نفس المهموم= شیخ عباس قمی

وقايع پس از شهادت

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه اکتبر 14, 2017 4:19 pm

وقايع پس از شهادت

در وقايع پس از شهادت و در آن چند فصل است

(ملهوف) راوي گفت به ربودن ملبوس ان حضرت پرداختند، پيراهن او را اسحق بن حيوه‌ي

[126] حضرمي برگرفت و بپوشيد و پيس شد و موي او بريخت. و روايت شده است كه در پيراهن او بيش از صد و ده زخم بيافتند از اثر تير و نيزه و شمشير، و امام صادق عليه‌السلام فرمود: بر پيكر مبارك امام عليه‌السلام 33 جاي نيزه و 34 جاي شمشير يافتند. و سراويل او را ابحر [127] بن كعب تميمي برداشت و روايت است كه او زمين گير شد و پاهاي او خشك گرديد و از حركت بماند. و عمامه‌ي او را اخنس بن مرثد بن علقمه‌ي حضرمي و بعضي گويند جابر بن يزيد اودي - لعنه الله - برداشت و بر سر بست و ديوانه شد. مترجم گويد: اگر شيعي اندكي از خاك قبر او بردارد شفا است براي او و اين دشمنان جامه‌ي تن امام را برداشتند و آنان را موجب مرض شد كه مؤثر در اينجا نيت و اخلاص است.و نعلين او را اسود بن خالد گرفت و انگشتري را بحدل [128] بن سليم كلبي و انگشت آن حضرت را خاتم ببريد و چون مختار او را دستگير كرد هر دو پا

[ صفحه 400] و هر دو دست او را جدا كرد و همچنان گذاشت در خون خود مي‌غلطيد تا هلاك شد. و قطيفه‌ي آن حضرت را كه از خز بود قيسظ بن اشعب برداشت و زره او را كه موسوم به «تبراء» بود عمر سعد برگرفت و چون به امر مختار عمر سعد را بكشتند آن زره را به قاتل وي ابي‌عمره بخشيد و شمشير آن حضرت را جميع بن خلق اودي برداشت و بعضي گويند اسود بن حنظله تميمي و به قول بعضي فلان نهشلي، و اين شمشير ذو الفقار نيست، چون ذوالفقار نزد اهل خود مصون و محوظ است با ساير ذخاير نبوت و امامت و همچنين آن انگشتر كه بحدل برداشت نه انگشتر رسول خداست صلي الله عليه و آله كه از ذخاير نبوت است.شيخ صدوق از محمد بن مسلم روايت كرده است كه حضرت صادق را پرسيدم از انگشتري حسين عليه‌السلام به كه رسيد؟ و با او گفتم كه من شنيدم از انگشت مبارك عليه‌السلام ربودند، فرمود: «چنان نيست كه پنداشتند، حسين عليه‌السلام علي بن الحسين را وصي خويش گردانيد و انگشتري در انگشت او كرد و امر امامت به او واگذاشت، چنانكه رسول خدا صلي الله عليه و آله اين امر را با اميرالمؤمنين عليه‌السلام گذاشت و آن حضرت با امام حسن عليه‌السلام و امام حسن عليه‌السلام با امام حسين عليهماالسلام و آن انگشتري به پدر من رسيد پس از پدرش و اكنون به من رسيده است و نزد من است، هر جمعه در دست مي‌كنم در آن نماز مي‌گذارم. محمد بن مسلم گفت: روز جمعه نزد او رفتم، نماز مي‌گذاشت، چون نماز تمام شد دست سوي من دراز كرد، در انگشت او ديدم خاتمي كه نقش نگينش اين بود«لا اله الا الله عدة للقاء الله» و گفت: اين است انگشتري جدم ابي عبدالله الحسين عليه‌السلام».در «امالي» صدوق و «روضة الواعظين» روايت شده است: «اسب امام عليه‌السلام آمد، كاكل و موي پيشاني به خون حسين عليه‌السلام آعشته كرده بود و مي‌دويد و شيهه مي‌كشيد، دختران پيغمبر بانگ او شنيدند و از سراپرده‌ها بيرون آمدند، اسب را بي‌سوار ديدند و دانستند آن حضرت به شهادت رسيده است.»و در «مدينة المعاجز» از مناقب ابن شهر آشوب اورده است كه ابومخنف از

[ صفحه 401] جلودي روايت كرد كه: چون حسين عليه‌السلام بر زمين افتاد، اسب به حماتيت او بر سواران حمله مي‌كرد تا سوار را بر زمين مي‌افكند و او را زير پا مي‌ماليد و چهل تن را بكشت، آنگاه خود را به خون حسين عليه‌السلام آغشته كرد و به جانب خيمه روي آورد و بلند شيهه مي‌كشيد و دستها بر زمين مي‌زد».و شاعر گويد:وراح جواد السبط نحو نسائه ينوح و ينعي الظامي المترملاخرجن بنيات الرسول حواسرا فعاين مهر السبط و السرج قد خلافأدمين باللطم الخدود لفقده و اسكبن دمعا حره ليس يصطلي‌يعني: اسب سبط رسول صلي الله عليه و آله به جانب زنان او رفت شيون كنان و خبر مرگ آن تشنه‌ي خاك آلوده را به آنها داد، دختران رسول خدا صلي الله عليه و آله سر برهنه بيرون آمدند و ساب او را ديدند زين از سوار خالي مانده، پس براي فقد او به سيلي به چهره‌ي خويش را خون آلوده كردند و با سوز دورن، اشك از چشم فور ريختند».(گويا اين شعر از فصحاي عرب نيست و يكي از متأخرين گفته است الفاظ آن فصيح نيست).و از صاحب مناقب و محمد بن ابي‌طالب نقل است كه: اسب امام عليه‌السلام از دست دشمن گريزان سوي امام آمد و كاكل در خون او آغشته كرد و از آنجا سوي سراپرده‌ي زنان آمد، شيهه زنان و نزديك خيام سر بر زمين مي‌كوفت تا بمرد و چون خواهران و دختران واهل بيت او اسب را بي‌سوار ديدند، فرياد به گريه و شيون برآوردند و ام‌كلثوم دست بر سر نهادگفت: «وا محمداه! وا جداه! وا نبياه! وا اباالقاسماه! وا علياه! وا جعفراه! وا حمزتاه! وا حسناه! هذا حسين بالعراء، صريع بكربلاء، محزوز الرأس من القفا، مسلوب العمامة و الرداء».اين حسين است در ميدان افتاده در كربلا، سر او از قفا بريده و عمامه و رداي او ربوده‌اند، اين بگفت و بيهوش شد. و در زيارت مرويه از ناحيه‌ي مقدسه است: «اسرع فرسك شاردا الي خيامك قاصدا محمحما باكيا فلما راين

[ صفحه 402] النساء جوادك مخزيا و نظرن سر جك عليه ملويا بر زن من الخدور ناشرات الشعور علي الخدود لاطمات الوجوه سافرات و بالعويل داعيات و بعد العز مذللات والي مصرعك مبادرات و الشمر (با الف و لام) جالس علي صدرك مولع سيفه علي نحرك قابض علي شيبتك بيده ذابح لك بمهنده و قد سكنت حواسك و خفيت انفاسك و رفع علي القناة رأسك».يعني: «اسب تو شتابان آمد و به آهنگ سراپرده‌هاي تو، شيهه زنان و گريان، و چون زنان آن اسب را زبون ديدند و زين را بر آن واژگون، از پرده بيرون آمدند، موي بر روي ريخته و پريشان كرده و سيلي بر رخسار زنان و رويها گشاده شيون كنان، پس از عزت خوار گشته، سوي قتلگاه تو شتابان، شمر بر سينه‌ي تو نشسته و شمشير بر گلوي تو نهاده، محاسن تو را به دست گرفته و و تيغ هندي...حواس تو خاموش و دم فروبسته و سر مطهر ترا بالاي نيزه زدند».مترجم گويد: اين اسب معروف به ذو الجناح است و در تواريخ و مقاتل معتبر قديم كه در دست ماست اين نام نيست مگر در «روضة الشهدا» ملا حسين كاشفي، و چنانكه گفتيم كثر كتب قديم به دست ما نرسيده است و نمي‌توان گفت همه مطالب آن كتب در اين كتابها كه داريم مندرج است. ابن‌نديم در كتاب فهرست خود كه در سال 377 تأليف كرده است، سه چهار هزار كتاب «تاريخ» و انساب و سير شمرده است، همه از مصنفين معتبر و شايد ما سي كتاب از آن قبيل در دسترس خود نداشته باشيم، پس چگونه توانيم عدم وجدان را دليل عدم وجود دانيم؟ و ملا حسين كاشفي عالمي متبحر بود. در مقتلي كه منسوب به ابي‌اسحق اسفرايني است و اعتبار ندارد، نام آن را ميمون آورده است و گويد: از اسبان پيغمبر صلي الله عليه و آله بود و در اين امور كه صحت و بطلان آن معلوم نيست توقف بايد كرد.به ناگه رفرف معراج آن شاه ابا زين نگون شد سوي خرگاه‌پر و بالش پر از خون، ديده گريان تن عاشق كشش آماج پيكان

[ صفحه 403] به رويش صيحه زد دخت پيمبر كه چون شد شهسوار روز محشر؟كجا افكندي و چونست حالش؟ چه با او كرد خصم بد سگالش؟مر آن آدم وش پيكر بهيمه همي گفت الظلميه الظلميه‌سوي ميدان شد آن خاتون محشر كه جويا گردد از حال برادرندانم چون بدي حالش در آن حال نداند كس به جز داناي احوال [ صفحه 405]
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

در تاراج كردن اثاث و شيون كردن حرم محترم بر آن حضرت

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه اکتبر 14, 2017 4:21 pm

در تاراج كردن اثاث و شيون كردن حرم محترم بر آن حضرت

سيد گويد: كنيزكي از جانب خرگاه حسين عليه‌السلام مي‌آمد، مردي با او گفت: يا امة الله سالار تو كشته شد. آن كنيزك گفت من شتابان سوي بانوي خويش رفتم و فرياد زدم، زنان حرم برجستند، صيحه بر آوردند و آن مردم بر يكديگر پيشدستي مي‌كردند بر غارت خيام پيغمبر صلي الله عليه و آله و نور چشم زهراء - سلام الله عليها - چنانكه چادر از سر زنان مي‌كشيدند و دختران رسول خدا صلي الله عليه و آله و حريم او همه مي‌گريستند و از فراق حمات واحبا شيون مي‌كردند. حميد بن مسلم روايت كرد كه: «زني ديدم از بني‌بكر بن وائل با شوهرش در سپاه عمر سعد بود و هنگامي كه ديد مردم بر زنان حسين عليه‌السلام و خيام آنها در آمده غارت مي‌كنند، شمشيري در دست گرفت و جانب خيام آمد و گفت: اي آل بكر بن وائل! آيا دختران رسول خدا صلي الله عليه و آله را تاراج مي‌كنند.«لا حكم الا لله يا لثارات رسول الله» فرمان خدا راست و بس، به خونخواهي رسول خدا برخيزيد! شوهرش او را بگرفت، به جاي خود بازگردانيد.»راوي گفت: آنگاه زنها را از چادرها بيرون كردند و آتش در آن‌ها زدند، زنان سر برهنه، جامه‌هاشان ربوده پاي برهنه گريان بيرون آمدند، خوار و اسير و گفتند شما را به خدا ما را نزديك مصرع حسين عليه‌السلام بريد! چون بردند و ديده‌ي زنان به آن كشتگان افتاد، فرياد برآوردند و بر روي زدند. راوي گفت: به خدا قسم فراموش

[ صفحه 406] نمي‌كنم زينب دختر علي عليه‌السلام زاري مي‌كرد و به آواز سوزناك و دلي پر اندوه مي‌گفت: «يا محمداه صلي عليك مليك السماء هذا حسين مرمل بالدماء مقطع الاعضاء و بناتك سبايا الي الله المشتكي و الي محمد المصطفي و الي علي المرتضي و الي فاطمة الزهراء و الي حمزة سيد الشهداء يا محمداه هذا حسين بالعراء [129] تسفي عليه الصبا قتيل اولاد البغايا وا حزناه وا كرباه اليوم مات جدي رسول الله يا اصحاب محمداه هؤلاء ذرية المصطفي يساقون سوق السبايا».يعني: «يا محمداه! فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند! اين حسين است به خون آغشته، اعضا از هم جدا گشته و دختران تو اسير شدند، به خدا شكايت بريم و محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و علي مرتضي عليه‌السلام و فاطمه‌ي زهرا - سلام الله عليها - و به حمزه‌ي سيد الشهدا يا محمداه! اين حسين است در اين دشت افتاده! باد صبا گرد و غبار بر پيكر او مي‌پراكند، به دست روسپي زادگان كشته شده، اي دريغ اي افسوس! امروز جدم رسول خدا رحلت كرد! اي اصحاب محمد صلي الله عليه و آله اينها فرزندان مصطفايند! مانند اسيران آنها را مي‌كشند و مي‌برند».و در روايت ديگر: «يا محمداه بناتك سبايا و ذريتك مقتلة تسفي عليهم ريح الصبا، و هذا الحسين محزوز الرأس من القفا مسلوب العمامة و الردا، بابي من اضحي عسكره في يوم الاثنين نهبا، بابي من فسطاطه مقطع العري، بابي من لا غائب فيرتجي و لا جريح فيداوي بابي من نفسي له الفدا، بابي المهموم حتي قضي، بابي العطشان حتي مضي، بابي من شيبته تقطر بالدماء، بابي من جده محمد المصطفي، بابي من جده رسول اله السماء، بابي من هو سبط نبي الهدي، بابي محمد المصطفي، بابي خديجة الكبري بابي علي المرتضي، بابي فاطمة الزهراء سيدة النساء، بابي من ردت له الشمس حتي صلي».يعني: وا محمداه! دختران تو اسيرند و فرزندان تو كشته، باد صبا بر آنها خاك

[ صفحه 407] مي‌پراكند، اين فرزندت از قفا سر بريده است، عمامه و ردا ربوده، پدرم فداي آن كه روز دوشنبه سپاهش تاراج شد [130] ! پدرم فداي آنكه گره‌هاي بند خيام او را گسيختند! پدرم فداي آن كسي كه به سفر نرفته است تا اميد بازگشت او باشد و خسته و زخمدار نيست تا علاج شود! پدرم فداي آنكه از محاسن او خون مي‌چكيد! پردم فداي آنكه جدش محمد مصطفي است! پدرم فداي آن كه نبيره‌ي پيغمبر رهنما است! پدرم فداي محمد مصطفي و خديجه‌ي كبري و علي مرتضي و فاطمه‌ي زهرا سيدة النساء! پدرم فداي آن كه آفتاب براي او برگشت تا نماز

[ صفحه 408] بگذشت. انتهي».همچنين زبان گرفته بود و شيون مي‌كرد كه دوست و دشمن را بگريانيد.انگاه سكينه پيكر مبارك پدرش حسين عليه‌السلام را در آغوش گرفت و جماعتي از اعراب چادرنشين ريختند، او را كشيدند و از پدر جدا كردند جد من در زبان حال سكينه نيكو گفته است (لله دره.)پدر به دام غمت آسمان اسيرم كرد به كودكي ز فراق تو چرخ پيرم كردبه دولت سر تو چرخ سر بلندم ديد سرت بريد و بر خصم سر بزيرم كردز شير مام لبم‌تر نگشته بود هنوز كه مام دهر زكين زهر غم به شيرم كردهر آنقدر كه برت آسمان عزيزم ديد همان قدر بر دشمن فلك حقيرم كردمنم سكينه كهين عندليب گلشن تو كه زاغ چرخ ز فرياد ناگزيرم كردز گلشنت چو شنيد آسمان صفير مرا پرم شكست و بدام بلا اسيرم كردعدو يتيم و گرفتار و دستگيرم خواست فلك يتيم و گرفتار و دستگيرم كردز جان گذشتم اگر جان برون رود ز تنم كه تازيانه‌ي شمر از حيات سيرم كردغفر الله له ولنا و حشرنا في زمة محمد صلي الله عليه و آله.و شاعر عرب نيز نيكو گفته است:

[ صفحه 409] بابي كالي‌ء [131] علي الطف خدرا هو في حومة الحسام المنيع‌قطعوا بعده عراه و يا حبل وريد الاسلام انت القطيع‌قوضي يا خيام عليا نزار فلقد قوض العماد الرفيع‌و املأي العين يا امية نوما فحسين علي الصعيد صريع‌و دعي صكة الجباه لوي ليس يجديك صكها و الدموع‌چوكار شاه و لشكر بر سر آمد سوي خرگه سپه غارتگر آمدبه دست آن گروه بي‌مروت به يغما رفت ميراث نبوت‌هر آن چيزي كه بد در خرگه شاه فتاد اندر كف آن قوم گمراه‌زدند آتش همه آن خيمه گه را كه سوزانيد دودش مهر و مه رابه خرگه شد محيط آن شعله نار همي شد تا به خيمه‌ي شاه بيماربتول دومين شد در تلاطم نمودي دست و پاي خويشتن گم‌گهي در خيمه و گاهي برون شد دل از آن غصه‌اش درياي خون شدمن از تحرير اين غم ناتوانم كه تصويرش زده آتش به جانم‌مگر آن عارف پاكيزه نيرو در اين معني بگفت آن شعر نيكواگر دردم يكي بودي چه بودي وگر غم اندكي بودي چه بودي‌در «مصباح كفعمي» است كه سكينه‌ي بنت الحسين گفت: چون حسين عليه‌السلام كشته شد، من او را در آغوش گرفتم و بي‌هوش شدم در آن حال شنيدم مي‌فرمود:شعيتي ما ان شربتم ري عذب فاذكروني‌او سمعتم بغريب او شهيد فاندبوني

[ صفحه 410] پس ترسان برخاست و چشمش از گريه آزرده شده بود و لطمه بر روي مي‌زد ناگهان هاتفي گفت:بكت الارض و السماء عليه بدموع غزيرة و دماءيبكيان المقتول في كربلا بين غوغا امة ادعياءمنع الماء و هو منه قريب عين ابكي الممنوع شرب الماءيعني: «آسمان و زمين بر او گريستند اشك فراوان و خون، گريه مي‌كنند بر آن كه در كربلا كشته شد ميان مردم فرومايه و بد گوهر بي‌پدر، از آب او را منع كردند با آن كه نزديك آب بود، اي چشم بگري بر كسي كه از آب نوشيدن ممنوع شد!»ابن عبد ربه در كتاب «عقد الفريد» از حماد بن سلمه از ثابت از انس بن مالك روايت كرده است كه: چون از دفن پيغمبر صلي الله عليه و آله فارغ شديم، فاطمه - سلام الله عليها - رو به من كرد و گفت: اي انس چگونه دلت آمد و راضي شدي كه خاك بر روي رسول خدا صلي الله عليه و آله ريزي؟ بازگريست و فرياد زد: «يا ابتاه أجاب ربا دعاه يا ابتاه من ربه ما أدناه.»مؤلف گفت: اين حال فاطمه - سلام الله عليها - بود پس از دفن پدرش، پس حال سكينه چه بود كه بدن پدر را ديد بي‌سر، آغشته به خون، عمامه و رداء ربوده، پشت و سينه به سم اسبان كوبيده، به زبان حال فرياد مي‌زد: چگونه دلتان آمد كه فرزند پيغمبر را بكشيد و اسب بر بدنش بتازيد؟ [ صفحه 411]
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

غارت كردن ورس و حله ها و شتران

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه اکتبر 14, 2017 4:23 pm

غارت كردن ورس و حله ها و شتران

مردم بر ورس و حله‌ها و شتران ريختند و غارت كردند (ورس يعني اسپرك و حلل همان است كه در فصل يازدهم از باب اول شرح آن بگذشت) شيخ مفيد گفت: اثاث و شتران و باروبنه آن حضرت را غارت كردند و جامه‌هاي زنان را بربودند. حميد بن مسلم گفت: «مي‌ديدم زني از زوجات مكرمات و بنات طاهرات را با آن بي‌شرمان بر سر جامه در كشمكش بودند و عاقبت آن مردم جامه را از او مي‌ربودند».ابومخنف گفت: حديث كرد مرا سليمان بن ابي‌راشد از حميد بن مسلم گفت: «به علي اصغر بن الحسين عليهماالسلام رسيدم، ديدم بيمار است، بر بستر افتاده و شمر بن ذي الجوشن با رجاله؛ يعني، پيادگان بر سر وي بودند، مي‌گفتند اين را نمي‌كشي؟ من گفتم سبحان الله! آيا كودكان را هم بايد كشت؟! اين كودك است (و انه لمابه) يعني همين بيماري او را از پاي در آورده است. كار من اين بود، ايستاده بودم و هر كس مي‌آمد و مي‌خواست آزاري به آن حضرت رساند، جلوگيري مي‌كردم تا وقتي عمر سعد برسيد و گفت: هيچكس داخل خيمه‌ي زنان نشود و متعرض اين جوان بيمار نگردد و هر كس از كالا و متاع ايشان چيزي برده است بازگرداند! حميد گفت: و الله هيچ كس چيزي باز پس نداد».مترجم گويد: يكي از قواعد مذهب ما اين است كه هر كس عمل نيكي كند [ صفحه 412]

پاداش آن يابد هر چند او خود كافر باشد و عمل او اندك، مانند فرعون كه كافر بود و آن همه ستم كرد اما بخشنده بود، خداوند ملك واسع و عمر دراز به او مرحمت كرد و نفرين موسي عليه‌السلام را بر وي مستجاب نفرمود و انوشيروان كافر بود و عادل خداوند بمروحه دفع عذاب از او فرمايد، كما في الحديث. و عدل از اصول مذهب شيعه است، پس خداوند هيچ عمل خير را ضايع نگذارد «كتب ربكم علي نفسه الرحمة» و عامه پندارند عمل زشت كار نيك را حبط؛ يعني ناچيز و نابود مي‌كند چون عدل الهي را از اصول عقيده نشمرند. و خواجه نصير الدين طوسي فرمايد: «الاحباط باطل» همچنين حميد بن مسلم هر چند در سپاه دشمن بود چون حفظ امام زين‌العابدين عليه‌السلام كرد، اميد است خداوند عذاب را بر او سبك فرمايد.در«اخبار الدول» قرماني است كه شمر خواست علي اصغر؛ يعني امام زين‌العابدين عليه‌السلام را بكشد، زينب بنت علي عليه‌السلام بيرون آمد و گفت: او كشته نشود مگر من هم با او كشته شوم! شمر دست بداشت.و در «روضة الصفا» است كه: چون شمر به آن خيمه درآمد كه علي بن الحسين عليه‌السلام در آنجا افتاده بود و سر بر بالين نهاده، شمشير بركشيد تا او را بكشد، حميد بن مسلم گفت: سبحان الله! آيا اين بيمار را خواهي كشت؟ البته او را مكش! و بعض گويند عمر سعد دستهاي او بگرفت و گفت: آيا از خدا شرم نداري و مي‌خواهي اين جوان بيمار را بكشي؟ شمر - لعنه الله - گفت: فرمان امير است كه همه‌ي فرزندان حسين عليه‌السلام را بكشم؛ عمر مبالغت كرد در منع وي تا دست بازداشت و به سوختن سراپرده‌هاي ايشان فرمود.و در «مناقب» ابن شهر آشوب است از «المقتل» احمد بن حنبل گفت: «سبب بيماري زين‌العابدين عليه‌السلام آن بود كه زرهي پوشيد از بالاي او بلندتر بود، افزوني آن را به دست پاره كرد».و در روايت شيخ مفيد است كه: چون عمر سعد بيامد، زنان در روي او فرياد كشيدند و گريستند. عمر گفت: هيچ كس در خيام اين زنان نرود و متعرض اين [ صفحه 413]

جوان بيمار نشويد! و زنان خواستند آن جامه‌ها كه سپاهيان ستانيده بودند باز دهند تا خويشتن را بپوشند؛ ابن‌سعد گفت: هر كس چيزي گرفته است باز دهد! به خدا سوگند كه هيچ كس چيزي باز نداد! پس بر آن چادر و بر سراپرده‌هاي زنان گروهي پاسبان برگماشت و گفت: پاس داريد كسي بيرون نرود و آنان را آزار نكنيد! و به چادر خويش بازگشت و در ميان همراهان خويش فرياد زد: «من ينتدب للحسين؟»طبري گفت: سنان بن انس نخعي بر در چادر ابن‌سعد آمد و به بانگ بلند فرياد زد:اوقر ركابي فضة و ذهبا انا قتلت الملك المحجباقتلت خير الناس اما و ابا و خير هم اذ ينسبون نسبايعني: «شتر مرا از سيم و زر سنگين بار كن كه من پادشاه محجب؛ يعني با فر و شكوه و آنكه در بند و دربان بسيار دارد و شكوه وي مانع ديدار او است بكشتم، كشتم كسي را كه بهتر مردم است از جهت پدر و مادر و گوهر و نژاد او والاتر از همه».عمر بن سعد گفت: گواهي مي‌دهم تو ديوانه‌اي و هرگز عاقل نبوده‌اي، او را در خيمه آوريد! وقتي او را درآوردند با چوبدستي او را بيازرد و گفت: اي ديوانه! اين چه سخن است كه مي‌گويي؟ به خدا سوگند اگر ابن‌زياد اين كلام تو بشنود گردن ترا مي‌زند.مترجم گويد: مقصود عمر سعد اين است كه چرا حسين عليه‌السلام را اين گونه ستايش مي‌كني و مي‌گويي بهترين خلق است؟ و هم طبري گفت: مردم با سنان من انس گفتند تو حسين پسر علي و فاطمه دختر رسول خدا عليهم‌السلام را كشتي، بزرگ و مهتر عرب بود و آمده بود پادشاهي را از دست بني‌اميه بستاند، پس نزد اميران خويش رو و پاداش خود بخواه كه اگر همه‌ي خزائن خويش را براي قتل حسين عليه‌السلام به تو دهند كم داده‌اند.مؤلف گويد: عمر بن سعد عقبة بن سمعان كه مولان رباب، يعني از بستگان [ صفحه 414]

وي بود بگرفت و رباب زوجه‌ي امام حسين عليه‌السلام بود و از او پرسيد تو كيستي؟ گفت: بنده‌ي مملوكم، او را رها كرد و خبر او و مرقع بن ثمامه را پيشتر گفتيم.(طبري) راوي گفت آنگاه عمر سعد در ميان همراهان خود فرياد زد: «من ينتدب للحسين عليه‌السلام و يوطئه فرسه» پس ده تن حاضر گشتند؛ از آنهاست اسحق بن حيوه (بر وزن خيمه) حضرمي كه پيراهن آن حضرت را برده بود و پيش شد و اخنس بن مرثد بن علقمه بن سلامه‌ي حضرمي «فداسوا الحسين عليه‌السلام بخيولهم حتي رضوا ظهره و صدره» و من شنيدم اخنس در جنگي ايستاده بود، تيري تيز بيامد و دل او بشكافت و بمرد - لعنه الله -.و سيد فرمايد: «ثم نادي عمر بن سعد في اصحابه من ينتدب للحسين عليه‌السلام فيوطي الخيل ظهره و صدره فانتدب منهم عشرة و هم اسحاق بن حيوه الذي سلب الحسين عليه‌السلام قميصه و اخنس بن مرثد و حكيم بن طفيل السنبسي و عمر بن صبيح الصيداوي و رجاء بن منقذ العبدي و سالم بن خيثمة الجعفي و واحظ بن ناعم و صالح بن وهب الجعفي و هاني بن ثبيت الحضرمي و اسيد بن مالك لعنم الله فدا سوا الحسين عليه‌السلام بحوافر خيلهم حتي رضوا صدره و ظهره».مضمون عبارات بسيار دلخراش است و خلاصه‌ي آنها را يكي از شعرا در يك بيت گفته است.لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور تني نماند كه پوشند جامه يا كفنش‌و بيش از اين شرح دادن لازم نيست. راوي گفت اين ده تن آمدند و نزديك ابن‌زياد بايستادند: اسيد بن مالك گفت:نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بكل يعبوب شديد الاسرابن‌زياد پرسيد كيستند؟ گفتند: آنها كه اسب تاختيم، عبيدالله جائزتي اندك مقرر داشت. ابوعمر زاهد گفت: ديدم هر ده نفر حرامزاده بودند و اينها را مختار گرفت و دست و پاي آنها را به بندهاي آهنين بست، فرمود اسب بر آنها تاختند و همه را هلاك ساختند. [ صفحه 415]

مترجم گويد: در كافي روايتي است از عده‌اي از مجاهيل از مردي موسوم به ادريس بن عبدالله كه فضه خادمه‌ي - سلام الله عليها - برخصت بانوي خويش زينب، شيري را به ياري طلبيد و آن شير آمد و اسبان پيش نرفتند، و مؤلف اين روايت را نقل نكرد و چون اخبار مخالف قويتر و مشهورتر است. [ صفحه 417]
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

در ذكر وقايع عصر عاشورا

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه اکتبر 14, 2017 4:25 pm

در ذكر وقايع عصر عاشورا

(ارشاد. ملهوف) عمر بن سعد - لعنه الله - سر حسين عليه‌السلام را با خولي بن يزيد اصبحي و حميد بن مسلم ازدي سوي عبيدالله فرستاد و سر ديگران از اصحاب و اهل بيت رحمه الله را بفرمود جدا كردند، 72 سر بود با شمر بن ذي الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج بفرستاد و آن‌ها نزد ابن‌زياد آمدند. طبري گويد: خولي بن يزيد سر حسين عليه‌السلام را به كوفه برد؛ شب بود و در كوشك را بسته يافت، به سراي خويش رفت و سر مبارك را زير طشتي نهاد و او را دو زن بود يكي از بني‌اسد و ديگري حضرمي [132] نامش «نوار» دختر مالك بن عقرب و آن شب نوبت وي بود. هشام گفت حكايت كرد مرا پدرم از نوار دختر مالك، گفت: خولي سر حسين عليه‌السلام را بياورد آن را زير طشت نهاد در سراي و خود در خانه آمد و به بستر رفت؛ گفتم چه خبر است و چه داري؟ گفت: براي تو ارمغاني آوردم كه تا روزگار است دولتمند باشي! اينك سر حسين عليه‌السلام در سراي تو است. زن گفت: من با او گفتم واي بر تو مردم زر و سيم آرند و تو سر پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله را آورده‌اي؟ به خدا سوگند هرگز با تو در يك خانه نباشم! و از بستر برخاستم و از [ صفحه 418]

خانه به صحن سراي رفتم. او زن اسديه را بخواند و با خود به خانه برد و من نشستم نگاه مي‌كردم، به خدا قسم كه مي‌ديدم نور مانند ستوني از آسمان تا آن طشت پيوسته بود و مرغان سفيد مي‌ديدم بر گرد آن تا بامداد شد و خولي آن سر را نزد عبيدالله برد.و در كتاب «مطالب السؤل» و «كشف الغمه» است كه حامل سر حسين عليه‌السلام بشير بن مالك نام داشت و چون سر را پيش عبيدالله نهاد گفت:املأ ركابي فضة و ذهبا فقد قتلت الملك المحجباو من يصلي القبلتين في الصبا و خير هم اذ يذكرون النسباقتلت خيرالناس اما وابا عبيدالله بن زياد از گفتار او برآشفت و گفت: اگر مي‌دانستي چنين است چرا او را كشتي؟ به خدا كه چيزي به تو ندهم و تو را هم بدو ملحق كنم، پسر گردن او بزد.و شيخ طوسي در «مصباح المتهجدين» از عبيدالله بن سنان روايت كرد، گفت: «داخل شدم بر سرور خود ابي‌عبدالله جعفر بن محمد عليهماالسلام روز عاشورا، او را ديدم گرفته و اندوهگين، سرشگ از ديدگان چون لؤلؤ مي‌باريد؛ گفتم يابن رسول الله گريه از چيست؟ خداي ديده‌ي ترا نگرياند! فرمود: چونست كه غافلي و نمي‌داني؟! امروز حسين عليه‌السلام به شهادت رسيد! گفتم يا سيدي در روزه‌ي آن چه فرمايي؟ گفت: روز دار بي‌نيت شبانه و افطار كن بي‌آنكه شادي نمايي و آن را تمام روزه مدار و افطار تو يك ساعت پس از نماز عصر باشد (يعني فضيلت عصر) و به يك شربت آن افطار كن! كه در چنين وقت جنگ پايان يافت و سي تن كشته بر خاك افتاده بودند كه مصرع ايشان بر رسول خدا صلي الله عليه و آله سخت دشوار بود و اگر بدان روزگار بود بايد او را تسليت داد، و بگريست چندانكه محاسن مباركش از اشك ديده‌تر شد.مترجم گويد: در احاديث ما فضيلت و استحباب روزه‌ي عاشورا و هم نهي از آن وارد شده است و شيخ طوسي رحمه الله فرمود: «هر كس براي حزن و اندوه روزه دارد [ صفحه 419]

نيكو كرده است و هر كس براي تبرك و اعتقاد به سعادت آن روز روزه دارد گناهكار است و خطا كرده است» و نيز مترجم گويد عامه روايت كرده‌اند كه چون حضرت رسول صلي الله عليه و آله به مدينه هجرت فرمود، يهود عاشورا را روزه مي‌گرفتند براي آنكه روز نجات آنان بود از فرعون؛ پس آن حضرت فرمود ما احقيم به موسي عليه‌السلام از يهود و آن روز روزه گرفتند. و هم عامه خلاف كردند در نسخ اين حكم به وجوب رمضان، بعضي گويند امر آن مطلقا منسوخ گشت، نه واجب است نه مستحب، و بعضي گويند وجوب آن نسخ شده و استحباب بر جاي ماند اما روزه‌ي يهود روز دهم از تشريق ماه، ماه اول سال است، شرح آن را ابوريحان در «آثار الباقيه» آورده است و اين روز منطبق با دهم محرم نيست، اما چون آن روز دهم ماه اول سال يهود است و روز عاشورا نيز دهم مال اول سال است، مانند همند از اين جهت. اما اينكه گفتيم همان روز نيست، براي آن است كه ماه ذي الحجه را در زمان جاهليت اول بهار قرار مي‌دادند و روزه‌ي بزرگ يهود اوايل پاييز است، پس هرگز با يكديگر منطبق نمي‌گشت و يهود و عرب ماه‌ها را قمري مي‌گرفتند و سال را شمسي و هر دو سه سال يك بار يك ماه بر دوازده ماه مي‌افزودند و عرب آن را «نسي‌ء» مي‌گفتند و خانداني موظف بدين حساب بودند موسوم به «قلامس» و هر سال در ايام حج خبر مي‌دادند امسال «نسي‌ء» است و سيزده ماهه و اين كار مي‌كردند تا ذي الحجه به زمستان نيفتد و اين رسم همچنان بود تا سال حجة الوداع خداوند در اين باب آيت فرستاد: «انما النسي‌ء زيادة في الكفر يضل به الذين كفروا» و نيز فرمود: «ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا في كتاب الله» و به مفاد آن هرگز سال سيزده ماه نشود و از آن وقت آن رسم برافتاد. اما يهود هنوز اين عادت دارند و عاشوراي آنها كه روزه گيرند پاييز است و از اينجا معلوم گرديد كه هر حساب كه از روي زيج نسبت به قبل از سال نهم هجرت استخراج شود درست نيست، چون حساب مضبوط ندارد مگر پس از حجة الوداع كه رسم «نسي‌ء» برافتاد، حساب منظم گشت و اينكه گفتيم ذي الحجة در بهار بود علاوه بر ادله‌ي نقليه بر طبق رساله‌ي مرحوم حاجي نجم الدوله در تطبيق تاريخ هجري و [ صفحه 420]

مسيحي، در سال دهم هجري اول محرم با يازدهم آوريل؛ يعني 21 حمل منطبق است، پس روز عيد قربان اول حمل بوده است. باز به ترجمه‌ي كتاب بازگرديم.سيد بن طاووس رحمه الله در اقبال گفته است: «عصر روز عاشورا حرم حضرت حسين عليه‌السلام و دختران وي همه اسير دشمن گشتند و به اندوه و گريه شام كردند. روزي بر آنها گذشت كه قلم ياراي بيان حالت ايشان را ندارد، و شب را بسر بردند نه مردي داشتند نه مددكاري، تنها و بي‌كس، دشمنان از ايشان بيزاري مي‌نمودند و آزار و توهين مي‌كردند براي تقرب به عمر سعد بي‌دين، يتيم كننده‌ي آل محمد صلي الله عليه و آله و مجروح كننده‌ي جگر آنان و خوش آيند ابن‌زياد زنديق و يزيد ملعون».در كتاب «مصابيح» خواندم به اسناده روايت كرده است از جعفر بن محمد عليهماالسلام از پدرش كه او از علي بن الحسين عليهماالسلام پرسيد: شما را بر چه نوع ستوراني نشانيدند؟ فرمود: مرا بر شتري لنگ بي‌روپوش نشانيده بودند و سر حسين عليه‌السلام را بر علمي برافراشته بودند و زنان پشت سر من بر استراني همه ناهموار و معيوب و گروهي از شاطران چابك سوار در دنبال و بر گرد ما بودند نيزه در دست، اگر مي‌ديدند اشك از چشمي روان است، با نيزه بر سر او مي‌زدند تا به دمشق در آمديم، مردي فرياد زد: اينان اسيران آن خاندان ملعونند. سيد گويد: آيا چنين بلايي براي پدر و مادر و عزيزان تو هرگز اتفاق افتاد؟! البته در انديشه‌ي تو و هيچ مسلمان بلكه كافري كه رتبت و شأن پادشاهزادگان را بداند تصور آن آسان نيست!مؤلف گويد: چون اواخر روز عاشورا شد برخيز و بايست و بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و مولانا اميرالمؤمنين عليه‌السلام و مولانا حسن بن علي و سيدتنا فاطمه زهرا و عترت طاهرين ايشان سلام كن و با دل شكسته و چشم گريان و زباني خاضع آنان را تسليت ده به اين مصيبت و از خداي تعالي عذر خواه از تقصير در واجب، براي آن كه مشكل است كسي به لوازم اين مصيبت هائل چنانكه در خور آن است قيام [ صفحه 421]

كند.و در «معراج المحبة» در قضاياي شب يازدهم گويد:چو از ميدان گردون چتر خورشيد نگون چون رأيت عباس گرديدبه چتر نيلي اين زال مجدر كشيد از بهر ستر آل حيدربتول دومين ام المصائب چو خود را ديد بي‌سالار و صاحب‌به اطفال برادر مادري كرد بنات النعش را جمع آوري كردشفا بخش مريضان شاه بيمار غم قتل پدر بودش پرستارشدندي داغداران پيمبر درون خيمه‌ي سوزيده ز اخگربه پا شد از جفا و جور امت قيامت بر شفيعان قيامت‌غنوده شير حق در بيشه‌ي خاك دل علم لدني گشته صد چاك‌شبي بگذشت بر آل پيمبر كه زهرا بود در جنت مكدرشبي بگذشت بر ختم رسولان كه از تصوير آن عقل است حيران‌ز جمال و حكايتهاي جمال زبان صد چو من ببريده و لال‌ز انگشت و ز انگشتر كه بودش بود دور از ادب گفت و شنودش [ صفحه 423]
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

روانه كردن عمر سعد اهل بيت را از كربلا به كوفه

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه اکتبر 14, 2017 4:26 pm

روانه كردن عمر سعد اهل بيت را از كربلا به كوفه

آنگاه عمر سعد بقيه‌ي روز عاشورا و فرداي آن تا ظهر در كربلا بماند (ممد بن ابي‌طالب) و كشتگان خودشان را گرد كرد و نماز گزارد بر آنها و به خاك سپرد و حسين عليه‌السلام و اصحاب او را همچنان در بيابان گذاشت.مترجم گويد: طبري از ابي‌مخنف نقل كرده است كه همه كشتگان لشكر عمر سعد 88 نفر بودند (طبري) پس حميد بن بكير احمري را گفت فرياد بزند كه لشكر روانه‌ي كوفه شوند، (ملهوف) و خود با هر كه از كسان حسين عليه‌السلام مانده بود آماده‌ي رفتن شد. گليمها بر جهاز شتر كشيدند و زنان را سوار كردند بي‌دوشكچه و ميان آن همه دشمن با روي باز و امانتهاي پيغمبر صلي الله عليه و آله مانند اسيران ترك و روم در سخت‌تر مصيبت و اندوه، كشان مي‌بردند و چه نيكو گفته آن كه گفت:يصلي علي المبعوث من آل هاشم و يغزي بنوه ان ذا لعجيب‌و ابوحنيفه‌ي دينوري گويد: «عمر سعد بفرمود زنان حسين عليه‌السلام و خواهران و دختران و كنيزان و حشم او را در كجاوه‌هاي با روپوش بر شتر نشانيدند (پس روي باز بودن آنان مسلم نيست) و در كامل بهايي است كه عمر سعد - لعنه الله - روز عاشورا و فرداي آن تا ظهر بماند و پيران و معتمدان را بر امام زين‌العابدين عليه‌السلام و دختران اميرالمؤمنين عليه‌السلام و زنان ديگر گماشت، و آن همه [ صفحه 424]

بيست زن بودند و امام زين‌العابدين عليه‌السلام آن روز 22 ساله بود و امام محمد باقر عليه‌السلام چهار سال داشت و هر دو در كربلا بودند، خداوند عزوجل آنها را حفظ كرد».و در «مناقب» گويد: زنان را اسير آوردند، مگر شهر بانويه كه خويش را در فرات افكند.ابن عبدربه در «عقد الفريد» گويد: «دوازه پسر از بني‌هاشم اسير شدند، در آنها بود محمد بن الحسين (ظاهرا محمد بن علي بن الحسين) و علي بن الحسين و فاطمه دختر آن حضرت عليهم‌السلام، پس اولاد را پايه‌ي دولت بر جاي نايستاد و ملك از آنها زايل شد و عبدالملك مروان براي حجاج نوشت: مرا دور دار از خون اين خاندان! چون كه ديدم وقتي حسين عليه‌السلام را كشتند چگونه ملك از دست آل حرب بدر رفت».(طبري) ابومخنف ازدي گويد: حديث كرد مرا ابوزهير عبسي از قرة بن قيس تميمي گفت: «آن زنان را ديدم چون بر نعش حسين عليه‌السلام و كسان و فرزندان او بگذشتند، فرياد كشيدند و سيلي بر رخسار زدند و از چيزهايي كه هرگز فراموش نمي‌كنم گفتار زينب دختر فاطمه است - سلام الله عليها - وقتي بر برادرش گذشت او را بر خاك افتاده ديد، مي‌گفت: «يا محمداه يا محمداه صلي عليك ملائكة السماء هذا حسين بالعراء مرمل بالدماء مقطع الاعضاء يا محمداه و بناتك سبايا و ذريتك مقتلة تسفي عليها الصبا».گفت: به خدا قسم هر دشمن و دوستي را بگريانيد و در حديث مشهور از زائده روايت شده است از امام زين‌العابدين عليه‌السلام فرمود: «چون در روز طف بر ما آن رسيد كه رسيد و پدرم با همراهان وي از فرزندان و برادران و ساير كسان او كشته شدند، و زنان و حرم را بر جهاز شتر سوار و به جانب كوفه روانه كردند و من كشتگان را بر زمين افكنده ديدم به خاك ناسپرده و بر من گران بود و از آنچه مي‌ديدم سخت آشفته بودم، نزديك بود جان از تنم بيرون رود و عمه ام‌زينب دختر بزرگ علي عليه‌السلام آثار آن حزن در من بديد، [ صفحه 425]

با من گفت: اي بازمانده‌ي جد و پدر و برادرانم! چون است كه جان خود را در كف نهاده‌اي؟! گفتم: چگونه بي‌تابي نكنم و ناشكيبايي ننمايم كه مي‌بينم سيد خود و برادران و عموها و عموزادگان و كسان خود را بر زمين افتاده و به خون آغشته در اين دشت، جامه‌ها ربوده و نه كسي آنها را كفن كرده است و نه به خاك سپرد، هيچ كس سوي آنان نمي‌آيد، و هيچ مردي نزديك آنها نمي‌شود؟! گويي خانواده‌ي ديلم و خزرند! و عمه‌ام گفت: اينها تو را به جزع نياورد كه اين عهدي است از رسول خدا صلي الله عليه و آله با جد و پدر و عمت عليهم‌السلام و خداوند پيماني گرفته است از جماعتي از اين امت كه فرعونان زمين آنها را نمي‌شناسند، اما فرشتگان آسمان‌ها مي‌شناسند و آنها اين استخوان‌هاي پراكنده را فراهم مي‌كنند و با اين پيكرهاي خون آلود به خاك مي‌سپارند، و در اين طف براي قبر پدرت سيد الشهدا عليه‌السلام نشاني بر پا مي‌دارند كه اثر آن كهنه نمي‌شود و رسم آن با گذشتن شبها و روزها ناپديد نمي‌گردد و پيشوايان كفر و پيروان ضلال در محو آن بكوشند و با اين حال آن اثر ظاهرتر شود و كار بالا گيرد.»مترجم گويد: اين حديث از اخبار غيب و از معجزات ائمه عليهم‌السلام است و از آن زمان كه اين حديث در كتب مدون گشته است تا كنون بيش از هزار سال گذشته و مصداق آن محقق گرديده است«ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة.»چو بر مقتل رسيدند آن اسيران به هم پيوست نيسان و حزيران [133] .يكي مويه كنان گشتي به فرزند يكي شد موكنان بر سوگ دلبنديكي از خون به صورت غازه مي‌كرد يكي داغ علي را تازه مي‌كردبه سوگ گلرخان سرو قامت به پا گرديد غوغاي قيامت‌نظر افكند چون دخت پيمبر به نور ديده‌ي ساقي كوثر [ صفحه 426]

به ناگه نعره‌ي هذا اخي زد به جان خلد نار دوزخي زدز نيرنگ سپهر نيل صورت سيه شد روزگار آل عصمت‌ترا طاقت نباشد از شنيدن شنيدن كي بود مانند ديدن [ صفحه 427]
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

ذكر وقايع عاشورا و صف آرايي لشكر از دو جانب و احتجاج امام

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه اکتبر 14, 2017 4:29 pm

ذكر وقايع عاشورا و صف آرايي لشكر از دو جانب و احتجاج امام بر اهل كوفه

اشاره

بامداد امام عليه‌السلام با اصحاب نماز بگذاشت و براي خطبه برخاست و بايستاد و خداي را سپاس گفت و ستايش كرد و اصحاب خود را گفت: خداي عزوجل خواست شما و من كشته شويم، بر شما باد صبر كردن؛ و اين روايت را مسعودي در «اثبات الوصية» آورده است [62] .(ملهوف) آنگاه اسب رسول خدا را كه «مرتجز» [ صفحه 254]

نام داشت بخواست و بر آن نشست و صفوف اصحاب را براي رزم آماده ساخت و بياراست. (ارشاد) با او 32 سوار بود و چهل پياده و از مولانا الباقر عليه‌السلام روايت شده است كه: 45 سوار بودند و صد پياده و غير اين هم روايت شده است.و مترجم گويد: اين روايت «عماره‌ي دهني است و ابوجعفر طبري آن را بطولها در تاريخ خود آوره است و در آغاز آن گويد: عماره دهني با امام باقر عليه‌السلام عرض كرد كه داستان قتل حسين عليه‌السلام براي من بيان فرماي چنانكه گويا آنجا بوده‌ام و امام عليه‌السلام بيان فرمود، و چنان مي‌نمايد كه اين 145 تن مردم همه كشته نشدند، بلكه بعضي قبل از عاشورا يا در وسط جنگ بگريختند».(اثبات الوصية) و روايت شده است كه: «عده‌ي آنان در آن روز 61 تن بود و خداي عزوجل از اول دهر تا آخر آن به هزار مرد دين خود را ياري داد و غالب گردانيد و امام را از تفصيل آن پرسيدند؛ گفت: 313 تن اصحاب طالوت بودند و 313 تن اصحاب بدر و 313 تن اصحاب قائم عليه‌السلام و 61 تن بماند كه آنها با حسين عليه‌السلام كشته شدند روز طف. انتهي»(ارشاد) پس زهير بن القين را بر ميمنه امير فرمود و حبيب بن مظاهر را بر [ صفحه 255]

ميسره و رايت را به عباس سپرد و سراپرده را در پس پشت قرار دادند و بفرمود كه هيمه و ني از پشت خيمه‌ها فراهم كردند و در خندقي افكندند.(كامل) كه مانند جوي شبانه آنجا كنده بودند و آتش زدند تا دشمن از پشت خيام تاختن نتواند، و سخت سودمند افتاد و عمر سعد برخاست و با مردم خود بيرون آمد (كامل، طبري) و بر جماعت كنده عبدالله بن زهير ازدي را گماشت و بر مردم ربيعه و كنده قيس بن اشعث بن قيس را و بر مردم مذحج و اسد، عبدالرحمن ابي‌سبره‌ي حنفي، و بر تميم و همدان حر بن يزيد رياحي - و همه اين سرهنگان در مقتل او حاضر بودند مگر حر بن يزيد رياحي كه توبه كرد و سوي حسين عليه‌السلام باز آمد و با او كشته شد - و عمر عمرو بن حجاج زبيدي را بر ميمنه و شمر بن ذي الجوشن بن شرحبيل بن اعور بن عمر بن معاويه را از ضباب بني‌كلاب بر ميسره و عروة بن قيس احمسي را بر سواران و شبث بن ربعي يربوعي تميمي را بر پيادگان گماشت و رايت را به مولاي خود دريد سپرد.ابومخنف گفت: حديث كرد مرا عمرو بن مرة الجملي از ابي‌صالح الحنفي از غلام عبدالرحمن بن عبدربه انصاري گفت: «با مولاي خود بودم وقتي سپاه ابن‌سعد ساخته سوي ما تاختند، امام عليه‌السلام بفرمود: خيمه بر سر پاكردند و مشك بسيار آورند در كاسه‌ي بزرگ در آب بسودند، آنگاه حسين عليه‌السلام به درون خيمه رفت، مولاي من عبدالرحمن و برير بن خضير بر در خيمه ايستاده بودند و مزاحمت هم مي‌كردند و دوشها به هم مي‌فشردند تا پس از امام عليه‌السلام زودتر به درون خيمه روند براي دارو كشيدن و موي ستردن. (مترجم گويد: شرط است در جنگ و در نظر دشمن همه جا با تجمل و وقار و معطر و پاك بودن و خضاب و لباس فاخر داشتن، حتي حرير پوشيدن براي مردان جايز است تا در نظر دشمن مهيب نمايد و حضرت پيغمبر براي سفارت روم دحيه كلبي را كه مردي بلند بالا و تمام خلقت و نيكوروي بود بود مي‌فرستاد و در اينگونه مواقع ژنده پوشي زهد نيست، اما براي امرا مانند اميرالمؤمنين و پيغمبر صلي الله عليه و آله كه رتبت امارت ظاهري خود موجب وقار است. جامه‌ي بي‌تكلف پوشيدن شرط است) برير با عبدالرحمن [ صفحه 256]

مطايبت مي‌كرد، عبدالرحمن مي‌گفت: دست از من بدار كه اين ساعت لهو و شوخي نيست، برير گفت: به خدا سوگند همه‌ي عشيرت من دانند نه در جواني و نه در كهولت هرزه و ياوه‌گو نبودم ولكن از آنچه در پيش داريم خرم و خندانم، مانعي ميان ما و حورالعين نيست مگر اين جماعت با شمشير بر سر ما آيند و من دوست دارم هم اكنون بيايند. راوي گفت: ما هم به درون خيمه رفتيم و موي سترديم و حسين عليه‌السلام بر اسب سوار شد و مصحفي خواست و پيش روي گذاشت و اصحاب او رزمي سخت پيوستند، من (يعني غلام عبدالرحمن) چون افتادن آنها را بديدم بگريختم و ايشان را به جاي گذاشتم».ابومخنف ازدي از ابي‌خالد كاهلي روايت كرده است و شيخ مفيد از مولانا علي بن الحسين عليهماالسلام كه فرمود: چون بامدادان لشكريان كوفه بر حسين عليه‌السلام تاختند دستها برداشت و گفت:«اللهم انت ثقتي في كل كرب و رجائي في كل شدة و انت لي في كل امر نزل بي ثقة وعدة كم من هم يضعف فيه الفؤاد و تقل فيه الحلية و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدو انزلته بك و شكوته اليك رغبة مني اليك عمن سواك ففرجته (عني خ) و كشفته (و كفيتنيه خ) فانت ولي كل نعمة و صاحب كل حسنة و منتهي كل رغبة».و آن قوم آمدند بر گرد سراپرده‌هاي حسين عليه‌السلام بگشتند و ازدي گفت: عبدالله بن عاصم براي من حكايت كرد از عبدالله بن ضحاك مشرقي گفت: چون سوي ماروي نهادند و آن آتش را نگريستند كه در هيمه و ني‌ها زبانه مي‌زد و در پشت خيام افروخته بوديم از آن جا بر ما نتازند، ناگهان مردي از ايشان دوان و تازان بيامد و بر اسبي تمام ساخته سوار بود، هيچ نگفت تا بر سراپرده‌هاي ما بگذشت، هيمه ديد و آتش فروزان دروي، بازگشت و به بانگ بلند فرياد زد: يا حسين! عليه‌السلام «استعجلت النار في الدنيا قبل يوم القيامة» شتاب كردي سوي آتش در دنيا پيش از روز قيامت؟! حسين عليه‌السلام فرمود: كيست؟ گويا شمر بن ذي الجوشن است؟ گفتند: آري «اصلحك الله» اوست. فرمود: «يابن راعية المعزي انت اولي بها صليا» [ صفحه 257]

اي پسر زن بزچران! تو به سوختن در آتش اولي‌تري و مسلم بن عوسجه خواست بر وي تيري افكند، حسين عليه‌السلام وي را بازداشت. مسلم گفت بگذار بر او تير افكنمكه او مردي نابكار و از ستمگران بزرگ است و خداي ما را بر وي قدرت داده است، حسين عليه‌السلام فرمود ناخوش دارم آغاز كارزار از من باشد».(طبري) حسين عليه‌السلام را اسبي بود نام آن «لاحق» و پسرش علي بن الحسين را بر آن سواري فرموده بود و چون مردم به وي نزديك گرديدند، راحله‌ي خود بخواست و بر آن نشست (شتر اختيار فرمود تا بلندتر باشد و مردم او را نيك بنگرند و خطبه‌ي او بهتر بشنوند مانند خطيب كه بر منبر برآيد) و به بانگ بلند فرياد زد، چنانكه معظم مردم بشنيدند فرمود:ايها الناس اسمعوا قولي و لا تعجلوني حتي اعظكم بما يحق لكم علي و حتي اعذر اليكم من مقدمي عليكم فان قبلتم عذري و صدقتم قولي و اعطيتموني النصف (بكسر نون و سكون صاد) كنتم بذلك اسعد و لم يكن لكم علي سبيل و ان لم تقبلوا مني العذر و لم تعطوا النصف (كامل و طبري) فاجمعوا امركم و شركاءكم ثم لا يكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الي و لا تنظرون ان وليي الله الذي نزل الكتاب و هو يتولي الصالحين.يعني: «اي مردم! گفتار مرا بشويد و شتاب منماييد تا آنچه حق شما است بر من از موعظه ادا كنم، و عذر خود را در آمدن نزد شما بازنمايم، اگر عذر مرا بپذيريد و قول مرا باور داريد و داد دهيد، نيكبخت باشيد و براي شما راهي نماند به قتال من، و اگر نپذيريد و داد ندهيد پس شما و شريكانتان در كار خود استوار گرديد و كار بر شما مشتبه و پوشيده نماند، آن گاه به من پردازيد و مرا مهلت ندهيد، ولي من خداست، خدا يار من است كه قرآن را بفرستاد و او ولي نيكوكاران است».چون خواهران و دختران وي اين كلام بشنيدند، فرياد زدند و بگريستند، بانگ و شيون برآوردند؛ پس عباس و فرزندش علي را بفرستاد تا آنان را خاموش گردانند و گفت: به جان من سوگند كه بعد از اين بسيار بگريند و چون آرام [ صفحه 258]

گرفتند (ارشاد) خداي را سپاس گفت و ستايش كرد و چنانكه سزاوار بود او را ياد كرد و درود بر نبي صلي الله عليه و آله و فرشتگان و پيغمبران او فرستاد كه از هيچ سخنگوي هرگز منطقي بدان بلاغت شنيده نشد، نه پيش از وي و نه پس از او، آنگاه گفت: اما بعد؛ نسب مرا بياد آوريد ببينيد كيستم و به خود آييد و خويش را ملامت كنيد و باز نيكو بنگريد كه آيا رواست كشتن من و شكستن حرمت من؟ مگر من پسر دختر پيغمبر شما و فرزند وصي و پسر عم او نيستم؟! آن كه اول او ايمان آورد و رسول خداي صلي الله عليه و آله را تصديق كرد در هر چه از جانب خداي آورده بود. آيا حمزه‌ي سيد الشهداء عم من نيست؟ آيا جعفر طيار كه خداي در بهشت دو بال بدو داد عم من نيست؟ آيا به شما اين خبر نرسيد كه پيغمبر درباره‌ي من و برادرم حسن عليه‌السلام فرمود اين دو سيد جوانان اهل بهشتند؟ اگر سخن مرا باور داريد (دست از قتل من بداريد و بدانيد) كه من راست گويم، به خدا سوگند از آن وقت كه دانستم خداوند دروغگوي را دشمن دارد دروغ نگفته‌ام و اگر مرا باور نداريد در ميان شما كسي هست كه اگر از وي پرسيد شما را خبر دهد؛ جابر بن عبدالله انصاري، ابوسعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، زيد بن ارقم، انس بن مالك شما را خبر دهند كه اين كلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدند [63] .پس شمر بن ذي الجوشن گفت: خداي را بي‌آرامش دل و عقيده‌ي راسخ عبادت كنم اگر بدانم تو چه مي‌گويي؟! حبيب بن مظاهر گفت: به خدا سوگند تو را بينم خدا را بر هتفاد گونه تزلزل و شك پرستش مي‌كني و من گواهي مي‌دهم كه تو راست گويي و نمي‌داني امام عليه‌السلام چه مي‌گويد «طبع الله علي قلبك» خداي بر دل تو مهر نهاده است. حسين عليه‌السلام فرمود اگر در اين شك داريد آيا در اين هم شك [ صفحه 259]

داريد كه من پسر دختر پيغمبر شمايم؟! و الله ميان مشرق و مغرب ديگري غير من پسر دختر پيغمبر نيست، نه در ميان شما و نه در ميان غير شما. واي بر شما! آيا كسي را از شما كشته‌ام كه خون او خواهيد؟! يا مالي تباه ساختم يا قصاص جراحتي از من خواهيد؟ آنها هيچ نگفتند. پس بانگ زد: اي شبث، اي يزيد بن حارث! آيا به من نامه ننوشتيد كه ميوه‌ها رسيده است و اطراف زمين سبز شده است و اگر بيايي سپاهي آراسته در فرمان تو است؟ روي به ما آور؟! گفتند: ما چنين ننوشتيم. گفت: سبحان الله! قسم به خدا نوشتيد. آن گاه فرمود: اي مردم اكنون كه آمدن مرا ناخوش داريد بگذاريد به جاي خود بازگردم! قيس بن اشعث گفت نمي‌دانم چه مي‌گويي به فرمان بني اعمام خود سرفرود آر كه از جانب ايشان نيكي بيني يا چيزي كه دوست داشته باشي!مترجم گويد: اين مردم نظرشان به دنيا بود و نظر امام عليه‌السلام به دين بود؛ اينان مي‌گفتند نيكي بيني، يعني اگر بيعت كني يزيد تو را اكرام كند و بنوازد و مال دهد، تو نيز بر كارهاي او اعتراض مكن. امام حسين عليه‌السلام مي‌دانست دين اسلام هنوز رسوخ نكرده است و احكام و قواعد آن آشكار نشده و سنت نبويه و تفسير قرآن مدون نگشته، مردم به عادت سابق سيرت خلفا را از دين شمرند چنانكه عمرو و ابوبكر حكمها جعل يا نسخ كردند؛ اگر امام عليه‌السلام تصديق اعمال بني‌اميه مي‌كرد و مخافت آنان را با دين ظاهر نمي‌ساخت و دشمني آنها را با پيغمبر صلي الله عليه و آله آشكار نمي‌نمود مردم مي‌پنداشتند مظالم بني‌اميه هم از دين است و اسلام از ميان مي‌رفت. حسين عليه‌السلام فرمود: نه قسم به خدا چون ذليلان دست در دست شما ننهنم و مانند بندگان نگريزم؛ آنگاه فرياد زد:«يا عباد الله اني عذت بربي و ربكم ان ترجمون اني اعوذ بربي و ربكم من كل متكبر لا يؤمن بيوم الحساب.»آنگاه ستور را بخوابانيد و عقبة بن سمعان را فرمود پاي آن را به عقال بست و مردم به سوي او تاختند.ازدي گويد: علي بن اسعد شامي براي من حديث كرد از مردي شامي كه در [ صفحه 260]

واقعه حاضر بود و او را كثير بن عبدالله شعبي مي‌گفتند، گفت: وقتي بر حسين عليه‌السلام تاختيم، زهير بن قين سوي ما بيرون آمد، بر اسبي دراز دم، بسيار موي سوار بود غرق در اسلحه، گفت: «يا اهل الكوفة نذار لكم من عذاب الله نذار ان حقا علي المسلم نصية اخيه مسلم» بترسيد! بترسيد! از عذاب خدا مسلمان را بايد نيكخواه برادر مسلمان خود بودن و ما اكنون برادريم بر يك دين و شريعت تا ميان ما و شما شمشير به كار نرفته است، سزاواريد به نصيحت و نيكخواهي ما، اما وقتي شمشير در كار آمد پيوند ما گسيخته شود و ما امت ديگر باشيم و شما امت ديگر، خداوند تبارك و تعالي ما را بيازمود به ذريت پيغمبرش صلي الله عليه و آله تا بداند ما و شما چه مي‌كنيم و ما شما را به ياري ايشان مي‌خوانيم و ترك اين گمراه گمراه زاده، عبيدالله بن زياد، كه از آنها جز بدي نديديد و نبينيد، چشمان شما را بيرون آرند و دست و پاي شما را ببرند و اعضاي شما را از پيكر جدا سازند و بر درختان خرما آويزند و نيكان و قرائان شما را بكشند، مانند حجر بن عدي و هاني بن عروه و امثال ايشان. راوي گفت: او را دشنام دادند و ابن‌زياد را ستايش كردند و گفتند: و الله از اينجا نرويم تا صاحب تو را با همراهان وي بكشيم و يا تسليم شده و فرمان بردار نزد عبيدالله فرستيم. پس زهير گفت: اي بندگان خدا فرزندان فاطمه عليهاالسلام را دوست داشتن و ياري كردن اولي‌تر است از فرزند سميه؛ اگر آنان را ياري نمي‌كنيد شما را به خدا پناه مي‌دهم از كشتن ايشان و او را با پسر عمش يزيد بن معاويه گذاريد! به جان خودم سوگند كه يزيد از شما راضي شود بي‌كشتن حسين عليه‌السلام، پس شمر تيري به جانب او رها كرد و گفت: خاموش باش خدا بانگ و غريو تو را فرونشاند، به بسياري گفتار خود ما را ستوه كردي و زهير رحمهم الله با شمر گفت: اي پسر مردي كه پيوسته بر پاشنه‌هاي پاي خود مي‌شاشيد [64] تو چهار پاي زبان بسته نپندارم دو آيت از كتاب خدا را درست در ياد گرفته باشي! مژده [ صفحه 261]

باد تو را به رسوايي روز قيامت دردناك! شمر گفت: خدا تو و صاحبت را پس از ساعتي خواهد كشت. زهير گفت: آيا به مرگ مرا مي‌ترساني؟ به خدا قسم كه مرگ نزد من از جاويدان بودن با شما بهتر است، آنگاه روي به مردم ديگر كرد و به بانگ بلند گفت: اي بندگان خدا! اين مرد درشت بدخوي و اشباه وي شما را فريب ندهند! به خدا قسم كه به شفاعت محمد صلي الله عليه و آله نمي‌رسند آنها كه خون ذريه و اهل بيت او را بريزند و ياوران و مدافعان حريم آل محمد را بكشند، پس مردي از عقب بانگ زد بر وي كه ابوعبدالله عليه السلام مي گويد: به جان من بازگرد همچنانكه مؤمن آل فرعون قوم خود را نصيحت كرد تو نيز كردي و در خواندن ايشان به حق مبالغت نمودي اگر سود بخشد.و در بحار از محمد بن ابي‌طالب روايت كرده است كه: «همراهان عمر سعد سوار شدند، و اسب آوردند، آن حضرت هم سوار شد و با چند تن از اصحاب نزد آنان رفت و برير بن خضير پيش او بود، امام عليه‌السلام فرمود: با اين قوم تكلم كن! برير پيشتر رفت و گفت: اي مردم از خداي بترسيد! اين ثقل و حشم محمد صلي الله عليه و آله است و اينان ذريت و عترت و دختران و حرم اويند، بگوييد مقصود شما چيست و با آنها چه خواهيد كرد؟ گفتند: مي‌خواهيم فرمان عبيدالله را گردن نهند و بپذيرند تا هر چه او درباره‌ي ايشان بيند مجري دارد. برير گفت: آيا قبول نمي‌كنيد كه به همان جاي بازگردد كه از آنجا آمده است؟ واي بر شما اي مردم كوفه! آيا آن همه نامه‌ها كه نوشتيد و پيمانها كه بستيد و خداي را گواه گرفتيد فراموش كرديد؟ واي بر شما كه خاندان پيغمبر خود را خوانديد كه در راه آن‌ها جانبازي كنيد، وقتي آمدند آنها را به ابن‌زياد سپرديد و از آب فرات منع كرديد. چه بد پاس حرمت پيغمبر را داشتيد! درباره‌ي فرزندان وي چه مردمي هستيد! خداوند روز قيامت شما را سيراب نگرداند كه بد مردميد! پس چند تن از آنان گفتند ما نمي‌دانيم تو چه مي‌گويي؟ برير گفت: سپاس خدا را كه بصيرت من درباره‌ي شما بيفزود. خدايا! من سوي تو بيزاري مي‌جويم از كار اين مردم. خدايا ترس در ايشان افكن تا چون به لقاي تو رسند بر ايشان خشمناك باشي! پس آن مردم [ صفحه 262]

بخنديدند و تير انداختن گرفتند و برير به عقب بازگشت و حسين عليه‌السلام پيش آمد تا برابر ايشان بايستاد و صفوف آنان را چون سيل نگريست و ابن‌سعد را ديد با اشراف كوفه ايستاده، پس فرمود: خداي را سپاس كه اين جهان را بيافريد رفتني و نابود شدني، كه اهل خود را از حالي به حالي بگرداند، بي‌خرد مرد آن كه فريب دنيا خورد و بدبخت آن كه فتنه دنيا شود! مبادا شما را فريب دهد كه اميد هر كس را كه بدان گرايد ببرد و طمع آن كه در او دل بندد به نوميدي مبدل كند. و شما را بينم به كاري پرداختيد كه خداي را به خشم آورد و روي از شما برتابد و عقاب بر شما نازل كند و از رحمت خويش دور دارد. نيكو پروردگاري است پروردگار ما و بد بندگانيد شما كه به طاعت او اقرار كرديد و به رسول او محمد صلي الله عليه و آله ايمان آورديد، آنگاه بر ذريت و عترت وي تاختيد و كشتن آنها را خواهيد. شيطان شما را بيراه كرد و خداي بزرگ را از ياد شما برد، هلاك باد شما را و آنچه را خواهيد! «انا لله و انا اليه راجعون» اين گروه پس از ايمان كافر گشتند پس دوري باد اين قوم ستمكار را! پس عمر گفت: با او سخن گوييد! اين پسر همان پدر است، اگر يك روز ديگر همچنين بايستد از گفتار درنماند و عاجز نشود. پس شمر پيش آمد و گفت: اي حسين عليه‌السلام اين چه سخن است كه مي‌گويي؟ به ما بفهمان تا بفهميم، فرمود: مي‌گويم از خداي بترسيد و مرا مكشيد كه كشتن من و بي‌حرمتي كردن با من جايز نيست، من پسر دختر پيغمبر شمايم و جده‌ي من خديجه زوجه‌ي پيغمبر شما است و شايد اين سخن پيغمبر به شما رسيده است: «الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة» الي آخر آنچه از ارشاد نقل كرديم.و در بحار نيز از مناقب روايت كرده است به اسناد از عبدالله بن محمد بن سليمان بن عبدالله بن حسن از پدرش از جدش از عبدالله گفت: چون عمر سعد اصحاب خود را براي محاربه‌ي با حسين عليه‌السلام آماده كرد و هر يك را در جاي خود مرتب داشت و رايتها در جاي معين برافراشت و ميمنه و ميسره را ساخته كرد، با قلب لشكر گفت: در جاي خود پاي داريد و از همه جانب حسين عليه‌السلام را احاطه [ صفحه 263]

كرد و مانند حلقه او را در ميان گرفتند آن حضرت بيرون آمد نزديك آن مردم و از آنها خواست خاموش شوند و گوش به سخن وي فرادهند، خاموش نشدند. فرمود: واي بر شما! شما را چه زيان دارد كه گوش فرادهيد و سخن مرا بشنويد؟ من شما را به راه راست مي‌خوانم،هر كس فرمان من برد بر راه صواب باشد و هر كه نافرماني كند هلاك شود و شما همه فرمان مرا عصيان مي‌كنيد و به گفتار من گوش نمي‌دهيد، كه شكمهاي شما از حرام انباشته و بر دلهاي شما مهر نهاده است، واي بر شما! آيا خاموش نمي‌شويد و گوش نمي‌دهيد؟ پس اصحاب عمر سعد يكديگر را ملامت كردند و گفتند گوش دهيد. حسين عليه‌السلام بايستاد و گفت: هلاك باد شما را - الي آخره كه از ملهوف روايت كنيم انشاء الله تعالي - آنگاه فرمود: عمر كجا است؟ عمر را نزد من خوانيد! عمر را خواندند، او ديدار حسين عليه‌السلام را ناخوش داشت، امام فرمود: اي عمر آيا مرا مي‌كشي به گمان آنكه آن دعي بن دعي تو را ولايت ري و گرگان دهد؟ و الله كه اين ولايت تو را ناگوار باشد، عهدي است معهود هر چه خواهي بكن كه پس از من نه به دنيا شاد گردي و نه به آخرت و گويي مي‌بينم سر تو را بر ني در كوفه نصب كرده‌اند و كودكان بر آن سنگ مي‌افكنند و آن را آماج خود كرده‌اند، پس عمر خشمگين شده و روي بگردانيد و اصحاب خود را گفت: چه انتظار داريد همه يك باره بتازيد كه اينها يك لقمه بيش نيستند! انتهي.اما خطبه به روايت سيد بن طاوس رضي الله عنه در ملهوف اين است: پس از حمد و ثنا و درود بر خاتم انبياء و ملائكه و رسل گفت:«تبا لكم ايتها الجماعة و ترحا حين استصرختمونا و الهين فاصرخناكم موجفين سللتم علينا سيفا لنا في ايمانكم وحششتم علينا نارا اقتدحناها علي عدونا و عدوكم فاصبحتم البا لاعدائكم علي اوليائكم بغير عدل افشوه فيكم و لا امل اصبح لكم فيهم فهلا لكم الويلات تركتمونا و السيف مشيم و الجاش طامن و الرأي لما يستحصف و لكن اسرعتم اليها كطيرة الذباب و تداعيتم اليها كتهافت الفراش فسحقا لكم يا عبيد الأمة و شذاذ الاحزاب و نبذة الكتاب و محرفي الكلم و [ صفحه 264]

عصبة الآثام و نفثة الشيطان و مطفي السنن اهؤلاء تعضدون و عنا و تتخاذلون اجل و الله عذر فيكم قديم و شجت عليه اصولكم و تازررت فروعكم فكنتم اخبث ثمر شجي للناظر و اكلة للغاصب الا و ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة يأبي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت وطهرت و انوف حمية و نفوس ابيه من ان توثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام الا و اني زاحف بهذه الاسرة مع قلة العدد و خذلة الناصر.«اي مردم هلاك و اندوه بر شما باد كه به آن شور و وله ما را خوانديد تا به فرياد شما رسيم و ما شتابان آمديم، پس شمشير ما را كه خود در دست شما نهاده بوديم بر سر ما آختيد [65] و آتشي كه خود ما بر دشمن ما و شما افروخته بوديم بر ما افروختيد، يار دشمن [66] خود شديد در پيكار با دوستانتان با اينكه نه به عدل ميان شما رفتار كردند و نه اميد خيري از آنها داريد؛ واي بر شما چرا آنگاه كه شمشيرها در نيام بود و دلها آرام و فكرها خام ما را رها نكرديد [67] لكن [ صفحه 265]

مانند مگس سوي فتنه پريديد و مانند پروانه در هم افتاديد. پس هلاك باد شما را اي بندگان كنيز [68] و بازماندگان احزاب [69] و ترك كنندگان كتاب و تحريف كنندگان كه كلمات را از معاني برگردانيد، و گناهكاران كه دم شيطان خورده‌ايد و خاموش كنندگان سنت‌ها! آيا ياري آنان مي‌كنيد و ما را تنها مي‌گذاريد؟! آري به خدا سوگند بي‌وفايي و پيمان شكني عادت ديرينه شما است، ريشه‌ي شما با غدر به هم پيوسته و آميخته است و شاخهاي شما بر آن پروريده، شما پليدترين ميوه‌ايد گلوگير در كام صاحب، و گوارا براي غاصب، اينك دعي بن دعي؛ يعني اين مرد بي‌پدر كه بني‌اميه او را به خود ملحق كردند و زاده‌ي آن بي‌پدر ميان دو چيز استوار پاي فشرده و بايستاده است يا شمشير كشيدن يا خواري كشيدن و هيهات! كه ما به ذلت تن ندهيم.خداوند و رسول صلي الله عليه و آله او و مؤمنان براي زبوني نپسندند و نه دامنهاي پاك (كه ما را پروريده‌اند) و سرهاي پرحميت و جانهايي كه هرگز طاعت فرومايگان را بر كشته شدن مردانه ترجيح ندهند و من با اين جماعت اندك با شما كارزار كنم هر چند ياوران مرا تنها گذاشتند.ابن ابي‌الحديد گويد: سرور مردان غيرتمند كه مردمان را حميت آموخت و مرگ زير سايه‌ي شمشير را بر خواري كشيدن برگزيد، ابوعبدالله الحسين عليه‌السلام بود كه [ صفحه 266]

بر وي و اصحابش امان عرض كردند، سر باز زد و ذلت نخواست، آنگاه اين كلام او را «الا و ان الدعي ابن الدعي» نقل كرده است و گويد از نقيب ابي‌زيد يحيي بن زيد علوي بصري شنيدم مي‌گفت: گويي اين ابيات ابي تمام كه درباره‌ي محمد بن حميد طايي گفته است جز حسين عليه‌السلام را سزاوار نيست.و قد كان فوت الموت سهلا فرده اليه الحفاظ المر و الخلق الوعرو نفس تعاف الضيم حتي كانه هو الكفر يوم الروع او دونه الكفرفاثبت في مستنقع الموت رجله و قال لها من تحت اخمصك الحشرتردي ثياب الموت حمرا فما اتي لها الليل الا و هي من سندس خضرو سبط بن جوزي گويد: جد من در كتاب «تبصره» گفت كه: حسين عليه‌السلام سوي آنها شتافت باري آنكه ديد شريعت كهنه شده است، كوشش كرد تا پايه‌ي آن را استوار سازد و چون گرد او را فروگرفتند و گفتند بر حكم ابن‌زياد فرود آي! گفت نمي‌كنم و قتل را بر ذلت اختيار كرده و نفوس با حميت همچنينند و اشعاري مناسب نقل كرده است.به بقيه خبه بازگرديم؛ پس كلام خويش را به اشعار فروة بن مسيك (به تصغير) مرادي پيوست:فان نهزم فهزامون قدما و ان نغلب فغير مغلبيناو ما ان طبنا جبن و لكن منايانا و دولة آخرينااذا ما الموت رفع عن اناس كلا كله اناخ بآخرينافافني ذلكم سروات قومي كما افني القرون الاوليناو لو خلد الملوك اذا خلدنا و لو بقي الكرام اذا بقينافقل للشامتين بنا افيقوا سيلقي الشامتون كما لقينايعني: اگر پيرو شويم ديري است كه فيروز بوده‌ايم و اگر مغلوب شويم باز هم مغلوب نشده‌ايم، عادت ما ترس نيست و لكن (كوشش براي زنده ماندن خود مي‌كنيم و كشتن دشمن) براي آن كه كشتن ما با دولت ديگران قرين است؛ اگر مرگ سينه از يك دسته مردم بر دارد روي دسته‌ي ديگر مي‌خوابد؛ همين مرگ [ صفحه 267]

مهتران قوم مرا نابود كرد چنانكه پيشينيان را، اگر پادشاهي جاودان بودندي ما هم جاودان بوديمي، و اگر بزرگان بماندندي ما نيز بمانديمي؛ پس با آنها كه از غم ما شاد مي‌شوند بگوي كه بيدار شويد كه ايشان هم بدانچه ما رسيديم خواهند رسيد.ثم و ايم الله لا تلبثون بعدها الا كريث ما يركب الفرس حتي تدوربكم دور الرحي و تقلق بكم قلق المحور عهد عهده الي ابي عن جدي فاجمعوا امركم و شركاءكم ثم لا يكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الي و لا تنظرون اني توكلت علي الله ربي و ربكم ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ان بي علي صراط مستقيم اللهم احبس عنهم قطر السماء و ابعث عليهم سنين كسني يوسف و سلط عليهم غلام ثقيف يسومهم كأسا مصبرة فانهم كذبونا و خذلونا و انت ربنا عليك توكلنا و اليك انبنا و اليك المصير.ترجمه‌ي اين قسمت از خطبه را از كتاب «فيض الدموع» تاليف مرحوم ميرزا محمد ابراهيم نواب بدايع نگار طهراني - تغمده الله في رحمته - كه جد مادري من است نقل كرديم تا خوانندگان از آن مرحوم ياد كنند و به طلب مغفرت، روح او را شاد فرمايند. خداوند گذشتگان ما و شما را بيامرزد به محمد و آله.و همه‌ي خطبه را از آنجا نقل نكردم براي آن كه بيشتر توجه آن مرحوم - غفر الله له - به جزالت بود و نظر ما به سهالت است و او را مراعات لطايف استعارات اهم و ما را سادگي عبارات الزم مي‌نمود، چنانكه در اول كتاب ياد كرديم (ترجمه) و شما مردم پس از من البته نپاييد و آنچه بدان خيال بسته‌ايد هر آينه صورت نبندد كه روزگار چون آسيا سنگ بر شما بگردد و چون محور، شما را در قلق و اضطراب آرد و اين عهد را پدر من با من كرد و از نياي خويش شنيدم. رأي خويش جمع آريد و به رويت كار بنديد تا روزگار بر شما غم و اندوه نخواهد و هر آينه من كار خويش با خداي گذاشتم و نجنبد چيزي بر زمين مگر آن كه به دست قدرت او پايبند بود و خداي سبحانه بر راه راست و طريق صواب باشد، بار [ صفحه 268]

خدايا باران آسمان را بر اين قوم فروبند و عيش ايشان تلخ دار و در ايشان تنگي و قحط پديد آر و آن جوان ثقيف [70] را بر ايشان بگمار تا زهر به جام بديشان چشاند كه ما را دروغگوي خواندند و خوار گذاشتند «انت ربنا و اليك انبنا و عليك توكلنا و اليك المصير» انتهي.و نواب مرحوم را اعتماد السلطنه در كتاب «المآثر و الآثار» مختصر شرح حالي ذكر كرده است و از كتب اوست «فيض الدموع» و ترجمه عهد اميرالمؤمنين عليه‌السلام به مالك اشتر و اشعاري كه در متن و حواشي «مخزن الانشاء» به خط كلهر به طبع رسيده است و شرح نهج‌البلاغه ابن ابي‌الحديد را تصحيح كرده، و به بع رسانيده است و در حواشي آن فوائدي افزوده «حشره الله مع احبته».پس از اين خطبه امام عليه‌السلام از راحله فرود آمد و اسب رسول خدا را كه «مرتجز» نام داشت بخواست و بر آن نشست و صفوف اصحاب را مرتب فرمود. (ملهوف) راوي گفت: پس عمر سعد پيش آمد و تيري به جانب عسكر امام عليه‌السلام افكند و گفت: نزد امير گواه باشيد كه نخستين تير را من افكندم و تير از آن قوم مانند باران بيامد، امام ياران را فرمود: خداي بر شما ببخشايد، به سوي مرگ كه ناچار آمدنياست بشتابيد كه اين تيرها فرستادگان اين مردم است به سوي شما پس ساعتي كارزار كردند و حمله پي در پي آوردند تا جماعتي از اصحاب به شهادت رسيدند:جادوا بانفسهم في حب سيدهم و الجود بالنفس اقصي غاية الجوديعني: «جانها را در راه دوستي سالار خود باختند و بخشيدن جان منتها بخشش است». [ صفحه 269]

راوي گفت: در اين وقت امام عليه‌السلام دست بر محاسن كشيد و گفت: خداي بر يهود آن وقت خشم گرفت كه براي فرزند ثابت كردند و بر نصاري، آن هنگام كه او را يكي از سه خداي خود دانستند و بر مجوس، وقتي كه بندگي ماه و خورشيد كردند و خشم او سخت گرديد بر اين قوم، كه بر كشتن پسر دختر پيغمبر خود يك قول شدند. به خدا قسم آنچه از من مي‌خواهند اجابت نمي‌كنم تا آغشته به خون به لقاي پروردگار رسم.و از مولانا الصادق عليه‌السلام روايت است كه گفته از پدرم شنيدم مي‌گفت: چون حسين عليه‌السلام و عمر سعد لعنه الله به هم رسيدند و جنگ بر پاي شد خداوند پيروزي را بفرستاد تا بر سر حسين عليه‌السلام بال بگسترد و او را مخير كردند ميان فيروزي بر دشمن و لقاي خداوند، او لقاي خدا را اختيار كرد.و از كتاب «جلا» تأليف سيد اجل، صاحب تصانيف بسيار، عبدالله شبر حسيني كاظمي نقل شده است كه: «طايفه‌اي از جن براي ياري او حاضر گشتند، از او دستوري خواستند! اذن نفرمود و شهادت را با سر بلندي بر اين زندگي دون برگزيد - صلوات الله عليه».مترجم گويد: از فيروزي امام بر حسب اسباب ظاهري نيز عجب نبايد داشت چون مردم كوفه غالبا جنگ با آن حضرت را كاره بودند چنانكه فرزدق گفت: «قلوبهم معك و سيوفهم عليك» و بسياري از آنان را عبيدالله فريب داده بود كه «ثغر ري» آشفته است و شما را بدانجاي خواهم فرستاد. و چون لشكر گرد شدند آن‌ها را با عمر سعد بكربلا روانه كرد و بسياري هم باور نمي‌كردند كار به جنگ و كشتار رسد مانند حر و سي نفر ديگر كه شبانه از سپاه ابن‌سعد جدا شدند و به امام عليه‌السلام پيوستند. و بعضي ديگر مي‌گفتند ما نمي‌دانستيم حر به ياري امام مي‌رود و گرنه ما هم با او مي‌رفتيم. و بعضي تصور مي‌كردند كه امام عليه‌السلام وقتي انبوهي لشكر را ببيند مانند امام حسن عليه‌السلام صلح مي‌كند و اگر خدا مي‌خواست ممكن بود در ميان سران سپاه پس از تصميم عمر سعد خلافت افتد و لكن قضاي الهي طور ديگر بود تا دشمني آل ابي‌سفيان با [ صفحه 270]

پيغمبر معلوم شود و منفور مردم گردند و چون منفور شدند دخل و تأثير در عقايد مردم نتوانند كه اگر ملحدي معاند زمام امور را به دست گيرد و محبوب مردم باشد فساد و زيان او بسيار است و همچنان مردم از آل ابي‌سفيان پس از قتل امام منفور شدند كه در اندك مدتي ملك از ايشان زائل شد. [ صفحه 271]
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

در چگونگي جنگ اصحاب امام حسين و كشته شدن آنان‌

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه اکتبر 14, 2017 5:21 pm

در چگونگي جنگ اصحاب امام حسين و كشته شدن آنان‌

اشاره

ابوالحسن سعيد بن هبةالله معروف به قطب راوندي از علماي شيعه كه مزار وي در صحن جديد قم معروف است (وفات او را بر لوح قبرش در 548 نگاشته‌اند اما بحار از مجموعه‌ي شهد نقل كرده است كه هنگام چاشت روز چهارشنبه 14 شوال سال 573 وفات كرد) او روايت كرده است به اسناده از ابي‌جعفر عليه‌السلام گفت: حسين عليه‌السلام پيش از كشته شدن با اصحاب گفت كه رسول خداي فرمود: اي فرزند تو را بر رفتن عراق مجبور سازند و آن زميني است كه انبياء و اوصيا يكديگر را ديدار كردند و در جايي كه «عمورا» نام دارد شهيد گردي با گروهي از ياران كه از زخم آهن در خويش الم نيابند، آنگاه اين آيت تلاوت فرمود: «قلنا يا نار كوني بردا و سلاما علي ابراهيم» و جنگ بر تو سرد و سلام باشد. پس شادان باشيد كه اگر ما را بكشند ما نزد پيغمبر رويم. و ثمالي از علي بن الحسين عليهماالسلام روايت كرده است كه با پدر بودم آن شب كه فرداي آن شهيد شد و ياران خويش را فرمود: اين شب را سپر خود گيريد كه اين مردم مرا خواهند و اگر مرا بكشند سوي شما ننگرند، من عقد بيعت از شما بگسستم. گفتند هرگز چنين نكنيم. فرمود: فردا همه كشته شويد و هيچ كس رهايي نيابد. گفتند سپاس خداي را كه ما را به كشته شدن با تو گرامي داشت. آنگاه دعا كرد و گفت: سر برداريد و بنگريد، پس جاي و منزل خويش را در بهشت بديدند و امام مي‌فرمود: [ صفحه 272]

اي فلان اين منزل توست و اي فلان اين خانه توست، پس هر كدام به سينه و وي با نيزه‌ها و شمشيرها روبرو مي‌شدند تا زودتر به منزل خويش در بهشت رسند.شيخ صدوق رحمهم الله از سالم بن ابي‌جعده روايت كرده است گفت از كعب الاحبار شنيدم مي‌گفت: در كتاب ما نوشته است كه، مردي از فزندان محمد رسول الله صلي الله عليه و آله كشته مي‌شود و عرق چهارپايان آنها خشك نشده داخل بهشت گردند و حور عين را در آغوش گيرند، پس حسن عليه‌السلام بگذشت گفتيم اين است؟ گفت نه و حسين عليه‌السلام بگذشت، گفتيم اين است؟ گفت آري.و نيز روايت كرده است كه: امام صادق عليه‌السلام را گفتند ما را خبر ده از اصحاب حسين عليه‌السلام كه چگونه بي‌مبالات خويشتن را در آن هنگامه به آب و آتش مي‌زدند؟ فرمود: پرده از پيش چشم آنها برداشته شد تا منازل خويش را در بهشت ديدند، پس هر يك سوي كشتن مي‌شتافت تا حوريي در آغوش كشد و به جاي خويش در بهشت نائل گردد.مؤلف گويد: در آن زيارت ناحيه‌ي شريفه كه مشتمل بر اسامي شهداست گويد: «لقد كشف الله لكم الغطاء و مهد لكم الوطاء و اجزل لكم العطاء» يعني: «خداي از پيش چشم شما پرده برداشت و زير پاي شما را نرم كرد و براي شما بخشش بزرگ فرمود».و از معاني الاخبار مسندا از امام محمد تقي از پدرانش عليهم‌السلام روايت كرده است كه: «علي بن الحسين عليهماالسلام فرمود: چون كار بر امام حسين عليه‌السلام سخت شد اصحاب وي ديدند او بر خلاف ايشان است، هر چه كار دشوارتر مي‌شود رنگ آنان برگشته و پريده و دلهايشان لرزان و ترسان است اما آن حضرت و بعضي از خواص ياران وي رنگشان برافروخته‌تر و جوارحشان آرام و قلبشان مطمئن‌تر گردد، پس با يكديگر مي‌گفتند نمي‌بيني چگونه در روي مرگ مي‌خندد از مرگ بيم ندارد؟! حسين عليه‌السلام فرمود:«صبرا بني الكرام فما الموت الا قنطرة تعبربكم عن البؤس و الضراء الي [ صفحه 273]

الجنان الواسعة و النعيم الدائمة فايكم يكره ان ينتقل من سجن الي قصر و ما هو لاعدائكم الا كمن ينتقل من قصر الي سجن و عذاب».يعني: «شكيبايي كنيد اي بزرگ زادگان كه مرگ نيست مگر پلي كه شما را از رنج و سختي به باغ‌هاي گشاده فراخ و نعيم جاوداني مي‌برد، پس كيست از شما كه نخواهد از زندان به كوشك منتقل گردد؟ و مرگ براي دشمنان شما چنان است كه كسي از كاخي به زندان و عذاب رود و من از پدرم شنيدم از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت كرد: «الدنيا سجن المؤمن و جنة الكفار و الموت جسر هؤلاء الي جنانهم و جسر هؤلاء الي جحيمهم ما كذبت و لا كذبت».
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

پيوستن حر بن يزيد به امام

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه اکتبر 14, 2017 5:25 pm

پيوستن حر بن يزيد به امام

چون حر بن يزيد مردم را ديد مصمم بر قتل امام عليه‌السلام شدند و فرياد آن حضرت بشنيد كه مي‌فرمود: «اما من مغيث يغيثنا لوجه الله اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله صلي الله عليه و آله»؛آيا فرياد رسي هست كه در راه خدا به فرياد ما رسد؟ آيا مدافعي هست كه شر اين مردم را از حرم پيغمبر صلي الله عليه و آله بگرداند؟ حر چون اين بديد، با عمر سعد گفت: اي عمر راستي با اين مرد كارزار خواهي كرد؟ گفت: و الله جنگي كنم كه افتادن سرها و بريدن دستها در آن آسانترين كارها باشد! حر گفت: اين پيشنهاد كه كرد (يعني بگذاريد بازگردد) قبول نمي‌كنيد؟ عمر گفت: اگر كار به دست من بود مي‌پذيرفتم و لكن امير تو راضي نشد. پس حر بيامد و دور از مردم به كناري ايستاد و يك تن از عشيرت او با وي بود، با قرة بن قيس گفت: امروز اسب خويش را آب دادي؟ قرة گفت: و الله به خاطرم گذشت و انديشه كردم كه مي‌خواهد از جنگ كناره جويد و در كارزار حاضر نگردد و دوست ندارد من ببينم، گفتم آب نداده‌ام اكنون مي‌روم و آن را آب مي‌دهم. پس از آنجاي كه بود دورتر شد و قسم به خدا كه اگر مرا بر كار خود آگاه كرده بود من هم با او رفته بودم به امام عليه‌السلام مي‌پيوستم، پس اندك اندك با حسين عليه‌السلام نزديك شد. مهاجر بن اوس گفت: چه [ صفحه 274]

انديشه داري مي‌خواهي بر وي حمله كني؟ حر جواب نداد و اندام او را لرزه گرفته بود؛ مهاجر با او گفت در كار تو سخت حيرانم، به خدا سوگند كه از تو چنين موقفي نديدم و اگر مرا از دليرترين اهل كوفه پرسيدندي از تو در نمي‌گذشتم. حر گفت: و الله خود را ميان دوزخ و بهشت مخير مي‌بينم و بر بهشت چيزي نمي‌گزينم هر چند مرا پاره پاره كنند و بسوزانند، آنگاه اسب برانگيخت (ملهوف) و آهنگ خدمت حسين عليه‌السلام كرد، دست بر سر نهاد مي‌گفت: «اللهم اليك انبت فتب علي فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد بنت نبيك» يعني: بار خدايا! سوي تو بازگشتم توبه‌ي من بپذير كه هول و رعب در دل دوستان تو و فرزندان رسول تو افكندم (ارشاد، كامل) پس به حسين عليه‌السلام بپيوست و با او گفت: فداي تو شوم يابن رسول الله! منم كه راه بازگشتن بر تو بستم و همراه تو شدم و در اينجاي بر تو تنگ گرفتم و نمي‌پنداشتم اين مردم پيشنهاد تو را نپذيرند و كار را به بدينجا كشانند و به خدا سوگند كه اگر دانستمي چنين شود كه اكنون مي‌بينم، هرگز راه بر تو نگرفتمي! و اينك پشيمانم و به خدا از كار خويش توبه كنم، آيا تو براي من توبه‌اي بيني؟ حسين عليه‌السلام فرمود: آري خدا توبه‌ي تو را بپذيرد! فرمود آي! گفت: اگر سوار باشم براي تو بهترم از پياده و بر اين اسب ساعتي پيكار كنم و آخر كار من به نزول كشد. (ملهوف) و گفت: چون من نخست به جنگ تو آمدم خواهم پيش از همه نزد تو كشته شوم، شايد دست در دست جد تو زنم روز قيامت.و سيد فرمود: مقصود حر اول قتيل پس از توبه‌ي او بود، براي آن كه گروهي پيش از وي كشته شدند، پس حسين عليه‌السلام او را اذن جهاد داد (ارشاد و كامل) پس حسين عليه‌السلام فرمود: خدا بر تو ببخشايد! هر چه انديشه داري به جاي آور! او جلوي حسين عليه‌السلام بايستاد و گفت: اي اهل كوفه «لامكم الهبل و الغير» اين بنده‌ي صالح خدا را خوانديد، وقتي آمد او را رها كرديد و گفتيد در راه تو جانبازيم آنگاه شمشير بر او كشيديد او را نگاهداشته‌ايد و گلوگير او شده‌ايد و از همه جانب او را در ميان گرفته نمي‌گذاريد در اين زمين پهناور خدا به سويي رود و مانند اسير در دست شما مانده است، بر سود و زيان خويش قدرت ندارد، او را و زنان و دختران [ صفحه 275]

و خويشان او را از اين آب فرات مانع شديد كه يهود و نصاري و مجوس از آن مي‌نوشند و خوك و سگ اين دشت در آن مي‌غلطند و اينها از تشنگي به جان آمده‌اند، پاس حرمت محمد صلي الله عليه و آله را در ذريت او نداشتيد، خدا روز تشنگي شما را سيراب نگرداند! پس گورهي با تير بدو حمله كردند، او پيش آمد و مقابل حسين عليه‌السلام ايستاد.روان شد سوي جيش رحمت حق به حق پيوست و با حق گشت ملحق‌بگفت اي شه منم آن عبد گمراه كه بگرفتم سر راهت به اكراه‌دل دلدادگان عشق يزدان شكستم من به ناداني و طغيان‌ندانستم كه اين قوم ستمكار بود مقصودشان پيكار دادارخطايم بخش اي شاه عدوبند گنه از بنده و عفو از خداونديم عفو ازل شد در تلاطم گنه گرديد از آن نامور گم‌چو بخشيدش خطاشاه خطابخش روان شد سوي ميدان فارس رخش‌بگفت اي قوم بدكيش زنازاد همان حرم و لكن گشتم آزاداميري برگزيدم در دو عالم كه باشد بهترين فرزند آدم‌بود حق آشكارا از خميرش نبي پيدا ز سيماي منيرش‌رجز خواند و نصيبحت كرد و تهديد بر آن آهن دلان سودي نبخشيدسبط در «تذكرة» گويد: حسين عليه‌السلام بانگ زد شبث بن ربعي و حجار و قيس بن اشعث و زيد بن الحارث را كه مگر شما سوي من نامه نفرستاديد؟ آنان گفتند: ما نمي‌دانيم تو چه مي‌گويي! حر بن يزيد يربوعي از مهتران آن قوم بود گفت: چرا به خدا نامه نوشتيم و ماييم كه تو را بدينجا كشانديم، خدا باطل و اهل باطل را دور گرداند! من دنيا را بر آخرت اختيار نمي‌كنم، آنگاه اسب خويش را برانگيخت و به سپاه حسين عليه‌السلام پيوست و حسين عليه‌السلام با او گفت: و الله تو آزادي در دنيا و آخرت.(ابن‌نما) روايت شده است كه حر با حسين عليه‌السلام گفت: «چون عبيدالله مرا سوي تو روانه كرد از كوشك او بدر آمدم و از پشت سر آوازي شنيدم كه اي حر [ صفحه 276]

شاد باش كه به خيري رو داري!من سر به پشت گردانيدم و نگريستم كسي را نديدم و گفتم اين چه بشارتي است كه من به پيكار حسين عليه‌السلام مي‌روم؟! و با خود انديشه نمي‌كردم كه پيروي تو كنم. امام عليه‌السلام فرمود: به خير باز رسيدي».و عمر سعد بانگ زد اي دريد رايت را نزديك آور! او نزديك آورد، آنگاه تير را در شكم كمان نهاد و گشاد داد و گفت گواه باشيد تير اول را من افكندم و پس از وي آن سپاه تيرانداختن گرفتند و در هم آويختند.(ملهوف) ابومخنف روايت كرده است از ابي‌خباب كلبي گفت: مردي از ما از بني‌عليم (بتصغير) كه عبدالله بن عمير نام داشت در كوفه فرود آمده بود و سرايي نزديك بئر جعد همدان گرفته و جفت او از قبيله‌ي نمر بن قاسط با اوبود نامش ام وهب بنت عبد و اين مرد در نخيله ديد سپاهي را عرض مي‌كردند تا به جنگ حسين عليه‌السلام فرستند از مقصد آنها بپرسيد و بدانست، گفت: به خدا قسم كه من بر جهاد با مشركان حريص بودم و اكنون چنان بينم كه جهاد با اين ردم كه تيغ بر رخ پسر پيغمبر كشيده‌اند ثوابش بيشتر و رسيدن به آن آسانتر است از ثواب جهاد با مشركين پس نزد زوجه‌ي خود رفت و آنچه شنيده بود و عزم كرده بود با او بگفت، زن گفت: درست انديشيده‌اي خداوند تو را به راست‌ترين رأي دلالت كند! همين كار كن و مرا هم با خود ببر! پس شبانه بيرون آمد تا به حسين عليه‌السلام رسيد با او بود تا روز عاشورا، صبح عمر بن سعد پيش آمد و تير افكند و مردم تير افكندند. يسار نام از بستگان زياد بن ابي‌سفيان و سالم مولاي عبيدالله بن زياد از ميان لشكر بيرون آمدند و مبارز خواستند، حبيب بن مظاهر و برير بن خضير برجستند. حسين عليه‌السلام فرمود: بنشينيد! پس عبدالله بن عمير كلبي برخاست و گفت: يا ابا عبدالله رحمك الله! مرا اذن ده كه به جهاد آنان بروم! حسين عليه‌السلام ديد مردي گندم گون بلند بالا سخت بازو ميان دو منكب گشاده، فرمود: گمان دارم وي را كشنده حريفان خود، اگر خواهي به جانب آنان رو! پس بيرون آمد؛ گفتند كيستي؟ نسب خود بگفت. گفتند: تو را نمي‌شناسيم. زهير بن قين يا حبيب بن مظاهر يا برير بن خضير بيرون آيند و يسار پيشتر از سالم ايستاده بود. كلبي گفت [ صفحه 277]

يابن الزانيه (اي مادر قحبه) از جنگ با مردم ننگ داري؟ هر كس به جنگ تو آيد به از تو است و بر او بتاخت و تيغي بر او نواخت كه در جاي سرد شد و همچنانكه با تيغ بر او مي زد، سالم بر عبدالله حمله كرد. اصحاب امام عليه‌السلام بانگ بر آوردند كه آن بنده تو را دريافت، عبدالله اهتمامي بدو نكرد تا رسيد و ضربتي فرود آورد، كلبي دست چپ را وقايه كرد، انگشتانش بپريد اما برگشت و شمشير بر وي زد و او را بكشت و رجز گويان بيامد:ان تنكروني فانابن الكب حسبي ببيتي في عليم حسبي‌اني امرؤ ذو مرة و عصب [71] و لست بالخوار عند النكب‌اني زعيم لك ام‌وهب بالطعن فيه (فيهم ظ) مقدما و الضرب‌ضرب غلام مؤمن بالرب پس ام‌وهب، زنش، عمودي برگرفت و نزد شوهر آمد و مي‌گفت: پيش اين پاكان، ذريت محمد صلي الله عليه و آله كارزار كن! پس شوهرش او را كشان سوي زنان مي‌برد و زن جامه‌ي شوهر را سخت چسبيده بود و سوي ديگر مي‌كشيد و مي‌گفت: تو را رها نمي‌كنم تا با تو كشته شوم، حسين عليه‌السلام زن را آواز داد و گفت: خداي شما خاندان را جزاي خير دهد! سوي زنان بازگرد خدا تو را رحمت كند و با آنها بنشين كه جنگ بر زنان نيست! سوي زنان بازگشت. (ارشاد، طبري، كامل) عمرو بن حجاج بر ميمنه‌ي اصحاب حسين عليه‌السلام تاخت با آن كوفيان كه همراه وي بودند و چون نزديك حسين عليه‌السلام رسيد اصحاب بر سر زانو نشسته نيزه‌ها را رو به اسبان افراشتند، اسبان پيش نيامدند و سواران بازگشتند، هنگام بازگشتن اصحاب امام عليه‌السلام بر آنها تير باريدند و چند مرد بر زمين افكندند و گروهي [ صفحه 278]

راخستند، (طبري، كامل) پس مردي تميمي كه او را عبدالله بن حوزه مي‌گفتند آمد تا پيش روي حسين عليه‌السلام بايستاد و گفت: يا حسين عليه‌السلام، يا حسين؟ امام فرمود: مي‌خواهي آن (گول بي‌ادب) گفت: «ابشر بالنار» حسين عليه‌السلام فرمود: هرگز! من نزد پروردگار مهربان و شفيع مطاع روم اين مرد كيست؟ اصحاب گفتند: ابن حوزه، امام به مناسبت نام او گفت: «رب حزه الي النار» او را در آتش مقام ده! پس اسب تكاني خورد و او را بجنبانيد چنانكه در جويي افكندش و پاي چپش در ركاب بماند و آويخته شد و پاي راستش را بلند كرد؛ مسلم بن عوسجه بر وي تاخت و شمشير بر پاي راست او زد كه آن را بپرانيد و اسب همچنان مي‌دويد و سر او را بر سنگ و درخت مي‌كوفت تا بمرد و بزودي جانش به دوزخ رسيد. و مسعودي در «اثبات الوصيه» گويد امام گفت: «اللهم جره الي النار» او را سوي آتش بكش، پس چهارپاي او برميد و او را ناگهان به سر بر زمين انداخت و بكشت آنگاه حيوان بر او بگرديد و با سم او را بكوفت و پاره پاره كرد چنانكه از او چيزي نماند مگر دو پايش. (طبري)، ابومخنف از عطاء بن سائب از عبدالجبار بن وائل حضرمي از برادرش مسروق روايت كرده است كه گفت: «من در آن لشكري بودم كه به جنگ حسين عليه‌السلام آمدند و با خود مي‌گفتم در جلوي لشكر باشم شايد سر حسين عليه‌السلام به دست من آيد و نزد عبيدالله منزلتي حاصل كنم، چون نزديك امام عليه‌السلام رسيدم مردي كه او را ابن‌حوزه مي‌گفتند پيش رفت و گفت: آيا حسين عليه‌السلام با شما است؟ امام عليه‌السلام هيچ نفرمود، و بار دوم پرسيد، و امام چيزي نگفت، و بار سوم فرمود: بگوييد آري اين حسين عليه‌السلام است، حاجت تو چيست؟ آن بي‌شرم كه گويي پوست سگ بر روي كشيده بود و آب در چشم نداشت بي‌ادبانه گفت: «ابشر بالنار» امام عليه‌السلام فرمود: دروغ گفتي من نزد پروردگار مهربان و شفيع مطاع مي‌روم، تو كيستي؟ گفت: ابن حوزه پس امام دست برداشت چنانكه سفيدي زير بغل او را از روي جامه ديدم و گفت: «اللهم حزه الي النار» پس ابن‌حوزه خشمناك شد و خواست اسب را به جانب امام عليه‌السلام بجهاند و در ميان جويي بود، پايش در ركاب بياويخت و اسب او را بجنبانيد كه بيفتاد و پيش در مفاصل [ صفحه 279]

قدم وساق و ران از جاي بدر رفت و جانب ديگر آويخته در ركاب بماند، پس مسروق كه شاهد واقعه بود بازگشت و سپاه را بگذاشت، برادرش گفت: از علت آن پرسيدم، گفت از اين خانواده چيزي ديدم كه هرگز با آنها كارزار نكنم». (اين نقل معجزه بطرق مختلف نقل شده است) شكي در وقوع آن نيست و چون دشمن نقل كرده است، در نهايت صحت و اعتبار است و احتمال داده نمي شود در نظر مسروق به واسطه‌ي حسن عقيدت امر عادي خارق العاده نموده باشد.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

مقتل برير بن خضير

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه اکتبر 14, 2017 5:27 pm

مقتل برير بن خضير

(برير بر وزن امير و خضير به صيغه تصغير است)(طبري) ابومخنف گفت: حديث كرد مرا يوسف بن زيد از عفيف بن زهير بن ابي‌الاخنس - كه در آن واقعه حاضر بود - گفت: يزيد بن معقل از بني‌عميره (بر وزن سفينه) بن ربيعة حليف بني‌سليمه از بني عبدالقيس بيررون آمد و گفت: اي برير بن خضير كار خدا را با خود چگونه بيني؟ گفت: به خدا سوگند كه او با من نيكي كرد و كار تو بد است. گفت دروغ گفتي و پيش از اين دروغگو نبودي، آيا به ياد داري كه وقتي در محلت بني لوذان با هم مي‌رفتيم تو مي‌گفتي عثمان بر خويش ستم كرد و معاويه گمراه و گمراه كننده است و امام هادي و بر حق علي بن ابي‌طالب عليه‌السلام است؟ برير گفت: گواهي مي‌دهم كه عقيده و قول من همين است. يزيد بن معقل گفت: من گواهي بر گمراهي تو مي‌دهم. پس برير گفت: مي‌خواهي با تو مباهله كنم و از خداي خواهيم لعنت خود را بر دورغگو فرستد و آن كه محل است مبطل را بكشد؟ (يزيد قبول كرد) و در يكديگر آويختند و دو ضربت رد و بدل شد، يزيد بن معقل ضربتي سبك بر برير زد و او را زياني نداشت و برير بر او تيغي زد كه «خود» را بشكافت و به مغز او رسيد و بغلطيد گويي از اوج هوا به زير افتاد و شمشير ابن‌خضير در سرش فرورفته بود و مي‌جنبانيد كه بيرون كشد، پس رضي بن منقذ عبدي بر برير تاخت و با او گلاويز شد و ساعتي [ صفحه 280]

با يكديگر كشتي گرفتند، آنگاه برير او را بينداخت و بر سينه‌اش نشست. رضي گفت: كجايند مردان ميدان نبرد كه مرا از چنگ اين دشمن برهانند؟ كعب بن جابر بن عمرو ازدي نيزه به دست پيش آمد كه حمله كند، من با او گفتم: اين برير بن خضير قاري است كه در مسجد مي‌نشست و ما را قرآن مي‌آموخت، التفاتي نكرد و نيزه بر پشت او نهاد، چون برير تيزي نيزه را بر پشت خويش احساس كرد به روي رضي افتاد و روي او را به دندان گرفت و طرف بيني او بركند. كعب بن جابر با نيزه قوت كرد، او را از سينه‌ي رضي به يك سو انداخت و پيكان نيزه در پشت برير فرورفته بود، پس با شمشير او را بزد و بكشت - رضوان الله عليه - عفيف گويد: گويا مي‌نگرم آن مرد عبدي برخاست و خاك از قبا مي‌افشاند و مي‌گفت: اي برادر ازدي بر من انعامي كردي كه هرگز فراموش نكنم. رواي حديث يوسف بن يزيد گويد: با عفيف گفتم تو اين سرگذشت به چشم ديد؟ (كه برير در مباهله غالب شد و بر حق بودن اميرالمؤمنين عليه‌السلام مسلم گشت) گفت: آري به چشم ديدم و بگوش شنيدم. وقتي كعب بن جابر به منزل خود بازگشت، زنش و خواهرش نواربنت جابر با او گفتند: تو دشمن پسر فاطمه عليهاالسلام را ياري كردي و سيد قاريان را كشتي به خدا قسم ديگر با تو سخن نگوييم و كعب بن جابر ابياتي گفت اول آن:سلي تخبري عني و انت ذميمة غداة حسين و الرماح شوارع
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

مقتل عمر بن قرظه‌ي انصاري

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه اکتبر 14, 2017 5:28 pm

مقتل عمر بن قرظه‌ي انصاري

(قرظه به فتح قاف و رآء و ظاء معجمه) عمرو بن قرظه‌ي انصاري بيرون آمد و پيش روي امام حسين عليه‌السلام نبرد كرد و مي‌گفت:قد علمت كتيبة الانصار اني ساحمي حوزة الذمارضرب غلام غير نكس شاري دون حسين مهجتي و داري [ صفحه 281]

يعني: «سپاه انصار دانسته‌اند كه من نگاهباني مي‌كنم آن را كه حفظ آن بر من است، زدن من زدن جواني است كه نمي‌گريزد و خود را پيشتر از همه در جنگ مي‌افكند. جان من و سراي من فداي حسين عليه‌السلام.مؤلف گويد: به اين كلام تعريض بر ابن‌سعد كند كه چون حسين عليه‌السلام با او سخن گفت درباره‌ي صلح، عمر گفت خانه‌ام را ويران مي‌كنند.سيد رحمه الله پس از ذكر قتل مسلم بن عوسجه گويد: عمرو بن قرظه بيرون آمد و اذن خواست؛ حسين عليه‌السلام او را اذن داد، او كارزار كرد كارزار مشتاقان و در خدمت پادشاه آسمان سخت بكوشيد تا گروهي بسيار از سپاه ابن‌زياد بكشت و جلوي دشمن را گرفته بود و جهاد مي‌كرد، هيچ تير به جانب حسين عليه‌السلام نمي‌آمد مگر دست را سپر آن مي‌كرد و هيچ شمشير نمي‌آمد مگر جان خود در پيش مي‌داشت، پس حسين عليه‌السلام را آسيبي نرسيد تا آن مرد را زخمهاي سنگين رسيد، پس روي به امام عليه‌السلام كرد و گفت آيا وفا كردم؟ گفت: آري تو زودتر از من به بهشت روي، سلام مرا به رسول خدا صلي الله عليه و آله برسان و با او بگوي من هم در دنبالم! پس كارزار كرد تا كشته شد».(طبري، كامل) و روايت شده است كه برادرش علي بن قرظه در سپاه عمر سعد بود، فرياد زد: يا حسين عليه‌السلام يا كذاب بن الكذاب! برادر مرا بيراه كردي و فريب دادي تا بكشتي. فرمود: خداي عزوجل برادر تو را گمراه نكرد، او را راه نمود و تو گمراه شدي، بگفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم يا در پيش تو كشته نشوم، و بتاخت، نافع بن هلال مرادي راه بر او بگرفت و نيزه بر او فروبرد و بيفكندش، پس ياران او آمدند و او را نجات دادند و پس از آن علاج كردند تا زخمش به شد. (طبري) ازدي گفت نضر بن صالح ابو زهير عبسي براي من حكايت كرد كه: «حر بن يزيد چون به حسين عليه‌السلام پيوست مردي از بني‌تميم از بني شقره كه از فرزندان حارث بن تميمند و نام او يزيد بن سفيان بود بسيار به خود مي نازيد و بادي در سر داشت، مي‌گفت: قسم به خدا اگر حر بن يزيد را وقتي مي‌رفت ديده بودم اين نيزه را بر پيكر او فرومي‌بردم، راوي گفت: در بين اينكه مردم گرم كارزار بودند و [ صفحه 282]

حر بن يزيد بر آن قوم مي‌تاخت و به اين شعر عسرة تمثل مي‌جست:مازلت ارميهم بثغرة نحره و لبانه حتي تسربل بالدم [72] .گوش و ابروي اسب او زخم خورده و خون از آن زخمها روان بود، حسين بن تيمم با يزيد بن سفيان گفت: اينك حر كه با آن همه باد و دم آرزوي ديدار او داشتي (و اين حصين رئيس شرطه‌ي عبيدالله بود، او را با عمر سعد فرستاده بود، و عمر محففه [73] را با شرطه بدو سپرده بود) يزيد بن سفيان چون سخن او بشنيد گفت خوب آمد، پس روي به حر آورد و گفت: اي حر! مي‌خواهي با من مبارزت كني؟ گفت: آري. راوي گفت: حصين بن تميم را شنيدم مي‌گفت: قسم به خدا گويا جانش در كف حر بود و پيمانه‌ي عمرش به دست وي پر شده، حر مهلتش نداد حمله آوردن همان بود و كشتن همان».هشام بن محمد از ابي‌مخنف روايت كرده است گفت: يحيي بن هاني بن عروه براي من حكايت كرد كه نافع بن هلال در آن روز نبرد مي‌كرد و مي‌گفت: «انا ابن هلال الجملي انا علي دين علي» پس مردي كه مزاحم بن حريث مي‌گفتندش بيرون آمد و گفت: «انا علي دين عثمان» نافع گفت: «انت علي دين شيطان» و بر او تاخت و بكشتش، پس عمرو بن حجاج بانگ برآورد كه اي بي‌خردان! مي‌دانيد با كه قتال مي‌كنيد؟ با پهلوانان اين شهر، گروهي تن به مرگ داده، آستين بر جهان افشانده، دست از جان شسته، هرگز به جنگ تن به تن راضي نشويد كه گروهي اندكند آفتاب عمرشان به ديوار آمده، كار پس گوش ميفكنيد و اگر به سنگ انداختن هم باشد آنها را توانيد كشت! عمر سعد گفت: [ صفحه 283]

راست گفتي، رأي رأي تو است، و سوي مردم پيغام فرستاد كه هيچ كس به جنگ تن به تن حاضر نشود، و رويات شده است كه چون عمرو بن حجاج نزديك اصحاب حسين عليه‌السلام رسيد مي‌گفت: اي اهل كوفه از فرمان امير بيرون نرويد و از جماعت جدا نگرديد، و در كشتن آن كه از دين بيرون رفت و به خلاف سلطان برخاست، شك به خود راه مدهيد. حسين عليه‌السلام گفت: «اي عمرو بن حجاج رم را بقتال ن تحريض مي‌كني؟ آيا ما از دين بيرون رفته‌ايم و شما ثابت مانده‌ايد؟ به خدا قسم وقتي كه جان شما گرفته شد و با اين اعمال درگذشتيد خواهيد دانست كدام يك ما از دين بيرون رفته و به سوختن در آتش سزاوارتر است».
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

قبليبعدي

بازگشت به حسين ثار الله


cron
Aelaa.Net