‌دست بياوريد، احتمال تعداد تركيبات ممكن آنقدر ناچيز است كه محال است چنين چيزي اتفاق بي‌افتد.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 37_169.flv
دانلود

پاول نلسون، فيلسوف بيولوژي در موسسه ديسكاوري: ما دنباله‌اي از ايده‌هاي محكم داريم اما حالا بايد جامعه‌ بزرگي از محققان را دور هم جمع كنيم تا اين ايده را گسترش بدهند. به نظرم طي ده تا پانزده سال آينده اوضاع اينگونه باشد كه همه بگويند طراح كه بود؟ نه اين كه بپرسند آيا اصلا طراح هست يا نه؟. در مورد حقيقت داشتن طراحي، من هيچ شكي ندارم. فكر مي‌كنم كه جامعه علمي بالاخره اين حقيقت رو مي‌پذيرد. و وقتي كه يك حقيقت مسلم در نزد همه شد آنگاه مي‌توانيم به سطوح جديد علم نيز برسيم.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 38_738.flv
دانلود

اسكات مينيك، بيولوژيست مولكولي در دانشگاه ايداهو: انتقاد مي‌كنند كه مذهب را به آزمايشگاه نياوريد ولي ما مذهب را نمي‌آوريم بلكه داريم روي هوشمندي پشت خلقت كار مي‌كنيم. همه موافق هستند كه وقتي به طبيعت نگاه مي‌كنيم ظاهر چيزها طوري است كه انگار طراحي شده‌اند. اما داروين مي‌گويد كه اين فقط ظاهرشان است.

بروس آلبرت از آكادمي ملي علوم ایالات متحده مي‌گويد ما مجبوريم كه طراحي هوشمند خلقت را به برنامه درسي زيست‌شناسي مدارس‌مان اضافه كنيم. همين‌طور در دانشگاه اگر بخواهيم بفهميم كه اين ماشين‌هاي مولكولي چطور كار مي‌كنند بنابراين اين سوال، يكسره از سر كلافگي پرسيده مي‌شود پس مهندس طراح آن كجاست؟ ما داريم به اين نتيجه مي‌رسيم كه يك طراح در تمام فرآيندهاي خلقت وجود دارد.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

نظرات و سوالات کاربران درباره این مقاله

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 11:36 pm

نظرات و سوالات کاربران درباره این مقاله

از اظهار نظرهاي مفيد:


متاسفانه اين نظريه متن درسي كتابهاى ج.ا.ايران هم هست:
کتاب زیست شناسی آموزش پرورش برای سال چهارم (پیش دانشگاهی) می بینی که حداقل چند فصل راجع به نظریه انتخاب طبیعی و تکامل گونه ها نوشته. خود کتاب پیش دانشگاهی اگه
درست خاطرم باشه دو فصل چهار و پنجش راجع به تکامل و انتخاب طبیعی هست.

=========

خیلی از مردم تئوری تکامل را متکی به دلایل علمی،مشاهدات و ازمایش هایی که اولین بار توسط چارلز داروین مطرح شده میدانند در حالی که منشاء تئوری تکامل نه تنها داروین نبوده بلکه بر دلایل علمی هم ربطی ندارد
تئوری عبارت از نظریه قدیمی به نام ماتریالیزم می باشد که با طبیعت تطبیق داده شده است این تئوری امروزه توسط فلسفه ماتریالیست کورکورانه حمایت و پیروی می شود
این تعصب مشکلات فراوانی در دنیا ایجاد کرده است زیرا با توسعه داروینیزم و فلسفه ماتریالیست که از ان منشاء می گرفت جوابی که به سوال "انسان چیست؟"داده می شود عوض شده است!کسانی که قبل از این به این سوال چنین جوابی می دادند "انسان موجودی استکه خدا او را افریده است و بایستی بنا به اخلاق زیبایی که او اموخته است زندگی کند"حالا چنین فکر می کند"انسان به طور تصادفی به وجود امده است و با مبارزه حیاتی اش یک حیوان پیشرفته است"
بهای این اشتباه بزرگ خیلی سنگین بود،ایدئولوژی های وحشت نظیر نژاد پرستی،فاشیزم،کمونیزم و خیلی افکار باربار و مبارزه گر از این اشتباه قدرت پیدا کردند...
برای کسب اطلاعات بیشتر به کتاب "نیرنگ تکامل "نوشته هارون یحیی مراجعه کنید تا با دلایل علمی و ... اشنا بشید
در ضمن این کتاب به صورت Pdf و رایگان در اینترنت قرار دارد

=========
اصولا نظر داروین درباره نقش ازشها در تحول جانداران ، از عقاید لامارک ملهم است. در عصر داروین قوانین وراثت هنوز شناخته نشده بود. داروین اعتقاد داشت که قوانین توارث بسیار پیچیده و مهم هستند. اما از مجموع مطالعات خود درباره ارثی شدن صفات اکتسابی چنین نتیجه گرفت که اگر صفت یا تغییری در مرحله‌ای از زندگی یک جاندار بروز کند، در نتاج وی نیز در همان سن یا زودتر ظاهر خواهد گردید. داروین برای توجیه نظریات خود در باره ارثی شدن صفات اکتسابی مکانیسم همه زایی را مطرح کرد و دیدگاه بقراط فیلسوف معروف یونانی را در این زمینه از نو زنده کرد. اساس و خلاصه این نظریه آن است که همه اندامهای بدن در ساختن نطفه مشارکت می‌کنند و هر اندامی سهم مشخصی برای تشکیل دادن نطفه تولید و ارسال می‌کند. داروین کلمه ژمول را بیان مهم اندامها ابداع کرده و عقیده داشت وقتی اندامی در طول زندگی یک جاندار ، دستخوش تغییر شود، نتیجه این تغییر از ژمول ، یعنی سهم مهم آن اندام در ساختن نطفه به نسل بعد منتقل می‌شود. به این ترتیب داروین علاوه بر قبول و تایید نظرات لامارک در باب توارث اکتسابی ، مکانیسمی نیز برای توجیه و تحلیل این روند ارائه می‌کند که این بخش از نظرات داروین بعدا مردود شناخته شد.
===========
یه دانشمند غربی میگفت، اگر یک کوه سنگ آهن و یک جنگل درخت داشته باشیم ، که این ها در کنار هم باشند، اگر میلیاردها سال بگذره و اینها با هم ترکیب بشن، غیر ممکن است ، یک تبر درست و خلق بشه، جطور ممکن است ، یک سلول هوشمند بشری ساخته بشه!!!!!! ولی بشر امروز حماقت رو به حد اعلای خودش رسونده!!
در ادامه گفته بود، الان هزاران ماهواره و رادار و تلسکوپ در امریکا رو به فضا تنظیم شده اند تا ، یک پیام رادیویی ،فقط یک پیام رادیویی هوشمند از فضا دریافت کنند ،تا قانع بشن ،موجود هوشمند در فضا زندگی میکنه، ولی میلیونها موجود هوشمند
در زمین زندگی میکنن ، ولی باز بشر امروزی میگه ،خدا کو؟ من که خدایی نمیبینم!؟؟
در ادامه توضیح میداد که، ساختار یک سلول هوشمند در ضعیف ترین حالتش مانند ، یک هواپیمای بویینک ۷۴۵ میمونه،
و نظریه تکامل مثل این میماند که، کسی بگوید، تمام اجزا بویینگ را باز کنیم و در یک زمین بچینیم، و بگیم باد و طوفان بیاد و دوباره یک بویینگ ساخته بشه؟؟؟؟؟
حماقت بشر مثل اینکه پایان نداره،
============
اگه قرار باشه تئوری شما رو بپذیریم باید با کمک نظریه بیگ بنگ به کمکش بیایم تا یه ذره ابله پسندتر بشه.
طبق نظریه بیگ بنگ بیشترین انبساط و شکل گیری عالم در چند ثانیه وبلکه در کثری از ثانیه اول پیدایش شکل گرفت.
پس از اون دیگه مواد موجود در جهان گرفتار قوانین فیزیکی چون جاذبه و گریز از مرکز و گرانش نسبت به یکدیگر قرار گرفتن پس در نتیجه در بعد مکانی خودشون باقی موندن. مثل مثلا باقی موندن ماه در مدار زمین و باقی موندن زمین در مدار خورشید و باق موندن خورشید در منظومه شمسی و باق موندن منظومه شمسی در کهکشان راه شیری و ال آخر.
جز مورد فوق تخیلی زمان در فیزیک کواتنوم نظیر دروازه های زمان و سفر در زمان یا بعد چهارم ....که در حد نظریه با قوت نظریه نر بودن مادران یا ماده بودن پدران هست دیگه هیچ موجود اثرگذاری (نه موجودات متاثری مثل شهاب سنگها و...) نتونسته از جایگاه خودش خارج بشه.
بنابراین مواد کائنات با خواص مختلف و کاملتر بویژه مناسب برای پیدایش حیاط در چند ثانیه اول خلقت (بیگ بنگ) در جاهای معینی قرار گرفتن و دیگه طبق قوانین فیزیکی نظیر گرانش نیوتن و جاذبه و گریز از مرکز و... تا حالا تنتونستن از موقعیت خودشون خارج یا به موقعیت دیگری وارد بشن تنها در اثر انبساط جهان قلمروشون فراتر رفته. یعنی اگه بخش زیحیات کائنات رو در یک بادکنک در نظر بگیریم قلمرو حیاط از این بادکنک خارج نشده بلکه بادکنک کمی بادکرده و براختر شده و اینلمرو گستره تر شده اما جایگاه نسبی این بادکنک نسبت به بادکنکهای متناظر دیگه ثابته و اونا هم به همین نسبت انبساط پیدا کردن پس کل آرایش و چیدمان کائنات هنوز عوض نشده وفقط گسترش دورن سیستمی نه فرا سیستمی پیدا کرده. یعبارتی بزرگتر شدن این بادکنک متناسب بوده با نه تنها بزرگتر شدن بادکنکهای دیگه بلگه متناسب بوده با گسترش فظای که این بادکنکها درش واقع شدن پس بزرگتر شدن این بادکنک جای بادکنک دیگه ای رو تنگ نکرده و اون رو کچیکتر نکرده و قوانین مرتبط بین اونها رو بهم نزده.
حال طبق این باور اگر قبول کنیم که شکل حیاط بصورت آنچه در زمین وجو داره یکی از همین بادکنکهاست ولو اینکه احتمال وجود بادکنکهای دیگری در جاهای مختلف این کائنات با وجود امکان حیاط چه بصورت زمینی چه بصورت اشکال دیگه فضایی وجود داشته باشه. جای این سئوال هست که خوب حالا که بالای ۹۹ درصد مواد و شرایط لازم جهت تولید حیاط در این بادکنک و در این نقطه از فضا و در چند صانیه اول خلقت بوجود اومد پس چرا این مواد بشکل هماهنگ تکامل پیدا نکردن؟؟؟؟
چرا یه بطور همرمان همه تک سلولیها تبدیل به چند سلولی نشدن؟
چرا یه هو همه چند سلولیها با هم دچار تفییر و تکامل نشدن؟
بعبارتی چرا همه موجوداتی که در نقطه ای از زمین میمون شدن همه تبدیل فقط به یه نوع میمون نشدن؟ چرا این میمونها در طول تاریخ ژنتیکشون فابت مونده و تبدیل به همدیگه نشدن؟ چرا مثلا خبر نمیدن تو فلان باغ وحش یه میمون بابون یه گوریل زایید یا یه فیل یه کرگدن زایید؟
چرا درختان و گیاهان هرگز تبدیل به حیوانات و یا بر عکس نشدن؟
چرا هنوز تک سلولیها وجود دارن؟ آیا این همه زمان برای تکامل تک سلولیها کافی نبود؟
چرا سنگ ماگما یا گرانیت از چند ملیارد سال پیش تا حالا هنوز ماگماست یا گرانیته و ساختارش عوض نشده؟
چرا عناصر شیمیایی مصلا کلسیم از ابتدای خاقت کلسیم باق موندن و تبدیل به آهن نشدن؟ با توجه به اینکه منابع تولید حیاط طبق اثبات علمی فیزیکی که قبلا اشاره کردم نمیتونسته از زمین(بادکنک) خارج بشه یا واردش بشه. با توجه به اینکه تمام منابع حیاط روی زمین مجدود بوده و این منابع بسمت تکامل حرکت کردن پس مواد لازم پس از میلیاردها سال برای تولید موجودات تکامل نیافته نظیر باکتریها از کجا تامیم میشه؟
آیا شرایط تکامل و خلقت خود بخودی هنوز روی زمین وجود داره تا موجودات ساده نظیر اونها رو بوجود بیاره؟
اگ داره پس چرا هیچ دانشمندی هنوز شاهد چنین وقایع طبیعی نیست؟
=============
آقاي تک زیست شناس نابغه قرن!
شما فقط بیا با تمام علمت و امکاناتت و قدرتت چرخه کربس رو که در جزيی ترین قسمتهای موجود زنده صورت میگیره رو برای ما در موجودی با ابعاد میکرونی و بدون نیاز به لوازم و کنترل آزمایشگاهی شبیه سازی کن اونوقت ما باور میکنینم که طبیعت نفهم و بی امکانات بدون علم بصورت تصادفی تونسته چنین جرخه محشر و منظم و بیخطایی رو طراحی و اجر و خلق کنه. تازه بعد قول میدم همه رو قانع کنم تا بجای داروین به تو ایمان بیارن
بیا بدون استفاده از هیچ ابزاری یک دستگاه گلژی یا یک میتوکندری به همون خواص و ابعاد و از همون مواد که کار هم بکنه تولید کن من بور میکنم که طبیعت هم میتونه بدون علم و بنتمه و ابزار این کار رو بکنه و به داروین که هیچ به تو ایمان میارم.
=============
بیاییم با دیدگاهی صرفا ماتریالیستی نظرات داروین را صرفا از دیدگاه
زیست شناسی امروز بررسی کنیم. باید توجه داشته باشیم که در زمان داروین
اطلاعات بشر در مورد موجوادت زنده نسبت به امروز بسیار محدود بود و لازم
است تجدید نظر کلی در بسیاری از نظرات داروین صورت گیرد: 1- در زمان
داروین هرگز مفهومی به نام کروموزم و اسیدهای نوکلئیک و یا ژن شناخته
نشده بود. ما امروزه به خوبی می دانیم که در تمام موجودات زنده پرسلولی ،
کروموزوم ها به تعداد زوج در هسته وجود دارد. در تمام انواع تقسیم های
سلولی اعم از میوز و میتوز، همیشه تعداد نهایی کروموزم ها ثابت می ماند.
برای مثال سلولهای انسان همگی 46 کروموزم دارند و تمام تقسیمات سلولی
میتوز در بدن انسان سلولهایی دقیقا با همین تعداد کروموزم تولید می شود.
در تقسیم سلولی میوز هم به اندازه نصف این عدد یعنی 23 کرموزم در سلولهای
گامت نر و ماده ( مرد و زن) ایجاد می شوند که مجددا در موقع لقاح به
ایجاد یک سلول 46 کروموزمی منجر می شود. این فرآیند در تمام موجوادت زنده
پر سلولی کمابیش مشابه است. اگر در موارد بسیار نادر هم اتفاق بیفتد که
مثلا انسانی با مثلا 47 کروموزم ایجاد شود ، وی دچار بیماریهای شدید
کروموزمی نظیر نشاندانگان خواهد بود و هرگز به سن بلوغ نخواهد رسید.
موردی هم با 48 کروموزم تاکنون دیده نشده است. حال سوال اینجاست که اگر
نظریه داروین را بپذیریم و قبول کنیم باید تمام موجودات زنده روی زمین و
لااقل گونه هایی که از هم تکامل پیدا کردند ( مثل پرندگان و خزندگان یا
خزندگان و دوزیستان) باید تعداد کروموزمهایشان برابر باشد. چرا که در
تمام تقسیمات میوز موفق تعدا کروموزومها حفظ می شود. داروین در مقابل این
پرسش چه پاسخی دارد؟ هیچ. چون اساسا در زمان داروین کروموزم ها که سند
یکتایی گونه ها هستند شناخته نشده بودند. در بهترین حالت تنها می توان
پذیرفت که تغییرات ظاهری در یک گونه با حفظ تعداد کروموزمها قابل پذیرش
است . ( مثل تحول در اسبها یا اشکال مختلف گونه انسان که در دنیا زیست می
کنند) . اما پذیرش ایجاد انسانی از یک میمون کاملا محال است. 2- امروزه
می دانیم که نقش وراثت و ژنتیک امری است که همواره به عنوان فاکتور قطعی
برای تعیین خصوصیات ظاهری گونه ها فعال است. داروین معتقد است که
دوزیستان از ماهیها تحول یافته است. اگر چنین است چرا هیچ دوزیستی را نمی
بینیم که دارای فلس باشد؟ چرا پوست همه دوزیستان عاری از هر نوع پوشش
است؟ اگر هم بپذیریم که دوزیستان از ماهیانی تحول یافته اند که دارای فلس
نبوده اند باید پرسید پس چرا مجددا پوست خزندگان دارای پوشش فلس است؟ چرا
هیچ خزنده ای با پوست برهنه دیده نمی شود؟ چگونه یک خصلت مهم وراثتی در
شاخه دوزیستان گم شده است؟ 3- داروین معتقد است که پرندگان از خزندگان
تکامل یافته اند و شباهتهای ظاهری و برخی فسیلها را ملاک این عقیده می
داند. باید پرسید پس چگونه تمامی پرندگان خونگرم هستند در حالی که
خزندگان خونسرد هستند؟ چگونه حتی یک پرنده خونسرد در تمام پرندگان عالم
کشف نشده است؟ این خصلت ژننتیکی چرا باید ناگهان مفقود شود؟ 4-
داروینیستها معتقدند که دلیل بدون هسته بودن گلبولهای قرمز انسان و سایر
پستانداران و حتی پرندگان ، این است که این موجوادت به دلیل فعالیت بیشتر
باید از همه ظرفیت حجمی گلبول برای دریافت اکسیژن استفاده کنند. سوال
اینجا است که پس چرا جانوری مانند شتر به صورت استثنایی در میان
پستانداران یافت می شود که دارای گلبولهای قرمز هسته دار است؟ درحالی که
فعالیت هوازی شتر بسیار بیشتر از یک میمون اسلات( میمونهای تنبل آمازون)
است در حالی که این موجوادت گلبول قرمز بدون هسته دارند؟ 5- بر اساس
نظرات داروین دلیل تحول زرافه ها این بوده است که بر اساس انتخاب طبیعی
زارفه های با گردن کوتاه در رقابت با زرافه های گردن بلند حذف شدند. این
سخن تا زانی صحیح می نمود که زرافه های گردن کوتاه کشف نشده بودند. اما
کشف گونه موسوم به " اکاپی" که گونه ای زرافه با گردن کوتاه است این
عقیده را باطل نمود. این نوع زارفه مانند گورخر و سایر چارپایان از علف
ها و بوته های کم ارتفاع تغذیه می کند. حال باید از داروینیست ها پرسید
که اگر زرافه های گردن کوتاه قادر به یافتن غذاهای جدید روی زمین بوده
اند چرا نباید مانند اکاپی ها از این غذا تغذیه می کردند؟ واقعیت این است
که زرافه های باستانی دلیلی برای اثبات نظریات داروین نداشتند! 6- مجمع
الجزایر گالاپاگوس مجوعه ای است به نسبت کوچک با آب و هوای یکسان در
سراسر آن. داروین در این جزایر متوجه تنوع گونه های سهره ها شد و انتخاب
غذای متفاوت را دلیل تفاوت منقارهای آنان دانست. حال سوال اینجا است که
اگر همه این سهره ها دارای یک نیای مشترک بوده اند چرا در یک منطقه کوچک
که تنوع آب و هوایی گسترده ای ندارد بایستیغذاهای نسلهای بعدی متنوع می
شده است؟ اگر نوعی تنوع در طلبی در گونه عامل ایجاد تحول است چرا همان
تنوع طلبی در مورد زرافه ها صادق نباشد؟ 7- داروین ظاهرا پنگوئن های
جزیره گالاپاگوس را مورد بی مهری قرار داده است. این پرندگان تا ماهها
چیزی نمی خورد و منتظر رسیدن جریان های سرد قطب جنوب که سرشار از ماهی
های قطبی است می مانند. چه عاملی باید سبب شود که این پرنده در جزیره پر
نعمت گالاپاگوس که در منطقه استوایی قرار دارد منتطر رسیدن آبهای سرد
قطبی بماند؟ آیا انتخاب طبیعی در این مورد اساسا قابل پذیرش است؟ 8- قطعا
داروین اگر در تحول خرسها تحقیق می کرد با دقت بیشتری به نظریه انتخاب
طبیعی می پرداخت. اگر بپذیریم که نیای همه خرسها مشترک بوده است چرا باید
خرس ها پاندا یک انگشت اضافه برای گرفتن شاخه های خیزران داشته باشند؟ چه
نوع انتخاب طبیعی برای این خرس کاملا گیاهخوار قابل توجیه است؟ اگر این
یک جهش ژنتیکی بود چرا هیچ خرس پاندایی بدون آن انگشت اضافی یافت نمی شود
و هرگز گزارش نشده است؟ جالب اینکه مورد خرس پاندا امروز به صورت یکی از
بحثهای بغرنج و معماهای زیست شناسی در آمده است و حتی سر از کتاب های
درسی دبیرستانهای رشته تجربی ما در آورده است. مضحکترین توضیحی که
دارویسنیست ها ارائه کرده اند این است که تحول گاهی اوقات ناگهانی اتفاق
می افتد! باید گفت اگر قرار بود تغییرات ناگهانی را بپذیریم که اساسا
نیازی به نظریه تحول نبود! 9- از جالبترین تضادهای نظریه داروین با دانش
امروزی ، موضوع اندامک های سلولی و تقسیم سلولی است. بر اساس نظریه
داروین گیاهان و جانوران نیای مشترکی دارند. حال اینکه در تمام جانوران
وظیفه تقسیم سلولی بر عهده اندامکی به نام سانتریول است در حالی که اساسا
چنین اندامکی در سلولهای گیاهی وجود ندارد! با پذیرش انتخاب طبیعی باید
جتنوران به خاطر داشتن این اندامک باقی می مانده اند و گیاهان از بین می
رفته اند!.. موارد تضادهای علمی نظریه داروین با دانش امروز بقدری است که
هر کدامش می تواند موضوع یک تز دکتری زیست شناسی تحول یا زیست زیست سلولی
و مولکولی یا دیرین شناسی باشد. واقعیت این است مواردی نظریه انسانهای دم
دار و یا پشمالو با پذیرش چهش های ژنتیکی که اغلب رخ می دهند بسیار بهتر
توجیه می شوند تا نظریه داروین. در اینجا خالی از لطف نیست به عنوان
مطایبه به بحثی که حاج آقای قرائتی همیشه مطرح می کنند که فرض کنید
انسانها از بین برود موجوادتی از کرات دیگر بیایند و اختراعات انسانها
نظیر دو چرخه و موتوسیکلت و اتومبیل را ببینند و بعد از روی ظاهر نتیجه
بگیرند که اول دوچرخه پدید آمد و بعد کمی پیشرفت کرد شد موتوسیکلت و بعد
شد اتومبیل و بعد اتومبیل هم تبدیل به قطار شد! در حالی که ما بخوبی می
دانیم ترتیب اختراع این وسایل اصلا به این صورت نبوده است. واقعیت
اینجاست که تا قرون آتی باید نظریه داریون را همچون بسیاری از نظرات
ارسطو و بطلمیوس در موزه تاریخ علوم جستجو کرد. البته همیشه دل کندن از
نظریه برای کسانی که به آن معتقد بوده اند و مخصوصا برای ماتریالیست ها
بسیار مشکل است

------------------
اتفاقا این ژنتیک است که تکامل را از بیخ مردود می داند. برای همین آن توضیح را تکرار نمی کنم.
شباهت داشتن بین گونه ها هیچ چیزی را تتایید نمی کند الا ماجرای مضحک تکامل موتورسیکلت از دوچرخه را! اینجا اضافه می کنم:

جهت اطلاع شما:
انسان خطوط سر انگشت دارد و آن شامپانزه ها ندارند! حال آنکه خرس های کوآلا خط سر انگشت دارند! آیا شما ارتباط ژنتیکی بین انسان و کوآلا متصورید؟

انسانها توان دیدن رنگها را دارند. اما پستانداران دیگر چنین توانایی را ندارند. حالا آنکه حشرات این توانایی را دارند. آیا شما ارتباط ژننیکی بین انسان و حشرات قایلید؟

انسانها رنگ پوست مختلف و متغیر دارند حال آنکه همه گونه میمونها رنگهایشان ثابت است. اما گاوها و اسبها رنگهای مختلف دارند. آیا شما ارتباط ژنتیکی بین انسان و گاو قایلید؟
و...

آقای محترم!
تا زمانی که کورکورانه هر چه به شما گفته می شود را می پذیرید اما حتی فکر نمی کنید که 48 کروموزوم هیچ گاه 46 تا نخواهد شد، محکومید به تکرار قرنها تعصب ییجا روی نظریه تکامل. درست شبیه تعصب روی نظریه بطلمیوس!

تصور شما از حذف شدن دندان عقل و آپاندیس و...هم در صورت صحت تبدیل یک گونه به گونه ای دیگر با تعداد کروموزومهای متفاوت را نشان نمی دهد بلکه تنها نشانه تغییرات ژنتیکی داخل یک گونه است. همانطور که خصوصیات انسانها در طول نسلها تغییر می کند. نه اینکه انسان به چیز دیگری تبدیل شود.

میکروبها هم جهش نمی کنند! ویروسها جهش می کنند ولی در طی این جهش هرگز تعداد رشته های DNA آنها عوض نمی شود!

اتفاق خود ویروسها دلیلی دیگر بر رد این نظریه تکامل هستند چرا که اگر بپذیریم موجودات از ساده تر به پیچیده تر تبدیل شده اند چطور ویروس به باکتری تبدیل شده است در حالی که ویروس خود برای تمثیر شدن محتاج موجود زنده دارای سلول مانند باکتری است؟
اگر هم ویروس ها بعد از ایجاد باکتری ها بوجود آماده اند که خود به خود تکامل رد می شود و موجودی ساده تر از موجودی پیچیده تر ایجاد شده است!!
پاسخ شما این است که ویروسها و باکتریها کاملا به شکل جداگانه ایجاد شده اند.
===============
بسم الله الرّحمن الرّحیم.
سلامٌ علیکم.
جهش ژنتیکی، از نظر فلسفی، از مقوله کمّیّت است ولی تبدیل شدن حیوان به انسان، از مقوله کیفیّت. کمّیّت و کیفیّت، از اجناس عالیه در مقولات عشر بوده و نسبت به هم، متباینات به تمام ذاتند و تکویناً، هیچ گونه اشتراک و ارتباطی با هم نمی توانند داشته باشند.
در نتیجه: تبدیل شدن یک حیوان به انسان، مُحال عقلی است و امکان وجود یافتن ندارد و چیزی که ممتنع الوجود باشد، هیچ گاه خلقت پیدا نکرده و نخواهد کرد. مزید بر علّت، این که: انقلاب ماهیّت نیز مُحال عقلی است.
و امّا قضیه مَسخ برخی از بنی اسراییل، برهان دیگری دارد که در این مجال نمی گنجد.
برفرض مُحال، اگر داروینیسم را بپذیریم، باید گفت که: جهش ژنتیکی، نمی تواند انکار خدا و علّت نخستین نماید.
علّت تلاش ماسون ها برای تبلیغ این خرافه غیر علمی - علاوه بر انکار خداوند متعال- توجیه علمی و زیست شناسانه این مسخی است که بر جبین تاریخ بنی اسراییل، "مُهر نِکبَت" کوفته است.
هر چند که می دانند جهش ژنتیکی، یک نوع تکامل است اما مسخ، انحطاط وجودی.
به هر حال، لازم نیست که این همه تردید به خود راه دهیم که "آیا ممکن است که ورای این خلقت ظاهری، هوش یا همان "شعور" موجود نباشد؟!"
ای کاش حدّاقلّ، برخی دانشمندان ایرانی و مسلمان، درباره "برهان نظم" مندرج در کتب مدارس ابتدایی، بیش تر تأمّل می کردند و زیر عَلَم داروین فراماسونر - که خود و پدران او عضو انجمن ماسونی مهتاب هستند- این گونه قَمّه زنی نمی کردند!
مشکل و مظلومیّت، این جاست که علوم دینی، اساساً علمی شمرده نمی شوند. چون می دانند که اگر پای علوم دینی به دانشگاه ها باز شود، اعتباری برای علوم منحطّ الحادی باقی نخواهد ماند.
اسلامی شدن دانشگاه ها در کلام حضرت امام خامنه ای -مُدَّ ظِلُّهُ العالی- یعنی این. یعنی مبانی علوم انسانی را اسلامی و عقلی شناختن. علم نافع، یعنی این. پول می دهیم تا وارد دانشگاه دانشگاه شویم تا علم مُضِرّ بیاموزیم.
حضرت امام خامنه ای -مُدَّ ظِلُّهُ العالی و روحی فِداه- فرمودند: علوم انسانی غربی، علم لاینفع نیست بل که اساساً مضرّ است.
حقّاً که ایشان نایب بر حقّ "حضرت حُجَّة بن الحسن العسکریّ" -صلوات الله علیهما و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف- هستند.
دین مبین اسلام، چه در هستی شناسی -حکمت نظری- و چه در علوم قانونی و دستوری - حکمت عملی-، ابرقدرت جهانی و بی مثال است.
امّا برخی با تمام سوادی که دارند، لایه ی خاکستری مغزشان، ماتریالیستی است.
بدین وسیله، افتخار خود و پیروان اسلام ناب شیعی را نسبت به ولایت مداری و تأسُّف و تسلیت خود را به برخی جوامع مُتحجِّر علمی، عرض و ابراز می نمایم !!!
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

نگاهی به مستند "پرونده‌ای برای خالق هستی

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 11:44 pm

نگاهی به مستند "پرونده‌ای برای خالق هستی

گروه جنگ نرم مشرق- در این مستند که روایتی از زندگی شخصی به نام لی استروبل است، سازنده سعی دارد تا با آوردن استدلال‌های گوناگون از زبان بزرگ‌ترین دانشمندان علوم طبیعی، در عین اثبات وجود خالق جهان، داروینیسم را رد کند. این مستند جزو معدود مستندهایی که این مسئله را به صورت کاملا علمی بررسی نموده است. ضمن آنکه از همه کسانی که به این بحث علمی علاقمند بوده و به هر دلیلی امکان تماشای ویدئوها زیر را ندارد توصیه می‌کنیم نسبت به تهیه اصل این مستند از مرکز مستندنگار اقدام کنند.

با این همه آنچه پس از دیدن این مستند همچنان ذهن را به خود مشغول می‌کند این است که دلیل این همه تبلیغ و آوردن شاهد مثال در صدا و سیما و کتاب‌های تحصیلی و برنامه‌های کودک و نوجوان در جمهوری اسلامی چیست؟

***

لي استروبل از دانشگاه حقوق، مطالعات حقوقي خود را در درجه كارشناسي ارشد به اتمام رسانيد. وي سردبير سابق«شيكاگو تريبيون» است. او نويسنده چندين كتاب پرفروش است، كه به كاوش شواهد دين مسيحيت مي پردازد. و او مي‌خواهد با شواهد علمي به وجود يك خالق برسد.

ImageImage

وی می‌گوید: وقتي نوجوان بودم به علم اعتماد داشتم. و درس مورد علاقه من علوم بود چون مي توانستم با تشويق دبيرانم شكم قورباغه را بشكافم. به نظرم علم بايد به نوعي نماينده حقايق تجربي و خدشه ناپذير باشد، يعني چيزهايي كه از لحاظ تجربي قابل اثبات باشند. و اين به نوعی تبديل شده به ديدگاه من نسبت به زندگي، فكر مي كردم كساني كه به چيزهايي ماورالطبيعه مثل خدا ايمان دارند اين نشانه ضعف آنهاست. مي گفتم: آيا داده‌اي براي پشتيباني از ايمانتان را داريد؟

در پاييز سال 1966، علاقه استروبل نسبت به علم به تصميمي انقلابي در زندگي او انجاميد.

وی ادامه می‌دهد: در مدرسه كه بودم، دبير زيست شناسي، آزمايشي را تشريح مي‌كرد كه در دهه 1950 در دانشگاه شيكاگو انجام شده بود. اين آزمايش كه من را تحت تاثير قرار داده بود يكي از مشهورترين آزمايشات تاريخ علوم است.

در سال 1953، استروبل يك دانشجويي فارغ التحصيل شيمي، سعي كرد توضيح دهد؛ زندگي بر روي زمين چطور پديدار گشت.

ميلر سعي كرده بود، شرايط اوليه جو زمين را باز توليد كند. او مقداري عناصر آمونياك، هيدروژن، متان و مقداري آب را به درون شبكه پيچيده‌اي از لوله‌هاي آزمايشگاهي ريخت، و سپس اين گازها را با جرقه‌هاي الكتريكي مشتعل كرد، تا به اين ترتيب رعد و برق را شبيه‌سازي كرده باشد. پس از پنج روز او چيزي را يافت كه چشم انتظارش بود. چند اسيدآمينه ساده يعني واحدهاي بنيادين تشكيل دهنده ارگانيسم‌هاي زنده در لجن تيره كف لوله جمع شده بود.

Image

خيلي‌ها اين آزمايش ميلر را تحسين کردند. و گفتند اين آزمايش ثابت مي‌كند اين تركيبات ضروري براي حيات، ميلياردها سال پيش در بستر اقيانوس ها شكل گرفته است.

تلويحات فيلسوفانه آزمايشات ميلر، بلافاصله براي من روشن شد و اين براي من از آن لحظاتي بود كه مثل ارشميدس داد زدم «يافتم» زيرا يافتن عناصر تشكيل‌دهنده زمين كاري بود كه من به اين نتيجه رسيدم كه پس با اين وجود از راه علمي هم ميشود زمين را بوجود آورد.

فكر كردم پس خدا مي‌تواند نباشد. و تمام كارها را ما خودمان انجام دهيم و ديگر خدا هيچ. همانطوركه داروين در كتاب «منشا گونه ها» گفته است.

از همان موقع به مكتب داروين روي آوردم. و از همان موقع با تعجب بسيار مي‌ديدم كه خيلي از مسيحيان معتقد بودند كه دينشان با تكامل دارويني سازگار است. اما در واقعيت هيچ تناسبي بين مسيحيت و داروينيسم وجود ندارد. حتي هيچ تناسبي هم بين عقل و داروينيسم وجود ندارد.

من هيچ وقت متوجه نشدم كه چطور بعضي از مسيحيان به تكامل داروينيستي و با خدايي اعتقاد دارند.

ايده‌هاي داروينيستي در مورد گسترش حيات منتج به اين تئوري او شد كه مي‌گفت: حيات يك فرايند هدايت نشده‌اي بود كه هيچ مقصود و هدفي ندارد.

پس خدا چطور مي‌توانسته يك فرايند هدايت نشده را هدايت كند؟ خدا چطور مي‌توانسته در پشت اين سيستمي كه هيچ مقصد و مقصود نداشته، طرح و هدفي داشته باشد؟ سال 1966 اصلا برایم معقول نبود و حالا هم نيست.

در سال 1972، لي استروبل با لسلي هردلر ازدواج كرد. پنچ سال بعد لسلي كه يك لاادرلي (‌ندانم‌گرا) بود به مسيحيت گرويد. من با خودم گفتم اين يعني طلاق، و ازدواج ما ديگر به آخر رسيده.

اما تمام آن تغييرات منفي كه انتظار داشتم در نتيجه اين مذهب جديد اتفاق بيافتد؛ اتفاق نيافتاد؛ در عوض تغييرات مثبتي در او مي‌ديدم، در ارزش‌ها و شخصيت و رفتارش با من و بچه‌ها.

و فكر كردم، ديدم او دارد اينها را به خدا نسبت مي‌دهد، اما من به وجود خدا بي‌اعتقادم. بنابراين اين باعث شد من به اين فكر بيافتم كه شايد لازم باشد من در اين باره تحقيق كنم. من بايد جستجو مي‌كردم تا بهم اثبات شود كه خدايي وجود دارد كه سبب چنین دگرگوني‌ای شود.

تصميم گرفتم از آموزش‌هاي حقوقي، روزنامه‌نگاري و كنجكاوي‌هاي علمي‌ام استفاده كنم. تا بطور نظام‌مند تحقيق كنم و ببينم مي‌شود، اصلا اعتباري براي دين مسيحيت قائل شد یا نه؟

و شروع به تحقيق در زمينه زيست‌شناسي و شيمي كيهان‌شناسي و فيزيك كردم. مطالعاتم حدود بيست سال طول كشيد، با دانشمندان و دانش‌پژوهان مصاحبه كردم. و در پي آن بودم كه خودم دريابم، اين اكتشافات چه حقايقي را درباره وجود يك خالق بيان داشتند. در طول اين بررسي‌ها يك پرسش همواره در ذهن من بود.
نزاع میان علم و داروین بر سر چیست؟ + فیلم و تصاویر // در حال ویرایش

Image
آيا شواهدي كه علم معاصر از آن پرده برداشته ما را به سوي وجود خدا رهنمون مي سازد يا از او دور مي كند؟

به قول لاینس پالی که دوبار برنده جایزه نوبل شد: علم بايد ابزاري جستجوي ما براي يافتن حقيقت باشد.

مي‌خواستم حقيقت را بدانم، و چيزي پيدا كردم كه من را شوكه و بهت زده كرد.

جستجوي استروبل با بررسي شواهدي شروع شد، كه تئوري‌هاي مادي‌گرايانه را در مورد منشا حيات به چالش مي‌كشيد. او كشف كرد كه اين شواهد منفي، توضيحات كتاب‌هاي داروینیستی را نقص مي‌كند. همان كتاب‌هایي كه در ابتداي دوره نوجواني به آن‌ها معتقد شدم و در من حك شده بودند.

يك نمونه از شواهد منفي، آزمايش استنلي ميلر در سال 1953 درباره منشا حيات است. همان آزمايش‌هايي كه در درجه اول باعث بي‌خدايي من شده بود!


همانطور كه جاناتان ولز زيست‌شناس براي من توضيح داد، آزمايش ميلر حالا كاملا از درجه اعتبار ساقط شده.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 27_932.flv
دانلود

تحقيقات استروبل، در نهايت او را به اين نتيجه رساند كه توضيحات مادي‌گرايانه براي منشا حيات عميقا دچار نقص هستند و بررسي او از شواهد منفي، پرسش آغاز حيات را بي‌جواب گذاشت.

او همچنين در مشهورترين سمبل تكامل داروين هم نقاط ضعف زيادي پيدا كرد.

در كتاب داروين با نام «منشا گونه‌ها Origins of species» تنها يك تصوير به چشم مي‌خورد که به آن مي‌گويند، درخت زندگي Tree of life. داروين از آن استفاده كرد تا توضيح دهد چطور هر گونه‌اي از حيوانات و گياهان كه تا به حال بر روي زمين وجود داشته، از يك جد مشترك تكامل پيدا كرده. اين تكامل از طريق گام‌هاي كوچك و تدريجي و در طول يك بازه زماني بسيار طولاني اتفاق افتاده، با اينكه درخت زندگي داروين تقريبا در هر كتاب زيست شناسي‌اي كه در نيم قرن اخير چاپ شده ديده مي‌شود برخلاف آن چيزي كه در مدرسه و دانشگاه به ما گفتند، هيچ مدرك قاطعي وجود ندارد كه ثابت كند حيات، يك منشا مشترك داشته‌‌ است.
نزاع میان علم و داروین بر سر چیست؟ + فیلم و تصاویر // در حال ویرایش
درخت زندگی از نظر چارلز داروین

Image
شايد ويرانگرترين ضربه به تئوري دارويني مدارك فسيلي باشد. اگر تمام اشكال زندگي در كره زمين از يك شكل اوليه حيات تكامل يافته باشند. پس لايه‌هاي سنگي زمين بايد پر از بقاياي فسيل شده حيوانات مي‌بود. كه زماني بخشي از يك زنجيره تكاملي بزرگ بودند. زنجيره‌اي از اصلاحات كوچك بيولوژيكي، كه در نهايت منجر به يك تنوع خيره كننده از حيات شدند.

با اين حال، پس از دو قرن تحقيق، كه پر رنگ‌ترين آن حفاري‌هاي جنوب چين بود. شمار زياد حالات گذار يا حلقه‌هاي گمشده كه بايد وجود مي‌داشتند در هيچ جا يافت نشد.


www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 28_264.flv
دانلود

رد داروينيسم و علم ماده‌گرا از سوي استروبل همچنين براساس پيكره بزرگي از شواهد مثبت بود. كه به طراحي هوشمند اشاره داشتند. او اولين بار با اين شواهد در علم كيهان‌شناسي برخورد كرد، علمي كه به منشا كهكشان مي‌پردازد.

كائنات چطور شروع شد؟ منبع آن چيست؟

ظرف چند قرن اخير، سوالات كمي بودند كه به اين اندازه اختلاف نظر ايجاد كنند يا باعث اين همه نظرات پرشور شوند.

من با ويليام لين كريك، مصاحبه كردم. فيلسوفي كه بيشتر دوران تحصيلش را صرف مطالعه كيهان‌شناسي و منشا آن كرده.

Image
ويليام لين كريك

انديشه غالب در جهان هستي، از همان زمان ماده گرايي يونان باستان در عهد افلاطون و ارسطو تا زمان ايده‌آليسم قرن نوزدهم بر اين بود كه جهان ازلي است، يعني جهان هيچ وقت شروع به پيدايش نكرده. و به عنوان يك كل، به شكل چيزي ايستا و پايا به همين شكل بوده و هست.

اين عقيده مبني بر يك جهان ازلي و بدون تغيير كه تا قرن ها مجوز مطالعات كيهان‌شناسي غرب بود. در سال 1915 به شكلي دور از انتظار به چالش كشيده شد. زماني كه آلبرت انيشتن تئوري نسبيت خود را ارائه داد معادلات انيشتن به يك احتمال خيره كننده دلالت داشتند. اين امكان كه كائنات ايستا نيست، بلكه در عوض در حالتي مداوم از انبساط و يا انقباض وجود داشته است.

Image

در سال 1922، داده‌هاي تجربي، پيش‌بيني‌هاي نظري را تاكيد كردند. در رصد‌خانه ماونت ويلسون در لس آنجلس ادوين هابل ستاره‌شناس در حال مطالعه نوري بود كه از كهكشان‌هاي دوردست مي‌آمد، هابل مشخص كرد كه كهكشان‌هاي آن‌سوي راه شيري ما با سرعتي متناسب با فاصله‌شان، از زمين در حال دور شدن از ما هستند. هر چه فاصله اين كهكشان بيشتر بود، عقب نشيني آن نيز سريع‌تر بود.

اين كشف خيره كننده هابل، بيشتر ستاره‌شناسان و فيزيك‌دانان را از جمله آلبرت انيشتن به يك نتيجه مشابه رساند: اگر جهان به طور مداوم در حال گسترده شدن است. پس حتما در ادوار اوليه تاريخش كوچك‌تر و متراكم‌تر بوده است.

فكر مي كنم يك راه خوب، براي به تصوير كشيدن آن، اين است كه تصور كنيم از تاريخ جهان و كائنات يه جوري تصوير برداري شده و به فيلم درآمده و ما مي توانيم آن را در يك پروژكتور پخش كنيم. در همان حال كه پروژكتور پخش مي شود، مي بينيم كه جهان به طور مدام گسترش پيدا مي كند. اما اگر پروژكتور را استپ مي‌كرديم و دوباره به طور معكوس پخش مي‌كرديم تا فيلم به عقب برگردد. آن‌ وقت به جاي اينكه ببينيم كهكشان‌ها از هم دورتر و دورتر مي شوند، مي‌ديديم كه دارند به سمت هم كشيده مي‌شوند و به هم نزديك مي‌شوند.

Image

همچنان‌كه رد پاي اين گسترش را در طول تاريخ دنبال مي‌كنيم، جهان متراكم‌تر و متراكم‌تر مي‌شود. تا اينكه بالاخره تمام گيتي در هم جمع مي‌شود و به يك حالت تراكم بي‌نهايت مي‌رسد. حالتي كه سرانجام جهان را رقم مي‌زند.

در اين حالت كه كيهان شناسان اسمش را «تكينگي» گذاشتند تمام ماده و انرژي، فضاي فيزيكي، و خود زمان پا به عرصه هستي مي‌گذارند اين به معناي واقعي كلمه نمايانگر منشا كائنات از نيستي است.

بنابراين دلالت مدهوش‌كننده كشف هابل، متناهي بودن موقتي جهان است. يعني جهان در نقطه‌اي در گذشته متناهي، يك سرآغاز مطلق داشته است. ديگر كشفيات نيمه دوم قرن بيستم نيز، به جهاني داراي يك سرآغاز اشاره داشتند.

اين تصاوير از تشعشعات پس زمينه‌اي ريز موج‌هاي كيهاني چيزي را مستند مي‌كنند كه امروزه دانشمندان معتقدند، بقاياي حرارتي است كه در اوايل تاريخ كائنات توليد شده است.

Image

از تشعشعات پس زمينه‌اي که در سرتاسر كائنات يافت مي‌شود و دلالتي است بر گسترش آن از يك لحظه ناگهاني و احتمالا پر قدرت در زمان اين شواهد مبني بر يك جهان متناهي مهر تاييدي دوباره بر يك استنتاج فيلسوفانه باستاني است. اين استدلال موسوم به «برهان كيهان شناختي كلام» (برهان عليت) است.

برهان عليت، اصل خيلي ساده و غلط اندازي دارد و اساسا از سه گام تشكيل مي‌شود.

فرض اول: هر چيزي كه شروع به پيدايش كند دليلي دارد، هيچ چيز نمي‌تواند بدون دليل از نيستي مطلق به وجود بي‌آيد.

فرض دوم: اين است كه جهان شروع به پيدايش كرد. و پيشرفت برجسته‌اي كه اتفاق افتاد، اين بود كه براي اولين بار، ما حالا يك مدرك محكم علمي براي اثبات فرض دوم داريم. فرضي كه مي گفت: جهان شروع به پيدايش كرد.

و از اين دو فرض، به طور منطقي به اين‌جا مي‌رسيم كه جهان براي پيدايشش دليلي دارد.

هر چيزي كه وجود دارد يك دليل دارد.

اين به واقعيتي، وراي جهان اشاره مي‌كند. به يك واقعيت متعالي، وراي فضا و زمان و از اين‌رو غير فيزيكي و غير مادي واقعيتي كه جهان را از نيستي خلق كرد و به هستي رساند. تلويحات جهان متناهي، توام با ديگر كشفيات كيهان‌شناسي مدرن، بسياري از دانشمندان را به نتيجه‌اي بي‌ترديد الهي رساند.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 29_780.flv
دانلود

امروزه اكثريت غالب حتي بدگمان‌ترين ستاره شناسان و كيهان شناسان، معتقدند كه كائنات سرآغازي داشته. اين اعتقاد براساس يك جور نظريه خداشناسانه نيست، براساس مدارك علمي است و به نظرم اگر مدارك را دنبال كنيم به هر كجا كه اشاره كند به شكلي واضح، قدرتمند و قانع كننده، ما را به سوي يك خالق سوق مي‌دهد.

از هنگام آغاز زمان، تمام ماده موجود در جهان تابع قوانيني كاملا در تعادل و ثابت بودند.

در طول يك مصاحبه با رابين كالينز، فيلسوف و رياضي‌دان، استروبل آموخت كه اين قوانين چطور شواهدي قانع كننده دال بر وجود يك خالق ارائه مي‌دهند. قوانيني كه همگي در كارند تا اين جهان مكاني زيست‌پذير براي حيات باشد. قوانين فيزيك بر روي لبه يك تيغ متعادل شدند تا حيات حادث شود.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 30_868.flv
دانلود

آخرين بخش در تحقيقات استروبل که براي اثبات خدا است، با تكامل دارويني چالش بيشتري دارد.

در طول يك مصاحبه با مايكل بيهي زيست شناس استروبل فهميد كه چطور اين دانش جديد شالوده‌هاي تئوري دارويني را متزلزل كرده است:

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 31_842.flv
دانلود

وجود ماشين‌هاي بيولوژيكي پيچيده يك سوال واضح را مطرح مي‌كند. اگر انتخاب طبيعي عامل آنها نبوده پس چه بوده؟ مهم‌ترين بخش كارهاي من مصاحبه با استفان مير دكتراي فلسفه علم بود از دانشگاه كمبريج هست مير من را با كارآمدترين سيستم پردازش اطلاعات در جهان روبرو كرد. با مولكول دي‌ان‌اي و زبان زندگي او.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 32_898.flv
دانلود

مايكل دنتون، كه يك متخصص ژنتيك است مي‌گويد ميزان اطلاعات بيولوژيكي كه براي ساختن كل پروتئين‌ها در كل گونه‌ها ارگانيسم‌ها كه تابه حال بر زمين پا گذاشتند لازم هست، مي‌تواند در يك قاشق چاي خوري جاي بگيرد، تازه باز هم جا اضافه مي‌آوريم تا همه اطلاعات محتوي همه كتاب‌هايي كه تابحال نوشته شده‌اند را در آن جاي بدهيم.

استيون ماير از دي‌ان‌اي به عنوان بنيادي‌ترين سوال پيش روي بيولوژي نام برده است: اطلاعات دي‌ان‌اي از كجا آمده؟ و در ابتدا چطور به وجود آمد؟

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 33_649.flv
دانلود

جستجوي توضيحي براي منشا ساختار ژنتيكي مورد نياز براي ساخت اولين حيات تبديل به جام مقدس بيولوژي قرن بيست‌ و يكم شده است. تئوري‌هايي كه پيشنهاد مي‌كنند اين اطلاعات از طريق انتخاب طبيعي تكامل يافته‌اند. كه بر روي مولكول‌هاي غير زنده عمل مي‌كرده‌اند و يا قدرت مواد شيميايي كه خود به تنهايي قدرت نظم دادن به خود را در سوپ ازلي داشته‌اند به دفعات شكست خورده‌اند.

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 34_609.flv
دانلود

تلويحات اين شواهد علمي به همراه استدلال مايرز ديدگاهی عميق به ما مي‌دهد. اگر ما درون هر سلول داخل بدن هر موجود زنده اطلاعاتي پيدا مي‌كنيم، آيا اين نمي‌تواند به نوعي امضا يك آفريدگار باشد؟

www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/ ... 35_339.flv
دانلود

رابرت بویل: با درك آثار خدا، او را خواهيم شناخت
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

تکامل بوزینه‌ها به انسان، تکامل انسان به انسان غربی

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه ژوئن 15, 2014 11:58 pm

تکامل بوزینه‌ها به انسان، تکامل انسان به انسان غربی


گروه تاریخ مشرق- 19 آوریل، سالمرگ چارلز داروین (1882-1809م) جانورشناس و طبیعی‌دان انگلیسی است که پس از مطالعات فراوان به نظریه تکامل تدریجی و طبیعی جانوران رسید و چند کتاب مهم تالیف کرد که کتاب «منشا انواع» به عنوان اولین اثر وی و از همه مهم‌تر است. نظریه او تحولی در طبیعیات و به تبع آن در انسان‌شناسی و حتی کلام و اخلاق به وجود آورد و دیدگاه‌های گذشته را با جدیت به چالش کشید. نظریه تکامل نه تنها آموزه‌‌های مسیحیت را مورد تعرض قرار داد، بلکه دانشمندان و متکلمان مسلمان را هم به تامل واداشت. با اینکه خود داروین اتهام الحاد و انکار دین را رد کرد و دستاوردهای علمی‌اش را منافی دین و معارض دیانت نمی‌دانست ولی تلقی عمومی متکلمان، تعارض آن با دین بود و از این رو به نقادی آن پرداختند.
نظریه تکامل ستون خیمه مدرنیسم است و اگر این ستون سقوط کند، کل خیمه بر سر مدرنیسم فرو خواهد ریخت. بنابراین به مانند یک ایدئولوژی با آن رفتار می‌شود، نه یک تئوری علمی که به اثبات رسیده است.

Image


* نظرها درباره نظریه تکامل
با وجود آنکه بسیاری از دانشمندان علوم زیستی، پس از اعتراض‌های نخستین خود به داروین و نظریه‌اش به مرور تکامل انواع را پذیرفتند، اما بدنه مذهبی عالم هیچگاه نتوانست که این نظریات مشکوک و معارض را بپذیرد. از این رو هم در جهان مسیحیت و هم در میان مسلمانان بازار رد و انکار داروین داغ شد.
از 1300 قمری تاکنون مسلمانان در نقد نظریه داروین کتاب نوشته‌اند و کار تحلیلی کرده‌اند. با اینکه برخی اندیشمندان مسلمان کوشیده‌اند میان نظریات داروین و اسلام را جمع کنند و تحلیل‌هایی برای این موضوع ارائه داده‌اند که در جای خود ارزشمند است، برخی دیگر بر این باور رفته‌اند که تفسیر داروینیستی از بنی‌آدم، نه تنها در اصل آفرینش و مقولاتی اینچنینی معارض با دین است، بلکه با ایجاد مسائلی ضمنی مانند ضدیت دین و دانش و کاهش شان بشر به عنوان سوژه‌ای دست و پا بسته در طبیعت، در صدد است به تضعیف آیین و مذهب بپردازد و «انسان‌شناسی» خاصی را ارائه دهد.

Image

برخی معتقدند که نظریه تکامل پیش از آنکه در چارچوب علوم زیستی قرار گیرد، شالوده فلسفه گمراه‌کننده‌ای –ماتریالیسم- است که بر بسیاری از مردم جهان تاثیرگذارده است. نظریه تکامل حاصل فلسفه مادی‌گرایی است که با بازسازی فلسفه‌های مادی‌گرایی دوران باستان شکل گرفته و در قرن نوزدهم فراگیر شده است. ماتریالیسم تنها با مدد گرفتن از عوامل مادی به تفسیر طبیعت می‌پردازد.

* شرحی بر نظریه داروین
نظریه داروین، با قوانین مربوط به ژنتیک که در ربع نخست سده بیستم کشف گردید، عمیقا گرفتار بحران شد. با این حال، گروهی از دانشمندانی که همچنان می‌خواستند به داروین وفادار باشند، سخت تلاش کردند تا برای برون‌رفت از این بحران راه‌حل‌هایی بیابند. گذشته از اینکه سنگواره‌های نویافته برای اثبات نظریه داروین راه به جایی نبردند، شکاف‌های ترمیم‌ناپذیر در کالبدشناسی میان انسان و بوزینه نیز افسانه تکامل را باطل می‌سازند. یکی از این شکاف‌ها به شیوه راه رفتن مربوط می‌شود.

Image

انسان روی دو پا به طور مستقیم راه می‌رود. این شیوه راه رفتن، شکل بسیار مخصوصی است که در هیچ یک از انواع پستانداران دیده نمی‌شود. برخی از جانوران که بر روی دو پای پشتی می‌ایستند، توانایی چندانی برای تحرک ندارند. حیواناتی چون خرس‌ها و میمون‌ها به‌ندرت می‌توانند بدین شکل راه بروند و اگر هم می‌ایستند، هنگامی است که مثلا می‌خواهند به غذایی دسترسی پیدا کنند که تنها برای مدت کوتاهی از زمین بلند می‌شوند. اسکلت‌بندی طبیعی آن‌ها به طرف جلو متمایل است و آن‌ها روی چهار دست و پا راه می‌روند.

اما آیا شیوه راه رفتن بر روی دو پا، شکل تکامل‌یافته راه رفتن با چهار دست و پای بوزینه‌ها است؟ تحقیقات نشان داده‌اند که در شیوه راه رفتن انسان هیچ تکاملی رخ نداده است و امکان وقوع آن نیز وجود ندارد. تفاوت میان انسان و بوزینه تنها محدود به شیوه راه رفتن نمی‌شود. الاین مورگان، تکامل‌گرای دیرینه‌شناس در این باره اعتراف می‌کند که:
«چهار مورد از مهم‌ترین راز و رمزهای انسان‌ها از این قرار است: 1) چرا آن‌ها روی دو پا راه می‌روند؟ 2) چرا آن‌ها موهایشان را از دست داده‌اند؟ 3) چرا آن‌ها مغزهایشان تا به این حد بزرگ شده‌ است؟ 4) چرا آن‌ها تکلم را آموختند؟ پاسخ درست به این پرسش‌ها این است که 1) ما هنوز نمی‌دانیم. 2) ما هنوز نمی‌دانیم. 3) ما هنوز نمی‌دانیم. 4) ما هنوز نمی‌دانیم.


Image

* سلول و DNA
ساختار پیچیده سلول‌های زنده در زمان داروین ناشناخته بود و صرف نسبت دادن حیات به تصادف و شرایط طبیعی از نظر هوادارن تکامل قانع‌کننده به نظر می‌رسید. اما دبلیو. ایچ. تورپ، دانشمند تکامل‌گرا اعتراف می‌کند که «ابتدایی‌ترین نوع سلول دارای مکانیزمی است که به طور تصورناپذیری پیچیده‌تر از هر ماشینی است که تاکنون بشر در ذهن و نه در عمل طراحی کرده است.

از سوی دیگر همه اطلاعات مربوط به موجودات زنده در مولکول DNA ذخیره شده است. این روش ذخیره اطلاعات که نقش حیاتی باورنکردنی دارد، شاهد روشنی است بر اینکه حیات از روی تصادف به وجود نیامده است، بلکه به طور هدفمندی طراحی شده یا بهتر است بگوییم به طور شگفت‌انگیزی خلق شده است. اگر قرار باشد اطلاعات ذخیره شده در DNA نوشته شود صدها و هزارها جلد کتاب می‌خواهد. وقتی در نظر می‌گیریم که دویست هزار ژن در بدن انسان وجود دارد، آشکارتر می‌شود که شکل‌گیری میلیون‌ها نئوکلیدهای سازنده این ژن‌ها با توالی درست، از سر تصادف امری ناممکن است.

Image

* سنگواره‌های همزمان
در یافته‌های زیست شناسی جدید، سنگواره‌هایی از انسان یافت شده که از نظر زمانی، با سنگواره موجوداتی که جزو اجداد تاریخی انسان بر شمرده می‌شود برابر است. این به آن معناست که در زمانی که اجداد ادعایی بشر می‌زیسته‌اند، خود انسان هم وجود داشته است و این مساله شدیدا نظریه تکامل را زیر سوال برده است.
از سوی دیگر سنگواره‌هایی همزمان از انواع این اجداد ادعایی بشر هم یافت شده که سیر ترتیبی و تکاملی را به چالش می‌کشد. دو فسیل هومینید که در کنیا کشف شده است از همین‌ نویافته‌ها است. جزئیات کشف فسیل شکسته آرواره فوقانی و فسیل یک جمجمه کاملا سالم موجودات شبیه به انسان، یا هومینیدها، در نشریه "نیچر” تشریح شده است. براساس گزارش این نشریه، تاکنون تصور می‌شد که یک هومینید به نام "هومو هابیلیس” به موجود پیشرفته‌تر "هومو اِرِکتوس” تکامل یافت که به تدریج به انسان امروزی بدل شد. اکنون با توجه به یافته‌های تازه تصور می‌شود که هابیلیس و ارکتوس گونه‌های خواهرخوانده باشند که زمان زیستن آن‌ها بر یکدیگر تطبیق داشته است.

* گوهر وجودی انسان
موجودات فراوانی در دنیا وجود دارند که با یکدیگر شبیه‌اند؛ مثلا بسیاری از موجودات به اسب یا گربه شباهت دارند و بسیاری از حشرات شبیه به هم به نظر می‌آیند. این شباهت‌ها کسی را متعجب نمی‌کند. اما شباهت‌های ظاهری انسان و بوزینه توجه بسیار زیادی برانگیخته است. این توهم گاه تا آنجا پیش می‌رود که برخی را به اعتقاد به نظریه تکامل وا می‌دارد؛ اما واقعیت این است که این شباهت‌های ظاهری انسان و بوزینه بیانگر هیچ حقیقتی نیست.

به‌رغم مشابهت‌های ظاهری، بین انسان و بوزینه تفاوت‌های بسیار بزرگی وجود دارد. بوزینه، حیوانی است که هیچ تفاوتی با اسب یا سگ ندارد؛ اما انسان موجودی هوشمند و دارای اراده‌ای قوی است که می‌تواند فکر کند، سخن بگوید، بفهمد، تصمیم بگیرد و قضاوت کند. همه این ویژگی‌ها جزء کارکردهای روح است که تنها انسان به این شکل از آن برخوردار است. روح مهم‌ترین شکافی است که در تفاوت بسیار عمده انسان به دیگر مخلوقات خودنمایی می‌کند و هیچ شباهت جسمی نمی‌تواند این شکاف بزرگ میان انسان و دیگر موجودات را از میان بردارد.

Image

اندیشه برتری‌نژادی از پی‌آمدهای نظریه تکاملی است:
نژادپرستی علمی Scientific racism

* نژادگرایی در اندیشه داروین
یکی از مهم‌ترین اندیشه‌های داروینی که تاکنون کمتر مطرح شده است، نژادگرایی او است. داروین اروپائیان سفیدپوست را نسبت به دیگر نژادهای انسانی پیشرفته‌تر می‌داند. در حالی که وی بر این ادعاست که انسان، شکل تکامل‌یافته مخلوقات شبه بوزینه است، اعتقاد دارد که برخی از نژادها از تکامل بیشتری برخوردار شدند و دیگر نژادها هنوز ویژگی‌هایی شبیه میمون‌ها دارند.

* داروینیسم اجتماعی
تکامل‌گرایی داروین، تنها به علوم زیستی محدود نشد و در سایر رشته‌های دانش نیز به کار برده می‌شود. «داروینیسم اجتماعی» نمونه‌ای از این انتقال نظریه است که معتقد است، نژادهای انسانی امروزی در پله‌های متفاوتی از «نردبان تکامل و ترقی» قرار دارند، به گونه‌ای که نژادهای اروپایی از همه پیشگام‌ترند. نظریه‌های توسعه و نوسازی رایج در اندیشه سیاسی و اقتصادی هم از همین نظریه تکاملی تاثیر می‌گیرد. نگاه خطی به مدرنیزاسیون که امروزه به عنوان تنها نسخه تجویزی برای توسعه و پیشرفت جهان سومی‌ها توصیه می‌شود دارای مبانی شدید تکاملی است که با قرار دادن تمدن غرب به عنوان نوع برتر تمدن بشری، به دیگران سفارش می‌کند که جا پای غرب بگذارند و در این سیر تکاملی به هم‌نوعان پیشرفته خود برسند.

Image

بنابراین هنگامی که داروینیسم کنار گذاشته شود، هیچ فلسفه «نزاع» دیگری باقی نخواهد ماند. هر سه دین الهی که بیشتر مردم دنیا به آن‌ها ایمان دارند با خشونت مخالفند. نزاع و خشونت با اخلاقی که خداوند برای بشر مقرر کرده است در تعارض است اما داروینیسم نزاع و خشونت را طبیعی و موجه جلوه می‌دهد.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

دکتر هارون یحیی: از دانشمندان و منتقدان نظریه تکامل داروین

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه ژوئن 16, 2014 12:05 am

نمی توان از فرگشت یا نظریه تکامل داروین سخن گفت و نامی از هارون یحیی(Adnan Oktar, also known as Harun Yahya) دانشمند ترک و از مخالفان نظریه داروین و یکی از مشهورترین خلقت گرایان نامی به میان نیاورد. او هر چند چهره چندان آشنا و شناخته شده ای در ایران نیست، اما در سطح جهان به عنوان یکی از برجسته ترین دانشمندان اسلام شناس و نظریه پردازان علوم انسانی معرفی می شود."عدنان اوکتار" نام مستعار "هارون یحیی"را برای خود برگزیده، در سال 1956 در یک خانواده قدیمی و سلطنتی عثمانی در آنکارا متولد شد .او در دو رشته دانشگاهی هنر و فلسفه تحصیل کرده است. از ۲۴ سالگی نوشتن و انتشار کتاب‌هایش را آغاز کرد و تا به امروز (به گواهی وبگاه رسمی خود او) بالغ بر ۲۲۲ کتاب در موضوعات مذهبی، علمی و سیاسی نوشته‌است. در حقیقت موضوع کتاب‌های علمی و سیاسی او نیز به نوعی به مذهب باز می‌گردد. او در کتاب‌های علمی خود با نظریه داروینیسم که در نهایت آفرینش را زاییده یک تصادف و محصول یک تکامل تدریجی و تطابق مستمر با شرایط زیستی می‌شمارد، درمی‌افتد و می‌کوشد وجود شعوری فرابشری را در آفرینش هستی و کائنات اثبات کند. در کتاب‌های سیاسی نیز به مبارزه کمونیسم و فاشیسم یا فرآورده‌هایی که از این دو کارخانه بیرون آمده‌اند، می‌رود.ارون یحیی به دلیل طرح مباحث ملی و مذهبی خاص در کشور ترکیه که با وجود در اختیار داشتن اکثریت 98 درصدی مسلمانان، توسط یک سیستم حکومتی سکولار اداره می شود، بیش از 5 سال را در زندان سپری کرد و چندین بار در دفترش در "بنیاد تحقیقات علمی" مورد حمله قرار گرفت.

Image

موضوعات کتاب ها و مقالات هارون یحیی بیشتر به مسایل عقیدتی، سیاسی و اخلاقی از دیدگاه اسلام اختصاص دارند و البته در بخش عمده ای از آثارش، وی می کوشد تا چهره های واقعی و صلح آمیز از آخرین دین الهی را به مردم جهان معرفی کند. با این حال، بحث انگیزترین و پرمجادله ترین نظریات وی مربوط به "داروینیسم" و "تکوین" هستند که بیش از 100 شبکه تلویزیونی، خبرگزاری و روزنامه مهم در سراسر دنیا را برای گفت و گوی با او به شهر ازمیر کشانده اند. این نظریات که البته با مخالفت های شدید توسط بسیاری از دانشمندان آمریکایی و انگلیسی مواجه شده اند، به عقیده رادیو هلند، "موجی از بیم و هراس در محافل علمی سراسر اروپا ایجاد کرده است." BBC در سال 2007 یک فیلم مستند از زندگی وی ساخت و روزنامه های Independent، گاردین و مجلاتی همچون Nature، popularScience و اشپیگل آلمان، مقالات و مصاحبه های مفصل او را به چاپ رساندند. سال 2009میلادی که بزرگداشت دویستمین سال تولد "چارلز داروین"، دانشمند شهیر انگلیسی، خالق نظریه تکوین و نویسنده کتاب پرآوازه "منشأ انواع"، به شمار می رود، در حال حاضر در دانشگاه های سراسر دنیا و به ویژه انگلیس جشن گرفته می شود و با برگزاری جشنواره ها، مسابقات و برنامه های گوناگون بین المللی همراه است. در این سال، مناطره های جنجالی و خبرساز هارون یحیی با "ریچارد داوکینز"، دانشمند "تکوین گرا"ی انگلیسی و مدافع سرشناس فرضیه های علمی چارلز داروین، نظرهای بسیاری را به خود جلب کرد و "دانشمند" را بر آن داشت تا برای بررسی بیشتر دیدگاه های دو طرف، اقدام به گفت و گو با آنها کند. در این شماره، گفت و گوی اختصاصی با نشره ساینتیست با هارون یحیی را می خوانید که در آن، اساس مخالفت این نظریه پرداز ترک با داروینیسم، مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. هارون یحیی عقیده دارد که داروینیسم، ریشه شکل گیری بسیاری از دیدگاه ها و فرقه های سیاسی از جمله "ماتریالیسم" و "فراماسونری" است و همچنین با آموزه های اسلامی مغایرت دارد. وی دیدگاه های علمی داروین را که بیش از 150 سال است در سراسر دنیا تدریس و آموخته می شوند، رد می کند و از آنها به عنوان منشأ فساد سیاسی نام می برد. پاسخ های آقای یحیی به سؤالات بدون هیچ گونه قضاوت و جهت گیری در تأیید یا تکذیب آنها است و تلاش خواهد شد تا گفت و گو با پروفسور ریچارد داوکینز در مخالفت با آقای هارون یحیی نیز از همین طریق منعکس شود تا ضمن حفظ بی طرفی علمی، قضاوت نهایی بر عهده خوانندگان گذاشته شود.

Image
نشریه ساینتیست: آقای یحیی، در ابتدا از شما به دلیل وقت که در اختیار ما گذاشتید، سپاسگزار می کنیم. به عنوان سؤال اول، از شما می پرسم که زمینه علمی و دلیل مخالف شما با داروینیسم چست؟ شما بارها ذکر کرده اید که داروینیسم در حال افول است و طرفداران آن رو به کاهش هستند. آیا ممکن است محکم ترین دلایل خود در نفی داروینیسم را مطرح کنید؟

هارون یحیی: داروینیسم با دو مخمصه بزرگ رو به رو شده است. ثبت فسیلی، و عدم توانایی این نظریه در اثبات این که چگونه نخستین سلول زنده متولد شد. شخص داروین هم می دانست که "ثبت فسیلی" می تواند فرضیه اش را به خطر بیندازد. او در "منشأ انواع" اذعان می کند که ثبت و تاریخچه فسیلی نمی تواند از منظر تکوین مورد بررسی قرار بگیرد. "چرا اگر انواع، از سایر انواع و به وسیله ویژگی های توارثی برتر ریشه می گیرند، ما همه جا شاهد گونه های بی شمار تغییر یافته و دگردیسی شده نیستیم؟چرا انواع که ما آنها را به خوبی سامان یافته می بینیم، در تعارض و گسیختگی نیستند؟ گونه های دگرگون شده بی شمار باید وجود می داشتند، اما چرا ما آنها را در مقیاس های بی پایان و بی شمار، جاسازی شده در پوسته زمین نمی یابیم؟... پس چرا هرگونه زمین شناختی، یک قشر سلولی پر از چنین پیوندهای مداخله گری نیست؟ زمین شناسی مطمئناً این حلقه برتری وراثتی ژنتیکی را نشان نمی دهد؛ و این مطمئناً جدی ترین و روشن ترین مخالفتی است که می تواند با فرضیه من انجام شود." (چارلز داروین، منشا انواع؛ صفحات 172تا280)

150 سال پیش، داروین این سؤال را مطرح می کند که چرا نمونه های دگرگون شده یافت نمی شوند، و داروینیست ها امروز همچنان در پی پاسخ این سؤال هستند. در نتیجه، پاسخ روشن خواهد بود. این نمونه ها یافت نمی شوند چرا که اصلاً وجود ندارند. بیش از 100 میلیون فسیل تا به امروز کشف شده است، اما هرگز ثابت نشده که حتی یکی از آنها هم از دیگری ریشه گرفته و در یک توالی ژنتیکی، نزول کرده و به عبارت دیگر، نمو و تکوین یافته است. تاریخچه و ساختارشناسی فسیل ها نشان می دهد که موجودات زنده به ناگهان ظاهر شده، و به عبارت دیگر خلق شده اند و تا ده ها میلیون سال، بدون تغییر باقی مانده اند. یعنی اصلاً هرگز مراحل تکوین و تکامل را پشت سر نگذاشته اند. داروینیست های با هوشمندی فراوان تلاش کردند تا این واقعیت را مخفی نگاه دارند و اگر توجه کرده باشید، هرگز اثری از فسیل ها در موزه ها و دانشگاه های معروف جهان دیده نمی شود و آنها را نمایش نمی دهند. در اکثر نمایشگاه ها و موزه های بزرگ جهان، تنها بعضی از نمونه های خاص از فسیل های انواع منقرض شده یا دایناسورها را در معرض دید عموم می گذارند، اما هرگز فسیل 200 میلیون ساله یک عنکبوت، فسیل 300 میلیون ساله یک سرخس یا فسیل 100 میلیون ساله یک ماهی را به شما نشان نمی دهند.اما به لطف خدا، ما این خدعه داروینیست ها را نقش بر آب کردیم. ما صدها نقاشی از انواع فسیل ها در کتاب من با عنوان "اطلس خلقت" را به همراه تصاویری از نمونه های در حال حیات به چاپ رساندیم. داروینیست ها پس از آن دچار یک شکست عمیق شدند، چرا که این تصاویر، یک ضربه مهلک به داروینیسم بود.


بن بست دیگر که داروینیست ها با آن رو به رو شده اند، عدم توانایی آنها در توجیه چگونگی خلقت نخستین سلول است. آنها می گویند که نخستین سلول در زیر حجم عظیمی از آبهای گل آلود و بر اثر تابش نور و وزش بادهای سهمگین، به طور غیرارادی و ناگهان ظاهر شد. وقتی از آنها می پرسید که چگونه چنین چیزی ممکن بوده، آنها می گویند که به شکل معجزه آسایی این اتفاق روی داده است. سپس وقتی می پرسید که چگونه سلول لاشعور توانسته انسان ها، گیاهان و حیوانات را حیات ببخشد، آنها با گفتن این که "اتفاقی" بوده، قضیه را جمع بندی می کنند. آنها یک الهه خیالی به نام شانس دارند و به راحتی این گونه استدلال های سفسطه آمیز را به میان می آورند. آنها می گویند که گل ها، گیلاس ها، پرتقال ها، خرگوش ها، ببرها، گربه ها، و از همه مهم تر انسان هایی که موسیقی می آفرینند، شهرها را می سازند، اتم را می شکافند و به سفر فضا می روند، به صورت اتفاقی خلق شده اند. حتی یک کودک دبستانی هم به این نظریه می خندد، اما کسانی که تحصیل کرده اند و استاد دانشگاه شده اند، آن را جدی می گیرند و برایش توجیه می سازند. این نشان می دهد که داروینیسم چگونه به لحاظ زبانی مردم را مسحور خود کرده است. اما پروردگار متعال امروز آن تسلط را از بین برده، و مردم کم کم دارند حقیقت را مشاهده می کنند. داروینیسم به زودی به تاقچه های پرغبار تاریخ سپرده می شود و مردم از این که چگونه یک عمر فریفته آن بودند، شگفت زده خواهند شد.

همان طور که می دانید، بخش عمده نظریه داروین بر پایه دیدگاه انتخاب طبیعی بنا شده است. این نظریه، برتری و انتشار صفات توارثی مطلوب در فرایند هم آوری و تکثیر نسل را خاطرنشان می کند. شما بر چه اساسی این نظریه را رد می کنید؟ یکی از تاکتیک های مهم داروینیست ها، استفاده از دایره واژگان پیچیده و غامض و ترکیب آن بالغات غیر قابل درک لاتین برای فرافکنی کردن آن چیرهایی است که نمی تواند توضیح بدهند. از این راه، آنها می توانند وانمود کنند که اتفاق غیرممکن، رخ داده است. داروینیست ها باید توضیح بدهند که زندگی ابتدا چگونه پدیدار شد.

برای یک نظریه که نتواند ثابت کند نخستین سلول چگونه تولید شد، جایگاهی ندارد که بخواهد در مورد پدیدار شدن گونه های ژنتیکی گوناگون بحث کند. علاوه بر این، انتخاب طبیعی هیچ قابلیتی ندارد تا به پرورش نسل های جدید منجر شود، و این یک واقعیت آشکار فنی است. این یک واقعیت است که قدرتمند در طبیعت باقی می ماند، در حالی که ضعیف می میرد و تکوین گرایان تلاش می کنند این امر را به عنوان توجیه علمی تکوین مطرح کنند. اما این مطلب که ضعیف معمولاً طعمه قوی می شود و در دام او اسیر می گردد، ارتباطی به تکوین ندارد. آن جاندارانی که در مقابل سرما مقاومت دارند، باقی می ماند و آنهایی که ندارد، می میرند. آن که چابک تر و سریع تر است، می گریزد و آن که کندتر و آرام تر است، سقوط می کند و توسط غارتگر، شکار می شود؛ و هیچ کجای این واقعیت، هیجان انگیز یا جدید نیست. این درست است که در میان گله ای از بزهای کوهی که از یک شیر فرار می کنند، سریع ترین و قوی ترین ها از حمله او می گریزند و در امان می مانند، اما این بزهای کوهی به ناگهان به زرافه یا سایر انواع حیوانات تبدیل نمی شوند. انتخاب طبیعی نمی تواند هیچ ویژگی جدیدی به ساختار ژنتیکی موجودات زنده بیفزاید، و یک گونه زندگی را به نوعی دیگر تبدیل کند. به عبارت دیگر، برخلاف آن چه که داروینیست ها می گویند، انتخاب طبیعی یک قدرت تکوینی نیست. در نتیجه، هیچ اثباتی برای این واقعیت که انتخاب طبیعی می تواند به تکوین و تکامل گونه های زیستی بدل شود، مشاهده نشده و "کالین پترسون"، دیرین شناس تکوین گرای مشهور انگلیسی نیز این امر را در کلام خود تأیید می کند: "هیچ کس تا امروز گونه ای با کمک سازوکار انتخاب طبیعی تولید نکرده است. هیچ کس تا امروز نزدیک به آن هم نشده و بخش عمده مجادله بر سر نئوـ داروینیسم نیز حول محور همین پرسش است." در نتیجه، آیا شما موتاسیون یا جهش ژنتیک را هم انکار می کنید؟ مشاهده شده که بسیاری از فرزندان در یک فرایند تولید مثل، به صورت معلول، ناشنوا، نابینا، کوتاه قد یا مبتلا به برخی از بیماری های خاص روحی و روانی متولد می شوند. این واقعیت را چگونه تحلیل می کنید؟ موتاسیون، تغییراتی است که بر اثر تأثیرات شیمیایی یا تابشی در DNA رخ می دهد. پرتو رادیواکتیو می تواند در برخی از موارد بر زنجیره DNA تأثیر بگذارد و در نتیجه، یک یا چند حلقه از این زنجیره را دچار اختلال عملکرد کند. موتاسیون، به شکلی ترسناک برای ساختار موجودات زنده زیان آور است. موتاسیون بیشتر از این که به گسترش منجر شود، تخریب می کندو هیچ نمونه ای از موتاسیون سودمند تا امروز مشاهده نشده است. با این حال، براساس تخیلات و توسعه طلبانه داروینیست ها، موجودات زنده، شرایط عالی امروز خود را به عنوان حاصل موتاسیون و به عبارت دیگر، حوادث رخ داده در یک DNA خاص می بینند. باور داشتن به چنین عقیده ای تقریباً غیرممکن است. اگر ما DNA را یک کتاب محسوب کنیم، موتاسیون همانند اشتباهات تایپی به هنگام حروفچینی خواهد بود که با ادامه یافتن کار تایپ کتاب، اضافه می شوند.

مشخصاً این اشتباهات در هنگام طی شدن فرایند حروفچینی کتاب، هرگز اصلاح نمی شوند و یا اضافه شدن بخش های جدیدی به کتاب را هم به دنبال نمی آورند. خسارت تنهاچیزی است که در پی اشتباهات به دنبال می آید. برای مثال اگر شما یک بخش قطور وحجیم از تاریخ جهان را به شخصی بسپارید تا تایپ و بر روی یک رایانه ذخیره کند، و در هنگام کار او چندین بار اختلال ایجاد کنید، از او بخواهید چشمانش را ببندد و به صورت تصادفی کلیدهایی را فشار دهد، از میان صفحات متن او بخش هایی را بردارید و به شخص دیگری بدهید تا هم زمان تایپ کند، آیا شما فکر می کنید هیچ پیشرفتی در فرایند آماده سازی این کتاب اتفاق می افتد؟ آیا مثلاً بخش های مربوط به "تاریخچه چین باستان" که از میان صفحات او برداشته شده، در بین تایپ شده هایش یافت خواهد شد؟ هر چقدر ما بیشتر در فرایند کاری او اختلال ایجاد کنیم، حاصل نیز ناقص تر خواهد بود. اما براساس نظریه داروینیست ها، "اشتباهات تایپی باعث بهبود کار کتاب می شوند." براساس نظریه تکوین، موتاسیون در DNA اتفاق می افتد تا نتایج مطلوب و سودمند را ایجاد کند، مانند افزودن اعضای کامل همچون چشم ها، گوش ها، دست ها، بال هاو یا ویژگی هایی که به هوشیاری نیازمند هستند، مانند تفکر، یادگیری یا تحلیل. همه توجیهاتی که نظریه تکوین تلاش می کند آنها را بیاورد، حول این محور است که منشأ حیات با چنین ادعاهای غیر منطقی و عجیبی گره خورده است.

به صورت خلاصه، موتاسیون فراندی نیست که موجودات زنده را براساس ادعای تکوین گرایان، ارتقا و بهبود ببخشد. اثر خالص موتاسیون، تنها ضرر و زیان است. تأثیرات ایجاد شده توسط موتاسیون را می تون در مردم هیروشیما، ناگازاکی و چرنوبیل و به عبارت دیگر، در میان موجودات مرده، دفرمه شده و زمین گیر شده یافت. به عقیده گروهی از نظریه پردازان، خلقت انسان ها، توالی معناداری از خلقت میمون های اولیه است که در میان آنها و انسان ها، خصوصیات ژنتیک و رفتاری مشترک بسیار زیادی وجود دارد. شما در این زمینه چه فکر می کنید؟ همانند همه کائنات و موجودات زنده، انسان ها نیز بر اثر دستور خداوند که به آنها امر کرد "بشوید"، خلق شدند. هیچ شکلی از حیات، توالی شکل دیگر نیست. انسان ها، از روز نخست، انسان آفریده شدند و هیچ شباهتی بین آنها و میمون ها یا سایر جانوران وجود ندارد. نظریه داروین که معتقد است انسان ها و بوزینه ها یک منشأ مشترک دارند، توسط هیچ یافته علمی معتبری، چه در ابتدای طرح نظریه و چه پس از آن، اثبات نشد. تقریباً 150 سال از بیان این فرضیه می گذرد و همه تلاش هایی که صورت گرفت تا نظریه تکوین را بالا بکشد، بی اثر باقی مانده است. فسیل های استخراج شده از دل زمین، نشان می دهند که میمون ها همیشه به شکل میمون و انسان ها همواره به شکل انسان بوده اند و اجداد واحدی نداشته اند. به دلیل ناامیدی غالب شده بر تکوین گرایان به دنبال ساختارشناسی فسیل ها و البته شکست در ارائه گواهی علمی، همه آن چه که آنان توانسته اند انجام بدهند، معرفی کردن اسکلت هایی بوده که از لحاظ توالی و توارث، هیچ اعتباری ندارند و همچینن بررسی فسیل هایی که مدت هاست تقلبی بودن آنها به اثبات رسیده است. در واقع، آنان همه انواع نیرنگ ها را به کار بسته اند و حتی حقه Piltdown Man را هم به کار بردند. در تشرح یک داستان ساختگی از تکوین انسان، تکوین گرایان از دیدگاه خود یک توالی تکوینی و شجره خانوادگی بر پایه مجموعه ای از اسکلت های کشف شده یا ابروها و پیشانی هایی برآمده طراحی کرده اند، اما تفاوت های ساختاری که آنها در مقایسه اسکلت ها کشف کرده اند و نام می برند، دلیل برصحت نظریه تکوین و سیر تکامل نیست. چرا که بعضی از این اسکلت ها به برخی انواع منقرض شده میمون ها تعلق دارد، و باقی متعلق به انسان هایی است که در گذشته زندگی می کردند. این برای تیره های انسانی مختلف بسیار طبیعی است که ویژگی های اسکلتی متفاوت داشته باشند. حتی انواع مختلف ماهی هم اسکلت بندی های متفاوت دارند برای مثال، استخوان بندی ماهی قرل آلا، هیچ شباهت و مجانستی با استخوان بندی مارماهی ندارد، در حالی که هر دوی آنها ماهی هستند. به طریق مشابه، تفاوت هایی خاص در میان اسکلت بندی تیره ها و طایفه های انسانی مختلف می تواند وجود داشته باشد. برای مثال، به طور طبیعی تفاوت هایی در فرم و حال پیشانی، برآمدگی ابرو و حجم کلی اسکلت در میان کوتوله ها، انگلیسی ها، روس ها، چینی ها، اسکیموها، نگروها و ژاپنی ها دیده می شود؛ اما این تفاوتها به این معنا نیست که یک طایفه از طایفه دیگر ریشه گرفته، یا یکی از آنها بر دیگری برتر و یا از آن پایین تر است. یک طایفه بومی، تمامی ویژگی های ساختاری خود را تا زمانی که با یک طایفه دیگر وصلت نکرده و مخلوط نشده، حفظ خواهد کرد. فارغ از این که چه میزان طول خواهد کشید، این افراد هرگز به گونه ای که ویژگی های ژنتیکی جدیدی پیدا کنند، تکوین نخواهند یافت. حجم اسکلت آنها دگرگون نمی شود و مشخصات آناتومی جدید پیدا نخواهند کرد. برای مثال، یک برآمدگی قابل توجه پیشانی در نقطه ابروها در میان اسکلت های Homo Erectus را که تکوین گرایان مدت ها آن را بدوی و ابتدایی فرض می کردند، در میان بسیاری از مردم بومی اهل مالزی می توان یافت. اگر ادعای آنان صحت داشت، در نتیجه این بومیان مالزی باید ویژگی های ظاهری و شخصیتی انسان هایی که هنوز میمون باقی مانده اند و کاملاً رشد نکرده اند را می داشتند، و این غیر قابل پذیرش است.

این واقعیت که ویژگی های اسکلت Homo Erectus همچنان امروز می تواند ردیابی شود، ثابت می کند که این گونه از ساختاربندی اسکلتی؛ از گونه های بدوی نیست و البته نظریه شجره خانوادگی تکوینی هم تنها یک دروغ است. مثال های بسیار دیگری نیز می توان ذکر کرد، اما به طور خلاصه، این نظریه که میمون ها و انسان ها از یک منشأ واحد سرچشمه گرفته اند و تکامل یافته اند، غیر علمی و یک دروغ بزرگ است. شما مدت های زیاد به این موضوع پرداختید که داروینیسم، ریشه گسترش بسیاری از مکاتب فلسفی یا سیاسی از جمله ماتریالیسم و کاپیتالیسم بوده است. چه طور این دیدگاه را توجیه می کنید؟ اگر یک مکتب، نظریه ای مطرح سازد و با وجود صدها مدرک و گواهی در همه نحله های علمی که آن را رد کرده اند، تلاش داشته باشد تا خود را بر همه جهان تحمیل کند، و تلاش هایش برای بقا در مقابله با عقل و منطق صورت بگیرد، باید گفت که هیچ اتفاق علمی و قابل پذیرشی اینجا رخ نمی دهد.

من از سال های حضورم در دبیرستان به این موضوع پی بردم که همه این خونریزی ها، جنگ های جهانی، استثماربی رحمانه مردم و انقلاب ها، نمی توانند بی دلیل و اتفاقی باشند و یک پشت پرده مشترک دارند. به این دلیل که مردم، هیچ وقت در عین هم زیستی و تفاهم، یکدیگر را مورد ظلم قرار نمی دهند. این طور نیست که آنها یک روز همسایه های خوب و صمیمی باشند و روز دیگر به قتل و کشتار یکدیگر دست بزنند. وقتی در این مورد تحقیق کردم، به این نتیجه رسیدم که همه این بلایا توسط فراماسونری هدایت می شود، و دین فراماسونری داروینیسم است! ماتریالیسیم بدون داروینیسم وجود ندارد، و کمونسیم، فاشیسم، کاپیتالیسم ظالمانه و ترور هم بدون ماتریالیسم معنا نخواهد داشت. آنها که مسئول جنگ های عظیم و کشتارهای بی رحمانه در قرون 19 و 20 بوده اند، همگی داروینیست به شما می رفته اند. هیتلر، استالین، موسولینی، لنین و مائو، همگی به داروینیسم اعتقاد داشتند و به آن پای بند بوده اند و داروینیسم همواره در قلب رنج هایی که آنان بر مردم تحلیل می کردند، منزل داشته است. وقتی این نظریه که "طبیعت محل جنگ و نزاع است" در مورد جامعه بشری استفاده شد، گره های درونی هیتلر در مورد "نژاد برتر"، نظریه مارکس که "تاریخچه بشریت، تاریخچه نزاع لایه های اجتماعی است"، این نظریه کاپیتالیستی که "قوی باید با خرد کردن ضعیف، قوی تر شود" و استعمار جهان سوم توسط دولت هایی همچون بریتانیا و پیروی آن ها از روش های غیر انسانی، حملات نژادپرستانه و تبعیض آنان علیه مردم رنگین پوست، همگی به یک نوع توجیه و کسب حقانیت مشروع نیاز داشتند. این واقعیت حتی توسط برخی از تکوین گرایان نیز مطرح شده است. "رابرت وایت" با این که یک تکوین گراست و کتاب "حیوان ناطق" را به رشته تحریر درآورده، رنج های تحمیل شده بر بشریت از ناحیه نظریه تکوین را این گونه شرح می دهد: "نظریه تکوین، به هرحال، یک تاریخچه طولانی ووحشتناک در ارتباط با امور انسانی دارد. این نظریه بعد از مخلوط شدن با فلسفه سیاسی در آستانه قرن جدید، برای شکل دادن ایدئولوژی مبهمی که به عنوان داروینیسم اجتماعی شناخته می شود،بازیچه ای در دست نژاد پرستان ،فاشیست ها وانواع بی رحم کاپیتالیست ها شد.اما آن هدف ،از آن پس محو شد و داروینیسم به طور کامل سقوط کرد. مردم دیدند که داروینیسم یک نیرنگ است و تقریباً غیرممکن است که داروینیسم به زندگی برگردانده شود."

منبع:نشریه دانشمند -ش 548 /

خ منبع:راسخون

لیست کتب هارون یحیی: او در سایت شخصی خویش نام 223 کتاب را آورده است . خوانندگان محترم می توانند برای دانلود این کتب به سایت این نویسنده پرکار بروند) لیست کتب)

زندگی نامه هارون یحیی

عدنان اوکتار در سال ۱۹۵۶ در آنکارا متولد گردید. او با نام مستعار هارون یحیی کتاب هایش را منتشر می کند و به عنوان مرد ایده ها در جهان شناخته شده است. در طول دوران دانشجویی اش زندگی خود را وقف اثبات وجود و وحدانیت خداوند متعال، ترویج ارزش های معنوی قرآن، مبارزات فکری علیه ماتریالیسم و مکتب های ملحد گرایی، رواج هدف واقعی آتاتورک و مبارزه برای تداوم کشور و یکپارچگی ملت کرد.
او هیچ گاه در مقابل مشکلات از پای ننشست و علی رغم تمام مخالفت هایی که از سوی ماتریالیست ها، داروینیست ها و جدایی طلبان به وی وارد شد، کماکان این مبارزه ی فکری را ادامه داد به طوری که امروزه هارون یحیی به نمادی از صبر و استقامت تبدیل گشته است.
هارون یحیی در دوران دانشجویی اش، دانش دینی خود را توسط خواندن تمامی آثار دانشمندان اسلام ارتقا بخشید و تصمیم گرفت ارزش های معنوی اسلام را به همگان انتقال داده و مردم را به سمت حق فرا خواند.
آن گونه که مادر هارون یحیی- مدیحه اوکتار- بیان می دارد، عدنان اوکتار در طول شبانه روز تنها چند ساعت کوتاه به خواب و استراحت می پرداخته و بقیه ی اوقات خود را صرف مطالعه، یادداشت برداری از آثار مهم و نوشتن می کرده است. او هم چنین صدها اثر در مورد مکتب های مارکسیسم ، لنینیسم، مائوئیسم ، کمونیسم و ماتریالسم را مورد مطالعه قرار داده و تحقیقات بسیار وسیعی در خصوص فرضیه ی تکامل – فرضیه ی علمی که بنیاد تمامی ایدئولوژی های نام برده می باشد- انجام داده است. آقای اوکتار، مدارک زیادی را جمع آوری کرد که همگی بیانگر تضادها، اختلافات و دروغین بودن این فلسفه های ضد خدایی بوده و از این دانش، برای دعوت مردم به حق استفاده کرد. وی در گفتگوهایش با هم کلاسی ها و برخی از اساتید، برای اثبات نیرنگ و حیله ی ماتریالیسم و داروینیسم از نقل قول هایی که در نسخه های اصلی این مکتب ها وجود دارد، استفاده می کرد.
این فعالیت های فرهنگی آقای اوکتار، تحولی عظیم و مثبت در افکار ایدئولوژیکی و عقاید تعداد زیادی از مردم که شامل اساتید دانشگاه نیز می شد، ایجاد کرد.
عدنان اوکتار، کانون توجه خود را حول اثبات نادرستی فرضیه ی تکامل قرار داد؛ چراکه متوجه شد پس از ظهور داروینیسم، این فرضیه در ماتریالیسم و مکتب های ملحد گرایی استفاده می شود. برای پایان دادن به این قضیه ، عدنان اوکتار تمرکز خود را بر روی اثبات باطلیت این فرضیه که به مدت بیش از یک قرن مردم را از ارزش های معنوی دینی دور کرده بود، قرار داد.
وی متوجه شد از آنجایی که داروینیسم از نام علم برای گسترش خود استفاده می کند، بهترین راه مبارزه با آن نیز، اثبات گفته های خود و رد این مکتب به وسیله ی علم است. بدین منظور، وی رساله ای از خلاصه ی تحقیقات گسترده اش تحت عنوان فرضیه ی تکامل، تهیه و شخصا تمامی هزینه های چاپ آن را به وسیله ی فروش اموالی که به او به ارث رسیده بود، تقبل کرده و این رساله را به صورت رایگان میان دانشجویان تکثیر کرد. این رساله به وسیله ی روشی قابل درک و آسان ثابت کرد که فرضیه ی تکامل دروغی بیش نیست و از هیچ اعتبار علمی برخوردار نمی باشد. اکثر افراد پس از مطالعه ی آن و صحبت با عدنان اوکتار ایمان آوردند که هیچ موجودی در این دنیا تصادفی به وجود نیامده و تنها الله، خالق جهان و تمامی موجودات می باشد.
علی رغم این تلاش ها، برخی از دانشجویان، هم چنان به تفکرات کورکورانه ی ماتریالیسمی خود ادامه دادند. حتی برخی از دانشجویان نظامی نیز آشکارا وی را تهدید می کردند و ادعا داشتند اگر فعالیت های خود را متوقف نسازد زندگی اش به خطر خواهد افتاد. اما این تهدیدات، تنها انگیزه ی عدنان اوکتار برای ادامه ی مبارزه را افزایش داد. واکنش های شدید و هشدارهای ماتریالیست ها به خوبی نمایانگر آن بود که راه عدنان اوکتار راه حق می باشد.
در دانشگاهی که جنبش های ملحد گرایی و ماتریالیسمی حاکم بود، ترویج افکار و دفاع از عقاید، کاری بسیار مشکل بود. در سال هایی که جوانان ترکی به دلیل تنش های ایدئولوژیکی، قتل عام می شدند، عدنان اوکتار آشکارا سخنرانی هایی مبنی بر وجود و وحدانیت الله و حق بودن قرآن کریم ایراد می کرد. در دانشگاهی که هیچ کس جرأت بروز آشکار اعتقاداتش را نداشت، وی علی رغم وجود تمام واکنش ها و تهدیدات، نمازهایش را در مسجد می خواند.
در سال ۱۹۸۲ اولین دانشجویان دانشگاه میمار سینان تصمیم گرفتند تا در این مبارزات فکری، یار و یاور عدنان اوکتار باشند. پس از گذشت چندین ماه، شمار این افراد افزایش یافت. عدنان اوکتار در گفتگوهایش با این جوانان به بیان نکات زیر می پرداخت: عشق به وطن، اهمیت ادامه دادن راه آتاتورک، اثبات وجود خالق یکتا، الگوهای ارزشی پیامبر(ص)، ارزش های معنوی قرآن و باطلیت ماتریالیسم، ملحدگرایی و داروینیسم. پس از آن، عدنان اوکتار وسیله ای شد برای همه ی آن هایی که ایمان آوردند و ارزش های معنوی دینی را سر لوحه ی ادامه ی زندگی خود قرار دادند.
با افزایش شمار طرفداران عدنان اوکتار، مخالفت های ماتریالیست ها و ملحد گرایان نیز به فعالیت های فکری وی، روز به روز افزایش می یافت. گروه های خاصی که عدنان اوکتار، آنان را نشانه گرفته بود توطئه ی بزرگی علیه وی ترتیب دادند. این نقشه با فعالیت ضد یهودی و ضد فراماسونری وی که موجب واکنش های شدیدی شد، همراه بود.
در تابستان ۱۹۸۶، هارون یحیی بدون هیچ زمینه ی قانونی و تنها با بیان جمله ی “من یک شهروند ترکی و از ملیت ابراهیم (ع) هستم” در مصاحبه اش با یک روزنامه نگار، بازداشت شد. در ادامه، با دخالت اعضای مکتب هایی که در بالا به آن ها اشاره شد، گزارشات دروغ، اطلاعات بی پایه و اساس و تهمت هایی به وی، در چندین نشریه چاپ گردید.
این اولین بار بود که وی بازداشت و زندانی می شد. و به مدت ۹ ماه در سلولی انفرادی نگه داری شد. سپس به مدت ۴۰ روز در بخش پزشکی فارن سیک، پاهای وی را به تخت بستند. پس از آن با این ادعا که اوکتار، از بیماری روانی رنج می برد او را به بیمارستان روانی باکرکوی انتقال داده و در بخش آ ۱۴ – بخش خطرناک ترین بیماران روانی – که ساختمانی کثیف و محقر بود نگه داری می کردند. این بخش که ۳۰۰ بیمار در آن بستری بودند ساختمانی سنگی است که به دوران سلطنت سلطان عبدالحمید بازمی گردد و تنها با وارد کردن کد به درهای رمزگذاشته شده می توانستند به آن جا وارد شوند؛ چرا که قتل در میان این بیماران امری عادی تلقی می شد. در طول مدتی که عدنان اوکتار در آنجا بستری بود ۷ قتل انجام گرفت.

به علاوه ، بالاجبار داروهای کند کننده ی هشیاری به وی داده می شد. تمام کسانی که به ملاقات وی می رفتند، شاهد از دست دادن قدرت تشخیص و اشتیاق عدنان اوکتار در این برهه ی زمانی بودند. از ملاقات دانشجویان فارغ التحصیل شده، پرستاران و حتی اساتید جلوگیری به عمل می آمد. مدت زمان کوتاهی نیز هیچ کدام از نزدیکان و دوستان وی اجازه نداشتند به ملاقاتش بروند و حتی نمی توانستند با او تماس تلفنی داشته باشند.
عوامل دسیسه چی، عدنان اوکتار را تهدید می کردند اگر مبارزات فکری اش را متوقف نسازد وی را تا ابد در بیمارستان روانی نگه خواهند داشت. اعضای مکتب های نام برده به طور کاملا جدی به وی پیشنهاد کردند اگر از انتشار مقالات ضد یهودی و ضد فراماسونری خود جلوگیری به عمل آورد سریعا از تیمارستان مرخص شده و باقی عمر خویش را در آسایش و راحتی به سر خواهد برد. حتی به وی پیشنهادات مالی نیز شد بدین شرط که تحقیقاتی به طرفداری از مکتب ماتریالیسم را بر عهده گیرد. اما وی تمامی پیشنهادات را رد کرده و حاضر نشد جلو این فشارها و تهدیدات سر تعظیم خم کند.
پس از گذشت ۱۹ ماه از نگه داری وی در تیمارستان، دادیار ثابت کرد که ” هیچ گونه تخلفی در صحبت های گفته شده ی وی، صورت نگرفته است.” سپس عدنان اوکتار بی گناه شناخته شده و آزاد گشت.
به گزارش دانشکده ی نظامی- پزشکی گولهان، عدنان اوکتار در سلامت کامل عقلی به سر می برد. گزارشی که هیچ گاه منتشر نگشت. پس از گذشت ۲۰ سال از ادعای بیماری عدنان اوکتار، بیمارستان نظامی طی گزارشی تایید کرد که وی در آن زمان کاملا سالم و عاقل بوده است.
پس از آزادی، آقای اوکتار فعالیت خود مبنی بر اثبات دروغین بودن مکتب داروینیسم را از سر گرفته و در سال ۱۹۸۶ تمامی تحقیقات خود برای نشان دادن چهره ی واقعی داروینیسم را در کتابی با عنوان “موجودات زنده و تکامل” جمع آوری نمود. کتابی که برای چندین سال متمادی ، تنها مرجعی بود که از لحاظ علمی ثابت می کرد فرضیه ی تکامل هیچ گونه پایه و اساسی ندارد.
برخی از کتاب های وی عبارتند از: شیطان دشمن قسم خورده ی انسان، نیرنگ فرضیه ی تکامل، مرد کوچکی بر فراز برج، اسلام تروریسم را محکوم می کند، فدائی خدا، معجزات قرآن، شناخت خدا از طریق برهان هارون یحیی، اقوام هلاک شده، شوالیه های معبد، اسرار آفرینش، اطلس آفرینش.

منبع : سایت شخصی هارون یحیی

لیست عناوین کتاب افرینش نوشته آقای هارون یحیی

مقدمه

کلاپس تئوری تکامل،
ریشه های واقعی ایدئولوژی تروریسیم: داروینیسم و ماتریالیسم،
مقدمه: چرا تئوری تکامل؟
مقدمه: معجزه بزرگ قرن ما: عقیده به فروپاسی تکامل،
فصل یک: آزاد از تعصب و پیش داوری- بیایید تا از قضاوت ها و افکار قبلی خود آزاد شویم

فصل دو: تاریخچه تئوری به زبان مختصر،
فصل سوم: مکانیسم تخیلی تکامل،
فصل 4: افسانه آب تا خاک،
فصل 5: آرشیو فسیل ها نظریه تکامل را رد می کند ،
فصل 6: تکامل تخیلی پرندگان و پستانداران،
فصل 7: یک سو نگری فرگشت گرایان در تفسیر یافته های فسیلی- توجیهات فریبنده
فسیل ها
فصل 8: جعلیات نظریه تکامل،
فصل 9: سناریوی تکامل انسان،
فصل 10 بن بستهای ملکولی نظریه تکامل. ترمودینامیک دروغ بودن تکامل را نشان
می دهد، معجزه سلول و فروپاشی نظریه تکامل

فصل 11: طراحی تصادفی وجود ندارد،
فصل 12: نظریه تکامل دارای جادویی ترین تاثیر در تاریخ جهان بوده است، فروپاشی
تکامل در برابر حقایق

فصل سیزدهم: نظریه تکامل یک نظریه ماتریالیست و الحادی است،
فصل چهاردهم:رسانه ها مرتعی غنی برای نظریه تکامل ،
فصل پانزدهم: تکامل تنها یک نیرنگ است،
فصل شانزدهم :حقیقت آفرینش،
فصل هفدهم: حقیقت فراتر از ماده
فصل هجدهم:نسبیت زمان و حقیقت قدر
متن انگلیسی جلد نخست این کتاب دارای 904 صفحه و 211 منبع علمی است

دانلود كتاب نيرنگ تكامل:

نوشته ی هارون یحیی
در رد نظریه ی تکاملی داروین
حجم فایل:۱۲۶۸ k
تعداد صفحات ۱۰۴ صفحه

http://aelaa.net/Ersaal/5/Evolution_deceit_persian.pdf



=====================

سناریوی تکامل انسان

مقدمه: مطلبی که در اینجا ارائه می شود مطلبی است مفصل تحت عنوان سناریوی تکامل انسان نوشته آقای هارون یحیی که تقریبا جامعترین مطلب از این نوع است که تاکنون منتشر شده استقبلا مطالبی مشابه این موضوع رد این وبلاگ منتشر شده ولی باز هم خواندن نوشتجات اقای یحیی خالی از لطف نیست. در این نوشتار سعی شده تا از تصاویر اصلی متن آقای هارون یحیی نیز استفاده شود ولی در عین حال برخی تصاویر نیز از سایتهای دیگر مورد استفاده قرار گرفته اند. لحن مطلب نیز شبیه دیگر نوشته های آقای یحیی است که برای رعایت امانت حتی المقدور بدون تغییر باقی مانده است. امیدوارم این مطلب مورد استفاده پژوهشگران محترم قرار گیرد

Image

در طبیعت مکانیسمی وجود ندارد که بتواند موجودات را از طریق تکامل به وجود بیآورد و به وضوح می بینیم که همه موجودات با ساختار های ایده آل خود به یکباره پا به عرصه وجود گذاشته اند یعنی همگی به طرز خاصی آفریده شده اند. و می بینیم که تکامل انسان افسانه بوده و هرگز به وقوع نپیوسته است. بنابر این داعیان تکامل بر چه اساسی ادعا می کنند میمون جد انسان است؟

واقعیت این است که فسیل هایی وجود دارد که به آنها امکان خیال پردازی های فراوانی می دهد. در طول تاریخ حدود شش هزار نوع میمون زندگی می کرده اند که اکثر قریب به اتفاق آنها منقرض شده اند در حال حاضر تنها 120نوع میمون وجود دارد. فسیل های سایر گونه های منقرض شده میمون منبعی غنی برای تکاملی ها به شمار می آید تا آنها را به عنوان نمونه های حد واسط معرفی کنند. آنها از طریق چیدن جمجمه های میمون های منقرض شده به ترتیب کوچک به بزرگ و نیز قرار دادن جمجمه های برخی از نژادهای منقرض شده بشری در کنار آنها توانسته اند عوام فریبی کنند و بگویند که:میمون های امروزی و انسان ها دارای جد های مشترکی هستند و محیط زندگی باعث شده است تا برخی از آنها به انسان و برخی دیگر به میمون های امروزی تبدیل شوند.


اما همه شواهد کالبد شناختی،پالئونتولوژیکی و بیولوژکی نشان می دهد که هیچ قرابتی بین انسان و میمون وجود ندارد و آنها نتوانسته اند دلیل قانع کننده ای ارائه دهند که خویشاوندی این دو جاندار را ثابت کنند غیر از جعل،دروغپردازی و گمراه کردن کار دیگری بروز نداده اند.

آرشیو فسیل ها به ما می گوید که در طول تاریخ انسان پیوسته انسان و میمون نیز همجنان میمون بوده است. و بسیاری از فسیل هایی که داروینیست ها به عنوان اسلاف انسان به ما معرفی می کنند چیزی غیر از برخی نژادهای منقرض شده انسان نیست که تا روزگاران بسیار نزدیکی یعنی در حدود ده هزار سال قبل می زیسته اند و سپس از بین رفته اند. به علاوه همه صفات کالبدی آنها با انسان های کنونی منطبق است.

به علاوه انسان و میمون تفاوت های کالبدی بسیار متفاوتی دارند که یکی از آنها راه رفتن بر روی دو پاست در ادامه می بینیم که این ویژگی یکی از خصوصیات انحصاری انسان است و هیچ جاندار دیگری دارای این خاصیت نمی باشد.

شجره نامه خیالی انسان

همچنانکه می دانیم بر اساس ادعای داروینیسم انسان امروزی از مخلوقاتی شبیه به میمون تکامل یافته و این فرایند آرام چهار تا پنج ملیون سال طول کشیده است. بنابراین لازم است تا در این مدت زمان دور و دراز حالت های انتقالی فراوانی به وجود آمده باشد. برهمین اسا س آنها فهرستی از چهار جد خیالی برای انسان تدارک دیده اند که به ترتیب ذیلند:

1- میمون جنوبی Ausralopithecine

2- انسانی که قادر به استفاده از ابزار بوده است Homo habilis

3- انسان راست قامتHomo erectus

4- انسان عاقلHomo sapiens

داعیان تکامل آنجه را که جد مشترک میمون و انسان می دانند اوسترالوپیتکوس(یعنی میمون آفریقای جنوبی ) ( تصویر زیر) می نامند. البته میمون های آفریقای جنوبی انواع متفاوتی دارند ولی چیزی بیش از گونه ای از انواع میمون نیستند که منقرض شده اند برخی از این گونه ها عظیم الجثه و برخی دیگر دارای بدن نحیفی بوده اند.

همانطور که در فهرست می بینیم بقیه مراحل دارای پیشوند Homo می باشد این پیشوند به معنای انسان است. موجوداتی که بنابرتقسیم بندی داروینیسم در این گروه قرار می گیرند از بقیه متکامل تر بوده و از قرار معلوم با انسان های کنونی تفاوت چندانی نداشته اند.

انسان جاوا،بکین و لوسی نیز که به وفور در رسانه ها می بینیم نیز بر اساس اعتقاد داروینیسم در یکی از گروه های فوق قرار می گیرند.

پیش از این گمان می رفت که راماپیتکوس نیز یکی دیگر از اشکال انتقالیست که باید در شجره نامه افسانه ای انسان وارد شود تا اینکه پی بردند نوعی میمون بوده است بنابراین آن را از فهرست خارج کردند.71

Image

دانشمندان به تازگی دریافته اند که میمون آفریقای جنوبی، انسان قادر به استفاده از ابزار، انسان راست قامت و انسان عاقل همگی در یک دوره می زیسته اند اما زیستگاه آنها متفاوت بوده است. وجالب تر اینکه انسان به اصطلاح راست قامت تا دوره بسیار نزدیکی به ما زنده بوده است و همچنین انسان موسوم به نیاندرتال و انسان معاصر نیز در یک دوره و یک منطقه با هم می زیسته اند. بنابراین نتیجه می گیریم که این شجره نامه تنها زاییده تخیل طرفداران تکامل است.

از طرف دیگر فسیل ها مارا متوجه پروسه تکامل نمی کنند. و فسیل هایی را که این دانشمندان جد انسان می نامند یا نژادهای دیگری ازبشر هستند که انقراض یافته اند و یا انواع از بین رفته دیگری از میمون ها می باشند.

Image
اگر می خواهید به قدرت خیال انسان پی ببرید به تصویر راماپیتکوس درفوق بنگرید که داروینیست ها تنها از روی استخوان دو تکه ای فک آن را رسم کرده اند می بینیم که با استفاده از این استخوانهای دوگانه که در سمت چپ پایین تصویر می بینیم تصویر خانواده و محیط زندگی آن را نیز رسم کرده اند.

David Pilbeam,"Humans Lose an Early Ancestor", Science,Nisan 1982,p.6-7

Image
در بالاتصاویر رسم شده میمون آفریقای جنوبی را می بینیم که داروینیست ها با قلم خیال پرداز خود به تصویر کشیده شده اند . این تصاویر هیچ اساسی ندارند. درحقیقت میمونهای آفریقای جنوبی گونه هایی از میمون های منقرض شده اند.

اوسترالوپیتکوس: گونه ای از گونه های میمون بوده است

کلمه اوسترالوپیتکوس به معنی میمون جنوبی است که تقریبا چهار ملیون سال قبل پا به عرصه وجود نهاده و به مدت یک ملیون سال زیسته است.

همه میمون های آفریقای جنوبی منقرض شده اند اما شباهت زیادی با میمون های امروزی دارند برای نمونه جمجمه آنها به اندازه جمجمه شامپانزه های امروزی و بعضا کوچکتر بوده است . پاها و دست های این نوع میمون ها برای گرفتن شاخه های درختان به نحوی که از آن آویزان شوند مناسب بوده است از دیگر شاخصه های این نوع جانداران قامت کوتاه آنها است که در حدود صدو سی سانتیمتر بوده است یعنی درست مانند شامپانزه های امروزی .البته قد جانور مذکر همواره از مونث بزرگتر بوده است همچنین شاخصه ایی از قبیل جمجمه ها، نزدیکی چشم ها، تیزی دندان های آسیاب،ساختار فک، دراز بودنساعد ها و کوتاه بودن پاها همگی نشان می دهند که این جانوران با میمون های امروزی تفاوتی نداشته اند.

داعیان تکامل ادعا می کنند که با وجود شباهت های زیادی که این موجودات با میمون ها داشته اند اما برخلاف آنها بر روی دو پا راه می رفته اند.

دانشمندانی مانند ریچاردلیکی و دونالد یوهانسون ده ها سال قبل این ادعا را مطرح کرده اند اما امروزه بسیاری از پژوهشگران با واکاوی دقیق اسکلتبندی آنها به این نتیجه رسیده اند که این فرضیهاساسی در علم ندارد. معروف ترین دانشمندان علم کالبد شناختی انگلستان وآمریکا به ترتیب لوردسولی زوکرمان و پروفسور چارلز اوکسنارد بعد از انجام پژوهش های زیادی که بر روی فسیل هایمتعددی از این جانداران انجام دادند به این نتیجه رسیده اند که میمون های آفریقای جنوبی نیز درست به شیوه میمون های امروزی راه می رفته اند.

لورد سولی زوکرمان با حمایت دولت بریتانیا به مدت پانزده سال به همراه تیمی متشکل از پنج متخصص ساختار استخوانبندی این جانداران را مورد مطالعه و بررسی قرار داد وی با اینکه خود یکی از داعیان تکامل بود به این نتیجه رسید که میمون های آفریقای جنوبی تنها گونه ای از میمون های منقرض شده هستند و بر روی دو پا راه نمی رفته اند72چارلز اوکسنارد نیز به روش مشابهی به این نتیجه رسید که ساختار اسکلت این جاندار بسیار شبیه به اورنگ اوتان های امروزی است73 تا اینکه در همین اواخر یعنی سال 1994 تیمی از دانشگاه لیورپول برای دستیابی به نتیجه قطعی در این زمینه به تحقیق پرداخت و سرانجام به طور قطع به این نتیجه رسیدند که میمون های آفریقای جنوبی بر روی چهاردست و پا راه می رفته اند.

محافل تکامل نیز کم کم پذیرفتند که اوسترالوپیتکوس جد انسان نیست. مجله علم و زندگی فرانسوی نیز در شماره ماه می 1999 این موضوع را یاد آور شد. یکی از مهمترین فسیل ها که متعلق به راسته australopithecus afarensisمی باشد لوسی نام داشت و کانون توجه داروینیسم بود. مجله مذکور در مقاله ای به عنوان" خدا حافظ لوسی" بیان کرده که لازم است میمون را از شجره نامه انسان خارج کنیم. در این مقاله که بر اساس فسیلی از اوسترالوپیتکوس به نام StW573نوشته شده است می خوانیم که: نظریه جدیدی به وجود آمده است که براساس آن اوسترالوپیتکوس ارتباطی به پیدایش انسان ندارد و باید آن را از شجره نامه حذف کرد. بنابراین انسان هایی که گمان می رفت فرزند این جاندار هستند و پیشوند هومو را داشتند باید ازآن جدا شوند. نژاد اوسترالوپیتکوس و هوموها جزو یک شاخه نیستند. و گونه بشر همچنان باید به جستجوی اجداد خود بپردازد.74

خلاصه آنکه هیچ پیوندی میان میمون های جنوبی و انسان وجود ندارد و آنها صرفا گونه های انقراض یافته میمون می باشند.

نژاد اوسترالوپیتکوس شبیه شامپانزه است.

اولین فسیل لوسی که "AL288-1" نام گرفت در اتیوپی پیدا شد . داروینیست ها مطابق معمول غوغا ی زیادی به پا کردند که موفق به یافتن موجودی میمون مانند شده اند که بر روی دو پا راه می رفته است. اما پژوهش های اخیر به طور حتم نشان داد که این موجود تنها یک شامپانزه بوده ونه بر روی دو پا که دقیقا مانند میمون های امروزی راه می رفته است.

فسیل AL333-105 که در پایین می بینیم به یکی از اعضای جوان این مجموعه تعلق دارد.

Image
فسیلی که ویژگی ها و صفات چانه انسان Homo Habilus-قدیمی ترین نژاد بشری که انسانهای امروزی را در بر می گیرد و به اعتقاد داروینیسم از میمون های جنوبی به وجود آمده است- را به خوبی نشان می دهد بیشتر به کودک کوچک مغزی شبیه است که تقریبا 2تا 4 ملیون سال قبل در شرق آفریقامی زیسته است فسیل سمت راست است که انسان ماهر هم نامیده می شود. در چانه مربعی شکل این فسیل دندان های جلوی بزرگ و دندان های آسیاب کوچکی وجود دارد. این چانه با همه صفاتش شبیه میمون های امروزیست.

تشابه زیاد استرالپیتکوس و جمجمه شامپانزه باعث شده است تا داروینیست ها آن را جد انسان معرفی کنند اما واقعیت این است که تنها نوعی میمون است.

انسان قادر به استفاده از ابزار میمون از آب در آمد

بعد از اینکه شباهت زیاد ساختار استخوانبندی و جمجمه میمون های آفریقای جنوبی وشامپانزه ها ی امروزی ثابت و نیز معلوم شد که این جانداران همانند میمون های امروزی بر روی چهار دست و پا راه می رفته اند دانشمندان فسیل شناسی که به نظریه داروین معتقد بودند خود را با مشکلی جدی رو به رو یافتند. دلیل این مشکل هم واضح بود داروینیسم معتقد بود که انسان راست قامت حلقه مفقوده بین میمون آفریقای جنوبی و انسان امروزیست. همانگونهکه از اسم این انسان پیداست موجودی را که انسان راست قامت می نامیدند استخوانبندی عمود و جمجمه ای دو برابر جمجمه میمون های آفریقای جنوبی داشت. بنابراین تبدیل مستقیم میمون افریقای جنوبی به انسان راست حتی در نظریه داروین هم امکانپذیر نیست و حتما باید حد واسطی بین این دو موجود با این تفاوت های فاحش وجود داشته باشد. بدین ترتیب اندیشه انسان قادر به استفاده از ابزار یاHomo Habilisمتولد شد.

Image

Image

در دهه شصت خانواده لیکی که همگی به شکار فسیل مشهور بودند فسیل موسوم به انسان قادر به استفاده از ابزار را پیدا ودر سلسله تکامل انسان وارد کردند. بنا به تعریف آنان این موجود دارای جمجمه ای بزرگتر از میمون های آفریقای جنوبی بوده بر روی دوپا راه می رفته و همچنین ابزار های چوبی و سنگی را به کار می گرفته است. بنابراین از نظر آنها این موجود احتمالا جد انسان بوده است.

اما در اواخر دهه هشتاد نمونه های دیگری از این گونه کشف شد که توجه محققین بسیاری از قبیـل برنارد وود و لورنگ بریس را به خود جلب کردند .آنها با انجام پژوهش های فراوان بر روی این فسیل ها اعلام کردند که به دلیل شباهت بسیار زیاد آن با میمون های آفریقای جنوبی بهتر است آن را میمون قادر به استفاده از ابزار بنامیم یعنی به جای اصطلاح homo habilis از اصطلاح Australopithecus habilisاستفاده کنیم. شباهت هایی که این محققین متوجه آن شدند عبارتبود از دست های دراز، پا های کوتاه و استخوانبندی شبیه به میمون ها، همین طور انگشتان دست ها و پاهای آن برای آویزان شدن از درختان طراحی شدن بودندو نیز فک پایین آنها بسیار شبیه فک پایین میومن های امروزی و متوسط حجم جمجمه حیوانات بالغ آن600سانتیمتر مکعب و این نشان می دهد که موجود مزبور یک میمون تمام بوده است. بنابراین فسیلی را که داروینسیت ها آن را انسان قادر به استفاده از ابزار می نامیدند چیزی غیر از گونه ای از میمون های آفریقای جنوبی نیست.

پژوهش هایی که در سال های بعد صورت گرفت نشان دادکه انسان قادر به استفاده ازابزار هیچ فرقی با میمون آفریقای جنوبی نداشته است. بعد هاروشن شد که جمجمه فسیل OH62و اسکلتی که همراه آن توسط تیم وایت پیدا شد دارای کوچک ودارای ساعد های دراز و ساق های کوتاه بوده که همانند میمون های امروزی برای بالا رفتن از شاخه های درختان از آنها بهره می گرفته است.

مطالعات مفصلی که دانشمند آنتروپولوژی آمریکایی، هالی اسمیت در سال 1994 انجام داد نشان داد که انسان قادر به استفاده از ابزار نه انسان که میمون بوده است. وی پس از تحلیل و بررسی دندان های میمون های جنوبی وانسان قادر به استفاده از ابزار و انسان راست قامت و انسان نئاندرتال بیان کرد:

پژوهش هایی که درخصوص طیبعت و بنیه تکامل دندان ها نشان دادند که استرالوپیتکوس و هوموهابیلس دو گونه از میمون های آفریقای جنوبی بوده اند و امادر خصوص انسان راست قامت و انسان نیاندرتال باید گفت که هردو دقیقاصفاتی شبیه به انسان های امروزی داشته اند.75

در همان سال فرد سبور،برنارد وود، فرانز زونفیلد( و سایر متخصصین کالبد شکافی) همگی از روش متفاوتی به همین نتیجه رسیدند. این روش بر تحلیل کانال های شبه دائره ای موجود در گوش داخلی انسان و میمون که مسئولیت حفظ تعادل را بر عهده داردمبتنی بود. کانال های موجود در گوش انسان راست قامت تفاوت بسیار زیادی با کانال های موجود در گوش میمونها دارد که آنها هم به صورت مایل به جلو حرکت می کنند.

این پژوهش ها نشان داد که کانال های گوش داخلی استرالوپیتکوس و انسان قادر به استفاده از ابزار با کانال گوش داخلی میمون های امروزی هیچ فرقی ندارد. ولی نتایج بررسی گوشداخلی انسان راست قامت حاکی از آن بود که با گوش انسان های امروزی یکسان است.76

این بررسی ها به دو نتیجه مهم رسدیدند که عبارت بودند از:

1-فسیل های انسان قادر به استفاده از ابزار در واقع به انسان متعلق نبود بلکه به گونه ای از میمون هایآفریقای جنوبی مربوط می شد.

2-انسان قادر به استفاده از ابزار و میمون آفریقای جنوبی هردو به صورت مایل به جلو راه می رفته اند و هیچ پیوندی میان آنها و گونه های انسانی وجود ندارد.

انسان رودولف: چهره چسپانده شده به آن اشتباه است

اصطلاح انسان رودولف (Homo Rudolfensis)اسمی است که به چند تکه استخوانی اطلاق می شود که در سال 1972 کشف شد. این اسم بعدا به نژاد موهومی که آن را در بر می گرفت نیز تعمیم پیداکرد. دلیلش هم آن است که این استخوانها را در کنار رودخانه ای در کنیا به نام رودولف پیدا کردند. بیشتر فسیل شناسان براین باورند که صاحب این استخوانها نه گونه ای جداگانه بلکه به معنای واقعی کلمه انسان بوده است.

Image

ریچارد لیکی ،کاشف آن اسمش را KNM-ER1470 نهاد و عمرش را حدود 2.8ملیون سال تخمین زد و اعلام کرد این فسیل بزرگترین کشف تاریخ آنتروپولوژی است و تبعات اعجاب انگیزی به دنبال خواهد داشت. او می گفت که جمجمه فسیل مانند میمون های جنوبی کوچک و صورتش شبیه به انسان بوده و بنابراین حلقه گم شده بین انسان و میمون های آفریقای جنوبی است. اما بعد از مدتی روشن شد که صورت شبیه به انسان این فسیل نتیجه اتصال اشتباهی و چه بسا عمدی اجزای جمجمه بوده است. پروفسور تیم پروماج که مطالعاتی بر روی چهره انسان انجام داده است این حقیقت را با محاسباتی که به کمک رایانه انجام داد در سال 1992 کشف کرد و گفت:

زمانیکه برای نخستین بار ساختار جمجمه KNM-ER1470 بازسازی کرده اند اجزای صورت را به نحوی در کنار هم قرار داده اند که شبیه به صورت مسطح انسان معاصر باشد. اما بررسی های اخیر نشان داده که زمانی که این موجود زنده بوده مانند میمون ها برجستگی هایی در چهره داشته بلکه به میمون های آفریقای جنوبی شبیه بوده است.77

فسیل شناس داروینیست،کرونین در این باره گفت: در این فسیل که به صورت تقریبی بازسازی شده است کوچکی جمجمه و بزرگ بودن دندان های جلویی به چشم می خورد که نشان می دهد فسیل KNM-ER1470 در این صفت های ابتدائی با میمون های آفریقای جنوبی مشترک بوده است. فسیل KNM-ER1470– مانند دیگر انواع انسان های ابتدائی – دارای صفات مشترک فراوانی با میمون های کوچک آفریقای جنوبی بوده است. این صفت ها را نمی توان در انسان های پیشرفته یا راست قامت مشاهده کرد.78

لورنگ براس از دانشگاه میشیگان نیز بعد از تحلیل هایی که از فک این فسیل و دندان های آسیاب آن به عمل آورد افزود: بزرگی فک و پهنای سطح دندان های آسیاب نشان داده اند که این جمجمه دقیقا صورتی مشابه با میمون های آفریقای جنوبی و دندان های او را داشته است.79

ولی پروفسور آلان والکر دانشمند فسیل شناس دانشگاه جان هابکینز که به اندازه لیکی بر روی این جمجمه مطالعه داشته گفته است که نباید این موجود را در زیر انواع انسانی مانند انسان قادر به استفاده از ابزار و انسان رودولف طبقه بندی کرد بلکه باید آن را درردیف انواع میمون های آفریقای جنوبی قرار داد.80

خلاصه این که طبقه بندی هایی مانند انسان قادر به استفاده از ابزار "که می گویند قدیم ی ترین نوع انسان بوده" یا Homo Rudolfensis که برخی کوشیده اند آن را حد واسط بین میمون های جنوبی و انسان راست قامت معرفی کنند امری تخیلی است. حقیقتی که امروزه بسیاری از پژوهشگران به آن ایمان آورده اند این است که همه این جانداران در واقع عضو خانواده میمون های جنوبی هستند. در سال 1999 دو دانشمند آنتروپولوژی به نام های برنارد وود و مارک کولارد که خود داروینیست می باشند مقاله ای را در مجله science به چاپ رساندند و روشن کردند که طبقه بندی انسان قادر به استفاده از ابزار و Homo Rudolfensis یا همان فسیل KNM-ER1470 خیالی و غیر صحیح است و لازم است تا فسیل های طبقه بندی شده تحت این نام ها را در طبقه بندی میمون های جنوبی وارد کرد.

تا چندی پیش انواع فسیل های مختلف را با استناد به اموری از قبیل تصورات ذهنی،حجم مغز،قدرت تکلم و مهارت در ساخت اشیاء از سنگ در گروه های انسانی طبقه بندی می کردند. گذشته از چند استثناء تعریف این نژاد " انسانی" را جزو شجره نامه تکامل انسان پذیرفته و انسان بودن آن را امر غیر قابل انکاری می دانستند. اما اکتشافات نوین و تعلیقات افزوده به آن حد و مرز مشخصی برای پالئو آنتروپولوژی( به ویژه آنتروپولوژی خاص اصل دیرین انسان و تکامل او) تعیین کرد که معیارهایی را که براساس آن این طبقه بندی ها را وارد شجره نامه تکامل انسان کرده بودند باطل اعلام شد. از نظر تطبیقی هم انواع شبیه به انسان که فسیل شده اند را براساس یک یا چند معیار انسان دانسته اند..اما امروزه ثابت شده که هیچ کدام از این معیار ها قانع کننده نیست موضوع حجم جمجمه نیز مشکلات فراوانی به وجود آورده است چون به لحاظ آنتروپولوژیکی حجم مغز اهمیت خاصی ندارد و نمی توان از روی آن در مورد قدرت تکلم قضاوت کنیم زیرا دلایلی وجود دارد که مناطق مخصوص سخن گفتن برخلاف آنجه که در گذشته تصور می شد در مغز قرار ندارند...

انسانhomo habilus گونه ی دیگر ازمیمون است.

طرفداران نظریه تکامل برای مدت های مدید ادعا می کردند که موجوداتی که آنها انسان homo habilus می نامیدند بر روی دو پا و به صورت راست قامت راه می رفته اند و آنها با این ادعای خود گمان می کردند که حلقه گم شده ی تکامل انسان از میمون را یافته اند. ولی فسیلی را که تیم وایت کشف و OH62 نام گذاری کرد این ادعا ها را بر چید زیرا اجزای این فسیل به خوبی نشان می داد که دارای دست های دراز و پاهای کوتاه بوده است یعنی چیزی که ما امروزه در میمون ها شاهد آن هستیم.

Image

ولی فسیلی که به صورت کامل شاخصه های انسان homo habilus و به ویژه چانه آن را رو می کند فسیلی به نام (OH7 Homo Habilis) و موسوم به انسان "کوتوله" می باشد. در فک این فسیل دندان های برشی بزرگی وجود دارد و دندان های آسیاب آن بسیار کوچک و شکل چانه آن مربعی است. بنابراین چانه ای با این مشخصات نمی تواند به چیزی غیر از میمون متعلق باشد

نتیجه تحلیل گوش های داخلی نشان داد که انسان نمی تواند تکامل یافته میمون باشد.

پژوهش گران با بررسی و مطالعه گوش داخلی بهاین نتیجه رسیدند که موجوداتی که حد واسط بین انسان ومیمون می دانند پیوندی با انسان نداشته بلکه میمون محض بوده اند و گوش داخلی هریک از فسیل های میمون آفریقای جنوبی و انسان homo habilus دارای کانال هایی شبیه به میمون های امروزی بوده اند ولی گوش داخلی آنجه را که به نام انسان راست قامت می شناسند کاملا شبیه به گوش داخلی انسان های امروزی بوده است.

به عبارت دیگر اگر فسیل های جدیدی که از انسان همو هبیلوس و همو رودولفنسیس را به نسل انسان بیفزاییم نسل نژاد او جالب نخواهد بود به همین خاطر باید انسان را انسان Homo Habilus وHomo Rudolfensis جدا بدانیم... ما پیشنهاد می کنیم که هریک از گونه های انسان homo habilus و انسان رودلف را در زیر مجموعه میمون های جنوبی طبقه بندی کنند"81

خلاصه مطالب فوق این است که طبقه بندی انسان رودلف و انسان قادر به استفاده از ابزار به عنوان نمونه های حد واسط بین انسان و میمون تنها در خیال می گنجد و محققان تازه به این نتیجه رسیده اند که آنها نوع هایی از میمون های آفریقای جنوبی بوده اند و تمام مطالعات کالبد شکافتی این مهم را تاکید می کنند.

اینک بعد از اتمام فسیل های میمونی به فسیل های بشری می پردازیم.

انسان راست قامت و همه مراحل بعد از آن، انسان هستند.

بر اساس طرحی که طرفداران تکامل رسم کرده اند تکامل داخلی انسان به انواع زیر تقسم می شود:

به ترتیب انسان راست قامت،انسان عاقل دیرین، انسان نیاندرتال، انسان کروماگنون (Cro-Magnon) و در آخر انسان معاصر.

همه این مراحل در واقع نژادهای گوناگون بشر هستند و تفاوت بین آنها از تفاوت بین یک فرد اسکیمو و یک سیاه پوست یا مغول با اروپایی فراتر نمی رود.

دانشمندان داروینیست ادعا دارند که انسان راست قامت ابتدائی ترین نوع انسان است. واژه erect به معنای راست و عمود است بنابراین Homo erectusیعنی انسانی که بر روی دوپا و به صورت عمودی راه می رود. زیرا داروینیست ها متوجه شدند که همه فسیل های مربوط به این موجود بر خلاف اجداد موهومش به صورت عمودی راه می رفته اند. باید بدانیم که تفاوتی میان استخوانبندی این موجود و انسان های کنونی وجود ندارد.

داروینیست ها تنها به خاطر کوچک بودن جمجمه(900-1100سانتیمتر مکعب) و برآمدگی ابروها انسان راست قامت را ابتدائی میداند. و این در حالی است که بسیاری از انسان های امروزی دارای برآمدگی ابرو وجمجمه های کوچکی هستند مانند کوتوله ها و نژادهایی ازقبیل بومی های استرالیا.

یک حقیقت انکارناپذیر آن است که هوش و ذکاوت ربطی به اندازه جمجمه ندارد بلکه به هماهنگی داخلی مغز مربوط می شود82

نخستین نمونه های انسان راست قامت عبارتند از فسیل های بکین و جاوا که هردو در آسیا کشف شده اند که به مرور اهمیت خود را از دست دادند زیرا انسان بکین در واقع قطعه هایی از سنگ گچ بود که همه خصوصیات خود را از دست داده بود و انسان جاوا نیز عبارت بود از یک جمجمه و تکه استخوانی که در چند متری آن کشف شده است و معلوم نیست که آن دو به یک موجود متعلق هستند یا خیر. به همین دلیل فسیل های یافت شده در آفریقا اهمیت مضاعف پیدا کرد.

Image

شاید معروف ترین نمونه پیدا شده در آفریقا که به انسان راست قامت مربوط می شود عبارت باشند از:

Narikotome homo erectusیا پسر ترکاناTurkana Boyکه در نزدیکی دریاچه ترکانا در کنیا کشف شد. معلوم شد که فسیل به پسر دوازده ساله ای مربوط می گردد که قدش به 183 سانت می رسیده است. ترکیب عمودی استخوان بندی این فسیل با انسان های امروزی تفاوتی ندارد. به همین دلیل دانشمند فسیل شناس آمریکایی آلن والکر گفته است که شک دارد هیچ دانشمند فسیل شناسی بتواند بین ساختار استخوانبندی این فسیل و انسان معاصر تمایز قایل شود.83وی در مورد جمجمه اش نیز گفته که بیش از هر چیز به جمجمه نئاندرتال ها شبیه است84 و همانطور که در فصل بعد خواهیم خواند انسان نئاندرتال هم یک نژاد انقراض یافته بشری است.

حتی ریچارد لیکی که یکی از داعیان تکامل است نیز بیان کرده که تفاوت انسان راست قامت با انسان های امروزی تنها در حد تفاوت بین دو نژاد انسان است:

فسیل ها در شکل جمجمه، برجستگی صورت و پرپشت بودن ابرو ها تفوت هایی دارند اما این اختلافات تنها در حد تفاوت های بین نژاد های انسان های امروزی است که در جغرافیا های گوناگون زندگی می کنند. این تفاوت ها زمانی به وجود می آید که دسته ای از انسان به مدت های بسیار طولانی دور از دیگران زندگی کنند.85

پروفسور ویلیام لاولن از دانشگاه کونکتیکت مطالعات کالبدشناختی گسترده ای را بر روی اسکیموها و ساکنین جزایر الیوت انجام داده و متوجه تشابه غیر عادی بین این انسان ها و انسان راست قامت شده و در آخر به این نتیجه رسیده است که همه این نژاد های مختلف در واقع نژادهای گوناگون انسان عاقل یا همان انسان معاصر هستند:

وقتی به تفاوت های زیادی که نژادهای منزوی انسان کنونی مانند اسکیمو ها وبوشمان با دیگر انسان ها دارند و همه می دانند که آنها جزو انسان های عاقل به حساب می آیند فکر می کنیم ناچاریم بپذیریم که نمونه های کشف شده از انسان راست قامت نیز جزو انسان های عاقل امروزی یعنی هوموساپینس بوده اند.86

دریانوردان قدیمی

در تاریخ چهاردهم ماه مارس 1998در روزنامه New Scientistاین مطلب چاپ شد:" انسان های اولیه بیش از آنجه فکر می کردیم عاقل بوده اند" این خبر به این موضوع اشاره دارد که کسانی را که داروینیست ها انسان های راست قامت نامیده اند در هفتصدهزار سال قبل به دریانوردی مشغول بوده اند. بنابراین نمی توان آنها را اولیه دانست زیرا مطمئنا دارای معلومات و فناوری بوده اند تا بتوانند کشتی بسازند و به علاوه برای آنکه روابط دریایی خود را سامان دهند حتما فرهنگ نیز داشته اند.

در سال های گذشته به تدریج محققان گفتندکه تعریف طبقه خاصی به نام انسان راست قامت درست نیست زیرا تفاوت های بیولوژیکی آن با انسان های امروزی در حدی نیست که آن را از گونه انسان مجزا بدانند. در مجله American Scientist بحث وجدل های مربوط به این موضوع و نتایج حاصل از کنگره سال 2000به اختصار آورده شده است.

اکثر شرکت کنندگان در این کنفرانس که در Sneckenberg برگزار شد به این بحث و جدل ها پرداختند آن هم به دلیل تب رقابتی بود که " میل فورد ولبوف" از دانشگاه میشیگان و"آلن زورن" از دانشگاه کانبرا ودیگر همکارانشان به راه انداخته بودند. این دو نفربه شدت طبقه بندی انسان راست قامت را غیر منطقی می دانستند و معتقد بودند که این طبقه به عنوان گونه خاصی باید حذف شود. ونژاد انسان تنها گونه ایست که از حدود دوملیون سال پیش در گستره های وسیع تا حدودی وجود داشته و به انواعی تقسیم شده است که به لحاظ بیولوژیکی همگی انسان بوده و زیرگونه تلقی نمی شوند. موضوع این کنفرانس این بود: چیزی به نام انسان راست قامت وجود ندارد.87

از طرف دیگردر سناریوی تکامل شکاف بزرگی میان انسان راست قامت-که از نژاد انسان است- و میمون های جنوبی و انسان قادر به استفاده از ابزار و انسان رودولف- که از نژاد میمون هستند وجود دارد. این بدین معنی است که انسان های اولیه به طور ناگهانی و بدون تکامل تدریجی در آرشیو فسیل ها ظاهر می شوند و این به روشنی یعنی آنها آفریده شده اند.

ولی اعتراف به این حقیقت برای فلسفه و ایدئولوژی خودکامه تکامل بسیار دشوار است. بنابراین این داعیان می کوشند تا انسان راست قامت را که به تمام معنا انسان بوده است یک موجود نیمه میمون نشان دهند. به همین خاطردر بازسازی آن ویژگی های میمون را به آن نسبت می دهند و به همین شیوه ویژگی های انسانی را به میمون های آفریقای جنوبی و موجودی که آن را انسان قادر به استفاده از ابزار می نامند می دهند. آنها به این طریق سعی می کنند انسان را به میمون نزدیک کنند و شکاف بزرگ بین این دوگونه کاملا متمایز از جانداران را پر کنند.

نئاندرتال ها

نئاندرتال ها به نوعی از بشر اطلاق می شود که در حدود صد هزار سال قبل به طور ناگهانی در اروپا پدیدار و به آرامی منقرض و یا در ملت های دیگر ادغام شدند به طوری که از 35هزار سال قبل دیگر اثری از آنها به دست نیآمده است. و تنها تفاوتی که با انسان های امروزی دارند این است که هیکل و جمجمه آنها کمی بزرگتر بوده است.

نئاندرتال ها یک نژاد از بشر بوده و امروزه تقریبا همه به این امر اعتراف کرده اند. داعیان تکامل تلاش می کنند آنها را انسان های اولیه معرفی کنندولی واقعیت این است که آنها هیچ تفاوتی با یک انسان قوی کنونی نداشته اند. یکی از دانشمندان معروف که نامش اریک ترینکاوس ومتخصص فسیل شناسی دانشگاه نیومکزیکوست در این باره نوشته است:


مقایسه بقایای استخوانی نئاندرتال با انسان های امروزی هیچ نشانه ای بهما نمی دهد تا بر اساس آن به این نتیجه برسیم که توانایی های کلامی،فکری و دستی اش از انسان های امروزی کمتر بوده است.88


به همین دلیل اکثر پژوهشگران معاصر انسان نیاندرتال را نوعی فرعی ازانسانهای امروزی دانسته و آن را نژاد نیاندرتال انسان عاقل می نامند(Homo sapiens neandertalensis). اکتشافات علمی ثابت کرده است که نیاندرتال ها مردگان خود را دفن کرده و ابزارهای موسیقی می ساخته و با انسان های امروزی که درآن زمان می زیسته ارتباطات فرهنگی داشته اند. لذا دقیقا می توان گفت که نیاندرتال ها یک نژاد قوی بشر بوده که به مرور زمان منقرض شده اند.

انسان عاقل قدیمی،هومو هیلدربرجنسیس، انسان کروماگنونی

در سلسله تخیلی تکامل، انسان عاقل قدیمی(Homo Spaiens Archaic) آخرین مرحله تکامل قبل از انسان معاصر است. در واقع داعیان تکامل در مورد این انسان چیز زیادی برای گفتن ندارند زیرا تفاوت های بسیاراندکی با انسان های امروزی دارند. حتی برخی از محققین معتقدند که نمونه های این انسان تا به امروز زنده اند و به بومی های استرالیا اشاره می کنند. زیرا آنها نیز دارای ابروهای برجسته،فک پایین مایل به جلو و جمجمه ی کمی کوچکتر هستند. اکتشافاتی به عمل آمده که نشان می دهد چنین انسان هایی درزمان های نه چندان دور در برخی از شهر های ایتالیا و مجارستان زندگی می کرده اند.

انسان موسوم به هومو هیلدربرجنسیس نیز جزو انسان های عاقل قدیم بوده اند. دلیل این تفاوت اسمی به اختلاف مفاهیم نزد داعیان تکامل بر می گردد. همه طبقه بندی های زیر هومو هیلدربرجنسیس نشان می دهد که آنها انسان هایی شبیه به اروپائی های امروز بوده اند که نخست در انگلستان و سپس در اسپانیا از پانصد هزار تا صد هزار سال قبل می زیسته اند.

برآوردها نشان می دهند که انسان کروماگنون در سی هزار سال قبل می زیسته و جمجمه گنبدی شکل و پیشانی عریض داشته است. جمجمه انسان بالغ آن به 1600 سانتی متر مکعب می رسیده است که از جمجمه انسان های امروزی بزرگتر بوده و دارای ابرو هایی برآمده همچنین استخوان های پشت آنها برجسته بوده که یکی از ویژگی های بارز انسان راست قامت و نیاندرتال است.

با وجودیکه انسان کروماگنونی یک نژاد اروپایی به حساب می آید شکل جمجمه و حجم آن شبیه به برخی از نژاد های آفریقایی و استوائی امروز بوده است. به همین دلیل برخی آنها را یکی از نژادهای قدیمی آفریقا پنداشته اند. برخی از اکتشافات پالئو انتروپولوژیکی نشان می دهند که نژاد های کروماگنونی و نیاندرتالی در هم آمیخته و پایه نژاد های امروزی را بنا نهاده اند. به همین دلیل حتی امروز هم نمونه های آنها را در آفریقا،منطقه سالوت ودوردوین در فرانسه می بینیم. همچنین مشابه این نژاد ها در لهستان و مجارستان دیده می شوند.

گونه هایی که با اجداد خود هم عصر بوده اند!!!!

همه آنجه که تاکنون دیدیم تصویر روشنی را در جلوی چشم ما قرار می دهد و آن این است که سناریوی تکامل فقط خیال است. زیرا برای وجود چنین شجره نامه ای باید انسان به تدریج از میمون به انسان تبدیل شده باشد. لذا باید فسیل این گونه های حد واسط هم پیدا شود. زیرا تفاوت های بسیاری بین میمون و بشر وجود دارد که از آن جمله می توان ساختار استخوان ها،اندازه جمجمه و طرز راه رفتن به طور مایل یا عمودی را نام برد همچنین به بحث جدیدی که در سال 1994در مورد گوش داخلی صورت گرفت که بر اساس آن میمون های جنوبی،انسان قادر به استفاده از ابزار را در رده میمون و انسان راست قامت را در رده انسان قرار دادند.

اکتشاف بسیار مهمی وجود دارد که نشان می دهد این شجره نامه نمی تواند درست باشد و آن این است که گونه هایی را که داروینیست ها معتقند اجداد یا فرزندان یک دیگر بوده اند به طور هم زمان می زیسته اند. زیرا اگر بپذیریم که میمون های جنوبی به انسان قادر به استفاده از ابزار و آنها هم به نوبه خود به انسان راست قامت تبدیل شده اند حتما باید در دوره های متوالی زیسته باشند. ولی ما این ترتیب زمانی را در فسیل ها نمی یابیم.

بنابر برآورد های داعیان تکامل میمون های آفریقای جنوبی بین چهار تا یک ملیون سال قبل می زیسته اند. و از طرف دیگر انسان قادر به استفاده از ابزار بین 1.7تا 1.9 ملیون سال قبل زندگی می کرده اند. و انسان رودولف نیز که گویا از انسان قادر به استفاده از ابزار تکامل یافته تربوده عمری ما بین 2.5 تا 2.8 ملیون سال بوده است. این یعنی انسان رودولف یک ملیون سال قبل از انسان قادر به استفاده از ابزار نیز می زیسته است. انسان راست قامت در حدود 1.6ملیون سال قبل زندگی می کرده است. به بیان دیگر انسان راست قامت و جد موهومش یعنی انسان قادر به استفاده ازابزار در یک دوره زمانی می زیسته اند.

آلن والکر این حقیقت را تایید کرده می گوید:دلایلی از شرق آفریقا به دست آمده که نشان می دهد تعدادی از میمون های آفریقای جنوبی تا مدتها به حیات خود ادامه داده اند به نحوی که معاصر با انسان قادر به استفاده از ابزرار وسپس انسان راست قامت بوده اند.89لوئیس لیکی فسیل هایی از میمون های جنوبی،انسان قادر به استفاده ازابزار وانسان راست قامت در نزدیکی یکدیگردر منطقه اولدفای جورج و در لایه دوم زمین کشف کرده است.90

واضح است که چنین شجره نامه ای نمی تواند واقعیت داشته باشد. استیون جای گولد که خود از داعیان تکامل است متوجه این چالش شده و گفته است:

سه نژاد از جانداران شبیه به انسان به طور هم زمان می زیسته اند یعنی میمون های آفریقای جنوبی،میمون های قوی جنوبی و انسان قادر به استفاده از ابزار. بنابراین این ها از یکدیگر به وجود نیآمده ا ند در این صورت چه بر سر نردبان تکامل خواهد آمد؟ از این گذشته هر یک از این جانداران در طول حیات خود تمایلی به تکامل نداشته است.91

در انتقال از انسان راست قامت به انسان عاقل نیز هیچ شجره نامه منطقی ای وجود ندارد. دلایلی وجود دارد که هر دوی این موجودات تا 27هزار سال قبل نیز می زیسته اند. حتی نمونه هایی از آنها پیدا شده است که فقط ده هزار سال سن دارند. درباتلاقی در استرالیا جمجمه هایی پیدا شده است که تنها 13 هزار سال عمر دارند. و در جزیره جاوا نیز جمجمه ای از انسان راست قامت پیدا شده که عمر آن 27 هزار سال است.92

تاریخ سری انسان عاقل

حقیقت شگفت انگیزی در مورد انسان عاقل امروزی وجود داردکه بیش ازهر چیز دیگری نظریه تکامل را زیر سوال می برد و آن این است که کشفیات پالئوآنتروپولژیکی نشان می دهند که اشخاصی در روزگاران بسیار دور یعنی در حدود یک ملیون سال قبل می زیسته اند که ازهر لحاظ شبیه ما بوده اند.

لوئیس لیکی دانشمند معروف پالئو آنتروپولوژی اولین کسی است که متوجه این امر شده است. وی در سال 1932 در کناردریاچه ویکتوریا بکین به فسیل هایی دست پیدا کرد که به دوره پالئوستو سینی میانی که تقریبا یک ملیون سال قبل است بر می گشتند و هیچ تفاوتی با انسان امروزی نداشتند.93

از آنجا که این کشف شجره نامه تکامل را درست برعکس می کند برخی از دانشمندان پالئو آنتروپولوژی آن را رد کرده اند اما لیکی اصرار داشت که محاسباتش درست بوده است.

درست زمانی که این کشف داشت به باد فراموشی سپرده می شد یعنی در سال 1995فسیلی دراسپانیا پیدا شد که ثابت کرد عمر انسان عاقل امروزی بسیار بیشتر از چیزی است که فکر می کردند. این فسیل را سه دانشمند پالئو آنتروپولوژی از دانشگاه مادرید درغاری به نام گران دولینا در منطقه اتابورکای اسپانیا پیدا کردند. این فسیل صورت یک کودک یازده ساله بودکه از هر لحاظ شبیه انسان های امروزی بود و800هزار سال از مرگ او می گذشت. این داستان را مجله Discover چاپ ماه دسامبر سال 1997 به تفصیل آورده است.

مجله دیسکاور یکی از مشهورترین مجله ها در جهان تکامل است. این مجله در شماره مربوط به دسامبر 1997 بر روی جلدش صورت انسانی را چاپ کرده که 800هزار سال از عمر ش می گذرد و برروی آن عنوانی پر از شگفتی نوشته است:" آیا این چهره گذشتگان ما بوده است؟"

فیرارص که سرپرستی گروه اکتشافی غار گران دولینا را به عهده داشت اعتقاداتش متزلزل شد وگفت:

ما انتظار داشتیم چیزبسیار بزرگی بیابیم... شاید یک چیز ابتدائی که پانصد هزار سال از عمر آن می گذرد وشبیه کودک تورکانا می باشد ولی ما یک چهره کاملا امروزی رو به روی خود یافتیم. پیداکردن چیزی غیر منتظره از این قبیل از آن چیزهایی است که وجودت را به لرزه می آورد...

نکته عجیب آنجاست که چیزی راکه فکر می کردی به زمان حاضر مربوط می شود متعلق به گذشته است. این امر مثل پیدا کردن یک ضبط صوت در غار گران دولینا است. این امر بسیار شگفت انگیز است و کسی انتظار پیدا کردن کاست و یا دستگاه ضبط صوت در دوره پالئو ستوسینی را ندارد. همین طور پیدا کردن چهره امروزی در آن زمان بسیار عجیب است. به همبن خاطر وقتی اینچهره را دیدیم بسیار تعجب کردیم.94

این فسیل نشان دادکه عمر انسان عاقل امروزی به 800 هزا سال قبل بر می گردد. زمانی که دانشمندان تکامل ازشوک این فسیل به خود آمدند. اعلام کردندکه این فسیل به گونه مختلفی مربوط می گردد آن هم به این دلیل که مطابق با شجره نامه تکامل انسان، امکان ندارد انسان عاقل در 800 هزار سال قبل زندگی کرده باشد. به همین دلیل نوع خیالی ای تعریف نموده و اسم آن را انسان سلف Homo antecessor گذاشتند و جمجمه اتابورکا را در این رده قرار دادند.

کلبه ای که عمر آن 1.7 ملیون سال و رد پای انسانی که 3.6 ملیون سال قدمت دارد!

اکتشافات زیادی وجود دارد که قدمت انسان عاقل را حتی به قبل تراز 800 هزار سال نیز می برد. یکی از این اکتشافات را لوئیس لیکی در اوائل دهه هفتاد در منطقه اولدوفی جورج انجام داد. در این منطقه و در طبقه دوم زیر زمین لیکی کشف کرد که میمون جنوبی، انسان قادر به استفاده از ابزار و انسان راست قامت به طور هم زمان می زیسته اند. ولی چیز عجیب تری که لیکی پیدا کرد ساختمانی بود که درهمان لایه وجود داشت. او به بقایایی از کلبه سنگی دست یافت که کسی جز انسان عاقل نمی توانست آن را به وجود آورده باشد به ویژه آنکه چنین بنایی هنوز هم در برخی مناطق آفریقا مورد استفاده قرار می گیرد. بنابراین کشف لیکی انسان عاقل امروزی، انسان قادر به استفاده از ابزار، انسان راست قامت و میمون آفریقای جنوبی با همدیگر در 1.7 ملیون سال قبل زندگی می کرده اند.95

شکی نیست که این اکتشافات نظریه تکامل را که بر اساس آن انسان تکامل یافته موجوداتی شبیه به میمون مانند میمون آفریقای جنوبی است رد می کند.

اکتشافات دیگری ریشه انسان امروزی را به 1.7 ملیون سال پیش بر می گرداند. یکی از مهمترین اکتشافات ردپاهایی است که ماری لیکی در سال 1977 در منطقه لاتولی تانزانیا پیدا کرد. ماری لیکی آن رد پا ها را در لایه ای کشف کردکه 3.6ملیون سال قدمت دارد. نکته جالب آن جاست که این ردپا با رد پای انسان های کنونی هیچ تفاوتی ندارد.

بعدا دانشمندان دیگری مانند دون یوهانسون وتیم وایت نیز به مطالعه این رد پا ها پرداختند و به نتایج مشابهی دست یافتند. وایت در این باره نوشت:

"شکی نیست که این ردپاها کاملا شبیه رد پای انسان های امروزی است و اگر برروی سواحل کالیفورنیا بود و از یک کودک چهارساله در مورد آن می پرسیدی بلافاصله جواب می داد که شخصی در آنجا راه رفته است ونمی توانست بین آن و رد پای انسان های دیگر تمایز قال شود. حتی شما نیز نمی توانید تشخیص دهید.96

لوئیس روبینز(ازدانشگاه شمال کالیفرنی) پس از بررسی جای پا ها افزود:

" قوس پا بالاست ومعلوم است که کوچکترین شخص این گونه قوس پایش از قوس پای من بیشتر بوده است. انگشت شصت پا بسیاربزرگ ومجاور انگشت دوم است... انگشتان پا همانند انگشتان پای انسان به زمین فشار آورده اند. این امر در هیچ گونه ای وجود ندارد.97

مطالعات فراوانی که پی در پی بر روی رد پا ها انجام گرفته است همگی نشان می دهندکه متعلق به انسان وآن هم از نوعامروزی بوده است. راسل تاتل بعد از بررسی این جای پا ها گفته است:

این آثار به انسان عاقل(هوموساپینس) مربوط می شود...و نمی توان آن را ازرد پای انسان های امروزی جدا کرد.98

چیز دیگری وجود دارد که عدم صحت نسب خیالی ای که داروینی ها رسم کرده اند برای ما مششخص می کند.فکی ازیک انسان هوموسایپنس پیدا شده که مربوط به 2.3ملیون سال قبل است. این فک را که در منطقه Hdar در اتیوپی پیدا کرده اند با عنوانA.L.666-1 رمزگذاری نموده اند. داعیان تکامل این کشف را " شگفت انگیز" عنوان کرده اند.

D. Johanson, Blake Edgar,)

From Lucy to Language,

Image

مطالعات بی طرفانه ایکه برروی رد پاها انجام گرفته است بدون شک آنها را متعلق به انسان می داند. 20جای پا متعلق به یک انسان ده ساله و 27 جای پا نیز مربوط به یک انسان جوانتراست که هردو کاملا شبیه ما بوده اند.

این ردپا ها بحث وجدل فراوانی در بین داعیان تکامل برانگیخت زیرا آنها نمی توانستند قبول کنند که در 3.6ملیون سال قبل انسان های امروزی بر روی زمین راه می رفته اند. تا اینکه در دهه نود آنها اعلام کردند از آنجا که بنا برنظریه آنها در آن برهه انسان عاقل وجود نداشته است پس ردپاها باید متعلق به میمون های آفریقای جنوبی باشد.راسل تاتل در مقاله ای که در سال 1990 منتشر کرد نوشت:

" این ردپا ها که در منطقه G لاتولی پدا شده اند3.5ملیون سال قدمت دارند وبه ردپای انسان های معاصر شبیهند...اگراین ردپاها تا این اندازه قدیمی نبودند می گفتیم که متعلق به مجوداتی از نسل خود ما بوده اند... اما به دلیل مشکل سن ناچاریم بپذیریم که متعلق به مخلوقی به نام لوسی و از نسل افرانسیس است."99

خلاصه این که غیر ممکن است چنین رد پاهایی که 3.6ملیون سال عمر دارند متعلق به میمون های جنوبی باشد. و تنها علتی که باعث شده است آنها اعتقاد پیدا کنند که این جای پا ها را میمون های آفریقای جنوبی برجا گذاشته اند همان لایه آتشفشانی است که3.6 ملیون سال قدمت دارد و این رد پا ها را در خود ثبت کرده است. به بیان بهتر تنها به این خاطر به میمون هی جنوبی نسبت داده شده اند که فرض کرده اند انسان نمی توانسته در آن دوران وجود داشته باشد.

تاویل هایی که داعیان تکامل در مورد رد پا ها ارائه کرده اند حقیقت مهمی را روشن می سازد و آن این است که: آنها از طریق اکتشافات علمی از نظریه خود دفاع نمی کنند بلکه هر اکتشافی را بر اساس آن توجیه می کنند. ایشان هر اکتشافی را که مخالف با نظریه داروین باشد یا کم اهمیت جلوه می دهندو یا آن را تغییر می دهند به نحوی که به تایید آن بیانجامد.به همین دلیل فرضیه تکامل را نمی توان یک نظریه علمی دانست شاید تعصب نام بهتری برای آن باشد.

معضل راه رفتن بر روی دوپا که نظریه داروین را به چالش کشیده است.

علاوه بر فسیل های زیادی که ارائه شد ونظریه داروین نتوانست آنها را توجیه کند ویژگی های کالبد شناختی انسان و میمون به حدی ازهم دورند که افسانه تکامل انسان از میمون را برای همیشه باطل خواهد کرد. یکی از بارز ترین این ویژگی ها راه رفتن بر روی دو پاست.

زیرا انسان راست قامت بر روی دو پا راه می رفته است. زیرا این نوع راه رفتن نوع بسیار خاصی است که در هیچ گونه دیگری یافت نمی شود. البته جانداران دیگری وجود دارند که می توانند برای مدت کوتاهی بر روی پاهای عقب خود راه بروند مانند خرس ها و میمون ها به عنوان مثال زمانی که می خواهند به منبع غذا برسند . ولی هیکلهای درشت آنها باعث می شود که به جلومایل شده وباز هم بر رو چهار دست وپا راه بروند.

بسیارخوب آیا راه رفتن بر روی دو پا از طرز از راه رفتن بر روی چهار دست و پا کامل تر است؟

از آنجا که راه رفتن بر روی چهار دست و پا آسان تر و سریع تر است این تکامل منطقی نیست. همه می دانند که یکی از ضعف های اساسی انسان همان سرعت کند راه رفتن اوست. اونمی تواند همانند یوزپلنگ با سرعت 125 کیلومتر در ساعت بدود و یا مانند میمون از روی شاخه های درختان بپرد. راه رفتن انسان بر روی زمین بسیار کند تر از راه رفتن میمون است بنابراین اگر تکامل یک قانون باشد منطقی است که موجود دو پا تکامل یافته و برای سرعت و چالاکی بیشتر کم کم بر روی چهار پا راه برود.

مشکل دیگری که نمی توان با نظریه تکامل آن را توجیه کرد این است که برای وجود چنین تکاملی بایستی جانوری وجود داشته باشد که به هر دوصورت راه برود تا به مرور زمان یکی از طرز راه رفتن ها حذف شده و دیگری که برتر است تقویت شود و باقی بماند.

رابین کرامپتون، دانشمند پالوآنتروپولوژی انگلیسی پس از بررسی هایی که به کمک نرم افزارهای رایانه ای در سال 1996 انجام داد به این نتیجه رسید که: هرموجودزنده ای یا باید کاملا بر روی دو پا راه برود و یا بر روی چهار پا.100زیرا غیر ممکن است طرز راه رفتنی بین این دو وجود داشته باشد و این امر باعث هدر رفتن انرژی می شود.

تفاوتهای بین انسان و میمون فقط به این محدود نمی شود. چیزهای دیگری وجود دارد از قبیل : حجم مغز، توانایی تکلم و...الین مورگان دانشمندپالوآنتروپولوژی و ازداعیان تکامل است وی می گوید:

چهار راز بزرگ در مورد بشر وجود دارد:

1-چرا بر روی دوپا راه می رود؟

2-چرا خز و مویش را از دست داد؟

3-چرا صاحب این مغزبزرگ شد؟

4-چرا نطق را یادگرفت؟

وجواب تکراری به این سوال ها این است:

1- ما به هیچ وجه نمی دانیم.

2- ما به هیچ وجه نمی دانیم.

3- ما به هیچ وجه نمی دانیم.

4- ما به هیچ وجه نمی دانیم. البته فهرست سوالات می تواند بیشتر ازاین باشد ولی جواب همه آنها یکی است.101

نظریه تکامل یک اعتقاد غیر علمی است

Image
لورد سولی زوکرمان یکی از معروف ترین دانشمندان ایالات متحده است. او سال های متمادی را صرف مطالعه بایگانی فسیل ها نموده و تحقیقات زیادی را به عمل آورده و به دلیل خدمات ارزنده ای که به جهان علم نموده است به او لقب لورد را اعطا نموده اند. او پس از سال ها پژوهش بر روی فسیل های مربوط به سناریوی تکامل انسان سر انجام به این نتیجه رسید که چنین شجره نامه ای نمی تواند واقعی باشد.

او طیفی برای دانش ها رسم کرد که از دانش های علمی تا غیر علمی را در بر می گرفت. بنا براین نخست شیمی و فیزیک،سپس زیست شناسی و بعد علوم اجتماعی هستندکه بر پایه معلومات و اطلاعات ملموس بنا نهاده شده اند ازنظر وی این رشته ها علمی تر هستند و در طرف اول طیف قرار می گیرند. در طرف دیگر طیف ادراک غیر محسوسات ازقبیل حس ششم و الهام و بعدازهمه تکامل انسان می آید. او منطق خود را اینگونه توضیح می دهد:

حال از ثبت حقیقت موضوعی به زمینه هایی می رسیم که در آن فرض را بر این گذاشته ایم که از علم زیست شناسی جانوری پیروی می کنند. مثل ادراک ازراهی غیر از حواس یا تفسیر تاریخ فسیل های انسان که در آن هر چیزی ازنظر فردی که به آن اعتقاد دارد ممکن خواهد بود واو می تواند چندین شیء ضدونقیض را در آن واحد قبول کند.102

رابرت لوکیه نویسنده مجله (Discovering Archeology) که یکی از مهمترین نشریاتی است که به موضوع اصل انسان می پردازددر مقاله ای می گوید:" بحث در مورد اصل انسان هم روشنائی دارد و هم حرارت". و درادامه اعتراف " تیم وایت" دانشمند فسیل شناس معروف را آورده است:" به دلیل سوالاتی که تا به حال نتوانسته ایم پاسخی برای آنها بیابیم بسیار متضرر شده ایم"103

نا کارآمدی نظریه تکامل در توضیح اصل و منشا انسان و عدم توقف تبلیغاتی که در این مورد شده ازجمله موضوعاتی است که در این مقاله به آن پرداخته اند:

تقریبا شاخه ای در علم وجود ندارد که در آن بحث ومجادله فراوانی در مورد منشا انسان نباشد. نخبگان فسیل شناسی نیز در مورد خطوط اساسی و اصلی اصل و نسب انسان با هم اختلاف دارند. البته هر از گاهی توجیه جدیدی پیش می آید که سر و صدای زیادی هم ایجاد می کند اما به زودی با کشف شدن فسیل جدیدی اعتبار خود را ازدست می دهد.104

"هنری جی" از نویسندگان مجله " طبیعت" نیز از مدتها قبل این حقیقت را بیان کرده است.

این نویسنده معروف درکتاب (In Search of Deep Time) که آن را در سال 1999منتشر کرد نوشته است:"همه دلایل مربوط به تکامل انسان که به پنج تا ده ملیون سال برمی گردد آن قدر اندک است که می توان آن را در صندوق کوچکی جا داد". نتیجه ای که جی به آن دست یافته بسیار جالب است:

Image
نمودار تکامل انسان که بر اساس روابط پدران و فرزندان رسم شده است درست به مثابه آفرینش انسان بر اساس قوانینی است که از قبل وجود داشته اند... وجمع کردن چند فسیل و ادعای اینکه آنها یک سیر تدریجی را طی کرده اند یک فرضیه علمی نیست که با آن بتوان به حقیقت دست یافت. بلکه صرفا داستانی است که ارزشی به اندازه قصه های کودکانه دارند. این داستان هرچند آرامش بخش است ولی علمی نیست.105

بنابراین چه دلیلی دارد که بسیاری از دانشمندان تا این اندازه به نظریه تکامل چسبیده اند؟و چرا برای زنده نگه داشتن نظریه خود با وجود تناقض های فراوان حداکثر تلاش خود را می کنند؟

این سوال یک جواب روشن دارد آنها می ترسند به این حقیقت اعتراف کنند که : انسان را الله آفریده است. چون آنها فکر می کنند با وجود چنین روندی در به وجود آمدن انسان دیگر مفهوم خلقت بی معنا خواهد بود.

به همین دلیل آنها خود و جهانیان را از طریق رسانه هایی که با آنها همکاری می کنند فریفته اند. و اگر نتوانند دلایل لازم را بیابند به جعل ونقاشی های تخیلی می پردازند و مردم هم گمان می کنند چنین فسیل هایی واقعا وجود دارند.رسانه ها با پخش این تصاویر و جعلیات افسانه تکامل را به ضمیر ناخود آگاه مردم می قبولانند.

منابع:

71. David Pilbeam, “Humans Lose an Early Ancestor”, Science, April 1982, pp. 6-7.

72. C. C. Swisher III, W. J. Rink, S. C. Antón, H. P. Schwarcz, G. H. Curtis, A. Suprijo, Widiasmoro, “Latest Homo erectus of Java: Potential Contemporaneity with Homo sapiens in Southeast Asia”, Science, Volume 274, Number 5294, Issue of 13 Dec 1996, pp. 1870-1874; also see, JeffreyKluger, “Not So Extinct After All: The Primitive Homo Erectus May Have Survived Long Enough To Coexist With Modern Humans, Time, December23, 1996.

72. Solly Zuckerman, Beyond The Ivory Tower, New York: Toplinger Publications, 1970, pp. 75-94.

73. Charles E. Oxnard, “The Place of Australopithecines in Human Evolution: Grounds for Doubt”,

74. Nature, Vol 258, p. 389.

75. Holly Smith, American Journal of Physical Antropology, Vol 94, 1994, pp. 307-325.

76. Fred Spoor, Bernard Wood, Frans Zonneveld, “Implication of Early Hominid Labryntine Morphology for Evolution of Human Bipedal Locomotion”,Nature, vol 369, June 23, 1994, pp. 645-648.

77. Tim Bromage, New Scientist, vol 133, 1992, p. 38-41.

78. J. E. Cronin, N. T. Boaz, C. B. Stringer, Y. Rak, “Tempo and Mode in Hominid Evolution”, Nature, Vol 292, 1981, pp. 113-122.

79. C. L. Brace, H. Nelson, N. Korn, M. L. Brace, Atlas of Human Evolution, 2.b. New York: Rinehart and Wilson, 1979.

80. Alan Walker, Scientific American, vol 239 (2), 1978, p. 54.

81. Bernard Wood, Mark Collard, “The Human Genus”, Science, vol 284, No 5411, 2 April 1999, pp. 65-71.

82. Marvin Lubenow, Bones of Contention, Grand Rapids, Baker, 1992, p. 83.

83. Boyce Rensberger, The Washington Post, November 19, 1984.

84. Ibid.

85. Richard Leakey, The Making of Mankind, London: Sphere Books, 1981, p. 116.

86. Marvin Lubenow, Bones of Contention, Grand Rapids, Baker, 1992. p. 136.

87. Pat Shipman, “Doubting Dmanisi”, American Scientist, November- December 2000, p. 491.

88. Erik Trinkaus, “Hard Times Among the Neanderthals”, Natural History, vol 87, December 1978, p. 10; R. L. Holloway, “The Neanderthal Brain:What Was Primitive”, American Journal of Physical Anthropology Supplement, Vol 12, 1991, p. 94.

89. Alan Walker, Science, vol 207, 1980, p. 1103.

90. A. J. Kelso, Physical Antropology, 1st ed., New York: J. B. Lipincott Co., 1970, p. 221; M. D. Leakey, Olduvai Gorge, Vol 3, Cambridge:Cambridge University Press, 1971, p. 272.

91. S. J. Gould, Natural History, Vol 85, 1976, p. 30.
92. Time, November 1996.

93. L. S. B. Leakey, The Origin of Homo Sapiens, ed. F. Borde, Paris: UNESCO, 1972, p. 25-29; L. S. B. Leakey, By the Evidence, New York:Harcourt Brace Jovanovich, 1974.

94. “Is This The Face of Our Past”, Discover, December 1997, p. 97-100.

95. A. J. Kelso, Physical Anthropology, 1.b., 1970, pp. 221; M. D. Leakey, Olduvai Gorge, Vol 3, Cambridge: Cambridge University Press, 1971, p. 272.

96. Donald C. Johanson & M. A. Edey, Lucy: The Beginnings of Humankind, New York: Simon & Schuster, 1981, p. 250.

97. Science News, Vol 115, 1979, pp. 196-197.

98. Ian Anderson, New Scientist, Vol 98, 1983, p. 373.

99. Russell H. Tuttle, Natural History, March 1990, pp. 61-64.

100. Ruth Henke, “Aufrecht aus den Baumen”, Focus, Vol 39, 1996, p. 178.

101. Elaine Morgan, The Scars of Evolution, New York: Oxford University Press, 1994, p. 5.

102. Solly Zuckerman, Beyond The Ivory Tower, New York: Toplinger Publications, 1970, p. 19.

103. Robert Locke, “Family Fights”, Discovering Archaeology, July/August 1999, p. 36-39.
104. Ibid.

105. Henry Gee, In Search of Time: Beyond the Fossil Record to a New History of Life, New York, The Free Press, 1999, p. 126-127.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

اطلس آفرینش

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه ژوئن 16, 2014 12:20 am

اطلس آفرینش

فسیل های نهفته در لایه های زمین مهمترین ابزار در شناخت گذشته زمین هستند. داروین که یک دیرینه شناس بود به خوبی به این موضوع نیز واقف بود و در کتاب خود تحت عنوان منشاء گونه ها به طور مرتب بر یافته های فسیلی تاکید می کرد. دانشمندانی که برای بررسی، نقد یا اثبات عقاید او در سالها و دهه های بعد فعالیت کردند نیز تلاش زیادی برای شناسایی و گردآوری فسیلهای جدید به عمل آوردند و تا امروز میلیونها فسیل در جهان گردآوری و شناسایی و طبقه بندی شده است. تکامل گرایان با مقایسه این فسیلها سعی کرده اند ارتباطی منطقی و تکاملی بین فسیلها برقرار کنند و در مقابل خلقت گرایان نیز سعی کرده اند با بررسی دقیق انها نشان دهند که تکامل تدریجی عقیده ای است نادرست و غیر علمی و شواهد فسیلی آن را تائید نمی کند. یکی از مشهورترین و جامعترین این مطالب کتابی است که آقای هارون یحیی تحت عنوان اطلس آفرینش ATLAS OF CREATION به رشته تحریر درآورده است. در این نوشتار توضیحات مختصری در باره این کتاب ارائه می شود.
Image

فسیلهای یافت شده در قاره آمریکا مشتمل بر کشور آمریکا، کانادا، جمهوری دومینیکن،

آرژانتین، شیلی، برزیل و پرو در بخش دوم مورد توجه قرار گرفته است. در بخش سوم

نویسنده به شرح فسیلهای یافت شده در کشورهای اروپایی مشتمل بر آلمان، روسیه

و لهستان مورد بحث قرار گرفته است. در بخش بعدی نویسنده به

شرح فسیلهای خاورمیانه و آفریقا پرداخته و در این میان مروری بر فسیلهای کشور لبنان،

ماداگاسکار، مراکش نموده است/ در بخش پنجم فسیلهای کشور چین، استرالیا و

نیوزیلند بحث شده اند. در بخش ششم شرح مفصلی در باره فسیلهای یافت شده از

جمجمه حیوانات و تلاش داروینیستها برای ایجاد ارتباط بین گونه های مختلف جانوری از

طریق مقایسه این فسیلها با یکدیگر داده شده است. در بخش هفتم نیز فسیل های

گوناگون مورد توجه نویسنده یا نویسندگان قرار گرفته است.

نویسنده پس از بحث و نتیجه گیری شروع به نگارش مطالبی آزاد و با موضوعات متون

در باره نظریه تکامل می پردازد. در این بخش جمعا 18 فصل وجود دارد که در هر فصل

یکی از جنبه های نظریه تکامل مورد توجه قرار گرفته است.
عناوین این فصلها عبارتند از:
کلاپس تئوری تکامل،
ریشه های واقعی ایدئولوژی تروریسیم: داروینیسم و ماتریالیسم،
مقدمه: چرا تئوری تکامل؟
مقدمه: معجزه بزرگ قرن ما: عقیده به فروپاسی تکامل،
فصل یک: آزاد از تعصب و پیش داوری- بیایید تا از قضاوت ها و افکار قبلی خود آزاد شویم

فصل دو: تاریخچه تئوری به زبان مختصر،
فصل سوم: مکانیسم تخیلی تکامل،
فصل 4: افسانه آب تا خاک،
فصل 5: آرشیو فسیل ها نظریه تکامل را رد می کند ،
فصل 6: تکامل تخیلی پرندگان و پستانداران،
فصل 7: یک سو نگری فرگشت گرایان در تفسیر یافته های فسیلی- توجیهات فریبنده

فسیل ها
فصل 8: جعلیات نظریه تکامل،
فصل 9: سناریوی تکامل انسان،
فصل 10 بن بستهای ملکولی نظریه تکامل. ترمودینامیک دروغ بودن تکامل را نشان

می دهد، معجزه سلول و فروپاشی نظریه تکامل

فصل 11: طراحی تصادفی وجود ندارد،
فصل 12: نظریه تکامل دارای جادویی ترین تاثیر در تاریخ جهان بوده است، فروپاشی

تکامل در برابر حقایق

فصل سیزدهم: نظریه تکامل یک نظریه ماتریالیست و الحادی است،
فصل چهاردهم:رسانه ها مرتعی غنی برای نظریه تکامل ،
فصل پانزدهم: تکامل تنها یک نیرنگ است،
فصل شانزدهم :حقیقت آفرینش،
فصل هفدهم: حقیقت فراتر از ماده
فصل هجدهم:نسبیت زمان و حقیقت قدر
متن انگلیسی جلد نخست این کتاب دارای 904 صفحه و 211 منبع علمی است

=============

آیا مثال های تکامل گرایان از گونه زایی مطابق با فرگشت داروینی است؟

پاسخ اول : به نقل از جلد اول اطلس آفرینش هارون یحیی :

تنوع (variation) یکی از اصطلاحات علم وراثت است و به یک پدیده وراثتی اطلاق می گردد که افراد را در نژاد خاصی قرار می دهد و یا بین راسته ها و افراد تمایز قرار می دهد. همه انسان های روی زمین دارای اطلاعات وراثتی یکسانی هستند ولی با این وجود رنگ چشم بعضی ها آبی، وموی برخی دیگر قرمز، و بعضی ها بینی دراز و برخی هم قامتی کوتاه دارند... این ها براساس احتمال این اطلاعات وراثتی هستند.

داعیان تکامل از تفاوت های افراد یک نژاد سوء استفاده کرده و آن را دستاویزنظریه خود قرار می دهند. این درحالیست که تنوع هیچ ارتباطی به ارتقاء ندارد. تنوع تنها حاصل جفت شدن اطلاعات وراثتی موجود است و هیچ اطلاعات جدیدی به آنها نمی افزاید.

تنوع فقط در دامنه اطلاعات وراثتی صورت می گیرد. این دامنه در در علم وراثت" حوض وراثت " می نامند. همه ویژگی های موجود در حوض وراثتی نژاد خاصی این امکان را دارند در اثر تنوع به اشکال مختلفی بروز کنند. به همین دلیل در اثر تنوع امکان دارد در بین خزندگان گونه ای با دم درازتر و پاهای کوتاه تر به وجود بیاید. اما این قابلیت هر گز نمی تواند با افزودن بال و پر آنها را به پرنده تبدیل کند. نظیر این گونه تغییر را تنها با افزودن اطلاعات جدید به حوض وراثت می توان انجام داد که تنوع فاقد این توانمندیست.

داروین وقتی نظریه اش را اعلام کرد فکر نمی کرد تنوع این محدودیت را داشته باشد او در سال1844 در مقاله ای گفت.بسیاری از نویسندگان فکر می کنند تنوع موجود در طبیعت محدودیت دارد. ولی من برای این ادعا دلیلی نمی بینم و در کتاب" منشا گونه ها" مثال های زیادی از تنوع را به عنوان بزرگترین مدرک برای نظریه خود برشمرده است.
مثلا او فکر می کرد که پرورش دهندگان گاو که نژاد های گوناگون گاو را با هم در می آمیزند تا بتوانند گاوهای شیرده تری را به وجود آورند سرانجام گاو را به گونه دیگری تبدیل می کنند. مثالی که در زیر نام می بریم و آن را در کتاب مذکور بیان کرده است می تواند به بهترین وجهی نشان بدهد که داروین واقعا معتقد بود که تنوع محدودیتی ندارد.

اصلا بعید نیست با ارتباط روزافزون خرس ها با آب ،پوزه آنها بزرگو بزرگتر شود و در نهایت موجود عظیم الجثه ای شبیه به ماهی به وجود آید.

دلیل اینکه داروین این مثال عجیب و غریب را آورده است اطلاعات اندکی بود که در زمان حیات وی وجود داشت. ولی دانش در قرن بیستم اصلی را به نام اصل ثبوت اطلاعات وراثتی کشف کرد. این هم در نتیجه آزمایش هایی است که بر روی موجودات زنده انجام شد. این اصل نشان داد که همه تلاش هایی که برای تولید گونه های جدید صورت می گیرد با شکست مواجه می شود.

داروین در مورد گونه ها دو مفهوم را با هم اشتباه گرفته بود:تغییرات داخل یک گونه و تشکیل یک گونه جدید. به عنوان مثال او با ملاحظه تفاوت بین نژاد های سگ این نتیجه را گرفته است که روزی سگ به گونه جدیدی تبدیل خواهد شد. حتی امروزه نیز متفکران تکامل تلاش می کنند تفاوت ها بین نژادهای جانور خاصی را نوعی تکامل تلقی کنند.


تغییراتی که در گونه ها به وجود می آید تکامل به حساب نمی آید

همین طور ثابت شده است که نژاد های جانداران حدود مشخصی دارند وبه هیچ وجه نمی توانند از آن تخطی کنند. به همین دلیل محال است پرورش دهندگان گاو برخلاف آنجه داروین فکر می کرد از راه به هم آمیختن نژاد های مختلف آن گونه جدیدی به وجود آورند.

نورمان ماکبث کتابی به نام "بازسازی محاکمه داروین" دارد او در این کتاب می گوید: جوهر مساله در این است که آیا گونه ها بدون محدودین متنوع می شوند. به نظر می رسد گونه ها ثابت باشند. همه ما از یاس پرورش دهندگانی شنیده ایم که به نقطه ای رسیده و نمی توانند از آن تجاوز کنند و در یافته اند که جانوران و گیاهان بعد از چند نسل به نقطه شروع خود می رسند با وجود گذشت دو سه قرن آنها به گل های رز آبی یا شقایق های نعمانی سیاه دست نیافته اند.

لوتر پیربانک یکی از با کفایت ترین متخصصان پرورش نیز به این حقیقت رسیده و گفته است که: تکامل موجود در موجودات حدو حدودی دارد و از قانون خاصی تبعیت می کنند.دانشمندی دانمارکی به نام جانسون می گوید:

تنوعی که داروین و والاس بر روی آن تاکید کرده اند در عمل تا نقطه ای ادامه می یابد که از آن فراتر نمی تواند برود. بنابراین این تنوع راز تکامل پیوسته نیست.

گنجشک "̗د̓وری" که داروین در جزایر گالاپاگوس دیده نیز نمونه ای از این تنوع است و دلیلی بر وجود تکامل یا جهش در این پرنده وجود ندارد. مشاهداتی که در سال های اخیر بر روی این پرنده انجام گرفته برخلاف فرضیه ای که داروین در نظریه اش بیان کرده بودهیچ تغییر بزرگ و نامحدودی در آن را به اثبات نرسانده است. از این جالب تر این که اکثر گونه هایی که داروین برای این پرنده در نظر گرفته بود یعنی 14 گونه ای که فکر می کرد در واقع اختلافات بسیار کمی با یکدیگر دارند اختلافاتی که بین اعضای یک گونه وجود دارد و تنها به واسطه ازدواج دو عضو نر و ماده آن گونه به وجود می آیند. و منقار های گوناگون گنجشک دوری که منابع تکامل بر روی آن تبلیغات گسترده ای انجام می دهند نیز تنها تفاوت های عادی بین اعضای یک گونه است و نه تکامل آن.

دو تن از دانشمندان به نام های پیتر و رزماری برای یافتن دلایلی بر تکامل راهی جزایر گالاپاگوس شدند و سالهای زیادی از عمر خود را در آنجا ماندند و به مطالعه گنجشک دوری پرداختند ولی مطالعات آنها بازهم نشان داد که چیزی به نام تکامل در این جزیره صورت نگرفته است.


پاسخ دوم : مقاله ای از Jonathan Wells با عنوان

Selection and Speciation: Why Darwinism Is False

انتخاب و گونه زایی: چرا داروینیسم نادرست است

Note: This is Part 7 in a series reviewing Jerry Coyne's Why Evolution Is True. Read Part 1 here, Part 2 here, Part 3 here, Part 4 here, Part 5 here, and Part 6 here.

Coyne writes that Darwin "had little direct evidence for selection acting in natural populations." Actually, Darwin had no direct evidence for natural selection; the best he could do in The Origin of Species was "give one or two imaginary illustrations." It wasn't until a century later that Bernard Kettlewell provided what he called "Darwin's missing evidence" for natural selection -- a shift in the proportion of light- and dark-colored peppered moths that Kettlewell attributed to camouflage and bird predation.40

Since then, biologists have found lots of direct evidence for natural selection. Coyne describes some of it, including an increase in average beak depth of finches on the Galápagos Islands and a change in flowering time in wild mustard plants in Southern California -- both due to drought. Like Darwin, Coyne also compares natural selection to the artificial selection used in plant and animal breeding.

اما این نمونه هایی از انتخاب - طبیعی و همچنین مصنوعی - شامل تنها تغییرات جزئی در گونه های موجود است. پرورش دهندگان قبل از سال 1859 با چنین تغییراتی آشنا بودند، به همین دلیل است که داروین کتابی با عنوان چگونه گونه های موجود در طول زمان تغییر میکنند ننوشت، بلکه او کتابی با عنوان اصل انواع به وسیله انتخاب طبیعی نوشت.

تامسون : قبل از داروین، اجماع بود که گونه ها می توانند تنها در محدوده خاص متفاوت شوند، در واقع، در طی قرن ها از انتخاب مصنوعی ظاهرا این محدودیت ها تجربه شده بود. نوشت: "حال داروین باید نشان دهد که این محدودیت می تواند شکسته شود،"

Coyne و H. آلن اور در سال 2004، کتاب مفصلی با عنوان گونه زایی نوشتند، که در آن اشاره کرد که زیست شناسان نتوانسته اند به توافق در تعریف از "گونه" برسند چرا که هیچ تعریف واحد متناسب با هر مورد منتشر نشده است.

For example, a definition applicable to living, sexually reproducing organisms might make no sense when applied to fossils or bacteria. In fact, there are more than 25 definitions of "species." What definition is best? :

Like most other Darwinists, Coyne and Orr favor Ernst Mayr's "biological species concept" (BSC), according to which "species are groups of interbreeding natural populations that are reproductively isolated from other such groups."

اما گونه زایی توسط پلی پلوئیدی ("گونه زایی ثانویه") تنها در گیاهان مشاهده شده است. این مثال ها شواهدی برای نظریه داروین که گونه زایی را نشات گرفته از طریق انتخاب طبیعی، و نه برای نظریه نئو داروینی گونه زایی که توسط جدایی جغرافیایی و واگرایی ژنتیکی می باشند را ارائه نمی دهد. 44 در واقع، با توجه به گفته زیستشناس تکاملی داگلاس J. Futuyma، پلی پلوئیدی "ویژگی مهم مورفولوژیکی نیست ... [و] تکامل از جنس جدید را ایجاد نمی کند" و یا سطوح بالاتر در سلسله مراتب بیولوژیکی را سبب نمی شود.

So secondary speciation does not solve Darwin's problem. Only primary speciation -- the splitting of one species into two by natural selection -- would be capable of producing the branching-tree pattern of Darwinian evolution. But no one has ever observed primary speciation. Evolution's smoking gun has never been found.45

در اینکه چرا تکامل درست است، Coyne ادعا می کند که گونه زایی اولیه در آزمایش گزارش شده در سال 1998 مشاهده شده است. جالب این که، Coyne آن را در کتاب سال 2004 با همکاری اور اشاره نمی کند، اما در سال 2009:

We can even see the origin of a new, ecologically diverse bacterial species, all within a single laboratory flask. Paul Rainey and his colleagues at Oxford University placed a strain of the bacteria Pseudomonas fluorescens in a small vessel containing nutrient broth, and simply watched it. (It's surprising but true that such a vessel actually contains diverse environments. Oxygen concentration, for example, is highest on the top and lowest on the bottom.) Within ten days--no more than a few hundred generations--the ancestral free-floating 'smooth' bacterium had evolved into two additional forms occupying different parts of the beaker. One, called 'wrinkly spreader,' formed a mat on top of the broth. The other, called 'fuzzy spreader,' formed a carpet on the bottom. The smooth ancestral type persisted in the liquid environment in the middle. Each of the two new forms was genetically different from the ancestor, having evolved through mutation and natural selection to reproduce best in their respective environments. Here, then, is not only evolution but speciation occurring in the lab: the ancestral form produced, and coexisted with, two ecologically different descendants, and in bacteria such forms are considered distinct species. Over a very short time, natural selection in Pseudomonas yielded a small-scale 'adaptive radiation,' the equivalent of how animals or plants form species when they encounter new environments on an oceanic island.46

اما Coyne این واقعیت را از قلم انداخته است که زمانی که اشکال متفاوت محیط زیستی دوباره در همان محیط قرار داده شدند، ""دچار از دست دادن سریع تنوع شدند.""

در باکتری ها، جمعیت متمایز محیط زیستی (که نامیده می شود یک "ecotype") ممکن است یک گونه جداگانه ای را تشکیل دهند، اما تنها در صورتی که تمایز دائمی باشد. میکروبیولوژیست تکاملی فردریک Cohan در سال 2002،نوشت: گونه ای در باکتری "از نظر محیط زیستی از یک دیگر متمایز شده. و آنها به صورت برگشت ناپذیری مجزا هستند." 47 ...اما در آزمایش رینی برگشت سریع از تفاوت های زیست محیطی هنگامی که جمعیت باکتریایی به عقب برگشته و در همان محیط قرار داده شدند ادعای Coyne را که آزمایش منشاء یک گونه جدید را نشان داد رد می کنند.

این اغراق شواهد در سرپا نگه داشتن داروینیسم جدید نیست...

در فنچ های گالاپاگوس، عمق منقار متوسط پس از پایان خشکسالی به حالت عادی برگشت. There was no net evolution, much less speciation

با این حال، Coyne می نویسد: این که چرا تکامل درست است به این دلیل است که "همه چیزی که ما از تکامل توسط انتخاب طبیعی نیاز داریم بطور بیش از حد ی توسط" مطالعات سهره مستند شده است. از آنجا که نظریه های علمی ایستاده و یا بر شواهد قرار می گیرند، Coyne تمایل به مبالغه شواهدی دارد که به خوبی صخبت نمی کنند از نظریه ای که او از آن دفاع می کند.

When a 1999 booklet published by The U. S. National Academy of Sciences called the change in finch beaks "a particularly compelling example of speciation," Berkeley law professor and Darwin critic Phillip E. Johnson wrote in The Wall Street Journal: "When our leading scientists have to resort to the sort of distortion that would land a stock promoter in jail, you know they are in trouble."48

بنابراین موارد مشاهده شده گونه زایی ثانویه - همان چیزی نیست که داروینیسم به آن نیاز دارد - اما هیچ موردی از گونه زایی اولیه مشاهده نشده است، نه حتی در باکتری ها... برای گزارش های تایید گونه زایی اولیه ، باکتریولوژیست بریتانیایی آلن H. لینتون جستجو کرد و در سال 2001 به این نتیجه رسید: "هیچ کدام در متون این ادعا را که یک گونه ؛ تکامل را به یکی دیگر نشان داده باشد وجود ندارد". باکتریها ساده ترین شکل زندگی مستقل، برای این نوع مطالعه ایده آل هستند، با زمان نسل از بیست تا سی دقیقه، و جمعیت به دست آمده پس از هجده ساعت. اما در طول 150 سال از علم باکتری، هیچ مدرکی وجود ندارد که یک گونه از باکتری ها به دیگری تغییر یافته باشد. " 49

لینک اصلی مقاله :

http://www.evolutionnews.org/2009/05/se ... 20411.html
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

قبليبعدي

بازگشت به دروغهای علوم


Aelaa.Net