مقتل مفصل: رمز المصيبة : مرحوم آيت الله ده سرخي

فصل شصت و ششم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 3:43 am

********** صفحه 258 **********

(فصل شصت و ششم):(در توجه امام حسین علیه السلام از مکه بسوی عراق)


در ناسخ ج2ص119فرمودند امام حسین علیه السلام شب یکشنبه بیست و هشتم شهر رجب از مدینه بیرون شد و روز جمعه سیم شعبان وارد،مکه گشت،و ماه شعبان و شهر رمضان و شوال و ذیقعده را در مکه معظمه اقامت فرمود،و روز ترویه که روز سه شنبه هشتم ذیحجه بود،از مکه آهنگ عراق نمود.

و طریحی در منتخب[1] خود آورده که:یزید بن معاویه و سی نفر از شیاطین بنی امیه را مأمور ساخت که با زائرین بیت الله کوچ داده،در مکه حسین علیه السلام را دستگیر کنند،و اگر نتوانند مقتول سازند،چون حسین علیه السلام بر مکر او عالم بود،ناچار عازم عراق شد.

و بروایت شیخ مفید این همان روز بود که مسلم بن عقیل بر ابن زیاد خروج کرد و روز دیگر که یوم عرفه بود شهید گشت.

و بروایت اعصم کوفی چنانکه بشرح رفت،چنان بر می آید که شبی هم در خانه محمد بن کثیر بماند،در اینصورت خروج مسلم روز دوشنبه هفتم ذیحجه و شهادتش روز عرفه بوده.

********** صفحه 259 **********

و در جلاء العیون ص532فصل چهارم از شیخ مفید و سید بن طاوس و شیخ ابن نما فرموده چون حضرت سید الشهداء علیه السلام در سیم ماه شعبان سال شصتم از هجرت از بیم آسیب مخالفان مکه معظمه را بنور قدم خود منور گردانیده بود در بقیه آن ماه و ماه رمضان و شوال و ذی القعده در آن بلده محترمه بعبادت حق تعالی قیام می نمود،و در آن مدت جمعی از شیعیان از حجاز و بصره و سایر بلدان نزد آنحضرت جمع شدند،چون ماه ذیحجه در آمد،حضرت احرام بحج بستند،چون یزید پلید جمعی را فرستاده بود ببهانه حج که آن حضرت را گرفته بنزد او برند،یا بقتل آورند،حضرت احرام حج را بعمره عدول نموده اعمال عمره را بعمل آورد،و محل شد و متوجه عراق گردید.

و در چند حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که چون حضرت میدانست که نخواهند گذاشت که حج را تمام کند،احرام بعمره مفرده بست و عمره را باتمام رسانیده در روز هفتم ماه ذی حجه از مکه بیرون رفت.

و بعضی گفته اند در روز عرفه بیرون رفت.

و سید بن طاوس روایت کرده است که در روز سیم ماه بیرون رفت،و در همان روز مسلم شهید شده بود.

و أیضاً روایت کرده است که چون عزم توجه عراق نمود.خطبۀ أدا فرمود.
(خطبۀ حضرت امام حسین علیه السلام در مکه[2])

پس فرمود(الحمد لله و ما شاء الله و لا حول و لا قوة الا بالله و صلی الله علی رسوله(وسلم)خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة و ما أو لهنی

********** صفحه 260 **********

الی أسلافی،اشتیاق یعقوب الی یوسف،و خیر لی مصرع انا لاقیه.کأنی بأوصالی یقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلاء،فیملان منی أکراشاً جوفاً و أجربة سغیاً،لا محیص عن یوم خط القلم،رضی الله رضانا أهل البیت نصبر علی بلائه،و یوفینا اجور الصابرین.لن تشذ عن رسول الله لحمية و هی مجموعة له فی حظیرة القدس،تقر بهم عینه،و ینجز لهم وعده و من کان فینا باذلا مهجته،موطناً علی لقاء الله نفسه فلیرتحل معنا فانی راحل مصبحاً ان شاء الله).

یعنی حمد خدا را آنچه را خداوند مقدر فرموده بعمل می آید و درود بر پیغمبر خدا و قوتی نیست مگر باو،و بدرستیکه مرگ را مانند قلاده(گردنبند)بر گردن اولاد آدم لازم گردانیده مثل گردنبند در گردن دختران جوان،و چه بسیار خواهان و مشتاقم دیدار گذشتگان خود را مثل اشتیاق یعقوب دیدار یوسف را.

و از برای من محل افتادنی قرار داده شده که ناچار باید آن محل را دیدار کنم،و گویا می بینم که در این زودی اعضای من پاره پاره خواهد شد در صحرای کربلا و چارۀ نیست از دریافتن آن روزیکه مقدر گردیده برای این امر،و ما اهل بیت رضا بقضای خدا داده ایم،و بر بلای خدا صبر می نماییم،تا عطا کند ما را بهترین جزای صبر کنندگان،بزودی آن اعضای پاره پاره در حظیره قدس نزد حضرت رسالت ص مجتمع خواهد گردید،و حق تعالی دیده او را روشن خواهد گردانید،و وعده های خود را بعمل آورد،و هر که را آرزوی شهادت باشد و خواهد که جان در راه نصرت ما در بازد و بسعادت ابدی فایز گردد با ما رفیق شود که فردا صبح روانه شویم ان شاء الله.

********** صفحه 261 **********
(نصیحت مشفقانه واقدی و زرارة بن صالح امام حسین علیه السلام را)

در دلائل الامامه طبری ص74باسناد خود روایت کرده[3]که ابو محمد واقدی و زرارة بن صالح[4]نقل نموده اند که ما سه شب پیش از حرکت حضرت بعراق او را ملاقات کردیم و او را خبر دار نمودیم که مردم کوفه ضعیف هستند و دلهای ایشان با شما است ولی شمشیرهای ایشان بر شما است.

پس حضرت با دست مبارک بسوی آسمان اشارتی فرمود تا درهای آسمان گشوده شد و از افواج ملائکه آن قدر بزیر آمدند که عدد ایشان را بغیر از خدا کس احصاء نمی تواند کرد،حضرت فرمود(لولا تقارب الاشیاء و حبوط الاجر[5]لقاتلهم بهؤلاء و لکن أعلم علماً[6]ان هناک مصرعی و مصارع أصحابی لاینجو منهم الا ولدی علی)اگر نه بود نزدیک شدن چیزها و از بین رفتن مزد و اجر هر آینه بواسطه این ملائکه با کفار میجنگیدم و لکن میدانم که محل افتادن من و اصحاب من در آنجا خواهد بود و أحدی نجات نداشته باشد از کشته شدن مگر فرزندم علی.

********** صفحه 262 **********
(نصیحت مشفقانه محمد بن حنفیه امام حسین علیه السلام را)

ایضا در لهوف و ناسخ ج2ص121و مجلسی در جلاء العیون ص533از امام صادق علیه السلام روایت کرده اند که در شبی که سید الشهداء عازم گردید که در صبح آن روز متوجه کوفه گردد.

محمد بن حنفیه بخدمت حضرت آمد و گفت:ای برادر تو دانستی غدر و مکر اهل کوفه را نسبت بپدر و برادر خود،می ترسم که با تو نیز چنین کنند اگر در مکه بمانی که حرم خداست،عزیز و مکرم خواهی بود،و کسی در مکه متعرض تو نمیتواند شد.

حضرت فرمود که میترسم که یزید پلید مرا در مکه با مکر شهید گرداند آنوقت من سبب شده باشم که حرمت این خانه مباح شود و ضایع گردد.

محمد بن حنفیه عرض کرد اگر از این میترسی پس برو بطرف یمن یا بطرف بیابانها آنجا اقامت کن،که در أمن باشی و کسی نتواند بتو دست یابد.

حضرت فرمود در این باره باید فکر کنم.

پس چون هنگام سحر شد حضرت کوچ کرد.

و در ناسخ ج2ص122گوید در خبر است که امام حسین علیه السلام سفر عراق را از قرآن مجید فال گشود،و این آیه آمد:(کل نفس ذائقة الموت)یعنی هر کس باید شربت مرگ را بنوشد،حضرت فرمود:(صدق الله و صدق رسوله)خدا و رسولش راست گفتند.

در لهوف و ناسخ و جلاء العیون.چون خبر حرکت کردن حضرت بمحمد بن حنفیه رسید،دوان دوان بیامد و زمام شتر برادر را گرفت.

********** صفحه 263 **********

و گفت:ای برادر با من وعده نکردی که در این کار فکر و اندیشۀ کنی؟

فرمود بلی گفت پس چرا باین زودی متوجه سفر شدی؟

فرمود چون تو رفتی رسول خدا ص پیش من آمد و فرمود ای حسین خارج شو که حق تعالی میخواهد ترا کشته ببیند.

محمد گفت(انا لله و انا الیه راجعون).

هر گاه تو باین قصد میروی پس چرا زنان خود را بهمراه میبری؟حضرت فرمود:بمن گفت خداوند میخواهد زنان را اسیر ببیند[7] محمد بن حنفیه با دل بریان و دیده گریان آن امام عالمیان را وداع کرد و برگشت.
(نصیحت مشفقانه عبدالله بن عباس امام حسین علیه السلام را)

در ناسخ ج2ص123و جلاء العیون ص534روایت کرده اند که بعد از محمد بن حنفیه عبدالله بن عباس بخدمت آن حضرت آمد،و مبالغه در ترک آن سفر نمود.

حضرت فرمود:رسول خدا مرا آمری فرموده و مخالفت أمر آن حضرت هرگز نخواهم کرد،پس ابن عباس بیرون آمد و میگریست،و فریاد واحسیناه

********** صفحه 264 **********

بر کشید.
(نصیحت بحسب ظاهر مشفقانه عبدالله بن زبیر امام حسین علیه السلام را)

در جلاء العیون ص534فرموده:در احادیث معتبره از امام باقر و صادق علیه السلام منقول است،که چون حضرت باراده سفر عراق از مکه بیرون رفت،عبدالله بن زبیر بمشایعت آن حضرت رفته،بظاهر در منع آن حضرت از آن سفر سخنانی میگفت[8].

حضرت فرمود:نمی خواهم که برای من حرمت خانه خدا(حرم و کعبه)برطرف شود،و هر چند از حرم دورتر باشم و کشته شوم،مرا خوشتر است،از آنکه نزدیکتر باشم،و اگر در کنار فرات مدفون گردم بهتر است از برای من از آنکه در نزدیک کعبه مدفون گردم،و حضرت او را باعجاز خبر میداد که او در مکه کشته خواهد شد،و حرمت کعبه بسبب آن هتک خواهد شد،و او نمیفهمید یا تجاهل و خود را بجهل میزد،و آخر چنان شد که کعبه9 را حجاج بر سر او خراب کرد[9].

********** صفحه 265 **********

.

در قمقام ج1ص230فرموده:عبدالله بن زبیر آمد و عرض کرد:من ندانم از چه روی ما که اولاد مهاجرین و اولی بأمر خلافت هستیم،خلافت را بایشان گذاریم،و از تعرض آل ابوسفیان دست باز داریم،حالیم بفرمائید اراده شما بچه چیز متعلق است؟

فرمود:اشراف کوفه مرا خواسته اند و من هم اجابت کرده بسوی ایشان میروم.

ابن زبیر گفت:آری اگر مرا نیز مانند تو دوستان و شیعیان بودی،از این سفر نمیگذشتم،باز اندیشید که مبادا حضرت او را در این سخنان نفاق آمیز،متهم داند،عرض کرد،اگر هم در حجاز بمانی و اراده خلافت فرمائی مخالفت نورزیم،و شرائط مساعدت و معاونت بجای آریم.

فرمود أمیرالمؤمنین علیه السلام مرا حدیث کرد که رئیسی در حرم خدای کشته شود،و من نیکو نمیدانم آن کس من باشم،و بسبب من حرامی حلال دارند،و این سخن اشاره بواقعه حجاج و کشته شدن عبدالله بن زبیر بود،باز گفت:وظیفه آنکه در خانه خدا مقیم باشی و مرا متولی این امر فرمائی که بهیچ روی عصیان تو نکنم،فرمود:بدین قضیه نیز همدست نیستم.

پس ابن زبیر سخنی چند پنهان گفت:حضرت فرمود:میدانید چه گفت؟عرض کردند نه،خدا ما را فدای تو گرداند.

+ پدر و برادر ملاحظه کرده میخواهید با شامیان جنگ کنید؟و خود میدانی که امروز عدت و عدت یزید بیشتر و قوت او از شما افزون تر است،و مردم هم بندگان درهم و دینارند.

و نیز از یزید بیشتر میترسند تا از شما،و آن گاه که نهضت شما را بسوی عراق بشنود آنها را بطلا و نقره و فریب دهند،و بریختن خون پاک شما بر انگیزند،بطوریکه آن کسی که بشما وعده نصرت داده در جنگ با شما سختر باشد،و آنکه ترا بیشتر دوست دارد،یاری تو فرو گذارد،بخدای که جان بر خویش ببخشائی.

حضرت فرمود جزاک الله یابن عم خیراً[10] (خدا جزای خیر بتو بدهد ای پسر عم)آنچه خدای خواسته البته همان خواهد شد.

ابوبکر گفت:یا ابا عبدالله در مصیبت تو از خداوند اجر میطلبم،و از خدمت آن حضرت مرخص و بنزد حارث ابن خالد بن عاص بن هشام مخزومی والی مکه آمده واقعه را باز نمود[11].

********** صفحه 272 **********
(نصیحت بحسب ظاهر مشفقانه عبدالله بن عمر بن الخطاب امام حسین علیه السلام را)

در قمقام ص332و ناسخ ج2ص123چیزیرا نقل فرماید که خلاصه اش این است.عبدالله بن عمر بن الخطاب نیز بشرف خدمت رسید و بترک قتال و صلح اهل کفر و ضلال اشارت کرد.

حضرت فرمود:یا ابا عبدالرحمن مگر ندانسته که از خواری و بیقدری دنیا نزد خدا آن بود که سر یحیی بن زکریا را بهدیه نزد زنی زناکار بردند.

در ناسخ گوید و بروایتی زود باشد که سر مرا بنزد یزید که پسر زن زانیه است هدیه برند.و بنی اسرائیل از اول سفیده صبح تا اول طلوع آفتاب هفتاد نفر پیغمبر شهید کردند و چنان بخرید و فروش مشغول شدند که گمان کنی هیچ معصیتی انجام نداده اند،و خداوند قهار در عقوبت ایشان تعجیل نفرمود و بعد از آن ایشان را سخت بگرفت و بشدائد عقوبات دنیا و عذاب عقبی مبتلا کرد(فأخذهم اخذ عزیز مقتدر[12]).

پس از خدا بترس ای پسر عمر و ترک یاری من مکن.

عبدالله گفت بوسه گاه حضرت رسول ص بگشای حضرت ناف مبارک گشود،عبدالله سه بار بوسیده بگریست و گفت ترا بخدایی همی سپارم که در این سفر شهید خواهی شد.

و در جلاء العیون مرحوم مجلسی ص534از حضرت امام زین العابدین ع[13]،منقول است که چون حضرت سیدالشهداء متوجه عراق شد.


_____________________________
[1] منتخب ص435مجلس(9)از جلد2.

[2] ناسخ ج2ص20و لهوف سید بن طاووس و مقتل مقرم ص193و قمقام ج1ص327.

[3] سید در لهوفش و ناسخ در جلد2ص119و مجلسی در جلاء العیون ص533چاپ اسلامیه و قمقام ج1ص328.

[4] در لهوف(زرارة بن خلج)ذکر کرده و در ناسخ و جلاء العیون و قمقام(زرارة بن صالح)ذکر یافته و در قمقام ص328از بعض نسخ(اجلح)ذکر شده.

[5] در لهوف و ناسخ(هبوط الاجل)نقل کرده.یعنی فرا رسیدن مرگ.

[6] در ناسخ(و لکن أعلم یقیتاً الخ).

[7] در لهوف از کلینی بسند خود از حمزة بن حمران روایت کرده است که از امام صادق علیه السلام سؤال شد چرا محمد بن حنفیه با امام حسین علیه السلام خروج نکرد و تخلف نمود؟حضرت فرمود ای حمزه الان بتو مطلبی می گویم بشرط آنکه دیگر باره از این سؤالها نکنی،حسین علیه السلام چون خواست حرکت کند نامه نوشت برای بنی هاشم(اما بعد فانه من لحق بی منکم استشهد و من تخلف عنی لم یبلغ الفتح و السلام)هر کس بمن ملحق شد کشته خواهد شد و هر کس از من تخلف کرد پیروزی نخواهد دید و السلام.

[8] عبدالله بن زبیر خود را خلیفه میدانست و از خارج شدن امام حسین علیه السلام خیلی خوشحال بود،چون اگر امام حسین علیه السلام در مکه میماند کسی با عبدالله بیعت نمیکرد مگر دشمنان امام حسین ع.

[9] در فقیه ج2ص162ذیل حدیث31سئوال میشود که چرا بر حجاج جاری نشد آنچه بر تبع(پادشاهی بود)و اصحاب فیل جاری شد(یعنی وقتی تبع و اصحاب فیل خواستند کعبه را خراب کنند،خداوند ایشان را هلاک ساخت و مبتلا گردانید،ولی وقتی حجاج کعبه را خراب کرد طوری نشد؟حضرت

. فرمود حجاج قصد خراب کردن کعبه را نداشت بلکه ابن زبیر را که مخالف حق بود میخواست دست گیر کند او هم در کعبه متحصن شده بود،حجاج کعبه را بر سرش خراب کرد و او را بکشت و بر مردم معلوم که ابن زبیر بر حق نبود.

[10] در ناسخ ج2ص129این زیادی را دارد(قد اجتهدت رأیک و مهما یقضی الله یکن)یعنی خداوند تو را جزای خیر دهد نیکو رأی زدی،لکن آنچه خداوند بر آن حکم کند خواهد شد.

[11] در ناسخ دارد و این شعر گفت:

کم تری ناصحاً یقول فیقضی وضینیناً بالعیب یلقی نصیحاً

در پاورقی اینطور معنی کرده:بسا مرد خیرخواه را می بینی که نصیحت می گوید و تمام میکند،و پند دهندۀ بخیل بعیب هم یافت میشود.

[12] سوره(54)آیه(42)یعنی پس گرفتیم ایشان را گرفتن غالبی توانا.

[13] در امالی شیخ صدوق مجلس(30).


********** صفحه 273 **********

عبدالله بن عمر سوار شد و بسرعت تمام خود را بآنحضرت رسانید و پرسید که یابن رسول الله بکجا میروی؟فرمود:بجانب عراق میروم.

ابن عمر گفت مرو،و بحرم جد خود برگرد،چندانکه مبالغه کرد حضرت قبول نفرمود،پس پسر عمر گفت:ای ابو عبدالله بگشا آن موضع جسد مطهر خود را که حضرت رسالت ص مکرر میبوسید،حضرت ناف مشرف خود را گشود و آن حیله گر مکار سه مرتبه آن موضع را بوسید،و گریست و گفت ترا بخدا می سپارم که در این سفر کشته خواهی شد.(پس پسر عمر بواسطه اخباریکه از پیغمبر ص شنیده بود میدانست که امام حسین علیه السلام شهید خواهد شد پس معقول است که پسر عمر بداند و خود حضرت نداند کلا و حاشا).

و در قمقام ص332از در النظیم از امالی سمعانی و در مقتل خوارزمی ص221آورده در آن هنگام[1] پسر عمر در یکی از مزارع خویش بود چون توجه حضرت را بجانب عراق بشنید سوار شده سه روز راه پیمود تا بشرف خدمت رسید،گفت:یابن رسول الله اراده کجا فرموده اید؟

فرمود اینک نامه های کوفیان اظهار بیعت و انقیاد نموده اند،و اکنون عزیمت عراق دارم.

عبدالله بن عمر گفت:زنهار تا نروی که جبرئیل حضرت خاتم النبیین را در میان دنیا و آخرت مختار کرد،و جد بزرگوارت نعیم باقی و بهشت جاودانی را اختیار فرمود.شما را که اولاد و پاره تن حضرت خیر البشر هستید از دنیا بهرۀ و نصیب نباشد،و آنچه خداوند در آن جهان برای شما مهیا داشته بزرگتر است.

پس حضرت را در بر گرفته گفت:ای شهید غریب در هر حال باریتعالی

********** صفحه 274 **********

ترا حافظ و ناصر باشد،و امام حسین علیه السلام میفرمود بخدا قسم مرا وانگذارند تا اینکه این دلم را از جوفم بیرون کشند،و چون اینکار کنند خداوند بر ایشان مسلط کند کسی را که ذلیلشان گرداند بطوریکه،از لته حیض ذلیل تر باشند.

(نصیحت مشفقانه هاشم مخزومی امام حسین علیه السلام را)

در ناسخ ج2ص128نقل کند که هاشم مخزومی در آمد و عرض کرد:ای مولای من،بکجا میروی؟بمن خبر رسید که سفر عراق خواهی کرد،سخت بر تو میترسم،بمملکتی میروی که عمال آن بلاد فرعون صفتند،و مخزنهای انباشته از مال دارند،و مردم دنیا بنده دراهم و دینارند(یعنی بنده نقره و طلایند)چگونه بر تو ایمن باشم که این جماعت ترا نصرت و یاری خواهند کرد؟حسین علیه السلام فرمود خداوند ترا جزای خیر دهد،که نصیحت کردی و شفقت نمودی لکن من از سفر عراق ناگزیرم.یعنی ناچارم باید بروم.

(ملاقات امام حسین علیه السلام با فرزدق شاعر)

ملاقات دیگری فرزدق دارد بعد از این ذکر میشود.

در ناسخ ج2ص130و در قمقام ص337و در مقتل خوارزمی ص223و مرحوم مجلسی در جلاء العیون ص535از شیخ مفید در ارشادش ص218و دیگران از فرزدق شاعر روایت کرده اند که گفت:من در سال شصتم هجرت مادر خود را بحج بردم،چون داخل حرم شدم[2] دیدم که حضرت امام حسین

********** صفحه 275 **********

ع با اسلحه کار زار،از حرم بیرون میرود،چون دانستم که آن حضرت عازم سفر است بخدمت او شتافتم،سلام کردم،و گفتم:حق تعالی ترا بمقصود خود برساند،و ترا کامروای مطالب دو جهان گرداند،پدر و مادرم فدای تو باد،بچه سبب تعجیل نموده اید و پیش از اداء مناسک حج از مکه بیرون آمدۀ؟

حضرت فرمود که اگر تعجیل نمیکردم مرا میگرفتند و دست گیر میشدم.

پس حضرت احوال اهل عراق را از من سؤال کرد،عرض کردم،از مرد خبیر و دانا سؤال کردی دلهای ایشان با تست،و شمشیرهای ایشان با بنی أمیه است و آنچه خدا خواهد میکند و از قضای حق تعالی چارۀ نیست.

فرمود راست گفتی زمام امور بکف قدرت و توانائی حضرت معبود است،هر روز و هر ساعت خدا را تقدیری،و در امور عباد تدبیریست.

اگر قضای الهی نازل شود بآنچه محبوب ماست،پس خدا را حمد میکنیم بر نعمتهای او،و از او یاری می جوییم،و توفیق می طلبیم،بر شکر او.

و اگر قضاء خدائی بر خلاف امید ما جاری گردد،کسی که نیت او حق باشد،و روش او بر پرهیز کاری ثابت باشد،از بلاهای دنیا پروائی ندارد.

گفتم حق فرمودی خدا ترا بمطلوب خود برساند،و از آنچه حذر میکنی بر کنار گرداند.

پس مسئله چند از مسائل حج سؤال کردم و آن حضرت را وداع نموده گذشتم.

و در مقتل خوارزمی ص223دارد که فرزدق عرض کرد فدایت شوم ای پسر رسول خدا چگونه باهل کوفه اعتماد کردی و حال اینکه ایشان پسر عم تو مسلم بن عقیل و شیعیانش را کشتند؟پس امام حسین علیه السلام چشمش گریان شد.

********** صفحه 276 **********

سپس فرمود خدا رحمت کند مسلم را که بتحقیق بطرف خدا و رضوانش رفت و آنچه وظیفه اش بود انجام داد و وظیفه ما باقی است پس از آن این ابیات را انشاء فرمود:

فان یکن الدنیا تعد[3]نفیسة فان ثواب الله اعلی و انبل[4]

و ان تکن الابدان[5]للموت انشئت فقل امریء فی الله بالسیف افضل

و ان تکن الارزاق قسما مقدراً [6]فقلة حرص المرء[7]فی الرزق اجمل

و ان تکن الاموال[8]للترک جمعها فما بال متروک به المرء یبخل[9]

پس فرزدق با آن حضرت وداع کرد و با رفقایش حرکت کردند بسوی مکه.

مؤلف گوید و خلاصه معنای اشعار شاید این باشد.

یعنی اگر دنیا جزو نفایس شمرده شود ثواب خدا اعلا و بهتر است و اگر بدنها برای مرگ نشو و نما داشته باشند،پس مرد در راه خدا با شمشیر کشته شود افضل است.و اگر روزی بحسب تقدیر الهی تقسیم شده،پس مرد هر چه کمتر حرص زند نیکوتر باشد،و اگر بنا باشد مال را برای جمع کردن و گذاشتن باشد،پس چرا انسان بخل ورزد و در راه خدا انفاق نکند.

********** صفحه 277 **********

اشعاری هم در مدح امام زین العابدین علیه السلام بدو نسبت میدهند که اولش این است(هذا الذی تعرف البطحاء وطأته الخ)چون اختلاف هست که اشعار مال کیست ذکرش نکردم هر کس طالب میباشد بمقتل خوارزمی ص224و قمقام ص338رجوع کند.

و در کتاب حیاة الحسین ج3ص61گوید فرزدقیکه هم شاعر و هم عالم و هم میداند که امام حسین علیه السلام کشته میشود با اینحال امام را یاری نمیکند چه رسد بمردم جاهل و نادان.
(فرستادن عمرو بن سعید جماعتی را بنزد امام حسین علیه السلام که او را از سفر منصرف سازند)

در ناسخ ج2ص124فرموده عمرو بن سعید که عامل یزید بود،نپسندید که حسین علیه السلام سفر عراق کند،مبادا با مردم اتفاق کند،پس رزم(جنگ)آغازد(ابتداء کند)و شکافی در ملک یزید اندازد،لاجرم برادر خود یحیی بن سعید بن العاص را با جماعتی بنزد آنحضرت فرستاد،ایشان برسیدند و بعرض سعید بن العاص را با جماعتی بنزد آنحضرت فرستاد،ایشان برسیدند و بعرض رسانیدند،که بکجا میروی؟مراجعت فرمای و در جای خویش اقامت نما.

و در میان فریقین سخن بلا و نعم(و اختلاف)افتاد،یاران جانبین یک دیگر را بتازیانه آسیب زدند،و حسین علیه السلام آنجماعت را اجابت نفرمود،و ایشان برگشتند و امام حسین علیه السلام راه عراق را ادامه داد.

طرفداران عمرو بن سعید فریاد زدند که ای حسین از خدا نمیترسی؟از جماعت مسلمین جدا میشوی و در بین امت تفرقه میاندازی؟

حضرت فرمود برای من کاریست و برای شما کرداری،شما از رفتار من بیزارید و منهم از کردار شما بیزارم،این بفرمود و روان گشت.

********** صفحه 278 **********
(نصیحت و نامه عبدالله بن جعفر بامام حسین علیه السلام

شیخ مفید در ارشاد ص219و مرحوم مجلسی در جلاء ص535و ناسخ ج2ص127و قمقام ص341و مقتل خوارزمی ج1ص217.

روایت کرده اند که چون حضرت از مکه خارج شد و یحیی بن سعید بامر برادرش عمرو بن سعید بن العاص متعرض حضرت گشت و خواست او را برگرداند و حضرت قبول نفرمود و رفت تا به تنعیم[10] رسید عبدالله بن جعفر طیار(شوهر حضرت زینب خاتون)خبر دار شد که حضرت عازم عراق هستند دو پسر خود محمد و عون را با نامه بخدمت حضرت فرستاد،و در آن نامه نوشت که تعجیل در آن سفر نفرمائید[11]و نوشت که امروز پشت و پناه مؤمنان و حسن و بعاء شیعیان و پیشوا و مقتدایی هدایت یافتگان توئی.

چون تو از میان بروی اهل بیت تو مستأصل می شوند،و پسران خود را بخدمت تو فرستادم،و اینک خود از عقب میرسم،چون نامه و پسران خود را روانه کرد،بنزد عمرو بن سعید والی مدینه رفت و از او التماس کرد که نامه بحضرت بنویسد و آن حضرت را أمان دهد،و التماس کند که برگردد.

********** صفحه 279 **********

عمرو بن سعید نامه بخدمت حضرت نوشت و با برادر خود یحیی روانه کرد،و عبدالله بن جعفر با یحیی همراه شد،چون بخدمت حضرت رسیدند چندانکه مبالغه در مراجعت آنحضرت نمودند سودی نبخشید،و فرمود که من حضرت رسول ص را در خواب دیده ام،و مرا امری فرموده و از فرمان او تجاوز نمی نمایم،گفتند چه خوابی دیدۀ؟فرمود:نمی گویم و اثر آن بزودی ظاهر خواهد شد.

چون عبدالله بن جعفر از برگشتن آن حضرت نا امید گردید پسران خود را همراه آن حضرت فرمود،و با دیده اشکبار و دل افکار برگشت.

و در ارشاد در ذیل این حدیث دارد که دو پسر خود عون و محمد را امر فرمود که باید ملازم رکاب آن حضرت باشند و خود را فدایی آن حضرت فرمایند و خود عبدالله با یحیی بمکه برگشتند.
(نامه عمرو بن سعید بامام حسین علیه السلام

و در قمقام ج1ص341و مقتل خوارزمی ص218عین نامه عمرو بن سعید را نقل فرموده اند.

اما بعد فانی اسئل الله ان یصرفک عما یوبقک،أن یهدیک لما یرشدک،بلغنی انک قد توجهت الی العراق،[12] و انی اعیذک بالله من الشقاق،فانی اخاف علیک فیه الهلاک،و قد بعثت الیکه عبدالله بن جعفر،و یحیی بن سعید،فاقبل

********** صفحه 280 **********

الی معهما،[13] فان لک عندی الامن،[14]و حسن الجوار و الصلة و البر لک،الله علی بذلک شهید،و کفیل،و مراغ و وکیل والسلام.

خلاصه معنی آنکه از خدا میخواهم که هلاکت را از تو برگرداند،و هدایت و راهنمائی کند ترا بآنچه رشد تو در آن است،شنیده ام متوجه عراق گشته ای،و پناه بخدا میدهم ترا از مخالفت،جون میترسم در این مخالفت هلاک ترا،من عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید را بسوی تو فرستادم پس با ایشان بطرف من برگرد،که برای تو نزد من امنیت و خوش رفتاری و صله و نیکوئی خواهد بود،خدا بر آنچه گفتم گواه و کفیل و وکیل است والسلام.

عبدالله و یحیی آن عریضه را گرفتند و در(صفاح)[15] یا(ذات عرق)برسانیدند و چندانکه جهاد کرد مسؤل آنها شرف قبول نیافت-و بفرمود تا جواب نامه عمرو بن سعید را بدینگونه نوشتند.

اما بعد فانه لم یشافق الله و رسوله من دعا الی الله عزوجل،و عمل صالحاً،و قال:اننی من المسلمین،و قد دعوت الی الامان و البر و الصلة،فخیر الامان،امان الله،و لن یؤمن الله فی الاخرة من لم یخفه فی الدنیا،فسئل الله مخاقة فی الدنیا توجب لنا امانة یوم القیامة[16]فان کنت نوبت بالکتاب صلتی و بری فجزیت

_____________________________
[1] یعنی وقتی که امام حسین علیه السلام متوجه عراق شده بود.

[2] در قمقام ملاقات فرزدق را از مطالب السؤال در منزل(شقوق)نقل کند و در مقتل خوارزمی ایضاً منزل شقوق گفته.

و در لهوف در منزل(زباله)و در ناسخ در منزل(ذات عرق)روایت کند.

[3] در حیاة الحسین ج3ص61(لئن کانت الدنیا الخ).

[4] در حیاة الحسین ج3ص61(فدار ثواب الله أعلی و أنبل).

[5] در حیاة الحسین ج3ص61(و ان کانت الابدان الخ).

[6] در حیاة الحسین ج3ص61(و ان کانت الارزاق شیئاً مقدراً).

[7] در حیاة الحسین(فقلة سعیی المرء الخ).

[8] در حیاة الحسین(و ان کانت الاموال الخ).

[9] این اشعار با تفاوتی ایضا در ملاقات دوم فرزدق خواهد آمد.

[10] تنعیم فعلا متصل بمکه است ولی در آن زمان دو فرسخ فاصله داشته بعضی چهار فرسخ هم گفته اند. و در این منزل قصه قافله یمن و مصادره اموال ایشان را نقل میکنند ما از آن قصه صرف نظر کردیم چون مرحوم بحرالعلوم در رجالش آن قصه را تضعیف کرده مراجعه شود بحیاة الحسین ج3ص59و رجال بحرالعلوم ج4ص48.

[11] در مقتل خوارزمی دارد که من امان می گیرم از یزید و جمیع بنی أمیه برای جان تو و اولاد تو و اموال تو و اهل بیت تو والسلام.

[12] فی المقتل(و لقد علمت ما نزل بابن عمک مسلم بن عقیل و شیعته و أنا الخ).

[13] فی المقتل(و لقد بعثت الیک بأخی یحیی بن سعید فاقبل الی معه الخ).

[14] فی المقتل(فلک عندنا الامان الخ).

[15] فی المراصد:موضع بین حنین و انصاب الحرم.




********** صفحه 281 **********

خیراً فی الدنیا و الاخرة[1].

یعنی آنکسکه نیکوکاری پیشه کند و مردمان را بطاعت خداوند بخواند،با خدای عز اسمه و پیغمبر او،خلاف نورزیده،اینکه مرا امان دهی امان خدا نیکوتر است،هر آنکه در این جهان از خدای خویش نترسد،در روز قیامت ایمن نباشد.

پس از خدا میخواهم که در دنیا ترسی بما عطا کند که در آخرت در امان او باشیم.

و اگر آنچه که نوشته ای غرض نیکوئی و احسان است نسبت بمن خدا جزای خیر بتو بدهد در دنیا و آخرت.
(نامه یزید بن معاویه به عمرو بن سعید)

در مقتل خوارزمی ج1ص218نقل کند که نامۀ از یزید بن معاویه برای عمرو بن سعید آمد و در آن نامه امر کرده بود که در موسم حج آن را برای مردم بخواند و در آن نامه این ابیات را نوشته بود.

و در ناسخ ج2ص28این ابیات را در ذیل نامه یزید به عبدالله بن عباس نقل کرده.

یا ایها الراکب الغادی لطیته[2] علی عذافرة فی سیرها قحم

ابلغ فریشاً علی نأی المزار بها بینی و بین الحسین الله و الرحم

********** صفحه 282 **********

و موقف بفناء البیت ینشده[3] عهدالاله(غدا)و ما توفی به الذمم

عنیتم[4]قومکم فخراً بأمکم أم لعمری حصان عمها الکرم[5]

هی التی لایدانی فضلها أحد بنت الرسول و کل[6]الناس قد علموا

و فضلها لکم فضل و غیرکم من قومکم لهم من فضلها قسم[7]

انی اظن و خیر القول أصدقه[8] والظن یصدق احیاناً و ینتظم

ان سوف یترککم ماتدعون به قتلی تهاداکم[9]العقبان و الرخم

یا قومنا لاتشبوا الحرب اذ سکنت واستمسکوا بجمال الخیر[10]واعتصموا

قد عضت الحرب[11]من قد کان قبلکم من القرون و قد بادت بها الامم

فانصفوا قومکم لاتشمخوا بذخاً[12] فرب ذی بذخ زلت به القدم

********** صفحه 283 **********

خلاصه معنی:ای کسیکه سوار بر شتر ماده مثل شیر شده و بلا رویه میروی از قول من بقریش که از محل دیدارشان دورم بگو.بین من و بین حسین خدا و رحمیت هست.و در کنار خانه خدا موقفی است،طلب میشود(یا طلب میکنم)عهد و پیمان خدا فردای قیامت،و آنچه بآن وفا میشود ضمان.عنایت و عطا کردید گروه خود را بواسطه مادرتان فخر را،مادریکه بجان خودم قسم نیکو است،و عفت،و کرم دارد.مادریکه أحدی فضلش بآن نرسد،دختر رسول خدا است،که همه مردم(یا بهترین مردم)آن را میدانند.و فضیلت او مال شماست،و غیر شما هم از گروهتان در آن نصیبی دارند.و من گمان میکنم و بهترین گفتار را تصدیق میکنم،و گمان هم گاهی راست و موزون است،و زود است که آنهائیکه ادعا میکنند(مودت شما)شما را ترک کنند و کشته های شما را عقابها و کرکسها مانند گوشت هدیه بخورند.ای گروه ما،آتش جنگ را در شب روشن نکنید وقتیکه خاموش است،و چنگ زنید بکارهای خوب(یا بریسمان صلح)بتحقیق که جنگ دندان گرفت(یا مغرور ساخت)کسانیکه قبل از شما بودند و مردمان را نابود کرد،و با انصاف با گرون خود رفتار کنید و تکبر نکنید چه بسا باشد آنکه خود را بزرگ پندارد قدمش بلغزد.

و همین ابیات را برای اهل مدینه از قریش و غیر قریش آوردند.

و اهل مدینه این ابیات را برای امام حسین علیه السلام فرستادند و نگفتند مال کیست.چون امام حسین علیه السلام آن را ملاحظه فرمود دانست مال یزید است.

و در جوابشان نوشت بسم الله الرحمن الرحیم(فان کذبوک فقل لی عملی و لکم عملکم أنتم بریئون مماأعمل و أنا بریء مما تعملون)[13].

********** صفحه 284 **********
(نامه یزید علیه اللعنة بعبدالله بن عباس در امر حسین بن علی علیه السلام

در ناسخ ج2ص26فرمود چون یزید بن معاویه آگهی یافت که حسین بن علی علیه السلام و عبدالله بن زبیر از بیعت بر تافتند و بجانب مکه شتافتند.

بر ولید بن عتبة بن ابی سفیان خشم گرفت و او را در شهر رمضان المبارک از حکومت مدینه معزول داشت،و عمرو بن سعید الاشدق را بجای او گماشت،و بدین منوال مکتوبی بسوی عبدالله بن عباس نگاشت.

که ای ابن عباس پسر عم تو حسین:و دیگر دشمن خدا عبدالله زبیر بیعت مرا سبک شمردند و طریق مکه پیش گرفتند اکنون در کمین فتنه نشسته اند،و دل بانگیزش فساد بسته اند،و نمیدانند که خویشتن را بتهلکه می افکنند،و عرضه هلاک و دمار میگردند.

اما پسر زبیر زود باشد که در شبکه بلاء اسیر گردد،و دست خویش شمشیر شود.

و اما حسین دوست میدارم که شکایت او را بسوی شما اهل بیت شرح دهم،گله کنم.همانا بمن رسید که جماعتی از اهل عراق که در شمار شیعیان حسین اند،او را بارسال نامه ها بخلافت خویش میخوانند،و حسین نیز آن جماعت را بامارت خویش بشارت میدهد،شما میدانید که در میان ما صله و نتایج ارحام را حرمتی عظیم است،و حسن قطع رحم کرد یا ابن عباس:تو امروز سید سلسله و قاید(و پیشوا)قبیله و بزرگ بلاد خویشتنی،او را دیدار کن و از تفرق و تشتت أمت باز دار،و بانگیزش فساد و جنبش فتنه نگذار،اگر از تو بپذیرفت و فتنه را ترک نمود،او را در نزد من أمان و کرامتی بیگرانست،

********** صفحه 285 **********

و آنچه پدر من معاویه در وجه برادرش(حسن)مقرر داشت از من نیز در وجه حسین برقراراست،و اگر از آن نیز افزون بخواهد تو ضامنی که من از وی دریغ نخواهم داشت،و بر ذمت منست از برای او،سوگندهای عظیم و پیمان های محکم که در انجاح مطالب و انتظام امور مطمئن خاطر باشد.

در پاسخ نامه تعجیل کن و حوائج خویش را نیز بنگار،و در پایان نامه این اشعار نگاشت(ایها الراکب الغادی الخ)که قبلا ذکر یافت.

چون نامه یزید بابن عباس رسید،در جواب بدینگونه مکتوب کرد نامه تو رسید باز نموده بودی که حسین ع،و عبدالله زبیر بمکه شتافتند،اما(عبدالله)پسر زبیر مردیست که خود را از ما بیگانه شمرده و برأی و هوای خویش کار کرده و با این همه سینه او از کین و کید پر است و همی خواهد که آتش در ما زند،خداوند او را کام روا نکند،عبدالله در کار خود نگران امریست که تو نیز از آن نگرانی.

اما حسین،گاهی که از حرم جد خود روی بر تافت،و بجانب مکه شتافت،از وی پرسش کردم که تو را چه افتاد؟مرا خبر داد که عمال تو در مدینه بسخنان زشت خود او را بستوه آوردند،و بکلمات ناشایسته حشمت او را پست کردند،لاجرم رخت بربست و در جوار خدای همسایه و پناهنده گشت.اکنون ملتمس تو را باجابت مقرون خواهم داشت،و بدانچه اشارت فرمودی اطاعت خواهم کرد،حسین علیه السلام را دیدار میکنم و شرط نصیحت بپای میبرم،شاید که اختلاف کلمه از میانه برخیزد،و آتش مناجزت(جنگ)و مبارزات انگیخته نگردد،و خون بیگناهان امت ریخته نشود.

اما تو ای یزید در ظاهر و باطن از خدای بترس،و هیچ شب بکین هیچ مسلمان نخواب و بد خواه جاه و مال مسلمانان مباش،مگر از امثال نخوانده ای؟

********** صفحه 286 **********

که نوشته اند:چه بسیار چاه کن که از بهر دیگری چاه کند و خود در افتاد،و چه بسیار آرزومندی که هرگز بر آرزوی خود دست نیافت،صواب آن است که بقرائت قرآن و نشر سنت قیام سازی،و بمواظبت صوم و صلاة(روزه و نماز)پردازی،و از ارتکاب ملاهی(زدن رقصیدن)و مناهی بپرهیزی،و با گوش دادن بسخنان بیهوده و اباطیل نیامیزی،خویشتن را ملاحظه کن که آنچه ترا بکار دنیا باز دارد،ضایع و فانی است،و آنچه تو را بأمر آخرت بگمارد،نافع و باقی است.والسلام.
(وداع محمد بن حنفیه با حضرت برادر)

در ناسخ ج2ص128فرماید در مقتل ابی مخنف مرقوم است:که حسین علیه السلام وقتی از مکه آهنگ کوفه فرمود،از راه مدینه عبور کرد و بار دیگر قبر رسول خدا را وداع گفت و محمد بن حنفیه بیامد و فراوان گریست.

و گفت ای برادر قسم با خدای که نیروی گرفتن قبضه شمشیر ندارم،و حمل کعب(ته)نیزه خود را نتوانم،لاجرم از ملازمت رکاب تو دور افتادم،اکنون شهید مظلومیرا بخدای میسپارم و میروم.
(ملاقات بشر بن غالب با آن حضرت در ثعلبیة)

در امالی صدوق ص135و بحار ج44ص313و جلاء مرحوم مجلسی ص536از امام زین العابدین علیه السلام منقول است:که چون آنحضرت بثعلبیه[14]

********** صفحه 287 **********

رسید بشر بن غالب بآن حضرت رسید و گفت:[15] یا بن رسول الله مرا خبر ده از تفسیر این آیه(یوم ندعو کل اناس بامامهم)یعنی روزی که میخوانیم هر جماعتی از مردم را بامام ایشان،حضرت فرمود که امامی هست که مردم را بهدایت خوانده،و اجابت او نموده اند،و امامی هست که مردم را بسوی ضلالت دعوت کرد،و متابعت او کرده اند،و هر یک را با پیشوای خود میطلبند،و آنها را بسوی بهشت میبرند،و اینها بسوی جهنم،چنانچه خدا فرموده(فریق فی الجنة و فریق فی السعیر)گروهی در بهشتند و گروهی در جهنم.

و بروایت دیگر حضرت احوال اهل کوفه را از او پرسید،او گفت:دلها با شماست،و شمشیرها با بنی امیه است،حضرت فرمود(یفعل الله ما یشاء و یحکم ما یرید)هر چه خدا بخواهد بجای آورد،و حکم کند بآنچه میخواهد.

کلینی در کافی ج1ص398ک4ب100حدیث2و مجلسی در جلاء ص536روایت کرده که مردی ملاقات کرد امام حسین علیه السلام را در ثعلبیه وقتی که اراده کربلا را داشت پس آن مرد داخل شد و سلام کرد،آنجناب فرمود از اهل کدام بلدی؟گفت از اهل کوفه،حضرت فرمود:که اگر در مدینه بنزد من می آمدی هر آینه اثر جبرئیل را از خانه خود بشما می نمودم که از چه راه داخل میشده،و چگونه وحی را بجد من میرسانیده آیا چشمه آب حیوان علم و عرفان در خانۀ ما نیست؟و مردم میدانند علوم خدا را و ما نمیدانیم؟این هرگز نمی تواند بود.

و در ناسخ ج2ص132فرموده چون حضرت بمنزل ثعلبیه وارد شد پیش از ظهر بخواب رفته،و چون از خواب برانگیخته شد فرمود هاتفی را دیدم که

********** صفحه 288 **********

میگفت شما سرعت میکنید در طی مسافت،و مرگها شما را میرانند بسوی بهشت.[16]

علی بن الحسین علیه السلام عرض کرد:ای پدر مگر ما بر حق نیستیم؟فرمود بخدا قسم ما بر حقیم،عرض کرد:در اینحال ما را از مرگ هیچ باکی نیست،پس حسین علیه السلام فرمود:خداوند جزای خیر دهد ترا،بهتر جزائی که داده میشود پسر را از پدر و آن شب را امام حسین علیه السلام با اهل بیت در ثعلبیه بسر برد.
(ملاقات حسین علیه السلام با اباهره(ابا هرم)(ابو هریرة)

در جلاء العیون ص537و امالی صدوق ص136روایت کند که آنحضرت در رهیمه نزول فرمود،در آن منزل مردی از اهل کوفه که او را ابو هریره[17]میگفتند بخدمت آنجناب آمد و سلام کرد،گفت:یابن رسول الله چرا از حرم خدا و حرم جد خود بیرون آمدی؟حضرت فرمود:ای ابو هریره،بنی امیه

********** صفحه 289 **********

مالم را گرفتند صبر کردم،و هتک حرمتم نمودند صبر کردم،چون خواستند خونم را بریزند گریختم،[18]بخدا قسم که این گروه طاغی مرا شهید خواهند کرد.و خداوند قهار،لباس مذلت و خواری بر ایشان خواهد پوشانید،و شمشیر انتقام بر ایشان خواهد کشید،و بر ایشان مسلط خواهد گردانید،کسی را که ایشان را ذلیل تر گرداند از قوم سبا[19]که زنی فرمان فرمای ایشان بود.

و بروایتی دیگر فرمود که اهل کوفه نامه ها بمن نوشته اند،و مرا طلبیده اند،و ایشان مرا بقتل خواهند آورد،حق تعالی کسی را بر ایشان مسلط خواهد کرد که بشمشیر جور و ستم لباس مذلت بر ایشان پوشاند.
(ملاقات حسین علیه السلام با مرد عراقی)

در ناسخ ج2ص133فرماید:و ریاشی[20]باسناد خویش میگوید:مردی از اهل عراق بزیارت مکه میشتافت،یک روز پارۀ از راه بیک سوی افتاد،و چشم گشود خیمه هائی نگریست که در دامن بیابان بر افراشته اند،بشتافت و چون راه نزدیک کرد پرسش نمود که خیمه ها از کیست؟گفتند مال حسین بن علیست،گفت پسر علی و پسر فاطمه؟گفتند بلی،عجله کرد،و حسین علیه السلام را بر

********** صفحه 290 **********

در خیمه خویش یافت،که بخواندن کتاب(و نامه)مشغول است،سلام داد و جواب گرفت

عرض کرد ای پسر رسول خدا.پدر و مادرم فدای تو باد،در این بیابان بی آب و علف چکنی؟که آن را نه گیاهیست،که علف چر توان کرد،و نه پناهگاهیست که ملجأ توان ساخت.

فرمود:بنی امیه مرا بیم قتل دادند،مردم کوفه مرا دعوت کردند،اینک نامه های ایشان است(که قرائت میکردم)و حال آنکه کشنده من ایشانند،لکن گاهی که مرتکب این معنی شدند،و پرده محرمات را چاک زدند،خداوند بر ایشان میگمارد.کسی را که همگان را بقتل رساند و ایشان را خوارتر از قوم بلقیس گرداند.

و در قمقام ص344این قصه را اینطور نقل فرموده که صاحب در النظیم آورده که حدیث کرد چعفر بن سلیمان از کسیکه مشافهة از حسین بن علی علیه السلام شنیده بود که گفت:در آن سال حج بیت الله الحرام گذاشتم،و از کنار جاده می رفتم،خیمه های بسیار بر افراشته دیدم،گفتند مال حضرت خامس آل عبا است،عزم خدمت کردم،بخیمه بزرگ اشارت نمودند،بدانجای در آمدم دیدمش نزد ستون خیمه نشسته نامه های بسیار در پیش داشته نظر میکرد،گفتم:یابن رسول الله چون است که در این بیابان بی آب و گیاه فرود آمدۀ؟

فرمود:که بنی امیه اراده قتل من کردند،و اینک نامه های کوفیانست که مرا دعوت نموده اند،و البته مرا به درجه شهادت رسانند،و چون چنین کنند حرمت هیچکس نپایند،آنگاه قهار منتقم کسی بر گمارد تا خوارشان کند،چنانکه خوارتر از رکوی(لته)حیض کنیزان سیاه باشند.


______________________________________
[1] فی مقتل:(فان کنت بکتابک هذا الی،أردت بری و صلتی،فجزیت بذلک خیراً فی الدنیا و الاخرة و السلام).

[2] در ناسخ(مطیته).

[3] در ناسخ(انشده).

[4] در ناسخ(هنئتم).

[5] در ناسخ(حسان،عفة،کرم).

[6] در ناسخ(و خیر الناس الخ).

[7] این بیت در ناسخ نیست.

[8] در ناسخ(انی لاعلم أو ظناً لعالمه).

[9] در ناسخ(نهادیکم).

[10] در ناسخ(و امسکوا بحبال السلم الخ).

[11] در ناسخ(قد غرت الحرب الخ).

[12] در ناسخ(لاتهلکوا الخ).

[13] سورة یونس آیه(41)و ان کذبوک الخ و اگر تکذیب کردند ترا پس بگو برای منست عمل من و برای شما است عمل شما،شما از کردار من بیزارید و من از کردار شما بیزارم.

[14] ثعلبیه یکی از منازل است که در راه مکه واقع شده و آن قریۀ بوده خراب شده منسوب بثعلبه بن مالک است(مراصد).

[15] در قمقام ص341ملاقات بشر بن غالب را با آنحضرت در منزل ذات عرق بحساب آورده.

[16] در امالی صدوق ص136از امام زین العابدین علیه السلام این قصه را در(عذیب)نقل میکند فرمود چون آنحضرت وارد(عذیب)شد خواب قیلوله کرد ناگاه با گریه از خواب بیدار شد،پسرش عرض کرد سبب گریه شما چیست؟فرمود:فرزند این ساعت ساعتی است که خواب در آن دروغ نمیباشد،در خواب دیدم که هاتفی مرا ندا کرد که شما سرعت می نمایید و مرگ شما را بسوی بهشت سرعت میفرماید تا آخر حدیث.

[17] در ناسخ ج2ص132و عوالم ج17ص218(ابا هره)نقل کرده و در امالی صدوق ص136(ابا هرم)ذکر نموده و در جلاء العیون مجلسی ص537(ابو هریره)یاد کرده.و رهیمه:آب زمین زراعتی نزدیک کوفه بوده.

[18] کسی نگوید چرا امام حسین علیه السلام فرار کرد؟چنانچه بعض جهله امروزه می گویند بجهت آنکه امام حسین علیه السلام بأمر خدا فرار کرد چنانچه موسی کلیم الله از مصر بأمر خدا فرار کرد،در سوره شعراء آیه 21ففرت منکم لما خفتکم فوهب لی ربی حکماً الخ پیغمبر ص از مکه بأمر خدا علی علیه السلام را بجای خود خوابانید و فرار کرد.

[19] سبأ:شهر بلقیس بود در یمن.

[20] در عوالم ج17ص218از کتاب تاریخ از ریاشی نقل کرده.




********** صفحه 291 **********
(نامه ولید بابن زیاد)[1]

در ناسخ ج2ص134فرموده:در خبر است که ولید بن عتبة بن ابی سفیان،گاهی که از جانب پسر عم خود یزید حکومت مدینه داشت و با حسین علیه السلام کار برفق و مدارا گذاشت،و بدین گناه از مسند حکومت گوشه نشین شد،(چنانکه بشرح رفت)اینوقت که دانست حسین علیه السلام سفر کوفه خواهد کرد،بابن زیاد نامه فرستاد،کی ای پسر زیاد بدانکه حسین بجانب عراق کوچ داد،و او پسر فاطمه است و فاطمه دختر رسول خدا است،هان ای پسر زیاد:بر حذر باش که با او طریق مخاصمت و جنگ نسپاری،و از برای خود و قوم خود سبب کار زشت و ناپسند نشوی که از تو تا قیامت در میان امت تذکره(و یاد آوری)

شود و خاص و عام هرگز فراموش نکنند و چند که دنیا بجایست بازگو نمایند ابن زیاد نصیحت ولید بن عتبه را وقعی ننهاد،و نامه او را پاسخ(جواب)باز نداد.

و مرحوم مجلسی در جلاء العیون ص537و بحار ج44ص368این قصه را از محمد بن ابیطالب روایت کرده است.
(ملاقات حسین علیه السلام با طرماح و نصیحت طرماح آن حضرت را)

در ناسخ جلد2ص135نقل کند که در خبر است که طرماح بن حکم،طعام اهل و عیال خویش را حمل داده بسرای میرسانید،و رسم و عادت داشتند

********** صفحه 292 **********

اهل(أجأ)[2] و(فید)[3] که خوردنی یکساله را ذخیره میکردند بلکه علف و آذوقه زائرین بیت الله را برای بیع و شراء در(فید)مهیا مینمودند،بالجمله طرماح در عرض راه حاضر خدمت امام علیه السلام شد،و عرض کرد ترا می آگاهانم که فریب اهل کوفه نخوری،قسم بخدا اگر بکوفه در آئی،ترا زنده نگذارند همانا بیمناکم که بکوفه نتوانی رسید،اگر تصمیم گرفته ای که طریق حرب و ضرب سپاری،در کوه(أجأ)فرود آی که معقلی متین است،سوگند بخدای که ما هرگز ذلیل دشمن نشدیم و چند که در آنجا اقامت فرمائی،اهل عشیرت من ترا نصرت کنند و دشمنت را دفع کنند.

حسین علیه السلام فرمود:میان من و مردم کوفه وعده ای است که واجب است وفای آن،اگر خداوند دشمنان را از ما دفع کرد،دیر وقتی است که پیچیده عنایت و کفایت او بوده ایم،و اگر قضا دیگر گون شد،بسعادت شهادت فایز میشوم انشاءالله.

طرماح بن حکم میگوید:آذوقه اهل و عشیرت خویش را بسوی ایشان حمل دادم،و شرط وصیت و نصیحت بپای آوردم،و مراجعت کردم که شاید بحضرت حسین ملحق شوم،در عرض راه سماعة بن یزید را دیدار کردم،مرا خبر داد که حسین علیه السلام شهید شد،پس مراجعت کردم.

و در مقتل خوارزمی ص233و در قمقام ص354و در بحار ج44ص378و در عوالم ج17ص229و ناسخ ج2ص162ملاقات امام حسین علیه السلام را

********** صفحه 293 **********

با طرماح بعد از ملاقات حر بن یزید ریاحی نقل کرده اند.

و در ناسخ ملاقات طرماح را در دو جا نقل کرده یکی قبل از ملاقات حر در ص135و دومی را بعد از ملاقات حر ص162.

در قمقام گوید چون امام حسین علیه السلام بعذیب الهجانات[4] رسیدند در این وقت چهار نفر از کوفه بخدمت امام آمدند که طرماح بن عدی و نافع بن هلال و مجمع بن عبیدالله(عبدالله)العائذی و یک کس دیگر بودند،طرماح را چون دیده بر جمال مبارک افتاد این رجز بخواند.

و در مقتل خوارزمی و عوالم دارد که امام حسین علیه السلام رو کرده باصحاب فرمود آیا در شما کسی هست که راهی غیر از جاده بداند و بما خبر دهد.

طرماح گفت بلی یابن رسول الله من راهرا خبر میدهم،امام حسین علیه السلام فرمود پس جلو ما برو،پس طرماح براه افتاد و امام حسین علیه السلام و اصحابش همراه میرفتند.

پس طرماح شروع کرد برجز خواندن:

متن مقتل خوارزمی این است.

یا ناقتی لاتذعری من زجری وامضی بنا قبل طلوع الفجر

بخیر فتیان[5]و خیر سفر آل رسول الله اهل الفخر

السادة البیض الوجوه الغر[6] الطاعتین بالرماح السمر

********** صفحه 294 **********

و الضاربین بالصفاح البتر حتی تحلی بکریم النجر[7]

الماجد الحر الرحیب الصدر أتی به الله لخیر امر

عمره الله بقاء الدهر وزاده من طیبات الذکر

یا مالک النفع معا و الضر أید حسیناً سیدی بالنصر

علی الصغاة من بقایا الکفر أعنی اللعینین سلیل صخر

و ابن زیاد العاهر ابن العهر فانت یا رب به ذو البر[8]

خلاصه معنی اشعار:ای شتر نترس و ما را در سحرگاهان بهمراهی بهترین جوانان ماهر،و از خاندان پیغمبر ص که بزرگوار و سلحشور و عالی نژاد،و دارای سعه صدر میباشند،ببر،ای خدائیکه سود و زیان بدست تو است،آقایم حسین علیه السلام را بر دو کافر ملعون یزید خمار،و ابن زیاد چکیده زنا پیروز فرما(کذا فی هامش الناسخ)

البته باز این ارجوزه بعد از ملاقات امام حسین حر را خواهد آمد.بعنوان(راهنمائی طرماح لشگر حسین علیه السلام را).
(آگهی یافتن ابن زیاد از توجه امام حسین علیه السلام بجانب کوفه)[9]

مرحوم مجلسی در جلاء العیون ص537فرموده:

********** صفحه 295 **********

مشایخ عظام روایت کرده اند که چون خبر توجه امام حسین بابن زیاد رسید حصین بن نمیر را با لشگر انبوه بر سر راه آن حضرت بقادسیه فرستاد،و از قادسیه تا قطقطانه[10]از لشگر ضلالت اثر خود پر کرد.
(نامه حسین علیه السلام ببزرگان کوفه)

چون امام مظلوم ببطن رمه رسید.

عبدالله بن یقطر برادر رضاعی خود را،و بروایت دیگر قیس بن مصهر(مسهر)را برسالت بجانب کوفه فرستاد.هنوز خبر شهادت مسلم بآن حضرت نرسیده بود،نامه باهل کوفه نوشت باین مضمون[11].

بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست از حسین بن علی بسوی برادران مؤمن و مسلمان سلام(الهی)بر شما باد،حمد میکنم خداوندی را که بجزء او احدی نیست.

اما بعد بدرستیکه نامه مسلم بن عقیل بمن رسیده و در آن نامه مندرج بود که اتفاق نموده اید،بر نصرت ما،و طلب حق ما از دشمنان ما،از خدا سؤال میکنم که احسان خود را بر ما تمام گرداند،و شما را بر این(حسن نیت و کردار)بهترین جزای أبرار عطا فرماید،و بتحقیق که بیرون آمدم از مکه و روی بدیار شما آوردم،در روز سه شنبه هشتم ماه ذیحجه،و چون پیک من(قاصد)بشما رسد باید که کمر متابعت بر میان به بندید،و أسباب کارزار(جنگ)را

********** صفحه 296 **********

آماده گردانید و مهیای نصرت من باشید که باین زودی خود را بشما میرسان،والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

(سبب نامه نوشتن حضرت)

و سبب نوشتن نامه آن بود که مسلم بیست و هفت روز پیش از شهادتش نامه بخدمت آم حضرت نوشته بود و اظهار اطاعت و انقیاد اهل کوفه نموده بود،و جمعی از اهل کوفه نامها نوشته بودند،که در اینجا صد هزار شمشیر برای نصرت تو مهیا گردیده است،بزودی خود را بشیعیان خود برسان.

(گرفتار شدن عبدالله بن یقطر)

چون پیک(قاصد)آنحضرت روانه شد،و بقادسیه رسید حصین او را گرفت[12]و خواست که نامه را از او بگیرد نامه را پاره کرد و باو نداد،حصین او را بنزد ابن زیاد فرستاد.

(شجاعت و شهادت عبدالله بن یقطر در کاخ ابن زیاد)[13]

چون بنزد ابن زیاد حاضرش کردند ابن زیاد پرسید تو کیستی؟گفت:

********** صفحه 297 **********

مردی از شیعیان علی بن ابیطالب و پسر بزرگوار اویم،گفت چرا نامه را پاره کردی؟گفت:برای آنکه تو مطلع نشوی بر آنچه در آن نامه بود،ابن زیاد گفت:نامه را که نوشته بود؟و بکه نوشته بود؟گفت:نامه را امام حسین نوشته بود بجماعتی از اهل کوفه که نامهای ایشان را نمیدانم،ابن زیاد در غضب شد،و گفت:دست از تو برنمیدارم تا نام ایشان را بمن بگوئی،یا بر منبر بالا روی و حسین را و برادر و پدرش را،ناسزا بگوئی و الا ترا پاره پاره میکنم.گفت نام آنجماعت را نمیگویم و آن مطلب دیگر روا نمیکنم،پس بر منبر بالا رفت،حمد و ثنای حق تعالی را،ادا کرد،و درود بر حضرت رسالت و اهل بیت او فرستاد،و صلوات بسیار بر حضرت امام حسین علیه السلام و پدر و برادر بزرگوارش فرستاد،و ابن زیاد و پدرش و سائر بنی أمیه را لعن بسیار کرد.

و گفت:ای اهل کوفه من پیک(قاصد)حصرت امام حسین علیه السلام بسوی شمایم،و او را فلان موضع گذاشته ام[14] هر که خواهد یاری او نماید،بخدمت او بشتابد.

پس ابن زیاد:امر کرد که او را از بالای قصر بزیر انداختند و بدرجه شهادت فایز گردید.

و بروایت دیگر رمقی در او باقی بود عبدالملک بن عمر،[15]سرش را جدا کرد.

و ابن زیاد دستور داده راههای بصره و شام را بسته بودند که خبری بیرون

********** صفحه 298 **********

نمیرفت و کسی داخل نمیتوانست شد،و بیرون نمی توانست رفت.

پس جماعتی از اعراب رسیدند و از ایشان خبر پرسیدند،گفتند ما خبری نداریم و این قدر میدانیم که کسی بیرون نمی آید و داخل نمی شود.
(ملاقات امام حسین علیه السلام با زهیر بن قین)

مرحوم مجلسی در جلاءالعیون ص539و ناسخ ج2ص141و بحار ج44ص371و عوالم ج17ص221و حیاة الحسین ج3ص66وقمقام ص345و ارشاد مفید ص221همه این ملاقات را دکر نموده اند.

در بحار گوید:جماعتی از فزاره و از بجیله(دو قبیله اند)حدیث کرده اند که ما با زهیر بن قین بجلی بودیم در وقت مراجعت از مکه و در منازل بحضرت امام حسین علیه السلام میرسیدیم،چیزی نبود برای ما که خشمگین تر باشد از اینکه با حسین علیه السلام در یک منزل فرود آییم.

ولی ناچار در یک منزل اتفاق افتاد که باید با هم باشیم.

پس حسین علیه السلام در یک طرف منزل کرد و ما در طرف دیگر.

پس در این بین که ما نشسته بودیم و چاشت میخوردیم که ناگاه قاصدی از طرف امام حسین علیه السلام آمد و سلام کرد،و داخل شد و گفت:

ای زهیر بن یقین بدرستیکه مرا أبا عبدالله حسین بسوی تو فرستاده که بنزد او آئی.پس هر یک از ما ها آنچه در دست داشت افکندیم حتی اینکه مثل کسی بودیم که بالای سرش پرنده نشسته باشد.

پس زن او[16]گفت:سبحان الله،پسر پیغمبر ترا طلبیده تو نمیروی؟اگر بروی و سخن او را بشنوی و بر گردی چه میشود؟

********** صفحه 299 **********

پس زهیر بن قین بخدمت حضرت رفت،طولی نکشید که شاد بر گشت و صورتش میدرخشید،پس دستور داد خیمه ها و بارها و متاعش را بهم زد و بار کرد و بنزد امام حسین علیه السلام رفت.

سپس بزنش گفت(انت طالق)تو رهائی برو ملحق شو باهل خود من دوست ندارم بسبب من بدی بتو برسد نمیخواهم جز خیر.

و سید در حدیثش زیاد کرده که من میخواهم همراه حسین باشم و جان خود را فدای او سازم.

پس مالهای زنش را داد و سپرد ببعضی از عمو زادهایش که او را باهلش برسانند.

پس زن بلند شد و گریست و او را وداع کرد و گفت خدا خیر ترا خواست منهم از تو خواهشی دارم که در قیامت مرا نزد جد حسین یاد کنی.

مفید گوید[17]پس اصحابش فرمود هر کس میل دارد با من بیاید و الا این آخرین دیدار است.

بدرستیکه من بشما حدیثی نقل کنم(انا غزونا البحر)[18] ما در بعض نواحی دریا با کفار جنگیدیم و بر ایشان ظفر یافتیم و غنیمت بسیار بدست آوردیم

********** صفحه 300 **********

(فقال لنا سلمان[19]-رحمه الله-)پس سلمان گفت آیا شاد گردیدید از این غنیمت که بشما رسید؟گفتیم بلی،گفت:هر گاه به بیند که سید جوانان آل محمد متوجه قتال منافقان است،باید که از رفاقت او شادتر باشید از این غنیمتهای دنیا که یافته اید.پس من با شما وداع میکنم و شما را بخدا میسپارم،گفتند بخدا قسم از آن حضرت جدا نشد تا بدرجه شهادت رسید.
بر دادن هاتف بزینب علیه السلام

در بحار ج44ص372از مناقب و عوالم ج17ص222ایضا از مناقب،و حیاة الحسین ج3ص66،و ناسخ ج2ص143،و جلاء العیون ص539همه روایت کرده اند که چون بخزیمه[20]رسیدند شب در آن منزل استراحت نمودند،چون صبح شد زینت خواهر محترمه آن حضرت گفت:که در شب گذشته بقضای حاجت بیرون رفتم صدای هاتفی[21]را شنیدم که این شعر را میخواند:

ألا یا عین فاحتفلی یجهد و من یبکی علی الشهداء بعدی

علی قوم تسوقهم المنایا بمقدار الی انجاز وعد

ای دیده اشک حسرت ببار بر شهیدانی که مرگ ایشان را میراند و بزودی بوعده گاه شهادت میرساند.حضرت فرمود:که ای خواهر آنچه مقدر شده است


_________________________________
[1] ناسخ ج2ص134و بحار ج44ص368و جلاء العیون ص537.

[2] أجأ:بر وزن فعل یکی از دو کوه طیی است(مراصد).

[3] فید:در نصف راه مکه است از کوفه و مردم که حج میکردند هر چه بار زیادی داشتند آنجا می گذاشتند تا وقت برگشتن،و علف یکسال را جمع میکردند و بحجاج میفروختند(مراصد).

[4] عذیب:تصغیر عذب است آبیست در طرف راست قادسیه مال بنی تمیم است بین آن و بین قادسیه چهار میل است(مراصد).

[5] در قمقام(بخیر رکبان و خیر سفر).

[6] فی البحار و العوالم و القمقام و المناقب ج4ص96(الوجوه الزهر).

[7] فی البحار و العوالم(بکریم الفخر).

[8] در عوالم(یزید لازال حلیف الخمر-وابن زیاد عهر بن العهر).

البته این اشعار در این چند کتاب مختلف نقل شده و عقب و جلو نقل کرده اند و کم و زیاد دارد.حقیر از مقتل خوارزمی نقل میکنم.

[9] در ناسخ ج2ص136و در بحار ج44ص369و در عوالم ج17ص219و مقتل خوارزمی ص228و جلاءالعیون ص537.

[10] قطقطانه:مکانیست نزدیک کوفه از راه بیابان بطرف کربلا(مراصد).

[11] بحار جلد44ص369و عوالم ج17ص219و ناسخ جلد2ض137و قمقام ص343.

[12] در ناسخ ج2ص138فرمود:چون عبدالله بن یقطر بقادسیه رسید دیدبانان حصین بن نمیر او را گرفتند و بدربار او بردند،حصین فرمان داد که او را بکاوید.تا اگر مکتوبی با اوست مکشوف شود.عبدالله بن یقطر مکتوب(نامه)حسین علیه السلام را بر آورد،و پاره پاره کرد چنان از بین برد که کسی از آن بهره نتوانست یافت.پس حصین او را دست بگردن بسته بنزد ابن زیاد فرستاد.

[13] ناسخ ج2ص138.

[14] در ناسخ جلد2ص139(در ارض بطن رمه بجای گذاشتم).

[15] در ناسخ ج2ص139و بحار ج44ص370(عبدالملک عمیر اللخمی سرش را برید و به او عیب جوئی کردند که چرا این کار نمودی گفت میخواستم راحتش کنم.

[16] در لهوف گوید(اسم او دیلم دختر عمرو بود).

[17] ارشاد مفید ص221.

[18] در بحار و عوالم و ارشاد مفید و ناسخ جلد2ص142(انا غزونا البحر)ذکر کرده اند ولی در قمقام و حیاة الحسین ج3ص67و لو اعج الاشجان ص82و مقتل مقرم(بلنجر)نقل کرده اند و در مراصد گوید(بلنجر)شهریست از شهرهای خزر پشت باب الابواب است،و مرحوم سید محسن امین در لواعچ فرموده(البحر)تصحیف شده و صحیح همان بلنجر بر وزن غضنفر است.

[19] بعضی گویند مراد از سلمان بن ربیعه باهلی است نه سلمان فارسی چنانچه از قمقام و مقتل مقرم مترجم مفهوم میشود.

ولی در ارشاد مفید و حیاة الحسین ج3ص67و بعض نسخ قمقام سلمان فارسی ذکر شده.

[20] یکی از منازل حاج بعد از ثعلبیه(مراصد).

[21] هاتف:آواز دهنده(عمید).




********** صفحه 301 **********

خواهد شد.[1]

و در هامش ناسخ گوید:ای چشم با کوشش تمام اشک فراوان ببار،کیست بعد از من که بگرید بر گروهیکه مرگ آنها را بسوی وفای بوعده میبرد(وعده شهادت حسین علیه السلام .
(آگاه شدن حسین علیه السلام از شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروة)

در ارشاد مفید ص222و بحار ج44ص372و عوالم ج17ص223و حیاة الحسین ج3ص68.و ناسخ ج2ص143،و جلاء العیون ص539.از عبدالله بن سلیمان و منذر بن مشمعل[2]که دو تن از قبیله بنی اسد بودند،روایت کرده اند که گفتند چون از اعمال حج فارغ شدیم بسرعت تمام خود را بجانب امام حسین علیه السلام رساندیم،که ببینیم کار آن حضرت بکجا میرسد،و در نزدیکی(زرود)[3] ناگاه دیدیم که مردی از جانب کوفه پیدا شد،چون امام حسین علیه السلام را دید راه را گردانید،پس امام حسین علیه السلام ایستاد مثل اینکه میخواست او را ببیند،پس حرکت کرد و رفت،و ما بطرف او رفتیم.

پس یکی از ما گفتیم خوب است برویم نزد آن مرد و از کوفه سؤال کنیم،چون خبر کوفه نزد اوست.

********** صفحه 302 **********

پس رفتیم تا باو رسیدیم،پس گفتیم السلام علیک جواب داد و علیکم السلام.

گفتیم از چه طائفه ای؟

گفت:اسدی هستیم،گفتیم ما هم از بنی اسد هستیم،باز سئوال کردیم تو کیستی؟گفت:من بکر بن فلان هستم،و ما هم نسب خود را گفتیم سپس سئوال کردیم از مردم چه خبر داری؟

گفت بلی از کوفه بیرون نیامدم تا دیدم که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را شهید کردند،و پاهای ایشان را گرفته در بازار می کشیدند.

پس رفتیم تا بحسین علیه السلام ملحق شدیم،و همین طور رفتیم تا عصری در ثعلبیه فرود آمد پیش رفتیم و سلام دادیم و جواب گرفتیم.

سپس عرض کردیم،خدا ترا رحمت کند،نزد ما خبریست،اگر میخواهی در علانیه بگوئیم و اگر میخواهی در خفا عرض کنیم.

پس یک نگاهی بما کرد و یک نگاهی باصحابش نمود و فرمود در نزد اینجماعت سری نیست،پس عرض کردیم آن سوار را دیدید؟شب گذشته طرف او رفتید؟فرمود بلی میخواستم از او سئوالی کنم،گفتیم ما از او سئوال کردیم و خبر گرفتیم او مردیست از ما،و صاحب رأی و صدق،و عقل است،او خبر داد که مسلم و هانی را شهید کردند و پاهای ایشان را گرفته دور بازار گردانیدند.

پس(امام حسین علیه السلام فرمود انا لله و انا الیه راجعون.رحمة الله علیهما و این را مکرر میفرمود.

پس عرض کردیم قسم میدهیم شما را بخدا و طلب میکنیم از شما که مراعات جان خود و اهل بیت خود را بفرمائید و از همین جا برگردید،چون

********** صفحه 303 **********

شما در کوفه نه یاور دارید و نه شیعه،بلکه میترسیم بر علیه شما قیام کنند.

پس حضرت یک نگاهی باولاد عقیل نموده و فرمود چه می بینید بدرستیکه مسلم کشته شد.

پس عرض کردند بخدا قسم ما بر نمیگردیم تا اینکه طلب خونخواهی کنیم یا مثل مسلم مرگ را بچشیم.

پس حضرت روی کرد بما و فرمود زندگانی و خوشی بعد از ایشان نیست.

پس دانستیم که حضرت رأیش آن است که این راه را برود،پس عرض کردیم خدا خیر بشما بدهد،فرمود خدا شما را رحمت کند.

پس اصحابش عرض کردند بخدا قسم تو مثل مسلم بن عقیل نیستی اگر کوفه قدم گذارید هر آینه مردم بسرعت،بسوی شما خواهند آمد.پس حضرت چیزی نفرمود و ساکت شد.
(گریه دختر مسلم بر پدر)

در ناسخ ج2ص145از اعصم کوفی روایت کند مسلم بن عقیل را دختری سیزده ساله بود،[4] که با دختران حسین علیه السلام میزیست و شبانه روز با ایشان همراه بود،چون امام حسین علیه السلام خبر مسلم بشنید،بسرا پرده خویش در آمد و دختر مسلم را پیش خواست و نوازش بسیار نمود،دختر مسلم را از آن حال صورتی در خیال مصور گشت.

و عرض کرد ای پسر رسول خدا با من طوری ملاطفت میکنی که با یتیمان میکنند،مگر مسلم را شهید کرده اند؟حضرت حسین علیه السلام صبر نتوانست کرد

********** صفحه 304 **********

پس بگریست و فرمود ای دختر غم مخور،اگر مسلم نباشد من پدر تو باشم،و خواهرم مادر تو باشد و دخترانم خواهران تو باشند،و پسرانم برادران تو باشند،دختر مسلم فریاد بر آورد،و زار زار بگریست،و پسرهای مسلم سرها از عمامه عریان ساختند،و بهای های بانگ گریه در انداختند،و اهل بیت در این مصیبت با ایشان موافقت کردند،و بسوگواری پرداختند،و حسین علیه السلام از شهادت مسلم عظیم کوفته خاطر گشت.
(ملاقات دوم فرزدق با حسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص146فرمود و همچنان در منزل زباله فرزدق شاعر بخدمت حضرت آمد،و چنان مینماید که فرزدق بعد از زیارت مکه و مراجعت بکوفه،دیگر باره ادراک خدمت امام فرمود،و عرض کرد:یا ابن رسول الله چگونه مردم کوفه را معتمد و مؤتمن می شماری؟و حال آنکه پسر عمت مسلم را شهید کردند و شیعیان ترا دستخوش شمشیر نمودند؟آن حضرت بگریست و فرمود خداوند رحمت کند مسلم را همانا او بسوی روح و ریحان(آسودگی و معیست)خداوند شتافت و تشریف ترحیب و مقام رضوان یافت و هم در آن وقت این اشعار را در تسلیت اهل بیت انشاد فرمود:

فان تکن الدنیا تعد نفسیة فدار ثواب الله اعلی و انبل

و ان تکن الابدان للموت أنشت فقتل امرء بالسیف فی الله افضل

و ان تکن الارزاق فسماً مقدراً فقلة حرض المرء فی الرزق اجمل

و ان تکن الاموال للترک جمعها فما بال متروک به الحر یبخل[5]

یعنی اگر دنیا با ارزش بشمار آید،پس خانه ثواب خدا که بهشت باشد

********** صفحه 305 **********

بهتر و شریف تر است.و اگر بنا باشد بدنها برای مرگ ساخته شده باشد،پس کشته شدن مرد در راه خدا بشمشیر افضل است.و اگر بنا باشد روزی بهمان قسم که مقدر شده تقسیم شود،پس کم حرص خوردن مرد در روزی نیکوتر است،و اگر بنا باشد اموال را برای گذاشتن جمع شود،پس چرا مرد آزاد در آن بخل ورزد؟

و در ترجمه لهوف این اشعار را ذکر فرموده:

دنیا اگر بچشم لئیمان گرانبها است پاداش حق گرانتر و برتر بنزد ما است

گر بهر مرگ پیکر ما را سر شته اند در راه دوست کشته شدن افتخار ما است

چون سهم ما روزی دنیا مقدر است زیباتر آن که حرص طلب در دلش بکاست

چون جمع مال عاقبتش تر گفتن است مالی چنین،بخیل شدن بهروی چرا است
(رسیدن خبر قتل عبدالله بن یقطر بامام حسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص147فرمود و هم در منزل زباله سیدالشهداء علیه السلام را آگهی آوردند که ابن زیاد عبدالله بن یقطر را که حامل مکتوب آن حضرت بود(بشرحی که مرقوم شد)مقتول ساخت.

امام حسین علیه السلام بگریست،و بیرون شد در میان اصحاب و این کتاب را قرائت کرد:(بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد فقد أتانا خبر فظیع:قتل مسلم ابن عقیل و هانی بن عروة و عبدالله بن یقطر و قد خذلنا شیعتنا،فمن احب منکم

********** صفحه 306 **********

الانصراف فلینصرف فی غیر حرج و لیس علیه ذمام)[6]

فرمود(ای مردم)خبری زشت(و وحشت انگیز)بما رسید(همانا)مسلم بن عقیل و هانی بن عروة و عبدالله بن یقطر را بکشتند،و شیعیان ما،خذلان ما را اختیار کردند،اکنون من عهد خویش را از گردن شما برگرفتم،تا هر که بخواهد بدون مانع و دافعی خویشتن را از این مخالفت برهاند و بمأمنی رساند.

از آن روز که حسین علیه السلام از مدینه بیرون شد تا اینوقت که از مکه بجانب عراق روان گشت،بتفاریق جماعتی بزرگ بآن حضرت پیوسته و سپاهی در خور مصاف مینمودند[7].

چون این کلمات را شنیدند از یمین و شمال طریق تشتت و تفرق گرفتند،و در کوه و دشت پراکنده گشتند،و آن حضرت از تذکرۀ این کلمات همی خواست که آن مردم که باوی کوچ میدهند،بدانند که ایشان را مناصی و ملجأی بدست نخواهد شد،بلکه با مرگ روی در،روی خواهند رفت،لاجرم بعد از شنیدن این کلمات جز اهل بیت نبوت و آنانکه هنگام بیرون شدن از مدینه ملازم رکاب مبارکش بودند و عددی قلیل که بعد از خروج از مدینه باو پیوستند بجای نماند.

********** صفحه 307 **********
(ملاقات حضرت با عمرو بن لوذان(یوذان)

در ارشاد مفید ص223و قمقام ص349و ناسخ ج2ص150و بحار ج44ص375و عوالم ج17ص225و جلاء العیون ص540همه روایت کرده اند که حضرت در بطن عقبه نزول فرمود.و در آنجا مرد پیری از بنی عکرمه که او را عمرو بن لوذان[8] میگفتند بخدمت حضرت آمد و عرض کرد کجا میروی؟حضرت فرمود:بکوفه،پس پیره مرد عرض کرد:ترا قسم میدهم که برگردی،بخدا قسم نمیروی مگر رو بنوک سنان و دم شمشیر،و آن جماعت که بنزد شما قاصد فرستاده اند،اگر مؤنه جنگ را کفایت میکردند و زمینه را آماده مینمودند آنوقت شما بسوی ایشان میرفتید خوب بود،ولی با این حال که شما یاد آوری میکنید هیچ صلاح نمی بینم برای شما رفتن بآنجا را.

حضرت فرمود ای بنده خدا چنان نیست که من حقیقت این امر را ندانم،و عاقبت این کار را نبینم،لکن خدا بر آنچه قضا کرده و حکم نموده مغلوب نشود،و حکم او دیگر گون نگردد.

سپس فرمود سوگند با خدای این جماعت مرا دست باز ندارند،تا خون من نریزند،چون این عمل را انجام دهند خداوند مسلط کند بر ایشان کسی

********** صفحه 308 **********

را که ذلیلشان کند بطوریکه خوارترین ملتها شوند[9] پس از بطن عقبه[10]روانه شد تا در(شراف)[11] منزل کرد و سحر که شد امر فرمود جوانانش را که آب زیاد بردارند،پس از آنجا حرکت کرد تا نصف روز رفت،در بین اینکه حضرت سیر میفرمود که ناگاه مردی از یارانش تکبیر(الله اکبر)گفت:حضرت فرمود الله اکبر:چرا تکبیر گفتی؟عرض کرد درختان خرما دیدم،گروهی از اصحاب گفتند بخدا قسم ما در اینجا درخت خرمائی ندیده بودیم.

حضرت فرمود پس چه می بینید؟گفتند والله ما گوش اسبان می بینیم،حضرت فرمود من بخدا قسم همین را می بینم،پس حضرت فرمود:پناهگاهی نیست که ما بآنجا پناه بریم و در پشت خود قرار دهیم،که اگر محتاج جنگ شدیم از طرف رو با آنها موجه باشیم؟عرض کردند بلی اینجا(ذو حسم[12])

********** صفحه 309 **********

است که در طرف چپ ما نزدیک است بروید بآن طرف که اگر شما زودتر بآنجا رسیدید خواسته شما درست آمده پس حضرت بآن طرف روانه شدند و ما هم همراه بودیم.
(ملاقات حسین علیه السلام با حر بن یزید ریاحی)

که ناگاه مقدمة الجیش سپاه دشمن فرا میرسید،چنان مینمود که سنانهای نیزه ایشان گزنده تر از زنبور سرخ و پرده بزرگ پرچمهای ایشان پرنده تر از کلاغ سیاه بود و حسین علیه السلام از شاه راه بیکسوی همیرفت و سرعت نمود و از آنجماعت سبقت گرفت،چون بذی حسم(بذو خشب)رسید،بفرمود:خیمه ها برافراختند و کار جنگ را بساختند،و از قفای ایشان حر بن یزید ریاحی که پیشوای بنی تمیم بود با هزار سوار[13] در رسید، و سواران او چنان شاکی السلاح[14] بودند که جز دیده ایشان دیدار نبود، بالجمله حر آمد و با لشکریانش مقابل امام حسین علیه السلام ایستاد در ظهر گرمای شدید،و امام حسین علیه السلام با اصحابش شمشیرها را حمایل کرده بودند.
(آب دادن اصحاب حسین علیه السلام بلشگر حر)

پس امام حسین علیه السلام دستور داد بجوانانشان که این گروه را آب دهید و سیرابشان کنید،و بگذارید اسبان هر چه در ظرفها مانده بیاشامند،و بنا کردند ظرفهای خود از کاسخ و طاس پر کنند و نزد اسبان بگذارند و هر وقت سه بار یا چهار بار یا پنج بار آب خوردند آنوقت از نزد آن اسب بردارند و نزد دیگری

********** صفحه 310 **********

بگذارند،بهمین نحو همه را سیراب کردند.
(قصۀ آب خوردن علی بن طعان محاربی)

علی بن طعان محاربی گفت:من آن روز با حر بودم،و از آخر همه آمدم پس چون حسین علیه السلام تشنگی من و اسبم را دید،فرمود(انخ الراویة[15])(وراویه)نزد من یعنی مشک آب،سپس فرمود ای پسر برادر(انخ الجمل)یعنی شتریکه آب حمل دارد بخوابان پس شتر را خوابانیدم فرمود آب بخور من شروع کردم بآب خوردن ولی آبها از دهنه مشک میریخت.

پس امام حسین علیه السلام فرمود(اخنث السقاء)یعنی لب مشک را برگردان مدانستم چه کنم،پس(حضرت)ایستاد و لب مشک را برگردانید پس آب خوردم و اسب خود را سیراب نمودم.
(فرستادن ابن زیاد حصین بن نمیر را باستقبال آن حضرت)

و ابن زیاد حصین بن نمیر را با لشگر انبوه باستقبال آنجناب بقادسیه فرستاده بود،و حصین حر را با هزار سوار پیشتر فرستاده بود،چون وقت نماز ظهر داخل شد حجاج بن مسروق را فرمود که اذان نماز گفت،چون وقت اقامه شد


__________________________
[1] کما فی جلاء العیون للمجلسی ره.

[2] در ناسخ(منذر بن اسماعیل).

[3] زرود:موضعی است در راه مکه(مراصد)و در جلاء العیون بجای(زرود)ثعلبیه نقل کرده.

[4] دختر حضرت مسلم دختر همشیره حضرت امام حسین علیه السلام است و آن حضرت دائی آن دختر میشد.

[5] این اشعار با تفاوتی در ملاقات اول فرزدق گذشت.

[6] تا اینجا مفید در ارشادش ص223و بحار ج44ص374و عوالم ج17ص225ذکر فرموده اند.

[7] در قمقام ص38از مروج الذهب روایت کند که در آن وقت از أهل بیت و اصحاب پانصد سواره و یکصد پیاده همراه بودند دنیا پرستان بمجرد استماع از چپ و راست به رفتند الخ.

[8] در ناسخ(یوذان)ذکر کرده،و در حاشیه عوالم نیز(یوذان)را نسبت بأصل که ارشاد باشد داده.

[9] در قمقام ص349از کامل الزیارات از امام صادق علیه السلام روایت کند که چون حضرت امام حسین علیه السلام از بطن عقبه بالا رفت بأصحابش فرمود:من خود را نمی بینم جز کشته شده،عرض کردند بچه جهت؟فرمود خوابی دیدم عرض کردند آن خواب چیست؟فرمود:دیدم سگهائی بمن حمله میکنند و دندان میگرند و یکی از آنها سگ سیاه و سفید بود که بیشتر حمله میکرد.

[10] منزلیست در راه مکه بعد از واقصه(مراصد).

[11] (شراف)ما بین واقصه و فرعاء است که سه چاه بزرگ آنجا هست(مراصد).

[12] (ذو حسم)نام کوهی است که نعمان بن منذر در آنجا شکار میکرد(حاشیه چهره خونین)و در ناسخ ج2ص152(ذو خشب)نقل کرده که موضعی است در نزدیکی کربلا.

و در بحار ج44ص375و عوالم ج17ص226(ذو جشم)نقل کرده اند.

[13] در منتخب طریحی ص438دارد که حر با چهار هزار سوار رسید.

[14]. یعنی با سلاح تمام بودند.

[15] آسید محسن امین در کتابش لواعج ص89فرموده(راویة)درز بان اهل حجاز شتریست که با او آب حمل میکنند.

و در زبان اهل عراق ظرف و مشک آب را گویند.لذا آن عراقی مقصود امام را نفهمید چون معنای(انخ الراویة)در نزد اهل عراق یعنی بخوابان مشک آب را.و در نزد اهل حجاز یعنی بخوابان شتریکه آب حمل کرده چون آن عراقی نفهمید حضرت فرمود(انخ الجمل)یعنی شتر را بخوابان.




********** صفحه 311 **********

جناب سیدالشهداء بیرون آمد و رو لباسی و عبا و نعلین بپوشید.
(خطبه حسین علیه السلام در منزل ذو حسم.ذو خشب)[1]

پس حمد و ثنای حق تعالی را بجا آورد،و فرمود:ای مردم من بسوی شما سفر نکردم مگر بعد از آنکه نامه های متواتر(پی در پی)وقاصدهای شما بمن رسید و نوشته بودید:که البته بیا بسوی ما،که ما امام و پیشوائی نداریم شاید که خدا ما را،و شما را،برحق و هدایت جمع کند اگر بر سر عهد و گفتار خود هستید پیمان خود را تازه کنید،و خاطر ما را مطمئن گردانید،و اگر از گفتار خود برگشته اید،و پیمانها را شکسته و از آمدن من کراهت دارید،من بجای خود بر میگردم.

پس همه ساکت شدند و هیچ از ایشان چیزی نگفت.

پس حضرت بمأذن فرمود اقامه بگو پس اقامه نماز گفت:پس بحر فرمود اگر میخواهی با اصحاب خود نماز بگذار،حر گفت نه بلکه شما نماز بخوانید و ما هم بنماز شما اقتداء میکنیم،پس حضرت با ایشان نماز خواند،و داخل(خیمه)شد و اصحابش دورش جمع شدند،و حر نیز بمکان خود برگشت و در خیمۀ که مهیا بود برای او داخل شد،و بعضی از اصحابش با او داخل شدند[2]و ما بقی هر کس بجای خود برگشت،و عنان اسب خود را گرفته و در زیر سایه اسبش نشست.

و چون وقت عصر شد دستور بعلی بن الحسین داد که مهیای حرکت باشند،

********** صفحه 312 **********

سپس امر فرمود منادی و جارچی خود را که اعلان نماز عصر کند و اقامه گفت و حضرت پیش ایستاد و با هر دو لشکر نماز خواند.پس از سلام نماز،روی خود را بطرف ایشان نموده پس حمد و ثنای الهی را نمود:
(خطبه امام حسین علیه السلام بعد از نماز عصر)

در ناسخ ج2ص155و ارشاد مفید ص225سپس فرمود ای مردم اگر از خدا بترسید و حق اهل حق را بشناسید موجب خسنودی حق تعالی از شما میگردد،و ما که اهلبیت رسالت و بعلم و کمال و عصمت و جلالت موصوفیم،سزاوارتریم بخلافت و امامت از این گروه که بنا حق دعوی ریاست میکنند،و در میان شما بجور،و عدوان،سلوک می نمایند،و اگر در جهالت و ضلالت راسخید،و رأی شما از آنچه بمن نوشته اید برگشته است،برمیگردم.

حر در جواب گفت:بخدا قسم که من از این نامه ها و رسولان که می فرمائید بهیچ وجه خبری ندارم[3].

حضرت عقبة بن سمعان[4]را فرمود که آن دو خرجین را که نامه ها در

********** صفحه 313 **********

آن است حاضر ساز،چون آن دو خرجین را آورد،مملو از نامه ها بود،نزد حر منتشر کرد.

حر گفت:من اطلاعی ندارم از این نامه ها،و از طرف ابن زیاد مأمور شده ام که چون ترا ملاقات نمایم،از تو جدا نشوم،تا ترا بنزد ابن زیاد برم.
(جلو گیری حر از حسین علیه السلام

امام حسین علیه السلام فرمود:مرگ بتو نزدیکتر است از این کار پس از آن باصحابش فرمود بلند شوید سوار شوید.پس سوار شدند و منتظر شدند تا زنهای ایشان سوار شدند،پس باصحابش فرمود برگردید،چون خواستند بر گردند یاران حر مانع از برگشتن شدند،امام حسین علیه السلام بحر فرمود:مادرت بعزایت بنشیند چه میخواهی.

حر گفت:اگر غیر از تو از عرب این را بمن میگفت،و او در حالتی بود که تو در آن هستی،منهم اسم مادرش را میبردم بگذار هر کس باشد،جز آنکه بخدا قسم جایز نیست برای من یاد مادر تو مگر بهترین چیزی که در قدرت ما است.

حضرت فرمود چه میخواهی؟گفت:میخواهم ترا ببرم نزد امیر عبیدالله.

حضرت فرمود بخدا قسم پیروی تو نکنم.

حر گفت:بخدا قسم تو را وا نگذارم،پس سه مرتبه این گفتار رد و بدل شد.چون کلام بین ایشان بطول انجامید[5] حر عرض کرد من مأمور بجنگ

********** صفحه 314 **********

با تو نیستم،بلکه مأمورم از شما مفارقت نکنم تا شما را بکوفه دسانم،اگر قبول نکنید.

پس راهی را انتخاب کنید که نه بکوفه رود و نه بمدینه،تا این عدالتی باشد بین تو و من،تا بنویسم بسوی عبیدالله شاید خدا توفیق کاری دهد که موجب عافیت من باشد از اینکه مبتلا شوم بچیزی نسبت بشما،پس بگیر این طرف را.پس حضرت میل بدست چپ نموده از راه عذیب و قادسیه حرکت کرد،حر هم با اصحابش روان شد و همراه حسین علیه السلام میرفت و عرض میکرد ای حسین تو را بخدا قسم میدهم و گواهی میدهم که اگر جنگ کنید کشته خواهی شد.امام علیه السلام فرمود آیا بمرگ مرا میترسانی.

تا اینجا از ارشاد مفید نقل کردم.
(ندای شگفت آور حر)

و در امالی صدوق مجلس(30)از امام زین العابدین علیه السلام روایت کند[6] چون ابن زیاد خبر دار شد که حسین علیه السلام در رهیمه فرود آمده،حر را با هزار سوار بسوی او فرستاد.

حر گوید چون از منزلم خارج شدم که بطرف امام حسین علیه السلام بروم سه بار صدائق شنیدم که ای حر تو را بشارت باد ببهشت.نگاه کردم کسی را ندیدم گفتم مادر حر بعزایش بنشیند میرود بجنگ پسر رسول خدا آنوقت بشارت ببهشت داده میشود؟[7].

********** صفحه 315 **********
(ملاقات حر با امام حسین علیه السلام بروایت امالی)

پس حر در وقت نماز ظهر بآن حضرت رسید.

آنجناب بفرزند خود فرمود که اذان و اقامه بگو،و حضرت بلند شدند نماز را برای هر دو دسته خواندند،چون سلام نماز را گفتند:حر در برابر آن حضرت آمد و گفت:السلام علیک ای پسر رسول خدا و رحمة الله و برکاته.

حضرت فرمود و علیک السلام تو کیستی؟ای بنده خدا؟

حر گفت:منم حر بن یزید،حضرت فرمود که بجنگ ما آمدۀ یا بیاری ما؟

حر گفت بخدا قسم مرا بجنگ شما فرستاده اند،و پناه میبرم بخدا از اینکه محشور شوم از قبر خود،و موی پیشانی مرا بر پای من بسته باشند،و دستم را در گردنم غل کرده باشند،و مرا برو در جهنم اندازند.

ای پسر رسول خدا بکجا میروی برگرد بحرم جد خود،بدرستیکه تو کشته خواهی شد.

در ناسخ ج2ص161و جلاء العیون ص543و بحار ج44ص378و عوالم ج17ص228همه با تفاوتی و تقدیم و تأخیری ذکر کرده اند.

و من از ناسخ ذکر میکنم که چون حر حضرت را تهدید کرد که کشته میشوی حضرت فرمود ای حر مرا از مرگ بیم میدهی همانا چون من کشته شوم شما ببلائی بزرگ و عذابی عظیم کیفر بینید:

زود است که من آن گویم که مردی از بنی الاوس پسر عم خود را گفت گاهی که او را از نصرت رسول خدا باز میداشت و بیم میداد که کشته خواهی شد،و او در پاسخ بدین شعر تمثل کرد.

سأمضی و ما بالموت عار علی الفتی اذا ما نوی حقاً و جاهد مسلماً

********** صفحه 316 **********

و واسی الرجال الصالحین بنفسه و فارق مثبوراً و ودع مجرماً

فان عشت لم أندم و ان مت لم ألم کفی بک ذلا أن تعیش و ترغما

فاضل مجلسی گوید[8] محمد بن ابیطالب قبل از شعر آخر این شعر را بر آن افزوده و روایت کرده:

أقدم نفسی لا ارید بقائها لتلقی خمیساً فی الوغی و عرمرما

یعنی زود است که ادامه بدهم بآن راهیکه برای آن آمده ام،و مردن برای جوان مردان عیب نیست خصوصاً وقتیکه قصدش حق باشد،و در راه اسلام جهاد کند،و مواسات کند مردان شایسته ایرا بجان خود و مفارقت کند در حالیکه کشته شده ستمکاری را،پس اگر کشته شدم پشیمان نیستم،و اگر زندگی کنم دردی نکشیده ام،(یا ملامت نشده ام)و بس است تو را که بذلت بمیری و دماغت بخاک مالیده شود.خودم را جلو انداخته ام و زندگی را نمیخواهم،تا اینکه بال لشگر و سپاه زیاد روبرو شوم.
(ملاقات امام حسین علیه السلام با عبیدالله بن حر جعفی)

در ناسخ ج2ص148و مقتل خوارزمی ص226و حیاة الحسین ج3ص86و قمقام ص356و جلاء العیون ص543و ارشاد مفید ص236.

همه این ملاقات را در قصر بنی مقاتل ذکر کرده اند مگر مجلسی در جلاء که در منزل قطقطانه نقل کرده و همه جعفی یاد کرده اند مگر در جلاء العیون که (حنفی)نقل کرده.

خلاصه آنچه در ارشاد مفید است آن است که

چون حضرت بقصر بنی مقاتل فرود آمد،نظر مبارکش بخیمه ای افتاد،

********** صفحه 317 **********

پرسید که این خیمه از کیست؟گفتند:از عبیدالله بن حر جعفی است.

حضرت فرمود:او را طلب کنید بسوی من،چون قاصد[9] آنحضرت بنزد عبیدالله رفت گفت:این حسین بن علی علیه السلام است شما را میخواهد.

عبیدالله گفت(انا لله و انا الیه راجعون)بخدا قسم من از کوفه بیرون نشدم مگر آنکه دوست نداشتم حسین بکوفه آید و من آنجا باشم.بخدا قسم نمیخواهم من او را ببینم و نه او مرا ببیند،پس قاصد آمد و آنچه شنیده بود بعرض رسانید.

پس امام حسین علیه السلام خودش بلند شد و رفت و بر او داخل شد و سلام کرد و نشست.سپس او را دعوت بخروج کرد.

پس عبیدالله همان سخن اول را اعاده کرد،و استقاله[10]نمود از آنچه حضرت میخواهد،حضرت فرمود اگر یاری ما نکنی بپرهیز از اینکه با ما جنگ کنی،بخدا قسم هر کس صدای غربت ما را بشنود و یاری ما نکند هلاک خواهد شد،عرض کرد اینکه هرگز نخواهد شد انشاء الله.

پس امام علیه السلام از نزد او برخواست و داخل منزل خود شد.

و در ناسخ ج2ص148این ملاقات را اینطور نقل کرده.

چون حضرت بقصر مقاتل رسید سرا پرده ای دید افراخته،و نیزه بلندی بر زمین نشانده،و شمشیر تیز از عمود خیمه آویخته،و اسبی عربی در بار بند بر آهیخته(بر آورده،برکشیده).

حسین علیه السلام فرمود این سرا پرده مال کیست؟گفتند:عبدالله(عبیدالله)

********** صفحه 318 **********

حر را که از فارسان کوفیان،و دلیران و دلاوران ایشان است،در شجاعت و سماحت(سخاوت)او را هیچ حریفی و قرینی نیست.

حسین علیه السلام حجاج بن مسروق جعفی را که از قبیله او بود،فرمان کرد که برو،و عبدالله(عبیدالله)حر را بنزد ما دعوت کن.

حجاج برفت و عبدالله(عبیدالله)را از دعوت حسین علیه السلام آگهی داد،عبدالله(عبیدالله)گفت مرا ابوعبدالله از بهر چه کار طلب میکند؟

حجاج گفت:از بهر آنکه او را نصرت کنی،و با دشمنان او رزم زنی(جنگ کنی)و بر زخم شمشیر و نیزه شکیب(صبر)نمائی،و اگر شهادت نصیب تو شود اجر جزیل(بزرگ)یابی.

عبدالله(عبیدالله)گفت:من از پیش دانستم که حسین را با کوفیان مقاتلت خواهد رفت،من از کوفه بیرون شدم تا اگر او کشته شد در میان قاتلان او نباشم.

ای حجاج دانسته باش،که کوفیان دنیای فانی را بنعیم جاودانی برگزیدند(اختیار کردند)و محبت خاندان نبوت را بعطای ابن زیاد بباد دادند،مرا با ایشان سازش نبود،و نیروی مخالفت نیز نداشتم،ناچار از میان ایشان هجرت کردم،و در کناری نشیتم،تا خداوند چه خواهد،وقضا چه راند.

حجاج باز شد(برگشت)و در(خدمت)حضرت صورت حال را باز گفت.

امام حسین علیه السلام فرمود:نیکو آنستکه من خود عبدالله(عبیدالله)را دیدار کنم.و اقامه حجت فرمایم،پس برخاست و بسوی سرا پردۀ عبدالله(عبیدالله)روان گشت عبدالله(عبیدالله)چون این بدید،باستقبال بدوید،و آن حضرت را در جائی نیکو فرود آورد،و در برابر او ایستاده شد.

********** صفحه 319 **********

امام حسین علیه السلام فرمود:بزرگان شما بسوی من نامهای پی در پی فرستادند،که من بسوی ایشان سفر کنم،و بر ذمه خود نهادند که دقیقه ای از شرائط جانبازی فرو نگذارند،و در کار جهاد کمال مجاهدت معمول دارند،اکنون میشنوم که پشت بر حق کرده اند،و باطل را بر حق اختیار کرده اند،تو ای عبدالله(عبیدالله)نیک دانسته ای که هر خوبی و بدیرا پاداش و کیفریست،و هر گفتار و کرداری را در قیامت باز پرسی است،امروز ترا بنصرت خویشتن دعوت میکنم،اگر اجابت فرمائی فردای قیامت مصطفی را از خود شاد خاطر خواهی یافت[11].

عرض کرد:این معنی مقرر است،و هر کس ترا اطاعت کند و بر متابعت تو قدم زند،بهشت جاوید بهره یابد،لکن مردم کوفه از نصرت تو دست باز داشته اند،و پرچم مخالفت افراشته اند،و لشکرهای یزید از حوصله حساب افزونست،لابد بر اصحاب تو ظفر خواهند جست،و غلبه بهرۀ ایشان خواهد گشت،در چنین مصاف چون حرب دیدار کریه(و زشت)بنماید،از من یک تنم چه آید؟خواستارم که مرا معاف داری،و این اسب مادیان که ملحفه نام دارد و هیچ سواری گرد آن را چاک نزده،و این شمشیر که از دندان شیر کارگرتر است،از من بخدمتی بپذیری.

حسین علیه السلام فرمود:من بطلب اسب و شمشیر ترا دیدار نکردم،بلکه خواستم بموافقت من موفق شوی،و در آن سرای رستگار آئی،در راه خدا بذل جان

********** صفحه 320 **********

باید کرد،و ما را ببذل مال حاجت نیست،همانا از رسول خدا شنیدم که فرمود:آنکس که فریاد اهل بیت من بشنود و داد ندهد،خداوند او را بروی در آتش افکند،این بگفت و برخاست و فرمود(و ما کنت متخذ المضلین عضداً)[12] و بیرون شد که تا جانب کوفه کوچ دهد[13].

(پشیمان شدن عبدالله(عبیدالله)بن حر جعفی از ترک نصرت امام حسین علیه السلام [14]

در خبر است که عبدالله(عبیدالله)بن حر از پس این وافعه پشیمان شد،و دریغ خورد،که چرا ملازمت خدمت آن حضرت را نکردم؟و هم در خبر است


______________________
[1] ناسخ ج2ص153.

[2] در بحار ج44ص376فرمود پانصد نفر از اصحابش دورش جمع شدند.

[3] در ارشاد مفید ص225فرمود که حر گفت:ما از کسانی نیستیم که بشما نامه نوشته اند.بلکه امر شده ایم چون شما را ملاقات کنم از تو مفارقت نکنم تا شما را در کوفه بنزد ابن زیاد برم.

[4] عقبة بن سمعان:غلام رباب دختر امرء القیس کلبیه زن حضرت امام حسین علیه السلام است چون حضرت شهید شد،عمر بن سعد او را گرفت و گفت تو کیستی؟گفت من غلامی هستم مملوک پس او را رها کرد،و از اصحاب امام حسین علیه السلام کسی نجات نیافت مگر همین شخص و مرد دیگری و لذا بیشتر روایات کربلا از او نقل شده(لواعج ص91).

[5] در ناسخ ج2ص157نقل کند که حسین علیه السلام فرمود:ای حر اگر خواهی از میان این سپاه کناری گیریم و یک تنه با یکدیگر جنگ کنیم خدا هر که را خواهد بگذارد و هر که را خواهد بکشد،حر عرض کرد الخ.

[6] مجلسی در جلاء العیون ص542نقل فرموده.

[7] ناسخ ج2ص154.مؤلف گوید این قصه نزد حر مبهم و نامعلوم بود تا وقتیکه سعادتش یاری کرد و توبه نمود و بأصحاب حسین علیه السلام ملحق شد.

[8] در بحار ج44ص378و عوالم ج17ص229.

[9] در مقتل خوارزمی ص226و ناسخ ج2ص148نقل کرده اند که مردی بنام حجاج بن مسروق جعفی که از قبیله او بود فرستاد بنزد عبیدالله.

[10] استقاله:فسخ معامله و کناره گیری.و معاف داشتن.

[11] در مقتل خوارزمی ص227دارد که حضرت فرمود ای پسر حر خدا ترا مؤاخذه خواهد کرد بواسطه آنچه کرده ای و پیش انداخته ای از گناهان در روزگار گذشته و من ترا دعوت میکنم بتوبه کردن و شستن گناهان میخوانم ترا بیاری خود الخ.

[12] در سوره کهف(18)آیه(49)یعنی من گمراه کننده گان را یار و مدد کار خود نخواهم گرفت.

[13] در قمقام ص357از در النظیم از یزید بن مرة از عبیدالله بن حر روایت کند که حضرت باجبه گلگون کلاهی بر سر و نعلین اندرپا،نزد من تشریف آورد،محاسن مبارک چنان سیاه که گفتی پر غراب(کلاغ)است،و من در عمر خود هیچکس بدان حسن و جمال ندیده بودم،مرا بغایت دل بسوخت که امام همی آمد و کودکان خوردسال و دختران کوچک گرد او گرفته بودند،مرا بنصرت خویش خواند،تا آنجا که گفت بحضرت عرض کردم موهای صورتت سیاه است و یا خضاب کرده ای؟فرمود:ای فرزند حر پیری زود به من روی آورده،فهمیدم خضاب کرده است. این قصه را در حیاة الحسین ج3ص87و چهره خونین ص227از انساب الاشراف ج5ص291و خزانة الادب ج1ص298نقل کرده اند.

[14] ناسخ ج2ص150.




********** صفحه 321 **********

که عبدالله(عبیدالله)بن حر جعفی،چند که زنده بود از اندوه دست بر دست میمالید واین شعر تذکره(یاد)مینمود.

فیا لک حسرة ما دمت حیاً تردد بین صدری و النراقی

حسین حین یطلب نصر مثلی علی أهل العداوة و الشقاقی

مع ابن الصطفی روحی فداه فویلی یوم تودیع الفراق

فلو انی اواسیه بنفسی لنلت الفوز فی یوم التلاقی

لقد فاز الذی نصروا حسیناً و خاب الاخرون ذوو النفاق

خلاصه معنی چنانچه در پاورقی ناسخ ج2ص150است تا هر وقت زنده باشم این اندوه سینه مرا تنگ نموده و گلوگیر من میباشد.که پسر پیغمبر از من یاری بخواهد و من سرپیچی کنم،وای بر من در روزیکه بمیرم،کسانیکه او را یاری نمودند نیکبخت و دیگران نگون بخت شدند.
(احوالات عبیدالله بن حر)

در قمقام ص537فرموده:این عبیدالله عثمانی الرأی و از شجعان و فرسان و رؤسای عرب بود،و در جنگ صفین نظر بمحبتی که با عثمان داشت در لشکر معاویه بود،چون امیرالمؤمنین علیه السلام را بدرجه شهادت رسانیدند بکوفه آمد،و در واقعه کربلا عمداً از کوفه بیرون شد،تا در آنجا نباشد،بعد از شهادت آن مظلوم،ابن زیاد اشراف کوفه را جستجو مینمود،ابن الحر را در کوفه ندید.

روزی چند که بگذشت نزد ابن زیاد آمد،گفت:یابن الحر کجا بودی؟گفت:رنجور بودم،گفت ترا تن مریض بود یا دل؟گفت دلرا بیماری نیست و خداوند را بر عافیت و سلامت بدن بر من منتها است،گفت:همانا با دشمنان

********** صفحه 322 **********

ما بودی؟گفت:اگر با آنان بودمی أثر آن پدیدار آمدی.

ابن زیاد بکار دیگر مشغول شد،ابن الحر بر اسب خود سوار شده برفت ساعتی دیگر او را خواسته ندید،شرطی(پاسبان)در پی او بفرستاد گفت:امیر خود را بگوی چشم اطاعت از من مدار که من باختیار نزد تو نیایم،پس اصحاب خویش گرد کرده بکربلا رفت و بر مصارع شهداء بنگریست و بگریست این اشعار[1] گفته اظهار حسرت کرده از آنجا بمیدان رفت.

و در چهره خونین ص226از تاریخ طبری ج7ص168روایت کند که گفت عبیدالله از طرفداران عثمان بود،و برای همین جهت نزد معاویه رفت.

و در صفین با علی جنگ کرد و بعد گفت:وی مردی متمرد بود،و به احکام شریعت اعتنائی نداشت،اموال مردم غارت میکرد،و راه ها را بر مردم میگرفت.

و ابن اثیر در کامل ج4ص112گوید:وی در شام مدتی ماند،و زنش برای اینکه شوهرش او را ترک گفته بود با عکرمة بن خبیص ازدواج کرد،هنگامیکه عبیدالله قضیه را شنید پیش علی علیه السلام آمد،و موضوع را در میان گذاشت،امیرالمؤمنین علیه السلام به او گفت:چرا از دشمنان ما پشتیبانی کردی؟گفت:مگر عدل تو به خاطر این کار من،مرا از حقم منع میکند،فرمود:نه عملت مانغ نیست،سپس علی علیه السلام زن را که آبستن بود در نزدیکی یک شخص مورد اعتماد گذاشت،بعد از وضع حمل،بچه را به عکرمه داد،و زن را به عبیدالله برگردانید،و او بشام برگشت تا آن گاه که امیرالمؤمنین به شهادت رسید،عبیدالله(بن حر جعفی)در سال 68در روزگار عبدالملک مروان در

********** صفحه 323 **********

نزدیک شهر انبار کشته شد.
(زیاد یاد کردن امام حسین علیه السلام یحیی بن زکریا را)

در جلاء العیون ص544از شیخ مفید از امام زین العابدین علیه السلام روایت کرده است که می گفت:در سفر کربلا پدر مظلومم مکرر یحیی علیه السلام و شهادتش را یاد میکرد،و میفرمود از پستی و خواری دنیا نزد حق تعالی آنست که سر یحیی علیه السلام را برای زن زناکاری بهدیه فرستادند.

و بروایت دیگر و سر مرا برای ولد زنائی بهدیه خواهند فرستاد.
(راهنمائی طرماح لشگر حسین علیه السلام را)[2]

در ناسخ ج2ص162(ملاقات دوم)نقل فرموده که حسین علیه السلام رو باصحاب خویش آورده و فرمود:هیچکس از شما میتواند از بیرون جاده بسوی مقصود خویش آورده و فرمود:هیچکس از شما میتواند از بیرون جاده بسوی مقصود طی طریق کرد؟طرماح عرض کرد یا بن رسول الله،من از راه و بیراه نیک آگاهم.

حسین علیه السلام فرمود در طی طریق،در پیش روی ما میباش،پس راه برگرفتند و طرماح از پیش روی جماعت همی رفت و این ارجوزه قرائت همی کرد.

یا ناقتی لاتذعری من زجری و امضی بنا قبل طلوع الفجر

********** صفحه 324 **********

بخیر فتیان و خیر سفر آل رسول الله آل الفخر

السادة البیض الوجوه الزهر الطاعتین بالرماح السمر

الضاربین بالسیوف البتر حتی تحلی بکریم البحر

الماجد الجد الرحیب الصدر اصابه الله بخیر امر

عمره الله بقاء الدهر یا مالک النفع معاً والضر

امدد حسیناً سیدی بالنصر علی الطغاة من بقایا الکفر

علی اللعینین سلیل صخر یزید لازال حلیف الخمر

در حاشیه ناسخ فرموده خلاصه معنی اشعار:ای شتر نترس و ما را در سحرگاهان بهمراهی بهترین جوانان ماهر،و از خاندان پیغمبر ص که بزرگوار و سلحشور و عالی نژاد و دارای سعه صدر میباشند،ببر.ای خدائیکه سود و زیان بدست تو است،آقایم حسین علیه السلام را بر دو کافر ملعون:یزید خمار،و ابن زیاد چکیده زنا پیروز فرما.

حر بن یزید ریاحی،چون این ارجوزه بشنید و سب و شتم ابن زیاد و یزید را شنید،از کنار حسین علیه السلام بیکسوی رفت و پارۀ دور از جیش آن حضرت طی مسافت همی کرد.
(نقل نمودن امام حسین علیه السلام خواب خود را برای پسرش)

در ناسخ ج2ص163

عقبة بن سمعان گوید:در ملازمت رکاب میرفتم،ناگاه حسین علیه السلام بر پشت اسب سر فرو داشت،و خوابگونه ای(چرت)او را فراز آمد،پس سر بر آورد،و گفت(انا لله و انا الیه راجعون الحمد لله رب العالمین)و دو کرت و اگر نه سه کرت این کلمات را تکرار داد،علی بن الحسین علیه السلام پیش آمد

********** صفحه 325 **********

و عرض کرد:ای پدر،این تحمید و استرجاع در اینوقت چه بود.

فرمود:ای پسرک من مرا چرت و پینکی در ربود،و سواری بر من ظاهر گشت،و همی گفت:این جماعت همی روند و مرگ بسوی ایشان همی رود،دانستم که این خبر دهنده مرگ ما است،علی عرض کرد ای پدر،مگر ما بر حق نیستیم؟فرمود،سوگند بآنکس که بازگشت مردم بسوی او است،ما بر حقیم.

عرض کرد:چون چنین است ما را از دمار و هلاک چه باک؟

حسین علیه السلام فرمود:خداوند تو را جزای خیر دهد،بهتر جزائی که پسر را از پدر بهره تواند بود.

همچنان راه در نور دیدند،تا سفیده صبح بر دمید،و آن حضرت با جماعت نماز بگذاشت،و بتعجیل اسب بخواست و بر نشست و از جانب یمین جاده را دست باز داشت و بطرف چپ روان گشت،وطی طریق کرده،بعذیب الهجانات[3] رسید و أصحاب آن حضرت همگان ملازمت رکاب داشتند.
(رسیدن نامه ابن زیاد به حر)

در ناسخ ج2ص164و جلاء العیون ص544فرمود در این هنگام مردی را نگریستند که شاکی السلاح[4]بر شتری رهوار بر آمده و کمانی از بر دوش افکنده،از طریق کوفه بتعجیل میامد،و هر دو لشگر باو نظاره میکردند چون بنزدیک آمد بر حسین علیه السلام سلام نکرد و بنزد حر رفت و بر او سلام کرد،و نامه

********** صفحه 326 **********

ابن زیاد را باو داد،چون نامه را گشود آن ملعون نوشته بود.(اما بعد فجمیع بالحسین حین یبلغک کتابی هذا و یقدم علیک رسولی و لاتنزله الا بالعراء فی غیر خضر و علی غیر ماء،و قد أمرت رسولی ان یلزمک و لا یفارقک حتی یأتینی بانقاذ أمری والسلام).

در جمله می گوید:چون رسول من به تو رسید و مکتوب مرا به تو رسانید کار را بر حسین سخت و صعب بگیر،و او را مگذار فرود آید جز در زمین بی آب و علف،فرستاده خود را فرموده ام که از تو جدا نشود،و نگران تو باشد چون امر مرا بنفاذ رسانی،نیکو خدمتی تو را بمن رساند.

حر آن نامه را مطالعه نمود،و بر حسین و أصحابش نیز قرائت فرمود،و گفت اینک عبیدالله ابن زیاد فرمان کرده است که در مکاتبه مکتوب او را مطالعه نمودم،شما را فرود آورم.

در میان اصحاب حسین علیه السلام یزید بن مهاجر کندی،رسول و فرستاده ابن زیاد را بشناخت و روی بدو کرد و گفت:مادر بر تو بگرید چه زشت پیغام بود که تو بر ذمه گرفتی؟

گفت امام خود را طاعت کردم،و در تقدیم خدمت او تشیید بیعت نمودم،ابن مهاجر گفت:بلکه عصیان کردی پروردگار خود را،و اطاعت کردی امام خود را در هلاک خود،و در تقدیم این خدمت بهرۀ تو در دنیا و آخرت آتش باشد،چنانچه خدا میفرماید امامان شما،شما را دعوت میکنند بآتش دوزخ و در قیامت شما را یاری نکنند.
(جلوگیری حر از حضرت امام حسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص165و لهوف فرمود بالجمله حسین علیه السلام اصحاب خود را

********** صفحه 327 **********

فرمان کرد:تا کوچ دهند و ایشان بهر جانب که خواستند روان شد،سپاه حر در برابر آمدند و مانع شدند،گفتند مگر آنکه در زمین بی آب و علف فرود آئید.

حسین علیه السلام بحر فرمود:ای حر دست باز دار،تا در یکی از این قری فرود آئیم.

عرض کرد:لا والله از قدرت بازوی من بیرونست،چه اینک فرستاده ابن زیاد مرا نگرانست تا در امتثال امر او چکنم.

زهیر بن قین در خشم شد،عرض کرد یابن رسول الله سوگند با خدای آنچه از این پس بر ما در آید،سخت تر از این است که امروز مینگریم،صواب آن است که هم در این ساعت با ایشان جنگ کنیم قسم بجان من که این پس لشگری در جنگ ما جمع شوند که مقاتلت و جنگ ایشان را نتوانیم.

امام حسین علیه السلام فرمود:من ابتداء بجنگ ایشان نمیکنم تا بر این جماعت حجت تمام شود.
(خطبه امام حسین علیه السلام [5]

و در میان اصحاب برخواست و این خطبه قرائت کرد:

(فحمد الله و أثنی علیه و ذکر جده رسول الله فصلی علیه،ثم قال:انه قد نزل بنا من الامر ماقد ترون و ان الدنیا قد تغیرت و تنکرت و أدبر معروفها و لم یبق منها الا صبابة کصبابة الاناء و خسیس عیش کالمرعی الوبیل،ألا ترون الی الحق لایعمل به والی الباطل لایتناهی عنه،لیرغب المؤمن فی لقاء ربه حقاً حقاً فانی لاأری الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برماً).

********** صفحه 328 **********

پس حمد و ثنای الهی را گفت و نام جدش را برد،و درود بر او فرستاد سپس فرمود:کار ما باین صورت آمده که می بینید و همانا چهرۀ دنیا دگرگون و زشت و نیکوئی از آن رو گردان شده است و با شتاب رو گردان است،و ته کاسه ای بیش از آن باقی نمانده است(زندگانی پست و زبونی مانند چراگاه ناگوار)مگر نمی بینید که بحق رفتار نمیشود و از باطل جلوگیری نمی گردد؟بر مؤمن است که ملاقات پروردگار خود را بجان و دل راغب باشد که مرگ در نظر من خوشبختی است و زندگانی با مردم ستمکار ستوه آور.(کذا فی هامش اللهوف).

پس از سپاس خداوند و درود رسول الله فرمود:

ای مردم،می بینید این شدت و بلا را که برما فرود آمد،همانا روزگار وارونه شد،و روز کریه دیدار بنمود،و از نیکوئی بجای هماند الا ناچیز آلایشی،مانند نمایش مشروب و مأکول در ته ظروف،و بودن در این روزگار سخت ناگوار است،مگر نمی بینید که کس بسوی حق نرود،و از باطل روی نگرداند،لاجرم واجب میکند که مرد مؤمن دیدار حق را طلب آید،و بجدی تمام قصد مرگ فرماید،و من اکنون مرگ را سعادت دانم،و زندگی را با این ستمکاران ذلت شمارم.
(جواب اصحاب بسخنان حسین علیه السلام [6]

در اینوقت زهیر بن قین بپای برخاست.وعرض کرد:ای پسر رسول خدا اگر دنیا همیشه برای ما باقی می بود هر آینه کشته شدن را در راه تو بر بقای ابدی دنیا اختیار می کردیم،هر گاه دنیا را فانی میدانیم چگونه جان خود را از

********** صفحه 329 **********

تو مضایقه کنیم؟

پس از او هلال بن نافع بجلی(جملی)برخاست و گفت:یابن رسول الله جد تو رسول خدا نتوانست که محبت خود را در دل مردم مستقر گرداند و ایشان را بر طاعت خود ثابت بدارد،بسیاری از منافقان بودند که او را وعده یاری میدادند و با او در مقام مکر بودند،و پیوسته از منافقان اصحاب خود در محنت و عنا بود تابسرای باقی ارتحال نمود.

و پدر بزرگوار تو از ناکثان و قاسطان و مارقان کشید آنچه کشید[7] تا برحمت ایزدی واصل گردید،و تو نیز امروز باین گروه مبتلا گردیده،هر که نکث عهد کند(عهد خود را بشکند)و خلع بیعت تو نماید(و بیعت ترا رها کند)بخود ضرر رسانیده.

و ما با نیت درست و عزم صحیح اختیار متابعت تو نموده ایم،و با دوستان تو دوستیم،و با دشمنان تو دشمنیم،و آنچه فرمائی بجان قبول میکنیم.

پس از او بریر بن حضیر[8]برخاست و گفت:ای فرزند رسول خدا،حق تعالی بتو منت نهاده است بر ما که در پیش روی تو جهاد کنیم،و اعضای ما پاره پاره شود،و جد تو در روز جزا شفیع ما باشد،و رستگار نمیشود گروهی که فرزند پیغمبر خود را ضایع گذارند،و او را یاری ننمایند،اف باد بر ایشان،نخواهد بود در قیامت برای ایشان مگر عذاب الیم،و حسرت و ندامت در جحیم.

********** صفحه 330 **********

پس حضرت سیدالشهداء،ایشان را دعا کرد،و بسوی اهل بیت و فرزندان و برادران خود بحسرت نظر کرد،و دست بدعا برداشت،و گفت خداوندا ما عترت پیغمبر توایم،ما را راندند،و آواره کردند از حرم جد خود،و بنی أمیه بر ما تعدی مینمایند،خداوندا تو حق ما را از ایشان بگیر و یاری ده ما را بر گروه ستمکاران.

پس فرمود که مردم همه بندگان دنیایند،و دین را بر زبان خود جاری می گردانند.چون امتحان بمیان آید دین داران و خدا طلبان بسیار کمند.

____________________________
[1] اشعار زیاد است اولش این است(یقول امیر غادر و ابن(ای)غادر ألا کنت قاتلت الحسین بن فاطمة)هر کس طالب است بقمقام ص358رجوع کند.

[2] در ص217این کتاب تذکر دادم که صاحب ناسخ ملاقات طرماح را در دو موضع ذکر کرده یکی قبل از ملاقات حر و دومی بعد از ملاقات حر.

ملاقات اول را در ناسخ ج2ص135نقل کرده ملاقات دوم را در ج2ص162چنانچه مشاهده میفرمائید.

کما اینکه ملاقات فرزدق را نیز دو مرتبه ذکر کرده.

[3] آبیست در طرف راست قادسیه مال بنی تمیم است بین آن و قادسیه چهار میل است(مراصد).

[4] یعنی مرد با سلاح تمام و با هیبت و شوکت(عمید).

[5] جلاء العیون ص545و لهوف مترجم ص79و ناسخ ج2ص165.

[6] جلاء العیون ص545و ناسخ ج2ص167و لهوف مترجم ص79.

[7] مراد از ناکثان(اصحاب جمل و عایشه و طلحه و زبیر است)و مرا از قاسطان(معاویه)است و مراد از مارقان(خوارجند).

[8] در ناسخ ج2ص167و لهوف مترجم ص80و ابصار العین ص70(بریر بن خضیر)ذکر یافته.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل شصت و هفتم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 4:48 am

(فصل شصت و هفتم):(در ورود امام حسین علیه السلام بکربلاء)


در ناسخ ج2ص168فرمود و بالجمله حسین علیه السلام روان شد و أصحاب او را پیش داشتند،و سپاه حر از هر جانب مانع و دافع بودند،بدینگونه بیش و کم طی مسافت مینمودند.

زهیر بن قین عرض کرد یابن رسول الله،نیکو آن است که در زمین کربلا فرود آئیم،و در کنار فرات لشگرگاه کنیم،و از زحمت بی آبی بر آسائیم،آنگاه اگر با ما رزم و جنگ کنند ما هم جنگ کنیم و از خدا استعانت و کمک جوئیم.

امام حسین علیه السلام چون این کلمات شنید آب در چشم بگردانید.و فرمود(اللهم انی أعوذ بک من الکرب و البلاء)خدایا من بتو پناه میبرم از کرب و بلاء.

بالجمله از راه و بیراه قطع مسافت کرده،بزمین کربلا رسیدند،ناگاه

********** صفحه 331 **********

اسب امام علیه السلام از رفتار باز ایستاد،چند که پا بزد اسب حرکت نکرد،آن حضرت فرمود تا اسب دیگر حاضر کردند،چون سوار شد آنهم حرکت نکرد.

بروایت لوط بن یحیی:هفت اسب یا هشت اسب عوض کرد و هیچ یک حرکت نکردند.
(اسمهای کربلا)
(مرحوم مجلسی در جلاء ص584فرموده)

در حدیث معتبر فرمود که حضرت امام حسین علیه السلام در روز شهادت با اصحاب خود گفت که حضرت رسول ص با من می گفت که ای فرزند گرامی زود باشد که ترا ببرند بسوی عراق بسوی زمینی که در آنجا ملاقات می نمایند پیغمبران و اوصیای ایشان یکدیگر را و آن زمین را.

عمورا می نامند و تو در آن صحرا شهید خواهی شد با گروهی از اصحاب خود که الم جراحت آهن نخواهند یافت پس این آیه را خواند.

«یا نار کونی برداً و سلاما علی ابراهیم»پس آتش حرب بر تو و بر ایشان برد و سلام خواهد بود پس حضرت امام حسین علیه السلام فرمود که بشارت باد شما را که بنزد پیغمبر خود میرویم و نزد آنحضرت خواهیم ماند آنچه خدا خواهد پس اول کسی که در رجعت برخواهد گشت و از قبر بیرون خواهد آمد من خواهم بود و بیرون آمدن من موافق بیرون آمدن حضرت أمیرالمؤمنین علیه السلام خواهد بود در هنگامی که قایم آل محمد ص ظاهر شود پس بر من نازل خواهند شد گروهی از آسمان که پیش از این نازل نشده باشند و فرود آید جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و لشگرهای ملائکه و محمد و علی و برادرم با جمیع ائمه علیه السلام که همه بر اسبان ابلق از نور سوار باشند و مخلوقی پیش از ایشان بر آنها سوار نشده

********** صفحه 332 **********

باشد پس حضرت رسول ص لوای خود را حرکت دهد و بدست قایم ما دهد با شمشیر خود و بدان حال مدتها در زمین بمانیم و حق تعالی از مسجد کوفه چشمۀ از روغن و چشمۀ از آب و چشمۀ از شیر جاری گرداند پس امیرالمؤمنین علیه السلام شمشیر حضرت رسالت را بمن دهد و بسوی مشرق و مغرب زمین فرستد که هر دشمن خدا که باشد خونش را بریزم و جمیع بتها را بسوزانم تا آنکه جمیع بلاد هند را فتح کنم و حضرت دانیال و یوشع زنده میشوند بنزد أمیرالمؤمنین علیه السلام می آیند و می گویند راست گفتند خدا و رسول ص پس حضرت با ایشان هفتاد نفر سوار بسوی بصره می فرستد که مخالفان بصره را بقتل رسانند و لشگری بجانب بلاد روم خواهد فرستاد که جمیع آن بلاد را فتح نمایند پس من خواهم کشت هر حیوان حرام گوشت را تا آنکه بر روی زمین نماند مگر طیب و نیکو و بر یهود و نصاری و سایر ملل اسلام را عرض خواهم کرد و ایشان را میان اسلام و کشته شدن مخیر خواهم گردانید هر که قبول اسلام کند بر او منت خواهم گذاشت و هر که قبول نکند خونش را خواهم ریخت و هر که از شیعیان ما در زمین باشد خدا ملکی بسوی او خواهد فرستاد که خاک از روی او پاک کند و زنان و منزلت او را در بهشت باو نماید و بر روی زمین.

کوری و زمین گیری و مبتلایی نماند مگر آنکه ببرکت ما اهل بیت شفا یابد و برکتهای خدا از آسمان بسوی زمین فرود آید بمرتبه که درختان آن قدر باربر دارند که شاخهای ایشان بشکند و میوه زمستان را در تابستان بخورند و میوه تابستانرا در زمستان بخورند چنانچه حق تعالی می فرماید که«و لو ان أهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا فأخذناهم بما کانوا یکسبون»یعنی اگر اهل شهرها ایمان بیاورند و پرهیزکاری

********** صفحه 333 **********

نمایند هر آینه خواهیم گشود بر ایشان برکتها از آسمان و زمین و لیکن تکذیب کردند پس گفتیم ایشان را بآنچه کسب کرده بودند پس حضرت فرمومد که خدا خواهد بخشید بشیعیان ما کرامتی چند که مخفی نماند بر ایشان چیزی در زمین حتی آنکه اگر کسی خواهد خبر خانه خود را بداند زمین او را خبر دهد بأحوال ایشان خلاصه در ناسخ ج2ص168.

امام حسین علیه السلام فرمود این زمین را نام چیست؟گفتند(غاضریه)

فرمود:نام دیگر دارد؟عرض کردند(نینوا)

فرمود:نام دیگر دارد؟گفتند(شاطی الفرات)

فرمود:آیا جز این اسامی او را نامی هست؟عرض کردند(کربلا)[1] این وقت آهی سرد بر آورد و فرمود(ارض کرب و بلاء ثم قال:قفوا و الترحلوا منها،فههنا والله مناخ رکابنا،و ههنا والله سفک دمائنا،و ههنا والله هتک حریمنا،

********** صفحه 334 **********

و ههنا والله قتل رجالنا،و ههنا والله ذبح اطفالنا،و ههنا والله تزار قبورنا،[2] و بهذه التربة وعدنی جدی رسول الله ص و لا خلف لقوله).

فرمود:اینجا زمین اندوه و ابتلا است،فرود آئید،و احمال و اثقال خود را فرود آرید،و از اینجا بجای دیگر نروید،اینجا است که خوابگاه شتران ما است،اینجا است که خونهای ما ریخته شود،اینجا است که پرده حشمت و حرمت ما چاک گردد،و اینجا است که جای کشتن مردان ما،و اینجا است جای کشتن اطفال ما،و اینجا است که قبرهای ما زیارت میشود،این همان خاک است که جدم رسول خدا بمن وعده داده و گفتارش خلف ندارد.و این واقعه در روز پنجشنبه دوم شهر محرم الحرام بود[3].

********** صفحه 335 **********

بقول جمعی روز چهار شنبه یا پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یکم هجرت بوده،و بقول بعضی روز هشتم محرم بوده.

و در ارشاد مفید ص227روز پنجشنبه دوم محرم سنه شصت و یکم را اختیار کرده.
(اشعاری مناسب مقام از جوهری)

نام این دشت بلا گر بیقین کرببلا است تا صف حشر همین خاک بود بستر من

اندر این دشت بلا کشته ز شمشیر شوند یاورانم همه در پیش دو چشم تر من

اندر این دشت بلا،از پی یک قطره آب تیر بیداد رسد بر گلوی اصفر من

اندر این دشت بلا گریه بسیار کند ام لیلا بسر نعش علی اکبر من

اندر این دشت بیفتد ز دم تیغ ستم دست از پیکر عباس وفا گستر من

با لب تشنه در این دشت ببرد ز قفا شمر از خنجر بیداد سر از پیکر من

اندرین دشت شود،درعوض غسل و کفن پای مال سم اسبان بدن اطهر من

اندر این دشت بلا،از دم شمشیر جفا ساربان قطع کند دست من از پیکر من

********** صفحه 336 **********

از پس قتل من ای قوم از این دشت بلا چون اسیران بسوی شام رود خواهر من

اندر این دشت بلا از ستم شمر و سنان میخورد سیلی کین در بر من دختر من

(و له ایضا)

چون شاه کربلا بصف کربلا رسید هنگام درد و محنت و کرب و بلا رسید

آن شاه چون پیاده شد از اسب پیل تن بر گوش او ز هاتف غیب این ندا رسید

کامروز،روز وعده عهد ألست تست آماده شو که موسم صبر و رضا رسید

پس شه بناله گفت بعباس نوجوان بر پا کنید خیمه که حکم قضا رسید

یثرب کجا حجاز کجا کربلا کجا انجام کار ما ز کجا تا کجا رسید

بر گو بخواهرت که بمنزل رسیده ام آسوده باش رنج ترا انتها رسید

اینجا است وعده گاه تو و قتلگاه من از بهر من بلا و ترا ابتلا رسید

از این زمین بمنزل دیکر نمیرویم هر چند ز اهل کوفه بما نامه ها رسید

و در رجال کشی ص24نقل کند که چون سلمان فارسی بکربلا رسید پرسید اینجا را چه نامند؟گفتند کربلا،فرمود اینجا است محل افتادن برادران من

********** صفحه 337 **********

اینجا است جای بار اندازشان،اینجا است جای خوابیدن شترانشان،اینجا است محل ریختن خونشان،کشته شد در اینجا بهترین اولین و کشته میشود در اینجا بهترین آخرین.
(آگهی یافتن ابن زیاد از ورود حسین علیه السلام بزمین کربلا)

در ناسخ ج2ص177و قمقام ص367و در جلاء العیون ص545روایت کرده اند،که چون حسین علیه السلام در زمین کربلا منزل ساخت،و حر بن یزید ریاحی در برابر او خیمه بر افروخت،ابن زیاد را آگهی فرستاد که من حسین را از راه و بیراه بکربلا آوردم و امتثال امر کردم.لکن مرا با او نیروی جنک و مبارزت نیست،دیگر خود دانی.

ابن زیاد چون این بدانست،بسوی حسین علیه السلام نامۀ نوشت بدین مضمون(اما بعد یا حسین فقد بلغنی نزولک بکربلاء،و قد کتب الی امیرالمؤمنین یزید:أن لا أتوسد الوثیر و لا أشبع من الخمیر الا ألحقک باللطیف الخبیر،أو ترجع الی حکمی و حکم یزید بن معاویة والسلام[4]).

یعنی ای حسین بتحقیق بمن خبر رسیده که تو بکربلا وارد شدۀ،و بدرستیکه امیرالمؤمنین یزید بمن نامه نوشته که سر بر بالین نرم ننهم،و طعام سیر نخورم تا ترابقتل برسانم،یا بحکم من و یزید تن در دهی.

********** صفحه 338 **********

قاصد ابن زیاد نامه را بامام حسین علیه السلام داد،چون حضرت آن را خواند از دست بیفکند.

سپس فرمود:رستگار مباد آنکس که خشم خداوند را برای خشنودی بنده بخرد.

قاصد ابن زیاد گفت:یا ابا عبدالله جواب نامه امیر را بده،فرمود:نزد من این نامه را جواب نباشد،چه او مستحق کلمه عذاب است.
(پیشنهاد ابن زیاد بعمر بن سعد جنگ با حسین علیه السلام را)

در ناسخ ج2ص178لاجرم قاصد ابن زیاد باز شتافت و صورت حال را بعرض رسانید،کانون خاطر ابن زیاد از آتش غضب تافته گشت،و در دفع حسین علیه السلام بر شتاب و عجله بیفزود.

و عمر بن سعد بن ابی وقاص را که یک دو روز از این پیش فرمان ایالت ری داده بود،طلبید.

و گفت:ای عمر بن سعد،اینک حسین بن علی است که در کربلا نزول کرده،کسی بباید که با عجله بجانب او روان شود،و با او جنگ کند و او را دفع کند،امروز این خدمت شایسته تو است،عمر گفت:ای امیر مرا از این خدمت معفو دار،و غیر از من کسی را اختیار کن،چون حسین پسر فاطمه و علی مرتضی و نبیره محمد مصطفی است،من چگونه بجنگ او کمر بندم؟و از دشمنی پیغمبر نترسم؟

ابن زیاد گفت این سخنان یاوه و هرزه بدرد نمیخورد،یزید مملکت ری را بکسی دهد که نیکو خدمت کند و از جنگ با پسر پیغمبر نپرهیزد،اگر ترا در امتثال این امر کراهتی هست باکی نیست،عهد ری را باز فرست،تا بدیگری

********** صفحه 339 **********

بدهم و باین خدمت گمارم[5].
(تفکر عمر سعد در جنگیدن با حسین علیه السلام

ناسخ ج2ص179و قمقام ص368ابن سعد گفت:یک امشب را بمن مهلت بده تا روی این کار فکر کنم و نتیجه را فردا بعرض رسانم،این بگفت و بسرای خویش باز آمد،شب که شد جماعتی از مهاجران و انصار بر وی گرد آمدند و او را هدف ملامت و شناعت ساختند،و گفتند ای پسر سعد پدر تو یک تن از عشره مبشره بود[6]و شخص ششم است که بتشریف اسلام مباهی گشت:بگو چگونه با پسر پیغمبر میکوشی؟و بر روی او شمشیر میکشی؟

حمزة بن مغیرة بن شیبه که یکتن از خویشاوندان.

و بروایتی خواهر زاده او بود گفت:زنهار با حسین جنگ نکنی و خود

********** صفحه 340 **********

را در ته جهنم نیفکنی،بخدا قسم اگر در دنیا پول سیاهی نداشته باشی بهتر است از آنکه دستت آلوده خون حسین علیه السلام گردد.

گفت:یک امشبی را بمن مهلت دهید تا خوب فکر کنم.آن شب را نخفت و همۀ شب را سخن از امارت ری و کشتن پسر پیغمبر گفت،صبح شنیده شد که این شعر را میخواند:

دعانی عبیدالله من دون قومه الی خطة فیها خرجت لحینی[7]

فوالله ما أدری و انی لحائر افکر فی أمری علی خطرین

عأترک ملک الری و الری منیتی أم اصبح مأثوماً بقتل حسین

حسین بن عمی و الحوادث جمة لعمری ولی فی الری قرة عین

و ان اله العرش یغفر زلتی و لو کنت فیها أظلم الثقلین

ألا انما الدنیا لخیر معجل و ما عاقل باع الوجود بدبن

یقولون ان الله خالق جنة و نار و تعذیب و غل بدین

فان صدقوا فیما یقولون اننی أتوب الی الرحمن من سنتین

و ان کذبوا فزنا بدنیا عظیمة و ملک عقیم دائم الحجلین

در پاورقی ناسخ ج2ص180این طور معنی کرده.میان دو امر بزرگ سرگردانم،نمیدانم استانداری شهر ری را که روشنی چشم من در آنست رها کنم،یا با کشتن پسر عمویم حسین علیه السلام خود را گنه کار نمایم؟ولی دنیا خیر نقد است و هیچ عاقلی نقد را بنسیه نمیفروشد،مردم میگویند،خدا دارای بهشت و جهنم است،اگر راست بگویند پس از کشتن حسین علیه السلام توبه میکنم،و اگر دروغ است بعیش و لذت دنیا رسیده ام.

و در خبر است که چون این ابیات را عمر سعد علیه اللعنه قرائت کرد،


_______________________________
[1] در مقتل مقرم ص235از کشکول شیخ بهائی ج2ص91چاپ مصر نقل فرموده که امام حسین علیه السلام سرزمین های أطراف قبر خود را از اهل نینوار و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کردند،و به مردمان همان ناحیه وقف نمودند،و با آنها شرط فرمودند،که مردم را بطرف قبرش راهنمائی کنند،و زائرین آن جناب را مدت سه روز مهمانی دهند،حرم امام حسین علیه السلام که از مردم خریداری کرده بودند چهار میل در چهار میل بود،آن سرزمین برای فرزندان و دوستان آن حضرت حلال و برای مخالفین آنها حرام است و در آنجا برکت قرار داده شده است،و امام صادق علیه السلام فرمود:مردم به شرائط وصیت و وقف عمل نکردند انتهی.

[2] در منتخب طریحی ط439اینطور دارد(هاهنا والله ترمل النسوان،و تذبح الاطفال، هاهنا والله تهتک الحریم،فانزلوا بنا یا کرام،فهاهنا محل قبورنا،و هاهنا والله محشرنا و منشرنا و بهذا وعدنی جدی الخ).

و در لهوف مترجم ص81دارد(هاهنا محط رحالنا و مسفک دمائنا،و هاهنا محل قبورنا بهذا حدثنی جدی الخ.

و در قمقام ص366از حیاة الحیوان دمیری نقل کند که چون امام حسین علیه السلام بکربلا رسید پرسید از اسم آن مکان گفته شد کربلا است،فرمود(کرب و بلاء)پدرم عبورش باین زمین افتاد در وقتی که بصفین میرفت و من همراه بودم ایستاد و از آن سئوال کرد،پس فرمود اینجا محل شتران میباشد.اینجا محل ریختن خونهای ایشان میباشد،سبب سئوال کردند،فرمود جماعتی از آل محمد اینجا کشته میشوند.

[3] مرحوم مجلسی در جلاء العیون ص544فرموده:

[4] در قمقام ص367از نور الدین مالکی در فصول المهمه بدینگونه ایراد نموده(اما بعد فان یزید بن معاویه کتب الی أن لاتغمض جفنک من المنام و لاتشبع بطنک من الطعام،أو یرجع الحسین الی حکمی أو تقتله)و الاول هو الاصح.یعنی یزید بن معاویه بمن نوشته باید خواب نروی و شکم از طعام سیر تکنی تا اینکه حسین برگردد بحکم من یا او را بکشی.و قول اول صحیح است.

[5] در اعیان الشیعة ج1ص598فرموده چند روز قبل از پیشنهاد حکومت ری بابن سعد داده بود و چهار هزار لشگر در تحت اختیار او گذاشته بود که برود و با دیلم بجنگد چون حسین آمد بعراق گفت باید اول بروی و با حسین بجنگی چون از کار او خلاص شدی برو بسر حکومت ری.

[6] عشرة مبشره:در دائرةالمعارف اعلمی رحمه الله ج22ص36دارد که نزد سنیها ابوبکر،و عمر،و عثمان،و علی،و طلحه،و زبیر،و عبدالرحمن بن عوف،و سعد بن مالک،و عبدالله بن مسعود است.

چنانچه ابن اثیر در اسد الغایة ج4ص29چاپ ایران ذکر کرده.

و در ج3ص314دارد که ابوعبیده جراح،سعد بن أبی وقاص را زیاد کرده انتهی مورد الحاجة.یعنی سنیها معتقد هستند که پیغمبر ص این ده نفر را بشارت بهشت داده و معلوم است که این نسبت دروغ است.

[7] این بیت اول را در قمقام ج1ص368ذکر کرده و ناسخ ندارد.




********** صفحه 341 **********

هاتفی(آواز دهندۀ)ندا در داد و این اشعار را انشاد نمود:

ألا أیها النغل الذی خاب سعیه و راح من الدنیا ببخسة عین

ستصلی جحیماً لیس یطفی لهیبها و سعیک من دون الرجال بشین

اذا کنت قاتلت الحسین بن فاطم و أنت تراه أشرف الثقلین

فلا تحسبن الری یا أخسر الوری تفوز به من بعد قتل حسین

خلاصه معنی اشعار:ای ولد الزنا بدبخت زیانکار،بزودی بدوزخ در افتی،هر گاه حسین پسر فاطم علیه السلام را که باعتراف خودت بهترین مردمست بکشی،گمان نکن که بحکومت ری هم برسی.

خلاصه عمر بن سعد همه شب را با خویشتن رأی میزد و حکومت ری را با قتل حسین بترازوی اندیشه میسنجید،و گاهی از آتش دوزخ در هول و ترس میزیست،و گاهی امارت ری را طریق طمع و طلب می سپرد،در پایان امر بدست نفس اماره بیچاره شد،و پسر پیغمبر را خونخواره کشت.صبح بدارالاماره آمد،ابن زیاد گفت:کیست که ده ساله حکومت ری را منشور(نامه)بستاند و حسین را بقتل رساند؟ابن سعد گفت:من اینک حاضرم.

در قمقام ص369فرموده:آخر چنان شد که بمفاد آیه کریمه(و ألقینا بینهم العداوة و البغضاء)ابن زیاد از او برنجید،و از حکومت ری محروم ماند،کوفه نیز با او دل بد کردند،(یعنی اهل کوفه از او بدشان آمد)چنانکه زنان و کودکانش لعنت مینمودند و او را در هیچ مجمع و مسجدی جای نشستن نبود،تا خداوند جلت عظمته مختار را تأیید کرد و او را با پسرش بر زشترین وجهی بکشت.

و از تذکره سبط بن جوزی نقل کند که محمد بن سیرین گفت:کرامات علی بن ابیطالب علیه السلام در این ظاهر شد،چون روزی حضرت،عمر بن سعد

********** صفحه 342 **********

را ملاقات کرد،و او جوانی بود،پس فرمود:وای بر تو ای پسر سعد چه شود ترا در روزیکه خود را بین جهنم و بهشت مخیر بینی و جهنم را اختیار کنی؟
(خطبۀ ابن زیاد و آماده کردن لشگر)

در ناسخ ج2ص181و قمقام ص371و مقتل خوارزمی ص242.فرموده این هنگام ابن زیاد از دارالاماره بمسجد جامع کوفه آمد و بمنبر بالا رفت و گفت:ای مردم:شما آل ابی سفیان را بمیزان آزمایش بسنجیدید،و بر حسب خواهش شما راست آمد،و در رعایت رعیت مجد و ساعی و معطی و سخی است.و زمان او در امنیت است،و بدین وجه همی کار کند که پدر او معاویه در زمان خود کرد،اکنون یزید پسر آن پدر است،بندگان خدای را نیکو بنواخت،و ببذل اموال غنی ساخت،و بر ماهیانه و اجرای ایشان صدصد بیفزود،اکنون مرا فرمان کرده است،که بر عطای شما بیفزایم،و شما را بجنگ حسین که دشمن یزید است روان سازم،گوش دارید و فرمان پذیر باشید.

این کلمات بگفت و از منبر بزیر آمد،و درهای خزینه ها را باز کرد و مردم را از بذل و بخشش مال شاد خاطر ساخت،و اول از بهر عمر بن سعد رایتی بست،و او را با شش هزار سوار،و بروایتی با نه هزار سوار بجانب کربلا روان داشت.پس از او کسی دنبال شبث بن ربعی فرستاد که حاضر شو و ساختگی کار کن که باید بجنگ حسین رفت.

********** صفحه 343 **********
(نامه ابن زیاد بشبث بن ربعی)[1]

شبث خواست تا متصدی قتال حسین نشود،خود را بمریضی زد.

ابن زیاد بدو نوشت:اما بعد رسول(قاصد)من آمد و مرا آگهی آورد،که تو بدروغ خویش را ناتوان نمودی،و تمارض کردی،سخت میترسم از آن مردمی باشی که چون مؤمنان را دیدار کردند،از در نفاق گفتند:ما ایمان آورده ایم.و چون با منافقان نشستند،گفتند:ما با شما اتفاق داریم.و با ایشان سخنی از در استهزاء گفتیم،هان ای شبث،اگر در اطاعت ما استواری و متابعت ما را واجب میشماری،زود بنزد ما سرعت کن.

شبث را ترک دنیا گفتن و فرمان ابن زیاد نپذیرفتن،سخت مشکل مینمود،و همی خواست که ابن زیاد نفهمد که او مریض نیست،لذا شب که شد بنزد ابن زیاد آمد که ابن زیاد تشخیص سالم و مریض را ندهد،ابن زیاد چون او را دیدار کرد نزدیک خویش نشانید و بسیار(مرحباً و اهلا)[2] گفت:

و گفت:واجب است که تو در دفع حسین با ما همدست شوی و بر بخشش او افزود(پول زیادتر باو داد)
(تعیین سرهنگان و پرچمداران)

و پرچمی و چهار هزار سوار در تحت فرمان او کرد.

و دیگر عروة بن قیس را طلب نمود،و نیز از بهر او پرچمی بر افراخت و چهار هزار سوار در تحت فرمان او در آورد.

********** صفحه 344 **********

و دیگر پرچمی بسنان بن انس نخعی داد،و ده هزار و بروایتی چهار هزار سوار در تحت حکومت او قرار داد.

و دیگر حصین بن نمیر سکونی سرهنگ چهار هزار مرد سپاهی بود.

و شمر بن ذی الجوشن ضبابی نیز چهار هزار مرد رزم آزمای را فرمان راوی بود.

و مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار مرد عزم نبرد کرد.

و یزید بن رکاب کلبی با دو هزار مرد جنگی مأمور شد.

و نضر بن خرشه نیز بر دو هزار تن فرمان داشت.

و دیگر محمد بن اشعث با هزار سوار مأمور گشت.

و دیگر عبدالله الحصین با هزار سوار مأمور گشت.

و دیگر در شرح شافیه مسطور است که:ابن زیاد پرچمی از برای خولی بن یزید اصبحی بر پای داشت و ده هزار سوار در ظل علم(سایه علم)او روان کرد.

و دیگر کعب بن طلحه با سه هزار کس روان شد.

و حجار بن ابحر با هزار مرد جنگی ساختگی کرد.

و حر بن یزید ریاحی چنانکه از پیش رقم شد با سه هزار سوار حاضر کربلا شد.بدینگونه ابن زیاد عرض لشگر داد.
(عدد لشگر ابن زیاد ملعون)

در ناسخ ج2ص183فرماید:باید دانست که علمای اخبار و مورخین آثار،در شمار لشگری که از برای جنگ با حسین علیه السلام انجمن شدند،باختلاف سخن کرده اند،این جمله که من بنده یاد کردم و با سپاه عمر بن سعد بشمار آوردم،

********** صفحه 345 **********

پنجاه و سه هزار تن در قلم آمد.[3]

و فاضل مجلسی آن سرهنگان را که به نام یاد کرده و سپاه هر تن را بشمار گرفته بیست هزار تن بقلم آورده.آنگاه مینویسد که:لشکر ابن زیاد در کربلا سی هزار کس بود.

و ابن طاووس در کتاب لهوف لشگر ابن زیاد را بیست هزار کس رقم کرده.و ابی مخنف لشگر ابن زیاد را هشتاد هزار سوار نگاشته،و گوید همگان کوفی بودند،و حجازی وشامی با ایشان نبود.

و ابن شهر آشوب،لشگر ابن زیاد را سی و پنج هزار کس در شمار آورده.

و اعصم کوفی.بیست هزار کس رقم کرده.

و ابن جوزی در تذکره خواص الامه فی معرفة الائمة،شش هزار کس رقم کرده.

و یافعی در تاریخ خود:بیست و دو هزار کس دانسته.

و در شرح شافیه:پنجاه هزار سوار مکتوب است.

و در مطالب السؤال:بیست و دو هزار کس مرقوم است.

بالجمله،شمار سپاه ابن زیاد را باختلاف نگاشته اند.

جماعتی:صد هزار،و دویست هزار،تاهشتصد هزار روایت کرده اند.

که تفصیل آن موجب تطویل است.[4]

********** صفحه 346 **********
(مختصر اقوال در عدد لشگر ابن زیاد)

000/6.از ابن جوزی نقل شده.

000/20.از مجلسی و ابن طاووس،و اعصم کوفی نقل شده.

000/22.از یافعی،و مطالب السؤال نقل شده.

000/30.از روایات اهل بیت استفاده میشود،چناچه در بحار ج44ص298حدیث 4ذکر شده.

000/35.از ابن شهر آشوب نقل شده.

000/50.از شارح شافیه نقل شده.

000/51.قول دیگر صاحب ناسخ است.

000/80.از ابی مخنف نقل شده.

000/100.بنقل صاحب ناسخ.

000/200.بنقل صاحب ناسخ.

000/460.در اسرار الشهاده ص345.

000/800.بنقل صاحب ناسخ.
(جمع بین اقوال در عدد لشگر ابن زیاد)

مرحوم سپهر در ناسخ ج2ص184جمع بین اقوال مختلفه در تعداد لشکر ابن زیاد را اینطور تقریر فرموده که اگر امام حسین علیه السلام قبل از ورود ابن زیاد وارد کوفه میشد،یا مسلم بن عقیل در خانه هانی بن عروة ابن زیاد را گردن میزد،بی شک بعد از ورود حضرت،از اطراف بیش از صد هزار لشگر

********** صفحه 347 **********

برای او جمع میشد و روز بروز از مدینه و یمن و حجاز و دیگر بلدان لشگری تازه بنزد او میآمد.

چنانکه قبل از ورود ابن زیاد بکوفه چهل هزار کس با مسلم بن عقیل بیعت کرده بودند،و این معنی بر یزید و اولیاء دولت او روشن بود.لاجرم برای جنگ صد هزار و دویست هزار آماده میکردند و بتمام بلدان که در تحت سلطنت یزید بود،نشریه ها روان میگشت و از هر بلدی باندازه ایکه قدرت حمل آن داشتند طلب سپاه میکردند،که بجانب کوفه بتازند و با حسین جنگ کنند.

و همچنین بر تمام بزرگان قبائل عرب نامه نوشتند که با سپاه خود بطرف کوفه کوچ کنید.

و اینها اگر حاضر میشدند کمتر از هشتصد هزار تن نبودند،و چون سرهنگان و حساب گران لشکریرا که بنام جریده(دفتر)کرده بودند،باز مینمودند،این صورت بذهن مردم افتاد،و از این جهت یکدسته صد هزار گفتند.

و یک دسته دویست هزار روایت کردند(وهکذا).

لکن مردم دانان میدانند که هشتصد هزار تن مرد جنگی با این عجله نتوان فراهم کرد،و در کنار طف(کربلاء)نتوان منزل کرد،و علف و آزوغۀ ایشان نتوان بدست آورد.

دیگر آنکه برای دفع دشمن که(72)نفر بودند هشتصد هزار لشگر لازم نیست بلکه هشت هزار هم لازم نبود.

چون اگر امام حسین علیه السلام با قوه و قدرت الهی و امامت میخواست جنگ کند ده مقابل آن لشکر با اشارتی از بین میرفت و هلاک میشد،و اگر بقوه و قدرت جسمانی و نیروی بشری بود،برای هفتاد تن هفتصد کس هم کافی بود.

********** صفحه 348 **********

این خلاصه فرمایش مرحوم سپهر بود در جمع بین اقوال مختلفه.
(شمارۀ اصحاب امام حسین علیه السلام [5]

در ناسخ ج2ص185دارد چیزیرا که خلاصه اش آن است.

اما اصحاب حسین علیه السلام آنچه فاضل مجلسی رقم کرده،چهل تن پیاده و سی و دو کس سواره بودند.

و محمد بن ابیطالب:سی و دو تن سوار وهشتد و دو تن پیاده دانسته.

و از محمد بن علی بن الحسین علیه السلام حدیث کرده اند که:لشکر حسین علیه السلام چهل و پنج تن سوار،و صد تن پیاده بود.

و در کتاب اعلام الوری لشکر امام حسین علیه السلام را سی و سه تن سواره،و چهل تن پیاده مرقوم داشته.

و ابن جوزی در تذکره مینویسد:لشکر آنحضرت هفتاد سوار و صد پیاده بودند[6].

و نیز سی سوار و صد پیاده گفته اند.

و در شرح شافیۀ ابی فراس فی مناقب آل الرسول و مثالب(عیب جوئی)بنی العباس مسطور است که:سپاه حسین علیه السلام هزار تن بودند.

و مسعودی در مروج الذهب میگوید:هزار سوار و صد تن در رکاب حسین جهاد کردند تا شهید شدند.

********** صفحه 349 **********

و در جلد هفدهم عوالم عبدالله بن نور الله سی و دو تن سوار چهل تن پیاده رقم کرده.

و عبدالله بن محمد رضا الحسینی در کتاب خود که جلاء العیون نیز نام دارد سی و دو تن سوار و چهل تن پیاده آورده.

و نیز عبوس منصوری،در کتاب(زبدة الفکرة فی تاریخ الهجرة)لشکر حسین علیه السلام را،سی و دو تن سوار و چهل تن پیاده نگاشته.

و یافعی در تاریخ مرآت الجنان،سپاه حسین علیه السلام را از سواره و پیاده هشتاد و دو تن دانسته.

و طبری در تاریخ خود سپاه حسین علیه السلام را،چهل سوار و صد پیاده رقم کرده.

و در تاریخ معینی مسطور است که:هفت تن از اولاد علی علیه السلام و سه تن از اولاد حسین بن علی ع،و از اصحاب آن حضرت هشتاد و هفت تن شهید شدند.

بالجمله،علمای احادیث و اخبار و مورخین قصص و آثار،در شمار سپاه حسین علیه السلام و عدد لشکر ابن زیاد،باختلاف سخن کرده اند،اگر بخواهم کتب عربیه و فارسیه که هنگام اسوداد(چرک نویس)این اوراق از نظر میگذشت بنویسم و شماره لشکر جانبین را بروایات مختلفه جداگانه یا کنم موجب خسته گی خواننده گان میشود،لاجرم(ناچار)مختار خویش را در قلم می آورم.

همانا آنچه من بنده از استقراء و استیعاب بدست آوردم،آن است که سپاه امام حسین علیه السلام از یکصد و چهل و پنج تن زیادتر نبودند،و لشکر ابن زیاد از بیست هزار کمتر نبودند.

و منتهی و آخرین درجه پنجاه و یک هزار است،چه من بنده نام سرهنگان

********** صفحه 350 **********

و شمار لشکری که در تحت فرمان هر یک بوده مرقوم داشتم[7] لکن از اجتهاد بنده چنان بر می آید،که ابن زیاد پنجاه و یکهزار تن لشکری را عرض داد و سرهنگان بگماشت و از پس یکدیگر روان میداشت.

اما پیش از سی هزار کس حاضر کربلا نشد،چون حسین علیه السلام شهید شد حاجت بدیگران نیفتاد.والعلم عند الله.
(مختصر اقوال در عدد لشگر امام حسین علیه السلام

بقولی(72)نفر بنقل از مجلسی،و عوالم،و عبدالله بن محمد رضا حسینی و از زبدة الفکرة.

بقولی(73)نفر بنقل از اعلام الوری.

و بقولی(82)نفر بنقل از یافعی.

و بقولی(97)نفر بنقل از تاریخ معینی.

و بقولی(113)نفر چنانچه در ابصار العین سماوی ص134تا ص136نقل فرموده.

و بقولی(114)نفر بنقل از محمد بن ابیطالب.

و بقولی(130)نفر ناقلش معلوم نیست.

و بقولی(140)نفر از طبری در تاریخش نقل شده.

و بقولی(145)نفر بنقل از امام باقر ع.


____________________________
[1] ناسخ ج2ص182و قمقام ص371و مقتل خوارزمی ص242.

[2] این دو کلمه بمنزله خوش آمدی و مشرف فرمودی استعمال میشود.

[3] موسوی گوید:آنچه را که ایشان ذکر فرموده اند بیک حساب(پیجاه و هشت هزار)و بیک حساب(پنجاه و شش هزار)میشوند.ملاحظه فرمائید.

[4] در اسرا الشهادة مرحوم دربندی ص345گوید عدد جمیع لشگر ابن زیاد چهار صد و شصت هزار بوده اند.

[5] (در شماره شهدای کربلا)نیز ذکری خواهد آمد.

[6] مؤلف گوید:در تذکره ابن جوزی ص257سطر(2)اینطور مینویسد(و کان فی خمسة و أربعین فارساً و مائة راجل)یعنی چهل و پیج سوار و صد تن پیاده الخ.

[7] موسوی مؤلف این کتاب گوید قبلا(در عدد لشگر ابن زیاد)تذکر داده شده که آنچه ایشان(مرحوم سپهر)ذکر فرموده اند بیک حساب پنجاه و هشت هزار و بیک حساب پنجاه و شش هزار میشوند.مراجعه فرمائید تا معلوم شود.




********** صفحه 351 **********

و بقولی(170)نفر بنقل از ابن جوزی.

و بقولی(190)نفر بودند چنانچه شهید کربلا ج1ص187از کتاب یاران پایدار امام حسین علیه السلام نقل فرموده.

و بقولی(1000)نفر بنقل از ابی فراس.

و بقولی(1100)نفر بنقل از مسعودی.
(ذکر رسیدن عمر بن سعد بن ابی وقاص با لشکرهای خود بکربلا)

در ناسخ ج2ص187و قمقام ج1ص369فرموده اند:خلاصه اش این است.

چون عمر بن سعد با سپاه خود بزمین کربلا رسید،بفرمود:بارها فرو نهادند،و در برابر حسین علیه السلام لشکرگاه ساخت،و خیمه ها بر افروخت،و این واقعه در روز دوشنبه ششم شهر محرم الحرام بود،چون از رنج راه بیاسود،عروة بن قیس احمسی را طلبید و گفت:بنزد حسین میروی و پرسش میکنی که ترا چه سبب شد باینجا سفر نمودی؟و چه میخواهی؟عروه بن قیس چون از کسانی بود که بخدمت امام حسین علیه السلام نامه نوشته بود حیاء کرد که برود و این سؤال کند،گفت مرا معفو دار در این کار و دیگری بفرست.

و چون اکثر بزرگان کوفه دعوت نامه بحضرت نوشته بودند هر کس را ابن سعد خواست که بفرستد بنزد آن حضرت امتناع میکردند.
(آمدن قاصد ابن سعد بنزد آن حضرت)

از میان آن جماعت،کثیر بن عبدالله شعبی برخاست و گفت:اینک منم که اگر فرمان دهی میروم و اگر خواهی او را گردن میزنم،ابن سعد گفت:

********** صفحه 352 **********

دستور کشتن نمیدهم ولی برو و از او سؤال کن برای چه اینجا آمدی؟کثیر بن عبدالله روان شد،و تا نزدیک آن حضرت رفت.

چون ابو ثمامه صیداوی[1] او را بدید،عرض کرد اصلحک الله یا اباعبدالله،اینک کثیر بن عبدالله که از تمامی اهل زمین شرورتر است و خونریزتر است،متوجه شما است،این بگفت،بنزد کثیر بن عبدالله شتافت،و گفت:اگر میخواهی بنزد امام حسین علیه السلام بروی،شمشیر خود را بگذار.

گفت نه والله هرگز شمشیر خود را فرو نگذارم،اگر گوش فرا دارند ابلاغ رسالت کنم و اگر نه باز میگردم.

ابوثمامه گفت:من قبضه شمشیر تو را میگیرم و تو پیغام خود را برسان؟چون تو مرد شریر و بیباکی،کثیر بن عبدالله در غضب شد،و لختی با ابوثمامه درگیر شد(بیکدیگر سب کردند(قمقام))و آن ملعون برگشت و قصه را بابن سعد گفت:

ابن سعد قرة بن قیس حنظلی را بفرستاد،و گفت:میروی نزد حسین و میپرسی برای چه باینجا آمده ای؟قرة روان شد چون نزدیک خیام رسید،امام حسین علیه السلام از اصحاب بپرسید هیچکس این مرد را میشناسد؟

حبیب بن مظاهر گفت:مردی از بنی حنظله تمیم است و خواهر زاده ما است،رأی نیکو دارد،و سیرت پسندیده،و من گمان نداشتم که بچنین موقف در آید.

زهیر بن قین او را گفت:که چه حاجت داری؟گفت:از ابن سعد بحضرت حسین علیه السلام رسالتی دارم،اگر اجازت باشد در آیم و بعرض رسانم.

زهیر بن قین گفت:سلاح خویش را بجای گزار و نزدیک شو،گفت:حباً

********** صفحه 353 **********

و کرامة،پس سلاح خویش بجای گذاشت و بنزد حسین علیه السلام شتافت،و سلام داد،و جواب گرفت،آنگاه دست و پای امام را بوسه زد،و عرض کرد:چرا باینجا آمده اید؟

فرمود:مردم این شهر بمن نامه نوشتند و بجانب خویش دعوت نمودند،منهم دعوت ایشان اجابت نمودم،و اگر اکنون پشیمانند و مرا نمیخواهند بر می گردم.

قرة عرض کرد:خداوند ایشانرا لعنت کند که بسوی شما نامه فرستادند،و امروز از خاصان ابن زیادند.

و چون خواست مراجعت کند و جواب را بابن سعد برساند.

حبیب بن مظاهر گفت:وای بر تو ای قرة بکجا میروی؟همینجا باش و پسر پیغمبر را یاری کن،که بدست پدران او توفیق اسلام یافتی.

قرة عرض کرد:ای مولای من،کیست که جهنم را بر بهشت برگزیند(اختیار کند)اکنون میروم و پیغام خویش را باز میدهم و باز می اندیشم پشت و روی این امر را.پس بنزد ابن سعد آمد و صورت حال را بیان کرد.
(نامه ابن سعد به ابن زیاد)[2]

ابن سعد گفت:امیدوارم که خداوند مرا از جنگ با حسین محفوظ دارد و بدین شرح نامه بابن زیاد نوشت:

(بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد بعد فانی حیث نزلت بالحسین بعثت الیه رسولی فسألته عما أفدمه و ماذا یطلب،فقال:کتب الی أهل هذا البلاد و أتتنی

********** صفحه 354 **********

رسلهم فسألونی القدوم[3]فأما اذا کرهتمونی و بدالهم غیر ما أتتنی به کتبهم فأنا منصرف عنهم).

حسان بن قائد بن بکر عبسی گفت:نزد پسر مرجانه(ابن زیاد)بودم که نامه ابن سعد رسید.

و معنای نامه بحسب ظاهر این بود که چون بزمین کربلا رسیدم کس فرستادم و از حسین موجب آمدن پرسیدم فرمود مردم کوفه مرا دعوت کردند و نامه ها و قاصدها فرستادند منهم خواهش ایشان را پذیرفتم،اکنون اگر نمیخواهند و پشیمانند برمیگردم.

ابن زیاد چون نامه را خواند و گفت:

ألان علقت مخالبنا به یرجون النجاة ولات حین مناص

اکنون که چنگال های ما او را فرو گرفته خلاصی میطلبد هرگز او را خلاصی نیست.
(جواب ابن زیاد بابن سعد)

و در جواب ابن سعد بدین منوال نامه نوشت:

(فقد بلغنی کتابک و فهمت ما ذکرت فأعرض علی الحسین أن یبایع لیزید هو و جمیع أصحابه فاذا فعل ذلک رأینا فیه رأینا والسلام).

یعنی نامه تو را قرائت کردم،و آنچه در آن بود بدانستم،عرضه کن بر حسین تا با یزید بیعت کند او و تمام یارانش،پس چون بیعت کرد،ما رأی خود را در او اعمال میکنیم والسلام.

چون این نامه بابن سعد رسید سخت ناراحت شد،چون میدانست که

********** صفحه 355 **********

حسین علیه السلام با یزید بیعت نکند.

در قمقام ابن سعد نامه بخواند،گفت:من خویس همی دانستم که ابن زیاد عافیت نجوید و مضمون نامه را بحضرت امام آشکار نکرد،چه میدانست فرزند رسول خدا سر بیعت فرزند زنا در نیارد.
(اذن گرفتن حبیب بن مظاهر از آن حضرت برای استمداد از بنی اسد)

در ناسخ ج2ص190و قمقام ص374و مقتل خوارزمی ص243روایت کرده اند که:

حبیب بن مظاهر بنزد حسین علیه السلام آمد،و عرض کرد:ای پسر رسول خدا،قبیلۀ بنی اسد بما نزدیکند،اگر امر فرمائی بنزد ایشان روم،و نصرت و یاری تو را از آن جماعت کمک خواهم،حضرت اذن فرمودند.

پس حبیب شب که شد بطور ناشناس از بین اصحاب بیرون شد،و بتعجیل در قبیله بنی اسد در آمد.

گفتند:ای حبیب بگو چه حاجت داری؟گفت:آمده ام تا شما را بخیر و خوبی دلالت کنم،اینک پسر دختر رسول خدای با جماعتی از مؤمنین که هر تن از هزار مرد افضل است،در زمین کربلا فرود آمده،و عمر بن سعد با لشکر زیاد دور او را گرفته اند،قوم و عشیره من شمائید،و نصیحت شما بر من واجب است،تا از روی بصیرت مرا اطاعت کنید،و در یاری پسر پیغمبر همدست شوید،تا از شرف دنیا و آخرت برخودار گردید،قسم بخدا که هیچکس در خدمت او شهید نشود،مگر آنکه در بالاترین درجه بهشت رفیق مصطفی باشد.

عبدالله بن بشر گفت:اول کس منم که این دعوت را اجابت کردم،و در

********** صفحه 356 **********

راه پسر پیغمبر دل از جان و مال برگرفتم.

و این ارجوزه را خواند.

قد علم القوم اذا تواکلوا و أحجم الفرسان أو تناضلوا

انی شجاع بطل مقاتل کأننی لیث عرین باسل

در پاورقی ناسخ فرموده خلاصۀ معنی:قوم و قبیله من در تمام احوال خود دانسته اند که من دلاوری جنگجو و سلحشوری[4] مانند شیر بیشه میباشم.چون مردان بنی اسد این بدیدند،سرعت نمودند و از یکدیگر سبقت گرفتند،تا اینکه نود تن مرد جنگی جمع شدند،و دست در دست دادند،و در همان ساعت راه خدمت حسین علیه السلام گرفتند.

و از آن طرف مردی از بنی اسد که خمیر مایۀ نفاق و شقاق بود،سرعت کرد و خود را بلشکرگاه عمر بن سعد رسانید،و صورت حال را مکشوف داشت(ظاهر ساخت).

ابن سعد بی درنگ مردی از سران سپاه را که ازرق نام داشت با چهار صد تن مرد جنگی بفرمود تا بتاختند و در عرض راه با بنی اسد دچار شدند،و در کنار فرات جنگ درگیر شد.

حبیب بن مظاهر صدای زد که ای ازرق وای بر تو از برای تو،و برای ما این کار سزاوار تو نیست،بگذار تا دیگری ابن بدبختی را بجا آورد،ازرق را این کلمات اثر نکرد،و لشگر را تحریص میکرد بجنگ،چون بنی اسد کم بودند نیروی مقاومت نیاوردند،و پس رفته عقب نشینی کردند،و حبیب بتمام زحمت خود را بحضرت حسین علیه السلام رسانید و صورت حال را باز گفت.

حضرت فرمود لا حول و لا قوة الا بالله.

********** صفحه 357 **********
(ملاقات عمر بن سعد با امام حسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص191دارد که چون عمر بن سعد جنگ با حسین علیه السلام را کاملا کراهت داشت،آنحضرت را آگهی فرستاد که اگر مسئلت مرا اجابت میفرمائی،صواب آن است که ساعتی با هم بنشینیم،و در اصلاح این امر مشورت کنیم.

حسین علیه السلام فرمود:مانعی نیست،پس شبانگاهی در کنار فرات فرشی انداختند و مجلس را خالی از بیگانه ساختند،و هر دو تن گفتگو فراوان کردند.

و در قمقام ج1ص375دارد که حضرت امام حسین ع،عمرو بن کعب بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد بفرستاد،که شبانگاه بین دو لشکر میباید تا مرا ملاقات نمائی.

چون شب فرا رسید،عمر بن سعد با بیست سوار از لشکرگاه بیرون آمد.و حضرت نیز با بیست نفر از اصحاب از خیمه ها بیرون آمدند،و بقولی امام با حضرت عباس و علی اکبر.

و با عمر سعد حفص و غلام او بود،و دیگران را دورتر نگاه داشتند.

حضرت فرمود:ای ابن سعد بازگشت تو بخدای عز اسمه خواهد بود،مگر از خدا نمیترسی،و میدانی که من فرزند کیستم،و با اینحال با من جنک میکنی؟و این کافران را بگذار و با من باش که بواسطه اطاعت من بخدا نزدیک شوی.

عمر سعد گفت:همی ترسم تا خانه من ویران کنند،فرمود:من بهتر از آن را بسازم،گفت میترسم که ضیاء و عقار(باغات)مرا بگیرند و مصادره کنند.

فرمود:من در حجاز از مال خاص خودم بهتر از آن را بتو بدهم.

********** صفحه 358 **********

گفت:بر عیال خود هراسناکم.

امام خاموش شده بازگشت.

و همی فرمود:امیدوارم که از گندم عراق نخوری،و ترا چون گوسفندان سر ببرند،و خداوند ترا هرگز نیامرزد.

عمر گفت:اگر گندم نباشد در جو نیز کفایت است.

و بروایت مفید[5] علیه الرحمة چون حضرت را با عمر سعد ملاقات اتفاق افتاد،قدری بخوی(راز)کرده بازگشتند،و هر کس بگمان و حدس خویش سخنی می گفت:که خود مقالات آنها نشنیده بودند،تا بدان جای که آمده بودم بازگردم،یا خود بشام نزد یزید بن معاویه شوم،یا مانند دیگر مسلمانان بیکی از ثغور اسلام روم.

چنانکه ابن اثیر و سبط بن جوزی و دیگر مورخین بعد از ایراد این خبر.

از عقبة بن سمعان روایت کرده اند،که از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا در خدمت آن جناب بودم،و جمیع مخاطبات آن حضرت را شنیدم تا آن گاه که بدرجه رفیعه شهادت رسید،هیچوقت نگفت که نزدیک یزید روم،یا بیکی از ثغور مسلمانان شوم،بلکه آن حضرت فرمود:از من دست باز دارند تا بدان جای که بوده ام مراجعت کنم یا با مشتی عیال و اطفال خود سر در این بیابانها گذارم.
(نامه خولی بابن زیاد)

در ناسخ ج2ص192دارد که خولی بن یزید اصبحی که با حضرت

********** صفحه 359 **********

حسین علیه السلام سخت دشمنی داشت چون این بدید(ملاقات عمر سعد با حسین علیه السلام را)نامه بعبیدالله بن زیاد بدین شرح نوشت.

(أما بعد أیها الامیر ان عمر بن سعد یخرج کل لیلة و یبسط یساطاً و یدعوا الحسین و یتحدثان حتی یمضی من اللیل شطره و قد أدرکته علی الحسین الرحمة و الرأفة فأمره أن ینزل عن حکمک و یصیر الحکم لی و أنا أکفیک أمره).

نوشت که:ای امیر همانا پسر سعد هر شب از لشکرگاه خود بیرون میشود و در کنار فرات بساطی می گسترانند،و حسین را میخواند،و از هر در سخن میکنند،تا پارۀ از شب سپری میشود،او را با حسین جز از در رحمت و رأفت ندیده ام،فرمان کن تا این خدمت را از گردن فرو نهد،و زمام کار را بدست من دهد تا من این خدمت را بآخر رسانم و کار حسین را کفایت کنم.
(فرمان ابن زیاد در جلوگیری از آب فرات)

چون ابن زیاد کتاب خولی را قرائت کرد از عمر سعد آزرده شد و بدین گونه نامه نوشت:ای پسر سعد بمن رسید که هر شب از لشکرگاه خویش بیرون میشوی و بساطی می گسترانی،و حسین را میخوانی و طریق گفتگو در شب میسپاری تا نیمی از شب در می گذرد،هان ای پسر سعد،چون کتاب(و نامه)مرا قرائت کردی،حسین را امر کن که در اطاعت من در آید اگر اطاعت کرد نیکو باشد،و اگر نه آب را از وی بازگیر و در میان او و فرات حائل باش،که من آب را بر یهود و نصاری حلال کردم،و بر حسین و اهل بیت او حرام نمودم پس باید مانع شوی میان حسین و اصحاب او و میان آب،تا قطرۀ نیاشامند،

********** صفحه 360 **********

عوض آنکه با امیرالمؤمنین عثمان روا داشتند[6].

چون ابن سعد:بر مضمون این نامه اطلاع پیدا کرد،بیچاره گشت،و عمرو بن حجاج را طلبید،و او را با پانصد سوار بر شریعه فرات بگماشت.و فرمان داد که مانع شوند از آب برداشتن حسین و اصحاب حسین،و این واقعه در روز سه شنبه هفتم شهر محرم الحرام بود.
(شماتت عبدالله بن حصین و نفرین ابی عبدالله الحسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص193و لواعج ص110و ارشاد مفید ص228در این وقت عبدالله بن حصین أزدی از جماعت بجیله فریاد برداشت:ای حسین نظاره نمیکنید آب فرات را که گویا،زلال باران و جگر پاره آسمانست؟قسم بخدا از این آب نخواهید آشامید تا که از شدت عطش بمیرید.

حضرت فرمود ای خدای من،عبدالله بن حصین را با لب بشنه بکش،و او را هیچوقت میامرز.

حمید بن مسلم گوید:[7] بخدا قسم عبدالله بن حصین را دیدم که از تاب


___________________________
[1] در قمقام:ابوثمامه صائدی.

[2] قمقام ج1ص371،مقتل خوارزمی ص241.ناسخ ج2ص189و من از ناسخ نقل میکنم.

[3] (ففعلت)کما القمقام.

[4] سلح شور:سپاهی و مستعد قتال و جدال باشد.(برهان قاطع).

[5] در ارشاد ص229.

[6] چون عثمان که خود را خلیفه و رهبر زوری مسلمانان کرد و باسم دین احکام خدا را زیر پا گذاشت مسلمانان اجتماع کردند و آب را بر وی بستند تا بجهنم واصل شد.حالا این ولد زنا میخواهد تلافی آن را از فرزند فاطمه زهراء و نبیره محمد مصطفی و فرزند علی مرتضی در آورد.اللهم العنهم و کل من مال ملیهم و حذا حذوهم و سلک طریقتهم،و تصدر ببدعتهم،من الاولین و الاخرین.

[7] در ارشاد مفید و لواعج گوید حمید بن مسلم گفت:من در مرض عبدالله بن حصین بعیادتش رفتم دیدم مرض تشنگی گرفته الخ.



********** صفحه 361 **********

تشنگی فریاد العطش میکشید.و آب حاضر میکردند و آنچه توانست بخورد بعد همه را قی میکرد و باز العطش میکرد،همین طور میاشامید و قی میکرد تا بمرد.

ابن جوزی گوید:عمرو بن الحجاج[1] نیز فریاد کشید ای حسین،اینک آب فراتست که سک بآن زبان میزند،و جانوران بیابانی مثل خنزیر(خوک)و گور خر وحشی و گرگ از آن می آشامند و قطره ای بهرۀ تو نخواهد بود تا گاهی که از آب داغ جهنم بیاشامی.
(جلوگیری از آب و کندن چاه)

در ناسخ ج2ص194و جلاء العیون مجلسی ص548دارد که چون زحمت عطش بر حسین و اصحابش زیاد شد حضرت تبری برگرفت و از بیرون خیمه زنان نوزده[2]گام بجانب قبله برفت،آن گاه زمین را مقداری کند،ناگاه آبی زلال و گوارا بجوشید و اصحاب و حضرت بنوشیدند،و مشکها پر آب کردند،پس آن چشمه فرو شد چنانکه اثری بجای نگذاشت،چون این خبر بابن زیاد بردند،نامه بابن سعد منوال نوشت:

بمن رسیده است که حسین حفر چاه میکند و آب بر می آورد،و خود و اصحابش میاشامند،خوب دقت کن،چون نامه مرا قرائت کردی،چند که قدرت داری مگذار که حفر چاه کنند،و بآب دست یابند،و سخت بگیر برایشان

********** صفحه 362 **********

همانطور که بر عثمان زکی(و پاکیزه)سخت گرفتند.

چون عمر بن سعد این نامه را قرائت کرد،در سخت گیری نیکوتر بکوشید و در منع آب از حسین علیه السلام و اصحابش استوارتر بایستاد.
(ملقب شدن عباس علیه السلام بسقا)

در ناسخ ج2ص195و مقتل خوارزمی ص244فرموده اند چون آب در میان اصحاب کمیاب شد،حسین علیه السلام عباس را طلب فرمود،و بیست سوار و سی تن پیاده ملازم رکاب او فرمود،تا از طریق شریعه[3] آب بلشکر گاه آورند.عباس ماند تا شب رسید،این وقت چون شیر دمنده بجانب شریعه روان شد،آن گاه از میان اصحاب هلال بن نافع بجلی از پیش روی عباس روان بود،اول او وارد شریعه گشت.

عمرو بن الحجاج گفت:کیستی و اینجا چکنی؟گفت:یک تن پسر عم تو،آمده ام تا آب بنوشم،عمرو گفت بنوش بر تو گوارا باد.

هلال گفت:ای عمرو مرا آب میدهی،و پسر پیغمبر و اهل بیت او را تشنه می گذاری تا از تشنه گی هلاک شوند؟عمرو گفت:این سخن راست است،لکن چه توان کرد؟بأمری مأمورم و لابد باید آن کار را بنهایت رسانم.

هلال چون این سخن بشنید صدا کرد ای اصحاب حسین بیائید.

********** صفحه 363 **********

عباس سلام الله علیه چون شیر با جماعت خود بشریعه در آمد.

و از آن طرف،عمرو بن الحجاج مردم خود را فرمان جنگ داد،آتش زد و خورد افروخته گشت.

اصحاب حسین علیه السلام نیمی بجنگ پرداختند،و نیمی مشکهای خود را پر از آب ساختند،در این جنک جماعتی از لشکر عمرو بن حجاج کشته شدند و گروهی خسته و مجروح گشتند،و از اصحاب حسین علیه السلام هیچکس را آسیبی نرسید.

پس عباس بسلامت بازگشت،و اصحاب حسین و اهل بیت سیراب شدند و از اینجاست که عباس را سقا نامیدند.
(نصیحت کردن یزید بن حصین ابن سعد را)

در ناسخ ج2ص196صبح که شد بعد از سقایت عباس،اصحاب محتاج آب شدند.

بروایت شرح شافیه و مطالب السؤال،یزید بن حصین همدانی بحضرت حسین علیه السلام عرض کرد:ای پسر رسول خدا،اگر اجازه فرمائید عمر بن سعد را دیدار کنم(و موعظه)نمایم شاید از این گمراهی باز آید،فرمود روا باشد،پس یزید بن حصین بنزد ابن سعد آمد و او را سلام نگفت.

ابن سعد گفت:ای برادر همدان چه مانع شد که بمن سلام ندادی؟مگر من مسلمان نبودم؟و خدا و رسول را نستودم؟

یزید بن حصین گفت:ای پسر سعد اگر تو مسلمانی چگونه بر عترت رسول خدا خروج کرده ای و میخواهی با او جنک کنی؟و اینک آب فرات است که سک و خوک از آن میاشامند و حسین بن علی،و برادران،و زنان او از تشنگی

********** صفحه 364 **********

هلاک میشوند؟و تو در میان ایشان و فرات مانع میشوی؟و گمان میکنی مسلمانی و خدا و رسول را میشناسی.

عمر بن سعد خجل شد،و قدری سر بزیر انداخت.سپس سر بلند کرده و گفت:ای برادر همدان چندان که با نفس کاوش کردم اجابت نکرد که حکومت ری را از دست بدهم و بدست دیگری افتد.

پس یزید بن حصین برگشت بخدمت امام حسین علیه السلام و عرض کرد عمر بن سعد میخواهد شما را بکشد تا بحکومت ری برسد.
(مذاکره حضرت حسین علیه السلام با عمر سعد)[4]

در ناسخ ج2ص197دارد که چون عمر بن سعد مکروه میداشت که با حسین علیه السلام ابتداء جنک کند حیله بکار برد که شاید این کار را از در مسالمت خاتمه دهد،پس یک تن از مردم خویش را بخدمت آن حضرت فرستاد که امیدوارم شرف ملاقات ترا ادراک نمایم،و سخنی چند در مجلسی که از بیگانه خالی است بعرض رسانم،حضرت امام حسین علیه السلام قبول فرمود،و در خلوتگاهی او را دیدار کرد.

ابن سعد ابتداء بسخن کرد و گفت:چه چیز ترا باینجا آورد؟

فرمود فرستاده گان و نامه های اهل کوفه و خواهندگی و پناهندگی ایشان در طلب طریقت و شریعت.

ابن سعد گفت:اکنون دانستید که اهل کوفه عهد بشکستند،و همنها بدشمنی تو در هم بستند؟

فرمود:کسی که در راه حق با ما خدعه کند،ما هم پذیرائی خدفۀ او

********** صفحه 365 **********

میشویم،چه بصورت ظاهر طریقت حق میطلبد.

ابن سعد گفت:اکنون که کار بدینصورت بر آمده چه می بینی؟و چه رأی میزنی؟

فرمود:دست از من باز دارید تا برگردم،و در مکه یا مدینه یا یکی از مرزها و حدود اقامت کنم مثل مردم دیگر.
(نامه ابن سعد بابن زیاد)

چون ابن سعد این کلمات را از امام حسین علیه السلام شنید،عرض کرد من این صورت مجلس را بابن زیاد مینویسم،بعید نیست که از من بپذیرد و اینکار را به نیکوئی بر زمین آرد،آنگاه هر کدام بمنزل خویش برگشتند،و بدین گونه نامه بابن زیاد نوشت.

خداوند آتش فتنه را خاموش کرد،و امر امت را بصلاح آورد،اینک حسین با من عهد نمود که برگردد بآنجائیکه آمده بود یا بمرز و حدودی برود و مانند یک تن از مسلمین زندگی کند،و در سود و زیان با یک تن مسلمان همانند باشد.

و اگر نه برود نزد امیرالمؤمنین یزید و دست در دست او نهد[5] تا او چه فرماید،و این جمله صلاح امت و موجب خشنودی خاطر تو است.

********** صفحه 366 **********
(جواب ابن زیاد بعمر سعد توسط شمر علیه اللعنه)[6]

چون ابن زیاد نامه ابن سعد را قرائت کرد گفت:(هذا کتاب ناصح مشفق علی قومه)یعنی این نامه نصیحت کننده و مهربانی است جماعت خود را.

شمر بن ذی الجوشن علیه اللعنه چون این را بشنید،برخاست و گفت:آیا میپذیری از ابن سعد این کلمات را؟و حال آنکه حسین در زمین تو فرود آمده و اسیر و دستگیر تست،سوگند بخدا اگر از بلاد تو کوچ دهد پیش از آنکه دست در دست تو نهد،روز بروز شوکت و قدرت او زیاد شود،و ساعت بساعت ضعف و عجز تو افزون گردد،پس قبول نکن این سخن را که خواری و پستی بزرگیست برای حکومت تو،بلکه لازم است حسین و اصحابش فرمان ترا گردن نهند،آن گاه اگر خواهی عقوبت کنی و اگر خواهی عفو نمائی.

ابن زیاد در جواب شمر گفت:سخن آن است که تو گفتی،الان با لشکر خود دو اسبه بشتاب و کتاب و نامه مرا بعمر بن سعد برسان،و او را بگو تا بر حسین سخت گیرد تا بفرمان من گردن نهد،اگر فرمان پذیر شد،او را سالماً بسوی من فرستد،و اگر سر از فرمان بتافت با او جنگ کند.

اگر این جمله را ابن سعد بر ذمه گرفت او را اطاعت کن،و اگر کار بمسامحه و مماطله گذاشت،گردنش را بزن،و سرش را بمن فرست و امیر جیش تو باش.

و بدین گونه نامه را برای ابن سعد نوشت:

ای پسر سعد:من تو را بسوی حسین نفرستادم که از جنک او خودداری کنی و تو را نفرستادم تا کار بمساهله و مماطله(سهل انگاری)کنی،و نگفتم سلامتی و بقای او را امیدوار باشی،و نخواستم گناه او را عذرخواه گردی،و فرمان

********** صفحه 367 **********

ندادم که او را از راه خضوع و خواری نزد من شفاعت کنی،نگران باش اگر حسین سر بفرمان من فرو گذاشت،او را و اصحاب او را سالماً بنزدیک من فرست و اگر سر بر تافت،بر او و اصحاب و حمله سخت کن تا همه را از دم تیغ در گذرانی و مثله کنی[7] چه ایشان سزاوار این گونه کیفرند(و مکافاتند).

و اگر حسین را کشتی سینه و پشتش را با سم اسبان پایمال کن،چون او از حد گذشت و ستم کرد،اگر چه بعد از مرگ اینکار زیانی باو نمیرساند ولی چون بر زبانم جاری شد که اگر او را کشتم، اسب بر کشته او بتازم.

اکنون ای پسر سعد:اگر آنچه گفتم پذیرفتی،تو را جزای شنوندۀ پذیرنده خواهم داد،و اگر سر بر تافتی عمل ما را دست باز دار،و از لشکر ما بر کنار باش،و کار را با شمر بن ذی الجوشن گذار والسلام[8].

و در قمقام ص379دارد که ابن زیاد جویریة بن بدر[9]تمیمی را خواست که یکی از سرهنگان بود و بکربلا روانه کرد،و گفت:اگر ابن سعد را ببینی که در کار جنگ اهمال میکند باید او را بگیری وقید و بند کنی تا امیر دیگری بفرستم.

چون جویریه به راه افتاد،عبیدالله ترسید که او عمر سعد را حبس کند و لشکر ضایع ماند،شمر را با آن نامه از پس او روانه نمود.

سعد بن عبیده گوید از حرارت هوا با عمر بن سعد توی آب رفته بودیم،

********** صفحه 368 **********

مردی آمده بگوش او گفت که ابن زیاد جویریرة بن(بدر)یزید را فرستاه که اگر در کار جنگ اهمال ورزی تو را گردن زند،چون این بشنید برجسته سلاح جنک بر خویش پوشید و بر اسب بر آمده آتش جنک را فرمان داد.

و در مقتل خوارزمی ص245دارد که عبیدالله جویریرة بن یزید تمیمی را خواست و گفت:چون نامه مرا بعمر بن سعد رسانیدی اگر در همان ساعت جنک با حسین را شروع کرد که خوب و اگر نکرد بگیر او را و قید و بند بر دست و پای او بزن،و شهر بن حوشب را امیر لشکر مردم قرار بده الخ.
(ورود شمر بن ذی الجوشن بصحرای کربلاء)

در ناسخ ج2ص201و قمقام ص379دارد که شمر بن ذی الجوشن لعنه الله آن نامه شرم را گرفت و بطرف کربلاء حرکت کرد تا روز پنجشنبه نهم محرم وارد صحرای کربلا شد.

واقدی گوید:چون عمر بن سعد شمر را دیدار کرد بانک بر آورد:که بخدای سوگند که قابل هیچ خوش آمد گفتن نیستی،ای پیسی دار،خدا ترا و خانۀ ترا از آبادانیها دور سازد،و قبرت را از نظرها محو و پوشیده دارد،و زشت گرداند آنچه را که تو آورده ای،بخدا قسم چنان میدانم که تو نگذاشتی ابن زیاد قبول کند آنچه را من باو پیشنهاد کرده بودم،و فاسد نمودی آنچه را که اصلاح آن را امید داشتم،والله حسین آنکس نیست که تسلیم شود،و با یزید دست بیعت دهد،همانا تن او از جان علی مرتضی آکنده و پر شده.

چون نامه ابن زیاد را از شمر گرفت و قرائت کرد،روی بدو آورد،و گفت:قسم بخدای تو رأی او را برتافتی و عزم او را دیگر گون ساختی،و او را در ترس انداختی،تو شیطان مردودی،کردی آنچه کردی.

********** صفحه 369 **********

شمر گفت:اکنون با امر امیر چه میکنی؟یا فرمان او بپذیر و با دشمن او راه مبارزت گیر،و اگر نه دست از عمل باز دار،و سپاه را با من گذار.

عمر سعد گفت(لا و لا کرامة لک)تو ارزشی نداری و کرامتی ترا نیست تو سرهنک بپادگان خویش باش،که من خود امیر لشکرم این بگفت،و برخاست و یکباره دل بر جنک حسین بست.و حجر بن حر را طلب نمود و او را با چهار هزار تن از مردان جنگی بر شریعه غاضریه[10] گماشت،و همچنین پرچمی از بهر شبث بن ربعی بست،او را نیز با هزار سوار بشریعه غاضریه فرستاد،و فرمان داد که حسین و اصحاب او را قطره ای از آب روا ندارند.
(جواب حضرت حسین علیه السلام بفرستاده ابن سعد)

چون حدود امور را بر حسب مراد استوار ساخت،خواست تا حسین را از مضامین نامه ابن زیاد آگاه کند.لاجرم کسی بنزد آن حضرت فرستاد،و او را از این خبر آگهی داد.

حضرت فرمود:قسم بخدا من هرگز دست خود را بدست پسر مرجانه ندهم و این دو شعر ابن مفرغ بخواند:

لاذعرت السوام فی غسق اللیل مغیراً و لا دعوت یزیداً[11]

********** صفحه 370 **********

یوم اعطی من المهانة ضیماً و المنایا ترصدنی أحیداً[12]

و در قمقام ص380اینطور دارد.و این دو شعر ابن مفرغ برخواند:

لاذعرت السوام فی غلس الصبح مغیراً اولا دعیت یزیداً

یوم اخشی مخافة الموت ضیماً والمنایا یرصدننی ان احیداً

در ناسخ ج2ص203فرماید این کرت ثانیست که آن حضرت بشعر یزید بن مفرغ تمثل جست.
(گفتگوی حسین علیه السلام با ابن سعد)[13]

آن گاه حسین ع،عمر بن سعد را طلب نمود تا با او سخن کند،پس ابن سعد با بیست سوار از لشکرگاه خود بیرون شد،و حسین علیه السلام نیز با بیست سوار تشریف آورد و بین دو لشکر پیاده شدند،امام حسین اصحاب خود را فرمود لختی از ما کناره گیرید،همه رفتند جز عباس و علی اکبر.ابن سعد نیز مردم خود را گفت تا کناری رفتند،مگر پسرش و حفص و غلامش که با او بودند.

حضرت فرمود:وای بر تو ای پسر سعد بترس از خدای که بازگشت تو بسوی اوست،آیا با من جنک میکنی و حال آنکه میدانی من پسر کیستم؟این جماعت را واگذار و بیا با من باش که این برای تو نزدیکتر است بسوی خدا.

ابن سعد گفت:من چگونه این کار توانم کرد؟ابن زیاد خانه مرا خراب میکند.


____________________________________________
[1] و این ملعون با پانصد موکل شریعه فرات بود که نگذارد امام حسین علیه السلام آب بخورد.پس خداوند او را در دنیا از تشنگی بکشت(أصدق الاخبار ص65).

[2] مرحوم مجلسی فرموده(نه گام).

[3] شریعه:یعنی جای آب برداشتن.چون شط فرات آبش از سطح زمین پائین تر است ناچار باید مثل پله آب انبارها حفر کنند تا بنزدیک آب برسد آنوقت بشود آب برداشت.پس در طول شط هر جائیکه ده کده یا چادر نشین باشد مجبورند راه آب برداشتن تهیه کنند لذا لشگر ابن سعد اطراف شریعه گرفته بودند.

[4] ظاهراً این ملاقات دوم باشد چون قبلا یک ملاقات مفصلی نقل شد.

[5] این جمله را از پیش خود ابن سعد زیاد کرد تا اینکه ابن زیاد را خشنود سازد و الا عقبة بن سمعان گوید من همراه حسین علیه السلام بودم از آن روزی که از مدینه خارج شد تا روزیکه شهید شد هرگز چنین سخن از وی نشنیدم.

[6] در ناسخ ج2ص199.

[7] مثله:آن است که لب،و بینی،و گوش کسی را ببرند و این کار در شرع اسلام حرام است.

[8] ناسخ ج2ص199تا201و قمقام ص376تا378و مقتل خوارزمی ص245بتفاوت.

[9] در مقتل خوارزمی-جویریرة بن یزید تمیمی دارد.

[10]غاضریة:یکی از دهات کوفه و نزدیک کربلا است(مراصد).

[11]در ناسخ ج2ص16در پاورقی اینطور دارد.ذعر:ترس،سوام:محاصر شدن،غسق اللیل:تاریکی شب.مغیراًغرت کننده(من دست بیعت با یزید نخواهم داد،و از اینکه شبانگاهان بر ما بشورند و ما را محاصره و زندگی ما را چپاول کنند ترس ندارم...)

[12] المهانة:خواری.ضیم:ستم.المنایا:مرگها.الترصد:کمین کردن و زیر نظر داشتن.حید:میل کردن.

[13] ناسخ ج2ص203و ظاهراً این ملاقات سوم باشد.




********** صفحه 371 **********

امام حسین فرمود:عیببی ندارد من خانۀ بهتری بتو میدهم.

ابن سعد گفت:میترسم تمام اموال مرا مصادره کند و از من بگیرد.

امام فرمود:از این هم مترس من از بستان خود که در حجاز دارم بهترش را بتو میدهم.

ابن سعد گفت:بر عیالاتم میترسم.کلمات بیهوده او بر امام حسین علیه السلام ناگوار افتاد.از وی روی برگردانید و برخاست و روان شد.

و میفرمود:چه شود ترا خداوند ترا بزودی در فراشت بکشد و در روز قیامت ترا نیامرزد.

پس بخدا قسم امیدوارم از گندم عراق نخوری مگر اندکی.

ابن سعد از روی استهزاء گفت:ما را جو از گندم کفایت میکند،و بر خاسته بلشکرگاه خویش مراجعت کرد.
(رخصت امام حسین علیه السلام اهل بیت و اصحاب را بمراجعت)

حضرت بعد از رسیدن بلشکرگاه خویش،اصحاب را طلب نمود،و در میان ایشان ایستاد.

حضرت سجاد علیه السلام نقل میکند[1] که من با شدت مرض که داشتم نزدیک شدم تا گوش دارم چه میفرماید.

پس شنیدم که پدرم باصحابش میفرمود:خدا را با بهترین وجه ثناء می گویم و در هر حال حمدش میکنم،ای پروردگار من سپاس می گذارم ترا که ما را بنبوت گرامی داشتی،و قرآن را یاد ما دادی،و دین را بما فهماندی،و گوش و چشم و دل برای ما قرار دادی،پس ما را از شکر گذاران قرار ده.

********** صفحه 372 **********

همانا من اصحابی با وفاتر و اهل بیتی بهتر و نیکوکارتر از اهل بیت خود ندانم،خداوند شما را جزای خیر دهد،دانسته باشید که من گمان دیگر در حق این جماعت داشتم،و ایشان را در طریق اطاعت و متابعت می انگاشتم،اکنون شما را اذن میدهم که همه بروید و آزاد هستید و حرجی برای شما نیست،سیاهی شب شما را فرو گرفته هر یک شتری برداشته و یک تن از اهل بیت مرا با خود ببرید،و پراکنده شوید در بلاد خود،این مردم با غیر از من کاری ندارند چون مرا دست گیر کنند با دیگری کار ندارند.
(جواب اهل بیت بامام حسین علیه السلام

چون حضرت سخن را باینجا رسانید،فرزندان،و برادران،و برادر زادگان،و پسرهای عبدالله جعفر ابتداء بسخن کردند،و گفتند:لا والله نه بخدا ما بدین کار گردن ننهیم و بعد از تو زندگانی نخواهیم.خداوند ما را هرگز بدین ناستوده کردار دیدار نکند.

اول حضرت عباس بن علی بن ابیطالب علیه السلام آغاز سخن کرد و لختی بدین منوال بپرداخت.

پس حسین علیه السلام فرمود:ای فرزندان عقیل کشته شدن مسلم شما را کفایت میکند شما را رخصت دادم بروید.

عرض کردند:سبحان الله مردم بما چه خواهند گفت،و ما چه جواب مردم را بدهیم؟بگوئیم سید و بزرگ و پسر عم خود را در میان دشمن گذاشتیم،و دست از یاری او باز داشتیم،نه تیری با او انداختیم،و نه نیزۀ بدشمنش زدیم و نه با شمشیری جنگیدیم،نه بخدا ای پسر رسول خدا هرگز از تو جدا نشویم مگر وقتی جان و مال و عیال را در راه تو فدا کنیم،و در رکاب تو با دشمن

********** صفحه 373 **********

تو جنک کنیم،تا بر ما وارد شود آنچه بر شما وارد میشود،و خداوند زشت کند آن زندگانی را که بعد از تو خواهیم[2].
(پاسخ و جواب اصحاب به حضرت حسین علیه السلام [3]

در اینوقت مسلم بن عوسجه برخاست پس عرض کرد:ای پسر رسول خدا آیا ما آنکس باشیم که دست از تو باز داریم؟پس بچه چیز معذرت بخواهیم بسوی خدا در اداء حق شما؟نه بخدا قسم تا وقتیکه با نیزه خود فرو برم بسینه های دشمنان و با شمشیر خود ایشان را بزنم مادامیکه دسته شمشیر بدست من باشد،و اگر سلاح جنگی نداشته باشم،با سنک با ایشان بجنگم،و دست از یاری تو بر ندارم تا خدا بداند که حرمت پیغمبر او را در حق تو رعایت کرده ام.

بخدا قسم اگر بدانم هفتاد مرتبه مرا بکشند پس زنده شوم باز سوخته شوم دست از شما بر ندارم[4]،تا پیش از شما مرگ را ملاقات کنم،چه رسد باینکه یک کشته شدن بیش نیست،پس از آن سعادت و کرامت ابدی است که نهایت ندارد[5].

********** صفحه 374 **********

پس از آن زهیر بن قین برخاست و گفت:بخدا سوگند که من راضی هستم که هزار مرتبه کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم و هزار جان را فدای تو و اهل بیت تو کنم.و خدا بواسطه این کار کشته شدن را از تو و اهل بیت تو دفع کند.

و سائر آن سعادتمندان نیز بر این منوال سخن گفتند،و حضرت ایشان را دعا کرد.

و بروایت دیگر حضرت در آن وقت جاهای ایشان را در بهشت بایشان نشان داد و حور و قصور و نعیم موفور خود را مشاهده کردند،و یقین ایشان زیاد گردید،و بآن سبب درد نیزه و شمشیر و تیر بر ایشان اثر نمیکرد،و شربت شهادت بر ایشان گوارا بود.

و این قصه را در قمقام ج1ص387از خرائج از امام زین العابدین علیه السلام روایت کند تا آنجا که فرمود اینک سر بلند کنید و منازل خود را در بهشت عدن بنگرید،بیکی میفرمود این قصر مال تو است و بدیگری میفرمود این خانه بهر تو مهیا شده،لذا در روز عاشوراء برای جنک از همدیگر سبقت می گرفتند الخ.
(آگهی محمد بن بشر از گرفتاری پسرش)

و بروایت دیگر در آن شب بمحمد بن بشر حضرمی گفتند:[6] که پسر ترا در سر حد ری اسیر کردند،گفت:در راه خدا بحساب میرود و من دوست ندارم که او اسیر شود،و من بعد از وی باقی بمانم کنایت از اینکه میخواهم در رکاب حسین علیه السلام کشته شوم.

********** صفحه 375 **********

چون این کلمات را امام حسین علیه السلام شنید،فرمود خدا ترا رحمت کند،من ترا مرخص می گردانم که بروی و فرزند خود را از قید اسیری رها کنی.

عرض کرد درندگان مرا زنده بخورند اگر از تو جدا شوم.

پس حضرت پنج جامه باو عطا فرمود که بهزار دینار[7] می ارزید،و فرمود اینها را برای رهائی فرزند خود بده بپسرت تا برود و برادر خود را فدیه دهد و او را رها کند(معلوم میشود محمد بن بشر پسر دیگری همراه داشته).
(دستور حضرت بر اینکه خیمه ها را متصل بهم بر پا کنند)

در جلاء العیون مجلسی ص552از امام زین العابدین علیه السلام روایت کند که حضرت در آن شب فرمود:خیمه های حرم را بیکدیگر متصل بر پا کنند،و بر دور آنها خندقی حفر نمودند.و از هیزم پر کردند که جنک از یک طرف باشد[8].

و علی اکبر را با سی سوار و بیست پیاده فرستاد که چند مشک آب با نهایت خوف وبیم آوردند،پس اهل بیت و اصحاب خود را فرمود که از این آب بیاشامید که آخر توشۀ شماست،و غسل کنید و جامه های خود را بشویید که کفنهای شما خواهد بود.
(امان آوردن جریر بن عبدالله یا عبدالله بن ابی المحل از جانب ابن زیاد برای حضرت عباس و برادرانش علیه السلام

در ناسخ ج2ص209و اعیان الشیعه ج1ص600و مقتل خوارزمی

********** صفحه 376 **********

ص246و قمقام ج1ص378و بحار ج44ص391نقل کرده اند که چون شمر نامه ابن زیاد را گرفت و برای ابن سعد خواست ببرد.

جریر بن عبدالله بن مخلد کلابی[9] برپای برخاست و گفت:أیها الامیر:مرا سخنی است،اگر فرمان رود بعرض رسانم.ابن زیاد گفت:بگوی تا چه داری؟

گفت علی بن ابیطالب آنوقت که در کوفه سکونت اختیار فرمود،دختر عم مرا که ام البنین نام داشت بحبالۀ نکاح خویش در آورد،و از وی چهار پسر متولد گشت:

اول عبدالله،دوم جعفر،سوم عباس،چهارم عثمان،و این چهار تن عمزادگان من باشند،اگر اجازت فرمائی ایشان را نامۀ رقم کنم و خط امان فرستم و این بزرگ عطائی است که در حق ما کرده باشی.

ابن زیاد گفت:ایشان را امان دادم،صورت حال را رقم کن و بدیشان فرست تا از هول و فرار آسوده باشند.

جریر بن عبدالله بن مخلد،این صورت را نامه کرد و غلام خویش را که(عرفان)نام داشت[10]طلب نمود و گفت:و بایدت بتعجیل بکربلا رفت و این نامه را بدست عبدالله و عباس و جعفر و عثمان داد،و مواظب باش غیر از این چهار تن،کس از این نامه آگاه نشود.

پس عرفان آن نامه گرفت و شتاب زده طی طریق کرده بکربلا آمد و آن نامه را بعباس و برادران داد،ایشان آن نامه را قرائت کردند،و صورت حال

********** صفحه 377 **********

را بدانستنه،عرفان را گفتند:برگرد و خال ما پسر عبدالله مخلد را از ما بگوی که:ما آنکس نیستیم که دست در ذیل امان پسر زیاد زنیم،امان خداوند قاهر غالب از بهر ما نیکوتر است.ما آن را خواهیم که خدا خواهد.

لاجرم عرفان بازگشت و آنچه شنیده بود بمولای خود باز گفت.جریر بن عبدالله سخت بیازرد،چه میدانست که پایان کار بهلاکت خواهد کشید.
(امان آوردن شمر برای حضرت عباس و برادرانش)

و همچنین شمر بن ذی الجوشن،چون نسب از قبیله پسر عبدالله داشت،هنگام بیرون شدن از کوفه أمان ایشان را از ابن زیاد خواستار شد،و او پذیرفت.

پس شبانگاه که حسین علیه السلام اصحاب خود را حل بیعت فرمود بشرحی که رقم شد،شمر از لشکرگاه خود بیرون شد وبلشکرگاه حسین راه نزدیک کرد و با صدای بلند ندا درداد(أین بنو اختی عبدالله،و جعفر،و عباس،و عثمان)؟پسرهای خواهر من کجایند؟مرا با ایشان سخنی است.

حسین علیه السلام صدای او را شنید فرمود شمر مردی فاسق است لکن یکتن از اخوال شما است،جواب او را باز دهید.

ایشان او را پاسخ دادند و گفتند:بگوی تا چه داری؟گفت:ای فرزندان خواهر من شما در امانید،با برادر خود حسین جنک نکنید و خود را بیهوده بکشتن مدهید،و از لشکرگاه حسین کناره گیرید،و سر در طاعت امیرالمؤمنین یزید در آورید.

عباس بن علی علیه السلام صدا زد و فرمود:دستهای تو بریده با و امانی که آورده ای ملعون باد،ای دشمن خدا:ما را امر میکنی که برادر خود و مولای خود حسین پسر فاطمه را دست باز داریم و سر در طاعت فاسق و فاجری زنازاده

********** صفحه 378 **********

گذاریم؟آیا ما را امان میدهی و از برای پسر رسول خدا امان نیست؟شمر از شنیدن این کلمات خشمناک شد،و بلشکرگاه خویش باز شتافت.
(هجوم لشکر عمر سعد عصر روز نهم بطرف خیام آن حضرت)

ناسخ ج2ص216و مقتل خوارزمی ص250و قمقام ج1ص380گوید:پسین روز نهم عمر بن سعد کافر از خداوند شرم نکرده گروه مخالفان را بجنک فرزند رسول مختار برانگیخته،خود بر اسب سوار شده فریاد زد ای لشکر خکدا سوار شوید و ببهشت بشارت باد شما را،سپاه مخالف نیز سوار شده روی بلشکرگاه آن حضرت نهاد.

آن امام مظلوم در خیمه سر بزانو نهاده اندکی خوابش برد،غوغای لشکر نزدیک شد.

زینب بخدمت امام آمده عرض کرد این کافران در رسیدند،و ابوالفضل نیز خبر باز گفته.

امام سر برداشته فرمود اکنون جد خویش رسول مختار علیه السلام را بخواب دیدم،که بمن میگفت:فردا شب نزد ما باشی.

عقیله بنی هاشم(زینب)این سخن بشنید،به روی خویش سیلی زده،فریاد یا ویلتاه برداشت.

امام فرمود:ویل مال تو نیست ای خواهرم ساکت باش،خدا ترا رحمت کند.

و ابوالفضل را فرمود:برو بنزد این منافقان و سبب این هجوم را بپرس،حضرت ابوالفضل علیه السلام با حبیب بن مظاهر،و زهیر بن قین،و هیجده سوار دیگر نزد آنها رفته سبب پرسیدند.

********** صفحه 379 **********

گفتند:امیر ما،عبیدالله گفته یا زیر بار حکم ما روید و یا آماده جنک شوید.

ابوالفضل فرمود بگذارید تا از امام سؤال و جواب باز آرم.

عباس خدمت برادر آمد و منافقان بایستادند.

حبیب بزهیر گفت:اگر خواهی تو این گروه را موعظه کن و اگر خواهی بگذار تا من موعظه کنم،زهیر گفت:تو موعظه کن.

حبیب گفت:وه چه زشت بندگان خدا هستید،هیچ فکر نمیکنید که فردای قیامت خدا را ملاقات کنید در حالیکه اهل بیت پیغمبر را شهید کرده اید،و متهجدین و نیکان امت را کشته باشید.

عروة بن قیس(عزرة بن قیس)ملعون گفت:تو تا بتوانی هیچ گاه از ستایش و تزکیه خود دست برنداری.

زهیر گفت:او خویش را نمی ستاید،خداوندش پسندیده و ستوده،و شاه راه هدایت بدو باز نموده است.هان از باریتعالی بترس و یاور گمراهان مباش و به ریختن خون پاک این نفوس زکییه کمک نکن و نصیحت من بپذیر.

عروة(عزرة)گفت:ای زهیر ترا همواره عثمانی می دانستم،و در شمار شیعیان اهل بیت نبودی؟چگونه حالا آمدی و ترابی شدی یعنی شیعه علی شدی؟گفت:بلی همین طور است که تو می گوئی،ولی خدا گواه است که من ایشان را دعوت نکردم و نامه ننوشتم و وعده نصرت نکردم،جز آنکه راه ما را جمع کرد،(یعنی در بین راه ما بآن حضرت متصل شدیم)دیدم حق او غصب شده و جدش را بیاد آوردم،و منزلت او را در نزد جدش متذکر شدم،پس رأیم بر آن شد که جان خودم را فدایش کنم،و حقی را که شما ضایع نمودید حفظ کنم.

********** صفحه 380 **********

پس ایشان مشغول موعظه بودند و امام حسین علیه السلام نشسته فکر میکرد در امر جنک.و برادرش عباس پیش روی آن حضرت ایستاه بود.
(مهلت خواستن حضرت یک شب را)

پس حضرت فرمود:ای برادر برگرد بنزد این گروه و اگر توانستی جنک را بفردا قرار ده که امشب وداع عبادت پروردگار خود را بجا آورم،زیرا که او میداند من پیوسته خواهان و مشتاق نماز و تلاوت قرآن واستغفار و عبادت بوده ام و یک شب را برای مناجات و تضرع بدرگاه قاضی الحاجات غنیمت می شمارم[11].

پس حضرت عباس بسوی لشکر ابن سعد برگشت و فرموده امام حسین علیه السلام را بایشان گوش زد کرد.

پس ابن سعد این خبر را رسانیدند ابن سعد بشمر گفت چه رأی میدهی؟شمر گفت تو امیر لشکر ما هستی رأی ندارم جز رأی تو،هر جه میخواهی بجا آور.

عمر سعد گفت:من میخواستم امیر نباشم،ولی نگذاشتند و اکراهم کردند سپس باصحابش گفت:شما چه می گوئید؟ایشان هم گفتند شما امیر ما هستی،عمرو بن حجاج زبیدی بابن سعد گفت:سبحان الله بخدا قسم اگر ایشان از ترک و دیلم بودند ویک شب از شما مهلت میطلبیدند سزاوار بود بایشان مهلت


________________________________
[1] ارشاد مفید ص231.و قمقام ج1ص382.

[2] ناسخ ج2ص206و مقتل خوارزمی ص247و قمقام ج1ص382.

[3] ناسخ ج2ص206.و مقتل خوارزمی ص247.و قمقام ج1 ص383و جلاء العیون مرحوم مجلسی ص551.

[4] در جلاء و قمقام اگر هفتاد با مرا بکشند و باز زنده کنند و سوخته خاکستر مرا بباد دهند دست از شما برندارم الخ.

[5] در مقتل خوارزمی و اعیان الشیعة ج1ص601بعد از مسلم بن عوسجه(سعد بن عبدالله حنفی را)ذکر کرده.

[6] جلاء العیون مجلسی ص551و ناسخ ج2ص208و در اعیان الشیعة ج1ص601و قمقام ص386(محمد بن بشیر حضرمی نقل کرده اند).

[7] همه دینار نقل کرده اند ولی مرحوم مجلسی(درهم)نقل فرموده.

[8] ناسخ ج2ص214.و عیان الشیعة ج1ص601.

[9] در قمقام و اعیان الشیعة و مقتل خوارزمی ص246(عبدالله بن ابی المحل ابن حزام(حرام)کلابی)ذکر شده.

[10] در قمقام با غلام خویش(کزمان).

[11] در جلاء العیون ص550و مقتل خوارزمی ص250و قمقام ص381و ناسخ ج2ص217با کم و زیادی این جملات مذکور است.


********** صفحه 381 **********

دهید،و حال آنکه ایشان اولاد محمد پیغمبر شما هستند[1].

ابن سعد گفت:بایشان خبر دهید که ما بقی امروز تا فردا صبح بشما مهلت دادیم اگر تسلیم شدید،شما را بنزد ابن زیاد میفرستم،و اگر نه آماده جنک شوید.

در لهوف مترجم ص94روایت کند که آن شب را امام حسین و اصحابش احیاء گرفتند و مانند زنبور عسل زمزمه و ناله داشتند،بعض ایشان در حال رکوع بودند و بعضی در حال سجود و بعضی ایستاده و بعضی نشسته مشغول عبادت بودند.

پس سی و دو نفر از لشکر ابن سعد عبورشان بخیمه ها افتاد،(و ملحق بآن حضرت شدند)کما فی جلاء العیون ص552و الناسخ ج2ص211.
(چرا امام حسین علیه السلام کم اولاد بود)

ایضا در لهوف ص94از ابن عبد ربه در جزء چهارم از کتاب العقد روایت کند که بعلی بن الحسین علیه السلام عرض شد چرا پدر تو اولاد کمتر داشت؟فرمود همین قدر که داشت شگفت آور بود،زیرا که پدرم هر شبانه روزی هزار رکعت نماز میگذارد کی برای آمیزش با زنان فراغت داشت؟

********** صفحه 382 **********
(اعتراف سرباز عمر سعد بشجاعت اصحاب حسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص214از شرح شافیه روایت کند که مردی از لشکر ابن سعد را گفت وای بر تو با فرزند رسول خدا جنک میکنی؟گفت:سنک بر دهانت،اگر تو می دیدی آنچه را ما دیدیم تو نیز همان کار میکردی،جماعتی بر ما خروج کردند که دستها در قبضهای شمشیر برده اند،مانند شیران درنده،در هم میشکنند مردان دلاور را از چپ و راست،و در طلب ملک خود را در دهان مرگ میفکنند،نه امان را قبول میکنند و نه بمالی رغبت دارند،و هیچ چیز در میان ایشان و مرگ مانع نشود،یا عروس ملک در کنار گیرند و اگر نه جان بر سر این کار نهند،اگر ما با این جماعت رزم نزنیم،و با ایشان طریق رفق و مدارا سپریم،تمامت این لشکر را با شمشیر در گذرانند،مادر مباد ترا ما چگونه از طعن خویشتن داری کنیم؟و این شعر انشاد کرد:

قوم اذا نودوا لدفع ملمة و القوم[2] بین مدعس و مکردس

لبسو القلوب علی الدروع و أقبلو[3] یتهافتون علی ذهاب الانفس

یعنی گروهیکه هر گاه در شدت جنک برای دفع گرفتاری خوانده شوند،دلهای خود را بالای زره ها پوشیده و برای جانبازی بر یکدیگر پیشی می گیرند(کذا فی هامش الناسخ).

گروهی که چون رو بدشمن نمایند پی نیزه داران و خیل سواران

********** صفحه 383 **********

زجوشن زبر آهنین دل بپوشند بود نزدشان جان ز کف دادن آسان

(کذا فی هامش اللهوف المترجم).

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] در قمقام دارد که(قیس بن اشعث)گفت:اکنون این خواهش را اجابت نما بخدا فردا بامدادان جنگ را آماده باشند.

عمر بن سعد گفت:اگر یقین دانم،کار را بفردا نگذارم.آنوقت عمرو بن حجاچ بن سلمة زبیدی گفت سبحان الله الخ.

[2] در لهوف مترجم ص112(والخیل بین الخ).

[3] در لهوف(کأنهم الخ).
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل شصت و هشتم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 4:56 am

(فصل شصت و هشتم):(در وقایع شب عاشورا)

(ملحق شدن سی و دو نفر از اصحاب ابن سعد باصحاب امام حسین علیه السلام

در تحت عنوان(مهلت خواستن حضرت یک شب را)گذشت مراجعه کنید.
(تنویر و تنظیف آن حضرت با اصحاب)

در جلاء العیون ص52و ناسخ ج2ص211دارد که در سحر آن امام مطهر برای تهیه سفر آخرت فرمود که:نوره ساختند در ظرفی که مشک در آن بسیار بود،و در خیمه مخصوصی در آمده مشغول نوره کشیدن شدند،و در آن وقت بریر ابن خضیر همدانی،و عبدالرحمن بن عبد ربه انصاری بر در خیمه محترمه ایستاده بودند،و منتظر بودن که چون آن سرور فارغ شد،ایشان نوره بکشند.

بریر،در آن وقت با عبدالرحمن خنده و شوخی میکردند.

عبدالرحمن گفت:ای بریر،این هنگام شوخی نیست.

بریر گفت:خدا میداند که من هرگز در جوانی و پیری مایل بلهو و لعب نبوده ام.در این حالت شادی میکنم بسبب آنکه میدانم شهید خواهم شد،و

********** صفحه 384 **********

بعد از شهادت حوریان بهشت را در بر خواهم کشید،و بنعمتهای ابدی آخرت متنعم خواهم گردید.
(بعض از وقایع شب عاشوراء و اشعار یا دهر أف لک)

در جلاء العیون ص552و قمقام ج1ص384از امام زین العابدین علیه السلام روایت کند که فرمود:در آن شب مرض بر من غلبه کرد و عمه من زینب خاتون بپرستاری من مشغول بود و پدرم در خیمه دیگر بود،وجون بن جون(ابی حوی)غلام ابی ذر غفاری که در آلات جنک بصیرتی داشت در خدمت امام اصلاح سلاح میکرد،و آن حضرت اسلحه حرب را ترتیب میداد،و در مقام یأس از دنیا و حب لقای حق تعالی شعری چند باین مضمون می خواند.

یا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاصیل

من طالب بحقه قتیل و الدهر لا یقنع بالبدیل

و کل حی سالک سبیلی ما أقرب الوعد من الرحیل[4]

و انما الامر الی الجلیل سبحان ربی ماله مثیل[5]

قوله(من طالب بحقه قتیل)در لهوف(من طالب و صاحب قتیل)ذکر کرده.

و در خوارزمی(من صاحب و طالب قتیل)ایراد کرده.

و قوله(سبحان ربی ماله مثیل)در لهوف اصلا ذکرش نکرده.

و در خوارزمی(سبحانه جل عن المثیل)ذکر کرده.

********** صفحه 385 **********

و در ارشاد مفید ص232سه جفت ذکر نکرده(یا دهر الخ)(من صاحب الخ)(و انما الامر الخ).

یعنی ای روزگار نا پایدار،اف بر تو باد که هرگز وفا نکردی،با هیچ دوست و یار،چه بسیار یاریرا که در هر شهر و دیار بقتل آوردی،و از هیچکس ببدل راضی نمیشوی،ولی بازگشت همه بسوی خداوند جلیل است،و هر زنده را راهی که من میروم در پیش است.این معنی را مرحوم مجلسی کرده.

و در ترجمه لهوف دارد:

ای چرخ اف در روستی بادت که خواهی بینی بهر صبحی و در هر شامگاهی

آغشته در خون از هوا خواهی و یاری وین چرخ نبود قانع از گل بر گیاهی

هر زنده ای باید به پیماید ره من گیتی ندارد غیر از این رسمی و راهی

حالی که نزدیک است وقت کوچ کردن جز بارگاه عزتش نبود پناهی
(بی تاب شدن زینب کبری علیه السلام

امام زین العابدین علیه السلام فرمود:چون من این اشعار را از پدرم شنیدم دانستم که بلیه نازل شده است،و آن سرور تن به شهادت داده باین سبب حال من متغیر شد،و گریه بر من زور آورد،و آب از دیده فرو ریخت ولی برای اضطراب زنان صبر کردم.

چون زینب این سخنان را شنید بی تاب شد،برجست و پای برهنه بخیمه

********** صفحه 386 **********

پدرم دوید،و شیون برآورد،که ای کاش شربت مرگ را می نوشیدم،و این حالت را در تو نمی دیدم.

امروز مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن مردند،ای جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان.

پس امام حسین علیه السلام با چشمان پر آب فرمود ای خواهرم صبر کن و شیطان حلم ترا نبرد،ای خواهر اگر مرغ قطا را در آشیانه اش میگذاشتند او آسوده می خوابید.

زینب علیه السلام عرض کرد:وای بر من شما بناچاری تن بمرگ داده اید.،و بیشتر دل مرا مجروح میکند و سخت تر است بر من.

و لطمه بصورت زد و مقنعه را از سر کشید و غش کرد بر زمین افتاد.

پس امام علیه السلام برخاست و آب بصورت خواهر زد،و گفت ای خواهر از خدا بترس و بقضای حق تعالی راضی شو و بدانکه همه اهل زمین میمیرند و اهل آسمانها باقی نمیمانند،و هر کس باید بمیرد جز ذات اقدس حق،که همه را ایجاد فرموده بقدرت خود و همه را مبعوث خواهد کرد،و او یکی است تنها.

جدم بهتر از من بود،و پدرم بهتر از من بود،و مادرم بهتر از من بود،و برادرم بهتر از من بود،و بر من و هر مسلمانی لازم است برسول خدا اقتداء کنیم،و تسلی داد آن بی بی عالم را پس وصیت کرد که ای خواهر تو را سوگند میدهم که چون من از دنیا بروم گریبان چاک مکنید،و رو مخراشید،و واویلا مگوئید،پس اهل بیت عصمت را فی الجمله تسلی نمود، وفرمود طنابهای خیمه ها را در میان یکدیگر کشیدند،و راه تردد را از میان خیمه ها مسدود گردانیدند و خندق را که دور خیمه ها کنده بودند پر از هیزم کردند[6].

********** صفحه 387 **********
(گفتگوی بریر با شمر و عبدالله بن سمیر(سخیر))

در مقتل خوارزمی ص251و ارشاد مفید ص233و ناسخ ج2ص213با تفاوتی روایت کند که:

امام حسین علیه السلام شب عاشوراء همیشه در رکوع و سجود و گریه و زاری و استغفار بود،و بدرگاه خدا تضرع داشت،و اصحابش مثل زنبور عسل صدا داشتند.

در نیمه شب شمر بن ذی الجوشن با گروه از یارانش برای تفتیش آمده بودند نزدیک لشکرگاه امام حسین رسیدند پس شنید که این آیه را تلاوت میکردند(و لایحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیراً لانفسهم،انما نملی لهم لیزدادوا اثماً و لهم عذاب مهین ما کان الله لیذر المؤمنین علی ما أنتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب الایة[7]).

پس مردی از اصحاب شمر[8]صدا زد بخدای کعبه مائیم پاکیزه گان و

********** صفحه 388 **********

شمائید پلیدان و بدرستیکه ما را خدا جدا کرد از شما.

پس بریر بن خضیر همدانی نمازش را برید و گفت:ای فاسق و ای فاجر ای دشمن خدا،ای پسر کسی که پشت پاشنه پایش بول میکرد،آیا مثل تو از پاکیزه گان هستی و حسین پسر رسول خدا از پلیدان است؟والله تو نیستی مگر بهیمۀ که نمیداند چه میکند و چه میگذارد،پس بشارت باد تو را ای دشمن خدا بخواری روز قیامت و عذاب دردناک.

پس شمر صدا زد[9] خدا تو را و صاحبترا بزودی میکشد.

********** صفحه 389 **********

بریر گفت:آیا از مرگ مرا میترسانی؟بخدا قسم مردن با پسر پیغمبر بسوی من محبوبتر است تا زندگی با شما،بخدا قسم نرسد بشفاعت محمد ص گروهیکه خون ذریه اش را بریزد.

پس یک نفر از اصحابش آمد و گفت:ای بریر حضرت ابی عبدالله میفرماید برگرد بجای خود و این گروه را مخاطب خود مکن بجان خودم اگر مؤمن آل فرعون جماعت خود را موعظه و نصیحت کرد تو نیز این جماعت را نصیحت فرمودی و مبالغه نمودی.
(یکی از وقایع شب عاشوراء اتمام حجت بر اصحاب)

یکی از وقایع شب عاشوراء آن است ناسخ ج2ص219از ابی حمزه روایت کند که سید سجاد فرمود:در شب آن روز که پدر من شهید شد،اهل و اصحاب خود را حاضر ساخت و فرمود:ای اهل من و شیعیان من،در این شب شتران خود ار بر نشینید و جان خود را بسلامت در گذرانید،مطلوب این قوم جز من نیست،چون مرا بکشد هرگز یاد از شما نکنند،طریق نجات پیش دارید که من بیعت خود را از گردن شما ساقط ساختم.

چون آن جماعت این کلمات را گوش دادند،همی گفتند:که ای ابوعبیدالله ای سید و مولای ما،سوگند بخدا که هرگز دست از دامن تو باز نداریم،که آنوقت مردم بگویند امام و بزرگ خود را یکه و تنها گذاشتند،و چه عذری نزد خدا بتراشیم،جز این نیست که در رکاب تو کشته شویم.

فرمود ای قوم من فردا کشته میشوم و شما همگان کشته میشوید و یکتن از شما باقی نمیماند،گفتند:سپاس خدای را که گرامی داشت ما را بنصرت و یاری تو،و ما را مشرف گردانید بسعادت شهادت در حضور شما،ای پسر رسول

********** صفحه 390 **********

خدا آیا شاد نباشیم از ملازمت خدمت شما؟
(خبر دادن حسین علیه السلام شهادت قاسم و عبدالله را)[10]

حضرت ایشان را دعا فرمود:

حضرت قاسم پسر امام مجتبی علیه السلام عرض کرد:منهم جزو کسانی هستم که کشته می شوند؟

حضرت فرمود:ای پسرک من مرگ در نزد تو چگونه است؟عرض کرد:از عسل شیرین تر است،فرمود ای والله بخدا قسم عمویت بقربانت،تو نیز کشته میشوی بعد از گرفتاری سخت.

و فرزندم عبدالله نیز کشته شود،گفت:ای عمو این لشکر تا بنزد زنان تاختن کنند؟و عبدالله شیرخواره را بکشند؟فرمود عمویت بقربانت عبدالله را میکشند در وقتی که از شدت عطش مشرف بر مرگ باشد،و من بروم در خیمه ها طلب آب و شیر کنم،چیزی نیابم،پس بگویم او را بمن دهید تا از زبان خود او را آب دهم،فاسقی تیری بسوی او رها کند و او را نحر کند(مثل شتر)و دست من از خون او پر شود،و بسوی آسمان می افشانم،اینوقت پروردگار من،صبر میکنم بر بلای تو و بحساب تو این کار میکنم،اینوقت لشکر با تیغ و سنان بر من حمله می افکند و آتش از خندقی که در پشت خیام است،زبانه میگیرد،و من حمله میکنم در تلخترین وقتی از اوقات دنیا،و این چنین خدای خواسته است.

سید سجاد میفرماید:چون این کلمات را بفرمود بگریست و ما همگان

___________________________
[4] این بیت(و کل حی الخ)را در قمقام ذکر نکرده.

[5] این اشعار را در ناسخ ج2ص169و در مقتل خوارزمی ص237و لهوف مترجم ص81ذکر فرموده اند.

[6] ارشاد مفید ص232.

[7] آیۀ172از سورۀ آل عمران(و لایحسبن الذین کفروا الخ)یعنی باید نپندارند البته آنها که کافر شدند که مهلت دادن ما ایشان را بهتر است برای ایشان جز این نیست که ما مهلت میدهیم ایشان را تا زیاد کنند گناه را و برای ایشان است عذاب خوار کننده.خدا نگذارد مؤمنین را بر آنچه شما هستید تا جدا سازد پلید از پاکیزه.

[8] در ارشاد مفید گوید آن مرد اسمش عبدالله بن سمیر بود.

و در ناسخ دارد که عبدالله بن سخیر که شجاعتی بکمال داشت و شهامتی بسزا و سخت ضحاک و فتاک(بی خبر کس را کشتن)بود نزدیک سرا پرده حسین علیه السلام شد و شنید که تلاوت قرآن میفرمود(و لایحسبن الذین کفروا الخ)

[9] در ناسخ این طور نقل کند:که شمر بن ذی الجوشن ندا در داد که:خداوند پاک را از پلید جدا نمود،ما پاکانیم شما از پلیدان.

بریر گفت:ای دشمن خدا،گمان میکنی که تو از پاکانی حسین بن علی و برادران او از پلیدان؟سوگند بخدا که ترا جز با دیوانگان که پلیدی خود خورند نتوان مانند ساخت.باش تا بجزای این گفتار باطل همیشه از دوزخ بیرون نشوی.

شمر گفت:ای گوینده امروز آنچه در دل داری بگوی که فردا با شمشیر ما کشته خواهی شد.

بریر گفت:ای دشمن خدا مرا از مرگ میترسانی؟خدای قاهر غالب دانا است که در خدمت حسین علیه السلام بمیرم یا کشته شوم دوست تر دارم تا در میان شما در وسعت نعمت و تمام راحت زنده باشم،بخدا قسم که شما از شفاعت مصطفی ص بهرۀ نمخواهید یافت و جز در جهنم جای نخواهید داشت حسین علیه السلام فرمود:ای بریر دریغ باشد که با ایشان سخن گوئی کار تو مثل آن دو مرد مؤمن آل فرعون است که آل فرعون را موعظه کردند و نتیجه نگرفتند،تو نیز شرط موعظت بجای آوردی و فائده نداشت راضییم بقضاء خدا،لاجرم بریر برگشت.

[10] در ناسخ ج2ص220.




********** صفحه 397 **********

امشب نشسته مولا بر رفرف عبادت پیمودن ره عشق روی براق فردا است

امشب شه شهیدان آمادۀ رحیل است دیدار روی جانان یوم التلاق فردا است

امشب بگو ببانو یکساعتی بیارام هنگامۀ بلا خیز مالایطاق فردا است

الی هنا تم الجزء الاول من کتاب رمز المصیبة و یلیه الجزء الثانی انشاء الله تعالی،و الحمدلله أولا و آخراً،و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

15/شوال المکرم/1412ه ق

********** صفحه 391 **********

بگریستیم،صدای گریه و فزع از ذریۀ رسول خدا بالا گرفت.

اینوقت زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر خواستند بدانند که سید سجاد نیز شهید میشود،عرض کردند ای سید ما چونست حال مولای ما علی؟(یعنی زین العابدین)با دیده اشک آلود فرمود:خداوند نسل مرا در دنیا قطع نمیکند،چگونه او را میتوانند بکشند و حال آنکه او پدر هشت امام است؟
(رخصت دادن حسین علیه السلام یارانش را ببازگشت)[1]

در ناسخ ج2ص222دیگر باره حسین علیه السلام مردم خویش را امتحان کرد در تفسیر امام مسطور است که حضرت با لشکر خویش فرمود:من بیعت خود را از گردن شما برداشتم،پس بعشائر و دوستان خود ملحق شوید.

و با اهل بیت فرمود:شما را نیز اجازت دادم که از من جدا شوید،چه طاقت جنک ایشان را ندارید،و هیچکس جز من مقصود این جماعت نیست،مرا با این جماعت واگذارید خداوند مرا اعانت میکند و بنظر رحمت نگران است،چنانچه بگذشتگان طیب و طاهرین من نگران بود.

امام فرمود:لشکر او مفارقت کردند و پراکنده شدند،و خویشان و خاصان او ایستاده گی کردند.

و من بنده از این پیش رقم کردم که در مروج الذهب می گوید:لشکر حسین علیه السلام هزار سوار و صد پیاده بود،در این شب همه رفتند و هفتاد تن بیش باقی نماند.

و آنانکه باقی ماندند عرض کردند ای پسر رسول خدا ما هرگز از تو جدا نمیشویم.

********** صفحه 392 **********

پس امام حسین علیه السلام فرمود:اگر شما خود را آماده کرده اید بآنچه من خودم را آماده کرده ام.

پس بدانید که خداوند عطا میفرمابد:منزلهای شریف و عالی را بکسانیکه مکاره را متحمل میشوند.

و بدرستیکه خدای متعال اگر اختصاص داد مرا با کسانیکه از اهل بیت من گذشته اند و من آخر ایشانم،در بقای دنیا و از در کرامات سهل میفرماید بر من تحمل مکروهات را،شما را نیز بهره ای از کرامات خدا بهده تواند بود.بدانید که زشت و زیبای دنیا مثل خواب باشد،و بقا و بیداری در دار آخرت است،آنکس که در آخرت رستگار است،جاودانه رستگار است،و آنکس که در آخرت شقاوت شعار است همیشه گرفتار است.
(خواب دیدن امام حسین علیه السلام حمله کردن سگ ابلق را)

در قمقام ج1ص388و جلاء العیون ص553و ناسخ ج2ص211روایت کرده اند که چون وقت سحر شد امام حسین علیه السلام را خواب ربود،و گریان از خواب بیدار شد،فرمود:در این ساعت در خواب دیدم که سگی چند بر من حمله کردند و در آن میان سک ابلقی بود که زیاده از دیگران بر من حمله میکرد و گمان دارم که آن کس که متوجه قتل و کشتن من شود(پیس)[2] باشد،پس دیدم که جدم حضرت رسول ص با فوجی از ارواح مقدسه بنزد من آمدند.

و جدم بمن فرمود:ای فرزند گرامی توئی شهید آل محمد،و اهل آسمانها و مقدسان ملا اعلا باستقبال تو آمده اند،و انتظار روح مقدس ترا می کشند،تعجیل کن که امشب نزد ما افطار نمایی،و اینک ملکی از آسمان نازل میشود

********** صفحه 393 **********

و شیشه سبزی آورده است،که چون تو شهید شوی،خون ترا در آن شیشه کند و بآسمان برد.

در قمقام دارد که فرمود من اینها را بخواب دیدم حالیا وقت نزدیک شد و هنگام رحیل از این دار محنت و سرای غرور فرا رسید.
(نامه نوشتن امام از کربلا بمحمد بن خنفیه)

نیز در قمقام ج1ص388از ابن قولویه روایت کند که حضرت امام حسین علیه السلام بمحمد بن حنفیه از کربلا بدین گونه نامه نوشت:بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن علی الی محمد بن علی و من قبله من بنی هاشم اما بعد فکأن الدنیا لم تکن و الاخرة لم تزل.

مثل اینکه دنیائی نبود و آخرت از بین رفتنی نیست.

و در دلائل الامامة طبری ص77دارد که چون امام حسین علیه السلام متوجه عراق شد کاغذی طلبید و نوشت بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن علی الی بنی هاشم.اما بعد فانه من لحق بی استشهد و من خلف عنی فانه لم یبلغ الفتح.
(یکی از وقایع شب عاشوراء خبر سکینه علیه السلام است)

در ذریعه ص81از کتاب نورالعیون روایت کند از سکینه دختر امام حسین علیه السلام که فرمود:من در شب ماه تاب بود که در وسط خیمه نشسته بودم که ناگاه از پشت خیمه ها صدای گریه و زاریها پس از خیمه بیرون شدم دیدم پدرم نشسته و اصحابش دور او جمعند واو گریه میکند.

پس شنیدم که باصحاب میفرماید بدانید که شما با من خارج شدید چون

********** صفحه 394 **********

میدانستید این گروه با من بزبان و قلب بیعت کردند.

و فعلا کار بعکس در آمد شیطان بر ایشان غلبه کرد،پس خدا را از یاد بردند.

و الان قصدی ندارند جز کشتن من و کسانیکه با من هستند و اسیر کردن عیالات من بعد از غارت کردن آنها،و میترسم شما ندانید و یا بدانید ولی حیاء مانع شود.

و فریب دادن نزد ما اهل بیت حرام است،پس هر کس کراهت دارد نزد ما جهاد کند بر گردد و شب تاریک و پرده ایست و راه خطرناک نیست،و وقت مثل ظهر گرم نیست،و هر کس با ما بخواهد مواسات و برابری کند با جان خود فردای قیامت با ما باشد در بهشت و از غضب خدا دور باشد.

و بدرستیکه جدم رسول خدا ص فرموده بچه من حسین کشته میشود در زمینی که آن را کربلا گویند،در حالتیکه هم غریب است و هم تنها و هم تشنه و بی کس.

پس هر کس او را یاری کند،مرا یاری کرده،و یاری فرزندش حضرت قائم را نموده،و اگر با زبان ما را یاری کند او در حزب ما خواهد بود در روز قیامت.

سکینه فرمود:پس بخدا قسم کلام پدرم هنوز تمام نشده بود که از دور او متفرق شدند،ده تا،بیست تا،و باقی نماند نزد او مگر هفتاد و یک تن،پس نگاه بپدرم کردم و دیدم سرش را بزیر انداخته.

پس گریه گلو گیرم شد،ترسیدم پدرم گریه مرا بشنود.

پس سر بآسمان بلند و عرض کردم خدایا اینان ما را ذلیل کردند خدایا خودت ایشان را ذلیل و خوارشان بگردان،و دعای ایشان را قبول نفرما،و فقر

********** صفحه 395 **********

را بر ایشان مسلط کن و شفاعت جدم را در قیامت نصیب ایشان مگردان،پس بخیمه برگشتم در حالیکه اشکم در صورتم جاری بود،عمه ام ام کلثوم مرا دید و فرمود:ای دخترم چه چیز ترا بوحشت انداخت؟پس قضیه را باو خبر دادم،پس فریاد بر کشید وا جداه،وا علیا،وا حسناه،وا قلة ناصراه،کجا است خلاصی از دشمن ای کاش بعوض قناعت میکردند،وا گذاشتی همسایه گی جد خود را،و مدت دور ما را براه انداختی،پس آوازه گریه از ما بلند شد،پدرم این را شنید،و بسوی ما تشریف آورد و اشکش جاری بود.

و فرمود این گریه چیست؟عرض کرد ای برادر ما را بحرم جدمان بر گردان.

فرمود ای خواهر امکان ندارد.

عرض کرد پس مقام و منزلت جد و پدر و مادر،و برادر خود را گوش زد ایشان کن،فرمود:کردم نتیجۀ ای نبخشید،نصیحت و موعظه کردم،قبول نکردند،و راهی جز کشتن من ندارند،و ناچار باید کشته مرا روی خاک افتاده ببینند.

و لکن شما را وصیت میکنم بتقوای خدا که بترسید از خدائیکه همه را آفریده،و صبر بر بلا کنید،و خشم خود را بخورید،و باین کشته شدن جد شما وعده کرده و خلف وعده ندارد،و شما را بخدای یکتا و پناه دهنده بیچاره گان بمیسپارم،پس ما با هم یکساعتی گریستیم و امام علیه السلام میفرمود(و ما ظلمونا و لکن کانوا أنفسهم یظلمون)یعنی بما ستم نکردند بلکه بخودشان ستم نمودند.

********** صفحه 396 **********

(اشعار مناسب شب عاشورا از مرحوم کمپانی)

امشب شب وصالست روز فراق فردا است در پرده حجازی شور عراق فردا است

امشب قران سعد است در اختران خرگاه یا آنکه لیلة البدر روز محاق فردا است

امشب ز لاله رویان فرخنده لاله زاریست رخساره های چون خور در احتراق فردا است

امشب نوای تسبیح از شش جهت بلند است فریاد واحسینا تا نه رواق فردا است

امشب بنور توحید خرگاه شاه روشن در خیمه آتش کفر دود نفاق فردا است

امشب ز روی اکبر قرص قمر هویدا است آسیب آن شقایق تیغ شقاق فردا است

امشب شگفته اصغر چون گل بروی مادر پیکان آن گلو را بوس عناق فردا است

امشب خوش است و خرم شمشاد قد قاسم رفتن بحجلۀ گور باطمطراق فردا است

امشب نهاده بیمار سر روی بالش ناز گر دون بحلقۀ غل پا در وثاق فردا است

امشب بروی ساقی آزادگان گشاده بند گران دشمن بر دست و ساق فردا است

___________________
[1] در ناسخ ج2ص222.

[2] پیسی:مرضی است که در بدن لکهای سفید میزند.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

مقتل مفصل: رمز المصيبة- جلد: دوم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 4:59 am

********** صفحه 1 **********




(کتاب)(رمز المصیبة):(فی مقتل من قال أنا قتیل العبرة)

(تألیف)

محمود بن سید مهدی موسوی ده سرخی اصفهانی

شوال المکرم 1412هجری

(جلد دوم)

حق چاپ مخصوص مؤلف است


********** صفحه 2 **********

شناسنامه کتاب

کتاب: رمز المصیبة

مؤلف: سید محمود موسوی ده سرخی اصفهانی

ناشر: مؤلف

چاپخانه: سیدالشهداء( علیه السلام – قم

جلد: دوم

تیراژ: 1000 نسخه

نوبت چاپ: اول

تاریخ چاپ: 1412 ه .ق ـ 1371 شمسی
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل شصت و نهم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 5:18 am

********** صفحه 3 **********

(فصل شصت و نهم):(در وقایع روز عاشوراء)

در جلاء العیون مرحوم مجلسی ص554از امام صادق علیه السلام روایت کند که چون صبح آن روز میشوم طالع شد،آن امام مظلوم با اصحاب خود نماز صبح را اداء کرد،و بعد از نماز،رو بجانب اصحاب سعادت مآب خود گردانید،و فرمود:گواهی میدهم که امروز همه شما شهید خواهید شد بغیر از علی بن الحسین،پس از خدا بترسید و صبر کنید تا بسعادت فایز گردید،و از مشقت و مذلت دنیای فانی رهائی یابید.

بروایت دیگر آن امام مظلوم بعد از نماز،بتهیه صفوف قتال پرداخت.

و مجموع لشکر آن حضرت سی و دو سوار،و چهل پیاده بودند.[1]

و بروایت دیگر هشتاد و دو پیاده.

و از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که چهل و پنج سوار و صد پیاده بودند.

********** صفحه 4 **********

و لشکر مخالف بقول مشهور بیست و دو هزار نفر بودند.

و از امام صادق علیه السلام منقول است که سی هزار نفر بودند.

حضرت زهیر بن قین را در میمنه لشکر،و حبیب بن مظاهر را در میسره مقرر فرمود.

و علم هدایت را بدست عباس برادر خود داد.

و فرمود:آتش در خندق افروختند که آن کافران نزدیک خیام حرم نیایند،و جنک از یک طرف باشد1.[2]

و عمر سعد لشکر خود را نیز مرتب ساخت پس میمنه را بعمرو بن حجاج سپرد،و میسره را بشمر ذی الجوشن سپرد[3]،عروة بن قیس را بر سواران گماشت،و شبث بن ربعی را سر کردۀ پیادگان گردانید،و خودش با سائر لشگریان در قلب ایستادند[4].
(دعای حضرت)

بعد از ترتیب لشکر،عمر سعد با آن لشکر بی شرم و حیا رو بطرف لشکر امام علیه السلام آوردند،چون حضرت بی باکی و بی حیائی ایشان را مشاهده نمود دست بدعا برداشت و فرمود(اللهم أنت ثقتی فی کل کرب،و رجائی فی کل شدة،و انت لی فی کل أمر نزل بی ثقة وعدة،کم من کرب یضعف عنه الفؤاد شدة،و انت لی فی کل أمر نزل بی ثقة وعدة،کم من کرب یضعف عنه الفؤاد و تقل فیه الحیلة،و یخذل فیه الصدیق،و یشمت به العدو،و أنزلته بک و شکوته الیک،رغبة منی الیک عمن سواک،ففرجته و کشفته،فأنت ولی کل نعمة و

********** صفحه 5 **********

صاحب کل حسنة و منتهی کل رغبة)[5].

یعنی ای خدای من توئی طرف اعتماد من در هر اندوهی،و امید من در هر سخت،و توئی ملجأ و طرف اعتماد و لشکر من در هر چیزیکه بر من وارد میشود.

و چه بسیار اندوهیکه دل را ضعیف کند و راه چاره را مسدود سازد،و دوست را ذلیل کند،و دشمن را در شماتت کمک کند،و من بدرگاه تو آوردم و شکایت بتو کردم،بواسطه میلی که بتو داشتم و از غیر تو چیزی نخواستم،پس آن بلا را تو فرج بخشیدی و برطرف نمودی،پس تو ولی هر نعمتی و صاحب هر نیکی و منتهای هر آرزو هستی.
(کیفیت مسلح شدن حضرت)

در ناسخ ج2ص225و جلاء ص556فرمود:چون این مناجات را بنهایت آورد،سلاح جنک خویش را طلب فرمود،و زره رسول خدا را پوشید و عمامۀ آن حضرت که سحاب نام داشت،بر سر گذاشت،و آن(کلاه)خودی بود از آهن که اطراف آن یک وجب ریسمان داشت،و بند آن خود بر بالای ریسمان می آمد،و اطراف گردن و چهرگان را از زخم شمشیر و نیزه حفظ مینمود آن گاه شمشیر رسول خدا را بر کمر بست،و از خیمه بیرون شد.و بفرمود:تا آن هیزیمها را که در خندق ریخته بودند آتش زدند.

********** صفحه 6 **********
(یاوه سرائی ابن ابی جویریه،و تمیم بن حصین،و عبدالله ابن حصین و شمر علیهم اللعنة هنگام دیدن خندق)

در جلاء العیون ص554و ناسخ ج2ص229و امالی صدوق ص139مجلس(3)از امام زین العابدین علیه السلام روایت کرده که در این حال:

ابن ابی جویریه مزنی دست بر هم زد و ندا کرد که ای حسین و اصحاب حسین بشارت باد شما را بآتش که در دنیا برای خود برافروختید،امام فرمود کیست این مرد گفتند ابن ابی جویریه مزنی است.

حضرت نفرین کرد که خداوندا در دنیا باو عذاب آتش بچشان،ناگاه باعجاز آن حضرت اسب آن ملعون رم کرد و او را در خندق انداخت،و سوخت و از آتش دنیا بلهب عذاب جهنم واصل شد.

در ناسخ ج2ص227دارد که چون اصحاب حسین علیه السلام این بدیدند صدای تکبیر بلند کردند و از سرعت اجابت این دعا شاد و شاکر شدند و ندائی از آسمان آمد که گوارا باد ترا اجابت دعوت ای پسر رسول خدا،از لشکر ابن سعد مروان بن وائل حدیث میکند که:چون من اینصورت بدیدم،از جنک با او پا در کشیدم.

ابن سعد گفت:چه شد از جنک با حسین دست باز داشتی؟گفتم:بخدا قسم من چیزیرا از این اهل بیت دیدم که تو ندیدی،والله هرگز با حسین جنک نخواهم کرد.

پس تمیم بن حصین ندا کرد:که ای حسین و اصحاب حسین نظر کنید بسوی آب فرات که مثل شکم ماهی روشنی میدهد،و موج میزند،بخدا سوگند که یک قطره از آن نخواهید چشید تا جرعه ناگوار مرگ را بیاشامید.حضرت

********** صفحه 7 **********

فرمود:کیست این مرد،عرض کردند تمیم بن حصین است.

حضرت فرمود:که او ،و پدر او،از اهل جهنمند،خداوندا،این ملعون را امروز از تشنگی هلاک گردان،پس در همان ساعت باعجاز آن حضرت بر آن لعین تشنگی غالب شد،و از اسب افتاد و در زیر سم اسبان تشنه بجهنم واصل گردید.

و بروایت دیگر عبدالله بن حصین مثل این ندا کرد،و حضرت دعا کرد که خداوندا،او را از تشنگی هلاک کن،و هرگز او را میامرز.

راوی گفت:که بعد از واقعه کربلا بیمار شد من بعیادت او رفتم دیدم که از شدت عطش و تشنگی فریاد کرد،و چون آب بنزدیک او می بردند چندان می آشامید که نفسش تنک میشد،و قی مبکرد،و باز از عطش فریاد میکرد،و پیوسته در این حالت بود تا بجهنم واصل شد.

و بروایت دیگر[6]شمر بکنار خندق آمد و گفت:ای حسین آتش دنیا را پیش از آتش آخرت اختیار کردۀ؟حضرت فرمود:ای فرزند پسر بز چران تو سزاوار تری بآتش افروخته[7]،مسلم بن عوسجه گفت:یابن رسول الله دستوری ده که تیری بر این ملعون بزنم که این از همه شقی تر است و بر سر تیر آمده است،حضرت فرمود:من ابتداء بجنک ایشان نمی کنم.

و بروایت دیگر از امام زین العابدین علیه السلام منقول است[8]که فرمود مرد

********** صفحه 8 **********

دیگر از لشکر عمر سعد پیش آمد که او را محمد بن اشعث بن قیس کندی میگفتند:پس عرض کرد:ای حسین بن فاطمه چه حرمتی است برای تو از رسول خدا که برای دیگران نیست؟

حضرت فرمود این آیه است که خداوند میفرماید(ان الله اصطفی آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریة الایة)یعنی خدا برگزید آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر تمام عالمین(ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم)فرزندان بعضی از بعض خدا شنوا و دانا است.

پس بخدا قسم محمد از آل ابراهیم است و عترتش از آل محمدند.

کیست این مرد؟گفتند:محمد بن اشعث بن قیس کندیست.

پس حضرت سرش را بآسمان بلند کرد و عرض کرد خدایا امروز ذلتی بمحمد بن اشعث بده که هرگز بعد از امروز عزتش ندهی و عزیزش نگردانی،در همان ساعت از لشکر گاهش بیرون رفت و برای قضاء حاجت نشست،ناگاه عقربی را خدا بر او مسلط گردانید که او را گزید و او با عورت گشوده در عذره خود غلطید تا روح پلیدش به عذاب شدید رسید.
(موعظه کردن بریر بن خضیر کوفیان را)

در ناسخ ج2ص230و مقتل خوارزمی ص353نقل کند چیزیرا که خلاصه اش این است که بریر بن خضیر.

و بروایت امالی صدوق ص139سطر آخر یزید بن حصین عرض کرد:یابن رسول الله اجازه میفرمائید بروم و ایشان را موعظه کنم؟حضرت فرمود مانعی نیست.

در مقتل خوارزمی دارد که امام حسین فرمود یا بریر پیش برو و موعظه و

********** صفحه 9 **********

نصیحت کن ابشان را.

پس بریر پیش رفته فرمود:ای مردم خداوند عز و جل محمد ص را بسوی شما فرستاد بحق در حالیکه بشارت دهنده و بیم دهنده بود و مردم را باذن خدا بسوی خدا دعوت میکرد،و چراغی بود روشنی دهنده،و این آب فرات است که سگها و خوکهای صحرا در آن فرو میروند و شما بین آن و فرزندش حائل و مانع شده اید؟

لشکر کوفه او را بانک زدند که ای بریر(ای یزید)زیاد حرف نزن.بخدا قسم حسین باید تشنه بماند چنانچه عثمان بن عفان تشنه ماند پیش از او.

و در جلاء العیون مجلسی ص555سطر آخر و مقتل خوارزمی ص252نقل کند که بریر گفت:ای گروه بیحیاء از خدا بترسید که حرمت و ذریت و اهل بیت حضرت رسالت ص بزمین شما در آمده اند و میهمان شما گردیده اند،نسبت بایشان چه اراده دارید؟

گفتند میخواهیم ایشان را بدست پسر زیاد بدهیم که آنچه خواهد نسبت بایشان بعمل آورد.

بریر گفت:آیا راضی نمی شوید که برگردند بوطن خود؟وای بر شما ای اهل کوفه،آیا پیمانها و نامه های خود را که مؤکد به قسم بود نوشته بودید فراموش کردید؟بی شرمان شما بپسر پیغمبر خود نوشتید که بدیار ما بیائید جان خود را فدای شما میکنیم،اکنون که تشریف آورده اند از آب هم مضایقه میکنید،و میخواهید ابن زیاد بی اصل و نسب را بر ایشان مسلط گردانید؟رعایت پیغمبر خود را در حق فرزندانش چنین میکنید؟بد گروهی بوده اید شما خداوند شما را در قیامت بسیر آب نگرداند.[9]

********** صفحه 10 **********

چون جواب شافی از ایشان نشنید برگشت و گفت:الحمدلله که بینائی من در گمراهی و کفر شما زیادتر شد،خداوندا بیزاری میجویم بسوی تو از کردار ایشان،خداوندا شمشیرهای ایشان را بروی یک دیگر برهنه گردان،که بزودی هلاک شوند،و در حالیکه تو از ایشان خشمناک باشی،پس لشکر کوفیان بریر را تیر باران کردند پس بریر بر عقب برگشت.
(خطبه امام حسین علیه السلام و استشهاد او از بزرگان کوفه)

در ناسخ ج2ص230و جلاء العیون ص556و امالی صدوق ص140و ارشاد مفید ص234و قمقام ج1ص390:

پس امام حسین علیه السلام راحله(شتر)خود را طلبید و سوار شد.

و بروایت امالی بر شمشیرش تکیه کرد،[10] و با صدای بلند فریاد نمود ای اهل عراق-و اکثرشان می شنیدند-ای مردم سخن مرا گوش دهید و عجله مکنید تا شما را بآنچه سزاوار است موعظه کنم،و عذر خویش را مکشوف سازم،که از در انصاف بیرون نشوید،پس اگر انصاف دادید مرا سعادتمند گردید،و اگر بی انصافی کردید با من،پس آرای خود را جمع کنید،پس نباید کار شما بر شما پوشیده(و یا با اندوه)باشد،پس گزارش دهید بمن مهلت ندهید مرا.

همانا ولی من خداوندیست که قرآن را فرو فرستاده و او ست ولی شایسته گان.


______________________
[1]. در ناسخ ج2ص229.

[2]. در ناسخ ج2ص225.

[3]. (و پرچم خود را به درید مولای خود داد)کما فی جلاء العیون ص554.

[4]. ناسخ ج2ص229و جلاء العیون ص554.

.[5] . ناسخ ج2ص224و جلاء ص554.

[6]. در جلاء ص555و ناسخ ج2ص226و ارشاد مفید ص233.

[7]. پس سه نفر از لشگر ابن سعد در دنیا بنفرین حضرت هلاک شد.

ابن ابی جویریه.

و تمیم بن حصین.

و عبدالله بن حصین.

[8]. امالی صدوق ص139و جلاء ص555.

[9]. در مقتل خوارزمی دارد که یک نفر از لشگر کوفه گفت ای بریر نمیدانم چه می گوئی،بریر گفت الحمد لله الخ.

[10]. و در تذکرة الخواص ابن جوزی ص262چاپ نجف از هشام بن محمد روایت کند که چون حضرت دید مصر بر قتل او هستند قرآن را گرفت و باز کرد و بر روی سر مبارک گذاشت و صدا زد بین من و شما کتاب خدا و جدم محمد رسول الله ص(حاکم باشد)ای مردم چرا خون مرا حلال دانسته اید الخ.



********** صفحه 11 **********

سپس خدا را ثنا گفت بآنچه سزاوار او بود و درود فرستاد بر پیغمبر ص و بر ملائکه و انبیاءاش.

و نشنیده بود متکلمی هرگز قبل از او و نه بعد از او که بلیغ تر باشد در نطقش از آن حضرت.

پس فرمود:هان ای مردم نیک نظر کنید و بدانید من کیستم و نسبت من با کیست،آنگاه با خویش آئید و خویشتن را ملامت کنید،و ببینید آیا صلاح هست برای شما کشتن من؟و هتک حرمت من؟

آیا من پسر دختر پیغمبر شما نیستم،و پسر وصی پیغمبر شما نیستم؟که او پسر عم رسول خدا بود،و برسول خدا ایمان آورد و اول کسی بود که تصدیق رسول خدا نمود.

آیا حمزه سیدالشهداء عم من نیست؟

آیا جعفر طیار که با دو بال خود در بهشت پرواز میکند عم من نیست؟

آیا شما نشنیدید که رسول خدا در حق من و برادرم حسن فرمود:ایشان دو سید جوانان اهل بهشتند؟اگر سخن مرا تصدیق میکنید و اوست حق،بخدا قسم هیچ وقت قصد دروغ نداشته ام از وقتی که دانستم خداوند دروغگو را دشمن میدارد،با این همه اگر مرا تکذیب میکنید در میان شما اشخاصی هستند که گواهی دهند.سؤال کنید از جابر بن عبدالله انصاری،و ابا سعید خدری،و سهل بن سعد ساعدی،و زید بن ارقم،و انس بن مالک،همه شما را خبر دهند که این گفتار راجع بمن و برادرم حسن شنیده اند،آیا کافی نیست شما را که خون من نریزید؟

********** صفحه 12 **********
(یاوه سرائی شمر و جواب حبیب بن مظاهر بوی)

در ناسخ ج2ص232چون سخن حضرت بدینجا رسید شمر بن ذی الجوشن گفت:خدا را از در شک و ریب عبادت کرده باشم اگر بدانم تو چه میگوئی.

و در مقتل خوارزمی دارد که شمر گفت یا حسین بن علی(انا أعبد الله علی حرف ان کنت أدری ما تقول،فسکت الحسین علیه السلام یعنی من خدا را بشک و ریب عبادت کرده باشم اگر بدانم تو چه می گوئی.

پس امام حسین علیه السلام ساکت شد.

حبیب بن مظاهر بشمر گفت:ای دشمن خدا و رسول،من گمان میکنم تو خدا را بر هفتاد شک و ریب عبادت میکنی،و من شهادت میدهم که تو راست گفتی نمیدانی حسین چه میگوئید،البته نمیدانی،خدا قلب ترا مهر زده.

حضرت فرمود ای برادر اسدی کافی است ترا،[1] بدرستیکه امضاء شد آنچه مقدر بود و قلم خشک شد و خدا آنچه را میخواست بانتهاء رسانید،و بخدا قسم من اشتیاقم بجد و پدر و مادر و برادر و گذشتگانم بیشتر است از اشتیاق یعقوب بیوسف و برادرش،و من محل افتادنی دارم باید بآن برسم.

و بروایت ارشاد،امام حسین علیه السلام فرمود:اگر بدانچه گفتم شک دارید،در این هم شک دارید که من پسر دختر پیغمبر شما میباشم؟قسم بخدا در بین مشرق و مغرب پسر دختر پیغمبری جز من نیست،خواه در میان شما و خواه در میان غیر شما.

********** صفحه 13 **********

وای بر شما از شما کسی را کشته ام و شما خون او را از من طلب میکنید؟یا مالی را از شما تباه کردم:یا کسی را بجراحتی آسیب زده ام؟قصاص میطلبید؟هیچ کس آن حضرت را جواب نگفت.[2]
(خطبۀ امام حسین علیه السلام بروایت صدوق)

و بروایت امالی صدوق ص140امام حسین علیه السلام بلند شد و بصدای بلند فریاد زد،شما را بخدا سوگند میدهم که آیا مرا می شناسید؟گفتند بلی،تو فرزند زادۀ حضرت رسولی.

فرمود:که شما را بخدا قسم میدهم میدانید که جدم حضرت رسالت پناه است؟گفتند بلی.

فرمود:آیا میدانید که مادر من فاطمه دختر محمد است؟گفتند بلی.

فرمود:آیا میدانید که پدرم علی بن ابیطالب است؟گفتند بلی.

فرمود:آیا میدانید که جده ام خدیجه دختر خویلد است که پیش از جمیع زنان این امت مسلمان شد؟گفتند بلی.

فرمود:آیا میدانید که حمزه سیدالشهداء عم پدر منست؟گفتند بلی.

فرمود:آیا میدانید که جعفر طیار پرواز کنندۀ در بهشت عم منست؟گفتند بلی.

فرمود:آیا میدانید که این شمشیر پیغمبر است حمایل کرده ام؟گفتند بلی.

فرمود:آیا میدانید که این عمامه رسول خدا است من پوشیده ام؟گفتند بلی.

فرمود:آیا میدانید که علی پیش از جمیع این امت اسلام آورد و از همه.

********** صفحه 14 **********

کس داناتر و برد بار تر بود،و ولی و مولای هر مؤمن و مؤمنه بود؟گفتند بلی.

فرمود:پس بچه جهت خون مرا بر خود حلال کرده اید،و حال آنکه پدرم در قیامت گروهی را از حوض کوثر دور خواهد کرد،چنانچه شتر بیگانه را از سر آب برانند،و لوای و پرچم حمد در روز قیامت در دست جد من خواهد بود؟گفتند همه اینها را میدانیم و دست از تو بر نمیداریم تا با لب تشنه شربت مرگ را بچشی.[3]

پس حضرت دست بر ریش مبارک خود گرفت و در آن وقت عمر شریفش به پنجاه و هفت سال رسیده بود.

پس فرمود شدید شد غضب خدا بر یهود در هنگامی که گفتند:عزیز پسر خدا است.

و شدید شد غضب خدا بر نصاری در وقتی که گفتند:مسیح پسر خدا است.

و شدید شد غضب خدا بر مجوس در وقتی که آتش پرستیدند،بغیر از خدا.

و سخت شد غضب خدای تعالی بر هر گروهیکه پیغمبر خود را شهید کردند.

و شدید خواهد شد غضب خداوند جبار بر این گروه اشرار که میخواهند پسر پیغمبرشان را بقتل رسانند.[4]
(خطاب حضرت بیک یک از بزرگان کوفه)

و بروایت دیگر[5]حضرت ندا کرد در میان لشکر مخالفان که ای شبث

********** صفحه 15 **********

ابن ربعی،وای حجار بن ابجر،وای قیس بن اشعث،وای یزید بن حارث،آیا شما ننوشتید بسوی من که میوه ها رسیده،و صحراها سبز شده،و لشکرها برای تو مهیا گردیده،بزودی بیا که همه ترا یاری میکنیم؟

قیس بن اشعث جواب داد و گفت:که اکنون این سخنان فائه نمیکند.

دست از جنک بدار و بحکم پسران عم خود راضی شو،که ایشان نسبت بتو بدی اراده نخواهند کرد.

حضرت فرمود:نه بخدا قسم خود را بدست شما نمیدهم و ذلیل پستان نمیگردانم،و برسم بندگان طوق اطاعت در گردن نمی گذارم[6] پس بآواز بلند ندا کرد که(یا عبادالله انی عذت بربی و ربکم ان ترجمون[7]،أعوذ بربی و ربکم من کل متکبر لایؤمن بیوم الحساب[8]ای بندگان خدا من بپروردگار خود و پروردگار شما پناهنده ام،که سنگسار کنید مرا،و پناه میبرم بپروردگارم و پروردگار شما از هر تکبر کننده که بروز حساب ایمان نمیاورد.

(خطبه دیگر)

در بحار ج45ص7و قمقام ج1ص392و ناسخ ج2ص246و مقتل خوارزمی ج2ص6و ارشاد مفید ص235همه روایت کرده اند که حضرت شتر خویش را خوابانید،و عقبة بن سمعان را گفت تا دو زانوی آن ببست،و بر اسب سوار شد،و همه لشکر رو بحضرت آوردند.و از هر طرف دور او را

********** صفحه 16 **********

گرفتند و مثل حلقه بر او احاطه کردند.

پس حضرت بیرون آمد تا بنزد مردم رسید.

و فرمود خاموش باشید،قبول نکردند.

فرمود:وای بر شما چرا خاموش نمیشوید و سخن مرا گوش نمیدهید،آن کس که اطاعت من کند هدایت یابد.و هر که مخالفت کند هلاک شود.

همه شما امر مرا مخالفت کنید و سخن مرا گوش ندهید؟بدرستیکه شکم شما از حرام پر شده،و بر قلبهای شما مهر زده شده،وای بر شما چرا گوش نمیدهید؟چرا ساکت نمیشوید؟

پس بین اصحاب عمر سعد اختلاف شد و همدیگر را ملامت کردند،و گفتند گوش دهید سخن او را.

پس حضرت بلند شد و فرمود(تبأ لکم ایتها الجماعة و ترحاً[9]،(و تسعاً خ)حین(أفحین)استصرختمونا و لهین(والهین)متحیرین فاصرختکم(فاصرخناکم)مؤدین مستعدین،(موجفین)سللتم علینا سیفاً فی رقابنا(سیقا لنا فی ایمانکم –فی ایدینا).و حششتم علینا نار الفتن خباها(جناها)عدوکم و عدونا(ناراً اقتدحناها علی عدونا و عدوکم)فاصبحتهم الباً علی اولیائکم و بداً علیهم لاعدائکم(الباًاعدائکم علی اولیائکم)بغیر عدل افشوه فیکم،و لا امل أصبح لکم فیهم،الا الحرام من الدنیا أنالوکم؟و خسیس عیش طمعتم فیه،ومن غیر حدث کان منا،و لا رأی تفیل لنا فهلا(مهلا)لکم الویلات،اذ کرهتمونا و ترکتمونا تجهزتموها.والسیف لم یشهر(و السیف مشیم)و الجاش طامن،

********** صفحه 17 **********

و الرأی لم(لما)یستحصف،و لکن اسرعتم علینا(الیها)،کطیرة الذباب(الدباء)و تداعیتم،(الیها)(و تهافتم الیها)کتداعی الفراش(کتهافت الفراش فقیحاً(فسحقاً)لکم،(یا عبیدالامة)فانما أنتم من طواغیت الامقو شذاذ الاحزاب.(و بقیةالاحزاب)و نبذةالکتاب،و نفثةالشیطان(و محرفی الکلم)،و عصبة الاثام،و محرفی الکتاب و مطفیء السنن،(أهولاء تعضدون و عنا تخاذلون)و قتلة اولاد الانبیاء،و مبیری عترة الاوصیاء،و ملقی العهار بالنسب،و مؤذی المؤمنین،و صراخ ائمة المستهزئین،الذین جعلوا القرآن عضین،و انتم ابن حرب و اشیاعه تعتمدوی.و ایانا تخاذلون،أجل والله الخذل فیکم معروف،و شجت علیه(الیه)اصولکم و فروعکم،(و شجت علیه عروقکم،و توارثته اصولکم و فروعکم،)و ثبتت علیه قلوبکم،و غشیت صدورکم،فکنتم أخبث شیء سنخاً(سخنا)للناصب(اخبث شجر شجی للناظر)واکلة للغاصب،ألا لعنة الله علی الناکثین،الذین ینقضون الایمان بعد توکیدها،و قد جعلتم الله علیکم کفیلا فأنتم والله هم.

ألا ان الداعی ابن الدعی قد رکز ببن اثنتین:بین القلة(السلة)و الذلة،و هیهات(منا الذلة)ماآخذ الدنیة،ابی الله(یأبی الله)ذلک و رسوله،(والمؤمنون)و جدود طابت(و حجور طابت)و حجور طهرت،و انوف حمیة و نفوس أبیة،(من أن تؤثر طاعة اللثام علی مصارع الکرام)لا تؤثر مصارع اللئام علی مصارع الکرام ألا قد أعذرت،ألا انی زاحف بهذه الاسرة،علی قلة العتاد(الاعوان)،(مع قلة العدد و خذلة الناصر)و خذلة الاصحاب،ثم انشأ یقول:

(ثم اوصل کلامه بابیات فروة بن مسیک(سبیک)المرادی.

فان نغلب فغلابون قدماً و ان نهزم فغیر مهزمیناً

و ما ان طبنا جبن و لکن منایا و دولة آخرینا

اذا ماالموت رفع عن أناس کلا کله اناخ بآخرینا

********** صفحه 18 **********

فأفنی ذلکم سروات قومی کما أفنی القرون الاولینا

فلو خلد الملوک اذن خلدنا و لو بقی الکرام اذن بقینا

فقل للشامتین بنا أفیقوا سیلقی الشامتون کما لقینا[10]

هم ایم الله،لاتلبثون بعدها الا کریث ما یرکب الفرس حتی تدور بکم دور الرحی و تقلق بکم قلق المحور،عهد عهده الی أبی عو جدی،فاجمعوا أمرکم و شرکائهم ثم لا یکن امرکم علیکم غمة ثم اقضوا الی و لا تزظرون،انی توکلت علی الله ربی و ربکم ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم اللهم أحبس عنهم قطر السماء و ابعث علیهم سنین کسنی یوسف،و سلط علیهم غلام ثقیف یسقیهم کأساً مصبرة و لایدع فیهم أحداً الا قتلة بقتلة،و ضربة بضربة ینتقم لی و لاولیائی و اهل بیتی و اشیاعی منهم،فانهم غرونا و کذبونا و خذلونا و أنت ربنا،علیک توکلنا و الیک انبنا و الیک المصیر.

در قمقام ج1ص395این طور معنا کرده:

ای ناکس مردمان هلاکت و مرگتان باد،که چون متحیر فرو ماندید،آرزومندی خود باز نمودید،و استغاثه آوردید،چون دعوت شما را اجابت و اغاثت را عجله کردیم،بنا گاه آن شمشیر که از ما بدست اندر داشتید،بر ما کشیدید،و آن آتش که بر دشمنان خویش و شما افروختیم،هم بر ما شعله ور ساختید،از آنها عدالتی ندیده،و امیدی برنیامده،و از ما جرمی سر نزده،بطمع جیفه دنیوی بیاری دشمنان بخون دوستان کمر بستید،وای بر شما اندکی آهسته تر،چه باشد که چون ما را نخواهید دست بدارید،و کنون که یاری ندهید دشمنی مکنید،هنوز که تیغها در غلاف و دلها بجای،و رأی ها نااستوار

********** صفحه 19 **********

است،مانند ملخ و مگس از هر طرف بر ما گرد آمدید،و چون پروانه از هر کناری فرو ریختید،خداوند دورتان کند که بقیه احزاب هستید،کتاب خدا پشت پا انداختید،نور هدایت و سیرت رسول را خاموش ساخته اید،از کلام ابلیس فرو افتاده اید،که اولاد انبیاء را کشتید،و زنا زادگان را که ملحق بخود ساختند پسندیده اید و زشتی را برای خویش تهیه کرده اید،و عذاب جاودان بر خود پسندیده اید،اینان را کمک میکنید،و ما را میگذارید؟بلی والله،بدین غدر و مکر بر رسته و بیخ فرو برده شاخه بر آورده اید،مثل ثمر آن درخت پلید باشید که چون باغبانش که پرورده بدهان گذارد،در گلو بماند،و آنان را که بظلم خورند،گوارا باشد.

لعنت بر آن گروه که عهد بستند و تشکستند.

همانا زنا زادۀ زیاد بن ابیه میخواهد که مرا مجبور کند که یا کشته شوم یا تن بمذلت دهم،هیهات خدا این را نپسندد،و رسول خدا باین خشنود نباشد.

و مادران پاکیزه سرشت،و پدران پاک نهاد من این را روا ندارند.

و نیز نفس شریف و ذات عزیز من،کشته شدن را بر خاری ترجیح دهد.

و با قلت یاران،و کثرت دشمنان،و خار کردن یاوران،جنک را آماده ام.پس باین اشعار تمثل جست.(فان نغلب فغلابون قدماً)تا آخر اشعار که گذشت.

در پاورقی ناسخ اینطور معنا کرده:اگر ما پیروز شدیم،همیشه پیروز بوده ایم،و اگر شکست خوردیم،در حقیقت شکست نخورده ایم،و ترس بیم عادت ما نیست،و لی مرگ برای ما و دولت بهرۀ دیگرانست.

هر گاه شتر مرگ از مردی سینه بردارد،نزد دیگران سینه میاندازد.

پس مرگ بزرگواران ما را نابود کرد،چنانکه پیشینیان را نایود کرد.

********** صفحه 20 **********

اگر سلاطین و اشراف نمیمردند،ما هم باقی بودیم،و بسرزنش کنندگان ما بگو،بهوش آئید،بزودی آنها هم میرسند بآنچه ما رسیدیم.

پس از این اشعار حضرت فرمود:بخدا سوگند شما را چندان مهلت باشد که کسی بر اسب سوار شود،ناگهان روزگار بر شما چون آسیاب گردد،و مانند محور[11] مضطرب شوید.

عهدی است که پدرم از جدم چنین شنیده و مرا خبر داده،ای خدا باران رحمتت را بر ایشان مبار،و قحطی و تنگ دستی برای ایشان بفرست،و سالهایشان را مثل سالهای حضرت یوسف بگردان،[12]و آن جوان ثقفی(مختار)را[13]مسلط کن که کاسه زهر بر ایشان بچشاند،و احدیرا از ایشان باقی نگذارد مگر اینکه در مقابل هر کشتنی بکشتنی کیفر شود،و برابر هر ضربتی بضربتی انتقام کشد،این انتقام رحمتی است،برای من و از برای دوستان من و اهل بیت من و شیعیان من.

چون که این جماعت ما را فریب دادند و دست بیعت دادند،آنگاه تکذیب کردند وخار نمودند ما را،و تو پروردگار مائی بر تو توکل میکنم و بسوی تو زاری میکنم و بسوی تو باز میگردم.
(موعظۀ زهیر بن قین کوفیان را)

در ناسخ ج2ص241وقمقام ج1ص396:


_______________________________
[1]. چون حبیب بن مظاهر از طایفه بنی اسد است لذا حضرت می فرماید ای برادر اسدی.

[2]. ناسخ ج2ص234و ارشاد مفید ص234و قمقام ج1ص390.

[3]. در قمقام ج1ص397و ناسخ ج2ص237.

[4]. مقتل خوارزمی ج2ص9و ناسخ ج2ص238.

[5]. ارشاد مفید ص234و ناسخ ج2ص234و قمقام ج1ص391و جلاء العیون ص559.

[6]. عبارت عربی دو رقم نقل شدۀ اول(لاأفر فرار العبید)کما فی الارشاد و الناسخ دوم(و لاأقر اقرار العبید)کما فی البحار ج45ص7.

[7]. سورۀ دخان(44)آیۀ19.

[8]. سورۀ غافر(مؤمن40)آیۀ28.

[9]. بحار ج45ص8و در ناسخ ج2ص247و قمقام ج1ص393و لهوف مترجم ص96و مقتل خوارزمی ج2ص6.

[10]. این اشعار در ناسخ ج2ص250و قمقام ج1ص394و لهوف مترجم ص98ذکر شده.

[11]. محور:تیر چرخ که چرخ روی آن می گردد(عمید).

[12]. چون در زمان حضرت یوسف علیه السلام هفت سال قحطی شد

[13]. در قمقام و ناسخ(حجاج بن یوسف)ذکر یافته ولی ظاهراً مراد همان مختار باشد.




********** صفحه 21 **********

روایت کنند که زهیر بن قین سپاه کوفه را با صدای بلند مخاطب ساخت.و فرمود ای مردم مسلم را بر مسلم حق نصیحت است،و ما و شما بیک آئین و شریعتیم،اینک خدا ما را امتحان میکند بفرزند پیغمبر خود،تا نگاه کند ما و شما چه میکنیم در حق ایشان،و من شما را دعوت میکنم بیاری کردن حسین،و خار کردن گمراهان.

چون کوفیان این کلمات بشنیدند،گفتند:ما صاحب شما و متابعان او را عرضۀ شمشیر خواهیم داشت،مگر آنکه با یزید بیعت کنند.

زهیر گفت:ای بندگان خدا!حسین بنصرت و مودت سزاوارتر است از پسر سمیه،اگر او را یاری نمیکنید از کشتن او دست بردارید،شاید یزید از وی خشنود شود،بی آنکه کشته گردد،و از شما راضی گردد بی آنکه قاتل حسین باشید.

این هنگام شمر بن ذی الجوشن تیری بزهیر انداخته گفت:خاموش باش از کثرت کلامت ما را بزحمت انداختی.

زهیر گفت:ای پسر بول کننده بعقب با تو چهارپا سخن نمیگویم،اکنون تو عذاب آخرت را آماده باش،شمر گفت:ساعت دیگر تو و صاحبت را خواهیم کشت.

زهیر گفت:مرا از مرگ میترسانی بخدا کشته شدن با حسین را دوست تر دارم تا زندگی کردن با شما.

پس روی باصحاب کرد و گفت:ای مهاجرین و انصار،گول نزد سخن ابن سک ملعون و امثال او شماها را،بجهت آنکه او از شفاعت محمد بهرۀ نخواهد داشت در اینوقت مردی بنزدیک زهیر آمد و گفت:ای زهیر،حسین علیه السلام میفرماید:قسم بجان من که شرط نصیحت و موعظت بپای آوردی و نیکو سخن

********** صفحه 22 **********

کردی،(پس زهیر برگشت و در صف خود بایستاد).
(خطبۀ دیگر امام حسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص244و قمقام ج1ص399و جلاء العیون مرحوم مجلسی ص557روایت کرده اند که:

در این خطبه حضرت فرمود حمد می کنم خداوندی را که دنیا را آفرید،و خانۀ فنا و نیستی گردانید،و اهلش را بواسطه تغیر احوال امتحان نمود،پس فریب خورده کسی است که از آن بازی خورد،و بدبخت کسی است که مفتون آن گردد،پس فریب ندهد شما را این دنیا بدرستیکه قطع میکند امید امیدواران خود را،و نا امید میگرداند طمع کنندگان خود را،و می بینم شما را که متوجه خود گردانیده اید،و از رحمت او خود را محروم ساخته اید،پس نیکو پروردگاریست خدای ما،و بد بندگانید شما برای او،اول اقرار کردید بفرمان برداری او،و ایمان آوردید در ظاهر به پیغمبر او،و اکنون جمعیت کرده اید،برای کشتن ذریه و عترت او،شیطان بر شما غالب گردیده است،ویاد خدا را از خاطر شما محو کرده است،پس لعنت بر شما باد،و بر اراده شما،ای بی وفایان جفا کار غدار.

در هنگام اضطرار بمدد و یاری خود طلبیدید،چون اجابت شما کردیم و بهدایت و یاری شما آمدیم،شمشیر کینه بر روی ما کشیدید؟و دشمنان خود را بر علیه ما یاری کردید،و از دوستان خدا دست برداشتید،و بدشمنان خود پرداختید،بی آنکه ایشان عدالتی در میان شما ظاهر کرده باشند،بی آنکه امید رحمتی از ایشان داشته باشید،مگر مال حرامی چند که در این وقت برای

********** صفحه 23 **********

مصلحت،بشما دادند،و ایالت و استان داری باطلی چند که شما را بوعدهای دروغی امیدوار ساختند[1] و از ما صادر نشده نسبت بشما،و بدی از ما نرسیده بشما،وای بر شما چگونه توانستید بدون دشمنی و کینه و نزاع،شمشیر کین از نیام برکشیدید و بدون سبب بکشتن اهل بیت رسالت کمر بستید،از پستی و لئامت چون فوج مگس بر سر سفره لئیمان جمع شدید،و مانند پروانه گان خود را بر آتش زدید،قبیح و زشت باد رویهای شما ای گمراهان امت،و ترک کنندگان کتاب،و متفرقان حزبها،و پیروان شیطان،و ترک کنندگان سنتهای خیر الانام(بهترین مردمان)و کشندگان اولاد پیغمبران،و هلاک کنند ه گان عترت و اوصیای ایشان،و ملحق کنند ه گان اولاد زنا بغیر پدران،و اذیت کنند ه گان مؤمنان،و یاری کننده گان ظالمان،وای بر شما فرزند حرب را یاری میکنید،و فرزندان سید پیغمبران را برای ایشان بقتل می آورید،و بی وفائی و ترک یاری ائمه و پیشوایان دین در میان شما شایع گردیده است.

و در طبع کوچکان و بزرگان شما راسخ و ثابت شده است.

و در دلهای شما ریشه دوانیده است.

لعنت خدا بر آنها که می شکنند عهدها و بیعتها و پیمانها را بعد از آنکه مؤکد بایمان(قسمها)گردانیده اند،و خدا را بر خود گواه گرفته اید.

بدرستیکه ولد زنا فرزند ولد زنا یعنی پسر زیاد مرا مردد گردانیده است میان کشته شدن و اختیار مذلت نمودن،و هرگز نخواهد شد که من خود را ذلیل و اسیر چنان کافری گردانم،و صاحبان همتهای بلند و خصلتهای ارجمند،و ارباب نسبهای فاخر،و بروردگان دامانهای طاهر هرگز مذلت لئیمانه را بر

********** صفحه 24 **********

شهادت کریمانه اختیار نمیکنند،بدرستیکه من عذر خود را ظاهر گردانیدم و حجت خدا را بر شما تمام کردم،و اینک با عدم سامان و قلت اعوان با این گروه قلیل از بزرگواران رو بشما می آیم و پشت از جهاد نمی گردانم،و میدانم که همه شهید خواهیم شد.

و لیکن جدم مرا خبر داده است که بعد از شهادت من،باندک زمانی بتیغ انتقام کشته خواهید شد،و بآرزوهای خود نخواهید رسید،اکنون هر چه خواهید بکنید.

و من توکل بر خدا کرده ام،و آنچه برای من مقدر گردانیده بآن راضیم.پس رو بآسمان گردانید و فرمود:که خداوندا حبس کن از ایشان باران رحمت را و ایشان را بقحط مبتلا کن،و فرزند ثقیف یعنی مختار را بر ایشان مسلط گردان،که کاسهای زهر آلود مرگ را بکام جان ایشان برساند،واحدی از ایشان را نگذارد مگر آنکه انتقام من و خویشان و دوستان مرا از ایشان بخواهد،زیرا که ایشان ما را فریب دادند،و دروغ گفتند،و یاری دشمنان ما کردند،و خداوندا توئی پروردگار ما،بر تو توکل کردیم،و بازگشت همه بسوی تست.
(ملاقات حسین علیه السلام با ابن سعد لعنه الله)

بعد از این سخنان فرمود:که عمر بن سعد را برای من بطلبید و آن ملعون نمیخواست که در برابر آن حضرت بیاید،چون نزدیک آن حضرت آمد،فرمود که ای عمر تو مرا میکشی بامید حکومت ری و جرجان که پسر زیاد حرام زاده بتو خواهد داد،بخدا سوگند که هرگز آنها برای تو میسر نخواهد شد،و بعد از من زندگانی برای تو گوارا نخواهد بود،و پدران من مرا چنین خبر داده اند

********** صفحه 25 **********

هر چه خواهی بکن که بعد از من در دنیا و عقبی شادی نخواهی یافت،گویا می بینم که در این زودی سر نحس ترا بر سر نیزه کرده باشند و در کوفه نصب کرده باشند،و کودکان بر آن سنک زنند،و نشانه خود گردانند.

پس عمر سعد در خشم شد و رو باصحاب خود گردانید،و گفت:چه انتظار میکشید و چرا او را مهلت داده اید،او و اصحابش بقدر یک لقمه بیش نیستند.[2]

اینوقت،حسین علیه السلام بر اسب رسول خدای که(مرتجز)نام داشت سوار شد،و از پیش روی صف در ایستاد،و دل بر جنک نهاد،و فریاد بر داشت:

(أما من مغیث یغیثنا لوجه الله؟أما من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟)

آیا فریاد رسی هست که بفریاد ما برسد برای خاطر خدا؟آیا کسی بود که دفع کند دشمن را از حریم رسول خدا؟.
(توبه کردن حر بن یزید ریاحی)[3]

پاره ای از اشعار مناسب این مقام نقل از فرسان الهیجاء ص119:

ایدر تو مقصد و مقصود ما وی رخ تو شاهد و مشهود ما

نقد غمت مایه هر شادی است بندگیت به زهر آزادی است

یار شو ایمونس غمخوارگان چاره کن ای چاره بیچارگان

********** صفحه 26 **********

در گذر از جرم که خواهنده ایم چاره ما کن که پناهنده ایم

چاره ما ساز که بی یاوریم گر تو برانی بکه رو آوریم

دارم از لطف ازل منظر فردوس طمع گر چه دربانی میخانه دونان کردم

سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج مراد که من اینخانه بسودای تو ویران کردم

شاها اگر بعرش رسانم سریر فضل مملوک اینجنابم و مشتاق ایندرم

گربر کنم دل از تو بردارم از تو مهر این مهر بر که افکنم ایندل کجا برم

گشت از لشکر چه قدری راه دور شد چه موسی جانب خرکاه طور

لیک بودش پای در رفتن بکل سخت بود از روی شاه دین خجل

در تفکر آنکه چون عذر آورد با کدامین دیده شه را بنگرد

باز کرد از شرم دستار سرش هم بدان پوشید چهر انورش

با چنین هیئت سر آزادگان بوسه زد بر پای شاه انس و جان

گوهر از مژگان به خاک پای شاه ریخت واینسان گشدازوی عذر خواه

گفت من جرم که ره بر بسته ام بر تو قلب نازکت بشکسته ام

رنجه کردم حال اطفال تو را اول آشفتم ز کین قلب تو را

زینب زار تو را ترسانده ام کودکانت را بدن لرزانده ام

حال از کرده پشیمان گشته ام تخم أمیدی بخاطر کشته ام

کن شفاعت از من ای سبط رسول توبه ام را تا که حق سازد قبول

گواه عشق تو این اشک سرخ چهره زردم درون پرشرر و قلبزار و پر غم و دردم

********** صفحه 27 **********

قسم بجان تو کز درگه تو باز نگردم امید خواجگیم بود بندگی تو کردم

هوای سلطنتم بود خدمت تو گزیدم

نبود باور و هرگز نیامدی بخیالم که بینمت بچنین روز اینخیال محالم

کنون ز شرم توأیم بکن ز لطف حلالم اگر چه در طلبت هم عنان باد شمالم

بکرد سرو خرامان قامتت نرسیدم

دل عیال تو را از نخست چونکه بخستم بسنک جور جفا شیشه وفا بشکستم

ز پا فتاده ام اکنون ز مهر گیر تو دستم که حبل خویش بحبل محبت تو بستم

حر بگفتا که شها با غم و آه آمده ایم سویت ای خسرو و بیخیل و سپاه آمده ایم

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

من و فرزند ایاسبط نبی فخر امم بطفیل تو نهادیم در ایجاد قدم

گر بغلطم بخون در ره عشق تو چه غم ره رو منزل عشقیم ز سر حد عدم

تا باقلیم وجود اینهمه راه آمده ایم

بخداوند که بیزارم ازین فرقه زشت زانکه از حب ولای تو مرا بود سرشت

تخم مهرت ز ازل بر دل من خالق گشت سبزه خط تو دیدم ز بستان بهشت

بطلب کاری آن مهر گیاه آمده ایم

منم آنکسکه نمودم بتو ظلم اول بار ره گرفتم بتو ای پادشه بیکس و یار

شرمسارم من از آن کره خود با دل زار آبرو میرود ای ابر خطا پوش به بار

که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم

کر چه سر با قدمم بتقصیر خطاست لیک چشمم سویت ای خسرو و اقلیم صفاست

کر به بخشی تو گناه من دلخسته رواست لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست

********** صفحه 28 **********

که در این بحر کرم غرق گناه آمده ایم

بنده ام بنده ولی بی خردم خواجه با بی خردی میخردم

خواجه ام دید و پسندید خرید با همه آگهی از نیک و بدم
(جواب حضرت)

گر دو صد جرم عظیم آورده ای غم مخور رو بر کریم آورده ای

هیچ فردی نه از احرار عبید روی نومیدی در ایندر گه ندید

باش خوش دل هان در توبه است باز هان بگیر از عفو ما خط جواز

سبط احمد عقده قلبش گسست بر سرش از لطف شفقت سود دست

گفت زاندم که ترا مادر بزاد حر آزادی که حر نامت نهاد

هان میار از دیدکان اشک چه در باش خوش دل کنت فی الدارین حر

حر بن یزید چون این بدید،بدانست که:این دشمنی بمسالمت پیوسته نشود،هم اکنون باید چشم از شفیع محشر بپوشید و شمشیر بر روی پسر پیغمبر کشید،قدری اسب خود را پیش راند،و روی بابن سعد آورد،و گفت:ای عمر آیا تو با این مرد جنک میکنی؟گفت:سوگند بخدا جنک سختی خواهم کرد که سرها از تنها جدا شود،و دستها قلم گردد.

حر گفت:آیا نمیتوانی این کار را بمسالمت خاتمه دهی؟

عمر گفت:اگر زمام امر بدست من بود،چنین کردم که تو گوئی و لکن امیر تو ابن زیاد راضی نمیشود.

حر آزرده خاطر از او جدا شد،و بصف خویش آمد.

و قرة بن قیس را که یکتن از خویشان او بود گفت:ای قرة،امروز اسب

********** صفحه 29 **********

خویش را آب داده ای؟[4] قره در جواب گفت:امروز اسب خود را آب نداده ام،و هر وقت خواستم آب میدهم.

در خبر است که قرة میگوید:چون حر این سخن با من گفت:فهمیدم که میخواهد از جنک کناره گیری کند،و مقصودش را نمیخواهد کس بداند،بخدا قسم اگر مرا از قصد خود آگهی میداد،بملازمت او حاضر خدمت امام حسین علیه السلام میشدم.

بالجمله حر از کنار قره برفت و اندک اندک بلشکرگاه حسین علیه السلام نزدیک شد.

مهاجر بن اوس گفت:ای حر حال ترا دگرگون مینگرم؟میخواهی حمله کنی؟

حر جواب نداد،و لرزه باندامش افتاد.

مهاجر گفت:ای حر امر تو مرا بشک انداخت،بخدا قسم ترا در هیچ وقت اینطور مشاهده نکرده بودم،و اگر از من سؤال میشد از شجاعترین اهل کوفه از تو تجاوز نمیکردم.

حر گفت:بخدا قسم من خویش را بین بهشت و دوزخ مخیر داشتم،و بخدا قسم هرگز بر بهشت چیزیرا اختیار نکنم،اگر چه مرا پاره پاره کنند،و بآتش بسوزانند.

در شرح شافیه گوید:ح در اینوقت روی بفرزند خود علی کرد،و گفت:ای پسرک من،مرا طاقت آتش دوزخ نیست،بیا تا بامام حسین علیه السلام ملحق شویم و او را یاری کنیم،و با دشمنان او بجنگیم.

شاید که بواسطه شهادت درک سعادت ابدی بدست آریم.

********** صفحه 30 **********

گفت:ای پدر من هرگز بدون رضای تو کار نکنم،و در رکاب پدر روان شد،لشکریان گمان کردند که ایشان بقصد جنک میروند،چون قدری از صف دور شدند،حر دست بر سر نهاد و همی گفت:ای پروردگار من،من توبه کردم بر من ببخشای،چون دلهای اولیاء تو را و فرزندان پیغمبر تو را بترس انداختم.

و چون حسین علیه السلام راه نزدیک کرد،از اسب پیاده شد،و زمین را ببوسید و پیشانی بر خاک نهاد.[5]

حسین علیه السلام فرمود کیستی؟سر از خاک بردار.

عرض کرد:جان من فدای تو باد،ای پسر رسول خدا،من آن کسم که


_________________________
[1]. اشاره بحکومت(ری)است که ابن زیاد وعده اش را بعمر سعد داد و خلف وعده کرد.

[2]. جلاء العیون مجلسی ص558و ناسخ ج2ص252و قمقام ص402.

[3]. ناسخ ج2ص253و بحار ج45ص10و در جلاء العیون مجلسی ص559و ارشاد مفید ص235و مقتل خوارزمی ج2ص9و قمقام ج1ص401و ابن نما در مثیر الاحزان ص58و اعیان الشیعه ج1ص603و سراج الایمان ص137همه این حکایت را نقل کرده اند ولی بعضی مفصل و بعضی مختصر و حقیر اقتباس از ناسخ میکنم.

[4]. مرحوم سپهر از این سخن استفاده میکند که حر میخواهد بگوید ای مردم شما اسبهای خود را آب میدهید و فرزند رسول خدا را تشنه می گذارید؟

[5]. در منتهی الامال ج2ص253این اشعار را ذکر فرموده که مناسب مقام است.

ای در مقصد و مقصود ما وی رخ تو شاهد و مشهود ما

نقد غمت مایۀ هر شادی بندگیت به زهر آزادئی

یارشو ای مونس غمخوارگان چاره کن ای چارۀ بیچارگان

در گذر از جرم که خواهنده ام چارۀ ما کن که پناهنده ام

چارۀ ما ساز که بی یاوریم گر تو برانی بکه رو آوریم

دارم از لطف ازل منزل فردوس طمع گر چه در بانی میخانه فراوان کردم

سایۀ ای بر دل ریشم فکن ای گنج مراد که من اینخانه بسودای تو ویران کردم




********** صفحه 31 **********

تو را براه خویش نگذاشتم و راه را بر تو بستم و تو را از راه و بیراه بگردانیدم تا بدین زمین بلا انگیز رسانیدم،و هرگز گمان نداشتم این گروه با تو چنین کنند،سوگند بخدا اگر این بدانستم هرگز نمیکردم آنچه کردم،اکنون از آنچه کردم پشیمانم،و توبه میکنم،آیا توبه من قبول است؟

حسین علیه السلام فرمود:خدا توبه ترا قبول میکند[1]،اکنون پیاده شو و استراحت کن،عرض کرد من سواره جنک کنم،نیکوتر است تا پیاده باشم،حسین علیه السلام فرمود خود دانی.
(سخنان حر بن یزید با کوفیان)[2]

این وقت،حر از پیش روی امام حسین علیه السلام بیرون شد و سپاه کوفه را مخاطب داشت.

پس گفت:ای مردم کوفه:مادر بعزای شما نشیند،و بر شما بگرید،این مرد صالح را دعوت کردید،چون خواهش شما را پذیرفت.او را رها داشتید با دشمنان گذاشتید.

و حال آنکه بر آن بودید که در راه او جهاد کنید،و از بذل جان دریغ ندارید و حیله کردید تا او را بقتل رسانید،و دور او را احاطه نمودید که بهیچ شهری

********** صفحه 32 **********

نتواند برود،لاجرم مثل اسیر در دست شما افتاد که نه جلب نفع تواند و نه دفع ضرر،و مانع شدید او را و اهل بیتش را از آب فرات،که یهود و نصاری میخورند،و مجوس می آشامند،و سک و خوک دهان میزنند،و اینک آل پیغمبرند که از آسیب عطش از پای در افتاده اند،چه بد مردم بوده اید بعد از پیغمبر در حق آل پیغمبر،خدا شما را سیراب نگرداند در روزی که مردمان تشنه باشند.

چون حر سخن بدینجا آورد،گروهی از کوفیان او را به تیر باران بیم دادند او برگشت و پیش روی امام حسین علیه السلام ایستاد.
(خود نمائی عمر سعد)

در ناسخ ج2 ص257و قمقام ص402روایت کنند که در اینوقت:ابن سعد بغلام خود که(درید)نام داشت صدا زد که پرچم خویش را پیش دار،چون پرچم را نزدیک آورد تیری بطرف لشکر امام حسین علیه السلام رها کرد،و گفت:ای مردم گواه باشید که اول کس من بودم که بلشکر حسین تیر انداختم،و یزید را نیکو خدمتی کردم.

و در قمقام ص403دارد که لشکریان نیز متابعت کرده تیر انداختن را آغاز کردند که گوئی قطرات باران است بر عسکر امام فرو بارید.امام مظلوم فرمود:اینها رسولان این قومند که بجانب شما همی آیند،چون از مرگ گریزی نیست باستقبال آن مبادرت اولی تر است،یاران نیز مشغول جهاد شدند.
(عدد مقتولین در حمله اولی)

بدانکه در عدد کشته شده گان در حمله اولی اختلاف است.

در مناقب ابن شهر آشوب ج4ص113تا چهل نفر ذکر کرده.

********** صفحه 33 **********

و در قمقام ص403از مناقب(41)نفر نقل فرموده.

و در لهوف مترجم ص101گوید:در حمله اول روز جماعتی از اصحاب حسین علیه السلام کشته شدند.

و در ابصار العین سماوی تقریباً(35)نفر یاد شده که در حمله اولی کشته شدند.

حقیر مجموع اینها را بحذف مکررات بترتیب حروف ذکر میکنم که تقریباً(55)نفر میشوند و با رمز(اب)و(قب)و(نا)تعیین میکنم که کدام را در مناقب ذکر کرده و کدام را در ابصار العین نقل نموده و کدام در زیارت ناحیه نقل شده.

1(الادهم بن امیة العبدی البصری).

در ابصار العین ص112فرموده:ادهم از شیعیان بصره است که بطرف امام حسین علیه السلام رفته.

صاحب حدائق گوید:با حسین علیه السلام کشته شد.

و دیگری گفته در حمله اولی کشته شد.

2(امیة بن سعد طائی)

در ابصار العین ص114فرموده:امیة از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است و از تابعین است که در کوفه نازل شده چون آمدن امام حسین علیه السلام را بکربلا خبردار شد بسوی آن حضرت برفت و در خدمت او کشته شد.

و صاحب حدائق گوید:در اول جنک کشته شد یعنی در حمله اولی.

3(بشر بن عمرو بن الاحدوث حضرمی کندی)

در ابصار العین ص103گوید:الخ مؤلف گوید در تحت عنوان(آگهی محمد بن بشر) ص374قصه را نقل کرده ایم تکرار نمی کنیم.

********** صفحه 34 **********

(جابر بن الحجاج مولی عامر بن نهشل التمیمی)

در ابصار العین ص112گوید:جابر شجاع بود و در کربلا با حسین علیه السلام حاضر بود و در خدمت او کشته شد و کشته شدنش قبل از ظهر در حمله اولی بود.

5(جبلة بن علی)قب أب نا.

در ابصار العین ص124گوید:جبلة بن علی شیبانی شجاعی بود از شجاعان اهل کوفه.اول با مسلم قیام کرد.سپس با امام حسین علیه السلام قیام نمود.

صاحب حدائق گفته در کربلا با امام حسین علیه السلام کشته شد.

و سروی گوید:در حمله اولی کشته شد.و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی جبلة بن علی الشیبانی کما فی البحار ج45ص72.

6(جنادة بن کعب بن الحرث الانصاری الخزرحی)

در ابصار العین ص94گوید:جناده از کسانی بود که از مکه با امام حسین علیه السلام همراه بود روز عاشورا بجنک رفت و در حمله اولی کشته شد.

7(جوین بن مالک بن قیس بن ثعلبة التیمی)

در ابصار العین ص113گوید:جوین در بنی تمیم بود و با اهل کوفه بجنک امام حسین علیه السلام رفت و خود از شیعیان بود،وقتی دید بشرائطی که امام حسین علیه السلام کرد عمل نکردند برگشت بطرف امام حسین علیه السلام با کسانیکه شب آمدند و ملحق بآن حضرت شدند،و در خدمت حضرت کشته شد.

سروی گفته در حمله اولی کشته شد.

8(حباب بن حارث)(قب).(نا)

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی حباب بن الحارث السلمانی الازدی.

کما فی البحار ج45ص72.

********** صفحه 35 **********

ولی در اقبال ص576و بحار ج101ص273و ناسخ ج3ص23(حیان بن حارث)ذکر کرده اند.

9(حباب بن عامر بن کعب بن تیم اللاة بن ثعلبة تیمی)

در ابصار العین ص113گوید:حباب در کوفه از شیعیان بود و از کسانی بود که با مسلم بیعت کرده بود.بعد از کشته شدن مسلم بطرف امام حسین علیه السلام بود رهسپار شد و در اثنای راه باو ملحق شد و با حضرت بود در خدمتش کشته شد.

سروی گوید:در حمله اولی کشته شد.

10(حجاچ بن بدر تمیمی سعدی)

در ابصار العین ص122گوید:حجاج از بنی سعد بن تمیم بصری بود.

و نامه مسعود بن عمرو را برای امام حسین علیه السلام برد و با حضرت بود تا کشته شد.

صاحب حدائق گفته بمیدان مبارزه آمد و کشته شد بعد از ظهر.

و غیر او گفته اند:در حمله اولی قبل از ظهر کشته شد.

11(حرث بن امرء القیس کندی)

در ابصار العین ص103گوید:اول با لشکر عمر بن سعد خارج شد ولی وقتی دید کلام امام حسین علیه السلام را رد میکنند و قبول نمیکنند مایل بآن حضرت شد و جنگید تا کشته شد.

صاحب حدائق گوید:در حمله اولی کشته شد.

12(حرث بن نبهان مولی حمزة بن عبدالمطلب علیه السلام

در ابصار العین ص55گوید:نیهان عبد حمزه بود و شجاع بود.

صاحب حدیقه و ردیه گفته حرث پسر او اول با امیرالمؤمنین و امام حسین علیه السلام بود و بعد از بامام حسین علیه السلام ملحق شد و با او بکربلا آمد و در حمله

********** صفحه 36 **********

اولی کشته شد

13(حلاس بن عمرو ازدی راسبی)قب أب

در ابصار العین ص109گوید:حلاس از اهل کوفه و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام و جزء پاسبان آن حضرت بود.

صاحب حدائق گوید:اول با عمر سعد خارج شد ولی وقتی دید شروط امام حسین علیه السلام را رد کرد شبانه آمد خدمت امام حسین علیه السلام و با حضرت بود تا در حمله اولی کشته شد.

14(حنظلة بن عمرو شیبانی)

در مناقب ج4ص113او را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده.

(حیان بن حارث سلمانی ازدی)در ناسخ ج2ص282از مناقب او را جزء مقتولین در حمله اولی ذکر کرده و در زیارت ناحیه فرموده:السلام علی حیان بن الحرث(الحارث)السلمانی الازدی.چنانچه در اقبال ص576و ناسخ ج3ص23سطر آخر و بحار ج101ص273(السلام علی حباب بن الحارث السلمانی الازدی)ذکر یافته،چنانچه گذشت.

15(زاهر بن عمرو مولی ابن الحمق)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص103گوید:زاهر بن عمرو کندی شجاعی تجربه دیده و مشهور بود،و بدوستی اهل بیت معروف بود

و اهل سیر گفته اند چون عمرو بن حمق بر زیاد قیام کرد زاهر هم با او قیام کرد و در گفتار و کردار رفیق او بود.و چون معاویه عمرو بن حمق را طلبید زاهر را نیز با او طلیبید،پس عمرو بن حمق را بکشت.و زاهر فرار کرد،و در سنه شصت بحج رفت و آنجا با امام حسین علیه السلام ملاقات کرد و همراه او بود تا کربلا

********** صفحه 37 **********

و سروی گفته:در حمله اولی کشته شد.و شیخ طوسی و دیگران گفته اند محمد بن سنان زاهری که از امام رضا و امام جواد علیه السلام روایت کند از احفاد او است و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی زاهر مولی عمرو بن الحمق الخزاعی.

کما فی البحار ج101ص273(زاهد)بن عمرو نقل کرده.

16(زهیر بن بشر)قب.نا.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی زهیر بن بشر الخثعمی.کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273.

و در ناسخ ج3ص23(زهیر بن بشر بن خثعمی)نقل کرده.

17(زهیر بن سلیم)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص109گوید:زهیر بن سلیم ازدی از کسانی بود که شب عاشورا ملحق باصحاب امام حسین علیه السلام گشت.وقتی که دید مردم تصمیم جنک دارند با امام حسین و در حمله اولی کشته شد.

در زیارت ناحیه فرمود السلام علی زهیر بن سلیم الازدی.کما فی البحار ج45ص72و ناسخ ج3ص24و در بحار ج101ص273این سلام سقط شده تصحیح فرمائید.

18(سالم بن عمرو،مولی بنی المدینة الکلبی)اب.نا.

در ابصار العین ص108گوید:سالم از اهل کوفه و شیعه بوده.از کوفه رفت بطرف امام حسین علیه السلام در ایام صلح و باصحاب آن حضرت پیوست.

در حدائق گوید همیشه با حضرت بود تا کشته شد.سروی گوید:در حمله اولی کشته شد.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی سالم مولی بنی المدینة الکلبی.

********** صفحه 38 **********

کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص24.

19(سالم مولی عامر بن مسلم العبدی)اب.نا.

در ابصار العین ص111گوید:سالم رفت بطرف امام حسین علیه السلام وقتی که بکربلا رسید دید جنک بر پا است،و در خدمت حضرت کشته شد.

و از مناقب از حدائق نقل کند که او در حمله اولی کشته شد.

مؤلف گوید:اسمی از سالم در مناقب نیست رجوع کن بمناقب ج4ص113.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی سالم مولی عامر بن مسلم.کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.

20(سعد بن الحرث مولی علی بن ابیطالب علیه السلام اب.

در ابصار العین ص54گوید:سعد غلام علی علیه السلام بود بعد از او با امام حسن علیه السلام منضم شد و بعد از امام حسن علیه السلام با امام حسین علیه السلام بود.وقتی امام حسین علیه السلام از مدینه بمکه خواستند تشریف ببرند با حضرت بمکه رفت و از مکه بکربلا و در کربلا در حمله اولی کشته شد.این را ابن شهر آشوب در مناقب و دیگر مورخین ذکر کرده اند.

مؤلف گوید:در منتاقب ج4ص113فرموده:دو غلام از امیرالمؤمنین علیه السلام در حمله اولی کشته شدند ولی بخصوص اسم نبرده شاید در جای دیگر مناقب اسم بوده باشد.

21(سوار بن ابی عمیر نهمی)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص80گوید:سوار بن منعم بن حابس بن ابی عمیر بن نهم الهمدانی التهمی آمد خدمت امام حسین علیه السلام در ایام صلح و در حمله اولی جنگید تا اسیر شد و بنزد ابن سعد بردند خواست او را بکشد خویشانش شفاعت

********** صفحه 39 **********

کردند و نزد ایشان تا یکسال بماند تا فوت شد.

و بعض از مورخین گفته اند در دست ایشان اسیر بود تا فوت شد،و شفاعت خویشانش برای دفع کشته شدن بود.

در زیارت ناحیه فرمود السلام علی الجریح المأسور سوار بن ابی حمیر الفهمی الهمدانی.

کما فی البحار ج45ص73و ج101ص273و ناسخ ج3ص24و لکن در ناسخ(ابی عمیر النهمی)ذکر کرده.

و صاحب ابصار العین فرموده در بعض کتب(فهمی است)و این غلط واضح است.و تصحیف شده.پس ابی عمیر نهمی درست است.

22(سیف بن مالک نمیری)قب.نا.

در زیارت ناحیه فرمود: االسلام علی سیف بن ملک.کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.

23(شبیب مولی الحرث بن سریع الهمدانی الجابری)اب.نا.

در ابصار العین ص79گوید:شبیب مولی الحرث مردی بود شجاع و در حمله اولی کشته شد.از ابن شهر آشوب نقل کند.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی شبیب بن الحارث بن سریع.کما فی البحار ج45ص73و ج101ص273و ناسخ ج3ص24.

و در ناسخ ج2ص314او را جزء کسانی ذکر کرده که اسمی در ناریخ ندارد.

24(ضرغام بن مالک)قب.نا.

در مناقب او را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده.

ولی در ابصار العین ص114گوید:ضرغام از شیعیان و از کسانی بود که

********** صفحه 40 **********

با مسلم بیعت کرده بود.

و چون مسلم بی یاور ماند با ابن سعد بکربلا رفت یعنی جزء لشکر عمر بن سعد شد،و بعد میل بامام حسین علیه السلام نمود و در خدمت آن حضرت در میدان مبارزه بعد از ظهر کشته شد.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی ضرغامة بن مالک.کما فی البحار ج45ص71و ج101ص173و ناسخ ج3ص23.

25(عائذ بن مجمع بن عبدالله المذحجی العائذی)

در ابصار العین ص86گوید:عائذ با پدرش مجمع بطرف امام حسین علیه السلام رفت و در راه بآن حضرت برخورد کردند حر بن یزید ریاحی خواست مانع ایشان شود امام حسین علیه السلام از ایشان دفاع کرد.

و صاحب حدائق گوید:در حمله اولی کشته شد.و دیگران گفته اند با پدرش یکجا کشته شدند.

26(عامر بن مسلم)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص111گوید:عامر بن مسلم عبدی بصری از شیعیان بصره بود آمد کربلا و بنقل صاحب حدائق در حمله اولی کشته شد.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عامر بن مسلم.کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.

27(عبدالرحمن بن عبد رب الانصاری الخزرجی)

در ابصار العین ص93گوید:چیزیرا که خلاصه اش اینست عبدالرحمن صحابیست و برای او ترجمه ورواتیست.و از مخلصین اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است.

و از این عقده بسند خود از اصبغ بن نباته روایت کند که علی علیه السلام در روز


___________________________
[1]. ایضا این ابیات را ذکر فرموده:

گفت باز آ که در توبه است باز همین بگیر از عفو ما خط جواز

ای درا که کس ز احرار و عبید روی نومیدی در این در که ندید

گر دو صد جرم عظیم آورده ای غم مخور رو بکریم آورده ای

[2]. ناسخ ج2ص256و قمقام ص402و بحار ج45ص11.




********** صفحه 41 **********

رحبه مردم را قسم داد که هر کس در روز غدیر خم از پیغمبر ص چیزی راجع بمن شنیده از جا بلند شود،و برنخیزد مگر کسی که از پیغمبر ص شنیده،پس چند نفر که از ده زیادتر بودند و از بیست کمتر از جا برخواستند که من جمله ایشان عبدالرحمن بن عبد رب الانصاری بود و همه شهادت دادند که ما از پیغمبر ص شنیدیم که فرمود:آگاه باشید خدا ولی منست و من ولی مؤمنینم،و آگاه باشید هر کس را من ولیم پس علی ولی اوست،(اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و ابغض من ابغضه و اعن من اعانه)خدایا یاری کن هر کس او را یاری کند.و دشمن دار هر کس او را دشمن دارد،و دوست دار هر کس او را دوست دارد،و خشم کن هر کس او را بخشم آورد،و کمک کن هر کس او را کمک کند.

و در حدائق گوید:علی بن ابیطالب علیه السلام او را قرآن یاد داد و تربیتش فرمود.و عبدالرحمن از کسانی بود که از مکه با امام حسین علیه السلام آمد(عراق)و در پیش روی او در حمله اولی کشته شد.

و سروی گوید:او جنگید و کشته شد رضی الله عنه.

28(عبدالرحمن بن عبدالله الارحبی)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص77گوید:هو عبدالرحمن بن عبدالله بن الکدن بن ارحب بن دعام بن مالک بن معاویة بن صعب بن رومان بن بکیر الهمدانی الارحبی و بنو ارحب بطن من همدان.

تا آنجا که فرموده عبدالرحمن از جمله اصحاب امام حسین علیه السلام بود تا روز عاشورا چون آن حالت را دید از حضرت اذن میدان گرفت و با شمشیرش همی زد و این شعر بگفت:

صبراً علی الاسیاف و الاسنة صبراً علیها لدخول الجنة

********** صفحه 42 **********

و همین طور جنگید تا کشته شد رضوان الله علیه.

مؤلف گوید:و از این جمله معلوم میشود که جزء مبارزین بوده و در حمله اولی کشته نشده.

و در زیارت ناحیه فرمود(السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله بن الکدر الارحبی)کما فی البحار ج45ص73و اقبال ص577.

و در بحار ج101ص273عبارت زیارت این طور نقل شده(السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله بن الکدن الارحبی)و در ناسخ ج3ص24(السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله الکدری الارحبی).

و در ناسخ ج2ص313گوید:عبدالرحمن بن کدری و برادرش بروایت شرح شافیه در پیش امام علیه السلام مردانگیها نمودند و حمله های گران متواتر کردند و بسیار کس از لشکر مخالف را کشتند و شهید شدند.

29(عبدالرحمن بن مسعود بن الحجاج التیمی)

در ابصار العین ص112گوید:عبدالرحمن و پدرش از شجاعان مشهور و شیعیان معروف بودند.با ابن سعد از کوفه خارج شدند و در کربلا چون فرصت بدست آوردند بطرف امام حسین علیه السلام مشرف شدند و سلام بر حضرت نمودند و بودند تا در حمله اولی کشته شدند چنانچه سروی نقل کرده.

30(عبدالله بن بشر خثعمی)

در ابصار العین ص101گوید:عبدالله از کسانی بود که با لشکر ابن سعد خروج کرد پس از آن در ایام صلح(یعنی قبل از شروع جنک)بطرف امام حسین علیه السلام رفت.

و بنقل صاحب حدائق و غیر او پیش از ظهر در حمله اولی کشته شد.

31(عبدالله بن زید بصری)در مناقب ج4ص113جزء مقتولین در

********** صفحه 43 **********

حمله اولی شمرده.

32(عبدالله بن عروة بن حراق غفاری)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص104و مناقب جزء مقتولین در حمله اولی ذکرش کرده اند.و در تحت عنوان(شهادت عبدالله و عبدالرحمن غفاری)خواهد آمد.

33(عبدالله بن عمیر الکلبی)در مناقب ج4ص113جزء مقتولین در حمله اولی ذکرش کرده و در تحت عنوان(مبارزه ابن عمیر با غلام زیاد)خواهد آمد.

34(عبدالله بن یزید بن ثبیط)در مناقب ج4ص113جزء مقتولین در حمله اولی شمرده.

36(عبیدالله بن یزید بن ثبیط عبدی بصری)در ابصار العین ص110جزء مقتولین در حمله اولی شمرده و تفصیلش در تحت عنوان(یزید بن ثبیط)خواهد آمد.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عبدالله و عبیدالله ابنی یزید بن ثبیت[1] القیسی کنافی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.

37(عمار بن ابی سلامة)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص79گوید:هو عمار بن سلامة بن عبدالله بن عمران بن راس بن دالان ابوسلامه الهمدانی الدالانی،و بنو دالان بطن من همدان.

********** صفحه 44 **********

و او از صحابه بوده چنانچه کلبی و ابن حجر نقل کرده اند.

و ابو جعفر طبری او را از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام و از مجاهدین شمرده و در هر سه جنک(جمل،صفین،نهروان)شرکت داشته و در خدمت امیرالمؤمنین جهاد میکرده.

و از ابن حجر در اصابه نقل کند که او در کربلا خدمت امام حسین علیه السلام رسید و با او کشته شد.

و صاحب حدائق و سروی گفته اند:در حمله اولی کشته شد.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عمار بن ابی سلامة الهمدانی.

کما فی البحار ج45ص73و ج101ص273و ناسخ ج3ص24.

38(عمار بن حسان طائی)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص113گوید:عمار بن حسان از شیعیان مخلص بوده و در شجاعت معروف بوده.و عمار از مکه ملازم رکاب امام حسین علیه السلام بوده تا در خدمت حضرت کشته شد.

و سروی گفته:در حمله اولی کشته شده.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عمار بن حسان بن شریح الطائی.

کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.

(عمار بن سلامه)در تحت عنوان(عمار بن ابی سلامه)گذشت برقم37از مقتولین در حمله اولی.

39(عمرو بن خالد صیداوی)

در قمقام ص403از مناقب(عمرو بن خالد صیداوی)را جزء مقتولین در حمله اولی نقل کرده ولی در مناقب ما نیافتیم.

و در ابصار العین ص66گوید:عمرو بن خالد اسدی صیداوی ابوخالد

********** صفحه 45 **********

شخص شریفی بوده در کوفه و از مخلصین اهل بیت بود و با مسلم بود تا وقتیکه اهل کوفه بمسلم خیانت کردند،چارۀ ندید جز آنکه مخفی باشد همین طور بود تا وقتی که(قیس بن مسهر)کشته شد و عمرو شنید کشته شدن او را و قیس هم خبر داده بود که امام حسین علیه السلام برود و با او بود مولای او سعد،و مجمع عائذی و پسر مجمع،و جناده بن حرث سلمانی و غلام نافع بجلی هم با اسبی که داشت و نامش کامل بود همراه ایشان شد،و طرماح عدبی طائی را که آمده بود کهفه طعام تهیه کند راهنما گرفتند.

پس طرماح ایشان را از ترس از بیراهه هر چه زودتر سیر داد چون میدانستند که راهها بسته است،تا نزدیک امام حسین علیه السلام رسیدند. طرماح شروع کرد بحدی خواندن.فقال(یا نقتی لاتذعری من زجری)تا آخر اشعار(که در ص44از ج1 این کتاب گذشت)پس حضرت را در عذیب هجانات ملاقات کردند و سلام کردند و آن اشعار را برای حضرت انشاد کردند.

حضرت فرمود بخدا من امیدوارم خیر ما باشد چه کشته شویم یا ظفر یابیم و از ابی مخنف روایت کند که حر چون ایشان را بدید بامام حسین علیه السلام گفت:این چند نفر از اهل کوفه میباشند،و همراه شما نیامده بودند،و من ایشان را یا حبس میکنیم و یا بکوفه بر میگردانیم،امام علیه السلام فرمود همانطوریکه من از خود دفاع میکنم از ایشان هم دفاع میکنم،ایشان از انصار و اعوان من هستند،و تو با من عهد کردی که در هیچ امری متعرض من نشوی تا نامه ابن زیاد بتو برسد،حر گفت:بلی درست است ولی ایشان با تو نبوده اند.حضرت فرمود:ایشان اصحاب من میباشند مثل آن است که با من آمده باشند،اگر بحسب قرار داد متعرض من نشدی فبها و الا با تو جنک میکنم،پس حر دست

********** صفحه 46 **********

از ایشان باز داشت.

ایضا از ابی مخنف نقل کند که چون کار بجنک افتاد این چند نفر پیش جنک شدند و داخل در کار شدند مردم ایشان را احاطه نموده از لشکر امام جدا شان کردند چون امام حسین این را بدید برادرش عباس را بکمک او فرستاد حضرت عباس بر لشکریان حمله آورد و به تنهائی با شمشیرش مردم را میزد و میکشت تا ایشان را از چنک دشمن خلاص کرد،و ایشان زخم بسیار برداشته بودند و در اثناء راه دیدند آن جماعت حمله کردند و جنگیدند تا یکجا کشته شدند.پس عباس ایشان را گذاشت و بخدمت برادر برگشت و صورت حال را بیان فرمود:

امام حسین علیه السلام مکرر بر ایشان طلب رحمت نمود.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عمر(عمرو)بن خالد صیداوی،کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص24و اقبال ص577سطر 2و شهادت او خواهد آمد.

(عمرو بن ضبیغة)در تحت عنوان(عمر بن ضبیعة)خواهد آمد رقم(42)(40)(عمرو بن عبدالله جندعی)

در زیارت ناحیه فرمود:السلام عی المترتب معه عمرو بن عبدالله الجندعی و(مرتب)غلط است،صحیح آن است که در بعض نسخ اقبال ص577.

و بعض نسخ عوالم ج17ص340.

و متن بحار ج101ص273ذکر شده و آن(مرتث)است از ماده(رتث)بباب افتعال رفته(ارتتث)شده فهو(مرتث).

در بحار ج101ص276گوید(ارتث)علی المجهول اذا حمل من

********** صفحه 47 **********

المعرکة.رئیثاً ای جریحاً و به رمق.

و در مناقب ج4ص113(عمرو جندعی را)جزء مقتولین در حمله اولی شمرده.

41(عمرو بن مشبعه)در مناقب ج4ص113او را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده.

42(عمر بن ضبیعة بن قیس بن ثعلبیة الضیعی التیمی)[2]

در ابصار العین ص113گوید:عمر مردی بود شجاع و جلودار،با ابن سعد از کوفه خارج شد،پس از آن از کسانی شد که ملحق باصحاب امام حسین علیه السلام شدند و بقول سروی در حمله اولی کشته شد.

در زیارت فرمود:السلام علی عمرو بن ضبیعة(الضبعی)کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص576.

43(عمران بن کعب بن حارث اشجعی)در مناقب ج4ص113او را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده.

44(قارب بن عبدالله الدئلی مولی الحسین بن علی علیه السلام

در ابصار العین ص54گوید:مادرش کنیز امام حسین علیه السلام بود عبدالله دئلی او را تزویج کرد.بچه ای بنام قارب از او متولد شد پس قارب غلام امام حسین علیه السلام است از مدینه با حضرت خارج شد بطرف مکه و از مکه بطرف کربلا و در آنجا در حمله اولی کشته شد که آن حمله یکساعت قبل از ظهر بود.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی قارب مولی الحسین بن علی.کما فی البحار ج45ص69و ج101ص271و ناسخ ج3ص21.

45(قاسط بن زهیر)قب.اب.نا.

********** صفحه 48 **********

در ابصار العین ص114گوید:

(قاسط بن زهیر بن الحرث التغلبی)قب.اب.نا.

(و برادرش)

(کردوس بن زهیر بن الحرث التغلبی)

(و برادرش)

(مقسط بن زهیر بن الحرث التغلبی)

هر سه از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بودند.و از کسانی بودند که در هر سه جنک(جمل،صفین،نهروان)در خدمتش جهاد میکردند.

و بعد از امیرالمؤمنین با امام حسن مجتبی علیه السلام بودند.و در کوفه بوند تا اینکه امام حسین علیه السلام بکربلا آمد،شبانه بطرف آن حضرت رفتند.و در جلو حضرت کشته شدند.

سروی گوید:در حمله اولی کشته شدند.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی قاسط و کرش[3] ابنی زهیر التغلبیین.

کما فی البحار ج101ص273و نسخۀ در اقبال ص576.

ولی در بحار ج45ص71و ناسخ ج3ص23و متن اقبال ص576بجای(زهیر)(ظهیر)نقل کرده اند.

46(قاسم بن حبیب بن ابی بشر الازدی)اب.نا.

در ابصار العین ص109گوید:قاسم شجاعی بود از شیعیان کوفه با ابن سعد خروج کرد و در کربلا ایام صلح بامام حسین علیه السلام پیوست و با حضرت بود تا در حمله اولی کشته شد.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی قاسم بن حبیب الازدی.کما فی

********** صفحه 49 **********

البحار ج45ص73و ج101ص273و ناسخ ج3ص24.

و در ناسخ ج2ص314او را جزء کسانی شمرده که اسمی در تاریخ ندارد.

47(کردوس بن زهیر)در تحت عنوان(قاسط)گذشت.

(کرش)در تحت عنوان(قاسط)گذشت.

48(کنانة بن عتیق تغلبی)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص114گوید:کنانه شجاعی از شجاعان و عابدی از عباد،و قاریئی از قراء کوفه بود.در کربلا بخدمت امام حسین علیه السلام آمد و جلو حضرت کشته شد.

و سروی گفته در حمله اولی کشته شد.و دیگری غیر از او گفته اند در میدان میارزه بین حمله اولی و بین ظهر کشته شد.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی کنانة بن عتیق.کما فی البحار ج4ص71و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.

49(مجمع عائذی)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص85گوید:مجمع بن عبدالله بن مجمع بن مالک بن ایاس بن عبد مناة بن عبیدالله بن سعد العشیرة المذحجی العائذی از تابعین است و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است.

تا آنجا که فرمود:امام حسین علیه السلام احوال مردم کوفه را پرسید.

مجمع بن عبدالله گفت:

اما اشراف مردم بواسطه رشوه های بزرگ همه ظرفهایشان پر شده بر ضد شما جمع شده اند.

و اما باقی مردم امروز قلب ایشان مایل بشما است ولی فردا شمشیرهاشان بر علیه شما است.تا آنجا که فرمود:اهل سیرو مقاتل گفته اند:مجمع با عمرو

********** صفحه 50 **********

بن خالد و اصحابشان در روز عاشورا در یک مکان کشته شدند.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی مجمع بن عبدالله العئذی.

کما فی البحار 45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.

50(مسعود بن الحجاج)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص112گوید:

(مسعود بن الحجاج التیمی تیم الله بن ثعلبیه)

(و پسرش)

(عبدالرحمن بن مسعود بن الحجاج التیمی)

از شیعیان معروف کوفه بوده اند و در شجاعت معروف بودند،و مسعود در جنگها زبان زد مردم بود.و هر دو با ابن سعد خارج شدند و با او بودند تا فرصتی در ایام صلح بدست آوردند.و ملحق بامام حسین علیه السلام شدند و سلام بر آن حضرت نمودند و نزد حضرت بودند تا روز عاشورا که هر دو در حمله اولی کشته شدند.چناچه سروی ذکر نموده.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی مسعود بن الحجاج و ابنه.کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.

51(مسقط بن زهیر بن الحرث التغلبی)

در ابصار العین ص114او را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده و در تحت عنوان(قاسط بن زهیر)گذشت.

52(مسلم بن کثیر)

و در ابصار العین ص108گوید:مسلم بن کثیر الاعرج الازدی کوفی است و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام است و در بعض جنگها پایش از بین رفت.

اهل سیر گفته اند:از کوفه خارج شد بطرف امام حسین علیه السلام پس در کربلا


________________________________
[1]. در ابصار العین ص111فرموده:در بعض کتب(ثبیت)(و نبیط)آمده و هر دو تصحیف شده،بلکه(ثبیط)صحیح است.

[2]. در زیارت ناحیه(عمرو بن ضبیعه).

[3]. در ابصار العین(کردوس)نقل کرده.




********** صفحه 51 **********

بهم رسیدند.

سروی گفته او در حمله اولی کشته شد.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی اسلم بن کثیر الازدی العرج کما فی البحار ج45ص72و ج101ص273و ناسخ ج3ص24.

مؤلف گوید احتمال دارد مراد همان مسلم بن کثیر باشد والله العالم.

53(نصرالله بن ابی نیزر مولی علی بن ابیطالب علیه السلام

در ابصار العین ص54گوید:ابو نیزر از بعض فرزندان پادشاهان عجم بود.یا بنابر قولی:از فرزندان نجاشی بوده.

مبرد در کامل خود گوید:صحیح نزد من آن است که از فرزندان نجاشی بوده باسلام رغبت پیدا کرد در کودکی پس آمد نزد رسول خدا ص و اسلام آورد و پیغمبر او را تربیت کرد.

و بعد از آن حضرت با حضرت فاطمه و اولاد او بود.

و غیر مبرد گوید:از فرزندان پادشاهان عجم بود هدیه آوردند برای رسول خدا ص و بعد از رسول خدا بامیرالمؤمنین منتقل شد و در نخلستان آن حضرت کار میکرد.

و صاحب حدیث مشهور است که از امیرالمؤمنین نقل میکند راجع باستخراج آن چشمه و کیفیت وقفش یا حبسش چنانچه مبرد در کامل ذکر نموده.

و خلاصه اش آن است که ابو نیزر گوید:علی علیه السلام نزد من آمد و من در دو باغستان او که(عین ابی نیزر)و(بغیبغة)باشد بودم.

پس فرمود:آیا نزد تو طعامی پیدا میشود؟

عرض کردم طعامی است که برای امیرالمؤمنین خوش ندارم کدوئی از بستان

********** صفحه 52 **********

بامرق گوشت بد بو[1] درست کرده ام.حضرت فرمود بیاور پس بلند شد و رفت سر جوئی و دست خود را شست و از آن طعام میل فرمود و باز برگشت دستهای خود را با رمل شست تا پاک شد،سپس بر شکم خود مالید و فرمود(من ادخله بطنه النار فأبعده الله)کسی که شکمش او را داخل آتش کند خداوند او را دوسازد و کلتک را گرفته داخل چشمه شد و بنا کرد بکندن و آب بتأخیر افتاد از چشمه بیرون آمد در حالیکه پیشانی مبارک عرق کرده بود با انگشت مبارک پاک نمود.سپس بازگشت(بکندن چشمه)و همهمه میکرد که ناگاه مثل گردن بچه شتر آب از چشمه جوشید حضرت با سرعت بیرون آمد و فرمود خدا را شاهد میگیرم که این صدقه است پس نوشت این صدقه ایست از بنده خدا امیرالمؤمنین صدقه داد این دو باغستان را بر فقراء مدینه مگر آنکه امام حسن و امام حسین محتاج شوند که در اینصورت ملک خالص ایشان است نه غیر ایشان انتهی ملخصا.[2]

و نصر که پسر این ابو نیزر است بعد از امیرالمؤمنین و امام حسن علیه السلام بطرف امام حسین علیه السلام گردید و از مدینه با حضرت خارج شد بطرف مکه و از مکه بطرف کربلا و آنجا کشته شد،اسب سوار بود اسبش را پی کردند و در

********** صفحه 53 **********

حمله اولی شهید شد رضوان الله علیه.

54(نعمان بن عمرو راسبی)قب.اب.

در ابصار العین ص109گوید:نعمان بن عمرو راسبی از اهل کوفه است و با عمر بن سعد از کوفه خارج شد چون ابن سعد شروط امام حسین را رد کرد و قبول نکرد نعمان شبانه بنزد امام حسین علیه السلام رفت و با حضرت بود تا در حمله اولی کشته شد.

55(نعیم بن عجلان انصاری خزرجی)قب.اب.نا.

در ابصار العین ص94گوید:نضر و نعمان و نعیم هر سه برادر بودند و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بودند.در صفین موقعیتی داشتند و از شعراء بودند،شجاع بودند،نضر و نعمان مردند.و نعیم در کوفه بود تا امام حسین علیه السلام بعراق آمد رفت بطرف آن حضرت و در روز عاشورا پیش جنک شد و در حمله اولی کشته شد.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی نعیم بن عجلان الانصاری.کما فی البحار ج45ص70و ج101ص272و ناسخ ج3ص22.

مؤلف گوید:پس مجموع مقتولین در حمله اولی پنجاه نفر شدند که بعض آنها در مناقب ابن شهر آشوب ج4ص113ذکر شده.

و بعض آنها در ابصار العین،موجود است.

و بعضی را هم در مناقب و هم در ابصار العین هر دو ذکر کرده اند.

و بعض آنها در زیارت ناحیه آمده است و بعض آنها نیامده است.

و ممکن است اشخاصیکه در ابصار العین اسم برده شده و در مناقب بخصوص اسم برده نشده جزء اشخاصی باشند که در مناقب بنحو کلی ذکر کرده.

مثلا فرموده:ده نفر از موالیان امام حسین و دو نفر از موالیان امیرالمؤمنین

********** صفحه 54 **********

در حمله اولی کشته شدند.

مثلا نصرالله بن ابی نیزر در مناقب بخصوص اسم برده نشده ولی بعنوان دو نفر از موالیان امیرالمؤمنین مندرج است.

یا قارب بن عبدالله در مناقب اسم ندارد ولی در تحت عنوان ده نفر از موالیان امام حسین مندرج است.
(خود نمائی عمر سعد)

در ناسخ ج2ص257و قمقام ص402روایت کنند که در اینوقت:ابن سعد بغلام خود که درید نام داشت صدا زد که علم خویش را پیش دار،چون علم را نزدیک آورد تیری بطرف لشکر امام حسین علیه السلام انداخت و گفت:ای مردم گواه باشید که اول کس من بودم که بلشکر حسین تیر انداختم و یزید را نیکو خدمتی کردم[3].

********** صفحه 55 **********
(ذکر مبارزه اصحاب امام حسین علیه السلام با لشکر عمر بن سعد)

در ناسخ ج2ص257گوید جماعتی از وجوه لشکر کوفه از دل رضا نمیدانند که با حسین علیه السلام رزم آغازند،و خود را رانده شده دارین سازند،از این جهت کار جنک بمماطلت میرفت و در خلال این حال،از جانبین ارسال رسل و نامه نگاری تقریر یافت،و روز عاشوراء نیز تا چاشتگاه کار بدینگونه میرفت،این هنگام معلوم شد که امام حسین علیه السلام زیر بار ذلت نخواهد رفت،و ابن زیاد برای کینه ای که با آن حضرت داشت دست از او بر نحواهد داشت لاجرم از هر دو طرف عازم جنک شدند.

********** صفحه 56 **********
(مبارزه ابن عمیر با غلام زیاد)

در ناسخ ج2ص258و بحار ج45ص12و قمقام ص404روایت کرده اند که اول کس از سپاه عمر سعد(یسار)غلام زیاد بن ابیه بود،که اسب براند و بمیدان آمد و مبارز خواست،از میان اصحاب(عبدالله بن عمیر کلبی)اسب بر انگیخت و با او روی در روی شد(یسار)گفت:ترا نمیشناسم بر گرد و زهیر بن قین و(حبیب بن مظاهر)را که هم شأن من هستند بفرست،(عبدالله بن عمیر)گفت:ای پسر زانیه،مگر دلبخواه تو است که هر کس را بخواهی بمبارزت طلب کنی؟این بگفت:و اسب برجهاند و شمشیر حواله(یسار)کرد و از اسب بر زمین انداخت،(سالم)غلام عبیدالله چون این بدید بتاخت آمد تا(یسار)را یاری کند،اصحاب حسین ع(عبدالله بن عمیر را)خبر دادند که مواظب باش دشمن فرا رسید،(عبدالله)چون مشغول زد و خورد بود صدای ایشان را نشنید،لاجرم(سالم)مثل ابر سیاه رسید و شمشیر حواله کرد(عبدالله)دست چپ را سپر سر قرار داد،و انگشتانش بزخم تیغ از تن جدا شد،(عبدالله)باین زخم اعتنائی نکرده و مثل شیر زخم خورده،(سالم)را بزخم شمشیر بجهنم فرستاد،و همچنان بر پشت اسب از چپ و راست بجنگید و این شعر بخواند.

ان تنکرونی فأنا ابن کلب انی امرء ذو مرة و عضب

و لست بالخوار عند السلب[4]

اگر مرا نمیشناسید پس بدانید که من پسر کلبم مردی هستم صاحب قوت و شمشیر و ضعیف و ناتوان نیستم در وقت ربودن،یا در وقت مصیبت.

********** صفحه 57 **********

در قمقام ص405فرماید(ام وهب)زوجه عبدالله بن عمیر،عمود خیمه در دست گرفته بمیدان نزد شوهر آمده او را تحریص و تشجیع میکرد،که(فداک أبی و امی قاتل دون الطیبین ذریة محمد ص).

پدر و مادرم فدای تو باد تو جنک کن و نگذار پاکان ذریه محمد ص بمیدان روند.

شوهر خواست تا وی را بخیام برگرداند زن قبول نمیکرد و میگفت ترا تنها نگذارم تا اول من جان سپارم.

امام فرمود:خدای جزای خیر بشما عنایت فرماید برگرد که خدا از زنان جهاد نخواسته،زن فرمان برده بازگشت.
(تیر باران نمودن اصحاب کوفیان را)

در ناسخ ج2ص259و قمقام ص405و بحار ج45ص13.

بعد از قتل ایشان،عمرو بن الحجاج با جماعتی از سپاه کوفه،میمنیۀ لشگر حسین را نصب العین کرد،چون مسافت بین دو لشگر اندک شد،سپاهان حسین علیه السلام زانو بر زمین نهادند و نیزه ها را راست کردند،و بطرف دشمن دراز کردند،سواران کوفه چون در رسیدند از سنان نیزه ها بترسیدند و برگشتند،اصحاب امام حسین علیه السلام ایشان را تیر باران کردند،بعضی در افتادند و جان دادند و گروهی بزخم تیر مجروح شدند.

********** صفحه 58 **********
(کشتن مسلم بن عوسجه ابن جوزا را)[5]

در اینوقت مردی از قبیلۀ بنی تمیم که او را(عبدالله بن جوزه)[6] گفتند،اسب خویش را نهیب داد و روی بلشگرگاه حسین علیه السلام نهاد،اصحاب آن حضرت گفتند:مادر بر تو بگرید بکجا می آئی؟(فقال انی اقدم علی رب رحیم و شفیع مطا علیه السلام (یعنی من میروم نزد پروردگاریکه رحیم است و شفاعت کننده که مطاع است).

امام حسین علیه السلام فرمود:این کیست؟گفتند:ابن جوزه است.

حضرت فرموده:ای پروردگار من،او را بسوی دوزخ کوچ ده[7]،در همان زمان اسب در زیر پای ابن جوزه سرکشی و چموشی نمود،و او را در انداخت بطوریکه پای چپش در رکاب آویزان شد و پای راستش وارونه گشت.مسلم بن عوسجه عجله کرد و پای راستش را از تن جدا کرد،و اسب او رم کرده،و سر او را سرکوب سنگ و خار و زمین کرد تا جان بداد و بدوزخ

********** صفحه 59 **********

واصل گشت.
(مبارزۀ حر)[8]

اینوقت حر بن یزید ریاحی را آتش غیرت در کانون خاطر زبانه کشید،پیش تاخت و عرض کرد:یا ابن رسول الله،آن روز که ابن زیاد مرا بجنگ تو فرمان داد،چون از دار الاماره بیرون شدم،از پشت سر خود ندائی شنیدم که می گفت:(ابشر یا حر بخیر)شاد باش ای حر بخوبی و خیر،نگاه کردم کس ندیدم،با خود گفتم:سوگند با خدای که این بشارت نیست،چون من بجنگ پسر پیغمبر میروم،و در خاطر نداشتم که در خدمت شما توبه خواهم کرد،اکنون آن سخن راست آمد که بخیر رسیدم.
(اجازه خواستن حر برای شهادت)[9]

یابن رسول الله،اول کس من بودم که بر تو بیرون شدم،اجازه فرما تا اول کس من باشم که در راه تو جان بازم،و فردای قیامت اول کس باشم که با رسول خدا مصافحه کنم.

و حر از این سخن میخواست که پیشرو سرهنگان و اول مبارزان باشد،چون قبل از او گروهی مجروح و کشته شدند.

و در لهوف مترجم ص104فرموده مقصود حر از اولین شهید راه حسین اولین شهید از آندم به بعد بود و گرنه پیش از او چند نفر شهید شدند.

بالجمله،حسین علیه السلام او را رخصت جنگ فرمود،و حر چون شیر آشفته

1

********** صفحه 60 **********

بمیدان مبارزه آمد،و اسب بگردانید،و این اشعار را یاد آور شد:

آلیت لا أقتل حی اقتلا أضربهم بالسیف ضرباً معضلا

لا ثاقلا عنهم و لا معللا لا حاجزاً عنهم و لا مبدلا

أحمی الحسین الماجد المؤملا

یعنی سوگند یاد نمودم تا نکشم کشته نشوم.با شمشیر انها را ضربت سخت میزنم،نه بر میگردم و نه سرگرم چیزی میشوم،نه از آنها دفاع میکنم و نه جای خود را بدیگری میدهم،حسین بزرگواری را که امید جهانیان بدواست یاری میکنم(کذا فی الناسخ ج2ص260).

آنگاه در مقابل صفوف کوفه بایستاد و این رجزها بگفت:

انی أنا الحر و نجل الحر أشجع من ذی لبد هزبر

و لست بالجمان عند الکر لکنی الوقاف عند الفر

یعنی من حر و زاده حرم،از شیر دلاور دلیرترم،هنگام حمله کردن ترسو نیستم،بلکه در موقع فرار سپاه،من ایست میکنم(کذا فی هامش الناسخ ص261)
(شهادت علی بن الحر)[10]

اینوقت حر روی با پسر خود علی کرد و گفت:ای فرزند،بر این قوم ستم کار حمله کن و تا توانی جهاد نما،پسر حر اسب بر انگیخت و بر لسگر کوفه حملۀ گران افکند،کوفیان او را حلقه کردند و جنگ سختی نمودند.

در شرح شافیه گوید:پسر حر بیست و چهار نفر از مشرکین را بکشت،و ابو مخنف گوید:هفتاد کس بکشت،آنگاه کشته شد.


_____________________________
[1]. در أبصار العین ص55و کنی و الالقاب ج3در ترجمه مبرد لفظ عربی این است(قرع منم الضیعة صنعته باهالة سنخة)اهال را در مخزن و تحفه حکیم مؤمن بمعنای مرق گوشت و بقول گرفته(سنخه)را در المنجد بمعنای بوی بد معرفی کرده.

و در ترجمه رازی دام ظله جلد چهار ص164اینطور ترجمه کرده کدوئی است با روغن تیز و تندی درست کرده ام.)

[2]. مؤلف گوید:مفصلش را مرحوم قمی در کنی و القاب جلد3ص138در ضمن ترجمه مبرد ذکر فرموده مراجعه شود.

[3]. در قمقام ص403دارد که لشگریان نیز متابعت کرده و تیر انداختن آغاز کردند که گوئی قطرات باران است بر عسکر امام فرو بارید،امام مظلوم باصحاب فرمود:اینها رسولان این قومند که بجانب شما همی آیند،چون از مرگ گریزی نیست باستقبال آن مبادرت اولی تر.یاران نیز مشغول جهاد شدند.

و بروایت لهوف در آن حمله جماعتی از اصحاب امام کشته شدند.

و ابن شهر آشوب در مناقب ج4ص113کشته ها را در حمله اولی بدینگونه ایراد نموده.

نعیم بن عجلان،و عمران بن کعب بن حارث اشجعی،و حنظلة بن عمرو شیبانی،و قاسط بن زهیر،و عمرو بن خالد صیداوی،و کنانة بن عتبق،و عمر بن مشیعة،و ضرغامة بن مالک،و عامر بن مسلم،و سیف بن مالک نمیری،و عبدالرحمن ارحبی،و مجمع عائذی،و حباب بن حارث،و عمرو جندعی،و حلاس بن عمر راسبی،و سوار بن أبی عمیر فهمی،و عمار بن ابی سلامه دالانی،و نعمان بن عمر راسبی،و زاهر(زاهد)بن عمرو مولی ابن حمق،و جبلة بن علی،و مسعود بن حجاج،و عبدالله بن عروة غفاری،و زهیر بن بشر خثعمی،و عمار بن حسان،و عبدالله بن عمیر،و مسلم بن کثیر،و زهیر بن سلیم،و عبدالله.و عبیدالله پسران یزید قیسی بصری،و ده نفر از موالی حسین،و دو نفر از موالی أمیرالمؤمنین ع.

مؤلف این کتاب رمز المصیبة گوید(عمرو بن خالد صیداوی)در مناقب مطبوع نزد ما ذکر نشده شاید در مناقب موجود پیش صاحب قمقام بوده در این چاپ حذف شده والله العالم.

[4]. در قمقام ص405و بحار ج45ص13(عند النکب)نقل کرده اند.

[5]. اصل قصه را در قمقام ص405و بحار ج45ص13و ناسخ ج2ص259نقل کرده اند من اقتباس از ناسخ میکنم.

[6]. در بحار(عبدالله بن خوزه)و در قمقام(عبدالله بن حوزه)نقل شده

[7]. در قمقام دارد که مردی که او را عبدالله بن حوزه تمیمی می گفتند نزدیک آمده گفت:مگر حسین در اینجا باشد کس جوابش نداد،چون سه بار این سخن بگفت:گفتند آری حاجت بگو؟گفت یا حسین ابشر بالنار.

فرمود دروغ گفتی هرگز این نشود من نزد خداوند مهربان همیروم و جد من شفیع مطاع است،باری بگو تا خود کیستی؟آن ملعون نام بگفت:

حضرت فرمود:ای پروردگار من او را بآتش بر الخ.

[8]. از ناسخ ج2ص260اقتباس می شود.

[9]. ناسخ ج2ص260.

[10]. ناسخ ج2ص261.



********** صفحه 61 **********

حر از شهادت فرزند بسیار شاد شد،و گفت:سپاس خدای را که شهادت را روزی تو گردانید پیش روی مولایم حسین بن أمیرالمؤمنین ع.
(توبه مصعب برادر حر)

در ناسخ ج2ص261از جمال الدین محدث که از ثقات و مردمان مورد اطمینان اهل سنت و جماعت است،در کتاب روضة الاحباب نقل کند که چون حر آهنگ جنگ فرمود،برادرش مصعب بن یزید ریاحی که هنوز در میان لشگر ابن سعد بود،این ارجوزۀ حر را بشنید اسب بر انگیخت،کوفیان خیال کردند که بمبارزت برادر میتازد،چون راه نزدیک کرد،حر را ترحیب و مرحبا گفت:و ترحیب و بزرگش شمرد،و صدا زد ای برادر:مرا از سیاه چاه گمراهی بشاهراه هدایت دلالت فرمودی،اینک از در توبه و انابه آمده ام حر او را بخدمت حضرت آورد تا تائب گشت،و در میان اصحاب بر صف شد.
(شجاعت و شهادت حر بن یزید ریاحی)[1]

بالجمله حر بعد از قتل فرزند شاد خاطر،و آماده جنک شد و این ارجوزه را قرائت کرد.

انی انا الحر و مأوی الضیف أضرب فی أعناقکم بالسیف

عن خیر من حل بأرض الخیف أضربکم و لا أری من حیف

من حر و پناهگاه مهمانم،برای دفاع از بهترین شخصی که بزمین مکه وارد شد،گردن شما را میزنم و ستمی نمی بینم.

و مبارز طلب نمود،این صورت بر ابن سعد ثقیل(سنگین)افتاد،صفوان

********** صفحه 62 **********

ابن حنظله را که بشجاعت و شهامت در میان لشکر معروف بود طلب کرد و گفت:ترا به مبارزت حر باید رفت،لکن اول آتش کید و کین را بنصیحت فرو نشان،و بمقام خویش باز آر،و اگر بیفرمانی کنی،می توانی بر وی بتاز و سرش از تن جدا کن.

صفوان که غرق اسلحه بود تاختن کرد و جلو حر آمد و گفت:ای حر خوب کاری نکردی از یزید که خلیفه زمان بود روی برگردانیدی و بنزد حسین بشتافتی؟حر گفت:ای صفوان تو دانشور مردی بودی،از این سخن ناسنجیده تعجب میکنم،بمن بگو طرفداری حسین را فرو گذارم و یزید شراب خوار و زنا دوست فرا گیرم؟

صفوان در خشم شد،و بسوی حر حمله کرد و نیزه را براند،حر زخم او را بگردانید،و سینه او را با سنان نیزه بکوفت،جنانکه از پشتش سر بدر کرد.

صفوان را سه برادر بود،همدست و همداستان بخون خواهی برادر بر حر بتاختند،حر دست در کمر یکتن کرد،و او را از زین برگرفت،و بر زمین کوفت،چنانکه جان بداد،و یکی را با تیغ در گذرانید.

سومی پشت بجنک کرده فرار کرد.

حر از قفای او بتاخت،و او را بزخم نیزه ببرادران ملحق ساخت.و هم چنان در میدان بایستاد،و مبارز طلب نمود.

در خبر است که چون[2]حر آهنک خدمت حسین علیه السلام نمود،یزید بن سفیان که مردی از قبیله بنی تمیم بود،گفت:اگر او را دیدار کنم با سنان پیکانش بخاک افکنم.

********** صفحه 63 **********

این هنگام که حر در میان لشکر کر وفر و رفت و آمد میکرد،و از راست و چپ میجنگید،و دو گوش و دو ابروی اسبش بزخم شمشیر دشمنان رفته بود.

حصین بن نمیر گفت:هان ای یزید بن سفیان،اینک حر است که آرزوی کشتن او داشتی،گفت چنین است،و اسب بر جهاند،و بر روی حر در آمد،حر او را مجال درنک نگذاشت و بیک زخم تیغ،از اسبش در انداخت،و این اشعار انشاد کرد.

أکون أمیراً غادراً و ابن غادر اذا کنت قاتلت الحسین بن فاطمة

و نفسی علی خذلانه و اعتزاله و بیعة هذا الناکت العهد لائمة

فیا ندمی أن لا أکون نصرته ألا کل نفس لا تواسیه نادمه

أهم مراراً ان أسیر بجحفل انی فئة زاغت عن الحق ظالمة

فکفوا و الا زرتکم بکنائب أشد علیکم من زحوف الدیالمة

سقی الله أرواح الذین تزاوروا علی نصره سحاً من الغیث دائمة

وقفت علی اجسادهم و قبورهم فکاد ألحشا تنفث والعین ساجمة

لعمری لقد کانوا مصالیت فی الوغی سراعاً الی الهیجا لبوث ضراغمة

تواسوا علی نصر ابن بنت نبیهم بأسیافهم آساد خیل قشاعمه

در پاورقی ناسخ ج2ص264فرموده خلاصه اشعار:اگر با حسین بجنگم امیری خائن و پیمان شکن و سرزنش شده ام،هر کس او را یاری نکند پشیمان میشود،ای ستمگران از جنک با حسین علیه السلام دست بردارید،و گرنه با لشکرگران بر شما میشورم،خدا از باران رحمت خود،یاوران او را سیر آب کند،آن شیران دلاور سالخورده ای که بسوی میدان دویده،پسر پیغمبر خود را یاری میکردند.

و همچنان چون شیر آشفته بردمید،و اسب بتاخت و خود را بمیان سپاه کوفه

********** صفحه 64 **********

در انداخت،و تنی چند را بکشت و باز شتافت و این شعر بگفت:

هو الموت فاصنع ویلک ما أنت صانع فأنت بکأس الموت لا شک جارع

و حام عن ابن المصطفی و حریمه لعلک تلقی حصد ما أنت زارع

لقد خاب قوم خالفوا الله ربهم یریدون هدم الدین والدین شارع

یریدون عمداً قتل آل محمد و جدهم یوم القیامة شافع

این مرگ است هر چه میخواهی بکن،بیگمان جام مرگرا می آشامی،حمایت کن از پسر پیغمبر و حریمش،یقیناً نتیجه آنچه کشت کرده ای زراعت خواهی کرد،بتحقیق که خیانت و ضرر کرده اند گروهیکه خدای خود را مخالفت کرده اند،میخواهند از روی عمد آل محمد را بکشند،و حال انکه جدشان در روز قیامت شفاعت کننده است.(کذا فی هامش الناسخ ج2ص264).

و دیگر باره حمله کرد و چون برق و باد تند،تنی چند را بخاک در انداخت و روی برتافت،باز شتافت و از نهایت غیرت و شدت ناراحتی بنا کرد بهای های گریستن و این رجز بخواند.

أضرب فی اعراضکم بالسیف ضرب غلام لم یخف من حیف

أنصر من حل بارض الخیف نسل علی الطهر مقری الضیف

(در پاورقی ناسخ ج2ص264)معنی اینطور کرده:

با شمشیر خود اشراف شما را میزنم،زدن غلامی که از ستم ترس نداشته

********** صفحه 65 **********

باشد،یاری خواهم کرد کسی را که بزمین منی و مسجد خیف وارد شده،و از نسل علی است که پاکیزه است و دعوت کننده میهمان است.

و در این مرتبه دل بر مرگ نهاد و حمله گران افکند،و هشتاد و چند نفر را بر خاک افکند،و کار بر کوفیان سخت شد.

و ابن سعد صدا زد ای لشگر عجله کنید و او را تیرباران کنید.

پس از هر طرف او را هدف تیر قرار دادند بطوریکه زره حر مثل جلد خارپشت گشت،و اسبش را نیز پی کردند،مقداری پیاده جنگید و از پای در افتاد.

أصحاب حسین علیه السلام بتاختند و جسد او را حمل داده بنزد آن حضرت نهادند هنوز رمقی از جان در تن داشت،امام علیه السلام چهرۀ خون آلود او را مسح میکرد و میفرمود سوگند بخدا ترا مادر بغلط حر نام نگذاشت،و الله تو در دنیا و آخرت حری(یعنی آزادی)آنگاه بگریست و از بهر او استغفار فرمود،گویند امام علیه السلام او را نوحه سرائی کرد[3].

فنعم [4]الحر حر بنی ریاح صبور عند مشتبک الرماح

و نعم[5]الحر فی رهج المنایا اذا الابطال تخطر بالصفاح

********** صفحه 66 **********

و نعم الحر اذ نادی حسیناً فجاد بنفسه عند الصیاح[6]

فیا ربی[7]أضفه فی جنان و زوجه مع الحور الملاح

یعنی نیکو آزاد مردی است حر بنی ریاح،و هنگام بهم ریختن نیزه ها(شدت جنک)بردبار است.

آفرین بر حر،میان گرد و غبار مرگها،هنگامی که دلاوران با سینۀ شمشیرها بخود ارزش میدهند.

آفرین بر حر که حسین را یاری کرد،و بهدایت و رستگاری نائل شد.

آفرین بر حر که چون(هنگام توبه)حسین را خواند،جانبازی نمود.پروردگارا،او را در بهشت پناه ده و با زیبا چشمان نمکین همسر گردان.

بروایت مفید ابو ایوب بن سرح و مردی از فرسان کوفه در قتل حر همدست بودند[8].

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی الحر بن یزید الریاحی.کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.
(شهادت مصعب برادر حر)[9]

بعد از شهادت حر،مصعب از سید الشهداء اجازه خواست و بر کوفیان حملۀ گران افکند،و فراوان بکوشید تا شربت شهادت بنوشید.

********** صفحه 67 **********
(شهادت عروه (غرة )غلام حر)

و حر را غلامی بود که عروة(غرة)نام داشت،و در جیش ابن سعد بود.چون مولای خود حر را و پسر او علی را،و برادر او مصعب را کشته دید،از هوش بیگانه شد،و چون دیو دیوانه خود را بر سپاه ابن سعد زد.و چند تن از راست و چپ بکشت،آنگاه بطرف امام حسین علیه السلام بشتافت و عرض کرد:چون از کشته شدن حر و پسر و برادرش بی اختیار شدم،اکنون رخصت فرمای تا بر این دشمنان دین بتازم،و از سعادت شهادت بهره ای بدست آرم.

حسین علیه السلام او را دعای خیر فرمود،پس اسب بمیدان تاخت،و گروهی را از اسب بزمین انداخت،تا خویش را بمولای خود ملحق ساخت.
(شهادت بریر بن خضیر(الخضرمی لهوف))

در ناسخ ج2ص266و بحار ج45ص15و عوالم ج17ص258و مقتل خوارزمی ج2ص11و قمقام ص406و لهوف مترجم ص104:

در اینوقت جنک بپای خود ایستاد،و اصحاب حسین علیه السلام دل از جان بر گرفتند و تن بمرگ دادند،و هر یک آهنک مبارزت نمودند،عرض کردند:السلام علیک یا بن رسول الله،و جواب پس گرفتند،و برفتند،و آن حضرت فرمود:ما نیز از قفای(پشت سر)شما میرسیم،و این آیۀ مبارکه را قرائت میفرمود،(فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا)پس بعض ایشان مدتشان را تمام کردند و بعض ایشان انتظار میکشند و تغییری ندادند.

من جمله بریر بن خضیر همدانی اجازه میدان گرفت و این رجز بخواند:

********** صفحه 68 **********

أنا بریر و أبی خضیر[10] لیث یروع الاسد عند الزیر[11]

یعرف فینا الخیر أهل الخیر أضربکم و لا أری من ضیر

کذلک فعل الخیر من بریر

یعنی من بریرم و پدرم خضیر است،شیری هستم که شیران از غرشم میترسند نیکو کاران نیکی ما را باور دارند،با شمشیر شما را میزنم،و زیانی نمی بینم،کار نیک بریر همین است(پاورقی ناسخ).

حملۀ گران افکند،و شمشیر زده میگفت:پیش من نزدیک شوید ای هلاک کنندگان مؤمنان،و ای کشندگان اولاد بدریین،و ای کشندگان فرزندان رسول خدا،و باقی مانده ذریه اش،و از چپ و راست بتاخت و مرد و مرکب بخاک انداخت،و سی تن مرد جنگی بدست او کشته شد.

در این وقت یزید بن معقل(مفقل لهوف)اسب بتاخت،و بانک زد که:ای طاغی گمراه گواهی میدهم که تو از گمراه کنندگانی.

بریر گفت:بیا تا مباهله کنیم و خدا را بخوانیم،و از وی بخواهیم تا هر که بر باطل است بدست آن که حق است کشته شود،این بگفت:و بر او بتاخت قدری با هم نبرد کردند.

یزید فرصتی یافت،و شمشیر بزد،ولی زخم او کارگر نیفتاد.

بریر بر او شمشیری زد که از کلاه خود درگذشت و تا قعر دماغ و مغزسرش بدرید،و بآن زخم در افتاد و جان سپرد.

********** صفحه 69 **********

و از عقب او بحیر بن اوس ضبی اسب بتاخت و با بریر در آویخت،و بریر بدست او شهید شد.

و در قمقام ص406گوید:کعب بن جابر ازدی بریر را شهید کرد،و چون بخانه آمد زن باو گفت:یاری دشمنان فرزند فاطمه کردی و بریر سید قراء را شهید ساختی بخدای قسم که دیگر با تو سخن نگویم).

و بروایت دیگر بحیر بن اوس او را شهید کرد و در میدان جولان داد و بدین شعر[12]مباهات میکرد.

سلی تخبری عنی و أنت ذمیمة[13] غداة حسین والرماح شوارع

ألم آت أقصی ما کرهت و لم یحل غداة الوغی والورع ما أنا صانع

معی مزنی[14]لم تخنه کعوبه و أبیض مشحوذ الغرارین قاطع

فجردته فی عصبة لیس دینهم کدینی و انی بعد ذاک لقانع[15]

و قد صیروا[16]للطعن و الضرب حسراً و قد جالدوا لو ان ذلک نافع

فأبلغ عبیدالله اذ ما لقیته بأنی مطیع للخلیفة سامع

قتلت بریراً ثم جلت لهمة[17] غداة الوغی لما دعی من یقارع

********** صفحه 70 **********
(لغاتهای این اشعار)

(غداة)اول روزم.

(الشوار علیه السلام نیزه های راست شده بسوی کسی.

(الوغی)الحرب یعنی جنک م.

(مزنی)نیزه منسوب بقبیله مزینه است.

(کعوب)العقدة من عقد الرمح.کل ما ارتفع و علا م.

(مشحوذ الغرارین)شمشیریکه از هر دو طرف برنده باشد.

(العصبة)ای الجماعة م.

(حسر)جمع حاسر:برهنه از زره.

(الجلد)القوة و الشدة م.

(جل)ای عظم و کبر م.

(قار علیه السلام قرع رأسه بالعصا ای ضربه م.

در پاورقی ناسخ ج2ص268فرموده خلاصه معنی اشعار.روز جنک با حسین نیزه و شمشیر برانی داشتم شمشیر خود را بر گروهی که دین مرا نداشتند از نیام کشیدم و چون بریر حریف خواست رفتم و او را کشتم،بابن زیاد بگو هر وقت ملاقاتش کردی که من فرمان بردار و شنوای خلیفه میباشم.

او را پسر عمی بود[18]گفت:ای بحیر بریر از بندگان شایسته خدا بود،او را میکشی و بر قتل او مفاخرت میجوئی؟وای بر تو،فردای قیامت چگونه پروردگار خود را ملاقات خواهی کرد؟بحیر از کرده خود پشیمان شد،و این


____________________________
[1]. از ناسخ ج2ص262تا ص266.

[2]. در ناسخ ج2ص262و قمقام ج1ص408و مقتل خوارزمی ج2ص10دو سطر بآخر نقل کرده اند.

[3]. در قمقام ج2ص413گوید امام سجاد علیه السلام او را مرثیه فرمود و بقولی یکی از اصحاب.

و در مقتل خوارزمی ج2ص11نسبت ببعض اصحاب میدهند.و از حاکم جشمی نقل کند که امام سجاد علیه السلام مرثیه خوانده.

[4]. در قمقام ج1ص413و مقتل خوارزمی ج1ص11(لنعم الحر الخ).

[5]. این بیت در خوارزمی و قمقام ذکر نشده.

[6]. در قمقام (الکفاح)نسخه بدل است.

[7]. این بیت در خوارزمی ذکر نشده.

[8]. فی البحار ج45ص14.

[9]. ناسخ ج2ص266.

[10]. در مقتل خوارزمی(أنا بریر و فتی خضیر)آمده.

[11]. در عوالم ج17ص259و بحار(عند الزأر)و(زأر)یعنی آواز شیر و این بیت(لیث الخ)در قمقام و مقتل خوارزمی ذکر نشده بلی در بحار و عوالم و ناسخ ذکر شده.

[12]. این اشعار را در ناسخ ج2ص268و بحار ج45ص15و مقتل خوارزمی ج2ص12و قمقام ص407با تفاوتی ذکر کرده اند.

[13]. در قمقام و أنت و سیمة(ذمیمة).

[14]. در قمقام(معی یزنی الخ).

[15]. در قمقام(والی بعد ذاک تقانع).

[16]. در بحار و مقتل و قمقام(و قد صبروا الخ)

[17]. در مقتل خوارزمی(ثم جللت نعمة).

[18]. در مقتل خوارزمی ج2ص12گوید پسر عم او اسمش(عبیدالله بن جابر)بود.




********** صفحه 71 **********

شعر قرائت کرد:

فلو شاء ربی ما شهدت قتالهم و لا جعل النعماء عند ابن جائر

لقد کان ذا،عاراً علی و سبة[1] یعیر بها الابناء عند المعاشر

فیالیت انی کنت فی الرحم جیفة[2] و یوم حسین کنت ضمن المقابر[3]

فیا سوأتا ماذا اقول لخالقی و ما حجتی یوم الحساب القماطر[4]

خلاصۀ اشعار:اگر خدا میخواست بجنگ حسین نمیرفتم،و نعمت های دنیا را به پسر ستمگر نمیداد،راستی کشتن بریر برای من مایه ننگی است که فرزندان مرا بدان،سرزنش کنند،ای کاش روز عاشوراء را زنده نبودم،وای بر من جواب خدا را چه گویم؟(و در روز قیامت که روز حساب سخت است چه دلیل آورم).
(چند وهب نام در میان اصحاب بود؟)

در ناسخ ج2ص269گوید مکشوف باد که طریحی در میان مبارزین روز عاشوراء دو تن وهب در قلم آورده.

********** صفحه 72 **********

اول وهب بن وهب که نصرانی بود و باتفاق مادرش بدست امام حسین علیه السلام ایمان آورد،و در کربلا شهید شد.

و دیگر وهب بن عبدالله[5]که گویند او نیز با مادر و زن حاضر بود در روز عاشوراء،و آنچه من بنده فحص کردم بیش از یک وهب نیافتم،و طریحی بعضی از واردات احوال وهب را بنام وهب بن وهب و برخی را بنام وهب بن عبدالله نگاشته العلم عند الله انتهی.

و در لواعج ص143سطر آخر و اعیان الشیعة ج1ص604آسید محسن امین رحمه الله فرموده:پس وهب بن حباب کلبی بمیدان مبارزه رفت و گویند او نصرانی بود.و عین قصه وهب بن عبدالله را ذکر فرموده:و در لواعج ص139در ضمن ترجمه(عبدالله بن عمیر کلبی)گوید:ظاهراً بین مورخین اشتباهی شده بین قصه(وهب بن حباب کلبی)و بین قصه(عبدالله بن عمیر کلبی)الخ.
(شهادت وهب بن عبدالله)

در ناسخ ج2ص269گوید:وهب بن عبدالله اسب بمیدان راند،و این رجز برخواند[6].

********** صفحه 73 **********

ان تنکرونی فأنا ابن کلب سوف ترونی و ترون ضربی

و حملتی و صولتی فی الحرب أدرک ثاری بعد ثار صحبی

و أدفع الکرب أمام الکرب[7] لیس جهادی فی الوغی باللعب[8]

در پاورقی ناسخ خلاصه أشعار:اگر نمیشناسید من از قبیله کلبم:بزودی حمله و دلاوری و ضربت مرا می بینید،که از خود و دوستانم خون خواهی کنم،و اندوه را یکی پس از دیگری بردارم.(و جهاد من در روز جنگ بازیچه نیست).

تنی چند بر خاک انداخت،بجانب مادر و زن آمد گفت:مادر از من راضی شدی؟گفت:نه تا در رکاب امام بخاک و خون آغشته شوی،زنش گفت:ترا بخدا قسم مرا بعزای خودت مبتلا مگردان،مادرش گفت:ای فرزند گوش بسخن او مکن و برگرد و در جلو پسر رسول خدا جنگ کن،تا فردای قیامت در پیشگاه احدیت شفیع تو شود[9].

در ناسخ ج2ص270دارد که چون از شب زفاف(عروسی)زن وهب تا روز عاشورا بیش از هفده روز نبود،مفارقت شوهر بر وی دشوار میآمد،گفت:ای وهب،بر من معلوم است که چون در راه پسر پیغمبر شهید شوی،در بهشت برین جای کنی،و با حور العین هم آغوش باشی،و مرا فراموش فرمائی،واجب میکند که در حضور امام با من عهد استوار کنی که فردای

********** صفحه 74 **********

قیامت در بهشت،جدا از من اقامت ننمائی،پس هر دو بخدمت آن حضرت رسیدند،زن وهب عرض کرد یا ابن رسول الله:مرا.

دو مسئله هست،یکی آنکه این جوان غریب،عنقریب بضرب سیف سنان رهسپار باغ جنان است،این بی کس را در این بیابان فریاد رس نیست،مرا باهل بیت خویش سپاری که نگران حال من باشند.

دوم آنکه چون وهب در این میدان سر بدهد با حور العین بیک بالین سر بنهد،امروز تو را بر من گواه گیرد،که چون با حور،هم آغوش شود،مرا فراموش نکند.

حسین علیه السلام از شنیدن این کلمات سخت بگریست،و خواهش او را قبول فرمود،اینوقت وهب با تمام طرب بمیدان رو نمود و این ارجوزه بسرود:

انی زعیم لک ام وهب بالطعن فیهم تارة و الضرب

ضرب غلام[10]مؤمن بالرب حتی یذیق القوم مر الحرب

انی امرء ذو مرة و عضب[11] و لست باخوار عند النکب

حسبی اللهی من علم حسبی[12]

در پاورقی ناسخ دارد:ای مادر وهب،جوانیکه ایمان به پروردگار دارد با نیزه و شمشیر از نگهداری میکند،و با این گروه تلخی جنک را میچشاند،من دارای نیرو،و شمشیر برانم،هنگام بلا ناتوان نیستم،خدای دانا مرا بس

********** صفحه 75 **********

است.

چون پلنک درنده خویش را بر صفوف کوفیان افکند و از راست و چپ میجنگید پس دوازده پیاده و نوزده تن سواره را بجهنم فرستاد.

اینوقت مردی از لشکر کوفه فرصتی بدست آورد،و دست راستش را جدا کرد.

وهب شمشیر را بدست چپ گرفته و جهاد میکرد که،مردی از قبیلۀ کنده نیز تیغ زد و دست چپش را قطع کرد.

اینوقت زن وهب عمود خیمه بگرفت و بمیدان جنک آمد و گفت:ای وهب پدر و مادرم فدای تو باد،تا میتوانی جنک کن و حرم رسول خدا را از دشمن دفع کن.

وهب گفت ای زن تو آنکسی بودی که مرا از جنک منع میکردی چه شده که مرا تحریص بجهاد میکنی؟

گفت:من آنوقت دل از جان بر کندم و بر زندگانی دنیا پشت پا زدم که ندای حسین علیه السلام را شنیدم که همی گفت(واغربتاه،واقلة ناصراه،وا وحدتاه،أما من ذاب یذب عنا أما من مجیر یجیرنا).

آیا کسی هست که دشمن را از ما دفع کند؟آیا کسی هست که ما را پناه دهد؟و اهل بیت در خیمها بهای های میگریستند،با خود گفتم که زندگانی بعد از آل رسول بچه کار آید؟قصد کردم که با این قوم جنک کنم تا جان دهم.

وهب گفت:ای زن برگرد که ترا جهاد نیست.

گفت:من بر نگردم تا باتفاق تو در خون خویش غوطه زنم.

وهب را چون دست نبود که او را برگرداند با دندان جامۀ او را بگرفت و باز داشت،زن زور زد و خود را برهانید.

********** صفحه 76 **********

وهب فریاد کشید و بامام حسین علیه السلام استغاثه برد.

حسین علیه السلام فرمود:از اهل بیت من جزای خیر بهرۀ شما باد،بسوی خیمه زنان برگرد.

چون جهاد برای زنان واجب نیست.

عرض کرد:ای مولای من بگذار تا جنک کنم چون کشته شدن آسان تر است برای من از اسیر شدن بدست بنی امیه.

حضرت فرمود:تو با زنان ما بیک حال خواهی زیست،و او را با زبان احترام و موعظه بخیمه ها برگردانید.

و از آن طرف وهب را مجروح بخاک افکندند.

زن وهب سرعت کرد و خود را بر بالای شوهر افکند و خون از چهرگانش پاک میکرد.

شمر ذی الجوشن این بدید،غلام خود را فرمان داد تا گرزی بر سر او بزد،و او را بشوهرش ملحق ساخت.

و او اول زنی است که در لشکر حسین علیه السلام شربت شهادت نوشید.

آن گاه کوفیان وهب را بنزد ابن سعد آوردند،گفت:چه بسیار سخت است حملۀ تو؟و فرمان داد تا سرش را از تن جدا کنند،و بطرف سپاه حسین پرتاب کردند.

مادر وهب سر فرزند را برگرفت و ببوسید،و گفت:سپاس خدای را که روی مرا بشهادت تو،در پیش روی حسین سفید داشت.

آن گاه روی با کوفیان آورد و گفت:ای امت زشت کردار،گواهی میدهم که نصاری در کلیسا و مجوس در کنیسه بر شما شرف دارند،و از روی خشم سر وهب را بسوی سپاه ابن سعد پرتاب کرد،از قضاء آن سر بر سینۀ قاتل

********** صفحه 77 **********

وهب آمد و بدان زخم شد،آنگاه عمود خیمه را بگرفت و دو تن دیگر بخاک انداخت.

حسین علیه السلام او را برگردانید،و فرمود بجای بنشین که جهاد بر زنان نیست،تو و فرزندت وهب با جد من محمد در بهشت جای دارند،پس مادر وهب باز شد.

و گفت:ای خدای من مرا نا امید مگردان،حسین علیه السلام فرمود:ای مادر وهب خداوند قطع نکند امید تو را.

در جلاء العیون مرحوم مجلسی ص561فرموده:

در حدیث حضرت زین العابدین وارد شده[13]که ابن وهب اول نصرانی بود،او و مادرش بر دست امام حسین علیه السلام مسلمان شدند،چون بمعرکه رفت هفت هشت نفر را بقتل آورد.

و بروایت دیگر بیست و چهار نفر پیاده و دوازده نفر سوار از منافقان را بکشت و از بسیاری جراحت از کار ماند او را دستگیر کردند،و بنزد عمر بن سعد بردند آن ملعون حکم کرد او را گردن زدند،الخ.
(وهب بن وهب)

و در امالی صدوق ص142وهب بن وهب ذکر شده چون احتمال اتحاد داده شده تکرار نمیشود.

و در قمقام ص419فرموده:وهب بن عبدالله در زیارت ناحیه ذکر شده و کیفیت شهادت او و زوجه اش را محدثین بیک نهج با عمیر بن عبدالله روایت

********** صفحه 78 **********

کرده اند،و شاید که بسبب کنیت زوجه عبدالله که ام وهب بوده و اتحاد قبیله با عمیر بن عبدالله که در قائمیات(زیارت ناحیه)ذکر شده مشتبه شده باشد والله اعلم.
(شهادت عمرو بن خالد ازدی)

در ناسخ ج2ص273و قمقام ص420و عوالم ج17ص261و بحار ج45ص18و مناقب ج4ص101و جلاء العیون ص562و لهوف مترجم ص109و مقتل خوارزمی ج2ص14و حقیر اقتباس از ناسخ میکنم.

عمرو بن خالد ازدی بمیدان در آمد و این شعر بگفت:

الیک یا نفس[14]الی الرحمن فأبشری بالروح و الریحان[15]

ألیوم تجزین علی الاحسان قد کان منک غابر الزمان[16]

ما خط فی اللوح لدی الدیان لا تجزعی فکل حی فان[17]

و الصبر أحظی لک بالایمان یا معشر الازد بنی قحطان[18]

********** صفحه 79 **********

در پاورقی ناسخ خلاصۀ اشعار:ای جان بسوی خدای مهربان برو،و برفاه و آسایش شاد باش،در گذشته گناهانی از تو سر زده،امروز پاداش نیکو می بینی،بیتابی نکن که هر زنده ای میمیرد.(و صبر نتیجه اش برای تو بیشتر است از آسایش،ای جماعت ازد پسران قحطان).

عمرو بن خالد این اشعار بگفت و خود را بلشکر زد و جنگید تا کشته شد.
(شهادت خالد بن عمرو)

پس از او پسرش خالد بن عمرو بمیدان آمد و این رجز بگفت:

صبراً علی الموت بنی قحطان کیما تکونوا فی رضا الرحمن[19]

ذی المجد و العزة و البرهان و ذی العلی و الطول و الاحسان[20]

یا ابتا قد صرت فی الجنان فی قصر رب حسن البنیان[21]

خلاصه اشعار:فرزندان قحطان،بر مرگ بردبار باشید،تا خشنودی خدای مهربان عزیز بخشنده را در یابید،ای پدر،در قصر زیبای بهشت جای گرفتی.

پس حمله کرد و چند تن بکشت تا کشته شد.

و عین این اشعار را در قمقام ص420برای عمرو بن خالد صیداوی و


_____________________________
[1]. در مقتل خوارزمی(لقد کان ذاک الیوم عاراً وسبة).

و در قمقام(لقد کان ذا عار علی وسبة).

[2]. در قمقام ص407و بحار ج45ص16و مقتل خوارزمی ج3ص12(فیالیت انی کنت فی الرحم حیضة).

[3]. در مقتل(و یوم حسین کنت فی رمس قابر).

[4]. قماطر:روز سخت.

[5]. در بحار ج45ص17و عوالم ج17ص260(وهب بن عبدالله بن حباب کلبی)ذکر کرده اند.

و در مقتل خوارزمی ج2ص12(وهب بن عبدالله بن جناب کلبی)ذکر کرده.

و در قمقام ص418(وهب بن عبدالله بن خباب کلبی)ذکر نموده.

[6]. در بحار ج45ص16و عوالم ج17ص260دارد که:وهب بن عبدالله بن حباب کلبی در آن روز مادرش همراه بود فرمود پسرم برخیز و یاری کن پسر دختر پیغمبر را عرض کرد بچشم ای مادر کوتاهی نخواهم کرد بمیدان آمد و این رجز بخواند الخ.

[7]. در مقتل خوارزمی ج2ص13(وا دفع الکرب بیوم الکرب)(فما جلادی فی الوغا باللعب).

[8]. و در قمقام ص419(لیس جهادی فی الوغا بالعجب).

[9]. بحار ج45ص17و عوالم ج17ص260قمقام ص419لهوف مترجم ص105و مقتل خوارزمی ج2ص13تقریباً متفق هستند.

[10]. در مقتل خوارزمی ج2ص13(فعل غلام الخ).

[11]. در بحار ج45ص17و عوالم ج17ص260و مقتل خوارزمی(و عصب)و در قمقام ص419(و غضب الخ).

[12]. در مقتل خوارزمی:

حسبی بنفسی من علیم حسبی اذا انتمیت فی کرام العرب

[13]. در امالی صدوق مجلس30ص142.

و در مقتل خوارزمی ج2ص13از مجد الائمه سرخسکی نقل کرده.

[14]. در مناقب و مقتل خوارزمی(الیوم یا نفس الی الرحمان).

[15]. در مناقب و مقتل خوارزمی(تمضین بالروح و بالریحان).

[16]. در مناقب:

الیوم تجزین علی الاحسان ما خط فی اللوح لدی الدیان

لا تجزعی فکل حی فان

و تا اینجا بیشتر چیزی ذکر نمی کند.

[17]. در مقتل خوارزمی:

ما خط باللوح لدی الدیان فالیوم زال ذاک بالغفران

[18]. در مقتل خوارزمی:

لاتجزعی فکل حی فان والصبر احظی لک بالامان

و این آخرین شعر اوست که نقل کرده.

[19]. در مقتل خوارزمی(کیما نکون فی رضی الرحمان).

[20]. در مقتل خوارزمی:

ذی المجد و العزة و البرهان یا ابتا قد صرت فی الجنان

بیش از این چیزی ذکر نکرده.

[21]. در مناقب ابن شهر آشوب(فی قصر در حسن البنیان).

و در قمقام(فی قصر رب حسن البیان).




********** صفحه 80 **********

پسرش دکر کرده.
(شهادت سعد بن حنظلة)

در ناسخ ج2ص274و مناقب ابن شهر آشوب ج4 ص101و مقتل خوارزمی ج2ص14و قمقام ص420و عوالم ج17ص261و بحار ج45ص18.

در ناسخ دارد:سعد بن حنظلة تمیمی بمیدان آمد،و مبارز خواست،و این ارجوزه بخواند.

صبراً علی الاسیاف و الاسنة صبراً علیها لدخول الجنة

و حور عین ناعمات هنمه[1] لمن یرید الفوز لا بالظنة[2]

یا نفس للراحة فاجهدنه[3] و فی طلاب الخیر فأرغبنه

خلاصه اشعار:کسیکه رستگاری و بهشت و حور نرم تن خواهد،باید در برابر شمشیر و پیکانهای نیزه برد بار باشد،ای جان،برای آسودگی بکوش،و خوبی را خواهان باش.

پس حمله سختی کرد و جنک نمایانی نمود تا شربت شهادت بنوشید.
(شهادت عمیر بن عبدالله مذحجی)

در ناسخ ج2ص275و جلاء العیون مجلسی ص562و مناقب ج 4ص101و مقتل خوارزمی ج2ص14و بحار ج45ص18و عوالم ج17ص262.

********** صفحه 81 **********

پس از سعد بن حنظله،عمیر بن عبدالله مذحجی بمیدان آمد و این رجز بخواند:

قد علمت سعد وحی مذحج انی لدی الهیجاء غیر محرج[4]

أعلو بسیفی هامة المدحج و أترک القرن لدی التفرج[5]

فریسة الضبع الاذل[6]الاعرج[7]

در پاورقی ناسخ یعنی قبیله سعد و مذحج میدانند که من هنگام نبرد و جنگ سخت گیر نیستم،شمشیر خود را بکاسۀ سر سلاح پوشیده فرود میآورم،و حریف خود را طعمۀ کفتار لنگ میگردانم.(کفتار حیوانی است درنده شبیه سگ است).

پس تیغ کشید و حمله گران افکند،و تنی چند بکشت آنگاه بدست مسلم الضباعی و عبدالله بجلی کشته گشت.
(شهادت مسلم بن عوسجه)

در ناسخ ج2ص275و مقتل خوارزمی ج2ص14و قمقام ص409و بحار ج45ص19و مناقب ج4ص102و عوالم ج17ص262و لهوف مترجم ص106و مثیر الاحزان ابن نما ص63:

در ناسخ دارد بعد از او(یعنی عمیر بن عبدالله)مسلم بن عوسجه بمیدان

********** صفحه 82 **********

در آمد و این ارجوزه را بخواند:

ان تسئلوا عنی فانی ذو لبد من فرع قوم من ذری بنی أسد

فمن بغانا حائد عن الرشد و کافر بدین جبار صمد

یعنی هر گاه شخصیت مرا بخواهید،شیری هستم از فرزندان دسته ای از بزرگان بنی اسد،کسی که بر ما ستم کند گمراه و بدین خدای بی نیاز کافر گشته است.

و خود را چون باد تند بر سپاه دشمن زد،و تنور جنک را گرم کرد.

مردی از سپاه ابن سعد بیرون آمد و قدری با او نبرد کرد.

مسلم بن عوسجه پهلوی راست او را با نیزه بزد،چنانکه سنان نیزه از پهلوی چپ او در شد،پس دیگری بر او بتاخت،او را نیز از اسب در انداخت.

و همین طور میزد و میکشت تا پنجاه تن شجاع را بخاک انداخت،و از کثرت زخم بی تاب شد و بخاک افتاد،و هنوز رمقی از جان در تن بود،که حسین علیه السلام با حبیب بن مظاهر بر بالین او حاضر شدند.

و امام حسین علیه السلام فرمود:خدا رحمت کند تو را ای مسلم(فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا)[8] آنگاه حبیب بن مظاهر بر سر بالین او آمد و گفت:ای مسلم:سخت است بر من این حالت تو،ولی شاد باش که در بهشت خدا جای داری.

مسلم با صدای ضعیف گفت:خدا ترا بخیر بشارت دهد.

حبیب گفت ای مسلم اگر میدانستم بعد از تو زنده ام میگفتم بمن وصیت خود را بنما،لکن میدانم که یک ساعت بعد بتو ملحق خواهم گشت.مسلم

********** صفحه 83 **********

گفت:ترا باین وصیت میکنم و اشاره بامام حسین علیه السلام نمود.

و گفت تا جان داری دست از یاری او بر ندار.

حبیب گفت:سوگند بخدای جز این نکنم.

آنگاه مسلم گفت:یا ابن رسول الله میروم تا جد و پدرت را از رسیدن تو بشارت دهم،این بگفت و در گذشت.

(در زیارت ناحیه)فرمود:السلام علی مسلم بن عوسجه الاسدی القائل للحسین،و قد اذن له فی فی الانصراف:أنحن نخلی عنک و بم نعتذر عند الله من أداء حقک:لا والله حتی أکسر فی صدورهم رمحی هذا و أضربهم بسیفی ما ثبت قائمه فی یدی و لا افارقک و لو لم یکن معی سلاح أقاتلهم به،لقذفتهم بالحجارة و لم افارقک حتی اموت معک و کنت اول من شری نفسه و أول شهید من شهداء الله،و قضی نحبه،ففزت و رب الکعبة.شکر الله استقدامک و مواساتک أمامک اذ مشی الیک و انت صریع،فقال:یا مسلم بن عوسجه و قرأ«فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا»لعن الله المشرکین فی قتلک:عبدالله الضبابی و عبدالله بن خشکاره[9]البجلی و مسلم بن عبدالله الضبابی بحار ج45ص69و ناسخ ج3ص21.

مسلم را کنیزکی بود،چون مولای خود را کشته دید،بر سر او آمد،و فریاد برداشت که یا سیداه،یا ابن عوسجاه،کوفیان از بانک او شاد خاطر گشتند،و از قتل مسلم ببالیدند.

شبث بن ربعی گفت:مادرهای شما بر شما بگرید،سران خود را میکشید و عزیزان خود را ذلیل میکنید و بکشتن مسلم شادی میکنید،بخدا سوگند مسلم را در اسلام محل بسیار عالی است،و موقفی بس بلند است،او را در جنک

********** صفحه 84 **********

آذربایجان نگران بودم،از پیش که صفها مستور گردد و صف آرائی شود،شش تن از کافران را با تیغ در گذرانید.
(شهادت پسر مسلم بن عوسجه)

در ناسخ ج2ص277دارد که در کتاب روضة الاحباب مسطور است که:مسلم بن عوسجه را پسری جوان بود،چون پدر را کشته دید،مانند شیری بردمید،حسین علیه السلام او را از آهنک و قصدش باز داشت،و فرمود:ای جوان پدرت شهید شد و اگر تو نیز کشته شوی،مادرت در این بیابان بی آب و علف در پناه کی باشد؟

پسر مسلم خواست برگردد،مادرش شتاب زده سر راه بر او گرفت و گفت:ای فرزند،سلامت نفس را بر نصرت و یاری پسر پیغمبر اختیار میکنی؟هرگز از تو راضی نخواهم شد.

پسر مسلم عنان بر تافت،و حمله گران افکند و مادرش از پشت سر فریاد همی کرد به:ای پسر شاد باش که بزودی از دست ساقی کوثر سیراب خواهی شد،و او مردانه همی کوشید،تا پس از کشتن سی تن از مشرکان،شربت شهادت نوشید،کوفیان سر او را بریده بسوی مادرش افکندند،مادر سر را برداشت و ببوسید و چنان بگریست که حاضران همه بگریستند.

********** صفحه 85 **********
(شهادت هلال بن ناف علیه السلام [10]

در مقتل خوارزمی ج2ص20و ناسخ ج2ص277از صاحب روضة الاحباب روایت کند که بعد از شهادت مسلم بن عوسجه.

هلال بن نافع بجلی(جملی)قصد میدان نمود،و جوانی بود نیکو اندام،و دختری در عقد او بود که هنوز هم بستر نشده بودند،چون هلال را نگریست که قصد جنک دارد،آب از دیده فرو ریخت،و بر دامن او در آویخت،که بکجا میروی؟و مرا با که میگذاری؟و بهای های بگریست.

امام حسین علیه السلام چون قصه ایشان را شنید،هلال را فرمود امروز اهل تو دوری تو را طاقت ندارند اگر خواهی در کار جهاد مسامحه کن و ایشان را از خود راضی نما؟

عرض کرد:یا ابن رسول الله اگر امروز نصرت تو نجویم،فردا با رسول خدای چه گویم؟و زن را وداع کرده آهنک جهاد نمود،و این ارجوزه بخواند:

أرمی بها معلمة أفواقها و النفس لا ینفعها اشفاقها

مسمومة تجری بها أخفاقها یملئن[11]أرضها رشاقها

در پاورقی ناسخ اینطور معنی کرده:با تیرهائیکه سوفارهای آن نشانه دارد و مسمومست میزنم،ترسیدن سودی ندارد(از مرگ نمیرهاند)جنبیدن تیرها

********** صفحه 86 **********

آنها را میبرد(یا با آنها میرود)و انداختن آنها زمین را پر میکند.

هلال مردی دلیر و کمانداری دلاور بود که هرگز تیرش خطا نمیکرد،هشتاد تیر در جعبه داشت که با هر یک یکتن از کفار بکشت،و چون تیرها تمام شد مردانه با شمشیر حمله کرد و این شعر بگفت:

أنا الغلام الیمنی البجلی دینی علی دین حسین و علی

ان اقتل الیوم فهذا أملی فذاک رأیی و الاقی عملی[12]

یعنی من جوانی از اهل یمن و از قبیله بجیله هستم،دین من دین حسین و علی است،اگر امروز کشته شوم آرزوی من همین است،و رأی من میباشد و عملم را ملاقات میکنم.

پس مردی از سپاه ابن سعد که او را قیس مینامیدند،با شمشیر برهنه بمیدان تاخت،هلال او را مجال نداد و بی درنک او را بجهنم فرستاد،و با شمشیر سیزده تن از دشمن را از پای درآورد،و اینوقت انبوه لشکر از هر طرف هجوم نموده با ضرب شمشیر و سنان او را خسته کردند،و بازوی او را در هم شکستند و او را اسیر کرده بنزد شمر ذی الجوشن بردند[13]،شمر حکم کرد تا سر مبارکش

********** صفحه 87 **********

را از تن جدا کردند.
(شهادت نافع بن هلال بجلی(الجملی))

در ناسخ ج2ص279و بحار ج45ص19و مناقب ج4ص104و عوالم ج17ص262و قمقام ج1ص414و جلاء العیون ص563و مقتل خوارزمی ج2ص20و ارشاد مفید ص237.

اینوقت نافع بن هلال بجلی ابتداء بمبارزت نمود و از حسین علیه السلام اجازه گرفت و بمیدان آمد،و این رجز بخواند:

انا ابن هلال البجلی انا علی دین علی

و دینه دین النبی

در مقتل خوارزمی:

انا علی دین علی ابن هلال الجملی

أضربکم بمنصلی[14] تحت عجاج القسطلی[15]

پس مزاحم بن حریث که از قبیلۀ بنی قطعیه بود بمبارزه او بمیدان آمد،و گفت:من بر دین عثمانم،نافع گفت:تو بر دین شیطانی،و بر وی بتاخت و با طعن نیزه و زدن شمشیرش از اسب در انداخت.

و در قمقام و مقتل خوارزمی همان اشعار که در هلال بن نافع ذکر شد درباره نافع بن هلال ذکر کرده اند.

و در بحار ج45ص19سطر(12)و عوالم ج17ص262سطر(21)تصریح دارند که نافع مزاحم بن حریث را کشت.

********** صفحه 88 **********

ولی در جلاء العیون مرحوم مجلسی ص563سطر(15)تصریح دارد بر اینکه مزاحم نافع را شهید کرده.

و در ارشاد مفید ص237سطر(8)ظهورش در قول اول است.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی نافع بن هلال بن نافع البجلی(الجملی)المرادی کما فی البحار ج45ص71و اقبال ص576.
(جنک همگانی)

در ارشاد مفید ص267و بحار ج45ص19و عوالم ج17ص262و ناسخ ج2ص279دارد که عمرو بن حجاج بمردم فریاد زد که ای مردم احمق آیا میدانید با که میجنگید؟میجنگید با اسب سواران اهل شهر؟میجنگید با جماعتی که طلب مرگ میکنند؟احدی بمبارزه بایشان نرود جز آنکه کشته شود اگر چه ایشان کم هستند،بخدا قسم اگر ایشان را سنگباران کنید همه کشته خواهند شد.

عمر بن سعد گفت:راست میگوئی،رأی رأی تو است،و بمردم خبر داد که تک تک بمیدان نروید،و الا همه کشته خواهید شد.

پس عمرو بن حجاج و اصحابش از طرف فرات بر امام حسین علیه السلام حمله کردند.

و در بحار و عوالم و ناسخ دارد که:

اینوقت عمرو بن حجاج قدری پیش رفت و نزدیک حسین علیه السلام شد،آنگاه روی بر تافت و گفت:

ای مردم کوفه،ملازم اطاعت و جماعت خود باشید،و شک نداشته باشید در قتال کسی که از دین بیرون رفته و با امام مخالفت نموده.

********** صفحه 89 **********

حضرت فرمود:ای پسر حجاج:مردم را بمن بر میشورانی؟آیا ما از دین بیرون شدیم،و شما در دین پای بندید،بخدا قسم تو میشناسی که کدام از دین بیرون رفته و چه کس سزاوار آتش است.

پس این هنگام عمرو بن حجاج از کنار فرات بر میمنۀ سپاه حسین علیه السلام حمله افکند.

و در ناسخ و شمر بن ذی الجوشن از جانب میسره تاختن آورد.

حمله های گران پی در پی کردند،...أصحاب حسین علیه السلام که در دهان مرگ چنان برغبت برفتند که داماد نو خط[16]در حجله عروس نو رس نرفتی،چون شیر،دیوانۀ آشفته آماده جنگ شدند.گروهی پیادگان و سی و دو تن سوار بودند،سواران اسب برانگیختند و تیغها برکشیدند،و مانند شعله تند حمله افکندند،و سپاه ابن سعد را از چپ و راست پراکنده نمودند،این حال بر ابن سعد بسیار ناگوار افتاد.

حصین بن نمیر را پیش خواند،و فرمان داد که پانصد نفر کماندار که در تحت فرمان داشت،بر اصحاب حسین علیه السلام حمله ور گردد،و ایشان را بزخم پیگان درهم شکند.

پس حصین بن نمیر که خمیر مایۀ کید و کین بود،با جیش خود أصحاب حسین علیه السلام را هدف تیر قرار دادند،و شمر ذی الجوشن با فوج خود،و عمرو بن حجاج چون گرگ درنده آمد،و همه همدست شدند،و بجانب فرزند شیر یزدان تاخت و تاز کردند.

و اصحاب حسین علیه السلام با قلت و کمی عدد مانند شیر،بر ایشان بتاختند،و هر یک مثل صاعقۀ آتش بار،جماعتی را بهلاکت رسانیدند.

********** صفحه 90 **********

با این همه اگر یکتن از سپاه حسین علیه السلام کشته میشد،چون عددشان کم بود نمایان بود،ولی اگر از سپاه کوفیان صد تن کشته میشد،بنظر نمیآمد،چون عددشان بسیار بود.

و کوفیان در اطراف لشگرگاه حسین علیه السلام گرد بر می آمدند،شاید از هر جانب در آیند و سپاه آن حضرت را محاصره کنند،و اصحاب سه تن و چهار تن از لابلای خیمه ها سر بیرون میکردند و ایشان را هدف تیر میساختند.

اینوقت عمر بن سعد ندا در داد که:عجله کنید و خندق پر از هیزم است آتش زنید،لشگریان آتش در خندق زدند.

امام حسین علیه السلام فرمود بگذارید تا خوب آتش افروخته شود،چون جنگ از یک طرف میشود،و مانع دخول لشگر کوفیان میشود بطرف خیمه ها.

در این هنگام شبث بن ربعی پیش تاخت و بانگ بر عمر سعد زد که:مادر بر تو بگرید از این زنان و کودکان چه خواهید؟لشکریان از سرزنش او شرمگین شدند و برگشتند،لذا جنک منحصر بیک طرف شد.

و اصحاب زهیر بن قین حمله افکندند،و ابو غدره ضبابی را که از بزرگان سپاه شمر بن ذی الجوشن بود مقتول ساختند.

صاحب مناقب از کتاب بستان الطرف از حسن بصری روایت میکند که:در این مقاتله چون هر دو لشکر روی در روی شدند،جماعت بسیاری از سپاه ابن سعد بدوزخ وارد شدند و از اصحاب سیدالشهداء نیز در این حمله بسیاری شهید شدند.نخستین نعیم بن عجلان[17]الخ.


__________________________________
[1]. هاء(هنه)(فاجهدنه)(فارغبنه)هاء سکت است.کما فی البحار ج45ص78سطر(5).

[2]. (لمن یرید الخ)این بیت را در مناقب ذکر نکرده.

[3]. در مقتل خوارزمی(یا نفس للراحة فاطرحنه).

[4]. در مقتل خوارزمی(انی لیث الغاب لم اهجهج)هجهج السبع و هجهج به:صاح به و زجره لیکف(لسان العرب)و در بحار(انی لدی الهیجاء لیث محرج).

[5]. در مقتل خوارزمی و بحار(لدی التعرج).

[6]. در بحار و مقتل خوارزمی(الازل)بالزاء.

[7]. در مقتل خوارزمی:

فریسة الضبع الازل الاعرج فمن تراه واقفاً بمنهجی

[8]. آیه 23از سورۀ33یعنی پس بعض ایشان بسر آورد مدتش را و بعضی انتظار می کشد و تبدیل نکرد تبدیل کردنی.

[9]. در بعضی نسخ(خثکارة)و آن غلط است.

[10]. در قمقام ص414و مقتل خوارزمی ج2ص20(نافع بن هلال)بجای هلال بن نافع ذکر کرده اند.

و در ابصار العین ص89گوید:در بعض کتب و زبانها(هلال بن نافع)گفته شده و این غلط است چنانچه بجای جملی بجلی ذکر کرده اند این هم غلط است.

[11]. در مقتل خوارزمی(لتملئن).

[12]. در حاشیه ناسخ فرموده:در بعضی از نسخ ناسخ بجای بیت ثانی،این بیت را در حاشیه آورده اند:

اضربکم ضرب غلام بطل ویختم الله بخیر عمل

[13]. در قمقام ص414دارد که او را بنزد عمر بن سعد بردند،گفت:باری اگر مرا بخواهید کشتن،من سیزده نفر تنها بکشتم غیر از آنان که خسته و مجروح ساختم،و اگر مرا بازوها بجای بود اسیر نتوانستید گرفت،و اثرهای نیک من پدیدار آمدی،شمر شمشیر کشید تا او را گردن زند،گفت:بخدا اگر ترا از اسلام بهرۀ بود در خون ما اقدام نمی کردی،و قتل ما بس عظیم میشمردی،سپاس خدای را که موت ما بدست بدترین مردمان مقدر فرمود،شمر تیغ بزد و او را شهید ساخت.

[14]. المنصل:السیف(المنجد).

[15]. القسطل:الغبار الساطع فی الحرب(المنجد).

[16]. جوانیکه تازه بر رخسارش مو روئیده.

[17]. عدد مقتولین از اصحاب حضرت در حمله اولی قبلاج2ص32گذشت تکرار نمیکنم.



********** صفحه 91 **********
(شدت جنگ و یاد خدا !!)[1]

در اینوقت که جوشش جنک بود:عمرو بن عبدالله انصاری که معروف است به ابو ثمامۀ صیداوی[2]خدمت امام حسین علیه السلام آمد و عرض کرد یا أبا عبدالله:جان من فدای تو باد،اگر چه تنور جنک افروخته ولی قسم بخدا شما کشته نشوی تا من بخون خویش غلطان نشوم،دوست دارم که یک نماز دیگر با تو بگذارم،آنگاه خدا را دیدار کنم.

حسین علیه السلام سر بسوی آسمان برداشت و دید که هنگام نماز است،فرمود یاد نماز کردی خدا ترا از نمازگزاران محسوب کند.اینک وقت نماز است،از این جماعت مهلت بگیر بمقداریکه ما نماز گزاریم.

حصین بن نمیر چون این را بشنید فریاد برداشت که:نماز شما قبول درگاه خدا نیست.

حبیب بن مظاهر گفت:ای منافق غدار:نماز پسر رسول خدا پذیرفته نیست و نماز تو قبول است؟!

حصین بن نمیر با تیغ برهنه بر حبیب بن مظاهر بتاخت و این رجز بخواند:

دونک ضرب السیف یا حبیب وافاک لیث بطل نجیب

فی کفه مهند قضیب کأسه من لمعة حلیب

ای حبیب:آماده ضربت شیر دلاور نجیبی باش که ناگهان با شمشیرهای بران و براقی مانند شیر دوشیده بر سرت رسید.(کذا فی هامش الناسخ)

آنگاه فریاد برداشت:که ای حبیب بن مظاهر:حاضر میدان جنک باش

********** صفحه 92 **********

و روبرو شدن دشمن را ملاحظه کن.
(بمیدان آمدن حبیب بن مظهر(مظاهر))[3]

در ناسخ ج2ص284و بحار ج45ص26و مقتل خوارزمی ج2ص18و عوالم ج17ص270و مناقب ج4ص103و حقیر از ناسخ تلخیص میکنم.

حبیب اینوقت در پیش امام حسین علیه السلام ایستاده بود چون این کلمات را شنید حضرت را وداع کرد،و عرض نمود:ای مولای من:پدر و مادرم فدای تو باد،بخدا قسم آرزومندم این نماز را در بهشت بخوانم و از جانب شما جد و پدر و برادرت را سلام برسانم.این بگفت و بمیدان آمد،و با حصین بن نمیر روی در روی شد و این ارجوزه را قرائت کرد:

أنا حبیب و أبی مظهر[4] و فارس الهیجاء لیث قسور

و أنتم عند العدید أکثر و نحن أوفی منکم و أصبر

أیضاً و فی کل الامور أقدر و أنتم عند الوفاء أغدر

********** صفحه 93 **********

و نحن أعلی حجة و أظهر حقاً و أنمی منکم و أعذر

و فی یمینی صارم مذکر و فیکم نار الجحیم تسعر

خلاصه معنی اشعار:من حبیبم پسر مظهرم،اگر چه شماره شما از ما بیشتر است لکن ما بردبار و با وفا و تواناتریم،و حق و حجت با ما است،در دست من شمشیر برانی است،که در میان شما آتش دوزخ می افزود(کما فی هامش الناسخ).

و در بحار،و عوالم و مقتل خوارزمی،و مناقب،ارجوزه را اینطور نقل کرده اند:

أنا حبیب و أبی مظهر فارس هیجاء و حرب تسعر

و أنتم عند العدید أکثر و نحن أعلی حجة و اظهر[5]

و انتم عند الوفاء اغدر[6] و نحن اوفی منکم و اصبر

حقا و انمی منکم و اعذر

و در امالی صدوق ص141اینطور نقل میکند.

انا حبیب و ابی مظاهر لنحن ازکی منکم و اطهر

ننصر خیر الناس حین یذکر

و بیشتر ذکر نکرده.
(شهادت حبیب بن مظاهر)[7]

چون حبیب ارجوزه را تمام خواند،آهنک حصین نمیر کرد.و حمله

********** صفحه 94 **********

سختی نمود،و با شمشیر زخمی بر بالای بینی حصین بود،حصین از اسب در افتاد حبیب خواست سر از بدنش جدا کند،اصحاب بر حبیب حمله کردند،و او را از میدان بدر بردند،چون زخم او سخت نبود،بار دیگر بلند شد و در صف خود ایستاد،از آن طرف حبیب با تنی سالخورده و قامتی خمیده،مانند شیر از چپ و راست همی تاخت،و مرد و مرکب بخاک همی انداخت،و این اشعار بخواند.

اقسم لو کنال کم اعداداً[8] او شطرکم و لیتم الا کتادا

یا شر قوم حسباً و آداً[9] و شرهم قد عملوا[10]انداداً[11]

یعنی ای بدترین گروه،از لحاظ نژاد و نیرو؟و بدترین مشرکین،بخدا قسم اگر ما باندازه یا نصف شما میبودیم شما پشت بجنک داده فرار میکردید.

و خویش را بخدای بفروخت و از راست و چپ جنگید(تا سی و یک نفر را بروایت مجلسی در جلاء العیون).

و بروایت محمد بن ابیطالب شصت و دو تن از کوفیان را طعمه شمشیر نمود.اینوقت مردی از بنی تمیم از کمین بیرون شد،و ناگهان با سنان نیزه حبیب را زخمی بزد،چنانکه بروی در افتاد.

حبیب زود برخاست تا دشمن را کیفر کند،حصین بن نمیر در رسید،و شمشیری بر سر حبیب بزد تا از پای در افتاد،پس از اسب پیاده شد و سر او را از بدن جدا کرد،و بر گردن اسب در آویخت.

********** صفحه 95 **********

و بروایتی بعد از زخم حصین هم آن مرد تمیمی سر حبیب را از تن جدا کرده.

و نیز گفته اند:بدلیل بن صریم سر حبیب را برید،و از گردن اسب آویخت و بر نشست و بمکه رفت،[12]در مکه پسر حبیب که هنوز مراهق(نزدیک بسن بلوغ بود)،سر پدر را بشناخت،بدیل را بکشت و سر پدر را گرفته دفن کرد.

صاحب ناسخ فرماید این سخن در نزد بنده درست نیست.چون در مکه کسی نبود که بدیل بن صریم را بدین کردار عطائی کند و جایزه دهد،و عبدالله بن زبیر بن العوام که این هنگام در مکه دعوی دار خلافت بود با حبیب کینه و کیدی نداشت که بدیل،این مسافت دراز بپیماید و همه جا،سر حبیب علاقۀ گردن

********** صفحه 96 **********

اسب او باشد،اگر بطمع عطا بود،البته بکوفه میشتافت-والله اعلم-.

بالجمله،چون حبیب شهید شد،مرگ او بر حسین علیه السلام سخت آمد.فقال:عند الله احتسب نفسی و حماة اصحابی[13]،و قال:لله درک یا حبیب:لقد کنت فاضلا تختم القرآن فی لیلة واحدة.

امام علیه السلام حبیب را بدعای خیر یاد کرد،و او هر شبی قرآن را ختم میفرمود.

زهیر بن قین عرض کرد:یا ابن رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد،چرا روی شما در قتل حبیب شکسته شد؟مگر نمیدانی که ما بر حقیم؟فرمود:خوب میدانم که ما و شما بطریق هدایت میرویم،عرض کرد:دیگر چه باک داریم؟اینک بجانب جنت و نعیم بهشت خواهیم شتافت.

در یاران پایدار ص50این اشعار را نقل کند:

ببین اخلاص این پیر هنرمند چه خواهد کرد در راه خداوند

رجز خواند و نسب فرمود آگاه مبارز خواست از آن قوم گمراه

چنان رزمی نمود آن پیر هوشیار که بر نام آوران تنک آمدی کار

سر شمشیر آن پیر جوانمرد همی مرد از سر مرکب جدا کرد

به تیغ تیز آن رزم و پیکار فکند از آن جماعت جمع بسیار

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی حبیب بم مظاهر الاسدی کما فی البحار ج45ص71.
(نماز در برابر شمشیر و تیر)

در ناسخ ج2ص287آنچه که مجملش این است:امام حسین علیه السلام در

********** صفحه 97 **********

اینوقت زهیر بن قین،و سعید بن عبدالله را فرمان داد که از پیش رو بایستند تا حضرت نماز ظهر را بخواند،و ایشان بحسب فرمان خویشتن را هدف تیغ و تیر داشتند،پس حسین علیه السلام با یک نیمه اصحاب نماز خوف بگذاشت،و نیم دیگر مشغول دفع دشمن بودند.

و سعید بن عبدالله در راست و چپ امام خود را سپر قرار داد،چندانکه بزخم شمشیر و تیر از پای در افتاد،و گفت:خدایا لعن کن این گروه را مثل لعن عاد و ثمود،ای پروردگار من،سلام مرا به پیغمبر خود برسان و بگو آنچه بمن رسید از این زخمها،من برای یاری فرزند تو بجان خریدم،این بگفت و جان بداد.

در بدن او غیر از زخم شمشیر و نیزه سیزده تیر یافتند.

و بروایتی آن حضرت و اصحابش نماز را با اشاره فرادا و تنها گذاشتند[14].
(کلمات حسین و اهل حرم علیه السلام در تهییج لشگر)[15]

و بعد از فراغت از نماز حسین علیه السلام اصحاب را بجهاد تحریک نمود.و فرمود:ای اصحاب:اینک درهای بهشت گشاده است،و نهرهای بهشتی جریان دارد،و میو ه ها رسیده هنگام چیدن است،و قصرهای بهشت زینت داده شده،و حور و غلمان بهشت مأنوس است،و همچنان رسول خدا است،و شهیدانیکه کشته شده اند حاضر خدمت اویند،و پدر و مادر من قدوم شما را انتظار میبرند،و مشتاق دیدار شمایند،هم اکنون در ترویج دین خدا بکوشید،و حرم رسول

********** صفحه 98 **********

خدا را از دشمن دفع کنید.

اینوقت اضطراب،و اضطرار عظیم در میان اهل بیت پدید آمد،و ناپروا از خیمه ها بیرون شدند،و فریاد برداشتند که ای جماعت مسلمانان،ای مؤمنین با شجاعت،حمایت کنید از دین خدا،و دفع کنید دشمنان را از حرم رسول خدا،و دور سازید دشمنان را از امام و پیشوای خود،که پسر دختر پیغمبر شما است،و بدانید که خداوند امتحان میفرماید شما را در یاری ما،و شما همسایگان و پناهندگان مائید،و در پناه جد مائید،و شما جوان مردانید،و دوستان مائید،ناچار دشمنان ما را از ما دفع کنید.
(پاسخ و جواب اصحاب)

اصحاب چون این کلمات بشنیدند،بهای های بگریستند،و بانک ناله و شیون در هم افکندند. و هم آواز گفتند:ای اهل بیت رسول خدا،جانهای ما فدای جانهای شما است،و خونهای ما فدای خونهای شما است،و روحهای ما فدای ارواح شما است.قسم بخدا تا ما زنده باشیم دشمن نزدیک شما نتواند آمد،و بدانید که در راه شما ما جانهای خود را نثار شما میکنیم،تا شربت مرگ بنوشیم،چون امروز کسی نجات یابد که سر خود را براه شما دهد.
(شهادت زهیر بن قین)[16]

در امالی صدوق ص141فرمود:چون زهیر عزم میدان کرد خطاب بامام

********** صفحه 99 **********

حسین علیه السلام کرد:

الیوم نلقی جدک النبیا و حسناً و المرتضی علیاً

و در ناسخ و زهیر بن قین اول کسی بود که دستور مبارزه خواست و بمیدان آمد،و حریف و هم شأن طلبید و این ارجوزه بگفت:

انا زهیر و انا ابن القین و فی یمینی مرهف الحدین[17]

اذودکم بالسیف عن حسین ان حسیناً احد السبطین

ابن علی طاهر الجدین من عترة البر التقی الزین

ذاک رسول الله غیر المین[18] یا لیت نفسی قسمت قسمین

و عن امام صادق الیقین أضربکم محامیاً عن دینی

اضربکم و لا اری من شین[19] اضربکم ضرب غلام زین

بأبیض و أسمر ردین[20]

خلاصه معنی اشعار:من زهیر پسر قینم،برای راندن شما از حسین که نوۀ رسول خدا و پاک نژاد و پیشوای من است،شمشیر برانی در دست دارم که برای دفاع از دینم بشما میزنم،و زشتی و عیبی در آن نمی بینم.

این ارجوزه فقط در ناسخ ذکر شده.

********** صفحه 100 **********

و آنچه در بحار و عوالم و قمقام و مقتل خوارزمی و مناقب ذکر شده این است.

انا زهیر و أنا ابن قین اذودکم بالسیف عن حسین

ان حسیناً أحد السبطین من عترة البر التقی الزین[21]

ذاک رسول الله غیر المین أضربکم و لا أری من شین[22]

یا لیت نفسی قسمت قسمین

خلاصه زهیر این ارجوزه را خواند،و خود را مثل صاعقه بر قلب لشکر زد و از راست و چپ بتاخت و بسیاری از ابطال را بر خاک انداخت.

و بروایت محمد بن أبی طالب یکصد و بیست تن از شجاعان کوفه را با شمشیر در گذرانید،آنگاه کثیرین عبدالشعبی،مهاجر بن اوس تمیمی فرصتی بدست آوردند و بزخم شمشیر و سنان او را از پای درآوردند.

چون حسین علیه السلام او را دید بر خاک افتاده فرمود:ای زهیر خداوند تو را دور نیفکند از حضرت خویش،و لعن کند کشنده ترا مثل لعن گروهیکه بصورت بوزنه و خوک در آورد.

و در مقتل خوارزمی ج2ص20گفته روایت شده که زهیر چون اراده حمله کرد پیش امام حسین علیه السلام ایستاد و دست بر کتفش زد و گفت:

اقدم حسین هادیاً مهدیاً الیوم نلقی جدک النبیا

تا آخر ارجوزه که عنقریب ذکر میشود،و گفته نمیدانم زهیر انشاء کرده یا حجاج بن مسروق.(چون این ارجوزه در احوالات حجاج بن مسروق ذکر میشود).


___________________________
[1]. ناسخ ج2ص282و جلاء العیون مجلسی ص564سطر اول.

[2]. شهادت ابوثمامه صیداوی خواهد آمد.

[3]. در مجالس السنیة ج1ص106گوید:حبیب بن مظهر(مظاهر غلط است)از کسانی است که از نامه برای امام حسین علیه السلام نوشته و وقتی مسلم بن عقیل بکوفه آمد برای امام حسین بیعت می گرفت،و چون ابن زیاد بکوفه آمد و مردم کوفه بی وفائی کردند حبیب در کوفه مخفی شد تا وقتی که امام حسین بکربلا آمد بطرف آن حضرت حرکت کرد شب راه می رفت و روز مخفی بود تا بکربلا رسید.

[4]. در ناسخ ج2ص184دارد که بین علماء رجال در نام پدر حبیب اختلاف دارند بعضی(مظاهر)و بعضی(مظهر)بر وزن(مطهر)دانسته اند،و از این ارجوزه معلوم میشود(مظهر)درست است.

[5]. در مناقب تا اینجا بیشتر ندارد.

[6]. در خوارزمی(و أنتم عند الهیاج غدر).

[7]. ناسخ ج2ص285،و بحار ج45ص26،و عوالم ج17ص270،و مقتل خوارزمی ج2ص18و قمقام ص412.

[8]. در مقتل خوارزمی(اقسم لو کنتم لنا أعداداً).

[9]. در بعض مصادر(وزادا).

[10]. در بعض مصادر(قد علموا الخ).

[11]. در مقتل خوارزمی(و یا اشد معشر عناداً).

[12]. بمکه رفت مسلماً غلط است باید بکوفه باشد در مقتل خوارزمی ج2ص19فرموده:بعضی گفته اند بدیل بن صریم حبیب را کشت و سرش را جدا کرده و در گردن اسبش معلق نمود چون داخل کوفه شد،پسر حبیب بن مظاهر که پسر نابالغ بود پرید و قاتل پدر را کشت و سر را گرفت.

و در قمقام ص412سخنی دارد که خلاصه اش این است نزاع شد بین حصین و آن مرد تمیمی در قتل حبیب.حصین گفت:من در قتل وی با تو شریکم این سر را بمن ده،تمیمی قبول نکرد،حصین گفت:من می خواهم سر او را در گردن اسب خود آویخته در میان لشگر دور زنم تا بدانند من هم با تو شریک هستم آنوقت سر را بتو می دهم که نزد ابن زیاد بری و جایزه بگیری من محتاج جایزه نیستم؟تمیمی قبول کرد حصین همین کار که می خواست انجام داد و باز سر را به تمیمی برگردانید،چون بکوفه آمد قاسم پسر حبیب آن سر را بشناخت و با تمیمی بجانب قصر الاماره رفت،تمیمی شکی شد و سبب ملازمت پرسید،قاسم گفت:این سر پدر من است بده تا دفن کنم،تمیمی گفت:اولا امیر راضی بدفن نیست و ثانیاً من می خواهم جایزه بگیرم،این بود تا در زمان مصعب قاسم قاتل پدر را بکشت.

چنانچه در هامش بحار ج45ص27همین معنا را تأیید می کند.

[13]. در قمقام ص413امام فرمود(عند ذلک احتسب حماة اصحابی)اکنون در موت بزرگان اصحاب و رؤسای انصار خود از خداوند عوض و أجر میطلبم.

[14]. ابن نما در مثیر الاحزان ص65فرموده و قیل:صلی الحسین علیه السلام و أصحابه فرادی بالایماء.چنانچه در بحار ج45ص23نیز نقل فرموده.

[15]. ناسخ ج2ص287.

[16]. در ناسخ ج2ص189و بحار ج45ص25و قمقام ص414و عوالم ج17ص269و امالی صدوق ص141و مقتل خوارزمی ج2ص20و مناقب ج4ص103و حقیر از ناسخ اقتباس میکنم.

[17]. مرهف:شمشیریکه هر دو طرفش تیز باشد.

[18]. مین:یعنی دروغ.

[19]. شین:زشتی.

[20]. ابیض:یعنی شمشیر واسمر:یعنی نیزه وردین:در لسان العرب گفته:ردینیة،اسم زنی است و نیزه.ردینیة،منسوب باوست.

و در المنجد گفته:ردینی:نیزه ایست که منسوب به ردینه است،و آن اسم زنیست که مشهور بقیمت گذاری نیزه ها است.

[21]. مناقب تا اینجا بیشتر ذکر نکرده.

[22]. مقتل خوارزمی تا اینجا بیشتر ذکر نکرده.




********** صفحه 101 **********
(در زیارت ناحیه فرمود)

السلام علی زهیر بن القین البجلی،القائل للحسین قد اذن له فی الانصراف:لا والله لایکون ذلک أبداً،أترک ابن رسول الله اسیراً فی ید الاعداء،و انجو؟لاأرانی الله ذلک الیوم کما فی البحار ج45ص71و ج101ص272و ناسخ ج3ص22.
(شهادت ابو ثمامه صیداوی) [1]

آنگاه ابوثمامه صیداوی،عرض کرد:السلام علیک یا أباعبدالله،و بمیدان جنگ تاخت،و این شعر قرائت کرد:

عزاءاً لال المصطفی و بناته علی حبس خیر الناس سبط محمد

عزاءاً لزهراء النبی و زوجها خزانة علم الله من بعد أحمد

عزاءاً لاهل الشرق و الغرب کلهم و حزناً علی حبس الحسین المسدد

فمن مبلغ عنی النبی و بنته بأن ابنکم فی مجهد أی مجهد؟

یعنی عزاء است برای آل محمد و دخترانش،برای حبس و گیر افتادن بهترین مردم که نوه محمد است،عزاء است برای زهرای پیغمبر و شوهرش،که خزینه علم خداست بعد از پیغمبر،عزاء است برای اهل مشرق و مغرب همه،و حزن و اندوه است برای حبس حسین درستکار،پس کی پیغام مرا به پیغمبر و دخترش میرساند که فرزند شما در سختی است و چه سختی؟در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی أبی ثمامه عمر بن عبدالله الصائدی کما فی البحار ج45ص

********** صفحه 102 **********

73و در ناسخ ج3ص24(عمرو بن عبدالله).
(شهادت حجاج بن مسروق)[2]

مجمل آنچه در ناسخ است:حجاج بن مسروق جعفی که مؤذن حسین علیه السلام بود،و او را رکاب دار نیز می گفتند:روی بروی حضرت ایستاد و این اشعار قرائت کرد:

أقدم حسین[3]هادیاً مهدیاً الیوم نلقی[4]جدک النبیا

ثم أباک ذا الندی علیا[5] ذاک الذی نعرفه وصیاً[6]

و الحسن الخیر الرضی الولیا و أسد الله الشهید الحیا

و ذا الجناحین الفتی الکمیا و فاطم و الطاهر الزکیا[7]

و من مضی من قبله تقیاً فالله قد صیرنی ولیاً

فی حبکم أقاتل الدعیا و اشهد الله الشهید الحیا

********** صفحه 103 **********

لتبشروا یا عترة النبیا بجنة شرابها مریا

و الحوض حوض المرتضی علیاً

خلاصه اشعار(کما فی هامش الناسخ)ای حسین پیش آی که امروز جدت پیغمبر و پدرت علی وصی،امام حسن،حمزه اسد الله،جعفر طیار دلاور،فاطمه طاهر و پرهیز کارانیکه پیش از وی درگذشته اند ملاقات خواهی کرد،ای خاندان پیغمبرصبرای دوستی شما با این زنا زاده میجنگم،تا مرا به بهشتی که آشامیدنیهایش گوارا،و حوضش که مال علی مرتضی است مژده دهید.

آنگاه اجازه گرفت و بمیدان جنگ شتافت،و پانزده تن را با شمشیر در گذرانید و شهید شد.

و در کتاب شرح شافیه مسطور است که حجاج بن مسروق باتقاق غلامش مبارک نام،یکصد و پنجاه تن از کوفیان را بکشتند آنگاه کشته شدند.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی الحجاج بن مسروق الجعفی کما فی البحار ج45ص72.
(شهادت یحیی بن کثیر)[8]

پس از شهادت حجاج،یحیی بن کثیر انصاری اجازه مبارزه یافت و بمیدان شتافت،و این اشعار را خواند.

ضاق الخناق[9]بابن سعد و ابنه بلقاهما لفوارس الانصار

و مهاجرین مخضبین رماحهم تحت العجاجة[10]من دم الکفار

********** صفحه 104 **********

خضبت علی عهد النبی محمد والیوم تخضب من دم الفجار

خانوا حسیناً و الحوادث جمة[11] و رضوا یزیداً و الرضا فی النار

فالیوم نشعلها بحد سیوفنا بالمشرفیة[12]و القنا[13]الخطار[14]

هذا علی ابن الاوس فرض واجب و الخزرجیة و فتیة النجار

و خلاصه معنی اشعار(علی ما فی هامش الناسخ)ابن سعد و پسرش از روبرو شدن با سواران مهاجرین و انصار که نیزۀ آنها از خون مردم بی دین رنگین بوده و میباشد،نزدیک است خفه شوند.با حسین پیمان شکنی کردند و یزید را از خود راضی نمودند،آنها و یزید در آتشند،امروز بر انصار واجب و لازم است که با نیزه و شمشیرهای بران همان آتش را در میان اینان شعله ور کنند.

و بروایت ابی مخنف پنجاه نفر و بروایت شرح شافیه چهل کس بکشت آنگاه کشته گشت.
(شهادت یحیی بن سلیم)[15]

و دیگر یحیی بن سلیم مازنی رخصت یافته آهنک جهاد نمود،و این رجز

********** صفحه 105 **********

بگفت:

لاضربن القوم ضرباً فیصلا ضرباً شدیداً فی العداة معجلا

لا عاجزاً فیها و لا مولولا و لا أخاف الیوم موتاً مقبلا

لکننی کالیث أحمی أشبلا

دشمنان را با شتاب ضربت سخت ویران میزنم،نه از مرگیکه ناچار خواهد آمد میترسم و نه عجز و بیتابی نشان میدهم،بلکه مانند شیری از شیر زادگان دفاع میکنم.(کما فی هامش الناسخ)و همچنان جنگید و بسیاری بکشت تا بدرجه شهادت رسید.

و در مقتل خوارزمی ج2ص18ارجوزه را اینطور نقل کرده.

لاضربن الیوم ضرباً فیصلا ضرباً طلحفی[16]فی العدی مستأصلا

لا عاجزاً عنهم و لا مهللا[17] ما انا الا اللیث یحمی الا شبلا[18]
(شهادت حنظلة بن سعد)[19]

حنظلة بن سعد(أسعد[20])شامی(شبامی[21])پیش آمد و در برابر امام

********** صفحه 106 **********

حسین علیه السلام بایستاد،و در حفظ آن حضرت خود را سپر شمشیر و هدف تیر قرار داد،و فریاد زد(یا قوم انی أخاف علیکم مثل یوم الاحزاب تا آخر آیه)که ظاهر معنی اینست.

ای قوم من،من میترسم بر شما که مستوجب عذاب لشکر احزاب شوید و کیفر قوم نوح و عاد و ثمود بینید،و بحکم عدل خداوند کریم،دستخوش عذاب الیم گردید،ای قوم من،من برای شما میترسم از عذاب روز قیامت روزیکه از محشر روی بگردانید بسوی جهنم و شما را عذاب خدا نگاه دارنده نباشد.ای قوم مکشید حسین را پس مستأصل گرداند خدا شما را بعذاب عظیم و نا امید است کسی که بر خدا افتراء بندد.

حضرت فرمود:ای حنظلة بن سعد،خداوند ترا رحمت کند بدرستیکه ایشان مستوجب عقاب شدند،چون نصیحت ترا قبول نکردند،و بر تو خروج کردند و دشنام دادند بتو و اصحاب تو،و برادران شایسته ترا کشتند،(دیگر چه امید بایشان باشد؟).

حنظله عرض کرد:ای پسر رسول خدا،پدر و مادرم فدای تو باد،درست میفرمائید آیا من بسوی پروردگار خود نروم؟و به برادران خود ملحق نشوم؟فرمود:شتاب کن و برو بسوی چیزیکه بهتر است از دنیا و آنچه در دنیا است،و بسوی سلطنتی که هرگز کهنه نشود،و زوال نپذیرد،حنظله عرض کرد(السلام علیک یا ابن رسول الله صلی الله علیک و علی أهل بیتک،جمع بیننا

********** صفحه 107 **********

و بینک فی الجنة).

یعنی سلام بر تو ای پسر رسول خدا،درود خدا بر تو و اهل بیت تو و خدا جمع کند بین ما و شما در بهشت.

در قمقام دارد حضرت فرمود آمین آمین.

و حمله گران افکند و جنک نمایانی نمود و شربت شهادت نوشید رحمة الله علیه.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی حنظلة بن سعد الشبامی.

کما فی البحار ج45ص73.
(شهادت عبدالرحمن بن عبدالله)[22]

پس عبدالرحمن بن عبدالله یزنی[23]بمیدان آمد و رجز خواند:

أنا ابن عبدالله من آل یزن دینی علی دین حسین و حسن

أضربکم ضرب فتی من الیمن أرجو بذاک الفوز عند المؤتمن

من عبدالله و از قبیلۀ یزن،و بر دین حسین و حسن میباشم،مانند جوان یمنی شما را میزنم،و بآن رحمت خدایرا امیدوارم.(کما فی هامش الناسخ)

پس حمله کرد بر دشمن و تنی چندیرا بکشت و بدرجه شهادت رسید.

********** صفحه 108 **********
(شهادت عمرو بن قرظه)[24]

پس عمرو بن قرظه[25]انصاری پیش آمد و با تمام رغبت در خدمت امام علیه السلام جانبازی نمود،و از امام حسین اذن جهاد خواست حضرت اذنش دادند،پس مثل مشتاقان بمزد جهاد کرد تا گروهی از حزب ابن زیاد را بکشت و جمع کرده بود بین سداد و جهاد،و هر تیری که بطرف حسین علیه السلام میآمد دست خود را سپر میکرد،و اگر شمشیری حواله حضرت میشد بجان خویش میخرید تا در اثر زیادی زخم تاب و توانش نماند،روی بجانب حسین کرد و گفت:ای پسر پیغمبر وفاداری کردم؟فرمود:آری و چون تو،پیش از من به بهشت میروی سلام مرا برسول خدا برسان،و بگو که من نیز بدنبال تو می آیم،پس آنقدر جنک کرد تا شهید شد.رضوان الله علیه.

و در مناقب و عوالم و بحار و ناسخ این ارجوزه بخواند.از مناقب نقل میکنم:

قد علمت کتیبة الانصاری انی سأحمی[26]حوزة الذمار[27]

ضرب غلام غیر نکس شار[28] دون حسین مهجتی و داری

********** صفحه 109 **********

یعنی سپاه انصار میدانند که من از محیط حرم سرای دفاع میکنم،و ضربت من ضربت جوانی است سر بلند و پیش آهنک است،خون دل من و خانمان من فدای حسین باد.(کما فی هامش الناسخ)

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عمرو بن قرظة الانصاری کما فی البحار ج45ص71.
(عون بن حوی مولی ابی ذر غفاری)

در تحت عنوان(شهادت جون)ذکر میشود.
(شهادت جون بن حوی[29]غلام ابی ذر غفاری)[30]

پس جون غلام ابی ذر غفاری که عبدی بود سیاه،آرزوی شهادت نمود و از حضرت طلب رخصت کرد.

حسین علیه السلام فرمود:ای جون:تو در طلب عافیت متابعت ما کردی،خود را ببلاء ما گرفتار مکن،و تو از طرف من مأذون هستی که هر جا خواسته باشی بروی.

جون عرض کرد:یا ابن رسول الله:من در ایام راحت و زندگی خویش

********** صفحه 110 **********

کاسه لیس شما بودم،امروز که روز سختی است من شما را خوار کنم،بخدا قسم بوی من،بدبو است،و حسب من پست است،و رنک صورتم سیاه است پس نمیخواهید که من باین روی سیاه و حسب تباه و بوی بد شهید شوم؟و سفید رو و خشنود داخل بهشت شوم،بخدا سوگند که از شما جدا نمی شوم،تا خون سیاه خود را با خونهای طیب شما مخلوط گردانم.

این بگفت:و اجازه بمیدان رفتن حاصل کرد و این ازجوزه بخواند،که از محمد بن ابیطالب نقل میکنند:

کیف یری الکفار ضرب الاسود بالسیف ضرباً عن بنی محمد

اذب عنهم باللسان و الید ارجو به الجنة یوم المورد

و از اصحاب مناقب اینطور نقل میکنند[31]:

کیف یری الفجار ضرب الاسود بالمشرفی القاطع المهند

بالسیف صلتا عن بنی محمد أذب عنهم باللسان و الید

ارجو بذاک الفوز عند المورد من الاله الواحد الموحد

اذ لاشفیع عنده کأحمد

خلاصه معنی:چگونه مینگرند گنهکاران ضربت شمشیر هندی و بران غلام سیاه را؟با دست و زبان از فرزندان پیغمبر دفاع میکنم،امید شفاعت و نجات از یگانه شفیع نزد خدای یکتا احمد ص دارم.(کذا فی هامش الناسخ).

چون من سوی میدان شجاعت بخرامم پس خصم که بیجان سود از ضرب حسامم


_______________________________
[1]. در مناقب ج4ص104و ناسخ ج2ص291و در عنوان(شدت جنگ و یاد خدا)ج2ص91نیز یاد از او شد.

[2]. در مناقب ج4ص103و مقتل خوارزمی ج2ص20و عوالم ج17ص269و بحار ج45ص25و ناسخ ج2ص291.

[3]. فی العوالم(اقدم حسیناً الخ).

[4]. فی مقتل خوارزمی(نلقی جدک الخ).

[5]. فی المقتل(ذا العلا علیا).

[6]. مناقب تا اینجا بیشتر ذکر نکرده.و در مقتل بجای این بیت(و الحسن الخیر الرضا الولیا)ذکر کرده.

[7]. این بیت و باقی ابیات که بعد از این ذکر میشود:در هیچ یک از مصادر که بحار و عوالم و مقتل خوارزمی باشد ذکر نشده.فقط ناسخ ذکر فرموده.

[8]. ناسخ ج2ص292.

[9]. الخناق:ما یختنق به کالحبل العنق(م).

[10]. العجاجة:ای الاحمق و بمعنی فرومایه و دود و غبار و گرد هم آمده.

[11]. الجمة:مجتمع شعر الرأس(م)و الجمة معظم الشیء(م).

[12]. المشرفی:المنسوب الی قری من أرض العرب تدنو من الریف اسمها مشارف الشام،منها السیوف المشرفیة(م).

[13]. القنا:اللحیة من الخضاب:اسودت(م).

[14]. الخطار:الطعان بالرمح(م).

[15]. مناقب ابن شهر آشوب ج4ص102و عوالم ج17ص267و بحار ج45ص24و ناسخ ج2ص292.و جلاء العیون ص566.و مقتل خوارزمی ج2ص17سطر آخر.و قمقام ص422.

[16]. طلحف:ضرباً طلحفی ای شدیداً(لسان العرب).

[17]. یعنی نه عاجزم و نه صدا بلند میکنم.

[18]. نیستم من مگر شیریکه از بچه های خود حمایت میکند.

[19]. بحار ج45ص23و قمقام ص416 و عوالم ج17ص267و ناسخ ج2ص293.و ابن نما ص65و ابصار العین ص77و ارشاد مفید ص238و لهوف مترجم ص109.

[20]. کما فی اللهوف المترجم ص109و ابن نما ص65.

[21]. در ارشاد مفید و بحار جلاء العیون مجلسی(ره)و ابن نما ص65و قمقام ص416(شبامی)ذکر شده که طایفۀ از همدان میباشند.و در ابصار العین ص77گوید:در بعض کتب(شامی)ذکر شده که منسوب بشام باشد و هو غلط فاضح و این غلطی است روشن،پس شبامی درست است.

[22]. عوالم ج17ص265و بحار ج45ص22و جلاء العیون ص564و ناسخ ج2ص295و مناقب ج4ص102.

[23]. در جلاء العیون(مزنی)ذکر کرده ولی در تمام مصادر(یزنی)ذکر شده.

[24]. عوالم ج17ص265و بحار ج45ص22و لهوف مترجم ص107و ناسخ ج2ص295و مناقب ج4ص105.

[25]. در لهوف(قرطه).

[26]. در ناسخ و عوالم و بحار(أن سوف احمی الخ).

[27]. الذمار:کل مایلزمک حفظه و حمایته و الدفع عنه(کما فی هامش المناقب).

[28]. فی البحار و العوالم(شاری)من شری بنفسه عن قومه تقدم بین ایدیهم فقاتل عنهم و در ناسخ(ساری).

[29]. در مناقب ج4ص103(جون بن أبی مالک مولی ابی ذر).و در زیارت ناحیه(جون بن حوی مولی ابی ذر غفاری)و در ناسخ ج3ص23سطر7(عون ابن حوی الخ).

[30]. بحار ج45ص22و عوالم ج17ص265و لهوف مترجم ص108و مناقب ج4ص103و مثیر الاحزان ابن نما ص63و قمقام ص421و جلاءالعیون ص564.و ناسخ ج2ص296و حقیر از ناسخ و جلاء العیون اقتباس میکنم.

[31]. اگر مراد از مناقب:مناقب ابن شهر آشوب باشد آنجا دو جفت شعر بیشتر ذکر نشده مراجعه کنید.




********** صفحه 111 **********

بگزیدۀ مردانم اگر چند سیاهم بستودۀ شاهانم اگر چند غلامم

فردا بشفاعت بود آسان همه کارم و امروز بر آید بشهادت همه کامم

آنگاه حمله گران افکند و سخت بکوشید تا شربت شهادت بنوشید،حسین علیه السلام بیامد و بر سر او بایستاد،و فرمود:پروردگارا:سفید کن روی او را،و او را با نیکان محشور کن،و در میان او و محمد و آل محمد شناسائی ده و دوستی بیفکن.

و از حضرت باقر از علی بن الحسین علیه السلام روایت میکنند که مردمان آنوقت که برای دفن کشته گان حاضر شدند،جسد جون را بعد از ده روز یافتند و بوی مشک از او بالا میرفت رضوان الله علیه.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی جون بن حوی مولی ابی ذر الغفاری کما فی البحارج45ص71و اقبال ص576بنا بر یک نسخه.
(شهادت عمرو بن خالد صیداوی)[1]

پس عمرو بن خالد صیداوی بخدمت امام علیه السلام آمد،و عرض کرد:یا ابا

********** صفحه 112 **********

عبدالله بر من سخت ناگوار است که ترا تنها تگذارم و ترا بین اهل بیتت کشته ببینم میخواهم باصحاب شما ملحق شوم.حضرت فرمود:پیش برو ما هم تا ساعت دیگر بتو ملحق میشویم.

پس جنگید تا کشته شد رضوان الله علیه.

و در مناقب ابن شهر آشوب این ارجوزه را بعمرو بن خالد ازدی نسبت داده:

الیوم یا نفس الی الرحمن تمضین بالروح و بالریحان

الیوم تجزین علی الاحسان ما خط فی اللوح لدی الدیان

لا تجزعی فکل حی فان

و در قمقام این رجز را باو نسبت داده.

الیک یا نفس الی الرحمن فابشری بالروح و الریحان

تا آخر ارجوزه که ما از ناسخ در ص336راجع بعمرو بن خالد ازدی ذکر کردیم رجوع شود.

و در ابصار العین سماوی فقط عمرو بن خالد صیداوی را نقل کرده لاغیر.

یعنی(عمرو بن خالد ازدی)ذکر نشده.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عمرو بن خالد الصیداوی:کما فی الناسخ ج3ص24و بحار ج45ص72و ج101ص273و اقبال ص577.

********** صفحه 113 **********
(شهادت سوید بن عمرو ابی المطا علیه السلام [2]

پس سوید بن عمرو بن ابی المطاع انماری خثعمی پیش آمد و او مردی بود شریف و بسیار نمازگذار،مانند شیر دلیر جنگید،و در شدائدی که بر او وارد میشد کاملا شکیبائی ورزید،تا آنکه از زیادی زخم توانش نماند،و میان کشته گان از پای در آمد دشمنان او را کشته پنداشتند،و بهمین حال بدون حرکتی بود تا وقتیکه شنید میگویند حسین علیه السلام کشته شد،پس بزحمت خود را حرکت داد و چاقوئی که در چکمه داشت بکشید،و با ضعف و ناتوانی که داشت بجنگید تا شهید شد رضوان الله علیه.

و در ابصار العین گوید:عروة بن بکار تغلبی و یزید بن ورقاء جهنی او را کشتند.

و در قمقام گوید:عروة بن بطان ثعلبی و یزید بن رقاد او را شهید کردند.

(شهادت قرة بن ابی قرة)[3]

پس قرة بن ابی قرة غفاری از حضرت اجازه خواست و بمیدان آمد و این شعر بخواند

قد علمت حقاً بنو غفار و خندف[4]بعد بنی نزار

********** صفحه 114 **********

بأنی الیث لدی الغبار لاضربن معشر الفجار

بکل عضب ذکر بتار[5] ضرباً و جیعاً عن بنی الخیار

رهط النبی سادة الابرار

یعنی قبیله غفار،و خندف،و نزار،باوز دارند و میدانند که من هنگام انگیزش غبار جنک،شیری هستم که با شمشیر بران،برای دفاع از خاندان نبوت گنه کاران را ضربت سخت میزنم.(کما فی هامش الناسخ).پس جنگید تا کشته شد.

و در مناقب گوید شصت و هشت نفر را بکشت.
(شهادت مالک بن انس مالکی)[6]

پس مالک بن انس مالکی بمیدان جنک تاخت،و این ارجوزه بخواند:

قد علمت مالک و الدودان و الخندفیون و قیس غیلان

********** صفحه 115 **********

بأن قومی آفة الاقران لدی الوغا و سادة الفرسان

مباشروا الموت بطعن آن لسنا نری العجز عن الطعان

آل علی شیعة الرحمن آل زیاد شیعة شیطان

خلاصه معنی:قبیله بنی اسد و خندف باور دارند که قوم من در جنک سرور سواران و بلای حریفان خود میباشند،و با زخم نیزه میکشند.خاندان علی شیعه و پیرو رحمانند،و خاندان زیاد پیروان شیطانند.(کما فی هامش الناسخ)

در امالی صدوق گوید هیجده نفر از دشمنان را بکشت سپس کشته شد رضوان الله علیه.

و در امالی صدوق ص142رجز را اینطور نقل فرموده:

قد علمت کاهلها و دودان و الخندفیون و قیس عیلان[7]

بان قومی قصم الاقران یا قوم کونوا کأسود الجان

آل علی شیعة الرحمن و آل حرب شیعة الشیطان

و ابن نما در مثیر الاحزان ص63رجز را اینطور نقل کرده.

قد علمت کاملنا و ذو دان و الخندفیون و قیس غیلان

بان قومی آفة للاقران یا قوم کونوا کاسود خفان

و استقبلوا القوم بضرب الان و آل حرب شیعة الشیطان

********** صفحه 116 **********
(شهادت سعید بن عبدالله الحنفی)

در بحار ج45ص26و مناقب ج4ص103و عوالم ج17ص269و مقتل خوارزمی ج2ص20یکی از شهداء را سعید بن عبدالله حنفی بشمار آورده و این رجز را برای او نقل کرده اند:

أقدم حسین الیوم تلقی أحمداً و شیخک الحبر علیاً ذا النداء[8]

و حسناً کالبدر وافی الا سعدا و عمک القرم[9]الهمام[10]الارشدا

حمزة لیث الله یدعی اسداً و ذا الجناحین تبوأ[11]مقعداً

فی جنة الفردوس یعلو صعداً

خلاصه معنی:پیش بیا ای حسین که امروز در بهشت فردوس ملاقات میکنی پیغمبر و پدر و برادر و عمو و حمزه و جعفر طیار را.و همی جنگید تا بدرجه شهادت رسید.

و در بحار گوید:در مناقب این اشعار را به سوید بن عمر بن ابی مطاع نسبت داده.

مؤلف گوید اگر مراد از مناقب،مناقب ابن شهر آشوب باشد نسبت درست نیست رجوع شود بصفحه 103از مناقب.

بلی در مقتل خوارزمی ج2ص20گوید(و روی)ان هذه الابیات

********** صفحه 117 **********

لسوید بن عمرو بن ابی المطاع.

(در زیارت ناحیه)فرمود:السلام علی سعد بن عبدالله الحنفی[12]القائل للحسین و قد اذن له فی الانصراف:لا والله لا نخلیک حتی یعلم الله انا قد حفظنا غیبة رسول الله ص فیک،و الله لو اعلم انی اقتل ثم أحیا ثم أحرق ثم اذری و یفعل بی ذلک سبعین مرة ما فارقتک،حتی ألقی حمامی(مرگ)دونک و کیف افعل ذلک و انما هی موتة او قتلة واحدة ثم هی بعدها الکرامة التی لا انقضاء لها ابداً فقد لقیت حمامک،و واسیت امامک،و لقیت من الله الکرامة فی دار المقامة حشرنا الله معکم فی المستشهدین و رزقنا مرافقتکم فی أعلی علیین.بحار ج45ص70و ناسخ ج3ص22و اقبال ص575.

و در ابصار العین ص126گوید:که ابی مخنف روایت کرده که چون امام حسین نماز ظهر را خواند بعنوان نماز خوف پس سعید بن عبدالله حنفی جلو امام ایستاد و هر تیری که میآمد بجان خود میخرید و خود را هدف قرار داده بود که بامام حسین آسیبی نرسد و گاهی تیر بصورتش میرسید و گاهی بسینه اش میرسید و گاهی به پهلویش تا از بسیاری جراحت بزمین افتاد و میگفت خداوندا تو لعنت کن ایشان را مانند لعنت عاد و ثمود،خداوندا سلام مرا به پیغمبر خود برسان و او را اعلام کن از آنچه بمن رسیده از زخمها بدرستیکه در یاری پیغمبر تو ثواب ترا میخواهم پس بطرف امام حسین نظر کرد و عرض کرد آیا وفا کردم ای پسر رسول خدا؟فرمود بلی تو در بهشت جلو روی من خواهی بود پس روحش پرواز کرد.

********** صفحه 118 **********

و مجلسی در جلا ص564گوید سیزده تیر در بدن او بود سوای زخمهای شمشیر و نیزه.
(شهادت عمرو بن مطاع جعفی)[13]

در ناسخ دیگر عمرو بن مطاع جعفی از حضرت اجازه خواست و این رجز بخواند:

انا ابن جعف و أبی مطاع و فی یمینی مرهف قطاع

و أسمر فی رأسه لماع یری له من ضوئه شعاع

الیوم قد طاب لنا القراع[14] دون حسین الضرب و السطاع

یرجی بذاک الفوز و الدفاع عن حر نارحین لا انتفاع[15]

صلی علیه الملک المطاع

خلاصه معنی:من پسر مطاع و از قبیله جعفم،امروز زدن با شمشیر بران و نیزه براق برای دفاع از حسین برایم لذیذ و گوارا است،زیرا نجات از آتش دوزخ را بآن امیدوارم.(کما فی هامش الناسخ).

پس جنک سختی نمود و شهید شد.

و در مقتل خوارزمی رجز را اینطور نقل کرده.

انا ابن جعفی و ابی مطاع و فی یمینی مرهف قطاع

********** صفحه 119 **********

و اسمر سنانه لماع یری له من ضوئه شعاع

قد طاب لیف ی یومی القراع دون حسین و له الدفاع

و در مناقب ج4ص102این رجز را نقل کرده:

الیوم قد طاب لنا الفراع[16] دون حسین الضرب و السطاع[17]

ترجو بذاک الفوز و الدفاع من حر نار حین لا امتناع
(شهادت جوانی پدر کشته)[18]

خلاصه آنچه در ناسخ است آن است که:جوانی که پدرش بدست کوفیان کشته شده بود بتحریص مادر آهنک میدان کرد،چون مادر او را مخاطب داشت:ای پسر،بیرون شو،و در پیش روی پسر رسول خدا شمشیر بزن،و جنک کن،لاجرم آن جوان اسلحه پوشید،بطرف میدان رفت.

امام حسین علیه السلام فرمود:این جوان است پدرش کشته شده،شاید مادرش

********** صفحه 120 **********

راضی نباشد میدان رفتن او را.

آن جوان عرض کرد:ای پسر رسول خدا پدر و مادرم فدای تو باد،مادر مرا بمیدان فرستاده،و این شمشیر بکمر من بسته،امام او را اجازه داد،آن جوان بمیدان آمد و این رجز قرائت کرد.

امیری حسین و نعم الامیر سرور فؤاد البشیر النذیر

له طلعة مثل شمس الضحی له غرة مثل بدر منیر[19]

و جنگید تا کشته شد.

و در مناقب و مقتل خوارزمی رجز را اینطور نقل کرده اند:

امیری حسین و نعم الامیر سرور فؤاد البشیر النذیر

علی و فاطمة والداه فهل تعلمون له من نظیر

و در بحار و عوالم و قمقام این طور نقل کرده اند:

امیری حسین و نعم الامیر سرور فؤاد البشیر النذیر

علی و فاطمة والداه فهل تعلمون له من نظیر

له طلعة مثل شمس الضحی له غرة مثل بدر المنیر

و مرحوم حاج سید محسن امین در اعیان الشیعه ج1ص607این اشعار را تشطیر کرده یعنی بهر یک بیتی،یک بیت اضافه کرده و آن این است:

امیری حسین و نعم الامیر امیر عظیم جلیل خطیر

حبیب الوصی عزیز البتول سرور فؤاد البشیر النذیر

علی و فاطمة والداه و مشبهه فی البرایا بشیر


__________________________________
[1]. مثیر الاحزان ابن نما ص64و عوالم ج17ص266و لهوف مترجم ص109و بحار ج45ص23.و قمقام ص420و ناسخ ج2ص298و در مناقب ج4ص101عمرو بن خالد ازدی ذکر کرده ممکن است دو نفر باشند و ممکن است با صیداوی یکی باشند.

ولی در ناسخ دو نفر حساب کرده(عمرو بن خالد ازدی را با پسرش در ج2ص273نقل کرده و(عمرو بن خالد صیداوی را در ص298آورده.

مؤلف گوید:در(عدد مقتولین در حمله اولی)نیز ذکری از عمرو بن خالد صیداوی شد ج2ص44تحت رقم39رجوع شود بی فائده نیست.

[2]. در قمقام ص426و ناسخ ج2ص298و ابصار العین ص101و لهوف مترجم ص111و بحار ج45ص24و ابن نما ص67و عوالم ج17ص267.

[3]. مناقب ج4ص102و عوالم ج17ص268و بحار ج45ص24و ناسخ ج2ص299و قمقام ص422.

[4]. خندف:خندف الرجل:اسرع.و خندف:امرأة الیاس اسمها لیلی،سمیت بها القبیلة(لسان العرب).

[5]. عضب:السیف القاطع.ذکر:شمشیر آب دار.بتار:سیف بتار ای قطاع(لسان العرب).

و در قمقام ص415این ارجوزه را نسبت به عبدالله و عبدالرحمن غفاری داده و گوید:بعض از محدثین شیعه این رجز را بقرة بن ابی قرة غفاری نسبت داده اند.و خود ایشان در ص422از قمقام رجز را برای قرة ذکر کرده.

[6]. کما در ناسخ ج2ص299و عوالم ج17ص268و بحار ج45ص24ولی در قمقام ص422(انس بن حارث)ذکر کرده.

و ابن نما در ص63(انس بن حارث کاهلی)ذکر کرده.

و مناقب ج4ص102و امالی صدوق ص142(مالک بن انس کاهلی)ذکر کرده اند.

[7]. در امالی صدوق و بحار و عوالم(عیلان)ذکر کرده اند ولی در ناسخ و دیگر کتب(غیلان)یاد شده.

[8]. ذالنداء:صاحب بخشش.

[9]. القرم:السید یعنی بزرگ.

[10]. السید،الشجاع،السخی(المنجد الابجدی).

[11]. تبوأ:تبوأ العرش:ای اعتلاه(م)و این بیت را در مقتل خوارزمی ذکر نکرده.

[12]. بعید نیست(سعید بن عبدالله حنفی)که در مقاتل نوشته شده همان(سعد بن عبدالله حنفی)باشد که در زیارت ناحیه رسیده و متن اقبال و ناسخ و بحار متحد است.

[13]. مناقب جلد4ص102.و جلاء العیون ص556.و مقتل خوارزمی جلد2ص18.و بحار جلد45ص25.و قمقام ص423.و عوالم جلد17ص268و ناسخ جلد2ص300.

[14]. فی المناقب(الفراع).و هو من القوم شریفهم.

[15]. در قمقام و بحار تا اینجا بیشتر ذکر نکرده.

[16]. الفراع:من القوم شریفهم.

[17]. السطاع:صوت الضربة أو الرمیة.

[18]. ناسخ ج2ص300و بحار ج45ص27و مقتل خوارزمی ج2ص21سطر آخر.و قمقام ص423.

و مقتل مقرم ص314.و در جلاء العیون و ابصار العین گویند اسم این جوان(عمر بن جناده بوده)و در مناقب ج4ص104گوید او پسر جناده بن حارث انصاریست.

و از اکثر مصادر ظاهر میشود که این جوان همان(عمر)یا(عمرو)بن جناده است،و اگر(عمرو)بن جناده باشد او خواهد آمد و رجز او غیر از رجز این جوان است.

[19]. یعنی امیر و فرمان ده من حسین است،و چه خوب امیریست،که مایۀ شادی دل پیغمبر است،برای او رخساریست مثل خورشید درخشان،و نور پیشانیش مثل ماه تابانست.




********** صفحه 121 **********

سما قدره فوق کل الانام فهل تعلمون له من نظیر

له طلعة مثل شمس الضحی ترد الشموس بطرف حسیر

له راحة مثل عیث همی له غرة مثل بدر منیر

لشکریان ابن سعد سر از بدن آن جوان جدا کردند و بطرف لشکرگاه حسین علیه السلام پرتاب نمودند،مادر سر پسر را برگرفت و بسینه چسبانید و گفت:احسنت ای پسرک من،و ای مایۀ شادی دل من،و ای روشنی چشم من،و آن سر را با تمام غضب بسوی لشکر دشمن پرانید و یک تن از کفار را بقتل رسانید و آنگاه عمود خیمه را گرفته حمله بر دشمن کرد و این رجز را بخواند:

أنا عجوز سیدی ضعیفة خالیة بالیة نحیفة

أضربکم بضربة عنیفة دون بنی فاطمة الشریفة

من پیره زنی ناتوان و فرسوده و تنها و لاغر میباشم،برای دفاع از پسران فاطمه بزرگوار شما را ضربت میزنم(کما فی هامش الناسخ).

دو تن از لشکر کفار را بکشت.

امام حسین علیه السلام فرمود بر زنان جهاد واجب نیست برگرد و آن زن بامر امام برگشت.

در مقتل و بحار و عوالم حضرت او را دعای خیر فرمودند.
(اسلم بن عمرو مولی حسین علیه السلام

در ابصار العین ص53رجز(امیری حسین و نعم الامیر را نسبت به (اسلم بن عمرو مولی حسین بن علی علیه السلام داده و فرموده:اسلم از غلامان امام حسین علیه السلام بوده،و پدرش ترک بوده.

و بعض اهل سیر و مقاتل گفته اند:چون بمیدان مبارزه رفت این رجز را

********** صفحه 122 **********

بخواند،پس جنگید تا کشته شد،و چون بزمین افتاد امام حسین علیه السلام آمد دید رمقی دارد و بآن حضرت اشاره میکند،حضرت با او معانقه کرد و صورت بصورتش گذاشت پس اسلم لبخندی زد و گفت(من مثلی و ابن رسول الله واضع خده علی خدی)کیست مثل من و حال آنکه پسر رسول خدا صورت بصورت من گذاشته پس روحش پرواز کرد رضوان الله علیه.

در اعیان الشیعه ج1ص607گوید:غلام ترکی الشمس اسلم مولی الحسین است.
(اسلم بن کثیر ازدی اعرج)

یکی از شهداء اسلم بن کثیر ازدی اعرج است که در زیارت ناحیه فرموده:السلام علی اسلم بن کثیر الازدی الاعرج کما فی البحار ج45ص72و اقبال ص577.
(شهادت جنادة بن حارث)[1]

و دیگر جنادة بن حارث انصاری است که از حضرت اجازه جنک گرفت و این رجز بخواند:

أنا جناد و انا ابن الحارث لست بخوار[2]ولا بناکت

********** صفحه 123 **********

عن بیعتی حتی یرثنی وارث[3] الیوم شلوی[4]فی الصعید ماکث[5]

یعنی من جناده پسر حارثم،تا بمیرم ناتوان و پیمان شکن نیستم،امروز پیکرم در خاک جای گزین میشود(کما فی هامش الناسخ).
(شهادت عمرو بن جنادة)[6]

در ناسخ پس از او عمرو بن جناده آهنک مبارزت نمود،و در برابر صفوف دشمن این شعر قرائت کرد.

اضق الخناق من ابن هند وارمه من عامه[7]بفوارس الانصار[8]

و مهاجرین مخضبین رماحهم تحت العجانة[9]من دم الکفار

خضبت علی عهد النبی محمد فالیوم تخضب من دم الفجار

********** صفحه 124 **********

و الیوم تخضب من دماء اراذل(معاشرخ) رفضوا القرآن لنصرة الاشرار

طلبوا بثارهم ببدر اذ اتوا بالمرهفات[10]و بالقنا الخطار[11]

و الله ربی لا ازال مضارباً فی الفاسقین بمرهف تبار[12]

هذا علی الازدی[13]حق واجب فی کل یوم تعانق و کرار[14]

بعضی از این اشعار،در ذیل احوال یحیی بن کثیر انصاری مرقوم شد،و شاید وجهش این باشد که از باب توارد باشد(ذهن دو شاعر بدون اطلاع از یکدیگر موافق شود)و یا سخن دیگری را در میان نظم یا نثر کسی بیاورد.

پس عمرو بن جناده حمله کرد و جنگید تا کشته شد.
(شهادت شوذب بن عبدالله الهمدانی الشاکری مولی لهم)[15]

در ابصار العین ص76دارد که شوذب از رجال شیعه بود و از بزرگان ایشان بود،و جزو سواران انگشت شمار بود،و حافظ حدیث بود از امیرالمؤمنین ع.

و صاحب حدائق و ردیه گفته:شوذب مجلسی داشت که شیعه ها میآمدند و از او حدیث فرا میگرفتند.

********** صفحه 125 **********

و ابو مخنف گوید:شوذب وقتی که مسلم بکوفه آمد و نامۀ با عابس بخدمت حسین علیه السلام فرستاد همراه عابس بود،از کوفه تا مکه و آنجا بود تا بکربلا آمد و چون جنک شروع شد و بعض اصحاب کشته شدند،عابس بشوذب گفت:در پیش خود چه نظر داری؟گفت:میجنگم تا کشته شوم،پس بمیدان رفت و جنگید تا کشته شد رضوان الله علیه.

و در جلاء العیون ص566دارد که عابس با شوذب مولای خود گفت:که ای شوذب چه در خاطر داری؟گفت:مقاتله خواهم کرد تا کشته شوم،عابس گفت:من بتو این گمان نداشتم[16]،چون این سعادت یافتۀ برو بخدمت امام علیه السلام و از او رخصت بطلب،و عهد خود را تازه کن،و مهیای سفر آخرت شو که امروز روزیست که باید در تحصیل اجر آخرت سعی نماییم،زیرا که بعد از این،عملی نخواهد بود،و حساب روز جزا در پیش داریم.

در ناسخ ج2ص303دارد که عابس شوذب را برداشت و بنزد حسین علیه السلام آمد تا آخر قصه عابس که خواهد آمد،و از کشته شدن یا نشدن شوذب حرفی نیست.

و در مقتل مقرم ص312دارد که بعد از سخنان عابس و شوذب،شوذب آمد و سلام کرد بر حسین علیه السلام و جنگید تا کشته شد.

و در ارشاد مفید ص238دارد که شوذب مولی شاکر پیش آمد و عرض کرد السلام علیک یا ابا عبدالله و رحمة الله و برکاته و وداع کرد و جنگید تا کشته شد رحمة الله علیه.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی شوذب مولی شاکر کما فی البحار

********** صفحه 126 **********

ج45ص73.
(شهادت عابس بن ابی شبیب همدانی شاکری)[17]

ابن نما در ص66فرماید:عابس بن ابی شبیب شاکری مولی(غلام یا حلیف)بنی شاکر آمد خدمت امام حسین ع،حضرت فرمود:یا ابا شوذب چه در خاطر داری؟گفت:در رکاب شما میجنگم.

پس نزدیک حضرت آمد و عرض کرد:اگر قادر بودم که چیزی از تو دفع کنم که عزیز تر از جان خودم بود هر اینه میکردم؟

پس بمیدان رفت احدی بمیدان او نیامد،پس(زیاد بن ربیع بن ابی تمیم حارثی)گفت:این پسر ابی شبیب شاکریست،که قوی و شجاع است کسی بمیدان او نخواهد آمد،سنگبارانش کنید،پس سنگش زدند تا کشته شد.

و در ابصار العین ص75از ابی مخنف روایت کند که (عابس شاکری)پیش آمد و شوذب با او بود،گفت:ای شوذب چه در خاطر داری؟گفت میجنگم تا کشته شوم،عابس گفت:همین گمان بتو بود،اکنون برو بخدمت امام علیه السلام تا ترا بحسب آورد،چنانچه غیر از تو از اصحابش را بحسب آورد

********** صفحه 127 **********

و تا اینکه منهم ترا بحسب آورم[18].

پس بدرستیکه اگر با من در این ساعت کسی بود که بهتر از تو باشد دوست میداشتم او را جلو بفرستم تا اجر زیادتری برم،چون امروز روزیست که سزاوار است برای ما حتی المقدور بکوشیم در طلب اجر،زیرا که بعد این عملی نخواهد بود،و فردای قیامت حساب در کار است.

و ایضا از ابی مخنف روایت کند که عابس بعد از گفتگویش با شوذب نزد امام حسین آمد و عرض کرد ای پسر رسول خدا امروز هیچ کس از خویش و بیگانه نزد من از تو عزیزتر نیست،و اگر می توانستم دفع نمایم کشتن و ستم را از تو بچیزیکه نزد من از جان عزیزتر بود هر آینه میکردم،بر تو سلام می کنم و ترا وداع می نمایم،و ترا گواه می گیرم که بر طریقه حق تو و پدر تو ثابتم،این را گفت و شمشیر از غلاف کشید و مانند شیر رو بأهل خلاف آورد.

ربیع بن تمیم گفت:که من چون دیدم که او با تیغ برهنه خشمناک رو بلشکر ما می آید،و مکرر شجاعت او را در معرکه ها مشاهده کرده بودم.گفتم ایها الناس این پسر ابی شبیب است شیر شیرها است،مبادا کسی برابر او رود.

عابس هر چه مبارز طلبید کسی جواب نگفت.

پس عمر بن سعد فریاد زد وای بر شما سنگبارانش کنید،پس از هر طرف بنا کردند بسنک زدن.

عابس چون این بدید،زره و کلاهخود خود را بپشت انداخت و بر مردم حمله کرد.

********** صفحه 128 **********

جوشن[19]زبر گرفت که ما هم نه ماهیم مغفر[20]ز سر فکند که بازم نیم خروس

بی خود و بی زره بدر آمد که مرگ را در بر برهنه میکشم چه نو عروس

(در کربلا چه گذشت ص355)

بخدا قسم هر آینه دیدم او را که بیش از دویست نفر از دور او فرار میکردند تا اینکه از هر طرف بر او حمله کردند و بسنک جفا بدنش را خسته نمودند چون از جنک عاجز شد سرش را بریدند،و دیدم سرش در دست مردم است هر یک میگویند من او را کشتم تا بنزد عمر سعد رفتند گفت نزاع نکنید یک نفر او را نکشته همه شریکند در قتل او[21].

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عابس بن ابی شبیب الشاکری کما فی البحار ج45ص73.

********** صفحه 129 **********
(شهادت عبدالله و عبدالرحمن غفاری)[22]

عبدالله و عبدالرحمن(ابنا عروة بن حراق)غفاری[23]بخدمت امام حسین علیه السلام آمدند،و گفتند:السلام علیک یا ابا عبدالله،بخدمت تو آمده ایم که جان خود را فدای تو کنیم(و از تو دفع دشمن کنیم)حضرت فرمود مرحباً بشما،پیش من بیائید،ایشان نزدیک شدند و هر دو گریان بودند،حضرت فرمود:ای پسران برادر من سبب گریه شما چیست؟سوگند بخدا بعد از یک ساعت دیگر امیدوارم چشم شما روشن بشود.

عرض کردند:خداوند جان ما را فدای تو گرداند،سوگند بخدا ما برای خود نمیگرییم،از این جهت گریانیم که ترا در محیط بلا نگرانیم،و چارۀ نتوانیم،حضرت فرمود:خدا جزای خیر بشما دهد بواسطه اندوهی که بر حال من دارید،بهترین جزای پرهیزکاران را،آنگاه عزم میدان کردند و عرض کردند:السلام علیک یا ابن رسول الله فرمود:و علیکما السلام و رحمة الله و برکاته،پس ایشان برفتند و قتال کردند تا کشته شدند.

و در ابصار العین ص104و قمقام ص415این رجز را نقل کرده اند:

قد علمت حقاً بنو غفار و خندف بعد بنی نزار

********** صفحه 130 **********

لنضر بن معشرالفجار بکل عضب صارم[24]بتار

یا قوم ذودوا عن بنی الاطهار[25] بالمشرفی و القنا الخطار

خلاصه معنی:فبیله بنی غفار و خندف و نزار میدانند که البته ما گروه فجار را میزنیم،بهر شمشیر تیز برندۀ،ای مردم دفع کنید دشمن را از اولاد پاکان با شمشیر و عصا و نیزه.

و در قمقام گوید:بعضی از محدثین شیعه این رجز را بقرة بن ابی قرة غفاری نسبت داده اند.

و در ابصار العین ص105از سروی نقل کند که عبدالله در حمله اولی کشته شد،و عبدالرحمن بمیدان آمد،و غیر از او گفته اند:هر دو در میدان مبارزه کشته شدند و هو الظاهر من المراجله انتهی.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عبدالله و عبدالرحمن ابنی عروة بن حراق الغفاریین.کما فی البحار ج45ص71و ج101ص273و ناسخ ج3ص23.
(عبدالرحمن بن عروة بن حراق الغفاری)

در تحت عنوان(عبدالله و عبدالرحمن غفاری)گذشت.
_______________________________
[1]. مناقب ابن شهر آشوب جلد4ص104.و قمقام ص424و عوالم جلد17ص271و بحار جلد45ص28.و مقتل خوارزمی جلد2ص21.و ناسخ جلد2ص301.

[2]. الخوار:الجبان یعنی ترسو.

[3]. در مناقب و قمقام(حتی یرثنی وارثی).

[4]. الشلو:العضو من اعضاء اللحم(بحار جلد45ص79).

[5]. در مناقب(الیوم ثاری فی الصعید ماکثی)و در مقتل خوارزمی بجای(الیوم شلوی الخ)(من فوق شلوی فی الصعید ماکث)نقل کرده.

[6]. مقتل خوارزمی جلد2ص21و بحار جلد45ص28و عوالم جلد17ص271و قمقام ص424و ناسخ جلد2ص302و مقتل مقرم ص314و ابصار العین ص94.

[7]. عامه ای متحیر ضال کما فی البحار جلد45ص79و شاید بمعنای(همه)مثل کل باشد.

[8]. در مقتل خوارزمی بجای(من عامه الخ)(فی عقره بفوارس الانصار)

دارد.و(عقر)شاید بمعنای خانه باشد.

[9]. العجانه:یعنی غبار.

[10]. المرهفات:شمشیرهای آب دار و تند.

[11]. بالقنا:الضرب بالعصا(م)و خطار:طعن زدن به نیزه.

[12]. تبار:شمشیر برنده.

[13]. در مقتل خوارزمی(هذا علی الیوم حق الخ).

[14]. کرار:حمله کردن(م).

[15]. مولی لهم یعنی حلیف و هم سوگند بود با ایشان.(کما فی هامش القمقام ص416).

[16]. در ناسخ جلد 2ص303و مقتل خوارزمی جلد2ص22دارند که عابس فرمود همین گمان بتو بود.

[17]. در ناسخ جلد2ص303(شهادت عابس بن شبیب و شوذب غلام او).

و در ارشاد مفید ص238ایضا(عابس بن شبیب شاکر)نقل کرده.

و ایضا در مقتل خوارزمی جلد2ص22(عابس بن شبیب شاکری ذکر کرده.

و نیز در مقتل مقرم ص311(عابس بن شبیب شاکری)نقل نموده.

ولی ابن نما در مثیر الاحزان ص66و ابصار العین سماوی ص74(عابس ابن ابی شبیب شاکری)نقل نموده اند و هو المعتمد.

[18]. قال فی المجمع:الاحتساب فی الاعمال الصالحة و عند المکروهات هو البدار الی طلب الاجر و تحصیله بالتسلیم أو الصبر،و باستعمال أنواع البر و القیام بها علی الوجه الموسوم فیها طلباً للثواب المرجو فیها.

[19]. جوشن:زره.

[20]. مغفر:کلاه خود.

[21]. در ناسخ ج2ص303و ابصار العین ص75و مقتل مقرم ص311و عوالم ج17ص272و بحار ج45ص28و ابن نما ص66و جلاء العیون ص566و مقتل خوارزمی ج2ص22و ارشاد مفید ص238.

همه این قصه را نقل کرده اند بعضی مختصر و بعضی متوسط و بعضی مفصل انشاء الله ما مفصلش را نقل کرده ائیم.

[22]. ناسخ ج2ص305و جلاء العیون ص567و مقتل خوارزمی ج2ص23.و عوالم ج17ص273و بحار ج45ص29و قمقام ص415و ابصار العین ص104.

[23]. در ابصار العین:گوید:این دو برادر از اشراف و شجاعان کوفه بودند،و جد ایشان(حراق)از أصحاب أمیرالمؤمنین علیه السلام بودند و در سه جنگ(جمل و صفین و نهروان)شرکت داشت الخ.

[24]. در قمقام(بکل عضب ذکر بتار).

[25]. در قمقام(عن بنی الاخیار).



(شهادت غلام ترکی)[1]

پس غلام ترکی که اسمش اسلم است(کما فی الاعیان)و قاری قرآن و عارف بعربیت و از غلامان امام حسین علیه السلام بود[2]عازم میدان شد.

و در ناسخ از بحر اللئالی روایت کند آن غلام را سید الشهداء خرید و به فرزند خود امام زین العابدین علیه السلام هبه فرمود.

و از کتاب روضة الاحباب روایت کند که چون غلام در طلب رخصت جهاد بخدمت امام حسین آمد،حضرت فرمود از سید سجاد رخصت بخواه،پس غلام ترکی از زین العابدین اجازه گرفت و اهل حرم را وداع نمود،و بمیدان شتافت و این رجز بخواند:

البحر من طعنی و ضربی یصطلی و الجو من سهمی و نبلی یمتلی[3]

اذا حسامی فی یمینی ینجلی ینشق قلب الحاسد المبخل[4]

یعنی از ضربت شمشیر و نیزه من،دریا آتش میگیرد،و هوا از تیرهای من پر میشود،هنگامیکه شمشیر در دست راست من برهنه شود،آنوقت است که دل شخص حسود و بخیل شکافته میشود.

در ناسخ پس حمله کرد و هفتاد نفر را طعمه تیر و تیغ ساخت.

********** صفحه 132 **********

سید سجاد علیه السلام چون دانست غلام او مشغول جنک است،خواست مبارزه او را مشاهده کند،فرمود:پرده خیمه را بالا زنند،غلام ترک پس از رنج بزرگ و جنک با عظمت بار دیگر بخدمت زین العابدین آمد و آن حضرت را وداع گفت،و باز بمیدان شتافت در این بار از زحمت کوشش و شدت عطش و کثرت جراحت بخاک افتاد.

سید الشهداء علیه السلام مثل عقاب بر سر او حاضر شد و از اسب فرود آمد،و بر او بگریست،و چهرۀ مبارک را بر گونه او گذاشت.غلام ترکی را هنوز اندک رمقی از جان بود،چشم بگشود و آقای خود را در کنارش دید لبخندی زد و دنیا را وداع گفت رضوان الله علیه.

و در اعیان الشیعه ج1ص607گوید:این غلام ترکی اسمش اسلم بن عمرو مولی الحسین است.و در روضة الشهداء ص246گوید:ترجمه بعضی از رجز های او که ابوالمفاخر بنظم آورده اینست:

ای حسین ای گهر روحانی نسخۀ مکرمت سبحانی

منم آن ترک که سلطان باشم گر توام هندوی حضرت خوانی

تیغ در دست من از معجز تو بر سر خصم کند ثعبانی

چه شود گر تو بروی خوش خویش سرخ روی ابدم گردانی

روی بر روی من غمگین نه چون کنم ترک سرای فانی
(شهادت یزید بن زیاد بن مهاصر ابو الشعثاء الکندی البهدلی)[5]

در قمقام و مقتل خوارزمی گوید:یزید بن ابی زیاد کندی اول در سپاه حر

********** صفحه 133 **********

بود،در مقابل امام بزانو در آمد.و صد چوبه تیر[6]بینداخت که پنج آن بر خطا نرفت،و امام بر هر تیری میفرمود(اللهم سدد رمیته و اجعل ثوابه الجنه)ای خدا تیرش بر نشان آر،و بهشت را ثواب آن قرار ده.

پس حمله بر او کردند و او را کشتند.

و در قمقام دارد این رجز را میخواند:

انا یزید و ابی مهاجر(مهاصر) اشجع من لیث الشری[7]،مبادر

و الطعن عندی للطغاة حاضر یا رب انی للحسین ناصر

و الابن هند تارک و هاجر و فی یمینی صارم و باتر[8]

و در ابصار العین و بحار و مثیر الاحزان اینطور دارد:

انا یزید و ابی مهاصر کأننی لیث بغیل خادر[9]

یا رب انی للحسین ناصر و لابن سعد تارک و هاجر

و در مناقب ج4ص103اینطور نقل میکند:

انا یزید و أبی مهاصر لیث هصور[10]فی العربن[11]خادر[12]

********** صفحه 134 **********

یا رب انی للحسین ناصر و لابن سعد تارک و هاجر

خلاصه معنی اشعار:من یزید پسر مهاصر(یا مهاجرم)که مثل شیر که برای صید خود در کمین است و نیزه زدن من برای طغیان کننده گان حاضر است،ای خدا من برای حسین یاورم و برای پسر هند یا ابن سعد تارک و دوری کننده ام،و در دست راستم شمشیر برنده است.

و در ابصار العین گوید:یزید مردی بود شریف و شجاع و بی باک تا آنجا که گوید:چون اسبش را پی کردند پیش امام حسین علیه السلام بدو زانو افتاد و صد چوبه تیر انداخت که پنج آن خطا نکرد و مرد تیر اندازی بود،و هر چه تیر پرتاب میکرد میگفت:

انا ابن بهدلة[13] فرسان العرجله[14]

و همین طور جنگید تا کشته شد.رضوان الله علیه.

مؤلف گوید:در ناسخ ج2ص306(یزید بن زیاد بن شعثاء)را با(یزید بن مهاجر)که در ناسخ ص307ذکر شده که کنیه اش ابو الشعناء بوده از مردم بهدله از طایفه کنده است دو نفر حساب کرده.

و حال آنکه آنچه از ابصار العین ص102ظاهر میشود،یک نفرند،و یزید بن مهاجر غلط است و یزید بن زیاد بن مهاصر است،و مهاصر بصاد جده او بوده.

و از دعای حضرت که فرمود(اللهم سدد رمیته)و رجزهائیکه ذکر کردند نیز اتحاد را میرساند و الله العالم.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی یزید بن زیاد بن مهاصر الکندی کما

********** صفحه 135 **********

فی البحار ج45ص72.
(شهادت یزید بن مهاجر)

همان(یزید بن زیاد بن مهاصر بصاد است).

چنانچه قبلا تذکر داده شد.
(شهادت زیاد بن مهاصر)

در امالی صدوق ص142دارد که زیاد بن مهاصر کندی حمله بر دشمن کرد و این رجز بخواند:

انا زیاد و ابی مهاصر اشجع من لیث العرین الخادر

یا رب انی للحسین ناصر و لابن سعد تارک مهاجر

پس نه نفر از ایشان بکشت سپس شهید شد.

مؤلف گوید:احتمال دارد این همان یزید بن زیاد بن مهاصر باشد.و لغات اشعار معنی شد مراجعه شود.
(شهادت ابو عمرو نهشلی)[15]

پس ابو عمرو نهشلی[16]که گروهی او را خثعمی خوانند،آغاز مقاتله نمود.و او مردی شب زنده دار و نماز گذار و متقی و پرهیزکار بود.

********** صفحه 136 **********

ابن نما[17]حدیث میکند که مهران مولی بنی کاهل،که در روز عاشوراء حاضر کربلا بوده روایت میکند:که مردی را دیدم چون شیر شرا[18]قتال میکرد،و مردم چون گله گرگ دیده از پیش روی او فرار میکنند،گفتم:این کیست؟گفتند:ابو عمرو نهشلی است،جمعی را بکشت و بخدمت حضرت آمد و این شعر بگفت:

ابشر هدیت الرشد تلقی أحمداً فی جنة الفردوس نعلو صعدا

یعنی مژده باد ترا_بصلاح هدیت شوی_بملاقات پیغمبر و بالا رفتن درجات بهشت(کما فی هامش الناسخ).

دیگر باره حمله کرد،عامر بن نهشل از بنی اللات از قبیله ثعلبه بر وی حمله کرد و او را کشت و سرش را از بدن جدا کرد.
(شهادت سیف بن ابی الحارث جابری)[19]

(و)
(مالک بن عبدالله بن سریع جابری)

در ابصار العین ص78دارد که سیف بن الحارث بن سریع بن جابر

********** صفحه 137 **********

الهمدانی الجابری و مالک بن عبدالله بن سریع بن جابر همدانی جابری که بنو جابر طائفه ای از همدان هستند.این دو نفر با هم برادر امی و پسر عمو میباشند و خدمت حسین علیه السلام آمدند.

و شبیب مولی(غلام یا هم قسم)ایشان همراه ایشان بود،پس داخل در لشکر آن حضرت شدند.

و چون روز عاشورا حسین علیه السلام را بآن حالت دیدند گریه کنان خدمت آن حضرت رسیدند.

حضرت فرمود:ای پسران برادر من چرا گریه میکنید،بخدا قسم من امیدوارم بعد از یک ساعت چشم شما روشن شود.

عرض کردند:فدایت شویم بخدا قسم برای خود گریه نمیکنم و لکن برای تو گریانیم که چگونه دشمن شما را محاصره کرده و قدرت نداریم که از شما دفع کنیم جز آنکه جان خودمان را فدایت کنیم.

حضرت دعای خیر در حق ایشان نمود،پس هر دو بطرف میدان شتافتند و رو بحضرت نموده عرض کردند(السلام علیک یا ابن رسول الله،حسین علیه السلام فرمود:و علیکما السلام و رحمة الله و برکاته)و هر دو پشت بپشت جنگیدند تا شهید شدند.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی مالک بن عبدالله بن سریع کما فی البحار ج45ص73و ناسخ ج3ص24.
(شهادت یوسف بن ابی الحرث و مالک بن عبدالله)

در جلاء العیون مرحوم مجلسی ص567ذکر نموده:و ظاهراً درست نباشد بلکه(سیف بن ابی الحارث)است که گذشت.

********** صفحه 138 **********
(شهادت زیاد مصاهر)

ناسخ در جلد2ص309روایت کند که عبدالله بن محمد رضا حسینی در جلد دوم جلاء العیون از مؤلفات خود مینویسد که بعد از مالک بن انس(زیاد مصاهر)کندی بر لشکر ابن سعد حمله کرد،و نه نفر از آن گروه را با تیغ بکشت آن گاه کشته شد.
(شهادت ابراهیم بن الحسین علیه السلام

در مناقب ابن شهر آشوب ج4ص113فرموده شش نفر از اولاد حسین باختلافی که هست در ایشان شهید شده اند من جمله ابراهیم را ذکر نموده.

و در اعیان الشیعه ج1ص610ایضا ابراهیم بن الحسین را از ابن شهر آشوب نقل کرده.

و در فرسان الهیجاء ج1ص10فرموده حقیر زائد بر این چیزی نیافتم.
(شهادت ابراهیم بن الحصین الاسدی)[20]

در مناقب ابن شهر آشوب ج4ص105و فرسان الهیجاء ص10و یاران پایدار ص26و ناسخ ج2ص309و ما از ناسخ نقل میکنیم که بسند خود روایت کند از ابی مخنف که ابراهیم این رجز انشاد کرد:

أقدم حسین الیوم تلقی احمداً ثم اباک الطاهر المؤیدا

و الحسن المسموم ذاک الاسعدا و ذا الجناحین حلیف الشهداء

********** صفحه 139 **********

و حمزة اللیث الکمی السیدا فی جنة الفردوس فازوا سعدا

یعنی پیش بیا ای حسین که امروز در بهشت فردوس ملاقات خواهی کرد جد و پدر پاک و تأیید شده،و حسن برادر بزهر کشته شده،و صاحب دو بال که هم سوگند شهداء بود جعفر،و حمزه شیر شجاع.پس ابراهیم حمله نمود بلشکر ابن سعد و پنجاه تن بکشت.

و بروایتی هشتاد و چهار تن از بزرگان سپاه را بخاک انداخت.

و بار دیگر این رجز بخواند.

اضرب منکم مفصلا وساقاً یهرق الیوم دمی اهراقاً

و ترزق الموت ابا اسحاقاً اعنی بنی الفاجرة الفساقا

یعنی با شمشیر به بند اعضاء شما میزنم تا خونم بریزد،و گنهکاران زنا زاده را مرگ بهره گردد(کما فی هامش الناسخ).

آنگاه از این جهان فانی جای بپرداخت.
(شهادت علی بن مظاهر)

در ناسخ ج2ص310دارد،بروایت ابی مخنف،علی بن مظاهر اسدی چنانکه در شرح شافیه نیز مسطور است بمیدان آمد،و این رجز بگفت:

أقسمت لو کنال کم أعداداً أو شطرکم و لیتم أنکادا[21]

یا شر قوم حسباً و زاداً لا حفظ الله لکم أولاداً[22]

یعنی قسم یاد میکنم که اگر ما مقدار شما یا نصف شما لشکر داشتیم،شما پشت بمیدان و فرار میکردید در حالیکه قلیل و ناچیز بود خیر شما،ای بترین

********** صفحه 140 **********

گروه از لحاظ حسب و توشه،خداوند حفظ نکند اولاد شما را.

پس بر لشکر کوفه حمله ور شد،و هفتاد تن از آن جماعت را بخاک هلاکت انداخت،و شهید شد.
(شهادت معلی بن علی)

در ناسخ ج2ص310از شرح شافیه و ابی مخنف روایت کند که معلی بن علی که معروف بشجاعت و شهامت بود بمیدان آمد،و این شعر را قرائت کرد:

أنا المعلی حافظاً لا أجلی دینی علی دین محمد و علی

أذب حتی ینقضی اجلی ضرب غلام لا یخاف الوجل

أرجو ثواب الخالق الازلی لیختم الله بخیر عملی

خلاصه معنی:اسمم معلی،دینم دین محمد و علی است،بدون ترس بامید ثواب پروردگار و حسن عاقبت دفاع میکنم تا بمیرم(کما فی هامش الناسخ).

و جنک سختی نمود و شصت و چهار نفر از لشکر ابن سعد را بهلاکت رساند پس از آن دست گیرش کرده بنزد ابن سعد بردند گفت سخت از رفیقت امام حسین دفاع و نصرت کردی،پس فرمان داد تا سرش را از تن جدا کردند.
(شهادت طرماح بن عدی)[23]

در ناسخ ج2ص311گوید:پس طرماح بن عدی،چون شیر آشفته


__________________________________
[1]. ناسخ ج2ص305و مناقب ج4ص104و بحار ج45ص30و مقتل خوارزمی ج2ص24و اعیان الشیعة ج1ص607و عوالم ج17ص273و قمقام ص424.

[2]. در مناقب گوید:ثم برز غلام ترکی للحر،و ظاهراً اشتباه شده.

[3]. در قمقام:تا اینجا بیشتر رجز را ذکر نکرده.

[4]. در مناقب و خوارزمی و بحار و عوالم(المبجل)نقل کرده اند.

[5]. ناسخ ج2ص306و مقتل خوارزمی ج2ص25و ابصار العین ص102و قمقام ص417و بحار ج45ص30و عوالم ج17ص274و مناقب ج4صفحه103.ابن نما در مثیر الاحزان ص61.

[6]. در ناسخ گوید:او را هشت چوبه تیر در جعبه تیر بود.و پنج آن خطا نکرد و پنج تن را بخاک افکند الخ.

ولی در ابصار العین و قمقام و خوارزمی(صد چوبه تیر)نوشته اند.

[7]. مأسدة جانب الفرات یضرب بها المثل فیقال:هو کأسد الشری المنجد.

[8]. صارم و باتر:شمشیر برنده.

[9]. لیث:شیر.غیل:جای گاه شیر.خادر:کمین گاه.

[10]. هصور:یعنی شیر،کما اینکه لیث:بمعنی شیر است(المنجد).

[11]. العرین:الفریسة(المنجد).

[12]. خادر:گفته شد یعنی کمین گاه.

[13]. بهدله:طائفه ای از کنده هستند که یزید هم از ایشان بود.

[14]. العرجلة:یک قطعه از اسبها و جماعتی از پیادها.

[15]. ناسخ ج2ص307و مثیر الاحزان لابن نما ص57و عوالم ج17ص273و بحار ج45ص30و قمقام ص425و جلاء العیون ص567.

[16]. در ناسخ(نهلشی)ذکر شده و ظاهراً غلط باشد.

[17]. در مثیر الاحزان ص57.

[18]. شرا:بر وزن رسا.کوهیست در تهامه درنده گان بسیار دارد.

مؤلف گوید:در ابن نما اینطور دارد:دیدم مردی قتال میکرد قتال سختی الخ.

[19]. ناسخ ج2ص308و مثیر الاحزان ابن نما ص66و بحار ج45ص31و عوالم ج17ص274و در جلاء العیون مجلسی ص567(یوسف بن ابی الحارث)ذکر شده و ظاهراً غلط باشد.

و قمقام ص415و ابصار العین ص78.

[20]. در ناسخ(ابراهیم بن الحسین)ذکر شده و ظاهراً درست نباشد.و در (استغاثه حسین علیه السلام از شهدای زنده دل)یا ابراهیم بن الحصین یاد شده.

[21]. انکاد:جمع نکد،ای قلیل الخیر.

[22]. این رباعی در حبیب بن مظاهر با تفاوتی گذشت.

[23]. در ابصار العین ص67سطر23فرموده:این طرماح بن عدی بن حاتم که معروف بجود است نیست.چون اولاد او در جنگهای أمیرالمؤمنین علیه السلام کشته شدند،و عدی بعد از ایشان فوت شد اولادی نداشت.




********** صفحه 141 **********

بمیدان آمد و این شعر بگفت:

انی طرماح شدید الضرب و قد وثقت بالاله الرب

اذا انضیت فی الهیاج عضبی[1] یخشی قرینی فی القتال غلبی

فدون کم فقد قسیت قلبی علی الطغاة لو بذاک صلبی

یعنی:من طرماح سخت ضربتم،بخدا اطمینان دارم،هنگامیکه شمشیر خود را برهنه کنم،حریف خودم میترسد که بر او پیروز شوم،آماده باشید که بر شما سرکشان رحم نمیکنم.(کذا فی هامش الناسخ).

پس مثل پلنگ رها گشته و مثل مرد پدر کشته بر کوفیان حمله افکند،و از چپ و راست بتاخت و مرد و مرکب بخاک انداخت تا هفتاد تن از آن گروه را نابود ساخت،ناگاه در آن گیر و دار،اسبش بروی افتاد و او را از پشت در انداخت،کوفیان دور او را گرفتند و گردنش را بزدند_رحمة الله علیه_
(شهادت محمد بن مطا علیه السلام [2]

در شرح شافیه مسطور است که:محمد بن مطاع خود را ساختۀ جهاد کرد و از امام علیه السلام رخصت مبارزه طلبید و بمیدان شتافت،و سی تن از سپاه ابن سعد را با شمشیر و تیر تباه ساخت،آنگاه بدست کوفیان شهید شد.
(شهادت جابر بن عروة)[3]

از پس او،چنانکه در شرح شافیه مرقوم است و ابو مخنف حدیث میکند:

********** صفحه 142 **********

جابر بن عروة غفاری که مردی سالخورده و پارسا بود،و در جنک بدر و دیگر جنگها ملازم خدمت پیغمبر ص بود دستمالی به پیشانی بسته که جلد ابروهای او فرو نیفتد،و چشم او را،از دیدار باز ندارد.

حسین علیه السلام چون نگریست که جابر آهنک جنک دارد فرمود(شکر الله سعیک یا شیخ).

و جابر این شعر را قرائت کرد:

قد علمت حقا بنو غفار و خندف ثم بنو نزار

بنصرنا لاحمد المختار یا قوم حاموا عن بنی الاطهار

الطیبین السادة الاخیار صلی علیهم خالق الابرار

یعنی بدرستیکه طائفه بنو غفار و بنو خندف و بنو نزار میدانند یاری نمودن مامر احمد مختار را،ای جماعت ما حمایت کنید اولاد پاکان را که طیب و سید خوبانند،خدای که ایجاد کننده نیکانست درود بر ایشان فرستند.

پس آغاز جنک نمود،و در پیش روی امام علیه السلام هشتاد تن از مردان جنگی را بخاک انداخت،و خود نیز شهید شد رضوان الله علیه.
(شهادت مالک بن داود(دودان))[4]

در ناسخ از پس او،مالک بن داود و در مناقب(دودان)،امام حسین علیه السلام را سلام داد و بمیدان شتافت و این شعر بخواند.

الیکم من مالک الضرغام ضرب فتی یحمی عن الکرام

یرجو ثواب الله ذو الانعام سبحانه من ملک علام

یعنی آماده ضربت جوانی که نامش مالک است و مانند شیر از بزرگواران

********** صفحه 143 **********

دفاع میکند و ثواب خدای بخشنده و مالک و دانا و منزه را امید دارد،و بوده باشید،آنگاه مانند شیر بر صفوف دشمنان حمله کرد و شصت نفر را بهلاکت کشانید و خود برحمت ایزدی برفت و شهید گشت.
(شهادت عبدالرحمن بن کدری و برادرش)[5]

عبدالرحمن بن کدری و برادرش،بروایت صاحب شرح شافیه در پیش امام علیه السلام مردانگیها نمودند،و حمله های گران متواتر کردند،و بسیار کس از لشکر مخالف را کشتند و شهید شدند.

مؤلف گوید:در عدد مقتولین در حمله اولی مفصلا ذکری از عبدالرحمن گذشت مراجعه شود.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله بن الکدر الارحبی کما فی البحار ج45ص73.
(شهادت مالک بن اوس)[6]

و دیگر مالک بن اوس مالکی،بروایت اعصم کوفی که از بزرگان علمای اخیار و موثقین راویان آثار است،با شمشیر کشیده بمیدان آمد و چند تن مبارز را بخاک انداخت،آنگاه در راه سید الشهداء علیه السلام جان داد.

********** صفحه 144 **********
(شهادت انیس بن معقل)[7]

و همچنان بروایت اعصم کوفی،انیس بن معقل اصبحی،خود را بخدای بفروخت و بخدمت حسین علیه السلام عرض کرد(السلام علیک یا ابن رسول الله).

و بجانب دشمن بشتافت و این ارجوزه قرائت نمود:

أنا انیس و انا ابن معقل و فی یمینی نصل سیف مصقل

أعلوبها الهامات وسط القسطل عن الحسین الماجد المفضل

ابن رسول الله خیر مرسل

یعنی من انیس پسر معقلم،در دستم شمشیر براقی است که برای دفاع از حسین بزرگوار که پسر بهترین فرستادگان خدا است در میان غبار جنک بکاسۀ سرها فرود میاورم.(کما فی هامش الناسخ).پس ده و اندی کس بکشت و شمشیر همی زد تا جان داد.



_______________________________
[1]. نضی نضیاً:السیف سله،و العضب:السیف القاطع.

[2]. در ناسخ ج2ص312.

[3]. در ناسخ ج2ص312.

[4]. در ناسخ ج2ص312و مناقب ج4ص104.

[5]. در ناسخ ج2ص313.

[6]. در ناسخ ج2ص313.

[7]. در ناسخ ج2ص313.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتاد

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 5:36 am

(فصل هفتاد ):(در اسامی شهیدانیکه در کتب اخبار و تواریخ ذکر نشده اند)


در ناسخ ج2ص314فرموده:

ذکر اسامی جماعتی از شهدای یوم عاشورا که بعضی از علمای اخبار و تواریخ در مؤلفات خود ننوشته اند.اسامی شهدای روز عاشورا را آنچه من بنده از کتب معتبره باستیعاب و استقراء(جستجو و کاوش)یافتم بنگاشتم.

و سید بن طاوس باسناد خود از امام منتظر صاحب الامر صلوات الله علیه

********** صفحه 145 **********

ترتیب زیارت شهدا را روایت میفرماید که حاوی و حاکی اسامی بنی هاشم و غیر بنی هاشم است،و در آن کتاب(اقبال ص573)اسامی بسیار کس از شهدا است که علمای اخبار و تواریخ در کتب خود یاد نکرده اند.من بنده آن کتاب زیارت را انشاءالله در جای خود خواهم نگاشت[8]اکنون اجمالا آن اسامی را مینگارم که امام علیه السلام شهادت ایشان را منصوص داشته و علمای اخبار بذکر نام و نشان ایشان نپرداخته اند تا معلوم شود که شهدای روز عاشورا منحصر به(72)تن نمیباشد.

یکی از شهدائی که مورخین و محدثین یاد او نکرده اند:

1)سلیمان مولی حسین علیه السلام است[9].

2)و دیگر قارب مولی حسین علیه السلام است[10].

3)و دیگر منجح مولی حسین علیه السلام است[11].

4)و دیگر سعد بن بشر بن عمر الحضرمی است.

********** صفحه 146 **********

5)و دیگر یزید بن حصین الهمدانی المشرفی القاری[12].

6)و دیگر،عمر بن الکعب الانصاری[13].

7)و دیگر،عبدالله بن عمیر الکلبی[14].

8)و دیگر،انس بن کاهل الاسدی[15].

9)و دیگر،شبیب بن عبدالله النهشلی[16].

10)و دیگر،حجاج بن زید السعدی[17].

11)و دیگر،حوی بن مالک الضبعی[18].

********** صفحه 147 **********

12)و دیگر،یزید بن(زید بن)ثبیت القیسی[19].

13)و دیگر،قعنب بن عمرو النمیری[20].

14)و دیگر،سالم مولی عامر بن مسلم[21].

15)و دیگر،زید بن معقل الجعفی[22].

16)و دیگر،جندب بن حجر(حجیر)الخولانی[23].

در ابصار العین ص104فرموده:جندب حجیر کندی خولانی از وجوه شیعه است و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بود و پیش از آنکه حر متصل بشود در راه خود را بامام حسین علیه السلام ملحق ساخت و با همراه حضرت بکربلا آمد.

********** صفحه 148 **********

و اهل سیر گفته اند در اول جنک جهاد کرد و کشته شد.

و صاحب حدائق گفته:او و پسرش در اول جنک کشته شدند و صحیح نباشد که فرزندش با او کشته شده باشد لذا در زیارت ناحیه هم اسمی از پسرش برده نشده.

17)و دیگر،سعید مولی عمر بن خالد الصیداوی[24].

18)و دیگر،سالم مولی بنی المدنیة الکلبی[25].

19)و دیگر،قام بن حبیب الازدی[26].

20)و دیگر،عمر بن جندب الحضرمی[27].

21)و دیگر،شبیب بن حارث بن سریع[28]و بعنوان(شبیب مولی الحرث بن سری علیه السلام گذشت و آن درست است نه شبیب بن الحارث سریع.

__________________________
[8]. مؤلف این کتاب گوید:حقیر بعد از(ذکر شماره شهدای کربلا)خواهم نوشت انشاءالله.و ناسخ در جلد3ص17ذکر فرموده.و بحار ج45ص65و ج101ص269مرقوم داشته.

[9]. در زیارت ناحیه فرموده:السلام علی سلیمان مولی الحسین بن أمیرالمؤمنین لعن الله قاتله سلیمان بن عوف الحضرمی.بحار ج45ص69.

[10]. در زیارت ناحیه فرموده:السلام علی قارب مولی الحسین بن علی.

بحار45ص69مؤلف گوید قارب را در(عدد مقتولین در حمله اولی ایضاً ذکرش کردیم رجوع شود به ج2ص32.

[11]. در زیارت ناحیه فرموده:السلام علی منجح مولی اللحسین بن علی.بحار ج45ص69.

[12]. در زیارت ناحیه فرموده:السلام علی یزید بن حصین الهمدانی المشرفی القاری المجدل بالمشرفی.بحار ج45ص70.و ناسخ ج3ص22.

[13]. در زیارت ناحیه فرموده:السلام علی عمر بن الکعب الانصاری،بحار ج45صفحه70.

[14]. در زیارت ناحیه:السلام علی عبدالله بن عمیر الکلبی.بحار ج45ص71مؤلف گوید:عبدالله بن عمیر کلبی را در(عدد مقتولین در حمله اولی)نیز ذکرش کرده اند و در تحت عنوان(مبارزه ابن عمیر با غلام زیاد)ایضا گذشت ج2ص56.

[15]. در زیارت ناحیه:السلام علی أنس بن کاهل الاسدی.بحار ج45ص71.

[16]. در زیارت ناحیه:السلام علی شبیب بن عبدالله النهشلی.بحار ج45ص71.

[17]. در زیارت ناحیه:السلام علی الحجاج بن زید السعدی.بحار ج45صفحه71.

[18]. در زیارت ناحیه:السلام علی حوی بن مالک الضبعی.بحار ج45صفحه72.

[19]. در زیارت ناحیه:السلام علی زید بن ثبیت القیسی کما فی البحار ج45صفحه72و فی الناسخ ج3ص23السلام علی یزید بن ثبیت القیسی.

مؤلف گوید در ابصار العین ص111فرموده:ثبیت علط است و صحیح(ثبیط)است.و تفصیلش بزودی خواهد آمد.

[20]. در زیارت ناحیه:السلام علی قعنب بن عمرو التمری.پس نمیری علط است و بحارج45ص72.

[21]. در زیارت ناحیه:السلام علی سالم مولی عامر بن مسلم.بحار جلد45ص72.

[22]. در زیارت ناحیه:السلام علی زید بن معقل الجعفی.بحار ج45صفحه72.

[23]. در زیارت ناحیه:السلام علی جندب بن حجر الخولانی کما فی البحار ج45ص72و جلد101ص273و اقبال ص577سطر اول هم(جندب بن حجر)نوشته اند ولی در ناسخ ج3ص24سطر اول و ابصار العین ص104(جندب بن حجیر)رقم کرده اند.

[24]. آنچه در زیارت ناحیه آمده:السلام علی سعید مولاه.بحار ج45ص72و ناسخ ج3ص24.

[25]. در زیارت ناحیه:السلام علی سالم مولی بنی المدینة الکلبی.بحار جلد45ص72.

[26]. در زیارت ناحیه:السلام علی قاسم بن حبیب الازدی بحارج45ص73و در ج2ص56در عدد مقتولین در حمله اولی نیز ذکرش شد.

[27]. در زیارت ناحیه:السلام علی عمر بن جندب الحضرمی.بحار ج45صفحه73.

[28]. در زیارت ناحیه:السلام علی شبیب بن الحارث بن سریع.بحار ج45صفحه73.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتاد و یک

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 5:46 am

********** صفحه 149 **********

(فصل هفتاد و یک :در بعض از نوادر)

(حبشی بن قیس النهمی)

در ابصار العین ص79گوید:ابن قیس حبشی است و از کسانی است که در کربلا حاضر بوده و ابن حجر گوید:با امام حسین علیه السلام کشته شد.
(زید بن ثبیت قیسی)

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی زید بن ثبیت القیسی.بحار ج45ص72.
(یزید بن ثبیط بن عبدی عبد قیس بصری)(و دو پسرش)

عبدالله بن یزید بن ثبیط.

و عبیدالله بن یزید بن ثبیط.

در ابصار العین ص110گوید:یزید شیعه بود و از اصحاب ابی الاسود بود و شریف قومش بود.

طبری گوید:ماریه دختر منقذ عبدیه شیعه شد و خانه اش جای الفت شیعیان بود.هر صحبتی داشتند آنجا میگفتند.و ابن زیاد با خبر شده بود که امام حسین علیه السلام بطرف عراق حرکت کرده پس عمالش را دستور داد راهها را بستند.

یزید بن ثبیط بنا گذاشت که بطرف امام حسین علیه السلام برود.

********** صفحه 150 **********

و او را ده نفر پسر بود همه را دعوت بخروج نمود و فرمود کدام یک شما با من همراه هستید؟دو نفر ایشان اجابت کردند عبدالله و عبیدالله،و برفقایش گفت من میخواهم از کوفه بیرون شوم کیست با من باشد؟اصحابش گفتند ما از ابن زیاد میترسیم.

خلاصه یزید با جماعتی از کوفه خارج شد و در ابطح مکه بامام حسین علیه السلام رسید پس در منزلش استراحت کرد پس از آن بسراغ امام حسین علیه السلام رفت،و چون امام حسین علیه السلام شنید آمدن یزید را بنا کرد جستجو کردن تا منزل یزید را پیدا کرد.

بحضرت عرض کردند یزید رفت بخدمت شما پس حضرت در منزل یزید نشست تا یزید برگشت و قتی دید حضرت در منزل او تشریف دارد گفت(بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا)بفضل و رحمت خدا خوشحال باشید السلام علیک یابن رسول الله پس بعد از سلام نشست نزد حضرت و قصه آمدنش را عرض کرد،امام علیه السلام او را دعا فرمود.پس دستور داد رحل او را بردند پیش رحل امام علیه السلام و با هم بودند تا وقتی که در کربلا بمیدان رفت و شهید شد.

و دو پسرش در حمله اولی کشته شدند.چنانچه سروی نقل کرده.

و یکی از پسرهایش بنام(عامر بن یزید)برای پدر و برادرانش مرثیه گفته.

یا فرو قومی فاندبی خیر البریه فی القبور

و ابکی الشهید بعبرة من فیض دمع ذی درور

وارث الحسین مع التفجع و التأوه و الزفیر

قتلوا الحرام من الایمة فی الحرام من الشهور

و ابکی یزیداً مجدلا و ابنیه فی حر الهجیر

متزملین دماؤهم تجری علی لبب النحور

********** صفحه 151 **********

یالهف نفسی لم تفز معهم بجنات و حور[1]

در زیارت ناحیه فرمود:

السلام علی یزید بن ثبیط القیسی.

السلام علی عبدالله و عبیدالله ابنی یزید بن ثبیط القیسی.

در ابصار العین ص111فرموده در بعضی کتب(ثبیت و تبیط)نوشته شده و هر دو غلط است و تصحیف شده.
(شهادت سعد بن الحرث انصاری عجلانی)

(و برادرش)
(ابو الحتوف بن الحرث انصاری عجلانی).


در ابصار العین ص94گوید:این دو برادر از اهل کوفه بودند و با عمر بن سعد برای جنک با حسین علیه السلام بیرون آمدند.

صاحب حدائق گوید:چون روز عاشورا شد و اصحاب حسین علیه السلام کشته شدند و امام حسین بنا کرد به هل من ناصر ینصرنا فرمودند اهل بیت و زنان و اطفال او شنیدند صدای بناله و شیون برآوردند.

********** صفحه 152 **********

سعد و برادرش ندای امام حسین و ناله زنها و بچه ها را شنیدند،شمشیرهای خود را گرفته بطرفداری امام حسین بنا کردند جنگیدن دسته ای را کشتند و دسته ای را مجروح ساختند و هر دو با هم کشته شدند.
(شهادت بکر بن حی بن تیم الله بن ثعلبة التیمی)

در ابصار العین ص113گوید:بکر از کسانی بود که با ابن سعد بجنک امام حسین علیه السلام بیرون شد و چون جنک بپای شد بطرفداری آن حضرت و بر علیه ابن سعد بنا کرد جنگیدن پس در خدمت امام حسین علیه السلام بعد از حمله اولی کشته شد چنانچه صاحب حدائق و دیگران نقل نموده اند.
(شهادت رافع بن عبدالله مولی مسلم بن کثیر ازدی)

در ابصار العین ص108گوید:رافع با مولای خود مسلم بن کثیر ازدی بطرف امام حسین علیه السلام رفته و بعد از مولای خود مسلم بعد از ظهر کشته شد.
(شهادت زیاد ابو عمرة الهمدانی الصائدی)

بعنوان(شهادت أبو عمرو نهشلی)گذشت مراجعه کن که تکرار نشود.
(شهادت سلمان بن مضارب بن قیس الانماری البجلی)

در ابصار العین ص100گوید:سلمان پسر عموی پدر و مادری زهیر بن قین بود،و در سنه شصت با زهیر حج رفته بود،چون زهیر حسینی شد و بهمراه حضرت بکربلا رفت سلمان هم با ایشان شد،و صاحب حدائق گوید:سلمان جزء کسانی بود که پیش از ظهر کشته شدند و مثل اینکه قبل از زهیر کشته شده.

********** صفحه 153 **********
(شهادت عباد بن المهاجر بن ابی المهاجر الجهنی)

در ابصار العین ص115گوید:عباد از کسانی بود که از میاه جهنیة(اسم مکانیست)با امام حسین علیه السلام همراه شد و در کربلا با آن حضرت کشته شد.

چنانچه صاحب حدائق الوردیه فرموده.رضی الله عنه.
(شهادت عقبة بن الصلت الجهنی)

در ابصار العین ص115گوید:عقبه از کسانی بود که از منازل جهنیه پیرو امام حسین علیه السلام شد و ملازم او بود و در کربلا با امام حسین علیه السلام کشته شد کما عن صاحب الحدائق.
(شهادت عمرو بن عبدالله بن کعب ابو ثمامه الهمدانی الصائدی)[2]

در ابصار العین ص69گوید(ابو ثمامه عمرو الصائدی)عمرو بن عبدالله ابن کعب است تا آنجا که فرمود:ابو مخنف گوید:ابو ثمامه چون دید روز عاشورا ظهر شد و جنک بر پای خود استوار است عرض کرد بامام حسین علیه السلام یا ابا عبدالله جانم فدای جان شما من می بینم دشمن بشما نزدیک شده و بخدا تو کشته نشوی مگر آنکه من قبل از شما کشته شوم انشاءالله،و دوست میدارم خدا را ملاقات کنم و این نماز که وقت آن رسیده خوانده باشم،حضرت سر بآسمان بلند کرد،فرمود بلی این اول وقت نماز است یاد نماز کردی خدا ترا از نمازگزاران قرار دهد.

********** صفحه 154 **********

سپس حضرت فرمود:از ایشان بخواهید که دست از ما بدارند تا نماز بخوانیم،پس درخاست مهلت نمودند،حصین بن تمیم گفت نماز از شما قبول نیست حبیب جواب او را داد بنحوی که گذشت.پس ابوثمامه بامام حسین علیه السلام عرض کرد در حالیکه نماز را خوانده بودند.من قصد دارم به اصحاب خود ملحق شوم و دوست ندارم ترا یکه و تنها ببینم حضرت فرمود پیش رو ما هم تا یک ساعت دیگر بشما ملحق خواهیم شد.پس بمیدان جنک رفته جنگید تا زخمهای فراوان بدو رسید.

پس قیس بن عبدالله صائدی که پسر عموی او بود و عداوتی با او داشت او را بکشت و این بعد از کشته شدن حر بود.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی ابی ثمامه عمر بن عبدالله صائدی کما فی البحار ج45ص73.

مؤلف گوید:عین این عبارات یا قریب این کلمات در ابوثمامه صیداوی که در ج2ص91تحت عنوان(شدت جنک و یاد خدا)است ذکر شد مراجعه کن.
(شهادت مجمع بن زیاد بن عمرو الجهنی)

در ابصار العین ص115گوید:مجمع بن زیاد در منازل جهنیه در اطراف مدینه بود.چون گذر امام حسین علیه السلام بایشان افتاد جزء پیروان حضرت شد و چون مردم از اطراف امام علیه السلام پراکنده شدند او استقامت نمود و در کربلا شهید شد،چنانچه صاحب حدائق و غیره ذکر نموده اند.

********** صفحه 155 **********
(موقع بن ثمامه الاسدی الصیداوی ابو موسی)

در ابصار العین ص68گوید:موقع جزء کسانی بود که خود را شبانه از جنک(عمر سعد)خلاص کردند و بخدمت امام حسین علیه السلام رسیدند.

ابو مخنف گوید:موقع بزمین افتاد خویشان او را نجات دادند و بکوفه آوردند و مخفی نگاهش داشتند،خبر بابن زیاد رسید بدنبال او فرستاد که بقتلش رساند،جماعتی از بنی اسد شفاعتش کردند پس از سر کشتن او در گذشت و لیکن دست و پای او بآهن بسته و به زاره[3]تبعید کرد،و همین طور مریض بود تا بعد از یکسال فوت شد و درباره او کمیت اسدی گفته(و ان ابا موسی اسیر مکبل).
(شهادت واضح ترکی مولی الحرث المذحجی السلمانی)

در ابصار العین ص85گوید:واضح غلامیست ترکی مؤلف گوید:در(غلام ترکی)ذکر شد تکرار نمیکنم.
(شهادت یزید بن مغفل بن جعف المذحجی الجعفی)

در ابصار العین ص91گوید:یزید یکی از شیعیان و شجاعان و شعراء نامی بود،و از اصحاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود.

و از صاحب خزانه نقل کند که از مکه با امام حسین علیه السلام آمد و با آن

********** صفحه 156 **********

حضرت بود،و از اهل مقاتل و تاریخ نقل کند که چون روز عاشوراء شد از امام حسین علیه السلام اذن میدان رفتن گرفت،حضرت اذنش داد،و او جلو رفته و میگفت:

انا یزید و انا من مغفل و فی یمینی نصل سیف منجل

اعلوا به الهامات وسط القسطل عن الحسین الماجد المفضل

خلاصه معنی:من یزید از مغفلم،و در دست راستم تیزی شمشیریست که درو میکند،سرها را میپرانم در وسط گرد و غبار،دفاع میکنم از حسین با فضیلت و بزرگوار،پس جنگید تا کشته شد.

و از مرزبانی در معجمش نقل کند که چون جنک سخت شد جلو رفته این شعر بگفت:

ان تنکرونی فأنا ابن مغفل شاک لدی الهیجاء غیر اعزل

و فی یمینی نصل سیف منصل اعلو به الفارس وسط القسطل

اگر مرا نمیشناسید من پسر مغفلم در وقت جنک و نبرد با اسلحه تمام هستم نه اینکه بی اسلحه باشم،و در دست راستم تیزی شمشیر است که در وسط گرد و غبار اسب سوار را بلند میکنم.

پس چنان بجنگید که مثلش دیده نشده پس جماعتی را بکشت سپس خود کشته شد رضی الله عنه.
(داود بن طرماح)

داود بن طرماح اسمی بحسب ظاهر در جائی ندارد مگر در استغاثه امام علیه السلام که فرمود یا داود بن طرماح.

و در فرسان الهیجاء ج1ص135فرموده معلوم میشود که یکی از معاریف بوده که در عداد کسانی واقع شده که امام آنها را تخصیص بذکر داده است.

********** صفحه 157 **********
(اسد الکلبی)

در فرسان الهیجاء ص33او را جزء شهداء آورده بدلیل آنکه ابو مخنف گفته امام حسین علیه السلام بنا کرد به راست و چپ نگاه کردن و کسی را از اصحاب ندید مگر آنکه کشته شده پس فریاد بر آورد یا مسلم بن عقیل تا آنجا که فرمود و یا اسد الکلبی الخ.
(زن وهب بن عبدالله)

در وهب بن عبدالله ج2ص72گذشت کیفیت شهادت زن وهب.
(حجیر بن جندب)

در ابصار العین ص104گوید:صاحب حائق(الوردیه)گفته حجیر بن جندب با پدرش جندب بن حجیر در اول جنک کشته شده ولی نزد من صحیح نباشد کما اینکه در زیارت ناحیه نیز اسمش برده نشده.
(شهادت شریح بن عبید)

در روضة الشهداء ص235فرمود:شریح بن عبید روی بمیدان نهاد و بر مرکب سوار شده بچپ و راست میتاخت و مرد را از زین بزمین بیانداخت.

بهر جا که نیزه بر افراختی جهانی ز مردم تهی ساختی

بهر سو که مرکب برانگیختی بشمشیر خون یلان[4]ریختی

ناگاه مرکبش خطا کرد و او را بزمین زد جمعی گرد او در آمده بزخمهای

********** صفحه 158 **********

پی در پی او را شهید ساختند.
(حماد بن انس)

در یاران پایدار ص60از روضة الشهداء نقل کند که پس از شهادت عمرو ابن عبدالله مذحجی حماد بن انس بمیدان در آمده اسب میتاخت و لوای نصرت بر می افروخت و به تیغ مبارزت سر دشمنان از تن جدا میساخت و آنرا بچوگان نصرت چون گوی میتاخت و بنای صبر و قرار از دل اشرار بر میانداخت،عاقبت خدنک اجل دیده املش[5]بر بست و با دلی شادان و جانی به محنت آبادان به شهیدان راه حق پیوست.

هر لحظه باد میبرد از بوستان گلی آشفته میکند دل مسکین بلبلی
(شهادت زهیر بن حسان الاسدی)

در روضة الشهداء ص225نقل کند چیزیرا که خلاصه اش این است عمر سعد مبارز نامداریرا که سامحۀ ازدی نام داشت بمیدان فرستاد آمد و ندای هل من مبارز کشید.

در این وقت زهیر بن حسان در پیش روی امام حسین علیه السلام ایستاده بود،گفت:یابن رسول الله این مرد که بمیدان آمده مبارز صف شکن و دلاور مرد افکن است مرا اجازه دهید تا با او نبرد کنم،و لوای لاف و گزافی که در میان میدان بر افراشته بصرصر(باد تند)قهر در هم شکنم،حضرت او را اجازت داد،و این زهیر از قبیلۀ بنی اسد بود،در همان نزدیکی از وطن خود بریده و خدمت امام علیه السلام را از همه عالم گزیده(اختیار کرده)بود،مبارزه مردانه و دلاور

********** صفحه 159 **********

فرزانه بود.

در افکند مرکب بمیدان دلیر بغرید مانندۀ نره شیر

در گرمی تاختن سر راه بر(سامحۀ ازدی)گرفت سامحه چون زهیر را دید از ترس او بلرزید و از راه نصیحت در آمده گفت:ای شهسوار مضمار محاربت و ای نامدار میدان مبارزت شرم نداری که مال و منال و اهل و عیال خود را میگذاری و روی بتقویت حسین میآری؟زهیر گفت:ای ناکس دون ترا شرم می باید داشت که شمشیر بر روی اهل بیت پیغمبر ص میکشی،و برای نعمت فانی دنیوی عقوبت دائمی اخروی اختیار میکنی؟(سامحه)خواست که دیگر سخن گوید:که زهیر نیزه بر دهنش که زد سنان نیزه از پشتش بیرون آمد،فی الحال از مرکب در افتاد و جان بداد،پس زهیر در برابر عمر سعد آمده نعره زد که یا اهل العراق هر که مرا شناسد خود شناسد،و هر که نشناسد منم زهیر بن حسان اسدی،کیست از شما که بیرون آید تا زمانی با یکدیگر بگردیم و ببینیم که بخت کرا یاری میکند و نکبت کرا بر خاک ادبار خواری میافکند.

کوی عسقست و درو زخم بلا پی در پی کو حریفی که قدم بر سر این کوی نهد

اهل شام و عراق که آوازه شجاعت او را شنیده بودند سر در پیش انداختند و از جنک با او بترسیدند،عمر سعد بانک بر سپاه خود زد که این چه بی حمیتی است که شما را دریافته آخر یک کس بمیدان روید و نام خود را در پهلوانان بلند سازید،تا آنجا که فرمود:سیصد سوار او را در میان گرفتند.

راوی گوید:که پنجاه سوار را بینداخت اما نود زخم بر وجود شریفش زده بودند،امام علیه السلام چون آن حال را مشاهده کرد،جمعی را فرمود که زهیر را دریابید،سعد که غلام امیرالمؤمنین علیه السلام بود با ده تن از مبارزان رفتند و خود را بر آن گروه زده و زهیر را از آن میانه بیرون آوردند بییش از دویست چوبۀ

********** صفحه 160 **********

تیر بر وجود او نشسته بود،او را نزد امام علیه السلام آوردند حضرت پیاده شد بر سر بالین وی بایستاد زهیر چشم باز کرد و امام را بر بالای سر خود ایستاده دید آن مقدار قوت داشت که روی خود را بر قدم امام حسین علیه السلام نهاد و بزبان حال مضمون این مقال را ادا کرد.

خاک قدم دوست شدم نیست کسی را این عیش که امروز مرا در قدم اوست

حضرت فرمود:ای زهیر سخن گوی و آنچه در دل داری ظاهر کن،زهیر گفت:ای فرزند رسول خدا برای من جام آب صاف زلال آورده اند صبر فرمائی تا آب بخورم آنگه سخن کنم،امام فرمود:ای یاران بهشت را بزهیر نموده اند پس زهیر دهان بر هم میزد چنانچه کسی چیزی آشامد آنگه نفسی زد و روحش بعالم بالا پرواز کرد انتهی ملخصاً.
(عبدالله بن ابی دجانه)

در یاران پایدار ص24از روضة الشهداء و علمای معاصرین نقل کند که عبدالله بن ابی دجانه روز عاشورا رخصت فداکاری خواست و دلیرانه وارد میدان شد و جهاد کرد،و افرادیرا بکشت و بدنش زخمها برداشت و از هر طرف دشمن به او حمله کرد و بدرجه شهادت نائل گردید.
(اشعث بن قیس)

در یاران پایدار ص32از جمهره انساب العرب و روضة الشهداء نقل کند هنگامیکه محمد بن مقداد،و عبدالله بن ابودجانه در محاصرۀ سپاه کوفه افتادند اشعث بن قیس،قیس بن ربیع،عمرو بن قرط،حنطمه،حماد،سعد بن حرث به مدد ایشان رفتند،و جهت کثرت سپاه و ضربهای متوالی پی در پی این


_______________________________
[1]. شاید خلاصه معنی آن باشد که ای فرو بلند شو و ندبه و زاری کن بهترین کسی را که در قبورند و با اشک چشمت که مثل در جاریست برای آن شهید گریه کن،و با درد و سوز و گداز برای امام حسین علیه السلام مرثیه بخوان،چون کسی را که محترم و از پیشوایان بود در ماه حرام کشتند.

و برای یزید بن ثبیط و دو پسرش که در ظهر گرما بزمین افتادند و بخون جاری شده از گلویشان آغشته شدند گریه کن،افسوس بر من که لایق نبودم با ایشان ببهشت و حور العین برسم.

[2]. این عمرو بن عبدالله احتمال دارد همان ابوثمامه صیداوی باشد که در ج2ص91بعنوان(شدت جنگ و یاد خدا)گذشت مراجعه کن.

[3]. در مراصد گوید:زارة:عین الزارة در بحرین معروف است.

و ده بزرگیست انجا،و یکی از دهات طرابلس غرب است:و شهریست در صعید نزدیک قفط.

[4]. یل:پهلوان(برهان قاطع).


********** صفحه 161 **********

گروه شهید شدند.
(شهادت شبیب بن جراد کلابی وحیدی)

در یاران پایدار ص82از تنقیح المقال ج2ص80نقل کند که او در شمار تابعین و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بوده،و با مسلم بن عقیل در کوفه بیعت کرد و با کشته شدن مسلم به سپاه عمر بن سعد پیوست و به کربلا آمد و تا شب نهم محرم در لشکر عمر سعد بود عصر روز نهم که شمر بکربلا رسید و نامۀ ابن زیاد را به عمر سعد داد،محتوی بر اینکه کار حسین را به سرعت پایان دهد،شبیب دانست که کار صلح به جنک و از جنک به کشتن امام علیه السلام منجر خواهد شد لذا شدیداً ناراحت و افسرده خاطر شد،و در تاریکی شب دهم خود را به حسین علیه السلام رسانید و روز عاشورا به شرف شهادت رسید.
(شهادت ظهیر بن حسان اسدی)

ظهیر بن حسان اسدی را در یاران پایدار ص86از علمای معاصرین ص269جزء شهدای کربلا شمرده و فرموده نامی برای او در کتب ندیدم.

و جای سؤال است که شما از کجا نقل کردید؟
(شهادت عبدالله بن ابی سفیان)

یاران پایدار ص100از اصابه ج2ص320و مجالس المؤمنین ج1ص200نقل کند که عبدالله بن ابی سفیان بن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم هاشمی مادرش نسمه دختر همام بن ارقم اسدی از صحابۀ پیغمبر ص است و بعد از وفات رسول الله به علی بن ابیطالب علیه السلام گروید،و همراه او به جنگها رفت

********** صفحه 162 **********

و سپس به حسین علیه السلام پیوست و شهید شد.

(غرة غلام حر)بعنوان(عروة)در ج2ص67گذشت.

و در یاران پایدار ص140گوید بعضی(قرة)و بعضی(عروة)نقل کرده اند و هر دو اشتباه است.
(قیس بن منبه)

در روضة الشهداء ص238گوید:قیس بن منبه چون شیر شکاری و پلنک کوهساری روی بمیدان نهاد و رجزی آغاز کرد که ترجمه بعضی از ابیات آن اینست:

من قیس بن منبه ام که در جنک کیوان نرسد بدار و گیرم

گر رستم زال زنده گردد گردد بخم کمند اسیرم

در دوستی حسین و آلش باکی نبود اگر بمیرم

امروز شوم شهید و فردا در خلد برین بود سریرم

کمان کین در بازوی تمکین فکنده کمندگیر و دار از فتراک ادراک در آویخت و بقوت بازوی توانا خاک میدان با خون دشمنان در آمیخت،سالار کوفی از میسرۀ عمر سعد بمبارزت وی بیرون آمد و طاقت حرب وی نیاورده روی بگریز نهاد،و راه بیابان برگرفت قیس از روی تعصب مرکب از عقب وی در تاخت تا از لشکر گاه بصحرا رسید عمر سعد حکم کرد تا جوقی سواران از عقب هر دو بتاختند همین که نزدیک سالار رسید و خواست که نیزه بوی رساند سواران از قفای وی در آمده و زخمها بر او گشاده دمار از وی بر آوردند،و عاقبت الأمر بزخمهای پی در پی شهیدش کردند و سالار بسلامت باز گردید و بجای خود آمد

********** صفحه 163 **********
(محمد بن انس)

در یاران پایدار ص157از خیابانی نقل کند که محمد بن انس مرادی خزاعی را در شمار شهدای کربلا نوشته.
(وقاص بن مالک)

در روضة الشهداء ص234بعد از حماد بن انس وقاص را در شمار شهداء ذکر کرده:

تیز کرد اسب را چوبحر خفیف کل شیء من انظریف ظریف

هنوز دوازده تن را نکشته بود که نا حافظی بر وی تاخت و بطعز نیزه اش بر خاک انداخت.

جرعه ای از جام شهادت چشید رخت بایوان سعادت کشید
(شهادت هاشم بن عتبه)

در روضة الشهداء ص239چیزیرا نقل کند که خلاصه اش این است.ناگاه از دست راست امام حسین علیه السلام از میان بیابان سواری بیرون آمد و نعره زد که لشکر کوفه و شام،و ای بی رحمان خون آشام هر که مرا داند خود داند،و هر که نداند منم هاشم بن عتبه وقاص برادر زادۀ سعد،پس روی بلشکر امام حسین نهاده گفت:السلام علیک یابن رسول الله اگر پسر عمم عمر سعد با دشمنان یار است،دل من دوستان شما را هوا دار است و در دوستی شما بغایت وفادار،و این هاشم در صفین جنک کرده بود،و در جنک عجم همراه عم خود بسی دلیریها نموده چنانچه در تواریخ صحابه معلومست،آنگه از امام همت طلیبده روی

********** صفحه 164 **********

بمیدان نهاد و گفت:نمیخواهم از این لشکر الا عمزادۀ خود عمر سعد را،عمر سعد که این سخن بشنید و طعنۀ هاشم گوش کرد،لرزه بر وی فتاد و چون مبارزتهای هاشم شنوده و دلیری و مردانگی او را دانسته بود،روی بلشکر خود آورده گفت:ای دلاوران،این سوار عمزادۀ منست و مرا در میدان رفتن او مصلحت نیست،کیست که برود و دل مرا از او فارغ گرداند؟

سمعان بن مقاتل که امیر حلب بود بمیدان آمد،و او در آن نزدیکی از دمشق با هزار سوار بیاری پسر زیاد آمده بود،مردی کار دیده و گرم و سرد روزگار کشیده چون بمیان میدان رسید نعرۀ بر هاشم زد که ای بزرگ زادۀ عرب،پسر عم ترا از پسر زیاد چه بد رسیده و حالا ملک ری و طبرستان نامزد اوست و سپهسالار لشکر کوفه و شامست،و تو او را گذاشته ای،و با حسین که نه مملکت دارد و نه حشم و نه خزانه و نه قدم یار شده ای،این کار مکن و از دولت روی مگردان و با بخت خویش ستیزه فرو گذار.

همت بلند دار و ز دولت مناب روی ادبار را مجوی و از اقبال سر مپیچ

هاشم گفت ای ناکس این دو سه روزه اقتدار فانی را دولت نام نهاده ای و جاه بی اعتبار دنیا را اقبال لقب داده ای مگر ندانسته ای.

گفتم بکس که چیست دولت گفتا روزی دوسه دو باشد و باقی همه لت

نه دولت جهان را اعتباریست و نه اقبال او را ثباتی و قراری.

اگر دهد بتو جام جهان نما دنیا بینم جو مستان هزار جام جمش

کشیده دار قدم از حریم حرمت او که بیشتر همه نامحرمند در حرمش

ای سمعان بیا و دیدۀ انصاف بگشای و بنعیم باقی بهشت رغبت نموده از سر این جیفۀ از سگان واپس مانده در گذر و کمر خدمت فرزند مصطفی صلوات الله و سلامه علیه بر میان جان بسته دولت ابد پیوند رضای الهی و سعادت سر مد عطای

********** صفحه 165 **********

نامتناهی بدست آر،گوش سمعان از شنیدن این سخنان تیره گفت:ای هاشم نه از پسر عم شرم میداری و نه از پسر زیاد حساب میبری،هاشم گفت:لعنت بپسر زیاد باد که پسر عمم را بازی داد تا دین بدنیا بفروخت،سمعان دیگر باره خواست سخن گوید،هاشم در غضب شده بانک بر مرکب زد و گفت:ای ناستوده بمجادله آمده ای یا بمقاتلۀ پس بر سمعان حمله کرد و نیزه در نیزۀ یکدیگر افکندند،در آخر هاشم نیزه از دست بیفکند و شمشیر کشیده روی بسمعان نهاد،سمعان حلبی نیزه بر سینۀ هاشم راست کرده بود،هاشم پشت شمشیر بنیزۀ او زد.نیزه از دستش بیفتاد،و خواست که تیغ بر کشد،هاشم امانش نداد شمشیر بر فرق سرش زد و دو نیمش کرد صدای تکبیر از سپاه امام حسین علیه السلام بر آمد،و هاشم در پیش صف عمر سعد بایستاد،و گفت:ای عمو زاده پدرت سعد وقاص در روز احد جان فدای حضرت رسالت ص کرده تیر در روی دشمنان دین می انداخت و حضرت او را دعا میکرد،و پدر من عتبة بن وقاص سنک بر لب و دندان مبارک آن حضرت میزد و مدد مخالفان می کرد،امروز حالتی عجیب مشاهده میرود،که تو پسر چنان پدر با دشمن یار شده ای تیغ در روی فرزند مصطفی ص میکشی،و من پسر چنان پدری اهل بیت آن حضرت را حمایت میکنم،عمر سعد که این سخنان گوش کرد آه سرد از دل بر آورد و سر در پیش افکنده آب ندامت از دیدۀ بی شرمش روان شد،و چون سمعان بدان خواری کشته گردید برادرش نعمان بن مقاتل با هزار مرد که ملازم سمعان بودند بیکبار بر هاشم حمله کردند هاشم نترسید و از آن لشکر ذره ای نیندیشید،و پیش حمله ایشان باز شد و دست و بازو بکار آورد،تا آخر.

مؤلف گوید:کیفیت شهادت هاشم را بیان نکرده که چگونه شهید شد و کی او را بکشت.

********** صفحه 166 **********
(محمد بن جعفر بن ابیطالب)

بعضی او را در شمار شهدای کربلا ذکر کرده اند و این اشتباه شده(بمحمد بن عبدالله بن جعفر)و برای توضیح بیشتر برجال مرحوم ممقانی ج2ص91از ابواب میم رجوع شود.
(شهادت هفهاف بن المهندس الرابسی البصری)

در رجال ممقانی ج3ص303این مرد شجاعی بود از اهل بصره و از مخلصین اهل بیت بود و ملازم امیرالمؤمنین علیه السلام بود تا آن حضرت کشته شد بامام حسن علیه السلام پیوست و بعد از امام حسن با امام حسین علیه السلام بود و چون خبر خروج امام حسین را از مکه بطرف عراق شنید از بصره بیرون شد و بعد از کشته شدن آن حضرت بکربلا رسید.

پس داخل لشکر عمر سعد شد و پرسید چه خبر است امام حسین علیه السلام کجا است؟باو گفتند تو کیستی؟گفت من هفهاف راسبی بصری هستم،آمده ام برای یاری حسین علیه السلام باو گفتند آیا نمی بینی که لشکر هجوم بخیمه ها کرده مشغول غارت کردن هستند،چون این را بشنید شمشیر کشید و هر کس نزدیک میآمد میکشت تا زخم بسیار برداشت و بالاخره شهید شد رضوان الله علیه.
(شهادت یحیی بن هانی بن عروه)

مرحوم ممقانی در رجال خود ج3ص322فرمود:اهل تاریخ نقل کرده اند که چون هانی با مسلم در کوفه کشته شدند پسرش یحیی فرار کرد و نزد خویشان خود مخفی شد از ترس ابن زیاد،و چون شنید که امام حسین علیه السلام وارد کربلا

********** صفحه 167 **********

شده رفت بطرف امام حسین و ملازم او بود تا روز عاشورا که جنک شروع شد پیش رفت و جماعتی بسیار را بکشت سپس شربت شهادت را نوشید.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتاد و دو

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 5:51 am

(فصل هفتاد و دو ) :(در کسانیکه قبل از روز عاشورا شهید شده اند غیر از حضرت مسلم و هانی)


یکی(قیس بن مسهر صیداوی)است.

در ابصار العین ص64گوید چیزیرا که خلاصه اش اینست.مردم کوفه چند روز پی در پی نامۀ دعوت برای امام حسین علیه السلام مینوشتند.نامه دوم را توسط چند نفر فرستادند که من جمله ایشان قیس بن مسهر صیداوی بود.چون نامه ها پشت سر هم رسید،حضرت جناب مسلم بن عقیل را خواست و بطرف کوفه فرستاد،و دو نفر را که یکی قیس بن مسهر و دیگری عبدالرحمن ارحبی باشد همراه مسلم فرستاد،مسلم چون بمضیق[1]راهنمای ایشان جاده را گم کرده و از تشنگی بمردند،مسلم نامه ای توسط قیس بن مسهر برای امام حسین علیه السلام فرستاد.

حضرت جواب نامه مسلم را نیز با قیس فرستاد و با مسلم بکوفه رفتند،چون مسلم اجتماع مردم کوفه را و بیعت کردن ایشان را بدید نامه توسط قیس برای حضرت فرستاد،و ایشان در مکه خدمت حضرت رسیدند و نامه را تقدیم نمودند و ملازم حضرت بودند.

ابو مخنف گوید:چون امام حسین بحاجر[2]رسید نامه برای مسلم و

********** صفحه 168 **********

شیعیان نوشت و با قیس فرستاد(بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن علی الی اخوانه من المؤمنین و المسلمین:سلام علیکم فانی احمد الیکم الله الذی لا اله الا هو:أما بعد فان کتاب مسلم جائنی یخبرنی فیه بحسن رأیکم،و اجتماع ملتکم علی نصرنا و الطلب بحقنا فسألت الله أن یحسن لنا الصنع،و أن یثبتکم علی ذلک أحسن الاجر،و قد شخصت الیکم من مکة یوم الثلثاء لثمان مضین من ذی الحجة یوم الترویة فاذا قدم:رسولی علیکم فانکمشوا فی أمرکم وجدوا:فانی قادم علیکم فی أیامی هذه انشاء الله و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته)این نامه ایست از حسین بن علی بسوی برادان مؤمن پس از سپاس خداوند بی مانند میفرماید:مسلم بن عقیل نامه ای بمن فرستاد و مرا آگهی داد که شما بحسن رأی و رؤیت(فکر و نظر)متفق شده اید و بنصرت ما کمر بسته اید و در طلب حق ما همداستان گشته اید،و من از خداوند خواستار شدم که نیکو گرداند بساخته خویش و در این امر أجر عظیم عنایت فرماید مر شما را،من روز سه شنبه هشتم ذیحجه در روز ترویه از مکه بیرون شدم و بجانب شما رهسپار گشتم،هم اکنون چون فرستاده من بنزدیک شما فرا رسد عجله کنید و کوشش نمائید در امر خود و من نیز در این روزها بنزد شما حاضر خواهم شد و السلام علیکم.

در اثناء راه مأمورین ابن زیاد که رئیس ایشان حصین بن تمیم بود قیس بن مسهر را گرفتند.و این بعد از قتل مسلم و هانی بود.چون دستگیر شد حصین او را بنزد ابن زیاد فرستاد.

ابن زیاد از قیس پرسید نامه را چه کردی؟قیس گفت:پاره کردم.گفت:چرا پاره کردی؟گفت،برای آنکه ندانی چه در نامه هست،گفت:نامه برای که بود؟گفت اسم ایشان را نمیدانم،گفت:اگر اسم ایشان را نگوئی پس برو منبر و این دروغ گو پسر دروغ گو را(یعنی امام حسین علیه السلام سب کن و

********** صفحه 169 **********

ناسزا بگو.پس قیس بالای منبر رفت و گفت:ای مردم حسین بن علی علیه السلام بهترین خلق خدا و پسر فاطمه دختر رسول خدا ص است،من فرستاده اویم بسوی شما،و در حاجر(مکانی است بین مکه و عراق)او را گذاشتم پس او را اجابت کنید،سپس ابن زیاد و پدرش را لعن کرد،و بر علی امیرالمؤمنین علیه السلام صلوات فرستاد،پس ابن زیاد امر کرد او را بالای قصر بردند و از آنجا پرتاب کردند بزمین افتاد و قطعه قطعه شد و بمرد.حضرت در عذیب(که یکی از منازل است)خبر شهادت او را شنید فرمود(فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر)اللهم اجعل لنا و لهم الجنة منزلا و اجمع بیننا و بینهم فی مستقر رحمتک و رغائب مذخور ثوابک.

پس بعضی از دنیا رفتند و بعضی انتظار میکشند خداوندا بهشت را منزل ما و ایشان قرار ده،و در قرار گاه رحمتت که ثوابهای مرغوب ذخیره شده ما و ایشان را جمع فرما.

و در زیارت ناحیة فرمود:السلام علی قیس بن مسهر الصیداوی.کما فی البحار ج45ص71و ج101ص273سطر2و ناسخ ج3ص23سطر6.
(عبدالله بن یقطر الحمیری رضیع الحسین علیه السلام

دیگر عبدالله بن یقطر است که قبل از عاشورا شهید شده.

در ابصار العین ص52گوید:مادر عبدالله نگاه دار امام حسین علیه السلام بود چنانچه مادر قیس بن ذریح که نگاه دار امام حسن علیه السلام بود.

و امام حسین علیه السلام از مادر عبدالله بن یقطر شیر نخورده بود ولی رضیع گفتند بجهت آنکه حضرت را نگاه داری میکرد.

و اهل سیر گفته اند او را امام حسین علیه السلام بطرف کوفه فرستاد با نامه ایکه در

********** صفحه 170 **********

جواب نامه حضرت مسلم بود.

پس حصین بن تمیم او را در قادسیة دستگیر کرد و بنزد ابن زیاد فرستاد تا آخر قصه که در ص219در تحت عنوان(نامه امام حسین علیه السلام ببزرگان کوفه)گذشت ملاحظه فرمائید.
(عبدالاعلی بن یزید الکلبی العلیمی)

و دیگر عبدالاعلی است.

در ابصار العین ص108گوید:شجاعی بود از اهل کوفه جزء کسانی بود که با مسلم بن عقیل رضوان الله علیه خروج کرد،چون مردم از یاری مسلم کوتاهی کردند،کثیر بن شهاب او را گرفته بابن زیاد تسلیم داد ابن زیاد هم او را حبس کرد.ابو مخنف گوید:چون مسلم کشته شد،ابن زیاد او را حاضر کرد و از حالش پرسید گفت:آمده بودم تماشا کنم مرا گرفتند،ابن زیاد گفت قسم یاد کن،عبدالاعلی قسم نخورد،پس او را بردند به(جبانة البی علیه السلام [3] و آنجا بقتل رسانیدند رحمه الله.
(عمارة بن صلخب الازدی)

دیگر عمارة بن صلخب بود[4]در ابصار العین ص110گوید:عماره از شیعیانی بود که با مسلم بیعت کرده بود،و با مسلم خروج کرده بود،چون


__________________________________________
[1]. مضیق:قریه ایست بین مکه و مدینه(المراصد).

[2]. در حاشیه مراصد از اساس نقل کند که حاجر مکانی است در راه مکه.

[3]. در مراصد گوید:جبانه در أصل بمعنای صحرا است ولی اهل کوفه مقبره را جبانه نامند و در کوفه چند جا هست که آنها را جبانه می گویند.یکی جبانه کنده،دیگر جبانه سبیع،دیگر جبانه میمون و غیر از اینها همه در کوفه است.

[4]. صلخب:بر وزن جعفر.


********** صفحه 171 **********

مسلم گرفتار شد و کشته شد ابن زیاد عماره را حاضر کرد و گفت:از چه طائفه هستی؟گفت از طایفه ازد هستم دستور داد ببرند نزد فامیلش و او را گردن زنند همین کار کردند.بردند بین فامیل و طایفه اش و گردنش را زدند.
(سلیمان بن رزین مولی الحسین بن علی علیه السلام

دیگر سلیمان بن رزین است که در ابصار العین ص53گوید:از غلامان حضرت امام حسین علیه السلام بوده و نامه ایکه حضرت برای اهل بصره نوشت توسط او فرستاد و منذر بن جارود خیال کرد این حیلۀای باشد از ابن زیاد پس نامه و سلیمان را تحویل ابن زیاد داد و او را گردن زدند.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی سلیمان مولی الحسین بن امیرالمؤمنین و لعن الله قاتله سلیمان بن عوف الحضرمی.کما فی البحار ج45ص69.

مؤلف گوید در ص188از جلد اول از رمز المصیبه در تحت عنوان(نامه نوشتن حضرت برای شیعیان و اشراف بصره)ذکر این سلیمان شد رجوع شود.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتاد و سوم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 6:10 am

(فصل هفتاد و سوم)

(ذکر حال جوانان بنی هاشم که در روز عاشوراء شهید شدند)


مرحوم مجلسی در جلاء العیون ص567فرموده:چون بغیر از اهلبیت رسالت کس نماند،اهل بیت و اولاد امجاد آن حضرت و اولاد امیرالمؤمنین و اولاد امام حسن و اولاد جعفر بن ابیطالب،و اولاد عقیل جمع شدند و یگدیگر را وداع کردند و عازم جنک شدند.

********** صفحه 172 **********
(شهادت عبدالله بن مسلم)[1]

در ناسخ گوید:اول کس،عبدالله بن مسلم بن عقیل بن ابیطالب بود.ابوالفرج گوید مادر عبدالله بن مسلم رقیه دختر علی بن ابیطالب علیه السلام بود بالجمله عبدالله خدمت امام علیه السلام آمد،تا رخصت مبارزه گیرد.

در بحر اللئالی مسطور است که آن حضرت فرمود:هنوز از شهادت مسلم زمانی نگذشته و مصیبت او از خاطر نرفته،ترا رخصت میدهم که دست مادر پیر خود را گرفته از این صحراء بیرون شوید،عرض کرد،پدر و مادرم فدای تو باد،من آن کس نیستم که زندگانی دنیا را بر زندگانی دنیا را زندگانی جاویدانی اختیار کنم،خواهش من آن است که این جان ناقابل را برای قربانی قبول فرمائید،حسین علیه السلام قبول فرمود،پس عبدالله چون شیر غضبناک و پلنک خشمگین بمیدان تاخت و این رجز بخواند:

الیوم ألقی مسلماً و هو ابی وفتیة بادوا علی دین النبی

لیسوا بقوم عرفوا بالکذب لکن خیار و کرام النسب

من هاشم السادات أهل الحسب

امروز پدرم مسلم و جوانانیکه مسلمان و راستگو و شریف نژاد،و از فرزندان هاشم بوده و شهید شدند ملاقات میکنم.

در جلاء العیون گوید بروایت امام زین العابدین علیه السلام سه نفر را بقتل آورد.

********** صفحه 173 **********

و بروایت دیگر در سه حمله نود و هشت[2]نفر را بدوزخ فرستاد.

و بروایت ناسخ نود نفر را بکشت،و بدست عمرو بن صبیح صیداوی و اسد بن مالک(و در جلاء اسد بن صبیح و عمر بن مالک[3])شهید شد.

و بروایتی عبدالله دست مبارک بر پیشانی داشت،ناگاه از سپاه ابن سعد تیری آمد و دست عبدالله را بر پیشانی بدوخت و بدان زخم از اسب در افتاد.

و در ناسخ گوید:از زیارت ناحیه معلوم میشود تیر انداز همان عمرو بن صبیح صیداوی بوده[4].

و در قمقام گوید:بروایت دیگر آن ملعون زید بن رقاد حبانی بود و میگفت چون تیر بعبدالله رسید گفت(اللهم انهم استقلونا و استذلونا فاقتلهم کما قتلونا)بار خدایا ما را اندک شمردند و خوار کردند ایشان را بکش چنانکه ما را بکشتند و چون شهید شد ظالمی پیش تاخت آن تیر که بر جبهه عبدالله زده بود حرکت داد تا بیرون آورد،پیکان بماند و چوبه بکشید و آن تیر دیگر که بر سینه مبارک انداخته بود بگرفت.

و بروایت دیگر چون عزم جهاد کرد این رجز می خواند:

********** صفحه 174 **********

اقسمت لااقتل الاحراً فقد وجدت الموت شیئاً مراً

اکره ان ادعی جبانا فرا ان الجبان من عصی و فراً

سوگند بخدا نکشم جز آزاده گان را،بتحقیق که مرگ را تلخ یافتم،و دوست نمیدارم مرا ترسو و فرار کننده بخوانند زیرا که ترسو کسی است که گناه کند و فرار نماید در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی القتیل ابن القتیل:عبدالله بن مسلم بن عقیل،لعن الله قاتله و رامیه:عامر بن صعصعة و قیل:اسد بن مالک[5]کما فی البحار ج45ص68.
(شهادت محمد بن مسلم بن عقیل)[6]

در ناسخ پس او محمد بن مسلم بن عقیل چون برادر را در خاک و خون غلطان دید مانند پلنگ زخم خورده بر دمید.

و از امام علیه السلام رخصت طلبید،بمیدان آمد و چند تن از بزرگان را بدرک فرستاد،آن گاه بدست ابو جرهم ازدی،و لقیط بن ایاس بن جهنی[7]بدرجه شهادت رسید.

********** صفحه 175 **********
(شهادت هفت تن از اولاد عقیل)

جعفر و عبدالرحمن و عبدالله اصغر و عبدالله اکبر و موسی و عون و علی.
(شهادت جعفر بن عقیل)[8]

پس جعفر بن عقیل رخصت طلبید و آمد در برابر صفوف دشمن و این رجز بخواند:

أنا غلام الابطحی الطالبی من معشر فی هاشم و غالب

و نحن حقاً سادة الذوائب هذا حسین[9]أطیب الاطائب

من عترة البر التقی العاقب[10]

من غلام و جوانی هستم از ابطح و طائفه طالبین از جماعت هاشم و غالب(که هر دو جد پیغمبرند)و ما بزرگ بزرگانیم،ابن حسین است که پاکیزه ترین پاکها است از نسل عاقب یعنی پیغمبر ص که نیکو و پرهیزکار بود میباشد.

قرة العین عقیلم من و مولایم حسین جان و دل ز آلایش هر تهمت و شین

پسر عم منست این شه و شهزاده که هست قرة العین نبی چشم و چراغ ثقلین

این حسین بن علی است که جبرئیل امین پرورش داد و را در حلل اجنحتین

و جنگید تا پانزده سوار نامدار را بهلاکت رساند.


_____________________________________
[1]. در جلاء العیون ص567.و ناسخ ج2ص316و مقتل خوارزمی ج2ص26.و قمقام ص434.و ابصار العین ص50و ابن نما ص67و مناقب ج4ص105و ارشاد مفید ص239و بحار ج45ص32.

[2]. کما فی المناقب و ابصار العین و البحار و القمقام.

[3]. و این اشتباه است.بجهت انکه مخالف جمیع مصادر است.

[4]. مؤلف گوید:این اشتباه است چون زیارت ناحیه دارد:السلام علی القتیل ابن القتیل عبدالله بن مسلم بن عقیل لعن الله قاتله و رامیه عامر بن صعصعة و قیل أسد بن مالک.ناسخ ج3ص21سطر(2)و بحار ج45ص68و سطر(14)را ملاحظه فرمائید.

و شاید منشأ اشتباه این باشد که در زیارت ناحیه بعد از عبدالله بن مسلم بن عقیل(أبی عبدالله(عبیدالله)بن مسلم بن عقیل)را ذکر فرموده و فرمود لعن الله قاتله و رامیه (عمرو بن الصبیح الصیداوی)آنوقت اشتباه شد(باعبدالله بن مسلم).

[5]. قوله:و قیل قال فی البحار ج45ص74سطر(2)لعله من السید(سید بن طاوس)أو من بعض الرواة.

[6]. ناسخ ج2ص318.و قمقام ص435.و ابصار العین ص50.و جلاء العیون ص568.و ابن جوزی در تذکره ص266.

[7]. در قمقام و ابصار العین و جلاء(لقیط بن ریاس جهنی).

[8]. ناسخ ج2ص318.و مناقب ج4ص105.و مقتل خوارزمی ج2ص26و قمقام ص435و بحار ج45ص33.

[9]. در مناقب(فینا حسین الخ).

[10]. عاقب یکی از اسماء پیغمبر است زیرا که آن حضرت آخرین انبیاء است(کما فی هامش الناسخ)و در مجمع البحرین گوید:و عقبت زیداً من باب قتل جئت بعده و منه سمی النبی العاقب لانه عقب کل من کان قبله من الانبیاء و ما بعدهم.



********** صفحه 176 **********

در مناقب گوید دو نفر را بکشت.و(بشر بن سوط همدانی)او را شهید کرد.

و در ناسخ(بشر بن حوطه همدانی)او را شهید کرد.

و در ابصار العین(بشر بن حوط همدانی)او را بکشت.

و بروایت حمید بن مسلم و ابی جعفر الباقر او را عروه بن عبدالله خثعمی مقتول ساخت کما فی الناسخ و القمقام.

و در ناسخ از ابو الفرج روایت کند که مادر جعفر ام نفر بود دختر عامر عامری.

و در قمقام گوید مادر او،ام الشقر(الشغرخ)دختر عامر بن الهصان(الهضاب)عامری بود.

و بقولی اسم او حوصا(خوصاء)بود.

و در بحار از ابی الفرج روایت کند که مادرش(ام الشغر)بود.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی جعفر بن عقیل،لعن الله قاتله و رامیه بشر بن حوط الهمدانی.کما فی البحار ج45ص68.

و در بحار ج101ص271و ناسخ ج3ص20(بشر بن خوط الهمدانی)
(شهادت عبدالرحمن بن عقیل)[1]

در ناسخ پس عبدالرحمن بن عقیل بمیدان آمد،و این رجز بگفت:

أبی عقیل فاعرفوا مکانی من هاشم و هاشم اخوانی

********** صفحه 177 **********

کهول صدق سادة الاقران هذا حسین شامخ البنیان

و سید الشیب مع الشبان

یعنی من از فرزندان هاشم و پدرم عقیل است،منزلت مرا بشناسید،اجدادم مردانی راستگو و سرور همدوشان خود بودند،این است حسین بلند مرتبه و سرور پیران و جوانان.(کما فی هامش الناسخ)پس جنگید،و هفده تن از فرسان لشکر ابن سعد را بخاک افکند،آنگاه بدست عثمان بن خالد جهنی شهید شد[2].

قمقام گوید:و صاحب مقاتل در طی طالبین ذکر او نکرده است.

و چون در زیارت ناحیه مقدسه،و ارشاد مفید،و کامل بن اثیر مذکور بود ایراد شد.در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عبدالرحمن بن عقیل.لعن الله قاتله و رامیه عثمان بن خالد بن اشیم الجهنی.کما فی البحار ج45ص68.

و در ناسخ ج3ص20و بحار ج101ص271(عمر بن خالد بن اسد الجهنی)ذکر شده و در هامش بحار ج45ص68گوید:فی بعض النسخ:عمر بن خالد بن اسد.فهو بصحیف.
(شهادت عبدالله بن عقیل بن ابیطالب)[3]

در ناسخ گوید:عبدالله بن عقیل بن ابیطالب بمیدان آمد،و رزمی سخت داد،و بعد از کر وفر فراوان،عثمان بن خالد بن اثیم جهنی و بشر بن خوط الفایضی او را شهید کردند.

********** صفحه 178 **********

و بروایت سلیمان بن ای راشد از حمید بن مسلم،او عبدالله اصغر است،و مادرش ام ولد است[4].
(شهادت عبدالله الاکبر بن عقیل)[5]

در ناسخ گوید:بعد از او برادرش عبدالله اکبر بمیدان آمد،مادر او نیز ام ولد است،جنک بزرگی نمود.

و بروایت مداینی،عثمان بن خالد جهنی و مردی از قبیلۀ همدان او را بقتل آوردند.
(شهادت موسی بن عقیل)[6]

در ناسخ گوید:ابو مخنف حدیث میکند که موسی بن عقیل خدمت امام حسین علیه السلام آمد و سلام داد،و بمیدان مبارزه تاخت و این رجز خواند:

یا معشر الکهول و الشبان أضربکم بالسیف و السنان

أحمی عن الفتیةو النسوان و عن امام الانس ثم الجان

ارضی بذاک خالق الانسان ثم رسول الملک المنان

خلاصه اشعار:ای گروه پیر و جوان،با شمشیر و نیزه شما را میزنم،و از امام جن و انس و بانوان،و جوانان او دفاع میکنم تا خدا و پیغمبرش را خشنود سازم(کذا فی هامش الناسخ).

و حمله گران افکند و چندان بکوشید که هفتاد کس از سپاه ابن سعد را با

********** صفحه 179 **********

شمشیر در گذرانید آنگاه شهید شد.
(شهادت عون بن عقیل)[7]

در ناسخ گوید:جزری در کتاب تذکره[8]عون را در شمار پسران عقیل آورده و او را نیز مقتول روز طف(کربلا)دانسته.
(شهادت علی بن عقیل)[9]

در ناسخ گوید:فاضل مجلسی باسناد خود،علی بن عقیل را در شمار شهدای کربلا رقم کرده.

مؤلف گوید مرحوم مجلسی در بحار ج45ص33و در جلاء العیون ص568نقل فرموده.

در ناسخ گوید:فرزند زادگان عقیل را که اکنون رقم میشوند افزون از این شمارند نخستین.
(شهادت محمد بن أبی سعید بن عقیل)

در ناسخ ج2ص321و قمقام ص436گوید:محمد بن ابی سعید بن عقیل که او را احول میگویند و مادرش ام ولد است بمیدان جهاد آمد،و او را لقیط بن یاسر جهنی بزخم تیغ بکشت.

و در مقتل مقرم ص353در شهادت او اینطور نقل کند که طبری در تاریخ خود ج6ص258و ابن اثیر در بدایه ج8ص186روایت کند که هانی بن

********** صفحه 180 **********

ثبیت حضرمی گوید:من با ده نفر از یاران خود ایستاده بودیم هنگامی که حسین بر روی زمین افتاده،کودکی از فرزندان حسین که پیراهن و شلواری پوشیده و در گوشش گوشواره داشت و یکی از ستونهای خیمه را برداشته بود با ترس و وحشت به طرف راست و چپ نگاه میکرد،در این هنگام سواری با شتاب خود را به او رسانید و خم شد و او را با شمشیر به دو نیم کرد،وقتیکه مردم به این مرد اعتراض کردند که چرا کودک را کشته است از معرفی خویش خودداری کرد و نام خود را نگفت،این کودک محمد بن ابی سعید بن عقیل بن ابیطالب بود،و مادرش باین حالت او نگاه میکرد و خویش را از دست داده بود الخ.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی محمد بن أبی سعید بن عقیل.لعن الله قاتله:لقیط بن ناشر الجهنی.کما فی البحار ج45ص69و ج101ص271و ناسخ ج3ص20.
(شهادت جعفر بن محمد بن عقیل)[10]

در ناسخ گوید:جعفر بن محمد بن عقیل را نیز در شمار شهدای کربلا آورده اند.

و بروایتی در روز حره(که در سال دوم سلطنت یزید مدینه را قتل عام کرد)شهید شد.

و در بحار از ابی الفرج نقل کند که گفته ما در کتب انساب پسری برای محمد بن عقیل که نامش جعفر باشد ندیده ایم.


_________________________________
[1]. در ناسخ ص319.و قمقام ص435.و بحار ج45ص33.و مناقب ج4ص105و تذکره ص266و ابصار العین ص51.و ارشاد مفید ص239.و مقتل خوارزمی ج2ص26.

[2]. در ابصار العین گوید:بدست عثمان بن خالد بن اشیم جهنی و بشر بن حوط الهمدانی کشته شد.

[3]. ناسخ ج2319.و قمقام ص435.و مناقب ج4ص106.

[4]. أم ولد:کنیزیکه از مولای خود فرزند داشته باشد.

[5]. ناسخ ج2ص319،و قمقام ص435.و مناقب ج4ص106.

[6]. ناسخ ج2ص319.

[7]. ناسخ ج2ص320.

[8]. کتاب تذکرة الخواص ص266آخر سطر چهارم چاپ علمیه نجف أشرف سال1369هجری.

[9]. ناسخ ج2ص320و بحار ج45ص33و قمقام ص436.

[10]. ناسخ ج2ص321.و قمقام ص436و بحار ج45ص33.




********** صفحه 181 **********
(شهادت احمد بن محمد بن عقیل)[1]

در ناسخ گوید:احمد بن محمد بن عقیل،چون شیر آشفته بمیدان جنک در آمد،و این رجز بگفت:

الیوم اتلو حسبی و دینی بصارم تحمله یمینی

احمی به عن سیدی و دینی ابن علی طاهر امین

امروز نژاد و دین خود را با شمشیر دستم که با آن از دین و سرورم پسر علی پاک و امین دفاع میکنم(برای شما)بیان خواهم کرد.(کذا فی هامش الناسخ)و جنگید تا هشتاد تن از کوفیان را بکشت،آن گاه کشته گشت.
(شهادت ابی عبیدالله بن مسلم بن عقیل)

در زیارت ناحیه مقدسه بحار ج45ص68فرمود:السلام علی أبی عبیدالله ابن مسلم بن عقیل.لعن الله قاتله و رامیه عمرو بن الصبیح الصیداوی.

ولی در بحار ج101ص271و ناسخ ج3ص21بجای(ابی عبیدالله)(ابی عبدالله ذکر کرده اند).
(شهادت سه تن از اولاد جعفر طیار)

(اول شهادت محمد بن عبدالله بن جعفر طیار)[2]

در ابصار العین ص40گوید:محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب ع

********** صفحه 182 **********

مادرش خوصاء دختر حفصۀ بن ثقیف است.

و در ناسخ گوید:او آهنک جنک کرد و این ارجوزه قرائت نمود:

نشکوا[3]الی الله من العدوان قتال[4]قوم فی الردی عمیان

قد ترکوا[5]معالم القرآن و محکم التنزیل و التبیان[6]

و اظهروا الکفر مع الطغیان[7]

یعنی بخدا شکایت میکنیم از ستم گروهیکه راهنمائی های قرآن را رها کردند و بی دینی و سرکشی را آشکار نموده اند کور کورانه بسوی هلاکت میروند.(کذا فی هامش الناسخ)و خود را در میان دشمن افکند و ده تن ایشان را با تیر و شمشیر بکشت،آن گاه بدست عامر بن نهشل تمیمی کشته شد.

و در ابصار العین و قمقام دارد که سلیمان بن قتة ایشان را در قصیده اش اراده کرده:

و سمی النبی غودر فیهم قد علوه بصارم مصقول

و اذا ما بکیت عینی جودی بدموع تسیل کل مسیل

و هم نام پیغمبر غدر کرده شد بین ایشان،که با شمشیر صیقلی شده فرقش را شکافتند،و هر وقت گریه کنم ای چشم من ببخش اشک خود را که هر جا میخواهد جاری شود.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی محمد بن عبدالله بن جعفر.الشاهد

********** صفحه 183 **********

مکان ابیه و التالی لاخیه و واقیه ببدنه،لعن الله قاتله:عامر بن نهشل التمیمی.کما فی البحار ج45ص101ص271و ناسخ ج3ص20.

(دوم شهادت عون بن عبدالله بن جعفر)[8]

در ابصار العین گوید:مادرش زینب عقیله کبری دختر امیرالمؤمنین علیه السلام است.

گویند چون خبر شهادت امام حسین علیه السلام با دو پسرش باو رسید در مدینه در خانه خود نشست و مردم برای تعزیت او داخل میشدند و او را تعزیت میگفتند ابواللسلاس که غلام او بود گفت:این مصیبتی که بما رسید از ناحیه حسین است،پس عبدالله(بن جعفر)با کفش خود او را بزد،و گفت(یا ابن الخناء)بحسین جسارت میکنی،بخدا قسم اگر حاضر بودم از او جدا نمیشدم تا اینکه با او کشته میشدم و مصیبتها برای من آسان است چون دو پسرم با برادر و پسر عمویم شهید شدند و مواسات کردند،و صبر نمودند،پس رو بجلساء کرد و فرمود الحمدلله که اگر خودم حسین را یاری نکردم ولی بواسطه دو پسرم او را مواسات کردم.

خلاصه عون بمیدان جنک قدم گذاشت و این رجز را بخواند:

چنانچه در ناسخ یاد کرده.

ان تنکرونی فانا ابن جعفر شهید صدق فی الجنان الازهر[9]

یطیر فیها بجناح أخضر کفی بهذا شرفاً فی المحشر[10]

********** صفحه 184 **********

یعنی اگر مرا نمیشناسید،فرزند جعفری هستم که براستی شهید شد و با بال سبز در بهشت پرواز میکند،در قیامت همین شرف مرا بس است(که فرزند چنین پدرم)(کذا فی هامش الناسخ).

و حمله کرد و جنگید تا سه تن سوار و هشت تن پیاده را از مرکب بخاک هلاکت انداخت.

و در ابصار العین و قمقام و مناقب گوید:سه تن سوار و هیجده تن پیاده را بکشت.

و در ققمام گوید:ابن اثیر در کامل آورده که(عون بن ابی جعفر بن ابیطالب)را که مادرش جماعه دختر مسیب بن نجبه فزاریست(عبدالله بن قطبه طائی)او را بکشت،و این مخالف با تمام مرویات فریقین است و شاید اشتباه از نساخ باشد.

در ناسخ گوید:بدست(عبدالله بن بطه طائی)شهید شد،و بعضی قاتل او را(عبدالله بن قطنه تیهانی)دانند.

و در ابصار العین و مناقب گوید(عبدالله بن قطنه طائی بنهانی)او را شهید نمود.

و در قمقام و مقتل خوارزمی گوید(عبدالله بن قطبه طائی(نبهانی خ)او را بکشت.

و در قمقام و ابصار العین دارد که سلیمان بن قته در قصیده خود بدو اشارت میکند.

و اندبی ان بکیت عونا اخاه[11] لیس فیما ینوبهم[12]بخذول[13]

********** صفحه 185 **********

فلعمری لقد اصیب ذو و القربی فبکی علی المصاب الطویل

در زیارت ناحیه فرمود:

السلام علی عون بن عبدالله بن جعفر الطیار فی الجنان،حلیف الایمان و منازلا الاقران و الناصح للرحمن التالی للمثانی و القرآن.لعن الله قاتله عبدالله بن قطبة النبهانی.بتقدیم النون کما فی الاقبال ص575و البحار ج45ص68و ج101ص271.

ولی در ناسخ ج3ص20(التیهانی)ذکر کرده شاید اشتباه باشد.

(سوم شهادت عبیدالله بن عبدالله بن جعفر)[14]

در قمقام گوید:عبیدالله بن عبدالله بن جعفر پای بعرصه کارزار گذاشت،و مادر او نیز حوصا دختر حفصه است.

و در مقاتل طالبین آورده که او با حسین در کربلا شهید شد.

و در مناقب گوید:بشر بن حویطر قانصی او را بکشت.
(شهادت اولاد امام حسن علیه السلام [15]

در ناسخ ج2ص322فرماید چندانکه در کتب معتبره فحص کردم و پسرهای آن حضرت را بنام و نشان دانستم،بیست تن بر آمدند.

تا آنجا که میفرماید هفت تن از ایشان در روز عاشوراء ملازم رکاب سید الشهداء علیه السلام بودند.


_____________________________________
[1]. ناسخ ج2ص321.و مناقب ج4ص105و یاران پایدار ص28.

[2]. ناسخ ج2ص321.و بحار ج45ص34و قمقام ص436.و مقتل خوارزمی ج2ص26و أبصار العین ص40.

[3]. در أبصار العین و مناقب(اشکو الخ).

[4]. در أبصار العین و مناقب و مقتل خوارزمی(فعال قوم الخ).

[5]. در أبصار العین و مناقب(قد بدلوا الخ).

[6]. در مناقب بجای این بیت(و اظهروا الکفر مع الطغیان)ذکر کرده.

[7]. این بیت در أبصار العین ذکر نشده.

[8]. ناسخ ج2ص322.و قمقام ص436.و مناقب ج4ص106.و أبصار العین ص39.و بحار ج45ص34.و مقتل خوارزمی ج2ص27.

[9]. در أبصار العین و مناقب و قمقام و مقتل خوارزمی(فی الجنان أزهر).

[10]. در مقتل خوارزمی(فی معشر).

[11]. در أبصار العین(و اندبی ان ندبت عونا أخاهم).

[12]. ناب:عن فلان قام مقامه.

[13]. خذل:قلانا ترک نصرته.

[14]. ناسخ ج2ص322و مناقب ج4ص106و قمقام ص437و بحار ج45ص34و جلاء العیون ص568و بحای عبیدالله عبدالله نقل کرده.

[15]. ناسخ ج2ص322.




********** صفحه 186 **********

اول حسن مثنی.

دوم عبدالله اکبر بن حسن.

سوم عبدالله اصغر بن حسن.

چهارم قاسم بن حسن.

پنجم عمر بن حسن.

ششم ابوبکر بن حسن.

هفتم احمد بن حسن.

و بروایتی زید بن حسن نیز ملازم رکاب بود.

اما حسن بن حسن که او را حسن مثنی گویند،در خاطر داشت که دختر حسین علیه السلام را در حبالۀ نکاح در آورد،چون این خبر را بعرض حسین علیه السلام رسانیدند،او را حاضر ساخت و فرمود:اینک فاطمه و سکینه دختران منند،هر یک را خواستار باشی با تو عقد خواهم بست،حسن شرمناک سر فرو داشت سخن نکرد.

حسین علیه السلام فرمود:من دختر خود فاطمه را که با مادرم شبیه تر است با تو کابین بستم.

ابونصر بخاری گوید:فاطمه از حسن سه پسر آورد:

عبدالله که او را عبدالله محض گویند.

ابراهیم که او را ابراهیم غمر گویند.

حسن و او را حسن مثلث گویند.
(ذکر حال حسن مثنی)[1]

بالجمله،حسن مثنی در یوم طف(عاشوراء)با لشکر ابن سعد جهاد کرد و

********** صفحه 187 **********

زخم فراوان یافت و در میان کشتگان افتاد،گاهی که سر شهداء را از تن جدا میساختند،هنوز رمقی در تن بود،اسماء بن خارجه فزاری که مکنی بأبی حسان بود او را شفاعت کرد و گفت:بگذارید تا او خود در میگذرد،و این شفاعت از بهر آن بود که مادر حسن مثنی(خوله)دختر منظور از قبیلۀ فزاره بود،چون عبیدالله بن زیاد آگهی یافت،گفت:پسر خواهر ابی حسان را باو گذارید.

پس ابی حسان،حسن را بکوفه آورد،و مداوا کرد تا صحت یافت و از آنجا روانه مدینه شد.

از این حدیث معلوم شد که قصه دامادی(قاسم بن حسن علیه السلام در کربلا و تزویج کردن حسین علیه السلام فاطمه با او،از دروغهای روات است.

مؤلف این کتاب رمز المصیبه گوید:عدم صحت دامادی حضرت قاسم علیه السلام حرفی است و دروغ بودن حرف ما دیگر ما بنحو یقین نمیتوانیم تکذیب کنیم.

خصوصاً مثل مرحوم نراقی در محرق القلوب مجلس یازدهم و مرحوم دربندی در اسرار الشهادة ص310میخواهند تأیید کنند اگر چه دلیلی ندارند.

کلام نراقی در ص189خواهد آمد.
(شرح حال عمر بن حسن)[2]

و دیگر از پسرهای امام حسن علیه السلام که در یوم طف[3]حاضر کربلا بود و بسلامت بیرون شد،عمر بن حسن علیه السلام است و او صغیر بود و در میان اهل بیت میزیست،اهل بیت او را بشام بردند.یکروز یزید بن معاویه با او گفت:

********** صفحه 188 **********

میتوانی با پسر من عبدالله بکشتی زور آزمائی کنی؟.گفت مرا نیروی کشتی گرفتن نیست،و کشتی نتوانم گرفت،اگر خواهی کاردی مرا ده و کاردی عبدالله را،تا هر دو با هم مبارزه کنیم،اگر او مرا کشت با جدم رسول خدا و پدرم علی مرتضی پیوسته خواهم شد،و اگر من او را کشتم او نیز با جدش ابوسفیان و پدرش معاویه خواهد پیوست.

یزید چون این بشنید قدری از روی خشم با گوشه چشم باو نگریست.

و گفت:

شنشنة أعرفها من أخزم[4] ما تلد الحیة الا حییة

یعنی این طبیعت ناهموار و خوی درشت را از پسرم اخزم بمیراث دارند.و مار جز مار بچه نزاید.خلاصه یزید بعد از این مثل گفت:از مار جز مار بچه نزاید.سپس دستور داد که نگاه کنید علامت بلوغ در او ظاهر شده یا هنوز بچه است گفتند هنوز بچه است و بالغ نشده،لاجرم از قتل او صرف نظر کرد.در ناسخ ج2ص326فرموده:پنج تن از فرزندان امام حسن علیه السلام در کربلا شهید شدند.

********** صفحه 189 **********
(شهادت قاسم بن حسن علیه السلام

مادر قاسم همان مادر ابوبکر است که بعضی نام او را نفلیه گفته اند و بعضی اسم مادر قاسم را(رمله)گفته اند[5].

و در محرق القلوب مرحوم نراقی راجع بحضرت قاسم علیه السلام مفصل سخن گفته خلاصه اش این است که فرموده مخفی نماند که از جمله قضایای کربلا که باعث اندوه دلها است قضیه شهادت قاسم بن حسن است و علمای ما رضوان الله علیهم کیفیت آن را بطرق مختلفه نقل کرده اند،بعضی دامادی او را ذکر کرده اند و بعضی دامادی او را نقل ننموده اند و در صحت آن تأمل دارند.چون که فقیر این حکایت را در بعض کتب ملاحظه نموده که اعتبار آن کتب بوجهی چند در نزد فقیر بصحت پیوسته لهذا قصه قاسم را بنهجی که اظهر و اوضح است ذکر میکنم،قاسم طفلی بود صغیر و هنوز بحد تکلیف نرسیده بود و چهرۀ مبارکش چون آفتاب تابان و شجاعت از جد و پدر میراث داشت،آن نور دیده چون دید که دوستان و برادران شربت شهادت چشیدند دل او بدرد آمد،و آه سر کشیده بخدمت عمو آمد و عرض کرد ای عموی بزرگوار مرا دیگر تاب مفارقت دوستان و خویشان نمانده مرا دستور ده که بمیدان روم،چون امام شهیدان قاسم را بآنحال مشاهده نمود او را در بر کشید و شروع بگریه کرد،قاسم نیز میگریست،و آن دو مظلوم دست در گردن یکدیگر داشتند و چون ابر بهار زار زار میگریستند،و آن قدر گریه کردند که هر دو بیهوش شدند،چون بهوش آمدند،امام حسین فرمود:ای جان عم من چگونه ترا رخصت جنک دهم و حال آنکه تو یادگار برادر منی،قاسم بدست و پای عمو افتاد و گاهی دست

********** صفحه 190 **********

او را میبوسید و گاهی پای منور او را،حضرت او را اجازه جنک ندادند،چون قاسم اجازه نیافت بخیمه در آمد و سر بزانوی غم نهاد و گریه میکرد.

ناگاه بخاطرش آمد که پدرش تعویذی(بازو بند)ببازوی او بسته و باو وصیت نموده که ترا هر وقت غمو و اندوه بنهایت رسید آن تعویذ را باز کن و بر خوان،و هر چه در آن نوشته عمل نما،پس آن تعویذ را گشود.

دید حضرت امام حسن علیه السلام بخط مبارکش نوشته ای قاسم وصیت میکنم ترا که چون برادرم حسین را در دشت کربلا بیکس و تنها بی بینی باید که سر خود را در راه او بدهی و جان خود را فدای او گردانی.

پس قاسم بخدمت عم آمد و آن نامه را بدست مبارکش داد،چون حضرت وصیت نامه را خواند آه سوزناک از ته دل برکشید،و زار زار بنالید و فرمود:ای جان عم این وصیتی است که برادرم بتو نموده دربارۀ من میخواهی عمل کنی،مرا نیز دربارۀ تو وصیتی کرده است میخواهم آن را بجای آورم،وصیت او بمن آن است که فاطمه دختر من که پدرت او را نامزد تو نموده،بعقد تو در آورم،پس دست قاسم را گرفت و او را بدرون خیمه برد،و برادران خود عباس و عون را طلبید،و عقد فاطمه را از برای قاسم بمهر شهادت بستند،و زینب را فرمود که جامهای حضرت امام حسن را حاضر کرد،و فرمود که جامه فاخری بقاسم پوشانیدند و حضرت بدست مبارک خود زره امام حسن علیه السلام را به او پوشانید و عمامه او را بر سر وی بست پس دست دختر خود را گرفت و بدست قاسم داد و فرمود:این است امانتی که پدرت بمن رسیده بود الخ.

و در ناسخ ج2ص326و جلاء العیون ص568و بحار ج45ص34و مناقب ج4ص106و مقتل خوارزمی ج2ص27و مثیر الاحزان ص69و ابصار العین ص36و قمقام437.


_______________
[1]. ناسخ ج2ص323.

[2]. ناسخ ج2ص324.

[3]. الطف:کنار دریا و طرف بیابان مراد کربلاء است که یک طرفش بیابان و طرف دیگرش فرات است.

[4]. این بیت از ابی اخزم جد حاتم طائی است که پسری داشت بنام(اخزم)بد خلق بود در جوانی بمرد و چند پسر بجای گذاشت این پسرها که نوه ابی اخزم بودند روزی جد خود را زدند و خون آلود کردند ابی اخزم یادی از بد خلقی پسرش آمد و گفت:

ان بنی رملونی بالدم شنشنة اعرفها من اخزم

یعنی فرزند زادگان من مرا خون آلود کردند و این طبیعت ناهموار و خوی درشت را از پسرم اخزم بمیراث دارند،کما فی الناسخ ج2ص325.

[5]. ابصار العین ص36.



********** صفحه 191 **********

فرموده اند اول کس که از اولاد امام مجتبی علیه السلام بمیدان آمد قاسم بن الحسن بود که چهره مبارکش مانند ماه میدرخشید،و هنوز بحد بلوغ نرسیده بود،بنزد عموی خود آمد و اذن جهاد طلبید،حضرت او را در برکشید و آن قدر گریست که نزدیک بود مدهوش گردد.

و در مقتل خوارزمی دارد که چون نظر امام حسین علیه السلام باو افتاد معانقه کردند و هر دو گریستند تا غش کردند.

و در ناسخ دارد که چون بهوش آمدند جناب قاسم ابتداء بسخن کرد و اذن میدان طلبید،و حضرت ابا نمود،و آنجوان چندان بگریست و دست و پای عمو را بوسه زد،که آن حضرت ساکت شد.پس بعد از رخصت گرفتن بمیدان آمد و این شعر بگفت:

ان تنکرونی فانا ابن الحسن سبط النبی المصطفی و المؤتمن

هذا حسین کاالاسیر المرتهن بین اناس لاسقوا صوب المزن

یعنی اگر مرا نمیشناسید،پسر امام حسن نوۀ پیغمبر برگزیده و امینم،این حسین است که مانند اسیر گروگانی در دست مردمی که باران رحمت بر آنها نبارد گرفتار است(کذا فی هامش الناسخ)کمرۀ در ترجمه نفس المهموم فرموده:

گر نشناسیدم منم زاد حسن سبط نبی مصطفای مؤتمن

عمو حسینم چو اسیر مرتهن مردمی باران میاشان در وطن

و در مناقب ج4ص106رجز را اینطور نقل کند:

انی انا القاسم من نسل علی نحن و بیت الله اولی بالنبی

من شمر ذی الجوشن او ابن الدعی

من قاسم از نسل علی هستم،ما بخانه قسم نزدیکترین بپیغمبر از شمر

********** صفحه 192 **********

ذی الجوشن یا پسر زنا زاده.

منم همان قاسم و از نسل علی ما بخدا هستیم اولی به نبی

از شمر ذی الجوشن و از ابن دعی
(رجز خواندن حضرت قاسم در میدان)

منم آنکه جدم رسول آمده است سپهرش ز نازلترین در گه است

منم وارث سایه نه حجاب فلک مرکب و آفتابش رکاب

پدر باشدم شاه کروبیان حسن آن شرف بخش کون و مکان

شجاعت مرا در صف کار زار ز میراث حیدر بود یادگار

منم آنکه جدم بگاه مصاف بلرزید از هیبتش کوه قاف

ولی داد از این چرخ بی اعتبار که کرده ز گلزار خار اختیار

نموده است ما را ذلیل شما که باشیم یکسر قتیل شما

که ای قوم بی شرم و بی آبرو که هستید از جهل ما را عدو

همین شهسوار ملایک خدم که ختم کشته قدش ز بار ستم

حسین سرو بستان پیغمبر است همین نو گل گلشن حیدر است

شما آب بر روی او بسته اید دلش را ز جور و جفا خسته اید

کشیدید از روی کین از نیام بصید حرم تیغ ماه حرام

در شرح شافیه مسطور است که مردی را که با هزار مرد برابر میدانستند بقصد قاسم تاختن کرد،و قاسم چون برق بر او حمله کرد،و او را بزخم شمشیر از اسب بزمین افکند،آنگاه چون خورشید درخشان خود را در میان انبوه مردم در افکند،و با خرد سالی سی و پنج تن و بروایتی هفتاد تن از آن لشکر بهلاکت رسانید.

********** صفحه 193 **********

حمید بن مسلم گوید:که در لشکر ابن سعد بودم.ناگاه جوانی را دیدم که پیرهنی وازاری در برداشت،و بند نعلی که در پای چپ داشت گسیخته بود.

و بقول مجلسی در جلاء ص568وبند نعل راست او گسیخته بود.

و در ابصار العین ص37از حمید بن مسلم نقل کند که بند یکی از کفشهایش پاره شد و من فراموش نمیکنم که پای چپش بود پس ایستاد تا ببندد که عمر بن سعد بن نفیل ازدی گفت الخ.

عمر بن سعد بن عروة بن نفیل ازدی[1]گفت:قسم بخدا بر این کودک حمله کنم و او را دفع کنم.گفتم:این چیست که میگوئی؟اگر این جوان شمشیر بر من زند من دست بسوی او نمیگشایم،وانگهی این همه مردم که او را احاطه کرده اند او را کفایت خواهند کرد،ترا چه افتاده که خود را بخون این چنین کس آلایش دهی؟گفت:قسم بخدا از این قصد بر نگردم،و اسب بتاخت و فرصتی بدست آورد و با شمشیر فرق قاسم را بشکافت،و او از روی اسب بر زمین افتاد و فریاد یا عماه کشید.

چون بانک استغاثه او بگوش حسین علیه السلام رسید،مثل باز شکاری بر دشمن حمله کرد و لشکر را از اطراف قاسم پراکنده کرد و بقصد قاتل قاسم شمشیر کشید و دست نحس او را از مرفق جدا ساخت،و آن ملعون صیحۀ عظیم بزد،لشکر هم پشت شده خواستند قاتل قاسم را از چنک حسین علیه السلام برهانند جنک مغلوبه

********** صفحه 194 **********


شد و جسد قاسم زیر پای سم اسبان خورد شد.

و در قمقام ص438و اسرار الشهادة ص305گویند جنک مفلوبه شد و جثه خبیث او(یعنی قاتل قاسم)در زیر سم ستوران خورد گشت.

چون حضرت آن کافران را دور کرد و بر سر فرزند برادر گرامی خود آمد دید که پا بر زمین میساید و عزم پرواز اعلی علیین دارد،اشک حسرت از دیدهای مبارکش جاری شد و گفت بخدا قسم که بر عم تو گرانست که تو او را بیاری خود بطلبی و اجابت نتواند،و اگر اجابت کند اعانت نتواند و اگر اعانت کند ترا سودی نبخشد،خدا رحمت خود را دور گرداند از کسانیکه ترا بقتل آوردند و وای بر گروهیکه پدر و جد تو خصم و دشمن ایشان باشد.

پس حضرت آن شهید معصوم را برداشت و سینه اش را بر سینۀ خود گذاشت و پاهای او بر زمین میکشید و او را برد تا در میان کشتگان اهل بیت خود جای داد[2]و گفت خداوندا کشندگان ما را بکش،و جمعیت ایشان را پراکنده گردان،و احدی از ایشان را مگذار و هرگز ایشان را میامرز.

پس فرمود:که ای پسر عمان من و ای اهل بیت من صبر کنید که بعد از این روز دیگر مذلت و خواری نخواهید دید،و بعزت و سعادت ابدی خواهید رسید.

و در جلاء العیون ص569فرموده:

و بروایت امام زین العابدین علیه السلام حضرت قاسم سه نفر از آن کافران را بجهنم فرستاد.

و زیاده نیز روایت کرده اند.

********** صفحه 195 **********

و در ناسخ ج2ص327فرموده با خرد سالی و کم روزگاری سی و پنج و بروایتی هفتاد تن از آن ستم گران را بکشت.

و در اسرار الشهاده ص304چنانچه خواهد آمد شصت تن از لشکریان را بهلاکت انداخت.

و قصه دامادی او در کتب معتبره بنظر فقیر نرسیده است.

و در ناسخ ج2ص324گوید:حدیث دامادی قاسم از اکاذیب روات است.

مؤلف گوید:در حال حسن مثنی گذشت که مرحوم دربندی در اسرار الشهادة ص310و مرحوم نراقی در محرق القلوب مجلس یازدهم تأیید کرده اند.و در اسرار الشهاده ص304گوید:چون حضرت قاسم عازم میدان شد امام حسین علیه السلام یخۀ او را چاک زد و عمامه اش را دو نیم کرد و یکطرفش را بصورت حضرت آویزان کرد و لباسش را بصورت کفن در آورد و شمشیرش را بکمرش بست و بسوی کفارش فرستاد.

پس قاسم حمله افکند و شصت تن از لشکریان را بهلاکت انداخت و برگشت بسوی عمو و عرض کرد(یا عماه العطش العطش ادرکنی بشربة من الماء)پس امام حسین علیه السلام او را امر بصبر نمود،و انگشترش را داد و فرمود در دهان گذار.

قاسم گوید:چون خاتم بدهان گذاشتم مثل چشمۀ آب شد و سیراب شدم.

و در ص305گوید:در روایتی دارد که حمله کرد و همی جنگید تا دویست نفر را بکشت.

و مسلم خولانی گوید:در نزد من مردی بود از اهل شام گفت بخدا قسم این غلام از دست من رهائی نخواهد جست چون دارد از حد خود تجاوز میکند.


_____________________________
[1]. در قمقام ص438گوید:و بقول ابن اثیر.سعد بن عمر بن نفیل ازدی گفت الخ.

و در مقتل خوارزمی ج2ص27و مثیر الاحزان ابن نما ص69گویند:عمرو بن سعد ازدی الخ.

[2]. در ابصار العین ص37نقل کند که او را آورد تا نزد پسرش علی اکبر گذاشت پس پرسیدم این غلام کیست؟گفتند قاسم بن الحسن بن علی بن أبی طالب است(و اسم مادرش رمله است).




********** صفحه 201 **********

(شهادت ابوبکر بن حسن علیه السلام [1]

و این ابوبکر بروایت محدثین غیر از عبدالله اکبر است که مکنی بأبی بکر بود.چون در کتاب زیارت،قاتل عبدالله اکبر را،حرملة بن کاهل اسدی دانسته،و ابو بکر را،کشته بتیر عبدالله بن عقة الغنوی نگاشته.

و مادر ابوبکر از زنان امام حسن علیه السلام ام ولد است[2]که بعضی نام او را نفیله دانسته اند.

و فاضل مجلسی(در بحار ج45ص36)نیز،بروایت ابی مخنف،قاتل او را عبدالله بن عقبة الغنوی دانسته.

و در ابصار العین ص36فرموده و روی ان عقبة الغنوی هو الذی قنله الخ.

در زیارت ناحیه فرمود:

السلام علی ابی بکر بن الحسن بن علی الزکی الولی المرمی بالسهم الردی لعن الله قاتله،عبدالله بن عقبة الغنوی.کما فی البحار ج45ص67و ج101ص270و ناسخ ج3ص19و الاقبال ص574.
(شهادت عبدالله اصغر بن الحسن علیه السلام) [3]

در ابصار العین گوید:مادرش دختر شلیل بن عبدالله بجلی است.

و از شیخ مفید نقل کند که چون مالک بن نسر کندی بعد از فحاشی بامام

********** صفحه 202 **********


حسن علیه السلام با شمشیرش بر سر آن حضرت بزد،حضرت کلاه خود را انداخت و خرقه و کلاهی طلبید و بر سرش بست و کلاه را پوشید و عمامه را بالای آن گذاشت،شمر و آنانکه با او بودند از نزد حضرت برگشتند و بجای خود رفتند،حضرت قدری مکث کرد.

پس شمر و اطرافیانش دوباره بسوی حضرت برگشتند و او را احاطه کردند.در این وقت عبدالله از پیش زنان بیرون آمد و او هنوز ببلوغ نرسیده بود،پس تند آمد و خود را بعمویش حسین علیه السلام رسانید.

پس حضرت زینب خود را رسانید خواست عبدالله را نگاه دارد پس عبدالله قبول نکرد.

امام حسین علیه السلام فرمود ایخواهر نگاهش دار عبدالله سخت امتناع کرد و گفت بخدا قسم از عمویم جدا نشوم.

پس بحر بن کعب[4]شمشیر بر امام حسین علیه السلام حواله نمود.

عبدالله فرمود وای بر تو یا ابن الخبیثه میخواهی عمویم را بکشی؟پس آن ملعون شمشیر بر آن مظلوم بزد عبدالله خواست با دست خود دفع کند دستش قطع شد و بجلدش آویزان شد،صدای وا عماه بلند شد حسین او را گرفت و بسینه چسبانید و فرمود ای پسر برادر صبر کن بر آنچه بتو رسید و بحساب خدا بگذار که خدا ترا بپدران شایسته ات ملحق کند.

پس امام حسین علیه السلام دست بآسمان برداشت و عرض کرد ای خدا باران رحمتت را از ایشان بازگیر،و از برکت زمین ایشان را باز دار.و اجتماعشان را بتفرقه مبدل کن و حکام را هرگز از ایشان راضی مگردان،ایشان ما را دعوت

********** صفحه 203 **********


کردند که یاری کنند بر علیه ما قیام کردند و ما را کشتند.

و از ابوالفرج نقل کند که حرملة بن کاهل اسدی عبدالله را شهید کرد.

و از ابومخنف و غیرش نقل کند که هر دو دست(بحر)قاتل عبدالله در تابستان آب میداد و در زمستان خشک میشد مثل چوب خشک.انتهی ما فی ابصار العین.

و در قمقام ص456گوید:در تابستانها آن دستهای شومش خشک شدی چنانکه دو چوب.و چون زمستان رسیدی پیوسته خون و چرک تراوش کردی تا از عذاب ادنی بعذاب اکبر پیوست.
(بعضی از مراثی عبدالله بن الحسن علیه السلام )

بود طفلی ز حسن در حرم آل عبا یوسف یثرب و بطحا و عزیز زهرا

حسنی وجه و حسین خلق و پیمبر سیما بسته از شادی قاسم بسر پنجه حنا

رخ او مصحف و گیسوی سیه بسم الله عمر کوتاه ولی نام نکو عبدالله

مایل دیدن سلطان شهیدان گردید از سرا پرده روان جانب میدان گردید

چرخ از کج روی خویش پشیمان گردید شور محشر بصف ماریه گردید پدید

مادر و عمه و عم زاده بشور افتادند همه در واهمه و شور و نشور افتادند

********** صفحه 204 **********

حوریان هم بتأسف ز قصور افتادند همه بر سایۀ آن لمعه نور افتادند

مادرش غنچۀ پستان بسر دست نهاد گفت این شیر که خوردی تو گوارایت باد

یک پسر را بحضور تو نمودم داماد رفت و تا صبح قیامت بدلم داغ نهاد

مرو از دیده و بر هم مشکن اعضایم ور نه من از عقبت سینه زنان می آیم

زینبش گفت که ای شمع سرا پردۀ ناز میکشم من قدم ناز تو بر چشم نیاز

بود امیدم که ما را برسانی بحجاز رشتۀ عمر تو کوته شد و امید دراز

گفت شهزاده حسین عم غریبم تنهاست گل گلزار نبی خار بچشم اعداست

او بخون من بسرا پرده نشینم نه رواست خاک عالم بسرم این چه حیاء و چه وفاست

الغرض اهل حرم را بحرم برگرداند خویشتن را بحضور شه لب تشنه رساند

شه دین در برش آورد و در اشک فشاند سینه بر سینه نهاد و بکنارش بنشاند

گفت ای جان گرامی بکجا آمدۀ؟ تیر میبارد از این قوم چرا آمدۀ؟

********** صفحه 205 **********

گفت شهزاده که از راه وفا آمده ام جان عمو بسلام شهداء آمده ام
(عمان سامانی فرماید)

یکی طفلی برون آمد ز خرگاه سوی شه شد روان چون قطعه ماه

هوای دیدن شه داشت بر سر بدی شهزاده قاسم را برادر

در آن دم خواهران را گفت آنشاه که این کودک برون ناید ز خرگاه

ندارند این جماعت رحم بر ما نه بر کودک نه بر پیر و نه برنا

گریزان از حرم گردید آن ماه دوان تا رفت در آغوش آن شاه

شهش بگرفت همچون جان شیرین بگفت ای یادگار یار دیرین

چرا بیرون شدی از خرگه ای جان نمی بینی مگر پیکان بران

بنا گه کافری زان قوم گمراه حوالت کرد تیغی بر سر شاه

ز بهر حفظ شه کودک حذر کرد بر آن تیغ دست خود سپر کرد

جدا گردید دست کودک از تن بشه گفتا ببین چون کرد با من

چو دیدش حرمله آن کفر بدبخت بزد بر سینه اش تیری چنان سخت

که کودک جان بداد و بی محابا پرید از دست شه تا نزد بابا
(شهادت احمد بن حسن علیه السلام )

در ناسخ ج2ص330از ابی مخنف روایت کند که:احمد بن حسن علیه السلام بمیدان آمد و او بشجاعت قلب وجود و جمال معروف بود و عمر شریف از شانزده بیشتر نبود،چون شیر زخم خورده بر آشفت و این رجز بگفت:

انی انا نجل الامام بن علی أضربکم بالسیف حتی یفلل


____________________________
[1]. ناسخ ج2ص330و جلاء العیون ص569و قمقام ص439و بحار ج45ص36و ابصار العین ص36.

[2]. أم ولد:کنیزکیه از مولای خود فرزند داشته باشد.

[3]. ناسخ ج2ص330و385و قمقام ص454.

[4]. و قال فی أبصار العین:ص38و یمضی فی بعض الکتب و یجری علی بعض الالسن (ابحر بن کعب)و هو غلط و تصحیف.




********** صفحه 206 **********

نحن و بیت الله اولی بانبی اطعنکم بالرمح وسط القسطل

یعنی من فرزند پیشوائی که پسر علی است میباشم.با نیزه و شمشیر میان گرد و غبار شما را میزنم تا کند شود،سوگند بخانه خدا که در انتساب به پیغمبر ما(از دیگران)سزاوارتریم.(کذا فی هامش الناسخ).

و با شمشیری چون زبانه آتش اسب برانگیخت و راست را بچپ در آمیخت و حمله کرد و هشتاد تن سوار نامبردار را عرضۀ هلاک ساخت.

و خدمت امام علیه السلام آمد در حالیکه از عطش چشمانش بگودی فرو رفته ندا در داد که(یا عماه هل شربة من الماء أبرد بها کبدی و انقوی بها علی اعداء الله و رسوله)؟

یعنی ای عم آیا بر شربت آبی توان دست یافت که حدت و حرارت کبد را بدان نشانم و در مقاتلت دشمنان خدا و رسول نیرومند گردم؟

حسین علیه السلام فرمود:ای پسر برادر،ساعتی صبر کن تا جدت رسول خدا ص را ملاقات کنی و آبی بتو بدهد که هرگز تشنه نشوی بعد از آن.

احمد بن حسن چون این را بشنید روی بمیدان کرده و این رجز را بخواند:

اصبر قلیلا فالمنی بعد العطش فان روحی فی الجهاد تنکمش

لا أرهب الموت اذا الموت وحش و لم اکن عند اللقا ذات رعش

یعنی اندکی صبر کن که پس از تشنگی زمان رسیدن بآرزوها فرا میرسد،همانا جان من در این جنک(بسوی بهشت)میشتابد،از مرگ خطرناک نمیبرسم و هنگام برابری با حریف نمیلرزم(کذا فی هامش الناسخ).

این بگفت:و حملهای سنگین پی در پی کرد،و پنجاه تن سوار دیگر بخاک در انداخت،آنگاه بقرائت این اشعار پرداخت:

********** صفحه 207 **********

الیکم من بنی المختار ضرباً یشیب لهو له رأس الرضیع

یبید معاشر الکفار جمعاً بکل مهند عضب قطیع

یعنی از جانب پیغمبر زادگان آماده ضربتی باشید که از ترسش موی سر شیر خواره سفید میشود،و با شمشیر هندی بران،گروه بی دینان را یکجا نابود میکند.

و در این حمله شصت سوار دیگر را بخاک افکند،آنگاه شربت شهادت یافت.
(شهادت عبدالله بن علی علیه السلام ) [1]

در ناسخ ج2ص332گوید:اینوقت نوبت ببچه های شیر پروردگار یعنی فرزندان حیدر کرار افتاد.

مؤلف گوید:در تحت عنوان(ذکر شماره شهدای کربلا)نیز یادی خواهد شد.

نخستین عبدالله الاصغر و کنیت او ابوبکر است،و مادر او لیلی دختر مسعود بن خالد بن ربعی بن مسلم بن جندل بن نهشل بن دارم بن تمیمه است،از برادر رخصت یافته بمیدان آمد و این رجز بخواند:

شیخی علی ذو الفخار الاطول من هاشم الصدق الکریم المفضل[2]

هذا الحسین بن النبی المرسل عنه نحامی بالحسام المصقل

نفدیه نفسی من أخ مبجل

********** صفحه 208 **********

یعنی آقایم علی صاحب افتخار بزرگ است.از خاندان با کرم و فضیلت هاشمم،این حسین پسر پیغمبر ص است که من با شمشیر برنده براق از او دفاع میکنم.جانم فدای برادر بزرگوارم.(کذا فی هامش الناسخ).

و رزمی صعب بر انگیخت.

و در روضة الاحباب مسطور است که بیست و یکتن از کوفیان را با تیغ در گذرانید،بالجمله،قتال داد تا بدرجۀ شهادت رسید.

و در قاتل او اختلاف است.

در ناسخ گوید:در کتاب زیارت مسطور است که هانی بن ثبیت حضرمی نگاشته.

و جماعتی نسبت قتل او را بعبدالله عقبة الغنوی داده اند.کما فی ابصار العین ایضاً.

و ابو الفرج گوید:نام قاتل او معروف نیست.

مداینی گوید:کشتۀ او را در میان شهداء جستند،و کشنده را ندانستند.

و از ابوجعفر حدیث کرده که قاتل او مردی از قبیلۀ همدان بود والله اعلم.

و در ابصار العین گوید:که بعض روات ذکر کرده اند که جماعتی در قتل او شرکت داشتند که من جمله ایشان عقبة غنوی بود.

و در قمقام گوید:که مداینی گفته در ساقیۀ(جوی آب)کشته او را پیدا کردند و کشنده اش را ندانستند.

********** صفحه 209 **********

و در اسم او نیز اختلاف است.

و در قمقام نقل کند که اسم او(عبیدالله)است.

و از ابوالفرج نقل کند که اسمش معلوم نیست.

و در ناسخ(عبدالله)ذکر یافته چنانچه گذشت.

مؤلف گوید این عبدالله بن علی که مادرش لیلی دختر مسعود بن خالد است غیر از عبدالله بن علی است که خواهد آمد و مادرش ام البنین است.
(در زیارت ناحیه فرمود)

السلام علی عبدالله بن امیرالمؤمنین مبلی البلاء و المنادی بالولاء فی عرصة کربلا،المضروب مقبلا و مدبراً،لعن الله قاتله:هانی بن ثبیت الحضرمی.

کما فی البحار ج45ص66و ج101ص270و ناسخ ج3ص18سطر آخر.

مؤلف گوید:در این زیارت اسم عبدالله بن امیرالمؤمنین ذکر شده و دو نفر عبدالله بن علی داریم آیا کدام یک مراد است معلوم نیست چون قاتل هر دو را(هانی بن ثیبت حضرمی)نقل کرده اند پس از راه قاتل تشخیص داده نمیشوند پس ممکن است هر دو مراد باشند والله العالم.
(شهادت عمر بن علی علیه السلام ) [3]

در ناسخ گوید:بعد از وی(یعنی عبدالله بن علی)عمر بن علی اجازت یافت و بمیدان شتافت و این رجز بگفت:

1)بحار ج45ص37و عوالم ج17ص280و قمقام ص440و مقتل خوارزمی ج2ص28.

********** صفحه 210 **********

اضربکم و لا اری فیکم زجر[4] ذاک الشقی بالنبی قد کفر

یا زجر یا زجر تدان من عمر لعلک الیوم تبوء من سقر

شر مکان فی حریق و سعر لانک الجاحد یا شر البشر

یعنی شما را ضربت میزنم،و زجر کافر(قاتل برادرم)را در میان شما نمی بینم ای زجر،نزدیک عمر بیا شاید امروز در آتش دوزخ جایگیری.(کذا فی هامش الناسخ).

و زجر بن بدر را که قاتل برادرش عبدالله اصغر بود،بمبارزت طلب کرد و با او رزم زد،و او را بخون برادر بکشت،و تیغ در لشکر ابن سعد نهاد،و از چپ و راست بتاخت،و بسیار کس از مخالفین را بخاک انداخت و این شعر قرائت کرد:

خلوا عداة الله خلوا عن عمر خلوا عن اللیث العبوس المکفهر

یضربکم بسیفه و لا یفر و لیس فیها کالجبان المنجر[5]

یعنی ای دشمنان خدا،واگذارید،و سر راه بر عمر نگیرید،از شیر خشمگین ترشروی بگریزید،شیریکه با شمشیرش شما را میزند و فرار نمیکند و هنگام جنک،چون مردم ترسو بسوراخ نمیخیزد.(کذا فی هامش الناسخ).و تیغ همی زد و کوشش همی نمود.

و در کتب مقاتل آن کس که مبارزت عمر بن علی را رقم کرده او را در شمار شهداء آورده[6].

و من بنده آنچه باستقراء و استیعاب در شرح احوال اولاد امیرالمؤمنین علی


_________________________________
[1]. در ابصار العین ص36.و قمقام ص440.و ناسخ ج2ص332.و بحار ج45ص36و عوالم ج17ص280.

[2]. در ابصار العین رجز را اینطور نقل کرده:

شیخی علی ذو الفخار الاطول من هاشم و هاشم لم تعدل

[3]. در بحار ج45ص37و عوالم ج17ص280(زحر بن بدر نخعی)نقل کرده و ظاهراً غلط است چون همه(زجر)نقل کرده اند.

[4]. در بحار و عوالم و قمقام و مقتل خوارزمی(زحر)نقل کرده اند.

[5]. در قمقام(المنحجر)نقل کرده.

[6]. مثل بحار ج435ص37و عوالم ج17ص280و مقتل خوارزمی ج2ص28.




********** صفحه 211 **********

ع یافته ام و در کتاب امیرالمؤمنین نگاشته ام،عمر بن علی تواند بود که در کربلا حاضر بوده لکن شهید شده[1].

و امیرالمؤمنین علیه السلام را هیجده پسر بوده و از ایشان دو تن عمر نام داشتند.یکی عمر اکبر که مادرش صهبا نام بود.

و دیگری عمر اصغر که مادرش ام حبیبة دختر ربیعه بوده.

و اهل سیر خبری و اثری از عمر اصغر ذکر نکرده اند این مجمل آنچه است که در ناسخ ج2ص334ذکر فرموده هر کس طالب تفصیل است بآنجا رجوع کند.
(شهادت ابراهیم بن علی علیه السلام )

در ناسخ ج2ص336گوید:دیگر ابراهیم است:که محمد بن علی بن حمزه روایت میکند که :امیرالمؤمنین علیه السلام از(ام ولد)پسر دیگر داشت که نام او ابراهیم بود.و در خدمت حسین علیه السلام سفر عراق کرد و در روز عاشوراء شهید شد.

لکن او در این خبر متفرد است،و این حدیث را غیر از وی کسی نشنیده است.

و در قمقام ص441این قصه را از ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامه

********** صفحه 212 **********

و السیاسة،و ابن عبدربه در کتاب العقد نقل کند.سپس فرموده و لکن ابولفرج در مقاتل[2]نفی این مطلب کرده میگوید:و قد ذکر محمد بن علی بن حمزة انه قتل یومئذ ابراهیم بن علی بن أبی طالب علیه السلام و أمه أم ولد،و ما سمعت بهذا عن غیره،و لا رأیت فی شیء من کتب الانساب ذکراً انتهی.
(فرزندان امیرالمؤمنین علی علیه السلام از ام البنین)

در ناسخ ج2ص337گوید:امیرالمؤمنین علیه السلام از ام البنین چهار پسر آورد.

اول جناب عباس الاکبر ع.

دوم عبدالله الاکبر.

سوم جعفر الاکبر.

چهارم عثمان الاکبر،و هر چهار تن در کربلا شهید شدند.
(شهادت عبدالله بن علی علیه السلام )[3]

در قمقام ص441دارد روز عاشوراء ابوالفضل برادران خود را بخواند و نخست عبدالله بن علی را فرمود بمیدان رو تا تو را کشته ببینم،و از خداوند اجر طلبم چه تو را فرزند نباشد.

و بروایت ابوالفرج عبدالله را در آنوقت عمرش به بیست و پنج رسیده

********** صفحه 213 **********

بود[4]عبدالله بن علی قدم بعرصه کار زار گذاشته این رجز میخواند:

انا ابن ذی النجدة و الافضال ذاک علی الخیر ذو انفعال[5]

سیف رسول الله ذئو النکال فی کل قوم ظاهر الاهوال[6]

یعنی من پسر مرد دلاور و بخشنده ام،آن مرد علی نیکوکار است،که شمشیر پیغمبر و کیفر دهنده ایست که آثار ترس از او در هر جماعتی آشکار است.(کذا فی هامش الناسخ).و در آخر بضربت هانی بن ثبیت حضرمی شهادت یافت.

و در مناقب ج4ص107هانی بن شبیب حضرمی او را بقتل رسانید و ظاهراً همان(هانی بن ثبیت)درست باشد کما فی ابصار العین ص34و الناسخ ج2ص337.
(شهادت جعفر بن علی علیه السلام ) [7]

در ناسخ گوید:جعفر اکبر پسر علی ع[8]آهنک قتال نمود،و او مکنی

********** صفحه 214 **********

بود بأبی عبدالله،و مادر او چنانکه مرقوم شد ام البنین است،برادرش جناب عباس علیه السلام بعد از عبدالله،او را فرمان داد،و جعفر در برابر صف این رجز بگفت:

انی انا جعفر ذو المعالی ابن علی الخیر ذی النوال[9]

حسبی لعمی شرفاً و خالی احمی حسیناً ذا الندی المفضال

یعنی من جعفر و دارای موجبات شرفم،پسر علی نکوکار و بخشنده ام،عمو و دائیم برای شرف من بس است،از حسین با جود و فضیلت حمایت میکنم.(کذا فی هامش الناسخ).

و در مناقب رجز را اینطور نقل فرموده:

انی انا جعفر ذو المعالی ابن علی الخیر ذی النوال

ذاک الوصی ذو السنا[10]و الوالی حسبی بعمی جعفر و الخال

أحمی حسیناً ذی الندی المفضال

و بالجمله:بجنک درآمد،و او را نیز هانی بن ثبیت حضرمی شهید ساخت.و بروایت صاحب عوالم ج17ص282وبحار ج45ص39و ابصار

********** صفحه 215 **********

العین ص35خولی بن یزید اصبحی او را شهید نمود.

و در ناسخ ج2ص338و مناقب ج4ص107گوید:خولی اصبحی تیری بسوی او انداخت و آن تیر بر شقیقه یا چشم او آمد و از اسب در افتاد.

و در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی جعفر بن امیرالمؤمنین،الصابر بنفسه محتسباً و النائی عن الاوطان مغترباً،المستسلم للقتال المستقدم للنزال المکثور بالرجال لعن الله قاتله،هانی بن ثبیت الحضرمی کما فی البحار ج45ص66.
(شهادت عثمان بن علی علیه السلام ) [11]

در ابصار العین ص34گوید:مادرش فاطمه ام البنین است،قریب بچهار سال با پدر بود،و قریب چهار ده سال با امام حسن علیه السلام بود و قریب بیست و سه سال با برادرش امام حسین علیه السلام بود که مجموعش(41)سال میشود.

و از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کند که فرمود نامش را عثمان گذاشتم برای خاطر برادرم عثمان بن مظعون[12].


_______________________________
[1]. در قمقام ص441گوید:که در عمدۀ الطالب فی نسب آل ابی طالب آورده که عمر در مدینه بود که خبر شهادت امام علیه السلام بشنید.

و نیز مورخین و محدثین فریقین برآنند که تا زمان سلطنت عبدالملک مروان در حیات بود،و او را در صدقات أمیرالمؤمنین علیه السلام با حسن بن الامام المجتبی حسن علیه السلام گفتگوها بود.

[2]. در مقاتل الطلبین ص57.

[3]. ناسخ ج2ص337و قمقام ص441و بحار ج45ص38.و عوالم ج17صفحه281و مقتل خوارزمی ج2ص29و ابصار العین ص34.

[4]. در ناسخ ج2ص337گوید:این هنگام نوزده ساله بود و فرزند نداشت.

و بروایتی 25ساله بود.

[5]. در قمقام(ذوالنوال)و در ابصار العین(فی الافعال).

مؤلف گوید:اگر شهادت حضرت امیر علیه السلام در سنه چهل باشد و شهادت امام حسین علیه السلام در سنه شصت و یکم باشد،قول نوزده تمام نباشد.

[6]. در مقتل خوارزمی(و کاشف الخطوب و الاهوال).

[7]. ناسخ بج2ص337.و قمقام ص442.و بحار ج45ص38و مقتل خوارزمی ج2ص29.و عوالم ج17ص281.و جلاء العیون ص570.و مناقب ج4ص107. وابصار العین ص35.

[8]. در ابصار العین گوید:قریب بدو سال با پدرش زندگی کرد،و قریب دوازده سال با برادرش امام حسن علیه السلام بود،و قریب به بیست و یکسال با امام حسین علیه السلام زیست نمود که مجموع عمرش(35)می شود.

پس آنچه را صاحب قمقام از ابولفرج در مقاتل طالبین ذکر فرموده که جعفر(19)ساله بوده درست نخواهد بود.

[9]. و در ابصار العین(ابن علی الخیر ذی الافعال)ذکر نموده و رجز را بهمین ختم کرده.

[10]. صاحب رفعت.

[11]. ابصار العین صفحه34و بحار ج45صفحه 37و عوالم ج17صفحه280.و ناسخ ج2صفحه338و قمقام صفحه442و مناقب ج4صفحه107.

[12]. در ابصارالعین گوید:عثمان بن مظعون بن حبیب بن وهیب بن حذاقة بن جمح القرشی الجمحی.بعد از سیزده مرد اسلام آورد و دو مرتبه هجرت نمود،و در جنگ بدر حاضر بود،و بعد از دو سال از هجرت اول مردی بود که در مدینه وفات کرد،و در زمان جاهلیت خمر را بر خود حرام کرده بود،و چون فوت شد رسول الله ص بخانه او آمد و فرمود خدا ترا رحمت کند و خم شد و او را بوسید و چون حضرت سرش را بالا کرد اثر گریه در او نمایان بود،پس نماز بر او خواند و در بقیع دفنش کرد.و سنگی بنحو علامت بر قبر او گذاشت و همیشه بزیارتش می رفت تا آخر قصه.



********** صفحه 216 **********

و اهل تاریخ نقل کنند که چون عبدالله بن علی کشته شد حضرت عباس عثمان را بخواند و فرمود پیش برو ای برادرم،پس عثمان وارد جنک شد و شمشیر میزد و میگفت:

انی أنا عثمان ذو المفاخر شیخی علی ذو الفعال الظاهر

و در ناسخ رجز را اینطور نقل فرموده:

انی أنا عثمان ذو المفاخر شیخی علی ذو الفعال الظاهر

و ابن عم للنبی الطاهر أخی حسین خیرة الاخایر

و سید الکبار و الاصاغر بعد الرسول و الوصی الناصر

خلاصۀ اشعار:من عثمان و دارای وسائل افتخارم،آقایم علی نیکوکار،و عمو زادۀ پیغمبر پاک است،برادرم حسین بهترین نیکان و پس از پیغمبر و علی سرور تمام مردم است.(کذا فی هامش الناسخ).

و در مناقب ج4ص107رجز را اینطور نقل کرده:

انی انا عثمان ذو المفاخر شیخی علی ذو الفعال الطاهر

هذا حسین سید الاخایر و سید الصغار و الاکابر

بعد النبی و الوصی الناصر

خلاصه آنکه بعد از کشش و کوشش بسیار خولی بن یزید اصبحی تیری انداخت و بر جبین مبارکش آمد و از اسب در افتاد،و مردی از قبیله بنی ابان بن دارم بشتافت و سر از تنش برداشت.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی عثمان بن امیرالمؤمنین،سمی عثمان ابن مظعون،لعن الله رامیه بالسهم:خولی بن یزید الاصبحی الایادی و الابانی الدارمی.(رجل من ابان بن دارم).کما فی البحار ج45ص67.

********** صفحه 217 **********
(ابوبکر بن علی بن ابی طالب علیه السلام)

در ابصار العین ص36گوید:اسمش محمد اصغر یا عبدالله است.

مؤلف گوید:اگر اسمش محمد اصغر بن علی علیه السلام است بعد از این بدون فاصله ذکر میکنم بعنوان(شهادت محمد اصغر بن علی علیه السلام و اگر عبدالله است در ص48گذشت بعنوار(شهادت عبدالله بن علی علیه السلام پس تکرار نمیکنیم.
(شهادت محمد اصغر بن علی علیه السلام) [1]

در ناسخ ج2ص338گوید:دیگر از فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام محمد اصغر[2]است که بمیدان مبارزت تاخت و تیغ برکشید و بسیار کس از آن جماعت را خون بریخت،و او را مردی از قبیلۀ بنی تمیم از ابان بن دارم[3]شهید کرد،و مادر محمد اصغر ام ولد است.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی محمد بن امیرالمؤمنین قتیل الابانی الدارمی.لعنه الله و ضاعف علیه العذاب الالیم،و صلی الله علیک یا محمد و علی اهل بیتک الصابرین.کما فی البحار ج45ص67.

********** صفحه 218 **********
(شهادت عون بن علی علیه السلام )

در ناسخ ج2ص339گوید آنچه که ملخصش این است:و دیگر از فرزندان امیرالمؤمنین ع،عون بن علی است که عز شهادت یافت.

و مکشوف باد که اسماء بنت عمیس اول در حباله نکاح جعفر بن ابیطالب بود،و عبدالله را از جعفر آورد.

و بعد از شهادت جعفر،ابوبکر بن ابی قحافه او را تزویج کرد و از وی محمد متولد شد.

و بعد از ابوبکر،امیرالمؤمنین علیه السلام او را تزویج نمود،و عون از وی متولد گشت.

لاجرم عبدالله بن جعفر و محمد بن ابی بکر و عون بن علی از جانب مادر برادر بودند.

اما شهادت عون را در روز عاشوراء در کتب مقاتل چه عربی و چه فارسی ندیدم.

و لکن چون صاحب روضة الاحباب از اجلۀ علمای اهل سنت و جماعت است،و در ابلاغ روایات موثق است،من بنده از وی پیروی کردم و باسناد او اکتفا نمودم.

بالجمله عون بخدمت برادر آمد و اجازه میدان خواست،آن حضرت اشک در چشمان بگردانید،و فرمود یک تنه با این لشکر انبوه نتوانی جنگید،بهتر آنکه حریف خود را بمبارزه طلبی.

عرض کرد آنکه هوای جانبازی دارد از کم و بیش لشکر کی اندیشد؟این بگفت و اسب بر انگیخت و خویشتن را بر قلب لشکر زد.و از راست و چپ

********** صفحه 219 **********

بسیار کس بکشت.از چپ و راست دو هزار او را احاطه کردند،عون بعنایت یزدان صفوف ایشان را بشکافت،و خدمت حضرت آمد،امام علیه السلام سر،و روی او را بوسه زد،و بر آن دست و بازو(أحسنت)گفت:

و فرمود:جنک فراوان کردی،و زخم فراوان یافتی قدری استراحت کن.

عرض کرد من خواستم یک بار دیگر شما را دیدار کنم،اکنون کام روان گشتم لکن روا نیست که پشت با جنک کنم،و از بذل جان بیندیشم و شدت عطش مرا زحمت میدهد،رخصت فرمای تا جان خویش را نثار کنم.

حسین علیه السلام فرمود:اسب عون خسته شده اسب دیگر بیاورید،اسب دیگر آوردند،عون بر نشیت و باز تاخت و حمله گران افکند.

از لشکر ابن سعد مردی که را صالح بن سیار مینامیدند و در زمان خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام خمر خورده بود حضرت عون را فرمود تا حد شرب خمر بر او جاری کرد.این هنگام صالح،عون را در میان انبوه لشکر زخم خورده و تشنه نگریست.بکینه دیرینه اسب بر جهاند و با تیغ برهنه بر روی عون در آمد،و زبان بدشنام گشود.عون سخن در دهان او بشکست و بزخم نیزه از اسبش در انداخت.برادرش بدر بن سیار،چون این بدید بخونخواهی برادر اسب بتاخت.عون او را نیز با صالح هم سفر ساخت.

این وقت خالد بن طلحه فرصتی بدست کرده از کمین بر آمد و عون را بضربت تیغ از اسب در افکند،گفت:بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله،و بسرای جاودانی برفت رضوان الله علیه.

********** صفحه 220 **********
(شهادت و شخصیت عباس بن علی )[4]

در ناسخ گوید:دیگر از فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام عباس بن علی علیه السلام تشریف شهادت یافت.

و بعض علماء نوشته اند که:عباس بن علی علیه السلام در شب عاشوراء شهید شد و بیشتر از اهل سیر و خبر شهادت آن حضرت را در روز عاشورا نگاشته اند[5].

چون از پسرهای امیرالمؤمنین دو تن را عباس نام بود:یکی را عباس الاکبر و آن دیگر را عباس الاصغر مینامیدند،تواند شد که عباس الاصغر در شب عاشورا شهید شده باشد.

و عباس الاکبر در روز عاشورا،عباس الاصغر نیز در شب عاشوراء بطلب آب شتافت و سعادت شهادت یافت،اکنون سر داستان آئیم.

همانا حضرتش را عباس الاکبر گویند و کنیت مبارکش ابوالفضل است،و ملقب بسقا است،چنانکه مذکور شد،و همچنانکه(ابوالقربه)یعنی صاحب مشک خوانند،و در روز عاشورا صاحب لوای(پرچم)حسین علیه السلام بود.و او اکبر اولاد ام البنین است،و از پسرهای امیرالمؤمنین پسر چهارم است،چه


_______________________________
[1]. بحار ج45ص39و عوالم ج17ص282و ناسخ ج2ص338و مقاتل الطالبین صفحه56.

[2]. در ابصار العین صفحه36سطر3گوید اسمش(یعنی ابوبکر بن علی)محمد اصغر یا عبدالله است مؤلف گوید احوالاتی که برای او نقل کرده بدون هیچ کم و زیادی منطبق با عبدالله بن علی است که در صفحه 48گذشت.

[3]. در بحار و عوالم و مقاتل الطالبین اینطور دارد که مردی از تمیم از بنی ابان بن دارم او را بکشت رضوان الله علیه و لعن الله قاتله.

[4]. بحار ج45صفحه39و عوالم ج17صفحه282و مقاتل طالبین صفحه55و قمقام صفحه442و مقتل خوارزمی ج2صفحه29و مناقب ج4صفحه108و ابصارالعین صفحه25و مثیرالاحزان صفحه71لابن نما.و ناسخ ج2صفحه340و جلاء العیون مجلسی صفحه570.

[5]. در قمقام صفحه445گوید:باری آنانکه شهادت ابوالفضل را در شب عاشورا هنگامیکه بطلب آب رفته بود،ایراد کرده اند،اشتباه بزرگی کرده اند چه باتقاق اصحاب خبر و سیر روز عاشورا امام حسین علیه السلام پرچم را بأبی الفضل عنایت فرموده بود الخ.




********** صفحه 221 **********

بعد از حسین علیه السلام و محمد بن حنفیه متولد شد،و او را چنان چهرئی دل آرا و طلعتی زیبا بود،که عرب قمر(ماه)بنی هاشم همی گفت،و چندان تنومند و بلند بالا بود،که چون بر پشت اسب میشد پای از رکاب بیرون کردی،قدمهای مبارکش از دو جانب بر زمین کشیده میشد.

و آن حضرت را از لبابه دختر عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب،دو پسر بود:یکی فضل و آن دیگر عبیدالله نام داشت.و او را مادر خود سه برادر بود،و هیچیک از ایشان فرزند نداشتند.

عباس در روز عاشورا ایشان را قبل از خود بجنک فرستاد،از بهر آنکه مبادا بعد از شهادت او مانعی در جانبازی ایشان واقع شود،و دیگر انکه خواست تا کشتۀ ایشان را ببیند و ادراک أجر شکیبائی در مصائب ایشان فرماید.

خلاصه میراث ایشان بعد از شهادت چون فرزند نداشتند منتقل بعباس شد.و چون عباس شهید شد،آن مال بفضل و عبیدالله رسید،و چون فضل قبل از عبیدالله وفات یافت،تماماً عاید عبیدالله گشت.

و اینکه میگویند:عمر بن علی بن ابیطالب با عبیدالله در طلب میراث منازعه کرد و بمصالحه گذشت،چه او برادر اعیانی(پدر و مادری)حضرت عباس بود،درست نباشد،چون عمر برادر مادری عباس اصغر است و با او برادر اعیانی است،و با عباس اکبر از جانب پدر برادر است چگونه میتوانست با عبیدالله در طلب میراث منازعه کند.
(لغزش مجلسی علیه الرحمة)

و فاضل مجلسی علیه الرحمه،عمر را شمار شهدا نگاشته[1].و در ورقۀ

********** صفحه 222 **********

دیگر منازعه او را در طلب میراث با عبیدالله رقم کرده[2].

و جماعتی در این قصه پیروی او کرده اند[3].

(السیف قد ینبو و الجواد قد یکبو)شمشیر گاهی کندی میکند و اسب خوشرفتار گاهی بسر در می آید.

کسیکه مصنفات و مؤلفات او را در فارسی و عربی از دو کرور بیت کمتر بشمار نتوان گرفت،صد چنین لغزش را از او معفو باید داشت.هیچ انسانی جز معصوم از سهو و نسیان مصون نتواند بود.
(مبارزه حضرت ابی الفضل علیه السلام )

در جلاء العیون ص572گوید:چون عباس دید کسی بغیر از آن امام مظلوم و فرزندان معصوم او نماند بخدمت برادر آمد و گفت:ای برادر مرا رخصت فرمای که جان خود را فدای تو گردانم،و خود را بدرجه شهادت رسانم حضرت از شنیدن این سخنان جانسوز آن برادر مهربان سیلاب اشک از دیدهای خود روان کرد.

و فرمود ای برادر تو علمدار منی و از رفتن تو لشکر من از هم می پاشد[4]عباس گفت:ای برادر سینه من از کشته شدن برادران و یاران و دوستان تنک شده است،و از زندگی ملول شده ام.

آن امام غریب فرمود:که اگر عازم سفر آخرت گردیدۀ آبی برای ابن کودکان بیاور که از تشنگی بیتاب گردیده اند.

********** صفحه 223 **********

عباس بنزدیک آن بی حیاء مردم رفت.

و فرمود:ای مردم اگر ما بگمان شما گناه کاریم این زنان و اطفال ما چه گناه دارند؟بر ایشان رحم کنید و شربت آبی بایشان بدهید.

چون دید که نصیحت در آن کافران اثر نمیکند بخدمت برادر برگشت،ناگاه از خیمهای حرم صدای العطش بگوش او رسید،بی تاب شد و بر اسب خود سوار شد،و نیزه و مشکی برداشت و تصمیم گرفت که آبی برای کودکان بدست آورد.

و این رجز بخواند.

لا أرهب الموت اذا الموت رقا حتی اواری فی المصالیت اللقا[5]

نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا و لا أخاف طارقاً ان طرقا

بل اضرب الهام و أفری المفرقا انی انا العباس أغدو بالسقا

و لا أخاف الشر عند الملتقی

1

********** صفحه 224 **********

یعنی از مرگ زمانیکه بلند شود(و بسوی من آید)نمیترسم تا در میان مبارزان کار آزموده ببر خورد سختی پنهان شوم،یا خواری و ذلت را در میان آنها پنهان کنم،من عباس آب آورم،از مرگ و شر و بلا نمی ترسم،تارک دشمن را میشکافم،جان من سپر جان پیغمبر پاک(حسین علیه السلام است.(کذا فی هامش الناسخ).

چون بشط فرات رسید آن چهار هزاریکه موکل شریعه فرات بودند برای ممانعت از بردن آب آن حضرت را تیر باران کردند،و آن شیر بیشه شجاعت خود را بر آن سپاه بزد و هشتاد نفر را با تن تنها بر زمین افکند و این رجز بخواند:

کما فی الناسخ ج2ص344.

اقاتل القوم بقلب مهتد أذب عن سبط النبی أحمد

أضربکم بالصارم المهند حتی تحیدوا عن قتال سیدی

انی أنا العباس ذو التودد نجل علی مرتضی المؤید

خلاصه معنی:من عباس مهربان،فرزند علی مرتضایم،با دلی ره یافته و شمشیری بران از نوۀ پیغمبر دفاع میکنم تا از جنک با سرورم بگریزید.(کذا فی هامش الناسخ).

لشکریان چون این بدیدند پشت بجنک دادند و روی بفرار نهادند.

عباس چون شیر خشم آلود شریعه را پیمود و اسب بفرات در انداخت و از زحمت گیرودار و شدت عطش با تنی تافته و جگری سوخته،خواست تا زحمت ماندگی و شدت تشنگی را بشربتی آب بشکند،دست برد و کفی آب برگرفت بیاشامد،تشنگی سیدالشهداء علیه السلام بخاطرش صورت بست آب را روی آب ریخت و مشک را پر آب نمود و از شریعه بیرون شتافت تا خود را بلشگرگاه برادر رساند و کودکان را از زحمت تشنگی برهاند.

********** صفحه 225 **********

و این رجز بگفت:

یا نفس من بعد الحسین هونی فبعده لا کنت أن تکونی

هذا حسین شارب المنون و تشربین بارد المعین

هیهات ما هذا فعال دینی و لا فعال صادق الیقین

خلاصه معنی:ای نفس پس از حسین زنده نباشی،او آشامنده مرگها،و تو میخواهی آب سرد بنوشی؟این کار با دینم نمیسازد و از مرد معتقد سر نمیزند.(کذا فی هامش الناسخ).

در این وقت کمانداران راه بر او بستند و لشکر ابن سعد نیز از جای جنبش کردند و عباس را مانند دائره در میان گرفتند،و آن حضرت چون شیر میزد و میکشت.ناگاه نوفل ازرق از کمین بیرون تاخت.

و بروایتی زید بن ورقا کمین نهاده،از پشت نخلی بیرون آمد و حکیم بن طفیل سنبسی طائی او را کمک کرد و تشجیع نمود،پس زید تیغ براند و دست راست آن حضرت را از تن جدا ساخت.

عباس که قلب پلنک و جگر نهنک داشت عجله کرد و مشک را بدوش چپ افکند و تیغ را بدست چپ گرفت و دشمن را همی دفع داد،با دست چپ میزد و میکشت و می انداخت و این شعر میگفت:

والله ان قطعتم یمینی انی احامی أبدا عن دینی

و عن امام صادق الیقین نجل النبی الطاهر الامین

نبی صدق جائنا بالدین مصدقاً بالواحد الامین

یعنی:سوگند بخدا اگر دست راستم بریدید(سستی نمی ورزم بلکه)همیشه از دین و پیشوایم که فرزند پیغمبر پاک و موحد و آورنده دین است حمایت میکنم بار دیگر حکیم بن طفیل یا نوفل ازرق از پشت نخله ای بیرون تاخت و


_______________________
[1]. در بحار ج45صفحه37سطر4.

[2]. بحار ج45صفحه39سطر15.

[3]. از آن جمله صاحب عوالم ج17صفحه282سطر22.

[4]. در ناسخ گوید:ای برادر تو صاحب لوای منی چون تو نمانی کس با من نماند.

[5]. المصالیت:جمع المصلات و هو من الرجال:الشجاع الماضی فی الحوائج(کذا فی هامش المناقب).

و در مقتل خوارزمی ج2صفحه30گوید پس عباس حمله کرد و این رجز را بخواند:

اقسمت بالله الاعز الاعظم و بالحجون صادقاً و زمزم

و بالحطیم و الفنا المحرم لیخضبن الیوم جسمی بدمی

دون الحسین ذی الفخار الاقدم امام اهل الفضل و التکرم

لغت این رجز:الحجون:جبل بمکة صار الیه النبی ص بعد موت ابی طالب ع(المجمع).

حطیم:مکانیست بین حجر الاسود و درب خانه کعبه.

و فناء:حریم خانه است مراد حریم کعبه است.



********** صفحه 226 **********

دست چپش را قطع کرد.

عباس مشک را بدندان گرفت و این بگفت:

یا نفس لاتخشی من الکفار و أبشری برحمة الجبار

مع النبی السید المختار مع جملة السادات و الاطهار

قد قطعوا ببغیهم یساری فأصلهم یا رب حر النار

یعنی:ای نفس(با آنکه دست نداری)مبادا از بی دینان بترسی،ترا برحمت خدا و پیغمبر برگزیده و تمام سادات و پاکان(که ملاقات آنها نزدیک شده)مژده باد،پروردگارا از روی ستم دست چپم بریدند،آنها را بآتش دوزخ در انداز(کذا فی هامش الناسخ).و همت عباس همان بود که آب را بخیام برساند،ناگاه تیری بر مشک رسید و آب بریخت.

و پیکان دیگر بر سینۀ مبارکش رسید،و حکیم بن طفیل عمودی از آهن بر فرق شریفش فرود آورد،اینوقت عباس از اسب در افتاد و فریاد برداشت که ای برادر مرا دریاب.

حسین علیه السلام چون باز شکاری بر سر او حاضر شد،و عباس را در کنار فرات تشنه و مجروح و مطروح دید،آن دستهای مقطوع و آن تن پاره پاره را نظاره کرد سخت بگریست[1].
(بعضی از مراثی حضرت عباس)
(زبانحال حضرت بفارسی از جوهری)

علمدار سپاهم ای برادر شهید بی گناهم ای برادر

توئی پشت و پناهم ای برادر برادر ای برادر ای برادر

********** صفحه 227 **********

بهر غم یار و غمخوارم تو بودی بهر دردی پرستارم تو بودی

علمدار و سپهدارم تو بودی برادر ای برادر ای برادر

فلک آخر بما جور و جفا کرد بهجران تو ما را مبتلا کرد

دو دست نازنینت را جدا کرد برادر ای برادر ای برادر

من آخر پادشاه ملک و دینم سرور قلب خیر المرسلینم

در اینصحرا غریب و بی معینم برادر ای برادر ای برادر

بعالم جز من مظلوم بی یار کسی نشنیده شاهی بی علمدار

تن تنها اسیر قوم کفار برادر ای برادر ای برادر

فراق اکبر رعنا جوانم اگر چه کرده پیر و ناتوانم

غم مرگ تو آتش زد بجانم برادر ای برادر ای برادر

دریغا دشمنانم شاد گشتند ز قید درد و غم آزاد گشتند

بمن آماده بیداد گشتند برادر ای برادر ای برادر

سکینه در حرم بیصبر و تابست نشسته منتظر از بهر آبست

ز سوز تشنگی جانش کبابست برادر ای برادر ای برادر
(و له ایضا)

دریغا که از جور اهل نفاق شدی کشته اندر زمین عراق

ز داغ غمت طاقتم گشته طاق امان از جدائی فغان از فراق

تو بودی وزیر و سپهدار من تو بودی علمدار و سالار من

تو بودی نگهدار اطفال من امان از جدائی فغان از فراق

دریغا از آن قد دلجوی تو دریغا از آن زور و بازوی تو

بقربان آن روی نیکوی تو امان از جدائی فغان از فراق

********** صفحه 228 **********

ز بیدستیت رفت کارم ر دست نه تنها ز داغ تو پشتم شکست

فراق تو بر من ره چاره بست امان از جدائی فغان از فراق

دریغا که بی یار و یاور شدم ز جور فلک خوار و مضطر شدم

ز ظلم خسان خوار و بیکس شدم امان از جدائی فغان از فراق

ز جا خیز و بهر رضای خدا از این دشت پر محنت و ابتلا

برو بار دیگر سوی خیمه ها امان از جدائی فغان از فراق

سکینه لب تشنه جان فکار در خیمه با دیدۀ اشکبار

نشسته براه تو در انتظار امان از جدائی فغان از فراق

ندارم گمان پیکر اطهرت توانم برم در بر خواهرت

ز بس خورده شمشیر بر پیکرت امان از جدائی فغان از فراق

بمیدان کین گر گذارم تو را از آن ترسم از کینه اشقیا

شوی پایمال سم اسبها امان از جدائی فغان از فراق

به پیش دو چشم من ناتوان تو آخر شدی کشته ای نوجوان

جهان شد بکام دل کوفیان امان از جدائی فغان از فراق

امام حسین علیه السلام بعد از دیدن تن برادر فرمود:الان انکسر ظهری و قلت حیلتی.

و این اشعار قرائت فرمود:

تعدیتم یا شر قوم ببغیکم و خالفتم دین النبی محمد

اما کان خیر الرسل أوصاکم بنا؟ أما نحن من نجل النبی المسدد؟

أما کانت الزهراء امی دونکم أما کان من خیر البریة أحمد؟

لعنتم و أخزیتم بما قد جنیتم فسوف تلاقوا حر نار توقد

یعنی ای بدترین گروه در ستم گری از اندازه بدر رفتید و دربارۀ ما مخالفت

********** صفحه 229 **********

پیغمبر کردید،مگر بهترین مردم سفارش ما را بشما نکرد؟مگر جد من برگزیده خدا(احمد)نیست؟مگر مادرم زهراء و پدرم علی درست کار برادر بهترین مردم نیست؟با این جنایت رانده،و رسوا شدید،و بزودی بآتش فروزان دوزخ میافتید.(کذا فی هامش الناسخ).

و بروایت عبدالله بن محمد رضا حسینی در کتاب جلاء:

حسین علیه السلام بدین شعر او را مرثیه گفت:

أحق الناس أن یبکی علیه فنی أبکی الحسین بکربلاء

أخوه و ابن والده علی أبوالفضل المضرج بالدماء

و من واساه لا یثنیه خوف وجادله علی عطش بماء

سزاوارتر کسی که باید برای او گریه شود،جوانی است که در کربلا حسین را بگریه در آورد.برادر حسین و پسر پدرش علی(یعنی)ابوالفضل که بخونها آغشته گشت،و کسی که حسین را نیکو یاری کرد و هیچ ترسی او را از تصمیمش برنگردانید،و با وجود تشنگی برای آب آوردن برای حسین جانبازی نمود.

از امام زین العابدین علیه السلام منقول است که فرمود:رحم الله العباس،فلقد أثر وایلی و فدا أخاه بنفسه حتی قطعت یداه،فأبدله الله بهما جناحین یطیر بهما مع الملائکة فی الجنة کالجعفر بن ابیطالب و ان للعباس عند الله عز و جل منزلة یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامة[2].

خدا رحمت کند عباس را که ایثار کرد و برادر را بر خود مقدم داشت و مصیبت زده شد و جان خود را فدای برادرش نمود تا دو دستش قطع شد پس خداوند عوض آن دو بال داد که مثل جعفر طیار در بهشت با ملائکه پرواز کند.

********** صفحه 230 **********

و برای عباس نزد خدا مقامی است که تمام شهداء در روز قیامت آرزوی آن مقام کنند.

و از امام صادق علیه السلام نیز این حدیث با تفاوتی وارد شده.

و در ابصار العین ص26از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود:کان عمنا العباس بن علی نافذ البصیرة.صلب الایمان،جاهد مع أبی عبدالله ع،و ابلی بلاء حسناً و مضی شهیداً.عموی ما عباس بصیرتش مطاع بود و ایمانش محکم بود،در رکاب امام حسین علیه السلام جهاد کرد و امتحان خوبی پس داد یا در جنک قوتش را آزمود،و شهید از دنیا برفت.

و حضرت عباس علیه السلام در وقت شهادتش سی و چهار ساله بود[3].

و در قمقام ص444گوید:آنهائیکه بدست حضرت عباس علیه السلام کشته شدند هشتاد نفر بودند[4].

و بصحت پیوسته که آن حضرت آن روز قصد جنک نداشت فقط همتش آب آوردن بخیمه ها بود.

و دیگر محدثین و مورخین را روایت چنین باشد که چون امام را از اصحاب و انصار بجای نماند،تشنگی او شدت نمود،و لشکر کوفه از هر طرف حمله میکردند،امام قصد فرات کرد،و ابوالفضل در پیش روی او میرفت در این


__________________________
[1]. ناسخ ج2صفحه347و قمقام صفحه444و مناقب ج4صفحه108.

[2]. ناسخ ج2صفحه347و قمقام صفحه447.

[3]. کما فی الناسخ ج2ص348و ابصارالعین ص26.

[4]. مرحوم در بندی در اسرار الشهاده ص345فرموده(فان العباس علی ما نقله ثقات و اثبات عن کتاب المقتل للمحدث الحاذق ابن عصفور البحرانی قد قتل من الاعداء و الکفار خمسة و عشرین الفاً منهم)یعنی حضرت عباس علیه السلام بیست و پنج هزار از دشمنان را بقتل رسانید.

مؤلف رمز المصیبة گوید:العهدة علی الراوی.



********** صفحه 231 **********

هنگام سواران کوفه هجوم آوردند،حصین بن نمیر.

و بقولی مردی از بنی دارم بانک برآورد،وای بر شما مانع و حائل شوید بین فرات و او،و نگذارید که آب بیاشامد،امام فرمود:ای بار خدای من،او را پیوسته تشنه دار و عطش بر او بگمار،آن ملعون در غضب شد تیری بینداخت.

و در روایت چنین باشد(فاثبته فی حنکه)آن تیر بر دهان مبارک یا بر زنخ مطهر آمد،امام تیر برکشید و دست همی داشت تا چون خون پر شد بآسمان افشاندی،و فرمود(اللهم انی اشکو الیک ما یفعل بابن بنت نبیک)ای بار خدای من از آنچه این کافر دلان بدختر زاده پیغمبر تو میکنند شکوه بتو می آرم بدان حالت و آن شدت عطش که او را بود باز گشته در مرکز بایستاد.

و کوفیان از هر طرف حمله کرده میان امام و ابوالفضل حائل شدند،و ابوالفضل یکه و تنها از بسیاری لشکر نترسید و خویشتن را بر آن دریای لشکر زده همی بزد و بکشت تا جراحات بسیار بر بدن مبارک آن حضرت رسیده چنانچه توانائی حرکتش نماند.

زید بن ورقا و حکیم بن طفیل لعنهما الله بدرجه شهادت رسانیدند.

و اندک روزگاری بر نگذشت آن ملعون(دارمی)که بر امام تیر انداخته بود،خدای عز اسمه بتشنگی و سرما و گرما مبتلا فرمود،چنانچه از پس پشت او آتش ها و از پیش رویش برف نهاندندی،و باد زدندی،و او با اینحالت پیوسته آب خواستی و بهیچ روی آن عطش تسکین نیافتی،کوزها از آب سرد او را مهیا داشتند و کاسه های بزرگ از سویق و شکر و شیر آماده کردند و او میخورد و میاشامید و باز فریاد میزد که تشنگی مرا بکشت تا شکمش مثل شتران بترکید.

********** صفحه 232 **********

و ابوالفرج آورده[1]که ام البنین بقبرستان بقیع میرفت و برای پسران خود گریه و ندبه میکرد و اهل مدینه با او در نوحه موافقت میکردند و هر کس بر او میگذشت قدرت رفتن نداشت بواسطه ناله سوزناک آن مخدره و حتی مروان[2]جزو اشخاصی بود که میآمد و ناله و ندبه ام البنین را گوش میداد[3]و گریه میکرد.

این مجمل آنچه بود که در قمقام ایراد کرده بود.

و در مقاتل الطالبین ص78از مدائنی از هارون بن سعد از قاسم بن اصبغ بن نباته روایت کند که گفت:مردی از بنی ابان بن دارم را دیدم که صورتش سیاه بود و حال انکه قبلا او را میشناختم خوشگل و بسیار سفید بود،گفتم نزدیک بود که نشناسم ترا؟گفت:بلی جوانی را که با حسین بود و اثر سجود در پیشانیش بود او را کشتم و از زمانیکه او را کشته ام هر شب میاید و گریبان مرا میگیرد و بدوزخم(جهنم)میاندازد و من فریاد میکشم بطوریکه همه اهل قبیله صدای مرا میشنوند،گفت و آن جوان کشته شده عباس بن علی علیه السلام بود.

در قمقام ص446گوید:ابن جوزی در تذکرة الخواص از قاسم بن الصبغ مجاشعی روایت کرده[4]در آنوقت که سرهای شهدا را بکوفه آوردند در آن میانه مردی بسیار نیکو روی بر اسبی سوار بود و سر جوانی را که مانند ماه شب چهارده بود و اثر سجود بر چبهۀ مبارکش هویدا بود،بر گردن اسب خویش آویخته همی آمد،و آن اسب چون گردن برداشتی سر بزانوی اسب

********** صفحه 233 **********

رسیدی و باز چون گردن نهادی سر بر خاک کشیدی،من نام ان سوار و سر بپرسیدم گفت:این سر عباس بن علی بن ابیطالب علیه السلام است،و مرا حرملة بن کاهل اسدی گویند.

روزی چند بر نگذشته بود باز بدیدمش سخت قبیح منظر و روی سیاه مانند قیر.

گفتم حال چیست که چنین شدی؟ملعون بگریست و گفت:از آن روز که آن سر برداشتم هر شب چون بخواب روم دو نفر بیایند و بازوان و گریبان من بگیرند و بآتش اندر اندازند تا بامدادان همی سوزم،چنانکه هر کس در قبیله باشد افغان و نالۀ من بشنوند،و یکشب مرا رها نکنند،بدین حالت بود تا بعذاب ابد پیوست.

و در معالی السبطین ج1ص274این اشعار را نقل کند:

عباس یا حامی الظعینة و الحرم بحماک قد نامت سکینة بالحرم

صرخت و نامت یوم قد سقط العلم الیوم نامت أعین بک لم تنم

و تسهدت اخری فعز منامها[5]و دیگری گوید:

لمن اللواء أعطی و من هو جامع شملی و فی ضنک الزحام یقینی

عباس کبش کتیبتی و کنانتی و سری قومی بل أعز حصونی

********** صفحه 234 **********

عباس تسمع ما تقول سکینة عماه یوم الاسر من یحمینی[6]
(اختلاف ارباب مقاتل در وقت شهادت عباس علیه السلام )

از صاحب ناسخ[7]و مقتل خوارزمی ج2ص30ظاهر میشود که بعد از شهادت حضرت عباس علی اکبر شهید شد و آن آخر شهید است.

و از صاحب قمقام[8]ظاهر میشود که حضرت عباس آخر شهید است.

چنانچه از مفید[9]و ابن طاوس همین قول نقل شده[10].

و از ابی مخنف نقل شده که عباس علیه السلام قبل از همه و اول شهید بوده.

و در ناسخ ج2ص341فرموده:از پسرهای امیرالمؤمنین دو تن عباس نام بود:یکی را عباس الاکبر و آندیگر را عباس الاصغر مینامیدند،تواند شد که عباس الاصغر در شب عاشورا شهید شده باشد و عباس الاکبر در روز عاشورا عباس الاصغر نیز در شب عاشورا بطلب آب شتافت و سعادت شهادت یافت انتهی.

********** صفحه 235 **********

پس منافات بین این دو قول نیست آن کس که میگوید عباس اول شهید است یعنی عباس اصغر و انکه میگوید عباس در روز عاشورا شهید شده یعنی عباس اکبر،والله العالم.

و در معالی السبطین ج1ص274از مرحوم دربندی نقل کند که امام حسین علیه السلام آمد بالین برادر و خواست او را بخیمه ها برد عباس علیه السلام چشم خود باز کرد و عرض کرد برادر چه میخواهی بکنی؟فرمود میخواهم تو را بخیمه برم،عرض کرد شما را بجدت رسول الله قسم میدهم که این کار مکن.فرمود:چرا؟عرض کرد من بسکینه وعده آب دادم و نتوانستم بوعده خود عمل کنم لذا خجالت میکشم،تا انجا که فرمود:

پس امام حسین علیه السلام برادر را بجای خود گذاشت و بطرف خیمه روان شد و اشک چشمان مبارک را با آستین پاک میکرد چون سکینه پدر را بآن حال دید پیش آمد و عرض کرد ای پدر آیا خبری از عمویم عباس داری؟بمن وعده آب داده و طولانی شد آمدنش و هیچ وقت خلف وعده نمیکرد آیا آب خورد و ما را فراموش نمود یا با دشمنان میجنگد؟امام حسین علیه السلام در این وقت بگریه آمد و فرمود ای دختر من عمویت کشته شد و روحش ببهشت پرواز کرد.

زینب چون شنید عباس کشته شد فریاد کرد و فرمود1:وا أخاه،وا عباساه،وا قلة ناصراه،وا ضیعتاه من بعدک فقال الحسین علیه السلام ای والله من بعده واضیعتاه وا انقطاع ظهراه.

و انشأ یقول:

یا أخی یا نور عینی یا شقیقی فلی قد کنت کالرکن الوثیق

ایا ابن ابی نصحت أخاک حتی سقاک الله کأساً من رحیق


________________
[1]. مقاتل الصالبین ص56.

[2]. با اینکه مروان دشمن بنی هاشم بود و سخت دل بوده.

[3]. کما فی مقاتل الطالبین ص56سطر(9).

[4]. تذکرة الخواص ص291سطر(15).چاپ علمیه نجف اشرف 1369ه.

[5]. یعنی عباس ای کسی که از زنان حرم اهل بیت حمایت می کردی؟بواسطه نگاه داری تو بود که سکینه در حرم می توانست بخوابد ولی روزیکه علم و پرچم تو سرنگون شد با گریه و ناله خوابید،امروز چشمانی بخواب رفتند که از ترس تو نمیخوابیدند و چشمانی هم خوابشان کم شد و ضعیف گشت.

[6]. پرچم ترا بجکسی بدهم و کیست که پراکندگی های مرا جمع کند و از گرفتاریها نگهداری نماید.

ای عباس که قوچ لشگر من و جعبه تیرهای من و شریف جماعت من بلکه بهترین قلعه من بودی.آیا می شنوی که سکینه چه می گوید؟می گوید:ای عمو جان روزیکه مرا اسیر می کنند چه کس از من نگاه داری می کند؟.

[7]. در ناسخ ج2ص349بعد از شهادت عباس علی اکبر را ذکر نموده.

[8]. قمقام ص447بعد از شهادت عباس شهادت خامس آل عبا را ذکر نموده.

[9]. در ارشاد مفید ص241.

[10]. در لهوف مترجم ص117.




********** صفحه 236 **********

أیا قمراً منیراً کنت عونی علی کل النوائب فی المضیق

فبعدک لا تطیب لنا حیواة سنجمع فی الغداة علی الحقیق

الا لله شکوائی و صبری و ما ألقاه من ظلماً و ضیق

یعنی ای برادرم و ای نور چشمم،تو برای من پشتیبان محکمی بودی،ای پسر پدرم برادرت را نصیحت نمودی تا وقتیکه خداوند ترا بکاسه شراب خالص بی غش سیرابت کرد،ای ماه نور دهنده من تو در تمام گرفتاریها کمک من بودی،پس بعد از تو زندگی نیاید،و فردای قیامت خداوند ما را بر چیز لایقی جمع خواهد کرد،و آنچه از تشنگی و تنگنائی بمن رسیده بخدا شکوه کنم و صبر نمایم.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علی أبی الفضل العباس بن امیرالمؤمنین المواسی أخاه بنفسه،الآخذ لغده من امسه الفای له الواقی الساعی الیه بمائه المقطوعة یداه لعن الله قاتله:یزید بن الرقاد الحیتی و حکیم بن الطفیل الطائی.

کما فی البحار ج45ص66.
(بعضی از مراثی حضرت عباس علیه السلام )
(از شیخ کاظم ازری نقل شده)

فمن المعزی السبط سبط محمد بفتی له الاشراف طأ طأ هامها

و هوی علیه ما هنا لک قائلا الیوم بان عن الیمین حسامها

الیوم سار عن الکتائب کبشها الیوم غاب عن الهداه امامها

الیوم آل الی التفرق جمعنا الیوم حل عن البنود نظامها

الیوم خر عن الهدایة بدرها الیوم غب عن البلاد غمامها

الیوم نامت أعین بک لم تنم و تسهدت أخری فعز منامها

********** صفحه 237 **********
(از حجة الاسلام تبریزی)

حیدرانه آن سلیل ذو الفقار خویش را زد یکتنه بر صد هزار

تیغ آتشبار زاد بو تراب کرد در صحرا روان خون جای آب

ناگهان کافر نهادی از کین کرد با تیغش جدا دست از یمین

از کمین نا گه سیه دستی به تیغ بر فکندش دست دیگر بی دریغ

هر دو دست او چو گشت از تن جدا مشک با دندان گرفت آن با وفا

ناگهان تیری فرود آمد بمشک علویان از دیده باریدند اشک

وه چه گویم من چه آمد باز گفت از عمود آهنین باید شنفت

چون نگون از مرکب آمد بر زمین زد بسر در آسمان روح الأمین

زاد حیدر با هزاران عجز و ذل رو بخیمه کرد کای سلطان کل

دست من کرد از تو خصم دون جدا هین تو دستم گیر ای دست خدا

شاه دین از خیمه آمد بر سرش دید در خون گشته علطان پیکرش
(از عمان سامانی نقل شده)

روز عاشورا بچشم پر ز خون مشک بر دوش آمد از شط چون برون

شد بسوی تشنه کامام ره سپر تیر باران بلا را شد سپر

پس فرو بارید بر وی تیر تیز مشک شد بر حالت او اشک ریز

********** صفحه 238 **********

اشک چندان ریخت بر وی چشم مشک

تا که چشم مشک خالی شد ز اشک

تا قیامت تشنه کامان ثواب

میخورند از رشحه آن مشک آب

بر زمین آب تعلق پاک ریخت

و ز تعین بر سر او خاک ریخت
(جودی خراسانی فرموده)

بخون غلطان چرائی ای علمدار سپاه من

نظر بگشا و بنگر یکزمان بر سوز آه من

ز پشت زین چه افتادی شکست از بار غم پشتم

ز جا خیز ای که در هر غم بدی پشت و پناه من

ببالین تو گر دیر آمدم اینک مرنج از من

که دورت کوفیان از چهار سو بستند راه من

بچشمم روز روشن تیره شد چون شب ز داغ من

گشا ای نور چشمان دیده بین روز سیاه من

بهر عضوت که آرم دست ز آن عضوت جدا باشد

کدامین سنگدل کشتت چنین ای بی پناه من

ز بهر جرعۀ آبی سکینه بر در خیمه

ستاده منتظر آن طفل زار بی گناه من

خوشم از آنکه یکشب زندگی بعد از توأم نبود

اگر نه روز شب میشد ز آه صبحگاه من

********** صفحه 239 **********

من آن طاقت ندارم کز جمالت دیده بردارم

بزیر تیغ خواهد بود بر رویت نگاه من
(مرحوم کمپانی گوید)

برادر چه آخر ترا بر سر آمد که سرو بلند تو از پا در آمد

چه شد نخل طوبی مثال قد ترا که یکباره بی شاخ و برگ و بر آمد

چه از تیشۀ این ستم پیشه مردم بشاخ گل و نو نهال تر آمد

دریغا که آئینه حق نما را بسی رنک خون بر رخ انور آمد

چو خورشید خاور بخون شد شنا و رمهی که کز فروغ رخش خاور آمد

ندانم که ماه بنی هاشمی را چه بر سر از این قوم بد اختر آمد

ز سردار رحمت سری دید زحمت که تاج سر هر بلند افسر آمد

دریغا که عنقاء قاف قدم را خدنک حوادث ببال افسر آمد

دو دستی جدا شد ز یکتا پرستی که صورت گر نقش هر گوهر آمد

کفی از محیط سخاوت جدا شد که قلزم در او از کفی کمتر آمد

دریغا که دریا ولی زاب دریا برون با درونی پر از اخگر آمد

عجب در یکدانۀ خشک لعلی ز دریا بیرون با دو چشم کوثر آمد

دریغا که آن را بت نصرت آیت نگونسر ز بیداد یک صرصر آمد
(شهادت عباس بن علی الاصغر علیه السلام )

در ناسخ ج2ص341گوید:پسران امیرالمؤمنین علیه السلام دو تن را عباس نام بود:یکی را عباس الاکبر و آن دیگر را عباس الاصغر مینامیدند،تواند

********** صفحه 240 **********

بود که عباس الاصغر در شب عاشوراء شهید شد و عباس الاکبر در روز عاشورا چون عباس الاصغر نیز در شب عاشورا بطلب آب شتافت و سعادت شهادت یافت.
(شخصیت علی اکبر بن حسین علیه السلام)

در ناسخ ج2ص349فرموده:بعد از شهادت عباس علیه السلام کسی نبود که بتواند در خدمت امام حسین علیه السلام شمشیر زند و جنک کند مگر فرزندانش علی اکبر مادر او لیلی،دختر ابی مرة[1]بن عروة بن مسعود بن موسی القطان الثقفی است.

در ابصار العین ص21گوید:در اوائل زمان خلافت عثمان بن عفان متولد شد،و از جدش علی بن ابیطالب روایت کند چنانچه ابن ادریس در کتاب سرائر تحقیق نموده،و از علماء تاریخ و انساب نقل فرموده.

و در ناسخ ج2ص349گوید:او جوانی بود هیجده ساله[2]در فصاحت


_______________________
[1]. در ارشاد مفید ص238چاپ بصیرتی:و أمه لیلی بنت ابی قرة الخ و این غلط است چون در ص253سطر(6)خود مفید(بنت ابی مرة)ذکر نموده،و در مقتل خوارزمی ج2ص30سطر(8)و ابصار العین ص21و قمقام ص43همه(بنت ابی مرة)ذکر کرده اند.

[2]. در ارشاد مفید ص238نوزده ساله گفته.

و در مناقب ج4ص109هیجده ساله گفته و از بعضی بیست و پنج ساله نقل کرده.

و مقرم در مقتل الحسین ص318فرماید عمر او بیست و هفت ساله بوده،چون در(11)شعبان سنه سی و سه از هجرت متولد شده.

و در کتاب علی اکبر ص14نقل کرده از امام رضا علیه السلام که او زن داشته و شاید جهت اینکه علی اکبر ابوالحسن کنیه داشته برای آن بوده که فرزندی داشته و اسمش حسن بوده انتهی ما فی مقتل المقرم.




********** صفحه 241 **********

لسان و شیوا سخنی و صباحت رخسار و ملاحت دیدار و نیکوئی خلق و موزونی خلق و خوی و شمائل و خصلت و نشانهای نیکی هیچ کس در روی زمین شبیه تر از وی با خاتم النبیین نبود،نام و کنیت از جدش علی داشت چه او را بنام علی و بکنیت ابوالحسن گفتند.و شجاعت نیز از علی مرتضی داشت و بین مردم بجمیع محاسن و محامد معروف بود چنانکه یکروز معاویه در ایام خلافت خویش گفت[1] (من أحق الناس بهذا الامر؟)یعنی سزاوارتر امروز کیست که در مسند خلافت جای کند؟حاضران گفتند:از تو کس سزاوارتر ندانیم.معاویه نه چنین است،بلکه از برای خلافت سزاوارتر،علی اکبر است،که جدش رسول خدا است،و بشجاعت بنی هاشم و سخاوت بنی امیه و حسن منظر و فخر و بزرگواری ثقیف است.

و در مقاتل الطالبین ابوالفرج اصفهانی چاپ دوم ص53گوید این ابیات در مدح علی اکبر گفته شده.

لم تر عین نظرت مثله من محتف یمشی و من ناعل

یغلی نیء[2]اللحم حتی اذا انضج لم یغل علی الآکل

********** صفحه 242 **********

کان اذا شبت له ناره أوقدها بالشرف القابل

کیما یراها بائس مرمل أو فرد حی لیس بالاهل

اعنی ابن لیلی ذا السدی و الندی[3] أعنی ابن بنت الحسب الفاضل

لا یؤثر الدنیا علی دینه و لا یبیع الحق بالباطل
(مضامین لغات اشعار)

(محتف)پا برهنه،(ناعل)کفش بوشنده،(یغلی)میجوشانید،(نیء)گوشت خام،(انضج)پخته شد،(لم یغل)گران نباشد بلکه ارزان باشد،(شبت)روشن کرد،(بالشرف)جای بلند،(القابل)ای المقبل،(البائس)بینوا و فقیر،(مرمل)زن بی شوهر،(الاهل)بیکس و بی اهل،(السدی)ان ما یسقط اول اللیل من الیلل یقال له(سدی)و ما یسقط آخره یقال له:(الندی)(لا یؤثر)ای لایختار.

خلاصه معنی آنکه احدی در عالم در جود و سخا و کرم و اطعام مساکین و اکرام میهمان مثل(علی اکبر)ع ندیده،گوشت گرفته و طبخ مینمود تا پخته میشد آنوقت بفقراء اطعام میکرد،و از عادت عرب آن بود که در جای مرتفع آتش روشن میکردند تا واردین بدانند و سر سفره حاضر شوند،و این اتش را(نار القری)یعنی آتش میهمان مینامیدند،و دنیا را بر دینش اختیار نمیکرد و حق را بباطل نمیفروخت.
(بمیدان رفتن علی اکبر علیه السلام )

در ناسخ ج2ص349گوید:چون علی اکبر،اهل عشیره خود را

********** صفحه 243 **********

کشته و پدر را یکتنه و تشنه در میان لشکر دشمن بدید دیگر صبر نتوانست،عرض کرد:جانم فدای تو باد،رخصت فرمای تا من نیز از این قوم انتقام گیری کنم و جانبازیرا آیت بهر روزی دانم،و چندان اصرار نمود تا رخصت حاصل نمود پس بخیمه ها رفته اهل بیت عصمت را یکیک وداع نمود.
(زبانحال از جوهری)

مادر مضطرم الوداع الوداع مهربان مادرم الوداع الوداع

شور محشر در این دشت بر پا شده نور حق خوار در چشم اعدا شده

از جفای خسان زار و تنها شده باب غم پرورم الوداع الوداع

تا که من زنده ام بیقراری مکن از غم مرگ من سوگواری مکن

گریه و ناله و آه و زاری نکن بیش از در برم الوداع الوداع

ساعت دیگر ای مادر دل غمین گریه کن هر چه خواهی تو در این زمین

پاره پاره چو دیدی ز شمشیر کین نازنین پیکرم الوداع الوداع

نعش من چونکه آمد در خیمه ها ساعت دیگر ای مادر مه لقا

وقت مردن بیا و به بند از وفا چشم از خون ترم الوداغ الوداع

سالها رنج و زحمت کشیدی مرا با دو صد آرزو پروریدی مرا

آخر از تیغ کین کشته دیدی مرا در ره داورم الوداع الوداع

شیر از شیرۀ جان خود دادیم ای دریغا ندیدی شب شادیم

عاقبت شد کفن رخت دامادیم خاکخون بسترم الوداع الوداع

پس بانک وامحمداه از اهل بیت رسول الله بالا گرفت.

در ناسخ از کتاب روضة الاحباب نقل کند که:حسین علیه السلام علی اکبر را بدست خود سلاح جنک پوشانید،و زره عادی و کلاهخود فولادی باو داد،و

********** صفحه 244 **********

ادیم و کمر بند چرمی که از علی مرتضی بیادگار داشت بر میان فرزند استوار بست،و بر اسب عقاب سوارش نمود،و چون بجانب میدان روان گفت،آن حضرت سخت بگریست و سبابه مبارک را بسوی آسمان بلند کرد و عرض کرد(اللهم أشهد علی هؤلاء القوم،فقد برز الیهم غلام أشبه الناس خلقاً و خلقاًو منطقاً برسولک،و کنا اذا اشقنا الی نبیک نظرنا الی وجهه،اللهم امنعهم برکات الارض و فرقهم تفریقاً و مزقهم تمزیقاً و اجعلهم طرائق قدداً و لا ترض الولاة عنهم ابداً فانهم دعونا لینصرونا ثم عدوا علینا یقاتلوننا).

عرض کرد:ای پروردگار من،گواه باش،اینک جوانی بمبارزت این جماعت میشتابد که شبیه ترین مردم است در خلق و خلق و منطق پیغمبر تو،و ما هر گاه مشتاق میشدیم بدیدار پیغمبر تو،بروی او نگران میشدیم،و او را نظاره می کردیم،ای پروردگار من،باز دار از ایشان برکات زمین را و انبوه ایشان را متفرق و متشتت فرما،و بدران پردۀ این جماعت را و پراکنده ساز ایشان را،و بیفکن این گروه را در طرق متفرقه و شعب و راههای مختلف،و حکام را هرگز از ایشان راضی مگردان،چون ایشان ما را دعوت کردند که یاری ما کنند چون اجابت ایشان کردیم،آغاز عداوت نمودند،و با ما جنگیدند.

آن گاه با صدای بلند صیحۀ بر ابن سعد زد.

(فقال:مالک؟قطع الله رحمک ولا بارک الله لک فی أمرک و سلط علیک من یذبحک بعدی علی فراشک کما قطعت رحمی و لم تحفظ قرابتی من رسول الله)فرمود:ای پسر سعد چه شد ترا؟خدا قطع کند رحم تو را،و مبارک نگرداند ترا در هیچ کاری،و مسلط کند بر تو کسی را که در فراش تو بکشد تو را،بکیفر آنکه قطع کردی رحم مرا،و قرابت مرا با رسول خدا حفظ نکردی.

********** صفحه 245 **********

آن گاه با صدای بلند این آیه قرائت فرمود:

(ان الله اصطفی آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم).
(مبارزه و شهادت علی اکبر علیه السلام )

اما از آن سوی علی اکبر چون آفتاب در افشان،با تیغ برهنه بمیدان تاخت درخشندگی طلعتش از جمال پیغمبر خبر میداد،و قوت بازویش چون حیدر صفدر اثر مینمود.

در ثمرة الحیاة ج2ص497:

شعشعۀ جمال او مظهر نور احمدی

طنطنۀ جلال او یاد ز حیدر آورد

الحذر الحذر بگردون رسد از نبرد او

بانک امان و الامان گوش جهان کر آورد

العجل العجل ز تیغش بقتال دشمنان

قابض روح را در آن مرحله مضطر آورد

در صف کارزار با شوکت و سطوت نبی

بر همه ظاهر و عیان طولت حیدر آورد

پس ایستاد و این رجز انشاد کرد[4]:

أنا علی بن الحسین بن علی من عصبة جد ابیهم النبی

والله لایحکم فینا ابن الدعی أطعنکم بالرمح حتی ینثنی

أضربکم بالسیف احمی عن أبی ضرب غلام هاشمی علوی

یعنی من علی پسر حسینم که پیغمبر جد اوست،بخدا قسم که زنا زاده بر


______________________
[1]. کما فی معالی السبطین ج1صفحه249.

[2]. در معالی السبطین ج1صفحه249چاپ بصیرتی(یغلی بنی اللحم الخ).

و در مقتل مقرم صفحه319چاپ سوم چاپخانه نجف در نجف(یغلی نهییء اللحم الخ).

[3]. در مقتل ص319(ذا الندی و السدی).

[4]. در ارشاد مفید ص238اینطور نقل نموده:

انا علی بن الحسین بن علی نحن و بیت الله اولی بالنبی

تالله لایحکم فینا ابن الدعی اضرب بالسیف احامی عن أبی

ضرب غلام هاشمی قرشی




********** صفحه 246 **********

ما فرمان روائی نکند،برای حمایت پدرم شما را با نیزه و شمشیر میزنم،تا کج شود،یعنی نیزه و شمشیر سرشان کج شود.

آنگاه چون شیر حمله بر کوفیان نمود و میزد و میکشت بطوریکه ضجه اهل کوفه بلند شد بواسطه بسیاری کشتار که از ایشان کشته شد حتی اینکه روایت شد با عطشی که داشت یکصد و بیست نفر از ایشان را بکشت[1].

و جراحات بسیاری بر بدن نازنینش رسید،بسوی پدر برگشت و عرض کرد(یا أبة،العطش قد قتلنی و ثقل الحدید أجهدنی،فهل الی شربة من ماء سبیل أتقوی بها علی الاعداء)ای پدر تشنگی مرا کشت و سنگینی اسلحه مرا بتعب و خستگی عظیم افکند آیا شربتی آب دست توان یافت تا در مقاتلت اعداء قوتی بدست کنم؟و خون از اندام مبارکش مثل قطرات باران میبارید.
(زبانحال از حاج شیخ جواد خراسانی)

ای پدر از تشنگی قلبم طپید در تعب انداختم ثقل حدید

گرمی و سنگینی آهن چه باک میشوم از تشنگی آخر هلاک

آه ای بابا بفریادم برس چاره کن این تشنگی دادم برس

گر که با یک جرعه تر سازم گلو بار دیگر چیره گردم بر عدو
(از عمان سامانی)

اکبر آمد العطش گویان ز راه از میان رزمگه تا پیش شاه

گفت بابا از عطش افسرده ام می ندانم زنده ام با مرده ام

********** صفحه 247 **********

حسین علیه السلام در او نگریست و سخت بگریست.و فرمود.ای فرزند بر محمد و علی و بر من عظیم گران می آید که ایشان را دعوت کنی و اجابت نفرمایند و استغاثه کنی و اعانت ننمایند،و زبان علی اکبر را در دهان مبارک گذاشت و بمکید و خاتم خویش را در دهان نگاه دار و باز شتاب بجهاد دشمنان همانا روز را شب نکنی که جدت بشربتی تو را آب دهد که بعد از آن هرگز تشنه نشوی.

پس زبان بگذاشت در کام پسر یعنی از کام تو کامم خشک تر

گفت هان برگرد تا پیش از مساء سازدت سیراب جدت مصطفی

علی اکبر علیه السلام برگشت بمیدان و این ارجوزه قرائت کرد:

الحرب قد بانت لها الحقائق و ظهرت من بعدها مصادق

و الله رب العرش لانفارق جموعکم أو تغمد البوارق[2]

یعنی بواسطه جنک حقائق آشکار میشود،و پس از آن نشانهای راستی هویدا میگردد،سوگند بخدای پروردگار عرش،تا شمشیرها در نیام نرود جنک خاتمه نپذیرد،از شما جدا نمی شویم(دست بر نمیداریم)(کذا فی هامش الناسخ مع تغییر).

پس دست از جان شسته و دل بر خدای بسته و خویش را در میان کفار انداخت و از چپ و راست همیزد و همی کشت در این کرت نیز هشتاد تن از آن جماعت را بخاک هلاکت انداخت.

در این وقت منقذ بن مرة عبدی[3]فرصتی بدست آورد و شمشیری بر فرق

********** صفحه 248 **********

همایونش بزد،و توانائی یکباره از علی اکبر برفت،دست در گردن اسب در آورد،و عنان رها داد،و اسب در میان سواران از این سوی میتاخت و بر هر سواری عبور میداد زخمی بر علی اکبر میزد.

در زیارت ناحیه فرمود:السلام علیک یا أول قتیل من نسل خیر سلیل من سلالة ابراهیم الخلیل.صلی الله علیک و علی أبیک،اذ قال فیک قتل الله قوماً قتلوک یا بنی،ما أجرأهم علی الرحمن و علی انتهاک حرمة الرسول!علی الدنیا بعدک العفا،کأنی بک بین یدیه مائلا و للکافرین قاتلا،قائلا:

أنا علی بن حسین بن علی نحن و بیت الله اولی بالنبی

أطعنکم بالرمح حتی ینثنی أضربکم بالسیف أحمی عن أبی

ضرب غلام هاشمی عربی والله لایحکم فینا ابن الدعی

حتی قضیت نحبک و لقیت ربک،أشهد أنک اولی بالله و برسوله و انک ابن رسوله و حجته و دینه و ابن حجته و امینه،حکم الله علی قاتلک:مرة بن منقذ بن النعمان العبدی،لعنه الله و اخزیه الله و من شرکه فی قتلک و کانوا علیک ظهیراً و أصلاهم الله جهنم و ساعت مصیراً و جعلنا الله من ملاقیک و مرافقیک و مرافقی جدک و أبیک و عمک و أخیک و امک المظلومة و ابرء الی الله من قاتلیک و اسئل الله مرافقتک فی دار الخلود و ابرء الی الله من أعدائک اولی الجحود و السلام علیک و رحمة الله و برکاته.کما فی البحار ج45ص65و ج101ص269و ناسخ ج3ص17و اقبال ص473.
(بعضی از مراثی راجع بعلی اکبر علیه السلام )
(گفتگوی علی اکبر با اسب)از جوهری


گفت شهزاده که ای بادیه پیما فرسم نیست دیگر نفسم

********** صفحه 249 **********

برسانم بپدر غیر پدر نیست کسم نیست دیگر نفسم

کاکلت نازم ایا اسب مبارک مقدم برسانم بحرم

کن تو تعجیل که تا خدمت بابم برسم نیست دیگر نفسم

از تف نیزه و بس خنجر خیل اشرار نفسم شد بشمار

گام بردار عقابا تو شناسی چه کسم نیست دیگر نفسم

مرکبا رو که بجانم رمق و حالت نیست دیگرم طاقت نیست

مادرم منتظر و عمه بیداد رسم نیست دیگر نفسم

بدر خیمه رسانم که ببندد بصرم مادر خون جگرم

کاروان رفت ز دنبال من آخر جرسم نیست دیگر نفسم

ای صبا رو تو سلامم سوی صغری برسان داد از ظلم خسان

خواهرا عهد نمودم که بخدمت برسم نیست دیگر نفسم

ضربت منقذ دون شد که پرواز کنم بملک ناز کنم

طایر قدسم و این دار بود چون قفسم نیست دیگر نفسم

اجلم از پی نا کام من تازه جوان ایفلک از تو امان

لاف شیری زنم و کشته هر خار و خسم نیست دیگر نفسم
(و له ایضا)

عقاب ای رفرف اوج سعادت عقاب ای پیک معراج سعادت

عقابا روز در چشمم چه شامست یقین دارم که عمر من تمام است

ببین در دست اعدا دستگیرم مشو راضی در اینصحرا بمیرم

شتابی کن که وقت خدمت تست گذشت ار من زمان همت تست

خلاصی ده ز دست این سپاهم ازین میدان ببر تا خیمه گاهم

********** صفحه 250 **********

که لیلا مادرم چشمش براه است نشسته منتظر با اشک و آه است

ببر در خیمه جسم نازنینم که شاید مادر زار حزینم

دم مردن ببندد چشمهایم کشاند سوی قبله دست و پایم

اگر مردم من اندر این بیابان ز بعد مرگ من از راه احسان

بمن همراهی از بهر خدا کن چو هدهد رو سوی شهر سبا کن

برو از کربلا سوی مدینه بگو از من بصغرای حزینه

که ای صغرای محزون فکارم مکش خواهر تو دیگر انتظارم

(فقطعوه بسیوفهم ارباً ارباً).بدن مبارکش را با تیغ پاره پاره کردند.چون نزدیک شد که روحش پرواز کند فریاد بر آورد(یا ابتاه هذا جدی رسول الله قد سقانی بکأسه الاوفی،شربة لا اظمأ بعدها ابداً،و هو یقول:العجل العجل،فان لک کأساً مذخوره حتی تشربها الساعة[4].

عرض کرد:ای پدر اینک جد من رسول خدا حاضر است:مرا سقایت کرد بآبیکه بعد از این هرگز تشنه نشوم،و فرمود ای حسین تعجیل کن که جامی دیگر از بهر تو ذخیره کرده ام تا در این ساعت بنوشی،حسین علیه السلام چون بانک فرزند ناکام را شنید صیحۀ عظیم زد:

(قال قتل الله قوماً قتلوک،ما اجرأهم علی الرحمن و علی رسوله،و علی انتهاک حرمة الرسول،و علی الدنیا بعدک العفا).

فرمود:خدا بکشد جماعتی را که تو را بکشتند،چه بسیار شگفتی میرود که این جماعت بر خداوند قاهر غالب جرأت کردند،و از رسول خدای نهراسیدند،و پرده حرمت آن حضرت را چاک زدند،هان ای فرزند بعد از تو خاک بر سر دنیا و نیست و نابود باد آثار دنیا.


____________________________
[1]. کما فی مقتل خوارزمی ج2ص30و مقتل مقرم ص322و ناسخ ج2ص352و قمقام ص432.

[2]. ناسخ ج2صفحه353و مقتل خوارزمی ج2صفحه31و قمقام صفحه432و مناقب ج4صفحه109و عوالم ج17صفحه286.

[3]. از زیارت ناحیه(مرة بن منقذ بن النعمان عبدی نقل شده).

[4]. ناسخ ج2صفحه354.و عوالم ج17صفحه286.وقمقام صفحه433.




********** صفحه 251 **********

پس حسین علیه السلام اسب برجهاند و بشتافت و صفوف لشکر را بشکافت و مردم را پراکنده نمود و صیحه همی زد و علی علی همی گفت:چون بر سر علی رسید از اسب پیاده شد،و فرزند را بر سینۀ خود بچسباند و چهرۀ مبارک بر چهره او نهاد.
(زبان حال سید الشهداء بر بالین علی اکبر علیه السلام از جوهری)

ز چه ای ندیده کامم تو بمن نظر نداری

مگر از دل فکار پدرت خبر نداری

گل أحمر منی تو مه أنور منی تو

علی اکبر منی تو تو بمن نظر نداری

بتو گویم جگر خون که شود ز غصه مجنون

چه رسد اگر بلیلا که دیگر پسر نداری

بدو صد امید خود را بسر تو من رساندم

ستم است اگر سر خود تو ز خاک بر نداری

علی اکبر چشم بگشود و عرض کرد:ای پدر می بینم که درهای آسمان باز شد و حوران بهشتی فراز آمدند و جامهای سرشار از شربت بر کف دارند و مرا بسوی خویشتن می خوانند.اینک بدان سرای سفر میکنم و خواستارم که:این پرد گیان(اهل حرم)بی یار و یاور در سوگواری من چهره نخراشند،این بگفت و در گذشت.

حسین ع،فرزند شهید را برداشت و بر در خیمه آورد و فریاد:(یا ثمرة فؤاداه و یا قرة عیناه)از اهل بیت برخاست.کما فی الناسخ ج2ص355.

********** صفحه 252 **********
(از حجة الاسلام تبریزی)بنقل منتخب التواریخ

سر نهادش بر سر زانوی ناز گفت کای بالیده سرو سر فراز

ای درخشان اختر برج شرف چون شدی سهم حوادث را هدف

ای بطرف دید خالی جای تو خیز تا بینم قد و بالای تو

بیش از این بابا دلم را خون مکن زادۀ لیلی مرا مجنون مکن

ای نگارین آهوی مشکین من با تو روشن چشم عالم بین من

خیز تا بیرون از این صحرا رویم نک بسوی خیمه لیلی رویم

رفتی و بردی ز چشم باب خواب اکبرا بی تو جهان بادا خراب

تو سفر کردی و آسودی ز غم من در این وادی گرفتار الم
(زبان حال لیلا در بالین فرزندش)از جوهری

چو حسین بخیمه اطهرش بنهاد پیکر اکبرش

ز حرم بر آمده مادرش بنوای گفت علی علی

چه شد آن روان رسای تو شده تیره روی چه ماه تو

من و هجر و درد فراق تو بجهان مباد علی علی

شده طلعت ماه تو بخاک شوم ای جوان ز عمت هلاک

که تو را بدن شده چاکچاک ز ره نفاق علی علی

بره تو مادر دلفکار شده پیر از غم روزگار

چکند ز غصه در این دیار که شدی شهید علی علی

علی ای تو شمع شبانگهم تو انیس و مونس و همدمم

من و بیکسی و دیار غم نظری فکن تو علی علی

********** صفحه 253 **********

پدر تو بیکس و بینوا بفراق روی تو مبتلا

قد وی خمیده شد از جفا کشد آه و ناله علی علی

برو ای صبا بمیدینه گو که شهید شد علی از عدو

بدل فکار پر آرزو نظری نما تو علی علی

دل من ز هجر تو غرق خون شده بخت من ز تو واژگون

ز تو خیمه ام شده سر نگون ز ره فراق علی علی

شدی ار برنج و غم و بلا برساندیم تو بکربلا

که شوم ز فراق تو مبتلا تو رها ز قید علی علی

دلم از نشاط تو شاد بود فلکم بحسرت دل فزود

که عروسی تو عزا نمود ز جفای کوفیان علی علی
(مرحوم کمپانی فرماید)

لسان حال لیلای جگر خون عقول ما سوی را کرده مجنون

بیا بلبل که تا با هم بنالیم که ما هجران کش و شوریده حالیم

ز تو گل رفت و ز ما گلعذاری ترا فریاد و ما را آه و زاری

ترا وصل گل دیگر امید است بهار دیگر از بهر تو عید است

و لیکن گلعذارم را بدل نیست بهار دیگری ما را امل نیست

فراقی را که اندر پی و صالست نه چون هجریست کو را اتصال نیست

گلی از گلشن من رفت بر باد که تا محشر نخواهد رفت از یاد

گلی شد از من غمدیده در خاک که گل در ماتمش زد پیرهن چاک

ز من باد خزان برگ گلی ریخت که خاک غم سر هر بلبلی ریخت

مرا بر سینه داغ گلعذاریست که گل در پیش او مانند خاریست

********** صفحه 254 **********

کبابم کرده داغ لاله روئی که برد از لالۀ حمراء نکوئی

زمین گیرم بر ای سرو قدی که سروش بنده در بالا بلندی

یگانه گوهری گم شد ز دستم که جویای ویم تا زنده هستم

بسا کس نوجوان رخت از جهان بست و لیکن نوگل من ناگهان بست

نمیدانم چه شد آن سرو آزاد ببادی ناگهان از پا در افتاد

ندید آن یوسف مصر ملاحت بدوران جوانی روی راحت

اگر گرگ اجل خونین دهن نیست چرا پس یوسف گل پیرهن نیست

دریغ از قامت شمشادی او کفن شد خلعت دامادی او

دریغ از سرو بالای رسایش دریغ از گیسوان مشگسایش

دریغ از حلقۀ پر پیچ و تابش دریغ از کاکل در خون خضابش

هزاران حیف کانشاخ صنوبر ز نخل زندگانی گشت بی بر

هزاران حیف کانگیسوی مشگین بخون فرق سرش گردیده رنگین

هزاران حیف کانخورشید خاور میان لجۀ خون شد شناور

فغان کائینۀ روی پیمبر بخاک تیره شد الله اکبر
(الی ان قال)

بیا ای نو گل گلزار مادر بزن آبی بسوز داغ مادر

بیا ای شمع جمع محفل ما ببین ظلمت سرا شد منزل ما

ترا با شیرۀ جان پروریدم دریغا کز تو جانا دل بریدم

جوانا رحم کن بر پیری من مرا مگذار با یکدشت دشمن

انتهی ملخصاً.

در ناسخ ج2ص355و قمقام ص433و عوالم ج17ص287و مقتل

********** صفحه 255 **********

خوارزمی ج2ص31نقل کنند که:

حمید بن مسلم می گوید:زنی از خیام حرم شتابان بدر آمد و چنان بود که گوئی آفتاب از مشرق بر آمد،و صدای واویلا وا حبیباه وا ثمرة فؤاداه وا نور عیناه بلند کرد،پس از او سؤال شد گفته شد این زینب دختر علی است،پس آمد و خود را روی جسد علی اکبر انداخت.

امام حسین علیه السلام آمد و دست او را گرفت و بخیمه بر گردانید،پس جوانانش آمد نزد علی اکبر و فرمود:بلند کنید برادر خود را پس از قتلگاه بر داشتند و گذاشتند نزد خیمه ایکه جلو او میجنگیدند.

در قمقام ص434و بحار ج45ص45از مقاتل الطالبین ص77سطر13نقل کند که فرمود(جعل یکر کرة بعد کرة حتی رمی بسهم فوقع فی حلقة فخرقه و اقبل ینقلب فی دمه ثم نادی:یا ابتاه علیک السلام هذا جدی رسول الله ص یقرئک السلام و یقول:عجل القدوم الینا[1]و شهق شهقة فارق الدنیا).

علی از هر طرف همی تاخت و مردمی همی انداخت تا تیری بحلقوم مبارکش برسید و گلویش بدرید و در خون خویش هم غلطید پدر را وداع کرده گفت:اینک رسول الله جد من ترا سلام میرساند و میگوید بدیدار ما شتاب کن صیحه بزد طایر روحش بشاخسار طوبی آشیان گزید.

و در بحار ج45ص45از ابی الفرج روایت کند که علی اکبر اولاد نداشت و کنیه اش ابا الحسن بود و مادرش لیلی دختر ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی بود و او اول شهید بود.


___________________________
[1]. در بحار(عجل القدوم علینا)و در قمقام(عجل القدوم الینا).

و در مصدر که مقاتل الطالبین باشد(عجل القوم الینا)و این درست نباشد.



********** صفحه 256 **********
(و له ایضا در بعضی از مراثی راجع بعلی اکبر علیه السلام )

عمه زار و ملول اکبر تو رفت رفت

نور دو چشم بتول اکبر تو رفت رفت

اخت دو سبط رسول اکبر تو رفت رفت

بنت وصیی رسول اکبر تو رفت رفت
(از شیخ علی فرزند شیخ العراقین نقل شده)

شه عشاق خلاق محاسن بکف بگرفت آن نیکو محاسن

بآه و ناله گفت ای داور من سوی میدان کین شد اکبر من

بخلق و خلق و از رفتار و گفتار بد این نورسته همچون شاه مختار

بناگه منقذ آن غدار خونخوار سمند[1]افکند سوی شاه بی یار

شد از شمشیر آن مردود گمراه عیان شق القمر از فرق آن شاه

سوی لشکر گه دشمن شدی تفت[2] ندانستم کرا برد از کجا رفت

همی دانم که جسم و جان جانان مقطع گشت چون آیات قرآن

چه رفت از دست شاه عشق دلبند روان شد از پی گم گشته فرزند

عقابی دید ناگه پر شکسته علی افتاده زین از هم گسسته

سری بی افسر و فرقی دریده بجانان بسته جان وز خود بریده

توانائی شدش از تن ز سر هوش گرفت آن پیکر خونین در آغوش

چو آوردند تمثال پیمبر ص برون از خیمه آمد دخت حیدر

********** صفحه 257 **********

دوان شد سوی نعش برگزیده بدنبالش زنان داغ دیده

چنان زد صیحه لیلای چگر خون عقل ما سوی گردید مجنون
(از جودی نقل شده)

بابا بیا که تیغ جفا ساخت کار من

برگی نچیده گشت خزان نوبهار من

بابا ز پا فتادم و جانم بلب رسید

دست اجل گرفت ز کف اختیار من

قاتل مرا ز خنجر کین پاره پاره کرد

رحمی نکرد بر مژۀ اشکبار من

تا بر تنم بود رمقی بر سرم بیا

بنگر بوقت مرگ بر احوال زار من

از تیغ ظلم رشته عمرم زهم گسیخت

لیلا بگو دگر نکشد انتظار من
(زبانحال سیدالشهداء با نعش علی اکبر جوهری گوید)

علی اکبر ای نور چشم ترم علی اکبر ای نو گل احمرم

علی اکبر ای شبه پیغمبرم جوانمرگ من ای علی اکبرم

جوانا از این غم دلم شد کباب که نام کام مردی بعهد شباب

نمودی ز خون دست و پایت خضاب چوانمرگ من ای علی اکبرم

جوان شهیدم علی یا علی نهال رشیدم علی یا علی

چراغ امیدم علی یا علی جوان مرگ من ای علی اکبرم

********** صفحه 258 **********

شده قتلگه حجله شادیت کفن در برت رخت دامادیت

دریغا از این قد شمشادیت جوان مرگ من ای علی اکبرم

شدی در جوانی تو آخر شهید ز مرگ تو ای نوجوان شهید

دریغا شد امید من نا امید جوان مرگ من ای علی اکبرم

پس از داغ مرگ تو ای نوجوان من پیر دل خسته و ناتوان

نخواهم دگر زندگی در جهان جوان مرگ من ای علی اکبرم

اگر بی تو با این دو چشم پر آب روم سوی خیمه چگویم جواب

به لیلای بیچاره دل کباب جوان مرگ من ای علی اکبرم

بسوی وطن ای صبا در گذر بصغرای محزون بگو این خبر

که در کربلا من شدم بی پسر جوان مرگ من ای علی اکبرم
(در ثمرة الحیاة ص499این اشعار را ذکر نموده)

چرا فتادۀ ای نو نهال نو ثمرم ندیده کام ز ایام نوجوان پسرم

که ریخته بزمین خون ارغوانی تو مگر نسوخت دل او بنو جوانی تو

غم تو کرد بیک لحظه ای جوان پیرم ببین چگونه به بالین تو زمین گیرم

بروی من علی اکبر تو چشم خود وا کن منم حسین پدر تو دلم تسلی کن

مخواه پیش عدو این قدر شکسته مرا بحجله میروی آخر ببوس دست مرا
(جوهری گوید)

ای خفته بخون برابر من نور دل و روح پیکر من

ای مظهر جد اطهر من ناکام علی اکبر من

ای روح تو باغ و لاله زارم ای قد تو سرو جویبارم

********** صفحه 259 **********

وز داغ تو شد خزان بهارم نا کام علی اکبر من

مردی تو بعهد نوجوانی بعد از تو در این جهان فانی

آید به چه کار زندگانی نا کام علی اکبر من

بودی تو ستاره سحرگاه عمر تو چقدر بود کوتاه

پنهان شدی از نظر بنا گاه نا کام علی اکبر من

گفتم شب عیش تو بکوشم بر قامت تو قبا بپوشم

اکنون ز غم تو در خروشم ناکام علی اکبر من

افسوس ز نو جوانی تو از مردن ناگهانی تو

حیف از رخ ارغوانی تو ناکام علی اکبر من

جز یاد تو همدمی نجویم بعد از تو اگر سخن بگویم

باشد شب و روز گفتگویم ناکام علی اکبر من

لیلا ز غم تو بی قرار است در خیمه نشسته اشکبار است

چشمش بره و در انتظار است ناکام علی اکبر من
(شهادت عبدالله بن الحسین علیه السلام )

در ناسخ ج2ص356گوید:در کتب معتبره مسطور است که:بعد از شهادت علی اکبر طفلی از سرا پردۀ حسین علیه السلام بیرون شد و چندان از آن واقعۀ هولناک در هول و فرار بود که اندام مبارکش چون سیماب ناب در لرزش بود و دو گوشواره او از در و گوهر در گوش داشت که از لرزش سر و تن او لرزان بود،بیرون از سرا پرده ترسان و لرزان بایستاد و بجانب چپ و راست نگران بود.

هانی بن بعیث بر او حمله و او را از پای در آورد.

********** صفحه 260 **********

همانا علمای احادیث نسب آن کودک شهید را مقوم نداشته اند،و آنچه من بنده فحص کردم،نام او عبدالله بن الحسین است،چه از احادیث و اخبار چنان مستفاد میشود که:حسین علیه السلام را پسری بنام عبدالله بود،بعضی گویند:که علی اصغر را نام عبدالله بوده،و علی اصغر لقب او است،این سخن نیز استوار نباشد،چه واجب میکند که علی اکبر و علی اوسط را نیز نام دیگر باشد.

و اینکه در بحار الانوار[3]و بعضی از کتب[4]مسطور است که وقتی آن کودک شهید شد،شهر بانو بی خویشتن و مدهوشانه نگران او بود،این سخن نیز از درجه صحت ساقط است،چه شهر بانو در هنگام ولادت علی بن الحسین وداع جهان گفت و در سفر کربلا ملازمت خدمت سیدالشهدا را نداشت،العلم عندالله انتهی ما فی الناسخ.

و در مقتل خوارزمی ج2ص31سط آخر اشاره باین قصه دارد.

و در ابصار العین ص34عبدالله بن الحسین را علی اصغر داند و خواهد آمد.
(شهادت قاسم بن الحسین علیه السلام )

در مناقب ج4ص108پس از حضرت ابی الفضل قاسم بن الحسین علیه السلام را ذکر فرموده.فرمود آن حضرت بمیدان آمد و این رجز را بگفت:

ان تنکرونی فانا ابن الحیدرة ضرغام آجام و لیث قسورة

علی الاعادی مثل ریح صرصرة اکیلکم بالسیف کیل السندرة

و در بحار ج45ص42بعد از ذکر این شهادت فرموده و فیه غرابة.


____________________
[1]. سمند:تیر پیکان دار(عمید).

[2]. تفت:تند و با شتاب(عمید).

[3]. ج45ص46سطر(3).

[4]. مثل مناقب ابن شهر آشوب ج4ص109سطر(16)و عوالم ج17ص288سطر(22).
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

فصل هفتاد و چهارم

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه نوامبر 11, 2013 6:50 am

********** صفحه 261 **********

(فصل هفتاد و چهارم)

(در ذکر شهادت امام حسین علیه السلام و محمد بن ابی سعید ابن عقیل و علی اصغر و عبدالله بن الحسن علیه السلام) [1]

در ناسخ ج2ص357گوید:چیزیرا که خلاصه اش این است،چون در سپاه سیدالشهداء دیگر کسی لایق جنگیدن باشد نماند یکه و تنها بمیدان آمد و با صدای بلند فریاد زد(هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟هل من موحد یخاف الله فینا؟هل من مغیث یرجو الله فی اغاثتنا؟)و اضافه کرده.

در مقتل خوارزمی و قمقام(هل من معین یرجو ما عند الله فی اعانتنا؟).

و در مهیج الاحزان ص215سطر(20)(هل من راحم یرحم آل الرسول المختار،هل من ناصر ینصر الذریة الاطهار،هل من مجیر لا بناء البتول،هل ذاب یذب عن حرم رسول،هل من موحد یخاف الله فینا،هل من مغیث یرجو الله فی اغاثتنا).

آیا رحم کنندۀ هست که رحم کند عترت احمد مختار را؟آیا یاری کنندۀ هست که یاری کند جگر گوشگان رسول ابرار را؟آیا کسی بهم میرسد که فرزندان فاطمه را فریاد رسی نماید؟آیا کسی هست که دفع شر از حرم پیغمبر

********** صفحه 262 **********

صلی الله علیه و آله نماید؟آیا خدا پرستی هست که در حق ما از خدا بترسد؟آیا فریاد رسی هست که غزالان چین امامت را فریاد رسی نماید؟

چون ندای بی یاوری و فریاد بی مدد کاری بگوش اهل حرم رسید صدا بگریه بلند کردند و خروش بر آوردند.الخ.

در معالی السبطین ج2ص9نقل کند از دربندی که چون امام حسین علیه السلام فریاد هل من ناصر بلند کرد ارکان عرش بلرزه در آمد و آسمانها گریست و ملائکه ضج نمودند،و زمین مضطرب شد و همه عرض کردند ای پروردگار ما،این حبیب تست و نور چشم حبیب تو است.

پس اذن بده بیاریش رویم،که ناگاه نامه از آسمان نازل شد و بدست شریف امام حسین رسید پس بازش کرد و دید عهد نامه ایست که قبل از ایجاد مردمان از حضرتش گرفته شده برای شهادت.پس پشت نامه را خواند دید نوشته است با خط روشن ای حسین ما مرگ و شهادت را برای تو حتم نکردیم و الزام بر شهادت نمودیم پس اختیار با تو است اگر میخواهی این بلا را از تو بگردانیم،و اجر و مزد تو هیچ نقصان نداشته باشد.

پس بدانکه ما آسمانها و زمینها و ملائکه و جنیان را تماماً در حکم تو قرار دادیم پس امر کن ایشان را در هلاک این کفره و فجره لعنهم الله،پس ناگاه دید ملائکه بین زمین و آسمان را پر کرده اند و هر یک در دست حربۀ آتشی دارند،منتظر حکم حسین هستند،چون بر مضمون نامه اطلاع پیدا کرد پرتاب کرد بآسمان و عرض کرد:ای خدای من دوست دارم هفتاد هزار مرتبه کشته شوم و زنده شوم در طاعت و محبت تو،خصوصاً اگر در کشته شدن من یاری دینت باشد،و حفظ ناموس شرع تو باشد.

دیگر آنکه بعد از کشته شدن دوستان و جوانان آل محمد از زندگی ملول

********** صفحه 263 **********

هستم پس اجازه بملائکه نداد بلکه خودش جنک را مباشرت فرمود انتهی.
(آمدن قبائل جن بیاری حسین علیه السلام ) [2]

در ناسخ ج2ص358از منتخب طریحی نقل کند که این هنگام قبائل جن در خدمت حسین علیه السلام حاضر شدند،و عرض کردند:یا أباعبدالله ما همگان انصار توایم،اگر اجازه فرمائی بمیدان مبارزه رویم و این کافران را مقتول سازیم حسین علیه السلام ایشان را بدعای خیر یاد کرد.

و فرمود من فرمان جد خود رسول خدای را مخالفت نخواهم کرد،مرا با شتاب بسوی خویش طلب فرموده،چه الان رسول خدای را در خواب دیدم،مرا بسینۀ خود بچسباند و میان هر دو چشم مرا بوسه داد و فرمود:ای حسین خداوند تبارک و تعالی میخواهد،تو را کشته و در خون خویش آغشته بیند در حالتی که تو را از قفا سر بریده باشند،و موی تو از خون تو در خضاب باشد،و همی خواهد بیند اهل بیت تو را اسیر گیرند و بر شتران بی هودج و کجاوه بر نشانند،و من رضا بقضای خدا داده ام و بر آنچه حکم فرموده شکیبا میباشم،چه او است بهترین حکم کنندگان.

و از مقتل خوارزمی نقل کند که رسول خدای با حسین فرمود:

(ان لک فی الجنة درجة لن تنالها الا بالشهادة).

یعنی از برای تو در بهشت مقامی است که آن مقام را جز بادراک شهادت تنوانی دریافت.

********** صفحه 264 **********
(عازم میدان شدن زین العابدین علیه السلام )[3]

بالجمله زین العابدین علیه السلام چون بانک پدر را شنید،اگر چه از کمال نا توانی حمل سیف و سنان نتوانست کرد،نیزۀ بگرفت.

و بروایتی شمشیری برداشته،افتان و خیزان طریق میدان پیش داشت،ام کلثوم از قفای او بانک زد که ای برادر زاده برگرد.

فرمود:ای عمه بگذار مرا تا پیش روی پسر پیغمبر جهاد کنم.

(فقال الحسین:یا ام کلثوم خذیه لئلا تبقی الارض خالیة من نسل آل محمد)یعنی حسین علیه السلام فرمود:ای ام کلثوم باز دار او را تا جهان از نسل آل محمد خالی نگردد.

در معالی السبطین ج2ص11از اسرار الشهادة نقل کند که امام حسین علیه السلام مثل باز شکاری پرید و زین العابدین علیه السلام را بخیمه بر گردانید و فرمود ای فرزندم چه میخواهی بکنی زین العابدین عرض کرد ای پدر صدای تو رگهای قلب مرا پاره کرد میخواهم خود را فدای شما کنم،حضرت فرمود ای فرزند تو مریض میباشی و جهاد بر مریض نیست.و تو امام و حجتی بر شیعیان من و ائمه از نسل تو باید باشد،و تو متکفل یتیمان و بیوه زنانی و اهل حرم را تو باید بوطن برگردانی و خدا هرگز زمین را از نسل من خالی از حجت نکند،و مثل اینکه می بینم دست و پای تو را غل کرده اند و اسیر ذلیل هستی.

زین العابدین عرض کرد پدر ترا بکشند و من نگاه کنم ای کاش مرده بودم جانم فدای جان شما.

امام حسین علیه السلام فرمود ای علی تو خلیفۀ بعد از من هستی و والی شیعه من

********** صفحه 265 **********

میباشی و قائم بأوامر دین و راهنمائی صراط مستقیم و حافظ علوم پدرم و جدم میباشی پس دست بگردن هم انداختند و هر دو گریه سختی نمودند.

و از اثبات الوصیه نقل کند که اسم اعظم و مواریث انبیاء را باو وصیت فرمود و فرمود:تمام علوم و صحف و سلاح را بام سلمه سپرده ام و امر کرده ام که بتو رد کند.و از قطب راوندی در دعوات نقل کند که زین العابدین علیه السلام فرمود روزیکه پدرم کشته شد مرا بسینه چسبانید در حالتی که خون از بدنش میجوشید و فرمود ای پسر جان این دعا را در هم و حزن و غم و در هر امر بزرگی که بتو وارد میشود حفظ کن که فاطمه بمن یاد داد و او را رسول الله و رسول الله را جبرئیل یاد داد بگو(بحق یس و القرآن الحکیم و بحق طه و القرآن العظیم یا من یقدر علی حوائج السائلین یا من یعلم ما فی الضمیر یا منفس الصغیر یا من لا یحتاج الی التفسیر صل علی محمد و آل محمد و أفعل بی کذا و کذا).

و ایضا از دمعة الساکبة نقل کند چیزیرا که خلاصه اش اینست که چون کار بر حضرت تنک شد نگاهی بخیمه های برادران کرد دید خالی است،نگاهی بخیمه های پسران عقیل کرد دید خالی است،نگاهی بخیمه های اصحابش کرد دید خالی است پس بسیار این کلمات را مکرر میکرد(لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم)پس رو کرد بطرف خیمه های زنان و بخیمه زین العابدین تشریف برد دید روی تخت پوستی افتاده است و حضرت زینب پرستاری میکند،چون نگاه زین العابدین بپدر افتاد خواست برخیزد نتوانست از شدت مرض بعمه اش فرمود مرا بسینه خود تکیه بدهید این پسر رسول خدا است که تشریف میآورد پس زینب او را بسینه چسبانید امام حسین علیه السلام احوال پرسی میکرد زین العابدین میفرمود الحمدلله پس عرض کرد پدر بکجا رسید حضرت فرمود آتش جنک

_______________________
[1]. ناسخ ج2ص357و قمقام ص447و مقتل خوارزمی ج2ص32و مقاتل الطالبین ص79و بحار ج45ص46.

[2]. ناسخ ج2ص358.

[3]. ناسخ ج2ص359.



********** صفحه 266 **********

روشن شد و از هر دو طرف کشته شدند و زمین از خون ایشان و ما رنگین شد.زین العابدین از عمویش ابوالفضل سؤال نمود،گریه گلو گیر زینب شد و ببرادر نظر داشت که چه جواب میگوید:حضرت فرمود:ای فرزند عباس را کشتند و در کنار فرات دستهای او را قطع کردند.

پس زین العابدین سخت گریه کرد بطوریکه غش نمود چون بهوش آمد بنا کرد از هر یک سؤال کردن امام حسین علیه السلام میفرمود:قتل کشته شد،تا عرض کرد پدر علی اکبر کجا است حبیب بن مظاهر کجا است مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین کجا است(بعضی از بزرگان خیال کرده اند حدیث ضعیف است چون امام میدانست جواب ان است که هر سؤالی علتش ندانستن نیست خدا هم میدانست حسین علیه السلام فرمود بدان ای پسر جان من که مردی غیر از من و تو کسی نمانده،این وقت بود که زین العابدین از عمه اش عصا و شمشیر خواست که یاری پدرش کند امام حسین او را مانع شد و فرمود تو خلیفه من هستی بر این عیالات و اطفال چه غریب میباشند ذلت و یتیمی و دشمن شادی بایشان رو آور شده تو ایشان را مونس باش و دلداری بده و ایشان ترا بو کنند و تو ایشان را ببوی و ایشان بر تو گریه کنند و تو بر ایشان گریه کن سپس فرمود زینب ام کلثوم سکینه رقیه فاطمه این خلیفه منست بر شما و امام واجب الاطاعه است پس فرمود ای فرزندم سلام مرا بشیعیانم برسان و بگو بایشان پدرم غریب مرد پس ندبه کنید برای او شهید از دنیا رفت پس گریه کنید برای او انتهی ما فی دمعة الساکبة.

********** صفحه 267 **********
(وداع حضرت حسین با سکینه علیه السلام) [1]

آنگاه بانک برداشت که:

(یا سکینة!یا فطمة!یا زینب!یا ام کلثوم!علیکن منی السلام).

یعنی ای سکینه ای فاطمه ای زینب ای ام کلثوم از من بر شما سلام باد.

چون اهل بیت این ندا شنیدند،فریاد(الوداع الوداع و الفراق الفراق)بر آوردند.سکینه مقنعه از سر برافکند.(و قالت:یا أبه:استسلمت للموت،فالی من أتکلنا؟)عرض کرد:ای پدر تن بمرگ در دادی،ما بکدام کس پناهنده شویم؟حسین علیه السلام بگریست(و قال:یا نور عینی کیف لایستسلم للموت من لا ناصر له و لا معین؟و رحمة الله و نصرته لا تفارقکم فی الدنیا و لا فی الاخرة فأصبری علی قضاء الله و لا تشکی،فان الدنیا فانیة و الاخرة باقیة).

فرمود:ای نور چشم من:چگونه تن بمرگ ندهد کسیکه یار و یاور ندارد؟همانا رحمت و نصرت خداوند در دنیا و آخرت از شما جدا نخواهد بود،پس صبر کن و شکیبا باش بر حکم خدا و بشکوی و گلایه زبان مگشا،چه این دنیا دار فانی است و آخرت سرای جاودانی،آنگاه سکینه را بر سینه خود بچسبانید و این شعر قرائت فرمود:

سیطول بعدی یا سکینة فاعلمی منک البکاء اذ الحمام دهانی

لاتحرقی قلبی بدمعک حسرة مادام منی الروح فی جثمانی

و اذا قتلت فأنت أولی باالذی تأتینه یا خیرة النسوان

ای سکینه بدان که پس از مرگ من گریۀ تو طولانی می شود.

تا جان در بدن دارم دلمرا باشک حسرتت آتش مزن،ای بهترین زنان هنگامیکه کشته شدم تو بگریستن سزاوار تری.

********** صفحه 268 **********


فقالت یا أبة ردنا الی حرم جدنا،فقال:هیهات لو ترک القطا لنام و بدین شعر تمثل فرمود:

لقد کان القطاة بأرض نجد قریر العین لم یجد الغراما

تولته البزاة فهیمته و لو ترک القطا لغفا و ناما

سکینه عرض کرد:ای پدر ما را بسوی مدینه که حرم جد ما است باز گردان،آن حضرت بدین مثل عرب تمثل جست،فرمود:اگر مرغ قطا را دست باز می داشتند،در آشیان خود آسوده میخفت،و حسین علیه السلام با سکینه محبتی بکمال بود،چنانکه می فرماید:

لعمرک اننی لاحب داراً تکون بها سکینة و الرباب

أحبهما و أبذل جل مالی و لیس لعاتب عندی عتاب

یعنی بجان تو،خانه ایرا که سکینه و رباب در آن باشد دوست دارم،سکینه و ربابرا دوست دارمو بیشتر دارائی خود را در راه آنها می بخشم و کسی هم بر من حق تندی ندارد(کذا فی هامش الناسخ)ج2ص361.

اسم سکینه(امینه)است،لکن لقب او بر نام او غلبه کرده است،و رباب را که در این شعر یاد فرموده دختر امرء القیس مادر سکینه است.
(سپردن اسرار امامت را بدختر خود فاطمه کبری)[2]

بالجمله،چون سید الشهداء علیه السلام با سکینه سخن بپای آورد:سید سجاد علیه السلام را طلب فرمود،و اسرار امامت و خلافت را با او بودیعت گذاشت.و چون از این هنگام آگهی داشت و نزول حوادث این هنگامه را از کوچک و بزرگ دانا و بینا بود،و قتیکه از مدینه بیرون می شد ودایع انبیاء و أوصیاء

********** صفحه 269 **********

و کتبی که بودیعت داشت بأم سلمه سپرد و فرمود:از پسرهای من جز علی بن الحسین از این سفر کس مراجعت نخواهد کرد،این اشیاء را که اثاثۀ(کالا و ابزار)امامت و خلافت است تسلیم او باید کرد.

حضرت باقر علیه السلام می فرماید:وقتیکه حسین آهنک جنگ فرمود و سید سجاد را از شدت مرض توانائی شنیدن نبود،دختر خود فاطمه کبری را طلب فرمود و صحیفه ای درهم نور دیده و کتاب وصیتی رقم زده او را داد،زیرا که علی بن الحسین مرض اسهال داشت و چنان مریض بود که کس گمان صحت بدو نداشت،چون شفا یافت فاطمه آن وصیت نامه و آن صحیفه را تسلیم آن حضرت نمود.

محمد باقر علیه السلام می فرماید:آن کتاب وصیت و صحیفه پیچیده الان نزد ما است.

و بروایتی سید سجاد فرزند اکبر حسین علیه السلام است،و امام محمد باقر علیه السلام در کربلا بود و چهار سال داشت،و علی اکبر که شهید شد،نسبت بعلی اصغر بود که او را علی اکبر مینامیدند.
(پیراهن کهنه)[3]

در ناسخ گوید:اینوقت امام علیه السلام خواهر خود زینب را فرمود که:جامۀ فرسوده و کهنه ای از برای من حاضر کن،که آن را بهائی نبوده باشد تا چون کشته شوم آن را از بدن من بیرون نکنند و مرا عریان نیفکنند،جامه حاضر کرد چون بر بدن آن حضرت تنگ بود فرمود:این جامۀ اهل ذمت[4] است.

********** صفحه 270 **********

در قمقام(ذلک لباس من ضربت علیه الذلة و لاینبغی أن ألبسه)این لباس کسی است که مهر ذلت بر او زده شده سزاوار نیست که من بپوشم.

ازین وسیع تر بیاور برفتند و جامۀ وسیعتر از آن آوردند،اطراف آن را با دست مبارک پاره پاره کردند که قیمتی نداشته باشد،آنگاه پوشیدند و بر زیر آن جامهای دیگر در بر کرد و قطیفۀ خز بالای لباسها پوشید،و درع و زره کوتاهی در پوشید و سلاح جنگ در بر نمود و بانگ ناله و عویل از اهل حرم بالا گرفت.
(از وصال شیرازی نقل کنند)

لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش

مگر که بر نکشد خصم بد منش ز تنش

لباس کهنه چه حاجت که زیر سم ستور

تنی نبود که پوشند جامه یا کفنش

که گفت از تن او خصم بر کشید لباس

لباس کی بود او را که پاره شد بدنش

نه جسم قامت زهراء چنان لگد کوبست

کز آن توان بپدر برد بوی پیرهنش

زمانه خاک چمن را بباد عدوان داد

تو در فغان که چه شد ارغوان و یاسمنش

عیالش ار نه بهمره در این سفر بودی

از او خبر نرسیدی بمردم و طنش

دهان کجا که نماید تلاوت قرآن

مگر که روح قدس ساخت حرفی از دهنش


_____________________________
[1]. ناسخ ج2ص360و اسرار الشهادة ص408.

[2]. ناسخ ج2ص362.

[3]. ناسخ ج2ص363قمقام ص455.

[4]. اهل ذمت:کفاریکه بمسلمین جزیه می دهند.




********** صفحه 271 **********

ز دستگاه سلیمان فلک نشان نگذاشت

بغیر خاتمی آنهم بدست اهرمنش

و در نهضت حسینی ص145این زبان حال را از خواهرش زینب علیه السلام نقل کرده:

مرو مرو که فلک کارش اعتبار ندارد

مرو که بی گل رویت دلم قرار ندارد

عزیز من چه مقابل شدی بلشگر دشمن

بگو که زینب من تاب انتظار ندارد

اگر اجازه دهی جمله صف کشیده بیائیم

بابن سعد بگوئیم حسین پناه ندارد

توئی پناه من و اهلبیت بی سامان

پناه عالمیان زینبت پناه ندارد

تو حال میروی آهسته تر برو که به بینم

رخ چه ماه تو را چون دلم قرار ندارد

(شهادت محمد بن ابی سعید بن عقیل)در ج2ص179گذشت
(شهادت علی اصغر یا آخرین گوهر گنجینۀ حسین علیه السلام [1]

در ناسخ گوید:علی اصغر که هنوز ششماه بیشتر عمر نداشت،تشنه و گرسته مینالید،چه مادرش از شدت عطش شیر در پستان نداشت امام ع

********** صفحه 272 **********

فرمود:فرزند من علی را بمن سپارید تا با او وداع گویم.و قنداقه آن طفل را بگرفت و او را ببوسید و گفت:(ویل لهؤلاء اذا کان جدک محمد خصمهم).

یعنی وای بر این قوم،آن روز که جد تو محمد مصطفی با ایشان خصومت کند،و آن طفل را بیاورد و در برابر صف برافراشت.گویا همی گفت:ای بار خدای در گنجینۀ من جز این گوهر بجای نمانده،او را نیز همی خواهم در راه تو فدا کنم،آنگاه با کوفیان خطاب کرد که ای شیعیان آل ابوسفیان اگر مرا گناهکار دانسته اید،بدین کودک گناهی نتوانید بست.او را آب[2]دهید که از شدت عطش شیر در پستان مادرش بخشکید.
(بعضی از مراثی)
(از حجة الاسلام تبریزی نقل کنند)


شه گرفت آن طفل مهد اندر کنار یافت دری در دل دریا قرار

آری آری مه که شد دورش تمام در کنار خور بود او را مقام

برد آن مه را بسوی رزمگاه کرد رو با شامیان رو سیاه

گفت کأی کافر دلان بد سکال که برویم بسته اید آب زلال

شاه در گفتار و کودک گرم خواب که ز نوک ناو کش دادند آب

در کمان بنهاد تیری حرمله او فتاد اندر ملایک غلغله

رست جون تیر از کمان شوم او پر زنان بنشست بر حلقوم او

چون درید آن حلق تیر جانگذار سر ز بازوی ید الله کرد باز

********** صفحه 273 **********

تا کمان زه خورده چرخ پیر را کس ندیده دو نشان یک تیر را

شه کشید آن تیر و گفت ای داورم داوری خواه از گروه کافرم

نیست این نو باوۀ پیغمبرت از فصیل ناقه کمتر در برت
(عمان سامانی فرماید)

وه چه طفلی ممکنات او را طفیل دست یکسر کاینات او را بذیل

شمۀ خلد از رخ زیبنده اش آیتی کوثر ز شکر خنده اش

اشرف اولاد آدم را پسر لیکن اندر رتبه آدم را پدر

از علی اکبر بصورت اصغر است لیک در معنی علی اکبر است

ظاهراً از تشنگی بی تاب بود باطناً سر چشمۀ هر آب بود

یافت کأندر بزم آن سلطان ناز نیست لایقتر از این گوهر نیاز

هیچ کس او را جواب نداد،حرملة بن کاهل اسدی،تیری بسوی او گشاد،آن تیر بر حلقوم علی اصغر آمد و در گذشت و خون روان گشت،امام علیه السلام کف بزیر آن خون میداشت و چون سرشار میشد،بسوی آسمان بر می افشاند.

حضرت باقر علیه السلام می فرماید از آن خون قطره ای بسوی زمین باز نیامد،حسین علیه السلام فرمود:(هون علی ما نزل بی أنه بعین الله)یعنی آسان است بر من چند که هدف سهام این دواهی باشم،چه خداوند این جمله را نگرانست.

پس عرض کرد:ای پروردگار کشتن طفل من در نزد تو سهل تر از بچۀ ناقۀ صالح نیست،اگر امروز فتح و نصرت را از ما باز داشته ای ما را پاداشی و مزدی از آن بهتر عنایت فرما.

اینوقت بروایت ابن جوزی که از علمای سنت و جماعت است هاتفی ندا

********** صفحه 274 **********

در داد(دعه یا حسین فان له مرضعة فی الجنة[3])یعنی ای حسین دست از این کودک باز دار که در بهشت از برای او شیر دهنده ای مقرر است،که او را شیر دهد.

و در شرح شافیه مسطور است که از اسب فرود آمد و بر او نماز گذاشت و با بن و بیخ غلاف شمشیر،گودالی حفر نمود و او را مدفون ساخت.

در زیارت ناحیه فرمود:

السلام علی عبدالله بن الحسین الطفل الرضیع المرمی الصریع المتشحط دماً،المصعد دمه فی السماء،المذبوح بالسهم فی حجر أبیه لعن الله رامیه حرملة ابن کاهل الاسدی و ذویه.

کما فی البحار ج45ص66و ج101ص270و اقبال ص574و ناسخ ج3ص18.
(مرحوم کمپانی فرماید)

رفت اصغر شیرینم ز آغوشم و دامانم

برگ کل نسرینم یا شاخۀ ریحانم

آنغنچۀ خندان را،من غیچه نمیخوانم

آن دوست که من دارم و آن یار که من دانم

شیرین دهنی دارد،دور ز لب و دندانم

کی مهر و وفا باشد این چرخ بد اختر را

********** صفحه 275 **********

یا خلعت دامادی در بر کنم اکبر را

بینم بدل شادی آن طلعت دلبر را

بخت آن نکند با من کانشاخ صنوبر را

بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

ای جعد[4]سمن سایت،دام دل شیدائی

در نرگس شهلایت شور سر سودائی

بی لعل شکر خایت کوتاب و توانائی

ای روی دل آرایت،مجموعۀ زیبائی

مجموع چه غم دارد،از من که پریشانم

ایشمع رخت شاهد،در بزم شهود من

موی تو و بوی تو،مشک من و عود[5]من

از داغ تو داد من،وز سوز تو دود من

دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من

چون یاد تو می آرم،خود هیچ نمی مانم

ایلعل لبت میگون وی سر و قدت موزون

عذرای جمالت را من وامق و من مفتون[6]

رفتی تو و جانا رفت،جان از تن من بیرون

ایخوب تر از لیلی بیم است که چون مجنون

********** صفحه 276 **********

عشق تو بگرداند،در کوه و بیابانم

ای کشت امیدم را،خود حاصل بیحاصل

سهلت گذشت از جان،لیکن ز جوان مشکل

تند آمدی و رفتی،ایدولت مستعجل

دستی ز عمت بر دل پائی ز پیت در گل

با این همه صبرم هست از روی تو نتوانم

زود از نظرم رفتی ای کوکب اقبالم

یکباره نگون گشتی ای رایت اجلالم

آسوده شدی از غم من نیز بدنبالم

در خقیه همی نالم وین طرفه[7]که در عالم

عشاق نمی خسبند از نالۀ پنهانم

سوز غمت ای مهوش در سوخته میگیرد

فریاد مصیبت کش در سوخته میگیرد

خوناب مرارت چش در سوخته میگیرد

بینی که چه گرم آتش در سوخته میگیرد

تو گرم تر از آتش،من سوخته تر زانم

ایدوست نمی گویم چون آگهی از حالم

از مرگ جوانانم و ز نالۀ اطفالم

گر دست جفا سازد،نابودم و پامالم

با وصل نمی پیچم و ز هجر نمی نالم

********** صفحه 277 **********

حکم آنکه تو فرمائی من بندۀ فرمانم

از بیش و کم دشمن هر چند که بسیارند

با کم نبود هرگز چون در ره گل خارند

با نقش وجود تو چون نقش بدیوارند

یک پشت زمین دشمن گر روی بمن آرند

از روی تو بیزارم گر روی بگردانم

زندان بلایت را،صد باره چه أیوبم

من یوسف حسنترا همواره چه یعقوبم

من عاشق دیدارم من طالب مطلوبم

در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم

از روی تو مدهوشم در وصف تو حیرانم

زد(مفتقر)شیدا زاول در این سودا

شد بار دلش آخر سود و بر این سودا

تا گشت سمند وار،در اخگر این سودا

گویند مکن(سعدی)جان در سر این سودا

گر جان برود شاید،من زندۀ با جانم
(زبانحال مادر شاه زاده علی اصغر علیه السلام از کمپانی)

لاله باغ دل من علی جان علی جان

شمع دل محفل من علی جان علی جان

طوطی من گز بر من پریدی چه دیدی

غرقه بخون بشمل من علی جان علی جان

********** صفحه 278 **********

خرمن عمر تو چه رفت بر باد ز بیداد

سوخت ز غم حاصل من علی جان علی جان

گوهر تابندۀ من ز کف شد تلف شد

دولت مستعجل من علی جان علی جان

تاب و توانائی من زدل رفت بگل رفت

مایه آب و گل من علی جان علی جان

حلق ترا تیر ستم دریده بریده

زخم غمت قاتل من علی جان علی جان

روز من از سوز غمت چه شب تار مپندار

تیره تر از منزل علی جان علی جان

حرمله بر کند مرا ز بیناد چه بنهاد

داغ ترا بر دل من علی جان علی جان

یوسف من گرگ اجل ترا برد مرا خورد

وه ز دل غافل من علی جان علی جان

لایق آن دسته گل ستوده نبوده

دامن نا قابل من علی جان علی جان

خنده ای غنچه من که شاید گشاید

عقدۀ این مشکل من علی جان علی جان

بار دگر پنجه بزن برویم چه گویم

زین هوس باطل من علی جان علی جان

عمر من سوخته جان بسر رفت هدر رفت

زحمت بیحاصل من علی جان علی جان

********** صفحه 279 **********

همسفرم بودی و بی تو اکنون ز دل خون

میچکد از محفل من علی جان علی جان
(شهادت علی اصغر بطریق دیگر)

در مهیج الاحزان ص216از لهوف[8]نقل کند که امام علیه السلام آمد در خیمه و بخواهر خود زینب فرمود:(ناولیتی ولدی الصغیر حتی اودعه فأخذه و أومأ الیه لیقبله فرماه حرملة بن الکاهل الاسدی لعنه الله تعالی بسهم فوقع فی نحره فذبحه فقال لزینب خذیه ثم تلق الدم بکفیه فلما امتلاتا رمی بالدم نحو السماء ثم قال:هون علی ما نزل بی انه بعین الله)یعنی فرزند خرد سال مرا بدست من بده تا او را وداع کنم پس آن کودک را گرفت و خواست او را ببوسد پس حرمله بن کاهل اسدی لعنت الله علیه تیری بسوی او پرتاب کرد.پس بگلوی آن طفل رسید و او را ذبح نمود حضرت زینب فرمود بگیرش و با دو دست خونهای زیر گلوی او را گرفته و بطرف آسمان پرتاب کرد سپس فرمود:پس آسان است بر من آنچه بمن میرسد چون خداوند می بیند.

و بروایت دیگر نقل کند که زینب خواتون آمد در نزد برادر و آن طفل را آورده عرض کرد ای برادر این طفل سه روز است آب نخورده شربت آبی از این گروه برای او طلب نما،پس آن طفل را گرفته بمیان میدان آمد تا بنزدیک پسر سعد لعنه الله.

و فرمود:ایقوم شما کشتید شیعیان مرا و اهلبیت مرا،و عهد و بیعت مرا شکستید دست از من بردارید تا بحرم جد خود برگردم یا شربت آبی بمن بدهید کسی با من نمانده مگر زنان و اطفال که نیزه و شمشیر بکار نمی برند.

********** صفحه 280 **********

(ویلکم اسقوا هذا الرضیع أما ترونه کیف یتلظی عطشا من غیر ذنب اتاه الیکم)وای بر شما آخر این طفل شیر خواره را شربتی از آب باو بدهید نمی بینید چگونه بخود می پیچد از تشنگی آخر او را گناهی نمیباشد.

منوا علی ابن المصطفی بشربة یحیی بها

أطفالنا من الظما حیث الفرات سائل[9]

یعنی منت گذارید بر پسر پیغمبر بیک جرعه آبی که بچه های تشنه ما زنده شوند چونکه آب فرات جاریست(و ضرری برای شما ندارد).

و آن حضرت با ایشان در گفتگو بود که ناگاه حرملة بن کاهل ملعون تیری بر کمان گذاشته بجانب آن امام عالمیان انداخت آن تیر بر گلوی مبارک آن طفل آمد و گلوی مبارکش را درهم شکافت.

و بروایت شیخ مفید[10]در وقتیکه او را بنزد آن حضرت آوردند او را گرفته میبوسید و در کنار خود گرفته که مردی از بنی اسد تیری انداخت و گلویش را برید الخ.

و در مقتل مقرم ص342سطر(5)از زیارت ناحیه نقل کند که حضرت حجت فرمود:(السلام علی عبدالله الرضیع المرمی الصریع المتشحط دما،و المصعد بدمه الی السماء المذبوح بالسهم فی حجر أبیه،لعن الله رامیه حرملة بن کاهل الاسدی و ذویه).

یعنی سلام بر عبدالله شیر خوار که با تیر او را بزمین افکندند و در خونش کشیدند،و خون او را بطرف آسمان ها پاشیدند و در دامن پدرش او را شهید کردند خداوند حرملة بن کاهل اسدی قاتل او را و کسانیکه به او کمک کردند لعنت کند.


____________________________________
[1]. ناسخ ج2صفحه363و قمقام صفحه456و بحار ج45صفحه46و مقتل مقرم صفحه341و مقتل خوارزمی ج2صفحه32.

[2]. در تذکره ابن جوزی صفحه263سطر(4)فرمود:(یا قوم ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل)ای مردم اگر بمن رحم نمی کنید باین بچه رحم کنید.

[3]. در تذکرة الخواص ابن جوزی ص263سطر(6)دارد(فنودی من الهوی دعه یا حسین فان له مرضعاً فی الجنة)مرضع چون از صفات مختصه زنان است محتاج بتاء تأنیث نمی باشد.

[4]. جعد:موی پیچیده(عمید).

[5]. عود:هندی یکی از بخورات است.

[6]. وامق:دوست،عاشق،و نام عاشق عذرا که داستان عشق او به عذرا مشهور است و مفتون:شیفته و فریفته و عاشق(عمید).

[7]. طرفه:چیز تازه و نورس.

[8]. لهوف مترجم ص117.

[9]. در ناسخ ج4ص147)

[10]. در ارشاد ص240سطر(3)و مثیر الاحزان ابن نما ص70.


********* صفحه 281 **********

و از اقبال سید ابن طاوس[1]نقل کند که در زیارت روز عاشورا میفرماید(صلی الله علیک و علیهم و علی ولدک علی الاصغر الذی فجعت به).
(شهادت علی اصغر بطریقی که کاشفی نقل فرموده)

در روضة الشهداء ص273دارد که چون امام علیه السلام اهل بیت خود را تسلی داد و بر مرکب سوار شد خواست که بمیدان رود ناگاه خروش عظیم و غلغلۀ بزرگ از خیمه بگوش وی رسید از سبب آن پرسید گفتند ای سید و سرور زمانه ستمگر بر ما خواری می کند و علی اصغر از تشنگی زاری میکند شیر در پستان مادرش خشک شده و آن طفل شیر خواره بهلاکت نزدیک گشته امام علیه السلام فرمود:که او را نزد من آرید زینب او را برداشته نزد امام حسین علیه السلام آورد امام مظلوم او را گرفت در پیش تر بوس زین گذاشت و نزدیک سپاه رفته بر روی دست آورده آواز داد که ای قوم اگر بزعم شما من گناه کرده ام این طفل هیچ گناهی ندارد ویرا یک جرعه آب دهید که از غایت تشنگی شیر در پستان مادرش نمانده،آن جفاکاران گفتند محالست که بی حکم ابن زیاد یک قطرۀ آب بتو و فرزندان تو دهیم و نامردی از قبیله ازد که او را حرمله بن کاهل می گفتند تیری کشیده بسوی امام حسین علیه السلام انداخت آن تیر بر حلق علی اصغر آمد از آنجا گذشته به بازوی امام حسین علیه السلام نشست امام حسین علیه السلام آن تیر را از حلق آن طفل بیرون کشید و خونکه از حلق او میریخت با دامن پاک می کرد و نمی گذاشت که قطرۀ ای بر زمین چکد پس روی بخیمه ها نهاده مادرش را طلبید و گفت بگیر این طفل شهید را که از حوض کوثرش سیراب گردانیدند شهر بانو خروش بر آورده و خواتین اهل بیت فغان بر کشیدند و امام حسین علیه السلام بر حال طفل گریه

********** صفحه 282 **********

میفرمود الخ.

مؤلف گوید مراد از شهر بانو یکی از زنهای آن حضرت بوده نه مادر زین العابدین که در حال نفاس از دنیا رفته فلاتغفل.
(طلبیدن حسین علیه السلام ابن سعد را)[2]

در ناسخ از طریحی نقل کند[3]که اینوقت حسین علیه السلام برخاست و پیش صف آمد و عمر بن سعد را طلب نمود و فرمود:یا ابن سعد از سه کار یکی را اختیار کن.

اول آنکه ما را بگذار تا بمدینه برگردیم،ابن سعد گفت:این نشاید.

دوم آنکه ما را آب دهید که جگرهای ما از شدت عطش سوخته است،گفت:اینهم نمی شود.

سوم آنکه اگر از کشتن من ناگزیرید،من یکتن بیش نیستم یکتنه آهنگ(قصد)میدان می کنم،شما هم نیز یک یک بمیدان بیائید،ابن سعد گفت این روا باشد.

پس حسین علیه السلام آهنگ قتال نمود و این شعر بفرمود:[4]

أنا ابن علی الطهر من آل هاشم کفانی بهذا مفخراً حین أفخر

و جدی رسول الله أکرم من مشی و نحن سراج الله فی الارض یزهر

و فاطمة أمی من سلالة أحمد و عمی یدعی ذا الجناحین جعفر

********** صفحه 283 **********

و فینا کتاب الله أنزل صادقاً و فینا الهدی و الوحی بالخیر یذکر

و نحن أمان الله للناس کلهم نسر بهذا فی الانام و نجهر

و نحن ولاة الحوض نسقی محبنا یکأس رسول الله ما لیس ینکر

اذا ما أتی یوم القیامة ظامئاً الی الحوض یسقیه بکفیه حیدر

امام مطاع أوجب الله حقه علی الناس جمعاً و الذی کان ینظر

و شیعتنا فی الناس أکرم شیعة و مبغضنا یوم القیامة یخسر

فطوبی لعبد زارنا بعد موتنا بجنة عدن صفوها لایکدر[5]

خلاصه معنی:من پسر علی پاک از هر آلودگی و از خاندان هاشمم،چون خواهم افتخار کنم همین افتخار مرا بس است،جدم فرستادۀ خدا بهترین مردمست و ما چراغهای روشن خدا در زمینیم،مادرم فاطمه فرزند احمد است،و عمویم جعفر را صاحب دو بال میخوانند،در شأن ما قرآن براستی نازل شد،و هدایت روحی دربارۀ ما بنیکی یاد می شود،ایمنی از عذاب خدا برای مردم مائیم،و این مطلب را گاهی پنهان و گاهی اشکار می کنیم،ما اختیار دار حوض کوثریم و با جام رسول خدا دوست خود را میاشامانیم،این سخن را جای انکار نیست.

چون دوست ما روز قیامت تشنه بسوی حوض آید،حیدر او را با دست خود آب دهد،حیدر پیشوائی است فرمان روا و حاکم که خداوند حق او را بر تمام مردم لازم ساخته است،پیروان ما در میان مردم گرامیترین پیروان،و دشمن ما روز قیامت زیانکار است.خوشا حال بندۀ ایکه ما را پس از مرگ

********** صفحه 284 **********

زیارت کند،بواسطه بهشت جاودانیکه نعمتها خالص آن تیره شدنی نیست.(کذا فی هامش الناسخ).
(شماره چهار پایان امام حسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص366فرموده اسب سیدالشهداء را که در کتب معتبره بنام نوشته اند،افزون از دو مال سواری نیست:

یکی اسب رسول خدا ص که مرتجز[6]نام داشت.

دوم شتری که مسنات[7]می نامیدند.

و اسبی که ذوالجناح نام داشته باشد،در هیچیک از کتب أحادیث و اخبار و تواریخ معتبره ندیده ام الخ.[8]
(جنگ یک تن با سی هزار)

در ناسخ ج2ص367دارد که امام علیه السلام بمیدان آمد و بحکم پیمانی که با ابن سعد بسته بود مبارز طلب کرد تا یکتنه با یکدیگر نبرد آغاز کنند،اول کسی که آمد تمیم بن قحطبه که از أبطال شام بود چون پلنگ خون آشام،قصد جنگ نمود.

********** صفحه 285 **********

حسین علیه السلام مثل برق جهنده بر او تاخت و سرش را با تیغ ببرانید،همین طور هر یک از شجاعان پی در پی آمدند و شربت مرگ نوشیدند،زمین کار زار از خون کشته گان لاله زار گشت و عدد مقتولین افزون از شمار آمد،ابن سعد دانست که در پهن دشت آفرینش هیچکس را آن تاب و توان نیست که با حسین علیه السلام بتواند مقابله کند،و اگر کار بدینگونه رود،لشگر را بحمله با تیغ بپردازد،سپاهیان را بانگ زد(ویل لکم،أندرون لمن تقاتلون؟هذا ابن الانزع البطین هذا ابن قتال العرب،فأحملوا علیه من کل جانب).

وای بر شما،آیا میدانید با کدام کس قتال می کنید،این پسر انزع بطین است[9]این پسر کسی است که شجعان عرب را بکشت،پس از هر طرف حمله کنید بر او،پس لشگر چون دریای طوفان زای بجنبش آمد.
(رجزهای حضرت امام حسین علیه السلام

حسین که فرزند شیر و نوباوۀ شمشیر بود،از جای نرفت و این ارجوزه را قرائت فرمود:[10].

********** صفحه 286 **********

کفر القوم و قدماً رغبوا عن ثواب الله رب الثقلین

این گروه بیدین کشته و از پیش از ثواب خداوند پروردگار جن و انس روی گردان شدند.

قتل القوم علیاً و ابنه حسن الخیر کریم الطرفین

حنقاً منهم و قالوا أجمعوا احشروا الناس الی حرب الحسین

این گروه از روی کینه علی و پسرش حسن نیکوکارا که پدر و مادرش بزرگوار است کشتند،گفتند:تصمیم بگیرید و مردمرا برای جنگ با حسین گرد آورید.

یالقوم من اناس رذل جمعوا الجمع لاهل الحرمین

ای قوم داد از مردمان نا کس و پستیکه بر اهل مکه و مدینه گروهی گرد آوردند.

ثم ساروا و تواصوا کلهم باجتیاحی لرضاء المحدین

سپس روانه شدند و برای خسنودی دو بیدین(یزید و ابن زیاد)یکدیگر را بکشتن من سفارش کردند.

لم یخافوا الله فی سفک دمی لعبیدالله نسل الکافرین

بخاطر عبیدالله زاده دو کافر در ریختن خون من از خدا نترسیدند.

و ابن سعد قد رمانی عنوة بجنود کوکوف الهاطلین

این شعر دو معنی را محتمل است:(اول)پسر سعد از روی ستم لشگری

********** صفحه 287 **********

مانند باران شدید بر من ریخت(دوم)پسر سعد از روی ستم با لشگری مانند باران شدید مرا تیرباران کرد(بنابر معنی اول حرف(باء)برای تعدیه و متعلق بزمانی،و بنابر معنی دوم بمعنی(م علیه السلام و اشاره بتیر اندازی عمر سعد در صبح عاشورا میباشد).

لا لشیء کان منی قبل ذا غیر فخری بضیآء الفرقدین

بعلی الخیر من بعد النبی و النبی القرشی الوالدین

(کینۀ اینها بر من)نه برای چیزی(گناه و جنایتی)است که در پیش از من سر زده است بلکه تنها برای افتخار کردن من بروشنی دو کوکب تابان پیغمبریکه پدر و مادرش قرشی و علی که بعد از پیغمبر بهترین مردمست می باشد.

خیرة الله من الخلق أبی ثم أمی فأنا ابن اخیرتین

پسندیدۀ خدا از میان مردم پدر و سپس مادرم می باشد،پس پسر دو پسندیدۀ خدا هستم.

فضة قد خلصت من ذهب فأنا الفضة و ابن الذهبین

(یا مقصود از فضة خود حضرت و ذهب جنس طلا است،و یا مقصود از فضة مادرش زهراء و ذهب پیغمبر ص است،و معنی شعر بنابر احتمال اول چنین است)من نقره ای هستم که از طلا گرفته شده است،پس من نقره و زاده دو طلا می باشم.

من له جد کجدی فی الوری أو کشیخی فأنا ابن العلمین

در میان مردم کیست که جد و پدرش چون جد و پدر من باشد؟پس من فرزند دو سرور می باشم.

فاطمة الزهراء أمی و أبی قاصم الکفر بیدر و حنین

مادرم فاطمه زهرا و پدرم شکنندۀ کفر در جنگ بدر و حنین است.

********** صفحه 288 **********

عبد الله غلاماً یافعاً و قریش یعبدون الوثنین

یعبدون اللات و العزی معاً و علی کان صلی القبلتین

پدر من در کودکی و جوانی خدا را پرستش می کرد و برابر بیت المقدس و کعبه نماز می گذاشت.در صورتیکه قریش بت لات و عزی را میپرستید.

فأبی شمس و أمی قمر و أنا الکوکب و ابن اقمرین

پس پدرم آفتاب(فلک امامت و ولایت)و مادرم ماهتاب(آسمان عفت و طهارت)و من ستاره ای،زادۀ چنین خورشید و ما هم(یعنی نور ولایت و عصمت را از آندو کسب کرده ام).

و له فی یوم احد وقعة شفت الغل بغض العسکرین

پدرم در جنگ أحد بواسطه پراکنده ساختن لشگر کفار و اشرار موقعیت شفا بخشیدن کینه و عصۀ اهل ایمان را دارد.

ثم فی الاحزاب و الفتح معا کان فیها حتف أهل الفیلقین

موقعیت دیگرش در جنگ احزاب و فتح مکة می باشد که مرگ نکبت بار دو لشگر بیگران در آن بود.

فی سبیل الله ماذا صنعت أمة السوء معاً بالعترتین

عترة البر النبی المصطفی و علی الورد یوم الجحفلین

(تمام این کارها)برای رضای خدا بود،و این أمت بدکردار دربارۀ خاندان پیغمبر برگزیدۀ نیکو کار و خاندان علی شیر روز کار چه بدیها کردند.

و بروایت طریحی و ابن شهر آشوب،این اشعار افزونست از آنچه تحریر شد.

فاطمة الزهراء أمی و أبی وارث الرسل و مولی الثقلین

********** صفحه 289 **********

مادرم فاطمه زهراء و پدرم وارث پیغمبران و سرور جن و انس است.

طحن الابطال لما برزوا یوم بدر و بأحد و حنین

روز چنگ بدر و أحد و حنین دلاورانی را که بجنگش آمدند کوبید و نرم کرد.

و أخو خیبر اذ بارزهم بحسام صارم ذی شفرتین

و با مردم خیبر با شمشیر برانیکه دو طرفش تیز بود مبارزه کرد.

والذی أودی جیوشاً أقبلوا یطلبون الوتر فی یوم حنین

و سپاهیرا که روز جنگ حنین بخونخواهی آمده بودند هلاک کرد.

من له عم کعمی جعفر و هب الله له أجنحتین

کیست که عموئی مانند عموی من داشته باشد که خداوند دو بال باو بخشیده است؟

جدی المرسل مصباح الهدی و أبی الموفی له بالبیعتین

جدم فرستادۀ خدا،چراغ هدایت است،و پدرم بیعت عقبه و رضوان را برای او وفا کننده است.

بطل قرم هزبر ضیغم ماجد سمح قوی الساعدین

پدرم،دلاور،سرور،شیر خشمگین،بزرگوار،بخشنده و قوی بازو است.

عروة الدین علی ذاکم صاحب الحوض مصلی القبلتین

مع رسول الله سبعاً کاملا ما علی الارض مصل غیر ذین

این علی(که باو افتخار می کنم)ریسمان محکم دین و اختیار دار حوض کوثر و کسی است که هفت سال با پیغمبر برابر بیت المقدس و کعبه نماز خواند در صورتیکه غیر از آندو،مرد نماز گذاری روی زمین نبود.

ترک الاوثان لم یسجد لها مع قریش مذ نشأ طرفة عین

********** صفحه 290 **********

او از زمانیکه بوجود آمد بتها را دور انداخت و بمقدار یک چشم بهمزدن هم بموافقت قریش برابر آنها سجده نکرد.

و أبی کاه هزبراً ضیغماً یأخذ الرمح فیطعن طعنتین

کتمشی الاسد بغیاً فسقوا کأس حتف مع نجیع الحنظلین

پدرم شیر خشمگین بود و مانند شیران در طلب شکار حمله می کرد،و ضربتهای نیزه میزد،سپس دشمنانش از جام پر خون و تلخ مرگ سیراب می شدند.

و ابو مخنف نیز این اشعار را نگاشته و بعضی را نادیده انگاشته.[11]

ذهب من ذهب فی ذهب و لجین فی لجین فی لجین[12]

فله الحمد علینا واجب ما جری بالفلک احی النیرین[13]

خصه الله بفضل و تقی فأنا الزاهر و ابن الازهرین[14]

ترک الاصنام منذ خصه و رقا بالحمد فوق النیرین[15]

و أباد الشرک فی حملته برجال اترفوا فی العسکرین[16]

و أنا ابن العین و الاذن التی أذعن الخلق لها فی الخافقین[17]


________________________________
[1]. در اقبال ص572سطر(17)،از کتاب مختصر المنتخب نقل کند.

[2]. ناسخ ج2ص365و منتخب طریحی ص451و مقتل خوارزمی ج2ص32.

[3]. طریحی در منتخب ص451.

[4]. منتخب ص452و بحار ج45ص49و مقتل خوارزمی ج2ص32و ناسخ ج2ص365و قمقام ص458.

[5]. این ابیات را کم و زیاد و مختلف نقل کرده اند.

در منتخب طریحی نه بیت نقل کرده،و در بحار و مقتل خوارزمی و قمقام هفت بیت نقل نموده اند و ما از ناسخ نقل می کنیم که ده بیت است.

[6]. مرتجز:(اسم فاعل)در لغت بمعنی کسیکه شعر رجز می خواند و چون این اسب شیهه و آوازش نیکو بود او را(مرتجز)نامیدند(کذا فی هامش الناسخ).

[7]. مسناة:در لغت بمعنی رام و همواره است.

[8]. مؤلف رمز المصیبه گوید:در فرهنگ عمید دارد که(ذوالجناح)صاحب بال،و بالدار،و اسب تند رو،و نام اسبی که حضرت امام علیه السلام در کربلا بر آن سوار می شد.

[9]. انزع:کسیکه در دو طرف پیشانیش موی نروئیده باشد و بطین:بزرگ شکم.

[10]. این ارجوزه هم در متن آن اختلاف هست و هم در عدد ابیاتش.

در قمقام ص457(17)بیت ذکر کرده.

و در مقتل خوارزمی ج2ص33سه بیت ذکر کرده.

و در بحار ج45ص47(20)بیت ذکر نموده.و طریحی در ص452(24)بیت ذکر کرده.

و در مناقب ابن شهر آشوب ج4ص79(32)بیت نقل فرموده.

و ما از ناسخ ج2ص368نقل می کنیم که مجموع ابیاتش(47)بیت می شود.و ترجمه اش از پاورقی آن کتاب نقل می شود.

[11]. محشی ناسخ فرموده چون انتساب این قسمت از رجز بحضرت حسین علیه السلام دلیل محکمی ندارد لذا تنها بترجمه پارۀ از لغات اکتفا می کنیم.

[12]. ذهب طلا و لجین نقره.

[13]. نیرین ماه و خورشید.

[14]. تقی از تقوی،و زاهر،درخشان.

[15]. اصنام:بتها ورقا:بالا رفتن.

[16]. اباد:هلاک کرد.اترفوا:سرمست مال شدند.

[17]. اذعن:یقین کرد،خانقین:مشرق و مغرب.



********** صفحه 291 **********

نحن أصحاب العبا خمستنا قد ملکنا شرقها و المغربین[1]

ثم جبریل لنا سادسنا و لنا البیت کذا و المشعرین[2]

و کذا المجد بنا مفتخر شامخاً یعلو به فی الحسین[3]

فجزاه الله عنا صالحا خالق الخلق و مولی المشعرین

عروة الدین علی المرتضی صاحب الحوض معز الحرمین

یفرق الصفان من هیبته و کذا أفعاله فی الخفقین

و الذی صدق بالخاتم منه حین ساوی ظهره فی الرکعتین

شیعة المختار طیبوا أنفساً فغداً تسقون من حوض اللجین

فعلیه الله صلی ربنا و حباه تحفة بالحسنین

اینوقت چون شیر خشمگین دست از جان شسته و دل بر خدای بسته،بر میمنۀ لشگر حمله افکند و این شعر بگفت:

القتل أولی من رکوب العار و العار أولی من دخول النار

کشته شدن از ارتکاب ننگ بهتر است و ننگ از رفتن بآتش جهنم بهتر است.و باتیغی چون صاعقۀ آتش بار خویش را بر خیل کفار زد و زمین را از خون کفار سرخ نمود میمنه را درهم شکست و مردم را پراکنده ساخت و قصد میسره فرمود و این رجز بخواند.

انا الحسین بن علی آلیت ان لا انثنی

احمی عیالات أبی امضی علی دین النبی

من حسین پسر علی هستم بر خود واجب شمرده ام که از راه حق بر نگردم

********** صفحه 292 **********

اکنون از خاندان پدرم حمایت می کنم و مطابق دین پیغمبر رفتار مینمایم.و چون سیل بنیان کن جانب میسره گرفت و از جنگیدن در میدان و حرارت خورشید در گرمای ظهر و حمله اسلحۀ جنگ و جریان خون از جراحتهای شمشیر و سنان،سخت عطشان بود،و در آن تاب و تب،آب طلب می فرمود و زبان مبارک در دهان می گردانید و العطش می گفت و با اینحال آن حضرترا ترسی نبود(قال السید[4]:قال بعض الرواة:فوالله ما رأیت مکثوراً قط قد قتل ولده و أهل بیته أربط جأشاً منه).

عبدالله بن عماد گفت:[5] قسم بخدای،هرگز ندیدم مردی را که لشگرهای بزرگ او را احاطه کرده باشند و فرزند او را کشته باشند و أهل بیت او را محصور و مستأصل ساخته باشند،و او همچنان دلدار و قوی القلب صابر و ثابت بپاید و چون شیر درنده آهنگ رزم آزماید،و گرد اضطراب و اضطرار بر دامان وقارش ننشیند.

********** صفحه 293 **********
(عدد مقتولین بدست آن حضرت)

بالجمله،میزد و میکشت و لشگر از پیش روی او چون گله گوسفند از گرگ میرمیدند.

تا بروایت ابن شهر آشوب[6]و محمد بن أبی طالب هزار و نهصد و پنجاه کس از آن کفار را با تیغ در گذرانید سوای مجروحین.

و در مهیج الاحزان ص221دارد چهار صد سواره و پیاده را روانه جهنم کرد.

و در اسرار الشهاده ص 345سطر(18)دارد که سیصد و سی هزار نفر را بکشت.و عدد لشگر ابن زیاد چهار صد و شصت هزار بوده اند انتهی.

و در معالی السبطین ج2ص16سطر آخر از روضة الشهداء نقل کند که دوازده هزار مرد از دشمن را بکشت.لختی اطراف او از دشمن تهی گشت،پس اندکی از میان لشگر کناره گرفت و فرمود:(لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)

دیگر باره سرهنگان سپاه بانک بر لشکر کوفه زدند و انها که پراکنده شده بودند جمع کردند و تحریص و ترغیب بر جنک نمودند و همه هم دست شدند و بر آن امام مظلوم عطشان حمله آوردند.آن حضرت چون برق جهنده یکتنه خود را در میان آن لشکر افکند.

********** صفحه 294 **********
(ندای غیرت بر بی غیرتان کوفه)[7]

در ناسخ ج2ص375دارد که چهار هزار کماندار تیر بچله کمان بر نهادند و کمین بگشادند و سواران حملهای پی در پی نمودند،و پیادگان بپرتاب کردن سنگها پرداختند و آن حضرت را مانند دائره در میان آوردند و میان حضرت و خیام اهل بیت حائل و مانع شدند،و جماعتی بطرف خیمه های رفتند،امام علیه السلام چون این بدانست صیحۀای بایشان زد و فرمود:

(یا شیعة آل أبی سفیان ان لم یکن لکم دین و تخافون المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم و أرجعوا الی أحسابکم اذ کنتم أعراباً[8])

ای شیعیان آل ابی سفیان اگر چند ترک دین کردید و از خداوند و روز معاد ترس ندارید،کم از آن نباشید که در دار دنیا خویش را در شمار آزادگان گیرید،و اگر خویش را از عرب میشمارید بخصلت حسب و نسب خویش باز گردید.

شمر گفت:(ما نقول یا حسین؟فقال:أقول:أنا الذی أقاتلکم و تقاتلونی والنساء لیس علیهن جناح فامنعوا عتاتکم(عنانکم)عن التعرض لحرمی

********** صفحه 295 **********

ما دمت حیاً)شمر گفت:چه می گوئی ای حسین(در بعض کتب[9]چه می گوئی ای پسر فاطمه)فرمود می گویم من با شما جنک میکنم و شما با من نبرد میکنید،زنان را در میانه چه گناه است که متعرض ایشان میشوید؟سرکشان خود را(یا عنان خود را)باز کشید و چند که من زنده ام بجانب من گرائید و با من رزم آزمائید،در مقاتل ابوالفرج ص79دارد(ویلکم ان لم یکن دین فکونوا احراراً فی الدنیا فرحلی لکم عن ساعة مباح)یعنی وای بر شما اگر دینی برای شما نیست لااقل در دنیا آزاده باشید پس اسباب و اثاث که در سفر با خود دارم یک ساعت دیگر برای شما مباح است.

شمر گفت:این روا باشد ای پسر فاطمه.

پس شمر بلشکریانش بانک زد از خیمه ها برگردید و خودش را قصد کنید بجان خودم او کفو کریم است[10]لاجرم لشکریان دست در دست دادند و صف در صف بستند و آماده قتل امام علیه السلام شدند.

آن حضرت در برابر صف آمد و با صدای بلند فریاد زد،و فرمود:

(یا ویلکم علی م تقاتلونی؟علی حق ترکته؟أم علی سنة غیرتها؟أم علی شریعة بدلتها).

وای بر شما،از چه روی با من قتال میدهید و بر قتل من اقدام می کنید؟آیا حقی را ترک کرده ام؟یا سنتی را تغییر داده ام؟یا شریعتی و دینی را تبدیل نموده ام؟

در جواب گفتند:

(بل نقاتلک بغضاً منا لابیک و ما فعل بأشیاخنا یوم بدر و حنین).

********** صفحه 296 **********

بلکه با تو میجنگیم بواسطه بغض و کینۀ ای که با پدرت داریم چون در جنک بدر و حنین بزرگان ما را بکشت.

حسین علیه السلام چون این کلمات را بشنید،سخت بگریست و این شعر را بفرمود:

یا رب لاتترکنی وحیداً فقد تری الکفار و الجحودا

قد صیرونا بتنهم عبیداً یرضون فی فعالهم یزیداً

أما أخی فقد مضی شهیداً معفراً بدمه وحیداً

فی وسط قاع مفرداً بعیداً و أنت بالمرصاد لن تحیدا

یعنی پروردگارا:مرا تنها وامگذار،تو که این کافران و افکار آنها را میبینی،ما را مثل بندگان بین خود قرار داده و کارهای خود را برای خرسندی یزید انجام میدهند،برادرم شهید شد و تنها و آغشته بخون میان بیابان همواره و دور افتاده و لکن تو همیشه بر سر راه گنهاکاران هستی.(کذا فی هامش الناسخ)
(استغاثه حسین علیه السلام از شهدای زنده دل)

در ناسخ ج2ص377دارد آن گاه از راست و چپ نگران شد،دید همه أصحاب و برادران و فرزندان در خاک و خون آعشته اند بنا کرد هر یک از ایشان را صدا کند پس فرمود:

(یا مسلم بن عقیل،و یا هانی بن عروة،و یا حبیب بن مظاهر،و یا زهیر بن القین،و یا یزید بن مظاهر،و یا یحیی بن کثیر،و یا هلال بن نافع،و یا ابراهیم بن الحصین،و یا عمیر بن المطاع،و یا داود بن الطرماح،و یا حر الریاحی،و یا علی ابن الحسین،و یا أبطال الصفا،و یا فرسان الهیجاء،ما لی أنادیکم فلا تجیبونی؟و أدعوکم کم فلا تسمعونی؟أنتم نیام أرجو کم تنتبهون؟أم حالت مودتکم عن

********** صفحه 297 **********

امامکم فلاتنصرونه؟فهذه نساء الرسول ص لفقدکم قد علاهن النحول،فقوموا من نومتکم،أیها الکرام،و ادفعوا عن حرم الرسول،الطغاة اللئام،و لکن صرعکم والله ریب المنون و غدر بکم الدهر الختون،و الا لما کنتم عن دعوتی تقصرون و لا عن نصرتی تحتجبون فها نحن علیکم مفتجعون و بکم لاحقون فانا لله و انا الیه راجعون.

یعنی ای مسلم بن عقیل،و ای هانی بن عروة،و ای حبیب بن مظاهر،و ای زهیر بن القین،و ای یزید بن مظاهر،و ای یحیی بن کثیر،و ای هلال بن نافع،و ای ابراهیم بن حصین،و ای عمر بن مطاع،و ای أسد کلبی،و ای عبدالله ابن عقیل،و ای مسلم بن عوسجة،و ای داود بن طرماح،و ای حر ریاحی،و ای علی بن الحسین،و ای شجاعان روز صفا،و ای اسب سواران روز تنگنای نبرد چه شده مرا که هر چه شما را صدا می کنم جوابمرا نمی دهید و شما را دعوت می کنم نمیشنوید،شما را خواب ربوده امیدوارم بیدار شوید،یا چیزی مانع شده از دوستی شما نسبت بامام خودتان پس یاریش نکنید،این زنهای پیغمبرند که بواسطه فقدان شما اسیر رنج و عنایند.

پس بلند شوید از خواب خود ای بزرگواران و این مردمان پست فطرترا از حرم رسول خدا دفع کنید.

و لکن افسوس بخدا قسم شما را مرگ بر زمین زده،و روزگار خیانت کار بر شما بی وفائی کرده،و الا شما از کسانی نبودید که از دعوت من کوتاهی کنید یا از یاری من دست باز دارید،پس ما بشما مصیبت زده ایم و بشما ملحق شونده ایم ما برای خدائیم و بسوی او بازگشت خواهیم کرد و این اشعار را قرائت فرمود:[11]

********** صفحه 298 **********

قوم اذا نودوا لدمع ملمة و القوم[12]بین مدعس و مکردس

لبسوا القلوب علی الدروع و أقبلو یتهافتون علی ذهاب الانفس

نصروا الحسین فیالها من فتیة عافوا الحیاة و البسوا من سندس[13]

یعنی گروهیکه هر گاه در شدت جنک برای رفع گرفتاری خوانده شوند دلهای خود را بالای زره ها پوشیده و برای جانبازی بر یکدیگر پیشی می گیرند،یاری کردند حسین را ای کاش اینطور جوانانی بودند که زندگی را رها نمودند و از لباسهای بهشتی پوشیدند.

و در معالی السبطین ج2ص10این مرثیه را نقل کند از زبانحال آن حضرت.

بالامس کانوا معی والیوم قد رحلوا

و خلفوا فی سوید القلب نیرانا

نذر علی لئن عادوا و ان رجعوا

لازرعن طریق الطف ریحانا

یعنی دیروز همه با من بودند ولی امروز همه بار سفر بستند و رفتند،من نذر می کنم ک اگر باز برگشتند من راه کربلا را برای ایشان گل کاری می کنم.
(زبانحال مناسب مقام از جوهری)

کجا رفتند اصحاب کبارم که من اینسان غریب و خوار و زارم

کجائی ای علی اکبر جوانم کجائی قاسم ای آرام جانم

کجائی ای علمدار سپاهم معین یاور و پشت و پناهم

********** صفحه 299 **********

ز جا خیزید ای رعنا جوانان به بینید از جفا در این بیابان

عیال من غریب و بی پناهند گرفتار و اسیر این سپاهند

شما آسوده از هر رنج و محنت مکان کرده همه در باغ جنت

ولی من باغم و محنت قرینم در این صحرا غریب و بی معینم

نه باک از نیزه و شمشیر دارم نه خوفی از سنان و نیزه دارم

از آن ترسم که گر من کشته گردم ز تیغ کین بخون آغشته گردم

گذارد شمر پا در خیمه هایم زند سیلی بروی طفل هایم
(ورود حسین علیه السلام بشریعه فرات)

در ناسخ ج2ص378گوید:چیزیکه مجملش آن است،سپاه ابن سعد سواره و پیاده دفعة واحدة بر آن حضرت حمله کردند و حسین علیه السلام چون شیر غضبناک در مقابل ایشان در آمد،و شمشیر در ایشان نهاد و آن گروه انبوه را بزخم تیغ و طعن نیزه چنان بخاک می افکند که باد خزان برگ درخت انگور را میریخت،از کثرت عطش جانب فرات را گرفت،کوفیان دانسته بودند که اگر شربتی آب بنوشد ده چندان از این بکوشد و بکشد،همگان بطرف شریعه آمدند و راه آب را هر چه محکمتر بستند.

اعور سلمی،و عمرو بن حجاچ زبیدی،که با چهار هزار مرد کمان دار موکل شریعه بودند،بانک بر سپاه زدند که:مواظب باشید حسین راه بآب پیدا نکند آن حضرت مانند شیر بر ایشان حمله کرد و صفوف ایشان را بشکافت و طریقه شریعه را از دشمن گرفت،و اسب بفرات راند و سخت تشنه بود و اسب آن حضرت نیز تشنگی از حد افزون داشت.

(قال الحسین:أنت عطشان و أنا عطشان،والله لا ذقت الماء حتی تشرب)

********** صفحه 300 **********


امام حسین علیه السلام فرمود:تو تشنۀ ای و من تشنه ام سوگند بخدای آب نیاشامم تا تو آب نخوری،مثل اینکه اسب کلام حضرت را فهمید سر بلند کرد یعنی تا تو آب نخوری من آب نخورم،پس امام علیه السلام دست برد و کفی آب برداشت و فرمود:آب بخور که من آب می آشامم.

ناگاه حصین بن نمیر تیری بجانب آن حضرت انداخت و آن تیر بر دهان مبارکش آمد و خون جاری شد.

و بروایت شیخ مفید[14]حسین علیه السلام در اینوقت بر مسنات(شتر)سوار بود.

و از آن طرف سواری فریاد برداشت که ای حسین تو آب مینوشی و لشکر بسرا پردۀ تو می رود و هنک حرمت تو می کند،چون حسین این را بشنید آب از کف بریخت و از شریعه بیرون تاخت و با تیغ سپاه کوفه را پراکنده نمود و بسرا پردۀ خویش آمد معلوم شد آن ملعون خدعه و نیرنک زده.
(آخرین وداع حسین علیه السلام با اهل بیت علیه السلام

پس بار دیگر اهل بیت را وداع گفت فرمود:(یا زینب یا أم کلثوم یا سکینه)اهل بیت همگان با حال آشفته و جگرهای سوخته و خاطرهای خسته و دلهای شکسته در نزد آن حضرت جمع شدند،در خاطر هنچ آفریده ای صورت نبندد که ایشان با چه حال بودند،ایشان را وداع گفت و بصبر و سکون وصیت فرمود،و فرمان داد تا جامه ای که در خور اسیریست بپوشند.

(و قال لهم:استعدوا للبلاء و اعلموا أن الله حافظکم و حامیکم و سینجیکم من شر الاعداء و یجعل عافیة أمرکم الی خیر و یعذب أعادیکم بأنواع البلاء


____________________
[1]. اشاره بحدیث کساء است.

[2]. جبرئیل:در زیر کساء نفر ششم ما بود خانه خدا و عرفات و مشعر مال ما است.

[3]. مجد:بزرگی.شامخ:بلند.

[4]. قال فی اللهوف المترجم ص119سطر(4).

و در معالی السبطین ج2ص16اینطور نقل کند که راوی گفت:فوالله ما رأیت مکثوراً قط قد قتل ولده و أهل بیته و أصحابه أربط جاشاً و لا أمضی جناحا و لا أجرء مقدماً من الحسین علیه السلام الخ.

و در قمقام ص458و مهیج الاحزان یزدی ص221از حمید بن مسلم نقل کند که گفت:بخدای قسم هیچکس چون او ندیدم که برادران و فرزندان و أصحاب او را کشته و سپاه دشمن گرد وی گرفته باشند و خود چنین رابط الجأش(شجاع)و ثابت الجنان(یعنی دلش محکم و قویتر باشد)یکتن تنها در مقابل چندین هزار خصم خوانخوار ایستاده کار زار کند.

[5]. کما فی الناسخ ج2ص374.

[6]. مناقب ج4ص110و ناسخ ج2ص374.

[7]. ناسخ ج2ص375و بحار ج45ص51و لهوف مترجم ص120و مقتل خوارزمی ج2ص33.

مؤلف گوید:در تحت عنوان(حسین در گودال قتلگاه)چیزیکه مناسب مقام است ذکر می شود.

[8]. و در مقتل خوارزمی ج2ص33اینطور نقل کند(ویحکم یا شیعة آل أبی سفیان ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم هذه و ارجعوا الی احسابکم ان کنتم عرباً کما تزعمون).

[9]. کما فی الناسخ ج2ص375و البحار ج45ص51و لهوف مترجم ص120.

[10]. ناسخ ج2ص375و مقتل خوارزمی ج2ص33وبحار ج45ص51.

[11]. ناسخ ج2ص215و378و لهوف المترجم ص112و معالی السبطین ج2ص10.

[12]. لهوف و معالی السبطین(و الخیل بین الخ).

[13]. لهوف و معالی السبطین(و الخیل بین الخ).

[14]. ارشاد مفید ص240.



********** صفحه 301 **********

و یعوضکم الله عن هذه البلة أنواع النعم و الکرامة،فلا تشکوا و لا تقولوا بألسنتکم ما ینقص قدرکم)

فرمود:آماده بلا باشید و بدانید که خداوند حافظ شما است و از شما حمایت می کند،و از شر دشمنان نجات می دهد،و عاقبت امر شما را ختم بخیر کند،و دشمنان شما را بأنواع بلا مبتلا سازد،و عذاب نماید،و شما را بأنواع نعمتها و کرامتها عوض دهد،پس زبان بشکوه مگشائید و سختی که اجر شما را ناقص کند مگوئید.[1]

آقای فلسفی در نهضت حسینی ص144از انوار المجالس نقل کند که حضرت عمامه پیغمبر ص بر سر و زره رسول اکرم را در بر و ذوالفقار پدر را در کمر و سپر حضرت حمزه را بر دوش و نیزه جعفر طیار را همراه و بر ذوالجناح سوار و وداع نمود و روانه میدان گردید ناگاه صدای ضعیفی شنید مهلا مهلا یا ابن الزهراء،حضرت نگاه کرد دید خواهرش زینب علیه السلام است ایستاد و بی بی عالم عرض کرد می خواهم بوصیت مادرم زهراء علیه السلام رفتار کنم زیرا سفارش نمود موقعیکه حسینم روانه میدان شد تو زیر گلویش را ببوس در ریاحین الشریعة ج3ص104مینگارد زینب علیه السلام چون بوسید سخت بگریست و امام او را تسلیت و بزبان حال به برادر عرضه داشت:

مرو مرو که فلک کارش اعتبار ندارد

مرو که بی گل رویت دلم قرار ندارد

عزیز من چه مقابل شدی بلشکر دشمن

بگو که زینب من تاب انتظار ندارد

********** صفحه 302 **********

اگر اجازه دهی جمله صف کشیده بیائیم

بابن سعد بگوئیم حسین گناه ندارد

توئی پناه من و اهل بیت بی سامان

پناه عالمیان زینبت پناه ندارد

تو حال میروی آهسته تر برو که به بینم

رخ چه ماه تو را چون دلم قرار ندارد

انتهی ما فی النهضة.
(وداع حضرت با خواهرش زینب زبانحال از جوهری)

ای زینب عم پر وز اینور دو چشمانم

ای بیکس و بی یاور ای خواهر گریانم

امروز مرا با تو این آخر دیداریست

هجران تو ایخواهر آتش زده بر جانم

این زندگی دنیا این عالم مافیها

دیگر بچه کار آید از بعد جوانانم

از مرگ همه یاران گر صبر کنم شاید

از داغ علی اکبر من زنده نمی مانم

افسوس که شد کشته در خون خود آغشته

عباس علمدارم سقای شهیدانم

از سینه مکش افغان از خیمه میا بیرون

چون شمر کشد خنجر بر حنجر عریانم

********** صفحه 303 **********

از کینه این لشکر چون شد تن من بی سر

از بعد من مضطر جان تو و طفلانم

چون شمر گذارد پا در خیمه پی غارت

مگذار زند سیلی بر روی یتیمانم
(وداع حضرت با اهل حرم از درة العلماء)[2]

چو شاه تشنه جگر کرد عزم رفتن میدان

پی وداع حرم شد بخیمه گاه غریبان

کشید ناله ز دل کأی حرم سرای پیمبر

ز خیمه گه بدر آئید این زمان همه یکسر

جهاد نوبت یاران گذشت و وقت من آمد

زمان عمر برفت و وداع جان و تن آمد

حمیده خواهر من ای جفا کش دوران

بمرگ من مخراشی رخ و مدر تو گریبان

بفوت مادر و جد و برادر و پدرت

که به زمن همه بودند جمله در نظرت

بماتم همه بودی صبور و مدحتگر

کنون بماتم من صبر کن تو ایخواهر

مگو ویل و مزن صرخه ای صدیقه ثانی

بصبر و حلم تحمل نما هر آنچه توانی

لباس کهنه بپوشان حریم در بدرم را

که عنقریب به بینی بروی نیزه سرم را

طلبکنند پدر چونکه طفلهای یتیم

بده تسلی ایشان بعابدین ألیمم

اگر سراغ برادر کند سکینۀ گریان

بود برادر او در جهان هر آنچه مسلمان

********** صفحه 304 **********

مگر تو هیچ کلامی که نقص اجر تو آرد مباد دیو رجمیت ز صبر و حلم در آرد

براه شام تو غافل مشو ز حال یتیمان شتر سواری و شب رفتن و اذیت عدوان

بقدر قوه نگه داری غریبان کن بهر بلیه پرستاری یتیمان کن

سکینه را ز همه بیش کن پرستاری برای خاطر من خاطرش نگهداری

خدای دوست بدارد یتیم داران را دل شکسته و چشمان اشک باران را

بدل نوازی طفل صغیر ای خواهر خدای گفته که أما الیتیم لاتقهر

دهد نجات بزودی خدا ز شر عدایت کند امور شما را بروزگار کفایت

مراجعت بمدینه کنی چو دفعۀ دیگر بوقت نافلۀ شب بکن تو یاد برادر

بدوستان جگر خون من سلام مرا رسان و بر همه یکسر بگو پیام مرا

که آب سرد چو نوشید یاد من آرید بحال غربت من خون ز دیدگان بارید

هزار حیف نبودید جمله در بر من که بنگرید همه حلق خشک اصغر من

نظر کنید و به بینید ظلم دشمن را بطفل تشنۀ من منع آب دادن را

پس آن زمان ز حرم کهنه پیرهن طلبید بزیر جامۀ خود جامۀ کهن پوشید

که شاید این به تنم ساتر کفن باشد بزیر سم ستوران حجاب من باشد

سکینه را سر زانوی مرحمت بنشاند بروی همچو مهش بوسه داد و اشک فشاند

ای عزیز پدر این قدر مکن زاری چو بی پدر شوی آندم بگریه حق داری

بنوک نی سر پر خون من هنوز ندیدی سر برهنۀ و گریان بهر طرف ندویدی

********** صفحه 305 **********

گشوده بر سر نعشم نگشته گیسویت

هنوز سیلی دشمن نخورده بر رویت

شتر سوار نرفتی بهر دیار و قفار

بلا حجاب نگشتی بگوچه و بازار

هنوز خار مغیلان نرفته در پایت

هنوز کنج خرابه نگشته مأوایت

باشک خویش مسوزان دل فکار مرا

مبیرز گریه خود طاقت و قرار مرا

وداع کرد حرم را و رو بمیدان کرد

بنای صبر جهان را چو سیل ویران کرد

برید دل ز جهان عازم شهادت شد

ز اهل بیت گذشت و فدای امت شد
(زبانحال زینب مظلومه با شاه تشنه جگر)از جوهری)

ای برادر من سر گشته و حیران چکنم

از پس قتل تو با خیل اسیران چکنم

خواری درد غریبی همه سهلست ولی

از غم هجر تو و داغ جوانان چکنم

بصف کرب و بلا هر چه کشیدم گذشت

روز وارد شدن کوفه ویران چکنم

مجلس زاده مرجانه اگر صبر کنم

بعد از آن واقعه در گوشه زندان چکنم

از غم کوفه و زندان اگر آسوده شدم

در ره شام باین لشکر عدوان چکنم

وارد شام چو گشتم به آن حال خراب

سر بازار روی ناقه عریان چکنم


________________
[1]. ناسخ ج2ص380.

[2]. اعلمی در ج16ص213از کتاب خود نقل کند.




********** صفحه 307 **********

چو آسوده کشتی ز رنج و محن چه از شام غم وقتی اندر وطن

بصغرای محزون بگو اینسخن امان از جدائی فغان از فراق

بهر روز شب با دل بی قرار بود ذاکر از بهر من اشکبار

از این گریه دارد بسی افتخار امان از جدائی فغان از فراق
(اعلام حضرت که لباسهای مناسب اسیری بپوشند)

در معالی السبطین ج2ص14دارد وقتیکه حضرت امر فرمود لباسهای مناسب اسیری بپوشند،حضرت زینب سبب سئوال کرد.

حضرت فرمود:گویا باین زودی می بینم شما را مانند کنیزان و بندگان جلو اسب سواران میرانند و به بدترین عذاب شما را عذاب می کنند،چون زینب این را بشنید گریست و فریاد(وا وحدتاه:وا قلة ناصراه:وا سوء منقلباه:وا شوم صباحاه:)بلند کرد،و یخه چاک زد،و موهایش را پریشان نمود،و لطمه بصورت زد.

پس حسین علیه السلام فرمود:(مهلا یا بنت المرتضی ان البکاء طویل)آرام باش ای دختر علی مرتضی گریه طولانی خواهد بود.

چون حسین خواست از خیمه بیرون رود،زینب دامنش را گرفت و عرض کرد ای برادر آرام گیر و توقف نما تا من توشۀ ای از حمایت بگیرم و بقد و بالایت نگاه کنم،و وداعی کنم که دیگر دیداری پس از آن امید ندارم.

فمهلا اخی قبل الممات هنیئة للتبرد منی لوعة و غلیل

پس شروع کرد دست و پای برادر را بوسیدن زنهای دیگر اطرافش را گرفتند و دست و پاهای حضرت را بوسیدند.

پس حضرت ایشان را ساکت نمود و بسوی خیمه ها برگردانید،پس

********** صفحه 308 **********

خواهرش زینب را طلبید و أمر بصبرش نمود و دست مبارکش را بر سینه اش کشید و از جزع و بی تابی آرامش کرد،و ثواب صابران را که خداوند آماده کرده بیان فرمود،و کراماتیکه خدا به مقربین وعده داده ذکر نمود.

پس زینب راضی شد و اظهار خوشحالی نمود،و عرض کرد برادر خاطر جمع باش و چشمت روشن باد همانطوریکه شما دوست دارید و می خواهید و راضی هستید من عمل خواهم کرد.

صبرت علی شیء أمر من الصبر سأصبر حتی یعجز الصبر عن صبری

صبر می کنم بر چیزیکه تلختر است از صبر(چادروا)و زود است چنان صبر کنم که صبر از صبر من عاجز ماند.
(اسب طلب نمودن حضرت)

و از بعض مقاتل نقل کند که چون حضرت خواست بمیدان جنک تشریف ببرد نگاهی براست و چپ نمود و صدا زد آیا کسی هست که اسب مرا بیاورد؟زینب شنید و اسب برادر را آورد و عرض کرد:

لمن تنادی و قد قرحت فؤادی

چه کس را میخوانی قلبم را مجروح کردی.
(شاعری گوید)

من ذا یقدم لی الجواد[1]ولأمنی[2] والصحب صرعی والنصیر قلیل

کیست اسب و زره مرا بیاورد،و حال آنکه یاران روی زمین افتاده اند و

********** صفحه 309 **********

یاری کننده گان کم شده اند.

فأتته زینب بالجواد تقوده و الدمع من ذکر الفراق یسیل

زینب در حالیکه اشک فراقش جاری بود اسب را آورد.

و تقول قد قطعت قلبی یا أخی حزناً و یالیت الجبال تزول

و فرمود رگهای قلبم را ای برادر پاره کردی ای کاشک کوه ها از هم می پاشید.

لمن تنادی و الحماة[3]علی الثری صرعی و لا منهم یبل غلیل[4]

چه کسی را صدا میزنی و حال انکه طرفداران روی خاک افتاده اند و کسی نمانده که بتواند تشنه ای را آب دهد.

ما فی الخیام و قد تفانی أهلها الا نساء و لهاً[5]و علیل

در خیمه ها کس نماند جز یک مشت زنهای بچه مرده و علیل بیمار.

أرأیت أختاً قد أتت لشقیقها[6] فرس المنون[7]و لا حمی و کفیل

آیا دیده ای خواهری اسب مرگ برادرش را بیاورد،و طرفدار و کفیلی نداشته باشد.

فتبادرت منه الدموع و قال یا أختاه صبراً فالمصاب جلیل[8]

پس اشک بر چشمان حسین دوید و فرمود ای خواهر صبر کن که مصیبتها

********** صفحه 310 **********

بزرگ است.

فبکت و قالت یا ابن أمی لیس لی و علیک مالصبر الجمیل جمیل

پس زینب گریه کرد و عرض کرد ای پسر مادرم در مصیبت تو صبر جمیل نیکو نیست.

یا نور عینی یا حشاشة مهجتی[9] من للنساء الضایعات دلیل

ای نور چشم من وای آخرین جان قلب من،زنهای بیکس را کی راهنما باشد.

ورنت الی نحو الخیام بعولة[10] عظمی تصب الدمع و هی تقول

رو بخیمه ها نمود و صدا زد در حالیکه اشکش جاری بود.

قوموا الی التودیع ان أخی دعا بجواده ان الفراق طویل

بلند شوید برای وداع که برادرم اسب خود را طلبید و معلوم است که جدائی بطول خواهد انجامید.

فخرجن ربات الخدور عواثراً[11] و غدی[12] لها نحو الحسین عویل

پس زنهای پرده نشین ترسان و لرزان بطرف حسین رفتند.

الله ما حال العلیل و قد رأی تلک المدامع للوداع تسیل

ای خدا حال علیل بیمار چگونه بود که ببیند برای وداع اشکهای اهل بیت جاری است.


__________
[1]. جواد:اسب.

[2]. لأمه:زره.

[3]. الحماة:حمایت کنندگان.طرفداران.

[4]. غلیل:تشنگی سخت.

[5]. ولها:اندوه گین و بچه مرده.

[6]. شقیق:برادر.

[7]. منون:مرگ.

[8]. فالمصاب جلیل:مصیبتها بزرگ است.

[9]. حشاشة:بقیه جان،و مهجت:خون یا خون قلب.

[10]. رنت:صدا بگریه بلند کرد.معولة:گریه با صدا.

[11]. عواثر:جمع عاثر کنایه از ترسان و لرزان.

[12]. غدی:ای صار.




********** صفحه 311 **********
(حمله شاهباز زخم دیده بر ملخهای پراکنده)

در ناسخ ج2ص381دارد که با دلی از درد شکافته مانند شیر پریشان آهنک قتال نمود،و بر ان قوم حمله کرد،و میکشت،و لشکریان چون ملخها پراکنده،از پیش روی او پراکنده میشدند.

عمر سعد کمان داران را فرمان داد که او را تیر باران کنید پس ایشان حضرتش را هدف تیر ساختند و همه تیرها بسینه«مبارکش میآمد چه هرگز پشت بجنک نمیداد.و سینۀاش چون پشت خار پشت گشت.

و قال:یا أمة السوء الخ ای أمت نکوهیده چه بد کردار بوده اید چه کردید در عترت پیغمبر آگاه باشید پس از کشتن من نمیکشید بنده ای از بندگان خدا که بیمناک شوید و از خدا بترسید،بلکه قتل مسلمانان در نزد شما سهل و آسان خواهد بود.قسم بخدا که در بر آوردن حاجت چنان دانم که پروردگار من مرا بزرگوار بدارد،بپاداش انکه مرا خوار گرفتید و کشتن مرا سهل شمردید،و کیفر کند شما را در انتقام من،از جائیکه هرگز در خاطر شما صورت نبسته.

حصین بن مالک سکونی بانگ در داد ای پسر فاطمه خداوند بچه چیز از برای تو انتقام میکشد از ما؟

فرمود:می افتد بلای بأس و بینم شما در میان شما و ریخته می شود خونهای شما،آنگاه فرو می گیرد شما را تنگنای دوزخ عذاب خدا.

آنگاه حملۀ گران افکند هر که با او کوشید شربت مرگ نوشید،و بهر جانب که تاخت گروهی را بخاک انداخت.

عمر بن سعد بانگ بر کمان داران زد که:حسین را تیر باران کنید.

چهار هزار تن کمان داران دفعة واحده او را هدف تیر ساختند.

********** صفحه 312 **********
(شماره ز خمهای بدن امام حسین علیه السلام [1]

از کثرت تیر که بر چشمهای زره نشست،سینۀ آن حضرت چون پشت خار پشت گشت.

بروایتی غیر از زخم تیر،سی و سه زخم برداشت.[2]

و بروایت صاحب مناقب و سید،هفتاد و دو جراحات یافت.کما فی البحار ج45ص52.

ابو مخنف گوید:سی و سه طعن نیزه و سی و چهار ضرب شمشیر بدو رسید.[3]

امام محمد باقر علیه السلام می فرماید:سیصد و بیست و اند(از سه تا نه)زخم شمشیر و تیر و نیزه یافت.[4]

و بروایتی سیصد و شصت جراحت دید[5]

و نیز گفته اند هزار و نهصد زخم یافت و زره او از تیر باران مثل خار پشت گشت.[6]

و این جمله از پیش روی بود[7].

********** صفحه 313 **********

و در لهوف مترجم ص129و مقتل خوارزمی ج2ص37فرموده در پیراهن آن حضرت یکصدوده و اندی جای تیر و نیزه و شمشیر دیده شد.
(آخرین لحظات سواری امام حسین علیه السلام

در ناسخ ج2ص383و بحار ج45ص52گویند:ناگاه ابوالحتوف[8]جعفی از کمین در آمد و تیری بر پیشانی آن حضرت بزد.

و بقولی[9]خواست یک ساعتی استراحت کند که سنگی آمد و بر پیشانی شریف خورد.

فلک سنگی فکند از دست دشمن به پیشانی وجه الله احسن

چه زد از کینه آن سنگ جفا را شکست آئینه ایزد نما را

بدامان کرامت خواست آن شاه که خون از چهره بزداید بناکاه

دل روشن تر از خورشید روشن نمایان شد ز زیر چرخ جوشن

یکی الماس وش تیری ز لشکر گرفت اندر دل شه جای تا پر

که از پشت پناه اهل ایمان عیان گردید زهر آلود پیکان[10]

در ترجمه نفس المهموم کمره ای ص452این اشعار را نقل فرموده.

بمرکز باز شد سلطان ابرار که آساید دمی ار رزم و پیکار

فلک سنگی فکند از دست دشمن به پیشانی وجه الله أحسن

چو زد از کینه آن سنگ جفا را شکست آئینه ایزد نمارا

که گلگون گشت روی عشق سرمد چو در روز أحد روی محمد

********** صفحه 314 **********

بدامان کرامت خواست آن شاه که خون از چهره بزداید بناکاه

دلی روشنتر از خورشید روشن نمایان شد ز زیر چرخ جوشن

یکی الماس وش تیری ز لشکر گرفت اندر دل شه جای تا پر

که از پشت پناه اهل ایمان عیان گردید زهر آلوده پیکان

مقام خالق یکتای بیجون ز زهر آلوده پیکان گشت پر خون

سنان زد نیزه بر پهلو چنانش که جنب الله بدرید از سنانش

بدیدارش دلارا رایت افراشت سمند عشق بار عشق بگداشت

بشکر وصل نسل فخز آدم به رو افتاد و می گفت اندر آن دم

ترکت الخلق طرأ فی هواکا و أیتمت العیال لکی أراکا

و لو قطعتنی فی الحب اربا لما حن الفؤاد الی سواکا

حسین علیه السلام تیر را بکشید و خون بر روی و موی مبارکش جاری شد.

عرض کرد:ای پروردگار من:تو خود نگران این جماعت گنهکار هستی ای خدا تو نابود کن ایشان را و بکش ایشان را و پراکنده کن ایشان را،و باقی مگذار بر روی زمین یکتن ایشان را،و میامرز هرگز یکتن از ایشان را.

پس دامن زره را یک طرف کرد و جامۀ خویش را بر کشید،تا خون چشم و چهره را پاک کند.[11]

ناگاه خذنگ و تیری که پیکانش مسموم و سه شعبه بود،بر سینۀ آن حضرت آمد.

********** صفحه 315 **********

و بروایتی بر قلب مبارکش رسید و از آن طرف سر بدر کرد،و آن تیر را خولی بن الاصبحی انداخت.

و بروایتی ابو قدامه عامری انداخت.(فقال الحسین:بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله)آن گاه سر بسوی آسمان برداشت و عرض کرد:پروردگار من:تو میدانی که این جماعت مردی را می کشند که در روی زمین جز او پسر پیغمبری نیست،پس دست فرا برد و آن تیر را از پشت بیرون کشید.[12]

پس دست بزیر جراحت گرفت چون از خون پر شد بطرف آسمان پاشید،و قطره ای باز نگشت[13]و دیگر باره دست را از خون پر کرد و بر سر و روی و ریش مبارک مالید،و فرمود:اینطور میخواهم جدم را ملاقات کنم[14]در حالیکه سر و رویم بخونم خضاب شده باشد و عرض کنم یا رسول الله مرا فلان و فلان بکشت.

در اینوقت ضعف بر آن حضرت غلبه کرد خواست استراحت کند.

صالح بن وهب بن مزنی وقت را غنیمت شمرد و نیزۀای بر پهلوی مبارک آن حضرت زد چنانکه از اسب در افتاد و روی مبارکش از طرف راست بر زمین آمد،پس بر خواست.
(اسباب افتادن حضرت از اسب بر زمین)

در مالی السبطین ج2ص20فرموده اختلاف است که سبب سقوط حضرت


__________
[1]. ناسخ ج2ص382.

[2]. کما فی المناقب ج4ص111و البحار ج45ص52و ناسخ ج2ص382.

[3]. کما فی المناقب ج4ص110و ناسخ ج2ص382و در لهوف مترجم ص129و مقتل خوارزمی ج2ص37از امام صادق علیه السلام روایت کند.

[4]. کما فی المناقب ج4ص110و ناسخ ج2ص382و بحار ج45ص52.

[5]. کما فی المناقب ج4ص110سطر آخر.و ناسخ ج2ص382.

[6]. کما فی المناقب ج4ص111و ناسخ ج2ص382.

[7]. کما فی المناقب ج4ص111و ناسخ ج2ص382.

[8]. در جلاء العیون ص577(ابوالحتوق).

[9]. کما فی البحار ج45ص53و مقتل خوارزمی ج2ص34.

[10]. نهضت حسینی ص149.

[11]. در بحار ج45ص53و مقتل خوارزمی ج2ص34دارد که خواست یک ساعتی استراحت کند که سنگی آمد و بر پیشانی شریف خورد،دامن بالا زد که خون را پاک کند تیری آمد که مسموم و سه شعبه داشت بر سینه مبارک و بروایتی بر قلب شریفش رسید الخ.

[12]. در مقتل خوارزمی ج2ص34دارد که خون مثل ناودان جاری شد.

[13]. در مقتل خوارزمی ج2ص34گوید سرخی آسمان از آن زمان شد.

[14]. در مقتل خوارزمی دارد:(هکذا والله أکون حتی ألقی جدی محمداً و أنا مخضوب بدمی و أقول)الخ.




********** صفحه 316 **********

از اسب چه بوده.

از لهوف نقل کند[1] که صالح بن وهب مزنی[2] نیزه بر پهلوی حضرت زد بطوریکه از اسب در افتاد و از صورت راستش بزمین آمد و میفرمود:(بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله ص).

و از صدوق در امالیش نقل کند[3]که تیری بحلقومش رسید و از اسب بیفتاد و تیر را گرفت و پرتاب کرد.

و از ابی مخنف نقل کند که خولی تیری رها کرد و بگلوی مبارکش رسید و به سرعت از اسب بزمین افتاد و در خون خود نالید و تیر را بیرون کشید و خونها را با دو کف دست می گرفت و ریش و سر خود را رنگین می کرد و می فرمود:اینطور خداوند و جدم را ملاقات و شکایت می کنم از آنچه بمن رسیده.

و از مناقب ابن شاذان روایت کند که رسول خدا فرمود:مثل اینکه بحسین نگاه می کنم که تیری باو رسیده و با سرعت از اسب بزمین افتاده پس ذبح شده چنانچه گوسفند ذبح می شود.

و در معدن از مناقب روایت شده که ابو أیوب غنوی تیری بحلقش زد.

پس فرمود:(بسم الله و بالله و لا حول و لا قوة الا بالله و هذا قتیل فی رضاء الله)و از اسب بزمین سقوط فرمود.

********** صفحه 317 **********

مقبل شاعر گوید:

در یگانه دربای مجمع البحرین

بخون طپیدۀ کرب و بلا امام حسین

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت

نه شاه تشنه لبان بر جدال طاقت داشت

هوا ز جور مخالف چو قیر گون گردید

عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

مرحوم ناصرالدین شاه فرمود:

یکتا گهری ز صدر زین افتاده آویزه عرش بر زمین افتاده

افسوس که در واقعۀ کرب بلا از خاتم انبیاء نگین افتاده
(سخن حضرت زینب بعمر سعد)

در ناسخ ج2ص384فرموده:زینب علیه السلام که نگرای میدان جنک بود چون این بدید از خیمه بیرون دوید،و فریاد کرد(وا أخاه،وا سیداه،وا أهل بیتاه،لیت السماء طبقت علی الارض،و لیت الجبال تدکدکت علی السهل).

کاش آسمانها خراب شود و بر زمین افتد،کاش کوهسار پاره پاره شود و پراکنده شود،بر روی بیابانها،آنگاه بعمر سعد رو کرد(فقالت:یا عمر بن سعد یقتل أبوعبدالله و أنت تنظر الیه)ای پسر سعد حسین را می کشند و تو شادان بر او نظاره میکنی؟ابن سعد گریان شد و جوابی نداد.

در معالی السبطین ج2ص22از تظلم الزهراء نقل کند که زینب علیه السلام چون آگاه از زمین افتادن حسین علیه السلام شد غش کرد،چون بهوش آمد رو بسوی میدان نمود،گاهی لباسهایش به پا می گرفت زمین میخورد و گاهی بصورتش بزمین میخورد از ترسی که داشت همین طور افتاد و خیزان رفت تا بمعرکه رسید بنا کرد براست و چپ نگاه کردن ناگاه دید برادرش حسین علیه السلام روی زمین افتاده دست و پا میزند و خون از زخمهایش جاریست مانند ناودان.

پس خود را روی جسد شریف برادر انداخت و بنا کرد صدا زند آیا تو

********** صفحه 318 **********

حسین برادر منی؟آیا تو پسر مادر منی؟آیا تو نور چشم منی؟آیا تو میوه قلب منی؟آیا تو حمایت کننده مائی؟آیا تو امید مائی؟آیا تو پناه مائی؟آیا تو ستون مائی؟آیا تو پسر محمد مصطفی هستی؟آیا تو پسر علی مرتضائی؟آیا تو پسر فاطمه زهرائی؟هر چه ناله زد جوابی نشنید.

چون از کثرت جراحات امام حسین علیه السلام بیهوش شده بود پس زینب علیه السلام گفتار خود را ادامه داد و گریۀ بسیار نمود تا حضرت بهوش آمد و با آخرین نقس با گوشه چشم و دست اشاره بخواهر نمود زینب بیهوش شده غش کرد.

چون بهوش آمد عرض کرد برادر بحق جدت رسول الله با من سخن بگو و بحق پدرت أمیرالمؤمنین با من حرف بزن ای جان دلم بحق مادرم زهرا مرا جواب بده ای نور چشم من با من تکلم کن،پس امام حسین علیه السلام از سخنان خواهر بهوش آمد.

و فرمود خواهر امروز روز از هم جدا شدن است این روزیست که جدم بمن وعده داده و او بمن مشتاق است.

پس باز غش کرد پس زینب پشت سر حضرت نشست و او را در بغل گرفت حضرت ملتفت شد و فرمود خواهر زینب قلبم را شکستی و ناراحتی مرا زیاد کردی ترا بخدا قسم ساکت شو و بی قراری مکن عرض کرد وای بر من ای برادر و ای پسر مادرم چگونه ساکت باشم و تو در این حال جان دهی؟و دست و پا زنی جانم فدای جان تو همین طور با برادر درد دل می کرد که ناگاه تازیانۀای بر کتفش رسید و گویندۀ گفت دور شو و الا ترا باو ملحق سازم زینب نگاه کرد دید شمر است فرمود ای دشمن خدا جدا نخواهم شد تا مرا با او بکشی.

پس آن بی حیا با قهر و غلبه آن مخدره را از نعش برادر جدا کرد و کتک سختی باو زد و گفت بخدا اگر نزدیک شوی با این شمشیر گردنت را میزنم.

********** صفحه 319 **********

پس آن لعین نزدیک امام حسین علیه السلام رفته در حالیکه آن جناب بیهوش افتاده بود و روی سینۀ آن حضرت نشست و او را بروی افکند زینب این را که دید دوید و شمشیر را از دستش گرفت.

و فرمود ای دشمن خدا مدارا کن با او سینه اش را شکستی و پشتش سنگین نمودی آیا دانسته ای این سینه روی سینۀ پیغمبر و علی و فاطمه تربیت شده؟وای بر تو این کسی است که جبرئیل قصه ولالائی باو می گفته و میکائیل گهواره جنبان او بوده،ترا بخدا یک ساعت مهلتش بده تا سیر او را به بینم وای بر تو ای لعین بگذار تا ببوسم بگذار تا چشمانش را به بندم بگذار دخترانش را خبر کنم بیایند از او توشۀ گیرند بگذار تا دخترش سکینه را بیاورم که هر دو همدیگر را دوست دارند در آن وقت آن لعین حمله بر او کرد بطوریکه با صورتش بزمین افتاد و هیچ اعتنائی بکلام آن مخدره نکرد و کرد آنچه را کرد.
(شهادت عبدالله بن حسن)[4]

این وقت عبدالله بن حسن علیه السلام که در میان زنان میزیست و هنوز از علامت بلوغ خبری نداشت چون عم خویش را بدینحال نگریست،تاب و توان از وی برفت و آهنک ملازمت خدمت کرد،از خیمه بیرون دوید تا خویشتن را بعم بزرگوار رساند:زینب عجلت کرد و او را بگرفت و از آن سوی امام علیه السلام ندا در داد که:(یا اختاه احبسیه)ای خواهر عبدالله را نگاه دار که در این میدان بلا انگیز در نیاید و خود را هدف تیر و تیغ ننماید.

زینب چند که در منع او شدت کرد فائده نکرد و گفت:سوگند با خدائی که از عم خویش مفارقت نخواهم کرد و خود را از چنگ زینب رها ساخت.

********** صفحه 320 **********

و دوان دوان خویش را بامام حسین علیه السلام رسانید.

در این وقت ابحر بن کعب تیغ بر حسین فرو آورد.عبدالله گفت:ای پسر زانیه عم مرا خواهی کشت؟و ابحر چون تیغ فرود آورد عبدالله دست خود را سپر عم خویش ساخت و شمشیر دست او را قطع کرد.چنانکه با پوست زبرین بباویخت پس فریاد برداشت که یا أماه،حسین علیه السلام او را بگرفت و بر سینه خود چسبانید و فرمود:ای فرزند برادر من:صبر کن بر آنچه بر تو فرود آمد و آن را از در خیر و خوبی بشمار گیر.هم اکنون خداوند تو را با پدران بزرگوار تو پیوسته میدارد.

مؤلف گوید:قبلا بشهادت او اشارتی شد.ص201
(حسین علیه السلام در گودال قتلگاه)[5]

اینوقت حرملة بن کاهل همچنانکه عبدالله در کنار حسین علیه السلام بود،تیری بسوی او روان کرد و آن تیر بر مقتل عبدالله آمد و در گذشت.

و بصواب دید شمر بن ذی الجوشن،عمر بن سعد فرمان کرد تا گروهی با تیر و جماعتی با نیزه و شمشیر،و دسته ای با سنک و آتش بر آن حضرت حمله افکندند،و اینوقت حسین علیه السلام بیهوش افتاده بود،و چون بهوش آمد خواست برخیزد و جنک کند،بدن مبارک را توانائی نبود آن حضرت بگریست.

(و نادی وا جداه،وا محمداه،و أبا القاسماه:وا أبتاه:وا علیاه:وا حسناه:وا جعفراه:وا حمزتاه:وا عقیلاه:وا عباساه:وا غربتاه:وا عطشاه:وا غوثاه:وا قلة ناصراه:ءأقتل مظلوماً و جدی محمد مصطفی؟و اذبح

********** صفحه 321 **********

عطشاناً،و أبی علی المرتضی؟و أترک مهتوکاً و أمی فاطمة(الزهراء؟)1.

و همچنان بر روی در افتاده او را غشی فرو گرفت.

ابو مخنف می گوید:سه ساعت مغشیاً علیه افتاده بود و لشکریان او را زنده می دانستند،و بیمناک بودند که با او نزدیک شوند2.

1)ناسخ ج2ص386و معالی السبطین ج2ص21.

2)در نهضت حسینی ص150از مرقات الایقان ص18از مجلسی نقل کند که چون حضرت در میان گودال قتلگاه قرار گرفت لشکر از آن شجاعتیکه دیده بودند جرأت نزدیک شدن نداشتند و باختلاف سخن می گفتند برخی می گفت حسین از دنیا رفته و بعضی می گفت که حیله و خدعه نموده و شمر گفت:من الان بر همه معلوم میکنم زیرا آنحضرت ناموس پرست است و صدا زد ای لشکر آتش بیاورید تا خیام و هر که در خیمه ها جای دارند بسوزانم و لشکر بطرف خیمه ها رفتند و ناله و ضجه از اهلبیت بلند شد امام حسین علیه السلام نشست و تیری که بر گلو زده بودند بیرون نمود و خون مانند فواره جستن کرد و با آواز ضعیف در حالیکه غلاف شمشیر بدست گرفته بود زانو بزانو حرکت می کرد و صدا زد یا شیعة آل ابی سفیان ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا أحراراً فی دنیاکم هذه و أرجعوا الی أحسابکم ان کنتم عرباً کما تزعمون قال فناداه شمر لعنه الله ما تقول یا ابن فاطمة.

یعنی ای پیروان خاندان ابی سفیان اگر دینی ندارید و از روز جزا نمیترسید پس لا اقل در دنیای خود آزاد مرد باشید اگر گمان میکنید عرب هستید شمر گفت چه می گوئی ای پسر فاطمه حضرت فرمود می گویم من با شما جنک دارم شما با من زنان را گناهی نیست.

پس ستم کاران و جاهلان و طاغیان خود را نگذارید متعرض حرم من شوند تا من زنده ام.

شمر بآواز بلند گفت ای لشکر بخیام حمله نکنید و بر گردید سوگند بجان خودم حسین کفو کریم میباشد.

مؤلف گوید نظیر این قصه را در تحت عنوان(ندای غیرت به بیغیرتان کوفه)ذکر نمودم.

********** صفحه 322 **********

اینوقت مالک بن بسر کندی بجانب آن حضرت روان شد و سب و شتم کرد و با شمشیر بر سر مبارکش زخمی زد.(فقال له الحسین:لا أکلت بها و لا شربت و حشرک الله مع الظالمین)با این دست نخوری و نیاشامی و حداوند تو را با ظالمان محشور کند.

و آن حضرت برنسی(کلاه دراز)از خز بر سر داشت،چون از خون فرق مبارکش پر شد فرو افکند.

مالک بن بسر بر گرفت و بخانۀ خویش برد تا از آلایش خون بشوید زوجۀ خود را آگاه ساخت.

و بروایتی کلاه خود آن حضرت را برد،و با زوجه خود گفت این کلاه خود را از خون بشوی.زن بگریست و گفت وای بر تو:پسر پیغمبر را میکشی و سلاح او را می گیری؟بیرون شو از نزد من که خداوند تو را از آتش پر کند.سوگند با خدای تو شوهر من نیستی و من زوجۀ تو نیستم و هرگز با تو در زیر سقف خانه حاضر نخواهم شد.

خلاصه از دعای امام حسین علیه السلام هر دو دست مالک بن بسر از کار افتاد در تابستان مانند دو چوب خشک شده بود و در زمستان خون و چرک از آن میچکید

********** صفحه 323 **********

و سخت فقیر شد و با بد حالی وارد جهنم شد.

و بروایت ابی مخنف چون مالک بن بسر آن کلمات از زن بشنید در خشم شد و دست بر آورد تا بر وی لطمه زند دستش بر میخی رسید و میخ در آن فرو رفت هر چه کرد دستش را نتوانست نجات دهد تا از مرفق قطع شد و با حال فقر بسر میبرد تا بجهنم واصل گشت.

و در محرق القلوب نراقی ص267دارد که مرویست در آن وقت شخصی بقصد قتل آن حضرت آمد چون نزدیک سیدالشهداء علیه السلام شد حضرت در وی نگریست و فرمود برو که تو کشنده من نیستی و مرا دریغ آید که تو بآتش جهنم بسوزی،آنشخص گریان شد وگفت جعلت فداک یابن رسول الله تو بدین حال رسیدۀ و هنوز غم ما میخوری و نمی خواهی که بآتش دوزخ بسوزیم پس شمشیر خود را که بجهت کشتن امام حسین علیه السلام کشیده بود بحرکت آورد و دوان دوان بنزد عمر سعد آمد ابن سعد گفت:کار حسین را تمام کردی گفت نه و لیکن آمده ام تا کار تو ملعون را بسازم،این بگفت:و تیغ خود را حواله وی کرد،غلامان وی از هر طرف در آمدند و آن سعادتمند را گرفته زخمهای کاری زدند چون از حیات مأیوس سد رو بجانب امام حسین علیه السلام نمود و عرض کرد یابن رسول الله گواه باش که بر سر کوی تو شهید شدم فردای قیامت مرا باز جوی و در میان شهدای لشکر خود داخل کن حضرت او را آواز داد خوش دل باش که چنین خواهم کرد.

چون بر سر کوی مهر من کشته شدی از عهدۀ خونبها برون آیم من

پس آن نیک بخت با آن کافران جهاد کرد تا شربت شهادت چشید.

در قمقام ص460دارد که عمر بن سعد نزدیک رفت حضرت فرمود ای عمر تو خود بکشتن من آمدی عمر بازگشت.و گفت:هر کس سر حسین را

********** صفحه 324 **********

برای من بیاورد هزار درهم جایزه دارد.[6]

این وقت شمر بانک بر لشکر زد که چرا سستی می کنید کار این مرد را تمام کنید.

ذرعة بن شریک اول کس بود که بدشمنی خدا و رسول کمر بست و بشانه آن حضرت با شمشیر زخمی زد.

امام علیه السلام با ان همه زخم و ضعف،تیغ براند و ذرعة بن شریک را بجهنم رساند.و گفت:

صبراً علی قضائک یا رب لا اله سواک یا غیاث المستغیثین

اینوقت شمر بن ذی الجوشن بانک بر مردم خویش زد که آتش حاضر کنید تا خیام حسین را با هر که در آن جای دارد بسوزانم.

حضرت فرمود:ای پسر ذی الجوشن:آتش طلب می کنی تا اهل بیت رسول خدا را بسوزانی؟خداوند بسوزاند تو را بآتش دوزخ.

این هنگام چهل تن از اشرار کفار و ستمگران و سران سپاه در گرد آن حضرت حلقه زدند.

حصین بن نمیر تیری بر دهان مبارکش زد.

و ابو ایوب غنوی تیری بحلقوم شریفش زد.و نصر بن خرشه با شمشیر زخمی بزد.و عمرو بن خلیفه جعفی بر گردن مبارکش جراحتی رسانید.

و صالح بن وهب مزنی[7] نیزه بر تهیگاهش زد و آن حضرت بروی در افتاد و دیگر باره بر جای نشست.

و سنان بن انس نخعی چنبر گردنش را با نیزه بزد،و هم بدان نیزه سینۀ

********** صفحه 325 **********

مبارکش را جراحتی عظیم کرد،آنگاه کمان بگرفت و تیری بر کودی زیر گلوی مبارکش زد،حضرت در افتاد و باز بر نشست تیر را بکشید.

در لواعج ص190دارد که ابن سنان را مختار گرفت و یک یک انگشتانش را برید و سپس دو دستش را برید و بعد پاهایش را قطع کرد و دیگی از روغن زیت بجوش آورد و آن ملعون را انداخت را آن دیک و انجا دست و پا زد تا بدرک وارد شد.

عمر سعد گفت:مادر بر شما بگرید تعجیل کنید و کار او را بپایان آرید.

و سر او را از تن دور کنید.

اول کس شبث بن ربعی با شمشیر کشیده پیش تاخت،امام علیه السلام بجانب او نظری کرد شبث را رعده ای بگرفت و سخت بلرزید و شمشیر از کفش بیفتاد و باز گریخت و همی گفت:معاذ الله که من خدای را ملاقات کنم و ذمه من مشغول بخون حسین باشد.[8]

سنان بن انس که مردی برص دار و کوسج و صورت کوتاهی داشت از در شماتت روی با شبث بن ربعی کرد و گفت:مادر تو بگرید و قوم تو تباه گردد،چرا از کشتن او دست باز داشتی؟گفت:چون چشم بگشود و مرا نظاره کرد چشمهای رسول خدا را معاینه کردم،نیروی من برفت و اندامم بلرزید،گفت:این شمشیر مرا ده که من از برای قتل او شایسته ترم از تو،تیغ بگرفت و قصد


___________________
[1]. لهوف مترجم ص124سطر7نقل فرموده.

[2]. در لهوف صالح بن وهب المری نقل کرده.

[3]. عبارت امالی صدوق ص143سطر22اینطور دارد(و حال بنو کلاب بینه و بین الماء و رمی بسهم فوقع فی نحره و خر عن فرسه فأخذ السهم فرمی به و جعل یتلقی الدم بکفه فلما امتلاأت لطخ بها رأسه و لحیته و یقول القی الله عزو جل و أنا مظلوم متلطخ بدمی ثم خر علی خده الایسر صریعاً الخ.

[4]. ناسخ ج2ص248.

[5]. ناسخ ج2ص386تا390.

[6]. کما فی معالی السبطین ج2ص21.

[7]. در قمقام ص460(یزنی)و نسخه بدل(مزنی)نوشته.

[8]. در قمقام ص463گوید:اول عمر سعد به شبث بن ربعی گفت از اسب پیاده شو و سر او را نزد من بیاور،شبث گفت:نه بخدا من با او بیعت کردم و نامه نوشتم و او را دعوت کردم اکنون که غدر کردم و بیعت بشکستم این عمل نکنم،عمر سعد گفت:بخدا قسم بابن زیاد بنویسم،گفت:هر چه دانی همیکن که من هرگز این کار نکنم.انتهی.




********** صفحه 326 **********

حسین علیه السلام کرد.

چون نزدیک شد،رعدتی عظیم او را بگرفت و سخت بترسید،چنانکه شمشیر از دست او بیفتاد و بگریخت.

شمر او را بسرزنش زبان باز کرد که چرا بگریختی؟گفت:چون چشم بسوی من بگشود،شجاعت پدر او بیادم آمد بگریختم.

دیگر خولی بن یزید اصبحی تصمیم گرفت که سر مبارک امام را از تن جدا کند.وی نیز قدمی چند برفت و رعدتی او را بگرفت و باز شتافت.

شمر گفت:چه ترسنده مردم که شما بوده اید.هیچکس سزاوار از من نیست در قتل او و شمشیر بگرفت و برفت و بر سینه حسین علیه السلام بنشست.
(اشعاری جوهری مناسب مقام)

آه از آن ساعت که سبط بو تراب سر نهاد از ضعف بر روی خاک

با تن مجروح و قلب داغدار با گلوی تشنه و حال فکار

ناگهان شمر لعین خنجر بدست آمد و بر سینه آن شه نشست

گفت ای شه وقت جان دادن رسید از حیات خود بکن قطع امید

شاه فرمود ای ستمکار لئیم من ز جاندادن ندارم خوف و بیم

خود من اینجا بهر قربان آمدم از برای جان دادن آمدم

بعد از اینم زندگانی مشکل است داغ اکبر چون مرا اندر دل است

حالیا ایدشمن آل رسول مطلبی دارم بکن از من قبول

میبری ناچار چون از تن سرم قطرۀ آبی رسان بر حنجرم
(و له ایضا)

ای شمر پر جور و جفا ظالم امان از تشنگی

********** صفحه 327 **********

ای کافر دور از خدا ظالم امان از تشنگی

من زاده پیغمبرم نور دو چشم حیدرم

رحمی بحال مضطرم ظالم امان از تشنگی

آخر من بی خانمان هستم غریب و میهمان

شرمی بکن ای میزبان ظالم امان از تشنگی

من داغ اکبر دیده ام مرگ برادر دیده ام

تنهای بی سر دیده ام ظالم امان از تشنگی

بگذار آید خواهرم در وقت مردن بر سرم

بندد دو چشمان ترم ظالم امان از تشنگی

با پا مزن بر سینه ام ای دشمن دیرینه ام

تا کی تو داری کینه ام ظالم امان از تشنگی
(مکالمۀ سیدالشهداء با شمر ملعون)[1]

آن حضرت چشم باز کرد و بر روی او نظر کرد،شمر خجالت نکشید و نترسید و گفت:من از ان مردم نیستم که از کشتن تو چشم بپوشم.

امام حسین علیه السلام فرمود:تو کیستی؟که بر مقام بلندی بر آمدی؟که بوسه گاه رسول خدا بود؟گفت:من شمر بن ذی الجوشن ضبابی هستم.

حضرت فرمود:مرا نمیشناسی؟گفت خوب میشناسم،تو حسین پسر علی مرتضائی،و مادرت فاطمۀ زهرا است،و جدت محمد مصطفی است و جده ات خدیجۀ کبری است.

امام حسین علیه السلام فرمود:وای بر تو با این شناسائی که تو داری چگونه

********** صفحه 328 **********

مرا میکشی؟

گفت:برای جایزه یزید بن معاویه.فرمود:تو شفاعت جد مرا دوست تر میداری یا جایزۀ یزید را؟گفت دانگی از جایزۀ یزید نزد من محبوب تر از شفاعت جد و پدر تست.

حسین علیه السلام فرمود:اگر چارۀ جز کشتن من نداری مرا شربتی آب ده.

گفت:هیهات هیهات سوگند با خدای آب نخواهی آشامید تا شربت مرگ بنوشی.

آنگاه گفت ای پسر ابوتراب[2] آیا تو آنکس نیستی که گمان میکنی که پدرت علی صاحب حوض کوثر است و آب میدهد هر کس او را دوست دارد تو نیز صبر کنی تا از دست پدرت سیر آب شوی.

امام حسین علیه السلام فرمود:ترا بخدا قسم میدهم رو بنده از صورت بگشا تا ترا دیدار کنم.پس شمر روبنده خود را از صورت بکشید دید او اعور(کور)و پیسی دارد،و پوزی مانند پوز سک و موی مانند موی خنزیر دارد.

در محرق القلوب نراقی ص268دارد که حضرت فرمود:دامن زره از روی خود بر گیر چون روی نحس خود را برهنه کرد حضرت دید دندانهای او چون دندانهای خوک از دهنش بیرون آمده حضرت فرمود این یک نشانست که جد من فرموده.

پس فرمود:سینۀ خود را برهنه کن چون جامه برداشت دید داغ برص دارد حضرت فرمود:این نشانۀ دیگر.صدق جدی رسول الله توئی کشنده من ای شمر میدانی امروز چه روزی و این ساعت چه ساعتیست؟آن ملعون گفت امروز روز جمعه و روز عاشورا و ا ین ساع وقت نماز جمعه است فرمود در این ساعت

********** صفحه 329 **********

خطیبان امت جدم بر بالای منابر خطبه میخوانند و نعت جدم بر زبان میرانند تو با من این معامله میکنی؟ای شمر رسول خدا روی خود را بر سینۀ من گذاشته و تو بر انجا نشستۀ؟و او بوسه بر حلق من میزد و تو تیغ بر آن میکشی و بدان که روح زکریا مظلوم بر طرف راست من است و روح یحیی معصوم بر جانب چپ من الخ.

و در ناسخ ج2ص391

حضرت فرمود:راست گفت جدم رسول خدا.

شمر گفت:چه گفته جد تو؟حضرت فرمود شنیدم جد من بپدرم علی گفت:این پسرت را مردی ابرص و أعور(پیسی دار و کور)که پوزی مانند پوز سگ و موی مانند موی خنزیر دارد خواهد کشت.

شمر در غضب شد[3] و گفت:جد تو مرا همانند سگ کرده،بخدا قسم ترا از قفا(پشت)سر خواهم برید بجزای آنکه جد تو مرا با سگ تشبیه نموده.[4]

********** صفحه 330 **********
(شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام ) [5]

پس آن حضرت را بروی در انداخت و شمشیر بکشید و آماده کشتن پسر پیغمبر شد و این شعر بگفت:

اقتلک الیوم و نفسی تعلم علماً یقیناً لیس فیه مزعم

و لا مجال لا و لا تکتم ان اباک خیر من یکلم[6]

بعد النبی المصطفی المعظم اقتلک الیوم و سوف اندم

و ان مثوای غداً جهنم افیض دمک بالتراب بقم

و لا لاولاد النبی ارحم

خلاصه معنی اشعار:امروز را میکشم،لیکن پشیمان خواهم شد،بدو شک و تردید،باور دارم که پدرت بعد از پیغمبر بهترین مردمست و فرادی قیامت جایم در جهنم است(کذا فی هامش الناسخ).

و با دوازده ضرب سر مبارک آن حضرت را از قفا(پشت)ببرید و بر سنان نیزۀ بلند نصب کرد.
(محتشم گوید)

روزیکه شد بنیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه بر آمد ز کوهسار

موجی بجنبش آمد و برخاست کوه کوه ابری ببارش آمد و بگریست زار زار

********** صفحه 331 **********
________
[1]. ناسخ ج2ص390.

[2]. کما فی مقتل خوارزمی ج2ص36.

[3]. در مقتل خوارزمی ج2ص36دارد ک شمر غضب کرد و نشست روی سینۀ امام حسین علیه السلام و ریش مبارکش را گرفت و قصد کشتن نمود امام حسین علیه السلام خندید و باو فرمود:آیا مرا میکشی؟آیا ندانسته ای من کیستم؟الخ.

[4]. در مقتل خوارزمی ج2ص36دارد که شمر با پا بحضرت میزد و او را بپشت انداخت و ریشش را گرفت.

امام حسین فرمود:تو همان سگ سیاه و سفیدیکه در خواب دیدم.

شمر گفت ای پسر فاطمه مرا همانند سگ کردی پس شروع کرد با شمشیر بگلوی او زدن الخ.

[5]. ناسخ ج2ص391و مقتل خوارزمی ج2ص36.

[6]. تا اینجا بیشتر خوارزمی ذکر نکرده.




********** صفحه 331 **********

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار

عرش آنچنان بلرزه در آمد که چرخ پیر افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

آن خیمه که گیسوی حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل گشتند بی عماری و محمل شتر سوار

لشکریان سه بار با صدای بلند تکبیر گفتند.زمین بلرزید،مشرق و مغرب را ظلمتی عظیم فرو گرفت و لرزه در اندام مردم افتاد و صاعقه ها پی در پی گشت و آَسمان خون تازه ببارید.

و در باریدن خون از آسمان در مصیبت حسین علیه السلام علمای عامه و فقهای اثنا عشریه متفق الکلمه اند.و جز این نتواند بود،چه آن وجود مقدس،جان آفرینش و قلب عالم امکان است،چون جای شکنجه بیند و روح رنجه شود،ناگزیر است که تن خسته و بدن شکسته گردد،از اینجا است که از ابتدای عالم امر که فاتحۀ موجودات و منتهای عالم خلق که خاتمۀ مکون ناتست،هیچ آفریدۀ ای بجای نماند الا انکه زحمتی را بر خورد کرد،و زیانی را پذیره شد،اگر چه شمر و یزید و عبیدالله عنید بود.

خلاصه بعد از شهادت آن حضرت منادی از آسمان ندا در داد.

(قتل و الله الامام ابن الامام و أخو الامام و أبو الائمة:الحسین بن علی بن أبی طالب علیه السلام .

********** صفحه 232 **********
(توصیف هلال بن نافع وقت جاندادن حسین علیه السلام را)

در مثیر الاحزان ابن نما ص75و لهوف مترجم ص128و قمقام ص465دارد که هلال بن نافع گوید من با سربازان عمر بن سعد ملعون ایستاده بودم که یکی فریاد بر آورد:امیر،مژده باد،این شمر است که حسین را کشته.گوید از میان لشکر بیرون شدم و در میان دو صف بالین حسین ایستادم و او در حال جان کندن بود،و بخدا قسم هرگز کشتۀ آغشته بخونی را زیباتر و نورانی تر از او ندیدم زیر امن آن چنان مات نور آن صورت و محو جمال آن قیافه شده بودم که متوجه نشدم چگونه او را میکشند،حسین در آن حال آب خواست و شنیدم مردی می گفت:بخدا قسم آب نخواهی چشید تا وارد جهنم شوی و از آب گرم آن بنوشی حسین فرمود:در لهوف دارد فرمود وای بر تو من وارد بر جهنم نمی شوم و از آب گرمش نمی آشامم بلکه وارد میشوم بر جدم رسول خدا و با او ساکن میشوم و در جایگاه صدق و پیشگاه سلطان نیرومند خواهم نشست و از آب بهشتی تغییر ناپذیر خواهم نوشید و شکایت رفتار شما را با من بآن حضرت خواهم برد.پس همه غضب کردند مثل اینکه رحم از دل ایشان سلب شده بود.

در لهوف:هنوز حسین با ایشان سخن می گفت که سرش را از بدنش جدا کردند از بی رحمی آنان تعجب کردم و گفتم بخدا قسم هرگز با شما در هیچ کاری شرکت نخواهم کرد.

در محرق القلوب نراقی مجلس پنجم ص130چیزیرا نقل کند که مناسب مقام است.

دایم ز جوی دیدۀ ما آب میرود بهر نهال تشنۀ صحرای کربلا

********** صفحه 333 **********

ای دل نقال برار که در مانده گشته است شه زادۀ دو کون بصحرای کربلا

یاعین ابکی للحسین و أهله دما اذا ما اقل منک المدمع

ای چشم گریه کن از برای حسین و یاران او،هرگاه اشک چشم تو کم باشد بجای اشک خون بریز.

ابکی علی غریب محمد و حبیبه فمصابه مما سواه افظع

گریه کن ای چشم بر غریب محمد و محبوب او زیرا که مصیبت او از همۀ مصیبتها دشوار تر است.

تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد با هیچ آفریدۀ جفائی چنین نکرد

ابکی علی ملقی بلاغسل و لا کفن و لا نعش هناک یشیع

گریه کن ای چشم بر حسین مظلوم که در دشت کربلا افتاده بود و غسل نداده و کفن نکرد،و تشییع جنازه بعمل نیامده.

أسفاً علی النسوان فی ذل السبی اذا لم یکن هناک احد یسمع

واویلا از مخدرات اهل بیت که با خواری اسیر بودند،و کسی نبود که زاری و عجز ایشان را بشنود.

خرجن من فسطاطهن صوارخاً جزعاً صراخاً للصخور یصدع

بیرون دویدند از خیمه ها از روی عجز و زاری و بنحوی نوحه میکردند که از نوحه ایشان دل سنگ آب میشد و پاره میگردید.

آه وأتینه و الشمر جاث فوقه بحسامه لرأس منه یقطع

در وقتی بسر امام حسین علیه السلام رسیدند که شمر بر سینۀ مبارک او نشسته بود و میخواست که سر مبارک او را جدا کند.

فاجتز رآس السبط یالک لوعة لم یبق للاسلام شملا یجمع

آه پس شمر ملعون در برابر ایشان سر آن عالیجناب را جدا کرد ای وای

********** صفحه 334 **********

که دیگر حرمتی از برای اسلام باقی نماند.

فاهتز عرش الله جل و شجت ملائکة و بکت اسفاً و تفجع

در آنوقت عرش خدا بلرزه در آمد و ملائکه بناله در آمدند و از اندوه و حزن گریستند.

و هوت نجوم عند ذاک من السماء و بکت دما بعض لبعض یتبع

و الارض مادت و الجبال تزعزعت و الجو مسود هنا لک اسفع

و ستارگان آسمان فرو ریختند و خون گریستند و زمین بر خود لرزید و کوهها بحرکت آمدند،و هوا تیره و تار شد.

والطیر فی جو السماء بکت له اسفا و اعرضت الوحوش الرتع عن رتعها

جزعاً علیه و لم یزل للجن نوح فی الاماکن یسمع

مرغان هوا بگریه در آمدند و وحشیان صحرا از چرا باز ماندند،و صدای نوحه از جنیان بلند شد.

و علی سنان الرمح شالوا رآسه کالبدر یزهو نوره و یشعشع

و سر او را بر سر نیزه کردند و مانند ماه شب چهارده میدرخشید.

و جرت خیولهم علی جثمانه حتی تحطم صدره و الاضلع

و اسبان خود را بر جسد او تاختند تا استخوانهای سینه و پهلوی او خورد شد.

و تناهبوا رحل الحسین و سلبوا نسوانه ماخبث ما قد اصنع

اسباب و أموال امام حسین را غارت کردند،زنان او را برهنه نمودند لعنت بر ایشان که چه بد کردند.

ابکی لنسوان الحسین حواسر فی البید ما فیهن من یتقنع

ای چشم گریه کن بر زنان و دختران حسین که همه سر برهنه در بیابانها سر گردان و حیران بودند،و نبود در میان ایشان کسی که مقنعه بر سرش باشد.

********** صفحه 335 **********

ابکی علی السجاد و هو مقید بالقید مکتوف الیدین مکتع

ای چشم گریه کن بر زین العابدین در حالتیکه در بند و زنجیر بود و دستهای ویرا بشدت و سختی بر پشت بسته بودند.

ابکی لزینب اذ تقول لاختها لما تنادوا للرحیل وازمع

گریه کن از برای زینب که بخواهرش أم کلثوم می گفت در وقتیکه لشکر اعدا عزم بکوچ کردن داشتند.

یا اخت قد عزموا علی ترحالهم قومی الی جسد الحسین تودع

ای خواهر ای ام کلثوم اینک دشمنان ما قصد کوچ کردن دارند و ما را حال از کربلا بشام خواهند برد برخیز تا برویم بدن پاره پاره برادر را وداع کنیم.

قومی الیه فما لنا من نظرة منه سوی هذی العشیة نطمع

ای خواهر برخیز تا برویم بسوی جسد حسین که دیگر سوای امروز(این شب)طمع نظر کردن و امید نگاه کردن بجسد برادر از برای ما نخواهد بود.

یا اخت هذا الیوم آخر عهدنا لایوم فیه بعده تتجمع

ای خواهر برخیز که امروز،روز آخر عهد ماست دیگر برادر خود را نخواهیم دید و دیگر ما را روزی نخواهد بود که با برادر در یکجا جمع شویم.

در ناسخ ج2ص393از مقتل ابن طاوس نقل کند که هاتفی ندا کرد.

ان الرماح الواردات صدورها_الخ.

مؤلف گوید:این ابیات در ج1ص47گذشت مراجعه کن.

و ابو مخنف از ام کلثوم حدیث میکند که بعد از قتل حسین علیه السلام شنیدم که گویندۀای این شعر گفت و او را ندیدم(والله ماجئتکم حتی بصوت به)الخ.

مؤلف گوید:این ابیات نیز در ج1ص41ذکر شد.

********** صفحه 336 **********

بالجمله ساعتی جهان را گرد و غبار سیاه تاریک نموده بود و باد سرخ میوزید،و مردم منتظر عذاب بودند،تا تاریکی بر طرف شد.

اینوقت مردی بنزد عمر سعد آمد و بانک برداشت که(أبشر أیها الامیر فهذا شمر قد قتل الحسین)بشارت باد ای ابن سعد که شمر حسین را بکشت

ای وای حسین کشته شد نور دو عین کشته شد

الا لعنة الله علی القوم الظالمین.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

قبليبعدي

بازگشت به حسين ثار الله


Aelaa.Net