پنجم ماه صفر

پنجم ماه صفر

پستتوسط najm152 » دوشنبه مارس 15, 2010 5:35 pm

هو الله العلي الأعلى
بسم الله الرّحمان الرّحيم
najm152
 
پست ها : 2010
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:26 am

مرسولات منتشره

پستتوسط najm152 » يکشنبه مه 09, 2010 9:35 am

روزنامه گاه شناسى : تقويم نجومي جامع

5 صفر 1429
http://www.4shared.com/file/37468483/9d ... _1429.html

5 صفر 1430
http://www.4shared.com/file/81395637/29 ... r1430.html

5 صفر 1431
http://www.4shared.com/file/188041125/2 ... r1431.html

-------------------------------------------------

مرسولات حيات اعلى
شماره: 94

پنجم ماه صفر - 1427
جهت دریافت مرسوله به آدرس زیر مراجعه نمائيد:
[ رؤيت لينك فقط براي اعضاء و بعد ورود امكانپذير است :: عضويت ]

مرسولات حيات اعلى
شماره: 249

پنجم ماه صفر 1428
جهت دریافت مرسوله به آدرس زیر مراجعه نمائيد:
[ رؤيت لينك فقط براي اعضاء و بعد ورود امكانپذير است :: عضويت ]


مرسولات حيات اعلى
شماره: 2337

سالروز شهادت حضرت رقيّه (سلام الله عليها) را به حضرت صاحب الأمر (منه السّلام)
و همه بندگان حضرتش تسليت عرض مي نماييم.

سوگواره پنجم ماه صفر 1435
خطيب:مرحوم آيت الله شيخ عبد الحسين خراساني (رضوان الله عليه)
http://aelaa.net/Ersaal/3/Taqwim-elaahi ... ar1435.mp3
najm152
 
پست ها : 2010
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:26 am

فضيلت اين روز

پستتوسط najm152 » يکشنبه مه 09, 2010 9:38 am

پنجم ماه صفر

يَاأبَا عَبْدِ اللهِ الحُسَين

صلّى الله عليك يا أبا محمد الحسن المجتبى

اى ماه چرخ پير و مهين پور عقل پير = كز عمر سير بودى و در بند غم اسير

قربان آن دل و جگر پاره پاره ات = از زهر جانگداز و ز دشنام و زخم تير

اى در سرير عشق، سليمان روزگار = از غم؛ تو گوشه گير ولى اهرمن امير

از پستى زمانه و بيداد دهر شد = ديوى فراز منبر و روح الامين به زير

مير حجازى پاى سرير امير شام = أي كاش سرنگون شدى آن مير و آن سرير

الحاد گشته مركز توحيد را مدار = شد كفر محض حلقه اسلام را مدير

دستان ز چيست بسته زبان، در سخن غراب = اي لعل درفشان تو دلجوى و دلپذير

يا للعجب ز مردم دنياپرست دون = يوسف فروخته به متاعى بسى حقير؟

اي دستگير غمزدگان روز عدل و داد = دست ستم ز چيست ترا كرده دستگير؟

تا شد هماى سدره نشين در كمند غم = عنقاي قاف شد ز الم دردمند غم


آيت الله عظيم شيخ محمد حسين اصفهاني

شب : شهادت جناب رقيه (عليها السلام) دختر حضرت امام حسين (صلوات الله عليه) سال 61 هجرت

تصوير

عالم بزرگوار مرحوم آيت‌الله علامه "ملاّ محمّد هاشم خراساني"* مي‌نويسد: عالم جليل شيخ محمّدعلي شامي كه از جمله علماي نجف اشرف بود به حقير فرمود: جدّ مادري من، جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقي كه نَسَبش به سيّد مرتضي علم‌الهدي منتهي مي‌شد و سنّ شريفش بيش از 90 سال بود، سه دختر داشت و اولاد پسر نداشت. شبي دختر بزرگ ايشان حضرت رقيّه دختر امام حسين عليه‌السلام را در خواب ديد كه فرمودند: «به پدرت بگو: به والي بگويد: ميان لحد و جسد من آب افتاده، و بدن من در اذّيت است، بيايد قبر و لحد مرا تعمير كند.»
دختر به سيّد عرض كرد، ولي سيّد از ترس اهل تسنّن، به خواب اعتنا ننمود. شب دوّم دختر وسطي سيّد همين خواب را ديد و به پدر گفت، ترتيب اثري نداد. شب سوّم دختر كوچك سيّد همين خواب را ديد و به پدر گفت، باز ترتيب اثري نداد. شب چهارم خود سيّد حضرت رقيّه را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودند: چرا والي را خبردار نكردي؟!

سيّد بيدار شد، صبح نزد والي شام رفت و خوابش را گفت. والي به علماء و صلحاء شام از شيعه و سنّي امر كرد كه غسل كنند و لباس‌هاي پاكيزه بپوشند، به دست هر كس قفل ورودي حرم مطهّر باز شد، همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش كند، پيکر را بيرون آورد تا قبر را تعمير كنند.

صلحاء و بزرگان از شيعه و سنّي در كمال آداب غسل كردند و لباس پاكيزه پوشيدند، قفل به دست هيچ كس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سيّد، و چون ميان حرم آمدند كلنگ هيچ كدام بر زمين اثر نكرد، مگر به دست سيّد ابراهيم.

حرم را قُرق كردند و لحد را شكافتند. ديدند بدن نازنين حضرت رقيه سلام‌الله عليها، ميان لحد و كفن صحيح و سالم است اما آب زيادي ميان لحد جمع شده است.

سيّد در قبر رفت، همين كه خشت بالاي سر را برداشت ديدند سيّد افتاد. زير بغلش را گرفتند، هي مي‌گفت: «اي واي بر من.. واي بر من.. به ما گفته بودند يزيد لعنةالله عليه، زن غسّاله و كفن فرستاده ولي اکنون فهميدم دروغ بوده، چون دختر با پيراهن خودش دفن شده. من بدن را منتقل نمي‌كنم، مي‌ترسم بدن را منتقل كنم و ديگر به عنوان "رقيّه بنت الحسين" شناخته نشود و من نتوانم جواب بدهم.
تصوير

سيّد بدن شريف را از ميان لحد بيرون آورد و بر روي زانوي خود نهاد و سه روز بدين گونه بالاي زانو خود نگه داشت و گريه مي‌كرد تا اينكه قبر را تعمير كردند.
وقت نماز كه مي شد سيّد بدن حضرت را بالاي جايي پاكيزه مي‌گذاشت. پس از فراغ از نماز برمي‌داشت و بر زانو مي‌نهاد، تا اينكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند، سيد بدن را دفن كرد. و از معجزه آن حضرت اين كه سيّد در اين سه روز احتياج به غذا و آب و تجديد وضو پيدا نكرد و چون خواست بدن را دفن كند دعا كرد كه خداوند پسري به او عطا فرمايد. دعاي سيّد به اجابت رسيد و در سن پيري خداوند پسري به او لطف فرمود که نام او را "سيّد مصطفي" گذاشت.
تصوير

آنگاه والي واقعه را به سلطان عبدالحميد عثماني نوشت؛ او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف حضرت رقيّه و امّ كلثوم و سكينه را به سيد ابراهيم واگذار کرد.

اين قضيه در سال 1242 هجري شمسي رخ داده و در کتاب «معالي» هم اين قضيّه مجملاً نقل شده و در آخر اضافه کرده است: «فَنزلَ في قبرها و وَضع عليها ثوباً لفَّها فيه و أخْرجها، فإذا هي بنتٌ صغيرةٌ دُونَ البُلوغِ و كانَ متْنُها مجروحةً مِنْ كثرةِ الضَّرب» « آن سيّد جليل وارد قبر شد و پارچه اي بر او پيچيد و او را خارج نمود، دختر كوچكي بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده، و پشت شريفش از زيادي ضربات مجروح بود.»

پس از درگذشت سيّد ابراهيم، توليت آن مشاهد مشرفه به پسرش سيّد مصطفي و بعد از او به فرزندش سيّد عبّاس رسيد.

فرزندان سيّد ابراهيم دمشقي معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه" هستند به گونه‌اي که هر گاه دست خود را به موضع دردناک بيماري بگذارند فوري آرام مي‌شود و اين اثر را از جدّ بزرگ خود به ارث برده‌اند که اين خاصيت، ناشي از نگهداري بدن شريف آن مظلومه به مدت سه شبانه‌روز است.
---------------------------------------------------------------------------
*ملامحمد هاشم خراساني معروف به ثقةالاسلامي در سال (1242 ش) (1280 ق) در مشهد به دنيا آمد. پس از فرا گرفتن مقدمات علوم، رهسپار نجف اشرف گرديد و در مدت دوازده سال از محضر عالماني همچون آخوند خراساني و سيد اسماعيل صدر بهره‏ مند شد. ملاهاشم خراساني پس از بازگشت از نجف، راهي مشهد گرديد و در حوزه درس آيت‏ الله سيدعلي حائري يزدي شركت جُست و از آن پس به تحقيق و تاليف همت گمارد. آثار متعددي از ملامحمدهاشم خراساني به جاي مانده كه مهم‏ترين آنها عبارتند از: مُنتَخَبُ التواريخ به فارسي در تاريخ معصومان و برخي از امامزادگانِ مدفون در ايران و نيز علمايي كه در مشهد، هرات، اصفهان و شيراز به خاك سپرده شده‏ اند ؛ حُسنُ العاقبةُ في سَعادَةِ الخاتَمه و نيز غايةُ الآمال في حُسنِ خواتيم الاعمال. اين عالم و مورخ گرانقدر سرانجام در بيست و هشتم اسفند 1312ش برابر با سوم ذي‏حجه 1352ق در هفتاد سالگي در مشهد به لقاءالله پيوست و در همان شهر به خاك سپرده شد.
najm152
 
پست ها : 2010
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:26 am

آئين هنگام

پستتوسط najm146 » دوشنبه ژانويه 13, 2014 12:18 am

آئين هنگام

بحر طويل
در مصيبت دختر سه ساله حضرت أبا عبدالله (عليه السلام)،
رقيّه خاتون (سلام الله عليها)


باز ساقي مي غم ريخت به پيمانه مرا شمع الم سوخت به يك شعله چو پروانه مرا كرد فلك در به در از خانه و كاشانه مرا داد ز كين جغد صفت جاي به ويرانه مرا تا كه شوم روز و شبان اشك فشان نوحه كنان ناله زنان از غم ويرانه نشينان و يتيمان و اسيران حسين آن شه بي يار چو با لشگر و انصار لب تشنه و افكار شد از تيغ شرر بار شهيد آن شه ابرار همان قوم ستمكار بحكم پسر سعد جفا پيشه خونخوار تن عابد بيمار ببستند بزنجير گران بار و بعنوان اسيري بسوي شام ببردند حريمي كه به هر صبح و به هر شام ملايك ز پي خدمتشان صف زده بر درگه با رفعتشان آه و دو صد آه ز بي مهري ايام كه در شام پس از محنت بي حد ز جفا فرقهء مرتد بفزودند و به هر لحظه غمي بر غمشان تازه نمودند ز نو ماتمشان داغ نهادند همي لاله صفت بر دلشان تا كه بدادند به يك منزل ويرانه ز كين منزلشان وه كه چه ويرانه بي بام و بري داشت نه سقفي نه دري، روز ز بسياري گرما نبد آسوده تن اطهرشان شب ز برودت نبدي خواب به چشم ترشان كعب ني و سنگ ستم كرده سيه پيكرشان خشت عزا بالش و خاك غم و اندوه و الم بسترشان گاه پريشان همه چون طرّه اكبر گهي افسرده و گريان همه از يادشكر خندهء اصغر غرض آن خيل اسيران گذراندند به افغان همه دم روز و شب و صبح و مساء را.

دختري داشت شه دين كه رقيه بُديش نام ز بي مهري گردون رخ بختش شده سيلي خور ايام ز هجر پدرش روز عيان در نظرش شام جفا ديده و رنجيده هم از كوفه هم از شام بسي سنگ ستم بر سر او ريخته از بام ز كعب ني و سيلي ز تنش رفته برون طاقت و آرام ز خونين جگري در به دري بي پدري تلخ و را كام بشيرين سخني گشت شبي گرم نوا نوحه سرا گفت كه اي عمّه چه شد تاج سرم كو پدرم زينبش آورد به پاسخ كه ايا نور دو چشمان ترم باب كبارت به سفر رفته كه از فرقت آن شاه مرا هوش ز سر رفته پس آن طفل در آن گوشهء ويرانه غريبانه بناليد و بزاريد چو بلبل به پريشاني احوال چو سنبل پس از آن سرو سهي قامتش از پا بفتادي سر خود بر سر خشتي بنهادي و ز رخ شاهدبختش ز وفا پرده گشودي و و را خواب ربودي غم بيداريش از دل بزدودي و بديدي كه در آن واقعه خوش سايه اقبال به سر دارد و در برج شرف زهره صفت جاي بدامان قمر دارد و مأواي در آغوش پدر دارد و بنمود بيان درد دل خويش و برآورد ز دل شور و نوا را گفت: كي جان پدر جاي تو خالي چه عجب ياد نمودي ز اسيران چه عجب آمدي امشب تو به سر وقت يتيمان پي دلجويي ويرانه نشينان زگل روي تو شد كلبهء احزان بصفا رشگ چمن غيرت بستان چه دهم شرح پدر جان كه ز خونخواري و بي رحمي عدوان من غمديده نالان بدويدم به بيابان به سر خار مغيلان منم آن نور دو چشمت كه ز شفقت به كنارم بنشاندي به رخم آب عنايت بفشاندي دلم از قيد مشقّت برهاندي همه دم بود به دامان توأم جاي و در آغوش توأم منزل و مأواي و كشيدي ز وفا دست عطا بر سر من گاه زدي بوسه به رخ بهر تسلّاي دل مضطر من جان پدر حال مگر از من غمديده چه ديدي كه به يك بار دل از من ببريدي ز سرم پا بكشيدي كه نبودي و نديدي چقدر شمر بزد بر رخ من سيلي و بنمود ز سيلي رخ من نيلي و جز سنگ جفا كس نكشيدي ز وفا دست محبّت به سرم بعد تو شد قوت من از خون جگر آب من از چشم ترم چه كند عمّه خونين جگرم يا چه كند عابد بيمار همان بيكس تب دار كه گرديده به زنجير گرفتار و در اين شهر غريبي نه ورا هست طبيبي نه دوائي نه غذايي نه بجز نالهء شبگير انيسش نه بجز حلقهء زنجير جليسش غرض آن طفل بدامان پدر گرم نوا بود و ز درد دل خود نوحه سرا بود و همي كرد بيان شرح جفا و ستم فرقه بي شرم و حيا را.

چشم بيداد فلك بين كه ز شومي نتوانست ببيند كه بخواب آن دُر ناياب ببيند رخ باب دمي از غصّه دلش شاد شود ساعتي از درد و غم آزاد شود آه و دو صد آه كه ناگاه شد آن غمزده بيدار و به اطراف نظر كرد ابا ديده خونبار و ببالين نه پدر ديد و نه از واقعه خواب اثر ديد نه از باب سراغي و نه از غصّه فراغي و نه فرشي نه چراغي به همان گوشه ويرانه غريبانه مكانش به همان آتش غم سوخته پر مرغ روانش به فلك رفت فغانش رخ افسوس خراشيد و خروشيد كه اي عمّه دگر باب من زار كجا رفت بيامد ز سفر باز چرا رفت چه ديد از من بيدل كه زمن چهره نهان كرد مرا باز گرفتار خسان كرد بشد زينب از آن واقعه آگاه كشيد از دل سوزان بفلك آه بدانست كه آن شاه فلك جاه بخواب آمده آن طفل حزين را فلك افزوده غم و محنت آن زار غمين را غرض از ناله آن بلبل بستان عزا آل پيمبر همه گشتند مكدّر همه كردند فغان سر يكي ازفرقت اكبر يكي از دوري اصغر كه از آن شورش بيمر دل افواج ملك كاست ز ويرانه فغان تا به فلك خاست چنان آه اسيران شرر افروخت كه در خلد برين سوخت دل شير خدا و جگر خيرالنساء را.

گشت بيدار يزيد آن سگ مردود و بپرسيد خبر گفتنش اي بد گهر اين آه يتيمان حسين است نواي حرم پاك رسول ثقلين است كه چون صيد به دام تو اسيرند و بچشم تو حقيرند و باندوه قرينند و بويرانه مكينند يكي طفل سه ساله كه نهادي به دلش داغ چو لاله به خيال پدر افتاده ز افغان وي اين غلغله در بحر و بر افتاده پس آن كافر بي شرم و حيا از ره بيداد و جفا خواست ز نو داغ نهد بردلشان روشن از آن شمع كند محفلشان رأس شه تشنه فرستاد به ويرانه غم خانه دوصد آه از آن گاه كه آن خيل اسيران همه بودند در افغان كه بناگه سر سالار شهيدان بميان طبقي چون گل و از گل ورقي بر سرش افكنده نهادند ببالاي زمين روشن از آن عرش برين گفت: رقيه كه ايا عمّه مضطر من از اين فرقه ابتر طلب نان ننمودم به خدا جز به تمنّاي پدر لب نگشودم ز غمش زينب غمديده بر آشفت و چنين گفت: كه منظور تو اينست و مراد تو همين است چو آن غمزده از روي طبق پرده بر انداخت به مقصود دل خود نظر انداخت درخشنده رخي همچو قمر ديد به خون غرقه سر پاك پدر ديد به حسرت سوي او نيك نظر كرد و چو مصحف به سر دست برآورد و ببوسيد و ببوئيد و بگفت: از چه بخون روي تو گلگون شده و موي تو پر خون شده آنگه لب خود بر لب آن سر بنهادي ز غم از پا بفتادي و شد از زمزمه خاموش و برفت از سر او هوش و ز تن مرغ روانش سوي گلزار جنان گشت روان بس كن از اين قصّهء جانسوز صغيرا كه دگر تاب شنيدن نبود فاطمه و شير خدا را.

شاعر عارف محمّد حسين صغير اصفهاني
najm146
 
پست ها : 45
تاريخ عضويت: يکشنبه فبريه 07, 2010 9:28 am


بازگشت به ماه صفر


Aelaa.Net