فصل هفتاد و پنجم
ارسال شده در: دوشنبه نوامبر 11, 2013 7:00 am
(فصل هفتاد و پنجم)
(در قضایای بعد از قتل آن جناب قاتل سیدالشهداء که بوده)
در ناسخ ج2ص394فرموده اختلاف است.
بعضی قاتل را مردی گمنام از قبیلۀ مذحج نوشته اند،و این روایت ضعیف است.
و گروهی خولی بن یزید اصبحی را گفته اند.
و جماعتی این نسبت را بسنان بن انس نخعی داده اند.
جمعی در حق شمر بن ذی الجوشن متفق الکلمه اند و این اصح روایات است.و شاید و خولی و سنان در این أمر کمکی کرده باشند.
و در مقاتل ابوالفرج اصفهانی ص79چاپ کاظم کتبی دارد که ابوالجنوب زیاد بن عبدالرحمن جعفی و قثعم و صالح بن وهب یزنی و خولی بن یزید هر یک ضربتی زدند و در کشتن آن حضرت شریک بودند.
و سنان بن انس نخعی دفت سرش را جدا کرد صلوات الله علیه.
و در تذکرة ابن جوزی چاپ نجف اشرف سال1369و ص263گوید:
********** صفحه 337 **********
در قاتلش اختلاف است و تا پنج قول شماره کرده.
اول سنان بن انس نخعی از هشام بن محمد نقل کرده.
دوم حصین بن نمیر که تیری زد و پیاده شد و سر مبارکش را برید و بر گردن اسبش آویزان کرد تا مقرب در گاه ابن زیاد گردد.
سوم مهاجر بن اوس تمیمی.
چهارم کثیر بن عبدالله شعبی.
پنجم شمر بن ذی الجوشن و أصح آن است که سنان بن انس نخعی بوده و شمر بن ذی الجوشن شرکت داشته.[1]
و چون سنان بر حجاج داخل شد حجاج گفت:تو قاتل حسین هستی؟ گفت:بلی،گفت:بشارت باد ترا که با او در یک خانه جمع نخواهید شد(یعنی او در بهشت است و تو داخل بهشت نخواهی شد)گویند سخنی از حجاج شنیده نشد که بهتر از این باشد.انتهی ما فی التذکرة.
و در حیاة الحسین ج3ص292تا هشت قول نقل کرده.
اول:سنان.
دوم:شمر.
سوم:عمر بن سعد.
چهارم:خولی.
پنجم:شبل بن یزید اصبحی.
ششم:حصین بن نمیر.
هفتم:مردی از مذحج.
هشتم:مهاجر بن اوس.
********** صفحه 338 **********
(آثاریکه در روز قتل آن جناب بطهور آمد)
در قمقام ص466از امالی صدوق از امام صادق علیه السلام مرویست که چون خواستند سر مطهر حضرت امام حسین علیه السلام را بشمشیر جدا کنند بأمر باری تعالی از بطنان عرش الهی ندا در دادند که ای بدبخت امتان که پیروی دنیا کردید و بحیرت اندر مانده بعد از پیغمبر خویش بذریه او ستم روا داشتید،خداوند بشما توفیق عید اضحی و عید فطر ندهد،امام صادق علیه السلام فرمود لاجرم موفق نشدند،و البته فضیلت این هر دو در نیابند تا قائم آل محمد ظهور فرماید و خون جدش را بخواهد.[2]
و از صواعق محرقه ابن حجر نقل کند که یکی از چیزهائیکه روز کشته شدن آن جناب ظاهر شد آن بود که آسمان چنان سیاه شد که ستاره ها در میان روز دیده شد و مردم خیال کردند که قیامت بر پا شده.
(صیحه و ناله جبرئیل)
در قمقام ص466و ناسخ ج3ص6از کامل الزیارات نقل کند چون امام شهادت یافت یکتن در میان لشکر گاه پدید آمده صیحه همیزد،و مردمان دیگر منعش کردند که از آن افغان کردن باز ایستد گفت حاشا که رسول الله را همی بینم ایستاده بر شما نگران است،مرا بیم از آن است که نفرین کند و خداوند عذاب فرستد،و من نیز در این میانه باشم،منافقان گفتند همانا او دیوانه شده،امراء توابین با یکدیگر گفتند این چه بود که با خویشتن کردیم و بهر خشنودی
********** صفحه 339 **********
پسر سمیه[3] سید جوانان بهشت بکشتیم،از آن روز قصد خوانخواهی امام کردند تا بر عبیدالله خروج نمودند.راوی گفت:فدایت شوم آن که بود که چنین فغان میکرد؟ما کس جز جبرئیل امین ندانیم.
و در ناسخ ج3ص7دارد که راوی گوید:بعرض سید سجاد علیه السلام رسانیدم که آن فریاد زننده چه کس بود؟فرمود:آنکس جز جبرئیل نبود،و اگر از طرف خدا اذن داشت،صیحۀای بر آن جماعت میزد که جان ایشان از بدنهایشان خارج و بدوزخ واصل میشد،و لکن ایشان را مهلت داد تا گناه ایشان بزرگتر گردد.
ایضاً ناسخ ج3ص7از ابن قولویه در کامل از امام صادق علیه السلام روایت کند که میفرمود:در ساعتی که حسین علیه السلام مقتول و کشته شد اهل بیت در مدینه شنیدند که گوینده ای می گوید که امروز بلا بر این امت نازل شد و از این پس فرح و شادی نخواهند دید تا وقتیکه قائم آل محمد ظهور کند و سینهای شما را از حزن و اندوه شفا دهد و دشمنان شما را بکشد و خون شما را از ستمکاران باز جوید ایشان سخت بترسیدند و گفتند حادثه ای عظیم حادث خواهد شد و ما ندانیم چیست.
این بود تا وقتی که خبر کشته شدن امام حسین علیه السلام برسید چون حساب شد معلوم شد همان ساعت بوده که آن صدا را شنیدند.
(سرگذشت اسب سیدالشهداء علیه السلام
در ناسخ ج3ص2و مقتل مقرم ص358و قمقام ص469و امالی صدوق ص414آخر مجلس30و مقتل خوارزمی ج2ص37همه این قصه را با کم
********** صفحه 340 **********
و زیاد نقل کرده اند ما از ناسخ نقل میکنیم.
چون حسین علیه السلام شهید شد اسب آن حضرت در میان میدان شیهه و ناله اش بلند شد،ابن سعد گفت:این اسب را بگیرید و بنزد من آرید که این اسب رسول خدا است،جماعتی از لشکر آن را حلقه زندند،اسب بمدافعه در آمد،و با دست و پا لگد میزد و با دندان از زین بزمین می افکند.
و بروایت عوالم چهل تن را بکشت.
و در مقتل مقرم ص358و ده اسب را نیز بکشت.
ابن سعد گفت:او را دست باز دارید تا چه کند،چون بیکسوی شدند،سر،و روی خود را با خون حسین آلایش داد و بسوی سرا پردۀ آن حضرت روان شد،و با صدای بلند شیهۀ برآورد،و با هر دست زمین را میکند و سر خود را بر زمین بکوفت تا جانداد.
و در زیارت ناحیه مقدسه که در بحار ج101ص322سطر(11)نقل کرده فرمود:و أسرع فرسک شارداً،الی خیامک قاصداً محمحما باکیا،فلما رأین النساء جوادک مخزیا،و نظرن سرجک علیه ملویا،برزن من الخدور،ناشرات الشعور،علی خدود لاطمات الوجوه سافرات،و بالعویل داعیات،و بعد العز مذللات،والی مصرعک مبادرات،و الشمر جالس علی صدرک،و مولع سیفه و خفیت انفاسک،و رفع علی القناة رأسک،و سبی اهلک کالعبید،و صفدوا فی الحدید،فوق اقتاب المطیات،تلفح وجوههم و الهاجرات،یساقون فی البراری و الفلوات،ایدیهم مغلولة الی العناق یطاف بهم فی الاسواق.
ترجمه این جملات در زیارت ناحیه دوم خواهد آمد.
و بروایتی خود را در آب انداخت غوغائی از اهل حرم بر پا شد.
____________________
[1]. در قمقام قول ششمی ذکر کرده که قاتل خولی بن یزید اصبحی است چنانکه از ناسخ نقلش گذشت.
[2]. در کافی ج4ص170حدیث 3و فقیه ج2ص54ج13و14وص114حدیث20و21نظیراین حدیث ذکر شده.
[3]. سمیه:اسم مادر ابن زیاد است کما فی المجمع.
********** صفحه 346 **********
فلم یبق لی رکن ألوذ برکنه اذا غالنی فی الدهر ما لاأغالبه
تمزقنا أیدی الزمان وجدنا رسول الله الذی عم الانام مواهبه
خلاصه اشعار نیش و چنگال روزگار ما را پاره کرد و جمعیت ما را متفرق نمود اگر اندکی از مصیبتهای من بر کوه رضوی وارد میشد گسیخته میگشت برادرم شهید شده و دیگر در پیش آمدهای روزگار تکیه گاهی ندارم.(کذا فی هامش الناسخ)ج3ص5.
در ناسخ ج3ص5از عبدالله بن قیس روایت کند که گفت:من نگران اسب بودم که در پایان کار چه میکند،ناگاه فرار کرد و خود را بفرات انداخت.
بعضی گویند در زمان ظهور حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف ظاهر خواهد شد.
ایضا از عبدالله بن قیس روایت کند که در روز صفین که معاویه آب را بر سپاه أمیرالمؤمنین علیه السلام بسته بود،و حسین علیه السلام آن جماعت را دفع نمود أمیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:این فرزند من در کربلاء شهید میشود با شدت عطش و اسب او میرمد و حمحمه میکند و می گوید:(الظلیمة الظلیمة)داد،داد از امتی که کشتند پسر پیغمبر خود را و حال انکه تلاوت میکند قرآنی را که خدای به او فرستاده.آنگاه علی ع،این اشعار را انشاء فرموده قرائت کرد:
أری الحسین قتیلا قبل مصرعة علماً یقیناً بأن یبلی بأسراری
اذ کل ذی نفس أو غیر ذی نفس کل الی أجل یجری و مقدار
فما أمر زمان أغبر و جلا و لا أری الیوم صفواً بعد امرار
یعنی هر جاندار و بی جانی مهلت معینی دارد حسینمرا پیش از کشته شدنش کشته می بینم.
محشی ناسخ فرموده مصرع پنجم ناقص بنظر میرسد الخ.
********** صفحه 347 **********
در منتخب طریحی ص465نقل کند که چون حسین علیه السلام کشته شد اسبش شروع کرد بشیهه و حمحمه کردن و در میدان جنگ بین کشتگان می گشت.
عمر سعد گفت:این اسب را بگیرید و برای من بیاورید.
و از بهترین اسبهای رسول خدا بود،پس خواستند بگیرند بنا کرد با دست و پا و دندان مردم را لگد کوب کردن بطوریکه جماعتی را بکشت و جماعتی را از اسبها بزمین افکند و نتوانستند او را بگیرند.
ابن سعد گفت:وای بر شما از آن دور شوید و بگذارید نگاه کنیم چه میخواهد بکند.
پس از دور او دور شدند چون حس کرد که با او کاری ندارند شروع کرد یک بیک کشته گان را برسی کردن تا بامام حسین علیه السلام رسید بنا کرد او را ببوید و با دهنش او را ببوسد و کاگلش را مالید بخون او و با اینحال شیهه میزد و مانند زن بچه مرده گریه میکرد بطوریکه همه از آن تعجب کردند،پس برگشت بطرف خیام زنان و بیابان را پر از سر و صدا کرد.
پس زینب شیهه آن را شنید پس رو به سکینه نمود و فرمود این اسب برادر من است شاید آبی آورده باشد.
پس سکینه با سرپوشی که داشت بیرون دوید و اسب بابا را بی صاحب دید پس روسری را برداشت و صدا زد بخدا قسم حسین کشته شد.
پس زینب صدای او را شنید پس ناله کرد و گریه نمود،پس زنها از خیام خارج شدند و بر صورت خود لطمه زدند و گریبان چاک زدند و صیحه زدند(وا محمداه:وا علیاه:وا فاطمتاه:وا حسناه:وا حسیناه.
و در مقتل مقرم ص359زینب صدا زد(وا أخاه،وا سیداه،وا أهل بیتاه لیت السماء اطبقت علی الارض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل).
********** صفحه 348 **********
زینب رفت طرف امام حسین علیه السلام و عمر سعد با جمعی از یارانش انجا ایستاده بودند و حسین علیه السلام جان میداد زینب صیحه بعمر سعد زد که ای عمر حسین کشته میشود و تو نظاره میکنی عمر سعد صورت بر گردانید و اشکش بر محاسن نحسش جاری شد.
پس زینب فرمود:(ویحکم أما فیکم مسلم)وای بر شما آیا مسلمان در بین شما نیست احدی او را جواب نداد.
و در روضه ایکه خداوند برای حضرت موسی خدانده اشاره باین اسب شده.
و در بحار ج44ص308حکایتی دارد که مجملش آن است موسی حاجتی از خداوند خواست خداوند فرمود:ای موسی هر چه سؤال کنی بتو خواهم داد چه میخواهی بگو.
موسی عرض کرد خدایا فلان بنده تو اسرائیلی گناهی کرده و از تو طلب عفو مینماید،خداوند فرمود ای موسی هر کس از من طلب عفو کند عفوش خواهم کرد مگر قاتل حسین.
موسی عرض کرد خدایا حسین کیست؟خطاب شد انکه ذکرش در کوه طور گذشت،عرض کرد چه کس او را میکشد؟فرمود:امت جدش که ظالم و سرکش هستند در زمین کربلا.و اسبش فرار کند و حمحمه نماید و صیحه زند و بگوید(الظلیمة الظلیمة من امة قتلت ابن بنت نبیها)داد داد از دست امتی که کشتند پسر دختر پیغمبرشان را و بدون غسل و کفن او را روی خاک میندازند و بنه و چادرش را غارت میکنند و زنانش را در شهرها به اسیری میبرند و یارانش را میکشند و سرهاشان را با سر آن حضرت بالای نیزه ها میکنند ای موسی کودکانشان از تشنگی میمیرند و بزرگانشان جلد بدنشان درهم کشیده میشود
********** صفحه 349 **********
طلب یاری کنند یاوری نباشد،پناهنده گی خواهند پناهی نباشد.
پس موسی گریه کرد.
و عرض کرد خدایا جزای قاتلش از عذاب چه باشد؟فرمود:ای موسی عذابیکه اهل آتش از آن عذاب بآتش پناه برند رحمت من شامل حال ایشان نشود و شفاعت جدش بایشان نرسد و اگر کرامت حسین نبود ایشان را در زمین فرو میبردم.
موسی عرض کرد من از ایشان برائت منجویم و از هر کس که راضی بکردار ایشان باشد.
خداوند فرمود ای موسی رحمتم را برای تابعین او نوشتم.
و بدانکه هر کس بر او بگرید یا بگریاند یا خود را بگریه زند جسد او را بر آتش حرام میکنم.
(غارت کردن لباس و اسلحه امام علیه السلام را)
(انگشتر)
در ناسخ ج3ص9و بحار ج45ص58و لهوف مترجم ص130و ابن نما ص76و قمقام ص468و مقرم ص360.و لواعج ص192و نفس الهموم ص373.
روایت کرده اند که:انگشتر حضرت را بجدل بن سلیم کلبی با انگشت حضرت قطع کرده و برد.
و در لهوف دارد:او را مختار گرفت و هر دو دست و پاهایش را قطع کرد و گذاشتند در خون خود غلطید تا هلاک شد.
و این انگشتر غیر از انگشتریست که از رسول خدا باو بأرث رسیده.
********** صفحه 350 **********
در نفس المهموم ص373از امالی صدوق روایت کند که محمد بن مسلم گوید از امام صادق سؤال کردم از انگشتر حسین علیه السلام بکه رسید و با او گفتم که من شنیده ام از انگشت مبارک حضرت ربودند؟فرمود چنان نیست که گمان کرده اند حسین علیه السلام علی بن الحسین را وصی خود گردانید و انگشتری در انگشت او کرد و أمر امامت را باو وا گذاشت چنانکه رسول خدا بأمیرالمؤمنین علیه السلام و أمیرالمؤمنین علیه السلام بامام حسن و امام حسن بامام حسین و امام حسین بپدرم و او بمن واگذاشت و او نزد من است در هر روز جمعه بدست کرده و نماز می گذارم.
محمد بن مسلم گوید:در روز جمعه نزد او رفتم مشغول نماز بود چون از نماز فارغ شد دست سوی من دراز کرد و من آن انگشتر را دیدم و نقش نگینش این بود(لا اله الا الله عدة بلقاء الله)و فرمود اینست انگشتر جدم أبی عبدالله الحسین ع.
(برنس)در کلاه خواهد آمد
(بند زیر جامه)
در مقتل خوارزمی ج2ص102نقل کند که:مردیرا دیدند که دست و پا ندارد و کور است،می گوید:پروردگار مرا از آتش نجاتم بده،باو گفته شد عقوبتی بر تو باقی نمانده و تو خواهش آزاد شدن از آتش را میطلبی؟گفت:من در جماعتی بود که با امام حسین علیه السلام در کربلا جنگیدند،پسر چون آن حضرت کشته شد بر تن او زیر جامۀای و بند زیر جامۀ نیکوئی دیدم.
پس خواستم آن بند زیر جامه را بربایم،که ناگاه دست راستش را گذاشت روی بند زیر جامه،و نتوانستم دستش را بردارم پس قطع کردم،باز خواستم بند زیر جامه را بگیرم دست چپش را روی آن گذاشت و نتوانستم دستش
********** صفحه 351 **********
را بلند کنم پس آن را قطع کردم پس قصد کردم که زیر جامه از بدن آن حضرت بیرون کنم زلزلۀ ای را شنیدم پس ترسیدم را کردم،خداوند خواب را بر من مسلط کرد پس بین کشته گان خواب رفتم،پس در خواب دیدم مثل اینکه پیغمبر ص آمد و با اوست علی و فاطمه و حسن ع،پس سر حسین را گرفتند و فاطمه آن را بوسید و گفت:ای فرزندم ترا کشتند خدا ایشان را بکشد و مثل اینکه حسین گفت:شمر سر مرا برید و دو دستم را این که خوابیده برید و اشاره بمن کرد فاطمه فرمود:خدا قطع کند دو دست و دو پای ترا و کورت گرداند و داخل آتشت نماید.
پس از خراب بیدار شدم چشمم جائی را نمیبیند و دو دست و دو پایم قطع شد و چیزی از دعاء باقی نمانده مگر آتش.(یعنی همه دعا مستجاب شد فقط دخول در آتش مانده).
(پیراهن)
در ناسخ ج3ص8و ابن نما ص76و تذکره ابن جوزی ص264و مناقب ابن شهر آشوب ج4ص111و بحار ج45ص57روایت کنند که:پیراهن شریفش را اسحاق بن حیوة حضرمی[1]ببرد و در بر کرد،پیسی گرفت،و موی سر و رویش بریخت،و در آن پیراهن نشانه یکصد و ده و اندی زخم تیر و تیغ و نیزه و سنگ بود.
و در مجالس السنیة ج1ص145گوید:پیراهنش را برادر اسحاق بن حویه گرفت و پوشید صورتش تغییر کرد و موهایش بریخت و بدنش مرض برص گرفت.
********** صفحه 352 **********
(زره)
در ناسخ ج2ص9و بحار ج45ص57و لهوف مترجم ص130و قمقام ص468و ابن نما ص76و مقتل خوارزمی ج2ص37.
همه روایت کرده اند که:از اخبار چنین مستفاد میشود که حسین علیه السلام در روز عاشورا با دو قسم زره بمیدان میامدند،یکی را(زره بتراء)مینامیدند که نیک رسا و بلند بود،آن را عمر بن سعد برگرفت،و چون مختار او را بکشت آن زره را بقاتل او(ابو عمره)بخشید،و زره دیگر را مالک بشر کندی[2]برد،و دیوانه شد.
(زیر جامه)
در ناسخ ج3ص8و تذکره ابن جوزی ص264و بحار ج45ص57.
و لهوف مترجم ص130و منتخب طریحی ص465و قمقام ص468و مقتل خوارزمی ج2ص38.و مناقب ابن شهر آشوب ج4ص111.
همه روایت کرده اند که:زیر جامه آن حضرت را ابحر بن کعب[3]تیمی
********** صفحه 353 **********
برد و پوشید و زمین گیر شد و تا زنده بود نتوانست بلند شود.
و بروایتی دستهایش خشک شد و در تابستان چون دو چوب بود،و در زمستان چرک و خون از آن تراوش میکرد.
و در ناسخ ج3ص8گوید:ابن شهر آشوب در مناقب نسبت گرفتن زیر جامه را به ابجر بن عمر جرمی داه و این قول را کسی نگفته.
مؤلف گوید در مناقب دو قول بیشتر ذکر نکرده یکی(بحیر بن عمر جرمی)دیگری(ابحر بن کعب تمیمی)ملاحظه فرمائید.
(شمشیر)
در ناسخ ج3ص9و مناقب ج4ص111و لهوف مترجم ص130و مثیر الاحزان ابن نما ص76و قمقام ص468و تذکره ابن جوزی ص264و بحار ج45ص58. این قصه را با تفاوتی روایت کرده اند که:شمشیر آن حضرت را جمیع بن الخلق ازدی.[4]
و بروایتی اسود بن حنظله از قبیله بنی تمیم برد.
و بروایتی قلافس(فلافس)نهشلی گرفته.[5]
در لهوف دارد که محمد بن زکریا گوید:آن شمشیر بعد از او بدست دختر حبیب بن بدیل افتاد.
و در مناقب گوید:مختار ایشان را بآتش بسوزانید.
در لهوف و ناسخ دارد این شمشیر غیر از ذوالفقار است چون ذوالفقار
********** صفحه 354 **********
بروایتی با سائر اثاثیه نبوت و امامت مصون و محفوظ است(و انها نزد امام زمان علیه السلام است).
(عمامه)
در ناسخ ج3ص8و تذکره ابن جوزی ص264و طریحی در منتخب ص465و مثیر الاحزان ابن نما ص76و قمقام ص468و بحار ج45ص57و مقتل خوارزمی ج2ص37و مناقب ج4ص111و لهوف ص130.
روایت کرده اند که:عمامه مبارکش را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمی گرفت و بروایت طریحی(احبش بن یزید).
و بروایتی[6]جابر بن یزید اودی[7]بر سر بست و دیوانه شد،و بروایتی خوره گرفت.[8]
(قطیفه)[9]
در ناسخ ج3ص8و لهوف مترجم ص130و مثیر الاحزان ابن نما ص76و مناقب ابن شهر آشوب ج4ص111و تذکره ابن جوزی ص264و مقتل خوارزمی ج2ص38و بحار ج45ص58و60و قمقام ص468.
روایت کرده اند که:قطیفه مبارکش را که از خز بود،قیس بن اشعث کندی برد،و او را قیس القطیفه نامیدند.
********** صفحه 355 **********
و بروایت خوارزمی،خوره گرفت،و أهل بیتش از وی دوری میکردند و او را در مزبله ها انداختند و هنوز زنده بود و سگها گوشتش را میخوردند.
(کلاه)
در ناسخ ج3ص8و ابن نما ص76و تذکره ابن جوزی ص264.
روایت کرده اند که کلاه مبارکش را که از خز بود مالک بن بشر کندی برد.
و بروایت تذکره و ابن نما مالک بن بشیر کندی برد.
(کمان)
در ناسخ ج3ص9و از ابن شهر آشوب نقل کند که:کمان آن حضرت و بعضی اشیا را رحیل بن جیثمه[10]جعفی و هانی بن ثبیت[11]حضرمی و جریر ابن مسعود،و ثعلبة بن اسود اوسی گرفتند.
مؤلف گوید:قوله(ثعلبة بن اسود اوسی)که عطف بماقبل شده اشتباه است.
عین عبارت مناقب ابن شهر آشوب ج4ص111این است(القوس والحلل[12]،الرحیل بن خیثمة الجعفی،و هانی بن شبیب(ثبیت)الحضرمی،
____________________________
[1]. در تذکره،و ابن نما:(اسحاق بن حویه حضرمی)یاد کرده،و در مناقب(اسحاق بن حوی)ذکر شده.
[2]. در مقتل خوارزمی(مالک بن نسر کندی)ذکر کرده،و در قمقام(مالک بن نسیر کندی)یاد کرده.
[3]. در مقتل خوارزمی(ابحر بن کعب)و در لهوف و تذکره و منتخب طریحی(بحر بن کعب تیمی)نقل شد.
و در مناقب بیک قول(بحیر بن عمیر جرمی)و بیک قول(ابحر بن کعب تمیمی)نقل فرموده.
[4]. در لهوف و نفس المهموم ص372(اودی).
[5]. در قمقام ص468(قلاقس نهشلی)ذکر کرده.و در تذکره(قلافس)و در لهوف و نفس المهموم ص372(فلافس)یاد شده بنا بروایتی.
[6]. کما فی التذکرة.
[7]. در خوارزمی و مناقب(ازدی).
[8]. کما فی مقتل خوازمی.
[9]. در خوارزمی ص38میگوید:قطیفه مال امام حسین علیه السلام بود که روی آن می نشست.
[10]. در مناقب ج4ص111(خیثمه)ذکر شده،و چنانچه در مقتل مقرم ص360نیز(خیثمه)ذکر شده.
[11]. در مناقب ج4ص111(هانی بن شبیب)ذکر شده،و ظاهراً غلط باشد(هانی ابن ثبیت)باید باشد.
[12]. ای اخذوا(القوس و الحلل الخ).
********** صفحه 356 **********
و جریر بن مسعود الحضرمی،و نعلیه الاسود الأوسی)ای أخذ نعلیه الاسود الاوسی.فراجع المناقب.
(لباس_ثوب)
در ناسخ ج3ص8و مناقب ج4ص111گوید:ثوب(یعنی لباس و جامه)آن حضرت را جعونة بن حویه حضرمی گرفت،و پوشید و رویش دیگرگون شد و مویش پراکنده گشت و بدنش پیسی در آورد.
(نعلین_کفش)
در ناسخ ج3ص9و لهوف مترجم ص130و قمقام ص468و مقتل خوارزمی ج2ص38و مناقب ج4ص111و بحار ج45ص58روایت کرده اند که:نعلین مبارکش را اسود بن خالد ازدی[1]برگرفت.
(غارت کردن خیام و بنه سیدالشهداء علیه السلام را)
در ناسخ ج3ص10و طریحی در منتخب ص468اشاره ای بغارت کردن خیمه ها دارد.فرمود:اینوقت سپاه ابن سعد قصد خیام مقدسه و خیمه های ذریه مطهره نمودند،شمر ذی الجوشن با جماعتی از کفار بر در خیمه ها آمدند و لشگر را فرمان داد:داخل شوید و آنچه از کم و زیاد بدست آوردید غارت کنید،فریاد(وا محمداه،وا علیاه،وا حسناه،وا حسیناه،)از اهل بیت رسول خدا بلند شد،و لشکریان بخیمه ها در آمدند و مشغول غارت گری شدند،دست بند از دستها و گوشواره از گوشها بیرون کشیدند،و گوش أم کلثوم را برای گرفتن
********** صفحه 357 **********
گوشواره چاک زدند و جامه های زنان را از بدن ایشان کندند و در این عمل از همدیگر سبقت می گرفتند،و از طلا و نقره و جواهراتیکه بود همه را بردند،و از اسب و شتر و گاو و گوسفند هر چه گرفتند.
حمید بن مسلم گوید:[2] باتفاق شمر ذی الجوشن بخیمۀ علی بن الحسین در آمدیم و آن حضرت در بستر ناتوانی بخفته بود،گروهی گفتند:آیا این بیمار را زنده خواهیم گذاشت؟من گفتم:سبحان الله:آیا شما کودکان را میکشید با این کودک بیمار چه کار دارید؟بسیار گفتم تا شر ایشان را دفع کردم،و پوستی که در زیر پای او بود بکشیدند و ببردند،و آن حضرت را بروی افکند.
أم کلثوم بگریست و این شعر بگفت:
أضحکنی الدهر و أبکانی و الدهر ذو صرف و الوان
فسل بنا فی تسعة صرعوا بالطف اضحوا رهن اکفان
و ستة لیس یجازی بهم بنو عقیل خیر فرسان
واللیث عوناً و معیناً معاً فذکرهم جدد احزانی
روزگار متلون گاهی میخنداند و گاهی میگریاند،یاد نه نفر از اولاد علی علیه السلام و شش نفر از اولاد عقیل که در خاک کربلا افتاده اند،غمهای ما را تازه میکند.(کذا فی هامش الناسخ).
اینوقت عمر بن سعد برسید زنان اهل بیت بر روی او صیحه زدند و سخت بگریستند،عمر بن سعد فرمان کرد که کس بخیمه زنان داخل نشود و آن جوان بیمار را متعرض نشوند،و هیچکس از این خیام بیرون نشود.
در ارشاد مفید ص242فرمود:ابن سعد جماعتی را موکل خیمه ها و خیام زنان و علی بن الحسین گردانید و گفت کسی از این خیمه ها بیرون نرود و کسی
********** صفحه 358 **********
اساء ادب بایشان نکند الخ.
و در نفس المهموم ص386از کامل بهائی نقل کند که عمر سعد جمیع شیوخ و معتمدان را بر امام زین العابدین علیه السلام و دختر أمیرالمؤمنین علیه السلام و زنان بگمارد و تمام زنان بیست نفر بودند و زین العابدین بیست و دو سال داشت و امام باقر علیه السلام چهار ساله بود و در کربلا بودند و خداوند ایشان را حفظ فرمود.
اهل بیت گفتند:حکم کن آنچه از ما برده اند برگردانند تا بتوانیم سر وروی خود را بپوشانیم،بلشگر گفت:هر کس هر چه بغارت برده برگرداند،لکن کسی چیزی بر نگردانید.
ایضا ام کلثوم بگریست و این شعر بگفت:[3]
قفوا و دعونا قبل بعدکم عنا وداعاً فان الجسم من أجلکم مضنی[4]
فقد نقضت منی الحیاة و أصبحت علی فجاج[5]الارض من بعدکم سجنا
سلام[6]علیکم ما أمر فراقکم فیا ویلتا[7]من قبل ذا الیوم قد متنا
و انی لارثی للغریب و اننی غریب بعید الدار و الاهل و المغنا[8]
********** صفحه 359 **********
اذا طلعت شمس النهار ذکرتکم و ان غربت جددت من أجلکم حزنا
لقد کان عیشی بالاحبة صافیاً و ما کنت أدری أن صحبتنا تفنی
زمان نعما1[9]فیه حتی اذا انقضی بکینا علی أیامنا بدم أفنی[10]
فوالله قد ضاق[11]اشتیاقی الیکم و لم یدع التغمیض لی بعدکم حنفا[12]
و قد بارحتنی لوعة البیت و الاساء[13] و قد صرت دون الخلق لی مفزعاً[14]سنا
و قد رحلوا عنی أحبة خاطری فما أحد منهم علی غربتی حنا[15]
عسی و لعل الدهر یجمع بیننا و یرجع أیام الهنا[16]مثل ما کنا
شاید ظاهر معنای این اشعار اینطور باشد:
بایستد و وداع کنید ما را پیش از آنکه از ما دور شوید.چون بدنهای ما برای مصیبت شما رنجور است.زنده گی من شکست خورد و صبح شد بر من در حالیکه زمینها یا راه های وسیع بعد از شما مانند زندان شد.سلام یا سلام من بر شما چقدر تلخ است فراق شما،ای کاشک قبل از این روز مرده بودیم،من نوحه سرائی میکنم غرباء را و حال انکه خودم هم غریب و هم از خانه و أهل دورم،وقتی خورشید طلوع میکند بیاد شما میفتم،و چون غروب کند غمم
********** صفحه 360 **********
تازه میشود،چه زنده گی خوشی داشتیم با دوستان و نمیدانستم که رفاقت ما نابود میشود،چه زمان خوبی بود،ولی چون منقضی شد بر روزگار خود خون گریستیم.
پس بخدا زیاد شد اشتیاقم بشما،ولی زیاد گریستن پلک چشمی برای من نگذاشت(تغمیض)کنایه باشد از زیاد گریستن.
و بدرستیکه دور ساخت سوزش جدائی و اندوه،و از مردم پست تر شدم از حیث پناه گاه یا از حیث یار و رفیق،و بار سفر بستند دوستان و رفتند از نزد من،و هیچ یک برای غربت من گریه نکرد،امید است که روزگار بین ما جمع کند و باز روز خوش ما برگردد و مثل اول شود.
در منتخب طریحی ص468و ناسخ ج3ص13و مهیج الاحزان یزدی ص246ایضا از طریحی نقل کند که زینب خاتون دختر أمیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:من در روزیکه ابن سعد دستور داد برای غارت کردن ما بر در خیمه ایستاده بودم مردی که چشمهای زاق داشت داخل خیمه شد و آنچه در خیمه بود گرفت و جمیع آنچه بر من بود گرفت.
و نظر کرد دید امام زین العابدین علیه السلام روی پوستی افتاده و او علیل بود آن را از زیر او کشید و او را بر زمین انداخت،و آمد بسوی من و مقنعه مرا گرفت و دو گشواره که در گوش داشتم گرفت،و لکن گریه میکرد،گفتم باو خدا ترا لعنت کند(هتکتنا و أنت مع ذلک تبکی)پرده حرمت ما را دریدی و ما را برهنه کردی و با وجود این گریه میکنی؟!گفت:گریه میکنم بجهت آنچه بشما رو داد.
زینب می گوید بخشم آمدم و گفتم:خدا دست و پای تو را قطع کند و در آتش دنیا بسوزاند قبل از آنکه بآتش آخرت بسوزی،پس بخدا قسم چندانی
_________________
[1]. در مناقب(اسود اوسی)گرفت.
[2]. در ارشاد مفید ص242با تفاوتی و بحار ج45ص61.
[3]. طریحی در منتخب ص470فرموده و لله در بعض المحبین حیث یقول:قفوا و دعونا-الی آخر الابیات یعنی خدا جزای خیر بدهد بعض دوستان را که این شعر را بگفت پس این اشعار مال بعض دوستان اهل بیت است نه مال ام کلثوم.
[4]. مضنی:لاغر و رنجور.
[5]. فجاج:راههای وسیع.
[6]. در منتخب طریحی(سلامی).
[7]. در منتخب:(فیا لیتنا).
[8]. در منتخب:(و المعنی).المکلف:ما یشق علیه کما فی المنجد و اگر(مغنی)باشد در پاورقی ناسخ ج3ص12فرموده منزلیکه دارای ساکنین باشد.
[9]. در منتخب:(زمان نعمنا).
[10]. اقنی:سرخ پر رنگ.
[11]. در منتخب:(قد زاد).
[12]. الحنف:المیل و در منتخب(جفنا)یعنی پلک چشم.
[13]. بارحتنی:دور شدن از منزل.لوعة:سوزش و عشق و فراق،أسا:اندوه.
[14]. در منتخت:(مقترعاً)یعنی یار و رفیق و اگر(مفزع)باشد یعنی پناه گاه.
[15]. حنا:گریه کرد.
[16]. هنا:گوارائی.
********** صفحه 361 **********
نگذشت که مختار پیدا شد و دست و پاهای او را بریدند و بآتش سوزانیدند.
و در منتخب طریحی ص468این ابیات را نقل کرده و فرموده نقل شده که آن مال زینب دختر فاطمه ع.
تمسک بالکتاب و من تلاه فأهل البیت هم اهل الکتاب
تا آخر ابیات هر کس طالب است بمنتخب رجوع کند.
و ایضا از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام روایت کرده اند[1]که فرمود:در آن روز بیهوشانه بر در خیمه ایستاده بودم و آن بیابان پهناور و لشکر بیشمار را نظاره میکردم.پدر را و اصحاب پدر را و برادران را و عم و عمزادگان را چون گوسفندان روز قربانی سر بریده میدیدم و بدنهای ایشان عریان در زیر پای ستور کوفته و فرسوده می گشت،و من در اندیشه بودم که بعد از پدر ما را میکشند یا اسیر می گیرند،ناگاه سواری را دیدم که با کعب نیزه زنان اهل بیت را میزند و میدواند و دست بند از دست ایشان بیرون می کند و روسری از سر ایشان بر میکشد و آن زنان پناه بیکدیگر میبرند و صیحه میزنند که:(وا جداه،وا أبتاه،وا علیاه،وا قلة ناصراه،وا حسناه)اما من مجیر یجیرنا؟اما من ذائد یذود عنا؟آیا کسی هست که پناه دهد ما را آیا کسی هست که دفع کند و دشمن را از ما؟
چون این بدیدم قلب من از جای حرکت کرد و بدنم بلرزید،از ترس او براست و چپ نظر می کردم،و نگران عمه ام أم کلثوم بودم،که مبادا آن مرد بسوی من شتابد،ناگاه دیدم قصد من کرد و بجانب من روان شد،من از ترس بگریختم و چنان دانستم که از دست وی بسلامت توانم جست،او از پشت من سرعت کرد و کعب نیزه بین دو شانه من بکوفت و مرا بروی انداخت،
********** صفحه 362 **********
و گوشواره از گوش من بکشید و گوش مرا بدرید و روسری مرا نیز برگرفت و خلخال از پای من برآورد1[2]و سخت میگریست.
گفتم:ای دشمن خدا بر چه می گریی؟گفت:چگونه نگریم و حال انکه جامۀ دختر پیغمبر را بغارت میبرم؟
گفتم:دست باز دار و این جامه بجای گزار گفت:میترسم که دیگری دراید و برباید[3] این بگفت و بغارت کردن پرداخت و رو لباسی را از پشت ما بکشید و برفت بسوی خیمه های دیگر.
پس خون از سر و روی من روان شد و آفتاب بر سر من بتافت و من بیهوش در افتادم،چون بخویش آمدم،عمه ام را دیدم که بر سر من می گرید و می گوید:برخیز تا بنگریم بر این أهل و عیال چه گذشت و برادر علیلت را چه پیش آمد؟برخواستم و گفتم:ای عمه آیا جامۀ پاره ای داری که من سر خود را از چشم نا محرمان بپوشانم؟فرمود:(یا بنتاه و عمتک مثلک)ای دختر برادر عمه تو مانند تست،چون نظر کردم دیدم او برهنه بود و از ضرب کعب نیزه و تازیانه بدن مبارکش سیاه بود.
پس باتفاق روان شدیم و بهر خیمه که داخل شدیم دیدیم همه را غارت کرده اند و برادرم علی بن الحسین علیه السلام بروی در افتاده و از کثرت گرسنگی و تشنگی و رنجوری توانائی نشستن نداشت ما بر او گریه می کردیم و او بر ما
********** صفحه 363 **********
میگریست.
در بحار ج45ص58از حمید بن مسلم روایت کند که گفت:دیدم زنی از قبیله بکر بن وائل که با شوهرش در لشکر عمر سعد بود[4] چون دید آن لشکر هجوم بخیمه ها بردند و مشغول غارت کردن شدند شمشیر بدست گرفت و بطرف خیمه ها روان شد و گفت ای آل بکربن وائل دختران پیغمبر را غارت میکنند و لباس انها را بقهر و غلبه می گیرند و انها را برهنه می کنند حکمی نیست مگر برای خدا کجایند طلب کنندگان خون رسول خدا پس شوهرش آمد و او را بسوی منزل خود برگردانید.
(اسب رانندگان بر بدن حسین علیه السلام )
در ناسخ ج3ص9و جلاء العیون ص581و مقاتل الطالبین ص79و مهیج الاحزان یزدی ص249و طریحی ص466و ابن نما ص78و قمقام ص472و اسرار الشهادة دربندی ص438و ارشاد مفید ص242و لواعج ص194و مقتل خوارزمی ج2ص38و مقتل مقرم ص389و بحار ج45ص59.
همه اصل قصه اسب تاختن بر جسد شریف امام حسین علیه السلام را نقل فرموده اند حقیر از ناسخ نقل میکنم.
عمر بن سعد ندا کرد که(من ینتدب للحسین فیوطیء الخیل ظهره؟در لهوف:و صدره).
گفت:کیست دربارۀ حسین داوطلب بشود و بر پشت و سینۀ او اسب بتازد؟ده تن از ان کفار آماده این کار شدند.
********** صفحه 364 **********
اول اسحاق بن حوبه.[5]
دوم اخنس بن مرثد.
سوم حکیم بن الطفیل السنبسی.
چهارم عمر بن[6]صبیح صیداوی.
پنجم رجاء بن منقذ عبدی.
ششم سالم بن خیثمه جعفی.
هفتم صالح بن وهب جعفی.
هشتم واعظ ابن ناعم[7].
نهم هانی بن ثبیت حضرمی.[8]
دهم اسید بن مالک.
این جمله بر اسبهای خود سوار شدند و بر آن بدن شریف بتاختند و استخوان سینه و پشت و پهلوی مبارکش را در هم شکستند،و این جماعت چون بکوفه آمدند در برابر ابن زیاد ایستادند.اسید بن مالک گفت:
نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بکل یعسوب[9] شدید الاسر
ما نرم کردیم سینۀ امام حسین را بعد از پشت بهر اسب تنومند تندرو.
********** صفحه 365 **********
حتی عصینا الله رب الامر بصنعنا مع الحسین الظهر[10]
تا اینکه معصیت خدا را کردیم بواسطه کاریکه با حسین پاک نمودیم.
عبیدالله بن زیاد گفت:شما چه کسانید؟گفتند ما کسانی هستیم که اسب بر بدن حسین راندیم،و بدن او را چنان نرم کردیم که سنگ آسیا گندم را آرد میکند.
ابن زیاد اعتنائی بایشان نکرد و جایزه کمی بایشان داد.
در بحار ج45ص60از ابی عمر و زاهد نقل کند که چون بررسی کردیم همه این ده نفر اولاد زنا بودند.
(جزاء این ده نفر)
در ناسخ ج3ص10و بحار ج45ص60و ابن نما ص78روایت کنند که چون مختار روی کار آمد دستور داد تا دستها و پاهای ایشان را با میخ آهنی بر زمین کوفتند و حکم داد تا بر بدن ایشان اسب راندند بطوریکه زیر پای اسبها نرم شده از بین رفتند لعنت الله علیهم.
(آیا تاختن اسب بر بدن آن مظلوم تحقق پیدا کرده یا نه)
(و حدیث شیر و فضه)
در اسرار الشهاده ص439فرموده بدانکه علامه مجلسی بعد از نقل کلام سید بن طاوس که در ملهوفش ذکر کرده.
فرموده:آنچه نزد ما محل اعتماد است آن است که در کافی ذکر کرده که این عمل برای ایشان میسور نشد.
********** صفحه 366 **********
مؤلف گوید:مجلسی در بحار ج45ص60ذکر کرده و روایت کافی که بآن اشاره کرده این است.
در کافی ج1ص465کتاب حجت باب(116)یا(117)حدیث هشتم از ادریس بن عبدالله اودی(ازدی)روایت کند که:
چون حسین علیه السلام کشته شد و آن جماعت ارداه کردند که اسب بر بدن او بتازانند.
فضه بزینب علیه السلام عرض کرد ای خاتون من سفینه[11] (غلام پیغمبر ص)در دریا کشتی او شکست و بجزیرۀ افتاد،ناگاه شیریرا دید و ترسید و گفت ای شیر من آزاد شده پیغمبرم همین که نام مبارک پیغمبر را شنید همهمه کرد و در پیش روی او براه افتاد و او را براه رسانید و نجات داد:ای سیدۀ من در این نزدیکی شیری میباشد بگذار که بروم و اعلام کنم او را که فردا میخواهند بدن
********** صفحه 367 **********
فرزند پیغمبر را پامال سم اسبان نمایند.
زینب او را رخصت داد،فضه می گوید رفتم بنزد آن شیر و گفتم ای شیر آیا میدانی که فردا بنی أمیه میخواهند با حسین علیه السلام چه کنند؟میخواهند اسب بر بدن شریف او بتازند،گفت:دیدم شیر روان شد و رفت تا نزد جسد حسین علیه السلام و دو دستش را روی او گذاشت،وقتی اسب سواران آمدند و آن را دیدند عمر بن سعد گفت:فتنه ایست دامن نزنید و برگردید پس برگشتند.
و مرحوم دربندی تقویت نموده قول صاحب لهوف(ملهوف)را و فرموده شاهد بر این قول قول امام حسین علیه السلام است از حلقوم مبارکش فرمود:
و أنا السبط الذی من غیر جرم قتلونی
و بجرد الخیل بعد القتل عمداً سحقونی
علاوه بر اینکه جماعت زیادی این معنی را بشعر در آورده اند چه از قدماء و چه از متأخرین که یکی از ایشان ابن ابی الحدید معتزلی است.[12]
پس مقتضای جمع بین آنچه در کافی ذکر شده و آنچه شعراء و بزرگان دیگر یاد کرده اند آن است که بگوئیم عمر سعد نمیخواست اکتفا کند بآن مقداریکه آن ده نفر بجای آورده بودند بلکه میخواست بطوری پامال کند که اثری از آن باقی نماند پس شیر آمد و نگذاشت.
ایضا مرحوم دربندی در اسرار الشهاده ص439تحقیقی دارد درباره شیر و نتیجه آن این است که در کربلا دو شیر آمده یکی شیریست که بدعوت فضه آمده.
********** صفحه 368 **********
دیگر شیریست که هر شب میامده نزد جسد شریف و می نشسته و میبوسیده و گریه می کرده.
چنانیکه در آن صحرا برای حسین علیه السلام گریه میکردند میگفتند این شیر پدرش أمیرالمؤمنین است.
این ملخص کلام مرحوم دربندیست در اسرار الشهادة تفصیلش را بآن کتاب رجوع کنید.
مرحوم مقرم در مقتل خود ص390از آثار الباقیة ص329چاپ لیدن از بیرونی(ابو ریحان بیرونی)نقل کند که گفته کاری با حسین علیه السلام کردند که در هیچ ملتی به اشرار مردم این کار نکردند،او را با شمشیر و نیزه و سنگ کشتند و اسبها بر بدنش تاختند.
و از کتاب تعجب کراجکی نقل کند که بعضی از این اسبها به مصر رسیدند،گروهی از مردم نعل این اسبها را کندند و برای تبرک به در خانه خود نصب کردند و این عمل در میان مردم سنتی شد که اکثر ایشان نظیر این عمل را انجام میدادند و نعل بدر خانه هاشان آویزان میکردند.
و مرحوم نراقی در محرق القلوب ص128در مجلس پنجم قصۀای نقل کند که مناسب مقام است فرموده بطرق معتبره مرویست که شخصی از قبیله بنی اسد می گوید:که من در کنار نهر علقمه که در کربلا واقعست زراعت میکردم بعد از رفتن لشکر شقاوت اثر ابن سعد ملعون عجائب بسیار و غرائب بی شمار از شهداء آن صحرا مشاهده نمودم که نمیتوانم ذکر انها را نمایم.
از آن جمله چون باد بر آن بدنهای شریف میوزید بوئی نیکوتر از بوی مشک و عنبر بمشام من میرسید،و پیوسته میدیدم که ستاره ها از آسمان بنزدیک
********** صفحه 369 **********
آن بدنهای مبارک فرود می آمدند و بالا میرفتند،و بدنهای چند دیدم که دلم پاره پاره شد.
یکی خونش هنوز از تن روان بود یکی جسمش بخاک و خون طپان بود
یکی دست از تنش خنجر بریده یکی از زندگانی پا کشیده
یکی سرو قدش از پا فتاده یکی از خون حنا بر کف نهاده
از انجمله صغیر شیر خواری بخون علطان ز تیر کین شکاری
گلویش از خدنک ظالمی چاک کشیده در برش گهوارۀ خاک
و چون نزدیک غروب میشد از جانب قبله شیری می آمد و در میان کشتگان داخل میشد،و چون صبح طالع میشد برمیگشت،و من گمان میکردم که آن شیر از جهت دریدن و خوردن کشتگان می آید،و چون نظر می کردم آسیبی از آن بآن بدنها نرسیده بود،من از مشاهدۀ آن حال تعجب کردم،پس در یکی از شبها با خود قرار دادم که بخواب نروم شاید حقیقت حال بر من ظاهر شود،چون شام شد دیدم آن شیر ظاهر شد،و در میان کشتگان رفت یکی از آن بدنها را که جای درستی در اعضایش نبود،و از همه بدنها مجروحتر و پاره پاره تر و مانند آفتاب نور از آن ساطع بود در برگرفت و روی خود را بر آن میمالید و همهمه مینمود،مثل نوحه کننده گان.
چون گل بو کرد اول جسم پاکش بسر میکرد با کف خون و خاکش
بآن حیوان نمیدانم چه رو داد همین دانم که زد فریاد و افتاد
بدور پیکرش میگشت گاهی کشیدی از دل پر سوز آهی
گهی افتاد در خاک و فغان کرد بنفرین گاه سر بر آسمان کرد
گهی گریه سر خویش را زدی بزمین
چو آنکسی که ستم پیشه را کند نفرین
********** صفحه 370 **********
گهی چو تعزیه داران نشست بر سر او
گهی چو ماتمیان گشت گرد پیکر او
گهی گریست بر آن چون پدر بزاری زار
گهی فتاده به پهلوی او برادر وار
از مشاهدۀ اینحال حیرت من زیاد،ناگاه دیدم شمعها و مشعلهای بسیاری در آن صحرا روشن شد،و آن صحرا از روز روشن تر شد ناگاه صدای شیون و نوحه و زاری و طپانچه بر رو و سر و سینه زدن از جمیع آن عرصه بلند شد،و یکی می گفت وا حسیناه،وا اماماه،وا مظلوماه،من بر خود لرزیدم و بنزدیک آن صدا رفتم،و گفتم ترا بخدا و رسول قسم میدهم که شما کیستید و سبب گریه شما چیست؟گوینده ای گفت:مائیم طایفۀ جنیان و این شهیدی که می بینی حسین شهید مظلوم فرزند دلبند رسول خدا میباشد،که حجت خلائق است،و او را بظلم و ستم شهید کردند،لهذا ما در هر شب از برای این امام شهید مظلوم نوحه مینمائیم.
پس گفتم بایشان بگوئید که این شیر که هر شب بر سر این نعشها می آید چه شیر است؟گفتند ای مرد این شیر خدا علی بن أبی طالب است پدر جناب امام حسین علیه السلام که شب بزیارت فرزند خود می آید،نوحه و زاری و ناله و بی قراری مینماید پس هر که در مصیبت امام حسین علیه السلام گریه کند با شیر خدا شریک است،و فاطمۀ زهرا را اعانت(کمک)نموده و بمثوبات جزیله(ثوابهای بزرگ)پروردگار خود فایز شده باشد.
(دیدن طرماح پیغمبر ص در قتلگاه)
در ناسخ ج3ص15از ابی مخنف از طرماح عدی حدیث میکند چیزیرا
______________________
[1]. ناسخ ج3ص13و جلاء العیون مرحوم مجلسی ص580.
[2]. در جلاء گوید:دو خلخال طلا در پای من بود و نامردی از پای من بیرون می کرد الخ.
[3]. در جلاء گوید:گفتم تو هر گاه میدانی که من دختر پیغمبرم چرا متعرض غارت من می شوی؟گفت:اگر من نگیرم دیگری خواهد گرفت و تا اینجا کلام مجلسی تمام شد و بعدش را از ناسخ ج3ص14نقل می کنم.
[4]. مهیج الاحزان صفحه247و مقرم صفحه386و لهوف مترجم صفحه132و ابن نما صفحه77و ناسخ ج3صفحه27و قمقام صفحه470.
[5]. در لهوف:کسیکه پیراهن حسین علیه السلام را غارت کرد و در قمقام:اسحاق ابن حبوة حضرمی.
[6]. در قمقام:عمرو بن صبیح.
[7]. در قمقام و مثیر الاحزان ابن نما:(واخط بن ناعم)و در مقتل مقرم(واخط بن غانم)و در بحار(واحط بن نائم).
[8]. در مثیر الاحزان ابن نما:هانی بن ثبت حضرمی.
[9]. در مقتل خوارزمی و ابن نما و بحار(بکل یعبوب)یعنی اسب دراز و تندرو.
[10] . این بیت را در مقتل خوارزمی ذکر کرده.
[11]. سفینة:لقب غلام پیغمبر ص بود که کنیه اش ابا ریحانه و اسمش قیس بود،کما فی هامش الکافی.
و در اسرار الشهاده ص440گوید:بدانکه برای پیغمبر ص غلامی بوده سیاه در سفریکه میرفتند هر چا خسته میشد بعضی از اثاثش را بدوش او میگذاشت تا بار سنگینی را حمل کرد پیغمبر ص فرمود:تو سفینه هستی یعنی کشتی،و این غلام بعد از پیغمبر ص مسافرت کرد و در دریا کشتی شکست و همه غرق شدند و این غلام نجات یافت و در جزیرۀ افتاد و قدری راه رفت و قدری راه رفت به شیری بر خورد کرد گفت من کشتی و غلام پیغمبرم پس شیر آمد بطرف او و اشاره کرد بر پشت من سوار شو،پس بر پشت شیر سوار شد و با سرعت رفت بطرف ده کدۀ که نزدیک آنجا بود مردم دیدند پشت شیر سواره است پس پیاده شد و شیر برگشت.
[12] . مؤلف گوید:ذیل حدیث84بحار ج101ص44که فرمود:و أما الحسین فانه یظلم و یمنع حقه و تقتل عترته و تطؤه الخیول و ینهب رحله تا آخر حدیث مؤید قول مرحوم دربندیست.
********* صفحه 371 **********
که خلاصه اش این است که گفت:من در میان قتلگاه بودم روز طف با زخمهای گران افتاده بودم،چنانکه هیچکس مرا زنده نمی پنداشت و سوگند یاد میکنم که دروغ نمی گویم همانا در بیداری دیدم که بیست سوار آمدند و همه جامه های سفید پو شیده بودند و فضای قتلگاه ببوی مشک معطر بود،با خود گفتم که لابد عبیدالله ابن زیاد است آمده میخواهد بدن امام حسین علیه السلام را مثله[1]کند.
پس یکنفر از آن سواران با جسد حسین علیه السلام نزدیک شد و از اسب پیاده شد و بنشست و اینوقت سرهای شهدا را بجانب کوفه حمل میدادند آن شخص بجانب کوفه اشارۀ ای کرد،ناگاه دیدم سر حسین علیه السلام در رسید و با تنش ملحق گشت پس آن شخص آغاز سخن کرد.
و فرمود:ای فرزند من کشتند ترا آیا دیدی که شناختند ترا؟و از آب منع کردند ترا؟چه بسیار جرئت کردند بر خدای قاهر غالب،آنگاه بجانب همراهان نگریست و فرمود:ای پدر من آدم و ابراهیم و اسماعیل:وای برادر من موسی و عیسی:آیا نمی بینید که طاغیان امت با فرزند من چه کردند؟خداوند محروم سازد ایشان را از شفاعت من.طرماح گوید:اینوقت دانستم که رسول خدا ص است.
(خواب دیدن ابن عباس در روز عاشورا)
در ناسخ ج3ص16از طریحی از ابن عباس روایت کند که فرمود:من نیمه روزیکه در مدینه در منزل خود خواب بودم که رسول خدا ص را دیدم
********** صفحه 372 **********
از زمین کربلا آشفته حال پریشان خاطر رسید و دو شیشه پر از خون در دست دارد،عرض کردم:ای رسول خدا این پریشان حالی چیست؟و این دو شیشه خون از کیست؟فرمود یکی خون فرزندم حسین است و دیگری خون اصحاب و أهل بیت او است.که من الان فرزندم حسین را بخاک سپردم و مراجعت کردم و میگریست و مینالید و من از ترس از خواب بیدار شدم و هر روز بر حزن من افزوده میشد تا از این واقعه بیست و چهار روز گذشت که خبر مرگ آن حضرت بمدینه رسید و حساب کردم دیدم آن خواب مطابق روز عاشورا بوده.
(آتش زدن خیمه ها بحکم ابن سعد)[2]
در ناسخ گوید:چون ابن سعد آهنگ کوفه نمود پس سوار شد و با جماعتی از لشکر بکنار خیام اهل بیت آمد،و فرمان داد که خیمه ها را آتش زنید و پاک بسوزانید،از اهل بیت فریاد(وا غوثاه:وا ذلاه:وا محمداه:وا علیاه:وا حسناه:وا حسیناه بالا گرفت).
پس بحکم پسر سعد آتش در خیمه های اهل بیت زدند شعله آتش بالا رفت فرزندان پیغمبر دهشت زده از خیمه ها بیرون دویدند،و با سر و پای برهنه بجانب قتلگاه روان گشتند و دوان دوان خود را بانجا رسانیدند و سر و روی را با مشت و سیلی بزدند.
و در بحار ج45ص58و لهوف ص132از حمید بن مسلم روایت کند که زنها را از خیمه ها بیرون کردند و خیمه ها را آتش زدند.
********** صفحه 373 **********
پس زنهای اهل بیت را با سر و پای برهنه از خیمه ها بیرون کردند و گفتند(بحق الله الا مررتم بنا علی مصرع الحسین،فلما نظرت النسوة الی القلبی صحن و ضربن وجوههن قال:فوالله لا أنسی زینب بنت علی علیه السلام و هی تندب الحسین و تنادی بصوت حزین و قلب کثیب وا محمداه الخ).
شما را بخدا ما را از قتلگاه حسین ببرید و چنین کردند همینکه چشم زنان بر پیکرهای کشته گان افتاد صیحه زدند و صورت خراشیدند راوی گفت:بخدا یادم نمیرود زینب دختر علی را که با صدای غمناک و ذل پر درد بر حسین مینالید و صدا میزد وا محمداه الخ.
(ندبه و زاری حضرت زینب)[3]
و زینب علیه السلام با صدای حزین و قلبی اندوناک ندا کرد:
وا محمداه:صلی علیک ملیک السماء،هذا حسین مرمل بالدماء،مقطع الاعضاء،و بناتک سبایا،الی الله المشتکی و الی محمد المصطفی و الی علی المرتضی و الی حمزة سید الشهداء،وا محمداه،هذا حسین بالعراء،یسفی علیه الصبا،قتیل أولاد البغایا،یا حزناه،یا کرباه،الیوم مات جدی رسول الله،یا أصحاب محمداه،هؤلاء ذریة المصطفی یساقون سوق السبایا.
زینب از در زاری و داد خواهی فریاد کشید که وا محمداه:ملائکه آسمانها بر تو رحمت فرستند این حسین است که با اعضای پاره پاره در خون خویش آغشته اند،اینک دختران تو اند که مانند اسیران شکایت و استغاثه بدرگاه اله و محمد مصطفی و علی مرتضی و حمزه سیدالشهداء میبرند،وا محمداه،اینک حسین است که کشته اولاد زنا و دستخوش باد صبا گشته،(یا حزناه،یا کرباه)
********** صفحه 374 **********
امروز جدم رسول خدا وفات نمود،ای اصحاب رسول خدا اینک ذریۀ رسول خدا است که مانند اسیران میبرند.
و نیز فرمود:یا محمداه:اینک دختران تو اند که اسیرانند،اینک فرزندان تو اند که کشته شده و غارت زده شده اند و محل وزیدن باد صبایند،اینک حسین تست که سرش را از قفا بریده اند و سلاح و اثاثیه اش را بغارت برده اند،پدر و مادرم فدای آنکس که لشگرش را روز دوشنبه غارت کردند[4]پدر و مادرم فدای آن کس که سرا پرده اش را سرنگون کردند،پدر و مادرم فدای مسافری که امید بازگشت ندارد،و مجروحی که در خور معالجه نتواند بود،پدر و مادرم فدای کسی که جانم فدای اوست،پدر و مادرم فدای کسی که با غم و اندوه از دنیا رفت.پدر و مادرم فدای کسی که با لب تشنه کشته شد،پدر و مادرم فدای کسیکه خون فرقش بر سر و روی موی او جاری شد،پدر و مادرم فدای آن کس که جدش رسول خدا بود،پدر و مادرم فدای آن کس که نوه پیغمبر هدایت نمود.
چانم فدای محمد مصطفی و خدیجه کبری و علی مرتضی و فاطمه زهراء سیده زنان عالمیان باد،پدر و مادرم فدای آن کس که آفتاب برای او بازگشت تا نماز خواند.
چون زینب این کلمات بگفت:دوست و دشمن بنالۀ او بنالیدند و بهای های بگریستند،و هر یک از اهل بیت جسد شهیدی را در بر کشیده و زار زار بگریستند سکینه دختر حسین جسد پاره پاره پدر را در بر کشید و سینۀ خود را بر سینۀ مبارک آن حضرت بچسبانید و بعویل و ناله که دل سنگ سخت را پاره می کرد
********** صفحه 375 **********
مینالید و می گریست.
(محتشم گوید)
در حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد
هم بانک نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هر جا که بود آهوئی از دشت پا کشید
هر جا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت
چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هر چند بر تن شهداء چشم کار کرد
بر زخمهای کاری تیر و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهراء در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی اختیار نعرۀ هذا حسین از او
سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعۀ بتول
رو در مدینه کرد که یا أیها الرسول
این کشتۀ فتاده بهامون حسین تست
وین صد دست پا زده در خون حسین تست
وین نخل ترکز آتش جانسوز تشنگی
********** صفحه 376 **********
دود از زمین رسانده بگردون حسین تست
این ماهی فتاده بدریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست
این خشک لب فتادۀ ممنوع از فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین تست
این غرفۀ محیط شهادت که روی دشت
از موج خون او شده گلگون حسین تست
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه
خرگاه از این جهان زده بیرون حسین تست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین
شاه شهید ناشده مدفون حسین تست
پس روی در بقیع بزهراء خطاب کرد
مرغ هوا و ماهی دریا کباب کرد
کأی مونس شکسته دلان حال ما ببین
ما را غریب و بی کس و بی اقربا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطه عقوبت اهل دغا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
و اندر جهان مصائب ما بر ملا ببین
نی نی درا چو ابر خروشان بکربلا
طوفان سیل فتنه و موج بلا ببین
********** صفحه 377 **********
تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهای سروران همه بر نیزه ها ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان بخاک معرکۀ کربلا ببین
با بضعة الرسول ز ابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت بباد داد
(وصال شیرازی فرموده)
زینب چه دید پیکری اندر میان خون
چون آسمان زخم تن از انجمش فزون
بیحد جراحتی نتوان کفتنش که چند
پا مال پیکری نتوان دیدنش که چون
خنجر در آن نشسته چه شهیر که درهما
پیکان از او دمیده چه مژگان از جفون
گفت این بخون طبیده نباشد حسین من
این نیست آنکه در بر من بود تا کنون
یکدم فزون نرفت که رفت از کنار من
این زخمها به پیکر او چون رسید چون؟
گر این حسین قامت او از چه بر زمین
ور این حسین رایت او از چه سرنگون؟
گر این حسین من سر او از چه بر سنان
ور این حسین من تن او از چه غرقه خون؟
********** صفحه 378 **********
یا خواب بوده ام من و گم گشته است راه
یا خواب بوده آنکه مرا گشته رهنمون
می گفت و می گریست که جانسوز نالۀ
آمد ز حنجر شه لب تشنگان برون
کأی عندلیب گلشن جان می آمدی؟بیا:
ره گم نگشته خوش بنشان آمدی بیا
(و له)
آمد بگوش دختر زهراء چه این خطاب
از ناقه خویش را بزمین زد باضطراب
چون خاک جسم برادر ببر گرفت
بر سینه اش نهاد رخ خود چو آفتاب
گفت ای گلو بریده سر انورت کجاست
وز چیست گشته پیکر پاکت بخون خضاب
ای میر کاروان گه آرام نیست خیز
ما را ببر بمنزل مقصود و خوش بخواب
من یک تن ضعیفم و یک کاروان اسیر
وین خلق بی حمیت و دهری پر انقلاب
از آفتاب پو شمشان یا ز چشم خلق؟
انوه دل نشانمشان یا که التهاب
زین العباد را ز دود آتش کباب بین
سوز تب از درون و برون سوز آفتاب
********** صفحه 379 **********
گر دل بفرقت تو نهم کو شکیب و صبر
ور بی تو رو بشام کنم کو توان و تاب
دستم ز چاره کوته و راه دراز پیش
نه عمر من تمام شود نه جهان خراب
لختی چو با برادر خود شرح راز کرد
رو در نجف نمود و در شکوه باز کرد
کأی گوهریکه چون تو نپرورده نه صدف
پروردگانت زار و تو آسوده در نجف
داری خبر که نور دو چشم تو شد شهید؟
افتاد شاهباز تو از شرفه شرف؟
تو ساقی بهشتی و کوثر بدست تست
وین کودکان زار تو از تشنگی تلف
این اهل بیت تست بدینگونه دستگیر
ای دستگیر خلق نگاهی باین طرف
(ذکر شماره شهدای کربلا از اهل بیت)
در بحار ج45ص62و عوالم ج17ص343از مناقب ابن شهر آشوب ج4ص112روایت کنند که اختلاف کرده اند در شماره مقتولین از اهل بیت علیه السلام پس اکثر گفته اند بیست و هفت نفر بوده اند.حقیر متن مناقب را ذکر میکنم.
نه نفر از بنی عقیل بوده.
مسلم بن عقیل(که در کوفه شهید شد)و جعفر،و عون،و عبدالرحمن،و محمد بن مسلم،و عبدالله بن مسلم،و جعفر بن محمد بن عقیل،و محمد بن أبی سعید بن عقیل.
********** صفحه 380 **********
مؤلف گوید اینها هشت نفر بیشتر نیستند.
و مجلسی و عوالم از مناقب هفت نفر نقل می کنند سپس می فرمایند و زاد ابن شهر آشوب(عوناً و محمداً)ابنی عقیل و با اضافه این دو،ده تن میشوند.
و در ناسخ ج2ص318هفت نفر شماره کرده سوای(مسلم بن عقیل)که با او هشت تن میشوند.
و سه تن از اولاد جعفرند.محمد بن عبدالله بن جعفر،و عون الاکبر بن عبدالله،و عبدالله بن عبدالله.[5]
و نه نفر از اولاد أمیرالمؤمنین علیه السلام می باشند.حسین،و عباس،و یقال:و ابنه محمد بن العباس،و عمر،و عثمان،و جعفر،و ابراهیم،و عبدالله اصغر،و محمد اصغر،و أبوبکر،شک فی قتله.[6]
و چهار نفر از اولاد امام حسن:أبوبکر،و عبدالله،و قاسم،و قیل بشر،و قیل عمر و کان صغیراً.[7]
و شش تن از اولاد امام حسین علیه السلام می باشند با اختلافیکه در ایشان هست.
علی اکبر،و ابراهیم،و عبدالله،و محمد،و حمزة،و علی،و جعفر،و عمر
********** صفحه 381 **********
و زید،و عبدالله که در بغل حضرت شهید شد.
مؤلف گوید:این عدد نه نفرند.و حال انکه نص عبارت مناقب ج4ص112و بحار ج45ص62و عوالم ج17ص343(و ستة من بنی الحسین)است ولی در تعداد نه تن ذکر کرده اند.
ایضا در مناقب ج4ص113و بحار ج45ص63و عوالم ج17ص343از مناقب نقل کنند که:
حسن بن الحسن که دستش قطع شده بود اسیر شد.
و زین العابدین کشته نشد چون پدرش اذن نداد و مریض بود.
و گفته شده که محمد اصغر پسر علی بن أبی طالب کشته نشد چون مریض بود.و بعضی گفته اند مردی از بنی دارم تیری به او زد و او را کشت.
(ألا لعنة الله علی القوم الظالمین)
پایان جلد دوم
_________________________
[1] . مثله:آن است که گوش و لب و بینی کسی را ببرند و آن در شرع مقدس اسلام حرام است.
[2] . در ناسخ ج3ص27و طریحی در منتخب ص466و ابن نما در مثیر الاحزان ص77و لهوف ص132و مقتل مقرم ص385و حیاة الحسین ج3ص298و جلاء العیون مجلسی ص581و بحار ج45ص58حقیر از ناسخ نقل می کنم.
[3] . ناسخ ج3ص28.
[4] . شاید اشاره باشد بروزیکه در مدینه بعد از درگذشت پیغمبر ص غصب خلافت کردند.
[5] . در بحار و عوالم و ناسخ ج2ص322(عبیدالله بن عبدالله بن جعفر)نقل شده.
[6] . در ناسخ ج2ص332نه نفر سوای امام حسین علیه السلام ذکر کرده بنام:عبدالله اصغر،عمر بن علی،ابراهیم بن علی،عبدالله بن علی،جعفر بن علی،عثمان بن علی،محمد بن علی،عون بن علی،عباس بن علی.
[7] . در شهادت اولاد امام حسن علیه السلام ص396گذشت که صاحب ناسخ هفت نفر ذکر فرموده که در رکاب حضرت بوده اند سپس فرموده پنج تن از فرزندان آن حضرت شهید شده.
(در قضایای بعد از قتل آن جناب قاتل سیدالشهداء که بوده)
در ناسخ ج2ص394فرموده اختلاف است.
بعضی قاتل را مردی گمنام از قبیلۀ مذحج نوشته اند،و این روایت ضعیف است.
و گروهی خولی بن یزید اصبحی را گفته اند.
و جماعتی این نسبت را بسنان بن انس نخعی داده اند.
جمعی در حق شمر بن ذی الجوشن متفق الکلمه اند و این اصح روایات است.و شاید و خولی و سنان در این أمر کمکی کرده باشند.
و در مقاتل ابوالفرج اصفهانی ص79چاپ کاظم کتبی دارد که ابوالجنوب زیاد بن عبدالرحمن جعفی و قثعم و صالح بن وهب یزنی و خولی بن یزید هر یک ضربتی زدند و در کشتن آن حضرت شریک بودند.
و سنان بن انس نخعی دفت سرش را جدا کرد صلوات الله علیه.
و در تذکرة ابن جوزی چاپ نجف اشرف سال1369و ص263گوید:
********** صفحه 337 **********
در قاتلش اختلاف است و تا پنج قول شماره کرده.
اول سنان بن انس نخعی از هشام بن محمد نقل کرده.
دوم حصین بن نمیر که تیری زد و پیاده شد و سر مبارکش را برید و بر گردن اسبش آویزان کرد تا مقرب در گاه ابن زیاد گردد.
سوم مهاجر بن اوس تمیمی.
چهارم کثیر بن عبدالله شعبی.
پنجم شمر بن ذی الجوشن و أصح آن است که سنان بن انس نخعی بوده و شمر بن ذی الجوشن شرکت داشته.[1]
و چون سنان بر حجاج داخل شد حجاج گفت:تو قاتل حسین هستی؟ گفت:بلی،گفت:بشارت باد ترا که با او در یک خانه جمع نخواهید شد(یعنی او در بهشت است و تو داخل بهشت نخواهی شد)گویند سخنی از حجاج شنیده نشد که بهتر از این باشد.انتهی ما فی التذکرة.
و در حیاة الحسین ج3ص292تا هشت قول نقل کرده.
اول:سنان.
دوم:شمر.
سوم:عمر بن سعد.
چهارم:خولی.
پنجم:شبل بن یزید اصبحی.
ششم:حصین بن نمیر.
هفتم:مردی از مذحج.
هشتم:مهاجر بن اوس.
********** صفحه 338 **********
(آثاریکه در روز قتل آن جناب بطهور آمد)
در قمقام ص466از امالی صدوق از امام صادق علیه السلام مرویست که چون خواستند سر مطهر حضرت امام حسین علیه السلام را بشمشیر جدا کنند بأمر باری تعالی از بطنان عرش الهی ندا در دادند که ای بدبخت امتان که پیروی دنیا کردید و بحیرت اندر مانده بعد از پیغمبر خویش بذریه او ستم روا داشتید،خداوند بشما توفیق عید اضحی و عید فطر ندهد،امام صادق علیه السلام فرمود لاجرم موفق نشدند،و البته فضیلت این هر دو در نیابند تا قائم آل محمد ظهور فرماید و خون جدش را بخواهد.[2]
و از صواعق محرقه ابن حجر نقل کند که یکی از چیزهائیکه روز کشته شدن آن جناب ظاهر شد آن بود که آسمان چنان سیاه شد که ستاره ها در میان روز دیده شد و مردم خیال کردند که قیامت بر پا شده.
(صیحه و ناله جبرئیل)
در قمقام ص466و ناسخ ج3ص6از کامل الزیارات نقل کند چون امام شهادت یافت یکتن در میان لشکر گاه پدید آمده صیحه همیزد،و مردمان دیگر منعش کردند که از آن افغان کردن باز ایستد گفت حاشا که رسول الله را همی بینم ایستاده بر شما نگران است،مرا بیم از آن است که نفرین کند و خداوند عذاب فرستد،و من نیز در این میانه باشم،منافقان گفتند همانا او دیوانه شده،امراء توابین با یکدیگر گفتند این چه بود که با خویشتن کردیم و بهر خشنودی
********** صفحه 339 **********
پسر سمیه[3] سید جوانان بهشت بکشتیم،از آن روز قصد خوانخواهی امام کردند تا بر عبیدالله خروج نمودند.راوی گفت:فدایت شوم آن که بود که چنین فغان میکرد؟ما کس جز جبرئیل امین ندانیم.
و در ناسخ ج3ص7دارد که راوی گوید:بعرض سید سجاد علیه السلام رسانیدم که آن فریاد زننده چه کس بود؟فرمود:آنکس جز جبرئیل نبود،و اگر از طرف خدا اذن داشت،صیحۀای بر آن جماعت میزد که جان ایشان از بدنهایشان خارج و بدوزخ واصل میشد،و لکن ایشان را مهلت داد تا گناه ایشان بزرگتر گردد.
ایضاً ناسخ ج3ص7از ابن قولویه در کامل از امام صادق علیه السلام روایت کند که میفرمود:در ساعتی که حسین علیه السلام مقتول و کشته شد اهل بیت در مدینه شنیدند که گوینده ای می گوید که امروز بلا بر این امت نازل شد و از این پس فرح و شادی نخواهند دید تا وقتیکه قائم آل محمد ظهور کند و سینهای شما را از حزن و اندوه شفا دهد و دشمنان شما را بکشد و خون شما را از ستمکاران باز جوید ایشان سخت بترسیدند و گفتند حادثه ای عظیم حادث خواهد شد و ما ندانیم چیست.
این بود تا وقتی که خبر کشته شدن امام حسین علیه السلام برسید چون حساب شد معلوم شد همان ساعت بوده که آن صدا را شنیدند.
(سرگذشت اسب سیدالشهداء علیه السلام
در ناسخ ج3ص2و مقتل مقرم ص358و قمقام ص469و امالی صدوق ص414آخر مجلس30و مقتل خوارزمی ج2ص37همه این قصه را با کم
********** صفحه 340 **********
و زیاد نقل کرده اند ما از ناسخ نقل میکنیم.
چون حسین علیه السلام شهید شد اسب آن حضرت در میان میدان شیهه و ناله اش بلند شد،ابن سعد گفت:این اسب را بگیرید و بنزد من آرید که این اسب رسول خدا است،جماعتی از لشکر آن را حلقه زندند،اسب بمدافعه در آمد،و با دست و پا لگد میزد و با دندان از زین بزمین می افکند.
و بروایت عوالم چهل تن را بکشت.
و در مقتل مقرم ص358و ده اسب را نیز بکشت.
ابن سعد گفت:او را دست باز دارید تا چه کند،چون بیکسوی شدند،سر،و روی خود را با خون حسین آلایش داد و بسوی سرا پردۀ آن حضرت روان شد،و با صدای بلند شیهۀ برآورد،و با هر دست زمین را میکند و سر خود را بر زمین بکوفت تا جانداد.
و در زیارت ناحیه مقدسه که در بحار ج101ص322سطر(11)نقل کرده فرمود:و أسرع فرسک شارداً،الی خیامک قاصداً محمحما باکیا،فلما رأین النساء جوادک مخزیا،و نظرن سرجک علیه ملویا،برزن من الخدور،ناشرات الشعور،علی خدود لاطمات الوجوه سافرات،و بالعویل داعیات،و بعد العز مذللات،والی مصرعک مبادرات،و الشمر جالس علی صدرک،و مولع سیفه و خفیت انفاسک،و رفع علی القناة رأسک،و سبی اهلک کالعبید،و صفدوا فی الحدید،فوق اقتاب المطیات،تلفح وجوههم و الهاجرات،یساقون فی البراری و الفلوات،ایدیهم مغلولة الی العناق یطاف بهم فی الاسواق.
ترجمه این جملات در زیارت ناحیه دوم خواهد آمد.
و بروایتی خود را در آب انداخت غوغائی از اهل حرم بر پا شد.
____________________
[1]. در قمقام قول ششمی ذکر کرده که قاتل خولی بن یزید اصبحی است چنانکه از ناسخ نقلش گذشت.
[2]. در کافی ج4ص170حدیث 3و فقیه ج2ص54ج13و14وص114حدیث20و21نظیراین حدیث ذکر شده.
[3]. سمیه:اسم مادر ابن زیاد است کما فی المجمع.
********** صفحه 346 **********
فلم یبق لی رکن ألوذ برکنه اذا غالنی فی الدهر ما لاأغالبه
تمزقنا أیدی الزمان وجدنا رسول الله الذی عم الانام مواهبه
خلاصه اشعار نیش و چنگال روزگار ما را پاره کرد و جمعیت ما را متفرق نمود اگر اندکی از مصیبتهای من بر کوه رضوی وارد میشد گسیخته میگشت برادرم شهید شده و دیگر در پیش آمدهای روزگار تکیه گاهی ندارم.(کذا فی هامش الناسخ)ج3ص5.
در ناسخ ج3ص5از عبدالله بن قیس روایت کند که گفت:من نگران اسب بودم که در پایان کار چه میکند،ناگاه فرار کرد و خود را بفرات انداخت.
بعضی گویند در زمان ظهور حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف ظاهر خواهد شد.
ایضا از عبدالله بن قیس روایت کند که در روز صفین که معاویه آب را بر سپاه أمیرالمؤمنین علیه السلام بسته بود،و حسین علیه السلام آن جماعت را دفع نمود أمیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:این فرزند من در کربلاء شهید میشود با شدت عطش و اسب او میرمد و حمحمه میکند و می گوید:(الظلیمة الظلیمة)داد،داد از امتی که کشتند پسر پیغمبر خود را و حال انکه تلاوت میکند قرآنی را که خدای به او فرستاده.آنگاه علی ع،این اشعار را انشاء فرموده قرائت کرد:
أری الحسین قتیلا قبل مصرعة علماً یقیناً بأن یبلی بأسراری
اذ کل ذی نفس أو غیر ذی نفس کل الی أجل یجری و مقدار
فما أمر زمان أغبر و جلا و لا أری الیوم صفواً بعد امرار
یعنی هر جاندار و بی جانی مهلت معینی دارد حسینمرا پیش از کشته شدنش کشته می بینم.
محشی ناسخ فرموده مصرع پنجم ناقص بنظر میرسد الخ.
********** صفحه 347 **********
در منتخب طریحی ص465نقل کند که چون حسین علیه السلام کشته شد اسبش شروع کرد بشیهه و حمحمه کردن و در میدان جنگ بین کشتگان می گشت.
عمر سعد گفت:این اسب را بگیرید و برای من بیاورید.
و از بهترین اسبهای رسول خدا بود،پس خواستند بگیرند بنا کرد با دست و پا و دندان مردم را لگد کوب کردن بطوریکه جماعتی را بکشت و جماعتی را از اسبها بزمین افکند و نتوانستند او را بگیرند.
ابن سعد گفت:وای بر شما از آن دور شوید و بگذارید نگاه کنیم چه میخواهد بکند.
پس از دور او دور شدند چون حس کرد که با او کاری ندارند شروع کرد یک بیک کشته گان را برسی کردن تا بامام حسین علیه السلام رسید بنا کرد او را ببوید و با دهنش او را ببوسد و کاگلش را مالید بخون او و با اینحال شیهه میزد و مانند زن بچه مرده گریه میکرد بطوریکه همه از آن تعجب کردند،پس برگشت بطرف خیام زنان و بیابان را پر از سر و صدا کرد.
پس زینب شیهه آن را شنید پس رو به سکینه نمود و فرمود این اسب برادر من است شاید آبی آورده باشد.
پس سکینه با سرپوشی که داشت بیرون دوید و اسب بابا را بی صاحب دید پس روسری را برداشت و صدا زد بخدا قسم حسین کشته شد.
پس زینب صدای او را شنید پس ناله کرد و گریه نمود،پس زنها از خیام خارج شدند و بر صورت خود لطمه زدند و گریبان چاک زدند و صیحه زدند(وا محمداه:وا علیاه:وا فاطمتاه:وا حسناه:وا حسیناه.
و در مقتل مقرم ص359زینب صدا زد(وا أخاه،وا سیداه،وا أهل بیتاه لیت السماء اطبقت علی الارض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل).
********** صفحه 348 **********
زینب رفت طرف امام حسین علیه السلام و عمر سعد با جمعی از یارانش انجا ایستاده بودند و حسین علیه السلام جان میداد زینب صیحه بعمر سعد زد که ای عمر حسین کشته میشود و تو نظاره میکنی عمر سعد صورت بر گردانید و اشکش بر محاسن نحسش جاری شد.
پس زینب فرمود:(ویحکم أما فیکم مسلم)وای بر شما آیا مسلمان در بین شما نیست احدی او را جواب نداد.
و در روضه ایکه خداوند برای حضرت موسی خدانده اشاره باین اسب شده.
و در بحار ج44ص308حکایتی دارد که مجملش آن است موسی حاجتی از خداوند خواست خداوند فرمود:ای موسی هر چه سؤال کنی بتو خواهم داد چه میخواهی بگو.
موسی عرض کرد خدایا فلان بنده تو اسرائیلی گناهی کرده و از تو طلب عفو مینماید،خداوند فرمود ای موسی هر کس از من طلب عفو کند عفوش خواهم کرد مگر قاتل حسین.
موسی عرض کرد خدایا حسین کیست؟خطاب شد انکه ذکرش در کوه طور گذشت،عرض کرد چه کس او را میکشد؟فرمود:امت جدش که ظالم و سرکش هستند در زمین کربلا.و اسبش فرار کند و حمحمه نماید و صیحه زند و بگوید(الظلیمة الظلیمة من امة قتلت ابن بنت نبیها)داد داد از دست امتی که کشتند پسر دختر پیغمبرشان را و بدون غسل و کفن او را روی خاک میندازند و بنه و چادرش را غارت میکنند و زنانش را در شهرها به اسیری میبرند و یارانش را میکشند و سرهاشان را با سر آن حضرت بالای نیزه ها میکنند ای موسی کودکانشان از تشنگی میمیرند و بزرگانشان جلد بدنشان درهم کشیده میشود
********** صفحه 349 **********
طلب یاری کنند یاوری نباشد،پناهنده گی خواهند پناهی نباشد.
پس موسی گریه کرد.
و عرض کرد خدایا جزای قاتلش از عذاب چه باشد؟فرمود:ای موسی عذابیکه اهل آتش از آن عذاب بآتش پناه برند رحمت من شامل حال ایشان نشود و شفاعت جدش بایشان نرسد و اگر کرامت حسین نبود ایشان را در زمین فرو میبردم.
موسی عرض کرد من از ایشان برائت منجویم و از هر کس که راضی بکردار ایشان باشد.
خداوند فرمود ای موسی رحمتم را برای تابعین او نوشتم.
و بدانکه هر کس بر او بگرید یا بگریاند یا خود را بگریه زند جسد او را بر آتش حرام میکنم.
(غارت کردن لباس و اسلحه امام علیه السلام را)
(انگشتر)
در ناسخ ج3ص9و بحار ج45ص58و لهوف مترجم ص130و ابن نما ص76و قمقام ص468و مقرم ص360.و لواعج ص192و نفس الهموم ص373.
روایت کرده اند که:انگشتر حضرت را بجدل بن سلیم کلبی با انگشت حضرت قطع کرده و برد.
و در لهوف دارد:او را مختار گرفت و هر دو دست و پاهایش را قطع کرد و گذاشتند در خون خود غلطید تا هلاک شد.
و این انگشتر غیر از انگشتریست که از رسول خدا باو بأرث رسیده.
********** صفحه 350 **********
در نفس المهموم ص373از امالی صدوق روایت کند که محمد بن مسلم گوید از امام صادق سؤال کردم از انگشتر حسین علیه السلام بکه رسید و با او گفتم که من شنیده ام از انگشت مبارک حضرت ربودند؟فرمود چنان نیست که گمان کرده اند حسین علیه السلام علی بن الحسین را وصی خود گردانید و انگشتری در انگشت او کرد و أمر امامت را باو وا گذاشت چنانکه رسول خدا بأمیرالمؤمنین علیه السلام و أمیرالمؤمنین علیه السلام بامام حسن و امام حسن بامام حسین و امام حسین بپدرم و او بمن واگذاشت و او نزد من است در هر روز جمعه بدست کرده و نماز می گذارم.
محمد بن مسلم گوید:در روز جمعه نزد او رفتم مشغول نماز بود چون از نماز فارغ شد دست سوی من دراز کرد و من آن انگشتر را دیدم و نقش نگینش این بود(لا اله الا الله عدة بلقاء الله)و فرمود اینست انگشتر جدم أبی عبدالله الحسین ع.
(برنس)در کلاه خواهد آمد
(بند زیر جامه)
در مقتل خوارزمی ج2ص102نقل کند که:مردیرا دیدند که دست و پا ندارد و کور است،می گوید:پروردگار مرا از آتش نجاتم بده،باو گفته شد عقوبتی بر تو باقی نمانده و تو خواهش آزاد شدن از آتش را میطلبی؟گفت:من در جماعتی بود که با امام حسین علیه السلام در کربلا جنگیدند،پسر چون آن حضرت کشته شد بر تن او زیر جامۀای و بند زیر جامۀ نیکوئی دیدم.
پس خواستم آن بند زیر جامه را بربایم،که ناگاه دست راستش را گذاشت روی بند زیر جامه،و نتوانستم دستش را بردارم پس قطع کردم،باز خواستم بند زیر جامه را بگیرم دست چپش را روی آن گذاشت و نتوانستم دستش
********** صفحه 351 **********
را بلند کنم پس آن را قطع کردم پس قصد کردم که زیر جامه از بدن آن حضرت بیرون کنم زلزلۀ ای را شنیدم پس ترسیدم را کردم،خداوند خواب را بر من مسلط کرد پس بین کشته گان خواب رفتم،پس در خواب دیدم مثل اینکه پیغمبر ص آمد و با اوست علی و فاطمه و حسن ع،پس سر حسین را گرفتند و فاطمه آن را بوسید و گفت:ای فرزندم ترا کشتند خدا ایشان را بکشد و مثل اینکه حسین گفت:شمر سر مرا برید و دو دستم را این که خوابیده برید و اشاره بمن کرد فاطمه فرمود:خدا قطع کند دو دست و دو پای ترا و کورت گرداند و داخل آتشت نماید.
پس از خراب بیدار شدم چشمم جائی را نمیبیند و دو دست و دو پایم قطع شد و چیزی از دعاء باقی نمانده مگر آتش.(یعنی همه دعا مستجاب شد فقط دخول در آتش مانده).
(پیراهن)
در ناسخ ج3ص8و ابن نما ص76و تذکره ابن جوزی ص264و مناقب ابن شهر آشوب ج4ص111و بحار ج45ص57روایت کنند که:پیراهن شریفش را اسحاق بن حیوة حضرمی[1]ببرد و در بر کرد،پیسی گرفت،و موی سر و رویش بریخت،و در آن پیراهن نشانه یکصد و ده و اندی زخم تیر و تیغ و نیزه و سنگ بود.
و در مجالس السنیة ج1ص145گوید:پیراهنش را برادر اسحاق بن حویه گرفت و پوشید صورتش تغییر کرد و موهایش بریخت و بدنش مرض برص گرفت.
********** صفحه 352 **********
(زره)
در ناسخ ج2ص9و بحار ج45ص57و لهوف مترجم ص130و قمقام ص468و ابن نما ص76و مقتل خوارزمی ج2ص37.
همه روایت کرده اند که:از اخبار چنین مستفاد میشود که حسین علیه السلام در روز عاشورا با دو قسم زره بمیدان میامدند،یکی را(زره بتراء)مینامیدند که نیک رسا و بلند بود،آن را عمر بن سعد برگرفت،و چون مختار او را بکشت آن زره را بقاتل او(ابو عمره)بخشید،و زره دیگر را مالک بشر کندی[2]برد،و دیوانه شد.
(زیر جامه)
در ناسخ ج3ص8و تذکره ابن جوزی ص264و بحار ج45ص57.
و لهوف مترجم ص130و منتخب طریحی ص465و قمقام ص468و مقتل خوارزمی ج2ص38.و مناقب ابن شهر آشوب ج4ص111.
همه روایت کرده اند که:زیر جامه آن حضرت را ابحر بن کعب[3]تیمی
********** صفحه 353 **********
برد و پوشید و زمین گیر شد و تا زنده بود نتوانست بلند شود.
و بروایتی دستهایش خشک شد و در تابستان چون دو چوب بود،و در زمستان چرک و خون از آن تراوش میکرد.
و در ناسخ ج3ص8گوید:ابن شهر آشوب در مناقب نسبت گرفتن زیر جامه را به ابجر بن عمر جرمی داه و این قول را کسی نگفته.
مؤلف گوید در مناقب دو قول بیشتر ذکر نکرده یکی(بحیر بن عمر جرمی)دیگری(ابحر بن کعب تمیمی)ملاحظه فرمائید.
(شمشیر)
در ناسخ ج3ص9و مناقب ج4ص111و لهوف مترجم ص130و مثیر الاحزان ابن نما ص76و قمقام ص468و تذکره ابن جوزی ص264و بحار ج45ص58. این قصه را با تفاوتی روایت کرده اند که:شمشیر آن حضرت را جمیع بن الخلق ازدی.[4]
و بروایتی اسود بن حنظله از قبیله بنی تمیم برد.
و بروایتی قلافس(فلافس)نهشلی گرفته.[5]
در لهوف دارد که محمد بن زکریا گوید:آن شمشیر بعد از او بدست دختر حبیب بن بدیل افتاد.
و در مناقب گوید:مختار ایشان را بآتش بسوزانید.
در لهوف و ناسخ دارد این شمشیر غیر از ذوالفقار است چون ذوالفقار
********** صفحه 354 **********
بروایتی با سائر اثاثیه نبوت و امامت مصون و محفوظ است(و انها نزد امام زمان علیه السلام است).
(عمامه)
در ناسخ ج3ص8و تذکره ابن جوزی ص264و طریحی در منتخب ص465و مثیر الاحزان ابن نما ص76و قمقام ص468و بحار ج45ص57و مقتل خوارزمی ج2ص37و مناقب ج4ص111و لهوف ص130.
روایت کرده اند که:عمامه مبارکش را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمی گرفت و بروایت طریحی(احبش بن یزید).
و بروایتی[6]جابر بن یزید اودی[7]بر سر بست و دیوانه شد،و بروایتی خوره گرفت.[8]
(قطیفه)[9]
در ناسخ ج3ص8و لهوف مترجم ص130و مثیر الاحزان ابن نما ص76و مناقب ابن شهر آشوب ج4ص111و تذکره ابن جوزی ص264و مقتل خوارزمی ج2ص38و بحار ج45ص58و60و قمقام ص468.
روایت کرده اند که:قطیفه مبارکش را که از خز بود،قیس بن اشعث کندی برد،و او را قیس القطیفه نامیدند.
********** صفحه 355 **********
و بروایت خوارزمی،خوره گرفت،و أهل بیتش از وی دوری میکردند و او را در مزبله ها انداختند و هنوز زنده بود و سگها گوشتش را میخوردند.
(کلاه)
در ناسخ ج3ص8و ابن نما ص76و تذکره ابن جوزی ص264.
روایت کرده اند که کلاه مبارکش را که از خز بود مالک بن بشر کندی برد.
و بروایت تذکره و ابن نما مالک بن بشیر کندی برد.
(کمان)
در ناسخ ج3ص9و از ابن شهر آشوب نقل کند که:کمان آن حضرت و بعضی اشیا را رحیل بن جیثمه[10]جعفی و هانی بن ثبیت[11]حضرمی و جریر ابن مسعود،و ثعلبة بن اسود اوسی گرفتند.
مؤلف گوید:قوله(ثعلبة بن اسود اوسی)که عطف بماقبل شده اشتباه است.
عین عبارت مناقب ابن شهر آشوب ج4ص111این است(القوس والحلل[12]،الرحیل بن خیثمة الجعفی،و هانی بن شبیب(ثبیت)الحضرمی،
____________________________
[1]. در تذکره،و ابن نما:(اسحاق بن حویه حضرمی)یاد کرده،و در مناقب(اسحاق بن حوی)ذکر شده.
[2]. در مقتل خوارزمی(مالک بن نسر کندی)ذکر کرده،و در قمقام(مالک بن نسیر کندی)یاد کرده.
[3]. در مقتل خوارزمی(ابحر بن کعب)و در لهوف و تذکره و منتخب طریحی(بحر بن کعب تیمی)نقل شد.
و در مناقب بیک قول(بحیر بن عمیر جرمی)و بیک قول(ابحر بن کعب تمیمی)نقل فرموده.
[4]. در لهوف و نفس المهموم ص372(اودی).
[5]. در قمقام ص468(قلاقس نهشلی)ذکر کرده.و در تذکره(قلافس)و در لهوف و نفس المهموم ص372(فلافس)یاد شده بنا بروایتی.
[6]. کما فی التذکرة.
[7]. در خوارزمی و مناقب(ازدی).
[8]. کما فی مقتل خوازمی.
[9]. در خوارزمی ص38میگوید:قطیفه مال امام حسین علیه السلام بود که روی آن می نشست.
[10]. در مناقب ج4ص111(خیثمه)ذکر شده،و چنانچه در مقتل مقرم ص360نیز(خیثمه)ذکر شده.
[11]. در مناقب ج4ص111(هانی بن شبیب)ذکر شده،و ظاهراً غلط باشد(هانی ابن ثبیت)باید باشد.
[12]. ای اخذوا(القوس و الحلل الخ).
********** صفحه 356 **********
و جریر بن مسعود الحضرمی،و نعلیه الاسود الأوسی)ای أخذ نعلیه الاسود الاوسی.فراجع المناقب.
(لباس_ثوب)
در ناسخ ج3ص8و مناقب ج4ص111گوید:ثوب(یعنی لباس و جامه)آن حضرت را جعونة بن حویه حضرمی گرفت،و پوشید و رویش دیگرگون شد و مویش پراکنده گشت و بدنش پیسی در آورد.
(نعلین_کفش)
در ناسخ ج3ص9و لهوف مترجم ص130و قمقام ص468و مقتل خوارزمی ج2ص38و مناقب ج4ص111و بحار ج45ص58روایت کرده اند که:نعلین مبارکش را اسود بن خالد ازدی[1]برگرفت.
(غارت کردن خیام و بنه سیدالشهداء علیه السلام را)
در ناسخ ج3ص10و طریحی در منتخب ص468اشاره ای بغارت کردن خیمه ها دارد.فرمود:اینوقت سپاه ابن سعد قصد خیام مقدسه و خیمه های ذریه مطهره نمودند،شمر ذی الجوشن با جماعتی از کفار بر در خیمه ها آمدند و لشگر را فرمان داد:داخل شوید و آنچه از کم و زیاد بدست آوردید غارت کنید،فریاد(وا محمداه،وا علیاه،وا حسناه،وا حسیناه،)از اهل بیت رسول خدا بلند شد،و لشکریان بخیمه ها در آمدند و مشغول غارت گری شدند،دست بند از دستها و گوشواره از گوشها بیرون کشیدند،و گوش أم کلثوم را برای گرفتن
********** صفحه 357 **********
گوشواره چاک زدند و جامه های زنان را از بدن ایشان کندند و در این عمل از همدیگر سبقت می گرفتند،و از طلا و نقره و جواهراتیکه بود همه را بردند،و از اسب و شتر و گاو و گوسفند هر چه گرفتند.
حمید بن مسلم گوید:[2] باتفاق شمر ذی الجوشن بخیمۀ علی بن الحسین در آمدیم و آن حضرت در بستر ناتوانی بخفته بود،گروهی گفتند:آیا این بیمار را زنده خواهیم گذاشت؟من گفتم:سبحان الله:آیا شما کودکان را میکشید با این کودک بیمار چه کار دارید؟بسیار گفتم تا شر ایشان را دفع کردم،و پوستی که در زیر پای او بود بکشیدند و ببردند،و آن حضرت را بروی افکند.
أم کلثوم بگریست و این شعر بگفت:
أضحکنی الدهر و أبکانی و الدهر ذو صرف و الوان
فسل بنا فی تسعة صرعوا بالطف اضحوا رهن اکفان
و ستة لیس یجازی بهم بنو عقیل خیر فرسان
واللیث عوناً و معیناً معاً فذکرهم جدد احزانی
روزگار متلون گاهی میخنداند و گاهی میگریاند،یاد نه نفر از اولاد علی علیه السلام و شش نفر از اولاد عقیل که در خاک کربلا افتاده اند،غمهای ما را تازه میکند.(کذا فی هامش الناسخ).
اینوقت عمر بن سعد برسید زنان اهل بیت بر روی او صیحه زدند و سخت بگریستند،عمر بن سعد فرمان کرد که کس بخیمه زنان داخل نشود و آن جوان بیمار را متعرض نشوند،و هیچکس از این خیام بیرون نشود.
در ارشاد مفید ص242فرمود:ابن سعد جماعتی را موکل خیمه ها و خیام زنان و علی بن الحسین گردانید و گفت کسی از این خیمه ها بیرون نرود و کسی
********** صفحه 358 **********
اساء ادب بایشان نکند الخ.
و در نفس المهموم ص386از کامل بهائی نقل کند که عمر سعد جمیع شیوخ و معتمدان را بر امام زین العابدین علیه السلام و دختر أمیرالمؤمنین علیه السلام و زنان بگمارد و تمام زنان بیست نفر بودند و زین العابدین بیست و دو سال داشت و امام باقر علیه السلام چهار ساله بود و در کربلا بودند و خداوند ایشان را حفظ فرمود.
اهل بیت گفتند:حکم کن آنچه از ما برده اند برگردانند تا بتوانیم سر وروی خود را بپوشانیم،بلشگر گفت:هر کس هر چه بغارت برده برگرداند،لکن کسی چیزی بر نگردانید.
ایضا ام کلثوم بگریست و این شعر بگفت:[3]
قفوا و دعونا قبل بعدکم عنا وداعاً فان الجسم من أجلکم مضنی[4]
فقد نقضت منی الحیاة و أصبحت علی فجاج[5]الارض من بعدکم سجنا
سلام[6]علیکم ما أمر فراقکم فیا ویلتا[7]من قبل ذا الیوم قد متنا
و انی لارثی للغریب و اننی غریب بعید الدار و الاهل و المغنا[8]
********** صفحه 359 **********
اذا طلعت شمس النهار ذکرتکم و ان غربت جددت من أجلکم حزنا
لقد کان عیشی بالاحبة صافیاً و ما کنت أدری أن صحبتنا تفنی
زمان نعما1[9]فیه حتی اذا انقضی بکینا علی أیامنا بدم أفنی[10]
فوالله قد ضاق[11]اشتیاقی الیکم و لم یدع التغمیض لی بعدکم حنفا[12]
و قد بارحتنی لوعة البیت و الاساء[13] و قد صرت دون الخلق لی مفزعاً[14]سنا
و قد رحلوا عنی أحبة خاطری فما أحد منهم علی غربتی حنا[15]
عسی و لعل الدهر یجمع بیننا و یرجع أیام الهنا[16]مثل ما کنا
شاید ظاهر معنای این اشعار اینطور باشد:
بایستد و وداع کنید ما را پیش از آنکه از ما دور شوید.چون بدنهای ما برای مصیبت شما رنجور است.زنده گی من شکست خورد و صبح شد بر من در حالیکه زمینها یا راه های وسیع بعد از شما مانند زندان شد.سلام یا سلام من بر شما چقدر تلخ است فراق شما،ای کاشک قبل از این روز مرده بودیم،من نوحه سرائی میکنم غرباء را و حال انکه خودم هم غریب و هم از خانه و أهل دورم،وقتی خورشید طلوع میکند بیاد شما میفتم،و چون غروب کند غمم
********** صفحه 360 **********
تازه میشود،چه زنده گی خوشی داشتیم با دوستان و نمیدانستم که رفاقت ما نابود میشود،چه زمان خوبی بود،ولی چون منقضی شد بر روزگار خود خون گریستیم.
پس بخدا زیاد شد اشتیاقم بشما،ولی زیاد گریستن پلک چشمی برای من نگذاشت(تغمیض)کنایه باشد از زیاد گریستن.
و بدرستیکه دور ساخت سوزش جدائی و اندوه،و از مردم پست تر شدم از حیث پناه گاه یا از حیث یار و رفیق،و بار سفر بستند دوستان و رفتند از نزد من،و هیچ یک برای غربت من گریه نکرد،امید است که روزگار بین ما جمع کند و باز روز خوش ما برگردد و مثل اول شود.
در منتخب طریحی ص468و ناسخ ج3ص13و مهیج الاحزان یزدی ص246ایضا از طریحی نقل کند که زینب خاتون دختر أمیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:من در روزیکه ابن سعد دستور داد برای غارت کردن ما بر در خیمه ایستاده بودم مردی که چشمهای زاق داشت داخل خیمه شد و آنچه در خیمه بود گرفت و جمیع آنچه بر من بود گرفت.
و نظر کرد دید امام زین العابدین علیه السلام روی پوستی افتاده و او علیل بود آن را از زیر او کشید و او را بر زمین انداخت،و آمد بسوی من و مقنعه مرا گرفت و دو گشواره که در گوش داشتم گرفت،و لکن گریه میکرد،گفتم باو خدا ترا لعنت کند(هتکتنا و أنت مع ذلک تبکی)پرده حرمت ما را دریدی و ما را برهنه کردی و با وجود این گریه میکنی؟!گفت:گریه میکنم بجهت آنچه بشما رو داد.
زینب می گوید بخشم آمدم و گفتم:خدا دست و پای تو را قطع کند و در آتش دنیا بسوزاند قبل از آنکه بآتش آخرت بسوزی،پس بخدا قسم چندانی
_________________
[1]. در مناقب(اسود اوسی)گرفت.
[2]. در ارشاد مفید ص242با تفاوتی و بحار ج45ص61.
[3]. طریحی در منتخب ص470فرموده و لله در بعض المحبین حیث یقول:قفوا و دعونا-الی آخر الابیات یعنی خدا جزای خیر بدهد بعض دوستان را که این شعر را بگفت پس این اشعار مال بعض دوستان اهل بیت است نه مال ام کلثوم.
[4]. مضنی:لاغر و رنجور.
[5]. فجاج:راههای وسیع.
[6]. در منتخب طریحی(سلامی).
[7]. در منتخب:(فیا لیتنا).
[8]. در منتخب:(و المعنی).المکلف:ما یشق علیه کما فی المنجد و اگر(مغنی)باشد در پاورقی ناسخ ج3ص12فرموده منزلیکه دارای ساکنین باشد.
[9]. در منتخب:(زمان نعمنا).
[10]. اقنی:سرخ پر رنگ.
[11]. در منتخب:(قد زاد).
[12]. الحنف:المیل و در منتخب(جفنا)یعنی پلک چشم.
[13]. بارحتنی:دور شدن از منزل.لوعة:سوزش و عشق و فراق،أسا:اندوه.
[14]. در منتخت:(مقترعاً)یعنی یار و رفیق و اگر(مفزع)باشد یعنی پناه گاه.
[15]. حنا:گریه کرد.
[16]. هنا:گوارائی.
********** صفحه 361 **********
نگذشت که مختار پیدا شد و دست و پاهای او را بریدند و بآتش سوزانیدند.
و در منتخب طریحی ص468این ابیات را نقل کرده و فرموده نقل شده که آن مال زینب دختر فاطمه ع.
تمسک بالکتاب و من تلاه فأهل البیت هم اهل الکتاب
تا آخر ابیات هر کس طالب است بمنتخب رجوع کند.
و ایضا از فاطمه دختر امام حسین علیه السلام روایت کرده اند[1]که فرمود:در آن روز بیهوشانه بر در خیمه ایستاده بودم و آن بیابان پهناور و لشکر بیشمار را نظاره میکردم.پدر را و اصحاب پدر را و برادران را و عم و عمزادگان را چون گوسفندان روز قربانی سر بریده میدیدم و بدنهای ایشان عریان در زیر پای ستور کوفته و فرسوده می گشت،و من در اندیشه بودم که بعد از پدر ما را میکشند یا اسیر می گیرند،ناگاه سواری را دیدم که با کعب نیزه زنان اهل بیت را میزند و میدواند و دست بند از دست ایشان بیرون می کند و روسری از سر ایشان بر میکشد و آن زنان پناه بیکدیگر میبرند و صیحه میزنند که:(وا جداه،وا أبتاه،وا علیاه،وا قلة ناصراه،وا حسناه)اما من مجیر یجیرنا؟اما من ذائد یذود عنا؟آیا کسی هست که پناه دهد ما را آیا کسی هست که دفع کند و دشمن را از ما؟
چون این بدیدم قلب من از جای حرکت کرد و بدنم بلرزید،از ترس او براست و چپ نظر می کردم،و نگران عمه ام أم کلثوم بودم،که مبادا آن مرد بسوی من شتابد،ناگاه دیدم قصد من کرد و بجانب من روان شد،من از ترس بگریختم و چنان دانستم که از دست وی بسلامت توانم جست،او از پشت من سرعت کرد و کعب نیزه بین دو شانه من بکوفت و مرا بروی انداخت،
********** صفحه 362 **********
و گوشواره از گوش من بکشید و گوش مرا بدرید و روسری مرا نیز برگرفت و خلخال از پای من برآورد1[2]و سخت میگریست.
گفتم:ای دشمن خدا بر چه می گریی؟گفت:چگونه نگریم و حال انکه جامۀ دختر پیغمبر را بغارت میبرم؟
گفتم:دست باز دار و این جامه بجای گزار گفت:میترسم که دیگری دراید و برباید[3] این بگفت و بغارت کردن پرداخت و رو لباسی را از پشت ما بکشید و برفت بسوی خیمه های دیگر.
پس خون از سر و روی من روان شد و آفتاب بر سر من بتافت و من بیهوش در افتادم،چون بخویش آمدم،عمه ام را دیدم که بر سر من می گرید و می گوید:برخیز تا بنگریم بر این أهل و عیال چه گذشت و برادر علیلت را چه پیش آمد؟برخواستم و گفتم:ای عمه آیا جامۀ پاره ای داری که من سر خود را از چشم نا محرمان بپوشانم؟فرمود:(یا بنتاه و عمتک مثلک)ای دختر برادر عمه تو مانند تست،چون نظر کردم دیدم او برهنه بود و از ضرب کعب نیزه و تازیانه بدن مبارکش سیاه بود.
پس باتفاق روان شدیم و بهر خیمه که داخل شدیم دیدیم همه را غارت کرده اند و برادرم علی بن الحسین علیه السلام بروی در افتاده و از کثرت گرسنگی و تشنگی و رنجوری توانائی نشستن نداشت ما بر او گریه می کردیم و او بر ما
********** صفحه 363 **********
میگریست.
در بحار ج45ص58از حمید بن مسلم روایت کند که گفت:دیدم زنی از قبیله بکر بن وائل که با شوهرش در لشکر عمر سعد بود[4] چون دید آن لشکر هجوم بخیمه ها بردند و مشغول غارت کردن شدند شمشیر بدست گرفت و بطرف خیمه ها روان شد و گفت ای آل بکربن وائل دختران پیغمبر را غارت میکنند و لباس انها را بقهر و غلبه می گیرند و انها را برهنه می کنند حکمی نیست مگر برای خدا کجایند طلب کنندگان خون رسول خدا پس شوهرش آمد و او را بسوی منزل خود برگردانید.
(اسب رانندگان بر بدن حسین علیه السلام )
در ناسخ ج3ص9و جلاء العیون ص581و مقاتل الطالبین ص79و مهیج الاحزان یزدی ص249و طریحی ص466و ابن نما ص78و قمقام ص472و اسرار الشهادة دربندی ص438و ارشاد مفید ص242و لواعج ص194و مقتل خوارزمی ج2ص38و مقتل مقرم ص389و بحار ج45ص59.
همه اصل قصه اسب تاختن بر جسد شریف امام حسین علیه السلام را نقل فرموده اند حقیر از ناسخ نقل میکنم.
عمر بن سعد ندا کرد که(من ینتدب للحسین فیوطیء الخیل ظهره؟در لهوف:و صدره).
گفت:کیست دربارۀ حسین داوطلب بشود و بر پشت و سینۀ او اسب بتازد؟ده تن از ان کفار آماده این کار شدند.
********** صفحه 364 **********
اول اسحاق بن حوبه.[5]
دوم اخنس بن مرثد.
سوم حکیم بن الطفیل السنبسی.
چهارم عمر بن[6]صبیح صیداوی.
پنجم رجاء بن منقذ عبدی.
ششم سالم بن خیثمه جعفی.
هفتم صالح بن وهب جعفی.
هشتم واعظ ابن ناعم[7].
نهم هانی بن ثبیت حضرمی.[8]
دهم اسید بن مالک.
این جمله بر اسبهای خود سوار شدند و بر آن بدن شریف بتاختند و استخوان سینه و پشت و پهلوی مبارکش را در هم شکستند،و این جماعت چون بکوفه آمدند در برابر ابن زیاد ایستادند.اسید بن مالک گفت:
نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بکل یعسوب[9] شدید الاسر
ما نرم کردیم سینۀ امام حسین را بعد از پشت بهر اسب تنومند تندرو.
********** صفحه 365 **********
حتی عصینا الله رب الامر بصنعنا مع الحسین الظهر[10]
تا اینکه معصیت خدا را کردیم بواسطه کاریکه با حسین پاک نمودیم.
عبیدالله بن زیاد گفت:شما چه کسانید؟گفتند ما کسانی هستیم که اسب بر بدن حسین راندیم،و بدن او را چنان نرم کردیم که سنگ آسیا گندم را آرد میکند.
ابن زیاد اعتنائی بایشان نکرد و جایزه کمی بایشان داد.
در بحار ج45ص60از ابی عمر و زاهد نقل کند که چون بررسی کردیم همه این ده نفر اولاد زنا بودند.
(جزاء این ده نفر)
در ناسخ ج3ص10و بحار ج45ص60و ابن نما ص78روایت کنند که چون مختار روی کار آمد دستور داد تا دستها و پاهای ایشان را با میخ آهنی بر زمین کوفتند و حکم داد تا بر بدن ایشان اسب راندند بطوریکه زیر پای اسبها نرم شده از بین رفتند لعنت الله علیهم.
(آیا تاختن اسب بر بدن آن مظلوم تحقق پیدا کرده یا نه)
(و حدیث شیر و فضه)
در اسرار الشهاده ص439فرموده بدانکه علامه مجلسی بعد از نقل کلام سید بن طاوس که در ملهوفش ذکر کرده.
فرموده:آنچه نزد ما محل اعتماد است آن است که در کافی ذکر کرده که این عمل برای ایشان میسور نشد.
********** صفحه 366 **********
مؤلف گوید:مجلسی در بحار ج45ص60ذکر کرده و روایت کافی که بآن اشاره کرده این است.
در کافی ج1ص465کتاب حجت باب(116)یا(117)حدیث هشتم از ادریس بن عبدالله اودی(ازدی)روایت کند که:
چون حسین علیه السلام کشته شد و آن جماعت ارداه کردند که اسب بر بدن او بتازانند.
فضه بزینب علیه السلام عرض کرد ای خاتون من سفینه[11] (غلام پیغمبر ص)در دریا کشتی او شکست و بجزیرۀ افتاد،ناگاه شیریرا دید و ترسید و گفت ای شیر من آزاد شده پیغمبرم همین که نام مبارک پیغمبر را شنید همهمه کرد و در پیش روی او براه افتاد و او را براه رسانید و نجات داد:ای سیدۀ من در این نزدیکی شیری میباشد بگذار که بروم و اعلام کنم او را که فردا میخواهند بدن
********** صفحه 367 **********
فرزند پیغمبر را پامال سم اسبان نمایند.
زینب او را رخصت داد،فضه می گوید رفتم بنزد آن شیر و گفتم ای شیر آیا میدانی که فردا بنی أمیه میخواهند با حسین علیه السلام چه کنند؟میخواهند اسب بر بدن شریف او بتازند،گفت:دیدم شیر روان شد و رفت تا نزد جسد حسین علیه السلام و دو دستش را روی او گذاشت،وقتی اسب سواران آمدند و آن را دیدند عمر بن سعد گفت:فتنه ایست دامن نزنید و برگردید پس برگشتند.
و مرحوم دربندی تقویت نموده قول صاحب لهوف(ملهوف)را و فرموده شاهد بر این قول قول امام حسین علیه السلام است از حلقوم مبارکش فرمود:
و أنا السبط الذی من غیر جرم قتلونی
و بجرد الخیل بعد القتل عمداً سحقونی
علاوه بر اینکه جماعت زیادی این معنی را بشعر در آورده اند چه از قدماء و چه از متأخرین که یکی از ایشان ابن ابی الحدید معتزلی است.[12]
پس مقتضای جمع بین آنچه در کافی ذکر شده و آنچه شعراء و بزرگان دیگر یاد کرده اند آن است که بگوئیم عمر سعد نمیخواست اکتفا کند بآن مقداریکه آن ده نفر بجای آورده بودند بلکه میخواست بطوری پامال کند که اثری از آن باقی نماند پس شیر آمد و نگذاشت.
ایضا مرحوم دربندی در اسرار الشهاده ص439تحقیقی دارد درباره شیر و نتیجه آن این است که در کربلا دو شیر آمده یکی شیریست که بدعوت فضه آمده.
********** صفحه 368 **********
دیگر شیریست که هر شب میامده نزد جسد شریف و می نشسته و میبوسیده و گریه می کرده.
چنانیکه در آن صحرا برای حسین علیه السلام گریه میکردند میگفتند این شیر پدرش أمیرالمؤمنین است.
این ملخص کلام مرحوم دربندیست در اسرار الشهادة تفصیلش را بآن کتاب رجوع کنید.
مرحوم مقرم در مقتل خود ص390از آثار الباقیة ص329چاپ لیدن از بیرونی(ابو ریحان بیرونی)نقل کند که گفته کاری با حسین علیه السلام کردند که در هیچ ملتی به اشرار مردم این کار نکردند،او را با شمشیر و نیزه و سنگ کشتند و اسبها بر بدنش تاختند.
و از کتاب تعجب کراجکی نقل کند که بعضی از این اسبها به مصر رسیدند،گروهی از مردم نعل این اسبها را کندند و برای تبرک به در خانه خود نصب کردند و این عمل در میان مردم سنتی شد که اکثر ایشان نظیر این عمل را انجام میدادند و نعل بدر خانه هاشان آویزان میکردند.
و مرحوم نراقی در محرق القلوب ص128در مجلس پنجم قصۀای نقل کند که مناسب مقام است فرموده بطرق معتبره مرویست که شخصی از قبیله بنی اسد می گوید:که من در کنار نهر علقمه که در کربلا واقعست زراعت میکردم بعد از رفتن لشکر شقاوت اثر ابن سعد ملعون عجائب بسیار و غرائب بی شمار از شهداء آن صحرا مشاهده نمودم که نمیتوانم ذکر انها را نمایم.
از آن جمله چون باد بر آن بدنهای شریف میوزید بوئی نیکوتر از بوی مشک و عنبر بمشام من میرسید،و پیوسته میدیدم که ستاره ها از آسمان بنزدیک
********** صفحه 369 **********
آن بدنهای مبارک فرود می آمدند و بالا میرفتند،و بدنهای چند دیدم که دلم پاره پاره شد.
یکی خونش هنوز از تن روان بود یکی جسمش بخاک و خون طپان بود
یکی دست از تنش خنجر بریده یکی از زندگانی پا کشیده
یکی سرو قدش از پا فتاده یکی از خون حنا بر کف نهاده
از انجمله صغیر شیر خواری بخون علطان ز تیر کین شکاری
گلویش از خدنک ظالمی چاک کشیده در برش گهوارۀ خاک
و چون نزدیک غروب میشد از جانب قبله شیری می آمد و در میان کشتگان داخل میشد،و چون صبح طالع میشد برمیگشت،و من گمان میکردم که آن شیر از جهت دریدن و خوردن کشتگان می آید،و چون نظر می کردم آسیبی از آن بآن بدنها نرسیده بود،من از مشاهدۀ آن حال تعجب کردم،پس در یکی از شبها با خود قرار دادم که بخواب نروم شاید حقیقت حال بر من ظاهر شود،چون شام شد دیدم آن شیر ظاهر شد،و در میان کشتگان رفت یکی از آن بدنها را که جای درستی در اعضایش نبود،و از همه بدنها مجروحتر و پاره پاره تر و مانند آفتاب نور از آن ساطع بود در برگرفت و روی خود را بر آن میمالید و همهمه مینمود،مثل نوحه کننده گان.
چون گل بو کرد اول جسم پاکش بسر میکرد با کف خون و خاکش
بآن حیوان نمیدانم چه رو داد همین دانم که زد فریاد و افتاد
بدور پیکرش میگشت گاهی کشیدی از دل پر سوز آهی
گهی افتاد در خاک و فغان کرد بنفرین گاه سر بر آسمان کرد
گهی گریه سر خویش را زدی بزمین
چو آنکسی که ستم پیشه را کند نفرین
********** صفحه 370 **********
گهی چو تعزیه داران نشست بر سر او
گهی چو ماتمیان گشت گرد پیکر او
گهی گریست بر آن چون پدر بزاری زار
گهی فتاده به پهلوی او برادر وار
از مشاهدۀ اینحال حیرت من زیاد،ناگاه دیدم شمعها و مشعلهای بسیاری در آن صحرا روشن شد،و آن صحرا از روز روشن تر شد ناگاه صدای شیون و نوحه و زاری و طپانچه بر رو و سر و سینه زدن از جمیع آن عرصه بلند شد،و یکی می گفت وا حسیناه،وا اماماه،وا مظلوماه،من بر خود لرزیدم و بنزدیک آن صدا رفتم،و گفتم ترا بخدا و رسول قسم میدهم که شما کیستید و سبب گریه شما چیست؟گوینده ای گفت:مائیم طایفۀ جنیان و این شهیدی که می بینی حسین شهید مظلوم فرزند دلبند رسول خدا میباشد،که حجت خلائق است،و او را بظلم و ستم شهید کردند،لهذا ما در هر شب از برای این امام شهید مظلوم نوحه مینمائیم.
پس گفتم بایشان بگوئید که این شیر که هر شب بر سر این نعشها می آید چه شیر است؟گفتند ای مرد این شیر خدا علی بن أبی طالب است پدر جناب امام حسین علیه السلام که شب بزیارت فرزند خود می آید،نوحه و زاری و ناله و بی قراری مینماید پس هر که در مصیبت امام حسین علیه السلام گریه کند با شیر خدا شریک است،و فاطمۀ زهرا را اعانت(کمک)نموده و بمثوبات جزیله(ثوابهای بزرگ)پروردگار خود فایز شده باشد.
(دیدن طرماح پیغمبر ص در قتلگاه)
در ناسخ ج3ص15از ابی مخنف از طرماح عدی حدیث میکند چیزیرا
______________________
[1]. ناسخ ج3ص13و جلاء العیون مرحوم مجلسی ص580.
[2]. در جلاء گوید:دو خلخال طلا در پای من بود و نامردی از پای من بیرون می کرد الخ.
[3]. در جلاء گوید:گفتم تو هر گاه میدانی که من دختر پیغمبرم چرا متعرض غارت من می شوی؟گفت:اگر من نگیرم دیگری خواهد گرفت و تا اینجا کلام مجلسی تمام شد و بعدش را از ناسخ ج3ص14نقل می کنم.
[4]. مهیج الاحزان صفحه247و مقرم صفحه386و لهوف مترجم صفحه132و ابن نما صفحه77و ناسخ ج3صفحه27و قمقام صفحه470.
[5]. در لهوف:کسیکه پیراهن حسین علیه السلام را غارت کرد و در قمقام:اسحاق ابن حبوة حضرمی.
[6]. در قمقام:عمرو بن صبیح.
[7]. در قمقام و مثیر الاحزان ابن نما:(واخط بن ناعم)و در مقتل مقرم(واخط بن غانم)و در بحار(واحط بن نائم).
[8]. در مثیر الاحزان ابن نما:هانی بن ثبت حضرمی.
[9]. در مقتل خوارزمی و ابن نما و بحار(بکل یعبوب)یعنی اسب دراز و تندرو.
[10] . این بیت را در مقتل خوارزمی ذکر کرده.
[11]. سفینة:لقب غلام پیغمبر ص بود که کنیه اش ابا ریحانه و اسمش قیس بود،کما فی هامش الکافی.
و در اسرار الشهاده ص440گوید:بدانکه برای پیغمبر ص غلامی بوده سیاه در سفریکه میرفتند هر چا خسته میشد بعضی از اثاثش را بدوش او میگذاشت تا بار سنگینی را حمل کرد پیغمبر ص فرمود:تو سفینه هستی یعنی کشتی،و این غلام بعد از پیغمبر ص مسافرت کرد و در دریا کشتی شکست و همه غرق شدند و این غلام نجات یافت و در جزیرۀ افتاد و قدری راه رفت و قدری راه رفت به شیری بر خورد کرد گفت من کشتی و غلام پیغمبرم پس شیر آمد بطرف او و اشاره کرد بر پشت من سوار شو،پس بر پشت شیر سوار شد و با سرعت رفت بطرف ده کدۀ که نزدیک آنجا بود مردم دیدند پشت شیر سواره است پس پیاده شد و شیر برگشت.
[12] . مؤلف گوید:ذیل حدیث84بحار ج101ص44که فرمود:و أما الحسین فانه یظلم و یمنع حقه و تقتل عترته و تطؤه الخیول و ینهب رحله تا آخر حدیث مؤید قول مرحوم دربندیست.
********* صفحه 371 **********
که خلاصه اش این است که گفت:من در میان قتلگاه بودم روز طف با زخمهای گران افتاده بودم،چنانکه هیچکس مرا زنده نمی پنداشت و سوگند یاد میکنم که دروغ نمی گویم همانا در بیداری دیدم که بیست سوار آمدند و همه جامه های سفید پو شیده بودند و فضای قتلگاه ببوی مشک معطر بود،با خود گفتم که لابد عبیدالله ابن زیاد است آمده میخواهد بدن امام حسین علیه السلام را مثله[1]کند.
پس یکنفر از آن سواران با جسد حسین علیه السلام نزدیک شد و از اسب پیاده شد و بنشست و اینوقت سرهای شهدا را بجانب کوفه حمل میدادند آن شخص بجانب کوفه اشارۀ ای کرد،ناگاه دیدم سر حسین علیه السلام در رسید و با تنش ملحق گشت پس آن شخص آغاز سخن کرد.
و فرمود:ای فرزند من کشتند ترا آیا دیدی که شناختند ترا؟و از آب منع کردند ترا؟چه بسیار جرئت کردند بر خدای قاهر غالب،آنگاه بجانب همراهان نگریست و فرمود:ای پدر من آدم و ابراهیم و اسماعیل:وای برادر من موسی و عیسی:آیا نمی بینید که طاغیان امت با فرزند من چه کردند؟خداوند محروم سازد ایشان را از شفاعت من.طرماح گوید:اینوقت دانستم که رسول خدا ص است.
(خواب دیدن ابن عباس در روز عاشورا)
در ناسخ ج3ص16از طریحی از ابن عباس روایت کند که فرمود:من نیمه روزیکه در مدینه در منزل خود خواب بودم که رسول خدا ص را دیدم
********** صفحه 372 **********
از زمین کربلا آشفته حال پریشان خاطر رسید و دو شیشه پر از خون در دست دارد،عرض کردم:ای رسول خدا این پریشان حالی چیست؟و این دو شیشه خون از کیست؟فرمود یکی خون فرزندم حسین است و دیگری خون اصحاب و أهل بیت او است.که من الان فرزندم حسین را بخاک سپردم و مراجعت کردم و میگریست و مینالید و من از ترس از خواب بیدار شدم و هر روز بر حزن من افزوده میشد تا از این واقعه بیست و چهار روز گذشت که خبر مرگ آن حضرت بمدینه رسید و حساب کردم دیدم آن خواب مطابق روز عاشورا بوده.
(آتش زدن خیمه ها بحکم ابن سعد)[2]
در ناسخ گوید:چون ابن سعد آهنگ کوفه نمود پس سوار شد و با جماعتی از لشکر بکنار خیام اهل بیت آمد،و فرمان داد که خیمه ها را آتش زنید و پاک بسوزانید،از اهل بیت فریاد(وا غوثاه:وا ذلاه:وا محمداه:وا علیاه:وا حسناه:وا حسیناه بالا گرفت).
پس بحکم پسر سعد آتش در خیمه های اهل بیت زدند شعله آتش بالا رفت فرزندان پیغمبر دهشت زده از خیمه ها بیرون دویدند،و با سر و پای برهنه بجانب قتلگاه روان گشتند و دوان دوان خود را بانجا رسانیدند و سر و روی را با مشت و سیلی بزدند.
و در بحار ج45ص58و لهوف ص132از حمید بن مسلم روایت کند که زنها را از خیمه ها بیرون کردند و خیمه ها را آتش زدند.
********** صفحه 373 **********
پس زنهای اهل بیت را با سر و پای برهنه از خیمه ها بیرون کردند و گفتند(بحق الله الا مررتم بنا علی مصرع الحسین،فلما نظرت النسوة الی القلبی صحن و ضربن وجوههن قال:فوالله لا أنسی زینب بنت علی علیه السلام و هی تندب الحسین و تنادی بصوت حزین و قلب کثیب وا محمداه الخ).
شما را بخدا ما را از قتلگاه حسین ببرید و چنین کردند همینکه چشم زنان بر پیکرهای کشته گان افتاد صیحه زدند و صورت خراشیدند راوی گفت:بخدا یادم نمیرود زینب دختر علی را که با صدای غمناک و ذل پر درد بر حسین مینالید و صدا میزد وا محمداه الخ.
(ندبه و زاری حضرت زینب)[3]
و زینب علیه السلام با صدای حزین و قلبی اندوناک ندا کرد:
وا محمداه:صلی علیک ملیک السماء،هذا حسین مرمل بالدماء،مقطع الاعضاء،و بناتک سبایا،الی الله المشتکی و الی محمد المصطفی و الی علی المرتضی و الی حمزة سید الشهداء،وا محمداه،هذا حسین بالعراء،یسفی علیه الصبا،قتیل أولاد البغایا،یا حزناه،یا کرباه،الیوم مات جدی رسول الله،یا أصحاب محمداه،هؤلاء ذریة المصطفی یساقون سوق السبایا.
زینب از در زاری و داد خواهی فریاد کشید که وا محمداه:ملائکه آسمانها بر تو رحمت فرستند این حسین است که با اعضای پاره پاره در خون خویش آغشته اند،اینک دختران تو اند که مانند اسیران شکایت و استغاثه بدرگاه اله و محمد مصطفی و علی مرتضی و حمزه سیدالشهداء میبرند،وا محمداه،اینک حسین است که کشته اولاد زنا و دستخوش باد صبا گشته،(یا حزناه،یا کرباه)
********** صفحه 374 **********
امروز جدم رسول خدا وفات نمود،ای اصحاب رسول خدا اینک ذریۀ رسول خدا است که مانند اسیران میبرند.
و نیز فرمود:یا محمداه:اینک دختران تو اند که اسیرانند،اینک فرزندان تو اند که کشته شده و غارت زده شده اند و محل وزیدن باد صبایند،اینک حسین تست که سرش را از قفا بریده اند و سلاح و اثاثیه اش را بغارت برده اند،پدر و مادرم فدای آنکس که لشگرش را روز دوشنبه غارت کردند[4]پدر و مادرم فدای آن کس که سرا پرده اش را سرنگون کردند،پدر و مادرم فدای مسافری که امید بازگشت ندارد،و مجروحی که در خور معالجه نتواند بود،پدر و مادرم فدای کسی که جانم فدای اوست،پدر و مادرم فدای کسی که با غم و اندوه از دنیا رفت.پدر و مادرم فدای کسی که با لب تشنه کشته شد،پدر و مادرم فدای کسیکه خون فرقش بر سر و روی موی او جاری شد،پدر و مادرم فدای آن کس که جدش رسول خدا بود،پدر و مادرم فدای آن کس که نوه پیغمبر هدایت نمود.
چانم فدای محمد مصطفی و خدیجه کبری و علی مرتضی و فاطمه زهراء سیده زنان عالمیان باد،پدر و مادرم فدای آن کس که آفتاب برای او بازگشت تا نماز خواند.
چون زینب این کلمات بگفت:دوست و دشمن بنالۀ او بنالیدند و بهای های بگریستند،و هر یک از اهل بیت جسد شهیدی را در بر کشیده و زار زار بگریستند سکینه دختر حسین جسد پاره پاره پدر را در بر کشید و سینۀ خود را بر سینۀ مبارک آن حضرت بچسبانید و بعویل و ناله که دل سنگ سخت را پاره می کرد
********** صفحه 375 **********
مینالید و می گریست.
(محتشم گوید)
در حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد
هم بانک نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هر جا که بود آهوئی از دشت پا کشید
هر جا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت
چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هر چند بر تن شهداء چشم کار کرد
بر زخمهای کاری تیر و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهراء در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی اختیار نعرۀ هذا حسین از او
سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعۀ بتول
رو در مدینه کرد که یا أیها الرسول
این کشتۀ فتاده بهامون حسین تست
وین صد دست پا زده در خون حسین تست
وین نخل ترکز آتش جانسوز تشنگی
********** صفحه 376 **********
دود از زمین رسانده بگردون حسین تست
این ماهی فتاده بدریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست
این خشک لب فتادۀ ممنوع از فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین تست
این غرفۀ محیط شهادت که روی دشت
از موج خون او شده گلگون حسین تست
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه
خرگاه از این جهان زده بیرون حسین تست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین
شاه شهید ناشده مدفون حسین تست
پس روی در بقیع بزهراء خطاب کرد
مرغ هوا و ماهی دریا کباب کرد
کأی مونس شکسته دلان حال ما ببین
ما را غریب و بی کس و بی اقربا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطه عقوبت اهل دغا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
و اندر جهان مصائب ما بر ملا ببین
نی نی درا چو ابر خروشان بکربلا
طوفان سیل فتنه و موج بلا ببین
********** صفحه 377 **********
تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهای سروران همه بر نیزه ها ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان بخاک معرکۀ کربلا ببین
با بضعة الرسول ز ابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت بباد داد
(وصال شیرازی فرموده)
زینب چه دید پیکری اندر میان خون
چون آسمان زخم تن از انجمش فزون
بیحد جراحتی نتوان کفتنش که چند
پا مال پیکری نتوان دیدنش که چون
خنجر در آن نشسته چه شهیر که درهما
پیکان از او دمیده چه مژگان از جفون
گفت این بخون طبیده نباشد حسین من
این نیست آنکه در بر من بود تا کنون
یکدم فزون نرفت که رفت از کنار من
این زخمها به پیکر او چون رسید چون؟
گر این حسین قامت او از چه بر زمین
ور این حسین رایت او از چه سرنگون؟
گر این حسین من سر او از چه بر سنان
ور این حسین من تن او از چه غرقه خون؟
********** صفحه 378 **********
یا خواب بوده ام من و گم گشته است راه
یا خواب بوده آنکه مرا گشته رهنمون
می گفت و می گریست که جانسوز نالۀ
آمد ز حنجر شه لب تشنگان برون
کأی عندلیب گلشن جان می آمدی؟بیا:
ره گم نگشته خوش بنشان آمدی بیا
(و له)
آمد بگوش دختر زهراء چه این خطاب
از ناقه خویش را بزمین زد باضطراب
چون خاک جسم برادر ببر گرفت
بر سینه اش نهاد رخ خود چو آفتاب
گفت ای گلو بریده سر انورت کجاست
وز چیست گشته پیکر پاکت بخون خضاب
ای میر کاروان گه آرام نیست خیز
ما را ببر بمنزل مقصود و خوش بخواب
من یک تن ضعیفم و یک کاروان اسیر
وین خلق بی حمیت و دهری پر انقلاب
از آفتاب پو شمشان یا ز چشم خلق؟
انوه دل نشانمشان یا که التهاب
زین العباد را ز دود آتش کباب بین
سوز تب از درون و برون سوز آفتاب
********** صفحه 379 **********
گر دل بفرقت تو نهم کو شکیب و صبر
ور بی تو رو بشام کنم کو توان و تاب
دستم ز چاره کوته و راه دراز پیش
نه عمر من تمام شود نه جهان خراب
لختی چو با برادر خود شرح راز کرد
رو در نجف نمود و در شکوه باز کرد
کأی گوهریکه چون تو نپرورده نه صدف
پروردگانت زار و تو آسوده در نجف
داری خبر که نور دو چشم تو شد شهید؟
افتاد شاهباز تو از شرفه شرف؟
تو ساقی بهشتی و کوثر بدست تست
وین کودکان زار تو از تشنگی تلف
این اهل بیت تست بدینگونه دستگیر
ای دستگیر خلق نگاهی باین طرف
(ذکر شماره شهدای کربلا از اهل بیت)
در بحار ج45ص62و عوالم ج17ص343از مناقب ابن شهر آشوب ج4ص112روایت کنند که اختلاف کرده اند در شماره مقتولین از اهل بیت علیه السلام پس اکثر گفته اند بیست و هفت نفر بوده اند.حقیر متن مناقب را ذکر میکنم.
نه نفر از بنی عقیل بوده.
مسلم بن عقیل(که در کوفه شهید شد)و جعفر،و عون،و عبدالرحمن،و محمد بن مسلم،و عبدالله بن مسلم،و جعفر بن محمد بن عقیل،و محمد بن أبی سعید بن عقیل.
********** صفحه 380 **********
مؤلف گوید اینها هشت نفر بیشتر نیستند.
و مجلسی و عوالم از مناقب هفت نفر نقل می کنند سپس می فرمایند و زاد ابن شهر آشوب(عوناً و محمداً)ابنی عقیل و با اضافه این دو،ده تن میشوند.
و در ناسخ ج2ص318هفت نفر شماره کرده سوای(مسلم بن عقیل)که با او هشت تن میشوند.
و سه تن از اولاد جعفرند.محمد بن عبدالله بن جعفر،و عون الاکبر بن عبدالله،و عبدالله بن عبدالله.[5]
و نه نفر از اولاد أمیرالمؤمنین علیه السلام می باشند.حسین،و عباس،و یقال:و ابنه محمد بن العباس،و عمر،و عثمان،و جعفر،و ابراهیم،و عبدالله اصغر،و محمد اصغر،و أبوبکر،شک فی قتله.[6]
و چهار نفر از اولاد امام حسن:أبوبکر،و عبدالله،و قاسم،و قیل بشر،و قیل عمر و کان صغیراً.[7]
و شش تن از اولاد امام حسین علیه السلام می باشند با اختلافیکه در ایشان هست.
علی اکبر،و ابراهیم،و عبدالله،و محمد،و حمزة،و علی،و جعفر،و عمر
********** صفحه 381 **********
و زید،و عبدالله که در بغل حضرت شهید شد.
مؤلف گوید:این عدد نه نفرند.و حال انکه نص عبارت مناقب ج4ص112و بحار ج45ص62و عوالم ج17ص343(و ستة من بنی الحسین)است ولی در تعداد نه تن ذکر کرده اند.
ایضا در مناقب ج4ص113و بحار ج45ص63و عوالم ج17ص343از مناقب نقل کنند که:
حسن بن الحسن که دستش قطع شده بود اسیر شد.
و زین العابدین کشته نشد چون پدرش اذن نداد و مریض بود.
و گفته شده که محمد اصغر پسر علی بن أبی طالب کشته نشد چون مریض بود.و بعضی گفته اند مردی از بنی دارم تیری به او زد و او را کشت.
(ألا لعنة الله علی القوم الظالمین)
پایان جلد دوم
_________________________
[1] . مثله:آن است که گوش و لب و بینی کسی را ببرند و آن در شرع مقدس اسلام حرام است.
[2] . در ناسخ ج3ص27و طریحی در منتخب ص466و ابن نما در مثیر الاحزان ص77و لهوف ص132و مقتل مقرم ص385و حیاة الحسین ج3ص298و جلاء العیون مجلسی ص581و بحار ج45ص58حقیر از ناسخ نقل می کنم.
[3] . ناسخ ج3ص28.
[4] . شاید اشاره باشد بروزیکه در مدینه بعد از درگذشت پیغمبر ص غصب خلافت کردند.
[5] . در بحار و عوالم و ناسخ ج2ص322(عبیدالله بن عبدالله بن جعفر)نقل شده.
[6] . در ناسخ ج2ص332نه نفر سوای امام حسین علیه السلام ذکر کرده بنام:عبدالله اصغر،عمر بن علی،ابراهیم بن علی،عبدالله بن علی،جعفر بن علی،عثمان بن علی،محمد بن علی،عون بن علی،عباس بن علی.
[7] . در شهادت اولاد امام حسن علیه السلام ص396گذشت که صاحب ناسخ هفت نفر ذکر فرموده که در رکاب حضرت بوده اند سپس فرموده پنج تن از فرزندان آن حضرت شهید شده.