مقتل مفصل: رمز المصيبة : مرحوم آيت الله ده سرخي

فصل هفتاد و پنجم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 7:00 am

(فصل هفتاد و پنجم)
(در قضایای بعد از قتل آن جناب قاتل سیدالشهداء که بوده)


در ناسخ ج2ص394فرموده اختلاف است.

بعضی قاتل را مردی گمنام از قبیلۀ مذحج نوشته اند،و این روایت ضعیف است.

و گروهی خولی بن یزید اصبحی را گفته اند.

و جماعتی این نسبت را بسنان بن انس نخعی داده اند.

جمعی در حق شمر بن ذی الجوشن متفق الکلمه اند و این اصح روایات است.و شاید و خولی و سنان در این أمر کمکی کرده باشند.

و در مقاتل ابوالفرج اصفهانی ص79چاپ کاظم کتبی دارد که ابوالجنوب زیاد بن عبدالرحمن جعفی و قثعم و صالح بن وهب یزنی و خولی بن یزید هر یک ضربتی زدند و در کشتن آن حضرت شریک بودند.

و سنان بن انس نخعی دفت سرش را جدا کرد صلوات الله علیه.

و در تذکرة ابن جوزی چاپ نجف اشرف سال1369و ص263گوید:

********** صفحه 337 **********

در قاتلش اختلاف است و تا پنج قول شماره کرده.

اول سنان بن انس نخعی از هشام بن محمد نقل کرده.

دوم حصین بن نمیر که تیری زد و پیاده شد و سر مبارکش را برید و بر گردن اسبش آویزان کرد تا مقرب در گاه ابن زیاد گردد.

سوم مهاجر بن اوس تمیمی.

چهارم کثیر بن عبدالله شعبی.

پنجم شمر بن ذی الجوشن و أصح آن است که سنان بن انس نخعی بوده و شمر بن ذی الجوشن شرکت داشته.[1]

و چون سنان بر حجاج داخل شد حجاج گفت:تو قاتل حسین هستی؟ گفت:بلی،گفت:بشارت باد ترا که با او در یک خانه جمع نخواهید شد(یعنی او در بهشت است و تو داخل بهشت نخواهی شد)گویند سخنی از حجاج شنیده نشد که بهتر از این باشد.انتهی ما فی التذکرة.

و در حیاة الحسین ج3ص292تا هشت قول نقل کرده.

اول:سنان.

دوم:شمر.

سوم:عمر بن سعد.

چهارم:خولی.

پنجم:شبل بن یزید اصبحی.

ششم:حصین بن نمیر.

هفتم:مردی از مذحج.

هشتم:مهاجر بن اوس.

********** صفحه 338 **********
(آثاریکه در روز قتل آن جناب بطهور آمد)

در قمقام ص466از امالی صدوق از امام صادق علیه السلام مرویست که چون خواستند سر مطهر حضرت امام حسین علیه السلام را بشمشیر جدا کنند بأمر باری تعالی از بطنان عرش الهی ندا در دادند که ای بدبخت امتان که پیروی دنیا کردید و بحیرت اندر مانده بعد از پیغمبر خویش بذریه او ستم روا داشتید،خداوند بشما توفیق عید اضحی و عید فطر ندهد،امام صادق علیه السلام فرمود لاجرم موفق نشدند،و البته فضیلت این هر دو در نیابند تا قائم آل محمد ظهور فرماید و خون جدش را بخواهد.[2]

و از صواعق محرقه ابن حجر نقل کند که یکی از چیزهائیکه روز کشته شدن آن جناب ظاهر شد آن بود که آسمان چنان سیاه شد که ستاره ها در میان روز دیده شد و مردم خیال کردند که قیامت بر پا شده.
(صیحه و ناله جبرئیل)

در قمقام ص466و ناسخ ج3ص6از کامل الزیارات نقل کند چون امام شهادت یافت یکتن در میان لشکر گاه پدید آمده صیحه همیزد،و مردمان دیگر منعش کردند که از آن افغان کردن باز ایستد گفت حاشا که رسول الله را همی بینم ایستاده بر شما نگران است،مرا بیم از آن است که نفرین کند و خداوند عذاب فرستد،و من نیز در این میانه باشم،منافقان گفتند همانا او دیوانه شده،امراء توابین با یکدیگر گفتند این چه بود که با خویشتن کردیم و بهر خشنودی

********** صفحه 339 **********

پسر سمیه[3] سید جوانان بهشت بکشتیم،از آن روز قصد خوانخواهی امام کردند تا بر عبیدالله خروج نمودند.راوی گفت:فدایت شوم آن که بود که چنین فغان میکرد؟ما کس جز جبرئیل امین ندانیم.

و در ناسخ ج3ص7دارد که راوی گوید:بعرض سید سجاد علیه السلام رسانیدم که آن فریاد زننده چه کس بود؟فرمود:آنکس جز جبرئیل نبود،و اگر از طرف خدا اذن داشت،صیحۀای بر آن جماعت میزد که جان ایشان از بدنهایشان خارج و بدوزخ واصل میشد،و لکن ایشان را مهلت داد تا گناه ایشان بزرگتر گردد.

ایضاً ناسخ ج3ص7از ابن قولویه در کامل از امام صادق علیه السلام روایت کند که میفرمود:در ساعتی که حسین علیه السلام مقتول و کشته شد اهل بیت در مدینه شنیدند که گوینده ای می گوید که امروز بلا بر این امت نازل شد و از این پس فرح و شادی نخواهند دید تا وقتیکه قائم آل محمد ظهور کند و سینهای شما را از حزن و اندوه شفا دهد و دشمنان شما را بکشد و خون شما را از ستمکاران باز جوید ایشان سخت بترسیدند و گفتند حادثه ای عظیم حادث خواهد شد و ما ندانیم چیست.

این بود تا وقتی که خبر کشته شدن امام حسین علیه السلام برسید چون حساب شد معلوم شد همان ساعت بوده که آن صدا را شنیدند.
(سرگذشت اسب سیدالشهداء علیه السلام

در ناسخ ج3ص2و مقتل مقرم ص358و قمقام ص469و امالی صدوق ص414آخر مجلس30و مقتل خوارزمی ج2ص37همه این قصه را با کم

********** صفحه 340 **********

و زیاد نقل کرده اند ما از ناسخ نقل میکنیم.

چون حسین علیه السلام شهید شد اسب آن حضرت در میان میدان شیهه و ناله اش بلند شد،ابن سعد گفت:این اسب را بگیرید و بنزد من آرید که این اسب رسول خدا است،جماعتی از لشکر آن را حلقه زندند،اسب بمدافعه در آمد،و با دست و پا لگد میزد و با دندان از زین بزمین می افکند.

و بروایت عوالم چهل تن را بکشت.

و در مقتل مقرم ص358و ده اسب را نیز بکشت.

ابن سعد گفت:او را دست باز دارید تا چه کند،چون بیکسوی شدند،سر،و روی خود را با خون حسین آلایش داد و بسوی سرا پردۀ آن حضرت روان شد،و با صدای بلند شیهۀ برآورد،و با هر دست زمین را میکند و سر خود را بر زمین بکوفت تا جانداد.

و در زیارت ناحیه مقدسه که در بحار ج101ص322سطر(11)نقل کرده فرمود:و أسرع فرسک شارداً،الی خیامک قاصداً محمحما باکیا،فلما رأین النساء جوادک مخزیا،و نظرن سرجک علیه ملویا،برزن من الخدور،ناشرات الشعور،علی خدود لاطمات الوجوه سافرات،و بالعویل داعیات،و بعد العز مذللات،والی مصرعک مبادرات،و الشمر جالس علی صدرک،و مولع سیفه و خفیت انفاسک،و رفع علی القناة رأسک،و سبی اهلک کالعبید،و صفدوا فی الحدید،فوق اقتاب المطیات،تلفح وجوههم و الهاجرات،یساقون فی البراری و الفلوات،ایدیهم مغلولة الی العناق یطاف بهم فی الاسواق.

ترجمه این جملات در زیارت ناحیه دوم خواهد آمد.

و بروایتی خود را در آب انداخت غوغائی از اهل حرم بر پا شد.


____________________
[1]. در قمقام قول ششمی ذکر کرده که قاتل خولی بن یزید اصبحی است چنانکه از ناسخ نقلش گذشت.

[2]. در کافی ج4ص170حدیث 3و فقیه ج2ص54ج13و14وص114حدیث20و21نظیراین حدیث ذکر شده.

[3]. سمیه:اسم مادر ابن زیاد است کما فی المجمع.



********** صفحه 346 **********

فلم یبق لی رکن ألوذ برکنه اذا غالنی فی الدهر ما لاأغالبه

تمزقنا أیدی الزمان وجدنا رسول الله الذی عم الانام مواهبه

خلاصه اشعار نیش و چنگال روزگار ما را پاره کرد و جمعیت ما را متفرق نمود اگر اندکی از مصیبتهای من بر کوه رضوی وارد میشد گسیخته میگشت برادرم شهید شده و دیگر در پیش آمدهای روزگار تکیه گاهی ندارم.(کذا فی هامش الناسخ)ج3ص5.

در ناسخ ج3ص5از عبدالله بن قیس روایت کند که گفت:من نگران اسب بودم که در پایان کار چه میکند،ناگاه فرار کرد و خود را بفرات انداخت.

بعضی گویند در زمان ظهور حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف ظاهر خواهد شد.

ایضا از عبدالله بن قیس روایت کند که در روز صفین که معاویه آب را بر سپاه أمیرالمؤمنین علیه السلام بسته بود،و حسین علیه السلام آن جماعت را دفع نمود أمیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:این فرزند من در کربلاء شهید میشود با شدت عطش و اسب او میرمد و حمحمه میکند و می گوید:(الظلیمة الظلیمة)داد،داد از امتی که کشتند پسر پیغمبر خود را و حال انکه تلاوت میکند قرآنی را که خدای به او فرستاده.آنگاه علی ع،این اشعار را انشاء فرموده قرائت کرد:

أری الحسین قتیلا قبل مصرعة علماً یقیناً بأن یبلی بأسراری

اذ کل ذی نفس أو غیر ذی نفس کل الی أجل یجری و مقدار

فما أمر زمان أغبر و جلا و لا أری الیوم صفواً بعد امرار

یعنی هر جاندار و بی جانی مهلت معینی دارد حسینمرا پیش از کشته شدنش کشته می بینم.

محشی ناسخ فرموده مصرع پنجم ناقص بنظر میرسد الخ.

********** صفحه 347 **********

در منتخب طریحی ص465نقل کند که چون حسین علیه السلام کشته شد اسبش شروع کرد بشیهه و حمحمه کردن و در میدان جنگ بین کشتگان می گشت.

عمر سعد گفت:این اسب را بگیرید و برای من بیاورید.

و از بهترین اسبهای رسول خدا بود،پس خواستند بگیرند بنا کرد با دست و پا و دندان مردم را لگد کوب کردن بطوریکه جماعتی را بکشت و جماعتی را از اسبها بزمین افکند و نتوانستند او را بگیرند.

ابن سعد گفت:وای بر شما از آن دور شوید و بگذارید نگاه کنیم چه میخواهد بکند.

پس از دور او دور شدند چون حس کرد که با او کاری ندارند شروع کرد یک بیک کشته گان را برسی کردن تا بامام حسین علیه السلام رسید بنا کرد او را ببوید و با دهنش او را ببوسد و کاگلش را مالید بخون او و با اینحال شیهه میزد و مانند زن بچه مرده گریه میکرد بطوریکه همه از آن تعجب کردند،پس برگشت بطرف خیام زنان و بیابان را پر از سر و صدا کرد.

پس زینب شیهه آن را شنید پس رو به سکینه نمود و فرمود این اسب برادر من است شاید آبی آورده باشد.

پس سکینه با سرپوشی که داشت بیرون دوید و اسب بابا را بی صاحب دید پس روسری را برداشت و صدا زد بخدا قسم حسین کشته شد.

پس زینب صدای او را شنید پس ناله کرد و گریه نمود،پس زنها از خیام خارج شدند و بر صورت خود لطمه زدند و گریبان چاک زدند و صیحه زدند(وا محمداه:وا علیاه:وا فاطمتاه:وا حسناه:وا حسیناه.

و در مقتل مقرم ص359زینب صدا زد(وا أخاه،وا سیداه،وا أهل بیتاه لیت السماء اطبقت علی الارض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل).

********** صفحه 348 **********

زینب رفت طرف امام حسین علیه السلام و عمر سعد با جمعی از یارانش انجا ایستاده بودند و حسین علیه السلام جان میداد زینب صیحه بعمر سعد زد که ای عمر حسین کشته میشود و تو نظاره میکنی عمر سعد صورت بر گردانید و اشکش بر محاسن نحسش جاری شد.

پس زینب فرمود:(ویحکم أما فیکم مسلم)وای بر شما آیا مسلمان در بین شما نیست احدی او را جواب نداد.

و در روضه ایکه خداوند برای حضرت موسی خدانده اشاره باین اسب شده.

و در بحار ج44ص308حکایتی دارد که مجملش آن است موسی حاجتی از خداوند خواست خداوند فرمود:ای موسی هر چه سؤال کنی بتو خواهم داد چه میخواهی بگو.

موسی عرض کرد خدایا فلان بنده تو اسرائیلی گناهی کرده و از تو طلب عفو مینماید،خداوند فرمود ای موسی هر کس از من طلب عفو کند عفوش خواهم کرد مگر قاتل حسین.

موسی عرض کرد خدایا حسین کیست؟خطاب شد انکه ذکرش در کوه طور گذشت،عرض کرد چه کس او را میکشد؟فرمود:امت جدش که ظالم و سرکش هستند در زمین کربلا.و اسبش فرار کند و حمحمه نماید و صیحه زند و بگوید(الظلیمة الظلیمة من امة قتلت ابن بنت نبیها)داد داد از دست امتی که کشتند پسر دختر پیغمبرشان را و بدون غسل و کفن او را روی خاک میندازند و بنه و چادرش را غارت میکنند و زنانش را در شهرها به اسیری میبرند و یارانش را میکشند و سرهاشان را با سر آن حضرت بالای نیزه ها میکنند ای موسی کودکانشان از تشنگی میمیرند و بزرگانشان جلد بدنشان درهم کشیده میشود

********** صفحه 349 **********

طلب یاری کنند یاوری نباشد،پناهنده گی خواهند پناهی نباشد.

پس موسی گریه کرد.

و عرض کرد خدایا جزای قاتلش از عذاب چه باشد؟فرمود:ای موسی عذابیکه اهل آتش از آن عذاب بآتش پناه برند رحمت من شامل حال ایشان نشود و شفاعت جدش بایشان نرسد و اگر کرامت حسین نبود ایشان را در زمین فرو میبردم.

موسی عرض کرد من از ایشان برائت منجویم و از هر کس که راضی بکردار ایشان باشد.

خداوند فرمود ای موسی رحمتم را برای تابعین او نوشتم.

و بدانکه هر کس بر او بگرید یا بگریاند یا خود را بگریه زند جسد او را بر آتش حرام میکنم.
(غارت کردن لباس و اسلحه امام علیه السلام را)

(انگشتر)

در ناسخ ج3ص9و بحار ج45ص58و لهوف مترجم ص130و ابن نما ص76و قمقام ص468و مقرم ص360.و لواعج ص192و نفس الهموم ص373.

روایت کرده اند که:انگشتر حضرت را بجدل بن سلیم کلبی با انگشت حضرت قطع کرده و برد.

و در لهوف دارد:او را مختار گرفت و هر دو دست و پاهایش را قطع کرد و گذاشتند در خون خود غلطید تا هلاک شد.

و این انگشتر غیر از انگشتریست که از رسول خدا باو بأرث رسیده.

********** صفحه 350 **********

در نفس المهموم ص373از امالی صدوق روایت کند که محمد بن مسلم گوید از امام صادق سؤال کردم از انگشتر حسین علیه السلام بکه رسید و با او گفتم که من شنیده ام از انگشت مبارک حضرت ربودند؟فرمود چنان نیست که گمان کرده اند حسین علیه السلام علی بن الحسین را وصی خود گردانید و انگشتری در انگشت او کرد و أمر امامت را باو وا گذاشت چنانکه رسول خدا بأمیرالمؤمنین علیه السلام و أمیرالمؤمنین علیه السلام بامام حسن و امام حسن بامام حسین و امام حسین بپدرم و او بمن واگذاشت و او نزد من است در هر روز جمعه بدست کرده و نماز می گذارم.

محمد بن مسلم گوید:در روز جمعه نزد او رفتم مشغول نماز بود چون از نماز فارغ شد دست سوی من دراز کرد و من آن انگشتر را دیدم و نقش نگینش این بود(لا اله الا الله عدة بلقاء الله)و فرمود اینست انگشتر جدم أبی عبدالله الحسین ع.

(برنس)در کلاه خواهد آمد
(بند زیر جامه)

در مقتل خوارزمی ج2ص102نقل کند که:مردیرا دیدند که دست و پا ندارد و کور است،می گوید:پروردگار مرا از آتش نجاتم بده،باو گفته شد عقوبتی بر تو باقی نمانده و تو خواهش آزاد شدن از آتش را میطلبی؟گفت:من در جماعتی بود که با امام حسین علیه السلام در کربلا جنگیدند،پسر چون آن حضرت کشته شد بر تن او زیر جامۀای و بند زیر جامۀ نیکوئی دیدم.

پس خواستم آن بند زیر جامه را بربایم،که ناگاه دست راستش را گذاشت روی بند زیر جامه،و نتوانستم دستش را بردارم پس قطع کردم،باز خواستم بند زیر جامه را بگیرم دست چپش را روی آن گذاشت و نتوانستم دستش




********** صفحه 351 **********

را بلند کنم پس آن را قطع کردم پس قصد کردم که زیر جامه از بدن آن حضرت بیرون کنم زلزلۀ ای را شنیدم پس ترسیدم را کردم،خداوند خواب را بر من مسلط کرد پس بین کشته گان خواب رفتم،پس در خواب دیدم مثل اینکه پیغمبر ص آمد و با اوست علی و فاطمه و حسن ع،پس سر حسین را گرفتند و فاطمه آن را بوسید و گفت:ای فرزندم ترا کشتند خدا ایشان را بکشد و مثل اینکه حسین گفت:شمر سر مرا برید و دو دستم را این که خوابیده برید و اشاره بمن کرد فاطمه فرمود:خدا قطع کند دو دست و دو پای ترا و کورت گرداند و داخل آتشت نماید.

پس از خراب بیدار شدم چشمم جائی را نمیبیند و دو دست و دو پایم قطع شد و چیزی از دعاء باقی نمانده مگر آتش.(یعنی همه دعا مستجاب شد فقط دخول در آتش مانده).
(پیراهن)

در ناسخ ج3ص8و ابن نما ص76و تذکره ابن جوزی ص264و مناقب ابن شهر آشوب ج4ص111و بحار ج45ص57روایت کنند که:پیراهن شریفش را اسحاق بن حیوة حضرمی[1]ببرد و در بر کرد،پیسی گرفت،و موی سر و رویش بریخت،و در آن پیراهن نشانه یکصد و ده و اندی زخم تیر و تیغ و نیزه و سنگ بود.

و در مجالس السنیة ج1ص145گوید:پیراهنش را برادر اسحاق بن حویه گرفت و پوشید صورتش تغییر کرد و موهایش بریخت و بدنش مرض برص گرفت.

********** صفحه 352 **********
(زره)

در ناسخ ج2ص9و بحار ج45ص57و لهوف مترجم ص130و قمقام ص468و ابن نما ص76و مقتل خوارزمی ج2ص37.

همه روایت کرده اند که:از اخبار چنین مستفاد میشود که حسین علیه السلام در روز عاشورا با دو قسم زره بمیدان میامدند،یکی را(زره بتراء)مینامیدند که نیک رسا و بلند بود،آن را عمر بن سعد برگرفت،و چون مختار او را بکشت آن زره را بقاتل او(ابو عمره)بخشید،و زره دیگر را مالک بشر کندی[2]برد،و دیوانه شد.
(زیر جامه)

در ناسخ ج3ص8و تذکره ابن جوزی ص264و بحار ج45ص57.

و لهوف مترجم ص130و منتخب طریحی ص465و قمقام ص468و مقتل خوارزمی ج2ص38.و مناقب ابن شهر آشوب ج4ص111.

همه روایت کرده اند که:زیر جامه آن حضرت را ابحر بن کعب[3]تیمی

********** صفحه 353 **********

برد و پوشید و زمین گیر شد و تا زنده بود نتوانست بلند شود.

و بروایتی دستهایش خشک شد و در تابستان چون دو چوب بود،و در زمستان چرک و خون از آن تراوش میکرد.

و در ناسخ ج3ص8گوید:ابن شهر آشوب در مناقب نسبت گرفتن زیر جامه را به ابجر بن عمر جرمی داه و این قول را کسی نگفته.

مؤلف گوید در مناقب دو قول بیشتر ذکر نکرده یکی(بحیر بن عمر جرمی)دیگری(ابحر بن کعب تمیمی)ملاحظه فرمائید.
(شمشیر)

در ناسخ ج3ص9و مناقب ج4ص111و لهوف مترجم ص130و مثیر الاحزان ابن نما ص76و قمقام ص468و تذکره ابن جوزی ص264و بحار ج45ص58. این قصه را با تفاوتی روایت کرده اند که:شمشیر آن حضرت را جمیع بن الخلق ازدی.[4]

و بروایتی اسود بن حنظله از قبیله بنی تمیم برد.

و بروایتی قلافس(فلافس)نهشلی گرفته.[5]

در لهوف دارد که محمد بن زکریا گوید:آن شمشیر بعد از او بدست دختر حبیب بن بدیل افتاد.

و در مناقب گوید:مختار ایشان را بآتش بسوزانید.

در لهوف و ناسخ دارد این شمشیر غیر از ذوالفقار است چون ذوالفقار

********** صفحه 354 **********

بروایتی با سائر اثاثیه نبوت و امامت مصون و محفوظ است(و انها نزد امام زمان علیه السلام است).
(عمامه)

در ناسخ ج3ص8و تذکره ابن جوزی ص264و طریحی در منتخب ص465و مثیر الاحزان ابن نما ص76و قمقام ص468و بحار ج45ص57و مقتل خوارزمی ج2ص37و مناقب ج4ص111و لهوف ص130.

روایت کرده اند که:عمامه مبارکش را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمی گرفت و بروایت طریحی(احبش بن یزید).

و بروایتی[6]جابر بن یزید اودی[7]بر سر بست و دیوانه شد،و بروایتی خوره گرفت.[8]
(قطیفه)[9]

در ناسخ ج3ص8و لهوف مترجم ص130و مثیر الاحزان ابن نما ص76و مناقب ابن شهر آشوب ج4ص111و تذکره ابن جوزی ص264و مقتل خوارزمی ج2ص38و بحار ج45ص58و60و قمقام ص468.

روایت کرده اند که:قطیفه مبارکش را که از خز بود،قیس بن اشعث کندی برد،و او را قیس القطیفه نامیدند.

********** صفحه 355 **********

و بروایت خوارزمی،خوره گرفت،و أهل بیتش از وی دوری میکردند و او را در مزبله ها انداختند و هنوز زنده بود و سگها گوشتش را میخوردند.
(کلاه)

در ناسخ ج3ص8و ابن نما ص76و تذکره ابن جوزی ص264.

روایت کرده اند که کلاه مبارکش را که از خز بود مالک بن بشر کندی برد.

و بروایت تذکره و ابن نما مالک بن بشیر کندی برد.
(کمان)

در ناسخ ج3ص9و از ابن شهر آشوب نقل کند که:کمان آن حضرت و بعضی اشیا را رحیل بن جیثمه[10]جعفی و هانی بن ثبیت[11]حضرمی و جریر ابن مسعود،و ثعلبة بن اسود اوسی گرفتند.

مؤلف گوید:قوله(ثعلبة بن اسود اوسی)که عطف بماقبل شده اشتباه است.

عین عبارت مناقب ابن شهر آشوب ج4ص111این است(القوس والحلل[12]،الرحیل بن خیثمة الجعفی،و هانی بن شبیب(ثبیت)الحضرمی،


____________________________
[1]. در تذکره،و ابن نما:(اسحاق بن حویه حضرمی)یاد کرده،و در مناقب(اسحاق بن حوی)ذکر شده.

[2]. در مقتل خوارزمی(مالک بن نسر کندی)ذکر کرده،و در قمقام(مالک بن نسیر کندی)یاد کرده.

[3]. در مقتل خوارزمی(ابحر بن کعب)و در لهوف و تذکره و منتخب طریحی(بحر بن کعب تیمی)نقل شد.

و در مناقب بیک قول(بحیر بن عمیر جرمی)و بیک قول(ابحر بن کعب تمیمی)نقل فرموده.

[4]. در لهوف و نفس المهموم ص372(اودی).

[5]. در قمقام ص468(قلاقس نهشلی)ذکر کرده.و در تذکره(قلافس)و در لهوف و نفس المهموم ص372(فلافس)یاد شده بنا بروایتی.

[6]. کما فی التذکرة.

[7]. در خوارزمی و مناقب(ازدی).

[8]. کما فی مقتل خوازمی.

[9]. در خوارزمی ص38میگوید:قطیفه مال امام حسین علیه السلام بود که روی آن می نشست.

[10]. در مناقب ج4ص111(خیثمه)ذکر شده،و چنانچه در مقتل مقرم ص360نیز(خیثمه)ذکر شده.

[11]. در مناقب ج4ص111(هانی بن شبیب)ذکر شده،و ظاهراً غلط باشد(هانی ابن ثبیت)باید باشد.

[12]. ای اخذوا(القوس و الحلل الخ).




********** صفحه 356 **********

و جریر بن مسعود الحضرمی،و نعلیه الاسود الأوسی)ای أخذ نعلیه الاسود الاوسی.فراجع المناقب.
(لباس_ثوب)

در ناسخ ج3ص8و مناقب ج4ص111گوید:ثوب(یعنی لباس و جامه)آن حضرت را جعونة بن حویه حضرمی گرفت،و پوشید و رویش دیگرگون شد و مویش پراکنده گشت و بدنش پیسی در آورد.
(نعلین_کفش)

در ناسخ ج3ص9و لهوف مترجم ص130و قمقام ص468و مقتل خوارزمی ج2ص38و مناقب ج4ص111و بحار ج45ص58روایت کرده اند که:نعلین مبارکش را اسود بن خالد ازدی[1]برگرفت.
(غارت کردن خیام و بنه سیدالشهداء علیه السلام را)

در ناسخ ج3ص10و طریحی در منتخب ص468اشاره ای بغارت کردن خیمه ها دارد.فرمود:اینوقت سپاه ابن سعد قصد خیام مقدسه و خیمه های ذریه مطهره نمودند،شمر ذی الجوشن با جماعتی از کفار بر در خیمه ها آمدند و لشگر را فرمان داد:داخل شوید و آنچه از کم و زیاد بدست آوردید غارت کنید،فریاد(وا محمداه،وا علیاه،وا حسناه،وا حسیناه،)از اهل بیت رسول خدا بلند شد،و لشکریان بخیمه ها در آمدند و مشغول غارت گری شدند،دست بند از دستها و گوشواره از گوشها بیرون کشیدند،و گوش أم کلثوم را برای گرفتن

********** صفحه 357 **********

گوشواره چاک زدند و جامه های زنان را از بدن ایشان کندند و در این عمل از همدیگر سبقت می گرفتند،و از طلا و نقره و جواهراتیکه بود همه را بردند،و از اسب و شتر و گاو و گوسفند هر چه گرفتند.

حمید بن مسلم گوید:[2] باتفاق شمر ذی الجوشن بخیمۀ علی بن الحسین در آمدیم و آن حضرت در بستر ناتوانی بخفته بود،گروهی گفتند:آیا این بیمار را زنده خواهیم گذاشت؟من گفتم:سبحان الله:آیا شما کودکان را میکشید با این کودک بیمار چه کار دارید؟بسیار گفتم تا شر ایشان را دفع کردم،و پوستی که در زیر پای او بود بکشیدند و ببردند،و آن حضرت را بروی افکند.

أم کلثوم بگریست و این شعر بگفت:

أضحکنی الدهر و أبکانی و الدهر ذو صرف و الوان

فسل بنا فی تسعة صرعوا بالطف اضحوا رهن اکفان

و ستة لیس یجازی بهم بنو عقیل خیر فرسان

واللیث عوناً و معیناً معاً فذکرهم جدد احزانی

روزگار متلون گاهی میخنداند و گاهی میگریاند،یاد نه نفر از اولاد علی علیه السلام و شش نفر از اولاد عقیل که در خاک کربلا افتاده اند،غمهای ما را تازه میکند.(کذا فی هامش الناسخ).

اینوقت عمر بن سعد برسید زنان اهل بیت بر روی او صیحه زدند و سخت بگریستند،عمر بن سعد فرمان کرد که کس بخیمه زنان داخل نشود و آن جوان بیمار را متعرض نشوند،و هیچکس از این خیام بیرون نشود.

در ارشاد مفید ص242فرمود:ابن سعد جماعتی را موکل خیمه ها و خیام زنان و علی بن الحسین گردانید و گفت کسی از این خیمه ها بیرون نرود و کسی

********** صفحه 358 **********

اساء ادب بایشان نکند الخ.

و در نفس المهموم ص386از کامل بهائی نقل کند که عمر سعد جمیع شیوخ و معتمدان را بر امام زین العابدین علیه السلام و دختر أمیرالمؤمنین علیه السلام و زنان بگمارد و تمام زنان بیست نفر بودند و زین العابدین بیست و دو سال داشت و امام باقر علیه السلام چهار ساله بود و در کربلا بودند و خداوند ایشان را حفظ فرمود.

اهل بیت گفتند:حکم کن آنچه از ما برده اند برگردانند تا بتوانیم سر وروی خود را بپوشانیم،بلشگر گفت:هر کس هر چه بغارت برده برگرداند،لکن کسی چیزی بر نگردانید.

ایضا ام کلثوم بگریست و این شعر بگفت:[3]

قفوا و دعونا قبل بعدکم عنا وداعاً فان الجسم من أجلکم مضنی[4]

فقد نقضت منی الحیاة و أصبحت علی فجاج[5]الارض من بعدکم سجنا

سلام[6]علیکم ما أمر فراقکم فیا ویلتا[7]من قبل ذا الیوم قد متنا

و انی لارثی للغریب و اننی غریب بعید الدار و الاهل و المغنا[8]

********** صفحه 359 **********

اذا طلعت شمس النهار ذکرتکم و ان غربت جددت من أجلکم حزنا

لقد کان عیشی بالاحبة صافیاً و ما کنت أدری أن صحبتنا تفنی

زمان نعما1[9]فیه حتی اذا انقضی بکینا علی أیامنا بدم أفنی[10]

فوالله قد ضاق[11]اشتیاقی الیکم و لم یدع التغمیض لی بعدکم حنفا[12]

و قد بارحتنی لوعة البیت و الاساء[13] و قد صرت دون الخلق لی مفزعاً[14]سنا

و قد رحلوا عنی أحبة خاطری فما أحد منهم علی غربتی حنا[15]

عسی و لعل الدهر یجمع بیننا و یرجع أیام الهنا[16]مثل ما کنا

شاید ظاهر معنای این اشعار اینطور باشد:

بایستد و وداع کنید ما را پیش از آنکه از ما دور شوید.چون بدنهای ما برای مصیبت شما رنجور است.زنده گی من شکست خورد و صبح شد بر من در حالیکه زمینها یا راه های وسیع بعد از شما مانند زندان شد.سلام یا سلام من بر شما چقدر تلخ است فراق شما،ای کاشک قبل از این روز مرده بودیم،من نوحه سرائی میکنم غرباء را و حال انکه خودم هم غریب و هم از خانه و أهل دورم،وقتی خورشید طلوع میکند بیاد شما میفتم،و چون غروب کند غمم

********** صفحه 360 **********

تازه میشود،چه زنده گی خوشی داشتیم با دوستان و نمیدانستم که رفاقت ما نابود میشود،چه زمان خوبی بود،ولی چون منقضی شد بر روزگار خود خون گریستیم.

پس بخدا زیاد شد اشتیاقم بشما،ولی زیاد گریستن پلک چشمی برای من نگذاشت(تغمیض)کنایه باشد از زیاد گریستن.

و بدرستیکه دور ساخت سوزش جدائی و اندوه،و از مردم پست تر شدم از حیث پناه گاه یا از حیث یار و رفیق،و بار سفر بستند دوستان و رفتند از نزد من،و هیچ یک برای غربت من گریه نکرد،امید است که روزگار بین ما جمع کند و باز روز خوش ما برگردد و مثل اول شود.

در منتخب طریحی ص468و ناسخ ج3ص13و مهیج الاحزان یزدی ص246ایضا از طریحی نقل کند که زینب خاتون دختر أمیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:من در روزیکه ابن سعد دستور داد برای غارت کردن ما بر در خیمه ایستاده بودم مردی که چشمهای زاق داشت داخل خیمه شد و آنچه در خیمه بود گرفت و جمیع آنچه بر من بود گرفت.

و نظر کرد دید امام زین العابدین علیه السلام روی پوستی افتاده و او علیل بود آن را از زیر او کشید و او را بر زمین انداخت،و آمد بسوی من و مقنعه مرا گرفت و دو گشواره که در گوش داشتم گرفت،و لکن گریه میکرد،گفتم باو خدا ترا لعنت کند(هتکتنا و أنت مع ذلک تبکی)پرده حرمت ما را دریدی و ما را برهنه کردی و با وجود این گریه میکنی؟!گفت:گریه میکنم بجهت آنچه بشما رو داد.

زینب می گوید بخشم آمدم و گفتم:خدا دست و پای تو را قطع کند و در آتش دنیا بسوزاند قبل از آنکه بآتش آخرت بسوزی،پس بخدا قسم چندانی


_________________
[1]. در مناقب(اسود اوسی)گرفت.

[2]. در ارشاد مفید ص242با تفاوتی و بحار ج45ص61.

[3]. طریحی در منتخب ص470فرموده و لله در بعض المحبین حیث یقول:قفوا و دعونا-الی آخر الابیات یعنی خدا جزای خیر بدهد بعض دوستان را که این شعر را بگفت پس این اشعار مال بعض دوستان اهل بیت است نه مال ام کلثوم.

[4]. مضنی:لاغر و رنجور.

[5]. فجاج:راههای وسیع.

[6]. در منتخب طریحی(سلامی).

[7]. در منتخب:(فیا لیتنا).

[8]. در منتخب:(و المعنی).المکلف:ما یشق علیه کما فی المنجد و اگر(مغنی)باشد در پاورقی ناسخ ج3ص12فرموده منزلیکه دارای ساکنین باشد.

[9]. در منتخب:(زمان نعمنا).

[10]. اقنی:سرخ پر رنگ.

[11]. در منتخب:(قد زاد).

[12]. الحنف:المیل و در منتخب(جفنا)یعنی پلک چشم.

[13]. بارحتنی:دور شدن از منزل.لوعة:سوزش و عشق و فراق،أسا:اندوه.

[14]. در منتخت:(مقترعاً)یعنی یار و رفیق و اگر(مفزع)باشد یعنی پناه گاه.

[15]. حنا:گریه کرد.

[16]. هنا:گوارائی.



********** صفحه 361 **********

نگذشت که مختار پیدا شد و دست و پاهای او را بریدند و بآتش سوزانیدند.

و در منتخب طریحی ص468این ابیات را نقل کرده و فرموده نقل شده که آن مال زینب دختر فاطمه ع.

تمسک بالکتاب و من تلاه فأهل البیت هم اهل الکتاب

تا آخر ابیات هر کس طالب است بمنتخب رجوع کند.

و ایضا از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام روایت کرده اند[1]که فرمود:در آن روز بیهوشانه بر در خیمه ایستاده بودم و آن بیابان پهناور و لشکر بیشمار را نظاره میکردم.پدر را و اصحاب پدر را و برادران را و عم و عمزادگان را چون گوسفندان روز قربانی سر بریده میدیدم و بدنهای ایشان عریان در زیر پای ستور کوفته و فرسوده می گشت،و من در اندیشه بودم که بعد از پدر ما را میکشند یا اسیر می گیرند،ناگاه سواری را دیدم که با کعب نیزه زنان اهل بیت را میزند و میدواند و دست بند از دست ایشان بیرون می کند و روسری از سر ایشان بر میکشد و آن زنان پناه بیکدیگر میبرند و صیحه میزنند که:(وا جداه،وا أبتاه،وا علیاه،وا قلة ناصراه،وا حسناه)اما من مجیر یجیرنا؟اما من ذائد یذود عنا؟آیا کسی هست که پناه دهد ما را آیا کسی هست که دفع کند و دشمن را از ما؟

چون این بدیدم قلب من از جای حرکت کرد و بدنم بلرزید،از ترس او براست و چپ نظر می کردم،و نگران عمه ام أم کلثوم بودم،که مبادا آن مرد بسوی من شتابد،ناگاه دیدم قصد من کرد و بجانب من روان شد،من از ترس بگریختم و چنان دانستم که از دست وی بسلامت توانم جست،او از پشت من سرعت کرد و کعب نیزه بین دو شانه من بکوفت و مرا بروی انداخت،

********** صفحه 362 **********

و گوشواره از گوش من بکشید و گوش مرا بدرید و روسری مرا نیز برگرفت و خلخال از پای من برآورد1[2]و سخت میگریست.

گفتم:ای دشمن خدا بر چه می گریی؟گفت:چگونه نگریم و حال انکه جامۀ دختر پیغمبر را بغارت میبرم؟

گفتم:دست باز دار و این جامه بجای گزار گفت:میترسم که دیگری دراید و برباید[3] این بگفت و بغارت کردن پرداخت و رو لباسی را از پشت ما بکشید و برفت بسوی خیمه های دیگر.

پس خون از سر و روی من روان شد و آفتاب بر سر من بتافت و من بیهوش در افتادم،چون بخویش آمدم،عمه ام را دیدم که بر سر من می گرید و می گوید:برخیز تا بنگریم بر این أهل و عیال چه گذشت و برادر علیلت را چه پیش آمد؟برخواستم و گفتم:ای عمه آیا جامۀ پاره ای داری که من سر خود را از چشم نا محرمان بپوشانم؟فرمود:(یا بنتاه و عمتک مثلک)ای دختر برادر عمه تو مانند تست،چون نظر کردم دیدم او برهنه بود و از ضرب کعب نیزه و تازیانه بدن مبارکش سیاه بود.

پس باتفاق روان شدیم و بهر خیمه که داخل شدیم دیدیم همه را غارت کرده اند و برادرم علی بن الحسین علیه السلام بروی در افتاده و از کثرت گرسنگی و تشنگی و رنجوری توانائی نشستن نداشت ما بر او گریه می کردیم و او بر ما

********** صفحه 363 **********

میگریست.

در بحار ج45ص58از حمید بن مسلم روایت کند که گفت:دیدم زنی از قبیله بکر بن وائل که با شوهرش در لشکر عمر سعد بود[4] چون دید آن لشکر هجوم بخیمه ها بردند و مشغول غارت کردن شدند شمشیر بدست گرفت و بطرف خیمه ها روان شد و گفت ای آل بکربن وائل دختران پیغمبر را غارت میکنند و لباس انها را بقهر و غلبه می گیرند و انها را برهنه می کنند حکمی نیست مگر برای خدا کجایند طلب کنندگان خون رسول خدا پس شوهرش آمد و او را بسوی منزل خود برگردانید.
(اسب رانندگان بر بدن حسین علیه السلام )

در ناسخ ج3ص9و جلاء العیون ص581و مقاتل الطالبین ص79و مهیج الاحزان یزدی ص249و طریحی ص466و ابن نما ص78و قمقام ص472و اسرار الشهادة دربندی ص438و ارشاد مفید ص242و لواعج ص194و مقتل خوارزمی ج2ص38و مقتل مقرم ص389و بحار ج45ص59.

همه اصل قصه اسب تاختن بر جسد شریف امام حسین علیه السلام را نقل فرموده اند حقیر از ناسخ نقل میکنم.

عمر بن سعد ندا کرد که(من ینتدب للحسین فیوطیء الخیل ظهره؟در لهوف:و صدره).

گفت:کیست دربارۀ حسین داوطلب بشود و بر پشت و سینۀ او اسب بتازد؟ده تن از ان کفار آماده این کار شدند.

********** صفحه 364 **********

اول اسحاق بن حوبه.[5]

دوم اخنس بن مرثد.

سوم حکیم بن الطفیل السنبسی.

چهارم عمر بن[6]صبیح صیداوی.

پنجم رجاء بن منقذ عبدی.

ششم سالم بن خیثمه جعفی.

هفتم صالح بن وهب جعفی.

هشتم واعظ ابن ناعم[7].

نهم هانی بن ثبیت حضرمی.[8]

دهم اسید بن مالک.

این جمله بر اسبهای خود سوار شدند و بر آن بدن شریف بتاختند و استخوان سینه و پشت و پهلوی مبارکش را در هم شکستند،و این جماعت چون بکوفه آمدند در برابر ابن زیاد ایستادند.اسید بن مالک گفت:

نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بکل یعسوب[9] شدید الاسر

ما نرم کردیم سینۀ امام حسین را بعد از پشت بهر اسب تنومند تندرو.

********** صفحه 365 **********

حتی عصینا الله رب الامر بصنعنا مع الحسین الظهر[10]

تا اینکه معصیت خدا را کردیم بواسطه کاریکه با حسین پاک نمودیم.

عبیدالله بن زیاد گفت:شما چه کسانید؟گفتند ما کسانی هستیم که اسب بر بدن حسین راندیم،و بدن او را چنان نرم کردیم که سنگ آسیا گندم را آرد میکند.

ابن زیاد اعتنائی بایشان نکرد و جایزه کمی بایشان داد.

در بحار ج45ص60از ابی عمر و زاهد نقل کند که چون بررسی کردیم همه این ده نفر اولاد زنا بودند.
(جزاء این ده نفر)

در ناسخ ج3ص10و بحار ج45ص60و ابن نما ص78روایت کنند که چون مختار روی کار آمد دستور داد تا دستها و پاهای ایشان را با میخ آهنی بر زمین کوفتند و حکم داد تا بر بدن ایشان اسب راندند بطوریکه زیر پای اسبها نرم شده از بین رفتند لعنت الله علیهم.
(آیا تاختن اسب بر بدن آن مظلوم تحقق پیدا کرده یا نه)
(و حدیث شیر و فضه)


در اسرار الشهاده ص439فرموده بدانکه علامه مجلسی بعد از نقل کلام سید بن طاوس که در ملهوفش ذکر کرده.

فرموده:آنچه نزد ما محل اعتماد است آن است که در کافی ذکر کرده که این عمل برای ایشان میسور نشد.

********** صفحه 366 **********

مؤلف گوید:مجلسی در بحار ج45ص60ذکر کرده و روایت کافی که بآن اشاره کرده این است.

در کافی ج1ص465کتاب حجت باب(116)یا(117)حدیث هشتم از ادریس بن عبدالله اودی(ازدی)روایت کند که:

چون حسین علیه السلام کشته شد و آن جماعت ارداه کردند که اسب بر بدن او بتازانند.

فضه بزینب علیه السلام عرض کرد ای خاتون من سفینه[11] (غلام پیغمبر ص)در دریا کشتی او شکست و بجزیرۀ افتاد،ناگاه شیریرا دید و ترسید و گفت ای شیر من آزاد شده پیغمبرم همین که نام مبارک پیغمبر را شنید همهمه کرد و در پیش روی او براه افتاد و او را براه رسانید و نجات داد:ای سیدۀ من در این نزدیکی شیری میباشد بگذار که بروم و اعلام کنم او را که فردا میخواهند بدن

********** صفحه 367 **********

فرزند پیغمبر را پامال سم اسبان نمایند.

زینب او را رخصت داد،فضه می گوید رفتم بنزد آن شیر و گفتم ای شیر آیا میدانی که فردا بنی أمیه میخواهند با حسین علیه السلام چه کنند؟میخواهند اسب بر بدن شریف او بتازند،گفت:دیدم شیر روان شد و رفت تا نزد جسد حسین علیه السلام و دو دستش را روی او گذاشت،وقتی اسب سواران آمدند و آن را دیدند عمر بن سعد گفت:فتنه ایست دامن نزنید و برگردید پس برگشتند.

و مرحوم دربندی تقویت نموده قول صاحب لهوف(ملهوف)را و فرموده شاهد بر این قول قول امام حسین علیه السلام است از حلقوم مبارکش فرمود:

و أنا السبط الذی من غیر جرم قتلونی

و بجرد الخیل بعد القتل عمداً سحقونی

علاوه بر اینکه جماعت زیادی این معنی را بشعر در آورده اند چه از قدماء و چه از متأخرین که یکی از ایشان ابن ابی الحدید معتزلی است.[12]

پس مقتضای جمع بین آنچه در کافی ذکر شده و آنچه شعراء و بزرگان دیگر یاد کرده اند آن است که بگوئیم عمر سعد نمیخواست اکتفا کند بآن مقداریکه آن ده نفر بجای آورده بودند بلکه میخواست بطوری پامال کند که اثری از آن باقی نماند پس شیر آمد و نگذاشت.

ایضا مرحوم دربندی در اسرار الشهاده ص439تحقیقی دارد درباره شیر و نتیجه آن این است که در کربلا دو شیر آمده یکی شیریست که بدعوت فضه آمده.

********** صفحه 368 **********

دیگر شیریست که هر شب میامده نزد جسد شریف و می نشسته و میبوسیده و گریه می کرده.

چنانیکه در آن صحرا برای حسین علیه السلام گریه میکردند میگفتند این شیر پدرش أمیرالمؤمنین است.

این ملخص کلام مرحوم دربندیست در اسرار الشهادة تفصیلش را بآن کتاب رجوع کنید.

مرحوم مقرم در مقتل خود ص390از آثار الباقیة ص329چاپ لیدن از بیرونی(ابو ریحان بیرونی)نقل کند که گفته کاری با حسین علیه السلام کردند که در هیچ ملتی به اشرار مردم این کار نکردند،او را با شمشیر و نیزه و سنگ کشتند و اسبها بر بدنش تاختند.

و از کتاب تعجب کراجکی نقل کند که بعضی از این اسبها به مصر رسیدند،گروهی از مردم نعل این اسبها را کندند و برای تبرک به در خانه خود نصب کردند و این عمل در میان مردم سنتی شد که اکثر ایشان نظیر این عمل را انجام میدادند و نعل بدر خانه هاشان آویزان میکردند.

و مرحوم نراقی در محرق القلوب ص128در مجلس پنجم قصۀای نقل کند که مناسب مقام است فرموده بطرق معتبره مرویست که شخصی از قبیله بنی اسد می گوید:که من در کنار نهر علقمه که در کربلا واقعست زراعت میکردم بعد از رفتن لشکر شقاوت اثر ابن سعد ملعون عجائب بسیار و غرائب بی شمار از شهداء آن صحرا مشاهده نمودم که نمیتوانم ذکر انها را نمایم.

از آن جمله چون باد بر آن بدنهای شریف میوزید بوئی نیکوتر از بوی مشک و عنبر بمشام من میرسید،و پیوسته میدیدم که ستاره ها از آسمان بنزدیک

********** صفحه 369 **********

آن بدنهای مبارک فرود می آمدند و بالا میرفتند،و بدنهای چند دیدم که دلم پاره پاره شد.

یکی خونش هنوز از تن روان بود یکی جسمش بخاک و خون طپان بود

یکی دست از تنش خنجر بریده یکی از زندگانی پا کشیده

یکی سرو قدش از پا فتاده یکی از خون حنا بر کف نهاده

از انجمله صغیر شیر خواری بخون علطان ز تیر کین شکاری

گلویش از خدنک ظالمی چاک کشیده در برش گهوارۀ خاک

و چون نزدیک غروب میشد از جانب قبله شیری می آمد و در میان کشتگان داخل میشد،و چون صبح طالع میشد برمیگشت،و من گمان میکردم که آن شیر از جهت دریدن و خوردن کشتگان می آید،و چون نظر می کردم آسیبی از آن بآن بدنها نرسیده بود،من از مشاهدۀ آن حال تعجب کردم،پس در یکی از شبها با خود قرار دادم که بخواب نروم شاید حقیقت حال بر من ظاهر شود،چون شام شد دیدم آن شیر ظاهر شد،و در میان کشتگان رفت یکی از آن بدنها را که جای درستی در اعضایش نبود،و از همه بدنها مجروحتر و پاره پاره تر و مانند آفتاب نور از آن ساطع بود در برگرفت و روی خود را بر آن میمالید و همهمه مینمود،مثل نوحه کننده گان.

چون گل بو کرد اول جسم پاکش بسر میکرد با کف خون و خاکش

بآن حیوان نمیدانم چه رو داد همین دانم که زد فریاد و افتاد

بدور پیکرش میگشت گاهی کشیدی از دل پر سوز آهی

گهی افتاد در خاک و فغان کرد بنفرین گاه سر بر آسمان کرد

گهی گریه سر خویش را زدی بزمین

چو آنکسی که ستم پیشه را کند نفرین

********** صفحه 370 **********

گهی چو تعزیه داران نشست بر سر او

گهی چو ماتمیان گشت گرد پیکر او

گهی گریست بر آن چون پدر بزاری زار

گهی فتاده به پهلوی او برادر وار

از مشاهدۀ اینحال حیرت من زیاد،ناگاه دیدم شمعها و مشعلهای بسیاری در آن صحرا روشن شد،و آن صحرا از روز روشن تر شد ناگاه صدای شیون و نوحه و زاری و طپانچه بر رو و سر و سینه زدن از جمیع آن عرصه بلند شد،و یکی می گفت وا حسیناه،وا اماماه،وا مظلوماه،من بر خود لرزیدم و بنزدیک آن صدا رفتم،و گفتم ترا بخدا و رسول قسم میدهم که شما کیستید و سبب گریه شما چیست؟گوینده ای گفت:مائیم طایفۀ جنیان و این شهیدی که می بینی حسین شهید مظلوم فرزند دلبند رسول خدا میباشد،که حجت خلائق است،و او را بظلم و ستم شهید کردند،لهذا ما در هر شب از برای این امام شهید مظلوم نوحه مینمائیم.

پس گفتم بایشان بگوئید که این شیر که هر شب بر سر این نعشها می آید چه شیر است؟گفتند ای مرد این شیر خدا علی بن أبی طالب است پدر جناب امام حسین علیه السلام که شب بزیارت فرزند خود می آید،نوحه و زاری و ناله و بی قراری مینماید پس هر که در مصیبت امام حسین علیه السلام گریه کند با شیر خدا شریک است،و فاطمۀ زهرا را اعانت(کمک)نموده و بمثوبات جزیله(ثوابهای بزرگ)پروردگار خود فایز شده باشد.
(دیدن طرماح پیغمبر ص در قتلگاه)

در ناسخ ج3ص15از ابی مخنف از طرماح عدی حدیث میکند چیزیرا


______________________
[1]. ناسخ ج3ص13و جلاء العیون مرحوم مجلسی ص580.

[2]. در جلاء گوید:دو خلخال طلا در پای من بود و نامردی از پای من بیرون می کرد الخ.

[3]. در جلاء گوید:گفتم تو هر گاه میدانی که من دختر پیغمبرم چرا متعرض غارت من می شوی؟گفت:اگر من نگیرم دیگری خواهد گرفت و تا اینجا کلام مجلسی تمام شد و بعدش را از ناسخ ج3ص14نقل می کنم.

[4]. مهیج الاحزان صفحه247و مقرم صفحه386و لهوف مترجم صفحه132و ابن نما صفحه77و ناسخ ج3صفحه27و قمقام صفحه470.

[5]. در لهوف:کسیکه پیراهن حسین علیه السلام را غارت کرد و در قمقام:اسحاق ابن حبوة حضرمی.

[6]. در قمقام:عمرو بن صبیح.

[7]. در قمقام و مثیر الاحزان ابن نما:(واخط بن ناعم)و در مقتل مقرم(واخط بن غانم)و در بحار(واحط بن نائم).

[8]. در مثیر الاحزان ابن نما:هانی بن ثبت حضرمی.

[9]. در مقتل خوارزمی و ابن نما و بحار(بکل یعبوب)یعنی اسب دراز و تندرو.

[10] . این بیت را در مقتل خوارزمی ذکر کرده.

[11]. سفینة:لقب غلام پیغمبر ص بود که کنیه اش ابا ریحانه و اسمش قیس بود،کما فی هامش الکافی.

و در اسرار الشهاده ص440گوید:بدانکه برای پیغمبر ص غلامی بوده سیاه در سفریکه میرفتند هر چا خسته میشد بعضی از اثاثش را بدوش او میگذاشت تا بار سنگینی را حمل کرد پیغمبر ص فرمود:تو سفینه هستی یعنی کشتی،و این غلام بعد از پیغمبر ص مسافرت کرد و در دریا کشتی شکست و همه غرق شدند و این غلام نجات یافت و در جزیرۀ افتاد و قدری راه رفت و قدری راه رفت به شیری بر خورد کرد گفت من کشتی و غلام پیغمبرم پس شیر آمد بطرف او و اشاره کرد بر پشت من سوار شو،پس بر پشت شیر سوار شد و با سرعت رفت بطرف ده کدۀ که نزدیک آنجا بود مردم دیدند پشت شیر سواره است پس پیاده شد و شیر برگشت.

[12] . مؤلف گوید:ذیل حدیث84بحار ج101ص44که فرمود:و أما الحسین فانه یظلم و یمنع حقه و تقتل عترته و تطؤه الخیول و ینهب رحله تا آخر حدیث مؤید قول مرحوم دربندیست.


********* صفحه 371 **********

که خلاصه اش این است که گفت:من در میان قتلگاه بودم روز طف با زخمهای گران افتاده بودم،چنانکه هیچکس مرا زنده نمی پنداشت و سوگند یاد میکنم که دروغ نمی گویم همانا در بیداری دیدم که بیست سوار آمدند و همه جامه های سفید پو شیده بودند و فضای قتلگاه ببوی مشک معطر بود،با خود گفتم که لابد عبیدالله ابن زیاد است آمده میخواهد بدن امام حسین علیه السلام را مثله[1]کند.

پس یکنفر از آن سواران با جسد حسین علیه السلام نزدیک شد و از اسب پیاده شد و بنشست و اینوقت سرهای شهدا را بجانب کوفه حمل میدادند آن شخص بجانب کوفه اشارۀ ای کرد،ناگاه دیدم سر حسین علیه السلام در رسید و با تنش ملحق گشت پس آن شخص آغاز سخن کرد.

و فرمود:ای فرزند من کشتند ترا آیا دیدی که شناختند ترا؟و از آب منع کردند ترا؟چه بسیار جرئت کردند بر خدای قاهر غالب،آنگاه بجانب همراهان نگریست و فرمود:ای پدر من آدم و ابراهیم و اسماعیل:وای برادر من موسی و عیسی:آیا نمی بینید که طاغیان امت با فرزند من چه کردند؟خداوند محروم سازد ایشان را از شفاعت من.طرماح گوید:اینوقت دانستم که رسول خدا ص است.
(خواب دیدن ابن عباس در روز عاشورا)

در ناسخ ج3ص16از طریحی از ابن عباس روایت کند که فرمود:من نیمه روزیکه در مدینه در منزل خود خواب بودم که رسول خدا ص را دیدم

********** صفحه 372 **********

از زمین کربلا آشفته حال پریشان خاطر رسید و دو شیشه پر از خون در دست دارد،عرض کردم:ای رسول خدا این پریشان حالی چیست؟و این دو شیشه خون از کیست؟فرمود یکی خون فرزندم حسین است و دیگری خون اصحاب و أهل بیت او است.که من الان فرزندم حسین را بخاک سپردم و مراجعت کردم و میگریست و مینالید و من از ترس از خواب بیدار شدم و هر روز بر حزن من افزوده میشد تا از این واقعه بیست و چهار روز گذشت که خبر مرگ آن حضرت بمدینه رسید و حساب کردم دیدم آن خواب مطابق روز عاشورا بوده.
(آتش زدن خیمه ها بحکم ابن سعد)[2]

در ناسخ گوید:چون ابن سعد آهنگ کوفه نمود پس سوار شد و با جماعتی از لشکر بکنار خیام اهل بیت آمد،و فرمان داد که خیمه ها را آتش زنید و پاک بسوزانید،از اهل بیت فریاد(وا غوثاه:وا ذلاه:وا محمداه:وا علیاه:وا حسناه:وا حسیناه بالا گرفت).

پس بحکم پسر سعد آتش در خیمه های اهل بیت زدند شعله آتش بالا رفت فرزندان پیغمبر دهشت زده از خیمه ها بیرون دویدند،و با سر و پای برهنه بجانب قتلگاه روان گشتند و دوان دوان خود را بانجا رسانیدند و سر و روی را با مشت و سیلی بزدند.

و در بحار ج45ص58و لهوف ص132از حمید بن مسلم روایت کند که زنها را از خیمه ها بیرون کردند و خیمه ها را آتش زدند.

********** صفحه 373 **********

پس زنهای اهل بیت را با سر و پای برهنه از خیمه ها بیرون کردند و گفتند(بحق الله الا مررتم بنا علی مصرع الحسین،فلما نظرت النسوة الی القلبی صحن و ضربن وجوههن قال:فوالله لا أنسی زینب بنت علی علیه السلام و هی تندب الحسین و تنادی بصوت حزین و قلب کثیب وا محمداه الخ).

شما را بخدا ما را از قتلگاه حسین ببرید و چنین کردند همینکه چشم زنان بر پیکرهای کشته گان افتاد صیحه زدند و صورت خراشیدند راوی گفت:بخدا یادم نمیرود زینب دختر علی را که با صدای غمناک و ذل پر درد بر حسین مینالید و صدا میزد وا محمداه الخ.
(ندبه و زاری حضرت زینب)[3]

و زینب علیه السلام با صدای حزین و قلبی اندوناک ندا کرد:

وا محمداه:صلی علیک ملیک السماء،هذا حسین مرمل بالدماء،مقطع الاعضاء،و بناتک سبایا،الی الله المشتکی و الی محمد المصطفی و الی علی المرتضی و الی حمزة سید الشهداء،وا محمداه،هذا حسین بالعراء،یسفی علیه الصبا،قتیل أولاد البغایا،یا حزناه،یا کرباه،الیوم مات جدی رسول الله،یا أصحاب محمداه،هؤلاء ذریة المصطفی یساقون سوق السبایا.

زینب از در زاری و داد خواهی فریاد کشید که وا محمداه:ملائکه آسمانها بر تو رحمت فرستند این حسین است که با اعضای پاره پاره در خون خویش آغشته اند،اینک دختران تو اند که مانند اسیران شکایت و استغاثه بدرگاه اله و محمد مصطفی و علی مرتضی و حمزه سیدالشهداء میبرند،وا محمداه،اینک حسین است که کشته اولاد زنا و دستخوش باد صبا گشته،(یا حزناه،یا کرباه)

********** صفحه 374 **********

امروز جدم رسول خدا وفات نمود،ای اصحاب رسول خدا اینک ذریۀ رسول خدا است که مانند اسیران میبرند.

و نیز فرمود:یا محمداه:اینک دختران تو اند که اسیرانند،اینک فرزندان تو اند که کشته شده و غارت زده شده اند و محل وزیدن باد صبایند،اینک حسین تست که سرش را از قفا بریده اند و سلاح و اثاثیه اش را بغارت برده اند،پدر و مادرم فدای آنکس که لشگرش را روز دوشنبه غارت کردند[4]پدر و مادرم فدای آن کس که سرا پرده اش را سرنگون کردند،پدر و مادرم فدای مسافری که امید بازگشت ندارد،و مجروحی که در خور معالجه نتواند بود،پدر و مادرم فدای کسی که جانم فدای اوست،پدر و مادرم فدای کسی که با غم و اندوه از دنیا رفت.پدر و مادرم فدای کسی که با لب تشنه کشته شد،پدر و مادرم فدای کسیکه خون فرقش بر سر و روی موی او جاری شد،پدر و مادرم فدای آن کس که جدش رسول خدا بود،پدر و مادرم فدای آن کس که نوه پیغمبر هدایت نمود.

چانم فدای محمد مصطفی و خدیجه کبری و علی مرتضی و فاطمه زهراء سیده زنان عالمیان باد،پدر و مادرم فدای آن کس که آفتاب برای او بازگشت تا نماز خواند.

چون زینب این کلمات بگفت:دوست و دشمن بنالۀ او بنالیدند و بهای های بگریستند،و هر یک از اهل بیت جسد شهیدی را در بر کشیده و زار زار بگریستند سکینه دختر حسین جسد پاره پاره پدر را در بر کشید و سینۀ خود را بر سینۀ مبارک آن حضرت بچسبانید و بعویل و ناله که دل سنگ سخت را پاره می کرد

********** صفحه 375 **********

مینالید و می گریست.
(محتشم گوید)

در حربگاه چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد

هم بانک نوحه غلغله در شش جهت فکند

هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد

هر جا که بود آهوئی از دشت پا کشید

هر جا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت

چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هر چند بر تن شهداء چشم کار کرد

بر زخمهای کاری تیر و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهراء در آن میان

بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی اختیار نعرۀ هذا حسین از او

سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعۀ بتول

رو در مدینه کرد که یا أیها الرسول

این کشتۀ فتاده بهامون حسین تست

وین صد دست پا زده در خون حسین تست

وین نخل ترکز آتش جانسوز تشنگی

********** صفحه 376 **********

دود از زمین رسانده بگردون حسین تست

این ماهی فتاده بدریای خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست

این خشک لب فتادۀ ممنوع از فرات

کز خون او زمین شده جیحون حسین تست

این غرفۀ محیط شهادت که روی دشت

از موج خون او شده گلگون حسین تست

این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه

خرگاه از این جهان زده بیرون حسین تست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین تست

پس روی در بقیع بزهراء خطاب کرد

مرغ هوا و ماهی دریا کباب کرد

کأی مونس شکسته دلان حال ما ببین

ما را غریب و بی کس و بی اقربا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند

در ورطه عقوبت اهل دغا ببین

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان

و اندر جهان مصائب ما بر ملا ببین

نی نی درا چو ابر خروشان بکربلا

طوفان سیل فتنه و موج بلا ببین

********** صفحه 377 **********

تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر

سرهای سروران همه بر نیزه ها ببین

آن تن که بود پرورشش در کنار تو

غلطان بخاک معرکۀ کربلا ببین

با بضعة الرسول ز ابن زیاد داد

کو خاک اهل بیت رسالت بباد داد
(وصال شیرازی فرموده)

زینب چه دید پیکری اندر میان خون

چون آسمان زخم تن از انجمش فزون

بیحد جراحتی نتوان کفتنش که چند

پا مال پیکری نتوان دیدنش که چون

خنجر در آن نشسته چه شهیر که درهما

پیکان از او دمیده چه مژگان از جفون

گفت این بخون طبیده نباشد حسین من

این نیست آنکه در بر من بود تا کنون

یکدم فزون نرفت که رفت از کنار من

این زخمها به پیکر او چون رسید چون؟

گر این حسین قامت او از چه بر زمین

ور این حسین رایت او از چه سرنگون؟

گر این حسین من سر او از چه بر سنان

ور این حسین من تن او از چه غرقه خون؟

********** صفحه 378 **********

یا خواب بوده ام من و گم گشته است راه

یا خواب بوده آنکه مرا گشته رهنمون

می گفت و می گریست که جانسوز نالۀ

آمد ز حنجر شه لب تشنگان برون

کأی عندلیب گلشن جان می آمدی؟بیا:

ره گم نگشته خوش بنشان آمدی بیا
(و له)

آمد بگوش دختر زهراء چه این خطاب

از ناقه خویش را بزمین زد باضطراب

چون خاک جسم برادر ببر گرفت

بر سینه اش نهاد رخ خود چو آفتاب

گفت ای گلو بریده سر انورت کجاست

وز چیست گشته پیکر پاکت بخون خضاب

ای میر کاروان گه آرام نیست خیز

ما را ببر بمنزل مقصود و خوش بخواب

من یک تن ضعیفم و یک کاروان اسیر

وین خلق بی حمیت و دهری پر انقلاب

از آفتاب پو شمشان یا ز چشم خلق؟

انوه دل نشانمشان یا که التهاب

زین العباد را ز دود آتش کباب بین

سوز تب از درون و برون سوز آفتاب

********** صفحه 379 **********

گر دل بفرقت تو نهم کو شکیب و صبر

ور بی تو رو بشام کنم کو توان و تاب

دستم ز چاره کوته و راه دراز پیش

نه عمر من تمام شود نه جهان خراب

لختی چو با برادر خود شرح راز کرد

رو در نجف نمود و در شکوه باز کرد

کأی گوهریکه چون تو نپرورده نه صدف

پروردگانت زار و تو آسوده در نجف

داری خبر که نور دو چشم تو شد شهید؟

افتاد شاهباز تو از شرفه شرف؟

تو ساقی بهشتی و کوثر بدست تست

وین کودکان زار تو از تشنگی تلف

این اهل بیت تست بدینگونه دستگیر

ای دستگیر خلق نگاهی باین طرف
(ذکر شماره شهدای کربلا از اهل بیت)

در بحار ج45ص62و عوالم ج17ص343از مناقب ابن شهر آشوب ج4ص112روایت کنند که اختلاف کرده اند در شماره مقتولین از اهل بیت علیه السلام پس اکثر گفته اند بیست و هفت نفر بوده اند.حقیر متن مناقب را ذکر میکنم.

نه نفر از بنی عقیل بوده.

مسلم بن عقیل(که در کوفه شهید شد)و جعفر،و عون،و عبدالرحمن،و محمد بن مسلم،و عبدالله بن مسلم،و جعفر بن محمد بن عقیل،و محمد بن أبی سعید بن عقیل.

********** صفحه 380 **********

مؤلف گوید اینها هشت نفر بیشتر نیستند.

و مجلسی و عوالم از مناقب هفت نفر نقل می کنند سپس می فرمایند و زاد ابن شهر آشوب(عوناً و محمداً)ابنی عقیل و با اضافه این دو،ده تن میشوند.

و در ناسخ ج2ص318هفت نفر شماره کرده سوای(مسلم بن عقیل)که با او هشت تن میشوند.

و سه تن از اولاد جعفرند.محمد بن عبدالله بن جعفر،و عون الاکبر بن عبدالله،و عبدالله بن عبدالله.[5]

و نه نفر از اولاد أمیرالمؤمنین علیه السلام می باشند.حسین،و عباس،و یقال:و ابنه محمد بن العباس،و عمر،و عثمان،و جعفر،و ابراهیم،و عبدالله اصغر،و محمد اصغر،و أبوبکر،شک فی قتله.[6]

و چهار نفر از اولاد امام حسن:أبوبکر،و عبدالله،و قاسم،و قیل بشر،و قیل عمر و کان صغیراً.[7]

و شش تن از اولاد امام حسین علیه السلام می باشند با اختلافیکه در ایشان هست.

علی اکبر،و ابراهیم،و عبدالله،و محمد،و حمزة،و علی،و جعفر،و عمر

********** صفحه 381 **********

و زید،و عبدالله که در بغل حضرت شهید شد.

مؤلف گوید:این عدد نه نفرند.و حال انکه نص عبارت مناقب ج4ص112و بحار ج45ص62و عوالم ج17ص343(و ستة من بنی الحسین)است ولی در تعداد نه تن ذکر کرده اند.

ایضا در مناقب ج4ص113و بحار ج45ص63و عوالم ج17ص343از مناقب نقل کنند که:

حسن بن الحسن که دستش قطع شده بود اسیر شد.

و زین العابدین کشته نشد چون پدرش اذن نداد و مریض بود.

و گفته شده که محمد اصغر پسر علی بن أبی طالب کشته نشد چون مریض بود.و بعضی گفته اند مردی از بنی دارم تیری به او زد و او را کشت.

(ألا لعنة الله علی القوم الظالمین)

پایان جلد دوم


_________________________
[1] . مثله:آن است که گوش و لب و بینی کسی را ببرند و آن در شرع مقدس اسلام حرام است.

[2] . در ناسخ ج3ص27و طریحی در منتخب ص466و ابن نما در مثیر الاحزان ص77و لهوف ص132و مقتل مقرم ص385و حیاة الحسین ج3ص298و جلاء العیون مجلسی ص581و بحار ج45ص58حقیر از ناسخ نقل می کنم.

[3] . ناسخ ج3ص28.

[4] . شاید اشاره باشد بروزیکه در مدینه بعد از درگذشت پیغمبر ص غصب خلافت کردند.

[5] . در بحار و عوالم و ناسخ ج2ص322(عبیدالله بن عبدالله بن جعفر)نقل شده.

[6] . در ناسخ ج2ص332نه نفر سوای امام حسین علیه السلام ذکر کرده بنام:عبدالله اصغر،عمر بن علی،ابراهیم بن علی،عبدالله بن علی،جعفر بن علی،عثمان بن علی،محمد بن علی،عون بن علی،عباس بن علی.

[7] . در شهادت اولاد امام حسن علیه السلام ص396گذشت که صاحب ناسخ هفت نفر ذکر فرموده که در رکاب حضرت بوده اند سپس فرموده پنج تن از فرزندان آن حضرت شهید شده.
pejuhesh232
 
پست ها : 8759
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

مقتل مفصل: رمز المصيبة- جلد سوم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 11:54 am

********** صفحه 1 **********
(کتاب) (رمز المصیبة) جلد سوم :(فی مقتل من قال أنا قتیل العبرة)

(تألیف)

محمود بن سید مهدی موسوی ده سرخی اصفهانی

صفر المظفر 1413هجری

(جلد سوم)

حق چاپ مخصوص مؤلف است


********** صفحه 2 **********

شناسنامه کتاب

کتاب: رمز المصیبة ج 3

مؤلف: سید محمود موسوی دهسرخی

ناشر مؤلف

چاپ: چاپخانه سیدالشهداء( علیه السلام – قم

تیراژ: 1000 نسخه

نوبت چاپ: اول

تاریخ چاپ: 1413 ه .ق ـ 1371 ش

********** صفحه 3 **********
مقدمه:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.

فبعد چنین گوید محمود بن السید مهدی موسوی ده سرخی اصفهانی غفر الله ذنوبهما که توفیقات ربانی شامل حال فقیر بی بضاعت گردید که اقدام بچاپ جلد سوم کتاب رمز المصیبة بنمایم و امیدوارم که خواننده گان محترم بهره مند گردند و این حقیر را از دعای خیر فراموش نگردانند بحق محمد و آله.
pejuhesh232
 
پست ها : 8759
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتادو شش

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:05 pm

(فصل هفتادو شش):(در ذکر دو زیارت از ناحیۀ مقدسه)


(اول زیارت ناحیۀ مقدسه که اسامی چند تن در آن ذکر شده)[1]

در ناسخ ج3ص17گوید:چون این کتاب زیارت بروایت سید بن طاوس از ناحیه مقدسه بیرون شده است و اسناد آن به قائم آل محمد ص منتهی می شود و اسامی بیشتر شهدا را یاد فرموده تحریر و تقریر آن مناسب مقام افتاد.

مؤلف گوید متن زیارت بسم الله الرحمن الرحیم چون خواستی

********** صفحه 4 **********

زیارت کنی شهدا رضوان الله علیهم را پس نزد پاهای امام حسین علیه السلام بایست که اکثر شهدا آنجا هستند و اشاره کن به علی ابن الحسین علیه السلام و بگو:
(سلامه علی اهلبیت جده)

السلام علیک یا أول قتیل من نسل خیر سلیل،من سلامة ابراهیم الخلیل،صلی الله علیک و علی أبیک،اذ قال فیک:قتل الله قوماً قتلوک یا بنی!ما أجرأهم علی الرحمن،و علی انتهاک حرمة الرسول علی الدنیا بعدک العفا،کأنی بک بین یدیک ماثلا،و للکافرین قاتلا قائلا:

أنا علی بن الحسین بن علی نحنن و بیت الله أولی بالنبی

أطعنکم بالرمح حتی ینثنی أضربکم بالسیف أحمی عن أبی

ضرب غلام هاشمی عربی والله لایحکم فینا ابن الدعی

حتی قضیت نحبک،و لقیت ربک،أشهد أنک أولی بالله و برسوله،و أنک ابن رسوله،و حجته و أمینه و ابن حجته و أمینه حکم الله علی قاتلک مرة بن منقذ بن النعمان العبدی_لعنه الله و أخزاه و من شرکه فی قتلک،و کانوا علیک ظهیراً،أصلاهم الله جهنم و ساءت مصیراً،و جعلنا الله من ملاقیک،و مرافقنی جدک و أبیک و عمک و أخیک،و أمک المظلومة،و أبرء الی الله من أعدائک أولی الجحود،و السلام علیک و رحمة الله و برکاته.

السلام علی عبدالله بن الحسین،الطفل الرضیع،المرمی الصریع المتشحط دماً،المصعد دمه فی السماء،المذبوح بالسهم فی حجر أبیه لعن الله رامیه حرملة بن کاهل الاسدی و ذویه.

السلام علی عبدالله بن أمیرالمؤمنین،مبلی البلاء،و المنادی

********** صفحه 5 **********

بالولاء،فی عرصة کربلا،المضروب مقبلا و مدبراً،لعن الله قاتله هانی بن ثبیت الحضرمی.

السلام علی أبی الفضل العباس بن أمیرالمؤمنین،المواسی أخاه بنفسه،الاخذ لغده من أمسه،الفادی له،الواقی الساعی الیه بمائه المقطوعة یداه_لعن الله قاتله یزید بن الرقاد الجهنی،و حکیم بن الطفیل الطائی.

السلام علی جعفر بن أمیرالمؤمنین،الصابر بنفسه محتسباً،و النائی عن الاوطان مغترباً،المستسلم للقتال،المستقدم للنزال،المکثور بالرجان،لعن الله قاتله هانی بن ثبیت الحضرمی.

السلام علی عثمان بن أمیرالمؤمنین،سمی عثمان بن مظعون،لعن الله رامیه بالسهم خولی بن یزید الاصبحی الایادی،و الابانی الدارمی.[2]

السلام علی محمد بن أمیرالمؤمنین،قتیل الابانی الدارمی.[3]

لعنه الله،و ضاعف علیه العذاب الالیم،و صلی الله علیک یا محمد و علی أهل بیتک الصابرین.

السلام علی أبی بکر بن الحسن بن علی الزکی الولی،المرمی بالسهم الردی،لعن الله قاتله عبدالله بن عقبة الغنوی.

السلام علی عبدالله بن الحسن الزکی،لعن الله قاتله و رامیه حرملة بن کاهل الاسدی.

السلام علی القاسم بن الحسن بن علی،المضروب[علی]هامته المسلوب لامته،حین نادی الحسین عمه،فجلی علیه عمه کالصقر،و هو یفحص برجلیه التراب،و الحسین یقول:«بعداً لقوم قتلوک،و من خصمهم یوم القیامة جدک و أبوک».

**********صفحه 6 **********

ثم قال:«عز والله علی عمک أن تدعوه فلا یجیبک،أو أن یجیبک و أنت قتیل جدیل فلاینفعک،هذا و الله یوم کثر واتره و قل ناصره.جعلنی الله معکما یوم جمعکما،و بوانی مبوأکما،و لعن الله قاتلک عمر بن سعد بن[عروة بن]نفیل الازدی،و أصلاه جحیماً،و أعد له عذاباً ألیماً.

السلام علی عون بن عبدالله بن جعفر الطیار فی الجنان،حلیف الایمان،و منازل الاقران،الناصح للرحمن،التالی للمثانی و القرآن لعن الله قاتله عبدالله بن قطبة النبهانی.

السلام علی محمد بن عبدالله بن جعفر،الشاهد مکان أبیه،التالی لاخیه،و واقیه ببدنه،لعن الله قاتله عامر بن نهشل التمیمی.

السلام علی جعفر بن عقیل،لعن الله قاتله و رامیه بشر بن حوط الهمدانی.

السلام علی عبدالرحمن بن عقیل،لعن الله قاتله و رامیه عثمان ابن خالد بن أشیم الجهنی.[4]

السلام علی القتیل بن القتیل:عبدالله بن مسلم بن عقیل،و لعن الله قاتله عامر بن صعصعة[و قیل أسد بن مالک].

السلام علی أبی عبیداله بن مسلم بن عقیل،و لعن الله قاتله و رامیه عمر بن صبیح الصیداوی.

السلام علی محمد بن أبی سعید بن عقیل،و لعن الله قاتله لقیط ابن ناشر[5] الجهنی.

********** صفحه 7 **********
(سلامه علی اصحاب جده)

السلام علی سلیمان مولی الحسین بن أمیرالمؤمنین،و لعن الله قاتله سلیمان بن عوف الحضرمی.

السلام علی قارب مولی الحسین بن علی.

السلام علی منجح مولی الحسین بن علی.

السلام علی مسلم بن عوسجة الاسدی،القائل لحسین و قد أذن له فی الانصراف:أنحن نخلی عنک؟و بم نعتذر عندالله من أداء حقک،لا والله حتی أکسر فی صدورهم رمحی هذا،و أضربهم بسیفی ما ثبت قائمه فی یدی،و لا أفارقک،و لو لم یکن معی سلاح أقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة،و لم أفارقک حتی أموت معک.

و کنت أول من شری نفسه،و أول شهید شهد لله و قضی نحبه ففزت و رب الکعبة،شکر الله استقدامک و مواساتک امامک،اذ مشی الیک و أنت صریع،فقال:یرحمک الله یا مسلم بن عوسجة و قرأ:

«فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا»لعن الله المشترکین فی قتلک:عبدالله الضبابی،و عبدالله بن خشکارة البجلی،و مسلم بن عبدالله الضبابی.

السلام علی سعد بن عبدالله الحنفی،القائل للحسین و قد أذن له فی الانصراف:لا والله لانخلیک حتی یعلم الله أنا قد حفظنا غیبة رسول الله صلی الله علیه و آله فیک،و الله لو أعلم أنی أقتل ثم أحیا ثم أحرق ثم أذری و یفعل بی ذلک سبعین مرة ما فارقتک،حتی ألقی حمامی دونک و کیف أفعل ذلک و انما هی موتة أو قتله واحدة،ثم هی بعدها الکرامة التی لا انقضاء لها أبداً.

فقد لقیت حمامک،و واسیت امامک،و لقیت من الله الکرامة فی

********** صفحه 8 **********

دار المقامة،حشرنا الله معکم فی المستشهدین،و رزقنا مرافقتکم فی أعلی علیین.

السلام علی بشر بن عمر الحضرمی،شکر الله لک قولک للحسین و قد أذن لک فی الانصراف:أکلتنی اذن السباع حیا ان فارقتک و أسال عنک الرکبان،و أخذلک مع قلة الاعوان،لا یکون هذا أبداً.

السلام علی یزید بن حصین الهمدانی المشرقی القاری،المجدل بالمشرفی.السلام علی عمر بن کعب الانصاری.

السلام علی نعیم ین عجلان الانصاری.

السلام علی زهیر بن القین البجلی،القائل للحسین و قد أذن له فی الانصراف:لا والله لایکون ذلک أبداً،أترک ابن رسول الله أسیراً فی ید الاعداء،و انجو؟لا أرانی الله ذلک الیوم.

السلام علی عمرو بن قرظة الانصاری.السلام علی حبیب بن مظاهر الاسدی.السلام علی الحر بن یزید الریاحی.

السلام علی عبدالله بن عمیر الکلبی.

السلام علی نافع بن هلال بن نافع البجلی[6] المرادی.

السلام علی أنس بن کاهل الاسدی.

السلام علی قیس بن مسهر الصیداوی.

السلام علی عبدالله و عبدالرحمن ابنی عروة بن حراق الغفاریین.

السلام علی جون بن حوی مولی أبی ذر الغفاری.

السلام علی شبیب بن عبدالله النهشلی.السلام علی الحجاج بن زید السعدی.السلام علی قاسط و کرش[7] ابنی ظهیر التغلبیین.

********** صفحه 9 **********

السلام علی کنانة بن عتیق.السلام علی ضرغامة بن مالک.

السلام علی حوی بن مالک الضبعی.السلام علی عمرو بن ضبیعة[الضبعی].السلام علی زید بن ثبیت القیسی.

السلام علی عبدالله و عبیدالله ابنی یزید بن ثبیت القیسی.

السلام علی عامر بن مسلم.السلام علی قعنب بن عمرو التمری.

السلام علی سالم مولی عامر بن مسلم.السلام علی سیف بن مالک.

السلام علی علی زهیر بن بشر الخثعمی.السلام علی زید بن معقل الجعفی.

السلام علی الحجاج بن مسروق الجعفی.

السلام علی مسعود بن الحجاج و ابنه.السلام علی مجمع بن عبدالله العائذی.السلام علی عمر بن حسان بن شریح الطائی.

السلام علی حباب بن الحارث السلمانی الازدی.

السلام علی جندب بن حجر الخولانی.السلام علی عمر بن خالد الصیداوی.السلام علی سعید مولاه.السلام علی یزید بن زیاد بن مهاصر الکندی.السلام علی زاهد عمرو بن الحمق الخزاعی.

السلام علی جبلة بن علی الشیبانی.

السلام علی سالم مولی بنی المدینة الکلبی.السلام علی أسلم ابن کثیر الازدی الاعرج.السلام علی زهیر بن سلیم الازدی.

السلام علی قاسم بن حبیب الازدی.السلام علی عمر بن جندب الحضرمی.السلام علی أبی ثمامة عمر بن عبدالله الصائدی.

السلام علی حنظلة بن سعد الشبامی.السلام علی عبدالرحمن ابن عبدالله بن الکدر الارحبی.السلام علی عمار بن أبی سلامة الهمدانی.السلام علی عابس[8] بن أبی شبیب الشاکری.

السلام علی شوذب مولی شاکر.السلام علی شبیب بن الحارث

********** صفحه 10 **********

ابن سریع.السلام علی مالک بن عبد بن سریع.

السلام علی الجریح المأسور سوار ابن أبی حمیر الفهمی الهمدانی.

السلام علی المرتب[9] معه عمرو بن عبدالله الجندعی.

السلام علیکم یا خیر أنصار.السلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار،بوأکم الله مبوء الابرار،أشهد لقد کشف الله لکم الغطاء.و مهد لکم الوطاء.و اجزل لکم العطاء،و کنتم عن الحق غیر بطاء.و انتم لنا قرطاء،و نحن لکم خلطاء فی دار البقاء.و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

(دوم)
(زیارت دیگری از ناحیه مقدسه)

مؤلف گوید مرحوم مجلسی در بحار ج101ص317از شیخ مفید و در ص328از مزار کبیر زیارت دیگری از ناحیه مقدسه برای روز عاشورا ذکر فرموده است و فرموده محتمل است که اختصاص بروز عاشورا نداشته باشد چنانچه سید مرتضی رحمه الله بجا آورده است.و آن زیارت این است.اگر خواستی در روز عاشورا زیارت کنی بایست و بگو:

(السلام علی أدم صفوة الله من خلیقته)سلام بر آدم یار مخلص خدا از بین آفریدگانش.(السلام علی شیث ولی الله و خیرته)سلام بر شیث ولی خدا و بهترین بندگانش.(السلام علی ادریس القائم


_________________________
[1]. بحار ج45ص64و ج101ص269و عوالم ج17ص335و ناسخ ج3ص17و اقبال ص573.

[2]و[2]. یرید رجلا من بنی أبان بن دارم.



[4]. فی بعض النسخ:عمر بن خالد بن أسد،و هو تصحیف.

[5]. لقیط بن یاسر خ ل.

[6]. هو فی الطبری ج6ص253و کامل ابن الاثیر ج4ص29و البدایة ج8ص184«الجملی»نسبة الی جمل بن کنانة.

[7]. کردوس خ ل.

[8]. فی الاصل:عائس.

[9]. کما فی الناسخ ج3ص24و البحار ج45ص73،و فی بعض نسخ الاقبال ص577و البحار ج101ص273(المرتث)بصیغة مفعول از مادۀ(رثث)وقتی بباب افتعال برود ارتثث می شود فهو(مرتث)بتشدید آخر.در المنجد گوید(ارتث)ای حمل من المعرکة جریحاً.و مرحوم مجلسی در ج101ص276فرموده یقال:ارتث علی المجهول اذا حمل من المعرکة رثیثاً ای جریحاً و به رمق پس(و المرتب)صحیح نباشد.

********** صفحه 11 **********

لله بحجته)سلام بر ادریس که برای خدا حجت او را بپای داشت.

(السلام علی نوح المجاب فی دعوته)سلام بر نوح که دعایش قرین اجابت بود.(السلام علی هود الممدود من الله بمعونته)سلام بر هود که کمک و یاری خدا مدد او بود.(السلام علی صالح الذی توجه لله بکرامته)سلام بر صالح که خداوند تاج کرامت بر سرش نهاد.(السلام علی ابراهیم الذی حباه الله بخلته)سلام بر ابراهیم که خدا مقام خلت و دوستی را به او عطا فرمود.

(السلام علی اسماعیل الذی فداه الله بذبح عظیم من جنته)سلام بر اسماعیل که خداوند ذبحی بزرگ از بهشتش را فدای او نمود.(السلام علی اسحاق الذی جعل الله النبوة فی ذریته)سلام بر اسحاق که خداوند پیغمبری را در ذریۀ او قرار داد.(السلام علی یعقوب الذی رد الله علیه بصره برحمته)سلام بر یعقوبی که خداوند برحمت خود بینائی چشمش را به او باز گرداند.(السلام علی یوسف الذی نجاه الله من الجب بعظمته)سلام بر یوسفی که خداوند به عظمت خود او را از چاهی که(هفتاد ذرع عمقش بود سرش باریک و ته آن پهن بود)نجاتش داد.(السلام علی موسی الذی فلق الله البحر له بقدرته)سلام بر موسی که خداوند بقدرت خود دریا را برایش شکافت.(السلام علی هارون الذی خصه الله بنبوته)سلام بر هارونی که خداوند پیامبری خود را به وی اختصاص داد.(السلام علی شعیب الذی نصره الله علی امته)سلام بر شعیب که خدا او را بر امتش پیروزی داد.(السلام علی داود الذی تاب الله علیه من خطیئته)سلام بر داودی که خداوند از خطای او درگذشت.(السلام علی سلیمان الذی ذلت له الجن بعزته)سلام بر سلیمانی که به واسطۀ عزتش جن به فرمان او و خوار بود.(السلام علی ایوب الذی شفاه الله من علته)سلام بر ایوبی که خداوند او را از مرضش

********** صفحه 12 **********

شفا بخشید.(السلام علی یونس الذی انجز الله له مضمون عدته)سلام بر یونسی که خداوند به وعدۀ خود برای او وفا نمود.(السلام علی عزیر الذی احیاه الله بعد میتته)سلام بر عزیری که خداوند او را پس از مرگش زندگانی داد.(السلام علی زکریا الصابر فی محنته)سلام بر زکریا که در رنج و بلا صابر بود.(السلام علی یحیی الذی ازلفه الله بشهادته)سلام بر یحیی که خداوند به سبب شهادت منزلت او را بالا برد.(السلام علی عیسی روح الله و کلمته)سلام بر عیسی روح خدا و کلمۀ او.(السلام علی محمد حبیب الله و صفوته)سلام بر محمد حبیب خدا و برگزیدۀ او.(السلام علی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب المخصوص بأخوته)سلام بر امیر و فرمان ده مؤمنان علی بن ابیطالب که برادری رسول خدا به وی اختصاص یافت.(السلام علی فاطمة الزهراء ابنته)سلام بر فاطمه زهراء دختر رسول الله.(السلام علی ابی محمد الحسن وصی أبیه و خلیفته)سلام بر أبی محمد حسن(بن علی)وصی و خلیفۀ پدرش.(السلام علی الحسین الذی سمحت نفسه بمهجته)سلام بر حسین که جان خود را بواسطۀ خون قلبش در راه خدا تقدیم نمود.(السلام علی من اطاع الله فی سره و علانیته)سلام بر آن کسی که خدا را در ظاهر و باطن اطاعت کرد.(السلام علی من جعل الله الشفاء فی تربته)سلام بر کسی که خداوند شفا را در خاک او قرار داد.

(السلام علی من الاجابة تحت قبته)سلام بر کسی که زیر گنبد او دعا اجابت می شود.(السلام علی من الائمة من ذریته)سلام بر کسی که امامان از نسل اویند.(السلام علی ابن خاتم الانبیاء)سلام بر پسر خاتم انبیاء.(السلام علی ابن سید الاوصیاء)سلام بر پسر

********** صفحه 13 **********

سید وصیها.(السلام علی ابن فاطمة الزهراء)سلام بر پسر فاطمۀ زهراء.(السلام علی ابن خدیجة الکبری)سلام بر پسر خدیجۀ کبری.(السلام علی ابن سدرة المنتهی)سلام بر پسر سدرة المنتهی.(السلام علی ابن جنة المأوی)سلام بر پسر جنت المأوی.(السلام علی ابن زمزم و الصفا)سلام بر پسر زمزم و صفا.(السلام علی المرمل بالدماء)سلام بر کسی که آغشته به خون است.(السلام علی المهتوک الخباء)سلام بر کسی که خیام حرمش هتک کرده شد.(السلام علی خامس أصحاب أهل الکساء)سلام بر کسی که پنجمین اصحاب أهل کساء است.(السلام علی غریب الغرباء)سلام بر غریب غریبان.(السلام علی شهید الشهداء)سلام بر شهید شهیدان(السلام علی قتیل الادعیاء)سلام بر کشته شدۀ اولاد زنا.(السلام علی ساکن کربلا)سلام بر کسی که کربلا را مسکن ساخت.(السلام علی من بکته ملائکة السماء)سلام بر کسی که ملائکه آسمان بر او گریستند.(السلام علی من ذریته الازکیاء)سلام بر کسی که ذریه اش پاکانند.(السلام علی یعسوب الدین)سلام بر پادشاه و پیشوای دین.(السلام علی منازل البراهین)سلام بر جایگاه دلیلها و حجتهای روشن.(السلام علی الجیوب المضرجات)سلام بر آن گریبانهای چاک شده.(السلام علی الشفاه الذابلات)سلام بر آن لبهای خشکیده.(السلام علی النفوس المصطلمات)سلام بر آن جانهای مستأصل و بیچاره.(السلام علی الارواح المختلسات)سلام بر آن روحهای ربوده شده.(السلام علی الاجساد العاریات)سلام بر آن جسدهای برهنه.(السلام علی الجسوم الشاحبات)سلام بر آن جسدهائی که بواسطۀ تشنگی و گرسنگی متغیر شده بودند.(السلام علی الدماء السائلات)سلام

********** صفحه 14 **********

بر آن خونهای جاری.(السلام علی الاعضاء المقطعات)سلام بر آن اعضای قطعه قطعه شده.(السلام علی الرؤوس المشالات)سلام بر آن سرهائی که به نیزه بالا رفته اند.(السلام علی النسوة البارزات)سلام بر آن زنانی که در خیمه ها محفوظ بودند و بناچار سر بصحرا گذاشتند.(السلام علی حجة رب العالمین)سلام بر حجت پروردگار عالمیان.(السلام علیک و علی آبائک الطاهرین)سلام بر تو و پدران پاکت(السلام علیک و علی ابنائک المستشهدین)سلام بر تو و بر فرزندانت که شهادت را طلبیدند(السلام علیک و علی ذریتک الناصرین)سلام بر تو و بر ذریه ات که یاری کننده بودند.(السلام علیک و علی ملائکة المضاجعین)سلام بر تو و بر ملائکه ای که ملازم قبر تو هستند.(السلام علی القتیل المظلوم)سلام بر آن کشته شدۀ مظلوم ستمدیده.(السلام علی اخیه المسموم)سلام بر برادر مسمومش.(السلام علی علی الاکبر)سلام بر علی اکبر.(السلام علی الرضیع الصغیر)سلام بر آن بدنهائی که لباس آنها را ربودند.(السلام علی العترة القریبة)سلام بر خاندانی که از نزدیکان پیغمبر بودند.(السلام علی المجدلین فی الفلوات)سلام بر آن به زمین افتادگان در بیابان ها.(السلام علی النازحین عن الاوطان)سلام بر آن دور افتادگان از وطنها.(السلام علی المدفونین بلا اکفان)سلام بر کسانی که بدون کفن دفن شدند.(السلام علی الرؤوس المفرقة عن الابدان)سلام بر سرهائی که از بدنها جدا شده اند.(السلام علی المحتسب الصابر)سلام بر کسی که کارش بحساب خدا و صابر بوده.(السلام علی المظلوم بلا ناصر)سلام بر کسی که ستم شده و یاوری نداشته.(السلام علی ساکن التربة الزاکیة)سلام بر کسی که

********** صفحه 15 **********

در خاک پاکی ساکن شده(السلام علی صاحب القبة السامیة)سلام به کسی که صاحب بارگاه عالی رتبه است.(السلام علی من طهره الجلیل)سلام بر کسی که خداوند او را پاکیزه کرده[1] (السلام علی من افتخر به جبرئیل)سلام بر کسی که جبرئیل به او افتخار می کند.(السلام علی من ناغاه فی المهد میکائیل)سلام بر کسی که میکائیل در گهواره برای او سخن خوش آیند می گفت.(السلام علی من نکثت ذمته)سلام بر کسی که عهد و پیمانش شکسته شد.

(السلام علی من هتک حرمته)سلام بر کسی که هتک شد حرمتش.(السلام علی من اریق بالظلم دمه)سلام بر کسی که خونش بستم و ظلم ریخته شد.

(السلام علی المغسل بدم الجراح)سلام بر کسی که بخون زخمها غسل داده شد.(السلام علی المجرع بکاسات الرماح)سلام بر کسی که بواسطۀ جامهای نیزه ها جرعه نوشید.(عوض آب)

(السلام علی المضام المستباح)سلام بر کسی که از روی قهر و ستم خونش مباح گردید.

(السلام علی المنحور فی الوردی)سلام بر کسی که در ملا عام سرش بریده شد.

(السلام علی من دفنه اهل القری)سلام بر کسی که اهل دهات دفنش کردند.

(السلام علی المقطوع الوتین)سلام بر کسی که رگ حیاتش را قطع کردند.

(السلام علی المحامی بلا معین)سلام بر آن مدافع بی یاور.


____________________________
[1]. انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً(32/33).


********** صفحه 16 **********

(السلام علی الشیب الخضیب)سلام بر آن محاسن بخون خضاب شده.

(السلام علی الخد التریب)سلام بر آن گونۀ خاک آلوده.

(السلام علی البدن السلیب)سلام بر آن بدن برهنه.

(السلام علی الثغر المقروع بالقضیب)سلام بر آن دندان چوب خورده.

(السلام علی الرأس المرفو علیه السلام سلام بر آن سر بالای نیزه رفته.

(السلام علی الاجسام العاریة فی الفلوات،تنهشها الذئاب العادیات،و تختلف الیها السباع الضاریات)سلام بر آن بدنهای برهنه و عریانی که در بیابان ها گرگهای تجاوز کننده به آن دهان می گذاشتند و درندگان گرسنه بسوی آنها رفت و شد می کردند.

(السلام علیک یا مولای و علی الملائکة المرفونین(المرفرفین)حول قبتک الحافین بتربتک،الظائفین بعرصتک،الواردین الزیارتک).سلام بر تو ای مولای من و بر ملائکه ای که اطراف بارگاه تو پر می زنند و اطراف تربتت گرد آمده اند،و در زمین تو طواف می کنند.و بزیارت تو وارد می شوند.

(السلام علیک فانی قصدت الیک و رجوت الفوز لدیک)سلام بر تو پس بدرستی که من بسوی تو روی آورده ام،و برستگاری در پیشگاه تو امیدوارم.

(السلام علیک سلام العارف بحرمتک،الملخص فی ولایتک،المتقرب الی الله بمحبتک،البریء من اعائک)سلام بر تو،سلام آن کسی که به حرمت تو عارف و آشناست،و در دوستی تو مخلص و بی ریا است،و بواسطۀ محبت تو بسوی خدا تقرب جسته،و از دشمنان تو بیزار است.

(سلام من قلبه بمصابک مقروح،و دمعه عند ذکرک مسفوح)

********** صفحه 17 **********

سلام بر کسی که قلبش بواسطۀ مصیبت تو جریحه دار است،و اشکش وقت یادآوری تو جاری شده.

(سلام المفجوع الحزین الواله المستکین)سلام کسی که دردناک و غمگین و شیفته و فروتن است.

(سلام من لو کان معک بالطفوف لوقاک بنفسه حد السیوف،و بذل حشاشته دونک للحتوف،و جاهد بین یدیک،و نصرک علی من بغی علیک،و فداک بروحه و جسده و ماله و ولده،و روحه لروحک فداء،و اهله لاهلک وقاء).

سلام کسی که اگر با تو در کربلا بود با جانش تیزی شمشیرها را می خرید و تو را محافظت می کرد.و بقیۀ جانش را برای خاطر تو بدست مرگ می داد،و در جلو روی تو جهاد می کرد،و یاری می کرد ترا بر علیه کسی که ترا ستم کرده،و فدای تو می کرد جان و جسد و مال و فرزندانش را،و جانش فدای تو،و اهلش بلا گردان اهل تو.(فلئن اخرتنی الدهور)پس اگر چه زمانه مرا به تأخیر انداخت.(و عاقنی عن نصرک المقدور)و مقدرات مرا از یاری تو باز داشت.(و لم اکن لمن حاربک محارباً)و نبودم تا آنکه جنگ کنم با کسی که با تو چنگید(و لمن نصب لک العداوة مناصبا)و با کسانی که با تو دشمنی کردند دشمنی کنم(فلاندبتک صباحاً و مساء)در عوض صبح و شام بر تو ندبه و نوحه سرائی می کنم(و لا بکین لک بدل الدموع دماً)و بجای اشک برای تو خون گریه می کنم(حسرة علیک،و تأسفاً علی ما دهاک تلهفا)از روی حسرت و افسوس بر مصیبتهائی که بر تو وارد شد(حتی اموت بلوعة المصاب و غصة الاکتیاب)تا جائی که از فرط اندوه و مصیبت و غم و غصه و شدت حزن جان سپارم.

********** صفحه 18 **********

(اشهد انک قد اقمت الصلاة،و آتیت الزکاة)شهادت می دهم که تو نماز را بپاداشتی،و زکات را اداء نمودی(و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و العدوان)و امر به معروف نمودی و نهی از عداوت و منکر نمودی(و اطعت الله و ما عصیته)اطاعت خدا کردی و نافرمانی او نکردی.(و تمسکت به،و بحبله)و بخدا و ریسمان او چنگ زدی(فارضیته و خشیته،و راقبته)پس او را راضی کردی و از او در ترس و مراقبت بودی(و استجبته)او را اجابت کردی.

(و سننت السنن)و سنتهای نکو بجا آوردی(و اطفأت الفتن)و فتنه ها را خاموش نمودی،(و دعوت الی الرشاد)و دعوت برشد و هدایت نمودی(و اوضحت سبل السداد)و راههای صواب و حق را روشن و واضح کردی(و جاهدت فی الله حق جهاده)در راه خدا به آن طورکه سزاوار بود جهاد نمودی(و کنت لله طائعا)و بودی برای خدا اطاعت کننده(و لجدک ص تابعا)و پیر و جد خود محمد ص بودی(و لقول ابیک سامعاً)و گفتار پدرت را شنوا بودی(و الی وصیة أخیک مسارعاً)و و صیت برادرت را به سرعت انجام دادی(و لعماد الدین رافعاً)و ستونهای دین را بلند کردی.(و للطفیان قامعاً)و سرکوب کنندۀ طغیان و سرکشی بودی(و للغاة مقارعاً)و سرکوب کنندۀ ظالمان بودی(و للامة ناصحاً)و نصیحت کنندۀ امت بودی(و فی غمرات الموت سابحاً)و در شدائد مرگ شناور بودی(و للفساق مکافحاً)و با فساق مبارز بودی(و بحجج الله قائماً)و قیام کننده با براهین خدا بودی(و للاسلام و المسلمین راحماً)و رحم کنندۀ اسلام و مسلمین بودی(و للحق ناصراً)و یاور حق بودی.(و عند البلاء صابراً)و در نزد بلا شکیبا بودی(و للدین کالئاً)و دین را حافظ بودی.(و عن حوزته مرامیاً)و از ناحیۀ دین دفاع می کردی

********** صفحه 19 **********

(تحوط الهدی و تنصره)هدایت را حفظ و یاری میکردی(و تبسط العدل و تنشره)و عدل را گسترش و وسعت دادی.(و تنصر الدین و تظهره)و دین را یاری کردی و ظاهر ساختی(و تکف العابث و تزجره)بازی گران را از کار خود باز داشتی و منعشان نمودی(و تأخذ للدنی من الشریف)حق ضعیف را از توان گر باز گرفتی(و تساوی فی الحکم بین القوی و الضعیف)و در قضاوت و حکم بین قوی و ضعیف مساوات را مراعات میکردی(کنت ربیع الایتام)تو بهار سر سبز یتیمان بودی(و عصمة الانام)حافظ مردم بودی(و عز الاسلام)مایۀ عزت اسلام بودی.(معدن الاحکام)معدن احکام بودی.(و حلیف الانعام)هم ردیف سوره انعام(یا هم پیمان نیکی و احسان بودی)(سالکاً طرائق جدک و ابیک)بروش جد و پدرت رونده بودی(مشبها فی الوصیة الاخیک)در وصیت مانند برادرت بودی(هر چه باو وصیت شده بود بتو نیز همان وصیت شده فرقی بین شما نیست)(و فی الذمم)وفاء کننده به پیمان بودی(رضی الشیم)دارای طبیعت نیکو بودی(ظاهر الکرم)کرم و جودت آشکار بود(متهجداً فی الظلم)شب زنده دار(بعبادت بودی)در تاریکی شبها.

(قویم الطرائق)معتدل و میانه رو در راهها(کریم الخلائق)با اخلاق کریمانه(عظیم السوابق)دارای سابقه های بزرگ(شریف النسب)دارای نسب شریف(منیف الحسب)و حسب والا(رفیع الرتب)و رتبه های بلند(کثیر المناقب)و مناقب بی شمار(محمود الضرائب[1])و طبیعتهای پسندیده(جزیل المواهب)صاحب عطایای و بخشش بزرگ(حلیم رشید منیب)بردبار و صبور و هدایت شده و بازگشت کننده(جواد علیم شدید)با سخاوت و دانا و توانا(امام

********** صفحه 20 **********

شهید،اواه منیب،حبیب مهیب)پیشوا،شهید،بسیار ناله کننده و بازگشت کننده،دوست داشته شده و با هیبت بودی.

(کنت للرسول صلی الله علیه و آله ولداً و للقرآن منقداً(سنداً_منقذاً)کما فی بعض النسخ رسول خدا را فرزند بودی و ظاهر کننده محاسن قرآن(یا سند آن یا نجات دهنده آن از تحریف)بودی.

(و للامة عضداً)و بازوی امت بودی(و فی الطاعة مجتهداً)و در طاعت خدا جدیت کننده بودی.(حافظاً للعهد و المیثاق)عهد و پیمان را حافظ بودی(ناکبا عن سبیل الفساق)کنارگیر از روش فاسقان بودی(و باذلا للمجهود)آنچه توان داشتی در(اعلاء کلمه حق)بذل نمودی.

(طویل الرکوع و السجود)صاحب رکوع و سجود طولانی بودی(زاهداً فی الدنیا زهد الراحل عنها)زاهد در دنیا بودی مثل زهد کسی که میداند از دنیا رفتنیست(ناظراً الیها بعین المستوحشین منها.)مانند کسانیکه از دنیا وحشت دارند به آن نگاه میکردی(آمالک عنها مکفوفة)آرزوهایت از دنیا بازداشته شده(و همتک عن زینتها مسروفة)همت تو از زینت دنیا روگردان است.(و الحاظک عن بهجتها مطروفة)دیدگانت از بهجت و سرور دنیا بربسته(و رغبتک فی الاخرة معروفة)و اشتیاق و میلت به آخرت شهرۀ آفاق است(حتی اذا الجور مد باعه)تا آنکه جور و ستم دست تعدی دراز نمود(و اسفر الظلم قناعه)و ظلم و سرکشی نقاب از چهره برکشید.

(و دعا الغی اتباعه)و ضلالت و گمراهی پیروان خویش را فرا خواند.(و انت فی حرم جدک قاطن)و حال آنکه تو در حرم جد خود متوطن بودی(و للظالمین مبادین)و از ستمکاران فاصله گرفته

______________________________
[1]. الظرائب:جمع الضریبه ای الطبیعة و السجیة(المنجد).

********** صفحه 21 **********

بودی.(جلیس البیت المحراب)و ملازم منزل و محراب عبادت بودی.(معتزل عن اللذات و الشهوات)و از لذتها و خواهشهای نفس کناره گیر بودی.(تنکر المنکر بقلبک و لسانک علی حسب طاقتک و امکانک)و بر حسب طاقت و توانت منکر را با قلب و زبانت انکار می نمودی.(ثم اقتضاک العلم للانکار)پس از آن علم و دانشت اقتضای انکار آشکار نمود.(و لزمک ان تجاهد الفجار)و بر تو لازم گشت که با بدکاران جهاد کنی.(فسرت فی اولادک و اهالیک و شیعتک و موالیک)پس با اولاد و اهل و عیال و شیعه خود و بندگانت براه افتادی(و صدعت بالحق و البینة) و حق و برهان را آشکار نمودی(و دعوت الی الله بالحکمة و الموعظة الحسنة)و با حکمت و پند و اندرز نیکو مردم را بسوی خدا دعوت کردی.

(و امرت باقامة الحدود و الطاعة للمعبود)و به پا داری حدود و اطاعت معبود امر نمودی.(و نهیت عن الخبائث و الطغیان)و از پلیدیها و سرکشی نهی فرمودی.

(و واجهوک بالظلم و العدوان)ولی ایشان با ظلم و دشمنی با تو مواجه شدند(فجاهدتهم بعد الایعاز لهم)پس تو با آنان به جهاد برخاستی پس از آنکه(حق را)به آنان گوشزد نمودی.

(و تأکید الحجة علیهم)و حجت را بر آنها مؤکد نمودی(فنکثوا ذمامک و بیعتک)پس عهد و پیمان و بیعت ترا شکستند.(و اسخطوا ربک و جدک)و خدا و جدتت را به خشم آوردند.(و بدؤوک بالحرب)و ابتداء بجنگ تو کردند.(فثبت للطعن و الضرب)پس تو به جهت زد و خورد استوار شدی.(و طحنت جنود الفجار)و آسیا کردی لشکریان فاجران را(و اقتحمت قسطل الغبار)و در گرد و غبار جنگ فرو رفتی(مجالداً بذی الفقار)چنان با ذوالفقار جنگیدی

********** صفحه 22 **********

(کأنک علی المختار)که گویا علی مرتضی هستی.(فلما رأوک ثابت الجاش غیر خائف و لا خاش)پس چون تو را با قلبی مطمئن بدون ترس و هراس یافتند(نصبوا لک غوائل مکرهم و قاتلوک بکیدهم و شرهم)شرور مکر و حیله شان را بر تو برافراشتند و از در نیرنگ و فساد با تو جنگیدند(و امر اللعین جنوده فمنعوک الماء و وروده)و آن ملعون لشگریانش را فرمان داد تا تو را از آب و استفادۀ آن منع نمودند(و ناجزوک القتال)و با تو قتال نمودند(و عاجلوک النزال)و به جنگ و مبارزه تو شتافتند.

(و رشقوک بالسهام)و تیرها و نیزه ها بسوی تو پرتاب نمودند(و بسطوا الیک اکف الاصطلام)و برای ناجار کردن تو دست دراز کردند(و لم یرعوا لک زماما)و عهد و پیمان ترا رعایت نکردند.(و لا راقبوا فیک اثاما)و از هیچ گناهی در مورد تو خودداری ننموند،(فی قتلهم اولیائک و نهبهم رحالک)چه در کشتن آنها دوستانت را و چه در غارت اثاثیۀ خیمه هایت.

(و انت مقدم فی الهبوات)و تو در گرد و غبارهای جنگ پیش تاختی.(و محتمل للاذیات)و آزار و اذیتهای فراوانی تحمل نمودی.(قد عجبت من صبرک ملائکة السماوات)بطوریکه ملائکه آسمانها از صبر تو تعجب کردند(فأحدقوا بک من کل الجهات)پس(دشمنان)از همه طرف به تو هجوم آوردند(و اثخنوک بالجراح)و تو را بسبب زخمها ناتوان نمودند(و حالوا بینک و بین الرواح)و راه خلاث و رفتن بر تو بستند(و لم یبق لک ناصر)تا آنکه هیچ یاوری برای تو نماند(و انت محتسب صابر)و تو برای خدا و بحساب خدا صابر بودی(تذب عن نسوتک و اولادک حتی نکسوک عن جوادک)از زنان

********** صفحه 23 **********

و فرزندان خود دفاع میکردی تا آنکه از اسب سواریت سرنگون کردند(فهویت الی الارض جریحاً)پس با بدن مجروح بر زمین افتادی.(تطؤک الخیول بحوافرها و تعلوک الطغاة ببواترها)در حالیکه اسبها تو را با سم های خود پایمال نمودند و سرکشان با شمشیرهای تیزشان بر تو مسلط شدند(قد رشح للموت جبینک)در حالیکه عرق مرگ بر پیشانیت ظاهر شد(و اختلفت بالانقباض و الانبساط شمالک و یمینک)و دست چپ و راستت باز و بست میشد(دست و پا میزدی)(تدیر طرفا خفیا الی رحلک و بیتک)با گوشۀ چشمت نگران خیمه ها و خانه ات بودی.(و قد شغلت بنفسک عن ولدک و اهالیک)در حالیکه تو بخود مشغول بودی و از فرزندان و عیالت روی گردان بودی(و اسرع فرسک شارداً الی خیامک قاصداً محمحما باکیا)و اسبت با سرعت بطرف خیمه ها فرار کرد و شیهه کشان و گریان بود.(فلما رأین النساء جوادک مخزیاً)پس چون زنان اسبت را خوار نگریستند(و نظرن سرجک علیه ملویا)و دیدند زین تو بر او واژگون است(برزن من الخدور ناشرات الشعور)از پس پرده های خیام بصحرا دویدند،موها پریشان کردند(علی الخدود لاطمات)بر صورتها سیلی می زدند(الوجوه سافرات)نقاب از چهره ها افکنده بودند،(و بالعویل داعیات)و با صدای بلند شیون میزدند(و بعد العز مذللات)و بعد از عزتشان ذلیل و خوار شدند(و الی مصرعک مبادرات)و بسوی قتلگاه تو می شتافتند.

(و الشمر جالس علی صدرک)در آن حال شمر بر سینه ات نشسته بود(و مولع سیفه علی نحرک)و شمشیر خود را بر گلویت سیراب مینمود(قابض علی شیبتک بیده)و با دست خود محاسن تو را گرفته بود(ذابح لک بمهنده)و با شمشیر هندی سرت را میبرید(قد

********** صفحه 24 **********

سکنت حواسک)تمام اعضایت از حرکت افتاده بود(و خفیت انفاسک)نفسهایت پنهان شده بود(و رفع علی القناة رأسک)و سرت بر نیزه بالا رفت.

(و سبی أهلک کالعبید)و اهل و عیالت به اسیری گرفته شدند مانند بندگان(و صفدوا فی الحدید)و در غل و زنجیر شدند(فوق اقتاب المطیات)بالای جهاز شتران(تلفح و جههم حر المهاجرات)گرمایه نیم روز صورتشان را میسوزانید(یساقون فی البراری و الفلوات)در صحراها و بیابانها کشیده میشدند(ایدیهم مفلولة الی الاعناق)دستانشان به گردنها زنجیر شده بود(یطاف بهم فی الاسواق)در بازارها میگردانید ایشان را(فالویل للعصاة الفساق)پس وای بر گنهکاران فاسق(لقد قتلوا بقتلک الاسلام)بدرستیکه کشتند بواسطه کشتن تو اسلام را.

(و عطلوا الصلاة و الصیام)و نماز و روزه را ترک و ضایع کردند(و نقضوا السنن و الاحکام)و سنتها و احکام را شکستند(و هدموا قواعد الایمان)و ارکان ایمان را خراب کردند(و حرفوا آیات القرآن)و آیات قرآن را تحریف و تغییر دادند.(و هملجوا فی البغی و العدوان)و در ستم و عداوت پیش تاختند(لقد اصبح رسول الله صلی الله علیه و آله موتوراً)بدرستیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله صبح کرد در حالیکه از کشته گانش انتقام نکشیده(و یا تنها مانده)(و عاد کتاب الله عز و جل مهجوراً)و برگشت کتاب خدا و متروک ماند(و غودر الحق اذ قهرت مقهوراً)آن گاه که تو مقهور و مغلوب شدی حق مورد خیانت واقع شد(و فقد بفقدک التکبیر و التهلیل و التحریم و التحلیل و التنزیل و التأویل)و نه فقدان تو تکبیر و کلمه توحید

********** صفحه 25 **********

و حرام و حلال و تنزیل و تأویل قرآن همه از بین رفت(و ظهر بعدک التغییر و التبدیل و الالحاد و التعطیل و الاهواء و الاضالیل و الفتن و الاباطیل)پس بعد از تو تغییر و تبدیل(احکام)و کفر و الحاد و بی سرپرستی دین هوی و هوسها و گمراهیها و فتنه ها و باطلها همه ظاهر شد.

(فقام ناعیک عند قبر جدک الرسول صلی الله علیه و آله فنعاک الیه بالدمع الهطول قائلا یا رسول االه قتل سبطک و فتاک و استبیح اهلک و حماک)پس قاصد و پیک مرگ نزد قبر جدت رسول خدا ص ایستاده و با اشک ریزان خبر مرگ تو را به وی داد،و اینگونه گفتککه ای رسول خدا نوۀ جوانمردیت شهید شد،خاندان حریمت مباح گردید،(و سبیت بعدک ذراریک،و وقع المحذور بعترتک و ذویک)و بعد از تو فرزندانت اسیر شدند.و وقایع ناگواری به عترت و خانواده ات وارد شد(فانزعج الرسول و بکی قلبه المهول)پس از شنیدن این خبر رسول خدا مضطرب شد و قلب هراسناکش بگریست(و عزاه بک الملائکة و الانبیاء و فجعت بک أمک الزهراء)و ملائکه و انبیاء او را بواسطه مصیبت تو تسلیت و تعزیت گفتند،و مادرت زهراء بصیبت تو دردناک شد.

(و اختلف جنود الملائکة المقربین تعزی اباک امیرالمؤمنین)و ملائکه مقربین در مصیبت تو در رفت و شد بودند و تعزیت میگفتند پدرت امیرالمؤمنین را(و اقیمت لک المأتم فی اعلا العلیین)و حوران بهشتی برای تو سیلی بصورت میزنند(و بکت السماء و سکانها و الجنان و خزانها)ساکنین آسمانها و خزانه داران بهشت گریه کردند(و الهضاب و اقطارها و البحار و حیتانها و الجنان

********** صفحه 26 **********

و ولدانها و البیت و المقام و المشعر الحرام و الحل و الحرم)و نیز گریه کردند کوهای بلند و کوهپایه ها و دریا و ماهیانش و بهشت و جوانانش و خانه و کعبه و مقام ابراهیم و مشعر الحرام و حل و حرم (اللهم فبحرمة هذا المکان المنیف صل علی محمد و آل محمد،و احشرنی فی زمرتهم و ادخلنی الجنة بشفاعتهم)خدایا به حرمت این مکان رفیع درود بفرست بر محمد و آل محمد و مرا در زمرۀ آنان محشور فرما و به شفاعت و وساطت آنها مرا داخل بهشت گردان.

(اللهم انی اتوسل الیک یا اسرع الحاسبین و یا اکرم الاکرمین و یا احکم الحاکمین بمحمد خاتم النبیین،رسولک الی العالمین اجمعین)بار خدایا من به تو توسل می جویم ای سریعترین حسابگران و ای بخشنده ترین کریمان و ای فرمانروای حاکمان به محمد خاتم انبیاء و فرستادۀ تو بسوی تمام جهان(و بأخیه و ابن عمه الانزاع البطین،العالم المکین علی امیرالمؤمنین)و بحق برادرش و پسر_عمش که بلند پیشانی میان پر آن دانشمند عالی مرتبه علی امیرالمؤمنان(و بفاطمة سیدة نساء العالمین و بالحسن الزکی عصمة المتقین)و بحق فاطمه بزرگ زنان جهانیان و بحق حسن پاکیزه که پناه گاه متقین است(و بابی عبدالله الحسین اکرم المستشهدین،و بأولاده المقتولین و بعترته المظلومین،و بعلی بن الحسین زین_العابدین و بمحمد بن علی قبلة الاوابین و جعفر بن محمد اصدق الصادقین و موسی بن جعفر مظهر البراهین،و علی بن موسی ناصر الدین،و محمد بن علی قدوة المهتدین،و علی بن محمد ازهد الزاهدین و الحسن بن علی وارث المستخلفین،و الحجة علی الخلق اجمعین).

********** صفحه 27 **********

و به حق أبی عبدالله الحسین گرامیترین شهداء و به حق فرزندان کشته شده اش و خانوادۀ مظلومش و به حق علی بن الحسین زینت عابدان و به محمد بن علی قبلۀ توبه کنندگان،و جعفر بن محمد راستگوترین راستگویان،و موسی بن جعفر آشکار کنندۀ دلائل و براهین و علی بن موسی یاور دین،و محمد بن علی وارث جانشینان و حجت خدا بر تمام آفریدگان(ان تصلی علی محمد و آل محمد الصادقین الابرین آل طه و یس و ان تجعلنی فی القیامة من الامنین المطمئنین الفائزین الفرحین المستبشرین)اینکه درود فرستی بر محمد و آل او.آن راستگویان نیکوکار همان آل طه و یس و اینکه مرا در قیامت از کسانی قرار دهی که از عذاب تو ایمن و با آرامش خاطر و رستگار و مسرور و بشارت یافته اند(اللهم اکتبنی فی المسلمین و الحقنی بالصالحین و اجعل لی لسان صدق فی الاخرین)بار خدایا نام مرا در زمرۀ مسلمین نگاشته و مرا به صالحین ملحق فرما،و نام مرا بر زبان امتهای آینده نیکو قرار ده(و انصرنی علی الباغین و اکفنی کید الحاسدین)و مرا بر علیه ظالمین یاری ده و از مکر حسودان حفظ فرما(و اصرف عنی مکر الماکرین و اقبض عنی ایدی الظالمین)و حیله حیله گران را از من برگردان و دست ستمکاران را از من دور نگهدار(و اجمع بینی و بین السادة المیامین فی اعلا علیین)و بین من و آن سروران با میمنت در اعلا علیین جمع بفرما(مع الذین انعمت علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین برحمتک یا ارحم الراحمین)همراه با کسانیکه بر آنها انعام فرمودی یعنی پیامبران و راستگویان در عمل و گفتار و شهداء و

********** صفحه 28 **********

شایستگان به رحمتت ای مهربانترین مهربانان.(اللهم اننی اقسم علیک بنبیک المعصوم و بحکمک المحتوم،و نهیک المکتوم و بهذا القبر الملموم الموسد فی کنفه الامام المعصوم المقتول المظلوم)بار خدایا تو را قسم میدهم به حق پیغمبر معصومت و به حق حکم حتمی و قطعی ات،و به حق نهی پنهانی ات،و به حق این آرامگاهی که(مردم از هر طرف به جهت زیارت)بر او گرد می آیند و این امام معصوم بظلم کشته شده(ان تکشف ما بی من الغموم و تصرف عنی شر القدر المحتوم و تجیرنی من النار ذات السموم)اینکه غم و غصه ها را از من برطرف فرمائی و شرور قضا و قدر حتمی را از من برگردانی،و مرا از آتش عذابت که دارای بادهای سوزان است پناه دهی(اللهم جللنی بنعمتک و رضنی بقسمک و تغمدنی بجودک و کرمک و باعدنی من مکرک و نقمتک)بار خدایا مرا با نعمت خود بپوشان(یا بزرگ گردان)و به عطایای خود راضی فرما و بجود و کرمت مرا بپوشان،و از مکر و انتقام خود دورم ساز،(اللهم اعصمنی من الزلل و سددنی فی القول و العمل و افسح لی مرة الاجل و اعفنی من الاوجاع و العلل و بلغنی بموالی و بفضلک افضل الامل)خدایا مرا از لغزش و خطا حفظ فرما،و در گفتار و کردار به راه صحیح هدایتم فرما،و در مدت زندگی ام وسعت ده،و مرا از دردها غافیت بخش،و مرا به سرورانم برسان و به فضل و کرم خویش مرا به بالاترین آرزوها نائل فرما،(اللهم صل علی محمد و آل محمد واقبل توبتی،و ارحم عبرتی و اقلنی عثرتی و نفس کربتی،و اغفر خطیئتی،و اصلح لی فی ذریتی)بار خدایا بر محمد و آل محمد رحمت فرست،و توبۀ مرا قبول فرما،و بر اشگ چشمم ترحم نما،و لغزش مرا چشم پوشی فرما،و حزن و اندوه مرا زائل کن،و گناهم را ببخش،

********** صفحه 29 **********

و نسل مرا برایم اصلاح فرما،(اللهم لاتدع لی فی هذا المشهد المعظم و المحل المکرم ذنبا الاغفرته،و لا عیباً الا سترته)بار خدایا در این مشهد و الا مقام و در این محل گرامی برایم وامگذار گناهی را مگر آنکه ببخشی و نه عیبی را مگر آنکه بپوشانی(و لاغماً الا کشفته،و لارزقاً الا بسطته،و لا جاهاً الا عمرته و لا فساداً الا اصلحته)و نه غمی را مگر برطرف سازی،و نه رزقی را مگر گسترش دهی،و نه منزلت و مقامی مگر باقی بداری،و نه فسادی را مگر اصلاح نمائی.

(و لا املا الا بلغته،و لا دعاء الا اجبته،و لا مضیقاً الا فرجته)و نه آرزوئی را مگر به آن برسانی،و نه دعائی را مگر اجابت فرمائی،و نه تنگنائی را مگر بگشائی.(و لا شملا الا جمعته،و لا امراً الا اتممته، ولا ملا الا کثرته و لا خلقاً الا حسنته)و نه امور پراکندگی مگر جمع کنی،و نه امری را مگر تمام فرمائی،و نه مالی را مگر زیاد کنی،و نه خلق و صفتی را مگر نیکو گردانی(و لا انفاقاً الا اخلفته،و لا حالا الا عمرته و لا حسوداً الا قمعته)و نه انفاقی را مگر جایگزین فرمائی،و نه حالی را مگر آباد فرمائی و نه حسودی را مگر ریشه کن کنی(و لا عدواً الا رادیته،و لا شراً الا کفیته،و لا مرضاً الا شفیته،و لا بعیداً الا ادنیته)و نه دشمنی را مگر هلاک گردانی،و نه شریراً مگر منع فرمائی،و نه مریضی را مگر شفا دهی،و نه امر دوری را مگر نزدیک فرمائی(و لا شعثا الا لممته،و لا سؤالا الا اعطیته)و نه تفرق و اختلالی را مگر جمع و اصلاح نمائی و نه خواسته ای را مگر عطاء فرمائی(اللهم انی اسئلک خیر العاجله و ثواب الاجله)بار خدایا من از تو درخواست می کنم خیر دنیا و ثواب آخرت را.

(اللهم اغننی بحلالک عن الحرام،و بفضلک عن جمیع الانام)بار خدایا مرا به سبب حلالت از حرام بی نیاز کن و به فضل و احسانت از

********** صفحه 30 **********


جمیع مردم بی نیاز فرما،(اللهم انی اسئلک علماً نافعاً،و قلباً خاشعاً،و یقیناً شافیاً،و عملا زاکیاً)بار خدایا از تو سؤال می کنم علم نافع دهنده و قلب خاشع و فروتن،و یقین سلامت بخش،و عمل پاکیزه(و صبراً جمیلا و اجراً جزیلا)و صبر نیکو و مزد بی شمار(اللهم ارزقنی شکر نعمتک علی وزد فی احسانک و کرمک الی)بار الها شکر نعمت خود را بر من روزیم کن و احسان و کرمت بر من زیاد گردان(و اجعل قولی فی الناس مسموعاً، و عملی عندک مرفوعاً،و اثری فی الخیرات متبوعاً،و عدوی مقموعاً)و گفته مرا در مردم مقبول قرار ده،و عمل مرا به نزد خویش بالابر،و سنت باقیماندۀ مرا در امور خیر مورد پیروی قرار ده،و دشمن مرا ذلیل و ریشه کن نما.(اللهم صل علی محمد و آل محمد الاخیار فی آناء اللیل و اطراف النهار)بار خدایا بر محمد و آل محمد که نیکانند در تمامی لحظات شبانه روز رحمت فرست(و اکفنی شر الاشرار و طهرنی من الذنوب و الاوزار و اجرنی من النار)و مرا از شر بدان محفوظ بدار و از گناهان و سنگینی وزر و بال پاک و مبرا گردان،و از آتش نجاتم ده.(و احلنی دار القرار،و اغفرلی و لجمیع اخوانی فیک و اخواتی المؤمنین و المؤمنات برحمتک یا ارحم الراحمین)و در سرای جاوید وارد فرما،و تمامی برادران من که برای خاطر تو برادری کرده اند و خواهران از مؤمنین و مؤمنات را بیامرز به رحمتت ای مهربانترین مهربانان.پس از تمام شدن زیارت رو به قبله کن و دو رکعت نماز بجای آور،به این ترتیب که در رکعت اول بعد از حمد سورۀ انبیاء و در رکعت دوم بعد از حمد سورۀ حشر را بخوان و آنگاه در قنوت نماز بگو:

لا اله الا الله الحلیم الکریم،لا اله الا الله العلی العظیم،لا اله الا الله رب السموات السبع و الرضین السبع و ما فیهن و ما بینهن،خلافاً لاعدائه و تکذیباً لمن عدل به،و اقراراً لربوبیته،و خضوعاً لعزته،

********** صفحه 31 **********

الاول بغیر أول و الاخر الی غیر الآخر،الظاهر علی کل شیء بقدرته،الباطن دون کل شیء بعلمه و لطفه،لاتقف العقول علی کنه عظمته،و لاتدرک الاوهام حقیقة ماهیته و لاتتصور الانفس معانی کیفیته،مطلعاً علی الضمایر،عارفاً بالسرایر،یعلم خائنة الاعین و ما تخفی الصدور.

هیچ معبودی نیست جز خداوند شکیبا و کریم،هیچ خدایی نیست جز خداوند بزرگوار،هیچ معبودی نیست جز خداوندی که پروردگار آسمانها و زمینهای هفتگانه و موجوداتی که در آنها و میان آنها است،بر خلاف دشمنان حق و به جهت تکذیب کسانی که به خداوند شرک ورزیدند،و به خاطر اعتراف نمودن به ربوبیت او،و خضوع و خشوع در مقابل عزت و شرافت وی(اوست خدائی که)اول است بدون اول و آخر است و لطف و مرحمتش در هر چیز نفوذ کرده،عقول بشری بر حقیقت بزرگی او مطلع نخواهد شد،و اوهام و خیالات کنه ذات او را درک نمی کند و معانی کیفیت او را هیچ ذهنی تصور نمی تواند کرد.(اوست)مطلع و آگاه بر باطن اشخاص و آشنا به تمام امور پنهان.خیانت چشمها و پنهانی دلها را خبر دارد.

اللهم انی اشهدک علی تصدیقی رسولک صلی الله علیه و آله و ایمانی به،و علمی بمنزلته و انی أشهد أنه النبی الذی نطقت الحکمة بفضله،و بشرت الانبیاء به،و دعت الی الاقرار بما جاء به،وحثت علی تصدیقه بقوله تعالی:«الذی یجدونه مکتوباً عندهم فی التوریة و النجیل یأمرهم بالمعروف و ینهیهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم».

********** صفحه 32 **********

فصل علی محمد رسولک الی الثقلین،و سید الانبیاء المصطفین،و علی أخیه و ابن عمه،الذین لم یشرکا بک طرفة عین أبداً،و علی فاطمة الزهراء سیدة نساء العالمین،و علی سیدی شباب أهل الجنة الحسن و الحسین،صلاة خالدة الدوام،عدد قطر الرهام،وزنة الجبال و الاکام،ما أورق السلام،و اختلف.

بار خدایا تو را گواه می گیرم که رسول تو را تصدیق می کنم و به او ایمان دارم.و آگاه به قدر و منزلت اویم و براستی شهادت می دهم که اوست پیغمبر تو که قرآن به فضیلت او سخن گفته و انبیاء به(آمدن او)بشارت داده اند،و مردم را به سوی او دعوت کرده اند و بر تصدیق او برانگیختند چنانچه خودت در قرآن می فرمایی(او پیامبری است)که نام وی را در تورات و انجیل خودشان نگاشته می یابند او آنها را به نیکوئی امر می کند،و از زشتی نهی می فرماید،نعمتهای پاک و طیب را بر ایشان حلال و خبائث و پلیدیها را بر آنها حرام و ممنوع می گرداند و سنگینی و مشقتهائی که در ادیان سابق چون زنجیر بر گردن آنها بود همه را بر می دارد.پس درود فرست بر محمد فرستاده ات به سوی جن و انس و سرور پیامبران برگزیده و بر برادرش و پسر عمویش آنانکه هیچگاه به قدر چشم بر هم زدنی به تو شرک نورزیدند.و بر فاطمۀ زهراء سرور تمامی زنان جهانیان و بر دو آقای جوانان اهل بهشت یعنی حسن و حسین درودی جاویدان و همیشگی به عدد قطرات بارانها و همگون کوهها و تپه ها تا آن زمان که درخت سلام برکت می دهد.

الضیاء و الظلام،و علی آله الطاهرین،الائمة المهتدین،الذائدین

********** صفحه 33 **********

عن الدین علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و الحسن و الحجة،القوام بالقسط و سلالة السبط.

و روشنی و تاریکی شبانه روز در رفت و آمدند،و بر خاندان طاهر حسین،آن پیشوایان هدایت یافته آنها که از حریم دین و آئین دفاع نمودند یعنی علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و حسن و حضرت حجت آنکه عدل و داد را بر پا می دارد و فرزند دختر زادۀ پیامبر است.

اللهم انی أسئلک بحق هذا الامام فرجاً قریباً،و صبراً جمیلاً،و نصراً عزیزاً،و غنی عن الخلق،و ثباتاً فی الهدی،و التوفیق لما تحب و ترضی،و رزقاً واسعاً حلالا طیباً،مریئاً داراً سائغاً،فاضلا مفضلا صباً صباً،من غیر کد و لانکد،و لامنة من أحد،و عافیة من کل بلاء و سقم و مرض،و الشکر علی العافیة و النعماء،و اذا جاء الموت فاقبضنا علی أحسن ما یکون لک طاعة،علی ما أمرتنا محافظین،حتی تؤدینا الی جنات النعیم،برحمتک یا أرحم الراحمین.

بار خدایا از تو درخواست می کنم بحق این امام بزرگوار،گشایشی نزدیک راه،و صبری نیکو را،و پیروزی ای توأم با عزت را،و بی نیازی از خلایق را،و دوام و استمرار در طربق هدایت را،و توفیق را بر آنچه تو دوست داری و رضایت تو در آن است،و روزی ای را که وسیع و حلال و پاک،و گوارا و ریزان و خوشگوار،فراوان و برتر پی در پی باشد.بدون هیچ زحمت و مشقتی،و خالی از هرگونه منتی از احدی،و تندرستی از هر بلاء و ناخوشی و بیماری را،و شکرگزاری بر هر عافیت،و نعمتی را،و هنگامی که مرگ ما فرا رسید بر نیکوترین حال طاعت ما را قبض روح فرمائی،و در حالتی که نگاهبان دستورات تو باشیم،تا آنکه ما را به بهشت های

********** صفحه 34 **********

پر نعمت برسانی به رحمتت ای مربانترین مهربانان.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و أوحشنی من الدنیا و آنسنی بالاخرة،فانه لایوحش من الدنیا الا خوفک،و لایؤنس بالاخرة الا رجآؤک،اللهم لک الحجة لا علیک،و الیک المشتکی لامنک،فصل علی محمد و آله و أعنی علی نفسی الظالمة العاصیة،و شهوتی الغالبة،و اختم لی بالعافیة.

اللهم ان استغفاری ایاک و أنا مصر علی ما نهیت قلة حیآء،و ترکی الاستغفار مع علمی بسعة حلمک تضییع لحق الرجآء،اللهم ان ذنوبی تؤیسنی أن أرجوک،و ان علمی بسعة رحمتک یمنعنی أن أخشاک،فصل علی محمد و آل محمد و صدق رجآئی لک،و کذب خوفی منک،و کن لی عند أحسن ظنی بک یا أکرم الاکرمین.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و أیدنی بالعصمة،و أنطق لسانی بالحکمة،و اجعلنی ممن یندم علی ماضیعه فی أمسه،و لایغبن حظه فی یومه،ولایهم لرزق غده،اللهم ان الغنی من استغنی بک وافتقر الیک،و الفقیر من استغنی بخلقک عنک،فصل علی محمد و آل محمد،و أغننی عن خلقک بک،و أجعلنی ممن لایبسط کفا الا الیک.

بار خدایا بر محمد و آل محمد رحمت فرست و مرا از دنیا در وحشت و هراس قرار ده،و به آخرت انیس فرما،چرا که فقط خوف تو از دنیا وحشت زا است،و فقط امید و دلبندی به تو به آخرت انس بخش است،بار خدایا حجت و دلیل با توست نه بر علیه تو،و شکایت و گلایه باید بسوی تو باشد نه از تو،پس بر محمد و آل محمد درود فرست،و مرا بر علیه نفس ستمکار و سرکش خویش و بر شهوت غالب خودم یاری فرما،و پایان کارم را با عافیت قرار ده،بار خدایا این کم حیائی من است که در خانۀ تو استغفار می کنم

********** صفحه 35 **********

و بر مناهی تو پافشاری می ورزم،چنانچه اگر استغفار نکنم با اینکه وسعت حلم تو را آگاهم،این تباه نمودن حق امیدواریست.

بارالها گناهانم مرا از امیداواری به تو مأیوس می کند،و آگاهیم به وسعت رحمت تو مرا از ترس و هراس از تو باز می دارد،پس بر محمد و آلش رحمت فرما،و امید و دلبندی مرا به خودت پا بر جا نما،و ترس و وحشت مرا از خودت تکذیب فرما،و برای من آنچنان باش که بتو حسن ظن درام،ای بخشنده ترین کریمان.

بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست و مرا به حفظ(از گناه)مؤید فرما،و زبانم را به حکمت گویا فرما،و مرا از کسانی قرار ده که بر تباهی های گذشتۀ خویش نادم و پشیمانند،و بهرۀ خویش را اکنون ناقص و ضایع نکنند،و اهتمام بر روزی فردای خود ننمایند.بار الها غنی آن کسی است که به سبب تو بی نیازی جوید،و به سوی تو محتاج باشد،و فقیر و درمانده کس است که از تو روگردان شده به جانب مخلوقت بی نیازی طلبد،پس رحمت فرما بر محمد و آل محمد و مرا از خلق خودت به سبب خودت بی نیازی فرما،و مرا چنان قرار ده که هیچگاه دستی جز بسوی تو دراز نکنم.

(اللهم ان الشقی من قنط و أمامه التوبة و وراءه الرحمة،و ان کنت ضعیف العمل فانی فی رحمتک قوی الامل،فهب لی ضعف عملی لقوة أملی.

اللهم ان کنت تعلم أن ما فی عبادک من هو أقسی قلباً منی و أعظم منی ذنباً فانی أعلم أنه لامولی أعظم منک طولا،و أوسع رحمة و عفواً،فیا من هو أوحد فی رحمته،اغفر لمن لیس بأوحد فی خطیئته).

خدایا بدبخت کسی است که از درگاه تو مأیوس باشد با اینکه در جلو او در توبه باز است و بعد از آن رحمت تو پشتیبان اوست،

********** صفحه 36 **********

و اگر چه عمل من ضعیف و ناچیز است ولی آرزوی من به رحمت تو قوی و محکم است.پس ضعف عمل مرا به واسطۀ قوت امیدواری من ببخش.

خدایا تو که می دانی در بندگانت کسانی هستند که قلبشان از من قسی تر است و گناهشان از گناه من بزرگتر است،و من هم میدانم آقائی در فضل و کرم بزرگتر از تو نیست.و رحمت و عفوش وسیع تر از تو نیست،پس ای کسی که در رحمت و مهربانی یگانه ای ببخشای کس را که در جرم و گناهش تنها و یگانه نیست.

(اللهم انک أمرتنا فعصینا،و نهیت فما انتهینا،و ذکرت فتناسینا،و بصرت فتعامینا،و حذرت فتعدینا،و ما کان ذلک جزاء احسانک الینا،و أنت أعلم بما أعلنا و أخفینا،و أخبر بما نأتی و ما أتینا،فصل علی محمد و آل محمد و لاتؤاخذنا بما أخطأنا و نسینا،و هب لنا حقوقک لدینا،و أتم احسانک الینا،و أسبل رحمتک علینا).

بار خدایا تو ما را امر فرمودی و ما سرپیچی نمودیم،و نهی فرمودی ولی ما دست بر نداشتیم،ما را یادآوری فرمودی ولی ما خود را به فراموشی زدیم،ما را بینا فرمودی و ما خود را به کوری زدیم،تو ما را تحدید نمودی و ما از حد گذراندیم،و این عمل در مقابل احسان تو بر ما پاداش نیکوئی نبود.لیک تو به آنچه ما آشکار و پنهان نمودیم داناتری،و به اعمالی که بجا آورده و می آوریم آگاه تری،پس رحمت فرست بر محمد و آل محمد و ما را مؤاخذه نفرما بر خطا و فراموشی هامان و حقوق تو را(که ضایع نمودم)بر ما ببخشا،و احسان و کرم خویش بر ما تمام فرما،و پردۀ رحمت بر ما افکن.

(اللهم انا نتوسل الیک بهذا الصدیق الامام،و نسئلک بالحق الذی جعلته له و لجده رسولک و لابویه علی و فاطمة،أهل بیت الرحمة،

********** صفحه 37 **********

ادرار الرزق الذی به قوام حیاتنا،و صلاح أحوال عیالنا،فأنت الکریم الذی تعطی من سعة،و تمنع من قدرة،و نحن نسئلک من الرزق ما یکون صلاحاً للدنیا،و بلاغاً للاخرة).

بار خدایا ما به تو توسل می جوئیم به سبب این امام راستگو،و از تو درخواست می کنیم به آن حق و حرمتی که برای او و جد او رسول خودت و برای پدر و مادر او علی و فاطمه که اهل بیت رحمتند قرار دادی،اینکه روزی خودت را که قوام زندگی ما به آن وابسته است و نظام احوال عیال ما درگرو آن است بر ما پیاپی فرو ریزی،چرا که توئی آن کریمی که از خزانۀ وسیعت عطا می کنی و با قدرت و توان خویش(آنکه را بخواهی)محروم می کنی،و ما از تو رزقی را خواهانیم که برای دنیای ما موجب صلاح و برای آخرت ما رسا و مایۀ کفاف باشد.

(اللهم صل علی محمد و آل محمد،و اغفرلنا و لوالدینا،و لجمیع المؤمنین و المؤمنات،و المسلمین و المسلمات،الاحیاء منهم و الاموات،و آتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة و قنا عذاب النار.ثم ترکع و تسجد و تجلس و تتشهد و تسلم فاذا سبحت فعفر خدیک و قل:سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله أکبر أربعین مرة.و اسئل الله العصمة و النجاة و المغفرة و التوفیق بحسن العمل و القبول لما تتقرب به الیه و تبتغی به وجهه وقف عند الرأس ثم صل رکعتین علی ما تقدمو

ثم انکب علی القبر و قبله و قل:زاد الله فی شرفکم،و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.و ادع لنفسک و لوالدیک و لمن أردت).

بار خدایا بر محمد و آل محمد رحمت فرست و ببخشای ما و والدین

********** صفحه 38 **********

ما را و جمیع مؤمنین و مؤمنات را و تمام مسلمین و مسلمات را چه آنان که در قید حیات اند و چه آنها که در گذشته اند و در دنیا و آخرت به ما حسنه عطا فرما و ما را از عذاب آتش حفظ فرما.

پس نماز زیارت بخوان و بعد از تسبیح حضرت زهراء دو طرف صورت را بر خاک بگذار و چهل مرتبه بگو(سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر)و از خدا بخواه که تو را از گناهان نگهدارد و از عذاب خود نجات دهد و ببخشد و توفیق عمل نیک کرامت فرماید و اعمال تو را قبول نماید سپس خود را به ضریح بچسبان و ببوس و بگو:(زاد الله فی شرفکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته)خداوند در عزت و شرف شما بیفزاید و درود و رحمت و برکات خداوند بر شما باد.سپس برای خود و والدین خود و هر کس را که خواهی دعا کن.
(اسمهای شهیدانی که در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده بترتیب حروف)

1)ابن مسعود بن الحجاج کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

2)ابوبکر بن الحسن علیه السلام کما فی البحار ج45ص67و اقبال ص574.

3)ابوثمامه کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

4)ابوعبیدالله بن مسلم بن عقیل کما فی البحار ج45ص68.

(.)ابوالفضل بعنوان عباس بن امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر می شود.

5)اسلم بن کثیر کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.

6)انس بن کاهل کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

7)بشر بن عمر(عمرو)کما فی البحار ج45ص70و اقبال ص576.

8)جبلة بن علی کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.

9)جعفر بن امیرالمؤمنین کما فی البحار ج45ص66و اقبال ص574.

********** صفحه 39 **********

10)جعفر بن عقیل کما فی البحار ج45ص68و اقبال ص575.

11)جندب بن حجر(حجیر)کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.

12)جون بن حوی کما فی البحار ج45ص71و در اقبال و ناسخ(عون بن حوی).

13)حباب بن الحارث کما فی البحار ج45ص72و در ناسخ و اقبال(حیان بن الحارث).

14)حبیب بن مظاهر(مظهر)کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

15)حجاج بن زید کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

16)حجاج بن مسروق کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

17)حر بن یزید ریاحی کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

18)حنظلة بن سعد(اسعد)کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

19)حوین بن مالک کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

(.)حیان بن حارث کما فی الناسخ ج3و اقبال ص576و در بحار(حباب بن الحارث).

20)زاهد(زاهر)مولی عمرو کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.

21)زهیر بن بشر کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

22)زهیر بن سلیم کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.

23)زهیر بن قین کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

24)زید بن ثبیت(ثبیط)کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576و در ناسخ(یزید بن ثبیت)

25)زید بن معقل کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

26)سالم مولی بنی المدینة کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.

27)سالم مولی عامر بن مسلم کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

28)سعد بن عبدالله کما فی البحار ج45ص70و اقبال ص575.

29)سعید مولاه کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.

30)سلیمان مولی الحسین کما فی البحار ج45ص69و اقبال ص575.

31)سوار بن ابی حمیر(عمیر)کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

********** صفحه 40 **********

32)سیف بن مالک کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

33)شبیب بن الحارث کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

34)شبیب بن عبدالله کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

35)شوذب مولی شاکر کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

36)ضرغامة بن مالک کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

37)عابس بن ابی شبیب شاکری کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

38)عامر بن مسلم کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

39)عباس بن امیرالمؤمنین علیه السلام کما فی البحار ج45ص66و اقبال ص574.

40)عبدالرحمن بن عبدالله الکدری الارحبی کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

41)عبدالرحمن بن عروة کما فی البحار ج54ص71و اقبال ص576.

42)عبدالرحمن بن عقیل کما فی البحار ج45ص68و اقبال ص575.

43)عبدالله بن امیرالمؤمنین علیه السلام کما فی البحار ج45ص66و اقبال ص574.

44)عبدالله بن الحسن کما فی البحار ج45ص67و اقبال ص574.

45)عبدالله بن الحسین الرضیع کما فی البحار ج45ص66و اقبال ص574.

46)عبدالله بن عروة کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

47)عبدالله بن عمیر کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

48)عبدالله بن مسلم کما فی البحار ج45ص68و اقبال ص575.

49)عبدالله بن یزید کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

(.)عبیدالله بن مسلم بن عقیل کما فی الاقبال ص575و فی البحار(عبدالله بن مسلم)

50)عبیدالله بن یزید قیسی کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص574.

51)عثمان بن امیرالمؤمنین علیه السلام کما فی البحار ج45ص67و اقبال ص574.

52)علی بن الحسین الاکبر کما فی البحار ج45ص65و اقبال ص573.

53)عمار بن ابی سلامة کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.


********** صفحه 41 **********

54)عمار بن حسان کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

(.)عمر بن خالد کما فی الناسخ ج3.

55)عمرو(عمر)بن ضبیعة کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

56)عمرو بن عبدالله الجندعی کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

57)عمرو(عمر)بن قرظه کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

58)عمر بن جندب کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

59)عمر(عمرو)بن خالد کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.

(.)عمر بن ضبیعه کما فی القبال ص576.و در بحار(عمرو بن ضبیعه).

(.)عمر(عمرو)بن عبدالله بعنوان(ابوثمامه)گذشت.

(.)عمر بن قرظه.بعنوان(عمرو بن قرظه)گذشت.

60)عمر بن کعب کما فی البحار ج45ص70.

(.)عون بن حویی کما فی الناسخ ج3و اقبال ص576و در بحار(جون بن حویی)و

61)عون بن عبدالله بن جعفر کما فی البحار ج54ص68و اقبال ص575.

62)قارب مولی الحسین کما فی البحار ج45ص69و اقبال ص575.

63)قاسط بن ظهیر(زهیر)کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

64)قاسم بن الحبیب کما فی البحار ج45ص67و اقبال ص574.

65)قاسم بن الحسن کما فی البحار ج45ص67و اقبال ص574.

66)قعنب بن عمرو کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

67)قیس بن مسهر کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

68)کرش بن ظهیر(زهیر)کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

69)کمانة بن عتیق کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

70)مالک بن عبد بن سریع کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

71)مجمع بن عبدالله.کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

72)محمد بن ابی سعید کما فی البحار ج45ص69و اقبال ص575.

73)محمد بن امیرالمؤمنین کما فی البحار ج45ص67و اقبال ص574.

********** صفحه 42 **********

74)محمد بن عبدالله بن جعفر کما فی البحار ج45ص68و اقبال ص575.

75)مسعود بن الحجاج کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

76)مسلم بن عوسجه کما فی البحار ج45ص69و اقبال ص575.

77)منجح مولی الحسین کما فی البحار ج45ص69و اقبال ص575.

78)نافع بن هلال کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.

79)نعیم بن عجلان کما فی البحار ج45ص70و اقبال ص576.

(.)یزید بن ثبیت کما فی الناسخ ج3.

80)یزید بن حصین کما فی البحار ج45ص70و اقبال ص577.

81)یزید بن زیاد کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.
pejuhesh232
 
پست ها : 8759
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتادو هفت

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:14 pm

(فصل هفتادو هفت):در ذکر ارسال رؤوس شهداء و حرکت اهل بیت از کربلا بجانب کوفه


(قصۀ خولی و سر آن حضرت)[1]

عمر بن سعد چون از کار شهادت سیدالشهداء بپرداخت بسیج سفر کوفه نمود.و اول سر مبارک امام حسین علیه السلام را بخولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی سپرد تا بنزد عبیدالله بن زیاد حمل دهند.خولی آن سر را برداشت و با عجله بجانب کوفه شتاب کرد،وقتی به دار الاماره رسید در را بسته دید،ناچار آن سر مبارک را

********** صفحه 43 **********

بخانۀ خود برد و در طشت گلی نهاد[2] و خولی را دو زن بود یکی از قبیلۀ بنی اسد و دیگری از قبیلۀ حضرمیه و او از مردم حضرموت بود و نامش(نوار)بود.خولی به فراش نوار آمد.نوار گفت چه خبر داری؟گفت:از برای تو زر سرخ و طلا آورده ام،اینک سر حسین است در خانۀ تو:نوار برآشفت و گفت:وای بر تو:مردم سیم و زر می آوردند و تو سر پسر رسول خدای را؟سوگند به خدا هرگز سر من با سر تو در یک بالین فراهم نخواهد آمد.این بگفت و از فراش خولی بیرون شد،و آن زن اسدیه را بخواند و رفت نزدیک آن طشت سفالین که سر مبارک در میان آن بود.دید نور مانند عمود از آن سر بجانب آسمان بالا می رود،و تسبیح ملائکه را مانند زیبور عسل می شنید،و مرغان سفیدی دید که در اطراف آن سر می پرند،و می شنید که آن سر مبارک تلاوت قرآن می کند،تا به این آیه رسید(و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)و زود است که بدانند کسانی که ستم کردند به چه کیفرگاه و دوزخی بازگشت می کنند.در مهیج الاحزان ص265فرموده:و بعضی از علماء ذکر کرده اند که زن خولی می گوید:ناگاه دیدم که پنج زن از آسمان بزیر آمدند،یکی از ایشان پیش آمده،آن سر را برداشت و بوسید و بر سینه چسبانید و می گریست.و می گفت:ای شهید مادر،ای غریب مادر،خدا داد مرا از قاتلان تو بستاند،پس گریه کردند و آن سر مطهر را گذارده و رفتند.
(زبانحال حضرت فاطمه در خانۀ خولی از جوهری)

گفت ایروح دل و نور دو چشمان رسول

زینت دوش علی زینت دامان بتول

********** صفحه 44 **********

چشم بگشا و ببین مادر غم پرور تو

با دو صد آه و فغان آمده اندر بر تو

من پی دیدنت از منزل دور آمده ام

یکسر از کربلا تا به تنور آمده ام

خبر آورده ام ای سر ز تن بی سر تو

که جدا شد ز جفا دست تو از پیکر تو

ای سرت سر خداوند و رخت آیۀ نور

تو کجا خانۀ خولی تو کجا خاک تنور

بتو این مطبخ ویرانه مبارک باشد

منزل تازه و این خانه مبارک باشد

مگر این وادی طور و زن خولیست کلیم

ار نی گو شده این زن بخداوند کریم

اندر این خانه مگر آمده موسی دیگر

یا که حق کرده دگر باره تجلای دگر

سر تو کوفه و چشمت بره کرببلاست

گوئیا دیده ات ای شه نگران اسراست

که همه با سر بی معجر و با حال فکار

چون اسیران تتاری بروی ناقه سوار

اگر از حالت آن غمزدگان بی خبری

یا اگر کرده بتو دوری ایشان اثری

باش آسوده که فردا همه آیند برت

سر هر کوچه و بازار ز دنبال سرت

بسر نیزه چو خورشید سر انور تست

هر کجا می روی اندر عقبت خواهر تست

********** صفحه 45 **********

حالیا کز بر تو روی بمنزل دارم

با همه غم که من غمزده در دل دارم

سوخت جان من از این غصه که در کرببلا

با لب تشنه بریدند سرت را ز قفا
(و له ایضاً)

ای حسین ای زیب دامان رسول ای حسین ای راحت جان بتول

السلام ای شاه عطشان السلام ای شهید کوی جانان السلام

با خبر باش ای شه دور از وطن چشم بگشا ای سر دور از بدن

مادرت با آه و فغان آمده تا تنور از باغ رضوان آمده

ای سر گنجینۀ سر خدا ای سر پر خون از پیکر جدا

از چه رو خولی شوم پر غرور کرده مهمانی تو را اندر تنور

گیسوانی را که دایم جبرئیل از وفا شستی به آب سلسبیل

حیف از این گیسو که از خون تر شده از جفا پر خاک و خاکستر شده

گو چه شد ای سر که اینجا آمدی؟ از چه رو در کوفه تنها آمدی؟

ای شه بیکس علمدارت کجاست؟ محرم راز و سپهدارت کجاست

کو علی اکبر ناشاد تو گو چه شد آن قاسم داماد تو

ای سر بی تن پریشانی چرا؟ این چنین از دیده گریانی چرا

گریۀ تو از فراق خواهرست یا که از داغ علی اکبر است

ذاکر از این گفتگو دیگر مگو می نگنجد آب دریا در سبو
(قصۀ خولی و زن او بطریقی که کاشفی نقل کرده)

مرحوم کاشفی در روضة الشهداء ص288گوید:خولی سر امام حسین علیه السلام را برداشته روی به کوفه نهاد،او را در یک فرسخی کوفه منزلی بود،و در آن منزل فرود آمد،و زن او از انصار بود،و

********** صفحه 46 **********

__________________________
[1]. ناسخ ج3ص25و مثیرالاحزان ص85و جلاء العیون ص598و نفس المهموم ص382از طبری نقل کرده همه این قصه را نقل کرده اند حقیر از ناسخ نقل میکنم.

[2]. مهیج الاحزان یزدی ص265فرموده سر مقدس را در تنوری پنهان کرد چنانچه نقل این قول از روضة الشهداء خواهد آمد.


********** صفحه 46 **********

اهل بیت را به جان و دل دوستدار بود خولی از وی بترسید و سر امام حسین علیه السلام را در آن خانه در تنوری پنهان کرد،و بیامد و بجای خود بنشست،زنش پیش آمد که در این چند روز کجا بودی؟گفت شخصی با یزید یاغی شده بود.به حرب وی رفته بودیم،زن دیگر هیچ نگفت[1] و طعامی بیاورد تا خولی بخورد و بخفت و زن را عادت بود که بنماز شب برخاستی و تهجد گزاردی،آن شب برخاست و بدان خانه که تنور در آنجا واقع بود در آمد،خانه را بمثابه ای روشن دید که گوئیا صد هزار شمع و چراغ برافروخته اند،چون نیک نظر کرد دید که روشنائی از آن تنور بیرون می آید،از روی تعجب گفت سبحان الله من خود در این تنور آتش نکرده ام و دیگری را نیز نفرموده این روشنائی از کجاست؟در آن حیرت دید که آن نور بسوی آسمان میرود تعجب او زیاده گشت،ناگاه چهار زن دید که از آسمان فرود آمده بسر تنور شدند،یکی از آن چهار زن بسر تنور رفته و آن سر را بیرون آورده می بوسید و بر سینۀ خود می نهاد،و مینالید و میگفت ای شهید مادر و ای مظلوم مادر،حق سبحانه و تعالی روز قیامت داد من از کشندگان تو بستاند،و تا داد من ندهد دست از قائمۀ عرش باز نگیرم،و آن زنان دیگر بسیار بگریستند و آخر سر را در آن تنور نهاده غائب شدند،زن انصاریه برخاست و بسر تنور آمده سر را بیرون آورد و نیک درو نگریست چون حضرت امام حسین علیه السلام را بسیار دیده بود شناخت،نعره ای زد و بیفتاد،در آن بیهوشی چنان دید که هاتفی آواز داد که برخیز که ترا بگناه این مرد که شوهر تست مؤاخذه نخواهند کرد،زن از هاتف پرسید که این چهار زن که بر سر تنور آمده گریه و زاری کردند

********** صفحه 47 **********

کیان بودند؟ندا رسید که آن زن که سر را بر روی سینه می مالید و بیشتر از همه می گریست و می نالید فاطمۀ زهرا علیه السلام بود،و آن دیگر مادرش خدیجۀ کبری و سوم مریم مادر عیسی علیه السلام و چهارم آسیه زن فرعون،با خود آمد کسی را ندید آن سر را برگرفت و ببوسید و بمشک و گلاب از خون پاک بشست،و غالیه(یک نوع عطریست)و کافور بیاورد و بر روی آن مالید و گیسوی مبارک شاهزاده را شانه کرد و در موضع پاک نهاد،و بیامد خولی را بیدار ساخته گفت:ای ملعون پست این سر کیست که آورده ای و در این تنور نهاده آخر سر فرزند رسول خداست برخیز که از زمین تا آسمان فغان برخاست و فوج فوج ملائکه می آیند و زیارت این سر بجای آورده گریه و زاری می کنند و بر تو لعنت کرده توجه بفلک می نمایند،و من بیزارم از تو در این جهان و در آن جهان پس چادر بر سر افکند و قدم از خانه بیرون نهاد،خولی گفت ای زن کجا میروی و فرزندان را چرا یتیم می کنی؟گفت:ای لعین تو فرزندان مصطفی را یتیم کردی و باک نداشتی بگذار فرزندان تو هم یتیم شوند،پس آن زن برفت و دیگر هیچکس از او نشان نداد.
(قصۀ زن خولی بطریق دیگر)

در ریاض القدس ج2ص205ستون یک نقل کند که زن خولی گوید صدای محزونی شنیدم که یکی می فرماید(انا الغریب)زن خولی گوید:مدهوش افتادم و در عالم غشوه دیدم مطبخ سرا وسیع شد حوریان بهشتی و کنیزکان پاکیزه سرشتی ریختند بمطبخ خانه حوریه فریاد می کرد(طرقوا طرقوا)راه دهید که فاطمۀ زهرا بدیدن سر فرزندش حضرت حسین علیه السلام می آید،ناگاه دیدم پنج هودج از

********** صفحه 48 **********

آسمان بزمین فرود آمد و زنان سیاه پوش بیرون آمدند،و دور تنور حلقۀ ماتم زدند دیدم در میان آن زنان یکزنی که سن وی از همه کمتر بود گریبان دریده گریان گریان دست برد میان تنور یک سر پر خون مجروحی که هنوز از رگهای گلویش خون جاری بود بیرون آورد،و بسینه چسبانید و از دل آه برآورد،و گریان گریان فرمود(ولدی ولدی یا حسین ایها الشهید ایها المظلوم قتلوک و ما عرفوک و من شرب الماء منعوک)فرزندم ای حسین ای شهید ای مظلوم ترا کشتند و نشناختند و ز آب منعت کردند.

و از مجالس شهید ثالث نقل کند که زن خولی گفت:دیدم آنخاتون سر پر خون را بروی زانو نهاد،و با گوشۀ مقنعۀ خود خون و خاکستر از آن سر و صورت و محاسن پاک می کرد و می فرمود:نور دیده پسر جان زمین خدا از برای تو تنگشد،نور دیده دربادۀ تو زحمتها کشیدم،از برای شمعون یهودی مزدوری نمودم چادرم بگرو دادم،جو قرض کردم و بدست خود آرد نمودم،و نان پخته تا گرسنه نمانی،راضی نبودم باران بر بدن تو ببارد،راضی نبودم غبار بگیسوی تو نشیند،اکنون سر تو را میان خاکستر و تنت را میان صحرای کربلا می بینم،خدا انتقام ترا بکشد،زن خولی گفت:چون بهوش آمدم،دیدم همه رفته اند،و من مکرر حسین علیه السلام را دیده بودم[2] برخاستم بسر تنور رفتم دیدم سر بریده همان جا است بیرون آوردم درست نظر کردم دیدم آقایم حسین است،بی اختیار گفتم آقا جان تو حسینی،آنقدر خودم را زدم که مدهوش شدم در عالم بی هوشی صدائی شنیدم که یکی می گفت:آن زنها که تو دیدی

********** صفحه 49 **********

فاطمة زهرا و خدیجۀ کبری و مریم و آسیه و حوا بودند تا آخر قصه که گذشت.

و در ثمرات الحیات آخر مجلس اول ص10ازدمعة الساکبة و مخزن و صاحب تبر المذاب که از علماء عامه بوده می نویسند شمر ملعون سر مطهر را آورد به خانۀ خود و در زیر قدح رخت شوئی گذارد.

(فخرجت امرأته لیلا فرأت نوراً ساطعاً عند الرأس الی عنان السماء)زنش شب بیرون آمد دید نوری از آن سر بطرف آسمان بلند است.
(تقسیم سرها بر بزرگان سپاه)

در ناسخ ج3ص26و قمقام ص473فرموده:چون عمر بن سعد سر مبارک سیدالشهداء را به خولی سپرد فرمان کرد تا دیگر سرها را تنظیف کردند و از خاک و خون پاک نمودند و بر جماعت لشگر پخش کرد تا در طلب تقرب درگاه و کسب منزلت و جاه بنزد ابن زیاد برند.

به قیس بن اشعث کندی که بزرگ قبیلۀ کنده بود سیزده سر بداد.

و به شمر بن ذی الجوشن که سرهنگ جماعت هوازن بود دوازده سر بداد.

و به جماعت بنی تمیم هفده سر بداد.[3]

و به جماعت بنی اسد شانزده سر بداد.[4]

و به جماعت مذحج هفت سر بداد.

********** صفحه 50 **********

و به سائر قبائل سیزده سر پخش نمود.[5] (که مجموعش78سر میشود).کما فی القمقام ص473و اللهوف ایضاً.

و این جمله را بجانب کوفه روان داشت.و خود روز عاشورا بود و شب را نیز خوابید و روز یازدهم تا زوال در کربلا بود.و بر کشتگان سپاه خود نماز خواند و همه را بخاک سپرد.

و اصحاب حسین علیه السلام و اهل بیت رسول خدا آنانکه سر از تن جدا کردند و آنانکه سر نبریدند جسد همه را در بیابان بیفکندند.

روز یازدهم چون روز از نیمه بگذشت عمر بن سعد آهنگ کوفه نمود.

و در روضة الشهداء ص288سرها را اینطور تقسیمش را بیان کرده:

بیست و دو سر به هوازن داد.

و چهارده سر به بنی تمیم،که سردار ایشان حصین بن نمیر(تمیم)بود.

و سیزده سر بقبیلۀ کنده داد،و امارت ایشان بقیس بن اشعث تعلق داشت.

و شش سر به بنی اسد داد و بزرگ ایشان هلال بن اعور بود.

و پنج سر بقبیلۀ ازد داد.

و دوازده سر دیگر بعهدۀ بنی ثقیف کرد(که مجموع اینها72سر می شود).

و در بحار ج45ص107و لهوف مترجم ص142و ارشاد مفید ص243و مقتل خوارزمی ج2ص39فرمود:ابن سعد روز عاشورا


_______________________
[1]. قبلا گذشت که خولی دو زن داشت.

[2]. چون زمان امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه حکومت داشتند.

[3]. در قمقام ص473نوزده یا هفده سر.

[4]. در قمقام و بقولی(نه سر).

[5]. در قمقام و بقولی(نه سر).


********** صفحه 51 **********

سر امام حسین علیه السلام را توسط خولی بن یزید اصبحی و حمید ابن مسلم ازدی برای ابن زیاد فرستاد.

و باقی سرها را توسط شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج[1] بکوفه فرستاد.

و در قمقام ص473فرموده آنگاه عمر بن سعد سیزده سر بقیس ابن اشعث و قبیلۀ کنده داد.و بیست سر بشمر بن ذی الجوشن ضباعی و هوازن داد.و هفده سر بتیمیان داد.و شش سر به اسدیان داد،و هفت سر بمذحجیان داد،و هفت سر دیگر را سائر لشگر برداشتند و این جمله هفتاد سر بود.

و در قمقام ص474از زبدة الفکرة روایت کند که:کنده با سی سر بکوفه رفتند که رئیس ایشان قیس بن اشعث بود.

و هوازن با بیست سر که رئیس ایشان شمر بود.

و بنو تمیم با هفده سر و بنو اسد با شش سر.و مذحج با هفت سر(که مجموعش هشتاد سر می شود).

مؤلف گوید:پس در عدد سرها پنج قول شد.بقولی شصت و هشت با ملاحظۀ حواشی و بقولی هفتاد و بقولی هفتاد و دو و بقولی هفتاد و هشت و بقولی هشتاد.
(روانه کردن اهل بیت بجانب کوفه)

در ناسخ ج3ص30گوید:عمر سعد فرمان داد که اهل بیت را از قتلگاه دور کنند و سوار کنند.اهل بیت را بتهدید و ترسانیدن از قتلگاه دور کردند و سکینه را بزجر و زحمت تمام از جسد مبارک

********** صفحه 52 **********

پدر باز گرفتند. و دختران پیغمبر را با روهای بی پرده و مقنعه و خمار بر شتران بی جهاز و هودج سوار کردند.و بعضی را در محملها و هودجهای بی پرده و پوشش جای دادند.

و سید سجاد علیه السلام را غل جامعه(که گردن و دست و پا را بند کند)بر گردن نهادند.و چون آن حضرت از شدت مرض توانائی نداشت هر دو پای او را از زیر شکم شتر با یکدیگر بستند،و ایشان را مانند اسیران ترک و روم روان کردند.

در بحار ج45ص107و لهوف این شعر مناسب مقام1را نقل کند

(یصلی علی المبعوث من آل هاشم

و یغزی بنوه ان ذا لعجیب)

(به برگزیدۀ هاشم نسب دهد صلوات

عجب که با پسرانش کند ستیز و نبرد)
(دیگر گوید):

(اترجو أمة قتلت حسینا شفاعة جده یوم الحساب)

(بروز حشر ندانم که قاتلان حسین چگونه چشم شفاعت بجد او دارند)

و در ارشاد مفید ص243دارد که منادی ابن سعد فرمان کوچ داد و متوجه کوفه شدند در حالیکه دختران امام حسین و خواهرانش و زنان دیگر و بچه همراه بودند و در ایشان بود علی بن الحسین که بمرض اسهال مبتلا بود و بنزدیک مرگ رسیده بود.

و در مقتل خوارزمی ج2ص39دارد که عمر بن سعد اذن کوچ داد بطرف کوفه و دختران و خواهران امام حسین و علی بن الحسین و ذریه اش را حمل کردند.چون بجثه امام حسین و اصحابش مرور کردند زنها صیحه زدند و سیلی بصورت خود زدند و زینب صدا

********** صفحه 53 **********

بناله بلند کرد(یا محمداه صلی علیک ملیک السماء هذا حسین بالعراء مرمل بالدماء،معفر بالتراب،مقطع الاعضاء،یا محمداه بناتک فی العسکر سبایا،و ذریتک قتلی تسفی علیهم الصبا،هذا ابنک محزوز الرأس من القفا،لا هو غائب فیرجی،و لا جریح فیداوی و مازالت تقول هذا القول حتی ابکت و الله کل صدیق و عدو،و حتی رأینا دموع الخیل تنحدر علی حوافرها.)ای محمد ملائکه آسمان بر تو رحمت فرستند این حسین است که با اعضای پاره پاره در خون خویش آغشته است و بروی خاکها افتاده و دختران تو در بین لشکریان اسیر شده و ذریه تو است که کشته شده باد صبا بر آنها میوزد،این پسر تو است که سرش را از قفا(پشت)بریده اند نه مسافریست که امید بازگشت داشته باشد و نه مجروحی است که امید مداوا داشته باشد همین طور بنالید و زاری کرد که دوست و دشمن بر او گریه کردند حتی اشک از چشمان اسبها روی سم آنها میریخت.

در قمقام ص473گوید:سکینه طاهره بر کشتۀ پدر بزرگوار افتاده شیون و نوحه میکرد تنی چند از اعراب آمده آن مظلومه را جدا نمودند.

و در لهوف مترجم ص134گوید سپس سکینه نعش پدرش حسین را در آغوش کشید جمعی از عربها آمدند و او را از کنار نعش پدر کشیده و جدا کردند.

در معالی السبطین ج2ص31از دمعة الساکبة نقل کند که سکینه خود را روی جسد شریف پدر انداخت و صیحه ای زد و غش کرد گوید در حال بیهوشی شنیدم پدرم میگفت:

********** صفحه 54 **********

(شیعتی ما ان شربتم ماء عذب فاذکرونی

او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی)

(و انا السبط الذی من غیر جرم قتلونی

و بجد الخیل بعد القتل عمداً سحقونی)

(لیتکم فی یوم عاشورا جمیعاً تنظرونی

کیف استسقی لطفلی فأبوأن یرحمونی)

(و سقوه سهم بغی عوض الماء المعین

یا لرزء و مصاب هد ارکان الحجون)

(و یلهم قد جرحوا قلب رسول الثقلین

فالعنوهم ما استطعتم شیعتی فی کل حین)

پس سکینه بهوش آمد و سیلی بصورت میزد.

یعنی ای شیعیان من هر زمان آب شیرین نوشیدید مرا یاد کنید و یا اگر اسم غربت و شهیدی شنیدید برای من گریه کنید.کاش در روز عاشورا بودید و می دیدید چگونه برای طفل صغیرم آب طلب کردم و رحمم نکردند(آب که ندادند)بجای آب گوارا با تیر ستم سیرابش کردند.داد از مصیبت بزرگ که ارکان کوه دین را پاره پاره کردند،وای بر ایشان که قلب رسول ثقلین را مجروح کردند،پس ای شیعیان من در هر حالی آنچه مقدور شما است نفرین و لعن کنید ایشان را.

و در محرق القلوب نراقی ص278سطر آخر گوید چون گذار اهل بیت بر قتلگاه افتاد جسدهای کشتگان را دیدند که غرق خاک و خون در زمین کربلا پاره پاره افتاده و سرهای ایشان را آن کافران بر سر نیزه ها کرده در برابر ایشان دارند فغان از ایشان بر آمده و زلزله در میان آن غریبان بیکس افتاد چون نظر ایشان بر جسد

********** صفحه 55 **********

منور امام حسین علیه السلام افتاد صدا به شیون بلند کردند و خود را از شتران بزیر افکندند و چنان نوحه آغاز نمودند که ساکنان عالم بالا و قدسیان ملاء اعلا به گریه درآمدند و دلهای حاضران را از دوست و دشمن به آتش حسرت سوختند.

ای برادران چگونه آن غریبان بیکس در آنوقت نوحه و زاری نکنند،که از یک طرف سر امام حسین و فرزندان و برادران و یاران او را میدیدند که بر نیزه های اهل جور و جفا بود و از یک طرف بدنهای ایشان را میدیدند که بخون آغشته و پاره پاره در صحرای کربلا افتاده کسی نبود که ایشان را دفن نماید.

و از یک طرف ایشان را به اسیری به کوفه و شام نزد ابن زیاد و یزید بی ایمان میبردند.

مرویست که در آن وقت زینب خواتون چهار خطاب نمود:

اول رو به مدینه پیغمبر کرده گفت:

«یا محمداه صلی علیک ملیک السماء هذا حسینک منبوذ بالعراء مرمل بالدماء».

ای رسول خدا ای آنکه پروردگار زمین و آسمان بر تو صلوات فرستاده این حسین برگزیده و فرزند پسندیده تو است در میان بیابان در خاک و خون افتاده«مقطع الاعضاء مجزور الرأس من القفا»این حسین تست که اعضای او را پاره پاره کرده اند و سر او را از قفا بریده اند«مسلوب العمامة و الرداء شیبه یقطر بالدماء»این حسین تست که بی عمامه و ردا بر خاک افتاده و محاسن مطهرش از خون خضاب شده و روی انورش از خون او سرخ گردیده است«قتیل اولاد البغاء یسفی علیه ریح الصباء»این حسین تست که کشتۀ اولاد زناست و جسد ا و در صحرای کربلا افتاده و بادها بر او میوزد و خاک بر او می افشاند.


_________________________
[1]. و در نفس المهموم ص382(عمرو بن الحجاج و عزارة بن قیس).


********** صفحه 56 **********

یا رسول الله این حسین تست که بوسه بر روی او میدادی و روی او را بر سینۀ خود مینهادی«نحن بناتک سبایا و اولادک فی أیدی الظالمین اساری»ما دختران تو ایم که ما را اسیر میگردانند و فرزندان تو ایم که در دست ظالمان گرفتاریم و ما را به بندگی گرفته اند.

دوم بعد از آن روی به مادر خود کرد و گفت ای مادر ای دختر خیرالبشر نظری بگشا بصحرای کربلا و فرزند برگزیدۀ خود را ببین که سرش بر سنان مخالفان و تنش در خاک و خون غلطانست این جگر گوشۀ تو است که در این صحرا بر توده غبرا افتاده و دختران خود را ببین که سرا پرده های ایشان را سوزانیدند و ایشان را بر شتران برهنه سوار کرده به اسیری میبرند ما فرزندان تو ایم که به خواری و زاری در غربت گرفتار شده ایم.

سوم:پس با چشم خون فشان و جگر بریان روی به جسد سرور شهیدان کرد و گفت خواهرت فدای تو باد ای فرزند محمد مصطفی و ای جگر گوشۀ علی مرتضی و ای نور دیدۀ فاطمۀ زهرا و ای پارۀ تن خدیجۀ کبری و ای شهید آل عبا و ای قافله سالار اهل محنت و بلا«بابی العطشان حتی مضی»«بابی المهموم حتی قضی»فدای تو گردم ای برادر که ترا تشنه شهید کردند و به غم و اندوه کشتند«بابی من قسطاطه مقطع العری»«بابی من لا هو غایب فیرتجی»«و لا جریح فتداوی»فدای تو گردم ای آنکه خیمهای او را واژگون کردند و سرا پرده او را سرنگون گردانیدند فدای تو گردم ای غایبی که دیگر امیدواری بدیدار او نیست و ای مجروحی که زخمها و جراحتهای او دوا پذیر نیست.

چهارم بعد از آن رو به اهل کوفه و شام کرد و گفت«یا أصحاب محمد

********** صفحه 57 **********

هؤلاء ذریة المصطفی یساقون سوق السبایا»ای اصحاب محمد و ای امتان او ما ذریۀ پیغمبر شمائیم و دختران اوییم که ما را مانند اسیران میبرند و شما می بینید واحزناه و واویلا«الیوم مات جدنا محمد مصطفی و الیوم مات ابونا علی المرتضی»امروز جد ما رسول خدا از دنیا رفته و امروز پدر ما علی مرتضی رحلت نموده.از گفتار زینب خواتون جمیع لشکر مخالف صدا به گریه بلند کردند و وحشیان صحرا و ماهیان دریا به ناله در آمدند و از آتش حسرت کباب گردیدند.

راوی می گوید که اکثر مردم در آن وقت دیدند که از چشمهای اسبان اشک جاری شد و به نوعی که سمهای ایشان تر شد در آن وقت سکینه دختر سیدالشهدا دوید و جسد منور پدر خود را در برگرفت و رو بر آن میمالید و با جگر سوخته مینالید تا جمیع حاضران را به گریه و ناله در آورد و اینقدر گریست و بر فرق خود زد که بیهوش گردید.
(وداع حضرت زینب با نعش برادر از جوهری)

(ای همسفر زینب رفتیم خداحافظ

ای تاج سر زینب رفتیم خداحافظ)

(ای پادشه خوبان ای تشنه لب عطشان

از کوی تو با افغان رفتیم خداحافظ)

(ما جمع پریشانیم سرگشته و حیرانیم

بر ناقه عریانیم رفتیم خداحافظ)

(گر مانده تو را پیکر در کربلا بیسر

ما با سر بی معجر رفتیم خداحافظ)

********** صفحه 58 **********

(در این سفر پر غم ما را بنگر همدم

با این همه نامحرم رفتیم خداحافظ)

(ماندی تو در این صحرا با اکبر مه سیما

تا شام من و لیلا رفتیم خداحافظ)

(ماندی تو و سردارت عباس علمدارت

ما همره بیمارت رفتیم خداحافظ)

(رفتیم چه در بطحا داریم خجالتها

از دختر تو صغرا رفتیم خداحافظ)
(و له):

ز کویت رفتم ای میر قبایل بشام از کربلا محفل بمحفل

مگر تو همسفر با ما نبودی چرا کردی در این صحرا تو منزل

جفای دشمنان سهل است و آسان فراق دوستان سخت است و مشکل

من از داغ غمت ایشاه هستم بمرگ خویشتن امروز مایل

بمردن راضیم شاید که دیگر نه بینم قاتلت را در مقابل

ز جا خیز و ببین زینب غریبست اسیر و خوار اندر چنگ قاتل

ز جا برخیز و لیلا را جدا کن ز نعش اکبر شیرین شمایل

ببین بر گردن بیمار زارت که از زنجیر کین دارد سلاسل

ز کویت عازم شام خرابم ولی یک غم مرا خونکرده در دل

که امشب ساربان از تیغ بیداد ببرد دست تو ای خوش خصائل
(بی تابی سید سجاد علیه السلام و دلداری زینب کبری آن جناب را و حدیث ام ایمن)

در بحار 45ص179و در ناسخ ج3ص30و قمقام ص474

********** صفحه 59 **********

از ابن قولویه در کتاب کامل[1] سند به سید سجاد میرساند که فرمود:در روز عاشورا چون درهای مصیبت گشوده شد،پدر را کشته و در خاک و خون آغشته دیدم،فرزندان او را و برادران و اعمام خود ار کشته نگریستم،و زنان و خواهران را مانند اسیران روم و ترک نظاره کردم،سخت بر من گران آمد،و سینه ام تنگ شد و همی خواست جان از تن من پرواز کند،عمۀ من زینب،چون مرا بدینگونه دیدار کرد گفت:(ما لی اراک تجود بنفسک؟یا بقیة جدی و ابی و اخوتی،فقلت:و کیف لا اجزع و اهلع و قد أری سیدی و اخوتی و عمومتی و ولد عمی و أهلی مضرجین بدمائهم،مرملین بالغراء مسلبین لا یکفنون و لا یوارون،و لا یعرج علیهم احد ولا یقربهم بشبر؟کأنهم أهل بیت من الدیلم و الخزر).

زینب عرض کرد:ای یادگار جد و پدر و برادرانم این چه حالیست که می نگرم؟خواهی جان بدهی؟پس گفتم چگونه جزع نکنم و چگونه صبر بر این مصائب نمایم؟و حال آنکه می بینم سید خود و برادران و اعمام و عمزادگان و اهل و عشیره خود را در این بیابان در خون خود آغشته تن عریان و بی کفن و هیچکس بر ایشان مهربان

********** صفحه 60 **********

و نگران نمی شود و نزدیک ایشان نمی رود خیال کنی ایشان اهل بیت دیلم و خزردند.[2]

عمه گفت:آنچه را بینی ترا به جزع نیاورد،بخدا قسم این عهدیست از رسول خدا ص بجد و پدر و عموی تو.بدرستیکه خداوند عهد و میثاق گرفته از مردمیکه از این امتند و سرکشان و فرعون صفتان ایشان را نشناسند ولی نزد اهل آسمانها معروفند.ایشان بیایند و این اعضای متفرقه را جمع کنند و دفن کنند و علامتی بر قبر پدرت امام حسین علیه السلام نصب کنند که کهنه شدنی نباشد و مرور و گذشت شبانه روز آنها را از بین نبرد،و پیشوایان کفر و گمراهی هر چه جدیت کنند که آن آثار را از بین ببرند نتوانند و روز بروز آثارش زیادتر شود.
(حدیث ام ایمن)

گفتم آن عهد کدام است گفت:ام ایمن مرا حدیث کرد که رسول خدا روزی از روزها به زیارت فاطمه علیه السلام رفت و فاطمه حریرة درست کرد و علی علیه السلام طبقی از خرما آورد و ام ایمن گوید منهم قدحی شیر(دوغ)و کره بردم رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السلام از آن حریره خوردند و از آن شیر(دوغ)آشامیدند و از آن خرما و کره نیز میل فرمودند و علی علیه السلام آب ریخت و رسول خدا ص دست بشست و چون از شستن دست فارغ شد دست بصورت کشید آنگاه نگاهی به علی و فاطمه و حسن و حسین نمود بطوریکه سرور از


______________________________
[1]. کامل الزیارات ص240مؤلف گوید:در اول این حدیث اینطور دارد که زائده(اسم راوی حدیث است)گفت:علی بن الحسین علیه السلام فرمود ای زائده خبر دار شده ام که تو گاهی به زیارت ابی عبدالله الحسین علیه السلام میروی گفتم بلی چنانست که به شما خبر رسیده حضرت فرمود برای چه اینکار میکنی و حال آنکه ترا نزد سلطان مقامی است و او هم نمیگذارد کسی فضائل و مناقب ما را بگوید.عرض کردم بخدا قسم این عمل را جز برای خدا نکنم و از کسی هم واهمه ندارم تا اینجا که حضرت سه مرتبه فرمود بشارت باد ترا،خبر و حدیثی برای تو نقل کنم که نزد من محفوظ است در روز عاشورا الخ.

[2]. دو طایفه از کفار بودند که با مسلمانان میجنگیدند و اسیر میشدند.


********** صفحه 61 **********

صورت مبارک هویدا بود،آنگاه چشم بطرف آسمان کرده و خود را بطرف قبله نموده و دستها را پهن کرده و دعا فرمود،سپس به سجده رفته و گریه گلویش را گرفته بود و این حالت طولانی شد تا اینکه صدای به گریه بلند شد و اشکش جاری گشت،پس سر از سجده برداشت و بطرف زمین نگاه میکرد و اشکش مثل قطرات باران میریخت پس علی و فاطمه و حسن و حسین محزون شدند منهم با ایشان محزون شدم و جرئت پرسش نداشتیم تا این عمل بطول انجامید علی و فاطمه عرض کردند خدا چشمان شما را نگریاند سبب گریه شما چیست؟که قلب ما را مجروح کرد حالت شما؟فرمود:ای برادر(ای حبیب من)من چون نگاهم بشما افتاد خوشحال شدم بطوریکه هرگز اینطور خوشحال نشده بودم و حمد خدا میکردم بر نعمت او بر من که ناگاه جبرئیل نازل شد و گفت:ای محمد خدا بر خوشحالی تو آگاه شد و دانست خوشی ترا به برادرت و دختر و دو نوه ات و نعمتش را بر تو کامل گردانید بواسطه آنکه ایشان و ذریه ایشان و دوستان ایشان را در بهشت با تو قرار داد.(و فرقی بین تو و ایشان نگذاشت ایشان عطا میکنند مانند آنچه را تو عطا میکنی تا تو راضی شوی).[1]

و این کرامت برای اینست که در دنیا مبتلا میشوند بواسطه مردمیکه خیال می کنند از امت تو میباشد مکاره زیادی بایشان میرسد و آن امت دروغی از خدا و تو بریء هستند اولاد ترا میزنند

********** صفحه 62 **********

و میکشند و قبور ایشان متفرق و از هم دور باشند،خداوند این را برای ایشان و تو اختیار کرده پس حمد خدا بجای آور بر آنچه اختیار فرموده و راضی شو به آنچه مقدر نموده.پس حمد خدا میکنم و راضی هستم به آنچه مقدر و اختیار کرده برای شما.

پس جبرئیل به من گفت ای محمد به برادر تو نیز ظلم کرده و ستم شود و بعد از تو مغلوب امت تو گردد و از دشمنها رنج بسیار بیند سپس کشته شود،بدترین مردم او را بکشد و شقی ترین مردم باشد مانند کسی که شتر صالح را پی کرد،در بلدی کشته شود که جای هجرت او و محل شیعیان او و فرزندانش باشد،و در آن بلده بلاهای زیادی به ایشان برسد.

و این نوۀ تو(و اشاره به امام حسین علیه السلام نمود)با جماعتی از ذریۀ تو و اهل بیت و دوستان تو در کنار شط فرات کشته شوند.در زمینی که آن را کربلا نامند به جهت آنکه کرب و بلا زیاد شود بر دشمنان تو دشمنان ذریۀ تو در روزیکه بلا و حسرت آن تمام شدنی نیست،و آن بهترین زمین است و حرمتش بزرگ است،در آن نوۀ تو و اهل بیتش کشته شود.و آن زمین وادی ای باشد از بهشت،و چون آن روزی در رسد که کشته شود در آن نوۀ تو و اهل بیتش و جماعت کفار بر او احاطه کنند زمین بلرزد و کوه ها حرکت کنند و اضطرابشان زیاد شود،و موج دریاها به جنبش خیزند و آسمانها با اهلش مضطرب گردند،همه اینها برای آن است که برای خاطر تو و ذریۀ تو غضب نموده اند و هتک حرمت ترا بزرگ شمرده اند.

و هیچ آفریده نماند جز آنکه دریای اهل بیت مظلوم و مستضعف

********** صفحه 63 **********

تو که حجتهای خدا بر خلقند بعد از تو از خداوند عز و جل رخصت خواهند.

پس خداوند وحی فرماید به آسمانها و زمین و کوه ها و دریاها و آنچه در آنهاست که منم خدا و سلطان قادر که هیچ چیز از قدرت من خارج نیست نه کسی میتواند فرار کند و نه میتواند امتناع ورزد،و من قدرتم بیش از شما برای یاری و انتقام کشیدن است،بعزت و جلالم هر آینه عذابی کنم کسی را که به رسول و برگزیده من ستم نموده و هتک حرمت او کرده و عزتش را کشته و عهدش را به پشت سر انداخته و به اهلش ظلم کرده و عذابیکه احدی را آنطور عذاب نکرده باشم،پس در آنوقت هر چه در آسمانها و زمینها است به ضجه در آیند و نفرین کنند به هر کس که به عترت تو ظلم کرده و حرمت ترا حلال دانسته.

و چون آن جماعت(یعنی امام حسین و اصحابش)شهید شوند خداوند بدست خود قبض ارواح ایشان نماید،و ملائکه آسمان هفتم به زمین آیند که با ایشان ظرفهائیست از یاقوت و زمرد و پر از آب حیات و حله های بهشتی و عطرهای بهشتی و با آن آبها ایشان را غسل دهند و با آن حله ها کفن نمایند و با آن عطرها ایشان را حنوط کنند.

سپس ملائکه صف صف بر ایشان نماز خوانند،پس از آن خداوند جماعتی از امت تو بفرستد که کفار ایشان را نمی شناسند و ایشان در خون شهدا هیچ شرکتی نداشتند نه بگفتار و نه بکردار و نه به نیت،پس ایشان را دفن کنند،و برای قبر سیدالشهداء در آن بیابان علمی نصب کنند که نشانه باشد برای اهل حق و سبب رستگاری مؤمنین باشد،و از هر آسمانی صد هزار ملک در هر شبانه روزی

********** صفحه 64 **********

دور قبر او باشند،که درود بر او فرستند و طواف کنند بر او و تسبیح خدا کنند و طلب آمرزش کنند برای زوارش.

و اسامی زوار و پدرانشان و عشائرشان و بلدشان را بنویسند،و با نور عرش خدا پیشانی زوار را علامت گذاری کند که ایشانند،زائر قبر بهترین شهداء و پسر بهترین انبیاء.

و چون روز قیامت شود،آن نشانه و علامت که در صورت ایشان است چنان درخشندگی داشته باشد که اهل محشر را خیره کند.

و اهل موقف به آن نشانه ایشان را بشناسند،و مثل اینکه ای محمد تو بین من و میکائیل میباشی و علی جلو ما میباشد و با ملائکه ایست که عدد ایشان را احصا نتوان کرد.و ما بواسطه آن داع محبت اهل بیت که بر جبهه دارند از میان مردمانشان بربائیم و از زحمت و ترس قیامت برهانیم.

و این حکم خدا و عطای اوست برای کسی که قبر ترا زیارت کند یا قبر برادرت یا قبر دو سبط و نوه ات،و نخواسته باشد مگر رضای خدای تبارک و تعالی را.

و جماعتی که لعنت خدا بر ایشان ثابت است جدیت کنند که اثر و علامت آن قبر را بکلی از بین ببرند ولی خداوند نگذارد.

سپس پیغمبر ص فرمود این بود که مرا محزون کرده و بگریه در آورده بود.

حضرت زینب فرمود:چون ابن ملجم لعنه الله ضربت بسر پدرم زد و اثر مرگ را بر پدرم مشاهده کردم.

عرض کردم ای پدر ام ایمن بمن اینطور حدیث کرد و دوست داشتم از جناب شما بشنوم امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:ای دخترم ام ایمن درست فرموده همان طور است که او نقل کرده.

********** صفحه 65 **********

و گویا ترا و زنان اهل بیت را می بینم در این شهر اسیرید در حالی که ذلیل و ترسناک هستید و می ترسید مردم شما را بربایند پس صبر کنید بخدا قسم در آن روز در پشت زمین سوای شما و دوستان و شیعیان شما کسی بر حق نیست.

و بدرستی که رسول خدا به ما خبر داد در آن وقتی که خبر(جبرئیل را)بما فرمود که ابلیس لعنه الله در آن روز با شیاطین پرواز می کند و از روی خوشحالی تمام زمین را می گردد،و می گوید ای جماعت شیاطین امروز طلب خود را از بنی آدم گرفتیم و آنها را بهلاکت رسانیدیم و جهنمی شدند مگر کسانی که متمسک به این خانواده شدند.

پس سعی کنید ایشان را بشک و تردید بیاندازید تا گمراهی دشمنان اهل بیت محکم شود(و لقد صدق علیهم ابلیس و هو کذوب)هر چند ابلیس دروغگو است این سخن از روی راستی گفته چون با دشمنی شما هیچ طاعت مقبول نیفتد و با محبت شما گناهی زیان نرساند.

حضرت سجاد فرمود ای زائده این را نیک فراگیر که اگر یک سال در طلب آن باشی هر آینه کم خواهد بود.

خلاصه اهل بیت را بتمام ذلت و زحمت بجانب کوفه کوچ دادند و ایشان همواره در طی مسافت بنالیدند و بگریستند.
(حدیث حضرت صادق و سویق در گریه بر حسین علیه السلام

در ناسخ ج3ص33گوید:از حضرت صادق علیه السلام مرویست که اهل بیت نبوت چندان بگریستند که آب در چشم ایشان بخشکید. آن

********** صفحه 66 **********

حضرت را زنی کلبیه بود نگریست که یکتن از کنیزان را سیلاب اشک از دیده روان است.گفت:علت چیست که اشک تو جاری است؟گفت:شربتی از سویق(قاویت)نوشیدم و قوت گریستن یافتم،زن کلبیه دستور داد تا سویق حاضر کردند و گفتند ما از این عمل قصدی نداریم جز آنکه قوتی بدست آریم و بر حسین پسر پیغمبر ص بگرییم.

(دفن شهیدان کربلا)[1]

در قمقام ص478گوید:چون عمر بن سعد با اساری بجانب کوفه روانه شد گروهی از بنی اسد که در غاضریه بودند آمدند و بدن مقدس امام حسین علیه السلام را در آن موضعی که ضریح مطهر است دفن کردند و فرزندش علی اکبر را نزدیک پای آن حضرت بخاک سپردند و دیگر شهدا را در پائین پای مبارک مدفون ساختند و حضرت عباس علیه السلام را در طریق غاضریه که اکنون آنجا است دفن نمودند.

و از مسعودی نقل کرده که اهل عامریه که جماعتی از بنی اسد میباشند حسین و اصحابش را بعد از یک روز از قتلش دفن نمودند.و در مناقب ج4ص112گوید:اهل غاضریه از بنی اسد یک روز بعد از قتل ایشان اجساد ایشان را در کربلا دفن نمودند و برای

********** صفحه 67 **********

اکثر ایشان قبری کنده یافتند و پرنده های سفیدی آنجا مشاهده کردند.

و در ثمرات الحیاة ص140آخر مجلس(20)خواب ام سلمه را نقل کند که پیغمبر ص فرمود ای ام سلمه حسین و اصحابش را شهید کردند دیشب پیوسته برای حسین و اصحابش قبر می کندم الخ.

و در لهوف مترجم ص144گوید چون عمر سعد از کربلا دور شد جماعتی از بنی اسد آمدند و بر اجساد شهداء نماز خواندند و آنجائی که الان هستند دفن نمودند.

و در معالی السبطین ج2ص38گوید:ابن زیاد دستور داد به ابن سعد که بدنهای اصحاب خود را دفن کن و جسد حسین و اصحابش را واگذار،ابن سعد به ابن زیاد نوشت که ممکن نیست دفن جمیع ایشان چون عدد مقتولین و کشته شده گان یک صد و پنحاه هزارند.ابن زیاد فرستاد که رؤسا را دفن کن و ما بقی را بگذار،همین کار کرد و بعد از سه روز زنهای بنی اسد آمدند چون آن منظره را بدیدند رفتند و بمردان خود خبر دادند الخ.

و در تذکره ابن جوزی ص266گوید:زهیر بن قین با امام حسین کشته شد و زن زهیر بغلامش گفت:برو و مولای خود را کفن کن،غلام رفت دید بدن امام حسین بدون کفن افتاده گفت آیا مولای خود را کفن کنم و امام حسین را بدون کفن بگذارم هرگز این نخواهد شد پس اول حسین علیه السلام را کفن پوشانید و بعد مولای خود را.

و در کامل بهائی ص287گوید:چون عمر سعد رحلت کرد از کربلا،قومی از بنی اسد کوچ کرده می رفتند بکربلا رسیدند و آن حالت را دیدند،امام حسین علیه السلام را تنها دفن کردند و علی بن الحسین

********** صفحه 68 **********

را در پائین پای او نهادند،و عباس را بر کنارۀ فرات آنجا که شهید کرده بودند دفن کردند و باقی را قبری کندند و جملۀ شهدا را در آن قبر نهادند.

و حر بن یزید را اقربای او در جائی که شهید کرده بودند دفن کردند،و قبرهای شهداء معین نیست که هر یک کدام است الا آنکه لا شک حائر محیط است جمله از جانب پائین حسین ع،الا آنکه علی بن الحسین الاصغر(المعروف بالااکبر)نزدیک تر است بپائین حسین ع،و بنو اسد بر قبائل عرب فخر آوردند که ما نماز بر حسین علیه السلام کردیم و دفن امام و اصحاب او کردیم.

و گفته اند که چون خیبر فتح شد جمعی از یهودان از رسول خدا بگریختند و بعراق آمدند و بنزدیک کربلا منزل ساختند و بزرگ ایشان ابراهیم و روئیل نام داشتند چون لشکر از کربلا برفت ایشان بر بام خانه می خفتند نظر ایشان بکربلا افتاد نوری دیدند که از ابدان امام و شهداء بر می آید تا به آسمان،رعایا را جمع کردند در روز دوم،و گفتند این قوم بزرگند عندالله که همه شب نور نازل می شد بر سر ایشان،بیائید تا ایشان را دفن کنیم،برفتند و ایشان را دفن کردند.

و در ناسخ ج3ص34فرمود:واجب نیست که تمام شهدا یکجا باشند بلکه اخبار و احادیث شامل حال اغلب است.چنانکه حبیب بن مظاهر(مظهر)و حر بن یزید ریاحی را مدفن جداگانه است.

خلاصه شهدا را بیشتر در روز دوازدهم که روز سیم شهادت ایشان بود بخاک سپردند.

امام موافق احادیث صحیحۀ امامیه که علمای اثنا عشریه بدست

********** صفحه 69 **********

دارند امام را غیر از امام نتواند متصدی کفن و دفن گشت و چون امام حسین علیه السلام شهید شد در روی زمین جز زین العابدین سلام الله علیه امامی نبود،لاجرم متصدی کفن و دفن پدر او بوده.

چنانکه عبدالله بن محمد رضا حسینی در کتاب جلا از امام محمد باقر علیه السلام حدیث می کند که امام زین العابدین سلام الله علیه بدان علم و قدرت که خود دانست و توانست هنگام دفن پدر حاضر شد و بر آن جسد مبارک نماز بگذاشت و امر او را کفایت کرد و مراجعت فرمود.

و فاضل مجلسی نیز سند به حضرت رضا علیه السلام می رساند که:سید سجاد پوشیده از مردم بکربلا آمد و امر کفن و دفن پدر را انجام داد و بازگشت.

و شیخ کشی در رجال خویش می فرماید:جماعتی از واقفیه[2] که من جملة علی بن ابی حمزه و ابن السراج و ابن المکاری خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رسیدند و در امامت آن حضرت سخنانی رد و بدل شد در آخر کار گفتند:ما از پدران تو شنیده ایم که فرمودند:امام را غیر از امام کسی نتواند متصدی کفن و دفن گشت.کنایه از اینکه موسی بن جعفر در بغداد وفات کرد و تو در مدینه بودی.(پس تو امام نیستی).

امام رضا علیه السلام فرمود:آیا امام حسین علیه السلام را امام می دانید یا نه؟گفتند:بلی امام می دانیم،فرمود:وقتی که شهید

********** صفحه 70 **********

شد چه کس متصدی امر او شد؟علی بن الحسین(زین العابدین)فرمود:علی بن الحسین در حبس عبیدالله زیاد بود،گفتند:به نیروی(و قوت)امامت چنانکه پاسبانان زندان ندانستند بکربلا آمد و امر پدر را متولی گشت و مراجعت نمود.حضرت رضا فرمود:اگر ممکن است علی بن الحسین از زندان بکربلا آید و کار پدر را کفایت کند،نیز ممکن خواهد بود که صاحب امر از مدینه ببغداد آید و تجهیز کار پدر نماید.(و حال آنکه در زندان و اسیر هم نبوده).

و مرحوم محدث قمی در نفس المهموم ص391فرموده:در کتب معتبره کیفیت دفن امام حسین علیه السلام بطور تفصیل ذکر نشده،و آنچه از روایت شیخ طوسی ظاهر می شود آن است که بنی اسد حصیر تازه ای آوردند و زیر بدن امام حسین علیه السلام فرش کردند.

زیرا که از دیزج[3] روایت شده که من با غلامان مخصوص خود آمدم او را شکافتم و حصیر تازه ای را دیدم که بدن امام حسین علیه السلام روی آن بود،و بوی مشک از آن دریافت می شد،آن حصیر را به همان وضع که بدن حسین علیه السلام بر آن بود به حال خود گذاشیتم،و دستور دادم خاک بر آن انباشتند و آب بر آن بستم.

و مرحوم مقرم در مقتل خود ص414و چهرۀ خونین ص387گوید:روز سیزدهم محرم امام زین العابدین برای دفن پدر شهیدش آمد.چون امام را باید امام دفن کند.


___________________________________
[1]. ناسخ ج3ص33و قمقام ص478و نفس المهموم ص388و در کربلا چه گذشت ص494و لهوف مترجم ص144و البحار ج45ص107و مناقب ج4ص112،تذکره ابن جوزی ص266.

[2]. قال فی المقباس المطبوع مع التنقیح ج3ص83الواقفیه هم الذین وقفوا علی مولینا الکاظم علیه السلام کما هو المعروف من هذا اللفظ حیثما یطلق الخ.

[3]. دیزج:ابراهیم دیزج اول یهودی بود بعداً مسلمان شد و از عمال متوکل عباسی بوده متوکل او را مأمور خراب کردن قبر امام حسین علیه السلام کرد تا آخر قصه که شاید توفیق حاصل شود و مفصلا ذکرش نمایم چنانچه در قمقام ص760و ناسخ ج3ص362ذکرش شده.


********** صفحه 71 **********

و در ص415گوید:هنگامی که امام سجاد علیه السلام به کربلا آمد دید بنی اسد اطراف کشته ها جمع شده اند ولی متحیرند نمی دانند باید چه بکنند چون کوفیان سرها را از بدنها جدا کرده اند تمیز داده نمی شوند،و از هم سؤال می کنند شاید بدنها را بشناسند.

حضرت سجاد علیه السلام جسدها را به بنی اسد معرفی نمود،و نام هر یک را به ایشان فرمود.و بنی هاشم را با اصحاب یکایک برای آن جماعت بر شمرد،در این هنگام گریه و زاری و فریاد و شیون از آن مردم برخاست.و سیل اشک از دیدگان جاری گردید،و زنان بنی اسد بر سر و سینۀ خود می زدند.

پس از این امام سجاد علیه السلام بطرف جسد پدر رفت و او را در بغل گرفت و با صدای بلند گریه کرد.و بدن مقدس پدر را کنار قبر آورد،و مقداری خاک از زمین برداشت،و قبری ظاهر گشت و ضریحی آماده دیده شد،دست خود را به پشت پدر گرفت و گفت:(بسم الله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله صداق الله و رسوله،ما شاء الله لاحول و لاقوة الا بالله).

حضرت خود به تنهائی بدن پدرش را در قبر نهاد،و کسی از بنی اسد با وی کمک نکرد،و فرمود با من کسانی هستند که مرا مساعدت نمایند.

هنگامی که پدرش را در خاک نهاد صورت خود را بر گلوی پدر گذاشت و گفت:خوشا بحال زمینی که جسد پاکت در آن جای گرفت،ای پدر دنیا پس از تو تاریک شد،و آخرت بنور تو روشن گردید،(و اما اللیل فمسهد)اما شب پس خواب کم است(و الحزن سر مد)و حزن و اندوه طولانیست(ما همواره در این غم و اندوه هستیم)تا آن گاه که خداوند اختیار کند برای اهل بیت تو خانه ای را که تو در

********** صفحه 72 **********

آن مقیم هستی و بر تو باد سلام من ای پسر رسول خدا و رحمة الله و برکاته.

و نوشت بر قبر:(هذا قبر الحسین بن علی بن ابیطالب الذی قتلوه عطشانا غریباً)این قبر حسین پسر علی بن ابیطالب آن چنانیست که تشنه و غریب کشتند او را.

بعد از دفن پدر بطرف جسد عمویش حضرت ابوالفضل رفت و او را در حالیکه فرشتگان و حور العین بر آن می گریستند،مشاهده کرد،دست بر حلقوم بریدۀ آن جناب می کشید و می گفت:بعد از تو خاک بر سر دنیا باشد،ای ماه تابان بنی هاشم ای شهید راه خدا،درود و رحمت خدا بر تو باد سپس قبری برای عموی خود حفر کرد و به تنهائی او را در قبرش نهاد.

سپس به بنی اسد امر کرد دو گودال حفر کردند،در یکی از آنها بنی هاشم را دفن کرد،و در دیگری یاران امام حسین علیه السلام را،و در دفن شهداء با بنی اسد مشارکت نمود.

حر بن یزید ریاحی را خویشاوندانش از میدان بیرون کردند،و در همانجائی که اکنون مرقد او قرار دارد دفن کردند.

و گفته شد که مادرش در کربلا حاضر بود،هنگامیکه مشاهده کرد جسدها را پاره پاره می کنند و سرها را از بدن جدا می سازند فرزندش را از معرکه بیرون کرد.
(دفن شهدا بطریق دیگر)

در معالی السبطین ج2ص38و تذکرة الشهدا ص383از سید نعمت الله جزائری نقل کنند چیزی را که خلاصه اش این است چون امام حسین علیه السلام کشته شد و ابن سعد خواست با سرهای شهداء و اسراء

********** صفحه 73 **********

متوجه کوفه شود از طرف ابن زیاد خبر رسید که ابدان اصحاب خودت را دفن کن و جسد حسین و اصحابش را بهمان حال واگذار.ابن سعد خبر داد که ممکن نیست همۀ اصحاب خودم را دفن کنم چون عدد مقتولین و کشته شده گان صد و پنجاه هزارند،ابن زیاد نوشت که رؤسا را دفن کن و باقی را واگذار،ابن سعد بزرگان لشگر خود را دفن کرد،و اهلبیت را حرکت داد بطرف کوفه،و طائفه ای از بنی اسد در جانب علقمی سکونت داشتند،زنان ایشان رفتند بطرف معرکه و دیدند ابدان شریف آل پیغمبر همه روی زمین افتاده خون از آنها جاری است مثل اینکه الان کشته شده اند.پس زنان بنی اسد تعجب کردند.

در تذکرة الشهداء ص383این اشعار را ذکر فرموده:

(بخاک مانده جسدهای کشتگان بی سر

خصوص نعش علی اکبر و علی اصغر)

(کسی نبود که اجساد آن شهیدان را

کند حنوط در دشت آن غریبان را)

پس قبیله انتهی.

و شوهرهای خود را از این قصه خبردار کردند.

و گفتند در قیامت چه جواب پیغمبر و امیرالمؤمنین و زهرای بتول خواهید داد که اولادش را یاری نکردید پس حالا که یاریش نکردید الان بلند شوید و بدنهای ایشان را دفن کنید،پس آمدند بمیدان و همشان آن بود که بدن امام حسین را دفن کنند.

ولی تمیز نمیدادند،که ناگاه

در تذکرة الشهداء ص384این اشعار را ذکر فرموده:

********** صفحه 74 **********

(سوار مهر لقائی ز دور شد پیدا

بسر عمامۀ سبزی ولیک ژولیده)

(بسان چشم غزالان سیاه پوشیده

بعکس حضرت یعقوب ناله سر میکرد)

(که او پسر پسر میکرد و این پدر پدر میکرد)

سواری را دیدند که وارد شد و سؤال کرد اینجا چه می کنید؟گفتند آمده ایم این شهدا را دفن کنیم ولی تمیز نمیدهیم.

چون آن سوار این را شنید ناله اش بلند شد و صدا کرد ای پدر ای ابا عبدالله ای کاشک حاضر بودی و میدیدی که چگونه اسیر و ذلیلم پس از اسب پیاده شد و فرمود:من شما را راهنمائی می کنم پس بین کشته گان گردش کرد و نظرش بجسد پدر افتاد در بغل گرفت و عرض کرد پدر بواسطۀ کشته شدن تو چشم دشمنان روشن شد و بنی امیه خوشحال شدند،ای پدر بعد از تو حزن و اندوه ما طولانی شد.

در تذکرة الشهداء ص385گوید و بروایتی آن نعش از راه حلقوم بریده به آواز ضعیف فرمود ای نور دیده:

(خوش آمدی که چه مشتاق دیدنت بودم

همیشه شایق در بر کشیدنت بودم)

(لب سؤال بدرگاه دوست باز بکن

به کشتۀ پدر بیکست نماز بکن)

پس چند قدم کنار رفته قدری از خاک را برطرف کرد قبری آمده و لحدی پرداخته نمایان شد.

در تذکره گوید:

********** صفحه 75 **********

(بسان خلد برین چون که دید مرقد را

ستاده دید ببالای سر محمد را)

(به جانب دگرش بود قدرت ازلی

ستاده صاحب تیغ دو سر جناب علی)

(به پیش روی همان قبر حضرت زهراء

ستاده گریه کنان با دو چشم خون پالا)

(به جانب دگر قبر با هزار محن

ستاده گریه کنان حضرت امام حسن)

پس بروایتی پیغمبر ص گلوی بریدۀ حسین را گرفت و علی مرتضی کمرش را و امام حسن پاهایش را.

پس بدن پدر را دفن کرد،و یک یک شهدا را معرفی نموده و بنی اسد دفن می کردند تا فارغ شدند.

سپس رفتند طرف جثۀ حضرت عباس علیه السلام پس آن سوار خم شد و بنا کرد بگریه کردن و می فرمود(یا عماه لیتک تنظر حال الحرم و البنات و هن ینادین وا عطشاه وا غربتاه)ای عمو کاشک بودی و می دیدید اهل حرم و دختران ایشان چگونه صدا به وا عطشاه وا غربتاه بلند می کنند،پس امر فرمود قبری و لحدی حفر کردند و دفن نمودند.[1]

پس برگشت طرف بدنهای انصار و یک حفیره ای را حفر کردند و همه را آنجا دفن نمودند،جز حبیب بن مظاهر که بعض پسر عموهایش آمدند و در طرف دیگر دفن کردند.

و چون از همه فارغ شدند فرمود:بیائید تا بدن حر را دفن کنیم.پس رفتند تا آنجا که الان هست بنی اسد خواستند حمل کنند و


________________________
[1]. در تذکرة الشهداء ص385گوید:چون عباس علیه السلام را نتوانستند حمل نمایند برای کثرت جراحات در همان موضع دفن کردند.

********** صفحه 71 **********

و در ص415گوید:هنگامی که امام سجاد علیه السلام به کربلا آمد دید بنی اسد اطراف کشته ها جمع شده اند ولی متحیرند نمی دانند باید چه بکنند چون کوفیان سرها را از بدنها جدا کرده اند تمیز داده نمی شوند،و از هم سؤال می کنند شاید بدنها را بشناسند.

حضرت سجاد علیه السلام جسدها را به بنی اسد معرفی نمود،و نام هر یک را به ایشان فرمود.و بنی هاشم را با اصحاب یکایک برای آن جماعت بر شمرد،در این هنگام گریه و زاری و فریاد و شیون از آن مردم برخاست.و سیل اشک از دیدگان جاری گردید،و زنان بنی اسد بر سر و سینۀ خود می زدند.

پس از این امام سجاد علیه السلام بطرف جسد پدر رفت و او را در بغل گرفت و با صدای بلند گریه کرد.و بدن مقدس پدر را کنار قبر آورد،و مقداری خاک از زمین برداشت،و قبری ظاهر گشت و ضریحی آماده دیده شد،دست خود را به پشت پدر گرفت و گفت:(بسم الله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله صداق الله و رسوله،ما شاء الله لاحول و لاقوة الا بالله).

حضرت خود به تنهائی بدن پدرش را در قبر نهاد،و کسی از بنی اسد با وی کمک نکرد،و فرمود با من کسانی هستند که مرا مساعدت نمایند.

هنگامی که پدرش را در خاک نهاد صورت خود را بر گلوی پدر گذاشت و گفت:خوشا بحال زمینی که جسد پاکت در آن جای گرفت،ای پدر دنیا پس از تو تاریک شد،و آخرت بنور تو روشن گردید،(و اما اللیل فمسهد)اما شب پس خواب کم است(و الحزن سر مد)و حزن و اندوه طولانیست(ما همواره در این غم و اندوه هستیم)تا آن گاه که خداوند اختیار کند برای اهل بیت تو خانه ای را که تو در

********** صفحه 72 **********

آن مقیم هستی و بر تو باد سلام من ای پسر رسول خدا و رحمة الله و برکاته.

و نوشت بر قبر:(هذا قبر الحسین بن علی بن ابیطالب الذی قتلوه عطشانا غریباً)این قبر حسین پسر علی بن ابیطالب آن چنانیست که تشنه و غریب کشتند او را.

بعد از دفن پدر بطرف جسد عمویش حضرت ابوالفضل رفت و او را در حالیکه فرشتگان و حور العین بر آن می گریستند،مشاهده کرد،دست بر حلقوم بریدۀ آن جناب می کشید و می گفت:بعد از تو خاک بر سر دنیا باشد،ای ماه تابان بنی هاشم ای شهید راه خدا،درود و رحمت خدا بر تو باد سپس قبری برای عموی خود حفر کرد و به تنهائی او را در قبرش نهاد.

سپس به بنی اسد امر کرد دو گودال حفر کردند،در یکی از آنها بنی هاشم را دفن کرد،و در دیگری یاران امام حسین علیه السلام را،و در دفن شهداء با بنی اسد مشارکت نمود.

حر بن یزید ریاحی را خویشاوندانش از میدان بیرون کردند،و در همانجائی که اکنون مرقد او قرار دارد دفن کردند.

و گفته شد که مادرش در کربلا حاضر بود،هنگامیکه مشاهده کرد جسدها را پاره پاره می کنند و سرها را از بدن جدا می سازند فرزندش را از معرکه بیرون کرد.
(دفن شهدا بطریق دیگر)

در معالی السبطین ج2ص38و تذکرة الشهدا ص383از سید نعمت الله جزائری نقل کنند چیزی را که خلاصه اش این است چون امام حسین علیه السلام کشته شد و ابن سعد خواست با سرهای شهداء و اسراء

********** صفحه 73 **********

متوجه کوفه شود از طرف ابن زیاد خبر رسید که ابدان اصحاب خودت را دفن کن و جسد حسین و اصحابش را بهمان حال واگذار.ابن سعد خبر داد که ممکن نیست همۀ اصحاب خودم را دفن کنم چون عدد مقتولین و کشته شده گان صد و پنجاه هزارند،ابن زیاد نوشت که رؤسا را دفن کن و باقی را واگذار،ابن سعد بزرگان لشگر خود را دفن کرد،و اهلبیت را حرکت داد بطرف کوفه،و طائفه ای از بنی اسد در جانب علقمی سکونت داشتند،زنان ایشان رفتند بطرف معرکه و دیدند ابدان شریف آل پیغمبر همه روی زمین افتاده خون از آنها جاری است مثل اینکه الان کشته شده اند.پس زنان بنی اسد تعجب کردند.

در تذکرة الشهداء ص383این اشعار را ذکر فرموده:

(بخاک مانده جسدهای کشتگان بی سر

خصوص نعش علی اکبر و علی اصغر)

(کسی نبود که اجساد آن شهیدان را

کند حنوط در دشت آن غریبان را)

پس قبیله انتهی.

و شوهرهای خود را از این قصه خبردار کردند.

و گفتند در قیامت چه جواب پیغمبر و امیرالمؤمنین و زهرای بتول خواهید داد که اولادش را یاری نکردید پس حالا که یاریش نکردید الان بلند شوید و بدنهای ایشان را دفن کنید،پس آمدند بمیدان و همشان آن بود که بدن امام حسین را دفن کنند.

ولی تمیز نمیدادند،که ناگاه

در تذکرة الشهداء ص384این اشعار را ذکر فرموده:

********** صفحه 74 **********

(سوار مهر لقائی ز دور شد پیدا

بسر عمامۀ سبزی ولیک ژولیده)

(بسان چشم غزالان سیاه پوشیده

بعکس حضرت یعقوب ناله سر میکرد)

(که او پسر پسر میکرد و این پدر پدر میکرد)

سواری را دیدند که وارد شد و سؤال کرد اینجا چه می کنید؟گفتند آمده ایم این شهدا را دفن کنیم ولی تمیز نمیدهیم.

چون آن سوار این را شنید ناله اش بلند شد و صدا کرد ای پدر ای ابا عبدالله ای کاشک حاضر بودی و میدیدی که چگونه اسیر و ذلیلم پس از اسب پیاده شد و فرمود:من شما را راهنمائی می کنم پس بین کشته گان گردش کرد و نظرش بجسد پدر افتاد در بغل گرفت و عرض کرد پدر بواسطۀ کشته شدن تو چشم دشمنان روشن شد و بنی امیه خوشحال شدند،ای پدر بعد از تو حزن و اندوه ما طولانی شد.

در تذکرة الشهداء ص385گوید و بروایتی آن نعش از راه حلقوم بریده به آواز ضعیف فرمود ای نور دیده:

(خوش آمدی که چه مشتاق دیدنت بودم

همیشه شایق در بر کشیدنت بودم)

(لب سؤال بدرگاه دوست باز بکن

به کشتۀ پدر بیکست نماز بکن)

پس چند قدم کنار رفته قدری از خاک را برطرف کرد قبری آمده و لحدی پرداخته نمایان شد.

در تذکره گوید:

********** صفحه 75 **********

(بسان خلد برین چون که دید مرقد را

ستاده دید ببالای سر محمد را)

(به جانب دگرش بود قدرت ازلی

ستاده صاحب تیغ دو سر جناب علی)

(به پیش روی همان قبر حضرت زهراء

ستاده گریه کنان با دو چشم خون پالا)

(به جانب دگر قبر با هزار محن

ستاده گریه کنان حضرت امام حسن)

پس بروایتی پیغمبر ص گلوی بریدۀ حسین را گرفت و علی مرتضی کمرش را و امام حسن پاهایش را.

پس بدن پدر را دفن کرد،و یک یک شهدا را معرفی نموده و بنی اسد دفن می کردند تا فارغ شدند.

سپس رفتند طرف جثۀ حضرت عباس علیه السلام پس آن سوار خم شد و بنا کرد بگریه کردن و می فرمود(یا عماه لیتک تنظر حال الحرم و البنات و هن ینادین وا عطشاه وا غربتاه)ای عمو کاشک بودی و می دیدید اهل حرم و دختران ایشان چگونه صدا به وا عطشاه وا غربتاه بلند می کنند،پس امر فرمود قبری و لحدی حفر کردند و دفن نمودند.[1]

پس برگشت طرف بدنهای انصار و یک حفیره ای را حفر کردند و همه را آنجا دفن نمودند،جز حبیب بن مظاهر که بعض پسر عموهایش آمدند و در طرف دیگر دفن کردند.

و چون از همه فارغ شدند فرمود:بیائید تا بدن حر را دفن کنیم.پس رفتند تا آنجا که الان هست بنی اسد خواستند حمل کنند و


_______________________
[1]. در تذکرة الشهداء ص385گوید:چون عباس علیه السلام را نتوانستند حمل نمایند برای کثرت جراحات در همان موضع دفن کردند.

********** صفحه 81 **********

و بالجمله چون صبح روز دوازدهم شد اهل کوفه خضاب کرده لباسهای فاخری پوشیده،بوقها و طبلها نواختند و منتظر سرهای شهدا و عیال اسیر شده خامس آل عبا بایستادند.

جدیله اسدی گوید:(رأیت اهل البیت مهتکات الجیوب مخمشات الوجوه یلطمن الخدود داخلات الی الکوفة و رأیت علی بن الحسین علیه السلام یبکی لسوء حاله و فقد رجاله)دیدم اهل بیت را در آن حال که داخل کوفه میشدند در حالیکه گریبانها چاک کرده بودند و صورتهای خود را میخراشیدند،و لطمه بر گونهای خود میزدند و دیدم علی بن الحسین علیه السلام را در حالیکه بر اسیری خود و کشته شدن یاران خود میگریید،و گویا این اشعار میخواند یا اهل کوفان الخ.
pejuhesh232
 
پست ها : 8759
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتادو هشت

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:28 pm

(فصل78)
( فصل هفتادو هشت): (ورود اهل بیت نبوت بکوفه در روز دوازدهم1[1])2[2]


در جلاء العیون ص593از سید بن طاووس(در لهوف مترجم ص144)

********** صفحه 82 **********

روایت کند که چون اهل بیت رسالت علیه السلام به نزدیک کوفه رسیدند اهل کوفه به تماشا آمدند،پس زنی از زنان کوفه پرسید که شما از کدام اسیرانید؟

گفتند ماییم اسیران آل محمد،آن زن چون ایشان را شناخت بسرعت از بام بزیر آمد و آنچه در خانه داشت از چادر و مقنعه برای ایشان آورد،خود را به آنها پوشیدند،چون داخل کوفه شدند اهل کوفه حضرت امام زین العابدین را دیدند بسیار رنجور و لاغر است،و دست مبارکش را در گردن غل کرده اند،و زنان عصمت و طهارت را بر شتران برهنه سوار کرده اند،صدا بنوحه و شیون و گریه بلند کردند.

حضرت به آواز ضعیف گفت:شما بر ما گریه و زاری میکنید پس که ما را کشته است؟

بشیر بن حزیم اسدی گفت:در آن وقت زینب خاتون دختر امیر المؤمنین علیه السلام اشاره کرد بسوی مردم که خاموش شوید.و با آن شدت و اضطراب چنان سخن میگفت که گویا از زبان حضرت امیرالمؤمنین سخن میگوید.الخ.

در ناسخ ج3ص35گوید:در کتاب روضة الاحباب مسطور است که چون به عبیدالله بن زیاد آگهی رسید که اهل بیت رسالت بکوفه نزدیک شدند،پاسبانهای شهر را دستور داد که به مردم برسانند که روز ورود اهل بیت هیچکس اسلحه جنگ با خود حمل نکند،و ده هزار تن از سواره و پیاده از شجاعان لشکر بر جاده های عمومی و کوچه و بازار بگماشت،که مبادا وقت عبور اهل بیت شیعیان امیرالمؤمنین فتنه انگیزند.

و سرهای شهدا را که ابن سعد از پیش فرستاده بود،دستور داد

********** صفحه 83 **********

که برگردانند و بر سر نیزه ها نصب کنند و از پیش روی اهل بیت حمل دهند،و با اتفاق اهل بیت به شهر آورند،و در کوچه ها و بازارها بگردانند،تا بر هول و ترس مردم افزوده گردد.

مردم چون از رسیدن اهل بیت آگهی یافتند از کوفه بیرون شدند(و چون ممکن بود که این تماشا از صبح تا غروب طول بکشد هر کس مقداری نان و خرما و خواریکی همراه خود برداشتند که اگر خود یا بچه هایشان گرسنه شدند بزحمت نیفتند).

و چون ذریۀ رسول خدا را بر آن منوال نگریستند بنا کردند به های های گریستند،و بسیار کس از لشکریان از کرده خود پشیمان شدند و گریه میکردند.

(فقال علی بن الحسین علیه السلام بصوت ضعیف اتنوحون و تبکون لاجلنا؟فمن قتلنا؟)سید سجار به آوازی ضعیف فرمود:هان ای مردم آیا بر ما نوحه و گریه میکنید؟پس کشنده ما کیست؟ما را که کشت و که اسیر گرفت؟.الخ

و در تذکرة الشهداء ص392گوید بروایت اسفراینی چون صدای مردم به گریه بلند شد ام کلثوم علیه السلام فرمود:(غضوا الصارکم)چشمهای خود را از من بپوشانید.پس چون زنان صدای ام کلثوم را شنیدند بیکدفعه بنالیدند و گریستند الخ).

در قمقام ص515گوید:آورده اند که اسیران را بر اشتران امام سوار کردند که همه بی جهاز بودند،و از همه جوانان اهل و موالی جز حضرت سجاد(که22ساله بود)و امام محمد باقر(که چهار ساله بود)و حسن مثنی و زید و عمرو فرزندان حضرت مجتبی ص و از غلامان غیر از مرقع ابن قمامه اسدی و عقبة بن سمعان(غلام رباب)کسی همراه نبود.الخ.

********** صفحه 84 **********
(تکلم سر مقدس در کوفه)
(زید بن ارقم و شنیدن صوت قرآن از سر مبارک)1[3]

در محرق القلوب نراقی ص297گوید:در اخبار رسیده که هر که را نظر بر سر امام حسین علیه السلام می افتاد از هیبت و سطوت آن حضرت بیهوش میشد،سر او در میان سایر سرها مانند خورشید و ماه در میان ستارگان میدرخشید،و نور آن در و دیوار کوفه را روشن نموده بود.

زید بن ارقم گوید:که چون سر مبارک را در کوچه ها کوفه میگردانیدند من در غرفه خانۀ خود بودم،ناگاه صدای هجوم عام و خروش عوام به گوشم رسید،چون سر از غرفه بیرون کردم دیدم سرهای چند بر نیزه کرده اند،و یک سر در میان آنها مانند آفتاب میدرخشید،و نور از او ساطع میگردد،چون نیک نگاه کردم سر امام حسین علیه السلام بود،بنزدیک غرفه من رسید از شعاع نور آن غرفه منور شد،دیدم که لبهای او حرکت میکند،چون گوش فرا داشتم،سوره کهف را تلاوت مینمود و بدین آیه رسید که(ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجباً).

آیا گمان کنی که قصه اصحاب کهف و رقیم در مقابل این همه آیات قدرت و عجائب حکمتهای ما واقعۀ عجیبی است؟

از هیبت این حال موی بر اعضای من برخواست،گفتم:ای پسر رسول خدا بخدا قسم که امر تو غریب تر و عجیب تر است.

********** صفحه 85 **********

شخص دیگر نقل کرده که در وقتی که سر مقدس را در کوفه بر درخت آویخته بودند،[4] من نزدیک ایستاده بودم دیدم لب مبارکش میجنبد،گوش فرا داشتم این آیه را تلاوت میفرمود:(فلا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون،و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)یعنی گمان مکن که خدا غافل است از آنچه ظالمان میکنند و زود باشد که ظالمان بدانند که جایگاه ایشان کجا خواهد بود.

و جمعی نقل کرده اند که چون سر آن حضرت را در بازار کوفه به نیزه کردند شروع کرد به آواز بلند سوره کهف را خواندن و تا این آیه را خواند که:(انهم فتیة آمنوا بربهم و زدناهم هدی)آنها جوان مردانی بودند که بخدا ایمان آوردند و ما بر ایمان و هدایتشان بیفزودیم.

در ناسخ ج3ص73از مناقب ابن شهر آشوب و مقتل مقرم ص433روایت کنند که چون سر مبارک را(در یک محل تجارتی که رفت و آمد و سر و صدای معامله گران زیاد بود نصب کردند امام حسین علیه السلام خواست مردم را با موعظه متوجه خود سازد تنحنحی کرد که صدا از گلو صاف خارج شود مردم را ترس برداشت چون تا بحال از سر بریده کسی تنحنحی نشنیده بود(مقرم))آنوقت شروع نمود بخواندن سوره کهف تا به این آیه رسید:(انهم فتیة آمنوا بربهم و زدناهم هدی و لاتزد الظالمین الا ضلالا).

در مقتل مقرم ص434نقل کند که هلال بن معاویه گوید:مردی را دیدم سر امام حسین علیه السلام را برداشته بود و آن سر با آن مرد تکلم میکرد و میفرمود(فرقت بین رأسی و بدنی فرق الله بین


_________________________
[1]. کما فی تذکرة الشهداء ص388و بعضی گفته روز یازدهم بکوفه رسیدند و این قول محال است چون تا بعد از ظهر روز یازدهم عمر سعد در کربلا بود و مشغول دفن کشته های خود بود و از کربلا تا کوفه12فرسخ راهست لذا محال است که همان روز یازدهم بکوفه رسیده باشند.

[2]. ناسخ ج3ص35و قمقام ص515و لهوف مترجم ص144و مقتل خوارزمی ج2ص40و نفس المهموم ص392و بحار ج45ص108و محرق القلوب نراقی ص294.

و چه گذشت در کربلا ص501و مقتل مقرم ص400.و منتهی الامال ص306.و جلاء العیون ص593.

[3]. جلاءالعیون ص601و نفس المهموم ص403و بحار ج45ص116و روضة الشهداء ص291و تذکرة ابن جوزی ص267.و قمقام ص527و ناسخ ج3ص73.

[4]. کما فی الناسخ ج3ص74ایضاً.

********** صفحه 86 **********

لحمک و عظمک و جعلک آیة و نکالا للعالمین)جدائی انداختن بین سر و بدن من خداوند جدائی اندازد بین گوشت و استخوان تو،و ترا رسوا کند و علامتی قرار دهد برای مردمان(که عبرت دیگران شوی)پس آن ملعون با تازیانه بنا کرد به زدن آن سر مبارک تا ساکت شد.

و از سلمة بن کهیل نقل کند که او شنید سر مبارک در حالتبکه بالای نیزه بود این آیه را میخواند(فسیکفیکهم الله و هو السمیع العلیم).
(قصه ابن وکیده با سر امام حسین علیه السلام )

در مقتل مقرم ص434و مهیج الاحزان ص276و در ناسخ ج3ص74از شرح شافیه و کتاب تظلم الزهراء روایت کند که حارث بن وکیده میگوید:چون قرائت سوره مبارکه را شنیدم مرا سخت عجب آمد و شک کردم که آیا این صدای ابا عبدالله است که من میشنوم؟

(فقال لی:یا ابن وکیدة:اما علمت انا معشر الائمة احیاء عند ربنا نرزق.؟کما فی مهیج الاحزان)فرمود:ای پسر وکیده:آیا نمیدانی که ما ائمه هدی و فرزندان رسول خدا در نزد پروردگار همیشه زنده ایم،هرگز نخواهیم مرد؟چون این کلمات را شنیدم در خاطر نهادم که:فرصتی بدست کنم و آن سر مبارک را از دست این کفار بربایم و مخفی کنم.

(فنادی:یا ابن وکیدة:لیس لک الی ذلک سبیل سفکهم دمی اعظم عند الله تعالی من تسییرهم ایای«فذرهم فسوف یعلمون اذ الاغلال فی اعناقهم و السلاسل یسحبون»).

********** صفحه 87 **********

آن سر مبارک بصدا آمد که ای پسر وکیده:این کار نکن ریختن ایشان خون مرا در نزد خداوند بزرگتر از آن است که سر مرا در کوچه و بازار عبور دهند دست از ایشان بازدار بزودی کیفر کردارشان را خواهند یافت چون گردنهایشان با غل و زنجیرهای(آتشین)کشیده شود.
(اشعار مناسب مقام از جوهری)

(از سر نی آن سر دور از بدن گفت با ابن وکیده این سخن)

(کی فلان بگذر از این فکر و خیال با سر من باشد این سودا محال)

(من سرم را داده ام در راه دوست هر چه او خواهد برای من نکوست)

(راحت من در گرفتاری بود عزت اندر ذلت و خواری بود)

(با سر بی پیکر من بعد از این کارها دارند این قوم لعین)

(خوشدلم از آنکه آزارم کنند خوار در هر شهر و بازارم کنند)

(باید این سر گردد از راه جفا تا چهل منزل بدور شهرها)

(باید این سر گوی هر چوگان شود بر در دروازه آویزان شود)

(گاه اندر دیر مهمانش کنند گاه از کین سنگ بارانش کنند)

(گه گذارندش بخواری زیر تخت گه بیاویزند بالای درخت)

(باید این سر بادف و چنگ و رباب گردد آخر زینت بزم شراب)

(عاقبت از چوب بیداد یزید بر لب او صدمه ها خواهد رسید)

(بگذر ای ذاکر تو از این گفتگو بیش از این از خواری این سرمگو)

********** صفحه 88 **********
(گفتگوی سهل با پیرمردی کوفی)

در ناسخ ج3ص36گوید:سهل شهروزی میگوید:چون از سفر مکه برگشتم و به شهر کوفه رسیدم بازار کوفه را آشفته دیدم و مردم را دیدم که یکدسته گریان و دسته دیگر خندانند.من تعجب کردم،نزدیک پیرمردی فرتوت رفتم و سبب پرسیدم آن پیرمرد دست مرا گرفت و از میان جماعت به یک سوی برد و سخت بگریست و گفت:این مردم بعضی برای پیروزی لشکری شادند و بعضی برای شکست سپاهی سوگوار.گفتم:کدام لشکر و کدام سپاه؟گفت:لشکر ابن زیاد و سپاه حسین بن علی علیه السلام و با صدای بلند بگریست و این اشعار قرائت کرد:

(مررت علی ابیات آل محمد فلم ارها امثالها یوم حلت)

(فلا یبعد الله الدیار و اهلها و ان اصبحت منهم بزعمی تخلت)

یعنی روزی از خانه های آل محمد گذشتم آنها را مانند آن حالتها ندیدم که مسکون بودند خداوند عالمیان آن خانها و اهل آنها را از رحمت خود دور نسازد هر چندیکه به قهر و غلبۀ دشمنان خالی شدند.[1]

(الم تر ان الشمس اضحت مریضة لقتل حسین و البلاد اضمحلت)

آیا نمی بینی آفتاب را که بیحالت و بی روشنی نمایان میشود؟بجهت کشته شدن حسین علیه السلام و بلاد نابود شده.[2]

(و کانوا غیاثا ثم اضحوا رزیة لقد عظمت تلک الرزایا و جلت)

و ایشان پناه و دادرس مسلمانان بودند بعد از آن بجهت کشته شدن خود سبب مصیبت مسلمانان شدند و از این جهت مصائب بزرگ و عظیم گشتند.[3]

********** صفحه 89 **********

(الم تر ان البدر اضحی ممرضا لقتلی رسول الله لما تولت)

آیا نمی بینی که ماه شب چهارده مریض گشته بجهت کشته های رسول خدا بعد از رفتنش از دنیا.

(و ان قتیل الطف من آل هاشم اذل رقاب المسلمین فذلت)

آگاه باش که کشتگان کنار فرات از آل هاشم گردنهای مسلمانان را ذلیل نمودند و ایشان خوار گشتند.

(قتیلا حماما علة[4]القوم شربة و قد نهلت[5]منه الرماح و علت)

شاید خلاصه معنی این شعر این باشد:کشته ایکه دشمنان مرگ را پی در پی به او چشانیدند و حال آنکه نیزه ها قبلا از آن حضرت سیراب شده بودند.

(فلیت الذی اهوی الیه بسیفه اصاب به یمنی یدیه فشلت)[6]

ای کاش کسیکه شمشیر بسوی او کشید بدست راستش میرسید و شل میشد.

سهل گوید:هنوز این سخن در دهان داشت که بانک بوقات بالا گرفت و پرچمهای لشکر نمایان شد و سرهای شهیدان را بر سنانهای نیزه نصب کرده از پیش روی اهل بیت حمل میدادند.و فرزندان پیغمبر را چون اسیران میراندند.

به این منوال ایشان را از در دروازۀ کوفه وارد کردند.

خلاصه چون اهل بیت را وارد کوفه کردند،زنهای کوفیان از بالای بامها تماشا میکردند،زنی از بالای با م آواز داد:

(من ای الاساری انتن)از اسیران کدام قبیله اید؟

********** صفحه 90 **********

(فقلن:نحن اساری آل محمد)پس گفتند:ما اسیران آل محمدیم.آن زن چون این بشنید از بام بزیر آمد و آنچه در خانه داشت از جامه و مقنعه برداشت و آورد و بر اهل بیت تقسیم کرد.

و در حیاة الحسین ج3ص334گوید:زن دیگری رفت و طعام و خرما آورد و به بچه ها تقسیم کرد.ام کلثوم فریاد زد صدقه بر ما اهل بیت حرام است چون بچه ها گفتار عمه را شنیدند هر یک از دهن بیرون کشیدند و گفتند عمه میگوید صدقه بر ما حرام است.
(خطبه حضرت زینب علیه السلام

در ناسخ ج3ص38گوید بشر بن حزیم[7]گوید:بخدا قسم زنی فصیح تر از زینب دختر امیرالمؤمنین علیه السلام ندیدم گویا کلمات امیرالمؤمنین از زبان او فرو میریخت.در میان آن ازدحام و اجتماع که از هر طرف ندائی میرسید بجانب آن جماعت اشارتی کرد که:خاموش باشید،تمام نفسها در گلو گیر کرد و زنگها از صدا بیفتاد آنگاه حضرت زینب خطبه را شروع فرمود:

و قالت:الحمدلله و الصلوة علی أبی محمد و آله الطیبین الخیار.أما بعد یا أهل الکوفة!یا أهل الختل الغدر:أتبکون؟فلارقأت العبرة و لاهدأت الزفرة.انما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوة أنکاثاً،تتخذون أیمانکم دخلا بینکم.هل فیکم الا الصلف


________________________
[1]. محن الایرار ص118.

[2].

[3].

[4]. (حماما)ای الموت.(عله)ای سقی بعد سقی.

[5]. (نهلت)الابل ای شربت اول الشرب.

[6]. این ابیات را در محن الابرار ص143نسبت داده به سلیمان بن قبۀ هاشمی.

[7]. در نفس المهموم ص393(حذام بن ستیر اسدی)و بنسخۀ دیگر(حذلم بن ستیر اسدی)نقل کرده.

و در بحار ج45ص108و لهوف(بشیر بن خزیم الاسدی)نقل نموده.

و در معالی السبطین فج2ص190(بشیر بن جذیم اسدی)روایت کرده.

و در احتجاج ص303(حذیم بن شریک الاسدی)نقل نموده.که شیخ در رجالش او را از اصحاب زین العابدین علیه السلام شمرده.

********** صفحه 91 **********

و العجب و الشقف و الکذب و ملق الاماء و غمز الاعداء أو کمر عی علی دمنة أو کفضة علی ملحودة؟ألاسآء ما قدمت لکم أنفسکم.ان سخط الله علیکم و فی العذاب أنتم خالدون.ای أجل،و الله فابکوا فانکم و الله أحق بالبکاء،فابکوا کثیراً و اضحکوا قلیلا،فقد بلیتم بعارها و منیتم بشنارها و لن ترحضوها أبداً و انی ترحضون قتل سلیل خاتم النبوة و معدن الرسالة و سید شباب أهل الجنة و ملاذ حربکم و معاذ حزبکم و مقر سلمکم و آسی کلمکم و مفزع نازلتکم و المرجع الیه عند مقالتکم و مدرة حججکم و منارة محجتکم؟ألاساء ما قدمت لکم أنفسکم و ساء ما تزرون لیوم بعثکم،فتعساً تعساً و نکساً نکساً،لقد خاب السعی و تبت الایدی و خسرت الصفقة و بؤتم بغضب من الله و ضربت علیکم الذلة و المسکنة.أتدرون ویلکم أی کبد لمحمد فریتم؟و أی عهد نکثتم؟و أی کریمة له أبرزتم؟و أی حرمة له هتکتم؟و ای دم له سفکتم؟لقد جئتم شیئاً اداً«تکاد السموات یتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هداً»لقد جئتم بها صلعآء عنقاء شواء فقماء _و فی بعضها خرقاء شوهاء_طلاع الارض و السماء أفعجبتم أن قطرت السماء دماً؟«و لعذاب الاخرة اخزی و هم لاینصرون»فلایستحفنکم المهل،فانه عز و جل لایخفره البدار و لایخاف علیه فوت الثار،کلا ان ربکم لنا و لهم لبالمرصاد،ثم أنشأت تقول:

ماذا تقولون اذ قال النبی لکم؟ ماذا صنعتم و أنتم آخر الامم؟

بأهل بیتی و أولادی و مکرمتی؟ منهم اساری و منهم ضرجوا بدم

ما کان ذاک جزائی اذ نصحت لکم أن تخلفونی بسوء فی ذوی رحم

انی لاخشی علیکم أن یحل بکم مثل العذاب الذی أودی علی ارم[1]

********** صفحه 91 **********
.(ترجمۀ خطبۀ حضرت زینب)

حضرت زینب علیه السلام بعد از حمد و ثنای خدای عز و جل و صلوات بر پیغمبر ص فرمود:ای اهل کوفه و ای اهل خدعه و حیله آیا میگریید بر ما و حال آنکه دیدۀ ما هنوز خونابه ریز و ناله ما شراره انگیز است،مثل شما مثل زنیست که رشتۀ خود را نیک بافته باشد،آنگاه واتابد چون شما ریسمان ایمان را بستید و باز گسستید،و در میان شما جز خودستائی و تکبر و دروغ و چاپلوسی کنیزان و غمازی با دشمنان خصلت و خوی نیست.مانند گیاه روی نجاست هستید بدرد خوردن نمیخورید و مانند سکۀ غش دار هستید که دخلی از شما عاید نمیشود،چه زشت زاد و توشه ای که نفسهای شما از برای شما برای همیشه در جهنم ذخیره کرده،پس از آنکه ما را کشتید بر ما گریه میکنید؟بخدا قسم شما برای گریه کردن سزاوارترید،بسیار بگریید و کم بخندید،همانا ساحت خود را بعیب و عاری آلایش دادید که تا قیامت بهیچ آبی نتوان شست،چگونه شسته شود کشتن پسر پیغمبر و سید جوانان اهل بهشت!کسی را کشتید که یاور جنگ شما و کمک عقل شما و پشتوان صلح شما و طبیب جراحات شما و پناه بلاهای شما و راست نمودن گفتار شما،و طلسم و حرز حجج شما،و علامت روشن شما بود.

ای مردم جرم بزرگی بر خود حمل کردید و گناه بزرگی برای قیامت خود ذخیره نمودید،در معرض هلاکت در آئید،دستهای شما

********** صفحه 93 **********

بریده باد و پیمان شما سبب زیان باد،همانا بغضب خدا بازگشت نمودید،خواری و بیچارگی شما را لگد کوب کرد.وای بر شما آیا می دانید کدام پارۀ جگر مصطفی را شکافتید و کدام عهد رسول خدای را بشکستید؟و کدام پرده نشینان عصمت را از پرده بیرون کشیدید؟چه حرمتها که ضایع نمودید؟و چه خونهائی که بریختید،از کردار شما نزدیک بود که آسمانها بشکافد،و زمین پاره شود،و کوهسارها سرنگون گردد،و این مصیبت سخت و بلیۀ جاری آسمانها را فرو گرفت عجب نیست که آسمانها خون بارید،زود باشد که در آن جهان دستخوش عذاب دردناک شوید،و به این مهلت که خدا داده دل خوش نباشید چون خداوند بمکافات عجله نکند و ترس فوت شدن ندارد و بدرستی که پروردگار برای ما و شما در کمین گاه است و در کمین گنهکاران است.

چون زینب علیه السلام این کلمات را بفرمود از آن جماعت روی بگردانید.

بشر بن حزیم اسدی(حزیم بن شریک اسدی)گوید:که مردم کوفه را از شنیدن این کلمات نگریستم که مانند زن بچه مرده گریه می کردند و دست بدندان می گزیدند.

پیرمردی در کنار من بود اشک چشمش بر روی و موی ریشش جاری بود و دستها بجانب آسمان فرا گرفته و می گفت:

(بأبی و امی کهولهم خیر الکهول و شبابهم خیر شباب و نسلهم[2]نسل کریم و فضلهم فضل علیم)پدر و مادرم فدای شما باد،پیران

********** صفحه 94 **********

شما بهترین پیران است و جوانان شما بهترین جوانان است و خاندان شما خاندانی بزرگ و فضل شما فضلی بزرگوار است.و این شعر بگفت:

(کهولهم[3] خیر الکهول و نسلهم اذا عد نسل لایبور و لایخزی)

پیران آنها بهترین پیران و خاندان آنها در خور هلاکت و رسوائی نیست.

سید سجاد علیه السلام فرمود:ای عمه ساکت باش از گذشته برای آینده اعتبارگیر بحمدالله تو دانائی بدون اینکه معلم دیده باشی و فهمیده هستی بدون اینکه کسی ترا بفهماند گریه و ناله آنهائی را که روزگار هلاک ساخته برنگرداند.
(خطبۀ فاطمه صغری)[4]

و بروایت زید بن موسی بن جعفر ع،فاطمۀ صغری این خطبه را قرائت فرمود:

فقالت:الحمدلله عدد الرمل و الحصی وزنة العرش الی الثری،أحمده و أومن به و أتوکل علیه،و أشهد أن لااله الا الله وحده لاشریک له و أن محمداً عبده و رسوله،و صلی الله علیه و آله و أن ولده ذبحوا بشط الفرات بغیر ذحل و لاترات.اللهم انی أعوذبک من أن أفتری علیک الکذب و أن أقول علیک خلاف ما أنزلت علیه من أخذ العهود لوصیه علی بن ابیطالب المسلوب حقه المقتول من غیر ذنب کما قتل ولده بالامس فی بیت من بیوت الله تعالی فیه معشر مسلمة بألسنتهم.تعساً لرؤسهم ما دفعت عنه ضیماً فی حیوته و لاعند مماته حتی

********** صفحه 95 **********

قبضته الیک محمود النقیبة،طیب العریکة،معروف المناقب،مشهور المذاهب،لم یأخذه_اللهم_فیک لومة لائم و لاعذل عاذل،هدیته_یا رب_للاسلام صغیراً و حمدت مناقبه کبیراً و لم یزل ناصحاً لک و لرسولک حتی قبضته الیک،زاهداً فی الدنیا،غیر حریص علیها،راغباً فی الاخرة،مجاهداً لک فی سبیلک،رضیته و اخترته و هدیته الی صراط مستقیم.

أما بعد یا أهل الکوفة یا أهل المکر و الغدر و الخیلاء،فانا أهل بیت ابتلانا الله بکم و ابتلاکم بنا،فجعل بلائنا حسناً و جعل علمه عندنا و فهمه لدینا،فنحن عیبة علمه وعاء فهمه و حکمته و حجته فی الارض لبلاده و لعباده،أکرمنا الله بکرامته و فضلنا بنبیه محمد ص علی کثیر ممن خلق تفضیلا بیناً،فکذبتمونا و کفرتمونا و رأیتم قتالنا حلالا و أموالنا نهباً،کأنا أولاد ترک او کابل کما قتلتم جدنا بالامس و سیوفکم تقطر من دمائنا أهل البیت لحقد متقدم،قرت لذلک عیونکم و فرحت قلوبکم افتراء منکم علی الله و مکراً مکرتم و الله خیر الماکرین.فلاتدعونکم أنفسکم الی الجذل بما أصبتم من دمائنا و نالت أیدیکم من أموالنا،فان ما أصابنا من المصائب الجلیلة و الرزایا العظیمة فی کتاب الله«من قبل أن نبرأها ان ذلک علی الله یسیر لکیلا تأسوا علی مافاتکم و لاتفرحوا بما أتیکم و الله لایحب کل مختال فخور»تبألکم فانتظروا اللعنة و العذاب و کان قدحلت بکم و تواترت من السماء نقمات.فتسحتکم بما کسبتم و یذیق بعضکم بأس بعض،ثم تخلدون فی العذاب الالیم یوم القیمة بما ظلمتمونا.ألا لعنة الله علی الظالمین.

ویلکم أتدرون أیة ید طاغتنا منکم؟و أیة نفس نزعت الی قتالنا؟أم بأیة رجل مشیتم الینا تبغون محاربتنا؟قست قلوبکم و غلظت


_________________________
[1]. خلاصه معنی اشعار:اگر پیغمبر بشما بگوید:چه کردید با اولاد من؟بعضی را بخون آغشته کردید و بعضی را اسیر نمودید،جزای من که نصیحت کردم شما را

این نبود که بعد از من این جنایات را نسبت بذوالقربای من انجام دهید،بدرستیکه میترسم که عذاب ارم بر شما نازل شود:

مؤلف گوید:ارم باغی بود که شداد در سیصد سال آن را درست کرد و مثل بهشت از طلا و نقره و زبرجد و یاقوت بنا نمود و هر قسم اشجار در آن بکاشت و چون تمام شد شداد با اهل ممکلتش خواست آن را دیدار کند یک روز و یک شب راه مانده بود که صدائی از آسمان آمد و همه را هلاک نمود.کما فی المجمع.

[2]. مؤلف گوید:در ناسخ ج3ص41و احتجاج ص305(کهولهم و شبابهم)نقل کرده اند و بحسب ترجمه که کرده اند باید(کهولکم و شبابکم)باشد.

چنانچه در مقتل خوارزمی ج2ص41کهولکم_شبابکم_نساؤکم نقل کرده.

[3]. در احتجاج ص305(کهولکم الخ).

[4] . در ناسخ ج3ص42و لهوف مترجم ص149و نفس المهموم ص396و بحار ج45ص110.


********** صفحه 96 **********

أکبادکم و طبع علی أفئدتکم و ختم علی سمعکم و بصرکم و سول لکم الشیطان و أملی و جعل علی بصرکم غشاوة فأنتم لاتهتدون.تبأ لکم یا أهل الکوفة!أی ترات لرسول الله قبلکم؟و ذحول له لدیکم بما غدرتم بأخیه علی بن ابیطالب جدی و بنیه عترة النبی الطاهرین الاخیار و افتخر بذلک مفتخر؟

نحن قتلنا علیاً و بنی علی بسیوف هندیة و رماح

و سبینا نسائهم سبی ترک و نطحناهم فأی نطاح[1]

بفیک أیها القائل!الکثکث و لک الاثلب.افتخرت بقتل قوم زکاهم الله و طهرهم و أذهب عنهم الرجس،فاکظم و أقع کما أقعی أبوک و انما لکل امرء ماقدمت یداه و حسدتمونا(ویلا لکم_علی ما فضلنا الله علیکم.

فما ذنبنا أن جاش دهراً بحورنا و بحرک ساج لایواری الدعامصا

«ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء و الله ذو فضل العظیم».

«و من لم یجعل الله له نوراً فماله من نور».
(ترجمۀ خطبه فاطمه صغری)

فاطمۀ صغری فرمود:سپاس میگذارم خدای را بعدد ریگها و سنگ ریزه ها،و به وزن عرش تا ثری(خاکهای نم دار)و حمد میکنم او را و ایمان دارم به او،و بر او توکل می کنم،و شهادت می دهم که او را شریکی نیست و یکتا است،و شهادت می دهم محمد بنده و

********** صفحه 97 **********

پیغمبر اوست،که درود بر او و آل او باد،و گواهی میدهم که فرزندان او را بدون هیچ گناه در کنار شط فرات سر بریدند.

ای خدای من پناه بتو میبرم که بر تو دروغ زنم و بهتان بندم،یا سخنی گویم که بر خلاف فرمودۀ تو باشد که به پیغمبرت دستور دادی که برای وصی خود علی بن ابیطالب از مردم بیعت گیرد و عهدها بندد،ولی او را حقش را گرفتند و بدون گناهی مقتول ساختند در خانه ای از خانه های خدا(که مسجد کوفه باشد)چنانچه دیروز فرزندانش را کشتند.

جماعتی که بزبان مسلمان بودند،هلاک باد بر رؤسای ایشان که نه در حال حیاتش دفع ظلم نمودند و نه بعد از شهادتش.تا اینکه او را بسوی خود گرفتی در حالی که ستوده منقبت و پاکیزه جان بود مناقبش معروف و روشهایش مشهور بود.

ای خدا در عبودیت تو ملامت کننده گان و نه شناعت شناعت کنندگان او را بازنداشت،او را در کوچکی با سلام هدایت فرمودی و در بزرگی او را بستودی.و او همیشه نصیحت کننده بود برای تو و رسول تو.

تا اینکه او را بسوی خود گرفتی در حالیکه در دنیا زاهد بود و بر دنیا حریص نبود،و راغب آخرت بود،و در راه تو جهاد می کرد،تو از او خشنود بودی،انتخابش نمودی و هدایتش کردی،براه راست.

اما بعد ای اهل کوفه ای اهل غدر و خدعه و حیله،خداوند ما اهل بیت را بشما مبتلا ساخت و شما را به ما امتحان کرد.و ما را به این آزمایش ستوده داشت،و فهم و علم خود را نزد ما ودیعه گذاشت،پس ما را ظرف علم و فهم خود قرار داد،و حکمت و حجتش را در زمین برای بلاد و عبادش بدست ما سپرد،بکرامتش ما را مکرم

********** صفحه 98 **********

داشت و به پیغمبرش ما را فضیلت داد بر اکثر مردمان.پس شما ما را تکذیب کردید،و کافر پنداشتید،و خون و مال ما را برای خود حلال دانستید،مثل اینکه ما از اولاد ترک یا کابل هستیم چنانچه جد ما را دیروز کشتید[2] و خون ما اهل بیت از دم شمشیرهای شما میچکد و این برای کینه دیرینه ایست،چشم شما به این کردار شما روشن است و دلهای شما فرحناک است،برای اینکه افتراء بخدا بستید(و دیگری را خلیفه خود دانستید)و حیله و مکری بود که شما بجای آوردید،(غافل از اینکه)خداوند بهترین حیله کنندگان است پس از ریختن خون ما و غارت کردن اموال ما خوشدل مباشید.

چون این مصائب پیش از این در کتاب خدا نگاشته آمده.و بر خدا سهل و آسان است لاجرم واجب است که از هیچ زیانی ملول نشوید و از هیچ سودی خشنود نگردید،و رضا بدست قضا دهید که خداوند دوست نمیدارد گردن کشان و متکبران را.

هلاک باد شما را منتظر لعنت و عذاب باشید که گوئی اکنون آمده است و از آسمان لعنتهای پی در پی فرو میبارد،و شما را هلاک میکند،و شما را در این جهان بجان یکدیگر اندازد آنگاه در عذاب دردناک روز قیامت جاودان مانید بسبب آن ظلم و ستم که بر ما کردید،آگاه باشید لعنت خدا بر ستمکاران باد.

وای بر شما آیا میدانید کدام دست بر ما ستم کرد؟و کدام دل به کشتن ما رغبت نمود؟و به کدام پای به آهنگ کارزار بسوی ما آمدید؟قلبهای شما قسی و سخت شد،و جگرهای شما غلیظ و سخت گردید،و مهر زده شد بر دلها و گوشها و چشمهای شما،و شیطان در نظر شما زشتیها را زینت داد،و نوید داد و امیدوار ساخت شما

********** صفحه 99 **********

را،و بر چشمهای شما پرده قرار داد،و شما هدایت نشدید و راه حق نشناختید.

هلاک باد شما را ای اهل کوفه،میدانید کدام خون از رسول خدا بر گردن شما است؟و از شما طلب خواهد کرد؟

آنگاه با برادرش علی بن ابیطالب علیه السلام جدم و فرزندانش که چه غدر و حیله کردید.

عترت پیغمبر ص بودند و پاک و از اخبار بودند آنوقت افتخار کننده شما فخر میکند و میگوید(نحن قتلنا علیا و بنی علی الخ)ما کشتیم علی و فرزندان علی را با شمشیرهای هندی و نیزه ها،و زنانشان را مثل اسیران ترک اسیر نمودیم و شاخ سختی بایشان زدیم،خاک و سنگ در دهان آن گوینده ای باد که افتخار میکند به کشتن جماعتی که خداوند ایشان را پاک و پاکیزه آفریده از پلیدی و زشتی و مکروهی(فاکظم واقع کما اقعی ابوک)پس از این قصه بسوز و مانند پدرت سگ،تهی گاه خود را بر زمین گذار،همانا برای هر کس است آنچه از پیش بدست خود فرستاده،وای بر شما حسد بردید بر ما به آنچه خداوند از فضلش بما عطا فرموده.

(فما ذنبنا ان جاش دهراً بحورنا و بحرک ساج لایواری الدعامصا)[3]

این فضل خدا است بهر کس بخواهد میدهد و خداوند صاحب

********** صفحه 100 **********

فضل بزرگیست،آن را که خدا روشنی برایش قرار نداده هیچ وقت برای او نوری نخواهد بود و همیشه باید در ظلمت بسر برد.

در ناسخ ج3ص45گوید:چون فاطمه سخن بدینجا آورد،مردم بهای های بگریستند و صدا زدند که ای دختر پاکان دلهای ما را پاره ساختی و جگرهای ما را به آتش حزن و اندوه بسوختی فاطمه خاموش شد.
(خطبۀ ام کلثوم)[4]

سید بن طاووس گوید:ام کلثوم نیز در این روز قرائت این خطبه فرمود:

فقالت:یا أهل الکوفة!سوءةلکم!ما لکم!خذلتم حسیناً و قتلتموه و انتهبتم أمواله و رثیتموه و سبیتم نساءه و بکیتموه؟[5] فتبا لکم و سحقاً.ویلکم أتدرون أی دواه دهتکم؟وأی وزر علی ظهورکم حملتم؟وأی دماء سفکتموها؟وأی کریمة أصبتموها؟وأی صبیة سلبتموها؟وأی اموال انتهبتموها؟قتلتم خیر رجالات بعد النبی و نزعت الرحمة من قلوبکم.«ألا ان حزب الله هم الفائزون و حزب الشیطان هم الخاسرون».ثم قالت:

قتلتم أخی صبراً فویل لامکم ستجزون ناراً حرها یتوقد

سفکتم دماء حرم الله سفکها و حرمها القرآن ثم محمد

ألا فابشروا بالنار انکم غداً لفی سقر حقاً یقیناً تخلدوا


___________________________
[1]. ما کشتیم علی و فرزندانش را با شمشیرهای هندی و نیزه ها و اسیر کردیم زنانش را مانند اسیران ترک،و آنها را شاخ عجیبی زدیم.

(مائیم که کشتیم علی و اولادش با نیزه و تیغ هندی فولادش)

(زنهای حرم را به اسیری بردیم ما شاخ زدیم هر چه بادا بادش)

در کربلا چه گذشت ص513

[2]. مراد از جدش امیرالمؤمنین است که در کوفه شهیدش کردند.

[3]. در پاورقی ناسخ ج3ص45گوید:در این جا بشعر اعشی استشهاد فرموده و تصرفی نیکو در آن نموده اعشی میگوید:(فما ذنبنا ان جاش بحر ابن عمک الخ)اگر در روزگاری دریای فضل و بزرگواری ما بتلاطم آمده و دریای تو ساکن مانده که پشه ها را غرق نمی کند گناه ما چیست؟.(ما را چه گناهی است که دریای پر آبیم_دریای تو خشک است و نپوشد تن کرمی).

[4]. در ناسخ ج3ص48و لهوف مترجم ص154و مثیر الاحزان ص88و نفس المهموم ص399و بحار ج45ص112.

[5]. در نفس المهموم و لهوف و بحار(و نکبتموه).




********** صفحه 101 **********

و انی لابکی فی حیوتی علی أخی علی خیر من بعد النبی مولد

بدمع غزیر مستهل مکفکف علی الخدمتی ذائباً لیس یجمد
(ترجمه خطبه ام کلثوم)

ای اهل کوفه بدا بحال شما زشت باد روی شما که حسین علیه السلام را تنها گذاشتید و او را کشتید و مال او را تاراج کردید،و آن را وارث شدید،و زنان او را اسیر کردید،و آزار و شکنجه اش نمودید،(یا برای او گریه کردید)هلاک و مرگ بر شما باد،وای بر شما آیا میدانید چه مصیبتها بشما رسید؟و چه گناه بزرگ بر دوش گرفتید؟و چه خونهائیرا ریختید؟و چه زنان شریفه را داغدار کردید؟و از چه دختر بچه هائی لباس ربودید؟و چه اموالی را غارت کردید؟کشتید بهترین مردم را بعد از پیغمبر،و رحم از دلهای شما ربوده شد،آگاه باشید که حزب خدا رستگارانند و حزب شیطان زیان کارانند،سپس فرمود:

برادر مرا بزاری کشتید،وای بر مادر شما،زود است جزای شما آتشی باشد که روشن کردید،خونهائی که خدا و قرآن و پیغمبر ریختن آن را حرام کرده بود شما ریختید،پس آگاه باشید شما را فردای قیامت بشارت به آتش خواهند داد و یقیناً در آن مخلد خواهید بود،و من تا زنده ام بر برادرم گریه میکنم،بر بهترین کسی که پس از پیغمبر متولد شده،با اشگ فراوان که همیشه بر چهرۀ من بریزد و هرگز خشک نشود.(شاعر گوید:)

(بکشتید از من برادر که بادا بکیفر شما را عذابی فروزان)

(چو کشتید خون ریز خون حرامی بحکم خدا و رسول و بقرآن)

********** صفحه 102 **********

(بشارت به آتش شما را که فردا بدوزخ بمانید جاوید سوزان)

(بعمری برادر ز مرگت بنالم که بودی به از هر که پرورده دامان)

(بریزند اشکی چنان دیدگانم که هرگز نخشکند چون چشمه ساران)[1]

راوی گفت:مردم صدا به گریه و نوحه بلند کردند و زنان گیسوان پریشان نمودند،و خاک بر سر ریختند و صورت به ناخن خراشیدند،و سیلی بصورت خود میزدند،و صدا بواویلا بلند کردند و مردان به گریه افتادند و ریشها کندند و از آن روز بیشتر هیچ مرد و زنی گریان دیده نشد.
(تنبیه)

در قمقام ص524گوید:چون در این کتاب مستطاب بمناسبت مقام در چند جا ذکری از ام کلثوم شده لازم دانستیم که برای مزید تبصره بینندگان مرقوم داریم که ام کلثوم کبری دختر صدیقه طاهره زمان امامت امام حسن مجتبی علیه السلام در مدینه منوره رحلت کرده و در واقعه کربلا حیات نداشت.

ارباب خبر آورده اند که او را از عمر بن الخطاب پسری به نام زید بوده که ذوالهلالین لقب داشت و دختری رقیه نام،که مادر و پسر هر دو یکبار وفات یافتند.

و از اسد الغابة روایت کند که ام کلثوم و پسرش زید در یکوقت وفات کردند.

تا آنجا که فرمود:و این ام کلثوم دختر امیرالمؤمنین علیه السلام که در کربلا بوده از زن دیگر است.

چون بروایت اکثر از مورخین امیرالمؤمنین علیه السلام از زنهای دیگر دختری مکنات به ام کلثوم بوده.چنانچه ابن اثیر در کامل التاریخ

********** صفحه 103 **********

تصریح باین معنی کرده که اول زنیکه امیرالمؤمنین تزویج کرده فاطمه دختر پیغمبر ص بوده و از او امام حسن و امام حسین و محسن و زینب کبری و ام کلثوم کبری متولد شده.

و علی نیز ام سعید دختر عروة بن مسعود ثقفیه را تزویج کرد و از او ام الحسن،و رملة الکبری،و ام کلثوم متولد شد.و برای امیرالمؤمنین دختران دیگر از مادرهای مختلف بوده یکی از ایشان ام هانی است و دیگر میمونه،و زینب الصغری،و رملة الصغری،و ام کلثوم الصغری.

و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤال در تعداد اولاد امیرالمؤمنین بدین نهج نوشته:دخترها،زینب کبری،ام کلثوم کبری،ام الحسن رملة الکبری،ام هانی،میمونه،زینب الصغری،رملة الصغری،ام کلثوم الصغری رقیه،فاطمه،امامه،خدیجه،ام الکرام(ام سلمه)ام جعفر،جمانه،نفسیه،و بنت اخری لم یذکر اسمها ماتت صغیرة یعنی دختر دیگری داشته که اسم برده نشده و در حال کودکی فوت شده.الخ

مؤلف گوید:پس ام کلثومی در کربلا بوده ولی از نسل فاطمه نبوده از زنهای دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام بوده.
(خطبۀ حضرت سجاد علیه السلام [2]

آنگاه سید سجاد ع،مردم را اشارت فرمود که خاموش باشید و آغاز خطبه نمود.پس ستایش کرد خداوند یکتا را و درود

********** صفحه 104 **********

فرستاد حضرت مصطفی را.

ثم قال:ایها الناس!من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فأنا علی بن الحسین بن علی بن أبیطالب،أنا ابن المذبوح بشط الفرات من غیر ذحل و لاترات،أنا ابن من انتهک حریمه و سلب نعیمه و انتهب ماله و سبی عیاله،أنا ابن من قتل صبراً و کفی بذلک فخراً.أیها الناس!ناشدتکم بالله،هل تعلمون أنکم کتبتم الی أبی و خذعتموه و أعطیتموه من أنفسکم العهد و المیثاق و البیعة بأیة عین تنظرون الی رسول الله،اذ یقول لکم:قتلتم عترتی و انتهکتم حرمتی فلستم من أمتی؟

ترجمه خطبه سید سجاد علیه السلام ای مردم آنکس که مرا شناخته لازم بگفتن نیست و آن کس که نشناسد بداند که منم علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب.منم پسر آن کس که در کنار فرات سرش را ببریدند.بی جرم و گناه،منم فرزند کسیکه حریم او را هتک کردند،و نعمتهای او را غارت نمودند،و اموال او را بردند،و عیال او را اسیر کردند،منم پسر آن کسی که کشته شد صبراً[3] و این شهادت در مقام مفاخره کفایت میکند.

ای مردم شما را بخدا سوگند میدهم آیا دانسته اید که شما نامه ها به پدرم نوشتید و فریب دادید و مکر خود را درباره او بکار بردید،و از نفوس خود و عهد و پیمان بستید و بیعت نمودید،آنگاه او را خوار و ذلیل نمودید و او را کشتید.

********** صفحه 105 **********

پس هلاکت باد شما را بجهت توشۀ بدیکه برای خود از پیش فرستادید،و قبیح باد رأی شما،بکدام چشم بروی رسول خدا نظر خواهید کرد،و چه عذر و جواب دارید،وقتی که بفرماید:عترت مرا کشتید و حرمت مرا هتک نمودید پس از امت من نیستید.

چون سید سجاد علیه السلام سخن بدینجا آورد،مردم بهای های بگریستند و آوازها در هم افکندند،و صدای ناله از هر طرف برخواست.

و بعضی بعضی را گفتند هلاک شدید و ندانستید.

بار دیگر سید سجاد علیه السلام آغاز سخن کرد و فرمود:(رحم الله امرء قبل نصیحتی و حفظ وصیتی فی الله و فی رسوله و اهل بیته،فان لنا فی رسول الله اسوة حسنة).

خداوند رحمت کند کسی را که نصیحت مرا قبول کند،و وصیت مرا برای خدا و رسولش و اهلبیتش حفظ نماید،چون برای ما با رسول خدا متابعتی شایسته و اقتدائی است استوار.

چمیع حاضران اهل کوفه عرض کردند:ای پسر رسول خدا ما ها سخنان ترا میشنویم و فرمان ترا اطاعت میکنیم،و عهد و پیمان ترا حفظ مینماییم در یاری تو از هیچ کس پرهیز نداریم،و از تو اعراض و روی گردان نمیشویم،پس بر ما هر امری که خواهی بفرما،خدا ترا رحمت کند،زیرا که ما ها با دشمنان تو دشمن و با جنگ کنندگان در مقام جنگ و قتال میباشیم و هر کس با تو صلح کند با او صلح کنیم(و لنأخذن یزید[4]).

********** صفحه 106 **********

و البته یزید را دست گیر خواهیم کرد.و بیزاری خواهیم جست از کسانیکه بتو و ما ظلم کردند.

فقال ع:هیهات هیهات!أیتها الغدرة المکرة!حیل بینکم و بین شهوات أنفسکم.أتریدون أن تأتوا الی کما أتیتم الی آبائی من قبل؟کلا و رب الراقصات،فان الجرح لما یندمل.قتل أبی بالامس و أهل بیته معه و لم ینسنی ثکل رسول الله و ثکل أبی و بنی أبی و وجده بین لهاتی و مرارته بین حناجری و حلقی و غصصه تجری فی فراش صدری و مسئلتی:أن لا تکونوا لنا و لا علینا.

رضینا منکم رأسا برأس فلا یوم لنا یوم علینا

فرمود:هیهات هیهات دور شوید از من ای پیمان شکنان نیرنگ باز حائل واقع شده بین شما و میان خواهشهای نفوس شما،یعنی ازبسکه بیوفائی بسیار از شماها سر زد دیگر خواهش شما را قبول نخواهم نمود.آیا میخواهید آنچه با پدران من بکار بستید با من روا دارید؟حاشا و کلا بخدای آسمانهای دوار[5] هنوز جراحاتی که از شهادت پدرم قلوب ما را شکسته و جگرهای ما را خسته،بهبودی نپذیرفته،و فراموش نگشته،هنوز مصائب پدرم و برادرانم در سینۀ من کاوش میکند،و تلخی آن در دهان من فرسایش مینماید کما عن الناسخ(تلخی آن در میان حلقوم و حنجرۀ من است)(کما عن الشعرانی)و غصه آن در سینۀ من گره میزند(و اندوه آن در سینۀ من مانده است)کما(عن الشعرانی)با شما سر بسر راضیم

********** صفحه 107 **********

که نه از ما باشید و نه بر ما،و فرمود:

(لاغرو و ان قتل الحسین و شیخه قد کان خیرا من حسین و اکرما)

(فلا تفرحوا یا اهل کوفان بالذی اصیب حسین کان ذلک اعظما)

(قتیل بشط النهر روحی فداؤه جزاء الذی ارداه نار جهنما)

خلاصه معنی:مردمان کوفه اگر حسین را کشتید تعجب ندارد،زیرا که پدرش را که از او بهتر بود کشتید،شادی نکنید که جزای کشندۀ او آتش دوزخست کما فی هامش الناسخ ج3ص52.

و در کربلا چه گذشت ص510این اشعار را نقل کند.

(عجب نه قتل حسین است باب او را هم

که بود بهتر و مهتر بقتل آوردند)

(مباش شاد ای کوفی از مصیبت ما

که بد شهادت جدم عظیم تر بخدا)

(کنار نهر قتیلی است جان به قربانش

سزای آن که ورا کشت دوزخ آتش)
(قصه مسلم گجکار)[6]

در محرق القلوب مرحوم نراقی و مهیج الاحزان یزیدی ص270گوید:مسلم بنا گوید من در آن روز در خانۀ ابن زیاد مشغول کاری بودم ناگاه صدای شیون و غوغای عظیمی بگوشم رسید،از خادمی پرسیدم که صداها چیست؟گفت شخصی بر یزید خروج کرده بود امروز لشکر ابن زیاد سر او و اهل بیت او را داخل کوفه میکنند،پرسیدم آن شخص که بود؟گفت:حسین بن علی بن ابیطالب.من از ترس خادم ساکت شدم،چون او رفت طپانچه بر روی خود زدم که نزدیک

********** صفحه 108 **********

بود چشمانم بیرون آید،پس از راه پشت قصر بیرون رفتم تا بکناسه کوفه رسیدم دیدم که مردم ایستاده اند و منتظر آمدن اسیران و سرهای شهیدانند.

ناگاه دیدم قریب به چهل کجاوه و محمل پیدا شد،که حرم محترم سیدالشهداء و فرزندان فاطمه زهرا در آن کجاوه ها بودند،ناگاه دیدم امام زین العابدین با غل و زنجیر بر شتر برهنه سوار است و بیمار و رنجور و مجروح است و خون از بدن مبارکش میریزد،و میگرید و از روی حزن و اندوه میگوید:[7]

(یا امة السوء لاسقیاً لربعکم یا امة لم تراعی جدنا فینا)

ای بدترین امتها خدا شما را خیر ندهد که رعایت جد ما نکردید.

(لو أننا و رسول الله یجمعنا یوم القیامة ما کنتم تقولونا)

در روز قیامت که ما و شما در نزد رسول خدا حاضر شویم چه جواب خواهید گفت؟

(تیسرونا علی الاقتاب عاریة کأننا لم نشید فیکم دیناً)

ما را بر شتران برهنه سوار کردید مانند اسیران می برید گویا هرگز بکار دین شما نیامده ایم؟

(بنی امیة ما هذا الوقوف علی تلک المصائب لاتلبون داعینا)

(تصفقون علینا کفکم فرحاً و انتم فجاج الارض تسبونا)[8]

در ترجمه شعرانی ای بنی امیه برای چیست وقوف شما بر این مصائب جواب ندادن خوانندۀ ما؟

********** صفحه 109 **********

از شادی کف میزنید و در زمینها ما را به اسیری میبرید؟

(الیس جدی رسول الله ویلکم اهدی البریة من سبل المضلینا)

وای بر شما مگر نمیدانید که رسول خدا جد منست؟که مردم را از گمراهی هدایت کرد؟

(یا وقعة الطف قد اورثتنی حزناً والله یهتک استار المسیئینا)

ای واقعۀ کربلا اندوهی بر دل ما گذاشتی که هرگز تسکین نخواهد یافت،خدا پردۀ بدکاران را میدرد.

و در کربلا چه گذشت ص515این اشعار مناسب مقام را ذکر فرموده:

(ای امت بد،میاد باران بر زرع شما تبهکاران)

(شرمی نه ز جد ما محمد کردید و نه از خدای سرمد)

(در روز پسین که با پیمبر باشیم و لوای عدل بر سر)

(پاسخ چه دهید زین جنایت؟ در پرسش آن شه عدالت)

(بر اشتر بی جهاز ما را رانید به شهر و دشت و صحرا)

(گویا که نه دین ز پرتو ما دارید و نه ما نژاد زهرا)

(اولاد امیه ظلم تا چند تا کی ندهید گوش بر پند)

(شادید و چغانه[9] کوب بر ما دشنام دهیدمان به هر جا)

(جدم نه پیمبر خدا او است هادی بشر ز گمرهی او است)

(ای وقعۀ طف حزن آور هتاک ستار جمع بدتر)

در محرق القلوب نراقی ص296و دیگر کتب گوید[10]مسلم گوید در آن وقت دیدم که کوفیان از مرد و زن بر کودکان اهل بیت ترحم میکردند

********** صفحه 110 **********

و نان و خرما به ایشان میدادند[11]ام کلثوم صیحه بر ایشان میزد و آنها را از دست کودکان میگرفت و بر زمین می انداخت و میگفت:(یا اهل الکوفة ان الصدقة علی أهل بیت الرسالة محرمة)[12] ای اهل کوفه تصدق بما روا نبود،زکات لایق اولاد مصطفی نبود.

اهل کوفه از مشاهده اینجال میگریستند،ام کلثوم چون صدای گریۀ ایشان را شنید به آواز بلند گفت:ای اهل کوفه مردان شما مردان ما را میکشند،و زنان شما بر ما میگریند،در روز قیامت میان ما و شما خدا حاکم است.
(حمل سرها و شکستن سر حضرت زینب)[13]

در آن اثنا صدای شیونی عظیم بلند شد ناگاه دیدم سرهای شهیدان را بر نیزه کرده می آورند،و در میان آنها سری بود در نهایت حسن و جمال مانند خورشید تابان و ماه درخشان و شبیه ترین مردم بود به رسول خدا،و اثر خضاب در محاسن مبارکش ظاهر بود.و باد ریش مبارکش را از راست و چپ حرکت میداد.
(سر امام حسین علیه السلام اول سری بود که در اسلام بالای نیزه رفت)

در تذکره ابن جوزی ص269دارد که آن اول سری بود در اسلام


_____________________
[1]. نقل از لهوف مترجم.ص155.

[2]. ناسخ ج3ص49و لهوف مترجم ص157و مثیرالاحزان ابن نما ص89.و بحار ج45ص112.

[3]. قتل صبر:آن است که صاحب روحی را زنده نگاه دارند و آنقدر او را بزنند تا کشته شود کما فی المجمع.

و در محن الابرار ص50طور دیگر این جمله از خطبه را معنا کرده و ظاهراً درست نباشد.

[4]. این جمله در ناسخ نیست ولی در لهوف ص158مترجم و بحار ج45ص113موجود است.

و در احتجاج ص306(لنأخذن ترتک و ترتنا)یعنی البته خون تو و خون خود را از کسانی که بر تو و بر ما ظلم کردند خواهیم گرفت.

[5]. مؤلف گوید:(راقصات)را مرحوم مجلسی در جلاء العیون ص597سطر2اینطور معنا کرده که گذشت ولی مرحوم شعرانی در ترجمۀ نفس المهموم ص218سطر(4)و کمره ای در کتاب در کربلا چه گذشت که ایضاً ترجمۀ نفس المهموم است ص509سطر19ترجمه به(شتران با نشاط حاجیان)کرده اند شما هم در ترجمه مختارید.

[6]. ناسخ ج3ص52و نفس المهموم ص399و بحار ج45ص114در کربلا چه گذشت ص515و محرق القلوب ص296و جلاء العیون ص597و دمع السجون ص221.

[7]. در تذکرة الشهدا ص389این اشعار را اینطور نقل کرده:

(یا اهل الکوفان کم ذا تضحکون و کم تبالغون بما فیه تأذینا)

(یا امة السوء لا سقیا لربعکم (یا امة لم تراعی جدنا فینا

اذ اتی جدنا فی الحشر خصمکم) یوم القیامة ما کنتم تقولونا)

(یا امة الشر ما هذا الترقب فی تلک المصائب لاتبکون داعینا الخ

[8]. این دو بیت در محرق القلوب ذکر نشده.

[9]. جغانه:یکی از آلات موسیقی است(عمید).

[10]. در جلاء العیون و نفس المهموم و ناسخ و دیگر کتب نیز ذکر این قصه شده.

[11]. اگر کسی بگوید مردم کوفه برای تماشا آمده بودند نان و خرما از کجا بود؟جواب آنکه چون برای تماشا رفته بودند و قهراً طول خواهد کشید لاجرم هر کسی بمقدار لازم نان و خرما همراه داشتن از لوازم عادی زندگی است.

[12]. در ناسخ ج3ص53(ان الصدقة علینا حرام).

[13]. ناسخ ج3ص54و جلاء ص598سطر1و در کربلا چه گذشت ص516و بحار ج45ص115و نفس المهموم ص400و طریحی ص478.


********* صفحه 111 **********

که به نیزه زدند بعد از سر مسلم و هانی.

و در نفس المهموم ص402از عاصم نقل کند که اول سریکه در اسلام بالای نیزه نصب شد سر امام حسین علیه السلام بود.

در ناسخ ج3ص54و دیگر مصادر دارد که چون نظر زینب بر آن سر افتاد خروش و فغان برآورد،و سر خود را چنان بر چوب محمل زد که سر مبارکش شکست.و خون از آن جاری شد،و این شعر بگفت:

(1)

(یا هلالا لما استتم کمالا غاله خسفه فأبدا غروبا)

ای ماهی که چون بسر حد کمال رسید ناگهان خسوفش او را در ربود و غروب کرد.

(2)

(ما توهمت یا شقیق فؤادی کان هذا مقدراً مکتوباً)

ای پاره دلم گمان نمیکردم سرنوشت ما اینگونه باشد.

(3)

(یا أخی فاطمه الصغیرة کلم[1] ها فقد کاد قلبها ان یذوبا)

ای برادر با فاطمۀ خردسال سخنگوی،زیرا نزدیکست دلش آب شود.

(4)

(یا أخی قلبک الشفیق علینا ماله قد قسی و صار صلیبا)

ای برادرم دل تو بر ما مهربان بود،چرا سخت شده است(در این دو بیت تجاهل عارف که یکی از محسنات معنویه علم بدیعست بکار رفته است،زیرا با وجود اینکه خود زینب علیه السلام میداند.

********** صفحه 112 **********

سخن گفتن برادر از نظر بی مهری نیست باز از وی سؤال میکند چناچه خداوند متعال با آنکه میدانست در دست موسی عصا میباشد باو گفت:(ما تلک بیمینک یا موسی)(کما فی هامش الناسخ)

(5)

(یا اخی لو تری علیاً لدی الاسر مع الیتیم لایطیق وجوبا)

ای برادرم ایکاش میدیدی علی(زین العابدین)را که هنگام اسیری و بی پدری توانائی نشست و برخاست نداشت.

(6)

(کلما أوجعوه بالضرب نادا ک بذل یفیض دمعاً سکوباً)

هر گاه او را ضربتی میزدند با ناتوانی ترا صدا میزد و اشکش جاری بود.

(7)

(یا اخی ضمه الیک و قربه و سکن فؤاده المرعوبا)

برادرم او را پیش طلب و در برگیر و دل ترسانش را آرامش ده.

(8)

(ما اذل الیتیم حین ینادی بأبیه و لا یراه مجیباً)

چه ذلت و خواریست یتیمی را که پدر را بخواند و جواب دهنده ای را نبیند.

در کربلا چه گذشت ص516این اشعار مناسب مقام را ذکر فرموده:

(ای مه نو که هنوزت نشده وقت کمال

ناگهان برده خسوفت ز جفا سوی زوال)

(ای عزیز دل من باور من کی میشد

که قضا و قدر این روز سیه داده مجال)

********** صفحه 113 **********

(ای برادر به سخن فاطمه ات را بنواز

که دلش آب شد و گشت ز غم مالامال)

(ای برادر دل پر مهر و وفای تو کجا است

از چه بی مهر شد و کرد فراموش عیال)

(ای برادر تو ندیدی که علی گشت اسیر

بی پدر بود و جوابی نتوانست و سؤال)

(هر گهش دشمن بی رحم بیازرد بگفت

واحسینا و روان اشک به چهره ش بی حال)

(ای برادر ببرش گیر و به گرمی بنواز

بکن آرام دل پر ز هراسش فی الحال)

(ای دریغا ز یتیمی که بر آرد فریاد

ای پدر جان و جواب از پدرش هست محال)

سپس فرموده در فن رثاء که یکی از فنون هفتگانۀ ادب عربی است،شعری به این بلاغت و جنگذاری و سوگ پردازی دیده نشده است و از جز زینب شنیده نشده،یکی از نکات بلاغت این قطعه در همان شعر اول این است که سر برادر را به هلال ماه نو(که تا شب سوم ماه)است تشبیه بلیغی کرده،و در این تعبیر اسرار فراوانی مندرج است،مردم دنبال او می گردیدند و او را با انگشت به هم نشان میدادند،و بالای نیزه در افق نزدیکی نمایان بود،و طلیعۀ عهد نوی در تاریخ اسلام محسوب می شد،و با شهادت او محیط اسلامی که بر اثر سیاست شوم معاویه،شب ظلمانی گردیده و در محاق بود،دورۀ تازه ای را آغاز کرد،و بر اثر شهادت ابی عبدالله و گردش سر او در شهرها افق تاریک تاریخ اسلام روشن و باز شد،الخ.

********** صفحه 114 **********
(زبانحال زینب علیه السلام با سر امام در بازار کوفه)

از جوهری

سر شه چون بزینب روبرو شد به آن سر خواهرش در گفتگو شد

که ای پشت و پناه و یار زینب انیس و مونس و غمخوار زینب

چرا از ما بریدی آشنائی ز ما ای شه چرا کردی جدائی

من از روز بلا ای شاه ابرار از این درد و بلا بودم خبردار

که اهل کوفه مهمانت نمایند گلوی تشنه قربانت نمایند

ولی کی بود ای آرام جانم ز اهل کوفه و شام این گمانم

که جسم انورت بی سر گذارند سرت را روی خاکستر گذارند

تو ای سر زیب عرش کبریائی سر گنجینۀ سر خدائی

چه شد ای سر که دوز از پیکری تو چرا پر خاک و پر خاکستری تو

پی عهد ازل هستم من ای شاه بهر درد و مصیبت با تو همراه

ترا گر تشنه از تن سر بریدند مرا از کین ز سر معجر کشیدند

تو ماندی کربلا با نعش اکبر بود همراه من لیلای مضطر

ترا گر یار عباس جوان است مرا از داغ او آه و فغان است

تو داری قاسم شیرین شمایل عروس او مرا اندر مقابل

تو اندر کربلا با جسم عریان شدی گر پایمال سم اسبان

مرا شمر لعین بر پشت و شانه زند کعب سنان و تازیانه

بتو گر ساربان جور و جفا کرد دو دست نازنینت را جدا کرد

ببین بازوی من اندر طنابست بحال من دل دشمن کبابست

ترا ای سر محاسن غرقه خونست مرا درد و غم و محنت فزونست

چرا درد و محن افزون نباشد چرا گیسوی من پر خون نباشد

شنیدستم که آن دلخون بیدل سر خود زد چنان بر چوب محمل

********** صفحه 115 **********

که خون از زیر محمل گشت جاری چو بارانی که از ابر بهاری

دل ذاکر هم از این غصه خونشد نمیگوید پس از این قصه چون شد

در ثمرات الحیات آخر مجلس اول گوید:

(ای هلال مه زینب به کجا بودی تو

دیشب از خواهر خود از چه جدا بودی تو

پر غبار است چرا صورتت ای آیۀ نور

گوئیا منزل تو بوده روی خاک تنور

بنگر آخر تو به زینب که چسان پیر شده

از غم دوری تو زار و زمین گیر شده)

_______________________
[1]. در منتخب طریحی ص478(یا اخی فاطمة الصغری کلمها).
pejuhesh232
 
پست ها : 8759
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتاد و نه

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 12:54 pm

(فصل هفتاد ونه):(در ورود اهلبیت به مجلس ابن زیاد)[1]

در ناسخ ج3ص56گوید:ابن زیاد چون از ورود اهل بیت به کوفه آگهی یافت،مردم کوفه را از خاص و عام اذن دخول داد لاجرم مجلس از صحرا نشین و شهر نشین پر شد.آن گاه فرمان داد تا سرهای شهدا را حاضر مجلس کنند.اول سر امام حسین علیه السلام را در طبق زرین نهاده بنزد او گذاشتند.
(آیا سر امام حسین علیه السلام را چه کسی بنزد ابن زیاد آورد)

مرحوم سپهر از روضة الاحباب نقل کند که خولی و بشر بن مالک آن سر مبارک را بنزد ابن زیاد نهادند،و بشر این شعر بگفت.

********** صفحه 116 **********

(املا رکابی فضة و ذهبا انی قتلت الملک المحجبا)

(و من یصلی القبلتین فی الصبی قتلت خیر الناس أماً و ابا)

(و خیرهم اذ ینسبون النسبا)

یعنی رکاب مرا پر از نقره و طلا کن زیرا که من پادشاه بی گناه را کشتم و کسی را کشتم که از کوچکی بدو قبله نماز خوانده و کشتم کسی را که از جهت پدر و مادر بهترین مردم بود.

ابن زیاد گفت:وای بر تو اگر چنان دانستی که او اشرف جهانیان است از جهت پدر و مادر پس چرا او را کشتی؟بخدا قسم تو از من هیچ بهره نخواهی یافت،جز آنکه ترا ملحق به او سازم پس فرمان داد سر بشر بن مالک را از تن جدا کردند.

و از فصول المهمه روایت کند که آن سر مبارک را سنان بن انس به نزد ابن زیاد نهاد و آن اشعار را انشاد کرد و به حکم ابن زیاد کشته شد.

و از صواعق ابن حجر نقل کند که ابن زیاد حامل سر و شاعر را بکشت ولی اسمی از حامل و شاعر نبرده.

و از مسعودی نقل کند که مردی از قبیلۀ مذحج سر حسین علیه السلام را بنزد ابن زیاد برد و آن اشعار را قرائت کرد،ابن زیاد او را با آن سر مبارک به نزد یزید فرستاد.و قول اول به صحت نزدیکتر است.
(نهادن سر مبارک را بنزد ابن زیاد)

چون سر مبارک را نزد ابن زیاد نهادند.ابن زیاد از دیدن آن بسیار خرم و شاد گشت.و در دستش چوب دستی بود به آن بدندانهای آن جناب میزد و میگفت:حسین را دندانهای نیکو بوده.

********** صفحه 117 **********

و در تذکرة ابن جوزی ص270دارد که چون سر را بنزد ابن زیاد آوردند حجامی را طلبید و گفت چشمانش را در بیاور پس این کار را کردند و گوشتهای ما بین زیر گلو و چشمش را با مغز سرش خارج کردند،عمرو بن حریث مخزومی بلند شد و گفت به ابن زیاد تو بحاجت خود رسیدی از آن سر پس آنها را بمن ببخش گفت می خواهی چه کنی؟گفت می خواهم دفن کنم گفت بگیر پس آن اجزاء را گرفت و در عبای خزی گذاشت و برد در خانه اش شست و عطر به آن زد و کفن کرد و در خانۀ خود دفن نمود و آن در کوفه معروف بود به(دار الخز عمرو بن حریث المخزومی)و در حیاة الحسین ج3ص353این قصه را از مرآة الزمان فی تواریخ الاعیان ص97و مرآة الجنان نقل می کند و گوید کسی جرأت جسارت کردن نکرد مگر طارق بن مبارک که سر را گرفت و مثله کرد و بعض اجزاء آن را قطع کرد.و در ناسخ ج3ص98گوید حجامی را خواست و پاره گوشتها که در اطراف گردن امام علیه السلام بیرون اندام مینگریست حکم داد تا حجام با تیغ باز کرد.

و أیضاً در تذکره نقل کند که رباب زوجۀ امام حسین علیه السلام آن سر را گرفت و در دامن خود گذاشت و او را بوسید و گفت:

(وا حسیناً فلانسیت حسینا اقصدته اسنة الاعداء)

(غادره بکربلاء صریماً لاسقی الله جانبی کربلاء)

واحسینا فراموش نمیکنم حسین را که طعمۀ نیزه های دشمن گشت،در کربلا باو خیانت شد و به زمین افتاد خدا جانب کربلا را سیراب نکند.

و در قمقام ص530از یاقوت حموی نقل کند که این دو بیت را

********** صفحه 118 **********

در رثای امام بعاتکه بنت بن عمرو بن نفیل زوجۀ دیگر امام نسبت داده.

در نفس المهموم ص403از ازدی نقل کند که سلیمان بن ابی راشد از قول حمید بن مسلم نقل کرد که عمر بن سعد مرا خواست و نزد خانواده اش روانه کرد تا به آنها مژدۀ فتح و سلامتی او را بدهم،آمدم خبر به خانواده اش رساندم و رفتم و وارد دارالاماره شدم و دیدم ابن زیاد نشسته و اذن عام بمردم داده شد که داخل شوند،من هم با ایشان داخل شدم.دیدم سر حسین علیه السلام را جلوی او گذاشتند و او با چوب دستی تا یک ساعت به دندانهای او می کوفت.
(اعتراض زید بن ارقم بر ابن زیاد)

زید بن ارقم[2]چون دید آن ملعون دست از کار زشت خود بر نمی دارد،گفت:چوبت را از این دندانها بردار[3]به آن خدائی که جز او معبودی نیست من خودم دو لب رسول خدا را بر روی این

********** صفحه 119 **********

دندانها دیدم که بوسه می زد.سپس بغض آن پیرمرد ترکید و گریه سر داد شروع کرد بهای های گریستن.

ابن زیاد گفت:خدایت بگریاند،بخدا اگر پیری نبودی که خرف شده و عقلش رفته گردنت را می زدم.گوید(زید بن ارقم)از مجلس برخاست و بیرون رفت.چون من از دارالاماره بیرون آمدم شنیدم مردم می گفتند:بخدا قسم زید بن ارقم نطقی کرد که اگر ابن زیاد بشنود او را می کشد.

گفتم چه می گفت:می گفت:(ملک عبد عبداً فاتخذهم تلداً)این مثالی است که در فارسی می گوئیم مرده را که رو بدهی کفن خود را آلوده می کند.

و ترجمه اش این است که بنده ای بندۀ دیگر را مالک شد پس همه را خانه زاد خود فرض کرد.و مقصودش اینست(چنانچه شعرانی فرموده):ای مردم عرب شما امروز عبد و بنده شدید،پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را امارت دادید و فرماندۀ خود کردید که نیکان شما را بکشد و بدان را بندۀ خود گیرد تن بخواری دادید مرگ بر کسی که تن بخواری دهد.

و در تذکرۀ ابن جوزی ص267دارد که زید بن ارقم بلند شد و گفت:ای مردم بعد از این روز همۀ شما بنده اید پسر فاطمه را کشتید و ابن مرجانه را فرمان فرمای خود کردید،بخدا خوبان شما را بکشد و بدان شما را عبد خود گرداند.

پس مرگ باد یا دور باد کسی که ذلت و عار را راضی شود.

سپس به ابن زیاد گفت:ترا حدیثی گویم سخت تر از این که شنیدی،رسول خدا ص را دیدم که حسن علیه السلام را بر ران راست نشانیده بود،و حسین علیه السلام را بر ران چپش و دست بر سر ایشان نهاده می گفت:(اللهم انی استودعک ایاهما و صالح لمؤمنین)

********** صفحه 120 **********

خدایا این دو را با صالح مؤمنین(که علی بن ابیطالب باشد)بتو سپردم.پس امانت رسول خدا ص نزد تو چه شد ای پسر زیاد؟![4].

(اعتراض انس بن مالک)

ایضاً در تذکره ص267و ناسخ ج3ص58و دمع السجوم ص224و در کربلا چه گذشت ص522و نفس المهموم ص404روایت کنند که چون سر حسین علیه السلام را پیش ابن زیاد گذاشتند در طشتی و او دندانهای آن حضرت را بچوب دستی می زد و در زیبائی آن سخن می گفت انس بن مالک نزد او بود بگریست و گفت شبیه ترین مردم است به پیغمبر و آن حضرت بوسمه و بروایتی بسیاهی خضاب کرده بود.و بعضی گویند:خصاب کردن حضرت بسیاهی ثابت نیست و آفتاب رنگ آن را بگردانیده بود.

و در مثیر الاحزان ابن نما ص91گوید:انس بن مالک گفت:حاضر بودم که ابن زیاد با چوب دستی بدندانهای امام حسین علیه السلام میزد و می گفت چه دندانهای خوبی دارد پس من به او گفتم بخدا قسم ترا خوش نیاید بدرستی که من دیدم رسول خدا ص را که جای چوب ترا می بوسید.

و در نفس المهموم ص402از صواعق ابن حجر نقل کند که چون سر امام حسین علیه السلام را بخانۀ ابن زیاد وارد کردند از دیوارهای آن خون جاری شد.


____________________
[1]. ناسخ ج3ص56و جلاء المجلسی ره ص598و محرق القلوب نراقی ص297و نفس المهموم ص383.و قمقام ص526.تذکرۀ ابن جوزی ص267.و بحار ج45ص115.و امالی صدوق مجلس30ص144.

[2]. در کربلا چه گذشت ص521گوید:زید بن ارقم از دوران کودکی در پرورش پیغمبر اسلام(ص)بود،و در جنگهای بسیاری همراه آن حضرت بود و خدمت می کرد.و مردی درست کار و با اخلاص بود،و قرآن در سورۀ منافقون گفتار او را دربارۀ منافقان تصدیق کرده،شیعه و سنی اخبار بسیاری از او روایت نموده و او را مورد اعتماد می دانند،سیاست زنجیروار بنی امیه بطوری سخت بود که این مردان بزرگ را خانه نشین و از خود بی خود کرده بود،شهادت امام حسین علیه السلام این عناصر فعالی که بر اثر این سیاست شوم و ستمگرانه افسرده و یخ زده بودند.به جنبش انداخت.و پس از شورش آتشین آن زن از بکر بن وائل در دشت کربلا(که در ج2ص363گذشت)اکنون زید بن ارقم مشتعل شده و زبانه می کشد و شورش ضد حکومت اموی را با همین عمل مختصر اعلام میدارد،و جوهر حکومت ستمکاران را در این دو کلمه خلاصه می کند(خوبان را می کشد و بدان را عبد و بردۀ خود می کند).

[3]. در امالی صدوق اول مجلس31ص146ابن زیاد گفت(یوم بیوم بدر).

یعنی امروز عوض روز بدر است.

[4]. قمقام ص527و نفس المهموم ص403و کامل بهائی ج2ص288و ناسخ ج3ص59.و بحار ج45ص116همه این قصه را با کم و زیاد نقل کرده اند.

********* صفحه 121 **********
(کاهن و معنای آن)

در ناسخ ج3ص59و تذکرۀ ابن جوزی ص267و نفس المهموم ص405و دمع السجوم ص224و در کربلا چه گذشت ص523.

از هشام بن محمد روایت کنند که چون سر امام حسین علیه السلام را بنزد ابن زیاد گذاشتند کاهنش گفت:برخیز و پای خود را بر دهان دشمن خود بگذار،ابن زیاد برخاست،و با قدم دهان آنحضرت را بکوفت.

در کربلا چه گذشت گوید:کاهن که در لغت عرب معنای غیب گو و طالع بین دارد،و از ملازمین و مخصوصین ابن زیاد بوده است و از عناصر بیگانه و جاسوسان مخالف اسلام بوده که برای از بین بردن اسلام بعنوان کاهن و مستشار وارد دستگاه حکومت اسلامی شده و در هر فرصت،حداکثر استفاده را بر زیان اسلام می نموده است،این کاهن ملازم پسر زیاد از قماش همان سرجون رومی مستشار معاویه و یزید بود که بوسیلۀ او ابن زیاد به حکومت کوفه منصوب شد،و این جنایت را مرتکب گردید و اکنون بوسیلۀ این همکار شیطان او ابن زیاد اهانت به آل رسول را به نهایت می رساند.

و مهیار چه خوب سروده است:

(یعظون له اعواد منبره و تحت ارجلهم اولاده وضعوا)

منبرش بر سر گذارند از برای احترام

زیر پا اولاد امجاد و را داده مقام
(مختار انتقام این عمل را از ابن زیاد کشید)

در نفس المهموم ص405گوید:خدا جزای خیر بختار بدهد که از ابن زیاد انتقام کشید چنانکه شیخ طوسی و ابن نما روایت

********** صفحه 122 **********

کرده اند که چون سر ابن زیاد را نزد مختار آوردند غذا می خورد،خدای را بر این پیروزی حمد کرد و گفت:سر حسین علیه السلام را وقتی نزد ابن زیاد گذاشتند که غذا می خورد،و من هم غذا می خورم که سر ابن زیاد را برایم آوردند،و چون از خوردن غذا فارغ شد برخاست و با کفش خود روی ابن زیاد را مالید و آن کفش را بغلام خود داد و گفت:آن را بشوی که بر روی نجس کافری نهاده ام.

و در تذکرۀ ابن جوزی ص268دارد که ابن زیاد به زید بن ارقم گفت:چگونه می بینی؟گفت:بخدا قسم هر آینه دیدم رسول خدا ص دهانش را گذاشته بود به آنجائی که تو قدم گذاشته ای.

و بعضی گفته اند این قصه برای یزید بن معاویه است با زید ابن ارقم.

و ابن جریر گفته آنکه حاضر بود نزد یزید ابوبرزه اسلمی بوده.(نه زید بن ارقم).
(قضاوت قیس بن عباد بین ابن زیاد و امام حسین)

و از شعبی نقل کند که گفته:قیس بن عباد نزد ابن زیاد بود.پس به او گفت:چه گوئی دربارۀ من و حسین؟گفت:روز قیامت جد و پدر و مادرش میایند و شفاعتش میکنند.و جد و پدر و مادر تو هم می آیند و ترا شفاعت می کنند.ابن زیاد غضب کرد و او را از مجلس خود بیرون کرد.
(در دل گرفتن جابر یا جبیر کینۀ ابن زیاد را)

و مدائنی گفته:از جمله کسانی که حاضر واقعه بوده مردی از قبیلۀ بکر بن وائل بنام جابر یا جبیر بوده،چون دید ابن زیاد با سر

********** صفحه 123 **********

حسین علیه السلام چنان می کند در دل خود نذر کرد که اگر ده نفر مسلمان بر ابن زیاد خروج کنند،با آنها همدست باشد.

و در حیاة الحسین ج3ص343از مرآة الزمان فی تواریخ الاعیان ص98نقل کند که گفت(لله علی ان لااصیب عشرة من المسلمین خرجوا علیک الا خرجت معهم)برای خدا نذر کردم که اگر ده نفر از مسلمانان بر تو خروج کند من هم با ایشان خروج کنم.

و چون مختار خروج کرد برای خون خواهی حسین علیه السلام و دو لشگر با هم مقابل شدند،همین مرد بمیدان رفت و گفت:

(و کل شیء[1]قد اراه فاسداً الا مقام الرمح فی ظل الفرس)

هر چیزی را تباه و بیهوده بینم مگر افراشته بودن نیزه در سایۀ اسب.

هر چه را بینم تباه است ای پسر جز مقام نیزه در ظل فرس

پس حمله بر صفوف ابن زیاد کرد،و فریاد کشید ای ملعون ای پسر ملعون و ای جانشین ملعون.مردم از دور ابن زیاد متفرق شدند.و با خود ابن زیاد دو نیزه رد و بدل کردند و هر دو کشته بر زمین افتادند.

و بعضی گفته اند ابن زیاد را ابراهیم پسر اشتر کشته و آن را در جای خود نقل کنیم.انتهی ما فی تذکرة.

مؤلف گوید این قصه را در ناسخ ج3ص59و نفس المهموم ص405و قمقام ص528و دیگر کتب نقل نموده اند.

********** صفحه 124 **********
(جماعتی ابن زیاد را سرزنش کردند)

(و من جمله مرجانه)

در تذکره ص269و ناسخ ج3ص72از طبقات ابن سعد نقل کند که مادر ابن زیاد مرجانه به پسرش ابن زیاد گفت:ای خبیث پسر رسول خدا را کشتی بهشت را هرگز نخواهی دید.ولی

(بر سیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین بر سنگ)

در ناسخ گوید هیچ نصیحتی او را فائده نداشت.و(من جمله عثمان بن زیاد).

در حیاة الحسین ج3ص359و نفس المهموم ص414و ناسخ ج3ص75روایت کرده اند که عثمان بن زیاد برادر ابن زیاد گفت والله دوست میداشتم اولاد زیاد همه زن بودند و مهار در بینی هاشان آویخته بود تا قیامت و حسین کشته نمی شد.

و(من جمله معقل بن یسار)در حیاة الحسین ج3ص359گوید از کسانی که سخت انتقاد کرد و سرزنش نمود ابن زیاد را و از او دوری جست معقل بن یسار بود.
(چکیدن خون سر امام حسین علیه السلام بر ران ابن زیاد)

در ناسخ ج3ص59و قمقام ص527گوید:بروایت صاحب روضة الاحباب که از اکابر اهل سنت و جماعت است ابن زیاد بعد از زدن چوب دستی،سر حسین علیه السلام برگرفت و در روی آن حضرت نظاره همی کرد.ناگاه دستش بلرزید و آن سر مبارک بر رانوی او فرود آمد و قطرۀ خونی بر ران او بچکید و از جامۀ او در گذشت و ران او را سوراخ کرد و از طرف دیگر بیرون شد،و آن زخم را چندان که مداوا کردند خوب نشد و سخت عفن و بدبو

********** صفحه 125 **********

شد،لذا مشک می مالید که بوی گند آن را دیگران استشمام نکنند.از این جاست که گویند:چون ابراهیم بن مالک اشتر او را در تاریکی شب بکشت و ندانست کیست،گفت:کسی را بکشتم که بوی مشک از وی ساطع گشت چون بشتافتند و او را بیافتند،ابن زیاد بود.
(گفتگوی حضرت زینب با ابن زیاد لعین)[2]

در ناسخ ج3ص60گوید:ابن زیاد فرمان داد تا اهل بیت را به مجلس در آوردند،و ایشان مانند اسیران کفار در آمدند.زینب علیه السلام بطور ناشناس در آمد و در کناری بنشست و کنیزان اطراف او را گرفتند.

ابن زیاد گفت:آن زن کیست؟کسی جواب نداد.دیگر باره پرسش کرد،جوابی نشنید در مرتبۀ سوم بعضی از خدام گفتند:او زینب دختر علی بن ابیطالب است[3].

ابن زیاد روی به او آورد و گفت:

(الحمدلله الذی فضحکم و قتلکم و اکذب احدوثتکم)سپاس خداوندی را که رسوا ساخت شما را و روشن ساخت دروغ شما را.

زینب فرمود:(الحمدلله الذی اکرمنا بیبیه محمد و طهرنا من الرجس تطهیراً،انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرتا)سپاس و ستایش خداوندی را که ما را مکرم داشت به پیغمبر خود

********** صفحه 126 **********

محمد مصطفی و پاک و پاکیزه داشت ما را از هر رجسی و آلایشی،همانا خداوند رسوا میکند فاسق گنهکار و دروغگو میشمارد فاجر نابهنجار را و ما از آنان نیستیم،بلکه دیگرانند.

ابن زیاد گفت:(کیف رأیت صنع الله باخیک)چگونه دیدی صنعت خدا را با برادرت؟[4]

حضرت زینب فرمود:(ما رأیت الا جمیلا هؤلاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم و تتحاجون و تتخاصمون عنده و ان لک یا ابن زیاد موقفاً،فاستعد له جوابا و انی لک به؟فانظر لمن الفلج یومئذ؟ثکلتک امک یا ابن مرجانه)ندیدم جز نیکی چون آل رسول جماعتی بودند که خداوند از برای ایشان نوشته بود کشته شدن را پس بجانب خوابگاه خود شتافتند.لکن زود باشد که خداوند شما و ایشان را در مقام پرسش باز دارد و نزد او محاجه و مخاصمه کنید،و برای تو ای پسر زیاد موقفی باشد(محل باز پرسی)پس در تهیۀ جواب باش و کجا برای تو جواب

********** صفحه 127 **********

باشد،پس نظاره کن برای کیست آن روز رستگاری.مادرت بعزایت بنشیند.

چون زینب سخن بدینجا آورد،ابن زیاد در خشم شد و تصمیم گرفت که زینب را بدرجۀ شهادت رساند.

عمرو بن حریث که در مجلس حاضر بود این معنی را بفراست درک نمود و به ابن زیاد گفت:(انها امرأة و المرأة لاتؤاخذ بشیء من منطقها)او زنیست و هیچکس زن را بگفتارش مؤاخذه نکند.دوباره ابن زیاد روی به زینب آورد و گفت:

(شفانا الله من طاغیتک الحسین و العصاة العردة من اهل بیتک).

شفا داد خداوند دل ما را از قتل حسین سرکش و گنهکاران از حد تجاوز کن از اهل بیتت.

زینب چون این کلمات بشنید بگریست و فرمود:

(لعمری لقد قتلت کهلی و ابرزت اهلی و قطعت فرعی و اجتثثت اصلی،فان کان هذا شفائک فقد اشتفیت).

قسم بحان من کشتی پیران ما را و بی پرده بر آوردی پردگیان ما را و قطع کردی شاخ و برگ ما را،و از بیخ کندی اصل ما را،اگر شفای تو در این است البته شفا داده شدی.

ابن زیاد گفت:(هذه سجاعة و لعمری لقد کان ابوک سجاعاً شاعراً)این زن سجاعه ایست یعنی مانند کهنه سخن بسجع و قافیه گوید قسم بجان من که پدرت نیز سجاع و شاعر بود.

زینب فرمود:(یا ابن زیاد ان لی عن السجاعة لشغلا و انی لاعجب ممن یشتفی بقتل ائمته و یعلم انهم منتقمون منه فی آخرته).

ای ابن زیاد مرا با قافیه پردازی چکار(دل غم دیدۀ من بسجع و قافیه توجه ندارد)و من از کسی تعجب میکنم که بواسطۀ کشتن

********** صفحه 128 **********

امام خود دلش را خنک میکند و حال آنکه میداند در آخرت از او انتقام خواهند کشید.
(کلمات ام کلثوم با ابن زیاد)

در جلاء العیون ص599و ناسخ ج3ص62دارد که در این وقت ام کلثوم بسخن آمد[5]و فرمود:

(یا ابن زیاد ان کان قرت عینک بقتل الحسین،فقد کان عین رسول الله تقر برؤیته،و کان یقبله و یمص شفتیه و یحمله هو و اخوه علی ظهره فاستعد غداً للجواب)ای پسر زیاد اگر چشم تو بکشتن حسین روشن است بدرستی که چشم رسول خدا بدیدار او روشن بود،و لبهای او را میمکید و او و برادرش را بر دوش خویش سوار میکرد.اکنون آمادۀ جواب باش برای فردا قیامت.
(کلمات حضرت سجاد با ابن زیاد)[6]

در جلاء ص599و ناسخ ج3ص63دارد که در این وقت ابن زیاد رو کرد بجانب سید سجاد علیه السلام و گفت:این پسر کیست؟گفتند:علی ابن الحسین می باشد.

گفت:(الیس قتل الله علی بن الحسین؟)مگر علی بن الحسین نبود که خداوند او را بکشت؟(فقال:قد کان لی اخ یقال له علی بن

********** صفحه 129 **********

الحسین،قتله الناس).

سید سجاد فرمود مرا نیز برادری بود که او را علی بن الحسین می گفتند.و او را مردم کشتند.

ابن زیاد گفت:بلکه او را خدا کشت.

فقال«الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها».امام سجاد علیه السلام فرمود:خداوند میمیراند نفوس را،گاهی که مرگ ایشان فرا رسیده و آن را که مرگش نرسیده در خوابگاه خویش بیاسوده.
(دستور ابن زیاد بکشتن علی بن الحسین علیه السلام

ابن زیاد در خشم شد و گفت:سخت جری و جسوری در جواب من؟و فرمان داد که او را بیرون برید و گردن بزنید.

و در مقتل خوارزمی ج2ص43دارد که ابن زیاد گفت:انظروا الیه هل ادرک؟فکشف عنه مروان بن معاذ الاحمری قال:نعم.قال اقتله فقال علی بن الحسین:فمن یتوکل بهؤلاء النسوة؟الخ

زینب چون حرف قتل آن حضرت را شنید مضطرب شد و برجست و به آن جناب چسبید و گفت:بخدا سوگند که از او جدا نمیشوم،اگر او را میکشی مرا نیز با او بکش.

حضرت فرمود که ای عمه تو مرا به او بگذار و به ابن زیاد فرمود:ای پسر زیاد مرا به کشتن تهدید می نمایی؟مگر نمیدانی که کشته شدن در راه خدا عادت ماست،و شهادت در اعلای دین کرامت ماست؟

در ناسخ ج3ص63زینب آشفته خاطر گشت و فرمود:(یا ابن زیاد حسبک من دمائنا و اعتنقته و قالت و الله لا افارقه،فان قتلته فاقتلنی معه)ای پسر زیاد هنوز کافی نیست تو را چند که خون

********** صفحه 130 **********

ما بریختی و دست به گردن او انداخت و فرمود بخدا از او جدا نشوم،اگر خواهی او را بکشی مرا نیز با او بکش.

ابن زیاد نگاهی به زینب کرد[7]و گفت:(وا عجبا للرحم!والله انی لاظنها تود ان اقتلها دونه دعون،فانی اراه لما به مشغول)عجب استوار است علاقۀ خویشاوندی بخدا قسم چنان میدانم که زینب دوست میدارد که بجای علی او را مقتول سازم دست بازدارید که بدان چیز که من نگرانم اشتغال دارد.

و در حیاة الحسین ج3ص347از رسائل جاحظ نقل کند که ابن زیاد گفت:مرا بگذارید که او را بکشم که این باقی مانده نسل حسین است و این شاخه را از ته قطع کنم و این مرض را بکشم و این ماده را ریشه کن کنم،اطرافیانش رأی ندادند و گفتند متعرض او نشو مرضی که دارد او را خواهد کشت.

امام سجاد علیه السلام فرمود:اگر در میان تو او این زنان علاقه ایست از رحم و خویشاوندی،کسی را بگمار تا ایشان را به منزل رساند،از این سخن ابن زیاد شرمگین شد.

گفت:تو ایشان را به منزل میرسانی.
(زندانی کردن اهل بیت)

در اینوقت عوانان را فرمان داد تا علی بن الحسین علیه السلام و اهلبیت را نزد او بیرون بردند و در خانۀ پستی که در پهلوی


________________________
[1]. در ناسخ ج3ص59(و کل عیش)ذکر نموده.

[2]. در تذکره ص269و کامل بهائی ج2ص288و بحار ج45ص115و قمقام ص528و ابن نما ص90و لهوف مترجم ص160و مقتل خوارزمی ج2ص42و امالی صدوق ص246.

[3]. در قمقام دارد:بعضی از کنیزان گفتند:این زینب دختر فاطمۀ زهرا بضعه خاتم انبیاء است.

و در مقتل خوارزمی دارد(فقال رجل من اصحابه هذه زینب الخ)پس مردی از اصحاب ابن زیاد گفت این زینب است الخ.

[4]. در منتخب طریحی ص480دارد که ابن زیاد گفت چگونه دیدی صنعت خدا را با برادرت که میخواست با امیر یزید مکابره کند در ملکش پس خدا آرزویش را قطع کرد.

زینب فرمود:ای پسر مرجانه چقدر بر ما طغیان میکنی برادرم حسین اگر طلب خلافت می کرد ستم نمی کرد بلکه میراث جد و پدرش را طلب می کرد و او سزاوارتر بود از تو و از کسی که ترا حکومت داده جهنم را برای خود خریدی جوابی برای خدا آماده کن که اوست قضاوت کننده و جدم رسول خدا خصم و دشمن تو است و جهنم زندان تو است.

علی بن الحسین علیه السلام بغیرت آمد برای عمه اش زینب و به ابن زیاد فرمود:تا کی عمه ام زینب را هتک می کنی بین اشخاصی که او را می شناسند و آنهائی که نمی شناسند خداوند دست و پاهای ترا قطع کند،ابن زیاد غضب کرد و امر کرد او بزنند پس مانعش شدند الخ.

[5]. در امالی صدوق آخر مجلس30ص144دارد که ابن زیاد قاصدی به نزد ام کلثوم دختر علی فرستاد و گفت:الحمدلله که خدا مردان شما را کشت چه می بینی در آنچه با شما کرد.فرمود:ای پسر زیاد اگر چشم تو بکشتن حسین روشن شد چشم جدش بدیدار او روشن بود،و همیشه او را می بوسید و لبانش را می مکید و بشانۀ خودش سوارش می کرد ای ابن زیاد جواب جدش را آماده کن که فردای قیامت دشمن تو خواهد بود.

[6]. مثیر الاحزان ابن نما ص91و کامل بهائی ص290و جلاء العیون ص599و ناسخ ج3ص63.

[7]. در بحار ج45ص117سطر21(ابن زیاد ساعتی بزینب و زین العابدین نگاه کرد و گفت الخ).

مؤلف گوید:این قصه را این نما در ص91و مفید در ارشادش ص244نقل کرده اند ولی(ساعتی)ندارد.


********** صفحه 131 **********

مسجد جامع بود جای دادند[1].

و در امالی صدوق اول مجلس ص146ابن زیاد دستور داد تا امام زین العابدین علیه السلام را غل کرده با زنان فرستاد و دربان ابن زیاد گوید:من همراه ایشان بودم به هر کوچه رسیدیم از زن و مرد پر بود و همه سیلی به رخ میزدند و میگریستند آنها را به زندان افکندند و در به روی آنها بستند.

زینب فرمود:(لایدخلن علی عربیة الا ام ولد و مملوکة،فانهن سبین و قد سبینا)یعنی به نزدیکی من حاضر نشود زنی مگر ام ولد(کنیز)و بردگان چه ایشان اسیری دیده اند ما هم اسیر هستیم.

در محرق القلوب نراقی ص299دارد که چون امام زین العابدین فرمود کشته شدن عادت ما است ابن زیاد لحظه ای سر بزیر افکنده و تأمل نمود سپس گفت مرا از گفتگوی این قوم خلاص کنید و امر کرد ایشان را زندان بردند و گفت سر امام حسین را به نیزه کنند و داخل بازارهای کوفه بگردانند که تا مردم ببینند،چون سر را داخل بازار کردند هاتفی ندا کرد بطوریکه همه اهل کوفه شنیدند و به آواز بلند این شعر بخواند.

(رأس ابن بنت محمد و وصیه للمسلمین علی قناة یرفع[2])

یعنی چه بسیار غریب و عجیب است که سر پسر دختر محمد و پسر خلیفۀ محمد پیغمبر مرسل بر مسلمانان را بر نیزه کرده اند.

(و المسلمون بمنظر و بمسمع لا ضارع منهم و لا متوجع[3])

********** صفحه 132 **********

و مسلمانان آنرا می بینند و میشنوند هیچ زاری و جزع نمیکنند و دل کسی بدرد نمی آید.

(و در نفس المهموم اضافه کرده این ابیات را):

(کحلت بمنظرک العیون عمایة واصم رزؤک کل رزء یسم علیه السلام

از دیدن مصیبت تو چشمها نابینا شد و عزای تو هر آوازی را که شنیده میشد فرو نشانید.

(ایقظت اجفاناً و کنت لها کری و انمت عینا لم تکن بک تهج علیه السلام

دیده هائی را که تو موجب خواب آنها بودی بیدار کردی و چشمی را که از ما ترس تو بخواب نمیرفت خوابانیدی.

(ما روضة الا تمنت انها لک حفرة و لخط قبرک مضج علیه السلام

هیچ باغی نیست مگر آرزو میدارد قبر و آرامگاه تو باشد(کما عن الشعرانی رحمه الله)

و مضمون این اشعار را آقای کمره ای در کربلا چه گذشت ص528سروده.

(سر سبط رسول و زاده هم جانشین او

سر نیزه برآمد از برای ناظرین او)

(بود در منظر و در مسمع کل مسلمانان

نه دلسوزی بود نه منکری بر طبق دین او)

(ز دیدار تو ای سر دیده ها گشته است نابینا

کند گر گوش هر فردی نوای آهنین او)

(شده چشمان خواب آلودۀ اعدای حق بیدار

بخواب اندر شدستی چشمهای نازنین او)

(گلستان آرزو دارد که گورستان او باشد

ببوسد هر دمی پای سعید زائرین او)

********** صفحه 133 **********
(ربودن زین العابدین علیه السلام

و در حیاة الحسین ج3ص356فرموده:بعضی از اهل کوفه امام زین العابدین علیه السلام را ربوده و در منزلش جای داد و مقدمش را گرامی داشت و نیکی نمود،و هر وقت داخل بر آن حضرت میشد گریه میکرد،امام علیه السلام هم به او ظن نیکی داشت مدت کمی گذشت که ناگاه منادی ابن زیاد ندا کرد هر کس علی بن الحسین را پیدا کند و بیاورد سیصد درهم جایزه دارد.

چون آن مرد کوفی شنید بسرعت به نزد امام رفته طناب بدستها و گردنش بسته تحویل ابن زیاد داد و آن سیصد درهم را گرفت.این قصه را از مرآة الزمان فی تواریخ الاعیان ص98نقل کرده.

و در تذکرة الشهداء ص403از تذکره ابن جوزی ص نقل کند از سید سجاد علیه السلام که فرمود در واقعه اسیری مردی مرا گفت و به کوفه آورد و در منزل بسیار از من نوازش کرد و هر وقت داخل خانه میشد گریه میکرد و هر وقت از خانه بیرون میشد گریه میکرد و من میگفتم اگر خیری در نزد اهل کوفه باشد در نزد همین مرد خواهد بود پس روزی نشسته بودم که ناگاه شنیدم که منادی ابن زیاد ندا میکند که هر کس که علی بن الحسین در نزد اوست بیاورد و سیصد درهم بگیرد پس آن مرد داخل خانه شد در حالیکه گریه میکرد و میگفت من از ابن زیاد میترسم اگر تو را بدست او ندهم مرا آزار میکند.

پس آن مرد دستهای مرا به گردن من بست و مرا بدست اعوان ابن زیاد داد و آن درهمها را گرفت.

********** صفحه 134 **********


سپس فرموده و لکن این حدیث مخالف مشهور است از اینکه حضرت همراه اسیران بود تا آنکه بسوی شام حمل شدند.
(نامه نوشتن به زندانیان توسط پرتاب کردن سنگ)

در نفس المهموم ص413و دمع السجوم ص229و قمقام ص533و حیاة الحسین ج3ص355و مقتل مقرم ص425و ص441همه قصه این نامه را نوشته اند.

از طبری از هشام از عوانة بن حکم کلبی روایت کرده اند که چون حسین علیه السلام کشته شد و بار و بنه و اسیران را به کوفه نزد عبیدالله آوردند،و اهل بیت در زندان بودند،ناگاه سنگی بیفتاد در زندان،و بر آن نامۀ بسته بود و نوشته بود که نامه ای با قاصدی تندرو و سوی یزید بن معاویه فرستادند،و قصه شما را برای او نوشتند،و قاصد و پیک در فلان روز بیرون رفت،و فلان مدت در راه میرود،و فلان مدت باز میگردد،و فلان روز به کوفه میرسد،پس اگر صدای تکبیر شنیدند یقین کنید شما را فرمان کشتن آورده است،و اگر تکبیر نشنیدید امان و سلامتی است ان شاء الله.[4]

چون دو روز یا سه روز پیش از مراجعت پست نامه ای به زندان افکندند با تیغ سر تراشی که به سنگی بسته بود،در نامه نوشته بود:وصیت کنید و عهد خود را بسپارید که پست فلان روز میرسد،پست فلان روز رسید و صدای تکبیر بلند نشد و نامه ای آمد که اسیران را به سوی من روانه کن.

********** صفحه 135 **********

در کربلا چه گذشت ص533آقای کمره ای فرموده:از این روایت سختی وضع زندانهای حکومت یزیدی مفهوم می شود و استفاده می گردد که اهل بیت امام علیه السلام در چه زندان جا داشتند و چه شکنجه و سختی می کشیدند،رسانیدن نامه بوسیله پرتاب با سنگ دلیل آن است که به هیچ وجه دسترسی به آنها نبوده،و مأمورین مخلص و محرم دستگاه حکومت هم نمی توانستند نزد آنها رفت و آمد کنند و گویا در قلعه محکمی که باروهای بلندی داشته زندانی بودند و مدت زندان آنها هم طولانی شده.
(خطبه ابن زیاد)[5]

در ناسخ ج3ص65فرموده چون ابن زیاد علی بن الحسین و اهل بیت را از نزد خود بیرون کرد(و به زندان فرستاد)خودش رفت به مسجد و بر منبر بالا رفته و کلمۀ چند در حمد و سپاس خدای قرائت کرد آنگاه گفت.

(الحمدلله الذی اظهر الحق و نصر امیرالمؤمنین و اشیاعه و قتل الکذاب ابن الکذاب)یعنی سپاس خداوندی را که حق را ظاهر ساخت و امیرالمؤمنین یزید بن معاویه و شیعیانش را نصرت داد،و دروغ گو پسر دروغ گو یعنی حسین بن علی علیه السلام را بکشت.و در مثیر الحزان ابن نما ص92خطبه ابن زیاد را اینطور نقل کرده.ابن زیاد گفت:(الحمدلله الذی اظهر الحق و اهله،و نصر امیرالمؤمنین و حزبه،[6]و قتل الکذاب بن الکذاب و شیعته).

********** صفحه 136 **********
(اعتراض عبدالله بن عفیف و کشته شدن او)

در جلاء العیون ص600و ناسخ ج3ص66فرمود:در این حال عبدالله بن عفیف ازدی که از شیعیان امیرالمؤمنین بود،و یک چشم او در جنگ جمل و چشم دیگرش در جنگ صفین ضایع شده بود[7]،و پیوسته در مسجد مشغول عبادت بود برخاست.و گفت:ای پسر مرجانه کذاب و دروغ گو توئی و آن کس که ترا والی و حاکم کرده است و پدر او،ای دشمن خدا،فرزندان پیغمبران را می کشید و بر منبرهای مسلمانان بالا میروید و این سخنان میگوئید.

ابن زیاد در غضب شد و گفت:که بود این سخن گفت؟

عبدالله بن عفیف گفت:(انا المتکلم یا عدو الله اتقتل الذریة الطاهرة التی قد اذهب الله عنهم الرجس و تزعم انک علی دین الاسلام؟!واغوثاه:این اولاد المهاجرین و الانصار؟لاینتقمون من طاغیتک اللعین بن اللعین علی لسان محمد رسول رب العالمین)

یعنی گفت:من بودم ای دشمن خدا تو میکشی ذریۀ طاهرۀ حضرت رسالت را که خدا آیه تطهیر را در شأن ایشان فرستاده و گمان میکنی مسلمانی واغوثاه کجایند اولاد مهاجران و انصار که انتقام نمیکشند از طاغی و سرکش لعین یزید پلید که حضرت رسول مکرر او و پدر او را لعنت کرد.

پس آتش غضب آن لعین مشتعل شد و رگهای گردنش پر شد و گفت بیاورید او را بنزدیک من،پاسبانان از طرف دویدند و او را گرفتند،[8]پسر عموهای او که اشراف قبیله ازد بودند او را از

********** صفحه 137 **********

.

دست پاسبانان گرفتند و از در مسجد بیرون بردند و به خانه او رسانیدند.

ابن زیاد گفت:بروید و این کور را بیاورید.[9]

چون این خبر به قبیله ازد رسید،هفتصد نفر اجتماع کردند و سایر قبایل یمن نیز جمع شدند.چون خبر به ابن زیاد رسید قبایل مضر را جمع کرد و با محمد بن اشعث به جنگ ایشان فرستاد،و جنگی سخت در میان این دو گروه افتاد تا آنکه بسیاری از عرب از هر دو طرف طعمه شمشیر شدند.و اصحاب ابن زیاد غلبه کردند و بدر خانه عبدالله بن عفیف رسیدند در را شکستند و بخانه در آمدند.دختر عبدالله بن عفیف آن پیر ضعیف را خبر کرد که مخالفان آمدند،گفت:باکی نیست شمشیر مرا بمن برسان چون شمشیر را بگرفت این شعر بگفت:

(انا ابن ذی الفضل العفیف الطاهر عفیف شیخی و أین أم عامر)

من پسر مرد با فضیلت و پاک دامنم،نام پدرم عفیف و زادۀ ام عامر است.

(کم دارع من جمعکم و حاسر[10] و بطل جدلته معاور)[11]

********** صفحه 138 **********

.

بسیاری از مردان مقاتل دلاور و زره دار و بی زره را به خاک افکنده ام(کما فی هامش الناسخ)و دخترش میگفت کاش من مرد بودم و امروز با این فاجران قاتلان عترت پیغمبران در پیش روی تو محاربه میکردم،و آن کافران از هر جانب که قصد او میکردند دخترش او را خبر میکرد که از فلان جانب آمدند،و او از آن جانب شمشیر را حرکت میداد و ایشان را دور میکرد.

تا آنکه بسیار شدند و از همه جانب به او احاطه کردند،دخترش فریاد کرد که(واذلاه)دشمنان پدرم را احاطه کردند و یاوری نیست که دفع ضرر از او بنماید.و عبدالله همچنان دور میزد و شمشیر می گردانید و میگفت:

(اقسم لو ینسخ لی عن بصری ضاق علیکم موردی و مصدری)

(و کنت منکم قد شفیت علتی ان لم یکن ذا الیوم قومی تخفری)

(ام کیف لی و الاصبحی قداتی بالجیش یکسر کل غضنفر)

(لو انصفونی واحداً فواحداً افنیتم بموردی و مصدری)

(یاویحهم و السیف ابدا مشرفاً لا ینبغی الا مقر الحنجر)

(ویح ابن مرجان الدعی و قداتی و یزید اذ یؤتی بهم فی المحشر)

(و الحکم فیه لا اله و خصمهم خیر البریة احمد مع حیدر)

خلاصه اشعار اگر چشم میداشتم،میدان را بر شما تنگ میکردم و کینۀ دلرا شفا میدادم،با این حال اگر تک تک به جنگ من می آمدید،همه شما را نابود میکردم،وای بحال یزید و ابن زیاد در روزیکه

********** صفحه 139 **********

خدا حاکم و پیغمبر ص و علی علیه السلام خصم آنها باشند.(کما فی هامش الناسخ ج3ص68).

در ناسخ دارد:پنجاه سوار و بیست و سه پیاده بدست او کشته شد.در پایان کار او را مأخوذ داشتند و بنزد ابن زیاد آوردند.

چون چشم ابن زیاد بر او افتاد گفت:

(الحمدلله الذی اخزاک،فقال له عبدالله بن عفیف:یا عدو الله:بما اخزانی الله؟والله لو فرج لی عن بصری،ضاق علیک موردی و مصدری)یعنی سپاس خدای را که تو را خوار و ذلیل ساخت.

عبدالله گفت:ای دشمن خدا!به چه چیز خداوند مرا ذلیل فرمود؟سوگند بخدای اگر چشم من روشن بود جهان را بر تو تاریک میکردم.

(فقال ابن زیاد یا عدو الله:ما تقول فی عثمان بن عفان؟)

ابن زیاد برای کشتن او حیله ای اندیشید،گفت چه میگوئی در حق عثمان؟چون میدانست عبدالله بن عفیف شیعۀ علی علیه السلام است،خواست تا عثمان را به زشتی یاد کند تا در قتل او شناعتی و ملامتی نباشد،عبدالله او را دشنام داد و گفت:(یا عبد بنی علاج:یا ابن مرجانه:ما انت و عثمان؟ان أساء أم احسن،و ان اصلح ام افسد،و الله تعالی ولی خلقه،یقضی بینهم و بین عثمان بالعدل و الحق،و لکن سلنی عن ابیک و عنک و عن یزید و ابیه)ای عبد کافران مجوس:و در این کلمه روی سخن با زیاد بن ابیه بود،چون زیاد اگر چه ولد زنا بود،لکن در فراش عبید متولد شد و عبید عبد بود،لاجرم واجب میکند که ابن زیاد عبد باشد،آن گاه فرمود:ای پسر مرجانۀ زانیه؟ترا با عثمان چه نسبت؟

خوب باشد یا بد باشد خداوند ولی خلق خویش است و در میان

********** صفحه 140 **********

ایشان و عثمان بعدالت حکم خواهد فرمود،تو از خود و پدرت و یزید و پدرش سئوال کن.

ابن زیاد میخواست عبدالله از عثمان بدگوئی کند و به این بهانه او را بکشد،عبدالله هم حقیقت را گفت و بدگوئی هم نکرد.

ابن زیاد دید بمقصودش نرسید گفت:من از تو هیچگونه سؤال نکنم،جز اینکه شربت مرگ بر تو بچشانم[12].عبدالله گفت:پیش از آنکه تو از مادر متولد شوی من از خداوند سعادت شهادت طلب کردم بدست ملعون ترین خلق،و دشمن ترین خلق با خدای،چون چشمهای من در جنگ و جهاد جمل و صفین از بین رفت از این سعادت مأیوس شدم،امروز دانستم که دعای قدیم من به اجابت رسیده و این اشعار را ببلاغتی تمام انشاد فرمود:

صحوت و دعت الصبا و الغوانیا و قلت لاصحابی أجیبوا المنادیا(1)

و قولوا له اذ قام یدعو الی الهدی و قتل العدی:لبیک لبیک داعیا(2)

و قوموا له اذ شد للحرب ازره فکل امرء یجزی بما کان ساعیا(3)

(1)یعنی بیدار شدم و بچه گی و جهل را وداع گفتم(یا کودکان و زنان را وداع کردم)و به یارانم گفتم منادی را جواب دهید.

(2)و به او بگوئید وقتی که برخاست و بسوی هدایت و کشتن دشمنان دعوت کرد ای دعوت کننده لبیک لبیک اجابت کردم.

(3)و هنگامی که او برای جنگ کمرش را بست بیاری او برخیزید،که هر کس بقدر کوشش خود جزا و مزد داده میشود.


_____________________
[1]. در ریاض القدس ج2ص239از روضة الشهدا ص293سطر8نقل کند که ابن زیاد ملازمان خود را گفت مرا از گفت و گوی و ابرام این جماعت خلاص کنید و ایشان را از قصر بیرون برده پهلوی مسجد جامع در فلان سرای فرود آرید الخ.

[2]. در نفس المهموم ص409(للناظرین علی قناة یرفع).

[3]. در نفس المهموم(لا منکر منهم و لا متفجع).

[4]. مرحوم شعرانی در دمع السجوم ص229فرموده:این کاغذ را ظاهراً یکی از دوستان خاندان که از اخبار قصر ابن زیاد آگاه بوده بسنگی بسته و در زندان پرتاب کرده است.

[5]. لهوف مترجم ص164و ناسخ ج3ص65و ارشاد مفید ص244و مثیر الاحزان ص92.و بحار ج45ص119.و نفس المهموم ص410.و حیاة الحسین ج3ص348.

و تذکره ابن جوزی ص269و جلاء العیون ص600.

[6]. در ارشاد(و نصر امیرالمؤمنین یزید و حزبه الخ).

[7]. در ناسخ دارد که چشم چپ او در جنگ جمل ناچیز گشت و چشم راستش در صفین.

[8]. در مقتل مقرم ص427دارد که عبدالله بن عفیف صدا کرد به شعار قبیلۀ ازد که(یا مبرور)باشد،پس عده زیادی از قبیلۀ ازد که حاضر بودند برجسته او را از

دست پاسبانان گرفته بخانه اش روانه کردند،و عبدالرحمن بن مخنف گفت این چه کار بود که کردی خود و عشیرۀ خود را در معرض هلاکت قرار دادی؟الخ.

و در ارشاد مفید ص244دارد که وقتی ابن زیاد دستور داد بگرفتن او پاسداران ریختند که او را بگیرند شعار طایفۀ ازد را بگفت و هفتصد نفر جمع شدند و او را نجات دادند الخ.

[9]. در ناسخ دارد:بشتابید و این اعجمی ازدی را مأخوذ دارید و بیاورید که خداوند کور کند دل او را،چنانکه چشمش را کور کرده الخ.

[10]. ابن نما در ص93تا اینجا بیشتر ذکر نکرده.

[11]. در لهوف مترجم ص167معنای ابیات عربی را اینطور بنظم آورده

فرزند فاضلم عفیف و طاهر بابم عفیف و مامم ام عامر

پس قهرمان چابک و دلاور کافکندم از شما بخون شناور

و در کربلا چه گذشت ص531اینطور فرموده:

پسر صاحب فضلم که عفیف است بنام باب او باشد و ام عامر خوشنام مام

از شما مرد زره پوش و قبادوش ویلان زدم و کشتم و بر خاک نمودند مقام

[12]. در بحار ج45ص120گفت(و الله لاسألتک عن شیء او تذوق الموت)و در لهوف ص168دارد(و الله لاسألتک عن شیء او تذوق الموت غصة بعد غصة ای جرعة بعد جرعة)و در مثیرالاحزان ص93(والله الاسألتک عن شیء حتی تذوق الموت عطشا).


********** صفحه 141 **********

و قودوا الی الاعداء کل مضمر لحوق وقودوا السابحات النواجیا(4)

و سیروا الی الاعداء بالبیض و القنا و هزوا حراباً نحوهم و العوالیا(5)

و ابکوا لخیر الخلق جداً و والدا حسین لاهل الارض مازال هادیاً(6)

و ابکوا حسیناً کلما ذر شارق و عند غسوق اللیل ابکوا امامیاً(7)

و یبکی حسیناً کل حاف و ناعل و من راکب فی الارض أو کان ماشیاً(9)

لحی الله قوماً کاتبوه و غروره و ما فیهم من کان للدین حامیاً(10)

و لامن و فی بالعهد اذ حمی الوغا و لا زاجراً عنه المضلین ماهیاً(11)

(4)و به سوی دشمن در هر لشگرگاه روی پیش دارید و اسب های تندرو را پیش بتازید.

(5)و با شمشیر و نیزه و حقیر شمردن دشمن.برای جنگ بسوی دشمن بروید.

(6)و بگریید برای بهترین خلق از جهت جد و پدر،حسینی که همیشه به اهل زمین راهنما و هدایت کننده بوده.

(7)و گریه کنید برای حسینی که معدن بخشش و تقوا است،و برای اضافه کردن اجر و ثواب امید بخشش است.

(8)و گریه کنید برای حسین هر وقت آفتاب از مشرق سر می زند و هر وقت غروب میکند و به امام من گریه کنید.

(9)و گریه میکند برای حسین هر پابرهنه ای و هر گیوه پائی و هر سواری و هر پیاده ای.

(10)قبیح گرداند خداوند جماعتی را که با مکر و حیله به او نامه نوشتند و حال آنکه بین ایشان یک نفر نبود که دین را حمایت کند.

(11)و کسی نبود که بعهد وفا کند هنگامی که جنگ در گرفت،و نه گمراه کنندگان را از او دور سازد.

********** صفحه 142 **********

و لا قائلا لاتقتلوه فتخسروا و من یقتل الزاکین یلق المخازیاً(12)

و لم یک الا ناکثاً او معانداً و ذا فجرة یأتی الیه و عادیاً(15)

و اضحی حسین للرماح دریة فغودر مسلوباً علی الطف ثاویاً(14)

قتیلا کان لم یعرف الناس أصله جزی الله قوماً قاتلوه المخازیاً(15)

و دافعت عنه ما استطعت مجاهداً و اغمدت سیفی فیهم و سنانیا(17)

و لکن عذری واضح غیر مختف و کان قعودی ضلة من ضلالیاً(18)

و یالیتنی غودرت فیمن اجابه و کنت له فی موضع القتل فادیاً(19)

(12)و کسی نبود که گوید او را نکشید که زیان می برید،چون هر کس پاکان را بکشد به ذلت و خواری می رسد.

(13)و نبود آنجا مگر عهد شکن و دشمن و بدکار و زیان رسان.

(14)و امام حسین علیه السلام مقابل نیزه های بالا رفته قرار گرفت و او را در کربلا برهنه بروی زمین انداختند.

(15)او را چنان کشند که گویا مردم اصل و نسب او را نشناختند،خدا جزای قاتلینش را ذلت و خواری بدهد.

(16)ای کاش من در آنجا به او ملحق میشدم و با فداکاری فاسقان را از او کنار میزدم.

(17)و تا می توانستم با مجاهده از او دفاع میکردم،و نیزه و شمشیرم را در میان آنان از غلاف میکشیدم.

(18)ولی عذر من واضح است و پنهان نیست(و کان قعودی ضلة)بعضی اینطور معنا کرده اند قعود من قسمتی از عفت من است.و در لغت الضلة المرة من ضل الحیرة:الغیبوبة فی طلب خیر او شر معنا کرده.

(19)ای کاش پشت سر آنانکه او را اجابت کردند می رفتم و در محل قتل فدای او میشدم.

********** صفحه 143 **********

و یا لیتنی یوم الطفوف فدیته بأهلی و اولادی جمیعاً و مالیاً(20)

تزلزلت الافاق من عظم فقده و أضحی له الحصن المحصن خاویاً(21)

و قد زالت الاطواد من عظم قتله و أضحی له صم الشنا خیب هاویاً(22)

و قد کشفت شمس الضحی لمصابه و أضحت له الافاق جهراً بواکیاً(23)

فیا امة ضلت عن الحق و الهدی أنیبوا فان الله فی الحکم عالیاً(24)

و توبوا الی التواب من سوء فعلکم و ان لم تتوبوا تدرکوا المغازیا(25)

و کونوا ضراباً بالسیوف و بالقنا تفوزوا کما فاز الذی کان ساعیاً(26)

و اخواننا کانوا اذ اللیل جهنم تلوا طوله القرآن ثم المثانیا(27)

(20)ای کاش در کربلا اهل و اولاد و مالم را فدای او می کردم.

(21)همۀ آفاق از بزرگداشت فقدان او به زلزله افتاد و بخاطر او قلعۀ محکم فرو ریخت.

(22)و کوهها از عظمت قتل او در هم پاشید،و قلۀ کوههای بلند برای او سرازیر شد.

(23)از مصیبت او خورشید در روز گرفته شد و آفاق برای او آشکارا گریست.

(24)ای امتی که از حق و هدایت گمراه شده،بازگشت و توبه کنید که خداوند در حکم بالاتر است.

(25)و بخدای توبه پذیر توبه کنید از کردار بدتان.و اگر توبه نکنید ذلت و خواری درک می کنید.

(26)و بوسیلۀ شمشیر و نیزه شعله ور شوید تا رستگار شوید،همانگونه که کوشش کنندگان رستگار شدند.

(27)و برادران ما وقتی شب تاریک شد همه شب را قرآن و سبع مثانی میخوانند.

********** صفحه 144 **********

أصابهم أهل الشقاوة و الغوی فحتی متی لایبعث الجیش عادیاً(28)

علیهم سلام الله ماهبت الصبا و ما لاح نجم أو تحدر هاویاً(29)

(28)اهل شقاوت و گمراهی به آنان رسیدند،پس تا کی لشکر سواره نمی فرستند.

(29)سلام خدا بر آنان مادامی که باد صبا می وزد و مادامی که ستاره ای می درخشد و سیر می کند و راهنما است.

در حاشیۀ ناسخ فرموده:عبدالله عفیف در این اشعار پس از ذکر مقدمۀ مناسبی که در اشعار عربی مرسوم است،پنج مطلب را تذکر می دهد:«1»بزرگی مصیبت حضرت سیدالشهداء علیه السلام و اینکه تمام روی زمین باید در این فاجعۀ عظمی گریان باشند.«2»پیمان شکنی و بیوفائی کوفیان.«3»اظهار تأسف از محرومیت ادراک شهادت در رکاب حضرت حسین علیه السلام .«4»تهییج مردم علیه قاتلین آن حضرت.«5»تمجید و تقدیس از اصحاب بزرگوار آن حضرت و درود بر آنها.

ابن زیاد گوش فرا داشت تا شعر او بپایان رسید این وقت فرمان داد تا سر او را از تن جدا کردند و جسد مطهرش را در مسجد(در کناسه)بدار زدند.

و در ریاض القدس ج2ص243ستون 1دارد که در اثنا که صدای گریۀ دختر بگوش عبدالله رسید از غیرت دل در برش طپید گفت:یابن مرجانه عجل بقتلی چون خیال کشتن مرا داری زودتر مرا راحت کن زیرا طاقت ندارم دخترم را میان نامحرمان گریان و نالان ببینم پس عبیدالله حکم کرد گردنش را بزنید و تنش را بدار بیاویزید.ریش سفید آن عابد شب زنده دار را گرفتند سرش را بریدند و بدار

********** صفحه 145 **********

آویختند شب طائفۀ ازد بدور هم جمع شدند و گفتند این ننگست.که بدن رئیس قبیلۀ ما بدار باشد و ما در رختخواب بخوابیم جمع شدند و همان شب رفتند بدن عبدالله را بزیر آوردند بعد از کفن و نماز بخاک سپردند اما بدن نازپرور عزیز زهرا در صحرای کربلا مدت سه شبانه روز ماند کسی نیامد بخاکش بسپارد و کفن کند جز ده نفر که آمدند و اسب بر بدنش تاختند الخ.صلی الله علیک یا اباعبدالله.
(عفو ابن زیاد از ابن معقل)

در حیاة الحسین ج3ص352گوید ابن معقل در شورش عبدالله ابن عفیف شرکت داشت او را فریب دادند و به نزد ابن زیاد آوردند،ابن زیاد گفت عفوش کنید و به ابن معقل گفت ترا واگذاشتیم برای خاطر پسر عمویت سفین بن عوف که او از تو بهتر بود.
(روشن شدن آتش در قصر ابن زیاد)

در ناسخ ج3ص72از منتخب طریحی ص480سطر9روایت کند که در این هنگامه آتشی از قصر ابن زیاد زبانه کشید،و لمعات و بروق آن در جو هوا بالا رفت،ابن زیاد از دیدن آن چنان ترسید که از تخت خویش برجست و گریخت و در بعضی از خانه ها داخل شد و چون آن آتش ناپدید شد،برگشت و بر سریر خود بنشست.

در ریاض القدس ج2ص240ستون دوم دارد که بعد از زدن چوب به لب و دهان حضرت آتش سوزانی از در قصر ظاهر شد ابن زیاد ملعون فرار کرد صدائی از سر مقدس بلند شد(این تهرب

********** صفحه 146 **********

یا عدو الله من النار)کجا از آتش فرار میکنی ای ملعون دشمن خدا کما فی شرح الشافیه.

(خشم ابن زیاد بر جندب بن عبدالله)

در ناسخ ج3ص72و مثیر الاحزان ابن نما ص94و بحار ج45ص121گویند پس از قتل عبدالله بن عفیف جندب بن عبدالله ازدی را طلب نمود،و او شیخی بود سالخورده و فرتوت[1]،با او خطاب کرد که:ای دشمن خدا:آیا تو از شیعیان ابوتراب نیستی؟گفت:آری چنین است.من از شیعیان علی بن ابیطالبم،از این معنی عذر نخواهم خواست،و روی گردان نیستم،[2]ابن زیاد گفت:جز این نیست که سرت را از تن دور کنم تا بدین کردار مقرب درگاه خدا شوم،جندب گفت:در این هنگام ترا نزدیک خود نکند بلکه از خود دور سازد.ابن زیاد قدری سر بزیر انداخت آنگاه گفت جندب پیر و فرتوت گشته و از عقل بیگانه شده او را دست بازدارید تا براه خود برود.
(بیرون شدن مختار از زندان)

در مقتل مقرم ص429گوید چون ابن زیاد اسیران را در مجلس حاضر کرد فرستاد مختار را از زندان بیرون آورد و مختار بعد از

********** صفحه 147 **********

کشته شدن مسلم زندانی بود چون چشم او به اسیران افتاد ناله ای کرد وبین او و ابن زیاد سخنی رد و بدل شد مختار تندی کرد پس ابن زیاد غضب کرد و دوباره به زندانش فرستاد الخ.
(طلب کردن ابن زیاد نامۀ خود را از عمر سعد)

در ناسخ ج3ص75و نفس المهموم ص414و جلاء العیون ص600گوید:سید احمد بن ابی طالب و دیگران روایت کرده اند که ابن زیاد عمر بن سعد را طلب نمود و گفت نامه ای که من بتو نوشته بودم در قتل حسین به من بده[3]،عمر سعد گفت:نامه گم شد.ابن زیاد گفت:البته باید که نامه را بیاوری،میخواهی عذری در دست داشته باشی برای دفع تشنیع مردم.

عمر گفت من ترا نصیحت کردم که متعرض قتل او مشو و از من نشنیدی و آن محض خیر تو بود.

در ناسخ گوید:(فقال:لتجیئنی به معتذراً فی عجائز قریش)ابن زیاد گفت:در خاطر نهاده ای که در نزد پیر زنان قریش بدست آویز نامۀ من ساحت خویش از آلایش قتل حسین صاف سازی؟

در نفس المهموم از کامل ابن اثیر اینطور نقل کرده که ابن زیاد با عمر سعد گفت آن نامه که دربارۀ کشتن حسین علیه السلام بتو دادم به من باز گردان عمر گفت نامه چه لازم که فرمانی دادی و من به انجام رسانیدم و آن نامه هم گم شده است.

گفت باید بیاوری عمر سعد همان جواب گفت و ابن زیاد اصرار کرد.

********** صفحه 148 **********

عمر گفت نامه را گذاشتم که چون پیر زنان قریش در مدینه بر من اعتراض کنند آن نامه عذر من باشد.[4]

من ترا نصیحت کردم دربارۀ حسین که اگر پدرم را چنان نصیحت کرده بودم حق پدر را ادا کرده بودم تو نشنیدی.

عثمان بن زیاد برادر عبیدالله گفت راست میگوید کاش اولاد زیاد تا قیامت همه زن بودند خزامه(و مهاری)در بینی هاشان آویخته بود و حسین کشته نمیشد و ابن زیاد(این قول برادرش را)انکار کرد.
(پشیمان شدن عمر سعد از کار خود)

و در نفس المهموم ص414از تذکره ابن جوزی ص269سطر17نقل کند که عمر بن سعد از نزد ابن زیاد برخاست تا به منزل خویش رود در راه همی گفت هیچکس به منزل خود بازگشت آنطوریکه من بازگشتم،عبیدالله پسر زیاد فاسق فرزند فاجر را اطاعت کردم و خداوند حاکم عادل را نافرمانی نمودم و قطع رحم کردم.

و مردم همه از او دوری کردند،و هر وقت بر گروهی میگذشت روی از او برمیگردانیدند،و به مسجد می آمد مردم بیرون میرفتند و هر کس میدید دشنامش میداد،پس در خانه بنشست تا کشته شد لعنه الله.

مرحوم شعرانی در دمع السجوم ص230فرموده:از این روایت

********** صفحه 149 **********

معلوم میشود که عمر بن سعد به حکومت ری نرسیده و شاید حکومت ری هم حیله ای بوده از ابن زیاد،آوازه در انداخت که کفار بر آنجا مسلط شده اند تا مردم برغبت فراهم شوند،آنگاه آنها را به جنگ حسین علیه السلام فرستد.

ایضاً در نفس المهموم ص414و ناسخ ج3ص76روایت کند که ابوحنیفه دینوری گوید از حمید بن مسلم روایت شده است که گفت عمر سعد با من دوست بود،وقتی از او حالش پرسیدم گفت:مپرس از حالم که هیچ غایبی بد حال تر از من بسرای خویش باز نگشت،قرابت نزدیک را قطع کردم و کاری بس زشت مرتکب گشتم(یا کاری بزرگی را مرتکب شدم).
(عین نامه ای که ابن زیاد برای ابن سعد نوشته بود)

در حیاة الحسین ج3ص357گفته نامه ایکه ابن سعد برای مدینه فرستاده بود برای دفع قتل امام حسین از خود و اثبات آن برای ابن زیاد این است.

ابن زیاد نوشت(من عبیدالله بن زیاد الی عمر بن سعد اما بعد:فانی لم ابعثک الی حسین لتکف عنه،و لالتطاوله و لالتمنیه السلامة و البقاء و لالتقعد له عندی شافعاً،انظرفان نزل حسین و اصحابه علی حکمی و استسلموا فابعث بهم الی سلما،و ان ابوا فازخف الیهم حتی تقتلهم،و تمثل بهم فانهم لذلک مستحقون،فان قتلت حسیناً فاوطیء الخیل صدره و ظهرف،فانه عاق شاق قاطع ظلوم[5].

فان انت مضیت لامرنا جزیناک جزاء السامع المطیع،و ان انت

********** صفحه 150 **********

ابیت فاعتزل عملنا و جندنا،و خل بین شمر بن ذی الجوشن و بین العسکر فانا قد امرناه بامرنا[6]).

مؤلف گوید ترجمه این نامه شوم در جلد اول رمز المصیبة ص366سطر19گذشت مراجعه کن.
(چند نفر از اهل کوفه اظهار پشیمانی کردند)

در حیاة الحسین ج3ص361گوید:اهل کوفه سخت پشیمان شدند از این گناهانیکه مرتکب شدند من جمله از کسانیکه اظهار پشیمانی میکرد.

(1)براء بن عازب بود:پشیمان بود که چرا امام حسین علیه السلام را یاری نکرد و حال آنکه قبلا امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرموده بود:آیا امام حسین کشته میشود و حال آنکه تو زنده می باشی و یاری او نکنی؟براء بن عازب گفت این نخواهد شد یا امیرالمؤمنین.

پس چون آن حضرت شهید شد براء قول امیرالمؤمنین را یاد میکرد و تأسف میخورد و میگفت چه حسرت بزرگی است که نه در خدمت امام حاضر شدم و نه در رکابش کشته شدم؟

(2)و من جمله مسیب بن نجبه بود.که از همه بیشتر حسرت میخورد که چرا باید در رکاب امام حسین علیه السلام کشته نشده باشد و وقتی برای توابین سخنانش را بیان کرد اظهار پشیمانی نمود که ما خود را از خوبان حساب میکردیم و حال آنکه نزد خدا از دروغگویان

_____________________
[1]. در حیاة الحسین ج3ص352گوید:جندب بن عبدالله از فامیلهای عبدالله بن عفیف بود و از شیعیان خوب امیرالمؤمنین علیه السلام بود.

[2]. در حیاة الحسین و مقتل مقرم ص429گوید:وقتی ابن زیاد گفت آیا تو از رفقای ابوتراب نیستی؟گفت بلی و من او را دوست دارم و به او افتخار می کنم و تو و پدرت را دشمن دارم خصوصاً الان که فرزند پیغمبر و یاران و اهل بیتش را کشتی و از خدای جبار منتقم نترسیدی ابن زیاد گفت تو از آن کور بی حیا تر هستی الخ.

[3]. در ناسخ گوید:ابن زیاد خواست قتل حسین را بگردن عمر سعد بیندازد و این کردار زشت را از خود دور سازد لذا عمر سعد را طلبید و گفت نامۀ قتل حسین را به من باز گردان الخ.

[4]. در حیاة الحسین ج3ص357دارد که عمر سعد گفت بخدا قسم نامه را فرستاده ام که برای پیره زنان قریش خوانده شود که عذری باشد نزد ایشان.و من تو را نصیحت کردم الخ.

[5]. در ناسخ ج2ص200(فانه عات ظلوم و لست اری ان هذا یضر بعد الموت شیئاً و لکن علی قول قد قتلته،لو قتلته لفعلت هذا به فان انت الخ).

[6]. در مقتل خوارزمی ج1ص245دارد که(و ان ابیت ذلک فاعتزل خیلنا و جندنا و سلم الجند و العسکر الی شمر بن ذی الجوشن فأنه اشد منک حزما و امضی منک عزماً).

********** صفحه 151 **********

شدیم،چون قبل از شهید شدن آن حضرت نامه ها و رسولان آن حضرت بما رسید و جای عذری برای ما نگذاشت و دعوت نمود ما را برای یاری خود و ما از جان خود دریغ داشتیم و یاریش نکردیم تا پهلوی ما کشته شد و از هیچ وجه کمک او نکردیم نه به مال و نه به دست و نه به جان و نه اینکه از عشائر خود کمک بخواهیم،پس چه عذری باشد برای ما نزد خدا و پیغمبر،نه والله هیچ عذری نخواهیم داشت مگر آنکه مسببین قتل او و قاتلش را بکشیم و یا خود در این راه کشته شویم تا شاید خداوند از ما راضی شود.و من بعد از ملاقات خدا ایمن از عقابش نیستم.

(3)و من جمله سلیمان بن صرد بود که خطبه بین توابین خواند و در خطبه اش گفت:ما ها گردن بسوی آمدن اهل بیت کشیده بودیم و وعده یاری میدادیم و ترغیب به آمدن ایشان میکردیم،وقتی آمد سستی کردیم و خود را عاجز دانستیم و تأمل کردیم تا پسر پیغمبر و پاره تن او را نزد ما کشتند و هر چه فریاد زد و از مردم انصاف طلبید که با او با انصاف رفتار کنند قبول نکردند تا فاسقان او را نشانه تیر و نیزه کردند و او را کشتند و اثاثیه و بنه و بارش را بغارت بردند.

(4)و من جمله عبدالله(عبیدالله)بن حر جعفی بود که حسرتش بیش از همه بود چون حضرت او را بیاری خود طلبید و قبول نکرد مؤلف گوید:تا آخر قصه که در جلد(1)ص320گذشت مراجعه شود.
pejuhesh232
 
پست ها : 8759
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هشتاد

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 1:00 pm

********** صفحه 152 **********

(فصل هشتاد):(نامه نوشتن ابن زیاد به یزید و حاکم مدینه)
[1]

در جلا گوید پس ابن زیاد فتح نامه ها به اطراف نوشت و فرستاد و حقیقت حال را به یزید نوشت که آنچه در باب بقیه اهل بیت رسالت حکم کند بعمل آورد،و نامه در این باب به عمرو بن سعید امیر مدینه نوشت.چون خبر به آن ملعون رسید حکم کرد که در مدینه ندا کنند که حسین کشته شد.

پس شیونی از خانه های بنی هاشم و سایر خانه های مدینه بلند شد،که هرگز چنین ماتمی دیده نشده بود.

و در ناسخ گوید:نامه ایکه ابن زیاد برای عمرو بن سعید حاکم مدینه نوشت به روایت شیخ مفید[2]همراه عبدالملک بن ابی الحارث(الحریث)سلمی فرستاد،و گفت هر چه زودتر عمرو بن سعید را بقتل حسین بشارت بده[3].لاجرم عبدالملک بر شتری تیزرو سوار شد و بطرف مدینه روان گشت.

گوید مردی از قریش مرا ملاقات نمود و گفت چه خبر داری؟(فقلت:الخبر عند الامیر)پس گفتم خبر نزد امیر است.خواهی شنید،قریشی گفت:(انا لله و انا الیه راجعون،والله قتل الحسین)

********** صفحه 153 **********

ما برای خدائیم و بسوی او بازگشت خواهیم نمود بخدا قسم حسین کشته شده.
(آگهی عمرو بن سعید از شهادت حسین علیه السلام

بالجمله،عبدالملک به نزد عمرو بن سعید آمد،عمرو گفت:خبر چیست؟گفت:شاد باش ای امیر که حسین کشته شد.عمرو گفت بیرون شو و در مدینه ندا کن و مردم را از قتل حسین آگهی ده،عبدالملک از نزد او بیرون آمد و در کوچه و بازار ندا کرد(قد قتل الحسین)بتحقیق که حسین کشته شد.بنی هاشم چون این ندا را بشنیدند،ضجۀ از مدینه برخاست،زن و مرد هم آواز صیحه زدند و های های بگریستند.

عبدالملک گوید:بعد از خبر دادن به قتل حسین داخل بر عمرو بن سعید شدم چون مرا دید تبسمی کرد و به این شعر عمرو بن معدی کرب تمثل جست:

(عجت نساء بنی زیاد عجة کعجیج نسوتنا غداة الارنب)

زنان بنی زیاد فریادی زدند همانطوریکه زنان ما در جنگ ارنب فریاد زدند.

در نفس المهموم گوید:ارنب جنگی بود که بنی زبید در آن جنگ بر بنی زیاد غالب آمدند و این شعر از عمرو بن معدی کرب است،عمرو بن سعید پس از خواندن این شعر گفت:(هذه واعیة بواعیة عثمان بن عفان)این گریه و شیون مقابل گریه و شیون بر عثمان.

و در ناسخ گوید:یعنی چنانکه عثمان را کشتند و سبب قتل عثمان بنی هاشم بودند،امروز حسین به قصاص خون عثمان کشته شد.

********** صفحه 154 **********
(خطبه عمرو بن سعید در مدینه)[4]

در ناسخ گوید:آنگاه به مسجد آمد و مردم را جمع کرد و بر منبر بالا رفت و مردم را از قتل حسین علیه السلام آگهی داد،و در عرض خطبه این کلمات را بگفت:

(انها لدمة بلدمة و صدمة بصدمة،کم خطبة بعد خطبة و موعظة بعد موعظة،حکمة بالغة فما تغنی النذر،والله لوددت ان رأسه فی بدنه و روحه فی جسده احیاناً کان یسبنا و نمدحه و یقطعنا و نصله سیفه یرید قتلنا الا أن ندفعه من انفسنا؟)یعنی زدنی عوض زدنی و صدمه ای به عوض صدمه ای و چه بسیار خطبه ایکه بعد از خطبه پرده گوش را میکوبد و چه بسیار موعظه ایکه بعد از موعظه بگوش میرسد و این همه حکمت بالغه خداوند است ولی پند سودی نخواهد بخشید.

و در همه این کلمات با گوشه و کنایه یاد آوری خون عثمان میکرد.

(در جلا گوید پس برای مصلحت گفت):بخدا قسم من میخواستم که سر او در بدنش باشد و روحش در جسدش و ما را دشنام میداد و ما او را مدح میکردیم،و او قطع رحم میکرد و ما صله میکردیم چنانکه عادت او بود و عادت ما،و این امر یعنی قتل حسین علیه السلام واقع نشود.

ما چکنیم با کسی که شمشیر بر روی ما کشد و ارادۀ قتل ما کند بغیر آنکه او را بکشیم چه چاره ای توان کرد؟!

********** صفحه 155 **********
(اعتراض عبدالله بن سایب)

در جلا پس عبدالله بن سایب برخاست و گفت:اگر فاطمه زنده می بود و سر حسین را میدید چه میکرد؟

در ناسخ عبدالله بن سایب حاضر مجلس بود برخاست و گفت:(لو کانت فاطمه حیة فرأت رأس الحسین لبکت عینها و حرت کبدها)اگر فاطمه زنده بود و سر بریدۀ فرزندش حسین را مینگریست،آتش در جگرش زبانه میزد و سیلاب از چشمش میریخت.

عمرو بن سعید گفت:ما سزاوارتریم به فاطمه از تو،پدر او عم ماست،و شوهر او برادر ماست،و فرزند او فرزند ماست اگر فاطمه زنده بود چشمش میگریست و جگرش میسوخت و کشندۀ او را ملامت نمیکرد.
(آگهی عبدالله بن جعفر از شهادت حسین علیه السلام [5]

در ناسخ گوید:اما از آن سوی خبر شهادت محمد و عون و عبیدالله پسرهای عبدالله بن جعفر طیار را به پدرش رسانیدند.عبدالله گفت:(انا لله و انا الیه راجعون)عبدالله غلامی داشت مکنی به ابو السلاسل.چون خبر شهادت مولی زادگان خویش را شنید،گفت:(هذا مالقینا من الحسین بن علی).

در نفس المهموم(هذا مالقینا و دخل علینا من الحسین علیه السلام .

و در ارشاد(هذا مالقینا من الحسین بن علی فحذفه عبدالله بن جعفر بنعله ثم قال:یابن اللخناء اللحسین علیه السلام تقول هذا؟الخ)عبدالله نعل و کفش خود را گرفت و بر او زد و گفت:ای فرزند

********** صفحه 156 **********

کنیز گندیده[6]نسبت به امام حسین علیه السلام چنین سخن میگوئی؟بخدا سوگند که من آرزو داشتم که خود در خدمت او کشته شوم و بهمین خشنودم که اگر خود نتوانستم در راه او کشته شوم و از این سعادت محروم شدم بحمدالله فرزندان من در رکاب او بسعادت شهادت رسیدند.

در ناسخ پس روی به مجلس آورد،و گفت:

(الحمدلله،عز علی مصرع الحسین،ان لم اکن آسیت حسیناً بیدی فقده آساه ولدای)سپاس میگذارم خدای را که سخت شد بر من مصرع حسین،اگر خود حاضر نبودم،فرزندان من بجای من در رکاب او سعادت شهادت یافتند.
(آگهی ام لقمان دختر عقیل از شهادت حسین علیه السلام [7]

در اینوقت ام لقمان دختر عقیل بن ابیطالب چون قصۀ کربلا را شنید سر و پای برهنه با خواهران خود،ام هانی،و اسماء،و رمله،و زینب حاضر شدند و بر کشتگان کربلا زار زار بگریستند،و ام لقمان این شعر بگفت:

(ما ذا تقولون اذ قال النبی لکم ما ذا فعلتم و انتم آخر الامم؟)

(بعترتی و بأهلی بعد مفتقدی منهم أساری و قتلی ضرجوا بدم)

آیا چه خواهید گفت در جواب پیغمبر خدا در وقتی که سئوال نماید از شما که این چه عملی بود که به اهلبیت من کردید بعد از من؟که بعضی را به اسیری مبتلا کردید و بعضی را کشتید و بدن ایشان را به خونشان رنگین کردید.

********** صفحه 157 **********

(ما کان هذا جزائی اذ نصحت لکم ان تخلفونی بسوء فی ذوی رحمی)

این جزای من نبود.سزاوار نبود که در عوض حقهای من با عترت من چنین کنید؟

مؤلف گوید:نظیر این ابیات در ج1رمز المصیبة ص43از قول جنیان نقل شد.

و ایضاً از خواهر أم لقمان جناب زینب دختر عقیل خواهد آمد.
(شعر هاتف در مدینه)[8]

چون آن روز به پایان آمد،شبانگاه مردم مدینه ندای هاتفی را می شنیدند و کسی را نمی دیدند،و او به این شعر حسین را مرثیه میگفت:

(ایها القاتلون جهلا حسینا ابشروا بالعذاب و التنکیل)

(کل اهل السماء یدعو علیکم من نبی و مرسل و قتیل)

(قد لعنتم علی لسان ابن داود و موسی و صاحب الانجیل)

ای کسانیکه از روی نادانی حسین را کشتید:مژده باد شما را به عذاب و رسوائی،تمام اهل آسمان از پیغمبر و شهدا شما را نفرین میکنند،بزبان پسر داود و موسی و صاحب انجیل شما لعنت شدید.

مؤلف گوید این ابیات نیز در جلد اول ص46گذشت.

و در ناسخ گوید:فاضل مجلسی نیز این اشعار را نسبت به

********** صفحه 158 **********

هاتفی میدهد که در هوای مدینه انشاء کرد[9]:

(یا من یقول بفضل آل محمد بلغ رسالتنا بغیر توان)

(قتلت شرار بنی امیة سیداً خیر البریة ماجداً ذا شأن)

(ابن المفضل فی السماء و ارضها سبط النبی و هادم الاوثان)

(بکت المشارق و المغارب بعدما بکت الانام له بکل لسان)

ای کسیکه قائل میباشی به جلالت و فضل آل محمد پیغام مرا به دوستان ایشان برسان و بگو که اشرار بنی امیه آقای عالمیان را کشتند و بهترین خلق را شهید کردند،و بزرگ و مهتر همه را کشتند،کشتند فرزند کسی را که در آسمان و زمین او را بر همه کس تفضیل میدهند،کشتند سبط پیغمبر را و فرزند شکنندۀ بتها را،همه عالم از مشرق و مغرب بر او گریستند و هر مخلوق به هر زبانی بر او گریستند.
(کلمات هاتف در مدینه)

در ناسخ ج3ص84و بحار ج45ص172از کتاب کامل الزیارات ص336روایت کنند که امام صادق علیه السلام فرمود چون حسین علیه السلام کشته شد در مدینه اهل ما شنیدند که گویندای در هوا میگفت:

(الیوم نزل البلاء علی هذه الامة،فلایرون فرحا حتی یقوم قائمکم،فیشفی صدورکم و یقتل عدوکم و ینال بالوتر او تاراً) یعنی امروز روزیست که بلا بر این امت نازل میشود،دیگر روی

********** صفحه 159 **********

شادی را نخواهند دید تا هنگامیکه قائم آل محمد قیام کند و سینه های ایشان را شفا دهد،و دشمنان ایشان را مقتول سازد و خون شهیدان را از قاتلان باز جوید.

(ففزعوا منه و قالوا ان لهذا القول لحادثاً قد حدث مالا نعرفه فاتاهم خبر قتل الحسین علیه السلام بعد ذلک فحسبوا ذلک فاذا هی تلک اللیلة التی تکلم فیها المتکلم).

پس اهل مدینه ترسیدند و گفتند جز این نیست که حادثه ئی تازه گشته و ما ندانیم چیست تا آنکه خبر قتل حسین علیه السلام به مدینه رسید حساب کردند دیدند همان شبی بوده که هاتف ندا کرده.

راوی که(حلبی)باشد گفت:

(جعلت فداک الی متی انتم و نحن فی هذا القتل و الخوف و الشدة فقال:حتی مات سبعون فرخاً اخو أب[10]و یدخل وقت السبعین اقبلت الایات تترا کأنها نظام فمن ادرک ذلک قرت عینه[11]).
(خبر غراب(کلاغ)به فاطمه صغری در مدینه)

در ناسخ ج3ص85از بحار ج45ص171از امام صادق از امام سجاد علیه السلام روایت کند که فرمود:چون حسین علیه السلام را شهید کردند،غرابی بیامد و پر و بال خود را در خون آن حضرت بیالود و خویشتن را بمدینه رسانید و بر لب دیوار خانه

********** صفحه 160 **********


فاطمه صغری بنشست.فاطمه چون سر برداشت و آن مرغ خون آلود را بدید،او را بفال بد زد،و به های های بگریست و این شعر بخواند:

(نعب الغراب فقلت من تنعاه ویلک یا غراب؟)

(قال الامام،فقلت:من؟قال:الموفق للصواب)

(ان الحسین بکربلا بین الاسنة و الضرا

فابکی الحسین بعبرة ترجی الاله مع الثواب)

(قلت:الحسین:فقال:لی حقا لقد سکن التراب

ثم استقل به الجناح فلم یطق رد الجواب)

(فبکیت مما حل بی بعد الرضا المستجاب)

یعنی کلاغ خبر مرگ آورد.گفتم خبر مرگ کی را آورده ای؟گفت:امام.گفتم کدام امام؟گفت حسین در کربلا بین پیکان ها و زدن شمشیرها است.برای او گریه کن و ثواب خدا را امیدوار باش،سپس برخاست و نتوانست جواب دهد و من از این مصیبت گریه کردم(کما فی هامش الناسخ).

چون فاطمه صغری بدین کلمات با غراب سئوال و جواب کرد و از شهادت پدر آگاه شد.به زاری و سوگواری اشتغال نمود،بروایتی در ابلاغ قتل حسین علیه السلام کس از آن غراب پیشی نجست.

____________________
[1]. در ناسخ ج3ص79و قمقام ص539و بحار ج45ص121و نفس المهموم ص413و ص415و ریاض القدس ج2ص243و مقتل مقرم ص436و جلاء العیون ص602همه این نامه نگاری را نوشته اند.

[2]. ارشاد مفید ص247.

[3]. در نفس المهموم از طبری نقل کند که عبدالملک خواست بهانه آورد و نرود،ابن زیاد بانگی بر او زد(و کان عبیدالله لایصطلی بناره)یعنی ابن زیاد دلاوریست که کسی تاب مقاومت او را ندارد گفت برو تا مدینه و کسی پیش از تو خبر بمدینه نرساند،و چند دینار به او داد و گفت بهانه نیاور اگر شترت مانده شد شتر دیگری بخر پس عبدالملک روانه مدینه شد الخ.

[4]. مهیج الاحزان ص277قمقام ص540بحار ج45ص122و ناسخ ج3ص81.مقتل مقرم ص437و جلاء العیون ص602.

[5]. بحار چ45ص122ناسخ ج3ص82قمقام ص540نفس المهموم ص416مهیج الاحزان ص278مقتل مقرم ص440و جلاء العیون ص602.و ارشاد مفید ص247.

[6]. در ناسخ(ای پسر زانیه).

[7]. ارشاد مفید ص248.بحار ج45ص123ناسخ ج3ص83قمقام ص540مهیج الاحزان ص277.نفس المهموم ص417.

[8]. ارشاد مفید ص248.و کامل الزیارات ص97و مثیر الاحزان ص108.و بحار ج45ص123.و ناسخ ج3ص83.و قمقام ص541.و مهیج الاحزان ص278.

[9]. در بحار ج45ص124گوید:و مما انفرد به النطنزی فی الخصائص عن ابی ربیعه عن ابی قبیل قیل:سمع فی الهواء بالمدینة قائل.(یا من یقول بفضل آل محمد الخ).

[10]. در کامل الزیارات ص336(فقال حتی یأتی سبعون فرجاً اجواب و یدخل وقت السبعین فاذا دخل وقت السبعین اقبلت الرایات(الایات نسخة)فمن ادرک ذلک الوقت قرت عینه)و ترجمه این جملات از عهده ما خارج است.

[11]. مؤلف گوید:در کامل این حدیث چند ذیل دارد یک ذیل آن درج2رمز المصیبة ص338تحت عنوان(صیحۀ و نالۀ جبرئیل)گذشت.و یک ذیلش در ج1ص136حدیث7گذشت الخ.

«اشعاری مناسب مقام از جوهری»
(زبانحال فاطمه صغری در مدینه)

(ای صبا یکدم از راه یاری سوی کرب و بلا کن گذاری)

(گو به بابم بصد آه و زاری ای پدر جان امان از جدائی)

(گو که صغرای تو بی پناه هست روز و شب همدم اشک و آهست)

********** صفحه 161 **********

(در مدینه دو چشمش براهست ای پدر جان امان از جدائی)

(گر بخواهی تو از حال صغرا کس مبادا باحوال صغری)

(زانکه بر گشته احوال صغرا ای پدر جان امان از جدائی)

(بی تو من در وطن خوار و زارم دیده بر راه در انتظارم)

(بیش از این تاب دوری ندارم ای پدر جان امان از جدائی)

(گو به اکبر مه سرو قامت تا به کی در غریبی اقامت)

(وعدۀ ما و تو در قیامت ای پدر جان امان از جدائی)

(آرزو دارم ای ماه انور تا بیائی وطن بار دیگر)

(رخت شادی نمائی به پیکر ای پدر جان امان از جدائی)

(گر بمیرم من از هجر اکبر وقت مردن من زار مضطر)

(نه پدر دارم که گرید برایم سوی قبله کشد دست و پایم)

(کس ندارم که گرید برایم سوی قبله کشد دست و پایم)

(یا ببندد دمی چشمهایم ای پدر جان امان از جدائی)

(یا بیا ای پدر در مدینه نزد صغرای زار حزینه)

(یا ببر در برت چون سکینه ای پدر جان امان از جدائی)

(خواب و دیدم که با دیده بوسی بسته ای حجلۀ آب نوسی)

(کرده ای بهر قاسم عروسی ای پدر جان امان از جدائی)

(قاسم از رنج و غم گر شد آزاد پس چرا ای پدر با دل شاد)

(اکبرم را نکردی تو داماد ای پدر جان امان از جدائی)

(چون ترا ذاکر از چاکران است بهر تو ای پدر نوحه خوان است)

(همچو من روز و شب در فغان است ای پدر جان امان از جدائی)

********** صفحه 162 **********
(و له ایضاً)

(الهی کام ناکامان برآید شب هجران بیماران سر آید)

(غم تنهائی و درد جدائی ز هر درد و غمی مشکل تر آید)

(خدایا رحم کن بر حال صغری که عمر رفته بار دیگر آید)

(ز دشت کربلا سوی مدینه دوباره زادۀ پیغمبر آید)

(من و وصل پدر هیهات هیهات مرا کی این سعادت یاور آید)

(که عباس آن عموی تاجدارم چو بخت نوجوان از در درآید)

(نشسته روز و شب چشمم براهست که از در زینب غم پرور آید)

(به راه کربلا در انتظارم که لیلی با علی اکبر آید)

چه خوش باشد که بعد از نا امیدی سکینه با علی اصغر آید)

(شمیم موی زین العابدینم مرا خوشتر ز بوی عنبر آید)

(بغیر از این ندارم آرزوئی که گر خورشید اقبالم برآید)

(زنم تخت عروسی در مدینه که قاسم با عروس مضطر آید)

(مخور ذاکر غم محشر که بابم شفیع تو به نزد داور آید)
(و له ایضاً)

(ای صبا رو بسوی کرببلا کن گذری

از من زار ببر خدمت بابم خبری)

(گو که صغرای تو می گفت چو مرغ سحری

داد از درد جدائی و غم بی پدری)

(من از آن دم که بهجر تو گرفتار شدم

بخدا در نظر اهل جهان خوار شدم)

********** صفحه 163 **********

(تا که دور از بر تو ای شه ابرار شدم

ز غم دوری تو خسته و بیمار شدم)

(من بیمار نه غمخوار و نه یاور دارم

نه خبر از تو نه از حال برادر دارم)

(چشم در ره پی وعدۀ اکبر دارم

انتظار تو و عباس دلاور دارم)

(روز و شب نیست بجز آه و فغان حاصل من

بسر راه فراق تو بود منزل من)

(زده آتش غم هجر تو به آب و گل من

صبر تا کی کنم از هجر تو خون شد دل من)

(خواب دیدم علی اکبر بوطن آمده است

از ره مهر به غم خواری من آمده است)

مژده ام داد که اصغر به سخن آمده است

فارغ از رنج و غم و درد محن آمده است)

(گفت قاسم بصف کرببلا شاد شده

حجلۀ عیش بپا کرده و داماد شد)

(نو عروسش ز همه درد و غم آزاد شده

شاد از این عیش دل سجاد شده)

وعده دادی که علی اکبرم آید ببرم

من به آن وعده که دادی به وطن منتظرم)

(نه تو می آیی و نه اکبر نیکو سیرم

بلکه کرده است فلک خاک یتیمی بسرم)

(گو به عباس عموی من و تاج سر من

خوب داری خبر از حال دل مضطر من)

********** صفحه 164 **********

(به سکینه بگو ای نور دو چشم تر من

خواهرا جان تو و جان علی اصغر من)

(سالها چاکر و فرزند تو ای شاه شهید

بره چاکریت موی سیه کرده سفید)

(در صف حشر ندارد بکسی چشم امید

جز به احسان تو و لطف خداوند مجید)

(سؤال و جواب آن مظلومه با مرغ خون آلود از جوهری)

(گفت ای مرغ چرا حال پریشان داری

از غم کیست چنین ناله و افغان داری)

(اشک خونین ز چه از چشم ترت می ریزد

گو به من خون که از بال و پرت می ریزد)

(من ماتم زده آخر پدرم در سفر است

ز عم دوری او خون دلم در بصر است)

(نه خبر از پدر و نه ز برادر دارم

روز و شب آرزوی دیدن اکبر دارم)

(تو مگر هدهدی و سوی سبا آمدۀ

یا مگر قاصدی از کرببلا آمدۀ)

(بیقین آمدۀ نزد من از سوی حسین

ورنه از چیست ز تو میشنوم بوی حسین)

(من به آن وعده که داده است پدر منتظرم

خبری تازه اگر هست بکن با خبرم)

(بلکه آوردۀ ای مرغ باین شیون و شین

بهر صغرای جگر خون خبر مرگ حسین)

********** صفحه 165 **********

آتش آه تو آتش زده بر پیکر من

بلکه داری خبر مرگ علی اکبر من)

(پر و بالت همه را غرقه بخون مینگرم

گوئیا کرده فلک خاک یتیمی بسرم)

(گفت ای فاطمه با شور و نوا آمده ام

قاصد مرگم و از کرببلا آمده ام)

(کربلا یکسره صحرای منا بود امروز

روز قربانی شاه شهدا بود امروز)

(نوجوان همه در خون خود آغشته شدند

قصه کوته همه در راه خدا کشته شدند)

(بهر یک قطرۀ آب از دم شمشیر جفا

دست عباس علمدار ز تن کشت جدا)

(پدرت بیکس و بی مونس و بی یاور بود

تن تنها به سر نعش علی اکبر بود)

(همه سهلست ز یکواقعه خونست دلم

خاک غم بر سر من باد ز گفتن خجلم)

(فاش گویم پدرت از ستم شمر و سنان

کشته شد بالب عطشان بلب آب روان)

(نیمی از آل نبی کشته شمشیر شدند

نیم دیگر ز جفا بسته زنجیر شدند)

(زینب غم زده از ظلم فلک مضطر شد

بسوی شام روان با سر بی معجر شد)

(ذاکر غم زده امروز ز غم نوحه گر است

فخر دارد که شه تشنه لبان را پسر است)

********** صفحه 166 **********
(آلوده کردن مرغ سفید رنگ پرهایش را بخون حسین علیه السلام

در بحار ج45ص191و محن الابرار ج2ص119و ناسخ ج3ص251از طریق اهل بیت روایت شده که چون حسین علیه السلام شهید شد و روی خاک کربلا مانده و خون از بدن آنجناب جاری میشدی ناگاه مرغ سفید رنگی آمده پرهای خود را بخون شریف آن حضرت آغشته نموده،پرواز کرد،پیوسته خون از پرهای آن مرغ قطره قطره میچکد تا اینکه به این حالت به مرغهای بسیاری دوچار شد که در زیر سایه در شاخهای درختان و اشجار افتاده هر یکی از آنها بهوای دانه و علف و آب نغمه و صدا میکنند،آن مرغ خون آلود بر آن مرغها بانگ زد،وای بر شما آیا رواست که شما در سایه و شاخهای اشجار مشغول خوانندگی و ملاهی و ذکر دنیا بوده باشید و حسین در زمین در برابر آفتاب گرم بروی خاک گرم افتاده،تشنه لب کشته شده و خون از بدنش جاری گشته!؟

چون مرغان آن سرزمین این خبر وحشت اثر را از آن مرغ خون آلوده شنیدند،دست از نغمه و نواکشیده بتمامی پرواز نموده رو به سرزمین کربلا نمودند،چون به آن صحرای بلا رسیدند دیدند سید ما جناب امام حسین علیه السلام با تن بی سر و با بدن بیغسل و کفن بر روی خاک گرم کربلا افتاده،بادها خس و خاشاک و ریگ و خاک را بر بدن چاک چاکش میریزند،و استخوان بدنش در زیر سم اسبان خرد شده،زوار آن بدن انور وحشیان بیابانها و نوحه و گریه کنندگانش جنیان کوهها و صحراهاست.روی خاک بانوار تابناک آن نور خدا روشن و اطراف هوا از طلعت نور آفتاب عالمتاب جمال آنجناب روشن و نورانی گشته،چون آن مرغها اینحالت را

********** صفحه 167 **********

مشاهده نمودند بی اختیار بیکباره صیحه کشیدند و گریه و زاری نمودند و صدا به ناله و واویلا،وامصیبتاه بلند و آشکار ساختند،و خود را به خون شریف آن حضرت افکندند،و بدنها و پر و بال خود را بخون آن مظلوم آغشته نمودند،پس هر یکی به دیاری و جانبی پرواز کردند،که اهل آن دیار را از کشته شدن جناب ابی عبدالله الحسین علیه السلام خبردار نمایند،از قضای الهی و تقدیر باری تعالی یکی از آن مرغها قاصد مدینه جناب رسول خدا گردید،تا اینکه وارد مدینه شده به مرقد شریف آن جناب آمده و پیوسته پر میزد،و خون از سر پرهایش قطره قطره میریخت و اطراف مرقد اطهر میگردید،و ندای(الا قتل الحسین بکربلا،الاذبح الحسین بکربلا)آشکار میکرد،پس مرغها هر طرف بدور آن مرغ گرد آمده در اطرافش جمع شدند،بحالت آن مرغ گریه و نوحه میکردند،چون اهل مدینه این حالت را از آن مرغ دیدند که خون پیوسته از پر آن مرغ قطره قطره میچکد،ندانستند که چه خبر است تا اینکه آمد،آنوقت معلوم شد که آن مرغ خبر شهادت فرزند فاطمه را به جناب پیغمبر ص میداد.
(شفا یافتن دختر یهودی به برکت خون امام حسین که از پر آن مرغ چکید و مسلمان شدن پانصد نفر از یهود)[1]

و منقول است که در همان روزیکه آن مرغ به مدینه آمده بود در مدینه مردی بود یهودی و آن یهودی دختری داشت زمین گیر و

********** صفحه 168 **********

کور و شل و مبتلا به ناخوشی جذام بود،که انواع ناخوشیها بدن آن دختر بیچاره را احاطه کرده بودند.

از قضا آن یهودی همان دختر مریضه را از مدینه بیرون آورده در باغی که خارج مدینه بود گذاشت و بسوی مدینه برگشت، و آن مرغ خون آلود آمده و خون پیوسته از پرهایش میچکید در شاخۀ درختی افتاد و تمام شب را مشغول ناله و زاری شد،از قضای الهی یهودی را در همان شب کاری عارض شد نتوانست که به نزد دختر خود برگردد،چون دختر علیلۀ یهودی مشاهده نمود که پدرش نیامد خواب از دیده های او دور شده بیدار ماند زیرا که پدرش هر شب او را با سخن مشغول میساخت و تسلی میداد تا اینکه میخوابید،چون آن شب تنها ماند خوابش نیامد تا دم سحر بیدار ماند،در هنگام سحر گریه و ناله آن مرغ را شنید خود را به مشقت بسیار از روی زمین میکشید تا اینکه در زیر همان درخت رسید که آن مرغ در سر شاخ وی نشسته بود،هر وقت آن مرغ صدای خود را به ناله بلند میکرد،آن دختر علیله با دل اندوهناک به جهت گریه او گریه میکرد،هنگامی که آن دختر در اینحالت بود ناگاه قطرۀای از آن خون به چشم او افتاد،همان ساعت از برکت وی چشمش گشوده شد و قطرۀ دیگر به چشم دیگرش افتاد،آن چشم نیز گشوده و روشن گردید،پس دو قطرۀ دیگر بدستهای شل او افتاد همان ساعت شفا یافتند،پس بر پایش افتاد شفا یافتند،بعد از آن هر قطره که میافتاد آن دختر آن قطره خون را به بدن خود میکشید،و خون آلود مینمود تا اینکه به برکاب آن خون شریف امام حسین علیه السلام از همه ناخوشیهائی که داشت شفا یافت،چون روز شد پدرش آمده دید که در میان بستان دختری هست میگردد،پرسید که مرا در این بستان

********** صفحه 169 **********

دختر علیل بود که قدرت بر حرکت نداشت هیچ از او خبر داری؟آن دختر گفت:بخدا سوگند من دختر تو هستم چون یهودی این سخن را شنید بیهوش شده،به زمین افتاد،چون بهوش آمد،و از حکایت دختر خود آگاهی حاصل نمود از جای خود برخاست به نزد همان مرغ آمد که در شاخ درخت آشیانه ساخته بود،بدل انوهناک و نالۀ سوزناک گریه و زاری مینمود بجهت دیدن آنچه که به بدن جناب امام حسین علیه السلام کرده بودند.

یهودی آن مرغ را گفت:ترا قسم میدهم به وجودی که ترا خلق کرده است بقدرت خدا با من سخن بگو،آن مرغ با دیده گریان بقدرت خداوند عالمیان به سخن آمد و گفت:من در شاخ درختی با گروهی از مرغان نشسته بودم ناگاه دیدم که مرغی از هوا به نزد ما آمد و میگفت ای گروه مرغان شما دانه میخورید و لذت میبرید و عیش و عشرت مینمائید و حال آنکه حسین در زمین کربلا در این ساعت گرمی هوا در روی خاک گرم تشنه لب خون از گلویش جاری گشته،و سر او را بریده به نیزه زده اند و زنان او را پابرهنه و بیچادر و مقنعه اسیر و دستگیر نمودن،چون ما این سخن را شنیدیم پرواز کردیم به زمین کربلا رسیدیم آن مظلوم را در آن بیابان کشته دیدیم که غسل او از خون خود و کفنش ریگ بیابان است،که بادها بر بدنش میریزند،پس همۀ ما خود را بروی بدنش افکندیم،نوحه و زاری کردیم و خود را به خون بدن شریفش ریگین و آلوده نمودیم،و هر یکی بسوی جانبی روانه شدیم،من به این مکان آمدم.

چون یهودی این سخن را شنید بسیار تعجب نمود،و گفت:اگر حسین در نزد خدا صاحب قدر و مرتبه بلند نمی شد.خونش شفای هر دردی و دوای هر مرضی نمیگردید.

********** صفحه 170 **********


پس یهودی با دختر و پانصد نفر از خویشان خود به شرف دین اسلام مشرف شدند.
(خبردار شدن ام سلمه از شهادت امام حسین علیه السلام و حدیث کسا)

در ناسخ ج3ص86روایت کند که چون خبر شهادت حسین علیه السلام به أم سلمه رسید چنانکه در مسند احمد بن حنبل مسطور است،اهل عراق را لعن فرستاد.

و فرمود:کشتند حسین را؟!خداوند بکشد ایشان را.فریب دادند و ذلیل ساختند او را لعنت خداوند بر ایشان.

آنگاه فرمود:شامگاهی رسول خدا بخانۀ فاطمه در آمد،فاطمه غذائی از آرد و روغن ساخته بود،آن را در طبقی نهاد و به خدمت حضرت رسول آورد،آن حضرت فرمود:پسر عم من علی و حسن و حسین را به نزد من حاضر کن.فاطمه برفت و دست حسن و حسین را بگرفت و روان شد.علی علیه السلام دنبال ایشان همی آمد،تا وارد بر رسول خدا ص شدند.آن حضرت علی را برطرف راست و فاطمه را بر طرف چپ جای داد و حسنین را بنشاند،آن گاه کسائیکه(پارچۀ)در زیر پای ام سلمه بود بکشید و ایشان را در زیر کسا در آورد.

(و قال:اللهم هؤلاء اهل بیتی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیراً)یعنی ای پروردگار من:اینان اهل بیت منند،ایشان را معصوم بدار و از هر رجسی و آلایشی پاک و پاکیزه فرما،ام سلمه بعد از آنکه رسول خدا این دعا در حق اهل بیت فرمود،عرض کرد:


__________________________
[1]. کما فی البحار ج45ص192و محن الابرار ج2ص120و ناسخ ج3ص153.


********** صفحه 171 **********


یا رسول الله من از اهل تو نیستم؟قال:بلی.

و به روایتی[1]چون خبر قتل حسین به ام سلمه رسید(قالت:اوقد فعلوها؟!ملا الله بیوتهم و قبورهم ناراً)یعنی فرمود:در مکافات این کردار خداوند خانه ها و قبرهای ایشان را از آتش پر کند.(ثم بکت حتی غشی علیها)یعنی پس گریه کرد تا غش کرد.
(آگهی حسن بصری و کلمات او در شهادت حسین علیه السلام [2]

چون حسن بصری از قتل آن حضرت آگهی یافت،چنان بگریست که صدغین او باختلاج[3]افتاد.و گفت:چه بزرگ ذلتی است برای امتی که پسر دختر پیغمبر خود را زنازاده ای به قتل رساند؟!سوگند بخدا که سر حسین رد میشود به جسد او،و جد او رسول خدا و پدر او علی مرتضی انتقام میکشند از پسر مرجانه(یعنی ابن زیاد).

و در قمقام ص542از کلمات حسن بصری شمرده که گفت:اول چیزیکه داخل شد بر عرب ادعای معاویه بود(زیاد بن ابیه)را و کشتن حسین بن علی(یعنی اول عار و کار زشت)این دو کار بود.
(کلمات ربیع بن خثیم[4]در شهادت آن بزرگوار)[5]

در ناسخ چون خبر قتل حسین علیه السلام به ربیع بن خثیم رسید سخت بگریست و گفت:جماعتی را کشتند که اگر رسول خدا

********** صفحه 172 **********


ایشان را دیدار میکرد،دوست داشت که ابشان را بدست خود طعام بنوشاند و بر زانوی خود بنشاند.

و در نفس المهموم ص419از ابن ابی الحدید روایت کند که ربیع بن خثیم بیست سال سخن نگفت تا حسین علیه السلام را کشتند یک کلمه از او شنیدند گفت:اوقد فعلوها(ثم قال اللهم فاطر السماوات و الارض عالم الغیب و الشهادة انت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه مختلفون)و باز خاموش بود تا درگذشت.
(کلمات عمر بن عبدالعزیز)

در قمقام ص543از ابن خلکان روایت کند که عمر بن عبدالعزیز(که یکی از خلفاء بنی امیه است)گفت:اگر من جزء قاتلان امام حسین علیه السلام بودم و خداوند مرا میامرزید و داخل بهشتم میکرد،من داخل بهشت نمیشدم برای اینکه حیاء و خجالت میکشیدم از رسول خدا.
(کلمات عربی صحرائی)

در قمقام ص543از ربیع الابرار روایت کند که چون ابن زیاد امام حسین را شهید کرد عربی صحرائی گفت:نگاه کنید چگونه پسر زنازاده پسر دختر پیغمبرش را بکشت؟!
(کلمات اسماء دختر عقیل)

در ناسخ ج3ص88از مجالس مفید و مقتل مقرم ص438از امالی ابن الشیخ الطوسی و نفس المهموم ص417از شیخ طوسی روایت کرده اند که چون خبر شهادت حسین علیه السلام به اسماء دختر

********** صفحه 173 **********

عقیل رسید با جماعتی از زنان بر سر قبر رسول خدا آمد و فریاد زد و خود را بر روی قبر افکند و مهاجر و انصار را خطاب کرد و گفت:

(ماذا تقولون اذ قال النبی لکم یوم الحساب و صدق القول مسمو علیه السلام

(خذلتموا عترتی او کنتم غیباً و الحق عند ولی الامر مجمو علیه السلام

(اسلمتموهم بایدی الضالمین فما منکم له الیوم عندالله مشفو علیه السلام

(ما کان عند غداة الطف اذ حضروا تلک المنایا و لاعنهن مدفو علیه السلام

در کربلا چه گذشت ص538مضمون این اشعار را بشعر آورده:

(چه گوئید ار پیغمبر از شما پرسید ای مردم

به روز حشر کانجا راستی مسموع[6]میگردد)

رها کردید عترت را و یا بود در غیبت

حقیقت نزد حق معلوم و هم مجموع میگردد)

(به دست ظالمان دادید آنها را نباشد کس

که از بهر شما پیش خدا مشفوع[7]میگردد)

(به دشت کربلا چون مرگشان نازل ببالین شد

نبد یاری که گوید مرگشان مدفوع[8]میگردد)

وقتی این اشعار را دختر عقیل خواند چنان ناله و شیون از مردم زن و مرد شنیده شد که مثلش دیده نشده بود.
(کلمات زینب دختر عقیل بن ابیطالب)

در تذکرۀ ابن جوزی ص277از واقدی نقل کند که وقتی سر مبارک بمدینه رسید و اسراء احدی در مدینه نماند مگر آنکه خارج

********** صفحه 174 **********


شدند و گریه و ضجه زدند،و زینب دختر عقیل بن ابی طالب با روی باز و موهای پریشان ضجه و صیحه می زد و می گفت:واحسینا!وا اخوتاه!وا اهلاه!وا محمداه!سپس این شعر بگفت:

(ماذا تقولون اذ قال النبی لکم ماذا فعلتم و انتم آخر الامم)

(باهل بیتی و اولادی اما لکم عهد اما انتم توفون بالذمم)

(ذریتی و بنوا عمی بمضیعة منهم اساری و قتلی ضرجوا بدم)

(ما کان هذا جزائی اذ نصحت لکم ان تخلفونی بسوء فی ذوی رحمی)

مؤلف گوید:نظیر این ابیات با ترجمه در ص156از ج3از ام لقمان خواهر این زینب گذشت مراجعه شود.
(رسیدن سر مبارک بمدینه و کلمات مروان بن الحکم)
(علیه اللعنة)


در ناسخ ج3ص89گوید:در کتاب عوالم و تاریخ بلادری(بلاذری)مسطور است که بحکم یزید بن معاویه سر مبارک حسین علیه السلام را به مدینه آوردند.مروان بن الحکم شاد شد و انشاد اشعار کرد.این سخن استوار نیست[9]،لکن سرور مروان و خواندن این شعر عجیب نیست.

(ضربت رؤوس [10]فیهم ضربة اثبتت اوتاد ملک[11]فاستقر)[12]

و هم این شعر را مروان انشاد کرد:

********** صفحه 175 **********

در ابن نما ص95دارد که مروان آن سر مبارک را گرفت بدست و با چوب دستی خود اشاره بصورت حضرت می کرد و می گفت:

(یا حبذا بردک فی الیدین و لونک الاحمر فی الخدین)

(کأنه بات بمسجدین شفیت منک النفس یا حسین)

یعنی چه خوبست قوت دو دست و سرخی دو گونۀ تو که گویا در دو جامه زعفرانی خوایبده است.ای حسین دل خود را از کینۀ تو شفا دادم.(کما فی هامش الناسخ).

و در محن الابرار ج2ص65اینطور دارد ای حسین کینۀ سینۀ خود را بکشته شدن و چوب زدن بسر تو شفا دادم.

و در نفس المهموم ص416این اشعار را این طور از ابن ابی الحدید نقل کرده.

(یا حبذا بردک فی الیدین و حمرة تجری علی الخدین)

کأنما بت بمجسدین

(اندر کف من چه خوش نمائی با گونۀ سرخ ارغوانی)

کمره ای دام ظله

دو شبهه در این حکایت شده یکی آنکه مروان در آن زمان حاکم مدینه نبوده.بلکه عمرو بن سعید بوده و دیگر آنکه سر مبارک را به مدینه نفرستادند.

جواب:

در حیاة الحسین ج3ص421گوید:اکثر مورخین گفته اند طاغیه(یزید)سر امام حسین را به مدینه فرستاد تا موجب خوف و ترس شود و همه بدانند که امام حسین علیه السلام کشته شد و دیگر کسی نتواند بر علیه حکومت یزید حرکتی کند،و آن سر مبارک را بردند نزد

********** صفحه 176 **********

حاکم مدینه عمرو بن سعید خوشش نیامد،و گفت:بخدا قسم دوست میداشتم که امیرالمؤمنین(یعنی یزید)سر مبارک را برای ما نمی فرستاد.

و در مجلس او وزغ بن وزغ یعنی مروان بن حکم حاضر بود صیحه زد بر او که بد حرفی زدی بده بمن آن سر را،و سر مبارک را گرفت و بنا کرد استهزاء کند و شماتت نماید و خوشحال شد و این شعر بگفت:

(یا حبذاه بردک فی الیدین و لونک الاحمر فی الخدین)

و سر را در مسجد پیغمبر ص نصب کردند،و ناله و شیون از زنان بنی هاشم برخواست و مروان گفت:

(عجت نساء بنی زبید عجة کعجیج نسوتنا غداة الارنب)

یعنی زنان بنی زبید فریاد زدند همانطوری که زنان ما در جنگ ارنب فریاد زدند.بخدا قسم مثل اینکه ایام کشته شدن عثمان را نگرانم،و بعد نظر به قبر پیغمبر ص نمود و گفت:ای محمد امروز بعوض روز بدر.

از این کلمات معلوم می شود مروان ایمان به اسلام نداشته و عقیده اش همان عقیدۀ جاهلیت بوده و منتظر فرصت بوده که یک روزی از پیغمبر و عترتش تقاص کند لعنت الله علیه.

پس ممکن است آن دو شبهه از این حکایت بر طرف شود اما مروان حاکم نبود درست است ولی در مجلس حاکم حاضر بوده و آن جسارت را نمود.

و اما سر مبارک بمدینه فرستاده نشده.

وقتی اهل خبره خبر بدهند که اکثر مورخین نقل کرده اند دیگر استبعاد بی جا است و الله العالم.


______________________
[1]. کما فی مثیرالاحزان ص95و نفس المهموم ص419.

[2]. ناسخ ج3ص87و قمقام ص542و حیاة الحسین ج3ص360.

[3]. صدغ:بین چشم و گوش.اختلاج:پرش اضطراری اعضاء بدن.

[4]. در هامش ناسخ گوید:ربیع بن خثیم یکی از زهاد ثمانیه است.قبرش در نزدیکی مشهد و بخواجه ربیع معروف است.

[5]. ناسخ ج3ص88و قمقام ص542.

[6]. یعنی شنیده شده.

[7]. شفاعت کرده شده.

[8]. دفع کرده شده.

[9]. در حیاة الحسین ج3ص421گوید:اکثر مورخین قائل شده اند که سر مبارک را به مدینه فرستادند برای اشاعۀ رعب و ترس چنانچه نقلش خواهد آمد.

[10]. در ابن نما ص95(ضربت دو سر)در حاشیه گفته اسم کتیبه ایست مال نعمان ابن منذر.

[11]. در ابن نما ص95(اثبتت اوتاد حکم فاستقر).

[12]. مقصود مروان این است که سرهای بنی هاشم بریده شد و میخهای سلطنت بنی امیه ثابت و پا بر جا گشت(کما فی هامش الناسخ).

********** صفحه 177 **********
(آگهی عبدالله بن زبیر از قتل حسین علیه السلام و خطبۀ او)[1]

در تذکره گوید:چون خبر قتل حسین علیه السلام در مکه انتشار یافت عبدالله بن زبیر(که در آرزوی خلافت و امامت بود شاد شد،چون در حیات حسین علیه السلام بازار او کساد بود)،وقتی فهمید حسین علیه السلام کشته شده به مسجد آمد و بر منبر بالا رفت و برای مردم خطبه خواند،و گفت:ای مردم بدانید که اهل عراق جماعتی هستند بی وفا و نیرنگ باز،و اهل کوفه رهبر ایشانند،امام حسین علیه السلام را بسوی خود دعوت کردند که او را رهبر خود گردانند و او کجی آنها را راست گرداند و از گمراهی نجات دهد،و معالم اسلام را از قبیل نماز و روزه و حج بپا دارد.

چون حضرت دعوت ایشان را اجابت کرد و بنزد ایشان تشریف برد بر علیه او قیام کردند و گفتند باید دست بدست ابن زیاد ملعون بدهی و او رأی خود را در تو عملی کند.

چون حضرت این بدید کشته شدن با عزت را اختیار کرد بر زندگی با ذلت.

پس خدا رحمت کند حسین را و خوار کند کشنده اش را و لعن کند کسی را که امر به قتلش نمود و راضی شد به این کار.

پس آیا بعد از اینکه جاری شد بر ابی عبدالله آنچه جاری شد کسی اطمینان پیدا می کند بر این جماعت(یعنی اهل کوفه؟)یا عهد و پیمان مردم نیرنگ باز و بی وفاء را قبول می کند؟بخدا سوگند حسین روزها روزه دار و شبها به عبادت بسر می برد،و سزاوارتر و نزدیکتر به پیغمبر ص بود از فاجر پسر فاجر(زنازاده پسر زنازاده).

********** صفحه 178 **********

بخدا قسم هیچ وقت غنا را بر خواندن قرآن تبدیل نمی کرد و نه آوازه خوانی را به گریه از خوف خدا،و نه روزه را به شرب خمر،و نه تار و زرنا را به عبادت شب،و نه مجالس ذکر را به طلب صید و بازی با میمون،کشتند او را زود باشد که به مکافات خود برسند،خدا لعنت کند ستمکاران را،پس از منبر به زیر آمد.

در ناسخ ج3ص91گوید:چون(ابن زبیر)این خطبه را تمام کرد به منزل برگشت و عبدالله بن عباس را طلب نمود و گفت:ای ابن عباس تو قرابت مرا با رسول خدا می دانی،و پدر من زبیر را می شناسی که در راه اسلام چه خدمتها کرد،و چه زحمتها کشید،و معاویه و یزید را هم نشناخته و تجربه کرده ای،بنابر این امروز لازم است که متابعت من کنی و با من بیعت نمائی.

تا شاید این خلافت که قهراً از مرکز خود دور ساخته اند بجای خود برگرد.

ابن عباس گفت:ای پسر زبیر مرا دست بازدار که روزگار فتنه انگیز و خون ریز است،من یک تن از مسلمانانم و خاتمۀ کار ترا نگرانم،اگر کار تو راست آمد و بمقصود خود رسیدی من هم در خدمت حاضرم.
(نامۀ یزید به ابن عباس)[2]

چون این خبر به یزید رسید که ابن عباس زیر بار عبدالله بن زبیر نرفته،شاد شد و نامه ای به ابن عباس نوشت.

سلام بر تو اما بعد شنیده ام ملحدی(کافری)در حرم خدا ترا به متابعت خود دعوت کرده و تو او را رد کرده ای،برای وفائی که

********** صفحه 179 **********

با ما داشته ای،پس نگاه کن هر کس از اهل بیت یا کسانی که از اطراف بلاد بر تو وارد می شوند،ایشان را آگاه کن و رأی خود را به ایشان بفهمان که ابن زبیر چه کاره و من چه کاره هستم.

و البته ابن زبیر ترا به متابعت خود دعوت می کند که در باطل کمک او و در گناه شریک او باشی.

و تو چنگ به بیعت ما زدی و اطاعت ما را قبول کردی چون حق ما را می شناختی پس خدای جزای خیر به تو بدهد،بهترین جزاء کسانی که صلۀ رحم کردند،و پیمان خود را یقین داشتند،و من فراموش نمیکنم ترا و فراموش کار نیستم،صله و نیکوئی به تو را همانطوری که سزوار هستی.

پس نگاه کن هر کس از اطراف بلاد بر تو وارد می شوند بترسان ایشان را که گول ابن زبیر را نخورند و از لقلقۀ زبانش فریفته نشوند،و البته مردم از تو بهتر شنوا هستند و اطاعت ترا بهتر قبول می کنند والسلام.
(جواب ابن عباس به یزید)[3]

چون نامۀ یزید به ابن عباس رسید،در جوابش اینطور نوشت:نامۀ تو به من رسید خیال کردی من بیعت ابن زبیر را ترک کرده ام برای خاطر تو؟

بجان خودم سوگند که من ستایش ترا نخواستم گمان کردی من فراموش کردم کشتن تو حسین را و جوانان پسران عبدالمطلب را که همه را در خون خود آغشته و برهنه در بیابان افکندی تا وحوش بر ایشان عبور کنند و بادها بر ایشان بوزد،تا خداوند جماعتی را بر انگیخت تا آمدند و ایشان را دفن کردند.

********** صفحه 180 **********

پس من فراموش نمی کنم آنوقتی که حسین را از حرم خدا و رسولش دور ساختی و نامه به پسر مرجانه(ابن زیاد)نوشتی و امرش کردی حسین را بکشد.و من امیدوارم که خدا در کیفر کردار تو تعجیل کند همانطوری که عترت پیغمبر را کشتی و راضی گشتی.

و اما اینکه نوشته بودی من احسان بتو را فراموش نمی کنم،خواهش میکنم احسان خود را از من باز داری و صله نفرمائی که من دوستی خود را از تو بازداشته ام.

و بجان خودم قسم آنچه ما از تو طلب داریم نمی دهی مگر اندکش را،آنوقت توقع داری که من مردم را به محبت تو بگمارم و از بیعت ابن زبیر منصرف سازم؟(لا مرحبا و لا کرامة)[4].

درخواست یاری و دوستی از من داری؟و حال آنکه کشتی پسر عم و اهل بیت رسول خدا را که چراغهای هدایت و ستارگان شب تار بودند،لشگریان تو به آمر تو با ایشان حیله کردند و کشتند و روی خاک افکنند.

آیا فراموش کردی آنوقتی را که یاران خود را فرستادی در خانۀ خدا به هر نحوی شد حسین را بکشند؟و همین طور او را ترسانیدی تا بسوی عراق او را روانه ساختی برای عداوتی که تو با خدا و رسول خدا و اهل بیت او داشتی.

و حال آنکه خداوند پلیدی را از ایشان دور نموده و پاکیزه کرده ایشان را.

پس مائیم که خداوند پاک و پاکیزه کرده نه پدران تو که جفا کار و طغیان کردار و کافران زنازاده(اکباد الابل و الحمیر)و احمق و

********** صفحه 181 **********

دشمن خدا و رسول خدا همانانی که در هر موطنی با رسول خدا جنگیدند.

و جد و پدر تو بود که بر خدا و پیغمبر خدا خروج کردند.

اگر خدا مهلت داد که خونم را از تو خواهم گرفت و اگر تو سبقت گرفتی و مرا کشتی مهم نیست پیغمبرانی قبل از من کشته شدند و خدا یاری کننده است و بعد از این خواهی دانست که جنایت کار چه خواهد دید.

پس تو طلب می کنی دوستی مرا و حال آنکه تو می دانی وقتی که من با تو بیعت کردم می دانستم که اولاد پدر من و اولاد عموی من سزاوارتر بودند به این امر(خلافت)از تو و از پدر تو،و لکن شما از حد خود تجاوز کردید و ادعای خلافت نمودید و گرفتید آنچه را که حق شما نبود.

و تعدی نمودید نسبت به کسانی که صاحب حق بودند.

و من یقین دارم که خداوند شما را عذاب خواهد کرد چنانکه عذاب نمود قوم عاد و ثمود و قوم لوط و اصحاب مدین را.

ای یزید بزرگترین سرزنشها آن است که تو دختران و اطفال و حرم رسول خدا را از عراق حمل نمودی برای شام در حالی که اسیر بودند و جلبشان نموده بودی و غارتشان کرده بودی تا به مردم بفهمانی قدرت خود را بر ما،و غلبه کردی و استیلاء پیدا کردی بر آل رسول خدا.

و پیش خود خیال می کردی انتقام روز بدر را می کشی که اهل بیت کافر و فاجرت کشته شده بودند،و اظهار داشتی انتقام خود را که پنهان می کردی،و کینه جوئی کردی آن را که در قلبت پنهان داشتی و تو و پدرت خون عثمان را بهانه کردید،وای بر تو از حاکم

********** صفحه 182 **********

روز قیامت.

و بخدا قسم اگر از زخم دستم در امان هستید از زخم زبانم در امان نیستی،خاکت بر دهان،و سنگت بر دندان،چه ناستوده سرشت و نکوهیده نهاد که تو بوده ای.

امروز مغرور مباش اگر ما را مقهور داشتی،چه امروز اگر بر تو ظفر نجستم فردای قیامت نصرت مال ما است در محضر حاکم عدل که هرگز به ستم حکم نکند،زود است که ترا بگیرد و با حال بدی از دنیا خارجت نکند،پس هر چه می توانی زندگی کن ای بی پدر که هر چه زندگی کنی بر گناه تو افزوده شود(و السلام علی من اتبع الهدی).

در تذکره از واقدی نقل کند که چون یزید نامۀ ابن عباس را خواند(اخذته العزه بالاثم)2_202عزت را به گناه طلب کند قصد کرد ابن عباس را بکشد(خداوند)او را مشغول به ابن زبیر کرد و بعد از او خداوند او را مهلت نداد.

این خلاصۀ ترجمۀ کلمات ابن عباس بود که در ناسخ ج3ص92و تذکره ابن جوزی ص285ذکر شده بود.
(جواب نامۀ ابن زیاد از یزید و طلب کردن یزید اسراء و سرهای شهیدان را)

در ناسخ ج3ص98گوید:چون نامۀ ابن زیاد به یزید رسید و از شهادت امام حسین علیه السلام با خبر شد.

به روایت ابن نما[5]یزید بن معاویه مجرب[6] بن حریث بن مسعود کلبی که از قبیلۀ بنی عدی بود به اتفاق مردی دیگر از افاضل شام

********** صفحه 183 **********


طلب کرد[7]،و ایشان را بسوی مدینه روان داشت،تا مژده قتل حسین را به حاکم مدینه که در این وقت عمرو بن سعید بود برسانند و مردم مدینه را نیز از این واقعۀ هولناک خبر دهند.

اگر چه ابن زیاد پیش از او خبر داده بود ولی یزید میخواست تا حزن اهل بیت را تجدید کند و قهر و غلبه خود را بر بازماندگان بنی هاشم تازه نماید.

در جواب ابن زیاد نوشت هر چه زودتر سرهای کشتگان را با اهل بیت رسول خدای بجانب شام کوچ بده،و اموال و اثقال ایشان را نیز به همراه ایشان بفرست.

چون ابن زیاد بر نامه یزید اطلاع پیدا کرد،اسباب سفر اهل بیت را آماده کرد.و سر مبارک حسین علیه السلام را طلب نمود و فرمان کرد تا حجامی حاضر شد و پاره گوشتها که اطراف گردن امام علیه السلام بیرون اندام مینگریست،حکم داد تا حجام با تیغ باز کرد.[8]

_______________________
[1]. در تذکرۀ ابن جوزی ص278و ناسخ ج3ص89و نفس المهموم ص418و قمقام ص541.

[2]. ناسخ ج3ص92و تذکرۀ ابن جوزی ص285.

[3]. تذکرۀ ابن جوزی ص285و ناسخ ج3ص93.

[4]. یعنی گشایشی ترا نیست کرامتی هم نداری.

[5]. ابن نما در مثیر الاحزان ص94.

[6]. در ابن نما و بحار ج45ص123(محرز بن حریث الخ).

[7]. در ابن نما ص94دارد و مردی از(بهراء)(که قبیله ای از قضاء بود)که هر دو از افاضل شام بودند.

[8]. مؤلف گوید:قصۀ حجام مفصلا در ج3ص116گذشت مراجعه کن.
pejuhesh232
 
پست ها : 8759
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هشتاد و یک

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:32 pm

(فصل هشتاد ویک) :در فرستادن ابن زیاد سرهای مبارک و اهل بیت را به شام[1]


مرحوم محدث قمی در نفس المهوم ص425فرموده:بدان که ترتیب منزلها که اهل بیت را سیر میدادند معلوم نیست و در کتب

********** صفحه 184 **********


معتبره ذکرش نشده بلی بعضی از قضایا در بین منازل رخ داده اشاره به آنها می شود.

و در ریاض القدس ج2ص266ستون(2)فرموده:در این منزل که لشکر عبور کرده اند،از جاده سلطانی نرفته اند،بلکه از ترس محبان از راه و بیراه رفته اند،لهذا ترتیبی از حرکت ایشان در کتب ارباب مقاتل نیست الخ.

و در ناسخ گوید آنگاه بروایت سید مخفر بن تغلب بن عایدی[2]را طلب نمود تا حامل رؤس شهدا او باشد[3].

و شیخ مفید میفرماید[4]:سر حسین علیه السلام را به زحر بن قیس داد[5]،و ابو بردة بن عوف ازدی و طارق بن(ابی)ظبیان را با پنجاه سوار به حفظ و حراست آن سر مبارک گماشت،و همچنین سرهای بنی هاشم و دیگر شهیدان را با جماعتی از لشکر به همراه زحر بن قیس روان داشت.پس فرمان داد:سید سجاد علیه السلام را با غل و زنجیر سوار کردند.

و اهل بیت رسول مختار را بی مقنعه و خمار بر شتران و اسبان سوار کردند.

و شمر بن ذی الجوشن را با گروهی از لشکر بر ایشان گماشت،و گفت عجله کنید و خود را به زحر بن قیس برسانید،چون او

********** صفحه 185 **********

مقداری از راه را طی کرده بود،لذا شمر سرعت کرد و به زحر بن قیس پیوست.

و در نفس المهموم ص420مرحوم محدث قمی فرموده من در اینجا حق دارم که گریه را طولانی کنم و به فرمودۀ امیرالمؤمنین علیه السلام سید اوصیاء تمثل جویم(أین الذین تعاقدوا علی المنیة و ابرد برؤسهم الی الفجرة)کجایند آنها که بر مرگ هم پیمان شدند و سرشان را پیکان(نامه بر)برای فاجران بردند.

و هم بقول این شاعر تمثل جویم.

(بنفسی رؤوس معلنات(معلیات)علی القنا

الی الشام تهدی بارقات الاسنة

بنفسی خدود فی التراب تعفرت

بنفسی جسوم بالعراء تعرت

ربیع الیتامی و الارامل فابکها

مدارس للقرآن فی کل سحرة

و اعلام دین المصطفی و ولاته

و اصحاب قربان و حج و عمرة)

یعنی جانم فدای آن سرها که بالای نیزه پدیدار بود بر پیکانهای درخشنده و سوی شام به ارمغان برده شد،جانم فدای آن گونه های خاک آلوده و آن پیکرهای برهنه در دشت افتاده،بهار یتیمان و بیوه زنان بودند بر آنها گریه کن،و در هنگام شبگیر تلاوت قرآن میکردند.علمهای دین پیغمبر مصطفی و اصحاب قربان و حج و عمره بودند.کما فی دمع السجوم ص234.

مؤلف گوید این اشعار در بحار ج45ص280بسیار است چند بیتش را مرحوم قمی اقتباس نموده تقدیم و تأخیر هم شده.

********** صفحه 186 **********

در کربلا چه گذشت ص541این اشعار را ذکر فرموده:

بقربان سرها که بر نیزه شد سوی شام سوقات آورده شد

بقربان آن گونه های عزیز که با خاک و خون سخت آغشته شد

بقربان تنهای عریان به دشت که بهر عزا خوب سر رشته شد

به ایتام آل محمد بنال که قرآن از آنها پراکنده شد

سر آن دیانت ولادت هدی که قربانی و حج از آنها بجا
(تشییع اهل کوفه اسیران را)

در حیاة الحسین ج3ص368از مرآة الزمان فی التواریخ الاعیان ص99نقل کند که چون اهل بیت را سوار کردند که بطرف شام ببرند تمام طبقات اهل کوفه برای وداع بیرون آمدند،و یک دسته گریه میکردند و یک دسته نوحه سرائی میکردند،و راههای کوفه پر از مردم بود و تمام شب را مشغول گریه بودند و از کثرت مردم قافله تمکن حرکت نداشت.

امام زین العابدین علیه السلام تعجب میکرد و میفرمود اینها ما را کشتند و بر ما گریه میکنند؟!

و از حدائق الوردیة ج1ص129نقل کند که زنهای همدان عجه کردند به گریه و نوحه و صدای گریه و واویلا از ایشان بلند شد.

و از انساب الاشراف نقل کند که شمر بن ذی الجوشن امر کرد امام زین العابدین علیه السلام را در گردنش غل و زنجیر بندند پس غل کرده اسرا را بردند تا ملحق به قافله ای که سرها را میبردند شدند.

و در ص367از تحفة الانام فی مختصر تاریخ الاسلام نقل کند

********** صفحه 187 **********

که بطوری اهل یبت را حرکت دادند که بدن انسان بلکه بدن حیوانات بلرزه می آید.
(ورود اهل بیت به منزل اول)

و در منزل اول[6]چون فرود آمدند و اهل بیت را پیاده کردند،آن پنجاه تن سوار که حافظ و حامل سر مبارک بودند،نیز پیاده شدند،و کناره گرفتند،و آن سر مبارک را در صندوقی نهاده در کنار خود جای دادند،و مجلسی آراسته مشغول شرب خمر شدند،و بسیار مست گشتند و از عقل تهی شده بخواب رفتند.

یک نفر از آن سواران شرب خمر نکرد و لختی بیدار نشست،و دیدۀ بر دریچۀ آسمان بست.ناگاه بانگ رعدی شنید و ابر برقداری را دید،چون نیک نظر کرد،درهای آسمان را باز یافت و دید که آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و خاتم انبیاء محمد مصطفی(ص)از آسمان بزیر آمدند،و جبرئیل با جماعتی از فرشتگان خدمت پیغمبر ص را ملازمت داشتند،و چون بر سر صندوق رسیدند جبرئیل آن سر مطهر را بر گرفت و بیوسید و بر سینۀ خود بچسبانید،و پیغمبران هر یک این عمل را انجام دادند،و پیغمبر ص را تسلیت گفتند و بگریستند،و رسول خدا از همه بیشتر بگریست.

اینوقت جبرئیل گفت:که ای محمد خداوند مرا در تحت حکومت تو قرار داده اگر فرمان دهید زمین را بر أمت تو واژگون کنم،چنانکه بر قوم لوط کردم.

********** صفحه 188 **********

آن حضرت فرمود:مرا در نزد خداوند با ایشان حسابی است.آنگاه فرشتگان به عرض رسانیدند که:خداوند ما را بهلاکت این پنجاه تن فرمان داده،فرمود:فرمان شمار است.لاجرم آن فرشتگان هر یک حربه ئی بدست گرفتند و هر یکی را زخمی زدند،چون نوبت به آن یک نفر رسید که بیدار بود فریاد برداشت که:(یا رسول الله الامان الامان)آن حضرت فرمود:دور شو که خدایت نیامرزد.لاجرم فرشتگان او را بسلامت گذاشتند.صبح که شد یکتن از آن جماعت زنده نماند،بلکه همگان خاکستر شده بودند.
(قصه آن کس که در کعبه طلب مغفرت میکرد)

مؤلف گوید:عین قصه گذشته را در بحار ج45ص125و محن الابرار ج2ص67و قمقام ص546و عوالم ج17ص425اینطور نقل کرده است:

راوی میگوید:من در سالی در مکه معظمه مشغول طواف بودم ناگاه مردی را دیدم میگوید:(اللهم اغفر لی و ما اراک فاعلا)[7] ای خدا مرا بیامرز و میدانم که نخواهی آمرزید.گفتم:ای بنده خدا:از خدا بترس و این کلام را مگو،بجهت آنکه اگر گناهان تو بعدد قطرات باران و برگ درختان باشد و از خدا بخواهی و توبه کنی خداوند آنها را بیامرزد،چون خدا غفور و رحیم است.آن مرد گفت:به نزد من بیا تا قصه خود را برای تو نقل کنم،چون نزدیک رفتم گفت:ای بندۀ خدا بدان من یکی از آن پنجاه نفر هستم که[8]

********** صفحه 189 **********

به سر مبارک امام حسین علیه السلام موکل بودیم.و بسوی شام میبردیم،چون هنگام شب در منزلی از منازل فرود آمدیم،سر مبارک را در میان صندوقی میگذاشتیم،و مشغول شرب خمر میشدیم،در هنگامی که آن صندوق را میان خود میگذاشتیم شبی از شبها یاران من همه شراب خوردند و مست گردیدند،و آن شب من با ایشان موافقت نکردم و شراب نخوردم،چون پاسی از شب گذشت دیدم رعد و برق از آسمان ظاهر شد،در آنحالت نظر میکردم ناگاه دیدم درهای آسمان باز شدند و حضرت آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و پیغمبر ما جناب محمد ص بسوی زمین فرود آمدند،و جبرئیل با گروهی بیشمار از ملائکه آسمان در خدمت آن حضرت بودند،دیدم جبرئیل نزدیک همان صندوق آمد و سر انور آن حضرت را از میان صندوق بیرون آورد و به سینۀ خود چسبانید،و بوسید،پس یکی یکی از پیغمبران آن سر مبارک را گرفتند و به سینۀ خود چسبانیدند و بوسیدند،جناب رسول خدا را تسلیت میگفتند،جبرئیل پیش آمد،و عرض کرد یا محمد خداوند مرا مأمور فرموده است که ترا در حق أمت تو اطاعت نمایم،هر امری که دربارۀ ایشان بفرمائی بعمل بیاورم اگر مرا امر کنی و فرمان دهی که زمین را به تزلزل بیاورم بالای زمین را پائین و پائین زمین را بالا کنم چنانکه در خصوص قوم لوط کردم همین ساعت چنان کنم.

رسول خدا فرمود:ای جبرئیل من راضی نیستم که چنین کاری دربارۀ امت من بعمل بیاوری،زیرا که مرا با ایشان در روز قیامت مقام مخاصمه هست.

********** صفحه 190 **********

پس پیغمبر ص با گروه پیغمبران به فرزند خود نماز کردند و صلوات فرستادند،و گروهی از ملائکه بخدمت آمدند و عرض کردند خداوند ما را مأمور کرده است که این پنجاه نفر را بکشیم و هلاک نمائیم.

رسول خدا ص فرمود:به هر امریکه دربارۀ ایشان مأمور شده اید بعمل آرید.

چون ایشان از حضرت رسول رخصت یافتند یکی یکی آن پنجاه نفر را حربه میزدند همان ساعت آتش میگرفتند و میسوختند.یکی از آن ملائکه زدن مرا قصد نمود،من از ترس و واهمه فریاد کشیدم(الامان الامان یا رسول الله)آن پیغمبر رحمت فرمود:برو خدا ترا نیامرزد.

چون صبح شد دیدم یاران من همه سوخته اند و خاکستر شده اند.و بروایت مناقب که در بعض فقرات این روایت هست که هر کس در کشتن آن حضرت شرکت داشت دستهای او خشک شد.

و نیز در همان روایت از همان ملعون منقولست که ناگاه صدای برقی را شنیدم که هرگز چنین صدائی تا آنوقت به گوش من نرسیده بود.دیدم یکی صدا میکند که جناب رسول خدا آمد،صدای اسبها و سلاح به گوش من میرسید و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و کروبیان و روحانیان و مقربان دربار خدا همه آمدند جناب پیغمبر ص از دست ستمکاران امت خود به گروه پیغمبران و سلسله کروبیان شکایت نمود،و فرمود:فرزند و نور دیدۀ مرا کشتند،و هر یکی از پیغمبران و مقربان ملا أعلی آن سر انور را میبوسیدند و به سینۀ خود میچسبانیدند.


_____________________________
[1]. در ناسخ ج3ص98و نفس المهموم ص419و بحار ج45ص124و قمقام ص543و حیاة الحسین ج3ص367و لهوف مترجم ص171و ابن نما ص96.

[2]. در لهوف مترجم ص171و ابن نما ص96و بحار ج45ص124(مخفر بن ثلبه)ذکر کرده اند.

[3]. در روضة الشهداء ص293گوید:زحر بن قیس و محصن بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن را با پنج هزار مرد مقرر کرد تا آن سرها را با اهل بیت بشام برند ایشان متوجه شده قطع منازل و طی مراحل می کردند و در هر موضعی کرامتی روی مینمود الخ.

[4]. در ارشاد ص245و بحار ج45ص124و نفس المهموم ص419.

[5]. در دمع السجوم ص233مرحوم شعرانی فرموده(زحر بن قیس بفتح زای معجم و سکون حاء مهمله است و در کتاب اصابه بجیم است و آن از سهو کاتب و چاپخانه است الخ).

[6]. منزل اول کجا بوده معلوم نیست.بلی در ریاض القدس ج2ص260ستون اول سطر7گوید منزل اول قادسیه بود الخ.

[7]. در لهوف مترجم ص172این قصه را از ابن لهیعه و غیر او نقل کند.و در مثیر الاحزان ابن نما ص96از سلیمان بن مهران اعمش نقل کند.

[8]. در مثیر الاحزان گوید:من جزء آن چهل نفر بودم که سر امام حسین را حمل کرده بودند.ولی لهوف و نفس المهموم ص424پنجاه نفر نقل کرده اند.کما فی البحار و القمقام.

********** صفحه 191 **********
(دست و قلم)

در بحار ج45ص125و محن الابرار ج2ص67و لهوف مترجم ص174و عوالم ج17ص425و مقتل مقرم ص443و مقتل ابن نما ص96 نقل کنند که چون حسین بن علی علیه السلام کشته شد سرش را برای یزید فرستادند،در منزل اول که پیاده شدند بنا کردند خمر بنوشند،و با آن سر مبارک در میان خودشان شادی کنند(در لهوف سر را دست بدست بدهند)ناگاه دستی از دیوار نمایان شد که قلم آهنی با آن دست بود،چند سطری با خون نوشت:

(اترجو امة قتلت حسیناً شفاعة جده یوم الحساب)

آیا گروهی که حسین را کشتند دیگر در روز قیامت امید شفاعت جدش را دارند؟

(روز حشر ندانم که قاتلان حسین

چگونه چشم شفاعت بحد او دارند)

در لهوف دارد که چون این را بدیدند سر را گذاشته فرار کردند.

در منتخب طریحی ص480اینطور نقل کند:

(اترجو امة قتلت حسیناً شفاعة جده یوم الحساب)

(فلا و الله لیس لهم شفیع و هم یوم القیامة فی العذاب)

و در ریاض القدس ج2ص276این قصه را این طور نقل کند که قطب راوندی از ابوالفرج از سعید بن ابی رجا از سلیمان بن اعمش روایت میکند که روزی مشغول طواف خانه خدا بودم کسی را دیدم که مناجات میکند و میگوید:(اللهم اغفرلی و أنا اعلم انک لاتغفر)یعنی خدایا مرا بیامرز هر چند میدانم نخواهی آمرزید،از این سخن لرزه بر تن من افتاد.و پیش رفته به او گفتم:ای نامرد این چه سخن است که میگوئی؟در حرم خدا و رسول در ماه حرام،

********** صفحه 192 **********

و ایام حرام،چگونه از مغفرت خدا مأیوس گشته ای؟گفت:بجهت آنکه گناهی عظیم(بزرگ)از من صادر شده،به او گفتم:آیا گناه تو بزرگتر است یا کوه تهامه؟گفت:گناه من،گفتم:گناه تو بزرگتر است یا کوههای رواسی(بزرگ)گفت:گناه من،هر گاه بخواهی گناه خود را بتو باز گویم؟گفتم:بگو گفت:از حرم بیرون بیا تا بگویم،چون بیرون آمدیم در گوشه ای نشست گفت:ای برادر من یکی از لشکریان شوم پسر سعد بودم،و از جمله آن چهل نفری بودم که با آنها سر مطهر فرزند پیغمبر ص را از کوفه به شام بردیم،در بین راه بر یک مرد نصرانی بر خوردیم،سر مقدس امام علیه السلام را بر سر نیزه زده و در پای آن مشغول غذا خوردن بودیم در این اثنا دیدیم دستی از غیب ظاهر شد و بر دیوار دیر نوشت:

(اترجو امة قتلت حسینا شفاعة جده یوم الحساب)

ما جماعت از آن حکایت به جزع و واهمه بر آمدیم یکی از ما خواست آن دست را بگیرد،غائب شد،ما مشغول غذا شدیم باز دیدیم همان دست پیدا شد و نوشت:

(فلا و الله لیس لهم شفیع و هم یوم القیامة فی العذاب)

ترس ما زیاده شد و شقاوت بعضی زیادتر،خواستند آن کف را بگیرند پنهان گردید،باز مشغول خوردن طعام شدیم دوباره دست ظاهر شد و بر دیوار نوشت:

(و قد قتلوا الحسین بحکم جور و خالف حکمهم حکم الکتاب)

ما دست از طعام باز داشتیم،زهر ما شد بر ما،در این اثنا راهبی که بر دیر منزل داشت.بر بام بر آمد.نگاهی به سر مطهر امام علیه السلام کرد(فرأی نوراً ساطعاً من فوق الرأس)چشم آن راهب که بر سر نورانی امام علیه السلام افتاد،دید مثل شب چهارده میدرخشید،از

********** صفحه 193 **********

بالای دیر بزیر آمده پرسید شما لشکر از کجا می آئید،و این سر پر نور که ضیاء او عالم را منور،و عطر او جهانی را معطر نموده سر کیست؟گفتند:ما از اهل عراقیم و این سر سر امام آفاق حسین علیه السلام ابن علی بن ابیطالب است،راهب گفت آن حسینی که پسر فاطمه است.و پسر پسر عم پیغمبر خدا محمد است؟گفتند آری،گفت:(تبالکم و الله لو کان لعیسی بن مریم ابن لحملنا علی احداقنا)وای بر شما و آئین شما،بذات خدا اگر عیسی را پسری بود ما طائفه نصاری فرزند عیسی را بر حدقه چشمهای خود جای میدادیم،ای بی مروت لشکر.شما پسر پیغمبر خود را کشته اید و بعد از کشتن او اظهار فرح و خوشحالی میکنید،اکنون من از شما حاجتی میخواهم گفتند آن چیست؟گفت:ده هزار درهم مرا از آباء و اجداد خود ارث رسیده این دراهم را از من بگیرید این سر را تا زمان رفتن به من بدهید،تا مهمان من باشد،قبول کردند،راهب دو همیاری آورد که در هر یک پنجهزار و پانصد درهم بود تا آخر قصه که در(ورود اهل بیت به دیر راهب)خواهد آمد.
(پیدا شدن سنگ و کلماتی که بر آن نوشته بود)

در تذکره ابن جوزی ص284سطر(16)از ابن سیرین نقل کند که پانصد سال پیش از مبعث پیغمبر ص سنگی پیدا شد که بر آن به سریانی نوشته بود و چون به عربی ترجمه شد این در آمد:

(اترجو امة قتلت حسیناً شفاعة جده یوم الحساب)

و در مثیرالاحزان ابن نما ص97و بحار ج44ص225نقل کنند که مرد نصرانی گوید:پدرم از پدرانش نقل کند که ایشان

********** صفحه 194 **********

در بلاد روم جائی را حفر میکردند سیصد سال پیش از مبعوث شدن پیغمبر عربی ص به سنگی برخورد کردند که این شعر در آن نوشته بود:

(اترجو عصبة قتلت حسیناً شفاعة جده یوم الحساب)

آیا امیدوارند جماعتی که حسین علیه السلام را کشتند شفاعت جدش را در روز قیامت؟

و در بحار ج44ص224از مشایخ بنی سلیم روایت کند که گفتند ما با روم جنگیدیم پس داخل کنیسه ای شدیم یافتیم که در آن نوشته بود:

(ایرجوا معشر قتلوا حسیناً شفاعة جده یوم الحساب)

پرسیدم چند وقت است این در کنیسۀ شما است؟گفتند:پیش از سیصد سال که پیغمبر شما ص مبعوث شود.

در ثمرات الحیاة ص197آخر مجلس(16)از تنکابنی از اکلیل_المصائب از صاحب مفاتیح النجاة از انس بن مالک روایت کند که مردی از اهل نجران گودالی کند پس دید در آن گودال لوحی از طلا پیدا شد که در آن نوشته بود:

(اترجو امة قتلت حسینا شفاعة جده یوم الحساب[1])

کتبه ابراهیم خلیل الله.پس آن مرد آن لوح را آورد خدمت پیغمبر ص حضرت آن را دید و گریست،و فرمود:هر که عترت مرا بیازارد نرسد او را شفاعت من.

********** صفحه 195 **********

و در تذکره ابن جوزی ص284سطر(20)گوید:سلیمان بن یسار گفت:سنگی پیدا شد که بر آن نوشته بود[2]:

(لابد أن ترد القیامة فاطمة و قمیصها بدم الحسین ملطخ)

(ویل لمن شفاؤه خصماؤه و الصور فی یوم القیامة ینفخ)

یعنی ناچار در روز قیامت فاطمه علیه السلام وارد خواهد شد،و پیراهنش به خون حسین رنگین است.وای بر کسی که شفیعان او دشمنش باشند و صور(اسرافیل)در قیامت دمیده خواهد شد.

ایضاً در تذکره ابن جوزی ص285به سند خود از ابن ابی تمیم روایت کند که گفت:مردی آمد به نزد پسر عمر و من آنجا بودم،سئوال کرد از خون پشه که در لباس است آیا پاک است آن یا نجس؟

پسر عمر به او گفت:از اهل کجائی؟گفت:از اهل عراق.پسر عمر گفت نگاه کنید او را از من از خون پشه سؤال میکنند،و حال آنکه پسر رسول خدا را کشتند و حال آنکه من شنیدم رسول خدا فرمود:آن دو(امام حسن و امام حسین)ریحان منند از دنیا.
(ورود اهل بیت به قادسیه)[3]

و در ناسخ ج3ص101گوید:چون یزید بن معاویه فرمان داد که سرهای شهداء و اهل بیت رسول خدا را شهر به شهر و ده بده بگردانند،تا شیعیان علی بن ابیطالب پند گیرند و از خلافت آل علی مأیوس گردند،و دل در طاعت یزید بندند،لاجرم لشکریان اهل بیت

********** صفحه 196 **********

را با تمام شماتت و ذلت کوچ دادند،و به هر قریه و قبیله می بردند،اگر چه از راه دور بود و مسافت طولانی تر می شد.

هر یک از زنان و کودکان بر کشته گان خود می گریستند با کعب نیزه می زدند،و بدینگونه کوچ می دادند.

تا به قادسیه برسیدند،ام کلثوم این شعر قرائت فرمود:

(ماتت رجالی و افنی الدهر ساداتی و زادنی حسرات بعد لوعاتی)

(صالوا اللئام علینا بعد ما علموا انا بنات رسول بالهدی یأتی)

(یسیرونا علی الاقتاب عاریة کأننا بینهم بعض القسیمات)

(عز علیک رسول الله ما صنعوا باهل بیتک یا نور البریات)

(کفرتم برسول الله ویلکم ایدیکم من سلوک فی الضلالات)

خلاصۀ معنی اشعار کما فی ترجمۀ ابی مخنف و هامش الناسخ و غیره:مردان من کشته شدند،و روزگار بزرگانم را از بین برد،و حسرتهای مرا افزود،بعد از ناله و زاریها،پست فطرتان بر ما هجوم آوردند،و حال آنکه می دانستند ما دختران پیغمبری هستیم که برای هدایت آمده بود.و ما را مانند اسیران بر شتران بی محمل سیر می دادند،مثل اینکه ما بین ایشان مانند غنائم جنگی تقسیم شده ایم،گران است بر تو ای رسول خدا ای نور آفریده گان آنچه بر اهل بیت تو انجام دادند.کافر شدید به رسول خدا وای بر شما گمراهان.
(ورود اهل بیت بتکریت)[4]

در ناسخ ج3ص103از ابی مخنف نقل کند که:اهل بیت را با

********** صفحه 197 **********

سرهای شهداء از جانب شرقی حصاصة[5]بردند و از تکریت عبور دادند.و به حاکم آنجا نوشتند که:زاد و علوفه ذخیره بگذار و ما را استقبال کن(در ترجمۀ ابو مخنف سرهای خارجی همراه ماست).

حاکم تکریت فرمان داد تا مردم آماده شدند و کوچه و بازار را زینت دادند و علمها افراشتند و بوقها را بنواختند،و با عدد کثیری به استقبال بیرون شدند،و با سران سپاه ملاقات حاصل شد،و هر کس از سرها سؤال می کرد می گفتند:مردی خارجی بر یزید خروج کرد ابن زیاد او را بکشت اینک سر او و اصحاب اوست که بنزد یزید حمل می شود.

یک نفر نصرانی گفت:ای مردم من در کوفه بودم که این سر مبارک را آوردند این سر خارجی نیست بلکه سر حسین بن علی بن ابیطالب است.

مردم چون این بشنیدند روی و رأی بگردانیدند و حاضر شدند که لشکر کوفه را برانند و دور سازند.و جماعت نصاری نیز با ایشان متفق شدند و ناقوسها بنواختند و گفتند:گروهی که پسر دختر پیغمبر خود را بکشند یک ساعت هم راضی نیستیم که به شهر ما در آیند و استراحت کنند.چون لشکر این بدیدند از زمین تکریت کوچ کردند.
(ورود اهل بیت به وادی النخلة)[6]

و از طریق بیابان به دیر عروة رسیدند و از زمین صلیتا گذشتند

********** صفحه 198 **********

و به وادی نخله فرود آمدند.و روز و شب را آنجا بودند،شبانگاه شنیدند که زنان جنیان بر حسین علیه السلام نوحه و مرثیه می خوانند.

(نساء الجن اسعدن نساء الهاشمیات

بنات المصطفی احمد یبکین شجیات)

(و یأللن و یندین بدور الفاطمیات

و یلبسن ثیاب السود لبساً للمصیبات)

(ویلطمن خدوداً کالدنانیر نقیات

و یندبن حسیناً عظمت تلک الرزیات)

(و یبکین و یندین مصاب الاحمدیات)

یعنی زنان جنیات یاری می کردند زنان هاشمیات را.دختران احمد مصطفی ص با آه و زاری می گریستند جنیان در اطراف فاطمیات ولوله و ندبه می کردند،و لباس سیاه که الباس اهل مصیبت بود پوشیده بودند،به صورتهای مانند دینار صاف لطمه می زدند و به حسین ندبه می کردند،و به آن مصیبت های بزرگ،دختران احمد ص می گریستند.و ندبه می کردند.

در ریاض القدس ج2ص262گوید:حکایت زعفر جنی مشهور و معروف است که بعد از شهادت امام علیه السلام آمد خدمت بیمار عرض کرد فدایت شوم به یاری پدرت آمده بودم اذن نیافتم اکنون مرخص کن که دمار از روزگار لشکر بر آورم امام سجاد علیه السلام وی را اذن نداد،زعفر عرض کرد فدایت شوم پس خدمتی به ما رجوع کیند.فرمود در سفر شام همراه ما باشید و اهل و عیال و اطفال ما را در سر سواری نگاهداری و پرده داری کنید تا اجانب نظر به رو و موی پرده گیان ما ننمایند لذا در واری النخله صدای چن را شنیدند که نوحه می کردند و می گفتند(نساء الجن الخ)و ابیات گذشته را ذکر فرمود.

********** صفحه 199 **********

شیخ طریحی در منتخب ص481نقل کند که چون به وادی النخله رسیدند گریۀ جن را شنیدند که زنان جنیه بر صورت خود لطمه می زدند و می گفتند:

(مسح النبی جینه فله بریق فی الخدود

ابواه من علیاً قریش جده خیر الجدود)[7]

و دیگری گفت:

(الا یا عین جودی فوق خدی فمن یبکی علی الشهداء بعدی)

(علی رهط تقودهم النایا الی متکبر فی الملک عبد[8])
(ورود اهل بیت ببلدۀ لبا[9]یا مرشاد بنا به نقل طریحی در منتخب ص481)

در ناسخ ج3ص104و ترجمۀ مقتل ابی مخنف ص167گوید:سپس ازوادی نخله راه افتادند و راه ارمینا را پیش گرفتند و رفتند،و در مرز(لبا[10])نزول کردند و بارانداز خود ساختند،و آنجا بلدی بود آباد[11]،زنان و مردان پیران و جوانان همگی از بلد بیرون شدند،چون نظرشان به سر مبارک حسین علیه السلام افتاد سلام کردند و بر جدش رسول خدا و پدرش علی مرتضی صلوات فرستادند،و فریاد زدند که ای کشندگان اولاد پیغمبران از بلد ما بیرون شوید،

********** صفحه 200 **********

و بنا کردند به لعن لشگریان کوفه و فحش به ایشان بدهند،سران لشگر چون این بشنیدند در غضب شدند و حکم به قتل و غارت آن بلد دادند،و آن بلده را خراب کردند،و از آنجا به کحیل آمدند[12].
(ورود اهل بیت به کحیله[13])

در ریاض القدس ج2ص263عین قصه که در موصل بطریق ابی مخنف نقل می شود اینجا نقل کرده پس تکرار نمی کنیم.
(ورود اهل بیت به جهینه[14])

در ریاض القدس ج2ص263فرموده اما واقعۀ منزل جهینه عامل وی را خبر دادند که سر حسین بن علی علیه السلام با ما است و از جانب ابن زیاد به سوی یزید می رویم باید به استقبال ما بیائی و آذوقه و علوفه حاضر کنی شهر را زینت کردند،علمها به جلوه آوردند،مردم به استقبال در آمدند،چون دانستند که ایشان سر امام عالم امکان علیه السلام را همراه دارند سی هزار جمعیت شوریدند بنای مخاصمه گذاشتند خیال آن داشتند که سرها و اسیران را بگیرند که لشگر از آن شهر فرار کردند.
(ورود اهل بیت به موصل[15])

در ناسخ ج3ص102و ص105و ترجمۀ مقتل ابی مخنف


______________________
[1]. در قمقام ص545دو بیت دیگر اضافه کرده و آن این است.

(فقد قدموا علیه بحکم جور فخالف حکمهم حکم الکتاب)

(ستلقی یا یزید غداً عذاباً من الرحمن یا لک من عذاب)

[2]. در قمقام نیز ذکر کرده.

[3]. قادسیه نام قریه ای است از شهرهای کوفه در پانزده فرسخی کوفه است(المراصد)مؤلف گوید:ظاهراً این منزل دوم باشد.چون قافله هر چه تندرو باشد روزی بیش از هفت فرسخ و نیم بیشتر نمی رود.خصوصاً با شتر و زن و بچه باشند.

[4]. تکریت بلدیست مشهور بین بغداد و موصل است و از بغداد تا آنجا سی فرسخ است(المراصد).

مؤلف گوید:صاحب ناسخ اول موصل را ذکر فرموده بعد تکریت را و حال آنکه تکریت قبل از موصل است لاریب.

[5]. حصاصه:از قراء سواد یعنی عراقست نزدیک قصر ابن هیبره جزء استان کوفه است(المراصد).

[6]. ناسخ ج3ص104و ترجمه ابی مخنف ص167و قمقام ص548و ریاض القدس ج2ص262.

[7]. مؤلف گوید:این ابیات را در ج1رمز المصیبة ص42از کامل الزیارات نقل کردم و ترجمه اش ایضاً به آنجا رجوع شود.

[8]. این ابیات هم با تفاوتی در ص40از ج1گذشت.

[9]. لبا:از زمینهای موصل است(المراصد).

[10]. در ترجمه مقتل ابی مخنف167و تذکرة الشهدا ص407(لینا)ذکر کرده اند.و در ریاض القدس ج2ص263(لبنا)نقل کرده و فرموده آن مقابل(مرشاد)است.

[11]. که اسمش بنا به نقل ناسخ(لبا)و بنا به نقل ابی مخنف و تذکرة الشهدا(لینا)و بنا به نقل ریاض القدس(لبنا)و بنا به نقل طریحی(مرشاد)است.

[12]. کحیل:قریه ایست پائین موصل در غربی شط دجله واقع شده(المراصد).

[13]. در مراصد گوید:(کحیله:موضع)مؤلف گوید شاید مراد همان کحیل باشد که دهی است زیر موصل چنانچه گذشت.

[14]. در مراصد گوید:جهینه قریه است بزرگ از نواحی موصل است.

[15]. موصل:شهریست بزرگ در عراق و باب العراق هم میگویند و موصل را موصل گفتند چون جزیره را وصل به عراق میکند.

و بعضی گفته اند چون دجله را به فرات وصل میکند.

و بعضی گفته اند پادشاهی که او را بنا کرده اسمش موصل بوده.

و در وسط شهر قبر جرجیش پیغمبر است.(المراصد).


********** صفحه 201 **********


ص167و نفس المهموم ص426و قمقام ص548و روضة الشهداء ص293همۀ این قصه را نقل کرده اند.

در ناسخ گوید:از صاحب روضة الاحباب که از ثقات و مورد اطمینان اهل سنت است حدیث شده که چون اهل بیت به موصل نزدیک شدند،شمر به حاکم موصل نامه نوشت که ما با فتح و پیروزی و سرهای دشمنان یزید می رسیم،دستور بده تا مردم کوچه و بازار و شهر را زینت کنند،و خود با بزرگان شهر به استقبال ما بیا و لشگریان را مهمان کن[1].

حاکم موصل چون این را بدانست،اشراف و بزرگان شهر را جمع کرد و نامۀ شمر را برای ایشان بخواند،و گفت:اگر من به حسب ظاهر راضی شوم شما راضی نشوید و سر پیچی کنید.گفتند حاشا و کلا که بدین امر زشت گردن نهیم و به این عیب رضا دهیم.اینوقت حاکم موصل[2]در جواب نامۀ شمر نوشت که مردم این شهر اکثر از شیعیان علی مرتضی و دوستداران آل عبایند،اگر بدین شهر در آئید بعید نیست که بر علیه شما قیام کنند و آشوبی بر پا سازند،صواب آن است که قدری دورتر از این شهر فرود آئید و خستگی خود را تسکین دهید و کوچ کنید.و علف و آزوغه(آذوقه)از برای لشگریان فرستاد.

********** صفحه 202 **********

شمر این سخن را خیال کرد راست است در یک فرسخی موصل فرود آمد و سر مبارک حسین علیه السلام را از سنان نیزه فرود آورده روی سنگی نهاد.
(مشهد النقطة)

در خبر است که قطرۀ خونی از آن سر مطهر بر سنگ آمد و در هر سال روز عاشورا از آن سنگ خون تازه می جوشید،و مردم آنجا اجتماع می کردند و عزاداری می نمودند،این امر عجیب سالهای دراز ثابت بود،تا وقتی که آن سنگ آنجا بود مشهد(نقطه)می نامیدند.

گویند این علامت و آیت بزرگ را در زمان مروان ناپدید کردند.انتهی ما فی الناسخ.

و در نفس المهموم ص426و روضة الشهداء ص294گوید:سنگ تا زمان عبدالملک بن مروان باقی بود پس امر کرد آن سنگ را جابجا کردند و دیگر اثری از آن نماند،و لکن قبه و گنبدی در آن مقام بنا کردند و نامیدند آن را به مشهد النقطة.

و در روضة الشهداء ص293چند بیت شعر از شیخ اوحدی ره نقل کرده.

(هر سال تازه میشود این درد سینه سوز)

(سوزی که کم نگردد و دردی که بی دواست)

(اندر شفق هلال محرم ببین که هست)

(چون نعل اسب شه که بخون غرقه گشته راست)

(ای تشنۀ فرات یکی دیده باز کن)

(کز آب دیده بر سر قبر تو جویهاست)

********** صفحه 203 **********

پس فرموده ای عزیز،دمیدن خون تازه از سنگ عجب نیست و عجب تر آنکه در بعضی از بلاد روم در کوهی صورت شیریست که از سنگ تراشیده اند هر سال روز عاشورا از هر دو چشم شیر دو چشمۀ آب روان شود تا شب این آب میرود و مردم در حوالی آنجا مجتمع گردند و تعزیت اهل بیت بدارند و از آن آب بخورند و برسم تبرک به خانه برند.

کوه از حسرت آن تشنه لبان میگرید

بحر از غیرت آن خسته دلان میجوشد

آه از آن سنگ بیخبر تیره درون

که ز حسرت نکشد آه و زغم نخروشد
(ورود اهل بیت به موصل به طریقی که ناسخ ج3ص105از ابی مخنف روایت می کند)

در ناسخ ج3ص105گوید:لشگر به حاکم موصل نامه نوشت که ما با سر حسین و اهل بیت او وارد می شویم ما را استقبال کن،چون نامه را حاکم موصل قرائت کرد:بفرمود:تا شهر را زینت دادند و بزرگان شهر را از هر سوی طلب نموده،گفتند:خبر داشته،اینک سر او را به درگاه یزید می برند،و به اتفاق بزرگان شهر شش میل[3]لشگر ابن زیاد را استقبال کرد.

********** صفحه 204 **********

مردی از اهل بلد از قصه آگاه شد و بدانست که:اینک سر حسین ابن علی علیه السلام است که این لشگر حمل کرده اند،چون برگشتند،مردم شهر را آگهی داد و چهار هزار[4]سوار از قبیلۀ اوس و خزرج و دیگر مردم فراهم شد و متفق و موافق شدند که با لشگر ابن زیاد جنگ کنند و آن سر مبارک را بگیرند و در بلد خود به خاک سپارند تا اینکه تا قیامت فخری باشد برای ایشان.

و در تذکرة الشهداء ص407گوید:و بروایتی سی هزار شمشیر کشیده شد برای آنکه لشگر ابن زیاد را بکشند و آن سر مطهر را بگیرند و در موصل دفن نمایند.و لکن آن لشگر به تعجیل از آنجا گذشتند.
(ورود اهل بیت به نصیبین[5])

در ناسخ ج3ص106گوید:چون لشگر ابن زیاد این بدانستند(که اهل موصل بنای جنگ دارند)از آنجا کوچ دادند و تل اعفر[6]و کوه سنجار را گذشته به زمین نصییبین رسیدند و اهل بیت را با سرهای شهیدان عبور دادند،چون چشم زینب بر سر برادر افتاد این شعر بگفت:

********** صفحه 205 **********

(اتشهرونا فی البریة عنوة و والدنا اوحی الیه جلیل)

(کفرتم برب العرش ثم نبیه کأن لم یجئکم فی الزمان رسول)

(لحاکم اله العرش یا شر امة لکم فی لظی یوم المعاد عویل)

خلاصه معنی:از روی ستم ما را که فرزندان پیغمبریم میان مردم شهره می کنید،خدا شما و همۀ کفار را لعنت کند،گویا پیغمبری برای شما نیامده است(کما فی هامش الناسخ).

و ترجمه ای که به نظر حقیر می رسد:آیا مشهور می کنید ما را در دنیا از روی قهر و غلبه و حال آنکه خداوند جلیل به سوی پدر ما وحی نموده،به پروردگار عرش و پیغمبرش کافر شدید مثل اینکه در هیچ زمانی پیغمبری برای شما نیامده.قبیح گرداند و لعنت کند خدای عرش شما را ای بدترین امتها،برای شما در آتش روز قیامت گریۀ با صدائی خواهد بود.

و در روضة الشهداء ص294گوید:در روایت آمده که چون موصلیها لشگر شمر را نگذاشتند که به شهر در آیند و ایشان را در بیرون شهر فرود آوردند،روز دیگر از آنجا رو به نصیبین آوردند و به منصور بن الیاس که امیر آنجا بود خبر فرستادند که تا شهر را زینت دهند،چون او شهر را زینت داد و همین که لشگر به شهر در آمدند به قدرت الهی از ابر قهر و غضب پادشاهی برقی پدید آمد که یک نیمۀ شهر را بسوخت،مردم بهم ریختند و خجل زده گرد آن لشگر نگشتند و ایشان را از آنجا به شهر دیگر که رئیس آنجا سلمان بن یوسف بود توجه نمودند،و سلمان را دو برادر بود،یکی در جنگ صفین بدست مرتضی علی به قتل رسیده بود،و یکی دیگر با این برادر در حکومت شریک بود،و یک دروازه شهر تعلق به وی

********** صفحه 206 **********

داشت و او را داعیه بود که سرها را از دروازۀ خود به شهر در آورد،سلمان میخواست که از دروازۀ او به شهر در آیند میان برادران جنگ شد و سلمان کشته گشته فتنه و غوغا پدید آمد لشکر شمر از آنجا سراسیمه گشته رو به حلب نهاد الخ.

و در کامل بهائی ص292گوید:

چون به نصیبین آمدند منصور بن الیاس گفت:زیاده از هزار آئین بستند،آن لعینی که سر حسین را داشت خواست که به شهر رود اسب او فرمان نبرد چند اسب بیاوردند فائده نبخشید ناگاه سر امام حسین علیه السلام از نیزه بیفتاد،ابراهیم موصلی آنجا بود سر را نیک نگاه کرد دید سر حسین علیه السلام است،خلق را ملامت بسیار کرد و شامیان او را شهید کردند.

و در نفس المهموم ص426فرموده:(لعل مسقط الرأس الشریف صادر مشهداً)یعنی شاید آنجا که سر مقدس به زمین افتاد زیارتگاه باشد.
(ورود اهل بیت بدعوات)[7]

در ناسخ گوید:بامدادان از نصیبین بیرون شدند و اراضی عین الورد را طی کردند چون راه به دعوات نزدیک کردند،کتابی به حاکم دعوات نوشتند که آذوقه و علوفه لشگر را آماده کنید و با مردم معروف و مشهور آماده پذیرائی باشید.حاکم دعوات فرمان داد تا در بوقها بدمند و با بزرگان شهر به استقبال بیرون شدند،و سپاهیان را با سرهای شهداء و اهل بیت مصطفی از باب اربعین

********** صفحه 207 **********

داخل شهر کردند،و سر مبارک حسین را در میان شهر نصب نمودند و بگفت از چاشتگاه تا نماز دیگر منادی ندا در داد که:(هذا رأس خارجی علی یزید بن معاویه)این سر خارجیست که بر یزید ابن معاویه خروج کرده.

و مردم شهر نیمی گریان و نیمی خندان بودند،و لشکر ابن زیاد آن شب را مشغول شرب خمر و نواختن آلت موسیقی بودند تا صبح،و چون بامدادان که بار بستند علی بن الحسین علیه السلام زار بگریست و این شعر قرائت فرمود:

(لیت شعری اعاقل فی الدیاجی بات من فجعة الزمان یناجی)

(أنا نجل الامام ما بال حقی ضائع بین عصبة الاعلاج)

یعنی کاش میدانستم:آیا هیچ خردمندی در تاریکیها نشسته و از مصیبت های روزگار آهسته سخن میگوید؟من که فرزند امامم چرا باید حقم میان گروهی کافر تباه گردد؟(کما فی هامش الناسخ).

در خبر است که در آن میدان که سر مبارک امام را نصب کردند تا روز قیامت هیچ کس از آنجا نمی گذرد مگر آنکه حاجتش برآورده میشود.
(ورود اهل بیت بقنسرین)[8]

در ناسخ ج3ص107و تذکرة الشهدا ص407و ترجمه مقتل ابی مخنف ص169و قمقام ص549همه این قصه را نقل کرده اند ولی بعضی ورود به حلب را مقدم داشته اند.

********** صفحه 208 **********

در ناسخ گوید از دعوات طی طریق کرده بقنسرین رسیدند.مردم آن بلد همه از شیعیان امیرالمؤمنین علی علیه السلام بودند،چون وصول ایشان را بدانستند،دروازه ها را محکم بستند و ایشان را لعن میکردند و سنگ پرتاب میکردند و گفتند:ای قاتلان اولاد پیغمبران سوگند بخدای اگر همۀ ما ها کشته شویم یک نفر شما را به این شهر راه ندهیم.ام کلثوم علیه السلام بگریست و این شعر بفرمود:

(کم تنصبون لنا الاقتاب عاریة کأننا من بنات الروم فی البلد)

(الیس جدی رسول الله ویلکم هو الذی دلکم قصداً الی الرشد)

(یا امة السوء لاسقیاً لربعکم الا عذاباً کما اخنی علی لبد)

چقدر شترهای عریان را برای ما آماده می کنید گویا ما از دختران روم در این شهرها هستیم،وای بر شما مگر جد ما رسول الله نیست؟جد ما است که شما را به راه هدایت راهنمائی کرده،ای امت بد،بهارستان شما سیراب نشود مگر با عذابی که نابود کند جمعیت را(کذا فی ترجمه مقتل ابی مخنف).
(ورود اهل بیت بحلب)[9]

در تذکرة الشهدا ص407فرموده:چون به نزدیک حلب رسیدند نامه به حاکمش نوشتند او بسیار خوشحال شد و علمها

********** صفحه 209 **********

.

برداشته با اهل حلب تا سه میل(یک فرسخ)لشکر را استقبال کرد و آنها را به شهر آورد،و تا سه روز از آنها ضیافت نمود و نهایت اکرام از آنها بجا آورد الخ.

در قمقام ص549گوید:در معجم البلدان آورده که در غربی حلب کوهی جوشن نام بود.که معدن مس داشت و از آن روز که اهل یبت عصمت و طهارت را از آنجا عبور افتاد آن کان(آن گاه)تباه گشت.چه زنی از امام حمل داشت و در دامنۀ کوه بار نهاد و از پیشه وران،نان و آب خواست،سنگدلان مضایقت کردند و دشنام دادند.بدیشان نفرین کرد سپس از آن کوه کس سود ندید،جانب قبلی آن کوه مزاری معروف به مشهد السقط و مشهد الدکه باشد،و آن سقط را نام محسن بن حسین بود انتهی.

مؤلف گوید:آنچه در معجم البلدان ج2ص284در حلب ذکر شد این است(و فی غربی البلد فی سفح جبل جوشن قبر المحسن بن الحسین یزعمون انه سقط لماجیء بالسبی من العراق لیحمل الی دمشق او طفل کان معهم بحلب فدفن هنا لک.)

و آنچه در (جوشن)ج2ص186ذکر شده مطابق آنست که در قمقام ذکر فرموده.

و عین عبارت معجم در جوشن اینست(جوشن جبل فی غربی حلب،و منه کان یحمل النحاس الاحمر و هو معدنه،و یقال:انه بطل منذ عبر علیه سبی الحسین بن علی،رضی الله عنه،و نساؤه،و کانت

********** صفحه 210 **********

زوجة الحسین حاملا فاسقطت هناک فطلبت من الصناع فی ذلک الجبل خبزاً و ماء فشتموها و منعوها،فدعت علیهم،فمن الان من عمل فیه لایربح،و فی قبلی الجبل مشهد یعرف بمشهد السقط و یسمی مشهد الدکة،و السقط یسمی محسن بن الحسین رضی الله عنه)
(واقعة غریبة عجیبة)

در ریاض القدس ج2ص267گوید:صاحب روضة الشهداء[10]مینویسد که شمر ملعون اسیران آل محمد را به شام می برد،در بین راه به شهر حلب رسید در حوالی آن دیار کوهی بود محکم،بربالای آن کوه دهی بود در غایت آبادی بسکه آن قریه معموره بود نام او را معموره نهادند(حالا هم معموره میگویند روضه)والی آن قریه شخصی بود یهودی،و نیز رعایای وی همه یهودی بودند،نام وی(عزیز بن هارون)بود،اهل آن از مرد و زن حریر میبافتند،جامه های ایشان در حجاز و عراق و شام بخوبی مشهور بود،چون لشکر ابن زیاد با اسیران به آن مکان رسیدند در پای آن کوه آب و علف بسیار داشت پیاده شدند،و اسیران را در مکانی نشانیدند،سرها را در صندوقی بجای مأمون گذاردند.

تا آنجا که گوید«واقعه شیرین در راه شام»

نیز صاحب روضة الشهداء مینویسد شهر بانو را کنیزکی بود شیرین نام داشت که در لطافت شیرین و در ملاحت لیلی دوران...مینویسد چون شهر بانو را اسیر کردند و به مدینه آوردند.صد نفر کنیز همراه آورده بود،در آن سبی که شهر بانو به وصال حضرت


____________________________
[1]. در روضة الشهداء ص293دارد که چون به نزدیک موصل رسیدند کسی را به امیر موصل فرستادند که شهر را بیارای و به استقبال ما بیرون آی و طبقهای سیم و زر مهیا ساز تا بر ما نثار کنی و به آمدن ما به منزل تو بر تمام اقران خود مباهات و افتخار کنی،که سر حسین بن علی و فرزندان و برادران و اقرباء و دوستان و هواداران او را همراه داریم و اهل و عیال او را نیز می آوریم الخ.

[2]. امیر عمادالدوله حاکم موصل بوده(روضة الشهداء).

[3]. در محمع البحرین در ماده(میل)فرموده هر سه میل یک فرسخ است پس بنابراین اهل موصل دو فرسخ استقبال رفته اند.و آنچه در ترجمه مقتل ابی مخنف ص168سطر اول دارد که در شش فرسخی آنان را ملاقات کردند ظاهراً درست نباشد.

[4]. در تذکرة الشهداء ص407سطر14و ترجمه مقتل ابی مخنف ص168چهل هزار نقل فرموده اند.

[5]. نصیبین:در بین راه موصل به شام واقع است و از بلاد جزیره است(م).

[6]. تل اعفر:اسم قلعه ایست بین موصل و سنجار و فاصله بین موصل و سنجار سه میل است که یک فرسخ باشد(المراصد).

[7]. ناسخ ج3ص106و قمقام ص549و ترجمه مقتل ابی مخنف ص169.

[8]. قنسرین:شهریست بین آن و حلب یک مرحله است فعلا خراب شده یک کاروان سرائی بیش از آن نمانده(کما فی المراصد).

[9]. حلب:شهریست مشهور در شام و بزرگ و خیرات زیادی دارد و هوای پاکیزۀ.(و هی قصبة جند قنسرین).

بعضی گفته اند حلب را حلب گفتند بجهت آنکه ابراهیم علیه السلام آنجا فرود آمده بود و هر جمعۀ گوسفندانش را میدوشید و به فقراء صدقه میداد،پس آن را فقراء حلب گفتند.

بعضی گفته اند:حلب و حمص و برذعه.برادر بوده اند از عملیق پس هر یک شهری ساختند به اسم خودشان.و مقام ابراهیم علیه السلام آنجا است و از حلب تا قنسرین یک روز راهست و تا(معره)دو روز راهست الخ(المراصد).

بنابراین باید عبور اهل بیت اول به(حلب)باشد بعد به قنسرین کما فی القمقام ص549و تذکرة الشهداء ص407.

[10]. روضة الشهداء ص295.

********** صفحه 211 **********

امام حسین علیه السلام رسید پنجاه کنیز از کنیزان خود را آزاد کرد،و نیز شبی که سید الساجدین علی بن الحسین علیه السلام از او متولد شد چهل کنیز دیگر را خط آزادی داد،با وی ده کنیز باقیمانده،روزی شهربانو با حضرت نشسته بودند که شیرین از در درآمد،سلطان عوالم غیب و شهود بطریقه مطایبه و مزاح به شهر بانو فرمود:عجب روی افروخته ای شیرین دارد؟شهربانو گمان نمود که حضرت را به شیرین میلی پدید آمده.عرض کرد:قربانت شیرین مال شما است به شما بخشیدم.حضرت دریافت که شهر بانو چه گمان برده،فی الحال فرمود من هم ویرا آزاد کردم،شهربانو برجست سر صندوق خود بگشاد،و یکدست لباس از لباسهای نفیسه ملوکانه بیرون آورد و خلعت آسا،بر قد رعنای شیرین پوشانید.حضرت فرمود:شهربانو تو چندین کنیز آزاد کردی ولی هیچکدام را مثل شیرین نپوشاندی؟

شهربانو عرض کرد:قربانت آن کنیزان را که آزاد کردم همه آزاد کرده من بودند،اما شیرین آزاد کرده حسین است،فرق باید باشد میان آزاد کرده من با آزاد کرده شما،حضرت شهربانو را تحسین و آفرین نمود.

حاصل شیرین با همان حالت در خدمت شهربانو بود،و دست از کنیزی امام آفاق برنداشت تا اینکه سفر عراق پیش آمد،در ملازمت بی بی خود بود،صدمات عاشورا را دید و گرسنگی چشید،ولی دست از کنیزی خود برنداشت،بهمان منوال ملازم خدمت بود تا در آن شب که در پای کوه حلب با چنیدین غصه و رنج قرار گرفتند،شیرین در آن منزل خانم شکسته دل خود را دید که به یک حالت ذلتی که جگر سنگ و کوه بر احوال او آب میشد.

********** صفحه 212 **********

شیرین چون آن حالت از ملکه دید به گریه در آمد،و به روی دست و پای شهربانو افتاد قدری او را دلداری داد و گفت:ای خاتون اذن میدهی مرا که به این ده در آیم و اندک زیوری که با خود دارم و پنهان داشته ام بفروشم و بهای آن را چادری برای شما بخرم؟شهربانو فرمود:تو آزادی و اختیار خود را داری،شیرین چون اجازت یافت برخاسته در آن شب تار،روی بدان حصار[1]آورد،و از کوه بالا رفت بر در حصار آمد،در را بسته دید،چون پاسی از شب گذشته بود مردم همه بخواب رفته بودند شروع کرد آهسته آهسته در حصار را کوبیدن.

اول مرتبه که در را کوبید از پشت در(عزیز بن هارون)گفت:کیست کوبنده در؟شیرینی که در میزنی؟شیرین تعجب کرده و گفت:آری فی الحال عزیز در را باز کرد و سلام داد،شیرین جواب باز داد و فرمود:ای بندۀ خدا از کجا دانستی که من شیرینم؟و از کجا مرا شناختی و فهمیدی که در این شب من شیرینم؟عزیز گفت:بنشین تا قصه خود را باز گویم.

بدانکه در اول شب بخواب رفتم موسی و هارون را به خواب دیدم که سر و پا برهنه دارند و ناله کنان آب از دیده ریزان و اثر تعزیت از ایشان ظاهر و هویدا بود،من به ایشان عرض کردم ای سیدان بنی اسرائیل و ای برگزیدگان رب جلیل شما را چه رسیده و سر و پای شما از چه برهنه است؟و این آه و ناله شما از برای چیست؟گفتند:ایها العزیز آیا تا بحال ندانسته ای که سبط پیغمبر آخر الزمان را کشته اند و نور چشم حبیب خداوند رحمان را به خون آغشته اند و اکنون(سر)او را با اهل بیتش به شام می برند و امشب در پای این کوه فرود آمده اند.

********** صفحه 213 **********

من عرض کردم یا کلیم الله شما میدانید که محمد و دین او بر حق است؟فرمود:که ای عزیز چگونه ندانم و حال آنکه خداوند تعالی درباره او از ما پیمان گرفته،و ما خود ایمان آورده ایم،هر که به او ایمان نیاورد جای او در دوزخست،من عرض کردم که مرا علامتی نمائید که به آن نشانه یقین من بیفزاید،گفتند:الان برخیز و برو در حصار چون آن جا روی کنیزکی شیرین نام که آزاد کرده حسین مقتول است،و در دروازه ایستاده حلقه بر در میزند،در را باز کن و متابعت او نما،او زوجۀ تو خواهد بود،و بدین اسلام در آی،و برو به نزد اسیران آل محمد ص و خدمت بزرگ اسیران لنگر زمین آسمان نقطه دائره امکان فرزند حسین ابن علی علیه السلام امام زمان برس در حضرت او اقرار به اسلام بیاور.شرایع بیاموز،سلام ما را به آن سید جلیل برسان بگو(السلام علی الرأس المذبوح المقطوع فانه یسمع صوتک و یجیب سلامک و هو علی الرمح المنصوب و الدم من اوداجه مسحوب)زیرا آن بزرگوار کلام ترا می شنود،و جواب سلام ترا میدهد و حال آنکه سرش بر نیزه است،و خون از شریانش میجوشد این بگفتند و از نظر من غائب شدند،چون از خواب بیدار شدم هراسان به در قلعه آمدم که تو در فرو کوفتی بدینواقعه گفتم تو شیرینی،گفتی آری چون گفتند تو حلال من خواهی بود آیا رضا میدهی که زوجۀ من باشی؟

شیرین گفت:روا باشد اما بشرط مسلمانی تو و رخصت بی بی شهربانویه است.باید خدمت علی بن الحسین علیه السلام برسی و اسلام بیاوری،و نیز از ملکه عجم که بانوی منست اجازه بگیری.

عزیز گفت:چنین کنم.شیرین گفت:حالا داخل حصار نمیشوم

********** صفحه 214 **********

میروم و خبر آمدن ترا به خدمت ایشان میرسانم تا تو بیائی و آنچه موسی و هارون گفته بعمل بیاوری.عزیز گفت:مختاری،من طلوع صبح در آنجا حاضرم،پس شیرین بازگشت تمام قصه را خدمت شهربانو عرضه داشت،شهربانو نیز واقعه را برای امام زمان و سائر زنان بیان کرد(و کانوا علی ذلک الی الصباح فجائهم عزیز بوجه کالمصباح).

اما چون خورشید جهان آرا،موسی آسا،با ید بیضاء،از سر کوه طلوع نمود،معموره عالم را روشن گردانید،عزیز بیامد و هزار دینار به موکلان سرها و اسیران رشوه داد[2]تا دستوری دادند در حق اهل بیت خدمتی بجای آورد.

چون دستور یافت خدمت خواتین محترمه آمد و لباسهای قیمتی به رسم هدیه به ایشان تقدیم داشت(ثم اقبل الی الامام علیه السلام و اقر لدیه بحقیقة الاسلام[3])هزار دینار خدمت امام بیمار نهاده و اسلام اختیار کرد،اذن گرفت برود پس بر سر بریده پدرش سلام موسی و هارون را برساند پس از اجازت روی به سر منور مطهر فرزند خیرالبشر آورد،با آنکه مدتیست آن سر را بریده اند معهذا تر و تازه و سرخ و سفید کأنه حالا سرش را بریده اند.

عزیز در مقابل آن رأس کریم ایستاد و با کمال تعظیم سلام کرد،عرضه داشت یا سیدی موسی و هارون بر سر بریده تو سلام فرستاده اند.ناگاه دو لب گهر بار مثل غنچه گل شکفت و فرمود:

********** صفحه 215 **********

(سلام الله و سلامی علی موسی و هارون انهما من المحسنین[4]).

عزیز عرض کرد قربان سر بریده تو شوم خدمتی به من رجوع فرمای که رضای حق سبحانه پدید آید،سر بریده امام فرمود:آنچه لایق بود بجای آوردی چون مسلمان شدی خدا و رسول از تو خوشنود شدند،و چون در حق اهل بیت من احسان کردی جد و پدر و مادر و برادرم از تو راضی شدند،چون سلام پیغمبران را بمن آوردی رضای مرا دریافتی و در روز قیامت در میان اهل بیت ما محشور خواهی شد.

چون کار به این مقام کشید شهربانو شیرین را گفت:اگر رضای مرا میخواهی عزیز را بشوهری قبول کن.شیرین به گریه در افتاد و عرض کرد:چگونه شیرین از کنیزی تو دست بردارد آیا این از وفاست که من در روز عیش و عشرت از نوال عزت و اقبال شما کامران باشم امروز که روز ذلت و خواریست شما را در اسیری و دستگیری بگذارم و بروم جای آن داشت که شهربانو بگوید بهتر آنکه نیائی و ذلت و خواری مرا در شام و مجلس یزید و در خرابه نبینی.

چون در خواب عقد ترا موسی و هارون بسته اند روا نیست که پشت پا بر بخت خود بزنی که رضای من در آن است.شیرین لاعلاج تمکین کرد(فزوجها الامام من جدید الاسلام)پس امام زین العابدین علیه السلام شیرین را برای عزیز عقد بست،شیرین به حصار رفت(فاعتبروا یا اولی الابصار)پس اهل حصار بالتمام مسلمان شدند انتهی ما فی ریاض القدس.


___________________
[1]. حصار:دیوار قلعه(عمید).

[2]. البته رشوه حرام نبوده چون رشوه حرام آن است که چیزی به قاضی داده شود و حق کسی را پایمال کند و بر له صاحب پول حکم کند.

[3]. یعنی پس رو بطرف امام علیه السلام آورد و نزد او اقرار به حقیقت اسلام نمود.

[4]. سلام خدا و من بر موسی و هارون که ایشان از نیکوکارانند.


********** صفحه 216 **********
(ورود اهلبیت به معرة النعمان)[1]

در ناسخ ج3ص108و مقتل ابی مخنف مترجم ص170و قمقام ص549گوید:چون لشگریان دست به قنسرین نیافتند ناچار بجانب معرة النعمان بشتافتند.مردم آن در بروی ایشان بگشادند و لشگر را پذیرائی کردند و علف و آذوقه بیاوردند،لاجرم آن شب را به تمام آسودگی بپای آوردند.

و در تذکرة الشهدا ص407گوید:و ذبیحه ها ذبح کردند(یعنی گوسفندها برای ایشان قربانی کردند).
(ورود اهلبیت بشیرز)[2]

در ناسخ ج3ص108و مقتل ابی مخنف مترجم ص170و تذکرة الشهدا ص407و قمقام ص549همه این قصه ورود را ذکر کرده اند.

مرحوم سپهر فرموده چون سفیده بدمید از آنجا کوچ داده بکنار شیرز(بر وزن جعفر)فرود شدند.در شیرز پیری سالخورده و فرتوت بود،مردم را طلب کرد و فرمود:ای مردم اینک سر فرزند

********** صفحه 217 **********

مصطفی و پسر علی مرتضی و پارۀ جگر فاطمه زهرا است،رضا ندهید که این جماعت مذمت شده و شوم بدین شهر در آیند،و سعادت ابدی را در متابعت محمد آل محمد از شما بگیرند و از بین بیرند.

مردم شیرز در دفع لشگریان همدست شدند.و در تذکرة الشهدا ص407گوید:اهل آنجا شمشیرها برهنه کردند و بر لشگر حمله نمودند و هشتاد و شش نفر از آنها بکشتند و پنج نفر از اهل شیرز کشته شدند.

ام کلثوم فرمود:این شهر را چه نام است گفتند شیرز،فرمود خدا آبش را شیرین کند و نرخش را ارزان کند و دستهای ظلمه را از آن کوتاه نماید.
(ورود اهلبیت به کفرطاب)[3]

بزرگان سپاه ابن زیاد ناچار بار بستند و راه قلعۀ کفرطاب را پیش گرفتند و در آنجا قلعه ای اگر چه کوچک بود ولی محکم بود.آنجا هم در را بر ایشان بستند و بالای دیوارها رفته در پی مدافعه برآمدند.

خولی بن یزید اصبحی بپای دیوار آمد و صدا کرد که آیا شما در تحت فرمان یزید بن معاویه نیستید؟درهای قلعه را باز کنید و ما را آب دهید.گفتند:قسم بخدا که شما را شربتی از آب نچشانیم

********** صفحه 218 **********

مگر شما همان مردمان نیستید که حسین بن علی علیه السلام را با لب تشنه شهید کردید؟

و در تذکرة الشهدا ص407گوید:اهل کفرطاب گفتند:(والله لو قتلنا عن آخرنا ما سقیناکم الماء و انتم قد منعتم الحسین و اصحابه من شرب الماء و قتلتموه عطشانا)و الله اگر تمام ما کشته شویم ما به شما آب نخواهیم داد و حال آنکه شما حسین و اصحابش از آب منع کردید و ایشان را با لب تشنه شهید کردید.
(ورود اهل بیت به سیبور)[4]

در ناسخ ج3ص108و قمقام ص550و ترجمۀ مقتل ابی مخنف ص170و ریاض القدس ج2ص279گویند:لشگر ابن زیاد چون دانستند که از آنجا(یعنی کفرطاب)بهره ای نتوان یافت،ناچار کوچ دادند و به اراضی سیبور فرود شدند این وقت سید سجاد این اشعار را انشاد فرمود:

(ساد العلوج فما ترضی بذا العرب و صار یقدم رأس الامة الذنب)

(یا للرجال لما یأتی الزمان به من العجیب الذی ما مثله عجب)

(آل الرسول علی الاقتاب عاریة و آل مروان یسری تحتهم نحب(نجب))

مردمان پست و فرومایه آقا و بزرگ شدند و عرب به این امر راضی نیست و بالعکس رؤسای امت به حالت طبقۀ پائین در آمدند،مردان کجایند و آنچه از عجائب روزگار به او رسیده که شگفتی مانند آن نیست،خاندان پیامبر ص بر روی شتران برهنه اند،ولی آل مروان در زیر پایشان شتران تنومند(یا اسبهای نجیب)است و سیر می کنند.

********** صفحه 219 **********

این هنگام اهل سیبور جمع شدند و پیران و جوانان گرد آمدند.شیخی سالخورده از میان برخاست و او از آن مردم بود که ادراک صحبت عثمان بن عفان کرده بود،گفت:خداوند انگیزش فتنه را مکروه میدارد،شما بر نیاشوبید و فتنه را تند نکنید همانا این سر را در تمام امصار و بلدان طواف داده اند و هیچکس با ایشان در خلاف نکوبیده،شما را چه افتاده که نزاع کنید و تأسیس جنگ کنید؟بگذارید از بلد شما نیز در گذرانند.جوانا گفتند:لا والله هرگز نگذاریم که این قوم پلید بقدوم خویش بلد ما را آلایش دهند.و در همان زمان بشتافتند و پلی که روی آب بود قطع کردند و آمادۀ جنگ شدند و غرق اسلحه شدند و بیرون تاختند،خولی با انبوهی از لشگر به جنگ ایشان بپرداخت ششصد تن از لشگر ابن زیاد کشته شدند و جماعتی از جوانان[5]سیبور کشته گشتند.

ام کلثوم علیه السلام پرسید اسم این بلد چیست؟گفتند سیبور است.(فقالت:اعذب الله تعالی شرابهم و ارخص اسعارهم و رفع ایدی الظلمة عنهم)فرمود:خداوند گوارا کند آب ایشان را و ارزان کند خوردنی و پوشیدنی ایشان را و باز دارد دست ستمکاران را از ایشان.

ابومخنف گوید:از آن پس اگر جهان همه به جور و ستم انباشته شدی در زمینهای ایشان جز آیت نعمت و بذل و رایت دادگری و عدل افراشته نگشتی.

********** صفحه 220 **********

(ورود اهل بیت به حماة[6])[7]

در ترجمۀ مقتل ابی مخنف ص172گوید:بعد از سیبور راه افتادند و به حماة رسیدند،اهل آنجا در به روی لشگر یزید بستند و سوار اسب شدند و گفتند:بخدا قسم نباید به شهر ما داخل شوید.تا اینکه آخرین نفر ما را بکشید.

و در تذکرة الشهدا ص407گوید:اهل حماة لشگر را راه نداند.

ام کلثوم علیه السلام پرسید(ما یقال لهذه المدینة؟)گفتند:حماة فرمود:(حماها الله من کل ظالم)یعنی خدا این شهر را از هر ظالم و ستمگری نگاه دارد.

و در نفس المهموم ص426سطر17گوید:

(اما المشهد الذی کان بحماة ففی بعض الکتب[8]نقلا عن بعض ارباب المقاتل انه قال:لما سافرت الی الحج[9]فوصلت الی حماة رأیت مسجداً یسمی مسجد الحسین علیه السلام قال:فدخلت:المسجد فرأیت


_______________________________
[1]. معرة:در شام در دو موضع است یکی معرة المصرین و مصرین شهر کوچک است در نواحی حلب و فاصله بین این دو پنج فرسخ است.

و دیگری معرة النعمان است که منسوب به نعمان بن بشیر صحابی است و در نزدیکی آن قبریست میگویند:قبر بوشع ابن نون است.و این معرة النعمان شهریست بزرگ بین حلب و حماة است(المراصد).

[2]. در هامش ناسخ گوید:شیرز:بر وزن جعفر شهریست نزدیک معرة.مؤلف گوید ولی در معجم البلدان و مراصد ذکری از آن نشده.

و در قمقام ص552گوید:شیزر به تقدیم الزای علی الرء قلعة تشتمل علی کورة بالشام قرب المعرة الخ.

و در تذکرة الشهداء ص407(شیراز)نقل کرده.و ظاهراً اشتباه باشد چون در مراصد یک شیراز بیشتر ذکر نکرده و آنهم شهریست مشهور در بلاد فارس.

[3]. ناسخ ج3ص108سطر12و تذکرة الشهدا ص407.

و قمقام ص549و مقتل ابی مخنف مترجم ص170و در مراصد گوید:کفرطاب بلده ایست بین معرة و حلب.

و در ریاض القدس ج2ص279گوید کفرطاب به فتح(کاف)و اسکان(فا)ای قریه طاب فان الکفر بمعنی القریه.

[4]. سیبور:اسمی در معجم البلدان و مراصد ندارد.

[5]. در ترجمه مقتل ابی مخنف ص171گوید:و از آن جوانان پنج نفر بقتل رسید.

و در ریاض القدس ج2ص280فرموده بنا بر یک نسخه هفتاد و شش نفر از کفار کشته شدند و هفتاد نفر از اهل بلد شهید شدند و هذا أقرب الخ.

[6]. حماة:از شهرهای بزرگ سوریه است در مراصد گوید:یک روز راه فاصله حماة و حمص است.

[7]. ترجمه مقتل ابی مخنف ص172.

و ناسخ ج3ص110و تذکرة الشهدا ص407و قمقام ص550و نفس المهموم ص426و مقتل مقرم ص444و ریاض القدس ج2ص280.

[8]. مرحوم قمی خودش حاشیه دارد که مراد از بعض کتب ریاض الحزان قزوینی است(ص83طبع حجری سنه1305)

[9]. در مقتل مقرم ص444سطر9گوید:و کان بالقرب من(حماة)فی بساتینها مسجد یقال له مسجد الحسین و یحدث القوم ان الحجر و الاثر و الدم موضع رأس الحسین حین ساروا به الی دمشق بعداً.

در حاشیه فرموده(قال الشیخ المحدث الجلیل الشیخ عباس القمی فی نفس المهموم شاهدت هذا الحجر عند سفری الی الحج الخ).

مؤلف گوید:مرحوم قمی خودش مشاهده نکرده نقل قول میکند چنانچه عبارتش را در متن ملاحظه فرمودید.


********** صفحه 221 **********

فی بعض عماراته ستراً مسبلا من جدار،فرفعته و رأیت حجراً منصوباً فی جدار و کان الحجر مؤربا فیه موضع عنق رأسه اثر فیه و کان علیه دم منجمداً فسألت من بعض خدام المسجد ما هذا الحجر و الاثر و الدم؟فقال لی:هذا الحجر موضع رأس الحسین ع،فوضعه القوم الذین یسیرون به الی دمشق الخ).

در ریاض القدس ج2ص280ستون دوم از مرحوم پدرش در ریاض الاحزان از بعض معاصرین خود نقل کند که آن فاضل معاصر در کتاب خود حکایت کرده که در سفر مکه عبورم به شهر(حماة)افتاد در میان باغ و بساتین آن مسجدی دیدم که مسمی به مسجد الحسین بود،فاضل معاصر می نویسد که وارد مسجد شدم در بعض از عمارات مسجد یک پرده کشید شده و آن پرده به دیوار آویخته برچیدم دیدم سنگی به دیوار نصب است و آن سنگ را مؤربا[1]دیدم و اثر موضع گلوی بریده و شریان در آن سنگ نقش بود(و کان علیه دم منجمد)خون خشکیده دیدم در همان موضع گردن بر سنگ موجود بود،من از خدام مسجد پرسیدم این سنگ چیست؟و این اثر و این خون چه می باشد؟گفتند:این سنگ سنگی است که چون لشگر ابن زیاد از کوفه به دمشق می رفتند سرهای شهیدان و اسیران را می بردند به این شهر وارد کردند،سر مطهر فرزند خیرالبشر را روی سنگ نهادند(فأثر فی هذا الحجر ماتراه تأثیراً)اوداج بریده در دل سنگ این کار کرد که می بینی،و من سالهاست که خادم این مسجدم لاینقطع از میان مسجد صدای قرائت قرآن می شنوم و کسی را نمی بینم،و در هر سال که شب عاشورای حسین علیه السلام می شود نصفۀ شب نوری از این سنگ ظهور می کند که بی چراغ مردم در

********** صفحه 222 **********

مسجد جمع می شوند و دور آن سنگ گریه می کنند و عزاداری می نمایند و در آخرهای عاشوراء بنا می کند خون از گردن ترشح کردن و همان گونه می ماند و می خشکد واحدی جرأت جسارت آن خون را ندارد،و خادم گفت آن خادمی که قبل از من در این مسحد خدمت می کرد،او هم سالهای متمادی در خدمت بود و این سنگ را به همین حالت با این اثر،به این خون منجمد با صوت قرآن و نور نصف شب عاشورا همه را نقل می کرد،می گفت:خدام قبل هم برای او نقل کرده بودند،از مسجد که بیرون آمدم از اهالی آن بلد نیز پرسیدم همۀ آنچه خادم گفته بود گفتند انتهی.
(ورود اهل بیت به حمص[2])[3]

در ریاض القدس ج2ص280ستون دوم گوید:چون به نزدیک شهر حمص رسیدند نامه به والی آن شهر نوشتند که ما گماشتگان امیرالمؤمنین یزیدیم و از کوفه به شام می رویم و ما سر حسین را همراه داریم و اولاد و عترت پیغمبر ص را اسیر نموده به دیار شام می بریم،استقبال کن و تدارک لشگر ببین،و شهر را آئین ببندید،امیر شهر حمص برادر خالد بن نشیط بود[4]که در شهر

********** صفحه 223 **********

جهنیه حکومت داشت،یک برادر آنجا والی بود چنانچه عرضه داشتیم،و نیز برادر دیگر در حمص ریاست داشت.چون از مضمون نامه لشگر مطلع شد(امر بالاعلام فنشرت و المدینة فزینت)علمهای سرخ و زرد و کبود و بنفش به جلوه در آورد،و شهر را زینت کردند،مردم به تماشا بر آمدند،سه میل از شهر دور شدند تا آنکه لشگر ابن زیاد رسیدند،و آن کافر کیشان هم سرها را از صندوقها بدر آوردند،و بر نیزه ها زدند،و پردگیان حرم امامت را با کمال ذلت رو به شهر آوردند،اهل حمص بعد از تحقیق که اینها اولاد حیدر و فرزندان پیغمبرند به غیرت در آمدند بسکه افغان طفلان و شیون زنان ویلان را شنیدند بجوش و خروش اندر شدند،به همین حالت بودند تا آنکه اهل بیت رسالت را از دروازه وارد کردند.

زنان شهر حمص که حرم پیغمبر ص را به آن خواری و زاری دیدند دست به شیون گذاشتند مردم شهر دیگر طاقت نیاوردند بنا کردند سپاه ابن زیاد را سنگباران کردن که از ضربت سنگهای گران بیست و شش نفر از فرسان کوفه و شام را به جهنم واصل کردند[5]و دروازه ها را بستند و گفتند(یا قوم لاکفر بعد الایمان)نمیگذاریم یک نفر از شما از این بلد جان بدر برید،تا آنکه خولی بن یزید حرام زاده را بکشیم و سر امام علیه السلام را بگیریم تا روز قیامت این افتخار در شهر ما بماند،و به این نیت قسم یاد کردند،و ازدحام

********** صفحه 224 **********

جمعیت نزدیک کنیسۀ قسیسی که در جنب خالد بن نشیط بود اجتماع داشتند،لشگر ابن زیاد با آن جماعت در جنگ و جدل بر آمدند و سر مردم را گرم کردند،از دروازۀ دیگر سرها و اسیران را برداشتند و فرار کردند.
(ورود اهل بیت بخندق الطعام او سوق الطعام وجوسیه)

در تذکرة الشهدا ص408دارد که از آنجا کوچ کردند(یعنی از حمص)و به خندق الطعام آمدند و بعضی سوق الطعام ضبط کرده اند و اهل آنجا دروازه ها بستند و آنها را راه ندادند،پس از آنجا به جوسیه آمدند و بعضی حوسیه ضبط کرده اند و چون حاکم آن شهر مطلع شد چهار هزار سوار برداشته و امر نمود آنها را که با آن لشگر مقاتله نمایند،و آن سرها را بگیرند و اسیران را خلاص نمایند و خولی و شمر را بکشند،لشگر ابن زیاد مطلع شدند از راه بحیره به جانب بعلبک روانه شدند.
(ورود اهل بیت به بعلبک[6])[7]

در ترجمۀ مقتل ابی مخنف گوید:به فرماندار آنجا نوشتند:سر امام حسین علیه السلام همراه ما است او دستور داد تا کنیزان،ساز و دف بزنند،و پرچمها را بر افرازند،و بوقها را بنوازند،لشگر نیز قاووت و شکر[8]و عطر برگرفتند و شب را با شرابخوارگی به صبح آوردند.الخ.

********** صفحه 225 **********

و کامل بهائی ج2ص291گوید:ملاعین که سر حسین از کوفه بیرون آوردند خائف بودند از قبائل عرب که غوغا کنند و از ایشان باز ستانند پس راهی که به عراق است ترک کردند و بی راه می رفتند،چون به نزدیک قبیله ای رسیدند علوفه طلب کردندی و گفتندی که سرهای خارجی چند داریم بدین صفت می رفتند تا به بعلبک رسیدند قاسم بن ربیع که والی آنجا بود گفت:شهر را آئین بستند و با چند هزار دف و نای و چنگ و طبل سر حسین علیه السلام به شهر بردند[9]چون مردم را معلوم شد که سر حسین علیه السلام است یک نیمۀ شهر خروج کردند و اکثر آئین ها بسوختند و چند روز فتنه ها پدید آمد آن ملعونها که با سر حسین علیه السلام بودند پنهان از آنجا بیرون رفتند.

در ناسخ ج3ص111و تذکرة الشهدا ص408و ترجمۀ مقتل ابی مخنف ص173و عوالم ج17ص427و بحار ج45ص126و ریاض القدس ج2ص281نقل کنند که ام کلثوم علیه السلام فرمود:این بلد را نام چیست؟گفتند بعلبک(فقالت:اباد الله تعالی خضراتهم و لا اعذب الله شرابهم و لا رفع الله ایدی الظلمة عنهم،فلو ان الدنیا کانت مملوة عدلا و قسطاً لما انا لهم الا ظلماً و جوراً)یعنی خداوند هلاک کند سبزیجات و خرمی ایشان را و گوارا نفرماید آب ایشان را،و نیروی ستمکاران را از ایشان کم نکند،و اگر دنیا به عدل و داد پر شود ایشان را جز جور و ستم بهره ای می رساند.و در عوالم ج17ص427دارد که ام کلثوم فرمود:(اباد الله کثرتکم و سلط علیکم من یقتلکم ثم بکی علی بن الحسین و قال:)
(هو الزمان فما تفنی عجائبه من الکرام و ما تهدی مصائبه)

تا آخر ابیات که چند سطر بعد ذکر می شود.


________________________
[1]. ارب:الشیء احکمه.و التأریب:التوقیر.

[2]. حمص:بلد مشهور قدیم کبیر مسور الخ یعنی حمص شهریست بزرگ و مشهور و قدیمی است بین دمشق و حلب واقع شده در نصف جاده آن را مردی بنا کرده که اسمش(حمص بن مهر بن جان بن کنف)بوده کما فی معجم البلدان ج2ص302.

[3]. ناسخ ج3ص110و ترجمه مقتل ابی مخنف ص172و قمقام ص550و ریاض القدس ج2ص280و تذکرة الشهدا ص407سطر آخر.

[4]. در ترجمه مقتل ابی مخنف گوید:فرماندار شهر خالد بن نشیط بود.

[5]. در تذکرة الشهدا ص408گوید: و به روایتی چون خواستند داخل دروازه حمص شوند به جهت ازدحام خلق بیست و شش نفر مردند و چون دیدند که نمیتوانند از این دروازه داخل شوند رو به دروازه دیگر آن شهر آوردند،آن دروازه را به روی آنها بستند و گفتند(یا قوم اکفر بعد ایمان ام ضلال بعد هدی ایجوز فی مدینتنا رأس ابن بنت محمد ص والله لا کان ذلک ابداً)پس از دروازه دیگر سرها را با اسیران داخل شهر نمودند.

[6]. بعلبک:شهریست که بین آن و بین دمشق سه روز راه است(المراصد).

[7]. ریاض القدس ج2ص281و تذکرة الشهدا ص408و ناسخ ج3ص110و ترجمه مقتل ابی مخنف ص173و قمقام ص550و بحار ج45ص126و کامل بهائی ج2ص291.

[8]. در ناسخ گوید:سویق(قاووت)و سکر(شراب خرما)و دیگر مأکول و مشروب مهیا ساختند الخ.

[9]. در تذکرة الشهدا ص408گوید:و تا شش میل آنها را استقبال نمودند الخ.


********** صفحه 226 **********

(ورود اهل بیت به دیر راهب)[1]

در ریاض القدس ج2ص282گوید:از آنجا کوچ کردند(یعنی از بعلبک)تا عصر راه رفتند تا رسیدند به صومعۀ راهبی[2]در آن حال امام سجاد علیه السلام از روزگار شکایت می نمود و این اشعار را فرمود:

(هذا الزمان[3]فما تفنی عجائبه عن الکرام و مایهدی مصائبه[4])

(فلیت شعری الی کم ذا بجاذبنا؟[5] صروفه و الی کم ذا نجاذبه[6])

(یسرونا علی الاقتاب عاریة و سائق العیس یحمی عنه غالبه[7])

(کأننا من بنات الروم بینهم او کلما قاله المختار کاذبه)

(کفرتم برسول الله و یحکم[8] یا امة السوء لاحلت[9]مذاهبه)

********** صفحه 227 **********

خلاصه معنی با ملاحظۀ هواشی.همین روزگار است که عجائب آن از بزرگواران تمام نمیشود و مصیبت هایش آرام نمی گیرد.ای کاش می دانستم تا چقدر گردش روزگار ما را به خود می کشد و تا چقدر ما او را می پذیریم.ما را بر روی شتران برهنه سیر می دهند و بیگانگان او همراه عیش و خوشی هستند و از او حمایت می کنند.

گویا ما در میان آنان از اسیران روم هستیم یا هر آنچه که پیامبر مختار می فرموده دروغ است.وای بر شما که به رسول الله ص کافر شدید ای امت بد کاه راه و روششان به تنگی و سختی افتاده.

چون لشگر ابن زیاد بپای صومعۀ راهب رسیدند در آنجا فرود آمدند،سرها و اسیران را جای دادند،سرها را در جانبی از صومعه و اسیران را در طرفی لشگر مشغول عشرت و سرور،اهل یبت گرد هم در افغان و ناله.

(لم انس فاطم و هی تبکی من اسی بسکینة و القلب منها موج علیه السلام

(فی السبی حاسرة و تستر وجهها خجلا بفاضل ردتها و تبرق علیه السلام

(صرخت ألا یا عمتاه یقضی ابی فی علته و البیض منه تقن علیه السلام

(یا عمتاه یمسی ابی فوق الثری و علیه تختلف الریاح الارب علیه السلام

(من ذا یغسله و فی الاکفان یدرجه و للنعش الشریف یشی علیه السلام

(امن یواری جسمه و علیه فی رفق جبل ترابه و یود علیه السلام [10]

********** صفحه 228 **********

(و فی مقتل فلما عسعس اللیل سمع الراهب دویاکدوی الرعد و تسبیحاً و تقدیساً).

یعنی چون تاریکی شب عالم را فرا گرفت راهب در صومعه(عبادتگاه)صدای تسبیح(سبحان الله)و تقدیسی شنید که مانند رعد(غرش ابر)می خروشید،و نوری پیدا شد که عالم را روشن کرد،و پرتو آن در صومعۀ وی شعاع افکند،راهب سر خود را از صومعه بیرون آورد،دید آن نور از آن نیزه است که سر بریده را بر او زده اند،نور آن سر منور مثل عمود سر به آسمان کشیده.راهب دید دری از آسمان گشوده شد،و ملائکه بسیار از آن در بیرون آمدند و قصد زمین کردند،تا رسیدند به نزدیک آن سر مطهر،و می گفتند:(السلام علیک یا ابن رسول الله،السلام علیک یا ابا عبدالله)راهب از دین عجائب به جزع و ناله در آمد،یقین کرد که این سر،سر حاکم زمین و آسمان است،از صومعه بزیر آمد پرسید:(من زعیم القوم)بزرگ جماعت و موکل سر منور کیست؟خولی بن یزید را نشان دادند،خولی را راهب دید و پرسید:این سر کدام بزرگوار است؟گفت:سر حسین بن علی است که مادرش فاطمۀ زهراء علیه السلام دختر محمد مصطفی پیغمبر ما است.راهب گفت:(تبالکم و لما جئتم فی طاعته)وای بر شما پسر پیغمبر خود را کشتید و در اطاعت نانجیب در آمدید.

احبار و علماء ما راست گفته اند که ما را از افعال(کردار)شما خبر داده اند،گفتند چون این بزرگوار را بکشند از آسمان خون و خاکستر می بارد،آن روز که خون از آسمان می بارید من دیدم،و امروز دانستم که این مرد وصی پیغمبر است،زیرا که این علامت نیست مگر از برای این،و اکنون از شما درخواست می کنم که یک

********** صفحه 229 **********

ساعت این سر را به من بسپارید و در وقت رفتن بگیرید،خولی ملعون گفت:نمی دهم می خواهم این سر را به نزد یزید ببرم و جایزه بگیرم،راهب گفت جایزۀ شما به نزد یزید چند است؟گفت:بدرۀ دو هزار مثقالی،راهب گفت:آن بدرۀ زر را من می دهم سر را به من بدهید.(فاحضر الراهب الدرهم)راهب زر را حاضر کرد،و سر را تسلیم وی کردند(و هو علی القناة)یعنی سر بر نیزه بود به زیر آوردند،راهب آن سر را مثل جان در برگرفت(فقبله و یبکی)شروع کرد بوسیدن و گریستن،و می گفت:(یعز والله علی یا اباعبدالله ان لا اواسیک بنفسی)ای پسر پیغمبر خدا،بخدا قسم خیلی بر من گرانست که چرا در رکابت جان خود را فدای تو ننمودم،ولیکن یا اباعبدالله چون جدت محمد مصطفی ص را ملاقات کردی حال و اخلاص مرا عرضه بدار،و شهادت بده که من شهادت دادم بر اینکه(اشهد الن لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمد صلی الله علیه و آله رسول الله و ان علیاً ولی الله و انک الامام).

بعد سر را تسلیم آن لعینان کرد و خود با چشم گریان رو به صومعه نهاد.

آن ملعونها بعد از رفتن پولها ما بین خود تقسیم کردند،در دست داشتند که پولها مبدل به سفال(گل پخته)شد،و در روی آن نوشته بود(و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)(26_228)[11].

********** صفحه 230 **********
(دیر راهب به طریقی که در روضة الشهدا ص297نقل کرده)

در روضة از ابی سعید دمشقی نقل کند که گفت:من همراه آن جماعت بودم که سر امام حسین علیه السلام را به شام می بردند،چون نزدیک به دمشق رسیدند خبری در میان مردم افتاد که مسیب بن قعقاع خزاعی لشگری جمع کرده می خواهد شبیخون آرد و سرها را باز ستاند.

سرداران لشگر با احتیاط تمام می رفتند،شبانگاه به منزلی رسیدند و در آن منزل دیری محکم دیدند:رأی ایشان بر آن قرار گرفت که آن دیر را پناه سازند تا اگر کسی شبیخون آرد کاری نتواند کرد.

راوی گفت:که شمر به در دیر آمده نعره زد،پیری که سر حلقۀ اهل دیر بود به بالای بام بر آمد،و نگاه کرد لشگری دید گرداگرد دیر سوار ایستاده و شمر در پیش در نعره می زند،پرسید که این چه لشگر است و شما چه کسانید؟شمر گفت:ما از ملازمان ابن زیادیم و از کوفه به دمشق می رویم،پیر گفت به چه مهم متوجه شام شده اید؟گفتند در عراق شخصی با یزید یاغی شده بود،ما به جنگ وی رفتیم و او را با کسان وی کشتیم و اینک سرهای ایشان را بر نیزه کرده ایم و اهل بیت او را نیز آورده ایم تا پیش یزید رویم،پیر نگاه کرد سرها را دید بر سر نیزه گفت:سر بزرگ اینان کدامست؟اشاره به سر امام حسین علیه السلام کردند،پیر نگریست هیبتی از آن سر در دل وی افتاد.

گفت:گرد دیر من چرا آمده اید؟شمر گفت:شنیده ایم که جمعی اتفاق کرده اند که بر ما شبیخون آورند،و سرها و اسیران را از ما بگیرند می خواهیم که امشب به دیر تو آئیم.

********** صفحه 231 **********

پیر گفت:شما لشکر بسیارید،و دیر من گنجایش چندین مردم ندارد،شما سرها و عورات(زنان)را به دیر من در آرید و گرداگرد دیر را فرو گرفته آتشها بر افروزید و هوشیار و بیدار باشید تا از شبیخون ایمن گردید.و دزدان اگر بیایند و مطلوب خود را نبینند باز گردند،و کسی خود بر این دیر دستی ندارد.

شمر گفت:نیکو گوئی،پس سر امام حسین را در صندوقی مستحکم نهاده قفل محکم بر آن زدند،و هر که را از لشگریان گفتند که همراه صندوق به دیر درآئید و شب آنجا باشید هیچ کس قبول نکرد چه از قضیۀ ابوالحنوق ترسیده بودند،اینقدر کردند که صندوق را به دیر در آوردند و در خانه ای مضبوط کرده قفل گران بر در آن زدند،و از آن دیر بیرون برفتند.

و امام زین العابدین علیه السلام با اهل بیت در آمدند و پیر دیرانی ایشان را به منزل نیکو فرود آورد،و صندوق را در خانه ای که نهاده بودند پیر گرداگرد آن خانه می گردید،و می خواست که سر مبارک امام حسین علیه السلام را از نزدیک ببیند،ناگاه دید که آن خانه که صندوق دروست بی شمع و چراغ روشن شده.

پیر متعجب گشت و گفت:آیا این روشنی از کجاست،قضا را پهلوی آن خانه،خانۀ دیگر بود و روزنی در این خانه داشت پیر بدان خانه در آمد و از روزنه می نگریست دید،که آن روشنی هر ساعت زیاده می گردد تا به حدی که هیچ دیده تاب مشاهدۀ آن نور نداشتی.

(دردا که هیچ دیده ندارد درین جهان

تاب اشعۀ لمعات جمال تو)

********** صفحه 232 **********

(آنجا که کرد بارقۀ[12]نور او ظهور

گو عقل دم مزن که نباشد مجال تو)

القصه بعد از غلبۀ نورانیت سقف آن خانه بشکافت و عماری[13]نازل گشته از آن خاتون خوبروئی بیرون آمد با کنیزان بسیار که بجواری(کنیزان)دنیا شباهت نداشتند.ندا میزدند طرقوا،طرقوا،راه دهید راه دهید،مادر همه آدمیان حوا صفوة الله را،و بهمین کیفیت مادر اسحق زن حضرت ابراهیم ساره و مادر حضرت اسماعیل هاجر فرود آمدند.

آنگه راحیل مادر یوسف و صفورا دختر شعیب و کلثوم خواهر موسی و آسیه زن فرعون و مریم مادر عیسی علی نبینا و علیهم السلام فرود آمدند.

ناگاه خروش بر آمد و عماری(هودج)دیگر رسید در آن خدیجۀ کبری و بعض از زنهای پیغمبر ص نزول فرمودند،سر را از آن صندوق بیرون آوردند،و یک یک زیارت کردند،ناگاه ناله و زاری عظیم پیدا شد،و عماری نورانی دیگری پدید آمد،و یک بانگ بر پیر ترسا زد که از این سوراخ نگاه مکن که خاتون قیامت میاید:پیر از غایت حیرت بیخود شد،و چون بخود آمد حجابی در پیش نظر وی بود که کسی را از آن زنان نمیدید،ولی خروش و فریاد ایشان می شنید،و آواز یکی از آن زنان می آمد که السلام علیک ای مظلوم مادر،و ای شهید مهموم مادر،و ای غریب مغموم مادر،و ای نور دیدۀ من،و ای فرزند پسندیدۀ من غم مخور که من داد تو از دشمنان بستانم.

********** صفحه 233 **********

و در اخبار آمده که حضرت فاطمه در آن شب چند بیت در مرثیه آن امام مظلوم خواندند که خروش از خاتونان عصمت بر آمد،و مضمون بعض از کلمات از فحوای این ابیات معلوم میتوان کرد.

(گر بنسبت ابر نیسان[14]همچو من بگریستی

چشم پروین[15]بر سحاب قطره زن بگریستی)

(کاشکی صد دیده بودی مردم چشم مرا

تا بصد دیده بر آن فخر زمن بگریستی)

(رشتۀ موی حسین آغشته شد در خاک و خون

چشم شب کو تا بر آن مشکین رسن بگریستی)

(یوسف مصر نبی با دیدۀ پر خون کجا است

دیدۀ یعقوب تا بر پیرهن بگریستی)

(کوه را گر گوش بودی تا شنیدی ناله اش

با همه سنگین دلی کوه از حزن بگریستی)

(طفل خرد شهر بانو تشنه لب شد آب کو

تا بدان لب تشنۀ شیرین دهن بگریستی)

پیر ترسا از شنیدن این سخنان بیهوش شد،و چون بهوش آمد و از آن عماریها(هودجها)و اهالی آن نشانی ندید،برخاست و از آن خانه بیرون دوید قفلی که آن مدبران بر در زده بودند درهم شکست و به خانه در آمده قفل صندوق را بگشاد،و پیش صندوق در خاک غلطیده بسیاری بگریست،پس سر آن سرور را بیرون آورده به مشک و گلاب بشست و بر سر سجاده نهاده،و دو شمع


_____________________________
[1]. در ریاض القدس ج2ص282و تذکرة الشهدا ص408و ترجمه ابی مخنف ص173و ناسخ ج3ص111و روضة الشهدا ص297و نفس الهموم ص432و قمقام ص545و ص550و تذکره ابن جوزی ص274و مقتل مقرم ص446و محرق القلوب نراقی ص300و عوالم ج17ص399. تمام این مصادر و غیر اینها قصه راهب را ذکر نموده اند بعضی مفصل و بعضی مختصر.

[2]. راهب:یعنی عابد نصاری.دیرنشین،کسی که در دیر به عبادت مشغول باشد(عمید).

[3]. در ناسخ(هوی الزمان)و از ابی مخنف نقل شده(هو الزمان)الخ.

[4]. در ناسخ(و ما تفنی مصائبه).

[5]. در ناسخ(تجاذبنا).

[6]. در ناسخ(والی کم لانجاذبه).

[7]. در ناسخ(عنه عازبه).

[8]. در ناسخ(ویلکم).

[9]. در ناسخ(یا امة السوء قد ضاقت الخ).

[10]. در ریاض القدس ج2ص282اینطور معنی کرده.دختران یتیم امام حسین علیه السلام از مصیبتهای خود فراموش و به فکر جسد پارۀ پارۀ پدر بودند که برهنه و عریان در خاک کربلا مانده و بسوز آمده بودند،فاطمه دختر امام علیه السلام به عمۀ خود عرض می کرد:عمه جان پدرم برهنه و عریان روی خاک افتاده بود،باد بر بدنش می وزید،و آفتاب می تابید آیا کسی پدرم را غسل داد آیا کفن کرد آیا به خاک سپرد؟آیا محض ثواب تشییع جنازه کرد؟با همان طور روی خاک مانده؟

[11]. در ناسخ ج3ص115دارد که بر یک جانب هر یک نوشته بود(لاتحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون)(14_43)و بر جانب دیگر نوشته بود(و سیعلم اللذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)(26_228)خولی گفت:(انا لله و انا الیه راجعون خسر الدنیا والاخرة)مردم خویش را گفت:این راز را پوشیده دارید.

[12]. بارقه:درخشنده،ابر برقدار(عیمد).

[13]. عماری:کجاوه.هودج(عمید).

[14]. نیسان:ماهی است از ماه های رومی مطابق است با اردیبهشت.

[15]. پروین:نام یکدسته ستاره کوچک که مثل یک ستاره دیده می شود(عمید)و آن را به عربی ثریا خوانند(برهان قاطع).


********** صفحه 234 **********

روشن کرده،پیش آورد،و از دور به زانوی ادب در آمده در آن سر نظاره میکرد،و به گریه و زاری میگفت:ای سر سروران عالم،و ای مهتر بهتران بنی آدم،گمان میبرم که تو از آن جماعتی که وصف ایشان در تورات موسی علیه السلام دیده ام و در انجیل عیسی علیه السلام خوانده ام بحق آن خدائی که ترا این جاه و منزلت داده که محرمان سر سرادقات عصمت به زیارت تو می آیند،و خاتونان سرا پرده نبوت برای تو زاری مینمایند،که ما را خبر کن چه کسی؟

فی الحال به فرمان حضرت ذوالجلال سر امام حسین به سخن در آمد،و گفت:ای پیر(انا المظلوم)من ستم رسیده ام.(انا المهموم)من غمدیده و محنت کشیده ام(انا المقتول)من به تیغ دشمنان کشته شده ام(انا الغریب)من از خانمان آواره گشته ام.

(منم خسته ای بیدلی ناتوانی نه یاری نه کاری نه خانی نه مانی)

(اسیری غریبی شهیدی حزینی نه همراه یاری نه از کس أمانی)

پیر گفت که(زدنی)زیادتر بفرما سر امام حسین فرمود:ای پیر از حال حسب و نسب میپرسی یا از سوز تشنگی و خستگی سؤال میکنی؟

اگر از نسب میپرسی(انا ابن النبی المصطفی)من پسر پیغمبر برگزیده ام.

(انا ابن الولی المرتضی)من پسر ولی پسندیده ام.[1]

********** صفحه 235 **********

(من نور دو چشم مصطفایم فرزند علی مرتضایم)

(سر دفتر خاندان خویشم بگزیدۀ حضرت خدایم)

(نی نی که غریب و مستمندم مظلوم شهید کربلایم)

پیر دیرانی که این سخنان شنید فی الحال مریدان خود را طلبید،و ایشان هفتاد و دو تن بودند،و صورت حال با ایشان باز گفت ایشان فریاد کشیدند و جامه ها بدریدند و به اتفاق پیش امام زین العابدین علیه السلام آمده بیکبار زنارها[2]را بریدند و کلمۀ شهادت بر زبان جاری کردند.دست و پای شاهزاده را ببوسیدند و گفتند یا ابن رسول الله اجازه فرمای تا از دیر بیرون رفته شبیخون بر این لشکر زنیم و دل خود را از ناکسان پست خالی کنیم،حضرت فرمود:(جزاکم الله خیراً)خدای شما را جزای خیر دهد و ایشان دم بدم سزای خود خواهند دید.

در ترجمه مقتل ابی مخنف بعد از نقل ابیات زین العابدین علیه السلام گوید:شب که فرا رسید سر امام را بسوی صومعه بردند در تاریکی نیمه های شب راهب صدائی مانند رعد و زمزمۀ تسبیح و تقدیس شنید،و نورهای تابانی را مشاهده کرد،سرش را از صومعه بیرون آورد،دید نوری از سر امام حسین علیه السلام بسوی آسمان کشیده شده و دری از آسمان گشوده شده،فرشتگان دسته دسته نازل میشوند و می گویند:(السلام علیک یا بن رسول الله صلی الله علیه و آله السلام علیک یا ابا عبدالله.)

با دیدن این منظره راهب سخت ناله کرد.صبحگاه که خواستند

********** صفحه 236 **********

کوچ کنند راهب جلو آمد صدا زد:رئیس این قوم کیست؟گفتند خولی بن یزید.

راهب گفت:آنچه همراه شما است چیست؟گفتند:سر یکنفر خارجی است که به خاک عراق خروج کرده بود،عبیدالله زیاد او را کشت.راهب گفت:اسمش چیست؟گفتند:حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام مادرش فاطمۀ زهرا جدش محمد مصطفی ص[3].راهب گفت:خسران و نابودی بر شما و آنچه که در طاعت او انجام دادید،که اخبار دربارۀ او راست گفته است که وقتی این مرد کشته میشود آسمان خون می بارد،و این امر جز در قتل پیامبر یا وصی پیامبر واقع نمیشود.بعد راهب به لشکر یزید گفت:می خواهم یک ساعت این سر را بمن بدهید که بعد به شما برگردانم.خولی گفت:آنچه با من است باز نخواهم کرد جز نزد یزید تا از او جایزه بگیرم.

راهب گفت:جایزۀ تو چقدر است؟خولی گفت:همیانی که ده هزار درهم در او باشد.راهب گفت:آن همیان را من به تو می دهم خولی گفت:همیان را حاضر کن،راهب همیان را آورد و به آنان داد،سر امام حسین علیه السلام که بر سر نیزه بود به او دادند،راهب سر را گرفت،می بوسید و می گریست و می گفت:اباعبدالله بخدا قسم بر من گران و سخت است که جانم را فدایت نکنم ولی یا اباعبدالله

********** صفحه 237 **********

وقتی که جدت رسول الله ص را ملاقات کردی برای من گواه باش که من شهادت می دهم خدائی جز خدای یگانه نیست انباز(همتا)و شریکی ندارد و شهادت می دهم که علی ولی خدا است.الخ

در محرق القلوب ص301گوید چون خواستند سر را از راهب بگیرند راهب گفت با بزرگ شما کاری دارم چون شمر به پای دیر آمد گفت:ترا به خدا و به جد صاحب این سر قسم میدهم که این سر را در صندوقی گذار و به آن اهانت نرسانی که از جمله مقربان بارگاه احدیت است شمر قبول کرد الخ.

در تذکرة الشهدا ص409گوید:و به روایتی این راهب در شب پیش حضرت عیسی را بخواب دید،که فردا لشگری از اهل ضلال وارد میشوند و جمعی از مقربان درگاه احدیت را به اسیری میاورند،و از علامات آنکه کنیزی را به نزد تو خواهند فرستاد نامش شیرین است،پس از خواب بیدار شد و منتظر بود که ناگاه کسی در صومعه بزد پرسید کیستی؟گفت:شیرینم،راهب از جای برجسته در بگشود پرسید چه حاجت است گفت:سید سجاد علیه السلام میفرماید که آنچه عیسی علیه السلام تو را امر فرموده چنان کن.

پس راهب انواع لباسها و طعامها برداشته بخدمت حضرت رسیده ره شرف اسلام مشرف گردید پس حضرت شیرین را برای او عقد بسته پس از آن منزل کوچ کردند.[4]
(یکی از وقایع راه شام)

در بحار ج45ص172از کتاب مناقب قدیم نقل فرماید که

********** صفحه 238 **********

چون سر امام حسین علیه السلام را به طرف شام میبردند شب در رسید.نزد مرد یهودی منزل گرفتند،چون شراب خوردند و مست کردند گفتند:نزد ما است سر حسین علیه السلام گفت:به من نشان دهید،پس به او نشان دادند در حالی که سر در صندوق بود،و نور از او به آسمان میرفت یهودی تعجب کرد،و سر را از ایشان به نحو ودیعه گرفت و به سر گفت:نزد جد خویش مرا شفاعت کن،خداوند سر را به سخن آورد.

پس فرمود:شفاعت من برای محمدیها است و تو محمدی نیستی.پس یهودی خویشان خود را جمع کرد و سر را گرفت و در طشتی نهاد و گلاب و کافور و مشگ و عنبر بر آن ریخت،پس به اولاد و اقرباء خود گفت:این سر پسر دختر محمد مصطفی ص است.پس گفت:دریغا که جدت را درک نکردم تا به دست تو مسلمان شوم و در پیش روی تو جهاد کنم؟پس اگر الان مسلمان شوم شفاعت من میکنی در روز قیامت؟پس خداوند سر را به سخن آورد با زبان فصیح فرمود:اگر مسلمان سوی من ترا شفاعت خواهم کرد سه مرتبه این را فرمود:و ساکت شد،پس یهودی و اقربائش همه مسلمان شدند.

مرحوم مجلسی فرموده شاید این یهودی همان راهب قنسرین باشد که به سبب آن سر مقدس مسلمان شد و ذکرش در اشعار آمده،و جوهری جرجانی در مرثیه اش برای امام حسین علیه السلام ذکر نموده.

********** صفحه 239 **********
(ورود اهل بیت به حران[5])

در روضة الشهدا ص293و ریاض القدس ج2ص277نقل کنند و ناسخ ج3ص115گوید:صاحب روضة الاحباب،که از موثقین علمای سنت و جماعت است می گوید:جهودی(یهودی)که او را یحیای حرانی می نامیدند،در بالای تلی نزدیک به شهر حران خانه کرده بود.روزی که اهل بیت را از دیر راهب به حران کوچ می دادند،او شنید که جماعتی از زنان را کوچک و بزرگ اسیر گرفته اند،و با عددی کثیر از سرهای بریده امروز وارد حران خواهند کرد،یحیی از خانه بیرون شد و از بالای تل بزیر آمد،و در کنار راه به انتظار نشست،تا وقتی که لشگر ابن زیاد پیدا شدند یحیی نظاره کرد،دید که سرهای بریده را بر سنان نیزه ها نصب کرده حمل می دهند،و اهل بیت را چون اسرای کفار،از پشت سرها می رانند،در میان چشم یحیی بر سر همایون پسر مصطفی افتاد،و درخشندگی جمالش در چشم یحیی تجلی دیگر نمود،نیک نگریست،دید که لبهای مبارکش را جنبشی است.لختی پیش رفت و گوش فرا داشت شنید که می فرماید:

(و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)(26_228)یحیی چون از سر بریده این آیۀ مبارکه را شنید و این علامت بزرگ را دیدار کرد.او را دهشتی و حیرتی بزرگ فرو گرفت،و ناپروا به نزدیک یک تن از لشگریان شتافت،و گفت:بگوی این سر از کیست؟گفت:سر حسین پسر علی مرتضی است،گفت:مادرش را چه نام


______________________
[1]. در محرق القلوب نراقی ص301گوید:پیر دیرانی که این سخن شنید خروش از نهاد بر آورد و بر جست و روی به روی مبارک او گذاشت و گفت:ای سید و سرور عالمیان روی خود را از روی مبارکت بر نمی دارم تا بگوئی که فردا شفیع تو ام.ناگاه از سر مبارک آوازی در رسید که ای پیر ترسا:بدین جدم درای تا فردای روز جزا ترا شفاعت کنم راهب گفت اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله.

[2]. زنار:گردن بندی که نصاری با صلیب کوچکی به گردن خود آویزان می کنند(عمید).

[3]. در تذکرة الشهداء ص409گوید(فلما سمع ذلک خر مغشیاً علیه)راهب چون این بشنید غش کرد و بیافتاد و چون به هوش آمد گفت:احبار و علماء راست گفتند(لانهم قالوا فی هذا الشهر یقتل نبی او وصی نبی)الخ.

[4]. مؤلف گوید:قصۀ شیرین مفصلا قبلا در ج3ص210گذشت مراجعه کن.

[5]. حران:نام بلدی است که حضرت ابراهیم علیه السلام بعد از آتش نمرود بدانجا هجرت کرد و آن اول شهری است که بعد از طوفان نوج بنا شد.کما فی المراصد.و هامش الناسخ.


********** صفحه 240 **********

است؟گفت:فاطمه دختر محمد مصطفی.گفت:این اسیران چه کسانند؟گفت:

فرزندان و خویشاوندان حسین اند،یحیی به های های بگریست و گفت:سپاس خدای را که بر من ظاهر شد که در غیر شریعت محمد رفتار کردن گمراهی همیشگی است.و مزدش آتش همیشگی است.و بدین میزان جور و ستم و حزن و الم جز در خانوادۀ انبیاء فرود نشود،و این بلیۀ عمیاء و داهیۀ دهیاء نیز بر حقیقت ایشان برهان و دلیل است.پس کلمۀ(شهادتین)بگفت و مسلمان شد[1]و خواست از ساز و سامان(اسباب)خود اهل بیت را برگ نوائی(روزی_خوراکی)دهد،لشگریان او را منع کردند،و از قهر و غلبۀ یزید بیم دادند،یحیی که شیفتۀ حسین علیه السلام بود،و چون شیفتگان از هیچ سود و زیان آگهی نداشت،آهنگ مقاتلت کرد،و شمشیر بکشید و با ایشان بکوشید،چندانکه شربت شهادت بنوشید،او را نزدیک به دروازۀ حران به خاک سپردند و از آن پس مشهور به یحیای شهید شد[2].

********** صفحه 241 **********
(ذکر چند منزل غیر از آنهائی که ذکر شد)
(ورود اهل بیت به عسقلان)


در روضة الشهداء ص300گوید:منازل و مراحل طی می کردند تا که به شهر عسقلان رسیدند یعقوب عسقلانی از امرای شام بود که در جنگ امام حسین حاضر شده بود،و حالا با این لشگر همراه آمده و حکومت این شهر تعلق به وی می داشته،بفرمود تا شهر را آئین بستند و مطربان آغاز سرود کرده بر غرفه ها نشستند و مجالس خمر آراسته شادی و نشاط می کردند،و آن سرها را با اهل بیت به گرد شهر بر می آوردند،جوانی بازرگان که او را زریر خزاعی گفتندی آن روز در بازار عسقلان ایستاده بود،طرب و بهجت مردمان می دید و از هر طرف آواز مبارک باد می شنید،از کسی پرسید که آراستن شهر را سبب چیست و این مسرت و فرح از کجا است؟آن کس گفت:مگر تو غریبی؟گفت:آری دیروز بدین شهر رسیدم،و امروز چنین حالتی دیدم،(موجب این حال ندانم که چیست).

آن کس جواب داد که جمعی از مخالفان یزید که در عراق پرچم یاغی گری برافراشته بودند و رسم مطاوعت فرو گذاشته،امرای شام و عظمای کوفه ایشان را به قتل رسانیده اند و این سرهای ایشان است که بر سر نیزه کرده گرد شهر می گردانند،و این زنان که در کجاوه ها می بینی اهل بیت ایشانند،زریر گفت:این جماعت مسلمان بوده اند یا مشرک؟گفت:نی مسلمان بوده اند،اما اهل بغی اند بر امام زمان بیرون آمده اند،پرسید که سبب بیرون آمدن ایشان بر یزید چه بوده؟

گفت:بزرگ ایشان می گفته من به امامت سزاوارترم از یزید،که پدر و برادر من امام بوده اند.

********** صفحه 242 **********

زریر گفت:پدر بزرگ ایشان که بوده؟گفت:ابوتراب که نام وی علی بن ابیطالب است و برادرش حسن که با پدر یزید صلح کرد.پرسید که او چه نام داشت؟گفت:حسین.

گفت:مادر این دو برادر که بود؟

گفت:دختر پیغمبر ما که او را فاطمۀ زهرا می گفتند.

زریر که این سخن بشنید دود از دلش بر آمده روی به جانب هودجها روان شد،چون برسید،چشمش بر امام زین العابدین علیه السلام افتاد گریان گشت،پرسید که ای جوان چه کسی؟

گفت:مردی غریبم،فرمود:که همۀ مردم شهر خندانند،تو چرا گریانی؟گفت:من شما را می شناسم وای کاشکی هرگز بدین شهر نیامده بودم تا این حال مشاهده کنم،دریغا که از قبیلۀ خود دورم و در غربت بیچاری و مهجورم،و از شما اندوهناک و رنجورم و اگر نه کاری (چه کنم چه چاره سازم که اسیر و دردمندم

به کجا روم چه گویم که غریب و مستمندم)

(سر گریه دارم لب خنده گشت بسته

به هزار غم بگریم به چه خوشدلی بخندم)

امام زین العابدین علیه السلام فرمود که ای جوانمرد آن کس که سر پدرم دارد بفرمای تا از پهلوی شتران پیشتر رود تا مردم به نظارۀ آن مشغول شوند و عورات ما در حجاب بمانند،زریر برفت،و پنجاه دینار بدان کس بداد که سر امام حسین علیه السلام داشت تا اسب پیشتر راند و مردمان به تماشای آن از اطراف شتران دور شدند.

زریر باز آمد که یابن رسول الله خدمت دیگر بفرمای.

فرمود:که اگر جامۀ زیادتی داری برای عورات ما بیاور،

********** صفحه 243 **********

فی الحال برفت و برای هر یک از مخدرات اهل بیت دو جامه بیاورد.

و بجهت امام زین العابدین علیه السلام جبه و عمامه ای ترتیب داد.

در اثنای این حال خروش و فریاد از بازار بر آمد.

زریر در نگریست شمر ذی الجوشن را دید که با جمعی مست و سرانداز نعره زنان و شادی کنان در رسید،غیرت دین و حمیت اسلام در دل زریر بجوش آمده،در دوید و عنان مرکب شمر گرفته گفت ای لعین این سر کیست که بر سر نیزه کرده ای؟و این فرزندان که اند که برین شتران نشانده ای؟دستهای شما بریده باد و دیده های شما برکنده،اسباب عقوبت شما جمع باد و دلهای شما پریشان و پراکنده.

(شما را دیده ها بی نور باد دل از دیدار حق مهجور باد)

(شما را جای جز سجین مبادا ز حق جز لعنت و نفرین مبادا)

شمر لعین نعره بر ملازمان زد که بزنید ایین بی ادب را،به یکبار به تیغ و خنجر بر وی حمله آوردند،و مردم شهر سنگ و خشت به جانب وی روان کردند،و چندان زخم به وی رسید که از پای در افتاد و بیهوش شد،مردمان گمان بردند که بمرد،او را بگذاشتند و برفتند،نیم شبی بود که زریر چشم باز کرد،کسی را در حوالی خود ندید،برخاست و روان شد،مشهدی بود در عسقلان که حضرت سلیمان علیه السلام ساخته بود و بسیاری از پیغمبران و پیغمبر زادگان در آن مشهد مقدس آسوده بودند.

زریر مجروح و کوفته از ترس دشمنان پناه بدان مشهد برد،و چون در آمد جماعتی را دید سرها برهنه کرده و جامه ها چاک زده و آب از دیده ها گشاده و سینه خراشیده.

زریر گفت:چه حالتست که مردم این شهر همه در طربند و شما

********** صفحه 244 **********


در شغب(شور)همه در عشرتند و شما در عسرت(تنگدستی)همه در تهنیت اند و شما در تعزیت؟

ایشان جواب داند که ای عزیز وقت شادی خارجیان است و زمان ماتم محبان،اگر از دشمنانی به میان ایشان بازرو،و اگر از دوستانی بنشین و با ما در غم و اندوه موافقت نمای.

(ای شمع بیا تا من و تو زار بگرییم

کالحوال دل سوخته هم سوخته داند)

زریر گفت:حاشا که من از مخالفان باشم،و من حالا از دست قاتلان امام حسین جان به صد حیله بیرون آورده ام و از خوف معاندان روی بدین مشهد پاکیزه کرده،پس صورت حال به تمامی باز گفت:و جراحتهای خود بدیشان نمود و به اتفاق به مصیبت اهل بیت مشغول شدند و تأسف می خوردند،که کاشکی ما در کربلا بودیم تا جانها نثار شهدا می نمودیم،یا انتقام از قاتلان امام حسین می کشیدیم.

زریر گفت:حالا هم انتقام می توان کشید.

خلاصه زریر مالهای خود را همه اسب و سلاح خرید و صد و ده تن با وی بیعت کردند،و روز جمعه خروج کردند و خطیب را به قتل رسانیده داروغه(رئیس پاسبانان)را بدست آوردند،و قصۀ ایشان در کتابی علیحده مذکور است انتهی.
(ورود اهل بیت به مرزین)

در کامل بهائی ج2ص292گوید:و آن اول شهری است از شهرهای شام نصر بن عتبه آنجا حاکم بود از طرف یزید،شادیها کرد،و شهر

********** صفحه 245 **********

را آئین بست و همه شب به رقص مشغول بودند،ابری و برقی پیدا شد و آئین ها را جمله بسوخت.
(ورود اهل بیت به میافارقین[3])

در کامل بهائی ج2ص292گوید:عمر سعد و شمر گفتند این قوم(یعنی اهل مرزین)شومند و از آنجا به میافارقین رفتند،و رؤسای شهر با هم خصومت کردند و هر یک می گفتند که این سر را از دروازۀ من در آورند که هر یکی آئین ها بسته بودند،میان ایشان جنگ افتاد و چند هزار خلق کشته شد،سگان کوفه ده روز در آن شهر بماندند.الخ.
(ورود اهل بیت به شبذیر)

در کامل بهائی ج2ص292گوید:از آنجا(یعنی نصیبین)به شهر شبذیر رفتند،شبذیریان عهد کردند که با ایشان علوفه ندهند و احترام نکنند و اگر ضرورت شود قتال کنند،کوفیان این حال بدانستند از آنجا نقل کردند و شبذیریان در عقب ایشان افتاده لعنت می کردند.الخ.
(ورود اهل بیت به جوسیه(حوسیه))[4]

در تذکرة الشهدا ص408گوید:پس از آنجا(یعنی خندق الطعام)به جوسیه آمدند و بعضی حوسیه ضبط کرده اند،و چون حاکم آن

********** صفحه 246 **********

شهر مطلع شد چهار هزار سوار برداشته و امر نمود که با آن لشگر مقاتله کنند و آن سرها را بگیرند و اسیران را خلاص کنند و خولی و شمر را بکشند،لشگر ابن زیاد مطلع شد از راه بحیره به جانب بعلبک روانه شدند الخ).

__________________________________
[1]. روضة الشهدا ص293گوید:و عمامه از سر برگرفت و قطعه قطعه ساخته به خواتین اهل بیت داد،و جامۀ خزی که پوشیده بود نزد امام زین العابدین علیه السلام آورد با هزار درم که این را در ما یحتاج خود صرف کن،جماعتی که موکل آن سرها بودند هی بر وی زدند که این چه کار است که پیش گرفته ای و بر دشمنن والی شام حمایت می کنی از گرد این اسیران دور شو و گرنه سرت را بیندازیم،یحیی را ذوق محبت دریافته بود خادمان خود را فرمود تا شمشیر وی بیاورند و تکبیر گویان بر ایشان حمله کرده پنج تن از ایشان بکشت عاقبت به درجۀ شهادت رسید الخ.

[2]. در روضة الشهدا ص293گوید:در آنجا دعا مستجاب می شود.

[3]. در ریاض القدس ج2ص266ستون(2)گوید:میا:بفتح میم و تشدید یاء اسم زنی است،و فارقین:اسم شهری است که آن زن بنا کرده ای فارقین میا کما فی القاموس.

[4]. در مراصد گوید:(جوسیه)دهی است از دهات شام.
pejuhesh232
 
پست ها : 8759
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هشتاد و دو

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 2:39 pm

(فصل هشتاد ودو):ورود اهل بیت به شام


سؤال:آیا چه روزی اهل بیت را وارد شام کردند؟جواب آنکه در روز ورود به شام اختلاف است.

در نفس المهموم ص429گوید:کفعمی و شیخ بهائی و محدث کاشانی گفته اند اول صفر سر مبارک را داخل دمشق نمودند.

و بنی امیه آن روز را عید گرفتند و اندوه مؤمنان در این روز تازه گردید.

و در کامل بهائی ج2ص293گوید:روز چهار شنبه شانزدهم ربیع الاول به شهر(یعنی دمشق)رفتند.

و در ریاض القدس ج2ص290گوید:یزید حکم کرد سه روز اهل بیت را در چهار فرسخی شهر شام کوفیان باز دارند و روز چهارشنبه شانزدهم شهر ربیع الاول که مدت دو ماه شش روز از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام گذشته بود وارد شهر کردند.

در لهوف مترجم ص174گوید:راوی گفت:کوفیان سر حسین علیه السلام را با زنان و مردان اسیر بردند چون به نزدیک دمشق رسیدند ام کلثوم به شمر که از جملۀ کوفیان بود نزدیک شد و او را

********** صفحه 247 **********

فرمود:[1] مرا به تو حاجتی است،گفت:حاجتت چیست؟فرمود:ما را که به این شهر می برید از دروازه ای وارد کنید که تماشاگر کمتر باشد،دیگر آنکه به اینان پیشنهاد کن که این سرها را از میان کجاوه های ما بیرو ببرند و از ما دور کنند که از بس ما را با این حال دیدند،خوار و ذلیل شدیم.

شمر در پاسخ خواستۀ آن بانو از عناد و کفری که داشت دستور داد که سرها را بر نیزه ها بزنند و میان کجاوه ها تقسیم کنند و با این حال آنان را در میان تماشاگران بگردانند،تا آنکه آنها را به دروازة دمشق آوردند،و در پله های در مسجد جامع بپا داشتند یعنی همانجا که اسیران را نگه می داشتند.

در مثیر الاحزان ابن نما ص97این ابیات را سروده.

(فوا اسفا یغزی الحسین و رهطه و یسبی بطواف البلاد حریمه)

(الم یعلموا ان النبی لفقده له عزب جفن ما یخف سجومه[2])

(و فی قلبه نار یشب خرامها و آثار وجد لیس ترسی کلومه[3])

در ناسخ ج3ص118و نفس المهموم ص433و امالی صدوق مجلس31ص146سطر آخر و لهوف مترجم ص176گوید مردی از مشایخ شام چون ایشان را دیدار کرد از اسرای کفار دانست.(فقال:لهم الحمدلله الذی قتلکم و اهلککم و قطع قرن الفتنة)یعنی سپاس خدای را که کشت شما را و هلاک ساخت شما را و شاخ فتنه از بیخ برکند.و از سب و شتم و فحش هیچ دقیقه ای فرو نگذاشت.چون خاموش شد.

********** صفحه 248 **********

سید سجاد علیه السلام به سخن آمد،و فرمود:ای پیرمرد:آیا کتاب خدا را تلاوت کرده ای؟گفت:بلی،فرمود:این آیۀ مبارکه را خوانده ای؟(قل:لااسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی)(42_22)عرض کرد قرائت کردم[4].فرمود:به این آیه برخورد کرده ای(و آت ذا القربی حقه)؟(17_28)عرض کرد بلی[5]،فرمود:این آیۀ را تلاوت کرده ای؟

(انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً)(33_33)عرض کرد خوانده ام[6].

فرمود:ای شیخ این آیات در حق ما نازل شده،مائیم ذی القربی،و مائیم آن اهل بیت،که خداوند از آلایشی پاک و پاکیزه فرمود.

شیخ شامی چون این کلمات بشنید،دست بسوی آسمان بلند کرد و سه مرتبه عرض کرد:(اللهم انی اتوب الیک اللهم انی ابرء الیک من عدو آل محمد و من قتلة اهل بیت محمد)یعنی از در توبت و انابت بیرون شدم،عرض کرد:الهی بیزارم از دشمنان محمد و کشندگان اهل بیت محمد.

همانا چند که قرائت قرآن کردم بمعنی این کلمات راه نبردم،آنگاه عرض کرد:یا ابن رسول الله:آیا توبۀ من پذیرفته است؟فرمود:(ان تبت تاب الله علیک و انت معنا)یعنی اگر توبه کنی خداوند می پذیرد و تو با ما خواهی بود.

عرض کرد:من تائبم.چون این خبر به یزید رسید،فرمان داد تا او را به قتل رسانیدند.

********** صفحه 249 **********
(قصه سهل ساعدی)

در ناسخ ج3ص119و نفس المهموم ص430گوید:صاحب مناقب به اسناد خویش از سهل بن سعد ساعدی حدیث میکند که گفت:برای حاجتی سفر بیت المقدس کردم و از آنجا به شهر شام در آمدم،شهری دیدم بسیار خرم و پر آب و اشجار و بستانها و کوچه و بازار همه به پرده های ابریشمی و طلا بافت زینت داده،زنهای مغنیه مشغول به نواختن طبلها و دفها،این منظره مرا به شگفت آورد که این همه خوشحالی برای چیست؟مردی را گفتم:مگر اهل شام را امروز عیدیست که تا کنون ما را آگهی نرسیده و ندانسته ایم؟گفتند:ای شیخ:مگر تو غریب هستی و از جای دوری رسیده ای؟گفتم:لاوالله من سهل بن سعد ساعدی،صاحب رسول خدایم.

(قالوا:یا سهل؟ما اعجبک السماء لاتمطر دماً،و الارض لاتنخسف بأهلها)گفتند:ای سهل تعجب نمیکنی که چرا آسمان خون نمیبارد و زمین اهلش را فرو نمیبرد.

گفتم:از برای چه؟گفتند امروز سر حسین بن علی بن ابیطالب را از زمین عراق به درگاه یزید هدیه می آورند.گفتم:وا عجبا؟سر حسین را به نزد یزید هدیه میبرند و مردم شادی میکنند؟از کدام دروازه داخل مینمایند؟به دروازه ساعت[7]اشارت کردند.در این

********** صفحه 250 **********

.

سخن بودم که پرچمهای فراوان پدیدار شد،و سرهای شهدا را بر سنان نیزه ها نصب داده از پی یکدیگر حمل میدادند،و سر حسین علیه السلام را که شبیه ترین خلق با رسول خدای بود،بر فراز رایتی

********** صفحه 251 **********

منصوب نموده بودند،و از پشت آن پرچم دختری بر شتر بی وطأ(فرش)و محمل سوار بود،من به نزدیک او شتافتم و گفتم کیستی؟گفت:من سکینه دختر حسینم،عرض کردم:من سهل بن سعد از اصحاب جد تو ام،اگر درخور(مناسب)من خدمتی است،فرمان کن تا فرمان پذیر شوم،فرمود:اگر توانی حامل این سر مبارک را بگوی تا این سر را دوتر از ما حمل دهد،تا مردمان به نظارۀ آن سر مطهر پردازند و کمتر به حرم رسول خدای نظر اندازند.

سهل میگوید:حامل آن سر را گفتم:میتوانی برای رفع حاجت من چهل دینار زر سرخ بگیری[8]؟گفت:حاجت چیست؟گفتم:این سر مبارک را از پیش روی حرم قدری دورتر حمل کنی،این سخن را از من پذیرفت.زر بگرفت و پیشتر شتافت.[9]

سهل بن سعد گوید:گاهی که سر مبارک حسین علیه السلام را در شهر دمشق حمل میدادند،پنج تن زن از زنان شام را نگریستم که از برای تماشا بر دریچۀ قصر بلند بر آمده بودند،و در میان ایشان پیر زنی فرتوت(از کار افتاده)پشت خمیده بود،چون سر حسین

********** صفحه 252 **********

ع را از برابر آن دریچه میگذرانیدند،آن پیر زن با پشت خمیده برخاست و سنگی بدست کرده بر آن سر همایون افکند،چنانکه بثنایای مبارکش آمد،چون این بدیدم از آن ملعونه دست برداشتم و گفتم:(اللهم اهلکها و اهلکهن معها بحق محمد و آله صلی الله علیه و آله اجمعین)هنوز این کلام را تمام نیاورده بودم،که آن دریچه فرود آمد،و آن ملعونه و آنانکه با وی بودند به زیر سنگ و خاک هلاک شدند.

در تذکرة الشهدا ص411گوید:و به روایتی چنان به شدت آن سنگ را بزد که آن سر از بالای نیزه بروی زمین افتاد که ناگاه صدای ناله زنان و طفلان بلند گردید.چون ام کلثوم علیه السلام این حال مشاهده کرد بیطاقت گردید،و گفت:خداوندا این زنان که در بالای این منظر منزل دارند بزودی هلاک نما،هنوز دعای آن معصومه تمام نشده بود که آن قصر خراب شد و آن زنان با جمعی کثیر هلاک شدند،حضرت زینب علیه السلام از روی تعجب تکبیر گفت:و فرمود چه زود این نفرین به اجابت رسید.

و در کامل بهائی ج2ص292گوید:بر در شهر سه روز ایشان را نگاه داشتند تا شهر را بیارایند و هر حلی و زیوری و زینتی که در آن بود به آئین بستند به صفتی که کسی چنان ندیده بود.قریب پانصد هزار مردان و جوانان و زنان رقص کنان با دف و چنگ و رباب زنان استقبال کردند،جمله اهل ولایت دست و پای خضاب کرده و سرمه در چشم کشیده و لباسها پوشیده روز چهارشنبه شانزدهم ربیع الاول به شهر رفتند،از کثرت خلق گوئی که رستخیز بود.چون آفتاب بر آمد سرها را به شهر در آوردند،از کثرت خلق بوقت زوال به در خانۀ یزید لعین رسیدند.

********** صفحه 253 **********

یزید لعنه الله تخت مرصع نهاده بود،خانه و ایوان آراسته بود،و کرسیهای زرین و سیمین راست و چپ نهاده حجاب بیرون آمدند،و اکابر بر ملاعین که با سرها بودند،به پیش یزید بردند،او احوال بپرسید ملاعین گفتند به دولت امیر دمار از خاندان ابو تراب بر آوردیم،و حالها باز گفتند،و سرهای اولاد رسول را آنجا بداشتند،و در این شصت و شش روز که ایشان در دست کافران بودند هیچ بشری بر ایشان سلام کردن نتوانست.الخ.
(مژده شامی به یزید)[10]

در ترجمه مقتل ابی مخنف ص176گوید:در دمشق هستیم،بازارها تعطیل است و مردم همانند مستان عقل از کف داده اند،لشکر هم از کوفه رسیده و وارد دمشق گردیده است،یک نفر نزد یزید آمد و گفت:ای خلیفه،خداوند چشمت را روشن کند،یزید گفت:برای چه؟گفت:با آمدن سر حسین ع.آن ولد الزنا گفت:خداوند چشمان ترا روشن نکند.آنگاه دستور داد آن مرد را زندان کردند.[11]

بعد امر کرد یکصدوبیست پرچم بر افروخته کردند و سر حسین علیه السلام را استقبال کنند.گروهها جلو آمدند و در زیر پرچمها تکبیر و تهلیل میگفتند،الخ.

********** صفحه 254 **********

(کلام سر مبارک و مرثیۀ هاتف)

در ناسخ ج3ص121گوید:بسیار از مردم شنیدند که آن سر مبارک پشت سر هم میفرمود:(لا حول و لا قوة الا بالله)ناگاه بانگ هاتفی برخاست و این اشعار قرائت کرد:

(جاؤا برأسک یا ابن بنت محمد مترملا بدمائه ترمیلا)

(لا یوم اعظم حسرة من یومه و اراه رهنا للمنون قتیلا)

(فکأنما[12]بک یا ابن بنت محمد قتلوا جهاراً عامدین رسولا)

(قتلوک عطشانا و لما یرقبوا[13] فی قتلک التأویل و التنزیلا)

(و یکبرون اذا قتلت[14]و انما قتلوا بک التکبیر و التهلیلا[15])

یعنی ای پسر دختر پیغمبر ص سر ترا آغشته به خونش آوردند،هیچ روزی پر حسرت تر از روز تو نیست و ترا در گرو مرگ می بینم کشته شده،مثل اینکه با کشتن تو ای پسر دختر پیغمبر ص آشکارا و عمداً پیامبر را کشتند،بکشتن تو تکبیر میگفتند ولی در حقیقت با کشتن تو تکبیر و تهلیل را کشتند.(کما فی ترجمه مقتل ابی مخنف).

در ناسخ گوید:از طریق خیزران در آمدند،سرهای شهدا را

********** صفحه 255 **********

از پیش روی حمل دادند و اهل بیت را از دنبال،در محملهای بی پوشش و شترهای بی وطأ برنشانده طی طریق کردند.مردی گفت:چه نیکو اسیرانی که ایشانند تا از کدام شهر و کدام بلدند؟

سکینه فرمود:(نحن سبایا آل محمد).

منهال بن عمرو،میگوید:سوگند به خدای گاهی که سر حسین را به دمشق در آوردند،مردی از پیش روی قرائت سوره کهف میکرد،چون بدین آیۀ مبارکه رسید:(ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا)(کهف آیه8).آن سر مبارک بزبان رسا و بیانی فصیح فرمود:(اعجب من اصحاب الکهف قتلی و حملی)عجب تر از اصحاب کهف کشتن من و حمل دادن سر منست.
(شماتت ابراهیم بن طلحه و پاسخ حضرت سجاد علیه السلام

در ناسخ ج3ص122گوید:در خبر است[16]که ابراهیم بن طلحة بن عبدالله چون شنید که اسرا را به شهر در می آوردند،به استقبال علی بن الحسین علیه السلام سرعت کرد.و از در شناعت و شماتت گفتک

(یا علی بن الحسین من غلب؟)ای پسر حسین کی غلبه کرد؟

و به روایتی اینوقت آن حضرت در محمل بود،و سر در گریبان فرو میداشت،پس سر بر آورد،(فقال:اذا اردت أن تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فأذن و اقم).

یعنی اگر میخواهی بدانی کدام کس غالب شد،چون هنگام نماز رسید اذان و اقامه بگوی،کنایه از آنکه در اذان و اقامه آنکس را بعد از خدای تعالی جل و جلاله،نام مبارکش را به آواز بلند در محضر

_______________________
[1]. کما در مثیر الاحزان ص97و ناسخ ج3ص117و نفس المهموم ص429و مقتل مقرم ص447و قمقام ص554.

[2]. سجومه:ای دموعه.

[3]. کلومه:ای جروحه.

[4]. در امالی صدوق ص147دارد فرمود(فنحن اولئک)ما ایشانیم.

[5]. در امالی الصدوق فرمود(فنحن هم).

[6]. در امالی صدوق فرمود(فنحن هم).

[7]. مرحوم شعرانی در ترجمه نفس المهموم ص241میفرماید:بیشتر مردم امروز می پندارند آلت ساعت را فرنگیان نزدیک به عهد ما ساخته اند،و باور نمیکنند در زمان یزید،بالای دروازۀ شهر دمشق ساعت بود.

و لیکن چنین نیست بلکه در آن عهد و بیتشر هم ساعت بود،و مخترع اصلی آن معلوم نیست،مردم او را فراموش کرده اند،منتها اهل فرنگستان رقاص در ساعت بکار برده اند،برای تنظیم حرکات،و در قدیم بغیر رقاص تنظیم میکردند.

امام فخر رازی که معاصر خوارزمشاهیان است،در تفسیر خود در جلد اول در ذیل آیۀ هاروت و ماروت و اقسام سحرها به مناسبت گوید:قسم پنجم کارهای شگفت انگیزیست که از ترکیب آلات به نسبت هندسی ظاهر میشود،و گاهی قوۀ متخیله را به ادراک اموری میدارد مانند دو سوار که با یکدیگر نیرد میکنند و یکی دیگر را میکشد(خیمه شب بازی)و مانند اسب سواری که در دست شیپور دارد و هر ساعت که از روز میگذرد،شیپور میزند،بی آنکه بر آن دست گذارند.و روم و هند صورتها میسازند که بیننده میان آنها و انسان حقیقی فرق نمیگذارد،حتی گریه و خنده،بلکه میان خندۀ شادی و خندۀ خجلت و خندۀ سرزنش و شمات حتی گریه و خنده،اینکه گوید:از این باب است ترکیب صندوق

ساعات و علم جراثقال که چیز بزرگ و سنگین را با آلتی سبک و سهل برمیدارند،و اینها در حقیقت نباید از اقسام سحر شمرده شود.

و در شرح حال احمد بن علی بن تغلب بغدادی فقیه حنفی گویند:پدرش ساعتهای مشهور در مدرسه مستنصریه بغداد را ساخت.

و نیز خاندان ساعاتی در دمشق و قاهره بودند.

از فرزندان رستم بن هردوز و او در ساختن ساعت ماهر بود،و به امر نورالدین محمود زنگی ساعت جامع دمشق را اصلاح کرد.

و فرزند ابوالحسن علی بن رستم شاعر معروف به ابن الساعات را ابن خلکان گوید در قاهره دیدم.

و جرجی زیدان در آداب اللغة گوید:رضوان بن محمد کتابی در علم ساعات تصنیف کرد،و صورت آلات آن را در آن کتاب کشیده است و کار هر یک و نام آن و جای آن را به تفصیل ذکر کرده است،و نسخۀ از آن در کتابخانۀ خدیویه است الخ.

مؤلف گوید:پس بنابراین ساعت وجود داشته و دروازه ساعات معروف بوده که سهل را راهنمائی به آن کردند.

پس کلام صاحب تذکرة الشهدا ص410درست نباشد چون ایشان فرموده دروازه ساعات معروف به دروازه حلب بوده چون اهل بیت را سه ساعت آنجا نگاه داشتند از آن روز به بعد معروف به دروازه ساعات شد والله العالم.

[8]. در نفس المهموم ص431(چهار صد دینار بگیری الخ).

[9]. در تذکرة الشهدا ص410اینطور نقل کند که سهل گفت:من در آن حال که اهل بیت را وارد دمشق میکردند حاضر بودم(فنظرت الی السبایا و اذا فیهم طفلة صغیرة علی ناقة و هی تقول:وا ابتاه وا حسیناه وا عطشاه و هی کأنها القمر المنیر)پس در میان اسیران دختر کوچکی را دیدم که بر ناقه سوار بود و ناله وا ابتاه وا حسیناه بر میکشید و گویا آن دختر مانند ماه درخشنده بود.پس نظری بسوی من کرد و گفت:آیا از خدا شرم نمیکنی که به سوی حرم رسول خدا نظر مینمائی؟گفتم قسم بخدا که من به خیانت نظر نمی کردم تا مستوجب سرزنش باشم گفت:کیستی تو گفتم من سهل شهروزی میباشم،گفت:اراده کجا داری؟گفتم اراده زیارت بیت الله و زیارت رسول خدا گفت چون به قبر جد ما رسیدی سلام مرا به او برسان و شرح حال ما را به آن بزرگوار عرض نما.

[10]. ترجمه مقتل ابی مخنف ص176و کامل بهائی ج2ص293و ناسخ ج3ص121.

[11]. یزید برای اینکه مردم را به اشتباه اندازد و بگوید قتل حسین به أمر من نبوده این سخنها را میگفت.

[12]. در مناقب ابن شهر آشوب ج4ص117(و کأنما الخ).

[13]. فی المناقب(و لم یترقبوا الخ).

[14]. در مناقب(و یکبرون بأن قتلت الخ).

[15]. در مناقب(لایوم اعظم الی)را ذکر نکرده و باقی ابیات را نسبت به(خالد بن معدان)داده. و در حیاة الحسین ج3ص369از تاریخ ابن عساکر ج5ص85و مرآة الزمان ص101نقل کرده و نسبت به(خالد بن صفوان یا غفران)داده.

[16]. نفس المهموم ص434از امالی شیخ طوسی ص290.نقل کرده.


********** صفحه 256 **********

جماعت قرائت کنند،او جد من محمد مصطفی است و فرزندان او همیشه قاهر و غالب اند.

و این ابراهیم بن طلحه آنکس است که در جنگ جمل با لشکر طلحه و زبیر بود.
(بالیدن شمر و پاسخ ام کلثوم)

در ناسخ ج3ص123گوید:سر امام حسین علیه السلام را شمر بن ذی الجوشن بر سنان نیزه برافراشته بود و همی گفت:(أنا صاحب الرمح الطویل،أنا صاحب الدین الاصیل،أنا قتلت ابن سید الوصیین،واتیت برأسه الی أمیرالمؤمنین).

یعنی من صاحب نیزه بلندم،من صاحب دین اصیلم،من کشتم پسر سید اوصیاء را و سرش را برای أمیرالمؤمنین (یزید)آوردم.

ام کلثوم در جواب فرمود:دروغ گفتی ای ملعون پسر ملعون،لعنت خدای بر ستمکاران،وای بر تو در نزد یزید که ملعون پسر ملعون است فخر میجوئی به قتل کسیکه جبرئیل و میکائیل در قتل او سوگوارند:عبارت عربی این است:(تفتخر علی یزید الملعون ابن الملعون بقتل من ناغاه جبرئیل و میکائیل،یعنی افتخار میکنی بر یزید ملعون پسر ملعون بواسطه کشتن کسی که جبرئیل و میکائیل برای او در گهواره لالائی و سخن خوش میگفتند.)

و کسی که نامش در سرا پردۀ عرش خداوند نوشته است،و کسیکه جدش خاتم انبیای مرسلین است و پدرش ریشه کن سازنده همه مشرکین؟کیست مانند جد من محمد مصطفی و پدرم علی مرتضی و مادرم فاطمه زهراء صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین؟

********** صفحه 257 **********

خولی اصبحی به جانب آن حضرت روی کرد:

(و قال:لاتأبین الشجاعة و انت بنت الشجا علیه السلام گفت:تو هرگز از شجاعت سر بر نمی تابی و حال آنکه تو دختر مرد شجاعی.
در تذکرة الشهدا

ص 410گوید:حضرت سجاد علیه السلام چون مشاهده نمود از یک طرف سرهای بریده و از جانبی عمهای خود را با سر برهنه بر شتر برهنه و از یک طرف بازارها را زینت داده و از طرفی جهال و اراذل را دید که دف و کف میزنند و برای کشته شدن پدرش شادی مینمایند،آهی برکشید و این اشعار برخواند اقاد ذلیلا(که خواهد آمد).

و در ناسخ ج3ص124گوید:بالجمله بعد از سر حسین علیه السلام سر حر بن یزید ریاحی پدیدار شد،از پس آن سر عباس بن علی بن ابیطالب آشکار گشت،و آن را قشعم جعفی حمل میداد،آن گاه سر عون بن علی بن ابیطالب دیدار شد،و حامل آن سنان بن انس نخعی بود،بدینگونه سوار از پس سوار حامل سرهای شهدا بودند.اینوقت سید سجاد علیه السلام این شعر را انشاد کرد:کما فی منتخب الطریحی ایضاً.

(اقاد ذلیلا فی دمشق کأننی

من الزنج عبد غاب عنه نصیر)

(و جدی رسول الله فی کل مشهد

و شیخی امیرالمؤمنین وزیر[امیر])

(فیالیت أمی لم تلدنی و لم یکن(و لم اکن)

یزید یرانی فی البلاد اسیر[1])

********** صفحه 258 **********

یعنی با خواری به دمشق کشیده میشوم،گویا بنده و بردۀ زنگبارم،در صورتیکه جدم رسول خدا و آقایم امیرالمؤمنین است،کاش مادر مرا نزائیده بود و یزید مرا اسیر نمیدید.
(مخفی شدن مردی یکماه)

در نفس المهموم ص430و ناسخ ج3ص124و لهوف مترجم ص175گوید:در خبر است که یکتن از علمای تابعین[2]چون سر حسین علیه السلام ار نظاره کرد،به خانه خود رفت،و در گوشه ای بنشست و درب خانه را به روی خویش و بیگانه بست،پس از یکماه که از خانه بیرون آمد.به او گفتند این گوشه نشینی برای چه بود؟گفت:مگر ندیدید آن بلا که بر ما فرود آمد؟

در نفس المهموم و لهوف و منتخب طریحی ص483گوید:و این شعر انشاد کرد:

(جاؤا برأسک یابن بنت محمد مترملا بدمائه ترمیلا)

تا آخر ابیات که در ج3ص254گذشت و ناسخ از قول هاتف نقل کرد:

(سر بریده ات ای میوۀ دل زهرا

بخون خویش خضاب است و آورند بشام)

(بکشتن تو نمودند آشکار و بعمد

بقتل ختم رسل این گروه دون اقدام)

(لبان تشنه شهیدت نمود و خصم و نگفت

کز آیه آیۀ قرآن توئی مراد و مرام)

********** صفحه 259 **********

(تو را که معنی تکبیر بودی و تهلیل

کشند و بانگ به تکبیر،این گروه لئام)

(حدیث امام سجاد با نعمان بن منذر)

و در تذکرة الشهدا ص411سطر آخر فرمود:در حدیثی است که امام زین العابدین علیه السلام به نعمان بن منذر مداینی فرمود:که ای نعمان ندیدم مصیبتی را که شدیدتر باشد از آن زمانی که ما را وارد به شهر شام نمودند.

عرض کرد:آن مصیبت چگونه بود؟

فرمود:این ظالمان در آنحال هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از زمان اسیری ما چنین مصیبتها بر ما وارد نیامده بود.

اول آنکه به دور ما احاطه کرده در حالیکه شمشیرهای خود را برهنه کردند و نیزه های خود را استوار نمودند،و بر ما حمله مینمودند،و کعب نیزه بر ما میزدند،پس ما را در میان جمعیت اهل شام نگاه داشتند،تا اهل طرب و طنبور و مزمار حاضر شدند،پس شادی میکردند و دف و طنبور میزدند.

دوم آنکه سرهای شهیدان را در میان زنان ما آوردند،سر پدرم و سر عمم عباس را در مقابل کجاوۀ عمه ام زینب و ام کلثوم قرار دادند،و سر برادرم علی اکبر و پسر عمم قاسم را در برابر خواهرم سکینه و فاطمه می آوردند و با سرها بازی میکردند.(فکم من رأس یکب علی وجه الارض بین قوائم المراکب)چه بسیار سرها بود که بروی زمین در میان دستها و پاهای اسبان می افتاد.

سوم آنکه از بالای بامهای خانه های شام آب و آتش بر سر ما

********** صفحه 260 **********


میریختند،وقتی آتشی به عمامه من افتاد و چون دستهایم به گردنم بسته بود نتوانستم که آتش را خاموش نمایم،پس عمامه ام بسوخت و آن آتش به سرم رسید و نیز بسوخت.

چهارم آنکه از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با طنبورها ما را گردانیدند،و میگفتند که ای مردم بکشید این خارجیها را که هیچ احترامی در اسلام ندارند.

پنجم آنکه ما را از شتران پیاده کردند و به یک ریسمان بستند،پس ما را به در خانه های یهود و نصاری آوردند و به آنها گفتند که اینها از آن اهل بیتی هستند که پدران شماها را کشتند و خانه های شماها را خراب کردند،پس امروز شماها تلافی کنید و حرارت غیظ دلهای خود را فرو نشانید.(یا نعمان فما بقی احد منهم الا و قد القی علینا من التراب و الاحجار و الاخشاب ما أراد)ای نعمان تمام یهودیان و نصرانیان بر ما آنچه خواست از خاک و سنگ و چوب انداخت.

ششم آنکه ما را به بازار برده فروشان آوردند و خواستند که ما را بچای غلامان و کنیزان بفروشند(فما جعل الله لهم)پس خدا این مطلب را برای آنها میسر نفرمود.

هفتم آنکه ما را در مکانی منزل دادند که سقف نداشت روز از گرما و شب از سرما آرام نداشتیم و از گرسنگی و تشنگی و خوف کشته شدن آسایشی برای ما نبود.

از اینجا معلوم شد سر سخن سید سجاد در آن حال که از او پرسیدند که سخت ترین مصائب بر شما کدام بود؟فرمود:شام،شام،شام.

********** صفحه 261 **********

(و ام کلثوم تدعو و هی باکیة بدمع هامل کالعارض الحصین)

(أخی أخی و شفیقی یا حسین لقد تجددت لی احزان علی حزنی)

در آنحال ام کلثوم ناله می کرد و می خواند برادر خود را در حالیکه مانند ابر بهاران قطرات اشکش بر صورت جاری بود،و می گفت ای برادر مهربان من ای حسین در این شهر حزنهای بسیار بر حزنم افزوده شد.

(أخی أخی بعد جدی و الوصی ابی فقدتکم و ثیاب الحزن البسنی)

(حسری مجردة واویلتاه فلا اری کفیلا لهذا الیوم یکفلنی)

ای برادر ای برادر بعد جدم و پدرم دلم به تو خوش بود،و اکنون دستم به تو نمی رسد و در این بازار شام سر برهنه ام و کفیلی ندارم.

(و تستغیث الی الزهراء فاطمة بنت النبی و دمع العین کالمزن)

(یا ام قومی من الاجداث نادبة علی الحسین مقیم الفرض و السنن)

و چون ام کلثوم جوابی از برادر نشنید،مادر خود فاطمه را ندا کرد در حالیکه اشکش جاری بود،و می گفت:ای مادر از قبر بیرون آی و بر حسینت گریه و نوحه کن.

(یا ام قومی و انظری السجاد معتقلا یساق نحو یزید الفاجر اللکن[3])

ای مادر برخیز و فرزند بیمارت را مشاهده نما که چگونه با غل و زنجیر به سوی یزید فاجرش می برند.

ایضاً در تذکرة الشهدا ص413از شیخ ابی اسحاق روایت کند که در آن حال که سر امام علیه السلام را در شام می گردانیدند ناگاه سر از بالای نیزه بیافتاد،دیواری خمیده شد و آن سر را نگاه داشت و نگذاشت که به زمین افتد.پس در آنجا مسجدی ساخته شد که تا بحال موجود است.

********** صفحه 262 **********
(بشارت زحر بن قیس به کشتن حسین و اسیری اهلش)

در مثیر الاحزان ابن نما ص98و سراج الایمان ص264از عذری بن ربیعة بن عمرو و جرشی روایت کند که گفت:من نزد یزید ابن معاویه بودم که زحر بن قیس مذحجی وارد شد،یزید گفت:وای بر تو چه خبر با خود داری زحر گفت:بشارت باد ترا بفتح و فیروزی که حسین بن علی و هیجده نفر از قرباء و اهل بیتش و شصت مرد از شیعیانش وارد گردیدند،ما مرکب به سوی ایشان تاختیم و ایشان را مخیر ساختیم بین تسلیم امیر عبیدالله یا آنکه آمادۀ جنگ باشند،ایشان جنگ را اختیار کردند،پس مرکب بر ایشان تاختیم و در هنگام بامداد بود که از هر گوشه و جانب ایشان را در میان گرفتیم تا آنکه شمشیرها جای خود را گرفتند.

پس ایشان از ترس جان در بلنیدها و پستیها پناه بردند و ملجأ و مأوائی نیافتند،و حال ایشان مانند کبوتری بود که از چنگال باز شکاری بگریزد.

پس بخدا قسم یا امیرالمؤمنین نبود مگر مقدار نحر کردن شتر و یا به اندازۀ خواب قیلوله که تمام ایشان را از دم شمشیر گذرانیدیم.

و اینکه جسدهایشان همی تابد و باد بر ایشان همی وزد،و به دیدن ایشان نمی آید جز مرغان هوا و در بیابان بی آب و گیاه بیکفن افتاده و خشتی بر بالین ندارند.

یزید گفت:من از اطاعت شما به همین مقدار راضی بودم که امام حسین را هم مقتول نسازید[4].

********** صفحه 263 **********

در ناسخ ج3ص126گوید:این هنگام مخفر بن ثعلبه که مأمور به کوچ دادن اهل بیت بود،از باب دار الاماره در آمد و ندا کرد:

(هذا مخفر بن ثعلبة،اتی امیرالمؤمنین بالفجرة اللئام)یعنی اینک مخفر بن ثعلبه،فاجران لئیم را به درگاه امیرالمؤمنین یزید آورد.

سید سجاد علیه السلام فرمود:

(ما ولدت ام مخفر،اشد و الام و لکن قبح الله ابن مرجانه)یعنی آنچه را که مادر مخفر بزاد،شدیدتر و لئیم تر است،لکن خداوند زشت و ملعون بدارد پسر مرجانه را.

و به روایت ابن نما ص98جواب مخفر را یزید باز داد.

مرحوم سپهر فرماید این نزد من درست تر آید چه سید سجاد با این کافران که از در عناد بودند،کمتر سخن می کرد.

و یزید از بهر آنکه مردم را بفهماند که من قتل حسین را امر نکردم و راضی نبودم،گاهی از این گونه سخنها می کرد العلم عند الله.

_____________________________
[1]. در تذکرة الشهداء ص410و هامش ناسخ از ابی مخنف اینطور نقل کنند.

(فیالیت لم انظر دمشق و لم یکن یزید یزانی فی القیود اسیر)

ای کاش دمشق را ندیده بودم و یزید مرا دست بسته اسیر نمیدید.

[2]. کسانیکه درک خدمت پیغمبر ص را نکرده اند و بعد از اصحاب پیغمبر ص روی کار آمده اند ایشان را تابعین گویند.

[3]. اللکن:العی،ثقل فی لسانه م یعنی خسته و سنگین زبان.

[4]. در ناسخ ج3ص126گوید:یزید گفت:قد کنت ارضی من طاعتکم بدون قتل الحسین.اما لو کنت صاحبه لعفوت عنه)خلاصه معنی من به کمتر از این عمل از شما راضی بودم و نمی خواستم حسین کشته شود و اگر من حاضر بودم هر آینه او را عفو میکردم.
pejuhesh232
 
پست ها : 8759
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هشتاد و سه

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 3:01 pm

(فصل هشتاد و سه ):(ورود اهل بیت به مجلس یزید)


در نفس المهموم ص436و دمع السجوم ص247از عقد الفرید ج4ص382از ریاشی به اسناد خود از محمد بن(علی بن)الحسین بن علی ابن ابیطالب علیه السلام روایت کند که گفت:ما را نزد یزید بردند پس از کشتن حسین علیه السلام و ما دوازده پسر بودیم،و بزرگتر از همه علی بن الحسین علیه السلام بود،و ما را بر یزید در آوردند،هر یک دست به گردن بسته.

********** صفحه 264 **********

پس با ما گفت:بندگان اهل کوفه شما را به قتل رسانیدند و من از خروج ابی عبدالله علیه السلام و کشتن وی آگاه نبودم.

و در مثیر الاحزان ابن نما ص98و نفس المهموم ص436و دمع السجوم ص247و لهوف مترجم ص186و ناسخ ج3ص149روایت کند که علی بن الحسین علیه السلام فرمود:ما دوازده پسر بودیم در غل بسته ما را بر یزید بن معاویه در آوردند،چون نزدیک او ایستادیم،گفتم:ترا به خدا سوگند چه پنداری اگر رسول خدا ص ما را بر این حال نگرد چه کند؟

یزید با مردم شام گفت:دربارۀ اینان چه بینید؟

مردی گفت:(لاتتخذ من کلب سوء جروأ[1])کنایه از اینکه همه با باید بکشی و کسی باقی نگذاری.

نعمان بن بشیر گفت:ای یزید راجع به أهل بیت چنان کن که اگر رسول خدا ایشان را به این حال میدید بجای میاورد.

در ناسخ گوید:در اینوقت یزید دستور داد که علی بن الحسین و اهلبیت را در مکان خراب جای دادند،که نه از سرما و نه از گرما حفظ نمیشدند چنانکه چهرۀ مبارکشان از شدت سرما و گرما پوست انداخت.

********** صفحه 265 **********
(خطاب فاطمه بنت الحسین به یزید)

فاطمه دختر امام حسین به یزید فرمود:دختران پیغمبرند که اسیر تو شده اند.پس مردم گریستند و صدای اهل خانه به گریه بلند شد[2].

در ناسخ ج3ص133دارد که یزید روی با سید سجاد کرد و گفت:(یا بن الحسین:ابوک قطع رحمی و جهل حقی و نازعنی فی سلطان فصنع الله به ما قد رأیت)ای پسر حسین پدر تو قطع رحم کرد و حق مرا نادیده انگاشت و سلطنت مرا حق خویش میپنداشت،لاجرم چنان که دیدی خداوند زحمت او را از من دفع کرد.

امام زین العابدین علیه السلام او را بدین آیۀ مبارکه پاسخ داد:

(ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم،الا فی کتاب من قبل ان نبرأها ان ذلک علی الله یسیر)(57_22)هیچ مصیبتی در زمین و در نفوس شما در نمی آید جز آنکه مقدر است پیش از آنکه آفریده شود و این برای خدا سهل و آسان است.

یزید به پسر خود خالد گفت:او را جواب بگوی.خالد ندانست چه گوید،گفت:(و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر)(43_29)یعنی هر مصیبتی را که دیدار میکنید اندوختۀ کردار شما است و آنچه را خدا عفو میکند زیاد است.
(اجازه خواستن امام سجاد از یزید)

در مثیر الاحزان ابن نما ص99و نفس المهوم ص437و دمع السجوم ص247روایت کند که امام سجاد علیه السلام فرمود:من در غل بسته بودم گفتم ای یزید آیا اجازه میدهی من سخن گویم،

********** صفحه 266 **********

گفت:بگو:اما بیهوده مگوی،گفتم در جائی ایستاده ام که شایستۀ چون من کسی یاوه گوئی نیست،گمان تو چیست به رسول خدا اگر مرا در غل بیند؟یزید به اطرفیان خود گفت:او را بگشائید.

در نفس المهموم ص437و دمع السجوم ص247سطر آخر نقل کند که در اثبات الوصیة مسعودی است که چون حسین علیه السلام شهید شد علی بن الحسین علیه السلام را با حرم روانه شام کردند،و بر یزید در آوردند،و ابو جعفر فرزندش دو سال و چند ماه داشت او را هم بردند،یزید گفت:ای علی بن الحسین چه دیدی؟فرمود:آنچه خداوند مقدر فرموده بود پیش از آنکه آسمانها و زمین را بیافریند،یزید با همگان مشورت کرد،در امر وی،همه رأی به قتل او دادند و کلمه زشتی که (پیش گذشت)گفتند.

ابو جعفر علیه السلام لب به سخن گشود،و خدای را سپاس گفت و ستایش کرد.و به یزید فرمود[3]:ایشان به خلاف همنشینان فرعون رأی دادند،چون فرعون از جلساء خود راجع به موسی و هارون مشورت کرد و رأی خواست.به او گفتند:(ارجه و أخاه)او را با برادرش مهلت ده.ولی جلساء تو به قتل ما اشاره کردند،و این را سببی است.یزید گفت:سبب چیست؟ابو جعفر فرمود:آنها اولاد حلال بودند و اینها اولاد زنا،و نکشد انبیاء و اولاد انبیاء را مگر اولاد زنا.پس یزید سر به زیر انداخت.در منتخب طریحی ص487گوید:امام سجاد علیه السلام فرمود:چون ما را نزد یزید بردند مرا مثل گوسفند بسته بودند یک سر طناب به گردن من بود و یک سر طناب به گردن عمه ام کلثوم و به کتف زینب و سکینه و دخترهای کوچک و هر وقت در

********** صفحه 267 **********

راه رفتن کوتاهی میکردیم ما را میزدند تا ما را به نزد یزید بردند الخ.

در ریاض القدس ج2ص308گوید:در اوار النعمانیه و منتخب طریحی ج2ص486روایت شده که حرم رسالت را وارد بر یزید کردند همه ایشان را به یک ریسمان بسته بودند،سر ریسمان در دست زجر بن قیس بود آورد تا پای تخت یزید.

یزید بر ایشان نظر میکرد و از یکایک استفسار میکرد و میگفت:(من هذه و من هذا؟)این زن کیست؟این مرد کیست؟گفته شد این ام کلثوم کبری و این ام کلثوم صغری و این صفیه و این ام هانی و این رقیه خاتونست که دختران امیرالمؤمنین علی بن ابیطالبند[4].تا آنکه زنی پیش آمد که روی خود را با بند دست خود گرفته بود یزید پرسید این زن کیست که صورت خود را با بند دست خود گرفته.گفت:این سکینه دختر امام حسین علیه السلام است.

در منتخب پس یزید لعین متوجه سکینه شد و گفت:ای سکینه پدرت حق مرا کفران کرد و رحم مرا قطع کرد و در پادشاهی من نزاع کرد پس سکینه گریه کرد و فرمود:(لاتفرح بقتل ابی فانه کان مطیعاً لله الخ)یعنی خوشحال مباش به کشتن پدرم که اطاعت خدا و رسولش مینمود و خداوند او را دعوت کرد و او لبیک گفت و اجابت نمود و به این جهت سعادتمند شد.

و تو ای یزید در پیشگاه خدا باز داشت میشوی و از تو سؤال خواهد شد آماده جواب باش و کجا ترا جواب خواهد بود.یزید گفت ساکت باش ای سکینه پدرت را نزد من حقی نیست الخ.

********** صفحه 268 **********
(مستی یزید و اشعار کفر آمیزش)

در ناسخ ج3ص127گوید:یزید حکم داد که:سر همایون حسین علیه السلام را در آورند،لاجرم شمر بن ذی الجوشن در آمد و آن سر مبارک را بر سنان نیزه میداشت،یزید گفت:تا از بالای نیزه بزیر آورند،و در طشتی از طلای خالص جای داده به نزد او نهادند.اینوقت یزید از شرب خمر خوب مست بود.از نظارۀ سر دشمن شاد و فرحناک گشت و این اشعار را انشاد نمود:

(یا حسنه یلمع بالیدین یلمع فی طست من الاجین)

کأنام حف بوردتین کیف رأیت الضرب یا حسین)

(شفیت غلی من دم الحسین یا لیت من شاهد فی الحنین)

(یرون فعلی الیوم بالحسین)[5]

و همچنان به خوردن جام شراب افزود تا وقتیکه مستی و سرورش افزوده گشت و این اشعار را بخواند.

(نفلق هاما من رجال اعزة علینا و هم کانوا اعف و اصبر)

(و اکرم عند الله منا محلة و افضل فی کل الامور و افخر)

(عدونا و ما العدوان الا ضلالة علیهم و من یعدو علی الحق یخسر)

(فان تعدلوا فالعدل الفاه نافعا اذا ضمنا یوم القیامة محشر)

(و لکننا فزنا بملک معجل و ان کان فی العقباء ناراً تسعر)

********** صفحه 269 **********

خلاصه معنی:سرهای مردانی را میشکافیم،که در نزد خدا از ما گرامی تر و در همه امور از ما برترند،بر آنها تجاوز کردیم و کسی که بر حق تجاوز کند زیان کار است،ولی ما به سلطنت نقد رسیدیم اگر چه در قیامت بهرۀ ما آتش فروزان باشد.(کذا فی هامش الناسخ).

اینوقت،فرمان داد تا:سرهای بریده را در آوردند.چون به نظارۀ ایشان مشغول شد،بانگ غرابی گوشزد او گشت،یکباره دل بر کفر و طغیان نهاد و قانون تمویه(سخن را به دروغ آراستن)و تدبیر را از دست بداد و این شعر که بر کفر او سجلی بود،انشاد کرد:

(لما بدت تلک الرؤس و اشرقت

تلک الشموش علی ربی جیرون)

(صاح الغراب فقلت صح او لاتصح

فلقد قضیت من النبی دیونی)[6]

چون این سرهای مانند خورشید بر بالای تپه های جیرون ظاهر شد و درخشید،کلاغ فریاد زد،پس گفتم:میخواهی فریاد کن یا ساکت باش که من قروضی که به پیغمبر داشتم ادا کردم(یعنی کسانی را که از فامیل من کتشه یود،امروز تقاص کردم).

و چون صدای کلاغ را شنید فال بد زد و فهمید پادشاهی رو به زوال است لذا کلاغ را مخاطب خود کرد و این شعر بخواند:

(یا غراب البین:ما شئت فقل انما تندب امراً قد فعل)

(کل ملک و نعیم زائل و بنات الدهر یلعبن بکل)

********** صفحه 270 **********

یعنی ای کلاغی که فریاد تو نشانه جدائی است:هر چه میخواهی فریاد کن که برای کار انجام شده نوحه میکنی.هر سلطنت و نعمتی از بین رفتنی است و روزگار همه گونه بازی میکند(کذا فی هامش الناسخ).
(محروم شدن شمر از جایزه یزید)

در ناسخ ج3ص129گوید:شمر بن ذی الجوشن که نگرندۀ یزید بود و او را سخت مست و خوشحال دید،با اینکه ابن زیاد گویندۀ این شعر با بکشت_چنانکه مرقوم شد_بی هول و ترس این شعر را اعاده کرد و بر روی یزید قرائت نمود:

(املا رکابی فضة او ذهبا انی قتلت الملک محجبا)

(قتلت خیر الناس اما و ابا و خیرهم اذ ینسبون النسبا)

(و اکرم الناس جمیعاً حسبا و من علی الخلق معا منتصباً)

(طعنته بالرمح حتی انقلبا ضربته بالسیف حتی نحبا)

یعنی تا رکاب مرا از سیم و زن پر کن،زیرا من سلطان بی گناه را کشتم بهترین مردم را از نظر پدر و مادر کسی که هنگامیکه مردم به نسبی منسوب گردند بهترین آنها است کشتم،کشتم کسی را که حسبش از همۀ گرامی تر و بر تمام مردم به امامت منصوب بود،او را با نیزه زدم تا برو افتاد و با شمشیر زدم تا کشته گشت.

یزید با گوشه چشم و غضب آلود به او نظر کرد و گفت:

(اذا علمت انه خیر الناس اما و أباً فلم قتلته؟و املا الله رکابک ناراً و حطباً)خداوند رکاب تو را به آتش و هیزم پر کند اگر میدانستی که حسین از جهت پدر و مادر بهترین خلق جهان است،چرا او را کشتی؟


____________________________
[1]. مؤلف گوید:بعضی از مؤلفین این جمله را نقل نکرده اید به خیال آنکه بی ادبی است اگر بنا باشد هر جمله ای که دال بر بی ادبی است نقل نشود پس از کجا آیندگان اطلاع برخبث سریره دشمنها پیدا کنند.

و دیگر آنکه اجتهاد در مقابل نص جایز نیست.

سوم آنکه هیچ یک از قضایای کربلا نباید ذکر شود چون از ابتداء تا انتهی کارهای اهل کوفه و شام مخالف با ادب و وجدان بوده.

[2]. در ناسخ ج3ص137با تفاوتی نقل فرموده.

[3]. در مقتل مقرم ص451این کلام را به امام سجاد علیه السلام نسبت میدهد که حضرت فرمود:(یا یزید لقد اشار علیک هؤلاء بخلاف ما اشار به جلساء فرعون الخ).

[4]. در منتخب طریحی ص486(و هذه سکینه و هذه فاطمة بنتا الحسین و هذا علی بن الحسین الخ).

[5]. خلاصه معنی شاید این باشد:ای کسی که حسنش روشنی میدهد بدو دست،مثل روشنی دادن در طشتی از نقره مثل اینکه دو گل اطرافش را گرفته،چگونه دیدی زدن را ای حسین،کینۀ خودم را از خون حسین شفا دادم،ای کاش آنهائیکه در جنگ حنین بودند مشاهده میکردند که چه کردم امروز با حسین.

[6]. کما فی العوالم ج17ص417.

********** صفحه 271 **********

شمر گفت:برای آنکه جایزه عطا کنی.

یزید گفت:هرگز تو را از من جایزه نخواهد رسید[1].

شمر خائف(ترسناک)و خاسر(زیان کار)باز شتافت و از دنیا و آخرت بی بهره ماند.
(سخنان یزید ملعون دربارۀ حسین علیه السلام [2]

آنگاه یزید روی به اهل مجلس کرد و گفت:همیشه حسین با من راه مفاخرت میسپرد و میگفت:پدر من از پدر یزید افضل است و مادر من از مادر یزید فاضل تر است،و جد من از جد یزید اشرف و من از یزید نیکوترم.

اما پدر حسین با پدر من از در لجاج و احتجاج بود و خداوند در میان ایشان حکومت کرد،و پدر مرا برگزید.

اما مادر او فاطمه دختر رسول خدا از مادر من فاضلتر است و همچنان جد او از جد من افضل است،چه آنکس که با خدا و روز جزا ایمان دارد،نتواند خود را از محمد بهتر شمارد،اما اینکه خود را از من نیکوتر داند،گویا این آیۀ مبارکه را از قرآن قرائت نفرموده.

(قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شیء قدیر)«آل عمران آیۀ25».

********** صفحه 272 **********

ای خدائی که مالک ملک هستی ملک را میدهی به هر کس که میخواهی و میگیری از هر کس که بخواهی،و عزیز میکنی هر کس را بخواهی و ذلیل میکنی هر کس را بخواهی خیر و خوبی بدست تو است و تو بر هر چیز قادری.

عبدالرحمن بن حکم که[3]در مجلس حاضر بود این شعر قرائت کرد:

(لهام بجنب الطف ادنی قرابة

من ابن زیاد العبد ذی النسب الوغل)

(سمیة امسی نسلها عدد الحصی

بنت رسول الله لیست بذی نسل)

دریغ بر سریکه در کنار فرات بریده شد و برای تقرب نزد ابن زیاد حرام زاده میرود،فرزندان سمیه(مادر ابن زیاد)به شماره ریگها است،و دختر پیغمبر را فرزند نیست.

یزید دست بر سینۀ عبدالرحمن زد،و با او مخفیانه گفت:

(سبحان الله:افی هذا الموضع!؟اما یسعک السکوت)یعنی در چنین موقع چرا اینگونه سخن کردی؟!خاموش نتوانستی بود؟!در محضر جماعت،آل زیاد را شناعت میکنی،و بر ذلت و قلت آل مصطفی دریغ میخوری!...

پس گفت:خداوند لعنت کند(ابن زیاد)پسر مرجانه را،که اقدام بر قتل مثل حسین پسر فاطمه کرد،اگر من با او بودم هر چه خواهش میکرد به او عطا میکردم و مرگ را از او دفع میکردم به آنچه مقدورم بود و لو اینکه منجر به هلاک بعض اولادم بود.لکن چه توان کرد با قضای الهی که هیچ کس آن را رد نتواند کرد.

********** صفحه 273 **********


اینوقت یزید دستور داد تا اهل بیت را وارد کنند و حال آنکه سه ساعت بیش و کم ایشان را در خانه بپای داشته بودند،ناچار اهل بیت را وارد کردند چون چشم ایشان به یزید افتاد،نگریستند که تاجی جواهر نشان به در و یاقوت بر سر داشت و بر سریری نشسته و جمعی از قریش در پیرامن او بودند و سر حسین علیه السلام را در طشتی زرین جای داده و در نزد خویش نهاده بود.
(حدیث حضرت رضا علیه السلام در لعن یزید)[4]

حضرت رضا علیه السلام میفرماید:این هنگام یزید به خوردن طعام و شراب مشغول بود،و اصحاب خود را در خوردن و آشامیدن انباز(شریک)خویش میداشت.چون از اکل و شرب فارغ شد طشت طلا که سر امام حسین در آن بود زیر تخت نهاده،مشغول شطرنج و قمار شد،و هر گاه بر همکار خود غلبه می کرد.به شادیانه سه جام فقاع میخورد و ته آن پیمانه را در کنار طشت بر زمین میریخت.

آنگاه حضرب رضا علیه السلام میفرماید:(فمن کان من شیعتنا فلیتورع من شرب الفقاع و اللعب بالشطرنج.فمن نظر الی الفقاع او الی الشطرنج.فلیذکر الحسین و لیلعن یزید،[5]یمح الله عز و جل ذنوبه و لو کانت کعدد النجوم)یعنی کسی که در شمار شیعیان ما باشد،واجب میکند که از شرب فقاع(شراب آبجو)و بازی با

********** صفحه 274 **********

شطرنج بپرهیزید،و آن کس که نظر کند به فقاع و شطرنج و لعن کند یزید را.خداوند گناهان او را بیامرزد اگر چه بشمار ستارگان باشد.

و در نفس المهموم ص439ایضاً از آن حضرت روایت کند که اول کسی که در اسلام آب جو(فقا علیه السلام برای او ساختند یزید بن معاویه بود در شام،وقتی که برای او آوردند سفره نهاده بود و سر مبارک حسین علیه السلام نزد او بود.پس خود بیاشامید و به یاران خود داد و گفت:بنوشید که این شرابی است مبارک و میمون و از مبارکی آن آن است که اول باریکه آنرا تناول میکنم سر دشمن ما حسین علیه السلام نزد ما است،و سفره طعام ما بر آن نهاده است،و با جان آرام و قلب مطمئن مبخورم.پس هر کس از شیعیان ماست باید از آب جو(فقا علیه السلام بپرهیزد که آن شراب دشمنان ما است.

و در نفس المهموم ص439از کامل بهائی از کتاب حاویه روایت کرده است.که یزید شراب نوشید و از آن بر سر شریف ریخت پس زن یزید آن را بگرفت و با آب شست و به گلاب خوشبو کرد،در آن شب فاطمۀ زهراء علیه السلام را در خواب دید،او را بر آن کار نیک آفرین گفت.
(بهانه جوئی یزید از امام سجاد علیه السلام [6]

در ناسخ ج3ص134گوید:راوندی از ثقات روات حدیث می کند که:یزید با سید سجاد سخن می کرد و در خاطر می داشت که کلمۀ از آن حضرت بشنود که کیفر آن را موجب فتوای قتل او فرماید،و

********** صفحه 275 **********

از آن حضرت کلامی ناستوده صادر نمی شد،جز آنکه سبحه ای(تسبیح)در دست داشت و با انگشتان مبارک گردش می داد:یزید گفت:ای علی بن الحسین:من با تو سخن می گویم و تو مرا جواب می گوئی و با انگشتان خویش سبحه(تسبیح)می گردانی،این کی روا باشد؟

سید سجاد فرمود:پدر من از جد من مرا حدیث فرمود که:چون نماز بامداد می گذاشت،سخن نمی کرد و سبحه ای پیش روی خود می نهاد و می فرمود:
(اللهم انی اصبحت اسبحک و امجدک و احمدک و اهللک بعدد ما ادیر به سبحتی)ای پروردگار من:صبح کردم در حالی که تسبیح می کنم تو را و تمجید می کنم تو را و سپاس می گذارم تو را و تهلیل(لا اله الا الله)گفتن می کنم،به عددی که می گردانم بدست سبحۀ خویش را،آنگاه سبحۀ خود را بدست می گرفت و می گردانید،بی آنکه ذکری بگوید.و می فرمود:این حرزی است(چیزی که انسان را از خطر حفظ کند)تا وقتی که به فراش خویش باز گردند.و شب این کلمات را اعاده می کرد،و سبحه خود را در خوابگاه خویش در تحت بالین می گذاشت،و می فرمود:این کردار بجای گردانیدن سبحه بشمار می رود.هان ای یزید:من در اشتغال این امر اقتدا به جد خویش می نمایم.(فقال له یزید:لا اکلم احداً منکم الا و یجیبنی بما بعوذ به)پس گفت:با هیچ تن از شما سخن نگفتم جز آنکه مرا به پاسخ،زبان در دهانم شکست و دیگر باره یزید آغاز سخن کرد:

(فقال:یا علی بن الحسین:الحمدلله الذی قتل اباک.فقال:علی ابن الحسین لعنة الله علی من قتل ابی).

********** صفحه 276 **********

پس گفت:ای پسر حسین:سپاس خداوندی را که پدر تو را بکشت.

سید سجاد فرمود:لعنت خدا بر کسی که پدر مرا بکشت.

و با سید سجاد دوازده تن به یک غل و زنجیر بسته بودند،یزید که کشتن سید سجاد را بهانه طلب بود،چون این سخن بشنید،غضب کرد و فرمان داد که آن حضرت را گردن بزنند[7].(فقال علی بن الحسین:فاذا قتلتنی فبنات رسول الله من یردهم الی منازلهم؟و لیس لهم محرم غیری؟).

فرمود:ای یزید اگر مرا بخواهی کشت پس این دختران رسول خدای را که جز من محرم ندارند کدام کس به منازل ایشان کوچ خواهد داد؟یزید آن شدت خشم را فرو خورد.(فقال:انت تردهم الی منازلهم)گفت:تو ایشان را به منازل خویش کوچ خواهی داد،


______________________________
[1]. در ترجمه مقتل ابی مخنف ص183گوید:یزید با پشت شمشیرش به سینۀ شمر زد و به او گفت:تو در نزد من جایزه نداری.

[2]. ناسخ ج3ص130.

[3]. کما فی العوالم ج17ص431سطر7.و جلاء العیون مجلسی ص608.

[4]. عوالم ج17ص415سطر17و ناسخ ج3ص132.و جلاء ص608و بحار ج45ص176حدیث23از عبون اخبار الرضا ج2ص22و نفس المهموم ص439.

[5]. در بحار و عوالم(ولیلعن یزید و آل زیاد)و در اصل(و آل یزید).

[6]. عوالم ج17ص416از دعوات راوندی ص61ح152و بحار ج45ص200و ناسخ ج3ص134.و جلاء العیون ص609و نفس المهموم ص452.

[7]. در جلاء العیون ص612و ریاض القدس ج2ص315گوید:در مناقب ابن شهر آشوب مذکور است که یزید در غضب شد(و امر لجلوازه ادخله فی هذه البستان و اقتله و ادفنه)امر کرد که این جوان علیل را ببرید در این بستان و سرش را ببرید و در همان جا دفن کنید،پس جلاد بحکم یزید آمد و بازوی سید سجاد علیه السلام را گرفت از مجلس بیرون برد و حضرت را وارد باغ نمود اول مشغول کندن قبر شد وامام سجاد در این وقت به راز و نیاز افتاد و با معبود پاک مناجات نمود.حضرت در مناجات بود که جلاد از کندن قبر فارغ شد آمد و خواست حضرت را به قتل برساند(ضربه ید فی الهواء فخر لوجهه و شهق و دهش)ناگاه دستی از هوا پیدا شده بر آن جلاد خورد که از ضرب آن دست به دور افتاد و نعره ای کشیده به درک واصل شد.

خالد پسر یزید که این واقعه را دید بسوی پدر ملعونش دوید حکایت را برای یزید گفت:یزید حکم کرد که سید سجاد علیه السلام را در بیاورند و آن جلاد را در همان قبر به خاک کنند.

********** صفحه 277 **********

و سوهانی طلب نمود و بدست خود غل جامعه را قطع کرد و از گردن سید سجاد برگرفت و گفت:

یا علی بن الحسین:دانستی که در تقدیم این امر چه اراده کردم؟

فرمود:از بهر آنکه غیر از تو کسی بر من منت نگذارد.

گفت:به خدا قسم جز این اراده نکردم.

آنگاه حکم داد تا تناب دیگران را نیز قطع کردند و همه را از بند رها ساختند.آنگاه فرمان داد تا آن طشت زر را که سر مبارک حسین در آن بود بیاورند و در پیش روی او نهادند و اهل بیت از فقای خویش جای داد که سر حسین را کمتر نظاره کنند.

اما سید سجاد چون چشم مبارکش بر آن سر همایون افتاد،هرگز از سر گوسفند غذا نفرمود.
(اشعار کفر آمیز یزید و چوب زدن به لب و دندان امام علیه السلام [1]

خلاصه چون سر مبارک حسین علیه السلام را حاضر کردند،یزید چوبی از خیزران بدست گرفت و بر دندانهای مبارک آن حضرت می کوفت و این اشعار قرائت می نمود:


(لیت اشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج مع وقع الاسل)

(لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل)

(لست من خندف ان لم انتقم من بنی احمد ما کان فعل)

(قد اخذنا من علی ثارنا و قتلنا الفارس اللیث البطل)

(و قتلنا القرن من ساداتهم و عدلناه ببدر فانعدل)

********** صفحه 278 **********

فجزیناهم ببدر مثلها باحد یوم احد فاعتدل)

(لو رأوه لاستهلوا فرحا ثم قالوا یا یزید لاتشل)

(و کذاک الشیخ اوصانی به فاتبعت الشیخ فیما قد سئل)

خلاصۀ اشعار:بنی هاشم خلافت را بازیچه قرار دادند،زیرا نه خبری از جانب خدا آمده و نه وحی نازل شده بود،از علی خونخواهی کردیم و سوار دلاور چون شیر را کشتیم،و جنگ بدر را تلافی کردیم،ای کاش پدرانم که در جنگ بدر بودند،امروز می بودند و شاد می گشتند و میگفتند:ای یزید دستت درد نکند،پدرم مرا این گونه سفارش کرد و هم امتثال کردم(کذا فی هامش الناسخ).
(اشعار مناسب مقام)

در ریاض القدس این اشعار را ذکر کرده:

(ای سر اندر بزم من بهر چه دیگر آمدی

زودتر می خواستم آخر چرا دیر آمدی)

(گر نبودی بر سرت ای سر هوای سروری

پاره پاره تن چرا از ضرب شمشیر آمدی)

(کاش می بودند اجداد من امروز ای حسین

تا همی دیدند تو چون از جهان سیر آمدی)

(آمدی خوش آمدی با جمله خویشان آمدی

لیک حیف از مرگ عباس جوان پیر آمدی)
(خطاب یزید بسر امام علیه السلام جوهری گوید)

(با تبسم کرد با ساقی خطاب ساقیا خیز و بده جام شراب)

(ساقیا پر کن بده مینای می مطربا چنگی بزن بر نای و نی)

********** صفحه 279 **********

(بخت ما امروز فیروز آمده بهر ما امروز نوروز آمده)

(مجلس ما روضۀ رضوان ما است چون حسین تشنه لب مهمان ما است)

(آنقدر می خورد کز دین شست دست شاد و خرم بر سر زانو نشست)

(از شراب ناب شد مست و خراب خواست سازد عالمیرا دلکباب)

(در حضور زینب بی خانمان خم شد و برداشت چوب خیزران)

(بر لب و دندان شاه کربلا میزد و میگفت آن شوم دغا)

(ای حسین ای زینت دوش رسول ای حسین ای زیب آغوش بتول)

(مرحبا بر این لب و دندان تو آفرین بر طلعت خندان تو)

(آرزوی پادشاهی داشتی از پی این کار سر برداشتی)

(دیدی آخر کرد یاری بخت ما آمدی با سر بپای تخت ما)

(پادشاها کو سپاه و لشگرت کو علمدار و معین و یاورت)

(ای دریغ از اکبر ناشاد تو ای دریغ از قاسم داماد تو)

(چشم بگشا و نظر کن یا حسین خواهرانت را ببین با شور و شین)

(یکطرف زینب اسیر و خوار و زار یکطرف کلثوم با حال فکار)

(یکطرف لیلا غریب و در بدر همچو مجنون از غم مرگ پسر)

(دید گریان دختران زار تو زیر زنجیر گران بیمار تو)

(چون شنید این گفتگوها سر بسر جست از جا زینب خونین جگر)

(پیراهن را چاک تا دامان نمود رو بسوی زادۀ سفیان نمود)

(گفت با او کی لعین بی ادب چوب بردار از لب این تشنه لب)

(این سر خیل ارباب وفاست این سر گنجینۀ سر خداست)

(ای ستمگر این سر دور از بدن بس جفاها دیده از جور زمن)

(بود این سر بر در دروازه ها گه بدیر و گه بنوک نیزه ها)

(بوده این سر در ره شام خراب تا چهل منزل میان آفتاب)

********** صفحه 280 **********

(آخر این سر داغ اکبر دیده است داغ عباس دلاور دیده است)

(بیش از این آتش مرا بر جان مزن چوب کین بر این لب و دندان مزن)
(زبان حال زینب مظلومه با یزید ظالم)از جوهری

(به آه و فغان زینب خونجگر بگفتا که ای از خدا بی خبر)

(حیا کن تو از روی خیر البشر بکن شرمی از خالق نشأتین)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

(چو از تن بریدی سر انورش نهادی پر از خون بطشت زرش)

(به پیش رخ دختر و خواهرش بکن شرمی از خالق نشأتین)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

(چو کشتی جوانان ما را ز کین علی اکبر و قاسم مه جبین)

(بیا ظلم بر ما مکن بیش از این بکن شرمی از خالق نشأتین)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

(من بینوا گر چه بی یاورم ولی دختر دخت پیغمبرم)

(بیا رحم کن بر دل مضطرم بکن شرمی از خالق نشأتین)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

(همین لعل لب را رسول مجید گهی بوسه میزد گهی میمکید)

(حیا کن تو ای رو سیاه پلید بکن شرمی از خالق نشأتین)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

(دل من از این غم کباب آمده که این سر ببزم شراب آمده)

(ز کوفه به شام خراب آمده بکن شرمی از خالق نشأتین)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

(بیا چوب دیگر بر این سر مزن بقلب من خسته خنجر مزن)

(بذاکر از این غم تو آذر مزن بکن شرمی از خالق نشأتین)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

______________________________

[1]. ناسخ ج3ص136.و عوالم ج17ص397و ص401و ص403.

********** صفحه 281 **********

(ایضاً زبان حال زینب عمدیده با یزید پلید)از جوهری

(چو دید زینب حزین لب حسین و چوب کین

بطعنه گفت ای لعین بزن که خوب میزنی)

(سریکه شمر بیحیا بریده از ره قفا

مزن تو چوب از جفا بزن که خوب میزنی)

(همین لبان نازنین مکیده ختم مرسلین

تو چوب میزنی ز کین بزن که خوب میزنی)

(به پیش چشم خواهرش مزن تو چوب بر سرش

باین لبان اطهرش بزن که خوب میزنی)

(لبی که بود محترم به نزد سید امم

مزن تو چوب از ستم بزن که خوب میزنی)

(سری که دیده در جهان فراق اکبر جوان

مزن تو چوب خیزران بزن که خوب میزنی)

(ببین بذاکر حزین که از جفایت ای لعین

بناله گوید این چنین بزن که خوب میزنی)

(ایضاً زبان حال از ریاض القدس ج2ص313)

(چوب ستم بر این سر انور مزن یزید

تیر الم بجان پیمبر مزن یزید)

(این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه

بودی مدام زینت آغوش فاطمه)

(باشد هنوز لعل و لب او چه کهرباء

از بس کشیده تشنگی این سر بکربلا)

********** صفحه 282 **********

(این سر که دیده این همه جور از معاندین

آیا رواست چوب زدن باز بعد از این)

(آخر به طعنه گفت بزن خوب میزنی

ظالم ببوسه گاه نبی چوب میزنی)

بدین شعر حصین بن الحمام المری نیز تمثل جست:

(صبرنا و کان الصبر منا سجیة و اسیافنا یفرین هاما و معصماً)

(نفلق هاما من رؤوس احبة الینا و هم کانوا اعق و اظلما)

صبر کردیم و صبر خوی ما است،شمشیرهای ما سر و دست میبرد،سرهائی از دوستان خود را شکافتیم و ایشان بیشتر آزار رسان و ستم گر تر بودند.

در ریاض القدس ج2ص296از تبر مذاب او از تاریخ عین القضاء نقل کند که چون سر مطهر مظلوم کربلا را پیش روی یزید نهادند.[1](و کان بیده قضیب فکشف عن شفتیه و ثنایاه و نکثهما بالقضیب)در دست یزید چوب دستی از جنس خیزران بود و به آن چوب دو لب ابی عبدالله علیه السلام را از هم باز میکرد و دندانهای حضرت را بیرون میانداخت بعد به لبهای مبارک چوب میزد و اشعار(لیت اشیاخی ببدر شهدوا)را می خواند.[2]

مردم شامی حاضر بودند و این کفریات را از یزید شنیدند رنگ رخشان تغییر کرد،چه معنی دارد خود را پادشاه اسلام میخواند و

********** صفحه 283 **********

کفر میگوید:(و ثقل علیهم ما شاهدوه)بعلاوه چه قدر جسارت با سر بریده میکند،(فرأی یزید تغیر وجوه اهل الشام)یزید دید شامیان از اقوال و گفتار وی در هم کشیده اند(فخاف مما شاهد من الناس)از حالت اهل مجلس یزید را ترس گرفت گفت:آیا می شناسید این سر کیست؟این سر حسین بن علی است که افتخار میکرد جد و پدر و مادرم از پدر و مادر یزید بهترند،عم من و خال من بهتر از یزید است،و خودم بهتر از یزیدم،زیرا که دیدند رسول خدا مرا به زانوی خود نشاند،و در حق من فرمود:حسین ریحان باغ من و سید شباب جنت است،در نسل و اولاد من پیغمبر ص دعا کرده،من اولی ترم از یزید به این امر،و لیکن گویا حسین این ایۀ قل اللهم را ملاحظه نکرده که خدا به هر که میخواهد سلطنت بدهد میدهد،و از هر که میخواهد بگیرد میگیرد،او را قابل ندانست نداد،و مرا لایق دید داد.

به همین دلیل شامیان احمق ارام شدند و یقین کردند همین است که میگوید،و حال آنکه تأویل آیۀ مبارکه این نبود و نیست.

برویم بر سر مطلب.از صریح کلام عین القضاء همچو معلوم شد که چوب خیزران در دست یزید بود،چناچه رسم صاحبان شوکت و رسم جبابره بر این است.

و لیکن مرحوم سید در لهوف ص179میفرماید:(دعا یزید بقضیب خیزرانه)یعنی گفت بیاورید آن چوب خیزران مرا،چون آوردند و به دست آن پلید دادند(فجعل ینکت به ثنایا الحسین)پس شروع کرد به آن چوب به دندانهای حسین زدن.

از ابن شهر آشوب و طبری و بلادری و ابن اعثم کوفی نقل

********** صفحه 284 **********

کند که:چون سرها را پیش روی آن ملحد نهادند با چوب خیزران خود بر ثنایای حضرت میزد و میگفت:(یوم بیوم بدر)امروز بتلافی روز بدر.

و در بعض عبارات تعبیر به(قر علیه السلام هم شده چناچه در زیارت آن حضرت میخوانی که(السلام علی الثغر المقروع بالقضیب)(قر علیه السلام در لغت به معنی کوبیدنست.و به(دق)هم تعبیر شده که آنهم به معنی کوبیدنست.

و ابی مخنف در مقتل خود از(قرع و نکت و دق)بالاتر مینویسد و میگوید:(فجعل یزید ینکث[3]ثنایا الحسین)با قضیب خود شکست ثنایای حضرت را.

و صاحب زبدة الریاض مینویسد:(لما وضع الرأس بین یدیه اخذ قضیباً فضرب بها ثنایا الحسین علیه السلام حتی کسرت)یعنی چون سر مطهر را به نزد آن کافر گذاردند قضیب خود را بدست گرفته آنقدر زد تا دندانهای حضرت شکست.انتهی ما فی ریاض القدس ملخصاً.

و در تذکرة الشهدا ص416سطر سوم گوید:(فلما رأته زینب علیه السلام فعل ذلک بکت و نادت بصوت حزین)پس چون زینب یزید را دید که چنین کرد فریاد(وا حسیناه یا حبیب رسول الله)برآورد و گفت:یا ابا عبدالله گران است بر ما که تو را به اینحال ببینیم و گران است بر تو که ما را به اینحالت مشاهده نمائی.

(فابکت کل من کان فی هذا المجلس و یزید ساکت)پس از سخنان زینب علیه السلام تمام اهل مجلس گریستند و یزید ساکت بود.

********** صفحه 285 **********

و در محرق القلوب نراقی ص314گوید:چون زینب خاتون سر برادر خود را در نزد یزید بر طشت زرین دید،گریبان خود را پاره کرد و به آواز حزین ناله و فغان بر آورد،به نحوی که دلهای حاضران کباب شد و گفت:(وا حسیناه وا محمداه وا علیا یا حبیب رسول الله یابن فاطمة الزهراء یابن مکة و منی)ای نور دیدۀ سید انبیاء و ای سرور سینۀ علی مرتضی و ای پسر دختر محمد مصطفی.

در آنوقت زنی از بنی هاشم که در خانه یزید بود به نوحه و زاری در آمد و به آواز بلند گفت:ای بزرگتر اهل بیت رسول خدا و ای فرزند عزیز محمد مصطفی و ای فریاد رس یتیمان و بیوه زنان و ای کشته اولاد زناکاران،حاضران مجلس از سخنان زینب و نوحه آن زن هاشمیه به خروش و فغان در آمدند و همگی زار زار گریستند الخ.

و در مثیر الاحزان ابن نما ص100گوید:(و اما زینب فانها لما رأت رأس الحسین علیه السلام اهوت الی جیبها فشقته ثم نادت بصوت حزین یقرح الکبد الخ)و اما زینب علیه السلام چون سر حسین را دید دست برد و گریبان چاک زد و با صدائی حزن آور که قلب را مجروح میکرد یا حسیناه یا حبیب جده الرسول الخ میفرمود.

و در تذکرة الشهدا گوید:(ثم انه مد یده و اخذ مندیلا کان وضعه علی الرأس فلما رفعه صعد نور الی عنان السماء فدهش الحاضرین)پس یزید دست دراز کرد و روپوش سر را برداشت،پس ناگاه نوری از آن سر ساطع شد و تا آسمان بلند شد.پس همه حاضران را مدهوش ساخت.

و به روایتی آن لیها حرکت کرد و شروع به خواندن قرآن نمود و گویا این آیۀ بخواند(و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)یزید چون دید رسوا میشود و خواست امر را بر حضار مشتبه کند


________________________
[1]. در ریاض القدس ج2ص297از اخبار الدول نقل کند که سر امام مظلوم را اول شستند بعد شانه زدند محاسن مبارکش را در میان طشت طلا نهادند،سرپوشی به روی آن نهادند و با سایر سرها ببارگاه بردند انتهی.

[2]. اشعار در ج3ص277گذشت.

[3]. در المنجد گوید:نکث_ینکث یکثا.العهد او البیع:نقضه و نبذه یعنی عهد و یبع را شکست.و در نکث گوید:نکت الارض بقضیب او باصبعه:ضربها به حال التفکر فأثر فیها.پس فرق است بین نکث و نکت.

********** صفحه 286 **********

چوب خیزران را که در دست داشت به آن لب و دندان اشاره میکرد و این اشعار میخواند:(یا حسنه یلمع فی الیدین الخ)تا آخر ابیات که در ج3ص268گذشت.
(اعتراض ابو برزه اسلمی)

در تذکرة الشهدا ص416و محرق القلوب نراقی ص314و ناسخ ج3ص140و مقتل ابن نما ص100و عوالم ج17ص433و جلاء العیون مجلسی ص610نقل شده.

در تذکره گوید:در آنحال ابو برزه اسلمی که به روایتی از اصحاب رسول ص بود و مدتها بود که در شام منزل داشت و از خانه بیرون نمی آمد و هر قدر معاویه طالب دیدار او میشد او خود را نشان نمیداد و هر قدر زر برایش میفرستاد قبول نمیکرد،و چون شنید که آل الله را به مجلس یزید آورده امد خود را به مجلس انداخت تا دفع شری از آنها نماید،چون این عمل را از یزید مشاهده کرد از جای برخاست و بر عصای خود تکیه داد و گفت:وای بر تو ای یزید به چوب خود اشاره می کنی بدندانهای حسین علیه السلام و حال آنکه جدش میبوسید و میمکید این دندانها را و دندانهای برادرش را و میفرمود:(انتما سیدا شباب اهل الجنة قاتل الله قاتلکما)شما بهترین جوانان بهشتید و میگفت:خدا بکشید کشندگان شما را.

یزید از شنیدن این سخنان در غضب شد و امر نمود تا او را کشان کشان از مجلس بیرونش کردند و در آنحال زدن چوب را بر دندانهای امام علیه السلام زیادتر کرد که ناگاه کلاغی بر کنگره قصرش شروع کرد به صدا کردن.

********** صفحه 287 **********

پس یزید این اشعار بخواند(یا غراب البین ما شئت فقل الخ)

تا آخر ابیات که در ج3ص269گذشت.

و در محرق القلوب گوید:ابوبریره[1](ابو برزه)گفت(قطع الله یدیک)ای یزید خدا قطع کند دستهای تو را ای بیحیا(ویحک انتکث بقضیبک ثغر ابن فاطمة)وای بر تو چوب بر لب و دندان فرزند فاطمه میزنی بخدا قسم مکرر دیدم که پیغمبر ص لب و دندان او و برادرش را میبوسید و میفرمود که شما بهترین جوانان بهشتید و میگفت:خدا بکشد کشندگان شما را و لعنت کند ایشان را و برساند ایشان را به عذاب الیم و اسفل درکات حجیم.

یزید از این سخنان در غضب شده گفت:ای ابوبرزه اگر حرمت مصاحبت تو با رسول خدا منظور نمی بود گردنت را میزدم ابوبرزه گفت:سبحان الله این عجب حالتی است که مصاحبت مرا با آن حضرت ملاحظه میکنی و با فرزند ارجمند و نور دیدۀ او چنین میکنی؟پس حاضران به گریه در آمدند و ابوبرزه گریان گریان از مجلس آن بی ایمان بیرون رفت.
(اعتراض سمرة بن جنادة بن جندب)

در ناسخ ج3ص140گوید:پس سمرة بن جنادة بن جندب برخاست و گفت:(قطع الله یدیک یا یزید)خداوند قطع کند دستهای تو را ای یزید:چوب بر دندان پسر پیغمبر میزنی که من پی در پی دیدم رسول خدا آن موضع را بوسه میداد؟!

********** صفحه 288 **********

یزید بر آشفت و گفت:اگر نه این بود که صحبت تو را با رسول خدا رعایت کردم،بفرمودم تا سرت را از تن دور کنند.

سمرة گفت:عجب حالی است که صحبت مرا با پیغمبر رعایت میکنی،و پسر پیغمبر را میکشی!!مردم از کلمات او بهای های بگریستند،چنانکه ترس میرفت فتنه ای حادث شود.

و زن هاشمیه در خانۀ یزید بود،به آواز بلند بانگ به ناله و عویل برداشت که:(وا حسیناه!وا سید أهل بیتاه!یا ابن محمداه)ای فریاد رس ایتام و ارامل:وای مقتول بتیغ اولاد زنا.

زینب علیه السلام چون کردار یزید را با سر برادر بدید،دست بزد و گریبان بدرید،و فریاد بر آورد که:

یا حسیناه:یا حبیب رسول الله:یا ابن مکة و منی:یا ابن فاطمة الزهراء سیدة النساء:یا ابن بنت المصطفی.
(طلب کردن شامی فاطمه را به کنیزی)[2]

این هنگام به روایت ابن طاووس(در لهوف مترجم ص187سطر یک)از مردم شام مردی سرخ روی برخاست و روی با یزید کرد و گفت:یا امیرالمؤمنین:این کنیزک را به من ببخش و از این سخن فاطمه دختر حسین علیه السلام را خواست.

فاطمه چون این بشنید،بر خویشتن بلرزید و دامن عمۀ خود زینب را بگرفت و گفت:(یا عمتاه اوتمت و استخدم).

********** صفحه 289 **********

ای عمه یتیم شدم کنیز هم بشوم؟!زینب فرمود:نه اعتنائی به این فاسق نکن.

شامی گفت:این کنیزک کیست؟

یزید گفت:این فاطمه دختر حسین است و آنهم زینب دختر علی بن ابیطالب است.

شامی گفت:حسین پسر فاطمه و علی فرزند ابوطالب؟گفت:آری.

شامی گفت:خدا تو را لعنت کند ای یزید،فرزند پیغمبر را می کشی و خاندانش را اسیر میکنی؟به خدا قسم من به گمانم که اینان اسیران روم اند،یزید گفت:به خدا که تو را نیز به آنان ملحق میسازم،پس دستور داد گردنش را زدند.

و در ناسخ ج3ص141گوید:زینب که دانا بر مسئله بود،روی به آن شامی کرد و گفت:(کذبت والله و لومت و الله ما ذلک لک و لا له)دروغ گفتی سوگند به خدای اگر بمیری اینکار برای تو صورت نبندد و از برای یزید نشود.یزید در خشم شد و گفت:(کذبت والله ان ذلک لی،و او شئت افعل لفعلت)سوگند بخدا دروغ گفتی،اینکار از برای من روا است و اگر بخواهم بکنم میکنم.

زینب فرمود:(کلا:و الله ما جعل الله لک ذلک،الا ان تخرج من ملتنا و تدین بغیرها)حاشا که اینکار توانی کرد جز آنکه از دین ما بیرون شوی و دینی دیگر اختیار کنی.

خشم یزید زیادتر شد و گفت:در پیش روی من بدینگونه سخن میکنی؟همانا پدرت و برادرت از دین خارج شدند.

زینب فرمود:(بدین الله و دین ابی و دین اخی اهتدیت،انت و ابوک و جدک،ان کنت مسلما)بدین خدا و دین پدر من و دین برادر

********** صفحه 290 **********


من،تو و پدرت و جدت هدایت یافتید.اگر مسلمان باشی.

یزید گفت:(کذبت یا عدوة الله)دروغ گفتی ای دشمن خدا.

زینب فرمود:(انت امیراً تشتم ظالماً و تقهر بسلطانک)هان ای یزید به نیروی امارت فحش میگوئی و به قوت سلطنت با ما ستم میکنی و ما را مقهور میداری.

یزید شرمگین شد و خاموش گشت.

اینوقت شامی سخن خود را اعاده کرد،و گفت:یا امیرالمؤمنین این کنیزک را به من عطا کن.

یزید گفت:دور شو خدایت مرگ بدهد.

ام کلثوم روی به آن شامی کرد و فرمود:(اسکت یالکع الرجال:قطع الله لسانک و اعمی عینک و ایبس یدیک و جعل النار مثواک،ان اولاد الانبیاء لایکونون خدمة لاولاد الادعیاء)ساکت شو ای فرومایه،هرزه پست خداوند قطع کند زبان تو را و کور کند چشم تو را و بخسکاند دستهای تو را،و آتش را جای تو قرار دهد،بدرستی که اولاد پیغمبران خادم زنازادگان نشوند.هنوز ام کلثوم این سخن در دهان داشت،که خداوند نفرین او را به اجابت رسانید،گنگ و نابینا شد و دستهایش بخشکید و افتاد و جان داد.

و اینکه سید(در لهوف)روایت فرموده که:آن مرد شامی فاطمه را نمیشناخت و از یزید پرسید که این جاریه کیست؟گفت:دختر حسین بن علی بن ابیطالب است،و او از گفته خود پشیمان شد و بر یزید بر آشفت که ذریۀ پیغمبر را اسیر میگیری؟!و من چنان میدانستم که از اسرای روم است و یزید او را بکشت،خیلی بعید است.


____________________________
[1]. در ناسخ و تذکرة الشهدا و مقتل ابن نما و عوالم و بحار45ص133سطر2(ابوبرزه)ذکر یافته و در محرق القلوب(ابوبریره)ذکر شده و ظاهراً اشتباه باشد.

[2]. ناسخ ج3ص141و احتجاج ص310و لهوف مترجم ص187و منتخب طریحی ص486و نفس المهموم ص446و جلاء العیون ص612.


********** صفحه 291 **********

چگونه می شود که اهل بیت را با آن سرهای بریده به شرحی که مرقوم شد،به شهر شام در آوردند و مرد شامی که از مقربان یزید و در خور جلوس مجلس یزید باشد،ایشان را نشناسد بلکه روز تا روز از اخبار کربلا و نام و نشان شهدا و منازل اهلبیت چنانکه بود بی کم و زیاد آگاهی داشتند.انتهی ما فی الناسخ.

و در ریاض القدس ج2ص309ستون یک گوید:حکایت زهیر مسخره.حسن بن محمد بن علی الطبری در الکامل فی السقیفه[1]نقل کند در آن روز که یزید بارگاه خود را به جهت ورود اسیران آل محمد آراست و ارکان آنچه در شهر بود خواست،با سر مطهر آنچه خواست کرد و آنچه خواست گفت،در این اثنا زهیر مسخرۀ عراقی از در بارگاه وارد شد که این مرد همیشه مسخره گی بود آمد و یک نگاهی به اسیران آل محمد ص کرد.چشمش به ام کلثوم افتاد رو کرد به یزید گفت:یا امیرالمؤمنین(هب لی هذه الجاریة)این کنیزک را به من ببخش و اشاره به ام کلثوم نمود و خواست گوشۀ جام آن مخدره را بگیرد که آن مخدره از روی غضب فرمود:(اقصر یدک عنا قطعها الله)کوتاه کن دستت را از ما خدا قطع کند دستت را،از سطوت این عتاب و خطاب لرزه بر اعضای زهیر افتاد متحیر شد از حاضرین مجلس پرسید که این اسیران از طائفه ای هستند که به عربی سخن می گویند من گمان کردم از کفار یا دیلم یا از ترک اند.

امام سجاد فرمود:ای مرد اینها از دختران رسول خدایند و من سبط پیغمبرم که امیر شما اولاد پیغمبر خود را اسیر کرده به مجلس نامحرم آورده.

آن مرد عراقی چون از احوال ایشان اطلاع پیدا کرد از مجلس

********** صفحه 292 **********

بیرون آمد گریه کنان کاردی گرفت و همان دستی که به جانب ام کلثوم دراز کرده بود قطع کرد:و دست بریده را به دست چپ گرفت و خون از دست او می ریخت آمد وارد بارگاه شد خدمت امام سجاد علیه السلام رسید و عرض کرد یا ابن رسول الله از شما عذر می خواهم که من شما را نمی شناختم از جرم من درگذر،خدا دعای عمه ات را در حق من مستجاب کرد.چون ایشان از خانوادۀ کردمند و او هم نمی شناخت بخشیدند زهیر از مجلس با چشم گریان استغفرالله گویان بیرون رفت دیگر کسی اثری از او ندید.اتهی ما فی الریاض.
(خطبۀ حضرت زینب علیه السلام در مجلس یزید)

در عوالم ج17ص403و ص433سطر آخر و بحار ج45ص133و محن الابرار ج2ص84و لهوف مترجم ص181و مثیر الاحزان ابن نما ص101و ناسخ ج3ص143و نفس المهموم ص444و جلاء العیون ص610.

در لهوف گوید:فقامت زینب بنت علی بن ابیطالب علیه السلام فقالت:(الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی رسوله و آله اجمعین[2].صدق الله سبحانه کذلک یقول:ثم کان عاقبة الذین أساؤا السوءی ان کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزؤن)(الروم10)پس زینب دختر علی بن ابیطالب علیه السلام برخاست و گفت:سپاس خدای را که پروردگار عالمیان است و درود بر پیغمبر و همۀ فرزندانش،خدای سبحان سخن بر است فرمود:که چنین فرماید:پایان کار آنان که بسیار کار زشت کردند این است که آیات الهی را دروغ پنداشته و آنها را مسخره می کنند.

********** صفحه 293 **********

(اظننت یا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق السماء[3]،فاصبحنا نساق کما تساق الاساری[4]،ان بنا علی (من)الله هواناً و بک علیه کرامة[5]؟)آیا گمان کردی ای یزید تو که زمین و آسمان را از هر طرف بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند کنیزان به اسیری می کشند این به جهت خواری ما است در نزد خدا،و تو را در نزد خدا احترامی است؟.

(و ان ذلک لعظم خطرک عنده[6]،)و این از آن است که قدر تو در نزد خداوند بزرگ است؟(فشمخت بانفک و نظرت فی عطفک جذلان مسروراً[7])پس این چنین باد در بینی انداختی و متکبرانه نگاه می کنی شاد و خرم.

(حین رأیت الدنیا لک مستوسقة[8])پایه های دنیا را به سود خود محکم دیده.(و الامور[9]متسقة،حین صفا لک ملکنا و سلطاننا[10])کارها را به هم پیوسته مشاهده نموده و حکومت و قدرتی را که از آن ما بود بدون مزاحم بدست آورده ای.

(فمهلا مهلا انسیت[11]قول الله تعالی و لایحسبن الذین کفروا انما

********** صفحه 294 **********


نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین[12])آرام آرام مگر فرمودۀ خدا را فراموش کرده ای؟که کافران گمان نبرند مهلتی را که ما به آنان می دهیم بخیر آنان است،مهلت ما فقط به آن منظور است که گناهشان زیادتر گردد و عذاب ذلت بخش برای آنان آماده است.

(امن العدل یا ابن الطلقاء:تخدیرک صرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا؟قد هتکت ستورهن و ابدیت وجوههن،تحدوا بهن الاعداء من بلد الی بلد)آیا این رسم عدالت است ای فرزند آزاد شدگان؟که زنان و کنیزان خود را پشت پرده جای داده ای ولی دختران رسول خدا اسیر و دست بسته در برابرت،پرده های احترامشان را هتک کرده ای و صورت هایشان را نمایان ساخته ای،آنان را دشمنان شهر بشهر می گردانند.

(اندر سریر ناز خوش آرمیده ای

شادی از آنکه رأس حسین را بریده ای)

(جا داده ای به پرده زنان خود ای لعین

خرم دلی که پردۀ ما را دریده ای)

(من ایستاده ام سر پا و کسی نگفت

بنشین که روی خار مغیلان دویده ای)

(گه بر فروش حکم کنی گه به قتل ما

ظالم مگر تو آل علی را خریده ای)

(زینب کجا و این همه ظلم و ستم چرا

باشد روا به یک زن ماتم رسیده ای)

ریاض القدس ج2ص313

********** صفحه 295 **********

(و یستشر فهن اهل المناهل و المناقل[13]و یتصفح القریب و البعید و الدنی و الشریف[14])و در مقابل دیدگان مردم بیابانی و کوهستانی و در چشم انداز هر نزدیک و دور و هر پست و شریف ساختی.

(لیس معهن من رجالهن ولی و لا من حماتهن حمی[15])در حالتی که نه از مرا نشان سرپرستی دارند و نه از یارانشان حمایت کننده ای،(و کیف یرتجی[16]مراقبة من لفظ فوه اکباد الازکیاء[17]،و نبت لحمه بدماء الشهداء؟![18])چه چشم داشت از کسی که دهانش جگرهای پاکان را بیرون انداخت(و جویدن نتوانست[19])و گوشتش از خون شهیدان روئیده.

(و کیف یستبطأ فی بغضنا اهل البیت من نظر الینا بالشنف و الشنآن و الاحن ولاضغان؟!ثم تقول:_غیر متأثم و لامستعظم[20].

(لاهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالوا:یا یزید لاتشل)


___________________________
[1]. کامل بهائی ج2ص296.

[2]. در احتجاج ص308(و صلی الله علی جدی سیدالمرسلین).

[3]. در احتجاج(و ضیقت علینا آفاق السماء).

[4]. فی الاحتجاج(فأصبحنا لک فی اسار نساق الیک سوقا فی قطار و أنت علینا ذو اقتدار الخ).

[5]. فی الاحتجاج(ان بنا من الله هوانا و علیک منه کرامة و امتنانا).

[6]. فی الاحتجاج(و ان ذلک لعظم خطرک و جلالة قدرک).

[7]. فی الاحتجاج(فشمخت بانفک و نظرت فی عطفک تضرب اصدریک(عرقان تحت الصدغین)فرحا،و تنفض مذرویک(طرفا الالیتین)مرحا).

[8]. کما فی الناسخ و العوالم و البحار و فی اللهوف(مستوثقه).

[9]. فی الاحتجاج(و الامور لک متسقة).

[10]. فی الاحتجاج(و حین صفا لک ملکنا و خلص لک سلطاننا).

[11]. فی الاحتجاج(فمهلا مهلا لاتطش جهلا:أنسیت الخ).

[12]. آل عمران_178.

[13]. فی الاحتجاج(و تسشرفهن(تنظر)المناقل و یتبرزن لاهل المناهل).

[14]. فی الاحتجاج(و یتصفح وجوههن القریب و العید،و الغائب و الشهید،و الشریف و الوضیع،و الدنی و الرفیع).

[15]. فی الاحتجاج(و لا من حماتهن حمی،عتواً منک علی الله وجحوداً لرسول الله،و دفعا لما جاء به من عندالله و لاغرو منک و لاعجب من فعلک).

[16]. فی الاحتجاج(و انی ترتجی).

[17]. فی الاحتجاج(اکباد الشهداء).

[18]. فی الاحتجاج(و نبت لحمه بدماء السعداء و نصب الحرب سید الانبیاء،و جمع الاحزاب،و شهر الحراب،و هز السیوف فی وجه رسول الله ص اشد العرب جحوداً،و انکرهم له رسولا،و اظهرهم له عدوانا،و اعتاهم علی الرب کفراً و طغیاناً،الا انها نتیجة خلال الکفر،و صب یجرجر فی الصدور لقتلی یوم بدر).

[19]. در این جمله اشاره است به هند جگرخوار که جگر جناب حمزه را در جنگ احد در دهان گذاشت.

[20]. فی الاحتجاج(فلا یستبطیء فی بغضنا اهل البیت من کان نظره الینا شنفا واحنا و اضغانا،یظهر کفره برسول الله،و یفصح ذلک بلسانه،و هو یقول فرحا بقتل ولده و سبی ذریته،غیر متحوب(ای متأثم)و لا متعظم یهتف باشیاخه الاهلوا الخ.)


********** صفحه 301 **********

(روز قیامت که بود داوری شرم نداری که چه عذر آوری)

(چند غبار ستم انگیختن آب خود و خون کسان ریختن)

(آه کسان خرد نباید شمرد آتش سوزان چه بزرگ و چه خرد)

(تیر ضعیفان چه گذشت از کمان بگذرد از نه سپر آسمان)

در ناسخ ج3ص149گوید:در خبر است که در آن ایام در زمین بیت المقدس سنگی از زمین بر نمی داشتند جز آنکه خون تازه از جای آن جوشش داشت.
(اسلام فرستادۀ پادشاه روم)[1]

یزید ملعون پی در پی اهل بیت رسول خدا حاضر مجلس می کرد و مشغول شرب خمر و قمار می شد.

سید سجاد علیه السلام می فرماید:یکروز ما را احضار کرد و همچنان میگسار بود،و بر سر پدرم مینگریست،اینوقت کسی را در طلب رسول(فرستاده)ملک روم فرستاد چون او را حاضر کردند آمد و نشست،گفت:ای پادشاه عرب:این سر کیست؟پاسخ داد که ترا با این سر حاجت چیست؟گفت:چون من به نزد پادشاه خویش باز شوم،از هر کم و بیش از من پرسش می کند.می خواهم تا قصه این را بدانم و به عرض پادشاه خویش برسانم،تا شاد شود و با شادی تو شریک گردد.

یزید گفت:این سر حسین بن علی بن ابیطالب است.گفت:مادرش کیست؟گفت:فاطمه دختر رسول خدا.

********** صفحه 302 **********

نصرانی گفت:وای بر تو و بر دین تو:دین مرا با دین تو انباز(شریک)نتوان داشت[2]همانا نژاد من به داود نبی منتهی می شود و میان من و داود بسیار کس واسطه است،و مردم نصاری خاک قدم مرا از برای تبرک می گیرند.و شما پسر پیغمبر خود را که افزون از یک مادر واسطه نیست به قتل می رسانید؟گوش بده تا قصۀ کنیسۀ حافر را با تو بگویم،یزید گفت:بگو،گفت:

در بحر عمان در راه چین جزیره ای است[3]هشتاد در هشتاد فرسنگ و در آن جزیره شهر بزرگیست و کافور و عنبر و یاقوت احمر(سرخ)از آنجا بدست میآید و در اراضی آن درختان عود عظیم می شود و در آن شهر چند کنیسه است یکی را کنیسۀ حافر گویند:[4] و در محراب آن کنیسه حقه ای از طلای سرخ آویخته اند،و در آن حقه سمی است می گویند:این سم خری است که عیسی بر آن سوار می شد،علمای نصاری هر سال به زیارت آن سم می روند،و در اطراف آن طواف می کنند و حاجت می طلبند،و شما پسر پیغمبر خویش را می کشید؟(لا بارک الله فیکم و لا فی دینکم).

یزید گفت:این نصرانی را گردن بزنید،که در مملکت خویش زبان به سب و شتم(فحش)ما خواهد گشود.

نصرانی چون این بدانست[5]گفت:دوش(شب گذشته)پیغمبر

********** صفحه 303 **********

شما را در خواب دیدم.مرا بشارت بهشت داد،در عجب شدم.اکنون سر آن معلوم شد.کلمۀ(شهادتین)بگفت و مسلمان شد،و آن سر مبارک را برداشت و بر سینه چسبانید و ببوسید تا وقتی که از دستش گرفتند و گردنش را بزدند.
(رأس الجالوت و سرزنش او یزید را)[6]

در ریاض القدس ج2ص299گوید:از جمله کسانی که در مجلس یزید حاضر بود،رأس الجالوت بود که از بزرگان و علماء یهود بود،چون از یزید دید آنچه را دید از جسارتها به سر مطهر و شنید آنچه را شنید از مزخرفات گفت:

ای یزید سؤالی از تو دارم که می خواهم بپرسم و جواب بشنوم،یزید گفت:سؤال کن،رأس الجالوت گفت:ترا به خدا قسم می دهم مرا خبر ده که این سر بریده از آن کیست و گناه وی چیست؟

گفت:این سر حسین بن علی بن ابیطالب و مادرش فاطمه دختر محمد بن عبدالله پیغمبر ص ما بود.

رأس الجالوت پرسید که به چه جهت پسر دختر پیغمبر خود را مستوجب کشتن یافتید؟

یزید گفت:اهل عراق و کوفیان از کوفه نامه ها برای او نوشتند و او را دعوت به شهر خود نمودند که بیاید خلیفۀ ایشان باشد او نیز گول اهل کوفه را خورد،با عیال و اطفال و جوانان و پیر و صغیر و کبیر به کوفه آمد.

عامل من ابن زیاد سر راه بر او گرفت و در صحرا او را با

********** صفحه 304 **********

همراهانش کشت سرهای آنها را برای من فرستاده است.

رأس الجالوت گفت:البته جائی که پسر دختر پیغمبر باشد او اولی و سزاوار تر است بر خلافت از دیگران،چه قدر عجیب است کارهای شما ای یزید میان من و حضرت داود سی و سه پشت.

و بروایت لهوف[7]هفتاد پشت می گذرد[8]و هنوز طائفۀ یهود مرا تعظیم و تکریم می نماید و خاک قدم مرا محض تبرک بر می دارند و به سر و صورت می مالند.بی حضور من تزویج می کنند،و بی وجود من امری را صحیح نمی دانند،اما شما امت بی مروت دیروز پیغمبر شما از میان شما غائب شده پسر او را کشتید.(و الله انتم شر امة)به خدا شما بدترین امت های عالم می باشید.

یزید از سخنان رأس الجالوت در غضب شده گفت:اگر نه آن بود که پیغمبر ما فرمود:(من آذی معاهداً کنت خصمه یوم القیامة)یعنی کسی که اذیت کند نامسلمانی را که در پناه اسلام است و عهدی کرده بر سر عهد خود مانده دشمن او در قیامت خواهم بود.هر آینه ترا می کشتم:

رأس الجالوت گفت:ای یزید این سخن را بخود بگو این جواب بر ضرر تست زیرا پیغمبری که خصم و دشمن کسی باشد که معاهد(کسی که در پناه اسلام)را اذیت کند،آیا خصم تو که اولاد او را

********** صفحه 305 **********

اذیت کرده ای نخواهد بود؟قربان همچو پیغمبری.

پس رأس الجالوت رو کرد به سر بریدۀ امام و عرض کرد:(یا اباعبدالله اشهد لی عند جدک انی اشهد أن لا اله الا الله و ان جدک محمد ص رسول الله)ای آقا در نزد جدت شهادت بده که من از جمله ایمان آورندگان به اویم،اقرار به وحدانیت خدا و رسالت جدت پیغمبر آوردم.

یزید گفت:از دین خود خارج شدی و داخل در اسلام شدی و من هم پادشاه اسلامم همچو مسلمانی را لازم ندارم که حمایت از دشمن من کند(فقد برئنا من ذمتک)جلاد بیا این یهود مردود را گردن بزن جلاد به حکم آن بدتر از نمرود و شداد تازه مسلمان غریب را در همان مجلس یا در خارج گردنش را زد و بدنش را در مزبله انداخت.کسی از ترس یزید به کفن و دفن او نپرداخت...

در بعض کتب مقاتل به نظر می رسد که بعد از کشته شدن رأس الجالوت میان یهود و مسلمان در باب غسل و دفن و کفن منازعه شد عاقبت یهود غلبه کردند با احترام تمام بزرگ ملت خود را با اینکه از دین ایشان بیرون رفته بود برداشته و به خاک سپردند.
(اسلام جاثلیق و شهادت وی)[9]

در ریاض و غیره و مقتل مترجم گوید:در آن زمان که یزید داشت چوب خیزران بر دندانهای حضرت می زد که جاثلیق[10]نصاری


__________________________
[1]. مقتل ابن نما ص103و تذکرة الشهدا ص418و ناسخ ج3ص150و جلا ص616و نفس المهموم ص458و لهوف مترجم ص191و حقیر از ناسخ نقل می کنم.

[2]. در مثیر الاحزان گوید(دین من بهتر از دین شما).

[3]. در مثیرالاحزان(یکسال راه است و در آن جزیره آبادانی نیست مگر یک شهر که طولش).

[4]. در مثیر الاحزان(بزرگ آن کنیسه ها کنیسۀ حافر است).

[5]. در مثیر الاحزان گوید:چون دانست او را می کشند گفت مرا خواهی کشت؟یزید گفت بلی،گفت:بدانکه دیشب پیغمبر شما را در خواب دیدم فرمود:ای نصرانی تو از اهل بهشتی پس تعجب کردم از فرمایش او و من شهادت می دهم(اشهد ان لا اله الا الله و ان محمد رسوله الخ).

[6]. در ریاض القدس ج2ص299و مقتل ابی مخنف مترجم ص184و ناسخ ج3ص151و منتخب طریحی ص485سطر آخر.

[7]. در لهوف مترجم ص189گوید:ابن لهیعه از ابی اسود محمد بن عبدالرحمن روایت کند که رأس الجالوت مرا ملاقات کرد و گفت:بخدا میان من و داود هفتاد پدر فاصله است و یهود وقتی به من می رسند احترام می گذارند فرزند پیغمبر شما و پیغمبر یک پدر بیشتر فاصله نیست که فرزندانش را کشتید.

[8]. در مقتل ابی مخنف المترجم ص184(رأس الجالوت می گوید بدان ای یزید بین من و داود یکصد و سه فاصله است و یهود مرا تعظیم می کنند الخ).

[9]. در مقتل ابی مخنف مترجم ص185و تذکرة الشهدا ص418و ناسخ ج3ص151و ریاض القدس ج2ص302.

[10]. قال فی القاموس:جاثلیق رئیس للنصاری فی بلاد الاسلام بمدینة السلام و یکون تحت ید بطریق انطاکیة،ثم المطران تحت یده ثم الاسقف یکون فی کل بلد من تحت المطران ثم القسیس ثم الشماس.


********** صفحه 306 **********

مرد پیری بود که لباس سیاه در بر کرده بود،برنسی(کلاه خاص عباد)بر سر داشت در پای تخت یزید ساعتی ایستاد،نگاهی به سر بریدۀ امام حسین علیه السلام کرد و گفت:ای خلیفه:این چیست؟

یزید گفت:این سر حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام مادرش فاطمه دختر رسول الله ص است.

جاثلیق گفت:برای چه سزاوار کشتن شد؟

یزید جواب داد:اهل عراق او را برای خلافت دعوت کردند.بعد فرماندار من عبیدالله بن زیاد او را کشت و سرش را نزد من فرستاد.جاثلیق مسیحی گفت:ای یزید من الساعة در بقعه خوابیده بودم صیحه و صدای شدیدی شنیدم:پسر جوانی مانند آفتاب را دیدم که از آسمان به همراهی چند نفر فرود آمدند.من به یکی از آنان گفتم:این کیست؟جواب داد:پیامبر اکرم ص است که فرشتگان برای فرزندش حسین علیه السلام به او تسلیت می گویند.

سپس جاثلیق به یزید گفت:وای بر تو:این سر را از برابر خود بردار و گرنه خداوند ترا نابود می کند.یزید گفت:خوابهای آشفتۀ دروغ خود را برای ما آوردی:ای غلامان او را بگیرید.غلامان یزید آمدند و او را به زمین می کشیدند.دستور داد تا او را بزنند.آنان او را به سختی زدند.

جاثلیق رو به سید الشهداء علیه السلام کرد و صدا زد:یا اباعبدالله برای من در پیشگاه جدت گواه باش من شهادت می دهم خدائی جز خداوند یگانه نیست شریکی ندارد،و شهادت می دهم که محمد بنده و رسول خدا است.

یزید به خشم در آمد گفت:روحش را از بدنش جدا کنید.

جاثلیق گفت:ای یزید می خواهی بزن می خواهی نزن این پیامبر

********** صفحه 307 **********

اکرم ص است که برابر من ایستاده،پیراهنی از نور و تاجی از نور در دستش می باشد و به من می گوید فاصله ای میان تو نیست که این تاج را بر سر نهی و این پیراهن را بپوشی جز اینکه از دنیا خارج شوی بعد تو در بهشت رفیق من هستی،آنگاه جاثلیق به دست یزید به شهادت رسید،رحمت خدا بر او باد.

در ریاض القدس ج2ص302ستون2گوید:کشتۀ وی را آوردند و در گوشه ای انداختند،اهل بیت رسالت که درب دارالامارة مقیدین مغلولین ایستاده بودند از واقعۀ جاثلیق آگاه شدند،برای او گریه کردند علیا مکرمه از سوز دل رو به نجف کرد و گفت:یا علی یهود و نصاری از ما حمایت می کنند و دلشان می سوزد اما تو چرا از حال زار ما نمی پرسی و به فریاد ما نمی رسی.

(هر که در تنگی علی گفت ای پدر دست او بگرفتی از هر رهگذر)

(ما که در بند،بلائیم یا علی جمله اولاد شمائیم ای پدر)

طائفۀ نصاری جمع شدند و رئیس ملت خود را به احترام تمام برداشتند و به خاک سپردند.اما در کربلا مسلمانان جمع شدند و بر اسبهای خود سوار شدند و جسد پاره پارۀ بزرگ ملت و پسر پیغمبر خود را با خاک یکسان کردند الا لعنة الله علیهم اجمعین.
(حکایت عبدالوهاب سفیر پادشاه روم در مجلس یزید)[1]

مرحوم شیخ فخر الدین طریحی در منتخب ص64گوید:مرد نصرانی از طرف پادشاه روم به نزد یزید آمد در وقتی که یزید سر امام حسین علیه السلام را حاضر در مجلس کرده بود،چون نصرانی

********** صفحه 308 **********

چشمش به سر مبارک افتاد گریه کرد و صیحه زد و نوحه سرائی کرد به طوری که از اشگ چشمش ریش او تر شد.

سپس گفت:بدان ای یزید که من در زمان پیغمبر ص به رسم تجارت وارد مدینه شدم و خواستم هدیه ای برای حضرتش ببرم از یارانش پرسیدم چه هدیه ای نزد او محبوب است؟

گفتند:بوی خوش و عطر از هر چیزی نزد او محبوب تر است.من هم دو نافۀ مشک و مقداری عنبر اشهب(یکنوع عطریست)برداشتم و به خدمتش بردم آن روز حضرت در منزل زوجه اش ام سلمه بود،چون جمال مبارکش را مشاهده کردم نور چشمم زیادتر شد،و خوشحالی من زیاد شد و در قلبم محبتش زیاد گشت.پس سلام کردم و عطرها را خدمتش گذاشتم،فرمود:این چیست؟عرض کردم هدیۀ کوچکی است خدمت شما آورده ام[2]،حضرت فرمود:اسمت چیست؟عرض کردم اسم من عبدالشمس است،فرمود:اسمت را عوض کن من ترا عبدالوهاب نام نهادم.

اگر از من اسلام را قبول کردی من هم هدیه از تو قبول می کنم:پس نگاه کردم و تأمل نمودم دیدم او پیغمبر است و اوست که عیسی فرموده(انی مبشر لکم برسول یأتی من بعدی اسمه احمد)من بشارت می دهم شما را به پیغمبری که بعد از من می آید اسم او احمد است.پس اعتقاد پیدا کردم و به دست او در همان ساعت مسلمان شدم و برگشتم به طرف روم و اسلام خود را پوشیده داشتم و مدتی عمر کردم که مسلمان بودم با پنج پسر و چهار دختر و امروز من وزیر پادشاه روم هستم،و احدی از نصاری اطلاع از حال ما ندارد.

********** صفحه 309 **********

و بدان ای یزید من روزی که در خدمت حضرت بودم در خانۀ ام سلمه،این عزیز را دیدم که تو سرش بنحو خواری و اهانت نزدت گذاشته ای داخل شد بر جدش و حضرت رسول بغل گشود تا او را بگیرد و می فرمود:(مرحبا بک یا حبیبی)خوش آمدی بیا ای میوۀ دل من و او را گرفت و در بغل خود نشانید و شروع کرد لب و دندانهای او را بوسیدن و مکیدن.

و میفرمود:دور باد خدا رحم نکند کشنده ات را ای حسین و کسانی که کمک کردند بر کشتنت.و پیغمبر در این حال گریه می کرد.و چون روز دوم شد با پیغمبر در مسجد بودم که حسن علیه السلام با برادرش حسین علیه السلام وارد شدند.و حسن عرض کرد یا جدا با حسین کشتی گرفتم[3]و هیچ یک غالب نشدیم و ما می خواهیم بدانیم کدام یک از ما قوتش بیشتر است؟

پس پیغمبر ص بایشان فرمود:(یا حبیبی و یا مهجتی)ای حبیب من و ای روح و میوۀ دلم:کشتی گرفتن لایق شما نیست بروید خط بنویسید هر کس خطش بهتر شد او قویتر است،و رفتند و هر یک سطری نوشتند،و خدمت جدشان آوردند که حکم کند کدام یک بهتر نوشته اند.

پس پیغمبر یکساعتی در آن دو خط نظر فرمود:و نخواست دل هیچکدام را بشکند.پس فرمود:ای حبیب من،من امی هستم خط نشناسم بروید نزد پدرتان تا او حکم کند که کدام خطش بهتر است

********** صفحه 310 **********

پس هر دو به طرف پدر رفتند پیغمبر هم همراه ایشان بلند شد رفت و همگی داخل منزل فاطمه شدند.یک ساعتی نگذشت که پیغمبر تشریف آوردند و سلمان فارسی هم با حضرت بود.و بین من و سلمان رفاقت و دوستی بود،از سلمان پرسیدم پدرانشان چگونه حکم فرمود،و خط کدام بهتر بود؟سلمان گفت:پیغمبر به هیچ یک جواب نداد،چون اگر می فرمود خط حسن خوب است دل حسین شکسته می شد و اگر می فرمود خط حسین خوب است دل حسن شکسته می شد،پس فرستاد نزد پدرشان.

به سلمان گفتم به حق رفاقت و دوستی و برادری که بین ما هست و بحق دین اسلام خبر بده چگونه پدرشان بین ایشان حکم فرمود؟گفت:چون بنزد پدر رسیدند و حال ایشان را ملاحظه کرد به حال ایشان رقت نمود و نخواست قلب هیچ کدام را بشکند لذا فرمود:بروید نزد مادرتان تا او بین شما حکم فرماید،پس به نزد مادر رفتند و عرض حال نمودند و عرض کردند ای مادر جد ما دستور داد تا هر یک خطی بنویسیم هر کدام خطش بهتر شد معلوم شود که قوتش بیشتر است چون خط را نزد جدمان بردیم ما را حواله به پدرمان نمود و حکمی دربارۀ خط ما نفرمود،پدرمان نیز به نزد شما فرستاد.

پس فاطمه فکر نمود که جدشان و پدرشان نخواسته اند دل ایشان را بشکنند من چه کنم؟و چگونه بین ایشان حکم کنم؟پس فرمود:ای نور چشمان من:من گردن بند خود را روی سر شما می گشایم شما لؤلؤ آن جمع کنید هر کدام بیشتر جمع کردید قوت او زیادتر خواهد بود.و در گردن بند بیش از هفت دانه لؤلؤ نبود.


____________________
[1]. ریاض القدس ج2ص303و ناسخ ج3ص152و منتخب طریحی ص64مجلس چهارم از جزء اول.و روضة الشهداء ص305.

[2]. پای ملخی نزد سلیمان بردن عیب است و لیکن هنر است از موری)

روضة الشهداء

[3]. در ناسخ ج3ص153سطر آخر و ریاض القدس ج2ص303ستون دوم اینطور نقل کرده اند که(امام حسین عرض کرد یا جداه من با برادرم حسن کشتی گرفتم الخ).


********** صفحه 311 **********

امام حسن سه دانه گرفت و امام حسین نیز سه دانه برداشت و یک دانه باقی نماند،هر یک می خواست آن یک دانه را بردارد.

خداوند به جبرئیل امر فرمود که به زمین آید و با پر خود آن یک دانه لؤلؤ را دو نیم کند تا هر یک نیم دانه آن را بگیرد و هیچ یک دل شکسته نشوند.جبرئیل آمد و آن لؤلؤ را دو نیم کرد و هر یک نیم دانۀ آن را گرفتند.پس نظر کن ای یزید که پیغمبر و امیرالمؤمنین و فاطمۀ زهرا و خداوند نخواستند دل هیچ یک را بشکنند و تو با سر پسر دختر رسول الله اینکار میکنی اف بر تو و بر دین تو ای یزید[1]:سپس نصرانی بلند شد و به طرف سر مبارک و آن را در بغل گرفت و بنا کرد بوسیدن و گریه کردن و گفت:(یا حسین اشهد لی عند جدک محمد المصطفی و عند ابیک المرتضی و عند امک فاطمة الزهراء صلوات الله علیهم اجمعین.)ای حسین گواه باش برای من نزد جد خود محمد مصطفی و پدرت علی مرتضی و مادرت فاطمۀ زهراء که درود خدا بر همۀ ایشان باد.

در ریاض القدس ج2ص304گوید:ذکری از کشتن این شخص نشده ولی مصنف کامل السقیفه گفته که یزید پلید این بیچاره را هم کشت.

********** صفحه 312 **********

(خرابه شام)

در ناسخ ج3ص155گوید:بروایت ابی عبدالله چون یزید اهل بیت را رخصت مراجعت داد،فرمان کرد تا ایشان را به اتفاق سید سجاد علیه السلام از مجلس بیرون برده در خانه ای خرابه در زیر طاق شکسته جای دادند.(فقال بعضهم:انما جعلنا فی هذا البیت لیقع علینا فیقتلنا،فراطن الحرس،[2]فقال:انظروا الی هؤلاء یخافون علیهم البیت و انما یخرجون غدا فیقتلون)یک تن از اهل بیت با دیگری گفت که:ما را در زیر این طاق شکسته جای دادند،تا مگر این طاق بر سر ما فرود آید و ما هلاک شویم،نگهبانان ایشان را به زبان رومی گفتند:این جماعت را ببینید که ترسناک میباشند تا مبادا این طاق خراب شود و همه را هلاک کند،و ندانند که فردا ایشان را از این مکان بیرون برند و گردن زنند.

(قال علی بن الحسین علیه السلام لم یکن احد یحسن الرطانة غیری)سید سجاد علیه السلام کلمات ایشان را شنید و معنی آن بدانست و گفت:هیچکس از من نیکوتر زبان رومی را نداند.

در ریاض القدس ج2ص318گوید:چون اهل بیت از مجلس یزید بیرون آمدند و از آزار و زخم زبان آن بی دین نجات یافتند بلکه از کشته شدن خلاص شدند غلها از گردن مردان و ریسمانها از بازوی زنان گشودند حکم شد ببرید منزل بدهید تا من رأی خود را دربارۀ ایشان ببینم.

در کتاب بصائر از صفار از امام زین العابدین علیه السلام روایت میکند خبری را که مضمونش این است.چون ما را به شام آوردند ما و اصحاب ما را به زندان بردند،در آن زندان دو روز بودیم که

********** صفحه 313 **********

کسی بجز عراقی و رومی که آنها هم اسیر بودند با ما رفت و آمد نمیکردند،زندانیکه طاق و دیوار آن در شرف خرابی بود،اسرا به یکدیگر میگفتند ما را در این جا منزل داده اند که خانه بر سر ما خراب شد بمیریم،پاسبانان اسیران را میترسانیدند و میگفتند:خانه بر سر شما خراب شود بهتر است که فردا شما را یزید بطلبد و به انواع عقوبت بکشد و هر یکی از شما را بدست گروهی بدهد شما را قتل صبر کنند[3].

لیکن بروایت مناقب ابن شهر آشوب حضرت زین العابدین اسیران را دلداری میداد که غم مخورید فردا شما را از قید و بند خلاص میکنند،امام زین العابدین میفرماید:در آن خانه ما دو روز منزل داشتیم پس یزید ما را خواست و خلاص کرد.

و از ریاض الاحزان نقل کند که غلها را از گردن مردان که دوازده نفر بودند،برداشتند و اسامی مردان بجز امام زین العابدین و حضرت باقر که چهار ساله بود و عمر بن الحسین و حسن بن حسن و عمر بن الحسن دیگر در کتب یافت نشد تا آنجا که میفرماید:چون از بیم قتل نجات یافتند و از واهمه کشته شدن آسوده شدند در میانه آن خرابۀ بی سقف به یاد جوانان و کشتگان افتادند،هر سه چهار زن در گوشه ای نشستند و بر جگر گوشه خود بنای ناله و نوحه نهادند.و نیز طفلان یتیم سر به زانوی ماتم نهادند و آه از دل میکشیدند.
(مصیبت شب اول خرابه)

در ریاض القدس ج2ص319ستون دوم این ابیات را نقل

********** صفحه 314 **********

فرماید:

(ستم ندیده کسی در جهان مقابل زینب

نسوخت هیچ دلی در زمانه چون دل زینب)

(نگشت شاد دلش از غم زمانه زمانی

ز آب غم بسرشتند گوئیا گل زینب)

(نه آب بود و نه نانی نه شمع و نه چراغی

چو گشت کنج خرابه مقام و منزل زینب)

(چگونه شرح غمش را کسی تواند گفت

که جز خدای نباشد کس آگه از دل زینب)

از ریاض الاحزان نقل کند که :آه از آن شب اول خرابه که تمام مردم رو به خانه و آشیانه خود بروند و مقابل چراغ با اهل و عیال خود بسر کردند لیکن چون تاریکی عالم را فرو گرفت هم و غم تمام عالم در دل اسیران جای گرفت،یک طرف وحشت شکافهای خرابه،یک طرف وحشت تاریکی شب،اطفال خردسال به ترس و لرزه افتاده بودند،نه فرشی و نه چراغی،نه آبی و نه غذائی.غریبانه به گرد هم جمع شدند بعد از نماز سر اطفال را به دامن گرفتند با سوز و گداز نوحه آغاز نمودند.غصه همه زنان و اسیران را زینب علیه السلام میخورد،همچنین سایر زنان ناله کنان بر سینه زنان بودند و قرار و آرام از همه رفته بود.

حاصل آن مخدرات سوخته دل آن شب را به نوحه و زاری بسر بردند اندکی کام دل از گریه حاصل کردند،برای آنکه سپاهیان کوفه و شام نمیگذاشتند اهل بیت رسالت به فراغت بنشیند و از برای کشته های خود بگریند.

********** صفحه 315 **********

امام زین العابدین علیه السلام میفرماید:هر وقت صدای یکی از ما به ناله و ندبه بلند میشد پاسبانان تازیانه و سر نیزه بر سر ما میکوبیدند،و نمی گذاشتند گریه کنند تا در آن خرابه که نگهبانان نبودند،مادران خون جگر و خواهران بی برادر به عزاداری مشغول شدند.

و مرثیه خوان ایشان حضرت زینب خاتون بود که آن مخدره میخواند و سایرین میگریستند.چنانچه علامه مجلسی در بحار این مرثیه را از حضرت زینب خاتون نقل مینماید که چون به شام آمد این مرثیه را خواند و آن این است.

اما شجاک یا سکن قتل الحسین و الحسن

ظمأن من طول الحزن و کل و غد[4]ناهل[5]

(یقول یا قوم أبی علی البر الوصی

و فاطم امی التی لها التقی و النائل

یعنی ای زنها برادرم روز عاشورا غریب و تنها با لب عطشان در میان میدان ایستاده بود و میفرمود:ای قوم پدرم حیدر وصی پیغمبر و مادرم فاطمۀ شفیعۀ محشر است امروزیکه حسینم و میوۀ دل پیغمبرم یک خواهشی از شما دارم.

(منوا علی بن المصطفی بشربة تحی بها

اصفالنا من الظماء حیث الفرات سائل)

یعنی منت بر پسر پیغمبر بگذارید و یک شربت آب به اطفال جگر کباب من برسانید که از تشنگی مرده اند زنده شوند.


___________________________________
[1]. در روضة الشهداء ص306سطر19گوید:من در روم شنیده ام که کسان تو یک برادر را زهر داده اند و شربت الماس چشانیده اند که هفتاد و دو پاره جگر از حلق وی برآمده و من بینم که سر آن دیگر با هفتاد و دو سر در نظر تو نهاده اند وای بر تو و متابعان تو

(ای ناکسان به نسبت فرزند مصطفی

باشد بهیچ وجه روا این چنین کنید)

(بر حلق تشنۀ شه دین تیغ کین نهید

در خاک و خون نهان رخ آن نازنین کنید)

[2]. راطن:بزبان رومی سخن گفت.

[3]. قتل صبر آن است که جانداری را بزنند تا بمیرد.

[4]. الوغد:الاحمق الدنی(م).

[5]. الناهل:الریان:العطشان(م).


********** صفحه 316 **********

(قالوا له لا ماء لنا الا السیوف و القنا

فانزل بحکم الادعیا فقال بل اقاتل)

در جواب برادرم گفتند ای حسین تو در نزد ما آب نداری بلکه جواب تو نیزه و شمشیر است مگر آنکه سر به حکم یزید و ابن زیاد آوری تا آب بخوری برادرم فرمود:سر به حکم حرام زاده نخواهم آورد جنگ میکنم تا کشته شوم.

ای زنها برادرم آنقدر جنگ کرد تا آنکه:

(حتی اتاه مشقص رماه وعد ابرص

من سقر لایخلص رجس دعی واغل)

تیری سه پهلو ملعونی پست ابرصی به طرف او رها کرد همان تیر کار بردارم حسین را ساخت و لشگر اظهار فرح و خوشحالی کردند الخ.

و در ص320از امالی صدوق از فاطمه دختر امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کند که یزید عیال امام حسین علیه السلام با زین العابدین علیه السلام را در محبسی حبس کرده بودند که اسیران را از سرما و گرما نگاه نمیداشت،آنقدر در آن حبس خانه ماندند که صورتهای ایشان پوست انداخت،در این ایام بلکه از روز شهادت امام علیه السلام تا روزیکه اهل بیت از شام مراجعت کردند.

در بیت المقدس هیچ سنگی را از جا بر نمیداشتند مگر آنکه از زیر آن خون تازه میدیدند و آفتاب که بر دیوار که می تابید سرخ و زرد بود مثل اینکه پارچۀ رنگی انداخته بودند.

(نه بازیچه است ناحق سر بریدن شهریاری را

که بودی حضرت روح الامین گهواره جنبانش)

********** صفحه 317 **********

(نه سهل است از عطش پژمرده کردن نوبهاری را

که در باغ رسالت رسته شد سرو خرامانش)

(نه آسانست کردن بر سر نیزه سر شاهی

که دادی بوسه سلطان رسل بر روی رخسارش)

(بوقت قتلش از هر ذره ای آواز می آمد

که نفرین خدا بر شمر و بر انصار و اعوانش)

مرحوم سید در لهوف مینویسد که[1] (امرهم الی منزل[2]لایکنهم من حر و لا برد فأقاموا به حتی تقشرت وجوههم)در منزلی ایشان را جای دادند که مانع سرما و گرما نبود و آنقدر ماندند که صورتهای آنها پوست انداخت.

مرحوم صدرالدین واعظ قزوینی میفرماید:از این دو روایت معتبره همچو مستفاد میشود که اقامت اهل بیت در منزل خرابه بطول انجامیده که صورتهای آنها پوست انداخته بود.

و از کامل السقیفه روایت کند که یزید حکم کرد اسیران را از مجلس به خرابه بردند و دستور داد سرها را بردارید در مسجدها و دروازه ها بیاویزید پس به حکم آن شقی سر مطهر را بردند بر مناره مسجد جامع آویختند،و سائر سرها را بر در مسجدهای دیگر و دروازه ها نصب کردند،و مردم همه روز به تماشا میرفتند،پس سر امام عالم امکان چهل شبانه روز بر مناره آویخته بود که علی بن الحسین در این مدت هر روز به زیارت سر پدر می آمد و سلام میکرد و گریه مینمود،و از آنجا برمیگشت سرکشی به عیال و اطفال میکرد.(و کلما یشتهر ذکرهم و یعترف مکانهم یزداد مراودة الناس بهم)از

********** صفحه 318 **********

این خبر هم معلوم میشود که مدت توقف اهل بیت در شام زیاده بر آنچه مشهور در السنۀ عوام است بوده،پس از آنکه شناسائی مردم در حق اهل بیت زیاده شد مردم بنای مراوده را گذاشتند مردها خدمت حضرت و زنها خدمت خواتین میرسیدند،این بود که یزید پلید مکان ایشان را تغییر داده به خانه فرش کرده آراسته فرستاد و در آن خانه مدتی عزاداری کردند.

علامه مجلسی در بحار از صاحب مناقب حکایت میکند که آن ملعون حکم کرد سر منور فرزند خیر البشر را به دروازه شام بیاویختند،روزی از روزها که حضرت زین العابدین در مجلس یزید بود غیر از مجلس اول که با اسرا آمده بودند مجالس دیگر زین العابدین را به تنهائی میخواست چنانچه مرحوم سید در لهوف میفرماید(و کان یزید یتخذ مجالس الشراب و یدعی بعلی بن الحسین الخ)یزید مجلس شراب فراهم می آورد و میفرستاد سر حضرت امام حسین علیه السلام را با زین العابدین می آوردند و در حضور دو امام شرب خمر میکرد.

ابن شهر آشوب در مناقب میگوید:بعد از آنکه زین العابدین با یزید احتجاج نمود در آخر فرمود:یا یزید:

(ماذا تقولون اذ قال النبی لکم ماذا فعلتم و انتم آخر الامم)

(بعترتی و باهلی بعد مفتقدی منهم اساری و منهم حرفوا بدم)

یعنی جواب رسول خدا را چه خواهی گفت؟وقتیکه از شما سئوال کند بعد از من با اهل بیت من چه کردید؟خواهید گفت بعضی را اسیر کردیم و بعضی را کشتیم،از این سخن یزید سر بزیر انداخت.باز جناب امام زین العابدین فرمود:وای بر تو:ای یزید

********** صفحه 319 **********

اگر عقل و شعور داشته باشی و بدانی چه کرده ای و چه کار بزرگی را مرتکب شدی؟چه بلا به روزگار پدر من و اهل بیت و برادر و عموهای من آوردی؟هر آینه به کوه و صحرا فرار میکنی و روی خاکستر قرار میگیری،و فریاد وا ویلاه وا ثبوراه بر می آوری،ای ظالم این چه ظلم است که کردی؟سر بریده پدرم را که فرزند فاطمه و پسر امیرالمؤمنین علیه السلام است وا داشته ای که بر دروازه شهرها بیاویزند و حال آنکه این سر امانت پیغمبر ص است،مژده باد ترا در روز قیامت به خواری و ندامت.
(فرمان یزید به قتل سید سجاد علیه السلام )[3]

در ناسخ ج3ص157گوید:چون این کلمات از زبان سید سجاد جریان یافت،آتش خشم در کانون خاطر یزید شعله کشید و دستور داد به یکی از پاسبانان بد خوی و پست که این غلام را بگیر و بر در باغچه و بستان گردن بزن و هم در آنجا دفن کن،آن ملعون دست حضرت را گرفته به بستان سرای در آورد به کندن قبر مشغول شد،سید سجاد این اشعار را قرائت فرمود:

(انادیک یا جداه یا خیر مرسل حبیبک مقتول و نسلک ضائ علیه السلام

(و آلک امشوا کالاماء بذلة تساغ لهم بین الانام فجائ علیه السلام

(یروعهم بالسب من لا یروعه سباب و لا راع النبیین رائ علیه السلام

(و دایع املاک و افلاک اصبحوا لجور یزید بن الدعی ودائ علیه السلام

(فلیتک یا جداه تنظر حالنا نسام و نشری کالاماء نبای علیه السلام

********** صفحه 320 **********

خلاصه معنی:ای بهترین پیغمبر:حسینت کشته و فرزندانت چون کنیزان خوار گشته اند،کسیکه از دشنام شنیدن باک ندارد،با ناسزا ایشان را میترساند امانتهای ملائکه گرفتار ستم یزید حرام زاده گشته اند.(کذا فی هامش الناسخ).

آنگاه حضرت به نماز ایستاد.چون آن خبیث از کندن قبر خلاص شد و خواست امام سجاد را بکشد دستی غیبی بر آن پاسبان بزد چنانکه به روی در افتاد و فریاد هولناک بر آورد و جان بداد.

پسر یزید خالد ابن خبر را به پدر رسانید یزید نیز بیمناک شد،فرمان داد آن پاسبان خبیث را همانجا دفن کنند و حضرت سجاد را باز آرند[4]اینوقت روی به اهل بیت آورد و گفت:خداوند زشت کند ابن زیاد پسر مرجانه را،اگر در میان شما و او قرابت رحم بود،هرگز با شما بدینگونه کار نمیکرد.الخ)
(شرح احوال دختر سه ساله در خرابه شام)[5]

در ریاض القدس ج2ص323گوید:چیزی را که خلاصه اش این است چون اولاد رسول و فاطمه بتول را در خرابه شام منزل دادند آن


________________
[1]. لهوف مترجم ص188.

[2]. فی اللهوف(ثم امر بهم الی منزل الخ).

[3]. نظیر این قصه در بحار ج45ص176و عوالم ج17ص411ذکر شده.

[4]. در بحار ج45ص176و عوالم ج17ص412گویند:و جای حبس سید سجاد امروز مسجد است.

[5]. در اینکه در خرابۀ شام طفلی از امام علیه السلام از دنیا رفته ظاهراً حرفی نیست فقط اختلاف در اسم اوست،جناب آقای فلسفی لطفی زاده دام ظله در کتاب رقیه اش فرموده اسم او علی المشهور حضرت رقیه است چون در حدود بیست کتاب نگارنده مشاهده کرده که اسم او رقیه نوشته اند انتهی.

و در کتاب معالی السبطین ج2ص101مجلس(14)دارد که امام حسین را


********** صفحه 321 **********

.

غریبان ستمدیده صبح و شام برای شهیدان خود در ناله و نوحه بودند و عصرها که میشد آن اطفال خرد سال یتیم درب خرابه صف میکشیدند،میدیدند که مردم شامی دست اطفال خود را گرفته آب و نان تحصیل کرده به خانه های خود میروند،آن اطفال خسته مانند مرغان پر شکسته دامن عمه را میگرفتند که ای عمه مگر ما خانه نداریم،مگر ما بابا نداریم؟زینب میفرمود چرا نور دیده گان خانه های شما در مدینه است و بابای شما سفر رفته،میگفتند عمه

(مگر کسیکه سفر رفت بر نمیگردد

مگر که شام غریبان سحر نمیگردد)

در میان آن اطفال دختر کوچکی بود از اما حسین علیه السلام به نام فاطمه چون امام حسین علیه السلام مادرش را دوست میداشت هر چه دختر خدا به او میداد فاطمه نام میگذاشت چنانچه هر چه پسر داشت علی نام میگذارد.

تا آنجا که میفرماید:چون بشام خراب رسیدند مجلس یزید دیدند و در ویرانه منزل کردند،دل نازک آن دختر در خرابه به تنگ

********** صفحه 322 **********

آمد،در یک شبی شور دیدن پدر بسرش افتاد،در کنج خرابه زانو بغل گرفت از هجر پدر اشک میریخت و میگفت:

بابا در این خرابه سازم به بینوائی

چشمم به راه مانده شاید ز در درائی

ای باب مهربانم شد آب استخوانم

بر لب رسیده جانم نزدم چرا نیائی

بازار شام دیدم دشنامها شنیدم

دشوارتر ندیدم از این خراه جائی

روز اندر آفتابم شب رو بخاک خوابم

غم نان و گریه آبم نه فرش و متکائی

این دختران شامی پر زیر سر گذارند

بالین من شده خشت غافل چرا ز مائی

بودی همیشه جایم در روی دامن تو

از تو ندیده بودم اینگونه بیوفائی

از این مقوله با خیال پدر گفتگو داشت سر روی خاک غمناک نهاد آنقدر گریه کرد که زمین از اشک چشمش تر و گل شد.در این بین به خواب رفته و خواب پدر را دید که سر پدر میان طشت طلا در پیش روی یزید است و با چوب خود بر لب و دندان پدر میزند و می بیند سر پدر در زیر چوب استغاثه بدرگاه خدا میکند.

آن صغیره مظلومه از دیدن سر پدر و خوردن چوب به فزع و جزع در آمد،با وحشت از خواب بیدار شد(تبکی و تقول وا ابتاه وا قرة عیناه وا حسیناه)چنان صیحه کشید که خرابه نشینان پریشان شدند فریاد میکرد ای پدر غریب من ای طبیب دردهای من،عمه و

********** صفحه 323 **********

خواهر به گرد وی حلقه زدند و سبب ضجه و اضطراب وی را پرسیدند آن صغیره میگفت:الان پدر مرا بیاورید نور چشم مرا حاضر کنید تا توشۀ از جمالش بردارم،عمه الان در خواب دیدم که سر بریده پدرم در حضور یزید است دارد چوب بر لبان وی میزند و آن سر با خدا مینالد،من سر بابایم را میخواهم،آن اسیران هر چه خواستند او را ساکت کنند ممکن نشد بلکه ناله اش دم بدم بیش تر میشد،امام سجاد علیه السلام پیش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سینه خود چسبانید و تسلی میداد که نور دیده صبر کن و از گریه دل ما مسوزان،آن مظلومه آرام نمیگرفت و نوحه میکرد و میگفت:

(فدای جان تو بابا برس بفریادم

دمی بدیدن رویت نمای دلشادم)

(تغافل از من خونین جگر مکن بابا

مرا به چشم یتیمی نظر مکن بابا)

(مگر نه دختر سردار عالمینم من

مگر نه دختر سلطان مشرقینم من)

(غریب و زار بمردم ز درد بی پدری

گرسنه جان بسپردم فغان ز دربدری)

(در این سیاهی شب جان رود ز اعضایم

دگر محال که ببینم جمال بابایم)

(خوش آن زمان که ز راه وفا بشام و سحر

بدی همی بسرم سایه جناب پدر)

(دوباره گر بشوم روبرو بحضرت باب

از او نه خواهش نان میکنم نه خواهش آب)

********** صفحه 324 **********

کو پدر تاجدارم کو بابای بزرگوارم کو آن کسی که همیشه مرا در آغوش می گرفت و می بوسید؟

(ز بابم بیوفای کی گمان بود پدر با من بغایت مهربان بود)

(مگر عمه ز من رنجیده بابم که کرده از آتش فرقت کبابم)

(اگر زنده است باب تاجدارم چرا زد شمر سیلی بر عذارم)

(تو گوئی در سفر رفته است بابت کند امروز و فردا کامیابت)

(کجا ما را امید وصل باشد گمانم این سخن بی اصل باشد)

آنقدر گریه کرد روی دامن زین العابدین علیه السلام تا آنکه غش کرد و نفس وی قطع شد،امام بیمار به گریه در آمد و اهل بیت رسالت بشیون در آمدند،آن ویرانه از ناله اسیران یک بقعۀ گریه شد دختر بیهوش افتاد مخدرات در خروش بر سر می زدند و سینه می کوبیدند خاک بر سر می کردند و گریبان می دریدند که صدای ایشان در بارگاه بگوش یزید رسید.
(قصۀ طاهر بن عبدالله دمشقی)

در ص325نقل کند که طاهر بن عبدالله دمشقی گوید:سر یزید روی زانوی من بود،بر او نقل می گفتم،سر پسر فاطمه هم میان طشت بود همین که شیون از خرابه بلند شد دیدم سرپوش از سر طبق بکنار رفت،سر بلند شد تا نزدیک بام قصر،بصوت بلند فرمود:(اختی سکتی ابنتی)همشیرۀ من دخترم را ساکت کن:

(خواهر به بیکسان حزینم تو یاوری

خواهر بکودکان یتیمم تو مادری)

(خواهر دمی بنالۀ اطفال گوش کن

طفل یتیم در بدرم را خموش کن)

********** صفحه 325 **********

(مگذار تا بچرخ رسد بانگ شیونش

بنشان ز روی مهر زمانی بدامنش)

(یک امشبی صغیرۀ من میهمان بود

فردا بنزد فاطمه اندر جنان بود)

(امشب بعذر خواهیت ای خواهر آمدم

پایی نداشتم ببرت با سر آمدم)

(امشب چو آورند سرم در برابرش

نگذار خون دل رود از دیدۀ ترش)

(از دیدن سرم چو رود جان او ز تن

ز کهنه معجری بنما جسم او کفن)

(یاد آر از غم و الم و رنج غربتش

روشن نما ز آه چراغی بتربتش)

طاهر گفت:پس دیدم آن سر برگشت رو به یزید کرد و فرمود:ای یزید من با تو چه کرده بودم که مرا کشتی و عیالم را اسیر کردی؟یزید از این ندا و از آن صدا سر برداشت پرسید طاهر چه خبر است؟گفتم:نمی دانم در خرابه اسیران را چه اتفاق افتاده که در جوش و خروشند،و دیدم سر مبارک حسین را که از طشت بلند شد و چنین و چنان گفت.یزید غلامی فرستاد برو و خبری بیاور،غلام آمد احوال پرسی کرد.گفتند دختری صغیره از امام علیه السلام در خواب جمال پدر دیده آرام ندارد و بسکه گریه کرده،غلام آمد و واقعه را بجهت یزید نقل کرد.آن پلید گفت:(ارفعوا رأس ابیها الیها)بیائید سر پدرش را برای او ببرید تا آرام بگیرد.(و قال اطرحوا رأس الحسین بحجرها)بیندازید سر حسین را بدامنش(فعسی اذا نزلت الیه تسلت)پس آن سر مطهر را در میان طشت


__________________________________
دختری بود کوچک پدر را دوست می داشت و پدر هم او را دوست می داشت بعضی گفته اند او را رقیه نام بود که سه ساله بوده الخ.

در منتخب التواریخ ص299فرموده التاسعة یعنی نهم آن دختری که در خرابۀ شام از دنیا رفته و شاید اسم شریفش رقیه بود و از دختران خود سیدالشهداء علیه السلام بوده.چون مزاری که در خرابۀ شام است منسوب است به این مخدره و معروف است به مزار رقیه انتهی.

و در ص388که در ذکر قبور متبرکه در شام است فرموده:و منها یعنی من جمله از آنها قبر جناب رقیه بنت الحسین علیه السلام که در خرابۀ شام مدفون است.انتهی.

و در دمشق گنبد و بارگاه حضرت رقیه مثل آفتاب نزد دوست و دشمن روشن است فقط وهابی مسلکها خدشه می کنند عذر ایشان هم معلوم است به خدا و پیغمبر ایمان ندارند چه رسد به اولاد ائمه ص .


********** صفحه 326 **********

نهادند و رو به خرابه آوردند که ای گروه اسیران سر حسین آمد[1]

(فأتوا بها الطشت یلمع نوره کالشمس بل هو فوقها فی البهیجة)

(مژده زینب که شب هجر بپایان آمد

بخرابه سر سالار شهیدان آمد)

(چشم بگشا دمی ای عابد بیمار هم

که ترا بهر عیادت شه خوبان آمد)

(ای سکینه به نثار سر باب آور جان

کز فلک بانگ غمو ناله و افغان آمد)

سر مطهر را گرفتند آوردند در حضور آن مظلومه نهادند و پرده را از روی آن سر برداشتند پرسید(ما هذا الرأس)این سر کیست؟

گفتند این بابت حسین است.

********** صفحه 327 **********

(این همان است که در دامن او جای تو بود

بسر زانوی او منزل و مأوای تو بود)

خود را بر آن سر مطهر انداخت شروع کرد صورت پدر را بوسیدن و بر سر و سینه زدن،آنقدر با دستهای کوچک خود به دهانش زد که پر از خون شد.در منتخب گوید:(و هی تقول یا ابتاه من ذا الذی خضبتک بدمائک؟یا ابتاه من ذا الذی قطع وریدیک)پدر ترا کی بخون خضابت کرد،پدر کی رگهای گلویت را برید.(یا ابتاه من ذا الذی ایتمنی علی صغر سنی یا أبتاه من للیتیمة حتی تکبر)ای پدر کی مرا در کوچکی یتیم کرد؟پدر بعد از تو دختر یتیمه تو کی پرستاری کند تا بزرگ شود.

(یا ابتاه من للنساء الحاسرات؟یا ابتاه من للارامل المسبیات)ای پدر این زنان سر برهنه را کی نگاه داری کند؟ای پدر این زنان بیوه را که توجه نماید؟(یا ابتاه من للعیون الباکیات،یا ابتاه من للشعور المنشورات،یا ابتاه من بعدک و اخیبتاه،من بعدک وا غربتاه)ای پدر این چشمهای گریان و این جسمهای عریان و این غریبان از وطن دور افتاده با موهای پریشان چه کنند؟ای پدر بعد از تو داد از غریبی و نا امیدی.

(یا ابتاه لیتنی کنت لک الفداء،لیتنی کنت قبل هذا الیوم عمیاء یا ابتاه لیتنی و سدت الثری و لا أری شیبک مخضباً بالدماء)ای پدر کاشکی من فدای تو می شدم،ای پدر کاش کور می بودم ای کاش در زیر گل فرو می رفتم و ریش ترا غرق خون نمی دیدم.

(من بودم و لطف تو و صد گونه عزیزی

چون شد که ترا دختر تو از نظر افتاد)

********** صفحه 328 **********

(از عضه سرم بر سر زانوست همه روز

در شام ز بس عشق پدر بر سرم افتاد)

و متصل آن یتیمۀ صغیره نوحه گری می کرد و اشگ می ریخت تا آنکه نفسش به شماره افتاده و گریه راه گلویش را گرفت مثل مرغ سرکنده گاهی سر را به طرف راست و گاهی بطرف چپ می گذاشت و می بوسید و ناله می کرد،و ریش پر خون پدر را می گرفت و پاک می کرد،بسکه آن سر تر و تازه بود گویا تازه بریده اند،هر چه خون گلو را پاک می کرد دوباره رنگین می شد.زنها اطراف آن دختر را گرفته بودند همه پی بهانه می گشتند که برای آقا گریه کنند،وقتی می گفت بابا جان این زنان جوان مرده چه کنند شیون از همه بلند شد.(ثم انها وضعت فمها علی فمه الشریف و بکت طویلا)پس آن صغیره لب بر لب پدر نهاد و گریۀ طولانی کرد(فناداها الرأس بنیه الی الی هلمی فانا لک بالانتظار)صدائی از سر مطهر بگوش آن دختر رسید که نور دیده بیا بیا بسوی ما که در انتظار توام.چون این صدای هوش ربا بگوش آن مخدره رسید بیهوشی به او رخ داد که دیگر به هوش نیامد همین که او را حرکت دادند دیدند مرده است.

صدای شیون از اهل بیت رسالت بلند،در آن خرابۀ ویران چنان شیون و افغان نمودند که تمام همسایگان خبر شدند،رو به خرابه آوردند و با دختران فاطمه به گریه در آمدند،مثل روز قتل امام حسین علیه السلام عزا بر سر پا نمودند،محض خاطر خدا غساله آوردند و کافور و کفن حاضر نمودند،چراغ آوردند آن معصومه را برهنه کرده روی تخته انداختند،چراغ آوردند مشغول غسل دادن و زنان بسر و سینه زدن،بعد از غسل در همان پیراهن پاره کفن کردند و در

********** صفحه 329 **********

همان خرابه بخاک سپردند.

روزی که اهل بیت از شام مراجعت کردند زینب تا بدر خرابه رسید سر از محمل بیرون آورد و رو به زنان شامی نمود و فرمود:یک امانتی از ما در این خرابه مانده جان شما و جان این امانت گاه گاهی سر قبرش بیائید و آبی بر مزارش بپاشید و چراغی روشن کیند.
(قبر رقیه علیه السلام را آب گرفته)

در منتخب التواریخ ص388فرموده:عالم جلیل شیخ محمد علی شامی که از جملۀ علماء و محصلین نجف اشرف است به حقیر فرمود:که جد امی بلاواسطۀ من جناب آقا سید ابراهیم دمشقی که نسبش منتهی می شود به سید مرتضی علم الهدی و سن شریفش علاوه بر نود بود و بسیار شریف و محترم بود سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند.

شبی دختر بزرگشان در خواب دید جناب رقیه بنت الحسین علیه السلام را که فرمود:به پدرت بگو به والی بگوید آب افتاده میان قبر و لحد من و بدن من در اذیت است،بگو بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند.دخترش به سید عرض کرد.سید از ترس حضرات اهل تسنن بخواب اثری مترتب ننمود.

شب دوم دختر وسطی سید همین خواب را دید باز به پدر گفت.ترتیب اثری نداد.

شب سوم دختر کوچک سید همین خواب را دید و به پدر گفت ایضاً ترتیب اثری نداد.

شب چهارم خود سید مخدره رقیه را در خواب دید که بطریق

********** صفحه 330 **********

عتاب فرمودند:چرا والی را خبردار نکردی؟

سید بیدار شد صبح رفت نزد والی شام و خوابش را به والی شام نقل کرد.والی امر کرد علماء و صلحاء شام از سنی و شیعه بروند و عسل کنند و لباسهای نظیف در بر کنند بدست هر کس قفل درب حرم مقدسه باز شد همان کس برود و قبر او را نبش کند و جسد مطهره را بیرون بیاورد تا قبر مطهر را تعمیر کند بزرگان و صلحاء از شیعه و سنی در کمال آداب غسل کردند و لباس بزرگان در بر کردند قفل به دست هیچیک باز نشد مگر بدست مرحوم سید بعد که مشرف میان حرم شدند کلنگ هیچیک به زمین اثر نکرد مگر کلنگ سید ابراهیم،بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند دیدند بدن نازنین مخدره میان لحد و کفن آن مخدره مکرمه صحیح و سالم است لکن آب زیادی میان لحد جمع شده،پس سید بدن شریف مخدره را از میان لحد بیرون آورد و روی زانوی خود نهاد و سه روز همین قسم بالای زانوی خود نگه داشت و متصل گریه می کرد تا آنکه لحد مخدره را از بنیاد تعمیر کردند،اوقات نماز که می شد سید بدن مخدره را بر بالای چیز نظیفی می گذاشت بعد از فراغ باز بر می داشت و بر زانو می نهاد تا آنکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند،سید بدن مخدره را دفن کرد و از معجزۀ این مخدره در این سه روز سید نه محتاج به غذا شد و نه محتاج به آب و نه محتاج به تجدید وضوء بعد که خواست مخدره را دفن کند سید دعا کرد خداوند پسری به او مرحمت فرماید.دعای سید مستجاب شد و در این سن پیری خداوند پسری به او مرحمت فرمو مسمی به سید مصطفی،بعد والی تفصیل را به سلطان عبدالحمید نوشت او


________________________________
[1]. در کتاب رقیه ص58جناب آقای فلسفی لطفی زاده دام ظله از تذکرة الشهداء یزدی ص331اینطور نقل می کند که طاهر بن حارث می گوید:من در نزد تخت یزید شبی نشسته بودم یکمرتبه دیدم که یزید خوابش برد و پاسی از شب گذشت که به یکبار صدای شیون نالۀ زنان از خرابه بلند شد پس دیدم سر منور امام حسین علیه السلام را که در میان طشت طلا پیش روی یزید بود مقدار چهار ارش(که دو متر می شود)بلند شد و در هوا ایستاد مانند ابر بهاران گریان و روی به درگاه ملک منان نمود و عرض کرد(اللهم هؤلاء اولادنا و اکبادنا و هؤلاء اصحابنا)ای خدا اینان اولاد ما و پاره جگر ما هستند و اینان یاران ما می باشند پس لرزه بر من افتاد و شروع نمودم به گریه کردن پس از شدت فریاد و شیون اهل بیت که در خرابه بود یزید بیدار شد و سر منور همچنان در میان هوا ایستاده بود به یزید فرمود:ای یزید من در حق تو چه بدی کرده بودم که با من این همه ستم کردی یعنی رقیه مرا یتیم کردی پس عرض کرد خدایا داد مرا از یزید بگیر،پس لرزه بر اندام یزید افتاد و پرسید چه صدای ناله و گریه است؟گفتند صغیره حسین پدر را در خواب دیده هر چند او را تسلیت می دهند آرام نمی گیرد و پدر را می طلبد یزید گفت سر پدرش را به نزدش ببرید چون طفل است مرده را از زنده تمیز نمی دهد پس غلامان سر را در میان طبقی گذاشتند و حوله ای بر آن سر انداختند آوردند در خرابه و گفتند:

(که ای گروه اسیران سر حسین آمد سپاه تعزیه سردار عالمین آمد)

(تمام اهل حریمش کنند استقبال که می رسد سر مسند نشین عزو جلال)الخ


********** صفحه 331 **********

هم تولیت زینبیه و مرقد شریف رقیه و مرقد شریف ام کلثوم و سکینه را به او واگذار نمود و فعلا هم آقای حاجی سید عباس پسر آقا سید مصطفی پسر آقا سید ابراهیم سابق الذکر متصدی تولیت این اماکن شریفه است انتهی.سپس فرموده گویا این قضیه در حدود سنۀ هزار و دویست و هشتاد بود.
(آمدن اهل بیت به حرمسرای یزید)

در نفس المهموم ص459و ناسخ ج3ص158و جلاء العیون مرحوم مجلسی ص616از ابی مخنف و دیگران روایت کند که یزید امر کرد که سر آن سرور را بر در قصر شوم او نصب کردند و اهل بیت آن حضرت را امر کرد که داخل خانۀ آن ملعون شوند چون مخدرات اهل بیت عصمت و طهارت داخل خانه آن لعین شدند زنان آل ابی سفیان زیورهای خود را کندند و لباس ماتم پوشیدند،و صدا بگریه و نوحه بلند کردند و سه روز ماتم داشتند.
(پرخاش هند زوجۀ یزید به یزید)

و هند دختر عبدالله بن عامر که در آنوقت زن یزید بود،و پیشتر در حبالۀ حضرت امام حسین علیه السلام بود.پرده را درید و از خانه بیرون دوید و به مجلس آن ملعون آمد در وقتی که مجمع عام بود گفت:ای یزید سر مبارک فرزند فاطمه دختر رسول خدا را بر در خانۀ من نصب کرده ای؟!یزید برجست و جامه بر سر او افکند و او را برگردانید و گفت:ای هند نوحه و زاری کن بر فرزند رسول خدا و بزرگ قریش که پسر زیاد لعین در امر او تعجیل کرد،و من به کشتن او

********** صفحه 322 **********

راضی نبودم[1]پس اهل بیت را در خانۀ خود جا داد و در هر چاشت و شام حضرت امام زین العابدین علیه السلام را بر سر سفرۀ خود می طلبید.

در ناسخ دارد:که حارسان و نگاهبانان را از مراقبت اهل بیت برداشت و ایشان را در کارهاشان به اختیار خویش گذاشت.

و در نفس المهموم ص460گوید:و قیل یعنی بعضی ها گفته اند در دمشق حجره ها و خانه ها خالی کرد و هیچ زن هاشمیه و قرشیه در دمشق نماند مگر سیاه پوشید و هفت روز ماتم گرفتند.

در ارشاد:آنگاه امر کرد زنان را با علی بن الحسینع در سرائی جداگانه فرود آوردند و آن سرا پیوسته به سرای یزید بود و چند روز در آنجا بماندند.
(کلمات سید سجاد در جواب منهال)

در جلاء العیون ص620و ناسخ ج3ص160و لهوف مترجم ص193و انوار النعمانیه ج3ص252و نفس المهموم ص459و ریاض القدس ج2ص330روایت کرده اند که روزی حضرت زین العابدین علیه السلام در بازارهای دمشق راه می رفت،منهال بن عمرو،

********** صفحه 333 **********

به آن حضرت رسید و پرسید(کیف امسیت یا ابن رسول الله ص)چگونه شام کرده ای و چه حال داری؟(و در انوار کیف اصبحت)حضرت فرمود:که شام کرده ام مانند بنی اسرائیل در آل فرعون که فرزندان ایشان را میکشتند و زنان ایشان را اسیر میکردند.

ای منهال:عرب بر عجم فخر میکند که محمد از عربست و قریش بر سایر عرب فخر میکند که آن حضرت از ایشان است،و ما را که اهل اوییم میکشند،و از درهای خود میرانند و غصب حق ما می نمایند و شهر بشهر می گردانند،پس راضی شده ایم به قضای خدا و میگوییم(انا لله و انا الیه راجعون).

در ریاض القدس ج2ص330از انوار نعمانیه روایت کند که منهال گفت من در کوچه و بازار دمشق عبور میکردم دیدم حضرت تکیه بر عصائی داده چون نگاه به ساق پای مبارکش نمودم دیدم کأنه دو نی خشکیده است و خون از ساق پای حضرت میریخت و آنقدر زرد و ضعیف بود که از دیدن صورت مبارکش گریه بر من مستولی شد پیش رفتم و عرض کردم یا ابن رسول الله کیف اصبحت دیدم حضرت به گریه افتاد و فرمود:چگونه میخواهی باشد حال کسی که اسیر و مغضوب یزید بن معاویه باشد:ای منهال زنان ما تا بحال شکم سیر نخوردند،و سرهای ایشان از برهنگی هنوز پوشیده نشده روز و شب آب و غذاشان نوحه و ناله است.منهال مثل ما مثل بنی اسرائیل است الی آخر.

در لهوف دارد:خدای جزای خیر دهد به مهیار که شعری گفته

(یعظمون له اعواد منبره و تحت ارجلهم اولاده و ضعوا)

(تعظیم چوب منبر او را کنند و لیک اولاد او فتاده ببین زیر گامشان

********** صفحه 334 **********

(بأی حکم بنوه یتبعونکم و فخرکم انکم صحب له تب علیه السلام

(اولاد او چسان ز شما پیروی کنند فخر شماست صحبت جد گرامشان)
(در خواست یزید کشتی گرفتن را)

در لهوف مترجم ص194و نفس المهموم ص461و ناسخ ج2ص324و ج3ص160و جلاء العیون ص620در جلا گوید:روزی یزید امام زین العابدین و عمرو،فرزند امام حسن علیه السلام را طلبید و عمرو،کودک یازده ساله بود،به عمرو گفت:با فرزند من خالد کشتی بگیر،عمرو گفت کشتی به چه کار می آید اگر خواهی شجاعت ما را امتحان کنی کاردی بدست من و کاردی بدست او بده تا با او مقاتله کنیم.یزید گفت:این شجاعت را از پدران به میراث داری انتهی.

و در ناسخ ج3ص160گوید:مکشوف باد که در بعضی از روایات[2]به ما رسیده که یکروز یزید ملعون علی بن الحسین علیه السلام را گفت:هیچ توانی با پسر من خالد زور آزمائی کنی و او را در کشتی بیفکنی!گفت:من کشتی نتوانم،اگر خواهی او را کاردی ده و مرا نیز کاردی بخش تا به جای مصارعت(کشتی)منازعت آغازیم.[3]

مرحوم سپهر فرموده چون این حدیث را در حق عمر بن حسن علیه السلام و عبدالله بن یزید استوار دانستم در ذیل قصۀ شهدای یوم طف نگاشتم.

مؤلف گوید:حقیر در رمز المصیبة ج2ص187ذکرش کردم مراجعه شود.

********** صفحه 335 **********
(فرمان یزید به خطیب در بدگوئی به آل پیغمبر ص و خطبۀ حضرت سجاد علیه السلام

در لهوف مترجم ص187و منتخب طریحی ص496و جلاء العیون ص613و نفس المهموم ص449و ابن نما ص102و بحار ج45ص137و ناسخ ج3ص161و مقتل ابی مخنف مترجم ص193همه روایت کرده اند که یزید اگر چه در ظاهر اظهار پشیمانی میکرد و از اهل بیت به حسب ظاهر احترام میکرد و لکن خبث باطنی او وادار میکرد که آنچه بتواند اذیت و آزار به اهل بیت برساند لذا روزی امام سجاد علیه السلام را با خود به مسجد برد و در جنب خود او را جای داد،و خطیب را دستور داد که بر منبر بالا رود و از مناقب آل ابی سفیان هر چه میتواند بگوید:و امام امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسین علیه السلام را مذمت کند.

خطیب هم بالا رفته و چندان که توانست در مدح آل ابی سفیان و بدگوئی از آل علی امیرالمؤمنین علیه السلام بجا آورد.[4]

سید سجاد چون این کلمات بشنید بانگ بر خطیب زد.(و قال:ویلک ایها الخاطب:اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق،فتبوء مقعدک من النار)فرمود:وای بر تو ای خطیب:خشنودی مخلوق را بر خشم خدای اختیار کردی،جایگاه خود را پر از آتش کرده ای آنگاه روی به یزید آورده و فرمود:

(یا یزید ائذن حتی اصعد هذه الاعواد،فاکلم بکلمات لله فیه رضی و لهؤلاء الجلساء أجر)یعنی ای یزید:اجازه بده تا من بر این چوبها(منبر)بالا روم و سخنی چند بگویم که خدا خشنود گردد و همگان مأجور گردند.

********** صفحه 336 **********

و در منتخب:دارد که فرمود:(سألتک بالله الا ما اذنت لی بالصعود علی المنبر و اتکلم بکلام الله فیه رضی و للامة فیه صلاح)یعنی ترا بخدا قسم اذن بده تا بر این منبر بالا روم و سخنی بگویم که رضایت خدا و صلاح امت باشد[5].

در ناسخ دارد که یزید نپذیرفت،حاضران مجلس از اهل شام و دیگر بلاد دوست داشتند که آن جوان هاشمی بر منبر رود و بشنوند تا چه فرماید.گفتند:یا امیرالمؤمنین!چه زیان دارد؟دستور بده تا بر منبر بر آید و هنر خویش بنماید.یزید گفت:اگر وی بر فراز منبر جای کند جز بر فضیحت آل ابوسفیان دم نزند.گفتند:یا یزید:از این کودک نورس چه آید؟(فقال:انه من اهل بیت قد زقوا العلم زقا)گفت:او از اهل بیتی است که او را از علم اطعام کرده اند چنانکه مرغان جوجه های خود را(خوراک میدهند)همه اصرار کردند ناچار اجازه داد اگر چه کراهت داشت.[6]

و در کامل بهائی ج2ص299گوید:امام زین العابدین گفت:با یزید لعین که مرا اجازت ده تا در روز جمعه خطبه بخوانم،گفت شاید(یعنی عیب ندارد)چون روز جمعه شد یک ملعونی را پیدا کرد که سخت فصیح و شوخ بود گفت:باید منبر روی و هر چه بر زبان آید از بد گوئی علی و حسین بگوئی و ثنا و شکر شیخین(ابوبکر و


________________________________
[1]. در محرق القلوب نراقی ص319بعد از نقل قصۀ هند گوید:پس امر کرد نیزه ای که سر مبارک امام حسین علیه السلام بر آن بود.در برابر حجره ای که مجلس عیش او بود نصب کردند و چهل نفر را بر آن موکل گردانید نکی از آن چهل نفر نقل می کند که چون شب در آمد،رفیقان همه بخواب رفتند من از بسکه معجزات عظیم از آن سر مبارک مشاهده کرده بودم دهشت عظیمی به من روی داده بود خوابم نمی برد چون پاسی از شب گذشت صداهای عظیم از آسمان بلند شد و شنیدم که شخصی می گوید یا آدم اهبط تا آخر قصه که ما قبلا در ج3ص188به عنوان(قصۀ آن کس که در کعبه طلب مغفرت می کرد)ذکرش کردیم تکرار نمی کنیم فقط فرقی که دارد در اول قصه است.

[2]. کما فی البحار ج45ص175.

[3]. در بحار ج45ص175دارد که یزید گفت:اشهد انک ابن علی بن ابیطالب.

[4]. در لهوف مترجم دارد(اعلی المنابر تعلنون بسبه و بسیفه نصبت لکم اعوادها)

(بد گوئی از کسی بنمایند آشکار بر منبری که تیغ وی اش پایه بر فراشت)

[5]. در ریاض القدس ج2ص327این ابیات را نقل کند.

(پیروی نفس و هوا می کنی راه حق این نیست خطا می کنی)

(در حق اخیار نگوئی سخن مدحت اشرار چرا می کنی)

(آل عبا از همه فاضل ترند ذم چنین قوم چرا می کنی)

[6]. در احتجاج ج2ص311گوید:یزید گفت:(یا علی اصعد المنبر فاعلم الناس حال الفتنة،و ما رزق الله امیرالمؤمنین من الظفر فقال علی بن الحسین:ما اعرفنی بما ترید فصعد المنبر الخ).


********** صفحه 337 **********

عمر)تقریر کنی آن شخص بر منبر رفت و هر محالی که مقدور بود گفت.امام گفت اجازت ده تا من نیز خطبه بخوانم لعین را ندامت و پشیمانی حاصل شد گفت نه،مردم بسیار شفاعت کردند قبول نکرد پسر آن لعین معاویه گفت:ای پدر او در صغر سن است بگذار تا خطبه بخواند معلوم است که خطبۀ او به چه رسد،یزید گفت:شما در کار این خاندان بشک آید ایشان را علم و فصاحت میراثی است من میترسم که از زیر این خطبه فتنه حاصل شود که وبال ما باشد عاقبت اجازت داد.
(خطبه حضرت سجاد علیه السلام

پس سید سجاد علیه السلام بر منبر صعود داد.مردم شام قاصی ودانی[1]چشم بینا و گوش نیوشا[2]بدو سپردند و آن حضرت پس از ستایش خداوند و درود و نیایش[3]احمد محمود.

قال:أیها الناس!أعطینا ستاً و فضلنا بسبع:أعطینا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة فی قلوب المؤمنین،و فضلنا بأن منا النبی المختار محمد و منا الصدیق و من الطیار و منا أسد الله و أسد رسوله و منا سبطا هذه الامة.من عرفنی ققد عرفنی و من لم یعرفنی أنبأته بحسبی و نسبی.أیها الناس.أنا ابن مکة و منی،أنا ابن زمزم و الصفا،أنا ابن من حمل الرکن بأطراف الرداء،أنا ابن خیر من ائتزر و ارتدی،أنا ابن خیر من انتعل و احتفی،أنا ابن خیر من طاف و سعی،أنا ابن خیر من حج و لبی،أنا ابن من حمل علی

********** صفحه 338 **********

البراق فی الهواء،أنا ابن من أسری به من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی،أنا ابن من بلغ به جبرئیل الی سدرة المنتهی،أنا ابن من دنی فتدلی فکان قاب قوسین أو أدنی،أنا ابن من صلی بملائکة السماء،أنا ابن من أوحی الیه الجلیل ما أوحی،أنا ابن محمد المصطفی،أنا ابن علی المرتضی،أنا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتی قالوا:لا اله الا الله،أنا ابن من ضرب بین یدی رسول الله بسیفی و طعن بر محین و هاجر الهجرتین و بایع البیعتین و قاتل ببدر و حنین و لم یکفر بالله طرفة عین،أنا ابن صالح المؤمنین و وارث العابدین و تاج الملحدین و یعسوب المسلمین و نور المجاهدین و زین العابدین و تاج البکائین و أصبر الصابرین و أفضل القائمین من آل یس رسول رب العالمین،أنا ابن المؤید بجبرئیل المنصور بمیکائیل،أنا ابن المحامی عن حرم المسلمین و قاتل المارقین و الناکثین و القاسطین و المجاهد أعدائه الناصبین و أفخر من مشی من قریش أجمعین و أول من أجاب و استجاب لله و لرسوله من المؤمنین و أول السابقین و قاصم المعتدین و مبید المشرکین و سهم ,عن(من بحار)مرامی الله علی المنافقین و لسان حکمة العابدین و ناصر دین الله و ولی أمر الله و بستان حکمة الله وعیبة علمه،سمح سخی بهی بهلول[4]زکی أبطحی رضی مقدام همام صابر صوام مهذب قوام قاطع الاصلاب و مفرق الاحزاب،أربطهم عناناً و أثبتهم جناناً و أمضاهم عزیمة و أشدهم شکیمة،أسد باسل یطحنهم فی الحروب اذا ازدلفت الاسنة و قربت الاعنة طحن الرحی و یذروهم فیها ذرو الریح الهشیم،لیث الحجاز و کبش العراق،مکی مدنی خیفی عقبی بدری أحدی

********** صفحه 339 **********

شجری مهاجری من العرب سیدها و من الوغا لیثها،وارث المشعرین و أبو السبطین الحسن و الحسین،ذاک جدی علی بن أبیطالب.

ثم قال:أنا ابن فاطمة الزهراء،أنا ابن سیدة النساء،أنا ابن خدیجة الکبری،أنا ابن المقتول ظلماً،أنا ابن المجزوز الرأس من القفا،أنا ابن العطشان حتی قضی،أنا ابن طریح الکربلا،أنا ابن مسلوب العمامة و الرداء،أنا ابن من بکت علیه ملائکة السماء،أنا ابن من ناحت علیه الجن فی الارض و الطیر فی الهواء،أنا ابن من رأسه علی السنان یهدی،أنا ابن من حرمه من العراق الی الشام تسبی.أیها الناس!أن الله تعالی و له الحمد ابتلانا أهل البیت ببلاء حسن حیث جعل رایة الهدی و العدل و التقی فینا و جعل رایة الضلالة و الردی فی غیرنا.
(ترجمه خطبۀ حضرت سجاد علیه السلام

خلاصۀ این کلمات به فارسی چنین می آید میفرماید:خداوند ما را به علم و حلم و سماحت و فصاحت و شجاعت ممتاز نمود و دلهای مؤمنان را از محبت ما آکنده(پر)فرمود و ما را باحمد مختار و حیدر کرار و جعفر طیار و حمزه سیدالشهداء و فرزندان پیغمبر ابو محمد و ابو عبدالله(حسن و حسین)بر دیگر مردم فضیلت نهاد.آنکس که مرا نمی شناسد او را از حسب و نسب خود آگهی میدهم:منم پسر مکه و منی و پسر زمزم و صفا و پسر آن کسی که حجر_الاسود را حمل داد به دامان رداء[5]،منم پسر آنکس که بر براق مرحله پیمای گشت و آسمانها را زیر پای در نوشد(در هم پیچید)،

********** صفحه 340 **********

منم پسر آنکس که جبرئیلش بسدرة المنتهی[6]کوچ داد و خداوندش سریر قرب به مقام او ادنی[7]نهاد،منم پسر آنکس که جبرئیلش به نیایش و درود پرداخت و رب جلیلش خزانه وحی ساخت،منم پسر آنکس که کافران از بیم تیغ او طریق حق گرفتند و کلمه(شهادتین)گفتند.منم پسر آنکس که در راه دین با دو سیف و دو سنان رزم همی زد:سیف و سنانی در تنزیل و سیف و سنانی در تأویل[8]منم پسر آنکس که با پیغمبر دو هجرت کرد:یکی در شعب ابو طالب و آن دیگر در یثرب[9]،منم پسر آنکس که با پیغمبر دو بیعت کرد:یکی در مکه هنگام انکار کفره[10]و آن دیگر در تحت شجره،منم پسر آنکس که جبرئیل او را مؤید[11]بود و میکائیل نصرت فرمود،منم پسر آنکس که خوارج را از بن[12]برانداخت و لشکر طلحه و زبیر را پاک بپرداخت[13]وسپاه شام را دستخوش تیغ خون آشام ساخت[14].

********** صفحه 341 **********

و نیز فرمود:منم پسر فاطمۀ زهرا و پسر نساء و پسر خدیجۀ کبری و منم پسر آنکس که جلباب خیوتش را بدست ظلم و ستم بدریدند[15]و با لب تشنه سرش را از تن بریدند،منم پسر آنکس که جسد شریفش را در بیابان کربلا جریح و طریح[16]افکندند و عمامه و ردا از تن مبارکش برآوردند،منم پسر آنکس که در ماتم او فریشتگان(فرشتگان)در آسمان به سوگواری نشستند و جن و انس در زمین بانگ ناله و زاری در پیوستند و مرغان هوا بهای های بگریستند،منم پسر آنکس که سرش را بر سنان نیزه شهر تا شهر بگردانیدند و اهلبیتش را از عراق به شام اسیر بردند.هان ای مردم!سپاس و ستایش خدای را که ما اهلبیت را به بلائی نیکو ممتحن[17]داشت گاهی که رایت هدایت و عدالت و زهادت[18]در میان ما جای داشت و علم غوایت و ضلالت[19]و هلاکت در دست دیگران بود.در خبر است[20]که سید سجاد همچنان أنا و أنا میفرمود و مردم از شام از اصغای این کلمات(شنیدن)مصیبت آمیز و قصه های غم انگیز آشفته خاطر شدند و بانگ ناله و عویل دردادند و با علی صوت بگریستند.یزید ملعون بیمناک شد که مبادا فتنه ای انگیخته شود و خونها ریخته گردد.بی توانی(بی درنگ)مؤذن را فرمان داد تا:سخن سید سجاد را قطع کرد و بانگ برداشت که«الله اکبر»آن


_____________________________
[1]. قاصی:دور.دانی:نزدیک(مقصود،دور و نزدیک نسبت به منبر یا شهر شام است)

[2]. نیوشا:شنوا.

[3]. نیایش:دعاء با تضرع و زاری.

[4]. بهلول:مهتر،جامع هر گونه خیر.

[5]. رداء:عبا(این جمله اشاره به ساختن دیوار کعبه و نصب حجرالاسود توسط حضرت رسول اکرم ص در سال سی ام عام الفیل میباشد).

[6]. سدرة المنتهی:مکانی است در یمین عرش که مطابق اخبار ائمه معصومین ع،علم ملائکه و آدمیان تا آنجا میرسد و از آن به بعد کسی را جز ذات باری تعالی خبری نیست.

[7]. اشاره به آیه شریفه«فکان قاب قوسین او ادنی»میباشد و مقصود قضیه معراج است.

[8]. مراد به سیف و سنان تنزیل،جنگهای حضرت علی علیه السلام در زمان حضرت رسول ص است که به حکم صریح قرآن کریم میباشد و مراد به سیف و سنان تأویل،جنگهای جمل،صفین و نهروان است که حکم آنها را از صریح و محکم و قرآن نمیتوان استفاده کرد.

[9]. یثرب:مدینه«مقصود هجرتی است که مبدء تاریخ اسلامست».

[10]. کفره،جمع کفار و مقصود از این دو بیت،بیعت عقبه و رضوان است.

[11]. مؤید«بصیغه اسم فاعل»ناصر،معین.

[12]. از بن بر انداخت:ریشه کن کرد.

[13]. اشاره به جنگ جمل است.

[14]. اشاره به جنگ صفین است.

[15]. کنایه از شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام است.

[16]. جریح:زخمدار.طریح:روی خاک افتاده.

[17]. ممتحن«بصیغۀ اسم مفعول»آزموده شده.

[18]. زهادت:ترک دنیا پرهیز کاری

[19]. غوایت و ضلالت:گمراهی.

[20]. نفس المهموم از کامل بهائی این خبر را نقل میکند.


********** صفحه 342 **********

حضرت فرمود:هیچ شیء بزرگتر از خدای نیست،چون گفت:«اشهد ان لا اله الا الله»فرمود:گوشت و پوست و خون من گواهی میدهد که جز او خدائی نیست.آنگاه مؤذن گفت:«اشهد ان محمدا رسول الله»سید سجاد از فراز(بالای)منبر روی با یزید کرد و گفت:هان(آگاه باش)ای یزید!این محمد جد من است یا جد تست؟اگر گوئی جد تست،سخنی به کذب کردی و کافر شدی،اگر گوئی جد من است،بگوی:تا چرا عترت او را کشتی؟یزید پاسخ نگفت،چون مؤذن از تقدیم أذان و اقامه بپرداخت،یزید بر جماعت تقدم جست و نماز ظهر بگذاشت.

و در ریاض القدس ج2ص329گوید:(و فی نسخة من المقتل المخلوطة ثم بکی و رمی العمامة من رأسه بها الی المؤذن)حضرت عمامه خود را از سر برداشت و به جانب مؤذن انداخت و فرمود:ای مؤذن ترا به ذات خدا قسم میدهم چند دقیقه صبر کن.مؤذن آرام گرفت زین العابدین علیه السلام رو کرد به یزید و فرمود:یا یزید محمد جد منست یا جد تو؟اگر جد خود بدانی دروغ گفته و همه تکذیب تو میکنند،اگر جد منست و پیغمبر تو است چرا پسر پیغمبر خود را کشتی و مرا یتیم نمودی؟یزید جواب باز نداد و گفت(لا حاجة لی فی الصلاة)من محتاج به نماز نیستم نماز نخوانده برخاست از مسجد بیرون آمد،مسجد بهم خورد و امام از منبر بزیر آمد مردم به گرد حضرت جمع شدند معذرت میخواستند.

(خطبۀ دیگر)

در بحار ج45ص174و عوالم ج17ص409از مناقب در کتاب احمر روایت کند که اوزاعی گفته:چون علی بن حسین علیه السلام

********** صفحه 343 **********

را با سر پدرش در شام برای یزید آوردند به خطیب بلیغی گفت:دست این پسر را بگیر و ببر او را روی منبر و مردم را خبردار کن که پدرش و جدش چه رأی بدی داشتند و از حق جدا شدند و بر ما ستم کردند.(خطیب بالای منبر رفته)و هر بدی که بود به ایشان نسبت داد.

پس چون خطیب از منبر بزیر آمد.علی بن الحسین علیه السلام بلند شدند و حمد و ثنای خدای بجا آورد و درود بر پیغمبر خدا به نحو مختصر فرستاد سپس فرمود:

معاشر الناس من عرفنی فقد عرفنی،و من لم یعرفنی فأنا اعرفه نفسی:أنا ابن مکة و منی،أنا ابن المروة و الصفا،أنا ابن محمد المصطفی،أنا ابن من لایخفی،أنا ابن من علا فاستعلا،فجاز سدرة المنتهی،و کان من ربه کقاب قوسین أو ادنی،أنا ابن من صلی بملائکة السماء مثنی مثنی،أنا ابن من اسری به من المسجد الحرام ألی المسجد الاقصی،انا ابن المقتول ظلما،أنا ابن المجزوز الرأس من القفا،أنا ابن العطشان حتی قضی،انا ابن طریح کربلا،أنا ابن مسلوب العمامة و الرداء،أنا ابن من بکت علیه ملائکة السماء،أنا ابن من ناحت علیه الجن فی الارض و الطیر فی الهواء،أنا ابن من رأسه علی السنان یهدی،أنا ابن من حرمه من العراق الی الشام تسبی،ایها الناس ان الله تعالی و له الحمد ابتلانا اهل البیت ببلاء حسن،حیث جعل رایة الهدی و العدل و التقی فینا،و جعل رایة الضلالة و الردی فی غیرنا.فضلنا اهل البیت بست خصال:فضلنا بالعلم،و الشجاعة و السماحة و المحبة،و المحلة فی قلوب المؤمنین،

********** صفحه 344 **********

و آتانا ما لم یؤت احد من العالمین من قبلنا فینا مختلف الملائکة،و تنزیل الکتب.

قال:فلم یفرغ حتی قال المؤذن:الله اکبر[فقال علی:الله اکبر کبیراً فقال المؤذن]اشهد ان لا اله الا الله فقال علی:اشهد بما تشهد به.

فلما قال المؤذن:اشهد ان محمداً رسول الله،قال علی:یا یزید هذا جدی أو جدک؟فان قلت:جدک فقد کذبت،و ان قلت جدی فلم قتلت ابی و سبیت حرمه و سبیتنی؟ثم قال:معاشر الناس:هل فیکم من ابوه و جده رسول الله؟فعلت الاصوات بالبکاء،فقام الیه رجل من شیعته یقال له المنهال بن عمرو الطائی،و فی روایة مکحول صاحب رسول الله ص فقال له:کیف امسیت یا ابن رسول الله؟فقال:ویحک کیف امسیت؟امسینا فیکم کهیئة بنی اسرائیل فی آل فرعون،یذبحون ابنائهم و یستحیون نسائهم الایة.و امست العرب تفتخر علی العجم بان محمداً منها و امست قریش تفتخر علی العرب بان محمداً منها،و امسی آل محمد مقهورین مخذولین،فالی الله نشکو کثرة عدونا و تفرق ذات بیننا و تظاهر الاعداء علینا.
(خواب سکینه و نقل آن برای یزید)

طریحی در منتخب ص494و مثیر الاحزان ابن نما ص104و مقتل مترجم ابی مخنف ص191و بحار ج45ص194و عوالم ج17ص420و منتهی الامال ص317و نفس المهموم ص453و انوار النعمانیه ج3ص254و جلاء العیون ص617و اسرار الشهادة ص515و ریاض القدس ج2ص322و ستون2و ناسخ ج3ص168همه این خواب را روایت کرده اند ولی با اندک تفاوتی.

********** صفحه 345 **********

مرحوم سپهر فرموده:چون در این ایام که یزید با اهل بیت با رفق و مدارا رفتار می کرد.حضرت سکینه روزی فرمود:ای یزید دیشب خوابی دیده ام که اگر گوش فرا کنی می گویم[1]گفت بگو تا گوش دارم.

سکینه فرمود:دیشب بعد از نماز و دعا پاره ای از شب بیدار بودم و از کثرت گریه خسته شدم چون بخواب رفتم دیدم درهای آسمان گشوده گشت.خود را در نوری ساطع از آسمان تا زمین دیدم.

در جلا گوید:حوریان بسیار از بهشت به زیر آمدند،ناگاه باغی دیدم در نهایت سبزی و خرمی و به انواع گلها و ریاحین آراسته،و در میان باغ قصری مشاهده کردم در نهایت بلندی و زینت،ناگاه پنج مرد پیر نورانی دیدم که داخل آن قصر شدند،از یکی از حوریان پرسیدم که این قصر از کیست؟گفت:این قصر پدر تو امام حسین علیه السلام است.

گفتم:آن پیران که رفتند کیستند؟گفت:اول آدم و دوم نوح و سیم ابراهیم و چهارم موسی گفت:پنجم که بود که از نهایت اندوه دست بر ریش خود گرفته بود؟

گفت:ای سکینه او را نشناختی؟او جد تو رسول بود.

گفتم:به کجا رفتند؟

گفت:به نزد پدر تو امام حسین رفتند.گفتم:والله می روم به نزد جد خود و حال خود را به او شکایت می کنم،در این اندیشه

********** صفحه 346 **********

بودم که ناگاه مرد خوش روئی دیدم،که با نهایت اندوه و حزن ایساده و شمشیری در دست دارد.

گفتم:این کیست؟گفت:جد تو علی بن ابی طالب است،پس بنزدیک او رفتم.

و به روایت دیگر:بنزد حضرت رسول ص رفتم و گفتم:یا جداه مردان ما را کشتند و خونهای ما را ریختند و حرمت ما را ضایع کردند،و ما را بر شتران برهنه سوار کردند و بنزد یزید بردند.

پس حضرت رسول ص مرا در برگرفت و گفت:ای پیغمبران خدا:می بینید که امت من با فرزندان من چه کرده اند.پس آن حوری به من گفت:ای سکینه شکایت بس است حضرت رسالت را به گریه در آوردی.

پس دست مرا گرفت و داخل قصر کرد،در آن قصر پنج زن دیدم در نهایت عظمت خلقت و حسن و صفا،و نور و بها،و در میان ایشان زنی بود از همه عظیمتر و نورانی تر و جامه های سیاه پوشیده بود،و موهای سر خود را پریشان کرده بود،و پیراهنی خون آلود در دست داشت،و هر گاه او بر می خواست ایشان بر می خواستند و هر گاه او می نشست ایشان می نشستند،و در هر باب حرمت او را رعایت می کردند.

از آن حوری پرسیدم که این خواتین معظمه کیستند؟

گفت:ای سکینه یکی حوا است،و دیگری مریم مادر عیسی،و دیگری خدیجه،و دیگری ساره زوجه ابراهیم خلیل.

و به روایتی هاجر مادر اسماعیل و آنکه پیراهن خون آلود در دست دارد و همه او را تعظیم می نمایند جدۀ تو فاطمۀ زهرا است.

********** صفحه 347 **********

پس به نزدیک جدۀ بزرگوار خود رفتم و گفتم:ای جدۀ بزرگوار؛پدرم را کشتند و مرا یتیم کردند.

پس آن حضرت مرا به سینۀ خود چسبانید و بسیار گریست و آن خواتین دیگر بسیار گریستند و گفتند ای فاطمه خدا حکم خواهد کرد میان تو و یزید،در روز قیامت.[2]

ناگاه دیدم دری از آسمان گشوده شد و افواج ملائکه می آمدند و سر پدرم را زیارت می کردند و بالا می رفتند.

چون یزید این خواب را شنید طپانچه بر روی خود زد و گریست و گفت:(مالی و لقتل الحسین)مرا با قتل حسین چکار بود.

و به روایت دیگر اعتنائی به آن خواب نکرد و برخواست.
(خواب دیدن هند زن یزید)

در جلاء العیون ص621و ناسخ ج3ص171و بحار ج45ص196و عوالم ج17ص422.

در جلاء گوید:در بعضی از کتب معتبره روایت کرده اند که هند زن یزید[3]گفت:که چون سرهای شهدای کربلا را به شام آوردند شبی در خواب دیدم که دری از آسمان گشوده شد و فوج فوج ملائکه نازل می شدند و در برابر سر مبارک حضرت امام حسین می ایستادند

********** صفحه 348 **********

و می گفتند:(السلام علیک یا ابا عبدالله،السلام علیک یا ابن رسول الله)ناگاه دیدم که ابری از آسمان به زیر آمد و مردان بسیار در میان ابر بودند و در میان ایشان مردی بود در نهایت صباحت و نور و صفا،چون بر زمین رسید دوید و خود را به آن سر منور رسانید و لب و دندان او را می بوسید و نوحه و زاری می کرد و می گفت:ای فرزند دلبند من تو را از آب فرات منع کردند مگر ترا نشناختند ای فرزند گرامی من جد تو ام رسول خدا،و این پدر تست علی مرتضی،و این برادر تست حسن مجتبی و اینها عموهای تو اند جعفر و طیار و عقیل.و حمزه و عباس و یک یک اهلبیت خود را می شمرد.

هند گفت:من از دهشت این حال خائف و ترسان بیدار شدم،چون به نزد سر آن بزرگوار رفتم که یزید را بیدار کنم و او را بر خواب خود مطلع گردانم او را در جای خود نیافتم چون تفحص کردم دیدم که به خانۀ تاریکی در آمده است و رو به دیوار نشسته است،و با غایت بیم و اندوه و خوف می گوید:(مالی و للحسین)مرا با حسین چکار بود.چون خواب مرا شنید غم و ترس او دو مقابل شد،سر بزیر افکند و جواب نگفت.

چون صبح شد اهل بیت رسالت را طلبید و ایشان را میان ماندن در شام با حرمت و کرامت و برگشتن بسوی مدینه با صحت و سلامت مخیر گردانید.

گفتند اول می خواهیم ما را رخصت دهی که به ماتم و تعزیۀ آن امام مظلوم قیام نمائیم گفت:آنچه خواهید بکنید خانه ای برای ایشان مقرر کرد و ایشان جامه های سیاه پوشیدند و هر که در شام بود از قریش و بنی هاشم با ایشان در ماتم و زاری تعزیت و سوگواری

********** صفحه 349 **********

موافقت کردند و تا هفت روز بر آن جناب ندبه و نوحه و زاری کردند[4].

و در روز هشتم ایشان را طلبید و نوازش و عذر خواهی نمود

_______________
[1]. در جلا،اگر رخصت میدهی برای تو نقل کنم.

[2]. در ناسخ و مثیرالاحزان گوید:پس روی به من آورد و فرمود:ای سکینه:ساکت باش که جگر مرا مجروح کردی و قطع کردی رگ قلب مرا اینک پیراهن خون آلود پدرت حسین است از خود جدا نخواهم کرد تا وقتی که خدای را ملاقات کنم الخ.

و در ابن نما دارد که از خواب بیدار شدم و خواستم این خواب را کتمان کنم و به اهل بیتم حدیث کردم پس بین مردم فاش شد.

[3]. در جلا ص616دارد که هند دختر عبدالله بن عامر که در آن وقت زن یزید بود و پیش تر در حباله حضرت امام حسین علیه السلام بوده الخ.

[4]. در محرق القلوب نراقی ص331دارد که فرموده در کتابی به نظر حقیر رسیده که زینب خاتون از یزید خواهش نمود که سرهای شهدا را به مجلس تعزیۀ ایشان بفرستد قبول نمود گفت:هر چه خواهید بکنید و خانه ای از برای ایشان مقرر نمود پس زنان بنو هاشم و قریش که در شام بودند لباسهای سیاه پوشیدند و به اتقاق مصیبت زدگان کربلا در تعزیت کوشیدند و یزید امر کرد که سرهای شهدا را ابر طبقها گذاشتند به مجلس اهل بیت فرستاد،در حینی که مجلس ماتم منعقد شده بود سرها را حاضر کردند غلغله و فریاد و ناله در میان اهل بیت افتاد و فغان از زمین و آسمان بر آمد زینب خاتون از جا جست و سر جناب سیدالشهداء را برداشته بر سینه گرفت.و ام کلثوم سر حضرت عباس را برداشته روبروی وی گذاشت و فاطمه سر برادر خود علی اکبر را برگرفت،و سکینه سر علی اصغر را برداشت و به دامن گذاشت و مادر قاسم سر قاسم را برداشت و همه موها پریشان کرده و گریبان چاک زده آغاز گریه و زاری کردند و هفت روز آن بیکسان بر شهیدان کربلا نوحه و زاری نمودند و روز هشتم یزید ایشان را طلبید الخ).
pejuhesh232
 
پست ها : 8759
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

قبليبعدي

بازگشت به حسين ثار الله


Aelaa.Net