وقايع حمله به خانه وحي و توطئه منافقيناز كتاب سليم بن قيس هلالي ( كتاب اسرار آل محمد عليهم السلام)
حدیث 3: وقايع سقيفه از لسان براء بن عازب:كيفيت غسل پيامبر صلى الله عليه و آله، كيفيت خروج اصحاب سقيفه و بيعت آنان، بنى هاشم در جريان سقيفه، مذاكرات شبانه عدهاى از صحابه در جريان سقيفه، توطئه اصحاب سقيفه براى جلب عباس بن عبد المطلب، عكس العمل عباس در مقابل نقشه اصحاب سقيفه، اشعار عباس در باره غصب خلافت.
وقايع سقيفه از لسان براء بن عازب
كيفيت غسل پيامبر صلى الله عليه و آله
سليم گفت: از براء بن عازب شنيدم كه مىگفت: بنى هاشم را چه در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و چه بعد از وفات آن حضرت شديدا دوست مىداشتم.
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت به على عليه السّلام وصيّت كرد كه غسلش را غير او بر عهده نگيرد، و براى احدى غير او سزاوار نيست عورتش را ببيند، و هيچ كس عورت پيامبر صلى الله عليه و آله را نمىبيند مگر آنكه بينائيش از بين مىرود «1».
على عليه السّلام عرض كرد: يا رسول الله، چه كسى مرا در غسل تو كمك مىكند؟ فرمود:
جبرئيل با گروهى از ملائكه.
و چنين شد كه على عليه السّلام آن حضرت را غسل مىداد، و فضل بن عباس با چشمان بسته آب مىريخت، و ملائكه بدن حضرت را آن طور كه على عليه السّلام مىخواست مىگردانيدند.
على عليه السّلام خواست پيراهن پيامبر صلى الله عليه و آله را از تنش بيرون آورد، كه صيحه زنندهاى به او ندا داد:
«اى على، پيراهن پيامبرت را بيرون مياور». لذا دستش را از زير پيراهن داخل كرد و او را
غسل داد و سپس حنوط كرد و كفن نمود، و هنگام كفن كردن و حنوط پيراهن را بيرون آورد.
كيفيت خروج اصحاب سقيفه و بيعت آنان
براء بن عازب مىگويد: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت از آن ترس داشتم كه قريش براى اخراج امر خلافت از بنى هاشم متّحد شوند.
وقتى مردم كار خود را در باره بيعت ابو بكر به انجام رساندند حالت شخص متحيّر فرزند از دست دادهاى مرا گرفت، اضافه بر حزنى كه از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله داشتم.
من در رفت و آمد بودم و بزرگان مردم را زير نظر داشتم، و اين در حالى بود كه بنى هاشم براى غسل و حنوط كنار بدن پيامبر صلى الله عليه و آله جمع شده بودند. از سوى ديگر سخن سعد بن عباده و آن دسته از اصحاب جاهلش كه تابع او شده بودند به من رسيد «2»، و با آنان جمع نشدم و دانستم به نتيجهاى نخواهد رسيد.
همچنان بين آنان و مسجد رفت و آمد مىكردم و در جستجوى بزرگان قريش بودم. در همان حال متوجه شدم ابو بكر و عمر هم نيستند. ولى طولى نكشيد كه با آن دو و ابو عبيده روبرو شدم كه در ميان اهل سقيفه پيش مىآمدند و لباسهاى صنعانى «3» پوشيده بودند. هيچ كس از كنارشان عبور نمىكرد مگر آنكه متعرّض او مىشدند، و وقتى او را مىشناختند دست او را مىگرفتند و بر دست ابو بكر (بعنوان بيعت) مىكشيدند، چه به اين كار مايل بود و چه ابا مىكرد «4»!
بنى هاشم در جريان سقيفه
براء بن عازب مىگويد: از شدت ناراحتى عقل از كف داده بودم، اضافه بر مصيبتى كه در باره پيامبر صلى الله عليه و آله داشتم. لذا به سرعت بيرون آمدم تا به مسجد رسيدم و نزد بنى هاشم آمدم در حالى كه درب بر روى غير آنان بسته بود.
درب را به شدّت زدم و گفتم: «اى اهل خانه»! فضل بن عباس بيرون آمد. گفتم:
مردم با ابو بكر بيعت كردند! عباس گفت: «دستتان تا آخر روزگار از آن غبار آلود شد. من شما را امر نمودم، ولى شما سرپيچى نموديد». من مكثى نمودم و آنچه در درونم مىگذشت تحمّل كردم.
مذاكرات شبانه عدهاى از صحابه در جريان سقيفهچون شب شد به مسجد رفتم. وقتى در آنجا قرار گرفتم بياد آوردم كه من زمزمه قرآن پيامبر صلى الله عليه و آله را مىشنيدم. از جا برخاستم و به طرف «فضاى بنى بياضه» بيرون آمدم و در آنجا چند نفر را ديدم كه آهسته با يك ديگر صحبت مىكردند. وقتى به آنان نزديك شدم ساكت شدند و من هم برگشتم. آنان مرا شناختند ولى من ايشان را نشناختم. لذا مرا صدا زدند و من نزد آنان آمدم و ديدم آنان مقداد و ابو ذر و سلمان و عمار بن ياسر و عبادة بن صامت و حذيفة بن يمان و زبير بن عوام هستند، و حذيفه مىگويد: «بخدا قسم آنچه به شما خبر دادم انجام خواهند داد، بخدا قسم دروغ نمىگويم و به من دروغ گفته نشده است».
تا آنجا كه قومى مىخواستند مسأله را بصورت شورا بين مهاجرين و انصار برگردانند. حذيفه گفت: نزد ابىّ بن كعب برويم كه آنچه من مىدانم او هم مىداند.
نزد ابىّ بن كعب آمديم و در خانه او را زديم. او آمد تا پشت در رسيد و گفت: شما كيستيد؟ مقداد با او صحبت كرد. پرسيد: براى چه آمدهايد؟ گفت: در خانهات را باز كن، مسألهاى كه براى آن آمدهايم بزرگتر از آن است كه از پشت در گفتگو شود. گفت: من در
خانهام را باز نمىكنم و مىدانم براى چه آمدهايد، و در را باز نخواهم كرد. گويا براى سؤال در باره عقد خلافت آمدهايد؟ گفتيم: آرى. پرسيد: آيا حذيفه در ميان شما است؟
گفتيم: آرى. گفت: سخن درست همان است كه حذيفه مىگويد. و امّا من درب را باز نخواهم كرد تا امور آن طور كه مىخواهد صورت گيرد. و آنچه بعد از اين مىشود بدتر از اين خواهد بود، و شكايت را به درگاه خداوند مىبرم.
براء مىگويد: آنان برگشتند و ابىّ بن كعب داخل خانهاش شد.
توطئه اصحاب سقيفه براى جلب عباس بن عبد المطلببراء مىگويد: اين خبر به ابو بكر و عمر رسيد. سراغ ابو عبيدة بن جرّاح و مغيرة بن شعبة فرستادند و از آنان نظر خواستند. مغيره گفت: نظر من اين است كه با عباس بن عبد المطلب ملاقات كنيد و او را به طمع بيندازيد كه در اين امر خلافت او را نصيبى باشد و براى او و نسل او بعد از خودش باقى بماند. و بدين وسيله فكر خود را در باره على بن ابى طالب راحت كنيد، چرا كه اگر عباس بن عبد المطلب با شما باشد دليلى براى مردم خواهد بود و كار على بن ابى طالب به تنهائى بر شما آسان مىشود.
براء مىگويد: ابو بكر و عمر و ابو عبيدة بن جرّاح و مغيرة بن شعبة آمدند و در شب دوم از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله نزد عباس بن عبد المطلب وارد شدند.
ابو بكر سخن آغاز كرد و خداوند عز و جل را حمد و ثنا نمود، و سپس چنين گفت:
خداوند محمّد را براى شما بعنوان پيامبر و براى مؤمنين بعنوان صاحب اختيار مبعوث نمود و بر آنان منّت نهاد كه او را در ميان ايشان قرار داد. تا آنكه براى او پيشگاه خود را اختيار كرد و امر مردم را به خودشان سپرد تا مصلحت خويش را با اتّفاق- نه باختلاف- براى خود انتخاب كنند. مردم هم مرا بعنوان حاكم بر خود و مسئول امورشان انتخاب كردند. من هم آن را بر عهده گرفتم «5»، و به كمك خداوند از سستى و حيرت و وحشت، ترسى ندارم و توفيق من جز از خداوند نيست.
ولى من طعن زنندهاى دارم كه خبرش به من مىرسد و بر خلاف عموم مردم سخن مىگويد «6». او شما را پناهگاه خود قرار داده، و شما هم قلعه محكم او و شأن و مقام تازه او شدهايد. شما بايد همراه مردم در آنچه بر آن اجتماع كردهاند داخل شويد و يا آنها را از آنچه بدان تمايل نشان دادهاند منصرف كنيد.
ما نزد تو آمدهايم و مىخواهيم براى تو در اين امر خلافت نصيبى قرار دهيم كه براى تو و نسل بعد از خودت باشد، چرا كه تو عموى پيامبر هستى! اگر چه مردم مقام تو و رفيقت را ديدند و با اين حال امر خلافت را از شما دو نفر منصرف كردند.
عمر گفت: «اى و اللّه «7»، شما اى بنى هاشم آرام باشيد كه پيامبر از ما و از شما است، و ما از اين جهت كه به شما احتياج داشته باشيم نزد شما نيامدهايم، بلكه كراهت داشتيم كه در آنچه مسلمانان بر آن اجتماع كردهاند مخالفتى باشد و در نتيجه كار بين شما و آنان بالا بگيرد. پس به صلاح خود و عموم مردم فكر كنيد». سپس عمر ساكت شد.
عكس العمل عباس در مقابل نقشه اصحاب سقيفه
عباس سخن آغاز كرد و گفت: خداوند تبارك و تعالى محمد صلى الله عليه و آله را- همان طور كه گفتى- به پيامبرى مبعوث كرد و براى مؤمنين صاحب اختيار قرار داد. اگر اين امر خلافت را بعنوان پيامبر صلى الله عليه و آله طلب نمودهاى كه حقّ ما را گرفتهاى، و اگر بعنوان مؤمنين طلب نمودهاى پس ما هم از مؤمنين هستيم و در باره خلافت تو نظرى نداديم و مورد مشورت و نظرخواهى قرار نگرفتيم، و ما خلافت را براى تو دوست نمىداريم، چرا كه ما هم از مؤمنين بوديم و نسبت به تو كراهت داشتيم.
و امّا اين سخنت كه «در اين امر خلافت براى من نصيبى قرار دهى»، اگر اين امر فقط براى توست آن را براى خود داشته باش كه ما به تو احتياجى نداريم، و اگر حق مؤمنين است تو حقّ ندارى به تنهايى در حق آنان حكم نمائى، و اگر حق ما است ما از تو به قسمتى از آن راضى نمىشويم «8»! و امّا سخن تو اى عمر كه «پيامبر از ما و از شما است»، پيامبر صلى الله عليه و آله درختى است كه ما شاخههاى آن و شما همسايگان آن هستيد. پس ما از شما به او سزاوارتريم.
و امّا آن سخنت كه «ما مىترسيم كار بين شما و ما بالا بگيرد»، اين كارى كه شما انجام داديد آغاز همان اختلاف است. و خدا است كه از او كمك خواسته مىشود.
سپس از نزد عبّاس بيرون آمدند.
اشعار عباس در باره غصب خلافت
عبّاس اين اشعار را سرود و گفت:
ما كنت أحسب هذا الامر منحرفا* عن هاشم ثمّ منهم عن أبى حسن أ ليس اوّل من صلّى لقبلتكم* و اعلم النّاس بالآثار و السّنن و اقرب النّاس عهدا بالنّبيّ و من* جبريل عون له في الغسل و الكفن من فيه ما في جميع النّاس كلّهم* و ليس في النّاس ما فيه من الحسن من ذا الّذى ردّكم عنه فنعرفه* ها انّ بيعتكم من أوّل الفتن يعنى:
«گمان نمىكردم اين امر خلافت از بنى هاشم و از ميان آنان از ابو الحسن (على بن ابى طالب عليه السّلام) منحرف گردد. آيا او اوّل كسى نيست كه به سمت قبله شما نماز خواند؟ آيا او عالمترين مردم به آثار و سنن نيست؟ آيا او قريب العهدترين مردم نسبت به پيامبر نيست؟ و آيا او كسى نيست كه جبرئيل در غسل و كفن پيامبر كمك او بود؟ كسى كه آنچه (از
خوبيها) در همه مردم است در او وجود دارد ولى آنچه خوبى در اوست در مردم نيست.
چه كسى «9» شما را از او منصرف كرد تا ما هم او را بشناسيم؟ بدانيد كه اين بيعت شما اوّل فتنهها است».
روايت از كتاب سليم:
1. بحار: ج 28 ص 284.
روايت از غير سليم:
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: ج 1 ص 32.
2. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: ج 1 ص 73.
3. كتاب الجمل (شيخ مفيد): ص 59.
4. فرائد السمطين: ج 2 ص 82.
5. تاريخ يعقوبى: ج 2 ص 103.
6. دُرَر بحر المناقب: ص 74.
حدیث 4: وقايع سقيفه از لسان سلمان:1. بيعت ابو بكر: استدلال قريش در مقابل انصار با حق على عليه السّلام، كيفيت غسل و نماز بر پيامبر صلى الله عليه و آله، كيفيت بيعت مردم با ابو بكر، اولين بيعتكننده با ابو بكر، ابليس از غدير تا سقيفه.
2. اتمام حجّت امير المؤمنين عليه السّلام: سه بار كمك خواهى اصحاب كساء بر در خانه مهاجرين و انصار، جمع قرآن و دعوت به آن، اتمام حجت بر ابو بكر در القاب ادّعايى، كمك خواهى اصحاب كساء از صحابه براى بار چهارم.
3. شهادت حضرت زهرا عليها السّلام: نقشه حمله به خانه حضرت، آتش زدن خانه و مجروح شدن حضرت زهرا عليها السّلام بدست عمر، دفاع امير المؤمنين عليه السّلام از حضرت زهرا عليها السّلام، دستور ابو بكر براى حمله و آتش زدن خانه، مجروح شدن حضرت زهرا عليها السّلام بدست قنفذ.
4. بيعت اجبارى امير المؤمنين عليه السّلام: على عليه السّلام از خانه تا مسجد، ورود بىاجازه به خانه امير المؤمنين عليه السّلام، سخنان امير المؤمنين عليه السّلام هنگام ورود به مسجد، شهادت حضرت زهرا و حضرت محسن عليهما السّلام، اتمام حجت امير المؤمنين عليه السّلام با فضائلش، حديث جعل كردن ابو بكر، افشاى اسرار اصحاب صحيفه ملعونه جواب حديث جعلى ابو بكر، دفاع مقداد و سلمان و ابو ذر از امير المؤمنين عليه السّلام، تهديد عمر به قتل براى بيعت، دفاع ام ايمن و بريده اسلمى، كيفيت بيعت اجبارى امير المؤمنين عليه السّلام، بيعت زبير و سلمان و ابو ذر و مقداد.
5. اتمام حجت اصحاب امير المؤمنين عليه السّلام: سخنان سلمان بعد از بيعت، سخنان ابو ذر بعد از بيعت، سخنان امير المؤمنين عليه السّلام بعد از بيعت، اصحاب صحيفه در تابوت جهنم، عثمان لعنتشده پيامبر صلى الله عليه و آله، پيشگوئى از ارتداد زبير، ارتداد مردم پس از پيامبر صلى الله عليه و آله جز چهار نفر، شباهت مسلمين به بنى اسرائيل.
وقايع سقيفه از لسان سلمان1
بيعت ابو بكر
استدلال قريش در مقابل انصار با حق على عليه السّلام
ابان بن ابى عيّاش از سليم بن قيس نقل مىكند كه گفت: از سلمان فارسى شنيدم كه چنين مىگفت:
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و مردم آنچه مىخواستند كردند، ابو بكر و عمر و ابو عبيده جراح نزد مردم آمدند و با انصار به مخاصمه برخاستند و آنان را با حجت و دليل على عليه السّلام محكوم كردند و چنين گفتند: اى گروه انصار، قريش از شما به امر خلافت سزاوارترند، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله از قريش است، و مهاجرين از شما بهترند زيرا خداوند در كتابش ابتدا آنان را ذكر كرده و ايشان را فضيلت داده است. پيامبر صلى الله عليه و آله هم فرموده است:
«امامان از قريشاند».
كيفيت غسل و نماز بر پيامبر صلى الله عليه و آلهسلمان مىگويد: نزد على عليه السّلام آمدم در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را غسل مىداد. پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السّلام وصيّت كرده بود كه كسى غير او غسلش را بر عهده نگيرد. وقتى عرض كرد: يا رسول الله، پس چه كسى مرا در غسل تو كمك خواهد كرد؟ فرمود: جبرئيل. على عليه السّلام هيچ عضوى (از اعضاى حضرت) را اراده نمىكرد مگر آنكه برايش گردانيده مىشد «1».
وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله را غسل داد و حنوط نمود و كفن كرد من و ابو ذر و مقداد و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين عليهم السّلام را به داخل خانه برد، و خود جلو ايستاد و ما پشت سر او صف بستيم و بر آن حضرت نماز خوانديم. عايشه نيز در حجره بود ولى متوجه نشد چرا كه خداوند چشم او را گرفته بود.
سپس ده نفر از مهاجرين و ده نفر از انصار را به داخل مىآورد. آنان وارد مىشدند و دعا مىكردند و خارج مىشدند، تا آنكه هيچ كس از حاضرين از مهاجرين و انصار باقى نماندند مگر آنكه بر آن حضرت نماز خواندند «2».
كيفيت بيعت مردم با ابو بكرسلمان فارسى مىگويد: كار مردم را به على عليه السّلام- در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را غسل مىداد- خبر دادم و گفتم: ابو بكر هم اكنون بر فراز منبر پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفته، و مردم به اين راضى نمىشوند كه با يك دست با او بيعت كنند، بلكه با هر دو دست راست و چپ با او بيعت مىكنند «3»!
اوّلين بيعتكننده با ابو بكر
على عليه السّلام فرمود: اى سلمان، آيا مىدانى اوّل كسى كه با او بر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كرد كه بود؟ عرض كردم: نه، ولى او را در سقيفه بنى ساعده ديدم هنگامى كه انصار محكوم شدند، و اوّلين كسانى كه با او بيعت كردند مغيرة بن شعبة و سپس بشير بن سعيد و بعد ابو عبيده جرّاح و بعد عمر بن الخطاب و سپس سالم مولى ابى حذيفه و معاذ بن جبل بودند.
فرمود: در باره اينان از تو سؤال نكردم، آيا دانستى هنگامى كه از منبر بالا رفت اوّل كسى كه با او بيعت كرد كه بود؟ عرض كردم: نه، ولى پيرمرد سالخوردهاى كه بر عصايش تكيه كرده بود ديدم كه بين دو چشمانش جاى سجدهاى بود كه پينه آن بسيار بريده شده بود! او بعنوان اولين نفر از منبر بالا رفت و تعظيمى كرد و در حالى كه مىگريست گفت:
«سپاس خدايى را كه مرا نميرانيد تا ترا در اين مكان ديدم! دستت را (براى بيعت) باز كن».
ابو بكر هم دستش را دراز كرد و با او بيعت كرد. سپس گفت: «روزى است مثل روز آدم» «4»! و بعد از منبر پائين آمد و از مسجد خارج شد.
على عليه السّلام فرمود: اى سلمان، مىدانى او كه بود؟ عرض كردم: نه، ولى گفتارش مرا ناراحت كرد، گوئى مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله را با شماتت و مسخره ياد مىكرد. فرمود: او ابليس بود. خدا او را لعنت كند.
ابليس از غدير تا سقيفهپيامبر صلى الله عليه و آله به من خبر داد كه ابليس و رؤساى اصحابش هنگام منصوب كردن آن حضرت مرا به امر خداوند در روز غدير خم حاضر بودند.
آن حضرت به مردم خبر داد كه من نسبت به آنان از خودشان صاحب اختيار ترم، و به ايشان دستور داد كه حاضران به غايبان برسانند.
(در آن روز) شياطين و مريدان از اصحاب ابليس رو به او كردند و گفتند: «اين امت، مورد رحمت قرار گرفته و حفظ شدهاند، و ديگر تو و ما را بر اينان راهى نيست. چرا كه پناه و امام بعد از پيامبرشان به آنان شناسانده شد». ابليس غمگين «5» و محزون رفت.
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: بعد از آن پيامبر صلى الله عليه و آله به من خبر داد و فرمود: مردم در سقيفه بنى ساعده با ابو بكر بيعت مىكنند بعد از آنكه با حقّ ما و دليل ما استدلال كنند. سپس به مسجد مىآيند و اولين كسى كه بر منبر من با او بيعت خواهد كرد ابليس است كه به صورت پيرمرد سالخورده پيشانى پينه بسته چنين و چنان خواهد گفت.
سپس خارج مىشود و اصحاب و شياطين و ابليسهايش را جمع مىكند. آنان به سجده مىافتند و مىگويند: «اى آقاى ما، اى بزرگ ما، تو بودى كه آدم را از بهشت بيرون كردى»! (ابليس) مىگويد: «كدام امت پس از پيامبرشان گمراه نشدند؟ هرگز! گمان كردهايد كه من بر اينان سلطه و راهى ندارم؟ كار مرا چگونه ديديد هنگامى كه آنچه خداوند و پيامبرش در باره اطاعت او دستور داده بودند ترك كردند». و اين همان قول خداوند تعالى است كه وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ «6»، «ابليس گمان خود را به آنان درست نشان داد و آنان به جز گروهى از مؤمنين او را متابعت كردند».
2
اتمام حجت امير المؤمنين عليه السّلامسه بار كمك خواهى اصحاب كساء بر در خانههاى مهاجرين و انصار
سلمان مىگويد: وقتى شب شد على عليه السّلام حضرت زهرا عليها السّلام را سوار بر چهارپايى نمود و دست دو پسرش امام حسن و امام حسين عليهما السّلام را گرفت، و هيچ يك از اهل بدر «7» از مهاجرين و انصار را باقى نگذاشت مگر آنكه به خانههايشان آمد و حقّ خود را برايشان يادآور شد و آنان را براى يارى خويش فرا خواند. ولى جز چهل و چهار نفر، كسى از آنان دعوت او را قبول نكرد. حضرت به آنان دستور داد هنگام صبح با سرهاى تراشيده و در حالى كه اسلحههايشان را به همراه دارند بيايند و با او بيعت كنند كه تا سر حد مرگ استوار بمانند.
وقتى صبح شد جز چهار نفر كسى از آنان نزد او نيامد «8». (سليم مىگويد:) به سلمان گفتم: چهار نفر چه كسانى بودند؟ گفت: من و ابو ذر و مقداد و زبير بن عوام.
امير المؤمنين عليه السّلام در شب بعد هم نزد آنان رفت و آنان را قسم داد. گفتند: «صبح نزد تو مىآئيم». ولى هيچ يك از آنان غير از ما نزد او نيامد. در شب سوم هم نزد آنان رفت ولى غير از ما كسى نيامد.
جمع قرآن و دعوت به آنوقتى حضرت عهدشكنى و بىوفايى آنان را ديد خانهنشينى اختيار كرد و به قرآن رو آورد و مشغول تنظيم و جمع آن شد، و از خانهاش خارج نشد تا آنكه آن را جمع آورى نمود در حالى كه قبلا در اوراق و تكه چوبها و پوستها و كاغذها (نوشته شده) بود «9».
وقتى حضرت همه قرآن را جمع مىنمود و آن را با دست مبارك خويش طبق تنزيل «10» و تأويلش و ناسخ و منسوخش «11» مىنوشت، ابو بكر به سراغ او فرستاد كه بيرون بيا و بيعت كن.
على عليه السّلام جواب فرستاد: «من مشغول هستم و با خود قسم ياد كردهام كه عبا بر دوش نيندازم جز براى نماز، تا آنكه قرآن را تنظيم و جمع نمايم». آنان هم چند روز در باره او سكوت اختيار كردند.
امير المؤمنين عليه السّلام قرآن را در يك پارچه جمع آورى نمود و آن را مهر كرد. سپس بيرون آمد در حالى كه مردم با ابو بكر در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله اجتماع كرده بودند. حضرت با بلندترين صدايش فرمود:
«اى مردم، من از روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفته به غسل آن حضرت و سپس به قرآن مشغول بودهام تا آنكه همه آن را بصورت يك مجموعه در اين «12» پارچه جمع آورى نمودم. خداوند بر پيامبر صلى الله عليه و آله آيهاى نازل نكرده مگر آنكه آن را جمع آورى كردهام، و آيهاى از قرآن نيست مگر آنكه آن را جمع نمودهام، و آيهاى از آن نيست مگر آنكه براى پيامبر صلى الله عليه و آله خواندهام «13» و تأويلش را به من آموخته است».
سپس فرمود: «براى آنكه فردا نگوئيد: ما از اين مطلب بىخبر بوديم»! و بعد فرمود:
«و بدين جهت كه روز قيامت نگوئيد: من شما را به يارى خويش دعوت نكردم و حق خود را برايتان يادآور نشدم، و شما را به كتاب خدا از ابتدا تا انتهايش دعوت نكردم»! عمر گفت: قرآنى كه همراه خود داريم ما را از آنچه بدان دعوت مىكنى بىنياز مىنمايد» «14»! سپس على عليه السّلام داخل خانهاش شد.
اتمام حجت بر ابو بكر در القاب ادّعايىعمر به ابو بكر گفت: سراغ على بفرست كه بايد بيعت كند، و تا او بيعت نكند ما صاحب مقامى نيستيم، و اگر بيعت كند از جهت او آسوده مىشويم.
ابو بكر (كسى را) نزد على عليه السّلام فرستاد كه: «خليفه پيامبر را جواب بده»! فرستاده نزد حضرت آمد و مطلب را عرض كرد. حضرت فرمود: «سبحان الله، چه زود بر پيامبر دروغ بستيد! او و آنان كه اطراف او هستند مىدانند كه خدا و رسولش غير مرا خليفه قرار ندادهاند». فرستاده آمد و آنچه حضرت فرموده بود رسانيد.
(ابو بكر) گفت: برو به او بگو: «امير المؤمنين ابو بكر را جواب بده»! او هم آمد و آنچه گفته بود به حضرت خبر داد. على عليه السّلام فرمود: «سبحان الله، بخدا قسم زمانى طولانى نگذشته است كه فراموش شود. بخدا قسم او مىداند كه اين نام (امير المؤمنين) جز براى من صلاحيت ندارد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او كه هفتمى در ميان هفت نفر بود امر كرد و بعنوان امير المؤمنين بر من سلام كردند. او و رفيقش عمر از ميان هفت نفر سؤال كردند و گفتند: آيا حقّى از جانب خدا و رسولش است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله به آن دو فرمود: آرى حق است، حقى از جانب خدا و رسولش كه او امير مؤمنان و آقاى مسلمانان و صاحب پرچم سفيد پيشانيان شناخته شده است «15». خداوند عزّ و جلّ او را در روز قيامت بر كنار صراط مىنشاند و او دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به جهنّم وارد مىكند».
فرستاده ابو بكر رفت و آنچه حضرت فرموده بود به او خبر داد. سلمان مىگويد: آن روز را هم در باره او سكوت كردند.
كمك خواهى اصحاب كساء از صحابه براى بار چهارم
شب هنگام كه شد على عليه السّلام حضرت زهرا عليها السّلام بر چهارپايى سوار كرد و دست دو پسرش امام حسن و امام حسين عليهما السّلام را گرفت، و احدى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را باقى نگذاشت مگر آنكه در منزلشان نزد آنان رفت، و حقّ خود را براى آنان يادآور شد و آنان را به يارى خويش فرا خواند. ولى هيچ كس جز ما چهار نفر او را اجابت نكرد. ما سرهايمان را تراشيديم و يارى خود را مبذول داشتيم، و زبير در ياريش از همه ما شدّت بيشترى داشت «16».
3
شهادت حضرت زهرا عليها السّلامنقشه حمله به خانه حضرتوقتى على عليه السّلام خوار كردن مردم و ترك يارى او را، و متحدشدنشان با ابو بكر و اطاعت و تعظيمشان نسبت به او را ديد، خانهنشينى اختيار كرد.
عمر به ابو بكر گفت: چه مانعى دارى كه سراغ على بفرستى تا بيعت كند، چرا كه كسى جز او و اين چهار نفر «17» باقى نمانده مگر آنكه بيعت كردهاند.
ابو بكر در ميان آن دو نرمخوتر و سازشكارتر و زرنگتر و دورانديشتر بود، و ديگرى (عمر) تندخوتر و غليظتر و خشنتر بود. ابو بكر گفت: چه كسى را سراغ او بفرستيم؟ عمر گفت: قنفذ را مىفرستيم. او مردى تندخو و غليظ و خشن و از آزادشدگان است و نيز از طايفه بنى عدى بن كعب است «18».
ابو بكر، قنفذ را نزد امير المؤمنين عليه السّلام فرستاد و عدهاى كمك نيز به همراهش قرار داد.
او آمد تا در خانه حضرت و اجازه ورود خواست، ولى حضرت به آنان اجازه نداد.
اصحاب قنفذ به نزد ابو بكر و عمر برگشتند در حالى كه آنان در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف آن دو بودند و گفتند: به ما اجازه داده نشد. عمر گفت: برويد، اگر به شما اجازه داد وارد شويد و گر نه بدون اجازه وارد شويد.
آنها آمدند و اجازه خواستند. حضرت زهرا عليها السّلام فرمود: «به شما اجازه نمىدهم بدون اجازه وارد خانه من شويد». همراهان او برگشتند ولى خود قنفذ ملعون آنجا ماند.
آنان (به ابو بكر و عمر) گفتند: فاطمه چنين گفت، و ما از اينكه بدون اجازه وارد خانهاش شويم خوددارى كرديم. عمر عصبانى شد و گفت: ما را با زنان چه كار است!! سپس به مردمى كه اطرافش بودند دستور داد تا هيزم بياورند. آنان هيزم برداشتند «19» و خود عمر نيز همراه آنان هيزم برداشت و آنها را اطراف خانه على و فاطمه و فرزندانشان عليهم السّلام قرار دادند. سپس عمر ندا كرد بطورى كه على و فاطمه عليهما السّلام بشنوند و گفت:
«بخدا قسم اى على بايد خارج شوى و با خليفه پيامبر بيعت كنى و گر نه خانه را با خودتان به آتش مىكشم»! حضرت زهرا عليها السّلام فرمود: اى عمر، ما را با تو چه كار است؟ جواب داد: در را باز كن و گر نه خانهتان را به آتش مىكشيم! فرمود: «اى عمر، از خدا نمىترسى كه به خانه من وارد مىشوى» «20»؟! ولى عمر ابا كرد از اينكه برگردد «21».
آتش زدن در خانه و مجروح شدن حضرت زهرا عليها السّلام بدست عمرعمر آتش طلبيد و آن را بر در خانه شعلهور ساخت و سپس در را فشار داد و باز كرد و داخل شد «22»! حضرت زهرا عليها السّلام در مقابل او در آمد و فرياد زد: «يا ابتاه، يا رسول الله»! عمر شمشير را در حالى كه در غلافش بود بلند كرد و به پهلوى حضرت زد. آن حضرت ناله كرد: «يا ابتاه»! عمر تازيانه را بلند كرد و به بازوى حضرت زد. آن حضرت صدا زد: «يا رسول الله، ابو بكر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتارى كردند»!
دفاع امير المؤمنين عليه السّلام از حضرت زهرا عليها السّلام
على عليه السّلام ناگهان از جا برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را به شدت كشيد و بر زمين زد و بر بينى و گردنش كوبيد و خواست او را بكشد. ولى سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و وصيتى را كه به او كرده بود بياد آورد و فرمود: «اى پسر صُهاك «23»، قسم به آنكه محمّد را به پيامبرى مبعوث نمود، اگر نبود مقدّرى كه از طرف خداوند گذشته و عهدى كه پيامبر با من نموده است مىدانستى كه تو نمىتوانى به خانه من داخل شوى».
دستور ابو بكر براى حمله و آتش زدن خانهعمر فرستاد و كمك خواست. مردم هم آمدند تا داخل خانه شدند، و امير المؤمنين عليه السّلام هم سراغ شمشيرش رفت.
قنفذ نزد ابو بكر برگشت در حالى كه مىترسيد على عليه السّلام با شمشير سراغش بيايد چرا كه شجاعت و شدّت عمل آن حضرت را مىدانست.
ابو بكر به قنفذ گفت: «برگرد، اگر از خانه بيرون آمد (دست نگه دار) و گر نه در خانهاش به او هجوم بياور، و اگر مانع شد خانه را بر سرشان به آتش بكشيد»! قنفذ ملعون آمد و با اصحابش بدون اجازه به خانه هجوم آوردند. على عليه السّلام سراغ شمشيرش رفت، ولى آنان زودتر به طرف شمشير آن حضرت رفتند، و با عدّه زيادشان بر سر او ريختند.
عدّهاى شمشيرها را بدست گرفتند و بر آن حضرت حملهور شدند و او را گرفتند و بر گردن او طنابى انداختند «24»!!
مجروح شدن حضرت زهرا عليها السّلام بدست قنفذ
حضرت زهرا عليها السّلام جلو در خانه، بين مردم و امير المؤمنين عليه السّلام مانع شد. قنفذ ملعون با تازيانه به آن حضرت زد، بطورى كه وقتى حضرت از دنيا مىرفت در بازويش از زدن او اثرى مثل دستبند بر جاى مانده بود «25». خداوند قنفذ را و كسى كه او را فرستاد لعنت كند.
4
بيعت اجبارى امير المؤمنين عليه السّلامعلى عليه السّلام، از خانه تا مسجد
سپس على عليه السّلام را بردند و به شدت او را مىكشيدند، تا آنكه نزد ابو بكر رسانيدند. و اين در حالى بود كه عمر بالاى سر ابو بكر با شمشير ايستاده بود، و خالد بن وليد و ابو عبيدة بن جراح و سالم مولى ابى حذيفه و معاذ بن جبل و مغيرة بن شعبة و اسيد بن حضير و بشير بن سعيد و ساير مردم در اطراف ابو بكر نشسته بودند و اسلحه همراهشان بود «26».
ورود بى اجازه به خانه حضرت زهرا عليها السّلامسليم مىگويد: به سلمان گفتم «27»: آيا بدون اجازه به خانه فاطمه عليها السّلام وارد شدند «28»؟! گفت: آرى بخدا قسم، و اين در حالى بود كه «خمار» «29» نداشت. حضرت زهرا عليها السّلام صدا زد: «وا ابتاه، وا رسول الله، اى پدر، ابو بكر و عمر بعد از تو با بازماندگانت بدرفتارى كردند در حالى كه هنوز چشمان تو در قبرت باز نشده است» «30» و اين سخنان را حضرت با بلندترين صدايش ندا مىنمود.
سلمان مىگويد: ابو بكر و اطرافيانش را ديدم كه مىگريستند و صدايشان به گريه بلند شده بود. در ميان آنان كسى نبود مگر آنكه گريه مىكرد جز عمر و خالد بن وليد و مغيرة بن شعبه، و عمر مىگفت: ما را با زنان و رأى آنان كارى نيست!!
سخنان امير المؤمنين عليه السّلام هنگام ورود به مسجدسلمان مىگويد: على عليه السّلام را نزد ابو بكر رسانيدند در حالى كه مىفرمود: بخدا قسم، اگر شمشيرم در دستم قرار مىگرفت مىدانستيد كه هرگز به اين كار دست نمىيابيد. بخدا قسم خود را در جهاد با شما سرزنش نمىكنم، و اگر چهل نفر برايم ممكن مىشد جمعيت شما را متفرّق مىساختم، ولى خدا لعنت كند اقوامى را كه با من بيعت كردند و سپس مرا خوار نمودند.
ابو بكر تا چشمش به على عليه السّلام افتاد فرياد زد: «او را رها كنيد»! على عليه السّلام فرمود: اى ابو بكر، چه زود جاى پيامبر را ظالمانه غصب كرديد «31»! تو به چه حقّى و با داشتن چه مقامى مردم را به بيعت خويش دعوت مىنمايى؟ آيا ديروز به امر خدا و پيامبر با من بيعت نكردى؟
شهادت حضرت زهرا و محسن عليهما السّلام
قنفذ- كه خدا او را لعنت كند- فاطمه عليها السّلام را با تازيانه زد آن هنگام كه خود را بين او و شوهرش قرار داد، و عمر پيغام فرستاد كه اگر فاطمه بين تو و او مانع شد او را بزن. قنفذ او را به سمت چهارچوب در خانهاش كشانيد و در را فشار داد بطورى كه استخوانى از پهلويش شكست و جنينى سقط كرد، و همچنان در بستر بود تا در اثر همان شهيد شد.
اتمام حجّت امير المؤمنين عليه السّلام با فضائلش
وقتى على عليه السّلام را به نزد ابو بكر رسانيدند عمر بصورت اهانتآميزى «32» گفت: «بيعت كن و اين اباطيل را رها كن»!
على عليه السّلام فرمود: اگر انجام ندهم شما چه خواهيد كرد؟ گفتند: ترا با ذلّت و خوارى مىكشيم! فرمود: در اين صورت بنده خدا و برادر پيامبرش را كشتهايد! ابو بكر گفت: بنده خدا بودن درست است «33» ولى به برادر پيامبر بودن اقرار نمىكنيم! فرمود: آيا انكار مىكنيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله بين من و خودش برادرى قرار داد؟ گفتند: «آرى»! و حضرت اين مطلب را سه مرتبه بر ايشان تكرار كرد.
سپس حضرت رو به آنان كرد و فرمود: اى گروه مسلمانان، و اى مهاجرين و انصار، شما را بخدا قسم مىدهم كه آيا در روز غدير خم از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيديد كه آن مطالب را مىفرمود، و در جنگ تبوك آن مطالب را مىفرمود «34»؟
سپس على عليه السّلام آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله علنى براى عموم مردم در باره او فرموده بود چيزى باقى نگذاشت مگر آنكه براى آنان يادآور شد. (و مردم در باره همه آنها اقرار كردند و) گفتند: بلى، بخدا قسم «35».
حديث جعل كردن ابو بكروقتى ابو بكر ترسيد مردم على عليه السّلام را يارى كنند و مانع او شوند پيشدستى كرد و (خطاب به حضرت) گفت: آنچه گفتى حق است كه با گوش خود شنيدهايم و فهميدهايم و قلبهايمان آن را در خود جاى داده است، و لكن بعد از آن من از پيامبر شنيدم كه مىگفت:
«ما اهل بيتى هستيم كه خداوند ما را انتخاب كرده و ما را بزرگوار داشته و آخرت را براى ما بر دنيا ترجيح داده است. و خداوند براى ما اهل بيت نبوّت و خلافت را جمع نخواهد كرد».
افشاى اسرار اصحاب صحيفه ملعونه
على عليه السّلام فرمود: آيا كسى از اصحاب پيامبر هست كه با تو در اين مطلب حضور داشته «36»؟ عمر گفت: خليفه پيامبر راست مىگويد. من هم از پيامبر شنيدم همان طور كه ابو بكر گفت. ابو عبيده و سالم مولى ابى حذيفه و معاذ بن جبل هم گفتند: راست مىگويد، ما اين مطلب را از پيامبر شنيديم.
على عليه السّلام به آنان فرمود «37»: وفا كرديد به صحيفه ملعونهاى «38» كه در كعبه بر آن هم پيمان شديد كه: «اگر خداوند محمّد را بكشد يا بميرد امر خلافت را از ما اهل بيت بگيريد».
ابو بكر گفت: از كجا اين مطلب را دانستى؟ ما تو را از آن مطلع نكرده بوديم! حضرت فرمود: اى زبير و تو اى سلمان و تو اى ابا ذر و تو اى مقداد، شما را به خدا و به اسلام، مىپرسم آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله نشنيديد كه در حضور شما مىفرمود: «فلانى و فلانى- تا آنكه حضرت همين پنج نفر را نام برد- ما بين خود نوشتهاى نوشتهاند و در آن هم پيمان شدهاند و بر كارى كه كردهاند قسمها خوردهاند كه اگر من كشته شوم يا بميرم ... «39»»؟
آنان گفتند: آرى ما از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيديم كه اين مطلب را به تو مىفرمود كه «آنان بر آنچه انجام دادند معاهده كرده و هم پيمان شدهاند، و در بين خود قراردادى نوشتهاند كه اگر من كشته شدم يا مردم، بر عليه تو اى على متّحد شوند و اين خلافت را از تو بگيرند».
تو گفتى: پدر و مادرم فدايت يا رسول الله، هر گاه چنين شد دستور مىدهى چه كنم؟
فرمود: اگر يارانى بر عليه آنان يافتى با آنها جهاد كن و اعلام جنگ نما، و اگر يارانى نيافتى بيعت كن و خون خود را حفظ نما.
على عليه السّلام فرمود: بخدا قسم، اگر آن چهل نفر كه با من بيعت كردند وفا مىنمودند در راه خدا با شما جهاد مىكردم. ولى بخدا قسم بدانيد كه احدى از نسل شما تا روز قيامت به خلافت دست پيدا نخواهد كرد.
جواب حديث جعلى ابو بكر
دليل بر دروغ بودن سخنى كه به پيامبر نسبت داديد «40» كلام خداوند تعالى است كه أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ الله مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً «41»، «آيا بر مردم حسد مىبرند بر آنچه خداوند از فضلش به آنان داده است؟ ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان حكومت بزرگ داديم».
كتاب يعنى نبوت و حكمت يعنى سنت و حكومت يعنى خلافت، و ما آل ابراهيم هستيم.
دفاع مقداد و سلمان و ابو ذر از امير المؤمنين عليه السّلاممقداد برخاست و گفت: يا على، به من چه دستور مىدهى؟ بخدا قسم اگر امر كنى با شمشيرم مىزنم و اگر امر كنى خوددارى مىكنم. على عليه السّلام فرمود: اى مقداد، خوددارى كن و پيمان پيامبر و وصيتى كه به تو كرده را بياد بياور.
(سلمان مىگويد:) برخاستم و گفتم: قسم به آنكه جانم بدست اوست، اگر من بدانم كه ظلمى را دفع مىكنم يا براى خداوند دين را عزت مىبخشم، شمشيرم را بر دوش مىگذارم و با استقامت با آن مىجنگم «42». آيا بر برادر پيامبر و وصيّش و جانشين او در امتش و پدر فرزندانش هجوم مىآوريد؟ بشارت باد شما را به بلا، و نااميد باشيد از آسايش! ابو ذر برخاست و گفت: اى امتى كه بعد از پيامبرش متحير شده و به سرپيچى خويش خوار شدهايد، خداوند مىفرمايد: إِنَّ الله اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ، ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ الله سَمِيعٌ عَلِيمٌ «43»، «خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر همه جهانيان برگزيد، نسلى كه از يك ديگرند، و خداوند شنونده
و دانا است». آل محمد فرزندان نوح و آل ابراهيم از ابراهيم و برگزيده و نسل اسماعيل و عترت محمد پيامبرند. آنان اهل بيت نبوت و جايگاه رسالت و محل رفت و آمد ملائكهاند. آنان همچون آسمان بلند و كوههاى پايدار و كعبه پوشيده و چشمه زلال و ستارگان هدايتكننده و درخت مبارك هستند كه نورش مىدرخشند و روغن آن مبارك است «44». محمد خاتم انبياء و آقاى فرزندان آدم است، و على وصيّى اوصياء و امام متقين و رهبر سفيد پيشانيان معروف است، و اوست صديق اكبر و فاروق اعظم و وصىّ محمد و وارث علم او و صاحب اختيارتر مردم نسبت به مؤمنين، همان طور كه خداوند فرموده:
النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ الله «45»، «پيامبر نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر است و همسران او مادران آناناند و خويشاوندان در كتاب خدا بعضى بر بعضى اولويت دارند». هر كه را خدا مقدّم داشته جلو بيندازيد و هر كه را خدا مؤخر داشته عقب بزنيد، و ولايت و وراثت «46» را براى كسى قرار دهيد كه خدا قرار داده است.
تهديد عمر به قتل براى بيعت
عمر، در حالى كه ابو بكر بالاى منبر نشسته بود به او گفت: چطور بالاى منبر نشستهاى و اين مرد «47» نشسته و روى جنگ دارد و بر نمىخيزد با تو بيعت كند. دستور بده گردنش را بزنيم! اين در حالى بود كه امام حسن و امام حسين عليهما السّلام ايستاده بودند. وقتى گفته عمر را شنيدند به گريه افتادند. امير المؤمنين عليه السّلام آن دو را به سينه چسبانيد و فرمود: گريه نكنيد، بخدا قسم بر قتل پدرتان قدرت ندارند.
دفاع امّ ايمن و بريده اسلمى از امير المؤمنين عليه السّلامام ايمن پرستار پيامبر صلى الله عليه و آله «48» آمد و گفت: «اى ابو بكر، چه زود حسد و نفاق خود را ظاهر ساختيد»! عمر دستور داد تا او را از مسجد بيرون كردند و گفت: «ما را با زنان چه كار است»؟! بريده اسلمى برخاست و گفت: اى عمر، آيا بر برادر پيامبر و پدر فرزندانش حمله مىكنى؟ تو در ميان قريش همان كسى هستى كه تو را آن طور كه بايد مىشناسيم! آيا شما دو نفر همان كسانى نيستيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله به شما فرمود: «نزد على برويد و بعنوان امير المؤمنين بر او سلام كنيد»؟ شما هم گفتيد: آيا از امر خدا و امر رسولش است؟ فرمود: آرى.
ابو بكر گفت: چنين بود ولى پيامبر بعد از آن فرمود: «براى اهل بيت من نبوّت و خلافت جمع نمىشود»! بريده گفت: «بخدا قسم پيامبر اين را نگفته است. بخدا قسم در شهرى كه تو در آن امير باشى سكونت نمىكنم». عمر دستور داد تا او را هم زدند و بيرون كردند!
كيفيت بيعت اجبارى امير المؤمنين عليه السّلام
سپس عمر گفت: برخيز اى فرزند ابى طالب و بيعت كن! حضرت فرمود: اگر انجام ندهم چه خواهيد كرد؟ گفت: بخدا قسم در اين صورت گردنت را مىزنيم! امير المؤمنين عليه السّلام سه مرتبه حجّت را بر آنان تمام كرد، و سپس بدون آنكه كف دستش را باز كند دستش را دراز كرد. ابو بكر هم روى دست او زد و به همين مقدار از او قانع شد.
على عليه السّلام قبل از آنكه بيعت كند در حالى كه طناب بر گردنش بود خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله صدا زد: «اى پسر مادرم، اين قوم مرا خوار كردند و نزديك بود مرا بكشند» «49».
بيعت زبير و سلمان و ابو ذر و مقدادبه زبير گفته شد: بيعت كن. ولى ابا كرد. عمر و خالد بن وليد و مغيرة بن شعبه با عدهاى از مردم به همراهشان بر او حمله كردند و شمشيرش را از دستش بيرون كشيدند و آن را بر زمين زدند تا شكستند و او را كشان كشان آوردند.
زبير- در حالى كه عمر روى سينهاش نشسته بود- گفت: «اى پسر صُهاك، بخدا قسم اگر شمشيرم در دستم بود از من فاصله مىگرفتى»، و سپس بيعت كرد.
سلمان مىگويد: سپس مرا گرفتند و بر گردنم كوبيدند تا مثل غدهاى ورم كرد. سپس دست مرا گرفتند و آن را پيچانيدند. لذا به اجبار بيعت كردم.
سپس ابو ذر و مقداد به اجبار بيعت كردند، و احدى از امت غير از على عليه السّلام و ما چهار نفر به اجبار بيعت نكردند، و در بين ما هم احدى گفتارش شديدتر از زبير نبود. او وقتى بيعت كرد چنين گفت: «اى پسر صُهاك، بخدا قسم اگر اين طاغيانى «50» كه ترا كمك كردند نبودند تو در حالى كه شمشيرم همراهم بود نزديك من نمىآمدى، به خاطر پستى و ترسى كه از تو سراغ دارم، ولى طاغيانى يافتهاى كه به كمك آنان قوىشدهاى و قهر و غلبه نشان مىدهى.
عمر عصبانى شد و گفت: آيا نام صُهاك را مىآورى؟ گفت: مگر صُهاك كيست؟! و چه مانعى از ذكر نام او هست؟ صهاك زنى زناكار بود، آيا اين مطلب را انكار مىكنى؟
آيا كنيز حبشى جدم عبد المطلب نبود كه جدّ تو نفيل با او زنا كرد و پدرت خطّاب را بدنيا آورد. عبد المطلب هم صهاك را بعد از زنايش به جدت بخشيد و بعد خطاب را به دنيا آورد. خطّاب غلام جد من و ولد الزنا است «51»!
ابو بكر بين آن دو را اصلاح كرد و هر كدام دست از يك ديگر برداشتند «52».
5
اتمام حجّت اصحاب امير المؤمنين عليه السّلامسخنان سلمان بعد از بيعت
سليم بن قيس مىگويد: به سلمان گفتم: اى سلمان، آيا بيعت كردى و چيزى نگفتى؟
او گفت: بعد از آنكه بيعت كردم چنين گفتم: «بقيه روزگار را ضرر و هلاكت ببينيد، آيا مىدانيد با خود چه كردهايد؟ كار درست كرديد و به خطا رفتيد! با سنت آنان كه قبل از شما بودند كه تفرقه و اختلاف مىنمودند درست و مطابق انجام داديد، و از سنّت پيامبرتان خطا رفتيد كه خلافت را از معدنش و از اهلش خارج ساختيد «53».
عمر گفت: اى سلمان، حال كه رفيقت بيعت نمود و تو نيز بيعت كردى هر چه مىخواهى بگو و هر چه مىخواهى بكن و رفيقت هم هر چه مىخواهد بگويد.
سلمان مىگويد: گفتم: از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مىفرمود: «برابر گناه همه امتش تا روز قيامت و برابر عذاب همه آنان بر گردن تو و رفيقت كه با او بيعت كردى خواهد بود».
عمر گفت: هر چه مىخواهى بگو، آيا چنين نيست كه بيعت نمودى و خداوند چشمت را
روشن نساخت كه رفيقت خلافت را بر عهده بگيرد؟! گفتم: شهادت مىدهم كه من در بعضى كتابهائى كه از طرف خداوند نازل شده خواندهام كه تو- با اسم و نسب و اوصافت- درى از درهاى جهنّم هستى. عمر گفت: هر چه مىخواهى بگو. آيا خداوند خلافت را از اهل اين خانه نگرفت كه شما آنان را بعد از خداوند ارباب خود قرار دادهايد؟! به او گفتم: شهادت مىدهم از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مىفرمود، در حالى كه در باره اين آيه از او سؤال كردم كه «فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ» «54»، «در آن روز هيچ كس را مانند او عذاب نمىكند و هيچ كس را مانند او به بند نمىكشد». حضرت به من خبر داد كه آن تو هستى. عمر گفت: ساكت شو، خدا صدايت را خفه كند، اى غلام، و اى پسر زن بدبو «55»! على عليه السّلام فرمود: اى سلمان، ترا قسم مىدهم كه ساكت باشى.
سلمان مىگويد: بخدا قسم، اگر على عليه السّلام مرا به سكوت امر نكرده بود آنچه در باره او نازل شده و هر چه در باره او و رفيقش از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده بودم به او خبر مىدادم. وقتى عمر ديد من ساكت شدم گفت: تو مطيع و تسليم او هستى.
سخنان ابو ذر بعد از بيعت
سلمان مىگويد: وقتى ابو ذر و مقداد بيعت كردند و چيزى نگفتند، عمر گفت: اى سلمان، تو هم مثل دو رفيقت خوددارى نمىكنى؟ بخدا قسم تو نسبت به اهل اين خانه از آن دو نفر بامحبّتتر نيستى و از آن دو بيشتر به آنان احترام نمىكنى. همان طور كه مىبينى خوددارى كردند و بيعت نمودند.
ابو ذر گفت: اى عمر، ما را به محبت آل محمد و احترام آنان سرزنش مىكنى؟ خدا لعنت كند- كه لعنت كرده است- هر كس آنان را دشمن بدارد و به آنان نسبت ناروا دهد و
به حق آنان ظلم كند و مردم را بر گردن ايشان سوار نمايد و اين امت را به پشت سرشان به طور قهقرى برگرداند «56».
عمر گفت: آمين، خداوند لعنت كند هر كس را كه به حق آنان ظلم كند! ولى نه بخدا قسم، ايشان را در خلافت حقّى نيست و آنان با ساير مردم در اين مسأله يكسانند! ابو ذر گفت: پس چرا بر عليه انصار با حق ايشان و دليلشان استدلال كرديد؟!
سخنان امير المؤمنين عليه السّلام بعد از بيعت
على عليه السّلام به عمر فرمود: اى پسر صُهاك، ما را در خلافت حقّى نيست، ولى براى تو و فرزند زن مگس خوار «57» هست؟! عمر گفت: اى ابا الحسن، اكنون كه بيعت كردى خوددارى نما، چرا كه عموم مردم به رفيق من رضايت دادند و به تو رضايت ندادند، پس گناه من چيست؟
على عليه السّلام فرمود: ولى خداوند عز و جل و رسولش جز به من راضى نشدند. پس تو و رفيقت و آنان كه تابع شما شدند و شما را كمك كردند را به نارضايتى خداوند و عذاب و خوارى او بشارت باد. واى بر تو اى پسر خطاب! اگر بدانى كه چه جنايتى بر خود روا داشتهاى. اگر بدانى از چه خارج شده و به چه داخلشدهاى و چه جنايتى بر خود و رفيقت نمودهاى! ابو بكر گفت: اى عمر، حال كه با ما بيعت كرده و از شرّ او و حمله ناگهانى و فسادش در كارمان در امان شديم بگذار هر چه مىخواهد بگويد.
اصحاب صحيفه در تابوت جهنمعلى عليه السّلام فرمود: جز يك مطلب چيزى نمىگويم. شما را بخدا يادآور مى شوم اى چهار نفر- كه منظور حضرت من و ابو ذر و زبير و مقداد بود-، من از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مىفرمود: صندوقى از آتش وجود دارد كه در آن دوازده نفرند، شش نفر از اولين و شش نفر از آخرين «58». (آن صندوق) در چاهى در قعر جهنّم در صندوق قفلشده ديگرى است. بر در آن چاه صخرهاى است كه هر گاه خداوند بخواهد جهنّم را شعلهور نمايد آن صخره را از در آن چاه بر مىدارد و جهنّم از شعله و حرارت آن چاه شعلهور مىشود.
على عليه السّلام فرمود: شما شاهد بوديد كه از پيامبر صلى الله عليه و آله در باره آنان و «اوّلين» سؤال كردم، فرمود: امّا «اوّلين» عبارتند از: فرزند آدم كه برادرش (هابيل) را كشت، و فرعون فرعونها، و آن كسى كه با ابراهيم عليه السّلام در باره خداوند به منازعه پرداخت «59» و دو نفر از بنى اسرائيل كه كتابشان را تحريف كردند و سنّتشان را تغيير دادند، يكى از آنان كسى بود كه يهوديان را يهودى نمود و ديگرى نصارى را نصرانى كرد. و ابليس ششم آنان است «60». و امّا «آخرين» عبارتند از دجال «61» و اين پنج نفر اصحاب صحيفه و نوشته و جبت و طاغوتى كه بر سر آن باهم عهد بستهاند و بر عداوت با تو- اى برادرم- هم پيمان شدهاند، و بعد از من بر عليه تو متحد مىشوند. اين و اين، كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را براى ما نام برد و بر شمرد.
سلمان مىگويد: ما گفتيم: راست گفتى، ما شهادت مىدهيم كه اين مطلب را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيديم.
عثمان لعنت شده پيامبر صلى الله عليه و آله
عثمان گفت: اى ابا الحسن، آيا نزد تو و اين اصحابت در باره من حديثى نيست؟
على عليه السّلام فرمود: بلى، از پيامبر شنيدم كه دو بار تو را لعنت كرد و بعد از آنكه ترا لعنت نمود برايت استغفار نكرد.
عثمان غضبناك شد و گفت: مرا با تو چه كار است! هيچ گاه مرا رها نمىكنى، نه در زمان پيامبر و نه بعد از او! على عليه السّلام فرمود «62»: آرى، خداوند بينىات را بر خاك بمالد.
پيشگوئى از ارتداد زبير
عثمان گفت: بخدا قسم از پيامبر شنيدم كه مىفرمود: زبير مرتدّ از اسلام كشته مىشود! سلمان مىگويد: على عليه السّلام بطور خصوصى به من فرمود: عثمان راست مىگويد، او بعد از قتل عثمان با من بيعت مىكند و بعد بيعت مرا مىشكند و مرتدّ كشته مىشود.
ارتداد مردم پس از پيامبر صلى الله عليه و آله جز چهار نفر
سلمان مىگويد: على عليه السّلام فرمود: «همه مردم بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله مرتدّ شدند جز چهار نفر «63». مردم بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله به منزله هارون و تابعينش و به منزله گوساله و تابعينش شدند. پس على عليه السّلام شبيه هارون و عتيق «64» شبيه گوساله و عمر شبيه سامرى است.
از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مىفرمود: قومى از اصحابم از صاحبان شخصيت و مقام نسبت به من براى عبور از پل صراط مىآيند. وقتى آنان را ديدم و آنان مرا ديدند و آنان را شناختم و آنان مرا شناختند، ايشان را از نزد من جدا مىكنند. مىگويم: پروردگارا، اصحابم، اصحابم! گفته مىشود: نمىدانى بعد از تو چه كردهاند. وقتى از ايشان جدا شدى به عقب برگشتند. من هم مىگويم: دور از رحمت خدا باشند.
شباهت مسلمين به بنى اسرائيل
از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مىفرمود: امّت من سنّت بنى اسرائيل را مرتكب خواهند شد بطورى كه قدم جاى قدم آنان مىگذارند و تير به همان جا كه آنان زدند مىزنند، و وجب به وجب و ذراع به ذراع و باع به باع «65» كارهاى آنان را انجام خواهند داد، تا آنجا كه اگر داخل سوراخ حيوانى «66» شده باشند اينان نيز همراه آنان داخل مىشوند. تورات و قرآن را يك نفر از ملائكه در يك ورق «67» با يك قلم نوشته است، و مثلها و سنّتها (در آنان و اينان) به يك صورت جارى شده است.
روايت از كتاب سليم:
1. منهاج الفاضلين (نسخه خطى): ص 259.
2. بحار: ج 28 ص 23.
3. بحار: ج 28 ص 54.
4. بحار: ج 28 ص 261.
5. بحار: ج 43 ص 197 ح 29.
6. بحار: ج 81 ص 256 ح 18.
7. بحار: ج 92 ص 40.
8. بحار: ج 8 قديم ص 242.
9. عوالم العلوم، جلد حضرت زهرا عليها السّلام: ص 220 ح 2.
10. مدينة المعاجز: ص 132.
11. كفاية الموحدين: ج 2 ص 230.
روايت با سند به سليم:
1. كتاب بهار (حسين بن سعيد) به روايت ابن طاوس در كتاب اليقين: باب 115.
2. روضه كافى: ص 343 ح 541.
3. احتجاج طبرسى: ج 1 ص 105.
4. اثبات الوصية (علامه حلى): ص 7.
5. المحتضر: ص 60.
حدیث 5: ابليس و بنيانگذار سقيفه در روز قيامتابليس و بنيانگذار سقيفه در روز قيامت ابان بن ابى عيّاش از سليم بن قيس هلالى نقل كرده كه گفت: از سلمان فارسى شنيدم كه مىگفت:
وقتى روز قيامت بر پا شود ابليس را در حالى كه با افسارى آتشين لجام شده مىآورند، و «زفر» «1» را در حالى كه با دو افسار آتشين لجام شده مىآورند! ابليس نزد او مىرود «2» و فرياد مىزند و مىگويد: مادر به عزايت بنشيند، «3» تو كه هستى؟ من كسى هستم كه اوّلين و آخرين را گمراه كردم، در حالى كه به يك افسار لجام شدهام و تو به دو افسار لجامشدهاى! او مىگويد: من كسى هستم كه امر كردم و اطاعت شدم و خداوند امر كرد و عصيان شد! «4»
روايت از كتاب سليم:
1. بحار: ج 8 قديم ص 213.
روايت از غير سليم:
1. ثواب الاعمال: ص 248 ح 9 و ص 255 ح 2.
2. تفسير عيّاشى: ج 2 ص 223 ح 9.
==============================
بحر طویل مصائب حضرت زهرا (علیها سلام الله)
شهر زیبای مدینه شده آبستن صد فتنه و بیداد که تا حشر به گردون رود از حنجرة اهل ولا ناله و فریاد که در ازمنة دهر ندارد کسی این حق کشی و ظلم و ستم یاد شرافت ز میان رفته قرار از دل و جان رفته گل آرزوی ملت اسلام به تاراج خزان رفته محمد که بود جان گرامی جهان ها ز جهان رفته مدینه شده خاموش فضا گشته سیه پوش عجیب است که بعد از دو مه و نیم غدیر نبوی گشته فراموش در فتنه شده باز و سقیفه شده آغاز، عدالت ز جفا خانه نشین گشته، بیدادگری سر به در آورده، مولای دو عالم شده بی یاور و در خانة در بسته گرفته ز الم زانوی غم در بر و بر غربت اسلام کشد از دل پر غصة خود آه که آتش زده با شعلة فریاد درون ارض و سما را ***
آب غسل و کفن ختم رسل خشک نگردیده که قرآن شده پامال و فراموش شده حرمت پیغمبر و دین و علی و آل گروهی که شده بندة دجال ستادند در بیت خداوند تبارک و تعالی به درون کینة مولا نه حیایی و نه شرمی ز رسول و علی و حضرت زهرا، عوض دستة گل شاخة هیزم به سر شانه نهادند، در خانه ستادند ز بیداد زبان را به جسارت بگشادند که هان یا علی از چیست که در خانه نشستی، در از قهر به روی همه بستی، اگر این لحظه در خانة خود را نگشایی نیایی به سوی مسجد و بیعت ننمایی، همه آتش بفروزیم و در خانه بسوزیم، بسوزیم حسین و حسن و فاطمه ات را که از این شورش و تهدید تن زینب و کلثوم و حسین و حسن و فاطمه لرزید، کشیدند ز دل ناله که ای ختم رسل سر به درآور ز دل خاک و ببین غربت ما را ***
در آن حادثة شوم به اذن علی آن رهبر مظلوم که مظلومی او تا ابدالدهر بود بر همه معلوم، مه برج حیا فاطمه آمد پس در گفت که ای قوم ستمکار به جرأت شده با ذات خدای احد قادر دادار، پس از رحلت پیغمبرش آمادة پیکار، چه خواهید ز آل نبی و شیر خدا حیدر کرار، ندیدید که ما در غم پیغمبر اکرم همه هستیم عزادار، دریغا که همان عهدشکن های دو روی همه غدار عوض شرم و حیا پاسخشان شد شرر نار، ز بیت الحرم وحی بر آمد شرر و دود سوی گنبد دوار، خدا داند و زهرا که چه رخ داد میان در و دیوار، چه با فاطمه از آن لگد و ضربت در شد به هواداری او محسن ششماهه سپر شد به خدا زودتر از مادر مظلومة خود گشت فدا شیر خدا را ***
نفس فاطمه از درد درون قفس سینة افروخته پیچید که می خواست شود زیر و رو از نالة او شهر مدینه که به هم ریخت نظام فلک از نالة یک یا ابتایش چه بگویم که سخن در جگرم لختة خون گشته و انگار که بازوم شکسته است و یا درد کنم در دل و در سینه و در پهلویم احساس و یا مانده به رویم اثر سیلی و انگار که پشت در آن خانه ز شلاق ستم گشته تنم یکسره مجروح نه آخر مگر از آب و گل فاطمه کردند مرا خلق، نباشم به خدا شیعه اگر حس نکنم آن همه دردی که فرو ریخت به جان تن زهرا به تن پاک و شریفی که محمد زده گل بوسه چو آیات خدا بر همه اعضاش به قرآن بود این درد درون تن ما تا پسرش مهدی موعود بیاید شرر آتش جان و دل کل محبان علی را بنشاند ز عدو دادِ دل مادر مظلومة خود را بستاند، بگشایید به تعجیل ظهورش همه شب دست دعا را ***
به خدایی خداوند در این صحنة ایجاد علی دوست تر از فاطمه نبود به پیمبر قسم از فاطمه بایست بگیریم همه درس ولایت، به علی دوستی فاطمه سوگند بخوانید به تاریخ و ببینید که با پهلوی بشکسته و بازوی ورم کرده و با سقط جنینش ز فشار در و دیوار و کبودی رخ چون گل یاسش به دفاع علی از جا حرکت کرد سپس یک تنه استاد و ندا داد که من در دل دشمن تک و تنها به علی یاور و یارم، نگذارم نگذارم که شود یک سر مو از سر او کم، منم و مهر و ولایش سر و جانم به فدایش، ز ازل گفتم و گویم که علی هست من و من همه اویم به خدا یا که علی را به سوی خانه برم یا که چو شش¬ماهة خود کشته در این راه شوم این من و این بازو این صورت و این سینه و این محسن مظلوم، بگیرم جلو فتنه و بیداد شما را ***
بعد از این فاجعه شد دست ستم باز و دگر کشتن اولاد علی تا ابد الدهر شد آغاز شروعش ز در خانة زهراست سپس کشتن مولا پس از آن قتل حسن پس از آن فاجعة کرب و بلا ریختن خون حسین ابن علی بود و جوانان بنی هاشم و هفتاد دو سرباز رشیدش پس از آن کودک شش ماهة معصوم شهیدش چه شهیدان عزیزی که از این سلسله تقدیم خدا گشت یکی مالک اشتر یکی عمار یکی میثم تمار یکی حجر و رشید است و سعید ابن جبیر است هزاران و هزاران و هزاران تن از اینان که بریدند سر از پیکرشان فرقة اشرار به این جرم که بودند طرفدار علی حیدر کرار و هنوز از دم شمشیر سقیفه به ستم خون محبان علی ریزد و ریزد مگر آن روز که مهدی بستاند ز عدو داد تمام شهدا را
شاعر و مرثيه سراي اهل بيت(علیهم السلام) غلامرضا سازگار(میثم)