خلاصه مقتل: متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي

خلاصه مقتل: متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 11:13 am

خلاصه مقتل: متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

اشاره به وقايع روز عاشوراي حسيني

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 11:25 am

دهم ماه محرّم = عاشورا

يَاأبَا عَبْدِ اللهِ الحُسَين

پس روي در بقيع به زهرا خطاب كرد = وحش زمين و مرغ هوا را كباب كرد

كاي مونس شكسته دلان حال ما ببين = ما را غريب و بيكس و بي آشنا ببين

اولاد خويش را كه شفيعان محشرند = در ورطه عقوبت اهل جفا ببين

در خُلد بر حجاب دو كون آستين فشان = وندر جهان مصيبت ما بر بلا ببين

ني ني درآ چو ابر خروشان به كربلا = طغيان سيل فتنه و موج بلا ببين

تنهاي كشتگان همه در خاك و خون نگر
سرهاي سروران همه بر نيزه ها ببين

آن سر كه بود بر سر دوش نبي مدام
يك نيزه اش ز دوش مخالف جدا ببين

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو = غلطان بخاك معركه كربلا ببين


محتشم كاشاني

روز : عاشوراي حسيني (صلوات الله عليه)
روز عاشوراء و روز شهادت امام حسين (عليه السلام) است و در اين روز در كربلا در وقت صباح حضرت امام حسين (عليه السلام) دست به دعا برداشت و گفت: اللهم انت ثقتى فى كل كرب و انت رجائى فى كل شدة... الخ.

روز : صف آرايي لشكر حسيني (صلوات الله عليه)
پس صف آرائى لشكر خود نمود و امر فرمود تا آتش در هيزم هاى خندق زدند كه آن خندق آتش حاجب باشد از رفتن لشكر بجانب خيمه هاى زنان.
از آنطرف عمر سعد نيز صفوف لشكر خود را آراست.

روز : موعظه و هشدار حسيني (صلوات الله عليه) به لشكر اشقيا
در آن زمان، حضرت سوار بر شترى شد و ما بين دو لشكر ايستاد و اهل عراق را ندا كرد و بعد از حمد و صلوة، نسب خود را اظهار نمود و بيان فرمود كه آيا شما نيستيد كه نامه هاى متواتر بمن نوشتيد و مرا بدينجا دعوت كرديد. الحال چه شده ؟ آيا من كسى را كشته ام يا كسى را آسيبى زده ام يا مالى از كسى برده ام ؟ براى چه براى كشتن من جمع شده ايد؟

روز : ابتداى به جنگ عمرسعد (لعنه الله عليه)
عمر سعد تيرى بچله كمان گذاشت و با لشكر گفت كه شهادت دهيد نزد امير كه من بودم اول كسى كه تير بجانب حسين افكند. همينكه آن تير را افكند، لشكر او نيز سيد الشهداء را تير باران كردند.

روز : دفاع و شهادت جمعي اصحاب امام حسين (رضوان الله عليهم اجمعين)
حضرت فرمود باصحاب خود كه خدا رحمت كند شماها را، مهيا شويد مرگى را كه چاره نداريد و در همان ساعت جماعتى از اصحاب آنجناب شهيد شدند و پيوسته يك يك بميدان رفتند و شهيد شدند تا وقت ظهر شد.

روز : پبيوستن حر به لشكر حضرت امام حسين (عليه السلام)


روز : اقامه نماز حضرت امام حسين (صلوات الله عليه) در ميدان جنگ
ابو ثمامه عرض كرد: وقت زوال است مى خواهم يك نمازى ديگر با شما بجا بياورم. مهلت نماز خواستند. آن كافران بى حيا، مهلت ندادند. لاجرم زهير بن قين و سعيد بن عبدالله خود را وقايه آن جناب كردند از حملات لشكر عمر سعد و هر تير و نيزه كه وارد مى شد بر بدن خود مى خريدند تا آن جناب نماز خود را تمام كرد.

روز : دفاع و شهادت بقيه اصحاب امام حسين (رضوان الله عليهم اجمعين)
بالجمله، يك يك اصحاب بميدان رفتند و شهيد شدند تا نوبت بجوانان هاشمى رسيد. ايشان نيز يك يك، بجهاد رفتند و بنحوى جهاد كردند و شهيد شدند كه از تصور حالشان، جگرها آتش ميگيرد.

روز : دفاع و شهادت جناب علي اكبر (عليه السلام)
جناب على اكبر، چون خواست بميدان برود، پدر نگاه مأيوسانه بقامت او كرد، گريه او را فرو گرفت و كلمات معروفه: اللهم اشهد على هولاء القوم, را فرمود. على اكبر چون بميدان رفت و جنگ كرد و تشنگى در او خيلى تأثير كرد، برگشت نزد پدر و گفت: يا ابات العطش قد قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى.
خدا داند كه در اين حال چه بر آن پدر مهربان گذشت كه آبى نداشت كه جگر تفته فرزندش را خنك كند. لاجرم سخت بگريست و على بميدان برگشت و جهاد كرد تا او را شهيد كردند. همينكه پدر بالاى سر او آمد و آن بدن پاره پاره و صورت شبيه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را بخون و غبار آلوده ديد، صورت بآن صورت نهاد و فرمود: قتل الله قوما قتلوك ما اجرئهم على الرحمن و على انتهاك حرمة الرسول, على الدنيا بعدك العفاء.

روز : دفاع و شهادت جناب قاسم بن الحسن (عليهما السلام)
و هكذا ملاحظه نمود شهادت قاسم

روز : دفاع و ابتلاءات و شهادت جناب ابوالفضل (عليه السلام)
و واقعه قطع شدن دستهاى جناب ابوالفضل و كيفيت شهادت آن مظلوم

و ساير شهداء كه مجال ذكر نيست.

روز : شهادت جناب علي اصغر (عليه السلام)
بالاتر از همه تذكر شهادت آن طفل رضيع است. نمى دانم كه سيد مظلومان چه حالى داشته آن وقتى كه آن طفل را بآن جناب دادند كه آبى براى او بگيرد عوض آنكه آن قوم بيحيا آن طفل را آب دهند تيرى بگلوى نازك او زدند كه آن طفل در دست پدر، جان داد.

روز : دفاع و شهادت جناب عبد الله بن الحسن (عليهما السلام)
و تاءمل كن در حال عبدالله بن الحسن آن هنگامى كه عموى خود را در قتلگاه ميان لشكر تنها ديد از خيمه نزد آن جناب دويد، وقتى رسيد كه ظالمى شمشير بلند كرده بود كه آنحضرت زند. عبدالله گفت واى بر تو، اى فرزند خبيثه مى خواهى عموى مرا بكشى. پس دست خود را سپر كرد. شمشير دست مقدس او را قطع كرد و بپوست آويزان شد. پس آن مظلوم ناله اش بلند شد كه يا اماه (عماه).حضرت او را در دامن گرفت و او را تسلى ميداد كه حرمله او را تيرى بزد و شهيد كرد.

روز : وداع حضرت امام حسين (صلوات الله عليه) با اهل بيت
ملاحظه كن و كيفيت شهادت خود آن مظلوم را ببين كه چه گذشته بر آن حضرت و بر اهل بيت او. خصوص آنوقتى كه بجهت وداع ايشان بخيام آمد و آنها را صدا زد و با يكيك وداع كرد و امر بصبر فرمود و آن لباس كهنه را طلبيد و در زير جامه هاى خود پوشيد و بميدان رفت

و رجز خواند و با آن حال تشنگى و داغهاى كمرشكن كه آن حضرت ديده بود، چه نوع مبارزت و شجاعتى از آنحضرت ظاهر شد

روز : جنگ و ابتلاءات حضرت امام حسين (صلوات الله عليه)
تا آنكه پيشانى مقدسش را شكستند. جامه بلند كرد كه خون از چهره پاك نمايد، تير زهر آلود سه شعبه بقلب مباركش رسيد، همينكه آن تير را از قفا بيرون كشيد، مانند ناودان خود از جاى آن جارى شد. حضرت دستها را از آن پر ميكرد و بجانب آسمان ميريخت و هم بسر و صورت خويش ميماليد. در اين وقت بواسطه آن زخم و زخمهاى فراوان ديگر كه بر بدنش بود ضعف و ناتوانى عارض آن جناب شد، از كارزار ايستاد. مالك بن يسر بجانب آن جناب روان شد و ناسزا گفت و شمشيرى بر سر مباركش زد كه كلاه زير عمامه آن حضرت مملو از خون شد و صالح بن وهب نيزه بر پهلوى مباركش زد كه از اسب بر روى زمين افتاد. حصين بن نمير تيرى بر دهان مقدسش زد و ابو ايوب غنوى تيرى بر حلقوم شريفش زد و رزعة بن شريك ضربتى بر شانه چپش زد و سنان بن انس نيزه بر گلوى مباركش فرو برد و تيرى بر نحر شريف آن مظلوم زد.

روز : آمدن جناب زينب (صلوات الله عليه) به قتلگاه
جناب زينب چون اين بديد، از خيمه بيرون دويد و فرياد برداشت: واخاه و اسيداه وا اهل بيتاه.) اى كاش آسمان خراب مى شد و بر زمين مى افتاد و كاش كوهها از هم مى پاشيد! و عمر سعد را فرمود: اى عمر! ابو عبدالله را مى كشند و تو او را نظاره مى كنى؟ آن ملعون جواب نگفت.
زينب با لشكر فرمود: واى بر شما مگر ميان شما يك نفر مسلمان نيست؟ احدى جواب او را نداد و بالجمله شمر لشكر را ندا كرد كه: مادر بر شماها بگريد چه انتظار مى بريد، چرا كار حسين را تمام نميكنيد؟ پس همگى بر آن حضرت از هر سو حمله كردند.

روز : شهادت حضرت امام حسين (صلوات الله عليه)
آن جناب را شهيد كردند بنحوى كه ذكرش را شايسته نمى دانم. پس از آن، بدن مقدسش را برهنه كردند

روز : ندا از بطن عرش الهي در هنگام جدا كردن سر مطهر (صلوات الله عليه)


تصوير

صيحه و بكاء جبرائيل به صورت مردي در لشكركَاه عمر سعد

روز : (عصر) مرور اهل بيت از قتلگاه

روز : فرسنادن سر حضرت به كوفه همراه بقيه سرها
بدانكه چون روز عاشوراء عمر سعد از كار قتل امام حسين (عليه السلام) بپرداخت سر مبارك آن حضرت را به خولى و حميد بن مسلم سپرد و در همان روز عاشوراء ايشان را بنزد ابن زياد روانه كرد و بقيه سرها را نيز در ميان قبائل پخش كرد تا بنزد ابن زياد برند و بسوى او تقرب جويند.
خولى بتعجيل تمام حركت كرد.


تصوير

روز : تاريك شدن دنيا تا 3 روز و باران خون و خون زير هر سنگي

روز : باران خون در خراسان و شام و كوفه

گريستن همه اشياء و موجودات بر شهادت حضرت امام حسين (عليه السلام)

خونين شدن هر دو خاكي كه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) و حضرت امام حسين (عليه السلام) به ام سلمه عطا فرموده بودند

خون آمدن از آثار گوسفندي كه حضرت امير (عليه السلام) از كربلا به ابن عباس داده بود

نداي هاتفي در مدينه به نزول بلا بر اين امت

شنيده شدن صداي گريه جبرائيل در چند شهر از جمله مدينه و كوفه

خونين شدن ديوارهاي مدينه

روز : غارت خيام حريم حضرت امام حسين (عليه السلام)

روز : سوزانيدن خيام بعد از غارت
و لشكر بخيام محترمش ريختند و آنچه در خيمه ها بود، بردند و زنهاى داغديده را بيازردند. زنها ناله هاشان بلند شد. عمر سعد بجانب خيام آمد. زنها نزديك او جمع شدند و چنان صيحه كشيدند و گريستند كه ابن سعد بحال آنها رقت كرد. فرياد زد كه كسى متعرض ايشان نشود. زنها خواهش لباسهاى ربوده خود را نمودند. عمر سعد حكم به رد كرد، لكن كسى بر ايشان رد نكرد و اين واقعه، مفصل است و مقام را گنجايش بيش از اين نيست والى الله المشتكى و هو المستعان.

اسب تاختن به ابدان مطهره بنا بر نقلي


روز: آزادي و علني شدن عزاداراي امام حسين بعد از ممنوعيت سيصدساله:
در اين روز سنه 352، معز الدوله ديلمى اين ممنوعيت چند صد ساله را شكست، و با اجازه و امر او مردم بغداد دكاكين و بازارها را بستند و طباخين طبخ نكردند و قبه هائى براى عزاداري در بازارها نصب كردند. پس زنها با موهاى آشفته بيرون شدند و لطمه بر صورت زدند و اقامه ماتم براى جناب حسين بن على نمودند و اين اول روزى بود كه به صورت علني و آزاد؛ براى آن حضرت در بغداد نوحه گرى شد


روز : قيام حضرت مهدي (عجل الله تعالى فرجه الشريف)

تصوير
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

مقتل خواني

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 11:39 am

مقتل خواني
از بهترين عزاداريها مقتل خواني يا شنيدن ذكر مقتل حضرت ثار الله است
كه منظور ذكر وقايع روزعاشورا خصوصا آلام و رنجهاي حضرت حسين؛ يا شنيدن آنهاست:

1- خواندن زيارت عاشوراي ناحيه مقدسه
كه مشتمل بر مقتل خواني حضرت صاحب الأمر منه السلام است

فايل صوتي زيارت امام حسين عليه السلام از ناحيه مقدسه
Ersaal/11/ZiyaarteHosaynAzNaahiya.mp3

2- مجموعه مقتل صوتي:
روضه هاي محرم مرحوم آيت الله شيخ عبدالحسين خراساني هم مجموعا يك مقتل است
از كودكي تا كنون بنجاه سال است كه از روضه هاي ايشان بهره برده ايم رضوان الله تعالى عليه
مجموع وقايع عاشورا و مربوط به آن در اين آدرسها بيان شده است
1- هلال محرم
2-حرکت از مدينه
3- ورود به كربلا
4- در راه كربلا و شهادت مسلم عليه السلام
5- روضه حر و اصحاب عليهم السلام
6- روضه قاسم عليه السلام
7- روضه ابوالفضل عليه السلام
8- روضه علي اكبر عليه السلام
9- روضه علي اصغر عليه السلام
10- شب عاشورا
11- روضه وداع اهل بيت با اجساد عليهم السلام + بردن اسرا به كوفه
12- روضه وارد كردن اسرا به كوفه + خطبه حضرت زينب عليها السلام
13- روضه دفن اجساد
ماه محرم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=338

اوّل ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=339

دوّم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=340

سوّم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=342

چهارم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=343

پنجم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=344

ششم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=345

هفتم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=346

هشتم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=347

نهم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=348

دهم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=349

يازدهم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=350

دوازدهم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=351

سيزدهم ماه محرّم الحرام
viewtopic.php?f=166&t=352


3-متن مقتل مختصر اللهوف سيدبن طاووس + ترجمه فارسي
viewtopic.php?f=2125&t=10033

4-متن مقتل مفصل رمز المصيبة آيت الله ده سرخي
viewtopic.php?f=2125&t=10031

5-متن مختصر مقتل فارسي جهت مقتل خواني
متن مقتل:
http://aelaa.net/110.aspx?id=290

6-مصائب ومقتل حضرت اباعبدالله الحسين،خاندان،ياران عليهم السلام
viewtopic.php?f=2125&t=10030
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

معرفي مقتل خوان: شيخ عبدالزهراء كعبي

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 12:00 pm

تصوير


زندگینامه شیخ عبدالزهرا کعبی

شيخ عبدالزهراء بن فلاح كعبي(1337 ـ 1394ق) خطيب مشهور و اديب شاعر کربلاست که در دهه‌‌های اخیر به عنوان سرشناس‌‌ترین مقتل‌‌خوان، زبانزد شیعیان عرب‌‌زبان جهان است. او فن خطابه را نزد شیخ محمدمهدی مازندرانی حائری و شیخ محسن ابوالحب الخفاجی آموخت و آن‌گاه که خطیبی زبده و توانا گشت، خود را وقف محافل عزای حسینی ساخت. ده‌ها خطیب را پرورش داد و امروزه خطبای حسینی بسیاری با سبک و سیاق او سخنرانی می کنند.

علت شهرت
از آن جا كه مرحوم كعبي يكي از وعاظ بزرگ بود و زوّار امام حسين(علیه السلام) از تمام كشورهاي اسلامي منبرهاي او را در كربلا شنيده بودند، مخصوصاً روز عاشوراء در ايام محرم هنگامي كه قسمت اول اين مقتل را مي‌خوانده است قاطبة زائران كربلاي معلي از بيانات او بهرة كافي مي‌برده‌اند، همچنین در كشورهاي عربي ايام عاشوراء عمده نواري كه پخش مي‌شد از او بود قسمت اول نوار مقتلي بود كه توسط مرحوم كعبي خوانده شده بود، و در ايام اربعين هم عمده نواري كه پخش مي‌شد نوار قسم دوم مقتل ايشان بود كه به مناسبت اسارت اهل بيت و اربعين حسيني(علیه السلام) توسط آن مرحوم قرائت شده بود، بدين جهت بسیاري از بلاد اسلامي و روزنامه‌ها و مجلات، خبر وفات او را منتشر ساختند، و در شهرهاي بسيار زيادي براي شادي روحش مجالس ترحيم برقرار نمودند، كه از جمله مي‌توان شهرهاي كربلاي مقدسه، بغداد، سامره، بصره، كويت، بيروت، تهران، قم، مشهد، اصفهان، كاشان و ... را نام برد.


گوشه ای از خصوصیات شیخ عبدالزهرا کعبی:
• روز تولدش زاد روز بزرگ‌ زن جهانيان، فاطمه زهراء (سلام الله علیه) بوده، و به همين مناسبت «عبدالزهرا» ناميده شده و اتفاقاً در روز وفات حضرت زهراء (سلام الله علیه) نيز وفات كرده است.
• شاعري خوش ذوق، اما كم شعر بود، اشعار خود را به زبان عربي فصيح و زبان عربي محلي (دارجه) مي‌سرود و اغلب اشعار خود را در منبر مي‌خواند.
• بيشتر درآمد خود را مخفيانه ميان فقراء و مساكين تقسيم مي‌كرد، و مقدار اندكي كه برايش باقي مي‌ماند به مصارف شخصي خود مي‌رسانيد.
• اهميت بسياري به تربيت وعاظ تازه‌كار مي‌داد، تا به مرور زمان و با نظم فكري و تمرين عملي در آينده وعاظ بزرگي از كار درآيند.
• درنهايت درجه تواضع بود، مخصوصاً نسبت به سادات كه به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) منسوب هستند.
• نسبت به هر چيز كه منسوب به امام حسين(علیه السلام) بود خود باخته بود، شركت نمودن در دسته عزاداري (طويريج) كه همه ساله بعد از ظهر عاشوراء بيرون مي‌آيد بهترين دليل عشق و علاقه‌اش بود، با اين كه ایشان در آن مواقع معمولاً در اثر كثرت مجالس شبانه‌روزي ايام عاشوراء، بسيار خسته بودند.عاشق حسین
• همه ساله صبح عاشوراء (دهم ماه محرم‌الحرام) در قلب شهر مذهبي كربلاي معلي قسمت اول از «مقتل حسيني» را كه يك سند تاريخي براي جريانات و حوادثي است كه بر سر امام حسين(علیه السلام) و اهل بيت و يارانش آمده است، مي‌خواند ستم کار و پيرامون يك شهادت قهرمانانه كه در ميدان كربلا و به دست حكومت ستمكار اموي براي حضرتش اتفاق افتاده بود داد سخن مي‌داد، و در طول مدت سخنرانيش اجتماعات عظيم زائران حسيني و مردم كربلاء در بازارها، خيابان‌ها، كوچه‌ها، هزاران نفر به سخنانش گوش مي‌دادند و به گريه و زاري مي‌پرداختند.

همچنین راديوي عراق و راديوهاي ديگر سخنراني او را همه ساله به طور منظم پخش مي‌كردند، و نوارهای بسيار زيادي از مقتل خواني او در شهرهاي مختلف پخش مي‌شد تا در ايام عاشوراء در مساجد و حسينيه‌ها از آن بهره گيرند.
• و نيز قسمت دوم مقتل خود را كه شامل ماجراي اسارت اهل بيت و اسارت ياران امام حسين(علیه السلام) بود، در روز بيستم ماه صفر در «حسينية تهراني‌ها» در كربلاي مقدسه می خواند و از رادیوی عراق پخش می کرد، اين قسمت نيز نظير قسمت اول مقتلش مورد اهميت و توجه عامة مسلمين و شيعيان بود.
• مرحوم كعبي همه ساله در ماه مبارك رمضان شب بيست و يكم روانه مسجد كوفه مي‌شد، تا جريان شهادت امام علي (علیه السلام) را به طور مفصل براي انبوه جمعيتي كه از هر سو در اين مسجد تاريخي مشهور، گرد آمده‌اند، بخواند.

درباره زندگی پربرکت این خطیب برجسته، نکات ذیل لازم به ذکر است:

الف. مقتل‌‌خوانی

اربعین امام حسین

متن کتاب «قتیل العبرات»، مقتل‌‌خوانی شیخ عبدالزهراء کعبی است. این کتاب و ترجمه فارسی آن[1] بارها منتشر شده است.

ب. ماجرای قصيده ابن العرندس

ابن العرندس حلّى (متوفای 840 ق)[2] از شعرای مشهور شیعه است که اشعار متعددی را در سوگ سالار شهیدان حسین بن علی(علیه السلام) سروده است. قصیده «رائيه» او شهرت فراوانی دارد.

علامه اميني قصیده ابن العرندس را در کتاب شریف الغدیر آورده و چنین بیان می‌‌کند:

در ميان اصحاب ما چنين معروف است که در هر مکاني اين قصيده خوانده شود، موجب تشريف‌‌ فرمايي حضرت حجت منتظر به آن مکان مي شود.[3]
اين قصيده درکتاب الغدير جلد 7صفحه 14و ترجمه ان نيز در کتاب ترجمه الغدير ج 13صفحه 41 آمده.

چند بیتی از این قصیده از این قرار است:

اَيُقتلُ ظمانا حسین بکربلا وَ فی كُل عُضوٍ مِن انامِلِه بَحر؟

و والِدُهُ الساقی على الحَوضِ في غد و فاطمة ماء الفرات لها مهر

آيا حسين(علیه السلام) در کربلا تشنه‌‌لب کشته مي‌‌شود درحالي‌که در هر بندي از انگشتان او دريايي موج مي‌‌زند؟! و با آن‌‌كه پدرش در روز رستاخيز، مردم را از حوض كوثر سيراب مى‌‌كند و آب فرات، مهریه مادرش فاطمه(سلام الله علیه) است؟!

شیخ عبدالزهراء کعبی درباره آشنایی‌‌اش با این قصیده و خواندن آن در جوار بارگاه حسین بن علی(علیه السلام) چنین می‌‌گوید:

يک روز بعدازظهر وارد صحن مطهر امام حسين(علیه السلام) شدم؛ شخصي در مقابل يکي ازحجره‌‌هاي صحن شريف کتاب‌هاي مذهبي مي‌‌فروخت و من با وي سابقه آشنايي داشتم. چون مرا ديد، گفت: کتابي دارم که شايد براي شما نافع باشد و در آن اشعاري وجود دارد که زيبنده شماست. قيمتش اين است که يک بار آن را برايم بخواني. آن اشعار، گمشده من بود و مدتي در جست‌وجوي آن بودم. کتاب را گرفتم و هنگامي که به خواندن آن مشغول بودم، ناگهان ديدم سيدي از بزرگان عرب در برابرم ايستاده و به اشعار من گوش مي‌‌دهد و گريه مي‌‌کند. چون به اين بيت رسيدم که می‌گفت:

أیُقتل ظمآناً حسين بکربلاء و في کل عضوٍ من انامِلِه بحر

گريه آن بزرگوار شديد شد و رو به ضريح امام حسين(علیه السلام) نموده، اين بيت را تکرار مي‌‌فرمود و همچون مادر جوان‌‌مرده مي‌‌گريست.
همين که اشعار را به پايان رساندم، ديگر آن بزرگوار را نديدم. براي ديدن ايشان از صحن خارج شدم تا شايد آن جناب را بيابم، ولي ايشان را نديدم. به هر کجا رو کردم، اثري نيافتم. درآن هنگام به يقين دانستم او حضرت حجت و امام منتظر(عجل الله تعالی فرجهم) بوده است.[4]

حضرت ايت الله سيد محمد شيرازي فرمودند : از خطيب مشهور عراق مرحوم شيخ عبدالزهرا کعبي که مرد با اخلاصي بود و نوارهايش الان هم پس از سالهاي سال که مرحوم شده موجود است پرسيدم آيا شما خود اين موضوع را (حضور امام زمان به هنگام خواندن قصيده ابن عرندس ) را امتحان کرده ايد ؟ گفت : چرا مجلسي بود در کربلا خيابان حضرت عباس سلام الله عليه که مجلس بي ريايي بود من شروع کردم به خواندن اين قصيده ،ناگاه متوجه شدم آقاياني وارد مجلس شدند و مجلس حال ديگري به خود گرفت وپس از پايان قصيده ديگر انها را نديدم .[5]

ج. علت شهادت

حریت و آزادگی شیخ عبدالزهرا کعبی و تلاش خستگی‌‌ناپذیر او در احیای عزای حسینی، برای رژیم بعثی قابل تحمل نبود و سرانجام او را پس از انجام یک سخنرانی، به وسیله قهوه، مسموم کرده و به شهادت رساندند. وي بس از نوشيدن قهوه مسموم براى ايام فاطميه در صحن امام حسين به منبر مي رود روي منبر حالش دكركون مي شود از منبر بايين مي ايد طلب آب مي كند هنوز آب نرسيده تشنه از دنيا رحلت مي نمايد رحمت الله عليه.


وفات
شب پانزدهم جمادي الأولي سال 1394 قمري شبي دردناك بود كه مردم كربلا در عراق پشت سر گذاشتند، زيرا در اين شب علامة بزرگ و خطيب شهير، اديب و شاعر، شيخ عبدالزهراء بن فلاح كعبي ; وفات نمود، و خداوند او را در بهشت پهناور خود سكونت داده، با پيامبر(صلی الله علیه و آله) و ائمة اطهار : محشور ساخته بود.
روز پانزدهم جمادي الأولي 1394 قمري روزي تاريخي براي شهر كربلا بود، دسته‌هاي بسيار عظيم جمعيت از هر نقطه‌اي براي شركت در تشييع جنازة آن مرحوم گرد آمده بودند. صف طولاني جمعيت از منزل ايشان واقع در «حي‌الحسين» تا مرقدش در «الوادي»، و سر راه غسالخانه كه در محلة مخيم، اطراف حرم مطهر امام حسين(علیه السلام) و حرم مطهر حضرت عباس(سلام الله علیه) همه جا را پر كرده بودند، شاهدان عيني مي‌گويند كه: ‌مراسم تشييع جنازة ايشان كاملاً شبيه مراسم تشييع جنازة مراجع بزرگ تقليد بود، جنازة آن مرحوم را روي عماري گذاشتند و دسته‌هاي سينه‌زني و عزاداري پيشاپيش جنازه‌اش راه انداختند.
پیکر این شهید در شب شهادت حضرت زهراء(سلام الله علیه) در وادی قدیم به خاک سپرده شد.

امروزه با همت آستان حسینی، بر روی مرقد او اتاقی ساخته شده و مزارش محل آمد و شد دوستداران اباعبدالله الحسین(علیه السلام) است

رحلت:
شب پانزدهم جمادي الأولي سال 1394 قمري شبي دردناك بود كه مردم كربلا در عراق پشت سر گذاشتند، زيرا در اين شب علامة بزرگ و خطيب شهير، اديب و شاعر، شيخ عبدالزهراء بن فلاح كعبي ; وفات نمود، و خداوند او را در بهشت پهناور خود سكونت داده، با پيامبر(ص)و ائمة اطهار : محشور ساخته بود.
روز پانزدهم جمادي الأولي 1394 قمري روزي تاريخي براي شهر كربلا به بود، دسته‌هاي بسيار عظيم جمعيت از هر نقطه‌اي براي شركت در تشييع جنازة آن مرحوم گرد آمده بودند. صف طولاني جمعيت از منزل ايشان واقع در «حي‌الحسين» تا مرقدش در «الوادي»، و سر راه غسالخانه كه در محلة مخيم، اطراف حرم مطهر امام حسين(ع) و حرم مطهر حضرت عباس(ع) همه جا را پر كرده بودند، شاهدان عيني مي‌گويند كه: ‌مراسم تشييع جنازة ايشان كاملاً شبيه مراسم تشييع جنازة مراجع بزرگ تقليد بود، جنازة آن مرحوم را روي عماري گذاشتند و دسته‌هاي سينه‌زني و عزاداري پيشاپيش جنازه‌اش راه انداختند.
از آن جا كه مرحوم كعبي يكي از وعاظ بزرگ بود و زوّار امام حسين(ع) از تمام كشورهاي اسلامي منبرهاي او را در كربلا شنيده بودند، مخصوصاً روز عاشوراء در ايام محرم هنگامي كه قسمت اول اين مقتل را مي‌خوانده است قاطبة زائران كربلاي معلي از بيانات او بهرة كافي مي‌برده‌اند، همچنین در كشورهاي عربي ايام عاشوراء عمده نواري كه پخش مي‌شد از او بود قسمت اول نوار مقتلي بود كه توسط مرحوم كعبي خوانده شده بود، و در ايام اربعين هم عمده نواري كه پخش مي‌شد نوار قسم دوم مقتل ايشان بود كه به مناسبت اسارت اهل بيت و اربعين حسيني(ع) توسط آن مرحوم قرائت شده بود، بدين جهت بسیاري از بلاد اسلامي و روزنامه‌ها و مجلات، خبر وفات او را منتشر ساختند، و در شهرهاي بسيار زيادي براي شادي روحش مجالس ترحيم برقرار نمودند، كه از جمله مي‌توان شهرهاي كربلاي مقدسه، بغداد، سامره، بصره، كويت، بيروت، تهران، قم، مشهد، اصفهان، كاشان و ... را نام برد.

تصوير
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

متن مقتل مورد تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 12:51 pm

2- مقتل خواني - عربي
از شيخ شهيد عبدالزهراء كعبي / معروفترين مقتل خوان جهان اسلام در قرن اخير
Ersaal/11/maqtal1.rm
Ersaal/11/maqtal2.rm
Ersaal/11/maqtal3.rm

اين بهترين نوار مقتل عربي هست
خودمان هم همين را كوش مي دهيم
اين كَونه مطالب لازم نيست فارسي باشد مانند تلاوت و نماز و زيارت است كه خواندن و شنيدن عربيش حتى اكر معنيش را ندانند خوب است


متن عربي به نام:
قتيل العبرات (كشته اشكها)


جند بار ترجمه شده است:
1- کشته ‏ی اشک (ترجمه کتاب قتیل العبرات)
تصوير
مترجم: عبدالهادی بروجردی، ناشر: موسسه اطلاعات


2- روز حسين عليه السلام
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي: دعوت هدايت اتمام حجت

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 12:56 pm

لما أصبح الحسين يوم عاشوراء، وصلّى بأصحابه صلاة الصبح، قام خطيباً فيهم،
حمدَ الله وأثنى عليه، ثم قال: إن الله سبحانه وتعالى قد أذن في قتلكم وقتلي في هذا اليوم، فعليكم بالصبر والقتال.

ثم صفهم للحرب، وكانوا سبعة وسبعين مابين فارس وراجل، فجعل زهير بن القين في الميمنة، وحبيب بن مظاهر في الميسرة، وأعطى رايته أخاه العباس، وثبت هو عليه السلام وأهل بيته في القلب

وأقبل عمر بنُ سعد نحو الحسين في ثلاثين ألفاً، وعلى الميمنة عمر بن الحجاج الزبيدي، وعلى الميسرة شمر بن ذي الجوشن، وعلى الخيل عزرة بن قيس، وعلى الرّجالة شبث بن ربعي، والرايةُ مع ذويد مولاه،

وأقبلوا يجولون حول البيوت، فيرون النار تضطرم في الخندق، فنادى شمر بأعلى صوته: ياحسين تعجلّت بالنار قبل يوم القيامة
فقال الحسين: من هذا، كأنه شمر بن ذي الجوشن؟ قيل: نعم،
فقال له يابن راعية المعزى أنت أولى بها مني صليّا ورام مسلم بن عوسجه أن يرميه بسهمٌ، فمنعه الحسين وقال: أكره أن أبدأهم بقتال.

ولمّا نظر الحسين الى جمعهم كأنه السيل، رفع يديه بالدعاء وقال:
اللهم أنت ثقتي في كل كربٍ، ورجائي في كل شدة، وأنت لي في كل أمرٍ نزل بي ثقةٌ وعدّه، كم من همٍّ يضعف فيه الفؤاد، وتقّل فيه الحيله، ويخذل فيه الصديق، ويشمت فيه العدو، أنزلته بك وشكوته إليك، رغبةً مني إليك عمّن سواك، فكشفته وفرّجته، فأنت ولي كل نعمة، ومنتهى كل رغبه

ثم دعا براحلته فركبها، ونادى بصوت عال يسمعه جلّهم: فقال أيها الناس إسمعوا قولي ولا تعجلوا، حتى أعظكم بما هو حقٌ لكم علي، وحتى أعتذر إليكم مِن مقدمي عليكم، فإن قبلتم عذري، وصدّقتم قولي، وأعطيتموني النصف من أنفسكم كنتم بذلك أسعد ولم يكن لكم عليّ سبيل، وإن لم تقبلوا مني العذر ولم تعطوا النصف من أنفسكم، فأجمعوا أمركم وشركائكم، ثم لايكن أمركم عليكم غمّه، ثم إقضوا إليّ ولا تنظرون، إنّ وليّ الله الذي نزّل الكتاب، وهو يتولى الصالحين،

فلّما سمعنَ النساء هذا منه صحنَ وبكينَ وأرتفعت أصواتهنّ،

فأرسل إليهنّ أخاه العباس وإبنه عليّ الأكبر وقال لهما:- سكّتاهنّ فلعمري ليكثر بُكاؤهنّ .

ولّما سكتن حمدَ الله وأثنى عليه، وصلّى على محمد وعلى الملائكة والأنبياء، وقال في ذلك ما لايحصى ذكره، ولم يسمع متكلّم قبله ولابعده أبلغ منه في منطِقه ، ثم قال: الحمد لله الذي خلق الدنيا فجعلها دار فناء وزوال، متصرفة بأهلها حالاً بعد حال، فالمغرور من غرّته ، والشقيّ من فتنته، فلا تغرنكم هذه الدنيا، فإنها تقطع رجاء من ركنَ إليها، وتخيّب طمعَ من طمع فيها، وأراكم قد إجتمعتم على أمرٍ قد أسخطتم الله فيه عليكم، وأعرض بوجهة الكريم عنكم، وأحلّ بكم نقمته وجنبكم رحمته . فنعمَ الرب ربنا، وبئس العبيد أنتم، أقررتم بالطاعة ، وآمنتم بالرسول محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم. ثّم إنكم زحفتم الى ذريته وعترته، تريدون قتلهم، لقد إستحوذ عليكم الشيطان، فأنساكم ذكر الله العظيم، فتباً لكم ولما تريدون، إنــــا لله وإنا إليه راجعون، هؤلاء قوم كفروا بعد إيمانهم، فبعداً للقوم الظالمين.
أيهـــــا الناس إنسبوني مَن أنا ؟ ثم إرجعوا الى أنفسكم وعاتبوها، وأنظروا هل يحلُّ لكم قتلي؟ وإنتهاك حرمتي؟ ألستُ إبن بنت نبيكم؟ وأبن وصيّه؟ وأبن عمّه؟ وأول المؤمنين بالله؟ والمصدّق لرسوله بما جاء من عند ربه؟ أوليس حمزة سيد الشهداء عم أبي؟ أوليس جعفر الطيّار عمي؟ أولم يبلغكم قول رسول الله لي ولأخي: هذان سيدا شباب أهل الجنّة؟ فإن صدّقتموني بما أقول وهو الحق ، والله ما تعمّت الكذب منذ علمتُ إنّ الله يمقت عليه أهله، ويضر به من إختلقه، وإن كذّبتموني فإنّ فيكم مَن إن سألمتموه عن ذلك أخبركم، سلوا جابر بن عبد الله الأنصاري ، وأبا سعيد الخدري ، وسهل بن سعد الساعدي ، وزيد بن أرقم ، وأنس بن مالك ، يخبركم أنهم سمعوا هذه المقالة ، من رسول الله لي ولأخي ، أما في هذا حاجز لكم عن سفك دمي ؟

فقال الشمر: هو يعبد الله على حرفٍ إن كان يدري مايقول فقال له حبيب بن مظاهر والله إني أراك تعبد الله على سبعين حرفاً ، وأنا أشهدُ إنك صادق ماتدري مايقول ، قد طبع الله على قلبك

ثم قال الحسين : فإن كنتم في شك من هذا القول أفتشكّون أني إبن بنت نبيّكم فوالله مابين المشرق والمغرب إبن بنت نبيٍّ غيري فيكم ولا في غيركم ويْحَكم أتطلبوني بقتيلٍ منكم قتلته أو مالٍ لكم إستهلكته أو بقصاص جراحةٍ ؟

فأخذوا لا يكلّمونه
فنادى : يا شبث بن ربعي وياحجار بن أبجر ويا قيس بن الأشعث ويا زيد بن الحارث ألم تكتبوا إليّ أن أقدم قد أينعت الثمار وأخضّر الجناب وإنما تقدم على جندٍ لك مجنّدة ؟؟ فقالوا : لم نفعل، فقال : سبحان الله بلى والله لقد فعلتم

ثم قال : أيها الناس إذا كرهتموني فدعوني أنصرف عنكم الى مأمني من الأرض فقال له قيس بن الأشعث أولا تنزل على حكم بني عمك؟ فإنهم لن يروك إلا ماتحب ولم يصل إليك منهم مكروه فقال الحسين: أنت أخو أخيك ؟ أتريد أن يطلبك بنو هاشم أكثر من دم مسلم بن عقيل ؟ لا والله لا أعطيهم بيدي أعطاء الذليل ، ولا أفر فرار العبيد.

عباد الله إني عذتُ بربي وربكم أن ترجمون ، أعوذ بربي وربكم من كل متكبّر لا يؤمن بيوم الحساب

ثم أناخ راحلته وأمرَ عقبه بن سمعان فعقلها

لم أنسه إذ قام فيهم خاطباً ***** فإذا هم لايملكون خطابا
يدعوا ألستُ أنا أبن بنت نبيّكم ***** وملاذكم إن صرف دهر نابا
هل جئتُ في دين النبي ببدعةٍ ***** أم كنتُ في أحكامه مرتابا
أم لم يوصِ بنا النبي وأودع ***** الثقلين فيكم عترةً وكتابا
إن لم تدينوا بالمعاد فراجعوا ***** أحسابكم إن كنتم أعرابا
فغدوا حيارى لايرون لوعظه***** إلا الأسنّة والسهام جوابا

وأقبل القوم يزحفون نحوه، وكان فيهم عبد الله بن حوزة التميمي ، فصاح : أفيكم حسين؟ وفي الثالثة قال أصحاب الحسين : هذا الحسين فما تريد؟ قال : ياحسين أبشر بالنار، قال الحســـــين: كذبت بل أقدم على ربّ غفور كريم مطاع شفيع ، فمنْ أنت ؟ قال : أبن حوزة فرفع الحســـين يديه حتى بانَ بياضُ إبطيه وقال : اللهم حُزه الى النـــــــار فغـــــضــــب إبن حوزة ، وأقحم الفرس إليه وكان بينهما نهر، فعلقت قدمه بالركــــاب ، وجـــالت به الفرس فسقط عنها ، وإنقطعت قدمه وساقه وفخذه ، وبقي جانبه الآخر معلّقـــاً بالركـــاب وأخذت الفرس تضرب به كلَ حجر وشجر حتى هلك،

قال مسروق بن وائل الحضرمي : كنت في أول الخيل التي تقدّمت لحرب الحسين ، لعلي أن أصيب رأس الحسين، فأحظى به عند إبن زياد ، فلّما رأيت ما صُنع بإبن حوزة، عرفت أن لأهل هذا البيت حرمة ومنزلة عند الله ، وتركت النّاس وقلتُ : لا أقاتلهم فأكون في النار.

وخرج إليهم زهير بن القين على فرس ذنوب ، وهو شاك في السلاح فقال: يا أهل الكوفة نذارِ لكم من عذاب الله نذار ، إن حقاً على المسلم نصيحة أخيه المسلم ، ونحن وحتى الآن أخوة على دين واحد ، ما لم يقع بيننا وبينكم السيف، وأنتم للنصيحة منا أهل ،فإذا وقع السيف إنقطعت العصمة ، وكنّا أمّة وأنتم أمّه . إن الله إبتلانا وإياكم بذرية نبيّه محمّد ، لينظر ما نحن وأنتم فاعلون ، إنّا ندعوكم إلى نصرهم ، وخذلان الطاغية يزيد وعبيد الله بن زياد ، فإنكم لا تدركون منهما إلاّ سوء عمر سلطانهما ، ليسملان أعينكم ، ويقطعان أيديكم وأرجلكم ، ويمثّلان بكم ، ويرفعانكم على جذوع النخل ، ويقتلان أمثالكم وقرّاءكم ، أمثال : حجر بن عدي وأصحابه ، وهاني بن عروة وأشباهه .

فسبّوه وأثنوا على عبيد الله بن زياد ودعوا له وقالوا : لا نبرح حتى نقتل صاحبك ومن معه ، أو نبعث به وبأصحابه الى عبيد الله بن زياد سلماً.

فقال زهير : عباد الله إنّ ولد فاطمة أحقّ بالوُدّ والنصر من إبن سميّة ، فإن لم تنصروهم فأعيذكم بالله أنْ تقتلوهم ، فخلّوا بين هذا الرجل وبين يزيد ، فلعمري إنه ليرضى طاعتكم بدون قتل الحسين

فرماه الشمر بسهم وقال : اسكتْ أسكتَ الله نامتك ، أبرمتنا بكثرة كلامك فقال زهير : يا أبن البّوال على عقبيه ما إياك أخاطب ، إنما أنت بهيمة ، والله ما أظنك تحكم من كتاب الله آيتين ، فأبشــــــــر بالخزي يوم القيامة والعذاب الأليم . فقال الشمر : إن الله قاتلك وصاحبك عن ساعة
فقال زهير : أفبالموت تخوفني ؟ فوالله لَلْمَوت معه أحبّ إليّ من الخلد معكم .

ثم أقبل على القوم رافعاً صوته وقال : عباد الله لا يغرنّكم عن دينكم هذا الجِلفُ الجافي وأشباهه ، فوالله لا تنال شفاعة محمّد قوماً هرقوا دماء ذرّيته وأهل بيته ، وقتلوا من نصرهم وذبَّ عن حريمهم

فنــــاداه رجل من أصحابه : إن أبا عبد الله يقول لك : أقبل ، فلعمري لئن كان مؤمن آل فرعون نصح قومه ، وأبلغ في الدعاء ، فلقد نصحت هؤلاء، وأبلغت لو نفع النُّصح والإبلاغ .

وأستأذن الحسين بريرُ بن خضير في أن يكلّم القوم ، فأذن له ، وكان شيخاً تابعياً ناسكاً قارئاً للقرآن ، ومن شيوخ القرّاء في جامع الكوفة وله في الهمدانيين شرف وقدر وجلالة. فوقف منهم ونادى : يامعشر الناس إن الله بعث محمّداً بشيراً ونذيراً وداعياً إلى الله وسراجاً منيراً وهذا ماء الفرات تقع فيه خنازير السواد وكلابه ، وقد حيل بينه وبين إبن بنت رسول الله ، أفجزاءُ محمد هذا ؟

فقالوا: يابُرير قد أكثرت الكلام فأكفف عنّا ، فوالله ليعطش الحسين كما عطش من كان قبله

قال: ياقوم إنّ ثقل محمّد قد أصبح بين أظهركم ، وهؤلاء ذريّتُه وعترتُه وبناتُه وحُرمُه، فهــــــاتوا ماعندكم وما الذي تريدون أن تصنعوه بهم؟ فقالوا : نريد أن نمكّن منكم الأمير عبيد الله بن زياد فيرى فيهم رأيه قال: أفلا تقبلون منهم أن يرجعوا إلى المكان الذي جاءوا منه؟ ويْلَكُم يا أهل الكوفة أنسيتم كُتُبُكم ؟ ويْلكم أدعوتم أهل بيت نبيكم وزعمتم أنكم تقتلون أنفسكم دونهم ، حتى إذا أتوكم أسلمتوهم إلى إبن زياد ، وحلأتموهم عن ماء الفرات ، بئس ما خلفتم نبيكم في ذريته مالكم؟ لا سقاكم الله يوم القيامة فبئس القوم أنتم.

فقال له نفر منهم : يا هذا ما ندري ماتقول ؟

قال : الحمد لله الذي زادني فيكم بصيرة ، اللّهم إني أبرأ إليك من فعال هؤلاء القوم ، اللّهم القِ بأسهم بينهم ، حتى يلقوك وأنت عليهم غضبان

فجعل القوم يرمونه بالسهام فتقهقر إلى ورائه .

ثمّ إنَّ الحسين ركب فرسه ، وأخذ مصحفاً ونشره على رأسه ، ووقف بإزاء القوم وقال : يا قوم إن بيني وبينكم كتاب الله وسنّة جدّي رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم ثمّ استشهدهم عن نفسه المقّدّسة ، وما عليه من سيف النبي ودرعه وعمامته ، فأجـــابوه بالتصديق .
فسألهم عمّا أقدمهم على قتله قالوا : طاعةً للأمير عبيد الله بن زياد.

فقال عليه السلام : تباً لكم أيتها الجماعة وترحاً أحين استصرختـــــمونا والهين ، فأصرخناكم موجفين ، سللتم علينا سيفاً لنا في أيمانكم ، وحششتم علينا ناراً أقتدحناها على عدوّنا وعدوّكم فأصبحتم ألباً لأعدائكم على أوليائكم ، بغير عدل أفشوه فيكم ، ولا أمل أصبح لكم فيهم ، فهلاّ لكم الويلات تركتمونا والسيف مشيم والجأش طامن والرأي لما يستصحف ، ولكن أسرعتم إليها كطيرة الدبـــا ، وتداعيتم عليها كتهافت الفراش ثمّ نقضتموها فســـــحقاً لكم يا عبيد الأُمّة ، وشذاذ الأحزاب ، ونَبَذَة الكتاب ، ومحـــرّفي الكلم ، أجَلْ والله غدرٌ فيكم قديم ، وشِجَتْ عليه أصولكم ، وتأزرت فروعكم فكنـــتم أخبث ثمر شجــــيٍ للناظر ، وأكلة للغاصب . ألا وإنّ الدّعي بن الدّعي – يعني ابن زياد – قدْ ركز بين إثنتين ، بين السلّة والذلّة ، وهيـــــهات منّا الذّلــــة يأبى الله لنا ذلك ورسوله والمؤمنون ، وحُـــجور طابت وحُجور طهرت وأنوف حمــــية ، ونفوس أبـــية من أن نؤثر طاعة اللئام على مصارع الكرام ألا وأني زاحف بهذه الأسرة على قلّة العدد وخذلان الناصر . ثـــم أنشد أبيات فروة :
فإن نهـــــزم فهــــــزّامون قدما ***** وإن نُهــــزم فغير مهزّمينا
وما إن طبــــنا جُبــــن ولكــــن ***** منـــايـــانا ودولـــة آخــــرينا
فقـــل للشــــامتين بـــنا أفيـــقوا ***** سيلقى الشامتون كما لقينا
أما والله لا تلـــبثون بعدها إلا كريثما يركب الفرس ، حتى تدور بكم دور الرحى ، وتقلِقَ بكم قلق المحور ، عهدٌ عهدهُ إليّ أبي عن جدّي رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم فأجمعوا أمركم وشركاءكم ثمّ لا يكن أمركم عليكم غمّة ، ثمّ أقضوا إليّ ولا تنظرون إني توكلت على الله ربّي وربّكم ، مامن دابة إلاّ هو آخـــذ بناصيـــتها ، إنّ ربّي على صراط مستقيم .

ثمّ رفع يديه وقال : اللّهم إحبس عنهم قطر السماء ، وأبعث عليهم سنين كسنّي يوسف وسلّط عليهم غلام ثقيف يسقيهم كأساً مصبـــرّة فإنـــهم كذّبونا وخذلونا وأنت ربُّنا عليك توكلّنا وإليك المصير.

واستدعى عمر بن سعد فدعـــي له وكان كارهاً لا يحب أن يأتيه . فقال أي عمـــــر : أتزعم أنك تقتلني ويوليك الدعي بلاد الري وجرجان ؟ والله لا تهتنّيء بذلك عهـــد معهود فأصنع ما أنت صانع ، فإنك لا تفرح بعدي بدنيا ولا آخره، وكأني برأسك على قصبة يتراماه الصبيان بالكوفه ، ويتخذونه غرضاً بينهم ، فطرق بوجهه عنه مغضبا.

ولمّا سمع الحر بن يزيد الرياحي ، كلام أبي عبد الله الحسين وإستغاثته ، أقبل على عمر بن سعد وقال له : أمقاتل أنت هذا الرجــل ؟ قال : أي والله قتالاً أيسره أن تسقط فيه الرؤوس وتطيح الأيدي .

فقال له : مالكم فيما عرضه عليكم من الخصال ؟ فقال : لو كان الأمر إليّ لقًبلْت ، ولكنّ أميرك إبن زياد يأبى ذلك ،

فتركه ووقف مع الناس ، وكان إلى جانب قرّة بن قيس ، فقال لقرّة : هل سقيت فرسك ؟ فقال لا، قال : فهـــــل تريد أن تسقيه ؟ فظنّ قرّة من ذلك إنه يريد الإعتزال ، ويكره أن يشاهده أحد ، فتركه فأخذ الحـــــر يدنو من الحسين بن علي ، قليلاً قليلا فقال له المهاجر بن أوس : أتريد أن تحمل ؟ فسكتَ وأخذته الرعده ، فارتاب المهاجر من هذا الحال وقال له : لو قيل لي : من أشجع أهل الكوفة ؟ لَما عدوتك ، فما هذا الذي أراه منك ؟ فقال الحر : إني أخيّر نفسي بين الجنّة والنار ، والله لا أختارُ على الجنّة شيئاً ولو أحرقتْ.

ثمّ ضرب جواده نحو الحسين بن علي ، منكساً برأسه حياءاً من آل الرسول بما أتى إليهم وجعجع بهم في هذا المكان على غير ماء ولا كلأ ، رافعاً صوته : اللّهم إليك أنيب فتبْ عليّ ، فقد أرعبت قلوب أولياءك وأولاد نبيك . يا أبا عبد الله ، إني تائب فهل ترى لي من توبة ؟ فقال الحسين : نعم يتوب الله عليك. فسرّه قول أبي عبد الله ، وتيقّن الحياة الأبدية ، والنعيم الدائم ، ووضّح له قول الهاتف لما خرج من الكوفة ، فحدّث الحسين بحديثه ، قال فيه : لمّا خرجتُ من الكوفة نوديت : أبشر يا حر بالجنّة فقلتُ : ويلٌ للحـــر يبشّر بالجنّة وهو يسير الى حرب إبن رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم فقال له الحسين : لقد أصبتَ خيراً وأجراً

ثمّ إستأذن الحسين في أن يكلّم القوم ، فأذن له فنادى بأعلى صوته: يا أهــــل الكوفة لأمَكم الهَبَل والعبَر أدعوتم هذا العبد الصالح وزعمتم أنكم قاتلو أنفسكم دونه حتى إذا جائكم أخذتم بكظمه ، وأحطتم به من كل جانب ، فمنعتموه التوجه إلى بلاد الله العريضه ، حتى يأمنُ أهل بيته ، وأصبح كالأسير في أيديكم ، لا يملك لنفسه نفعاً ولا ضراً ، وحلاتموه وصبيته ونساءه وصحبه عن مـــاء الفرات الجاري الذي يشربه اليهود والنصارى والمجوس وتتمرّغ فيه خنازير السواد وكلابه وها هم قد ، صرعهم العطش ، بئسما خلّفتم محمداً في ذريته ، لا سقاكم الله يوم الظمأ .

فحملتْ عليه رجّاله ترميه بالنبل ، فتقهقر حتى وقف أمام الحسين. إذ إنّ الحسين بن علي منع أصحابه وأهل بيته من أن يبدأوا القوم بقتال قط ، فلذلك ترى الأصحاب في كل مقام وعظ وإرشاد وتوجيه يرشقون بالسهام أو يَحمـــل عليهم أحد تراهم يتراجعون الى وراءهم إمتثالاً لأمر إمامهم وسيدهم أبي عبد الله الحسين إذ إنه مايريد أن يبدأ كل أحد بقتالٍ أبداً .

فصاح الشمر بأعلى صوته : أين بنو أختنا ؟ أين العبـــاس وأخوته ؟ فأعرضوا عنه ، فقال الحسين عليه السلام : أجيبوه ولو كان فاسقاً.... قالوا ماشأنك وما تريد ؟ فقال : يــا بني أختي أنتم آمنون ، فلا تقتلوا أنفسكم مع الحسين ، وألزموا طاعة أمير الفاسقين يزيد فقال العباس له : لعنك الله ولعن أمانك. أتؤمننا وأبن رسول الله لا أمان له . وتأمرنا أن ندخل في طاعة العناء وأولاد اللعناء.
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي: جهاد و شهادت ياران امام حسين

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 12:58 pm

وتقدّم عمر بن سعد نحو عسكر الحسين ورمى بسهمٍ وقال : إشهدوا لي عند الأمير إبن زياد إني أول من رمى ثمّ رمى الناس

فلم يبق من أصحاب الحسين أحد إلا أصابه من سهامهم

فقال عليه السلام لأصحابه : قوموا رحمكم الله الى الموت الذي لابد منه ، فإن هذه السهام رُسُل القوم إليكم .

فحملَ أصحابه حملة واحدة وأقتتلوا ساعة

فما إنجلت الغبرة إلا عن خمسين صريعاً من أصحاب أبي عبد الله

وخرج يسار مولى زياد ، وسالم مولى عبيد الله بن زياد ، فطلب البراز ؟

فوثب حبيب وبرير فلم يأذن لهما الحسين ،

فقال عبد الله بن عمر الكلبي من بني عَلــــيم أو عُليم وكنيته أبو وهبْ وكان طويلاً شديد الساعدين ، بعيد مابين المنكبين ، شريفـــاً في قومه شجاعــاً مجربا فأذن له وقال: أحسبه للأقران قتّالا
فقالا له : مَن أنت؟ فانتسَب لهما
فقالا : لا نعرفك ليَخرُج إلينا زهير أو حبيب أو برير
وكان يـــسار قريباً منه ، فقال له : يا بن الزانيّة أو بك رغبه عن مبارزتي ، ثمّ شدّ عليه بسيفه يضربه ، وبينا هو مشتغل به ، إذ شدّ عليه سالم ، فصاح أصحابه : قد رهقك العبد ، فلم يعبأ به فضربه سالم بالسيف فإتقاها عبد الله بيده اليسرى ، فأطار أصابعها ، ومال عليه عبد الله فقتله ، وأقبل الى الحسين يرتجز وقد قتلهما معاً
وأخذت أُم وهب زوجته عموداً وأقبلت تقول : فداك أبي وأمّي قاتل دون الطيبين ذرية محمّد ،
فأراد أن يردّها الى الخيمة فلم تُطاوعه ، وأخذت تجاذبه ثوبه وتقول : لن أدعك دون أن أموت معك فقال لها : الآن كنت تنهيني عن القتال والآن جئت تقاتلين معي
قالت : لا تلمني أنّ واعية الحسين كسرت قلبي ، فقال : ما الذي سمعتي منه قالت : سمعته بباب الخيمة ينادي : وا قلّة ناصراه ، فنادى الحسين : سيدي أبا عبد الله رُدّها الى الخـــيمة ، فناداها الحسين : جُزيتم عن أهل بيت نبيكم خيراً إرجعي الى الخيمة فإنه ليس على النساء قتال . فرجعت .

ولما نظر من بقي من أصحاب الحسين الى كثرة من قُتل منهم ، أخذ الرجلان والثلاثة يستأذنون الحسين في الذبِّ عنه ، والدّفع عن حُرمه وكل يحمي الآخر من كيد عدوه.

فخرج الجابريان وقاتلا في مكان واحد حتى قتلا

وخرج الغفّاريان فقالا للحسين السلام عليك أبا عبد الله إنا جئنا لنُقتل بين يديك وندفع عنك . فقال : مرحباً بكما واستدناهما منه فدنوا وهما يبكيان ، قال : مايبكيكُما يا ابني أخي فوالله لأرجو أن تكونا بعد ساعة قريرِي العين قالا : جعلنا الله فداك ماعلى أنفسنا نبكي ولكن نبكي عليك نراك قد أحيط بك ، ولا نقدر أن ننفعك . فجزّاهما الحسين خيراً فقاتلا قريباً منه حتى قتلا.

وخرج عمرو بن خالد الصيداوي ، وسعد مولاه ، وجابر بن الحارث ، ومجمع بن عبد الله العائذي ، وشدّوا جميعاً على أهل الكوفة ، فلمّا أوغلوا فيهم ، عطف عليهم الناس ، وقطعوهم عن أصحابهم فندب إليهم الحسين أخاه العباس ، فاستنقذهم بسيفه ، وقدْ جُرحوا بأجمعهم ، وفي أثناء الطريق إقترب منهم العدو ، فشدّوا بأسيافهم مع ما بهم من الجراح ، وقاتلوا حتى قُتلوا في مكان واحد .

ولما نظر الحسين الى كثرة من قتل من أصحابه ، قبض على شيبته المقدسة وقال : إشتدّ غضب الله على اليهود إذ جعلوا له ولداً ، وإشتدّ غضبه على النصارى إذ جعلوه ثالث ثلاثه ، وإشتدّ غضبه على المجوس إذ عبدوا الشمس والقمر دونه ، وإشتدّ غضبه على قوم إتفقت كلمتُهم على قتل إبن بنت نبيّهم . أما والله لا أجيبهم إلى شيء مما يريدون حتى ألقى الله وأنا مخضّب بدمي .

ثمّ صاح : أما من مغـــــيث يغيثنـــــا أما من ذابٍّ يذبُّ عن حرم رسول الله

فبكت النساء وكثر صراخهن .

ثمّ صاح عمرو بن الحجاج : أتدرون من تقاتلون ؟ تقاتلون فرسان المصر وأهل البصائر وقومٌ مستميتين ، لايبرز إليهم أحد نمكم إلاّ قتلوه على قلّتهم – والسبب في ذلك أنهم كانوا يقاتلون عن عقيدة وإيمان ، وأولئك كانوا يقاتلون في سبيل المادة والطمع – فقال عمرو بن الحجاج : لو لم ترموهم إلاّ بالحجارة لقتلتموهم فقال عمر بن سعد : صدقت الرأي ما رأيت، أرسل في الناس من يعزم عليهم أنْ لا يبارزهم رجلٌ منهم ولو خرجتم إليهم وحداناً لأتوا عليكم

ثم حمل عمرو بن الحجاج على ميمنة الحسين ، فثبتوا له ، وجثـــــوا على الرُكب ، وأشرعوا الرماح ، فَلَمْ تَقدِم الخيل ، فلما ذهبت الخيل لترجع ، رشقهم أصحاب الحسين بالنبل فصرعوا رجالاً وجرحوا آخرين .

ثمّ حَمَلَ عمرو بن الحجّاج من نحو الفرات ، فأقتتلوا ساعة ، وفيها قاتل مسلم بن عوسجـــة فشدّ عليه مسلم بن عبد الله ، وعبد الله البجلي ، وثارت لشدّة الجلاد غبرة شديدة وما إنجلت الغُبْرة إلاّ ومسلم بن عوسجة صريعاً وبه رمق . فمشى إليه الحسين ومعه حبيب بن مظاهر . فقال الحسين : رحمك الله يامسلم ، ثمّ تلى قوله تعالى ( منهم من قضى نحبه ونهم من ينتظر ومابدّلوا تبديلا ) – ودنا منه حبيب وقال : عزَّ عليّ مصرعُك يامسلم أبشر بالجنّة. فقال مسلم بن عوسجة بصوت ضعيف : بشّرك الله بخير يا أخي ياحبيب ثم قال : حبيب : لو لم أعلم أني في الأثر لأحبَبتُ أن توصي لي بجميع مايهمك . فقال له مسلم : أوصيك بهذا ، وأشــــار الى الحسين بن علي أن تموت دونه . فقال : أفعل وربّ الكعبة وفاضت روحُه بينهما

وصلت يبن ظاهر منيتي ***** آني ماوصيتك بعيالي او بيتي
او لا تحفظ اولادي او ثنيتي ***** انجان نيتك مثل نيتي
اريدنّك اتجاهد سويي ***** بالحسين واعياله وصيتي
وصاحت جارية له : وامســــــلماه! يا ابن عوسجتّاه

فتنادى أصحاب إبن الحجاج . قتلنا مسلما

فقال شبث بن ربعي لمن حوله : ثَكَلَتكم أمهاتُكم ، أيُقتل مثل مسلم وتفرحون؟ لَرُبّ موقف له كريم في المسلمين رأيته يوم آذربيجان وقد قَتَل ستة من المشركين قبل التئام خيول المسلمين

وحـــمل الشمر في جماعة من أصحابه على مسيرة الحسين فثبتوا لهم حتّى كشفوهم .وفيها قاتل عبد الله بن عمير الكلبي ، فقتل رجالاً ، وشد عليهم هاني بن شبـــيت الحضرمي فقطع يده اليمنى ، وقطع بكر بن حي ساقه ، فأخِذ أسيراً وقتل صبراً ، فمشت اليه زوجته أم وهب وجلست عند رأسه تمسح الدم عنه وتقول : هنيئاً لك الجنّة ، أسأل الله الذي رزقك الجنّة أن يصحبني معك

فقال الشمر لغلامه : إضرب رأسها بالعمود ، فشدخه وماتت مكانها وهي أول إمرأة قُتلت يوم عاشوراء من أصحاب الحسين بن علي وقُطع رأسه ورمي به الى جهة الحسين، فأخذته أمه ومسحت الدم عنه ، ثم أخذت عمود الخيمة ، وبرزت الى الأعداء ، فردها الحسين ، وقال : إرجعي رحمك الله ، فقد وضع عنك الجهاد فرجعت وهي تقول : اللهم لا تقطع رجائي. فقال الحسين : لايقطع الله رجاكِ.

وحمل الشمر حتى طعن فسطاط الحسين بالرمح وقال : عَلَيَّ بالنار لأُحرقه على أهله . فتصايَحَت النساء وخَرَجن من الفسطاط . وناداه الحسين : يا إبن ذي الجوشن : أنت تدعو بالنار لتحرق بيتي على أهلي ، أحرقك الله بالنار. وقال شبث بن ربعي : أمرعباً للنساء صرت؟ ما رأيتُ مقالاً أسوأ من مقالك ، ولا موقفاً أقبح من موقفك ، فأستحيي وانصرف .

وحمل على جماعته زهير بن القين في عشرة من أصحابه حتى كشفوهم عن البيوت ولما رأى عزرة بن قيس وهو على الخيل ، الوهن في أصحابه والفشل ، كلّما يحملون ، بعث إلى عمر بن سعد يَسْتَمدّه الرّجال . فمده بالحصين بن نمير في خمسمائة من الرُّماة ، وإشتدّ القتال ، وأكثر أصحاب الحسين فيهم الجراح ، حتى عقروا خيولهم وأرجلُوهُم ولم يقدروا أن يأتوهم إلا من وجه واحد لتقارُب أبنيتهم . فأرسل إبن سعد الرجال ليقوّضوها عَن أيمانهم ، وعن شمائلهم ، ليُحيطوا بهم ، فأخذ الثلاثة والأربعة من أصحاب الحسين يتخللون البيوت ، فيشدّون على الرجل وهو ينهب ، فيقتلونه ويرمونه من قريب فيعقرونه فقال إبن سعد : أحــــرقوها بالنار ، فأضرموا فيها النار ، فصاحت النساء ، ودهشت الأطفال ، فقال الحسين : دعوهم يحرقونها ، فإنهم إذا فعلوا ذلك لم يجوزوا إليكم ، فكان كما قال عليه السلام.

وكان أبو الشعثاء الكندي وهو يزيد بن زياد رامياً . فجثا على ركبتيه بين يدي الحسين ، ورمى بمائة سهم والحسين يقول : اللّهم سدّد رميته واجعل ثوابه الجنّة ثمّ حمل على القوم فقتل تسعة عشر رجلاً ثمّ قتل.

والتفت أبـــو ثمامة الصائدي الى الشمس فرءاها وقد زالت ، فقال للحسين : نفسي لك الفداء ، إني أرى هؤلاء قد إقتربوا منك ، لا والله لا تُقتَل حتى أقتَل دونك وأحب أنْ ألقى الله وقد صلّيت هذه الصلاة التي دنَا وقتها . فرفع الحسين رأسه الى السماء وقال : ذكرتَ الصلاةَ. جعلكَ الله من المصلّين الذاكرين . ..... أنظروا أيها المسلمون دعا الحسين بن علي سلام الله عليه لهذا العبد الصالح بأعظم دعاء وهو أن قال : جعلك الله من المصلين .

فمرنوا أولادكم وعودوا بناتكم معاشر المسلمين على الصلاة في دور الصغر ، فأن دور الصغر إذا صلى الأنسان فيه لا يسعه أن يترك الصلاة في الكبر ، وإن الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر –

فقال الحسين : نعم هذا أول وقتها ، سلوهم عن أن يكفّوا عنّا حتى نصلي فقال الحصين : إنها لا تُقبل فقال حبيـــب بن مظاهر : زعمت أنها لا تقبل من آل الرسول وتقبل منك ياحمار . فحمل عليه الحصين ، فضرب حبيب وجه فرسه بالسيف ، فشبّت به ووقع عنه ، وأستنقذه أصحابه فحملوه وقاتلهم حبيب قتالاً شديداً، فقتل على كبر سنّه أثنين وستين رجلاً ، وحمل عليه بديل بن صريم فضربه بسيفه ، وطعنه آخر من تميم برمحه ، فوقع الى الأرض ، فذهب ليقوم وإذا بالحصين يضربه بالسيف على رأسه ، فسقط لوجهه ، ونزل إليه التميمي وإحتزَّ رأسه . فَهَدّ مقتله الحسين . فقال : عند الله أحتسب نفسي وحماة أصحابي وأسترجع الحسين كثير.

وخرج من بعده الحر بن يزيد الرياحي ومعه زهير بن القين ، يحمي ظهره ، فكان إذا شدّ أحدهما واستلحم شَدّ الآخر واستنقذه ، ففعلا ساعة وإن فرس الحر لمضروب على اُذنيه وحاجبيه والدماء تسيل منه فبرز إليهم وهو يرتجز ويقول:
إني أنا الحر ومأوى الضيفِ ***** أضربُ في أعناقكم بالسيفِ
عن خير من حل بأرض الخيف ***** أضربكم ولا أرى من حيف
حتى قتل منهم جماعة كثيرة على كبر سنّه

جله اهموم الفواطم مجله الغتوت ***** ورج الغاضرية وحامه البيوت
عكب ما شافت امن امذهبه الموت ***** وطاح اوفيض دمه اعله الثره يسيل
اجاه احسين مثل الليث يهدر ***** ينادي ودمع عينه اعليه ينثر
امك ماخطت من سمّتك حر ***** مسح عنه التراب اودمعه ايسيل
او من ناده الرجس ياخيلنه اوصاح ***** عمامه ابغيض سلّت بيض الصفاح
ابذيج الخيل نادت كل بني ارياح ***** عميد الحر عجب ينداس بالخيل
عله اخشوم الزلم رغماً نشيله ***** اوكل مجتول تنهض ليه جبيله
تسل بيض السيوف او تعتنيله ***** لعد المعركة والجثّته اتشيل
العشيرة شالته ابحر الظهيرة ***** ضحاية اعله الترب من غير تغسيل

وحمل أصحاب الحسين الحر ووضعوه أمام الفسطاط الذي يقاتلون دونه وكان به رمق فقال الحسين له وهو يمسح الدم عنه : أنت الحر كما سمّتك أُمك ، وأنت الحر في الدنيا والآخرة وعلى قول أنت حر في الدنيا وسعيد في الآخرة ، ورثاه رجل من أصحاب الحسين قيل علي بن الحسين
لَنِعــــــــــــمَ الحـــــر حـــر بني رياحي ***** صبـــــور عنـــد مشتبك الرماح
ونِعْــــــــــــم الحــــرُ إذ فادى حسيناً ***** وَجــــــاد بنفسه عنــــد الصباح

وقام الحسين الى الصلاة ، فصلّى بمن بقي من أصحابه صلاة الخوف ، وتقدم أمامه زهير بن القين وسعيد بن عبد الله الحنفي في نصف من أصحابه ويقال إنه صلى فرادى بالإيماء ولما أُثخــــن سعيد بالجراح سقط الى الأرض وهو يقول : اللهم العَنهم لعن عاد وثـــمود ، وأبلـــغ نبيك مني السلام وأبلغه ما لقيت من ألم الجراح ، فانــــي أردت بذلك ثــوابك في نصرة ذرية نبيك صلى الله عليه وآله وسلم. والتفــــــت الى الحسين قائلاً : أوفّيت يا أبن رسول الله ؟ قال : نعم أنت أمامي في الجنّة ثم قال : سعيد ! أبلغ جدي أني تركت حسيناً في الأثر ، وقضى نحبه فوجد به ثلاثة عشر سهماً غير الضرب والطعن

ولما فرغ الحسين من الصلاة قال لأصحابه : يا كرام هذه الجنّة قد فتحت أبوابها واتصلت أنهارها وأينعت ثمارها وهذا رسول الله والشهداء الذين قتلوا في سبيل الله يتوقعون قدومكم ، ويتباشرون بكم فحاموا عن دين الله ودين نبيه ، وذبّوا عن حرم الرسول فقالوا : نفوسنا لنفسك الفداء ، ودماؤنا لدمك الوقاء ، فو الله لا يصل الى حرمك سوء وفينا عرق يضرب .

ووثبوا الى خيولهم فعقروها ، ولم يبق مع الحسين فارس إلا الضحـــــاك بن عبد الله المشرقي . يقول : لما رأيت خيل أصحابنا تعقر أقبلت بفرسي وأدخلتها فسطاطا لأصحابنا ،

واقتتلوا أشدّ القتال . وكان كل من أراد الخروج وَدّع الحسين بقوله السلام عليك يا ابن رسول الله فيجيبه الحسين : وعليك السلام ونحن خلفك ، ثمّ يقرأ : (( ومنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا ))

وخرج سلمان بن مضارب البجلي وكان ابن عم زهير فقاتل

وخرج بعده زهير بن القين فوضع يده على منكب الحسين وقال مستأذناً
أقدم هديت هاديا مهديا ***** فاليـــــوم ألقى جدك النبيا
وحسنا والمرتضى عليا ***** وذا الجناحين فتى الكميا
وأسد الله الشهيـــــــد الحيـــــــا

فقال الحسين : وأنا ألقاهما على أثرك ،

وفي حملاته يقول
أنا زهير وأنا ابن القــــــين ***** أذودكم بالســــيف عن حسين
فقتل مائة وعشرين ، ثم عطف عليه كثير بن عبد الله الشعبي والمهاجر بن أوس فقتلاه . فوقف عليه الحسين ودعى له وجزّاه خيرا وقال : لعن الله قاتليك لعن الذين مسخوا قردة وخنازير

وجاء عمر بن قرظة الأنصاري ووقف أمام الحسين يقيه من العدو ، ويتلقى السهام بصدره وجبهته ، فلم يصل الى الحسين سوء ولما كثر فيه الجراح التَفتَ الى أبي عبد الله وقال : أوفيت ياإبن رسول الله ؟! قال : نعم أنت أمامي في الجنّة ، فأقرأ رسول الله مني السلام ، وأعلمه أني في الأثر ، وخرّ ميتا فنادى أخوه علي ، وكان مع ابن سعد : ياحسين ياكذاب – إنما أقول كلمته حتى تطلع على خبث هؤلاء الأفراد – غررت أخي حتى قتلته فقال ( ع ) : إني لم أغر أخاك ولكن الله هداه وأضلك فقال : قتلني الله إن لم أقتلك ثم حمل على الحسين ليطعنه فأعترضه نافع بن هلال الجملي فطعنه حتى صرعه فحمله أصحابه وعالجوه وبريء

ورمى نافع بن هلال الجملي بنبال مسمومه كتب إسمه عليها وهو يقول :
أرمي بها مُعلمة أفواقها ***** مسمومة تجري بها أخفاقها
فقتل إثني عشر رجلا سوى من جرح ، ولما فنيت نباله ، جرّد سيفه يضرب فيهم ، فأحاطوا به يرمونه بالحجارة والصال ، حتى كسروا عضديه ، وأخذوه أسيرا فأمسكه الشمر ومعه أصحابه يسوقونه فقال له إبن سعد : ماحملك على ماصنعت بنفسك ؟ قال : إن ربي يعلم ما أردت، فقال له رجل وقد نظر الى الدماء تسيل على وجهه ولحيته : أما ترى مابك ؟ فقال : والله لقد قتلت منكم أثني عشر رجلاً سوى من جرحت ، وما ألوم نفسي على الجهد ولو بقيت لي عضد ما أسرتموني ثم قتله الشمر.

ولما صرع واضح التركي مولى الحرث المذحجي إستغاث بالحسين فأتاه أبو عبد الله وأعتنقه فقال : من مثلي وابن رسول الله واضع خده على خدي !.

إنظر الى الحسين بن علي رجل الدين والإنسانية يضع خده على خد ولده علي الأكبر وكذلك مرة أخرى يضع خده على خد غلام تركي ، إذ لايفرّق إمامنا سلام الله عليه بين أفراع النوع الإنساني ، فالدين الإنساني هو الدين الإسلامي –

ثمّ فاضت نفسه الطاهرة . ومشى الحسين الى أسلم وأعتنقه ، وكان به رمق فتبسّم وافتخر بذلك ومات رضوان الله عليه.

ونادى يزيد بن معقل : يابرير كيف ترى صنع الله بك ؟ فقال : صنع الله بي خيراً ، وصنع بك شراً، فقال يزيد : كذبت وقبل اليوم ما كنت كذاباً أتذكر يوم كنت أماشيك في بني لوذان وأنت تقول : كان عثمان مسرفا ، ومعاوية ضالا ، وإن إمام الهدى علي بن أبي طالب . قال : برير بلى أشهد أن هذا رأيي فقال يزيد : وأنا أشهد أنك من الضالين، فدعاه برير الى المباهلة ، فرفعا أيديهما الى الله سبحانه يدعوانه أن يلعن الكاذب ويقتله ثم تضاربا فضربه برير على رأسه قدّت المغفر والدماغ ، فخّر كأنما هوى من شاهق ، وسيف برير ثابت في رأسه
وبينا هو يريد أن يخرجه إذ حمل عليه رضا بن منقذ وإعتنق بريراً وإعتركا ، فصرعه برير وجلس على صدره ، فاستغاث رضا بأصحابه فذهب كعب بن جابر بن عمرو الأزدي ليحمل على برير فصاح به عفيف بن زهير بن أبي الأخنس : هذا برير بن خضير ، القارىء الذي كان يقرؤنا القرآن في جامع الكوفة ، فلم يلتفت اليه وطعن بريرا في ظهره ، فبرك برير على رضا وعضّ وجهه وقطع أنفه ، وألقاه كعب برمحه عنه وضربه بسيفه فقتله . وقام العبدي ينفض التراب فقال قد أنعمت علي يا أخ الأزد نعمة لا أنساها أبدا
ولما رجع كعب بن جابر الى أهله عتبت عليه أمرأته النوار وقالت : أعنت على ابن فاطمة ، وقتلت سيد القرّاء ، لقد أتيت عظيماً من الأمر ، والله لا أكلمك من رأسي كلمة أبداً فقال :
سَلي تخبري عني وأنتِ ذميمة ***** غداة حسين والرماح شوارعُ
إلى آخر أبياته

ونادى حنظلة بن سعد الشبامي : ياقوم إني أخاف عليكم مثل يوم الأحزاب ، مثل دأب قوم نوح وعاد وثمود ، والذين من بعدهم ، وما الله يريد ظلماً للعباد . ياقومي إني أخاف عليكم يوم التناد ، يوم تولون مدبرين مالكم من الله من عاصم ، ومن يضلل الله فما له من هاد . ياقوم لا تقتلوا حسينا ، فيسحتكم الله بعذاب وقد خاب من افترى فجزّاه الحسين خيرا وقال : رحمك الله ، إنهم قد إستوجبوا العذاب حين ردوا عليك ما دعوتهم اليه من الحق ، ونهضوا إليك ليستبـــيحوك وأصحابك ، فكيف بهم الآن وقد قتلوا إخوانك الصالحين؟ قال : صدقت يا إبن رسول الله ، أفلا نروح إلى الجنّة ؟ أفلا نروح الى الآخرة ؟ فأذن له فسلم على الحسين ، وتقدم يقاتل حتى قتل رضوان الله عليه

وأقبل عابس بن أبي شبــــيــب الشاكري على شوذب مولى شاكر ، وكان شوذب من الرجال المخلصين وداره مألفا للشيعة ، يتحدثون فيها فضل أهل البيت فقال : يا شوذب ما في نفسك أن تصنع؟ قال : أقاتل معك حتى أقتل ، فجزّاه خيرا وقال له تقدم بين يدي أبي عبد الله حتى يحتسبك كما إحتسب غيرك ، وحتى أحتسبك ، فإن هذا يوم نطلب فيه الأجر بكل ما نقدر عليه . فسلم شوذب على الحسين وقاتل حتى قتل

ووقف عابس أمام أبي عبد الله وقال : ما أمسي على ظهر الأرض قريب ولا بعيد أعز علي منك ولو قدرت أن أدفع الضيم عنك بشيء أعز علي من نفسي لفعلت، السلام عليك ، أشهد أني على هداك وهدى أبيك ! ومشى نحو القوم مصلتاً سيفه وبه ضربة على جبينه فنادى : الا رجل ؟ فأحجموا عنه لأنهم عرفوه أشجع الناس فصاح عمر بن سعد : أرضخوه بالحجارة فرمي بها ، فلما رأى ذلك ، ألقى درعه ، ومغفره ، وشد على الناس ، وإنه ليطرد أكثر من مائتين ، ثم تعطفوا عليه من كل جانب فقتل رضوان الله عليه.

ووقف جون مولى أبي ذر الغفاري أمام الحسين يستأذنه ، فقال : يا جون إنما تبعتنا طلباً للعافية ، فأنت في إذن مني فوقع على قدميه يقبلهما ويقول : أنا في الرخاء ألحس قصاعكم وفي الشدّة أخذلكم ! سيدي أن ريحي لنتن ، وحسبي للئيم ، ولوني لأسود ، فتنفّس علي بالجنة ، ليطيب ريحي ، ويشرف حسبي ، ويبيضّ لوني ، لا والله لا أفارقكم حتى يختلط هذا الدم الأسود مع دمائكم آل البيت فأذن له الحسين فقتل خمساً وعشرين وقتلْ . فوقف عليه الحسين وقال : اللهم بيّض وجهه ، وطيّب ريحه ، وأحشره مع محمد صلى الله عليه وآله وسلم وعرّف بينه وبين آل محمد عليهم السلام . فكان من يمر بالمعركة يشم منه رائحة طيبة أذكى من المسك

وكان أنس بن حارث بن نبيه الكاهلي شيخاً كبيراً صحابياً ، رأى النبي وسمع حديثه ، وشهد معه بدراً وحنينا ، وبرز شاداً وسطه بالعمامة ، رافعاً حاجبيه بالعصابة . ولما نظر اليه الحسين بهذه الهيئة بكى وقال : شكراً لله لك ياشيخ . فقتَل على كبر سنه ثمانية عشر رجلاً وقتل.

وجاء عمرو بن جنادة الأنصاري بعد أن قتل أبوه ، وهو أبن إحدى عشرة سنة يستأذن الحسين . هذا وقد أمرته أمه من قبل ذلك ، وقالت له : ولدي قم وانصر ريحانة رسول الله ، بعد ما ألبسته لامة حربه ، فخرج يستأذن من الحسين بن علي فلما نظر الحسين اليه قال لأصحابه ، هذا غلام قتل أبوه في الحملة الأولى ، ولعل أمه تكره خروجه الى المعركة ردوه الى الخيمة فأقبل الغلام يسعى نحو الحسين عجلا ، خائفاً من أن يصده أصحاب أبي عبد الله عن مراده وقصده ، فصاح : سيدي أبا عبد الله ، إن أمي هي التي ألبستني لامة حربي ، فأذن لي يا إبن رسول الله حتى أرزق الشهادة بين يديك ، فجزّاه الأمام خيراً فبرز وهو يقول :
أميري حسين ونعم الأمير ***** سرور فؤادي البشير النذير
علي وفاطمة والداه ***** فهل تعلمون له من نظير
له طلعة مثل شمس الضحى ***** له غرة مثل بدر منير
فقاتل قتال الأبطال ، فأحاط الأعداء به من كل جانب ، أردوه إلى الأرض صريعاً ، فأحتزوا رأسه ورموا به نحو الخيام فسعت الى رأسه أمه ، فمسحت الدم عنه وأخذته وضربت به رجلاً قريباً منها فمات وعادت الى المخيّم فأخذت عموداً وقيل سيفاً وأنشأت تقول :
أنا عجوز في النسا ضعيفة ***** خاوية بالية نحيفة
أضربكم بضربة عنيفة ***** دون بني فاطمة الشريفة
فردها الحسين الى الخيمة ، بعد أن أصابت بالعمود رجلين

وما رضي الحسين سلام الله عليه بأن تخرج إمرأة من سائر نساء المسلمين أمام الأعداء ، أمام الرجال الأجانب فصونوا حلائلكم معاشر المسلمين كما تصونون ديناركم ودرهمكم

وقاتل حجاج بن مسروق الجعفي حتى خضّب بالدماء ، فرجع الى الحسين يقول :
اليوم ألقى جدك النبيا ***** ثم أباك ذا الندى عليا **** ذاك الذي نعرفـه الوصـيا

فقال الحسين : وأنا ألقاهما على أثرك ، فرجع يقاتل حتى قتلْ

ولما أثخن سويد بن عمر بن أبي المطاع سقط لوجهه وظن أنه قتل فلما قتل الحسين وسمعهم يقولون : قتل الحسين؛ أخرج سكّينة كانت معه فقاتل بها وتعطّفوا عليه وقتلوه وكان آخر من قتل من الأصحاب بعد الحسين عليه السلام .
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

متن تلاوت شيخ عبدالزهراءكعبي:جهاد وشهادت جوانان خاندان حسيني

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 12:59 pm

ولما لم يبق مع الحسين إلا أهل بيته عزموا على ملاقاة الحتوف ببأس شديد ، وحفاظ مر ، ونفوس أبية ، وأقبل بعضهم يودع بعضا

وأول من تقدّم هو شبيه رسول الله علي الأكبر ، وكان شبيهاً برسول الله خلقاً وخلقاً ومنطقا ، فَـــأحَطْنَ به النسوة وقلن : إرحم غربتنا فليس لنا طاقة على فراقك . فلم يعبأ بكلامهن ، وأستأذن أباه ، فبرز على فرس للحسين يسمى لاحقاً وهو يقول:
أنـــــا علي بن الحسين بن علي ***** نحن وبيت الله أولى بالنبي
أضربكم بالســـــيف أحمي عن أبي ***** ضرب غلام هاشمي علوي
تالله لا يحكم فينا إبن الدعي

ولم يتمالك الحسين دون أن رفع شيبته المقدسة نحو السماء وأرخى عينيه بالدموع وقال: اللهم إشهد على هؤلاء القوم ، فقد برز إليهم أشبه الناس برسولك محمد صلى الله عليه وآله وسلم ، وكنا إذا اشتقنا الى رؤية نبيك نظرنا اليه ، اللهم أمنعهم بركات الأرض وفرّقهم تفريقاً وأجعلهم طرائق قددا ، ولا ترضي الولاة عنهم أبدا ، فإنهم دعونا لينصرونا ، ثم عدوا علينا يقاتلوننا ، وصاح بابن سعد : قطع الله رحمك كما قطعت رحمي ولم تحفظ قرابتي من رسول الله . ثم تلا قوله تعالى : { إن الله إصطفى آدم ونوح وآل إبراهيم وآل عمران على العالمين } ولم يزل يقاتل حتى قتل سبعين رجلاً . وقد إشتدّ به العطش ، فرجع الى أبيه يستريح ، ويذكر ما أجهده من العطش . فبكى الحسين وقال : واغوثــــــاه ، ما أسرع الملتقى بجدك ، فيسقيك بكأسه الأوفى شربة لا تظمأ بعدها أبدا : ناده:

يبويه شربة اميه الجبدي***** اتكوه ورد للكوم وحدي
يبويه انفطر جبدي وحك جدي ***** العطش والشمس والميدان والحر
يكله امنين اجيب الماي يبني ***** مهوحجيك بهض حيلي او شعبني
اوفت روحي وحمس جبدي ولبسني***** يبويه استخلف الله العمر واصبري
كله والدمع يسفح امن العين ***** يبعدي وبعد كل الناس يحسين
تكلي اصبر اوكلبي صار نصين***** اشلون اصبر يبويه والصبر مر

ولم يزل يقاتل حتى قتل تمام المائتين . وأتاه سهم وقع في حلقه وطعنه مرة بن منقذ العبدي بالرمح في ظهره وضربه بالسيف على رأسه ففلق هامته وتابعه الناس بأسيافهم حتى قطعوه إربا . فجاء اليه الحسين وإنكب عليه يقول : قتل الله قوماً قتلوك ، ما أجرأهم على الله ، وعلى إنتهاك حرمة الرسول ، على الدنيا بعدك العفا . ثم أخذ بكفه من دمه الطاهر ورمى به نحو السماء فلم تسقط منه قطرة ، وأمر فتيانه أن يحملوه الى الخيمة فجاؤوا به الى الفسطاط الذي كانوا يقاتلون أمامه وحرائر بيت الوحي ينظرن إليه محمولا قد جللته الدماء ، بمطارف من العز حمراء ، وقد وزع جثمانه الضرب والطعن. فأستقبلنه بصدور دامية ، وعولة تصك سمع الملكوت ، وأمامهن كبيرة البيت الهاشمي زينب العقيلة صارخة نادبة فألقت بنفسها عليه تضم إليها زمام نفسها الذاهب وحمى خدرها المنسلب وعماد بيتها المنهدم

وخرج من بعده عبد الله بن مسلم بن عقيل بن أبي طالب وهو يقول:
اليوم ألقى مسلماً وهو أبي ***** وعصبة بادوا على دين النبي
فقتل جماعة بثلاث حملات، ورماه يزيد بن الرقاد الجهني بسهم ، فأتقاه بيده فسمرها الى جبهته ، فما أستطاع أن يزيلها عن جبهته فقال : اللهم إنهم إستقلونا وإستذلونا ، فأقتلهم كما قتلونا ، وبينا هو على هذا إذ حمل عليه رجل برمحه فطعنه في قلبه ومات

ولما قتل عبد الله بن مسلم ، حمل آل أبي طالب حملة واحدة فصاح بهم الحسين صبراً على الموت يا بني عمومتي ، والله لا رأيتم هوانا بعد هذا اليوم فوقع فيهم عون بن عبد الله بن جعفر الطيار ، وأمه العقيلة زينب وأخوه محمد ، وأمه الخوصاء ، وعبد الرحمن بن عقيل بن أبي طالب ، وأخوه جعفر إبن عقيل ، ومحمد بن مسلم بن عقيل ، وأصابت الحسن المثنى ثمانية عشر جراحة وقطعت يده اليمنى ولم يستشهد.

وخرج أبو بكر إبن أمير المؤمنين واسمه محمد وامه النهشلية قتله زجر بن بدر النخعي ثم خرج عبد الله بن عقيل فما زال يضرب فيهم حتى اثخن بالجراح وسقط الى الأرض فجاء إليه عثمان بن خالد التميمي فقتله.

وخرج أبو بكر إبن الإمام السبط الحسن عليه السلام وهو عبد الله الأكبر وأمه أم ولد ، يقال لها : رملة ، فقاتل حتى قتل.

وخرج من بعده أخوه لأمه وأبيه القاسم ، وهو غلام لم يبلغ الحلم فلما نظر إليه الحسين اعتنقه وبكى ثم أذن له فبرز كأن وجهه شقة قمر ، وبيده السيف وعليه قميص وإزار ، وفي رجليه نعلان ، فمشى يضرب بسيفه فانقطع شسع نعله اليسرى ، وأنف إبن النبي الأعظم أن يحتفي في الميدان ، فوقف يشد شسع نعله ، وهو لا يزن الحرب إلا بمثله ، غير مكترث بالجمع ، ولا مبال بالألوف ، وبينا هو على هذا إذ شدّ عليه عمرو بن سعد بن نفيل الأزدي وضربه بالسيف على رأسه ففلق هامته ، وصاح الغلام : ياعماه ، وأمه واقفة بباب الخيمة تنظر اليه وهي مدهوشة ، فـأتاه الحسين وضرب قاتله ، فاتقاها بالساعد فأطنها من المرفق وصاح صيحة عظيمة سمعها العسكر ، فحملت خيل ابن سعد لتستنقذه ، فاستقبلته بصدورها ووطأته فمات . وانجلت الغبرة وإذا بالحسين قائم على الغلام وهو يفحص برجليه . والحسين يقول : بعدأ لقوم قتلوك ، خصمهم يوم القيامة جدك . ثم حمله ورجلاه يخطان في الأرض فألقاه مع علي الأكبر وقتلاه من آل بيته

جابه او مدده مابين اخوته ***** بجه عدهم يويلي وهم موته
بس ماسمعن النسوان صوته ***** اجت عمته تصيح الله وكبر
امبارك بي سبعين الف جابوك ***** عن الحنة ابدم الراس حنوك
ابدال الشمع بالنشاب زفوك ***** على راسك ملبس نبل ينثر

ولما رأى العباس عليه السلام كثرة القتلى في أهله ، قال لإخوته من أمه وأبيه ، عبد الله ، وعثمان وجعفر ، تقدموا يا بني أمي حتى أراكم نصحتم لله ولرسوله . وألتفت الى عبد الله ، وكان أكبر من عثمان وجعفر وقال: تقدم يا أخي أراك قتيلاً واحتسبك فقاتلوا بين يدي أبي الفضل حتى قتلوا بأجمعهم.

ولم يستطع العباس صبراً بعد قتل أخوته وأولاد عمه وأخيه ، وكان آخر من بقي مع الحسين فأستأذنه قال : يا أخي أنت صاحب لوائي قال العباس : قد ضاق صدري ، وأريد أن آخذ ثأري من هؤلاء المنافقين فقال الحسين : إذن فأطلب لهؤلاء الأطفال قليلاً من الماء فذهب العباس الى القوم ووعظهم وحذرهم غضب الجبار ، فلم ينفع ورجع الى الحسين يخبره ، فسمع الأطفال ينادون العطش العطش ، فركب جواده وأخذ القربــــه ، وقصد الفرات. فأحاط به أربعة آلاف ورموه بالنبال ، فلم يعبأ بجمعهم ، ولا راعته كثرتهم فكشفهم عن المشرعة ودخل الماء وإغترف منه ليشرف ، فتــذكر عطـش الحسين ، فرمى الماء وقال:
يا نفس من بعد الحسين هوني ***** وبعده لا كنت أو تكوني
هذا الحسين وارد المنون ***** وتشربين بارد المعين

أشلون أشرب واخوي حسين عطشان ***** وسكنه والحرم وأطفال رضعان
وظن كلب العليل التهب نيران ***** يريت الماي بعده لا حله اومر
هذا الماي يجري أبطون حيات ***** أضوكه كبل جبد أحسين هيهات
وظن طفله يويلي امن العطش مات ***** وظن موتي كرب والعمر كصر

ثم ملأ القربه ، وتوجه نحو المخيّم ، فأخذ عليه الطريق ، وجعل يضرب فيهم ، وهو يقول :
لا ارهب الموت إذا الموت زقا ***** حتى أوارى في المصاليت لقى
إني أنا العباس أغدوا بالسقا ***** ولا أهاب الموت يوم الملتقى
فكـــــــمنّ به زيد بن الرقاد من وراء نخلة وعاونة حكيم بن الطفيل التنبتي فضربه على يمينه فبرأها ، وأخذ السيف بشماله وقال :
والله إن قطـــــعتم يمــــــــيني ***** إني أحــــــامي أبدا عن ديني
وعن إمــــــام صادق اليقين ***** نجل النبي الطاهر الأمين

فحاموا عن دينكم أيها المسلمون وتمسكوا به فإنه خير دين –

فكمن له حكيم بن الطفيل من وراء نخلة ، فضربه على شماله فقطعها ، فضم اللواء الى صدره وتكاثروا عليه ، وأتته السهام كالمطر ، فأصــاب القربــه سهم وأريق ماؤها ، وسهم أصاب صدره، وسهم أصاب عينه، وضربه رجل بالعمود على رأسه ونادى: عليــك مني السلام أبا عبد الله فأتـاه الحسين . ورآه مقطوع اليمين واليسار مرتدا بالجراحة إنــحنى عليه وبكى بكاءً عاليا وقال : الآن إنكسر ظهري ، وقلّت حيلتي ، وشمت بي عدوي ، ثم حمل عليهم يضرب فيهم ويقول : الى أين تفرون وقد قتلتم عضدي فبينا إمامنا جالس عند أبي الفضل وإذا بأبي الفضل إنتبه فقال : سيدي ماتريد أن تصنع ؟ قال أريد حملك الى المخيّم ،

نـــاده :
يخويه احسين خليني ابمجاني ***** يكله ليش يا زهرة زماني
يخويه واعدت سكنه تراني ***** ابماي او مستحي او مااكدر
يخويه مادرت لنك رميه ***** وابرجواك تسجيها اميه
يخويه امنين اجت ليك المنيه ***** او تكضي بالشمس والعطش والحر

فبعد هنيئة فاضت روح أبي الفضل في حجر أبي عبد الله الحسين فرجع الحسين الى المخيم منكسرا حزينا ، يكفكف دموعه بكمه ، وقد تدافعت الرجال على مخيمه ، فصاح : أما من مجير يجيرنا ؟ أما من مغيث يغيثنــا ؟ أما من طالب حق ينــصرنا ؟ أما من خائف من النار فيذب عنا ؟ فأتته سكينة وسألته عن عمها فأخبرها بقتله !!! وسمعته زينب فصــاحت وا أخاه !! واعباساه ! واضيعتنا بعدك ! وبكين النسوة ، وبكى الحسين معهن ، وقال : واضيعتنا بعدك !!!!!!
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي = جهاد و شهادت حضرت امام حسين

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 1:01 pm

ولما قتل العباس إلتفت الحسين فلم ير أحداً ينصره !! ونظر الى أهله وصحبه مجزرين كالأضاحي ، وهو إذ ذاك يسمع عويل الأيامى ، وصراخ الأطفال ، فصاح بأعلى صوته : هل من ذاب عن حرم رسول الله ؟ هل من موحد يخاف الله فينا ؟ هل من مغيث يرجو الله في إغاثتنا ؟!!

فارتفعت أصوات النساء بالبكاء . ونهض السجــــــــاد يتوكأ على عصاه ، ويجر سيفه لأنه مريض لايستطيع النهوض فصاح الحسين بأم كلثوم إحبسيه لئلا تخلو الأرض من نسل آل محمد فارجعته الى فراشه

وهي تنادي يخويه اومالك معين ***** اوكومك على الغبره مطاعين
انه انتين اجيب المرتضى امنين ***** عن كربلا يابه غبت وين
تدري الاميه اعليك اكو دين ***** بويه يطلبون ثار ابدر وحنين
خذو ثارهم واحد ابسبعين ***** فزعوا فرد فزعه عله احسين

ثم إنه عليه السلام أمر عياله بالسكوت ، وودعهم ،

وكان عليه جبة خز دكناء وعمامة موردة ، أرخى لها ذوابتين، والتحف ببردة رسول الله ولبس درعه وتقلّد بسيفه . وطلب ثوباً لا يرغب فيه أحد ، يضعه تحت ثيابه ، لئلا يجرد منه ، فإنه مقتول مسلوب فأتوه بتبان فلم يرغب فيه ، لأنه من لباس الذّلة ، وأخذ ثوباً وخرقه وجعله تحت ثيابه ، ودعا بسروال ، ففزرها ولبسها لئلا يسلبها

ودعا بولده الرضيع يودعه ، فأتته زينب بأبنه عبد الله وأمه الرباب فأجلسه في حجره يقبله ويقول : بعدا لهؤلاء القوم إذا كان جدك المصطفى خصمهم . ثم أتى به نحو القوم يطلب له الماء ، فرماه حرمله بسهم فذبحه فتلقى الحسين الدم بكفه ورمى به نحو السماء فلم تسقط منه قطرة !!!!! وقال : هوّن ما نزل بي أنه بعين الله . إلهي إن كنت حبست عنا النصر ، فاجعله لما هو خير منه ، وانتقم لنا من الظالمين ، وإجعل ما حل بنا في العاجل ، ذخيرة لنا في الآجل ، اللهم أنت الشاهد على قوم قتلوا أشبه الناس برسولك محمد صلى الله عليه وآله . وسمع عليه السلام قائلاً يقول : دعه يا حسين فان له مرضعاً في الجنة . فجاء به الى قرب خيمة العقيلة زينب ، ومارجع به الى أمه لأن الأم لا تتمكن أن ترى ولدها مقتولاً أمامها فخرجت إليه العقيلة فلما نظرت الى الطفل وإذا به مذبوح من الوريد الى الوريد ، والسهم نابت في نحره ، ودمه مسفوح على صدره

نادت يخويه الطفل عني دغطيه ***** آنه مالي كلب يحسين اصد ليه
اشوفه ذبيح او ماد رجليه ***** خويه خفت العطش لن يلحك عليه
هذا الخفت منه طحت بيه

وحفر له الحسين سلام الله عليه بجفن سيفه ودفنه مرملاً بدمه ، ويقال وضعه مع قتلاه من أهل بيته.

وتقدم الحسين نحو القوم مصلتاً سيفه ، آيساً من الحياة ، ودعا الناس الى البراز ، فلم يزل يقتل كل من برز اليه ، حتى قتل جمعاً كثيراً .

ثم حمل على الميمنة وهو يقول:
الموت أولى من ركوب العار ***** والعار أولى من دخول النار

وحمل على الميسرة وهو يقول :
أحمي عيالات أبي ***** أمضي على دين النبي

قال عبد الله بن عمار بن يغوث : مارأيت مكثوراً قط قد قتل ولده وأهل بيته وصحبه أربط جأشاً منه ولا أمضى جنانا ولا أجرأ مُقدما ولقد كانت الرجال تنكشف بين يديه إذا شدّ فيها ولم يثبت له أحد

فصاح عمر بن سعد بالجمع : هذا ابن الأنزع البطين ، هذا ابن قتال العرب ، إحملوا عليه من كل جانب ، فأتته أربعة آلاف نبله ، وحال الرجال بينه وبين رحله، فصاح بهم : يا شيعة آل أبي سفيان إن لم يكن لكم دين ، وكنتم لا تخافون المعاد فكونوا أحرار في دنياكم ، وأرجعوا إلى أحسابكم إن كنتم عرباً كما تزعمون فناداه شمر : ماتقول يا ابن فاطمة ؟
قال : أنا الذي أقاتلكم وأنتم تقاتلونني ، والنساء ليس عليهن جناح فامنعوا عتاتكم وجهالكم عن التعرض لحرمي مادمت حيا
قال اقصدوني بنفسي واتركو حرمي ***** قد حان حيني وقد لاحت لوائحه
فقال الشمر : لك ذلك

وقصده القوم وإشتد القتال ، وقد إشتدّ به العطش ، فحمل من نحو الفرات على عمرو بن الحجاج ، وكان في أربعة آلاف ، فكشفهم عن الماء ، وأقحم الفرس الماء ، فلما ولغ الفرس ليشرب قال الحسين : أنت عطشان وأنا عطشان ، فلا أشرب حتى تشرب !!!! فرفع الفرس رأسه كأنه فهم الكلام !!!! ولما مد الحسين يده ليشرب ناداه رجل : أتلتذ بالماء وقد هتكت حرمك ؟؟؟!!! فرمى الماء ولم يشرب وقصد الخيمة ......

إنظر أيها المحب إنظر أيها الغيور الى غيرة أبي الشهداء ترك نفسه ظامئا في سبيل المحافظة على ناموسه وعلى عرضه فحافظوا على نواميسكم ! حافظوا على حلائلكم من هذه التيارات

ثم إنه عليه السلام ودع عياله ثانياً وأمرهم بالصبر ولبس الأزر وقال: إستعدوا للبلاء ، وأعلموا أن الله حاميكم وحافظكم وسينجيكم من شر الأعداء ، ويجعل عاقبة أمركم الى خير ، ويعذب عدوكم بأنواع العذاب ، ويعوضكم عن هذه البلية بأنواع النعم والكرامة فلا تشكوا ولا تقولوا بالسنتكم ما ينقص من قدركم

فقال عمر بن سعد : ويحَكم إهجموا عليه مادام مشغولا بنفسه وحرمه والله إن فرغ لكم لاتمتاز ميمنتكم عن ميسرتكم فحملوا عليه يرمونه بالسهام حتى تخالفت السهام بين أطناب المخيّم ، وشك سهم بعض أزر النساء فدهشن وارعبن وصحن ودخلن الخيمة ينظرن إلى الحسين كيف يصنع

فحمل عليهم كالليث الغضبان فلا يلحق أحدا إلا بعجه بسيفه فيقتله ، والسهام تأخذه من كل ناحية وهو يتقيها بصدره ونحره ورجع إلى مركزه يكثر من قول لا حول ولا قوة إلا بالله العليّ العظيم وطلب في هذا الحال ماءا، فقال الشمر : لاتذوقه حتى ترد النار !!!! وناداه رجل : يا حسين ألا ترى الفرات كأنه بطون حيات ؟ فلا تشرب منه حتة تموت عطشا فقال الحسين : اللهم أمته عطشاً فكان ذلك الرجل يطلب الماء فيؤتى به فيشرب حتى يخرج من فيه وما زال كذلك الى أن مات عطشا

ورماه أبو الحتوف الجعفي بسهم في جبهته فنزعه وسالت الدماء على وجهه فقال : اللهم إنك ترى ما أنا فيه من عبادك هؤلاء العصاة ، اللهم أحصهم عددا وأقتلهم بددا ولاتذر على وجه الأرض منهم أحدا ولاتغفر لهم أبدا وصاح بصوت عال : يا أمة السوء بئسما خلفتم محمدا في عترته ، أما إنكم لا تقتلون رجلاً بعدي ، فتهابون قتله ، بل يهون عليكم ذلك عند قتلكم إياي ، وأيم الله إني لأرجو أن يكرمني الله بالشهادة ، ثم ينتقم منكم من حيث لا تشعرون قال الحصين : وبماذا ينتقم لك منّا يا إبن فاطمة ؟ قال : يلقي بأسكم بينكم . ثم يصب عليكم العذاب صبا

ولما ضعف عن القتال وقف يستريح ،

فرماه لعين بحجر على جبهته ، فسال الدم على وجهه ، فأخذ الثوب ليمسح الدم عن عينه

رماه آخر بسهم محدد له ثلاث شعب وقع في صدره وقيل على قلبه فقال : بسم الله وبالله وعلى ملة رسول الله . ورفع رأسه الى السماء وقال : إلهي أنك تعلم أنهم يقتلون رجلاً ليس على وجه الأرض إبن بنت نبي غيره !!!!
ثم أخرج السهم من قفاه ، وأنبعث الدم كالميزاب ، فوضع يده تحت الجرح ، فلما إمتلأت رمى به نحو السماء وقال : هوّن علي ما نزل بي أنه بعين الله ، فلم يسقط من ذلك الدم قطرة الى الأرض !!!! ثم وضعها ثانياً فلما إمتلأت لطّخ به رأسه ووجهه ولحيته وقال : هكذا أكون حتى ألقى الله وجدي رسول الله وأنا مخضوب بدمي وأقول : ياجد قتلني فلان وفلان .

وأعياه نزف الدم ، فجلس على الأرض ينوء برقبته ،

فإنتهى إليه في هذا الحال مالك بن النسر فشتمه ،

ثم ضربه بالسيف على رأسه ، وكان عليه برنس فمتلأ البرنس دماً . فقال الحسين عليه السلام : لا أكلت بيمينك ولا شربت وحشرك الله مع الظالمين ، ثم ألقى البرنس ، وأعتم على القلنسوة

قال هاني بن ثبت الحضرمي : أني لواقف عاشر عشرة لما صرع الحسين ، إذ نظرت الى غلام من آل الحسين ، عليه إزار وقميص وفي أذنيه درتان ، وبيده عمود من تلك الأبنية ، وهو مذعور يتلفت يميناً وشمالاً فأقبل رجل يركض حتى إذا دنا منه مال عن فرسه وعلاه بالسيف فقطعه وذلك الغلام هو محمد بي أبي سعيد بن عقيل بن أبي طالب وكانت أمه تنظر إليه وهي مدهوشة .

ثم إنهم لبثوا هنيئة وعادوا الى الحسين وأحاطوا به وهو جالس على الأرض لا يستطيع النهوض

فنظر عبد الله بن الحسن السبط وله إحدى عشر سنة الى عمه ، وقد أحدق به القوم فأقبل يشتد نحو عمه وأرادت زينب حبسه ، فأفلت منها ، وجاء الى عمه ، وأهوى بحر بن كعب بالسيف ليضرب الحسين فصاح الغلام : يا إبن الخبيثة أتضرب عمي الحسين ؟ فغضب اللعين من كلامه ، فضرب الغلام بسيفه فاتقى الضربه بيده فأطنها الى الجلد فإذا هي معلقة فصاح الغلام : يا عمّاه لقد قطعوا يدي ، ونظر الى أمه في باب الخيمة فنادى : يا أمّاه لقد قطعوا يميني فضمّه الحسين اليه فقال : يا إبن أخي أصبر على مانزل بك ، وأحتسب في ذلك الخير ، فإن الله تعالى يلحقك بآبائك الصالحين . ورفع يده قائلاً : اللهم إن متعتهم الى حين ، ففرّقهم تفريقا ، وأجعلهم طرائق قددا ، ولا ترضِ الولاة عنهم أبدا ، فإنهم دعونا لينصرونا ، ثم عدوا علينا يقاتلوننا ورمى الغلام حرملة بن كاهل بسهم فذبحه وهو في حجر عمه ،

وبقي الحسين مطروحاً على الأرض ملياً ولو شاؤوا أن يقتلوه لفعلوا ، إلا أن كل قبيلة تتكل على غيرها وتكره الإقدام.

فصاح الشمر ما وقوفكم ، وما تنتظرون بالرجل وقد أثخنته السهام والرماح ، إحملوا عليه ،

فضربه زرعــــة بن شريـــك على كتفه الأيسر !!!!

ورمــــاه الحصــــين في حلقه !!!!

وضربه آخر على عاتقه !!!!

وطعنه سنان بن أنس في ترقوته ،

ثم في بواني صدره ،

ثم رماه بسهم في نحره ،

وطعنه صالح بن وهب في جبينه

قال هلال بن نافع : كنت واقفاً نحو الحسين فرأيته يجود بنفسه ، فوالله ما رأيت قتيلاً قط مضمخاً بدمه ، أحسن منه ولا أنور وجهاً !!!! وقد شغلني نور وجهه عن الفكره في قتله !!!!

فأستسقى في هذا الحال ماءاً فأبوا أن يسقوه !!!! وقال له رجل : لا تذوق الماء حتى ترد الحامية فتشرب من حميمها. قال : أأنا أرد الحامية ؟؟!!!! وإنما أرد على جدي رسول الله ، وأسكن معه في داره ، في مقعد صدق عند مليك مقتدر ، وأشكوا إليه ما أرتكبتم مني ، وما فعلتم بي فغضبوا بأجمعهم حتى كأن الله لم يجعل في قلب أحدهم من الرحمة شيئا

وأقبل فرس الحسين يدور حوله ويلطخ ناصيته بدمه !!!!

فصاح إبن سعد : دونكم الفرس فإنه من جياد خيل رسول الله . فأحاطت به الخيل فجعل يرمح برجله ، حتى قتل جماعة ، فقال إبن سعد : دعوه لننظر مايصنع فلما أمن الجواد الطلب ، أقبل نحو الحسين يمرّغ ناصيته لدمه ويشمه ويصهل صهيلاً عالياً

قال أبو جعفر الباقر كان يقول : الظليمة الظليمة ، من أمة قتلت إبن بنت نبيها

وتوجه نحو المخيّم بذلك الصهيل فلما نظرن النساء الى الجواد مخزيّا !!!! والسرج عليه ملوياً!!!! خرجن من الخدور !!!! على الخدود لاطمات !!!! وبالعويل داعيات !!!! وبعد العز مذللات !!!! والى مصرع الحسين مبادرات

فواحــــــدة تحنــــو عليه تضمه ***** واخرى عليه بالرداء تظلل
واخرى بفيض النحر تصبغ شعرها ***** واخرى تفديه واخرى تقبل
واخرى على خوف تلوذ بجنبه ***** واخرى لما نالها ليس تعقل

ونادت أم كلثــــــوم : وا محــــــــمداه !!!! وا أبتــــــــاه !!!! وا عليــــــاه !!!! وا جعفراه !!!! وا حمزتــــاه هذا حسين بالعراء !!!! صريع بكربلاء

ونادت زينب : وا أخـــــــاه !!!! وا سيداه !!!! وا أهل بيـــــتاه !!!! ليت السماء أطبقت على الأرض وليت الجبال تدكدكت على السهل !!!!

وإنتهت نحو الحسين ، وقد دنا منه عمر بن سعد في جماعة من أصحابه ، والحسين يجود بنفسه

فصاحت : أي عمر أيقتل أبو عبد الله وأنت تنظر إليه ؟؟!! فصرف بوجهه عنها ، ودموعه تسيل على لحيته !!!! فقالت : ويحَكُم أما فيكم مسلم ؟!!!! فلم يجبها أحد !!!!

ثم صاح ابن سعد بالناس : أنزلوا إليه وأريحوه !!!!

فبدر إليه شمر !!!

فرفسه برجله !!!!

وجلس على صدره !!!!

وقبض على شيبته المقدّسه !!!!

وضربه بالسيف إثنى عشر ضربه !!!!

وإحتزّ رأسه المقدّس !!!!

واااااااا إماماااااااااه واااااااا حسيناه وااااااااا سيداه
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

ترجمه فارسي متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي: دعوت هدايت ات

پستتوسط aelaa.net » پنج شنبه نوامبر 14, 2013 1:19 pm

ترجمه فارسي متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي: دعوت و هدايت و اتمام حجت قبل از جنگ

عاشورا
آنگاه كه امام اباعبدالله الحسين (ع) نماز بامداد را با ياران خويش گزارد، در ميان ايشان به سخن ايستاده، پس از سپاس پرودگار فرمود: تقدير و مشيت الهي جنگ را بر ما رقم زده است تا در راه او به شهادت رسيم، پس بردباري پيشه كرده، به جنگ برخيزيد كه هنگام ستيز و صبر است.

آنگاه آنان را در حالي صف آرايي كرد كه هفتاد و هفت پياده و سواره بودند. امام (ع)، زهيربن قين را در ميمنه سپاه، حبيب بن مظاهر را در ميسره آن قرار داده، پرچم را به دست برادرشان عباس سپرده، خود به همراه خاندان در قلب سپاه جاي گرفت؛
خيمه‌گاه را پشت سر خويش گذاشته، دستور فرمودند آتش در ميان خندقي زنند كه در پس خيمه‌گاه را پشت سر خويش گذاشته، دستور فرمودند آتش در ميان خندقي زنند كه در پس خيمه‌گاه قرار داشته، از شب پيش آن را آماده ساخته بودند تا بدين وسيله سدي در برابر تهاجم دشمن به وجود آورند.

بنابر روايت در اين هنگام عمرسعد با سي هزار سپاهي در حالي به سوي حسين به علي (ع) آمد كه عمرو بن حجاج زبيدي بر ميمنه سپاه وي، شمربن دي الجوشن بر ميسره آن قرار داشته، سواره نظامش را عروه بن قيس و پياده نظام را شبث بن ربيعي فرماندهي مي‌كردند و پرچم در دست دار، غلام وي بود و چون اين قوم در اطراف خيمه‌هاي حسين جولان داده، آتش را در خندق ديدند شمر با


صداي بلند گفت: چه شده است اي حسين كه پيش از روز قيامت به آتش روي آورده‌اي؟
امام فرمودند: اين كيست كه سخن مي‌گويد؟ گمان دارم شمر باشد... گفتند آري شمر است!! امام (ع) فرمودند: اي زاده‌ي بزچران، تو از من به آتش دوزخ سزاوارتري...
در اين هنگام مسلم بن عوسجه خواست به سوي آنان تيري اندازد: امام فرمودند: خوش ندارم من آغاز كننده جنگ باشم...

و چون ديدند جمع سپاه دشمن به سان سيلي دماني درآمده، دستهاي خويش را به دعا برداشته فرمودند:
پرودگارا تو در تمامي گرفتاريها، پناهگاه من بوده، در همه سختيها اميدم به شمار آمده، در هر آنچه پيش آيد ياورم هستي... چه بسيار كارهاي سختي كه دل از آن به لرزه درآمده، براي حل آن راه به جايي نبرده، دوستان از همراهي انسان براي حل آن، سرباز زده، دشمنان بدان روي شماتتش كرده‌اند كه آن را به درگاه تو آورده؛ شكوه نزد تو كرده‌ام زيرا شايسته تر از تو را براي حل آن نيافته‌ام، پس لطف تو آن سختي را از ميان برداشته: مرا گشايشي بخشيده است... خداوندا تو در هر نعمتي ولي و فرمانرواي من هستي... تو تمام نيكي‌ها را ارزانيم داشته‌اي... همانا هر خواسته‌اي به تو پايان مي‌يابد...

پس امام اسب خويش را طلبيده، بر آن سوار شده، ندا سر دادند:
اي مردم درنگ كنيد و گوش فرا دهيد تا شما را آن گونه كه حقتان بر من است، پند داده بگويم كه من به دعوت شما به سويتان آمده‌ام... هر آينه انصاف پيشه ساخته مرا راست گفتار دانيد رستگار خواهيد گشت و در اين ميانه هيچ بهانه‌اي نخواهيد داشت و چنانچه پذيرايي سخنانم نگرديده، عذر و بهانه آوريد و انصاف و درستي را پيشه نسازيد، ياران و ياورانتان را گرد آورده بكوشيد تا آنچه پيش آورده‌ايد، گريبانتان را نگيرد... پس آنگاه
خواسته و حكم خويش را روا داريد و هيچ انديشه ننماييد... همانا كه ياور و دوست و رهنماي من پروردگاري است كه كتاب را فرو فرستاد، همو پناه رستگاران باشد...

چون زنان اين سخنان را شنيدند صداي خويش به شيون برداشته، اشك از ديده فرو ريختند.

امام فرزند خود علي و برادر خويش عباس را نزد بانوان فرستاده فرمود: آنها را ساكت كنيد، به جانم سوگند از اين پس بسيار خواهند گريست...

هنگامي كه حرم پيامبر سكوت اختيار كرد، امام سپاس پرودگار گزارده بر رسول اكرم (ص) و خاندانش درود فرستاده، فرشتگان او را به نيكي ياد كردند و آنچنان اين حمد و ثنا را بجاي آوردند كه تا آن زمان، كس اين گونه سپاس پروردگار را نه گفته و نه شنيده بود:
هر كو كه گفتار نبي را باز گويد
راويست ورنه رهزني باشد نمايان
آنان كتاب و گفته رب جليل‌اند
خاموش باشد اين و گويايند آنان

سپاس خداوندي را كه آفريدگار جهان بوده، آن را منزلگاه نيستي و نابودي قرار داده، تا مردم آن گونه‌گون باشند... مغرور اين جهان كسي است كه فريفته آن گشته باشد، گمراه و بي‌خرد اين دنيا، هم او كه دچار فتنه‌هايش شود... پس مگذاريد اين جهان فريبتان دهد، چرا كه شيوه دنيا اينچنين باشد كه اميد بستگان و پناه‌آورندگان به آن را نوميد گرداند. همانا كه شما، بر كاري همداستان گشته‌ايد كه خداوند را بدان خشمگين ساخته. او را از خويش روي گردان كرده، از رحمت وي روي بر تافته، نقمش را به خويشتن روا داشته‌ايد... چه نيكو پروردگاري است خداي ما و چه بندگاني هستيد شما كه نخست فرمانبرداري او را گردن نهاده، به رسول وي ايمان آورده، سپس به سوي فرزندان و خاندانش لشكر كشيده‌ايد تا آنان را از دم تيغ بگذرانيد...
همانا اهريمن بر شما چيره گشته، ياد خدا را از دلهايتان زدوده است... بدانيد خواسته‌هايتان هيچگاه برآورده نگردد... همانا كه ما از خدا برآمده، به سوي او باز خواهيم گشت... خداوندا، اينان مردمي هستند كه ايمان آورده، سپس كافر گشته‌اند... براستي كه ستمكاران، از رحمت پروردگاري بس دور افتاده‌اند. اي مردم، در نسبت من بنگريد و ببينيد كيستم... آنگاه به خويش بازگشته نفس خود را سرزنش كرده از او باز پرسيد آيا كشتن چون مني روا بوده، به اسارت بردن خاندانم سزاوار باشد؟ آيا من فرزند دخت پيامبرتان نبوده، زاده وصي و عموزاده او و نخستي كسي كه به رسالت نبي ايمان آورده نمي‌باشم؟ آيا حمزه آن سرور شهيدان عموي پدرم نيست؟ آيا جعفر طيار كه در بهشت به دو بال پرواز مي‌كند عم من نيست؟ آيا نشنيده‌ايد كه رسول خدا درباره‌ي من و برادرم فرموده‌اند اين دو تن سرور جوانان بهشت‌اند؟ اگر آنچه را مي‌گويم قبول داريد و حق چنين است، چرا كه از هنگامي كه دانسته‌ام خداوند دروغگويان را به سزاي گفتارشان مي‌رساند هيچگاه زبان به ناراستي و دروغ نگشاده‌ام، هر آينه مي‌پنداريد كه دروغ مي‌گويم در ميان شما كساني هستند كه از آنان بازپرسيد تا آگاهتان گردانند... از جابر بن عبدالله انصاري و سعيد خدري باز پرسيد... از سهل بن ساعدي و زيدبن ارقم سوال كنيد از انس بن مالك و براء بن عازب بپرسيد تا بگويندتان كه اين سخنان را از رسول خدا (ص) شنيده‌اند آيا تمامي اين واقعيت‌ها شما را از كشتن من باز نمي‌دارد؟

در اين هنگام شمربن ذي الجوشن گفت: در پرستش خدا شك مي‌كنم اگر بدانم چه مي‌گويي، اي حسين... حبيب بن مظاهر پاسخ داد: به خداوند سوگند كه تو خدا را با هفتاد مرتبه شك و دودلي مي‌پرستي اي شمر... من گواهي مي‌دهم كه تو در اين گفتارت راستگويي و نمي‌داني او چه مي‌گويد، زيرا خداوند بر دل تو مهري زده است كه سخنان او را درنيابي.

امام حسين (ع) مي‌فرمايند:اگر در سخنان من شك داريد، آيا در اين نكته كه من فرزند دخت رسولتان هستم نيز شك مي‌كنيد؟ به خداوند سوگند كه در تمام شرق و غرب جهان و در ميان شما مردمان و ديگر كسان دنيا جز من كس نباشد كه پوردخت رسول خدا باشد... واي بر شما آيا خونبهاي قتلي را از من مي‌خواهيد كه آن را مرتكب نگشته‌ام؟ و يا مال و ثروتي را از شما برده يا به قصاص جز مي‌آمده‌ايد كه نكرده‌ام؟...

چون آن قوم هيچ پاسخي ندادند امام فرمودند: اي شبث بن ربعي و اي حجار بن ابجر و اي زيد بن حارث آيا اين شما نبوديد كه براي من نوشتيد درختها به بار نشسته، سرزمين ما سبز و خرم گشته، هر آينه به سويمان آيي، لشكر آراسته‌اي در ركابت خواهد بود؟ .
گفتند ما چنين نكردايم!!
امام عليه السلام فرمودند:پاك و منزه است پرودگار من! به خداوند سوگند اين شما بوديد كه چنين كرديد...

سپس گفتند: هان اي مردم اگر مرا دوست نداشته نمي‌خواهيدم، بازم گذاريد تا به راه خود رفته مامني در سرزمين ديگري بيابم
.
قيس بن اشعث گفت: آيا فرمان عموزادگان خود را گردن نمي‌نهي؟ همانهايي كه جز نكويي و خير و صلاح تو طالب چيز ديگري نيستند و از آنان گزندي به تو نخواهد رسيد...
حسين پاسخ مي‌دهد:تو همچون برادرت هستي... آيا پنداري بني هاشم جز خونبهاي مسلم بن عقيل از تو چيز ديگري مي‌خواهد؟ نه بخدا سوگند كه دست مذلت به شما نداده از پيش رويتان نيز همچون بردگان روي به فرار نمي‌گذارم... هان اي بندگان خدا من از آنچه شما مي‌گوييد به خداوند پناه آورده، از هر متكبري كه به روز جزا ايمان نياورد به حضرتش پناه مي‌جويم.(8) .

سپس امام اسب خويش را رانده، آن را به عقبه بن سمعان مي‌دهند تا تيمارش كند...

از ياد من نمي‌رود آن لحظه‌اي كه او
باقوم دون سخن از راستي گذاشت ميان
ريحانه‌ي رسول خدا مام من بود
پيغمبري كه بوده به غمها پناهتان
بدعت گذار دين نبي گشته‌ام مگر
يا اينكه باژگونه نمودم كتابتان
آيا رسول توصيه ننمود و باز گفت
بنهاده‌ام كتاب و عترت خود در ميانتان
اينك اگر به روز جزاتان عقيده نيست
احسابتان عرب نگرد و اعتبارتان
درمانده قوم پست از آن گفته‌ها ولي
جز تيغ و تير و نيزه بنودي جوابشان.

پس آن قوم در حالي به سوي ياران حسين (ع) يورش آوردند كه عبدالله حوزه تميمي در ميانشان قرار داشته، فرياد برآورده بود: آيا حسين در ميان شماست؟ و چون سه نوبت اين سخن را تكرار كرد ياران امام گفتند: حسين (ع) اينجاست، از او چه مي‌خواهي؟ فرزند حوزه تميمي گفت: اي حسين تو را به آتش دوزخ بشارت مي‌دهم. حسين (ع) فرمود: سخني بس ناروا مي‌گويي بدان كه من به خداوندي روي آورده‌ام كه بخشاينده و آمرزشگر است... اكنون بگو تو كيستي؟ آن شخص گفت: من پور حوزه تميمي‌ام... امام چنان دستها را به سپاس پروردگار بر مي‌دارند كه سپيدي بازوانشان نمايان گشته چنين سخن مي‌گويند: خداوندا او را با دوزخ آشنا كن. چون امام اين‌گونه سخن گفتند، خشم بر فرزند تميم چيره گشته، اسب خود را به سوي امام رانده، چون مي‌خواهد از آبگيري بگذرد از اسب سرنگون گشته، پاي وي در ركاب مي‌ماند و اسب او را به دنبال خود مي‌كشد، آنقدر به خس و خاشاك و سنگ دشت فرو مي‌كوبد كه ران و ساق و پايش قطع گشته، به درك مي‌رسد.

مسروق بن وايل حضرمي مي‌گويد: آن زمان، من در صف نخست سپاهي قرار داشتم كه به جنگ حسين (ع) آمده بود، تا مگر سر اباعبدالله نصيبم گشته، صله‌اي از ابن زياد دريافت دارم... چون ديدم كه بر فرزند تميم چه گذشت دانستم كه خاندان پيامبر نزد خدا منزلتي بزرگ دارد... پس روي از مردم پوشيده به راه خود رفته مي‌گفتم: نه من هرگز با اين خاندان ستيز نمي‌كنم تا در آتش دوزخ گرفتار گردم!

زهير بن قين در حالي كه سراپا غرق در اسلحه بود، به سوي آن قوم روي آورده گفت: اي مردم كوفه شما را از عذاب پروردگار بيم داده، برحذر مي‌دارم. هشيار باشيد و بدانيد كه هر مسلماني حق دارد برادر مسلمان خود را پند و اندرز دهد... تا اين زمان كه شمشير ميان ما و شما قرار نگرفته است بر يك دين هستيم و شما اين حق را داريد كه نصيحتتان كنيم، ولي هر آينه تيغ در ميانمان قرار گرفته، حاكم گردد، اين رشته گسيخته مي‌شود و شما گروهي خواهيد شد و ما گروهي ديگر خواهيم بود.
بدانيد كه خداوند ما و شما را در مورد فرزندان پيامبر خود در معرض آزمايش قرار داده تا ببيند كه چه خواهيم كرد. اكنون شما را به ياوري آنان و روي بر تافتن از گردنكشاني چون يزيد و عبيدالله زياد مي‌خوانم. همانا كه از زمامداري اين دو تن، جز ناپاكي و بدي نخواهيد ديد... مي‌بينم كه اين دو تن آن گونه كه با حجربن عدي و يارانش و هاني بن عروه و همراهانش رفتار كردند، دست و پايتان را قطع كرده، مثله‌تان خواهند ساخت و بر تنه نخلها بر خواهندتان كشيد!!

پس آن مردم وي را دشنام داده، ناسزا گفته سپاس و ثناي عبيدالله را به زبان آورده گفتند: از اين سرزمين نمي‌رويم مگر آنكه يار تو و همراهانش را به قتل رسانده، يا آنان را وادار به تسليم كرده در اختيار امير عبيدالله بگذاريم!!

زهير گفت: اي بندگان خدا، فرزندان فاطمه براي اطاعت و فرمانبرداري شايسته تر از زادگان سميه هستند، اگر از آنان پيروي نمي كنيد مباد كه خداي ناكرده به قتلشان رسانيد، چه بهتر كه اين مرد را با يزيد تنها گذاريد، به جان خود سوگند مي‌خورم كه يزيد بدون قتل حسين هم فرمانبرداري شما را مي‌پذيرد.

شمر تيري به سوي زهير انداخته گفت: خاموش باش! خدا دهانت را ببندد!!بدان كه با سخنانت خسته‌مان ساختي. زهير در پاسخ وي گفت: روي سخنم با تو نيست اي زاده ناپاكان كه در شمار دام و ددي. به خدا سوگند گمان ندارم از كتاب خدا حتي آيه‌اي را دريابي و بفهمي، تو را به آتش دوزخ روز رستاخيز و عذاب جانكاه آن بشارت مي‌دهم. شمر گفت: خداوند تو را و يارت را تا ساعتي ديگر خواهد كشت.

زهير پاسخ داد: آيا مرا از مرگ بيم مي‌دهي؟ به خدا سوگند نزد من مرگ در كنار وي از زندگي جاويد در كنار شما، شيرين‌تر است.

آنگاه رو به سوي مردم كرده گفت: هان اي بندگان خدا، هشيار باشيد كه اين پست فرومايه و همگنان وي شما را از دين خدا خارج نسازد. به خدا سوگند كه شفاعت خاندان پيامبر مردمي را كه خون فرزندان او را ريخته، به جنگ كساني كه از اين خاندان دفاع مي‌كنند روي آورده باشند، در بر نخواهد گرفت.

يكي از ياران امام، زهير را فرا خوانده گفت: امام مي‌فرمايند بازگرد به جان خود سوگند كه تو اين مردم را آن گونه پند دادي كه مومن آل فرعون قوم خود را نصيحت كرد.

بريربن خضير كه پيرمردي عارف و زاهد بوده از تابعين شمرده مي‌شد و قاري قرآن مسجد كوفه بود و در ميان قوم خود، بني حمدان مقام و منزلت والايي داشت از حسين (ع) اجازه گرفت با آن مردم سخن گويد. امام اجازه فرمودند.برير در برابر آن مردم ايستاده، اينسان داد سخن داد: هان اي مردم بدانيد خداوند محمد (ص) را بشارتگر و هشدار دهنده و فراخواننده به پرودگار و چراغ روشني فرا راه ديگران قرار داده است. اكنون آب فرات را كه سگ و خوك در و دشت از آن سيراب مي‌گردند بر فرزند رسول خدا بسته شده است... آيا اين است پاداش نيكي‌هاي محمد (ص)؟

گفتند: اي برير بسيار سخن گفتي، بس كن به خدا سوگند همان گونه كه پيشينيان حسين تشنه ماندند او نيز تشنه خواهد ماند.

برير گفت: اي مردم اكنون گرانمايگان محمد (ص) در ميان شما هستند و خاندان اهل بيت و زنان و فرزندان رسول خدا پيش رويتان قرار دارند، پس آنچه را از آنان مي‌خواهيد و بر آنيد كه درباره‌شان آن را روا داريد، بيان كرده در ميان گذاريد.

گفتند: مي‌خواهيم فرمان امير عبيدالله را گردن نهند، تا او هر آنچه را خواهد درباره شان دستور فرمايد.

برير گفت: آيا اجازه نمي‌دهيد به همان سرزميني بازگردند كه از آن آمده‌اند؟ و اي بر شما اي مردم كوفه! آيا نامه‌ها و پيمانهاي خويش را كه طي آنها خداي را به شهادت گرفتيد فراموش كرده‌ايد؟ واي بر شما آيا اينچنين خاندان رسول خدا را فرا مي‌خوانيد و چنين ادعا مي‌كنيد كه در راه آنان فداكاري و جانبازي خواهيد كرد و آنگاه كه به نزدتان مي‌آيند آنان را به فرزند زياد فروخته، از آب فرات بازشان مي‌داريد؟
چه بد رفتاري را پس از پيامبر با خاندان حضرتش در پيش گرفته‌ايد! شما را چه مي‌شود؟ خداوند روز رستاخيز سيرابتان نسازد، چه بد مردمي هستيد شما... يكي از ميان آن قوم ندا داد: هان اي كسي كه سخن مي‌گويي ما نمي‌دانيم چه مي‌گويي... برير گفت سپاس خدايي را كه مرا روشن‌نگري ارزاني داشت. بار پروردگارا من از كردار اين قوم به تو پناه مي‌آورم. خداوندا بديهاي اين مردم را به خودشان بازگردان تا هنگامي كه تو را ديدار مي‌كنند از آنان خشمگين باشي.
چون آن قوم برير را تيرباران كردند، او باز پس نشست.

حسين (ع) بر اسب خويش قرار گرفته، قرآني را بر سر نهاده، در برابر آن مردم ايستاده و با صداي بلند چنين فرمود:
شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مرا باز مي‌شناسيد؟ گفتند: آري تو فرزند رسول خدايي و سبط او به شمار مي‌آيي. امام فرمودند: شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مي‌دانيد رسول خدا (ص) نياي من است؟ گفتند:آري مي‌دانيم. امام فرمودند:شما را به خدا سوگند مي‌دهم آيا مي‌دانيد علي بن ابيطالب (ع) پدر من است؟ گفتند آري مي‌دانيم. امام فرمودند: شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مي‌دانيد فاطمه (ع) دخت پيامبر مام من است؟ گفتند آري مي‌دانيم. حسين (ع) فرمود: شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مي‌دانيد خديجه دخت خويلد نخستين زن مسلمان اين امت بزرگ مام من است؟ گفتند آري مي‌دانيم. امام فرمودند: شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مي‌دانيد حمزه سرور شهيدان، عم پدرم مي‌باشد؟ گفتند آري نيك مي‌دانيم امام فرمودند: شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مي‌دانيد جعفر طيار كه به دو بال در بهشت پرواز مي‌كند عم من مي‌باشد؟ گفتند آري مي‌دانيم. امام فرمودند: شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مي‌دانيد شمشير من از آن پيامبر است؟ گفتند آري مي‌دانيم. امام فرمودند: شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مي‌داني دستار من از آن رسول خداست؟ گفتند آري مي‌دانيم. امام فرمودند: شما را به خداوند سوگند مي‌دهم آيا مي‌دانيد علي (ع) نخستين كس از اين قوم بود كه اسلام آورده از تمامي مردم داناتر و بردبارتر بوده ياور و ولي همه مومنان به شمار مي‌آمد؟ گفتند آري نيك مي‌دانيم. در اين هنگام حسين (ع) فرمود: پس به كدامين حق ريختن خونم را روا مي‌داريد در حالي كه مي‌دانيد پدرم مردم را از آبگير كوثر كه اشتران را از آبشخور خويش باز مي‌دارند در حالي باز خواهد داشت كه پرچم سپاس روز رستاخيز به دست وي خواهد بود.

گفتند آري آنچه را مي‌گويي نيك مي‌دانيم ولي تا زماني كه مرگ را به تو نچشانيم از تو دست برنخواهيم داشت.

در روايت ديگري آمده است كه چون حضرت بر مركوب خويش قرار گرفتند، نزد آن قوم آمده، از ايشان خواستند به سخنانشان گوش فرا دارند و چون آن قوم از خواسته وي روي بر تافتند حضرت فرمودند:
واي بر شما چرا به سخنان من كه به راه راست فرا مي‌خوانمتان گوش نمي‌سپاريد؟ بدانيد هر كس از من پيروي كند رستگار شود و هر كو از دعوتم روي برتابد گمراه گشته، هلاك گردد. مي‌دانم كه شما در حالي از فرمان من سرپيچيده به گفته‌هايم گوش نسپرده‌ايد كه اندرون خويش از ثروت حرام انباشته، دلهاي خود را سياه ساخته ايد. واي بر شما كه به سخنانم دل نداده، گوش جان بدان نمي سپاريد.

ياران عمر سعد همديگر را سرزنش كرده گفتند: به او گوش دهيد.

پس امام حمد و سپاس پروردگاري را بجاي آورده بر محمد (ص) و خاندانش درود فرستادند و پيامبران و كروبيان را به نيكوترين شكل ستايش كرده، فرمودند:
ننگتان باد اي قوم! غمي فزاينده فروگيردتان... آن هنگام كه ما را چنان وله و مشتاق به خويش خوانديد و ما دل نگران به فرياد رستان آمديم شمشيري بر ما كشيديد كه از آن ما بوده، در دست شما بازش گذاشته بوديم؛ شما آتشي را برافروخته دامن زديد كه ما آن را براي دشمنان خويش آماده ساخته بوديم... پس ر سرورانتان در حالي يورش آورده، گرد دشمنانشان جمع گشتيد كه نه عدل و دادي را در ميانتان رواج داده و نه حتي اميدي را در دلهايتان نشانده بودند و جز ناسپاسي و ناپاكي جهان را ارزانيتان نكرده، حرامش را پيش رويتان نهاده، به پشيزي از جهان، آزمندتان ساختند و اين همه در حالي بود كه مي‌دانستيد ما به بدعتي را در دين روا داشته بوديم و نه ناروايي را بر آن هموار كرده بوديم.

واي بر شما!! ما را زماني واگذاشته، رها كرديد كه شمشير در نيام و شب آرام گرفته بود، اما راي و انديشه و خرد هنوز استوار نگشته بود كه شما چونان پرنده‌اي تيز پرواز به سوي كين توزيتان شتافته، پروانه‌وار گرد آن فراهم آمديد... مرگتان باد اي بردگان امت، اي گروههاي ناشناخته‌اي كه كتاب خدا را ناديده انگاشته، كلام حق را تحريف كرده، پيروان گناه و هم نفسان اهريمن گشته، سنت خداوندي را خاموش ساختيد و فرزندان پيامبران و سلاله پيشوايان را از ميان برداشتيد و دودمان نكويان را به هيچ انگاشته، مومنان را به فرياد گروه سخره گيراني كه قرآن را دروغ انگاشته بودند و بد دستاوردي را پيش روي نهاده، در آتش دوزخ جاودانه خواهند ماند؛ آزرديد.
وايتان باد! آيا روي ياوري چنين مردمي را داشته، از ياري ما سرباز مي‌زنيد؟ به خداوند سوگند خيانت و دورويي پيشه ديرينه‌تان باشد! واي شما باد كه بنياد خويش را بر خواسته‌هاي چنين قومي استوار ساخته، به اصولشان گرويده، كارهاي خردتان را نيز بر خواسته‌هاي آنان هموار ساخته‌ايد و آنچنان دل بدانان سپرده‌ايد كه سينه‌تان را پرده ناداني پوشانده است. بدانيد كه شما زشت‌ترين ثمره‌اي باشيد كه پيش چشم بينندگان به تماشا گذاشته شده، خوراك غاصبان و حراميان گرديده است. نفرين خداوند بر آنان كه پس از بيعت و اظهار فرمانبرداري پيمان خويش شكسته، خداوندي را كه ناظر بر اعمالشان بوده، ناديده انگاشته‌اند؛ به خدا سوگند شما همانانيد! بدانيد كه زنازاده‌اي بر آمده از پشت زنازادگان مرا در حالي ميان برگزيدن دو كار گران جنگ و ستيز با ستمگران و ذلت فرمانبرداري از ستم پيشگان نگاه داشته است كه مي داند خداوند و پيامبر و مومنان و دامنهاي پاك و بلند مرتبه و نهادها و دلهاي پرحميت و سربلند؛ كشته شدن پرافتخار را بر گردن گزاردن به فرمان دون مايگان، برتري بخشيده است.بدانيد كه من بيم و هشدار خويش را به شما دادم. اكنون همواره خانواده خود هر چند كه كم شمار و اندك و دشمن بسيار و ياران انگشت شمار باشند، به ستيز با شما كمر بسته رو سويتان آورده‌ام

آنگاه امام اشعار فروه بن مسيك مرادي را چنين برخواندند:
رو به گريز گر بگذاريم، پيش از اين
بنهاده‌اند روي به فر، بسيار مردمان
گر بشكنيم هيبت دشمن بدان كه ما
طرفي نبسته‌ايم ز ننگ وي از اين ميان
ما ترس و بيم پيشه نكرديم ليك دان
مرگ كسانمان شده دولت به ناكسان
گر سايه از سر قومي گرفته مرگ
پنجه فكنده است ز صولت به ديگران
مرگ اينچنين به تباهي كشيد و برد
سرمايه‌هاي زندگي دير و نوگذشتگان
گر روزگار، عمر پادشهان جاودانه كند
چو خسروان به روزگار بمانيم جاودان
نامرد مردمان زمان، بيدار مي بنما
بر گو كه باز بيند آنچه ديده ديده‌مان

به خدا سوگند از اين پس، بس دير بپايد و چون سواري باشيد كه بر پشت اسب خود تنها فرصت چرخشي در ميانه‌ي ميدان يافته نگران درون دايره خويش باشد؛ همانا پدرم از نيابم رسول خدا مرا باز گفت كه حال شما اين گونه باشد، پس در كار خويش باز نگرديد... زينهار كه كارتان مايه غم و اندوهتان نگردد، آنگاه رو سوي من آريد و هيچ انديشه‌اي به خويش راه نداده، دل قوي داريد.
من به خداوندي توكل مي كنم كه پروردگار همه جهانيان است... هيچ جنبده‌اي نباشد مگر اينكه سرنوشت وي در دست او قرار گرفته، همانا كه خداي من از كژيها پاك و مبرا بوده، بر راستي و درستي قرار دارد.

آنگاه امام دستهاي خويش را به دعا بلند كرده فرمودند: بار پروردگارا، آسمان را از ريزش باران بر اين مردم بازدار و سالهايي چون ساليان يوسف را بدانان بنما و برده قبيله ثقيف را بر آنان مسلط ساز تا شرنگ تلخكامي را به آنها چشانده، هيچ تنابنده‌اي را فرو نگذار مگر آنكه مرگ را بدو بچشاند يا به ضربتي بنوازدش، خداوندا تو اينسان انتقام من و ياران و خاندانم را از اين مردم بازستان چرا كه اين قوم ما را فريفته، دروغمان گفته، از ياريمان دست برداشتند؛ همانا تو پروردگاري مايي كه بر تو توكل كرده بازگشتمان سوي تو باشد و به تو پناه مي آوريم.

آنگاه حسين (ع) عمر سعد را در حالي ندا داد كه اين يك از ديدار وي روي برمي تافت. پس حسين (ع) فرمود، هان اي پسر سعد، تو مرا در حالي از ميان برمي‌داري كه مي‌پنداري آن حرمزاده تو را حكومت ري و گرگان خواهد داد به خدا سوگند آن گونه كه مرا عهد و پيمان داده، بازم گفته‌اند از جام اين زمامداري جرعه نوش نخواهي شد، پس آنچه خواهي كن بدرستي كه پس از من، در هيچيك از دو جهان شادكام نخواهي بود، تو گويي مي‌بينم سرت فراز نيزه‌اي قرار گرفته بازيچه دست كودكان كوفه گشته، دست به دست مي گردد
عمر سعد از سخنان امام برآشفته، روي از حضرتش برتافته، خشمگين ياران خود را مخاطب ساخت و فرياد برآورد: منتظر چه هستيد همگي با هم يورش آوريد كه كار اينان در چشم برهم زدني تمام باشد.

گويند هنگامي كه حربن يزيد دريافت آن قوم در جنگ با حسين بن علي (ع) مصمم و استوارند به عمر سعد گفت: آيا تو مي‌خواهي با اين مرد بجنگي؟ عمر گفت: آري به خدا سوگند جنگي كه كمترين پيامد آن بريده شدن سرها و دستها باشد!

حر گفت: آيا آنچه را كه او به شما عرضه كرد نمي‌پذيريد؟ عمر پاسخ داد: اگر زمام كار به دست من بود آن گونه كه تو مي‌گويي اقدام مي‌كردم، اما امير تو خواسته او را رد كرده است؛

سپس از نزد حر دور گشت و اين در حالي ميان آن قوم قرار گرفت كه مردي از تبارش كه قره بن قيس ناميده مي‌شد همراه وي بود؛ حر به او گفت: اي قره آيا اسب خويش را امروز آب داده‌اي؟ قره گفت: نه حر پرسيد: آيا نمي‌خواهي سيرابش سازي؟ قره مي گويد: به خدا سوگند دريافتم او مي خواهد روي از مردم برگيرد تا شاهد جنگ نباشد و من او را در چنان حالي نبينم. پس او را گفتم:نه من اسب خود را آب نداده، اكنون مي‌روم سيرابش سازم. پس از آن نقطه‌اي كه وي در آن قرار داشت دور شدم ولي اگر از من مي‌پرسيد چه در نظر دارم؟ به خدا سوگند همراه او نزد حسين عليه السلام مي‌رفتم. آنگاه ديدم كه حر اندك اندك به سپاه حسين (ع) نزديك مي‌شود، در اينجا بود كه مهاجرين اوس از وي پرسيد: چه مي‌خواهي اي فرزند يزيد؟ آيا قصد حمله آوردن را داري؟ حر او را پاسخ نداده، چون بسان بيدي به لرزه درآمد، مهاجر او را گفت: كار تو بس شگفت است، به خدا سوگند هيچگاه تو را اين‌گونه نديده بودم اگر از من بازپرسند شجاعترين مرد كوفه كيست جز تو كسي را بدانان نشان نمي‌دهم پس چه گشته است كه اين گونه‌ات مي‌بينم. حر گفت: به خدا سوگند من خويشتن را ميان بهشت و دوزخ مي‌بينم، قسم به ذات پرودگار اگر پاره پاره‌ام سازند يا به آتش مرا بسوزانند، جز بهشت برين را برنمي‌گزينم!

آنگاه حر، اسب خود را در حالي به سوي حسين (ع) راند كه دستهاي خويش را بر سر گذاشته بود و اينسان مي‌گفت: پروردگارا به سوي تو باز مي‌گردم پس توبه‌ام را پذيرا شو، من در دل اولياي تو و دلهاي فرزندان دخت پيامبرت ترس و بيم افكنده، آنان را هراساندم؛ وي سپس رو به حسين (ع) كرد و گفت: فداي تو گردم اي فرزند رسول خدا من همانم كه تو را از بازگشت بازداشته، همپاي تو تا اين ديار آمده، تو را ناگزيز از فرود آمدن در اين سرزمين كردم اما نمي‌پنداشتم كه اين قوم آنچه را بر آنان عرضه داري نپذيرفته باز پس زنند، من نمي دانستم كه اين مردم تا بدين پايه بر جنگ با تو بر جا خواهند بود، به خدا سوگند اگر مي‌دانستم اينان با تو چنين خواهند ساخت كه اكنون مي‌سازند، هيچگاه راه بر تو نمي‌بستم، اكنون نيز نزد تو آمده‌ام تا از كرده‌هايم به درگاه پرودگار توبه كنم، آمده‌ام تا آن زمان كه جان در بدن دارم تو را ياوري نمايم و در پيش پاي تو بميرم پس آيا توبه من پذيرفته مي‌شود؟ حسين (ع) فرمود: آري خداوند توبه‌ات را مي‌پذيرد، از اسب فرود آمده پياده شو. حر گفت: من سواره باشم بهتر از آن است كه پياده گردم مي‌خواهم ساعتي با آنان بستيزم و در پايان كار از اسب پياده گردم. حسين (ع) فرمود: آنچه روا مي‌داني انجام ده، خداوند تو را بيامرزد؛

پس حر نزد آن قوم آمده چنين مخاطبشان ساخت:
اي مردم كوفه مادرهايتان به عزايتان بنشينند كه بنده نيكوكار پروردگار را به وعده ياري دادن و فدا ساختن خويش در راهش، فراخوانده اكنون كه نزدتان آمده است بر او شوريده، از هر طرف در ميانش گرفته به جنگش برخاسته‌ايد تا او را كشته باز بينيد و دست از او باز نداشته تا در سرزمين پهناور خداوند رهسپار راه خويش گردد؛ او چون اسيري در دست شما گرفتار آمده، ياراي آن ندارد كه سود و زياني را براي خود فراهم آورد؛ شما زلال آب فرات را كه يهود و نصاري و مجوس از آن سيراب گشته، دام و دد در آن غوطه ورند، بر او و بر زنان و فرزندانش حرام كرده، از آن بازشان داشته، تشنه كامشان ساخته‌ايد، چه بدرفتاري را با خاندان پيامبرتان پيشه كرده‌ايد، خداوند در روز تشنگي سيرابتان نسازد.

در اين هنگام گروهي از آن قوم به حر حمله‌ور گشتند و اين يك باز پس نشسته نزد حسين (ع) آمده گفت: اگر من نخستين كسي هستم كه راه بر تو گرفته، عليه تو شوريده‌ام مي‌خواهم نخستين كسي باشم كه جان در راهت فدا ساخته، سربازي كنم باشد كه نخستين فردي باشم كه با نياي تو پيامبر اكرم فرداي قيامت دست دهم پس مرا رخصت جنگ ده. حسين (ع) او را رخصت فرمود و حر به ميدان آمده، بر همراهان عمر سعد يورش آورده چنين رجز خواند:
حرم من و پناه اين مهمانم
سرها به تيغ خود بريده دانم
در پشتباني از كسي كه در خيف
ماوي گزيده، جان به كف بمانم.

سپس به نبردي سخت پرداخت و بيش از چهل نفر را به خاك هلاكت افكند. در اين نبرد زهير بن قين او را همراهي مي‌كرد و هر گاه كه يكي از آنان به آن قوم يورش مي‌آورد و در ميان آن جمع گرفتار مي‌شد ديگري به كمك وي مي‌شتافت تا او را رهايي بخشد.سرانجام عده‌اي از پياده نظام لشكر عمر سعد، حر را در ميان گرفته از ميانش برداشتند. ياران حسين (ع) او را برداشته نزد امام آوردند؛ با وجود آنكه خون زيادي از حر رفته بود هنوز نيمه جاني داشت كه امام خاك از چهره‌اش زدوده فرمود:
گوارايت باد اي حر، آن‌گونه كه مادر، تو را ناميده در دو جهان آزاده باشي .
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

بعدي

بازگشت به حسين ثار الله


Aelaa.Net