مرثيه و مقتل خواني از عمان ساماني

مرثيه و مقتل خواني از عمان ساماني

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 10, 2016 7:18 pm

بسم الله الرحمان الرحيم
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

گنجينة الأسرار عمان ساماني= مقدمه +زندگینامه + آثار مولف

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 10, 2016 8:25 pm

گنجينة الأسرار عمان ساماني = مقدمه +زندگینامه + آثار مولف

Image

مقدّمه
سيرى اجمالى پيرامون شرح حال
و آثار عمّان سامانى


ميرزا نور اللّه عمّان سامانى ملقّب به تاج الشعراء از شعراى بنام نيمه‌ى دوّم سده‌ى سيزده و اوايل سده‌ى چهاردهم هجرى بشمار مى‌رود.

پدر عمّان،مرحوم ميرزا عبد الله متخلص به(ذرّه)مؤلّف (جامع الانساب)،جدّش مرحوم ميرزا عبد الوّهاب متخلص به(قطره)و عمويش ميرزا لطف الله متخلص به(دريا)از شعراى سرشناس عهد ناصرى بوده و همگى در ادب و عرفان دستى داشته‌اند ولى اشتهار هيچيك به(عمّان)نمى‌رسد.

مرحوم(محيط)سامانى فرزند(عمّان)بسال 1290 قمرى در (سامان)بدنيا آمده و بسال 1355 قمرى در سن 65 سالگى در همان سامان بدرود حيات گفته است.

گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 12)
آقاى محمّد على شريعتى دبير فاضل دبيرستانهاى تهران و متخلص به(عرفان)كه به زادگاه خود(سامان)عشق مى‌ورزد و با ايشان در مراسم برگزارى كنگره‌ى بزرگداشت يكصدمين سال درگذشت(عمّان) در(سامان)آشنا شدم،نقل مى‌كردند كه پس از فوت(عمّان)در انجمن ادبى اصفهان مسابقه‌يى ترتيب داده شد كه لقب تاج الشعرائى عمّان به برنده‌ى مسابقه داده شود و(محيط)فرزند(عمّان)،مسابقه را مى‌برد و لقب تاج الشعرائى پدر را بخود اختصاص مى‌دهد.

بروايت آقاى تبيان،كه از افاضل آن سامان بشمار مى‌روند،مرحوم ميرزا عبد الله(ذرّه)تاريخ تولد عمّان فرزند خود را شب شنبه نوزدهم ذى الحجه‌ى سنه‌ى 1258 قمرى و تاريخ وفات او را شب سه‌شنبه مطابق دوازدهم شوال 1322 قمرى بخط خود مرقوم داشته است.

جنازه‌ى مرحوم عمّان سامانى را در مسجد جامع سامان برسم امانت بخاك مى‌سپارند و بعدها براساس وصيّت او،جنازه‌اش را به نجف اشرف منتقل مى‌سازند.

(سامان)در حال حاضر مركز بخش لار(-رار)استان چهارمحال بختيارى است و اين چهارمحال عبارتند از:لار،كيار،گندمان و ميزدج.

چهارمحال بختيارى در سابق جزئى از استان دهم يعنى استان اصفهان بشمار مى‌رفته و بعدها بصورت استان مستقلّى در آمده و فعلا مركز آن شهركرد است.

اهالى(سامان)بدون آنكه لهجه‌ى خاصّ آذرى را داشته باشند،بهر

گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 13)
دو زبان تركى و فارسى صحبت مى‌كنند و شعراى آن سامان نيز اغلب بهر دو زبان شعر مى‌گويند.

بروايت بازماندگان(عمّان)،ديوان خطى او در خانواده‌ى محترم ثقفى اصفهان نگهدارى مى‌شود و تاكنون بزيور طبع آراسته نگرديده است.

گويند مرحوم صغير اصفهانى كه از شعراى سرشناس معاصر بشمار مى‌رفت پس از بررسى ديوان مرحوم عمّان سامانى اظهار داشته بود كه چاپ ديوان عمّان از شأن والاى ادبى او كه گنجينة الاسرار برايش فراهم آورده است خواهد كاست و اين نمايانگر اين حقيقت است كه عمّان در سرودن گنجينه از امدادهاى غيبى بهره‌ها برده است.

(سامان)،عليرغم محدوده‌ى كوچك خود از نظر جغرافيايى،از دير زمان تاكنون سرزمين علم و ادب و عشق و هنر و عرفان بوده و سخنورانى را در دامن خود پرورش داده است كه براى نمونه مى‌توان از شعرايى چون:عمّان،دريا،قلزم،محيط،جيحون،قطره،سحاب، نيسان،خورشيد،ذرّه،افلاكى،كيهان،دهقان،تبيان،عرفان،حشمت و سامانى نام برد.

عمّان سامانى از اعضاى اصلى انجمن ابو الفقراى اصفهان بشمار مى‌رفته است.اين انجمن همه هفته در روزهاى جمعه برپاست ملاّ محمد باقر بن محمد تقى گزى اصفهانى معروف به ابو الفقراء تشكيل مى‌شده و تا سنه‌ى 1286 قمرى كه تاريخ فوت ابو الفقراء است به

گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 14)
حيات ادبى خود ادامه داده است.

عمّان سامانى قصيده‌ى انجمنيّه‌يى دارد كه بروايت استاد فقيد و يگانه مرحوم همائى بهمراه قصيده‌ى انجمنيّه‌ى مسكين اصفهانى و يك غزل كه مطروحه‌ى انجمن ابو الفقراء بوده،در مجموعه‌يى خطى كه در سال 1286 يعنى سال فوت ابو الفقراء كتابت شده،آمده است.

قصيده‌ى انجمنيّه‌ى مرحوم عمّان سامانى 58 بيت دارد كه 34 بيت آن در معرّفى و تعريف انجمن ابو الفقراء و شعراى عضو انجمن و 24 بيت ديگر آن در مدح ميرزا حبيب الله خان فرزند ميرزا عبد الله خان امين دولت است كه از رجال معروف و اعيان بنام اصفهان بشمار مى‌رفته و 27 سال پس از ابو الفقراء يعنى بسال 1313 درگذشته است.

عمّان در قصيده‌ى انجمنيّه‌ى خود از 14 نفر از شعراى بنام اصفهان كه كلا عضو انجمن ابو الفقرا بوده‌اند به ترتيب اهمّيت بدين شكل ياد مى‌كند:

ابو الفقراء،مسكين،پرتو،افسر،بقا،عنقا،سرگشته(اشتها)، آشفته،فرّخ،ساغر،پروين،دهقان،شعرى و جوزا.

پس از فوت ابو الفقراء،انجمن ادبى اصفهان در منزل ملك الشعراى عنقا تشكيل مى‌شده و عمّان سامانى نيز در آن شركت مى‌كرده است.

دليل اين امر،قصيده‌ى انجمنيّه‌ى حاج محمد كاظم قالب‌تراش اصفهانى متخلّص به چاووش و بروايتى خاموش است كه اسامى شعراى عضو انجمن عنقا(1308-1260)را بطرز براعت استهلال و

گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 15)
توريه و استخدام ذكر مى‌كند و در تعريف عمّان مى‌گويد:

ز هجر يار ترا ديده رود(جيحون)شد
ببحر طبع گهر زا چو بحر(عمّان)باش
قصيده‌ى لاميّه‌ى مرحوم عمّان سامانى در مدح مولى الموالى علىّ عمرانى در زمان خود او زبانزد خاص و عام بوده است:

به پرده بود جمال جميل عزّ و جلّ
بخويش خواست كند جلوه‌يى به صبح ازل
چو خواست آنكه جمال جميل بنمايد
على شد آينه،خير الكلام،قَلَّ و دَلّ
استاد فقيد،مرحوم همايى در مقدمه‌ى ديوان طرب مى‌نويسند كه اين قطعة القصيده از شاهكارهاى شعر مناقب در آن زمان بشمار مى‌رود و از مرحوم(سها)و بعض ديگر از مشايخ شعراى اصفهانى شنيده‌اند كه اين قصيده را عمّان در ايّامى ساخت كه انجمن شعراى اصفهان در منزل ملك الشعراى عنقا داير مى‌شد،عمّان هم مدتى در آن خانه مهمان عنقا بود.وى در ابتدا مضمون اين قطعة القصيده را در چهار بيت ساخته و پرداخته بود و هنگامى كه آنرا براى مرحوم عنقا مى‌خواند،عنقا پس از تحسين و آفرين فراوان اين نكته‌ى فنّى را خاطرنشان مى‌سازد كه براى قطعة القصيده خصوصا در مطلع،چهار بيت زياد است،چه خوب بود كه اين مضمون در كمتر از اين ابيات پرورانده مى‌شد،عمّان هم تصديق مى‌كند و پس از تجديد نظر،قطعة القصيده را از چهار بيت به سه بيت

گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 16)
كاهش مى‌دهد ولى مرحوم عنقا در كاهش آن بدو بيت اصرار مى‌ورزد تا اينكه روزى اتفاقا عمّان با(عنقا)و(دهقان)و(سها)و(افسر)و جمعى ديگر از شعرا در مدرسه‌ى چهارباغ سلطانى كه در آن ايام قهوه‌خانه‌ى دايرى داشته و محل تفريح شعرا و ادبا و ارباب ذوق بوده است،محفلى تشكيل مى‌دهند،مرحوم حسنعلى سرّاج آشرمه‌دوز اصفهانى متخلّص به(آشفته)و متوفّى بسال 1302 قمرى كه از استادان مسلّم و مبرّز آن زمان بوده است به جمع آنان ملحق مى‌شود،گفت‌وگو از قصيده‌ى نغز عمّان بميان مى‌آيد،باز عنقا نظر خود را به كاهش قطعة القصيده‌ى عمّان از سه بيت به دو بيت ابراز مى‌دارد و شعراى حاضر در بحر تفكّر فرومى‌روند تا خواسته‌ى مرحوم عنقا را لباس عمل بپوشانند و مرحوم آشفته نيز درحالى‌كه سر را به عصاى دست تكيه داده بوده است پس از چندى سر برمى‌دارد و قطعة القصيده‌ى سه بيتى عمّان را در دو بيت به شكلى كه در ديوان او آمده است،تلخيص مى‌كند و موجب اعجاب و تحسين همگان مى‌گردد.

ناگفته نماند كه اصل مضمون و دست‌مايه‌ى كلمات دو بيت،همه از عمّان است امّا تركيب‌بندى آن بدين‌صورت كه در گنجينه آمده است، از آشفته‌ى اصفهانى است و اين مطلب از قول استاد همائى در حاشيه‌ى تذكرة القبور نيز نقل شده است.

در مورد آثارى كه از عمّان سامانى باقى مانده است بايستى از (معراج‌نامه)،(گنجينة الاسرار)(مخزن الدّرر)و(ديوان)او نام برد.

گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 17)
بهنگام تنظيم اين مقدّمه،نامه‌يى از ناشر معراج‌نامه‌ى عمّان بدستم رسيد كه به مخزن الدّرر خطّى عمان كه بخطّ آن مرحوم تحرير شده است،دست يافته‌اند و تصميم به انتشار آن دارند.در صورت صحّت ادّعا،انتشار اين اثر خالى از لطف نخواهد بود.

مرحوم استاد فقيد همائى در مقدمه‌ى ديوان طرب آورده‌اند:

[شماره‌ى گويندگان متقدّم و متأخّر كه ديوانشان از بين رفته يا هنوز طبع نشده است از حيّز حصر و احصاء خارج است.از باب نمونه چند تن از اساتيد درجه‌ى اوّل شعراى اصفهان كه مرحوم طرب،زمان آنها را درك كرده يا در جزو معاصران هم‌طبقه‌ى ايشان محسوب مى‌شده و از بين رفتن ديوان آنها مايه‌ى تأسف و تحسّر است ذكر مى‌كنم:

تاج الشّعراء شهاب لويى اصفهانى،عمّان سامانى،ساغر،سيد محمّد بقا و بيضاى جونقانى،هر 5 نفر صاحب ديوانند كه نسخ خطّى آنرا نگارنده(مرحوم همائى)ديده‌ام و هيچكدام تا امروز چاپ نشده است]ولى مرقوم نداشته‌اند كه اين نسخ خطّى را در كجا ديده‌اند و كمّ و كيف نسخ از چه قرار بوده است؟.

مرحوم حاج سيد فخر الدّين برقعى كه سالها در قم با قناعت و پاكدامنى مى‌زيست و با فقراى طريق نعمة اللّهى ارتباط و مؤانستى داشت و در ماههاى آغازين سال جارى در قم بدرود حيات گفت، حدود سه ماه پيش از درگذشتش در ملاقاتى كه باهم داشتيم عنوان كرد كه نسخه‌ى خطى معراج‌نامه‌ى مرحوم عمّان سامانى را از اخلاف

گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 18)
او كه در سامان زندگى مى‌كنند بدست آورده است و برسم امانت در اختيارم گذاشت تا بهنگام تجديد چاپ گنجينة الاسرار آنرا ضميمه كنم.با بررسى اجمالى معراج‌نامه دريافتم كه در صورت صحّت انتساب آن به عمّان بايستى اين اثر،مربوط به اواسط عمر عمّان باشد و احتمالا اوّلين تجربه‌ى او در مثنوى‌سرايى.زيرا از نظر استحكام لفظى و محتوى قابل مقايسه با گنجينة الاسرار نبود،لذا ضمن عودت نسخه‌ى خطى معراج‌نامه به ايشان،خاطرنشان ساختم كه بنظر مى‌رسد چاپ و انتشار اين اثر،از شأن ادبى و عرفانى عمّان سامانى كه گنجينة الاسرار برايش فراهم آورده است،خواهد كاست.

عمّان سامانى گنجينه را به سبك و شيوه و وزن زبدة الاسرار صفى ساخته و پرداخته است و انصافا از شاهكارهاى ادب شيعى بشمار مى‌رود.

عمّان سامانى مسودّات گنجينه را بسال 1305 هجرى قمرى در اصفهان به تشويق و ترغيب آقا سليمان خان نامى كه رئيس خواجه‌سرايان بوده است در طول يكسال جمع‌آورى و تدوين نموده است.

بسال 1345 كه در مشهد مقدس توفيق زيارت يكى از مردان خدا دست داد،اينجانب را به تنقيح و تصحيح و چاپ گنجينة الاسرار عمّان سامانى ملزم فرمود.پس از مراجعت به قم،چندين نسخه‌ى چاپى گنجينه را با هم مقابله نموده و پس از تصحيح اغلاط بيشمار چاپى و انتخاب بهترين متن در موارد اختلاف،گنجينه را بهمراه ديوان وحدت

گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 19)
كرمانشاهى يكجا چاپ و انتشار دادم كه مورد اقبال ادب‌دوستان قرار گرفت و در اندك‌مدّتى نياز به تجديد چاپ پيدا كرد و اكنون كه بيست و پنج سال از تاريخ اوّلين چاپ آثار اين دو همزاد معنوى مى‌گذرد بيش از 18 بار تجديد چاپ گرديده است و اين نمايانگر علاقه‌ى وافرى است كه اهل ادب،و عرفان به آثارى از اين دست نشان مى‌دهند.

هرچند اين تجديد چاپهاى متوالى در طول مدت 25 سال با اطلاّع و اجازۀ اينجانب نبوده است ولى خرسندم كه اگر خود به نوائى نرسيده‌ام،ديگران را به نوائى رسانده‌ام!از اين پس آنان مى‌دانند و ناشر اين مجموعه كه طبق قرارداد تنظيمى عهده‌دار چاپ و نشر آن مى‌باشد.

در اينكه عمّان سامانى مى‌توانسته است تركيب درست گنجينه‌ى اسرار را جايگزين تركيب نادرست گنجينة الاسرار سازد،ترديدى وجود ندارد،ولى انگيزه‌ى اين عدم جايگزينى مشخّص نيست.شايد مشرب ملامتى عمّان اين امر را اقتضا كرده باشد كه اگر هرازگاهى از سرودن اين مثنوى ماندگار در خود احساس غرور كند،اين تركيب نادرست بيارى او بشتابد و سرانگشت عيب‌جويان،حباب غرور او را بشكند! يك مورد ديگر نيز در مثنوى عمّان به خاطر دارم كه سنّت‌شكنى شده است:

خوش پريشان با منش گفتارهاست
در پريشان‌گوئيش،اسرارهاست
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 20)
و از اين دست سنّت‌شكنى‌ها در آثار بعضى از بزرگان ادب پارسى نيز مى‌توان نمونه‌هايى ارائه داد.ظاهرا اين تسامحات ادبى،ريشه در عمد داشته است.

در اين مثنوى ماندگار،با برداشتهاى ناب عرفانى از جريان عاشوراى حسينى،از حرّ،حضرت عبّاس،حضرت قاسم،حضرت علىّ اكبر، بميدان رفتن حضرت سيد الّشهداء و عنانگيرى حضرت زينب و تجلّيات جمال حسينى در آئينه‌ى وجود زينبى،سفارش امام حسين در مورد حضرت سجّاد به حضرت زينب،شهادت حضرت على اصغر،شرفيابى زعفر بقصد يارى و جانسپارى و سبب محرومى او از سعادت شهادت و بالأخره بميدان رفتن حضرت سيد الّشهداء و جريان شهادت آن ذخيره‌ى خداوندى،سخن بميان آمده است و اين فقير،آخرين پرده‌ى اين حماسه‌ى ماندگار را جهت تجزيه و تحليل برگزيده‌ام:

گشت تيغ لا مثالش گرم‌سير از پى اثبات حقّ و نفى غير
گويى ذو الفقار على در معركه‌ى كفر و شرك به جولان آمده است و اين قتال،با جهل دشمن است كه او را به بيراهه‌ى نااهلى كشانده است:

دشمنى باشد مرا با جهلشان كز چه رو كرد اين‌چنين نااهلشان
جبرئيل،امين وحى الهى،مأمور ابلاغ سلام و پيغام حضرت بارى به سلطان عشق مى‌گردد تا ميثاق الست را بياد آورد:

جبرئيل آمد كه اى سلطان عشق
يكّه‌تاز عرصه‌ى ميدان عشق
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 21)
دارم از حق بر تو اى فرّخ امام
هم سلام و،هم تحيّت،هم پيام
گويد اى جان،حضرت جان‌آفرين
مر ترا بر جسم و بر جان،آفرين
محكميها از تو ميثاق مراست
روسپيدى از تو عشّاق مراست
اين دويى باشد ز تسويلات ظن
من توام،اى من تو،در وحدت تو،من
چون خودى را در رهم كردى رها
تو مرا خون،من ترايم خونبها
مصدرىّ و،ماسوا مشتق تراست
بندگى كردى،خدايى حق تراست
هرچه بودت داده‌يى اندر رهم
در رهت من هرچه دارم،ميدهم
كشتگانت را دهم من زندگى
دولتت را تا ابد پايندگى
و در اينجاست كه بالاترين فراز اثر ماندگار عمّان،شكل مى‌گيرد و سلطان عشق كه در مقام قرب او ادنى مقام گرفته است،جبرئيل را با همه‌ى محرمى،بيگانه مى‌بيند كه در ميان يار و او حايل شده است:

شاه گفت:اى محرم اسرار ما محرم اسرار ما،از يار ما
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 22)
گرچه تو محرم به صاحبخانه‌يى ليك تا اندازه‌يى بيگانه‌يى!
چرا كه فرستنده‌ى پيغام اينك خود در طور وجود حسينى تجلّى كرده و بى‌پرده با او گرم گفتگوست:

آنكه از پيشش سلام آورده‌يى وانكه از نزدش پيام آورده‌يى
بى‌حجاب اينك هماغوش منست بيتو رازش جمله در گوش منست
در اين مقام،ديگر،صاحب پيغام و گيرنده‌ى پيغام،يكى شده‌اند و واسطه‌ى پيغام را در اين خلوت بار نيست:

از ميان رفت آن منّى و آن تويى
شد يكى مقصود و،بيرون شد دويى
گر تو هم بيرون روى اوليترست
زانكه غيرت،آتش اين شهپرست
جبرئيلا رفتنت ز اينجا نكوست
پرده كم شو در ميان ما و دوست
رنجش طبع مرا،مايل مشو
در ميان ما و او،حايل مشو
و جبرئيل كه شهپر خود را از آتش غيرت در معرض سوختن مى‌بيند، حسين را تنها مى‌گذارد:

از سر زين بر زمين آمد فراز
وز دل و جان برد جانان را نماز
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 23)
با وضويى از دل و جان شسته دست
چار تكبيرى بزد بر هرچه هست
و در زدن چار تكبير راز و رمزى است كه به نقلش مى‌ارزد.اولين بار از حضرت استاد جناب آقاى دكتر على شيخ الاسلامى رياست محترم دانشگاه تربيت معلم شنيدم كه در خبر آمده است:بدستور وجود مقدّس خاتم الانبياء(ص)بر جنازه‌ى مردى كه منافق بود،بجاى پنج تكبير،چهار تكبير زدند و اين مبنا نيز در فقه شيعى لحاظ گرديده است.

چون سالك الى اللّه و عارف باللّه دنيا و تعنّيات و تعلّقات دنيوى را مظهر اتمّ نفاق و دورنگى مى‌بيند لذا بر جنازه‌ى اين تعنّيات و تعلّقات چار تكبير ميزند و بعدها در حاشيه‌ى ديوان حافظ چاپ قدسى به اين مطلب برخوردم.لسان الغيب حافظ شيرازى نيز كه بر اين دقيقه وقوف كامل دارد فرياد مى‌زند كه:

من همان دم كه وضو ساختم از چشمه‌ى عشق
چار تكبير زدم يكسره بر هرچه كه هست
درحالى‌كه مى‌توانست بگويد:پنج تكبير زدم يكسره بر هرچه كه هست، تا از طعن و دقّ مخالفان در امان باشد!بهر تقدير در اصالت كاربرد چار تكبير در آثار عرفانى ترديدى وجود ندارد و فلسفه‌ى آنرا هم مى‌توان در خبر مذكور جستجو كرد.

بمنّه و كرمه

محمّد على مجاهدى(پروانه)

بهمن‌ماه 1370
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

در بیان مدح و منقبت حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 10, 2016 8:26 pm

در بيان اينكه چون مطلوب را رغبت شامل و طالب را
استعداد كامل آمد،توسن مقصود رام است و باده‌ى
مراد در جام.


از آنجاست كه محرم خلوتخانه‌ى راز و محقّق شيراز.خواجه حافظ قدّس سرّه مى‌فرمايد:

سايه‌ى معشوق اگر افتاد بر عاشق.چه شد؟
ما باو محتاج بوديم،او بما مشتاق بود

و در اينجا مقصود حسينى استعدادست كه در طريق جانبازى طاق و در قانون خانه‌پردازى زبده و اكمل عشاق‌ست:

باز ساقى گفت تا چند انتظار؟
اى حريف لاابالى سر برآر!
اى قدح‌پيما درآ،هويى بزن
گوى چوگانت سرم،گويى بزن

چون بموقع ساقيش درخواست كرد
پير ميخواران 1ز جا،قد راست كرد
زينت‌افزاى بساط نشأتين
سرور و سرخيل مخموران،حسين
گفت آنكس را كه مى‌جويى،منم
باده‌خوارى را كه مى‌گويى،منم
شرطهايش را يكايك گوش كرد
ساغر مى را تمامى نوش كرد
بازگفت از اين شراب خوشگوار
ديگرت گر هست،يك ساغر بيار!
***

1) -منظور وجود مقدس حضرت ابا عبد اللّه(ع)مى‌باشد.


در معارضه‌ى با دل و استغراق در مراتب آن ولىّ كامل،

الزّبدة السّعداء و سيّد الشهداء و تجاهل عارفانه:

بازبينم رازى اندر پرده‌يى
هست دل را گوئيا؛گم كرده‌يى
هرزمان از يك گريبان سر زند
گه برين در،گاه بر آن در زند
كيست اين مطلوب،كش دل در طلب
نامش از غيرت نمى‌آيد بلب
در بساط اين و آن؛جوياى اوست
با حديث غيرش اندر جستجوست
وه كه در درياى خون افتاده‌ام
با تو چون گويم كه چون افتاده‌ام؟
بيخود آنجا دست و پايى ميزنم
هركرا بينم،صدايى ميزنم

وه كه عشق از دانشم بيگانه كرد
مستى اين دل،مرا ديوانه كرد
يا رب آفات دل از من دور دار
من نمى‌گويم مرا معذور دار!
مدتى شد با زبان وجد و حال
با دلستم در جواب و در سؤال
گويم:اى دل!هرزه‌گردى تا بكى؟
از تو ما را روى‌زردى تا بكى؟
عزم بالا با همه پستى چرا؟
كاسه‌ليسا!اينهمه مستى چرا؟
تا بچند از عقل و دين بيگانگى؟
ديده واكن وانه اين ديوانگى
مشتم اندر پيش مردم وا مكن
پرده‌دارى كن،مرا رسوا مكن
غافلى كز اين فساد انگيختن
مر مرا واجب كنى خون ريختن
دل مرا گويد كه دست از من بشوى
دل ندارم؛رو دل ديگر بجوى!
مانع مطلب براى چيستى؟
پردگى رازا!تو ديگر كيستى؟

بحر را موجى بود از پيش و پس
آن كشاكش راز خود دانسته خس 1
باد را گردى بود از پس وَ پيش
در هوا مرغ آن دهد،نسبت به خويش!
تا نپندارى ز دين آگه نيم
باخبر از هر در و هر ره نيم
هست از هر مذهبى آگاهيم
اللّه اللّه من حسين اللّٰهيم
بنده‌ى كس نيستم تا زنده‌ام
او خداى من،من او را بنده‌ام
نى شناساى نبيّم نى ولى
من حسينى مى‌شناسم،بِن على
***

1) -خس:بفتح اوّل بمعنى خار و منظور چيز سبكى‌ست كه روى آب باشد.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 71)

در بيان عارف شدن به مراتب جانبازان راه حقيقت از
در ارادت به شيخ طريقت از راه مراقبه گويد:


باز هستى،طاقتم را طاق كرد
دفتر صبر مرا؛اوراق كرد
يادم آمد؛خلوتى خالى ز غير
پيرى اندر صدر آن،يادش بخير
خم صفت،صافى‌دل و روشن‌ضمير
خضروش،گمگشتگان را،دستگير
مر مرا از حال خويش افزوده حال
خواب بود اين مى‌ندانم يا خيال؟!
هشت 1بر زانو،سر تسليم من
خواست تا سرّى كند تعليم من
1) -هشت:گذاشت،نهاد.

پس لب گوهرفشان آورد پيش
پيشتر بردم دو گوش هوش خويش
از دم آن مقبل صاحب‌نظر
گشتم از شور شهيدان،باخبر
عالمى ديدم ازين عالم،برون
عاشقانى،سرخ‌رو يكسر ز خون
دست بر دامان واجب،برزده
خود ز امكان خيمه بالاتر زده
گرد آن شمع هدى 1از هر كنار
پرزنان و پرفشان،پروانه‌وار
ترسم از اين بيشتر،شرحى دهم
تار تن را،نطق بشكافد ز هم
ز آنكه در گوش من آن والانژاد
گفت،اما رخصت گفتن نداد!
***

1) -هدى:بضم اوّل،هدايت.

گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 82)
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

ورود حضرت علیه السلام به سرزمین کربلا

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 10, 2016 8:33 pm

رجوع به مطلب و بيان حال آن طالب و مطلوب حضرت
ربّ


،اعنى شيرازه‌ى دفتر توحيد و دروازه‌ى كشور تجريد و تفريد،سراندازان را رئيس و سالار،پاكبازان را انيس و غمخوار،سيّد جن و بشر،سرحلقه‌ى اوليائى حشر:
مولى الموالى،سيد الكونين ابى عبد الله الحسين صلوات اللّه عليه و اصحابه و ورود آن حضرت به صحراى كربلا و هجوم و ازدحام كرب و بلا:

گويد او چون باده‌خواران الست
هريك اندر وقت خود گشتند مست
ز انبيا و اوليا،از خاص و عام
عهد هريك شد به عهد خود تمام
نوبت ساقّى سرمستان رسيد
آنكه بد پا تا بسر مست،آن رسيد
آنكه بد منظور ساقى،مست شد
و آنكه دل از دست برد،از دست شد

گرم شد بازار عشق ذوفنون
بو العجب عشقى!جنون اندر جنون!
خيره شد تقوى و زيبايى بهم
پنجه زد درد و شكيبايى بهم
سوختن با ساختن آمد قرين
گشت محنت با تحمل،همنشين
زجر و سازش متحد شد،درد و صبر
نور و ظلمت متفق شد،ماه و ابر
عيش و غم مدغم 1شد و ترياق و زهر
مهر و كين توأم شد و اشفاق 2و قهر 3
ناز معشوق و نياز عاشقى
جور عَذرا و رضاى وامقى
عشق،ملك قابليت ديد صاف
نزهت 4از قافش گرفته تا به قاف
از بساط آن،فضايش بيشتر
جاى دارد هرچه آيد،پيشتر

1) -مدغم شدن:درهم شد.
2) -اشفاق:بكسر اول و سكون دوم:محبت.
3) -عدوات.
4) -نزهت:بضمّ اوّل و سكون دوم،پاكى و پاكيزگى توأم با طراوت.

گفت اينك آمدم من اى كيا 1!
گفت:از جان آرزومندم،بيا!
گفت بنگر،برزَدَستم آستين
گفت منهم برزدم دامان،ببين
لاجرم زد خيمه عشق بى‌قرين
در فضاى ملك آن عشق‌آفرين
بى‌قرينى باقرين شد،همقران
لامكانى را،مكان شد لامكان
كرد بَر وى باز،درهاى بلا
تا كشانيدش بدشت كربلا
داد مستان شقاوت را خبر
كاينك آمد آن حريف دربدر
نك نماييد آيد آنچ 2از دستتان
ميرود فرصت،بنازم شستتان
سركشيد از چار جانب فوج‌فوج
لشكر غم،همچنان كز بحر،موج
يافت چون سرخيل مخموران خبر
كز خمار باده آيد درد سر

1) -كيا:بكسر اوّل:پادشاه و بزرگ.
2) -مخفّف آنچه.

خواند يكسر همرهان خويش را
خواست هم بيگانه و هم خويش را
گفتشان اى مردم دنياطلب
اهل مصر و كوفه و شام و حلب
مغزتان را شور شهوت غالبست
نفستان،جاه و رياست طالبست
اى اسيران قضا!در اين سفر
غير تسليم و رضا،اينَ المفر؟ 1
همره ما را هواى خانه نيست
هركه جَست از سوختن،پروانه نيست
نيست در اين راه غير از تير و تيغ
گو ميا،هركس ز جان دارد دريغ
جاى پا بايد بسر بشتافتن
نيست شرط راه،رو برتافتن
***

1) -اين المفر:راه گريز كو؟
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

شب عاشورا

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 10, 2016 8:37 pm

در بيان تعرض آن شمع انجمن حقيقت از پروانگان هوسناك

و تجاهل آن گل گلشن معرفت از بلبلان مشوش ادراك،خانه‌ى حقيقت را از اغيار مجازى خالى ساختن،و بوستان معرفت را از خس و خاشاك ناقابلان پرداختن،و مستمعان بلا را صلا دادن و در از صندوق حقيقت گشادن و شر ذمّه‌يى 1از قابليت اهل ولا و صاحبان مراتب«قالوا بلى»:

«الّذين بذلوا مهجهم دون الحسين-ع» 2كه در سلك «و على الارواح الّتى حلّت بفنائك» 3منسلك آمدند:

هركه بيرونى بد از مجلس گريخت
رشته‌ى الفت ز همراهان گسيخت
دور شد از شكّرستانش مگس
وز گلستان مرادش،خار و خس

1) -بفتح اوّل و سوم،خلاصه و نمونه.
2 و 3) -فرازهائى از زيارت عاشورا.

خلوت از اغيار شد پرداخته
وز رقيبان،خانه خالى ساخته
پير ميخواران،بصدر اندر نشست
احتياط خانه كرد و در ببست
محرمان راز خود را خواند؛پيش
جمله را بنشاند،پيرامون خويش
با لب خود گوششان انباز كرد
در ز صندوق حقيقت،باز كرد
جمله را كرد از شراب عشق،مست
يادشان آورد آن عهد الست
گفت شاباش اين دل آزادتان
باده خوردستيد،بادا يادتان!
يادتان باد اى بدلتان،شور مى
آن اشارت‌هاى ساقى پى ز پى
اينكه از هر گوشه‌يى،جَمّ غفير 1
مر شما را مى‌زند ساقى،صفير 2
كاين خمار آن باده را بُد در قفا
هان و هان آن وعده را بايد وفا

1) -جمّ غفير:گروه بسيار.
2) -صفير:صدا و ندا.

گوشه‌چشمى مى‌نمايد گاه‌گاه
سوى مستان مى‌كند،خوش‌خوش نگاه
***
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

Re: گنجينة الأسرار عمان ساماني

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 10, 2016 8:39 pm

در بيان تعرض آن شمع انجمن حقيقت از پروانگان
هوسناك


و تجاهل آن گل گلشن معرفت از بلبلان مشوش ادراك،خانه‌ى حقيقت را از اغيار مجازى خالى ساختن،و بوستان معرفت را از خس و خاشاك ناقابلان پرداختن،و مستمعان بلا را صلا دادن و در از صندوق حقيقت گشادن و شر ذمّه‌يى 1از قابليت اهل ولا و صاحبان مراتب«قالوا بلى»:

«الّذين بذلوا مهجهم دون الحسين-ع» 2كه در سلك «و على الارواح الّتى حلّت بفنائك» 3منسلك آمدند:

هركه بيرونى بد از مجلس گريخت
رشته‌ى الفت ز همراهان گسيخت
دور شد از شكّرستانش مگس
وز گلستان مرادش،خار و خس
1) -بفتح اوّل و سوم،خلاصه و نمونه.
2 و 3) -فرازهائى از زيارت عاشورا.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 78)

خلوت از اغيار شد پرداخته
وز رقيبان،خانه خالى ساخته
پير ميخواران،بصدر اندر نشست
احتياط خانه كرد و در ببست
محرمان راز خود را خواند؛پيش
جمله را بنشاند،پيرامون خويش
با لب خود گوششان انباز كرد
در ز صندوق حقيقت،باز كرد
جمله را كرد از شراب عشق،مست
يادشان آورد آن عهد الست
گفت شاباش اين دل آزادتان
باده خوردستيد،بادا يادتان!
يادتان باد اى بدلتان،شور مى
آن اشارت‌هاى ساقى پى ز پى
اينكه از هر گوشه‌يى،جَمّ غفير 1
مر شما را مى‌زند ساقى،صفير 2
كاين خمار آن باده را بُد در قفا
هان و هان آن وعده را بايد وفا
1) -جمّ غفير:گروه بسيار.
2) -صفير:صدا و ندا.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 79)

گوشه‌چشمى مى‌نمايد گاه‌گاه
سوى مستان مى‌كند،خوش‌خوش نگاه
***

گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 80)

در بيان عارف شدن به مراتب جانبازان راه حقيقت از
در ارادت به شيخ طريقت از راه مراقبه گويد:


باز هستى،طاقتم را طاق كرد
دفتر صبر مرا؛اوراق كرد
يادم آمد؛خلوتى خالى ز غير
پيرى اندر صدر آن،يادش بخير
خم صفت،صافى‌دل و روشن‌ضمير
خضروش،گمگشتگان را،دستگير
مر مرا از حال خويش افزوده حال
خواب بود اين مى‌ندانم يا خيال؟!
هشت 1بر زانو،سر تسليم من
خواست تا سرّى كند تعليم من
1) -هشت:گذاشت،نهاد.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 81)

پس لب گوهرفشان آورد پيش
پيشتر بردم دو گوش هوش خويش
از دم آن مقبل صاحب‌نظر
گشتم از شور شهيدان،باخبر
عالمى ديدم ازين عالم،برون
عاشقانى،سرخ‌رو يكسر ز خون
دست بر دامان واجب،برزده
خود ز امكان خيمه بالاتر زده
گرد آن شمع هدى 1از هر كنار
پرزنان و پرفشان،پروانه‌وار
ترسم از اين بيشتر،شرحى دهم
تار تن را،نطق بشكافد ز هم
ز آنكه در گوش من آن والانژاد
گفت،اما رخصت گفتن نداد!
***

1) -هدى:بضم اوّل،هدايت.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 82)

در مراتب وجد عارفانه و شور عاشقانه و اشاره بحال خود
در انتساب سلوك به حضرت پير و مرشد صافى‌ضمير
خود كثر اللّه افاضاته گويد:


باز وقت آمد كه مستى سر كنم
وز هياهو گوش گردون؛كر كنم
از در مجلس درآيم،سرگران
بر زمين،افتان و بر بالا،پران
گاه رقصان در ميان؛گه در كنار
جام مى دستى و دستى زلف يار
بخ‌بخ 1اى صهباى جان پرورد ما
مرهم زخم و دواى درد ما
بخ‌بخ اى صهباى جان‌افروز ما
عشرت شب،انبساط 2روز ما
1) -بخ‌بخ:بفتح اوّل يعنى به‌به!.
2) -انبساط:گشايش.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 83)

از خدا دوران،خدا دورت كند
فارغ از سرهاى بى‌شورت كند
گوى از ما آن ملامتگوى را
آن تُرُش كرده به مستان،روى را
مى‌سزد سنگ ارزنى ما را به جام
چون نخوردت بوى اين مى بر مشام
شور مجنون گر همى خواهى هله
زلف ليلى را بجنبان سلسله
اى سراپا عقل خالص،روح پاك
از چه جسمى زاده‌يى؟روحى فداك
اى وجودت در صفا،مرآت حق
بهره‌مند از هر صفت،جز ذات حق
اى ز شبهت،مادر گيتى،عقيم
اى بحق ما را صراط المستقيم
اى شب جُهّال 1را؛تابنده ماه
اى به ره گم كردگان؛هادىّ راه
از تو آمد مقصد عارف پديد
چشم حق‌بينان،خدا را در تو ديد
1) -بضم اوّل و تشديد دوم،جمع جاهل.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 84)

مدتى شد هستم اى صدر كِبار 1
اين بساط كبريايى را غبار
اندك‌اندك،طاقتم را كاهش‌ست
از تو اى ساقى،مرا اين خواهش‌ست:

با زِمان ز آن باده در ساغر كنى
حالت ما را پريشانتر كنى
تا بگويم بى‌كم و بى‌كاستى
آرى آرى مستى است و راستى:

شرح آن سرحلقه‌ى عشاق را
پر كنم،مجموعه‌ى اوراق را
***

1) -بكسر اوّل،بزرگان.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 85)

در بيان توصيه‌ى آن سرحلقه‌ى اهل نياز،به كتمان سرّ
و نهفتن راز: 1


سرّى اندر گوش هريك،بازگفت بازگفت:اين راز را بايد نهفت!
با مخالف،پرده ديگرگون زنيد با منافق،نعل را وارون زنيد
خوش ببينيد از يسار و از يمين ز آنكه دزدانند ما را در كمين
بيخبر،زين ره نگردد تا خبر اى رفيقان،پا نهيد آهسته‌تر
پاى ما را،نى اثر باشد نه جاى هركه نقش پاى دارد،گو مياى!
كس مبادا ره بدين مستى برد پى بدين مطلب،به تردستى برد
در كف نامحرم افتد،راز ما بشنود گوش خران،آواز ما
راز عارف؛بر لب عام اوفتد طشت اهل معنى از بام اوفتد
عارفان را قصه با عامى كشد كار اهل دل به بدنامى كشد
اين وصيت كرد با اصحاب خويش تا بكلّى پرده برگيرد ز پيش
گفتشان كاى سرخوشان مى‌پرست خورده مى؛از جام ساقىّ الست:
1) -كتمان سر:اشاره است بحديثى كه معصوم(ع)ميفرمايد:«امرنا سر».
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 86)

اينك آن ساغر بكف ساقى منم جمله اشيا فانى و،باقى منم
در فناى من شما هم،باقئيد مژده اى مستان كه مست ساقئيد
***

گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 87)

در بيان اشتداد وجد و حال و انقلاب حالت آن سيّد
بى‌همال 1كه مبادا فدايى 2آيد يا بدائى 3رخ
نمايد:


ز آن نمى‌آرم برآوردن خروش
ترسم او را آن خروش آيد بگوش
باورش آيد كه ما را تاب نيست
تاب كتّان 4در بر مهتاب نيست
رحمت آرد بر دل افكار 5ما
بخشد او بر ناله‌هاى زار ما
1) -بى‌همال:بيمانند.
2) -فدا:سربهاء،اشاره بداستان آمدن گوسفند قربانى براى حضرت ابراهيم‌ست كه بجاى حضرت اسماعيل ذبح نمايد.
3) -بداء:بفتح اوّل در امر قضاء و قدر وقفه‌اى رخ دادن و صورت ديگرى بخود گرفتن.
4) -بضرورت شعرى حرف دوم تشديد گرفته است.
5) -فكار و زار و نزار.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 88)

اندك‌اندك دست بردارد ز جور
ناقص آيد بر من،اين فرخنده دور
سرخوشم،كان شهريار مهوشان
كى به مقتل 1پا نهد دامن‌كشان
عاشقان خويش بيند سرخ‌رو
خون روان از چشمشان مانند جو
غرق خون افتاده در بالاى خاك
سوده بر خاك مذلّت،روى پاك
جان بكف بگرفته از بهر نياز
چشمشان بر اشتياق دوست،باز
بر غريبيشان كند خوش‌خوش نگاه
بر ضعيفيشان بخندد،قاه قاه
لب چو بربست آن شه دلدادگان
(حُر)ز جا جست،آن سر آزادگان
گفت:كاى صورتگر ارض و سما
اى دلت،آئينه‌ى ايزد نما
اول اين آيينه از من يافت زنگ
من نخست انداختم بر جام،سنگ
1) -مقتل به فتح اوّل:كشتارگاه.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 89)

بايد اول از پى دفع گله
من بجنبانم سرِ اين سلسله
شورِش اندر مغز مستان آورم
مى بياد مى‌پرستان آورم
پاسخش را از دو مرجان ريخت،دُر
گفت احسَنت انتَ فِى الدّارينِ حُر 1
قصد جانان كرد و جان بر باد داد
رسم آزادى به مردان،ياد داد
***

1) -آفرين بر تو كه در هردو سراى آزادمردى.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 90)

در بيان اينكه چون سالك از در ارادت درآمد و
دست طلب بر دامن عنايت پير زد


،نفس كافر بعنانگيرى خيزد و هر لحظه فتنه‌يى هولناك برانگيزد اگر سالك را دل نلرزيد و ثبات و تحمل ورزيد و از در مراقبه درآمده از باطن پير استمداد نمود،آن مخالفت به مرافقت 1و آن منازعت 2به موافقت تبديل گردد و از آنجاست كه عارف ربانى و مفلق 3شيروانى،جناب حكيم خاقانى،قدس سره،در مسأله‌ى نفس فرمايد:

در اول،نفس چون زنبور كافر داشتم ليكن
در آخر يافتم چون شاه زنبوران،مسلمانش
1) -مرافقت:مدارا.
2) -جنگ و جدال.
3) -مفلق:بضم اوّل شكافنده و پديدآورنده.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 91)
در اينجا عارف،عنانگيرى و دليرى حضرت حر را
بدان مسأله كه عبارت از نفس كافرست از بدو امر
سالك،تأويل مى‌نمايد

،چه بمدد حضرت كامل و پرتو آن عنايت شامل،آن كفر محض بايمان صرف مبدّل آمد.

دوش گفتم با حريفى باخبر
كاندرين مطلب مرا شو؛راهبر
دشمنىّ حُرّ و بذل جان چه بود؟
اول آن كفر آخر،اين ايمان چه بود؟
اول آنسان،كافر مطلق شدن
سدّ راه اولياى حق شدن
آخر از كفر آمدن يكباره باز
جان و سر در راه حق كردن،نياز
گفت اينجا نكته‌يى هست اى خبير
زد چو سالك دست بر دامان پير
خواست تا رهرو شود اندر طريق
همقدم گردد برحمانى فريق 1
نفس كافردل،چون يابد آگهى
مشتعل گردد ز روى گمرهى
1) -فريق:گروه،فرقه.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 92)

آرد از حرص و هوس،خيل و سپاه
راهرو را سخت گردد سدّ راه
مانع هرگونه تدبيرش شود
رو نهد هرسو،عنانگيرش شود
تلخ سازد آب شيرينش بكام
گام نگذارد كه بردارد ز گام
گر گريزان گشت،سالك نيست او
در مهالك 1،غير هالك 2نيست او
ور فشرد از همت او پاى ثبات
ماند بر جا،بر تمناى نجات
پير را از باطن استمداد كرد
باطن پير رهش،امداد كرد
آن عنانگير از وفا،يارش شود
همدم و همراه و همكارش شود
ز آن سبب گفت آن حكيم شيروان
ره‌شناس قيروان،تا قيروان 3:
1) -جمع مهلكه.
2) -هلاك‌شونده.
3) -قيروان تا قيروان!كنايه از مشرق و مغرب عالم است.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 93)

نفس ديدم بد چون زنبوران نخست
و آخرش چون شاه زنبوران،درست
اولش از كافرى رو تافتم
آخرش عين مسلمان يافتم
اين بيانم از سر تمثيل كرد
نفس را بر نفس(حُر)تأويل كرد
كاوّل از هر كافرى،كفرش فزود
آخر او،از هر مسلمان،بيش بود
***
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

Re: گنجينة الأسرار عمان ساماني

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 10, 2016 8:42 pm

در ازدياد وجد و اشتداد 1شوق بر مشرب اهل عرفان
و ذوق و اشارت به مراتب عاليه‌ى زبده و برگزيده‌ى
ناس حضرت ابى الفضل العباس سلام اللّه عليه بر سبيل
اجمال گويد:


باز ليلى زد به گيسو شانه را
سلسله جنبان شد اين ديوانه را
سنگ برداريد اى فرزانگان
اى هجوم‌آرنده بر ديوانگان
از چه بر ديوانه‌تان،آهنگ نيست
او مهيّا شد،شما را سنگ نيست؟
عقل را با عشق،تاب جنگ كو؟
اندرين جا سنگ بايد،سنگ كو؟
1) -شدت و فزونى.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 95)

باز دل افراشت از مستى علم
شد سپهدار علم،جَفّ القلم 1
گشته با شور حسينى،نغمه‌گر
كسوت عباسيان 2كرده به بر
جانب اصحاب،تازان با خروش
مشكى از آب حقيقت پر،به دوش
كرده از شطّ يقين،آن مشك پر
مست و عطشان همچو آب‌آور شتر
تشنه‌ى آبش،حريفان سربسر
خود ز مجموع حريفان،تشنه‌تر
چرخ ز استسقاى آبش در طپش
برده او بر چرخ بانگ العطش 3
اى ز شط سوى محيط آورده آب
آب خود را ريختى،واپس شتاب
آب آرى سوى بحر موج‌خيز!
بيش ازين آبت مريز،آبت بريز
1) -خشك شد قلم:كنايه از اينست كه اسرار را نبايد ابراز كرد و بايستى دم دركشيد.
2) -شعار عباسيان پوشيدن لباس سياه بوده است.
3) -كنايه از عطش زياد و تشنگى خارق العاده‌ى عالم هستى نسبت به آن چشمه‌ى حيات بخش است درحالى‌كه بظاهر بانگ العطش او به چرخ ميرسيد!.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 96)

در توجه به عالم خراباتيان صاحبدل و اخوان مقبل و
استمداد و همت و شروع به مصيبت فخر الشهداء
حضرت ابى الفضل العباس سلام الله عليه:


باز از ميخانه،دل بويى شنيد
گوشش از مستان،هياهويى شنيد
دوستان را رفت،ذكر از دوستان
پيل را ياد آمد از هندوستان
اى صبا!اى عندليب كوى عشق
اى تو،طوطىّ حقيقت‌گوى عشق
اى هماى سدره 1و طوبى 2نشين
اى بساط قرب را،روح الامين
اى بفرق عارفان كرده گذار
اى بچشم پاك‌بينان،رهسپار
1) -سدرة المنتهى،بكسر حرف اوّل:درختى است در بهشت سمت ساق راست عرش.
2) -طوبى بضمّ اوّل و مؤنث اطيب:نام درختى است در بهشت و بمعناى خير و خوشى.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 97)

رو به سوى كوى اصحاب كريم
باش طائف 1اندر آن والا حريم
در گشودندت گر اخوان از صفا
راه اگر جستى در آن دار الصفا
شو در آن دار الصفا،رطب اللسان 2
همطريقان را سلام از ما رسان
خاصه آن بزم محبان را،حبيب 3
گلشن اهل صفا را،عندليب
اصفهان را،عندليب گلشن اوست
در اخوّت 4گشته مخصوص من اوست
گوى،اى جنت بجستجويتان
تشنه‌لب كوثر،بخاك كويتان
دستى اين دست ز كار افتاده را
همتى اين يار بار افتاده را
1) -طواف‌كننده.
2) -بفتح اوّل مسكون دوم:ترزبان.
3) -اشاره به پير خود دارد.
4) -برادرى.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 98)

تا كه بر منزل رساند بار را
پر كند گنجينة الاسرار 1را
شورى اندر زمره‌ى ناس آورد
در ميان،ذكرى ز عباس آورد
نيست صاحب‌همتى در نشأتين 2
همقدم عباس را،بعد از حسين
در هوادارىّ آن شاه الست
جمله را يك دست بود او را دو دست
***

1) -در مورد اين تركيب نادرست به مقدمه‌ى دوم كتاب مراجعه شود.
2) -كنايه از دنيا و آخرت است.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 99)

در بيان اينكه طى وادى طريقت و قطع جاده‌ى حقيقت
را،همتى مردانه در كارست


كه آن جامه مناسب بر اندام قابليت هركس و پاى مجاهده‌ى هر نالايق را پايه‌ى دسترس نيست،لمؤلفه:

نه هر پرنده به پروانه مى‌رسد در عشق
كه بازماند اگر صد هزار پر دارد
و در اينجا بر كمال همت حضرت عباس و نهايت قابليت آن زبده‌ى ناس،سلام اللّه عليه بر مشرب اهل عرفان گويد:

آن شنيدستم يكى ز اصحاب حال
كرد روزى از در رحمت سؤال
كاندرين عهد از رفيقان طريق
رهروان نعمت اللّهى فريق
كس رسد در جذبه بر نور على
گفت اگر او ايستد بر جا،بلى!
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 100)

لاجرم آن قدوه‌ى 1اهل نياز
آن بميدان محبت يكه‌تاز
آن قوى؛پشت خدابينان ازو
و آن مشوش؛حال بيدينان ازو
موسى توحيد را،هارون عهد
از مريدان،جمله كاملتر بجهد
طالبان راه حق را بد دليل
رهنماى جمله،بر شاه جليل
بد بعشاق حسينى؛پيشرو
پاك خاطر آى و پاك انديش رو
مى‌گرفتى از شط توحيد آب
تشنگان را مى‌رساندى با شتاب
عاشقان را بود آب كار 2ازو
رهروان را رونق بازار ازو
روز عاشورا بچشم پر ز خون
مشك بر دوش آمد از شط چون برون
شد بسوى تشنه‌كامان،رهسپر
تيرباران بلا را شد سپر
1) -بضم اوّل و سكون دوم:پيشرو و پيشواست.
2) -كنايه از آبرو و گرمى بازارست.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 101)

بس فروباريد بَر وى تير تيز
مشك شد بر حالت او اشك‌ريز!
اشك چندان ريخت بَر وى چشم مشك
تا كه چشم مشك،خالى شد ز اشك!
تا قيامت تشنه‌كامان ثواب
مى‌خورند از رشحه‌ى آن مشك،آب
بر زمين آب تعلق پاك ريخت
وز تعين بر سر آن،خاك ريخت
هستيش را دست از مستى فشاند
جز حسين اندر ميان،چيزى نماند 1
***

1) -چون سالك راه خدا،خود را تسليم پير راهنمائى كند كه از طرف حضرت حق مأمور بدستگيرى است و هستى خود را در قمار خانه‌ى عشق پير ببازد،اهل طريق اين حال را فناء فى الشيخ گويند و چون فناء فى الشيخ بر سالك دست دهد ديگر سالكى در ميان نيست هرچه هست شيخ است: من كيم ليلى و ليلى كيست؟من ما يكى روحيم اندر دو بدن (مولوى)
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 102)

در بيان شرذمّه‌يى از مقامات و مجموعه‌يى از كرامات
قدوة النّقباء و نخبة النّجباء جناب قاسم سلام الله عليه:


بازدارم؛راحت و رنجى بهم
متحد عنوانى از شادى و غم
نازپرور نوعروسى هست بكر
مر مرا در حجله‌ى ناموس فكر
نوعروسى،نقد جانش،رونما
تا نگيرد،كى نمايد رو بما!
تا كى اندر حجله ماند اين عروس؟
دل چو داماد از فراقش در فسوس!
زين عروسم،مدعا دانى كه چيست؟
مدعا را روى ميدانى به كيست؟
با عروس قاسم اينجا هست رو
مدعايم جمله باشد،ذكر او
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 103)

اندر آن روزى كه بود از ماجرا
كربلا بر عاشقان؛ماتمسرا
خواند شاه دين،برادرزاده را
شمع ايمان؛قاسم آزاده را
وز دگر ره،دختر خود پيش خواند
خطبه‌ى آن هردو وحدت كيش خواند
آنچه قاسم را ز هستى بود نقد
مر عروسش را بكابين بست عقد
طالب و مطلوب را دمساز كرد
زهره را با مشترى انباز كرد 1
هردو را رسم رضا،تعليم داد
جاى؛اندر حجله‌ى تسليم داد
ليك جا نگرفته داماد و عروس
كز ثَرى 2شد بر ثريّا 3بانگ كوس
كاى قدح‌نوشان صهباى الست
از مراد خويشتن شوييد دست
1) -انبار:شريك.
2) -ثرى:زمين.
3) -ثريا:ستاره‌ى پروين و كنايه از آسمان است.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 104)

كشته گشتن عادت جيش شماست
نامرادى،بهترين عيش شما است
آرزو را ترك گفتن،خوشترست
با عروس مرگ خفتن،خوشترست
كى خضاب دستتان باشد صواب؟
دست عاشق را ز خون بايد خضاب
اين صدا آمد چو قاسم را،بگوش
شد ز غيرت و ز تغير در خروش
خاست از جا و عروس مُقبلش
دست حسرت زد بدامان دلش
راهرو را پاى از رفتار ماند
دل ز همراهى و دست از كار،ماند
گفت از پيش من اى بَدرِ دُجى 1
چون برفتى،بينمت ديگر كجا؟
نوعروس خويش را،بوسيد چهر
خوش در آغوشش كشيد از روى مهر
1) -دجى:بروزن خدا:تاريكى،بدر الدجى كنايه از روشنى‌بخش تاريكيهاست.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 105)

ز آستين اشكش ز چشمان پاك كرد
بعد از آن،آن آستين را،چاك كرد 1
گفت:در فردوس چون كرديم رو
مر مرا با اين نشان،آنجا بجو
***

1) -در مشرب اهل عرفان آستين را چاك زدن كنايه از ترك تعيّنات گفتن و از سر هستى موهوم گذشتن است.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 106)

در بيان فيض‌بخشى آن سرحلقۀ راستين و اسرار
شكافتن آستين و مراتب پرده از اسرار برداشتن


و نكتۀ توحيد را از راه مكاشفات،معلوم عروس خود داشتن كه بر مصداق:«اوليائي تحت قبايي لا يعرفهم غيري» 1ما را تا ابد زندگى و دوام و دولت و پايندگيست:

هيچ ميدانى تو اى صاحب يقين
چيست اينجا سرّ خَرقِ 2آستين؟
آستين وَهمِ او را خرق كرد
حق و باطل را بَرِ او،فرق كرد
التيام از خرق او،وز خرقهاست
فرقها از فرق او تا فرقهاست
1) -حضرت بارى فرمايد كه محبّان من در بارگاه عزّ و جلال من از چشم غير مستورند و غير از من كسى آنها را نمى‌شناسد.
2) -خرق:بفتح اوّل و سكون دوم،پاره كردن،شكافتن و هم بمعنى رخنه و شكاف و جمع آن خروق آيد.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 107)

يعنى آگه شو كه ما پاينده‌ايم
تا ابد ما تازه‌ايم و زنده‌ايم
فارغ آمد ذات ما ز افسردگى
نيست ما را،كهنگى و مردگى
ناجى 1آنكو،راه ما را سالك‌ست
غير ما هرچيز بينى،هالك‌ست
عار داريم از حيات مستعار 2
كشته گشتن هست ما را اعتبار
هم فنا را هم بقا را،رونقيم
فانى اندر حق و باقى در حقيم
گر بصورت جان بجانان ميدهيم
هم بمعنى مرده را جان مى‌دهيم
گر بصورت غايب از هر ناظريم
ليك در معنى بهرجا حاضريم
متصل با بحر و خارج چون حباب
دوست را هستيم در تحت قباب 3
1) -اهل نجات.
2) -مستعار:به عاريت گرفته شده.
3) -قباب:جمع قبه.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 108)

عارف ما نيست جز او،هيچكس
همچنين ما عارف اوييم و بس
آن وديعت 1كز حسين بُد در دلش
و آنچه محفوظ از ولىّ كاملش
با عروس خويش گفت او شمّه‌يى
خواند اندر گوش او،شَرذَمّه‌يى 2
فيض يابى،فيض بخشيدن گرفت
وقت را ديد و درخشيدن گرفت
يكجهت شد از پى طى جهات
آستين‌افشان به يكسر ممكنات
***

1) -وديعت:سپرده،امانت.
2) -خلاصه و نمونه،بفتح اوّل و سوّم و سكون دوم.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 109)

در بيان اينكه طالبان راه و عاشقان لقاء اللّه را،از
خلع 1تعينات و قلع 2تعلقات كه هريك مقصد را،
سدّ راهند و حجابى همت كاه،گريزى نيست


.چه عارف را حذر از آفات و موحد را،اسقاط اضافات واجبند،للّه درّ قائله:

چو ممكن گرد هستى برنشاند بجز واجب دگر چيزى نماند
و اشارت به آن موحّد بى‌نياز و مجاهد خانه‌برانداز كه گرد تعلّقات را به باران مجاهده فرونشانيد و نقود تعينات را بهواى مشاهده برفشانيد و شرذمّه‌يى از حالات جناب علىّ اكبر سلام اللّه عليه،كه در مرتبه‌ى والاترين تعينات و در منزله‌ى بالاترين تعلّقات بود، گويد:

1) -بركندن و عزل كردن.
2) -از بيخ بركندن.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 110)

بازم اندر هرقدم،در ذكر شاه
از تعلق گردى آيد سد راه
پيش مطلب،سدّ بابى مى‌شود
چهر مقصد را،حجابى مى‌شود
ساقى اى منظور جان‌افروز من
اى تو آن پير تعلق سوز من
درده آن صهباى جان پرورد را
خوش به آبى برنشان،اين گرد را
تا كه ذكر شاه جانبازان كنم
روى دل،با خانه‌پردازان كنم
آن برتبت،موجد 1لوح و قلم
و آن بجانبازى،ز جانبازان عَلَم
بر هدف،تير مراد خود نشاند
گرد هستى را،بكلّى برفشاند
كرد ايثار آنچه گرد،آورده بود
سوخت هرچ 2آن آرزو را پرده بود
از تعلّق،پرده‌يى ديگر نماند
سدّ راهى؛جز على اكبر نماند
1) -موجد:پديدآورنده.
2) -هرچ:مخفف هرچه است.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 111)

اجتهادى داشت از اندازه بيش
كان يكى را نيز بردارد ز پيش
تا كه اكبر با رخ افروخته
خرمن آزادگان را،سوخته
ماه رويش،كرده از غيرت،عرق
همچو شبنم،صبحدم بر گل ورق
بر رخ افشان كرده زلف پرگره
لاله را پوشيده از سنبل،زره
نرگسش سرمست در غارتگرى
سوده 1مشك تر،به گلبرگ ترى
آمد و افتاد از ره،با شتاب
همچو طفل اشك،بر دامان باب
كاى پدر جان!همرهان بستند بار
ماند بار افتاده اندر رهگذار
هريك از احباب سرخوش در قصور
وز طرب پيچان،سر زلفين حور
گام زن،در سايه‌ى طوبى همه
جام زن،با يار كرّوبى همه
1) -سوده:سائيده.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 112)

قاسم و عبد اللّه و عباس و عون
آستين‌افشان ز رفعت؛بر دو كون
از سپهرم،غايت دلتنگى‌ست
كاسب اكبر را،چه وقت لنگى‌ست؟!
دير شد هنگام رفتن اى پدر
رخصتى گر هست بارى زودتر
***

گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 113)

در بيان جواب دادن آن ولىّ اكبر با توجهات و
تفقّدات 1مر نور ديده‌ى خود،علىّ اكبر را


بر مصداق اينكه«بهرچ از دوست و امانى،چه كفر آن حرف و چه ايمان»بر مذاق اهل عرفان گويد:

در جواب از تُنگ شكّر قند ريخت
شكّر از لب‌هاى شكّرخند ريخت
گفت:كاى فرزند مقبل 2آمدى
آفت جان،رهزن دل آمدى
كرده‌يى از حق؛تجلى اى پسر
زين تجلى؛فتنه‌ها دارى بسر
راست بهر فتنه،قامت كرده‌يى
وه كزين قامت،قيامت كرده‌يى
1) -تفقد:مهربانى.
2) -مقبل:بضم اول،صاحب اقبال،روى‌آورنده.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 114)

نرگست با لاله در طنّازى‌ست
سنبلت با ارغوان در بازى‌ست
از رخت مست غرورم مى‌كنى
از مراد خويش،دورم مى‌كنى
گه دلم پيش تو گاهى پيش اوست
رو كه در يك دل نمى‌گنجد دو دوست
بيش ازين بابا!دلم را خون مكن
زاده‌ى ليلى؛مرا مجنون مكن
پشت پا،بر ساغر حالم مزن
نيش بر دل؛سنگ بر بالم مزن
خاك غم بر فرق بخت دل مريز
بس نمك بر لخت‌لخت دل مريز
همچو چشم خود به قلب دل متاز
همچو زلف خود،پريشانم مساز
حايل 1ره،مانع مقصد مشو
بر سر راه محبّت،سد مشو
لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰى تُنْفِقُوا 2
بعد از آن؛مِمّا تحبون گويد او

1) -حايل:جلوگير،مانع.
2) -اشاره است به آيه 92 از سوره آل عمران.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 115)

نيست اندر بزم آن والا نگار
از تو بهتر گوهرى،بهر نثار
هرچه غير از اوست،سدّ راه من
آن بت‌ست و غيرت من،بت‌شكن
جان رهين و دل اسير چهر تست
مانع راه محبت،مهر تست
آن حجاب از پيش چون دور افكنى
من تو هستم در حقيقت،تو منى
چون ترا او خواهد از من رو نما
رونما شو،جانب او رو،نما
***
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

Re: گنجينة الأسرار عمان ساماني

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 10, 2016 8:45 pm

در بيان مرخّص نمودن جناب علىّ اكبر سلام اللّه عليه
را و امر به تمكين و تسليم فرمودن،گويد:


خوش نباشد از تو شمشير آختن
بلكه خوش باشد سپر انداختن
مهر پيش آور،رها كن قهر را
طاقت قهر تو نبود دهر را
بر فنايش گر بيفشارى قدم
از وجودش اندر آرى در عدم
مژّه دارى،احتياج تير نيست!
پيش ابروى كجت،شمشير چيست؟
گر كه قصد بستن جزو و كلت
تار مويى بس بود ز آن كاكلت
ور سر صيد سپيدست و سياه
آن ترا كافى بيك تير نگاه
تير مهرى بر دل دشمن بزن
تير قهرى گر بود،بر من بزن
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 117)

از فنا مقصود ما عين بقاست
ميل آن رخسار و شوق آن لقاست
شوق اين غم از پى آن شادى‌ست
اين خرابى بهر آن آبادى‌ست
من در اين شرّ و فساد اى با فلاح
آمدستم از پى خير و صلاح
ثابت‌ست اندر وجودم يك قدم
همچنين ديگر قدم اندر عدم
در شهودم دستى و دستى به غيب
در يقينم دستى و دستى به ريب
رويى اندر موت و رويى در حيات
رويى اندر ذات و رويى در صفات
دستى اندر احتياج و در غنا
دست ديگر در بقا و در فنا
دستى اندر يأس و دستى در اميد
دستى اندر ترس و دستى در نويد
دستى اندر قبض و بسط و عزم و فسخ
دستى اندر قهر و لطف و طرح و نسخ 1
1) -طرح و نسخ:نقش كردن و از بين بردن.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 118)

دستى اندر ارض و دستى در سما
دستى اندر نشو و دستى در نما
دستى اندر ليل و دستى در نهار
در خزان دستى و دستى در بهار
مر مرا اندر امور از نفع و ضر
نيست شغلى مانع شغل دگر 1
نيستم محتاج و بالذّاتم غنى
هست فرع احتياج اين دشمنى
دشمنى باشد مرا با جهلشان
كز چه رو كرد اينچنين نااهلشان؟
قتل آن دشمن به تيغ ديگرست
دفع تيغ آن،به ديگر اسپرست
رو سپر مى‌باش و شمشيرى مكن
در نبرد روبهان،شيرى مكن
بازويت را،رنجه گشتن شرط نيست
با قضا هم‌پنجه گشتن،شرط نيست
بوسه زن بر حنجر خنجركشان
تير كآيد،گير و در پهلو نشان!
1) -اشاره بآيه‌ى شريفه‌ى«لا يشغله شأن عن شأن»است.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 119)

پس برفت آن غيرت خورشيد و ماه
همچو نور از چشم و جان از جسم شاه
باز مى‌كرد از ثريّا تا ثَرى
هر سر پيكان،بِروى او،درى
مست گشت از ضربت تيغ و سنان
بيخوديها كرد و داد از كف عنان
عشق آمد،عشق ازو پامال شد
آن نصيحت‌گو،لسانش لال شد
وقت آن شد كز حقيقت دم زند
شعله بر جان بنى آدم زند
پرده از روى مراتب؛وا كند
جمله‌ى عشاق را؛رسوا كند
باز عقل آمد،زبانش را گرفت
پير ميخواران،عنانش را گرفت
رو بدريا كرد ديگر آبِ جو
زى پدر شد آب گوى و آب جو
***

گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 120)

در بيان اينكه چون تميز خاصيت شراب،سر از گريبان
خاطر جمشيد برزد و خيال تدارك عشرت،از منبت
ضميرش سر زد


نخستين جامى تعبيه 1ساخت و خطوط هفتگانه‌ى آن را با اسامى هفت‌گانه 2پرداخت و ساقى دانايى اختيار نموده و بناى سقايت او را،قانونى نهاد، منوط بر حكمت و بآن قانون،رسم سرخوشى و وضع مى‌كشى را داير و ساير مى‌داشت:

مستى دهد زيارت خاك جم اى عجب
گويى هنوز،زير لحد جام مى‌كشد
و اشاره به حديث انّ للّه تعالى شرابا لاوليائه؛اذا شربوا طربوا و اذا طربوا طلبوا و اذا طلبوا وجدوا و اذا وجدوا طابوا

1) -تعبيه:آماده كردن.
2) -خطوط هفتگانه‌ى جام جمشيد از پائين ببالا چنين بوده است: «1»فرودينه،«2»كاسه‌گر،«3»و رشك(اشك هم گفته شده است)،«4»ازرق (سبز و سياه،و شب نيز بدان اطلاق مى‌شد)،«5»بصره،«6»بغداد،«7»جور.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 121)

و اذا طابوا ذابو و اذا ذابوا اخلصوا و اذا اخلصوا وصلوا و اذا وصلوا اتّصلوا و اذا اتّصلوا فلا فرق بينهم و بين حبيبهم و راجع بشرح احوال حضرت علىّ اكبر و مراجعت آنجناب بخدمت باب بر سبيل تمثيل گويد:

وقتى از داننده‌يى كردم سؤال
كه مرا آگه كن اى داناى حال
با همه سعيى كه در رفتن نمود
رجعت اكبر ز ميدان،از چه بود؟
اينكه ميگويند:بود از بهر آب
شوق آب آورد او را سوى باب
خود همى‌ديد اينكه طفلان از عطش
هريكى در گوشه‌يى بنموده غش
تيغ زير دست و زير پا،عقاب
موجزن شطش به پيش رو،ز آب
بايدش رو آوريدن سوى شط
خويش را در شط در افگندن چو بط
گر درين رازيست اى داناى راز
دامن اين راز را ميكن فراز 1
1) -دامن راز را بالا بزن.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 122)

گفت:چون جمشيد نقش جام زد
پس صلا بر خيل دردآشام زد
هفت خط آن جام را ترتيب داد
هريكى را گونه‌گون نامى نهاد 1
پس نمود از روى حكمت،اختيار
ساقى داننده‌يى كامل‌عيار
در كفش معيار 2وجد و ابتهاج 3
باده‌خواران را شناساى مزاج
مجلسى آراست مانند بهشت
وندر او ترتيب و قانونى بهشت 4
جمع در او،كهتر و مهتر همه
بر خط ساقى نهاده،سر همه
جام را چون ساقى آوردى به دور
از فرودينه خطش تا خط جور
هيچكس را جاى طعن و دق نبود
از خط او سركشيدن،حق نبود
1) -نامهاى خطوط در صفحه‌ى قبل يادآورى شد.
2) -معيار:اندازه.
3) -خوشحالى و سرور.
4) -بهشت:گذاشت.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 123)

آرى از قسمت نمى‌بايد گريخت
عين الطاف‌ست ساقى هرچه ريخت
ور يكى را حال،ديگرگون شدى
اختلاف اندر مزاج افزون شدى
جستى از آن دار عشرت؛انحراف
ديگرش رخصت نبودى انصراف 1
ور يكى ز آنان،معربد 2خو شدى
از سرمستى،پريشان‌گو شدى
از طريق عقل،هشتى 3پا برون
همرهى كردى ز مستى با جنون
لاجرم صد گونه شرم و انفعال
ساقى آن بزم را گشتى،و بال
جمله را بودى از آن دار الامان
تا بسرمنزل رسانيدن،ضمان 4
كس نياوردى برآوردن نفس
دست،آنجا دست ساقى بود و،بس
1) -بازگشتن،ديگر اجازه‌ى بازگشت نداشت.
2) -بضمّ اوّل و فتح دوم:عربده‌جوى.
3) -هشتن بكسر اوّل:نهادن.
4) -ضمان بفتح اول:ضمانت چيزى را برعهده گرفتن،برعهده گرفتن وام ديگرى،پذيرفتن.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 124)

لاجرم فعّال‌هاى ما يريد
لحظه‌يى غافل نمانند از مريد 1
همّت خود،بدرقه‌ى راهش كنند
خطره‌يى 2گر رفت،آگاهش كنند
كند اگر ماند،به تدبيرش شوند
تند اگر راند،عنانگيرش شوند
ساقى بزم حقيقت‌بين تو باز
كى كم‌ست از ساقى بزم مجاز؟:

اكبر آمد العطش‌گويان ز راه
از ميان رزمگه تا پيش شاه
كاى پدر جان،از عطش افسرده‌ام
مى‌ندانم زنده‌ام يا مرده‌ام!
اين عطش رمزست و عارف،واقف‌ست
سرّ حق‌ست اين و عشقش كاشف‌ست
ديد شاه دين كه سلطان هدى‌ست:

اكبر خود را كه لبريز از خداست
عشق پاكش را،بناى سركشى‌ست
آب و خاكش را هواى آتشى‌ست
1) -كنايه از اينست كه پيران صاحبدل و صاحب اراده از حال مريدان خود غافل نيستند.
2) -خطره بفتح اوّل و سكون دوم،كنايه از خطا است.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 125)

شورش صهباى عشقش،در سرست
مستيش از ديگران افزونترست
اينك از مجلس جدايى مى‌كند
فاش دعوىّ خدايى مى‌كند
مغز بر خود مى‌شكافد،پوست را
فاش مى‌سازد حديث دوست را
محكمى در اصل او از فرع اوست
ليك عنوانش،خلاف شرع اوست
پس سليمان بر دهانش بوسه داد
تا نيارد سرّ حق را فاش كرد
(هركه را اسرار حق آموختند)
(مهر كردند و دهانش دوختند)
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 126)

در بيان مهيّا شدن آن ميدان،مردى را چابك‌سوار و
پاى در ركاب آوردن آن سيّد بزرگوار و مكالمات با
ذو الجناح و ذو الفقار بر مشرب صافى مذاقان گويد:


ديگر شورى به آب و كل رسيد
وقت ميدان دارى اين دل رسيد
موقع پادرركاب آوردن‌ست
اسب عشرت را سوارى كردن‌ست
تنگ شد دل،ساقى از روى صواب
زين مى عشرت مرا پر كن ركاب
كز سرمستى سبك سازم عنان
سرگران بر لشكر مطلب زنان
روى در ميدان اين دفتر كنم
شرح ميدان رفتن شه،سر كنم
بازگويم آن شه دنيا و دين
سرور و سرحلقه‌ى اهل يقين
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 127)

چونكه خود را يكّه و تنها بديد
خويشتن را دور از آن تن‌ها بديد
قد براى رفتن از جا،راست كرد
هر تدارك خاطرش مى‌خواست،كرد
پا نهاد از روى همّت در ركاب
كرد با اسب از سر شفقت،خطاب
كاى سبك‌پر ذو الجناح تيزتك 1
گرد نعلت،سرمه‌ى چشم ملك
اى سماوى جلوه‌ى قدسى خرام
اى ز مبدأ تا معادت نيم گام
اى بصورت كره طىّ آب و گل
وى بمعنى پويه‌ات 2،در جان و دل
اى برفتار از تفكر تيزتر
وز براق عقل،چابك خيزتر
رو بكوى دوست،منهاج 3من‌ست
ديده واكن وقت معراج من‌ست
1) -تك:دويدن و خيز برداشتن.
2) -پويه:دوندگى،رفتار تند.
3) -طريقه‌ى مستقيم.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 128)

بُد به شب معراج آن گيتى‌فروز 1
اى عجب معراج من باشد به روز!
تو بُراق آسمان‌پيماى من
روز عاشورا،شب اسراى من
بس حقوقا كز مَنَت بر ذمّت‌ست
اى سُمَت نازم زمان همت‌ست
كز ميان دشمنم آرى برون
رو بكوى دوست گردى رهنمون
پس به چالاكى به پشت زين نشست
اين بگفت و برد سوى تيغ،دست:

كاى مُشَعشع 2ذو الفقار دل شكاف
مدتى شد تا كه ماندى در غلاف
آنقدر در جاى خود كردى درنگ
تا گرفت آيينه‌ى اسلام،زنگ
هان و هان اى جوهر خاكسترى
زنگ اين آيينه مى‌بايد برى
من كنم زنگ از تو پاك اى تابناك
كن تو اين آيينه را از زنگ،پاك
1) -اشاره است به معراج پيامبر اكرم در ليلة الاسرى.
2) -درخشان.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 129)

من ترا صيقل 1دهم از آگهى
تا تو آن آيينه را صيقل دهى
شد چو بيمار از حرارت ناشكيب
مصلحت را خون ازو،ريزد طبيب
چونكه فاسد گشت خون اندر مزاج
نيشتر باشد بكار اندر علاج
در مزاج كفر شد،خون بيشتر
سر برآور،اى خدا را نيشتر
***

1) -جلاء.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 130)

در بيان عنانگيرى خاتون سراپرده‌ى عظمت و كبريايى
حضرت زينب خاتون،سلام اللّه عليها


،كه آن يكه‌تاز ميدان هويّت را،خاتمه‌ى متعلّقات بود و شَرذمّه‌يى از مراتب و مقامات آن ناموس ربّانى و عصمت يزدانى كه در عالم تحمّل بار محنت،كامل بود و وديعت مطلقه را واسطه و حامل،بر مذاق عارفان گويد:

خواهرش بر سينه و بر سر زنان رفت تا گيرد برادر را عنان
سيل اشكش بست بر شه،راه را دود آهش كرد حيران،شاه را
در قفاى شاه رفتى هرزمان بانك مهلا مهلاش بر آسمان
كاى سوار سرگران كم كن شتاب جان من لختى سبكتر زن ركاب
تا ببوسم آن رخ دلجوى تو تا ببويم آن شكنج موى تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز گوشه‌ى چشمى به آنسو كرد باز
ديد مشكين‌مويى از جنس زنان بر فلك دستى و دستى بر عنان
زن مگو،مرد آفرين روزگار زن مگو بنت الجلال،اخت الوقار
زن مگو،خاك درش نقش جبين زن مگو دست خدا در آستين
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 131)

باز دل بر عقل مى‌گيرد عنان اهل دل را آتش اندر جان زنان
ميدراند پرده،اهل راز را ميزند با ما مخالف،ساز را
پنجه اندر جامه‌ى جان مى‌برد صبر و طاقت را گريبان مى‌درد
هرزمان هنگامه‌يى سر مى‌كند گر كنم منعش،فزونتر مى‌كند
اندرين مطلب،عنان از من گرفت من ازو گوش،او زبان از من گرفت
مى‌كند مستى به آواز بلند كاينقدر در پرده مطلب تا بچند؟
سرخوش از صهباى آگاهى شدم ديگر اينجا زينب اللّهى شدم
مدعى گو كم كن اين افسانه را پند بى‌حاصل مده ديوانه را
كار عاقل رازها بنهفتن‌ست كار ديوانه،پريشان گفتن‌ست
خشت بر دريا زدن بى‌حاصل‌ست مشت بر سندان،نه كار عاقل‌ست
ليكن اندر مشرب فرزانگان همرهى صعب 1ست با ديوانگان
همرهى به،عقل صاحب شرع را تا ازو جوييم اصل و فرع را
همتى بايد،قدم در راه زن صاحب آن،خواه مرد و خواه،زن
غيرتى بايد بمقصد ره‌نورد خانه‌پرداز جهان،چه زن چه مرد
شرط راه آمد،نمودن قطع راه بر سر رهرو چه معجر،چه كلاه
***

1) -صعب:بفتح اوّل و سكون دوم،دشوار.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 132)

در بيان تعرّض آن شهسوار ميدان حقيقت از جهان تجرّد
بعالم تقيد و توجه و تفقد به خواهر خود بر مذاق
عارفان گويد:


پس ز جان بر خواهر استقبال كرد
تا رخش بوسد،الف را دال كرد 1
همچو جان خود،در آغوشش كشيد
اين سخن آهسته بر گوشش كشيد:

كاى عنانگير من آيا زينبى؟
يا كه آه دردمندان در شبى؟
پيش پاى شوق،زنجيرى مكن
راه عشق‌ست اين،عنانگيرى مكن
با تو هستم جان خواهر،همسفر
تو بپا اين راه كوبى،من بسر
1) -كنايه از خم كردن قامت است.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 133)

خانه سوزان را تو صاحبخانه باش
با زنان در همرهى،مردانه باش
جان خواهر!در غمم زارى مكن
با صدا بهرم عزادارى مكن
معجر از سر،پرده از رخ،وامكن
آفتاب و ماه را رسوا مكن
هست بر من ناگوار و ناپسند
از تو زينب گر صدا گردد بلند
هرچه باشد تو على را دخترى
ماده شيرا!كى كم از شير نرى؟!
با زبان زينبى شاه آنچه گفت
با حسينى گوش،زينب مى‌شنفت
با حسينى لب هرآنچ 1او گفت راز
شه بگوش زينبى بشنيد باز
گوش عشق،آرى زبان خواهد ز عشق
فهم عشق آرى بيان خواهد ز عشق
با زبان ديگر اين آواز نيست
گوش ديگر،محرم اسرار نيست
1) -هرآنچ:مخفف هرآنچه است.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 134)

اى سخنگو،لحظه‌يى خاموش باش
اى زبان،از پاى تا سر گوش باش
تا ببينم از سر صدق و صواب
شاه را،زينب چه مى‌گويد جواب
گفت زينب در جواب آن شاه را:

كاى فروزان كرده مهر و ماه را
عشق را،از يك مشيمه 1زاده‌ايم
لب به يك پستان غم بنهاده‌ايم
تربيت بوده‌ست بر يك دوشمان
پرورش در جيب يك آغوشمان
تا كنيم اين راه را مستانه طى
هردو از يك جام خوردستيم مى
هردو در انجام طاعت كامليم
هريكى امر دگر را حامليم
تو شهادت جستى اى سبط 2رسول
من اسيرى را به جان كردم قبول
***

1) -مشيمه:بفتح اوّل:بچّه‌دان،پرده‌اى كه كودك قبل از بدنيا آمدن در آن قرار دارد.
2) -سبط:بكسر اول و سكون دوم،فرزندزاده،نوه.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 135)

در بيان استفتاح آن سيّده‌ى عالى‌مقدار از توجّهات
باطن آن سيّد بزرگوار و بيتابى از تجليات معنوى آن
حضرت و غش كردن بر مذاق اهل توحيد گويد:


خودنمايى كن كه طاقت طاق شد جان،تجلّى تو را مشتاق شد
حالتى زين به،براى سير نيست خودنمايى كن در اينجا غير نيست
شرحى اى صدر جهان اين سينه را عكسى اى داراى حسن،آيينه را
***

گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 136)

در بيان تجلى كردن جمال بيمثال حسينى از روى معنى
در آئينه‌ى وجود زينب خاتون سلام اللّه عليه و عليها
از راه شهود بطور اجمال گويد:


قابل اسرار ديد آن سينه را مستعدّ جلوه،آن آيينه را
ملك هستى منهدم يكباره كرد پرده‌ى پندار او را پاره كرد
معنى اندر لوح صورت،نقش بست آنچه از جان خاست اندر دل نشست
خيمه زد در ملك جانش شاه غيب شسته شد ز آب يقينش زنگ ريب
معنى خود را بچشم خويش ديد صورت آينده راه از پيش ديد
آفتابى كرد در زينب ظهور ذره‌يى ز آن،آتش وادىّ طور
شد عيان در طور جانش رايتى خَرَّ مُوسىٰ صَعِقاً، 1 ز آن آيتى
عين زينب ديد زينب را بعين بلكه با عين حسين عين حسين
طلعت جان را به چشم جسم ديد در سراپاى مسمّى اسم ديد
غيب‌بين گرديد با چشم شهود خواند بر لوح وفا،نقش عهود

1) -اشاره است به آيه 143 از سوره اعراف
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 137)

ديد تابى در خود و بيتاب شد ديده‌ى خورشيد بين پرآب شد
صورت حالش پريشانى گرفت دست بيتابى به پيشانى گرفت
خواست تا بر خرمن جنس زنان آتش اندازد«انَا الاعلى»زنان
ديد شه لب را بدندان مى‌گزد كز تو اينجا پرده‌دارى مى‌سزد
رخ ز بيتابى،نمى‌تابى چرا؟ در حضور دوست،بيتابى چرا؟
كرد خوددارى ولى تابش نبود ظرفيت در خورد آن آبش نبود
از تجلى‌هاى آن سرو سهى خواست تا زينب كند قالب تهى
سايه‌سان بر پاى آن پاك اوفتاد صحيه‌زن غش كرد و بر خاك اوفتاد
از ركاب اى شهسوار حق‌پرست پاى خالى كن كه زينب شد ز دست
شد پياده،بر زمين زانو نهاد بر سر زانو،سر بانو نهاد
پس در آغوشش نشانيد و نشست دست بر دل زد،دل آوردش بدست
گفتگو كردند باهم متّصل اين به آن و آن به اين،از راه دل
ديگر اينجا گفتگو را راه نيست پرده افگندند و كس را راه نيست
***
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

Re: گنجينة الأسرار عمان ساماني

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 10, 2016 8:50 pm

در بيان توصيه‌ى آن مقتداى انام و سيد و سرور خاص
و عام،خواهر خود را از تيمار بيمار خود،اعنى گرامى
فرزند و والا امام السيّد السجّاد،زين العابدين(ع)و
تفويض 1بعضى ودايع 2كه بآن حضرت برساند:


باز دل را نوبت بيمارى‌ست
اى پرستاران زمان يارى‌ست
جستجويى از گرفتاران كنيد
پرسشى از حال بيماران كنيد
(عاشقى پيداست از زارىّ دل)
(نيست بيمارى چو بيمارىّ دل)
پاى تا فرقش گرفتار تب است
سرگران از ذكر يا رب يا رب‌ست
1) -تفويض:واگذار كردن كارى يا چيزى را به كسى سپردن.
2) -ودايع:جمع وديعه:چيزى را به امانت نزد كسى گذاردن و سپردن.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 139)

رنگش از صفراى سودا،زرد شد
پاى تا سر مبتلاى درد شد
چشم بيماران كه تان،فر هماست
اندر اينجا روى صحبت با شماست
هركه را اينجا دلى بيمار هست
باخبر ز آن ناله‌هاى زار هست
مى‌دهد ياد از زمانى،كآن امام
سرور دين،مقتداى خاص و عام
خواهرش را بر سر زانو نشاند
پس گلاب از اشك بر رويش فشاند
گفت اى خواهر چو برگشتى ز راه
هست بيمارى مرا در خيمه‌گاه
جان بقربان تن بيمار او
دل فداى ناله‌هاى زار او
بسته‌ى بند غمش،جسم نزار
بسته‌ى بند ولايش،صد هزار
در دل شب گر ز دل آهى كند
ناله‌يى گر در سحرگاهى كند 1
1) -ظاهرا بايد بعد از اين بيت،بيتى كه جواب شرط باشد،قرار بگيرد و ظاهرا اسقاط شده است.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 140)

ز آن مؤسّس،اين مُقَرنَس 1طاق راست
ز آن مُروّج،انفس و آفاق راست
جانفشانى را فتاده محتضر
جانستانى را ستاده منتظر
پرسشى كن حال بيمار مرا
جستجويى كن،گرفتار مرا
ز آستين اشكش ز چشمان پاك كن
دور از آن رخساره گرد و خاك كن
با تفقد،برگشا بند دلش
عقده‌يى گر هست در دل،بگسلش
گر بود بيهوش،باز آرش بهوش
دُرّ وحدت اندر آويزش بگوش
آنچه از لوح ضميرت جلوه كرد
جلوه ده بر لوح آن سلطان فرد
هرچه نقش صفحه‌ى خاطر مراست
و آنچه ثبت سينه‌ى عاطر 2مراست
1) -مقرنس:بضمّ اوّل و فتح دوم:سقف يا گنبد گچ‌برى شده،عمارت كنگره‌دار،در اينجا كنايه از آسمان‌ست.
2) -عاطر:خوشبو.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 141)

جمله را بر سينه‌اش،افشانده‌ام
از الف تا يا،بگوشش خوانده‌ام
اين وديعت را پس از من،حامل اوست
بعد من در راه وحدت،كامل اوست
اتحاد ما ندارد حد و حصر 1
او حسين عهد و من سجّاد عصر
من كيم؟خورشيد،او كى؟آفتاب
در ميان بيمارى او شد حجاب
واسطه اندر ميان ما،تويى
بزم وحدت را نمى‌گنجد دويى
عين هم هستيم ما بى‌كمّ‌وكاست
در حقيقت واسطه هم عين ماست
قطب بايد،گردش افلاك را
محورى بايد سكون خاك را
چشم بر ميدان گمار اى هوشمند
چون من افتادم،تو او را كن بلند
كن خبر آن محيى 2اموات را
ده قيام آن قائم بالذات را
1) -حد و حصر:اندازه و شمار.
2) -محيى:بضمّ اوّل،زنده‌كننده.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 142)

پس وداع خواهر غمديده كرد
شد روان و خون روان از ديده كرد
ذو الجناح عشقش اندر زير ران
در روش،گامى بدل،گامى بجان
گر بظاهر،گامزن در فرش بود
ليك در باطن،روان در عرش بود
در زمين ار چند بودى،رهنورد
ليك سرمه چشم كرّوبيش كرد
داد جولان و سخن كوتاه شد
دوست را،وارد بقربانگاه شد
***

گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 143)

در بيان تجلّى آن ولىّ اكبر به قابليّت و استعداد فرزند
دلبند خود علىّ اصغر


و با دست مباركش به ميدان بردن و بدرجه‌ى رفيعه‌ى شهادت رسانيدن و مختصرى از مراتب و شئونات آن امام‌زاده‌ى بزرگوار عليه السلام:

بازم اندر مهد 1دل طفل جنون
دست از قنداقه مى‌آرد برون
مادر طبع مرا از روى ذوق
خوش در آرد شير،در پستان شوق
جمله اطفال قلوب از انبساط
وقت شد كآيند بيرون از قماط 2
عشرتى از آن هواى نو كنند
از طرب،نشوونماى نو كنند
1) -مهد:بفتح اول و سكون دوم:گهواره.
2) -قماط:بكسر اوّل:قنداق،پارچه‌اى كه كودك شيرخوار را در آن مى‌پيچند.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 144)

واگذارند امّهات طبع را
باز آباء كرام سبع را
باز وقت كيسه‌پردازى بود
اى حريف اين آخرين بازى بود
شش جهت در نرد عشق آن پرى
مى‌كند با مهره‌ى دل،ششدرى
همتى مى‌دارم از ساقى مراد
وز در ميخانه مى‌جويم گشاد
همچنين از كعبتين 1عشق داو 2
تا درين بازى نمايم كنجكاو 3
بازيى تا اندرين دفتر كنم
شرح شاه پاكبازان،سر كنم
لاجرم چون آن حريف سرفراز 4
در قمار عاشقى شد پاكباز
1) -كعبتين:دو تاس كوچك كه در بازى نرد بكار مى‌رود.
2) -داو:نوبت بازى،نوبت قمار،نوبت.
3) -كنجكاوى بوده كه بضرورت شعرى بدون ياء مصدرى آمده است.
4) -بجاى كلمه‌ى(سرفراز)،كلمه‌ى(پاكباز)در متن آمده بود كه با عنايت به قافيه‌ى مصراع دوم،تغيير داده شد زيرا صنعت جناس را در اين بيت نمى‌توان ملحوظ داشت.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 145)

شد برون با كيسه‌ى پرداخته
مايه‌يى از جزو و از كل،باخته
رقص‌رقصان،از نشاط باختن
مُنبَسِط،از كيسه را پرداختن
انقباضى ديد در خود اندكى
در دل حقّ اليقين آمد شكى
كاين كسالت بعد حالت از چه زاد؟
حالت كل را كسالت از چه زاد؟
پس ز روى پاكبازى،جهد كرد
تا فشاند،هست اگر در كيسه گرد
چون فشاند آن پاكبازان را،امير
گوهرى افتاد در دستش،صغير
درّة التّاج گرامى گوهران
آن سبك در وزن و در قيمت گران
ارفَع المقدار من كُلّ الرفّيع 1
الشّفيع بن الشّفيعِ بن الشّفيع
گرمى آتش،هواى خاك ازو
آب كار انجم و افلاك ازو
1) -كنايه از وجود مقدس حضرت علىّ اصغر(ع)است كه از رفيع،رفيع‌تر بود.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 146)

كودكى در دامن مهرش بخواب
سه ولد با چار مام و هفت باب 1
مايه‌ى ايجاد،كز پرمايگى
كرده مهرش،طفل دين را دايگى
وه چه طفلى!ممكنات او را طفيل
دست يكسر كاينات او را به ذيل
گشته ارشاد از ره صدق و صفا
زير دامان ولايش،اوليا
شمّه‌يى،خلد از رخ زيبنده‌اش
آيتى،كوثر ز شكّرخنده‌اش
اشرف اولاد آدم را،پسر
ليكن اندر رتبه آدم را پدر
از على اكبر بصورت اصغرست
ليك در معنى علىّ اكبرست
ظاهرا از تشنگى بيتاب بود
باطنا سرچشمه‌ى هر آب بود
يافت كاندر بزم آن سلطان ناز
نيست لايق‌تر ازين گوهر،نياز
1) -منظور از سه ولد،مواليد سه‌گانه‌ى جماد و نبات و حيوان و مقصود از چهار مام عناصر چهارگانه‌ى آب و باد و خاك و آتش و منظور از هفت باب سيارات سبعه ميباشد.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 147)

خوش ره آوردى بُد اندر وقتِ بُرد
بر سر دستش به پيش شاه برد
كاى شه اين گوهر به استسقاى تست
خواهش آبش،ز خاك پاى تست
لطف بر اين گوهر ناياب كن
از قبول حضرتش سيراب كن
اين گهر از جزع‌هاى تابناك 1
اى بسا گوهر فروريزد به خاك
اين گهر از اشك‌هاى پر ز خون
مى‌كند الماس‌ها را،لعلگون
آبى اى لب تشنه بازآرى بجو
بو كه آب رفته باز آرى بجو
شرط اين آبت،بزارى جستن‌ست
ور ندارى،دست از وى شستن‌ست
***

1) -جزع بفتح اول و سكون دوم،مهره‌ى يمانى و سنگى گران‌قيمت داراى خالهاى سفيد و زرد و سرخ و سياه كه در معدن عقيق يافت مى‌شود.كنايه از اينست كه جلوه‌ى دانه‌هاى اشك حضرت علىّ اصغر(ع)از گوهر افزونتر است.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 148)

در بيان وارد شدن آن سرحلقه‌ى مستان و مقتداى
حق‌پرستان از راه مجاهده بعالم مشاهده و از دروازه‌ى
فناء فى الله در شهرستان بقاء بالله


بمصداق:العبوديّة جوهرة كنهها الرّبوبية،و شرح شرفيابى زعفر جنّى به قصد يارى و عزم جانسپارى،خدمت آن بزرگوار و با حالت محرومى مراجعت كردن:

ساقى اى قربان چشم مست تو
چند چشم ميكشان بر دست تو؟
درفكن آن آب عشرت را به جام
بيش ازين مپسند ما را تشنه‌كام
تا كى آخر راز ما در پرده،در؟
ساغرى ده ز آن شراب پرده‌در
تا برآرند اين گدايان سلوك
پاى‌كوبان نعره‌ى«اين الملوك» 1
1) -شهرياران كجايند تا دولت گدايان حضرت سلطان عشق را ببينند؟
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 149)

خاك بر فرق تن خاكى كنند
جاى در آتش ز بيباكى كنند
دست بر شيدائى از مستى زنند
پا ز مستى بر سر هستى زنند
ذكر حال عاشقان حق كنند
پرده‌ى اهل حقيقت،شق كنند
در ميان ذكرى ز عشّاق آورند
شرح عشّاق اندر اوراق آورند
خاصه شرح حال شاهنشاه عشق
مقتداى شرع و خضر راه عشق
تا بدانند آن امام خوش‌خصال
پاچسان هِشت اندر آن دار الوصال
چيست آن دار الوصال اى مرد راه؟:

ساحت ميدان و طرف قتلگاه
وه چه دارى؟درد و غم كالاى او
نيزه و خنجر،نعم والاى او
در شرابش خون دلها ريخته
در طعامش،زهرها آميخته
اوفتاده غرق خون،بالاى هم
كشتگان راه او،در هر قدم
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 150)

پيش او جسم جوانان،ريزريز
از سنان و خنجر و شمشير تيز
پشت سر،بر سينه و بر سر زنان
بى‌پدر طفلان و بى‌شوهر،زنان
دشمنان،گرم شرار افروختن
خيمه‌گاهش،مستعدّ سوختن
چشم سوى رزمگاه از يك طرف
سوى بيمارش نگاه از يك طرف
انقلاب و محنت و تاب و طپش
التهاب و زحمت و جوع 1و عطش
با بلاهايى كه بودش نو به نو
همچنانش رخش همّت گرم‌رو
نه از آن هنگامه‌هاى دردناك
لاابالى حالتش را هيچ باك
نه از آن جوش‌وخروش و رنج و درد
كبريايى دامنش را هيچ گرد
چون گلش تن هرچه گشتى ريشتر
غنچه‌اش را بد تبسم بيشتر
1) -جوع:گرسنگى.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 151)

گشته هر تيغى بسويش رهسپر
باز كرده سينه را،كاينك سپر
رفته هر تيرى سويش،دامن‌كشان
برگشوده ديده را كاينك،نشان
چشم بر ديدار و گوشش بر ندا
تا كند تن را فدا،جانش فدا
همتش،اثنيّتى،برداشته
غيرتش،غيريّتى نگذاشته
جانفشان،شمع رخ جانانه را
بسته ره آمد شدن،پروانه را
نى ز اكبر نه ز اصغر ياد او
جمله محو خاطر آزاد او
سرخوش از اتمام و انجام عهود
شاهد غيبش هم‌آغوش شهود
گشته خوش با وصل جانان اندكى
كز تجرّى 1حلقه زد بر در يكى
از براى جانفشانى نزد شاه
زعفر جنّى فرا آمد ز راه
1) -تجرى:بفتح اوّل و دوم،دليرى،گستاخى.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 152)

جنّئى جنت بجانش،ضم 1شده
همتش،رشك بنى آدم شده
جنّئى در خاك و،ذكرش در فلك
غيرتش،سوزنده‌ى جان ملك
با سپاه خود درآمد صف‌زنان
شاه را همچون سعادت،در عنان
***

1) -ضم:به فتح اوّل گرد آمدن چند چيز در يك جا،جمع كردن.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 153)

در بيان آن عارف ربانى كه از راه مراقبه با زعفرش
ملاقات افتاد و از در مكاشفه،مصاحبتش دست داد


و قصه كردن زعفر سبب محرومى خود را از جانفشانى در ركاب سعادت انتساب آن حضرت بر سبيل اجمال گويد:

عارفى گويد شبى از روى حال
داشتم با زعفر از غيرت سؤال
كز چه اول رخش همت پيش راند
و آخر از مقصد،چرا محروم ماند؟
راحتى،در خلد پر زيور نكرد
بر لب كوثر گلويى،تر نكرد
گامزن در سايه‌ى طوبى 1نشد
همنشين،جنّى به كروبى نشد
1) -بايستى اين كلمه بجهت ضرورت شعرى بدون الف مقصوره و با(ى)خوانده شود بر وزن خوبى.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 154)

راست گويند اينكه جسم ناريند
بى‌نصيب از فيض لطف باريند
با خداجويان نَبُد همدرديش
يا كه آگاهى نبود از مرديش؟
تا سحر چشمم ازين سودا نخفت
دل بغير از شنعت 1زعفر نگفت
بعد ازين سهرم 2چو پيش آمد سحر
شد بيابانى به پيشم جِلوه‌گر
جلوه‌گر شد در برم شخصى عجيب
با تنى پر هول و با شكلى مهيب
بر سر خاكى كه در آن جاى داشت
بر سرانگشت،نقشى مى‌نگاشت
بعد از آن،آن نقش را از روى خاك
با سرشك ديدگان مى‌كرد پاك
پيش رفتم تا كه بشناسم كه كيست
همچنين آن نقش را بينم كه چيست
1) -شنعت:به ضم اول و فتح سوم:زشتى،قبح.
2) -سهر:بفتح اوّل و دوم:بيدارى،شب‌زنده‌دارى در اينجا ضرورت شعرى ايجاب مى‌كند كه اين كلمه بفتح اوّل و سكون دوم خوانده شود.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 155)

چون بديدم بود آن نام حسين
سرور دين،پادشاه نشأتين
چشم بر من برگشود آن نيكنام
كرد بر من از سر رغبت سلام
پس جوابش داده گفتم:كيستى؟
كه تو از اين جنس مردم نيستى
گفت آنم من كه شب تا صبحگاه
با منَت بود اعتراض اى مرد راه!
زعفرم من كز سر شب تا سحر
بود با من اعتراضت اى پدر
با تو گويم حال خود را شمّه‌يى
تا كه يابى آگهى شَرذَمّه‌يى
بهر جانبازى آن شاه از ولا
چون شدم وارد به آن دشت بلا
چار فرسخ مانده تا نزديك شاه
محشرى بد،هر طرف كردم نگاه
جمع يكسر انبياء و اوليا
اصفيا و ازكيا و اتقيا
روح پاكان خاك غم بر سر همه
تيغ بر دست و كفن در بر همه
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 156)

جان ز يكسو،جمله‌ى خاصان عرش
زير سمّ ذو الجناحش كرده فرش
تن ز يكجا،جمله‌ى نيكان خاك
بهر ضرب ذو الفقارش كرده پاك
جسته پيشى خاكيان ز افلاكيان
همچنين افلاكيان از خاكيان
پاى تا سر از جماد و از نبات
در سراپاى حسينى محو و مات
جرأت من جمله صفها را شكافت
يكسر مو رو ز مقصد برنتافت
از تجرّى 1من و آن همرهان
جمله را انگشت حيرت بر دهان
تا رسيدم با كمال جدّ و جهد
بر ركاب پاك آن سلطان عهد
مظهرى ديدم ز آب و گل جدا
از هوى خالىّ و لبريز از خدا
كرده خوش‌خوش تكيه بر فرّخ لوا
رو بر او، 2پوشيده چشم از ماسوا
1) -تجرّى بفتح اوّل و دوم و تشديد سوم،مصدر از باب تفعل:گستاخى و بى‌پروائى كردن.
2) -يعنى رو به سوى حضرت حق.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 157)

دست بر دامان فرد ذو المنش
دست يكسر ماسوا بر دامنش
بسته لبهاى حقيقت گوى او
او سوى حقّ روى و آنان 1سوى او
محو و مات حق همه ذرّات او
جمله‌ى ذرّات،محو و مات او
گفتم اى سرخيل مستان السّلام
مقتداى حق‌پرستان،السّلام
از سلامم ديدگان را باز كرد
زير لب آهسته‌ام آواز كرد
گفت:اى دلداده برگو كيستى؟
اندر اين‌جا از براى چيستى؟
گفتم:اى سالار دين زعفر منم
آنكه در پاى تو بازد سر،منم
آمدستم تا ترا يارى كنم
خون در اين دشت بلا جارى كنم
با تبسّم لعل شيرين كرد باز
گفت:اى سرخوش ز صهباى مجاز
1) -منظور،انبيا و اوليا هستند كه در ادبيات به آن اشاره داشت.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 158)

چون نباشد پير عشقت راهبر
كى ز حال عاشقان يابى خبر؟
خود تو پندارى درين دشت بلا
مانده‌ام در جنگ دشمن مبتلا؟!
عاجزى از خانمان آواره‌ام
نيست بهر دفع دشمن چاره‌ام؟!
در سر عاشق هواى ديگرست
خاطر مردم بجائى ديگرست
نيست جز او در رگ و در پوستم
بيخبر از دشمن و از دوستم
من ندانم دوست كى،دشمن كدام
اى عجب اين را چه اسم آنرا چه نام
اينك آن سرخيل خوبان بى‌حجاب
بود با من در سؤال و در جواب
باهم اندر پرده رازى داشتيم
گفتگوهاى درازى داشتيم
هيچكس از راز ما آگه نبود
در ميان،روح الامين را ره نبود
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 159)

چشم از او 1پوشيده،كردم بر تو باز
از حقيقت رخت بستم زى 2مجاز
خود تو ديگر از كجا پيدا شدى؟
پرده‌ى چشم من شيدا شدى؟
اين بگفت و ديدگان برهم نهاد
عجزها كردم،جوابم را نداد
رجعت من زان ركاب اى محتشم
يك جو از سعى شهيدان نيست كم!
***

1) -منظور،حضرت حقّ است.
2) -زى:سوى،طرف.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 160)

در بيان خطابه‌ى آن امام مهربان و موعظت مخالفان با
حقيقت‌گو زبان،از راه رحمت و عنايت و از در شفقت
و هدايت بر سبيل اجمال گويد:


مطرب!اى مجموعه فصل الخطاب
باغ وحدت را لب لعل تو آب
اى نوايت داده با قدسى نفس
مرغ جان را جاى در خاكى قفس
گوش خاصان،مستمع بر ساز تو
جان پاكان،گوش بر آواز تو
عارفان حق شنو را،چون سروش
نغمه‌ى وحدت،رسانيده بگوش
اى زده با آن نواى دلپسند
همچو نى‌مان،آتش اندر بندبند
جان برقص از ناله‌ى شبهاى توست
نيشكر ريزيش،از آن لبهاى توست
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 161)

پرده‌يى با بهترين قانون بزن
آتش اندر سينه چون كانون بزن
تا بكى آخر نشابورى نوا
راست كن درنى،نواى نينوا
تا كه،جان ديگر نوائى سر كند
نايى طبعم نوائى سر،كند
سازد آگه مستمع را ز آن نوا
از نواى شه بدشت نينوا
آن زمان كان شاه بر جاى ايستاد
با نواى خطبه بر نى تكيه داد
پر نمود آفاق را ز آواى حق
شد نواى حق بلند از ناى حق
گفتشان كاى دشمنان خانگى
آشنايم من،چرا بيگانگى؟!
گوش بر آن نغمه‌ى موزون كنيد
پنبه را از گوش خود بيرون كنيد
كى رسد بى‌آشنايى با سروش
اين نواى آشنائيتان بگوش
گوش مى‌خواهد نداى آشنا
آشنا داند صداى آشنا
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 162)

نوشتانم من،شما ترسان ز نيش
خويشتانم من،شما غافل ز خويش
من خدا چهرم شما،ابليس چهر
من همه مهرم شما غافل ز مهر
رحمت من در مثل همچون هماست
سايه‌اش گسترده بر فرق شماست
چون كنم چون؟نفس كافر مايه‌تان
مى‌كند محروم از اين سايه‌تان
غير كافر كس ز من محروم نيست
از هما محروم غير از بوم نيست
موش كوريد و من آن تابنده نور
خويش را از نور كردستيد،دور
من همه حقّ و شما باطل همه
وز تجلّى‌هاى من،عاطل همه 1
من خداوند و شما شيطان‌پرست
من ز رحمان و شما ز ابليس،هست
آنچه فرمود او به آن قوم از صواب
غير تير از هيچ سو نامد جواب
1) -از تجلّى من شده عاطل همه(نسخه).
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 163)

تيغ‌ها بر قتل او شد آخته
نيزه‌ها بر قصد او افراخته
***

گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 164)

در بيان محاربه‌ى آن موحّد صاحب يقين در ميدان
مشركين و پيغام آوردن جبرئيل امين از حضرت
ربّ العالمين و افتادن آن حضرت از زين بر زمين،
سلام اللّه عليه الى يوم الدين:


گشت تيغ لا مثالش،گرم‌سير
از پى اثبات حقّ و نفى غير
ريخت بر خاك از جلادت خون شرك
شست ز آب وحدت از دين رنگ و چرك
جبرئيل آمد كه اى سلطان عشق
يكه‌تاز عرصه‌ى ميدان عشق
دارم از حق بر تو اى فرخ امام
هم سلام و هم تحيت هم پيام
گويد اى جان حضرت جان‌آفرين
مر ترا بر جسم و بر جان،آفرين
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 165)

محكمى‌ها از تو ميثاق 1مراست
رو سپيدى از تو عشاق مراست
اين دويى باشد ز تسويلات 2نفس
من توام،اى من تو،در وحدت تو من
چون خودى را در رهم كردى رها
تو مرا خون،من ترايم خونبها
مصدرىّ و ماسوا،مشتق‌تر است
بندگى كردى،خدايى حق تراست
هرچه بودت،داده‌يى اندر رهم
در رهت من هرچه دارم مى‌دهم
كشتگانت را دهم من زندگى
دولتت را تا ابد پايندگى
شاه گفت:اى محرم اسرار ما
محرم اسرار ما از يار ما
گرچه تو محرم به صاحبخانه‌يى
ليك تا اندازه‌يى،بيگانه‌يى!
آنكه از پيشش سلام آورده‌يى
و آنكه از نزدش پيام آورده‌يى
1) -ميثاق:عهد و پيمان.
2) -تسويل:فريب دادن،به گمراهى افكندن.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 166)

بى‌حجاب اينك هم‌آغوش من‌ست
بى‌تو،رازش جمله در گوش من‌ست
از ميان رفت آن منى و آن تويى
شد يكى مقصود و بيرون شد دويى
گر تو هم بيرون روى،نيكوترست
ز آنكه غيرت،آتش اين شهپرست
جبرئيلا رفتنت زينجا نكوست
پرده كم شو در ميان ما و دوست
رنجش طبع مرا مايل مشو
در ميان ما و او،حايل مشو
از سر زين بر زمين آمد فراز
وز دل و جان برد بر جانان نماز
با وضويى از دل و جان شسته دست
چار تكبيرى بزد بر هرچه هست 1
گشته پرگل،ساجدى عمّامه‌اش
غرقه اندر خون،نمازى جامه‌اش
بر فقيه از آن ركوع و آن سجود
گفت اسرار نزول و هم صعود
1) -كنايه از اينكه دست از همگان شست.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 167)

بر حكيم از آن قعود و آن قيام
حل نمود اشكال خَرق و التيام
و آن سپاه ظلم و آن احزاب جور
چون شياطين مر نمازى را،بدور
تير بر بالاى تير بيدريغ
نيزه بعد از نيزه تيغ از بعد تيغ
قصه كوته شمر ذى الجوشن رسيد
گفتگو را،آتش خرمن رسيد
ز آستين،غيرت برون آورد دست
صفحه را شست و قلم را،سر شكست
از شنيدن،ديده بيتابست و گوش
شد سخنگوى از زبان من،خموش
آنكه عمّان را درآوردى بموج
گاه بردى در حضيض و گه به اوج
ناله‌هاى بيخودانه بس كشيد
اندرين جا،پاى خود واپس كشيد
بيش از آن ياراى دُر سفتن نداشت
قدرت زين بيشتر گفتن نداشت
شرمسارم از معانى جوئيش
عذر خواهم از پريشان‌گوئيش
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 168)

حق همى داند كه غالى 1نيستم
اشعرىّ و اعتزالى نيستم
اتحادىّ و حلولى نيستم
فارغ از اقوال بى‌معنيستم
ليك من دارم دل ديوانه‌يى
با جنون خوش،از خرد بيگانه‌يى
گاهگاهى از گريبان جنون
سر به شيدايى همى آرد برون
سعى‌ها دارد پى خامىّ من
سخت مى‌كوشد به بدنامىّ من
لغزشى گر رفت نى از قائلست
آنهم از ديوانگى‌هاى دلست
منتها چون رشته باشد با حسين
شايد 2اى دانا كنى گر غمض عين 3
قافيه مجهول اگر شد در پذير
و آنچه باشد،شور و دور و زير و پير
1) -غالى غلوكننده،از حد درگذرنده و در اينجا كنايه است از كسيكه ائمه(ع)را خدا ميداند.
2) -شايد:سزاوار است.
3) -غمض عين:به فتح اوّل و سكون دوم،چشم‌پوشى،خطاى كسى را ناديده گرفتن.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 169)
دل بسى زين كار كرده‌ست و كند
عشق ازين بسيار كرده‌ست و كند
چونكه از اسرار سنگين‌بار شد
نام او«گنجينة الاسرار» 1شد
***
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

قصايد عمان سامانى

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه اکتبر 10, 2016 8:53 pm

قصايد عمان سامانى

گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 172)
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 173)

به پرده بود جمال جميل عزَّ و جلّ
بخويش خواست كند جلوه‌يى به صبح ازل
چو خواست آنكه جمال جميل بنمايد
على شد آينه،خير الكلام قَلَّ وَ دَل 1
من از مفصّل اين نكته مجملى گفتم
تو خود حديث مفصل بخوان ازين مجمل
به چشم خودبين در آينه مشاهده كرد
بديد خود را بى‌ضدّ و ندّ 2و شبه و بدل
1) -مرحوم عمان سامانى،اوّل اين قطعة القصيده را در چهار بيت ساخته و پرداخته بوده است كه به اصرار مرحوم(عنقا)آن را به سه بيت كاهش ميدهد ولى چون نظر استاد تأمين نشده بود مرحوم(آشفته)آنرا در اين دو بيت خلاصه كرد؛براى آگاهى بيشتر از جريان امر،به مقدمه‌ى دوم كتاب مراجعه فرمائيد.
2) -ضد:مخالف،ند:به كسر اوّل:مانند،شبه.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 174)

مقدّس ازلى از چه؟از حدوث و نقوص
منزّه ابدى از چه؟از عيوب و علل
از آن مشاهد،مشهود گشت،عشق بديع
مطوّل‌ست معانى،بيان آن اطول
چگونه عشقى،درّنده‌ى تمام حُجُب 1
چگونه عشقى،سوزنده‌ى تمام ملل
به جستجوى محل،ساز بيقرارى كرد
كه تا قرار بگيرد،ولى نديد محل
يكى نبود كه چون جان بگيردش به كنار
يكى نبود كه چون جان،كشاندش به بغل
امانتى شد و از بهر امتحان شد عرض 2
ز شاهد ازلى،كردگار عز و جل
ز كاينات،ز عالم گرفته تا جاهل
ز ممكنات،ز اعلى گرفته تا اسفل
ز قدسيان سما تا به عرش و لوح و قلم
ز ساكنان زمين تا به بَرّ و بحر و جبل
بقدر همت خود هريكى«بلى»گفتند
از آن متاع ربودند اگرچه يك خردل
1) -حجب:به ضمّ اوّل و دوم:حجاب‌ها.
2) -اشاره است به آيه‌ى كريمه‌ى: إِنّٰا عَرَضْنَا الْأَمٰانَةَ... الخ.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 175)

قبول كثرت و قلت مگر كه باعث گشت
كه مشترى شده مسعود و نحس مانده زحل!
ولى تحمل مجموع آن نيارستند
از آنكه بار،گران بود و بردبار،كسل
چه بود؟بار بلا بود و فقر بود و فنا
چه بود؟بار عنا 1بود و رنج بود و علل
رسيد غيرت و شد غير سوز و ميدانست
كه امر او نپذيرد بغير او فيصل
بمدعى نسزد عشق و ناپسند بود
چو نور مهر به خفاش و بوى گل به جُعَل 2
به اين نمود،كه بار تو نيست،لا تَحمَل 3
بآن سرود،كه كار تو نيست لا تَفعَل 4
1) -عناء:رنج و سختى.
2) -جعل بضمّ اوّل و فتح دوم،حشره‌يى است سياه‌رنگ و داراى پر كه بر روى سرگين حيوانات مى‌نشيند،به آن سرگين غلتان و سرگين گردان هم گويند.
3) -حمل مكن.
4) -اين كار را انجام مده.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 176)

هنوز ناله‌ى واحسرتا بگوش رسد
بحار 1را ز تَموُّج،جبال 2راز قُلَل 3
چو سر به جيب نمودند و سر برآوردند
همان كسان كه بديوانگى شدند مثل
برهنگان،كه در آدابشان نه كذب و نه لاف
گرسنگان كه در آئينشان نه غش و نه غل
بدرد مايل از آنسان كه ديگران بدوا!
بزهر طالب از آنسان كه ديگران به عسل!
چو دردمند بصحت،بانتظار بلا!
چو شيرخوار به پستان،باشتياق اجل!
بآب تشنه و آبى نديده جز خنجر
بشهد مايل و شهدى نخورده جز حنظل 4
نخورده آب،بخواهش مگر كه از شمشير
نكرده خواب براحت،مگر كه در مقتل
1) -بحار،بكسر اوّل جمع بحر،درياها.
2) -جبال بكسر اوّل،جمع جبل،كوهها.
3) -قلل،بضمّ اوّل و فتح دوم،جمع قلّه.
4) -حنظل:ميوه‌ايست شبيه هندوانه ولى كوچكتر از آن،طعم بسيار تلخى دارد و به آن هندوانۀ ابو جهل و شرنگ نيز مى‌گويند.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 177)

عمل بشرط نمودند و بندگى كردند
بيافتند خدايى،ببين به حسن عمل
كجاست رفرف عشق اى عجب كه در اين سير
براق عقل فرومانده همچو خر به وَحَل 1
چو عشق خيمه زند عقل را چه جاه و خطر 2
چو باد روى كند پشه را چه قدر و محل؟
هلا!كنيد ز رطل گران گرانبارش
كه مست گشته و كف بر لب آوريده جمل
امل 3بيامد و روى از سخن بگرداندى
بيا كه طول سخن به بود ز طول امل
جمال و آينه‌ى عشق و عاشقست يكى
بيان آن ز موحد بجو نه از احول 4
يكيست نقطه و در لوح،احسن التقويم 5
ازو بجلوه خطوط و نقوش اين جدول
1) -وحل،بفتح اوّل و دوم،گل‌ولاى.
2) -مقام.
3) -امل بفتح اوّل و دوم،آرزو.
4) -لوچ،دوبين.
5) -كنايه از بهترين صورت است.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 178)

يكيست مشعل و در صحن اين زجاجى كاخ
بهرطرف گذرى مى‌فروزد اين مشعل
يكيست نور فروزان،ازوست هر قنديل
يكيست نار درخشان،ازوست هر منقل
يكيست اسم و به مجموع اوليا مشهود
يكيست وحى و به مجموع انبيا،مُنزَل 1
يكى نهال و ازو در ميان هزار ثمر
يكى غزال و ازو در جهان هزار غزل
يكيست شخص و ملبّس 2به صد هزار لباس
يكيست يار و محلى 3،بصد هزار حلل 4
همه در آئينه‌ى مرتضى نموده جمال
تو رو در او كن و ز آخر بجوى تا اوّل
جمال شاهد معنى چو جلوه‌ها بخشد
تو هم هرآينه،آيينه را نما صيقل
1) -منزل،بضمّ اوّل و فتح سوم،اسم مفعول از باب افعال،نازل شده.
2) -ملبّس،اسم مفعول از باب تفعيل،پوشيده،لباس پوشيده.
3) -ملّى،اسم مفعول از باب تفعيل،زيور كرده،به زيور آراسته شده.
4) -حلل،بضمّ اوّل و فتح دوم،جمع حلّه،زيورها.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 179)

ورت بديده سبل 1هست بازپرس سبيل
ز هاديان سبل 2،نى ز صاحبان سبل 3
بزن بدامن شوريدگان حق،دستى
كه حل شود بتو هر مشكل‌ست لاينحل
ز مكر،آينه مصقول و ديده نابيناست
از آن بپاى شد اين اختلاف و جنگ و جدل
وگرنه از چه طريق اين نفاق پيمودند؟
گذاشتند امور خداى را مختل
ز ياد بردند اسرار ايزد دادار
ز دست دادند احكام احمد مرسل
هم از حرم برميدند با خيال كنشت
هم از صمد ببريدند با هواى هُبَل 4
از آن بليّه ببازار حق فتاد،شكست
وز آن نقيصه باركان دين رسيد،خلل
الا كه راه درازست و غول ره،بسيار
بهوش تا نبرندت زره،به مكر و حيل
1) -سبل،بفتح اوّل و دوم،يكى از امراض چشم كه پرده‌يى بر روى چشم پيدا مى‌شود كه مانع ديدن است.
2 و 3) -سبل،بضم اوّل و دوم،جمع سبيل،راهها.
4) -هبل،بضمّ اوّل و فتح دوم،نام بتى معروف كه مورد پرستش اقوام عصر جاهلى بود.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 180)

چو شير شرزه درآيد،چه جاى تعريف‌ست
ز گرگ پير و شغال ضعيف و روبه شل
زهى به منزلت از جمله كاينات اشرف
خهى 1به مرتبت از جمله ممكنات افضل
پس از خداى،تو باشى اجلّ ممدوحان
بجاه و رتبه و،عمّان ز مادحان اقل
اگرچه نوش بود نيش،اگر ترا ز يمين
و گرچه شهد بود زهر اگر ترا ز قِبَل
ولى عوام ز انصاف دور ميدانند
كه در ضلالت،انعامى‌اند بَلْ هُمْ أَضَلُّ 2
تو محيى ازل و چاكر تو مستهلك
تو مُعطى ابد و مادح تو مستأصل
بخوان بدرگه خويشم كه ناپسند بود
تو جايگه به نجف كرده من به چار محل 3

1) -خهى،بكسر اوّل،كلمه‌ى تحسين بمعناى زهى،خوشا.
2) -اشاره است به آيه‌ى 178 از سوره‌ى اعراف.
3) -چار محل:مقصود چهارمحال اصفهانست كه اقامتگاه عمان بوده و اكنون چهارمحال بختيارى استان مستقلّى بشمار ميرود كه مركز آن شهركرد مى‌باشد و سامان،مسقط الرّأس عمّان در نزديكى شهركرد قرار دارد.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 181)

بزرگ‌مايه‌ى ايجاد قادر ازلى
ز نور پاك جمال محمدست و على
ز نور پاك جمال محمد و على‌ست
بزرگ‌مايه‌ى ايجاد قادر ازلى
دو دست كار كنند اين دو دستيار وجود
از اين دو دست قوى،دستگاه لم يزلى
بصورتند دو،ليكن بمعنى‌اند يكى
مبينشان دو،كه باشد دو بينى از حولى 1
بكوب حلقه‌ى طاعت،دَرِ مدينه‌ى علم 2
كننده‌ى در خبير ببازوان يلى
چو در گشوده شد آنگه بشهر،يابى راه
بلى،برى به نبى راه،با ولاى ولى
1) -حولى:مخفف احولى،دوبينى.
2) -اشاره است به حديث:انا مدينة العلم و علىّ بابها.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 182)

نبى كند ز ولى قصه،چون گلاب از گل
ببو بصدق و رها كن طبيعت جُعَلى 1
زمانه گرچه سر ابتذال دين دارد
چگونه غيرت حق تن دهد به مبتذلى
گرفتم آنكه شود در زمانه منكر نور
عنان دل سوى ظلمت كشاند از دغلى
چو آفتاب فروزان ز شرق كرد طلوع
شود چه عايد خفاش غير منفعلى؟
بود محال كزين بادها فروميرد
چراغ طلعت حق،با كمال مشتعلى
خديو آئين يعسوب 2دين كه چرخ برين
بر رهيش 3ز خورشيد دوخته حُلَلى 4
1) -جعلى:بضمّ اوّل و فتح دوم:نام حشره‌ى سياهرنگى‌ست كه بر روى سرگين حيوانات مى‌نشيند،سرگين غلتان و سرگين گردان هم به آن گفته مى‌شود.
2) -يعسوب:به فتح اوّل و سكون دوم:زنبور عسل نر،شاره زنبور،در اينجا مجازا بكار رفته است و منظور وجود مقدّس امير مؤمنان على عليه السلام است.
3) -رهى:غلام،بنده،چاكر.
4) -حلل:بضمّ اوّل و فتح دوم،لباسهاى نو،جامه‌هاى بلند.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 183)

نسيم تربيت او بود كه در مه و سال
كند بباغ گهى عقربى 1گهى حَمَلى 2
شراب تقويت او بود كه در شب و روز
كند بكام،گهى حنظلى،گهى عسلى
چو بندگى طلبيد از فلك،دو دست قبول
بسينه زد كه:لك الحكم و الاطاعة لى 3
كنند هردو ز ياقوتى ادعا ليكن
چه مايه فرق كه از اصلى است تا بدلى
دو كوكبند،فروزنده ليك چندين فرق
ميان عالم برجيسى 4ست با زُحَلى 5
بجز ولايت او قصد حق نبد زالست
بكاينات كه گفتند در جواب:بلى
شها مديح تو واجب شده‌ست عمّان را
ز جان و دل،نه بذكر خفى و بانگ جلى
1 و 2 و 4 و 5) -اصطلاحات نجومى.
3) -فرمان از تست و اطاعت از من.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 184)

زندگانى چيست،دانى؟جان منور داشتن
بوستان معرفت را تازه و تر داشتن
عرش،فرش پايكوب تست،همت كن بلند
تا كى از اين خاكدان،بالين و بستر داشتن؟
بگسل اين دام هوس اى مرغ قدسى آشيان
گر دو عالم بايدت در زير شهپر داشتن
بهر دينارى،كش از خاكست،پذرفتن وجود
بهر ديبائى كش از كرم‌ست،گوهر داشتن:

اى مسلمان تا بكى،خون مسلمان ريختن؟
اى برادر تا بكى كين برادر داشتن؟
سينه خالى كن ز كبر و آز و شهوت،تا بكى
خانه پر گندم نمودن،كيسه پرزر داشتن؟
تا بچند اين نخوت و ناز و غرور و عجب و كبر
از غلام و باغ و راغ و اسب و استر داشتن؟
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 185)

اين سر غدّار را تا كى نهفتن در كلاه؟
وين تن مردار را تا كى بزيور داشتن؟
بى‌كلاهانند اندر ساحت اقليم عشق
پاى تا سر ننگ،از خورشيد،افسر داشتن
كرده هر نقشى ولى زحمت فكندن بر قلم
خوانده هر درسى ولى منت ز دفتر داشتن
كاشف راز درون،از مژّه آوردن بهم
واقف سرّ ضمير،از لب ز هم برداشتن
كارشان،بر روى نطع 1عاشقى،پا كوفتن
شغلشان در زير تيغ دوستى،سر داشتن
بى‌در و بامند،اما آسمان را آرزوست
بر مثال حاجبانش 2،جاى بر در داشتن
لب خموش اما نشايدشان سر هر موى را
لحظه‌يى غافل ز ذكر نام حيدر داشتن!
شير يزدان،داور امكان،خديو دين على
كز وجود اوست،دين را زينت و فر داشتن
بايد آنكس را كه مهر او نباشد،اى پدر
اعتقاد او به ناپاكى مادر داشتن
1) -نطع:به فتح اول و سكون دوم،بساط و فرش.
2) -حاجب:دربان.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 186)

شخص قدرش در تمام عالم كون و فساد
سخت دلتنگ‌ست از جاى محقّر داشتن
دوش در معراج توصيفش،براق 1فكر را
كش 2بود در پويه 3ننگ از نام صرصر 4داشتن
خوش همى راندم به تعجيلى كه جبريل خرد
ماند اندر نيمه ره،با آنهمه پر داشتن!
تا ميان ممكن و واجب كه دريايى‌ست ژرف
واجب آمد،فُلك 5جرئت را به لنگر داشتن
عشق گفتا،رفرفم من برنشين برتر خرام
تا كى آخر رخت بر اين كندرو،خر داشتن؟!
حاجب 6وَهمَم،گريبان سبكرائى گرفت
گفت گستاخانه نتوان،رو برين در داشتن
1) -براق:به ضم اوّل:نام اسبى كه پيغمبر اكرم(ص)در شب معراج بر آن سوار شد،در اينجا كنايه از مركب تندرو است.
2) -كش:كه او را.
3) -پويه:رفتار تند،دو،پوهم گفته شده.
4) -صرصر:بفتح دو صاد،باد تند،باد شديد و سرد.
5) -فلك:بضمّ اوّل و سكون دوم،كشتى.
6) -دربان.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 187)

جز پس اين پرده هرجا دست دست مرتضى‌ست
ليك بالاتر نشايد پا ازين در داشتن
عشق گفتا اى گرانجان سبكسر،لب ببند
من توانم از ميان،اين پرده را برداشتن
از پس اين پرده دست او مگر نامد برون
خواست چون در سفره شركت با پيمبر داشتن؟
ز آن زمان در حيرتستم كاين عجايب مظهريست
تا كى آخر حيرت اين پاك مظهر داشتن؟!
ممكن و در لامكان؟جهل‌ست كردن اعتقاد
واجب و در خاكدان؟كفرست باور داشتن
عشق گويد هرچه مى‌خواهى بيان كن باك نيست
خوش نباشد سرّ ايزد را،مُسَتِّر 1داشتن
عقل گويد حد نگهدارى مسلمان،زينهار!
مى‌نينديشى ز ننگ نام كافر داشتن
فتنه خيزد،دست اگر خواهى بياوردن فرود
خون بريزد پاى اگر خواهى فراتر داشتن
عشق گويد غايت 2كفرست با صدق مقال
عاشقان را باكى از شمشير و خنجر داشتن
1) -مستر:پنهان كرده شده،پرده‌پوشى شده.
2) -غايت:نهايت.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 188)

عقل گويد تا به كى زين فكرت آشوب‌خيز
دل مشوش ساختن،خاطر مكدر ساختن؟
در بر اغيار،سرّ حق مگو،زشت‌ست زشت
پيش چشم كور،آيينه‌ى سكندر داشتن؟
اى على اى معدن جود و جلال و فضل و علم
جز تو كس را كى رسد تيغ دو پيكر داشتن؟
جز تو كس را كى رسد در كعبه‌اى دست خدا
بى‌محابا،پاى بر دوش پيمبر داشتن؟
فاش مى‌خواندم خدايت در ميان خاص و عام
گر نبودى كفر مطلق،شرك داور داشتن
من نمى‌گويم خدايى،ليك بى‌توفيق تو
باد برگى را نيارد از زمين،برداشتن
من نمى‌گويم خدايى،ليك بى‌تأييد تو
شاخ را قدرت نباشد برگ يا بر،داشتن
من نمى‌گويم خدايى،ليك بى‌امداد تو
نطفه را صورت نبندد،شكل جانور داشتن
من نمى‌گويم خدايى،ليك مى‌گردد پسر
در رحم،زن را كنى گر منع دختر داشتن
من نمى‌گويم خدائى،ليك بايد خلق را
بر كف تو،چشم روزى را مقدّر داشتن
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 189)

منكران را هم سروكار اوفتد آخر بتو
ناگزير آمد رسن 1از ره به چنبر 2داشتن
نوح را كشتى بگرداب فنا بودى هنوز
گرنه او را بودى از لطف تو لنگر داشتن
طبع من از ريزش دست تو آرد شعر نغز
زانكه عمّان را،ز باران‌ست گوهر داشتن
1) -رسن:به فتح اوّل و دوم،ريسمان،طناب.
2) -چنبر:حلقه،هرچيز دايره مانند.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 190)

مى‌دهى ساغر بياد آن لب ميگون مرا
ساقى امشب مى‌كند،تا كى بساغر خون مرا؟!
مدعى پيوسته گويد عيب او،غافل كه عشق
چهره‌ى ليلى نمود از ديده‌ى مجنون مرا
در درون خلوت دل،عشق آن زيبا جمال
درنيامد تا نكرد از خويشتن،بيرون مرا؟
صد هزار افسون بكارش كردم و رامم نگشت
تا كه رام خويش كرد او با كدام افسون مرا
چشم او آمد بيادم،هوشياران همتى!
تا نپندارد زِ مَستان،شحنه بيند چون مرا
چشم بيمارش چنان كرده‌ست بيمارم كه نيست
چشم بهبود و تن‌آسانى ز افلاطون،مرا
در بهاى بوسه‌يى عقل و دل و دينم گرفت
باز مى‌گويد كه ندهم،كرده‌يى مغبون مرا!
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 191)

مَر مَرا مديون خود كرده‌ست و ميداند يقين
كالتفات خواجه نگذارد بكس،مديون مرا
شاه عمرانى،على،آن كاحمد مرسل مدام
گفتيش هستى تو اندر منزلت،هارون مرا
همچون قارون با وجود لطف او،خاكم بسر
گر بچشم آيد تمام دولت قارون مرا
چون نگشتستم به پيرامون بدخواهان او
درد و غم گشتن نمى‌آرد به پيرامون مرا
بهر مدح حضرتش عمّان ز شعر آبدار
چون صدف خاطرپرست از لؤلؤ مكنون مرا
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 192)

بريخت صاف و نشاط از خم غدير به جام
صلاى سرخوشى‌اى صوفيان دردآشام!
دميد نيّره اللّه،از چه طور اين نور
كه برد ز آينه‌ى روزگار،زنگ ظلام 1
چه خوش‌نسيم‌ست اللّه كه از تبسم او
شكوفه‌ى طرب از هركنار شد بَسّام 2
مشام شيران شد،زين نسيم،عطرآميز
چه باك ازينكه سگان را فروگرفت ز كام
غلام روى كسى‌ام كه بر هواى بهشت
ز جاى خيزد،خيز اى بهشت روى غلام!
بريز خون كبوتر ز حلق بط به نشاط
بساغر اى بت طاووس چهر كبك خرام
1) -ظلام:بفتح اوّل،تاريكى شب.
2) -بسام،بفتح اوّل:بسيار خندان،خنده‌رو.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 193)

مى كهن به چنين روز نو،بفتوى عقل
بخور حلال،كزين پس محرّم‌ست و حرام
نه پاى عشرت بايد ببام گردون كوفت
ز سدره 1صدره برتر نهاد بايد گام
همين همايون روزست آنكه ختم رسل
محمد عربى،شاه دين،رسول انام 2
شعاع يثرب و بطحا،فروغ خيف و منا
چراغ سعى و صفا،آفتاب ركن و مقام
فروكشيد ز بيت الحرام رخت برون
باتفاق كرام عرب پس از احرام
طواف خانه‌ى حق كرده كآدمى و ملك
يسبّحون له ذو الجلال و الاكرام
ز بعد قطع منازل درين همايون روز
عنان كشيده بخمّ غدير،ساخت مقام
رسول شد ز خدا،زى رسول روح القدس
كه اى رسول بحق،حق ترا رساند سلام
كه اى بخلق من از من خليفه‌ى منصوب
بكوش كآمد نصب خليفه را هنگام
1) -سدره:نام درختى است در بهشت.
2) -انام،به فتح اوّل:مردم،خلق.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 194)

ازين زياده منه آفتاب را به كسوف
ازين زياده منه ماهتاب را به غمام 1
بس‌ست سرّ حقيقت نهفته در صندوق
درش گشا كه ز گلرنگ،خوش 2ز عنبرفام
يكى‌ست همدم ساز تو،ديگران غماز 3
يكى‌ست محرم راز تو،ديگران نمّام 4
بلند ساز،تو تا ديده‌هاى بى‌آهو 5
دهند فرق سگ و خوك و روبه از ضرغام 6
بساخت سيد دين منبر از جهاز شتر
كه تا پديد كند هرچه شد به او الهام
بر آن برآمد و اسرار حق هويدا ساخت
بلند كرد على را بدين بلند كلام
كه:من نبىّ شمايم،على امام شماست
زدند نعره كه:نِعمَ النّبىُّ نِعمَ الامام
1) -غمام،بفتح اوّل:ابر،ابر سپيد.
2) -خوشتر.
3) -غماز:پرده‌در.
4) -نمام،بفتح اوّل:سخن‌چين،فتنه‌انگيز.
5) -آهو:عيب.
6) -ضرغام:بفتح اوّل،شير درنده.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 195)

تبارك اللّه ازين رتبه كز شرافت آن
مدام آب درآيد بديده‌ى اوهام
گر او نه حامى شرع نبى شدى به سنان
ور او نه هادى دين خدا شدى به حُسام 1
كه باز جستى مسجد كجا و دير كجا؟
كه فرق كردى مصحف كدام و زند كدام؟
گر او ز روى صمد پرده باز نگرفتى
هنوز كعبه‌ى حق بد،مدينة الاصنام 2
على‌ست آنكه عصا زد به آب و دريا را
شكافت از هم و زد در ميان دريا گام
على‌ست آنكه نشست اندر آتش نمرود
على‌ست آنكه بآتش سرود بَرد و سلام 3
على‌ست آنكه بطوفان نشست در كشتى
معاشران را از بيم غرق،داد آرام
1) -حسام،بضم اوّل:شمشير تيز و برنده.
2) -مدينة الاصنام:شهر بت‌ها.
3) -اشاره است به آيه‌ى 68 از سوره‌ى انبياء.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 196)

غرض كه آدم و ادريس و شيث و صالح و هود
شعيب و يونس و لوط و دگر رسول بتمام
بوحدتند،على كز براى رونق دين
ظهور كرده بهر دوره‌يى بديگر نام
ازين زياده بجرئت مزن ركاب اى طبع
بكش عنان كه عوامند خلق كالانعام 1
زبان بكام كش اى خيره‌سر كه مى‌ترسم
بكشتن تو برآرند تيغ‌ها ز نيام
تو آينه بكف اندر محلّه‌ى كوران
ندا كنى كه ببينيد خويش را اندام
زهى امام همام اى امير پاك‌ضمير
كه با خدايى همراز و همدم و همنام
بخرگه تو فلك را همى سجود و ركوع
بدرگه تو ملك را همى قعود و قيام
بيمن حكم تو سارى‌ست،نور در ابصار
به فرّ امر تو جارى‌ست روح در اجسام
تفقدى ز كرامت به سوى عمّان كن
كه از ولاى تو بيرون نمى‌گذارد گام
1) -اشاره است به آيه‌ى 179 از سوره‌ى اعراف.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 197)

بجز مديح تو كاريش نى بسال و بماه
بجز ثناى تو شغليش نى بصبح و بشام
محبّ راه ترا شهد عشرت اندر كاس 1
عدوى جاه ترا زهر حسرت اندر جام
1) -كاس:مخفف كاسه.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 198)

دو هفته ماه من اى لعبت بهشتى‌رو
دگر چه شد كه ز من كرده‌يى تهى پهلو؟
تو سرو نازى و بر چشم منت 1بايد جاى
كه جاى سرو بسى خوشترست بر لب جو
تراست نازش كبك و چميدن طاووس
تراست صولت 2شير و رميدن آهو
بزلف پيچان،بنهاده‌يى دوصد نيرنگ
بچشم فتّان،بنهفته‌يى دوصد جادو
گهى سراغ كنى از دلم،گهى از تن
بجان خود كه تو واقف ترستى از هردو
مراست يكتن و آنهم هلاك آن رخسار
مراست يكدل و آنهم اسير آن گيسو
1) -بنا بضرورت شعرى بايد اين كلمه را به سكون حرف دوم خواند.
2) -صولت،بفتح اوّل:هيبت،قدرت،شكوه.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 199)

تو در خرامش و نازى و من ز فرقت تو
ز ناله همچون نالم ز مويه همچون مو
خوش آنكه آيى مخمور چشم و تافته زلف
بناز پرده برافگنده ز آن رخ نيكو
براى دلها،زنجير هشته از طرّه 1
بقصد جانها،خنجر كشيده از ابرو
چنان بتازى بر من،كه شير بر نخجير
چنان بگيرى بر دل،كه باز بر تيهو
ز درّ و گوهر،مملو كنى مرا كلبه
ز مشك و عنبر،مشحون 2كنى مرا مشكو 3
همى ببالى بر خود بتابش رخسار
همى بنازى بر من به پيچش گيسو
گهى بگويى:كو لاله را بدينسان رنگ؟
گهى بگويى:كو مشك را بدينسان بو؟
مرا بگويى:گر منصفى بيا و ببين!
مرا بگويى:گر منكرى بگير و ببو!
1) -طرّه،بضمّ اوّل و فتح راى مشدّد:قسمتى از زلف كه در كنار پيشانى قرار مى‌گيرد،و طرر و طرّات جمع.
2) -پر،لبريز شده.
3) -مشكو،بضمّ اوّل و سكون دوم:حرمسرا،كوشك،خلوت.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 200)

گهى بگويى:جامى شراب ناب بيار!
گهى بگويى:مدحى ز بو تراب بگو!
على،امير عرب،پادشاه كشور دين
كه هست در خم چوگان او فلك،چون گو
مروّتش را زين نغزتر كجا برهان؟
فتوّتش را زين خوبتر دليلى كو؟
كه:داد در ره حق،گاه حوع،نان بفقير
كه داد در سر دين روز فتح،سر به عدو
گرفت كشور دين را،بضربت شمشير
شكست پشت عدو را بقوّت بازو
بدست قدرت،در،برگرفت از خيبر
چنين ببايد دست خداى را،نيرو
به او اعادى 1گر كينه‌ور شدند چه غم
كجا ز بانگ سگان شير را رسد آهو
غلام درگه او،گر غلام و گر خواجه
كنيز مطبخ او،گر كنيز و گر بانو
زهى به رأفت و الطاف،بيكسان را يار
خهى 2برحمت و انصاف،بيوگان را،شو
1) -اعادى:جمع الجمع عدو،دشمنان.
2) -خهى:زهى،خوشا.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 201)

ز روى مدح تو امروز پرده برگيرم
اگرچه نسبت كفرم دهند از هرسو
تو آن عديم عديلى 1كه بهر معرفتت
هنوز آدم را سر به حيرت است فرو
يكيت خواند از صدق:اولين مخلوق
يكيت گويد:نى لا اله الاّ هو!
خدات خوانده ولى،مصطفات گفته وصى
تو هم گزيده‌ى اويى و هم خليفه‌ى او
هوا نبارد،گر گوئيش بخشم مبار
زمين نرويد گر گوئيش بقهر مرو
من و مديح تو،وين عقل بينوا،حاشا!
ز وضع خانه چه گويد كه 2نيست ره در كو؟!
ز مهر جانب عمّان ببين و شعر ترش
كه طعنه‌ها زده بر شعر خواجه 3و خواجو 4
ثنا و مدح ترا حدّ و حصر نيست و ليك
نديد قافيه زين بيش طبع قافيه جو
1) -عديم عديل:بى‌نظير،بى‌مانند.
2) -كه:آنكه را.
3) -خواجه:مقصود لسان الغيب،خواجه حافظ شيرازيست.
4) -خواجو:منظور خواجوى كرمانى‌ست.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 202)

هميشه تا كه بسنگ و سبو زنند مثل
هماره 1تا ز نفاق و وفاق آيد،بو
موافقان تو دايم،گرانبها چون سنگ
منافقان تو دايم،شكسته‌دل چو سبو
1) -هماره:همواره،پيوسته.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 203)

دايم بياد قامت آن سرو كشمرى
ما را چو بيد لرزد،قلب صنوبرى
اللّه كه قامت الف‌آساى آن نگار
مانند دال،پشت مرا كرده چنبرى
بهرام و تير و كيوان در رتبه كيستند؟
اى زهره‌ى ترا مه و خورشيد،مشترى
جامى بده كه خاطر توحيد زاى من
شير آورد ز شوق به پستان مادرى
طوطىّ فكرتم ز در ارى طرازها
مقدار بشكند به سخن گفتن درى
بگشايد از نشاط،سرنافه‌ى مراد
و آفاق را به توفد 1مغز از معطرى
1) -توفد:از توفيدن،شوريدن و غرّيدن.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 204)

سر برزند ز گلشن تحقيق من گلى
الفَرع بالثّريّا وَ الاَصل بِالثَّرى 1
منگر به خاكسارى و بى‌دست و پائيم
آبى فراهم آور و بنگر شناورى
عشقم ز سدره،صد ره بالا كشيد و ماند
عقل از روش،كه كردى دعوىّ صرصرى 2
خفض الجناح 3،روح الامين گر كند رواست
با همرهى عشق من از سست شهپرى!
بى‌رهبرى عشق،به سرچشمه‌ى مراد
كى ره برى هم ار كندت خضر،رهبرى؟
هم آسمان نتيجه‌ى عشق‌ست و هم زمين
هم آدمى ملازم عشق‌ست و هم پرى
اللّه،كه عمر بيش بهاتر ز ممكنات
از دست شد بهر زِه درايى و خودسرى
گامى براه عشق نگشتيم رهسپار
آوخ كه گشت عمر گرانمايه،اسپرى 4
1) -شاخه‌اش بر آسمان و ريشه‌اش در خاك.
2) -صرصر،بفتح اوّل و سوّم:باد شديد،باد تند و سرد.
3) -خفض الجناح،بفتح اوّل و سكون دوم و ضمّ سوّم،تواضع و فروتنى.
4) -سپرى.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 205)

باللّه كه ننگرى بجهان از سر نشاط
(اى دل اگر بديده‌ى تحقيق بنگرى) 1
ور دانى آنكه عزت و ذلت كدام راست
(درويشى اختيار كنى بر توانگرى) 2
طاووس باغ جنتى اى از خبر تهى
طوطى شاخ سدره‌يى اى از خرد برى
در سنگلاخ صفحه‌ى بومان، 3چه مى‌چرى؟
در تنگناى عرصۀ زاغان،چه مى‌پرى؟
عرشى هژبر 4،باره‌ى 5گرگان چه مى‌روى؟
قدسى غزال در صف خوكان،چه مى‌چرى؟
بانگ هم آشنايان از هرطرف بلند
تو خود عبور داده بسر كوچه‌ى كرى!
موسى ز آدميت،محو لقاى حق
تو سرخوش پرستش گوساله از خرى
1 و 2) -اين دو مصراع از لسان الغيب حافظ شيرازى است.
3) -بوم:جغد.
4) -هزبر،بفتح يا ضمّ اوّل،هوشيار و پسنديده.
5) -باره و بارگى،اسب را گويند و منظور از گرگان در اين مصرع،انسانهاى گرگ طبيعت است.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 206)

چوگانى از ارادت اگر نبودت بدست
كى مردوار گوى سعادت بدر برى؟
بى‌صدق و بى‌خلوص،بدرگاه مصطفى
سلمانى از كجا دهدت دست و،بوذرى؟
عارف كسى بود كه كند گاه اتفاق
در آب ماهئى و،در آتش،سمندرى
همسنگى ار نمايد محنت بكوه قاف
يك جو به حكم او نتواند برابرى
صدره ز موج‌خيز حوادث بچابكى
بيرون كشيده رخت،بَرى دامن،از ترى
سر گر نهد بخشت ز روى بلاكشى
تن گر دهد بخاك ز راه قلندرى
بهتر ز قاقمش 1كند آن خشت،بالشى
خوشتر ز سندسش 2كند آنخاك،بسترى
در سر هواى حق و بجان شور احمدى
در تن نواى دين و بدل مهر حيدرى
1) -قاقم،بضم قاف دوم:نام حيوانى است همانند سنجاب كه داراى پوستى است نرم و سفيد كه بسيار گرانبهاست.
2) -سندس،بضم اوّل و سوّم:پارچه‌ى ابريشمى زربفت،ديبا.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 207)

داراى دين كه از پى بوسيدن درش
صد بار بيش خورد،سليمان،سكندرى 1
قدرش به ملك امكان،بس نامناسب‌ست
آن در بزرگوارى و اين از محقّرى
پيشى گرفته ذات شريفش به ممكنات
وز هر جوان،جوانتر با اين مُعَمَّرى 2
هرگز نداشت،صيقل شمشيرش ار نبود
آيينه‌ى مكدّر دين اين منوّرى
تا شخص مصطفى را شهرى بود ز علم
او را بود بدان شهر از مرتبت درى 3
من كرده‌ام طلا،بولايش،مس وجود
اى مدعى بيا و ببين كيمياگرى
مدحش نوشته مى‌نشود تا بحشر اگر
اغصان 4كنند كلكى و اوراق دفترى
اى صادر نخست كه در رتبه خلق را
مشتقّى‌ست و ذات ترا هست مصدرى
1) -بسر درآمدن هنگام راه رفتن در اثر بند شدن پا به چيزى.
2) -معمرى،سالخوردگى،پيرى.
3) -برخلاف قاعده در اين كلمه ياء وحدت بكار گرفته شده است.
4) -اغصان،بفتح اوّل جمع غصن:شاخه‌ها.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 208)

امروز پرده از رخ مدحت برافكنم
نسبت گر اين و آن ندهندم بكافرى
اللّه اكبر از تو كه هركس ترا شناخت
از دل كشيد نعره‌ى اللّه اكبرى
مقصود حق بخلق شناساندن تو بود
بر هركه داد خلعت خاص پيمبرى
كشتى نوح،غرقه بدى گر نكرديش
عون 1تو بادبانى و حفظ تو،لنگرى
يوسف بدامن كرمت دست زد دمى
كز دست رفت دامن مهر برادرى
از پرتو اشارت بَرد و سلام تو 2
آذر بپور آزر 3ننمود آذرى
آنجا كه مهر تست به مستوجب عذاب
دوزخ كند بهشتى و زَقّوم 4،كوثرى
1) -عون،بفتح اوحل و سكون دوّم:مساعدت،كمك.
2) -اشاره است به آيه‌ى 68 از سوره‌ى انبياء.
3) -منظور از پور آزر،حضرت ابراهيم خليل است.
4) -زقوم،بفتح اوّل و تشديد دوم:نام درختى در دوزخ كه ميوه‌ى بسيار تلخى دارد.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 209)

بس در قرار چارمحالم 1گرفت دل
يا من هو المجاور بالسّاحة الغرى 2
هركس كه اين قصيده‌ى شيوا شنيد،گفت:

امروز ختم گشته به عمّان،سخنورى
1) -منظور چارمحال بختيارى كنونى است كه(سامان)زادگاه(عمّان)در آنجاست.
2) -اى آنكه در آستان نجف،مجاور و ساكنى.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 210)

بس فشرد از پنجه‌ى بيداد گردون،ناى من
بسته شد راه نفس بر منطق گوياى من
گر هجوم اشك را مانع نبودى،آستين
غرق خون كردى جهان را چشم خونپالاى من
هرچه از گردون مروت جستم از مردم وفا
در وجود،آن كيمياى من شد اين عنقاى من
شد بپايان عمر و امروزم نشد بهتر ز دى
بازگويم به شود ز امروز من فرداى من
نور چشم و زور تن تا مايه بودندى بدست
گرم بُد بازار هر سوداگر از سوداى من
تا چو كورانم فريبد چون عروسان اين عجوز
زى 1من آيد،غافل‌ست از ديده‌ى بيناى من
1) -زى:سوى،طرف.
گنجینه اسرار عمان سامانی،غزلیات وحدت کرمانشاهی جلد 1 ، (صفحه 211)

معرفت،كالا و،عقلم پاسبان و،نفس،دزد
در كمين،تا كى كند فرصت،برد كالاى من!
خواستم در مدح او همراهى از دل،گفت رو
من على اللّهيم،ترسم شوى رسواى من!
سر بگوش عقل بردم،گفت دست از من بدار
كاندرين ره قدرت رفتن ندارد پاى من
كافرى بين كاندر اسفل پايه‌ى تعريف او
ميرود تا نه فلك بانگ انا الاعلاى من!
امتحان را،زلف ليلى را بجنبان سلسله
پس ببين ديوانگى‌هاى دل شيداى من
كى خبر دارند زاغان جگرخوار مجاز
از حقيقت‌گويى طوطى شكرخاى من؟
گرچه استحقاق دارم،ليكن از انصاف نيست
در دل من جاى او باشد،در آتش،جاى من
راه باريك‌ست و شب تاريك و چاه از حد فزون
دستگيرى كن خدا را،تا نلغزد پاى من
من كيم عمّان و پهناى سخن را موجزن
گر گواهى خواهى اينك:طبع گوهر زاى من
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

بعدي

بازگشت به حسين ثار الله


Aelaa.Net