عبرت

نشر گزارشات مفید برای توجه به حیات اعلی

مديران انجمن: najm134, najm134, najm134

طوفان تهران

پستتوسط najm134 » پنج شنبه ژوئن 05, 2014 6:43 pm

عصر دوشنبه 12 خرداد 93 طوفانی ناگهانی با حجم زیادی خاک تهران و چند استان دیگر ایران را در نوردید و متاسفانه تلفات و خسارات انسانی و مالی تقریبا زیادی بوجود آورد.


تصوير
تصوير
تصوير
تصوير
تصوير
تصوير
najm134
 
پست ها : 2043
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:15 am

طوفان شن به ارتفاع بيش از 900 متر ولايت اريزونا امريكا را در

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه جولاي 12, 2014 11:35 am

طوفان شن به ارتفاع بيش از 900 متر ولايت اريزونا امريكا را درهم كوبيد

در این چند روز طوفان شن شهر فینکس در ولایت اریزونا امریکا را درهم کوبید که ارتفاع ان به 914 متر می رسد. این طوفان با سرعت 48 کیلومتر در ساعت سیر می کرده است و از لحاظ شکل و چگونگی تشکیل دیوار شنی شبیه به بزرگی طوفانهایی بوده است که به تازگی در برخی از شهرهای عربی رخ داده است که با سرعت ثابت مناطق مختلف را با دانه ها ریز شن و ماسه می پوشاند.

Image

Image

Image

Image

Image

Image

Image
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

زمین در سال 2012 از فاجعه گریخت

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه جولاي 28, 2014 1:01 pm

ناسا: زمین در سال 2012 از فاجعه گریخت


داده‌های تازه منتشر شده توسط ناسا نشان می‌دهد، زمین در سال ۲۰۱۲ از یک جرقه پرقدرت خورشیدی جان سالم بدر برده است.

به گزارش ایرنا، جرقه خورشیدی یا فوران تاج خورشیدی (CME)‌ که در ۲۳ ژوئیه ۲۰۱۲ (اول مرداد ۹۱) بوقوع پیوست، می‌توانست زمین را با یک فاجعه عظیم مواجه سازد.

به گفته محققان ناسا، زمین بسیار خوش‌شانس بود که از پرقدرت‌ترین توفان خورشیدی ۱۵۰ سال اخیر جان سالم بدر برد و اگر این اتفاق یک هفته زودتر روی داده بود - درحالیکه جهت فوران خورشیدی کاملا رو به زمین بود - سیاره زمین با یک فاجعه عظیم مواجه می‌شد.

درصورتیکه جهت فوران تاج خورشیدی (CME) مستقیما رو به زمین بود، قدرت این فوران عظیم زمین را در تاریکی مطلق فرو می‌برد.

قطع کامل شبکه ارتباطی و مخابراتی، سیستم موقعیت‌یاب جهانی (GPS) و شبکه برق در نقاط مختلف جهان به همراه قطع دسترسی به شبکه آب بدلیل از کارافتادن پمپ‌های برقی از جمله مشکلاتی بود که می توانست ساکنان زمین را تهدید کند.

بر اساس محاسبات آکادمی ملی علوم آمریکا، تأثیر خسارت ناشی از این فوران خورشیدی بر اقتصاد جهان بیش از دو تریلیون دلار تخیمن زده می‌شود که ۲۰ برابر خسارت ناشی از توفان کاترینا است.

مطالعات صورت گرفته همچنین نشان می‌دهد، خطر وقوع یک فوران عظیم تاج خورشیدی با قابلیت آسیب رساندن به سیاره زمین طی ۱۰ سال آینده حدود ۱۲ درصد است.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

مرگ زن جوان در حال اجراى برنامه زنده تلويزيوني

پستتوسط pejuhesh232 » يکشنبه مه 01, 2016 10:10 pm

مرگ زن جوان در حال اجراى برنامه زنده تلويزيوني


مجری زن یک شبکه اوکراینی هنگام اجرای برنامه زنده ناگهان جان سپرد.

جهت مشاهده و دانلود فیلم روی لینک زیر کلیک نمایید:
http://media.jamejamonline.ir/Media/Vid ... 615445.mp4
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

تغییر شغل طلافروشی به غسال ميت براي عبرت گرفتن از مرگ

پستتوسط pejuhesh232 » چهارشنبه ژوئن 22, 2016 12:28 am

تغییر شغل طلافروشی به غسال ميت براي عبرت گرفتن از مرگ


«وای می دانی شغلش چیست؟ به او دست نده، با او غذا نخور.»
این نجواهای یواشکی همیشه در گوشش می پیچد. گرچه برایش عادی شده، اما همیشه در تلاش است تا دیگران را متقاعد کند که برای ثواب این کار، در این شغل مانده است. این بار حرف از شغل غسالی است. شاید تاثیر این ضرب المثلی که می گوید: «عقل مردم به چشمشان است» در اینجا کاملا پیداست. انگار هر چه شغلت از سطح بالایی برخوردار باشد و محل کارت شیک‌تر باشد، بهتر است و مردم به تو در نهایت عزت و احترام می گذارند، اما زنان و مردان شریفی در جامعه هستند که شاید برخی از آنان در ابتدا به دلیل مشکلات مالی به شغل غسالی روی آورده باشند، اما بعد از مدتی آن‌چنان وابسته می شوند که به راحتی پیشنهاد شغل بهتر را رد می کنند.

این در حالی است که با وجود عشق سرشار و پذیرفتن سختی های این شغل، غسال ها همیشه از رفتارهای دوست، آشنا و همسایگانشان گله مند هستند. برخی مردم کوته‌فکر هم با وجود آنکه می دانند روزی می میرند و در نهایت مهمان آنها می شوند، اما همچنان با تمسخر، طرد شدن و حرف های کنایه آمیز این افراد و خانواده هایشان را اذیت می کنند. با آنها دست نمی دهند، غذا نمی خورند و حتی از معاشرت و همنشینی با آنها هم دریغ می ورزند و با وجود انتخاب نام جدید برای این شغل هم همچنان غسالان را «مرده شور» خطاب می کنند، انگار قرار است تا ابد این نام بر سر زبان ها بماند و با تکرار مکررات، خاطر عده ای آزرده شود.

به گزارش آرمان، ابوالفضل گلدوست، غسال ۲۳ ساله، از نحوه حضورش در این شغل به «آرمان» می گوید:

سر خاک مادر بزرگم رفته بودم که به سرم زد به غسالخانه بروم، آنجا از یک راننده آمبولانس پرسیدم که آیا بهشت زهرا غسال استخدام می کند؟ گفت: نه سخت قبول می کنند، شرایط دارد: باید لیسانس داشته باشی، خدمت هم رفته باشی. اما سن من به درس و مدرک لیسانس نمی خورد.
او با خنده ادامه می‌دهد: گرچه با این شرایط می‌خواهند سخت بگیرند که دیگر کسی پیدایش نشود، اما من منصرف نشدم و با پیگیری و پیدا کردن آشنا پیش رئیس مربوطه رفتم و با او صحبت کردم. او هم گفت از تو خوشم آمده و بیا نظافتچی شو. من هم برای اینکه روزنه ای پیدا کنم که به داخل بروم و غسال شوم، قبول کردم و یک هفته به عنوان نظافتچی مشغول به کار بودم و بعد از آن یک روحانی از من سوالات احکام را پرسید و گفت از فردا بیا لباس به تو تحویل بدهم که داخل غسالخانه کار کنی.

اکنون حدود دو سال و هفت ماه است که مشغول به این کار هستم. ابوالفضل با بیان اینکه پدرش طلافروش است و مشکل مالی ندارد، افزود: من اصلا مشکل مالی ندارم که به دلیل حقوق این شغل را انتخاب کرده باشم. من حرفه غسالی را دوست دارم چون بیشتر به خدا نزدیک می‌شوم. قبلا کارهای دیگری انجام می دادم و طلافروش بودم، اما تغییر شغل دادم. او با بیان اینکه دو روز در هفته مرخصی دارد و کارمند رسمی است، می گوید: ساعت کاری من از هشت صبح تا ۱۴ و ۳۰ دقیقه بعدازظهر است و دریافتی حقوق من دو میلیون و ۸۰۰ هزار تومان است، اما این حقوق به حدی پربرکت است که من توانستم با آن شرایط اولیه خرید خانه و ماشین را فراهم کنم. گرچه قبل از این شغل، حقوق من چهار میلیون تومان بود، اما برکت نداشت.

جنازه‌ای که بوی گلاب می‌داد

این غسال با بیان اینکه هر روز با خواندن زیارت عاشورا کار خود را آغاز می کند، ادامه می دهد:
در روزهای اول کاری آن‌قدر ترس داشتم که هنگام خواب چراغ اتاق را تا صبح روشن می گذاشتم، بعد یک روحانی به ما گفت اگر می ترسید هنگام خواب صلوات بفرستید، ترستان می ریزد.
بعد یک ماه ترسم ریخت و عادی شد چون فهمیدم به خدا نزدیک تر شدم و اکنون ذکر صلوات عادت هر شب قبل از خواب من است.

او از بهترین خاطره اش در این شغل می گوید: ما هفته ای یک شب نگهبان سردخانه غسالخانه هستیم و جنازه ها را تحویل می گیریم. یک شب که نگهبان بودم، جنازه ای را آوردند و من برای اینکه مطمئن شوم جنازه مرد است، صورت میت را دیدم. جنازه فوق العاده بوی گلاب می داد. گفتم شاید گلابی روی او ریخته‌اند. دقیقا فردای آن روز هم شیفت کاری من بود و از قضا همان جنازه برای شست و شو برای من آمد، هنوز هم بوی گلاب می داد. تعجب کردم. او را چند بارغسل دادم، اما بوی گلاب از بین نمی رفت، طوری که تمام همکاران هم متعجب بودند چون برخی اوقات جنازه هایی می آید که از بوی تعفن اصلا نمی شود به سمتشان رفت.

او بزرگ‌ترین درس غسالی را رعایت حلال و حرام در زندگی می داند و ادامه می دهد: این شغل آن‌قدر تاثیر معنوی در زندگی من دارد که اگر یک روز هم سر کار نروم احساس می کنم که چیزی را گم کرده ام و هرگز فکر تغییر شغل را ندارم. شاید روزی شغل دیگری کنار این شغل داشته باشم، اما شغل اول من غسالی است.

نیمی از فوت‌ها به علت تصادف است

این غسال می گوید: روزانه فقط حدود ۶۰ الی ۷۰ جنازه تهرانی داریم و با جنازه هایی که از شهرستان به تهران منتقل می شوند و بعد از غسل دوباره به شهر خود باز می گردند، میانگین تعداد جنازه ها روزانه به ۹۰ مورد هم می رسد. او با ناراحتی اظهار می کند: از آنجا که علت مرگ را پزشک قانونی مشخص می کند و این برگه به همراه جنازه است، ما معمولا در جریان موارد مختلف قرار می گیریم. او ادامه می دهد: حدود ۵۰ درصد از علل فوت مورد تصادف و حادثه است و مابقی هم معمولا سکته قلبی و مغزی است.

همواره به یاد مرگ هستیم

این غسال درباره مرگ می گوید: فکر می کنم بهترین لحظه زندگی آن زمانی است که به دیار باقی می رویم.

او با بیان اینکه برای زندگی در آخرت آماده است، می افزاید: با وجود سن کم، برای لحظه مرگ خیلی آماده هستم و هر آنچه را که راجع به مرگ در ذهن دارم انجام داده ام. آن‌قدر به مرگ فکر می کنم که هر شب با وضو به خواب می روم و پیش خود می گویم که اگر قرار است عزرائیل جان مرا بگیرد، تمیز باشم.

او ادامه می دهد: من و همکارانم به علت شغلمان همواره به یاد مرگ هستیم. شاید در روز یکی دو ساعت یادمان برود، اما دوباره فکرمان به سمت مرگ خودمان می رود چون در محیطی هستیم که همیشه انواع مرگ را از نزدیک می بینیم. گلدوست در مورد تاثیرات روحی نامناسب این شغل می‌گوید: همکارانم اصلا با کسی حرف نمی زنند و بسیار افسرده‌اند. من هر وقت با آنها صحبت می کنم همه حرفشان راجع به مرگ و آن دنیاست. به نظر من مال آن دنیایی هستند و به این دنیا تعلق خاطر ندارند. او ادامه می دهد: من روحیه خوبی دارم و بسیار اجتماعی و بذله گو هستم. برای اینکه دوست ندارم مردم پیش خود فکر کنند که چون غسال هستم، افسرده ام و شرایط محل کارم روی من تاثیر گذاشته است.

پدر و مادرم تا یک سال با من حرف نمی‌زدند!

ابوالفضل تازه متاهل شده است و درباره پذیرش این شغل توسط همسرش می گوید: اوایل همسرم شغل مرا نمی پذیرفت و من بعد از کلی حرف درباره دین و اینکه این شغل ثواب بسیار دارد او را متقاعد کردم.
اما پدر و مادرم تا یک سال با من حرف نمی زدند و می گفتند تو با انتخاب این شغل آبرویمان را برده ای. او ادامه می دهد: حتی وقتی آنها دیدند من دست بردار این شغل نیستم به محل کار من هم آمدند و گفتند بیرونش کنید، او هم پول و هم شغل دارد، اما باز نتوانستند مرا منصرف کنند و به ناچار کنار آمدند.

این غسال از نحوه برخورد نامناسب مردم در جامعه می گوید: وقتی مردم شغلم را می فهمند، برخوردشان بسیار سرد است. حتی تا مرا می بینند با کنایه می گویند که غسال است یا وقتی سر سفره شان می نشینم، دیگر دست و دلشان به غذا نمی رود.

او ادامه می دهد: حتی من بارها با گوش خودم شنیده ام که می گویند دیوانه است که به این شغل رفته، اما نمی‌دانند که کار ما ثواب دارد. ابوالفضل عنوان می کند: شغل ما لباس فرم دارد و همیشه نظافت را رعایت می کنیم. حتی هر روز هم بعد از کار استحمام می کنیم و شاید بیشتر از برخی افراد هم تمیز باشیم، اما دیدگاه مردم نسبت به این شغل خوب نیست.
او می گوید: در بهشت زهرا به غسال ها خیلی احترام می گذارند، اما در بیرون بهشت زهرا هیچ احترامی وجود ندارد و معمولا افرادی که اقوامشان فوت می‌کنند، به یاد من می افتند که کارشان را راه بیندازم. گرچه من هم دریغ نمی کنیم، اما کاش در جامعه هم به ما توجه می شد.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

آخرين اقوال محمدرضا پهلوی قبل از مرگ

پستتوسط pejuhesh232 » شنبه فبريه 11, 2017 4:27 pm

آخرين اقوال محمدرضا پهلوی قبل از مرگ


عقيده به ميكروب و آخرين اقوال محمدرضا پهلوی: حالا بعد از مرگم تنها سگ خانوادگی‌مان برایم خواهد گریست و دیگر هیچ!

Image

روایت دوران پهلوی و به خصوص محمدرضا پهلوی در آئینه خاطرات اطرافیانش بسیار خواندنی و جذاب است. در این میان می‌توان کتاب «ظهور و سقوط پهلوی»؛ خاطرات ارتشبد حسین فردوست از همه قابل تامل‌تر است:

علیرضا، برادر تنی محمدرضا و تنها برادر تنی او، او یک فرد وسواسی و منزوی از خانواده در حد مریض بود، علیرضا همیشه خود را مریض تصور می‌کرد و همین حالت در محمدرضا هم بود. او نیز هر لحظه تصور می‌کرد که میکروبی به او حمله کرده و بدون پزشک یک لحظه نمی‌توانست زندگی راحتی داشته باشد. پس، محمدرضا و علیرضا هر دو دارای یک مرض بودند که می‌توان آن را «میکروفوبیا» یعنی ترس از میکروب به طور دائم و تما‌م‌مدت شبانه‌روز و برای تمام عمر، نامید. در چنین مواقعی، محمدرضا اگر پزشک حضور نداشت او را احضار می‌کرد و تا دکتر برسد از من و از هر فردی که در دسترس بود، حتی از پیشخدمت‌ها، سؤالات گوناگونی می‌نمود و لازم بود به او گفته شود که به هیچ‌وجه چنین میکربی به شما حمله نکرده! با این جواب او تا اندازه‌ای راحت می‌شد، ولی مدت آرامشش کوتاه بود و دو مرتبه ناراحتی شروع و سؤالات هم شروع می‌شد.

روزهای پایانی عمر محمدرضا پهلوی، برای او خیلی سخت گذشت. شاید هیچگاه فکر نمی کرد سرنوشتش بدتر از آن چیزی باشد که برای پدرش؛ رضاشاه اتفاق افتاد و در دوران تبعید و خارج از کشور مُرد. اما خون جوانان بی گناهی که دژخیمان پهلوی بر خاک ایران ریخت گریبان شاه را گرفت و در تنهایی مُرد. یکی از روزهای آخر عمر شاه در قاهره بود. خبرنگار بی‌بی‌سی از او پرسید :

«تجربه‌ی تبعید چگونه است؟» محمدرضا پهلوی گفت :«امروز من آینده را پشت سرگذاشته‌ام، بیماری وجودم را تحلیل می‌برد و مثل پدرم در غربت خواهم مُرد. ولی یک تفاوت وجود دارد که من توانستم 6 سال بعد از مرگ او جنازه‌اش را به وطن برگردانم، ولی گمان نمی‌کنم دیگر جنازه‌ی من هم به ایران برگردد.»

خبرنگار پرسید: «آیا احساس پشیمانی دارید؟» محمدرضا پهلوی جواب داد: «شاید در تقسیم املاک بین محرومان تعلل کردم. شاید نباید این طور با روحانیت درمی‌افتادم و شاید نمی‌بایست مسیر غربی ترقی را چنین می‌پیمودم. باید تجارت مشروبات الکلی را قدغن می‌کردم. بعضی کاباره‌ها و سینماها را تعطیل می‌کردم و با مواد مخدر مبارزه می‌کردم. حالا بعد از مرگم تنها سگ خانوادگی‌مان برایم خواهد گریست و دیگر هیچ!».

منابع : کتاب «ظهور و سقوط پهلوی»؛ خاطرات ارتشبد حسین فردوست / کتاب «حاشیه‌های مهم‌تر از متن»، ص 249 / به نقل از «ده دوران»، خاطرات میرازخانی، ص436
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

پای درد دل غسال‌ها در مرده شورخانه

پستتوسط pejuhesh232 » جمعه ژوئن 30, 2017 4:30 pm

پای درد دل غسال‌ها در مرده شورخانه


صدای ناله و ضجه زنها دلم را لرزاند، مصمم شدم و قدم های لرزانم را محکم تر برداشتم و جلو رفتم، صحرای محشر بود، اینجا یک ایستگاه مانده به آخرین ایستگاه دنیاست، اینجا مرده شورخانه...

به گزارش پایگاه خبری تیک (Tik.ir) ؛ همیشه از مردن و نبودن ها می ترسیدم، آنقدر که حتی وقتی از کنار خودروهای بهشت زهرا (س) می گذشتم، سرم را به سمت دیگری متمایل می کردم تا نبینمشان اما امروز و اینجا تکلیفم را با خود یکسره کردم، خودم را به غسال خانه و به طور قطع، هراسناک ترین نقطه دنیا رساندم تا به خودم بگویم 'هر که باشی و ز هر جا برسی آخرین منزل هستی این است'.
ماه خودسازی رمضان هم روزهای آخر را می گذارند، حتی شب های قدر هم گذشت و من اکنون همان انسان گذشته ام، شاید با اندکی تغییر، در واپسین روزهای ماه خدا خودم را به اینجا رساندم تا به خودم یادآور شوم 'آدمی هر چه توانگر باشد چون بدین نقطه رسد مسکین است'.
وارد غسال خانه که شدم زنی زیبا و جوان در حالی که دستکش، روپوش و ماسک داشت، با دقت مشغول تمیز کردن آثار به جا مانده از متوفای قبلی بود و محل را برای ورود پیرزنی که ۹۰ سال عمر شیرین از خدا گرفته بود آماده می کرد.

تابوت از در پشت غسال خانه وارد اتاقی شد که ۲ سکوی سنگی بیشترین حجمش را پر کرده بود، همراه با ورود تابوت و کاور مشکی رنگ، صدای ناله زنها شدت گرفت.

من باید اینجا چشم هایم را می بستم؛ منی که همواره از مرگ در هراس بودم، زن زیپ کاور را کشید، دست های نحیف پیرزن که از لا به لای کاور بیرون آمد دلم را تکان داد و من همچنان آرام ایستاده بودم و نگاه می کردم، پیرزن آرام تر از همیشه در انتظار وصال یار آرمیده بود. او یک مادر بود؛ مادری که اکنون فرزندانش بی تاب رفتنش بودند و بر سر و سینه می کوبیدند.
پاهایم با اکراه حرکت می کرد؛ جلوتر رفتم و خودم را به زن غسال که با سرعت در حال انجام کار بود رساندم، غسال میت را شست و شو و غسل داد و بعد هم یک به یک پارچه های کفن را که پیرزن سالها آنها را نگه داشته بود به دور زن پیچید و اینچنین تومار زندگی یک انسان برای همیشه در هم پیچیده و راهی ایستگاه آخر شد.

** با آگاهی و چشم باز غسال شدم

به قول مریم، زن غسال را می گویم، امروز روز خلوتی بود، بعد از اینکه جسد پیرزن را بردند غسالخانه خلوت شد و من فرصت را برای صحبت کردن با مریم غنیمت شمردم.
مریم زنی خوش چهره و جوان که از گفتن نام فامیلش اکراه دارد او می گوید: با چشم باز این شغل را انتخاب کردم و کارم را دوست دارم.

از او پرسیدم از شستن انسان های مرده نمی ترسی؟ و او ادامه داد: اول می ترسیدم، بعد از اینکه همسرم را از دست دادم خواستم برای ثواب، هفت مرده را غسل دهم برای همین به اینجا آمدم، زن غسالی که اینجا کار می کرد زمانی متوجه شد من دنبال کار می گردم این کار را به من پیشنهاد داد و من پذیرفتم.

مریم دیدگاه جامعه را نسبت به غسال ها بسیار بد می داند و می گوید، از ترس نگاه های بد افراد به کسی نمی گویم که چه شغلی دارم.
وی که ۶ سال است در بهشت زهرای شهر کرمان غسال است می گوید: کاری که ما انجام می دهیم ثواب زیادی دارد.

وی گفت: غیر از اقوام نزدیکم با سایرین رفت و آمد ندارم، بعضی آدم ها از بودن در کنار یک غسال خوشحال نمی شوند در حالی که ممکن است همیشه ایام با افرادی رفت و آمد کنند که گناهان زیادی مرتکب می شوند.

وی افزود: دیدن میت هایی که سالم نیستند به اعصابم فشار می آورد وی که دو فرزندش را سرپرستی می کند، نگران آینده اش کاری و حقوق اندکش است.

** دیدن میت ها و رفتن از دنیا مرا به یاد نیک و بد اعمالم می اندازد

فاطمه؛ دیگر غسال بهشت زهرای کرمان که بنا به گفته خود ۹ سال در این حرفه مشغول به کار است گفت: همسرم حدود ۱۰ سال قبل فوت کرد و من ماندم و سه فرزند.
وی که متولد سال ۵۹ است، شدیدا از برخورد مردم با غسال ها گلایه دارد و می گوید: مردم ما را نجس و کثیف می دانند و از بودن کنار ما اکراه دارند.

فاطمه با بیان اینکه دیدن میت مرا به یاد نیک و بد اعمالم می اندازد اظهار کرد: یادم می آید چند سال قبل یکی از میت هایی را که غسل دادم، شب قبل به خواب دخترش آمده بود و نشانی مرا داده بود که به من مقداری قند، پارچه و پول برساند و فردای آن شب سفارش پیرزن را به من رساندند.

وی از شستن میت های تصادفی به عنوان بدترین خاطراتش در این شغل یاد می کند و می گوید: اثر دیدن این صحنه ها تا روزها با من همراه است.
وی از مردم خواست به غسال ها همانند سایر اقشار جامعه اهمیت بدهند و از غسال ها فاصله نگیرند.

** از افراد زنده بیشتر از مرده ها می ترسم

زینب؛ زن بیوه ای ۴۰ ساله که ۱۵ سال در این حرفه مشغول به کار است گفت: همسرم فوت کرده بود، بیکار بودم، آگهی دعوت به کار غسال خانه را دیدم و این آغاز کار من بود.

وی می گوید: من از دیدن مرده ها نمی ترسم، دیدن برخی افراد زنده بیشتر مرا می ترساند.
وی گفت: خیلی افراد را می شناختم و چندی بعدها روی سنگ غسالخانه با آنها ملاقات کردم و این هم برایم دردناک بود هم به من هشدار می داد که مرگ به اندازه رگ گردن به ما نزدیک است.

زینب با بیان اینکه دیروز ۱۴ میت را غسل دادم گفت: یک شب در خواب پیرزنی نورانی را دیدم، فردای آن شب همان پیرزن را غسل دادم.

زینب از خاطره ای سخن به میان آورد که جالب بود او گفت: یک روز میتی را برای غسل و کفن به غسالخانه آوردند چون مدت زمان زیادی از فوت میت نمی گذشت ریختن آب بر روی بدن میت موجب پریدن پلک میت شد و این امر صدای همراهانش را در آورد که او زنده است.
وی ادامه داد: آن روز پزشک آمد و میت را معاینه کرد و سرانجام مشخص شد میت ساعاتی قبل قوت کرده است.

وی نیز برخورد مردم را با غسال ها خوب نمی داند و می گوید: عروسی و مهمانی ها را نمی روم خدا می داند از زمانی که سر کار رفتم مردم ما را به چشم مرده می بیینند و جسم و روحم مثل یک مرده است.

وی خود را دارای ۶ فرزند معرفی می کند و می گوید: خواهر نامزد دخترم به خاطر شغل من نامزدی دخترم را بهم زد.

وی تاکید کرد: اگر حقوق خوبی داشتم زندگی خوبی برای خودم و فرزندانم درست می کردم تا نگاه مردم نسبت به ما تغییر کند.

محمدعلی امیری دیگر کارگر غسالخانه کرمان نیز گفت: ۴۱ سال سن و ۱۴ سال سابقه کار دارم.
وی گفت: زمان زلزله بم در محل حضور یافتم و به دلیل شرایط مجبور شدم میت غسل بدم بعد از آن این شغل را پذیرفتم.

وی گفت: اولین باری که خواستم میت را غسل بدهم ترسیدم اما کم کم عادت کردم.
امیری می گوید: غسل دادن انسان های خوب و نماز خوان و شهدا حس دیگری دارد.

وی گفت: چندی قبل یکی از شهدای مدافع حرم را غسل می دادم که ناگهان متوجه لبخند زیبایش شدم، منقلب شدم و دست از کار کشیدم و اشک ریختم.

وی که بغض گلویش را گرفته بود با صدای لرزان تاکید کرد: شستن و غسل دادن شهدای مدافعان حرم با بقیه خیلی فرق دارند.

وی که خود را صاحب دو پسر و یک دختر معرفی می کند می گوید: چندی قبل پسرم که در کلاس سوم ابتدایی درس می خواند با گریه به خانه آمد وقتی دلیل اشک هایش را جویا شدم گفت بچه ها می گویند پدرت مرده شور است و با من بازی نمی کنند.

وی افزو.: مردم خیلی ما را اذیت می کنند کسی به ما اهمیت نمی دهد.
وی که دلش پر از درد بود گفت: مسئولان به فکر ما نیستند سایر مشاغل اهمیت دارند اما کسی ما را نمی بیند.

غسال بهشت زهرای کرمان تاکید کرد: حتی یکی از نزدیکانم به من گفت، لیاقتت همین است که مرده شور شوی.
وی تاکید کرد: ما شخصیت و روحیه می خواهیم، حرف من فقط داشتن پول نیست، شخصیت زن و بچه ام زیرسئوال است.

وی که بغض کرده بود گفت: بارها دلم گرفته و در خلوت گریه کرده ام.

اکنون که من اینجا هستم و حرف های غسال ها را شنیده ام نه از مرده و نه از مردن نمی هراسم و مصمم کمر همت را برای اصلاح امور زندگی ام بسته ام تا روزی که من یکی از گزینه های روی سنگ غسالخانه شوم راضی و خشنود بار سفر ببندم.

از در ساختمان غسالخانه بیرون آمدم، آسمان مثل همیشه آبی بود و نسیم ملایمی می وزید، برگ درختان آرام آرام در باد می رقصیدند انگار نه انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته.
به خودم اندیشیدم

آه که پروین چه زیبا گفت
'هر که باشی و زهر جا برسی، آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد چو بدین نقطه رسد مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که در این محنت‌گاه خاطری را سبب تسکین است'
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

ماجراهای باور نکردنی از غسالخانه

پستتوسط pejuhesh232 » چهارشنبه سپتامبر 12, 2018 3:38 pm

ماجراهای باور نکردنی از غسالخانه


آفتاب‌‌نیوز :
آفتاب:به گزارش خبرنگار مهر، بهشت زهرا (س) نام بزرگ‌ترین گورستان در استان تهران است. فعالیت این گورستان رسماً در سال ۱۳۴۹ خورشیدی آغاز شد و نخستین درگذشته به نام محمدتقی خیال در تاریخ 3 مرداد ماه 49 در قطعه ۱ ردیف ۱، شماره ۱ به خاک سپرده شد.

گورستان بزرگ پایتخت که 40 سال از عمرش می گذرد روزانه 130 میت را در خود جای می دهد. در این میان قبرکن ها، غسال ها، مداح ها، نیروهای خدماتی و حتی نگهبانان سرباز هم با هر یک فراخور مسئولیت خود با اموات سرو کار دارند ولی غسالها بیشتر از همه سرو کارشان با میت ها است و شاید نشستن پای خاطرات آنها خالی از لطف نباشد. البته باید بالای این گزارش و خاطرات نوشت

دهان پر از "کرم" پیرزن

یکی از غسال ها به نام موسوی می گوید: مدت های زیادی در بخش غسالخانه مسئول تحویل جنازه بودم. اینجا بعضی ها مسئول کشیک شب هستند تا جنازه هایی را که شب توی منزل فوت می کنند و جوازشون توسط دکتر صادر شده و شبانه به بهشت زهرا (س) حمل میشود را تحویل بگیرند.

یک شب یک خانم سالمندی را آوردند که تحویل گرفتیم، فردا صبح که می خواستیم برای شستشو بفرستیم خانم های غسال گفتند که از گوشه دهان این بنده خدا کرم های ریز زنده در حرکت بود، خیلی چندش‌آور بود، از روی کنجکاوی ماجرا را برای یکی از بستگانش که کمی آرام تر بود و آدم با تجربه و دنیا دیده ای به نظر می رسید، تعریف کردم و اون بنده خدا بعد از چند بار استغفار گفت: این خانم مرحومه از بستگان ماست و یک ایراد بزرگ داشت که آدم بسیار بد دهنی بود و دائم به این و آن حرف رکیک و ناسزا می گفت و هیچ کس از زخم زبان اون در امان نبود و حتما دلیلش همین می تواند باشد. از تعجب هاج و واج مانده بودم. آرام از پیرمرد عذرخواهی کردم و به داخل برگشتم.

مرده ای که بوی گلاب می داد

یک بار پیرمردی را آوردند که اصلا به مرده شبیه نبود، چهره روشن و بسیار تمیز و معطری داشت. وقتی پتو را کنار زدم بوی گلاب می داد.

آنقدر تمیز و معطر بود که من از مسئول غسالخانه تقاضا کردم خودم شخصا این پیرمرد را بشورم و غسل بدهم، همه بوی گلاب را موقع شستشو و وقتی که آب روی تن این پیرمرد می ریختم حس می کردند. وقتی که کار غسل و کفن تمام شد بی اختیار در نماز و تشییع این پیرمرد شرکت کردم، بیرون برای تشییع و خاکسپاری اش صحرای محشری به پا بود. از بین ناله های فرزندانش شنیدم که گویا این پیرمرد هر روزش را با قرائت زیارت عاشورا شروع می کرد. از بستگانش دقیق‌تر پرسیدم، گویی این پیرمرد به این موضوع شهره بود، آدمی که هر روزش با زیارت عاشورا شروع می شد...


مرده توی خواب روی سنگ غسالخانه

مریم آثاری نسب در بیان خاطراتش می گوید: ساعت کاری تموم شد، مثل همیشه آماده رفتن به منزل شدیم و باز مثل روزهای دیگر توی راه بازگشت به جسدهایی که در آن روز دیده بودم فکر می کردم. اون شب چون خیلی خسته بودم زود به خواب رفتم و خواب عجیبی دیدم. خانمی را که برای شستشو به غسالخانه آورده بودند، زنده بود و دست و پایش را با زنجیر بسته بودند و روی سنگ گذاشتنش و شروع به شستن کردند، فقط انگار جای سیلی و ضربه روی صورتش بود، در خواب خیلی منقلب شدم.

گریه کردم و برایم خیلی عجیب بود. صبح در حالی که درگیر تعبیر این خواب در ذهنم بودم به بهشت زهرا(س) آمدم و برای کار روزانه آماده شدم. در ابتدا قبل از شروع کار برای همکارانم ماجرای خوابم را تعریف کردم. حتی اینکه آن خانم چه لباسی پوشیده بود و یا روی کدام سنگ او را می شستند.

آن روز تا غروب جنازه ها را شستیم و همه چیز عادی بود. زمان استراحت شد و رفتیم برای آماده شدن و رفتن. در حال پوشیدن لباسهامون بودیم که عده ای از همکارانم رو صدا زدن که جنازه ای برای شستن آورده اند. چند لحظه ای از رفتن آنها نگذاشته بود که دیدم با تعجب و سراسیمه آمدند که آثاری، آثاری بیا همون رو که می گفتی آوردند! خشکم زد. با صدای لرزان گفتم: چه می گویید؟ چی شده؟ من، من گفتم؟ آهسته آهسته با ترس عجیب رفتم داخل غسالخانه! باور کردنی نبود، نه تنها من بلکه آن روز 14 یا 15 نفر بودیم. همه این صحنه را دیدند. روی پاهام نمی توانستم بایستم. خانمی سیلی خورده! چه می بینم! چند لحظه بعد به خودم آمدم. رفتم از اقوامش ماجرا رو بپرسم، یکی از بستگانش گفت: چند سال پیش بر اثر فشارهای روحی زیاد این بنده خدا مجنون میشه و در حالت شدید روحی قرار می گیرد.. آن را با زنجیر به تخت تیمارستان می بستند. این اواخر هم حال بدی داشت، تا اینکه خودش رو از پشت بام تیمارستان به پایین می اندازد و فوت می کند...

ماجرای خیلی عجیب بود. ارتباط این بنده خدا با خواب من! گیج بودم. خودم آن را شستم و بدنش رو با برگهای قرآن پوشاندم و به نوعی تطهیرش کردم و خدا رو قسم دادم به قرآنش، که ببخشدش و بیامرزدش.
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

تصاویر هوایی قبل و بعد از سونامی در اندونزی

پستتوسط najm134 » شنبه اکتبر 13, 2018 12:06 pm

تصاویر هوایی قبل و بعد از سونامی در اندونزی


تصاویر هوایی از قبل و بعد از سونامی در اندونزی را می بینید.
زلزله ۷.۵ ریشتری در یکی از جزایر اندونزی که موجب سونامی در شهر پالوا در این کشور شد تا کنون بیش از ۱۴۰۰ تن را کشته و هزاران نفر را مجروح و بی خانمان کرده است.

Image Image
Image Image
Image Image
Image Image
Image Image
Image
najm134
 
پست ها : 2043
تاريخ عضويت: چهارشنبه فبريه 03, 2010 10:15 am

Re: عبرت

پستتوسط pejuhesh232 » دوشنبه مارس 28, 2022 4:08 pm

عبرت براى دختران خواهان بازيگري = ارزش زندگى و مسير اصيل مادرى



بازيگر معروف با مصرف 100 قرص خودكشي كرد - ساعاتي قبل از اقدام مقطعى از مصاحبه قبلى خود را باز نشر كرد كه آخرين پيام او به همه علاقمندان بازيگري مى باشد:
عبرت براى دختران خواهان بازيگري = ارزش زندكى و مسير اصيل مادرى


زهره فکور صبور بازیگر در گفتگویی تلویزیونی اعلام کرد: اگر به بیست و پنج سال پیش برگردم اصلا و ابدا بازیگری را انتخاب نمی‌کردم و ازدواج می‌کردم و بچه‌هایم را بزرگ می‌کردم و اگر یک روزی بچه‌دار بشوم اصلا نمی‌گذارم وارد این حرفه بشود.

به گزارش خبرگزاری موج، زهره فکور صبور در مصاحبه‌ای که ساعتی پیش از درگذشت بازنشر کرده ‌می‌گوید: خدا را شکر خیلی اتفاق‌های خوب برایم افتاد اما کلا از بچگی دنبال یک زندگی آرام ‌و بی دغدغه بودم.

اگر به بیست و پنج سال پیش برگردم اصلا و ابدا بازیگری را انتخاب نمی‌کردم و ازدواج می‌کردم و بچه‌هایم را بزرگ می‌کردم و اگر یک روزی بچه‌دار بشوم اصلا نمی‌گذارم وارد این حرفه بشود.

لینک تماشای ویدئو:
https://www.mojnews.com/%D8%A8%D8%AE%D8 ... #gsc.tab=0
pejuhesh232
 
پست ها : 8630
تاريخ عضويت: سه شنبه دسامبر 07, 2010 11:22 pm

قبليبعدي

بازگشت به نشر گزارشات رسانه حيات اعلى


cron
Aelaa.Net