خلاصه مقتل: متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي

ترجمه فارسي متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي:جهاد و شهادت ياران

پستتوسط aelaa.net » شنبه نوامبر 16, 2013 12:45 am

ترجمه فارسي متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي:جهاد و شهادت ياران حسينی

در اين هنگام عمر سعد به سوي لشكريان حسين (ع) آمده، تيري در كمان نهاده آن را به طرف ياران امام انداخته فرياد برآورد: اي مردم شاهد باشيد و نزد امير شهادت دهيد من نخستين كسي بودم كه حسين (ع) و يارانش را به تير بستم؛

پس از او مردم، سپاه امام را تيرباران كردند؛ هيچيك از لشكريان امام از گزند تيرهاي آن قوم بي بهره نمانده

چون چنين گشت حسين (ع) فرمود: برخيزيد، خداوند شما را بيامرزد؛ برخيزيد و به سوي مرگي كه از آن گريزي نيست شتاب آوريد كه اين تيرها سفيران گسيل گشته، اين قوم به سوي شما مي‌باشند.

يزيد بن زياد بن مهاجر كندي كه اباالشعثاء ناميده مي‌شد و از لشكريان عمر سعد به شمار مي‌آمد، چون ديد آن قوم پاسخ حسين (ع) را اين گونه داده، از پذيرفتن پيشنهادهايش سرباز زده از آن قوم جدا گرديد و در ميان لشكريان امام قرار گرفته‌اند، به مبارزه سپاه عمر سعد برخاسته، چنين رجز خواند:
منم يزيد و پدرم مهاجر
رادتر از شير سپاه كافر
يارب شدم حسين را من ناصر
وز لشكر عمر شدم مهاجر.

آنگاه پيش روي اباعبدلله (ع) قرار گرفت و صد تير سوي دشمن انداخت و چون تيرانداز زبردستي بود، حتی پنج تير از آن تيرها بر زمين فرود نيامده، همه بر سينه دشمنان نشست و امام هر دم او را چنين دعا مي‌فرمودند: خداوندا بازوان او را توان بخشيده محكم گردان و پاداش و اجر كارش را بهشت قرار ده.

پس او پنچ تن از ياران عمر سعد را به خاك هلاك افكنده، خود به شهادت رسيد.

سپس دو سپاه بهم درآويخته، دامنه جنگ و مبارزه گسترش يافت و ساعتي اينچنين گذشت و چون غبار ميدان كارزار فرو نشست، پنجاه تن از ياران حسين (ع) به شهادت رسيده بودند، امام محاسن خويش را به دست گرفته فرمودند:
آن زمان كه يهود براي پروردگار فرزندي آفريد، خشم خداوندي برانگيخته شد و چون نصرانيان يزدان را بخشي از سه تن شمردند، غضب الهي افزون شد و آنگاه كه مجوسيان از پرستش حضرتش سر برتافته به مهر و ماه‌پرستي روي آوردند باز هم خشم خداوندي به خروش آمد... اينك كه اين قوم كمر به قتل فرزند دخت پيامبرشان بسته، تيغ در ميان خاندان و ياران وي نهاده‌اند، پروردگار به خشم آمده است... به خدا سوگند من به آنچه اين مردم مي‌خواهند تن در نخواهم داد تا حق را با چهره‌اي خونين ديدار كنم .

در اين هنگان يسار، غلام زياد و سالم بنده عبيدالله به ميدان آمده همآورد طلبيده، گفتند: چه كس به مبارزه ما بر مي‌خيزد؟ چون حبيب بن مظاهر و بريرين خضير برخاستند حسين (ع) فرمودند: به جاي خود باشيد. پس عبدالله عمير كلبي كه بسيار رشيد و بلند بالا بود از جاي برخاسته رخصت طلبيد، امام نگاهي به وي افكنده فرمودند: شك ندارم كه همآوردان خود را از دم تيغ خواهند گذراند، سپس او را رخصت فرمودند: گويند او همراه همسرش شبانه كوفه را به قصد پيوستن به امام ترك گفته، هنگامي كه در نخليه لشكريان را مهياي گسيل شدن براي نبرد با اباعبدالله الحسين (ع) ديد با خود گفت: به خدا سوگند من مشتاق جهاد با مشركان بوده، آرزو دارم اجر و پاداش جهاد با كساني كه به جنگ با فرزند دختر پيامبرشان كمر بسته‌اند، كمتر از ثواب جهاد با مشركان نباشد و چون همسر خود را از اين مقوله آگاه ساخت آن يك گفت: گمانت روا و درست باشد، روانه شو؛ مرا نيز همراه خويش ساز.

چون عبدالله به ميدان آمد، يسار پرسيد: كيستي؟ عبدالله نسبت خويش باز گفت: يسار گفت: تو را نمي‌شناسم بگذار زهير بن قين يا حبيب بن مظاهر يا بريربن خضير به مصاف من آيند، ابن عمير او را گفت: اي زنازاده آيا تو را مي‌رسد كه روي از مبارزه من برتابي؟ بدان هر كس كه به مبارزه تو برخيزد از تو بهتر باشد. آنگاه به وي يورش آورده، چون سرگرم نبرد شد، سالم بنده عبيدالله به سوي وي هجوم آورد، ياران ابن عمير او را ندا دادند كه برده به سوي تو مي‌آيد هشيار باش. چون فرزند عمير ضربه شمشير سالم را به دست چپ باز پس زد انگشتانش به لبه تيغ گرفته بريد. با اين وجود عبدالله آنها را از دم تيغ خود گذرانده، چون از نبرد فارغ گشت در ميانه ميدان جولان داده، اين گونه رجز خواند:
پور عميرم و نيابم كلب است
تبار من بسي شما را حسب است
خشم آفرينم، راد و جنگاورم
گاه ستيز رو بجنگ آورم
اي مادر وهب، تو را رهبرم
در ضربه‌هايي كه فرود آورم.

آنگاه همسر وي، ام وهب؛ عمودي برداشته، نزد شوي خويش آمده چنين گفت: پدر و مادرم فداي تو باد بستيز و خويشتن را فداي پاك نهادان روزگار كن كه دودمان پيامبرند؛ عبدالله خواست او را به خيمه بازگرداند اما زن نپذيرفته دامن از او گرفته مي‌گفت: دست از تو باز ندارم تا آنگاه كه پيش پايت بميرم؛ در اين هنگام حسين (ع) او را ندا دادند: خداوند به شما براي دفاع از خاندان پيامبرش جزاي نيكو دهد به خيمه بازگرد كه بر زنان جهاد رقم نخورده است(25) پس ام وهب به خيمه بازگشت.
عبدالله عمير ستيز و جنگي مردانه كرد و سرانجام به دست هاني بن ثبيت حضرمي و بكيربن حي تميمي به شهادت رسيد.

چون عمربن خالد صيداوي از امام اذن ميدان گرفت حسين (ع) او را فرمود: روانه شو همانا كه ما تا ساعتي ديگر به تو خواهيم پيوست. پور خالد همراه سعد غلام وي و جابربن حارث سلماني و مجمع بن عبدالله عايذي بر كوفيان يورش آورده، در دل سپاه دشمن رخنه كردند؛ چون كوفيان بر اين گروه گرد آمده آنان را از همگنانشان بازداشتند و ميانشان جدايي افكندند، حسين (ع) برادر خويش عباس (ع) را فرمان داد تا ياريشان كند، علمدار كربلا به شمشير خويش آنان را در حالي نجات بخشيد كه تمامي افراد گروه مجروح شده، چون در راه بازگشت، دشمن باري ديگر يورش آورد، جنگ سختي در گرفت و گروه ياد شده تا آخرين نفس به ستيز پرداخته، همه در يك مكان به شهادت رسيدند.

لشكريان اباعبدالله (ع) چون به كشتگان خود نگريسته، شمار آنان را بسيار ديدند در گروههايي كم شمار رخصت طلبيده به ميدان رفته از خاندان امام حمايت و پشتيباني كرده، خويشتن را فداي حسين (ع) مي‌ساختند و در اين ستيز و نبرد هر يك ديگري را در پناه خود مي‌گرفت. پس سيف بن حارث بن سريع و مالك بن عبدالله بن سريع كه عموزاده يكديگر بوده دوره نوجواني را تجربه مي‌كردند، از امام اذن ميدان ميدان گرفته پيش روي حضرتش به نبرد پرداخته، از كشته پشته ساختند و سرانجام به شهادت دست يافتند.

آنگاه عبدالله و عبدالرحمن فرزندان نوجوان عروه غفاري، نزد حسين (ع) آمده چنين سخن گفتند: درود بر تو اي اباعبدالله ما براي حمايت و پشتيباني و كشتن و كشته شدن نزدت آمده‌ايم. امام به آنان كه اشك از ديدگان فرو مي‌ريختند نزديك شده فرمودند: خوش آمديد، چه چيز شما را گريان ساخته است اي فرزندان برادرم؟ به خدا سوگند چنين مي‌بينم كه ساعتي ديگر آرامش خواهيد يافت. آن دو گفتند: فدايت شويم، ما براي خود نمي‌گرييم، اشك ما از آن روي روان است كه تو را بي‌يار و ياور در ميان اين قوم دون گرفتار ديده، كاري از دستمان برنمي‌آيد. امام فرمودند: خداوند به شما براي شور و شوقي كه داريد و همتي كه پيشه كرده‌ايد پاداش نيكوكاران و پرهيزگاران عطا كند آن دو جوان روي به ميدان آورده گفتند: درود بر تو اي فرزند رسول خدا... امام در پاسخ فرمودند: درود و رحمت خداوندي بر شما باد. پس تا آن زمان كه پيش روي حضرت به شهادت رسيدند به نبرد پرداختند.

در اين هنگام امام حسين (ع) ندا سر دادند: آيا در ميان شما مردم فريادرسي نيست كه براي رضاي حق ما را ياري دهد؟ آيا جوانمردي از ميان شما بر نمي‌خيزد تا خاندان رسول خدا را نصرت نمايد؟

زنان و كودكان چون چنين شنيدند صدا به شيون برداشتند.

سعدبن حرث انصاري عجلاني و برادرش ابوالحتوف چون نداي امام و شيون زنان را شنيدند شمشير در ميان لشكريان عمرسعد كه خود از آنان به شمار مي‌آمدند گذاشته، دشمنان امام را از دم تيغ گذرانده، بسياري را به خاك هلاكت افكنده خود به شهادت رسيدند.
چون شمار ياران حسين (ع) كاهش گرفت و كاستي در آن روي نمود، افراد يكايك به ميدان آمده به نبرد مي‌پرداختند، پس بسياري از كوفيان از دم تيغ آنان گذشته به قتل رسيدند.

آن زمان عمروبن حجاج فرياد برآورد: آيا مي‌دانيد با چه كس نبرد مي‌كنيد؟ شما روي در روي بهترين سواركاران و برترين دارندگان بصيرت و دانايي قرار داريد، اين مردم، افرادي از جان گذشته‌اند؛ بدانيد هيچيك از شما به مصاف آنان نخواهيد رفت، مگر آنكه كشته شويد، به خدا سوگند اگر آنان را سنگسار نكنيد كشته شدنشان را نخواهيد ديد.
عمر سعد ندا داد، راست گفتي! راي تو صواب باشد، مردم را گسيل كن تا از ديگران بخواهند هيچكس تنها به مبارزه آنان برنخيزد چرا كه اگر چنين كنند مغلوب اين جماعت شوند.

پس عمروبن حجاج به ميمنه سپاه حسين (ع) يورش آورد. ياران امام در برابر وي ايستادگي كردند و به زانو نشسته، تيرهاي خويش را به سويشان رها ساختند؛ چون چنين كردند و سواركاران عمرسعد باز پس نشستند، ياران امام نيزه‌هاي خود را به سويشان پرتاب كرده، در نتيجه بسياري از كوفيان به خاك هلاك افتادند.

آنگاه عمرو از سوي فرات يورش آورده، ساعتي به نبرد با امام حسين (ع) پرداخت. در اين هنگام مسلم بن عوسجه اسدي به مصاف آن قوم رفته، كار را چنان بر آنان تنگ گرفت كه مسلم بن عبدالله ضباب و عبدالله بجلي بر او يورش آورده، غباري از آن ميان به هوا خاست و چون فرو نشست مسلم روي خاك قرار داشت و هنوز نفسي از او باقي مانده كه حسين (ع) همراه حبيب بن مظاهر اسدي به بالين وي آمده فرمود: خداوند بر تو رحم آورد اي مسلم، از اين ميانه كساني روي از جهان برتافته‌اند و ديگراني در انتظارند و هيچگاه فرماني را باژگونه نساخته‌اند. «فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و مابدلو تبديلا» سپس حبيب به وي نزديك شده گفت: مرگ تو بر من بس گران مي‌آيد اي مسلم، تو را به بهشت بشارت مي‌دهم. مسلم در آخرين دمهاي زندگي او را گفت: خداوند به تو بشارتي نيكو دهد. حبيب او را بازگفت: اگر نمي‌دانستم تا ساعتي ديگر به تو خواهم پيوست از تو مي‌خواستم بدانچه مي‌خواهي وصيت كني. مسلم او را پاسخ داد: تو را به ياري حسين (ع) وصيت مي‌كنم كه تا لحظه مرگ دست از او باز نداري. حبيب او را گفت: بدان كه ديدگانت را روشن خواهم ساخت. مسلم چشم از جهان فرو بست. خدايش بيامرزد.

ياران به عرصه حيات، تو را غمگسار شدند
مهر تو در دل و به جنان رهسپار شدند
مسلم، زمان نزع به حبيب گفت
اكنون بجنگ كه مردان به كارزار شدند .

يكي از زنان وي فرياد برداشت: آه، سرورم از ميانمان رفت! اي واي من بر پور عوسجه! لشكريان ابن سعد ندا برداشتند: بدانيد مسلم بن عوسجه كشته شد.

شبث بن ربعي فرياد برآورد: مادرانتان به عزايتان بنشينند كه خويشتن را به دست خود از ميان برمي‌داريد و خود را خوار و زبون ديگران مي‌سازيد آيا از مرگ مسلم شاد مي‌شويد؟ قسم به آن كس كه به وي ايمان آورده‌ام، او را در ميان مسلمانان جايگاه و منزلتي بس رفيع و بلند بود؛ خود ديدم در جنگ آذربايجان هنوز لشكريان اسلام صف آرايي نكرده بودند كه وي شش تن از مشركان را به خاك هلاكت افكند.

چون در اين هنگام شمربن ذي الجوشن همراه لشكريان خود به اردوگاه ياران امام حسين (ع) حمله آورد، زهيربن قين به همراهي ده تن از ياران امام در برابر آنان ايستادگي و پايمردي كرده، با كشتن اباعذره ضبابي، اين گروه را از دست يافتن به خيمه‌گاه و حرم اباعبدالله (ع) بازداشت، ولي شمر با يورشي به آنان عده‌اي را به شهادت رسانده، ديگران را به مواضعشان بازنشاند و در همين هنگام ابوثمامه صايدي، پسر عم خود را كه در ميان لشكريان دشمن بود به قتل رساند.

ظهر هنگام گشته بود كه ابوثمامه صيداوي امام حسين (ع) را مخاطب ساخته گفت: جانم فداي جان تو باد اين گروه به تو نزديك گشته‌اند به خدا سوگند تا من از ميان برنخيزم اينان بر تو دست نيابند از خدا مي‌خواهم به گونه‌اي به ديدار حضرتش بشتابم كه نماز گزارده باشم. امام (ع) سر به سوي آسمان برداشته فرمودند: خداوند تو را از نمازگزاران و ذاكران به شمار آورد كه نماز را ياد كردي آري اكنون نخستين هنگام برپاداشتن آن است.

سپس حضرت به ياران فرمودند: از اين قوم بخواهيد از جنگ دست بدارند تا نماز گزاريم حصين بن تميم به ياران امام گفت: اين نماز پذيرفته نمي‌گردد.

حبيب بن مظاهر او را گفت: تو پنداشته‌اي كه نماز ما پذيرفته درگاه حق نگشته؛ نماز چون تو درازگوشي مورد قبول قرار مي‌گيرد؟

حصين به حبيب حمله‌ور گشت و اين يك رخ اسب او را به شمشير بريد و چون حصين سرنگون گشت يارانش او را نجات داده به حبيب يورش آوردند؛ حبيب يك تن از آنان را به هلاكت رساند.

امام حسين (ع) به زهيربن قين و سعيد بن عبدالله حنفي دستور فرمودند پيش روي نمازگزاران قرار گيرند تا امام به اتفاق ياران نماز را ادا كنند؛ چون هنگام نماز تيري بر پيكر امام نشست سعيد بن عبدالله چنان خويشتن را به تيرهاي دشمنان سپرد كه با پايان نماز، به خاك افتاده مي‌گفت: پروردگارا اين جماعت را آنچنان به نفرين خويش گير كه قوم عاد و ثمود را بدان گرفتي، خداوندا درود و سلام مرا به پيامبرت رسان و او را بازگوي كه از اين قوم چه زخمهايي كه بر پيكرم ننشست و من در گزيدن اين راه تنها ياري دودمان پيامبر را مدنظر خويش ساخته‌ام...
(در روايت ديگري اينچنين آمده است كه وي اين گونه سخن گفت: پروردگارا تو تواناتر از آني كه به اراده و خواست خود دست نيابي پس درود و سلام مرا به پيامبرت رسانده او را بازگوي كه من حسين (ع) را ياور بوده از وي حمايت و پشتيباني كرده‌ام، بار خداوندا توفيق همراهي حضرتش را در آن جهان به من عطا فرما)؛ آنگاه چون چشم از دنيا فرو بست بر پيكر او جز ضرب تيغ و نيزه، سيزده تير نشسته بود. در اين هنگام سويدبن عمروبن ابي المطاع كه بسيار نمازگزار بود رجز خوان پاي پيش گذاشته مي‌گفت:
شوق ديدار احمد، اربسر داري
همره حسين، رو بجنگ آري
در دلت چو شوق ديدن علي باشد
بايد از حسين دامني بدست آري
گر رخ حسن به ديده باز آري
حمزه شير حق پيش روي بگذاري
جعفر دو بال برگرفته از باري
گر تو خواهي كه پيش چشم آري
عمر بگذاري، رو سوي جنان آري .

پس چون شيري ژيان در ميان آن قوم افتاده، صبور و بردبار از آزمايشي چنان صعب و سخت به مبارزه پرداخت و چون زخم پيكرش از اندازه برون رفت، خموش در ميان كشتگان افتاد و هنگامي ديده گشود كه باز شنيد مردم مي‌گويند حسين (ع) كشته شد؛ پس بسختي از جاي خويش برخاست و خنجري از ميان برگرفت و ديگر بار به مبارزه پرداخت تا به شهادت رسيد، خدايش آمرزد.
آنگاه زهيربن قين به ميدان آمده اينسان رجز خواند:
زهير باشم من و فرزند قين
به تيغ خود، رانمتان از حسين
حسين باشد يكي از دو سبطي
كه يادگار، باشد از نياي حسين
محمد، آن رسول بي شك و ريب
كه تيغ او بوده بدست حسين
هزارها جان به فداي حسين .

پس نبردي مردانه كرده، به روايتي يكصد و بيست تن از آن ﺑﻪ رواﯾـﺘﯽ ﯾﮑﺼـﺪ و ﺑﯿﺴﺖ ﺗﻦ از آن ﻗـﻮم را از ﻣﯿـﺎن ﺑﺮداﺷـﺘﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ ﮐـﺜﯿﺮﺑﻦ ﻋﺒـﺪاﷲ ﺗﻤﯿﻤﯽ‬ ‫ﻫﻤﺮاه ﻣﻬﺎﺟﺮﯾﻦ اوس ﺗﻤﯿﻤﯽ ﺑﺮ وي ﯾﻮرش آورده، او را ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳﺎﻧﺪﻧﺪ؛

ﭼﻮن ﭼﻨﯿﻦ ﮔﺸﺖ ﺣﺴـﯿﻦ (ع) درﺑﺎره وي اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ دﻋﺎ‬ ‫ﮐﺮدﻧـﺪ: ﭘﺮوردﮔﺎر ﺗﻮ را ﻧﺰد ﺧﻮﯾﺶ ﻣﻘﺮب دارد اي زﻫﯿﺮ و ﻧﻔﺮﯾﻦ اﺑـﺪي را آن ﮔﻮﻧﻪ ﻧﺜﺎر اﯾﻦ ﮔﺮوه ﮐﻨـﺪ ﮐﻪ ارزاﻧﯽ ﻣﺮدﻣﯽ داﺷﺖ ﮐﻪ‬ ‫ﺑﻪ ﺧﻮك و ﻣﯿﻤﻮن ﻣﺴﺦ ﮔﺸﺘﻨﺪ .

آﻧﮕﺎه ﻋﺎﺑﺲ ﺑﻦ ﺷـﯿﺐ ﺷﺎﮐﺮي رو ﺳﻮي ﺷﻮذب ﻏﻼم ﺑﻨﯽ ﺷﺎﮐﺮ ﮐﺮده ﮔﻔﺖ: اي ﺷﻮذب اﮐﻨﻮن‬ ‫آرزو داري ﭼﻪ ﮐﻨﯽ؟ ﺷﻮذب ﭘﺎﺳـﺦ داد: ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟ ﺑـﺪان ﮐﻪ ﻫﻤﺮاه ﺗﻮ ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎم ﻣﺮگ و ﺑﺮآﻣﺪن آﺧﺮﯾﻦ ﻧﻔﺲ ﺑﻪ دﻓﺎع از ﻓﺮزﻧﺪ رﺳﻮل‬ ‫ﺧﺪا ﺧﻮاﻫﻢ ﭘﺮداﺧﺖ.

ﻋﺎﺑﺲ ﮔﻔﺖ: ﺟﺰ اﯾﻦ درﺑﺎره ﺗﻮ ﮔﻤﺎن ﻧﺪاﺷﺘﻢ ﭘﺲ رﻫﺴﭙﺎر ﻣﯿﺪان ﺷﻮ و ﭘﯿﺶ روي اﺑﺎﻋﺒﺪاﷲ (ع) ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﺮﺧﯿﺰ‬ ‫ﺗـﺎ او ﻧﯿﺰ ﻫﻤﭽﻮن ﻣﻦ درﺑﺎره ي ﺗﻮ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻧﯿﮑﻮ ﺑﺎﯾـﺪ ﮐﻪ اﻣﺮوز، روز ﮐﺎرزار ﻣﺎﺳﺖ و ﻧﺒﺎﯾـﺪ از ﻫﯿـﭻ ﮐﺎر ﻧﯿﮑﯽ ﮐﻪ در آن ﭘﺎداﺷـﯽ ﻧﯿﮑﻮ‬ ‫ﺑﺎﺷﺪ ﻓﺮوﮔﺰاري ﮐﻨﯿﻢ ﭼﺮا ﮐﻪ روز ﭘﺎداﺷﻤﺎن در ﭘﯿﺶ اﺳﺖ؛
ﭘﺲ ﺷﻮذب رو ﺳﻮي ﻣﯿﺪان آورده، ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺪا ﺑﺮآورد، درود‬ ‫و ﺛﻨـﺎي ﺧـﺪا ﺑﺮ ﺗﻮ ﺑـﺎد اي اﺑﺎﻋﺒـﺪاﷲ اﯾﻨﮏ ﻫﻨﮕﺎم آن اﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ را ﺑﻪ ﭘﺮوردﮔﺎر ﺳﭙﺮده، ﺧﻮد راﻫﯽ ﺷﻮم. وي ﺗﺎ آن زﻣﺎن ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت‬ ‫رﺳﯿﺪ ﺟﻨﮓ و ﺳﺘﯿﺰ ﮐﺮد. ﺳﭙﺲ ﻋﺎﺑﺲ رو ﺳﻮي ﻣﯿﺪان آورده ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ: اي اﺑﺎﻋﺒﺪاﷲ ﺑﻪ ﺧﺪا ﺳﻮﮔﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺮ اﯾﻦ ﺧﺎك ﻫﯿﭽﮑﺲ‬ ‫را ﺑﯿﺶ از ﺗﻮ دوﺳﺖ ﻧﺪاﺷـﺘﻪ، او را ﻋﺰﯾﺰ ﻧﻤﯽدارم اﮔﺮ ﻣﯽﺗﻮاﻧﺴـﺘﻢ ﺟﺰ ﺑـﺎ ﺟﺎن ﮔﺮاﻣﯽ و ﺧﻮن ﺧﻮد، ﻣﺮگ را از ﺗﻮ ﺑﺎز دارم، ﺑﯽﺷـﮏ‬ ‫ﻫﻤـﺎن ﮐـﺎر را ﭘﯿﺸﻪ ﻣﯽﮐﺮدم؛ درود ﺧـﺪا ﺑﺮ ﺗـﻮ ﺑـﺎد اي اﺑﺎﻋﺒـﺪاﷲ، ﺧـﺪا را ﮔـﻮاه ﻣﯽﮔﯿﺮم ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺮ راه و روش ﺗﻮ و ﭘـﺪر ﺑﺰرﮔﻮارت‬ ‫ﻫﺪاﯾﺖ و راﻫﺒﺮي ﺷﺪه ام. ﺳـﭙﺲ او ﮐﻪ ﻧﺸﺎن ﺗﯿﻐﯽ ﺑﺮ ﺟﺒﯿﻦ داﺷـﺘﻪ ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺧﻮﯾﺶ اﺳﺘﻮار ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد، رو ﺳﻮي آن ﻗﻮم آورده.

رﺑﯿﻊ ﺑﻦ‬ ‫ﺗﻤﯿﻢ ﺣـﺎرﺛﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾـﺪ: ﻫﻨﮕـﺎﻣﯽ ﮐﻪ دﯾـﺪم او ﺑﻪ ﺳﻮي ﻣﺎ ﻣﯽآﯾـﺪ و ﭘﯿﺸﺘﺮ در ﺟﻨﮓﻫﺎي ﺑﯿﺸـﻤﺎري او را دﯾـﺪه، دﻟﯿﺮي و رادﯾﺶ را ﺑﻪ‬
‫ﺧﺎﻃﺮ داﺷـﺘﻪ، ﺷﺠﺎﻋﺘﺮﯾﻦ ﻣﺮدﻣﺶ ﻣﯽداﻧﺴﺘﻢ و دﯾﺪم ﮐﻪ اﯾﻨﮏ ﻣﯽآﯾﺪ ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮآوردم: ﻫﺎن اي ﻣﺮدم ﺑﺪاﻧﯿﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ ﻣﺮد ﺷﯿﺮﺷﯿﺮان اﺳﺖ‬
‫اﯾﻦ ﻓﺮزﻧـﺪ ﺷﺒﯿﺐ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽآﯾـﺪ ﺑﺪاﻧﯿـﺪ ﻫﯿﭽﮑﺲ از ﺷـﻤﺎ ﯾﺎراي ﺑﺮاﺑﺮي ﺑﺎ او را ﻧﺪاﺷـﺘﻪ، ﭼﻨﯿﻦ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ او را ﺳـﻨﮕﺴﺎر ﮐﻨﯿﺪ؛‬

‫راوي ﻣﯽﮔﻮﯾـﺪ ﭼﻮن ﺑﺎران ﺳـﻨﮓ از آن ﻗﻮم ﺑﺮآﻣـﺪ ﻋﺎﺑﺲ ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮآورد آﯾﺎ ﻫﯿﭻ ﻣﺮدي در ﻣﯿﺎن ﺷـﻤﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺼﺎدف ﻣﻦ آﯾﺪ؟‬
‫ﭼﻮن ﻣﺮدم از ﺗﺮس وي در ﭘﻨﺎه ﯾﮑـﺪﯾﮕﺮ ﻗﺮار ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨـﺪ اﺑﻦ ﺳـﻌﺪ ﻓﺮﯾﺎد زد: او را از ﻫﺮ ﺳﻮي زﯾﺮ ﺑﺎران ﺳـﻨﮕﻬﺎي ﺧﻮﯾﺶ ﻗﺮار دﻫﯿـﺪ.‬

‫ﭼﻮن آن ﻗﻮم ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮدﻧـﺪ ﻋﺎﺑﺲ ﺳﭙﺮ اﻧـﺪاﺧﺘﻪ زره ﺑﮕـﺬاﺷﺖ و ﺑﻪ آن ﻗﻮم ﯾﻮرش ﺑﺮد.

راوي ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﺑﻪ ﺧﺪا ﺳﻮﮔﻨﺪ ﭼﻨﺎن دﯾﺪم ﮐﻪ‬ ‫ﺻﺪﻫﺎ ﺗﻦ از ﭘﯿﺶ روي وي ﮔﺮﯾﺨﺘﻪ، ﺳﭙﺲ او را از دور در ﻣﯿﺎن ﮔﺮﻓﺘﻪ ﭼﻨﺎن ﺳﻨﮕﺒﺎراﻧﺶ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﯿﺪ، آﻧﮕﺎه ﺳﺮ وي‬ ‫در دﺳﺖ آن ﻗـﻮم ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻫﺮ ﯾـﮏ ادﻋـﺎ ﻣﯽﮐﺮد ﺧـﻮد او را ﮐﺸـﺘﻪ اﺳﺖ

و ﭼـﻮن ﻋﻤﺮﺳـﻌﺪ ﭼﻨﯿﻦ دﯾـﺪ ﺑﺮ آﻧـﺎن ﻓﺮﯾـﺎد زد ﺑﯿﻬـﻮده ﺑﺎ‬ ‫ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺳﺘﯿﺰ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﮐﺸﺘﻦ وي ﮐﺎر ﯾﮏ ﺗﻦ ﻧﺒﻮده اﺳﺖ، و ﺑﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﺳﺨﻨﯽ ﺑﻪ ﻧﺰاع آﻧﺎن ﭘﺎﯾﺎن داد.

ﺳﭙﺲ ﺣﺒﯿﺐ ﺑﻦ ﻣﻈﺎﻫﺮ اﺳﺪي ﺑﻪ‬ ‫ﻣﯿـﺪان آﻣـﺪه ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧـﺪ:
ﻣﻨﻢ ﺣﺒﯿﺐ و ﭘـﺪرم ﻣﻈﺎﻫﺮ
ﭼﻮ آﺗﺸﻢ ﭘﯿﺶ ﺳـﭙﺎه ﮐاﻔﺮ
ﺑﻪ ﻋـﺪه و ﻋـﺪد ﺷﺪﯾﺪ واﻓﺮ
ﺑﻪ ﺣﺠﺖ ﺧﺪا ﺷﺪﯾﻢ‬ ‫ﻇﺎﻫﺮ
ﻧﺒﺮده ﺑﻮﯾﯽ از وﻓﺎ و داﻧﯿـﺪ
وﻓﺎ ﺑﻮد ﭘﯿﺸﻪ ﻣﺮد ﺻﺎﺑﺮ
ﻣﺘﻘﯿﺎن ﺣﻖ ﭘﺮﺳﺖ ﺷﺎﮐﺮ .

آﻧﮕﺎه ﺳﺘﯿﺰ و ﺟﻨﮓ ﺳﺨﺘﯽ ﮐﺮده،‬ ‫ﭼﻮن ﯾﮑﯽ از ﻣﺮدان ﺑﻨﯽ ﺗﻤﯿﻢ را ﮐﻪ ﺑـﺪﯾﻞ ﺑﻦ ﺻـﺮﯾﻢ ﺧﻮاﻧـﺪه ﻣﯽﺷـﺪ ﺑﻪ ﺧـﺎك ﻫﻼـﮐﺖ اﻓﮑﻨـﺪ، ﺗﻤﯿﯽ دﯾﮕﺮي ﺑﺮ او ﺗﺎﺧﺘﻪ ﺑﻪ ﺿـﺮﺑﺘﯽ‬ ‫ﺣﺒﯿﺐ را ﺳـﺮﻧﮕﻮن ﮐﺮد و ﭼﻮن اﯾﻦ ﯾﮏ ﺧﻮاﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﭘﺎي اﯾﺴـﺘﺪ، ﺣﺼـﯿﻦ ﺑﻦ ﺗﻤﯿﻢ ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺧﻮد را ﺣﻮاﻟﺖ ﺳﺮ ﺣﺒﯿﺐ ﮐﺮده او را ﺑﻪ‬ ‫زﻣﯿﻦ اﻓﮑﻨـﺪه ﺳـﭙﺲ ﺗﻤﯿﻤﯽ ﻧﺨﺴﺖ، از اﺳﺐ ﺧﻮﯾﺶ ﻓﺮود آﻣـﺪه ﺳـﺮ او را از ﺑـﺪن ﺟـﺪا ﺳـﺎﺧﺖ؛

ﮔﻮﯾﻨـﺪ ﺷـﻬﺎدت ﺣـﺒﯿﺐ دل و ﺟـﺎن‬ ‫اﺑﺎﻋﺒـﺪاﷲ (ع) را ﭼﻨـﺎن ﻟﺮزاﻧـﺪ ﮐﻪ ﺣﻀـﺮﺗﺶ درﺑـﺎره وي ﭼﻨﯿﻦ ﻓﺮﻣﻮد: ﭘﺮوردﮔﺎرا ﻣﻦ ﮐﺎر ﺧﻮﯾﺶ و ﮐﺎر ﯾﺎراﻧﻢ را ﺑﻪ درﮔﺎه ﺗﻮ ﻋﺮﺿـﻪ‬ ‫ﻣﯽدارم

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﺣﺼـﯿﻦ ﺑﻪ ﺗﻤﯿﻤﯽ ﻣﺰﺑﻮر ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ در ﻗﺘﻞ ﺣﺒﯿﺐ ﺷـﺮﯾﮏ و اﻧﺒﺎز ﺑﺎﺷﻢ. ﺗﻤﯿﻤﯽ ﭘﺎﺳـﺦ داد. ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧـﺪا‬ ‫ﺳﻮﮔﻨـﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﯿﺴﺖ.

ﺣﺼـﯿﻦ ﮔﻔﺖ: اﯾﻦ ﺳـﺮ را ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺒﺨﺶ ﺗـﺎ آن را ﺑﺮ ﮔﺮدن اﺳـﺒﻢ آوﯾﺨﺘﻪ ﻣﺮدم ﺑﺪاﻧﻨـﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑـﺎ ﺗﻮ در اﯾﻦ ﮐـﺎر‬ ‫ﻫﻤﺮاﻫﯽ ﮐﺮده ام، ﺳـﭙﺲ آن را از ﻣﻦ ﺑـﺎزﮔﯿﺮ ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﺑـﺪان ﻧﯿـﺎز ﻧﺨﻮاﻫﻢ داﺷﺖ و ﺑﻪ ﻋﻄـﺎي اﺑﻦ زﯾﺎد ﻧﯿﺰ ﺣﺎﺟﺘﯽ و ﻧﯿﺎزي ﻧـﺪارم.

آن‬‫ﺗﯿﻤﯽ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮد و ﺣﺼـﯿﻦ ﺑﺎ ﺳـﺮ ﺣﺒﯿﺐ در ﻣﯿﺎن ﻣﺮدم ﺑﻪ ﮔﻮش درآﻣﺪه، ﺳـﭙﺲ ﺳـﺮ را در اﺧﺘﯿﺎر ﺗﻤﯿﻤﯽ ﮔﺬاﺷﺖ و اﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎم‬
‫ﺑـﺎزﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﮐﻮﻓﻪ آن را ﺑﺮ ﮔﺮدن اﺳﺐ ﺧﻮد آوﯾﺰان ﺳـﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮد.

آﻧﮕـﺎه ﻏﻼم ﺗﺮك ﻧﮋادي ﮐﻪ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ اﺑﺎﻋﺒـﺪاﷲ (ع) ﺑﻮده، اﺳـﻠﻢ ﻧﺎم‬ ‫داﺷﺖ و ﺗﻼوﺗﮕﺮ ﻗﺮآن ﺑﻮد ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان آﻣﺪه ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﭘﺮداﺧﺘﻪ ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ:
ﯾﻢ از ﺿـﺮﺑﺘﻢ در ﺧﺮوش آﻣﺪه
ﻓﻀﺎ از ﺳـﻨﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﺟﻮش‬ ‫آﻣـﺪه
ﭼﻮ ﺗﯿﻎ ﺑﯿﻨﻢ ﺑﮕﺸﺖ آﺧﺘﻪ
دل ﺣﺴﺎﺳـﺪان ﻟﺐ ﺧﻤﻮش آﻣﺪه

ﭘﺲ ﻫﻔﺘـﺎد ﺗﻦ از آن ﻣﺮدم را از دم ﺗﯿـﻎ ﺧﻮﯾﺶ‬ ‫ﮔﺬراﻧـﺪه، ﺑﻪ ﺧـﺎك ﻫﻼـﮐﺖ اﻓﮑﻨـﺪه، ﺧﻮد ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪ و ﭼﻮن ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﺑﻪ ﺑـﺎﻟﯿﻦ وي آﻣـﺪه ﺳـﺮ وي ﺑﻪ داﻣﺎن ﮔﺮﻓﺘﻪ، رخ ﺑﺮ‬ ‫ﭼﻬﺮه اش ﻧﻬﺎد ﭼﺸﻢ ﺧﻮﯾﺶ ﮔﺸﻮد، ﻟﺒﺨﻨـﺪ ﺑﺮ ﻟﺐ آورده ﺑﻪ دﯾـﺪار ﻣﻌﺒﻮد ﺷـﺘﺎﻓﺖ.

ﺳـﭙﺲ ﺑﺮﯾﺮﺑﻦ ﺧﻀـﯿﺮ ﻫﻤﺪاﻧﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺑﺪي زاﻫﺪ ﺑﻮد،‬ ‫ﺑﯿﺶ از ﻫﻤﻪ ﻣﺮدم زﻣﺎن ﺧﻮﯾﺶ ﻗﺮآن ﺗﻼوت ﻣﯽﮐﺮد و ﺑﻪ ﺳـﺮور ﻗﺎرﯾﺎن ﺷـﻬﺮه ﺑﻮد، ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان آﻣﺪه ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ:
ﺑﺮﯾﺮ ﺑﺎﺷﻢ ﻣﻦ و‬‫ﭘﻮر ﺧﻀـﯿﺮ
ﺧﯿﺮ ﻧﺒﯿﻨﺪ آﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﻧﮑﺮدﺳﺖ ﺧﯿﺮ .

آﻧﮕﺎه ﺑﺮ آن ﻗﻮم ﯾﻮرش آورده ﭼﻨﯿﻦ ﻧـﺪا ﺑﺮآورد: ﻧﺰدﯾﮏ ﻣﻦ ﺷﻮﯾـﺪ اي ﻗﺎﺗﻼن‬ ‫ﻣﺆﻣﻨﺎن، ﻧﺰدﯾﮏ ﻣﻦ آﯾﯿـﺪ اي ﻗﺎﺗﻼن ﻓﺮزﻧـﺪان ﺑـﺪرﯾﺎن، ﻧﺰدﯾﮏ ﻣﻦ ﮔﺮدﯾـﺪ اي ﻗﺎﺗﻼن ﻓﺮزﻧﺪان رﺳﻮل ﭘﺮودﮔﺎر ﺟﻬﺎﻧﯿﺎن و ﺑﺎزﻣﺎﻧﺪﮔﺎن‬. ‫آﻧـﺎن؛ ﮔﻮﯾﻨـﺪ در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﯾﺰﯾـﺪ ﺑﻦ ﻣﻌﻘﻞ او را ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ: اي ﺑﺮﯾﺮ رﻓﺘﺎر ﭘﺮوردﮔﺎر را ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ؟

ﺑﺮﯾﺮ ﭘﺎﺳـﺦ‬ ‫داد: ﭘﺮوردﮔﺎر ﺟﻬﺎن ﻫﻤﻪ ﺧﯿﺮ و ﻧﮑﻮﯾﯽ را ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﺸﯿﺪه، ﺗﻮ را ﮔﺮﻓﺘﺎر ﻧﺎﺳﭙﺎﺳﯽ ﮐﺮده اﺳﺖ.

ﯾﺰﯾﺪ ﮔﻔﺖ: ﭘﯿﺶ از اﯾﻦ دروﻏﮕﻮ ﻧﺒﻮدي‬ ‫ﭼـﻪ ﮔﺸـﺘﻪ ﮐـﻪ اﮐﻨـﻮن ﺑـﻪ دروغ روي آورده اي؛ آﯾـﺎ آن روز را ﮐـﻪ ﻣـﻦ در ﻗـﺒﯿﻠﻪ ﻫـﻮازن ﻫﻤﺮاﻫﯿﺖ ﻣﯽﮐﺮدم ﺑﻪ ﯾـﺎد داﺷـﺘﻪ، ﺑﻪ ﺧـﺎﻃﺮ‬ ‫ﻣﯽآوري ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻔﺘﯽ ﻋﺜﻤﺎن در ﺣﻖ ﺧﻮﯾﺶ زﯾﺎده روي ﮐﺮده ﻣﻌﺎوﯾﻪ از زﻣﺮه ﮔﻤﺮاﻫﺎن ﺑﻪ ﺷـﻤﺎر ﻣﯽآﯾﺪ و ﻋﻠﯽ ﺑﻦ اﺑﯽ ﻃﺎﻟﺐ ﭘﯿﺸﻮاي‬ ‫راﺳﺘﯿﻦ رﺳـﺘﮕﺎري ﺷـﻤﺮده ﻣﯽﺷﻮد.

ﺑﺮﯾﺮ ﮔﻔﺖ: آري ﺧﻮب ﺑﻪ ﯾﺎد داﺷـﺘﻪ، ﮔﻮاه ﻣﯽدﻫﻢ اﮐﻨﻮن ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﻫﻤﺎن ﺑﺎورم.

ﯾﺰﯾـﺪ او را ﻧـﺪا داد:‬ ‫ﺷﻬﺎدت ﻣﯽدﻫﻢ ﺗﻮ در ﺷـﻤﺎر ﮔﻤﺮاﻫﺎن ﺑﺎﺷـﯽ.

ﺑﺮﯾﺮ ﮔﻔﺖ: ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﭘﺮوردﮔﺎر را ﮔﻮاه ﮔﺮﻓﺘﻪ از او ﺑﺨﻮاﻫﯿﻢ دروﻏﮕﻮ را ﻧﻔﺮﯾﻦ ﮐﺮده ﭼﻨﺎن‬ ‫ﺳﺎزد ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﺮ ﺣﻖ ﺑﺎﺷـﺪ آن دﯾﮕﺮي را ﮐﻪ ﺑﺮ ﺑﺎﻃﻞ و ﮔﻤﺮاﻫﯽ اﺳﺖ از ﻣﯿﺎن ﺑﺮدارد... ﭼﻮن ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮدﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺼﺎف ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ در‬ ‫آﻣـﺪه ﺿـﺮﺑﺘﯽ ﭼﻨـﺪ ﻣﯿﺎﻧﺸﺎن رد و ﺑﺪل ﮔﺮدﯾﺪ و ﯾﺰﯾﺪ از
ﺿـﺮﺑﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﻃﺮﻓﯽ ﺑﺮﻧﺒﺴـﺘﻪ ﮔﺮﻓﺘﺎر ﺗﯿﻎ ﺑﺮﯾﺮ ﮔﺮدﯾﺪه ﺷﻤﺸـﯿﺮ‬ ‫ﮐﻼه او را دو ﻧﯿﻢ ﮐﺮده در ﻓﺮق ﺳﺮش ﻧﺸﺴﺘﻪ او را ﺑﻪ ﺧﺎك ﻫﻼﮐﺖ اﻓﮑﻨﺪ. ﭘﺲ ﭼﻮن اﺑﻦ ﻣﻨﻘﺬ ﻋﺒﺪي ﺑﺮ ﺑﺮﯾﺮ ﺣﻤﻞور ﮔﺸﺖ اﯾﻦ ﯾﮏ‬ ‫ﺳـﺎﻋﺘﯽ ﺑﺎ او درآوﯾﺨﺘﻪ ﺳـﺮاﻧﺠﺎم ﺑﺮ زﻣﯿﻨﺶ اﻓﮑﻨـﺪه ﭼﻮن ﺑﺮ روي ﺳـﯿﻨﻪاش ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ: ﮐﻌﺐ ﺑﻦ ﺟﺎﺑﺮ ازدي ﻧﯿﺰه ﺧﻮد را ﺑﺮ ﭘﺸﺖ ﺑﺮﯾﺮ‬ ‫اﺳـﺘﻮار ﺳﺎﺧﺖ اﯾﻦ ﯾﮏ از ﺳـﯿﻨﻪ اﺑﻦ ﻣﻨﻘـﺬ ﺑﺮ زﻣﯿﻦ ﻏﻠﺘﯿـﺪ. در ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﻋﻔﯿﻒ ﺑﻦ زﻫﯿﺮ ﺑﻦ اﺑﯽ اﻻﺧﻨﺲ ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮآورد: ﭼﻪ ﻣﯽﮐﻨﯽ‬ ‫اﯾﻦ ﺑﺮﯾﺮ اﺳﺖ ﮐﻪ در ﻣﺴـﺠﺪ ﮐﻮﻓﻪ آواي ﺗﻼـوت ﻗﺮآﻧﺶ ﺟـﺎن ﻣـﺎ را زﻧـﺪه ﻣﯽﺳﺎﺧﺖ اﻣﺎ ﮐﻌﺐ ﺳـﺨﻦ او را ﻧﺎﺷـﻨﯿﺪه ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺮﯾﺮ را ﺑﻪ‬ ‫ﺷﻬﺎدت رﺳﺎﻧﺪ.

ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﮐﻌﺐ ﺑﻦ ﺟﺎﺑﺮ ﻧﺰد ﻫﻤﺴﺮش آﻣﺪ اﯾﻦ ﯾﮏ او را ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﯾﺎر دﺷﻤﻨﺎن ﻓﺮزﻧﺪ ﻓﺎﻃﻤﻪ‬ ‫ﺷـﺪي، ﺑﺮﯾﺮ را ﮐﺸﺘﯽ؟ ﺑـﺪان ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﻫﯿﭽﮕﺎه ﺑﺎ ﺗﻮ ﺳـﺨﻦ ﻧﺨﻮاﻫﻢ ﮔﻔﺖ. ﮐﻌﺐ در ﭘﺎﺳﺦ اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺳـﺮود:
ﺑﭙﺮس ﺗﺎ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺗﻮ را،‬ ‫ﺳﻮاد ﺳـﭙﺎه
ز روزﮔﺎر ﺣﺴـﯿﻦ و ﺳﻨﺎن رﯾﺨﺘﻪ راه
ﻋﻨﺎن راه ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺪم واﻫﻤﻪاي
ﮐﻪ ﺗﺮس را ﺑﻨﺸﺎﻧﻢ ﺑﺠﺎن ﺧﯿﻞ ﺳﭙﺎه
ﺑﺮ اﺳﺐ رﻫﻮاري ﺑﺪم‬ ‫ﮐﻪ ره داﻧﺴﺖ
ﺑـﺪﺳﺖ ﺗﯿﻎ دو دم، ﺟﻬـﺎن از آن ﮔﻤﺮاه
ﻣﯿـﺎن ﻣﺮدﻣﯽ آن را ﺑﻪ رﻗﺺ آوردم
ﺟـﺪا ز دﯾﻦ ﻣﻨﻨـﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺲ اﺳﺖ ﮔﻨـﺎه
دو‬ ‫دﯾـﺪه ام ﺑﻪ زﻣﺎﻧﻪ ﻧﺪﯾـﺪه ﭼﻮن آﻧﺎن
ﺑﻪ ﻧﻮﺟﻮاﻧﯽ ﺧﻮد ﻫﻢ ﻧﯿﺎﻓﺖ ﻫﯿـﭻ ﻧﮕﺎه
ﮔﻪ ﺳﺘﯿﺰ ﭼﻮ ﺷـﯿﺮ ژﯾﺎن ﺑﻪ ﺟﻨﮓ آﯾﻨﺪ
ﺑﻪ ﺳﺎﺣﺖ ﮐﺮ و ﻓﺮﺷﺎن‬ ‫ﻫﻤﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﭘﻨﺎه
زﻣﺎن ﺣﺎدﺛﻪاﻧـﺪ اﺳـﺘﻮار و ﭘﺎﺑﺮﺟﺎ
درﻧﮓ و ﺻﺒﺮ از آﻧﺎن رﺳـﯿﺪه اﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﺎه.

آﻧﮕﺎه وﻫﺐ ﺑﻦ ﺣﺒﺎب‬ ‫ﮐﻠﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﺮدي ﻣﺴـﯿﺤﯽ و ﺑﻪ راﻫﻨﻤﺎﯾﯽ اﻣﺎم ﻋﻠﯽ (ع) اﺳـﻼم آورده ﺑﻮد در ﺣﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان آﻣـﺪ ﮐﻪ ﻣﺎدر و ﻫﻤﺴـﺮش ﻫﻤﺮاه وي ﺑﻮده،‬ ‫ﻣﺎدر او را ﮔﻔﺖ: ﻓﺮزﻧﺪم ﺑﭙﺎ ﺧﯿﺰ و ﭘﻮردﺧﺖ رﺳﻮل ﺧﺪا را ﯾﺎري ﮐﻦ. وﻫﺐ در ﭘﺎﺳـﺨﺶ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﺎن ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﮔﻮﯾﯽ، ﺑﺪان ﮐﻪ در‬‫اﯾﻦ راه ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻧﺨﻮاﻫﻢ ﮐﺮد؛ ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪه، اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ:
ﻫﻼ ﺑﺪاﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﭘﻮرﮐﻠﺒﻢ
ﻋﺎﻟﻤﯽ آﺷﻔﺘﻪ ﺷﺪه زﺿﺮﺑﻢ
ﯾﻮرﺷﯽ‬ ‫آورم ﺑﮕﺎه ﺳﺘﯿﺰ
ﺳﯿﻨﻪ دوﺳﺘﺎن از آن ﻣﻬﺮرﯾﺰ
دﻓﻊ ﺑﻼ ﺑﺲ ﺑﮑﻨﻢ از اﻣﺎم
ﺟﻬﺎد ﺑﺮ ﻣﻦ ﺷﺪه اﯾﻨﮏ ﺗﻤﺎم.

ﭼﻮن وﻫﺐ ﺑﺮ آن ﻗﻮم ﯾﻮرش‬ ‫آوره ﮔﺮوﻫﯽ را ﺑﻪ ﻗﺘﻞ رﺳﺎﻧﺪ ﻧﺰد ﻣﺎدر و ﻫﻤﺴﺮ آﻣﺪه ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ: اي ﻣﺎدر آﯾﺎ اﮐﻨﻮن از ﻣﻦ راﺿﯽ ﺷﺪه اي؟ ﻣﺎدر ﮔﻔﺖ: ﺗﺎ آن زﻣﺎﻧﯽ‬ ‫ﮐﻪ ﭘﯿﺶ روي ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت ﻧﺮﺳﯽ از ﺗﻮ ﺧﺸﻨﻮد ﻧﺨﻮاﻫﻢ ﺷﺪ.

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﻫﻤﺴﺮ وﻫﺐ او را ﮔﻔﺖ ﺗﻮ را ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺳﻮﮔﻨﺪ‬ ‫ﻣﯽدﻫﻢ ﻣﺮا ﺳﻮﮔﻮار ﻧﺴـﺎز... ﻣـﺎدر ﮔﻔﺖ: ﮔﻔﺘﻪﻫـﺎي ﻫﻤﺴـﺮت را ﻧﺎدﯾـﺪه ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان ﺑـﺎز ﮔﺮد و ﭘﯿﺶ روي ﻓﺮزﻧـﺪ دﺧﺖ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮت‬ ‫ﺟﻬﺎد ﮐﻦ ﺗﺎ ﺷـﻔﺎﻋﺖ ﻧﯿﺎي او را در روز رﺳـﺘﺎﺧﯿﺰ ﺑﻪ دﺳﺖ آوري. وﻫﺐ ﺑﺎزﮔﺸـﺘﻪ ﭼﻨﺎن ﺳﺘﯿﺰي ﮐﺮد ﮐﻪ دﺳـﺘﺎﻧﺶ از ﺑﺪن ﺟﺪا ﺷﺪ!! و‬ ‫ﭼﻮن ﭼﻨﯿﻦ ﮔﺸﺖ ﻫﻤﺴـﺮش ﺳـﺘﻮﻧﯽ ﺑﻪ دﺳﺖ ﮔﺮﻓﺖ ﻧﺰد وي آﻣﺪه ﻧﺪا داد ﭘﺪر و ﻣﺎدرم ﻓﺪاي ﺗﻮ ﺑﺎد از ﺧﺎﻧﻮاده رﺳﻮل ﺧﺪا (ص) دﻓﺎع‬ ‫ﮐـﻦ... وﻫﺐ او را ﻣﺨـﺎﻃﺐ ﺳـﺎﺧﺘﻪ ﮔﻔﺖ ﻣﮕﺮ ﺗـﻮ ﻫﻢ اﮐﻨـﻮن ﻣﺮا از ﺟﻨـﮓ ﺑـﺎز ﻧﻤﯽداﺷـﺘﯽ اﯾﻨـﮏ ﭼﻪ ﺷـﺪه ﮐﻪ ﺧـﻮد ﺑﻪ ﺟﻨـﮓ روي‬ ‫آوردهاي؟

ﻫﻤﺴـﺮ وﻫﺐ ﮔﻔﺖ: ﻣﺮا ﺳـﺮزﻧﺶ ﻣﮑﻦ ﮐﻪ ﺣﺎل و روز ﺣﺴـﯿﻦ (ع)دﻟﻢ را ﺳـﺨﺖ ﺷﮑﺴﺘﻪ اﺳﺖ.

وﻫﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﮕﺮ از او ﭼﻪ‬ ‫ﺷﻨﯿـﺪه و دﯾـﺪه اي؟ ﻫﻤﺴـﺮ او را ﮔﻔﺖ: اي وﻫﺐ ﺣﺴـﯿﻦ را در ﮐﻨﺎر ﺧﯿﻤﻪﻫﺎ در ﺣﺎﻟﯽ دﯾﺪم ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮد ﻣﯽﮔﻔﺖ: آه ﮐﻪ ﯾﺎوران ﻣﻦ ﭼﻪ‬ ‫اﻧﺪﮐﻨﺪ و اﻧﮕﺸﺖ ﺷـﻤﺎر!!

وﻫﺐ اﺷﮏ از دﯾﺪﮔﺎﻧﺶ ﻓﺮو رﯾﺨﺘﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﺴـﺮ ﮔﻔﺖ:
ﺧﺪاوﻧﺪ از ﺗﻮ ﺧﺸـﻨﻮد ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﻣﯿﺎن زﻧﺎن‬ ‫ﺑﺎزﮔﺮد. ﭼﻮن ﻫﻤﺴـﺮ از اﯾﻦ ﺧﻮاﺳـﺘﻪ ﺷﻮي ﺳـﺮﺑﺎز زد اﯾﻦ ﯾﮏ ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮآورد ﺳـﺮورم اي اﺑﺎﻋﺒﺪاﷲ او را ﺑﻪ ﺧﯿﻤﻪ ﺑﺎزﮔﺮدان. ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ‫ﺧﻮاﺳـﺘﻪ او را ﺑﺮ آورده ﻫﻤﺴـﺮ را ﺑﻪ ﺧﯿﻤﻪ ﺑﺎز ﮔﺮداﻧـﺪ.

آﻧﮕﺎه آن ﻗﻮم ﺑﺮ وﻫﺐ ﯾﻮرش آورده او را ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳﺎﻧﺪﻧﺪ. ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺎدر ﯾﺎ‬ ‫ﻫﻤﺴـﺮش ﻧﺰد وي آﻣﺪه ﺑﻨﺸﺴﺖ و ﺧﻮن از ﭼﻬﺮهاش ﺳﺘﺮده ﮔﻔﺖ: ﺑﻬﺸﺖ ﮔﻮاراﯾﺖ ﺑﺎد، از ﺧﺪا ﻣﯽﺧﻮاﻫﻢ ﻫﻤﺎن ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ را ﺑﻬﺸﺖ‬ ‫ارزاﻧﯽ داﺷﺖ ﻣﺮا ﺑـﺎ ﺗﻮ ﻫﻤﺮاه و ﻗﺮﯾﻦ ﺳـﺎزد.

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﺷـﻤﺮ ﺑﻪ ﻏﻼم ﺧﻮد رﺳـﺘﻢ ﮔﻔﺖ: ﺳـﺮ او را ﺑﻪ ﺗﯿﻎ زن. اﯾﻦ ﯾﮏ ﭼﻮن ﭼﻨﯿﻦ‬ ‫ﮐﺮد آن زن دﻋﻮت ﺣﻖ را ﻟﺒﯿﮏ ﮔﻔﺖ و اﯾﻦ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺑﺎﻧﻮﯾﯽ ﺑﻮد ﮐﻪ از ﺣﺮم ﻓﺮزﻧﺪ رﺳﻮل ﺧﺪا در آن روز اﻓﺘﺨﺎر ﺷـﻬﺎدت ﯾﺎﻓﺖ.

ﭘﺲ‬‫ﻋﻤﺮو ﺑﻦ ﻗﺮﻇﻪ اﻧﺼﺎري از اﻣﺎم (ع) اذن ﻣﯿﺪان ﮔﺮﻓﺘﻪ، رﺟﺰ ﺧﻮان ﺑﻪ ﻣﺼﺎف آن ﻗﻮم رﻓﺘﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺪا ﺳﺮ داد:
گروه اﻧﺼﺎر ﺑﺲ آﮔﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ‬
‫ﯾﺎوري ﭘﻨﺎه آﻧﺎن ﺑﻮد
ﻋﺪو ﻧﻬﺎده رو ﺑﻪ ﻓﺮز ﺿـﺮﺑﻢ
ﺣﺴﯿﻦ را ﻓﺪاﺳﺖ ﺣﺴﺐ و ﻧﺴﺒﻢ.

آﻧﮕﺎه ﻫﻤﭽﻮن ﻣﺸﺘﺎﻗﺎن دﯾﺪار ﻣﻌﺒﻮد، ﺑﻪ ﺟﻨﮓ‬ ‫روي آورده ﭼﻨﺎن از ﮐﺸﺘﻪﻫﺎي آن ﻗﻮم ﭘﺸﺘﻪ ﺳﺎﺧﺖ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎري از ﻟﺸﮑﺮﯾﺎن اﺑﻦ زﯾﺎد ﺑﻪ ﺧﺎك ﻫﻼك ﻓﺮو اﻓﺘﺎدﻧﺪ. وي ﻫﺮ ﺗﯿﺮي را ﮐﻪ‬ ‫ﺑـﻪ ﺳـﻮي اﻣـﺎم (ع) ﭘﺮﺗـﺎب ﻣﯽﮔﺸـﺖ ﺑـﻪ دﺳـﺖ ﺧـﻮﯾﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ از اﺻـﺎﺑﺖ آن ﺑﻪ ﺣﺴـﯿﻦ (ع)ﺟﻠـﻮﮔﯿﺮي ﮐﺮده ﺧـﻮد را ﺳـﭙﺮ آن ﺗﯿﺮﻫﺎ‬ ‫ﻣﯽﺳﺎﺧﺖ و ﭼﻮن ﺑـﺪﻧﺶ ﻣﺎﻻﻣﺎل ﺗﯿﺮ دﺷـﻤﻨﺎن ﮔﺸﺖ رو ﺳﻮي اﻣﺎم ﮐﺮده ﮔﻔﺖ: اي ﻓﺮزﻧـﺪ رﺳﻮل ﺧـﺪا آﯾﺎ اﯾﻨﮏ ﺑﻪ ﻋﻬـﺪ ﺧﻮﯾﺶ وﻓﺎ‬ ‫ﮐﺮده ام؟

اﻣﺎم ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: آري، ﺗﻮ ﭘﯿﺶ از ﻣﻦ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ وارد ﺧﻮاﻫﯽ ﺷﺪ؛ ﭘﺲ رﺳﻮل ﺧﺪا را از ﺳﻮي ﻣﻦ ﺳﻼم ﮔﻮي و ﺑﺮﮔﻮ ﮐﻪ ﻣﻦ از‬ ‫ﭘﯽ ﺗﻮ ﺧﻮاﻫﻢ آﻣﺪ؛

ﻋﻤﺮو و ﺑﺎز ﺑﻪ ﺟﻨﮓ روي آورد و ﺗﺎ آﻧﮕﺎه ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪ ﻧﺒﺮد ﮐﺮد. ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻋﻤﺮو را ﺑﺮادري ﺑﻮد ﮐﻪ‬ در ‫ ﺻﻒ دﺷـﻤﻦ ﻗﺮار داﺷـﺘﻪ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺷـﻬﺎدت او را دﯾﺪ اﻣﺎم را ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮادرم را ﭼﻨﺎن ﮔﻤﺮاه ﮐﺮدي‬ ‫ﮐﻪ او را ﮐﺸﺘﯽ.

اﻣـﺎم ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: ﺧﺪاوﻧـﺪ ﺑﺮادرت را رﺳـﺘﮕﺎر ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺗﻮ را ﮔﻤﺮاه ﮐﺮده اﺳﺖ.

ﺑﺮادر ﻋﻤﺮو ﮔﻔﺖ: ﺧﺪاوﻧـﺪ ﻣﺮا از‬ ‫ﻣﯿـﺎن ﺑﺮدارد اﮔﺮ ﺗـﻮ را ﻧﮑﺸﻢ.

آﻧﮕـﺎه ﺑﻪ ﺳـﻮي ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﯾﻮرش آورد اﻣـﺎ ﻧـﺎﻓﻊ ﺑﻦ ﻫﻼـل راه ﺑﺮ او ﺑﺴـﺘﻪ ﺑﻪ ﺿـﺮﺑﺘﯽ ﻧﻮاﺧﺘﻪ از اﺳـﺐ‬ ‫ﺳﺮﻧﮕﻮﻧﺶ ﺳﺎﺧﺖ و ﭼﻮن ﭼﻨﯿﻦ ﺷـﺪ ﯾﺎراﻧﺶ او را ﻧﺠﺎت دادﻧـﺪ.

ﭘﺲ ﻧﻮﺟﻮاﻧﯽ ﮐﻪ ﭘـﺪرش در ﻣﯿﺎن ﺳـﺮ و ﺟﺎن ﻓـﺪا ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮد و ﻣﺎدر‬ ‫ﮐﻨـﺎرش ﻗﺮار داﺷﺖ ﺷـﻨﯿﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ ﯾﮏ ﺑﺎ وي ﻣﯽﮔﻮﯾـﺪ: ﻓﺮزﻧـﺪم رواﻧﻪ ﻣﯿـﺪان ﺷـﺪه ﭘﯿﺶ روي ﻓﺮزﻧـﺪ رﺳﻮل ﺧـﺪا ﻧﺒﺮد ﮐﻦ. ﭼﻮن آن‬ ‫ﻧﻮﺟﻮان راﻫﯽ ﻣﺼﺎف ﮔﺮدﯾـﺪ اﻣﺎم ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: ﭘـﺪر اﯾﻦ ﺟﻮان در ﺟﻨﮓ ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪه ﺷﺎﯾـﺪ ﻣﺎدر وي دوﺳﺖ ﻧﺪاﺷـﺘﻪ ﺑﺎﺷـﺪ او ﺑﻪ‬ ‫ﻣﯿﺪان رود، ﺟﻮان ﻋﺮض ﮐﺮد: ﻣﺎدرم ﻣﺮا ﭼﻨﯿﻦ اﻣﺮ ﮐﺮده اﺳﺖ! آﻧﮕﺎه رﺟﺰ ﺧﻮان رو ﺳﻮي ﺟﻨﮓ آورد:
اﻣﯿﺮم ﺣﺴﯿﻦ اﺳﺖ ﻧﯿﮑﻮ اﻣﯿﺮي‬
‫ﺳﺮور دل ﺑﺲ ﺧﺠﺴـﺘﻪ ﺑﺸـﯿﺮي
ﻋﻠﯽ ﺑﺎﺷـﺪ او را ﭘـﺪر، ﻣﺎدرش ﻓﺎﻃﻤﻪ
ﺑﮕﻮ دﯾﺪه اي اﯾﻨﭽﻨﯿﻦ بي ﻧﻈﯿﺮي
درﺧﺸـﻨﺪه دروﯾﺶ ﭼﻮ ﺧﻮرﺷـﯿﺪ‬ ‫ﺻﺒﺢ
درﺧﺸﺎن ﻧﮕﺎﻫﺶ ﭼﻮ ﺑﺪ ﻣﻨﯿﺮي.

و ﭼﻮن ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳﯿﺪ ﺳﺮ وي را از ﻗﻔﺎ ﺑﺮﯾﺪه، ﻧﺰد ﯾﺎران اﻣﺎم اﻓﮑﻨﺪﻧﺪ. ﻣﺎدر وي ﺳﺮ را‬ ‫ﺑﺮداﺷـﺘﻪ ﺑﺎ آن ﭼﻨﯿﻦ ﺳـﺨﻦ ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﻧﺪم، ﻣﯿﻮه دﻟﻢ، آراﻣﺶ دﯾﺪه ام آﻓﺮﯾﻦ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺑﺎد.. ﺳـﭙﺲ آن را ﺑﻪ ﺳﻮي ﻟﺸﮑﺮﯾﺎن ﻋﻤﺮ ﺳﻌﺪ ﭘﺮﺗﺎب‬ ‫ﮐﺮده ﺑـﺪان ﯾﮏ ﺗﻦ دﯾﮕﺮ را ﺑﻪ ﻫﻼﮐﺖ رﺳﺎﻧـﺪه آﻧﮕﺎه ﺳـﺘﻮن ﺧﯿﻤﻪاي را از ﺟﺎي ﺑﺮﮐﻨـﺪه ﺑﻪ دﺷـﻤﻦ ﯾﻮرش آورده ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧـﺪ:‬
‫ﭘﯿﺮزﻧﯽ ﺿﻌﯿﻒ و ﻧﺎﺗﻮاﻧﻢ
زﺑﻮن و زار اﻣﺎ ﺑﻪ دل ﺟﻮاﻧﻢ
ﺑﻪ ﺿﺮﺑﻪﻫﺎﯾﯽ ﺑﺮ ﺷﺪه از ﺟﺎﻧﻢ
ز ﭘﻮر ﻓﺎﻃﻤﻪ دﺷﻤﻦ ﺑﺮاﻧﻢ

آﻧﮕﺎه‬ ‫دو ﺗﻦ از دﺷـﻤﻨﺎن را ﺑـﺪان ﺗﯿﺮ از ﻣﯿﺎن ﺑـﺪاﺷﺖ ﮐﻪ اﻣﺎم (ع) اﻣﺮ ﺑﻪ ﺑﺎرﮔﺮداﻧـﺪﻧﺶ دادﻧـﺪ.

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﻋﻤﺮو ﺑﻦ ﺧﺎﻟـﺪ ﺻـﯿﺪاوي ﻋﺰم‬ ‫ﻣﯿﺪان ﮐﺮده ﻧﺰد اﻣﺎم آﻣﺪه ﻋﺮض ﮐﺮد: ﭼﻨﯿﻦ روا ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﺎران ﺧﻮﯾﺶ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺑﯿﺶ از اﯾﻦ درﻧﮓ را ﺟﺎﯾﺰ ﻧﺸﻤﺮده دوﺳﺖ ﻧﺪارم‬ ‫اﯾﻨﭽﻨﯿﻦ ﺗﻮ را ﺗﻨﻬﺎ و ﺑﯽ ﯾﺎور ﺷـﻬﯿﺪ اﻓﺘﺎده در ﮐﻨﺎر ﺧﺎﻧﺪاﻧﺖ ﺑﺎز ﺑﯿﻨﻢ..

ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: رﻫﺴـﭙﺎر ﺷﺪه ﺑﺪان ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺘﯽ دﯾﮕﺮ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ‬ ‫ﺧﻮاﻫﯿﻢ ﭘﯿﻮﺳﺖ ﭘﺲ ﻋﻤﺮو ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان رﻓﺘﻪ، ﻣﺒﺎرزه ﮐﺮده ﺷـﻬﯿﺪ ﮔﺸﺖ.

ﺳـﭙﺲ ﺣﻨﻈﻠﻪ اﺑﻦ اﺳـﻌﺪ ﺷﺎﻣﯽ در ﺣﺎﻟﯽ ﭘﯿﺶ روي ﺳـﺮور‬ ‫ﺧﻮد اﺑﺎﻋﺒـﺪاﷲ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺑـﺎرش ﺗﯿﺮ و ﻧﯿﺰه دﺷـﻤﻨﺎن را ﺑﺮ ﺳـﺮ و روي اﻣـﺎم از ﺣﻀـﺮﺗﺶ ﺑﺎز ﻣﯽداﺷﺖ.

ﺑﻪ ﻧﯿﺰه ﺳـﯿﻨﻪ ﺧﻮﯾﺶ را در‬ ‫اﻓﮑﻨـﺪه اﺳﺖ
ﺑﺰرگ ﻣﺮد ﺷـﺠﺎﻋﯽ ﮐﻪ ﺧﻮد ﻓـﺪا ﮐﺮده اﺳﺖ
ﺗﻮ ﮔﻮ ﮐﻪ ﺳـﯿﻨﻪي وي در ﺑﺮاﺑﺮ ﻧﯿﺰه
ﺑﺴـﺎن رود، ﺧﺮوﺷـﺎن ﺑﻪ ﺑﺤﺮ رو ﮐﺮده‬ ‫اﺳﺖ .

آﻧﮕﺎه اﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﻧﺪا ﺳـﺮ داد: ﻫﺎن اي ﻣﺮدم، ﺗﺮﺳﻢ از آن اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ روزي ﭼﻮن روز اﺣﺰاب ﮔﺮﻓﺘﺎر ﮔﺸـﺘﻪ، ﺑﺴﺎن ﻗﻮم ﻧﻮح‬
‫و ﻋﺎد و ﺛﻤﻮد و دﯾﮕﺮاﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ از آن اﻗﻮام آﻣﺪه اﻧﺪ، ﻋﺮﺿﻪ آزﻣﺎﯾﺶ ﮔﺸـﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﭘﺲ ﺑﺪاﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﭘﺮوردﮔﺎر ﺳﺘﻤﯽ ﺑﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎن ﺧﻮد‬
‫روا ﻧﺨﻮاﻫـﺪ داﺷﺖ.. ﻫـﺎن اي ﻣﺮدم، ﺗﺮﺳﻢ از اﯾﻦ ﻫﻢ ﺑﺎﺷـﺪ ﮐﻪ روز رﺳـﺘﺎﺧﯿﺰ رو ﺑﻪ ﮔﺮﯾﺰ از ﻋـﺪاﻟﺖ ﭘﺮودﮔـﺎر ﻧﻬﯿـﺪ.آﻧﮕـﺎه اﺳﺖ ﮐﻪ‬
‫ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﺨﻮاﻫـﺪ ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺷـﻤﺎ را از ﻋـﺬاب ﺧﺪاوﻧﺪ رﻫﺎﯾﯽ ﺑﺨﺸﺪ. ﻫﺎن اي ﻣﺮدم زﯾﻨﻬﺎر ﺣﺴـﯿﻦ را ﻣﮑﺸـﯿﺪ، ﻫﻤﺎﻧﺎ ﮐﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺪﯾﻦ‬
‫ﮐﺮدارﺗﺎن ﺷـﻤﺎ را ﮔﺮﻓﺘﺎر ﻋـﺬاب و رﻧﺠﯽ دردﻧﺎك ﺧﻮاﻫﺪ ﺳﺎﺧﺖ. ﺑﺪاﻧﯿﺪ دروﻏﮕﻮﯾﺎن ﺑﺲ زﯾﺎﻧﮑﺎر ﺑﺎﺷـﻨﺪ...

ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: اي‬ ‫ﻓﺮزﻧﺪ اﺳـﻌﺪ درود ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺑـﺎد ﺑـﺪان زﻣـﺎﻧﯽ ﮐﻪ اﯾﻦ ﻣﺮدم دﻋﻮت ﺗﻮ را اﺟﺎﺑﺖ ﻧﮑﺮده ﺷﺎﯾﺴـﺘﮕﯽ ﻫـﺪاﯾﺖ ﺑﻪ ﺣﻖ را‬ ‫ﻧﯿﺎﻓﺘﻪ ﺗﻮ را ﻧﺎﺳـﺰا و دﺷـﻨﺎم ﮔﻔﺘﻪ ﯾﺎراﻧﺖ را ﻧﯿﺰ از آن ﺑﯽ ﺑﻬﺮه ﻧﮕﺬاﺷـﺘﻨﺪ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ را ﺳﺰاوار ﻋﺬاب ﭘﺮودﮔﺎر ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ اﯾﻨﮏ ﮐﻪ ﺑﺮادران‬
‫ﻧﯿﮑﻮﮐﺎر ﺗﻮ را از دم ﺗﯿﻎ ﮔﺬراﻧﺪهاﻧﺪ ﭼﻪ ﺳﺎن اﻣﯿﺪ رﺳـﺘﮕﺎري آﻧﺎن را ﻣﯽﺗﻮان داﺷﺖ؟

ﺣﻨﻈﻠﻪ ﮔﻔﺖ: راﺳﺖ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ اي اﻣﺎم..‬ ‫ﺟـﺎﻧﻢ ﻓـﺪاﯾﺖ ﺑـﺎد.. اﯾﻨﮏ آﯾﺎ ﻣﺎ ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺘﯽ دﯾﮕﺮ در ﺑﻬﺸﺖ ﺑﻪ ﺑﺮادراﻧﻤﺎن ﺧﻮاﻫﯿﻢ ﭘﯿﻮﺳﺖ؟

اﻣﺎم ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ‬ ‫ﭘﺲ رﻫﺴـﭙﺎر ﮔﺸـﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﻠﮑـﻮﺗﯽ ﻗـﺪم ﮔـﺬار ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮕـﺎه از ﻣﯿـﺎن ﻧﺮﻓﺘﻪ ﻫﻤﻮاره ﺟﺎوﯾـﺪان ﺧﻮاﻫـﺪ ﺑﻮد.

ﻓﺮزﻧـﺪ اﺳـﻌﺪ ﮔﻔﺖ: درود‬ ‫ﺧﺪاوﻧﺪ ﻧﺜﺎر ﺗﻮ ﺑﺎد اي ﻓﺮزﻧﺪ رﺳﻮل ﺧﺪا؛ ﭘﺮوردﮔﺎر ﺑﺮ ﺗﻮ و ﺧﺎﻧﺪاﻧﺖ درود ﻓﺮﺳﺘﺎده اﺳﺖ اﻣﯿﺪ دارم ﻣﺎ را در ﺑﻬﺸﺖ ﮔﺮد ﻫﻢ آورد...

و‬ ‫ﭼﻮن ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﻧﺪاي آﻣﯿﻦ ﺳـﺮ دادﻧﺪ، ﺣﻨﻈﻠﻪ ﺑﺎري دﯾﮕﺮ راﻫﯽ ﻣﯿﺪان ﺷﺪه ﭼﻨﺎن ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﭘﺮداﺧﺖ ﮐﻪ آن ﻗﻮم ﯾﻮرﺷﯽ دﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ‬
‫ﺑﻪ وي آورده او را از ﻣﯿـﺎن ﺑﺮداﺷـﺘﻨﺪ.

ﭘﺲ ﻧﺎﻓﻊ ﺑﻦ ﻫﻼل ﺟﻤﻠﯽ ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان آﻣـﺪه ﺑﻪ ﺗﯿﺮﻫﺎي زﻫﺮ آﮔﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﺎم وي را ﺑﺮ ﺧﻮد داﺷﺖ ﺑﻪ‬ ‫ﺟﻨﮓ ﭘﺮداﺧﺘﻪ ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﻣﯽﺧﻮاﻧﺪ:
ﭼﻨﺎن ﺑﻪ ﺗﯿﺮ ﺑﺪوزم دل ﻋﺪو از ﺧﺸﻢ
ﮐﻪ رﺣﻢ و ﺷـﻔﻘﺖ و ﻣﻬﺮي ﻧﯿﺎﯾﺪ اﻧﺪر ﭼﺸﻢ
ﺑﻪ زﻫﺮ ﮐﯿﻦ ﭼﻮ‬ ‫ﺑﺸﻮﯾﯿﻢ، ﺗﯿﺮﻫـﺎي ﺑﻼـ
ز ﺑـﺎ زﻣﺎﻧﻪ آن ﭘﺮ زﻣﯿﻦ ﮐﺮب و ﺑﻼ

ﭼﻮن ﺗﯿﺮﻫـﺎي ﻧـﺎﻓﻊ ﭘﺎﯾﺎن ﮔﺮﻓﺖ وي ﺷﻤﺸـﯿﺮ از ﻧﯿﺎم ﺑﺮآورده ﺑﺮ آن ﻗﻮم‬ ‫ﯾﻮرش ﺑﺮده ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ:
ﻓﺮزﻧﺪ ﺧﺎك ﯾﻤﻦ اﺳﺖ اﯾﻦ ﺟﻤﻠﯽ
آﺋﯿﻦ او دﯾﻦ ﺣﺴﯿﻦ اﺳﺖ و ﻋﻠﯽ
اﻣﯿﺪ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺶ ﭼﻪ ﻣﻨﺠﻠﯽ
ﭼﻨﯿﻦ‬ ‫ﺑﻮد ﺧﻮاﺳﺖ ﻧﯿﮑﻮ ﻋﻤﻠﯽ

ﭘﺲ ﭼﻮن ﺑﺎزوان وي را ﺷﮑﺴـﺘﻪ، اﺳﯿﺮش ﮐﺮدﻧﺪ، ﺷﻤﺮ او را ﻧﺰد ﻋﻤﺮ ﺳﻌﺪ آورد اﯾﻦ ﯾﮏ‬ ‫ﺑـﺎ وي ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺗـﻮ را واداﺷﺖ ﺑـﺎ ﺧـﻮد اﯾﻦ ﮔـﻮﻧﻪ ﮐﻨﯽ؟
ﻧـﺎﻓﻊ در ﺣـﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﻮن ﺑﺮ ﺻﻮرت و ﻣﺤﺎﺳـﻨﺶ ﻓﺮو ﻣﯽرﯾﺨﺖ ﮔﻔﺖ:‬ ‫ﺧﺪاوﻧـﺪ ﺑﻬـﺘﺮ ﻣﯽداﻧـﺪ ﺧﻮاﺳـﺘﻪام ﭼﻪ ﺑـﻮد و ﺑﺎﺷـﺪ.. ﮔﺬﺷـﺘﻪ از ﮐﺴـﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﯿﻎ ﻣﻦ ﻣﺠﺮوح ﮔﺸـﺘﻪاﻧﺪ، دوازه ﺗﻦ از ﺷـﻤﺎ را از ﻣﯿـﺎن‬ ‫ﺑﺮداﺷـﺘﻢ، ﻫﻤﺎﻧـﺎ اﮔﺮ دﺳﺖ و ﺑـﺎزوﯾﻢ ﺑﺮ ﺟـﺎي ﺑﻮد ﺷـﻤﺎ را ﯾـﺎراي ﺑﻪ اﺳـﺎرت ﮔﺮﻓﺘﻨﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺒﻮد. ﭼﻮن ﻧﺎﻓﻊ ﭼﻨﯿﻦ ﺳـﺨﻦ ﮔﻔﺖ و ﺷـﻤﺮ‬ ‫ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺧﻮﯾﺶ از ﻧﯿﺎم ﺑﺮآورده آﻫﻨﮓ او ﮐﺮد، ﻓﺮزﻧﺪ ﻫﻼل او را ﮔﻔﺖ، ﺑﻪ ﺧﺪا ﺳﻮﮔﻨﺪ اﮔﺮ از زﻣﺮه ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﺑﺎﺷﯽ دﯾﺪار ﺧﺪاوﻧﺪت‬ ‫در ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﻮن ﻣﺎ را ﺑﻪ ﮔﺮدن داﺷـﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺲ ﮔﺮان و ﺳﺨﺖ آﯾﺪ. ﻣﻦ ﭘﺮوردﮔﺎري را ﺳﭙﺎس ﻣﯽﮔﺰارم ﮐﻪ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ را ﺑﻪ دﺳﺖ‬ ‫ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺑﻨﺪﮔﺎن ﺧﻮد ﭘﺎﯾﺎن داده اﺳﺖ. ﭘﺲ ﺷﻤﺮ او را ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﺎﻧﺪ.

آﻧﮕﺎه ﺟﻮن ﻏﻼم اﺑﺎذر ﻏﻔﺎري ﮐﻪ ﺑﻨﺪهاي ﺳﯿﺎه ﭘﻮﺳﺖ ﺑﻮد ﻧﺰد‬ ‫ﺣﺴـﯿﻦ (ع) آﻣـﺪ و اﻣﺎم ﺑﺎ وي ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ آزادي ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺳﻮي ﺧﻮاﺳـﺘﻪ ﺑﺎﺷـﯽ رﻫﺴـﭙﺎر ﮔﺮدي و ﻣﯽداﻧﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ اﻣﯿـﺪ ﻋﺎﻓﯿﺘﯽ در ﭘﯽ ﻣﺎ‬ ‫آﻣـﺪه اي اﻣﺎ ﻣﻦ اﯾﻨﮏ ﺗﻮ را از ﮔﺮﻓﺘﺎر ﮔﺸـﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷـﺘﻤﺎن رﻫﺎ و آزاد ﻣﯽﺳﺎزم... ﺟﻮن ﮔﻔﺖ: اي ﻓﺮزﻧﺪ رﺳﻮل ﺧﺪا آﯾﺎ رواﺳﺖ ﮐﻪ‬ ‫ﻣﻦ ﺑﻪ روزﮔـﺎر ﮔﺸـﺎدﮔﯽ و ﻋـﺎﻓﯿﺖ ﺟﯿﺮه ﺧﻮار ﺷـﻤﺎ ﺑـﺎﺷﻢ و ﻫﻨﮕـﺎم ﺳـﺨﺘﯽ از ﯾﺎرﯾﺘـﺎن ﺳـﺮ ﺑـﺎز زﻧﻢ؟ ﺑﻪ ﺧـﺪا ﺳﻮﮔﻨـﺪ ﮐﻪ ﺑﻮي ﺑـﺪﻧﻢ‬ ‫آزاردﻫﻨـﺪه و ﻧﺴـﺒﻢ ﻧﯿﺰ ﭘﺴﺖ و ﭼﻬﺮهام ﺳـﯿﺎه اﺳﺖ! اﻣـﺎ از ﺗﻮ ﻣﯽﺧﻮاﻫﻢ ﻧﺴـﯿﻤﯽ ﺑﻬﺸﺘﯽ را ﺑﺮ ﻣﻦ ﻧﻮاﺧﺘﻪ ﺑﻮﯾﻢ را ﺧﻮش و ﻧﺴـﺒﻢ را ﺑﻠﻨﺪ‬ ‫ﺳـﺎزي اي اﻣـﺎم.. ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧـﺪ ﺳﻮﮔﻨـﺪ ﺗﺎ زﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮن ﺗﻦ ﺳـﯿﺎه ﻣﻦ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﻬﺎي ﭘﺎك ﺷـﻤﺎ درﻧﯿﺎﻣﯿﺰد از ﺷـﻤﺎ دﺳﺖ ﺑﺮﻧﺨﻮاﻫﻢ داﺷﺖ.‬
‫ﺳﭙﺲ ﺑﻪ آوردﮔﺎه روي آورده ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﻣﯽﺧﻮاﻧﺪ:
ﺳـﭙﺎه ﮐﻔﺮ ﺑﺮآﺷـﻔﺘﻪ ﺷﺪ ز ﺿﺮب ﺳﯿﺎه
ﻫﻤﻮ ﮐﻪ ﺗﯿﻎ ﻧﻬﺎده اﺳﺖ در ﻣﯿﺎن ﺳﭙﺎه
ﻓﺪاي‬ ‫آل ﻧـﺒﯽ ﮐﺮده اﺳـﺖ ﺟـﺎن و ﺗﻨﺶ
ﺟﻨـﺎن ﮔﺮﻓﺘـﻪ ﺑﻪ ﺗﯿﻐﯽ ﺑﻪ ﺳـﺎﺣﺖ رزﻣﮕـﺎه

ﺳـﭙﺲ ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎم ﮐﺸـﺘﻪ ﺷـﺪن ﺑﻪ ﻧﺒﺮد‬ ‫ﭘﺮداﺧﺖ و ﭼﻮن از ﺟﻬﺎن ﭘﻮﺷـﯿﺪ اﻣﺎم (ع) درﺑﺎره وي اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ دﻋﺎ ﻓﺮﻣﻮد: ﭘﺮوردﮔﺎرا روي او را ﺳﭙﯿـﺪ و ﺑﻮﯾﺶ را ﺧﻮش ﮔﺮداﻧـﺪه ﺑﺎ‬ ‫ﭘﺮﻫﯿﺰﮔـﺎران ﻫﻤـﺪﻣﺶ ﺳـﺎﺧﺘﻪ در ﮐﻨﺎر ﭘﯿﺎﻣﺒﺮت ﻣﺤﻤـﺪ (ص) و ﺧﺎﻧـﺪان وي ﻗﺮارش ده.

ﺳـﭙﺲ اﺻـﺤﺎب اﻣـﺎم (ع) ﯾﮑﯽ ﭘﺲ از‬ ‫دﯾﮕﺮي ﻧﺰد وي آﻣـﺪه، اذن ﻣﯿـﺪان ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻋﺮض ﻣﯽداﺷـﺘﻨﺪ: السلام ﻋﻠﯿﮏ ﯾﺎﺑﻦ رﺳﻮل اﷲ... درود ﺑﺮ ﺗﻮ اي ﻓﺮزﻧـﺪ رﺳﻮل ﺧﺪا.. آﻧﮕﺎه‬ ‫راﻫﯽ آوردﮔﺎه ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ و ﭼﻮن رﻫﺴﭙﺎر ﻣﯽﮔﺸﺘﻨﺪ اﺑﺎﻋﺒﺪاﷲ (ع) ﻣﯽﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: درود ﺧﺪاوﻧﺪ ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﺎد ﺗﺎ دﻣﯽ دﯾﮕﺮ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ‬ ‫ﺧـﻮاﻫﯿﻢ ﭘﯿـﻮﺳﺖ ﺳـﭙﺲ اﯾﻦ آﯾﻪ را ﺗﻼـوت ﻣﯽﮐﺮدﻧـﺪ: ﻓﻤﻨﻬﻢ ﻣﻦ ﻗﻀـﯽ ﻧﺤﺒﻪ و ﻣﻨﻬﻢ ﻣﻦ ﯾﻨﺘﻈﺮ..
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

ترجمه فارسي متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي:جهاد و شهادت جوانا

پستتوسط aelaa.net » شنبه نوامبر 16, 2013 1:00 am

ترجمه فارسي متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي:جهاد و شهادت جوانان خاندان حسيني

دﯾﮕﺮ ﺑـﺎ اﻣـﺎم (ع ) ﺟﺰ ﺧﺎﻧـﺪاﻧﺶ ﮐﻪ‬ ‫ﻓﺮزﻧﺪان ﻋﻠﯽ، ﺟﻌﻔﺮ، ﻋﻘﯿﻞ، ﺣﺴﻦ و ﺧﻮد وي ﻋﻠﯿﻬﻢ اﻟﺴـﻼم ﺑﻪ ﺷـﻤﺎر ﻣﯽآﻣﺪﻧﺪ ﮐﺲ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪه ﺑﻮد.... ﮔﻮﯾﻨﺪ اﯾﻦ ﻋﺪه ﮐﻪ ﻫﻔﺪه ﺗﻦ‬ ‫ﯾﺎ اﻧﺪﮐﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻮدﻧﺪ ﮔﺮد ﻫﻢ آﻣﺪه ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ وداع ﮐﺮدﻧﺪ.

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﻋﻠﯽ اﮐﺒﺮ ﻓﺮزﻧﺪ ﺑﺰرگ اﻣﺎم (ع ) ﮐﻪ ﻣﺎدر وي ﻟﯿﻠﯽ، دﺧﺖ‬ ‫اﺑﯽ ﻣﺮه ﺑـﻦ ﻋﺮوه ﺑـﻦ ﻣﺴـﻌﻮد ﺛﻘﻔﯽ، ﻓﺮزﻧـﺪ ﻣﯿﻤـﻮﻧﻪ دﺧﺖ اﺑﯽ ﺳـﻔﯿﺎن ﺑﻦ ﺣﺮب ﺑـﻮد و ﺧـﻮد ﺑﯿﺶ از ﻫﺮ ﮐﺲ دﯾﮕﺮي ﺑﻪ رﺳـﻮل ﺧـﺪا‬ ‫ﺷﺒـﺎﻫﺖ داﺷﺖ و ﺗﻨﻬـﺎ ﻫﺠـﺪه ﯾـﺎ ﺑﯿﺴﺖ و ﭘﻨـﺞ ﺑﻬـﺎر زﻧـﺪﮔﯽ را ﭘﺸﺖ ﺳـﺮ ﻧﻬـﺎده ﺑﻮد ﻋﺰم رزم ﮐﺮد؛ ﺷﺎﻋﺮان درﺑﺎرهي وي ﺳـﺮودهﻫﺎي‬ ‫ﺑﺴـﯿﺎري را ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮده اﻧﺪ:
ﻧﺪﯾﺪه ﭼﻮن رخ او دﯾﺪه ي زﻣﺎﻧﻪ ﻣﻬﯽ
ﻧﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﯿﭻ ﮔﺪاﯾﯽ ﻧﻪ دﯾﺪﮔﺎن ﺷـﻬﯽ
ﻣﺮاد زاده ي ﻟﯿﻠﯽ ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﺮده‬ ‫ﻧﺴﺐ
زﺧﺎﻧﺪان ﮐﺮﯾﻤﯽ ﺑﺴﺎن ﺳـﺮو ﺳـﻬﯽ
ﻫﻤﻮ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﺪاده اﺳﺖ دﯾﻦ ﺑﻪ دﻧﯿﺎﯾﯽ
ﻫﻤﻮ ﮐﻪ ﺣﻖ ﻧﻔﺮوﺷﺪ ﺑﻪ ﭘﺴـﺘﻤﺎﯾﻪ رﻫﯽ

ﭘﺲ ﻋﻠﯽ اﮐﺒﺮ از ﭘﺪر اذن ﻣﯿﺪان ﺧﻮاﺳـﺘﻪ، اﻣﺎم او را رﺧﺼﺖ ﻓﺮﻣﻮده، ﭼﻮن دﺳﺖ از ﺟﻬﺎد ﺷﺴـﺘﻪاي ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ وي اﻓﮑﻨﺪه، اﺷﮏ‬ ‫از دﯾـﺪه ﻓﺮو رﯾﺨﺘﻨﺪ: آﻧﮕﺎه دﺳﺖ ﺑﻪ آﺳـﻤﺎن ﺑﺮداﺷـﺘﻪ ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﺧﺪاوﻧﺪا ﺗﻮ ﺷﺎﻫﺪ و ﮔﻮاه ﺑﺎش ﮐﻪ ﺷـﺒﻪﺗﺮﯾﻦ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ رﺳﻮل ﺧﺪا ﮐﻪ در‬
‫ﺧﻠﻘﺖ و ﺧﻠﻖ ﭼﻮن او ﻣﯽﺑﺎﺷـﺪ و ﻫﺮ ﮔـﺎه ﻣﺎ ﻣﯽﺧﻮاﺳﺘﯿﻢ ﺣﻀـﺮﺗﺶ را ﺑﻪ ﯾﺎد آورﯾﻢ دﯾـﺪه ﺑﻪ او ﻣﯽدوﺧﺘﯿﻢ، ﺑﻪ ﺳﻮي اﯾﻦ ﻗﻮم رﻫﺴـﭙﺎر‬
‫ﮔﺸـﺘﻪ اﺳﺖ؛ ﭘﺮوردﮔﺎرا ﺑﺮﮐﺘﻬﺎي زﻣﯿﻨﯽ ﺧﻮﯾﺶ را از اﯾﻦ ﻗﻮم ﺑﺎزداﺷـﺘﻪ آﻧﺎن را ﭼﻨﺎن ﺗﺎر و ﻣﺎر ﮔﺮدان ﮐﻪ ﻫﺰار ﭘﺎره ﮔﺸـﺘﻪ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺑﻪ‬
‫راﻫﯽ رﻓﺘﻪ ﺣﺎﮐﻤـﺎن زﻣـﺎﻧﻪ را ﻫﯿﭽﮕـﺎه از آﻧـﺎن ﺧﺸـﻨﻮد ﻣﺴﺎز ﭼﺮا ﮐﻪ اﯾﻦ ﻣﺮدم ﻣﺎ را ﻓﺮاﺧﻮاﻧـﺪه از ﯾﺎرﯾﻤﺎن ﺑﺎز ﭘﺲ ﻧﺸﺴـﺘﻪ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ و‬
‫ﺳﺘﯿﺰﻣﺎن ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻨﺪ.

آﻧﮕـﺎه اﻣـﺎم (ع ) رو ﺑﻪ ﺳﻮي ﭘﺴـﺮ ﺳـﻌﺪ ﮐﺮده ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: ﺧﺪاوﻧـﺪ دودﻣـﺎﻧﺖ را ﺑﺮ ﺑﺎد داده ﻫﯿﭽﮕﺎه ﮐﺎرت را‬ ‫روﻧﻖ ﻧـﺪاده ﮐﺴـﯽ را ﺑﺮ ﺗﻮ ﭼﯿﺮه ﮔﺮداﻧـﺪ ﮐﻪ از دم ﺗﯿﻎ ﺑﮕﺬراﻧـﺪ آن ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺗﯿﻎ در ﻣﯿﺎن ﺑﺴـﺘﮕﺎن ﻣﻦ ﻧﻬﺎده ﭘﯿﻮﻧـﺪم را ﺑﺎ رﺳﻮل ﺧﺪا‬ (ص) ﻧﺎدﯾﺪه اﻧﮕﺎﺷﺘﯽ..
ﺳﭙﺲ اﻣﺎم (ع ) اﯾﻦ آﯾﻪ ﻣﺒﺎرك را ﺗﻼوت ﻓﺮﻣﻮد: ﺧﺪاوﻧﺪ، آدم و ﻧﻮح و ﺧﺎﻧﺪان اﺑﺮاﻫﯿﻢ و آل ﻋﻤﺮان را‬ ‫ﮐﻪ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺳـﻼﻟﻪ دﯾﮕﺮي ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﮔﺰﯾﺪه آﻧﺎن را ﺑﺮ ﺟﻬﺎﻧﯿﺎن ﺑﺮﺗﺮي ﺑﺨﺸـﯿﺪ؛ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﮐﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺷـﻨﻮﻧﺪه اي آﮔﺎه اﺳﺖ.

در اﯾﻦ‬ ‫ﻫﻨﮕـﺎم ﻋﻠﯽ اﮐـﺒﺮ رﺟﺰ ﺧﻮان ﺑﺮ آن ﻗﻮم ﯾﻮرش آورد:
ﻣﻨﻢ ﻋﻠﯽ، ﭘﻮر ﺣﺴـﯿﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ
آل ﺧـﺪاﯾﯿﻢ و ﺳـﻼﻟﻪي ﻧﺒﯽ
ﻣـﺎ ﻧﭙـﺬﯾﺮﯾﻢ ﺣﮑﻮﻣﺖ‬ ‫دﻋﯽ
ﮐﻪ ﭘﺸـﺘﺒﺎن آن اﻣﺎﻣﯿﻢ و وﻟﯽ
اﺟﺪاد ﻣﻦ ﻫﺴـﺘﻨﺪ ﻫﺎﺷﻢ و ﻋﻠﯽ.

ﺣﻀـﺮﺗﺶ ﺳﻮي آن ﻗﻮم ﯾﻮرش آورده، ﺗﯿﻎ در‬ ‫ﻣﯿﺎن ﮔﺬاﺷـﺘﻪ ﭼﻮن ﺗﺸـﻨﮕﯽ ﺑﺮ او ﭼﯿﺮه ﻣﯽﮔﺸﺖ ﻧﺰد ﭘﺪر ﺑﺎز آﻣﺪه ﻣﯽﮔﻔﺖ: اي ﭘﺪر ﺗﺸـﻨﮕﯽ از ﭘﺎﯾﻢ درآورده ﺳـﻨﮕﯿﻨﯽ آﻫﻦ ﺧﺴﺘﻪام‬ ‫ﺳﺎﺧﺘﻪ آﯾﺎ ﻣﯽﺗﻮان ﺟﺮﻋﻪاي آب ﯾﺎﻓﺖ؟ اﻣﺎم (ع ) اﺷﮏ از دﯾـﺪﮔﺎن ﻣﺒﺎرك ﻓﺮو رﯾﺨﺘﻪ ﻣﯽﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ: ﭼﺎره ﭼﯿﺴﺖ ﻓﺮزﻧﺪم! اﯾﻨﮏ از‬ ‫ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾـﺪ آب ﺑﻪ دﺳﺖ آورد؟ ﮔﻤﺎن دارم اﮔﺮ ﺑﻪ ﻧﺒﺮد ﺧﻮد اداﻣﻪ دﻫﯽ دﯾﺮي ﻧﺨﻮاﻫـﺪ ﮔـﺬﺷﺖ ﮐﻪ از ﺟﺎم ﻧﯿﺎﯾﺖ رﺳﻮل ﺧـﺪا ﺳـﯿﺮاب‬‫ ﮔﺸـﺘﻪ از آن ﭘﺲ ﻫﯿﭽﮕـﺎه ﺗﺸـﻨﮕﯽ ﺗﻮ را آزار ﻧﺪﻫـﺪ..ﻋﻠﯽ اﮐـﺒﺮ ﺑـﻪ ﻣﯿـﺪان ﺑﺎزﮔﺸـﺘﻪ ﭼـﻮن ﮐﻮﻓﯿـﺎن از ﭘﯿﺶ روﯾﺶ رو ﺑﻪ ﮔﺮﯾﺰ‬ ‫آوردﻧـﺪ، ﻣﺮه اﺑﻦ ﻣﻨﻘـﺬ ﻋﺒـﺪي ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮآورد: ﻧﻨﮓ ﻫﻤﻪ ﮔﺮﯾﺒﺎﻧﮕﯿﺮم ﮔﺮدد اﮔﺮ ﺑﮕﺬارم اﯾﻦ ﺟﻮان آﻧﭽﻪ ﻣﯽﺧﻮاﻫﺪ ﺑﮑﻨﺪ، ﻓﺮزﻧﺪ ﭘﺪراﻧﻢ‬ ‫ﻧﺒﺎﺷﻢ اﮔﺮ ﻣﺎدر اﯾﻦ ﺟﻮان را ﺑﻪ ﻋﺰاﯾﺶ ﻧﻨﺸﺎﻧﻢ! ﻓﺮزﻧﺪ اﻣﺎم ﺗﻮﻓﻨﺪه ﺑﺮ آن ﻗﻮم ﻫﺠﻮم آورده ﺑﻮد ﮐﻪ ﻣﺮه ﺑﻪ ﻧﯿﺰهاي او را از اﺳﺐ ﺳﺮﻧﮕﻮن‬
‫ﺳـﺎﺧﺘﻪ اﯾﻦ ﯾﮏ ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮداﺷﺖ: درود ﻣﻦ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺑﺎد اي ﭘـﺪر، اﯾﻦ ﻧﯿﺎﯾﻢ رﺳﻮل ﺧـﺪا اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ درود ﻓﺮﺳـﺘﺎده ﻣﯽﮔﻮﯾـﺪ ﺑﻪ ﺳﻮي ﻣﺎ‬
‫ﺑﺸﺘﺎب...آﻧﮕﺎه آن ﻗﻮم ﻋﻠﯽ را در ﻣﯿﺎن ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺸـﯿﺮﻫﺎﯾﺸﺎن ﭘﺎره ﭘﺎرهاش ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ...

ﭼﻮن ﺣﺴـﯿﻦ (ع ) ﺑﺮ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﻓﺮزﻧﺪ آﻣﺪ اﯾﻦ‬ ‫ﮔﻮﻧﻪ ﺳـﺨﻦ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪاوﻧـﺪ ﻣﺮدﻣﯽ را ﺑﮑﺸﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ را از ﻣﯿﺎن ﺑﺮداﺷـﺘﻨﺪ. ﭼﻪ ﮔﺴـﺘﺎﺧﻨﺪ اﯾﻦ ﻗﻮم ﮐﻪ رﺿﺎي ﭘﺮوردﮔﺎر را ﻧﺎدﯾﺪه ﮔﺮﻓﺘﻪ‬ ‫ﺗﯿﻎ در ﻣﯿﺎن ﺧﺎﻧـﺪان رﺳﻮل او ﮔﺬاﺷـﺘﻪاﻧﺪ.... ﭘﺲ از ﺗﻮ دﻧﯿﺎ ﻫﯿـﭻ ارزﺷـﯽ ﻧـﺪارد...

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕـﺎم زﯾﻨﺐ (ع ) در ﺣـﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﯾـﺎد‬ ‫ﺑﺮداﺷـﺘﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ: آه اي ﻋﺰﯾﺰ ﻣﻦ ﻓﺮزﻧـﺪ ﺑﺮادرم... ﺷـﺘﺎﺑﺎن ﺑﻪ ﺳﻮي ﻗﺘﻠﮕﺎه ﻋﻠﯽ اﮐﺒﺮ آﻣﺪه ﺧﻮﯾﺸـﺘﻦ را ﺑﺮ ﺟﺴﻢ وي‬ ‫اﻓﮑﻨـﺪه ﺳﻮﮔﻮاري ﮐﺮد. ﺣﺴـﯿﻦ (ع ) دﺳﺖ ﺧﻮاﻫﺮ را ﮔﺮﻓﺘﻪ او را ﺑﻪ ﺧﯿﻤﻪﮔـﺎه ﺑﺎزﮔﺮداﻧـﺪه، ﺳـﭙﺲ ﺑﻪ ﻓﺮزﻧـﺪان ﺧﻮد ﻓﺮﻣﻮد ﺑﺮادرﺗﺎن را‬ ‫ﺑﺮدارﯾﺪ... آﻧﺎن ﻧﯿﺰ، ﻋﻠﯽ اﮐﺒﺮ را ﺑﻪ ﭼﺎدري ﺑﺮدﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ روي آن ﺑﻪ ﻣﺒﺎرزه ﭘﺮداﺧﺘﻪ ﺑﻮد.

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﻋﺒﺪاﷲ ﻓﺮزﻧﺪ ﻣﺴﻠﻢ ﺑﻦ ﻋﻘﯿﻞ‬ ‫ﮐﻪ ﻣﺎدرش رﻗﯿﻪ ﻓﺮزﻧﺪ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ اﺑﯿﻄﺎﻟﺐ (ع ) ﺑﻮد رﺟﺰﺧﻮان رﻫﺴﭙﺎر ﻣﯿﺪان ﮔﺮدﯾﺪ:
دﯾﺪار ﺧﻮب ﭘﺪرم آرزوﺳﺖ
دﯾﺪن ﻫﻢ ﮐﯿﺸﺎن ﺟﺪم‬ ‫ﻧﮑﻮﺳﺖ
آن ﯾﺎوران ﻧﯿﮏ ﮔﻔﺘﺎر ﺧﻮب
رﻓﺘﺎرﺷﺎن ﻋﺒﺮت ﯾﺎر و ﻋﺪوﺳﺖ
ﻧﺴﻞ ﺑﺰرﮔﺎﻧﻨﺪ ﺳﺎدات ﻣﺎ

وي در ﺳﻪ ﻧﻮﺑﺖ ﯾﻮرﺷﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ‬ ‫آن ﻣﺮدم آورده ﮔﺮوه ﺑﺴـﯿﺎري را از ﻣﯿـﺎن ﺑﺮداﺷـﺘﻪ، زﯾـﺪﺑﻦ ورﻗـﺎء ﺗﯿﺮي ﺑﻪ ﺳـﻮي وي اﻓﮑﻨـﺪ ﮐﻪ ﭼـﻮن ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﻪ دﺳﺖ آن را ﺑﮕﯿﺮد‬ ‫دﺳﺖ وي ﺑﻪ ﭘﯿﺸـﺎﻧﯿﺶ دوﺧﺘﻪ ﺷـﺪه، ﻧﺘﻮاﻧﺴﺖ ﺧﻮﯾﺸـﺘﻦ را از آن ﺑـﺎزدارد ﭘﺲ در آﺧﺮﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎي ﻋﻤﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ: ﭘﺮوردﮔﺎرا اﯾﻦ‬ ‫ﻣﺮدم ﻣﺎ را ﻓﺮﯾﻔﺘﻪ از ﯾﺎرﯾﻤﺎن دﺳﺖ ﺑﺮداﺷـﺘﻨﺪ ﺗﻮ ﺧﻮد آن ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ را ﻣﯽﮐﺸﻨﺪ آﻧﺎن را ﻫﻼك ﺳﺎز... آﻧﮕﺎه ﺗﯿﺮ دﯾﮕﺮي ﺑﺮ ﭘﯿﮑﺮ وي‬
‫ﻧﺸﺴﺖ و ﻣﺮدي دﯾﮕﺮ از آن ﻗﻮم ﻧﯿﺰه ﺧﻮد را در ﻗﻠﺐ او ﻧﺸﺎﻧﺪه ﺑﻪ ﺷﻬﺎدﺗﺶ رﺳﺎﻧﺪ.. درود ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺮ او ﺑﺎد.

ﺳﭙﺲ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﻣﺴﻠﻢ ﺑﻦ‬ ‫ﻋﻘﯿﻞ ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪه، ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎم ﺷﻬﺎدت ﺑﻪ ﻧﺒﺮد ﭘﺮداﺧﺖ... او را اﺑﻮﺟﺮﻫﻢ ازدي و ﻟﻘﯿﻂ ﺑﻦ ﯾﺎﺳﺮ ﺟﻬﻨﯽ ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﺎﻧﺪﻧﺪ. ﭘﺲ ﻣﺤﻤﺪ‬ ‫ﻓﺮزﻧـﺪ اﺑﻮ ﺳـﻌﯿﺪﺑﻦ ﻋﻘﯿﻞ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ روي آورده، ﺑﻪ ﺗﯿﺮ ﻟﻘﯿﻂ ﺑﻦ ﯾﺎﺳـﺮ ﺟﻬﻨﯽ ﺷـﻬﯿﺪ ﮔﺮدﯾـﺪ.

ﺑﻪ دﻧﺒﺎل وي ﺟﻌﻔﺮ ﻓﺮزﻧـﺪ ﻋﻘﯿﻞ اﯾﻦﮔﻮﻧﻪ‬ ‫رﺟﺰ ﺧﻮان ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪ:
ﻣﻦ اﺑﻄﺤﯽ ﻃﺎﻟبﯽ ام ﻫﺎﺷـﻤﯽ
از ﭘﺸﺖ ﭘﺎﮐﺎﻧﻢ، زﺑﺤﺮم ﯾﮏ ﻧﻤﯽ
ﺳﺎﻻر ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺑﻮد اﯾﻦ ﺗﺒﺎر
اﯾﻨﮏ‬ ‫ﺣﺴـﯿﻦ آن ﺳﺮور ﻋﺎﻟﻤﯽ
ﻓﺮزﻧﺪ ﭘﺎﮐﺎن از ﺳﻼﻟﻪاي ﻫﺎﺷﻤﯽ

ﭼﻮن ﭘـﺎﻧﺰده ﺳﻮار را ﺑﺮ زﻣﯿﻦ اﻓﮑﻨـﺪه، دو ﺗﻦ از ﭘﯿﺎدﮔﺎن را ﻧﯿﺰ از دم‬ ‫ﺗﯿﻎ ﺧﻮﯾﺶ ﮔﺬراﻧـﺪ و ﻋﺒـﺪاﷲ ﺑﻦ ﻋﺮوه ﺧﺜﻌﻤﯽ او را ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳﺎﻧـﺪ،

ﻋﺒـﺪاﻟﺮﺣﻤﻦ ﺑﻦ ﻋﻘﯿﻞ رﺟﺰ ﺧﻮان ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪ:
ﻋﻘﯿﻞ ﺑﺎﺷـﺪ‬ ‫ﭘـﺪرم، ﺑﺪاﻧﯿﺪ
ﻫﺎﺷﻢ ﻧﯿﺎﯾﻢ، ﮔﺮ ﺷـﻤﺎ ﻧﺪاﻧﯿﺪ
اﯾﻨﺎن ﺑﺰرﮔﺎن ﻣﻦ و ﺳـﺮوﻧﺪ
ﺣﺴـﯿﻦ از اﯾﻦ ﭘﺎﮐﺎن ﺑﻮد ﺑﺪاﻧﯿﺪ
ﺳـﺮور ﻣﻬﺘﺮان و ﮐﻬﺘﺮان اوﺳـﺖ

‫وي ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻫﻔﺪه ﺳﻮار ﺑﻪ ﻫﻼﮐﺖ رﺳﺎﻧﺪ، ﻋﺜﻤﺎن ﺑﻦ ﺧﺎﻟﺪ ﺟﻬﻨﯽ و ﺑﺸـﺮﺑﻦ ﺳﻮط ﻫﻤﺪاﻧﯽ ﺑﺮ او ﯾﻮرش آورده، ﺑﻪ ﺷﻬﺎدﺗﺶ‬ ‫رﺳﺎﻧﺪﻧﺪ.

آﻧﮕﺎه ﻋﺒﺪاﷲ اﮐﺒﺮ ﻓﺮزﻧﺪ ﻋﻘﯿﻞ ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪه، ﻧﺒﺮدي ﺑﺴـﯿﺎر ﺳـﻨﮕﯿﻦ ﮐﺮد و ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﺑﻪ دﺳﺖ ﻋﺜﻤﺎن ﺑﻪ ﺧﺎﻟﺪ و ﺑﺸﺮﺑﻦ ﺳﻮط‬ ‫ﺑﻪ دﯾﺪار ﻣﻌﺒﻮدش ﺷﺘﺎﻓﺖ.

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻪ ﻋﺒﺪاﷲ ﺑﻦ ﺟﻌﻔﺮﺑﻦ اﺑﯿﻄﺎﻟﺐ ﻋﻠﯿﻬﻢ اﻟﺴﻼم ﮐﻪ ﻣﺎدرش ﺧﻮﺻﺎء ﻧﺎم داﺷﺘﻪ، از ﺑﻨﯽ ﺗﻤﯿﻢ‬ ‫ﺑﻮد، رﺟﺰﺧﻮان ﺑﻪ ﻣﯿﺪان ﻗﺪم ﻧﻬﺎد:
ﺷـﮑﻮه ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﺑﺎرﮔﺎه ﺧﺪا
زﮐﻮر دل ﻣﺮدم ﭘﺮﻣﺪﻋﺎ
ﻣﺮدم ﻧﺎداﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﮑﻢ ﺧﺪا
رﻫﺎ و ﺑﺮ ﺗﺎﻓﺘﻪ روي از‬ ‫ﻧﺪا
ﺑﻪ ﻧﺎﺳﭙﺎﺳﯽ زده ﭼﻨﮓ دﻏﺎ

ﭼﻮن اﯾﻦ ﺷـﯿﺮﻣﺮد ده ﺗﻦ از دﺷﻤﻨﺎن را ﺑﻪ ﻫﻼﮐﺖ رﺳﺎﻧﺪه، ﻋﺎﻣﺮﺑﻦ ﻧﻬﺸﻞ ﺗﻤﯿﻤﯽ ﺑﺮ‬ ‫او ﯾﻮرش آورده ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدﺗﺶ رﺳﺎﻧﺪ،

ﺑﺮادرش ﻋﻮن ﺑﻦ ﻋﺒﺪاﷲ ﺑﻦ ﺟﻌﻔﺮ (ع ) ﮐﻪ ﻣﺎدرش زﯾﻨﺐ دﺧﺖ اﻣﯿﺮﻣﺆﻣﻨﺎن ﻋﻠﯽ (ع ) ﺑﻮد ﺑﻪ ﻣﯿﺪان‬ ‫اﻣﺪه اﯾﻨﺴﺎن رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ:
ﻣﻦ ﭘﻮر ﺟﻌﻔﺮم ﮐﻪ ﺟﻨت ﮔﺰﯾﺪ
ﻫﻤﺎن ﺷـﻬﯿﺪي ﮐﻪ ﺟﻨﺎن ﺑﺮﮔﺰﯾﺪ
اوج ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﭘﺮ ﭘﺮوازي
ﺑﺎل ﺷـﺮف ز ﻫﻤﺘﺶ‬ ‫ﻣﯽوزﯾﺪ.

وي ﺳﻪ ﺳﻮار و ﻫﺠـﺪه ﭘﯿﺎده را ﺑﻪ ﺧﺎك ﻫﻼﮐﺖ اﻓﮑﻨـﺪه ﺧﻮد ﺑﻪ دﺳﺖ ﻋﺒﺪاﷲ ﺑﻦ ﻗﻄﺒﻪ ﻃﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪ.

آﻧﮕﺎه‬ ‫ﻗـﺎﺳﻢ ﺑـﻦ ﺣﺴﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ اﺑﯿﻄـﺎﻟﺐ (ع ) ﮐﻪ ﻣـﺎدرش ام وﻟـﺪ ﺑـﻮده، ﺧـﻮد ﻧﻮﺟـﻮاﻧﯽ را ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﯽﮐﺮد ﻧﺰد اﻣـﺎم (ع ) آﻣـﺪه اذن ﻣﯿـﺪان‬
‫ﺧـﻮاﺳﺖ، اﻣـﺎم ﻧﭙـﺬﯾﺮﻓﺘﻪ او را در آﻏـﻮش ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺳـﺨﺖ ﮔﺮﯾﺴﺖ؛ ﺟﻮان ﺑﻪ دﺳﺖ و ﭘـﺎي ﻋﻢ ﺧﻮد اﻓﺘـﺎد ﭼﻨـﺎن اﺻـﺮار ورزﯾـﺪ ﮐﻪ اﻣـﺎم‬
‫رﺧﺼﺘﺶ ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ، ﭘﺲ ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪه اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ:
اﯾﻨﮏ ﻣﻨﻢ ﻓﺮزﻧﺪ ﭘﺎك ﺣﺴﻦ
ﺳﺒﻂ رﺳﻮل ﻣﺼﻄﻔﺎي ﻣﻮﺗﻤﻦ
ﺑﺎﺷﺪ ﻋﻤﻮﯾﻢ‬ ‫رﻫﻦ دﺳﺘﺎﻧﺘﺎن
ﻧﺎﻣﺮدﻣﺎن دون ﭘﯿﻤﺎن ﺷﮑﻦ.

ﺳـﭙﺲ آﻧﭽﻨﺎن ﻣﺮداﻧﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻢ ﺳﺎﻟﯽ ﺧﻮﯾﺶ ﺳـﯽ و ﭘﻨﺞ ﺗﻦ از ﺟﻨﮕﺎوران آن‬ ‫ﻗﻮم را ﺑﻪ ﻫﻼﮐﺖ رﺳﺎﻧـﺪ؛ ﺣﯿﻤـﺪ ﺑﻦ ﻣﺴـﻠﻢ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﻧﺎﮔﻬﺎن دﯾﺪم ﺟﻮاﻧﯽ ﮐﻪ در زﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﻤﭽﻮ ﺑﺪر ﻣﻨﯿﺮي ﺑﻮد ﺑﺮ ﻣﺎ درآﻣﺪ؛ ﭘﯿﺮاﻫﻦ و‬ ‫رداﯾﺶ ﺑﻪ ﺑﺮ، ﻣﻮزهاش در ﭘﺎ و ﺷﻤﺸـﯿﺮش ﺑﻪ ﮐﻒ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻋﻤﺮوﺑﻦ ﺳﻌﺪ ﺑﻦ ﻧﻔﯿﻞ ازدي ﭼﻮن او را دﯾﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎن‬ ‫ﻋﺮب ﺑﺮ ﮔﺮدن ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ اﮔﺮ ﺑﮕﺬارم اﯾﻦ ﺟﻮان آﻧﭽﻪ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﮑﻨﺪ؛ ﺑﺮآﻧﻢ ﮐﻪ داغ او را ﺑﺮ دل ﻋﻤﻮﯾﺶ ﮔﺬاﺷﺘﻪ از ﻣﯿﺎﻧﺶ‬ ‫ﺑﺮدارم! ﮔﻔﺘﻢ: ﺳـﺒﺤﺎن اﷲ از اﯾﻦ ﮐﺎر ﭼﻪ ﻃﺮﻓﯽ ﺑﺮﺧﻮاﻫﯽ ﺑﺴﺖ؟ ﺑﻪ ﺧﺪا اﮔﺮ او ﻣﺮا ﺑﻪ ﺗﯿﻎ زﻧﺪ دﺳـﺘﺶ ﻧﮕﯿﺮم! ﺗﻮ ﻧﯿﺰ او را ﺑﻪ ﺣﺎل ﺧﻮد‬ ‫ﮔﺬار ﺗﺎ ﻣﺮدﻣﯽ ﮐﻪ در ﻣﯿﺎﻧﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪاﻧﺪ او را از ﻣﯿﺎن ﺑﺮدارﻧﺪ. ﻋﻤﺮو ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺪا ﺳﻮﮔﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮ او ﯾﻮرش آورم. ﺳـﭙﺲ ﺑﻪ ﻗﺎﺳﻢ ﺣﻤﻠﻪ‬ ‫ﺑﺮده ﺗـﺎ زﻣـﺎﻧﯽ ﮐﻪ از ﭘـﺎﯾﺶ ﻧﯿﻨـﺪاﺧﺖ، دﺳﺖ از وي ﺑﺮﻧـﺪاﺷﺖ و ﭼﻮن آن ﻧﻮﺟﻮان ﺑﻪ زﻣﯿﻦ اﻓﺘـﺎد ﺻـﺪا ﺑﺮآورد: اي ﻋﻤﻮ ﻣﺮا درﯾﺎب...‬
‫دﯾﺪم ﮐﻪ ﺣﺴـﯿﻦ ﭼﻮن ﺷﺎﻫﯿﻨﯽ ﺑﺮ آن ﻣﺮدم ﻓﺮود آﻣﺪه، ﺑﺴﺎن ﺷـﯿﺮ ژﯾﺎﻧﯽ در ﻣﯿﺎﻧﺸﺎن ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻋﻤﺮو را ﺿﺮﺑﺘﯽ ﻧﻮاﺧﺖ ﮐﻪ دﺳﺖ اﯾﻦ ﯾﮏ‬
‫از آن ﺿـﺮﺑﺖ ﺑﯿﻔﺘﺎد و ﯾﺎراﻧﺶ را ﺑﻪ ﯾﺎوري ﺧﻮﯾﺶ ﺧﻮاﻧﺪه، ﺳـﭙﺎﻫﯿﺎن ﺳﻮي وي آﻣﺪه ﺣﺴﯿﻦ او را ﺑﻪ ﺧﻮﯾﺶ واﮔﺬاﺷﺖ و ﻣﺮدم ﮐﻮﻓﻪ،‬
‫ﺑﺮاي ﻧﺠـﺎت ﻋﻤﺮو ﺣﻤﻠﻪور ﮔﺸـﺘﻨﺪ اﻣـﺎ اﯾﻦ ﯾـﮏ ﭘﺎﯾﻤـﺎل ﺳﻢ ﺳـﺘﻮران ﮔﺮدﯾـﺪ و از ﻣﯿﺎن ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ و ﭼﻮن ﮔﺮدو ﻏﺒﺎر ﺑﺮ زﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴـﺖ‬
‫ﺣﺴـﯿﻦ (ع ) را ﺑﺮ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﮐﺸﺘﻪاي دﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻧﻔﺴﻬﺎي واﭘﺴﯿﻦ را ﺑﺮ ﻣﯽآورد..
آﻧﮕﺎه ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ اﻣﺎم (ع ) ﻣﯽﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ: آن ﻣﺮدﻣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ را‬ ‫ﮐﺸـﺘﻪاﻧﺪ از رﺣﻢ و ﺷـﻔﻘﺖ ﭘﺪر و ﻧﯿﺎﯾﺖ در روز رﺳـﺘﺎﺧﯿﺰ ﻣﺤﺮوم ﺑﻮده دور از آن ﺑﺎﺷـﻨﺪ؛ ﺑﻪ ﺧﺪا ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺑﺲ ﮔﺮان آﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ‬ ‫ﻣﺮا ﺑﻪ ﺧـﻮﯾﺶ ﺧﻮاﻧﯽ و ﻣﻦ ﻧﺘﻮاﻧﻢ ﺧﻮاﺳـﺘﻪات را اﺟـﺎﺑﺖ ﮐﻨﻢ، ﻧﯿﺰ ﺑﺴـﯿﺎر ﺳـﺨﺖ و ﮔﺮان اﺳﺖ ﮐﻪ ﻧـﺪاﯾﺖ را ﭘﺎﺳـﺦ ﮔﻔﺘﻪ اﻣـﺎ ﺗﻮ از آن‬ ‫‫ﻃﺮﻓﯽ ﺑﺮ ﻧﺒﻨـﺪي ﺳﻮﮔﻨـﺪ ﮐﻪ ﯾﺎوران ﭘﺮوردﮔﺎر اﻧـﺪك و دﺷـﻤﻨﺎن وي ﺑﯽﺷـﻤﺎر ﺑﺎﺷـﻨﺪ؛
ﺳـﭙﺲ ﺳـﯿﻨﻪ ﺑﺮادرزاده را ﺑﺮ ﺳـﯿﻨﻪ ﺧﻮﯾﺶ‬ ‫ﮔﺬاﺷـﺘﻪ او را ﺑﺮداﺷـﺘﻪ در ﮐﻨﺎر ﻓﺮزﻧـﺪش ﻋﻠﯽ اﮐﺒﺮ و دﯾﮕﺮ ﺷـﻬﯿﺪان ﺧﺎﻧـﺪاﻧﺶ ﺟﺎي داده ﮔﻔﺖ: ﭘﺮوردﮔﺎرا ﺷـﻤﺎ اﯾﻦ ﻣﺮدم را اﻧـﺪك‬ ‫ﮐﺮده آﻧـﺎن را ﺧـﻮد از ﻣﯿـﺎن ﺑﺮداﺷـﺘﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ از اﯾﻦ ﻗـﻮم را از ﺧﺸﻢ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﯽ ﺑﻬﺮه ﻣﮕـﺬار.

ﺣﻤﯿﺪ ﺑﻦ ﻣﺴـﻠﻢ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﭼﻮن‬ ‫ﭘﺮﺳـﯿﺪم آن ﻧﻮﺟﻮان ﮐﻪ ﺑﻮد ﮔﻔﺘﻨـﺪ او ﻗﺎﺳﻢ ﻓﺮزﻧـﺪ ﺣﺴﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ اﺑﯿﻄﺎﻟﺐ (ع ) اﺳﺖ.
در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم اﻣﺎم (ع ) ﻧـﺪا ﺳـﺮ ﻣﯽدﻫﻨﺪ: اي‬ ‫ﻋﻤﻮزادﮔـﺎن، اي ﺟﻮاﻧـﺎن ﺧﺎﻧـﺪاﻧﻢ ﺻـﺒﺮ و درﻧـﮓ ﭘﯿﺸـﻪ ﺳﺎزﯾـﺪ ﺑﻪ ﺧـﺪا ﭘﺲ از ﭼﻨﯿﻦ روزي ﻫﯿﭽﮕـﺎه ﺳـﺨﺘﯽ ﻧﺪﯾـﺪه رﻧﺠﯽ ﻧﺨـﻮاﻫﯿﺪ‬ ‫ﺑﺮد.

ﭼﻮن اﺑﻮﺑﮑﺮ ﺑﻦ ﺣﺴﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ (ع ) ﮐﻪ ﻣﺎدرش ام وﻟـﺪ ﺑﻮد ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان آﻣﺪه ﻣﺒﺎرزه ﮐﺮد، ﻋﺒﺪاﷲ اﺑﻦ ﻋﻘﺒﻪ ﻏﻨﻮي‬ ‫و ﺑﻪ رواﯾﺘﯽ ﺣﺮﻣﻠﻪ ﺑﻦ ﮐﺎﻫـﻞ او را ﺑﻪ ﺗﯿﺮي از ﭘـﺎي درآورده ﺷـﻬﯿﺪ ﺳﺎﺧﺖ.

ﺳـﭙﺲ ﺑﺮادران اﺑﺎﻋﺒـﺪاﷲ (ع ) ﺑﺮ آن ﺷﺪﻧـﺪ ﭘﯿﺶ از وي ﺑﻪ‬ ‫ﻣﯿﺪان آﻣﺪه ﺧﻮد را ﻓﺪاي او ﺳﺎزﻧﺪ و ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﮐﺲ از آﻧﺎن اﺑﻮﺑﮑﺮ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ اﺑﯿﻄﺎﻟﺐ (ع ) ﺑﻮد ﮐﻪ ﻋﺒﯿﺪاﷲ ﻧﺎﻣﯿﺪه ﻣﯽﺷﺪ ﻣﺎدرش ﻟﯿﻠﯽ‬ ‫دﺧﺖ ﻣﺴـﻌﻮد ﺑﻨﯽ ﻧﻬﺸـﻞ ﻧـﺎم داﺷﺖ؛ وي اﯾﻦﮔﻮﻧﻪ رﺟﺰ ﺧﻮان ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان آﻣـﺪ: راﻫﺒﺮم، واﻻﻣﻘـﺎﻣﯽ ﭼﻮن ﻋﻠﯽ
ﺗﯿﺮه زﻫﺎﺷﻢ ﺑﺮده آن ﻣﺮد‬ ‫ﺟﻠﯽ
اﯾﻨﮏ ﺣﺴـﯿﻦ ﺳـﺒﻂ ﻧﺒﯽ ﻣﺮﺳـﻠﯽ
ﮐﺰ او ﺑﻪ ﺷﻤﺸﯿﺮي ﺳﭙﯿﺪي ﻣﻨﺠﻠﯽ
ﺑﺎﺷﺪ دﻓﺎﻋﻢ، ﺟﺎن ﻓﺪاﯾﺶ ﯾﺎ ﻋﻠﯽ.

وي ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ‬ ‫دﺳﺖ زﺟﺮﺑﻦ ﺑﺪ ﻧﺨﻌﯽ ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪ ﻣﺒﺎرزه ﮐﺮد و ﭼﻮن دﯾﺪه از ﺟﻬﺎن ﭘﻮﺷـﯿﺪه ﺑﺮادرش ﻋﻤﺮﺑﻦ ﻋﻠﯽ ﻋﻠﯿﻪ اﻟﺴـﻼم ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪه‬ ‫ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧـﺪ:
ﺗﯿﻐﻢ ﻣﯿﺎﻧﺘﺎن ﻫﻤﯽ ﺟﻮﯾﻢ زﺟﺮ
ﻫﻤﺎن ﺷـﻘﺎوت ﭘﯿﺸﻪاي ﮐﻪ ﺑﺲ ﮐﻔﺮ
ﻧﺰد ﻣﻦ اﻓﮑﻦ ﺳﭙﺮت اي زﺟﺮ
ﻫﻨﮕﺎم آن ﺷﺪه ﮐﻪ‬ ‫ﺑﯿﻨﯽ ﺗﻮ ﺳﻘﺮ

آﻧﮕـﺎه ﭼﻮن ﺑﻪ زﺟﺮ ﻗﺎﺗﻞ ﺑﺮادرش ﺣﻤﻠﻪ آورده او را از ﭘﺎي درآورد ﺑﻪ آن ﻗﻮم ﻫﺠﻮم ﺑﺮده ﺿـﺮﺑﻪﻫﺎي ﻣﻬﻠﮑﯽ را ﺑﺮ‬ ‫آﻧﺎن ﻓﺮود آورد و ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ: ﭼﻮ ﺧﺼﻢ ﺣﻖ ﻫﺴﺘﯿﺪ دور از ﻋﻤﺮ
ﺷﻤﺸـﯿﺮﺗﺎن ﺑﺲ دور از آن ﺷﯿﺮ ﻧﺮ
ﺑﻪ ﺗﯿﻎ راﻧﺪه ﺳﭙﻬﯽ از ﺷﻤﺎ ﺑﻪ‬
‫دل ﻧﺒـﻮده ﺗﺮﺳـﺶ از ﮐﺮ و ﻓﺮ

ﭼﻮن او ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪ ﺑﺮادرش ﻣﺤﻤـﺪ اﺻـﻐﺮ ﻓﺮزﻧﺪ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ اﺑﯿﻄﺎﻟﺐ (ع ) ﮐﻪ‬ ‫ﻣﺎدر وي ام وﻟـﺪ ﺑﻮد ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪه، ﺑﻪ دﺳﺖ ﻓﺮدي از ﺑﻨﯽ ﺗﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪ و اﯾﻦ ﯾﮏ ﺳـﺮ وي را ﺑﺮﯾﺪه ﻧﺰد ﺧﻮد ﻧﮕﺎه داﺷﺖ.‬

‫آﻧﮕﺎه ﻋﺒﺪاﷲ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ (ع ) ﮐﻪ ﻣﺎدرش ﻟﯿﻠﯽ دﺧﺖ ﻣﺴـﻌﻮد ﻧﻬﺸﻠﯽ ﺑﻮد رو ﺳﻮي ﻣﯿﺪان آورده ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎم ﺷﻬﺎدت ﺑﻪ ﻧﺒﺮد ﭘﺮداﺧﺖ. در اﯾﻦ‬
‫ﻫﻨﮕﺎم ﻋﺒﺎس ﺑﻦ ﻋﻠﯽ (ع ) ﭼﻮن ﮐﺸـﺘﮕﺎن ﺧﺎﻧﺪان ﺣﺴـﯿﻦ (ع ) را ﺑﺴﯿﺎر دﯾﺪ، رو ﺑﻪ ﺳﻮي ﺑﺮادران ﺧﻮد ﻋﺒﺪاﷲ و ﺟﻌﻔﺮ و ﻋﺜﻤﺎن ﻓﺮزﻧﺪ ام‬
‫اﻟﺒﻨﯿﻦ دﺧﺖ ﺧﺎﻟﺪﺑﻦ ﺣﺰام ﮐﻼﺑﯿﻪ ﮐﻪ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻧﺎم داﺷﺖ، ﮐﺮده ﻓﺮﻣﻮد: اي ﻓﺮزﻧﺪان ﻣﺎدرم، ﺑﭙﺎ ﺧﺎﺳـﺘﻪ ﺧﺪاي و رﺳﻮل را ﯾﺎري ﮐﻨﯿﺪ.
‫ﭘﺲ ﻋﺒﺪاﷲ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ (ع ) ﮐﻪ ﺟﻮاﻧﯽ ﺑﯿﺴﺖ و ﭘﻨﺠﺴﺎﻟﻪ ﻣﯽﻧﻤﻮد ﺑﻪ ﻣﯿﺪان آﻣﺪه ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ:
ﺳـﺮور ﻋﺎﻟﻤﺴﺖ ﻋﻠﯽ، ﺳﺮآﻣﺪ ﺻﺎﻟﺤﺎن‬
‫ﺑﻮد ﻣﺮا ﭘـﺪر، ﭘﻨﺎه در ﻣﺎﻧﺪﮔﺎن
ﺗﯿﻎ ﻧﺒﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ از ﻧﯿﺎم
ﮔﺎه ﺳﺘﯿﺰ و ﺧﺼﻢ ﺑﺎ ﮐﺎﻓﺮان

ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻫﺎﯾﻨﯽ ﺑﻦ ﺛﺒﯿﺖ ﺣﻀﺮﻣﯽ او را ﻧﯿﺰ‬ ‫ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳﺎﻧـﺪه ﺳـﺮ ﻣﺒـﺎرﮐﺶ را در اﺧﺘﯿـﺎر ﮔﺮﻓﺖ؛ ﺑﺮﺧﯽ ﻫﻢ ﺑﺮ اﯾﻦ ﺑﺎورﻧـﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﻟﯽ ﺑـﺎ ﻧﺸﺎﻧﻪ رﻓﺘﻦ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ آن ﺑﺰرگ وي را ﺑﻪ‬ ‫ﺷﻬﺎدت رﺳﺎﻧـﺪ.
ﺳـﭙﺲ ﭼﻮن ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﻋﺜﻤﺎن ﺑﻦ ﻋﻠﯽ (ع ) رﺳـﯿﺪ اﯾﻦ ﯾﮏ ﺑﻪ ﻣﯿـﺪان آﻣـﺪه اﯾﻦﮔﻮﻧﻪ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪ:
ﺻﺎﺣﺐ‬ ‫ﮐﺮاﻣﺘﻢ ﻣﻦ و ﻋﺜﻤﺎﻧﻢ ﻋﻠﯽ اﻣﯿﺮ و ﭘﺪر ﺧﻮد داﻧﻢ
ﺣﺴـﯿﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﺳﺮ و اﻓﺴﺮ ﻣﺮا ﺑﺮاه وي ﻣﻬﺘﺮ و ﮐﻬﺘﺮ ﺧﻮاﻧﻢ
ﯾﺎر ﻧﺒﯽ اﺳﺖ و وﺻﯽ، ﻣﻦ داﻧﻢ‬.

‫ﭼﻮن ﺧﻮﻟﯽ ﺑﻦ ﯾﺰﯾﺪ اﺻـﺒﺤﯽ ﺗﯿﺮي ﺑﺮ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ وي ﻧﺸﺎﻧﺪ اﯾﻦ ﯾﮏ از اﺳﺐ ﺳﺮﻧﮕﻮن ﮔﺮدﯾﺪه ﺷﺨﺼﯽ از ﻣﺮدان ﺑﻨﯽ اﺑﺎن ﺑﻦ دارم‬ ‫ﺳﺮ ﻣﺒﺎرك وي را ﺑﺮدﯾـﺪه آن را در اﺧﺘﯿﺎر ﺧﻮد ﮔﺮﻓﺖ. ﭼﻮن آن ﻧﯿﮏ ﻣﺮدان روزﮔﺎر دﯾﺪه از اﯾﻦ ﺟﻬﺎن ﻓﺮو ﺑﺴـﺘﻨﺪ، ﺑﺮادرﺷﺎن ﻋﺒﺎس‬ ‫(ع ) ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺎل از آﻧﺎن ﺑﺰرﮔﺘﺮ ﺑﻮده، ﺳـﯽ و ﭼﻬﺎر ﺑﻬﺎر را ﭘﺸﺖ ﺳـﺮ ﮔﺬاﺷـﺘﻪ اﺑﻮاﻟﻔﻀﻞ، ﺳـﻘﺎي ﻧﯿﻨﻮي و ﻣﺎه ﺑﻨﯽ ﻫﺎﺷﻢ ﻧﺎﻣﯿﺪه ﻣﯽﺷﺪ و‬ ‫ﭘﺮﭼﻤـﺪار ﺑﺮادرش اﺑﺎﻋﺒـﺪاﷲ (ع ) ﺑـﻮد و ﺑـﻪ رﺷـﺎدت و ﺑﻠﻨـﺪ ﺑﺎﻻـﯾﯽ و زﯾﺒـﺎﯾﯽ ﭼـﻮن او ﮐﺲ ﻧﺒـﻮد و ﻫﻨﮕـﺎﻣﯽ ﮐـﻪ ﺑﺮ ﻣﺮﮐﺐ ﺧـﻮد ﻗﺮار‬ ‫ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ ﭘـﺎي وي ﺑﻪ زﻣﯿﻦ ﻣﯽرﺳـﯿﺪم ﻋﺰم ﻣﯿـﺪان ﮐﺮده از ﺑﺮادر در ﺣـﺎﻟﯽ اذن ﺟﻨﮓ و ﻣﯿـﺪان داري ﺧﻮاﺳﺖ ﮐﻪ دﯾﮕﺮ ﯾﺎر و ﯾﺎوري‬ ‫ﺑﺮاي ﺣﺴـﯿﻦ (ع ) ﻧﻤﺎﻧـﺪه ﺑﻮد ﭘﺲ اﻣﺎم (ع ) او را ﮔﻔﺖ: اي ﺑﺮادر ﺗﻮ ﭘﺮﭼﻢ دار ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ... ﺑﻪ ﺟﺎي ﺑﺎش...
ﻋﺒﺎس (ع ) ﻋﺮض ﮐﺮد:‬‫اي ﺑﺮادر ﺳـﯿﻨﻪ ﺑﺲ ﺗﻨـﮓ ﮔﺸـﺘﻪ ﻣﯽﺧﻮاﻫﻢ از اﯾﻦ ﻣﻨﺎﻓﻘـﺎن ﮐﻮردل اﻧﺘﻘﺎم ﮔﺮﻓﺘﻪ ﮐﯿﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﻓﺮو ﻧﺸﺎﻧﻢ..
ﺣﺴـﯿﻦ (ع ) ﻓﺮﻣﻮد: ﭘﺲ‬ ‫ﺑﮑـﻮش ﺗـﺎ ﺑﺮاي اﯾﻦ ﮐﻮدﮐـﺎن ﺗﺸـﻨﻪ آﺑﯽ ﺑﻪ دﺳﺖ آوري ﻋﺒـﺎس (ع ) ﻧﺰد آن ﻗـﻮم آﻣـﺪه آﻧـﺎن را ﭘﻨـﺪ و اﻧـﺪرز داده ﺑﯿﻢ از ﺧﺸـﻢ‬ ‫ﭘﺮوردﮔﺎرﺷﺎن داد اﻣﺎ ﭼﻮن آن ﻗﻮم ﮐﻮردل ﺳﻮدي از ﮔﻔﺘﻪﻫﺎي وي ﻧﮕﺮﻓﺘﻨﺪ ﭘﺮﭼﻤﺪار ﮐﺮﺑﻼ ﻧﺰد ﺑﺮادر ﺑﺎزﮔﺸﺘﻪ ﻓﺮﯾﺎد اﻟﻌﻄﺶ ﮐﻮدﮐﺎن‬
‫را ﺷـﻨﯿﺪه ﻣﺸﮑﯽ ﺑﺮﮔﺮﻓﺖ و رﻫﺴﭙﺎر ﻓﺮات ﮔﺮدﯾﺪ. ﻧﺎﮔﻬﺎن ﭼﻬﺎر ﻫﺰار ﺳﭙﺎﻫﯽ او را در ﻣﯿﺎن ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﯿﺮﺑﺎراﻧﺶ ﮐﺮدﻧﺪ. اﺑﺎاﻟﻔﻀﻞ (ع ) ﺑﯿﻢ‬
‫و ﺗﺮﺳﯽ از ﺑﺴﯿﺎري دﺷﻤﻦ ﺑﻪ دل راه ﻧﺪاده رﺟﺰ ﺧﻮان ﺑﻪ آﻧﺎن ﯾﻮرش آورد:
اﯾﻨﮏ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﮔﺎه ﻫﺮ ﮐﺮ و ﻓﺮ
داﻧﻨﺪ ﺑﺎﺷﻢ ﭘﻮر‬ ‫آن ﺷـﯿﺮ ﻧﺮ
ﻫﻤﺎن ﻋﻠﯽ ﺷـﻬﺮه ﺷﺪه ﺑﻪ ﺣﯿﺪر

اﺑﻮاﻟﻔﻀـﻞ (ع ) آن ﻗﻮم را از آﺑﮕﯿﻨﻪ ﻓﺮات ﭘﺲ راﻧـﺪه ﺑﻪ آب اﻧـﺪر آﻣـﺪه ﭼﻮن ﮐﻒ‬ ‫دﺳﺘﯽ از آب زﻻـل ﺑﺮﮔﺮﻓﺖ ﺗﺸـﻨﮕﯽ اﻣﺎم (ع ) را ﺑﯿﺎد آورده آن را ﻓﺮو رﯾﺨﺘﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺖ:
اي ﺟﺎن ﭘﺲ از ﺣﺴـﯿﻦ ﺳـﺮﻧﮕﻮن ﺑﺎد
ﺑﻮد و‬ ‫ﻧﺒﻮد و ﻫﺴﺘﯿﺖ ﻧﮕﻮن ﺑـﺎد
ﭼﻮ ﺟـﺎم ﻧﯿﺴﺘﯽ اﺳﺖ دﺳﺖ اﻣـﺎم
آﺑﻢ ﺑﻪ ﮐـﺎم اﻓﺴـﺎﻧﻪ و ﻓﺴﻮن ﺑﺎد
ﮐﺮدار ﻣﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺒﻮده، ﺳﻮﮔﻨـﺪ
دﺳـﺘﻮر دﯾﻦ‬ ‫ﻫﻤﻮاره رﻫﻨﻤﻮن ﺑﺎد.

آﻧﮕـﺎه ﭼﻮن ﻣﺸـﮏ را ﭘﺮ از آب ﮐﺮده رﻫﺴـﭙﺎر ﺧﯿﻤﻪ ﮔـﺎه ﮔﺸﺖ و آن ﻗﻮم راه ﺑﺮ او ﺑﺴـﺘﻨﺪ ﺗﯿﻎ در ﻣﯿﺎﻧﺸﺎن‬ ‫ﻧﻬﺎده ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧـﺪ:
ﻣﺮا ز ﻣﺮگ ﻧﺒﻮده اﺳﺖ ﺗﺮﺳـﯽ و ﺑﺎﮐﯽ
دﻟﯿﺮم و ز ﺷـﺠﺎﻋﺎن ﮔﺮﻓﺘﻪ ﭼﺎﻻﮐﯽ
ﺑﻪ ﻣﺸﮏ ﺑﺮ ﺷـﺪه ام ز آب و ﻧﯿﮏ‬ ‫ﻣﯽداﻧﯿﺪ
ﮐﻪ ﺗﯿﻎ ﺧﻮد ﺑﺰﻧﻢ ﺑﺮ ﻋﺪو ﺑﻪ ﺑﯽﺑﺎﮐﯽ
ﻓﺪاي ﺳـﺒﻂ رﺳﻮل ﺧﺠﺴﺘﻪ ﭘﺎﮐﯽ.

ﭼﻮن اﺑﻮاﻟﻔﻀﻞ (ع ) آن ﻗﻮم را ﭘﺮاﮐﻨـﺪه ﺳﺎﺧﺖ،‬ ‫زﯾـﺪ ﺑﻦ ورﻗﺎء ﺟﻬﻨﯽ از ﭘﺲ ﻧﺨﻠﯽ ﺑﺮآﻣـﺪه دﺳﺖ راﺳﺖ آن ﺑﺰرگ را ﺑﻪ ﺗﯿﻎ ﺧﻮد اﻧﺪاﺧﺖ و ﻋﺒﺎس (ع ) ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺧﻮد را ﺑﻪ دﺳﺖ ﭼﭗ‬ ‫ﮔﺮﻓﺘﻪ، اﯾﻦﮔﻮﻧﻪ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧـﺪ:
ﺑﻪ ﺧـﺪا اﮔﺮ ﯾﻤﯿﻨﻢ ﻓﮑﻨﯿﺪ، ﺑﺪ ﻧﻬﺎدان
ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ ﺑﺮﻧﺪارم ﺳـﺮﺧﻮد ز ﭘﺎي ﭘﺎﮐﺎن
ﮔﻪ رزم ﺣﺎﻣﯽ اﻣﺎﻣﯽ ﺷﺪه ام‬ ‫ﻣﯿﺎن ﻣﯿـﺪان
ﮐﻪ ﻧﺴﺐ ﺑﺮد ز ﭘﺎﮐﺎن زﻧﺒﯽ و آل رﺣﻤﺎن

آﻧﮕـﺎه ﺣﮑﯿﻢ ﺑﻦ ﻃﻔﯿﻞ ﮐﻪ در ﭘﺲ ﻧﺨﻠﯽ ﮐﻤﯿﻦ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد از‬ ‫ﻧﻬﺎﻧﮕـﺎه ﺧﻮد ﺧـﺎرج ﺷـﺪه دﺳﺖ ﭼﭗ ﺣﻀـﺮت را ﺑﻪ ﺗﯿﻎ زد و آن ﺑﺰرگ، ﭘﺮﭼﻢ را ﺑﻪ ﺳـﯿﻨﻪ ﺧﻮد ﮔﺮﻓﺘﻪ اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧـﺪ:
اي دل‬ ‫ﻏﻤﺖ ﻣﺒـﺎد ﮔﻪ رزم ﮐﺎﻓﺮان
روﯾﺖ ﮔـﺬار ﺳﻮي ﺟﻨﺎن ﭘﯿﻤﺒﺮان
از روي ﮐﯿﻦ ﭼﻮ ﺑﺮﯾﺪﻧـﺪ دﺳﺖ ﻣﻦ
رو ﺳﻮي اﺣﻤـﺪ آورم و ﺑﺮﮔﺰﯾـﺪﮔﺎن‬
‫ﯾﺎرب ﺑﻪ آﺗﺶ ﻏﻀﺐ ﮔﯿﺮ ﻧﺎﮐﺴﺎن

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم آن ﻗﻮم ﺑﺮ ﺣﻀـﺮﺗﺶ ﮔﺮد آﻣﺪه از ﻫﺮ ﺳﻮي او را در ﻣﯿﺎﻧﻪ ﺗﯿﺮﻫﺎي ﺧﻮد ﮔﺮﻓﺘﻪ‬ ‫ﺗﯿﺮي ﺑﻪ ﻣﺸـﮏ آب ﻧﺸﺎﻧـﺪه ﻣﺸـﮏ را ﺑﺮ ﺳـﯿﻨﻪ ﻋﺒـﺎس (ع ) دوﺧﺘﻪ ﺗﯿﺮ دﯾﮕﺮي ﺑﺮ ﭼﺸﻢ وي زدﻧـﺪ و ﮐﺲ از آن دوﻧﺎن ﻋﻤﻮدي ﺑﺮ ﻓﺮق‬ ‫ﺣﻀﺮت زد ﮐﻪ از ﮔﺮاﻧﺒﺎري آن، ﭘﺮﭼﻤﺪار ﮐﺮﺑﻼ از اﺳﺐ ﺳﺮﻧﮕﻮن ﮔﺸﺘﻪ ﺑﺮ زﻣﯿﻦ اﻓﺘﺎده ﻧﺪا ﺳﺮ داد: درود و ﺳﻼم ﺑﺮ ﺗﻮ اي اﺑﺎﻋﺒﺪاﷲ....‬

‫و ﺑﻪ رواﯾﺘﯽ دﯾﮕﺮ ﺣﻀـﺮت ﻧـﺪا ﺑﺮآوردﻧـﺪ: درود و ﺳـﻼم ﺑﺮ ﺗﻮ اي اﺑﺎﻋﺒﺪاﷲ، ﺑﺮادر ﻣﺮا درﯾﺎب.... ﭘﺲ ﭼﻮن ﺣﺴـﯿﻦ (ع ) ﺑﺮ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﺑﺮادر‬
‫آﻣﺪه او را دﺳﺖ ﺑﺮﯾﺪه دﯾﺪ و زﺧﻢ ﺑﺴﯿﺎر را ﺑﺮ ﭘﯿﮑﺮش ﻣﺸﺎﻫﺪه ﮐﺮد ﺻﺪا ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮده ﻓﺮﻣﻮد: آه اﯾﻨﮏ ﮐﻤﺮم دو ﺗﺎ ﮔﺸﺘﻪ دﯾﮕﺮ‬
‫راه ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺪارم..
ﺳـﭙﺲ ﺑﺮ آن ﻗﻮم ﯾﻮرش آورده، آن ﻧﺎﺳـﭙﺎﺳﺎن ﭼﻨﺎن از ﭘﯿﺶ روﯾﺶ ﻣﯽﮔﺮﯾﺨﺘﻨـﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﺧﻠﻘﯽ از ﭘﯿﺶ‬ ‫روي ﺷﯿﺮي ﻣﯽرﻣﺪ.. اﻣﺎم ﻧﺪا ﺑﺮآورد: ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﻣﯽﮔﺮﯾﺰﯾﺪ اي ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮادرم را ﮐﺸﺘﻪاﯾﺪ؟ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﻣﯽروﯾﺪ اي ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎل و ﭘﺮم‬ ‫را ﺷﮑﺴﺘﻪاﯾﺪ؟ و ﭼﻮن اﻣﺎم (ع ) آن ﻗﻮم دون را ﭘﺮاﮐﻨـﺪه ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻣﺘﻔﺮق ﻧﻤﻮد ﺑﺮ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﺑﺮادر ﻧﺸﺴﺖ و ﭼﻮن اﯾﻦ ﯾﮏ آﺧﺮﯾﻦ ﻧﻔﺴﻬﺎ‬ ‫را ﺑﺮآورده روح ﭘﺎﮐﺶ راﻫﯽ آﺳـﻤﺎن ﮔﺮدﯾﺪ، ﺣﺴﯿﻦ (ع ) او را ﺑﻪ ﺟﺎي ﺧﻮد رﻫﺎ ﮐﺮده از ﺑﺎﻟﯿﻨﺶ ﺑﺮﺧﺎﺳـﺘﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻗﺎﻣﺖ‬ ‫و ﻣﺤﺰون ﺑﺎ ﭼﺸـﻤﺎﻧﯽ اﺷـﮑﺒﺎر ﺑﻪ ﺧﯿﻤﻪﮔﺎه ﺑﺎز آﻣـﺪ و اﺷﮏ از دﯾﺪه ﻣﯽﺳﺘﺮد ﮐﻪ ﺳـﮑﯿﻨﻪ دﺧﺖ وي ﺳـﺮاغ ﻋﻢ ﺧﻮد را از وي ﮔﺮﻓﺖ و‬ ‫ﭼﻮن ﭘـﺪر از ﺷـﻬﺎدت آن ﺑﺰرگ او را آﮔـﺎه ﺳـﺎﺧﺖ زﯾﻨﺐ ﻓﺮﯾـﺎد ﺑﺮآورد: اي واي ﻣﻦ ﺑﺮادر ﭘﺲ از ﺗﻮ ﺑﯽﯾـﺎر و ﯾﺎور ﺷـﺪهاﯾﻢ! و‬ ‫ﭼـﻮن زﻧـﺎن ﺻـﺪاي ﺑـﻪ ﺷـﯿﻮن و زاري ﺑﺮداﺷـﺘﻨﺪ ﺣﺴـﯿﻦ (ع ) ﻧﯿﺰ ﺑـﺎ آﻧـﺎن ﺑـﻪ ﮔﺮﯾـﻪ درآﻣـﺪه ﻣﯽﮔﻔﺖ: اي واي ﮐﻪ ﭘﺲ از ﺗـﻮ ﺑﯽﯾـﺎور‬ ‫ﺷﺪه اﯾﻢ.
aelaa.net
Site Admin
 
پست ها : 908
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:21 am

ترجمه فارسي متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي: جهاد و شهادت امام

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه نوامبر 16, 2013 10:07 pm

ترجمه فارسي متن تلاوت شيخ عبدالزهراء كعبي: جهاد و شهادت امام حسین علیه السلام

ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻋﺒﺎس (ع) ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪ ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﺑﻪ اﻃﺮاف و ﭘﯿﺮاﻣﻮن ﺧﻮد ﻧﮕﺎه ﮐﺮده ﯾﺎران ﺧﻮد را ﺑﺴﺎن ﻗﺮﺑﺎﻧﯿﺎن‬
‫دﯾﺪه ﺻﺪاي ﺷـﯿﻮن زﻧﺎن را ﺷـﻨﯿﺪ و ﻓﺮﯾﺎد ﮐﻮدﮐﺎن ﺑﺮ دل و ﺟﺎﻧﺶ ﻧﺸـﺴﺖ ﺻﺪا ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮده اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻓﺮﻣﻮد: آﯾﺎ ﮐﺲ ﻧﺒﺎﺷﺪ از ﺧﺎﻧﺪان‬
‫ﭘﯿـﺎﻣﺒﺮ ﮐﻪ درود ﺧـﺪا ﺑﺮ وي و ﺑﺮ ﺧﺎﻧـﺪاﻧﺶ ﺑﺎد، دﻓﺎع ﮐﻨـﺪ؟ آﯾﺎ ﯾﮑﺘﺎﭘﺮﺳﺘﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﺮس ﭘﺮودﮔﺎر در دﻟﺶ ﺟﺎي ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷـﺪ؟ آﯾﺎ‬
‫ﻓﺮﯾﺎدرﺳـﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﺎري ﻣﺎ رﺿﺎي ﺧـﺪا را در ﻧﻈﺮ آورد؟ آﯾﺎ ﯾﺎوري ﯾﺎﻓﺖ ﻧﺸﻮد ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﺎري ﻣﺎ ﻧﺰدﯾﮏ ﺷـﺪن ﺑﻪ ﺧﺪا را ﺑﺨﻮاﻫﺪ؟‬

‫ زﻧﺎن ﺣﺮم ﭼﻮن ﭼﻨﯿﻦ ﺷـﻨﯿﺪﻧﺪ ﺻـﺪا ﺑﻪ ﺷـﯿﻮن ﺑﺮداﺷـﺘﻨﺪ و ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﻧﺰدﯾﮏ ﺧﯿﻤﻪﮔﺎه آﻣﺪه ﺑﻪ زﯾﻨﺐ ﻓﺮﻣﻮد: ﮐﻮدك ﻧﻮزادم را‬
‫ﻧﺰد ﻣﻦ آور ﺗـﺎ او را وداع ﮔﻮﯾﻢ. زﯾﻨﺐ ﻋﺒـﺪاﷲ (ع) را ﮐﻪ ﻣﺎدرش رﺑﺎب دﺧﺖ اﻣﺮوء اﻟﻘﯿﺲ ﮐﻠﺒﯽ ﺑﻮد ﻧﺰد ﺣﻀـﺮﺗﺶ آورده او را‬
‫داﻣﺎن وي ﻧﺸﺎﻧﺪ؛ ﭼﻮن ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﺧﻢ ﮔﺸﺖ ﺗﺎ ﻓﺮزﻧﺪ را ﺑﺒﻮﺳﺪ ﺣﺮﻣﻠﻪ ﺑﻦ ﮐﺎﻫﻠﯽ اﺳﺪي ﺗﯿﺮي ﺑﺮ ﮔﻠﻮي ﻋﺒﺪاﷲ (ع) ﻧﺸﺎﻧﺪه ﺣﻀـﺮﺗﺶ‬
‫را ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳﺎﻧـﺪ.
ﺣﺴـﯿﻦ (ع) رو ﺑﻪ ﺳﻮي زﯾﻨﺐ ﮐﺮده ﻓﺮﻣﻮد ﺑﯿﺎ او را ﺑﮕﯿﺮ آﻧﮕﺎه دﺳﺖ ﺧﻮد را از ﺧﻮن آن ﻧﻮزاد ﭘﺮﮐﺮده ﺑﻪ ﺳﻮي‬ ‫آﺳﻤﺎن اﻓﮑﻨﺪه ﮔﻔﺖ: ﺧﺪاي از آن روي اﯾﻦ ﻣﺼﯿﺒﺖ را آﺳﺎن ﮐﺮده ﮐﻪ ﺧﻮد ﻧﺎﻇﺮ آن اﺳﺖ ﺑﺎر ﭘﺮوردﮔﺎرا اﯾﻦ ﮔﺮاﻧﺒﺎري از ﺟﺪا ﺷﺪن‬ ‫ﻧﺎﻗﻪاي از ﻣﺎدر ﺑﺮ ﺗﻮ آﺳﺎﻧﺘﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ.

ﭘﺲ آﻧﮕﺎه اﻣﺎم (ع) ﻋﻠﯽ اﺻﻐﺮ را ﻫﻤﺮاه دﯾﮕﺮ ﮐﺸﺘﻪﻫﺎي ﺧﺎﻧﺪاﻧﺶ ﻗﺮار دادﻧﺪ؛ و‬ ‫ﺑﻪ رواﯾـﺘﯽ ﺑﻪ ﻧﻮك ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺧﻮد زﻣﯿﻦ را ﺣﻔﺮ ﮐﺮده او را ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺑﻪ ﺧـﺎك ﺳﭙﺮدﻧـﺪ.
زان ﮔﺮاﻧﺒـﺎر دل ﯾـﺎر ﺷـﮑﺴﺖ
ﻫﻢ از آن ﻏﻢ، دل‬ ‫ﺑﺴـﯿﺎر ﺷـﮑﺴﺖ
ﮔﺸﺖ ﺳﯿﺮاب و ره ﺧﻮﯾﺶ ﮔﺮﻓﺖ
ﺗﯿﺮ ﭼﻮن ﺑﺮ ﮔﻠﻮي ﯾﺎر ﻧﺸﺴﺖ.

آﻧﮕﺎه اﻣﺎم (ع) دﺳﺖ از ﺟﺎن ﺷﺴـﺘﻪ ﺷﻤﺸﯿﺮ از‬ ‫ﻧﯿﺎم ﺑﺮآورده ﻣﺒﺎرز ﻃﻠﺒﯿـﺪ و ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﻪ ﻣﺼﺎف ﺣﻀـﺮﺗﺶ آﻣـﺪ از ﻣﯿﺎن ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ و ﺟﻤﻊ و ﮔﺮوه ﮐﺜﯿﺮي از آن ﻗﻮم اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﻪ درك‬ ‫رﻓﺘﻨﺪ؛ ﺳـﭙﺲ اﻣﺎم ﺑﻪ ﻣﯿﻤﻨﻪ ﺳﭙﺎه ﮐﻔﺮ ﯾﻮرش آورده ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ ﺧﻮاﻧﺪﻧﺪ:
ﻣﺮگ از ﭘﺬﯾﺮش ﻧﻨﮓ، ﮔﻮاراﺗﺮ اﺳﺖ
ﻧﻨﮓ از ﺑﻪ دوزخ ﺷﺪن،‬ ‫آﺳـﺎﻧﺘﺮ اﺳﺖ
ﻗﺴﻢ ﮐﻪ ﻧﺒﻮد اﯾﻨﭽﻨﯿﻦ روزﮔـﺎر
دور ﺟﻬـﺎن ﺑﻪ روزﮔﺎر اﻧـﺪ اﺳﺖو

ﺳـﭙﺲ ﺑﻪ ﻣﯿﺴـﺮه ﺳـﭙﺎه ﮐﻔﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﺑﺮده ﭼﻨﯿﻦ رﺟﺰ‬ ‫ﺧﻮاﻧﺪﻧﺪ:
ﻣﻨﻢ ﺣﺴـﯿﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ
ﯾﺎور ﺣﻘﻢ و وﻟﯽ
ﺣﺎﻣﯽ آل ﭘﺪرم
دﯾﻨﻢ ﺑﻮد دﯾﻦ ﻧﺒﯽ.

راوي ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺪا ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺼﯿﺒﺖ‬ ‫دﯾﺪه اي ﭼﻮن ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﻧﺪﯾﺪم ﮐﻪ ﻓﺮزﻧﺪان و ﺧﺎﻧﺪاﻧﺶ و ﯾﺎراﻧﺶ ﭘﯿﺶ روي او ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳـﯿﺪه ﺑﺎﺷـﻨﺪ و او اﺳـﺘﻮار و ﭘﺎي ﺑﺮﺟﺎ و‬ ‫دﻻور اﯾﺴـﺘﺎدﮔﯽ ﮐﻨـﺪ؛ ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﺧﺪاوﻧـﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ و ﭘﺲ از وي ﻫﯿﭽﮑﺲ را ﻧﺪﯾﺪم ﮐﻪ ﺳﻮاره ﻧﻈﺎم ﭼﻮن رو ﺳﻮي او آورد ﭼﻨﺎن ﺑﻪ ﺗﯿﻎ‬ ‫او ﮔﺮﻓﺘﺎر آﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺮدان ﮐﺎرزار از ﭘﯿﺶ روﯾﺶ ﭼﻮﻧﺎن روﺑﻬﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﯿﺮ در ﻣﯿﺎن آﻧﺎن اﻓﺘﺎده ﺑﺎﺷﺪ ﺑﮕﺮﯾﺰﻧﺪ! ﺣﺴﯿﻦ (ع) ﺑﺮ‬ ‫آن ﻗﻮم ﮐﻪ ﺳـﯽ ﻫﺰار ﺗﻦ ﺑﻮدﻧﺪ ﯾﮏ ﺗﻨﻪ ﻫﺠﻮم ﻣﯽآورد و آن دوﻧﺎن روﺑﺎه ﺻـﻔﺖ ﺑﺴﺎن ﻣﻠﺨﺎن ﭘﺮاﮐﻨﺪهاي روي ﺑﻪ ﻓﺮار ﻣﯽﮔﺬاﺷﺘﻨﺪ و‬ ‫ﭼﻮن اﻣـﺎم در ﻣﺮﮐﺰ آن آوردﮔـﺎه ﻗﺮار ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺠﻮا ﻣﯽﮐﺮد: ﻻـ ﺣﻮل و ﻻ ﻗﻮة اﻻ ﺑﺎﷲ.

ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺷـﻤﺮ، ﻣﺼﺎف را اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ‬ ‫دﯾـﺪ از ﺳﻮارﮐـﺎران ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺸﺘﯿﺒـﺎﻧﯽ ﭘﯿﺎده ﻧﻈﺎم آﻣـﺪه آﻧﺎن را ﺣﻤﺎﯾﺖ ﮐﺮده ﻧﯿﺰه داران اﻣﺎم را ﺗﯿﺮﺑﺎران ﮐﻨﻨـﺪ. ﺳـﭙﺲ اﺑﺎﻋﺒـﺪاﷲ از‬ ‫ﺑﺴـﯿﺎري ﺗﯿﺮي ﮐﻪ ﺑﺮ آن ﻧﺸـﺴﺖ دﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻧﻤﯽآﻣـﺪ.
ﭼﻮن ﺷـﻤﺮ ﻫﻤﺮاه ﮔﺮوﻫﯽ ﻣﯿﺎن ﺣﺴـﯿﻦ وﺣﺮم وي ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ، اﻣﺎم (ع) ﻧـﺪا‬ ‫ﺑﺮآورد: واي ﺑﺮ ﺷـﻤﺎ اي ﯾﺎوران ﺧﺎﻧﺪان اﺑﺎﺳـﻔﯿﺎن اﮔﺮ دﯾﻦ ﻧﺪاﺷﺘﻪ از روز رﺳﺘﺎﺧﯿﺰ ﺑﯿﻢ و ﺗﺮﺳﺎن ﻧﺒﺎﺷﺪ در دﻧﯿﺎي ﺧﻮد آزاده ﺑﺎﺷﯿﺪ و ﺑﻪ‬ ‫ﻧﺴـﺒﻬﺎي ﺧﻮد ﺑﺎزﮔﺸـﺘﻪ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ آﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ادﻋﺎ دارﯾﺪ آﯾﺎ ﻋﺮب ﻫﺴﺘﯿﺪ؟!!
ﺷـﻤﺮ ﭘﺮﺳـﯿﺪ: ﭼﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ اي ﻓﺮزﻧﺪ ﻓﺎﻃﻤﻪ؟
ﺣﺴﯿﻦ (ع)‬ ‫ﻧـﺪا ﻣﯽدﻫﻨـﺪ: ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﺳﺘﯿﺰم و ﺷـﻤﺎ در ﭘﯽ آﻧﯿـﺪ ﮐﻪ ﻣﺮا از ﻣﯿـﺎن ﺑﺮدارﯾـﺪ زﻧـﺎن ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﻧﺪارﻧـﺪ، ﻧﺎداﻧﺎن و ﺑﯽﺧﺮدان و‬ ‫ﮔﺮدﻧﮑﺸﺎن ﺧﻮد را ﺗﺎ آن زﻣﺎن ﮐﻪ ﻣﻦ زﻧـﺪه ﻫﺴـﺘﻢ از ﺣﺮﻣﻢ ﺑﺎز دارﯾـﺪ.
ﮔﻔﺖ آن ﺑﺰرگ دﺳﺖ ﺑﺪارﯾـﺪ از زﻧـﺎن
رو ﺳـﻮي ﻣﻦ‬ ‫ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻣﻪ اﯾﻦ زﻣﺎن
ﮔﺎه رﺣﯿﻞ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﺪاﻧﯿﺪ ﮐﺎﻓﺮان
ﺑﺎﺷﺪ ﻧﺸﺎﻧﻪﻫﺎي رﺣﯿﻠﻢ در آﺳﻤﺎن

ﺷﻤﺮ ﮔﻔﺖ: اي ﭘﺴﺮ ﻓﺎﻃﻤﻪ آن ﮔﻮﻧﻪ‬ ‫ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺧﻮاﻫﯽ! ﺳـﭙﺲ ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮآورد: دﺳﺖ از زﻧﺎن اﯾﻦ ﻣﺮد ﺑﺮدارﯾﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﻢ ﺳﻮﮔﻨﺪ او ﺑﺰرﮔﻮاري اﺳﺖ ﮐﻪ ﺷـﻤﺎ را ﺑﺴـﻨﺪه ﺑﺎﺷﺪ!‬
‫ﭘﺲ آن ﻗـﻮم در ﺣـﺎﻟﯽ ﺑﻪ اﻣـﺎم ﯾﻮرش ﺑﺮدﻧـﺪ ﮐﻪ ﺷـﻤﺮ آﻧـﺎن را ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽﮐﺮد و ﭼﻮن ﺣﺴـﯿﻦ ﺑﺮ آﻧـﺎن ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽآورد از ﭘﯿﺶ روﯾﺶ‬
‫ﻣﯽﮔﺮﯾﺨﺘﻨـﺪ و اﯾﻦ وﻗﺎﯾﻊ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ روي ﻣﯽداد ﮐﻪ ﺗﺸـﻨﮕﯽ ﺑﺮ اﻣﺎم ﭼﯿﺮه ﮔﺸـﺘﻪ، آﺑﯽ ﻧﻤﯽﯾﺎﻓﺖ.

اﻣﺎم (ع) ﭼﻮن ﺑﻪ ﺳـﭙﺎه ﻋﻤﺮوﺑﻦ ﺣﺠﺎج‬ ‫ﮐﻪ در ﮐﻨﺎر ﻓﺮات ﻗﺮار داﺷﺘﻪ ﭼﻬﺎر ﻫﺰار ﺗﻦ ﺑﻮدﻧـﺪ ﯾﻮرش آورد آﻧﺎن را از ﭘﯿﺶ روي راﻧﺪه اﺳﺐ ﺧﻮﯾﺶ را ﺑﻪ آب زد و‬ ‫اﺳﺐ ﺑﺮ آن ﺷـﺪ ﺗﺎ از آن زﻻل ﺑﯿﺎﺷﺎﻣـﺪ اﻣﺎم ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﺗﻮ ﺗﺸـﻨﻪ ﺑﺎﺷـﯽ و ﻣﻦ ﻫﻢ، اﻣﺎ ﺗﺎ آﻧﮕﺎه ﮐﻪ ﺗﻮ از اﯾﻦ آب ﻧﯿﺎﺷﺎﻣﯽ ﻣﻦ ﺟﺮﻋﻪاي از‬ ‫آن ﺑﺮﻧﮕﯿﺮم! ﮔﻮﯾﯽ اﺳﺐ ﮔﻔﺘـﺎر اﻣﺎم را درﯾﺎﻓﺘﻪ ﺳـﺮ از آب ﺑﺮداﺷﺖ؛ ﭼﻮن اﻣﺎم دﺳﺖ ﻓﺮا ﺑﺮده ﮐﻒ آﺑﯽ ﺑﺮﮔﺮﻓﺖ ﻓﺮدي از ﻣﯿﺎن ﻗﻮم او‬ ‫را ﻧﺪا داد آﯾﺎ ﻟﺬت آﺷﺎﻣﯿﺪن آب را در ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﯾﻢ ﺣﺮﻣﺖ ﭘﺎﯾﻤﺎل ﻣﺮدم ﻣﯽﮔﺮدد، ﺑﺮ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ روا ﻣﯽداري؟ اﻣﺎم آب را ﺑﻪ ﺳﻮﯾﯽ‬ ‫اﻓﮑﻨـﺪه ﺷـﺘﺎﺑﺎن ﺑﻪ ﺟـﺎﻧﺐ ﺧﯿﻤﻪ ﮔﺎه روي آورده ﭼﻨﺎن ﺑﻪ ﻧﺒﺮد ﭘﺮداﺧﺖ ﮐﻪ ﻫﻔﺘﺎد و دو زﺧﻢ ﺑﺮ ﭘﯿﮑﺮ ﻣﺒﺎرﮐﺸﺎن ﻧﺸـﺴﺖ و ﭼﻮن اﻧـﺪك‬ ‫زﻣﺎﻧﯽ دﺳﺖ از ﺟﻨﮓ ﺑﺮداﺷﺖ ﺗﺎ ﻧﻔﺲ ﺗﺎزه ﮐﻨﺪ، اﺑﻮاﻟﺤﺘﻮف ﺟﻌﻔﯽ ﺳـﻨﮕﯽ ﺑﻪ ﺳﻮي وي ﭘﺮﺗﺎب ﮐﺮد ﮐﻪ ﺑﺮ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺣﻀـﺮت ﻧﺸﺴﺖ و‬ ‫ﭼﻮن اﻣﺎم ﺑﻪ ﭘﯿﺮاﻫﻦ ﺧﻮد ﺧﻮن از ﭼﻬﺮه ﺳﺘﺮد ﺗﯿﺮ ﺳﻪ ﺷﺎﺧﻪي زﻫﺮ آﮔﯿﻨﯽ ﺑﺮ ﺳـﯿﻨﻪ ﻣﺒﺎرﮐﺶ ﻧﺸﺴـﺘﻪ در ﻗﻠﺒﺶ ﻓﺮو رﻓﺖ.

اﻣﺎم (ع) ﺳﺮ ﺑﺮ‬ ‫آﺳـﻤﺎن ﺑﺮداﺷـﺘﻪ ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: ﺑﺴﻢ اﷲ و ﺑﺎﷲ و ﻋﻠﯽ ﻣﻠـﮥ رﺳﻮل اﷲ ﺻـﻠﯽ اﷲ ﻋﻠﯿﻪ و آﻟﻪ. ﺳـﭙﺲ ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: ﺧﺪاوﻧﺪا ﺗﻮ ﻣﯽداﻧﯽ اﯾﻦ ﻣﺮدم،‬ ‫ﻣﺮدي را از ﻣﯿﺎن ﺑﺮ ﻣﯽدارﻧـﺪ ﮐﻪ ﺟﺰ وي ﭘﻮر دﺧﺖ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮي ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﺧﺎك ﻧﺒﺎﺷﺪ . ﺳﭙﺲ ﭼﻮن آن ﺗﯿﺮ را از ﭘﺸﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﯿﺮون‬ ‫ﮐﺸـﯿﺪ ﺧﻮن از آن ﻣﻮﺿﻊ ﻓﻮاره زد! و زاﻧﻮان ﺣﻀـﺮت ﺳﺴﺖ ﮔﺮدﯾﺪه، ﺑﺮ زﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺳﺮ ﺧﻮﯾﺶ را ﻓﺮاز ﮔﺮﻓﺖ. در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﻣﺎﻟﮏ‬ ‫ﺑﻦ ﻧﺴـﺮ ﮐﻨﺪي ﺑﻪ ﺳﻮي اﻣﺎم آﻣﺪه او را دﺷـﻤﻨﺎم داده ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺧﻮد را ﺑﺮ ﺳـﺮ اﻣﺎم ﻓﺮود آورد و ﭼﻮن ﮐﻠﻪ ﺧﻮد اﻣﺎم از ﺧﻮن ﭘﺮ ﺷﺪ اﻣﺎم‬
‫آن را ﺑﺮﮔﻔﺘﻪ دﺳـﺘﺎري ﺑﻪ ﺳـﺮ ﺑﺴـﺘﻪ ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: از ﺧـﺪا ﻣﯽﺧﻮاﻫﻢ ﻫﯿﭽﮕـﺎه ﺑـﺎ دﺳﺖ ﺧﻮد ﻟﻘﻤﻪاي ﻧﺨﻮرده آﺑﯽ ﻧﯿﺎﺷﺎﻣﯽ و ﭘﺮوردﮔﺎر ﺑﺎ‬
‫ﺳﺘﻤﮑﺎراﻧﺖ درآﻣﯿﺰد.

در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﻋﺒـﺪاﷲ ﺑﻦ ﺣﺴﻦ ﻋﻠﯿﻪ اﻟﺴـﻼم ﮐﻪ ﻧﻮﺟﻮاﻧﯽ ﯾﺎزده ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮد ﺑﻪ ﺳﻮي ﻋﻢ ﺧﻮد ﺣﺴـﯿﻦ آﻣﺪه‬ ‫زﯾﻨﺐ از ﭘﺲ وي رواﻧﻪ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ اﻣﺎم ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﺧﻮاﻫﺮم او را ﺑﺮﮔﯿﺮ، اﻣﺎ ﻧﻮﺟﻮان اﻣﺘﻨﺎع ورزﯾﺪه ﻧﺰد ﻋﻤﻮﯾﺶ ﺣﺴﯿﻦ آﻣﺪه ﮐﻨﺎر وي‬ ‫ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ ﮔﻔﺖ از ﻋﻤﻢ ﺟـﺪا ﻧﺨـﻮاﻫﻢ ﺷـﺪ و ﭼـﻮن ﺑﺤﺮﺑﻦ ﮐﻌﺐ ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺑﺮ اﻣـﺎم ﮐﺸـﯿﺪ ﻧﻮﺟﻮان ﻓﺮﯾـﺎد ﺑﺮآورد: واي ﺑﺮ ﺗﻮ اﯾﻦ ﻓﺮزﻧﺪ‬ ‫ﻧﺎﺑﮑﺎران، ﻋﻤﻮﯾﻢ را ﻣﯽﮐﺸـﯽ! ﺑﺤﺮ ﺷﻤﺸـﯿﺮ
ﺧـﻮد را ﺣـﻮاﻟﻪ ﻧﻮﺟﻮان ﮐﺮده ﭼﻮن اﯾﻦ ﯾـﮏ ﺿـﺮﺑﺖ او را ﺑﻪ دﺳﺖ ﮔﺮﻓﺖ و‬ ‫دﺳﺖ ﺑﺮ اﯾﻦ ﮐﺎر ﮔـﺬاﺷﺖ ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮآورد: آه اي ﻋﻤﻮ واي اي ﻣﺎدر...
ﺣﺴـﯿﻦ او را ﺑﺮ ﺳـﯿﻨﻪ ﺧﻮد ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: ﺑﺮدﺑﺎر ﺑﺎش اي ﻓﺮزﻧﺪ‬ ‫ﺑﺮادرم ﺑـﺪان ﮐﻪ ﺧﯿﺮ و ﻧﯿﮑﻮي ﺧـﺪا ﺑﻪ ﺗﻮ روي آورده ﺗـﺎ ﺳﺎﻋﺘﯽ دﯾﮕﺮ ﺗﻮ را در ﮐﻨﺎر ﭘـﺪران ﻧﯿﮑﻮﮐﺎرت ﺟﺎي داده رﺳﻮل ﺧـﺪا و ﻋﻠﯽ‬ ‫ﻣﺮﺗﻀـﯽ و ﺣﻤﺰه ﺳﯿﺪاﻟﺸـﻬﺪا و ﺟﻌﻔﺮ ﻃﯿﺎر و ﭘـﺪرت ﺣﺴﻦ ﻋﻠﯿﻬﻢ اﻟﺴـﻼم را دﯾﺪار ﺧﻮاﻫﯽ ﮐﺮد. درود ﺧﺪاي ﺑﺮ آﻧﺎن ﺑﺎد.
آﻧﮕﺎه‬ ‫ﭼﻮن ﺣﺮﻣﻠﻪ ﺗﯿﺮي ﺑﻪ ﺳﻮي وي اﻓﮑﻨﺪه در داﻣﺎن ﻋﻤﻮﯾﺶ او را ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﺎﻧﺪ اﻣﺎم دﺳﺖ ﺑﻪ دﻋﺎ ﺑﺮداﺷﺘﻪ ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﺧﺪاوﻧﺪ اﯾﻦ ﻣﺮدم‬
‫را از ﺑـﺎران رﺣﻤﺖ ﺧﻮد ﻣﺤﺮوم ﺳـﺎﺧﺘﻪ ﺑﺮﮐﺘﻬﺎي زﻣﯿﻦ را از آﻧﺎن ﺑﺎزدار و ﻫﺮ آﯾﻨﻪ از ﻧﻌﻤﺖﻫﺎي ﺧﻮد ﺑﺮﺧﻮردارﺷﺎن ﺳﺎزي ﭼﻨﺎن آﻧﺎن‬
‫را ﭘﺮاﮐﻨﺪه ﮐﻦ ﮐﻪ ﻫﺮ ﯾﮏ از آﻧﻬﺎ ﺑﻪ راﻫﯽ ﮔﺮﻓﺘﺎر ﮔﺸـﺘﻪ ﻫﯿﭻ زﻣﺎﻣﺪاري از آﻧﺎن ﺧﺸـﻨﻮد ﻣﮕﺮدد زﯾﺮا اﯾﻦ ﻣﺮدم ﻣﺎ را ﺑﻪ ﺳﻮي ﺧﻮﯾﺶ‬
‫ﺧﻮاﻧﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﯾﺎرﯾﻤﺎن دﻫﻨﺪ آﻧﮕﺎه ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺑﺮ ﻣﺎ ﮐﺸﯿﺪه ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻤﺎن ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻨﺪ.
ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﻫﻤﭽﻨﺎن ﺧﺴﺘﻪ و ﮐﻮﻓﺘﻪ ﺑﺮ زﻣﯿﻦ ﻣﺎﻧﺪه‬ ‫ﺑﻮد و ﻫﯿﭻ ﻗﻮم و ﻗﺒﯿﻠﻪاي ﯾﺎراي ﮐﺸـﺘﻦ وي را ﻧﺪاﺷﺖ.

ﻫﻼل ﺑﻦ ﻧﺎﻓﻊ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﻣﻦ در ﻣﯿﺎن ﻟﺸـﮑﺮﯾﺎن ﻋﻤﺮﺳـﻌﺪ ﻗﺮار داﺷـﺘﻢ ﮐﻪ ﺷﻨﯿﺪم‬ ‫ﮐﺴـﯽ از ﻣﯿﺎن آﻧﺎن ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮداﺷﺖ: اي اﻣﯿﺮ ﺗﻮ را ﺑﺸﺎرت ﺑﺎد ﮐﻪ ﺷـﻤﺮ ﮐﺎر ﺣﺴـﯿﻦ را ﺳﺎﺧﺖ؛ ﻫﻼل ﻣﯽﮔﻮﯾـﺪ ﻣﻦ از ﻣﯿﺎﻧﻪ ﺻـﻔﻬﺎي ﺑﻬﻢ‬ ‫ﻓﺸـﺮده ﻟﺸـﮑﺮﯾﺎن ﻋﻤﺮﺳـﻌﺪ ﺑﯿﺮون آﻣﺪه ﻧﻈﺎرهﮔﺮ ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﺷﺪم؛ ﺑﻪ ﺧﺪا ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﭼﻮن او ﮐﺸـﺘﻪاي ﻧﺪﯾﺪم ﮐﻪ آﻏﺸـﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﻮن‬ ‫ﺧﻮد ﺑﺎﺷﺪ و ﭼﻬﺮهاي آﻧﭽﻨﺎن ﻧﻮراﻧﯽ و رﺧﺴﺎرهاي آﻧﺴﺎن ﮔﯿﺮا و ﺟﺬاب داﺷـﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺮا از ﻓﮑﺮ ﮐﺸﺘﻨﺶ ﺑﺎز دارد؛ دﯾﺪم آن ﻫﻨﮕﺎم‬ ‫ﭼﻮن اﻣﺎم آﺑﯽ ﻃﻠﺒﯿـﺪ ﺷﺨﺼـﯽ از ﺳـﭙﺎﻫﯿﺎن ﻋﻤﺮ ﺳـﻌﺪ ﺑﺎ وي ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧـﺪا ﺳﻮﮔﻨـﺪ ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ دوزخ ﻧﺮوي آﺑﯽ‬ ‫ﻧﯿﺎﺷﺎﻣﯽ و آﻧﮕﺎه اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ آب دوزخ ﺳﯿﺮاب ﺷﻮي...

ﻫﻼل ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﺷﻨﯿﺪم اﻣﺎم (ع) در ﭘﺎﺳﺦ آن ﻓﺮد ﭼﻨﯿﻦ ﻓﺮﻣﻮد: آﯾﺎ ﮔﻤﺎن داري‬ ‫ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ دوزخ رﻓﺘﻪ از آب آن ﺧﻮاﻫﻢ آﺷﺎﻣﯿـﺪ؟ ﻧﻪ ﻫﺮﮔﺰ اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺒﺎﺷـﺪ... ﺳﻮﮔﻨـﺪ ﺑﻪ ﭘﺮوردﮔﺎر ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ دﯾﺪار ﻧﯿﺎﯾﻢ رﺳﻮل ﺧﺪا‬ ‫ﻫﻢ اوﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺮوردﮔـﺎر درود ﺧـﻮد را ﻧﺜـﺎر وي ﺳـﺎﺧﺘﻪ، ﻣﯽروم و در ﺟﻮار ﺧﺪاوﻧـﺪ ﺗﻮاﻧـﺎﯾﯽ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ در ﺧـﺎﻧﻪ ﻧﯿـﺎﯾﻢ ﺟـﺎي ﺧﻮاﻫﻢ‬ ‫ﮔﺮﻓﺖ و ﺑﻪ آب زﻻـﻟﯽ ﺳـﯿﺮاب ﮔﺸـﺘﻪ ﺷـﮑﻮه ﺷـﻤﺎ ﻣﺮدم را ﺑﻪ او ﺧﻮاﻫﻢ ﺑﺮد و ﺑـﺎ وي ﺧﻮاﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﭼﻪ ﮐﺮدﯾـﺪ.
آﻧﮕﺎه‬ ‫ﺧﺸﻢ آن ﻗﻮم دون ﺑﺮاﻧﮕﯿﺨﺘﻪ ﮔﺸـﺘﻪ، ﺑﺮ وي ﯾﻮرش آوردﻧـﺪ ﺗﻮ ﮔﻮﯾﯽ ﮐﻪ در ﺳـﯿﻨﻪ ﻫﯿﭽﯿـﮏ از آﻧﺎن دل ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ. در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم‬ ‫اﻣـﺎم (ع) ﺳـﺮ ﺑﻪ ﺳﻮي آﺳـﻤﺎن ﺑﻠﻨـﺪ ﮐﺮده ﻓﺮﻣﻮد: ﭘﺮوردﮔﺎرا، آه اي ﺧـﺪاﯾﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﯽ ﺑﺲ ﺑﻠﻨـﺪ داري، ﺗﻮ ﺗﻮاﻧﻤﻨـﺪي، ﮔﺮاﻧﮕﯿﺮي،‬ ‫ﺑﯽﻧﯿـﺎز از آﻓﺮﯾـﺪﮔﺎﻧﯽ؛ ﺑﺰرﮔﯽ ﺗﻮ راﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺲ ﭘﺮﺷـﮑﻮﻫﯽ، ﺗﻮاﻧﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﺑﯿﮑﺮان اﺳﺖ؛ ﺗﻮ آﻧﭽﻪ ﺧﻮاﻫﯽ ﮐﻨﯽ، رﺣﻤﺘﺖ ﻓﺮاﮔﯿﺮ اﺳﺖ و‬ ‫ﻧﺰدﯾﮏ، ﺗﻮ راﺳﺖ ﮔﻔﺘﺎري، ﻧﻌﻤﺖ ﺑﯽﭘﺎﯾﺎﻧﺖ ﻋﺎم اﺳﺖ و ﻫﻤﻪ ﮔﯿﺮ، آزﻣﻮﻧﺖ ﺑﺲ زﯾﺒﺎ و ﭼﺸـﻤﮕﯿﺮ، ﻫﻨﮕﺎم ﮐﻪ ﺑﻨـﺪﮔﺎن ﺗﻮ را ﺧﻮاﻧﻨـﺪ ﺑﺎ‬ ‫آﻧـﺎن ﺑﺲ ﻧﺰدﯾﮑﯽ؛ ﺗـﻮ ﺑﺮ آﻓﺮﯾـﺪﮔﺎﻧﺖ ﭼﻬﺮهاي... ﻫﺮ آﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﺳـﻮي ﺗﻮ ﺑـﺎز ﮔﺮدد ﭘـﺬﯾﺮاي او ﺷﻮي و ﺑﺮ آﻧﭽﻪ اراده ﮐﻨﯽ ﻗـﺎدري و‬ ‫ﺗﻮاﻧﺎ، ﺗﻮ ﻧﯿﺎز ﻧﯿﺎزﻣﻨﺪان داﻧﯽ و ﺳـﭙﺎس ﺷﮑﺮﮔﺰاران را ﭘﺬﯾﺮا ﮔﺸﺘﻪ ﯾﺎد ﯾﺎدآوران را ﻧﯿﮏ ﮔﺬاري. ﺧﺪاوﻧﺪا در ﺣﺎﻟﯽ ﺗﻮ را ﻣﯽﺧﻮاﻧﻢ ﮐﻪ‬ ‫ﻧﯿﺎزﻣﻨﺪ ﺗﻮ ﻫﺴـﺘﻢ و واﻟﻪ و ﻣﺸـﺘﺎﻗﺖ ﺑﺎﺷﻢ و ﺗﺮﺳﺎن ﺑﻪ درﮔﺎﻫﺖ ﻣﻮﯾﻪ ﮐﻨﻢ و دردﻣﻨﺪ اﺷﮏ ﺧﻮد ﻓﺮو رﯾﺰم و ﯾﺎري ﺗﻮ را ﺧﻮاﺳﺘﺎر ﺷﺪه ﺑﻪ‬ ‫ﺣﻀـﺮﺗﺖ ﺗﻮﮐﻞ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ از ﺟﻬﺎﻧﯽ ﻣﺮا ﺑﺴﻨﺪه ﮔﺸﺘﻪاي...
ﺑﺎر ﺧﺪاﯾﺎ ﻣﯿﺎن ﻣﺎ و اﯾﻦ ﻗﻮم ﮐﻪ ﻣﺎ را ﻓﺮﯾﻔﺘﻪ دﺳﺖ از ﯾﺎورﯾﻤﺎن ﺑﺮداﺷﺘﻪ ﺗﯿﻎ در‬ ‫ﻣﯿﺎﻧﻤﺎن ﮔﺬاﺷـﺘﻨﺪ، ﺧﻮد داوري ﮐﻦ ﮐﻪ اﯾﻦ ﻣﺮدم در ﺣﺎﻟﯽ ﻣﺎ را از دم ﺷﻤﺸﯿﺮﻫﺎي ﺧﻮد ﮔﺬراﻧﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﯽ داﻧﺴﺘﻨﺪ ﻣﺎ ﺧﺎﻧﺪان رﺳﻮل ﺗﻮ‬ ‫ﻫﺴﺘﯿﻢ... ﻫﻤﺎن ﭘﯿﺎﻣﺒﺮي ﮐﻪ ﺗﻮ او را ﺑﻪ رﺳﺎﻟﺖ ﺑﺮﮔﺰﯾـﺪه ﺳـﺮوش ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺮ ﺟﺎﻧﺶ دﻣﯿﺪي... ﺧﺪاوﻧﺪﮔﺎرا... اي ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺘﺮﯾﻦ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺎن در‬ ‫ﮐﺎر ﻣﺎ ﮔﺸﺎﯾﺸـﯽ ﭘﺪﯾﺪ آور ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺮ ﺳـﺮﻧﻮﺷﺖ و ﺗﻘﺪﯾﺮي ﮐﻪ ﺗﻮ آن را رﻗﻢ زده اي ﺑﺮدﺑﺎر ﺑﺎﺷـﯿﻢ و ﺻﺒﻮر ﻫﻤﺎﻧﺎ ﮐﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ‬ ‫اي ﭘﻨﺎه درﻣﺎﻧﺪﮔﺎن ﻓﺮﯾﺎد رﺳـﯽ ﻧﯿﺴﺖ.

ﮔﻮﯾﻨـﺪ در اﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﺷـﻤﺮ ﭘﯿﺎده و ﺳﻮاره را ﻧﻬﯿﺐ زد ﮐﻪ واي ﺑﺮ ﺷـﻤﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﭼﻪ ﻫﺴﺘﯿﺪ‬ ‫ﻣﺎدراﻧﺘـﺎن ﺑﻪ ﻋﺰاﯾﺘـﺎن ﺑﻨﺸـﯿﻨﻨﺪ، اﯾﻦ ﻣﺮد را ﺑﮑﺸـﯿﺪ؛ ﭘﺲ آن ﻗﻮم ﺑﺮ اﻣـﺎم (ع) ﯾﻮرش آورده زرﻋﻪ ﺑﻦ ﺷـﺮﯾﮏ ﺷـﺎﻧﻪ ﭼﭗ ﺣﻀـﺮت را ﺑﻪ‬ ‫ﺿﺮﺑﺘﯽ ﻧﻮاﺧﺖ و اﻣﺎم ﺑﻪ دم ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺧﻮد زرﻋﻪ را ﺑﺮ زﻣﯿﻦ اﻓﮑﻨـﺪ و ﻓﺮد دﯾﮕﺮي ﺑﻪ ﺗﯿﻎ رﺧﺴﺎره اﻣﺎم را ﻫـﺪف ﻗﺮار داد ﮐﻪ ﺣﻀـﺮت از‬ ‫ﮔﺮاﻧﺒﺎري اﯾﻦ ﺿﺮﺑﻪ ﺑﻪ رﺧﺴﺎره ﺑﺮ زﻣﯿﻦ اﻓﺘﺎده ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ ﺑﺎز ﻓﺮو ﻣﯽاﻓﺘﺎد ﮐﻪ ﺳﻨﺎن ﺑﻦ اﻧﺲ ﻧﺨﻌﯽ ﻧﯿﺰه ﺧﻮد را در ﺷﺎﻧﻪ اﻣﺎم ﻧﺸﺎﻧﺪه آن را‬ ‫ﺑﯿﺮون ﮐﺸـﯿﺪه ﺑﺮ ﺳـﯿﻨﻪ ﺣﻀـﺮت زده ﺳـﭙﺲ ﺗﯿﺮي ﺑﺮ ﮔﻠﻮي اﻣﺎم ﻧﺸﺎﻧﺪ؛ ﺣﺴـﯿﻦ (ع) ﺑﺮ زﻣﯿﻦ ﻧﺸﺴـﺘﻪ آن ﺗﯿﺮ را از ﮔﻠﻮ ﺑﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ دﺳﺘﻬﺎي‬ ‫ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺧﻮن آﻏﺸـﺘﻪ ﮐﺮده ﺑﺮ ﺳـﺮ و روي و ﻣﺤـﺎﺳﻦ ﮐﺸـﯿﺪ ﻓﺮﻣﻮدﻧـﺪ: اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﻪ دﯾـﺪار ﺧـﺪا در ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺣﻖ ﻣﺮا ﭘﺎﯾﻤﺎل، آن را‬ ‫ﻏﺼﺐ ﮐﺮده اﻧﺪ ﺧﻮاﻫﻢ ﺷـﺘﺎﻓﺖ.

ﻋﻤﺮ ﺳـﻌﺪ ﺳـﻨﺎن ﺑﻦ اﻧﺲ را ﻣﺨـﺎﻃﺐ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﮔﻔﺖ: واي ﺑﺮ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻗﺘﻠﮕﺎه اﻧـﺪر ﺷـﺪه ﺣﺴـﯿﻦ را‬ ‫راﺣﺖ ﺳﺎز.
ﺳﻨﺎن ﺧﻮﻟﯽ را ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﮔﻔﺖ: ﺳﺮ ﺣﺴﯿﻦ را ﺑﺒﺮ. ﭼﻮن ﺧﻮﻟﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﺳﺮ اﻣﺎم را از ﺗﻦ ﺟﺪا ﺳﺎزد زاﻧﻮان وي ﺳﺴﺖ‬ ‫ﺷـﺪه ﻟﺮزه ﺑﺮ اﻧـﺪاﻣﺶ اﻓﺘـﺎد ﺷـﻤﺮ ﻓﺮﯾـﺎد ﺑﺮآورد: ﺧـﺪاي ﺑﺎزواﻧﺖ را ﺑﺸـﮑﻨﺪ ﭼﺮا اﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﯽﻟﺮزي ﺳـﭙﺲ ﺧﻮد و ﺑﻪ رواﯾﺘﯽ ﺧﻮﻟﯽ ﺑﻪ‬
‫ﻗﺘﻠﮕـﺎه درآﻣـﺪه اﻣـﺎم را ﺑﻪ ﺷـﻬﺎدت رﺳﺎﻧـﺪه ﺳـﺮ ﺣﻀـﺮت را در ﺣﺎﻟﯽ ﺑﺮﯾـﺪ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧـﺪا ﻗﺴﻢ ﺳـﺮت را در ﺣﺎﻟﯽ از ﺗﻦ ﺟـﺪا‬
‫ﻣﯽﺳﺎزم ﮐﻪ ﻣﯽداﻧﻢ ﺗﻮ ﺳﯿﺪ و ﺳﺎﻻر و ﻓﺮزﻧﺪ رﺳﻮل ﺧﺪا ﺑﻮده از ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﭘﺪر و ﻣﺎدر زاده ﺷﺪهاي...
آﻧﮕﺎه ﺳﺮ را ﺑﺮﯾﺪه آن‬ ‫را ﺑﻪ ﺧﻮﻟﯽ داده ﮔﻔﺖ ﺳـﺮ را ﻧﺰد اﻣﯿﺮ ﻋﻤﺮ ﺳـﻌﺪ ﺑﺒﺮ. ﺳـﭙﺲ آن ﻗﻮم ﺑﻪ ﺗـﺎراج ﺣﻀـﺮت آﻣـﺪه ﺟﺎﻣﻪاش را اﺳـﺤﺎق ﺑﻦ ﺣﻮﯾﻪ ﺣﻀـﺮﻣﯽ‬ ‫ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ، ﺗﻦﭘﻮش دﯾﮕﺮش را ﺑﺤﺮﺑﻦ ﮐﻌﺐ و دﺳـﺘﺎرش را اﺧﻨﺲ و ﺳﭙﺮش را ﻋﻤﺮﺳـﻌﺪ در اﺧﺘﯿﺎر ﮔﺮﻓﺘﻪ، ﺑﺎﻗﯿﻤﺎﻧﺪه ﺟﺎﻣﻪي اﻣﺎم را ﺑﺮادر‬ ‫اﺳـﺤﺎق ﺑﻦ ﺣﻮﯾﻪ ﺑﺮداﺷـﺘﻪ، ﺗﻦ ﭘﻮش ﺧﺰ ﺣﻀـﺮت را ﻗﯿﺲ ﺑﻦ اﺷـﻌﺚ و ﮐﻼه را ﻣﺎﻟـﮏ ﺑﻦ ﻧﺴـﺮ ﺑﻪ ﺗﺎراج ﺑﺮده، ﺷﻤﺸـﯿﺮ اﻣﺎم را ﻓﻼﻓﺲ‬ ‫ﻧﻬﺸـﻠﯽ از ﻣﺮدم ﺑﻨﯽ دارم و ﻣﻮزه و ﭘﺎي اﻓﺰار ﺣﻀـﺮت را ﺧﺎﻟﺪ ﺑﺮداﺷـﺘﻪ، ﺟﺪل ﺑﻦ ﺳـﻠﯿﻢ ﮐﻠﺒﯽ اﻧﮕﺸﺘﺮي اﻣﺎم را ﻫﻤﺮاه اﻧﮕﺸﺖ ﻣﺒﺎرك‬‫ﺣﻀﺮت ﺑﺮﮐﻨﺪه از آن ﺧﻮد ﺳﺎﺧﺖ.
اﻧﺎﷲ و اﻧﺎ اﻟﯿﻪ راﺟﻌﻮن.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

متن قصيدة ابن عرندس حلي

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه نوامبر 16, 2013 10:09 pm

اين قصيده را مرحوم شيخ طريحى درالمنتخب و علامه سماوى در لطليعه و يعقوبى در البابليات و علامه اميني در الغدير و برخى ديگر از بزرگان در كتاب هاى خود آورده اند.

طَوايا نِظامي فِي الزَّمانِ لَها نَشْرُ******* يُعَطِّرُها مِنْ طيبِ ذِكْراكُمُ نَشْرُ

قَصائِدُ ما خابَتْ لَهُنَّ مَقاصِدُ**************بَواطِنُها حَمْدٌ ظَواهِرُها شُكْرُ

مَطالِعُها تَحْكِي النُّجُومَ طَوالِعاً******* فَاَخْلا قُها زُهْرٌ وَاَنْوارُها زَهْرُ

عَرائِسُ تُجْلى حينَ تُجْلي قُلُوبَنا******* أَكاليلُها دُرٌّ وَتيجانُها تِبْرُ

حِسانٌ لَها حَسَّانُ بِالْفَضْلِ شاهِدٌ******* عَلى وَجْهِها تِبْرٌ يُزانُ بِهَا التِّبْرُ

اُ نَظِّمُها نَظْمَ اللَّئالي وَاَسْهَرُ الْ******* لَيالي لِيَحْيى لي بِها وَبِكُمْ ذِكْرُ

فَيا ساكِني أَرْضِ الطُّفُوفِ عَلَيْكُمُ******* سَلامُ مُحِبٍّ ما لَهُ عَنْكُمُ صَبْرُ

نَشَرْتُ دَواوينَ الثَّنا بَعْدَ طَيِّها******* وَفي كُلِّ طِرْسٍ مِنْ مَديحي لَكُمْ سَطْرُ

فَطابَقَ شِعْري فيكُمْ دَمْعَ ناظِري**************فَمُبْيَضُّ ذا نَظْمٌ وَمُحْمَرُّ ذا نَثْرُ

فَلا تُتْهِمُوني بِالسُّلُوِّ فَإِنَّما**************مَواعيدُ سُلْواني وَحَقِّكُمُ الْحَشْرُ

فَذُلّي بِكُمْ عِزٌّ وَفَقْري بِكُمْ غِنىً**************وَعُسْري بِكُمْ يُسْرٌ وَكَسْري بِكُمْ جَبْرُ

تَرِقُّ بُرُوقُ السُّحْبِ لي مِنْ ديارِكُمْ******* فَيَنْهَلُّ مِنْ دَمْعي لِبارِقِها الْقَطْرُ

فَعَيْنايَ كَالْخَنْساءِ تَجْري دُمُوعُها******* وَقَلْبي شَديدٌ في مَحَبَّتِكُمْ صَخْرُ

وَقَفْتُ عَلَى الدَّارِ الَّتي كُنْتُمْ بِها******* فَمَغْناكُمُ مِنْ بَعْدِ مَعْناكُمُ فَقْرُ

وَقَدْ دُرِسَتْ مِنْهَا الدُّرُوسُ وَطالَما******* بِها دُرِّسَ الْعِلْمُ الْإِلهيُّ وَالذِّكْرُ

وَسالَتْ عَلَيْها مِنْ دُمُوعي سَحائِبٌ******* إِلى أَنْ تُرَوَّى الْبانُ بِالدَّمْعِ والسِّدْرُ

فَراقَ فِراقُ الرُّوحِ لي بَعْدَ بُعْدِكُمْ******* وَدارَ بِرَسْمِ الدَّارِ في خاطِرِى الْفِكْرُ

وَقَدْ أَقْلَعَتْ عَنْهَا السَّحابُ وَلَمْ يُجِدْ*******وَلا دَرَّ مِن بَعْدِ الْحُسَيْنِ لَها دَرُّ

إِمامُ الْهُدى سِبْطُ النُّبُوَّةِ والِدُ الْ*******أَئِمَّةِ رَبُّ النَّهْيِ مَوْلاً لَهُ الْأَمْرُ

إِمامٌ أَبُوهُ الْمُرْتَضى عَلَمُ الهُدى******* وَصِيُّ رَسُولِ اللَّهِ وَالصِّنْوُ وَالصِّهْرُ

إِمامٌ بَكَتْهُ الْإنْسُ وَالْجِنُّ والسَّما******* وَوَحْشُ الْفَلا وَالطَّيْرُ وَالْبَرُّ وَالْبَحْرُ

لَهُ الْقُبَّةُ الْبَيْضاءُ بِالطَّفِّ لَمْ تَزَلْ*******تَطُوفُ بِها طَوْعاً مَلائِكَةٌ غُرُّ

وَفيهِ رَسُولُ اللَّهِ قالَ وَقَوْلُهُ**************صَحيحٌ صَريحٌ لَيْسَ في ذلِكُمْ نُكْرُ

حُبي بِثَلاثٍ ما أَحاطَ بِمِثْلِها**************وَلِيٌّ فَمَنْ زَيْدٌ هُناكَ وَمَنْ عَمْرُو ؟

لَهُ تُرْبَةٌ فيهَا الشِّفاءُ وَقُبَّةٌ**************يُجابُ بِهَا الدَّاعي إِذا مَسَّهُ الضُرُّ

وَذُرِّيَّةٌ دُرِّيَّةٌ مِنْهُ تِسْعَةٌ************** أَئِمَّةُ حَقٍّ لا ثَمانٍ وَلا عَشْرُ

أَيُقْتَلُ ظَمْاناً حُسَيْنٌ بِكَرْبَلا*********وَفي كُلِّ عُضْوٍ مَنْ أَنامِلِهِ بَحْرُ ؟

وَوالِدُهُ السَّاقي عَلَى الْحَوْضِ في غَدٍ*******وَفاطِمَةٌ ماءُ الْفُراتِ لَها مَهْرُ


فَوالَهْفَ نَفْسي لِلْحُسَيْنِ وَما جَنى******* عَلَيْهِ غَداةَ الطَّفِّ في حَرْبِهِ الشِّمْرُ

رَماهُ بِجَيْشٍ كَالظَّلامِ قِسِيُّهُ الْ******* أَهِلَّةُ وَالْخِرْصانُ أَنْجُمُهُ الزُّهْرُ

لِراياتِهِمْ نَصْبٌ وَأَسْيافِهِمْ جَزْمٌ******* وَلِلنَّقْعِ رَفْعٌ وَالرِّماحُ لَها جَرُّ

تَجَمَّعَ فيها مِنْ طُغاةِ اُمَيَّةٍ***********عِصابَةُ غَدْرٍ لايَقُومُ لَها عُذْرُ

وَأَرْسَلَهَا الطَّاغي يَزيدٌ لِيَمْلِكَ الْ*******عِراقَ وَما أَغْنَتْهُ شامٌ وَلامِصْرُ

وَشَدَّ لَهُمْ أَزْراً سَليلُ زِيادِها******* فَحَلَّ بِهِ مِنْ شَدِّ أَزْرِهِمُ الْوِزْرُ

وَأَمَّرَ فيهِمْ نَجْلَ سَعْدٍ لِنَحْسِهِ*********فَما طالَ فِي الرَّيِّ اللَّعينُ لَهُ عُمْرُ

فَلَمَّا الْتَقَى الْجَمْعانِ في أَرْضِ كَرْبَلا*******تَباعَدَ فِعْلُ الْخَيْرِ وَاقْتَرَبَ الشَّرُّ

فَحاطُوا بِهِ في عَشْرِ شَهْرِ مُحَرَّمٍ******* وَبيضُ الْمَواضي فِي الْأَكُفِّ لَها شَمْرُ

فَقامَ الْفَتى لَمَّا تَشاجَرَتِ الْقَنا*******وَصالَ وَقَدْ أَوْدى بِمُهْجَتِهِ الْحَرُّ

وَجالَ بِطَرْفٍ فِي الْمَجالِ كَأَ نَّهُ******* دُجَى اللَّيْلِ في لَأْلاءِ غُرَّتِهِ الْفَجْرُ

لَهُ أَرْبَعٌ لِلرّيحِ فيهِنَّ أَرْبَعُ******* لَقَدْ زانَهُ كَرٌّ وَما شانَهُ الْفَرُّ

فَفَرَّقَ جَمْعَ الْقَوْمِ حَتَّى كَأَ نَّهُمْ******* طُيُورُ بُغاثٍ شَتَّ شَمْلَهُمُ الصَّقْرُ

فَاَذْكَرَهُمْ لَيْلَ الْهَريرِ فَأَجْمَعَ الْ*******كِلابُ عَلَى اللَّيْثِ الْهُزَبْرِ وَقَدْ هَرُّوا

هُناكَ فَدَتْهُ الصَّالِحُونَ بِأَنْفُسٍ******* يُضاعَفُ في يَوْمِ الْحِسابِ لَهَا الْأَجْرُ

وَحادُوا عَنِ الْكُفَّارِ طَوْعاً لِنَصْرِهِ*******وَجادَ لَهُ بِالنَّفْسِ مِنْ سَعْدِهِ الْحُرُّ

وَمَدُّوا إِلَيْهِ ذُبَّلاً سَمْهَرِيَّةً**************لِطوُلِ حَياةِ السِّبْطِ في مَدِّها جَزْرُ

فَغادَرَهُ في مارِقِ الْحَرْبِ مارِقُ******* بِسَهْمٍ لِنَحْرِ السِّبْطِ مِنْ وَقْعِهِ نَحْرُ

فَمالَ عَنِ الطِّرْفِ الْجَوادِ أَخُو النَّدَى الْ*******جَوادُ قَتيلاً حَوْلَهُ يَصْهَلُ الْمُهْرُ

سِنانُ سَنانٍ خارِقٌ مِنْهُ فِي الْحَشا*******وَصارِمُ شِمْرٍ فِي الْوَريدِ لَهُ شَمْرُ

تَجُرُّ عَلَيْهِ الْعاصِفاتُ ذُيُولَها******* وَمِنْ نَسْجِ أَيْدِى الصَّافِناتِ لَهُ طِمْرُ

فَرُجَّتْ لَهُ السَّبْعُ الطِّباقُ وَزُلْزِلَتْ*******رَواسي جِبالِ الْأَرْضِ وَالْتَطَمَ الْبَحْرُ

فَيالَكَ مَقْتُولاً بَكَتْهُ السَّماءُ دَماً*******فَمُغْبَرُّ وَجْهِ الْأَرْضِ بِالدَّمِ مُحْمَرُّ

مَلابِسُهُ فِي الْحَرْبِ حُمْرٌ مِنَ الدِّما*******وَهُنَّ غَداةَ الْحَشْرِ مِنْ سُنْدُسٍ خُضْرُ

وَلَهْفي لِزَيْنِ الْعابِدينَ وَقَدْ سَرى*******أَسيراً عَليلاً لايُفَكُّ لَهُ أَسْرُ

وَآلُ رَسُولِ اللَّهِ تُسْبى نِساؤُهُمْ******* وَمِنْ حَوْلِهِنَّ السِّتْرُ يُهْتَكُ وَالْخِدْرُ

سَبايا بِأَكْوارِ الْمَطايا حَواسِراً*******يُلاحِظُهُنَّ الْعَبْدُ فِي النَّاسِ وَالْحُرُّ

وَرَمْلَةُ في ظِلِّ الْقُصُورِ مَصُونَةٌ******* يُناطُ عَلى أَقْراطِهَا الدُّرُّ وَالتِّبْرُ

فَوَيْلُ يَزيدٍ مِنْ عَذابِ جَهَنَّمٍ******* إِذا أَقْبَلَتْ فِي الْحَشْرِ فاطِمَةُ الطُّهْرُ

مَلابِسُها ثَوْبٌ مِنَ السَّمِّ أَسْوَدُ******* وَآخَرُ قانٍ مِنْ دَمِ السِّبْطِ مُحْمَرُّ

تُنادي وَأَبْصارُ الْأَنامِ شَواخِصٌ*******وَفي كُلِّ قَلْبٍ مِنْ مَهابَتِها ذُعْرُ

وَتَشْكُو إِلَى اللَّهِ الْعَلِيِّ وَصَوْتُها*******عَلِيٌّ وَمَوْلانا عَلِيٌّ لَها ظَهْرُ

فَلا يَنْطِقُ الطَّاغي يَزيدٌ بِما جَنى*******وَأَنَّى لَهُ عُذْرٌ وَمِنْ شَأْنِهِ الْغَدْرُ ؟

فَيُؤْخَذُ مِنْهُ بِالْقِصاصِ فَيُحْرَمَ النْ*******عيمَ وَيُخْلى فِي الْجَحيمِ لَهُ قَصْرُ

وَيَشْدُو لَهُ الشَّادي فَيُطْرِبُهُ الْغِنا*******وَيُسْكَبُ في الْكَأْسِ النُّضارِ لَهُ خَمْرُ

فَذاكَ الْغِنا فِي الْبَعْثِ تَصْحيفُهُ الْعَنا*******وَتَصْحيفُ ذاكَ الْخَمْرِ في قَلْبِهِ الْجَمْرُ

أَيُقْرَعُ جَهْلاً ثَغْرُ سِبْطِ مُحَمَّدٍ******* وَصاحِبُ ذاكَ الثَّغْرِ يُحْمى بِهِ الثَّغْرُ

فَلَيْسَ لِأَخْذِ الثَّارِ إِلّا خَليفَةٌ*******يَكُونُ لِكَسْرِ الدّينِ مِنْ عَدْلِهِ جَبْرُ

تَحُفُّ بِهِ الْأَمْلاكُ مِنْ كُلِّ جانِبٍ*******وَيَقْدَمُهُ الْإِقْبالُ وَالْعِزُّ وَالنَّصْرُ

عَوامِلُهُ فِي الدَّارِ عينَ شَوارِعٌ*******وَحاجِبُهُ عيسى وَناظِرُهُ الْخِضْرُ

تُظَلِّلُهُ حَقّاً عِمامَةُ جَدِّهِ*********إِذا ما مُلُوكُ الصِّيْدِ ظَلَّلَهَا الْجَبْرُ

مُحيطٌ عَلى عِلْمِ النُّبُوَّةِ صَدْرُهُ*******فَطُوبى لِعِلْمٍ ضَمَّهُ ذلِكَ الصَّدْرُ

هُوَ ابْنُ الْإِمامِ الْعَسْكَرِيِّ مُحَمَّدُ التْ*******تَقِيُّ النَّقِيُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ الْحَبْرُ

سَليلُ عَلِي الْهادي وَنَجْلُ مُحَمَّدٍ الْ*******جَوادِ وَمَنْ في أَرْضِ طُوسٍ لَهُ قَبْرُ

عَلِيِّ الرِّضا وَهْوَ ابْنُ مُوسَى الَّذي قَضى*******فَفاحَ عَلى بَغْدادَ مِنْ نَشْرِهِ عِطْرُ

وَصادِقُ وَعْدٍ إِنَّهُ نَجْلُ صادِقٍ*********إِمامٍ بِهِ فِي الْعِلْمِ يَفْتَخِرُ الْفَخْرُ

وَبَهْجَةُ مَوْلانَا الْإِمامِ مُحَمَّدٍ******* إِمامٍ لِعِلْمِ الْأَنْبِياءِ لَهُ بَقْرُ

سُلالَةُ زَيْنِ الْعابِدينَ الَّذي بَكى*******فَمِنْ دَمْعِهِ يُبْسُ الْأَعاشيبِ مُخْضَرُّ

سَليلُ حُسَيْنِ الْفاطِمِيِّ وَحَيْدَرِ الْ*******وَصِيِّ فَمِنْ طُهْرٍ نَمى ذلِكَ الطُّهْرُ

لَهُ الْحَسَنُ الْمَسْمُومُ عَمٌّ فَحَبَّذَا الْ*******إِمامُ الَّذي عَمَّ الْوَرى جُودُهُ الْغَمْرُ

سَمِّيُ رَسُولِ اللَّهِ وارِثُ عِلْمِهِ******* إِمامٌ عَلى آبائِهِ نَزَلَ الذِّكْرُ

هُمُ النُّورُ نُورُ اللَّهِ جَلَّ جَلالُهُ******* هُمُ التّينُ وَالزَّيْتُونُ وَالشَّفْعُ وَالْوَتْرُ

مَهابِطُ وَحْيِ اللَّهِ خُزَّانُ عِلْمِهِ******* مَيامينُ في أَبْياتِهِمْ نَزَلَ الذِّكْرُ

وَأَسْماؤُهُمْ مَكْتُوبَةٌ فَوْقَ عَرْشِهِ******* وَمَكْنُونَةٌ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُخْلَقَ الذَّرُّ

وَلَوْلاهُمُ لَمْ يَخْلُقِ اللَّهُ آدَماً******* وَلا كانَ زَيْدٌ فِي الْأَنامِ وَلا عَمْرُو

وَلا سُطِحَتْ أَرْضٌ وَلا رُفِعَتْ سَما******* وَلا طَلَعَتْ شَمْسٌ وَلا أَشْرَقَ الْبَدْرُ

وَنُوحٌ بِهِمْ فِي الْفُلْكِ لَمَّا دَعا نَجا*******وَغيضَ بِهِ طُوفانُهُ وَقُضِي الْأَمْرُ

وَلَوْلا هُمُ نارُ الْخَليلِ لَما غَدَتْ*******سَلاماً وَبَرْداً وَانْطَفى ذلِكَ الْجَمْرُ

وَلَوْلا هُمُ يَعْقُوبُ ما زالَ حُزْنُهُ******* وَلا كانَ عَنْ أَيُّوبَ يَنْكَشِفُ الضُّرُّ

وَلانَ لِداوُدَ الْحَديدُ بِسِرِّهِمْ************فَقَدَّرَ في سَرْدٍ يُحيرُ بِهِ الْفِكْرُ

وَلَمَّا سُلَيْمانُ الْبِساطُ بِهِ سَرى******* اُسيلَتْ لَهُ عَيْنٌ يَفيضُ لَهُ الْقِطْرُ

وَسُخِّرَتِ الرّيحُ الرَّخاءُ بِأَمْرِهِ******* فَغُدْوَتُها شَهْرٌ وَرَوْحَتُها شَهْرُ

وَهُمْ سِرُّ مُوسى وَالْعَصا عِنْدَما عَصى*******أَوامِرَهُ فِرْعَوْنُ وَالْتَقَفَ السِّحْرُ

وَلَوْلا هُمُ ما كانَ عيسَى بْنُ مَرْيَمٍ*******لِعازَرَ مِنْ طَيِّ اللُّحُودِ لَهُ نَشْرُ

سَرى سِرُّهُمْ فِي الْكائِناتِ وَفَضْلُهُمْ*******وَكُلُّ نَبِيٍّ فيهِ مِنْ سِرِّهِمْ سِرُّ

عَلا بِهِمْ قَدْري وَفَخْري بِهِمْ غَلا******* وَلَوْلا هُمُ ما كانَ فِي النَّاسِ لي ذِكْرُ

مُصابُكُمُ يا آلَ طه مُصيبَةٌ**************وَرُزْءٌ عَلَى الْإِسْلامِ أَحْدَثَهُ الْكُفْرُ

سَأَنْدُبُكُمُ يا عُدَّتي عِنْدَ شِدَّتي*******وَأَبْكيكُمُ حُزْناً إِذا أَقْبَلَ الْعَشْرُ

وَأَبْكيكُمُ ما دُمْتُ حَيّاً فَإِنْ أَمُتْ*******سَتَبْكيكُمُ بَعْدِي الْمَراثِيُ وَالشِّعْرُ

عَرائِسُ فِكْرِ الصَّالِحِ بْنِ عَرَنْدَسٍ*******قَبُولُكُمُ يا آلَ طه لَها مَهْرُ

وَكَيْفَ يُحيطُ الْواصِفُونَ بِمَدْحِكُمْ*******وَفي مَدْحِ آياتِ الْكِتابِ لَكُمْ ذِكْرُ

وَمَوْلِدُكُمْ بَطْحاءُ مَكَّةَ وَالصَّفا*******وَزَمْزَمُ وَالْبَيْتُ الْمُحَرَّمُ وَالْحِجْرُ

جَعَلْتُكُمُ يَوْمَ الْمَعادِ وَسيلَتي******* فَطُوبى لِمَنْ أَمْسى وَأَنْتُمْ لَهُ ذُخْرُ

سَيُبْلِى الْجَديدانِ الْجَديدَ وَحُبُّكُمْ*******جَديدٌ بِقَلْبي لَيْسَ يُخْلِقُهُ الدَّهْرُ

عَلَيْكُمْ سَلامُ اللَّهِ ما لاحَ بارِقٌ*******وَحَلَّتْ عُقُودُ الْمُزْنِ وَانْتَشَرَ الْقَطْرُ
(نقل از: المنتخب علامه شيخ طريحي ج2 ص75 )
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

ترجمه قصيده اين عرندس

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه نوامبر 16, 2013 10:11 pm

آنان كه در كرانه هاى فرات آرميده ايد دوستدارى بر شما درود مى فرستد كه شكيبائى اش نمانده است .
هنگام سخن از شما ، نظم من با اشك چشمانم از يك سرچشمه آب مى خورد زيرا چكيده هاى سرشكم را در رشته مى كشم و سرود مى سازم و خونى را كه از ديده ام روان است درچهره نثرى و سرخ گلگون همه جا مى پراكنم . مپنداريد داغ آرامش يافته كه به خودتان سوگند سوز جگرم جز در روز رستاخيز كاهش نمى يابد خوارى در راه شما براى من ارجمندى است و تنگدستى توانگرى ، و دشوارى آسانى ، و شكست ، پيوند خوردن . آذرخش هاى همراه با ابر كه از كوى شما برخاست ، باران سرشگ را از ديدگان من روان گردانيد ، دو ديده من - همچون خنساء - اشك هايش سرازير است ودلم - در دوستى شما - به استوارى صخر سنگ مى ماند . در كناره هاى سرائى كه شما در آن مى زيستيد ايستادم كه جاى تهى مانده شما پس از رفتن خودتان مستمند است ، نشانه خانه هائى مندرس پوسيده گرديد كه درس هائى از دانش خداوندى و ياد او در آن ها بر گذار مى گشت . ابرهائى از سرشگ هايم چندان بر آن باريد تا درخت هاى بان و كنار را آبيارى كرد ، با دورى از شما جدائى روانم از تن گوارا مى نمود و انديشه در دلم بر روى ويرانه هائى از كوى آشنائى در گردش بود ابر - از فراز آن - كناره گرفت و پس از حسين - چنانكه بايد - از باريدن و نيكى كردن دريغ داشت . پس از همان پيشواى راستين و دختر زاده پيامبر ، پدر رهبران ، كه باز داشتن مردمان از بدى ها با او بود و خود سرپرستى است كه كار فرمانروائى را به گردن دارد . پيشوائى كه پدرش - مرتضى - درفش راهنمائى است - و جاى نشين و برادر و داماد فرستاده خدا - رهبرى كه آدميان ، پريان ، آسمان ، درندگان بيابان ، پرندگان خشكى و دريا در ماتم او گريسته اند . گنبدى سپيد در كربلا دارد كه فرشتگان هماره به دلخواه خويش گرداگرد آن چرخ مى خورند . پيامبر درباره او فرمود - وچه سخنى بس درست و آشكار كه هيچ جائى براى نپذيرفتن نگذاشته : پس از من سه ويژگى ام تنها به او مى رسد - كه هيچيك از وابستگانم مانند آن را نيابند و چه جاى آنكه از زيد و عمرو سخن رود ؟ يك آرامگاهى دارد كه خاكش داروى دردمندان است دو بارگاهى كه هر كس را آسيب رسد پاسخ نياز خود را از آن تواند گرفت سه زادگانى با چهره هاى بس درخشان كه نه تن از آنان - نه كمتر و بيشتر - پيشوايان راستين هستند .
آيا حسين ، تشنه در كربلا كشته مى شود
با آنكه در هر عضوي از انگشتانش دريايى است؟
و پدرش (على) در فردا (قيامت) بر حوض (كوثر) ساقي است
و آب فرات كابين مادرش فاطمه است ؟

جانم بر حسين دريغ مى خورد كه در آن روز - جنگ كربلا - شمر چه تبهكارى ها درباره او روا داشت . سپاهى در برابر وى برانگيخت همچون شبى تاريك كه ستاره هاى درخشان روى نهفته و چهره ماه به تيرگى گرائيده است . درفش ها را افراشته و تيغ ها را برا گردانيده اند ، گرد و خاك برمى خيزد و نيزه ها بلند و كشيده مى شود ، گروهى از گردنكشان اموى در آن گرد آمده اند كه هستى شان سراسر نيرنگ است و هيچ دست آويزى براى درست نمودن كار خويش ندارند ، يزيد گردنكش آنان را فرستاده تا همه عراق را نيز به زير فرمان خود در آرد چرا كه فرمانروائى بر شام و مصر ، او را بى نياز نساخته است . فرزند زياد براى برخاستن به اين كار كمر بسته و - به اين گونه - گام خود و همراهانش را در راه گناه استوار كرده است ، پسر نحس سعد را به فرماندهى آنان بر گماشته و البته آن نفرين زده : زندگى اش چندان نخواهد پائيد كه به آرزوى خود - فرماندارى رى - بتواند رسيد . و چون آن دو گروه : در سرزمين كربلا به يكديگر برخوردند ، نيكوكارى دور و بد كنشى نزديك شد . در دهه نخست از ماه محرم گرد او را گرفتند و شمشيرهاى آبداده را در دست خويش به تكان در آوردند . چون نيزه ها با يكديگردرگير آمد ، آن جوانمرد برخاست و با آن كه دل او از سوز گرما در تب و تاب بود به تاختن پرداخت در پهنه نبرد گاه ، چنان خويشتن را بنمود كه گفتى سپيده بامدادى از دل شب برآمده است . او را سراى هائى است فرود آمدن گاه چيرگى و توانائى ، راستى را كه بر ازنده او تاختن است نه گريختن شيرازه سپاه را چنان از هم گسيخت كه گفتى شاهين به ميان مرغكان كند رو افتاده و آنها را پراكنده مى سازد بياد شب زوزه كشان انداختشان ، تا همه سگان پيرامون شير ژيان را گرفته به زوزه كردن پرداختند ، در آنجا شايسته مردان در راه او به جانفشانى هائى برخاستند كه در روز شمار پاداش هائى هرچه افزون تر خواهند گرفت . به دلخواه خويش - براى يارى او - با بد كيشان پيكار كردند و آن آزاد مرد حر از خوشبختى كه يافت تا پاى جان در راه او زد و خورد نمود ، نيزه هائى سخت را دراز كردند تا زندگى دختر زاده پيامبر را درازتر سازند و اينجا بود كه جزر و مد يكى شد در همين پيكار يكى شان تيرى به سوى او افكند كه بر گردن دختر زاده پيامبر نشست ، كشته نيك مرد از اسب نيكويش جدا شد و جانور زبان بسته درپيرامون او به شهيه كشيدن پرداخت ، سنان سنان پيكر او را دريد ، و شمشير شمر از رگ گردنش گذشت ، بادهاى بسيار تند دامن خود را بر او افكندند ، و اسب هائى كه بر اندام او راندند ، با تار وپود دست و پاشان پيراهنى كهنه بر آن دوختند هفت گنبد گردون به تكان آمد ، كوه هاى بلند و استوار ، لرزيدن گرفت و آشوب بر درياها چيرگى يافت . هان اى جانباخته اى كه آسمان بر او خون گريست و چهره ى خاك آلود زمين با خونش سرخ فام گرديد ، جامه هاى رزم او از خون سرخ شد ولى در فرداى رستاخيز از ابريشم سبز خواهد بود . برزين العابدين زيور پرستندگان دريغ مى خورم كه او را گرفتار كردند و همچنان در بند نگاهش داشتند بانوان خاندان پيامبر دستگير گشتند و پرده و پوشش را از ايشان باز ستاندند ، بنديانى ماتمزده كه سواربر ستوران مى گشتند و بنده و آزاد مردم آنان را مى ديدند ، رمله در سايه ى كاخ ها آرميده بود و گوهر و زر بر گوشواره هاى او آويخته ، واى بر يزيد از كيفر دوزخ و از آن هنگام كه فاطمه پاك روى به پهن دشت رستخيز نهد . . . چگونه سرود خوانان با خوانندگى غنا او را شادمان مى داشتند و در پيمانه هاى سيمين و زرين باده خمر برايش مى ريختند ؟ آن غنا در روز برانگيخته شدن عنا رنج مى شود و اين خمر نيز جمر آتش كه در دل او بر مى افروزند . آيا ثغر دندان دختر زاده ى پيامبر را از سر نادانى مى كوبند ؟ مگر اين ثغر كسى نيست كه خود پشتيبان ثغر مرز آئين به شما مى رود ؟ - براى خونخواهى او - جانشينى بايد تا شكست هائى را كه به كيش ما روى نموده - با داد گرى اش - جبران كند . فرشتگان - از هر سوى پيرامون او را فرا گيرند و خوشبختى و پيروزى و شوكت پيشاپيش او روان باشند سر نيزه اش از خفتان ها مى گذرد دربان او عيسى است و نگاهبانش خضر به راستى دستار نياى وى سرش را مى پوشاند چنان كه پادشاهان شكارگر نيز در سايه ى بخت بلند و سرنوشت نيكو مى آسايند سينه اوپيرامون دانش پيامبر را فرا گرفته و خوشا دانشى كه با آن سينه پيوند بخورد . او - محمد نام و پرهيزگار ، پاك وپاك نهاد و داناى برجسته - فرزند پيشواى عسكرى است و نواده على هادى راهنما و بازمانده محمد جواد بخشنده و آن آرميده در طوس كه على رضا است و پسر موسى كه با گام نهادن در بغداد بوى خوش را در آنجا بپراكند . اى خاندان طه ، ناگوارى هائى كه شما ديديد ، تلخى ها و گرفتارى هائى بود كه حق كشى ها براى اسلام پديد آورد . اى آنان كه در هنگام دشوارى ها پشتيبان منيد چون دهه محرم روى آرد از سر اندوه بر شما مى گريم و زارى مى نمايم تا آنگاه كه خود زنده ام بر شما گريه خواهم كرد و پس از مرگم نيز سروده ها و سوكنامه هايم بر شما خواهند گريست . اى خاندان طه - عروسانى كه ازپرده ى انديشه ى صالح پسر عرندس روى نمود با پذيرفته شدن در پيشگاه شما - كابين خود را گرفته اند ، گويندگان چگونه توانند منش و ستايش شمارا بنمايند ، كه ستايشگر نام شما فرازهاى قرآن است . زادگاه شما ريگزار مكه است و صفا و زمزم و خانه ارجمند خداوند و سنگ آن - براى بازگشت پس از مرگ - شما رادست افزار رستگارى گردانيدم و خنك كسى كه شما اندوخته و پشتوانه او باشيد . هر تازه اى كه بماند كهنه مى شود و مهر شما در دل من آن نو است كه روزگار كهنه اش نتواند كرد . تا آنگاه كه آذرخشى مى درخشد و گره هاى ابر باز مى شود و دانه هاى باران را مى پراكند و درود خدا بر شما باد !
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

تلاوت اشعار اين عرندس

پستتوسط najm111 » شنبه آگوست 29, 2020 11:26 pm

تلاوت از ابتدای اشعار این عرندس تا بیت بیت 27
ایقتل ظمآنا حسین بکربلا
http://www.aelaa.net/Ersaal/5/2/Arandas3.ram
10 دقیقه

معرفی اشعار+ تلاوت اشعار ابن عرندس از بیت 20 تا بیت 27
ایقتل ظمآنا حسین بکربلا
http://www.aelaa.net/Ersaal/5/2/Arandas1.ram
9 دقیقه

معرفی اشعار این عرندس و تلاوت 2 بیت + مدح
http://www.aelaa.net/Ersaal/5/2/Arandas2.ram
3 دقیقه
najm111
Site Admin
 
پست ها : 1988
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:09 am

قبلي

بازگشت به حسين ثار الله


Aelaa.Net